1

ماننده بوی گل با باد صبا رفتی

ماننده بوی گل با باد صبا رفتی

در رثای رضا رضوی

یوسف نوظهور: خبرش شوک‌آور وباورنکردنی است. پشت تلفن، دوستی با صدای لرزان و گریان می‌گوید: «رضا دیشب در اثر سکته قلبی درگذشت». منظورش استاد فقید رضا رضوی آهنگساز ، نوازنده و خواننده هم‌روزگار ماست. برای لحظه‌ای تمام تنم کرخت می‌شود و کل وجودم در حیرتی یأس‌آور غوطه‌ور می‌گردد. دنیا بر سرم آوار می‌شود. سعی می‌کنم پیش همکارانم خود را کمی جمع و جور کرده و به بیرون اتاق جلسات بکشانم. با چند نفر از دوستان تماس می‌گیرم، متاسفانه خبر درست است. نمی‌دانم چگونه سوار آسانسور می‌شوم و به محوطه دانشکده می‌رسم و خود را داخل ماشین می‌اندازم. به محض نشستن در آن بی‌اختیار بغضم می‌ترکد و گرمی اشک‌هایم را برروی گونه‌های خود احساس می‌کنم. بی‌هدف راه می‌افتم. در سر هر کوچه‌ای و بر هر کوی و برزنی چهره رضاست که روبرویم قرار گرفته است. زمزمه سخنان دیشب او در پشت تلفن در گوشم طنین‌انداز می‌شود، انگار همین حالا با او در گفتگو هستم، صدای اوست که در فضا می‌پیچد و دوباره منعکس می‌شود، بارها تکرار می‌شود و در افقی دوردست محو می‌گردد و من زیر لب زمزمه می‌کنم: شربتی از لب لعلش نجشیدیم و برفت…
غروب حزن‌انگیز آن‌روز با همان دوستی که خبر درگذشت رضا را داده‌بود، به سوی منزل او رهسپار می‌شویم. به محض ورود ما به خانه، حاضران شروع به گریه و زاری می‌کنند. در این میان چشمم به پیانوی رضا می‌افتد. خاموش در کناری مانده و گویی صدای خود را دزدیده و ما را تماشا می‌کند. آخر خنیاگر او دیگر نیست که با سرانگشتان هنرمندش نوازشش کند.
استاد رضوی فقط شصت و سه سال عمر کرد و در دوران میان‌سالی، عطای زندگی در این سراچه ظلمانی را به لقایش بخشید و پیش از اینکه با سختی‌ها و ناتوانی‌های دوران پیری دست و پنجه نرم کند، سبکبار پرکشید و رفت. دنیا و مافیها برای او چندان بی‌مقدار بود که اساساً زیستن در آن را جدّی نمی‌گرفت. از مال و منال و جاه و جلال دنیا به حداقل‌ها قناعت می‌کرد و با عزت نفسی مثال‌زدنی از حرص و آز کاملاً بری بود. به تاریخ موسیقی ایرانی و آذربایجانی به خوبی واقف بود و ابزار و آلات موسیقایی و نغمات و الحان شورانگیز آن را کاملاً می‌شناخت و دستی توانا در نواختن سازهایی چون پیانو و قارمون و آکاردئون داشت و برخی از تصانیف و ملودی‌های فولکلوریک آذربایجانی را که در آستانه فراموشی از حافظه جمعی مردم بود، دوباره احیا کرد و در فضای مجازی منتشر ساخت و از قضا با استقبال زایدالوصفی مواجه شد. تحقیق و تألیف دو جلد کتاب و نگارش نت‌های بخشی از این تصانیف، اثر ماندگار دیگری از استاد رضوی است.
علاقه او به فرهنگ و ادبیات غنی ایران و تاریخ پرفراز و نشیب آن بر کسی پوشیده نبود و نیست. طبع شوخ‌طبع و طنّازی و صدق و صفا و صمیمیتی که در شخصیت استاد رضوی منطوی بود، از وی فردی دوست‌داشتنی، محفل‌آرا و شیرین‌سخن ساخته بود که همواره در محافل دوستانه و مجالس بزم و شادی می‌درخشید و از خود نور امید و التذاذ می‌پراکند. فقدان او به‌حقیقت دردناک است و جای حقیقی او نه در قطعه هنرمندان بهشت زهرا بلکه هماره در دل دوستدارانش خواهد بود؛ جاودان و پایدار. ای ساکن کوی جان آخر تو کجا رفتی…..




سرمقاله ۲۳(سود و زیان حضور و غیاب)

سود و زیان حضور و غیاب

حسن اکبری بیرق 

انتخابات مجلس شورای اسلامی دوازدهم و مجلس خبرگان رهبری ششم، روز ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ به میمنت و مبارکی برگزار شد و برابر آمار رسمی اعلام‌شده از سوی وزارت کشور دولت یازدهم، کمی بیش از چهل‌درصد واجدین شرایط، در این رأی‌گیری شرکت‌کردند. بر کسانی‌که با عدد و رقم سروکار دارند و پیشینهٔ انتخابات در ایران را پیگیری می‌کنند، پوشیده نیست که رویداد سیاسی اخیر، در تاریخ نظام جمهوری‌اسلامی‌ایران، به‌لحاظ درصد مشارکت، بی‌سابقه بوده‌است؛ به تعبیر دقیق‌تر، در اسفندماه ۱۴۰۲، شاهد بی‌رونق‌ترین انتخابات در ۴۵ سال گذشته بوده‌ایم. حتی اگر آماری که از رسانه‌های دولتی اعلام شد، نبود، یا اگر این اطلاعات رسمی مورد تردید بود، مشاهدات میدانی در روز رأی‌گیری و هفته‌ها، روزها و ساعات منتهی به آن حکایت از آن داشت که اکثریت قابل اعتنای شهروندان ایران، همچون دو انتخابات پیشین، رغبتی و شور و شوقی برای مشارکت در این کنش سیاسی و مدنی نداشتند و رفتارشان در روز واقعه، همانی بود که از سوی تحلیل‌گران و صاحب‌نظران، پیش‌بینی می‌شد. این پیش‌بینی، البته منحصر به ناظران بی‌طرف یا جریان‌های سیاسی منتقد و براندازی‌خواهان داخل و خارج کشور نبود، بلکه خودِ برگزارکنندگان انتخابات و گردانندگان کمپین‌های تبلیغاتی و صاحبان تریبون‌های رسمی و ائمه جمعه و جماعات نیز از بی‌میلی مردم به این مسأله باخبر بودند و از ماه‌ها قبل، تمام توش و توان خود را مصروف ترغیب مخاطبان خود برای ورود به این عرصه نمودند و از کشاندن پای خدا و پیغمبر و ائمه و امام‌زاده‌ها به این عرصه و مایه گذاشتن از مقدّسات دینی و باورهای مذهبی و اعتقادات الهیّاتی مردم شریعتمدار برای بالابردن میزان مشارکت، فروگذار نکردند که البته حساب آنها در روز جزا و فردایی که پیشگاه حقیقت شود پدید، با کرام‌الکاتبین خواهد بود؛ غَفَرَالله لَنَا وَ لَهُم!
دستگاه تبلیغاتی حاکمیّت مستقر، همواره در صدد بوده‌است که افزایش میزان مشارکت مردم در انتخابات را به افزایش میزان مقبولیّت خود معنا و تفسیر نماید؛ حتی در چند دوره اخیر که خود نیز به برگزاری پرشور و پرتعداد انتخابات چندان تمایلی نداشت. این بی‌میلی آشکار نظام به انتخابات پرشور علل و دلایلی دارد که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. اما به‌هرروی، قرائتی که همیشه رسانه‌های هدایت‌شدهٔ رسمی از کمیّت بالای آرای مردم داشته‌اند، محبوبیت عمومی دستگاه حاکم در نگاه مردم بوده‌است؛ غافل از آن‌که برابر تمامی موازین عقلی، سنجه‌های علمی و مبانی نظری علوم اجتماعی و دانش سیاست، میزان مشارکت، نفیاً یا اثباتاً، با میزان رضامندی شهروندان از حکومت رابطه‌ای ضروری وعلّی ندارد. در بهترین حالت، حضور مردم را در انتخاباتی که رژیم سیاسی مستقر برگزار می‌کند، اگر ملاک و معیاری مناسب برای تبیین و توصیف رابطه ملّت با دولت بتوان دانست، تنها و تنها در عرصه مقبولیت‌سنجی، آن هم با هزار اما و اگر قابل اعتناست و دیگر هیچ. مفسّران دولتی و تحلیل‌گران حکومتی که پیش و پس از انتخابات، بر صفحه تلویزیون و دیگر پلتفرم‌های رسانه‌ای ظاهرشده، همین مشارکت کم رمق را، البته با احتساب آراء باطله و بدون هیچ اشاره‌ای به شصت‌درصدی که نیامدند، نشانه اقبال مردم به نظام و برهان قاطعِ مشروعیت آن دانستند، تنها به ویژگی کمّی رأی‌گیری استناد کردند و بس؛ در حالی‌که اگر لزوماً رابطه‌ای بین این دو مقوله باید برقرار کرد، باید به کیفیت این فرایند دموکراتیک و درنهایت به فراورده این فرایند استناد کرد و ارجاع داد. آن‌ها که چهل‌درصد رأی‌دهنده را(البته با احتساب آراء باطله!) مدافع پای‌کار نظام معرفی می‌کنند، ظاهراً نمی‌دانند که به تفسیری خودویرانگر از رفتار مردم دست یازیده‌اند؛ چراکه عکس نقیض این گزاره، آن است که شصت‌درصد باقی‌مانده، دشمن نظام یا حداقل بی‌تفاوت به آرمان‌های نظام هستند.
برای ایضاح این مدعا ناچار از تفصیل و تطویل کلام هستیم. همچنان که یادآور شدیم، اگر از رفتار انتخاباتی مردم و میزان کمّی مشارکت آنان در این کنش سیاسی، مدنی بخواهیم استنتاجی منطقی و روشمند به دست‌دهیم و پیامی معنی‌دار از آن بیرون بکشیم، باید این کمّی‌نگری را همراه با کیفی نگری بکنیم. به دیگر سخن، فقط در صورتی می‌توان پیام مخابره‌شده از سوی شهروندان در انتخابات را به درستی دریافت و فهم نمود که آن انتخابات کیفیّت یک گزینش دموکراتیک را داشته باشد؛ یعنی انتخاباتی باشد آزاد، رقابتی، سالم، با مجریانی بی‌طرف و قابل اعتماد و با نظارت کمیسیونی مستقل از حاکمیّت. به نظر می‌رسد نهاد انتخابات در ۴۵ سال گذشته به تفاریق، فاقد برخی، بسیاری یا همه شرایط مزبور بوده‌است. نه به معنای دقیق کلمه آزاد بوده، نه میزان سلامتش از سوی نهادهای مستقل راستی‌آزمایی شده، نه رقابتی بوده و نه در برخی موارد مجریان و ناظران بی‌طرفی داشته‌است. آزاد نبوده‌است؛ چراکه نه همه انتخاب شوندگان فرصت و رخصت مشارکت یافتند و نه همه انتخاب‌کنندگان امکان و مجال گزینش افراد مطلوب خود را داشتند. رقابتی نبوده‌است؛ برای این‌که هیچگاه همه نیروها و جریان‌های سیاسی کشور امکان حضور و رقابت و وزن‌کشی سیاسی نیافتند و در چند دوره اخیر نیز حتی بخش اعظمی از نخبگان خودی نیز از ورود به این عرصه منع شدند و به‌اصطلاح رقابت بین یک جناح، آن هم تنها طیفی کم‌مایه از آن، با همان طیف از همان جناح شکل گرفت که طبیعی است، این رقابت بازنده‌ای نداشته‌باشد. انتخابات در برخی ادوار، مجریانی قابل اعتماد و بی‌طرف نداشته‌است؛ چراکه هرگز اطلاعات دقیق و شفّافی از مراحل مختلف برگزاری انتخابات در اختیار رسانه‌های مستقل قرارداده نشده‌است و هرگز توضیح داده‌نشده‌است که مبنای محاسبه این آمار مشارکتی که از سوی وزارت کشور اعلام می‌شود چیست و کدام است؛ آماری که با وجدان عمومی و مشاهده میدانی شهروندان عاقل و بالغ، تناسبی ندارد. مثلاً پشتوانه تئوریک تجمیع آراء باطله، که از قضا در سال‌های اخیر رو به تزاید بوده‌است، با آراء صحیح، چیست؟ آرائی که در خوشبینانه‌ترین حالت حدود ده درصد است و می‌دانیم که هر یک درصد از آراء در انتخابات گذشته، معادل ششصدهزار نفر بوده‌است؛ یعنی بین قریب به شش میلیون نفر از شهروندان ایرانی، به دلایلی مختلف، از سر اجبار بر سر صندوق رأی حاضر شده، نامزدی همفکر خود در بین کاندیداهای تأیید صلاحیت شده توسط شورای نگهبان نیافتند که بدانها رأی دهند، یا اصولاً با فلسفه انتخابات در جمهوری اسلامی، مخالف بوده‌اند. همچنین است فقدان کمیسیونی مستقل از حاکمیت در سازوکار انتخاباتی ایران که بتواند از آراء مردم صیانت و فرایند انتخابات را رصد و سلامت آن را تضمین کند. این‌ها همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا کیفیّت انتخابات را در ایران تنزّل داده و به تَبَع آن کمیّت آن را نیز فاقد معنا کرده، اکثریت شهروندان را نسبت به آن مردّد یا دستکم بی‌تفاوت کنند. البته این نکته ناگفته نماند که کمیّت مشارکت، به نحوی ایجابی، مؤیّد مشروعیت نظام نیست؛ اما بنابر مبنا، به نحوی سلبی می‌تواند مقبولیت و سرانجام مشروعیت آن را به چالش بکشد. یعنی در انتخابات بی‌کیفیت، به تفصیلی که گذشت، میزان مشارکت و تعداد آراء، نباید ایجاباً به حساب پشتیبانی ملت از حکومت گذاشته‌شود؛ اما به نحو سلبی می‌تواند پیامی منفی از سوی مردم به حاکمان ارسال نماید. بگذریم از این که مریدان مرحوم محمدتقی مصباح یزدی که اینک در کار خالص‌سازی هستند و به زعم خود توفیقاتی هم کسب کرده‌اند، اصولاً اعتقادی به آراء مردم و مشروعیت زایی آن نداشته و ندارند و از این جهت نیازی هم به شور انتخاباتی و میزان مشارکت بالا احساس نمی‌کنند و همین که خودشان به خودشان رایی بدهند و صورت و شکل قانونی به رفتار غیردموکراتیکشان بدهند، راضی و خشنودند. باید بدیشان انذار داد که:
باش تا صبح دولتت بدمد
کائن هنوز از نتایج سحر است
از سوی دیگر انتخابات در ایران پساانقلاب، همواره کارکردی فراانتخاباتی داشته‌است و در مواردی منشاء تحولاتی شگرف و دوران‌ساز بوده؛ برای نمونه به انتخابات ریاست جمهوری سال‌های ۷۶، ۸۸ و ۹۲ می‌توان اشاره کرد که رویدادی بیش از انتخاب یک رئیس جمهور تلقی گردیده و نقطه عطفی در تاریخ ۴۵ ساله ایران بوده‌است. این که چنین بار سنگینی را می‌توان بر دوش نحیف انتخابات در ایران می‌توان نهاد یا نه، سخن بسیار می‌توان گفت که مجال آن در این مقال نیست؛ اما این مقدار گفتنی است که وقتی دائم از تریبون‌های رسمی این پیام پمپاژ می‌شود که شرکت شهروندان در انتخابات، تضمین‌کننده امنیت ملّی، اعتبار بین‌المللی، سعادت و رفاه و توسعه و پیشرفت جامعه و در یک کلام باعث بقا و استمرار کشور و ملت ایران می‌گردد، از آن سو نیز به نهادهایی که این نهاد مدنی را مدیریت، مهندسی و درنهایت برگزار می‌کنند، باید تذکر داده‌شود که هرگونه مداخله‌ای که انتخابات را تهی از معنا و انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان را مأیوس و سرخورده و خشمگین و در بهترین حالت، بی‌تفاوت نماید و کمیت و کیفیت مشارکت را تنزل دهد، در راستای منافع ملی نیست. به دیگر سخن اگر به تعبیر و تأکید بنیانگذار نظام میزان، رأی ملت است و به تعبیر رهبر انقلاب، رأی ملت، حق‌الناس است، بنابراین تمامی اشخاص یا نهادهای قانونی و فراقانونی که دایره انتخاب مردم را تنگ و پدیده انتخابات را بی‌اثر و در افقی وسیع‌تر، مردم‌سالاری را تهی از معنا می‌کنند، مرتکب گناهی نابخشودنی شده و امنیت ملی را در میان‌مدت به خطر می‌اندازند؛ حال چه حقوقدانان و فقهای شورای نگهبان باشند، چه نیروهای نظامی و انتظامی، چه وزارت کشور، چه علما و مراجع دینی و چه شخصیت‌های مرجع سیاسی. وقتی انتخابات بی‌معنا شود، مشارکت به زیر چهل‌درصد هم می‌رسد و آنگاه نه «تکرار می‌کنم» سیدمحمد خاتمی، نه رأی دادنش در دماوند و نه رأی ندادنش در انتخابات اخیر منشأ اثری خواهد بود. باید به همه عواملی که انتخابات سه دوره اخیر را با نازل‌ترین کمیّت و کیفیّت رقم زدند هشدار داد که: بر سر شاخه نشسته‌اند و بُن می‌برند و می‌انگارند که خدمتی به نظام می‌کنند؛ به قول حضرت مولانا:
خواجه پندارند که طاعت می‌کند
بی‌خبر در معصیت جان می‌کَنَد




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۲۳

سرمقاله
یادها و خاطره‌ها
خاموشی شیدای بی ادعای صد
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی
درنگی در فقدان فقیه اصولی اصلاح‌طلب 
فقیهی سیاست‌ورز در خاطره انقلاب و نظام

پرونده­‌ای برای «آدم کسی نبودن»
معرفی کتاب خاطرات مهندس پوری­‌حسینی
مصاحبه با میرعلی اشرف عبدالله پوری­حسینی
آدم کسی نبودن (بخش اول)

یادکردی از فراز و فرود نفت
نفت و من
منابع خاک خورده نفت
بررسی چالش‌های نفت، سیاست و بازار
در صنعت نفت خیلی عقب هستیم و حرف چندانی برای گفتن نداریم
بزرگترین مشکل نفت ما تحریم بوده‌است
با گازوییل ۲ ریال و بنزین ۳۰ ریال همه هزینه‌های کشور را دادم!
ملی‌ترین صنعت ما نفت است

در اقیانوس خاطرات
محاکمه دکتر محمد مصدق از لابه‌لای تحریر و نوشته‌های پل بالتا

کتابخانه خاطرات سیاسی
نگاهی به کتاب‌ دلدادگان آزادی

بازتاب
گزارشی از شرکت فصلنامه خاطرات سیاسی در بیست‌وچهارمین نمایشگاه رسانه‌های ایران

برای دریافت نسخه کامل این شماره (۲۳) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

 




سیاست ورزی سید محمود نریمان

سیاست ورزی سید محمود نریمان

درباره اصول دموکراسی در ایران

احمد شعبانی

در سوگنامه ای که در مجله ی یغما به تاریخ اردیبهشت ۱۳۴۰ به قلم ایرج افشار درباره ی وفات سید محمود نریمان چاپ شده ؛ چنین روایت گردیده : «دوستان و ارادت ورزان در سوگ و بزرگداشت آن جوهر آزادگی ]به پا خاستند[ و دریافتند که یکی از شریف ترین و آزاده ترین افراد خود را از دست داده اند. با همتی که در تجلیل از مقام بلند و منزلت انسانی آن فقید نشان دادند نیک مشهور افتاد که مردان پاک دل و وطن پرست در میان مردم قدری والا و مرتبتی اعلا دارند …. تردید نیست که خلوص عقیدت نریمان نسبت به این سرزمین و ملت آن و ایمان اخلاقی و پاکی انسانی که در وجود آن گوهر شریف وجود داشت و خدمت بی ریا و عاشقانه که در تمام ]مناصب[ و مقامات مهم با درستی و آراستگی و پاکی و در عین وطن پرستی و دلیری همراه بود، سبب خواهد بود که همواره تجلیل او دوام بیابد و زندگی پرثمرش را سرمشق رفتار و کردار خود بدانیم .» در همین مطلب ، از سه ویژگی و صفت ممتاز نریمان به این قرار سخن رفته : بی ارزشی و پستی به مال و منال دنیوی ، وطن پرستی و اجتناب از تعدی به اموال عمومی ملت ایران ، و بالاخره آزاد منشی و آزاد دوستی و توجه به حقوق ملی.» ( افشار، ۱۳۸۴ ، ۱۲۳ـ ۱۲۴). همین قسم بیان از حسن نزیه از بنیانگذاران نهضت آزادی ایران درباره نریمان طی خاطره ای نقل است،اینکه «نریمان نشانه کمال وطن پرستی و علو طبع و بی نیازی بود و روزهای آخر عمر را در کمال سربلندی و مباهات طی می کرد.»(شیفته،۱۳۸۵،ص۳۴۰).

شخصیت و شرحی از احوال نریمان
اما به راستی سید محمود نریمان که از خاندان سادات عون جزایری بود و به سنه ی ۱۲۷۲ ه. ش در تهران پا به عرصه ی وجود گذاشت ، که بود و چه کرد که بسیاری از دوستداران اجتماع به نیکی از وی سخن رانده اند؛ آیا این کودک در خردی و نوجوانی به مرور از حدوث انقلاب مشروطه متأثر نشد؟ آیا اعزام وی به اروپا و تحصیل در انگلستان و سویس و اخذ دانشنامه ی بازرگانی در اواخر دوره ی قاجار بر روح لطیف وی، سازگاری با موضوعات آزادی و تساهل را جاری نساخت؟هر چند کارنامه ی اداری نریمان پر از مقام های متعدد و والاست : از ۱۳۲۲ در منصب معاونت وزارت دارایی، در ۱۳۲۳ در ترمیم کابینه ی محمد ساعد مراغه ای ابتداء وزارت دارایی و سپس وزارت راه، در ۱۳۲۴ در کابینه ابراهیم حکیمی در منصب وزارت پست و تلگراف ( مهدوی، ۱۳۸۳ ، ص۲۵۳)خدمت کرد؛ اما طلوع ستاره ی نیکنامی و شهرت خدمات وی در جریان انتخابات دوره ی شانزدهم (۱۳۲۸) و تحصن با دکتر محمد مصدق و سران حزب ایران در دربار ظاهر شد. به واقع عضویت در جبهه ملی ایران و فراکسیون آن در دوره شانزدهم و هفدهم (۱۳۲۸ – ۱۳۳۲ هـ ش) مجلس شورای ملی موجب گردید تا ضمن پشتیبانی از مصدق و نهضت ملی ایران ،آراء و عقاید فردی نریمان به مطبوعات و عامه سرریز شده ؛ دیدگاه های فنی وی محلی از اعتبار حاصل کند. در بیانی روشن و آشکار، آن بوروکرات تعلیم دیده در غرب به یکباره در چهار راه حوادث و واقعات سیاسی روزهایی قرار گرفت که با هیجان عامه و تهییج جمعی گاه با زد خوردهای فیزیکی همراه بود؛ آیا نریمان که خود ورزشکار بود، با اندامی ورزیده، توان مقابله با این قسم از احساسات عمومی را با کودتای۲۸مرداد احراز کرده بود؟

یگانگی با جبهه ملی ایران
در چند زمینه نریمان با دکتر محمد مصدق و جبهه ملی ایران هم سنخی حاصل کرد؛ نخست حضور وی در مجلس شورای ملی و پشتیبانی عملی و کلامی از اراده نهضت ملی ایران و به ویژه ملی شدن صنعت نفت در این مرز و بوم بود؛ دو دیگر حضور در کابینه ی مصدق در منصب وزارت داریی و حمایت همه جانبه از آرای قائد خویش، و بالاخره حضور در ساعات پر درد و منحوس روز بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲ در کنار نخست وزیر قانونی است که نام وی را در کنار ارباب پر فروغ تاریخی این کشور بازتاب می دهد. بر این قرار است که افشار در آن سوگنامه ی غم افزا از گفتگویی خصوصی سخن به میان آورده: « روزی در بهار گذشته ( بهار ۱۳۳۹) به من می گفت که بهای زندگی به گمان من در آن است که بکوشیم تا انسان بمانیم و انسان بودن جز این نیست که از ظلم و بیداد بپرهیزیم. حق را پایمال امیال حیوانی و شهوانی و شیطانی نکنیم . می گفت به همین ملاحظه است که هیچ مقام و کاری را در این ایام اخیر ( بعد از کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲) نتوانسته ام بپذیرم. در همه ی امور نشان فریب و دروغ و خیانت می بینم. « ( افشار ، ۱۳۸۴، ص ۱۲۵).

آراء و افکار
هر چند نریمان به کتابت اندیشههای خود اهتمامی نیاورده، و یا شرحی از حضور خود را در مناصب کشوری و نمایندگی مجلس قلمی نکرده ؛ لیکن برخی ناظران از واکنش های عمومی وی در مجلس شورای ملی سخنی آورده (سفری، ۱۳۷۱، ج ا، ص ۷۸۷-۷۸۸)، و یا اهم اظهارات وی در نطق های پیش از دستور یا سخنان عمومی در دوره های شانزدهم و هفدهم مجلس شورای ملى ضبط است.
پیش از این، صاحب این قلم از جنبه های ملی شدن صنعت نفت ایران در مبارزات سال های آن نهضت در مجلس شورای ملی دوره ی شانزدهم و هفدهم به کمال در مقاله «نفت و نریمان» سخن رانده و باب بیان را بر نکات و مباحث سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی نفت در ایران برشمرده ،لیکن در این باب که اندیشه نریمان در زمینه ی سعادت مردم ایران چیست؟ ، اصول مشروطه ایرانی چگونه است؟، و عملکرد اجرایی دموکراسی و مقابله با مجلس سنا تحت نظر پادشاه چه تبعاتی دارد؟؛ همچنان مفتوح است و جای سخن وکلام دارد. بر این قرار با تورق مذاکرات دوره های شانزدهم و هفدهم(۱۳۲۸-۱۳۳۲)مجلس شورای ملی سعی شد ضمن تقسیم بندی موضوعی به آن اظهارات شفاهی، بازتاب نطق های بیش از دستور و یا اظهارات پراکنده وی را به معرض آراء آورده وگزارش نماید . اهم سخنان نریمان که از قرار مبتنی بر یادداشت های خصوصی در بازتاب شفاهی بوده، به نحو ذیل است:
الف. سعادت مردم ایران و اعتلای اخلاقی مردم : دوره ۱۷ ؛ جلسه ۶۹/ ۱۹ بهمن ماه ۱۳۳۱ – دوره صدارت دکتر محمد مصدق.
ب .اصول مشروطه و قانون اساسی : دوره ۱۶ ، جلسه ۱۳۵ / ۲۵ فروردین ماه ۱۳۳۰- دوره صدارت حسین علاء و دوره۱۷؛ جلسه ۵۳/۹ دی ماه ۱۳۳۱-دوره صدارت دکتر محمد مصدق.
ج. کار کرد ضد مردمی مجلس سنا : دوره ۱۷؛ جلسه ۳۰/۲۹ مهر ماه ۱۳۳۱و دوره۱۷ ؛ جلسه ۳۹ / ۲۹ آبان ماه ۱۳۳۱-دوره های صدارت دکتر محمد مصدق.
د. اصلاح اداری : دوره ۱۶ : جلسه۵۶ /۱۶ شهریور ماه ۱۳۲۹ دوره صدارت سپهبد حاجیعلی رزم آرا.
از آنجا که نریمان بهره مند از معلومات اقتصادی و فنی ویژه ای در ایام عمر اداری خویش بود اظهارات وسیع و متنوعی درباره بودجه و دیوان محاسبات، املاک خالصجات ، اتوبوسرانی و تشکیل ساختار آن، شرکت پست و تلگراف و کارکنان تلفن در طول مذاکرات مجلس شورای ملی نموده که بیشتر جنبه فنی و تخصصی دارد که به اهل مطلب واگذار می شود. چون قصد مقاله مبتنی بر آشنایی عامه بر آراء این سیاست ورز دوران نهضت ملی است، مبادرت به نشر سخنان سید محمود نریمان در حوزه مشروطه و مردم سالاری و اصلاح اداری در این مقاله شده و جهت هر موضوع مقدمه ای خرد درج گردیده است.

