1

وفاق؟! تمام شد رفت!

وفاق؟!
تمام شد رفت!

حسن اکبری بیرق 

 

دالّ مرکزی و کلیدواژه تکراری مسعود پزشکیان در کارزار ریاست‌جمهوری گذشته، جمله «دعوا نکنیم!» بود. محور وعده‌های انتخاباتی او نیز حرفِ دلِ اکثریّت قریب به اتفاق کاربران اینترنت، یعنی رفع فیلترینگ، و مطالبه عقلایی بیشینه خواصّ و عوامِ شهروندان ایران، یعنی ورود به روند مذاکره و ارتباط با جامعۀ جهانی و کشورهای قدرتمند از جمله ایالات‌متّحده‌امریکا بود. البته موتیف دیگری که در فحوای سخنان وی، به عنوان برنامه‌، فراوان شنیده می‌شد، اجرای سیاست‌های ابلاغی از سوی رهبری بود. نکته جالب ماجرا این است که بیش از نیمی از شهروندان واجد حق رأی، گوششان نه بدهکار حرف‌‌های پزشکیان بود، نه رقبایش و اصولا نهاد انتخابات را نادیده گرفتند و پای صندوق‌های رأی نرفتند؛ آنهاهم که آمدند و پزشکیان را بر رقیبان پرشمارش ترجیح دادند، دوست‌تر داشتند شعارهای اصلاح‌طلبانه و آشتی‌جویانه او را بشنوند، نه الفاظ ولایتمدارانه وی را که به‌مراتب تندتر و چشمگیرتر از لفّاظی‌های حریفان اصولگرا و پایداری‌چی وی بود. ناگفته نماند تلاش‌های جانانه جوادظریف و یارانش نیز در کمرنگ شدن بُعدِ به‌اصطلاح اصولگرایانه گفتار پزشکیان بی‌تأثیر نبود؛ آن‌هم با پمپاژه این جمله محوری که: «فرق دارد چه کسی رئیس‌جمهور شود».
در بحبوحۀ مبارزات انتخاباتی، کسانی در میان تحوّل‌خواهان و اصلاح‌طلبان، نسبت به فریبندگی این شعارهای امیدآفرین هشدار داده، تأکید می‌کردند که تأییدصلاحیت پزشکیان، مطلقاً به معنی دگرگشت بنیادین در رویکردهای کلّی نظام، یا به اصطلاحِ رایج آن زمان، تغییر ریل قطار سیاست‌های حاکمیّت نیست و باید محتاطانه با این پدیده برخوردشود. چه‌بسا این شور و امید نیم‌بند، صرفا‌ً کوششی زیرکانه از طرف نظام برای جبران و تدارک مشارکت حدّاقلی و به تبع آن، مشروعیّت از دست‌رفته در دو انتخابات پیش از آن بوده‌باشد و تا زمانی‌که اصلاحات ساختاری و اساسی انجام نشود، عملاً «فرقی نمی‌کند چه کسی رئیس‌جمهور باشد»!
هرچه بود تجمیع آن شعارها و گفتارها، در فردای پیروزی نامزد اصلاح‌طلبِ اصولگرا و در پس‌فردای تشکیل دولت چهاردهم، به گفتمان «وفاق» فروکاست و تحویل یافت. ظریف نیز پس از قهر و آشتی و انتصاب بحث‌برانگیزش به سمت معاونت راهبردی رئیس‌جمهور، کوشید با فراخوان و سپس برگزاری کم‌سروصدای، همایش وفاق، این مفهوم تازه‌وارد به سپهر گفتمان سیاسی ایران را تئوریزه نماید؛ کوششی نه چندان موفق.
اما پرسش اصلی باید این می‌بود که این «وفاق» و «ترک دعوا» که از زبان رئیس‌جمهور فرونمی‌افتاد، چه معنا و مبنایی داشت. وفاق، متعلقی دارد که نپرداختن بدان، نه‌تنها واژه را بی‌اثر می‌سازد، بلکه مفهوم آن را چنان مبتذل و بی‌معنا می‌کند که دیگر پرداختن به آن را مشمئزکننده می‌سازد؛ امری رایج برای تغییر و تبدیل معنای واژگان در تاریخ جمهوری‌اسلامی، که مصادیق فراوانی برای آن می‌توان ذکر کرد.
باری، شعار وفاق که هر روز بیشتر از دیروز از بلندگوی پاستور طنین‌انداز می‌شد، علی‌رغم سعی مشکور عقلای قوم، مصداقی عملی نیافت؛ چراکه معلوم نبود این وفاق با که باید صورت‌پذیرد و بر سرِ چه؛ اصولاً وفاق دولتی که با وعده آزادی‌های مشروع و معقول شهروندان، عدم اِعمال اجبار در حجاب و امثال آن، حذف فیلترینگ، گفتگو با جامعه جهانی و رفع تحریم و…بر سرِ کار آمده، با جناح رقیب که نه به حقوق شهروندی قائل است و نه به مصالحه و گفتگو با قدرت‌های جهانی برای کاهش درد و رنج مردم باور دارد و حجاب اجباری را چماقی برای سرکوب زنان قرارداده‌است و نه در اساس به دولت-ملّت ایران اعتقادی دارد و در نهانخانه دل، در رؤیای و به دنبال تشکیل امّت اسلامی به مرکزیّت جمهوری‌اسلامی‌ایران است، چگونه و به چه معنایی می‌تواند وفاق حاصل‌کند و همسو شود؟! اتفاقاً آن چندمیلیون‌نفری که ملامت رفقا را به جان خریدند و در انتخابات شرکت کردند و به پزشکیان رأی دادند، درواقع او را به جنگ‌ودعوای کسانی فرستادند که در چنددهه گذشته، با اِعمال سیاست‌های تنگ نظرانه، خون ملّت را در شیشه کرده و حسرت یک روز زندگی معمولی را بر دل آنان نهادند؛ همانان که با ستیزه‌جویی با جهان و جهانیان، منابع این مرزبوم را هدردادند و موجبات تحریم‌های ظالمانه و کمرشکن را فراهم کردند؛ در یک کلام، هواداران پزشکیان به زبان بی‌زبانی از او خواستند که بر سر حقوق ملّت و عزّت دولت و اعتبار کشور، پای فِشُرَد و حتی تا پای جان مقاومت و دعوا کند. وفاق با کسی و گروهی معقول و منطقی است که در حداقل‌های راهبردی با تو هم‌آواز بوده، تنها در روش‌ها و شیوه‌های اجرا با تو اختلاف داشته‌باشد. برای نمونه دولت توسعه‌محور پزشکیان چگونه می‌تواند با گروه‌هایی در بدنه قدرت وفاق نماید که از بیخ و بن به توسعه اعتقادی نداشته حتی از تلفّظِ لفظ آن اِبا دارند و حدّاکثر، پیشرفت اسلامی- شیعی را مطمح نظر خود کرده‌اند؟ دولتی که در پی رفاه شهروندانش است چگونه قادر است با جناحی در بلوک قدرت و ثروت، همراستا شود که هدفشان نه رفاه ملّت بلکه توسعه قدرت در خارج از مرزهای مملکت است؟ مگر این‌که طرفین از اصول و مواضع خود عدول نمایند که تجربه ۴۶ سال گذشته نشان داده‌است که همواره نهادهای انتخابی در برابر نهادهای غیرانتخابی که معمولا نماینده قاطبه ملت نیستند، کوتاه آمده‌اند؛ دولت دوم مرحوم آیت‌الله هاشمی و دولت‌های سیدمحمد خاتمی و دکتر حسن روحانی آینه عبرت همه کسانی هستند که سودای ریاست‌جمهوری در ساختار فعلی را دارند. اینک اَخلاف و نوادگان فکری، سیاسی آنان‌که دولت‌های اصلاح‌طلب را با شکست مواجه ساختند، مجدّانه در تدارک نوشتن سناریویی مشابه برای دولت چهاردهم موسوم به وفاق، هستند.
القصه، هرچند دکتر مسعود پزشکیان، گردنش را گرو گذاشت که اگر نتوانست حقوق مردم رنجدیده ایران را استیفا کند، استعفا نماید، به نظر می‌رسد که عمق فاجعه را تا بدین حد درک نکرده‌بود. شگفتا که مسعود خان، علی‌رغم حضور سه دهه‌ای در ارکان قدرت، نمی‌دانست یا نمی‌خواست بداند که وفاق با چنین موجوداتی نه ممکن است و نه حتی مطلوب؛ ممکن نیست چراکه آنان میلیمتری از مواضع رادیکال خود عقب نخواهند نشست و مطلوب نیست به این دلیل که تا برنامه‌های اصلاحی دولت، قلب ماهیت نداده و تهی از معنا نشوند، وفاقی صورت نمی‌گیرد و این نقض غرض و شکستن عهد با مردم است. پس مرده باد وفاق یک‌طرفه و زنده باد دعوا بر سر حقوق ملت!
خوشبینی آزاردهنده و بی پشتوانه نظری پزشکیان به جناح مخالف دولت، که هنوز ستادهای انتخاباتی خودشان را تعطیل نکرده‌اند، تا بدانجا ادامه پیداکرد که مجلس‌نشینانی که با رأی ۴ درصدی به ساختمان بهارستان راه یافته‌اند، بر سر ابلاغ و اجرای شِبه‌قانونی ضدّملی و منافی امنیّت کشور، به نام «حجاب و عفاف»، به دولت منتخب ملّت فشار آوردند و در حالی‌که سایه جنگ بر سر کشور بود و مدیران تازه بر سر کار آمده، با انواع مشکلات و ویرانه‌های برجای مانده از دولت مستعجل سیزدهم دست و پنجه نرم می‌کردند، نشان از آن داشت که دستکم پایداری‌چی‌ها عزم خود را برای زمینگیرکردن دولت چهاردهم جزم کرده‌اند و پروای منافع ملّی را ندارند و می‌کوشند در شورای عالی فضای مجازی نیز مانع از تحقق وعده پزشکیان در رفع فیلترینگ شوند. مذاکره با امریکا جهت رفع تحریم‌ها هم از نگاه آنان گناه کبیره بود. درست در زمانی که ترامپ باردیگر ساکن کاخ سفید و رئیس‌جمهور ایالات‌متّحده‌امریکا شده‌بود و برای جمهوری‌اسلامی‌ایران چماق و هویچ نشان می‌داد و خط و نشان می‌کشید، و قیمت دلار سر بر آسمان می‌زد، عمده همّت بیشتر ساکنان بهارستان مصروف برکناری ظریف با ایرادهای بنی‌اسرائیلی و استیضاح دکتر عبدالناصر همّتی، یکی از وزرای مهم و قوی دولت می‌شد. سرانجام نیز با اسقاط او از مسند وزارت با سوءاستفاده از اختیارات قانونی مجلس، قهقهه مستانه سردادند؛ گویی تمام مشکلات کشور زیر سر این‌دو بوده‌است. این درحالی بود که رئیس‌جمهور باصفای ما، هر روز در سخنرانی‌های خود، دعوت به ترک دعوا و حرکت به سوی وفاق می‌کرد! زهی طریقت و ملت، زهی شریعت و کیش از سوی آنان و زهی خیال ساده و خام از طرف اینان!
امروز، نظام جمهوری‌اسلامی‌ایران بر یک دوراهی تعیین‌کننده قرارگرفته‌است؛ یا پیوستن عزّتمند به جامعه جهانی و تعامل راهگشا برای توسعه ایران با قدرت‌های بزرگ و یا ادامه وضع اسفبار فعلی که معلوم نیست به کجا بیانجامد. پزشکیانی که با همین راهبرد، کابینه خود را چیده‌بود، ظاهراً در هزارتوی بلوک‌های قدرت و ثروت حاکمیّت، که منفعت خود را در جنگ و ستیزه با مردم در داخل و دولت‌های غربی در خارج می‌دانند، گیر افتاده‌است و نه راه پس دارد و نه راه پیش. آیا او بازهم خوش‌خیالانه به راه خود ادامه می‌دهد یا به فکر وفای به عهدی است که گردنش را به‌پای آن گرو گذاشته‌است؟




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۲۷

سرمقاله
یادها و خاطره‌ها
مرگ متهم انقلاب 
چریکی مجاهد که استاد علوم سیاسی شد!
تنهاترین بانو
طنزپردازی که صدای انتقادش در غربت خاموش شد
درگذشت سیدحسن افتخارزاده سبزواری دومین رهبر انجمن حجّتیّه
دو قتل و سه قربانی در دیوان عالی

پرونده‌ای برای مشروطه نوین
لُبّ لُباب کتاب مشروطه نوین 
پادشاه، قانون نیست؛قانون، پادشاه است! (مصاحبه با رامین پرهام )
«مشروطه‌نوین» طرحی در غیاب مردم است! (مصاحبه با باقر صدری نیا)

پرونده‌ای برای ایران،آمریکا و ترامپ
جستارگشایی
گاه‌شمار جامع روابط ایران و آمریکا
ترامپ اهل معامله با ایران است
بازگشت ترامپ بادی در بادبان راست افراطی اروپا و جهان
ظهور غیرمتعهدها
«ایرانسانس» پروژه‌ای برای آینده ایران

پرونده‌ای برای ماجرای پایان‌ناپذیرحزب توده
تحلیلی انتقادی بر یک جریان تاریخی
نگاهی به سازمان انقلابی با گذری بر دو انشعاب

در اقیانوس خاطرات
آدم کسی نبودن(۵)؛ مجلس ششم
کاربست افکار عمومی در تصمیم‌های سیاسی دکتر محمد مصدق

کتابخانه خاطرات سیاسی
زندگی اجتماعی تصاویر

مقالات خارجی
Elon Musk and the rise of the alt-oligarchy
The Berlin Wall Never Fell
Comment Lénine a «inventé» le totalitarisme

برای تهیه نسخه الکترونیکی فصلنامه به سایت طاقچه مراجعه کنید.




مرخصی از سیاست

مرخصی از سیاست

(جهاد خانه‌سازی، ستاد فرماندهی کلّ قوا)

آدم کسی نبودن

خاطرات میرعلی اشرف عبدالله پوری حسینی
(سید مهدی حسینی)
(بخش چهارم)

‌بعد از خرداد ۷۱ شما دیگر به تبریز برنگشتید و در تهران ماندید و ظاهراً مسؤولیت‌هایی گرفتید.
بله همین‌طور است. من چهار سال در دوره سوم مجلس همه توانم را برای بحث کمیسیون امور دفاعی و نیروهای مسلح گذاشته بودم؛ عرض کردم قوانین بسیار مهم و پایه‌ای از جمله قانون مقررات استخدامی سپاه، قانون حقوق و مزایای ارتش جمهوری اسلامی ایران، قانون تشکیل وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، ادغام نیروهای انتظامی و تنظیم بخش دفاعی برنامه اول توسعه همه محصول کمیسیون امور دفاعی دوره سوم مجلس بود. به‌هرحال فعالیت‌های زیادی داشتم و نتیجه این فعالیت‌ها و این به آب‌وآتش زدن‌ها این بود که ریاست محترم ستاد کل نیروهای مسلح آقای دکتر فیروزآبادی، اواخر همین دوره، دقیقاً یادم نیست احتمالاً چند هفته به پایان دوره مانده بود، توسط آقای امیر موید که یکی از معاونان ستاد کل نیروهای مسلح بود و بیشتر در مجلس رفت‌وآمد داشتند، پل ارتباطی مجلس با ستاد کل نیروهای مسلح بیشتر از طریق آقای امیر موید بود، پیغام فرستادند و از من دعوت کردند که با ستاد کل نیروهای مسلح همکاری کنم.
پیش‌تر گفتم که من نوزدهم دی‌ماه سال ۶۶ از عضویت سپاه استعفا داده بودم و پاسدار نبودم، ایشان دعوتم کردند که با ستاد کل نیروهای مسلح همکاری کنم. آقای دکتر فیروزآبادی فرموده بودند از من به‌عنوان مشاور امور حقوقی و امور مجلس ستاد کل نیروهای مسلح استفاده خواهند کرد، این پست قبلاً در ستاد کل نبود و ارتباطات ستاد کل نیروهای مسلح با مجلس را معاونت طرح برنامه بودجه که آقای امیر موید بود انجام می‌داد و آقای دکتر فیروزآبادی باتوجه‌به شناختی که از من پیدا کرده بودند، تصمیم گرفته بودند که از من به‌عنوان مشاور امور مجلس و امور حقوقی استفاده کنند؛ البته ستاد کل، یک معاونت نیروی انسانی و حقوقی هم داشت که اداره حقوقی داشتند، منتها قرار بود من بیشتر آنچه را که به مجلس مربوط بود در قالب طرح و لایحه و امور مجلس پیگیری کنم.
یادم است که ایشان گردش کاری که برای رهبری تهیه کرده‌بودند، به این شکل بود که بعد از معرفی سوابق کاری من در سپاه و کمیسیون امور دفاعی مجلس، اجازه خواسته بودند از من به‌عنوان مشاور امور حقوقی مجلس استفاده کنند و ایشان هم فرموده بودند که اشکالی ندارد لابد به مجموعه نیروهای مسلح برمی‌گردند و سپس این سمت را به ایشان می‌دهیم. این گردش‌کار را آقای دکتر فیروزآبادی به من اطلاع دادند؛ به ایشان گفتم من دیگر نمی‌خواهم یک فرد نظامی باشم و از نظامی بودن راضی نیستم. آن زمان که جنگ بود بالاخره آدم احساس می‌کرد که می‌خواهد در جنگ از کشور دفاع کند. ولی بعد از جنگ من دوست ندارم نظامی باشم، الحمدالله این همه ارتشی و سپاهی هست. یک‌بار دیگر ایشان گردش‌کار کردند و عرایض من را خدمت فرماندهی کل منعکس کردند و نتیجه این شد که فرمودند: باشد نظامی نباشید و درجه هم نگیرید؛ ولی در حد یک کارمند در ستاد کل باشند. گفتم اشکالی ندارد؛ ولی نظامی‌گری و نظامی بودن را قبول نکردم و آنها هم پذیرفتند.
‌می‌خواستند به سپاه یا ستاد کل نیروهای مسلح برگردید؟
بله. آنها می‌خواستند به‌عنوان نظامی به سپاه برگردم؛ ولی قبول نکردم و به‌عنوان کارمند به ستاد کل نیروهای مسلح برگشتم. وقتی هم که برای دوره ششم می‌خواستم مجدد کاندیدا شوم از همین سمت استعفا کردم، ایشان هم پذیرفتند و از آنجا بیرون آمدم.
اول تیرماه سال ۱۳۷۱ گردش‌کار اعاده به خدمت من تصویب و پانزدهم تیرماه به من ابلاغ شد و من هم به فاصله چند روز همکاریم را با ستاد کل شروع کردم. معمولاً هرآنچه را مربوط به حقوق و مزایای نیروهای مسلح بود به من ارجاع می‌کردند، ده‌ها گردش‌کار تهیه کردم، در مورد فوق‌العاده شغل، مزایای شغل، آیین‌نامه‌های مختلف، بحث‌هایی که به قانون جدید ارتش، قانون مقررات استخدامی سپاه، قانون حقوق مزایای ارتش و قانون سپاه که به حقوق و مزایا مربوط بود معمولاً به من ارجاع می‌شد که من نظر بدهم و گردش‌کار تهیه کنم.
گاهی لازم که می‌شد جلسات مفصلی می‌گرفتیم و با آقایان نمایندگان سپاه و ارتش بحث می‌کردیم که از آن جلسات هم خاطراتی دارم. سمت من به‌عنوان مشاور امور حقوقی و مجلس تا شهریورماه سال ۷۸ ادامه پیدا کرد، چون آن زمان شش ماه قبل از ثبت‌نام باید استعفا می‌دادیم، شهریور ۷۸ من مجدد از آقای دکتر فیروزآبادی اجازه خواستم و استعفا دادم و به کاندیداتوری و مجلس دوره ششم برگشتم. آن فاصلهٔ حدوداً هفت سال و سه ماهه را من در ستاد کل نیروهای مسلح به‌عنوان مشاور امور حقوقی و مجلس بودم.
‌به‌موازات آن و البته ظاهراً یک کار دیگر را هم شروع کردید.
بله.
‌جهاد خانه‌سازی؟
بله.
تصویر ۲ اضهارنامه ثبت جهاد خانه سازی
‌ابتدا خاطرهٔ خود را که از ستاد کل دارید تعریف کنید، بعد مجدد به این موضوع برگردیم.
بله. آقای دکتر فیروزآبادی چند مشاور داشتند، یکی از آنها من بودم و منتسب به سپاه بودم و یک عزیز دیگر به نام سرتیپ سهندی که ایشان خلبان بود. دو مشاور ارتشی هم ایشان داشتند. به‌ندرت اتفاق می‌افتاد که آقای دکتر فیروزآبادی یک موضوع را به گروه مشاورانشان ارجاع دهند، شاید هر دو، سه سال یک‌بار این موضوع اتفاق می‌افتاد و ما چهار مشاور جمع می‌شدیم و یک نظر را خدمت ایشان ارائه می‌کردیم.
در یکی از آن جلسات ما چهارتا مشاور دور هم جمع شده بودیم و در مورد موضوعی که به ما ارجاع شده بود، بحث می‌کردیم، طبقه‌ای که من در آن بودم از طبقه‌ای که آقای دکتر فیروزآبادی تشریف داشتند مجزا بود، اگر اشتباه نکنم ایشان طبقه ششم بودند و من طبقه چهارم بودم، خیلی دقیق در خاطرم نیست، اما مشاور ارتشی آقای دکتر فیروزآبادی هم‌طبقهٔ آقای دکتر بودند و چون ایشان ارشد بودند جلسه را در اتاق ایشان برگزار می‌کردیم. یک طرف راه‌پله اتاق آقای دکتر فیروزآبادی و آن طرف هم اتاق مشاوران بود و اتاق‌های دیگری هم بود. آنجا نشسته و مشغول صحبت بودیم، معمولاً آقای دکتر فیروزآبادی وقتی از اتاق بیرون می‌آمدند یا وقتی به اتاقشان برمی‌گشتند از آسانسور که خارج می‌شدند، آجودانشان احترام نظامی تمام عیاری انجام می‌داد و آن‌چنان محکم به زمین پا می‌کوبید که در آن طبقه کاملاً احساس می‌شد، آن ساختمانی هم که ما در آن بودیم خیلی ساختمان محکمی نبود.
‌صدایش می‌پیچید؟
بله کاملاً مشخص بود که کسی محکم پا را جفت کرد و احترام نظامی گذاشت و لرزه مختصری هم به آن طبقه وارد می‌شد. خوب یادم است وسط جلسه بودیم که آقای دکتر تشریف می‌بردند یا تشریف می‌آوردند، این آجودانشان طوری محکم پا را به زمین کوبید که صدای آن پیچید. مشاور ارتشی آقای دکتر سرش را تکان داد و جمله‌ای گفت که باوجوداین‌که الان بیست و چند سال از گفتنش می‌گذرد؛ ولی در ذهن من مدام تکرار می‌شود. ایشان گفت: همین کارها بود که شاه را شاه کرد، نباید احترام از یک حدّی بیشتر شود وگرنه امر بر آن فرد مشتبه می‌شود.
‌ایشان همان خلبان بود؟
نه آن خلبان سپاهی بود. کسی که این جمله را گفت مشاور ارتشی بود. الان متأسفانه اسمش یادم نیست، فرد بسیار بزرگواری بودند مثل بقیه عزیزان که همه ارجمند بودند. چون ایشان زمان قبل از انقلاب هم در ارتش بود و این مسائل را کامل لمس کرده بود، اگر هم جمله‌ای می‌گفت در آن به اندازهٔ قرن‌ها تجربه نهفته بود. منظورش از گفتن این جمله این بود که برای افراد مافوق احترام بیش از حد کشنده و مانند سم است و باید آن فرد هم حواسش باشد به اینکه نگذارد اطرافیان بیش از حد به او احترام بگذارند. در غیر این صورت هم او و هم زیردست‌ها، هر دو مقصرند و نتیجه هم بسیار مهلک است.
‌حالا که حرف به اینجا رسید من می‌خواستم از شما سؤال کنم، آقای دکتر فیروزآبادی که نظامی نبودند. درست است؟
خیر.
‌سابقه نظامی هم که نداشتند؟
خیر.
‌همیشه این هم برای من هم برای بعضی از دوستان سؤال است که آن زمان از بین این‌همه افسر ارشد، مثلاً تیمسار، سردار و… چطور ایشان برای ریاست ستاد فرماندهی کل قوا انتخاب شدند؟
من نیز اطلاع دقیق و کافی در این زمینه ندارم که جواب قانع‌کننده‌ای به شما بدهم. اما توجه دارید که ستاد کل نیروهای مسلح، فرماندهی کل را در امور اداره سپاه و ارتش همراهی می‌کند؛ پس اگر فرماندهی کل قوا یک پاسدار یا یک ارتشی را انتخاب می‌کردند، آن‌یکی احساس می‌کرد که ضعیف نگه داشته خواهدشد. پس یکی از پارامترها این بوده است که ترجیحاً رئیس ستاد کسی باشد که نه پاسدار باشد نه ارتشی و همین ترجیح کافی است که دامنه برای کسانی که می‌توانستند رئیس ستاد کل شوند در حد چند نفر محدودشود.
تا جایی هم که شنیده‌ام زمان جنگ و زمانی که آقای میرحسین موسوی نخست‌وزیر و در خدمت آقای هاشمی رفسنجانی ستاد کل نیروهای مسلح را تشکیل دادند، آقای فیروزآبادی با تشکیلات نخست‌وزیری در زمینه جنگ همکاری داشتند و حالا معاون نخست‌وزیر در امور دفاعی بودند یا عنوانی دیگر خیلی دقیق نمی‌دانم، ولی یادم است که آقای فیروزآبادی با آقای مهندس میرحسین موسوی هم دررابطه‌با جنگ همکاری داشتند و احتمالاً در امر نیروهای مسلح بازوی ایشان بودند و به‌هرحال این هم چهرهٔ قشنگی از ایشان ترسیم می‌کرد و اینکه ایشان با دولت، بضاعت‌های دولت و نیروهای مسلح نیز آشنا بودند. ایشان دکتر، همچنین دامپزشک هم بودند و با اینکه پاسدار و ارتشی نبودند؛ اما هم دولت و هم نیروهای مسلح را تا حدودی می‌شناختند.
جایگاه ستاد کل هم بیشتر پشتیبانی‌کننده نیروهای مسلح بود تا در سلسله‌مراتب فرماندهی قرار بگیرد، فرماندهی را خود فرمانده کل قوا با فرمانده‌های نیروها مستقیماً انجام می‌داد. ستادها اساساً همیشه پشتیبان هستند و پشتیبانی‌کننده هم بالاخره باید با دولت و امکانات دولت آشنا باشد؛ لذا فکر می‌کنم به این دلایل بود که آقای فیروزآبادی به‌عنوان رئیس ستاد کل نیروهای مسلح انتخاب شده بودند.
ایشان هم به من خیلی لطف داشتند، روزهای یکشنبه خدمت فرمانده کل می‌رفتند و گردش‌کار می‌بردند، هفته‌ای که گردش‌کار تهیه شده توسط من را می‌بردند، قبل از رفتنشان به اتاق ایشان می‌رفتم و از من کاملاً درمورد همه چیز سؤال‌وجواب می‌کردند و کامل توجیه می‌شدند. به من می‌گفت: آقا تمام جزئیات را می‌پرسد بعد تصمیم‌گیری می‌کند.
خاطراتی که برای شما تعریف می‌کنم حاوی نکات خوبی است و شایسته است که در تاریخ ثبت شوند. یکی از این نکته‌ها این است که اختیارات فرماندهی کل قوا در امر نیروهای مسلح محدود به قانون نبود، مثلاً اگر در قانون نوشته شده بود اگر کسی بخواهد سرتیپ شود باید حداقل سه، چهار سال در رده‌پایین‌تر خدمت کرده باشد، اما ایشان می‌توانستند بدون رعایت‌کردن این قید، کسی را یک یا دو درجه ارتقا دهند، یا معکوسش رفتار کنند یا تصمیم‌های دیگری که می‌گرفتند.
در قانون سپاه ماده‌ای این را تصریح کرده بود، اگر اشتباه نکنم ماده ۲۲۶ بود، شاید شماره‌اش را اشتباه بگویم، آنجا گفته شده بود که اختیارات فرماندهی کل قوا محدود نیست به آن چیزی که ما در این قانون گفتیم. ایشان برای تمشیت امور نیروهای مسلح هر تصمیمی لازم باشد می‌توانند اتخاذ کنند. در قانون ارتش هم چنین مطلبی بود. بعضی وقت‌ها در گردش‌کار در بن‌بست گیر می‌کردیم، گاهی پیشنهادی به مصلحت نیروهای مسلح است؛ ولی قانون حکم دیگری دارد و یا سکوت کرده‌است. فرماندهی کل قوا به آقای فیروزآبادی فرموده بودند حواستان باشد که اگر چنین پیشنهادی در گردش‌کار باشد و اگر داخل پیشنهاد قید نکنید که این پیشنهاد خلاف قانون است و به من تذکر ندهید و من آن پیشنهاد شما را قبول کنم، این پیشنهاد قابل‌اجرا نیست و حتماً باید قید کنید و من بدانم این تصمیمی که می‌گیریم یا خلاف قانون نیروهای مسلح است و یا فاقد حکم است و من عملاً کار قانون‌گذاری را در میان نیروهای مسلح انجام می‌دهم و این نشان می‌داد که ایشان علاقه‌مند به رعایت قانون هستند.
‌ملتزم به قانون بودند.
بله. اگر جایی هم دارند ورای قانون یا احیاناً فوق قانون تصمیمی را می‌گیرند، دانسته تصمیم بگیرند و این‌طور نباشد که به قول خودمان لایی رد کنیم و یواشکی پیشنهادی را بدهیم و ایشان هم بگوید بسمه‌تعالی موافقم. گردش کارهایی که تهیه می‌کردیم پیشنهاد یک، دو، سه، چهار و … داشت، یک اولویت برتر بود؛ یعنی پیشنهاد ستاد کل محسوب می‌شد، اگر هرکدام از پیشنهادها نمی‌شد سراغ بعدی می‌رفتیم؛ مثلاً اگر یک نشد، دو، دو نشد، سه، و همین‌طور که پایین می‌آمدیم باید حواسمان را جمع می‌کردیم که اگر هریک از پیشنهادها که با استفاده از اختیارات خاص رهبری مطرح می‌شود، بنویسیم که این پیشنهاد خلاف قانون یا مشمول سکوت قانون است و این را باید قید می‌کردیم.
یک خاطره دیگر بگویم و از بحث ستاد کل بیرون بیاییم. من بااین‌وصف که در داخل نیروهای مسلح کارهای اداری محول شده را انجام می‌دادم و نیازی به موضع‌گیری سیاسی نبود لکن اغلب همکاران می‌دانستند که من دوره سوم نماینده مجلس و به تعبیر امروزی جزء اصلاح‌طلبان بودم. هر چه به دوم خرداد سال ۷۶ نزدیک می‌شدیم رقابت بین آقای ناطق نوری و آقای خاتمی جدی‌تر می‌شد و هواداران این دو بزرگوار به تقابل‌های جدی کشیده می‌شدند انصافاً این دو شخصیت محترم نظرات سیاسی و مدیریتی متضاد با هم نداشتند و از توانایی و عقلانیت کافی برای تصدی این سمت مهم اجرایی برخوردار بودند لکن بین هواداران دوقطبی ملموسی تشکیل شده بود و هر چه به دوم خرداد نزدیک می‌شدیم تقابل بین هواداران شدیدتر می‌شد تا جایی که در برخی شهرها و در بین افراد سپاهی حمایت از آقای ناطق نوری به‌صورت علنی صورت می‌گرفت و به نظر می‌رسید حمایت از آقای ناطق به خط قرمز سپاه تبدیل شده است. در این اثنا من یادداشتی دستی برای رئیس ستاد کل نیروهای مسلح نوشتم و از جانب‌داری سپاه از آقای ناطق گلایه کردم نه به این جهت که باشخصیت ایشان مشکل داشته باشم؛ بلکه به‌خاطر انحراف آشکاری که در سپاه پیش‌آمده بود و وارد فضای سیاسی کشور می‌شد و دخالت در این امور برای نیروهای مسلح سم مهلک محسوب می‌شود و از باب مشاور بودن برای ریاست ستاد این توجه و تذکر را به ایشان دادم، البته انتظار نداشتم که با این تذکر و گلایه من اتفاق خاصی بیفتد لکن بیش از آن توانی برای پیشگیری از دخالت سپاه در امور سیاسی نداشتم. این خاطره را شاید برای اولین‌بار بیان می‌کنم و می‌خواهم به اهمیت جلوگیری از انحرافات در مراحل نخستین اشاره کنم. به‌هرحال شنبه سوم خرداد که من به محل کار رفتم، آقایی که حالا اسمش یادم رفته‌است و فرد بسیار مؤثر و البته مؤدب و باهوش هم بودند تا مرا از راه دور دیدند، بلندبلند گفت آقا کاندیدای شما برنده شد.
‌با اینکه شما تعبیری نکرده بودید؟
بله من به تذکر خودم وفادار بودم و هیچ تبلیغ و اقدام سیاسی نمی‌توانستم بکنم؛ ولی ایشان از دور به من گفت آقا کاندیدای شما برنده شد. درهرحال این هم از جمله خاطرات من از روزهای آخری که در ستاد کل بودم. احساس می‌کردم که برای بعضی از دوستان تحمل‌کردن من خیلی سخت شده است، آقای خاتمی رئیس‌جمهور شده بود و بعضی از این ماجرا بسیار ناراحت بودند.
‌کامشان تلخ شده بود انگار.
بله. احساس من این بود. یکی دو نفر از آقایانی هم که از وزارت دفاع آنجا می‌آمدند، به‌شدت مخالف آقای خاتمی بودند و در ایامی که می‌آمدند احساس می‌کردم که به‌نوعی گفته‌های من که قبلاً برایشان خوشایند بود الان با دیده تردید به آن نگاه می‌کنند و مثل قبل حرف‌های مرا راحت نمی‌پذیرند و مدام دنبال ردکردن مطالب من هستند تا بیشتر به استعفادادن ترغیب شوم و بالاخره من به‌منظور کاندیداتوری دوره ششم مجلس از ستاد کل نیروهای مسلح استعفا دادم.
‌حال بپردازیم به موضوع جهاد خانه‌سازی.

درمورد جهاد خانه‌سازی رزمندگان که سؤال‌کردید؛ بعد از خاتمه دوره سوم مجلس آقای محسن رضایی فرمانده کل سپاه وقت از من دعوت کردند و گفتند که ما می‌خواهیم برای بچه‌های رزمنده خانه بسازیم و البته با این شرایط و اوضاع روزگار اگر کسی برنامه‌ریزی و پشتیبانی نکند و رزمندگان به طریق عادی صاحب‌خانه نمی‌شوند، ما قصد تأسیس یک شرکت خصوصی را داریم که دولتی نباشد، از دولت هم امکانات نگیرد، اما تلاش کند که قیمت تمام شده را برای بچه‌های سپاه کمتر کند و خیلی دنبال انتفاع نباشد و با قیمت تمام شده خودش واحدها را به بچه‌های سپاه تحویل دهد و بچه‌های رزمنده را صاحب‌خانه کنیم.
همین ایده منجر به تأسیس شرکتی به نام شرکت جهاد خانه‌سازی رزمندگان شد. البته ایدهٔ آقا محسن مقداری وسیع‌تر از این بود و ایشان دنبال این بود که سپاه در عرصه‌های اقتصادی هم وارد شود و به همین خاطر مؤسسه‌ای را به نام مؤسسه پیشگامان سازندگی تأسیس کردند. حوزه فعالیت این مؤسسه وسیع بود و در عرصه‌های اقتصادی شرکت می‌کرد. یادم است آن زمان سهام ایران وانت یا شرکتی مشابه را خریدند، البته من الان از سرنوشتش اطلاعی ندارم و نمی‌دانم اصلاً چنین چیزی هست یا نه ولی سپاه یک بنیاد تعاون تشکیل داده بود، ارتش هم بعداً به همین دلیل بنیاد تعاون ارتش را درست کرد، وظیفهٔ این بنیاد تعاون‌ها اساساً خدمت‌رسانی به پرسنل بود، کمااین‌که بنیاد تعاون آجا هم برای آقایان ارتشی این خدمات را ارائه می‌کرد، کار خوبی هم بود. معمولاً قبل از انقلاب هم همین‌طور بود، اتکا و تعاونی‌هایی وجود داشت که فعالیت می‌کردند؛ ولی سود تولید نمی‌کردند، محصولات را به قیمت تمام شده در اختیار اعضا قرار می‌دادند. همان تعاونی‌های مصرف کارگری کارمندی بود که در سپاه اسمش بنیاد تعاون سپاه و در ارتش بنیاد تعاون ارتش شد. منتها در بعضی امور بنیاد پا را از گلیم خودشان فراتر گذاشتند، یعنی جاهایی که خیلی هم به بچه‌های سپاه مربوط نبود وارد شدند که در این زمینه چون خیلی اطلاعات ندارم در این باره حرفی نمی‌زنم، ولی نفس کار خوب بود، اینکه خدماتی به بچه‌های سپاه داده شود. با این توضیح که این شرکت قرار نبود فقط برای پاسدارها خانه بسازد برای رزمنده‌ها که شاید جهادگر و یا بسیجی نیز باشند این خدمات ارائه می‌شد آقای محسن رضایی دراین‌رابطه دهم مرداد سال ۱۳۷۱ گردش کاری هم خدمت فرماندهی کل قوا تقدیم و کلیات را به استحضار ایشان گزارش کرده بودند و رهبری هم با کلیات طرح موافقت فرموده بودند. همچنین اعضای مجمع شرکت طی نامه‌ای خطاب به رئیس‌جمهور وقت آقای هاشمی رفسنجانی در تاریخ دوازدهم دی‌ماه سال ۱۳۷۱ ضمن ارائه گزارشی از اهداف تأسیس شرکت، درخواست مساعدت از جمله در اختصاص تسهیلات بانکی کرده بودند و ایشان نیز دستور مساعدی به مرحوم نوربخش صادر کرده بودند.
درهرحال ترکیب سهام‌داران شرکت جهاد خانه‌سازی رزمندگان چنین بود: چهل درصد بنیاد تعاون سپاه (به نمایندگی آقای محسن رضایی) بیست درصد شرکتی از جهاد سازندگی بنام جهاد تعاون (به نمایندگی آقای فروزش وزیر وقت) بیست درصد شرکت عمران شهرهای جدید (به نمایندگی آقای کازرونی وزیر وقت) و بیست درصد مؤسسه پیشگامان سازندگی بود (به نمایندگی آقای میرزاده از نهاد ریاست‌جمهوری). شرکت کاملاً خصوصی بود؛ یعنی هیچ اعتبارِ دولتی ما دریافت نمی‌کردیم و خودمان کار می‌کردیم و از محصول کار خودمان درآمد شرکت را تأمین می‌کردیم، منتها دیگر بنا نبود که ما به سهام‌داران سود بدهیم، قرار بود که با قیمت تمام شده واحدها را واگذار کنیم. در تهران ما سه پروژه را اجرا کردیم.
‌شما مدیرعامل شدید؟
بله.
‌هیات‌مدیره‌ای هم بود؟
بله. این شرکت در تاریخ هفدهم بهمن‌ماه سال ۱۳۷۱ در اداره کل ثبت شرکت‌ها و مالکیت صنعتی ثبت شد و در تاریخ بیست و پنجم همان ماه در روزنامه رسمی کشور چاپ شد. اولین هیات‌مدیره شرکت آقایان محمد کامروا به‌عنوان رئیس هیات‌مدیره (از مسکن و شهرسازی)، من به‌عنوان نایب‌رئیس و مدیرعامل (از بنیاد تعاون سپاه)، آقای محمدحسین مقیمی (استاندار سابق تهران و خوزستان از نهاد ریاست‌جمهوری و مؤسسه پیشگامان سازندگی)، آقای کریم کریمی (از جهاد تعاون)، آقای نصرت اله کاشانی (از بنیاد تعاون سپاه) بودند.
این ترکیب مدتی طولانی دوام نیاورد و با انتخاب آقای آخوندی به‌جای آقای کازرونی وزیر مسکن و شهرسازی (در دوره دوم ریاست‌جمهوری آقای هاشمی) و تغییر موضع آن وزارتخانه در مقابل اهداف شرکت و برخورد تندی که بین آقای محسن رضایی و آقای آخوندی در جلسه مجمع شرکت پیش آمد، دستخوش تغییر شد و به دستور آقای محسن رضایی در تاریخ شانزدهم بهمن‌ماه سال ۱۳۷۳ تغییرات در مورد ترکیب سهام‌داران آغاز شد، و سردار حسین دهقان از ستاد مشترک سپاه که در دولت اول آقای روحانی (دولت یازدهم) وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بودند، مأمور انتقال سهام کلیه سهام‌داران به بنیاد تعاون سپاه شدند. این نقل‌وانتقال حدود دو سال به طول انجامید و نهایتاً در تاریخ دهم دی‌ماه ۱۳۷۵ سهام‌داران کلیه سهام خود را طی صورت‌جلسهٔ مجمع‌عمومی شرکت به بنیاد تعاون سپاه منتقل کردند. ازآن‌پس پنج نفر هیات‌مدیره شرکت عبارت بودند از سردار حسین دهقان رئیس هیات‌مدیره، من همچنان نایب‌رئیس و مدیرعامل، آقایان نصرت‌اله کاشانی و عباس‌علی آبادی و علی خان‌محمدی اعضای هیئت بودند. در ده استان شرکت استانی تأسیس شده بود که اکثر کارهای اجرایی را آنها انجام می‌دادند.
در آذربایجان شرقی زمانی که آقایان خان‌محمدی و آقای جواد انصاری مدیرعامل بودند، شهرک شهید یاغچیان تأسیس شد که بعدها خیلی معروف شد و زمین‌هایش ارزش زیادی پیدا کرد و یک یادگاری بزرگ برای بچه‌های سپاه و بچه‌های رزمنده بجا گذاشته شد. زمین آنجا آن‌وقت در حاشیه شهر قرار داشت بود، وقتی که آقایان آنجا را گرفتند با تلاش همین جهاد خانه‌سازی مرکز بود که این زمین تغییر کاربری داد و مسکونی شد، نقشهٔ آن را طراحی کردند و بیش از دو هزار خانه ساخته شد و باقیات‌الصالحات شد برای بچه‌های جنگ که صاحب‌خانه شدند. همین کار را در استان‌های دیگر هم انجام دادیم. استان‌هایی که شرکت جهاد خانه‌سازی استانی در آنها تأسیس شد عبارت‌اند از: تهران، اصفهان، خراسان، خوزستان، گیلان، آذربایجان غربی، زنجان، مرکزی و بوشهر. اگر ذهنم درست یاری کند در استان خوزستان هم یک قطعه زمین را با مساعدت آقای کازرونی وزیر وقت و پیگیری و همراهی آقای کامروا تغییر کاربری دادند و آنجا هم برای بچه‌های رزمنده آماده شد. بقیه جاها هم همین‌طور بود. در طول آن هفت سالی که من مدیرعامل شرکت بودم بیش از سی هزار واحد مسکونی در سراسر کشور به بچه‌های رزمنده داده شد که در مقابل چند صدهزار رزمنده عدد زیادی نیست. بیشترین فعالیت به ترتیب در استان‌های اصفهان (به مدیریت آقای صبوری خوراسگانی)، خراسان، تهران (به مدیریت آقای نصرت اله کاشانی) آذربایجان شرقی، خوزستان، گیلان، مرکزی، زنجان، خوزستان و بوشهر صورت گرفت.
‌اولین بودجه‌ای که برای تأسیس آن شرکت گرفتید از کجا تأمین شد؟
سرمایه ثبت شده شرکت ده میلیون ریال بود که سپاه آن را تأمین کرده بود و برای شروع فعالیت‌های شرکت سرمایه‌ای را که سهام‌داران آوردند کلاً پنجاه میلیون تومان بود و آن را نیز بنیاد تعاون سپاه تأمین کرد.
‌دولتی بود دیگر؟
عرض کردم که بنیاد تعاون سپاه دولتی نبود. تعریفی که برای شرکت‌های دولتی می‌شود به‌موجب قانون محاسبات هیچ‌یک از سهام‌دارهای شرکت را شامل نمی‌شد، سرمایه اولیه بنیاد تعاون سپاه را بنیان‌گذار انقلاب اسلامی به آنها هبه کرده بود، غیر از این پنجاه میلیون تومان تأمین مالی دیگری از شرکت نشد و خود شرکت از محل کار و تلاش و از محل درآمد هزینه‌ها را پوششش داده بود و لابد توجه داشتند که تأسیس شرکت دولتی فقط به‌موجب قانون ممکن است. درهرحال غیر از آن پنجاه میلیون تومان اول که داده شد، از طرف سهام‌داران دیگر هیچ پولی به ما داده نشد، خودمان کار می‌کردیم و از محل کار خودمان پول درمی‌آوریم. یکی، دو سال اول متوجه شدیم شرکت‌های استانی نه‌تنها چیزی به ما برنمی‌گردانند؛ بلکه باید به آنها کمک هم کنیم، پس خودمان آمدیم در تهران چند تا پروژه اجرا کردیم. در سه پروژه جمعاً صد و چهل و نه واحد را خودمان ساختیم که از محل همین پروژه‌ها بود که شرکت توانست حقوق سر برج کارمندان را خودش پرداخت کند. ما هیچ اعتبار دولتی نداشتیم.
‌یعنی پیمانکاری کردید؟
نه
‌خودتان هم برای ساخت‌وساز زمین گرفتید و واحد تحویل دادید؟
بله.
‌غیر از رزمنده‌ها؟
نوعاً رزمنده بودند. شاید کسی سه ماه رفته بود جبهه یا کسی سه سال، کسی شاید بسیجی، شاید پاسدار بود. ولی این‌طور نبود که اگر کسی به ما مراجعه می‌کرد، به او بگوییم که برو مدارک جبهه را بیاور و اگر نیاوری به تو خانه نمی‌دهیم. گاهی خانواده شهیدی مراجعه می‌کرد یا کسانی که برای انقلاب زحمت کشیده بودند، ما هم نمی‌خواستیم که از جیب بیت‌المال به کسی چیزی بدهیم، شرکت خصوصی بود، سودی برای سهام‌داران برنمی‌داشتیم؛ ولی هزینه‌ها را از شرکت برمی‌داشتیم.
‌آیا مطلب دیگری از قسمت جهاد خانه‌سازی برای عنوان دارید؟
مطلب خیلی مهمی درمورد جهاد خانه‌سازی نیست. یکی از ارزشمندترین کارهایی هم که انجام دادیم و قدر آن را متأسفانه خیلی‌ها ندانستند این بود که بعد از سفر رهبری به استان کهگیلویه و بویراحمد احتمالاً سال ۱۳۷۴ (تا جایی که یادم میاد)، مقرر شده بود برای رزمنده‌های آن استان هزار دستگاه خانه ساخته‌شود. این کار در قالب مدیریت پیمان به شرکت ما محول شد البته هیچ پولی از طرف دولت داده نشد؛ فقط حمایت کردند برای هر واحد یک و نیم‌میلیون تومان (تا جایی که یادم میاد) وام بانکی گرفته شد به آنجا رفتیم مشکلات زیادی پیش روی ما بود اولین مشکل این بود که استان فرودگاه فعال نداشت و از طریق شیراز (هوایی) و یا اصفهان (زمینی) می‌شد تردد کنیم. همچنین هیچ کارخانه تولید مصالح ساختمانی قابل‌ذکری هم در استان وجود نداشت و همه کالاهای موردنظر باید از خارج استان تأمین و حمل می‌شد به‌هرحال مشکلات خاصی داشتند و با وجود این مشکلات برایشان هزار تا خانه در سه یا چهار شهر ساختیم، سفت کاری را انجام دادیم، به مساحت صد مترمربع به‌صورت ویلایی (نه آپارتمانی)، هر خانه‌ای یک میلیون و هفتصد هزار تومان هزینه برداشت، نه اینکه متری یک میلیون و هفتصد هزار تومان باشد، نه خیر هر واحد صدمتری یک میلیون و هفتصد هزار تومان تمام شد. یک میلیون و پانصد هزار تومان برای هر واحد از بانک وام گرفتیم، دویست هزار تومان هم از صندوقشان (سپاه و جهاد) وام گرفتیم. کار فوق‌العاده باارزش و زیبایی انجام دادیم؛ ولی قدردان این کار نشدند. چون نه من و نه همکاران اصلی من به جایی وصل نبودیم و اغلب کارهایمان در نهایت غربت انجام می‌شد. جا دارد از همه همکاران پرتلاش شرکت که این پروژه بی‌سروصدا را در نهایت دقت و سرعت و کیفیت و با نازل‌ترین قیمت انجام دادند هم یاد کنم و هم تشکر نمایم. اخوی من آقای سید صالح‌پوری حسینی به‌عنوان مدیر پروژه آقای محبوب عبداله‌پور معاون فنی و اجرایی پروژه آقایان عیدی مهاجری و اسد اقدم مدیران کارگاه آقای سید غلام خطیبی مسؤول تدارکات پروژها جمله همکاران سخت‌کوش و پرتلاش شرکت در این پروژه بودند که واقعاً افتخار آفریدند. لکن هیچ اسمی از این پروژه شنیده نشد مثل همه کارهای بزرگ دیگری که در نهایت گمنامی و صداقت توسط دوستان انجام شد
‌سرنوشت این شرکت جهاد خانه‌سازی چه شد؟ آیا تعطیل شد؟
خیر تعطیل نشد. من در اردیبهشت سال ۱۳۷۸ از هیات‌مدیره درخواست استعفا دادم و مورد موافقت قرار گرفت و آقای نصرت‌اله کاشانی همان‌طور که بعد از من ریاست ستاد لشکر عاشورا را در تابستان ۱۳۶۵ عهده‌دار شدند، این بار نیز به‌جای من مدیرعامل شرکت شدند. البته سردار دهقان و آقای علی‌آبادی حدود هشت ماه قبل، یعنی شهریور ۱۳۷۷ از هیات‌مدیره شرکت استعفا کرده بودند و سردار امین شریعتی که بعد از شهید باکری فرماندهی لشکر عاشورا را برعهده داشت به‌جای سردار دهقان و آقای علی‌اکبر مجد حکمت به‌جای آقای علی‌آبادی عضو هیات‌مدیره شده‌بودند.
توضیح مختصری عرض‌کردم که با روی کار آمدن دولت دوم آقای هاشمی در نیمه دوم سال ۱۳۷۲ وقتی آقای آخوندی وزیر مسکن و شهرسازی شدند، در یکی از جلسات مجمع با آقای محسن رضایی بحثشان شد. نظر آقای رضایی این بود که آن زمین‌هایی را که کاربری غیرمسکونی دارند شرکت تملک کند و وزارت مسکن و شهرسازی هم تغییر کاربری بدهد. البته این کار ارزش‌افزودهٔ زیادی ایجاد می‌کرد و اساساً دستاورد عمده جهاد خانه‌سازی در استان‌ها همین بود. آقای آخوندی هم بسیار محکم در مقابل این خواست سپاه ایستاد و گفت که نه من چنین کاری نمی‌کنم و اصلاً چرا باید چنین کاری کنم.
آن دیدگاهی که آقای کازرونی داشت آقای آخوندی نداشت و همین جلسه مجمع و همین اختلاف به درگیری بین آقای محسن رضایی و آقای آخوندی هم ختم شد. یادم است آقای محسن رضایی یک‌لحظه عصبانی شد و گفت: من سوار تانک می‌شوم و می‌آیم و خانه درست می‌کنم و بعد از آن شیرازه شرکت جهاد خانه‌سازی از هم پاشید. لازم می‌دانم این نکته را نیز اعتراف کنم که دیدگاه آقای عباس آخوندی به عدالت اجتماعی و ضرورت پرهیز از تبعیض نزدیک‌تر بود و اگر مدیریت شرکت قصد انتفاع می‌داشت رانت بسیار زیادی تولید می‌شد و می‌بایست نظارتی قوی اعمال می‌شد تا از این ره‌آورد فقط رزمندگان دوران دفاع مقدس و کسانی که استحقاقش را داشتند بهره‌مند شوند گرچه راه‌های کم‌ریسک‌تر دیگری هم برای این حمایت می‌شد تصور کرد. درهرحال توضیح دادم که این اتفاق حدود دو سال بعد از تأسیس شرکت افتاد، دو سال هم طول کشید تا اجرایی شود، بالاخره شرکت سهام‌دار داشت و با دستور نظامی که نمی‌شد کار را جلو برد، بعدازاین تغییرات زمزمه‌ها درون سپاه شروع شد و به تغییر سردار دهقان و آقای علی‌آبادی انجامید و من هم به فاصله کمی از آن تاریخ استعفا دادم و دیگر در آن شرکت نبودم و اما جهاد خانه‌سازی باقی ماند و منتها فعالیتش را به‌عنوان یک شرکت سپاه و یک شرکت زیرمجموعه بنیاد تعاون سپاه ادامه داد.
‌باتوجه‌به آن تجربهٔ تلخ و دو دوره دوری از مجلس، ایده اینکه دوباره کاندیدا شوید چگونه به ذهنتان رسید؟
اگرچه فرصتمان کم است؛ اما اجازه بدهید قبل از آنکه وارد این بحث شوم به یک نکته دیگر اشاره کنم. دوره پنجم یک سال قبل از ریاست‌جمهوری آقای خاتمی کارش را شروع کرد (خرداد سال ۷۵) و خرداد سال ۷۶ آقای خاتمی به ریاست‌جمهوری انتخاب شدند. وقتی دوره پنجم مجلس شروع شد کارگزاران سازندگی بااین‌وصف که حزب جدیدالتأسیسی بود، توانست رأی خوبی را در انتخابات بیاورد. فضای دوره پنجم مجلس اندکی بهتر شد، گرچه اکثریت دست آقایان اصلاح‌طلب نبود؛ ولی درهرحال مثل دوره چهارم هم نبود که در اقلیت ضعیفی باشند، اقلیتی قوی داشتند و گاه می‌توانستند مطالبی را بیان کنند و نتیجه‌اش این شد که آقای میرولد رئیس دیوان محاسبات کشور شد و ایشان طبق روال در ابتدای دوره باید مستشاران را انتخاب می‌کردند، از من هم به‌عنوان مستشار دیوان محاسبات دعوت کردند و من به مجلس معرفی شدم، مجلس باید دوازده نفر به‌عنوان مستشار انتخاب می‌کرد و من نیز یکی از آن دوازده نفر شدم.
‌دقیقاً چه سالی بود؟
کمیسیون مجلس در تاریخ دوم دی‌ماه ۱۳۷۶ مستشاران جدید دیوان محاسبات را انتخاب کرد و از سیزدهم دی‌ماه همان سال و با حکم آقای میر ولد من مستشار دیوان شدم. مجلس جدید وقتی که شروع به کار می‌کند، هم رئیس دیوان محاسبات و هم دادستان دیوان را انتخاب می‌کند، این دوتا را مجلس انتخاب می‌کند و کمیسیون مجلس مستشاران را انتخاب می‌کند، رئیس دیوان محاسبات تعدادی را معرفی می‌کند و کمیسیون مجلس از بین آنها دوازده نفر را به‌عنوان مستشار انتخاب می‌کند. چون اساساً دیوان محاسبات زیر نظر مجلس شورای اسلامی است و به‌عنوان بازوی نظارتی مجلس شورای اسلامی عمل می‌کند. علی‌ای‌حال اون سال هم آقای میرولد را انتخاب کردند و من هم به‌عنوان مستشار انتخاب شدم. نزدیک دو سال من مستشار دیوان محاسبات کشور بودم، تا اینکه چهاردهم آذرماه سال ۷۸ برای کاندیداتوری از مستشاری هم استعفا دادم. لازم می‌دانم تأکید کنم که باوجودآنکه همچنان مشاور امور حقوقی و مجلس آقای دکتر فیروزآبادی و هم‌زمان مستشار دیوان محاسبات بودم لکن یک حقوق می‌گرفتم
‌آقای میرولد قبلاً با شما آشنایی خاصی داشتند؟
بله. من و آقای میرولد هر دو نماینده دوره سوم مجلس شورای اسلامی بودیم. ایشان عضو کمیسیون برنامه‌وبودجه بود، من عضو کمیسیون امور دفاعی بودم، منتها چون خیلی فعال بودم، بسیار صحبت می‌کردم، خیلی این‌طرف و آن طرف می‌رفتم و زمان بودجه با آقایان کمیسیون برنامه‌وبودجه خیلی برخورد داشتم، از بودجه نیروهای مسلح بحث می‌کردم یا در قانون حقوق مزایای ارتش و سپاه زیاد دفاع می‌کردم به همین خاطر با هم رفیق شده بودیم. آقای علی آقامحمدی و آقای میرولد نیز از جمله افرادی بودند که دوره سوم مجلس با هم آشنا شدیم و آقای میرولد من را از دوره سوم مجلس می‌شناختند، حوزه انتخابیه ایشان ملایر بود و با تبریز از زمان تحصیلاتشان آشنا بودند. علاوه بر همه این فعالیت‌ها در طی این هفت سال و نیم نمایندگی دوره سوم و ششم مجلس، من تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی تمام کردم.
‌دانشگاه امام حسین بود؟
بله قبلاً عرض کردم که نتوانستم رشتهٔ مهندسی برق شریف را هم‌زمان با نمایندگی مجلس ادامه بدهم، درس را رها کردم و بعدش به کمیسیون موارد خاص رفتم و آنها نیز به من اجازه دادند که در دانشگاه امام حسین در مهندسی صنایع تحصیلاتم را ادامه دهم.
‌یعنی تغییر رشته داده‌اید؟
بله. هم دانشگاه و هم رشته‌ام را تغییر داده‌ام. با هر دو مورد به‌خاطر سوابق و حضور در جنگ و مسؤولیت‌های اجتماعی سنگینی که داشتم موافقت کردند و تعدادی از واحدهای مهندسی برق شریف را قبول کردند، بقیه واحدها را تا مقطع کارشناسی خواندم، انصافاً خوب هم درس خواندم.
‌به نظرم بسیار سخت بوده است، چون سه تا پست داشتید.
بله. باور کنید که بعضی وقت‌ها بیهوش می‌شدم؛ یعنی دیگر نمی‌توانستم به رختخواب بروم و بیهوش گوشه‌ای می‌افتادم. در این هفت سال بین دوره‌های سوم تا ششم انصافاً خیلی کار کردم. تا این‌که بالاخره به فضای دوم خرداد ۷۶ رسیدیم. بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۷۶ و تغییر در فضای کشور، بحث‌های بسیار سنگینی به وجود آمد و به سمتی سوق داده شدم که مجدد برگردم به مجلس و برای دوره ششم مجلس‌شورای‌اسلامی کاندیدا شوم، احساس می‌کردم که شاید وظیفه‌ام این باشد و باتوجه‌به توانمندی و تجربیاتی که داشتم آنجا می‌توانم مؤثرتر باشم.
‌در این جلسه به موضوع مجلس ششم که نمی‌توانیم بپردازیم، فقط در این حد سؤال کنم که آیا ایدهٔ ثبت‌نام مجدد برای مجلس، اولین‌بار به ذهن خودتان رسید یا اینکه مثلاً دوستان هم پیشنهاد می‌کردند و در این زمینه مشاوره داشتید؟ چون با تبریز تقریباً در قطع ارتباط بودید، آیا این‌که دوباره از آن حوزه انتخابیه شرکت کنید به ذهن خودتان رسید یا از آن طرف هم اشتیاقی دیدید؟
واقعیتش این است همین‌طور که فرمودید ارتباطم با تبریز قطع بود؛ این قطع ارتباط مطلق در دوره چهارم مجلس بود. من اصلاً یادم نمی‌آید که با کسی جلسه‌ای گذاشته یا حرفی زده باشم، سکوت مطلق بود. در دوره پنجم مجلس شورای اسلامی در تبریز اتفاقی افتاد، اگر خاطرتان باشد آن زمان هم آقای عبدالعلی‌زاده استاندار بودند و انتخابات دوره پنجم از حوزه انتخابیه تبریز یک نفر در مرحله اول، رأی اول را آورد.
‌آقای چهرگانی بودند.
بله آقای چهرگانی رأی اول را آورد و نفر اول شد و هیچ‌کس ایشان را نمی‌شناخت و می‌گفت: من چکمه‌های ستارخان را می‌پوشم و چه‌کارهایی که می‌کنم و بعد رأی اول را آورد و اگر اشتباه نکنم خانم آهور هم رأی دوم را در مرحله اول آورد و این برای دوستان ما در تبریز تلنگری شدید بود.
یادم است مرحوم آقای سید مصطفی الموسوی که مسؤول واحد مخابرات لشکر عاشورا در زمان جنگ بود، به من زنگ زد و گفت: آقای حسینی این چه وضعیتی است که در کشور درست‌کرده‌اید، می‌دانید که در انتخابات تبریز چه اتفاقی افتاده است؟
پاسخ دادم خیر، اما دورادور شنیده‌ام.
گفت: فلانی نفر اول، فلانی نفر دوم است، آقا انقلاب تمام شد، جنگ تمام شد، خون شهدا چه می‌شود؟
گفتم: آقای الموسوی من باید چه‌کار کنم، من که دوره چهارم آمدم و همهٔ زندگی‌ام را گذاشتم، دست آخر شما و مردم به من رأی ندادید. الان از من چه می‌خواهید؟ می‌خواهید باز هم کاندیدا شوم؟
گفت: نه آقا چرا ول کردی و رفتی، بالاخره با بچه‌های دلسوز انقلاب ارتباطت را حفظ کن.
آقای الموسوی باعث شد که من با ده، پانزده نفر از بچه‌های لشکر عاشورا در خانه خودشان یا خانه یکی دیگر از دوستان جلسه‌ای داشته باشم و آن جلسات منجر به تأسیس شرکتی به نام صبح زرین تبریز شد که شما شاید اسمش را نشنیده باشید، چون این شرکت هیچ فعالیتی نداشت و فقط قرار بود فعالیت مختصری انجام دهد و نتیجه‌اش این شود که ماهانه ما جلساتی به‌صرف شام داشته باشیم، در حدی که هزینه آن شام و چای از شرکت حاصل شود، یعنی در این حد درآمد داشته‌باشد. برای این شرکت جایی را هم اجاره کرده بودیم و ماهانه یک‌بار معمولاً در محل شرکتِ صبح زرین تبریز جلسه داشتیم. حدود دوازده نفر بودیم، آقای علاءالدین، آقای شکور اکبرنژاد، مرحوم سیدحسن شکوری، حاج ناصر بیرقی، حاج ناصر امینی، حاج علی غفوری، آقای محمدزاده، حاج کریم فتحی، آقای قهرمان زارعی و آقای صالح بیرامی از جمله آنها بودند. تعدادی از بچه‌های لشکر عاشورا بودیم که دور هم جمع شدیم و برای انقلاب احساس خطر کرده بودیم. این تشکل صبح زرین که تقریباً فعالیت اقتصادی هم نداشت، بستری شد که بعد از سال ۷۶ و بعد از روی کار آمدن آقای خاتمی، قضیه شوراها مطرح شد و قرار شد که شوراهای شهر تشکیل شود. سه یا چهار نفر از اعضای شورای شهر تبریز از همین جمع صبح زرین آنجا رفتند، یعنی نشان دادند که اگر آن تشکل کنار هم قرار بگیرند و دست‌به‌دست هم دهند، می‌توانند در تبریز کاری انجام دهند. من در فاصله دوره پنجم مجلس به‌واسطه صبح زرین با تبریز ارتباط داشتم. شما که برای انتخبات سال ۹۲ آمدید پیش من، من گفتم هیچ ارتباطی ندارم. من بین دوره ششم مجلس تا انتخابات آقای روحانی، در آن هشت سال هیچ ارتباطی با تبریز نداشتم و در این هشت سال ارتباطم کاملاً گسسته شده بود؛ ولی قبل از دوره ششم این‌طور نبود، قبل از دوره ششم من به فاصله سه چهار سال قبل از آن به‌واسطه تأسیس شرکت صبح زرین تبریز با بچه‌های تبریز و با بچه‌های لشکر عاشورای تبریز ارتباط داشتیم.
‌فرمودید که آقای چهرگانی و خانم آهور از تبریز انتخاب شدند.
در مرحله اول.
‌بله مرحله اول، یعنی برای مرحله دوم ماندند؟
البته مرحله دوم ظاهراً انصراف دادند.
‌برای ثبت در تاریخ می‌پرسم؛ زیرا بعداً فکر می‌کنند که آنها وارد مجلس شدند. چه شد که به مرحله دوم راه نیافتند؟
ظاهراً مرحله اول حدنصاب را آورده بودند؛ ولی ظاهراً بخشی از آرا باطل می‌شود و برای مرحله دوم می‌ماندند، در فاصله مرحله اول و دوم یا رد صلاحیت شدند یا انصراف دادند شاید هم اتفاقی افتاد که این دو نفر جزء منتخبان دوره پنجم مجلس از تبریز نشدند.
‌آن زمان رد صلاحیت نبود، آرا باطل شد.
بله ظاهراً ابتدا ابطال بخشی از آرا و سپس انصراف آن دو و یا به انصراف کشاندن آن دو بود.




