1

مسیحای لبنان ، مصلح خاورمیانه

دشمن طاووس آمد پرّ او

چهاردهم خردادماه سال جاری، سید موسی صدر 92 ساله شد و غیبتش 42 ساله؛ در حالی‌که حدود نیمی از این سال‌های طولانی را همچون خورشیدی پشت ابر گذرانده‌است و بسیاری از یاران و هم‌رزمان و بستگانش در حسرت دیدار او روی در نقاب خاک کشیده. در طول این سال‌های فرقت، نه تنها یاد و خاطره او از دل‌های همگنانش زدوده نشده، بلکه نسلی که هیچ تجربه مستقیمی از او نداشته با گذشت زمان به صف دوستداران و پیروانش پیوسته‌است. رمز و راز این ماندگاری و جاودانگی و تأثیرگذاری را در کجا باید جُست؟ این قدر و منزلت و عزّت و عظمت ریشه در کجا دارد؟ چگونه است که غیبت و حضور این انسان، کم و بیش به یک میزان تأثیرگذار است؟ چرا از پس این سال‌های متمادی، هنوز می‌توان سخن از او گفت بی‌آن‌که دربند مضمون و موضوع بود؟ چراست که نه اسلاف او و نه اخلافش کمترین شباهتی بدو نداشته و ندارند؟ سرّ این توفیق مستمر، در کدام زاویه، مُستتر است؟
برای پاسخ به این پرسش‌های اندیشه سوز، به سؤال‌های اساسی‌تری باید جواب داد که البته چندان سهل و آسان نیست: او از کجا می‌آید و از اهالی کدام قبیله است؟ خاستگاه اندیشه و عمل او چیست؟ آیا او محصول حوزه قم یا نجف است؟ ثمره تربیت خانواده‌اش است؟ تحصیلات دانشگاهی چه مایه تأثیر در سلوک نظری و عملی او داشته است؟ آیا نبوغ جبلّی وی بود که او را از هم‌سلکانش متمایز می‌ساخت؟
هریک از این مسائل می‌تواند موضوع تحقیق مستقلی باشد که از حوصله این مجالِ اندک، خارج است. اما در پاسخ به این پرسش مقدّر که پژوهش درباره شخصیتی که به لحاظ فیزیکی از صحنه سیاست خاورمیانه و لبنان و ایران غایب است چه ضرورت یا اهمیتی دارد، باید در مورد پیشینه روحانیت شیعه و نقش‌های تاریخی آن، باب مبحثی فراخ دامن را گشود؛ چراکه امام موسی صدر و کامیابی‌های او را در تقریبا تمامی عرصه‌های کُنشگری، باید در تصویر بزرگتری که دربرگیرنده تعاملات سازندۀ نهاد روحانیت و مرجعیّت شیعه با نهاد قدرت سیاسی در دوران پساصفویه باشد، تحلیل و بررسی نمود. طُرفه این که امام صدر از قوم و قبیله‌ای می‌آید که ریشه در علمای طراز اول جبل عامل دارد که بعدها به ایران مهاجرت کرده‌بوده‌اند. به دیگر سخن، پدیده‌ای به نام «امام موسی صدر»، تک ستاره‌ای نیست که به یک‌باره در اتمسفر سیاست‌ورزی لبنان درخشیده و افول کرده‌باشد، بلکه محصول فرایند تکاملی قرن‌ها حضور مؤثر و سازنده روحانیت شیعه در آن منطقه و شکل‌گیری تدریجی اُتوریته مذهب در مناسبات قدرت در سرزمینی است که امروزه لبنانش می‌نامیم. البته تیزبینی، دوراندیشی و فِراست مرحوم علامه سیدعبدالحسین شرف‌الدین، رهبر وقت شیعیان آن دیار را نباید از نظر دور داشت که با تشخیص درست و معرفت شهودی خود از توانایی‌های ذاتی و اکتسابی موسای جوان، باعث و بانی طلوع خورشید صدر از پشت جبال لبنان شد. می‌دانیم که خانواده صدر با خاندان شرف‌الدین رابطه نَسَبی داشتند. موسی صدر تا پیش از هجرت به لبنان، تنها دو بار به این کشور سفر و با سیدشرف‌الدین عاملی دیدار کرده بود. این روحانی بلندپایه و در عین‌حال نواندیش، به صراحت او را شایسته رهبری شیعیان لبنان خوانده و به فرزندانش در مورد وی سفارش‌های اکید کرده بود. سرانجام توصیه‌های شخصیت‌هایی مانند آیات‌عظام بروجردی، حکیم و شیخ مرتضی آل یاسین، مزید بر علت شد و سید موسی صدر 31 ساله در اواخر سال ۱۳۳۸ وصیت آیت‌الله سید عبدالحسین شرف‌الدین را پذیرفت و به‌عنوان جانشین وی، ایران را به سوی لبنان ترک کرد.
اصلاح شؤون اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شیعیان آن روز لبنان از یک‌سو، و استفاده از ظرفیت‌های منحصر به فرد آن کشور جهت بازنمایی چهره‌ای خردگرا، عدالت‌محور، انسان‌دوست و سازگار با زمان، از تشیّع و معارف اهل بیت به جهان از سوی دیگر، اهداف اصلی این هجرت را تشکیل می‌داد. با توجه به جغرافیای اجتماعی و سیاسی لبنان و جایگاه آن در منطقه و جهان، امام صدر در طول کمتر از دودهه فعالیت طاقت‌فرسا و شبانه‌روزی، بویژه در صور و مناطق جنوبی و محروم این کشور، کاری کرد کارستان و فراتر از حدّ تصور ناظران؛ به گونه‌ای که در دهه هفتاد میلادی، دیگر هیچ کنش سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی در لبنان، بدون لحاظ کردن منویّات موسی صدر و مشارکت دادن نهادهایی که او تأسیس کرده یا بازیگرانی که وی برکشیده‌بود، ممکن و میسور نمی‌نمود.
موسی صدری که از سوی قاطبه اقوام، طوایف، مذاهب لبنان، لقب «امام» گرفته‌بود، ضمن هدف‌گذاری مواردی چون انسجام جماعت شیعه، تأسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، پایان دادن به جنگ‌های خانمان‌برانداز داخلی، مقاومت در برابر تجاوزهای گاه و بیگاه اسرائیل، حتی حمایت از انقلاب ایران و پناه دادن به انقلابیون آن، سوداهای بلندپروازانه دیگری نیز در سر داشت که یکی از
آنها گفتگوی ادیان و مذاهب بود. تلاش خستگی‌ناپذیر او در این باره ستودنی است و هرگز در هیچ‌یک از بلاد اسلامی تکرار نشد. ایجاد زمینه‌های تقریب بین ادیان و مذاهب در لبنان از اصلی‌ترین دغدغه‌های او بود. وی از اولین روزهای هجرت به لبنان در زمستان ۱۳۳۸، با طرح شعار «گفتگو، تفاهم و همزیستی»، پایه‌های روابط دوستانه و همکاری صمیمانه‌ای را با مطران یوسف الخوری، مطران جرج حداد، شیخ محی‌الدین حسن و دیگر رهبران دینی مسیحی و اهل سنّت آن کشور بنا نهاد. مقارن زمانه او، سه شخصیت بزرگ تقریبی شیعه و سنّی، سید شرف‌الدین، آیت الله بروجردی و علامه عسگری، صاحب نظر و طرح و برنامه در زمینه گفتگوی بین مذاهب بودند که امام موسی‌صدر از ایشان الهام گرفته‌بود. روش تقریب شرف الدین، «تئوری خلافت اسلامی»، آیت‌الله بروجردی «زیست مسالمت‌آمیز» (تعایش سلمی) و علامه سید مرتضی عسگری، «نوسازی تاریخ و حدیث» بود. امام‌صدر با نبوغ فطری و پشتکار شگرف خود به همراه اطلاعات وسیعی که از اقتضائات سرزمینی لبنان در اثر وسعت مشرب و کثرت مسافرت و ژرفای مطالعه و تحقیق به دست آورده‌بود، نه تنها پروژه تقریب شیعه و سنّی، بلکه فرایند نزدیکی اسلام و مسیحیت را در لبنان کلید زده، به نتایج درخشانی نیز دست یافت. او اندیشه تسامح و تساهل را نه فقط در حیطه نظر بلکه در عرصه عمل نیز به کار بست؛ هنوز که هنوز است بعد از گذر نیم قرن، خاطره بستنی خوردن او در مغازه یک مسیحی دروزی و فتوای عملی طهارت اهل کتاب در یاد اهالی صور مانده‌است. از اواخر سال ۱۳۴۱ حضور گسترده امام صدر در کلیساها، دیرها و مجامع دینی و فرهنگی مسیحیان آغاز گردید. سخنرانی‌های تاریخی وی در دیرالمخلص واقع در جنوب، و کلیسای مارمارون در شمال لبنان طی سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲، اثرات معنوی عمیقی در میان جامعه مسیحیان آن کشور بر جای نهاد. وی در بهار ۱۳۴۴، اولین دور سلسله گفتگوهای اسلام و مسیحیت را با حضور بزرگان این دو دین الهی، در مؤسسه فرهنگی «الندوه اللبنانیه» به راه‌انداخت. در سال ۱۳۴۶ به دیدار پاپ رفت و نشستی که در آغاز نیم ساعت پیش بینی شده بود، به تقاضای پاپ بیش از دو ساعت به درازا کشید؛که از حلاوت محضر او به علاوه چیره دستی‌اش در تأثیرگذاری بر مخاطب حکایت می‌کند.
امام صدر از سال ۱۳۴۷ به عضویت مرکز اسلام شناسی استراسبورگ درآمد و از رهگذر همفکری و ارائه سمینارهای متعدد در آن، انتشار آثاری چون کتاب مغز متفکر جهان شیعه را زمینه‌سازی نمود. وی در سال ۱۳۴۹ به عضویت دائم «مجمع بحوث اسلامی‌ قاهره» درآمد.

این تصویر دارای صفت خالی alt است؛ نام پروندهٔ آن صدر-و-شرف-الدین-1024x664.jpg است
این تصویر دارای صفت خالی alt است؛ نام پروندهٔ آن 451465_247-1024x659.jpg است

صدر در سال ۱۳۴۹ رهبران مذهبی طوایف مسلمان و مسیحی جنوب لبنان را در چارچوب «کمیته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا برای مقاومت در برابر تجاوزات رژیم صهیونیستی چاره‌اندیشی نمایند. وی در زمستان ۱۳۵۳ و در اقدامی‌ بی‌سابقه، خطبه‌های عید موعظه روزه را در حضور شخصیت‌های بلندپایه مسیحی لبنان در کلیسای کبوشیین بیروت ایراد نمود. امام‌موسی در اواسط سال ۱۳۵۷ موفق گردید رهبران مسلمان و مسیحی لبنان را جهت برپایی یک جبهه فراگیر ملی متقاعد نماید و در این مسیر تا آنجا پیش رفت که حتی موعد تأسیس و اولین گردهمایی آنان را برای پس از بازگشت خود از سفر لیبی مشخص نمود. اما همه اینها باوجود اهمیت بسیار، نقطه اوج آمال و آرزوهای او نبود؛ امام-صدر در پی صید نهنگی بزرگ در اقیانوس متلاطم جهان اسلام و تحقق ایده اتحاد و همبستگی اسلامی بود. او گرچه دراین راستا، همچون سیدجمال-الدین اسدآبادی به مسافرت‌ها و ملاقات‌های پرشماری با رهبران سیاسی و فکری و دولتمردان کشورهای اسلامی دست‌یازید، لیکن بنابر شرایط دوران و مقتضیات زمینه و زمان، به هدفی فراتر نظر داشت. نفوذ کلام و کاریزمای شخصی و پشتوانه علمی و تجربه‌های زیسته ارزشمندش، نیل بدان مقاصد عالی را دیر و دور نمی‌نمود. اما فقدان ناگهانی و بی‌موقع او همه آن رشته‌ها را پنبه کرد.
رُبایش، اختفا و حذف او از صحنه کنش سیاسی منطقه، درست در زمانی اتفاق افتاد که شخصیتی در جهان اسلام ظهور کرده بود که به رغم شیعه بودن و تعلق به بخش اقلیت جامعه مسلمانان، نفوذ و اعتباری فرامنطقه‌ای و فرامذهبی یافته و حرفش در میان رهبران کشورهای اسلامی خریدار داشت. از این رو، امید آن می‌رفت شکاف‌هایی که ناسیونالیسم افراطی عرب در صف مسلمانان ایجاد کرده و شقّ عصای مسلمین شده‌بود، با تدبیر سیاسی، فرّهمندی شخصی و مکارم اخلاق نبوی این روحانی-سیاستمدار خوش سیما و خوش‌سخنِ ایرانی و شیعه رفع و دفع گردیده، در خاورمیانه اسلامی که همواره متنازعٌ فیه قدرت‌های استعماری در قرون اخیر بوده‌است، فضای پاکیزه‌تری برای تنفس سیاسی فراهم آید. به دیگر سخن، در وجود امام-موسی‌صدر همه امتیازهای منفی از نظر سران کشورهای اسلامی جمع‌آمده بود؛ هم ایرانی بود، هم شیعه و هم انترناسیونالیست. بگذریم از این که صدر، آشکارا منتسب به جریان نواندیشی دینی نیز بود که در آن روزگار چندان مطلوب اهل تسنّن نبود؛ جریانی که شریعتیِ زنده را تأیید کرده و ترتیب ترجمه آثارش به زبان عربی را ‌داده، بر مرده او نماز گزارده و علی‌رغم فشارها و مخالفت‌های بسیار، برایش مجلس سوگواری و بزرگداشت برگزار می‌کرد.
به هر روی با دریغ و درد و آه و افسوسِ بسیار این شخصیت فرّهمند و استثنایی به نحوی که کلیّت آن معلوم، جزئیات آن مجهول و سؤال و پیگیری از آن بی نتیجه است، ناپدید شده و تاکنون ناپدید مانده‌است. درباره این واقعه شوم و پیچیده که قطعا با مباشرت مستقیم معمر قذافی، حاکم وقت لیبی صورت پذیرفته، کتب و مقالات و جستارهای بسیاری به زبان‌های مختلف، به‌ویژه عربی، فارسی، انگلیسی، فرانسه و ایتالیایی نوشته و منتشر شده‌است. از محتوای تحلیلی این منشورات که بگذریم، می‌توان گفت که تقریبا هیچ خبر دقیق و قابل استنادی از سرنوشت امام موسی صدر در دست نیست و هرچه هست اقوال پراکنده متناقض است و بس. طیفی از مدعیات که یک سر آن این است که امام در قید حیات است و در لیبی محصور و یک سر دیگر آن نیز از شهادت وی به دست یا دستور مستقیم قذافی در همان روز ناخجسته نهم شهریور 1357 یا روزها و ماهها و سال‌هایی پس از آن خبر می‌دهد. قائلان به این اقوال هم هیچیک جزو عوام‌الناس یا افراد بی‌ربط به مسأله نیستند؛ بلکه هریک به نوعی درگیر این امر بوده، نقشی بیش از یک مطلع داشته‌اند. اگر همه این ادعاهای آشفته و پرتناقض را کنار هم بگذاریم، احتمالا به هیچ گزاره قابل استنادی درباره سرنوشت موسی‌صدر نمی‌رسیم ولی قطعا به تحلیل درستی از دلایل و علل حذف آن بزرگمرد از صحنه سیاست منطقه‌ای خواهیم رسید.
تفصیل امر این که در هر عمل مجرمانه‌ای که به قتلی و حذفی منجر شده-باشد و قرائن و اَمارات وقوع جرم چندان روشن نباشد، نخستین گام عقلانی برای یک کارآگاه تحقیق، یافتن و تعیین افراد حقیقی یا حقوقی است که از نبود آن شخص بیشترین سود را برده، احیاناً انگیزه‌ای نیز برای حذف او داشته‌اند. ما نیز در این جستارگشایی، بی‌آنکه بخواهیم دچار حُبّ و بغض و فرزند نامشروع آن، مطلق‌اندیشی، شویم تلاش می‌کنیم دایرۀ افراد یا گروه-های منتفع از فقدان موسی صدر پنجاه‌ساله را به وسیله کنار هم نهادن شواهد و کنار‌نهادن ملاحظات چهل ساله، هرچه تنگ‌تر نماییم؛ شاید از این رهگذر به حقیقتِ ماجرا نزدیک‌تر شویم. هرچند امید به پرده‌برداری کامل از این راز سربه‌مهر، واقع‌بینانه نیست.
اول؛ روحانیت سیاسی: آغاز سال 1357 شمسی، مقارن بود با اوجگیری تدریجی انقلاب و برگزاری تظاهرات خیابانی در ایران. پرواضح است که در خیزش‌های مردمی در جغرافیایی همچون ایران، نقش رهبران مذهبی بسیار پررنگ‌تر می‌شود و اصولا در یکصدوپنجاه سال گذشته، هیچ جنبش قابل اعتنایی در ایران نتوانسته‌است بدون دخالت و بلکه راهبری روحانیان شکل گیرد؛ نهضت تنباکو، انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت و قیام پانزده خرداد از آن جمله‌اند. در این میان یک مجتهد شیعی که در سال 1342 علیه شاه ایران کرّوفرّی کرده بود، در نجف به حال تبعید می‌زیست. وجود ایشان ،که آیت‌الله خمینی باشند، نعمت بزرگی برای انقلابیون بود تا پشت سرش سنگر گرفته، مشروعیتی پیدا کنند که نه نیروهای مبارز چپ واجد آن می‌توانستند بود، نه نیروهای ملّی. البته در طول بیش از یک دهۀ پیش از آن، حضور فرزند ارشد آیت‌الله در بیت معظّمٌ‌له، یعنی مصطفی خمینی، تا حدودی مانع ظهور و بروز سیاسی پدر می‌شد؛ چراکه وی قائل به تقویت جنبه مرجعیت ایشان و دوری از سیاست و سیاست‌پیشگان بود؛ کینه و نقاری زیرپوستی هم که بین آن مرحوم و امام‌صدر وجود داشت، محصول همین نگاه بود که انتظار داشت ایشان به جای تبلیغ آیت‌الله العظمی خویی، رساله عملیه پدرش را در لبنان توزیع و ترویج نماید. اما از آنجا که «پَری‌رو تاب مستوری ندارد»، پس از درگذشت ناگهانی سیدمصطفی، در آبان 56 زمینه برای فعالیت سیاسی این مرجع تبعیدی و به محاق رفته، فراهم شد؛ آن هم در شرایطی که زمزمه بازگشت حضرت ایشان به ایران، مشروط به کناره‌گیری از هرگونه کنش سیاسی و انتقادی به گوش می‌رسید. طُرفه این که احمد، فرزند کِهتر امام-خمینی، درست برخلاف برادر مِهتر، شور انقلابی در سر داشت و با هدف غایی این که پدر، یکّه‌تاز بلامنازع صحنه انقلاب در ایران باشد به رتق و فتق امور بیت می‌پرداخت. البته بودند روحانیان بلند پایه دیگری همچون بهشتی، منتظری، طالقانی و مطهری که بتوانند زمام امور انقلاب را به دست گیرند، اما هیچیک اثباتاً و ثبوتاً نمی‌توانستند جایگاه او را به دست بیاورند؛ جز امام موسی صدر که یگانه کسی بود که در آن مقطعِ زمانی، از بسیاری جهات، بویژه از جهت بین‌المللی موقعیتی به مراتب قوی‌تر از آیت‌الله خمینی داشت. با این اوصاف، طبیعی بود که اطرافیان این مرجع تقلید، بویژه پسرش که از قضا نسبت خانوادگی نیز با صدر داشت، حضور سیّد و رهبر و امامی دیگر را در عرض آیت‌الله، برنتابند. به‌علاوه، در آن بُرهه، مبارزانی که خود را پیرو مکتب آیت‌الله خمینی می‌انگاشته و به اصطلاح ذوب در شخصیت سیاسی، اخلاقی و عرفانی او بودند، تحت تأثیر همین نگاه و تعصب غیرعالمانه، نه فقط نسبت به امام‌صدر ارادتی از خود نشان‌نمی‌دادند، بلکه نوعی عناد و دستکم آلرژی و حسّاسیّت منفی نیز نسبت به ایشان داشتند و از ابراز این احساس، چه در حضور و چه در غیاب موسی‌صدر، تحفظ نمی‌کردند. افرادی همچون محمد منتظری و جلال‌الدین فارسی و هم‌قطارانشان، از این دسته بودند؛ حتی فرد اخیر، ابائی از این نداشته و ندارد که از علم و اطلاع و خشنودی خود از سرنوشت تراژیک امام موسی، آشکارا سخن بگوید و تأسف خورد که چرا شخصا نقشی مستقیم در این ماجرا نداشته‌است. نقطه تأمل‌برانگیز و شاید تأسف‌بارِ ماجرا آن است که این عناصر مبارز اما خودسر منسوب به جناحی از روحانیت سیاسی و رهبری انقلاب اسلامی ایران، با گروه‌های فلسطینی و لیبیایی مرتبط بوده و چه بسا در مظانّ همدستی با قذافی قـرار داشتنـد.
دوم؛ گروه‌های فلسطینی: امام صدر از بدو ورود خویش به لبنان، همواره در صدد ایجاد بستری مناسب برای توسعه پایدار در جامعه شیعیان و در افقی وسیع‌تر، کلیت لبنان بود. از این رو با هر عاملی که مانع تحقق این آرمان می‌بود، برخورد می‌کرد. در آن مقطع زمانی، علاوه بر آتش زیر خاکستر جنگ‌های داخلی لبنان، حضور و فعالیت گروه‌های چپگرا و مارکسیست فلسطینی در جنوب لبنان و متعاقب آن درگیری‌های مرزی با اسرائیل، به معضلی برای امام‌موسی‌صدر و مانعی در راه تحقق برنامه‌هایش تبدیل شده‌بود. بر اینها بیفزایید طرح «توطین» آوارگان فلسطینی در جنوب لبنان که از دید موسی صدر خیانتی نابخشودنی به آرمان فلسطین بود. تفصیل مطلب این کـه صلح اعراب و اسرائیل بدون تعیین تکلیف موضوع آوارگان فلسطینی امکان-پذیر نبـود. برنامـه آن روز قدرت‌های تأثیرگذار این بودکه آوارگان فلسطینی به‌جای نـوارغـزه وکرانـه غربـی، در جنوب لبنان اسکان داده شوند؛ یعنی جنوب لبنان به وطنی جدید برای فلسطینی‌ها بدل شود. اجرایی‌شدن این طرح در گرو خالی شـدن جنـوب لبنـان ا ز سـاکنان عمـدتا شیعی خود بود. گروه‌های فلسطینی با موشکباران روستاهای شمال فلسـطین اشـغالی، بـه اسـرائیل بهانه می‌دادند تا مبدأ پرتاب موشک را در جنوب لبنان بمبـاران کنـد. بمبـاران پیوسـته جنـوب لبنان نیز ساکنان آنجا را وادار می‌کرد محل زندگی خود را ترک و به مرکـزلبنـان مهـاجرت کنند. نتیجه آن، پدیدآمدن سرزمینی بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین بود. ایـن همـان بحرانـی بود که امام صدر قصد حل آن را کرده‌بود. وی به‌رغم اعتراض نیروهای چپگرا و انقلابی فلسطینی، لبنانی و حتی ایرانی، با موشکباران اسرائیل از جنوب لبنان مخالف بود. همین مسائل موجب آن می‌شد که تحقق بسیاری از برنامه‌هایی که از دل روابط پیچیده کشورهای منطقه و مسأله‌ای به نام رژیم صهیونیستی برمی-آمد، با حضور بازیگر عمده‌ای به نام سیّدموسی‌صدر، دشوار بنماید و بلکه ناممکن. ازین رو حذف وی از عرصه سیاست منطقه به مذاق کسانی چون یاسر عرفات، حافظ اسد و معمر قذافی و برخی دیگر می‌توانست بسیار خوش بیاید.
سوم؛ رهبران جهان عرب: دردهه هفتاد میلادی، خاطره جنگ شش‌روزه اعراب و اسرائیل و تحقیری فزاینده که برای دنیای عرب به دنبال داشت، هنوز در خاطره و اذهان افکار عمومی زنده بود و تأثیرگذار؛ بدین لحاظ هریک از رهبران نسبتاً جوان کشورهای عربی، در غیاب جمال عبدالناصر، می‌کوشیدند به نوعی اعتبار مخدوش شده شعب عربی را ترمیم کرده، در ضمن از این نمد نیز برای خود کلاهی بدوزند. در این میان، شخصیت‌هایی همچون حافظ اسد و معمّر قذافی، که در آن دوره نماد انقلابی‌گری آوانگارد بودند، هریک به نوعی داعیه رهبری جهان عرب در خط مقدم مبارزه با اسرائیل را داشتند و در صدد احراز جایگاهی برجسته در مناقشات منطقه‌ای بودند. طبیعی است بین مطامع و اهداف و غایات آنها که به چیزی جز برجسته‌سازی نقش خویش نمی‌اندیشیدند، و ایده‌های جامع‌نگر امام موسی‌صدر که در وهله اول به لبنان و ثبات و امنیت آن می‌اندیشید، تزاحمی جدی وجود داشته‌باشد. سفرهای متعدد وی به کشورهای مختلف عربی و دیدار با رهبران آنها و تحرک روزافزون دیپلماتیک وی، که از او شخصیتی محبوب، مؤثر، دوراندیش و مطرح در منظقه ساخته بود، در همین راستا قابل ارزیابی است.

اما به هر روی جنگیدن در چندین جبهه و مواجهه با دشمنان دوست‌نما و تعامل با رهبرانی بی پرنسیپ، دشواره‌ای و گریوه‌ای است خطیر که حتی از توان خردمندمردی همچون موسی صدر نیز خارج باشد. کوتاه سخن این که امام موسی صدر و برنامه‌های وی در آن برهه نمی‌توانست با جاه‌طلبی‌های صاحبان عِدّه و عُدّه قابل جمع باشد. اینها همه، ادعاهای بی‌دلیل یا تحلیل‌های بی‌اساس نیست؛ بلکه در بین انبوهی از مطالبی که در این مورد نوشته و منتشر شده، شواهد و قرائن متعدد و متقنی در تأیید این مدعا به چشم می-خورد؛ از جمله در اسناد ساواک و در خاطرات منصور قَدَر، آخرین سفیر شاه در لبنان نیـز که درحدود سه دهه بعد منتشر شده‌است با ذکر برخی جزئیات تصریح شده که شخص حـافظ اسـد، در جلسه‌ای که تیر ماه سال ١٣٥٧شمسی همراه برادرش رفعت اسد با او داشت، بـرای شاه پیغام داده بودکه امام موسی صدر حداکثر ظرف دو ماه آینده از صحنه سیاسی خاورمیانـه حذف خواهد شد که همین‌گونه نیز شد.

با توجه به جمیع جهات مذکور، امام‌موسی‌صدر، وزنه‌ای بود که برپای ایران و فلسطین و اعراب، سنگینی می‌کرد و همزمان باعث کُندی حرکت هرسه جناح می‌شد. بر اینها می‌توان اهداف شوم استعمارگران و قدرت‌های بزرگ غربی را نیز افزود که هریک به نوعی منافعی در لبنان و منطقه داشتند که به زعم ایشان با حضور موسی‌صدر قابل تحقق نبود. پس می‌توان گفت امام‌صدر در یک لحظه تاریخی سرنوشت‌ساز، در محاصره مثلث شومی قرار گرفت که رهایی از آن محال به نظر می‌رسید؛ تابدانجا که اگر در لیبی با آن سرنوشت غم‌انگیز روبرو نمی‌شد، به هرحال در نقطه‌ای دیگر از این کره خاکی، باعفریت تقدیری که مناسبات قدرت برای او رقم زده بود، می‌بایست مواجهه می‌شد. بنابراین انتظار پیگیری مُجدّانۀ پرونده فقدان این شخصیت استثنائی تاریخ معاصر اسلام و تشیّع، از کسانی‌که، مستقیم یا غیر مستقیم، در گرفتاری او دخیل بوده، یا حداقل ناخشنود از این واقعه نبوده‌اند، بیهوده و بی‌سرانجام است. به همین دلیل است که هیچیک از کمیته‌ها و پرونده‌هایی که بدین منظور تشکیل شده، به نتیجه روشنی منتج نشده‌است. از کارشکنی‌های سرویس اطلاعاتی لیبی و شخص قذافی گرفته تا بی‌مبالاتی‌های دولت لبنان، همه و همه در بن‌بست‌های ایجاد شده بر سر راه این پرونده دخیل هستند. بگذریم از شِبهِ‌پیگیری‌های ناقص دولت‌های قبل و بعد از انقلاب ایران که کمکی برای بازکردن گره این موضوع نکرده‌است.
پس از انقلاب کمیته‌ای برای پیگیری سرنوشت امام موسی صدر تشکیل شد. خود مرحوم دکتر صادق طباطبایی که عضو و رئیس آن بود و البته خواهرزاده امام، بارها و بارها طی سالیان گذشته توضیح داده‌بود که سبب اصلی ناکامی فعالیت کمیته مزبور در اول انقلاب، مخالفت شخص آیت‌الله العظمی منتظـری بـوده‌است. مرحـوم منتظری در رأس جریانی قرار داشت که البته اغلب شخصیت‌های انقلابی مـؤثر وقـت کشـور را در بر می‌گرفت و اعتقادشان این بود که مصالح کشور در گـروی رابطـه ایـران و رژیـم معمـر قذافی است و نباید این مصالح را فدای مصالح امام صدرکرد. از طنز تلخ روزگار است که مرحومان احمد خمینی و آیت‌الله منتظری که زمانی در بی‌اعتنایی به پرونده موسی‌صدر، هم‌داستان بودند، در آینده‌ای نزدیک رو در روی هم قرار گرفتند و اینک در جهان برزخ پاسخگوی آنچه از ایشان رفته‌است؛ چه در برابر یکدیگر و چه درباره امام مظلوم لبنان!