سعادت مردم ایران و اعتلای اخلاقی عامه
در طول سال‌های مبارزات مردمی برای ملی شدن صنایع نفت در کشور، به‌مرور توجه به روح و اخلاق پاک در جامعه نیز جنبه‌ای عمومی پیدا کرد. این روح پاک ، به قسمی مبتنی بر درس وطن‌پرستی و راستی و صداقت بود که با دنیای عملی هر انسان در جامعه آمیزش حاصل می‌کرد؛ پس اجتناب از دستاوردهای نامعقول در مملکت اسلامی به هدفی مقدس در آراء رهبران ملی جلوهگر شد. نریمان در مذاکرات مجلس شورای ملی به مورخه ۱۹ بهمن‌ماه ۱۳۳۱ به ریاست احمد رضوی نایب‌رئیس مجلس به این قرار سخنانی پردامنه ایراد کرده است :
«سعادت و رفاه و منزلت و ترقی و تعالی و پیشرفت هر ملت تناسب مستقیم با میزان و درجه قدرت مادی و معنوی افراد آن ملت دارد. اگر اکثریت افراد یک ملت مردمانی سالم و پاک اندیش و پاکدل باشند اکثریت مردمان یک کشور دارای قدرت جسمانی و روحی باشد بالطبع آن ملت دارای همان صفات و خاصیت بوده و آن مردم مدارج ترقی و سعادت را خواهند پیمود. هیچ ملتی به اوج عزت و عظمت نمی‌رسد مگر اینکه اکثر افراد آن دارای روح و اخلاقی پاک و بدنی سالم و قوی باشند. ایرانیان باستانی ازآن‌جهت رقیبی ترسناک و دشمنی خوفناک جهت یونانیان و رومیان بودند که از گهواره تا لحد درس شجاعت و پهلوانی تعلیم راستی و پاکدلی می‌آموختند.
عظمت ایرانیان باستان بر پایه‌های رفیع قدرت جسمانی و قوت روح و پاکی اندیشه استوار بود. نیاکان پاک ما ولدان خود درس تیراندازی و سواری و راست‌گویی می‌آموختند و با سلاح شجاعت و راستی قسمت اعظم دنیای قدیم را مرهون قواعد منصفانه و تمدن خویش ساخته بودند. ملتی که نبوغ نژادی و هوش سرشار ذاتی‌اش با چنین اصول تعلیم و پرورش توأم گردد ملتی که تمدنش بر پایه شهامت و راستی استوار باشد هر قدر هم مورد تهاجم و تاخت‌وتاز طوایف و اقوام همجوار و دور واقع شود و کل مردمانش از دم تیغ مغول و چنگیز بگذرد باز دیری نپاید که در میان ملل مانند ستاره درخشانی جلوه‌گر شود. ظهور نادرشاه افشار و پیش راندن قشون ایران تا قلب هندوستان و آن هم در یک موقعی که ایران دچار ضعف ناشی از هجوم افغان بود به‌خوبی نشان داد که روح بزرگ و نبوغ نژادی ایرانیان شکست‌ناپذیر است و ملل استعمارگر با حریفی قوی‌پنجه روبرو هستند. وجود مردمی پاک‌نهاد و هوشمند در روی فلات ایران برای سیاست‌های استعماری ناگوار و غیر قابل‌تحمل بود. ملتی که فردوسی‌ها، حافظ‌ها، سعدی‌ها، ابن‌سیناها در دامان خود پرورش می‌دهد همیشه یک قدرت و قوتی است که پیشرفت و ادامه استعمار را در این قسمت از دنیا مورد تهدید قرار می‌دهد باید این ملت را خلع سلاح نمود حربه برنده و عامل مهم ترقی آن ملت را از دستش گرفت. باید اخلاقش را فاسد کرد، باید اقتصادش را مختل نمود و به‌این‌ترتیب جسم و روحش را کشت و بر او چیره گردید وقتی اقتصادیاتش خراب شد، وقتی گرسنه شد، اخلاقش خراب می‌شود و به انواع رذایل تن درخواهد داد. عرق و تریاک و قمار روح و جسمش را ناتوان و ذلیل خواهد نمود، تجمل‌پرستی و خوش‌گذرانی، اعتیاد به تریاک و حشیش و بنگ و جرس و ایجاد فکر و روح قلندری و عوالم این نیز بگذرد موریانه‌هایی بوده و هست که برای جویدن پایه‌های پولادین اخلاق این ملت بکار رفته است (صحیح است). هدف سیاست استعماری فاسد نمودن اخلاق ملت ایران بوده و هست، برنامه تحصیلی را با موادی چنان سنگین و دشوار باید آکنده کرد که جوانان مملکت به تریاک و الکل پناهنده شوند و بعد از فراغت از تحصیل مردمانی معتاد و عصبانی که تعادل خود را ازدست‌داده‌اند به جامعه تحویل داده شوند.
چرخ های اداری مملکت باید از عایدات حاصله از فروش عرق و تریاک به گردش درآید و برای ازدیاد فروش تریاک باید به مأمورین دولت جایزه داد. تمام تعهدات بین‌المللی نتوانسته است کشت و مصرف تریاک را در این کشور براندازد. سیاست استعماری بسیار محیل است. به‌عنوان حمایت از درآمد زارع، مسموم کردن ملت و کشتن روح شهامت و سعی و عمل در مردم یعنی به ریشه ملت تیشه زدن مجاز شناخته‌شده و جریان دارد. به‌عنوان تأمین درآمد دولت‌ها، صدها دکان عرق فروشی در مملکت اسلامی محل اجتماع اوباش و اراذل است. تنها با ملی کردن نفت دست سیاست استعماری از این کشور کوتاه نشده است و نخواهد شد زیرا ملتی که به این وسائل اخلاقش تدریجاً فاسد شود خدای‌نخواسته استعداد قابلیت استفاده از این نعمت را نخواهد داشت. بزرگ‌ترین فایده ملی کردن نفت این است که دست عمال استعمار از سر این ملت کوتاه شود، برای چه کوتاه شود؟ برای اینکه این مملکت بتواند مطابق خیر و صلاح خود قدم بردارد و ریشه‌های این نوع خرابکاری‌ها را براندازد، برای اینکه این مملکت بتواند برنامه تحصیلی غیراستعماری داشته باشد و برای اینکه از طفولیت در مدارس درس وطن‌پرستی راستی و صداقت به شاگردان داده شود، نه درس رشوه دادن و ثمره خوب گرفتن و واسطه برانگیختن وپیش رفتن به آن‌ها بیاموزند. برای اینکه عایدات فروش تریاک و عرق از بودجه دولت حذف شود و این دو عامل فساد جامعه برای همیشه از مملکت رخت بر بندد. برای اینکه دولت‌ها جدا از کشت و تهیه و خرید و فروش تریاک جلوگیری کنند و بجای کشت خشخاش زراعت دیگری به مردم نشان بدهند و به زارعین کمک کنند تا احیاناً صرف‌نظر کردن از کشت تریاک موجب زیان آن‌ها نباشد. برای اینکه دولت‌ها از تهیه و فروش نوشابه‌های الکلی جدا جلوگیری کنند. برای اینکه دولت‌ها مطالب و مسائل را از نقطه‌نظر قواعد و مضارکلی آن‌ها در نظر بگیرند و به فکر اینکه منع کشت تریاک احیاناً به یک عده ضرر می‌زند مقدرات ملت را با عدم جلوگیری از استعمال تریاک دچار مخاطره اضمحلال و انحطاط نکند. اگر جلوگیری درکشت تریاک برای عده‌ای ضرر دارد دولت باید وسائل جبران آن را در نظر بگیرد و اگر سالی میلیون‌ها تومان خرج برانداختن ریشه تریاک و عرق بشود در مقابل فایده عمده‌ای که عاید ملت خواهد شد و ایرانی را زنده خواهد کرد این خرج و ضرر هیچ است.
باید تمام ریشه‌های فساد را برانداخت، باید ایرانی را که فطرتاً پاک و شجاع و قوی است از آلودگی به این سوغات‌های سیاست استعماری رهانید. از این‌جهت است که بنده در ضمن قدردانی از آقایان نمایندگانی که طرح راجع به منع استعمال نوشابه‌های الکلی را تهیه و تقدیم داشته‌اند از آن‌ها و سایر آقایان نمایندگان استدعا می‌کنم با پیشنهادی که اینجانب برای اصلاح طرح تقدیمی آقایان، به‌طوری‌که استعمال تریاک را هم شامل شود داده‌ام موافقت فرموده وآن را تصویب فرمایند (صحیح است. صحیح است). پیشنهاد بنده این است که قانون منع ورود و ساخت و غیره نوشابه‌های الکلی شامل تریاک و مشتقات آن‌هم بشود و تبصره‌هایی هم برای کمک به زارعین و معالجه معتادین پیشنهاد کرده‌ام که جلوگیری از کشت و مصرف تریاک را به ترتیب عاقلانه و صحیحی عملی کنند. امیدوارم با تصویب این پیشنهاد و ماده‌واحده مربوطه قدم بزرگی در راه اصلاحات اساسی مملکت برداشته شود و منع توأم عرق و تریاک یادگار بسیار ذی‌قیمتی از خدمات مجلس دوره ۱۷ باقی بگذارد.
در خاتمه تذکر این مطلب را هم لازم می‌دانم که منع استعمال نوشابه‌های الکلی اگر توأم با منع استعمال تریاک نباشد مفید فایده زیادی نخواهد بود زیرا بیم آن می‌رود در اثر جلوگیری از تهیه نوشابه‌های الکلی معتادین به آن، به جرگه معتادین به تریاک بپیوندند و منظورآقایان محترم ]که[ جلوگیری از مفاسد این کاراست عملی نشود.»( صورتجلسه مذاکرات مجلس شورای ملی – دوره ۱۷،جلسه ۶۹ . ۱۳۳۱).

اصول مشروطه و قانون اساسی
به هنگام تشکیل دوره‌ی شانزدهم و هفدهم مجلس شورای ملی، از مشروطه ایرانی اندی کمتر از نیم‌قرن می‌گذشت ؛ پس صباوت و جوانی آن جای‌جای در اصول و حاکمیت قانون اساسی در کشور نمایان بود. از موضوعات بدیع در آراء و اندیشه صاحب‌نظران میهنی این است که آن‌ها به مشروطه و قانون اساسی چگونه نگاهی داشتند ؟ چه ارتباطی بین قوای مجریه و قوای مقننه قائل بودند ؟ برای اصناف . طبقات، و جنسیت مردمی چه جایگاهی را در تصور خویش و در باطن اجتماع می‌پنداشتند ؟ نگاه موجود نریمان در مذاکرات دوره ۱۶ / جلسه ۱۳۵ به تاریخ ۲۵ فروردین ۱۳۳۰ در مخالفت با صدارت حسین علاء مبتنی بر این زمینه است که اصول قانونی صدور حکم نخست‌ وزیر نیاز به مداقه و مراقبت بیشتری داشته است:
«بزرگ‌ترین و مهمترین دلیل مخالفت من با دولت جناب آقای علاء با اینکه اشخاص خوشنام در این کابینه زیاد شرکت دارند این است که ایشان بر خلاف روح و مفاد و اصول قانون اساسی و مشروطیت یعنی بدون رعایت سابقه دیرینه و سنت تاریخی رأی تمایل آزاد مجلس شورای ملی سرکار آمده‌اند و در واقع ایشان نخست‌وزیری هستند که از طرف اعلیحضرت شاه برگزیده‌ شده‌اند نه مجلس شورای ملی، و این برخلاف اصول مشروطیت و حکومت مردم بر مردم است و من ازاین‌جهت ایشان را یک نخست‌وزیر مملکت مشروطه نمی‌توانم بشناسم. این مطلب به‌قدری بارز و هویداست که خود جناب آقای علاء هم در صدر خطابه و برنامه خودشان می‌نویسند: «چون به‌فرمان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی مأموریت تشکیل دولت به این‌جانب محول گردید…» فردافرد ما در این مکان مقدس سوگند یادکرده‌ایم که حقوق مجلس و مجلسیان را حفظ کنیم، تعیین و انتخاب نخست‌وزیر از حقوق مسلم مجلس شورای ملی است و من نمی‌توانم به این کار تن در دهم که این حق از مجلس سلب گردد و به این جهت از پشت این تریبون به ]آوای[ بلند بر علیه این رویه شدیداً اعتراض می‌کنم.
روی همین اصل هم بوده وقتی راجع به نخست‌وزیری جناب آقای علاء به آن کیفیت در تالار مجلس اخذ رأی به عمل آمد من و رفقای فراکسیون وطن در رأی شرکت نکردیم و تالار جلسه را به‌عنوان اعتراض ترک گفتیم. من خیلی متأسفم که باید اینجا رسماً عرض کنم که این مرتبه سوم است که به این حق مجلس شورای ملی تجاوز شده است.
اصل دوم قانون اساسی می‌گوید: «مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که در امور معاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند» و به‌موجب اصل شصتم قانون متمم قانون اساسی وزراء مسئول مجلسین هستند و طبق اصل شصت و هفتم همان قانون در صورتی‌که مجلس شورای ملی یا مجلس سنا عدم رضایت خود را از هیئت وزرا یا وزیری اظهار نماید آن هیئت یا آن وزیر از مقام وزارت منعزل است – من می‌پرسم چه مشارکتی در امور سیاسی و معاشی مملکت بالاتر از حق تعیین نخست‌وزیر و هیئت دولت است که باید مستقیماً این امور سیاسی و معاشی مردم ایران را اداره و تصدی نمایند – از طرف دیگر وقتی شاه از مسئولیت مبرا شد و وزراء هم مسئول مجلسین شدند و اگر مجلسین از آن‌ها ناراضی شدند منعزل می‌شوند طبعاً تعیین و انتخاب هیئت دولت هم از حقوق مجلسین است منتها تشریفات انتصاب آن‌ها با صدور فرمان شاهانه انجام می‌شود – این مطلب به‌قدری مسلم و بدیهی است که احتیاجی به استدلال و اقامه دلیل نیست و بهترین شاهد صحبت این اصل مسلم همانا رویه و طریقه ایست که از بدو مشروطیت ایران در اجرای این اصل مسلم مجری و معمول بوده است.
قانون اساسی یک پیمان و قرارداد اجتماعی می‌باشد که مبنا و پایه وجود استقرار قوای سه‌گانه مملکت را تشکیل می دهد و اگر این قانون و یا اصول از طرف هر یک از قوای ثلاثه نقض بشود به‌خودی‌خود مبنا و پایه وجود هر یک از این سه قوه متزلزل می‌شود و در ارکان این پیمان و قرارداد اجتماعی سستی راه می یاید. بنابراین نه مصلحت سلطنت و نه مصلحت مجلسین است که در اجرای این اصول انحراف و ]تانی[ پیش آمد کند.
جای تأسف است که دولت‌های ما که مسئول اداره امور مملکت هستند بجای اینکه نقشه‌های ثبت و مطالعه شده داشته و متکی به نیات و مقاصد خیر خواهانه و اصلاح‌کننده خودشان باشند برای خوش‌آمد گویی همیشه دم از اجرای منویات مقامات غیرمسئول می‌زنند و هیچ‌وقت هم کاری از پیش نمی‌برند – من نمی‌دانم این روح تملق‌گویی و مداهنه چه وقت از بین ما رخت بر خواهد بست و ما کی بجای توجه به الفاظ و القاب و عناوین توخالی این حشو و زوائد را دور انداخته به حقیقت زندگی و امور خواهیم پرداخت – همین الفاظ و جملات است که امر را بر مقامات غیرمسئول مشتبه می‌سازد.
قبل از گذشتن از این مبحث و ورود در قسمت‌های دیگر ایرادات خودم لازم می‌دانم یک نکته را هم‌عرض کنم و آن این است که اگر مظفرالدین شاه با اعطاء مشروطیت از خود نام نیکی در تاریخ ایران گذاشت همین قانون اساسی مبنا و پایه استقرار سلطنت در خاندان پهلوی می‌باشد به این جهت اعلیحضرت شاه و خاندان سلطنت باید بیش از همه پای بند و علاقه‌مند به این قانون باشند و راضی نشوند که در ارکان آن تزلزلی حاصل شود و این ودیعه مردمان فداکار صدر مشروطیت و خون‌بهای شهدای راه آزادی را سعی بفرمایند دست‌نخورده و محفوظ نگاه بدارند. «( صورتجلسه مذاکرات مجلس شورای ملی – دوره ۱۶، جلسه ۱۳۵ ،۱۳۳۰).
در تداوم همین‌گونه اندیشه، سال ۱۳۳۱ به هنگام طرح مفاد بودجه و موضوع مالیات‌ها و جمع و خرج را نریمان بهانه کرده و مجدد از حکومت مردم سخن به میان آورد؛ با این توضیح که حاشیه‌ای از حقوق زنان را در اجتماع یادآور شده که با مخالفت برخی نمایندگان مواجه می‌شود ؛ ذکر این نکته ضروری است که در آن ایام ، هنوز بسیاری از کشورهای اروپایی بهره‌مند از آرای بانوان در انتخابات عمومی در کشور خویش نبودند . این بخش از گفتار سخنران به نقل از جلسه ۵۳ دوره ۱۷ به ریاست جلسه احمد رضوی نایب‌رئیس مجلس شورای ملی درج است:
« یکی از اصول و قواعد اساسی و مسلم مشروطیت و حکومت مردم این است که اهالی کشور در امور معاشی و سیاسی وطن خودشان مشارکت داشته باشند. طریقه مشارکت مردم در این امور این است که دو سال یک‌بار نمایندگانی انتخاب نموده به مجلس شورای ملی می‌فرستند تا بدین‌وسیله در امور معاشی و سیاسی کشور خود که خانه آن‌هاست مشارکت داشته باشند. روی همین قاعده و اساس که قانون اساسی ما در اصل دوم ماده ۵ مقرر می‌دارد مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که در امور معاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند؛ یکی از مهمترین مسئله‌ای که به امور معاشی مملکت ارتباط دارد موضوع جمع و خرج مملکت و یا درآمد و هزینه‌های عمومی است. مجلس شورای ملی هر سال به نمایندگی ملت بودجه جمع و خرج کشور را تصویب و به دولت اجازه می‌دهد مالیات‌ها و عوارض معینی را از مردم بگیرد و به مصارف معینی برساند. اگر مجلس شورای ملی وظیفه خود را در همین‌جا ختم شده بداند و در وصول درآمدهای دولت و در پرداخت مخارج مملکت نظارت و تفتیشی نداشته باشد مشارکت مردم در امور معاشی وطن خودشان ناقص خواهد بود. بودجه سالیانه کشور هر قدر خوب و دقیق و متوازن تنظیم و از روی کمال مراقبت از طرف مجلس شورای ملی رسیدگی و تصویب‌شده باشد وقتی مفید می تواند بود که مجلس شورای ملی اطمینان حاصل کند که درآمدهای منظور در بودجه در حدود قوانین و آئین‌نامه‌های مصوبه وصول‌شده به‌هیچ‌وجه تفریط نگردیده و درست مطابق فصول و مواد بودجه به مصرف مخارج مفید رسیده و دیناری بیش از اختیارات مصوبه پرداخت‌نشده باشد.
آقایان محترم که در آخر هر ماه با تصویب یک دوازدهم اجازه وصول میلیون‌ها پول را از این مردم به دولت‌ها می‌دهیم و یا با تصویب بودجه سالیانه اجازه می‌دهیم این پول‌های آلوده باشد چشم بیوه‌زنان و مردمان لخت، قطره‌قطره در این دریای بی‌انتهایی که خزانه دولت نام دارد وارد شده؛ آیا می‌دانیم این پول‌ها چطور مصرف می‌شود؟ آیا می‌دانیم این حاصل دسترنج مردمان زحمتکش ایران چگونه خرج می‌شود؟ من کاری ندارم که دولت‌هایی ممکن است باشند که مورد اعتماد مردم و مجلس شورای ملی باشند، من حرفی ندارم که دولت فعلی طرف اعتماد مردم است، بنده عرض می‌کنم قانون اساسی برای ما وظیفه و تکلیفی معین کرده است و آن نظارت و تفتیش در جمع و خرج مملکت است.
بنده عرض می‌کنم که تنها رسیدگی به بودجه کشور و دقت در ارقام آن و جلوگیری از اعتبارات بیهوده کافی نیست، مجلس شورای ملی موظف است بداند این بودجه که تصویب کرده این اعتباراتی که موافقت نموده چگونه عمل می‌شود، مجلس شورای ملی مکلف است بداندکه آیا این مالیات‌ها طبق مقررات از مردم گرفته می‌شود یا خیر؟ ما باید بدانیم این پول‌ها چگونه مصرف می‌شود؟ در جای خود خرج می‌شود، گیرندگان وجه استحقاق دریافت آن را طبق قانون دارند آیا از اختیارات مصوبه تجاوز می‌شود یا خیر.
این است شمه ]ای[ از نظارت نمایندگان مردم در جمع و خرج کشور، باکمال تأسف باید عرض کنم که در حال حاضر مجلس شورای ملی این وظیفه مهم خود را انجام نمی‌دهد یک بودجه و اعتباراتی را تصویب می‌کند و به دست دولت‌ها می‌دهد وآن را به انصاف و مروت آن‌ها واگذار می‌کند. تنها توجه به اینکه دولت مورد اعتمادی روی کار باشد کافی نیست، باید به پیروی از اصول قانون اساسی در جمع و خرج مملکت نظارت نمود اعم از اینکه دولت‌ها مورد اعتماد باشند یا نباشند. اگر قانون اساسی برای نمایندگان مردم و ملت وظیفه بسیار مهمی که عبارت از نظارت در درآمد و مخارج است معین نمود در مقابل هم برای انجام این تکلیف و وظیفه دستگاه و سازمان لازم را هم پیش‌بینی کرده است. سازمانی ]که[از طرف مجلس شورای مامور نظارت در جمع و خرج کشور و رسیدگی به‌حساب دولت می‌باشد دیوان محاسبات است که به علت اهمیت، آن را باید رکن پنجم مشروطیت نامید. این رکن پنجم مشروطیت در حال حاضر دارای آن اختیارات قانونی که اصول قانون اساسی مملکت برای آن مقرر داشته نیست.
اصل صد و یکم قانون متمم قانون اساسی می‌گوید:اعضای دیوان محاسبات را مجلس شورای ملی برای مدتی که به‌موجب قانون مقررمی شود تعیین خواهد نمود.
اصل صد و دوم همان قانون چنین مقرر می‌دارد: دیوان محاسبات مأمور به معاینه تفکیک محاسبات اداره مالیه و تفریغ حساب کلیه محاسبین خزانه است و مخصوصاٌ مواظب است که هیچ‌یک از فقرات مخارج معینه در بودجه از میزان مقرره تجاوز ننموده، تغییر و تبدیل نپذیرد و هر وجهی در محل خود به مصرف برسد و همچنین معاینه و تفکیک محاسبه مختلفه کلیه ادارات دولتی را نموده اوراق سند خرج محاسبات را جمع‌آوری خواهد کرد و صورت کلیه محاسبات مملکتی را باید به انضمام ملاحظات خود تسلیم مجلس شورای ملی نماید. ….
«چون صحبت از قانون اساسی و حقوق افراد کشور به میان آمد بی‌ضرر نیست یک موضوعی که با این حق بستگی و ارتباط کامل دارد به‌عنوان تذکر عرض کنم آن رعایت حقوق اجتماعی بانوان در قانون انتخابات است.
اصل هشتم قانون متمم قانون اساسی می‌گوید: اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود. چون بانوان ایرانی هم جزو اهالی مملکت ایران هستند بالطبع مشمول این اصل بوده در مقابل قانون انتخابات متساوی الحقوق می‌باشند.
اصل دوم قانون اساسی می‌گوید: مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که در امور معاش و سیاسی وطن خود مشارکت دارند. مطابق این اصل هم مشارکت اهالی کشور در امور معاشی و سیاسی وطن خودشان به‌وسیله این انتخاب نمایندگان انجام می‌شود. بالطبع بانوان هم در این امور مشارکت دارند امیدوارم این نکات در تجدیدنظر قانون انتخابات موردتوجه و رسیدگی واقع شود. «( صورتجلسه مذاکرات مجلس شورای ملی –دوره ۱۷ ،جلسه ۱۳۳۱،۵۳).