جستار گشایی ۲۶

جستارگشایی

طلایه‌دار آفتاب، فریادگر بزرگ عرصه‌های انتظار، آموزگار مبانی مهدویت، سرداری بزرگ از خیل مرزبانان تشیّع، مجاهدی نستوه و مدافعی خستگی‌ناپذیر- در حیاتی نورانی به وسعت یک‌قرن- خطیبی کم‌نظیر و معلمی بی‌بدیل، حامل علوم اهل‌البیت، فائز به عنایات مدویّه و سرشار از معارف الهیّه، «خادم الحجّه» قَدَّسَ الله سِرّهُ القُدُّسی».
اینها، تنها بخشی از اوصافی است که والهان و طرفداران مرحوم شیخ‌محمود حلبی، مؤسّس انجمن خیریّه مهدویّه حجتیّه، بدو نسبت می‌دهند. در جای‌جایِ کتاب طلایه‌دار آفتاب که به مناسبت چهلمین روز درگذشت آن «استاد»، بکوشش «جمعی از شاگردانش» در بهمن‌ماه ۷۶ منتشر شده‌است، علاوه بر این نعوت و محامد، صفات بسیار دیگری در مَنقَبت وی ذکرشده‌است. نوع گفتمان غالب و فضای حاکم بر آن متن و متن‌های مشابه دیگر، که پیش یا پس انقلاب ۵۷ نشریافته‌اند، بیشتر به گفتارهایی می‌ماند که رعایا در برابر سلاطین، اعضای باند در مقابل رئیس و حلقه‌های مافیایی در حضور پدرخوانده، بر زبان می‌رانند. طُرفه این‌که در سراسر کتاب مزبور، هرگز نه اسمی از این پیر و مرادشان(جز یک بار آن‌هم نام کوچک، محمود) می‌برند و نه کوچکترین اشاره‌ای به انجمنی می‌کنند که بنیانگذارش بود و در اصل با آن شناخته‌می‌شد؛ انجمن حجتیّه!
اینها همه یادآور سیرهٔ محافل و فرقه‌های نهان‌رَوش است که سابقه‌اش در ایرانِ ادوار متقدّم به اخوان‌الصفا و باطنی‌ها و اسماعیلیه می‌رسد و در روزگاران متأخّر نیز نمونه‌های فراوان دارد.
اما این، فقط یک سوی ماجراست؛ در سمت دیگر نیز بودند و هستند کسانی‌که عنیف‌ترین اهانت‌ها و ثقیل‌ترین اتهامات را در کتاب‌ها و جزواتشان، نثار انجمن و مقتدای آن می‌کنند و از نام‌بردن و بدنام‌کردن، ابایی ندارند؛ اگر بهائیان در اشاره به بزرگترین دشمنشان، اغلب جانب حرمت نگه‌می‌دارند و زبان و بیان را به دشنام و اتهام نمی‌آلایند، آنان‌که ملاک حُسن و قُبح و حق و باطل را در پیروی یا عدم‌پیروی از انقلابشان می‌دانستند و می‌دانند چنین بی‌پروا اسب تهمت را در میدان ناسزاگویی می‌تازانند:
«انجمن حجتیّه جریانی ضدانقلابی است که با تمام نیرو به مخالفت با انقلاب ضدامپریالیستی میهنمان به رهبری امام‌خمینی برخاسته‌است. این انجمن که حامی سرمایه داران و زمین‌داران بزرگ است، اکنون زیر پوششِ اسلام خواهی همان خط لیبرال‌ها و بنی‌صدر را برای منحرف‌کردن انقلاب و به سازش کشاندن آن تعقیب می‌کند. این انجمن که تا دیروز دست در دست ساواک و دربار شاه خائن به دشمنی آشکارا با انقلابیون راستین و روحانیون مبارزه برخاسته بود. اکنون نیز دست در دست امپریالیسم و ضدانقلاب کمر به نابودی انقلاب شکوهمند میهنمان بسته‌است. اکنون وظیفه هر انقلابی است که ماهیّت ضدمردمی ضدانقلابی این جریان وابسته را بیش از پیش برای مردم میهنمان آشکار سازد.
نقاب دروغ و فریبکاری را از چهره کریه انجمن حجتیّه به کنار زنیم و عفریت انجمن را آنسان که هست به مردم نشان‌دهیم»(ماهیت ضدانقلابی انجمن حجتیّه را بشناسیم، بی‌تا، بی‌جا، ص۱).
هردو جزوه(بخوانید هردو گروه) دست‌کم یک ویژگی مشترک دارند؛ نویسنده و مؤلف ندارند و همچون اسطوره‌های عهد باستان، به صفت «نام‌پوشانی» متّصف هستند!
این مایه تفاوت آراء، درباره پدیده انجمن و پایه‌گذارش، بسیار سرگیجه‌آور است؛ یکی او را از خاک به افلاک می‌رساند و دیگری وی را کارگزار ساواک معرفی می‌کند!
اما به‌راستی که بود محمود حلبی و چه بود انجمنش، که این‌چنین چوب دوسرطلا شده‌است؟ شیخی که حمایت بزرگترین مجتهدان و مراجع تقلید شیعه از جمله: در مشهد آیت‌الله‌العظمی میلانی، در شیراز آیت‌الله بهاءالدین محلاتی، در همدان آیت‌الله آخوند ملاعلی همدانی، در مازندران آیت‌الله کوهستانی آیت‌الله روحانی و آیت‌الله فقیه در اصفهان آیت‌الله خادمی در یزد آیت‌الله صدوقی، در کرمان آیت‌الله صالحی کرمانی در زنجان آیت‌الله سیدعزالدین زنجانی، در زاهدان آیت‌الله کفعمی، همچنین آیات‌عظام خویی، سیستانی، مرعشی نجفی، گلپایگانی، طباطبائی قمی، سیداحمد خوانساری، حکیم و… حتی آیت‌الله خمینی را داشت، و از اعتبار و احترامی کم‌نظیر در میان فضلا و روحانیان نامدار عصر خود برخوردار بود؛ از علی مشکینی (۱۳۰۰–۱۳۸۶) گرفته تا مرتضی مطهری (۱۲۹۸–۱۳۵۸) و سیدمحمد بهشتی (۱۳۰۷–۱۳۶۰).
این پرسش اساسی، به همراه سؤالات بیشمار دیگر درباره وجود و ماهیت انجمن حجتیّه و کیستی و شخصیّت شیخ‌محمود حلبی، بیش از نیم‌قرن است که ذهن مؤرخان تاریخ جریان‌های دینی، سیاسی ایران را به خود مشغول داشته‌است. پرونده حاضر بدون هیچ ادعایی، صرفاً تلاشی است به قدر مقدور برای زنده نگه داشتن پرسش‌هایی که تاکنون پاسخ درستی بدان داده نشده‌است.
برای ورود به بحث ناگزیر از مقدمه‌ای مطوّل هستیم در باب تاریخچه انجمن حجتیّه:
‌ انجمن خیریّه حجتیّه مهدویّه، با هدف تعلیم کادرهایی برای دفاع علمی از اسلام و تشیع در برابر چالش الهیاتی بهائیت، پس از شکست نهضت ملی‌شدن صنعت نفت در مرداد ۱۳۳۲، بنیان نهاده‌شد. مرحوم شیخ‌محمود حلبی مؤسس این انجمن از مدرسان حوزه علمیّه مشهد و از طرفداران نهضت ملی در دوران حکومت مصدق بود که پس از آن غائله، فعالیّت مستقیم سیاسی را رها کرد.
حجتیّه به دنبال دفاع از موقعیت شیعه با مراجعه به متون اسلامی و بهائی بود؛ چراکه مبلّغان بهائی این نظر را تبلیغ می‌کردند که منجی منتظَر شیعیان ظهور کرده و پس از او پیامبری جدید برآمده و اسلام با ظهور این پیامبر آیین جدیدش که بهائیت نام دارد، منسوخ شده‌است.
حساسیّت حلبی نسبت به این موضوع از یک تجربه شخصی سرچشمه می‌گرفت. در دوران طلبگی، او و یار غارش سیدعباس علوی توسط یک مبلّغ به آئین بهائی دعوت شده‌بودند و دوست او به بهائیت گرویده‌بود. این موضوع زنگ خطری را برای حلبی به صدا درآورد و او با کنار گذاشتن تحصیلات و مطالعات معمول، وقت خود را وقف مطالعه تاریخ و متن‌های اصلی این آیین نمود تا یک پاسخ جامع اسلامی برای مسأله بهائیت بیابد. نخستین کوشش حلبی، آموزش گروهی از طلبه‌ها برای انجام این وظیفه بود؛ ظاهراً برگزاری کلاس‌هایی برای آموزش این دروس به طلبه‌ها با مخالفت مقامات مذهبی بلندپایه حوزه علمیه قم روبرو شد؛ ازین روست که حلبی یک گروه داوطلب غیرروحانی متبحر در مباحثه و مناظره را برای این منظور استخدام‌کرد. شاید تعداد بسیار اندک روحانی در میان اعضای اصلی انجمن، در همین تجربه ریشه داشته‌باشد؛ هرچند بسیاری بر این باورند که شیخ محمود، هیچ میانه خوبی با نهاد و صنف روحانیّت نداشت. روایتی است متواتر که به مرحوم حلبی گفته‌اند، دکترعلی شریعتی از قول ایشان نقل کرده‌است که «روحانیّت اقیانوسی‌است که یک بند انگشت بیشتر عمق ندارد». حلبی نیز در پاسخ گفته‌است، «این پسر دروغ می‌گوید، من هرگز چنین چیزی نگفته‌ام؛ چون روحانیّت اندازه پوست پیازی هم عمق ندارد»!
برای درک دقیق‌تر نگاه مثبت مرحوم حلبی به جوانان غیر روحانی، کافی‌است به مضمون نامه وی خطاب به مرحوم آیت‌اللّه سیدرضا صدر (۱۳۰۰- ۱۳۷۳ش)، برادر بزرگتر امام موسی صدر، توجه کنیم:
« به عرض شریف عالی می‌رساند، رقیمه کریمه توسط آقا سیّد علی متقی عزّوصول یافت.
اوّلاً بدون هیچ‌گونه مجامله از این حسّ زنده دینی و علاقه شدید ربّانی که در حضرت‌عالی دریافتم بی‌اندازه مقدِّر و متشکّرم. باور بفرمائید در این مدّت طولانی که بنده وارد این راه شده‌ام و آقایان روحانیین طهران عموماً و بسیاری از قمیین مطّلع شده‌اند، به استثناء جناب آقای شریعتمداری قم احدی تا کنون حتّی ابراز یک کلمه خداقوّتی نکرده تا چه رسد به همکاری و تشریک مساعی. خداوند بر علوّ درجات مرحوم آیت اللّه صدر و مرحوم صدر بزرگ و مرحوم آیت اللّه قمی بیفزاید که احساسات بی‌آلایش روحانی آن بزرگواران عصاره و نقاوه شده کم و بیش از زوایای وجود جناب‌عالی بروز و ظهور می‌کند. امید است در ظلّ ولایت اعلی‌حضرت ولی عصر(أرواحنا فداه) به ترویج دین و تشیید مبانی آیین مسدّد و مؤیّد شوید.
در ثانی جناب آقای معظم له تشریف آوردند و مثل آنکه میل می‌داشتند که در ظرف نیم ساعت – یک ساعت تمام اصول و فروع مبارزه با فرقه ضالّه را تعلّم فرمایند و به ایشان عرض شد این وادی وقت ممتدّ و طولانی لازم دارد: اولاً برای آموختن مطالب و ثانیاً برای پرداخت و به عمل آوردنش؛ زیرا که این علم، علم عملی است، نه نظری. و به علاوه طرفیت اهل علم یعنی کسانی که ملبّس به لباس روحانیتند با آنها مصلحت نیست و در هر حال به نفع آنها تمام می‌شود. باید جوان‌های متدیّن بااستعداد از غیر این لباس تهیّه شود و با آنها به میدان بروند تا اگر غالب شدند اثر زیادی داشته باشد و اگر مغلوب شدند مهم نباشد. علی العجاله من برای آگاهی شخص شما چند کتاب را معرفی می‌کنم؛ بخرید و دقیقاً بخوانید تا خودتان اگر احیاناً مصادف با آنها شدید خیلی از مطالب، نفیاً و اثباتاً بیگانه نباشید و [به] دفع الوقت گرفتار نشوید.
و امّا فکر اساسی این است که اگر یکی دو نفر جوان مستعدّ که اهل آن حدود باشند و در طهران به تحصیل مشغول باشند به ما معرّفی کنید ما آنها را به یاری صاحب الزّمان در مدّت یکی دو سال مجهّز می‌کنیم که در آن حدود بروند و در مقابل آنها سنگری محکم ببندند و خلق را از شرور تبلیغاتی آنان راحت و آسوده نمایند. ایشان جواب دادند که یک چنین زمینه فراهم نیست. در هر حال ما اگر بخواهیم خلق را از شکوک و شبهات این حزب گمراه خلاص کنیم به غیر از این، طریق مؤثّر ثابت دیگری نداریم. برای هر استان و شهرستان و دهستان چاره اساسی همین است و بس. از اطلاله کلام عذر می‌خواهم و در مظانّ اجابات ملتمس دعایم. محمود حلبی».
نقل مکان حلبی به تهران موفقیت‌های راهبردی فراوانی برای او به ارمغان آورد. نخستین حلقه شاگردان او از بازاری‌ها و پیشه‌وران مذهبی تشکیل می‌شد و آن‌ها توانستند گروهی از دانش‌آموزان مشتاق و بااستعداد حوزه‌های علمیه و دبیرستان‌ها را به خدمت گیرند.
***
درباره باورها و اعتقادات انجمن حجتیّه، می‌توان گفت که قرائتی است از آموزه‌های شیعه امامیّه با مکتب فقهی غیرسیاسی و جنبه موعودگرایانه و آخرالزمانی پررنگ و سنگین.
انجمن حجتیّه به‌شدت مخالف تشکیل حکومت اسلامی و دخالت عالمان دینی در سیاست بود. آنها با تمسک به روایت «رأیت» که «هر پرچمی که قبل از قیام قائم برپاداشته شود، صاحبش طاغوت است »، بر این باور بودند که پیش از قیام مهدی موعود شیعیان هر قیامی انحراف است و به شکست می‌انجامد. همچنین با تمسک به روایتی از امام جعفر صادق، تشکیل حکومت خالص را تنها در زمان موعود ممکن‌می‌دانستند؛ «هیچیک از ما اهل بیت تا روز قیام قائم ما، برای جلوگیری از ستمی یا برای بپاداشتن حقی خروج نمی‌کند، مگر آنکه بلا و آفتی، او را از بیخ برکند و قیام او بر اندوه ما و شیعیانمان بیفزای».
بر خلاف مشهور و مدعای منتقدان مرحوم حلبی و انجمن، آنها معتقد نبودند که باید گناه و ستم به اوج خود برسد تا زمینه قیام مهدی فراهم‌شود؛ بلکه آنان را اعتقاد بر این بوده و هست که راه گشایش از فتنه غیبت، خواست و اراده الهی است و خواست خداوند، تنها با درخواست مردم از او و دعا کردن برای فرج امکان پذیر است. لذا از دید آنها توجه دادن به این موضوع مصداق بارز امر به معروف است و بدین وسیله، باید مردم را به دعای برای ظهور آن حضرت توجه داد. این گروه در دوران غیبت امام عصر، مخالف جهاد ابتدایی (آغاز جنگ) بوده هر چند که منکر دفاع در صورت تجاوز نیستند.
اعضای انجمن حجتیّه در دوران غیبت امام عصر، قایل به تقیّه و معتقد بودند که «مبارزه» نابخردانه و ماجراجویانه، هدر دادن نیروهاست. آنان در عصر غیبت یکی از مسؤولیت‌ها و وظایف انسان مسلمان را «انتظار» می‌دانند و البته در کنار انتظار، سایر وظایف یک مسلمان شیعه، همچون برقراری نماز، روزه، پرداخت خمس و زکات و اقامه امر به معروف و نهی از منکر را برقرار می‌دانند.
آنها فلسفه را نوعی بدعت و ورود فلسفه یونان را به اسلام از طرح‌های خلفای بنی عباس برای مقابله با مکتب امامان شیعه و مبانی اندیشه دینی تشیع می‌دانستند؛ به همین دلیل، برخی ایشان را ذیل آموزه‌های «مکتب تفکیک» خراسان قرار می‌دهند که البته محل مناقشه است.
آنان معتقد بودند هر گونه مبارزه هیجانی و نابخردانه با استعمار و استبداد نه تنها سودی ندارد بلکه مایه نیرومندی و پیشرفت دشمنان خواهد شد و پیوسته این اندیشه شیعی را نشر می‌دادند که مبارزه با زورمندان و قدرت‌های جهانی ویژه مهدی است و قرآن با صدای رسا اعلام می‌دارد که خود را به دست خویش هلاک نکنید.
انجمنی‌ها خود را پیرو افرادی که «علما و فقهای اسلام شناس، آگاه، عالم و دلسوز برای اسلام» می‌نامیدند دانسته و معتقد بودند، رهبر و ولی و حاکم جامعه باید معصوم باشد، و عدالت تنها برای مرجعیت دینی کافی است، و برای تشکیل حکومت اسلامی به عصمت و علم الهی نیز احتیاج است. سه اصل اساسی آنها در زمان شاه چنین بود: ۱. مبارزه منطقی و علمی با گروه‌های از نظر آنان منحرف که اعتقادات شیعیان را هدف قرار گرفته بودند؛ ۲. خودداری از دخالت در سیاست به منظور حفظ کیان خود وجلوگیری از زد و خورد بی مورد با دولت مستقر در کشور؛۳. پیروی از مرجعیت دینی.
***
در اواخر دهه ۱۳۴۰ نسل دوم نوآموزان حجتیّه وارد دانشگاه‌ها شدند و در پی مدرنیزه و استاندارد کردن مدیریت انجمن برآمدند. به این ترتیب ابتدای دهه ۱۳۵۰ شاهد اصلاحات سازمانی در داخل انجمن بود که به تخصصی شدن و تقسیم کار در انجمن منجر شد. افراد پس از آموزش‌های پایه‌ای در مورد تشیع، تاریخ بهائیت و الهیات جذب گروه‌های عملیاتی تخصصی می‌شدند. این گروه‌ها عبارت بودند از: گروه ارشاد که مسؤولیت بحث با مبلغان بهایی، دعوت بهائیان به اسلام و خنثی‌سازی تأثیرات فعالیت‌های مبلغان بهائی را بر عهده داشت.گروه تدریس و گروه نگارش به استانداردسازی درجات و متن‌های آموزشی می‌پرداختند؛ متن‌های آموزشی حجتیّه به صورت تایپ‌شده و پلی‌کپی به کلاس‌های انجمن ارسال می‌شد. کلاس‌هایی که هر هفته در خانه‌های شخصی اعضا در سراسر کشور برگزار می‌شد. این جزوات تا یک هفته پس از توزیع از شاگردان تحویل گرفته و به نوعی از بین می‌رفتند؛ در نتیجه برای بررسی تاریخ انجمن چیزی از آن‌ها در دست نیست. به شاگردان نیز آموزش داده می‌شد که نباید جزوه‌ها را به دیگران نشان داده یا در مورد آن‌ها با دیگران بحث کنند.
گروه سخنرانی تجمع‌های هفتگی همگانی را در مکان‌های مختلف سازمان می‌داد که سخنرانان آموزش‌دیده حجتیّه در آن‌ها به به بحث در مورد الهیات شیعی، انتقاد از نگرش‌های بهایی و پاسخ به سؤالات می‌پرداختند.
گروه تحقیق، بازوی اطلاعاتی انجمن بود و در سه واحد عملیاتی جداگانه به عنوان ستون پنجم انجمن در بهائیت فعالیت می‌کرد و توانست با شکیبایی و به آرامی در سلسله مراتب مقامات بهائی نفوذکند. به این ترتیب بدون آن که بهائیان متوجه شوند، تعدادی از اعضای حجتیّه به‌ظاهر بهائی شده و از برجسته‌ترین مبلغان بهائی گشتند.
متخصصان ارشد انجمن در هر یک از این گروه‌ها در اصطلاح اعضای حجتیّه با القاب مبارز، سخنران، مدرس و محقق مشخص می‌شدند. بیشتر اعضای اصلی حجتیّه در جلسات هفتگی حداقل دو مورد از وظایف ذکر شده را انجام می‌دادند.
واکنش بهائیان به ظهور حجتیّه اتخاذ یک وضعیت تدافعی و محتاطانه و خودداری از بحث‌ها و رودررویی‌های علنی بود. این پاسخ اعضای حجتیّه را از مؤثر بودن رویکرد خود مطمئن کرد و تشویقی برای ادامه فعالیت آن‌ها بود. سازمان به طور مداوم رشد می‌کرد و در ابتدای دهه ۱۳۵۰ در سراسر ایران و تعدادی از کشورهای همسایه مانند پاکستان و هند گسترش یافت. در بخش‌هایی از ایران وسعت حجتیّه توازنی با میزان تهدید بهائیت نداشت و این امر رقابت، اختلاف نظر، خشم و حسادت سازمان‌های دیگر اسلامی را برانگیخت که قصد داشتند از موفقیت‌های حجتیّه الگوبرداری کنند و یا برای استفاده از منبع اصلی عضوگیری حجتیّه یعنی جوانان مذهبی مستعد با این انجمن در حال رقابت بودند. از ابتدای دهه ۱۳۳۰ تا ابتدای ۱۳۵۰ بسیاری از نخبگان آینده انقلاب ایران (۱۳۵۷) از آموزش‌های حجتیّه بهره‌مند شدند. آنان حداقل به عنوان یک مرحله مقطعی در دوران رشد ایدئولوژیکی‌شان، در برنامه‌های عملی و آموزشی که توسط حجتیّه ترتیب داده می‌شد، شرکت داشتند.
محمود صدری، جامعه‌شناس ایرانی و استاد دانشگاه زنان تگزاس و نویسنده مدخل شیخ محمود حلبی و مدخل انجمن حجتیّه در دانشنامه ایرانیکا و مدخل بهائیت در دانشنامه جهان اسلام، که در جوانی به مدت ۹ سال در انجمن حجتیّه فعالیت می‌کرد، ضمن این‌که معتقد است در بهترین حالت، اعضای اصلی انجمن از نهصد تا هزارنفر تجاوز نکرده‌است، خاطرنشان می‌کند که از میان آن ده‌هزارنفری که در جلسات انجمن شرکت می‌کردند، رهبران و مدیران جمهوری اسلامی، سربرآوردند. به تعبیر او، آنان در سال‌های پیش و پس از انقلاب، به سه گروه منشعب شدند؛ عده‌ای به مجاهدین‌خلق پیوستند، مانند علی‌اصغر حکمی و.. برخی به اپوزیسیون نظام تبدیل‌شدند، مانند عبدالکریم سروش، سعید حجاریان و هاشم آقاجری؛ بعضی نیز مدیران ارشد نظام شدند همچون غلامعلی حدادعادل، کمال خرازی و محمد سلیمی، علی اکبر پرورش و…
این مدّعا، پربیراه نیست؛ اگر نگاهی به ساختار قدرت در سال‌های بعد از انقلاب بیاندازیم، نیروهای نزدیک به انجمن حجتیّه بسیار یافت می‌شوند. حتی در جبهه اصلاح طلبان نیز نام انجمن حجتیّه بسیار شنیده‌می‌شود و نمی‌توان اثرگذاری حجتیّه بر تصمیم‌سازی‌های جمهوری اسلامی را نادیده گرفت. حجتیّه یک تفکر پخش شده در اتمسفر سیاسی است، مانند حزب توده که اثرات آن هم کماکان در ساختار سیاسی و روشنفکری ایران قابل لمس است. حتی برخی برآنند که تفکر حجتیّه در فیلسوفان ایرانی مانند احمد فردید نیز رخنه کرده‌بوده‌است؛ اگرچه نمی‌توان این موضوع را به همین سادگی اثبات کرد. ردّپای حجتیّه حتی در سازمان‌مجاهدین‌خلق و سابقه برخی از نیروهای آن نیز دیده می‌شود و سری دوم نیروهای این سازمان، یعنی نیروهایی که بعد از حنیف نژاد وارد سازمان شدند، بیشتر در جلسات حجتیّه شرکت داشته‌اند هرچند روشن‌است که نمی‌توان آموزه‌های حجتیّه را با تفکر مجاهدین یکی دانست. قرارگیری دو نیروی سیاسی در یک جلسه در کنار هم، الزاماً به معنای همفکری نیست و حجتیّه دارای هویت خاص خود است.
علاوه بر اهداف مشخص و تعریف‌شده حجتیّه: حسّ فداکاری، تعهد و وفاداری همانند نوعی تعصب فرقه‌ای نسل بعدی اعضای حجتیّه را به ادامه فعالیت ترغیب می‌کرد. در آن دوران انجمن حجتیّه در کنار مدرسه علوی به مدیریت علی‌اصغر کرباسچیان(۱۲۹۳ – ۱۳۸۲ش)، نشان‌گر تلاش اسلام شیعی سنّتی برای خوگیری با دنیای مدرن پیرامون بودند و با بهره‌گیری از منابع‌شان برای ترویج جهان‌بینی خود می‌کوشیدند.
طُرفه اینکه حجتیّه در مسیر مقابله با بهائیت برخی از ویژگی‌های بهائیان را تقلید کرد. مانند فعالیت محرمانه با مقید بودن به کارایی بوروکراسی ناشی از آن و با دست‌یابی به ادبیات اصلی بهائیت، ماهیت طبقاتی غیر مذهبی سازمان و استفاده از وسایل مدرن ارتباط جمعی. برای مثال مدت‌ها پیش از افتتاح حسینیه ارشاد نخستین سالن سخنرانی اسلامی مدرن در شمال تهران، حجتیّه با برگزاری تجمعات عمومی نخستین سازمان اسلامی بود که منبر و قالی را با تریبون و صندلی عوض کرد. اعضای حجتیّه برخلاف برادران مذهبی سنّتی خود آراسته و مرتب بودند تا در دنیای آموزشی و حرفه‌ای سکولار موفق باشند.
حجتیّه به رهبری محمود حلبی توانست اجازه دریافت و استفاده از بخشی از سهم امام را در فعالیت‌های خود از بسیاری از مراجع تقلید شیعه کسب‌کند. یکی از آن مراجع، آیت‌الله خمینی بود که با چنین جملاتی، اجازه صرف وجوه شرعی را در انجمن و زیر نظر مرحوم حلبی صادر نمود:
«بسمه تعالی
در فرض مذکور هم اقدامات آقایان مورد تقدیر و رضای خداوند متعال است و نیز همکاری و همراهی با آنها مرضی ولی‌عصر عجل الله فرجه است و هم مجازند مومنین از وجوه شرعیه از قبیل زکوات و تبرعات به آنها بدهند و در صورت لزوم مجازند از ثلث سهم مبارک امام به آنها کمک کنند البته تحت نظارت اشخاص معتمد و اگر جناب مستطاب حجه‌الاسلام آقای حلبی دامت برکات می‌توانند تحت نظر ایشان وجوه داده‌شود. از خداوند تعالی موفقیت آنها را خواستار است.
روح‌الله الموسوی‌الخمینی. ۵شهر شعبان معظم ۱۳۹۰(مطابق با ۱۵/۷/۱۳۴۹شمسی)».
فعالیت حجتیّه از روزهای اول شکل‌گیری توجه سازمان امنیتی رژیم پهلوی را برانگیخته بود. بر اساس اسنادی که پس از انقلاب منتشر شد، رهبری حجتیّه تحت فشار قرار گرفته بود تا انجمن را به طور رسمی به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی خیریه با نام «انجمن خیریه حجتیّه مهدویه» ثبت کند و قول دهد که از فعالیت سیاسی خودداری کند. گفتنی است که این تعهد بعد از انقلاب ۱۳۵۷ نیز صورت گرفت.
وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، به نوعی حجتیّه را غافلگیر کرد. واکنش آغازین رهبری انجمن نسبت به انقلاب با بدگمانی و بدبینی همراه بود. این موضوع باعث ریزش بسیاری از نیروهای سازمان شد. با پیروزی انقلاب حجتیّه به رهبری حلبی درصدد آشتی‌جویی با رهبری انقلاب برآمد اما مورد استقبال قرار نگرفت. آیت‌الله خمینی که پیش از این انجمن را تأیید کرده بود، اجازه انتقاد علنی را از ماهیت غیرسیاسی و گرایش محافظه‌کارانه انجمن در تفسیر اسلام داد. سرانجام، کمتر از پنج سال پس از پیروزی انقلاب، آیت‌الله خمینی در اشاره‌ای تلویحی به انجمن، آن‌ها را به سرکوب خشونت‌بار تهدید کرد: «یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد شود تا حضرت صاحب بیاید. حضرت صاحب مگر برای چه می‌آید؟ حضرت صاحب می‌آید معصیت را بردارد. ما معصیت می‌کنیم که او بیاید؟ این اعوجاجات را بردارید… در این موجی که الآن این ملت را به پیش می‌برد، در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پای‌تان خواهد شکست». پاسخ حلبی تعلیق کامل تمام فعالیت‌های انجمن بود. بیانیه کوتاه حلبی که تعطیلی حجتیّه را اعلام می‌کرد در ۵ فروردین ۱۳۶۲ در روزنامه‌ها به چاپ رسید.
پس از آن جنبشی برای تصفیه وابستگان به حجتیّه از نهادهای آموزشی، دانشگاهی و سیاست‌گذاری در سراسر ایران ایجاد شد.
در این میان، انتشار کتاب در شناخت حزب قاعدین زمان، که توسط عماد الدین باقی به رشته تحریر در آمده بود، بر شدت مخالفت طرفداران انقلاب اسلامی با انجمن حجتیّه افزود. باقی در این کتاب با انتقاد از انجمن حجتیّه و فعالیت‌های آنان، آشکارا این انجمن را عامل استعمار خوانده بود. او سال‌ها بعد، اعلام کرد که در نگارش این کتاب تحت تأثیر فضای حاکم در انتقاد و بدبینی نسبت به حجتیّه زیاده‌روی کرده‌است: «فکر می‌کنم در فضای پس از انقلاب و جو مسلط آن زمان، به شدت تحت تاثیر انقلاب بودم و در راستای دفاع مطلق از انقلاب و نفی هر جریان مخالف انقلاب، به دور از داوری منصفانه و با ادبیاتی تند، غیراخلاقی و غیرعلمی کتاب در شناخت حزب قاعدین را نوشتم. البته شور و حال جوانی نیز در این قضاوت شتاب‌زده و احساسی‌ام بی‌تاثیر نبود».
او همچنین با اشاره به نظرات انجمن حجتیّه در مورد ولایت، اعلام می‌کند که انتقادات او بر این انجمن، ناشی از تقلید او از آیت‌الله خمینی بوده و بعد از گذشت سال‌ها، هنگامی که با دیده یک محقق به آن مطالب نگاه می‌کند، پشیمانی وجودش را فرا می‌گیرد: «در شرایطی که پذیرفتن خطایای گذشته هنوز در جامعه ما به شکل یک فرهنگ درنیامده و بسیاری از آقایان که امروز به نظر و موضع خاصی دست یافته‌اند، با تکذیب عملکرد گذشته‌شان اصرار دارند که بگویند از بدو تولد چنین نظری داشته‌اند؛ من صادقانه می‌گویم که مواضعم در خصوص انجمن حجتیّه اشتباه بوده و در آن تجدیدنظر کرده‌ام. امروز نظراتم به برخی از دیدگاه‌های انجمن حجتیّه (نه همه آنها) نزدیک‌تر از گذشته شده‌است».
تعارض شیخ محمود حلبی و آیت‌الله خمینی به اختلاف آشکار آنان در مورد مفهوم موعودگرایی در اسلام (مهدویت) بازمی‌گشت. تفسیر کاملاً محافظه‌کارانه حجتیّه از موعودگرایی را می‌توان مشابه جهان‌بینی پیشاهزاره‌ای در دنیای یهودی مسیحی دانست. آن‌ها در حالی‌که از تمرین زاهدانه و مشتاقانه انتظار ِ ظهور ِ منجی دفاع می‌کردند، انقلاب ِ عملی برای تعجیل در ظهور مهدی یا هر اقدامی در جهت ساختن آرمان‌شهر نوید داده شده اسلامی را در غیاب شخص منتظَر نفی می‌کردند.
از سوی دیگر فعالیت انقلابی آیت‌الله خمینی گرایش پساهزاره‌ای در مسیحیت و یهودیت را به ذهن متبادر می‌کند که از برعهده گرفتن نقش فعال در ایجاد جامعه عادل اسلامی پیش از ظهور مهدی دفاع می‌کند تا زمینه آمدن او را فراهم آورد. این تضاد و تعارض، به نوعی یادآور تعجب و تأسف شیعه‌شناس مشهور فرانسوی، هانری کربن (۱۹۰۳ –۱۹۷۸م) ، از وقوع انقلاب در ایران شیعی است، که فردای ورود آیت‌الله خمینی به پاریس درگذشت!
در این زمینه می‌توان به رویدادی اشاره کرد که به خوبی این تمایز یاد شده را نشان می‌دهد: در ماه‌های آغازین پس از انقلاب، تجمع وابستگان حجتیّه با شعار «مهدی بیا مهدی بیا» برگزار شد. در پاسخ هواداران خمینی در تجمعات خود این شعار را ساختند: «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار».
در سال‌های پس از پایان فعالیت‌های حجتیّه، در مورد منشأ، ماهیت و اهداف انجمن بحث‌هایی مطرح می‌شود که بسیاری از اوقات بی‌دقت و جانبدارانه هستند. منتقدان نامنصف در هر دو جناح چپ و راست با پراکندن افسانه‌ها و تئوری‌های توطئه در مورد حجتیّه به جا انداختن دیدگاهی اغراق آمیز و تحریف‌شده از میزان تأثیرگذاری و برنامه‌های حجتیّه کمک‌کردند. سازمان‌ها و اشخاص هوادار آیت‌الله خمینی از جمله سپاه پاسداران و صادق خلخالی بارها به زنده بودن خط فکری حجتیّه اشاره کره و آن را تهدیدی جدی برای نهضت انقلابی می‌دانستند. منتقدان سکولار از جمله حزب توده و متحدان ایدئولوژیک آن نیز مدعی بودند که با وجود سقوط آشکار محبوبیت حجتیّه، آن‌ها همچنان دلال واقعی قدرت در پشت صحنه هستند. آن‌ها از واژه حجتیّه به عنوان لقب هر آن که از نظر آن‌ها مرتجع، مستبد و بورژوا به نظر می‌رسید استفاده می‌کردند و آن را عامل امپریالیسم در ایران پسا انقلابی می‌دانستند.
پس از آن نیز جناح‌های مختلف حکومت ایران نسبت به فعالیت دوباره حجتیّه هشدار داده و مدعی نفوذ آن در ارکان حکومت شده‌اند. برای نمونه مرحوم علی‌اکبر محتشمی‌پور (۱۳۲۶ –۱۴۰۰ش) معتقد بود که حجتیّه به واسطه ارتباط با برخی مراجع توانستند در نهادهای حاکمیتی چون جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری نفوذنمایند. با این حال اعضای اصلی انجمن حجتیّه عمدتاً از پاسخ‌گویی به اتهامات و ورود به این مباحثات خودداری کرده‌اند. این امر ممکن است دلایل متعددی داشته باشد از میل ذاتی برای رازداری و پنهان‌کاری گرفته تا ترس واقعی از سرکوب شدن.
انجمن حجتیّه ایجاد حکومت اسلامی را تنها با حضور مهدی، امام دوازدهم شیعیان، میسّر و نظریه ولایت فقیه مرسوم در جمهوری اسلامی را مردود می‌دانست و بیان می‌کرد که ولایت سیاسی فقیه فقط به امام معصوم تعلق دارد به همین علت بین اعضاء انجمن و افرادی که به ولایت مطلقه معتقد بودند اختلاف‌های زیادی وجود داشت. البته انجمن به ولایت محدود فقیه اعتقاد داشت و از مراجع تقلید تبعیت می‌کرد.
این‌گونه بود که با بالا گرفتن اختلاف میان انجمن حجتیّه و پاره‌ای از سران نظام جمهوری اسلامی، ارگان‌ها و نهادها، آیت‌الله خمینی، تلویحاً در یک سخنرانی در سال ۱۳۶۲ خواهان انحلال انجمن حجتیّه شد.
بعدها آیت‌الله خمینی در پیامی که سوم اسفند ۱۳۶۷ خطاب به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات کشور صادر کرد و به «منشور روحانیت» معروف شد نوشت:
«… دیروز حجتیّه‌ای‌ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی تر از انقلابیون شده‌اند! ولایتی‌های دیروز که در سکوت و تحجّر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته‌اند، در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‌اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسّب و تعیّش نبوده‌است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را می‌خورند!»
***
دفتر ایّام فعالیت انجمن حجتیّه بدینجا ختم نشد، بلکه در اَشکال و به روش‌های دیگری که در پرونده پیش روی شما بررسی شده‌است، به حیات خود ادامه داد و حتی اکنون نیز جلسات آن تحت رهبری آیت‌الله افتخارزاده سبزواری برگزار می‌شود.
***
پرداختن به پرونده حجتیّه مخالفین و موافقین بسیاری داشت. این پرونده از جهت اهمیت تاریخی، باید بررسی می‌شد؛ به نوعی موضوع حجتیّه، برگردن تمامی رسانه‌هاییست که در حوزه تاریخ فعالیت می‌کنند. نمی‌توان تاریخ ایران را بررسی کرد و با محافظه کاری و شاید هم بی توجهی از کنار حجتیّه گذشت. این‌که حجتیّه چه گروهی بود و امروز چه گروهی است را در داخل پرونده بخوانیم اما آنچه این مسأله را برای یک پژوهشگر تاریخ ایران با اهمیت می‌کند، ابهاماتی است که در حوزه‌ی حجتیّه مطرح است. در مسیر تهیه و تدوین این پرونده به چهره‌های بسیاری رجوع شد که عمدتاً از مصاحبه درباره‌ی این موضوع به روش‌های مختلف امتناع کردند اما فصلنامه از آوردن نام آن‌ها معذور است.
در مسیر پرونده مشخص شد که نگاه‌ها نسبت به حجتیّه یکسان نیست. برخی مدعی‌اند که انجمن حجتیّه آنقدر هم که از دور به نظر می‌رسد، پیچیده و مبهم نیست و حزب توده به دلیل رقابت‌های سیاسی اقدام به پیچیده معرفی کردن انجمن حجتیّه کرده است. برخی نیز مدعی‌اند که حجتیّه یکی از پیچیده‌ترین ساختارهای سیاسی قبل و بعد از انقلاب است که در حوزه مالی، سیاسی، عقیدتی و ارتباطات خارجی محل سؤال است. اگرچه اعضا انجمن حجتیّه چنین تصوری درباره خود ندارند و حتی برخی از اعضای آن در شهرستان‌ها مدعی‌اند که چیزی به عنوان حجتیّه در حال حاضر وجود ندارد و یک هیات مذهبی میراثدار تفکر شیخ محمود حلبی است. در مقابل عده‌ای نیز هستند که مدعی‌اند حجتیّه با زیرنظر گرفتن نیروهای مطلوب خود در هیئت‌های مذهبی ومدارس علمیه، فعالیت خود را پیش می‌برد و بعد از سال‌ها ممکن است یک فرد متوجه شود که در چارچوب انجمن فعالیت می‌کند. با این وجود پس از بررسی‌های فراوان، نتیجه پژوهش درباره این انجمن را می‌توان ابهام بیشتر نامید. هرچه درباره حجتیّه بیشتر تحقیق کنیم، ابهامات بیشتر خواهند شد اما این به منظور پیچیده‌تر شدن حجتیّه نیست. عدم پاسخ روشن و قانع‌کننده توسط هواداران این تفکر باعث ابهام‌انگیز بودن حجتیّه می‌شود و به ضرس قاطع نمی‌توان مدعی شدن که حجتیّه یک ساختار پیچیده مالی-سیاسی است که قصد کسب قدرت دارد.
ختم کلام، این‌که، هرچند کتاب‌ها و مقالات پرشماری درباره انجمن نوشته‌شده، بازهم حرف‌های ناگفته و اسرار ناگشوده بسیاری باقی مانده‌است. این دشواره که آنچه دوستان و دشمنان درباره انجمن می‌گویند، تا چه اندازه از وثاقت تاریخی برخوردار است، بیش از آن‌که معلول قلّت منابع و مصادر باشد، مدلّل به دلیلی است که منشأ آن، خود شخصیت پیچیده مرحوم حلبی و شیوه عمل نهان‌رَوشانه و مخفی‌کارانه انجمن بوده‌است. از این روست که شاید امیدی به حلّ همه معضلات در این موضوع نباشد. با گذشت زمان و زبان گشودن کسانی‌که در این انجمن فعالیت داشتند، شاید پازل‌های حجتیّه کامل‌تر شود و جامعه ایرانی بتواند پی به تفکر و تأثیرگذاری‌های این گروه بر ایران و ایرانی شود هرچند امید چندانی بدین آرزو نمی‌توان بست.




نصرالله و حزب الله در یک نگاه

نصرالله و حزب الله
در یک نگاه

زهرا زمانی 

سیدحسن نصرالله در ۳۱ اوت ۱۹۶۰ در منطقه برج حمود در بیروت، پایتخت لبنان، به دنیا آمد. او از یک خانواده شیعه و اصالتاً اهل روستای بازوریه در جنوب لبنان بود. خانواده او وضع مالی چندان مناسبی نداشتند؛ پدرش مغازه‌داری خُرد بود. این خانواده در محله‌ای فقیرنشین زندگی می‌کردند و همین شرایط سخت زندگی، تأثیر زیادی بر شخصیت و باورهای نصرالله، در دوران کودکی و جوانی او گذاشت. او فرزند ارشد میان ۹ فرزند دیگر خانواده بود. پدرش عضو حزب سوسیال ناسیونالیست سوری بود. به دلیل فقر اقتصادی و شرایط نامساعد کاری، خانواده وی به منطقه الکرنتینا در جنوب بیروت رفتند. خانواده وی در سال ۱۹۷۵، هم‌زمان با آغاز جنگ داخلی لبنان، به البازوریه برگشتند. سید حسن از کودکی شدیداً به سید موسی صدر، رهبر وقت شیعیان لبنان، سخت علاقه‌مند بود.
حسن نصرالله از اوان خردسالی به درس و تحصیل علاقمند بود. او در دوران مدرسه، دانش‌آموزی پرشور و مذهبی بود و به علوم اسلامی گرایش زیادی داشت. او به دلیل تمایل فراوان به فراگیری آموزه‌های دینی، در نوجوانی به مطالعه متون اسلامی پرداخت و در فعالیت‌های مذهبی شرکت‌کرد. در همان سال‌های نوجوانی، تحت تأثیر فضای سیاسی منطقه و به ویژه تحولات ایران و انقلاب اسلامی ایران قرار گرفت که به شکل‌گیری گرایش‌های سیاسی و اجتماعی او کمک کرد. در سنین جوانی، نصرالله برای ادامه تحصیل در علوم دینی راهی حوزه علمیه نجف در عراق شد؛ جایی که بسیاری از روحانیان برجسته شیعه، به تحصیل و تدریس مشغول بودند.
حسن نصرالله، در سال ۱۹۸۰ با فاطمه یاسین ازدواج کرد. او و همسرش صاحب چهار فرزند شدند:
۱. هادی: پسر بزرگ او بود که در سال ۱۹۹۷ در درگیری با نیروهای اسرائیلی، در جنوب لبنان جان خود را از دست داد و به نوعی به نماد مقاومت حزب‌الله تبدیل شد.
۲. محمد جواد: که مشغول فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی است و حضور زیادی در رسانه‌ها ندارد.
۳-زینب: که ازدواج کرده و زندگی خانوادگی خود را دارد. اطلاعات زیادی از او در دست نیست چرا که خانواده نصرالله به دلیل مسائل امنیتی و شرایط خاصشان، از رسانه‌ها دور نگه داشته شده‌اند.
۴. محمد علی: از دیگر فرزندان حسن نصرالله است که همانند برادران و خواهرش، زندگی خصوصی دارد و کمتر در محافل عمومی دیده می‌شود.