****

فصلنامه خاطرات سیاسی که همواره در راستای عمل به رسالت مطبوعاتی خود، دغدغه چنین پرونده‌هایی را داشته، بخش عمده مطالب شماره نهم را به خاطره امام‌موسی‌صدر اختصاص داده است؛ خاطره‌ای که دربرگیرنده یکی از پیچیده‌ترین، مرموزترین و امنیتی ترین وقایع قرن بیستم می‌تواند لقب گیرد. به گمان ما، پرونده امام صدر چه در عالم واقعیت و از نظر حقوقی و امنیتی، وچه در فصلنامه خاطرات سیاسی و رسانه‌های دیگر و افکار عمومی و وجدان بشری، بسته نشده‌است. اگر سیاستمداران، چندان وقعی بدان ننهاده و برای حل آن هزینه‌ای نمی‌کنند، چیزی از بار مسؤولیت اصحاب قلم، کم نمی‌کند. تـا زمانی که رسـانه‌ها و مطبوعـات، روشن شدن سرنوشت امام صدر را با جدیت تمام از مقامات مسؤول مطالبه نکنند، آنان هرگـز احسـاس نخواهند کردکه باید پاسخگو باشند. لذاکماکان بـاری بـه هـر جهـت بـا ایـن پرونـده برخـورد می‌کنند. رسانه‌ها و مطبوعات ما متأسفانه حداکثر سالی یک بار در سالروز نهم شـهریور اسـت که چند ساعتی یاد سرنوشت امام صدر مظلوم می‌افتند؛ آن‌هم اگر بیفتند. در همین سالی چند سـاعت هـم البتـه خیلی کلیشه‌ای، سطحی و بسیار غیرحرفه‌ای و خیلی غیرمسؤولانه با موضوع برخورد می‌کنند. درحالی‌که امروز بیش از هر روز دیگر به نهادینه شدن سیره و روش امام موسی صدر در تعامل با جامعه جهانی نیازمند هستیم. تصور کنید اگر در این گیرودار که برای عبور از گذرگاه خطرناکی که با کیان ایران گره خورده‌است، شخصیت معتبری همچون امام‌صدر حضور داشت، چقدر می‌توانست در بازگشودن گرهِ تعامل و ارتباط سازنده با دنیا، مؤثر واقع شود.
به نظر می‌رسد که باید همچون خبر دیگر پدیده‌هایی که هر از چندگاه در فضای مجازی داغ و ترند شده و توجه جامعه جهانی را به خود جلب کرده و گاه نیز تأثیر عملی می‌گذارند، مسأله امام موسی صدر نیز باید چنین شود. از این روست که فصلنامه خاطرات سیاسی نخستین گام را در ایجاد این کمپین و کارزار برداشته‌است تا شاید به حل موضوع کمکی کرده باشد.
مطالبی که در این پرونده گنجانده شده‌است، اعم از مصاحبه‌ها و مقالات و… همگی در شرایط بسیار دشواری که بر کشور حاکم بود و است، تهیه و تدوین گردیده‌است. بی‌شک اگر نبود همه‌گیری بیماری کووید19 و واهمه از ابتلا به کرونا، امکان مصاحبه‌های بیشتر با افراد متعدد دارای دیدگاه‌های مختلف فراهم می‌شد. از سوی دیگر آنگاه که برای ترتیب دادن این پرونده، کارهای تحقیقاتی را آغاز می‌کردیم، امید فراوانی به همکاری مفید و مؤثر «مؤسسه فرهنگی، تحقیقاتی امام‌موسی‌صدر» داشتیم؛ اما دریغ از ذرّه‌ای حمایت از این پروژه حتی درحدّ راهنمایی و مشاوره. نه تنها هیچیک از فرزندان و بستگان امام‌صدر حاضر به مصاحبه با ما نشدند، بلکه مسؤولان مؤسسه‌ای چنان عریض و طویل که قاعدتا تنها وظیفه‌اش نشر و ترویج افکار و آثار امام-صدر باید ‌باشد، کوچکترین رغبتی به این امر از خود نشان نداده که هیچ، متذکر شدند که هر مطلبی درباره امام‌موسی‌صدر پیش از درج در فصلنامه باید به تأیید ایشان برسد! البته ما چنین ننمودیم؛ چراکه هیچ مساعدتی، حتی ترغیبی و تشویقی، از جانب آن مؤسسه دریافت نکردیم. این‌چنین بود که با شگفتی و افسوس فراوان یاد این مصرع از حزین لاهیجی افتادیم که: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد.
جستارگشایی پرونده امام‌موسی‌صدر را با این امید به پایان می‌بریم که پیش از آن‌که خیلی دیر شود، خبری موثق و دلگرم کننده از یوسف گمگشته ما به گوش رسد و انتظار 42 ساله پایان یابد.
به لحظه لحظه این روزهای یلدایی
دلم گواهی آن می‌دهد که می‌آیی




مبنا و معنای تاریخ شفاهی

در گفتگوی حسن اکبری بیرق با غلامرضا ظریفیان

‌ ضمن سپاسگزاری از این که وقت شریف خود را در اختیار فصلنامه خاطرات سیاسی قراردادید مایلم در آغاز بحث، تعریف خودتان را از مقوله تاریخ شفاهی به‌عنوان یک دیسیپلین دانشگاهی ارائه کنید تا بعد به مسائل دیگر برسیم.
تشکر می‌کنم از فرصتی که برای من فراهم شد تا درباره تاریخ شفاهی سخن بگویم. قبل از اینکه به چیستی تاریخ شفاهی بپردازیم باید به این مسأله اشاره‌کنم که تاریخ شفاهی ذیل مفهوم بزرگ‌تر و دیرینه است و سابقهٔ بسیار طولانی دارد و آن درواقع فرهنگ شفاهی است. فرهنگ شفاهی شاید یک سابقه همزاد با انسان داشته باشد؛ انسان، یا به تعبیر ارسطو حیوان ناطق، از بدو پیدایش خود تلاش کرده مکنونات قلبی و یافته‌ها و احساسات و عواطف خود را به شکلی بروز و ظهور بدهد؛ خوب از ابتدا که در غار بوده سعی کرده به شکلی برداشت‌های خود را در سنگ‌نوشته‌ها و دیوارها بنویسد و بعد هم به اشکال مختلف کوشیده حالات جسمی‌اش و درواقع زبان بدن و احساسات و عواطف خود را منتقل کند تا اینکه رسیده به فرهنگ مکتوب که شاید هزاران سال طول کشیده اما اساساً بافرهنگ شفاهی زندگی می‌کرده است و میراث، عواطف، یافته ها و خواسته‌هایش را سینه‌به‌سینه منتقل می‌کرده و تا به امروز هم فرهنگ شفاهی جایگاه خود را حفظ کرده و بسیاری از ملت‌ها دارند و خود جامعه ما به‌شدت تحت تأثیر فرهنگ شفاهی است و فرهنگ شفاهی آن وسیع و عمیق‌تر از فرهنگ مکتوب آن است بنابراین ذیل تاریخ شفاهی تحت عنوان فرهنگ شفاهی قرار می‌گیرد. به‌طور مثال اگر ما بخواهیم سابقه‌ای از تاریخ شفاهی، البته نه به شکل علمی آن؛ بلکه به شکل عامیانه و عمومی آن، پیگیری کنیم، باید آن را در اسطوره‌ها بجوییم. اسطوره‌ها اساساً تاریخ ماقبل مکتوب هستند و بشر آن‌چه را که می‌اندیشیده و پرستش می‌کرده، بیم‌ها، امیدها و آرزوهای خود را در اسطوره‌ها منتقل کرده است؛ درواقع دوره تاریخی از زمانی شروع می‌شود که بشر توانایی این را می‌یابد که تاریخ خود را تا حدی مکتوب کند و اسطوره‌ها درواقع پیش‌قراولان تاریخ شفاهی هستند. در بخش عظیمی از فرهنگ بشری، حتی در فرهنگ مدرن می‌توانیم رگه‌ها و رده‌هایی از اسطوره‌ها را در اشکال مختلف جستجو کنیم که در این راستا، کارهایی بسیار جدی هم انجام‌شده است.
تاریخ شفاهی به شکل رسمی و مدرن یا کلاسیک آن و دیسیپلین دانشگاهی، خیلی جدید است؛ ؛ درگذشته ما چنین دیسیپلینی را در شکل علمی آن نداشتیم. مثلاً دهه 1940 ما با تاریخ شفاهی روبرو هستیم. بسیاری از روایت‌ها، امری سیال و جاری بوده و چیزی به نام تاریخ شفاهی، امری است مدرن و جدید و هنوز هم با وجود توسعه‌ای که پیداکرده، به یک‌رشته قطعی دانشگاهی تبدیل نشده است. برخی از دانشگاه‌ها به آن توجه کرده‌اند و برخی هم به آن توجه نکرده‌اند؛ بلکه آن را در آکادمی تاریخ خود، لابه‌لای مواد درسی گنجانده‌اند و نه به‌عنوان یک‌رشته. برخی از دانشگاه‌ها نیز، مانند دانشگاه‌های آمریکایی از جمله: هاروارد یا دانشگاه کلمبیا، آن را به‌عنوان یک‌رشته تخصصی دیده‌اند. در ایران، به‌عنوان ذیل یکی از گروه‌های تاریخ در دانشگاه اصفهان، حدود 10 سال است که ردپایی از تاریخ شفاهی را در بخش دانشگاهی می‌بینیم؛ در غیر این صورت هنوز هم آکادمیسین‌های تاریخی، تاریخ شفاهی را به‌عنوان یک امر علمی قطعی، موردپذیرش قرار نداده‌اند، ولی به‌هرحال به دلیل توانایی‌ها و قوت‌هایی که تاریخ شفاهی دارد، خودش جای خود را باز می‌کند و موضوع شناسایی قرار می‌گیرد؛ بدین معنا که خودش دارد خود را به یک موضوع شناسایی تبدیل می‌کند. در مورد خود تاریخ شفاهی و چیستی آن، باید گفت که تاریخ شفاهی اساساً یک خصلت گفتاری دارد. در تاریخ شفاهی، دو موضوع مهم دیده می‌شود: یک موضوع، مصاحبه‌گر و موضوع دیگر، مصاحبه‌شونده است.
در تاریخ شفاهی، تلاش بر این است که گذشته را با اتکا به یک فرد زنده که در اتفاق مهمی از گذشته یا در حاشیه آن حضور داشته، به‌عنوان یک منبع دست‌اول که حادثه را در یک نسل، روایت کند، به زمان حال آورند.
کار تاریخ شفاهی این است: فردی که در متن حادثه‌ای مهم در گذشته بوده و اکنون زنده است و می‌تواند آن حادثه را روایت کند، آن گذشته را به حال آورد وگزارشی از اکنون آن گذشته در اختیار ما قرار دهد؛ یعنی اکنون را به آن گذشته پیوند بزند. این موضوع مهم می‌تواند سیاسی باشد یا تاریخی، هنری باشد و یا در هر موضوع دیگری.
در تعریف علم تاریخ نیز برخی از مورخان صاحب‌نظر معتقدند که اساساً علم تاریخ، علم روایت گذشته نیست؛ علم اکنون است. به این معنا که ما به این دلیل به سراغ تاریخ می‌رویم که تاریخ مرسوم و مألوفی را به‌عنوان تاریخ حیات اجتماعی انسان بررسی می‌کند که متکی برنوشته‌ها و اسناد است. هر چیزی نمی‌تواند موضوع تاریخ باشد؛ به‌طور مثال کوه‌ها و دشت‌ها موضوع تاریخ نیستند؛ بلکه حیات اجتماعی انسان، موضوع تاریخ است؛ حتی فرد انسان هم نیست و اگر فردی را درگذشته موردبررسی قرار می‌دهد به دلیل نقشی است که او در حیات اجتماعی بشر ایفا کرده است؛ بنابراین تاریخ، حیات اجتماعی انسان را درگذشته، به شکلی روشمند و علمی بررسی می‌کند؛ یعنی برای پرداختن به یک موضوع، روش پیدا می‌کند؛ چون می‌توان به هر شکلی به موضوع تاریخ پرداخت؛ مثلا به شکل قصه یا داستان و روایت‌های مختلفی از آن شنید ولی تفکیک علم تاریخ از غیر علم تاریخ، این است که علم تاریخ روش دارد؛ بنابراین حیات اجتماعی گذشته انسان را به شکلی روشمند بررسی می‌کند؛ اما به چه علت؟ برای فهم اکنون؛ یعنی اساساً تاریخ برای فهم اکنون است نه صرفاً برای نگاه به گذشته. گذشته را برای امروز آن می‌خواهد بفهمد. می‌خواهد آنچه را که امروز به عنوان انسان است، ادراک کند و حوادث تاریخی که صورتی در زیر دارند، می‌خواهد آن صورت زیر را برای فهم آنچه در بالا است، درک کند.
یکی از کارهای اصلی تاریخ شفاهی نیز همین است که گذشته را به اکنون پیوند می‌زند. نقش اساسی آن در جایگاه آکادمیک، صرفاً پر کردن خلأهای تاریخ مکتوب است؛ به همین دلیل هنوز در نگاه آکادمیسین‌ها، به‌عنوان یک ماده اصلی مورد توجه قرار نگرفته است؛ بلکه کمک می‌کند آنچه را که اسناد ما نمی‌توانند به‌طور دقیق، به ما گزارش دهند، از طریق تاریخ شفاهی تکمیل کنیم؛ البته به شکلی روشمند و فنی که در مورد مسائل فنی آن صحبت خواهیم کرد.
درواقع برای علم تاریخ، دانشی معین وجود دارد که با وجود قوت‌ها و ضعف‌هایی که می‌تواند داشته باشد، به علم تاریخ یاری می‌رساند. هنگامیکه شما سندی را مورد واکاوی قرار می‌دهید، آن سند برای اینکه وثاقت پیدا کند، چارچوب و اصولی دارد. به اعتبار زمان سند، گوینده آن و یا به اعتبار اسناد دیگر، می‌توان تا حدود زیادی به وثاقت یک سند دست یافت. در مورد تاریخ شفاهی، کار، دشوار است؛ زیرا به‌شدت انسانی می‌شود و به‌شدت متکثر می‌گردد و با علایق و عواطف انسان‌ها و پایگاه‌های طبقاتی آن‌ها پیوند می‌خورد؛ بنابراین به دست آوردن وثاقت آن، کار بسیار دشواری است و به همین دلیل هم هست که تا الان در ایران، مورخین زبده، هنوز زیر بار وثاقت تاریخ شفاهی به‌عنوان یک امر آکادمیک نرفته‌اند؛ هرچند که آغاز این کار از آمریکا، در حدود سال 1948 بوده و نونز این علم را پایه‌گذاری کرده و سپس آن را گسترش داده است. پس از آن انجمن تاریخ شفاهی شکل می‌گیرد که تبدیل به یک انجمن بین‌المللی می‌شود و امروزه در دانشگاه کلمبیا، بزرگ‌ترین آرشیو تاریخ شفاهی دنیا راداریم و بعد از این به سمت هاروارد و برخی از دانشگاه‌های معتبر دنیا می‌رود و بعد از آمریکا به سمت اروپا می‌آید و از اروپا به سمت استرالیا و ژاپن می‌رود؛ بنابراین برای آن‌ها مسأله تاریخ شفاهی مسأله بسیار مهمی به حساب می‌آید که دامنه آن نیز از تاریخ بیرون می‌زند و ابعاد آن از تاریخ فراتر می‌رود و به سمت تاریخ نهادها و تاریخ آموزش می‌رود.
در اصل، آغاز تاریخ شفاهی آکادمیک نیز با تاریخ دانشگاه پیوند می‌خورد؛ البته پیش از آن در جنگ‌های شمال و جنوب، بیشتر خاطرات نظامی‌ها را جمع می‌کردند، مجموعه زیادی هم از این خاطرات، جمع‌آوری شده است ولی آن‌ها را جزء تاریخ شفاهی، به معنای علمی آن به حساب نمی‌آورند؛ چون نه مصاحبه‌گر به نحوه مصاحبه خیلی مسلط بوده و نه مصاحبه‌شونده در موقعیت خوبی قرارگرفته بوده است که ابعاد آن اتفاقی که با آن درگیر بوده، خوب منعکس شود؛ بنابراین در اصل تاریخ شفاهی با تاریخ دانشگاه شروع می‌شود؛ یعنی با تاریخ خود دانشگاه و تاریخ توسعه علم؛ ولی بعد ابعاد مختلفی پیدا می‌کند؛ ازجمله ابعاد نظامی، هنری، تاریخ سینما و تئاتر و سپس از شکل نخبگی خارج می‌شود و به سمت تاریخ عامیانه و فهم تاریخ عامیانه پیش می‌رود؛ البته در دستگاه آکادمیک. یکی از دلایل آن این است که ما از دهه 1960 در اروپا و آمریکا با جنبش‌های اجتماعی روبرو هستیم و خود این جنبش‌های اجتماعی، جنبش‌های عامه هستند؛ بنابراین فهم این جنبش‌های اجتماعی، نیاز دارد به اینکه از طریق تاریخ شفاهی، بتوانند با رهبران جنبش‌ها روبه‌رو شوند؛ بنابراین پای تاریخ شفاهی، به جنبش‌های اجتماعی باز شد و بخش آکادمیک بود که این جنبش‌های اجتماعی را رصد کرد و کوشید به چیستی آن دست یابد؛ بنابراین تاریخ شفاهی دو پایگاه مهم دارد: یکی مصاحبه‌گر و دیگری راوی و مصاحبه‌شونده.
با توجه به تعریف تاریخ شفاهی که گفتیم، حادثه‌ای در گذشته را از طریق انسانی زنده، به اکنون پیوند می‌زند- این حقیقت تاریخ شفاهی است- بحث بسیار مهم است که مصاحبه چگونه و در چه فضایی و با چه ادبیاتی انجام گیرد. مصاحبه‌گر حتماً باید سناریو داشته باشد و با آن حادثه آشنا باشد تا بتواند در گفتگو با روایت‌کننده، در بزنگاه‌ها، سؤالات دقیق بپرسد؛ همچنین باید از ابزار و تکنیک‌هایی برخوردار باشد تا آن چیزهایی که ضبط می‌کند، صرفاً ضبط‌صوت نباشد چون در تاریخ شفاهی، سکوت‌ها خیلی وقت‌ها مهم‌تر از خود گفته‌ها هستند.
زبان بدن و توقف‌ها و حتی تصویر چهره که گاهی اوقات شکل عاطفی پیدا می‌کند، گاهی شکل نوستالژیک پیدا می‌کند یا صورت گریه و شادی می‌یابد، همه این‌ها جزئی از احصاء تاریخ شفاهی هستند و بدون این‌ها تاریخ شفاهی به‌خوبی نمی‌تواند منعکس شود.
تاریخ شفاهی فقط صوت نیست؛ بلکه مصاحبه‌گر باید بتواند همه حالات را تا جایی که می‌تواند با تکنیک و تکنولوژی مناسب که صوتی و تصویری است، منعکس کند. باید کیفیت صدا خوب باشد که بتواند دقیق و به خوبی صدا را منعکس سازد و آن سکته‌ها و سکوت‌ها را به خوبی نمایان کند؛ درعین‌حال بتواند در بزنگاه‌ها پاسخ‌های دقیق ارائه دهد و درجاهایی که ابهامات بسیار وجود دارد، بکوشد آن ابهامات را رفع کند؛ وقتی تناقضی به وجود آمد، باید بتواند این تناقض را حل کند و راه‌حلی برای آن بیابد.
در تاریخ شفاهی، حرف‌های بی‌ربط بسیاری زده می‌شود؛ چگونه می‌توان میان این حرف‌های بی‌ربط، پیوندی با حرف‌های باربط، برقرار کرد؟ بسیاری از این حرف‌های بی‌ربط اتفاقاً به هم ربط دارند، ولی شما چگونه می‌توانید اتصال و لولاهایی در تاریخ شفاهی ایجادکنید؟ این مصاحبه‌گر است که می‌تواند این نقش را به‌خوبی ایفا کند و لولاها را از حرف‌های بی‌ربط به حرف‌های با ربط وصل نموده و در بزنگاه‌ها، شجاعانه پرسش کند؛ زیرا گاهی اوقات افرادی که مصاحبه می‌کنند موقعیتی خاص دارند و مصاحبه‌گر باید شجاعت لازم را داشته باشد که در بزنگاه‌ها، بدون اینکه بهراسد، راوی را مورد پرسش جدی قرار دهد.
درعین‌حال روایتی که فرد تعریف می‌کند، اگر او را به فضایی نوستالژیک برد، مصاحبه‌گر باید بداند چطور او را از آن فضای نوستالژیک بیرون بیاورد. باید مراقب باشد که او را به مرز دفاع نیندازد چون وقتی انسانی در معرض دفاع قرار می‌گیرد، دیگر وثاقت تاریخ شفاهی دچار خدشه می‌شود؛ بنابراین باید مراقب بود که او در معرض دفاع قرار نگیرد یا در معرض کینه‌ها و درگیری‌های جناحی واقع نشود.
صورت احساسی درست مصاحبه‌گر در این زمینه، این است که باید احساس بی‌طرفی کند و مصاحبه‌شونده باید بتواند به او اعتماد کند. مصاحبه‌گر باید بداند چگونه راوی را به سمت جزئیات ببرد زیرا پرداختن به جزئیات مسأله‌ای مهم است؛ جزئیات است که کمک می‌کند شما پازل‌ها را با توانایی، به سمت مسائل مهم و تعیین‌کننده ببرید.
فضایی که گفتگو می‌کنند باید در چه شرایطی باشد؟ به‌طور مثال اگر راوی خسته است او را رها کند و نخواهد هر چه سریع‌تر به مقصد برسد. باید صبوری کند تا زایش رخ دهد. مصاحبه‌گر باید مثل یک ماما مراقب باشد که طفل نه دیر به دنیا بیاید و نه زود. او نباید عجله کند و خود نقش بر هم زننده آن نظم منطقی را نداشته باشد؛ به همین دلیل تکنیک مصاحبه و اینکه چطور باید مصاحبه کند، در بحث ژورنالیسم خود، بحث بسیار مهمی است.
در مرحله اول، نقش مصاحبه‌شونده و مصاحبه‌گر بسیار مهم می‌شود. مرحله دوم، محیط، فضا و زمان است که وقتی این‌ها به‌خوبی رخ داد، مرحله سوم شروع می‌شود که مرحله پردازش است. چگونه پیاده کردن آن، بسیار فنی است و با پیاده کردن یک مصاحبه معمولی فرق دارد.
چگونه استانداردهای پیاده کردن را به کار ببرد و چگونه مکث‌ها و سکوت‌ها و توقف‌ها را بیاورد؟ به‌هرحال در برخی جاها مصاحبه‌گر باید با ویژگی‌های زبان‌شناختی آشنا باشد چون شما با ادبیات و مفاهیمی برخورد می‌کنید؛ مثلاً شما دارید با فردی محلی مصاحبه می‌کنید و یک لفظ و یک تمثیل و یک‌ضرب المثل، ده‌ها پیام دارد و شما باید بتوانید آن را بفهمید. ممکن است بدفهمی‌های مختلفی در این بین پیش بیاید؛ بنابراین مصاحبه‌گر باید به مفاهیم زبانی مسلط باشد و درعین‌حال مصاحبه‌گر در آن زمینه باید بتواند با افراد مختلفی گفتگو کند و بعد این مسائل را در کنار هم بگذارد و آرایش قضیه را انجام دهد که چگونه آن‌ها را در کنار هم قرار می‌دهد تا خواننده بتواند یک تصویر درست داشته باشد. در تاریخ هم همین است؛ تقریباً می‌توان گفت حقیقت عریان در تاریخ محال است؛ ما می‌کوشیم تقرب ایجاد کنیم و سپس پردازش است که بسیار مهم می‌گردد. درنهایت بگویم که حاصل کار تاریخ شفاهی همان‌طور که گفتیم نقش مکمل را خواهد داشت.

‌ قبل از اینکه وارد مسائل فنی‌تر بشویم، سؤال من این است که در دنیای جدید که تاریخ معاصر و حتی تاریخ حدود دو قرن قبل، با توجه به مکتوبات و اسنادی که وجود دارد قابل حصول و دستیابی است، ما فرض را بر این بگیریم که مثلاً می‌خواهیم تاریخ جنگ جهانی اول را بنویسیم که بسیاری از موارد آن‌هم فیلم‌برداری شده و از آن‌ها، هم صدا داریم و هم آثار فیزیکی جنگ هنوز وجود دارد؛ اینجا تاریخ شفاهی چه نقشی بازی می‌کند؟ اینجا که به نظر نمی‌رسد خللی وجود داشته باشد و همه‌چیز مضبوط و مکتوب است و اسناد آن موجود است. اسناد فیزیکی آن موجود است؛ حتی بعضاً افرادی که در جنگ حضورداشته‌اند، خودشان خاطره نوشته‌اند. به این دلیل که شما شأنی برای پر کردن خلل در تاریخ شفاهی قائل شدید، می‌خواهم بدانم به لحاظ روش‌شناختی و نه موضوعی، نسبت تاریخ مکتوب به تاریخ شفاهی، غیر از پر کردن خلل، دیگر چه چیزی می‌تواند باشد؟
البته برای مصداق شما بحث مفصل‌تری دارم؛ در مورد خود جنگ ایران، در ارتباط با جنگ ایران بحث تاریخ شفاهی خیلی شدت گرفته و اگر کمی توضیح بدهم مشخص می‌شود که ما چقدر خلل داریم که با همان اسناد و ضبط و این‌ها کاملاً پر نمی‌شود. در مورد تاریخ شفاهی و درواقع یکی از ویژگی‌های تاریخ شفاهی، می‌گویند: تاریخ شفاهی با پرسش شروع می‌شود. شما پرسش می‌کنید؛ بنابراین تاریخ را با پرسش آغاز می‌کنید و یکی از ویژگی‌های تاریخ شفاهی این است که آغاز آن با پرسش است و این آغاز یک گفتگوی تحلیلی است؛ پس یکی از ویژگی‌هایش این است.
از دیگر ویژگی‌های تاریخ شفاهی، دموکراتیک بودن آن است. شما در تاریخ معمولی سراغ سندها می‌روید؛ سندها عموماً در اختیار چه کسانی بوده و چه کسانی تولیدکننده آن‌ها بوده‌اند؟ فرماندهان و شخصیت‌های سیاسی؛ درحالی‌که تاریخ شفاهی این‌طور نیست. در تاریخ شفاهی، در بیشتر مواقع به سراغ توده‌ها می‌روید و سراغ بسیاری از کنش‌گرانی می‌روید که کمتر دیده‌شده‌اند؛ بنابراین یکی از ویژگی‌های تاریخ شفاهی، دموکراتیزه کردن تاریخ است که بین‌الاذهانی می‌شود.
حسن دیگری که تاریخ شفاهی دارد، این است که ابعاد روانشناسی اجتماعی پیدا می‌کند و سراغ اینتردیسیپلینی‌ها می‌رود؛ یعنی البته کار تاریخ دانان همین بوده که به سراغ همین افراد بروند ولی اینجا دیگر خیلی عینی‌تر سراغ اینتردیسیپلینی‌ها می‌رود. نکته دیگر اینکه ما در تاریخ مکتوب، بیشتر با انگیخته‌ها سروکار داریم نه باانگیزه‌ها؛ درحالی‌که در تاریخ شفاهی انگیزه‌ها هم بسیار مورد واکاوی قرار می‌گیرند؛ درحالی‌که انگیزه‌ها نقش مهمی در انگیخته‌ها دارند؛ بنابراین وجوهی یا چراغ‌هایی را در گوشه‌هایی از تاریخ روشن می‌کند که ممکن است با تاریخ مکتوب دیده نشود و اصلاً امکان آن نباشد که سراغ آن گوشه‌ها و آن منطقه الفراق‌هایی برویم که نقش روانشناسی انسان‌ها است چون ما در تاریخ به سمت فهم جامعه‌شناسی حوادث می‌رویم و کمتر روانشناسی وقایع، مورد واکاوی دقیق قرار می‌گیرد و آن حفره‌ها را پر می‌کند.
اگر درست مورد تبیین قرار بگیرد، البته درعین‌حال خویشتن نما هم هست که این می‌تواند هم مثبت و هم منفی باشد. بهرحال شما سراغ کنش‌گر اصلی می‌روید و از او می‌پرسید که چه اتفاقی افتاده است و او سعی می‌کند خویشتن خود را پرزنت کند؛ مثلاً همین امروز در تاریخ آقای هاشمی رفسنجانی، من مطمئن هستم روانشناسان زیادی از همین نوشتار تاریخی می‌توانند تا حدی خویشتن آقای هاشمی را بشناسند. این، خود، امر معرفت درجه دوم است که او را از این طریق بشناسند که اصلاً او چطور حرف می‌زده، چطور برداشت می‌کرده یا چطور مسائل را رصد می‌کرده؟ آیا همه‌چیز را به خود رفرنس می‌داده؟ این‌ها چیزهایی هستند که در اسناد، خیلی مشخص نیست و به‌نوعی خویشتن‌نما است و ابعاد بسیار مهمی دارد ولی آن چیزی که هنوز موردقبول قرار نگرفته، بحث وثاقت آن است؛ چون جنبهٔ فردی و شخصی آن، خیلی برجسته می‌شود. هنوز این بخش آن،‌ که چگونه می‌شود سیطره روانشناسی افراد را در تاریخ شفاهی و وثاقت یا اعتبار حقیقت را در آن جستجو کرد، تهی مانده است. پاسخ آن را تاریخ‌شناسی و علم تاریخ جدید داده است.
اساساً تاریخ، علم روایت‌ها است و هرکسی که تاریخ را روایت می‌کند، حتی وقتی سراغ سند می‌رود، با پرسش خود و پیش‌فرض‌های خود، سراغ سند می‌رود. اصلاً تاریخ بدون پیش‌فرض نداریم. تاریخ، کمک می‌کند تا ما را تا حدودی از این پیش‌فرض‌ها برهاند و کمک می‌کند تا حدودی این پیش‌فرض‌ها را کم کند ولی اصلاً ما با تاریخ تفسیرها روبرو هستیم و هرکسی در تاریخ واردشده از کریدور ذهن خود تاریخ را دیده و گزینش‌های او متکی به حساسیت‌های خودش بوده؛ مارکسیسم رفته است سراغ تاریخ یک مذهبی. تاریخ نوع گزینشش با نوع گزینش دیگران فرق دارد؛ پس اصلاً امکان اینکه بتوانید به دنبال تاریخ بدون تفسیر بروید، وجود ندارد؛ بنابراین می‌توان تاریخ شفاهی را هم به این اعتبار، تاریخ روایت‌ها دانست.

