جستار شایی شماره ۲۷
جستارگشایی
چیزی نمانده که نیمقرن شود که کلید رابطۀ جمهوریاسلامیایران با ایالاتمتّحدهامریکا، در چاه ویلی افتاده است که کسی را جرأت رفتن در آن ظلمات و یارای بیرونکشیدن آن مفتاح نبوده و نیست؛ حتی آن رئیسجمهور کهنهکار و جسور و سیاستمدار، که با «کلید» آمد و با قفلی سنگینتر در چاهی ژرفتر رفت.
آری، اگر سیزدهمین روز آبانماه ۱۳۵۸ را مبدأ نه چندان خجستۀ این دشواره بدانیم، اینک بیش از ۴۵ سال است که در، بر همان پاشنۀ پشتکردن ایران به امریکا، قطب سیاسی، نظامی و اقتصادی دنیا، میچرخد. بیشک اشغال سفارت ایالاتمتّحده در تهران به دست «دانشجویان پیرو خطّ امام»، با اشارت سیّدمحمّد موسوی خوئینیها و حمایت سیّداحمد خمینی و سرانجام تأیید آیتالله خمینی، آغاز تنشی دیرپا بود که میتوانست بسی زودتر از اینها به نقطه پایان برسد؛ دستکم در خلال ماجرای مکفارلین(ایران کنترا)، بهار ۱۳۶۵، رونالد ریگان که ریاستجمهوری خود را تا حدودی مدیون نیروهای سیاسی تندروی ایران و گروگانگیرها بود، شرایطی ایجادکرد که آن کدورت ششساله پایان یابد و ۴۶ ساله نشود؛ کدورتی که با هیچ قاعده دانش سیاست، نباید بیش از آن به طول میانجامید؛ چراکه هرکه الفبای سیاستورزی را آموختهباشد، میداند که روابط بینالملل، عرصه قهروآشتیهای رمانتیک یا شعارهای میانتهی آرمانگرایانه، یا رفاقتها و لوطیگریهای افسانهوار نیست.
متاسفانه مسألۀ سادۀ ایران و امریکا در سالهای اخیر، چنان پیچیدهشدهاست که حلّ آن دوراز ذهن مینماید. در حالیکه رفع گیر از این مسیر، از فرط سهولت، دشوار به نظر میرسد؛ یک اراده سیاسی حاکمیتی کافیست که آغازی باشد بر پایان این قهر خسارتبار طولانی؛ قهری که آشتی در آن «سهلِ ممتنع» است، اما اگر بشود، نهتنها جلوی ضرر را میگیرد، بلکه منفعتش نصیب میلیونها نفری میشود که گذشته و حال و آیندهشان در معرض یک ویرانی خودساخته و خودخواستهای توسط دولتمردانشان، واقع شدهاست که جبرانناپذیر است. امان از دست ایدئولوژی اندیشی و دگماتیزیمی که نخستین قربانیاش، امید شهروندان است و بس.
بههرروی، اختاپوس رابطه، یا به تعبیر دقیقتر عدم رابطه ایران و امریکا، دهههاست گلوی حکمرانی در ایران را سخت فشرده و دولتمردان و مدیران اجرائی را مشغول به خود ساختهاست. کارگزارانی که باید تمام همّ و غمّ خود را مصروف توسعه و پیشرفت این کشور و همه وقت و انرژی خویش را مصرفِ رفاه حال شهروندان رنجور ایران کنند، در چنبره معضلاتی گرفتارند که علهالعلل آن، امریکاستیزی، ضدیّت با موجودی موهوم به نام «غرب» و نابودی کشوری به نام اسرائیل، میباشد.
هیچکس منکر خوی خودبرتربین امریکاییان و اروپاییان نیست و همچنین کسی روابط «خدایگان و بنده» کشورهای شمال و جنوب را انکار نمیکند؛ اما منکر این واقعیّت نیز نمیتوان شد که بیش از ۱۹۰ کشور جهان، در عینحال با امریکا و متّحدانش روابط دیپلماتیک دارند و به هر قیمتی نیز زیربار چیزی موسوم به «نظام سلطه» نمیروند و حیاتی طبیعی برای اتباع خود در این کره خاکی رقم زدهاند و هرروزشان بهتر از دیروز است.