تحصیلات
همچنان‌که ذکر شد، نصرالله برای تحصیلات دینی خود ابتدا به نجف در عراق رفت و در آنجا دروس حوزوی را آغاز کرد. استادان برجسته‌ای همچون: آیت‌الله سید محمدباقر صدر (یکی از مراجع بزرگ شیعه و بنیان‌گذار حزب‌الدعوه در عراق) در نجف، از استادان نصرالله در علوم دینی محسوب می‌شود. سیدحسن، پس از مدتی به دلیل مشکلات امنیتی و شرایط سخت رژیم بعث عراق برای شیعیان و فعالان سیاسی، به‌ناگزیر نجف را ترک کرد و به لبنان بازگشت. او در لبنان به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه بعلبک و سپس در حوزه علمیه بیروت ادامه‌داد و تحت نظارت شیخ محمد غازی و سپس شهید سیدعباس موسوی به تکمیل دروس حوزوی خود پرداخت. بنابراین، حسن نصرالله دروس حوزوی خود را تا سطوح بالایی پی گرفت و این زمینه علمی به او کمک کرد تا در جنبش حزب‌الله به یکی از رهبران برجسته تبدیل‌شود.

پیوستن به جنبش امل
حسن نصرالله در سنین نوجوانی به جنبش امل پیوست. این جنبش در دهه ۱۹۷۰ میلادی و با هدف دفاع از حقوق شیعیان لبنان تأسیس شد و امام موسی صدر، روحانی برجسته لبنانی-ایرانی، از بنیان‌گذاران اصلی آن بود. امل که مخفف عبارت: «افواج مقاومت لبنان» است، در ابتدا بر مسائل اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی شیعیان تمرکز داشت و بعدها در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی لبنان، جنبه نظامی و مقاومت نیز پیداکرد. در آن زمان، وضعیت اجتماعی و اقتصادی شیعیان لبنان بسیار دشوار بود و بسیاری از مناطق جنوبی لبنان به دلیل حملات نیروهای اسرائیلی، شرایط امنیتی پیچیده‌ای داشت. نصرالله، که تحت تأثیر آموزه‌های امام موسی صدر و ایده‌های او درباره حقوق شیعیان و ضرورت مقاومت در برابر دشمنان لبنان بود، به امل پیوست و فعالیت‌های خود را در راستای اهداف این جنبش آغاز کرد.
حسن نصرالله در این دوره تحت تعلیمات دینی و نظامی قرار گرفت و به سرعت توانست خود را به عنوان یک نیروی مؤثر و فعال معرفی کند. با این حال، پس از مدتی، اختلافاتی در ایدئولوژی و اهداف بین او و دیگر رهبران امل به وجود آمد. این اختلافات بیشتر به دلایل زیر بود:
۱٫ اختلافات ایدئولوژیک: نصرالله و گروهی از اعضای امل خواستار نزدیکی بیشتر به انقلاب اسلامی ایران و حمایت از ایده‌های آیت‌الله خمینی بودند، در حالی‌که برخی دیگر از رهبران امل تمایل بیشتری به رویکردهای ملی‌گرایانه داشتند.
۲٫مسائل استراتژیک و نظامی: پس از اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل، برخی از اعضای امل، از جمله نصرالله، معتقد بودند که باید به یک سازمان مقاومت اسلامی با هدف مبارزه مستقیم با اسرائیل تبدیل شوند. این دیدگاه‌ها در نهایت منجر به جدایی او و گروهی از هم‌فکرانش از امل شد.
پس از این جدایی، حسن نصرالله به حزب‌الله لبنان پیوست، سازمانی که در سال ۱۹۸۲ و با حمایت جمهوری اسلامی ایران تأسیس شد و با هدف مقاومت در برابر اشغالگری اسرائیل و ایجاد جامعه‌ای اسلامی در لبنان فعالیت خود را آغاز کرد.
نمایندگیِ آیت‌الله خمینی در لبنان
در دیداری که حسن نصرالله در سال ۱۳۶۰ با آیت‌لله خمینی در تهران داشت، ایشان وی را به‌عنوان نماینده خود در امور حسبیّه و اخذ امور شرعیّه در لبنان منصوب کرد. نصرالله در زمان دریافت این حکم ۲۱ ساله بود و اولین فرد از رهبران حزب‌الله لبنان به شمار می‌آید که چنین حکمی را از آیت‌الله خمینی دریافت کرده‌است.

سفر به ایران
نصرالله در سال ۱۳۶۱ هم به‌عنوان سرپرست تیم ورزشی جنبش امل به تهران سفر کرد که به دلیل درگرفتن جنگ ۱۹۸۲ لبنان این سفر نیمه‌تمام ماند. نصرالله در سال ۱۳۶۶ تصمیم گرفت که برای ادامه تحصیلات دینی به قم مهاجرت کند. او دو سال در حوزه علمیه قم تحصیل کرد. نصرالله در این مدت زبان فارسی را به خوبی آموخت و دوستان نزدیکی در میان نخبگان سیاسی-نظامی ایران پیدا کرد. او در سال ۱۳۶۸ به لبنان بازگشت.

تأسیس حزب الله
تأسیس حزب‌الله لبنان به دلایل متعددی بازمی‌گردد که شامل عوامل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک است. حزب‌الله در سال ۱۹۸۲، در بحبوحه اشغال لبنان توسط اسرائیل و تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و نیاز به حمایت از جامعه شیعیان لبنان، شکل گرفت. دلایل و عوامل مؤثر در شکل‌گیری حزب‌الله را می‌توان در این نکات خلاصه‌کرد:

۱. اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل
اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل در سال ۱۹۷۸، و پس از آن حمله و اشغال بیروت در سال ۱۹۸۲، به شکل‌گیری حزب‌الله شتاب بخشید. حضور نظامی اسرائیل در لبنان و هدف قرار دادن زیرساخت‌ها، مناطق مسکونی و کشاورزی باعث شد که بخش‌های زیادی از جنوب لبنان آسیب ببینند و هزاران نفر از مردم شیعه از خانه و کاشانه‌شان آواره شوند. این اشغالگری و پیامدهای آن، احساس نیاز به یک نیروی مقاومت اسلامی را به وجود آورد که بتواند در برابر تهاجم و تهدید اسرائیل از جنوب لبنان دفاع‌کند.

۲. الهام از انقلاب اسلامی ایران و حمایت جمهوری اسلامی
انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، تأثیر عمیقی بر جنبش‌های اسلامی در سراسر خاورمیانه گذاشت. این انقلاب که به رهبری امام خمینی و بر پایه ایدئولوژی اسلام سیاسی و شیعی شکل گرفت، بسیاری از شیعیان لبنان را نیز تحت تأثیر قرار داد. ایده‌های انقلابی آیت‌الله خمینی، از جمله مبارزه با ظلم و استکبار، در میان جامعه شیعه لبنان بسیار مورد توجه قرار گرفت و الهام‌بخش رهبران حزب‌الله شد. جمهوری اسلامی ایران نیز با حمایت مالی، تسلیحاتی و آموزشی از گروه‌های مقاومت شیعه، از جمله حزب‌الله، زمینه‌ساز تقویت و سازمان‌دهی این جنبش شد.

۳. اختلافات ایدئولوژیک با جنبش امل
همچنان‌که یادآور شدیم، پیش از تشکیل حزب‌الله، جنبش امل به رهبری امام موسی صدر، نماینده اصلی شیعیان لبنان بود و با هدف دفاع از حقوق شیعیان و مقابله با نابرابری‌های اجتماعی و سیاسی فعالیت می‌کرد. اما پس از ناپدید شدن امام موسی صدر در سال ۱۹۷۸، اختلاف های ایدئولوژیک و راهبردی بین اعضای امل پدیدار شد. بسیاری از جوانان انقلابی و رهبران جدید، از جمله حسن نصرالله، به دلیل تمایل به ایدئولوژی انقلابی‌تر و پیروی از ولایت فقیه، از امل جدا شدند و به تشکیل گروهی مستقل، تحت عنوان «حزب‌الله» اقدام کردند. این گروه از همان ابتدا خود را به عنوان یک جنبش اسلامی رادیکال و مقاومتی معرفی کرد.

۴. فقدان حمایت دولتی از شیعیان و مسائل داخلی لبنان
شیعیان لبنان که یکی از بزرگترین جوامع مذهبی این کشور بودند، به لحاظ سیاسی و اقتصادی از جایگاه ضعیفی برخوردار بودند و در بسیاری از موارد از حمایت دولت محروم می‌شدند. نبود پشتیبانی و امنیت کافی برای جامعه شیعه، به ویژه در مناطق جنوبی لبنان که به صورت مکرر مورد تهاجم اسرائیل قرار می‌گرفت، آن‌ها را وادار کرد که به دنبال نیرویی برای دفاع از خود باشند. حزب‌الله با هدف دفاع از شیعیان و تأمین امنیت و رفاه جامعه شیعی و همچنین با تمرکز بر مقاومت در برابر اسرائیل، محبوبیت و مقبولیت گسترده‌ای در این جامعه یافت.

۵. جنگ داخلی لبنان(۱۹۷۵-۱۹۹۰)
جنگ داخلی لبنان که از ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ به طول انجامید، سبب گسترش شکاف‌ها و اختلاف های فرقه‌ای در لبنان شد. در این شرایط، شیعیان لبنان که از لحاظ نظامی و سیاسی قدرت چندانی نداشتند، به تشکیل یک نیروی نظامی مستقل و متحد نیاز داشتند که از منافع آن‌ها دفاع کند. این نیروی جدید، که بعدها به حزب‌الله معروف شد، با هدف ایجاد ثبات و حفظ جایگاه شیعیان در ساختار قدرت سیاسی لبنان تشکیل شد.
۶. ترکیب ایدئولوژی اسلامی و ناسیونالیسم لبنانی
حزب‌الله از همان ابتدا تلاش‌کرد که ایدئولوژی اسلام شیعی را با نوعی از ناسیونالیسم لبنانی درآمیزد. این جنبش نه تنها بر حمایت از جامعه شیعه لبنان تمرکز کرد، بلکه خود را به عنوان جنبشی لبنانی و مقاومتی در برابر اشغالگران معرفی کرد. این ترکیب ایدئولوژیک باعث شد که حزب‌الله نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان بخشی از دیگر جوامع لبنانی نیز حامیانی پیدا کند.

دبیرکلی حزب الله
سیدحسن نصرالله از ابتدای شکل‌گیری حزب‌الله در آن به فعالیت پراخت. وی در سال ۱۹۸۵ با انتقال به بیروت مسؤولیت‌های سنگین‌تری را عهده‌دار شد. نخستین مسؤولیت مهم نصرالله آماده‌سازی نیروهای مقاومت و تأسیس هسته‌های نظامی و در عین حال معاون ابراهیم امین از نمایندگان حزب‌الله در پارلمان لبنان بود. در سال ۱۹۸۷ و هم‌زمان با تشکیل کمیته اجرایی حزب‌الله، نصرالله به ریاست کمیته انتخاب شد. در عین حال او در شورای تصمیم‌گیری حزب‌الله نیز وارد شد و مسؤول اجرایی آن نیز بود. درنهایت پس از ترور سید عباس موسوی به وسیله بالگردهای اسرائیلی در ۱۶ فوریه ۱۹۹۲، با اجماع شورای تصمیم‌گیری حزب‌الله، سیدحسن نصرالله برای دبیرکلی حزب‌الله انتخاب شد. او در زمان رهبری حزب‌الله، ۳۲ سال داشت و به باور برخی، انتخاب او ناشی از ارتباطات ویژه‌اش با جمهوری‌اسلامی‌ایران بود. بسیاری از روحانیون شیعه، در کفایت دانش دینی نصرالله تشکیک می‌کردند؛ به همین دلیل، او همزمان تحصیلاتش را از سرگرفت. وی برخلاف رهبران قبلی حزب‌الله، عمل‌گرایی را وجهه همت خود ساخت. ناگفته نماند انتصاب او در شرایطی صورت گرفت که حزب‌الله نیازمند رهبری قدرتمند و سازمان‌یافته بود؛ تا هم به چالش‌های نظامی و امنیتی پاسخ دهد و هم بتواند موقعیت خود را در عرصه سیاسی لبنان تثبیت‌کند.

عوامل انتصاب حسن نصرالله به رهبری حزب‌الله:
۱. توانایی‌های رهبری: حسن نصرالله از جوانی به دلیل توانایی‌های مدیریتی و نظامی خود در جنبش امل و سپس حزب‌الله شناخته شده‌بود. او به سرعت در حزب‌الله به عنوان یک فرمانده نظامی قابل اعتماد و مدیری موفق شناخته شد و با اخلاق و جدّیّت خود توانست اعتماد و احترام هم رزمانش را جلب‌کند.
۲. ارتباط نزدیک با رهبران حزب‌الله و ایران: نصرالله رابطه نزدیکی با رهبران حزب‌الله و حامیان ایرانی آن‌ها داشت و به دلیل اعتقاد عمیق به ولایت فقیه، مورد اعتماد رهبران ایرانی نیز قرار داشت. این ارتباط باعث شد که او به عنوان فردی شایسته و هم سو با خط‌مشی ایدئولوژیک و استراتژیک حزب‌الله شناخته‌شود.
۳. درک قوی از شرایط و چالش‌های لبنان: نصرالله به دلیل شناخت عمیق از مسائل اجتماعی، سیاسی و نظامی لبنان و همچنین تجربه‌های خود در مقاومت و مبارزه، قادر بود به شکلی مؤثر حزب‌الله را در مسیر اهداف بلند مدت هدایت‌کند.

آرمان‌ها و اندیشه‌های نصرالله
حسن نصرالله به عنوان رهبر حزب‌الله لبنان، ایدئولوژی و اعتقادات مذهبی را به عنوان یکی از ارکان اصلی در شکل‌گیری دیدگاه‌های سیاسی و مبارزاتی خود قرار داده‌بود. او که از نوجوانی تحت تأثیر آموزه‌های اسلام شیعی و تفکرات انقلابی آیت‌الله خمینی و امام موسی صدر قرار داشت، توانست این باورها را به عنوان زیربنای ایدئولوژیک خود در مسیر مقاومت و مبارزه علیه ظلم و تجاوز قرار دهد. چند عنصر اصلی در باورهای مذهبی و ایدئولوژیک او نقش مؤثری در شکل‌گیری دیدگاه‌هایش داشته است:

۱. مبارزه با ظلم و دفاع از مستضعفان
حسن نصرالله از آموزه‌های اسلام شیعی، به‌ویژه تأکید بر حمایت از مستضعفان و مبارزه با ظلم، تأثیر عمیقی پذیرفته است. این آموزه‌ها که در فرهنگ شیعی و به خصوص در نهضت عاشورا بسیار برجسته است، او را به سمت یک رویکرد مقاومتی و ایستادگی در برابر اشغالگری اسرائیل و همچنین هر نوع ستمی که بر مردم لبنان اعمال می‌شود، سوق داده‌است. نصرالله باور داشت که مقابله با ظلم وظیفه‌ای دینی و اخلاقی است و همین اعتقاد، او را به یکی از حامیان اصلی مقاومت در منطقه تبدیل کرده‌بود.
۲. پیروی از ولایت فقیه و اندیشه‌های آیت‌الله خمینی
اندیشه‌های آیت‌الله خمینی درباره ولایت فقیه و مسؤولیت سیاسی و دینی جامعه اسلامی نقش مهمی در شکل‌گیری تفکرات حسن نصرالله ایفا کرده‌است. او به نظریه ولایت فقیه باور دارد و بر این اساس، پیروی از رهبری ایران و ایده‌های آیت‌الله خمینی را وظیفه‌ای دینی می‌دانست. این دیدگاه باعث شد که نصرالله پس از جدایی از امل و پیوستن به حزب‌الله، ارتباط تنگاتنگی با ایران برقرار کند و حزب‌الله را به یک سازمان قدرتمند با حمایت معنوی و استراتژیک ایران تبدیل کند. این باورها، جهت‌گیری سیاسی و مبارزاتی او را تحت تأثیر قرار داده و سبب تقویت پیوندهای فکری و سیاسی حزب‌الله با جمهوری اسلامی ایران شده است.

۳. الگوگیری از نهضت عاشورا و امام حسین(ع)
یکی از مهم‌ترین منابع الهام فکری نصرالله، نهضت عاشورا و قیام امام حسین (ع) است. او در سخنرانی‌های خود بارها به قیام عاشورا اشاره کرده و آن را الگویی برای مبارزه با ظلم و فداکاری در راه آرمان‌های الهی می‌دانست. عاشورا در فرهنگ شیعی، نماد مقاومت در برابر ظلم و ستم است و نصرالله تلاش کرده‌بود تا این روحیه را در حزب‌الله و هواداران خود تقویت کند و مفهوم «شهادت» را به عنوان یک ارزش دینی و انقلابی در فرهنگ سیاسی حزب‌الله نهادینه سازد.

۴. تأکید بر وحدت اسلامی
با وجود اختلاف های مذهبی در لبنان و جهان اسلام، حسن نصرالله همواره بر اهمیت وحدت اسلامی تأکید داشته و تلاش کرده که در مسیر مبارزه با دشمنان خارجی، به ویژه اسرائیل، از ایجاد اختلاف های فرقه‌ای پرهیز کند. او وحدت شیعه و سنی را یک اصل می‌داند و سعی کرده از آموزه‌های اسلام برای تقویت این وحدت بهره بگیرد. به باور او، دشمن اصلی اسرائیل و نیروهای استکباری هستند و جهان اسلام باید از هر نوع اختلاف داخلی فاصله بگیرد تا در برابر این تهدیدها متحد باشد.
۵. آرمان آزادی فلسطین
نصرالله، آزادی فلسطین و مبارزه با اشغالگری اسرائیل را نه فقط یک مساله سیاسی، بلکه یک وظیفه دینی و ایدئولوژیک می‌دانست. از منظر او، حمایت از مردم فلسطین و تلاش برای آزادی قدس، جزو اصول و اهداف مبارزاتی هر مسلمانی است و این وظیفه بر عهده حزب‌الله نیز قراردارد. این باور دینی در حمایت قاطعانه حزب‌الله از گروه‌های مقاومت فلسطینی نیز به وضوح دیده می‌شود.

نقش حسن نصرالله در تثبیت حزب‌الله در عرصه سیاسی و نظامی لبنان
۱. تقویت توان نظامی و ایجاد شبکه مقاومت: نصرالله پس از رسیدن به رهبری، تلاش کرد ساختار نظامی حزب‌الله را سازماندهی کرده و آن را به یک نیروی قدرتمند و سازمان یافته تبدیل کند. او توانست با استفاده از کمک‌های نظامی و آموزشی ایران، شبکه‌ای از نیروهای مقاومتی را ایجاد کند که به شکل مؤثری در برابر اسرائیل ایستادگی کردند و در نهایت باعث خروج اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ شدند. این موفقیت نظامی اعتبار حزب‌الله را در لبنان و منطقه افزایش داد.
۲. تبدیل حزب‌الله به یک نیروی سیاسی مؤثر: نصرالله تلاش کرد که حزب‌الله را به عنوان یک حزب سیاسی، رسمی و قانونی در لبنان معرفی کند. در دهه ۹۰ میلادی، حزب‌الله در انتخابات پارلمانی لبنان شرکت‌کرد و توانست چندین کرسی به دست آورد. با این حرکت، نصرالله نه تنها به تثبیت حزب‌الله در عرصه سیاسی لبنان کمک‌کرد، بلکه توانست حمایت بیشتری از مردم لبنان جلب‌کند و حزب‌الله را به عنوان یک بازیگر سیاسی مشروع در این کشور به رسمیّت بشناساند.
۳. ایجاد وجهه مردمی و ملّی‌گرایانه برای حزب‌الله: نصرالله توانست با تمرکز بر مفهوم مقاومت و ارائه خدمات اجتماعی و رفاهی به اقشار ضعیف لبنان، حزب‌الله را از یک گروه صرفاً شیعی به یک جنبش ملی‌گرا و مقاومتی در سطح کل لبنان تبدیل کند. او تلاش کرد که حزب‌الله به عنوان نماد مقاومت در برابر اسرائیل و حامی حقوق مردم لبنان معرفی‌شود.
۴. حفظ استقلال حزب‌الله در ساختار سیاسی لبنان: نصرالله همواره بر استقلال حزب‌الله در تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌ها تأکید داشته و تلاش‌می‌کرده تا این گروه را از اختلاف‌ها و کشمکش‌های داخلی لبنان دور نگه دارد. این استقلال‌طلبی به حزب‌الله اجازه داد که بدون وابستگی به سایر احزاب لبنانی، هم به عنوان نیروی مقاومت در برابر اسرائیل و هم به عنوان حامی منافع مردم لبنان عمل کند.
۵. ارتباط با ایران و تقویت محور مقاومت در منطقه: نصرالله با حفظ ارتباط نزدیک با جمهوری‌اسلامی‌ایران و حمایت از آرمان‌های مقاومت اسلامی، توانست حزب‌الله را به یکی از اعضای اصلی محور مقاومت در منطقه تبدیل کند. این ارتباط و حمایت ایران، حزب‌الله را از نظر نظامی و مالی تقویت و آن را به یک بازیگر مؤثر منطقه‌ای تبدیل‌کرد.

نبردهای مختلف با اسرائیل
درگیری‌های نظامی بین حزب‌الله و اسرائیل به عنوان بخشی از مقاومت حزب‌الله در برابر اشغالگری و تجاوزهای اسرائیل، تاریخچه‌ای طولانی دارد. این درگیری‌ها به ویژه پس از تأسیس حزب‌الله در دهه ۱۹۸۰ و در نتیجه حضور اسرائیل در جنوب لبنان شدت‌گرفت. برخی از مهم‌ترین جنگ‌ها و درگیری‌های بین حزب‌الله و اسرائیل، شامل آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ و جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶ است. مروری بر این جنگ‌ها و تأثیرات آن‌ها روشنگر می‌نماید:
۱. آزادسازی جنوب لبنان (۲۰۰۰)
در سال ۱۹۸۲، اسرائیل در جریان جنگ داخلی لبنان به این کشور حمله و بیروت را نیز اشغال کرد. اسرائیل بخش‌هایی از جنوب لبنان را نیز تحت اشغال خود نگه داشت. حزب‌الله، به عنوان یک نیروی مقاومتی اسلامی، از همان زمان فعالیت‌های نظامی خود را برای آزادی این مناطق آغاز کرد. پس از نزدیک به دو دهه عملیات‌های مقاومتی، سرانجام در سال ۲۰۰۰ و تحت فشار مداوم نیروهای حزب‌الله، اسرائیل مجبور به عقب‌نشینی از جنوب لبنان شد. این آزادسازی جنوب لبنان بدون توافق‌نامه رسمی و از طریق فشارهای نظامی و عملیاتی حزب‌الله به دست آمد و پیروزی بزرگی برای حزب‌الله محسوب شد. این موفقیت نظامی موجب تقویت موقعیت حزب‌الله در لبنان و منطقه و افزایش محبوبیت حسن نصرالله به عنوان رهبر این جنبش شد.

۲ .جنگ ۳۳ روزه (۲۰۰۶)
جنگ ۳۳ روزه یا جنگ دوم لبنان در سال ۲۰۰۶ و در پی یک عملیات نظامی حزب‌الله آغاز شد. در ژوئیه ۲۰۰۶، حزب‌الله در عملیاتی موسوم به «وعده صادق»، یک گروه از نیروهای اسرائیلی را در مرز لبنان و اسرائیل هدف قرار داد و دو سرباز اسرائیلی را به اسارت گرفت. این عملیات با هدف مبادله زندانیان لبنانی در اسرائیل انجام شد. با این حال، این اقدام به درگیری گسترده‌ای منجر شد که به جنگ ۳۳ روزه انجامید. این جنگ از ۱۲ ژوئیه تا ۱۴ اوت ۲۰۰۶ ادامه داشت و مناطق گسترده‌ای از لبنان و همچنین شهرهای شمال اسرائیل درگیر حملات و درگیری‌های نظامی شدند. جنگ ۳۳ روزه ویژگی‌های برجسته‌ای داشت که آن را به یک نقطه عطف در درگیری‌های حزب‌الله و اسرائیل تبدیل‌کرد:
حملات هوایی و تخریب زیرساخت‌ها: اسرائیل در جریان این جنگ، به حملات هوایی گسترده‌ای علیه زیرساخت‌های لبنان پرداخت و بسیاری از مناطق مسکونی و صنعتی، به‌ویژه در بیروت و جنوب لبنان، تخریب شد.
موشک باران شمال اسرائیل: حزب‌الله نیز در این جنگ از موشک‌های خود برای هدف قرار دادن شهرها و مناطق شمال اسرائیل استفاده کرد. این حملات باعث شد که بخش‌های وسیعی از جمعیت اسرائیل در شمال این کشور به پناهگاه‌ها منتقل شوند و زندگی روزمره آن‌ها مختل‌شود.
عملیات نظامی مقاومت و جلوگیری از نفوذ زمینی: حزب‌الله با تاکتیک‌های نظامی پیشرفته و استفاده از تونل‌ها، توانست از نفوذ نیروهای زمینی اسرائیل به جنوب لبنان جلوگیری کند و آن‌ها را به شدت متوقف سازد. این تاکتیک‌ها نشان‌دهنده سازمان‌دهی و آموزش‌های نظامی قوی حزب‌الله بود.
جنگ ۳۳ روزه در نهایت با دخالت سازمان ملل و صدور قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت به پایان رسید. بر اساس این قطعنامه، نیروهای اسرائیلی از جنوب لبنان عقب‌نشینی کردند و نیروهای حافظ صلح سازمان ملل (یونیفل) به همراه نیروهای ارتش لبنان در جنوب لبنان مستقر شدند.
پیامدهای جنگ ۳۳ روزه
تقویت جایگاه حزب‌الله: جنگ ۳۳ روزه و توانایی حزب‌الله در جلوگیری از پیشروی اسرائیل و مقاومت مؤثر در برابر این کشور، به اعتبار و محبوبیت حزب‌الله در لبنان و سراسر جهان عرب و اسلامی افزود. این جنگ، حزب‌الله را به عنوان نیرویی قدرتمند و مقاوم در برابر اسرائیل معرفی کرد و حسن نصرالله به عنوان رهبری محبوب شناخته شد.
تغییر در معادلات نظامی: حزب‌الله در این جنگ با استفاده از تاکتیک‌های جدید و سلاح‌های پیشرفته، از جمله موشک‌های کوتاه‌برد و ضدتانک، نشان داد که می‌تواند به طور مؤثری با ارتش قدرتمند اسرائیل مقابله کند. این موفقیت‌ها موجب تقویت محور مقاومت و حمایت بیشتر ایران و سوریه از حزب‌الله شد.
افزایش تنش‌ها در منطقه: پس از این جنگ، تنش‌های منطقه‌ای بین حزب‌الله، اسرائیل و متحدان منطقه‌ای آن‌ها افزایش یافت. اسرائیل پس از جنگ ۳۳ روزه، همواره حزب‌الله را به عنوان تهدیدی استراتژیک در مرزهای شمالی خود می‌بیند و از آن زمان تاکنون به تقویت نیروها و پدافندهای خود در مرز لبنان پرداخته است.

راهبردهای کلان حزب الله
۱. استراتژی‌ها و تاکتیک‌های نظامی حزب‌الله
الف) جنگ نامتقارن و چریکی
یکی از مهم‌ترین تاکتیک‌های حزب‌الله در جنگ با اسرائیل استفاده از جنگ نامتقارن است. حزب‌الله به جای درگیر شدن در جنگ کلاسیک و روبه‌رو با ارتش اسرائیل، بر استفاده از تاکتیک‌های چریکی، حملات کوچک و موضعی، و ضربه زدن سریع و عقب‌نشینی تمرکز کرد. این استراتژی در مناطق کوهستانی و پوشیده از درخت جنوب لبنان به خوبی جواب داد و باعث شد حزب‌الله بتواند از پیشروی نیروهای اسرائیلی جلوگیری کند.
ب) استفاده از تونل‌ها و پناهگاه‌های زیرزمینی
حزب‌الله با استفاده از تونل‌های زیرزمینی و شبکه‌های مخفی در مناطق مرزی، توانست نیروهای خود را از دید نیروهای اسرائیلی مخفی کند. این تونل‌ها به آن‌ها امکان جابه‌جایی سریع و حملات غافلگیرانه را می‌داد. این زیرساخت‌های زیرزمینی که به خوبی پنهان و محافظت می‌شدند، به حزب‌الله امکان مقابله مؤثر با حملات هوایی و زمینی اسرائیل را داد.
ج) استفاده از موشک‌ها و سلاح‌های دقیق
حزب‌الله با بهره‌گیری از موشک‌های کوتاه‌برد و متوسط‌برد توانست توازن جنگ را به نفع خود تغییر دهد. این موشک‌ها، که از حمایت و تامین جمهوری اسلامی ایران برخوردار بودند، به حزب‌الله امکان حمله به شهرهای شمالی اسرائیل را می‌داد. استفاده از موشک‌ها و حملات موشکی به شهرهای اسرائیل، نه تنها باعث اختلال در زندگی روزمره اسرائیلی‌ها شد، بلکه به عنوان یک ابزار بازدارنده قوی عمل کرد.
د) بهره‌گیری از جنگ روانی و رسانه‌ای
حزب‌الله به طور گسترده از رسانه‌ها و جنگ روانی استفاده کرد. شبکه تلویزیونی «المنار» که رسانه رسمی حزب‌الله است، به پخش تصاویر و پیام‌های مقاومت و موفقیت‌های نظامی حزب‌الله می‌پرداخت و به این ترتیب تصویر قدرتمندی از مقاومت در برابر اسرائیل به جهان عرب و جامعه لبنان ارائه می‌داد. این جنگ روانی باعث افزایش روحیه نیروهای حزب‌الله و جلب حمایت مردمی شد و اسرائیل را در عرصه افکار عمومی تحت فشار قرار داد.
ه) تمرکز بر پشتیبانی مردمی و ایجاد شبکه خدمات اجتماعی
حزب‌الله از همان ابتدای فعالیت خود، همواره به پشتیبانی مردمی اهمیت داده است. این گروه با ارائه خدمات اجتماعی، بهداشتی و آموزشی به اقشار ضعیف جامعه شیعی لبنان، پایگاه اجتماعی خود را تقویت کرد. این پایگاه اجتماعی قوی به حزب‌الله امکان می‌داد که در جنگ‌های نظامی از حمایت مردم برخوردار باشد و از آن‌ها به عنوان حامیان وفادار استفاده کند.

۲. تأثیر جنگ‌ها بر سیاست و روابط لبنان و اسرائیل
الف) تقویت جایگاه حزب‌الله در سیاست لبنان
پیروزی‌های نظامی حزب‌الله، به ویژه آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ و موفقیت‌های مقاومت در جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶، موقعیت حزب‌الله را به عنوان یک نیروی مقاومت مشروع و قدرتمند در لبنان تثبیت‌کرد. حزب‌الله از این پیروزی‌ها برای تقویت حضور خود در سیاست لبنان و ورود به مجلس و کابینه دولت استفاده‌کرد. این نقش دوگانه حزب‌الله به عنوان یک نیروی نظامی و سیاسی، آن را به یکی از بازیگران اصلی صحنه سیاست لبنان تبدیل نمود.
ب) تغییر معادلات نظامی و استراتژیک در منطقه
حزب‌الله با استفاده از استراتژی‌ها و تاکتیک‌های نظامی مؤثر، توانست معادلات نظامی منطقه را تغییر دهد و نوعی بازدارندگی در برابر اسرائیل ایجاد کند. این امر موجب شد که اسرائیل به طور محتاطانه‌تری با لبنان برخورد کند و هزینه‌های احتمالی درگیری با حزب‌الله را در نظر بگیرد. توانایی حزب‌الله در ایجاد تهدیدی جدّی و موثر برای اسرائیل، باعث شد که این گروه به عنوان یک نیروی بازدارنده در برابر حملات نظامی اسرائیل در منطقه شناخته شود. تحولات اخیر و هدف قرارگرفتن اکثر فرماندهان و نیروهای نخبه حزب‌الله این موازنه را در حال حاضر، برهم زده‌است.
ج) افزایش تنش‌های داخلی لبنان
با وجود حمایت بخش بزرگی از جامعه شیعه و سایر حامیان حزب‌الله در لبنان، برخی از گروه‌ها و احزاب لبنانی با سیاست‌ها و فعالیت‌های نظامی حزب‌الله مخالفت دارند. این گروه‌ها معتقدند که حزب‌الله با نگه داشتن تسلیحات خود و فعالیت‌های نظامی، استقلال لبنان را به خطر می‌اندازد و این کشور را وارد تنش‌های منطقه‌ای می‌کند. این اختلافات باعث شده که حزب‌الله بارها با فشارهای داخلی و درخواست‌ها برای خلع سلاح مواجه شود، اما این گروه تا پیش از وقایع اخیر توانسته‌بود با تاکید بر نقش مقاومت در برابر اسرائیل، جایگاه نظامی خود را حفظ‌کند.
د) تأثیر بر روابط لبنان و اسرائیل
حضور و قدرت نظامی حزب‌الله مانعی بزرگ در برابر هرگونه روابط رسمی و مسالمت‌آمیز بین لبنان و اسرائیل بوده‌است. در واقع، اسرائیل حزب‌الله را به عنوان تهدیدی استراتژیک و امنیتی در مرزهای شمالی خود می‌بیند و لبنان را به دلیل حضور و قدرت حزب‌الله تهدیدی بالقوه تلقی می‌کند. در نتیجه، تا زمانی که حزب‌الله به عنوان یک نیروی نظامی قدرتمند در لبنان حضور دارد، احتمال شکل‌گیری روابط رسمی یا آتش‌بس پایدار بین دو کشور ضعیف‌است.

تبلیغات رسانه‌ای
حزب‌الله و حسن نصرالله با آگاهی از اهمیت رسانه و پروپاگاندا در جلب حمایت مردمی و تقویت تصویر مقاومت، از رسانه‌ها به شکلی استراتژیک و منسجم استفاده کرده‌اند. این استفاده از رسانه‌ها نه تنها برای جلب حمایت داخلی در لبنان، بلکه برای ایجاد پایگاه‌های حامی در منطقه و در جهان عرب نیز بوده است. رسانه‌ها به حزب‌الله کمک کرده‌اند تا به عنوان نماد مقاومت در برابر اسرائیل شناخته شود و از این طریق نفوذ و مشروعیت خود را در بین جوامع مختلف تقویت کند.
۱. ابزارها و استراتژی‌های رسانه‌ای حزب‌الله
الف) شبکه تلویزیونی المنار
شبکه المنار یکی از مهم‌ترین ابزارهای رسانه‌ای حزب‌الله است که در سال ۱۹۹۱ تأسیس شد. این شبکه به عنوان رسانه رسمی حزب‌الله، از ابتدا به پخش اخبار و برنامه‌هایی در راستای تقویت ایدئولوژی مقاومت پرداخته‌است. المنار با پوشش جنگ‌ها، عملیات‌های نظامی، و پیروزی‌های حزب‌الله علیه اسرائیل، تصویری مثبت از مقاومت ارائه کرده است. برنامه‌های المنار شامل برنامه‌های مستند، اخبار زنده، مصاحبه‌های اختصاصی، و تحلیل‌های سیاسی است که همگی با هدف جلب حمایت عمومی و ایجاد احساس غرور ملی تهیه‌می‌شوند.
ب) سخنرانی‌های حسن نصرالله
حسن نصرالله با سخنرانی‌های منظم و جذاب خود از طریق رسانه‌ها، نقش مهمی در ایجاد ارتباط مستقیم با مردم و حامیان حزب‌الله داشت. او با استفاده از سخنرانی‌های خود، پیام‌های واضحی به مخاطبان خود می‌رساند. این سخنرانی‌ها که به شکل گسترده از طریق المنار و سایر شبکه‌های خبری پوشش داده می‌شد، به ابزاری قدرتمند برای ارتباط‌گیری نصرالله با جامعه لبنانی و جهان عرب تبدیل شده‌بود. لحن نصرالله در این سخنرانی‌ها معمولاً جدی و صمیمی بود و همین باعث شده‌بود که بتواند به خوبی اعتماد و همدلی مخاطبان را جلب کند.
ج) بهره‌گیری از رسانه‌های اجتماعی
در دهه‌های اخیر، حزب‌الله و نصرالله با درک اهمیت رسانه‌های اجتماعی، از این پلتفرم‌ها برای نشر پیام‌های خود و ارتباط مستقیم با نسل جوان بهره برده‌اند. در پلتفرم‌های مختلفی مانند توییتر، فیسبوک، اینستاگرام، حساب‌های رسمی و طرفداران حزب‌الله به نشر اخبار، تصاویر و پیام‌های نصرالله و فعالیت‌های حزب‌الله می‌پردازند. این رویکرد به حزب‌الله امکان داده است تا پیام‌های خود را به سرعت و گستردگی بیشتری در جهان عرب و حتی فراتر از آن منتشر کند.
د) استفاده از سمبل‌ها و نمادهای فرهنگی
حزب‌الله با ایجاد نمادها و سمبل‌های فرهنگی، تلاش کرده است که ارزش‌های خود را به‌صورت عمیق‌تری در میان مردم نفوذ دهد. تصاویری از شهدای مقاومت، پرچم حزب‌الله، و نمادهای مذهبی شیعی به وفور در رسانه‌ها و تبلیغات حزب‌الله دیده می‌شود. این نمادها به نوعی برای ایجاد حس اتحاد و همبستگی بین مردم طراحی شده‌اند و به ایجاد یک هویت مشترک بین طرفداران حزب‌الله کمک می‌کنند.

۲. محتوای پیام‌ها و اهداف پروپاگاندا
الف) تأکید بر مقاومت و مبارزه با اسرائیل
یکی از محورهای اصلی پروپاگاندا و پیام‌های رسانه‌ای حزب‌الله و نصرالله، تأکید بر مقاومت و مبارزه علیه اسرائیل بوده‌است. رسانه‌های حزب‌الله، اسرائیل را به عنوان نیروی متجاوز و اشغالگر معرفی می‌کنند و پیروزی‌های حزب‌الله را در جنگ‌ها و عملیات‌های مختلف به عنوان دستاوردی بزرگ در برابر اسرائیل مطرح می‌کنند. این تأکید بر مقاومت باعث شده که حزب‌الله به نمادی از ایستادگی و پایداری در برابر قدرت‌های خارجی تبدیل شود.
ب) تبلیغ ایدئولوژی اسلامی و شیعی
حزب‌الله به‌طور همزمان از رسانه‌ها برای انتشار ارزش‌های اسلامی و شیعی استفاده می‌کند. این ایدئولوژی شامل تبلیغ مفاهیمی مانند شهادت، جهاد، و عدالت اجتماعی است که از آموزه‌های اسلامی شیعی بهره می‌گیرد. این محتوا به حزب‌الله کمک می‌کند که هویت اسلامی خود را تقویت کند و حمایت اقشار مذهبی جامعه، به‌ویژه شیعیان لبنان و منطقه را به دست آورد.
ج) ارائه خدمات اجتماعی و کمک‌های مردمی
یکی از تاکتیک‌های تبلیغاتی مهم حزب‌الله، نمایش کمک‌های اجتماعی و اقتصادی به اقشار ضعیف است. رسانه‌ها تصاویری از بیمارستان‌ها، مدارس، و مراکز رفاهی را که توسط حزب‌الله تأسیس شده‌اند نمایش می‌دهند تا حزب‌الله را به عنوان نیرویی مردمی و حامی قشرهای مستضعف معرفی کنند. این فعالیت‌ها به حزب‌الله امکان داده که نه تنها به عنوان یک نیروی نظامی، بلکه به عنوان یک سازمان اجتماعی نیز شناخته شود.
د) بهره‌برداری از بحران‌ها و جنگ‌ها برای تقویت همبستگی
در زمان بحران‌ها و جنگ‌ها، حزب‌الله و نصرالله با انتشار پیام‌هایی که از طریق رسانه‌ها پخش می‌شود، سعی در ایجاد احساس همبستگی و اتحاد ملی دارند. به ویژه در دوران جنگ ۳۳ روزه، المنار و سایر رسانه‌های وابسته به حزب‌الله به صورت گسترده به پخش تصاویر و پیام‌های قهرمانی و استقامت نیروهای مقاومت پرداختند. این رویکرد باعث شد که حمایت مردمی از حزب‌الله افزایش یابد و حزب به عنوان مدافع خاک لبنان در برابر تجاوز اسرائیل شناخته شود.

۳٫ تأثیر رسانه بر حمایت داخلی و خارجی
الف) تأثیر بر جامعه لبنان
استفاده حزب‌الله از رسانه‌ها و سازوکارهای تبلیغاتی، جایگاه اجتماعی و سیاسی حزب‌الله را در جامعه لبنان تقویت کرده است. این رسانه‌ها توانسته‌اند حمایت بخش بزرگی از شیعیان و حتی سایر گروه‌های قومی و مذهبی را جلب کنند، زیرا حزب‌الله خود را به عنوان مدافع امنیت و استقلال لبنان معرفی کرده است.
ب) تأثیر بر جهان عرب و اسلامی
تصاویر و پیام‌های مقاومت حزب‌الله در برابر اسرائیل، همواره مورد توجه جهان عرب و اسلامی بوده‌است. حزب‌الله با استفاده از رسانه‌ها، توانسته‌است در بین ملت‌های مسلمان و عرب، محبوبیت زیادی کسب کند و به عنوان نیرویی که در برابر قدرت‌های غربی و اسرائیل ایستادگی می‌کند شناخته‌شود. این محبوبیت موجب شده که حزب‌الله نه تنها در لبنان بلکه در کشورهای دیگر منطقه نیز حامیان زیادی بیابد.؛ هرچند دشمنان و منتقدان زیادی نیز دارد.
ج) اثر بر تصویر بین‌المللی حزب‌الله
در سطح جهانی، رسانه‌های حزب‌الله و پیام‌های نصرالله به خوبی نشان داده‌اند که این گروه تنها به دنبال دفاع از منافع لبنان در برابر تجاوزات خارجی است. این رویکرد باعث شده‌است که بسیاری از مردم جهان حزب‌الله را نه به عنوان یک گروه شبه‌نظامی، بلکه به عنوان نیرویی مشروع و مقاوم در برابر تجاوزات خارجی بشناسند.

حزب الله در سیاست داخلی
حزب‌الله و حسن نصرالله نقش بسیار تأثیرگذاری در سیاست داخلی لبنان داشتند. این تأثیرگذاری از طریق چندین حوزه از جمله حضور در نهادهای حکومتی، ایجاد ائتلاف‌های سیاسی، و استفاده از قدرت نظامی و اجتماعی برای فشار بر سیاست‌های دولت صورت می‌گرفت. حزب‌الله توانسته‌بود به عنوان نیرویی تعیین‌کننده و باثبات در سیاست لبنان ظاهر شود و در مواقع بحران، به ویژه در برخورد با اسرائیل، قدرت خود را به عنوان یک نیروی مقاومت مشروع تثبیت کند. برخی از اصلی‌ترین راه‌های تأثیرگذاری حزب‌الله بر سیاست داخلی لبنان عبارتند از:

۱. حضور در نهادهای حکومتی و سیاست‌گذاری
الف) مشارکت در پارلمان و کابینه دولت
حزب‌الله از سال ۱۹۹۲ وارد پارلمان لبنان شد و در سال‌های بعد نیز توانست به یکی از اصلی‌ترین احزاب سیاسی لبنان تبدیل شود. این حضور به حزب‌الله امکان داد که از طریق قانونی و دموکراتیک در تصمیم‌گیری‌های ملی شرکت‌کند و نقش مؤثری در سیاست‌گذاری‌ها ایفا نماید. همچنین حزب‌الله چندین نماینده در کابینه دولت دارد که این امر به آن‌ها قدرت تأثیرگذاری بر سیاست‌های اجرایی و تصمیم‌گیری‌های کلان را می‌دهد.
ب) ائتلاف با سایر گروه‌های سیاسی
حزب‌الله توانسته است با گروه‌ها و احزاب دیگر، به ویژه احزاب شیعه و برخی گروه‌های مسیحی، ائتلاف‌های سیاسی قوی‌ای برقرار کند. یکی از مهم‌ترین ائتلاف‌های حزب‌الله، ائتلاف ۸ مارس است که شامل چندین گروه سیاسی و مذهبی دیگر نیز می‌شود. این ائتلاف به حزب‌الله کمک کرده تا با تشکیل جبهه‌ای متحد، قدرت سیاسی بیشتری در برابر ائتلاف‌های رقیب مانند ائتلاف ۱۴ مارس کسب کند. این توانایی در ایجاد ائتلاف، حزب‌الله را به یکی از بازیگران اصلی و تأثیرگذار در سیاست داخلی لبنان تبدیل کرده است.

۲. استفاده از قدرت نظامی برای تأثیرگذاری بر سیاست داخلی
الف) تأمین امنیت جنوب لبنان
حزب‌الله با داشتن یک نیروی نظامی قدرتمند و سازمان‌یافته، نقش مهمی در تأمین امنیت مناطق جنوبی لبنان و مقابله با تهدیدات اسرائیل ایفا کرده‌است. این نقش امنیتی، حزب‌الله را به عنوان نیرویی مشروع و مورد حمایت مردم، به ویژه شیعیان جنوب لبنان، مطرح کرده‌است. دولت لبنان نیز با توجه به قدرت نظامی حزب‌الله و پایگاه مردمی آن، به نوعی این نقش را به حزب‌الله واگذار کرده بوده‌است که این موضوع باعث تقویت موقعیت سیاسی حزب‌الله در داخل کشور شده‌بود.
ب) مقاومت مسلحانه در برابر اسرائیل
حزب‌الله به عنوان مقاومت اصلی در برابر اسرائیل شناخته می‌شود و این جایگاه به حزب‌الله مشروعیت خاصی داده است. این گروه با توانایی نظامی و حضور خود در جبهه‌های جنگ، به عنوان یک نیروی نظامی مؤثر در برابر اسرائیل عمل کرده و در نتیجه توانسته است تأثیرگذاری قابل توجهی بر سیاست‌های امنیتی و دفاعی لبنان داشته باشد. این جایگاه باعث شده که حزب‌الله در تصمیم‌گیری‌های کلان امنیتی کشور به عنوان یک طرف اصلی در نظر گرفته شود.
ج) استفاده از تهدید قدرت نظامی در زمان بحران سیاسی
حزب‌الله از قدرت نظامی خود به عنوان ابزاری برای فشار بر سیاست داخلی و حل بحران‌های سیاسی استفاده کرده‌است. برای مثال، در بحران سیاسی سال ۲۰۰۸، حزب‌الله با استفاده از قدرت نظامی و سازمان‌دهی راهپیمایی‌های گسترده، توانست دولت لبنان را وادار به تغییراتی در سیاست‌های خود کند. این نمایش قدرت نظامی در مواقع بحران، به حزب‌الله امکان می‌داد که به عنوان یک نیروی بازدارنده و تهدیدی برای رقبا عمل کند و به تأثیرگذاری خود در سیاست داخلی ادامه‌دهد.
۳. تأثیر اجتماعی و ارائه خدمات عمومی
الف) خدمات اجتماعی و رفاهی
حزب‌الله علاوه بر فعالیت‌های نظامی و سیاسی، در حوزه خدمات اجتماعی و رفاهی نیز نقش فعالی داشته‌است. این گروه به ایجاد بیمارستان‌ها، مدارس، مراکز آموزشی، و خدمات بهداشتی در مناطق فقیرنشین و به‌ویژه مناطق جنوبی لبنان پرداخته‌است. این خدمات نه تنها باعث محبوبیت بیشتر حزب‌الله شده، بلکه آن‌ها را به یکی از ستون‌های اجتماعی جامعه شیعه در لبنان تبدیل کرده‌بود. این نقش اجتماعی به حزب‌الله امکان می‌داد که به‌عنوان نیرویی مردمی و حامی محرومان شناخته‌شود.
ب) تقویت پایگاه اجتماعی
از طریق حمایت‌های مردمی
حزب‌الله با تأمین خدمات و حمایت‌های مالی و رفاهی برای خانواده‌ها و اقشار ضعیف، تا این اواخرتوانسته‌بود پایگاه اجتماعی نیرومندی در لبنان ایجادکند. این حمایت‌ها باعث‌شده‌بود که حزب‌الله از طرف مردم به عنوان نیرویی حامی شناخته‌شود و این پایگاه اجتماعی به‌ویژه در میان شیعیان لبنان، به تأثیرگذاری بیشتر این گروه در سیاست داخلی کمک کرده‌بود.

۴. نقش رسانه و پروپاگاندا در تأثیرگذاری سیاسی
الف) تبلیغ ایدئولوژی مقاومت و استقامت
حزب‌الله و شخص نصرالله با استفاده از رسانه‌های خود، از جمله شبکه تلویزیونی المنار، به تبلیغ ایدئولوژی مقاومت و استقامت در برابر اسرائیل و قدرت‌های خارجی می‌پرداختند. این پیام‌ها باعث شده که حزب‌الله به‌عنوان یک نماد مقاومت و استقامت در لبنان شناخته‌شود و حمایت بیشتری از طرف مردم کسب‌کند. حزب‌الله با استفاده از این تبلیغات، می‌کوشید حمایت داخلی و خارجی را تقویت کرده و بر سیاست داخلی لبنان تأثیر بگذارد.
ب) استفاده از سخنرانی‌های نصرالله برای ارتباط با مردم
حسن نصرالله با استفاده از سخنرانی‌های منظم و پرمحتوای خود، به‌طور مستقیم با مردم لبنان و حامیان خود ارتباط برقرار می‌کرد. او با استفاده از این سخنرانی‌ها، دیدگاه‌های حزب‌الله را درباره مسائل مختلف سیاسی، اجتماعی و امنیتی بیان و همچنین از این طریق به سیاست‌مداران و احزاب رقیب پیام‌های خود را منتقل می‌کرد. این سخنرانی‌ها به نصرالله امکان می‌داد که به عنوان یک رهبر پرنفوذ و دارای مشروعیت مردمی شناخته‌شود.

۵. تأثیر بر روابط و سیاست‌های خارجی لبنان
الف) روابط با ایران و سوریه
حزب‌الله از روابط نزدیک خود با ایران و سوریه به عنوان ابزاری برای تقویت نفوذ خود در سیاست داخلی لبنان استفاده می‌کند. این ارتباطات به حزب‌الله امکان دسترسی به منابع مالی و نظامی بیشتر را می‌دهد و به عنوان نیرویی نزدیک به محور مقاومت در برابر اسرائیل و کشورهای غربی شناخته می‌شود. این روابط خارجی بر سیاست‌های داخلی لبنان نیز تأثیر گذاشته و حزب‌الله را به عنوان نیرویی اثرگذار در تعیین جهت‌گیری‌های سیاسی کشور مطرح کرده است.
ب) تضعیف نفوذ آمریکا و غرب در لبنان
حزب‌الله با تبلیغ ایدئولوژی ضدغربی و ضدآمریکایی، توانسته است در بین برخی از گروه‌ها و اقشار لبنانی از حمایت بیشتری برخوردار شود. این گروه با ایجاد فضایی مقاومت محور در برابر نفوذ آمریکا و سایر کشورهای غربی، توانسته است برخی از سیاست‌های داخلی لبنان را تحت تأثیر قرار دهد و مانع از نزدیکی بیش از حد این کشور به غرب شود.