‌ ذیل محدودیت‌های تاریخ شفاهی مانند هر علم و دیسیپلین دیگری محدودیت‌هایی وجود دارد. می‌خواهم این را مطرح کنم که اصولاً کسی که ناظر است؛ یعنی فاعل شناسایی است،وقتی به متعلق شناسایی نگاه می‌کند، به تعبیر شما از دریچه ذهن خود و از کانال ذهن خود به آن موضوع می‌نگرد. اگر این‌طور است، مورخی هم که دارد با اسناد کار می‌کند و می‌خواهد اسناد را به سخن وادار کند، او هم پیش‌فرض‌هایی دارد. چرا ما درباره وثاقت تاریخ شفاهی حساسیت به خرج می‌دهیم و همیشه یک علامت سؤال برای آن متصور هستیم و می‌گوییم از کجا معلوم، این طرف راست می‌گوید؟ از کجا معلوم این یک، فرافکنی نمی‌کند؟ از کجا معلوم که به یک نوع شیزوفرنی مبتلا نیست یا از کجا معلوم که خودش را در مرکز همه‌چیز نبیند و هزار سؤال دیگر. آیا خود تاریخ مألوف و مکتوبی که روش و موضوع و غایت دارد و با اسناد سروکار دارد، مگر این احکام بر او هم جاری نیست؟ چرا تاریخ شفاهی این‌قدر از این نظر بدنام است؟
حالا بدنام که نه و کلمه بدنام شاید درست نباشد؛ زیرا در کشورهای توسعه‌یافته مورد وثوق قرارگرفته؛ ولی اساساً مورخان، البته دانشمندان هر علمی؛ حالا مورخان به‌سختی عادت‌های خود را زیر پا می‌گذارند. این مسأله شیفت پارادایم است. اگر بخواهم بیان شمارا بابیان دیگری پاسخ دهم، می‌بینیم ده‌ها نحله فکری در رابطه بافهم تاریخ اسلام مطرح‌شده و هرکسی نگاه جدیدی به تاریخ و فهم تاریخ و دریافت تاریخ داشته است؛ ولی ابن خلدون در تاریخ، تنها ماند. همچنان پارادایم طبری تا همین اواخر تسلط پیدا کرد و حتی در بحث نظری بسیاری از مورخان ما، هنوز به نظریه‌ها، نگاه بدبینانه دارند و همچنان نگاه سند محور دارند. البته این نگاه سند محور در دورهٔ جدید، به‌نوعی نگاه پوزیتیویستی پیوست و همچنان با نگاه پوزیتیویستی دارند مسأله را می‌بینند.
تازه برای آن‌هایی که با دریافت‌های مدرن به تاریخ می‌نگرند، این حرف‌ها، حرف‌های جدیدی است. ما بحث‌های بین‌رشته‌ای و خود مکتب دانان، بحث‌ها و نگاه‌های تفسیری و هرمنوتیکی به تاریخ داشتند، بحث فلسفه علم تاریخ، این‌ها حرف‌های کاملاً جدید است و طبیعتاً تا مورخان بخواهند آن را مزه مزه کنند و کم‌کم آثار آن را در حیات علمی خود ببینند، تا کم‌کم پرسش‌ها بر همین اساس تنظیم شود و نیازها متکی بر آن تدارک دیده شود، زمان می‌برد و بقیه‌اش را باید بگذاریم که زمان، این مسأله را حل کند؛ کمااینکه اگر الان نگاه کنید، در بسیاری از دانشجویان فوق‌لیسانس و دکتری تاریخ، اساساً این پرسش‌ها به شکل جدی مطرح می‌شود. رفتن به سمت روش‌های جدید، مدل‌های جدید، نوع نگاه جدید، استفاده از مدل‌های رشته‌های مختلف جامعه‌شناختی؛ چون به‌هرحال تاریخ، خود با اینکه مستقل است ولی یک علم بین‌رشته‌ای نیز هست؛ بنابراین من فکر می‌کنم حدود هفتاد- هشتاد سال است درحالی‌که پارادایم طبری حدود هزار سال است؛ بنابراین نباید شکل تزریقی هم پیدا کند چون گاهی اوقات مدل‌ها، شکل مد پیدا می‌کند. ناگهان می‌بینیم رفتن به سمت فوکو، مد می‌شود و حالا من به‌عنوان یک استاد دانشگاه، خیلی اوقات می‌بینم که این بحث‌های تحلیل گفتمان که در بسیاری از پایان‌نامه‌های تاریخی، جامعه‌شناسی و علوم سیاسی انجام می‌شود، اساساً شکل مد پیداکرده؛ مثل مارکسیسم در دوره ما که خیلی مد بود و وقتی ما از دیالکتیک صحبت می‌کردیم، خیلی وقت‌ها من خودم نمی‌فهمیدم دیالکتیک چیست ولی چون خوشمان می‌آمد، راجع به دیالکتیک صحبت می‌کردیم بدون اینکه دیالکتیک را هضم کنیم.
بسیاری از این مدل‌ها، فقط در پیشانی پایان‌نامه‌ها تعریف‌شده و وقتی داخل متن می‌روید، می‌بینید نجویده در متن خود را جاری و ساری نکرده. به نظر من نباید عجله کنیم؛ باید بگذاریم:
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
این مهر را باید بگذاریم به روزگاران بفهمیم؛ چون اگر نفهمیم و به سراغ آن برویم، آثار منفی آن به‌مراتب بسیار جدی است. من گاهی اوقات به دانشجویان تاریخ می‌گویم: دانشجویان تاریخ گذشته، منابع را خوب می‌فهمیدند و می‌خواندند؛ میراث تاریخی را خوب می‌خواندند؛ زبان عربی را خوب بلد بودند؛ ابن اثیر را خوب خوانده بودند؛ بیهقی را خوب خوانده بودند؛ ولی با نظریه‌های جدید آشنایی نداشتند. بچه‌های جدید نظریه‌ها را خوب می‌خوانند؛ متون را نمی‌دانند و وقتی می‌خواهند این نظریه‌ها را به آن متون پیوند بزنند، هم این‌جا اندکی نارس است و هم آنجا خیلی عمق پیدا نکرده؛ بنابراین من فکر می‌کنم که در این پروسه منطقی، کمااینکه در 15 سال اخیر، اتفاقات خوبی در این بحث افتاده و در 10 یا 15 سال آینده می‌رویم به سمت اینکه دریافت‌های بهتری از مدل‌ها داشته باشیم و به‌خصوص از تاریخ شفاهی و تاریخ شفاهی به نظر من مخصوصاً در جمهوری اسلامی، بخشی است که با نابلدان شروع شد. این نکته را هم باید داشته باشیم: افرادی بودند که دغدغه داشتند و دوست داشتند کار تاریخی کنند ولی بلد نبودند؛ بنابراین ما مراکز اسناد بسیاری می‌بینیم که با پول‌های دولتی راه افتادند و سراغ خاطرات رفتند به ویژه انواع و اقسام خاطرات افرادی که قبل از انقلاب مؤثر بودند؛ ولی وقتی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم چقدر اشتباهات فاحش در آن‌ها وجود دارد؛ چقدر محور بودن افراد، در آن‌ها وجود دارد. خود این‌ها یکی از عوامل پس زدن افراد آکادمیک شد که نکند ما هم کاری را شروع کنیم که این‌طور بشود؛ یعنی در ایران بنیاد تاریخ شفاهی به‌خوبی گذاشته نشده است و به سمتی رفتیم که بهرحال درجاهایی تاریخ‌سازی کردیم؛ مثلاً می‌بینیم در یک حادثه مهم که فردی در آن نقش اساسی و کلیدی داشته ولی چون امروز مغضوب شده، ردپای او در آن تاریخ‌نگاری شفاهی، بسیار اندک است وکسی که محبوب است، به هر دلیلی یا موقعیت اجتماعی و سیاسی دارد، در آن تاریخ‌سازی‌ها پررنگ است؛ بنابراین، این‌یک مقدار واکنش ایجاد کرد. بخشی از آن، واکنش کسانی است که نابلد بودند و سراغ یک چنین امری رفتند، بخشی از آن با نگاه‌های سیاسی تاریخ‌سازی، سراغ این امر رفتند. من فکر می‌کنم عرصه این، در یک پروسه طبیعی بازخواهد شد و کارهای خوبی انجام گرفت. اگر بخواهم این بحث را به اتمام برسانم، می‌خواهم در مورد بحثی که در رابطه با جنگ شد، توضیحاتی ارائه دهم. ببینید وقتی جنگ شکل گرفت، برخی از دوستانی که در دفتر سیاسی اولیه سپاه بودند که برخی دوستان مستحضر هستند، آن دفتر، دفتر نسبتاً فعال و خوش‌فکری بود و خیلی هم به معنای آن زمان خود اصلاح‌طلب بودند. وقتی جنگ شکل گرفت، کسانی در آن دفتر بودند که بعضاً اهل تاریخ بودند یا به مطالعات تاریخی علاقه داشتند؛ جنگ‌های میهنی را مطالعه کرده بودند و به این نتیجه رسیده بودند که این جنگ بعد از مدتی تمام خواهد شد ولی نیازمند این است که درست فهمیده شود و درست گزارش شود؛ بنابراین با همان ابزار و ادوات خیلی ابتدایی آن زمان که به خاطر دارم ضبط‌صوت‌های نیم متری بود، از عملیات ثامن‌الائمه دانشجویان خوش‌فکر مهندسی دانشگاه مفیدکه بعد دانشجو شدند، دوست داشتند به جنگ بروند ولی بحث این بود که ما بتوانیم از آن‌ها استفاده بهتری کنیم.
علاوه بر جنگیدن، یک مرکز مطالعات تحقیقات جنگ راه افتاد و البته آن زمان راضی کردن فرماندهان جنگ، خیلی کار سختی بود؛ چون فرمانده دوست داشت که آزاد و رها هرکجا که می‌خواهد برود و یک نفر با یک ضبط به دنبال او باشد و وقتی هم می‌خواهد بخوابد، کنار او قرار بگیرد. جنگ از زمانی که در بی‌سیم‌ها فراخوانده می‌شد، با فلان رمز که شروع نمی‌شد؛ وقتی شما می‌خواستید جنگی را شروع کنید، از یک سال قبل، شش ماه قبل، بحث‌های سری آن شروع می‌شد و خود اینکه چگونه این‌ها را ضبط و ثبت کنیم و درعین‌حال این‌ها، لو نرود، مساله بود؛ یعنی وقتی شما می‌خواهید یک عملیات مثل عملیات فاو را راه بیندازید، چگونه این را ثبت و ضبط کنید و درعین‌حال مراقب باشید که این‌ها افشا نشود؟ در جنگ داشتیم که برخی از مسائل ما لو رفت؛ بنابراین ابتدای امر، بسیار کار دشواری بود که فرماندهان جنگ را متقاعد کنید که ما باید کنار هر فرمانده لشکر و فرمانده تیپی، از زمانی که به ذهن فرمانده می‌آید که من می‌خواهم عملیاتی را انجام دهم و بعد به اعتبار آن‌یک قرارگاه سری راه می‌اندازد، این آدم مطمئن ما به آن جلسات برود و همه آن بحث‌های سری را ثبت و ضبط کند.
نکته‌ای که شما در مورد جنگ جهانی دوم گفتید بسیاری از جلسات سرّی ثبت و ضبط نشده، بسیاری از حرف‌ها، حرف‌های دونفره و سه‌نفره و چهارنفره بوده که وقتی عملیات انجام می‌شده، کسی کنار این فرمانده عملیات در دریا و رودخانه و بیابان و باتلاق نبوده که هر چه را که او دارد در آن زمان فرماندهی می‌کند، همان لحظه ثبت کند؛ حتی آن‌جا که دارد فحش رکیک می‌دهد، حتی این را هم ثبت و ضبط کند؛ خیلی از آن‌ها نیست و تنها جلسات رسمی ضبط شده است؛ بنابراین مرکز مطالعات و ارتباطات جنگ راه افتاد. البته آن زمان فرمانده اصلی جنگ نیز متوجه این قضیه شد و محسن رضایی، رگ چریکی داشتند و در آن زمان متوجه شدند که کار مهمی است. بهرحال این کار انجام شد. در کنار هر فرمانده لشکر و هر فرمانده تیپی، هر فرمانده قرارگاهی حتی قرارگاه اصلی، افرادی قرار گرفتند که آموزش‌دیده بودند چطور مصاحبه کنند.
بسیاری مسائل دیگر نیز بود که امکان ضبط در مصاحبه نداشت؛ مثلاً شهید باکری در قایق در حال حرکت است، حال فرمانده هم ترکش‌خورده. مصاحبه‌گر چه می‌کند؟ همان لحظه می‌نویسد، حرف‌هایی که آنجا زده می‌شود را یادداشت می‌کند؛ با دستگاه‌های آن زمان؛ بنابراین، این را پذیرفتند و اکنون چیزی بیش از پنجاه یا شصت هزار نوار ازسرّی‌ترین جلسات جنگ در اختیار است.
من به یاد دارم برخی از دوستان ما که خیلی مطمئن بودند و از بچه‌های اصلی سپاه بودند، جلسه‌ای داشتند؛ قبل از آن جلسه، یک عملیاتی لو رفته بود. راوی ما کنار آقای هاشمی بود؛ ضبطش هم همراهش. گاهی اوقات آقای هاشمی آن‌قدر عصبانی می‌شد که با پایش به این ضبط‌صوت می‌زد و آن ضبط به دیوار می‌خورد و خرد می‌شد چون احساس می‌کرد که اگر این حرف‌ها بیرون برود، چقدر آدم به‌واسطه آن ممکن است آسیب ببینند ولی با همه این مسائل، این بچه‌ها کنار فرماندهان قرار گرفتند و تحمل کردند.
البته بعدها هم خود فرماندهان پذیرفتند که یک همزاد چسبنده با خود دارند و برخی از بچه‌ها کنار فرمانده‌شان که به شهادت می‌رسیدند، آن‌ها نیز شهید می‌شدند. با همهٔ این مسائل که از ابتدا جمع می‌شوند تا انتها ولی بخشی از حرف‌ها در اتاق‌های خواب و خانه‌هایی که افراد به خانه هم می‌رفتند و بیان می‌کردند، این‌ها که ثبت نشده است ولی بسیاری ازآن‌چه به شکل ارگانیک انجام‌شده است را بچه‌ها ضبط کرده‌اند و الآن صدای باقری را از ابتدای عملیات تا انتهای آن داریم و گنجینه‌ای ارزشمند است.
درکنار این نوارها که الان به سی دی تبدیل‌شده‌اند، دفترچه‌های بچه‌ها موجود است که برخی از افرادی که شهید شده‌اند، خون آن‌ها نیز روی آن دفترچه‌ها قابل مشاهده است که دقیق تصویر شده. بحث‌ها نیز بحث‌های داستان و روایت نبوده و نمی‌خواستند فقط رشادت‌ها را بگویند، علاوه بر پیروزی‌ها، شکست‌ها، اشتباهات، حرف‌ها، حدیث‌ها، دعواهایی که در جنگ،گاهی بین فرماندهان رخ می‌داده نیز بوده است؛ مثلاً محسن فکر می‌کرده این چهار فرمانده خیلی منتقد هستند و آن‌ها را کنار می‌گذاشته. آن دعواهایی که در آن‌جا رخ می‌داده، همگی این‌ها، ثبت و ضبط‌شده است.
بیساری از بحث‌هایی که در سؤال پرسیدید، درست است؛ ضبط می‌شود اما بخش عظیمی از آن در همین گفتگوهای بین‌الاثنینی درجاهای غیررسمی مثلاً در ماشین، در کنار فرمانده‌اش بوده، فرمانده بین خواب‌وبیداری، صحبت می‌کرده، کنار او چسبیده و همه حرف‌هایی که آن‌ها دم گوشی می‌گفتند را ضبط کرده است.
حسن قضیه این بود که این بچه‌ها فقط در حد جمع‌آوری نماندند؛ درست بعد از هر عملیاتی، بچه‌ها یک گزارش دقیق از دلایل شکست یا پیروزی را به اعتبار همین گفتگوها می‌نوشتند و بعد از هر جنگی سراغ این‌ها می‌رفتند که چرا اینجا شکست خوردیم و بحث‌های انتقادی جدی با فرماندهان می‌کردند. سپس همین مکتوبات، به‌طور سری خدمت امام ارائه می‌شد؛ بنابراین آن تاریخ شفاهی با این نگاه، کار نوینی در جنگ بود و با جنگ آغاز شد و بعد نیز بسیاری از این بچه‌ها، فارغ‌التحصیل رشته تاریخ شدند و اکنون بیش از صدها کتاب درزمینهٔ مسائل جنگ از آن‌ها وجود دارد که به چه علت جنگ آغاز شد و چه فرایندی داشت؟
بحث‌ها دیگر تبلیغی یا حماسی نیست؛ بلکه بحث‌های جدی و بنیادین تحلیلی است که البته همان‌طور که گفتم، مدل آن متعلق به ما نبود و ما از روس‌ها آموختیم؛ مانعی ندارد و تجربه بشری است.

‌در مورد خاطرات مرحوم منتظری می‌خواستم سؤال کنم، خاطرات ایشان به طور کامل منتشرنشده اما آیا نقد بر خاطرات ایشان، نقدی غیر روشمند نیست؟!
بله حتی خود جمع‌آوری خاطرات هم روشمند نبوده ولی بهرحال شما می‌خواهید خاطراتی که منتشرنشده را نقد کنید؛ ببینید این آقای حسین دهباشی با پنجاه نفر از متولیان امور در زمان شاه که افراد مهمی در نظام پهلوی دوم بودند، مصاحبه کرده‌اند؛ مانند اردشیر زاهدی. بخش‌های اقتصادی آن مثل عالیخانی و افراد مختلفی بودند مثل نصر، با برخی از نیروهای ارتشی و نظامی آن‌ها؛ کاری مربوط به تاریخ شفاهی که عمدتاً هم سعی کرده‌اند روشمند باشد ولی تنها چهار جلد آن منتشر شد و جلوی بقیه آن را گرفتند. متأسفانه ما شاهد بودیم که صداوسیما اگر زاهدی، نقدی به‌نظام گذشته داشت، این بخش را انتخاب و بقیه را رها کرد که این سوءاستفاده از تاریخ شفاهی نیز در جامعه ما وجود دارد.
شاید یکی از دلایلی که به این مسأله با تردید نگاه می‌کنند، سوءاستفاده‌هایی است که در ارتباط با تاریخ شفاهی صورت می‌گیرد. بله، نقد چیزی که منتشرنشده است، قطعاً غیرعلمی و غیر روشمند است. در ابتدا باید منتشر شود و سپس موردبحث و نقادی علمی قرار گیرد.




جایگاه شریعتی در ادبیات معاصر فارسی

آتنا محفوظی

پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی

دیباچه
دکتر شریعتی همان دردمند دردآشنا که قلم توتم او بود، از چهره‌های روشن‌بین و روشنگر در تاریخ معاصر ایران به شمار است. شریعتی علاوه بر اشتهار به سهم داشتن در وقوع انقلاب اسلامی، به دلیل کارنامه پربارش در احیای مذهب و سنّت در جامعه و بیدارگری و تبدیل دین به ایدئولوژی نیز شهرت داشته است. دکتر علی شریعتی در میان اهل‌قلم، ازجمله نویسندگان فعالی بود که در فرصتی بسیار کوتاه، فراتر از زمان خویش، چندین اثر شگرف و جاوید از خود به‌جا گذاشت. شیوهٔ نویسندگی و نثر بلیغ او در کنار محتوای انسانی آن سبب شده است که آثار وی پر خواننده‌ترین کتاب‌ها در میان نسل جوان جامعه ما باشد. او از ادبیات به‌عنوان وسیله‌ای برای انتقال آرمان‌ها و افکار خویش به مخاطبان، به‌خصوص جوانان، به نحو احسن استفاده کرد.

مقدمه
علی شریعتی مزینانی، زادهٔ دوم آذرماه 1312 در روستای مزینانِ سبزوار و درگذشته در 29 خرداد 1356 در ساوت همپتون انگلستان، نویسنده و جامعه‌شناس و پژوهشگر دینی اهل ایران از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی بود. شریعتی نگرشی نوین به تاریخ و جامعه‌شناسی اسلام عرضه کرد. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد می‌کرد. وجود تفکر خلاق باعث شد که شریعتی در طول دوران تحصیل در دانشکده ادبیات به انتشار آثاری چون ترجمه «ابوذر غفاری»، «نیایش» اثر الکسیس کارل و یک‌رشته مقاله‌های تحقیقی در این زمینه همت گماشت؛ وی با آثار متنوع خود که در زمینه‌های گوناگونی چون انسان، تاریخ، فرهنگ، تمدن، جامعه و… به نگارش درآورد، انقلاب فکری عظیمی ایجاد کرد و با آگاهی دادن جوانان، آنان را از غفلت و پوچی رهانید. رشتۀتحصیلی ایشان ادبیات بود اما فضایی که او در آن به سر می‌برد فضای ادبیاتی نبود. پدرش عالم دینی و مبارز بود و او با مفاهیمی دینی سروکار داشت، پس بااینکه رشته‌اش ادبیات بود، ولی اختصاصاً در ادبیات کار نکرد. شریعتی ادبیات را به‌عنوان وسیلهٔ انتقال افکار و اندیشه‌هایش به کار می‌گرفت که در حوزه‌های فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و سیاسی متمرکز بود. شریعتی، نه صرفاً یک ادیب که یک مصلح اجتماعی است و در سخنرانی‌های او ادبیات نمود زیادی دارد.

بستر اندیشه‌ای دکتر علی شریعتی
با دقت و تأمل در شیوهٔ بیان اندیشه‌ها و مفاهیم ذهن خلاق نویسندهٔ توانمندی چون دکتر شریعتی، می‌توان گفت بین سبک آثار مختلف او و اندیشه‌هایش ارتباط تنگاتنگی وجود دارد؛ اندیشه‌های دکتر علی شریعتی، اندیشه ـ باورهایی است برآمده از یقین و انتقاد. او در دفاع از این اندیشه‌ها و اثبات آن‌ها از هیچ کوششی فروگذار نکرده است. زندگی او عجین شده با آرمان‌ها و باورهایش بود و این موضوع نشان از همین کوشش پیوسته دارد. پیشاپیش باید گفت که شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دورانی که شریعتی در آن می‌زیست، در منش، روش و شخصیت فردی وی تأثیر داشت. سخن گفتن از اندیشه‌های او مستلزم سخن گفتن از این شرایط است. چراکه این شرایط و عوامل و نیز سایر عوامل، باهم سازنده وجود آدمی هستند. حکومت، تابع دستور قدرت‌های بیگانه بود. صاحبان زر و زور، قدرت را به دست گرفته بودند و دم از انسانیت می‌زدند. مدعیان تشیع صفویه و روحانیت، لباس دین را بر تن کرده با تبلیغات سوء خود، مردم را از حقیقت اسلام دور و متوجه امور فرعی کرده بودند. ازاین‌رو شریعتی باور داشت مذهب دچار آسیب شده و باید آفت زدایی شود. او چنین مذهبی را عامل رکود و خمودگی احساس و اندیشه آدمی می‌دانست و معتقد بود مذهب باید اصلاح شود و اسلام از خرافه‌ها و انحراف‌ها پیراسته گردد. او به‌عنوان جامعه‌شناسی متفکر در بطن جامعه قرار داشت و با چشم خود شاهد رنج‌های قشر مستضعف، طبقات محروم و ستمدیده و روی‌گردانی جوانان از دین اسلام بود. او خود را مسئول و ملتزم می‌دانست که در پی چاره‌جویی برآید و زمینهٔ تحول اساسی را فراهم کند و قلم را وسیلهٔ این کار قرارداد. به همین دلیل است که با ایجاد نهضت فکری و ایدئولوژی خود، جوانان را به مبارزه با رژیم شاهنشاهی فراخواند و ازاین‌رو است که لقب معلم انقلاب را از آن خودساخته است. دکتر شریعتی به‌مثابه روشنفکری مذهبی، زبان گویای دوره خویش بود. او با سخنان اندیشمندانهٔ خود در پی بیدار کردن مردم و آگاهی بخشیدن به آنان بود؛ او به مردم خویش فهماند که نباید به‌هیچ‌وجه با زرمندان و تزویر گران ستم‌پیشه و فریبکار سازش کرد و با سکوت خود فضا را برای ستمگری‌ها و طغیان گری‌های هرچه بیشتر آنان فراهم نمود. همچنین او برای جلوگیری از تباهی نسل جوان و هدایت آنان، ندای بازگشت به خویشتن خویش را سر داد و با فعالیت‌های خود مانع اقدامات مخرب سه گروه انسان کُش زر و زور و تزویر شد؛ بنابراین، سه جنبهٔ فکری شریعتی، ستیزه گری با صاحبان زر، زور و تزویر است. او در مدت زندگی خویش با قلم سحرانگیز و زبان شیوا و دل‌نشین خود در معرفی و نفی این سه عامل مهم تلاش کرد. او تزویر را عامل رکود باورها و اندیشه‌ها و بازدارندهٔ پیشرفت‌های سیاسی و اجتماعی می‌دانست. شریعتی برای رسیدن به اهدافی که باور داشت، در تمام سخنرانی‌ها و کتاب‌های خود به سه دسته ثروتمندان، زورمندان و ریاکاران می‌تاخت و آنان را سخت نکوهش می‌کرد.
ستیز با شاعران غیر مردمی که از ویژگی‌های فکری آثار دکتر شریعتی است، در سبک آثار او انعکاس یافته است. شایان‌ذکر است که این وجه از اندیشه‌های او تنها در کتاب «هبوط در کویر» و «نامه‌ها» منعکس‌شده است. دکتر شریعتی معتقد است هر شاعر یا نویسنده‌ای باید از دردها و مشکلات مردم آگاه باشد و آثار خود را در خدمت اجتماع قرار دهد. او همچنین در آثار خویش، بینش تازه‌ای به مردم ارائه می‌دهد و آنان را به‌سوی کمال و عظمتِ روح و اندیشه و احساس سوق می‌دهد. آزادی در اندیشه شریعتی به مفهوم رهایی انسان از قیدوبندهای جبر تاریخ، جبر طبیعت و جبر محیط است. او مطابق با دین اسلام و خلاف تمام مکتب‌های غربی اعلام می‌کند که انسان مختار و آزاد آفریده‌شده است و مسئول اعمال خویش است. وی معتقد است که انسان تنها موجودی است که با آگاهی و خودآگاهی و نیز اعتقاد به باری‌تعالی و تمسک به دین اسلام می‌تواند خود را از جبر حاکم بر تمام پدیده‌های طبیعی رها کند و با دست خویش سرنوشت خود را بسازد. شریعتی باروحیه ضد استبدادی خود، تفکر ضد سرمایه‌داری، ضد زور و تزویر را از طریق نوشته‌ها و سخنرانی‌های خود به جوانان انتقال داد. اگر افکار او از طریق آثارش به مردم منتقل نمی‌شد تداوم انقلاب صورت نمی‌گرفت و یا به‌سوی دیگری متمایل می‌شد.

شخصیت اخلاقی دکتر شریعتی
تواضع و فروتنی که ازجمله خصلت‌های نیک دکتر شریعتی بود در سبک آثار او بسیار تأثیر داشته به‌طوری‌که در جای‌جای آثار خود عنوان کرده که یکی از رعایای این مملکت است. او ذاتاً انسانی متواضع بود اما در برابر عناصر مخرب جامعه هیچ تواضعی از خود نشان نمی‌داد و حتی در برابر اعمال تبهکارانه آنان قاطعانه و محکم ایستاد و به ستیز با آنان برخاست. شهرت گریزی ازجمله ویژگی‌های اخلاقی شریعتی بود که در نتیجه در بیان وی نیز تأثیر داشته است؛ به صورتی که در جای‌جای آثارش با عدم توجه او به مقام و منصب دنیایی روبه‌رو می‌شویم. تعهد و مسئولیت در قبال مردم نیز ازجمله ویژگی‌های شخصیتی بارز دکتر شریعتی بود که در سبک آثارش نیز تأثیر داشته است. او در قبال تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که حاکمان وقت بر مردم مستضعف و فقیر روا می‌داشتند خود را مسئول و متعهد می‌دانست و معتقد بود رسالتی بر دوشش است که باید به انجام برساند حتی تا پایان مرگ. شریعتی از اینکه زنده باشد و برای مردم و جامعه کاری نتواند بکند احساس شرمندگی می‌کرد. دکتر شریعتی نویسنده‌ای مخلص بود که عمل خود را خالصانه برای خلق و درراه حق می‌خواست. این ویژگی شخصیتی در سبک آثارش بی‌تأثیر نبوده است؛ او همچنین بابیانی ساده و شفاف و به‌دوراز ابهام می‌نوشت و برای باورهای خودکار می‌کرد. دکتر شریعتی آثار خویش و کلمات به‌کاربرده شده در آن‌ها را پاره‌های جان، شعله ایمان و ناله‌های درد خویش می‌خواند نه وسیله‌ای برای کار و کسب رایج در بازار دین و دنیا. او ارزش بسیاری برای نوشته‌های خویش قائل بود و حق آن‌ها را عشق خون و خدا می‌دانست. شریعتی فردی خلاق خوش‌رفتار، صادق و هوشیار تحلیل‌گر، واقع‌بین، مردم‌گرا، درست‌کار و … است. با توجه به مهارتی که در عرصه نویسندگی داشته به‌خوبی توانست اندیشه‌های خود را در قالب زبانی سخته و سنجیده به مخاطبان خودالقا کند و تأثیر بسزایی بر آنان بگذارد.
دکتر شریعتی به‌عنوان معلم انقلاب و همچنین نویسنده انقلاب با بیدارگری و دعوت مردم به ستیز با سه گروه مصیبت‌بار تاریخ یعنی صاحبان زر، زور و تزویر، نقش مهمی در هدایت جوانان و مردم به‌سوی مکتبی تکان‌دهنده ایفا کرد.
بستر اجتماعی ادبیات دکتر شریعتی
در تمام دوره‌های تاریخی متناسب با روابط اجتماعی و چگونگی فرهنگ هر جامعه‌ای، دارندگان و به‌کاربرندگان زر و زور و تزویر، همواره کوشیده‌اند منابع انسانی، فرهنگی و طبیعی مردم جامعه خویش و یا دیگر جوامع را غارت کرده و آنان را تحت سلطه خود درآورند. با همه این‌ها، در سوی دیگر، در هر جامعه‌ای انسان‌های روشن‌فکر و دردآشنایی هستند که علیه این قدرت‌ها به پا می‌خیزند و مردم را از اعمال تبهکارانه صاحبان زر و زور و تزویر آگاه می‌کنند و با برپایی نهضت‌های فکری و فرهنگی مانع اقدامات مخرب آنان می‌شوند. دکتر علی شریعتی، از شمار انسان‌های روشنفکر متعهد و آگاهی است که باهوش و ذکاوت خود حقایق را دریافت و آشکار کرد و با ایجاد رنسانسی اسلامی و تجدید حیات ایدئولوژیک دینی مردم را در جهت رسیدن به آزادی، آزادگی و رهایی از دست استعمارگران بزرگ هدایت نمود. درواقع مردمی بودن و وابسته نبودن اندیشه دکتر شریعتی نسبت به جریان‌های سیاسی اجتماعی عصرش سبب حفظ محبوبیت این اندیشمند بزرگ در دل مردمان روزگار پس از اوست. او در آثارش دغدغه‌هایی مانند فقر، تبعیض و نا آزادی را بدون ترس بیان می‌کرد و همچنین با سفر به کشورهای مختلف با شناخت فرهنگ دیگر جوامع، پالایش منابع فرهنگی را در خلال صفحات کتابش به مردم می‌آموخت. عمق ارتباط مخاطبین با کتاب‌های شریعتی نشان از تأثیرگذاری او در جامعه است . شریعتی با حفظ زبان فارسی به‌عنوان زبان دین، ملیت، قومیت و اندیشه ایرانی تأکید داشت و از سویی با دو مفهوم غرب‌گرایی و غرب گریزی مخالف بود و معتقد بود باید روی شناخت فرهنگ غرب و فرهنگ خود تمرکز داشت. علی شریعتی مردی که با واردکردن نگاه جامعه‌شناسی به حوزه دین، موجی از زبان جدید در دنیای جوانان تشنه اسلام پدید آورد، این زبان تازگی‌هایی داشت که به تسلط دکتر شریعتی در حوزه ادبیات و هنر مربوط می‌شد. چراکه او تحصیلات دانشگاهی ادبیات فارسی داشت و بر زبان‌های عربی و فرانسه احاطه داشت؛ مجموع این‌ها او را دارای قابلیت‌هایی کرده بود که بتواند با نسل نوجو و آرمان‌خواه زمان خود گفت‌وگو کند. شریعتی ازجمله نویسندگان دردآشنا و میان ـ مردمی بود که مثلث آرمان‌شهر رستگاری از منظر او شامل سه قطب: آزادی، برابری و عرفان بود و مثلث شوم تاریخ: تزویر، زور و زر.
شریعتی، یکی از تأثیرگذارترین چهره‌های فرهنگی عصر انقلاب اسلامی به شمار می‌رود که گرچه هیچ‌گاه در روزگار به ثمر رسیدن انقلاب نزیست اما سایهٔ فکری او در عرصه‌های مختلف فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی و اقتصادی دوران انقلاب مرزبندی مشخصی با اندیشه‌های دیگر داشت. با وجود اشعار و متون ادبی قابل توجه، علی شریعتی در دوره خود به عنوان شخصیتی قابل توجه در ادبیات شهره نبود ؛ اما نباید ازنظر دور داشت که شریعتی با برداشت‌های نو و ذوقی خود، کلماتی را به حوزه ادبیات دینی و اجتماعی تزریق کرد که این کلمان نشانگر تحول در گفتار و گفتمان این نویسندگان بود. مفهوم تعهد به آرمان‌ها، آزادگی قلم و هنر در انتظار موعود به‌عنوان نگاه او به فلسفه هنر در پی به خدمت گرفتن ادبیات در راستای آرمان‌های مهم وی قرار داشت. آرمان‌گرایی در ادبیات چه محصول مکتب شریعتی باشد و چه معلول عوامل دیگر، از سید شهیدان اهل‌قلم، شهید آوینی یا قیصر امین پور و حلقه حوزه هنری، تجلیات گوناگونی داشته است. آرمان‌گرایی در ادبیات باید زمینه‌ای مناسب برای حرکت روبه‌جلوی نسل‌ها را فراهم کند و این نگاه مقوم نقاط قوت و از بین برنده نقاط ضعف در مهندسی فرهنگی ـ اجتماعی باشد، چیزی که تلاش‌های فرهنگی شریعتی و دیگر اندیشمندان هم‌عصر او بر آن متمرکز شد و به نتیجه رسید. «زر، زور و تزویر» که تکیه‌کلامش شده بود و موضع اقتصادی، فکری و سیاسی‌اش را در مقابله با این سه قطب مشخص می‌کرد، خود یک ترکیب ادبی است که آگاهانه انتخاب‌شده است.