امروزه روز که تحریمهای کمرشکن که به تعبیر «معجزه هزاره سوّم» اصولگرایان، ورقپارهای بیش نبود، قطار پیشرفت که نه، اتوبوس قراضۀ روزمرگی در مدیریت کشور را متوقف ساختهاست، طبیعی است که در محافل سیاسی و مجامع علمی و افواه عام، سخن از لزوم بازنگری در سیاستهای ستیزهجویانه جمهوریاسلامیایران با نیمی از جهان که ۸۰ درصد ثروت و قدرت آن را در دست دارد، رود و زمزمه ایجاد رابطه با امریکا از هر کوی و برزن به گوش برسد؛ اما روزگاری بر این ملک و ملّت رفتهاست که در آن، معاون رئیسجمهور، با چند خط قلمی کردن درباره «مذاکره مستقیم» با امریکا، آماج طعن و لعن شدهاست.
سیدعطاءالله مهاجرانی، معاون حقوقی و پارلمانی دوران ریاستجمهوری مرحوم آیتالله هاشمی رسنجانی، در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۶۹ طی یادداشتی که با عنوان «مذاکرهٔ مستقیم با آمریکا» در روزنامهٔ اطلاعات چاپ شد، پیشنهاد برقراری رابطه با آمریکا را مطرح کرد. این سخنان سروصداهای زیادی بپا کرد که در نهایت، آیتالله سیدعلی خامنهای طی یک سخنرانی اعلام کرد که من با مذاکرهٔ با آمریکا مخالفم و دولت جمهوری اسلامی، بدون اجازهٔ من امکان ندارد چنین کاری را بکند. بعد از سخنرانی آیتالله خامنهای علیه مذاکرهٔ مستقیم، دکترمهاجرانی با فصلالخطاب دانستن نظر رهبری از پیگیری مطلب خود صرفنظر نمود. رهبری نیز با ارسال نامهای، اینگونه از او دلجویی کرد:
بسمهتعالى
برادر گرامى، آقاى عطاءالله مهاجرانى
شنیدم بعضىها از حرفهاى امروز من قصد طعن و توهینى نسبت به جنابعالى استنباط کردهاند و شاید بعضى خواستهاند یا بخواهند آن را مستمسکى براى اهانت به شما بسازند. اعلام میکنم که این استنباط غلط است. من یک فکر را تخطئه کردهام و نیّت توهین به کسى نداشتهام و اگر بدون ارادهى من به شما توهین شده است، از شما عذر میخواهم.
من شما را ده سال است به صدق و صفا و طهارت میشناسم و مطمئنّم جز دلسوزى و خیرخواهى، نظرى نداشتهاید. شما همچنان برادر خوب من هستید و حدّاکثر آن است که به توصیهى شما در مقالهى «مذاکرهى مستقیم» عمل نخواهیم کرد.
والسّلامعلیکم
سیّدعلى خامنهاى
۶۹/۲/۱۲
عطاءالله مهاجرانی در همین مورد گفته است: «اردیبهشتماه سال ۱۳۶۹ که مقاله مذاکره مستقیم را در روزنامه اطلاعات نوشتم، جهان دوقطبی بود. ما تازه از مرحله دشوار و تابسوز جنگ ۸ساله نجات پیدا کرده بودیم. هاشمیرفسنجانی و آیتالله خامنهای هر کدام در نخستین سال مسؤولیت خویش بودند. بعد از جنگ شاهد وحدت ملی و انسجام بیشتر دولت- ملت بودیم و نهایتاً این آمریکا بود که بدون هیچ پیششرطی جورج بوش پدر، پیشنهاد مذاکره را مطرح کرد…».