کارکرد ضد مردمی مجلس سنا
بعد از اشغال ایران توسط متفقین و تبعید رضاشاه ، ذهنیت جدیدی برای حکام و اندی از ارباب مطبوعات به‌سوی استیلای تمام‌عیار تصمیمات متمرکز سیر کرد، تا پایه‌های سلطنت استحکامی مجدد حاصل نماید. در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۲۷، ابراهیم حکیمی در دوره‌ی سوم – صدارت خویش لایحه تشکیل مجلس سنا را که با مخالفت‌های بسیار در مجلس شورا رویاروی شد، به نمایندگان تقدیم داشت. برخی از رجال و شماری از روشنفکران سیاسی با منویات حرکت مزبور همراهی کرده ،افرادی که پیش‌از این «آلت فعل» قرارداد دارسی واقع شده، به منظور تجدید اصول ۴۳ الی ۴۶ متمم قانون اساسی دوره مظفری به تشکیل ساختار مذکور اهتمام جستند و هم زمان با دوره شانزدهم مجلس شورای ملی در ۲۰ بهمن ماه ۱۳۲۸ ، نخستین دوره ی مجلس سنا گشایش یافت.
سید محمود نریمان در جلسه‌های ۳۰ و ۳۹ در ۲۹ مهرماه و ۲۹ آبان ماه ۱۳۳۱ مخالفت جدی خود را با مجلس سنا ارائه کرد و تحلیل خود را از موضوع بیان داشت:
«بنده چند مطلب بود که لازم دیدم به عرض مجلس شورای ملی برسانم یکی موضوع قطع رابطه سیاسی با انگلستان است. من فکرمی‌کنم نتیجه منطقی امرار وقت‌ها، کارشکنی‌ها، فشارها و تضییقاتی که دولت انگلستان در این مدت برای مملکت ما فراهم نموده همان قطع رابطه سیاسی است که دولت ایران ناگزیر از تعقیب و اجرای آن بوده است. وظیفه دولت ایران این است که به این روابط که در نتیجه رویه نامطلوب دولت انگلستان به این مرحله باریک رسیده خاتمه بدهد. ولی بنده فکرمی‌کنم مردم این مملکت هم یک تکلیفی در این‌باره دارند و آن تحریم امتعه انگلستان است. در جلسه روز یکشنبه ۲۷ مهرماه کمیسیون خارجه بنده این مطلب را گفتم و اظهار عقیده کردم که علت ندارد مردم این مملکت سالی یکصد و بیست میلیون تومان ضرر تجارت با انگلستان را بدهد یعنی حساب جمع و خرج تجارت با انگلستان با این مردم فقیر سالی در حدود۱۲۰ میلیون تومان به ضرر ایران باشد. البته جلوگیری از این ضرر باید نتیجه اقدام خود مردم باشد و خیلی خوشوقت شدم که دیشب در روزنامه خواندم که تحریم کالاهای انگلستان مورد توجه محافل ملی واقع گردیده است (صحیح است). در اینجا تذکر یک مطلب نهایت ضرورت را دارد و آن این است که تحریم امتعه انگلیس با قطع رابطه سیاسی و یا اقتصادی ایران با آن مملکت به‌هیچ‌وجه دلالت بر اینکه ایران از بلوک غربی دوری جسته و یا به بلوک شرقی نزدیک شده نیست (صحیح است) بارها چه در دوره‌های گذشته و چه در این دوره مجلس از پشت این کرسی خطابه گفته‌شده است که ملت ایران با توجه به موقعیت خاصی که از لحاظ جغرافیایی دارد و این موقعیت در حفظ صلح جهانی بی‌اندازه مؤثراست خواهان بی‌طرفی کامل می‌باشد و مصمم است با تمام قوا این بی‌طرفی خود را حفظ نماید و می‌توان گفت که یکی از نتایج بزرگ و فواید مهم مبارزه ملت ایران برای ملی نمودن صنایع نفت خود تأمین و حفظ همین بی‌طرفی و صلح جهان بوده است (صحیح است) و اگر امروز ملت ایران در اثر رویه نامطلوب که دولت انگلستان پیش‌گرفته مجبور به قطع رابطه سیاسی و یا اقتصادی با آن مملکت می‌شود این پیش آمد صرفاً نتیجه سعی و کوشش ملت ایران برای حفظ و تأمین بی‌طرفی کامل خود هست. مطلب دیگری که می‌خواستم عرض کنم موضوع مجلس سنا و صحبت‌هایی است که در جلسه گذشته در اینجا در این خصوص شد. همکار محترم آقای قنات آبادی راجع به مجلس سنا مطالبی فرمودند و نماینده محترم آقای دکتر سنجابی هم در ضمن بیانات ایشان اظهار عقیده فرمودند که تشکیل مجلس سنا با روح قانون اساسی مغایرت دارد. بنده می‌خواستم در این قسمت توضیح بدهم که اگر مجلس سنا در راه انجام آمال و آرزوها و خواسته‌های ملت ایران موانعی تراشیده و این خواسته‌ها را در کمیسیون‌هایی فراموشی مدفون و یا خواسته‌های مردم را به قالب‌های دیگر درآورده است، آیا در این عمل غیر ازآنچه از این سازمان انتظار می‌رفت و برای آن ساخته‌شده کرده است – از شیر حمله خوش بود از غزال رم – آقایان محترم درست توجه بفرمایید بعد از ۴۳ سال که از تاریخ مشروطیت ایران می‌گذشت آیا زنده کردن این دستگاه قرون‌وسطایی غیر از این بود که در راه آزادی ملت ایران و تحقق خواسته‌های مردم یک سد و مانع تازه‌ای ایجاد کرده باشند. بنده]به[ مقدمات پیدایش فکر ایجاد مجلس سنا بعد از تقریباً نیم‌قرن که از عمر مشروطیت ایران می‌گذشت و مسافرت آقای نوری اسفندیاری به خارجه در قبال این فکر کاری ندارم (شمس قنات آبادی – بفرمایید بلندتر) بنده نمی‌گویم که بعد از ۴۳ سال که از مشروطیت ناقص ایران می‌گذشت تراشیدن یک سد تازه در مقابل ملت ایران یا بقول بعضی‌ها ایجاد یک ترمز قانونی دیگر در راه اجرای نیات و انجام اراده ملت خدای‌نخواسته به صلاحدید دیگران بوده است (دکتر سنجابی – مکمل مجلس مؤسسان) بنده نمی‌گویم در یک کشوری که قانون اساسی آن دم از حکومت مردم بر مردم می‌زند و ملت ایران را حاکم بر مقدار خود معرفی می‌کند داشتن یک مجلس دومی که نصف اعضای آن منتخب مردم نباشند و نصف دیگر آن را هم با پشت‌هم‌اندازی و نقشه‌کشی‌های حاصله از انتخابات دو درجه برگزینند در این دنیای امروزی چه صورتی دارد و آن را به چه چیز می‌توان تشبیه نمود، مگر مردم شاهکارهای دکتر مصدق را در موقع انتخابات مجلس سنا در تهران فراموش کرده‌اند که اسامی انتخاب‌شدگان درجه دوم را قبل از انجام تشریفات انتخابات درجه دوم در پاکت لاک و مهر شده گذاشتند و بعد از انجام کار بالنتیجه حاصله عیناً مطابقت داشت؛ شما از یک دستگاهی که بر روی این شالوده‌های غیر ملی قرارگرفته باشد چه انتظاراتی دارید من ایراد آقایان را به مجلس سنا وارد نمی‌دانم من معتقدم که اگر مجلس سنا غیر ازآنچه کرده است بکند برخلاف طبیعت و ساختمان خود و برخلاف نیت بانیان و احیاکنندگان خود عمل کرده است (خسرو قشقایی – صحیح است). آن روزی که در انتخابات تهران مردم اظهار وجود نمودند و معلوم شد که نسیم فرح‌بخش جنبش ملی و بیداری مردم برای گرفتن حق خود وزیدن گرفته و آغاز شده است مصلحین خیراندیش به فکر ایجاد سدی در مقابل اراده ملت افتادند. مجلس سنا محصول و نتیجه این فکر و اندیشه بود آن روزی که دیگر نمی‌شد با انجام انتخابات فرمایشی مجلس شورای دولتی درست کرد و خواهی‌نخواهی نمایندگان مردم در عمارت پارلمان رخنه می‌کردند فکر ایجاد احیای مجلس سنا هر قدر اصول آن مشمول مرور زمان شده باشد امیدبخش و نجات‌دهنده بود و فکر اصلاح و تغییر اصل ۴۸ قانون اساسی هم به رضایت اطمینان خاطر را بیشتر فراهم می‌ساخت. این بود که در دنباله احیای مجلس سنا تشکیل مجلس مؤسسان قلابی در اردیبهشت‌ماه ۱۳۲۸ ضربه آزادی‌های غیرواقعی و غیرحقیقی ملت ایران که فقط در الفاظ و عبارت قانون به رخ ملت ایران کشیده شد و باز هم خواهند کشید وارد گردید. شما اصل الحاقی مخدوش وکان لم یکن متمم قانون اساسی مصوب مجلس مؤسسان قلابی سال ۲۸ را بخوانید و بر آزادی‌های این مردم گریه کنید. مجلس سنا زاییده این روح تجاوزکارانه ایست که هیئت حاکمه فاسد این مملکت نسبت به آزادی‌های ملت ایران و برای مقهور کردن اراده مردم این سرزمین از خود بروز داده است. درست کنندگان مجلس سنا به‌قدری نسبت به ملت ایران بی‌اعتنا و در عمل خود جری بوده‌اند که در ضمن احیای اصول مشمول مرور زمان شده قانون اساسی و در عین استناد به این قانون با عجله ]ای[که برای ایجاد این مجلس داشتند از بعضی از اصول مسلم قانون اساسی عدول کرده‌اند. شما قانون انتخابات مجلس سنا تصویب سال ۱۳۲۸ را بگیرید و با قانون اساسی تطبیق کنید خواهید دید چه اصول مسلمی از قانون اساسی را زیر پا گذاشته‌اند اگر نیت و مقصود واقعی آن‌هایی که قانون اساسی ایران را نوشتند و عمل کردند این بود که مجلس سنا را برای مملکت لازم می‌دانستند و آن را یک سازمان ضروری برای سعادت مملکت تشخیص می‌دادند، اگر فقط مقصود از گنجانیدن مواد راجع به مجلس سنا در قانون اساسی فقط به‌منظور رعایت تمایلات و ملاحظه پادشاه وقت نمی‌بود آیا ممکن بود رجال صدر مشروطیت این قسمت از اصول قانون اساسی را بلا اثر و عقیم بگذارند و اجازه دهند در مدت ۴۳ سال این اصول کهنه‌شده مشمول مرور زمان گردد و اگر منظور تدوین‌کنندگان قانون اساسی مسکوت گذاردن اصول مربوطه به مجلس سنا نبود آیا گنجاندن اصل چهل و هفتم که می‌گوید مادام که مجلس سنا منعقد نشده فقط امور بعد از تصویب مجلس شورای ملی به صحه همایونی موشح به موقع اجرا گذارده خواهد شد مورد و مصداق می‌داشت. بنده معتقدم نمایندگان مجلس شورای ملی باید کوشش کنند تمام قیدوبندها و زنجیرهایی که به دست و پای ملت ایران زده‌شده پاره و شکسته شود. بنده معتقدم باید راه را برای ترقی و تعالی ملت هموار نمود و موانع را برداشت و زمینه مساعدی برای اصلاحات فراهم نمود. شما از هیئت حاکمه پوسیده این مملکت انتظار اصلاحات را نداشته باشید- اساس و شالوده ایی که بر تجاوز به حقوق ملت استوار گردیده نمی‌تواند منشأ اصلاحات حیات‌بخش بشود- مادام که اراده ملت آزادانه بر این مملکت حکومت نکند، مادام که یک طبقه ممتازِ خود را مالک الرقاب این مردم بداند و حق وتو بر خواسته‌ها و آمال این مردم داشته باشد به هر شکل و صورت که این سدها و موانع وجود داشته باشد این مردم روی سعادت و رفاه نخواهند دید (صحیح است). اگر شما طالب اصلاحات هستید اگر حقیقتاً مصمم هستید که به این مردم خدمت بکنید اگر می‌خواهید این لانه و آشیانه و این خانه عزیز شما که ایران است در ردیف ممالک زنده و مترقی دنیا قدم بردارد بیایید تمام موانعی که در راه حکومت ملی و در راه حکومت مردم بر مردم موجود است از بین بردارید- همه مردم دم از اصلاحات می‌زنند همه انتظار دارند ببینند آقای دکتر مصدق چه معجزه در این قسمت می‌کند ولی کمتر متوجه این مطلب اساسی هستیم که تا راه و جاده برای اجرای اصلاحات پاک و هموار نشود موفقیت در این هدف پایدار نخواهد بود- آن روزی فکر اصلاحات در این مملکت می‌تواند حقیقتاً جامه عمل بپوشد که ملت بر مقدرات خود آزادانه حکومت کند- آیا شما تصور می‌فرمایید آن ملت ایران است که طالب اصلاحات نبوده که وضع ما بدین منوال مانده؟ خیر چطور ممکن است مردمی نفع خود را تشخیص ندهند، اگر در این کشور اصلاحات تابه‌حال خواب‌وخیال خوشی بیش نبوده به‌این‌علت است که خواسته‌های مردم اراده ملت بر اوضاع حکومت نمی‌کرده، برای این است که هیئت حاکمِ طالب اصلاحات نبوده به این جهت است که نفع خود را در پاشیدگی اوضاع در فقر و بی‌چیزی مردم در جهل و بی‌سوادی افراد جستجو کرده و بازهم می‌کند و خواهد کرد. حق این بود که دنباله قیام سی‌ام به واژگون کردن این وضع غیرعادی کشیده و منجر می‌گردید اگر هزارها و هزارها مردم بیدار در روز سی‌ام تیرماه ۱۳۳۱ بدن های خود را بی‌مضایقه سپر تیرهای هیئت حاکمه فاسده این مملکت کردند و خواستند که دکتر مصدق مجدداً زمام امور را در دست گیرد برای این نبود که ایشان در همان اوضاع ‌و احوال و در همان محیط تنگ و خفه‌کننده سابق مصدر خدمات مهمی به ملت ایران گردد. ملت ایران خوب می‌داند که تا شالوده حکومت بر تحمیل اراده طبقه ممتازه بر مردم قرار دارد فکر اصلاحات از عالم وهم و خیال بیرون نخواهد آمد. باید کاری کرد که به اسم تعدیل خواسته‌ها و آرزوهای مردم سدها و موانعی در راه انجام خواسته‌ها و اراده ملت وجود نداشته باشد. اگر می‌خواهید که از بروز انقلاب خونین ملت جلوگیری کنید بیایید این سدها را بشکنید و در اداره امور عمومی به مملکت یک روح نوینی که مبتنی بر اصل مقدس حکومت اکثریت و اراده واقعی ملت است بر قرار سازیم – واقعه سی‌ام تیرماه و نهضت مقدس مردم در این روز فصل جدیدی در تاریخ حیات این مردم است مردم این مملکت در آن روز به هیئت حاکمه اعلام‌خطر نمودند و نشان دادند که به‌آسانی می‌توانند اراده خود را هر وقت لازم شود تحمیل نمایند ولی باید گفت که اگر لازم گردد بار دیگر این اراده خودنمایی کند معلوم نیست که سرنوشت هیئت حاکمه لجوج این دفعه چه خواهد بود. در این دنیای پرآشوب مصلحت نیست که کار لجاجت هیئت حاکمه ایران در مقابل ملت بار دیگر به قدرت‌نمایی ملت منجر گردد، از این‌جهت بر همگی ما فرض است که بدون توجه به منافع شخصی و طبقاتی راه را برای برقراری حکومت واقعی مردم بر مردم و تطبیق اصول اداره مملکت با اوضاع امروز دنیا هموارسازیم – بهترین راه برای تأمین سعادت مردم بزرگ‌ترین وثیقه استقلال کشور این است که مقدرات مردم در دست خود مردم گذاشته شود و فکر قیمومیت طبقه ممتازه بر یک ملت رشید از مخیله هیئت حاکمِ خارج شود(احسنت).» (صورتجلسه مذاکرات مجلس شورای ملی – دوره ۱۷ ،جلسه ۳۰ ،۱۳۳۱).
« راجع به مجلس سنا و انحلال آن دو مطلب هست که باید روشن شود یکی موضوع پیدایش این فکر و جریان طرح انحلال آن است که متأسفانه بعضی مغرضین و مفتنین و یا اشخاص بی‌اطلاع می‌خواهند انحلال مجلس سنا را به دولت آقای دکتر مصدق نسبت بدهند و بچسبانند چون به تصدیق اکثر آقایان نمایندگان محترم مبتکر این فکر بنده بوده‌ام و اندیشه انحلال مجلس سنا از طریق القاء آئین‌نامه آن‌که به تصویب شورای ملی می‌بایست رسیده باشد و نرسیده بود برای بنده اول پیدا شد و بنده این فکر را تا انتها و رسیدن به نتیجه تعقیب و دنبال کردم. این است که به‌منظور رفع سوءتفاهم درباره آقای دکتر مصدق و دولت ایشان لازم است خلاصه]ای[ از جریان امر در اینجا به عرض برسد در آن موقع که بنده در کمیته تحقیق وقایع سی‌ام تیرماه عضویت داشتم و در روزهای تابستان و ایام تعطیل مجلس شورای ملی برای تشخیص شهدا و مجروحین این واقعه و بازماندگان و خانواده آن‌ها و همچنین کمک به این بازماندگان و مجروحین کوشش می‌نمودم و باکمال تأثر شاهد و ناظر بدبختی‌ها و استیصال این بازماندگان و خود مجروحین و خانواده آن‌ها بودم در این روزها از مسامحه و تعلل و کارشکنی مجلس سنا درباره قانون ضبط اموال قوام که قرار بود آن اموال به مصرف معیشت این مردمان بی‌گناه برسد و مجوز قانونی لازم را برای اقدامات کمیته تحقیق به دست بدهد متأثر و غمگین می‌شدم یک‌باره به این فکر افتادم که راهی برای از بین بردن این سد و مانع تحقق آمال و آرزوها و خواسته‌های مردم پیدا کنم و درنتیجه این اندیشه به خاطرم رسید که از طریق القای آئین‌نامه مجلس سنا که طبق قانون اساسی باید به تصویب مجلس شورای ملی رسیده باشد و نرسیده این منظور را تأمین کنم و خوب بخاطردارم در همان موقع ابتدا این فکر را با همکار محترم آقای حاج سید جوادی و بعد با نماینده گرامی آقای دکتر بقایی در میان گذاشتم و مورد توجه آن‌ها واقع شد. به‌محض پیدا شدن این فکر مطلب را دنبال کردم و به شهادت آقای نقیب لاهوتی رئیس اداره قوانین مجلس شورای ملی طرحی در این زمینه تهیه کردم که مورد استقبال عده‌ای از آقایان نمایندگان محترم قرار گرفت و به امضای عده‌ای هم رسید که نزد بنده موجود است (مهندس حسیبی – همه از شما متشکرند) در همین موقع خبر تهیه این طرح از طرف بنده در بعضی جراید نیز منتشر گردید؛ منجمله روزنامه سیاست ما در شماره ۳۰۳ به تاریخ شانزدهم شهریور ماه این خبر را درج کرده است باید عرض کنم که بنده این فکر خودم را به‌غیر از آقایان نمایندگان مجلس شورای ملی با احدی در خارج در میان نگذاشتم و اتفاقاً در تمام مدتی که این فکر را مطالعه می‌کردم و نسبت به آن نظریات نمایندگان محترم را استفسار می‌کردم به‌هیچ‌وجه با آقای دکتر مصدق ملاقاتی هم نکردم. در تاریخ اول مهرماه بطوری که اخبار مندرج در روزنامه‌ها هم گواه است منجمله روزنامه اطلاعات شماره (۷۹۱۲) به تاریخ دوم مهرماه در جلسه‌ای که به‌منظور معارفه آقایان نمایندگان در خدمت ریاست محترم مجلس شورای ملی تشکیل شد بنده برای اولین بار این فکر خودم را راجع به لزوم القاء آئین‌نامه مجلس سنا بیان کردم و همانجا هم عده‌ای از آقایان محترم با این فکر موافقت و آن‌ها تائید فرمودند این بود که بعد از مطالعات بیشتر و دقت در قانون انتخابات مجلس سنا و انطباق آن با قانون اساسی موارد دیگری از نقض قانون اساسی به نظر بنده رسید که برای منظور انحلال مجلس سنا مفیدتر و مؤثرتر از القاء آئین‌نامه بود، به همین جهت طرح تفسیر اصل پنجم قانون اساسی را راجع به دوره انتخابیه مجلس سنا تهیه نمودم که با کمک همکاران محترم آقایان دکتر شایگان و دکتر سنجابی تنقیح و اصلاح شد و پس از امضای عده‌ای از آقایان نمایندگان محترم چون روز ۵ شنبه اول آبان ماه بنده موفق به اسم‌نویسی قبل از دستور نشدم. طبق تقاضای بنده همکار محترم آقای دکتر سنجابی در پایان نطق قبل از دستور خودشان طرح نامبرده را تقدیم ریاست فرمودند و همان روز هم به تصویب رسید- بنا بر آنچه عرض شد و اکثر آقایان نمایندگان محترم هم گواه صحت آن هستند فکر تعطیل مجلس سنا منحصراً ناشی از نمایندگان مجلس شورای ملی و اجرای آن به منظورانجام خواسته‌های مردم و در اثر متابعت از افکار عمومی ملت ایران بوده (صحیح است) و به‌هیچ‌وجه من الوجوه مربوط به دولت و شخص آقای دکتر مصدق نخست‌وزیر نمی‌باشد (صحیح است) و کلیه انتشارات برخلاف واقعی که در این باب داده‌شده تکذیب می‌شود (صحیح است). مطلب دوم مربوط به اساس و تشکیل مجلس سنا است.
بنده در دوره شانزدهم در ضمن نطقی که در مخالفت با کابینه اخیر آقای علاء نمودم حقایقی را هرقدر تلخ به نظر می‌رسید گفتم، اتفاقاً آقای سجادی گوینده زبردست رادیو تهران در آن موقع برای خوب ادا کردن آن نطق مورد غضب واقع (شمس قنات آبادی – اعلامیه جناب اشرف را خوب اعلام کرد) خوب وظیفه‌اش بود و چند روزی منتظر خدمت شد. و حالا هم شنیده‌ام برای خوب ادا کردن نطق دیگری در حال انتظار خدمت و سرگردانی به سر می برد که امیدوارم به‌زودی مرتفع گردد در هر صورت بنده در آن موقع راجع به خواستن رأی تمایل محدود از مجلس شورای ملی راجع به تعیین نخست‌وزیر که در تشکیل کابینه آقای علاء و یک کابینه قبل از آن مورد عمل پیداکرده بود و برخلاف روح قانون اساسی و سنن پارلمانی بود مطالبی عرض کردم که بسیار خوشوقتم موردتوجه قرار گرفت و از آن به بعد مطابق سنن قدیمی و مفاد قانون اساسی درباره تعیین و صدور فرمان نخست‌وزیری خواستن رأی تمایل آزاد و غیر محدود مجلس شورای ملی مجدداً ادامه یافت و این مطلب]را[ باید گفت کاملاً به نفع مقام سلطنت هست زیرا اگر فرض کنیم که روی کار آمدن اخیر آقای قوام در اثر رأی تمایل محدود صورت می‌گرفت این قضایا پیش می‌آمد در نتیجه عده زیادی از مردم بی‌گناه کشته می‌شدند چه ناراحتی وجدانی بزرگی برای مقام سلطنت ایجاد می‌گردید. یکی از حکم‌ها و فلسفه عدم قبول مسئولیت از طرف پادشاه مملکت جلوگیری از همین پیش‌آمدها است. این موضوع را به‌طور مثال عرض کردم تا آنچه امروز راجع به مجلس عرض می‌کنم و صرفاً ناشی از فرط علاقه به شاه و به مملکت است موردتوجه قرارگیرد. فکری که در مجلس شورای ملی برای تعطیل و انحلال مجلس سنا پیدا شد در درجه اول به نفع مقام سلطنت بود زیرا هر عملی که منتخبین پادشاه در مجلس سنا می‌کردند و برخلاف افکار و آرزوهای مردم واقع می‌شد خواهی‌نخواهی این عدم رضایت مردم در میزان محبوبیت پادشاه در بین مردم مؤثرمی باشد (صحیح است) و در کنه فکر و اندیشه مردم به‌حساب شاه گذاشته می‌شد.
اگر احیاناً مجلس سنا با خواسته‌های مردم از در خصومت و ستیزه در می‌آمد و یا احیاناً کانون ارتجاع و محل اجتماع مخالفین اصلاحات و ترقی و سعادت به مملکت واقع می‌شد مردم در ذهن باطنی خودشان از پادشاه مملکت رنجیده‌خاطر می‌شدند پس چه خوب شد که یک چنین منبع اختلال روابط شاه و ملت از میان برداشته شد (صحیح است) قانون اساسی اصل مبری بودن مقام سلطنت را از مسئولیت به این جهت برقرار نموده است. که در یک کشورمشروطه پادشاه یک رکن ثابت و تغییرناپذیری است و لازمه این طبیعت و این وضع ایجاب می‌کند که پادشاه به مملکت هیچ‌گونه مسئولیتی را قبول نکند و نداشته باشد.
آن‌کسی که مسئول است قابل سؤال و پرسش و بازخواست و عزل و انفصال است – اگر پادشاه در امور مملکت مسئولیت داشت و امور مملکت بر طبق مصلحت مردم جریان پیدا نمی‌کرد آیا ادامه این وضع میسر بود؟ و آیا خواهی‌نخواهی مصلحت عمومی اصلاح این وضع را موجب نمی‌گردید؟ بنابراین ثابت بودن مقام سلطنت منافی با داشتن و قبول مسئولیت است نخست‌وزیر و وزیران مملکت ازآن‌جهت مسئول‌اند که می‌شود آن‌ها را تغییر داد و معزول نمود. مجلس‌ها می‌آیند و می‌روند نخست وزیران می‌آیند و می‌روند ولی پادشاه است که مادام‌العمر بر مملکت ریاست عالیه و نظارت پدرانه دارد (صحیح است) و مانند کوه بر جای استواراست. پادشاه مظهر ملت است سلطنت مقام شامخ و مقدسی است که دور از حب و بغض امور و نوسان‌ها و جزر و مدهای زندگی اجتماعی بر ملک و ملت ریاست و نظارت عالیه پدرانه دارد و به تمام افراد ملت با چشم مهر و محبت و پدری نگاه می‌کند و آخرین ملجأ و پناهگاه آن‌ها است. قلوب افراد ملت تخت سلطنت پادشاه است. پادشاه مملکت باید بر قلوب ملت سلطنت کند تنها طریق این راه یافتن به قلوب مردم هم‌قدم و همراه بودن پادشاه با آمال و آرزوها و خواسته‌های اکثریت ملت و متابعت مقام سلطنت در افکار عمومی مردم است (صحیح است) که هیچ‌گاه اشتباه نمی‌کند و به‌غلط گام برنمی‌دارد. مطابق یکی از اصول قانون اساسی ایران سلطنت ودیعه ایست که از طرف ملت به شخص پادشاه تفویض شده و مطابق یک اصل دیگر قدرت پادشاه ناشی از ملت است، بنابراین پادشاه از ملت است و برای پادشاه هیچ‌چیز از ملت نزدیک‌تر نیست.
حال اگر در تشکیلات مملکت سازمانی باشد که بین پادشاه و مردم حائل بشود و موجبات دوری شاه را از ملت فراهم نماید وجود یک چنین سازمانی برخلاف مصلحت پادشاه است ازاین‌رو است که تعطیل مجلس سنا به نفع مقام سلطنت تشخیص داده می‌شود. مادام که اقتدارات کشورهای مشرق زمین در دست پادشاهان و فرمانروایان مطلق‌العنان و مقدرات ملل این خطه در ید اختیار حکومت‌های مطلقه بود کشورهای استعمارگر سعی نمودند پادشاهان این کشورها را آلت اجرای مقاصد غیر مشروع خود قرار بدهند و از این تمرکز قوا در دسته‌ای واحد به سود سیاست خود استفاده کنند، بعد از آنکه نسیم آزادی به مشام ملت‌ها رسید سیاست‌های استعماری کوشیدند حتی‌المقدور نگذارند عنان اختیار کاملاً از کف پادشاهان خارج‌شده به دست ملت‌ها درآید و روی این اصل و منظور سازمان‌های دموکراتیک این کشورها دارای طبایع و ساختمان‌های ضدونقیض گردیده و با جنبه‌های غیر ملی آلوده شدند.
اگر ما فکر کنیم که دربار مرتجع مظفرالدین شاه اعطاکننده مشروطیت و نویسندگان فرمان مشروطیت و اقتدارات سلطنت و یا محمدعلی میرزای مستبد و مرتجع می‌توانست با تفویض کلیه اختیارات و اقتدارات سلطنت و هیئت حاکمه آن زمان به خواسته‌های ملت توافق نماید تصوری بس باطل کرده و دور از حقیقت قدم برداشته‌ایم. این مطلب بر ما وقتی بیشتر مسلم و محرز می‌شود که به اوضاع ‌واحوال آن زمان توجه کنیم و بدانیم که نهضت مشروطه‌خواهی ایران آن‌قدر قدرت نیافته و بر اوضاع مسلط نگردیده بود که یکباره تمام آثار و علائم حکومت مطلقه را از ریشه و بن براندازد و نهال پاک و خالص مشروطیت را بجای آن بنشاند
مجلس ارتجاعی سنا از آن شاخه‌های کهنه و پوسیده افکار حکومت مطلقه است که بر نهال جوان مشروطیت ایران پیوند گردید ولی مقاومت بعضی پرچمداران نهضت آزادی ایران مانع گردید که این پیوند پیر بر نهان جوان مشروطیت بروید این بود که پیوند کهن سنا بر روی ساقه جوان مشروطیت ایران زنده نشد و بارور نگردید و بسوخت. سیاست استعماری انگلستان که ادامه تسلط بر منابع نفتی ایران یکی از هدف‌های برجسته و مهم آن بود نتوانست بنشیند و با خونسردی شاهد و ناظر ورود نمایندگان حقیقی مردم به عمارت بهارستان گردد راه یافتن این مردم به پارلمان ایران و زیاد شدن عده آن‌ها به‌مرور زمان ممکن بود بساط شیطانی کمپانی سابق را در هم نوردد. این بود که به مصداق علاج واقعه قبل از وقوع این سیاست مخرب مرموز به فکر چاره افتاد. پادشاه جوان و فرنگ‌دیده آزادمنش ایران نتوانست و حاضر نبود نقش یک دیکتاتور خونخواری را که لزوم خفه و در غنچه پایمال کردن نهضت ملت ایران ایجاب می‌نمود بازی کند. هژیر و رزم‌آرا دو برگ برنده و دو حربه برنده بودند که سیاست کهنه‌کار در آستین داشت.
نقشه واقعه ۱۵ بهمن کشیده شد اما ستاره اقبال ایران مثل همیشه بلند بود و خدای بزرگ حافظ نخواست پادشاه معصوم ایران فدای مطامع خارجیان شده و با تسلط یافتن یک قدرت مطیع آزادی‌های این کشور باستانی دستخوش آز و حرص بیگانگان گردد نیم‌قرن دیگر یا بیشتر سایه شوم کمپانی سابق بر این مملکت گسترده باشد…..
از اینکه مجلس سنایی باشد یا نباشد چه فرقی برای مقام سلطنت که بر قلوب و احساسات ملت ایران تکیه باید داشته باشند و دارند خواهد کرد و می‌کند. نکته دیگر آن است که همان‌طور که قبلاً به عرض رسید اصول راجع به مجلس سنا از آن قسمت‌های اساسی مشروطیت نیست (صحیح است) که جزا یا کلاً تعطیل‌بردار نباشد اگر مجلس سنا از آن قسمت‌های اساسی مشروطیت می‌بود که ۴۳ سال در بوته فراموشی و تعطیل قرار نمی‌گرفت و از همان بدو مشروطیت تشکیل می‌گردید. اگر مجلس سنا از آن قسمت‌های اساسی مشروطیت ایران بود که تعطیل‌بردار نبود خود قانون اساسی تفوه عدم انعقاد و تعطیل آن‌ها نمی‌نمود و در اصل چهل و هفتم نمی‌گفت: مادام که مجلس سنا منعقد نشده فقط بعد از تصویب مجلس شورای ملی به صحه همایونی موشح و به‌موقع اجرا گذارده خواهد شد. یا اینکه در مقدمه اصل ۴۶ نوشته نمی‌شد: پس در انعقاد مجلس سنا الخ. (مهندس حسیبی – انشاء الله هیچ‌وقت تشکیل نمی‌شود) مادام که مجلس سنا منعقد نشده و مجلس سنا ۴۳ سال منعقد نمی‌شود باید چنین نتیجه گرفت که خود قانون اساسی عدم انعقاد مجلس سنا را پیش‌بینی و تجویز نموده است بنابراین مجلس سنا را جزو آن قسمت از اساس مشروطیت که تعطیل‌بردار نیست تلقی کردن منطقی و صحیح نخواهد بود. اصولاً در یک کشوری که تمام تصمیمات در امور مملکت باید از طرف مردم یعنی به نمایندگی آن‌ها از طرف مجلس شورای ملی اتخاذ گردد وجود مجلس سنایی که نیمی از اعضای آن را پادشاه مملکت انتخاب کند مخالف با اصل حکومت مردم است بخصوص که تصمیمات این مجلس سنا بتواند ناقض تصمیمات مجلس شورای ملی یعنی مردم ایران بشود و آن‌ها را خنثی کند. از طرف دیگر یکی از اصول دموکراسی حکومت عده و اکثریت است.
آیا مطابق این اصل مسلم می‌توان آراء یک عده مرکب از (۱۳۶) نفر را که نماینده ملت باشند تابع آراء (۶۰) نفر که فقط نیمی از آن‌ها یعنی ۳۰ نفر اسما نماینده مردم باشند نمود؟ آیا در این صورت اقلیت بر اکثریت حکومت نخواهد نمود؟ در قانون اساسی ایران به‌غیر از مجلس سنا چیزهای دیگر پیش‌بینی‌شده که تابه‌حال هیچ‌وقت عملی نشده است؛ مثل انجمن‌های ایالتی و ولایتی. دیوان محاسبات یکی از تشکیلات مهمی است که قانون اساسی با یک کیفیت خاصی پیش‌بینی کرده ولی متأسفانه فقط در یک مدت خیلی کوتاهی بین سال‌های ۱۳۱۲ و ۱۳۱۸ به‌طور ناقص بدان عمل شده است. از این مقدمات و عرایض به این نتیجه می‌رسیم که مجلس سنا به کیفیتی که انتخاب آن در قانون اساسی پیش‌بینی‌شده نه از واجبات مشروطیت است و نه در حال حاضر به نفع مملکت می‌باشد (صحیح است). اگر مجلس سنایی برای مملکت لازم باشد مجلسی است که تمام نمایندگان آن منتخب مردم باشند که اگر لازم بود در موقع تجدیدنظر در قانون اساسی مورد مطالعه مجلس مؤسسان واقع گردد(احسنت).» (صورتجلسه مذاکرات مجلس شورای ملی – دوره ۱۷ ،جلسه ۳۹ ،۱۳۳۱).

اصلاح اداری
بازتاب سقوط حکومت دیکتاتوری رضاشاه ، انعکاسی از پیگیری‌های فساد درون دولت و اخذ تصمیمات نوین اداری به‌منظور اصلاحات درون حکومتی کشور بود. فرایند اصلاحات و اظهارات نمایندگان و اهل مطبوعات در این زمینه بخشی از مناظرات مردم‌سالاری عمومی است که می‌تواند در تاریخ ساختار اداری حائز اهمیت باشد. نطق نریمان در دوره ۱۶ -جلسه ۵۶ در ۲ شهریورماه ۱۳۲۹ به ریاست رضا حکمت و صدارت حاجیعلی رزم‌آرا گونه‌ای از این اظهارات است که با مخالفت شماری از محافظه‌کاران رویاروی است :
«بطوریکه آقایان نمایندگان محترم اطلاع دارند مدت‌ها است آرزوی ملت ایران این بوده است که روزی دستگاه‌ها و ادارات دولتی از وجود مردمان و عناصر غیر صالح تصفیه و پاک گردد. از دیر زمانی مردم این مملکت یکی از علل بدبختی‌ها و تیره‌روزی‌های خود را در فساد دستگاه‌های دولت و اداره کارهای عمومی تشخیص داده و آرزو کرده‌اند که روزی دستگاه‌های دولتی و اداره کارهای عمومی به دست‌های پاک و منزه و خدمتگزار سپرده شود (اسلامی – و دزد ناموس تصفیه بکند). مدت‌ها بود که این آرزو و آمال و انتظار مردم مورد بحث و گفتگوی مطبوعات قرارگرفته و این آرزوی دیرینه افکار عمومی در مجلس در روزنامه‌ها انعکاس یافته بود و صحبت تصفیه دستگاه‌های دولتی نقل مجالس و محافل بود و بطور خلاصه افکار عمومی مردم خود را تشنه این اصلاح نشان می‌داد تا این‌که مجلس شورای ملی و دولت به پیروی و تبعیت از نیات و خواسته‌های ملت ایران به فکر وضع قانونی جهت تصفیه ادارات و دستگاه‌های دولتی افتادند و بالاخره سال گذشته برحسب پیشنهاد دولت وقت و با استفاده از اختیارات حاصله از قانون بیستم اردیبهشت‌ماه همان سال در اول تیرماه قانونی در ۵ ماده به تصویب کمیسیون قوانین دادگستری دوره پانزدهم قانونگزاری رسید که به‌موجب آن دولت مکلف شد به‌وسیله هیئتی در سازمان وزارتخانه‌ها و ادارات و غیره تجدیدنظر نموده تکلیف کارمندان این دستگاه‌ها را به ترتیبی که در همان قانون پیش‌بینی‌شده است معین نماید. ماده ۵ این قانون مدت اختیارات هیئت تصفیه را یک سال تعیین کرده و مقرر داشته است که تصمیمات این هیئت باید پس از ابلاغ به دولت به‌موقع اجرا گذاشته شود. با اینکه با تصویب قانون اول تیرماه ۱۳۲۸ قدم نسبتاً بزرگی در راه انجام آمال و آرزوهای مردم این کشور برداشته‌شده بود به اینکه مردم از خلال اخبار اطلاع پیدا می‌کردند که ذات شاهانه تا چه اندازه نسبت به این موضوع توجه داشته و علاقه ابراز می‌فرمایند معذلک مردم در اثر تجربیات تلخ و یاسی که از نتیجه کارهای دستگاه‌های دولتی داشتند به‌هیچ‌وجه امیدوار نبودند که به‌حساب عملیات گذشته کارمندان دولت یک رسیدگی واقعی و مثبتی بشود و از این قانون نتیجه مطلوبِ به دست آید، ولی وقتی چندی قبل نتیجه تصمیمات هیئت تصفیه جسته‌وگریخته در روزنامه‌ها منعکس گردید مردم تشنه اصلاحات باکمال تعجب آمیخته با خرسندی متوجه شدند که هنوز در این دستگاه مردمانی پیدا می‌شوند که باکمال شجاعت و شهامت وظیفه خود را هرقدر سخت و دشوار و ناگوار باشد انجام بدهند و در راه انجام‌وظیفه از خود ابراز فداکاری و ازخودگذشتگی بنمایند. آقایان نمایندگان عمل یک عده اشخاص محترمی که حاضرشده‌اند دشمنی صدها مردمان متنفذ را برای خود بخرند (کشاورز صدر – دوستی متنفذین) کسانی که در این محیط پر از محافظه‌کاری، پر از ملاحظه‌کاری، در این محیطی که صراحت بیان و لهجه مقهور انواع منافع و مصالح شخصی و فردی واقع‌شده است حاضرشده‌اند خود را در راه انجام‌وظیفه در معرض دشمنی جمع کثیری مردمان شاغل مقامات مهم و افراد مؤثر قرار بدهند عمل این افراد فداکار و باشهامت قابل‌تقدیر و ستایش ملت ایران است» (صورتجلسه مذاکرات مجلس شورای ملی -دوره ۱۶ ،جلسه ۵۶ ،۱۳۲۹).

فرجام سخن
دیدگاه و بینش نریمان در طول خدمات اداری ، نمایندگی مردم در مجلس شورای ملی، و دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مبتنی بر روش و طریقه‌ی آزادی بیان، اندیشه مردمی ، مقابله با اجنبی و سودجویان داخلی بود؛ وی قانون را رجحان نهاده و مباحثه را ضروری می‌شمرد. شکل حکومت را بر حسب ساختارهای حزبی و مبتنی بر رویه پارلمانتاریستی قلمداد کرده و تبلور آراء را در انتخابات و مجلس شورا مفید و الزام آور می‌دانست. حضور پادشاه را در سیاست روزبه منزله نشانه‌ای از وحدت مبتنی بر سلطنت بازتاب می‌داد ، هر چند نقش وی را در روابط پنهانی با بیگانگان نکوهش می‌کرد .
نریمان و فکر روشنفکران عمل‌گرا از این سنخ بازتابی از اخلاق‌گرایی در سیاست روز تلقی می‌شوند ؛ مسائلی که با دامنۀ خشونت مقابله داشت، و قصد نهایی آن بود که با صنایع نفت و ملی شدن حوزه نفت ، تغییر و دگرگونی عمیق اقتصادی در کشور ظاهرشده تا ابعاد نوینی از سعادت مردمی در میهن ظاهر گردد. در مجموع زندگی نریمان در چند وجه ازنظر توجه به مسائل روز خلاصه می‌شود: نشر دموکراسی و مردم‌سالاری، فرایند پاک دستی در اقتصاد ،اهمیت به ساختارهای صحیح در قوای مجریه و روابط مطلوب با قوه مقننه، اصلاحات گسترده اداری در بطن حوزه‌های دولتی،و بالاخره ارجمندی نگاه اخلاقی در مباحث سیاسی و اجتماعی.