بستر سیاسی ادبیات دکتر شریعتی
دکتر علی شریعتی مردی که غیرمذهبی‌ها او را نادیده می‌گرفتند، روحانیان او را سرزنش می‌کردند و رژیم شاه او را مجازات کرد، تأثیرگذاری‌ترین و مهم‌ترین نظریه‌پرداز اسلام سیاسی چپ در ایران و یکی از چهره‌های مشهور اسلام سیاسی در جهان اسلام به شمار می‌رود، ایشان قرائتی از اسلام ارائه می‌دهد که از آن در ادبیات سیاسی به‌عنوان اسلام انتقادی یاد می‌کنند. اندیشمندان سیاسی از القاب متعددی برای خطاب قرار دادن ایشان استفاده می‌کنند؛ به‌عنوان نمونه می‌توان از ولتر انقلاب ایران، مردمی‌ترین مبلغ رادیکالیسم اسلامی و ایدئولوگ انقلاب ایران نام برد . این ولتر یا ایدئولوگ انقلاب، ذهنی مملو از اندیشه‌های بحث‌برانگیز داشت که به خاطر همین اندیشه‌ها در کانون توجهات قرار گرفت. بازگشت به خویشتن به‌عنوان گفتمان اصلی شریعتی، راه‌حلی بود که ایشان به جامعه تجویز می‌کرد. این گفتمان در حوزه سیاسی چاره‌ای بود برای نسلی که از استبداد به تنگ آمده بود و لیبرالیسم را به دلیل سیاست‌های امپریالیستی و استعماری دولت‌های غربی و ابتذال اخلاقی این جوامع شایسته سرزنش می‌دانست و مارکسیسم را به دلیل ماهیت ماتریالیستی و ضدیتش با مذهب نکوهش می‌کرد . بازگشت به خویشتن همچنین راه‌حلی برای معضل موجود در جامعه روشنفکری بود که افرادی مانند جلال آل احمد ضمن اذعان به این معضل، از درمان آن عاجز بودند. آل احمد غرب‌زدگی را به‌عنوان گرفتاری اجتماعی روشنفکران ایران بابیانی ادیبانه بیان می‌کرد ولی راه‌حلی برای درمان آن نداشت. در اینجا بود که شریعتی بازگشت به خویشتن را مطرح کرد. ایشان بازگشت به خویشتن را این‌گونه توصیف می‌کند: «هنگامی‌که ما از بازگشت به ریشه‌های خود سخن می‌گوییم درواقع از بازگشت به ریشه‌های فرهنگی خود حرف می‌زنیم. ممکن است بعضی از شما به این نتیجه برسید که ما ایرانیان باید به ریشه‌های نژادی (آریایی) خود بازگردیم. من این نتیجه‌گیری را قاطعانه رد می‌کنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشت ارتجاعی مخالفم. نکته مهم‌تر آنکه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل کرده و ما را از گذشته پیش از اسلام به‌کلی بریده است. نتیجه آنکه برای ما بازگشت به ریشه‌هایمان به معنای کشف دوباره ایران پیش از اسلام نیست بلکه به معنای بازگشت به ریشه‌های اسلامی ماست.»(نک: بروجردی،1377: 172)

بانفوذترین چهره روشنفکری دههٔ 50
یکی از مهم‌ترین عرصه‌هایی که شریعتی با ورود به آن حساسیت‌های زیادی را برانگیخت، حوزه سنت و مدرنیته بود. در حقیقت ایشان با ورود به گفتمان مدرنیته قدم درراهی گذاشت که راه سوم لقب گرفت. راهی که نه سنت است و نه مدرنیته بلکه نقد آن دو است. در این راه هم روشنفکران مورد تخطئه قرار می‌گرفتند و هم سنت‌گرایان. روشنفکران متجدد ازاین‌جهت موردانتقاد قرار می‌گیرند که به‌عنوان کارگزاران غرب، هیچ‌گاه نمی‌توانند با واقعیات جامعه خودسازگار شوند و بدین‌جهت نمی‌توانند مردم را رهبری کنند. سنت‌گرایان هم چون مدرنیته را به دیده منفی می‌نگرند، در جهت شناخت آن قدمی برنمی‌دارند و به دستاوردهای مهم و پیشرفت علوم و فن‌آوری مدرن هیچ‌گونه توجهی نداشتند، موردانتقاد ایشان قرار می‌گیرند. شریعتی از طریق انتقاد همزمان از مدرنیته و مذهب سنتی، جنبه‌های مثبت و منفی هر دو طرف را دسته‌بندی کرده و آمیزه‌ای از مفاهیم این دو مقوله به وجود آورده است که با در اختیار قرار دادن آن‌ها به روشنفکران و نسل جوان، به بسیج آنان در برابر رژیم دست زد.
بازسازی او از معانی و نهادهای اسلامی چون امامت، شیعه، تقیه و غیره در پرتو مجموعه‌ای از انگاره‌های مدرن چون آزادی، روشنفکری، استعمار و غیره به‌صورت نیرومحرکه‌ای پرقدرت در بسیج روشنفکران و نسل درس‌خوانده جوان در برابر رژیم شاه در نیمه دوم دهه پنجاه درآمد. شریعتی در برابر دو طیف روحانیت و روشنفکران موضع‌گیری داشت و معتقد بود که اسلام هم باید از جنبهٔ تئوریک و هم از جنبهٔ سازمانی موردبازسازی قرار گیرد. او این نکته را مطرح می‌کرد که مشعل رهبری باید از دست روحانیت به روشنفکران انتقال یابد. ازنظر ایشان بزرگ‌ترین مسئولیتی که روشنفکران دارند این است که علت‌های واقعی انحطاط و عقب‌ماندگی جامعه خویش را کشف کنند اما نکتهٔ مهمی که در ارتباط با روشنفکران مطرح می‌سازد این است که اینان باید خود را از روشنفکران اروپایی متمایز کنند. شریعتی می‌کوشید تا اسلام را به‌عنوان یک ایدئولوژی جامع و انقلابی معرفی کند و برتری‌های آن را نسبت به ایدئولوژی‌هایی نظیر مارکسیسم و لیبرالیسم بیان کند. دکتر شریعتی از دو نوع اسلام یاد می‌کرد:
1- اسلام به‌عنوان ایدئولوژی یعنی دینی که مسائل اعتقادی آن سلاحی است برای ترقی نوع انسان؛ این نوع اسلام ابوذرها می‌سازد، مجاهد و روشنفکر می‌سازد و یک اسلام کاربردی است.
2- اسلام به‌عنوان فرهنگ، مجموعه‌ای از معارف و دانش‌هایی است از قبیل کلام، عرفان، اصول فقه و غیره که مجتهد پرور است و امثال بوعلی سینا و فارابی را می‌سازد.
درمجموع ایشان باعرضه کردن اسلام شیعی در قالب یک ایدئولوژی، انقلابی مدرن را در عرصه تفکر و روشنفکری باز کرد. مقصود شریعتی از خویشتن، هنگامی‌که بازگشت به خویشتن را مطرح می‌کند، آن خویشتنی است که اسلام بنانهاده است اما نه اسلامی که ساخته‌وپرداخته فقها، مجتهدین و سازمان روحانیت است؛ بلکه اسلامی که ساختهٔ روشنفکران هست و ایدئولوژیک است. در نظر ایشان این‌گونه اسلام است که پیشرفت دهنده است و جامعه و افراد را مترقی می‌سازد. در سایهٔ این تعریف از اسلام است که مفاهیمی چون تشیع، انتظار و غیره در ادبیات ایشان مفهوم خاصی پیدا می‌کند. اگر آل احمد بانفوذترین چهرهٔ روشنفکری در دههٔ چهل بود، بدون شک شریعتی در دهه پنجاه این جایگاه را به خود اختصاص داد. او به‌عنوان روشنفکری مسئول، رسالت خود یعنی نجات انسان و جامعه را با قلم و کلام سحرانگیزش به‌خوبی به پایان رسانید. دکتر شریعتی شناختی عمیق و دقیق از ماهیت استعمار، امپریالیسم و همچنین اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعهٔ خویش داشت و با آگاهی کامل، کار بازسازی اندیشه‌های دینی را آغاز کرد و بیان و قلم هنرمندانهٔ خود را جهت تحقق آرمان‌های اسلام به کار گرفت. در این راستا اسلام و اهل‌بیت و تشیع را آن‌گونه که شایسته بود به مردم شناساند و آنان را با هویت فرهنگی خویش آشنا ساخت. وی سعی کرد جوانان تحصیل‌کرده را از خودباختگی و غرب‌زدگی و همچنین از گرفتار شدن به مکتب‌های نوپایی چون ماتریالیسم، ناسیونالیسم و … نجات دهد. او از هرکس که خطا و ضعفی می‌دید صریح ابراز می‌داشت. به‌عنوان نمونه او آخوندهای درباری و علمای متحجر و توجیه‌کننده حکومت را که به مسئولیت خود پایبند نبودند و زمینه جهل و انحراف امت اسلام را فراهم می‌آوردند موردانتقاد قرارداد. او آزادی را بدون سرمایه‌داری، عدالت را بدون دیکتاتوری و عرفان را بدون آخوندیسم می‌خواست. دکتر شریعتی از ملاباشی ها و آخوندهای درباری که با تضاد در گفتار و کردار خود موجب فقر و تسلط بیگانگان بر کشور شده‌اند سخت انتقاد کرده است و آنان را در کنار سلاطین ظلم و جور قرار داده است، او همچنین عالمان دینی را که به دربار پادشاهان رفت‌وآمد داشتند و آنان که لباس اهل علم و روحانیت شیعه را غصب و به تن کرده و آبروی مذهب را برده‌اند به‌شدت موردانتقاد قرارداد. بازتاب چنین صراحت‌ها و بی‌پروایی‌ها آن بود که گروهی به خطا رفته و وی را با جعل کتاب‌ها و آثارش مخالف اسلام ولایت اهل‌بیت معرفی می‌کردند؛ این در حالی است که او تمام آثار خود را در خدمت ولایت قرار داده بود. همچنین آخوندهای درباری ظاهر اندیش سخن وی را نوعی روحانی ستیزی شمردند. این تعبیر نادرست سبب شد که گروهی تلاش کنند بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، وی را مقابل جمهوری اسلامی قرار دهند. سیمای دکتر شریعتی و ارزش خدمت‌های بزرگی که در جهت روشنگری و بیداری ذهن مسلمانان و گرایش آنان به‌سوی اسلام انجام داد در پس پردهٔ ابهام قرارگرفته است. این‌گونه مسائل نشان‌دهندهٔ تأثیر عمیق مکتب فکری و اعتقادی دکتر شریعتی در تحول روحی و دگرگون کردن شیوهٔ تفکر مردم است. او با آگاهی از اوضاع سیاسی و اجتماعی به دنبال ارائه تعریفی نوین از دین بود. دینی که تحجر دست و پای آن را بسته بود. او در دفاع از حق و حقیقت و آگاهی و بیداری جامعه سرسختانه و بسیار تلاش کرد. آثار و تألیفات سرشار از اندیشه و آگاهی وی نشان‌دهندهٔ همین امر است. شهید راه آگاهی و اندیشه‌های مردمی، دکتر علی شریعتی ازجمله نویسندگان مسئول و متعهدی بود که با تشخیص دردها و نیازهای مردم زمان و نیز آگاهی از اوضاع نابسامان اجتماعی با زبان و قلمی هنرمندانه در پی ایجاد تغییر و تحول و انجام اصلاحات فرهنگی در جامعه بود. شریعتی در این زمینه فعالیت‌های بسیاری را به ثمر رساند تا آنجا که جان خویش را نیز در این راه فدا کرد. سرشت انقلابی و عدم سازشگری با ریاکاران، زرمندان و زورمندان باوجود او آمیخته‌شده و در تمام آثارش نمود پیداکرده است. دکتر شریعتی با نثر بیدارکننده و واقعیت‌گرای خود، روحیهٔ مقاومت و استبداد ستیزی و رهایی از چنگال استبداد و استثمار و استحمار را به مردم انتقال می‌دهد. وی در این راستا با انتشار کتاب‌ها و ایراد سخنرانی‌ها در پی آن بود که مردم را از خواب غفلت بیدار کند و چهرهٔ واقعی بنیان‌کنان را به مردم بشناساند، سپس زمینه را برای براندازی تسلط ظالمانه و جبارانه آنان فراهم کند و باعث رشد و شکوفایی فکری و فرهنگی مردم شود.
شریعتی از نمادها و سمبل‌ها در بیان دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی‌اش استفاده می‌کرد. بسیاری از حرف‌های سیاسی را بدون آن‌که مستقیماً بگوید، گفته است. در بازجویی‌ها و گزارش‌های ساواک به این موضوع اشاره‌کرده‌اند که اکثر افرادی را که بازداشت می‌کردیم، کتاب‌های شریعتی را خوانده بودند. شریعتی ازجمله روشنفکران متعهدی بود که خواهان برقراری عدالت در بین تمام انسان‌ها، برداشتن تبعیض‌های اجتماعی و اقتصادی و برخورداری از تمامی نعمت‌های الهی است. او نفی‌کنندهٔ انحصارطلبی، زراندوزی، سود طلبی، مصرف پرستی، اشرافیت و استکبار بود. او با رسیدن به مرحله آگاهی و خودآگاهی و درک جهان اطراف خویش، از دیدن نابسامانی‌ها و ناهنجاری‌ها بسیار رنج می‌برد و بر این اساس با نشر کتاب‌ها و ایراد سخنرانی‌ها در پی رفع این ناهنجاری‌ها و نابسامانی‌ها بود.

بستر ادبی آثار علی شریعتی
بسیاری از افراد جامعه علی شریعتی را به‌عنوان اندیشمندی جامعه‌شناس و اسلام‌شناس می‌شناسند و از جنبه‌های ادبی آثار وی کمتر آگاه‌اند؛ اما او پیش از اینکه متفکری جامعه‌شناس باشد، نویسنده‌ای برجسته و هنرمندی توانا است. دکتر شریعتی نویسنده‌ای محتوا گراست و هدف او از نگارش آثار گوناگون القای اندیشه‌ها و افکار خود به خوانندگان است. هرچند او به‌صورت و فرم اثر نیز توجه داشته و به‌خوبی از عهدهٔ پروردن هر دو برآمده است. شریعتی شاعری توانا و باذوق است و در آثار خود به‌صورت پراکنده اشعار زیبا و دل‌نشینی را به‌کاربرده است.
*نثر ادبی علی شریعتی: شریعتی قلم توانایی داشت و از ابزارهای ادبی به‌تناسب موضوع، گاه تیز و انتقادی و گاه نرم و شاعرانه بهره می‌گرفت. به همین دلیل است که شریعتی را در شمار مفاخر و مشاهیر معاصر و مبدع نثر تحقیقی ـ انتقادی می‌دانند. در آثار وی عبارات نوساختهٔ بسیاری که حاصل ذهن خلاق و مبتکر اوست به‌کاررفته به‌طوری‌که در نثر بیشتر نویسندگان معمولی یافت نمی‌شود. او در انتخاب واژه‌ها برای بیان مفاهیم ذهن خود حساسیت و دقتی خاص داشت و می‌کوشید واژه‌هایی در زنجیرهٔ گفتار خود به کاربرد که توانایی انتقال بار معنای اندیشه‌های او را داشته باشد. نثر آثار دکتر شریعتی ازنظر ویژگی‌های فکری درون‌مایه‌ای، دربردارندهٔ مضامین مختلف اجتماعی سیاسی ادبی تاریخی و عرفانی است.
* سبک ادبی علی شریعتی: سبک نوشتاریِ او از نمونه سبک‌های تأثیرگذار بر جامعه تحصیل‌کردهٔ عصر حاضر به شمار می‌رود، ازجمله عوامل مهم سبک‌ساز آثار شریعتی شکستن هنجارها و شیوه‌های معمول و متداول زبان معیار است. خروج از شیوه‌های معمول و متداول زبان معیار سبب نوعی برجستگی زبانی در آثار شریعتی شده است. این ویژگی سبکی در قالب عنوان‌هایی چون واژه‌های کهنه و قدیمی، نوآوری در واژگان تعبیرات غیرمتعارف، واژه‌های عامیانه و … ارائه‌شده است. هرچند به لحاظ سبکی همواره تمایلش به درازنویسی بود، اما گاهی از این میل همیشگی خود فاصله می‌گرفت و به نفع موضوع و مخاطب، جملات را کوتاه و ساده می‌نوشت؛ البته او در تمام متونی که سخن را طول‌وتفصیل داده نیز کلامش همیشه توأم با توصیفاتی زنده، جاندار و اغلب شاعرانه است. این سبک غالباً ویژگی نوشته‌هایی از او است که به یک موضوع محدود می‌شود؛ اما آنجا که اظهارنظرهایش را بیان می‌کند، به‌سادگی و روشن گویی و گاهی نیز به زبان کنایی گرایش دارد.
* جنبه‌های ادبی علی شریعتی: آشنایی دکتر شریعتی با بزرگان ادب پارسی در خلاقیت‌های ادبی‌اش مشهود است. یکی از جنبه‌های ادبی او را در نام‌گذاری کتاب‌ها و سخنرانی‌هایش می‌توان دید. نام‌گذاری‌های او (مانند کتاب: آری این‌چنین بود برادر) جدید و باسلیقهٔ ادبی صورت گرفته‌اند. اسطوره‌شناسی شریعتی تأثیر بسزایی در شخصیت فکری و ادبی او داشته است. ازاین‌جهت او را می‌توان یک اسطوره‌شناس دانست. اسطوره‌های ایران باستان و نیز اسطوره‌های یونان باستان و ملل دیگر حتی در ادیان شرقی را به‌خوبی می‌شناخت و از آنان بهره می‌برد. سخنرانی‌های دکتر شریعتی در زمان تبدیل متن گفتاری به متن نوشتاری، کمتر نیاز به ویرایش داشتند. کم هستند کسانی که دارای چنین ویژگی‌هایی هستند.
* تنوع آثار علی شریعتی: آثار او با توجه به تنوعی که دارد در 36 مجموعه گردآوری‌شده و دربردارندهٔ سخنرانی‌ها، اجلاس‌ها، گفتگوهای خصوصی با بعضی از شخصیت‌های بزرگ، نامه‌ها و گفتگوهای تنهایی است. این آثار از جهت فصاحت و بلاغت و نیز ازلحاظ صورت و محتوا در جایگاه خود برجسته و به کمال است. او یکی از نویسندگانی است که در زمینه‌های گوناگون به تألیف آثار پرداخته است. برخی از آثار شریعتی به گفتهٔ خودش نامه‌هایی به هیچ‌کس است؛ با این ویژگی هرکسی می‌تواند مخاطب آن باشد. درواقع زمانی که مخاطب خاصی برای کتاب تعریف شود، همگان نمی‌توانند از آن بهره‌مند گردند.
در کتاب «انسان» شریعتی به تبیین مسئلهٔ انسان و رابطه‌اش با اسلام، آزادی، تاریخ و همچنین به تبیین و تحلیل دیدگاه اسلام درباره انسان در مقایسه با دیدگاه مکتب‌ها جهان‌بینی‌های مغرب زمین به‌ویژه اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم پرداخته است. او به تبیین و تحلیل مکتب‌های مختلف مغرب زمین پرداخته است. دکتر شریعتی در این کتاب عنوان کرده است که تمام مکتب‌ها به‌جز اگزیستانسیالیسم انسان را مجبور و بی‌اراده می‌دانند. شریعتی با نگارش این کتاب و با ارائهٔ تصویری روشن و شفاف از مکتب‌ها و ایدئولوژی‌های مختلف که از انسانیت سخن می‌گویند نسل جوان را در انتخاب مکتب و مذهبی که شایستگی هدایت آنان را داشته باشد راهنمایی کرده است. نگارش این اثر در این راستا یعنی جهت‌بخشی گرایش جوانان و نیز مردم به‌سوی مکتب و مذهبی حیات‌بخش جزو اهداف اصلاح گرانهٔ وی بوده است. آثار انتقادی شریعتی که همگی را با آگاهی بر زندگی و آثار سرآمدان زمان خود می‌نوشت، سرشار از نفوذ و زیبایی کلام است. شریعتی در کنار استفاده از عبارات و واژگان فارسی سره که مخصوص اهل‌قلم است، لغات عامیانه نیز به کار می‌برد تا نوشته‌اش برای عموم مردم نیز قابل‌فهم باشد. یکی از زمینه‌های ادبی شریعتی ترجمه‌های اوست. اولین اثر ترجمه‌ای را که باراهنمایی پدرش، استاد محمدتقی شریعتی انجام داده بود، کتابی از «جوده السحار» به نام «ابوذر» بود. شریعتی درزمینهٔ ترجمه کتاب‌هایی از عربی به فارسی و نیز از فرانسه به فارسی و بالعکس در کارنامهٔ خود دارد. این جنبه که او به سه زبان فارسی، عربی و فرانسه مسلط بود، به قوت ادبی‌اش کمک کرده است. دکتر علی شریعتی به دلیل جملات قصار، متن‌های ادبی کوتاه و جملات بسیار زیبا، معروف است. کتاب‌های شریعتی در ایران و همچنین کشورهای خاورمیانه طرفداران بسیاری دارد. بی‌شک او را می‌توان یکی از شخصیت‌های تأثیرگذار بر ادبیات فارسی در قرن اخیر دانست. ادبیات دینی و انقلابی، مرهون سبک ادبی شریعتی است.
*آرایه‌های ادبی در نوشتار علی شریعتی: آنچه سبب می‌شود برخی آثار علی شریعتی را تغزلی، خطابی و تعلیمی (از نوع نثر خواجه عبدالله انصاری) بدانند، آشنایی کافی او با موسیقی درونی یا صنایع بدیع لفظی و نیز برجسته ساختن این صنعت در کلام است. شریعتی به موسیقی نثر نیز به‌خوبی توجه کرده به‌طوری‌که انواع آرایه‌های لفظی و بدیعی را در آثار خود به‌کاربرده است. او در آثار خویش از ابزارهای بیانی چون تشبیه، مجاز، کنایه، رمز و از صنایع بدیع معنوی چون تضاد، طنز، ضرب‌المثل و… استفاده کرده که بسامد آن‌ها در هر کتابی متفاوت است. صنعت تکرار که شریعتی گاه در آثار ادبی‌اش بسیار از آن بهره گرفته، قاعده‌ای در سبک نوشتارش بود که با کمک آن کلامش را آهنگین می‌کرد و ساختار نثرش را منسجم. نویسنده خوش‌ذوقی چون علی شریعتی با داشتن طبعی شاعرانه و روحی حساس و همچنین با آگاهی از دو دانش جامعه‌شناسی و ادبیات فارسی توانست بود در عرصهٔ خلق زیباترین، عمیق‌ترین و باشکوه‌ترین نمادها موفق و سربلند از صحنه بیرون آید. همچنین وی در عرصهٔ نمادسازی در دورهٔ معاصر بسیار برجسته و ماهرانه عمل کرده است. نوشتار شریعتی هم ایجاز دارد و هم اطناب:
«من همه تلاشم این است که حرفم را بزنم و همه ترسم این است که آن را بد بفهمند. این است که آن‌همه شرح و بسط می‌دهم و بازهم خیلی‌ها بد می‌فهمند و اما در آنجاها که می‌بینید مسئله‌ای را چند بار تکرار کرده‌ام می‌خواهم بگویم که من جز این هیچ حرف دیگری ندارم؛ بقیه همه حاشیه است. مثلاً زر، زور و تزویر هر جا که جز تکرار این سه، حرف دیگری زده‌ام، پشیمانم. »

برخی ویژگی‌های ادبی آثار شریعتی
* تاریخی نگری: شریعتی به لحاظ ادبی تا حدی لحن تاریخ گرایانه دارد و این تاریخی گری بیشتر در به‌کارگیری واژه‌ها خودنمایی می‌کند. البته او متعلق به زمان گذشته است اما تفاوت زبان نسل گذشته و نسل اکنون به‌اندازهٔ تفاوتی که در سیاق کلام شریعتی دیده می‌شود، نیست. ساختار جمله‌های او بیشتر به نثر سده‌های 4 تا 6 هجری به‌ویژه نثر حدود العالم و تاریخ بیهقی نزدیک می‌شود اما درعین‌حال شیوا و روان است چون کاملاً نامتعارف نیست.
* تاریخ گریزی: شریعتی با صراحت، زمان و مکان را به هم می‌ریزد و با اشاره به زمان‌ها و مکان‌های مشابه، تمام تاریخ‌ها و فضاها را از زمان و مکان مشخص و واقعی جدا می‌کند.
* نو واژگان: این دست واژگان تازه به‌وضوح در کتاب «کویر» دیده می‌شوند. به این سبب که معنای کانونی آن‌ها هنوز قوام نیافته و در ذهن گویشوران جا نیفتاده و وارد واژگان زبان نشده است. درنتیجه تفسیرپذیر تر از واژه‌های دیگرند و معنایی پویاتر دارند و قادرند عمق معنایی بیشتری به متن بدهند. گرچه دربارهٔ آن‌ها نیز تغییر معنایی چه به شکل هم‌زمانی یعنی گسترش معنایی و استعاره سازی و چه به شکل درزمانی امکان‌پذیر است.
* زنجیروارگی: در کتاب‌های شریعتی تکرار صفت‌ها و اسم‌ها ضرباهنگی خاص به متن داده است و برجسته‌سازی زنجیروار متن با جمله‌های بلندی که پی‌درپی به‌صورت هم‌پایه یا موصولی به هم پیوند می‌خورد بیشتر و بیشتر می‌شود؛ زیرا خواننده اسم‌ها، صفت‌ها، قیدها، فعل‌ها و درنهایت بندها، جمله‌ها و حتی پاراگراف‌ها را پیوسته می‌خواند، نه با وقفهٔ ایستای نقطه، بلکه تنها با عطف «و»، «که»، «کاما» و مانند آن‌ها. این است که اثر، ذهن خواننده را برمی‌انگیزد و پیوسته می‌کوشد تا برداشت خود را بر خواننده تحمیل کند. چراکه این تکرار باعث برجسته شدن سازه‌ها و عناصر مدنظر نویسنده می‌شود.
*لایه‌لایه نویسی: نویسنده مقصود خود را در لایه‌های مختلف از طریق رسیدن به منظورهای آغازین پدیدار می‌کند. صدق و کذب گزاره بر صدق و کذب گزاره بعدی اثر می‌گذارد.
* رد پای ادبی علی شریعتی: تاکنون محققان و اسلام شناسان زیادی در کتاب‌های خویش از شخصیت‌های تاریخی مانند حضرت زینب و پیامبر و … یادکرده‌اند اما علی شریعتی با قلم توانا و ذوق ادبی سرشار خود دست به ابتکار زده و به شکلی تازه و در قالب مفاهیم و واژگانی جدید از آنان یادکرده است. شیوهٔ نویسندگی علی شریعتی با توجه به نوآوری‌ها و ابتکارهایی که در سه سطح ویژگی‌های زبانی، فکری و ادبی دارد، الگویی در عرصهٔ نویسندگی در میان سایر نویسندگان به شمار می‌رود؛ ازاین‌رو می‌توان او را ازجمله نویسندگان برجسته دوره معاصر به شمار آورد. حسین‌علی قبادی در مقاله‌ای تحقیقی درباره نمادهای به‌کاررفته در آثار دکتر شریعتی اذعان داشته شعر شاعرانی چون موسوی گرما رودی، سلمان هراتی، نصرالله مردانی، قیصر امین پور، حسن حسینی و محمدرضا عبدالملکیان را موردبررسی قرار داده و به این نتیجه رسیده که این شاعران در سطح نمادپردازی و بیان مفهوم و مدلول همگی از آثار شریعتی تأثیر پذیرفته‌اند. همچنین علی معلم به‌عنوان شاعر انقلاب با تأثیرپذیری از آثار شریعتی، واژه‌ها و مفاهیم نمادینی چون امت و امامت، هجرت و شهادت و … را در آثار خود به‌کاربرده است. به‌طورکلی می‌توان گفت که تمام آثار دکتر شریعتی که به‌ظاهر پراکنده می‌نماید، در یک راستا و بامعنای رمزی مشخص نوشته‌شده‌اند. معنای رمزی آن‌ها بازگشت به خویشتن خویش است و جویای حقیقت، معرفت و کمال انسانی بودن است.

سخن پایانی
اگر نوشته‌های معاصر را به‌پیش از شریعتی و پس از شریعتی تقسیم کنیم، مشاهده می‌کنیم که در آثار پیش از شریعتی، نویسندگان سعی بر این داشتند که نزدیک به زبان عامه، برای همه‌فهم بودن آثارشان بنویسند و این انتقاد و زیر ذره‌بین قرار دادن اوضاع اجتماعی و قلم به شکوه رقصاندن، پیش از شریعتی آغازشده بود اما بعد از تجلی این شخصیت، یک‌قدم فراتر نهاده شد. ادبیات این نویسندهٔ معاصر که وسیله‌ای برای اهداف عظیم او بود، این جسارت را به ادیبان پس از خود داد که تنها گارد گرفتن کافی نیست و باید ضربه را فرود آورد. شریعتی را اگر می‌توانستند می‌خریدند تا مدح قدرت کند و چون نتوانستند، از کارش جلوگیری کردند، زندانی‌اش کردند تا از کشور خود گریخت. متأسفانه اکنون هم کسانی مانند شریعتی همین سرنوشت رادارند. بااین‌حال آنان که در تاریخ ما ماندگار می‌شوند، اهل فرهنگ به معنای عام خود هستند که ادیبان را هم در برمی‌گیرد و شریعتی چهره‌ای فرهنگی است و ماندگار. اکنون کتاب‌های ادبی دکتر شریعتی جزء پرفروش‌ترین‌ها هستند. جوانانی که امروز می‌خواهند شریعتی را بشناسند، معمولاً به سراغ اسلام‌شناسی و شیعه او نمی‌روند، بلکه آثار ادبی‌اش را مطالعه می‌کنند. درزمینهٔ هنر نیز سخنرانی‌ها و نوشته‌های شریعتی بن‌مایه‌های ادبی قوی‌ای دارد. بخش دیگری از آثار شریعتی که می‌توان نبوغ ادبی او را در آن‌ها دید، نامه‌های اوست که زیبایی‌های ادبی‌اش، آن‌ها را خواندنی‌تر کرده است. برای مثال دریکی از این نامه‌ها خطاب به پسرش چنین نوشته است: «پسرم اگر می‌خواهی که گرفتار هیچ دیکتاتوری نشوی، بخوان و بخوان و بخوان .»
منابع
احمدی، حمید (1380)؛ شریعتی در جهان: (مجموعه مقالات ترجمه‌شده)، تهران، شرکت سهامی انتشار
بروجردی، مهرزاد، (1377)؛ روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمهٔ جمشید شیرزادی، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز
پدرام، مسعود، (1382) روشنفکران دینی و مدرنیته در ایران پس از انقلاب، تهران، ناشر گام نو
حسینی زاده، سید محمدعلی (1386)؛ اسلام سیاسی در ایران، قم، دانشگاه مفید
نیک‌اندیش، زهره، (1388)، نقد و تحلیل سبک‌شناختی آثار برگزیدهٔ دکتر علی شریعتی (پایان‌نامه کارشناسی ارشد)
عنایت، حمید (1362)؛ اندیشهٔ سیاسی در اسلام معاصر، ترجمهٔ بهاءالدین خرمشاهی، تهران، خوارزمی
(سایت‌های قابل‌دسترس: پایگاه اینترنتی پژوهشکده باقرالعلوم، «اندیشهٔ سیاسی شریعتی» نوشتهٔ سید ابوالحسن توفیقیان،
و سایت: Wikiadabiat.net/index.php)




ماجرای پایان‌ناپذیر شریعتی

یونس صمدنژادپژوهشگر و مردم شناس

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است
(صاِئب تبریزی)

بی گمان شریعتی اثرگذارترین روشنفکر ایران معاصر و از جهاتی مهم‌ترین متفکر نواندیش دینی در قرن اخیر ایران به شمار می‌آید. وی در دوران معاصر خوانشی دیگر از دین را به نسل خود آموخت و اهمیت فهم دین در بستر تحولات و تعاملات تاریخی را برجسته کرد و در این سیر و صیرورت معرفتی، گفتمان تازه‌ای را در دین شناسی بوجودآورد و ره آوردهای اندیشه ای او تحرکات فکری و اجتماعی و فرهنگی عمیقی را در جامعه ایرانی شکل داد. بدون تردید افکار و اندیشه های شریعتی در رخداد انقلاب اسلامی در سال 1357 نقش بی بدیلی داشته است.

نام دکترعلی شریعتی به گفته میشل فوکو با انقلاب اسلامی درهم آمیخته است. بسیاری از متفکران و نویسندگان مانند حامد الگار ایشان را ایدئولوگ انقلاب می دانند و معتقدند بعداز آیت‌الله خمینی دومین شخصیت مطرح در جامعه ایران بود(به نقل از: رزمجو،1369:44-45).
حمید عنایت شریعتی را مردمی ترین تجددخواه شیعه دانسته (به نقل از: درگاهی ،1393:90) و خیلی ها مانند آبراهامیان او را بزرگترین روشنفکر ایران معاصر می دانند. اغلب شخصیت های انقلاب اسلامی و اندیشمندان پیرامون شریعتی سخن ها گفته اند (رزمجو،1369: 44-45) . از عالمان و روحانیان و بزرگان و مسؤولان گرفته تا هنرمندان و نویسندگان و محققان پیرامون اندیشه ها و آثار شریعتی، سخنانی گفته و نظرات و دیدگاه‌هایی ارائه نموده اند. هنوز هم پیرامونش حرف و حدیث زیاد است و هرکسی از منظری شریعتی را تبیین و توصیف و تحلیل و نقد می کند.
ایدئولوژی گرایی، رادیکالیسم، مبارزه طلبی، بی قراری، حیرانی و سرگشتگی ویژگی‌هایی است که شریعتی و زمانه او داشته و دارد. اگر در زمان حیات شریعتی اورا کمتر شناختند و یا این شناخت مشکل بود، ولی امروزه با رجوع به زمانه او و بررسی شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن دوران و نیز با بررسی آثار و مکتوبات شریعتی و همه جوانب مطرح در این بررسی میتوان به شناخت اندیشه ها و آرمانها و اهداف این بزرگمرد بمراتب بهتر از گذشته دست یافت.
شریعتی و افکار و آموزه هایش (که اکنون در مجموعه آثار ۳۶ جلدی که از ایشان به یادگار مانده) به لحاظ موضوعی چندان متنوع و رنگارنگ است که نمی‌توان آنها را به یک و یا چند موضوع فروکاست. تنوع و گوناگونی دیدگاه های شریعتی در زمینه های مختلف دینی و اجتماعی و عرفانی و هنری و حتی نوع نگاهش به ادبیات و سخنان نغز و زیبا و تاثیر گذار وی در این موارد هماره موجب شده است که آثار و کتاب‌ها و سخنان این نادره دوران بر سر زبان‌ها و نوشته ها باشد و هنوز هم از وی به‌عنوان روشنفکری تاثیر گذارو پرمخاطب می‌توان نام برد؛ و بقول صائب یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت و حدیث شریعتی نیز همچنان پویا و زنده و محل گفتگوست، و نام و یاد او هرگز فراموش نگشته و کهنه نمی شود.
در این مختصر به برخی از اصول فکری و اندیشه های مهم و مشهور دکتر شریعتی در چند محور اشاره می کنم.