ائتلاف‌های حزب‌الله با گروه‌های دیگر در لبنان
حزب‌الله به عنوان یکی از اصلی‌ترین نیروهای سیاسی در لبنان، در ائتلاف‌های سیاسی و اختلافات با گروه‌های دیگر نقش محوری داشته است. پیوستگی‌ها و اختلافات این حزب همواره نقشی اساسی در تشکیل دولت‌ها و تعیین مسیر سیاست لبنان ایفا کرده‌اند. حزب‌الله با ائتلاف‌هایی از جمله ائتلاف ۸ مارس، در پی تقویت نفوذ سیاسی خود و ایجاد پایگاه اجتماعی وسیع‌تر بوده، در حالی که اختلافات جدی با ائتلاف‌های مخالف مانند ائتلاف ۱۴ مارس و برخی از احزاب مستقل به‌ویژه پس از ترور رفیق حریری، نخست‌وزیر پیشین لبنان، همچنان به چشم می‌خورد.
۱. ائتلاف‌های اصلی حزب‌الله
الف) ائتلاف ۸ مارس
ائتلاف ۸ مارس یکی از مهم‌ترین و مستحکم‌ترین ائتلاف‌های سیاسی لبنان است که از سال ۲۰۰۵ شکل گرفت و حزب‌الله یکی از پایه‌های اصلی آن است. این ائتلاف شامل احزاب و گروه‌هایی است که عموماً روابط نزدیکی با سوریه و ایران دارند و به نوعی از محور مقاومت حمایت می‌کنند. حزب‌الله در این ائتلاف با احزاب زیر همکاری می‌کند:
۱٫ جنبش امل به رهبری نبیه بری، رئیس مجلس لبنان، که یکی از متحدان سنتی حزب‌الله است و پایگاه مردمی قوی در میان شیعیان دارد.
۲٫ حزب ملی آزاد، به رهبری میشل عون (رئیس‌جمهور پیشین لبنان)، که از احزاب مسیحی مهم است و تا حدودی با سیاست‌های حزب‌الله در مقابل غرب همراهی دارد.
۳٫ احزاب چپ‌گرا و ملی‌گرا، مانند حزب سوریه قومی اجتماعی و حزب بعث، که ایدئولوژی‌هایی نزدیک به محور مقاومت دارند و از نفوذ غرب در لبنان انتقاد می‌کنند.
این ائتلاف به حزب‌الله اجازه داده تا به‌عنوان نیرویی متحد و مستحکم در عرصه سیاست داخلی لبنان ظاهر شود و در فرآیندهای سیاسی کشور، مانند تشکیل کابینه، نقش تأثیرگذاری داشته باشد.
ب) ائتلاف‌های اجتماعی و مذهبی
حزب‌الله علاوه بر ائتلاف‌های رسمی سیاسی، در سطح اجتماعی نیز با شخصیت‌ها و گروه‌های مذهبی و اجتماعی شیعی در جنوب لبنان و حومه جنوبی بیروت ارتباط و ائتلاف‌هایی ایجاد کرده است. این ائتلاف‌های اجتماعی به حزب‌الله امکان داده است که نفوذ و پایگاه مردمی قوی‌تری در مناطق شیعه‌نشین داشته باشد و حمایت مردمی بیشتری کسب کند.

۲. نقش حزب‌الله در تشکیل دولت‌ها
الف) تأثیرگذاری بر کابینه‌ها و تشکیل دولت
حزب‌الله به دلیل نفوذ گسترده سیاسی و نظامی خود، همواره یکی از نیروهای اصلی در تشکیل دولت‌ها و تعیین نخست‌وزیر بوده است. این گروه از طریق ائتلاف‌های سیاسی خود، به‌ویژه ائتلاف ۸ مارس، توانسته است در شکل‌دهی به کابینه‌ها و سیاست‌های دولت تأثیرگذار باشد. این تأثیرگذاری به حزب‌الله امکان داده است که سیاست‌های کلان کشور را به نفع خود جهت‌دهی کند و نفوذ محور مقاومت را در لبنان حفظ کند. برای مثال، در سال ۲۰۱۱ حزب‌الله و متحدانش موفق شدند با حمایت برخی از وزرا و پارلمان، سعد حریری، نخست‌وزیر وقت، را به دلیل اختلافات سیاسی برکنار کنند و نجیب میقاتی را به جای او به عنوان نخست‌وزیر معرفی کنند. این تغییر قدرت نشان‌دهنده توانایی حزب‌الله در تأثیرگذاری مستقیم بر تصمیمات و سمت‌های کلان حکومتی است.
ب) بحران‌های سیاسی و جلوگیری از خلاء قدرت
در مواقع بحرانی، حزب‌الله به عنوان نیرویی تعیین‌کننده وارد عمل می‌شود و از ایجاد خلاء قدرت جلوگیری می‌کند. برای مثال، در بحران سیاسی سال ۲۰۱۹ و اعتراضات مردمی، حزب‌الله نقش مهمی در حفظ ثبات کشور داشت. حسن نصرالله در سخنرانی‌های خود از دولت و نظام سیاسی حمایت کرد و با تأکید بر حفظ ثبات، به نوعی مانع از فروپاشی دولت شد.

۳. اختلافات سیاسی حزب‌الله با گروه‌های دیگر
الف) ائتلاف ۱۴ مارس و اختلافات اساسی
ائتلاف ۱۴ مارس به عنوان رقیب اصلی ائتلاف ۸ مارس، با محوریت سعد حریری و حامیان غربی و سعودی، به شدت با سیاست‌ها و ایدئولوژی حزب‌الله مخالف است. این ائتلاف که در پی ترور رفیق حریری، نخست‌وزیر وقت، در سال ۲۰۰۵ شکل گرفت، خواهان کاهش نفوذ حزب‌الله و محور مقاومت در سیاست داخلی لبنان است و با روابط حزب‌الله با ایران و سوریه مخالف است.
ائتلاف ۱۴ مارس معتقد است که قدرت نظامی حزب‌الله مانع از استقرار یک دولت مستقل و غیرنظامی در لبنان می‌شود. آن‌ها خواهان خلع سلاح حزب‌الله هستند و معتقدند که حضور نظامی این گروه در لبنان، امنیت و ثبات کشور را به خطر می‌اندازد. اختلافات ایدئولوژیکی و منافع استراتژیک مختلف، باعث شده که این دو ائتلاف به‌طور مداوم در عرصه سیاست داخلی لبنان با یکدیگر در تضاد باشند.
ب) اختلافات با حزب نیروهای لبنانی
حزب نیروهای لبنانی به رهبری سمیر جعجع نیز یکی از منتقدان اصلی حزب‌الله بوده‌است. نیروهای لبنانی به عنوان یک حزب مسیحی و ملی‌گرا، مخالف ایدئولوژی مقاومت حزب‌الله و سیاست‌های ایران و سوریه بوده‌است. سمیر جعجع بارها خواستار خلع سلاح حزب‌الله شده و معتقد است که تنها ارتش لبنان باید مسؤولیت امنیت کشور را بر عهده داشته‌باشد.

۴. بحران‌های سیاسی و بن‌بست‌های دولت
حزب‌الله و ائتلاف‌های آن در مواقعی باعث ایجاد بن‌بست‌های سیاسی در دولت لبنان شده‌است. برای مثال، در سال‌های اخیر بحران‌های مختلفی به دلیل اختلافات عمیق سیاسی بین حزب‌الله و گروه‌های مخالف، به ویژه ائتلاف ۱۴ مارس، به وجود آمده‌بوده‌است. این اختلافات باعث شده که روند تشکیل دولت یا اجرای سیاست‌های کلان به کندی پیش رود و یا حتی متوقف شود.

۵. رویکرد حزب‌الله در مواجهه با اختلافات سیاسی
الف) مصالحه و مذاکره
حزب‌الله در مواقع بحران، رویکرد مصالحه را در پیش می‌گیرد و تلاش می‌کند از طریق مذاکره و گفت‌وگو به توافق برسد. حسن نصرالله در بسیاری از سخنرانی‌های خود به لزوم وحدت ملی و اجتناب از درگیری‌های داخلی اشاره کرده و از همه گروه‌های سیاسی دعوت به همکاری کرده است. این رویکرد کمک کرده تا حزب‌الله بتواند از بحران‌های سیاسی به‌نحو سازنده‌تری عبور کند و به جای تشدید درگیری‌ها، به دنبال مصالحه باشد.
ب) استفاده از قدرت رسانه‌ای
حزب‌الله از طریق رسانه‌ها، از جمله شبکه المنار، دیدگاه‌های خود را مطرح کرده و در برابر انتقادات گروه‌های مخالف از خود دفاع می‌کند. این رسانه‌ها با پوشش گسترده فعالیت‌های حزب‌الله و پخش سخنرانی‌های نصرالله، به حزب کمک می‌کنند تا حمایت‌های داخلی و منطقه‌ای را به دست آورد و تأثیر رسانه‌ای بر سیاست داخلی لبنان داشته باشد.

بررسی موضع‌گیری‌های نصرالله در برابر تحولات مهم سال‌های اخیر
در سال‌های اخیر، لبنان با بحران‌های اقتصادی و سیاسی جدی و تظاهرات مردمی گسترده‌ای مواجه بوده که نقش و واکنش‌های حسن نصرالله و حزب‌الله در این بحران‌ها قابل توجه است. موضع‌گیری‌های نصرالله در برابر این تحولات مهم شامل حمایت از ثبات سیاسی، دعوت به آرامش و تاکید بر نقش حزب‌الله در مواجهه با چالش‌های خارجی و داخلی است. این موضع‌گیری‌ها بیانگر تلاش نصرالله برای حفظ نفوذ حزب‌الله و جلب حمایت مردمی در میان بحران‌های پی‌درپی لبنان بوده است.

۱. بحران اقتصادی و موضع حزب‌الله
الف) نگاه به بحران اقتصادی و علل آن
بحران اقتصادی لبنان از سال ۲۰۱۹ شدت گرفت و به تورم بالا، کاهش ارزش لیر لبنان، و از دست رفتن دسترسی به کالاهای اساسی انجامید. نصرالله در سخنرانی‌های خود بارها به این بحران اقتصادی اشاره کرده و مسؤولیت اصلی آن را به «سوءمدیریت دولت‌ها و فساد سیستماتیک» نسبت داده است. او با انتقاد از سیستم مالی و اقتصادی کشور، تاکید کرده است که حزب‌الله همواره به دنبال رفاه و عدالت اجتماعی بوده و برنامه‌هایی برای حمایت از مردم دارد.
ب) پیشنهاد راهکارهای جایگزین اقتصادی
نصرالله به منظور کاهش وابستگی لبنان به دلار و ایجاد تعادل در اقتصاد، پیشنهادهایی برای توسعه روابط اقتصادی با کشورهای شرقی مانند چین، ایران و سوریه ارائه کرده است. او معتقد است که لبنان می‌تواند با تقویت روابط اقتصادی با این کشورها، تا حدودی از بحران اقتصادی عبور کند. این پیشنهادها از سوی برخی از احزاب داخلی و جامعه لبنان با استقبال مواجه شد اما با توجه به فشارهای خارجی و تحریم‌ها، اجرای آن‌ها با چالش‌های بزرگی روبه‌رو شده است.

۲. تظاهرات مردمی ۲۰۱۹ و موضع‌گیری حزب‌الله
الف) حمایت از تظاهرات مسالمت‌آمیز
در اکتبر ۲۰۱۹، اعتراضات گسترده‌ای در لبنان به دلیل مشکلات اقتصادی، فساد، و نبود خدمات عمومی آغاز شد. نصرالله در نخستین موضع‌گیری‌های خود اعلام کرد که حزب‌الله از تظاهرات مسالمت‌آمیز و مطالبات مشروع مردم حمایت می‌کند. او تاکید کرد که مردم حق دارند نسبت به فساد و مشکلات اقتصادی اعتراض کنند، اما این اعتراضات نباید منجر به بی‌ثباتی کشور شود.
ب) هشدار در برابر خطر فروپاشی سیاسی
با ادامه و گسترش تظاهرات، نصرالله هشدار داد که سقوط دولت و فروپاشی سیاسی می‌تواند لبنان را با خطرات بزرگتری مواجه کند. او نسبت به دخالت‌های خارجی در این تظاهرات هشدار داد و گفت که برخی گروه‌ها و کشورها به دنبال سوءاستفاده از نارضایتی‌های مردم برای تضعیف لبنان و ایجاد بی‌ثباتی هستند. نصرالله با این رویکرد تلاش کرد میان مردم و دولت توازنی ایجاد کند و از تشدید بحران سیاسی جلوگیری کند.
ج) موضع‌گیری در برابر استعفای سعد حریری
پس از فشارهای زیاد و اعتراضات مردمی، سعد حریری، نخست‌وزیر وقت لبنان، استعفا داد. نصرالله با انتقاد از این استعفا، اعلام کرد که چنین اقداماتی بدون برنامه‌ای برای آینده می‌تواند به خلاء قدرت و تشدید بحران بیانجامد. او تاکید کرد که لبنان در شرایط فعلی نیاز به ثبات و وحدت دارد و استعفای نخست‌وزیر می‌تواند اوضاع را پیچیده‌تر کند.
۳. انفجار بندر بیروت و واکنش نصرالله
در اوت ۲۰۲۰، انفجار مهیبی در بندر بیروت رخ داد که به کشته و زخمی شدن صدها نفر و تخریب گسترده‌ای در بیروت منجر شد. این حادثه به شدت بر لبنان تاثیر گذاشت و موجی از اعتراضات مردمی و انتقادها به سوءمدیریت و فساد دولتی را به همراه داشت.
الف) رد هرگونه دخالت حزب‌الله در انفجار
نصرالله در پی این حادثه هرگونه دخالت حزب‌الله در انفجار را به شکل قوی تکذیب کرد و گفت که حزب‌الله هیچ ارتباطی با مواد نیترات آمونیوم در بندر بیروت ندارد. او همچنین تاکید کرد که حزب‌الله خواستار یک تحقیق شفاف و مستقل درباره حادثه است و از مقامات لبنانی و بین‌المللی خواست که به این پرونده رسیدگی کنند.

ب) حمایت از رسیدگی قضایی منصفانه
حزب‌الله از رسیدگی قضایی به این حادثه حمایت کرد، اما از روند تحقیقات و برخی از اتهامات علیه اعضای حزب و نزدیکان آن انتقاد کرد. نصرالله معتقد بود که برخی جناح‌ها و رسانه‌های داخلی و خارجی از این حادثه برای تضعیف حزب‌الله استفاده می‌کنند و خواستار یک تحقیق بی‌طرفانه و دور از فشارهای سیاسی شد.
۴. انتخابات و مسائل سیاسی اخیر
الف) موضع‌گیری نسبت به انتخابات پارلمانی
نصرالله در موضع‌گیری‌های خود نسبت به انتخابات پارلمانی بر اهمیت حضور گسترده مردم و حمایت از حزب‌الله و متحدانش در انتخابات تاکید کرده است. حزب‌الله به دنبال کسب جایگاه‌های بیشتری در پارلمان و کابینه لبنان است و نصرالله با تاکید بر «وحدت ملی» و «مقاومت»، مردم را به حمایت از ائتلاف ۸ مارس و حضور در انتخابات فراخوانده است.
ب) تلاش برای کاهش تنش‌های داخلی
نصرالله بارها تاکید کرده که لبنان در شرایط بحرانی و خطرناک قرار دارد و از همه گروه‌های سیاسی خواسته تا اختلافات خود را کنار بگذارند و برای حل مشکلات کشور به توافق برسند. او با دعوت به وحدت و همکاری، تلاش کرده تا حزب‌الله به عنوان نیرویی برای ثبات و امنیت در لبنان شناخته شود.
۱. روابط حزب‌الله با جمهوری‌اسلامی‌ایران
روابط حزب‌الله با جمهوری اسلامی ایران و سوریه به عنوان یکی از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین جنبه‌های سیاست خارجی و داخلی این گروه شناخته می‌شود. روابط نزدیک با ایران و سوریه نقش اساسی در شکل‌گیری هویت سیاسی و نظامی این حزب ایفا کرده است. این روابط نه‌تنها در تقویت ساختار داخلی حزب‌الله موثر بوده، بلکه تأثیر زیادی بر تحولات سیاسی، اقتصادی، و امنیتی منطقه به ویژه در لبنان، سوریه، و حتی درگیری‌های گسترده‌تر در منطقه خاورمیانه گذاشته است. شکل و محتوای این رابطه را در محورهای زیر می‌توان خلاصه‌کرد.
الف) حمایت ایدئولوژیک و مذهبی
حزب‌الله از ابتدا بر پایه ایدئولوژی شیعه و الهام‌گیری از انقلاب اسلامی ایران شکل گرفت. آیت‌الله روح‌الله موسوی خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران، و اصول انقلاب اسلامی ایران به‌ویژه تاکید بر «ولایت فقیه» و «مقاومت اسلامی»، نقش محوری در شکل‌گیری اهداف حزب‌الله داشتند. حزب‌الله از نظر ایدئولوژیک هم‌راستا با جمهوری‌اسلامی‌ایران بوده ‌است و در این راستا، جمهوری اسلامی به عنوان یک مدل انقلابی شیعی، الگویی برای حزب‌الله و دیگر گروه‌های مقاومتی در منطقه به شمار می‌رود.
ب) حمایت مالی و تسلیحاتی
یکی از ابعاد مهم روابط حزب‌الله با جمهوری اسلامی ایران، حمایت‌های مالی و نظامی گسترده‌ای است که ایران از حزب‌الله به عمل آورده است. ایران به ویژه از زمان آغاز فعالیت‌های حزب‌الله در اوایل دهه ۱۹۸۰، از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و به طور خاص واحد قدس، کمک‌های تسلیحاتی، آموزشی و مالی به حزب‌الله ارائه کرده است. این کمک‌ها شامل موشک‌های پیشرفته، تجهیزات نظامی، سلاح‌های سبک و سنگین، و آموزش نظامی بوده است. ایران همچنین در ارائه پناهگاه‌های امن، آموزش‌های فنی و مشاوره‌های استراتژیک به حزب‌الله نقش داشته است.
ج) نقشی در محور مقاومت
حزب‌الله به عنوان یکی از ارکان محور مقاومت که شامل ایران، سوریه، حزب‌الله و دیگر گروه‌های شیعه و سنی مخالف اسرائیل است، به دنبال مبارزه با اسرائیل و جلوگیری از نفوذ غرب در منطقه است. ایران به طور مداوم حزب‌الله را به عنوان یکی از نقاط قوت در جبهه مقاومت در برابر اسرائیل حمایت کرده است. این ارتباط استراتژیک به حزب‌الله این امکان را داده که به یک نیروی نظامی قدرتمند در جنوب لبنان تبدیل شود و توانایی‌های خود را در مقابله با اسرائیل به طور چشمگیری تقویت کند.
د) حمایت سیاسی و دیپلماتیک
ایران همچنین از حزب‌الله در عرصه سیاسی و دیپلماتیک حمایت کرده است. ایران در اجلاس‌های بین‌المللی و در مجامع مختلف، همواره از حزب‌الله حمایت کرده و آن را به عنوان یک گروه مقاوم و مستقل در لبنان به جهان معرفی کرده است. این حمایت‌ها شامل حق مقاومت مردم لبنان در برابر اشغالگری اسرائیل و همچنین تکیه بر مقاومت اسلامی برای آزادسازی سرزمین‌های اشغالی می‌شود.

۲. روابط حزب‌الله با سوریه
الف) حمایت راهبردی و امنیتی
سوریه یکی دیگر از متحدان مهم حزب‌الله در منطقه بود. روابط حزب‌الله با سوریه از اوایل تأسیس این گروه، به‌ویژه در زمان حکومت حافظ اسد، به عنوان یک محور اساسی برای حزب‌الله در برابر تهدیدات خارجی، به ویژه اسرائیل، محسوب می‌شد. سوریه به حزب‌الله کمک کرده تا در مناطق شیعه‌نشین لبنان به ساختار نظامی و پشتیبانی از این گروه دست یابد. سوریه به عنوان یک مقرّ امن برای حزب‌الله عمل کرده‌است و حزب‌الله توانسته‌است از طریق سوریه به سلاح‌های پیشرفته دست یابد و آموزش‌های نظامی لازم را در این کشور ببیند. این همکاری به حزب‌الله اجازه داده است که از طریق سوریه به حمایت‌های ایران دسترسی داشته باشد و به نوعی یک شبکه منطقه‌ای برای پشتیبانی از خود بسازد.
ب) مسیر ترانزیت سلاح و کمک‌ها
سوریه به عنوان مسیر ترانزیت برای سلاح‌ها و کمک‌های ایران به حزب‌الله در لبنان عمل کرده است. از طریق مرزهای سوریه، ایران توانسته است سلاح‌های خود را به حزب‌الله ارسال کند. این مسیر ترانزیتی از جمله راه‌های اصلی حمایت ایران از حزب‌الله در جنگ‌ها و درگیری‌های مختلف بوده است. به ویژه در دوران جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ میان حزب‌الله و اسرائیل، حمایت سوریه و ایران از حزب‌الله، از لحاظ نظامی و مالی، اهمیت زیادی داشت.
ج) حمایت سیاسی و دیپلماتیک در عرصه منطقه‌ای
سوریه همچنین به عنوان یک حامی سیاسی حزب‌الله در مجامع منطقه‌ای و بین‌المللی عمل کرده است. سوریه همواره از حزب‌الله در زمینه‌های دیپلماتیک حمایت کرده و از این گروه در برابر فشارهای بین‌المللی، به ویژه از سوی غرب و اسرائیل، دفاع کرده است. روابط نزدیک با سوریه، به حزب‌الله این امکان را داده تا در موضوعاتی چون بحران‌های منطقه‌ای و درگیری‌های نظامی در لبنان و سوریه، حضور و تاثیرگذاری خود را حفظ کند.

د) همکاری در جنگ داخلی سوریه
در سال‌های اخیر، با آغاز جنگ داخلی سوریه، حزب‌الله به عنوان یک حامی مهم برای دولت بشار اسد وارد جنگ داخلی سوریه شد. حضور حزب‌الله در سوریه با هدف مقابله با گروه‌های شورشی و تکفیری مانند داعش و جبهه النصره بود که تهدیدی جدی برای حکومت اسد و محور مقاومت به شمار می‌رفتند. حزب‌الله در کنار ارتش سوریه و ایران به مبارزه با این گروه‌ها پرداخت و در نهایت در تثبیت موقعیت بشار اسد در کشور نقش اساسی ایفا کرد.
۳. نقش حمایتی ایران و سوریه در جنگ‌ها
الف) جنگ ۲۰۰۰ و آزادی جنوب لبنان
پس از پایان جنگ ۱۵ ساله لبنان و خروج اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰، حزب‌الله به عنوان یک پیروزی بزرگ برای مقاومت شیعی شناخته شد. در این پیروزی، ایران و سوریه نقش بسیار مهمی در تقویت بنیه نظامی و معنوی حزب‌الله داشتند. حمایت‌های ایران از طریق تأمین سلاح‌ها و پشتیبانی مالی، و نیز حمایت‌های سیاسی سوریه از حزب‌الله، در این پیروزی بی‌تأثیر نبود.
ب) جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶
در جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ بین حزب‌الله و اسرائیل، حمایت‌های نظامی و لجستیکی ایران و سوریه برای حزب‌الله به اوج خود رسید. ایران به‌ویژه از طریق ارسال موشک‌های پیشرفته و تسلیحات سنگین به حزب‌الله، توانست قدرت نظامی این گروه را در مقابل اسرائیل تقویت کند. سوریه نیز به عنوان یک پناهگاه امن برای حزب‌الله در دوران جنگ و مسیر ترانزیتی برای ارسال تجهیزات و سلاح به گروه‌های مقاومت نقش ایفا کرد.

نقش حزب‌الله و نصرالله در معادلات سیاسی و نظامی منطقه
حزب‌الله و حسن نصرالله به عنوان یکی از بازیگران اصلی در سیاست و امنیت خاورمیانه، در سال‌های اخیر نقش مهمی در معادلات سیاسی و نظامی منطقه‌ای ایفا کرده‌اند. این گروه به ویژه در کشورهای عراق، سوریه و یمن حضور برجسته‌ای داشته و از طریق حمایت‌های نظامی، سیاسی و ایدئولوژیک، تاثیرات عمیقی بر تحولات داخلی این کشورها گذاشته است. روابط حزب‌الله با ایران و سوریه به این گروه قدرت و منابع لازم را برای مداخله در این کشورها فراهم کرده است.

۱. نقش حزب‌الله در سوریه
الف) حمایت از دولت بشار اسد
در جریان جنگ داخلی سوریه که از سال ۲۰۱۱ آغاز شد، حزب‌الله به عنوان یکی از اولین گروه‌های خارجی که وارد درگیری شد، از دولت بشار اسد حمایت کرد. حزب‌الله به درخواست دولت سوریه، به عنوان نیرویی حمایتی وارد شد تا به ارتش سوریه در مقابله با گروه‌های مخالف، از جمله جبهه النصره (شاخه القاعده در سوریه) و داعش، کمک کند. در این جنگ، حزب‌الله نقش محور مقاومت را ایفا کرد و از طریق مشارکت در عملیات‌های نظامی مختلف، از جمله بازیابی مناطق استراتژیک در استان‌های حمص، حلب، و درعا، توانست به حفظ دولت اسد کمک کند. حضور حزب‌الله در سوریه نه تنها برای حفظ رژیم بشار اسد حیاتی بود، بلکه موجب تقویت ارتباطات میان محور مقاومت، شامل ایران، حزب‌الله، سوریه و گروه‌های شیعه عراقی شد. حزب‌الله با حضور در سوریه به عنوان یک نیروی مهم منطقه‌ای، تلاش کرد تا از نفوذ غرب و کشورهای عربی سنی در سوریه جلوگیری کند.
ب) تقویت محور مقاومت
حزب‌الله به عنوان یک عامل کلیدی در تقویت محور مقاومت در سوریه شناخته می‌شود. این گروه به ویژه در تقویت جبهه مقاومت اسلامی در برابر حملات گروه‌های تروریستی و همچنین در تقویت روابط میان ایران و سوریه نقش داشت. همکاری حزب‌الله با گروه‌های شیعه عراقی و نیروهای نظامی سوریه باعث ایجاد یک راهرو زمینی از ایران به لبنان از طریق سوریه شد که این ارتباطات نظامی و لجستیکی برای حزب‌الله و ایران اهمیت زیادی داشت.
ج) هزینه‌های انسانی و سیاسی
حضور حزب‌الله در سوریه باعث افزایش هزینه‌های انسانی و سیاسی برای این گروه شد. بسیاری از جنگجویان حزب‌الله در این جنگ کشته یا زخمی شدند و این امر باعث شد که انتقادات داخلی در لبنان به وجود آید. با این حال، نصرالله توانست با تأکید بر مبارزه برای حفاظت از لبنان و مقابله با تهدیدات تکفیری‌ها، این حضور را توجیه کند.

۲. نقش حزب‌الله در عراق
الف) حمایت از گروه‌های شیعی عراقی
حزب‌الله در عراق نیز به عنوان یکی از حامیان گروه‌های شیعه فعال بوده است. ایران و حزب‌الله از زمان شروع جنگ علیه داعش در عراق، به حمایت از نیروهای شیعه مانند حشد الشعبی (نیروهای بسیج مردمی عراق) پرداختند. حزب‌الله و ایران کمک‌های نظامی و آموزشی به این گروه‌ها ارائه دادند و در عملیات‌های مشترک علیه داعش مشارکت کردند.
ب) تاثیرگذاری بر سیاست داخلی عراق
حزب‌الله از طریق حمایت از گروه‌های شیعی عراقی، به طور غیرمستقیم بر سیاست داخلی عراق تأثیرگذار بوده است. حشد الشعبی که بیشتر از گروه‌های شیعه تشکیل شده، به یک نیروی تاثیرگذار در عراق تبدیل شده است و بسیاری از اعضای آن، روابط نزدیک با حزب‌الله دارند. این نفوذ حزب‌الله و ایران در عراق به یکی از چالش‌های اساسی دولت مرکزی عراق تبدیل شده است، به ویژه با توجه به مخالفت‌های داخلی با حضور این گروه‌ها.
حزب‌الله به تقویت روابط میان گروه‌های شیعی عراق و ایران پرداخته و این همکاری‌ها موجب تقویت هویت شیعی و سیاست‌های مقاومت در عراق شده است. این نفوذ به نوبه خود تاثیر زیادی در تحولات سیاسی و امنیتی عراق داشت و منجر به افزایش تنش‌ها بین گروه‌های سنی و شیعی در این کشور شد.

۳. نقش حزب‌الله در یمن
الف) حمایت از انصارالله (حوثی‌ها)
در یمن، حزب‌الله به طور غیرمستقیم و با حمایت از گروه انصارالله (حوثی‌ها)، که یک گروه شیعه در یمن هستند، حضور دارد. این گروه از حمایت‌های ایران بهره‌مند بوده و حزب‌الله در زمینه آموزش‌های نظامی، مشاوره‌های استراتژیک و کمک‌های مالی از جمله ارسال سلاح‌های پیشرفته، به حوثی‌ها کمک کرده است. از دیدگاه حزب‌الله، حوثی‌ها بخشی از محور مقاومت علیه نفوذ سعودی‌ها و غرب در یمن و منطقه هستند.
ب) تقویت نفوذ ایران در منطقه
حزب‌الله در یمن نیز به عنوان یکی از ابزارهای نفوذ ایران در منطقه عمل کرده است. ایران از طریق حزب‌الله توانسته است روابط خود با حوثی‌ها را تقویت کرده و حمایت‌های نظامی و لجستیکی لازم را برای آن‌ها فراهم آورد. این نفوذ در یمن، همزمان با حمایت‌های ایران از دیگر گروه‌های شیعه در عراق و سوریه، به بخش مهمی از استراتژی نفوذ منطقه‌ای ایران تبدیل شده است.

۴. تاثیرات استراتژیک و امنیتی بر منطقه
الف) تقویت محور مقاومت
حضور حزب‌الله در عراق، سوریه و یمن به تقویت محور مقاومت علیه نفوذ اسرائیل، آمریکا و کشورهای عربی سنی کمک کرده است. این محور که شامل ایران، حزب‌الله، سوریه، حشد الشعبی در عراق، و انصارالله در یمن است، به یک نیروی مقابله‌کننده با حملات خارجی و بی‌ثباتی منطقه‌ای تبدیل شده‌است. حزب‌الله به ویژه از این محور برای حفظ استقلال خود و مقابله با تهدیدات نظامی و سیاسی در لبنان و منطقه استفاده می‌کند.
ب) تهدیدات امنیتی برای اسرائیل و کشورهای عربی
حضور حزب‌الله در این کشورها تهدیدات امنیتی جدیدی را برای اسرائیل و کشورهای عربی ایجاد کرده‌بود. از یک سو، حزب‌الله توانسته‌بود با تقویت جبهه مقاومت، تهدیداتی جدی برای اسرائیل ایجاد کند، به ویژه در جبهه شمالی لبنان و سوریه. از سوی دیگر، نفوذ حزب‌الله در عراق و یمن به افزایش نگرانی‌های عربستان سعودی و دیگر کشورهای عربی سنی منجر شدهاست. این گروه به عنوان یکی از عوامل اصلی بی‌ثباتی در منطقه، همچنان تهدیدی برای سیاست‌های سعودی‌ها و متحدان آن‌ها به شمار می‌رود.

نگاه کشورهای غربی و اسرائیل به نصرالله و حزب‌الله
نگاه کشورهای غربی و اسرائیل نسبت به حسن نصرالله و حزب‌الله پیچیده و متأثر از تحولات امنیتی و سیاسی منطقه‌ای بود. این دیدگاه‌ها بیشتر بر اساس تهدیدات نظامی و ایدئولوژیک حزب‌الله، حمایت‌های ایران از این گروه، و همچنین فعالیت‌های حزب‌الله در منطقه، به‌ویژه در لبنان، سوریه، عراق، و یمن، شکل گرفته‌بود. کشورهای غربی، به‌ویژه ایالات متحده آمریکا و اعضای اتحادیه اروپا، و همچنین اسرائیل، حزب‌الله را به عنوان یک گروه تروریستی و تهدیدی جدی برای امنیت منطقه و جهان می‌بینند. این دیدگاه‌ها پیامدهای عمده‌ای برای روابط بین‌المللی، سیاست‌های داخلی کشورهای مختلف، و وضعیت امنیتی منطقه داشته‌است.

۱. دیدگاه کشورهای غربی درباره حزب‌الله و نصرالله
الف) تروریسم و تهدید امنیتی
کشورهای غربی، به‌ویژه ایالات‌متحده ‌آمریکا و اتحادیه اروپا، حزب‌الله را به عنوان یک گروه تروریستی شناسایی کرده‌اند. این دیدگاه بر اساس فعالیت‌های نظامی و عملیات‌های تروریستی حزب‌الله، به‌ویژه علیه شهروندان غربی و منافع کشورهای غربی در خاورمیانه، شکل گرفته‌است. برخی از اقدامات حزب‌الله که به عنوان تروریستی شناخته می‌شود عبارتند از:
انفجارها و حملات تروریستی علیه اهداف غربی در لبنان و دیگر نقاط خاورمیانه.
حملات موشکی و عملیات نظامی علیه اسرائیل که در برخی مواقع منجر به کشته‌شدن غیرنظامیان و ایجاد تنش‌های بین‌المللی شده‌است.
اتهام به دست‌داشتن در تروریسم جهانی مانند تلاش برای بمب‌گذاری علیه دیپلمات‌ها و اهداف غربی در کشورهای مختلف.
این نگرش به حزب‌الله به ویژه در ایالات متحده تقویت شده‌است که در سال ۲۰۰۱ حزب‌الله را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار داد. پس از آن، اتحادیه اروپا نیز بخش‌های نظامی حزب‌الله را به همین ترتیب فهرست کرده‌است.
ب) ارتباط با ایران و ایفای نقش در سیاست‌های منطقه‌ای
کشورهای غربی حزب‌الله را به عنوان دستگاه اجرایی ایران در لبنان و دیگر نقاط منطقه می‌بینند. حمایت ایران از حزب‌الله، به‌ویژه از نظر مالی، تسلیحاتی و آموزشی، باعث شده بوده‌است که کشورهای غربی این گروه را به عنوان ابزاری در دست تهران برای گسترش نفوذ منطقه‌ای خود و به چالش کشیدن منافع غرب در خاورمیانه ارزیابی کنند. این نگرش بر پایه ارتباط نزدیک حزب‌الله با سپاه‌پاسداران‌انقلاب‌اسلامی و واحد قدس است که عملیات‌های نظامی و اطلاعاتی ایران را در سطح منطقه‌ای هدایت می‌کنند.
حزب‌الله همچنین به عنوان یک نیروی مقاومتی علیه اسرائیل و غرب شناخته می‌شود که در راستای محور مقاومت ایران در برابر فشارهای آمریکا و متحدانش در خاورمیانه عمل می‌کند. کشورهای غربی به همین دلیل حزب‌الله را تهدیدی جدی برای ثبات منطقه و سیاست‌های امنیتی خود در خاورمیانه می‌بینند.
ج) تحریم‌ها و فشارهای دیپلماتیک
بیشتر کشورهای غربی به منظور محدود کردن نفوذ حزب‌الله و جلوگیری از گسترش فعالیت‌های آن در سطح بین‌المللی، فشارهای اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی بر این گروه وارد کرده‌اند. این فشارها شامل:
تحریم‌های اقتصادی علیه اعضای حزب‌الله، مقامات و وابستگان آن.
محدودیت‌های دیپلماتیک و تلاش برای جلوگیری از مشروعیت دادن به حزب‌الله در عرصه بین‌المللی.
حمایت از اسرائیل در دفاع از خود در برابر حملات حزب‌الله و تأمین تسلیحات برای مقابله با این گروه.
با این حال، این تلاش‌ها به دلیل حمایت‌های مستمر ایران از حزب‌الله و نیز حمایت مردمی در لبنان، به ویژه در میان جامعه شیعی، با چالش‌هایی روبه‌رو بوده‌است.
۲. نگاه اسرائیل به حزب‌الله و نصرالله
الف) تهدید امنیتی و نظامی
برای اسرائیل، حزب‌الله یک تهدید مستقیم و جدّی به حساب می‌آید. این گروه از نظر اسرائیل، هم از لحاظ نظامی و هم از نظر ایدئولوژیک، تهدیدی است که باید با آن مقابله کرد. برخی از دلایل نگرانی اسرائیل از حزب‌الله عبارتند از:
موقعیت جغرافیایی حزب‌الله در لبنان، که باعث می‌شود این گروه توانایی حمله به خاک اسرائیل را داشته باشد، به ویژه از مناطق مرزی در جنوب لبنان.
توانایی‌های نظامی پیشرفته حزب‌الله، که از حمایت‌های تسلیحاتی ایران بهره می‌برد. حزب‌الله به طور مداوم موشک‌ها و سلاح‌های پیشرفته را از ایران و سوریه دریافت کرده‌است که به این گروه توانایی حمله به عمق خاک اسرائیل را می‌دهد.
استراتژی جنگ نامتقارن حزب‌الله که می‌تواند در هر لحظه تهدیداتی برای نیروهای نظامی اسرائیل ایجاد کند و این امر به تهدیدی برای امنیت داخلی اسرائیل تبدیل شده است.
ب) جنگ‌های متعدد و تقویت قدرت نظامی حزب‌الله
اسرائیل در چندین نوبت با حزب‌الله درگیر شده است که مهم‌ترین آن‌ها جنگ ۲۰۰۰ و جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ بود که ذکرش رفت.
ج) مقابله با قدرت منطقه‌ای حزب‌الله
اسرائیل به طور مداوم به تلاش برای محدود کردن نفوذ حزب‌الله در سطح منطقه‌ای پرداخته‌است. اسرائیل نگران است که حزب‌الله از لبنان به سایر کشورهای منطقه مانند سوریه و عراق گسترش یابد و این گروه بتواند درگیرهای منطقه‌ای بیشتری را به نفع خود به راه اندازد. به همین دلیل، اسرائیل همواره در تلاش است تا هر گونه فعالیت نظامی و تروریستی حزب‌الله را در مرزهای خود تحت کنترل داشته باشد و به دنبال انزوای بیشتر این گروه در سطح بین‌المللی باشد.

۳. پیامدهای دیدگاه‌ها
الف) تقویت جدایی در خاورمیانه
نگاه غرب و اسرائیل به حزب‌الله به تقویت دوقطبی شدن منطقه منجر شده است. کشورهای غربی و اسرائیل در مقابل حزب‌الله و محور مقاومت ایستاده‌اند، در حالی که ایران، سوریه، و گروه‌های متحد آن در منطقه (از جمله حزب‌الله) به تقویت یک بلوک مخالف می‌پردازند. این تقابل‌ها باعث افزایش تنش‌ها و بحران‌ها در خاورمیانه شده است و رقابت‌های استراتژیک و نظامی را در سطح منطقه‌ای شدت بخشیده است.
ب) تحریم‌های اقتصادی و دیپلماتیک
همچنین، فشارهای اقتصادی و دیپلماتیک علیه حزب‌الله و حمایت از اسرائیل در برابر حملات این گروه، موجب تنش‌های بین‌المللی شده است. کشورهایی مانند لبنان و عراق که در آن‌ها حزب‌الله یا گروه‌های مشابه فعالیت دارند، در میان فشارهای بین‌المللی از یک سو و حمایت‌های مردمی از گروه‌های مقاومتی از سوی دیگر قرار دارند. این وضعیت ممکن است به ایجاد مشکلات سیاسی و اجتماعی در این کشورها منجر شود.
ج) تأثیر بر روابط اسرائیل و کشورهای عربی
دیدگاه‌های اسرائیل و کشورهای غربی در مورد حزب‌الله می‌تواند بر روابط آن‌ها با کشورهای عربی تأثیر بگذارد. به ویژه با عادی‌سازی روابط برخی از کشورهای عربی با اسرائیل (مانند امارات متحده عربی و بحرین)، حزب‌الله همچنان به عنوان یک نماد مقاومت ضد اسرائیلی در نزد بسیاری از گروه‌های مردمی و برخی از کشورهای عربی باقی می‌ماند.

تحلیل ویژگی‌های شخصیتی و روش‌های رهبری نصرالله
شیوه رهبری و سبک خطابه‌ها یکی از جنبه‌های برجسته در شخصیت و تأثیرگذاری حسن نصرالله است. نصرالله به عنوان دبیر کل حزب‌الله، با استفاده از سبک رهبری خاص خود و قدرت خطابه‌هایش، توانسته است حزب‌الله را به یک نیروی مقاوم و تأثیرگذار در سیاست لبنان و منطقه تبدیل کند. روش‌های رهبری و ویژگی‌های شخصیتی او تأثیر زیادی بر جذب حمایت مردمی و تقویت جایگاه حزب‌الله در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی داشته است. در اینجا، به تحلیل ویژگی‌های شخصیتی و روش‌های رهبری او می‌پردازیم.

۱. ویژگی‌های شخصیتی حسن نصرالله
الف) اعتماد به نفس و ثبات روحی
یکی از ویژگی‌های برجسته حسن نصرالله، اعتماد به نفس و ثبات روحی او در مواجهه با فشارهای داخلی و خارجی بود. او همواره در سخنرانی‌هایش خود را به عنوان یک رهبر با اعتماد به خدا و ایمان به مبارزه معرفی می‌کرد. این ویژگی به او اجازه داده‌بود تا در زمان‌های بحرانی، مانند جنگ‌ها یا حملات اسرائیل، حفظ آرامش و تمرکز کند و به گروه خود روحیه دهد.
ب) توانایی در مدیریت بحران
نصرالله در مدیریت بحران‌ها و شرایط دشوار سیاسی و نظامی شهرت داشت. او به عنوان رهبر حزب‌الله، توانسته بود از بحران‌های سیاسی داخلی لبنان، جنگ‌های نظامی با اسرائیل، و چالش‌های منطقه‌ای به نفع خود و حزب‌الله استفاده‌کند. یکی از نمونه‌های برجسته این توانایی، در زمان جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ مشاهده می‌شود، که حزب‌الله تحت رهبری او توانست در برابر ارتش اسرائیل مقاومت و خود را به عنوان یک نیروی قدرتمند در معادلات منطقه‌ای معرفی‌کند.
ج) خودانگاره مقاومتی
نصرالله به شدت بر ایدئولوژی مقاومت تأکید داشت و خود را به عنوان یک رهبر انقلابی معرفی می‌کرد که برای آزادی فلسطین و مقابله با ظلم و استکبار جهانی مبارزه می‌کند. این خودانگاره مقاومتی و تاکید بر مبارزه برای حق و عدالت به او کمک کرده‌بود تا محبوبیت بالایی در میان بسیاری از مسلمانان، به‌ویژه در کشورهای عربی و شیعه، به‌دست آورد.

۲. شیوه رهبری نصرالله
الف) رهبری جمع‌گرا و توجه به نظرات اعضای حزب‌الله
یکی از ویژگی‌های بارز رهبری نصرالله جمع‌گرایی بود. او به نظرات اعضای شوراهای تصمیم‌گیری حزب‌الله توجه ویژه‌ای داشت و در فرآیندهای مهم سیاسی و نظامی، تصمیمات را پس از مشورت با اعضای ارشد حزب‌الله اتخاذ می‌کرد. این سبک رهبری، حزب‌الله را به یک سازمان منظم و هماهنگ تبدیل کرده‌است که قادر است در شرایط بحرانی تصمیمات سریع و مؤثری اتخاذ کند.
ب) رهبری استراتژیک و بلندمدت
حسن نصرالله علاوه بر تصمیم‌گیری‌های روزمره و فوری، به فکر استراتژی بلندمدت و آینده‌نگری نیز بود. این ویژگی را می‌توان در دیپلماسی منطقه‌ای و رویکردهای نظامی حزب‌الله مشاهده‌کرد. نصرالله به‌طور مداوم در حال برنامه‌ریزی و ساخت شبکه‌های حمایتی و ارتباطات سیاسی بود که از حمایت‌های مردمی، کشوری، و حمایت‌های ایران بهره می‌برد. این استراتژی‌ها حزب‌الله را از یک گروه نظامی محلی به یک بازیکن کلیدی در سیاست منطقه‌ای تبدیل کرده‌است.
ج) تطبیق‌پذیری و انعطاف‌پذیری در شرایط مختلف
نصرالله قادر به تطبیق‌پذیری با شرایط مختلف بود. او می‌توانست در مواقع حساس، از آتش‌بس‌های موقت استفاده‌کند یا گفتمان‌های جدید به‌کار گیرد تا حزب‌الله را از مشکلات سیاسی یا نظامی خلاص نماید. به عنوان مثال، در مواقعی که درگیری‌ها با اسرائیل تشدید می‌شد، نصرالله با رعایت موازنه قدرت، در پی استفاده از دیپلماسی برای کاهش تنش‌ها بود.

۳. سبک خطابه‌های حسن نصرالله
الف) ارتباط مستقیم با مردم
نصرالله با استفاده از خطابه‌های عمومی و سخنرانی‌های تلویزیونی خود، ارتباطی مستقیم با مردم برقرار می‌کرد. او به گونه‌ای سخنرانی می‌کرد که مردم احساس می‌کردند در کنار آنها ایستاده‌است و صدا و نماینده آن‌ها در برابر دشمنان است. این ارتباط عاطفی و اجتماعی، باعث می‌شد که پیام‌های او تأثیر عمیقی در توده‌های مردم بگذارد.
ب) استفاده از زبان ساده و قابل فهم
نصرالله در سخنرانی‌های خود از زبان ساده و روان استفاده می‌کرد که برای همه اقشار مردم قابل درک باشد. این شیوه، به‌ویژه در زمان‌های جنگ و بحران‌ها، کمک می‌کرد تا پیام‌های او سریع‌تر منتقل شود و مردم بتوانند با هدف‌گذاری‌ها و استراتژی‌های حزب‌الله هماهنگ شوند. این سبک از خطابه باعث می‌شد تا حزب‌الله برای جوانان و اقشار کم‌درآمد لبنان، که ممکن است دسترسی محدودی به اطلاعات پیچیده داشته‌باشند، بسیار جذاب و نزدیک به نظر برسد.
ج) استفاده از نمادهای مذهبی و فرهنگی
نصرالله در بسیاری از سخنرانی‌های خود از نمادهای مذهبی و ارزش‌های فرهنگی استفاده می‌کرد تا پیام‌های خود را در ذهن مردم و طرفداران حزب‌الله ماندگار کند. او معمولاً به امام حسین (ع) و نهضت عاشورا به عنوان نمادهای مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم اشاره می‌کرد و تلاش می‌کرد تا مردم را به یاد تاریخ مبارزات شیعی و الگوهای مقاومت بیاندازد. این روش باعث می‌شد که پیام‌های او به صورت عمیق‌تر در دل مخاطبانش جا بیفتد.
د) پیوند دادن مسائل داخلی لبنان با مسائل منطقه‌ای و جهانی
یکی دیگر از ویژگی‌های مهم سخنرانی‌های نصرالله، ارتباط دادن مسائل داخلی لبنان با مسائل منطقه‌ای و جهانی است. او توانسته‌بود نگرانی‌های مردم لبنان را با مسائل کلیدی منطقه مانند مقاومت در برابر اسرائیل، مبارزه با تروریسم، و مقابله با دخالت‌های خارجی در هم آمیخته و نشان دهد که مشکلات داخلی لبنان جزئی از یک مبارزه بزرگ‌تر است. این پیوند دادن موجب شده‌بود که حزب‌الله در نظر بسیاری از مردم لبنان نه تنها یک گروه سیاسی یا نظامی بلکه یک جنبش مقاومت با اهداف جهانی به نظر برسد.
ه) قدرت بیان و استفاده از احساسات
نصرالله به عنوان یک خطیب، از قدرت بیان و بیان احساسات بهره می‌برد. او توانسته‌بود در بسیاری از سخنرانی‌ها، احساسات مردم را برانگیزد و از این طریق آنها را به پیوستن به جنبش مقاومت و حمایت از حزب‌الله ترغیب‌کند. در مواقعی مانند جنگ‌ها و بحران‌ها، او با استفاده از زبان رسا و سخنان تحریکی، احساسات مردم را تحت تاثیر قرار می‌داد و آنها را به مبارزه و مقاومت بیشتر تشویق می‌کرد.

حزب‌الله و نصرالله در بوته نقد
انتقادات و چالش‌ها به حزب‌الله و حسن نصرالله به ویژه در سطح داخلی و خارجی از جنبه‌های مختلفی طرح شده‌است. این نقدها شامل موارد نظامی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بین‌المللی می‌شود. پیش از وقایع اخیر، حزب‌الله و نصرالله باوجود موفقیت‌های چشمگیر، با چالش‌های متعددی در داخل لبنان و در عرصه بین‌المللی مواجه بودند.

۱. انتقادات داخلی از حزب‌الله
حزب‌الله در لبنان باوجود داشتن حمایت‌های گسترده‌ای از طرف شیعیان، با انتقادات شدید از سوی دیگر گروه‌های سیاسی و اجتماعی مواجه است. این انتقادات به‌ویژه از سوی گروه‌های سُنّی، مسیحی، و برخی گروه‌های درون‌حکومتی صورت می‌گرفت.
الف)مداخلات نظامی حزب‌الله در لبنان
یکی از بزرگ‌ترین انتقادات وارده به حزب‌الله از سوی مخالفان داخلی، مداخله حزب‌الله در سیاست داخلی لبنان و نقض حاکمیّت ملی است. بسیاری از منتقدان حزب‌الله معتقدند که این گروه به عنوان یک جنبش مقاومتی، عملاً به یک دولت در دولت تبدیل شده‌بود که در برخی موارد حتی حاکمیت دولت لبنان را به چالش می‌کشید. در مواردی مانند اعتراضات مردمی ۲۰۱۹ و بحران اقتصادی اخیر لبنان، برخی منتقدان حزب‌الله را به عنوان عامل ایجاد بحران‌های داخلی لبنان معرفی کرده‌اند و از این گروه خواسته‌اند که به جای تقویت نقش خود در سیاست، بیشتر به مسائل داخلی لبنان توجه کند.
ب) وابستگی به ایران و آسیب به استقلال لبنان
حزب‌الله به شدت از جمهوری اسلامی ایران حمایت می‌کرد و می‌کند و این مسأله به یکی از بزرگ‌ترین انتقادات داخلی تبدیل شده‌بود. مخالفان حزب‌الله می‌گویند که وابستگی این گروه به ایران موجب آسیب به استقلال لبنان و ایجاد مشکلات در روابط لبنان با کشورهای عربی و غرب می‌شود. برخی از سیاستمداران و تحلیلگران داخلی اعتقاد دارند که حزب‌الله به عنوان یک نیروی نظامی و سیاسی در لبنان، به دنبال پیشبرد منافع ایران در منطقه بوده‌است و نه منافع لبنان.
ج) نقد اقتصادی و فساد
حزب‌الله در شرایط اقتصادی بحرانی لبنان نیز مورد نقد قرار گرفته‌است. بسیاری از منتقدان بر این باورند که حزب‌الله علی‌رغم داشتن منابع مالی گسترده، نتواسته است به مشکلات اقتصادی لبنان رسیدگی‌کند. در حالی که حزب‌الله از حمایت‌های مالی ایران برخوردار بوده‌است، منتقدان معتقدند که این گروه باید نقش بیشتری در حل بحران‌های اقتصادی و مقابله با فساد ایفا کند. این در حالی است که برخی از مخالفان حزب‌الله، این گروه را متهم به سوءاستفاده از منابع مالی و عدم پاسخگویی به مشکلات داخلی لبنان می‌کنند.

۲. انتقادات خارجی از حزب‌الله
حزب‌الله در عرصه بین‌المللی نیز با نقدهای زیادی مواجه بوده‌است، به‌ویژه از سوی ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و برخی از کشورهای غربی و عربی.
الف)تروریسم و فعالیت‌های نظامی حزب‌الله
یکی از اصلی‌ترین انتقادات وارد به حزب‌الله از سوی کشورهای غربی، به ویژه ایالات متحده و کشورهای اتحادیه اروپا، مربوط به فعالیت‌های به باور آنان، تروریستی و اقدامات نظامی این گروه است. ایالات متحده، حزب‌الله را به عنوان یک گروه تروریستی می‌شناسد و به‌طور مستمر از این گروه به دلیل انجام حملات تروریستی علیه منافع غربی و مشارکت در جنگ‌ها در سوریه و عراق انتقاد می‌کند. همچنین، اسرائیل حزب‌الله را به عنوان یکی از بزرگ‌ترین تهدیدات نظامی خود و اقدامات نظامی حزب‌الله در مرزهای شمالی اسرائیل را تهدیدی مستقیم برای امنیت خود می‌انگاشت.
ب)حمایت از گروه‌های مسلح در منطقه
حزب‌الله به عنوان حامی اصلی بشّار اسد در سوریه و نیز حمایت از گروه‌های شیعی مسلح در عراق و یمن، از سوی بسیاری از کشورهای عربی و حتی برخی کشورهای غربی به عنوان عامل بی‌ثباتی در منطقه شناخته می‌شود. حمایت حزب‌الله از گروه‌های شبه‌نظامی و مشارکت در جنگ‌های نیابتی در سوریه و عراق به شدت از سوی کشورهای عربی به‌ویژه عربستان سعودی و امارات متحده عربی مورد انتقاد قرار گرفته‌است. این کشورها حزب‌الله را متهم می‌کنند که به بی‌ثباتی و جنگ‌های داخلی در کشورهای عربی دامن زده‌است.
ج) نقش ایران در حمایت از حزب‌الله
در سطح بین‌المللی، حمایت‌های مالی و نظامی ایران از حزب‌الله موجب نگرانی‌های زیادی برای کشورهای غربی و عربی شده‌بوده‌است. این گروه به عنوان بازوی نظامی ایران در لبنان و منطقه شناخته می‌شد، و بسیاری از کشورها ایران را به دلیل حمایت‌های مالی و تسلیحاتی از حزب‌الله متهم می‌کنند که در تلاش بوده‌است نفوذ خود را در کشورهای مختلف گسترش دهد. کشورهای غربی از ایران به عنوان یک تهدید بزرگ برای امنیت جهانی یاد می‌کنند و فعالیت‌های حزب‌الله را به عنوان یکی از مظاهر این تهدید می‌دانند.