برای ثبت در خاطره سیاسی مخاطبان باید به جزئیات اجمالی ماجرای مورداشاره مهاجرانی بپردازیم و آن، اینکه جرج بوش پدر، رئیسجمهور ایالاتمتّحدهآمریکا، بین سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۳، یکی از دستورکارهایش را آزادی آمریکاییهایی که در لبنان توسط حزبالله بازداشت شده بودند، اعلام کرده بود و بر همین اساس نیاز به کمک ایران داشت. او با صدور بیانیهای، ایران را تنها ابزار ممکن برای آزادی گروگانها دانست و نوشت: «حسننیّت، حسننیّت میآورد». بوش پدر با دکوئیار دبیرکل سازمان ملل تماس گرفت و گفت: «میتواند امتیازهایی به ایران بدهد». پس از آن، مشاور دکوئیار در دیدار با مرحوم هاشمی میگوید: «رئیسجمهور آمریکا تقاضا کرده که به آزادی گروگانها در بیروت کمک کنید. البته این کمک بیاجر نمیماند». دولت مرحوم هاشمی پس از کمک به آزادی افراد موردنظر، در انتظار حسننیّت طرف مقابل میماند اما پس از گذشت مدتها خبری از وعده طرف آمریکایی نمیشود. بنابراین مقامات ایرانی با پیکو مشاور دبیرکل سازمان ملل تماس میگیرند و اعتراض میکنند که چرا خبری از تحقق وعده آمریکا نشد؟ پیکو نیز به مقامات آمریکایی منتقل میکند، «ایرانیها منتظر عملیشدن وعده آمریکا هستند. باید منصف باشیم، چون من به آنها قول دادم». اما آمریکا زیر تعهدش میزند. محمدجواد ظریف هم در کتاب «آقای سفیر» با اشاره به این بدعهدی مینویسد: «آمریکاییها پیغام داده بودند اگر شما به آزادی گروگانهای آمریکایی کمک کنید، ما حسننیّت خواهیم داشت، که به معنای آزاد کردن داراییهای ایران و اینگونه کارها بود. اما به قولشان عمل نکردند. ۸ گروگان آمریکایی آزاد شدند. این یکی از نشانههای عدم پایبندی آمریکاییها به تعهداتشان بود که در مرحله آخر گفتند بهدلایل انتخاباتی نمیتوانند قولشان را عملی کنند».
مرحوم هاشمیرفسنجانی هم در خاطرات روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۹ مینویسد: «شب به خانه آمدم. در حالی که مشغول نوشتن خاطرات بودم، به اخبار بخش فارسی صدای آمریکا گوش میدادم، خبر داد که دومین گروگان آمریکایی در لبنان، امشب آزاد شد. اظهاراتی شده که نشان میدهد، دولت آمریکا میخواهد تا پایان آزادی همه گروگانهایش، امتیازی ندهد».
این، تنها نمونه ناکامی دولتمردان دوطرف در بهبود روابط ایران و امریکا نیست و نبود؛ پس از آن نیز بارها از هردوسوی ماجرا تلاششد که بر گذشتهها صلوات فرستادهشود، اما لابی صهیونیسم در هیأت حاکمه امریکا و تندروهایی در ایران که بقای سیاسی و منافع اقتصادی خود را در بحرانزایی و تداوم امریکاستیزی میدانند، کار خود میکردند و مانع هرگونه پیشرفتی در این امر شدند. مثالهایی همچون قضیّۀ سفر مخفیانه رابرات مکفارلین مشاور امنیت ملی رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا و هیأت همراه به ایران در ۲۵ مه ۱۹۸۶ (۴ خرداد ۱۳۶۵) و همکاری اطلاعاتی امنیتی ایران در حمله امریکا به افغانستان و عراق پس از ماجرای یازده سپتامبر۲۰۰۱، مذاکرات عمّان در سال ۱۳۹۱-۲ و سرانجام توافقنامه «برجام» در سال ۱۳۹۴، که همه و همه ناقص و ناتمام و ناموفق ماندند، شاهد صادق این مدّعا هستند. تلاشهای بینتیجۀ تقریباً همه رئیسجمهورهای پس از سال ۶۸ را نیز نباید فراموشکرد که در رأس آنان مرحوم هاشمی رفسنجانی و دکتر حسن روحانی قراردارد.
از اینها که بگذریم، باید پرسید که در ذهن آندسته از بلوکهای قدرت، که بر آتش خانمانسوز امریکاستیزی میدمند، چه میگذرد که اینگونه تمامی فرصتهای پیشرفت و توسعه را در ایران به پای عدم رابطه با امریکا میسوزانند. در خوشبینانه ترین قرائت، دلایل نفی رابطه با امریکا را در این چند جمله میتوان خلاصه کرد:
– خوی استکباری و امپریالیستی امریکا
– اِعمال سیاستهای مخرّب در منطقه خاورمیانه
– دخالت در امور داخلی ایران در طول تاریخ ازحمله ماجرای ملیشدن صنعت نفت و سقوط دولت مصدق
– حمایت از گروههای اپوزیسیون نظام جمهوریاسلامی
– حمایت مطلق از اسرائیل و سیاستهای نژادپرستانه آن
– و…..