الف) توحید
توحید از دیدگاه شریعتی چنان‌که خود او مدعی‌ست نه فقط یک تئوری کلامی اعتقادی و صرفاً یگانه پنداشتن خداوند که به منزله یک زیربنا و جهان‌بینی اعتقادی‌ست. او توحید را به عنوان اصل اصیل یکتاپرستی عنوان می‌کند و در آثار اسلام‌شناسی‌اش از آن در مقابل شرک یاد می‌کند وی توحید را به عنوان زیربنای اخلاقی و مبنای انسانیت مبتنی بر دو اصل خیر و شر و نیز توحید در نظر شریعتی یک فلسفه تاریخ و زیربنای جامعه شناختی است.
از دید شریعتی توحید عبارتست از:
… یک فلسفه جهان‌بینی و جهان‌شناسی که همان‌طور که می‌خواهد به جهان وحدت بدهد، از نظر خلقت به انسان وحدت بدهد، و همان طوری‌که می‌خواهد بین تمام عناصر جهان وحدت بدهد ـ جهان را به خیر و شر تقسیم نمی‌کند ـ، همان‌طور می‌خواهد زیربنایی برای وحدت گروه‌ها و نژادها و طبقات بشری بسازد؛ و بنابراین توحید خدا، در عین حال که حقیقت توجیه‌کننده عالم است زیر بنای توحید انسان هم هست، و توحید معبود زیربنای توحید عابد، که انسان‌ها باشند، هست…

این تصویر دارای صفت خالی alt است؛ نام پروندهٔ آن 1396032923122535411193574-1024x713.jpg است

بنابراین توحید ،وحدت میان عشق و عقل ، وحدت میان عشق و عقل ،وحدت میان بئاتریس و ویرژیل، وحدت میان ابوعلی سینا و ابوسعید ووحدت میان پاسکال و دکارت راتحقق می بخشد. وانسان را به دو قطب عشقی و عقلی و اشراقی و استدلالی تقسیم نمی کند. چون توحید هیچگونه ثنویت را حتی در روح و در فرد نمی تواند تحمل کند.توحید دوگانگی میان جسم و روح را ازبین می برد. در قران شما هرگز نمی توانید جایی را پیدا کنید که جسم از روح جدا شده باشد.یا از روح و جسم جداگانه سخن گفته شود، چه رسد به مبنای اخلاقی و مذهبی و عرفانی و فلسفی….(مجموعه آثار 16صفحه 93 تا 115)
خدا تنها به معنای افریننده هستی نیست ؛ یعنی تنها پاسخ یک پرسش علمی انسان درباره خلقت هستی نیست؛ بلکه معنای هستی نیز هست؛ یعنی هستی بی خدا کلمه ای است بی معنی، وجودی است پوک و بیهوده، چهره‌ای است زیبا ولی احمق.
خدا معنای هستی است، جهت هستی است، با او فقط خلقت حیات دارد، طبیعت زنده است، هستی، بی خدا، یک لش مرده و بی ارزش است، یک جماد است، انسان نیز جزئی از هستی است . (شریعتی، 1363: 73)
تجربه تاریخ نشان داده است که «مذهب» نیرومندترین عاملی است که به جامعه بشری تشخص و اتکا و ایمان به خویش و استقلال در برابر بیگانه بخشیده است.(شریعتی، 1360: 344)

ب)سوسیالیسم اسلامی
کسانی که حتی اندک آشنایی با شریعتی و آثار و افکار او دارند، به روشنی می‌دانند که یکی از آموزه‌ها و در واقع یکی از اصول فکری شریعتی، باور به عدالت طلبی و برابری خواهی بوده است که البته مانند دیگر موضوعات دیگر ،صبغه‌ای از باورهای دینی و آموزه‌های اسلامی داشته و به استناد برخی شخصیت‌های تاریخ اسلام توجیه شده است.
شاید بتوان مهم‌ترین سخن شریعتی در این باب را همان سه گانه مشهور «عرفان، برابری و آزادی» دانست. شاید به جای «عرفان» از «معنویت» بگوییم مناسب تر باشد و به جای آزادی «دموکراسی»، درست‌تر و روشن‌تر است. چرا که توضیحات شریعتی نشان می‌دهد که مرادش از عرفان معنویت است و از آزادی دموکراسی و این‌ها را می‌توان از گفته‌های دیگر شریعتی هم به دست آورد. مثلا در مجموعه آثار شماره ۸ (نیایش) می‌گوید: «خدایا! جامعه ام را از بیماری تصوف و معنویت زدگی شفا بخش تا به زندگی و واقعیت بازگردد. و مرا از ابتذال زندگی و بیماری واقعیت زدگی نجات بخش، تا به آزادی عرفانی و کمال معنوی برسم» همانطور که ملاحظه می‌شود، در این گفتار، «تصوف» (بخوانید عرفان) و «معنویت» مرادف به کار رفته و «آزادی عرفانی» با «کمال معنوی» قرین شده است. چنین می‌نماید که در ذهن و ضمیر شریعتی نیز عرفان مرادف معنویت بوده است. در مورد آزادی نیز داستان همین گونه است. هرچند مفهوم آزادی (به ویژه در ذهن و زبان شریعتی) معنایی فراتر از آزادی سیاسی دارد و شامل آزادگی نیز می‌شود ولی او بارها مراد و منظورش را بازگفته و توضیح داده است که مقصودش همان دموکراسی و حق حاکمیت ملی و مردمی است. چنان که در گفتار «صالحات و حسنات در قرآن» در مقام شرح و بسط مثلث زر و زور و تزویر این مدعا را به روشنی نشان داده است.

تکیه معرفتی و اعتقادی دیگر شریعتی برای اثبات برابری خواهی، اصل توحید است. در دستگاه فکری و اعتقادی شریعتی، اصل توحید یگانه اصل دین است (در برابر تقسیم سنتی اصول و فروع و فهرست اصول به سه و یا پنج) و او (چنان که در طرح هندسی مکتب آورده است)، فقط توحید را زیربنای معرفتی و دینی تمام ارکان مختلف و متنوع اسلام می‌شناسد. او اصل توحید را معیاری برای برابری (یا سوسیالیسم اسلامی) معرفی می‌کند. وی توحید را یکتایی در الوهیت، یک تویی در بودن و یکه سازی در بودن فردی و اجتماعی می‌داند و این بدان معناست که در تمام اجزای جامعه انسانی باید برابری و در بعد سلبی آن عدم تبعیض حاکم باشد. شاید بتوان گفت این بعد توحید می‌تواند مصداق توحید اجتماعی و یا توحید در عبادت باشد. منطقا در اینجا دو گانه «شرک» و «توحید» شکل می‌گیرد؛ دوگانه‌ای که شریعتی بارها بدان توجه کرده است.
به عنوان نمونه چند فراز از گفته‌های شریعتی در باب برابری و سوسیالیسم را می‌آورم تا مدعیات ایشان وضوح بیشتری پیدا کند.
«سوسیالیسم یک ایده آل انسانی و یک ضرورت حیاتی است. سوسیالیسم در مسیر آرمان آزادی خواهی، حق طلبی و عدالت جویی انسان، دعوتی است به نفی تبعیض و بهره کشی و افزون طلبی فردی و شرک طبقاتی» (مجموعه آثار ۴، ص ۳۵۹) .
«زندگی برابرانه در یک جامعه، جز بر اساس یک «زندگی برادرانه» محال است» (مجموعه آثار ۲۰، ص ۴۸۱) .
«سوسیالیسم و دموکراسی، دو موهبتی است که ثمره پاک‌ترین خونها و دست آورد عزیزترین شهیدان و مترقی‌ترین مکتب‌هایی است که اندیشه روشنفکران و آزادی خواهان و عدالت طلبان، به بشریت عرضه کرده است» (مجموعه آثار ۲۲، ص ۲۲۰-۲۲۱).
«سوسیالیسم برای ما، تنها یک سیستم «توزیع» نیست، یک فلسفه زندگی است» (مجموعه آثار ۱۰، ص ۸۰).
از این مجموعه چنین اصل اساسی استخراج و استنباط می‌شود:
یکم: نفی و رفع تبعیض و استقرار برابری در روابط انسانی یک ضرورت انسانی و اخلاقی است.
دوم: این نفی تبعیض در تمام ابعاد است و فقط جنبه اقتصادی ندارد؛ هرچند مسئله معیشت و زندگی مادی بسیار مهم است و باید تأمین شود. ولی در هرحال سوسیالیسم اساسا و اولا «یک فلسفه زندگی است». شریعتی در باب تأمین «نان» در زندگی آدمیان چندان اصرار داشت که در پاسخ به پرسش از «معنای زندگی چیست؟ » می‌گوید: «نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن» (مجموعه آثار ۱، ص ۱۸۵). او در پی نقل این مطلب، تأکید می‌کند که «نان» در آغاز این پنجگانه، دقیق و درست انتخاب شده است. او در این باب تا آنجا اصرار داشت که می‌گفت «مردمی را که «آب قنات» ندارند به جستجوی «آب حیات» در پی اسکندر روانه کردن و قصه خضر در گوش شان خواندن، شیطنت بدی است» (مجموعه آثار ۱۳، ص ۲۶۶). در این باب آرای شریعتی در باب «مالکیت» و «توزیع» و «مصرف» و همین طور «استثمار» مهم‌اند و در آثار او می‌توان یافت.
سوم: برابری بدون برادری محال است. مراد از «برادری» احساس هم‌پیوندی عمیق انسانی است که در تفکر شریعتی ذیل عنوان «اومانیسم اسلامی» بر بنیاد قصه آدم در قرآن تبیین شده است.
چهارم: شریعتی سوسیالیسم و برابری خواهی و عدالت طلبی خود را بر بنیاد توحید و اخلاق دینی استوار می‌کند. او می‌اندیشید که «اخلاق یک سوسیالیست اخلاق یک مسلمان است» (مجموعه آثار ۲۳، ص ۳۵۰). به نظر وی اصولا سوسیالیسم و اخلاق سوسیالیستی و منش برابری خواهانه بر بنیاد ماده گرایی و ماتریالیسم قابل توضیح و تفسیر نیست بلکه با اساس بینش توحیدی و معنوی قابل فهم و تحلیل و قبول است. از این رو، وی ابوذر غفاری (صحابی برابری خواه پیامبر در روزگار عثمان) را «خداپرست سوسیالیست» می‌دانست (البته این عنوان برگرفته از کتاب عبدالحمید جوت السحار مصری بوده که شریعتی آن را در جوانی ترجمه کرده بود). گفتنی است که در این مورد شریعتی میراثدار «خداپرستان سوسیالیست» که بود که در سالهای نخستین دهه بیست شکل گرفته بود و او در نوجوانی عضو فعال آن بود.
پنجم: برابری با معنویت (و اخلاق) و آزادی (دموکراسی) کامل خواهد بود. با این همه، شریعتی با «سوسیال – دموکراسی» نوع اروپایی آن (البته با معیارهای پنجاه سال قبل) سازگار نبود و آن را در خدمت سرمایه داری می‌دانست.
ششم: یکی از محورهای بنیادین نقد شریعتی از نظام سرمایه داری حاکم بر جهان (و در زمان او عمدتا آمریکا و اروپا) با تمام ابعاد و ملزوماتش، همان اصول برابری خواهی و تبعیض ستیزی و اخلاق سوسیالیستی توحیدی اش بود که در این باب بسیار سخن گفته است. او بارها به اصول و دستاوردهای مترقی و آزادیخواهانه جهان مدرن اذعان کرده است اما در عین حال به پیامدهای خواسته و ناخواسته جهان پیشرفته صنعتی و سرمایه داری و اخلاق حاکم بر آن توجه و به شدت آنها را زیر ضربه نقد خود گرفته است. البته به قطب سوسیالیستی آن روزگار (قطبی که خود را بدیل و آلترناتیو سرمایه داری می‌دانست) نیز با همان حدت می‌تاخت. شاید بتوان گفت این جمله کوتاه او که: غرب سرمایه داری «انسان قلابی» می‌سازد و شرق سوسیالیستی «انسان قالبی»، تا حدودی رویکردهای انتقادی اش در این مورد را عیان کرد .
“نهضت ابراهیم” می‌خواهد به وسیله توحید، در عین حال که انسان را از نظر شناخت هستی بر گرد کانون واقعی و حقیقی عالم وجود بچرخاند، در عین حال بر گرد یک ملاک و یک زیربنای فکری، که اساس وحدت بشری و طبقاتی و نژادی را می‌سازد، بچرخاند، و سمبل هر دو کعبه است.[۳۵]

ج) حکومت دینی
شریعتی معتقد به برقراری حکومت دینی نبود، ایشان دموکراسی با رأی اکثریت را در جهان امروزی نه کاملترین بلکه قابل قبول‌ترین حکومت می‌دانست : «اول باید ببینیم حکومت مذهبی چیست؟ حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجل سیاسی، رجل مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می‌کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می‌داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم می‌داند، و نه به اعتبار رای و نظر و تصویب جمهور مردم.
بنابراین یک حاکم غیرمسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموس مردم مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی‌دهد، بلکه رضای خدا را در آن می‌پندارد. گذشته از آن، برای مخالف، برای پیروان مذاهب دیگر، حتی حق حیات نیز قائل نیست.
آن‌ها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن راه دین و حق می‌شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می‌کند. خلاصه حکومت مذهبی همان است که قرون وسطی کشیشان داشتند و ویکتور هوگو آن را به‌دقت ترسیم کرده‌است .» (شریعتی، 1388: 206 و 207)
د) استبداد
شریعتی استبداد و دیکتاتوری را از عوامل بیرونی دفن استعدادهای انسانی «وقد خاب من دساها» می‌دانست و رستگاری انسان «فلاح» را تا خدا، تا «صدرة المنتهی» (یک وجب مانده به خدا) بالاترین اعتقاد به اومانیسم تلقی می‌کرد دکتر شریعتی استبداد و دیکتاتوری را عین شرک می‌داند و مستبد و دیکتاتور را کسی می‌شمرد که قصد خدایی کردن در زمین را دارد:
«پذیرش استبداد پذیرش شرک است: اگر سرنوشت خود را بدست کسی بسپاریم یا در دست کسی بیندازیم شرک آورده‌ایم؛ اگر آزادی خویش را به کسی فروختیم یا کسی را صاحب خود پنداشتیم یا ادعای کسی را که خود را صاحب ما می‌شمارد پذیرفتیم، مشرکیم …
هرکس به خاطر قدرت، علم، ثروت و نژاد… تکبر ورزد و خود را از دیگران بزرگتر نشان دهد، یا اراده خود را بر خلق «تحمیل» کند و به «میل خود» حکومت براند، ادعای خدایی کرده، و هرکه آن را بپذیرد «شرک» آورده‌است. زیرا «حکومت مطلقه»، «اراده مطلقه» تکبر، قدرت و تسلط و تملک در انحصار خداست.» (شریعتی، 1388: 94 و 95)

و) امت و امامت
از دیگر نظریات عمده شریعتی نظریه امت، به پیشوایی امامت است. ، در نظام امت و امامت شریعتی رأی افراد ناآگاه جامعه را خوار شمرده و خواستار نوعی دموکراسی ارشاد شده برای جوامع عقب‌مانده تا دست یافتن آن‌ها به سطح قابل قبولی از توسعه شده بود. به باور منتقدان، شریعتی با طرح بحث امت و امامت و بی‌اعتنایی به رأی توده‌ها، ناخواسته به توجیه نظریه ولایت فقیه در جمهوری اسلامی کمک کرده بود.[۴۰]
شریعتی در این زمینه بحث دموکراسی رأس‌ها و دموکراسی رأی‌ها را مطرح می‌کند. دموکراسی رأس‌ها از نظر وی مربوط به جوامعی است که آرای افراد وابسته به دیگران است و مثلاً رئیس قبیله رأی خود را بر تمام قبیله تحمیل می‌کند. اما دموکراسی رأی‌ها مربوط به جوامعی است که افراد جامعه به «اندویدوئالیسم کامل» رسیده‌اند.[۴۱]
شریعتی می‌گوید:
رهبری امت (امامت) متعهد نیست که همچون رئیس‌جمهور آمریکا، یا مسئول برنامه «شما و رادیو»، مطابق ذوق و پسند و سلیقه مشتری‌ها عمل کند، و تعهد ندارد که تنها خوشی و شادی و برخورداری -در حد اعلا- به افراد جامعه‌اش ببخشد. بلکه می‌خواهد و متعهد است که در مستقیم‌ترین راه‌ها، با بیشترین سرعت و صحیح‌ترین حرکت، جامعه را بسوی تکامل رهبری کند، حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد، البته رنجی که اکثریت، آگاهانه پذیرفته‌اند، نه که بر آن‌ها تحمیل کرده باشند. بدین ترتیب، «امامت» عبارت می‌شود از رسالت سنگین رهبری و راندن جامعه و فرد از «آنچه هست»، به سوی «آنچه باید باشد»، به هر قیمت ممکن، اما نه به «خواست شخصی امام»، بلکه بر اساس ایدئولوژی ثابتی که امام نیز بیشتر از هر فردی، تابع آن است و در برابرش مسئول! و از همین‌جا است که امامت از دیکتاتوری جدا می‌شود و رهبری فکری انقلابی با رهبری فردی استبدادی تضاد می‌یابد.[۴۲]

ه) بازگشت به خویشتن
از دغدغه های شریعتی عقب ماندگی فکری، اعتقادی، فرهنگی، علمی، صنعتی مسلمانان و تمدن اسلامی بود. ار برای حل این معضل عقب ماندگی مسلمانان ” بازگشت به خویشتن” را مطرح کرد، اما نه خویشتنی که غرب و غرب زده ها ارائه میدادند، که خود نوعی استعمار جدید بود، بلکه منظور شریعتی از “خویشتن” اسلام نبوی و تشیع علومی بود که در دستگاه اعتقاد وی آن دو یکی اند و در واقع تشیع به روایت علی (ع) و آل علی تنها روایت درست و کامل از اسلام است.

“اما به عقیده ما غرب در قبال ما ایرانی‌ها و مسلمانها به انکار فرهنگ سنتی نپرداخته تا ما در مقابل به اثبات آن بپردازیم، بلکه او به شدت به آن تکیه میکندو حتی در مواردی اغراق آمیز، اما انحرافی، یعنی چهره ای از فرهنگ و تمدن و تاریخ را به ما ارائه میدهد که خود میخواهد. این است که اثبات مطلق وجود فرهنگی و بازگشت به خویشتن سنتی برای ما مسئله ای را حل نمیکند، بلکه و به عنوان احیای سنتهای قومی و رسوم و آداب و عادات بومی و ارثی ما را به نوعی ” ارتجاع جدید” بکشاند…(این نوع) بازگشت به خویش استعمار جدید است و چه زشت … بنابرین، در شعار «بازگشتبه خویشتن» باید معین کرد «کدام خویشتن؟» «خویشتن اساطیری؟» « خویشتن قومی و نژادی» «خویشتن تاریخی؟» « خویشتن سنتی و بومی» «خویشتن باستانی؟» « خویشتن مذهبی»«کدام مذهب؟» «کدام شیعه؟» «علوی، صفوی؟»”
” و اینک در یک کلمه میگویم : تکیه ما به همین خویشتن فرهنگی، اسلامی مان است و بازگشت به همین خویشتن را باید شعار کنیم ، به خاطر اینکه تنها خویشتنی است که از همه ما به ما نزدیکتر است و تنها فرهنگ و تمدنی است که الان زنده است و روح و حیات و ایمانی است که در متن جامعه الان که روشنفکر در آن جامعه باید کار کند، زندگی دارد و تپش دارد.”(مجموعه آثار23صفحه 159،158)
در خاتمه باید گفت شریعتی از معدود اندیشمندان برجسته و تحول آفرین در جامعه روشنفکری ماست
که اندیشه های نابی را در احوالات اجتماعی و دینی و فرهنگی و سیاسی و تاریخی ما مطرح کرد و افسوس که درجوانیش که تازه می خواست ثمرات بیشتری را بدهد ، ازبین ما رفت و واینک ماییم و پرسش‌های او و طرح‌ها و آرمان‌های او ، بدون تردید بردوش جریان روشنفکری و دینداری متعهد و مسئول ماست که راه این اندیشمند بزرگ را باتببین و تحلیل و نقد و بررسی عالمانه دیدگاه ها و نظرات او ادامه داده و موجب به ثمر نشستن درخت طیبه آگاهی و خودآگاهی و تصفیه و استخراج منابع فرهنگی و زدودن خرافات و زنگارهای تاریخی و جغرافیایی که برروی دین راستین و انسانیت ما نشسته است، باشند.
منابع و مآخذ:

  • درگاهی، محمود(1393) شریعتی آشنای ناشناخته، تهران: کویر.
  • دژاکام، محمد یاسین. (1381). شریعتی و باز فهمی دین. تهران. موسسه نشر و تحقیقات ذکر.
  • رزمجو،حسین(1369) استاد و فرزند برومند او. مشهد: موسسه چاپ و انتشارات استان قدس رضوی
  • شریعتی، علی. (1359) مجموعه آثار 10. جهت گیری طبقاتی در اسلام. تهران، دفتر تدوین و انتشار مجموعه اثار شریعتی، چاپ اول
  • شریعتی، علی. (1360) مجموعه آثار 20. چه باید کرد؟. تهران، انتشارات چاپخش، چاپ اول
  • شریعتی، علی. (1361) مجموعه آثار 22. جهانبینی و ایدئولوزی. تهران، انتشارات مونا، چاپ اول
  • شریعتی، علی. (1363) مجموعه آثار 30.اسلام شناسی. تهران، انتشارات چاپخش، چاپ اول زمستان
  • شریعتی، علی. (1377) مجموعه آثار 23. مذهب،علیه مذهب. تهران، انتشارات قلم، چاپ اول زمستان
  • کتاب مذهب علیه مذهب مجموعه آثار ۲۲ (تویین بی، تمدن-مذهب) تهران چاپخش چ ۸ سال ۱۳۸۸ ص ۲۰۶ و ۲۰۷
  • مجموعه آثار ۳۰، اسلام‌شناسی، ص ۹۴ و ۹۵



شریعتی به چه کسی خدمت کرد؟

فاطمه رنجبر

پژوهشگر و نویسنده

به‌روشنی می‌توان گفت جریان روشنفکری در ایران پیشینه‌ای آشفته دارد. درواقع روشنفکری از زمانی که در ایران شروع شد، نه از جهت مبانی فکری و اندیشه‌ای و نه از باب روش‌شناختی، با غرب یکی نبوده و نیست. حتی باوجوداینکه از پیدایش و تکوین جریان روشنفکری در ایران بیش از یک قرن می‌گذرد، هنوز ادبیات موجود دربارهٔ این جریان مهم سیاسی ـ فرهنگی، جایگاه شایسته‌ای پیدا نکرده است و حتی جریان‌های یکپارچه‌ای را نیز در میان آن‌ها نمی‌توان دید. با این نگرش می‌توان گفت؛ به نظر می‌رسد ما از جریان روشنفکری تنها سروصدایش را داشته‌ایم و برخلاف غرب، جریان روشنفکری در ایران به همراه خود نه علوم جدید و صنایع داشت، نه تفکر انتقادیِ قابل‌اعتنا و نه دموکراسی. شاید بیان این نکته بی‌رحمانه به نظر برسد اما به‌زعم مهرزاد بروجردی : درجایی که هر استاد معماری مهندس می‌شود و هر عربی‌دانی فیلسوف، هر کس هم کار آزاد دارد تاجر و بازرگان است، هر باسوادی روشنفکر است و هر متفنن سیاست کارشناس سیاسی! به‌هرحال وقتی به کارنامهٔ فکری روشنفکران ایرانی نگاه می‌کنیم چندان دستاورد مثبتی نه در حوزهٔ فرهنگ و سنّت می‌یابیم و نه در حوزهٔ سیاست و دموکراسی. البته مراد ما از دستاورد، آن دسته از روش‌های رفتار سیاسی، فرهنگی و روش صحیح تفکر است که مبتنی بر قاعده‌مندی، روشمندی اصولی و توجه به مبانی اولیهٔ روشنفکری به معنای اخصّ کلمه است. به نظر می‌رسد. نهادهای فکری روشنفکران ایرانی که بیشتر شامل روشنفکران دینی است بر اساس نقد استعمار، نقد فرهنگ غرب، ارتجاع، ضدیت با مدرنیته و امثالهم بوده است. اگرچه دراین‌بین بعضاً استثنائاتی نیز ظهور کرد اما با توجه به وضعیت سیاسی و فرهنگِ سنّتی هرگز با اقبال مناسبی در هیچ‌کدام از ابعاد جامعه روبه‌رو نشد که این خود تحقیقی مردم شناختی و تاریخی ـ سیاسیِ جداگانه‌ای می‌طلبد. به‌هرحال با توجه به گونه‌شناسی جریان روشنفکری در ایران می‌توان گفت روشنفکران ایرانی به دودستهٔ روشنفکران لائیک و روشنفکران دینی تقسیم می‌شوند. در این دسته‌بندی افرادی مانند علی شریعتی در ردیف روشنفکران دینی قرارگرفته‌اند. آنچه در پی می‌آید نقدی است بر عملکرد او و گفتمان بازگشت به خویشتن که درواقع دنبالهٔ گفتمان جلال آل احمد بود.
علی شریعتی کیست؟
علی شریعتی شخصیتی مذهبی از خانواده‌ای مذهبی است که گاه با غزالیِ فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی مقایسه می‌شود با این مدعا که بیشترین تطابق را با شخصیت چندوجهی او داشت و گاه با عنوان معلم شهید، لوتر بلندپرواز ایران و گاه روشنفکر برجستهٔ نهضت آزادی و گاه با عنوان روشنفکرنمایی که به دستاوردهای روزِ جامعه به دیدهٔ شک و طهارت می‌نگریست و به‌زعم بروجردی شخصیتی کم‌اهمیت برای غیرمذهبی‌ها، آدمی مزاحم برای مذهبی‌ها و یک مارکسیست مسلمان ازنظر دولت وقت. درواقع همین تعاریف و عناوین متفاوت و بعضاً متناقض از او، موضوعی است که شخصیت و عملکرد او را قابل‌اعتنا و شایستهٔ بررسی کرده است.
علی شریعتی در سال 1312 در روستای مزینان از حوالی شهرستان سبزوار متولد شد. در سال 1334 به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد شد و در سال 1337 پس از دریافت لیسانس در رشتهٔ ادبیات فارسی برای ادامهٔ تحصیل به فرانسه رفت و در سال 1342 در رشتهٔ «حاجیولوژی» (Hagiology) فارغ‌التحصیل شد. او در آنجا بخشی از یک نسخهٔ خطی فارسی قرون‌وسطایی را بانام «فضائل البلخ» را به عنوان رسالهٔ دکتری خویش ترجمه و حاشیه‌نویسی کرد. (نک بروجردی: 1387: 162) شریعتی از سال 1345 به‌عنوان دانشیار تاریخ اسلام در مشهد به تدریس پرداخت. او به خاطر سخنرانی‌ها و فعالیت‌های سیاسی چند بار توسط ساواک بازداشت شد، سپس بدون اطلاع دولت به انگلستان رفت و در 29 خرداد 1356 براثر سکتهٔ قلبی درگذشت.