ترور سیدحسن نصرالله
نصرالله از بدو احراز دبیرکلی حزب‌الله لبنان، به عنوان یک هدف اسرائیل برای ترور شناخته‌می‌شد و بارها هدف ترور قرار گرفته‌بود. مهم‌ترین این ترورها در سال‌های ۲۰۰۶ و ۱۹۹۷ واقع شد که در هر دوی آنها، نافرجام بود. از این رو سال‌ها بود که کمتر در انظار عمومی حاضر می‌شد. تیم حفاظتی ۱۵۰ نفره‌ای مسؤولیت حفاظت وی را بر عهده داشتند. این تیم حفاظت را عماد مغنیه ایجاد کرد و ابو علی جواد مسؤولیت این تیم را بر عهده داشت. وی که داماد سید حسن نصرالله و به «سپر سید» معروف بود، دوره‌های متعدد و پیچیده نظامی را در ایران گذرانده است. به گفته کسانی که با او دیدار داشتند، نیروهای حزب‌الله آنان را برای دیدار با نصرالله با خودروهایی پوشیده از پرده‌های ضخیم و با تدابیر امنیتی شدید به مکانی نامشخص هدایت می‌کردند. همچنین سخنرانی‌هایش به‌طور زنده و بدون حضور مردم انجام می‌شد.
در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۴، تعداد قابل توجهی از پیجرهای حزب‌الله لبنان، منفجر شدند. این اقدام برای ترور اعضای حزب‌الله صورت گرفته بود. حسن نصرالله از این ترور جان سالم به در برد. به گفته رویترز، چندی پس از این رویداد، آیت‌الله خامنه‌ای از او خواسته بود تا برای حفظ جانش، به ایران بیاید.
سرانجام در ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۴ (۶ مهر ۱۴۰۳)، سخنگوی ارتش اسرائیل اعلام کرد که نیروی هوایی این کشور، مقرّ اصلی حزب‌الله در بیروت را با هدف کشتن نصرالله مورد حمله قرار داده‌است. منبع وابسته به حزب‌الله و همین‌طور برخی خبرگزاری‌های ایرانی به رویترز گفتند که نصرالله زنده است. اما ارتش اسرائیل در روز بعد مدعی شد که نصرالله طی حمله هوایی به زیرزمین یک ساختمان در ناحیه ضاحیه در جنوب بیروت کشته شده‌است. ساعاتی بعد این خبر از سوی حزب‌الله نیز تأیید شد.
واکنش‌ها به ترور نصرالله
حماس، جهاد اسلامی فلسطین، گردان‌های کتائب حزب‌الله، حشد شعبی و انصارالله یمن هر کدام با صدور بیانیه‌ای تسلیت گفتند.
به گفته عبد کنعانه، استاد دپارتمان خاورمیانه دانشگاه تل‌آویو، کشته شدن او به عنوان یکی از رهبران مقاومت اسلامی علیه اسرائیل، بیشتر منتقدان اسرائیل را ناراحت کرد. در مقابل، بسیاری از هم‌پیمانان اسرائیل نیز کشته شدن او را عدالت دانستند و از ترور او به عنوان یک تروریست حمایت‌کردند. بسیاری از مقامات سیاسی مسلمان نیز ترور حسن نصرالله را محکوم و پیام تسلیت صادر کردند. آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، به دنبال این واقعه، ۵ روز عزای عمومی در ایران اعلام کرد. در ۱ اکتبر ۲۰۲۴ نیز سپاه‌پاسداران‌انقلاب‌اسلامی، حملاتی موشکی موسوم به وعده صادق ۲ به اسرائیل انجام‌داد. در بیانیه سپاه آمده بود که این حملات به تلافی ترور سیّدحسن نصرالله، عباس نیلفروشان و اسماعیل هنیه انجام گرفته‌است.

پیامدهای ترور نصرالله
در پی ترور سید حسن نصرالله، کار برای تعیین جانشین او با کندی پیش رفت. به گفته مقامات لبنانی، این تأخیر در انتخاب جانشین برای دبیرکل حزب‌الله لبنان، به خاطر بیم از ترور رهبر جدید با وجود نفوذی‌ها در میان اعضای حزب‌الله بود.
ترور او با هدف سست کردن روحیه اعضای حزب‌الله و جلوگیری از ادامه روند حملات حزب‌الله به ناحیه شمالی اسرائیل انجام گرفت. ترور حسن نصرالله در ادامه روند ترور فرماندهان و اعضای حزب‌الله در لبنان، ضربات سنگینی به حزب‌الله وارد کرد.
مراسم یادبودی از طرف دفتر آیت‌الله خامنه‌ای برای سیّدحسن نصرالله در مصلی تهران  برگزار شد.




سرمقاله شماره ۲۶

پزشکیان در چنبره تعهداتش

حسن اکبری بیرق 

مسعود پزشکیان در حالی کلید پاستور را در مردادماه۱۴۰۳ از بقیّه‌السَلَفِ دولت رئیسی تحویل‌گرفت که نظام سیاسی- اجرایی کشور، از سویی وارث دشواره‌های برجای مانده از «عهدعتیق» جمهوری‌اسلامی‌ایران بود و از سوی دیگر بر ویرانه‌های «عهدجدید»ی ایستاده‌بود که از سال ۱۴۰۰ و روی کار آمدن دولت سیزدهم و جریان یکدست‌سازی و خالص‌سازی ایجاد شده‌بود؛ بر این‌ها بیافزایید، رخ‌نماییِ گسل‌های نسلی، عقیدتی و طبقاتیِ پنهان در جریان جنبش مهسا(زن، زندگی، آزادی) که هنوز هم بخشی از حاکمیّت را بیدار و هشیار نکرده‌است؛ اما آن خیزش اجتماعی، همچون قضا، کارِ خود می‌کند.
انباشت این‌همه معضل، چنان وضع سهمگینی ساخته‌است که برخی بر این باور شدند که نظام، در زمانِ سررسید ناترازی‌های کلان در عرصه مدیریت کشور، به دنبال یافتن یک قربانی از میان اصلاح‌طلبان، پزشکیان را به میدان آورده‌است که بارها پیش از آن برای انتخابات ریاست‌جمهوری حتی مجلس، ردّصلاحیت شده‌بود، و دیگر هیچ. این سکّه اما روی دیگری نیز داشت؛ به گمان بسیاری از صاحب‌نظران، آن طبیب معالج، به هردلیلی هم که مجوّز ورود به عمارت ریاست‌جمهوری را یافته‌باشد و نقشه بلوک‌های پیدا و پنهانِ مافیاگونِ قدرت، هرچه باشد و نباشد، آخرین فرصت نظام است برای تغییر ریل و اتّخاذ تصمیم‌های سخت. به دیگرسخن، یا نظام با اصلاحات ساختاری به دست پزشکیان، از این گریوه سخت عبورمی‌کند، یا… نَعُوذُ بِالله مِن قَضاءالسّوء!
پیچیدگی مأموریتی که برعهده پزشکیان گذاشته‌شده‌است، بسیار زودتر از آن‌چه خود می‌پنداشت، هویدا شد؛ آن‌گاه که تنها چندساعت پس از تحلیفش، به شیوه‌ای که هنوز بر عامّه مردم مبهم و علی‌القاعده بر خواص، روشن است، اسماعیل هنیه، رهبرحماس، در قلب تهران، ترورشد. اینجا بود که رئیس‌جمهور جدید، دریافت که علاوه بر کلان‌معضلات داخلی، قراراست با اَبَربحران‌های خارجی نیز دست‌وپنجه نرم‌کند؛ هرچند همان معضلات داخلی نیز در مسائل حل‌ناشده خارجی ریشه داشته و دارد.
پزشکیان که با شعار وفاق آمده و در کارزارهای انتخاباتی، از امتناع توسعه در قفس و لزوم ارتباط با دنیا سخن‌گفته‌بود و گردنش را برای تحقق وعده‌هایش، به‌ویژه مسألهٔ خودساختهٔ نظام(فیلترینگ و حجاب اجباری)، گرو گذاشته‌بود، با وجود همه تنگناها، شروع قابل‌قبولی داشت و وقتی به شیوه روزولت و اوباما و حسن روحانی، گزارش عملکرد صدروزه‌اش را ارائه کرد، کسی از طرفدارانش ناامید نشد؛ هرچند هنوز پشت دیوار سخت فیلترینگ و «نهان‌نوشتاری» موسوم به قانون «حجاب و عفاف» مانده‌بود.
این پزشک حاذق، توانسته‌بود در سه‌ماه اول، علی‌رغم همه کارشکنی‌های مجلس‌نشینانِ با رأی حداقلی و پایداری‌چی‌های شکست‌خورده در انتخابات و تنش‌های روزافزونی که بر سر انتصاب جواد ظریف به سمت معاونت راهبردی رئیس‌جمهور، ایجاد می‌کردند، کارهایی کارستان انجام‌دهد.
او در راستای همگرایی و وفاق در سیاست داخلی، برای نخستین بار در چهاردهه اخیر، دو استاندار اهل تسنّن در کردستان و زاهدان و یک فرماندار زن در شهرستان دهگلان منصوب‌کرد؛ پزشکیان همچنین معاون رئیس‌جمهور در امور توسعه روستاها را باوجود سنگ‌اندازی‌های اهالی بهارستان، از بین نمایندگان اهل‌سنّت، انتخاب‌کرد. این‌ها همه جدای از پرشمار وزیر و معاون و مدیر زنی است که جسورانه به کارهای خطیر گمارده‌بود. همچنین با هماهنگی با قوّه‌قضائیّه، تنی چند از زندانیان سیاسی را از بند رهاند و اکثر استادان و دانشجویان اخراجی و محروم را به دانشگاه‌ها بازگرداند.
در همین بازه زمانی، برای اولین بار برای سیّدمحمد خاتمی، در سفر به استان یزد شرایط دیدار و گفتگو با مردم فراهم و اندکی از محدودیت‌ها برای ایشان کاسته‌شد. همچنین زمزمه‌های جدّی برای رفع حصر از آقایان مهدی کروبی، میرحسین موسوی و خانم زهرا رهنورد به گوش می‌رسد، که امیدواریم به‌طورکامل عملی شود.
عرصه سیاست خارجی نیز با توجه به شرایط خاص منطقه غرب آسیا و خاورمیانه در این ایّام شاید پرچالش‌ترین حوزه دولت چهاردهم بوده‌باشد. پزشکیان و تیم امورخارجه وی در این مدت با مسائلی روبرو شد که شاید در کل دوران پس از انقلاب هیچ دولتی تجربه نکرده‌بود؛ از ترور رهبران جبهه مقاومت(هنیه، نصرالله و سنوار) گرفته تا عملیات نظامی اسرائیل در لبنان و غزه و دست‌آخر سقوط باورنکردنی و سریع حکومت بشّار اسد در سوریه، که هرکدام می‌توانست دولتی را زمین‌گیر کند؛ اما عملکرد مطلوب و خردمندانه وزیرخارجه‌ایران یکی از بهترین بخش‌های کارنامه این دولت را تا بدینجا رقم زده‌است. ظاهراً اقدام برای حل مشکل پیوستن به FATF از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام در دستور کار است و خبرهای خوبی شنیده شده‌است.
از نظر نباید دور داشت که پزشکیان و یارانش، وارث دولتی بدهکار به بخش خصوصی و بانک‌هاست؛ فقط بدهی دولت به بانک مرکزی و شبکه بانکی در آغاز فعالیت، به ترتیب ۴۸۰ همت و ۱۵۶۰ همت و تورم سالانه در تیرماه ۱۴۰۳، ۳۵.۵ درصد بوده‌است. گذشته از همه اینها و در میانه ابرچالش‌های طاقت‌فرسایی که دولت چهاردهم با آن دست‌به‌گریبان است؛ از ناترازی‌ها در عرصه تولید و مصرف انرژی، معضل مزمن بنزین، مشکلات زیست‌محیطی و آلودگی هوا، مخاطرات منطقه‌ای که کیان ایران را تهدید می‌کند و… پزشکیان در دو مقوله‌ای که دستپخت جناح تندروی محافظه‌کار است، به زمین سفت خورده‌است؛ نخست مسأله فیلترینگِ بی‌دلیل و منطق و دوم شبه‌قانون موسوم به عفاف و حجاب که پشت درهای بسته و دور از چشم مردم ننوشته‌شده و هردو در تعارض با بدیهیّات اولیّه خِرَد و حزم و احتیاط است.
اصرار تدین‌کنندگان این نوشتار غیرقابل اجرا، بر تحمیل آن به دولت و ملّت، نه نشانه درد دین و اخلاق، بلکه نشانگر عمق کینه ایشان نسبت به رقیب انتخاباتیشان و در خوشبینانه‌ترین حالت، حاکی از ژرفای مسأله‌ناشناسی و موقعیت نسنجیِ آنان‌است. وقتی جماعتی این‌قدر نامتمیّز باشند که در بحبوحه تحولات ناخوشایند در پیرامون کشور و در میانهٔ برآمدن نظم و نظامی نوین در خاورمیانه که جز تهدید و تک‌افتادگی برای ایران و ایرانیان ندارد و در دوره‌ای که بیش از هرزمان دیگری این مرزبومِ کهن تشنه انسجام ملّی و اتحاد میان حاکمیّت و شهروندان است، بر ابلاغ نوشتاری سراسر ضدملّی و فاجعه‌آفرین، پای‌فشاری نمایند، چگونه می‌توان نسبت بدیشان بدبین نبود و آنان را دانسته یا ندانسته کارگزار دشمن محسوب نداشت؟ آن مایه نفوذی که مسؤولان امر نسبت بدان همواره هشدار داده‌اند و تعداد نفوذی‌هایی که در سال‌های اخیر در ارکان مختلف نظام کشف‌شده‌اند، بی‌اختیار ذهن آدمی را بدان‌سو سوق می‌دهد که آنان‌که از طریق اجرای چنین به‌اصطلاح لوایحی و قوانینی، بر طبل ناراضی‌تراشی و تحقیر مردمان این دیار می‌کوبند، ای‌بسا جاده‌صاف کن تحقق خواب‌های شومی باشند که دول متخاصم برای فروپاشی و تجزیه ایران دیده‌اند.
همین‌گونه است فیلترینگ و محدودسازی فضای مجازی برای ملّت نجیب ایران، که علاوه بر توهین به شعور این مردم بافرهنگ، موجبات خسارت‌های غیرقابل جبران اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را فراهم‌آورده و از همه مهمتر باعث عمیق‌تر شدن روزافزون شکاف میان ملت و حاکمیّت شده‌است؛ شکافی خطرناک که نمونه‌اش را در سوریه امروزین دیدیم و شنیدم و هنوز هم از آن حیرت‌زده‌ایم. وقتی دغدغه حاکمان، چیزی جز دغدغه شهروندان بوده‌باشد، وقتی دولتمردان و زعمای قوم، به چیزی جز رضایت مردمان خود بیاندیشند، بر سر دم و دستگاه حکمرانیشان همان خواهدآمد که در شامات شاهدش بودیم.
پزشکیان اما از همین دو ورطه دشوار هم سربلند بیرون آمد؛ اولی را با رایزنی با رهبری، فعلا مدیریت کرده و زیر بار اجرای آن نرفته و در دومی نیز فعلا اعضای شورای‌عالی فضای مجازی را مُجاب کرده که به‌تدریج دست و پای خود را از روی مجاری اینترنت بردارند و بدین کار بیهوه ادامه‌ندهند؛ البته اگر هاضمه سیری‌ناپذیر مافیای تولید و فروش فیلترشکن، که مهم‌ترین مانع تحقق وعده رئیس‌جمهور است، هَل من مَزید، سرندهد و به میلیاردها میلیاردی که در این چندساله عایدش شده، قناعت ورزد.
باید این را نیز خاطرنشان شد که برای خشکاندن ریشه این‌گونه مداخلات دشمن‌شادکن و جلوگیری از تخریب اعصاب و آزار روان مردمان ایران‌زمین، باید تصمیمات اساسی‌تری گرفت و اعمال بنیادین‌تری انجام داد و دستورهای شجاعانه‌تری صادر نمود؛ سرآغاز آن انحلال قانونی، این ده‌ها شورای عالی غیرقانونی می‌تواندباشد که همچون علف هرز در زمین مدیریت کشور طی سال‌های اخیر روییده، بخشی از فصول قانون‌اساسی را معطل گذارده و بسیاری از دولت‌هایی را که دل در گروه حکمرانی خوب داشته و درصدد توسعه کشور و رفاه شهروندان آن بوده‌اند، ناکام گذارده‌اند.
خوب است در تأیید مشی و روش پزشکیان، در حل و فصل بسیاری از امور حل‌ناشدنی، به نکته‌ای از زبان زنده‌یاد آیت‌الله‌العظمی حسینعلی منتظری اشاره‌کنیم؛ آن فقیه عالیقدر، در کتاب «انتقاد از خود»، عدم ارتباط مستمر و مؤثر خویش با رهبر وقت انقلاب را منشأ بسیاری از مشکلات و سؤءتفاهمات دانسته‌است؛ اشتباهی که ظاهراً دکتر پزشکیان از آن احتراز جُسته و برخلاف رؤسای جمهور پیشین حتی از فاش‌گویی رایزنی‌هایش با مقام رهبری ابایی ندارد.
درهرحال کشور عزیزمان ایران، در مقطعی از تاریخ معاصر خود قرار دارد، که بدخواهان، از هرکران تیر خصومت در کمان کرده و به خیال خامشان دندان تضعیف و تجزیه ایران تیز نموده‌اند؛ ازین روست که هرگونه آسیب به وحدت ملّی، از طریق دوستان کج‌اندیش نادان و دشمنان نفوذی کاردان، گناهیست کبیره و نابخشودنی؛ حتی اگر از سوی ۱۳۶ نماینده مجلسی باشد که خوفناک از انتشار اسامی خود، طی نامه‌ای سراسر توطئه‌اندیشانه، رفع فیلترینگ را هدیه‌ای شگفتانه به دشمن دانسته‌اند؛ یا از سوی اعضای شورای عالی فضای مجازی باشد که فرزندان برخی از ایشان در خارج از کشور از نعمت اینترنت بدون فیلتر متنعّمند!




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۲۶

سرمقاله
ترامپ و پیروزی نخبگان جدید آمریکا
فرجام یک دوران، پایان یک خاندان
آشورشناسی در بحران 

یادها و خاطره‌ها

نصرالله و حزب‌الله در یک نگاه
یادی از هاشم صفی‌الدین مرد شماره دو حزب‌الله 
یحیی سنوار، رهایی از محبس، در معرکه!

پرونده‌ای برای انجمن حجتیه و شیخ محمود حلبی

جستارگشایی
بود و نمود انجمن حجتیّه
مروری بر احوال، افکار و آثار شیخ محمود حلبی
مربع آآآ نامقدس
جبهه پایداری تداوم انجمن حجتیه نیست! (مصاحبه با احمد مازنی) 
شیخ‌محمود حلبی سرخورده از سیاست بود! (گفتگو با سیدجواد میری)
امروز بخش زیادی از امور کشور دست انجمن‌حجتیّه و جبهه پایداری است (گفت و شنودی با رسول منتجب نیا)………………………….
مسجدی کوچک با آدم‌هایی بزرگ

در اقیانوس خاطرات

آدم کسی نبودن(۴)؛ مرخصی از سیاست
پسر سوم مصدق 
به نام آزادی با آوای دکتر سید حسین فاطمی

کتابخانه خاطرات سیاسی

مهمان هاروارد
از نسل جان شیفته

مقالات خارجی

Mort de Lee Kuan Yew, fondateur de la cité-Etat de Singapour
The Singapore Story
Trump and the Triumph of America’s New Elite

برای تهیه نسخه الکترونیکی فصلنامه به سایت طاقچه مراجعه کنید.




پرونده اتوبوس ارمنستان

اتوبوس مرگ ارمنستان

(فصلی از کتاب یاس و داس)
نوشته: فرج سرکوهی

سیّدمحمّد خاتمی، آن رئیس‌جمهور به‌یادماندنی(۱۳۷۶-۱۳۸۴)مدّعی‌بود که مخالفان قدرتمندش در ساختار حاکمیّت، هر نُه‌روز یک بحران آفریده، مانع کامیابی دولت او شده‌اند. آن سیّد نجیب و محجوب، پُربیراه نمی‌گفت؛ دستکم یکی از همان بحران‌ها که رسانه‌ای گردید و بعدها به نام «قتل‌های زنجیره‌ای» معروف‌شد، کافی‌بود هر دولت مدرن و شِبهِ‌مدرنی را به پرتگاه سقوط بیافکند. بگذریم از این‌که شاید اگر هر دولتمرد دیگری به جای او بود، دستکم از افشای عامّ آن جلوگیری می‌نمود و برای خود و کابینه‌اش دردسر و برای نظام جمهوری‌اسلامی، هزینه درست نمی‌کرد. اما او که شبیه هیچ سیاستمدار دیگری در عصر خود نبود، بر سیاست اخلاقی و اخلاق سیاسی پای فشرد و با شهروندانش صداقت ورزید تا به‌قول خودش، ریشه این فتنه و انحراف را بخشکاند و دیگر هیچ نیروی امنیّتی، خیال حذف خودسرانه مخالفان و منتقدان سیستم را در سر نپروراند…




آدم کسی نبودن ( قسمت سوم )

آدم کسی نبودن

خاطرات میرعلی اشرف عبدالله پوری حسینی
(سید مهدی حسینی)
(بخش سوم)