منابع
افشار، ایرج . « محمود نریمان» در نادره کاران (سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی ۱۳۸۱ – ۱۳۰۴ ه ش). به کوشش محمود نیکویه.تهران: انتشارات علمی ،۱۳۸۴٫ص۱۲۳- ۱۲۵٫
سفری ، محمدعلی، قلم و سیاست از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ .تهران: نشر نامک، ۱۳۷۱.
شعبانی، احمد .»نفت و نریمان « .چشم انداز ایران.اسفند۱۴۰۱-فروردین۱۴۰۲٫شماره۱۳۸٫ص۱۰۲-۱۰۶٫
شیفته،نصرالله.زندگینامه و مبارزات سیاسی دکتر حسین فاطمی :مدیر روزنامه باختر امروز.تهران:کومش،۱۳۸۵٫
صورتجلسات مذاکرات مجلس شورای ملی – دوره‌های ۱۶ و ۱۷ ، ۱۳۲۸ – ۱۳۳۲.
مهدوی، عبدالرضا هوشنگ. سرنوشت یاران دکتر مصدق. تهران: انتشارات علمى، ١٣٨۴ .




با رفتن این و آن انقلاب نمی‌شود!

با رفتن این و آن انقلاب نمی‌شود!

محمدی گرگانی

‌ باتوجه به این‌که جنابعالی در متن تحولات تاریخ سیاسی نیم قرن اخیر ایران حضور داشته‌اید و به نوعی شاهدعینی محسوب می‌شوید، به نظرتان جریان مرسوم به چپ اسلامی از چه زمانی در فضای سیاسی ایران ظهور و بروز یافت و در آن زمان چه برداشت و تلقی از آن می‌شد؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، با تشکر از شما و سپاس از این که تجربیات تاریخی را در اختیار همه بویژه نسل جوان قرار می‌دهید. ضروری است در ابتدا چند نکته بسیار مهم را عر ض کنم؛ به نظر این جانب دو برداشت در آن زمان مطرح بود:
۱_ هدف ایجاد رفاه برای مردم است.
۲_ هدف تحول خود مردم است، لذا رفاه هدف نیست، بلکه رفاه وسیله و شرط تحول مردم است.
با نگاه دوم، فقر و ترس مانع رشد و تحول انسان است، اما برداشتن فقر خود وسیله است نه هدف، هدف تغییر و تحول خود انسان است.این مسأله آنقدر مهم است که در سراسر انتخاب انسان‌ها تاثیر می‌گذارد. این آیه قرآن بسیار مطرح بود:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ
همانا ما پیمبران خود را با ادلّه و معجزات فرستادیم و با ایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم به راستی و عدالت گرایند، و آهن (و دیگر فلزات) را که در آن هم سختی (جنگ و کارزار) و هم منافع بسیار بر مردم است (نیز برای حفظ عدالت) آفریدیم، و تا معلوم شود که خدا و رسلش را با ایمان قلبی که یاری خواهد کرد؟ (هر چند) که خدا بسیار قوی و مقتدر (و از یاری خلق بی‌نیاز) است. (سوره حدید آیه ۲۵)
در این نگاه هدف این نبود که عده‌ای بیایند، موانع را بردارند و مردم بدون آن که خود نقشی داشته باشند، از رفاه و امکانات برخوردار شوند. لذا بسیار مهم بود که بازیگر صحنه، نه عده‌ای قهرمان و اسطوره هستند که با فقر و ترس و تبعیض بر خورد می‌کنند و رستم‌وار موانع را برمی‌دارند. بلکه همه حرف این بود که تا وقتی که خود مردم میداندار میدان نباشند، تغییر و تحول پایدار به وجود نمی‌آید.
‌ به‌نظر شما در آن زمان، اصلی‌ترین مسأله از نظر مبارزان سیاسی چه بود؟
این یک نکته کلیدی برای فهم آن دوران تاریخی است. سؤال اصلی و اساسی این بود: مسأله اصلی ایران چیست؟
پاسخ دو گروه شاخص مبارز یعنی، چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق این بود: مسأله اصلی سرمایه‌داری وابسته است. پاسخ بخشی از روحانیان مبارز در سال های ۱۳۵۶ به بعد این بود: شاه مسأله اصلی است. این خود یک بحث بسیار اساسی و مهم است، چرا که این دو شعار با هم تفاوت بنیادین دارد. هدف مبارزه از نظر دو سازمان مذکور، سقوط شاه نبود، شاه یک فرد از یک سیستم سرمایه‌داری تلقی می‌شد؛ فرض این بود که افراد مبارز حداکثر شش ماه زنده خواهند بود، این مردم هستند که باید خود، علیه مناسبات سرمایه‌داری قیام کنند. بحث بسیار مفصل بود که آن چه مردم را از خود بیگانه و پوچ می‌کند، سرمایه‌داری است، که بنیان اخلاق و در نتیجه هر دینی را می‌پوساند و پوک می‌نماید. تا سرمایه‌داری هست، رهایی و سعادت و خوشبختی مردم غیر ممکن است. این نکته بسیار مهمی است که اکثراً موجب سوءتفاهم می‌شود و خود نیازمند بحث جدی و مفصل است. من قبلا در کتاب« خاطرات زندا ن شاه» و در مصاحبه ها با مطبو عات مفصل این بحث را شرح داده‌ام. البته کل جنبش مسلحانه ایران، در سال ۱۳۵۰ کاملاً شکست خورد. رهبران و اعضا هر دو جریان مذکور یا در درگیری از بین رفتند و یا اعدام شدند و بقیه نیز به زندان افتادند.
‌ چه برداشتی از سیاست و مبارزه بود؟
در پاسخ به پرسش شما، چند نکته کلیدی را عرض می‌کنم؛ اول علم مادر: تحلیل شرایط تاریخی و بررسی ریشه ها و عوامل تغییر و تحول، بسیار پیچیده است، ما در آن زمان به آن، « علم مادر» می‌گفتیم؛ لذا طبیعی است که استادان و صاحب نظران در رشته‌های مختلف باید در این مورد نظر بدهند. این‌جانب به عنوان کسی که در آن زمان یعنی به طور مشخص در سال ۱۳۴۷در سن ۲۵ سالگی وارد فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی شدم، در این مصاحبه از اندیشه‌ها و تحلیل‌های موجود در آن زمان سخن می‌گویم، نه به عنوان یک متخصص در همه این رشته‌ها.
دوم: نکته بسیار مهم دیگر این است که انسان‌ها اسیر درک و فهم زمانه خود هستند؛ فهم و درک زمانه امروز با آن زمان کاملاً متفاوت‌است، لذا نمی‌توان با ارزش‌ها و فهم‌های امروز در مورد آن روزها نظر داد. هر نسلی درفضای فهم و دانایی عصر خود می‌اندیشد؛ لاجرم نمی‌توان با دانایی و فهم و درک امروز به ارزیابی تاریخ گذشته پرداخت.
‌نکته‌ای که فرمودید کاملاً درست‌است. اتفاقاً هدف ما هم در فصلنامه خاطرات سیاسی همین است که نسل جدید نسل امروز در تحلیل رویدادهای گذشته با ملاحظاتی که فرمودید آشنا شوند و در نظر بگیرند. قضاوت‌های امروزی برای رویدادهای دیروزی تابع معیارهایی هست که اگر آنها را رعایت نکنیم از واقعیت‌ها دور می‌شویم. در واقع نوعی کار ما کمک به یافتن بستر مشترک برای دیالوگ و گفتگو بین نسل گذشته با نسل امروز است برای اینکه در ادامه راه، این کشور دچار هزینه‌های اضافی نشود. کاملاً مقدمه شما به جا و درست بود. بحث ما الان همین است که بالاخره ما باتوجه به آن شرایطی که شما وارد فضای سیاسی شدید و چهره‌هایی مانند مرحوم طالقانی، مهندس بازرگان و نیروهای فعال آن دوره وارد یک کار مبارزاتی سازماندهی شده آن زمان می‌شدند، این بالاخره یک برداشت و یک تئوری است، به‌اصطلاح پشتوانه عمل در آن هست که الان خوبی آن این است که اسم آن را می‌گذارند برداشت چپ از اسلام یا برداشت عدالت‌طلبانه از متون اسلامی. من می‌خواستم همین را شما به نسل امروز بفرمایید که به‌هرحال آن برداشت که شد آن هم اقتضای زمان بود یا نه در روح باورهای دینی هست؟ اساساً اینکه بالاخره تفکر چپ در بین مسلمانان ریشه دارد، آیا واقعاً تابع همان شرایط بود یا در خود متون دینی ما هم می‌شود گفت که چنین اندیشه‌ای مستتر است؛ یعنی نگاه آن زمان که شما با آن داشتید و الان دارید نگاه می‌کنید، آیا برداشت از متون دینی‌مان تفاوت کرده؟ به‌هر حال درباره هر مقطعی که خودتان فکر می‌کنید بیشتر حضور داشتید و می‌توانید به‌عنوان یک شاهد تحولات روایتی ارائه نمایید، بحث تحلیلی بفرمایید.
دو نکته را از هم جدا می‌کنم نخست این‌که اگر موافق باشید، چون کلمه «چپ»، بار معنایی خاصّی دارد و نیاز به شرح وتفسیر مستقل دارد از عنوان «سیاسی» استفاده کنیم، سیاسی را در دو معنی به کار بگیریم؛ اول: به معنای توجه و حساسیّت به درد و رنج و محرومیت مردم؛ دوم: سیاسی به معنی یک برنامه مشخص در زمان مشخص برای یک جامعه. در مورد مسأله اول، گفته شده که ادیان ابراهیمی، سیاسی هستند، یعنی به عدالت و کرامت انسان، درد و رنج مردم و….. حسّاس‌اند، ادیان هندی این گونه نیستند، در این ادیان فرد می‌تواند دغدغه عدالت نداشته باشد، و به مقام‌های بالای عرفانی نیز برسد. اما همه ادیان ابراهیمی از ابراهیم تا پیامبر اسلام، دغدغه عدالت و کرامت انسان را دارند، لذا همه این پیامبران در زمانه خود با بردگی و نابرابری حقوق انسان‌ها برخورد نموده‌اند. ایزوتسو دانشمند ژاپنی کتابی دارد بنام خدا و انسان در قرآن؛ در این کتاب سؤالی طرح می‌کند.
چرا اعراب و مسیحیان و یهودیان و….. با پیامبر اسلام مخالفت کردند در حالی که الله را همه قبول داشتند؟ او می‌گوید، چون پیامبر اسلام خد ا را از آسمان به زمین آورد، با بردگی، ستم و تبعیض و….. مخالفت کرد. آیا شگفت‌آور نیست که قرآن مدعی است یک دسته همیشه با انبیاء مخالف بودند؟ به‌ظاهر باید از مشرکین و کافرین نام ببرد، اما قران غیر از این می‌گوید: ما ارسلنا فی قریه من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون.سوره (سبا آیه ۳۴). ما هیچ رسول بیم دهنده‌ای در دیاری نفرستادیم جز آن که ثروتمندان عیاش آن دیار(به رسولان) گفتند، ما به آنچه شما را به رسالت آن فرستانده‌اند کافریم.( ترجمه الهی قمشه‌ای). منظور از مترفین کسانی هستند که از همه امکانات موجود جامعه بهرمندند و مسأله شان درد و محرومیت و بدبختی مردم نیست. لذا اساساً می‌توان گفت که خاصیت ادیان ابراهیمی احساس مسؤولیت نسبت درد و رنج مردم است. دوم؛ اسلام سیاسی به معنای یک برداشت مشخص از راه حل سیاسی برای مردم.
در این مورد چند نکته هست:
۱ـ کسب قدرت سیاسی راه رهایی مردم: در قرن بیستم این نظریه سراسر جهان را فرا گرفت؛ لنین رهبر انقلاب ۱۹۱۷شوروی سابق این حرف را مطرح کرد، براساس این نظریه که خلاف اندیشه‌های مارکس بود، عده‌ای روشنفکر قدرت سیاسی را می‌گیرند و جامعه را متحول می‌کنند. در سرتاسر دنیا، مسیحی و بودایی و زرتشتی و مسلمان و غیره این نظریه پیش رفت، با پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شوروی سابق و سال‌ها بعد انقلاب چین و هند و بعد کوبا و الجزایر و…. این نظریه قدرت بیشتری پیدا کرد. در ایران نیز این تصورپذیرفته شد که با کسب قدرت سیاسی می‌توان قدرت فرهنگی و اقتصادی را نیز به دست آورد. از طرفی این جنبش‌های تحت‌تاثیر اندیشه‌های مارکس بودند، قبل از انقلاب در زندان با بیژن جزنی که فرد تئوری پرداز چریک‌های فدایی خلق بود، هم اتاق بودم، گاه با هم گفتگو داشتیم، خاطرم هست یک بار جمله‌ای گفتند که دقیقاً گویای آن زمان است، ایشان می‌گفتند:«پرچم تمام جنبش‌های آزادی‌بخش جهان قرمز است(یعنی مارکسیستی است)، آنها هم که پرچمشان سبز است( یعنی اسلامی هستند)، ستاره آنها سرخ است(یعنی اندیشه‌های آنها مارکسیستی است).
۲ـ به نظر این جانب، اسلام سیاسی به عنوان یک نظریه که کسب قدرت سیاسی را، راه رهایی مردم می‌دانستند شکست خورد همه اشکال اسلامی، مسیحی، ملی و…….. شکست خورد. روحانیون ایران نیز قدرت سیاسی را گرفتند اما به قدرت فرهنگی آنان لطمه اساسی وارد شد.
‌ برداشت شما از اسلام سیاسی چه بود؟
دو نکته بسیار مهم دیگر در این مورد هست:
اول: تفکیک میان ارزش و روش، اصول و امور این نظر، یعنی تفکیک میان ارزش‌ها و روش‌ها، بزرگترین راهنمای من در همه دوران زندگی‌ام بوده است و خود را به طور جدی در این مورد مدیون اقبال لاهوری می‌دانم، اگرچه کتاب مرحوم آیت الله نایینی ترجمه مرحوم آیه الله طالقانی در مورد مشروطه یک بنیان نظری قوی را ایجاد نمود و بعدها کتاب‌های مرحوم باقر صدر و مرحوم طالقانی و مرحوم مهندس مهدی بازرگان و مرحوم مطهری و مرحوم دکترعلی شریعتی به شرح و تفسیر آن پرداختند( در این مورد اندکی توضیح می‌دهم). ارزش‌ها یا اصول، باورهای فرا تاریخی هستند مانند باور به خدا، قیامت، عدالت، کرامت انسان، منع تبعیض و…
این ارزش‌ها معمولاً درسایرکشورها در قانون اساسی نوشته می‌شود. اما روش‌ها یا أمور، تابع زمان و مکان هستند، لذا نسبی و شورایی و غیرمقدس هستند. بر این اساس دین، ارزش‌ها و اصول را تعیین می‌کند و علم و خرد جمعی روز بشر، راه های رسیدن به آن ارزش‌ها را. مثلاً عدالت ارزش است، اما تعیین راه‌های رسیدن به عدالت کار علم و تخصص‌های گوناگون و تجربه هر دوره تاریخی بشر است. به همین دلیل از دین انتظار نداشتم، راه‌حل‌های اقتصادی و یا نظریه دولت ارائه دهد اگر هم داده می‌شد، آن را کاملاً نسبی و تاریخی می‌دانستم. لذا معتقد نبودم فیزیک و شیمی و اقتصاد اسلامی داریم اسلام ارزش‌های عام و کلی را مطرح نموده است، تعیین روش‌ها را به نمایندگان مردم یا شورا واگذار نموده است لذا این مسائل را به تعبیر هابر ماس می‌توان« حقیقت توافقی» نامید، نه حقیقت مطلق و مقدس. به نظر این جانب این نکته بسیار مهمی است لذا مدیریت جامعه بر اساس خرد و دانایی جمعی هر روزگار تعیین می‌شود و برداشت‌های افراد در این مورد مقدس و آسمانی نیست.
دوم : یاد گرفتم که حکومت دینی لزوماً حکومت دینداران نیست، بلکه اجرای ارزش‌های دین است در این صورت ممکن است کشوری به اسم مسلمان نباشد ولی در عمل مسلمانی کند و ممکن است کشور به اسم مسلمان باشد، ولی در عمل مسلمانی نکند. و این بزرگترین درسی است که از کتاب مرحوم اقبال و نایینی گرفتم، به قول مرحوم نایینی حکومت دینداران بدترین نوع حکومت است چون به نام دین عمل می‌کنند و مردم رفتار آنان را به حساب دینشان می‌گذارند. نکته‌ای که به صورت بسیار ساده توسط سیدجمال‌الدین اسدآبادی بیان شد: به کشورهای مسلمان رفتم مسلمان دیدم اما مسلمانی ندیدم. به کشورهای اروپایی رفتم مسلمان ندیدم ولی مسلمانی دیدم. مرحوم مطهری نیز در بیان ساده کل مبانی نظری آن‌را گفتند: مقدس مابی اقتضا می‌کند که بگوییم هر چه اسلامی است عادلانه است، اما من می‌گویم هر چه عادلانه هست اسلامی است. این دو اصل مهم در حوزه عمل اجتماعی در سراسر باورها و انتخاب‌های زندگی من سایه انداخته است، اگر چه نتوانسته باشم لزوماً به آن عمل کنم.
‌برداشت سیاسی شما در آن زمان از مسائل ایران چه بود؟
مختصراً به چند ویژگی آن دوران می پردازم. با تکرار این مسأله که این بحث‌ها حوزه تخصصی ده‌ها رشته علمی و دانشگاهی است و من در این‌جا از ان چه ما در آن زمان می‌اندیشیدیم سخن می‌گویم نه بعنوان یک صاحب نظر دراین حوزه‌ها.
۱ـ با آمدن مدرنیسم به ایران، تکان و طوفان شدیدی به باورهای سنّتی جامعه وارد شد، مدارس و دانشگاه‌ها و ادارات و رادیو تلویزیون، از دنیای مدرن می‌گفتند و روحانیون و جامعه سنّتی از باورهای سنّتی خود. انقلاب مشروطه انقلاب مدرنیسم علیه سنّت بود و انقلاب اسلامی، انقلاب سنّت علیه مدرنیسم به دست سنّت‌گرایان. بله، نه می‌توان رضا شاه را نماینده تمام مدرنیسم دانست، نه همه روحانیون لزوماً نماینده کامل سنّت بودند.
۲ـ مدرنیسم به دو صورت وارد شد:
الف: سرمایه داری صنعتی و رسانه ها و تعلیمات قدرتمند آن
ب: سوسیالیسم به عنوان ناقد قدرتمند و اساسی سرمایه‌داری
تقریباً در تمامی کشورهای اسلامی این دو جریان حضور یافتند.
در ایران مرحوم مهندس مهدی بازرگان نماینده جریانی اسلامی بود که به آزادی اصالت می‌داد و نهضت آزادی ایران را بنا نهادند و جریان سوسیالیست‌های مسلمان مانند مرحوم نخشب که عدالت را مبنا و اساس کار خود می‌گرفتند. در همه کشورهای اسلامی این دو طرز فکر وارد شد و جریان های فکری و سیاسی را به‌وجود آورد. احزاب چپ عدالت‌طلب در مصر، لیبی، الجزایر، عراق، سوریه و……به‌وجود آمد. از نظر ما هردو گروه فکری مسلمان هستند و در حوزه اصول و ارزش‌ها باورهای مشترک دارند، برداشت آنان از راه های مدیریت جامعه متفاوت بود.
‌علت اصلی شکست این جنبش‌ها را چه می‌دانید؟
در یک کلام جدایی از دردها و مسائل مردم. همه حکومت‌هایی که می‌خواستند مدرنیسم را عجولانه، بی‌عنایت به شرایط تاریخی و تحول ملّت‌ها اجرا کنند شکست خوردند و همه مخالفین مدرنیسم که تصور می‌کردند می‌توانند با کسب قدرت سیاسی برنامه های خود را اجرا کنند شکست خوردند. هم تمدن بزرگ شاهان و هم مدینه فاضله مسلمانان شکست خورد. البته کامل تر این است که بگوییم، همه تمدن سازی‌های بشر(به قول فیلسوف معروف، رورتی)، از لیبرالیسم تا سوسیالیسم شکست خوردند. تنها آنهایی ماندند که توانستند متناسب با زمان حرکت کنند و خود را تغییر بدهند. مرحوم آقای علی رضاقلی کتابی دارند تحت عنوان سراب‌گرایی صنعتی در نظام قبایلی ایران. ایشان صنعت را به مثابهٔ یک نظام حیات جمعی می‌نگرد، نه این که اگر کشوری هواپیما و کامپیوتر و ….. وارد نمود صنعتی می‌شود. چرا همه مدرنیست‌ها و همه سنّت گرایان در خاورمیانه و شمال آفریقا شکست خوردند؟
به نظر می‌آید زمینه‌های تاریخی و زندگی جامعه را کم بها دادند. به عنوان مثال در زمان مشروطه اکثریت مردم بی‌سواد بودند و اکثریت در روستا زندگی می کردند، زیست روستایی درک و فهم روستایی ایجاد می‌کند، مگر آن که خود افراد با دانایی و تحول خودشان به درک دیگری برسند، در این صورت سخن از آزادی احزاب و مطبوعات و آزادی بیان چقدر با واقعیت جامعه ایران هم خوانی داشت؟ این نکته بسیار مهم و شگفت‌انگیز است که شوراها در ایران، از عوامل مهم فساد سیستم اداری ایران شدند. چرا؟ چون کسی که مثلا قوم و خویش برایش مهم است، و همه عمر با آن زیسته و بدان باور درونی و یقینی دارد، هنوز به لحاظ روحی و شخصیتی و آگاهی وارد جامعه مدنی نشده که شعارش این است«شهر من، خانه من». امروز کسانی که به بشریت می‌اندیشند می‌گویند: همه کره زمین سرای من است. حتی وقتی یک روستایی وارد شهر می‌شود می‌گویند سه نسل طول می‌کشد تا« شهروند» شود. لذا خیلی‌ها شهری شدند ولی شهروند نشدند، شهروندی مرحله‌ای از تحول زیستی و ذهنی و شخصیتی افراد هست که افراد به این درک و فهم رسیده اند که :«شهر من، خانه من»
‌در آن زمان چه تلقی از شاه و نظام پا دشاهی در ایران بود؟
چند شاخص مهم آن دوره را عرض می‌کنم:
اول: در اروپا پس از دوران قرون وسطی در میان دانشمندان و خردمندان روز پذیرفته شد که شاه نماینده خدا و سایه خدا در زمین نیست؛ پس «چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه!» یک باور تاریخی مربوط به گذشته بوده‌است. اگرچه هنوز در میان بعضی از توده های مردم این باور وجود داشت از انقلاب مشروطه در ایران نیز پذیرفته شد که شاه نماینده خدا نیست و در قانون اساسی مشروطه آمد.
دوم: در یک قرن گذشته تقریباً همه پادشاهان خاورمیانه و شمال اروپا سقوط کردند. ایران، افغانستان، عراق، سوریه، مصر، لیبی، تونس و….
سوم: پس از کودتای ۲۸ مرداد علیه مرحوم دکتر محمد مصدق و مخصوصاً پس از تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) تقریباً کلّ جریان روشنفکری ایران را با دو ویژگی می‌توان شناخت:
۱: مخالف با اصل پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی
۲: مخالف با سیاست‌های آمریکا در منطقه خاورمیانه و ایران
چهارم: تقریباً همه این پادشاهان به دست مدرنیست‌ها سقوط کردند؛ اگرچه آنان نماینده کامل مدرنیسم نبودند:
مدرنیست‌های خاورمیانه و شمال آفریقا، پادشاهی در ایران، بوتو در پاکستان، افغانستان، ناصر در مصر، قذافی در لیبی، صدام در عراق و….
پنجم: در نیمه دوم قرن بیستم، تقریباً همه این مدرنیست‌ها بدست سنت گرایان سقوط کردند. مانند، عراق، افغانستان، لیبی، مصر، تونس و….
این درس بزرگی است که اروپایی‌ها از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه گرفتند، به قول خود آنها، بیش از۲۳۰ سال است که ما اروپایی‌ها نه انقلاب کردیم و نه کودتا، اما تحول پیدا کردیم، همه پادشاهان اروپا غیر از فرانسه باقی ماندند اما در طی زمان و همراه با رشد و توسعه و تحول در همه وجوه زندگی مردم در نظام حکومتی نیز پیدا شد. در شوروی سابق با انقلاب ۱۹۱۷سوسیالیستی پانزده کشور یک کشور شدند؛ اما ۷۰ سال بعد تجزیه شدند اروپایی‌ها اما به‌طور تدریجی با هم متحد شدند و اکنون ۲۸ کشور اروپا، اتحادیه اروپا را درست کرده‌اند.
در ایران ۲۰۰ سال است که هر بار گفته‌اند، «تا شاه کفن نشود این وطن، وطن نشود»، شاه‌ها ترور شدند، از ایران رفتند و باز وطن، وطن نشد. خاندان فیجی در ژاپن هم زمان امیرکبیر در ایران بودند. ژاپن هنوز امپراتور دارد و در ایران ناصرالدین شاه ترور شد، محمدعلی شاه از سلطنت خلع و مجبور به ترک سلطنت شد و احمدشاه نیز از سلطنت خلع شد، رضا شاه نیز مجبور به تبعید شد، محمدرضا شاه از ایران رفت و بعد سقوط کرد، این همه شاه‌ها سرنگون شدند، اما باز ما به قول آقای دکتر همایون کاتوزیان هنوزبه دور خود می‌چرخیم. بازجویی میرزارضای کرمانی ترور کننده ناصرالدین شاه خیلی خواندنی است. بازجو از میرزا می‌پرسد: چرا اعلیحضرت را ترور کردی؟ میرزا رضای کرمانی از نظر خود از جنایات و خلاف کاری های ناصرالدین شاه می گوید. سؤال بازجو فوق‌العاده مهم است می پرسد: فکرکردی اعلیحضرت را ترور می‌کنی، بیسمارک یا امام صادق به جایش می‌آید؟( دقیقاً بخاطر ندارم نام چه کسانی را می‌برد، ولی اصل سؤال مهم است). این درس بزرگی است، تغییر از بالا پایدار نیست.
‌درست است. آقای دکتر به نکات خیلی مهمی اشاره داشتید. من فقط می‌خواهم از اینجا به این برسیم که به‌هرحال اسلام سیاسی در تاریخ معاصر ایران، در تاریخ مبارزات ایران، یک واقعیت است. باتوجه به این نکاتی که شما گفتید، آن زمان عده‌ای معتقد بودند که همه این راه‌حل‌ها را می‌شود از داخل اسلام به بیرون آورد و بر این مبنا آمدند با سیستم حاکم مبارزه کردند و در صدد تغییر آن برآمدند، باتوجه به این ملاحظاتی که شما گفتید و این تنگناهای فکری به هر صورت آیا فکر می‌کنید که چنین چیزی اتفاق افتاد؟ هرچند در لابه‌لای صحبت‌هایتان اشاره کردید که هنوز هم بعضی از آن سؤال‌های بنیادین وجود دارد. پس آیا شکل‌گیری اسلام سیاسی در آن زمان یک ضرورت بود یا خوب بود مثل باورهایی که در حوزه بود، مثل آیت‌الله العظمی بروجردی و دیگران که می‌گفتند اساساً دین اگر به این وادی‌ها نرود بهتر است. الآن که ما داریم با هم صحبت می‌کنیم، فکر می‌کنید واقعاً ظهور اسلام سیاسی در آن مقطع از تاریخ ایران بالاخره چیز ناگزیری بود یا نه واکنشی به دیگر جریانات سیاسی بود؟ در واقع می‌خواهم نظر شما را دررابطه با این تولّد اسلام سیاسی بدانم.
این یک تشخیص و یک تحلیل از شرایط است، که در یک زمان مشخص و مکان مشخص کدام روش برای تغییر و اصلاح بهتر است. در ادبیات شیعه به خوبی می‌توان نمونه آن را ذکر نمود؛ رهبران شیعه هرکدام متناسب با زمان خود یک خط مشی را انتخاب کردند، از قلم تا قیام، از سازش تا ستیز، از سکوت تا فریاد، از ولیعهدی امام رضا تا زندانی شدن امام موسی و از صلح امام حسن تا دانشگاه باز کردن امام صادق.
‌و بسیار پیچیده است؟
بله در ابتدا عرض کردم علم مادر است. علی به عنوان شاخص و الگوی شیعه و مسلمان جمله عجیبی دارد، از طرفی می فرماید (سَلونی قَبلَ اًن تَفقِدونی) قبل از آن که مرا از دست بدهید، هر سؤالی دارید از من بپرسید و از طرف دیگر و در شرایط دیگر وقتی در برابر طلحه و زبیر قرار می‌گیرد می‌فرماید: قد قَلَّبْتُ هَذَا الْأَمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتَّی مَنَعَنِی النَّوْمَ(خطبه ۵۳ نهج البلاغه. ترجمه فیض الاسلام ص ۱۴۲). آن قدر به این مسأله فکر کردم که از خواب شب افتادم. شاید بتوان به عنوان یک نتیجه بسیار مهم به این نکته اشاره کرد که یکی از بزرگترین مشکلات ما این است: ساده کردن مسائل پیچیده. شما امروز کمتر در دنیا می‌بینید که استادان و متخصصان رشته‌های مختلف علوم انسانی موضع سیاسی بگیرند، چرا؟ به نظر می‌آید که از زمان ارسطو این مسأله مطرح بود که حکمت نظری، غیر از حکمت عملی‌است، میدان عمل اجتماعی با ده‌ها و صدها پیچیدگی مواجه است که اگر فرد از اطلاعات لازم برخوردار نباشد دچار خطاهای بزرگ درتحلیل مسائل می‌شود.
‌بعد از شروع جنبش مسلحانه که زندان پر از نیروهای فعال، از طیف‌های مختلف و آگاه نسبت به سرنوشت جامعه بودند و از افرادی قدیمی مثل توده‌ای‌ها و مؤتلفه‌ای‌ها حضور داشتند و این بحث‌ها به‌خوبی و با احترام پیش می‌رفتند و به نحوی فرصت تاریخی و بستر مناسبی بود؛ ولی در مقطع ۱۳۵۴ و داستان تغییر ایدئولوژی که رخ می‌دهد یک ضربه وارد شده و بدبینی افراطی بین مبارزان پیش می‌آید و بستر گفتگوی احترام‌آمیز به خصومت و انگ زدن مبدل می‌شود. شما که در متن مسأله بودید، آیا فکر می‌کنید اگر پنجاه و چهار پیش نمی‌آمد و بحث تغییر ایدئولوژی پیش نمی‌آمد؛ می‌توانست کشور ما را به یک بستر مناسب تجمع نیروهای مختلف مبارز برسد و ما شاهد این برخوردهای حذفی که تا الان ادامه دارد، نباشیم؟
اجازه بدهید خیلی مختصر از آن واقعه بگویم؛ بخشی از رهبران سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۳ مارکسیست شدند و مقاله‌ای تحت عنوان «پرچم» نوشتند. مجید شریف واقفی که خود از رهبران تشکیلات بود مسلمان بود و با آنها مخالفت می‌کرد، در سال ۱۳۵۴ به دستور رهبری مارکسیست شده سازمان مجاهدین خلق(تقی شهرام) دو نفر ماموریت می‌یابند که شریف واقفی را ترور کنند. شریف واقفی بی‌خبر از این موضوع بر سر قرار در تهران حاضر می‌شود و همرزمان و دوستان ایشان درست از روبرو با فاصله‌ای بسیار نزدیک به او شلیک می‌کنند. جسد ایشان را در صندوق عقب ماشین گذاشتند و در بیابان‌های اطراف تهران بردند بعد روی صورت و شکم ایشان بمب گذاشتند و منفجر کردند تا شناسایی نشود. البته بعداً با اعترافات وحید افراخته یکی از اعضای سازمان مذکور جسد سوخته شریف واقفی پیدا شد. در سال ۱۳۵۴شرح کامل آن در تلویزیون داده شد. من در آن زمان یعنی درسال ۱۳۵۴در زندان قصر بودم. اکثر رهبران به‌جامانده چریک‌های فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق، رهبران حزب توده و مؤتلفه اسلامی در زندان بودند. می‌توانید حدس بزنید چه فضایی به وجود آورد؛ گویی زلزله‌ای آمد و کل ساختمانی را ویران‌کرد. تاریخ هر کشوری نقاط حسّاسی دارد که به نحوی شگفت‌آور در آینده آن کشور تأثیر می‌گذارد. تا قبل ازآن، میان گروه‌های مذهبی و غیرمذهبی مانند چریک‌های فدایی خلق رابطه و گفتگو جریان داشت؛ اما این حادثه فضایی از شکّ و تردید و بدبینی و در افرادی خشم و نفرت آفرید. رابطه میان دو گروه سنّت‌گرایان و مدرنیست‌ها تا قبل از ترور مجید شریف واقفی داشت با افت و خیز و گفتگو پیش می‌رفت. بخشی از روحانیون که با دانشگاه و جوانان ارتباط داشتند ازگفتگو و رابطه متقابل دفاع می‌کردند، حتی برخلاف توضیح‌المسائل مراجع تقلید آن زمان، نجاست مارکسیست‌ها را نیز نفی می‌کردند. به خاطر دارم شهید مطهری قبل از سال ۱۳۵۴ به بند ۳ زندان قصر آمدند و با مرحوم آیت‌الله محی‌الدین انواری از روحانیون عضو مؤتلفه اسلامی ملاقات‌کردند. مرحوم انواری بعداً به من گفتند که مطهری به ایشان گفته‌اند که:« این بچه ها(یعنی بچه‌های سازمان مجاهدین خلق) ابوذرهای ما هستند، مقدادهای ما هستند». بعضی از آنها مانند مرحوم آیت‌الله ربّانی شیرازی( بعد از انقلاب عضو فقهای شورای نگهبان شدند) به‌صراحت می‌گفتند که حالا وقت سخن گفتن از نجس و پاکی مارکسیست‌ها نیست. اما بعد از این واقعه فضا کاملاً برگشت؛ به جایی رسید که کسانی چون مرحوم آیت‌الله طالقانی و مرحوم آیت‌الله منتظری و… که خود از همراهان و طرفداران مبارزه بودند فتوا دادند که مارکسیست‌ها نجس هستند و نباید با آنها رابطه داشت. البته لازم است عرض کنم که درست فردای آن روز که فتوای نجاست مارکسیست‌ها صادر شد، مرحوم آیت الله طالقانی در زندان اوین صریح به من گفتند که از امضای این فتوا پشیمان هستم؛ این مسأله را مفصل درکتاب خاطراتم آورده‌ام، (خاطرات و تأملات در زندان شاه؛ دکترمحمدمحمدی، نشر نی).