جهان‌بینی شریعتی
در گونه شناسی روشنفکران ایرانی ـ که به دودستهٔ روشنفکران لائیک و روشنفکران دینی و طرفداران غرب‌زدگی تقسیم می‌شوند ـ شریعتی را جزء دستهٔ روشنفکران دینی قرار می‌دهند، درحالی‌که روشنفکران لائیک در نقد دین و سنت بر گنجینهٔ ارزش‌های سوسیالیستی و مارکسیستی تکیه می‌کنند، روشنفکران دینی با توسل به خلاقیت‌های اسلامی در پی آشتی دادن اسلام با دنیای امروز هستند. شریعتی اگرچه به‌عنوان یک متفکر مسلمان رویکردی نقادانه نسبت به برخی از باورهای مذهبی داشت اما خود را نظریه‌پرداز تندروی می‌دانست که از تشیع الهام می‌گیرد. در این رابطه او دین را به خودآگاهی تعبیر می‌کرد. تعالیم او در تقابل اساسی با ریشه‌های حکومت سلطنتی، استبداد و استعمار است. او تلاش می‌کرد اسلام را به‌صورت یک ایدئولوژی جامع و انقلابی معرفی کرده، برتری‌های آن را نسبت به ایدئولوژی‌های مدرن غربی نظیر مارکسیسم و لیبرالیسم نشان دهد. او با تکیه‌بر آیات قرآنی و نهج‌البلاغه، سعی در ارائهٔ روش، مقایسه‌ای داشت که با بینشی تأویلی بر ایدئولوژیک کردن مباحث و استفاده از شخصیت‌های تاریخی مورداحترام مانند حضرت علی (ع)، حضرت زینب (س) و ابوذر تأکید نموده و ایدئولوژی را به‌عنوان موتور محرکه دین معرفی کند. به باور او ایدئولوژیک کردن دین نه‌تنها برخلاف دیدگاه دکتر سروش دگماتیزم و ایستایی در پی ندارد، بلکه موجب پویایی و تکامل فکری و عملی هدفمند می‌شود و آزادی، جوهره و عنصر ضروری آن را تشکیل می‌دهد. به‌زعم بروجردی او توانست ادعای مذهب شیعه را دربارهٔ مورد آزار و تعقیب بودن در طول تاریخ، گفتمان آن را دربارهٔ شهادت و اندیشهٔ فرجام نگرانهٔ آن را مانند وعدهٔ رستگاری جاودانی و بهشت و خوشبختی ابدی به شیوه‌ای متجددانه از نو تفسیر کند. البته او به دنبال ایجاد نوعی پروتستانیسم اسلامی نیز بود و دراین‌باره تأکید داشت روشنفکر باید به فکر یک پروتسانتیسم اسلامی باشد. بر این اساس، شریعتی روش اصلاحی پروتستانیسم مسیحی را مناسب‌ترین و موفق‌ترین شیوه برای دگرگونی و اصلاح ساختاری جامعه تشخیص داد. به گفتهٔ وی اگر ارزش کار مصلحانی چون لوتر و کالون را در غرب بشناسیم و نهضت اصلاح مذهبی پروتستانیسم را که مذهب مسیح را از چارچوب‌های متحجر و حالت رخوت و رکود و انحطاط کاتولیکی آن نجات داده، بررسی کرده باشیم و بدانیم که این نهضت تا کجا در بیداری و حرکت و پیشرفت بنیاد تمدن و قدرت اروپای امروز سهیم بوده است، به این نتیجه می‌رسیم که جامعهٔ ما اکنون بیش از هر چیز به چنین مصلحانِ معترضِ اسلامی نیازمند است؛ مصلحان معترضی که خود با اسلام دقیقاً آشنا باشند و نیز با اجتماع و با دردها و نیازهای زمان؛ و بدانند که بر چه اصولی باید تکیه کنند و علیه چه انحراف‌هایی باید به اعتراض بپردازند. با گذری کوتاه در کلیهٔ آثار او حتی می‌توان نتیجه گرفت که او برای خود نقشی پیامبرانه قائل بود و رسالت امثال لوتر و کالون را بر دوش خویش احساس می‌کرد. بااین‌حال، عبارات گوناگون، مضامین چندپهلو، تناقضات بنیادین و تفسیر ناپذیر وی سبب شده است که نظرگاه‌های مشخص او دربارهٔ پروژهٔ پروتستانیسم اسلامی همچنان در پردهٔ ابهام بماند. او طرفدار تز اسلام منهای آخوند بود اما از این نکته غافل بود که به راه انداختن قیام دینی بدون رهبری دینی و روحانیت امکان‌پذیر نیست. به‌زعم بروجردی این گفتمان ضد روحانی او را از پشتیبانی و احترام روحانیون و بسیاری از متحدان بالقوه خود محروم ساخت. او هرگز نتوانست بپذیرد که در عصر تجدد و سکولاریسم این واقعیت را نادیده گرفته که پروتستانیسم اسلامی نمی‌تواند پیامدهای شورش لوتر در قرن شانزدهم میلادی را تکرار کند و از این نکته نیز غافل بود که لوتر جنبش انقلابی خود را با کمک مستقیم شهریاران انجام داد.
شریعتی سیاست را نه بر پایهٔ انسان باوری بلکه بر پایهٔ معنویت معنا می‌کرد و یک بخش مهم این نگرش نقش اساسی رهبر اسلامی را به‌عنوان پیش‌فرض اصلی در رهبری جامعه در نظر می‌گرفت؛ زیرا بر پایهٔ فرهنگ شرق رهبران سیاسی به‌مثابه پیامبرانی هستند که مقام و رسالت آن‌ها از وحی الهی نشأت‌گرفته نه بر پایهٔ عرف و قانون‌های انسان ساخته، بر پایهٔ این آموزه خاستگاه قدرت در شرق سرچشمه‌های متافیزیکی دارد. او اسلام را تنها راه نجات و سعادت دنیوی و اخروی می‌دانست و راه‌های سوسیالیسم، کاپیتالیسم و لیبرالیسم را بیراهه می‌دانست. او بهترین سمبل‌های آرمانی خود را در مکتب اهل‌بیت می یافت ، زیرا ازنظر او آن‌ها سمبل اعلای رهبری راستین، عرفان، حکمت، جهاد و شهادت هستند. شریعتی به‌عنوان تئوریسین قرائت ایدئولوژیک از دین توانست علیه گفتمان‌ها و تئوری‌های موجود موضع نقادانه‌ای داشته باشد و شرایط را برای انقلاب اسلامی ایران فراهم کند.
بازگشت به خویشتن؛ از شعار تا واقعیت
شعار بازگشت به خویشتن در ابتدا با گفتمان غرب‌زدگی شروع شد؛ ازنظر داریوش آشوری، غرب‌زدگی، با همهٔ ضعف‌های تحلیلی و سستی علمی‌اش، طرح کنندهٔ مفهومی شد که ازنظر تاریخِ گفتمان‌های روشنفکرانه در دیارِ ما، از نشانه‌های ذهنیت دوران و فضای روشنفکری جهان‌سومی ماست. این گفتمان در ایران نمودی از طغیانِ روشنفکری جهان‌سومی برای بازگشت به «خود» و اصالتِ گم‌شدهٔ «خود» بود. یک طغیانِ کین توزانهٔ جهان‌سومی، با مایه‌ای تُنُک از فلسفه و علوم اجتماعی و تاریخی .‌ داستان روشنفکران ایرانی که طرفدار بازگشت به خویشتن و بومی‌سازی بودند حکایت اعتقاد کسانی است که باور داشتند در صورت عدم بازگشت به خویشتن، غرب سنت فکری شرقی را تسخیر خواهد کرد و بنابراین باید تلاش کرد تا اسب سرکش تفکر غربی را رام کرده و در اختیار داشت، به باور اینان انبان فکری و فرهنگی ما آن‌قدر غنی است که نیاز به وام گرفتن از غرب ندارد. شعار اصلی شریعتی بازگشت به خویشتن بود، درواقع شریعتی به‌عنوان اصلی‌ترین متفکر بومی‌گرایی در دههٔ پنجاه تئوری بازگشت به خویشتن را مطرح ساخت. او با نگاهی ضد غربی گفتمان بازگشت به خویشتن را مطابق با باورهای شیعی خود تفسیر می‌کرد تا ایدئولوژی اسلام و شیعهٔ علوی را بی‌همتا سازد. او گفتمان تاریخی قربانی بودن مذهب شیعه را در قالب زبانی نوین ریخت و مجدداً آن را تفسیر کرد، این تفسیر مجدد او از جریان شیعه که با زبانی شاعرانه، بلاغی و افراطی صورت گرفت آن را با جهان‌بینی دوگانه انگارانهٔ شرق‌شناسی وارونه سازگار ساخت. تفکری که براندازی، وارونه‌سازی و درنوردیدن سرمشق‌های غربی را پی می‌گیرد، زیرا مشخصهٔ اصلی این گفتمان «بی‌همتا و منحصربه‌فرد نشان دادن خود» و «ناسیونالیسم بیگانه‌ستیز» همراه با ستایش غیر انتقادی گذشته است. پیش‌شرط این نگرش تصویرسازی از خود، تبلیغ و تقویت خاص بودن خود، ستایش تفاوت‌های آن با دیگری و تأکید مصرانه بر غیریت است. در گفتمان شرق‌شناسی وارونه، شرقیان معمولاً به صورت اغراق آمیز فقط به جنبه‌های استعماری غرب پرداخته و از آن انتقاد می‌کنند، اما خود گاهی همان افسانه‌هایی را درست می‌کنند که غرب برای شرق ساخته است، اگر غربی‌ها، شرقی را وحشی عقب‌مانده قلمداد کرده بودند، شرقی‌ها غرب را حتی در افسانه‌های پریان خود نیز به زشتی یاد می‌کنند و روشنفکران لائیک را متأثر از فضای فکری غرب دانسته و دشمنان فُکُلی ایران و اسلام خطاب می‌کنند؛ بنابراین شرق‌شناسی وارونه یعنی نعل وارونه زدن به خود. این نگرش علاوه بر به وجود آوردن یک نوع خودشیفتگی شرقی، به گسترش تئوری توطئه که همواره از ارکان اصلی تفکر شرقی است، دامن زد، زیرا سوژهٔ شرقی همواره ریشه‌های انحطاط فکری و فرهنگی خود را در غرب ریشه‌یابی می‌کند. جامعهٔ امروز هم «بیگانه» را مشکل تمام نابسامانی‌های مادی و مدنی خود می‌داند. متأسفانه از گفتمان بیگانه‌ستیزی و دشمن‌تراشی همواره در فرهنگ ایرانی به عنوان یک‌راه حل ساده، دم دستی و ابتدایی برای تبرئهٔ خود استفاده‌شده است که این خود نوعی شوخی باوجدان جامعه است.
بازگشت به خویشتن از طرفی نسخهٔ فارسی شدهٔ دوزخیان روی زمین از فرانس فانون بود و از طرفی برگرفته از بنیادهای فکری اگزیستانسیالیسم سارتری. از دیدگاه فانون مردم جهان سوم باید برای مبارزه با امپریالیسم غربی، دین خود را کنار بگذارند (نک آبراهامیان:573) اما شریعتی معتقد بود که مردم جهان سوم باید به ریشه‌های مذهبی خود بازگردند. شریعتی ازاین‌جهت بر فرانس فانون خرده گرفته و دیدگاه‌های او را نقد می‌کند، نامنتظره نیست که چنین عقیده‌ای منجر به آن شود که این تفکر جوهر مطلق اسلام و بازگشت به خویشتن را حامل ضمنی یک مأموریت تمدنی‌بی‌نظیر بداند که باید کل جهان را تحت‌الشعاع قرار دهد. او به پیروی از ماکس وبر معتقد بود که باید دین را با ضرورت‌های مدرن آشتی داد، اما از طرفی هرگز به این گفتهٔ وبر توجه نداشت که کسی که خواهان رستگاری روح خود است، نباید آن را در حوزهٔ سیاست بجوید؛ او مبنای تفکر عرفی گرایی مبنی بر لزوم جدا ساختن دنیای حکومت از دین را نوعی تهاجم فرهنگی غرب و حتی بدتر از آن نقشهٔ غرب برای از میان بردن تفوق اسلام می‌دانست. این گفتمان به‌شدت بر بومی‌گرایی در باورهای عمیقی چون مقاومت در برابر فرهنگ غیر، ارج نهادن به هویتِ به‌اصطلاح اصیل و آرزوی بازگشت به فرهنگ آلوده نشدهٔ بومی گرایش دارد. شریعتی باور داشت که غرب می‌خواهد شخصیت فرهنگی شرقی را نفی کند و روشنفکران بی مذهب را خودباخته و بردهٔ فرهنگی امپریالیسم می‌دانست که درراه قوم کشی خویش به دشمن کمک می‌کنند. شریعتی لیبرالیسم را به دلیل سیاست‌های امپریالیستی و استعماری دولت‌های غربی و ابتذال اخلاقی این جوامع شایسته سرزنش می‌دانست و مارکسیسم را به دلیل ماهیت ماتریالیستی و ضدیتش با مذهب، نکوهش می‌کرد. او روشنفکران غرب را افرادی ازخودبیگانه، خودباخته، بی‌ریشه، بی مذهب، ماده‌گرا، جهان‌وطن، مخالف باسنت و گذشته پرستی، می‌دانست. او در این رابطه می‌گفت: «بیایید دوستان، بیایید اروپا را رها کنیم، بگذارید از این تقلید تهوع‌آور و میمون وار از اروپا دست‌برداریم، بگذارید این اروپا را پشت سر بگذاریم، اروپایی که همواره از انسانیت سخن می‌گوید اما هر جا انسان‌ها را می‌بیند نابودشان می‌کند.» (شریعتی 1979: 23) اما نکته جالب اینکه اندیشه‌های شریعتی برخلاف این نطق‌های سخنورانه دربارهٔ مصیبت‌های ساختهٔ غرب، سرشار از حضور همیشگی غرب بود و دقیقاً مانند روشنفکران غیرمذهبی، شناخت‌شناسی، زبان، فلسفه و مرجع‌های او همگی برخاسته از غرب بودند. به‌زعم بروجردی گفتمان بازگشت به خویشتن، گفتمانی تناقض‌آلود و ازنظر فکری پر از کاستی و نقص بود. نخستین مسأله این بود که تعبیر وی از بازگشت دقیقاً چه بود؟ بازگشت به چه چیز و ارتباط با چه کسی؟ او تأکید داشت «هنگامی‌که ما از بازگشت به ریشه‌های خود سخن می‌گوییم درواقع از بازگشت به ریشه‌های فرهنگی خود حرف می‌زنیم. ممکن است بعضی از شما به این نتیجه برسید که ما ایرانیان باید به ریشه‌های نژادی (آریایی) خود بازگردیم. من این نتیجه‌گیری را قاطعانه رد می‌کنم. نکته مهم آنکه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل کرده و ما را از گذشته پیش از اسلام به‌کلی بریده است. نتیجه آنکه برای ما بازگشت به ریشه‌هایمان به معنای کشف دوباره ایران پیش از اسلام نیست بلکه به معنای بازگشت به ریشه‌های اسلامی ماست .» او در خانقاه فکری خود هویت ایرانی را فقط در اسلامی بودن تعریف کرده و از ریشه‌های دیگر ایرانی پرهیز می‌کند و فقط ایران را یگانه پاسدار اسلام به شمار می‌آورد. بدون توجه به این نکته که « دین اسلام با همهٔ تنوعی که به لحاظ صوری و محتوایی پیداکرده، محصول طی مراحلی چند است که صدالبته از آغاز چنین نبوده است، به‌نحوی‌که امروزه دیگر نمی‌توان از یک اسلام و زیست مسلمانه سخن گفت، چراکه این آیین منعطف وارد هر دیاری که شد رنگ و بوی آنجا را به خود گرفت و با باورها و ارزش‌های مردمانش امتزاج یافت.» (نک: اکبری بیرق،1396: مقدمه) بر این اساس شعارها و نیازهای واقعی او گونه‌های ایرانی نوستالژیک و گذشته‌ای بی تاریخ بود. (نک: تسلیمی،1393: 82) به نظر می‌رسد او بیشتر شیفتهٔ جهادگرانی همچون سلمان و ابوذر بود تا فیلسوفان و دانشمندان ایرانی، به‌زعم او «یک فرد تحصیل‌نکرده ممکن است اسلام را درست‌تر فهمیده باشد و اسلامی‌تر فکر وزندگی کند و مسؤولیت اسلامی را تشخیص دهد تا یک فقیه یا عالم اصول یا فیلسوف و عارف. »
او به قالب پیشین ناسیونالیسم که تاریخ پیش از اسلام به‌ویژه شاهنشاهی باستانی، که از شکوه و عظمت شاهانه و اسطوره پردازی نژادی الهام می‌گرفت پشت پا زد، زیرا استدلال می‌کرد که ناسیونالیسم نامبرده در میان تودهٔ مردم جذابیت و جایگاهی ندارد و بیشتر به مشروعیت بخشیدن به سلطنت مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد، (جالب اینکه این مسأله امروز کاملاً در جایگاه مقابل قرار دارد) او می‌خواست با ایدئولوژیک کردن سنت به‌سوی اسلام بازگردد و با خوانشی مخصوص جنبه‌هایی از اسلام را که می‌تواند تفکر سیاسی رادیکال را تقویت کند، برجسته سازد. در این رابطه شریعتی با استفاده از نوعی رمانتیسم ادبی به توصیف شخصیت‌های تاریخی مانند سلمان، ابوذر پرداخت و در این رابطه کتاب ابوذر اثر رمان‌نویس تندروی مصری عبدالحمید جودت السحار را نیز ترجمه کرد؛ این دیدگاه رمانتیک و سخت عرفانی بعدها در آثار دیگر او مانند علی اسطوره‌ای بر گونهٔ اساطیر، کویر، هبوط، حسین وارث آدم، شهادت، … بیشتر نمایان شد. او در این کتاب‌ها و آثار دیگرش با رمانتیزه کردن فرهنگ اسلامی، جنگ، مقاومت و شهادت با هدف تکریم مبارزه و مقاومت، نوید پیروزی و آرامش در سایهٔ بومی گرایی و غرب زدایی را می‌داد که به‌زعم بسیاری همین نگرش رمانتیک موجب اشتباه در انتخاب چاره برای وضعیت ایران در آن زمان شد. شریعتی به عنوان یک روشنفکر هیچ گونه رفتار سیاسیِ قاعده مند که بر اساس گفتمان بازگشت به خویشتن باشد، ارائه نکرد و به نظر می‌رسد در این رابطه هیچ‌گونه استراتژی‌ای برای خود قائل نبود و فقط به ارائهٔ راه‌حل‌های مقطعی و رمانتیک بسنده می‌کرد. نتیجه اینکه به نظر می‌رسد روشنفکران این‌چنینی از اندیشیدن و دنیای مدرن می‌هراسند و به‌جای یافتن انحطاط فکری جامعهٔ خود و حکومت‌های گذشته همهٔ کاستی‌ها و تقصیرها را به گردن «بیگانه» و «دشمن» می‌اندازد که این مهم خود آنان را به‌سوی تفکری رادیکال از روایت مذهبی، بومی‌گرایی و انزوا سوق می‌دهد. مختصر آنکه بازگشت به خویشتن دست‌پخت گفتمانی است که به تفاوت سازی گرایشی قوی دارد، نگرشی که با بی‌همتا نشان دادن شرق و دیگر بودگی غرب و با نسبت دادن یک ذات به غرب و شرق به پرورش احساسات بومی گرایانه و ناسیونالیسم و خودبرتربینی بی‌فایده کمک می‌کند، چیزی که شرقی‌ها را در دور باطل شرق‌شناسی وارونه می‌اندازد.

سخن پایانی
به‌کارگیری مفهوم روشنفکری دینی غالباً بیش از آنکه روشنگر باشد مسأله‌ساز بوده است، حجم عظیم معانی و کاربردهای ضدونقیض، تناقضات بنیادین و چندپهلو، مبهم و آشفته، ما را بر آن می‌دارد با خطاب قرار دادن خود این پرسش را مطرح کنیم که این شیوهٔ تفکر تا به امروز، چه خوراکی برای شام فکری جامعهٔ ایرانی ـ شرقی بر سر سفرهٔ ما آورده است؟ شاید جای آن باشد که در این جملهٔ ماکس وبر بیش از گذشته تأمل‌کنیم که جوامع اسلامی با تمام فراز و نشیب‌هایش در انقلاب‌های فکری هیچ‌گاه مواجههٔ مستقیم با رنسانس و نهضت اصلاح دینی، انقلاب صنعتی و عصر روشنگری نداشته‌اند؛ بنابراین امروزه آنچه بیش از همه به آن نیازمندیم خطاب قرار دادن خود در اشتباهات نظری و فکری و انتقاد از خود و بررسی سیر نابخردی در جامعه است؛ شاید در رابطه با گفتمان آشفتهٔ بازگشت به خویشتن این گفتهٔ برناردشاو فصل الخطاب تمام مناقشات باشد که: آنچه ما را دانا می‌سازد نه تجدید خاطره با گذشته که مسؤولیت‌پذیری در برابر آینده است.

منابع برای مطالعهٔ بیشتر
آبراهامیان، یروان (1384) ایران بین دو انقلاب، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی
اکبری بیرق، حسن (1396) نگهبان مهر: جستارهایی مردم شناختی در اسلام ایرانی، تبریز، انتشارات فروزش
بروجردی، مهرزاد (1387) روشنفکران ایرانی و غرب؛ سرگذشت ناکام بومی‌گرایی، ترجمه جمشید شیرازی، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز
………… (1386) درک سیاسی روشنفکران ایرانی، مصاحبه توسط فرشاد قربان پور، نشریهٔ هم‌میهن، ش 28
تسلیمی، علی (1393) پیام هدایت و نظریهٔ شرق و غرب‌شناسی، تهران، نشر کتاب آمه
Shariati,Ali.(1979), on the Socioligy of Islam , Berkeley Calif Mizan Press




حیات فکری دکتر علی شریعتی

طرحی از زندگی شریعتی
در سن 35 سالگی در سال 1347، علی شریعتی کتابی نوشت به نام: «کویر: تاریخی که در صورت جغرافیا نمایان شده است.» در مقدمه این کتاب آمده است:در فرار به تاریخ، از هراس تنهایی در حال، برادرم عین القضات را یافتم که در آغاز شکفتن -به جرم آگاهی و احساس و گستاخی اندیشه- در 33 سالگی شمع آجینش کردند. که در روزگار جهل، شعور، خود، جرم است و در جمع مستضعفان و زبونان، بلندی روح و دلیری دل، و در سرزمین غدیرها- به تعبیر بودا – «خود جزیره بودن» (اروپا) گناهی نابخشودنی است.(207/13)
نه سال بعد از نگارش این کتاب، پس از گذراندن یک دورهٔ پربار فکری چهار ساله و یک دورهٔ پرمشقت پنج ساله، شریعتی در خرداد 1356 بدرود حیات گفت. وی کار نوشتن را در سال 1331 در سن 19 سالگی با نگارش «مکتب واسطه» و ترجمه/ نگارش «ابوذر غفاری، خداپرست سوسیالیست» (2) آغاز کرد. در همان سال به دلیل مخالفت با دولت قوام و حمایت از مصدق به زندان افتاد. این زمان، آغاز ورود او به عالم مبارزه سیاسی بود. او که فرزند یک متفکر- فعال سرشناس، یعنی محمد تقی شریعتی بود، تا بیش از این معطوف به عرفان انزوایی بود. پس از کودتای 28 مرداد 32، در تأسیس جمعیت زیرزمینی «نهضت مقاومت ملی» خراسان مشارکت کرد. در سال 1332 نامه کاشف الغطاء به کنفرانس بحمدون را که مضمون ضد استعماری داشت ترجمه کرد. در سال 1334 در روزنامه خراسان در مقاله‌ای با عنوان «چرا دانشمندان قلم به دست نمی‌گیرند؟» نقد تندی از وضعیت فرهنگی کرد، و مسئول یک برنامه هفتگی با همین مضامین در رادیو شد. در همین سال وارد دانشکده ادبیات مشهد شد و کتابی نوشت به نام «تاریخ تکامل فلسفه». در سال 1335 برای درس اخلاق کلاسهای چهارم، پنجم و ششم یک کتاب درسی نوشت که تا سال 1341 هفت بار تجدید چاپ شد. در سال 1336 به همراه 16 تن از اعضا و پیروان نهضت مقاومت دستگیر و در تهران زندانی شد. در سال 1337 کتاب «فی نقدوالادب» نوشتهٔ محمد مندور، نویسندهٔ معاصر مصری، را برای رسالهٔ لیسانس خود ترجمه کرد. پس از فارغ التحصیلی با کسب رتبهٔ اول توانست بورس ادامه تحصیل دریافت کند و عازم فرانسه شود. در سوربن پاریس در بخش ادبیات و علوم انسانی (قرون وسطی و تاریخ اسلام) شروع به تحصیل کرد.
در اوایل ورود به پاریس، در سال 1338، «کتاب نیایش» الکسیس کارل را ترجمه کرد. در دوران تحصیل در پاریس، با انقلابیون الجزایری همکاری می‌کرد و یکبارهم به زندان افتاد. با دانشجویان ایرانی از طریق نوشتن مقالات و مدیریت ماهنامهٔ «ایران آزاد» به طور فعال همکاری داشت. در اواخر 41 یا اوایل 42 نقد تندی بر انقلاب سفید نوشت و به همین دلیل حکم جلب او در تهران صادر شد. (شریعت رضوی، ص: 88) در این دوران با سارتر و فانون مصاحبت داشت. او در کلیسای ژزویتهای پاریس یک سخنرانی ارائه کرد که در سال 1963 در مجموعه‌ای به نام Dedat sur Ia vie cin temi de Mahomet با مقدمه چاپ شد. همچنین فصل آخر از کتاب La Sainte (مدینه طاهره) ژان ایزوله را ترجمه کرد که در سال 1342 در ایران چاپ شد. در سال 1960 خلاصهٔ کتاب «ادب چیست؟» اثر ژان پل سارتر را ترجمه کرد که در مجلهٔ هیرمند مشهد به چاپ رسید. در سال 1961 نیز مقدمه سارتربر «دوزخیان روی زمین»، اثر فانون را ترجمه کرد.
پس از پایان دورهٔ دکتری، در نیمه سال 1343 عازم ایران شد. در مرز دستگیر و روانه زندان شد. پس از چندی آزاد و سال 43 را بالاجبار با تدریس در روستای طرق و دبیرستانهای مشهد گذراند. سپس با حکم وازرت فرهنگ به تهران اعزام شد. در این دوره، ترجمهٔ کتاب سلمان پاک را منتشر کرد. از 1345 در دانشکده ادبیات مشهد به عنوان استادیار مشغول به کار شد. درس گفتارهای او در این سالها مشتمل بر موضوعات مربوط به تاریخ اسلام، تاریخ تمدن، و اسلام شناسی است. در سالهای 47 و 48 دو اثر برجسته یعنی «کویر» و «هبوط» را به نگارش درآورد. او که گفته‌ها و نوشته‌های خود را به سه دستهت‌ی «اجتماعات»، «کویریات» و «اسلامیات» تقسیم کرده است، این دو اثر را از نوع کویریات می‌داند. «کویر» روایت سیر و سلوک روحی نویسنده و تعبیری سمبلیک از تبار فکری او و همچنین مقولاتی چون عشق و رابطهٔ انسان با خداست. «هبوط» هم، به مقولاتی چون «درد بودن»، «داستان خلقت»، «بار امانت» و هبوط به «سرزمین تنهایی و رنج و اضطراب» می‌پردازد.
از سال 47 بنا به دعوت مسئولین حسینه ارشاد، با تردد بین مشهد و تهران، به ارائه سخنرانی پرداخت. سخنرانیهای او با استقبال و در عین حال با مخالفتهایی مواجه شد. در همین دوران نیز، بنا به دعوت دانشجویان در دانشکده‌های گوناگون و مجامع دینی از جمله در تهران، چند بار در دانشکده نفت آبادان و در سه سفر حج به ارائه سخنرانی پرداخت. وی در سال 1350 از ادامهٔ تدریس در دانشگاه محروم شد و با تعطیلی سخنرانیهای وی در حسینه ارشاد، در سال 1351 توسط ساواک سخنرانیهای شریعتی قطع شد. در این سالها حدود 100 سخنرانی ارائه کرد و شش نوشتار از خود به جای گذاشت. این دورهٔ پربار زندگی فکری شریعتی بود: این دوره… بی‌هیچ گفتگو پربارترین و در عین حال پر دغدغه‌ترین دوران حیات اوست. او در پنج سال، با تدریس در دانشگاه (تا اوایل 1350)، سخنرانی در دانشگاه‌های مختلف و تبیین اندیشه‌های اساسیش در حسینهٔ ارشاد، تحرکی در جامعه ایجاد کرد تا آن روزگار بی‌سابقه بود. (شریعت رضوی، 145)
وی در مجموعهٔ سخنرانیهای خود مقولاتی چون «تمدن و تجدد»، «انسان و آزادی»، «چهار زندان انسان»، «انتظار، مذهب اعتراض»، «انتظار عصر حاضر از زن»، «علی، حقیقتی برگونه اساطیر»، مباحثی در تاریخ ادیان و اسلام شناسی، «بازگشت به خویشتن»، «از کجا آغاز کنیم» و موضوعات متعدد دیگری را مورد بحث قرار داد و در موارد متعدد پس از ارائه مطالب جلسات پرسش و پاسخ با دانشجویان برگزار کرد.
پس از تعطیلی ارشاد در سال 51، شریعتی زندگی مخفی را آغاز کرد. در مهرماه 1352، برای خلاصی پدر، که به عنوان گروگان در زندان بود، خود را معرفی کرد و هجده ماه در سلول انفرادی محبوس بود. در فروردین 1354، پس از فشارهای بین‌المللی آزاد شد، اما تا اوایل سال 56 شدیداً تحت نظر و فشار روحی توسط دستگاه امنیتی بود. سالهای 51 تا 56 سالهای زندگی مخفی، زندان طولانی و طاقت فرسای انفرادی و دو سال زندگی سخت تحت نظر و فشارهای روحی توسط نیروهای امنیتی بود. در این سالها، وی با نوشتن مطالب و برگزاری جلسات خصوصی به تأملات خود ادامه داد. «ارتباط فرم و محتوای در اعمال مذهبی»، «روش بررسی قرآن در دوران تدوین ایدئولوژی»، «تنهایی سید جمال»، مسئله «نپرداختن به مبانی فکری در نهضت ملی شدن نفت»، «خودآگاهی و آزادی» و «ثبات حقایق مذهبی و تکامل برداشت ما از این حقایق» موضوعاتی بودند که وی بدانها پرداخت. در ماه‌های آخر حیات، وی به «تولد دوباره اسلام» و «وقوع نزدیک یک تحول عظیم اجتماعی و فکری در ایران» می‌اندیشید. پس از گذراندن این دوران سخت، که امکان فعالیت فکری و ارتباطات را از وی گرفته بود، نهایتاً با تأمل و بررسی وضعیت خود تصمیم به مهاجرت گرفت و به طور مخفیانه در اردیبهشت 1356 از کشور خارج شد. حدود یک ماه بعد در شرایط اسرارآمیزی در خارج از کشور به طور ناگهانی فوت کرد. در ایران خبر وفات وی شوک آور بود و با اعلام شهادت وی، به توصیه پدرش کنار مرقد حضرت زینب(س) در سوریه به خاک سپرده شد.