ورود در میدان سیاست

تا ماجرای برگشتن شما از جبهه به تبریز و تصدی فرماندهی واحد مقاومت بسیج و واقعه اعزام سپاه محمد صحبت کردیم، حال بپردازیم به موضوع تصمیم شما برای شرکت در انتخابات مجلس سوم.
‌ من از مهر سال ۶۵ مسئول بسیج ناحیه تبریز و سپس منطقه ۵ باقرالعلوم شدم و بزرگ‌ترین رزومه کاری ما هم اعزام طلایه‌داران سپاهیان حضرت محمد (ص) در آذرماه همان سال به جبهه‌ها بود. اوایل سال ۶۶ آقای سید غلام وطنی خطیبی که مسئول تدارکات بسیج بودند به من گفتند: شما قرار است برای مجلس کاندیدا شوید. خندیدم و گفتم: نه. بعد به شکلی این مسأله را طرح کرد که من فکر کردم ایشان حامل پیغامی هستند.
بعد پرسیدم آقای خطیبی قصد گفتن مطلبی را دارید؟ از ایشان انکار و از من اصرار که آقا موضوع چیست و چرا این مسأله را با من مطرح کردید؟ بالاخره سر صحبت را باز کرد.
گفت: آقای حاج قلی رهبری، برادر شهید علی‌اکبر حسین‌پوررهبر، مرا فرستادند که از شما بخواهیم کاندیدا شوید.
بعدها برایم معلوم شد که ظاهراً آقای مهندس عبدالعلی‌زاده بزرگوار که نماینده دوره دوم مجلس از ارومیه بود با آقای حاج قلی رهبری و تعدادی دیگر از آقایان جلسه‌ای داشتند و از نمایندگان دوره دوم تبریز گله کرده بود که بعضی‌هایشان به لحاظ خط فکری در شأن تبریز نیستند و بهتر است که جایگزین شوند و ظاهراً آقای عبدالعلی‌زاده به آقای حاج قلی گفته بود، سراغ آدم‌هایی مثل سید مهدی حسینی بروید که هم جوان و خوش‌فکر هستند، هم احتمال رأی آوردنشان بیشتر است و ازاین‌دست داستان‌ها. دربارۀ آن موضوع بیشتر از این مطلبی ندارم که برایتان بازگو کنم. درهرحال این، تنها علامتی بود که قبل از انتخابات به من داده شد. واقعیتش این است که من این مطلب را شوخی انگاشتم و فکر کردم با من قصد شوخی دارند.
‌قبل از آن خود شما هیچ‌وقت به این موضوع فکر نکرده بودید؟
‌صلاوابدا. من نه وقتی که برای ستاد لشکر عاشورا رفتم و نه وقتی که مسئول بسیج بودم، اصلاً به این موضوع فکر نمی‌کردم که زمانی نماینده مجلس بشوم. واقعیتش این است من به چیزی غیر از جنگ و اتمام جنگ فکر نمی‌کردم و تمام فکرم این بود که برای اتمام جنگ چه باید کرد.
‌با نماینده‌های مجلس مراوده‌ای هم داشتید؟
‌صلاً، من با نمایندگان مجلس هیچ رابطه‌ای نداشتم. فقط یک خاطره‌ از انتخابات دوره دوم مجلس شورای اسلامی دارم که آن را هم نمی‌توانم بگویم. همین‌قدر بگویم در جایی، شاهد نوشتن تعرفه‌هایی به نیابت از شهدا و انداختن آنها در صندوق بودم. آن موقع نمی‌دانستم که این خشت کج چه دیواری را بالا خواهد برد دیوار کجی که با فروریختن آن انسان‌های بزرگواری زیر آوار دفن خواهند شد ای‌کاش از همان اول انقلاب قانون‌مداری در این کشور نهادینه و محترم شمرده می‌شد نه اینکه به هر دلیل و بهانه‌ای قانون کنار زده شود درهرحال از انتخابات همین‌قدر دیده و شنیده بودم.
‌تقلب‌کردنشان را دیده بودید؟
‌متأسفانه بله. تا اینکه گذشت و من هم با جدیت مشغول کار در بسیج بودم. در قلعه‌بابک و سرعین اردوگاه زدیم و در مشهد مکانی را فراهم کردیم و در پیام اردوگاه یامچی مرند را هم برپا کردیم، در این چهار جا اردوگاه زدیم و بسیجی‌ها را ساماندهی کردیم که گروه‌گروه آنجا بفرستیم و آموزش نظامی‌شان را پشتیبانی کنیم. سرگرم موضوع تدارکات، غذا و مسائلی ازاین‌دست، بودیم، در کنارش اعزام نیرو هم که بود. تا اینکه نوزده دی‌ماه سال ۱۳۶۶، دقیقاً می‌شود هفت سال و نوزده روز که از ورود من به سپاه گذشته بود، حاج‌آقای خوانساری مرحوم (که بعداً امام‌جمعه اسکو شدند) من را احضار کردند.
‌نماینده امام در سپاه بودند.
‌بله. ایشان مسئول دفتر نمایندگی امام در سپاه منطقه پنج بودند. صبح به سپاه رفته بودم و خدمت ایشان رسیدم.
گفتند: آقای حسینی چرا پس اقدام نکردید؟
گفتم: حاج‌آقا چه اقدامی باید می‌کردم؟
گفت: برای استعفایتان.
گفتم: چه استعفایی؟
گفت: بابا خودت را دیگر به آن راه نزن، همه شهر می‌دانند که شما قرار است کاندیدا شوید و نظر ما هم این است که شما کاندیدا بشوید و به مجلس بروید، آنجا اثرگذاری شما بیشتر است تا اینکه اینجا مسئول بسیج باشید.
این مطلب برایم خیلی عجیب بود، یعنی آمادگی‌اش را نداشتم. به‌هرحال بعد از اینکه از اتاق ایشان بیرون آمدم، آقای شمشیری (فرمانده سپاه) من را خواستند، با آن لهجۀ غلیظ اصفهانی‌شان گفتند: آقای حسینی چرا شما استعفا نمی‌دهید؟
ظاهراً تنها کسی که از موضوع خبر نداشت من بودم، همه در سپاه مدت‌ها این موضوع را تحلیل کرده بودند که چه کسی اگر کاندیدا شود رأی می‌آورد و چه کسی رأی نمی‌آورد و از جمله کسانی که فکر می‌کردند در صورت کاندیدا شدن رأی می‌آورد من بودم.
گمان می‌کردند که من مشغول گذاشتن جلسات عدیده و انجام هماهنگی‌ها هستم و من هم ازهمه‌جا بی‌خبر بودم. درهرحال از اتاق آقای شمشیری بیرون آمدم. آقای رضا عشرتی که معاون واحد پرسنلی بودند (ایشان ظاهراً هیچ‌وقت مسئول پرسنلی نشدند. نظرشان این بود آدم اگر مسئول شود حتماً زود عوض می‌شود، ولی اگر معاون باشد مدت‌ها در همان سمت می‌ماند و به همین خاطر هم مدت‌ها معاون پرسنلی مانده ‌بود) من را صدا زد و گفت: آقای حسینی این برگۀ استعفانامه، این فرم را هم بنویس و امضا کن که من همین امروز موافقتش را از تهران بگیرم، چون امروز آخرین روزی است که شما می‌توانید استعفا بدهید. من هم آنجا فی‌المجلس استعفانامه را امضا کردم و بعد ایشان یکی دو ساعت بعد فکس زدند و موافقت ستاد مشترک سپاه را (که ظاهراً از قبل صحبت کرده یا همان موقع هماهنگ کرده بودند) گرفتند. درهرحال به من گفتند: آقا شما به خانه‌ برگردید، شما دیگر از سپاه بیرون رفته‌اید و تسویه‌حساب کردند. همه چیز خیلی سریع، یعنی ظرف چند ساعت اتفاق افتاد، و من خودروی در اختیارم (که یک پیکان بود) و لوازم محدود دیگری، مثل اورکت و پوتین و لباس و لباس فرم (اسلحه نداشتم) را تحویل دادم و به خانه برگشم.
بین تحویل همه آن وسایل، تحویل دادن اورکت برای من خاطره‌ای دارد که بماند.
‌یک سؤال اینجا بپرسم، حقوق شما آن زمان چقدر بود؟
‌آن موقع چهارهزار و دویست تومان، یا چهارهزار تومان بود.
‌مجرد هم بودید؟
‌و مجرد هم بودم. البته آقایان گفته بودند کسانی که دانشجو هستند و به دلیل نیاز سپاه دو سال بمانند و نروند درس بخوانند، یک مقطع بهشان می‌دهیم. من هم دانشجو بودم و عملاً پنج سال و خرده‌ای تعویق ترم گرفته بودم، آن زمان من معادل فوق‌لیسانس باید می‌بودم و حقوقم باید بیشتر می‌شد که آن را نمی‌دادند و همان چهار هزار تومان را می‌دادند. یادم نیست بعدش حساب کردند یا خیر. اصلاً آن‌وقت، آدم این چیز‌ها خیلی برایش مهم نبود. ولی درهرحال چیزی که یادم است، حقوق من چهار هزار تومان بود، ولی می‌دانم که حقم بیشتر از آن بود، به‌خاطر همین تعویق ترم‌هایی که گرفته بودم باید مقداری بیشتر به من پول می‌دادند، حالا شاید بعدها مابه‌التفاوت را دادند شاید هم نه یادم نیست.
‌داستان تحویل‌دادن اورکتتان یادتان نرود.
‌بله. تحویل اورکت برایم خیلی جالب بود. بعد از هفت سال و نوزده روز که من پاسدار بودم و آن‌همه عناوین داشتم زمان تحویل وسایل، شخصی که این وسایل را تحویل می‌گرفت گفت: آقا از زمانی که شما آخرین اورکت خودتان را گرفتید، دو سال می‌گذرد، باید اورکتتان را هم تحویل بدهید؛ یعنی چهار سالش پر نشده بود، نمی‌دانم اورکت تنم بود یا در ماشین بود (زمستان و دی‌ماه بود) رفتم و آن را آوردم، گفت: نه این را نمی‌گویم، اورکت نو را بیاور، این قدیمی است (با خنده). خیلی برایم این برخوردها عجیب بود که خدایا دنیا اعتبارش چقدر است! که مثلاً آدم آن‌همه پست و مقام دارد و اینها الان اورکت نو و کهنه را …
‌گیر داده‌اند.
‌بله. گیر داده بودند، برو از خانه اورکت نو را بیاور.
قبلاً عرض کردم که نگاه من به عضویت در سپاه از زاویه انجام تکلیف بود و اعتقاد داشتم تا زمانی که سپاه و جنگ به وجود من احتیاج دارد نباید به زندگی خارج از سپاه فکر کنم و اینکه روزی سپاه به بگوید به‌سلامت بروید اتفاق خوشایند و مطلوب محسوب می‌شد حال چه برای کاندیداتوری مجلس و چه بدون هدف مشابه دیگر. درهرحال همان زمانی که من از سپاه استعفا دادم و بیرون آمدم، اخوی من آقای سید صالح که در جبهه معاون گردان بودند، در عملیات بیت‌المقدس ۲ در منطقه الاغلو جانباز شدند. پای ایشان رفته بود روی مین و پاشنۀ پایشان از بین رفته بود، ایشان را به بیمارستان تبریز آوردند. خیلی فاصله زمانی بین این دو اتفاق نبود، یعنی من نوزده دی‌ماه از سپاه بیرون آمدم و آقای سید صالح بیست و ششم همان ماه به فاصله یک هفته جانباز شدند این حادثه باعث شد من مدتی با ایشان سرگرم شوم، البته ایشان قبلاً در عملیات فتح‌المبین و بدر هم شرکت کرده و در عملیات بدر هم مجروح شده بودند. آن زمان اخوی معاون گردان سیدالشهدا (به فرماندهی آقای جمشید نظمی) بودند.
بیشتروقت‌ها برای سرزدن به ایشان به بیمارستان می‌رفتم، در اتاق ایشان چند مجروح جنگی دیگر هم بودند، کارم این بود که مثلاً برایشان دوتا لیمو آب می‌گرفتم که میل بفرمایند و آنجا می‌نشستم و صحبت می‌کردیم که حوصله‌شان سر نرود. چند روزی هم وقتم به این شکل سپری شد.
‌یعنی فعالیت تبلیغاتی و مانند این انجام نمی‌دادید؟
‌خیر. هیچ. اصلاً بلد نبودم و نمی‌دانستم کاندیدا شدن چه جوری است، چطور می‌شود تبلیغات کرد، یا چه اتفاقی می‌افتد یا اصلاً آیین‌نامه مجلس چیست. اینها را نمی‌دانستم، تنها چیز مهمی که من از کل وقایع مجلس دوره دوم به‌خاطر سپرده بودم این بود که وقتی رهبری فعلی و ریاست‌جمهوری وقت برای ثبت‌نام دوره دوم ریاست‌جمهوری‌شان اظهار بی‌میلی کرده بودند، و رهبری به ایشان فرموده بودند که باید کاندیدا شوید، و ایشان گفته بودند که اگر من کاندیدا شوم، شما خواهید گفت: آقای میرحسین موسوی را نخست‌وزیر کنید، من هم دلم نمی‌خواهد با ایشان کار کنم، به همین خاطر نمی‌خواهم کاندیدا شوم. رهبری گفته بودند که وظیفه تو این است که کاندیدای ریاست‌جمهوری شوی و مجبوری ایشان را هم به‌عنوان نخست‌وزیر معرفی کنی. یعنی هم شما سر جایت بایست و هم ایشان سر جایشان باشند، ظاهراً تعبیری هم از ایشان نقل شده است، (که دقیقاً نمی‌دانم دراین‌رابطه بود یا موضوع دیگر) که گفته بودند: پیامبر در زمان جنگ عبایش را هم عوض نمی‌کرد، حالا شما می‌خواهید رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر را عوض کنید، نمی‌شود. با همان شکلی که داریم جنگ را ادامه می‌دهیم باید به همان شکل باقی بمانیم و کسی نباید از جایش تکان بخورد، شما رئیس‌جمهور باش و ایشان هم نخست‌وزیر باشد و از این داستان‌ها.
‌یعنی از جناح‌بندی سیاسی فقط همین را می‌دانستید؟
‌ ما در جبهه و جنگ به موضوعات غیر از جنگ و به پایان رساندن جنگ فکر نمی‌کردیم و اصطلاحاً وقتی آش خیلی شور می‌شد ما متوجه می‌شدیم این را هم باید یادآور شوم که همین مقدار توجه من هم به این موضوع به دلیل حضور آقای عنایت اصغری‌زاده در ستاد لشکر بود؛ چون ایشان یک فرد کاملاً سیاسی بودند درهرحال این موضوع در مجلس دوم بازتاب داشت و شاید یکی از مهم‌ترین چالش‌های دوره دوم مجلس شورای اسلامی شد بازتابش هم این بود که وقتی رئیس‌جمهور برخلاف میل شان آقای میرحسین موسوی را به‌عنوان نخست‌وزیر معرفی کردند، در مجلس عده‌ای که از این ماجرا باخبر بودند گفتند: حالا که این‌طور است ما رأی نمی‌دهیم و بالاخره باید با رأی مجلس نخست‌وزیر انتخاب می‌شد، (همان داستان که یکی از آقایان گفت: پس بگویید دویست و هفتادتا پوزه‌بند از جماران برای ما بفرستند، ما هم بالاخره اینجا آدمیم و بحث مولوی و ارشادی را مطرح کردند که این فرمایش‌ها ارشادی است، نه مولوی و تکلیف آور نیست).
بالاخره بعد از آن جاروجنجال‌ها و آن نود و نه نفری که رأی منفی به آقای میرحسین موسوی دادند، به ذهنم خطور کرد که در مجلس جریانی وجود دارد و مقابل نظر صریح رهبری دارد خودی نشان می‌دهد، البته من هم معتقد بودم که بالاخره مجلس باید کار خودش را انجام دهد؛ ولی بهتر بود در زمان جنگ مسائل سیاسی باعث اختلاف اساسی نشود.
بهتر است از این فرصت استفاده کنم و موضوعی را یادآور شوم تا جایی که یادم می‌آید از این ۹۹ نفر کسی به دلیل مخالفت با نظر رهبر وقت انقلاب رد صلاحیت نشد و این مردم بودند که به بعضی از آنها رأی ندادند و باز یادمان است که وقتی از سران این تفکر کسانی به دوره سوم مجلس راه پیدا نکردند رهبری وقت آنها را در جای مناسبی بکار گرفت. در قوه قضاییه. در شورای نگهبان. یا … حال شما این رفتار را با رفتار آخر دوره سوم مقایسه کنید و یا با آخر دوره ششم مجلس که عده بسیار زیادی از نمایندگان با عنوان عدم التزام به اصل ولایت‌فقیه رد صلاحیت شدند و آبی از آب تکان نخورد این نیز از آن انحراف‌های بزرگ و خشت‌های کجی است که با فروریختنش عده بسیاری را از بین برد
اینها در ذهنم بود و می‌دانستم که از نمایندگان تبریز هم یکی، دو نفر در بین آن نود و نه نفر هستند، این را هم می‌دانستم که برخی از کسانی که دنبال من آمدند به این جهت بود که آن‌یکی، دو نفر کنار بروند و من جای آنها در مجلس بنشینیم. سن من در زمان ثبت‌نام بیست و شش سال و پنج ماه بود، من شهریور سال ۴۰ به دنیا آمدم و شهریور سال ۶۶، بیست و شش سال و دی سال ۶۶ هم بیست و شش سال و پنج ماه می‌شدم. آن موقع یکی از شرایط ثبت‌نام داشتن لااقل بیست و شش سال تمام بود. (حالا بعدها شد سی‌سال و بعد ظاهراً سی و پنج سال). من وقتی به‌عنوان نماینده تبریز انتخاب شدم، سومین نماینده جوان مجلس بودم، دو نفر جوان‌تر بودند، یکی آقای محمدحسین پودینه از زابل و دیگری هم آقای اکبرپور از نیشابور بودند. با این دو بزرگوار یکی دو ماه اختلاف تولد داشتیم و آنها به‌عنوان هیأت‌رئیسه سنی و منشی در روز اول انتخاب شدند، چون هیأت‌رئیسه سنی روز اول مجلس را اداره می‌کند، دوتا مسن‌ترین و دوتا کم‌سن‌ترین، جمعاً چهار نفر جلسه را اداره می‌کنند، بعد هیأت‌رئیسه موقت انتخاب می‌شود که جلسه دوم را هیأت‌رئیسه موقت اداره می‌کند، تا اینکه به حد‌نصاب برسد و اعتبارنامه دو سوم نمایندگان تصویب شود، آن‌وقت هیأت‌رئیسه یک‌ساله دائم انتخاب می‌کردند. آن زمان آقای انزابی دیگر نماینده محترم مردم تبریز رئیس سنی مجلس بود و اگر یکی از آن دو نفر هم رأی نمی‌آورد، من نیز یکی از کم‌سن‌ترین نمایندگان در هیأت‌رئیسه بودم؛ یعنی هم مسن‌ترین و هم کم‌سن‌ترین نماینده از حوزه انتخابیه تبریز بودند که این‌جوری نشد و من سومین نماینده جوان بودم، البته فکر می‌کنم جوان‌ترین نماینده حوزه انتخابیه تبریز در تاریخ مجلس شورای اسلامی من باشم.
درهرحال چند روزی در بیمارستان سرم به آقای سید صالح مشغول بود و بعد ثبت‌نام کردم. آن زمان آقای چیت‌چیان هم از سپاه بیرون‌آمده و کاندیدا شده و مسیر سیاسی را برای ادامه زندگی‌شان انتخاب کرده بودند. آقای هریسی هم که مدتی مسئولیت دفتر نمایندگی ولی‌فقیه در سپاه منطقه ۵ را داشتند، ایشان هم کاندیدا شده بودند. من، آقای چیت‌چیان و آقای هریسی منسوبین به سپاه کاندیدا بودیم. هر سه نفرمان هم در دوره سوم مجلس رأی آوردیم.
آن موقع سپاه احترام ویژه‌ای بین مردم داشت، هنوز جنگ تمام نشده بود و مردم پاسدارها را، به‌خصوص آنهایی که مدتی در جبهه بودند، به‌عنوان نیروهای خالص می‌شناختند و آنها را بسیار قبول داشتند. وقتی جنگ نباشد خیلی چیزها مشتبه می‌شود، ولی زمان جنگ مردم برای پاسدارها بسیار احترام قائل بودند. یادم است در ماه محرم وقتی که ما در همان خیابان اصلی شهر بین چهارراه شهید بهشتی (منصور سابق) و میدان ساعت، در دسته‌ای سینه می‌زدیم، تقریباً همه دسته‌های عزاداری دیگر تعطیل می‌شد، یعنی همه می‌آمدند دسته‌های عزاداری سپاه را همراهی می‌کردند. البته آن موقع سپاه هم واقعاً سپاه بود، نه در فعالیت‌های اقتصادی شرکت می‌کرد، و نه در زندگی شخصی مردم دخالت می‌کرد و فقط صحبت جنگ بود و مسائل مربوط به آن، و مردم هم اعتقاد زیادی به سپاه داشتند.
‌شما سه نفر ائتلاف کردید؟
‌خیر. به مفهوم انتخاباتی ائتلافی صورت نگرفت، اما معمولاً طرفداران ما مشترک بودند. سه نفر دیگر که رأی آوردند و نماینده مجلس شدند، آقای سیدحسین موسوی تبریزی، آقای سبحان الهی و آقای انزابی بودند. ما شش نفر نماینده تبریز شدیم. تا جایی که یادم است مرحله اول آقای سبحان الهی و آقای چیت‌چیان رأی آوردند.
‌شما برای مرحله دوم ماندید؟
‌بله. من برای مرحله دوم ماندم و درنهایت بین شش نفری که از تبریز انتخاب شدند من نفر پنجم انتخاب شدم.
‌یادتان است که مرحله دوم با چه کسانی رقابت کردید؟
‌خاطرم است که آقای انگجی و آقای ساریخانی بودند، اما در مورد دیگران خیلی دقیق یادم نیست و باید یادداشت‌های مربوط به آن زمان یا گزارش فرمانداری را نگاه کنم. احتمالاً آقای یعقوب انتظار قراملکی یا یکی دیگر از عزیزان هم بودند. درهرحال تصور من این است که رقبای اصلی ما آقای انگجی و آقای ساریخانی بودند، شاید هم اشتباه کنم، چون از آن موضوع سی و چند سال گذشته است. در مرحله اول عموماً به مساجد می‌رفتیم، و با مردم در مساجد صحبت می‌کردیم
‌ستاد داشتید؟
‌ستاد ما همان مغازۀ شوهر خواهرم، آقای میرحسن سید کنعانی بود. چهارراه ششگلان و عباسی و شهید بهشتی، کنار خشکشویی که الان قنادی مظلومی آنجاست. مرحوم پدر من هم ایام بازنشستگی معمولاً آنجا حضور داشتند و ستادمان همان جا بود و جای دیگری را اجاره نکرده بودیم، اصلاً بلد هم نبودیم ستاد تشکیل دهیم و آن زمان خیلی هم این مسائل باب نبود.
‌هزینه ستاد را چه جوری تأمین می‌کردید؟
‌ کسانی که ستاد را تشکیل می‌دادند اغلب نزدیکان و دوستان نزدیک بودند آقای کنعانی زحمات زیادی می‌کشیدند و سایر دوستان که من از نگرانی اینکه شاید کسی از قلم بیفتد اسم نمی‌برم نه‌تنها دستمزدی نمی‌گرفتند بلکه بخشی از هزینه‌های ستاد را هم تأمین می‌کردند خیلی عجیب است و من چیزی که یادم است حالا شاید هم اشتباه می‌کنم، ما برای مرحله اول و مرحله دوم چیزی حدود پنجاه هزار تومان خرج کردیم، بخشی از این مبلغ را یکی از دوستان پاسدار از حقوق ماهانه خودشان محبت کردند؛ چون برای حضورشان در ستاد و تبلیغات منع قانونی وجود داشت و انصافاً دوستان مراعات می‌کردند و مابقی را شما و دوستان دیگر عنایت کردید. آن زمان هزار تومان، دو هزار تومان برای خودش عددی بود، مثلاً الان به هرکسی بگویید هزار تومان، انگار گفته‌اید چندین میلیون تومان، نه یک اسکناس هزارتومانی، بلکه ده‌هزار ریال که هزار تومان می‌شود.
عرض کردم حقوق من آن زمان چهارهزار تومان بود. ستاد ما هم مغازه آقای کنعانی بود و اجاره نمی‌دادیم، یادم است یک طاقه پارچۀ سفید از تعاونی به کاندیداها دادند که از آن پلاکارد درست کنیم و روی آن مطلب بنویسیم. بعد از آنکه پلاکارد را جمع کردیم، تا مدت‌ها در خانه از آنها برای نظافت استفاده می‌کردیم.
‌آنها را از فرمانداری به شما دادند؟
‌بله. البته چون آن زمان نرخ‌ها دولتی و غیردولتی بود، به همه کاندیداها یک توپ پارچۀ سفید با نرخ دولتی داده بودند که به‌عنوان پلاکارد از آن استفاده کنند. اگر بیشتر از آن نیاز داشتیم باید آزاد می‌خریدم که مابه‌التفاوت داشت. دوستان زحمت کشیده و کلیشه آماده کرده بودند، پارچه را با هم روی زمین پهن می‌کردند و با کلیشه روی پلاکارد می‌نوشتند: ما به سید مهدی حسینی رأی می‌دهیم.
‌یادم است که تراکت‌های تبلیغاتی شما صورتی رنگ بود و روی آن نوشته شده بود: سید مهدی حسینی، دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف.
‌بله. آقای کنعانی شوهرخواهر من خیلی تأکید می‌کرد که کلمۀ دانشجو را حتماً بنویسد، باید بدانند که تو بی‌سواد نیستی و دانشجوی دانشگاه شریف هم هستی. ما هم به احترام دوستان که این تذکرات را می‌دادند اینها را می‌نوشتیم. آن موقع فضای کشور دست به‌اصطلاح «چپی‌ها» بود، انجمن اسلامی دانشگاه ‌تبریز و انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی دست بچه‌های به‌اصطلاح امروزی اصلاح‌طلب بود. فضای دانشگاه در اختیار آنها بود و رابطۀ آنها هم با من خوب بود و عرض کردم عموماً هم اهالی مسجد میزبان ما در مساجد بودند و ما را دعوت می‌کردند. البته ما از امکانات سپاه و بسیج اصلاً استفاده نمی‌کردیم، مسجد را هماهنگ می‌کردند و به مردم اطلاع می‌دادند، نوعاً هم مسجد پر می‌شد و زمانی که ما صحبت می‌کردیم معمولاً استقبال خوبی می‌شد و تنها مطلب سیاسی هم که آن زمان بر آن تأکید می‌کردم این بود که اگر به مجلس راه پیدا کنم به خاتمه جنگ و بسیج‌شدن کشور برای به سرانجام رسیدن جنگ کمک می‌کنم. همین بحث نود و نه نفر بود و غیر از این مطلب سیاسی مهم دیگری برای مطرح‌کردن با مردم نبود.
‌واقعاً اصطلاح خاتمه جنگ در سخنرانی‌های شما بود؟
‌صطلاح خاتمه جنگ به مفهوم اینکه ما صلح کنیم خیر، ولی می‌گفتیم: امکانات کشور را بسیج می‌کنیم که به قول شما در جنگ پیروز شویم و جنگ طولانی‌تر از این نشود. ولی آن زمان شاید در ذهن کسی نبود که شاید جنگ به شکل متارکه و به شکل‌پذیرش قطعنامه و صلح خاتمه پیدا کند، آن زمان چون ما هنوز شکست‌های آخر جنگ را تجربه نکرده بودیم و هنوز فاو، جزایر مجنون، برآمدگی شیلر و خیلی جاهای دیگر را داشتیم و فکر می‌کردیم اگر یک‌بار دیگر هجوم ببریم و تلاش کنیم، در جنگ می‌توانیم برگ برنده بیشتری را در دست داشته باشیم، البته این تفکر در برخی فرماندهان بسیار موثر جنگ چون ایت الله هاشمی رفسنجانی بود؛ ولی فرصت تحقق پیدا نمی کرد.
درهرحال مرحله اول گذشت و من حدنصاب لازم را کسب نکردم، البته آن موقع حدنصاب خیلی بالابود، برای مرحله دوم ماندم. ایام عید بود، فکر کنم اواخر فروردین سال ۶۷ بود که مرحله دوم برگزار شد و در مرحله دوم من رأی آوردم، البته در این فاصله (خاطره دانشگاه شریف را هم عرض کردم) چون من از سپاه بیرون‌آمده و استعفا داده بودم، قاعدتاً باید بهمن‌ماه به دانشگاه بازمی‌گشتم، این موضوع هم چند روزی وقت‌ من را گرفت، در این شرایط کاندیدا هم بودم، تهران آمدم و به دانشگاه رفتم؛ اما در خوابگاه جایی برای من نبود و مشکلاتی پیش آمد که خیلی اذیت شدم، به خوابگاه رفتم و از یک نفر خواهش کردم که من یکی، دو شب اینجا در اتاق شما مهمان باشم تا زمانی که برای خودم خانه اجاره کنم.
هفته اول یا هفته دوم بود به دانشگاه بازگشته بودم که دوباره موشک‌باران شروع شد و دانشگاه‌ها را بستند و خیال ما را هم راحت کردند، و من به تبریز برگشتم، در این فاصلۀ چندهفته‌ای (از نوزده دی‌ماه تا روز رأی‌گیری) که من درگیر دانشگاه شریف بودم، آن‌قدر بی‌خیال بودم که نمی‌دانستم در آن فرصت دو‌ماهه، برای رأی جمع‌کردن باید تبلیغات کرد، اصلاً با نحوۀ جمع‌کردن رأی و تبلیغات آشنایی نداشتم، تا اینکه بالاخره هفت خرداد سال ۶۷ رسید و من هم به مجلس رفتم، جالب هم این بود ‌که با مجلس آشنایی لازم را نداشتم، و خانه‌ای برای زندگی هم نداشتم و اصلاً با آیین‌نامه مجلس هم آشنایی کافی را پیدا نکرده بودم. البته شاید همه کسانی که برای بار اول به مجلس راه پیدا می‌کنند چنین باشند، تا جایی که یادم است، روز قبلش به منزل آقای هریسی رفتم که قم تشریف داشتند و از آنجا به تهران آمدم و سپس به مجلس رفتم.
دوره سوم مجلس مثل بقیه دوره‌ها که بسیاری از نماینده‌ها عوض می‌شوند، از دویست و هفتاد نماینده حدوداً دویست نفر عوض شده بودند، از بین آن نود و نه نفر مجلس دوره دوم تعداد زیادی رأی نیاورده بودند بعد از اینکه به مجلس راه یافتم، متوجه شدم ظاهراً سپاه در حوزه‌های دیگر انتخابات هم فکر کرده بود و کسانی را که می‌توانستند رأی بیاورند، به ثبت‌نام تشویق کرده بود. تعدادشان یادم نیست ولی شاید بیست الی سی نفر، کمتر یا بیشتر، مثل من بودند که هم پاسدار بودند هم به جبهه و جنگ رفته بودند، یا بعضاً هم نرفته بودند؛ ولی پاسدار بودند، چه‌بسا آنها را خود سپاه تشویق کرده و گفته بود که ما در مجلس مشکل داریم، آنجا به ما کمک کنید و بودجه در اختیار ما قرار بدهید، تا بتوانیم جنگ را کمی راحت‌تر اداره کنیم. آقای محمدحسین پودینه از زابل، آقای مصطفی مؤذن‌زاده از کرمان، آقای محمود آستانه از شازند اراک، آقای صفایی از اسدآباد همدان، آقای سوری لک از خرم‌آباد و ما سه نفر از تبریز از جمله این افراد بودیم. آقای پودینه از زابل و آقای اکبرپور از نیشابور جوان‌ترین نماینده‌ بودند.
‌یعنی از نظر سیاسی این یک استراتژی برنامه‌ریزی شده بود؟
‌تا حدودی بله. من بعدها متوجه شدم که آقایان سپاه نه فقط برای من بلکه برای کسان دیگری هم که می‌توانستند به مجلس بروند، خودشان راه را باز کردند و به آنها گفته بود ما به شما اینجا نیاز نداریم و مجلس بیشتر به حضور شما نیاز دارد. از جمله خاطراتی که دارم این است: روز اول چون تعداد کسانی که جدیدا به مجلس آمده‌ بودند، زیاد بود و همه هم تمایل داشتند آقای هاشمی را از نزدیک ببینند و با ایشان مصافحه کنند. آقای هاشمی گفت: من اذیت می‌شوم، خواهش می‌کنم با من مصافحه نکنید (باخنده) بعد از مصافحه کردن ابا کردند و من هم از دور این حالت ایشان را نگاه می‌کردم، به‌هرحال ایشان شرایط خاصی داشتند و شاید مصافحه با افراد مختلف که ریش بعضی از آنها خیلی سوزنکی بود واقعاً صورت ایشان را اذیت می‌کرد.
نکتۀ دیگری که من روزهای اول متوجه شدم، این بود که آقای هاشمی از موضوع تشویق نیروهای مثلاً روشن‌فکر سپاه برای ورود به عرصه انتخابات مطلع بود و بنابراین تدبیری برای توجیه نیروهای جدید به مجلس اندیشیده بود و حدس می‌زد که نیروهای جدید تلاش خواهند کرد که کل مجلس و دولت و امکانات را قبضه کنند و در اختیار جنگ قرار دهند. البته آقای هاشمی هم جنگ هم کشور را اداره می‌کرد و می‌دانیم که نمی‌شود همه چیز را در اختیار جنگ قرارداد، بالاخره آن زمان نزدیک به چهل میلیون آدم در کشور زندگی می‌کردند و آنها هم امکانات بهداشتی لازم داشتند و هم خوراک، مرغ، گوشت، پنیر، برنج و نان می‌خواستند، به دانشگاه و مدرسه نیاز داشتند، بالاخره برای تمام اینها هم پول لازم بود. آقای هاشمی تدبیری کرده و یکی، دو نفر از نماینده‌ها را مأمور کرده بود که ما را نسبت به مسائل کشورداری، مملکت‌داری و مجلس‌داری توجیه کنند.
‌آیین‌نامه‌ها را به‌صورت مکتوب به شما داده بودند؟
‌بله. آیین‌نامه‌ها را مکتوب در اختیار همه قرار داده بودند. البته بعضی از نماینده‌ها به مطالعه و توجیه علاقه‌مند بودند و برخی علاقه‌ای به این کار نداشتند، یا مثلاً بعضی‌ها مطالب تخصصی را قدری دیر متوجه می‌شدند. برای مثال در دوره ششم مجلس (حالا که خاطرات دوره سوم را دارم بیان می‌کنم) یکی، دو سال از مجلس گذشته بود، یکی از نمایندگان به من گفت: آقا می‌شود چند ساعتی وقت بگذارید و به من یاد بدهید که این قانون بودجه را چطور می‌خوانند و لایحه بودجه را چگونه تحلیل می‌کنند و من اگر بخواهم دنبال یک ردیف بگردم از کجا پیدا کنم؟ خُب همه که همه چیز را نمی‌دانستند، آیین‌نامه را هم بعضی‌ها دیر متوجه می‌شدند، شاید؛ مثلاً سه، چهار سال گذشته بود باز هم متوجه نمی‌شدند، ولی خدا را شکر من از همان اول که آیین‌نامه را خواندیم تا حدودی متوجه شدم که اعتبار‌نامه، کمیسیون، شعبه، یک‌فوریتی، دوفوریتی و سه فوریتی یعنی چه، اینها را بالاخره آدم باید بفهمد تا زمانی که حرف می‌زند در مجلس او را مسخره نکنند و بادقت به حرف‌هایش گوش دهند.
اینکه می‌گویم آقای هاشمی تدبیر کرده بود به‌خاطر این بود که ما نمایندگان جوان و بی‌تجربه خیلی بی‌گدار به آب نزنیم و مملکت‌داری را خراب نکنیم. آقای علی آقا محمدی یکی از کسانی بود که ما را از طرف آقای هاشمی توجیه می‌کرد و تصورم این است که از افراد خاص آقای هاشمی رفسنجانی بود. آقای هاشمی رئیس مجلس بود و آقای آقا محمدی هم خیلی با ایشان مأنوس بود و به نظرم صحبت‌هایی که آقای محمدی به ما منتقل می‌کرد حرف‌های آقای هاشمی بود، به او گفته بود که برو نماینده‌ها را توجیه کن. حالا ایشان در مورد جنگ، سیاست‌های کلی، سیاست‌ نه شرقی نه غربی و… مطالبی را می‌گفتند، الان برای اینکه رشته کلام بریده نشود، خیلی به عمق این مطالب وارد نمی‌شوم، منتها می‌خواهم بگویم داستان این‌گونه بود.
متأسفانه، دوره اول که ما به مجلس رفتیم، به فاصله اندکی در جبهه آن اتفاق‌های شوم افتاد، البته بعضی از این وقایع قبل از شروع مجلس هم اتفاق افتاده بود، برخی معتقد بودند که برخی رفتارهای بدون ملاحظه باعث افتضاح بارآمدن در جبهه‌ها شده است برای مثال انتشار خبر برگزاری انتخابات در فاو که گفته شده بود در آن شهر رأی‌گیری شد و فلان کس آن‌قدر رأی آورد، عراقی‌ها از آنجا فهمیده بودند که در فاو مثلاً چند نفر رزمنده وجود دارد و بعد حمله کرده بودند و فاو را گرفته بودند. البته من معتقدم که بحث بسیار عمیق‌تر از این حرف‌ها بود و شاید هیچ ارتباطی با انعکاس خبر برگزاری انتخابات در فاو نداشت. بعضی از این حوادث قبل از هفت خرداد سال ۶۷ و بعضی‌ها بعدش اتفاق افتاد، آخرش هم که وصل شد به بحث عملیات مرصاد که به‌قصد اشغال تهران ظرف سه روز ستون تانک‌ها را راه انداختند، اوضاع مملکت به حدی به‌هم‌ریخته بود که خود ما در مجلس گفتیم آقا دیگر اصلاً معنا ندارد که ما در مجلس بنشینیم، آقای هاشمی مجلس را تعطیل کنید که ما مجدد به جبهه برگردیم. برای آقای هاشمی نامه نوشتیم که دشمن باز هم به تهران نزدیک شده است، باید تدبیری بیندیشیم در اینکه چه کاری از دستمان برمی‌آید. ایشان هم ظرف چهل و پنج روز مجلس را تعطیل کردند. در همان فاصله‌ای که عملیات مرصاد اتفاق افتاد، من مجدد به تبریز برگشتم و لباس بسیج به تن کردم و به اردوگاه لشکر در نزدیکی عجب‌شیر رفتم، چند روزی آنجا بودیم و بعدش عملیات مرصاد انجام شد و آن حوادث اتفاق افتاد و قطعنامه را پذیرفتیم.
البته با شروع دوره سوم مجلس آقای هاشمی برای پایان‌دادن به جنگ تلاش خودش را افزایش داد و تصورم این است که این تلاش به‌خاطر قولی بود که ایشان به فرماندهان داده بود که اگر شما یک عملیات خوب انجام دهید، ما هم جنگ را تمام می‌کنیم، البته این قول به قبل از عملیات والفجر ۸ برمی‌گردد و آقای هاشمی نتوانستند به قول خودشان عمل کنند آن موقع فرمانده کل قوا و رهبر به‌شدت با هر صدای پایان جنگ به‌شدت برخورد می‌کرد، فکر کنم بیستم یا بیست و چندم تیرماه سال ۶۷ بود، ما هم تقریباً توجیه شده بودیم که دیگر نمی‌توانیم جنگ را به این شکل نظامی پیروز شویم، از آن طرف هم آقای هاشمی با بعضی‌ها لابی می‌کرد که به‌نوعی همه به امام فشار بیاورند که دیگر به جنگ خاتمه دهد، ایشان هم در آن فاصله بیانیه‌ای دادند که در آن نوشته بود: «امروز هرگونه تردید درباره جنگ و ادامه آن خیانت به خدا و رسول خداست» (این جمله‌ هنوز هم در گوشم طنین‌افکن است). این جمله اصطلاحاً آب پاکی را روی دست همه ریخت، بعضی‌ها می‌گفتند اگر همه تا نفر آخر کشته نشویم این جنگ را تمام نخواهند کرد و برای پایان جنگ راه سیاسی وجود ندارد و خیلی عجیب است که به فاصله کمتر از یک ماه (مردادماه) جام زهر را نوشیدند و قطعنامه را قبول کردند.
‌در این فاصله بالاخره اتفاقاتی رخ داد که دیگر امام موضع خود را عوض کرد، شما به‌عنوان یکی از نمایندگان مجلس، آن زمان از لابی‌های پشت پرده خبر داشتید؟
‌موضوعی را که من به یاد دارم و همه شنیده‌اند این بود که آقای هاشمی توانست آقای میرحسین موسوی و آقای محسن رضایی را با خودش همراه کند، یعنی از این آقایان نامه‌ای گرفت و نزد رهبری برد و ایشان جام زهر را نوشید. نامه را آقایان میرحسین موسوی و محسن رضایی و رئیس ستاد مشترک ارتش که الان اسمشان یادم نیست امضا کرده بودند و حکومت به‌غیراز اینها فرد قابل‌اتکای دیگری برای جنگیدن نداشت، آقای محسن رضایی فرمانده سپاه بود و رهبری کشور به پشت‌گرمی سپاه تمایل به ادامه جنگ داشت، همراه‌کردن آقای محسن رضایی و آقای میرحسین موسوی و امضاگرفتن از آن دو در شرایط بسیار خاص آن‌وقت و با آن بیانیه تند رهبری وقت کشور فی‌الواقع هنر سیاسی آقای هاشمی بود که اینها را با خودش همراه کرده ‌بود.
‌آقای ظهیرنژاد بود.
‌آقای ظهیر‌نژاد.
شاید اگر آقای هاشمی این نامه را چند ماه زودتر تهیه می‌کرد، ایران برای پایان جنگ از موضع برتر قدم می‌گذاشت، ولی تا جبهه‌ها دوباره به هم نریخته بود کسی به محدودیت منابع و ضعف امکانات در ادامه جنگ توجه نمی‌کرد. این مطلب را تا فراموش نکرده‌ام، یادآور شوم، بعدها که آیت‌الله خمینی رحلت کردند و آقای خامنه‌ای شدند رهبر انقلاب، ما به‌عنوان نمایندگان مجلس به دیدار عمومی ایشان رفته بودیم و این جمله را که برای شما نقل می‌کنم، از زبان خود ایشان و بی‌واسطه شنیدم، همه‌جا هم منتشر شد، منتها چون خودم شنیدم برایم خیلی اهمیت دارد. آقای خامنه‌ای گفتند: «اینکه می‌گویند حرف مرد یکی است کاملاً اشتباه است، حرف مرد هزار تاست، امروز این حرف را می‌زند، فردا مصلحت جامعه چیز دیگری ایجاب می‌کند و حرف دیگری می‌زند، یعنی چه که حرف مرد یکی است، این حرف اصلاً درست نیست». آقای خمینی هم لابد به همین مطلب می‌اندیشید که من یک ماه قبل، سه هفته قبل چنین حرفی زدم، «که تردید در مورد ادامه جنگ خیانت به خداست» آن حرف مال سه هفته قبل است و امروز به این نتیجه رسیدم که باید جنگ را تمام کنم.
البته از آن جلسه هم برای ما نقل کردند که آقای هاشمی این نامه را می‌برد و امام آن را می‌بیند و بعد در مورد اینکه چه باید کرد و چه نباید فکر می‌کنند، آقای هاشمی پیشنهاد می‌کند که اجازه بدهید من در نمازجمعه بگویم که قرار است جنگ را خاتمه بدهیم و قطعنامه را بپذیریم، اگر مردم همراه شدند، می‌گوییم امام اجازه داده بود و اگر مردم ما را به تف و لعنت بستند، شما من را عزل کنید و خودتان جنگ را ادامه بدهید و بگویید که آقای هاشمی خیانت کرد و نظرش با ما یکی نبود و یکی دیگر را جای من بگذارید که جنگ را ادامه دهد. ظاهراً رهبر انقلاب اول این پیشنهاد را قبول می‌کنند و می‌گویند تدبیر خوبی است، اما بعد از رفتن آقای هاشمی درحالی‌که هنوز چند قدم دور نشده بود، به احمد آقا می‌گویند که ایشان را صدا بزنید و به آقای هاشمی می‌گوید که این مردانگی نیست، اگر به این نتیجه رسیدیم که جنگ را تمام کنیم من خودم می‌گویم و مسئولیتش را هم خودم می‌پذیرم و اگر هم مردم چیزی خواستند به من بگویند، چرا به تو بگویند به خود من بگویند و این تدبیر بسیار عالی بود و از ایشان هم غیر از این انتظار نمی‌رفت، بالاخره رهبر باید با مردمش روراست باشد و اگر هم قرار است زمانی مسأله‌ای ناخوشایند پیش آید، باید آن را بپذیرد.
‌مسئولیتش را بپذیرد؟
‌بله. آدم خیلی مردانه باید این مسأله را بپذیرد، نه این‎که بگوید من نبودم و دنبال کسی دیگر بگردد، همچنین باید خیلی صریح با مردم حرف بزند و هم شجاعت این را داشته باشد که خودش حرفش را پس بگیرد، نه اینکه به شکل دیگری. اینها نکات مهمی هستند.
‌من را مجبور کردند و من از اول مخالف بودم و…
‌بله به‌هرحال.
‌ظاهراً آن زمان یک جلسه غیرعلنی هم برگزار شد و شماها را قانع کردند.
‌ین موضوع بعد از آن چهل و پنج روز تعطیلی مجلس بود. البته فکر کنم آن چهل و پنج روز هم به آخر نرسیده بود، چون موضوع قطعنامه پیش آمد و ما زودتر برگشتیم و در تمام این مدت مجلس تعطیل نشد.
بله نامه‌ای را که خطاب به رهبر انقلاب نوشته بودند، آوردند و برای ما خواندند که در آن نوشته ‌بودند سپاه و ارتش می‌گویند برای ادامه جنگ تعداد زیادی هواپیما و تانک می‌خواهیم، و کل بودجه کشور هم بسیار اندک است و کل بودجه را هم نمی‌شود که دودستی تقدیم سپاه و ارتش کنیم، چون کفایت نیازهای حداقلی مردم را نمی‌کند و مردم گرسنه می‌مانند، دست‌خالی با گوشت و تن بسیجی‌ها و مردم هم که نمی‌توانیم مقابل تانک و هواپیمای دشمن بجنگیم، بالاخره ما هم باید هواپیما و تانک داشته باشیم.
تعداد تانک و هواپیمایی که خواسته بودند دقیق یادم نیست، ولی یادم است که در نامه به تعداد هواپیما، تانک، تجهیزات و تسلیحات اشاره شده بود. آن زمان هم که جنگ نفت‌کش‌ها بود و نمی‌توانستیم نفت را صادر کنیم و آقایان می‌گفتند که برای صادرات هر بشکه نفت هفت دلار به ما پول می‌دهند، شش دلارش صرف بیمه و حمل‌ونقل می‌شود یک دلار برای ما باقی می‌ماند، یعنی نفت را بشکه‌ای یک دلار می‌فروختیم و با آن کشور را اداره می‌کردیم و روزگار بسیار تلخ و سختی بود.
انصافاً هم سیاست‌مدارها باید در این روزهای سخت و تلخ به داد مملکت برسند و الا اگر در چنین روزهای سختی به داد مردم نرسند، چه فرقی با مردم عادی دارند. الان در کشور ما هر روز همه یک‌جور گلایه‌مندند یعنی نانوا، شاطر، وردست، بقالی، خشکشویی، راننده، راننده تاکسی، خلبان، نمی‌دانم مهندس، مدیرکل، نماینده مجلس، وزیر، معاون رئیس‌جمهور، خود رئیس‌جمهور همه گلایه می‌کنند. از چه کسی گلایه می‌کنید برادر من آخر نمی‌شود که آدم همیشه گلایه کند، عده‌ای باید در چنین شرایط سختی جلو بیایند و برای حل مسائل ایده‌ای پیشنهاد دهند، حالا این ایده خوب یا بد است، اگر بد بود شما بهترش را بگویید اگر هم خوب بود به آن عمل کنیم. اگر من را لعنت هم می‌کنند عیبی ندارد، ولی کشور نجات پیدا کند.
واقعیتش این است که الان هم به نظر من شرایط ما عین شرایط تیر سال ۶۷ است و باید یک اتفاق بیفتد و سیاستمداری مثل آقای هاشمی قضیه را لخت و عریان مطرح کند. تصور من بر این است ‌که آمادگی در رهبری برای حل مسأله باید وجود داشته باشد، به‌هرحال باید کشور نجات پیدا کند، ولی آن نسخه‌ای که باید پیچیده شود و ایشان هم قبول کند و ما از این مرحله عبور کنیم، آن نسخه را یا نمی‌نویسند یا خوب نمی‌نویسند، یا نمی‌دانم دارد چه اتفاقی می‌افتد که آن‌قدر کشش می‌دهند، امیدواریم که ان‌شاءالله از این مرحله عبور کنیم.
‌ببخشید، قبل از اینکه به قول شما از این مرحله عبور کنیم، من یادم است آن زمان گفتند که مثلاً شما حتی در نمازخانه مجلس خوابیدید. آن ریزه‌کاری‌ها را هم برای ثبت در تاریخ می‌گوید.
‌واقعیتش این بود که من در تهران خانه‌ای نداشتم، نمایندگان دوره دوم مجلس هم‌خانه‌های سازمانی را خالی نکرده ‌بودند و مجبور بودم ماه‌های اول را در مجلس بیتوته کنم. آنجا اتاقی ‌را همراه با دو، سه‌تا پتو به ما دادند و شب‌ها آنجا می‌خوابیدیم، اواخر شهریورماه بود که به ما یک آپارتمان دادند، خانۀ سازمانی مجلس کوچه صابری (ساختمان چهارده واحدی) کنار مجلس بود، چهارطبقه قدیمی‌ساز و کهنه بود، پاکیزه نبود و فکر کنم هفتاد و چهار یا هفتاد و شش متر هم مساحت اعیانی‌اش بود، آشپزخانه کوچکی داشت و…
‌شما آن موقع مجرد بودید؟
‌من وقتی که به مجلس رفتم مجرد بودم. تیرماه با همسرم ازدواج کردم. البته مراسم نامزدی ما، اینکه من خواستگاری کنم و ایشان به من جواب مثبت بدهند، مربوط می‌شد به یک سال قبل که آن زمان نه بحث مجلس بود نه بحث کاندیداتوری و من پاسدار بودم.
یادم است که من یک‌بار قبل از خواستگاری از همسرم، از خانمی دیگر خواستگاری کردم.
ایشان پرسید شما چه کاره‌ای؟
گفتم: من پاسدارم.
گفت: می‌خواهی تا آخر پاسدار باشی؟
گفتم: نه، منتظرم جنگ تمام شود. من دانشجوی دانشگاه شریف هستم و بعد از جنگ درسم را ادامه می‌دهم. گفت: خُب شما می‌خواهید چهار سال درس بخوانید و ما قرار است در این مدت چگونه زندگی کنیم؟
دیدم ایشان خیلی اهل حساب کتاب هستند، و آن ازدواج سر نگرفت، اما در مراسم خواستگاری از همسرم سرکار خانم اشرف آقازاده ایوبی ایشان دیگر این سؤال را از من نپرسید، به‌هرحال هم خودش بسیجی بود و هم اینکه دید من پاسدار هستم و هم‌فکر هستیم و گفت خدا بزرگ است ان‌شاءالله خدا روزی ما را می‌رساند. خواستگاری زمانی بود که من پاسدار بودم و ایشان هم قبول کرده بود، منتها عقد را گذاشته بودیم که ایشان از دبیرستان فارغ‌التحصیل شوند، چون آن موقع ایشان سال چهارم دبیرستان را سپری نکرده بودند و باید صبر می‌کردیم مقطع دبیرستان‌ را تمام می‌کرد و بعد عقد می‌کردیم، چون در دبیرستان خانم‌هایی را که ازدواج می‌کردند دیگر به دبیرستان راه نمی‌دادند و می‌گفتند حتماً باید مجرد باشید، ما هم احتیاط کردیم که درس‌خواندن ایشان در مقطع چهارم‌ دبیرستان تمام شود، خردادماه درس ایشان تمام شد، دوم مرداد ۶۷ عقد کردیم و مهرماه که چهار، پنج‌ماه از آغاز به کار دوره سوم مجلس می‌گذشت، به تهران آمدند و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
‌در همان خانه؟
‌بله. ما چهار سال در همان خانه سازمانی مجلس بودیم، در همان خانۀ هفتاد و خرده‌ای متر که خیلی هم سرووضع درستی نداشت. یادم است که آن زمان به همه نماینده‌ها یک دستگاه خودروی نیسان پاترول به‌صورت اقساطی دادند، آن نیسان پاترول را فروختم و یک دستگاه پیکان خریدم و با مابه‌التفاوتش بعضی از قرض‌ها را پرداختم که بخشی از آن به ایام انتخابات مربوط می‌شد. آن مابه‌التفاوت آن زمان برای ما کمک بزرگی بود.
‌حقوق شما چقدر بود؟
‌حقوقی که مجلس در سال ۶۷ به من پرداخت می‌کرد، تا جایی که یادم است نه هزار تومان بود، البته بعد از کسورات (خالص دریافتی) و چون پرسیدید عرض می‌کنم. من و همسرم بودیم، بچه هم نداشتیم، ماشین پیکان هم آن‌قدر ماشین پرخرجی نبود، البته مهمانمان زیاد بود، معمولاً از حوزه انتخابیه مهمان می‌آمد و ما هم جایی نداشتیم، در همان خانه هفتاد و شش‌متری از مهمان‌هایمان پذیرایی می‌کردیم، مهمان هم معمولاً زیاد می‌آمد و خانۀ ما هم خیلی کوچک بود، ولی درهرحال پذیرایی می‌کردیم. واقعیتش آن نه هزار تومان کفایت نمی‌کرد و کم می‌آوردم.
‌شنیدم تدریس هم می‌کردید.
‌بله. ازآنجاکه اوضاع زندگی ما خوب نبود و من هر ماه پول کم می‌آورم، به یکی از نمایندگان مجلس گفتم که ریاضیاتم خوب است و می‌توانم تدریس کنم، هفته‌ای چند ساعت تدریس‌کردن کمک خرجی ما می‌شود، ایشان هم لطف کردند، کنار مجلس یک دبیرستان بود، من را با آقای سبحانی (مدیر دبیرستان) آشنا کردند و من آنجا ریاضی جدید تدریس می‌کردم و پولی که به من می‌دادند برایم خیلی اهمیت داشت، با آن پول چاله‌چوله‌هایم را پر می‌کردم و زندگی‌مان این‌گونه می‌گذشت.
‌آن زمان نمایندگان مجلس امتیازهای دیگری نداشتند؟
‌من تنها امتیازی که در چهار سال مجلس داشتم همین بود که به‌صورت قسطی یک نیسان پاترول به ما دادند که ما آن را فروختیم به‌جای آن یک ماشین پیکان خریدیم و مابه‌التفاوتی که برایمان ماند تقریباً صرف پس‌دادن قرض‌هایمان شد، تقریباً اندکی از آن برای ما باقی ماند و این تنها مصیبت من نبود، من دانشجوی شریف هم بودم، حالا دیگر تعویق ترم هم نمی‌توانستم بگیرم و از طرف دیگر خودم را متعهد می‌دانستم که هم پاسخگوی حوزه انتخابیه و هم در مجلس باشم، خیلی فعال بودم، در مجلس و کمیسیون امور دفاعی مجلس یک‌تنه کار چند نفر را انجام می‌دادم (فرصتی باشد بعداً عرض می‌کنم) با این شرایط دانشگاه هم می‌رفتم، از هفتاد و دو واحد درسی بیست واحد که قبلاً پاس کرده بودم و پنجاه واحد را سینه‌خیز گذراندم و خیلی اذیت شدم، شب‌ها بیدار می‌ماندم، آن‌قدر تحت‌فشار بودم که آخر دست‌هایم را بالا بردم و تسلیم شدم، دیگر نمی‌توانستم ادامه دهم، درس‌خواندن در رشتۀ مهندسی برق صنعتی شریف بااین‌همه کار به‌هیچ‌وجه جور در نمی‌آمد و من هم آدمی نبودم که به کسی رشوه بدهم و بگویم که من نماینده مجلس هستم برایم نمره قبولی رد کنید، البته دانشگاه هم دانشگاهی نبود که با توصیه نمره بدهد واقعاً درس می‌خواندم، اگر هم نمی‌خواندم نمرۀ صفر، دو یا هشت به من می‌دادند و مشروط می‌شدم، اوضاع کارنامه‌ام خیلی خراب ‌شد، درهرحال هفتاد و دو واحد خواندم و دیگر نتوانستم ادامه دهم، درس را رها کردم تا اینکه بعدها (سال ۷۶) با تغییر رشته و دانشگاه مهندسی صنایع را ادامه دادم و آن هم داستانش جداست.
رسیدیم به مقطع قبول قطعنامه و اینکه شما آن زمان تازه نماینده مجلس شده بودید، از یک وقفه و تعطیلی به‌خاطر عملیات مرصاد صحبت کردید و فرمودید به مجلس برگشتید. فکر می‌کنم شهریورماه سال ۶۷ باید باشد، از آن زمان به بعد من فکر می‌کنم که اتفاقات خاصی مانند پایان جنگ، عملیات مرصاد در آن مقطع زمانی تا عید رخ‌داد و رخداد مهم دیگر ماجرای عزل آقای منتظری بود. اگر آن زمان اتفاق مهم دیگری در آن مجلس پیش‌آمده است، خودتان بفرمایید.
بله همین‌طور که فرمودید مردادماه سال ۶۷ ایران قطعنامه را پذیرفت و یک شوک اقتصادی بزرگ هم به کشور وارد شد و قیمت دلار تنزل خیلی زیادی داشت و می‌گویند بسیاری به مشکل برخوردند حتی عده‌ای سکته کردند.
‌قیمت همه چیز ظاهراً پایین آمد.
‌بله به‌هرحال از یک فروپاشی به یک وضعیت باثبات رسیدیم و معلوم بود که یک شوک اقتصادی اتفاق می‌افتد.
آن فاصلۀ زمانی یک‌ساله تا خرداد سال ۶۸ و فوت آیت‌الله خمینی، با سه سال بعد مجلس متفاوت است، چون بعد از آن فوت رهبر انقلاب، رئیس‌جمهور وقت رهبر شدند، آقای هاشمی که آن زمان رئیس مجلس بودند رئیس‌جمهور شدند و آقای کروبی رئیس مجلس شدند و در واقع از شهریور سال ۶۸ ما با چیدمان جدیدی در کشور مواجه شدیم و البته روش اداره کشور توسط رهبر انقلاب با روش اداره کشور توسط رهبری بعدی کمی متفاوت بود. وقتی رهبر انقلاب زنده بودند کسانی که آن زمان به آنها «چپی» یا بعدها «اصلاح‌طلب» گفته می‌شد نزد رهبر انقلاب بیشتر …
‌محبوب بودند.
‌محبوب و مقرب بودند و حرفشان بیشتر به کرسی می‌نشست، البته وقتی ورق برگشت، کسانی که خیلی مقرب نبودند نزدیک شدند و این چرخه یک نقطه انعطاف و عطف در اداره امور کشور داشت و اتفاقی بسیار بزرگ بود که دیگر از سال ۶۸ تا به امروز در این سی و چند سال نقطه عطف این‌چنینی نداشته‌ایم. به‌هرحال وارد یک وادی جدید شدیم و دوره سوم مجلس را پشت سر گذاشتیم و می‌بینید که آخر دوره سوم باز به جنجال کشیده شد. من دو دوره‌ که نماینده مجلس بودم، هر دو دوره جنجالی بود، یعنی هم دوره سوم هم دوره ششم بسیار جنجالی بود، تا آنجایی که ذهنم یاری کند به بعضی از نکات آن اشاره خواهم کرد.
‌فکر می‌کنم کمیسیونی که اول تشریف بردید، برای روایت نقطۀ شروع خوبی برای کارهای شما در مجلس باشد. از همان اول به کمیسیون دفاع رفتید؟
‌من تمام چهار سال دوره سوم، عضو کمیسیون امور دفاعی و مخبر کمیسیون بودم، دوره ششم در کمیسیون اقتصادی بودم؛ اما مخبر نبودم که آن هم به وقتش توضیح خواهم داد. در کمیسیون امور دفاعی دوره سوم مجلس بسیاری از بزرگان نیز بودند.
‌رئیس کمیسیون چه کسی بود؟
‌آقای رسول منتجب‌نیا رئیس کمیسیون بودند و آقای دکتر حسن روحانی (رئیس‌جمهور فعلی) آن‌وقت عضو کمیسیون امور دفاعی مجلس بودند مرحوم محتشمی‌پور و آقای موسوی ممسنی از علمای مجمعی کمیسیون بودند و حاج آقای شرعی از روحانیون تندرو و اصول‌گرای مجلس نیز عضو کمیسیون بود، ایشان نماینده محترم مردم قم بودند. این آقایان عضو کمیسیون بودند و آقای حسن‌بیگی نماینده دامغان که ایشان هم از بچه‌های جهاد و البته متمایل به جبهه چپ یا اصلاح‌طلب امروزی بودند، آقایان آستانه ذبیح اله صفایی، محمدحسین پودینه و سوری لک از جمله اعضای کمیسیون که همگی قبل از مجلس پاسدار بودند. مرحوم آقای فخرالدین حجازی نیز عضو کمیسیون امور دفاعی بودند.
یادم است که آقای منتجب‌نیا رئیس و آقای محتشمی نایب‌رئیس بودند، آقای روحانی هم به این جهت که در هیأت‌رئیسه بودند، سمتی در کمیسیون نگرفته بودند و معمولاً هم کمتر کمیسیون تشریف می‌آوردند، ولی عضو کمیسیون امور دفاعی بودند. اساساً آشنایی من با آقای روحانی و متقابلاً شناختی که ایشان از من داشتند به همان دوره سوم مجلس کمیسیون امور دفاعی برمی‌گشت. ما در آن یک سال قبل از فوت رهبر انقلاب در کمیسیون امور دفاعی کارهای سنگینی داشتیم، مجلس در دوره دوم قانون ارتش را کلاً به‌هم‌ریخته بود. ارتش گروه‌گروه بود افسران، درجه‌داران، ستوان‌یاران، کارمندان و همافران هرکدام در دسته‌ای جداگانه حضور داشتند، یعنی هرکس با یک مدرک تحصیلی و برای کاری وارد ارتش شده بود، مثلاً در هوانیروز عده‌ای به‌عنوان ستوان‌یار هوانیروز، در وزارت دفاع افزارمندان کارمندان و در نیروی هوایی همافران و … بالاخره گروه‌گروه بودند. نمایندگان در دوره دوم مجلس قانونی جدید برای ارتش نوشته بودند و همه را در یک ردیف و دسته قرار داده بودند، گفته بودند نظامی‌ها یک تا بیست درجه، کارمندان یک تا بیست رتبه، بعد آنها را تطبیق داده بودند، مثلاً رتبۀ کارمندان از هشت و هفت، ستوان‌یاران از شش و پنج و افسران از درجه نه شروع شود. برای کل ارتش یک قانون جدید وضع کرده بودند که البته معلوم بود یک ارتش دویست، سیصد هزارنفری وقتی که از ده، دوازده گروه وارد یک گروه می‌شوند، تبعات بسیاری نیز داشت و بسیار گلایه‌مند بودند.
یادم است چندین درخواست و شکایت به کمیسیون دفاع آمده بود. اگر اشتباه نکنم قانون جدید ارتش هم سال ۶۶، اواخر دوره دوم تصویب شده بود و تا زمانی که اجرایی شود و مشکلات یا بازخوردش آشکار شود، دوره سوم مجلس شروع شده بود. مغز متفکر این کار آقای طیب نماینده محترم دوره دوم مجلس در کمیسیون دفاعی بود، یعنی ایشان قانون جدید ارتش را نوشته بود که فی‌الواقع هنرش این بود که همه نظامی‌ها و کارمندان ارتش را در یک سیستم قرار داده بودند، در یک قانون و با یک فرمت و فرمول، کار بسیار دشواری بود و بازخوردش هم این بود که همه خود را با دیگری مقایسه می‌کردند، مثلاً چرا فلان فرد با مدرک و سنوات کمتر از من جایگاه بهتری دارد، و دائم مقایسه می‌کردند.
یادم است چند گونی نامه و شکایت به کمیسیون آورده بودند، و آقایان دیدند که ظاهراً من سرم درد می‌کند برای این قبیل کارها، گونی‌ها را به من سپردند، من هم گونی‌ها را روی زمین ریختم، چند هزار نامه بود، آنها را دسته‌بندی و موضوع‌بندی کردم. فرض کنید سیصد تا نامه با یک متن مشابه آمده بود، آنها را کنار گذاشتم و یکی را برداشتم، به همین صورت چند صد تا نامه را خلاصه کردم که حرف و مطلب اصلی آنها چیست و باید چه‌کار کرد. کار سنگینی بود و نیاز به حوصله داشت، ولی این کار را انجام دادم.
مجلس باید قانون حقوق و مزایای ارتش را بررسی و تصویب می‌کرد در قانون جدید ارتش درجه و رتبه را به‌هم‌ریخته بودند و اصطلاحاً به قول خودشان آن را به جامعه بی‌طبقه توحیدی تغییر داده بودند. بحث حقوق و مزایا به همین دلیل از پیچیدگی بالایی برخوردار شده بود. دولت لایحه را داد و حالا این درجه و رتبه‌ها که پس‌وپیش شده و کنار هم چیده شده بود، بازخوردش را در حقوق و مزایا نشان می‌داد، یعنی مردم سر برج که حقوق می‌گرفتند، می‌فهمیدند که احیاناً سرشان کلاه رفته است یا خیر، همچنین محاسبۀ قانون حقوق مزایای ارتش کار بسیار سختی بود؛ ولی به لطف خدا من این کار را انجام دادم. آن زمان کامپیوتر و لپ‌تاپ نبود، یک ماشین‌حساب نه‌چندان پیشرفته، آقای ناخدا نور صالحی از نیروی دریایی ارتش که در وزارت دفاع یا ستاد مشترک ارتش کار می‌کردند و در جلسات ما شرکت می‌کردند به من هدیه داده بود، ایشان وقتی که دید کارم خیلی سنگین است، گفت که بعضی از کارها را به این ماشین‌حساب بده که برایت انجام دهد و به من کمک کرد. ما برای شاغلین و بازنشسته‌ها نیز کاری بسیار دشوار انجام دادیم، چند ماه کار کردیم و نسخه‌ها و طرح‌های مختلف و اعداد را کنار هم چیدیم و ضرایب را درست کردیم که اگر ضریب هرکدام چقدر باشد چه اتفاقی می‌افتد. قانون حقوق و مزایا یک فرمول داشت و چهارتا ضریب به آن می‌خورد، این چهارتا ضریب را بایست محاسبه می‌کردیم که کسی گلایه‌مند نباشد و کار بسیار پیچیده‌ای بود، هم برای شاغلین هم برای بازنشسته‌ها، چون این ضرایب بالاخره یک جایی در بازنشستگی هم اثر داشت.
‌برای خودتان مشاور داشتید؟ چون کار خیلی فنی است.
‌خیر. البته از اطلاعات آقایانی که از نیروهای مسلح در جلسات ما شرکت می‌کردند، استفاده می‌کردم. کار بسیار پیچیده‌ای بود، جلسات کمیسیون می‌گذاشتیم و آقایان از ارتش، ستاد مشترک، از نیروهای مختلف، نیروهای هوایی، دریایی، زمینی و از وزارت دفاع تشریف می‌آوردند و من سعی می‌کردم همه را گوش کنم. روزی که در کمیسیون امور دفاعی نشسته بودیم و گزارش تهیه شده توسط من در خصوص لایحه حقوق و مزایای ارتش مطرح شده بود آقایی از سابوب (سازمان بیمه و بازنشستگی ارتش) آمده بود و سن و سالی از ایشان گذشته بود، وقتی از ایشان خواستند که اظهارنظر کند، به من اشاره کرد و گفت: ایشان برای اینکه لایحه را به شما گزارش کند اطلاعات زیادی از من خواسته است، بعضی از اطلاعاتی که ایشان از من خواسته از تاریخ تشکیل سازمان بیمه و بازنشستگی ارتش در سال ۱۳۰۴ تا به امروز هیچ‌کس این اطلاعات را نخواسته است، ایشان اولین‌بار بود که این اطلاعات را از ما خواستند.
با همان اطلاعات و وسایل بسیار محدود نمودار کشیده بودم که اگر این ضریب به‌جای عدد دو، دو و یک‌دهم، دو و دو دهم یا دو و سه دهم شود چه اتفاقی می‌افتد، و اینها را در جلسه رسمی کمیسیون توضیح می‌دادم. خدا را شکر اگرچه کار سنگینی بود؛ ولی الحمدالله تقریباً با رضایت‌مندی بسیار گسترده انجام شد، البته نه اینکه همه راضی باشند چون نمی‌شود همه را راضی کرد، خدا خودش هم نمی‌تواند همه را راضی کند، چه برسد به ما بندگانش. ولی با رضایت‌مندی بسیار بزرگ، قانون حقوق و مزایای ارتش در دوره سوم مجلس در کمیسیون امور دفاعی انجام شد. به‌جرئت می‌توانم بگویم این کار توسط من انجام شد، یعنی خوب و بدش باشد برای من، خیلی زحمت برای آن کشیدم. با این توصیف که آن‌وقت بیست و هفت سال بیشتر سن نداشتم کارهای بسیار دشوار دیگری هم در مجلس انجام دادم.
قانون بسیار دشوار دیگری که دقیقاً یک سال از عمر من را به خودش اختصاص داد، قانون مقررات استخدامی سپاه بود که حدود ۲۲۸ تا ماده داشت، تا مدتی لایحه دولت را نگه داشته بودم، اینکه لایحه چه بود و گزارش کمیسیون ما چه بود، واقعاً یک سال از عمرم را برایش گذاشتم. یک تیم بسیار قوی از سپاه می‌آمد و آقای علی لاریجانی که آن زمان قائم‌مقام رئیس ستاد مشترک سپاه بودند در بعضی از جلسات حاضر می‌شدند، گروهی نیز از نیروی انسانی تشریف می‌آوردند، آقایانی که الان دیگر اسامی بعضی از آنها یادم نیست، آقای عندلیب، آقای تولایی امیری و دیگر آقایان که از ستاد کل نیروهای مسلح تشریف می‌آوردند، معمولاً هفت، هشت یا ده نفر از آقایان سپاه می‌آمدند و من به‌تنهایی مقابل آنها می‌نشستم و سطر به سطر، ماده به ماده، کلمه‌به‌کلمه، قانون مقررات استخدامی سپاه را توضیح می‌دادم.
یادم است که آن زمان آقایان یک گردش کاری خدمت رهبری داده و از ایشان اجازه گرفته بودند که فصل تطبیق لایحه را که با تصویب فرماندهی کل اجرا می‌شد دوباره در کمیسیون به بحث نگذاریم. از دیگر کارهایی که من آن زمان انجام دادم این بود که پیشنهاد دادم، حالا که ما داریم با شما همکاری می‌کنیم، چرا از فرماندهی کل اجازه می‌گیرید همین را در قانون بنویسید. آنها نیز مجدداً گردشکار کردند گفتند که مجلس دارد قانون سپاه را می‌نویسد و نظرش این است دستورالعملی را که ما به تصویب شما رسانده‌ایم و فصل تطبیق شده است (درجات سپاه را با مقررات فصل تطبیق به پرسنل اعطا می‌کردند)، این را هم در قانون بنویسید، ایشان هم موافقت کردند. ما هم این فصل تطبیق را در مواردی با نظر خود آقایان اصلاح کردیم و در قانون آوردیم.
‌یعنی آیت‌الله خامنه‌ای؟
‌بله. انجام این دو کار در مجلس بسیار دشوار بود، هم قانون حقوق و مزایا برای ارتش، هم قانون مقررات استخدامی برای سپاه، خیلی کار پیچیده‌ای بود، ولی با صرف حوصله این کارها را انجام دادم. به همین خاطر دوستان لطف خاصی در حق من داشتند و می‌دانستند که من تا به آخر چیزی نرسم و به عمق و صحت آن پی‌نبرم آن را گزارش نمی‌کنم. این اطمینان برایشان حاصل شد و اصطلاحاً در کمیسیون من را اذیت نمی‌کردند، وقتی گزارش می‌دادم آقایان، وزارتخانه‌ها و دولت بودند و معمولاً اعتماد می‌کردند و مصوبات به‌راحتی در کمیسیون مطرح می‌شد، در صحن مجلس هم به ما اعتماد کرده بودند و قانونی به آن تفصیلی را در مجلس دوره سوم توانستیم به تصویب برسانیم. قانونمندشدن سپاه یک یادگاری بود. قانون و مقررات استخدامی سپاه بعد از جنگ و بعد از دوران دفاع مقدس اجرا شد و کاری بسیار بزرگ بود.
تا از این بحث کمیسیون امور دفاعی بیرون نیامده‌ایم و وارد بقیه مسائل نشده‌ایم نکته‌ای را عرض کنم، زمان حیات رهبر انقلاب و اواخر جنگ که آقای هاشمی هم فی‌الواقع همه‌کاره جنگ بود، قصد این بود که سپاه و ارتش در هم ادغام شوند و به‌عنوان مقدمه برای شروع این کار دولت لایحه تشکیل وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح را مطرح کرد. قبل از آن برای ارتش وزارت دفاع و برای سپاه وزارت سپاه تشکیل شده بود، برای نیروهای مسلح دوتا وزارتخانه داشتیم که آقای شمخانی وزیر سپاه و تیمسار جلالی وزیر دفاع بودند.
این لایحه آمد و از جمله کارهایی که کمیسیون امور دفاعی انجام داد و من هم نقش ممتازی در آن داشتم این قانون بود که به‌موجب آن دو وزارتخانه یکی شدند و وزارتخانه‌ای با نام وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح تشکیل شد. مشابه این اقدام در مورد نیروی انتظامی هم صورت گرفت، یعنی تشکیل نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران نیز محصول همین دیدگاه در حاکمیت و همراهی مجلس شورای اسلامی است. قبل از آن کمیته انقلاب اسلامی، شهربانی جمهوری اسلامی ایران و ژاندارمری جمهوری اسلامی ایران جداگانه مشغول فعالیت بودند، ژاندارمری و شهربانی و کمیته در هم ادغام شدند و نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران تشکیل شد که این کار هم مربوط به همان دوره مجلس است که عرض کردم.
مجلس شورای اسلامی قانون تشکیل وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح را که لایحه‌اش را دولت داده بود، تصویب کرد. وزارتخانه‌های سپاه و ارتش در هم ادغام شد، بعد از آن باید سپاه و ارتش در هم ادغام می‌شدند، در این فاصله با رحلت رهبر انقلاب مواجه شدیم، بعد از رحلت ایشان رهبری اظهار تمایل کرده بودند که مسائل مربوط به نیروهای مسلح را خودشان سروسامان دهند و تمشیت کنند و آقای هاشمی عملاً استعفا داد و کنار گذاشته شد و رهبر خودشان هدایت و مدیریت نیروهای مسلح را برعهده گرفتند و معتقد بود که ارتش و سپاه هرکدام باید سر جای خودشان قرار بگیرند، و قانون ادغام دو وزارتخانه و مقدمۀ ادغام نیروها نیمه‌کاره ماند.
‌در مجلس ادغام ارتش و سپاه و انجام این کار حتی به‌صورت تلویحی مطرح شده بود؟
‌بله. مثلاً وقتی لایحه دولت آمد آقایانی که برای دفاع از لایحه آمده بودند همین‌ها را به ما می‌گفتند، اینکه قرار است ارتش و سپاه را با هم ادغام کنیم و این لایحه مقدمه ادغام نیروهاست، ابتدا وزارتخانه‌ها، و بعد سپاه و ارتش را با هم ادغام می‌کنیم. در اواخر فروردین‌ماه سال ۶۸ اولین جلسات برای بررسی این لایحه با حضور وزرای دو وزارتخانه در کمیسیون امور دفاعی مجلس شروع شد. در این جلسه آقایان با صراحت از ادغام نیروهای مسلح سخن می‌گفتند و حتی تشکیل ستاد کل نیروهای مسلح را که در اواخر جنگ و باتدبیر آقای هاشمی رفسنجانی صورت‌گرفته بود مقدمه مهم این ادغام‌ها عنوان کردند و می‌گفتند یک فرمانده، یک ستاد کل، یک وزارتخانه، یک نیروی هوایی، یک نیروی زمینی و یک نیروی دریایی باید داشته باشد. البته یکی از دلایل مهم این نوع ادغام‌ها صرفه‌جویی در بودجه نیروهای مسلح نیز بود مملکت توان تأمین دو نیروی مسلح گسترده به نام سپاه و ارتش را نداشت و بخش اعظمی از بودجه کشور صرف بخش دفاعی کشور می‌شد و این امر باعث می‌شد توسعه کشور با کندی صورت بگیرد و یا در برخی زمینه‌ها متوقف شود
‌یعنی این اتفاق زمان نخست‌وزیری آقای میرحسین موسوی بود؟
‌بله آن زمان قانون اساسی اصلاح نشده بود و پست نخست‌وزیری وجود داشت و آقای میرحسین موسوی زیر نظر نماینده فرمانده کل قوا (آقای هاشمی رفسنجانی) ستاد کل نیروهای مسلح را اداره می‌کردند.
‌رئیس‌جمهوری هم آقای خامنه‌ای بود؟
‌بله.
‌آن زمان هر لایحه‌ای که از دولت می‌آمد، باید رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیر آن را می‌فرستاد؟
‌رئیس‌جمهور. البته آن زمان تولیت و تمشیت امور نیروهای مسلح به دست آقای هاشمی رفسنجانی بود و ایشان هم معتقد بود این ادغام باید انجام شود، لابد حمایت رهبر انقلاب را برای انجام این کار گرفته بودند؛ لذا همه در این مسیر بودند و آن زمان ریاست‌جمهوری هم در کارهای نیروهای مسلح خیلی دخالت نمی‌کردند و آقای هاشمی این کارها را انجام می‌دادند و به‌واسطه صحبت‌هایی که در کمیسیون می‌شد کاملاً برای ما معلوم و مشخص بود که این اتفاق باید بیفتد، البته شروع شد؛ ولی تمام نشد.
‌شما موافق بودید؟
‌بله. البته من با مسائل سیاسی‌اش کاری ندارم، ولی می‌خواهم بگویم برای کشوری مثل ایران با این درآمد و منابع، انصافاً هزینه نیروهای مسلح خیلی بالا بود.
‌الان این را می‌فرمایید. من درمورد آن زمان می‌پرسم.
‌بله. همان موقع را عرض می‌کنم. اطلاعاتی که من از بودجه کل کشور و از بودجه نیروهای مسلح داشتم کمتر کسی داشت، یعنی آن‌قدر ریز شده بودم که دیگر همه چیز مانند موم در دستم بود، از روی کتاب قانون بودجه سنوات قبل را تحلیل کرده بودم، باحوصله قانون ۶۵، ۶۶، ۶۷ و ۶۸ را خوانده بودم. در ایام بودجه از جمله افراد فعال بودم، دائم در مورد حذف و اضافۀ قوانین یا انجام بعضی از کارها پیشنهاد می‌دادم، به حدی مسلط بودم که می‌دانستم برای آموزش‌وپرورش چند درصد بودجه تخصیص‌داده‌شده است، بهداشت درمان و نیروهای مسلح چقدر وزن دارد.
آن زمان ردیفی داشتیم که به آن ردیف پنجاه سی چهل و یک می‌گفتیم، ردیف تقویت بنیه دفاعی بود، خود آن یک عددی بود؛ یعنی غیر از بودجه‌ای که به سپاه، ارتش و وزارت دفاع می‌دادند، یک ردیف تقویت بنیه دفاعی داشتیم که از دوران جنگ بازمانده بود و اکثر کارهایی را که نیروهای مسلح انجام می‌دادند با آن ردیف بود، یعنی تمام ساخت‌وسازهایشان، کارهای تحقیقاتی، یا تولید، پرکردن انبار مهمات و خرید تسلیحات، هم از همین‌جا بود.
‌یادتان است که آن زمان کلاً بودجه دفاعی کشور چند درصد از تولید ناخالص ملی یا چند درصد از کل بودجه بود؟
‌در یک سال پایانی جنگ مجموع اعتبارات سپاه ارتش وزارت دفاع و ردیف تقویت بنیه دفاعی اندکی از بیست و پنج درصد درآمد عمومی دولت بالاتر بود که به‌مرورزمان این نسبت کم شد، البته نیروهای مسلح شامل نیروی انتظامی هم می‌شود، ولی در این محاسبات منظور نیروهای مسلح نظامی مدنظر است، بنابراین بخشی از اعتبارات وزارت کشور و اعتبارات خود نیروی انتظامی، سربازها، کادر بازنشسته‌ها و ارقام متعدد دیگر در این تحلیل منظور نشده‌اند.
‌اگر از کمیسیون دیگر نکته‌ای برای گفتن نمانده است، مقداری به وقایع سیاسی بپردازیم. قبل از اینکه برسیم به فروردین سال ۶۸، آن زمان جو سیاسی مجلس اکثریت با به‌اصطلاح «چپ‌ها» بود، درست است؟
شما آن زمان خودتان را در کدام گروه تعریف می‌کردید؟
‌واقعیتش این است که من به رهبر انقلاب علاقه‌مند بودم و خودم را مقید می دانستم از نظرات ایشان تبعیت کنم و اما برای خودم نیز استقلال رأی قائل بودم، یعنی مانند ماشین امضا نبودم که هرکسی بگوید دستور آمد، ما بگویم: چشم، بالاخره به عقل خودم هم مراجعه می‌کردم.
من ماجرای سیزدهم آبان سال ۵۸ را برای شما مثال زدم که آقایان گفتند من هم پرسیدم که چه کسی چنین حرفی به شما زده است، بعد دیدم که خیلی قانع‌کننده نیست، همراهی نکردم. گرچه آن آقایان هم خیلی انسان‌های شریف و محترمی بودند. این که عرض می‌کنم در دوره ششم بیشتر خودش را نشان داد که آن زمان اصلاح‌طلب‌ها در کشور جزء اپوزیسیون بودند، یعنی به‌نوعی در جبهه مخالف قدرت قرار داشتند، مثلاً آن ماجراهایی که ختم می‌شد به تحصن‌ها و اعتصاب‌ها و نامه نوشتن‌ها و… من در هیچ‌کدام شرکت نکردم. بااین‌وصف که خودم هم جزء اصلاح‌طلب‌ها بودم، اما برای خود استقلال قائل بودم و هرجایی احساس می‌کردم که حرکتی ولو متعلق به اصلاح‌طلب‌ها درست نیست، در آن مشارکت نمی‌کردم. ولی این‌طور هم نبود که مثلاً از ده تا تصمیمی که آنها می‌گرفتند با نه تا مخالفت کنم، بالاخره آنها هم آن‌قدر فهم و شعور داشتند که در بسیاری موارد بهترین تصمیم را می‌گرفتند. موضع‌گیری می‌کردند من هم همراهی می‌کردم، اما از ده تصمیم شاید در نه، هشت یا هفت‌تا با آنها همراهی می‌کردم.
مثلاً در مورد جنگ من به‌شدت با خاتمه جنگ موافق بودم و وقتی فرمایش‌های رهبر انقلاب را در تیرماه سال ۶۷ شنیدم، هضمش برایم خیلی سخت بود که خدایا با این اوضاع هنوز ما داریم بر طبل جنگ می‌کوبیم، خیانت به خدا و به رسول خدا برایم خیلی تلخ و سخت بود که خدا تا کی می‌خواهد این وضعیت ادامه پیدا کند که البته به یک ماه نکشید موضوع حل شد. ولی درهرحال اینکه می‌گویم ته دلم استقلالی برای خودم قائل بودم، به این شکل که اعلام مخالفت نمی‌کردم؛ اما تمایل هم نداشتم جنگ ادامه پیدا کند که الحمدالله این‌طور هم شد، حادثه‌ای که از بعد قطعنامه تا خرداد است منتهی می‌شود به فوت رهبر انقلاب و سیاسی‌ترینش همان اتفاق‌هایی است که بعد از عملیات مرصاد افتاد. منافقین سوار تانک شدند، اطلاعیه دادند و تمام نیروهایشان را بسیج کردند که تهران را به‌صورت نظامی فتح کنند، خدا را شکر بالاخره نیروهای مسلح هم جلوی آنها ایستادگی کردند و همه منافقین را از بین بردند و بازخورد آن عملیات برخوردی بود که با تعدادی هوادار منافقین که در زندان‌ها بودند صورت گرفت،.
‌شما هم خبر داشتید؟
‌من از این اتفاق‌ها خبر نداشتم، واقعیتش این است که نه کسی پیش ما چیزی گفت و نه شکایت و گلایه‌ای کرد، آن زمان هم که اینترنت و فضای مجازی نبود.
‌یعنی کلاً مجلس را در جریان این کار قرار ندادند؟
‌من اصلاً در جریان نبودم، یعنی اصلاً نمی‌دانستم چنین اتفاق‌هایی دارد می‌افتد و کار هم بسیار محدود و در یک فضای بسته داشت انجام می‌شد، اصلاً یادم هم نمی‌آید که در مجلس و از تریبون مجلس کسی نسبت به این مسائل معترض شده باشد، چون بالاخره اگر کسی معترض بود، من متوجه می‌شدم.
یادم است دوره ششم مجلس یکی از نمایندگان مجلس، آقای لقمانیان را به‌خاطر اظهاراتش توسط قوه قضاییه بازداشت کردند، هر روز نمایندگان مجلس پشت تریبون که می‌آمدند، از آن سه دقیقه استفاده می‌کردند و می‌گفتند: وقتی نماینده مجلس نتواند در مورد مسائل سیاسی اظهارنظر کند، دیگر مجلس به چه درد می‌خورد، جمع کنیم و برویم. آن‌قدر گفتند و تکرار کردند، تا اینکه یک روز آقای کروبی – خدا حفظشان کند – ساعت ده بود که گفت من دیگر نمی‌توانم این مجلس را اداره کنم، یا آقای لقمانیان را آزاد می‌کنید یا من نمی‌توانم مجلس را اداره کنم و زنگ تعطیل را زدند و مجلس را تعطیل کردند، همان روز ساعت دوازده و نیم یا یک آقای لقمانیان به مجلس آمد و با ما نهار خورد، یعنی با تعطیلی مجلس دو ساعت طول نکشید که آقای لقمانیان را آزاد کردند.
خدا حفظشان کند آقای طلایی نیک از نمایندگان بسیار محبوب و محترم دوره ششم، گرچه جزء اصول‌گراها بود و جزء اصلاح‌طلب‌ها نبود؛ ولی انسان بسیار شایسته‌، پاک و سالمی بود و من دوستش داشتم، البته دیگر از دوره ششم به بعد من ایشان را ندیدم و قاعدتاً از همان خاطرات دوره ششم استفاده می‌کنم. ایشان خیلی کمک کرد و کارهایی انجام دادند که آقای لقمانیان را ظهر به مجلس آوردند و از روز بعد شروع به کار کرد.
چنین گزارش و خبری در دوره سوم مجلس اصلاً و ابداً نبود، بالاخره اگر بود خبردار می‌شدیم که در جلسات خصوصی و عمومی موضوع و مطلب چیست. آن زمان فضا هم خیلی سنگین بود؛ چون همه از عملیات مرصاد برگشته بودیم و متوجه شده بودیم که آن سازمان قصد داشت مسلحانه وارد پایتخت شود و آنجا را بگیرد. احیانا اگر هم کسی مطلع شده بود می‌گفت: کسی که این کار را می‌کند باید پای لرزش هم بنشیند، نباید این کار را می‌کردند، حالا باید این‌طوری تلافی کرد. منتها گفته نمی‌شد که مثلاً کسی که فقط روزنامه آن سازمان را می فروخته و اصلاً به افراد موثر این سازمان هم ارتباطی ندارد و اشتباهی کرده است، و فقط سمپاتی و هواداری آنان را کرده است بدون محاکمه اعدام می شود. این مسائل مطرح نبود و چنین فضایی بود که منافقین حقشان است حالا که با تانک می‌آیند که ما را بکشند ما هم باید آنها را بکشیم. البته در این بحثی نیست و اصلاً روی کره زمین شما نظامی پیدا نمی‌کنید که معتقد باشد اگر کسی در مقابل نظام اسلحه دستش گرفته است و ب‌جنگد، با او مماشات کنند، هیچ نظامی به مخالفین مسلح خودش رحم نمی‌کند.
‌به مخالفین در زندان چطور؟
‌عرض کردم آنها که اسلحه به دست گرفته باشند و برای کشتن به خیابان آمده باشند، کسی از آنها حمایت نمی‌کند، می‌گویند: کسی که اسلحه گرفت تو را بکشد تو هم او را بکش، اما بحث کسی که اسلحه دستش نیست جداست، آن دیگر جرم سیاسی است، این فرد می‌گوید: آقا من اسلحه دستم نگرفتم؛ اما به تو فحش می‌دهم، می‌گویم مرگ بر تو و حکم شعار مرگ بر تو اعدام نیست، بله هروقت نارنجک و اسلحه دستم گرفتم، آن زمان که می‌خواهم تو را بکشم، اسلحه گرفتم تو هم برخورد خشن بکن.
بله اسلحه به دست گرفتی، می‌شوی محارب و آن حکمش جداست، ولی کسی که اسلحه و نارنجک به دست نگرفته است، قصد انتحار و کشتن کسی را ندارد، کسی که حرف می‌زند را نمی‌کشند.
حال اینکه از میان آن عده‌ای که آن زمان کشته شدند چند نفر حرف زده بودند و چند نفر هم سابقه درگیری مسلحانه داشتند. ولی قضاوت عمومی الان این است کسانی که اسلحه به دست نگرفته بودند هم اعدام شده اند، این عدالت نبوده است و نباید این‌طوری می‌شد. در همه جای دنیا هم همین‌طور است، کسی که اسلحه به دست نگرفته ولو شعار مرگ داده باشد حکمش اعدام نیست، نهایتا حکم آن مدتی زندان است.
‌تا آخر دوره مجلس هم شما خبردار نشدید؟