درست به‌خاطر دارم که درسال ۱۳۵۵ زندان اوین بودم روحانیان معروف و بزرگی که از مبارزه حمایت می‌کردند دستگیر و زندانی شدند. مانند مرحومان: آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، آیت‌الله ربانی شیرازی، آیت‌الله محی‌الدین انواری و آیت‌الله گرامی و …. بعد از این حادثه سازمان اطلاعات و امنیت شاه(ساواک) با هوشیاری فراوان از این مسأله استفاده کرد و برای اختلاف انداختن میان گروه‌های مذهبی و غیرمذهبی بهره جستند. به‌خاطر دارم که با مرحوم شکرالله پاک‌نژاد در زندان قصر و اوین بودیم ایشان انسانی شریف، با علایقی ملی بودند، رابطه بسیار خوبی با هم داشتیم. در سال ۱۳۵۵در بند یک زندان اوین مارکسیست‌ها در طبقه دوم و مذهبی‌های در طبقه اول بودند، یک روز پاک‌نژاد آمد و صحبت‌های رسولی یکی از بازجوهای ساواک را گفت. ایشان می‌گفتند رسولی طبقه بالای زندان اوین آمد(که مارکسیست‌ها بودند) و به ما گفتند: شما می‌گویید: (آزادی زن)، اعلیحضرت( محمد رضا شاه) هم می‌گوید: آزادی زن، شما می‌گویید: (حقوق کارگران)، اعلیحضرت هم کارگران را در سود کارخانه‌ها سهیم کردند، شما می‌گویید:(حقوق کشاورزان)، اعلیحضرت هم کشاورزان را زمین دادند. بعد با دستشان به سمت طبقه پایین یعنی مذهبی‌ها را می‌گرفتند و می‌گفتند: ما نمی‌دانیم با این آخوندهای شپشی چه کار کنیم. همین رسولی به طبقه پایین پیش روحانیون مذهبی می‌آمد و می‌گفت: اعلیحضرت خود و خانواده‌اش، از ارادتمندان حضرت امام رضا هستند، نام پدرش رضا، نام خودش رضا، نام فرزندش هم رضا است. ملکه ایران برای حرم حضرت رضا چه مجلل هزینه می‌کند، قرآن چاپ می‌کند و…. بعد با دست خود به طبقه بالا که مارکسیست‌ها بودند اشاره می‌کردند و می‌گفتند: ما نمی‌دانیم با این بی‌دین‌های ضد خدا چه کنیم؟
‌پس از انقلاب و پس از ترورهای سال ۱۳۶۰نیز چنین شد؟
دقیقاً در سال ۵۷ وقتی زندانیان سیاسی آزاد می‌شدند، مردم از همه آنها چه مذهبی و چه غیرمذهبی استقبال می‌کردند، بر سر دست می بردند، من وقتی همراه همسر مرحومه‌ام فاطمه بیگم موسوی و برادرم حسن محمدی از زندان آزاد شدیم مردم تا ۸۰ کیلومتر به استقبال ما آمدند؛ فضایی از همدلی و هماهنگی بود. مجلس شورای اسلامی اول ایران دیدنی بود؛ از مرحوم مهندس مهدی بازرگان تا دکتر یدالله سحابی و روحانیون طراز اول ایران مانند مرحوم آیه الله هاشمی رفسنجانی حتی روحانیون سنّتی مانند آیه‌الله مکارم شیرازی و چه روحانیون مبارز و روشنفکر. اوایل انقلاب هیچکس ماشین ضد گلوله و محافظ نداشت. مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی با یک اتومبیل شخصی به مجلس می‌آمدند، حتی مرحوم آیت‌االله بهشتی ماشین ضد گلوله نداشتند. ترور مرحوم مطهری در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۸ اتفاق افتاد؛ یعنی فقط حدود ۸۰ روز پس از انقلاب اسلامی، جنگ گنبد تنها ۴۰ روز پس از انقلاب شروع شد و… من در شهر گرگان به عنوان نماینده مردم در مجلس اول شورای اسلامی انتخاب شدم. رابطه ما با امام جمعه شهر گرگان آیه الله نورمفیدی بسیار خوب بود همیشه گفتگو و مشورت داشتیم؛ البته ایشان همان موقع نیز بسیار متفاوت بودند و نسبت به مسائل هوشیارانه‌تر و همه جانبه‌تر نگاه می‌کردند، به نظر این جانب یکی از عواملی که ما با برادران و خواهران اهل سنّت منطقه دچار تشنج و تفرقه نشدیم شخص ایشان بود. اما پس از شروع ترورها از سال ۱۳۶۰ یک باره همه چیز عوض شد مخصوصاً واقعه فاجعه‌آمیز هفتم تیر و هشتم شهریور، ۱۳۶۰ فضا را کاملاً تغییر داد، بعد از حادثه هفتم تیر، برخلاف همه توصیه‌های امنیتی و حفاظتی به پزشکی قانونی تهران رفتم صحنه‌ای وحشتناک بود، در عمرم چنین صحنه‌ای ندیده بودم در یک سالن بزرگ ده‌ها جسد خونین و تکه‌تکه شده روی هم بود. نمی‌شد تصور کرد، صحنه چنان رقت انگیز و دردآور بود که فقط بهت و حیرت و شوکه شدن می‌آفرید؛ تأثر و رنجی عمیق سراسر وجودت را فرا می‌گرفت. حجه‌الإسلام آقای هادی غفاری که همان زمان نماینده مجلس شورای اسلامی بودند وسط این جسدها شاید دنبال جسد مرحوم آیت‌الله بهشتی می‌گشتند دو دست سراسر خونین خود را بلند کردند و فریاد کشیدند، اقای محمدی بازهم از گروه‌ها دفاع کنید. در آن موقع در نطق‌ها و سخنرانی‌ها از آزادی همه جریان‌های سیاسی دفاع می‌کردم و مدعی بودم هزینه آزادی کمتر از هزینه فضای بسته است؛ حالا نیز مانند آن زمان، از هر چه علیه آن جریان‌های سیاسی انجام می‌شد دفاع نمی‌کنم. روز هشتم شهریور۱۳۶۰ مرحوم رجایی رئیس جمهور و باهنر نخست وزیر در یک انفجار شهید شدند، فردای آن‌روز جسدها را به مجلس آوردند، هر دو نماینده مجلس شورای اسلامی اول بودند صحنه‌ای دردناک بود جسدها چون یک کنده چوب ذغال شده بود، فریاد و شیون و خشم جمعیت همه جا را فرا گرفته بود. پس از آن همه کسانی که منتقد وضع موجود بودند سخت زیر فشار قرار گرفتند، از مرحوم مهندس مهدی بازرگان که در سراسر ایران مورد اهانت بودند، تا کسانی مثل اینجانب در شهر خودم. پس از این حوادث، چنان شد که مثلاً در گرگان در همه تظاهرات و نماز جمعه‌ها و مساجد حتی در تشییع جنازه شهدای جنگ عراق حتی در مراسم عزاداری محرم شعار این بود: (مرگ بر آمریکا ، مرگ بر شوروی ، مرگ بر منافق و محمد محمدی). حتی در دانشکده منابع طبیعی گرگان، عده‌ای مرا که نماینده مجلس شهر بودم در شهر خودم به زیر مشت و لگد گرفتند که تو همدست منافقین هستی دماغم شکست و لباس‌هایم پاره شد.
‌چرا؟
به نظر اینجانب، یک دلیل آن این بود که ترورها دوباره جامعه را از یک تحول تدریجی و همه جانبه محروم نمود جامعه دو قطبی شد، این فضای نفرت و خشونت و عکس‌العملی نگذاشتند این تحول آرام پیش برود. وقتی مرحوم دکتر مفتح ترور شد او به عنوان چهره گفتگو و وحدت حوزه و دانشگاه بود، قلبم فرو ریخت مدتها به کنجی می‌نگریستم گویی در لحظه‌ای خاطره ترور وحشتناک و رقت‌انگیر مجید شریف‌واقفی به خاطرم آمد، دوست داشتم ساعت‌ها در غم سنگینی که همه وجودم را فرا گرفته بود فرو بروم، پیش خود تکرار می‌کردم خدای من یک انفجار نفرت و خشم دیگر، خدای من، یک تلاطم بزرگ دیگر، باز تا کی به تعادل برسیم.
‌چرا جوانان در آن زمان رابطه‌شان با روحانیت کم و در مواردی قطع شد؟
این مسأله را خودم کاملاً تجربه کردم. روحانیت نمی‌توانستند در برابر مسائلی که برای جوانان مطرح می‌شد پاسخ‌های به روز و مناسب بدهند، لذا ما وقتی از دبیرستان با علم جدید آشنا شدیم هر لحظه سؤالی داشتیم. این حرفی بود که مرحوم آیه‌الله طالقانی قبل از انقلاب گفتند همراه ایشان در سال ۱۳۵۴ زندان بودیم، عده‌ای از روحانیون حامی مبارزان سیاسی مانند مرحوم آیت‌الله منتظری، مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی، مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، مرحوم آیت‌الله انواری و مرحوم آیت‌الله لاهوتی ….زندان بودند قرار شد من تعلیمات سازمان مجاهدین را برای آنها تشریح کنم. مرحوم طالقانی در پاسخ به این سؤال که چرا جوانان مبارز به روحانیت مراجعه نکردند و از آنان بهره نبردند، گفتند: این بچه‌ها پیش ما آمدند و سؤال‌های خود را گفتند؛ ما چیزی نداشتیم که به آنها بدهیم.
از دوره دبیرستان بحث‌هایی مثل بحث تکامل داروینی و یا مسأله سرمایه‌داری و استثمار انسان‌ها … برای ما مسأله بود تلقّی سنّتی از خلقت آدم زیر سؤال می‌رفت. مرحوم دکتر یداالله سحابی با کتاب تکامل در قرآن اقلاً ما را قانع می‌کردند که می‌توان قرآن را قبول داشت و قرآن تعارضی با تکامل داروینی ندارد. البته در آن زمان کسانی مانند مرحوم طالقانی و مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم آیت‌الله علامه جعفری و…، قادر بودند بهتر به بخشی از سؤال‌ها پاسخ بدهند؛ اما کافی نبود. در روزگار ما نیز هرکس راه‌گشایی می‌کند و متناسب با شرایط روز کلامی می‌گوید و می‌درخشد و بن‌بست شکنی می‌کند. مثلاً مرحوم آیت الله منتظری، در جایگاه یک مرجع تقلید از خود نقدی کردند گفتند که من اشتنباه کردم نظر دادم که در جامعه مبنا، حقوق مومنین است، باید مبنا انسان باشد نه مومن؛ یعنی هرکس با هر دین و مرامی در این کشور زندگی می‌کند از حقوق مساوی برخوردار است. به نظر این جانب نظر ایشان شایسته جایزه نوبل درحقوق بشر اسلامی است.
‌در ارتباط با بحث چپ و راست مصطلح که نظر ما مخصوصاً در مورد ایران است. باتوجه به مطالب مقدماتی مفیدی که فرمودید، در تقسیم‌بندی‌ها و نوع نگاهی که آن زمان بود و حتی در زمان حال هم هست قصد این را دارم که بدانم، آیا این تقسیم‌بندی بعد از پیروزی انقلاب پررنگ‌تر شد یا قبل ازانقلاب پررنگ بود؟ برای مثال در زندان اصلاً این مسأله از جمله شکاف‌های فعال بین مبارزان بود یا خیر؟ این تقسیم‌بندی را بیشتر بعد از انقلاب به‌صورت پررنگ دیدیم؛ مثلاً فرمودید که مبنای مرحوم بازرگان به آزادی بود؛ ولی گروه‌های دیگری را عدالت را محور قرار می‌دادند یا حتی در دوره مشروطه هم تقسیم‌بندی‌هایی بین مسلمانان به‌ویژه روحانیان مشروطه وجودداشت. از این داستان‌ها متهمان دوراهی اخیر را در نظر دارم، آیا مثلاً این تقسیم‌بندی در قبل از انقلاب شکاف فعالی بود که برای مثال عده‌ای بگویند؛ چون مبنا را صرفاً آزادی مدنظر قرار دادند این‌ها از دسته راست هستند و افرادی که عدالت برایشان پررنگ‌تر بود؛ مثلاً چپ هستند. در واقع قبل از انقلاب یا بعد از انقلاب شاهد صف‌بندی به‌صورت چپ و راست که مصطلح شد در جمهوری اسلامی شدیم؟
بله چند عنوان عدالت‌طلبی تحت عنوان سوسیالیست یا جریان راست بودند که با هم گفتگو داشتند و در حال حاضر نیز هستند و در پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا به لحاظ صنعتی و رفاه این جریان وجود دارد؛ یعنی شما حرف آقای بِرِنی سندرز، کاندیدای ریاست‌جمهوری آمریکا را در برابر آقای ترامپ یا بایدن می‌شنوید؛ دو نگاه هستند که مربوط به روش‌هاست. نمونه دیگر آن حزب کارگر در انگلیس است و مواضعی که در برابر دولت می‌گیرد، این امر در احزاب نسبی و تابع زمان و مکان است. من در صفحه اول کتاب خاطراتم نوشته‌ام که هر کسی باورهای خودش را در حوزه روش‌ها مطلق می‌کند، فاجعه خلق می‌کند. هر کسی که حرف خود را حرف خلق، تاریخ و خدا می‌داند، فاجعه‌آفرین است فرق نمی‌کند مذهبی یا ضد مذهب، استالین باشد تا ترامپ، یا نتنیاهو.
‌بله این‌ها واقعیت‌های تلخ تاریخ ماست. باز شما در ارزیابی خود همان‌طور که گفتید و در خاطرات آمده فرمدید که جنبش مسلحانه دنبال به‌اصطلاح برداشتن شخص شاه نبود؛ بلکه می‌خواستند سیستم را اصلاح و درست کنند و انقلاب که شد عملاً شاه و اطرافیانش رفتند؛ ولی سیستم عوض نشد. یعنی درواقع چیزی که می‌خواهیم اسمش را انقلاب واقعی بگذاریم، انجام نشد؛ به‌خاطر اینکه ساختار کاملاً تغییر نکرد. این مورد را می‌خواهم مقداری باز کنید چون در کتاب گفته بودید گروه‌ها انقلاب نمی‌کنند بلکه مردم انقلاب می‌کنند، مردم انقلاب کردند؛ ولی تغییری که به‌هرحال باید شکل می‌گرفت و ما می‌گفتیم یک ساختار درست جایگزین ساختار قبلی شود، عملاً شکل نگرفت. این مورد را توضیح دهید.
روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷در منزل خوابیده بودم دخترم صدایم کرد و گفت بابا بلند شو که انقلاب شد. با تعجب گفتم انقلاب ؟ مگر با رفتن و آمدن کسی یا کسانی انقلاب می شود؟ برداشت من( نه فقط از تعلیمات سازمان مجاهدین خلق) این بود که انقلاب فقط تحول در بالا نیست، از وصیت‌نامه سیدجمال‌الدین اسد آبادی تا امیرکبیر و…. آموخته بودیم که با رفتن این و آن، انقلاب نمی‌شود؛ باید زندگی واقعی مردم نیز تغییر کند یعنی همان گونه که عرض کردم، هرگونه زیستی فرهنگ و اخلاق خودش را می سازد با اوردن کامپیوتر و هواپیما جامعه صنعتی نمی‌شود.
‌در واقع از این برداشت شما اگر بخواهیم برای امروز درسی بگیریم، این است که به هر حال جامعه فعلی ایران هم باید مراقب این تکانه‌هایی که زمان آن نرسیده یا احساسی است، باشد که مجدد به آن سیکل قبلی نیفتد.
واقعاً؛ و درا ین میدان شور و مشورت با همه صاحب نظران و فرزانگان بزرگترین راهگشاه است. گاه نظر یک کاردان از میلیون حرف ناسنجیده و بی پشتوانه ارزنده‌تر است.
‌دو سؤال کوتاه دیگر دارم و چون بحث به نقطه خوبی رسیده می‌خواهم از شما بپرسم الان با توجه به تجربیاتی که دارید، امیدوار هستید که جامعه ما در ریل تحولات پرهزینه قرار نگیرد؟
می‌دانید که در مسایل احتماعی پیش‌بینی بسیار سخت است، غیر از مشیّت و عنایت خداوندی، امید و آرزوی خودم را عرض می‌کنم:
اول: به نظر این‌جانب مجموعه دانایی و شایستگی موجود در جامعه ایران خیلی بیش از عملکرد دولتمردان است؛ ما در همه رشته‌ها انسان‌های بسیار شایسته و ممتاز و دوراندیش و خردمند داریم؛ آشنایی با اندیشه این بزرگان در فضای مجازی به مردم، کمک خوبی کرده‌است. شاید بخش وسیعی از جامعه متوجه شده‌است که مشکلات اصلی کجاست و راه حل آن چیست.
دوم: گویی در ناخودآگاه و شعور جمعی ایرانیان، تراکم تجربیات به‌ویژه این ۴۰ ساله انباشته شده‌است؛ گویی مردم آموخته‌اند که حل مشکلات مملکت با رفتن و آمدن این و آن ممکن نیست، باور به یک پشتیبان دیگر ندارند یا شاید من امیدوارم که چنین باشد. به نظرم می‌آید که آن روز که مردم خود میدان‌دار میدان شوند، می‌توان امیدوار به بهبودی شرایط داشت، تا مردم منتظر ناجی هستند نجات پیدا نمی‌کنند.
سوم: در ابتدا این گفتگو عرض کردم همه آنچه تحت عنوان «بهار عربی» بود شکست خورد، آیا می‌توان گفت که هوشیاری و تجربه مردم ایران بود که از تکرار بهار عربی در ایران جلوگیری کرد؟
چهارم : ما جامعه‌ای چند فرهنگی هستیم، تاریخی بسیار طولانی داریم زندگی: ۱: مشترک ۲: مسالمت‌آمیز ۳: عادلانه، تنها راه ماست، ما اقوام و زبان‌ها و نژادهای متفاوت داشته و داریم در طول تاریخ با همه پستی و بلندی‌ها آموخته‌ایم با هم زندگی کنیم. لاجرم تنها راه ما، زیستن درکنار هم و پذیرش این تکثر میمون و مبارک است. جامعه متکثر برکت و خیر ماست، اگر امروز بدان تن ندهیم فردا مصیبت ما خواهد شد.
عرض کردم همیشه آرزو داشتم مثل فرانسه نشویم، مثل شمال اروپا بشویم، تکثر و تنوع را به رسمیت بشناسیم.
‌می‌خواستم در ارتباط با شخص آیت‌الله خمینی سؤال کنم. با توجه به نقشی که در تاریخ سیاسی ایران در تقسیم‌بندی‌هایی که در جریانات اسلامی داشتید، شخص ایشان در واقع در کدام طیف قرار می‌گیرند؟ آیا در طیف شخصیت‌های سیاسی چپ اسلامی می‌شود از ایشان نام برد؟
به نظرم کسانی که آشنایی کامل با اندیشه‌های ایشان دارند باید نظر بدهند اما به استناد برخی صاحب نظران، اندیشه‌های ایشان را می‌توان در سه میدان از هم تفکیک نمود:
اول: مباحث فلسفی و عرفانی، دوم : مباحث سیاسی، سوم : عدالت‌طلبی
در حوزه اول ایشان حرف‌های فلسفی و عرفانی مهمی داشتند که مورد استقبال قرارگرفت ولی مورد قبول بخشی از سنّت‌گرایان روحانی ایران نبود. اما در حوزه سیاسی به نظر می‌آید که خودشان هم فرمودند که این تصور درستی نبود که کسب قدرت سیاسی راه حل اصلی حل مسائل ایران است. سیاسی‌بودن لزوماً به معنی کسب قدرت سیاسی نیست؛ همان گونه که در ابتدا عرض کردم قرن بیستم در سراسر دنیا این نظریه پیدا شد، تقریباً همه شکست خوردند.
سوم: به نظرم می‌آید که ادبیات و فرهنگ ایشان در وجه عام و کلّیِ آن، عدالت‌طلبانه بود و اما نه در مورد آزادی و نه در مورد عدالت نظریه‌پردازی جدیدی متناسب با شرایط روز نداشتند.
‌ به عنوان آخرین سؤال شما وقتی برمی‌گردید تحولات را می‌بینید چه نقد درون جریانی به جریان چپ اسلامی دارید و فکر می‌کنید که این نقد چه توشه و چه دستاوردی می‌تواند برای نسل امروز داشته باشد که ادامه راه را با کمترین هزینه و آگاهانه پیش برند و ما دچار هزینه‌ها نشویم؟ اگر در این مورد شما نکاتی داشته باشید ممنون می‌شوم بفرمایید.
اصرار دارم تأکید کنم، من صلاحیت ندارم به همه جنبه‌های نقد جنبش چپ اسلامی قبل از انقلاب اشاره نمایم؛ لذا در حد و اندازه جریانی که دردرون آن فعالیت داشتم نکاتی را عرض می‌کنم:
۱ـ ایمان فقط در میدان اصول وا رزش‌ها لازم و راهگشاست، این بزرگترین مشکل همه کسانی است که آرمان‌خواه هستند، چه مذهبی چه غیر مذهبی و چه ضد مذهبی.
راه حل مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و….. امری کارشناسی و تخصصی است، میدان شور و مشورت است.
ایمان در میدان عمل اجتماعی و سیاسی فاجعه آفرین وتخریب‌گر است.
هر کس با هر باوری، خود را نماینده خدا و خلق، نماینده حق و حقیقت، نمایند ه تاریخ و…… دانسته فاجعه آفریده است، علی الگوی شیعه و مسلمانان می‌فرمود مرا نقد کنید من برتر از آن نیستم که اشتباه نکنم: لَستُ فِی نَفسِی یفوق اَن اُخطی. (خطبه ۲۰۷ نهج البلاغه فیض الاسلام)
۲ـ به نظرم می‌آید که امروز ما دیروز غرب است و فردای ما امروز غرب، اگر بخواهیم فردای ما فردای غرب باشد، باید از تجربیات امروز غرب درس بگیریم.
۳ـ تغییر از بالا پایدار نیست، سرابی بیش نیست هرگونه سقط جنین‌های اجتماعی و سیاسی (سزارین)بی سر انجام است، نادیده گرفتن واقعیت‌های اقتصادی و فر هنگی و قومی و … راه به جایی نمی برد.
تحول پایدار، تحول همه جانبه و دراز مدت و همگانی است، بهترین نمونه آن اروپا است.
۴ـ همه تمدن‌سازی‌ها شکست خورد، اما نه شکست در میدان نظامی بلکه شکست در تحقق توهم‌ها شکست در آرمان‌های ذهنی و غیر واقعی. تاریخ ثابت کرد هر فرد و جریانی که خود را تبلور حق، تبلور خدا، تبلور ملت و خلق و طبقه و… نامیده فاجعه آفریده است. با نظریه پیشتاز لنین رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، رهبران حزبی جای تزار را گرفتند و به‌قول «میلوان جیلاس» نویسنده کتاب «طبقه جدید»، طبقه‌ای جدید ساخته شد، امتیازهای ویژه پیدا کردند از موقعیت‌های ویژه برخوردار شدند.
روشن شد که دیکتاتوری فقط مسأله فردی نیست، فقط به روحیه و روانشناسی فرد بر نمی‌گردد، یک مناسبات تاریخی هم هست نمی‌توان در جامعه قبیله‌گی و یا زمینداری و یا در جامعه‌ای که اکثراً روستایی است، از دموکراسی و آزادی احزاب سخن گفت تا آن مناسبات هست، دیکتاتوری هم هست.
آمارتیاسن، نویسنده مشهور هندی‌الاصل آمریکایی کتابی دارد بنام توسعه به مثابه آزادی، این کتاب برنده جایزه نوبل شد، حر ف اصلی آمارتیاسن این است که تا توسعه نباشد آزادی هم معنی ندارد، مثلاً برای مردم سودان که در اسارت فقرو بیکاری و خشکسالی و…. هستند، وقتی از حق طلاق برای زنان صحبت می‌شود، او توانمندی بهره بردن از این حق راندارد طلاق بگیرد کجا برود، نه مسکن دارد نه پول دارد … لذا او شرط آزادی را توانمندی می‌داند.
۵ـ یک غول به نام «دشمن» را عامل همه بدبختی‌ها دانستن اولین ایرادش این است که قدرت سیاسی و مردم را نسبت به خود و ضعف‌ها و اشکالات خود، بی‌اعتنا می‌کند دائم همه بدبختی‌ها را به کسی و کسانی دیگر حواله می‌دهد درحالی‌که هیچ فرد و ملتی رهایی نیافت، مگر آن زمان که از خود و نقد خود آغاز کند تا زمانی‌که به کار سرزنش دیگران مشغول هستیم برنمی‌خیزیم و رها نمی‌شویم.
۶ـ همیشه دوست داشتم کشور ما مثل فرانسه نشود، مثل شمال اروپا مثلا انگلستان شود زیرا در فرانسه سنّت و مدرنیسم در برابر هم ایستادند و نفرت و خشونت و کینه کاشتند، و هنوز دارند از کاشته‌های خود نفرت و خشونت درو می‌کنند. اما در شما ل اروپا، مثلاً انگلیس، سنّت و مدرنیسم با هم گفتگو کردند تعامل نمودند، احترام متقابل را حفظ کردند هرچند در مواردی درگیری هم داشتند. عرض‌کردم پس از انقلاب مشروطه بخشی از مدرنیست‌ها، شاخ به شاخ سنت گرایان شدند و پس از انقلاب اسلامی درست برعکس شد بخشی از سنت گرایان به جنگ رودرو و خشن با مدرنیست‌ها پرداختند.
همیشه در نوجوانی ( قبل از انقلاب)در ذهنم سؤال بود که چرا سحرها در منزل‌ها، مراسم عزاداری امام حسین بر پا می‌شود، چرا سحرها در حمام زنانه مراسم عزاداری مردانه برپا می شود؟ ابتدا پیش خود می‌گفتم که حتماً بعد از مراسم مردم می‌خواهند سرِ کار و زندگی خود بروند اما بعداً خواندم و متوجه شدم که از زمان رضا شاه درانجام مراسم عزاداری سختگیری می‌کردند و مردم مراسم را مخفیانه برگزار می‌کردند. مادر بزرگم می‌گفت ما روزها از خانه بیرون نمی‌آمدیم چون به قول آن مرحومه، آجان‌ها(پاسبان‌ها) چادر را از سر ما می‌کشیدند. نه رضا شاه توانست چادر از سر زن‌ها بر دارد و نه عده‌ای توانستند در جمهوری اسلامی چادر بر سر زن‌ها بگذارند. پس از انقلاب مشروطه بخشی از مدرنیست‌ها می‌خواستند حوزه‌ها را تعطیل یا مانند دانشگاه کنند و پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷بخشی از سنّت‌گرایان می‌خواستند دانشگاه را تعطیل یا مثل حوزه کنند.
آیا می‌توانیم امیدوار باشیم که در یک جامعه متکثر و چند فرهنگی زیست کنیم؟ و با احترام متقابل و حسن تفاهم و دوستی زندگی عادلانه و مسالمت‌آمیز داشته باشیم؟ تأکید بر عادلانه بودن به این جهت است که نمی‌توان خواست ارباب و برده با هم مسالمت‌آمیز زندگی کنند، بی‌عدالتی خود خالق ناامنی و شورش است. به نظر می‌آید این مسیر کم هزینه‌تر و همه جانبه‌تر است والاّ خود حق پنداری و تعصب از هر طرف باشد، ثمری ندارد که هیچ، هزینه بالایی را نیز به ملت تحمیل می‌کند.
۷ـ من در سن ۲۵ سالگی وارد سازمان مجاهدین خلق شدم و در سال ۱۳۵۴ هفت مورد اختلاف هایم را نوشتم و پس از ماه‌ها گفتگو در سال ۱۳۵۶ در زندان اوین کاملاً از آن جدا شدم. یک نقد مهم به این جریان «مدعی‌بودن» است؛ این چنین احساس منجیانه برای بشریت داشتن است این چنین مسائل نظری و نسبی را مقدس نمودن است، چرا باید این‌چنین جدی از باورهای خود دفاع کرد و در برابر غیرخود ناشکیبا بود؟ و بارها از سال ۱۳۵۴ در زندان اوین به مسعود رجوی می‌گفتم: ما بت پرستیم، خودمان بتی به نام تشکیلات را ساخته‌ایم و آن را می‌پرستیم.
با اینکه در زندان به من می‌گفتند «عمو بیل» و این نام کسی در یک سریال تلویزیونی بود که با همه مهربان بود و برای همه دل می‌سوزانید، با این‌همه دوست ندارم حتی یک مورد از ناشکیبایی خود را در برابر دیگران به خاطر بیاورم شرم می‌کنم، حتی اگر کلام آن روز من درست بوده باشد.
ایمان فقط در میدان اصول و ارزش‌ها خوب است، در میدان علم و عمل اجتماعی ایمان فاجعه آفرین وتخریب‌گر است؛ اینجا میدان کارشناسی و نقد و مشورت مستمر است. در این میدان بیش از رهبری قوی و سازماندهی تشکیلاتی محکم، بیش از احساس منجیانه برای بشریت، به یک خرد جمعی و کارشناسی نیاز است. من با گفتن این جمله به خود می لرزم و دوست دارم آن را چون فریادی در تاریخ ثبت کنم: کار را به کاردان باید سپرد. ساده کردن مسائل پیچیده، فاجعه آفرین است.
۸_ شعارمبارزه،(فداشدن) و (جانبازی) بود و جانبازی قاطعیت در ایمان و عمل می‌طلبد، قاطعیت هویت سازی می‌خواهد، (من)، (ما) پردازی می‌کند، دائم آهنگ سر می‌دهد سرود می‌خواند، تاریخ سازی می‌کند که «ما چیز دیگریم».
وقتی کسی جان برکف است و هر آن در برابر گلوله‌های دشمن خود قرار دارد وقتی کسی را می بیند که مثلا روی مبلش لم داده است و تلویزیون تماشا می‌کند، بی‌اختیار او را حقیر و کوچک می‌شمارد. به‌ویژه اگر باور داشته باشد که درآمد آن شخص نیز حاصل چپاول حق مردم بی‌نواست، در آن صورت طلبکار آن نیز می‌شود.
حال کو آن «نگاه» و آن «چشمی» که فردا و فرداها را ببیند و خطر یک «منیت جمعی» وحشتناک را درک کند و بفهمد و بر خود فریاد بزند که هزاران از این لمیده‌ها به‌اندازه یک« ابن ملجم» و«یک طالبان» و یک «داعشی» جان به‌کف، برای بشریت بدبختی و فلاکت به بار نیاورده است. آیا درست است که بگوییم فاجعه بشر همیشه این بوده که نادانان قاطعیت دارند و دانایان تردید؟ اگر دانایان به جا تصمیم نگیرند، نادانان فلاکت می‌آفرینند؟ و هوشیار باشیم که پندار پاک دلیل کردار پاک نیست.
۹. «نمی‌دانم»: این بهترین، عمیق‌ترین، خردمندانه‌ترین و واقعی‌ترین کلمه‌ای است که یاد گرفتم، هنوز شایستگی عمل به آن را ندارم. این کلمه باید دائم در عمق وجود انسان زنده و گویا باشد: «نمی‌دانم». ما در این جهان، هیچ نمی‌دانیم و تنها می‌توانیم متواضعانه و آرام، از آنچه می‌دانیم دفاع کنیم و دائم گوش جان ما آماده شنیدن حرف‌های تازه باشد.
۱۰. مردم نیز در این میان دائم تقدیس می‌شدند و با اشکالات آنان برخورد نمی‌شد، درنهایت این تصور ساخته می‌شد که همه انسان‌ها به دلیل جبرشان که ناشی از استثمار اقتصادی و تاریخی است معذورند و غیر از آنچه هستند نمی‌توانند باشند. این نوعی تنبلی در انتخابگری انسان و عدم احساس مسؤولیت و بی‌حّسی روحی می‌آورد و هیچ کمکی به تغییر و مسؤولیت‌پذیری مردم نمی‌کند هر کس مسؤول رفتار و انتخاب‌های خودش است.
۱۱. شکست جنبش مسلحانه، شکست نظریه لنین(از رهبران مارکسیت انقلا ب ۱۹۱۷ شوروی سابق) در مورد نقش «پیشتاز» است، نظریه‌ای که بر اساس آن عده‌ای محدود برای رهایی ملت پیشتازی می‌کنند، رهایی‌بخش می‌شوند و برای آنان تصمیم می‌گیرند که در آزمایش‌های سخت و طاقت‌فرسا، ساخته می‌شوند. بنیان این حرف نخبه‌پردازی و قهرمان‌سازی و تماشاچی‌کردن مردم است، هرچند در تئوری هدف این نبود؛ اما نتیجه‌اش این شد.
۱۲. آیت‌الله طالقانی، بسیار محترمانه نقد خود را بارها در زندان به من تکرار کرد: «ای‌کاش بچه‌ها رابطه‌شان را با ما قطع نمی‌کردند». این کلام گویاست نیاز به تکرار ندارد. سازمان‌مجاهدین‌خلق تا وقتی که روابط گسترده با نخبگان و قطب‌های فرهنگی و مردمی داشتند، همه‌جانبه‌تر و دوراندیشانه‌تر حرکت می‌کردند. دقیق به خاطرم دارم که حنیف‌نژاد رهبری سازمان، می‌گفت: «ما قدم اول را برداشتیم و نیازمند طالقانی‌ها، مطهری‌ها و طباطبایی‌ها هستیم».
و درست به خاطر دارم که در سال‌های ۱۳۵۴ در درون زندان، اگر کسی کتاب مطهری می‌خواند، بی‌تأمل، او را متهم می‌کردند که گرایش به راست گرایان پیدا کرده است. انصاف این است که شرایط بسته زندان و مشکلات آن را در نظر بگیریم، اما با این همه جای این نقد خالی است.
مرحوم آیه الله لاهوتی، که شکنجه بسیاری شده بود و در سال ۱۳۵۴ در زندان اوین با او در یک بند بودیم، با اشک و آه می‌گفت که «شما ابوذر ما بودید، سلمان ما بودید، اما بعداً چنان ما را تحقیر کردند که ناله‌مان درآمد…».
۱۳. هرروز و هر جا بلبل زاده نمی‌شود، ما یک‌ضرب‌المثل گرگانی داریم که می‌گوید: «بلبل چهل‌تا بچه می‌زاد، یکیش می‌شود بلبل، بقیه می‌شن زنجیر کور»، یعنی هرروز شخصیت‌های بزرگ ساخته نمی‌شوند، هر روز مولوی و حافظ و طالقانی و مدرس و… تولد پیدا نمی‌کنند، حنیف‌نژاد رهبر مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۰در دادگاه اول به حبس محکوم شده بود، گویا در آن زمان، پرسشی در زندان و میان بچه‌های سازمان مطرح می‌شود که آیا حنیف دفاع صریح و قاطع کند و اعدام شود یا به اصطلاح آن روز، دفاع حقوقی کند، چون او ظاهراً عمل نظامی نداشت، و حد اکثر به محکوم حبس ابد می‌شد. گویا جواب بچه‌های زندان در آن زمان این بود که «تاریخ حنیف‌ها خواهد ساخت، او باید دفاع قاطع و صریح کند و اعدام شود، تا چهره قهرمان و تاریخی خلق ایران گردد». به نظر می‌آید که تاریخ هر روز طالقانی و ماندلا نمی‌سازد هر روز حنیف‌نژاد و علی باکری درست نمی‌شود. من تصورم این است که اگر رهبران اولیه سازمان به‌ویژه حنیف‌نژاد زنده بودند، سرنوشت سازمان کاملاً متفاوت بود. طالقانی که موجه‌ترین چهره غیرتشکیلاتی سازمان بود، این جمله را نیز بارها با من تکرار کرد: «ای‌کاش ۱۵ نفر از بچه‌ها را اعدام می‌شدند، ولی حنیف نژاد اعدام نمی‌شد».پس قدر بزرگان مان را بدانیم، هرچند بزرگان به قدرشناسی نیاز ندارند و الاّ بزرگ نمی‌شدند.
۱۴. آموختیم و تکراری آموختیم که هر چه را «نفی» می‌کنیم به فکر «ایجاب» هم باشیم در پس هر «نمی‌خواهیم» به یک «چه می‌خواهیم» بیاندیشیم.