پیشینه مطالعاتی شریعتی
اندیشهٔ شریعتی را می‌توان از زوایای گوناگونی بررسی کرد. وی صاحب جایگاه بسیار مهمی در سیر تفکر ایرانیان مدرن از زمان انقلاب مشروطهٔ 1285 تا به حال است. تاریخ ایران از آن زمان به شدت تحت تأثیر مساعی عملی و نظری روشنفکرانش بوده است. آغاز قرن بیستم در ایران، به یک اعتبار، آغاز دیالکتیک جدیدی متشکل از ظلم وحشیانه، از یک سو، و نیز مبارزه‌ای برای شرافت و عدالت، از سوی دیگر، بوده است. روشنفکران ایرانی نقش مهمی در این مبارزه داشته‌اند و شریعتی به عنوان نمونه‌ای از متفکر مسئول اجتماعی، جایگاه بسیار ویژه‌ای در میان روشنفکران ایرانی دارد. علی رهنما، در کتاب یک آرمان گرای اسلامی به معرفی جایگاه شریعتی در بافت وضعیت اجتماعی- سیاسی و محیط روشنفکری ایرانیان می‌پردازد. به نظر وی:
نزد ایرانیان، نیاز حقیقی به مدرنیته، غرب- منظر، و ضد- سنتی بود، یعنی یک میراث فرهنگی کاملاً اصیل. اسلام و مدرنیته، برای اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران طرح یک موازنه بود. برگزیدن راهی به سمت و سوی مدرنیته- به لحاظ اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی- تنها پس از اینکه مدرنیته به قیمت دین پی‌گیری شد، خود را نشان می‌دهد. این مواجههٔ عقاید به غایت متناقض، تعداد اندکی از روشنفکران- گروه سومی که در جستجوی جمع این دو بودند- را در برزخ شک و دو دلی قرار داد. علی شریعتی از این گروه بود. (Rahnama, ix)
آرا و نظرات شریعتی در بافت کلی تفکر اسلامی نیز مطالعه و بررسی شده است. از جمله افرادی که چنین کوششی را تقبل کرده است، فضل الرحمان، اسلام شناس مشهور، است. وی در کتاب خود، اسلام و مدرنیته، اظهار می‌دارد که شریعتی یکی از متفکران اصلی در تاریخ اسلامی نوین است. به نظر وی، «شریعتی دومین کوشش برای مدرن‌سازی اسلام را به عهده گرفته است، کوشش نخست در عصر عزالی (قرن یازدهم میلادی) صورت گرفته بود.» به تعبیر رحمانی، این دو مسیر «مدرن‌سازی در اسلام»، راه‌های جدیدی برای تعلیم جامعهٔ مسلمانان عرضه کرده‌اند:
پیام ] شریعتی [ دعوت به ایجاد یک آگاهی اخلاقی، اجتماعی برای فعالیت سیاسی بود… وجه برجسته برنامه شریعتی که مدعی استخراج اصول اجتماعی- تاریخی از قرآن بود، و در عین حال اصول اجتماعی- تاریخی مدرن را برای تفسیر قرآن به کار می‌برد، یک تلاش تحقیقاتی بزرگ بود. او در پی استقرار یک نوع تعلیم اسلامی بود که… بسیار متفاوت از… آنهایی بود که «اسلام را بر سر آن ایستانده بودند». (Fazlur Rahman, 109)
اندیشهٔ شریعتی در رابطه با وقوع انقلاب اسلامی نیز مورد مطالعه قرار گرفته است. آبراهامیان، در مقاله‌ای دربارهٔ انقلاب 1979 م. ایرانیان، آرا و نظرات شریعتی را در ارتباط با ظهور تفکر اسلامی نوین تحلیل می‌کند. (Abrahamian, 1980, 54-64) وی همچنین در کتاب خود با عنوان ایران میان دو انقلاب به طور مبسوطی به بررسی آرای شریعتی می‌پردازد. درونمایهٔ اصلی نظر آبراهامیان، عبارتست از نقش شریعتی در صورت‌بندی جماعت جدیدی از روشنفکران، در ایران مدرن. به نظر وی، کوشش شریعتی در راستای جهت دهی دوبارهٔ نسل جوانِ ایرانیان به سمت و سوی شناخت اسلام با ابزارهای روش شناختی غربی ای بود که از علوم اجتماعی به دست آمده است. (Abrahamian, 1982, 464-480)
علاوه بر این، نوع اندیشه شریعتی نیز مورد توجه قرار گرفته است. شاهرخ اخوی در «اندیشه اجتماعی شریعتی» آراء او را چنین تفسیر می‌کند:
«سبک مشکل و تلفیقی بخش اعظم اندیشه او کار تحلیل‌گر را سخت می‌سازد. اما، اصالت بخشی از مساهمت او، به همراه تأثیر اندیشه‌اش بر روشنفکران ایرانی در تلاش برای یک فرهنگ سیاسی و ایدئولوژی توسعه، این کار را ارزشمند می‌سازد. (Keddie, 125)
جایگاه شریعتی در جریان فکری «نوسازی اندیشهٔ دینی» موضوع مقاله فاطمه گوارایی بوده است. وی و در مقالهٔ «فرم و محتوی در اندیشه دکتر علی شریعتی» این جایگاه را تبیین کرده است. به تعبیر وی:
نوگرایی دینی در دوران معاصر در جهان اسلام اولین بار توسط اقبال لاهوری تحت عنوان «نوسازی اندیشهٔ دینی» به کار گرفته شد و دقیقاً به اندیشه و عمل متفکرانی که به نوسازی دین و مفاهیم آن- و نه فقط نوسازی اشکال- اعتقاد داشتند، باز می‌گشت. این نوآوری و نوسازی که با شالوده شکنی و تأویل محتوایی مذهب همراه بود، در دوران معاصر از اقبال آغاز و در شریعتی به تکامل و گستردگی بیشتر منجر گردید. شریعتی شور سید جمال و اندیشه اقبال را در پیکرهٔ جامعه، تاریخ و انسان ریخت. به خلق تعابیر و مفاهیم جدید دست زد و بینش مذهبی را دچار تغییر و تحول اساسی نمود. او از جوهرهٔ اندیشهٔ مذهب الهام گرفت و از فرم به سوی محتوی حرکت کرد و حل معضل جامعه را در گرو حل معضل بینشی اجتماع- یعنی حل مسئله مذهبی سنتی دید. (همایش، 130)
اندیشهٔ شریعتی به عنوان نوعی «فلسفه سیاسی» موضوع کتاب بیژن عبدالکریمی است. وی به ابعاد و عناصر آراء شریعتی بر همین سیاق می‌پردازد:
یکی از دانشمندان و متفکرینی که بحران در اندیشهٔ اجتماعی دورهٔ معاصر را به خوبی درک کرده و کوشیده است تا به نگرش نوینی در تفکر اجتماعی و فلسفهٔ سیاسی براساس جوهره اندیشهٔ دینی به عمیق‌ترین و غیر فرمایشی‌ترین معنای کلمه نائل آید، دکتر علی شریعتی است… صرف نظر از سایر جنبه‌های ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی شریعتی، بدون شک وی را می‌بایست یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان سیاسی فرهنگ اسلامی و یکی از معدود متفکرین جوامع مسلمان دانست که اندیشه و دیدگاههای وی قابلیت آن را دارد که خارج از چارچوبهای قومی، فرقه‌ای، ملی و حتی ایدئولوژیک، به عنوان یک متفکر جهانی و در هم زبانی و دیالوگ با سایر روشنفکران جهان بر وی تکیه شود.
آنچه شریعتی را در میان متفکران ما، به جهاتی متمایز و ممتاز می‌سازد عبارتست از استقلال اندیشه، آشنایی و درک عمیق از روح زمان و مسائل عصر و تمدن کنونی و نیز تکیهٔ اساسی و بنیادین بر جهان بینی مذهبی و تفکر دینی. در محدودهٔ اندیشهٔ اجتماعی و فلسفهٔ سیاسی، استقلال اندیشهٔ شریعتی، وی را از یکسو خارج از همهٔ حوزه‌های لیبرالیستی و در مقابل متفکران مدافع این جنبش همچون پوپر، آیزایا برلن، هایک و دیگران قرار می‌دهد و از سوی دیگر اندیشهٔ وی خارج از همهٔ جنبشهای مارکسیستی، لنینیستی، گرایشهای نئومارکسیسم و حتی سوسیال دمکراتها… قرار گرفته و همهٔ این نحله‌های اجتماعی از گزند انتقادات فلسفهٔ سیاسی شریعتی، دور نمی‌مانند. (عبدالکریمی، 26 و 27)
رضا شاکری نیز در اندیشه سیاسی شریعتی از چند بعد به اندیشهٔ شریعی پرداخته است. وی «روزگار شریعتی»، «نسبت اندیشهٔ شریعتی با اندیشهٔ سیاسی»، «روش در اندیشه ورزی شریعتی»، «مبانی اندیشهٔ سیاسی» و نهایتاً آراء منتقدان شریعتی را مورد بررسی قرار داده است. به تعبیر وی، شریعتی:
ایران را به مثابهٔ موجودیتی مستقل به منزله جزئی از کل جهان، گرفتار مشکلات اساسی می‌دید. شناخت نیازها، معضلات، اولویتها و ضرورتهای جامعهٔ ایران او را به سوی تحول فکری و علمی رهنمون ساخت. او در پی نظریه و اندیشه‌ای بود که علاوه بر شناخت جهان سوم، این جوامع را دچار تحول کند تا از وضع اسفباری که دچارش بودند، نجات یابند. مرکز تقل امکان این تحول در جهان سوم و به ویژه کشورهای اسلامی از جهت روشی- و نه محتوایی- نوعی رنسانس و نوازیی بود که می‌توانست تحولات بسیار عمیقی به دنبال داشته باشد. شریعتی به رنسانس اسلامی که محتوا، جهت و آثار و پیامدهای خاص خود را خواهد داشت، از آن روی که منطق آن با منطق رنسانس غرب تفاوت می‌کرد، می‌اندیشید. (شاکری، صفات 28 و 44 و 45)
بخشی از غایت‌مندی و آرمان خواهی اندیشهٔ سیاسی شریعتی از نگاه او به اسلام به دست می‌آید. او در ابتدای کتاب «اسلام شناسی» و نیز کتاب «انسان و اسلام» و به طور پراکنده در دیگر آثار خود، تصویری غایت نگر از اسلام به دست می‌دهد. این تصویر در اموری مثل نیایش، کار و تلاش و تلاش فردی، زندگی اجتماعی، حوزهٔ سیاست، مبارزه و جنگ، عشق ورزیدن و… خود را نشان می‌دهد.
ایده‌آلیسم شریعتی منشأ غایات سیاسی اندیشه اوست که از سه حوزه نشئت می‌گیرد: یک، اعتقاد به آرمانهای اسلام و تشیع در حکم منظومه‌ای استوار برآرمان و عدالت طلبی. دو، آشنایی جامعه شناختی با تمدن غرب به ویژه در دوران جنگ سرد و ظهور یأسهای عمیق و بحرانهای جانکاه در غرب (مثل ازخود بیگانگی، مصرف زدگی، بی‌الگویی و غربت) و سه: گسترهٔ مطالعات او در ادبیات و احاطه بر ادبیات اساطیری یونان، هند، ایران و آشنایی با عرفان. (همان، ص 51)
او عرفان را پای ثابت افکارش ساخت و همواره آن را در کنار مردم و درگیر در زمان و مکان می‌شناخت. در سال 1348 که «کویر» را نوشت، سرشار آرمان خواهی و حقیقت جویی فلسفی بود و از فضای استبداد زده و استعمار فرهنگی می‌نالید. او به زبانی نمادین و با استفاده از جغرافیا و نشانه‌های کویر به تبیینی ژرف و رازآلود از فضای استبدادی ایران پرداخت. «کویر» در واقع جامعهٔ ایرانی روزگار اوست که فاقد آب، آبادانی و زندگانی است. اما در همین کویر است که درختان مقاوم (گز و تاغ) می‌رویند و در برابر جهنم کویر مقاومت می‌ورزند. (همان، ص 28)
«بازخوانی عرفان در اندیشهٔ شریعتی» مطالعه «عرفان شریعتی» است که امیررضایی در معبدی در کویر آن را انجام داده است:
عرفان در دستگاه فکری او یک «معرفت مبنایی» است که در همهٔ اضلاع و ابعاد آن حضوری جدی دارد… متأسفانه در دوران حیات دکتر شریعتی و نه پس از آن در مورد این بعد اساسی تفکر او که در پی یک تحول باطنی پدید آمده، هیچ بررسی قابل تأملی صورت نگرفته است.» (رضایی، 13)
رضایی در توضیح «عرفان شریعتی» می‌گوید:
بنابراین این عرفان، عرفانی نیست که رویکرد اجتماعی‌ نداشته‌ باشد. این‌ عرفان‌ به‌ انزوا نمی‌رود و دور خود پیله‌ای‌ نمی‌کشد که‌ فقط‌ خود فرد عارف‌ به‌ بهشت‌ برود، بلکه‌ عارف‌ را به‌ وسط‌ چالشهای‌ زمانه‌ می‌کشاند تا آنچه‌ به‌ او الهام‌ شده‌ در خدمت‌ رشد بشریت‌ قرار دهد. (همان‌، 81)… عرفان‌ در اندیشه‌ و روح‌ شریعتی‌ معطوف‌ به‌ تغییر انسان‌، و تغییر شرایط‌ حاکم‌ بر جامعه‌ است‌، ] و لذا، [ درون‌ گرا و فردگرا نیست‌. (همان‌، 85)
نگرش‌ اقتصادی‌ شریعتی‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌. توانایان‌ فرد بر وجه‌ ضد استثماری‌ دیدگاه‌ شریعتی‌ تأکید کرده‌ و آن‌ را چونان‌ «دیدگاه‌ چهارم‌» که‌ متفاوت‌ از سرمایه‌ داری‌، سوسیالیسم‌ و «دیدگاه‌ میانه‌» است‌، می‌شناسد:
به‌ تبع‌ آموزش‌ قرآنی‌ مرحوم‌ دکتر علی‌ شریعتی‌ در عین‌ حال‌ که‌ بر برتری‌ ایدئولوژی‌ اسلام‌ نسبت‌ به‌ ایدئولوژیهای‌ موجود دیگر جهان‌ تأکید می‌نماید مشخصاً تأکید می‌نماید که‌ یک‌ ایدئولوژی‌ ناب‌ اسلامی‌ و یک‌ انقلاب‌ درست‌ اسلامی‌ تکیه‌ خود را بر محو روابط‌ استثمار گرانه‌ در جامعه‌ قرار می‌دهد و بین‌ برداشتهای‌ اسلامی‌ آلوده‌ و ضد ارزشهای‌ بهره‌ کشانه‌ و برداشتهای‌ عمیقاً ضد استثماری‌ اسلامی‌، مرزهای‌ خدشه‌ناپذیر و استوار برقرار می‌سازد. (توانایان‌، 61)
قرابتهای‌ اندیشه‌ی‌ شریعتی‌ با مکتب‌ انتقادی‌ (فرانکفورت‌) موضوع‌ توجه‌ مسعود پدرام‌ و عبدالرضا نواح‌ بوده‌ است‌. پدرام‌ در مورد مشترکات‌ این‌ دو، به‌ توجه‌ آنها به‌ «رهایی‌»، «نقد فرهنگی‌»، رابطه‌ی‌ «نظریه‌ و عمل‌» و «نقد مدرنیته‌» اشاره‌ می‌کند. همچنین‌، وی‌ به‌ دو نکته‌ مهم‌ در این‌ زمینه‌ توجه‌ دارد:
در اینجا دو نکته‌ را باید یادآور شد: یکی‌ اینکه‌ مشترکاتی‌ نیز میان‌ اندیشه‌های‌ شریعتی‌ و اندیشه‌ خاص‌ نظریه‌ پرداازن‌ مکتب‌ فرانکفورت‌ وجود دارد، مثل‌ مشابهت‌ میان‌ نظریه‌ «صنعت‌ فرهنگ‌» آدورنو و نظریه‌ «استحمار» شریعتی‌… نکته‌ دوم‌ اینکه‌ در نظریات‌ شریعتی‌ اختلافاتی‌ نیز با مکتب‌ فرانکفورت‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. در اینجا دو وضع‌ می‌تواند پیش‌ بیاید: در وضع‌ اول‌ این‌ اختلافات‌ مشخص‌ و تام‌ است‌ و در وضع‌ دوم‌ ممکن‌ است‌ نظریات‌ شریعتی‌ با نسل‌ اول‌ و نظریه‌ پرداازنی‌ چون‌ مارکوزه‌، هورکهایمر و آدورنو در موردی‌ اختلافاتی‌ داشته‌ باشد و در همان‌ مورد با نسل‌ دوم‌ و نظریه‌پردازی‌ چون‌ هربرماس‌ به‌ اشتراک‌ برسد؛ یا برعکس‌. (همایش‌، 24 و 23 و 22)
«جایگاه‌ و نقش‌ استعاره‌ در اندیشه‌ و آثار دکتر شریعتی‌» توسط‌ علیرضا بهشتی‌ مورد بررسی‌ قرار گرفته‌ است‌. وی‌ استعاره‌ را «یکی‌ از عناصر بارز، زنده‌ و سخت‌ جذاب‌ ادبیات‌ شریعتی‌» بر شمرده‌ است‌:
دکتر شریعتی‌، سرشار از قریحه‌ ادبی‌، چنان‌ یافته‌های‌ درونی‌ خود را استادانه‌ و رسا به‌ زبان‌ و قلم‌ می‌آورد که‌ به‌ راستی‌ می‌توان‌ او را آغازگر شیوه‌ و سبکی‌ در ادبیات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ ایران‌ معاصر دانست‌. (همایش‌ 46 و 45)
نسبت‌ اندیشه‌ی‌ شریعتی‌ با تفکر پسامدرن‌ نیز موضوعی‌ است‌ که‌ مورد مطالعه‌ قرار گرفته‌ است‌. محمد قانعی‌ راد در «نقد عقل‌ مدرن‌» به‌ این‌ سنت‌ پرداخته‌ است‌:
شریعتی‌ از جریانهای‌ دهه‌ 60 و 70 غرب‌ که‌ با نقادی‌ مدرنیته‌، خردگرایی‌، پیشرفت‌ تاریخ‌، و علم‌گرایی‌، پایه‌های‌ اندیشه‌ پسامدرن‌ دهه‌های‌ 80 و 90 را می‌سازند تأثیر می‌پذیرد. ضد فرهنگی‌ دهه‌های‌ 60 و 70 صرفاً یک‌ اعتراض‌ از مرکز مدرنیته‌ بر علیه‌ غرب‌ مدرن‌ نبود بلکه‌ نشان‌ دهنده‌ی‌ توجه‌ به‌ حاشیه‌ها بود در این‌ دو دهه‌ حاشیه‌ نشینان‌ نظام‌ اجتماعی‌ و فکری‌ مدرن‌ همچون‌ دانشجویان‌، زنان‌، جوانان‌، گروههای‌ کارگری‌، فلسفه‌های‌ اصالت‌ وجودی‌، تأویل‌گرایی‌، پدیدار شناسی‌ بر علیه‌ جریان‌ راست‌ اندیش‌ مدرنیته‌ به‌ مبارزه‌ پرداختند. در این‌ دوره‌ تئوری‌ انتقادی‌ رشد کرد و تئودور روژاک‌ «ضد فرهنگ‌» و مارکوزه‌ «انسان‌ تک‌ ساحتی‌» را نوشت‌. هایدگر به‌ نقد اندیشه‌ متافیزیکی‌ پرداخت‌ و نقد خرد تکنولوژیک‌ مطرح‌ گردید. شریعتی‌ ] ،که‌ [ خود را از حاشیه‌ و از جهان‌ سوم‌ آمده‌ بود و به‌ این‌ دلیل‌ هم‌ فکری‌ او با جریانهای‌ نقاد مدرنیته‌، صرفاً یک‌ تأثیرپذیری‌ آکادمیک‌ و تقلید مدهای‌ فکری‌ نبود. در بسیاری‌ از موارد به‌ مواازت‌ دیگران‌ به‌ اندیشه‌هایی‌ مشابه‌ رسیده‌ بود. (قانعی‌ راد، ص‌ 16)
حمید عنایت‌ نیز در بررسی‌ آراء شریعتی‌ به‌ اهمیت‌ دو مقوله‌ی‌ «پراکسیس‌» و «جهان‌ بینی‌» در آراء وی‌ اشاره‌ کرده‌ است‌:
تمامی‌ جنبه‌های‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ (اساطیر، تاریخ‌، الهیات‌ و حتی‌ برخی‌ از عناصر فقه‌) در تعالیم‌ او تابعی‌ هستند از نیاز مبرم‌ بین‌ «تئوری‌» و «عمل‌» (Praxis) ، که‌ فقط‌ یکی‌ از نمادهای‌ اصل‌ توحید است‌. او نخستین‌ نویسنده‌ی‌ ایرانی‌ در موضوعات‌ مذهبی‌ است‌ که‌ این‌ آیین‌ الهیاتی‌ را به‌ یک‌ جهان‌ بینی‌ تبدیل‌ کرده‌ است‌. (عنایت‌، 212)
حامد الگار، از سوی‌ دیگر، به‌ آرای‌ شریعتی‌ و ویژگیهای‌ خاص‌ آن‌، از جمله‌ مفهوم‌ «ایدئولوژی‌» پرداخته‌ است‌:
او اسلام‌ را نه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مذهب‌، نه‌ به‌ معنایی‌ که‌ معمولاً در غرب‌ رایج‌ است‌، یعنی‌ امری‌ معنوی‌ و اخلاقی‌ که‌ تنها و تنها به‌ رابطه‌ی‌ انسان‌ و خالقش‌ خلاصه‌ می‌گردد، بلکه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ ایدئولوژی‌، یعنی‌ دیدگاهی‌ جامع‌ نسبت‌ به‌ جهان‌ و واقعیت‌ و طراحی‌ برای‌ تحقق‌ کامل‌ استعدادهای‌ بالقوه‌ی‌ بشری‌ به‌ طور فردی‌ و جمعی‌ به‌ نحوی‌ که‌ پاسخگوی‌ فلسفه‌ی‌ وجودی‌ انسان‌ باشد، عرضه‌ کرد. وقتی‌ می‌کوشیم‌ اسلام‌ را با تعابیری‌ دیگر و در قالب‌ مقولات‌ تفکر و زبان‌ غرب‌ بیان‌ کنیم‌، نتیجه‌ی‌ چنین‌ تلاشی‌ ناگزیر تعبیری‌ ناقص‌ از اسلام‌ خواهد بود. به‌ همان‌ میزان‌ که‌ واژه‌ (Religion) برای‌ بیان‌ واقعیت‌ اسلام‌ نارسا است‌، اصطلاح‌ «ایدئولوژی‌» نیز چنین‌ است‌. زیرا ایدئولوژی‌ به‌ مجموعه‌ی‌ منطمی‌ از «ایده‌ها» اطلاق‌ می‌گردد. و «ایده‌» بنا به‌ تعریف‌ ممکن‌ است‌ درست‌ یا نادرست‌ باشد. در حالی‌ که‌ لااقل‌ از نظر ما مسلمانها اسلام‌ چیزی‌ است‌ که‌ در صحت‌ آن‌ نمی‌توان‌ تردیدی‌ روا داشت‌. به‌ این‌ ترتیب‌ وقتی‌ که‌ واژه‌ی‌ «ایدئولوژی‌» را در مورد اسلامی‌ که‌ توسط‌ دکتر شریعتی‌ ارائه‌ گردیده‌ است‌ عنوان‌ می‌کنیم‌، منظور این‌ نیست‌ که‌ اسلام‌ یک‌ ایدئولوژی‌ به‌ معنای‌ متعارف‌ آن‌ است‌، بلکه‌ منظور کلیت‌ و جامعیت‌ چنین‌ اسلامی‌ است‌ که‌ صرفاً به‌ تزکیه‌ اخلاقی‌ فرد و برقراری‌ پیوند معنوی‌ بین‌ او و پروردگارش‌ محدود نمی‌گردد. (نهضفت‌ بیدارگری‌، 173 و 172)

گستره‌ی‌ تأثیر شریعتی‌
11-3- محققان‌ غیر ایرانی‌ نیز از اولین‌ سالهای‌ پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ توجه‌ خاصی‌ به‌ آراء شریعتی‌ داشته‌اند، مجموعه‌ای‌ از مقالات‌ این‌ محققان‌ تحت‌ عنوان‌ «شریعتی‌ در جهان‌» توسط‌ حمید احمدی‌ گردآوری‌ شده‌ است‌. در این‌ میان‌، می‌توان‌ از مقاله‌ی‌ ساشه‌ دینا  یان‌ ریشار ، براد هانس‌ ، ابراهیم‌ وسوقی‌ شتا ، سروش‌ عرفانی‌ ، مریل‌ ولن‌ دیوس‌ ، منگل‌ بیات‌ و فیلیب‌ و مارسیا هرمانتس‌ نام‌ برد. ساشه‌ دینا در مقاله‌ خود آورده‌ است‌:
شریعتی‌ به‌ اهمیت‌ همگونی‌ فکری‌ در حل‌ مشکلات‌ ناشی‌ از مدرنیسم‌ در جامعه‌ ایرانی‌ بسیار آگاه‌ بود، و بدین‌ خاطر، طی‌ سالهای‌ فعالیت‌ در حسینه‌ ارشاد، نیروی‌ خود را صرف‌ ارائه‌ برنامه‌ای‌ کرد که‌ بتواند از تمام‌ منابع‌ موجود برای‌ تحلیل‌ و تشریح‌ علل‌ بحران‌ فرهنگی‌ ایران‌، بهره‌برداری‌ کند. واکنش‌ مثبت‌ در مقابل‌ برنامه‌ مذکور، این‌ نظر او را تأیید کرد که‌ جوانان‌ مسلمان‌ جهان‌ سوم‌ به‌ منظور مقابه‌ با مسائل‌ اجتماعی‌ فراروی‌ خود، می‌بایست‌ به‌ طبقه‌ روشنفکر مسلمانان‌ متعهد متکی‌ باشند. (احمدی‌، 71-72)
یان‌ ریشار در بررسی‌ تأثیرگذاری‌ شریعتی‌ بر شرایط‌ زمان‌ خود می‌گوید:
استقبال‌ عظیمی‌ که‌ از شریعتی‌ در میان‌ دانشجویان‌ و مسلمانان‌ جوان‌ به‌ عمل‌ آمد، تا اندازه‌ای‌ از اصالت‌ مقامش‌ ریشه‌ می‌گرفت‌. او که‌ از یک‌ پیشینه‌ی‌ خوب‌ مذهبی‌ برخوردار بود، در فرانسه‌ به‌ مطالعه‌ی‌ ایدئولوژیهای‌ مدرن‌، از جمله‌ لیبرالیزم‌، کاپیتالیزم‌، مارکسیسم‌ و اگزیستانسیالیسم‌ پرداخت‌ و در عین‌ حال‌ همچنان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مؤمن‌ باقی‌ ماند. زبان‌ قابل‌ فهم‌ شریعتی‌ برای‌ ایرانیانی‌ که‌ تازه‌ به‌ تحصیلات‌ جدید پرداخته‌ بودند و می‌خواستند ایدئولوژیهای‌ مهاجم‌ غربی‌ را به‌ منظور رد علی‌ آنها، درک‌ کنند، باعث‌ شد تا از او استقبال‌ گرمی‌ به‌ عمل‌ آید، زیرا او بود که‌ می‌توانست‌ نیازهای‌ آنان‌ را برآورده‌ نماید. او زمانی‌ شهرت‌ به‌ دست‌ آورد که‌ می‌توانست‌ نیازهای‌ آنان‌ را برآورده‌ نماید. او زمانی‌ شهرت‌ به‌ دست‌ آورد که‌ آموزش‌ عالی‌ در ایران‌ سریعاً توسعه‌ می‌یافت‌، و گروههای‌ اجتماعی‌ جدید، بدون‌ آمادگی‌ ایدئولوژیک‌، با مسائل‌ فرهنگی‌ جدید از قبیل‌ گسترش‌ شهرنشینی‌، غرب‌ زدگی‌، صنعتی‌ شدن‌، کاغذ بازی‌ و فساد گسترده‌، و بسیاری‌ پدیده‌های‌ دیگر که‌ ایران‌ را به‌ غرب‌ وابسته‌ می‌کرد، روبه‌رو بودند. رشد جمعیت‌، بیشتر بر طبقات‌ فقیرتر، و غیر غرب‌ زده‌ شدیداً مذهبی‌، تأثیر گذاشت‌. وابستگیها و علایق‌ شریعتی‌ به‌ اسلام‌ و توانایی‌ وسیع‌ او در پاسخگویی‌ به‌ دیگر ایدئولوژیها، او را به‌ مدافع‌ محکمی‌ در مقابل‌ نابودی‌ ارزشهای‌ سنتی‌ تبدیل‌ کرد. این‌ دین‌ جبهه‌ آزادی‌ بخش‌ ملی‌ الجزایر و جنبش‌ مقاومت‌ فلسطین‌ یک‌ دین‌ مبارز ضد امپریالیستی‌ شده‌ بود. ایرانیان‌ که‌ در برابر غرب‌ خود را شکست‌ خورده‌ احساس‌ می‌کردند با کشف‌ مجدد اسلام‌ هویت‌ جدیدی‌ کسب‌ کردند. (احمدی‌، 102)
وسوقی‌ شتا مقوله‌ی‌ «بازگشت‌ به‌ خویشتن‌» در آراء شریعتی‌ را مورد مطالعه‌ قرار داده‌ است‌. به‌ تعبیر وی‌:
بازگشت‌ به‌ خویشتن‌ راه‌ حلی‌ است‌ که‌ شریعتی‌ برای‌ تمامی‌ مسلمانان‌ در سطح‌ فردی‌ و اجتماعی‌ و جهانی‌ عرضه‌ کرده‌ است‌، و این‌ اصل‌، مسلمانان‌ را از قالبی‌ اندیشیدن‌ و گرایشهای‌ از پیش‌ تعیین‌ شده‌ می‌رهاند. و این‌ معجزه‌ به‌ دست‌ توانمند ایمان‌ و آگاهی‌ صورت‌ می‌گیرد. و نیز تمام‌ رشته‌های‌ حکام‌ بیدادگر تاریخ‌ را پنبه‌ می‌کند و می‌سوازند و به‌ خاکستر تبدیل‌ می‌سازد. بنابراین‌ هر اندیشوری‌ بایسته‌ است‌ که‌ از تاریخ‌ و فرهنگ‌ و زبان‌ ملت‌ خود آغاز کند. و بی‌گمان‌ روشنفکر بی‌هویت‌ و مقلد، از هر کس‌ خطرناک‌تر است‌. (احمدی‌، 211)
برادهانس‌ ، در مطالعه‌ی‌ خود درباره‌ی‌ مقوله‌ی‌ «غربزدگی‌» در آراء صمد بهرنگی‌ ، جلال‌ آل‌ احمد و شریعتی‌ آورده‌ است‌:
شریعتی‌ در حملات‌ جدلی‌ خود به‌ غرب‌ زدگی‌ انتقادات‌ بدیع‌ و جدیدی‌ مطرح‌ می‌کند که‌ به‌ ذهن‌ آل‌ احمد و بهرنگی‌ نرسیده‌ است‌. برای‌ مثال‌ او مفهوم‌ «انسان‌ جهانی‌» را رد کرده‌ و آن‌ را یک‌ اختراع‌ امپریالیستی‌ غرب‌ می‌داند که‌ به‌ منظور ضعیف‌ کردن‌ فرهنگهای‌ بومی‌ مطرح‌ گردیده‌ است‌. شریعتی‌ شیوه‌های‌ تحلیل‌ علمی‌ اروپایی‌ را تا اندازه‌ای‌ با ارزش‌ می‌داند، اما در مورد تقلید کورکورانه‌ از آنها هشدار می‌دهد. گرچه‌ خود او شیوه‌های‌ تحلیل‌ گوناگون‌ «غربی‌» چون‌ دیالکتیک‌ هگلی‌ و پدیده‌ شناسی‌ زبانی‌ مورد استفاده‌ قرار می‌دهد. (احمدی‌، 159)
نهایتاً هرمانس‌ به‌ فاطمه‌(س‌) به‌ عنوان‌ یک‌ الگو در آراء شریعتی‌ توجه‌ کرده‌ است‌:
یکی‌ از تلاشها و علایق‌ عمده‌ی‌ شریعتی‌ افزایش‌ شناخت‌ و درک‌ اسلام‌ از طریق‌ تحقیق‌ بود. او در مطالعه‌ مذهب‌ از متدولوژی‌ تاریخی‌ و تحلیلی‌ استفاده‌ می‌کرد. او در نوشته‌های‌ خود مکرراً از فقدان‌ شناخت‌ و عدم‌ آگاهی‌ ایرانیان‌ از شخصیتهای‌ بزرگ‌ و متون‌ کلاسیک‌ اسلامی‌، علی‌رغم‌ ابزار عشق‌، احترام‌ و ستایش‌ نسبت‌ به‌ آنها، اظهار تأسف‌ می‌کرد. او در جایی‌ می‌نویسند: «ما کمبود ایمان‌ نداریم‌، بی‌آگاهی‌ نیستم‌… عشق‌ بدون‌ شناخت‌ و آگاهی‌ ارزش‌ ندارد، و بت‌ پرستی‌ است‌.» (احمدی‌ 267 و 266)
وجه‌ دیگر گستره‌ی‌ تأثیر آراء شریعتی‌: افزایش‌ روازفزون‌ ترجمه‌ آثار او به‌ صورت‌ خودجوش‌ به‌ وسیله‌ جوانان‌ سایر کشورها می‌باشد. این‌ خود نموداری‌ است‌ از نفوذ کلام‌ دکتر شریعتی‌ در میان‌ جوانان‌ آن‌ هم‌ در مدتی‌ بسیار کوتاه‌. «مجموعاً 39 کتاب‌ از آثار دکتر شریعتی‌ به‌ زبانهای‌ آلبانیایی‌، آلمانی‌، اردو، اسپانیولی‌، اندونزی‌، انگلیسی‌، بنگالی‌، تایی‌، تامیلی‌، ترکی‌، عربی‌، فرانسه‌ و کردی‌ ترجمه‌ شده‌ است‌. ناشرین‌ آثار وی‌ در کشورهای‌ مختلف‌ اقدام‌ به‌ نشر آثار کرده‌اند. به‌ گفته‌ نیکی‌ کدی‌ و جان‌ کول‌، نفوذ اندیشه‌های‌ عدالت‌ جویانه‌ و مساوات‌ طلبانه‌ اسلام‌ و به‌ ویژه‌ تشیع‌ در میان‌ گروهها، احزاب‌، مردم‌، جنبشهای‌ دانشجویی‌ اسلامی‌ معاصر چشمگیر بوده‌، و به‌ ویژه‌ نفوذ آثار شریعتی‌ و استقبال‌ از آنها خاصه‌ در اندونزی‌ نمود بسیار دارد. (شریعت‌ رضوی‌. 354)
آثار شریعتی‌ اکنون‌ مخاطبان‌ جدی‌ در کشورهایی‌ چون‌ ترکیه‌، اندونزی‌ و دیگر کشورهای‌ اسلامی‌ دارد. آثار وی‌ به‌ طور فزاینده‌ به‌ دیگر زبانها ترجمه‌ می‌شود. برای‌ مثال‌، «مناسک‌ حج‌» تاکنون‌ هفت‌ بار به‌ زبان‌ ترکی‌ استانبولی‌ تجدید چاپ‌ شده‌ است‌. همچنین‌ کتاب‌ «تمدن‌ و تجدد» 5 بار و «مذهب‌ علیه‌ مذهب‌»، «انسان‌ و اسلام‌» و «چهار زندان‌ انسان‌» هر یک‌ چهار بار تجدید چاپ‌ شده‌ است‌.
احمدی‌ از پذیرش‌ آراء شریعتی‌ در میان‌ مسلمانان‌ افریقاا یاد کرده‌ است‌:
آفریقا از مناطقی‌ است‌ که‌ اندیشه‌ها و آرمانهای‌ دکتر علی‌ شریعتی‌ نفوذ و تأثیر قابل‌ توجهی‌ در میان‌ مسلمانان‌ و اقلیتهای‌ اسلامی‌ کشورهای‌ مختلف‌ آن‌ داشته‌ است‌. این‌ امر به‌ ویژه‌، در میان‌ اقلیتهای‌ مسلمان‌ و کشورها و مناطقی‌ از این‌ قاره‌ که‌ در آن‌ مسلمانان‌ اکثریت‌ را تشکیل‌ می‌دهند، مشهودتر است‌. وجود انجمنها و مجامع‌ اسلامی‌ متعدد در این‌ مناطق‌، نشانگر بیدارگری‌ اسلامی‌ می‌باشد. ورود کتابهای‌ ترجمه‌ شده‌ی‌ دکتر شریعتی‌ به‌ افریقا، او را در نظر مسلمانان‌ قاره‌ی‌ سیاه‌ به‌ یکی‌ از چهره‌های‌ بزرگ‌ نهضت‌ بیدارگری‌ اسلام‌ تبدیل‌ نموده‌ است‌. نشریات‌ و گاهنامه‌های‌ اسلامی‌ در افریقا نقش‌ مهمی‌ در شناساندن‌ شریعتی‌ داشته‌ و در بسیاری‌ موارد اقدام‌ به‌ نشر اندیشه‌ها و آرمانهای‌ او کرده‌اند. (احمدی‌، 296)
پانوشت‌ها
1. مطالب‌ این‌ بخش‌ از دو کتاب‌ «طرحی‌ از یک‌ زندگی‌» نوشته‌ پوران‌ شریعت‌ رضوی‌ و فهرست‌ توصیفی‌ آثار شریعتی‌ (عبدالرحیم‌ قنوات‌) تهیه‌ شده‌ است‌.
2. اصل‌ کتاب‌ نوشته‌ عبدالحمید جودة‌ السحار است‌. شریعتی‌ ترجمه‌ آزاد و مطالب‌ تألیفی‌ به‌ آن‌ اضافه‌ کرد. این‌ کتاب‌ تا سال‌ 1350 پنج‌ بار تجدید چاپ‌ شد.




گاهنامه زندگی علی شریعتی

زهرا کریمی

کارشناس ارشد زبان
و ادبیات فارسی

دکتر علی شریعتی در سال 1312 در روستای مزینان از حوالی شهرستان سبزوار متولد شد. پدربزرگ او ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود و از شاگردان حاج ملا هادی سبزواری محسوب می‌شد. مادرش زهرا امینی دختری از اهالی روستای کاهک و پدر او، استاد محمدتقی شریعتی، مؤسس کانون حقایق اسلامی بود؛ او پس از گذراندن شش سال دورۀ دبستان وارد دانشسرای مقدماتی در مشهد شد. در سال 1334 به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد شد و رشتۀ ادبیات فارسی را برگزید؛ در همین سال با یکی از هم‌کلاسی‌های خود به نام پوران شریعت رضوی ازدواج کرد. شریعتی در دوران تحصیل به ترجمه آثاری چون: «ابوذر غفاری»، «نیایش» اثر الکسیس کارل (Alexis Carre) و نگارش یک‌رشته مقاله تحقیقی همت گماشت. در سال 1337 پس از دریافت لیسانس در رشتۀ ادبیات فارسی برای ادامۀ تحصیل به فرانسه رفت و در آنجا به تحصیل جامعه‌شناسی، مبانی علم و تاریخ، تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت. وی در سال 1343 به ایران باز‌گشت. ایشان پس از گذراندن زندگی پرفرازونشیب در روز یکشنبه 29 خردادماه 1356 ـ در حالی که سه هفته از سفرش به انگلستان می‌گذشت ـ در ساوت‌همپتون دیده از جهان فروبست.