ا‌صلاً. موضوع بزرگتر از این هم مربوط به آیت‌الله منتظری بود که مطرح نشد. ایشان هم به خاطر موضع‌گیری‌هایش از جمله در مقابل همین اعدام‌ها به یک چهره اپوزیسیون تبدیل شد، چهره‌ای مخالف، و ختم شد به اینکه از قائم‌مقامی عزل شد. منتها فضای مجلس از این موضوع دور بود، یعنی اصلاً به بازی گرفته نمی‌شد، اصلاً مطرح نمی‌شد یا لااقل من چیزی در مجلس نمی‌شنیدم، شاید عده‌ای در جلساتی دیگر این موضوع را تحلیل می‌کردند، ولی من از وجود چنین جلساتی چیزی یادم نیست. لابد جلسات و حرکت‌هایی در مجلس بود؛ چون اواخر دوره سوم مجلس یادم است تعداد قابل توجهی از نمایندگان مجلس در حمایت از آقای منتظری اطلاعیه و بیانیه دادند، مطالبی نوشتند و آن‌ را امضا کردند، و همین امضاها هم موجب رد صلاحیتشان شد ، مثل امضاکنندگان اعتصاب و تحصن پایان دوره ششم، و نامه‌ای نوشتند و امضا و تحصن کردند، گفتند اینها هم جزء متحصنین‌اند و باید رد صلاحیت شوند.
اواخر دوره سوم هم این نامه را که در حمایت آقای منتظری نوشته شده بود، ملاک برای رد صلاحیت قرار دادند، حتی یکی از آن آقایان که امضا کرده بود، اسمش سیدعبدالله حسینی، نماینده محترم بندر لنگه بود، در ایام انتخابات تبریز، عده‌ای سیدعبدالله حسینی را با من اشتباه گرفته بودند و بعضی از بچه‌های سپاه و بسیج دوره چهارم به من رأی ندادند و گفتند که تو هوادار آقای منتظری بودی و در دفاع از او نامه نوشته‌ای. گفتم حالا اینکه آقای منتظری کاری خوب یا بد انجام داده است آن بماند و من وارد آن موضوع نمی‌شوم، اما از چه منبعی می‌گویید که من از ایشان حمایت کردم، گفتند ازنامه‌هایتان، نام شما اینجاست، و آن نام را نشان دادند، گفتم این آقای سیدعبدالله حسینی که من نیستم؛ بلکه یکی دیگرست. خلاصه آن زمان هم در تبریز یکی از دلایل افت رأی‌های من در دوره چهارم همین بود که گفتند تو از آقای منتظری دفاع کرده‌ای، نامه‌ای هم نوشته‌ای و آن‌را امضا کرده‌ای.
واقعیتش هم این است که آن زمان من عضو این جمع نشده بودم، نه مطلع شده بودم و نه صحبتی کرده بودم، البته باید به‌عنوان یک نماینده مردم باید بررسی می کردم و کشف حقیقت می کردم که در این امر کوتاهی کرده ام بگذریم از اینکه فضای عمومی کشور و مردم با الان خیلی فرق می‌کرد. مگر می‌شد در آن فضا به این اندیشید که بگوییم؛ مثلاً رهبر انقلاب اشتباه تصمیم گرفته و آقای منتظری را عزل کرده است یا من از موضوع عزل ایشان منتقدم و نباید ایشان عزل می‌شد. مثل الان نبود که اینترنت، تلگرام، اینستاگرام یا واتساپ باشد و همه چیز در کمتر از بیست و چهار ساعت منتشر شود. روزنامه بود؛ ولی خیلی محدود و گذرا مطلب را می‌نوشتند، اصلاً وارد این مباحث نمی‌شدند. نه موبایل، نه اینترنت و نه فضای مجازی هیچ چیزی نبود. استفاده از موبایل تازه سال‌های ۷۴ به بعد شروع شد و اینترنت هم خیلی بعدتر از آن آمد. به این خاطر آن زمان من از عمق حادثه مطلع نشدم.
‌به‌عنوان نماینده مجلس در فاصله تابستان ۶۷ تا اسفند ۶۷ هیچ ملاقاتی با آقای منتظری نداشتید؟
‌یادم نمی‌آید.
‌آن زمان رسم بود به دیدار قائم‌مقام رهبری می‌رفتند، قضیه تصمیم امام و عزل ایشان در مجلس اصلاً مطرح نشد؟
‌من یادم نیست.
‌خبر را مثل بقیه شهروندهای عادی از رادیو تلویزیون شنیدید یا از جایی دیگر؟
‌یادم است عید سال ۶۸، آن زمان مرحوم آقای پرهیزکار استاندار آذربایجان‌شرقی بودند. من و دو، سه نفر از نمایندگان تبریز، آقای سبحان اللهی و آقای چیت چیان (اینکه کسان دیگری هم بودند یا نه، خیلی خوب یادم نیست) ‏دراتاق کار آقای پرهیزکار بودیم و توسط ایشان مطلع شدم که موضوع چیست و دستور داده‌اند عکس‌های ایشان را پایین بیاورند و دیگر ایشان قائم‌مقام نیستند.
من این مطالب را از زبان آقای پرهیزکار استاندار وقت شنیدم و مطلع شدم که چنین اتفاقی در کشور افتاده است، از مجلس چیزی یادم نیست.
‌موضع خاصی نداشتید؟ یعنی چون امام این تصمیم را گرفته بود، باز تعبدی قبول کردید؟
‌بله. در آن موقعیت فرض بر این بود که هرچه ایشان تصمیم می‌گیرند درست و غیر از آن غلط است و همه سعی می‌کردند که این فرض را تقویت، اثبات، تأیید و تأکید کنند و وقتی پرسیده می‌شد که چرا آقای منتظری کنار گذاشته شد، در جواب مثلاً می‌گفتند که احتمالاً مسأله یا مشکلی وجود دارد، یا شاید ایشان با بعضی از مخالفین در تماس هستند و بعضی از مخالفین در آقای منتظری و بیت ایشان نفوذ و ایشان را منحرف کردند، ایشان اظهاراتی کرده است. نوع مطالبی که برای توجیه افکارعمومی گفته می‌شد این‌طور بود که آقای منتظری مثلاً از بعضی از گروهک‌ها و منحرفین فریب خوردند و امام هم تصمیم به عزل ایشان گرفتند. آن زمان هم فضا مثل سال ۹۹، ۹۸ نبود، تازه از جنگ خلاصی پیدا کرده بودیم و رهبر انقلاب هنوز زنده بود، طرز تفکرها با الان خیلی فرق می‌کرد.
‌شما به‌عنوان نماینده مجلس، بعد از آن قضیه و در فاصله فوت امام نطق یا سخنرانی داشتید که در این مورد اظهارنظری کنید؟
‌عرض کردم اساساً بررسی و تحقیق انفرادی خاصی نکرده بودم و من در مخالفت با این اقدام اظهارنظری نداشتم.
‌آن زمان به هر حال همه از نماینده مجلس گرفته تا نخست وزیر نظر می‌دادند، بالاخره جایی سخنرانی که می‌کردند گریزی هم به این قضیه و نیشی هم به مرحوم آقای منتظری می‌زدند، شما این کار را کردید؟
‌خیر. اینکه می‌گویید همه گریزی به این موضوع می‌زدند، عرض کردم آن زمان فضا خیلی بسته‌ بود، اوایل دوره سوم مجلس آقای میر حسین موسوی استعفا دادند، فکر می‌کنم شهریور سال ۶۷ بود. رهبر انقلاب هم خیلی تند با ایشان برخورد کردند و گفتند که بیخود استعفا دادی و آن‌را پس‌بگیر و مطلبی هم اگر هست حضوری گوشزد خواهم کرد. ولی آن زمان استعفانامه آقای میرحسین موسوی را آقایان آوردند در فراکسیون نماینده‌ها و در جمع نماینده‌ها خواندند و دلیل استعفای ایشان را گفتند.
گفتند: مثلاً ریاست‌جمهوری با من هماهنگ نیست و وقتی جایی اتفاقی رخ‌ می‌دهد یا کاری انجام می‌شود من بعدا مطلع می‌شوم، چرا من باید از دیگری بشنوم که در کشور چنین اتفاقی افتاده است، بحث بر سر این مسائل این بود.
خیلی هنر می‌کردند اینکه استعفانامه آقای میرحسین موسوی را بی‌سروصدا می‌آوردند و دلیلش را در جلسه توضیح می‌دادند. بلاخره ایشان هم نخست‌وزیر بود و نمی‌خواست که همه چیز را در استعفانامه بنویسد، بعضی از مسائل خیلی رسمی و بعضی به هر حال خیلی پیچیده نبود و لو رفته بود.
اینکه کسی تحلیل کند که آقا ماجرای زندان و کشتار چه بود؟ آقای منتظری چرا چنین گفت؟ و… اصلاً چنین چیزی نبود. انفجار اطلاعاتی که الان هست آن زمان اصلاً نبود و عرض کردم؛ چون فضای عمومی هم فضای دفاع از رهبر انقلاب بود می گفتند آفرین به امام که مثلاً چشم نفاق را درآورد. هرکس بخواهد این‌گونه رفتار کند عزل می‌شود ولو قائم‌مقام باشد.
فضا این‌طوری بود و کسی جرأت نمی‌کرد که بپرسد آقای منتظری چه گفته است، ما اصلاً نمی‌دانستیم که چند نفر اعدام شدند، اصلاً اعدام شدند یا نه، نمی‌دانستیم آقای منتظری چه گفته است. هیچ اطلاعاتی نداشتیم، البته حتماً تعدادی در مجلس مطلع بودند، آنهایی که بالاخره به جاهای مختلف وصل بودند و اطلاعات را به دست می‌آوردند اگرچه به سختی، ولی آنها هم تعدادشان بسیار کم بود و در جلسه به صورت علنی این اطلاعات را نمی‌گفتند، پیش دوستانشان می‌گفتند و دوستانشان هم تعدادشان محدود بود. از عزل آقای منتظری تا فوت رهبر انقلاب هم فاصلۀ زیادی نبود.
‌دو ماه شد.
‌بله و این فاصلۀ کم هم اجازه نداد که این عزل تحلیل شود. اگر رهبر انقلاب چهار پنج سالی پس از این عزل زنده بودند و رهبری می‌کردند حتماً این انتقادها شنیده می‌شد. کما اینکه در مورد جنگ این اتفاق افتاد و ایشان که قاطعانه ادامه جنگ را خواستار بود و بعد به این نتیجه رسید که اشتباه می‌کند و از تصمیم خود برگشت و اتمام جنگ را قبول کرد. شاید آن زمان هم افکار عمومی همراهی می‌کردند و یک یا دو سال بعد ایشان متوجه می‌شدند اطلاعاتی که به ایشان رسیده است، اطلاعات درستی نیست؛ بلکه اطلاعات هدایت شده و جهت‌دار است و شاید اصلاً از تصمیمشان برمی‌گشتند، ولی دیگر اجل مجال نداد و چون از دنیا رفتند دیگر بازنگری این تصمیم که آیا درست یا نادرست بود، بلا اثرشد و بعدش هم وقتی رهبری فعلی به رهبری انتخاب شدند بحث جانشینی ایت الله خمینی موضوعیت خود را از دست داد، و هر چه بود تمام شد.
الان می‌بینید که فرمایش‌های رهبری را نقد می‌کنند و مثلاً می‌گویند ایشان فلان وقت در حمایت از آقای احمدی‌نژاد چنین حرفی زد، یا در همین فضای مجازی فیلم را هم می‌گذارند که این جملات را ایشان گفت وکسی هم‌ که نشنیده باشد آنها را می‌شنود، و در تاریخ ثبت و بعضا هم تحلیل می‌شود. ولی آن زمان از فوت رهبر انقلاب تا عزل آقای منتظری دو سه ماه بیشتر فاصله نبود و این مسأله باعث شد که تصمیم ایشان هم به نوعی بایگانی شود و دیگر کسی به آن رسیدگی نکند.
‌قبل از اینکه مثلاً مردم از بیماری امام آگاه شوند، آیا این موضوع به اطلاع مجلس رسیده بود یا خیر؟
‌من اولین‌بار از یکی از نمایندگان مجلس در شهریور سال ۶۷ این موضوع را شنیدم. ایشان گفت من از دکتر امام مطلعم که ایشان مشکل دارند و احتمالاً عمر طولانی نخواهند داشت، یعنی حدوداً هشت یا نه ماه قبل از فوت ایشان این مطلب گفته می‌شد که ایشان کسالتی دارند و نباید رسانه‌ای شود و سیاست درستی هم بود بالاخره نباید اینجور اخبار را منتشر کرد. تا اینکه به خرداد سال ۶۸ می‌رسیم.
‌شما هم مثل بقیه از فوت امام مطلع شدید؟
‌خانۀ من نزدیک مجلس بود و به فاصله یک کوچه از مجلس دور بودم. آن زمان در راهروهای مجلس دائم اخبار می‌پیچید. این اتفاق که افتاد من همان شب مطلع شدم، حالا صبح منتظر بودیم که خبر را چگونه می‌خواهند اعلام کنند که آقای حیاتی با آن لحن حزن‌آلود اخبار را منعکس کرد. من چند ساعت قبل از آن از موضوع به دلیل نزدیکی خانه به مجلس مطلع شدم بود و الا اگر خانۀ من دور از مجلس بود مطلع نمی‌شدم؛ چون اینترنت و فضای مجازی نبود.
مثل بقیه در مراسم شرکت کردم. بعد از فوت ایشان اتفاقی که در محل مجلس رخ‌داد این بود که مجلس خبرگان تشکیل شد. مجلس خبرگان رهبری در محل مجلس شورای اسلامی تشکیل می‌شد و آن زمان بهارستان هنوز ساخته نشده بود و همه در همان مجلس سنای سابق جمع می‌شدیم که آن زمان البته مجلس مؤسسان هم بود.
‌مجلس سنا بود.
‌ محل مجلس سنا بود وقتی فقط مجلس سنا تشکیل می‌شد دیوارها بالا بود و وقتی مجلس موسسان تشکیل می‌شد دیوارها می‌آمد پایین درهرحال نمایندگان مجلس خبرگان هم آنجا بودند، مرحوم آیت‌الله ملکوتی هم عضو خبرگان رهبری بود و آن روز که رهبر انقلاب فوت کردند آقایان از خبرگان آمدند و باید بلافاصله رهبر را انتخاب می‌کردند، من هم آن روز در راهرو قدم می‌زدم، آقایان داخل که می‌رفتند ما قدری صبر می‌کردیم و هنگامی‌که از مجلس خبرگان بیرون می‌آمدند اخبار را می‌پرسیدیم. خاطره‌ای که از آن روز مجلس خبرگان دارم، این است که بعد از ظهر در فاصله‌ای که آقای ملکوتی از مجلس بیرون آمده بود، از ایشان پرسیدیم که حاج‌آقا چه خبر است؟ گفت: بحث بر سر این است که شورای رهبری پنج نفر باشد یا سه نفر، بعضی‌ها بر پنج نفر و بعضی روی سه نفر اصرار دارند. برگشتند داخل و بعد از مدتی بیرون آمدند و گفتند: بحث شورا جمع شد و یک نفر به‌عنوان رهبر انتخاب شد، آن هم آیت‌الله خامنه‌ای شدند و تمام شد. یعنی نتیجه این اتفاق و فرایند معلوم بود که از پنج نفر و سه نفر عدول کنند به یک نفر برسند و آن یک نفر هم آیت‌الله خامنه‌ای باشد و این انتخاب زمان بسیار کوتاهی را در خبرگان به خودش اختصاص داده بود و این‌طور نبود که مثلاً پنج، شش ساعت درموردش بحث کنند، پنج، شش ساعت هم اگر بحث بود، شاید غیر از نیم ساعت یا یک ساعت آخرش تمام مدت در مورد پنج نفر یا سه نفر صحبت می‌کردند. دست آخر آقای هاشمی و آقای سید احمد آن مطالب را گفته بودند و بعد مجلس خبرگان هم که روی پنج نفر یا سه نفر نتوانسته بود به اجماع برسد یک نفر را به‌عنوان رهبر انتخاب کرده بود و گفته بود این اتفاق می‌تواند رافع اختلاف باشد.
همه می‌دانیم که نقش مرحوم آقای هاشمی در این انتخاب بسیار ممتاز بود، اگر رهبری از طیف مجمع روحانیون انتخاب می‌شد احتمالاً آقایان جناح راست همراهی نمی‌کردند و مشکل بزرگی درست می‌شد؛ اما انتخاب رهبری از چهره‌های جناح راست در صورتی که حمایت آقای هاشمی را جلب می‌کردند مانعی پیش نمی‌آورد و البته شاید آقای هاشمی هم فکر می‌کرد همراه کردن آقای خامنه‌ای خیلی راحت‌تر از همراه کردن شورای رهبری با برنامه‌های توسعه‌ای کشور است.
‌شما وقتی‌که شنیدید آقای خامنه‌ای به رهبری انتخاب شدند آن لحظه تعجب کردید؟ یعنی انتظارش را داشتید که ایشان رهبر شوند؟
‌یادم است یک روز با آقای منتجب‌نیا منتظر بودیم تا کمیسیون امور دفاعی تشکیل شود و از هر دری سخن می‌گفتیم تا این بحث مطرح شد و من از آقای منتجب‌نیا پرسیدم به نظر شما بعد از امام چه کسی می‌تواند رهبر شود؟ آن زمان حالا نمی‌دانم در کمیسیون چند نفر بودیم، ما در آن جمع سه، چهار نفر به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم؛ یعنی احساس کردیم که هیچ‌کس برای جانشینی امام واجد همه شرایط نیست؛ ولی هیچ‌کس هم چنین انتظاری نداشت که نفر بعدی کاملا مانند امام باشد، همان قاطعیت، شخصیت و قدرت را داشته باشد و هم کسی در فقاهت و سیاست ایشان حرف نداشته باشد. چنین کسی را نداشتیم و بدیهی بود هرکس دیگری جای ایشان بشیند، وقتی با ایشان مقایسه شود قطعا فاصله خواهد داشت.
منتها چون شما به این نکته‌ اشاره کردید، عرض کنم زمانی که آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور بودند شاید دو یا سه ماه قبل از فوت رهبر انقلاب به مناسبتی ما نمایندگان تبریز در دوره سوم مجلس خدمت ایشان رسیدیم، تصورم این است همۀ شش نفرمان رفته بودیم، موضوعش الان یادم نیست که بحث استاندار بود یا وزرا یا توسعه و سرمایه گذاری در استان. یادم است که آن زمان آیت‌الله خامنه‌ای پیپ می‌کشیدند. من یک نکته را یادآوری کنم، در آن فاصله یک ساله اتفاق دیگری هم افتاد که بسیار مهم بود و آن اصلاح قانون اساسی بود و این اصلاح در زمان حیات رهبر انقلاب شروع شده بود.
‌شورای بازنگری.
‌بله. عده‌ای جمع شدند و گفتند که مثلاً کدام قسمت‌های قانون اساسی باید اصلاح شود که آن هم برای خودش داستانی دارد. قانون اساسی قبل از اصلاح به این شکل بود که رئیس‌جمهور هماهنگ‌کنندۀ سه قوه، نخست وزیر رئیس قوه مجریه و رهبر هم که اختیارات خاص از جمله فرماندهی کل قوا را داشت. در فرایند اصلاح قانون اساسی رئیس‌جمهور یک پله پایین آمد و رئیس قوه مجریه شد، رهبری هم علاوه بر اختیارهای قانونی هماهنگ‌کننده سه قوه شد، یعنی عملاً اتفاق سنگینی که در نمودار قانون اساسی افتاد این بود که رئیس‌جمهور عملاً نخست وزیر شد و رهبر هم وظایف رئیس‌جمهوری را برعهده گرفتند. ظاهراً آقای هاشمی را که برای ریاست‌جمهوری در نظر داشتند، این تغییرات را لازم داشت و شاید از مشکلات اداره کشور با وجود پست نخست وزیری مطلع بودند و به هرحال صلاح اداره کشور را در حذف پست نخست وزیری می‌دیدند.
البته این برداشت من است و شاید الان از من بپرسید که این حرف را از روی کدام سند می‌گویید؟ من سندش را نمی‌توانم برایتان پیدا کنم؛ ولی از مجموعه رفتارها، صحبت‌ها و شنیده‌ها به ذهنم می‌رسید که آقای هاشمی علاقه‌مند بودند اختیار قوه مجریه را داشته باشند و نخست‌وزیر نداشته باشند و این اتفاق هم افتاد، قانون اساسی اصلاح شد. آن زمان که ما رفتیم خدمت آیت‌الله خامنه‌ای، ایشان رئیس‌جمهور بودند و رئیس‌ قوه مجریه نبود و یکی از مشکلات این بود که ایشان با آقای میرحسین موسوی مشکل داشتند، یعنی همه آنچه رییس جمهور به نخست وزیر می‌گفتند و ایشان عمل نمی‌کردند و بخشی را که خود صلاح می دید عمل می‌کرد لابد عکسش هم همین‌طور بود و این برخورد بین نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور باعث ‌شد که آقای خامنه‌ای دیگر نخواستند برای بار دوم رئیس‌جمهور شوند و گفتند من ثبت‌نام نمی‌کنم، با دستور رهبر انقلاب و به زور آمدند و ثبت‌نام کردند و با کراهت هم آقای میرحسین موسوی را به مجلس معرفی کردند.
به هر حال در آن جلسه صحبت‌هایمان را گفتیم، آیت‌الله خامنه‌ای هم فرمایش‌هایی بیان کردند و من در چهره ایشان نسبت به موضوعات بی‌میلی را دیدم، احساس کردم که دیگر خیلی برای امور دنیوی و اتفاق‌هایی که می‌افتد ارزشی قائل نیستند.
‌بی‌اعتنا هستند؟
‌بله. به امور اجرایی کشور بی‌اعتنا هستند. ما زمان آقای خاتمی و آقای هاشمی که رئیس‌جمهور بودند چندبار خدمت هردو بزرگوار رفته بودیم، بسیار محکم حرف‌ها را گوش می‌کردند و در تمام مسائل نظر خود را بیان می‌کردند، ولی آقای خامنه‌ای خیلی جدی به مطالب توجه نمی‌کردند، انگار می‌گفتند که این خواسته‌های شما اختیارش دست من نیست. وقتی شنیدم ایشان رهبر شدند، با خود گفتم رهبر شدن ایشان به خاطر آن حالت بی میلی شان نسبت به امور اجرایی کشور بود و اینکه مدتی ایشان احساس می‌کرد که کنار گذاشته شده است و به او توجه نمی‌شود و مقداری از دنیا و مافیها فاصله گرفتند و حالا چون از دنیا فاصله گرفتند رهبر شدند و این لباس بر تن ایشان پوشانیده شد.
اینکه پرسیدید تعجب نکردید، من چون آن حالت را در ایشان دیده بودم احساسم این بود که به خاطر همان حالت‌های درونی شان انتخاب شدند. منتها همه ما می‌دانستیم که اگر رنگ سیاسی ایشان را بسنجیم ایشان به سمت راست میل دارند و رهبر انقلاب به سمت چپ تمایل داشتند و می‌دانستیم که با رحلت رهبر قبلی و با رهبر شدن ایشان اوضاع دست چپی‌ها و اصلاح‌طلب‌ها سخت خواهد شد، یعنی دیگر حرفشان مثل قبل کارآمد نخواهد بود و این بار آن یکی گروه کنار دست رهبری قرار خواهند گرفت، همان‌طور که قبلاً اصطلاحاً چپی‌ها کنار دست رهبر انقلاب بودند و مطالبشان را زودتر به اطلاع ایشان می‌رساندند، حالا ورق برمی‌گشت و راستی‌ها یا اصول‌گراهای امروزی کنار دست رهبر هستند و مطالبشان را زودتر به اطلاع می‌رسانند و تِلکَ الایَّامُ نُداوِلُها بَینَ النَّاس.
‌یعنی می‌شود این عبارت را به کار برد که چندان خوشحال نشدید؟
‌آن زمان خوشحالی اساساً معنایی نداشت. چون تازه یک روز از فوت ایت الله خمینی می‌گذشت، همه به فکر این بودند که چه شد و چه اتفاقی می‌افتد و بعد از این که ایشان نیست، کشور چگونه اداره خواهد شد و از اینکه رهبر از جناح چپ انتخاب نشده بود احساس می‌کردیم که روزگار سختی را پیش‌رو خواهیم داشت. اما در مورد شخص رهبر به خاطر بی‌توجهی به دنیا و سلامت نفس ایشان، من فکر می‌کردم اگر قرار بود از بین آقایان دست راستی یک نفر انتخاب شود غیر از ایشان هیچ‌کس دیگری شاید این موقعیت را نمی‌توانست داشته باشد و ایشان می‌توانست تنها کسی باشد از جناح راست که از عهدۀ این سمت برمی‌آمدند.
البته روزهای اول هم آقای منتجب‌نیا در جلسه کمیسیون گفتند که مقام رهبری خودشان فرمودند: من قبل از آنکه رهبر شوم گرایش سیاسی داشتم؛ اما وقتی که رهبرم، رهبر همه هستم و همۀ شما برای من یکسان هستید و هیچ تمایزی چپ و راست برایم ندارد، هر کدامتان حرف خوبی زدید آن را قبول خواهم کرد. اینها را آقای منتجب‌نیا به ما منتقل کردند.
می‌خواهم بحث را با این جمله تمام کنم اگر رهبری از جناح چپ انتخاب می‌شد، جناح راست تبعیت نمی‌کرد، کما اینکه در مقابل ایت الله خمینی موضع بسیار تند و سختی هم داشتند؛ ولی حریف ایشان نمی‌شدند ، اما جناح چپ چنین روحیّه‌ای نداشت. بنابراین اگر می‌خواستند در کشور دعوا نشود باید از جناح راست کسی رهبر می‌شد و بهترین آنها آیت‌الله خامنه‌ای بود.
‌یا می‌شود گفت که اگر آقای هاشمی رهبر می‌شد خوشحال‌تر می‌شدید؟
‌نظرم را گفتم. جناح راست از آقای هاشمی تبعیت نمی‌کرد و این را آقای هاشمی هم می‌دانست؛ بنابراین آقای خامنه‌ای را معرفی کرد که به ایشان خیلی نزدیک بود و از جناح راست هم بود.
جدای از این مطلب مواضع اقتصادی سیاسی آقای هاشمی، مواضع بسیار خوبی برای کشورداری بود. یک نکته منفی آقای هاشمی داشت و آن هم این بود که وقتی به یک جمع‌بندی می‌رسیدند روی آن جمع‌بندی متعصب می‌شدند و به هر حال در پذیرش نظرات مخالف نمره بیست نمی‌گرفت. آقای هاشمی هم فوت کرده است من هم احتمالاً چند روز یا چند ماه دیگر فوت می‌کنم، اینها را خوب است که بگویم.
یکی از آقایان وزرا در کمیسیون دفاع دوره سوم این خاطره را نقل کرد و بعد از سی و چند سال همچنان در ذهنم مانده است. ایشان گفت: ما خدمت آقای هاشمی رفتیم تا در مورد اطرافیانشان یکی دو مطلب به ایشان بگوییم، مثلاً فلان کس جزء منسوبین شماست و فلان کار را کرده است و به نظر ما این کار خوب نیست، یا در یکی از وزارتخانه‌ها اعمال نفوذ کرده اند، مثلاً قرار بود چیزی از جایی خریده شود، گفته بودند نه از آنجا نخرید، از اینجا بخرید، در این حد و گفتیم شاید امر مشتبه شود و بعضی‌ها فکر کنند که نکند با آنجا تبانی کرده‌اند. می‌گفت این موضوع و یکی دو مورد از این دست کارها بود که رفتیم خیلی مستند به ایشان گفتیم و انتظار داشتیم ایشان بگوید اگر این‌طور است من همین‌الان دستور می‌دهم که نباید این‌گونه عمل شود. انتظار داشتیم که ایشان محکم برخورد کند و بگوید ولو فلان نسبت را هم با من دارد ولی برخورد می‌کنیم، ولی ایشان خیلی ساده گفت که به نظر من کار ایشان درست است.
و آن آقای وزیر خودش جزء اصلاح‌طلب‌ها بود، کسی را که عرض می‌کنم حتی در ستاد آقای روحانی هم جملات خیلی سنگینی در تأیید آقای روحانی گفت. از جمله مطالبی که گفت (آدرس به شما می‌دهم) این است که بهتر است نظامی‌ها بروند در پادگان نظامی‌گریشان را انجام بدهند و امور کشور را دست سیاستمدارها بسپارند. می خواهم بگویم که چنین آدمی بود، البته این‌طور نبود که مثلاً از آقای هاشمی بدش بیاید، خودش از سربازان آقای هاشمی بود و خیلی آقای هاشمی را دوست داشت، خودش تعریف می‌کرد و این برایم جالب بود.
احساس من این بود که آن قانون‌مداری که در آقای خاتمی بود، در آقای هاشمی نبود. آقای خاتمی انصافاً قانون برایش خیلی محترم بود. حالا به وقتش یکی دو تا خاطره دارم که تعریف خواهم کرد. ولی اگر آقای هاشمی تشخیص می‌داد که کاری خوب است آن را انجام می‌داد، احیانا اگر قانون مقابلش بود فکری می‌کرد که قانون را از سر راهش بردارد، نه اینکه بگوید؛ چون قانون چنین چیزی را می‌گوید من عقب‌نشینی کنم، می‌گفت: این کار باید انجام شود، قانون مخالف است خُب درستش می‌کنیم. روحیاتش این‌گونه بود. البته ایشان هم صرفا به خاطر نجات کشور، توسعه و آبادانی کشور چنین رفتار می‌کرد.
از جمله مطالبی که آقای هاشمی بعد از رهبر انقلاب و بعد از آن قضایا گفت و مقداری مخالفین را سرجایشان نشاند این بود که دائم نگویید اصل ۱۵، اصل ۱۹، اصل ۵۰ و چند قانون اساسی، آقا قانون اساسی یک مجموعه است و فقط یک اصل ندارد، ما اصل دیگری داریم که باید این کشور را نجات بدهیم و آن را حفظ کنیم، گاهی این اصل با اصل دیگر در تعارض است و من باید یکی را انتخاب کنم.
ایشان هم قصدش نجات کشور بود و تصورش این بود که با آن راه، کشور نجات پیدا می‌کند و به توسعه می‌رسد، نه اینکه خدایی نکرده نعوذبالله ایشان مثلاً قصدش چیز دیگری باشد، نه ایشان راه توسعه و راه نجات کشور را در آن می‌دانست. درهرحال من به خاطر خصوصیات فردی و اخلاقی آقای خامنه‌ای که در آن مدت یک سال که نماینده دوره سوم مجلس بودم، ایشان رئیس‌جمهور بود و چند بار به مجلس آمده بودند و ما چند بار به دفتر ایشان رفته بودیم، از برخورد ایشان احساسم این بود که ایشان درون بسیار پاکی دارند و آدمی است که به دل می‌نشیند. مواضع سیاسیمان یکی نبود و از این حیث به قول شما نباید خیلی بشکن می‌زدیم و خوشحالی می‌کردیم، ولی شخصیت فردی ایشان قابل قبول بود.
‌آقای مهندس رسیدیم به فعالیت‌هایی که در مجلس سوم حضرت‌عالی در کمیسیون دفاع داشتید. گزارشی از تدوین قانون سپاه و لایحه ادغام وزارت سپاه و وزارت دفاع و همین‌طور قانون نیروی انتظامی را توضیح دادید. با توجه به اینکه مجلس سوم و آن دوره‌ای که شما در مجلس تشریف داشتید و فاصله بین سال ۶۷ تا ۷۱ اتفاقاتی در عرصه سیاسی جامعه ما افتاد که مبنای بسیاری از اتفاقات بعدی شد و حتی دامنۀ آن تا امروز هم کشیده شده است و این چهار سال دوره خاصی بود. اگر موافق باشید فارغ از مسائل قانون‌گذاری، مقداری به نقش سیاسی مجلس سوم و چهره‌های برجستۀ مجلس و هم کسانی که از مجلس خارج شدند، بپردازیم. لطفاً دربارۀ مسائل سیاسی دولت مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی توضیحاتی بفرمایید.
من برای اینکه سؤال شما را دقیق‌تر و کامل‌تر پاسخ بدهم، کمی به عقب برمی‌گردم و به قبل از فوت رهبر انقلاب اشاره می‌کنم. ایشان دیدگاهی داشتند که من در جامعه کمتر می‌بینم به آن پرداخته شود. فارغ از بقیه مسائلی که گفته می‌شود؛ چون این دیدگاه ایشان به بحث مردم‌سالاری خیلی مربوط است، من می‌خواهم این را امروز کمی بیشتر باز کنم و اینکه با فوت ایشان و رهبری آیت‌الله خامنه‌ای آیا در این دیدگاه تفاوتی ایجاد شد یا نشد و چه اتفاقاتی افتاد.
اگر من نماینده دوره سوم مجلس نبودم اینها را خودم متوجه نمی‌شدم. مطلب خیلی ریز و ظریف است. قانون اساسی کشورمان اوایل انقلاب و سال ۵۸ تصویب شد و مردم همه به آن رأی دادند و بر آن اساس هم مجلس شورای اسلامی و سایر قوا از جمله قوه مجریه شکل گرفت. در این قانون اساسی گفته شد که مجلس شورای اسلامی هر آن چیزی را که تصویب کرد باید شورای نگهبان از لحاظ انطباق با شرع و قانون اساسی (دو تا وجه) هم انطباق با شرع و هم قانون اساسی تأیید کند تا قانون شود. قبل از انقلاب هم چنین چیزی وجود داشت، آنها هم یک مجلس شورای ملی و یک مجلس سنا داشتند، مجلس شورای ملی قانون عادی تصویب می‌کرد و مجلس سنا هم آن را تأیید می‌کرد، وقت‌هایی هم کنار هم می‌نشستند و مجلس مؤسسان تشکیل می‌شد که هرکدام کارهایی را برعهده داشتند.
من با قبل از انقلاب کاری ندارم. معمولاً در نظام‌های پارلمانی فیلتری بالای پارلمان عوامشان وجود دارد که در انگلستان و جاهای دیگر هم است، لردها و عوام. اینجا هم شورای ملی و سنا و بعد از انقلاب مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان است. منتها شورای نگهبان مجلس کوچکی متشکل از دواده نفر بود، شش نفر انتصابی و شش نفر انتخابی بودند. یادتان باشد اوایل انقلاب ما به یک معضل بر‌‌خوردیم که مجلس شورای اسلامی قانونی را تصویب می‌کرد مثل بند جیم و شورای نگهبان این را مخالف شرع قلمداد می‌کرد و مجلس هم به آن اصرار می‌کرد. اصرار مجلس و انکار شورای نگهبان در زمان رهبر انقلاب منجر شد به اینکه ایشان فرمودند در چنین مواقعی که مجلس قانونی را دو بار تصویب کند و شورای نگهبان خلاف شرع تشخیص دهد اگر دو سوم نمایندگان مجلس بر آن قانونی که شورای نگهبان می‌گوید خلاف شرع است اصرار بورزند اصطلاحاً حکم حکومتی و قانون می‌شود ولو شورای نگهبان این را رد کرده باشد.
در این سی، چهل سالی که از انقلاب می‌گذرد من ندیدم که کسی به این مطلب توجه ویژه‌ای کند، یعنی شش نفر از فقهای شورای نگهبان می‌گویند که این قانون خلاف شرع مقدس اسلام است و دوسوم از نمایندگان مردم می‌گویند که این قانون است. رهبر انقلاب فرمودند که این قانون بر شرع حاکم است و این نکته‌ای است که به نظرم کسی به آن توجه نمی‌کند و ندیدم اصلاً کسی در افکار عمومی این را باز کند. بنیانگذارانقلاب اسلامی که اسلام‌شناس‌تر از ایشان کسی نبود، معتقد بود که اگر دو سوم نمایندگان مجلس اصرار کردند مصوبه به نظر فقهای شورای نگهبان خلاف شرع قانون می‌شود، اگرچه شورای نگهبان تایید نکند.
قانون عملیات بانکی بدون ربا، بند ج و مواردی از این دست ما داشتیم و این یکی از پیچیده‌ترین و سنگین‌ترین مطالبی است که به نظر من جا دارد خیلی در موردش بحث شود و جایگاه مجلس را نشان می‌دهد که مجلس شورای اسلامی اگر بخواهد بنابر ضرورت حکم و قانونی را تصویب کند ولو شورای نگهبان می‌گوید آن قانون حاکم خلاف شرع است. من سه چهار بار این را تکرار کردم که صاحب‌نظران به چالش کشیده شوند و اگر کسی غیر از این برداشت می‌کند حرف بزند و بگوید آقا تو بد فهمیدی، نظر بنیانگذار انقلاب این نبود. بالاخره بود و همه ما دیدیم که در جامعه چنین اتفاقی افتاد و بعدها این دو سوم نمایندگان مجلس جایش را به مجمع تشخیص مصلحت نظام داد و بعدها یک مجمع تشخیص مصلحت نظامی درست کردند که نه مجلس شورای اسلامی ست نه شورای نگهبان. حکم و قانون آنجا می‌رود و مجمع تشخیص مصلحت نظام حرف آخر را می‌زند.
ما قوانینی داشتیم که یا خلاف شرع یا خلاف قانون اساسی بود که مجلس دوبار آن‌ را تصویب و شورای نگهبان دوبار آن را رد کرد و به مجمع رفت و تصویب شد. جالب است که بعضی از آقاین در شورای نگهبان اقرار کردند که ما قانونی را در شورای نگهبان به لحاظ وظیفه شورای نگهبانی رد می‌کنیم و در مجمع به لحاظ تشخیصمان در آن جایگاه آن را تأیید می‌کنیم، منافاتی هم ندارد، در شورای نگهبان وظیفه ما مخالفت کردن است و در مجمع.مصلحت در قبول است.
چون بعدها شاید به بحث اصل ۴۴ بپردازیم یادآور می‌شوم قانون اصل ۴۴ خودش یکی از این مقوله‌هاست که مجلس شورای اسلامی تصویب می‌کند و شورای نگهبان رد می‌کند و اعلام می‌کند این مصوبه صراحتا با اصل ۴۴ مخالف است. این قانون اجرای سیاست‌های اصل ۴۴ که شما می‌گویید با خود اصل ۴۴ منافات دارد، در مجمع تشخیص مصلحت نظام تصویب می‌شود، به نظر شورای نگهبان خلاف قانون اساسی است که به نظرم خیلی طبیعی است که خلاف اصل ۴۴ باشد، چون صدر اصل ۴۴ با ذیل اصل ۴۴ یک تفاوت برداشتی می‌توانست داشته باشد که از همان تفاوت ذیل را بر صدر ترجیح می‌دهند و سیاست‌های کلی و قانون اجرای سیاست‌های کلی اصل ۴۴ می‌شود.
حالا من از محور اصلی بحث فاصله نگیرم، از دیدگاه بنیانگذارانقلاب اسلامی برای اداره امور کشور بر رأی مردم تأکید می‌شود، رأی مردم انقدر قوی است که بر شرع هم حاکم می‌شود، شرعی که شش نفر فقهای شورای نگهبان و فقیه می‌گویند که این خلاف شرع است؛ ولی قانون حاکم بر شرع می‌شود. اینکه رأی مردم مهم می‌شود به همین خاطر است که وقتی خلفای اول و دوم و سوم با واسطه یا بی‌واسطه، با سقیفه یا بی‌سقیفه خلیفه می‌شوند و مردم تبعیت می‌کنند، حضرت علی علیه السلام هم در خدمت خلیفه است و در این هیچ تردیدی نیست. زمان خلیفه سوم که دیگر شورش در آمده بود و مردم اعتراض و تظاهرات می‌کردند؛ ولی باز حضرت علی (ع) بین خلیفه سوم و مردم معترض نقش میانجی را بازی می‌کند. حالا رهبر انقلاب با چنین دیدگاهی که نسبت به مردم دارد، مردم را بالاتر از حتی شرعی که از آن اصول و روش‌های چندگانه استنباط می‌شود می‌داند. بنیانگذار انقلاب فوت می‌کند و مجمع روحانیون مبارز یا اصلاح‌طلب‌های فعلی که خودشان را به امام نزدیکتر می‌دانند، می‌گویند ما نظراتمان به نظرات امام نزدیکتر است و مردم و انتخاب مردم حاکم است، ولو بلغ ما بلغ.
‌ببخشید، چون این مصاحبه را ممکن است نسل‌های آینده گوش کنند و خیلی در جریان نباشند، چهره‌های برجسته به‌اصطلاح چپی‌های آن زمان نام می‌برید؟
‌در زمان مجلس اول که آقایان جامعه روحانیت مبارز علیه جریان موسوم به بنی صدر یکپارچه بودند، بعد از عزل بنی صدر و نابودی جناح مقابل و گروهک‌ها دچار انشقاق شدند، عده‌ای مجمع روحانیون مبارز شدند و این مجمع نماد دست چپی‌ها شد که حالا امروزه به آن اصلاح‌طلب می‌گویم و آقایان جامعه روحانیت مبارز هم نماینده دست راستی‌ها شدند که ما الان به آن اصول‌گرا می‌گوییم.
این انشقاق ایجاد شد و کم‌کم مجمع روحانیون رشد کرد و از کسانی که در مجمع روحانیون مبارز در دوره سوم مجلس چهره‌ شاخص بودند، آقای هاشمی رفسنجانی و آقای کروبی بودند و در مجلس بعد از اینکه آقای هاشمی رئیس‌جمهور و آقای کروبی رئیس مجلس شدند، آقای هاشمیان نایب‌رئیس اول و آقای بیات نایب‌رئیس دوم بودند که آقای بیات بعدا مرجع تقلید هم شدند و آقای موسوی خویینی‌ها، آقای منتجب‌نیا و آقای محتشمی‌پور از چهره‌های شاخص مجمع بودند و دوره سوم اکثریت مجلس در اختیار مجمع روحانیون بود و از چهره‌های خیلی تند آقای هادی غفاری را می‌شود اسم برد که آن زمان هم در انقلاب هم در حوادث بعد از انقلاب بسیار نقش داشتند.
‌آقای خلخالی در مجلس سوم هم بودند؟
‌بله ایشان هم بودند و جزء نمایندگان دوره سوم مجلس بودند. دوره سوم مجلس در اختیار مجمع روحانیون مبارزاست، البته عده‌ای از نمایندگان هم اعضا و یا طرفدار جامعه روحانیت مبارز هستند که اپوزیسیون و در اقلیت بودند..
درهرحال می‌خواهم عرض کنم که شروع دوره سوم هنوز هم جنگ تمام نشده بود و مجمع روحانیون مبارز دوره سوم را در اختیار گرفتند و بعد جنگ تمام شد. سال بعد رهبر انقلاب فوت کرد و آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری انتخاب شد. ورق برگشت، آیت‌الله خامنه‌ای که به جامعه روحانیت مبارز منتسب بود رهبر شدندو جای همه چیز عوض شد، جامعه روحانیت مبارز به رهبر نزدیک شد و مجمع در مقام اپوزیسیون ظاهر شد.
‌رأی که با اکثریت بود؟
‌در مجلس بله ولی در کل حکومت مجمع در اقلیت قرار می‌گرفت به جهت اینکه می‌گویند الناس علی دین ملوکهم. به‌هرحال وقتی آیت‌الله خامنه‌ای رهبر می‌شوند دیگر انتظار این است که آقایان دست راستی بیشتر حاکم شوند و به‌علاوه اینکه مجلس هم یکی از سه قوا است، یک قوه دیگر به اسم قوه قضاییه و یک قوه دیگر به اسم مجریه داریم و حالا نیروهای مسلح، فرماندهان سپاه، فرماندهان نیروهای مسلح و فعالیت‌های اقتصادی وسیع بنیاد مستضعفان، ستاد اجرای فرمان امام، بنیاد پانزده خرداد، کارهای اقتصادی سنگین، نظامی، امنیتی، اطلاعاتی و سیاست خارجی همه در اختیار رهبری است. عرض کردم که ورق برمی‌گردد و آیت‌الله خامنه‌ای رهبر می‌شوند و این مرکز ثقل از جناح چپ به جناح راست منتقل می‌شود.
من سعی کردم در این چند دقیقه فقط شرایط آن روزها را یادآوری کنم که در آن سال ۶۸ یک نقطه عطف داریم و اتفاق بزرگی می‌افتد آن هم رحلت رهبر انقلاب است که البته علاوه بر آن بحث اصلاح قانون اساسی هم اتفاق می‌افتد و قانون اساسی هم اصلاح می‌شود.
‌آقای منتظری عزل می‌شود.
‌بله. تمام این اتفاق‌ها در همان یک سال و نیم اول دوره سوم مجلس اتفاق می‌افتد و این تلاطم‌ها ختم می‌شود به اینکه آقای هاشمی کاندیدای ریاست‌جمهوری شود و با رأیی بسیار قوی هم رئیس‌جمهور شود و آیت‌الله کروبی رئیس مجلس شورای اسلامی شوند. از این مقطع به بعد سؤال این است که جمهوری اسلامی ایران در فراق بنیان‌گذار انقلاب می‌تواند حکومت را مثل قبل با یکدلی و یکپارچگی جلو ببرد یا خیر!
بنیان‌گذار انقلاب خصلت دیگری هم داشتند و آن این بود که مخالفین سرسخت را به‌شدت به بازی می‌گرفتند، یعنی کسانی که دوره دوم مجلس با آن هیاهوی انتخابات در دوره سوم مجلس کنار گذاشته شدند، از سران جامعه روحانیت مبارز و اصول‌گرایان و از سران نود و نه نفری که به آقای میرحسین موسوی رأی نداده بودند، به اینها در جایگاه‌های خیلی بالا پست دادند و نگذاشتند خانه‌نشین شوند، چون ایشان آن‌قدر قوی بود که همه اینها را در خودش هضم کند و نگران نبود که مثلاً دو نفر اگر وارد شورای نگهبان یا قوۀ قضاییه شوند اتفاقی می‌افتد و اینها را به بازی می‌گرفتند و نمی‌گذاشتند فراموش شوند.
عرض کردم که حالا دیگر همه چیز عوض شده است و شاهد یک چیدمان جدید هستیم، کشور می‌خواهد وارد یک فضای جدید شود که ببینیم کشورداری چگونه اتفاق می‌افتد. من برای آقای هاشمی خیلی احترام قائلم و ایشان را یکی از چهره‌های ماندگار نظام می‌دانم، خدمات ایشان را در جنگ همچنین در خاتمه‌دادن به جنگ استثنایی و فوق‌العاده خاص می‌دانم، یعنی خدمتی که ایشان کرد هیچ‌کس نکرد، یعنی از آن موقعیتی که در آن قرار داشت نهایت استفاده را کرد برای اینکه جنگ را تمام کند. یعنی ایشان یک نقش ویژه‌ دارد که البته این دیدگاه را ایشان از خیلی قبل‌تر داشت منتها زودتر از آن نتوانست دیدگاهش را عملی کند، آدم بسیار زرنگ و فهمیده‌ای بود، همه زندگی‌اش را برای توسعه و سربلندی ایران صرف کرده بود و همه تلاشش این بود که ایران سربلند شود و رشد و توسعه پیدا کند.
اما به نظر من آقای هاشمی شاید بدترین تصمیم زندگی خودش را در همین مقطع گرفت. ایشان که از چهره‌های سرشناس مجمع روحانیون شمرده می‌شد که البته هیچ‌وقت خودش را چپی مطلق ندانست، و همیشه بین چپ و راست قرار داشت؛ ولی مواضع تصمیم‌گیری‌هایش بیشتر به مجمعی‌ها نزدیک بود تا به راستی‌ها و عملکرد و افکارش این را نشان می‌داد، و البته هیچ‌گاه مخالف جناح راست هم قرار نمی‌گرفت. وقتی ایشان رئیس‌جمهور شد و قوه مجریه را در اختیار گرفت به نظر من در مقابل مجلس و مجمع قرار گرفت. حالا شاید خردخرد این بحث‌ها داشت شکل می‌گرفت از یک سری تصمیم‌گیری‌هایی که آقای هاشمی در حوزه‌های مختلف اتخاذ می‌کرد، ولی آقایان مجمع این تصمیم‌گیری‌ها را به هر دلیلی حق یا ناحق مناسب نمی‌دانستند. من خوب یادم است در یکی از جلساتی که به‌عنوان نماینده مجلس خدمت آقای هاشمی رفته بودیم، آنجا یکی از تندروهای مجلس دوره سوم با آقای هاشمی بسیار بد و تند صحبت کرد، آن زمان آقای هاشمی انجام یک سری اصلاحات اقتصادی را شروع کرده بود و ایشان با این اصلاحات اقتصادی بسیار قاطع مخالفت کرد.
‌چه کسی بود؟
‌آقای هادی غفاری بود. یادم است یک فیش برق را از جیبشان درآوردند و به آقای هاشمی نشان دادند که آقا این چه وضعش است، شما چه کردید؟ برق را آن‌قدر گران کردید یا این عوارض را به آن اضافه کردید که مردم تحملش را ندارند. آقای هاشمی هم برآشفت و خیلی تند با آقای غفاری صحبت کرد و فرمود من با شما چه‌کار کنم که متوجه نیستید کشور لازم است از این مقطع و فضا عبور کند.
من که آن موقع بیست و هفت، هشت سال بیشتر سن نداشتم و احساس کردم که دارد اتفاقی در کشور می‌افتد و آقای هاشمی اصطلاحاً به‌زور می‌خواهد کشور را به سمت توسعه ببرد و عده‌ای را باید با خود همراه کند، دیگر حال‌وحوصله ندارد و می‌گوید: امام رفته است و شما هم دیگر به جایی وصل نیستید.
‌از اسب افتادید.
‌بله. یعنی دیگر من را خیلی اذیت نکنید و کنار بروید تا من کارم را انجام بدهم و کشور را جلو ببرم.
‌ببخشید شما به ترکیب کابینه اول ایشان اشاره‌ای نکردید، بالاخره خودتان هم به آن کابینه رأی دادید. آیا ترکیب کابینه هم باعث ایجاد جو علیه آقای هاشمی شد یا نه؟
‌نه ترکیب دولت آقای هاشمی چالش‌برانگیز نبود، ولی سیاست‌های اقتصادی ایشان موجب اعتراض شد. من کابینه اول ایشان را نقطه شروع فاصله نمی‌دانم، یعنی این‌طور نبود که دعواها به کابینه برگردد، چون کابینه هم باید از مجلس رأی می‌گرفت. البته اوایل کار آقای هاشمی با مجلس اختلاف پیدا نکرده بود؛ بلکه عمده بحث‌ها زمانی شروع شد که آقای هاشمی اصلاحات اقتصادی را شروع کردند. آقای هاشمی می‌توانست با صبر و حوصله آقایان مجمع را با خود همراه کند، ولی احساس کردم که دیگر انرژی ندارد و شاید هم این کار را خیلی ضروری نمی‌دانست، شاید هم دلایل دیگری داشت که من نمی‌خواهم قضاوت کنم. اما این انشقاق ایجاد شد و آقای هاشمی به‌مرور مقابل مجمع و جناح چپ ایستاد و کم‌کم این انشقاق به اتفاقی بزرگ تبدیل شد که انتهای دوره سوم، حدوداً دو سال بعدازاین حوادث یعنی حدوداً دو سال بعد از انتخاب آقای هاشمی به‌عنوان رئیس‌جمهور (مرداد سال ۶۸ ایشان رئیس‌جمهور شدند و انتخابات مجلس هم انتهای سال ۷۰ انجام شد) کاملاً جبهه‌گیری‌ها برگشت، آن‌قدر که تصور من به‌عنوان نماینده دوره سوم این بود که رهبری انقلاب و آقای هاشمی رفسنجانی در یک طرف و مجمع روحانیون مبارز هم در طرف دیگر قرار گرفته‌اند و نتیجه این شد که مخالفین و یا منتقدین دیگر در عرصه سیاسی کشور نباشند، درست مانند آن اتفاقی که انتهای دوره ششم مجلس افتاد و بسیاری از اعضای مجمع روحانیون مبارز رد صلاحیت شدند، چندنفری هم که از آنها رد صلاحیت نشدند از جمله من، به دلیل فضای تلخ و سرد رأی نیاوردیم.
یادم است در روز انتخابات دوره چهارم مجلس زمانی که می‌خواستیم به حوزه‌ها سر بکشیم، برادر آقای هاشمی رئیس‌جمهور که رئیس سازمان صداوسیما بود، آن روز توفانی توسط صداوسیما ایجاد کرده بود، از صبح علی‌الطلوع تا پایان رأی‌گیری بارها این گفته رهبری را پخش می‌کرد که «به این فتنه‌گرها رأی ندهید» و صداوسیما هم سنگ تمام گذاشت. احیاناً هم اگر کسی این جمله به گوشش نخورده بود پای صندوق رأی که می‌رفت برایش سؤال پیش می‌آمد که به این فتنه‌گرها رأی ندهید؛ یعنی چه؟ آنجا هم پچ‌پچ بود که یعنی همین چپی‌ها، همین مجمع روحانیون، اینها فتنه‌گر هستند. دوره چهارم مجلس به‌هرحال زاییده چنین تقابل نابرابر شد. بسیاری از اعضای مجمع روحانیون قلع‌وقمع شدند، یعنی رد صلاحیت شدند، اقلشان هم با آن فضای بسیار سنگین رأی نیاوردند.
من نمی‌خواهم از خودم چیزی بگویم، ولی واقعاً هروقت عملکردم را در دوره سوم مجلس مرور می‌کنم، می‌بینم غیر از پاکی، صداقت، تلاش مداوم، قانون‌گذاری برای مجلس و نظارت‌کردن کار دیگری انجام نداده بودم، انصافاً به خودم نمرۀ بسیار خوبی هم می‌دادم. ولی چطور می‌شد که رأی بسیار ضعیفی بیاورم، جز اینکه کسانی که به من رأی داده بودند؛ یعنی به من و به‌نوعی به مجمعی‌ها رأی داده بودند، عده‌ای قهر کرده و در خانه‌هایشان نشسته بودند و پای صندوق رأی نمی‌آمدند که خیلی‌هایشان این‌طور بودند، عدۀ اقلی هم که آمدند تکلیف و نتیجه‌اش این شد که دوره سوم مجلس پایان بسیار تلخی داشت. به نظر من در این تقابل آقای هاشمی نباید پشت خودش را خالی می‌کرد و البته نتیجه‌اش را در دوره چهارم مجلس و دوره دوم ریاست‌جمهوری خودش دید و ریزش شدیدی در آرای آقای هاشمی پیش آمد. آقای هاشمی سال ۶۸ وقتی برای اولین‌بار رئیس‌جمهور شدند، پانزده و نیم میلیون نفر به ایشان رأی دادند و چهار سال بعد سال ۷۲ که مجدد کاندیدای رئیس‌جمهوری شدند، ده میلیون نفر رأی آوردند، یعنی پنج میلیون از پانزده میلیون، یعنی یک‌سوم آرای آقای هاشمی ریزش کرد.
‌تازه جمعیت هم بیشتر شده بود.
‌بله جمعیت بیشتر شده بود و اتفاقاً کسانی که اوایل انقلاب متولد شده بودند به شانزده‌سالگی نزدیک می‌شدند. حالا بالاخره رشد جمعیت طبیعی بود و باید جمعیت بیشتری شرکت می‌کردند، اما هم درصد مشارکت از پنجاه و پنج درصد به پنجاه‌درصد تنزل کرد، یعنی مردم کمتر پای صندوق آمدند، هم اینکه آنهایی که آمده بودند لااقل پنج میلیون نفر از پانزده میلیون نفر به آقای هاشمی دیگر رأی ندادند و آقای هاشمی با یک رأی ضعیف دوره دوم رئیس‌جمهور شدند.
‌ به نظر شما آیا در دور اول ریاست‌جمهوری آقای هاشمی ایشان با رهبری کاملاً در یک ریل قرار گرفته بودند (با هم توافق کرده بودند دیگر) نظراتشان یکی بود؟ یعنی آن توسعه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به معنای واقعی سازندگی مورد تأیید آیت‌الله خامنه‌ای بود؟
‌ببینید من در مورد اینکه در تک‌تک سیاست‌هایی که آقای هاشمی اتخاذ می‌کردند رهبری هم تأییدداشتند یا نه الان نمی‌توانم قضاوت کنم، اما کلاً می‌گویم حتماً همین‌طور بود و می‌دانید آن زمان برای اینکه آقای هاشمی طومار مجمع روحانیونی‌ها را درهم بپیچد، قدرت فوق‌العاده‌ای در کشور داشت و اگر یادتان باشد آن موقع در نمازجمعه‌ها و جاهای مانند آن می‌گفتند «مخالف هاشمی، مخالف پیغمبر است» و این جزء شعارهای آن زمان بود، با اینکه آقای خامنه‌ای رهبر بود؛ ولی آقای هاشمی عزیز بود. ایشان بسیار با اعضای برگزاری نمازجمعه و تندروهای اصول‌گرا رفت‌وآمد داشتند و نتیجه‌اش هم خیلی واضح و روشن بود. همۀ ما هم شعار «مخالف هاشمی، مخالف پیغمبر است» را یادمان است. ای‌کاش آن روزها آقای هاشمی به سیاست اعتدالشان عمل می‌کردند. اما کاری کردند که این اتفاق‌های بد رخ داد.
‌آیا می‌شود این تحلیل را هم داشت، (قبلاً هم‌صحبتش شد) که آیت‌الله خامنه‌ای از دست همین چپی‌ها خیلی دلش خون بود؟ همان‌طور که خودتان فرمودید ایشان در دوره امام و این اواخر قدرت و این‌ دست مسائل را رها کرده و حالت معنوی پیدا کرده بود، به‌خاطر اینکه می‌دید هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد و دستش بسته است، مخالف زیاد دارد و اکثر مخالفان هم از بین همین چپی‌ها به‌اصطلاح آن روز بودند. می‌شود گفت که آیت‌الله خامنه‌ای انتقام خودش را از جناح چپ با دست آقای هاشمی گرفت؟ یعنی اگر به دست خود آقای هاشمی بود، این‌طور عمل نمی‌کرد؟
‌گر برآیند اقدامات و اتفاق‌های سنگین را نگاه کنیم، می‌شود گفت که این نظریه و فرمایش شما یکی از محتمل‌ترین حالت‌هاست، ولی اگر از من در تأیید صحبت شما بپرسند که آیا سندی خاص غیر از تحلیل وقایع برای این کار دارم؟ می‌گویم خیر، سندی برای این کار ندارم.
‌ به قول فقها ممکن است سند نقلی نداشته باشیم، ولی دقیقاً کاری که در سال ۱۳۸۴ اتفاق افتاد، یعنی برآمدن آقای احمدی‌نژاد و یک قلع‌و قمع دیگر و حذف تمام دوروبری‌های آقای هاشمی، خیلی شبیه به اتفاقاتی است که در سال ۶۸ رخ داد، یعنی با آمدن آقای هاشمی یک‌سری از آدم‌ها حذف شدند که ذاتا با آقای هاشمی هیچ مخالفتی نداشتند، مثل آقای کروبی که قبلش مخالفتی با آقای هاشمی نداشتند و در یک رده و همسو بودند. چه دلیلی داشت که آقای هاشمی همه را از دم تیغ بگذراند؟
‌بله.
‌لابد اراده‌ای بالاتر وجود داشته است؟
‌ببینید تحلیل می‌تواند دو گونه باشد. بگذارید من هر دو را توضیح دهم و اینکه اگر کمی با تردید به سؤال و فرمایش شما جواب می‌دهم دلیلش این است که آقای هاشمی قصد داشت مخالفین خودش را که آن موقع فکر می‌کرد چپی‌ها هستند و با اصلاحات اقتصادی و با مشی و منش کشورداری ایشان مخالف هستند، از سر راه بردارد و به رهبری تکیه کرد و او را با خود همراه کرد تا مسیر را هموار کند یا شاید رهبری از ایشان خواست چنین کاری را انجام دهد. تشخیص اینکه کدام موخر و کدام مقدم، کدام علت و کدام معلول بود، سخت است؛ اما نتیجه یکی است، اینکه که آقای هاشمی و رهبری آن زمان همفکر و هم‌رأی شدند و کنار هم قرار گرفتند و مخالفین را که آن زمان مجمع روحانیون مبارز بودند، از صحنه سیاست حذف و مسیر را هموار کردند و آن چیزی که اتفاق افتاد این بود که جامعه یکدست شد.
اگر فیلم دوره چهارم مجلس را کسی ببیند، متوجه می‌شود که در مجلس سکوت محض است، نه مخالفی، نه موافقی و نه بحثی. مقایسه کنید با فضای دوره سوم مجلس که یک مجلس آتشین با مخالفت‌ها و موافقت‌های شدید است. من به‌عنوان کسی که دید خارجی دارد و خودش را از این تعلقات دور می‌داند و بیرون ایستاده است، اصلاً خارج از کشور و خارج از کره زمین ایستاده و دارد این صفحه از روزگار یعنی دوره سوم و چهارم را تماشا می‌کند، می‌گویم آیا مجلسی که محل بحث و تقابل شدید است کمکی به توسعه کشورش می‌کند؟ یا مجلسی که سکوت مرگباری در آن پیش‌آمده و همه ساکت هستند و هیچ‌کس حرفی نمی‌زند؟ خُب معلوم است مجلسی که هیچ حرفی نمی‌زند به درد مملکت نمی‌خورد و مجلس باید محل تضارب باشد.
آقای هاشمی هم دیر متوجه این معنا شد، زمانی متوجه شد که همۀ هواداران و علاقه‌مندانش را به دست خود از بین برد و وقتی وارد فضای انتخابات دوره پنجم مجلس شدند آقای هاشمی دید که هیچ‌کس کنارش نیست و باید از همان جامعه روحانیت مبارز برای جادادن چند نفر از همفکرانش در لیست گدایی کند که البته آنها هم موافقت نکردند و آن افراد را در لیست جا ندادند. آن‌وقت آقای هاشمی متوجه شد که ای بابا عجب اتفاقی افتاده است و همه دوروبری‌هایش قلع‌وقمع شدند و دیگر کسی نیست، دیگر او را قبول ندارند و ظاهراً دیگر تاریخ مصرف آقای هاشمی تمام شده بود. کاری که آنها می‌خواستند را انجام داد و آن اتفاقی که نباید، افتاد. در صداوسیما و خیلی جاهای دیگر آن اتفاقات رخ داد. دیگر وجود آقای هاشمی برای کشور آن‌قدر لازم نبود، وقتی‌که ایشان به جامعه روحانیت گفت آقا این چهار نفر را هم در لیست جا بدهید و آنها در جواب گفتند «حالا ببینیم شاید جا بدهیم و شاید هم نه» و البته جا ندادند.
آن زمان آقای هاشمی هنوز رئیس‌جمهور بود و انتخابات دوره پنجم مجلس، اواخر ۷۴ و اوایل سال ۷۵ بود که برگزار شد، یک سالی و اندی هم از ریاست‌جمهوری ایشان باقی‌مانده بود. از موقعیت ریاست‌جمهوری‌ استفاده کرد و حزب کارگزاران سازندگی را درست کرد، حزب کارگزاران از بقایای مجمع روحانیون مبارز شکل گرفت. پس از پراکنده شدن مجمع، عده‌ای که اندک نفسی داشتند حزب کارگزاران سازندگی را راه‌اندازی کردند و یک‌دفعه در مجلس دوره پنجم عرض‌اندام کردند. معلوم بود آن عده‌ای که به دست آقای هاشمی قلع‌وقمع شدند، همچنان دلشان برای کشور می‌سوخت، از آقای هاشمی ناراحت بودند، ولی گفتند که کشور که تمام نشد ما باز هم به صحنه می‌آییم درهرحال دوره پنجم نفس برگشت و حزب کارگزاران مقدمه‌ای شد برای دوره ششم مجلس و در دوره ششم مجلس اصلاح‌طلب‌ها کاملاً رخ نشان دادند و تمام‌قد آمدند و یک‌بار دیگر مجلس را در اختیار گرفتند و این حرکت فی‌الواقع از اواخر دوره چهارم شکل گرفت و بالا آمد.
‌با یک سؤال دیگر از این قضیه بگذریم، آن هم این است که همیشه در این چند دوره اخیر رئیس‌جمهورها در دوره دوم خودشان، تقابل بیشتری با رهبری و حاکمیت و حتی گاهی با مجلس از خود نشان می‌دهند و در حقیقت درگیر می‌شوند. آقای هاشمی که در دوره اول رئیس‌جمهوری و به تعبیر شما باتکیه‌بر رهبری، مخالفین خودش را قلع‌وقمع و شروع به سازندگی کرد و حتی در دوره دوم زمزمه‌هایی از ادامه‌دار و مادام‌العمر بودن ریاست‌جمهوری ایشان شنیده می‌شد. این‌طوری خود آقای هاشمی در دوره اول به رهبری تکیه کرد و ظاهراً به سنتی تبدیل شد که بعدها هم ادامه پیدا کرد.
به نظر شما اینکه رئیس‌جمهورها در دوره دوم بیشتر تفاهم پیدا کردند با کل نظام حاکمیت و رهبری از آنجا کلیدش زده شد یا نه؟ یعنی آقای هاشمی در دوره دوم این بصیرتی را که شما می‌فرمایید پیدا کرد، اینکه همه یارها را از دست دادند و اتفاقی که فرمودید رخ داد. آیا این قضیه محصول همان تقابل‌پیداکردن با رهبری نبود؟
‌لبته من درمورد انتخابات ریاست‌جمهوری چهل و یکی دو ساله اخیر جداگانه با عدد و رقم صحبت خواهم کرد، حالا یا الان یا جایی در نوشته‌ای اظهارنظر خواهم کرد. اگر کلیات را بخواهم عرض کنم تا جایی که الان آمار و ارقام در ذهنم است، آیت‌الله خامنه‌ای در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش بهتر از دوره دومش از مردم رأی گرفته بود، اگر اشتباه نکنم پانزده و نه دهم میلیون نفر دوره اول و دوازده و شش دهم میلیون نفر دور بعدی رأی آوردند، یعنی یک کاهش حدوداً چهار یا سه و نیم میلیون نفری. بعد آقای هاشمی از پانزده و نیم میلیون به ده میلیون حدوداً پنج میلیون کاهش رأی داشتند. این دو مورد تحلیل می‌خواهد که چرا دوره دوم آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی در مقایسه با دوره اول انتخابات متفاوت و پایین‌تر رأی آوردند. باید دلیلش را در حوادث چهار سال اول ریاست‌جمهوری آنها جستجو کرد. درمورد آقای هاشمی عرض کردم که به نظر من ایشان به همه هواداران اصیل و دلسوز خودش پشت کرد و نتیجه‌اش را هم در انتخابات مرحله بعدی دید، ولی درمورد آقای خاتمی، آقای احمدی‌نژاد و آقای روحانی وضع چنین نبود، انتخابات دوره دومشان از دوره اول بهتر بود.
‌بله همین‌طور است.
‌ما این دو بزرگوار خیر. میزان آراء در دور دومشان از دور اول ضعیف‌تر بود. البته یک تحلیل دیگر هم وجود دارد و این است که آقای خامنه‌ای بار اول که رئیس‌جمهور شدند، بعد از شهادت آقای رجایی بود، هم جنگ بود و هم آقای رجایی به آن شکل بسیار دلخراش شهید شدند و مردم با سوزوگداز پای صندوق رأی آمدند، فارغ از اینکه رئیس‌جمهور به‌اصطلاح «چپ» یا «راست» است، به‌نوعی شهادت آقای رجایی را تلافی کردند. در مورد رأی اول آقای هاشمی هم همین‌طور بود، رهبر انقلاب فوت کرده بود و پایان جنگ اوضاع مملکت را بسیار بهم ریخته بود و آقای هاشمی رئیس‌جمهور شد و البته آن زمان ایشان هم محبوب چپی‌ها بود، هم راستی‌ها گفتند بالاخره ایشان می‌تواند کشور را اداره کند.
شرایط خاص مرحله اول ریاست‌جمهوری این دو بزرگوار با مرحله دومشان بسیار متفاوت بود و درهرحال نیاز به تحلیل دارد. دوره اول و دوره دوم ریاست‌جمهوری آقای خامنه‌ای که جنگ بود و من هم در سپاه و لشکر بودم، اما از تحلیل‌هایی که آن زمان بین مردم بود چیزهایی در ذهنم است. اما درمورد بقیه آقایان هم که می‌بینید، آقای خاتمی وقتی رئیس‌جمهور شد، نه‌تنها زور آقای هاشمی در سال ۶۸ را نداشت، بلکه قصد قلع‌وقمع مخالفین را نیز نداشت، لذا اجازه داد مخالفین حرف‌هایشان را بزنند و خودش هم حرف‌هایش را زد. بعضی از دوستان آقای خاتمی هم علیه ایشان شدند و مسأله عبور از خاتمی را مطرح کردند، اما چون آقای خاتمی نه می‌توانست و نه می‌خواست که مخالفین خود را از میان بردارد، در نتیجه دوره دومش بهتر از دوره اولش بود.
شرایط آقای روحانی نیز دقیقاً مانند آقای خاتمی بود. همین‌ها نشان می‌دهد که اگر رئیس‌جمهور صبر داشته باشد و برای قانع‌کردن مخالفین، نه حذف آنها تلاش کند، برخورد جامعه نیز با او قشنگ‌تر خواهد بود. اما اگر کسی بخواهد به‌زور مخالفین‌ خود را سرکوب کند نتیجه باید غیر از این باشد. حالا در مورد مسائل ۸۸ چون خیلی پیچیده است من نمی‌خواهم به سال ۸۸ و دوره دوم آقای احمدی‌نژاد اشاره کنم، داستان جدایی دارد. اما در مورد آقای خاتمی و آقای روحانی با صراحت عرض می‌کنم که چون نه قدرت سرکوب مخالفین را داشتند و نه اعتقاد به آن داشتند، اجازه دادند آنها حرف بزنند و خودشان هم بسیار قاطع صحبت کردند و نتیجه هم این شد که دوره دوم انتخاباتشان بهتر از دوره اول شد.
‌یک نکته اینجا می‌ماند، حالا که آقای هاشمی فوت کردند، من در مقام وکیل‌مدافع ایشان عمل کنم. اگر فرض کنیم که مخالفین آقای هاشمی با همان حدت و شدتی که شما یک نمونه‌اش را ذکر کردید (که آقای غفاری با ایشان صحبت کردند و می‌خواستند چهار سال اول را مدام نق بزنند، یعنی در مقابلش نایستند) اصلاً این قطار سازندگی راه می‌افتاد؟ بعضی وقت‌ها حتی مورخین خارجی دور اول آقای هاشمی را تطبیق می‌کنند با ده سال اول حکومت رضاخان و می‌گویند اگر او آزادی سیاسی می‌داد اصلاً نمی‌توانست آن کارها را انجام دهد. در این باره نظر شما چیست؟
‌ین نکتۀ بسیار مهمی است، یعنی کسی نباید در تحلیل این موارد را کنار بگذارد. معمولاً اصلاحات اقتصادی ریزش دارد و درصورتی‌که عمیق‌تر به این موضوع نگاه کنیم، اگر کسی بخواهد صلاحدید اجتماعی، اقتصادی، امنیتی و سیاسی کشور را برای میان‌مدت یا بلندمدت ببیند، مجبور است از بعضی از رفتارهای پوپولیستی دست بکشد. بین منافع کوتاه‌مدت با منافع بلندمدت مردم تعارض است، شما در خانه (البته شما الان مجردید اما در این خانۀ مجردی بالاخره دختر خانمی دارید، خدا حفظش کند) و در یک خانواده می‌بینید که مثلاً فرزندتان از شما می‌خواهد که امشب غذای لذیذی بخورد، منابع شما هم محدود است، می‌دانید که اگر این غذای لذیذ یا این خوردنی لذیذ را برایش فراهم بیاورید باید از سرمایه‌ای که برای دو ماه آینده، مثلاً برای خرید کاپشن فرزندتان برای فصل سرما و رفتن به مدرسه کنار گذاشته‌اید کم کنید و آن‌وقت هم نمی‌توانید خرید اساسی را انجام دهید، پس مجبورید جوری این خواسته کوتاه‌مدتش را اجابت نکنید تا بتوانید خواسته بلندمدتش را پاسخ دهید.
درمورد کشور هم همین‌طور است، منابع محدود و مصارف نامحدود باید اولویت‌بندی شود. بزرگ‌ترین خیانت‌ها را کشوردارها وقتی مرتکب می‌شوند که پوپولیستی رفتار می‌کنند و می‌گویند من الان برای دوره دومم رأی می‌خواهم، مثلاً الان این شکلات را بدهم و این خواسته را برآورده کنم که مجدد به من رأی بدهند. حالا در آن میان‌مدت چه کسی مرده، چه کسی زنده است و به من چه مربوط است. این بزرگ‌ترین خیانت است. (شما اشاره کردید به دوران پهلوی) اما اگر یک شاه یا رئیس‌جمهور منافع میان‌مدت و بلندمدت ملتش را بر منافع کوتاه‌مدت آنها رجحان دهد، منافع را اولویت‌بندی و در آنها تدبیر کند واقعاً باید به او احسنت گفت.
حالا اگر آقای هاشمی هم در دوره اول ریاست‌جمهوری‌اش به‌خاطر صلاح‌دیدهای اقتصادی کاری انجام داد که پوپولیستی نبود، و عده‌ای به‌خاطر اینکه منافع کوتاه‌مدت مردم را دست بگیرند، مخالفت کردند و آقای هاشمی هم با آنها مخالفت کرد، حق با آقای هاشمی بود و اگر به این خاطر هم ریزش آرا داشتند، نوش‌جانش و این موجب سرافکندگی نیست؛ بلکه موجب سربلندی نزد خواص جامعه است که می‌گویند بارک ‌الله آقای هاشمی تو منافع میان‌مدت و بلندمدت کشور را به بیشترشدن رأی خودت در مرحله دوم ترجیح دادی و خیلی کار خوبی کردی. چقدر خوب است که یک کاندیدا در دوره دوم کمتر رأی بیاورد؛ اما کشورش را نجات دهد. به نظر من نجات کشور در یکدست کردن جامعه و حذف مخالفان نیست، سیاست آقای هاشمی در حذف مخالفانش بد بود؛ اما سیاست‌های اقتصادی‌ ایشان بد نبود. من خودم با سیاست‌های اقتصادی و با اصلاح ساختار اقتصادی آقای هاشمی موافق بودم، اما با وجود آن اتفاقاتی که باید می‌افتاد ما که نمی‌توانستیم الی‌الابد سیاست‌های پوپولیستی را در این کشور ادامه بدهیم و سوسیالیستی کشور را اداره کنیم، باید به سمت جامعه باز اقتصادی حرکت می‌کردیم.
اینها خیلی خوب است، منتها عده‌ای را که مخالف سیاست‌های درهای باز اقتصادی هستند نباید حذف کرد، باید آنها را قانع کرد، باید اجازه داد حرف بزنند و شما هم حرف بزنید. درست است که بعضی از این حرف‌های مخالف عوام‌پسند است، مانند قصه‌ای که در باب اصل ۴۴ برای من اتفاق افتاد، آنها که مخالف اصل ۴۴ بودند، نمی‌توانستند بگویند که ما با سیاست‌های اصل ۴۴، با مجمع تشخیص مصلحتی که این را تصویب کرده است و با قانونی که مجلس تصویب کرد یا با شورای‌عالی سیاست‌های اصل ۴۴ مخالف هستیم، پس گشتند آدم بی‌کسی مثل من را پیدا کردند و همه دقّ‌دلی‌شان را سر او خالی کردند درحالی‌که می‌دانستند من یک مجری هستم.
اگر حرفی دارید با سیاست درهای باز بزنید، من اینها را مستنداً عرض خواهم کرد که بعضی‌ها دقیقاً یک هدف سوسیالیستی دارند و می‌گویند اصلاً نباید بخش خصوصی توسعه پیدا کند و خُب حالا که زورشان به کسی نمی‌رسد، پورحسینی را له می‌کنند و می‌گویند اشکال این است. اگر سیاست درهای باز واقعاً با اهداف سوسیالیستی شما سازگاری ندارد، مردومردانه با این سیاست‌ها مخالفت کنید، نه اینکه یک آدم بی‌کس را له کنید و خوشحال باشید که مثلاً به اهدافتان رسیده‌اید.
به هر روی به نظر من سیاست‌های اقتصادی آقای هاشمی درست بود و با بعضی از منافع کوتاه‌مدت ملت هم منافات داشت و به این خاطر هم ریزش در آرای آقای هاشمی طبیعی بود و این موجب سرافکندگی برای کسی هم نیست. اما من چیزی را که نقد کردم حذف مخالفان بود و مانند همان کاری که اخوی ایشان در صداوسیما انجام داد و گفت که به فتنه‌گرها رأی ندهید. رهبری جمله‌ای را فرمودند، آیا لازم بود روز انتخابات صبح تا شب آن را هزار بار از صداوسیما، رادیو، تلویزیون و از همه‌جا حتی در دهات صدبار پخش کنند؟ خُب این کار …
‌اخلاقی نیست.
‌بله کار درستی نیست و من اینها را نقد می‌کنم، اما سیاست‌های اقتصادی آقای هاشمی بسیار خوب بود. اولین برنامۀ توسعه پنج‌ساله را آقای هاشمی به مجلس دادند و کشور را با فرایند برنامه پنج‌ساله نوشتن آشنا کردند، آن زمان کارهای بزرگی انجام شد، من در کوران بحث بودم، آقای هاشمی اصرار داشتند و می‌گفتند آب‌های کشور دارد هدر می‌رود و ما باید سد بزنیم؛ اما پول نداریم، باید استقراض کنیم و اجازه استقراض از مجلس گرفت، اگر اشتباه نکنم مبلغ آن سه میلیارد دلار آن زمان (سال ۶۹، ۷۰) بود.
ایشان اجازه استقراض از خارجی‌ها را گرفت که سد بزنیم و آب پشتش جمع شود و کشاورزی این مملکت نجات پیدا کند. این کارها و اصلاحات اقتصادی بسیار خوب است، منتها رفتار آقای هاشمی را با مخالفینِ خودش ناشی از کم‌حوصلگی ایشان می‌دانم، ای‌کاش ایشان صبرشان را از دست نمی‌دادند. البته می‌گویم اواخر دوره چهارم آقای هاشمی با حزب کارگزارانش برگشت و آن‌قدر سیاست‌هایش را اصلاح کرد که اگر سال ۹۲ حمایت آقای هاشمی و آقای خاتمی از آقای روحانی نبود آقای روحانی رئیس‌جمهور نمی‌شد، یعنی ریاست آقای روحانی نتیجه حمایت‌های آقای هاشمی و آقای خاتمی بود که آن رأی را آوردند، مردم آقای روحانی را آن‌قدر نمی‌شناختند، اما درهرحال برگشت. دربارۀ آقایان اصلاح‌طلب هم بگویم که سال ۸۴ در حق آقای هاشمی کار خوبی نکردند، دوره ششم مجلس علیه آقای هاشمی آن‌قدر بد گفته بودند و اواخر دوره هم آن قضایا پیش آمد، یعنی دوره ششم که تمام شده بود، دوره هفتم و انتخابات ریاست‌جمهوری نهم بود، آقایان اصلاح‌طلب آن‌قدر آقای هاشمی را تخریب کرده بودند که ایشان خواستند برگردند؛ اما دیگر نشد.
‌روشان نشده بود.
‌بله. حتی آقای کروبی که من خیلی‌خیلی دوستش دارم آقای کروبی را یادم هست. وقتی آقای احمدی‌نژاد و آقای هاشمی به‌دور دوم راه پیدا کردند، خبرنگار از آقای هاشمی پرسید که نظرتان حالا چیست؟ گفتند مردم خودشان می‌دانند که چه‌کار کنند و مردم حاضر نشدند از آقای هاشمی حمایت کنند. یعنی جامعه هم یک اینرسی سنگین دارد.
در فیزیک بحثی به نام اینرسی سکون، اینرسی حرکتی وجود دارد، این اینرسی خودش انرژی است، مثلاً اگر ترمز قطار در حال حرکت را بکشید درجا نمی‌ایستد؛ بلکه چند صد متر آن‌طرف‌تر می‌ایستد یا هواپیما برای لندینگ صد و خرده‌ای کیلومتر مانده به فرودگاه موتورش را خاموش می‌کند. بالاخره جامعه هم این‌گونه نیست که شما مثلاً یک شب بگویید حرف‌هایی را که تا دیروز می‌گفتند کنار بگذارید و حالا امروز من می‌گویم برخلاف گفته‌های دیروزم عمل کنید و آنها هم بگویند چشم. خیر این‌طوری نیست و طول می‌کشد تا جامعه رفتارش را عوض کند، برای مثال اگر به کسی علاقه دارد، بی‌علاقه شود و برعکس. طول می‌کشد و یکی، دوروزه این اتفاق‌ها نمی‌افتد.
در دوره ششم مجلس در همین تبریز خودمان آن عزیزی که نفر اول شد به‌خاطر دوتا فحشی بود که به آقای هاشمی داد. در تبریز اصلاً کسی ایشان را نمی‌شناخت، ایشان اصلاً نه اهل تبریز بودند نه اهل آذربایجان و نه متولد آنجا بود، اصلاً اسمی از ایشان نبود، آمدند یک جمله‌ را در یک روزنامه نوشتند «از بهرمان تا کجا» و بعد مردم دیدند مثل اینکه می‌خواهد با آقای هاشمی دربیفتد و به این شیوه کار آقای هاشمی را تلافی کردند. همان موقع در انتخابات دوره ششم مجلس که هرکس به آقای هاشمی فحش می‌داد نفر اول می‌شد، من در همان فضا و پشت تریبون به‌عنوان کاندیدای مجلس وقتی کسی از من دربارۀ آقای هاشمی سؤال می‌کرد، می‌گفتم که آقای هاشمی خدمات زیادی برای جامعه ما انجام داده است، و نباید به‌خاطر اینکه آقای هاشمی انتهای دوره سوم مجلس مجمعی‌ها را قلع‌وقمع کرد بداخلاقی کنیم و کینه‌هایمان را خالی و تلافی کنیم. آقای هاشمی خدمات زیادی انجام داده است، بله اشتباهاتی هم داشته است، اشتباهاتش سر جای خودش، خدماتش هم سر جای خود. منتها واقعیت این است که در عرصه سیاست انصاف، جوانمردی و مردانگی متأسفانه خیلی وقت است که مرده است.
‌ تا اواخر مجلس سوم گفت‌وگو کردیم و از آن شرایطی که پیش آمد و یک جناح تقریباً در انتخابات مجلس چهارم از صحنه مدیریت یا قوه مقننه کشور حذف شد. اگر مایل هستید حالا احساستان را به لحاظ فردی بعد از آن قضایا بیان کنید و بفرمایید که برای دوره چهارم چه‌کار کردید.
‌ البته برای من که در سن بیست و شش، هفت‌سالگی وارد مجلس شده بودم و در سن سی و یک‌سالگی از مجلس سوم بیرون آمدم، اصطلاحاً هنوز اول راه بود نه آخر راه و دورانی بود که با سیاست و مسئولان کشور آشنا شدم. در تمام اتفاقات مهمی مانند جنگ سال ۶۷، بعد از جنگ، همچنین قبل و بعد از اصلاح قانون اساسی، زمان ریاست‌جمهوری آقای خامنه‌ای، زمان ریاست‌جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی در مجلس بودم.
در آن نقطه عطف تاریخی که قبلاً هم عرض کردم و ورق برگشت در مرکز قانون‌گذاری بودم و توفیقی بود که مسائل دست‌اول را درک کردم، نه با اخبار و گفته‌ها و شنیده‌ها بلکه خودم ولو سن خیلی زیادی نداشتم اینها را درک کردم. متوجه شدم که بالاخره جناب آقای هاشمی و جناب آقای خامنه‌ای تصمیمشان این است که برای توسعه این کشور، تمام کسانی را که معترض هستند (جلسه قبل هم اشاره کردم) کنار بگذارند تا اینکه مسیر توسعه اندکی سریع‌تر پیموده شود. به‌هرحال در وادی دوره چهارم مجلس توفیق این را ‌نداشتم که یک‌بار دیگر نماینده مجلس شوم.
البته واقعیتش این است که وقتی مجلس دوره چهارم شکل گرفت خیلی خوشحال شدم از اینکه من در آن مجلس نیستم، چون در دوره سوم، مجلس یکپارچه آتش و پرتحرک بود. واقعاً احساس می‌کردم که وجودم مفید است و از فکرم استفاده می‌کنم. برنامه‌ریزی و تلاش می‌کردم که در یک لایحه اثرگذار باشم و آن اثر هم به قانون تبدیل می‌شد. مجلس به ما توجه و به حرف‌هایمان گوش می‌کرد، بالاخره ما جناح اکثریت مجلس هم بودیم. ریاست مجلس آقای کروبی، نایب‌رئیسشان آقای هاشمیان، نایب‌رئیس دوم آقای بیات و بقیه آقایان هیأت‌رئیسه همفکر و هم گرایش بودند. هم در مجلس هم در کمیسیون هم‌فکر بودیم، احساس می‌کردیم که کاری را جلو می‌بریم. اما وقتی دوره چهارم مجلس و فضای آن را دیدم که سرد بود و به‌اصطلاح پرنده‌ای در آن پرنمی‌زد و هیچ‌کس حرف نمی‌زد، با خودم گفتم خدایا اگر من در این مجلس بودم دق می‌کردم، اصلاً نه کسی حرفی می‌زند نه کسی به حرف‌ها توجه می‌کند.
ولی درهرحال شکست در انتخابات هم امر تلخی است. یک نفر وقتی با اعتقاد به اینکه بهترین کارنامه را دارد، در انتخابات دوره چهارم شرکت می‌کند و رأی خیلی ضعیفی می‌آورد، البته تلخ است و این فرد مدتی گیج است که خدایا چطور شد، من بااین‌همه فعالیت و بدون داشتن ذره‌ای تخلف و چشم‌داشت از کسی حذف شوم. کسی به من چیزی نداده بود و از کسی هم چیزی نگرفته بودم، آنچه را که برای مملکتمان و برای استانمان تبریز لازم بود، پیگیری کردم. چرا سرانجام چنین تلخ بود!
برایم پذیرش این موضوع سخت بود؛ اما خیلی سریع با آن کنار آمدم، یعنی خیلی طولانی اذیتم نکرد، شاید در حد دو، سه روز و نه بیشتر این فکر با من بود، بعد دیگر کاملاً عادی بودم و مانند همان روزهای قبل تا ۶ خرداد سال ۷۱ که نماینده مجلس بودم تلاش می‌کردم، یعنی نه عصبانی بودم نه ناراحت و این حالت را در روزهای انتهایی دوره ششم هم داشتم. به وقتش عرض خواهم کرد که اتفاقاً یکی از دوران پرکار من در دوره ششم مجلس، همین سه ماه آخر بود که رأی نیاورده بودم و مجلس کاملاً بی‌حال بود.
‌البته الان ممکن است تحلیل خاصی داشته باشید از اینکه چرا در آن مقطع با وجود تمام فعالیت‌هایی که فرمودید، رأی نیاوردید. الان می‌توانید آن را خوب تحلیل کنید، ولی آن موقع علتش را چه می‌دانستید؟ آیا همین «جملۀ به فتنه‌گر رأی ندهید» علتش بود؟
‌کسانی که در انتخابات دوره سوم به من رأی داده بودند، افرادی بودند که بالاخره انقلاب را قبول داشتند و به‌خاطر اینکه به قول خودشان یک نفر مقلد امام و پیرو امام به نماینده‌ها اضافه شود به من رأی داده بودند. بعد از آن هم تحلیل بسیاری از مسائل مانند فوت ایشان، جانشینی رهبری و تغییر جهت سیاسی رأس کشور خیلی سخت بود و بالاخره الناس علی دین ملوکهم، بنابراین ‌یا رأی نمی‌دادند و در انتخابات شرکت نمی‌کردند و یا به‌هرحال باتوجه‌به آن صدها بار پخش‌شدن آن جملات که به این فتنه‌گرها رأی ندهید و مصداقش هم می‌شد چپی‌های آن موقع، رأی نمی‌دادند. غیر از این مطلب چیز دیگری نبود و من با کسی مشکلی نداشتم البته یک نکته هم قابل‌توجه است و آن اینکه من در طول دوره نمایندگی خودم را وقف خواسته فرد یا گروه خاصی نکردم معمولاً برخی افراد ذی‌نفوذ در شهرها و حوزه انتخابیه خواسته‌هایی دارند که بعضاً غیرقانونی هم نیست لکن منافع فرد یا عده خاصی تأمین می‌شود من معمولاً به این قبیل خواسته‌ها توجه ویژه‌ای نداشتم و به‌هرحال آدم کسی نشدم.
‌یعنی در دلتان از آیت‌الله خامنه‌ای گله‌مند نبودید؟
‌برای شخص من که توفیق حضور در مجلس دوره چهارم را نداشتم، موضوع ناراحت‌کننده‌ای نبود؛ ولی برای کشورمان پدیدآمدن چنین جوی و کنار گذاشته شدن بی‌جهت عدۀ زیادی از افراد دلسوز و مؤثر قطعاً ضایعه بزرگی بود و بیشتر از آقای خامنه‌ای از آقای محمد هاشمی باید گله‌مند باشم.
بله، درهرحال دلخوری که هست که چرا فضا را این‌طور ساختند. البته خودشان هم چوبش را بعد خوردند، یعنی دوره چهارم مجلس از جمله مقاطعی است که من فکر می‌کنم کار خیلی بزرگی در کشور انجام نشد. شما اگر به سال ۷۱ تا ۷۵ توجه کنید، می‌بینید تقریباً مجلس دچار سکوت است، اما از این به بعد است که خیزی در دوره پنجم مجلس برمی‌دارند و به کارگزاران سازندگی و به دوم خرداد ۷۶ ختم می‌شود. در دوره ششم مجلس شورای اسلامی مجدد موتور مجلس داغ می‌شود و حرکت می‌کند. قوانین بسیار خاصی وضع می‌شود و کشور تکانی می‌خورد و اصطلاحاً تیک‌آف می‌کند.
انصافاً کشور در آن چهار سال حالت جمود داشت و نهایتش هم آن دادگاه میکونوس، قتل‌های زنجیره‌ای و آن افتضاح‌ها از داخلش بیرون آمد. یعنی هرزمان که کشور ساکت و آرام است و هیچ حرف مخالفی گفته نمی‎شود یا نمی‌گذارند که گفته یا شنیده شود، چوبش را خود نظام می‌خورد، آب هم که یک جا راکد بماند می‌گندد. بالاخره آب راکد شد و گند زد، طوری که اگر آقای خاتمی رئیس‌جمهور نمی‌شد، تمام سفرای کشورهای اروپایی ایران را ترک کرده و رفته بودند و ما نیز در انزوا قرار گرفته بودیم. وضعیت داخلی کشور، بحث قتل‌های زنجیره‌ای یا بحث‌های نهادهای امنیتی و بعد از آن آقای سعید امامی و داستان‌های دیگر، همه نتیجه همان جمود و یکپارچگی کشور بود، در اینکه همۀ مخالفین قلع‌وقمع شوند و کسی حرف نزند.