شاید بر بسیاری از این موارد، بتوان مهر تأیید زد و حتماً بسیاری از رفتارهای امریکا با دول دیگر، قابل نقد و حتی شماتت است؛ اما نباید از یادبرد که سیاست عملی و روابط بینالملل، عرصه اخلاقورزی نیست، بلکه میدان عمل برپایه منافع ملّی است. به دیگر سخن، یک سیاستمدار، اگر خائن به وطن خود نباشد و سرسوزن عقلی داشتهباشد، باید در جهت جلب حداکثر نفع و دفع حداکثر ضرر برای کشور و ملّت خود بکوشد. نخستین گام در این راستا نیز آن است که عمیقاً باور داشتهباشد که نخستین شرط حرکت در راستای منافع ملّی، تعامل با همه قدرتهای جهانی است و در این تعامل نیز مطلقاً نباید انتظار داشت که طرفهای مقابل، پاسِ منافع کشور متبوع ما را داشتهباشند و بقول معروف، «کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من».
ظاهراً در جهان جدید نیز بهترین و پرفایدهترین نوعِ تعامل با کشورهای دیگر، ازجمله قدرتهای بزرگ نظامی و اقتصادی، بنیانگذاری روابط موقّت و مشروط است؛ یعنی یک سیاستمدار واقعگرا، باید بداند که هیچ دشمن همیشگی و هیچ دوست دائمی برای هیچ واحد سیاسی(کشور) وجود ندارد. چهبسا دوکشوری که تا دیروز مشغول جنگ با یکدیگر بودند، به اقتضای حال و مقام و در راستای حفظ موجودیت خود، دست دوستی به یکدیگر دهند و حتی به شرکای اقتصادی و امنیتی و سیاسی همدیگر بدل شوند. نمونه دم دستی آن، دو کشور ویتنام و ژاپن است که در قرن بیستم دشمنِ خونیِ هم بودند و اینک شریک مهم تجاری هم هستند. رئالپولیتیک حکم میکند که برای تأمین منافع کشور خود، اگر لازم باشد حتی میتوان با شیطان نیز دست داد؛ امریکا که جای خود دارد.
واقع مطلب آن است که بهجز موانع پیشگفته در تجدید رابطه امریکا و ایران، یک مسأله دیگر نیز خودنمایی میکند. روشن است که پس از حدود نیمقرن قطع رابطه و تشدید مخاصمه با ایالاتمتّحده، نمیتوان توقع داشت که این یخ، بهراحتی آب شود و فرداروزی سفارت امریکا در تهران، بازگشایی گردد؛ اما این انتظار را میتوان از تصمیمسازان داشت که بین دو امر کاملا مجزّای «مذاکره» و «رابطه» با امریکا، قائل به تفکیک مفهومی باشند؛ به عبارت دیگر باید بپذیرند که مذاکره یک چیزست و رابطه یه چیز دیگر. ممکناست احیای رابطه این دوکشور به این سرعت میسّر نباشد؛ اما مذاکرهکردن آن هم بهصورت مستقیم و رودررو، حتی اگر بینتیجه نیز باشد، متضمّن هیچ اشکال و هیچ هزینهای نیست. ردکردن مطلق مذاکره، بهویژه وقتی طرف مقابل(دونالد ترامپ)، نامهای نوشته و دعوت به گفتگو و حل و فصل مسائل کردهاست، نه با عقل سلیم میخواند و نه حتی با آموزههای دینی: «وان جنحوا للسلم فاجنح لها وتوکل علی الله انه هو السمیع العلیم؛ و اگر به صلح و آشتى گرایند، تو نیز بدان بگراى و بر خدا توکل کن که مسلّما اوست شنوا و دانا.»(انفال، ۶۱).
به قدرت رسیدن دوباره دونالد ترامپ در امریکا و اقامت حدّاقل چهارساله او در کاخ سفید در شرایط طبیعی، به باور بسیاری از صاحبنظران سیاسی، فرصتی است مناسب و البته موقّت و زمانمند برای نظام جمهوریاسلامی، که یک بار برای همیشه حلّ مسائل خود را با امریکا در دستورکار خود قرار دهند؛ البته اگر همچون ۴۶ سال گذشته، این بار هم هیچ فرصتی را برای از دست دادن فرصتها از دست ندهند!