جستار گشایی (تبارشناسی جناح چپ و راست در سیاست پسا انقلاب ایران)

جستارگشایی

آن‌که گذشته را کنترل می‌کند، آینده را کنترل می‌کند؛
آن‌که حال را کنترل می‌کند، گذشته را کنترل می‌کند. (جرج اُروِل، ۱۹۸۴)

از نیمه سال ۱۴۰۲، پروژه خالص/یکدست‌سازی در نظام جمهوری‌اسلامی ایران، که از اواسط دوره دوم ریاست ‌جمهوری حسن روحانی کلید خورده‌بود، به مرحله تحقق عملی و عینی رسید؛ پروژه‌ای که با برگزاری انتخابات مجلس شورا در اسفند ۱۳۹۸ و بلااثرکردن حق گزینش شهروندان ایران، آغاز و در شِبهِ انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ آشکارا به اوج خود رسید.
این یکدست‌سازی به معنای آن نبود که همه نیروهای ایرانی برانداز، معاند یا منتقد نظام از حق انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن و تعیین سرنوشت خویش محروم شوند؛ بلکه عملاً مترادف بود با بیرون راندن تمامی طیف‌های گوناگون فکری و سیاسی ملتزم به ساز وکارها، روندها و روال‌های فعلیِ مسلّط بر فضای حکمرانی در جمهوری‌اسلامی؛ اعم از اصلاح‌طلبان و اعتدالیون و ملیّونِ پیشاپیش حذف‌شدهٔ شناسنامه‌دار، که بسیاری از چهره‌های آنان نقشی تعیین‌کننده در پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و تثبیت نظام حاکم داشته‌اند. طُرفه اینجاست که در رفتار و گفتار این سیاست‌ورزان، کمترین اثری از سویه‌های معاندانه یا براندازانه دیده و شنیده نشده و نمی‌شود، تا بدانجا که مورد طعن و لعن اپوزیسیون خارج و داخل واقع‌گشته، مسؤول تداوم حیات نظام پنداشته‌شده و به‌کنایت، «استمرارطلب» نامیده‌می‌شوند.
اما این روند ویرانگر، پدیده‌ای بی‌پیشینه در سپهر سیاست پساانقلاب۵۷ نیست. تفکر حذف رقیب سیاسی- ایدئولوژیک، از فردای پیروزی انقلاب آغازشد. با صرف‌نظر از اعدام‌های فلّه‌ای شیخ‌صادق خلخالی و رفتارهای تند و بی‌پروای اسدالله لاجوردی و همیارانش با احزاب و گروه‌های منتقد و مخالف نظام، که خارج از بحث ماست، به منازعات پرهزینه میان دستجات سیاسی خودی می‌رسیم؛ منازعاتی که هزینه‌اش را چند نسل از شهروندان این مرزوبوم پرداخته و می‌پردازند. اینجا سخن بر سر این نیست که به گمان عده‌ای، حتی بنیانگذار نظام، نیروهای به‌اصطلاح لیبرال و ملّی نباید شریک در اداره رژیمی سیاسی شوند که خود به‌خاطر آن زندان‌ها کشیده‌اند و هزینه‌ها داده‌اند؛ و به طریق اولی سخن بر سر قلع و قمع نیروهای مجاهد و فدایی و طیف‌های مارکسیستی مبارزان دوران پهلوی هم نیست؛ بلکه شوربختانه سخن بر سر نزاع میان همانانی است که مولا و مقتدایشان در پیش و پس از انقلاب، آیت‌الله خمینی بود؛ نه هیچ چهره سیاسی یا مرجع تقلیدی دیگر. مبارزان دیروز که مقلدان مکتب مرجع تبعیدیشان بودند و در فردای انقلاب به مناصب و مزایایی رسیدند، پس از حذف تقریباً همه نیروهای مؤثر و سهیم در انقلاب، به آن خالص‌سازی خونبار رضایت نداده، به تصفیه‌ها و دستکم جناح‌بندی‌های درونی نیز دست‌زدند که ثمره آن تولّد دو نحله سیاسی به اصطلاح چپ و راست بود که در طول چهار دهه گذشته تطوّر و فرگشتی بسیار یافته و قبض و بسط و رجعت و طلاق فراوان به خود دیده‌است.
اگر این قول حکیمانه هراکلیتوس را بپذیریم که «تنها اصل ثابت در جهان، تغییر است» و این سخن نغز ابوالفضل بیهقی را نیک دریابیم که«…و عادت زمانه چنین است که هیچ چیز بر یک قاعده بنماند و تغییر به همه چیزها راه یابد» لاجرم باید اذعان کنیم که پدیده‌های این جهان و از جمله پدیده‌های اجتماع انسانی به یک‌باره رخ نمی‌نمایند و طی فرایندی تدریجی و تحت تأثیر عوامل پیدا و پنهان بسیار آشکار می‌شوند و تا دهه‌ها و بلکه سده‌ها بر سرنوشت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی اعتقادی یک ملّت و کشور تأثیر می‌گذارند؛ همچنان‌که رقابت‌های پر فرازونشیب این دو نحله به‌اصطلاح سیاسی موسوم به چپ و راستِ سابق و اصلاح‌طلب و اصولگرایِ لاحق، در آغاز امر بدین شدّت و حدّت و با این چیستی و ماهیّت نبود و در طول چهاردهه به‌تدریج چنان ابعاد ژرف و گسترده‌ای یافت که دیگر این اواخر، وجود یکی، مُرادف عدم آن دیگری شده‌بود و ایجاب این، مُساوقِ نفی آن!
برای روایت این پدیده در اقلیم سیاست‌ورزی نزدیک به نیم‌قرن اخیر ایران، پیش از هرسخنی تبارشناسی این دو واژهٔ پرکاربرد در ادبیات سیاسی جهان و به تَبَعِ آن ایران، خالی از فایده‌ای نمی‌تواند باشد.
اصطلاح «چپ» و «راست» از مفاهیم نه‌چندان روشن در تاریخ و ادبیّات سیاسی‌است. خاستگاه این دو اصطلاح، انقلاب‌کبیرفرانسه است. خلاصه مطلب این که در مجلس ملّی فرانسه، نمایندگان محافظه‌کار طرفدار پادشاهی در سمت راست رئیس می‌نشستند و نمایندگان جمهوری‌خواه و انقلابی در دست چپ و نمایندگان میانه‌رو در وسط،که خود بازتابی از محافظه‌گرایی، لیبرالیسم و رادیکالیسم بود. این اصطلاح به تدریج، بعد از انقلاب فرانسه در ادبیات سیاسی غرب رایج شد؛ به‌گونه‌ای که به مرور، در عِداد یکی از محورهای اساسی در تقسیم‌بندی افراد، جناح‌های سیاسی و رژیم‌ها به شمار رفت. در طول بیش از دو قرن کاربرد، هر یک از این دو اصطلاح معانی متفاوتی یافتند و از نظر معنایی، تطوّر بسیاری پابه‌پای پیدایش گرایش‌های نو و گوناگون سیاسی پیدا نمودند؛ به‌گونه‌ای که تعیین مرز روشن میان آن دو را ناممکن کرده‌است. نمود کامل راست‌گرایی را در محافظه‌گرایی و لیبرالیسم می‌توان دید. همچنین فاشیست‌ها نیز با وجود تفاوت در اصول، از جهاتی جزو راستی‌های افراطی محسوب می‌شوند. نمونه گروه‌های چپ نیز سوسیالیست‌ها و رادیکالیست‌ها هستند. کمونیست‌ها و آنارشیست‌ها نیز که بر برابری مطلق تأکید می‌کنند جزو چپی‌های تندرو به حساب می‌آیند.
در ایران نیز علاوه بر لغزندگی مفهومی این دو اصطلاح، کاربرد آن برای بیان مرزبندی‌های سیاسی داخل کشور، مبهم و نارسا به نظر می‌رسد؛ اما با این حال و با مسامحه در کاربرد آن از زمان مشروطه می‌توان ردّ پای ایدئولوژی‌ها و جناح‌های چپ و راست را جستجو کرد. این صف‌بندی دوگانه، از صدر جنبش مشروطیّت در منازعات پیرامون مشروطه و مشروعه و جدال قدیم و جدید، رخ نمود؛ اما در دوران پهلوی اول به دلیل شرایط سیاست و حکومت در آن دوران، فروکش‌کرد. پس از آن در دوره پهلوی دوم، اطلاق چپ به کمونیست‌ها و حزب توده شایع گردید. اساساً در وقایع بعد از شهریور ۲۰ به‌ویژه در پیرامون نهضت ملی‌شدن صنعت نفت و سرخوردگی رویکرد اسلام سیاسی بعد از سرنوشت آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام، پس از کودتای ۲۸ مرداد که بخش بزرگی از روحانیان و اعاظم حوزه از سیاست کناره‌گرفته و عملاً پشتیبان نهاد سلطنت بودند، به‌گونه‌ای غلبه با راست سنّتی بود که ذیل جریان اسلامی تعریف می‌شد.
سر برآوردن گروه‌ها و تشکّل‌های چپ و راست سیاسی- دینی در خارج از دایره هژمونی حوزه علمیّه و روحانیان، مانند نهضت‌خداپرستان‌سوسیالیست و نهضت آزادی ایران و سپس‌تر آغاز جنبش اسلامی به رهبری آیت‌الله خمینی از ابتدای دهه چهل و شکل‌گیری آرایش جدید سیاسی در میان متدیّنین و مذهبیان جامعه، مثل پدیده‌هایی همچون سازمان‌مجاهدین‌خلق، حزب ملل اسلامی، نحلهٔ حسینیه ارشاد و حواریّون دکتر علی شریعتی، جنبش جاما به رهبری زنده‌یاد دکتر کاظم سامی و… این مرزبندی را پررنگ‌تر و مبنایی‌تر نمود؛ به‌صورتی‌که در دهه پنجاه خورشیدی و به‌دنبال کشمکش‌های درون زندان بین نیروهای مبارز مذهبی بعد از جریان تغییر ایدئولوژی سازمان‌مجاهدین‌خلق و کشیده‌شدن این اختلاف و شکاف به بیرون زندان و تسرّی آن به صف‌بندی‌های سال‌های اوّلیه بعد از پیروزی انقلاب دیگر می‌توان تکثّر مشهود در طیف مبارزان دوران پهلوی را، قربانی‌شده به پای شعارهایی یافت همچون: «حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله».
پس از انقلاب ۱۳۵۷، اصطلاح چپ و راست به‌تدریج نه تنها در ادبیات سیاسی ایران، بلکه در افواه عام نیز رایج شد. ریشه این رواج و شیوع را باید در فروپاشی اتحاد نیروهای مبارز مذهبی حول محور رهبری آیت‌الله خمینی جُست که کم و بیش، از سال ۴۲ تا سال ۶۲ پاییده‌بود. به دنبال اختلافات پیش آمده در دوران جنگ در حزب جمهوری اسلامی و تعطیلی آن، انشعاب در سازمان‌مجاهدین‌انقلاب‌اسلامی و بالاخره انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز در اواخر عمر بنیانگذار جمهوری اسلامی، جناح‌های مخالف با یکدیگر، به چپ و راست تقسیم شدند، و این اصطلاح به تدریج محور تقسیم‌بندی‌های سیاسی قرارگرفت.
این‌گونه بود که هنگام سخن‌گفتن از گروه‌های چپ، تشکّل‌هایی همچون مجمع روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، دفتر تحکیم وحدت، خانه کارگر، انجمن اسلامی معلمان، مجمع نیروهای خط امام و… متبادر به ذهن می‌شدند. اصطلاح گروه‌های راست نیز یادآور تشکّل‌هایی همچون جامعه‌روحانیّت‌مبارز، جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم و تشکّل‌های اسلامی همسو شامل جمعیت مؤتلفه اسلامی، جامعه اسلامی مهندسین، جامعه زینب، جامعه اسلامی پزشکان ایران، جامعه اسلامی کارگران، جامعه انجمن‌های اسلامی بازار و اصناف، جامعه اسلامی دانشگاهیان ایران، جامعه اسلامی دانشجویان، جامعه اسلامی فرهنگیان و… بود و تا حدودی هست. دردوره ریاست جمهوری مرحوم هاشمی‌رفسنجانی دو اصطلاح «چپ مدرن» و «راست مدرن» وارد ادبیات سیاسی ایران شد. چپ مدرن، حکایت از جریانی داشت که به بازنگری در اندیشه‌ها و نظرات خود پرداختند. محصول این تأمّل، چرخش در بعضی از مواضع رادیکال، و اصلاح و تعدیل بخشی از شعارها و آرمان‌های این جناح بود. فضای باز سیاسی و فرهنگی، توسعه اقتصادی، تنش‌زدایی در سیاست خارجی، تسامح و تساهل در عرصه فرهنگ و سیاست جزو شعارهای چپ مدرن بود. این گروه طرفدار آزادی بیان و گسترش آزادی‌های سیاسی محسوب می‌شدند.
در مقابل، در جناح راست نیز تغییراتی پدید آمد؛ و یکی از نتایج آن منشعب شدن جریانی بود که با عنوان راست مدرن مطرح شدند. این جریان، متشکّل از افراد میانه‌رو جناح‌های چپ و راست بود؛ که دیدگاه‌های مشترکی با چپ مدرن داشتند و در مجموع معتقد به اصلاحات سیاسی و به خصوص اصلاحات اقتصادی، توسعه فرهنگی، خصوصی‌سازی و مدیریت علمی و کارشناس‌سالاری‌اند. عمده‌ترین تشکّل این گروه، حزب کارگزاران سازندگی است که در ادامه با چپ مدرن همسو شدند. تقسیم بندی بعدی در قالب اصلاح طلبان و اصول‌گرایان شکل گرفت که در پرونده پیش‌رو به آن‌ها به‌تفصیل، خواهیم پرداخت. درمجموع چپ و راست اسلامی، پس از آغاز رهبری آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۶۸ تا سال ۸۴ فراز و فرود و کش و قوس‌های فراوانی به خود دید؛ اما با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد عملاً افول جریان‌های رسمی سیاسی منبعث از جمهوری‌اسلامی کلید زده‌شد و صورت‌بندی سیاسی جدیدی به‌تدریج شکل گرفت که چون بی ریشه و فاقد اصالت است عملا در شرایط فعلی تنها کاریکاتوری از رقابت سیاسی را بازنمون می‌کند و به جای گروه‌ها و تشکّل‌های رسمی سیاسی گروه‌های ذی‌نفوذ غیرشفّاف و غیرپاسخگو سرنوشت سیاست و حکومت در ایران کنونی را رقم می‌زنند که گاه از آن به جریانی شِبهِ مافیایی تعبیر می‌شود. همچنان‌که گفتیم به به‌طور کلّی جناح‌بندی‌های سیاسی در ایران مرزهای مشخصی ندارد. گروه‌های موسوم به چپ و راست هیچ کدام راهبردها و دیدگاه‌های خود را از پیش و به طور شفّاف و تفصیلی در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ارائه نکرده‌اند. همچنین ضعف نهادهای مدنی و احزاب سیاسی در هر دو جناح به دلیل فقدان سابقه تشکّل‌های سیاسی رسمی و سازمان یافته در ایران مشهود است تشکّل‌ها غالباً با توجه به زمان خاص(انتخابات) ایجاد می‌گردند و مواضع نیز برحسب موقعیّت و بسته به فضا و شرایط جدید تغییر می‌کند. ازاین رو اغلب می‌توان تردید و تردّد و نوسان گروه‌ها و افراد سیاسی را بین چپ و راست کاملاً مشاهده‌کرد. از آنجا که بسیاری از اندیشه‌ها و مواضعِ گروه‌ها به طور موقّت و انفعالی طرح‌ریزی می‌شوند، نمی‌توان به تداوم مواضع سیاسی اطمینان داشت.
در کل به نظر می‌رسد اصطلاح چپ و راست برای بیان تفاوت‌ها و سلایق سیاسی در ایران مبهم و نارساست و در صورت کاربرد باید به تفاوت عمیق اندیشه‌ها و جناح‌بندی‌های سیاسی میان ایران و غرب توجّه داشت. ابهام و نارسایی این دو اصطلاح تا حدّی است که افراطی‌ترین گروه چپ در ایران را به لحاظ بعضی از اصول فکری می‌توان حتّی مشابه با محافظه‌کاران و راست‌گراهای غربی دانست. همین مسأله در مورد راست‌گرایان نیز صدق می‌کند. بنابراین در کاربرد این اصطلاحات باید به شرایط سیاسی و اجتماعی ایران توجه داشت.
به‌راستی ریشه این لغزندگی در مفهوم، بی‌مبنایی در نظر و آشفتگی در عملِ دو جناح عمده سیاسی در ایران امروز در چیست؟ آیا این همه پریشانی را مبدایی و مقصدی و غایتی متصور است؟ برای پاسخ بدین سؤال موجز، ناگزیریم از تفصیل در گزارش شکل‌گیری این دو جناح با تأکید بر خاستگاه‌های سیاسی، عملگرایانه آن؛ از این‌رواست که باید کمی به عقب برگردیم و از آغاز، این رشته‌ای را که سر دراز دارد دنبال کنیم.
همچنان‌که ذکرش رفت، صرف‌نظر از تأثیرات ماندگار چپ مارکسیستی- سوسیالیتی بر ذهنیت مردمان ایران قرن اخیر، پیشینه نزدیک جناح چپ و راست فعلی، به مبارزات علیه نظام پهلوی برمی‌گردد. به زعم همه مخالفان رژیم محمدرضا پهلوی، اعم از حزب توده گرفته تا جبهه ملی و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و نهضت آزادی و اطرافیان آیت‌الله خمینی و علمای غیرسیاسی قم و نجف، دستگاه حاکمه ایران در آن دوران، متحد نزدیک آمریکا بوده‌است؛ بدین‌لحاظ موافقان رژیم، راست به‌شمار آمده و تمامی گروه‌های ضدپهلوی به‌ویژه گروه‌های مسلح، چپ محسوب می‌شدند. به بیان دقیق‌تر، پس از کودتای ۲۸ مرداد هیچ گروه چپی قابل شناسایی نیست که با نظام پهلوی روابط حسنه‌ای داشته‌باشد. روشنفکران و روحانیان دخیل در انقلاب۵۷ نیز به درجاتی متأثر از اندیشه‌های چپ از نوع خوش‌خیم و ملایم آن بودند. آنان بیشتر به گونه‌ای از عدالت اقتصادی توجه داشتند. شاید از این‌رو بود که وجه ضدامپریالیستی انقلاب، رفته‌رفته پررنگ‌تر می‌نمود و بعدها با سیاست کلی نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی تبدیل و سفارت ایالات متحده امریکا در تهران توسط همین نیروهای چپ‌گرای اسلامی و به‌اصطلاح آن روز خطّ امام، اشغال شد.
از سوی دیگر، قاطبه روحانیت و شریعتمداران وطرفداران فقه سنّتی که بنابر مبانی فقهی شیعی اوایل کار متمایل به راست بودند، به‌تدریج گرایش به چپ پیدا کردند. قول بسیار مشهور و متواتر آیت‌الله خمینی که:« یک موی کوخ نشینان بر همه کاخ نشینان ترجیح دارد»، با این‌که با مبانی فقه جواهری و سلوک علمای شیعه در طول تاریخ تناسبی نداشت، نمایانگر نهایت چپ‌گرایی در میان مخالفان رژیم سابق و بنیانگذاران نظام جمهوری‌اسلامی ایران بود. جالب این که آیت‌الله خمینی در پیام به روحانیت در تاریخ سوم اسفند سال ۱۳۶۷ از جنگ فقر و غنا به عنوان «جنگ حق و باطل» و جنگ «ایمان و رذالت» نام بردند؛ درحالی‌که شاگرد وی محمد امامی کاشانی به‌صراحت در خطبه‌های نماز جمعه تهران مدّعی شد که ما در اسلام جنگ فقر و غنا نداریم!
از اینها که بگذریم، با توجه به اینکه راستگرا در اقتصاد، طرفدار مالکیت خصوصی، اقتصاد آزاد و لیبرال و مخالف دخالت دولت است، نیروهای انقلابی بازار که علی‌القاعده باید به نوعی لیبرالیسم اقتصادی قائل می‌بودند، دچار تناقض‌های درونی گشتند. خلاصه کلام این‌که به مرور، نیروهای چپگرا لیبرال و راستگرایان هم به چپ متمایل شدند. پیامد سیاسی این چرخش‌ها نیز این بود که این دو گروه، یکی طرفدار عادی‌سازی رابطه با امریکا بود و یکی مخالف. مخالفان با آمریکا قهراً مخالف سیستم سیاسی و اقتصادی آمریکا شدند و به سمت چپ گرایش پیداکردند و بدین‌ترتیب بحث عدالت اقتصادی محوریت بیشتری یافت.
هرچند عدالت‌خواهی در میان کنشگران سیاسی در ایران به ضدّیت با آمریکا برمی‌گردد در حقیقت اصل، همیشه منافع سیاسی بوده‌است و منافع هم در مخالف‌بودن با آمریکاست. پیامد این منفعت‌جویی آن بود که این گروه در مقابل دسته‌ای که طرفدار عادی‌سازی رابطه با آمریکا بودند، دیدگاه سوسیالیستی پیداکردند و حرمت مالکیّت خصوصی از بین رفته و دخالت دولت در اقتصاد تشویق شد. در میانه این دعوا، این دوقطبی‌سازی، حربه‌ای بود برای از میدان به درکردن رقبای سیاسی؛ اما شوربختانه این نگرش به رقابت‌های متعارف سیاسی که در همه‌جای دنیا کم و بیش معمول است منحصر و محدود نماند و به عناوین و برچسب‌های حتی گاه مجرمانه بدل شد برای حذف جناح مقابل. عناوینی همچون غرب‌گرا، ضدانقلاب، سازشکار، لیبرال، سکولار و… از سویی و متحجر، ایدئولوژی‌اندیش، واپس‌گرا، روسوفیل و از سویی دیگر. این طرز تفکر که اگر با دیدگاه من مخالف هستی پس به عدالت اقتصادی اعتقاد نداری تالی فاسدهای فراوان و پیامدهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بسیار داشت. وقتی القائات یک جناح سیاسی بر این پایه باشد که برنامه توسعه‌ای که به قدرتمندی اقتصاد خصوصی منجر شود، ظالمانه است و با آرمان‌های انقلابی منافات دارد، دیگر مسیر توسعه مسدود شده و از دل آن اقتصادی رانتی و مافیایی بیرون می‌آید و کارآفرینی و اشتغال مولد برای دهه‌ها به محاق می‌رود همچنان‌که رفته‌است.
این مجادلات به‌ظاهر سیاسی صرف، صورت‌حساب بسیار گزافی، هم روی دست ملت می‌گذارد و هم نهایتاً حاکمیت را ناکارآمد می‌کند. این فضای گفتمانی بی‌اساس زمینه را مهیا می‌کند که گروهی با شعار عدالت‌طلبی توده‌های مستأصل و درمانده را جذب خود کنند و چندصباحی بر اریکه قدرت تکیه‌زنند و سهم خود را از رانت‌ها و ویژه‌خوری‌های عدیده ببرند. مصداق بارز محمود احمدی‌نژاد بود که برای تخریب اکبر هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی، و بالا رفتن از دالان‌های قدرت، فساد و تبعیض اقتصادی را محصول دوره ایشان اعلام کرد؛ در صورتی‌که شاخص‌ها و آمارهای تخصصی دقیقاً چیزی خلاف آن را نشان می‌دادند. اما در فقدان توسعه سیاسی و نبود احزاب جدّی و واقعی، معلوم است که قاطبه شهروندان گوششان با کدام شعارهای عامه‌پسند نواخته می‌شوند! جالب‌تر آن‌که درحال حاضر در فضای سیاست‌ورزی ایران، دو گرئه هستند که خود را انقلابی می‌نامند: دسته‌ای طرفداران نظام و گروهی آرزومندان تحقق انقلابی جدید.
از آنجا که انقلاب به معنای تحولات بنیادین و برهم زدن نظم مستقر و موجود است، اطلاق واژه «انقلابی» برای دسته اول درست نیست و امری است پاردوکسیکال و به‌شدت تناقض‌آمیز و کثرت استعمال این کلمه در مقام کوبیدن حریف، که زمانی به طنز می‌مانست، رفته‌رفته تبدیل به تراژدی و سوگنامه شده‌است. این حربه غیراخلاقی و بی‌معنا، جاده را برای مفسده‌های شگرفی کوبیده‌است که کمترین آنها به قدرت رسیدن افراد فاقد صلاحیت، شایستگی و تخصص است که امروزه بلای جان بدنه مدیریتی کشور شده‌است. به‌هرحال اینها همه و بسیارها بیش ازاین هزینه‌هایی است که جامعه ایران پساانقلاب۵۷ برای آن پرداخته‌است و می‌پردازد و امیدی نیست که در کوتاه‌مدت، برون‌رفتی از آن پیدا شود.
در خاتمه کلام شاید خالی از لطف نباشد که به این سؤال مقدّر جواب دهیم که چه لزومی دارد که ما در فصلنامه خاطرات سیاسی تا بدین مایه جدّ و جهد نموده، به تبارشناسی پدیده‌ای سیاسی که شاید چندان هم دل خوشی از آن نداریم بپردازیم. این پرسش را در برابر تمامی تاریخ‌پژوهان می‌توان نهاد و آنان نیز به‌احتمال در مقام پاسخ، به این جمله بسیار پرمغز بندتو کروچه که «تمام تاریخ، تاریخ معاصر است» متشبّث می‌توانند شد. حق هم همین است که ما برای فهم امروز و ساختن فردایمان که در گرو عدم تکرار اشتباهات تاریخیمان است باید دیروزمان را بشناسیم و دریابیم که کجا به کژراهه رفته‌ایم. این دیار آریایی و مردمان آن دیگر تاب تحمل مصائبی بیش ازاین را ندارند و باید هرچه زودتر، ققنوس‌وار از زیر خاکستر خطاهای خود و نخبگان و پیشوایانشان برآیند و ایرانی درخور نام و آوازه تاریخی خویش بسازند و نسل‌های آینده را از گزند زوال تمدنی و خطر فروپاشی سرزمینی برهانند.
یاد گذشتگان هم، آینده است اینجا
در کارگاه تجدید چیزی کهن نماند(بیدل)




سرمقاله فصل نامه شماره ۲۲

بلاغت حاکمیّت!