جستار گشایی ۲۵

جستارگشایی

سیّدمحمّد خاتمی، آن رئیس‌جمهور به‌یادماندنی(۱۳۷۶-۱۳۸۴)مدّعی‌بود که مخالفان قدرتمندش در ساختار حاکمیّت، هر نُه‌روز یک بحران آفریده، مانع کامیابی دولت او شده‌اند. آن سیّد نجیب و محجوب، پُربیراه نمی‌گفت؛ دستکم یکی از همان بحران‌ها که رسانه‌ای گردید و بعدها به نام «قتل‌های زنجیره‌ای» معروف‌شد، کافی‌بود هر دولت مدرن و شِبهِ‌مدرنی را به پرتگاه سقوط بیافکند. بگذریم از این‌که شاید اگر هر دولتمرد دیگری به جای او بود، دستکم از افشای عامّ آن جلوگیری می‌نمود و برای خود و کابینه‌اش دردسر و برای نظام جمهوری‌اسلامی، هزینه درست نمی‌کرد. اما او که شبیه هیچ سیاستمدار دیگری در عصر خود نبود، بر سیاست اخلاقی و اخلاق سیاسی پای فشرد و با شهروندانش صداقت ورزید تا به‌قول خودش، ریشه این فتنه و انحراف را بخشکاند و دیگر هیچ نیروی امنیّتی، خیال حذف خودسرانه مخالفان و منتقدان سیستم را در سر نپروراند.
هرچند خاتمی با قبول مسؤولیت قتل‌ روشنفکران و کنشگران سیاسی و فرهنگی، توسط عوامل کج‌اندیش وزارت اطلاعاتِ وقت، استاندارد دیگری از حکمرانی در نظام جمهوری‌اسلامی‌ایران را به نمایش گذارد و به ستاره‌ای درخشان در سپهر سیاست‌ورزی ایران تبدیل‌شد، این نکته را نیز نباید از نظر دورداشت که با سه‌گام به جلو در معرفی عاملان و مباشران آن جنایات فجیع، یک گام نیز به عقب نهاد و در تعامل با ارکان نظام، کلّ پرونده را در چهارقتل خلاصه‌کرد: زنده‌یادان داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده.
نکوهش و سرزنش خاتمی برای عدم پیگیری قتل‌های مشکوک دیگری که در آن سال‌ها اتفاق افتاد، شاید امروز آسان نماید؛ اما باید توجه‌داشت که در آن فضای پرالتهاب که امثال قاضی مرتضوی‌ها بی‌مهابا و به یک اشارت، دستور بسته‌شدن ده‌ها نشریّه را صادرمی‌کردند و نیروی انتظامی که بنابرتعریف، حافظِ جان و مال و عِرض و ناموس مردمان بایدباشد، در برابر حمله لباس‌شخصی‌ها به کوی دانشگاه و ضرب‌وشتم و جرح و قتل دانشجویان بی‌پناه، اقدامی بازدارنده نمی‌کرد، همین مقدار ایستادگی نیز از آن روحانی روشن‌اندیش، غنیمت بود و سزاوار ستایش.
گرچه ابعاد پرونده مرگ کسانی همچون دکتر احمد تفضّلی، دکتر کاظم سامی، احمد میرعلایی، غفّار حسینی، پیروز دوانی، علی‌اکبر سعیدی‌سیرجانی و… هرگز از هالۀ ابهام به درنیامد و به‌طور رسمی توضیحی درباره آن داده‌نشد، به‌هرروی، سیاست نظام جمهوری‌اسلامی‌ایران در برخورد با پدیده شوم «قتل‌های زنجیره‌ای» در سال ۱۳۷۷ جزو افتخارات و باقیات‌صالحات آن محسوب‌می‌شود؛ به‌ویژه که با برکناری درّی نجف‌آبادی و روی کار آمدن علی یونسی در وزارت اطلاعات، دامن این نهاد امنیتی از چنین لکّه‌های چرکین، پیراسته‌شد. شاید سکوت خاتمی و دیگر مسؤولان نظام، درباره قتل مشکوک روشنفکران مذکور، بهایی بود که برای ریشه‌کن شدن این غدّۀ سرطانی باید پرداخت‌می‌شد.
اتفاقی دیگر که به فرض صحّت، ظاهراً در راستای همان سیاست انحرافی حذف فیزیکی منتقدان توسط جمعی خودسر نابخرد، ارزیابی‌شد، ماجرای موسوم به «اتوبوس ارمنستان» است؛ به تفصیلی که در پرونده پیش رو خواهدآمد. مُجمَل قصّه، آن‌که بنابر گزارش ۲۱ نفر راکبان آن مَرکَب، که جملگی از ارباب قلم، اصحاب رسانه یا عضو کانون نویسندگان ایران‌بودند، توطئه‌ای برای ترتیب‌دادن سانحه‌ای و فرستادن ایشان به تَهِ درّه‌ای در گردنه حیران در مسیر ارمنستان درکار بود که به شکست انجامید.
می‌گوییم «به فرض صحّت» چراکه علی فلاحیان، وزیر اطلاعاتِ مرحوم هاشمی‌رفسنجانی، در گفتگو با حسین دهباشی، کلّ داستان را این‌گونه ساخته‌وپرداخته ذهن مسافران دانسته‌است:
«دهباشی: پس این ماجرای مثلاً اتوبوس ارمنستان که یک سری از نویسندگان در واقع در شرف پرت‌شدن بودند به ته درّه چی بود؟
فلاحیان: شما یک سؤال پرسیدید در مورد خفقان و اینها؛ تو دورۀ ما نه نبود. اتفاقاً همه این‌ها آزاد بودند؛ حتی آیت‌الله منتظری هم صحبت‌های ایشان آزاد بود؛ ولی ما فقط نمی‌گذاشتیم پخش بشود [توزیع عمومی بشود]؛ چون اگر می‌شد شورش می‌شد؛ من همه رو آزاد گذاشته بودم.
دهباشی: این چجور آزادی است که شخص حرف بزند اما پخش نشود؟
فلاحیان: خب پخش می‌شد؛ اما توی حسینیه؛ اگر می‌آمد بیرون؛ دست افرادی می‌افتاد که با ایشان مخالف بودند که بعد از من این اتفاق افتاد.
دهباشی: حسّاسیّت ایجاد می‌شد؟
فلاحیان: بله ریختن تو حسینیه‌اش‌، یعنی آشوب می‌شد.
دهباشی: شما وظیفه پیشگیری دارید؟
فلاحیان: بله پیشگیری می‌کردیم؛ نه این‌که به طرف بگویید آقا بیا برو زندان حرف نزن. خب با پیشگیری می‌شود کمترین هزینه را داد، [وقتی] نگذاریم که این موضوعات پخش بشود؛ [تنش هم کمتر می‌شود].
 در ادامۀ گفتگو فلاحیان با اشاره به اینکه موضوع تلاش برای پرت‌کردن اتوبوس نمونه‌ای در یک رمان دارد می‌گوید:
تو رمان‌ها من خواندم؛ توی رمان قدیم؛ این آقای کی بود؟ «گلشیری» بود این را درآورد؛یک رمانی هست توی کشورهای دیگر که این روشنفکرها می‌خواستند خودشان را مطرح بکنند؛ می‌گفتند ما توی یک اتوبوسی داشتیم می‌رفتیم این‌ها می‌خواستند ما را بیندازند توی درّه! آخر این حرف ملاکی دارد؟ یعنی از وزارت اطلاعات یا عوامل وزارتخانه شما را می‌خواستند بندازند توی درّه! اینقدر چُلُفتی‌بودند که نتونند شما را بیندازند توی درّه؟ و به فرض اینکه اگر می‌خواستند شما را بکشند راه حل‌های دیگری نداشتند برای کشتن شما؟ حالا چرابا اتوبوس و فاجعه و آبرو ریزی …؟
دهباشی: این رمان که نبود
فلاحیان: می‌گویم منشاء آن رمان بوده.
دهباشی: آهان پس این‌ها که دارند موضوع را می‌گویند می‌خواهند خودشان را مطرح کنند؟
فلاحیان: به طرف می‌گویند آقاجان تو به من فحش دادی! می‌گوید آقا من کِی به تو فحش دادم؟ می‌گوید تو توی دلت که به من فحش دادی! راست می‌گویند، می‌گویند شما توی دل‌تان با ما مخالفید. من می‌گویم ما حالا توی دلمان با شما مخالف یا موافق؛ شما مجموعه روزنامه‌های آن روزها را ببینید این‌ها چی به ما گفتند.
دهباشی: هیچ کدام صحّت ندارد؟
فلاحیان: دلیلش این است که در هیچ دوره‌ای این حرف‌ها را نمی‌توانستند بزنند؛ این حرف‌ها را در دوره ما در مطبوعات زدند. من می‌توانستم کنترل کنم؛ جوّ را امنیتی کنم [اما نکردم] و [دیدید که] بعد ما نتوانستند کنترل کنند؛ و حالا خفقانش را به من نسبت می‌دهند…..  »
***
به‌هرحال، این ماجرا چه زاییده تخیّلات زنده‌یاد گلشیری(به زعم فلاحیان) باشد و چه محصول کج‌سلیقگی نیروهای امنیّتی خودسر، چه توطئه عوامل نفوذی اسرائیل و چه به قول مصطفی پورمحمدی، نه کاری خودسرانه بلکه تصمیمی در سیستم بوده‌باشد، در خاطرات سیاسی ایران معاصر، به عنوان بخشی ناکام از پروژه «قتل‌های زنجیره‌ای» ثبت و ضبط شده‌است؛ اللهُ اَعلَم.
همین خاطره جمعی، سال‌ها پس از آن، زمانی‌که به‌اصطلاح آب‌ها از آسیاب افتاد، دستمایه نگارش چندکتاب و فیلمنامه و تهیه یک فیلم سینمایی شد. حدیث تشنه و آب، از منصور کوشان و یاس و داس از فرج سرکوهی، که هر دو از سرنشینان آن اتوبوس بودند، از این دست آثار می‌باشند؛ اما فیلم سینمایی دستنوشته‌ها نمی‌سوزند، ساخته محمد رسول‌اف به جهت انعکاس رسانه‌ای و تصویری بیشتر و پرداخت داستانی، روایی، هنری ژرف‌تر و نوع قصّه‌پردازی مدرن‌تر، برجستگی بیشتری یافته و توانسته‌است پدیده برخورد قهرآمیز بخشی از حاکمیّت ایران با نویسندگان را در مقطعی از تاریخ چنددهه اخیر، با ترفندهایی زیبایی‌شناختی، ترسیم‌نماید. این فیلم که بیش از این درباره‌اش سخن خواهیم‌گفت، در شرایطی دشوار ساخته‌شد و هرگز امکان نمایش عمومی را در داخل کشور نیافت و برای کارگردانش هم دردسرهای فراوانی ایجادکرد؛ بااین‌حال بخش از تاریخ معاصر ایران را روایت می‌کند که مقولاتی همچون سیاست، امنیّت، اصلاحات، هنر، ادبیات و اندیشه، همزیستی مسالمت‌آمیزی ندارند و روابطشان بحرانی شده‌است.
به دلیل همین ظرافت‌ها و پیچیدگی‌هاست که برآن شدیم پرونده‌ای مختصر برای موضوعی این‌چنین ذوابعاد و مفصّل ترتیب‌دهیم؛ بی‌آنکه درباره اجزاء و عناصر و بازیگران آن وقایع تأمل‌برانگیز، قضاوتی پیشینی داشته‌باشیم. داوری در این قبیل موارد، البته نیازمند اطلاعاتی وسیع، دقیق و درست می‌باشد که به گمان ما فعلا فاقد آنیم. آنچه در این میان مسلم است، برخورد حذفی حدّاقل بخشی از دستگاه حاکمه در دهه شصت و هفتاد خورشیدی، با مسأله‌ای به نام «روشنفکری» است. البته این نوع رفتار، محدود و منحصر به جریان‌های روشنفکری غیردینی، سکولار و معترض نبود؛ بلکه نواندیشان دینی نیز که نسبت به روندهای جاری در عرصه توسعه فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، موضع انتقادی داشتند، آماج حملات نظام و حامیانِ پرورده‌‍‌اش قرارمی‌گرفتند.
شکّی نیست که هر دولت-ملت مدرنی، ناگزیر از داشتن نهادی امنیّتی‌است. تردیدی هم نیست که آن دم‌ودستگاه اطلاعاتی، غالباً موجب حُسن‌شهرت و محبوبیّتی برای دولت متبوع خود نمی‌شود؛ اما بی‌آنکه قدر و ارج وزارت اطلاعات جمهوری‌اسلامی ایران مغفول افتد یا شأن و اجر کارکنان خدوم این نهاد، درپای کارنامه غیرقابل دفاع برخی نیروهای کج‌فکر آن، قربانی‌گردد، به هر روی باید روزی به این پرسش اساسی، بی‌پرده‌پوشی و تعارف پرداخته و پاسخ داده‌شود که چه فرایندی در داخل سیستم حاکم، به برخورد چکّشی و درنهایت قتل یک روشنفکر، نویسنده یا هنرمند، منجر و منتهی می‌شود. صورت دیگری از مسأله‌ای که میان رئیس‌جمهور خاتمی و دومین وزیر اطلاعاتش طرح می‌شود:
علی یونسی وزیر جایگزین دری نجف‌آبادی می‌گوید که در نخستین دیدار، خاتمی به او گفته‌است که «من از شما یک سؤال و یک درخواست دارم: سؤال اینکه علت مشکلی که در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای برای وزارت اطلاعات پیش آمد چه بود و چرا وزارت اطلاعات یک دانشمند را می‌کشد؟» یونسی علت و مشکل را اینگونه گفته که «وزارت اطلاعات نهادی امنیتی است، اما اساس این وزارتخانه یک نهاد نظامی است و از دل نظامی‌ها درآمده است»!