________________________________________________________________________________________________

2 آذر 1312 ه.ش.
تولد در روستای کاهک از توابع سبزوار.
1 مهر 1319
آغاز تحصیلات ابتدایی در دبستان ابن یمین مشهد.
(1320)
به دلیل اوضاع بحرانی کشور مجبور شد به ده مهاجرت کند، بنابراین وقفۀ کوتاهی در تحصیلات وی ایجاد شد.
1 مهر 1325
ورود به دبیرستان فردوسی مشهد.
1 مهر 1327
عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی.
(1329)
ثبت‌نام در دانشسرای مقدماتی مشهد.
(1331)
اتمام دوره دانشسرا و استخدام در ادارۀ فرهنگ مشهد، بنیان‌گذاری انجمن اسلامی، اولین بازداشت به بهانۀ شرکت در تظاهرت خیابانی علیه حکومت موقت قوام‌السلطنه
(1332)
عضویت در نهضت مقاومت ملی.
(1333)
اخذ دیپلم ادبی، ترجمه و انتشار کتاب و مقالات متعدد.
(1334)
پیوستن به نهضت خداپرستان سوسیالیست، ورود به دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، انتشار کتاب‌های «ابوذر غفاری» و «تاریخ تکامل فلسفه»
(1336)
به همراه 16 نفر از اعضای نهضت مقاومت در مشهد دستگیر و راهی زندان می‌شود.
(1337)
ازدواج با پوران شریعت رضوی، احراز رتبه اول دانشگاه و اعزام به فرانسه با بورس دولتی و ادامۀ تحصیل در دانشگاه سوربن فرانسه، عضویت در سازمان آزادی‌بخش الجزایر
(1338)
مقاله‌ای را تحت عنوان «به کجا تکیه کنیم؟» دریکی از نشریات فرانسه منتشر می‌کند.
(1339)
شریعتی «مقاله شعر چیست؟» اثر ساتر را ترجمه و در پاریس منتشر می‌کند. به علت فعالیت در سازمان آزادی‌بخش الجزایر گرفتار می‌شود و در زندان پاریس با «گیوز» مصاحبه‌ای می‌کند.
و بعدازآن هم مقالۀ مرگ فرانتس قانون را در پاریس منتشر می‌کند.
(1339)
به بهانۀ مبارزاتش در فرانسه روانه زندان می‌شود.
(1340)
به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهیم یزدی، صادق قطب‌زاده، ابوالحسن بنی‌صدر و مصطفی چمران می‌پیوندد. آغاز همکاری مستمر با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نهضت آزادی و نشریه «ایران آزاد»
4 مهر 1341
تولد فرزند دومش سوسن، آغاز آشنایی با افکار ژان پل سارتر و فرانتس کافکا و ترجمۀ کتاب دوزخیان روی زمین
(1343)
اخذ مدرک دکترا در رشتۀ تاریخ. بازگشت به ایران و دستگیری در مرز و حبس در زندان قزل‌قلعه و آزادی پس از مدتی کوتاه.
(1344)
به‌عنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان دریکی از روستاهای مشهد استخدام می‌شود.
(1345)
به‌عنوان استادیار رشته تاریخ در دانشگاه مشهد استخدام می‌شود.
(1348)
آغاز سخنرانی‌های وی در حسینیه ارشاد، مسئول امور فرهنگی حسینیه می‌شود، انتشار کتاب‌های اسلام‌شناسی و هجرت
(1351)
حسینیۀ ارشاد تعطیل می‌شود و سخنرانی‌های وی ممنوع می‌گردد.
(1352)
شریعتی خود را به ساواک معرفی می‌کند و درنتیجه 18 ماه در زندان انفرادی شکنجه می‌شود.
(1354)
سخت‌ترین روزهای زندگی دکتر، وی از کلیۀ حقوق اجتماعی محروم می‌شود وزندگی نیمه پنهان خود را آغاز می‌کند.
16 اردیبهشت 1356
با گذرنامه‌ای به نام علی مزینانی از تهران به لندن می‌رود.
29 خرداد 1356
سرانجام در 44 سالگی در انگلستان درگذشت و پیکر وی برخلاف وصیتش در مکانی نزدیک حرم حضرت زینب (س) به خاک سپرده شد.
امام موسی صدر و دکتر ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده بر پیکر وی نماز اقامه می‌کنند. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرایین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وی توسط برخی به دلیل نداشتن سابقۀ بیماری قلبی و اعلام سریع نتیجه از سوی پزشک قانونی و خبر داشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی، قبل از اعلام رسمی، مشکوک دانسته شد. دکتر عبدالکریم سروش متذکر شد که پیکر دکتر شریعتی را دو بار مشاهده کرده است که جنازه در دیدار اول کاملاً سالم و دفعۀ دوم دارای شکافتگی‌های متعدد ناشی از کالبدشکافی بوده است.
احمد اشرف نیز می‌نویسد: علی شریعتی براثر سکته قلبی درگذشته درحالی‌که مخالفین شاه، سازمان ساواک را مقصر مرگ او قلمداد می‌کردند. هوشنگ شهابی هم همین نظر را داشت.
برگرفته از کتاب: «روزگار آفتابی‌: حکایت زندگی دکتر علی شریعتی‌«عبدالمجید نجفی‌، (1389)، «طرحی از یک زندگی» پوران شریعت‌رضوی، (1376) و سایت بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی؛ https//drshariati.org (بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی در سال 1377 توسط زنده یاد دکتر پوران شریعت رضوی، همسر ایشان، تأسیس شد تا ضمن نظارت، بازنگری و اصلاح آثار منتشرشده‌ی پیشین، به‌منظور حفظ میراث فکری شریعتی، به تدوین و بازنشر کلیه‌ی این آثار بی‌هیچ دخل و تصرفی همت گمارد.)




پرونده خاطره دکتر انقلاب

یادی از علی شریعتی

با گفتارهایی از

زهرا کریمی
فاطمه رنجبر
یونس صمدنژاد
آتنا محفوظی

29 خرداد یکی از ماندگارترین خاطرات نسل‌هایی از ایرانیان به وقوع پیوسته و در طول قریب به نیم قرن گذشته همواره الهام‌بخش بوده است؛ درگذشت دکتر علی شریعتی در انگلستان. زندگی و مرگ دراماتیک شریعتی، ظرفیت آن را داشته و دارد که هیجان جوانان دغدغه‌مند دیروز و امروز ایرانی و حتی برخی از مسلمانان غیر ایرانی را برانگیزد. از این روست که برآنیم این روشنفکر دردمند از تاثیرگذارترین چهره‌های ایران مدرن است. درباره هیچ‌یک از اندیشمندان قرن اخیر ایران به اندازه شریعتی اظهار نظر نشده‌است. به جرأت می‌توان گفت که او جنجالی‌ترین روشنفکر عصر جدید ایران است که طیف مخالفان و موافقان وی از چنان وسعتی برخوردار است که او را با القابی از «معلم شهید» تا «جاده صاف‌کن استبداد دینی» وصف کرده‌اند. اما در این میان بیش از هر چیز خود شریعتی است که ناشناخته مانده و چهره و آثار او در میان هاله‌ای از تمجید و تحقیر محو شده است. او که در حیاتش از تنهایی پر هیاهویی رنج می‌برد، در مماتش نیز دچار همین مسأله شد. البته یکی از دلایل ناشناخته ماندن شریعتی، شاید این باشد که افکار او هنوز انسجام نیافته و در ذهن او به شیوه‌ای هندسی صورتبندی نشده بود. از یاد نبریم که او در آغاز دهه پنجم زندگیش از دنیا رفت!
برای پرهیز از توقف در این مرحله از شناخت شریعتی، و بررسی روشمند کارنامه او لازم است احوال، آثار و افکار وی را در بافتار تاریخی- مقوله‌ای مورد مطالعه قرار دهیم. به دیگر سخن، شریعتی را باید ذیل تاریخ پرفرازونشیب روشنفکری دینی در ایران بررسی کنیم. اگر اینگونه به خوانش شریعتی نپردازیم و او را از زمانه و زمینه تاریخی خویش بیرون بکشیم، یا باید لعن و نفرینش کنیم و یا تجلیل و تمجیدش. ما در این جستار از سقوط در این ورطه حذر کرده، تصویری بزرگتر از پیشینه روشنفکری دینی در ایران به دست می‌دهیم تا شریعتی در آن بگنجد و جایگاه و سهمش هویدا شود.
از موقفی تاریخی، روشنفکری ایرانی دستکم هفت مرحله را پشت سر نهاده است:
دوره اول: دوره «تفسیر و انطباق فرهنگی» است. این دوره از قرن سیزدهم آغاز می‌شود و در عصر مشروطه به بار می‌نشیند. در این زمانه روشنفکران دینی غالباً متأثر از روشنفکران غیردینی هستند و از الگوی مسلط آن زمان که «جامعه مدرن» باشد پیروی می‌کنند. کوشش آنها بازخوانی مفاهیم اسلامی برای سازگار کردنشان با مقولات مدرن می‌باشد. شاخص‌ترین چهره این دوره، سیدجمال‌الدین اسدآبادی(۱۲۵۴-۱۳۱۴ق) است.
دوره دوم: در زمانه پهلوی اول و اوایل پهلوی دوم، گفتمان غالب، ایرانشناسی و تاریخ باستانی ایران پیش از اسلام، همراه با تجددخواهی آمرانه رضاشاه بود. این عوامل به اضافه ظهور روزافزون مارکسیسم و کمونیسم در پهنه سیاست و فرهنگ ایران، موجب شد که روشنفکران دینی در واکنش به دو نوع هویت خواهی افراطی(ناسیونالیسم و مارکسیسم)، به هویت صنفی خویش روی آورند. این عصر برای روشنفکری دینی، دوره «هویت جویی و رقابت» به شمار می‌آید. وضعیت سیاسی خاص و حضور رقیبان جدی برای روشنفکران دینی، پرسش‌های وسیع‌تر و عمیق‌تری پیش روی آنان نهاد. بنابراین دین‌شناسی در این دوره تحول جدی پیدا کرده‌است. مهندس بازرگان مهم‌ترین چهره روشنفکری دینی در این عصر است که ما آن را «دوره تجربه» می‌نامیم. پروژه او معطوف به چالش‌هایی بود که میان دین و علم، دموکراسی، مردم‌سالاری و تمدن ایجاد شده بود.
دوره سوم: در دهه 40 و 50 شمسی، روشنفکری ایدئولوژیک دینی ظهور و بروز می‌یابد. احساسات و علایق دینی روشنفکران در فضای نوستالژیک، رشد بومی‌گرایی در ایران در اعتراض به نوسازی غربگرایانه پهلوی و خالی شدن صحنه اجتماعی از شخصیت‌های کاریزماتیکی چون «مصدق»، زمینه را برای حضور گسترده‌تر روشنفکران دینی و تعبیر ایدئولوژیک از دین(جایگزین ایدئولوژی‌های مارکسیستی و ملی‌گرایانه) فراهم کرد. برجسته ترین چهره روشنفکری ایدئولوگ در این دوره، دکتر علی شریعتی است. او با بهره‌گیری از ایدئولوژی های جامعه‌شناختی تفسیری ایدئولوژیک از دین را غالب نمود. دین‌شناسی این عصرمتکی برتفسیری دیالکتیکی از جهان‌بینی اسلامی است. روشنفکران دینی این دوره دو تفاوت بارز با مقطع پیشین دارند؛ اول اتخاذ رویکرد ستیزه‌جویانه به نظام اجتماعی به جای رویکرد وفاق و دودیگر رهیافت جامعه‌گرایانه و سوسیالیستی به جای رهیافت فردگرایانه و لیبرالیستی که در «عصر تجربه» مسلط بود.
دوره چهارم: این مرحله با انقلاب بهمن 1357 کلید می‌خورد. به دلیل گفتمان غالب سنّت‌گرایی، صورتبندی روشنفکری دینی به سوی «ائتلاف با سنّت گرایان» متمایل شد. برخی از آنان در ساخت قدرت و تثبیت نظام جمهوری اسلامی، شرکت کردند. طبیعی بود که این امر به تداوم رویکرد ایدئولوژیک منجر شود.
دوره پنجم: در دهه اول انقلاب، روشنفکران شروع به انتقاد و اعتراض کردند؛ چراکه ایده‌ها و آرمان‌های خود را نامحقق می‌دیدند. این اعتراض رفته رفته تبدیل به اعتزال و حاشیه نشینی و نقد قدرت شده، منجر به ترجمه کتاب‌هایی درباره آسیب‌شناسی انقلاب و ایدئولوژی شد.
دوره ششم: در دهه دوم انقلاب، روند اعتزالی دیگری آغاز شد که نماینده تامّ و تمام آن دکتر عبدالکریم سروش بود. وی به مباحث معرفت شناسانه‌ای دامن زد که در نهایت زیربنای ساختاری و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را مورد نقد قرا می‌داد. می‌توان این دوره را از نظر پراتیک روشنفکری دینی، «عصر بازنگری» نامید.
دوره هفتم: این مرحله از تاریخ روشنفکری دینی را می‌توان دوره «روشنفکران عمل‌گرا» نامید. فعالیت‌های روشنفکری در دو دهه بعد از انقلاب، به همراه عوامل جهانی و منطقه‌ای دیگر ، روشنفکری دینی را به جستجوی یک «برنامه اجتماعی» فراخواند. خرداد 1376 نقطه عطفی برای ظهور روشنفکران عمل گرایی است که با یک برنامه اجتماعی به صحنه سیاست باز گشتند. روشنفکران دینی همچنان در بررسی ساختار برنامه‌ای خود برای فعالیت سیاسی و فرهنگی به رایزنی‌های فکری مشغولند؛ اما به نظر می‌رسد در دهه اخیر، دیگر توش و توان خود را از دست داده و اثربخشی سابق را ندارند.

حال که پیشینه و گونه‌شناسی روشنفکری دینی در ایران را به اجمال مورد بررسی قرار دادیم، بهتر می‌توانیم نقش و جایگاه دکتر شریعتی را در این روند پر ماجرا بکاویم و بر رسیم.
اگر به دیده تحقیق بنگریم، نقش روشنفکران دینی در سال‌های قبل از انقلاب، متأثر از دو متغیر نظام سیاسی استبدادی شاهنشاهی و تفوق نسبی نظام کمونیسم بین‌الملل(دوقطبی بودن جهان) بوده‌است. طبیعی است که در این گیرودار، روشنفکر مسؤول و متعهد، نگران صورتبندی رابطه ایران و جهان غرب و در یک کلام مدرنیسم بوده باشد. بنابراین تقریبا در همان هنگام که روشنفکرانی چون آل احمد(1348-1302) و احسان نراقی(1391-1305) درگیر مسأله ایران و غرب بودند، علی شریعتی نیز به همین مسأله روی آورد و از یک دیدگاه جدید احیاگرانه، هویت اسلامی را به عنوان منبع اصیل فرهنگ ایرانی در نظر گرفت. مانند آل احمد و نراقی، او هم برنامه مشخصی پدید نیاورد؛ او بیش از این‌که اندیشه بازگشت به ساختارهای سنّتی و گذشته کهن را داشته باشد، رویای احیای رادیکال یا افراطی و عمدتا سیاسی فرهنگ اسلامی را در سر داشت. اسلامی که شریعتی در نظر داشت به دور از برداشت مرسوم یا رایج بود. اولا مقصود او از اسلام مشخصاً مذهب تشیع بود به همراه آمیزه‌ای از اندیشه های غیر اسلامی و غیرایرانی، از جمله سوسیالیسم، مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، نوشته های برخی نظریه‌پردازان جهان سوم و مایه ها و استعارات رمزی تصوف ایرانی- اسلامی.
برداشت سیاسی شریعتی از اسلام در پیدایش احیاگری اسلامی در ایران تاثیر بسزایی داشت. برای روشنفکران جوان مسلمان که نمی توانستند برداشت سنتی علما را از اسلام به راحتی بپذیرند، زبان شریعتی جاذبه خاصی داشت. مانند بیژن جزنی(1354-1316)، سرمشق نسل جوان مارکسیست‌های ایران، شریعتی هم در اواخر دهه چهل و در دهه پنجاه برای موج نو احیاگری اسلامی به چهره‌ای مقدس بدل شد.
شریعتی در دوره‌ای ظهور کرد که قرائت رایج از دین (در دهه‌های چهل و پنجاه)قرائتی ایدئولوژیک بود. این قرائت، درست از دل شرایط ایدئولوژیک متولد شد. شرایط ساختاری جامعه، عدم وجود طبقات اجتماعی و ذره‌ای شدن مردم، ناهمسازی‌های به وجود آمده بر اساس اجرای پروژه نوسازی، وجود یک قدرت تمامیت‌خواه، فقدان جامعه مدنی و ظهور شکاف‌های دولت-ملت، سنّت- مدرن، شمال-جنوب، غنی- فقیر، زمینه را از لحاظ ساختاری برای ظهور ایدئولوژی های متعددی فراهم نمود. بنابراین اگر پروژه شریعتی، به باور برخی از روشنفکران بعدی از جمله دکتر عبدالکریم سروش، ایدئولوژیک کردن دین بود، نباید تعجب نمود؛ چراکه او در چنین فضایی به میدان آمده و مسأله مواجهه با فرهنگ و تمدن غرب را وجهه همت خود ساخته بود.
در سال‌های اخیر در فضاهای مجازی و حتی در مجلات و کتاب‌های منتشر شده در داخل و خارج کشور، موجی از هجمه علیه شریعتی به عنوان مسؤول تئوریک وقوع انقلاب اسلامی به راه افتاده است که با ادبیاتی گاه زننده و ستیزه‌جو وی را به جرم فراهم آوردن زمینه برای ظهور استبداد دینی مورد طعن و لعن قرار می‌دهند. این قبیل تحلیل‌گران، از شریعتی همچون اندیشه‌ورزی ضد مردم سالاری و ضد دموکراسی یاد کرده، مسؤولیت وقایع غیر دموکراتیک بعدی را در ایران به عهده او می‌نهند.
این انتقاد به شریعتی چقدر وارد است؟ آیا او واقعاً دشمن دموکراسی بود و آب در آسیاب استبداد دینی ریخت؟ برای پاسخ به این سؤال اساسی باید فلسفه سیاسی شریعتی را از خلال آثارش، صورتبندی کنیم. از خوانش آثار مکتوب و درسگفتارها و سخنرانی های شریعتی به مناسبت های گوناگون چنین بر می‌آید که وی مدلی را تأیید می‌کرد که در راستای الگوی جامعه‌شناسان و روشنفکران کشورهای در حال توسعه، یعنی «دموکراسی هدایت شده یا متعهد» باشد؛ یعنی حکومتی از نوع نخبگان روشنفکر که برای این کار به یک ایدئولوژی تعهد دارند و دارای یک برنامه مشخص انقلابی هستند. این «رهبری متعهد انقلابی» هدف خود را دگرگون کردن بینش افراد، فرهنگ و روابط اجتماعی مردم می‌داند تا جامعه را خارج از قالب‌های متحجرانه و پوسیده سنّتی آن، به طرف پیشرفته ترین شکل ممکن آن سوق دهد. این رهبری روشنفکرانه به طور طبیعی، از سوی مردم انتخاب می‌شود ولی خود را ملزم نمی‌داند تا به رأی دهندگان وفادار بماند، این بدان خاطر است که آن رهبری معمولا مادام‌العمر یا برای مدتی طولانی برای این مقام برگزیده می‌شود. در هر صورت، نخستین دغدغه رهبری، جامه عمل پوشاندن به سیاست‌هایی است که ایدئولوژی‌اش به وی دیکته می‌کند؛ بنابراین مستلزم این امر است که وی به مدت طولانی قدرت را در دست داشته باشد تا بتواند تغییرات و پیشرفت واقعی را به منصه ظهور برساند. آنچه شریعتی در دل داشت، مدلی بود که در سال 1954، سوکارنو و تیتو پس از کنفرانس باندونگ برای حکومت‌هایشان در پیش گرفتند. این همان نوع حکومتی بود که شریعتی معتقد بود هر ملتی پس از پشت سر گذاشتن آشوب‌ها و اغتشاشات مرحله انقلاب یا نهضت، بدان نیازمند است. شریعتی با ارائه توجیهی اسلامی از تئوری انقلابی مارکسیستی درباره حکومت، این مدل را برای جامعه اسلامی پس از پیامبر- که در مرحله بازسازی پس از انقلاب به یک دوره رهبری متعهد(دوازده امام) نیاز داشت- به تصویر می‌کشد. آن جامعه ناگزیر بود تا خود را بر بنیان شالوده‌های محکمی از اهداف و آرمان‌های انقلابی تازه رخ داده تثبیت کند. با اشتیاقی که او برای یک اسلام ناب آرمانی از خود نشان می‌دهد و به رغم این واقعیت که یازده تن از این دوازده امام هرگز حکومت نکردند، وی معتقد است که دوازده امام منتصب بودند و مردم آنان را به‌طور مستقیم انتخاب نکردند؛ چراکه از دیدگاه شریعتی، در مراحل اولیه هر بازسازی پس از انقلاب، توده ها نمی‌توانند بهترین رهبران را انتخاب کنند. پس از این مرحله که شاید چندین نسل طول بکشد، امت باید به آن حد از تربیت و حکمت رسیده باشد که شکل دموکراتیک حکومت را از راه شورا، بیعت و اجماع، تأسیس و از آن محافظت کند؛ اما متاسفانه تاریخ مسیر متفاوتی را رقم زد.
موضع دوگانه شریعتی راجع به دموکراسی به وضوح در توضیحات وی درباره نقش رهبری مسؤول از نظر ایدئولوژیکی در دموکراسی هدایت شده مشهود است. در دوران غیبت امام دوازدهم، که از نظر شریعتی دوره تمرین دموکراسی است، رهبر جامعه انتصابی نیست یلکه مردم وی را از طریق فرایند دموکراتیک انتخاب می‌کنند. رهبر منتخب در این سیستم به مثابه یکی از «نواب عام» عمل می کند که پاسخگوی امام و مردم است. در حالی‌که رهبری در تمام اشکال دیگر دموکراسی، فقط پاسخگوی موکلان(رای دهندگان) است. افزون بر این، در دموکراسی متعهد شیعی، رهبر متعهد است که جامعه‌اش را بر اساس قانون و هرآنچه که مکتب امام وی، یعنی اسلام، حکم می‌کند، تربیت و هدایت کند. به هر حال وی خود را ملزم به این نمی‌داند که ایده ها و ایده‌آل ها و نیازهای مردمی را که او را انتخاب کرده‌اند، برآورده کند. نامزد این امر نیز باید واجد صلاحیت هایی باشد که هرکسی نمی‌تواند آنها را داشته باشد. از آنجا که این رهبر، رهبر عادی اجتماعی نیست؛ بلکه کسی است که رسالت هدایت امت به سوی کمال به وی واگذار شده‌است، وی باید شخصیتی علمی باشد. در دوره غیبت، امام دوازدهم این مسؤولیت را بر عهده علمای پاک و آگاهان بر مذهب خود گذاشته است. در این بحث وی بیش از همه به دو روایت استناد می‌کند. در روایت نخست امام دوازدهم به پیروانش دستور می‌دهد در دوران غیبتش، در صورت وقوع حوادث و رویدادهایی در مسیر زمان و در طی تحولات و تغییرات، به علما مراجعه نموده، اهتدا نمایند. روایت دیگر از امام صادق است که در آن، امام ویژگی فقهایی که مردم باید آنان را برای مرجعیت تقلید انتخاب کنند اعلام می‌کند.
این همان مدل و الگوی تشیع علوی دموکراسی هدایت‌شده‌ای که شریعتی تئوریسین آن بود. نظریه‌ای که شاید ناخواسته زمینه را برای نظریه ولایت فقیه فراهم آورد. در کنار همه اینها از یاد نباید برد که شریعتی دموکراسی غربی را «دموکراسی رأس‌ها» نام نهاد. این تعبیر کنایه آمیز نشان از آن داشت که وی با شیوه‌های مردم‌سالاری غربی چندان بر سر مهر نبود و اگر امروزه برخی از او انتقادهای عنیف کرده، مسؤولیت تمامی اتفاقات بعدی را در ایران به گردن او می نهند، پر بیراه نمی‌گویند. تنها این نکته را نباید از نظر دور داشت که در اینگونه خوانش از فلسفه سیاسی شریعتی، همواره در معرض مغالطه و خطای «زمان‌پریشی» یا «ناهمزمانی» هستیم. به هر روی زمانه و زمینه شریعتی چنان نبود که بتواند در عین ستیز با مظاهر مدرنیته و فرهنگ و تمدن غربی با مهم‌ترین دستاورد آن که لیبرال دموکراسی باشد، اظهار همدلی نماید. شاید اگر دکتر شریعتی دو دهه دیگر زنده می‌ماند، در دفاع از آزادی و مردم سالاری و حقوق شهروندی، هم‌پای روشن اندیشان مسلمان و حتی فقهای روشنفکری همچون مرحوم آیت‌الله منتظری، چیزی فروگذار نمی‌کرد. دریغا که تاریخ پر است از چنین اما و اگر ها!
برای مطالعه بیشتر:
اسلام، دموکراسی و نوگرایی دینی در ایران(از بازرگان تا سروش)، نوشته فروغ جهان‌بخش، ترجمه جلیل پروین، گام نو 1385
جامعه شناسی روشنفکری در ایران، نوشته عباس کاظمی، طرح نو 1383
روشنفکران ایران در قرن بیستم، نوشته علی قیصری، ترجمه محمد دهقانی، هرمس، 1383




نظرات ۷ تن از مدرسان حوزه درباره منتظری

خبرگزاری تسنیم در هشتمین ساگرد فوت آیت الله منتظری اینگونه به توصیف وی پرداخته بود:
وی که از شاگردان مرحوم آیت‌الله بروجردی و امام راحل بود، در دوران پیش از پیروزی انقلاب بارها در راه مبارزه به زندان رفت و تبعید شد. بعد از پیروزی انقلاب نیز مسئولیت‌هایی همچون امامت جمعه تهران، ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی را برعهده داشت تا اینکه در سال 64 به‌عنوان قائم مقام رهبری انتخاب شد اما بعد از ماجرای مهدی هاشمی معدوم و دفاع آیت‌الله منتظری از او، در سال 68 از این مقام برکنار شد.
امام راحل در نامه‌ای که به تاریخ 1368/1/6 به آیت‌الله منتظری نوشت، می‌گوید «شما در اکثر نامه‌ها و صحبت‌ها و موضعگیری‌هایتان نشان دادید که معتقدید لیبرال‌ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می‌گفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده‌ای برای جواب به آنها نمی‌دیدم…»
خبرنگاران تسنیم از ماه‌ها پیش در سلسله گفت‌وگوهایی در قالب پرونده «نهضت؛ نگاهی‌نو» که همچنان ادامه دارد با شاگردان مرحوم آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره)، کاوشی نو در نهضت بنیان‌گذار انقلاب اسلامی داشته و در این بین به بیان ناگفته‌ها و کمترگفته‌شده‌هایی از تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته‌اند. در خلال این گفت‌وگوها، شاگردان برجسته آیت‌الله بروجردی و امام خمینی(ره) درباره شخصیت آیت‌الله منتظری، قائم مقام امام خمینی(ره) و رفتارهای او که منجر به عزل وی از این مقام شد، صحبت کردند که این بخش‌های مصاحبه را در ذیل می‌خوانید. / تسنیم

_______________________________________________________________________________________________________

مرحوم «شریعتمداری» و «منتظری» فریب اطرافیانشان را خوردند

آیت‌الله شیخ خلیل مبشر کاشانی(از مبارزان پیش از انقلاب):

بالاخره همه باید به خدا پناه ببریم. یک نفر رفته بود نجف زیارت و می‌گفت بعد از زیارت رفتم خدمت امام که امام آنجا تبعید بود. گفتم آقا نصیحتم کنید؟ گفت من دفعه اول است می‌آیم نجف و کربلا از خدا چه بخواهم؟ امام خمینی سرش را بالا آورد و گفت: فقط عاقبت بخیری، عاقبت بخیری. ما این 30 سال بحث عاقبت‌بخیری را دیدیم. خیلی‌ها زحمت کشیدند، آقای منتظری کم برای انقلاب زحمت نکشید، خیلی خون دل خورد، پسرش شهید شد، خودش شکنجه شده بود و رنج‌ها و مشقت‌ها کشیده بود، یک سادگی باعث شد از مهدی هاشمی دفاع کرد و کار خراب شد و در داستان مهدی هاشمی فریب خورد. در علم هم واقعاً ملا بود، خدایی از نظر علمی لیاقت رهبری را داشت اما از حیث مدیریتی و ذکاوت و هوشیاری کمبود داشت.
مثلا شریعتمداری مرجعی بود که علامه طباطبایی معتقد به علمیت او بود ولی یک چنین شخصیتی که شاید 5 میلیون در ایران مقلد هم داشت در عین حال می‌بینیم بر اثر یک اشتباه فریب فرزندش را خورد. یکی از امور مهم این است که ما هر چه تحلیل کردیم، تحقیق کردیم، تدبر کردیم در آقایانی که زمین خوردند دیدیم از بیت خودشان زمین خوردند یا پسرش یا دامادش یا مسئول دفترشان. می‌گفتند امام پیش خواهد رفت چون از کسی فریب نمی‌خورد و نظر خودش را انجام می‌دهد. مرحوم شریعتمدار فریب فرزندش را خورد، منتظری هم فریب دامادش را خورد. باید دعا کنیم برای عاقبت‌بخیری مان.

مرحوم منتظری استبداد در فهم داشت

آیت‌الله سید عبدالجواد علم‌الهدی(مؤسس حوزه علمیه امام القائم(عج) تهران و شاگرد امام(ره)):

آقای منتظری قبل از ما شاگرد امام بود و بعد خودش در قم مدرس شد و درس می‌داد. موقعیت خوبی هم در بین شاگردان امام داشت. امام که کارهای انقلابیش پا گرفت ایشان را زندان بردند و شکنجه‌های زیادی هم می‌شدند. امام به ایشان علاقه داشت به خاطر اینکه زمانی شاگرد امام بود که امام 5، 6 شاگرد بیشتر نداشت. زمان مرحوم بروجردی امام هنوز درس رسمی را شروع نکرده بودند که ما برویم، اما آقای منتظری، آقای اشرفی امام جمعه کرمانشاه، شهید صدوقی یزد، شاگرد ایشان بودند. آقایان منتظری و مطهری در مدرسه فیضیه در اتاق شهید مطهری با آیت الله خمینی درس می‌خواندند. خیلی طول نکشید که خودشان درس را شروع کردند و نوبت ما جوانان شد.
**به نظرم مرحوم منتظری یک استبدادی در فهم خودش داشت و اگر چیزی را می‌فهمید درست است امام را هم اذیت می‌کرد. درکش این حالت را داشت. عداوتی نداشت اما سلیقه‌اش را به امام تحمیل می‌کرد و چه قدر امام را به‌همین خاطر زجر داد.

آیت الله منتظری فریب خورد

آیت‌الله سید یوسف طباطبایی ‌نژاد(شاگرد مرحوم امام و امام جمعه اصفهان):

من فراوان در جلسات درس آیت الله منتظری بودم. از اولین سال‌هایی که درس خمس در مسجد اعظم می‌گفت می‌رفتم. بعد هم که قائم مقام رهبری شد و درس ولایت فقیه می‌گفتند من می‌رفتم. رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم. یکی از اشتباهات آیت الله منتظری این بود که برادر دامادش فریبش می‌داد، بالاخره اطرافیان آدم خیلی تأثیر گذارند. مهدی هاشمی انسان خوش قلمی بود. زمان شاه می‌خواستند اعدامش کنند که یک نامه به شاه نوشت تا اعدامش نکنند. در سازمان نهضت‌های آزادی‌بخش هم کارهای خلافی در افغانستان و دیگر جاها انجام داده بود و وقتی اشتباهاتش مشخص شد به همه آنها اعتراف کرد. آقای منتظری می‌دانست ری شهری که مهدی هاشمی را اعدام نمی‌کند بلکه دستور امام است. وقتی هم که جنازه اش را می‌خواستند قم بفرستند تمام اعضای خانواده اش را به استقبال جنازه فرستاد. برای کسی که به دستور امام پرونده‌اش رسیدگی و پس از اثبات جرم اعدام شده بود.

ترسیدیم با رهبری ِمنتظری انقلاب ضربه ببیند

آیت‌الله محمد علی فیض گیلانی( شاگرد امام خمینی(ره) و عضو ارشد جامعه مدرسین):

ابتدا منتظری را برای قائم‌مقامی رهبری انتخاب کردیم ولی بعد از چند سال در یکی از جلسات خبرگان عنوان شد که باید آقای منتظری از قائم مقامی عزل شود. افراد تقریباً نزدیک به بیت امام این پیشنهاد را داشتند. ما هم برای عزل او مخالف نکردیم و رای دادیم چون می‌ترسیدیم ایشان بیاید روی کار و یک‌سری گرفتاری‌ها برای انقلاب پیش بیاورد که به انقلاب ما ضربه وارد کند. البته آیت الله منتظری از کسانی بود که احتیاطات امام را به ایشان ارجاع می‌دادند یعنی ملا و مجتهد سرشناسی بود اما می‌ترسیدیم که ایشان جای امام خمینی بنشیند و گرفتاری‌هایی پیش بیاورد که انقلاب ما ضربه ببیند چون یک‌سری افراد در بیت او بودند که مشکل داشتند.

منتظری را «پل پیروزی» کردند

آیت‌الله سید جعفر کریمی(تنها وصی شرعی زنده امام خمینی(ره) و عضو ارشد جامعه مدرسین):

آقای منتظری سواد داشت، متدین هم بود اما متأسفانه آینده‌نگر نبود. من با هرکس مصاحبه کنم باید تا هزار سال بعدش را نگاه کنم اما آقای منتظری می‌آمدند و صحبت می‌کردند و صحبت‌هایی را داشت که به صلاح نظام و اسلام و خودشان نبود و یک عده دور ایشان را گرفته بودند و وی را «پل پیروزی» برای خودشان قرار داده بودند و از وجود ایشان سوءاستفاده می‌کردند. امام دید که چنین شخصی برای زعامت دینی صلاحیت ندارد. وی مرجع تقلید بود، فتوا می‌دهد و مقلدینش عمل کنند اما این که بخواهد رهبر جامعه شود و جامعه را اداره بکند این صلاحیت ندارد. منتظری توجه نداشت این مصاحبه‌هایی که می‌کند به کجا ضرر می‌زند و چه نفعی دارد.

مرحوم منتظری ساده بود و فریب خورد

آیت الله محمدحسن قافی یزدی از شاگردان آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره): آیت الله منتظری آدم خوبی بود اما ساده بود و فریب خورد. من در درس ایشان نرفتم و چندان با وی مأنوس نبودم. زندان رفته بود و فرزندش هم شهید شده بود ولی اطرافیانش خوب نبودند. ایشان باید بیشتر به حرف امام گوش می‌داد.

عده‌ای که سالم نبودند اطراف منتظری را گرفتند

آیت الله سیدرضا بنی‌طبا (شاگردان مرحوم امام خمینی و آیت‌الله بروجردی): آیت‌الله منتظری فقیه و عالم بود اما ساده بود. اینکه می‌گویند «المومن کیس» ایشان نبود. آیت‌الله منتظری خیلی خدمت کرد و از پایه‌گذاران ولایت‌فقیه بود. منتها یک عده که سالم نبودند اطراف ایشان را گرفتند و امام معتقد بود ایشان درس بدهد و وارد سیاست نشود.