حسن اکبری بیرق

مرزهای زبان من، مرزهای جهان منند.
(ویتگنشتاین)

از اواخر مردادماه ۱۴۰۰ به این‌سو، اگر بر پاره‌گفتارهای منقول از برخی کارگزاران و مسؤولان رده‌بالا و مدیران میانی نظام، اعم از لشکری و کشوری، انتخابی و انتصابی، از سرِ درنگ نگاهی افکنده‌شود، نوعی پریشانی آشکار در بلاغت و شلختگی بسیار در فصاحت و بی‌معنایی مفرط در کلام، به چشم خواهدآمد که خود جزو خاطرات سیاسی مردمان این کشور می‌تواند باشد. این پدیده چنان آشکار، پُربسامد و غیرقابل توجیه و تأویل است که در رسانه‌های مختلف و به‌ویژه در شبکه‌های اجتماعی، مورد اشاره مکرّر و مایهٔ استهزا شده‌است. هر از گاهی، رئیسی! و وزیری و وکیلی و سرداری و امام جماعتی و جمعه‌ای که تریبونی ملّی در اختیار دارد و به سندرم پُرگویی مبتلاست، سهواللسانی مرتکب می‌شود و جمله نامفهومی می‌گوید و سوژه به دست طنّازانِ دوست و عیبجویان دشمن می‌دهد و تا مدّت‌ها معرکه تمسخر و ریشخند و درنهایت سرزنش و ملامت می‌گردد. حال، پرسش این است که آیا این پدیده، نوظهور بوده و پیشینه‌ای ندارد و با روی کار آمدن دولت سیزدهم تبدیل به دشواره‌ای بغرنج شده، یا امری است معمول و متعارف؛ هم در نظام مستقر حاکم و هم در میان سردمداران دیگر کشورها. سؤال دیگر این می‌تواند باشد که ریشهٔ این‌گونه خطاهای زبانیِ صادر از سوی مدیران ارشد و سیاستمداران عالی‌رتبه در چیست و چگونه می‌توان از بروز آن جلوگیری نمود و اصل و بُن آن را خشکاند. سرانجام، این‌که آیا نارسایی در کلامِ حاکمان یک قلمرو سیاسی، پیامدی جز طنز و هزل و هجو و شوخی نیز دارد و هزینه‌هایی قابل اعتنا برای سامانه مدیریتی آن کشور ایجاد می‌کند؟ این کافی نیست که در مواجهه با عبارات آشفته و فاقد معنای مُحَصَّلی که بر زبان حاکمان و مدیران جاری‌می‌شود، لبخندی از سر تمسخر یا تأسف بزنیم و به‌راحتی از کنارش عبور کنیم. برخی وقایع، ممکن‌است به‌ظاهر و به‌خودیِ خود چندان اهمیّت درخوری نداشته‌باشند، اما درواقع از مسأله یا مشکله‌ای حکایت‌کنند بسی فراخ‌دامن‌تر و آسیب‌زننده‌تر، که باید جدّی گرفته‌شود.
برای پاسخ به این پرسش‌ها و ریشه‌یابی علل و عوامل این پدیده، نخست به گونه‌شناسی این جملات و عبارت‌ها و گفتارها باید پرداخت و سنخ آنها را، هم از نظر علوم بلاغی و ادبی و زبانی و هم از جنبه علومِ شناختی و نوروساینس و هم از منظر روانشناسیِ سیاستمداران و مدیران، بررسی‌نمود. با یک بررسی میدانی می‌توان نتیجه‌گرفت که گفتارهای معیوبِ مسؤولان و مدیران کشور، عجالتاً ذیل چهار عنوان قابل تجزیه و تحلیل است.

اول: اشتباهات زبانی، بلاغی
از مشکل رئیس دولت با تلفظ واژه «مگاوات» یا «لوکومتیو» و «شیخ طوطی» خواندن «شیخ محمد سعید رمضان البوطی» در کنفرانس وحدت اسلامی و عدم توانایی یک نماینده مجلس در تلفظ کلمه «لوور»، نام مشهورترین موزه فرانسه، که بگذریم و جمله مضحک علیرضا زاکانی را که به غلط از قول آیت‌الله خمینی نقل می‌کند: «امام یک موی کاخ‌نشینان را به همه کوخ‌نشینان نمی‌دادند»! که نادیده بگیریم و آنها را صرفاً اشتباهات لفظی معمول بیانگاریم، می‌رسیم به این خبر داغ رسانه‌های داخلی(و نه معاند)که: «حجه‌الاسلام رئیسی در اظهاراتی عجیب، اندونزی را کشور خود خطاب کرد!» یا دقیق‌تر بگوییم: «کشور ما و جوانان ما». این‌گونه خطاها اگر از یک حدّی بیشتر شود، دیگر یک سهو لسان ساده به شمار نمی‌رود، بلکه در دل خود حقایق تلخ و نگران‌کننده‌ای را جای می‌دهد؛ به‌ویژه این‌که جملات بسیارِ دیگری نیز که واجد عیوبی همچون «ضعف‌تألیف» و تشویش دستوری است، از آن ناحیه صادر گردیده‌باشد. برای نمونه: «عدّه‌ای می‌خواهند این قطارِ حرکتِ پیشرفتِ کشور را کند ببینند»! یا «اظهار تأسف نسبت به آن‌چه امروز به خاطر ناتوانی رژیم صهیونیستی نسبت به مردم عزیز غزه…»! همچنین جملات نازیبا و نه در خور شأن یک نظامی عالی‌جاه همچون سردار سلامی که: «اگر یک تار مو از یک ایرانی کم شود تمام کُرک و پشم شما را به باد می‌دهیم». اصطلاح «کُرک و پشم»، علاوه بر بی‌بهره‌بودن از صفت فصاحت، در گفتار کسانی به کار می‌رود که نصیبی از نخبگی و فرهیختگی ندارند. از این رو صحیح نیست در جهانی که به دهکده می‌ماند و کوچکترین کلام مسؤولان رصد شده و ما بازاء بیرونی پیدا کرده، حتی ممکن است در عرصه بین‌الملل هزینه‌ساز نیز باشد، چنین جملاتی بر زبان کارگزاران ارشد یک کشور بیاید.

دوم: خطاهای جهل‌بنیان
گاه خطای در گفتار، نه از سر ضعف در رِتوریک و بلاغت، که ناشی از نادانی نسبت به موضوع مورد بحث است. این نادانی در عرصه‌های مختلف می‌تواند باشد؛ مثلا کسی‌که زبان فارسی و عربی را به‌خوبی نداند و در نتیجه با معانی قاموسی واژگان، آشنا نبوده و دریک کلام، اهل اصطلاح نباشد، ممکن است جملاتی از این دست در برابر چشم میلیون‌ها نفر از او شنیده‌شود: «وزیر صمت نسبت به نه گفتن به کسانی که می‌خواهند روابط ناسالمی را به ایشان حُقنه کنند، مصمم بوده». چراکه او نمی‌داند که معنای «حُقنه» چیست و در چه بافتاری از آن استفاده می‌شود؛ همچنین است تعبیر «حلقوم رهبری» که مدت‌ها طنز محافل بود. گاه نیز جهل به مسائل تاریخی، علمی باعث اشتباهات فاحش گفتاری می‌شود. مثلا اگر از مسؤول رده‌بالایی می‌شنویم که: «اردبیل مفاخر بسیاری دارد، ما در زمان خود نه محقق اردبیلی را درک کردیم و نه مقدس اردبیلی را.»، دلیلی جز این ندارد که ایشان آشنایی مقدماتی نیز با تاریخ فقه و فقها ندارند. حال اگر فرض کنیم که اینهاهمه تقصیر مشاوران حضرات است و نه لازم است و نه ممکن که حاکمان، علامه دهر باشند و از همه چیز سر در بیاورند، امّا و هزار امّا از این نمی‌توان گذشت اگر مدیر عالیقدری که اجرائیات کشور در ید قدرت اوست، نداند که ما در نیویورک سفارتخانه‌ای نداریم و بگوید: «بازگشت الواح هخامنشی با پیگیری سفارت ایران در نیویورک انجام شده‌است»، یا کلمه پروپاگندا را پُرپکان تلفظ کند و معلوم نباشد که معنای مراد او از واژه آنگوزمان(احتمالا همان engagement) چیست و نداند که «هِمّت» همان کوتاه‌شده هزارمیلیاردتومان است و نباید درباره‌اش که مصطلح بین اقتصادیّون است مناقشه نماید، یا از خواندن یک عدد اعشاری عاجز باشد و چنان با اعداد و ارقام و نسبت آنها با یکدیگر بیگانه باشد که بگوید: «با فراهم شدن زمینه رونق تولید در کشور آمار بیکاری از ۸.۹ درصد به ۸.۲ درصد کاهش یافته که این آمار قابل توجه است.» که البته در گفتن تفاوت این دو عدد به اشتباه گفت ۷ درصد کاهش درحالی‌که ۰.۷ درصد کاهش داشته است.

سوم: اطلاعات غلط
اگر از منظر ماکیاوللی به امر سیاست و قدرت نگاه کنیم، نباید از هیچ دولت و حاکمیتی توقع داشت که با شهروندان یا رعایای خویش روراست باشد و هرگز بدانها اطلاعات غلط ندهد یا کتمان حقیقت نکند. این مسأله وقتی تشدید می‌شود که با حکومتی سروکار داشته‌باشیم که وظیفه خود را نه توسعه بلکه راهی‌کردن اتباعش به بهشت موعود بداند و بر محور یک ابدئولوژی خاص حکمرانی نماید؛ در این صورت دروغ‌گفتن نه تنها مباح، حتی در مواردی جایز و واجب نیز می‌شود؛ چراکه در چنان نظام‌هایی، حفظ «نظام» مهم‌ترین و واجب‌ترین اصل می‌شود که اصول دیگر مملکت‌داری باید فدای آن گردد. همین رویکرد، پمپاژ هر اطلاعات نادرستی را در رگ‌های جامعه از طریق منابع و منابر رسمی مجاز می‌شمرد؛ اما گاه این تبلیغاتی که از بیشتر حکومت‌ها توقع می‌رود، چنان با واقعیت روی زمین، بیگانه است که جملات صادره از حکمرانان و ایادیشان، بسیار عجیب و قریب به هذیان می‌نماید. مثلا آنگاه که امام جمعه مشهد می‌فرماید: «اقدامات دولت ما به جایی رسیده که دیگر به انتقال پول از طریق بانک‌های بین‌المللی احتیاج نداریم» یا «۹۹ درصد تصاویر فرزندان مسؤولان در فضای مجازی ساختگی است» یا فی‌المثل جناب حدادعادل مدعی می‌شوند: «اول انقلاب، از هر صد نوزادی که به دنیا می‌آمد حدود ۱۵۰ تایش در سال اول تولد، می‌مرد» یا سردار سلامی افاضه می‌فرمایند که: «ایران در آستانه ابرقدرت جهانی است»!، یا سردار محسن رضایی وعده می‌دهد که «پول ایران را بعد از دلار و یورو قوی‌ترین پول منطقه می‌کنم»!، دیگر از استاد دانشگاه این‌چنین کشوری نباید توقع داشت که در نشست رئیس‌جمهور با جمعی از دانشمندان یک‌درصد برتر جهان «پایتون» را نرم افزاری دارای «شبکه‌های جهانی» با قابلیت «پیش بینی آینده» نخوانَد؛ چراکه او برای حضور بر سر سفرهٔ قدرت و ثروت و مرجعیت، به همین مزخرف‌گویی‌های تهوع‌آور نیازمند است و دیگر هیچ!

چهارم: مهمل‌گویی
تقریبا در همه فرهنگ‌های لغت فارسی، کلمه «مُهمَل» به سخن و کلام یاوه، چرت و پرت، بی‌معنی و بی اراده و بی‌قصد و بی‌نتیجه معنا شده‌است و به تَبَع آن، مهمل‌گو، عبارت‌است از کسی‌که که سخنانش معنی ندارد، اراجیف، حرف پوچ و مزخرف، چرند، بی‌اساس، لیچار، بیهوده، حرف مفت، یاوه و… است. مهمل‌گویی در میان حاکمان ریشه‌های فراوانی دارد که مجال پرداختن به همه آنها نیست؛ ولی اگر بخواهیم حتی مُشتی از خروارها مهمل‌بافی مدیران کشور را در این مقال، نقل کنیم، مثنوی هفتادمن کاغذ شود. مدیر پتروشیمی در پاسخ به سؤال تخصصی یک خبرنگار، داستان ابرهه را بازگو می‌کند، آن‌یکی «کرونا یاب مستعان» را در تلویزیون «ملّی» معرفی می‌کند، آن دیگری «سلام فرمانده» را سرودی جهانی شده می‌انگارد، رئیس دولت هم در دفتری دستخط می‌نویسد که: «روحیّه ملی ما مقابله با آمریکاست»!! و می‌گوید: «کاهش هزینه مردم، در گرو کاهش هزینه مردم و سبد هزینه مردم نسبت به مسکن است»! و «آقایان بانک‌ها…. به هیچ عنوان نباید هیچ بانکی که می‌خواهد تملّک بکند، موجب تعطیلی بانک شود»! و در اجلاس سران سازمان همکاری شانگهای، سخنرانی خود را از روی متنی که کارشناسان برایش نوشته بودند، هم نمی‌تواند بخواند و معلوم است که او بر مفاهیم متن تسلطی ندارد و با دایره واژگانی سیاست و اقتصاد، پاک بیگانه است.
***
حال برگردیم به پرسش‌های آغاز کلام و به پاسخ تحلیلی آنها بپردازیم. نخست آن‌که این پدیده، چندان نوظهور نیست؛ نه در جهان و نه در ایران. تقریباً تمامی رهبرانی که پشتوانه حکمرانی‌شان نوعی ایدئولوژی و اندیشه آرمانشهری بوده، از این گزاره‌های بی‌معنا بهره برده‌بوده‌اند؛ هیتلر می‌گفت تاریخ ازآن ماست! لنین سیر تاریخ را به سوی حاکمیت پرولتاریا می‌دانست؛ بانیان اسرائیل از ارض موعود سخن می‌گفتند و همین اواخر دونالد ترامپ شعارش این بود:«اول امریکا»! و… اما سخن بر سر این است که دستکم آن حاکمان جبّار بلاغتی در کلام و گفتارشان بود و می‌توانستند آن مهملات را در قالبی بیان کنند که توده‌ها را بفریبد و اقناع کند. یکی از پایه‌های سیاست‌ورزی در عالم انسانی، رِتوریک و شیوایی و رسایی سخن است. بسیاری از رهبران کشورهای جهان، خود اُدبایی سخنور بوده‌اند و کلامشان جزو متون ادبی زبانشان به حساب می‌آید؛ همچون، فرانکلین و چرچیل و واتسلاو هاول و… نه همانند رؤسای ما که حتی از قرائت یک بیت شعر بدون غلط ناتوانند آن هم در کشور شعر و شاعری! این قضیه در نظام جمهوری اسلامی ایران هم بی‌پیشینه‌ای نیست. امروزه اگر به برخی سخنرانی‌های سال‌های آغازین پس از پیروزی انقلاب۵۷ مراجعه کنیم، از میزان تولید مهملات تعجب می‌کنیم و از خودمان می‌پرسیم گذشتگانمان فریفته چه گزاره‌های بی‌اساسی شده‌بوده‌اند؛ اما جانب انصاف را باید نگاه داشت که همان گزاره‌های بی‌پایه هم صورتبندی زبانی و بلاغی درستی داشت و صرفاً یاوه‌سرایی نبود. به‌هر روی آن‌که به‌طور جدّی وارد سیاست می‌شود باید حداقلی از سواد و بلاغت را دارا باشد. دیگر امروزه همه می‌دانند سه کانون اصلی رتوریک سیاسی عبارتند از اتوس، پاتوس و لوگوس. اصل اتوس به شخصیت فرد به خصوص تسلط و تخصص او در موضوع بحث، مرتبط است و رابطه معناداری با اعتمادسازی سیاسی برای مخاطب (مردم) دارد. پاتوس بر احساسات مخاطبان تأکید دارد. امروزه از این اصل هم برای تحریک احساسات مثبت و هم احساسات منفی استفاده می‌شود. یک سخنران، می‌تواند احساسات مخاطبان را در مورد یک موضوع خاص تغییر بدهد یا احساسات خاصی را در آن‌ها برانگیزد. اصل پاتوس نیز وابسته به استدلال منطقی است. لوگوس در واقع بر وضوح، صحت و ثبات یک بحث تأکید دارد. یک گوینده با ارائه ادعاهای معقول و پشتیبانی از آنها با اثبات منطقی، این اصل را در کلام مورد توجه قرار می‌دهد. اثبات منطقی باید بر اساس حقایق و آمار و داده‌های صحیح صورت بگیرد. رتوریک سیاسی به عنوان یکی از فنون اصلی سازوکارهای اقناع یا مهندسی افکار عمومی شناخته‌می‌شود که در مطالعات روان‌شناسی سیاسی، جامعه شناسی سیاسی و افکار عمومی تأثیر فراوانی دارد. توجه و تأکید اصلی در مطالعات رتوریکی بر نحوه بیان و انتقال پیام از طرق سخنران یا خطیب یا هر کنشگر شفاهی دیگری است که با موضوعات زبان شناسی و ملاحظات روانشناسی پیوندی عمیق دارد. رتوریک سیاسی همواره موردتوجه کنشگران سیاسی و مردم واقع شده‌است؛ به نحوی که اولین تلاش‌های ثبت شده در تاریخ در راستای آموزش رتوریک سیاسی را به دوران یونان و روم باستان و تلاش های سوفسطائیان و شخص ارسطو در فن خطابه می‌دانند که تفصیل آن از حوصله این بحث خارج است.
پرسش دوم این بود که ریشهٔ این‌گونه خطاهای زبانیِ صادر از سوی مدیران ارشد در چیست و چگونه می‌توان از بروز آن جلوگیری نمود. در مقام پاسخ به این سؤال می‌توان یک تعبیر را با صدای بلند ادا کرد؛ سفله‌پروری سیستماتیک! سازوکارهایی که در نظام حکمرانی فعلی ایران تعبیه شده‌است و راه‌های فراروی از نردبان قدرت در این سامانه مدیریتی، متوسط‌الحال بودن و بلکه نادانی و عدم استقلال فکری است و بس. نمونه بارز آن استفاده ابزارانگارانه از حربه «نظارت استصوابی» برای غربال‌کردن متقاضیان ورود در دالان قدرت، از طریق پارلمان می‌باشد. تیغ نظارت، چنان بُرّا و بی‌پرواست که دیگر هیچ کسی که درجه‌ای از فضل و فضیلت و استقلال رأی دارد، جرأت ورود بدین عرصه‌ای را پیدا نمی‌کند؛ از بیم از دست رفتن آبرو و اعتباری که به روزگاران کسب‌کرده و طی دقایقی به اشاره قلم و بلکه ابروی دوازده نفر بر باد می‌رود. همچنین است شیوه گزینش‌ها و انتصابات و… وگرنه در حالت عادی بسیاری از مدیران فعلی می‌بایست بر سر کلاس‌های ابتدایی علم و دانش و ادب و فرهنگ می‌نشستند نه این‌که بر همه شؤون شهروندان این دیار که قطعا متوسط بهره هوشی‌شان از ایشان بالاتر است، حاکم شوند. چاره چیست؟ چاره اصلی معطوف به همان عاملی است که این معضل را آفریده‌است؛ شایسته‌سالاری سیستماتیک در برابر سفله‌پروری سیستماتیک. همین و بس.
پرسش واپسین این است که در این روزگاران عسرت و غم و اندوه، شایسته است دلخوش به لبخندی از سر تمسخر یا تأسف باشیم که سخنرانی‌های مسؤولانمان بر لبانمان می‌نشانند، یا این‌که نگران عواقب کلان این قضیه باید بود؟ جناح‌های مختلف سیاسی ممکن است از این نقیصه برای تحقیر جناح مقابل خود بهره‌برداری کنند و رسانه‌ها نیز ممکن است برای افزایش مخاطب خود، به این خطاهای آشکار کلامی، رنگ و لعاب طنز و شوخی بدهند؛ اما باید دانست که این‌گونه امور، شوخی‌بردارنیست و نه تنها آبرو و اعتبار کشور حافظ و سعدی و نظامی را در نزد جهانیان مخدوش می‌کند و نه‌تنها مایه سرافکندگی و یأس قاطبه شهروندان ایران که هرکدام واجد درجاتی از فرهیختگی و سواد و فرهیختگی هستند، می‌شود، بلکه سطح اعتماد به‌نفس خود آن مدیران را نیز پایین آورده و در فرایند مدیریتشان(البته اگر بتوان نام مدیریت بر آن نهاد) اختلالی اساسی ایجاد می‌کند. به هرروی کسی‌که از خواندن یک متن نوشته‌شده واز ادای یک جمله با معنا و قرائت یک بیت شعر و… عاجز است، معلوم است که در عمرش نه شعری و نه رمانی خوانده، نه تحصیل دانشی کرده، نه پای درس استادی نشسته و نه فضیلتی تحصیل کرده که او را شایسته حکمرانی بر این مردم بافرهنگ نماید. این پدیده شوم، بذر ناامیدی فراگیری را در کشتزار این نظام و سرزمین می‌کارد که ممکن است تا دهه‌ها گیاه هرز از آن بروید و هرچه بوته فرزانگی است را بروبد و ببرد.
این لکنت زبان البته منحصر در افراد نیست؛ در کلیت نظام نیز به جهت تهی‌شدن انبان ایدئولوژیک آن، به‌شدّت مشهود است. برای نمونه می‌توان به فاجعه تأسف‌بار اخیر کرمان در چهارمین سالگرد سردار سلیمانی اشاره کرد که مسؤولان امر از یک اطلاع رسانی ساده و معمولی نیز ناتوان ماندند و نه علت فیزیکی فاجعه را توانستند کشف‌کنند و نه تعداد تلفات را به‌درستی و به‌موقع توانستند اعلام کنند و نه توان پیشگیری آن را داشتند؛ اما تا دلتان بخواهد از همان دقایق اولیه وقوع آن حادثه تروریستی بر طبل اسرائیل و امریکا ستیزی کوبیدند و مثل همیشه همه مشکلات جامعه ایران، از جمله همین حمله ددمنشانه را به گردن آن دو انداختند؛ و چه زود طشت تهی‌مایگی ادعاهایشان از بام فلک افتاد و گروه تروریستی داعش مسؤولیت این حمله را برعهده گرفت. در این میان نیز کسی برنخاست که بگوید شما که می‌گفتید اسرائیل بچه‌کش، شهروندان ما را به خاک و خون کشیده‌است؛ پس چه‌شد؟ البته اگر بانگی نیز از سوی وجدان بیداری در گوشه‌ای از این دیار بلندشد، به دادسرای فرهنگ و رسانه احضار گشت.
ختم کلام آن‌که گفتار ناهنجار بیشتر مدیران فعلی نظام جمهوری اسلامی ایران، آینه‌ای است در برابر ملت که سطح نازل حکمرانی در این کشور را به نمایش بگذارد؛ اینها تنها لغزش‌های زبانی نیستند، بلکه کوه یخی هستند که فقط قلّه آن از آب بیرون زده‌است و معلوم نیست در دامنه و کوهپایه آن که همانا اتاق‌های دربسته تصمیم‌سازی و اجرا در سامانه مدیریتی کشور است، چه خبر است. الله اعلم! حقّا که با تأسی به قول ویتگنشتاین، باید مرزهای جهان اندیشه و عمل ایشان را با توجه به مرزهای زبان و بلاغتشان تخمین زد و نتیجه‌ای اسف‌انگیز گرفت.

 




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۲۲

سرمقاله

یادها و خاطره‌ها
غروب مهرجویی در مهرماه
خاموشی صدایی‌که قربانی سیاست شد
پایان کار مُنادی رئال پولیتیک

تبارشناسی جناح چپ و راست در سیاست پسا انقلاب ایران
جستارگشایی
اقتصاد، یک علم است‌ که از آن دور افتاده­‌ایم
راست و چپ اسلامی، واقعیتی در جریان انقلاب اسلامی ندارند
حزب، باید رقیب حزب باشدنه رقیب نظام!
انحصارطلبی از اوّلِ انقلاب، بوده‌است!
باید یک چپ نو تعریف شود
با رفتن این و آن انقلاب نمی‌شود!

در اقیانوس خاطرات
داستان عاشقانه‌ای خفته در زیر خاک گورستان قلهک
سیاست‌ورزی سید محمود نریمان

کتابخانه خاطرات سیاسی
نظری به نامه‌های‌محمدعلی فروغی
بازتاب

برای دریافت نسخه کامل این شماره (۲۲) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

 




کارنامه فداییان خلق اکثریت(در ۳۰ ماهه اول جنگ عراق علیه ایران)

مقاله پیش رو جستاری است به قلم فرخ نگهدار که به طور اختصاصی برای این پرونده تهیه شده است.

از آخرین روز تابستان ۱۳۵۹، یعنی از شروع جنگ صدام علیه کشور ما، تا نخستین روزهای بهار ۱۳۶۲، یعنی زمان خروج سازمان‌یافته دستگاه رهبری سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) از کشور، دقیقاً ۳۰ ماه است. مروری بر کارنامه سازمان اکثریت در این ۳۰ ماه حاوی حقایق و تجارب بی‌شماری است که مطالعه آن‌ها به فهم چرایی سیری کمک می‌کند که کشور ما از انقلاب تا امروز طی کرده است.
در آخرین روز تابستان سال ۵۹، روز حمله صدام به ایران، جریان‌های غیرحکومتی فعال در داخل کشور عبارت بودند از: سازمان فداییان اکثریت، حزب توده، جبهه ملی، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق، حزب دموکرات کردستان، کومله، فداییان اقلیت، راه کارگر و برخی گروه‌های کوچک‌تر. اگر به اسناد این گروه‌ها مراجعه کنید، خواهید دید که اولین روزهای جنگ تقریباً تمام این گروه‌ها هر یک به‌نوعی حمله صدام را محکوم‌کردند.
در خارج کشور در آن روزها تنها محافل وابسته به رژیم شاه فعال بودند. برخی از محافل، مثل جریان بختیار و اویسی، مبارزه علیه تهران و جمهوری اسلامی را تشدید کردند و برخی دیگر، مثل داریوش همایون و اردشیر زاهدی و رضا پهلوی، علیه صدام حرف زدند و از تمامیت ارضی حمایت کردند.

اقدامات سازمان اکثریت پس از شروع جنگ
از میان جریان‌های فوق در آن روزها فقط مجاهدین و فداییان و توده‌ای‌ها بودند که در مناطق مختلف کشور شبکه و نیروی تشکیلاتی داشتند. در منطقه کردستان هم کومله و حزب دموکرات شبکه داشتند و فعال بودند. مجاهدین و حزب دموکرات گفتند حاضرند نیروهای خود را تحت فرماندهی خود به جنگ صدام بفرستند مشروط بر این که جمهوری اسلامی از این کار حمایت کند. اما فداییان اکثریت و توده‌ای‌ها از اعضا و هواداران خواستند برای رفتن به جبهه­ها و شرکت در دفاع از میهن به مراکز ثبت‌نام جمهوری اسلامی مراجعه، و مثل سایر شهروندان، تحت فرماندهی نیروهای مسلح کشور، مشارکت کنند.
من در آن روزها در هیأت سیاسی سازمان اکثریت نقشی مؤثر برعهده‌داشتم. به یاد دارم که به‌مجرد اعلام تجاوز صدام به کشورمان هیأت سیاسی تشکیل جلسه داد. عزم و اراده همه رفقا کاملاً محکم و مشعر به مشارکت در دفاع از میهن تحت فرماندهی نیروهای مسلح کشور بود. نخستین بیانیه سازمان اکثریت که روز اول مهرماه انتشار یافت اعلام کرد:
«سازمان چریک‌های فدایی خلق (اکثریت) از همه نیروهای انقلابی، و قبل از همه از عموم هواداران سازمان می‌خواهد که بی‌درنگ به مراکز بسیج مراجعه کنند و در عملی‌کردن برنامه‌هایی که برای مقابله با توطئه‌های امپریالیسم و در هم شکستن تجاوزات رژیم جنایت‌کار عراق تهیه می‌شود فعالانه شرکت نمایند».
در تلگرام روز ۴ مهرماه سازمان اکثریت به آیت‌الله خمینی آمده است:
«وقت آن است که به‌سان قهرمانان شهرهای آبادان و خرمشهر و قصرشیرین، خون پاسدار و فدایی در هم آمیزد و پاسدار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی در برابر متجاوزان گردد.»
در «رهنمود به نیروهای هوادار» نیز آمده است:
«تمام پزشکان و پرستاران و بهیاران و همه کسانی که تجارب درمانی و پزشکی دارند باید خود را به مراکز مربوطه معرفی کنند… مردم را به مصرف کمتر تشویق کنیم. تاحدامکان نباید از وسائط نقلیه استفاده کرد. نباید اجناس و مایحتاج عمومی را ذخیره کرد». «اجازه ندهید نیروهای آنارشیست و ماجراجو، و نیز نیروهای قشری جمهوری اسلامی، و عوامل مشکوک سیاست‌ها و مواضع انقلابی ما را مخدوش کنند.»
این اسناد نشان می‌دهد که بین روشی که سایر سازمان‌ها در آغاز جنگ اتخاذ کردند و روش سازمان ما تفاوت فاحش وجود دارد. ما تنها سازمانی هستیم که واقعاً بی‌دریغ و بی‌چشمداشت، در همه عرصه‌ها و در تمام سطوح در دفاع از میهن شرکت می­کنیم و این وظیفه را به رفتار حکومت با خود و امتیازخواهی مرتبط نمی‌کنیم. در میان نیروهای غیرحکومتی فقط توده‌ای‌ها در قبال جنگ مواضعی کمابیش مشابه با ما داشتند.
سازمان اکثریت از انشعاب اقلیت در خرداد ۵۹ به بعد کوشید تا زمینه‌­ها و عوامل تشدید سوءظن میان فداییان و حکومت را کاهش دهد و از مقابله با حکومت اجتناب ورزد. از جمله در کردستان نیروهای مسلح خود را برچیند و از منطقه خارج کند، التزام به فعالیت قانونی را بپذیرد و کنشگری سیاسی خود را با موازین فعالیت علنی و قانونی تطبیق دهد. از همه شاخص‌تر، اصل مراجعه به حکومت و گفتگو با مسؤولین را جزو وظایف جاری خود قرار دهد. در همین ارتباط بود که پس از برچیدن مقرهای سازمان در کردستان کمیته مرکزی سازمان تصمیم گرفت من و مصطفی مدنی که او نیز از مسئولین رده اول سازمان بود، با آیت‌الله بهشتی، قدرتمندترین فرد در آن روزها پس از آیت‌الله خمینی، دیدار کنیم و پیشنهادکنیم بین حکومت و حزب دموکرات و کومله گفتگو شروع شود و صلح در کردستان برقرارگردد.
در اجرای همین سیاست بود که سازمان از اطلاعیه ۱۰ ماده‌ای دادستان انقلاب اسلامی فوراً استقبال و اعلام کرد که تمام مفاد آن را می‌پذیرد و رعایت می‌کند.
در همین دوره بود که سازمان تصمیم گرفت کلیه سلاح‌های اعضا و هواداران خود که قبل از انقلاب و در جریان انقلاب ذخیره شده بود را به حکومت تحویل‌دهد. این کار، علی‌رغم همه خطراتی که داشت پیگیرانه تا آخر سال ۶۱ ادامه یافت.
در جریان انقلاب برخی از نظامیان و سایر اعضای نیروهای مسلح هوادار چریک‌های فدایی شدند. در جریان قیام همافران در فرح‌آباد در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن عده‌ای از همافران با آرم و نام سازمان به میدان آمدند. در روزهای پس از انقلاب نیز سربازان و درجه‌داران و افسران هوادار برای گرفتن نشریه و برقراری ارتباط به ستاد سازمان در خیابان میکده مراجعه می‌کردند. گروهی از آن‌ها نشریه‌ای هم به نام سرباز و انقلاب به راه انداختند.
در طول سال ۵۹ در جریان بحث‌هایی که پیرامون ضرورت تطبیق تمام جهات فعالیت سازمان با الزامات فعالیت علنی و قانونی در دستگاه رهبری سازمان جریان یافت این نظر پذیرفته شد که حفظ ارتباط و متشکل کردن اعضای نیروهای مسلح، اعم از نظامی یا انتظامی، و عضوگیری از آن‌ها، نظر به تصمیم حکومت دائر بر منع نظامیان از عضویت در احزاب سیاسی، با موازین فعالیت علنی و قانونی سازمان سازگار نیست. به مصلحت سازمان و افراد هوادار در نیروهای مسلح است که به این ارتباط‌گیری و جذب خاتمه داده شود. این تصمیم نیز به همه نظامیانی که تا آن زمان در ارتباط با ما بودند اطلاع داده شد و ارتباط آنان قطع گردید.
قابل‌توجه است که جنبش فداییان جنبشی بود که تمام ارکان تشکیلاتی و دیدگاه‌های فکری و سیاسی آن در محافل روشنفکران ایران با تمایلات ملی و چپ پرورش‌یافته بود. بنیان‌گذاران جنبش فدایی هیچ یک تربیت شده و کار آموخته محافل خارج کشور نبودند. ما در سال‌های پس از انقلاب هیچ نهاد نمایندگی در خارج کشور تأسیس نکردیم و با هیچ یک از دولت‌ها یا احزاب حاکم در شرق یا غرب رابطه، تبادل اطلاعات یا همکاری نداشتیم. تنها استثنا سازمان آزادی‌بخش فلسطین بود که چند نفر از کادرهای ما در ایران در سال‌های قبل از انقلاب در آنجا «دوره‌های آموزشی» گذرانده بودند. سازمان اکثریت همیشه سازمانی بوده است به معنای واقعی کلمه «محصول ایران».
با پیروزی انقلاب هزاران نفر از جوانان و نوجوانانی که چریک‌های فدایی خلق را الگو و چهره ایده‌آل می‌دیدند به مراکز سازمان در تهران و شهرستان‌ها مراجعه می‌کردند و با شوروشوق آماده بودند همه هستی خود را در راه ایده‌آل‌های فدایی فدا کنند. در فاصله ۲۲ بهمن تا شروع جنگ ایران و عراق سازمان موفق شد چند هزار نفر از پرشورترین و فداکارترین جوانان این سرزمین را در صفوف خود متشکل کند. این نیروی تازه‌نفس و رزمنده بدنه سازمان انقلابیون حرفه‌ای، انقلابیونی که آماده بودند همه هستی‌شان را در راه آرمان‌ها و اهداف سازمان نثار کنند. طولی نکشید که سازمان مجهز به چند هزار کادر حرفه‌ای شد که حرفه خود را خدمت به انقلاب قرار داده و از رهبری سازمان می‌خواستند و انتظار داشتند که ایشان را به‌صورت تمام‌وقت در خدمت انقلاب قرار دهد.
در آن روزها نه فقط تمام اعضای رهبری سازمان کادرهایی حرفه‌ای بودند که جز فعالیت سیاسی و تشکیلاتی برای سازمان هیچ کار و مسؤولیت دیگری نداشتند، بلکه صدها عضو کمیته‌های ایالتی و ولایتی ما، حتی بسیاری از اعضای رده‌های پایین‌تر نیز، زندگی خود را وقف سازمان کرده و انتظار داشتند که برای پیشبرد انقلاب به طور تمام‌وقت برای سازمان فعالیت کنند. زمانی بود که سازمان ما واقعاً چند هزار کادر حرفه‌ای داشت.
وضعیت به‌شدت پیچیده و بغرنج بود. در جلسات متعدد سازمانی بحث شد که با این انرژی بیکرانی که با انقلاب آزاد شده، با هزاران جوان پرشوری که برای خدمت به آرمان‌های انقلابی به میدان آمده چه باید کرد؟ رهنمود لنین این بود که همه آن‌ها را در سازمان انقلابیون حرفه‌ای سازمان دهید. اما عموم اعضای کمیته مرکزی سازمان به این شناخت رسیده بودند که جداکردن افراد از کار و زندگی و محیط و خانواده و سازماندهی آن‌ها به‌صورت تمام‌وقت در سازمان انقلابیون حرفه‌ای به جداشدن ما از مردم و از زندگی منتهی می‌شود. ما بر این نظر بودیم که این تحلیلِ اقلیت که می‌گوید «انقلابی دیگر در راه است» واقع‌بینانه نیست. انقلابی دیگر در راه نیست و ما باید کمک‌کنیم که اعضا و هواداران سازمان به زندگی اجتماعی، به کار و تحصیل، بازگردند و مسؤولیت تأمین معیشت خود و خانواده خود را بر عهده گیرند و در همان محیط کار و زندگی، انرژی آزاد خود را برای فعالیت سیاسی و سازمانی به کار گیرند.
قابل‌توجه است که در آن بازه زمانی ۳۰ماهه، یعنی از مهر ۵۹ تا اسفند ۶۱، و حتی در سال‌های بعد، هیچ یک از ارگان‌های قانونی و مسؤول در جمهوری اسلامی هیچ‌گاه حکمی در محرومیت سازمان اکثریت از حق فعالیت علنی و قانونی صادر نکردند. در آن روزها حتی برخی از مسؤولین حکومتی، از جمله آقایان بهشتی، رئیس شورای‌عالی قضائی، موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب، مهدوی کنی وزیر کشور، و دیگران به‌صراحت یا به تلویح از حق فعالیت علنی و قانونی سازمان حمایت کردند.
در روزهای آغاز جنگ، در مهرماه سال ۵۹، سازمان اکثریت فقط چند صد نفر کادر حرفه‌ای داشت. ده‌ها هزار عضو و هوادار سازمان همه در مؤسسات آموزشی، تولیدی یا خدماتی مشغول شده بودند. این یک تحول بنیادین در حیات سازمان بود و شرایطی ایده‌آل برای سازمان فراهم آورد که در بالابردن توان مقاومت و روحیه شهروندان، و در خدمات‌رسانی در شرایط جنگی، نقشی مؤثر و فعال در سراسر کشور بر عهده بگیریم. فعالین توده‌ای هم به علت تأکید بر ضرورت حضور علنی و قانونی در شهرها از امکانات خوبی برای بالابردن توان مقاومت مردمی در مقابل تجاوزگران برخوردار بودند. اما سایر گروه‌های هم پیشینه با فداییان، همچنان به ساختن و مستحکم کردن صفوف سازمان انقلابیون حرفه‌ای، به‌ضرورت حفظ شبکه‌های مخفی و مسلح، به انتقال نیروهای فعال به کردستان، به آمادگی گرفتن برای رویارویی با حکومت، پایبند بودند. سازمان اقلیت یک نمونه از تشکل‌هایی است که به تحکیم سازمان انقلابیون حرفه‌ای پای بند است. در آن سال‌ها الزامات را اجرا می‌کند. جزئیات و شرح مفصل این فعالیت‌ها در گزارش نخستین کنفرانس اقلیت – سال ۶۶ قابل‌دسترس است. این گزارش فعالیت‌های آن سازمان از سال ۶۰ تا ۶۶ را در بر می‌گیرد.
بر اساس شواهد و مستندات گردآمده در ۴۰ سال اخیر اگر بخواهیم میزان صداقت و تطابق گفتار و کردار سازمان‌ها و گروه‌های غیرحکومتی در داخل و خارج کشور، در دفاع از میهن و مردم، را اندازه بگیریم، به‌یقین هیچ گروه و سازمانی از سازمان اکثریت پیشی نخواهد گرفت.
روحیه و جسارت فداییان خلق (اکثریت) در روزها و ماه‌های بعد از تجاوز عراق در صفحات نشریه کار در متن نامه‌های رفقا از جبهه بازتاب یافته است. این نامه‌های پرشور که از سنگرهای مقاومت در طول مرز ایران و عراق، از آبادان و خرمشهر، تا دهلران و مهران، تا قصرشیرین و سرپل ذهاب برای نشریه کار فرستاده شده است، روحیه رزمنده و فداکار فداییان خلق در خط مقدم جبهه‌های جنگ را بازتاب می‌دهد. در هر شماره کار عکس و یادمان جان‌باختگان فدایی در سنگرها و در پشت‌جبهه‌های خوزستان و ایلام و کرمانشاهان به‌یادگارمانده است.
منظور من از بازخوانی این حقایق، نه فقط روایت تاریخ برای نسل‌های امروزوفردا، بلکه طرح این پرسش برای هم‌نسلان خویش، با هر عقیده ایست که ما فداییان خلق اکثریت، در قیاس با دیگران، تا چه میزان به وظایف میهنی و مردمی خود عمل کرده‌ایم؟ تا چه میزان در آن روزهای سخت با مردم خویش، و با نیازهای میهن، همراه مانده‌ایم؟

رفتار حکومت با ما
در آن سال‌ها در کشور طیف گسترده‌ای از نیروهای مذهبی، از مبارزان انقلابی صادق، عدالت‌خواه و میهن‌دوست گرفته، تا نیروهای متعصب و قشری، به شمول نفوذی‌های وابسته به سرویس‌های جاسوسی، در جامعه و در حکومت دست بالا را داشتند. ما یک سازمان غیرمذهبی بودیم. ما نقطه امید و اتکای اقشار غیرمذهبی و مورد حمایت آن‌ها بودیم. ما در دانشگاه‌ها و بخش‌های کمتر مذهبی جامعه نفوذ داشتیم. ما بخشی از جامعه انقلابی ایران بودیم؛ اما در اقلیت مطلق.
ما در حرکت روزمره خود، در جای‌جای کشور خیلی خوب بدگمانی‌ها و ترس بسیاری از کارگزاران جریان حاکم را می‌دیدیم و خطر دستگیری و حتی سربه‌نیست شدن را با پوست و گوشت خود لمس می‌کردیم.
اما هرگاه از زاویه وظیفه دفاع از کشور در برابر تهاجم خارجی و وظایف میهن دوستان به صحنه نگاه کنیم آیا می‌توان گفت ما فداییان، باتوجه‌به خصومت و کینه‌ای که طیفی از نیروهای حاکم از ما داشتند، نمی‌بایست داوطلبانه به جبهه می‌رفتیم؟
از روز شروع جنگ به مدت ۳۰ ماه، یعنی تا خروج دستگاه رهبری سازمان از کشور از پی دستگیری و شکنجه رهبران حزب توده ایران، شعار «می‌مانیم و در خون پیکار می‌کنیم» آذین بند صفحات نشریات سازمان بود و هر هفته فهرست اسامی فداییان جان‌باخته در جبهه‌های جنگ به‌روز می‌شد. آیا درست این بود که به علت رفتار به‌شدت خشن بسیاری از طرف‌داران حکومت با خود، شعار سرنگونی می‌دادیم. یا همسو با صدام با حکومت وارد جنگ می‌شدیم؟
حقیقت تلخ و دردناک این است که علی‌رغم سیاست و خط‌مشی سازمان اکثریت، علی‌رغم این که هر روز و هر هفته خون شمار بزرگی از اعضا یا هواداران سازمان اکثریت به دست دشمن متجاوز در سنگرها بر زمین ریخته می‌شد. صفحات نشریه کار، و سپس نشریه «تحلیل هفتگی»، شاهد خبرهای تکان‌دهنده اعدام فداییان اکثریت است.
از شروع جنگ تا اول اسفند سال ۶۰، یعنی در فاصله هجده ماه، ۱۷ نفر از اعضا و هواداران سازمان به دست یا به دستور محافل حکومتی به قتل رسیده یا به جوخه اعدام سپرده شده‌اند. (عکس روبرو از کار شماره ۱۳۵، آبان ۱۳۶۰ است)
هیچ یک از این احکام اعدام به دلیل حمل سلاح غیرمجاز، یا به دلیل درگیری عوامل حکومت و ارتکاب خشونت نبوده است. در هیچ یک از این «پرونده‌ها» رویه قضایی و تشریفات قانونی رعایت نشده. برخی از این احکام مرگ به دستور شفاهی یک روحانی یا افراد حکومتی خودسرانه اجرا شده‌اند. در هیچ مورد شکایت خانواده جان‌باختگان یا وکلای دعاوی موردتوجه و رسیدگی قرار نگرفته است.
به گزارش آخرین شماره نشریه کار، شماره ۱۵۰، به تاریخ ۵ اسفند ۱۳۶۰، در فاصله ۱۸ ماه پس از شروع جنگ دست‌کم ۸۲ نفر از اکثریتی‌ها در جبهه‌های جنگ جان‌باخته‌اند و ۱۷ نفر از فداییان اکثریت به‌حکم یک قاضی شرع یا به دست عوامل حکومتی خودسر اعدام شده‌اند.
اسامی و شرح کوتاه زندگی هر یک از این جان‌باختگان در نشریه کار، از شماره ۷۷ تا ۱۵۰ درج است.
در تاروپود پیام و وصیت‌نامه رفیق کرد ما، هوشنگ نصیر خالدی، شور انقلابی و بینش سیاسی این‌طور به‌هم‌تنیده شده است: «با سلام و درود صمیمی به کارگران، زحمت‌کشان و مردم انقلابی میهنم ایران و همچنین سراسر جهان! به سازمان پرافتخارم، سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)! به کلیه نهادها و ارگان‌های انقلابی جمهوری اسلامی ایران که با امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، برای استقلال آزادی و عدالت اجتماعی میهن انقلابی ایران، قاطعانه مبارزه می‌کنند! به خانواده‌ام و به نامزدم که دوستش دارم! آرزویم این است که کلیه طبقات و اقشار خلق و تمامی نیروهای انقلابی و مردمی، چه در حاکمیت و چه خارج از آن، در یک جبهه یکپارچه و واحد علیه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، متحد و تا رهایی و پیروزی انقلاب رهایی‌بخش و ملی ایران از پای ننشینند. تا آخرین لحظه زندگی‌ام به مشی اصولی و انقلابی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) وفادار و از آن دفاع نمودم. مطمئنم سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) با تلاش گسترده خود در جهت پیاده‌کردن آرمان‌های انسانی و بشری‌اش موفق خواهد شد.
از پدر و مادرم و سایر افراد خانواده‌ام تقاضا می‌نمایم از نبودن من در کنارشان اظهار ناراحتی نکنند. مطمئن باشند عناصر ضدانقلابی و مشکوک و قشری و انحصارطلب که در ارگان­ها نفوذ کرده‌اند، و باعث نابودی من و امثال من شده‌اند رسوا و افشا خواهند شد و تاریخ و انقلاب آن‌ها را به محاکمه خواهد کشاند».
از ۵ اسفند ۶۰ تا آخرین روزهای سال ۶۱ «تحلیل هفتگی» به‌جای نشریه کار توزیع می‌شد. در این بولتن که به‌صورت پلی‌کپی، و بیشتر بین اعضا و هواداران، توزیع می‌شد، نیز هر هفته با عناوینی مثل «سنگرهای مقدم نبرد علیه تجاوزگران از خون رفیقان ما لاله‌گون است» نام و یاد و خاطره و حماسه‌های شهدای سازمان در سنگرهای مقاومت میهنی بازتاب یافته و در سوی دیگر خبر جان‌سوز اعدام کسی از اعضا و هواداران اکثریت در اقصی‌نقاط کشور به چشم می‌خورد. من هنگام تدوین این یادداشت مجموعه کامل «تحلیل هفتگی» را در دسترس نداشتم و نتوانستم آمار شهدای فدایی در سنگر دفاع از میهن، یا توسط جوخه‌های اعدام، در سال ۶۱ را ارائه کنم. اما هرگز از خاطرم نخواهد رفت سوگواری‌های هم‌زمان برای هر دو را.
۲۴ سال بعد
اواسط سال ۸۴ بود. آقای احمدی‌نژاد به‌تازگی رئیس‌جمهور شده بود. شنیدم که آقای سید محمد خاتمی راهی لندن است و در مسجد مسلمانان شرق لندن سخنرانی خواهد داشت. روز موعود همراه با صبا، همسرم، و خانم عفت ماه باز، به جلسه سخنرانی ایشان رفتیم. آقای خاتمی همراه با صادق طباطبایی و چند نفر دیگر وارد مسجد شد و به‌طرف تریبون رفت. از صحبت‌های او چیزی به‌خاطر ندارم. اما خوب به‌خاطر دارم که حین سخنرانی با چشم با حاضران در جلسه ارتباط می‌گرفت با سلامی از راه دور. سخنرانی که تمام شد به میان جمعیت آمد. با یکایک دست می‌داد و خوش‌وبش می‌کرد. فکر کنم کسی در مورد حضور من در جلسه به او خبری داده‌بود. چون به ما که رسید از من اسم برد، دست داد و تشکر کرد از آمدن و اضافه کرد «می‌دانم که به شما جفا هم شده است.» ضمن تشکر گفتم «حقایق پنهان نخواهد ماند» و به یاد آوردم آخرین روزهای سال ۶۱ را، چند روز بعد از یورش به حزب توده ایران و دستگیری رهبران آن، را که از وزارت ارشاد تماس گرفته بودند که آقای خاتمی، وزیر ارشاد، می‌خواهد با ما ملاقات کند تا درباره تقاضای ما در مورد اجازه انتشار نشریه کار صحبت کنیم.
اعضای هیأت دبیران سازمان، با رعایت کامل ضوابط امنیتی، در پستوی خانه یکی از هواداران جمع بودیم که مسأله مطرح شد. برویم به دیدار خاتمی یا نرویم؟ چه پاسخ دهیم و چگونه؟
ما، درست یک سال پیش‌ازاین در جلسه هیأت دبیران در پاسخ به درخواست دادستان انقلاب تهران، اسدالله لاجوردی، برای صحبت درباره سرنوشت نشریه کار، تصمیم گرفته بودیم که رفیق صدیق و بسیار ارزشمند ما، محمدرضا غبرایی، مدیرمسؤول نشریه کار، برای ادای توضیحات به دادستانی انقلاب برود. او خود عضو هیأت دبیران بود و به‌صراحت گفت این تصمیم اشتباه است. اما اگر هیأت دبیران رأی بدهد خواهدرفت. او با رأی هیأت دبیران به دادستانی رفت و دیگر بازنگشت. زنده‌یاد محمدرضا غبرائی، به درخواست اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران، روز ۲۷ شهریور ۱۳۶۴، به اتهام «محاربه با خدا» و «اقدام علیه امنیت ملی» به جوخه اعدام سپرده‌شد.
ما می‌دانستیم که خاتمی لاجوردی نیست. اما یورش به حزب توده و دستگیری و شکنجه رهبران آن، هیچ تردیدی باقی نمی‌گذاشت که حکومت واقعاً قصد دارد با ما رفتاری جز توده‌ای‌ها داشته باشد. روندهای سال‌های بعد نشان داد که تحلیل و شناخت ما از روحیات لاجوردی و خاتمی و اصحاب آن‌ها، و از مسیر عمومی رفتار حکومت با احزاب و سازمان‌های غیرحکومتی، اصلاً نادقیق نبود؛ مسیری که در نهایت به فجایع تابستان ۶۷ و پاکسازی گسترده زندان‌ها منتهی‌شد.

پرسش‌های دشوار
بعد از خروج ما از کشور در بهار سال ۶۲، در خارج کشور، نه فقط در دستگاه رهبری سازمان که در تمام سطوح تشکیلات، بحث‌های بی‌پایان و پرتنشی درگرفت که سیاست‌ها و رویکردهای ما در قبال حکومت در سال‌های پس از انقلاب تا چه حد درست بوده و تا چه حد خیال‌پردازانه. آیا شناخت ما از «خط امام» و خط امامی‌ها و ظرفیت‌های واقعی آنان درست بود یا شناخت اقلیت و مجاهدین و گروه‌های مشابه؟ آیا ما می‌بایست مثل آن‌ها به سمت سرنگونی‌طلبی و مقابله همه‌جانبه با حکومت می‌رفتیم؟ آیا ما نیز می‌باید به‌جای شرکت در جنگ و حمایت از حکومت در برابر تجاوز خارجی، مردم را به عدم مشارکت در جنگ فرامی‌خواندیم و می‌کوشیدیم آنان را به جنگ علیه حکومت دینی تشویق کنیم؟ وقتی امروز از فراسوی ۴۰ سال به مباحثاتی که با خروج از ایران در صفوف سازمان ما جریان یافت نگاه می‌کنیم درمی‌یابیم که سازمان ما هم مثل تمام تشکل‌هایی که از سطحی از دموکراسی درونی بهره می‌برند، از طیف گسترده‌ای با تفاوت‌های نظری و با واکنش‌های روان‌شناختی متفاوت تشکیل می‌شود. در یک انتهای این طیف کسانی هستند که با اشاره به سرنوشت همه طیف مخالفان جمهوری اسلامی به این نتیجه می‌رسند که سازمان اکثریت از ابتدا راه خطا رفت. از ابتدا معلوم بود که حکومتگران قصد سرکوب فراگیر در سر دارند و مبارزه برای تشکیل جبهه مقاومت ملی، و دعوت مردم برای ایستادگی در برابر حکومت، باهدف برچیدن آن، مهم‌ترین وظیفه سازمان فدایی بود. از حکومتی که ما را قلع‌وقمع می‌کند که نمی‌توانیم حمایت کنیم.
در انتهای دیگر این طیف گسترده کسانی هستند که می‌گویند: پس از پیروزی انقلاب، نه نیروهای تازه به قدرت رسیده تمایلات سیاسی و اجتماعی یک‌دست داشتند و نه رفتار همه آن‌ها ما یکسان بود. همه طیف‌های حاکم قلع‌وقمع ما را به نفع خود نمی‌دانستند. به‌علاوه اکثریت بزرگ مردم ایران پشتیبان طیف حاکم بودند و پایگاه اجتماعی سایر نیروها ضعیف‌تر بود. آماج قراردادن تمام حکومت، مقابله با توده‌های وسیع مردم و متحد کردن همه طیف‌های حکومت علیه ما را از پی داشت. تلاش برای جلوگیری از استقرار نظام، بخصوص پس از حمله عراق، جز تشدید سرکوب و تشدید اختناق حاصلی در بر نداشت. راه درست تلاشی مشترک بود برای تضعیف نیروهای افراطی و سرکوبگر، و تقویت جناح‌های واقع‌بین و معتدل، در میان حکومتگران.
کاملاً قابل‌توجه است که از همان روز اول انقلاب، نه فقط در صفوف فداییان دو گرایش اقلیت و اکثریت از هم متمایز می‌شوند؛ بلکه سایه‌روشن همین صف‌بندی‌ها هم در سازمان مجاهدین خلق و هم در صفوف نیروهای حاکم، به‌وضوح به چشم می‌خورد. به مجادلات میان لطف‌الله میثمی و مسعود رجوی مراجعه‌کنید. مضمون و جوهره اصلی بحث‌ها دقیقاً همان است که در میان اقلیت و اکثریت گسترش یافت. روحیه و منش محمدرضا سعادتی را باروحیه و منش رجوی قیاس کنید. جوهره اصلی تفاوت‌ها همان تفاوت‌هایی است که اکثریتی‌ها را از اقلیتی‌ها متمایز می‌کرد. محمدرضا سعادتی به نظر من یکی از شفاف‌ترین و صادق‌ترین نمایندگان و سخنگویان روحیه دوم و مسعود رجوی شاخص‌ترین و زبردست‌ترین نماینده روحیه اول است. در ذیل فرازهایی از دفاعیه سعادتی در نخستین محاکمه‌اش در آبان ۵۹ را نقل می‌کنم:
«اگر عده‌ای فکر می‌کنند که با این شیوه‌ها افراد را، یا سازمان را، یا هواداران سازمان را، به ابتذال می‌کشانند، … یا سازمانی را از صحنه سیاسی خارج یا دور می‌کنند. من اینجا صریحاً می‌گویم که این شیوه‌ها به آنجاها نمی‌انجامد و موفق نخواهدشد. من می‌دانم که بسیاری از هم‌میهنان عزیزم الان و در این ماه عزیز بر مزار شهدای خودشان نشسته‌اند. بسیاری از هم‌میهنان، عزیزانشان درجبهه‌اند و به فکر آن‌ها هستند. بسیاری از هم‌میهنان، در زیر یورش ارتش عراق خانه و کاشانه خودشان را ازدست‌داده و از شهر و دیار خودشان آواره‌شده‌اند. تمام مردم ایران آن‌هایی که به این میهن، به این وطن، به این انقلاب و به سرنوشت آن عشق می‌ورزند در زیر ضربات ناشی از توطئه‌های امپریالیست‌ها زندگی می‌کنند. مطمئن باشید من جدای از دردها و سرنوشت شما هم‌میهنان عزیز نیستم. اگر در اینجا من به اعدام هم محکوم شوم و چه‌بسا که زمان زیادی هم به پایان زندگی من باقی نمانده‌باشد به مردم خودم قول می‌دهم که مطمئن باشید من باز هم با احساس تنفر نسبت به دشمنان این مردم و دشمنان شما به میدان اعدام می‌روم و مطمئن باشید که هیچ کینه و نفرت خصوصی و شخصی حتی نسبت به آن برادر پاسداری هم که به من تیراندازی می‌کند در من وجود ندارد.» «من اگر به اعدام هم محکوم شوم باز هم با عشق به خدا و با علاقه عمیق نسبت به مردم و سرنوشت توده‌های محروم و خلق قهرمانمان و با نفرت و کینه نسبت به دشمنان شناخته شده و جنایت‌کار مردممان می‌روم و گلوله را می‌پذیرم». «من صحبت دیگری ندارم و به تمام هم‌میهنانم به‌خصوص آن‌ها که در جبهه هستند و ممکن است از این مسائل اساساً اطلاعی نداشته باشند، درود می‌فرستم و برای آن‌ها آرزوی موفقیت و پیروزی می‌کنم و به‌ویژه به‌تمامی آن عزیزانی که به‌خاطر این ارزش‌ها بیش از یک سال انواع و اقسام سختی‌ها را تحمل‌کردند، درودی عمیق می‌فرستم و برای آن‌ها از خداوند، باز هم‌آرزوی پیروزی و موفقیت در کنار تمامی خلق قهرمانمان می‌کنم».
این سند در نشریه مجاهدین در همان روزها منتشر شد و حتی خود آنان هم شک و شبهه‌ای در صحت آن ندارند.
وقتی به درون صفوف حکومتگران نگاه می‌کنیم تعارض و تفاوت روحیات و رویکردها باز هم بارزتر است. یک نمونه فاحش: یک قرائت از «پرونده سعادتی» این است که اگر او را اعدام کنیم هرگونه امید در توده مجاهدین نسبت به همزیستی با ما کشته خواهدشد و آن‌ها قبل از این که قدرتمندتر شوند دست به اسلحه می‌برند. قرائت دیگر از «پرونده سعادتی» این است که او حاضر به همزیستی با انقلاب است و اگر او را نکشیم در توده مجاهد حس همزیستی با انقلاب را زنده نگاه خواهیم داشت. تا امروز محرز شده است که موسوی خوئینی‌ها، محمدعلی رجائی، موسوی تبریزی، بهزاد نبوی، و از همه مهم‌تر آیت‌الله منتظری را می‌بینیم که با اعدام سعادتی موافق نیستند. (مرور خاطرات احمد قدیریان و مطالعه پرونده ماشاءالله قصاب و تیم او هر کدام از زاویه‌ای حاوی شواهد آموزنده است)
اکنون هرگاه سیر رویدادهای کشور و برآمدهای فدائیان، مجاهدین و «خط امامی»ها در سه‌ساله اول انقلاب را زیر ذره‌بین بگذاریم بر سه جمع‌بندی تحلیلی، یا درس عمده، به باور من محرز است:
– اول این که هر سه جریان، نوعی رادیکالیسم انقلابی پررنگ با همه هستی خود به میدان آمده و خواهان زیروزبر کردن زمین‌وزمان و باز ساختن همه چیز بر مبنای ارزش‌های خویش است. اما وقتی به درون این سه گرایش، و به جزئیات کردارهای روزمره آنان توجه کنیم، به‌روشنی می‌بینیم که در درون آن‌ها تفاوت در نگرش و شیوه پیگیری آرمان‌ها تفاوت‌ها اصلاً ناچیز نیست. نطفه صف‌بندی‌هایی که در ۷۶ و ۸۸ و ۹۲ شکل گرفت، در رویدادهای سه‌ساله اول انقلاب در شکل جنینی وجود داشت.
۲- دوم این که سرنوشت نبرد درونی در هر یک از این سه جریان، به‌ویژه سرنوشت کشاکش‌های درون حکومت (خط امامی‌ها)، مشخصاً در گرو سیر رویدادها بود و به‌هیچ‌روی از قبل قطعی نبوده است. کنشگری دیگر بازیگران، در تعیین سرنوشت کشاکش‌ها در حکومت یک عامل تعیین‌کننده بود.
هدف سیاست‌ورزی دموکراسی‌خواهانه می‌باید تأثیرگذاری بر این کشاکش‌های درونی می‌بود و نه براندازی آن‌ها. رفتار برخی نیروهای تندرو در حکومت در سوق مجاهدین به «فاز نظامی» همان قدر مؤثر بود که ورود مجاهدین به فاز نظامی در متحد نگاه‌داشتن حکومت علیه آن‌ها.
– سوم این که وقتی نیروهایی در حکومت تلاش می‌کنند، با دست‌زدن به قتل، نفرت و خشونت کور را به رفتار و شکل مبارزه ما دموکراسی خواهان و برابری‌طلبان تزریق کنند، حتی مردم‌دوستی و میهن‌پرستی ما را از ما بگیرند، ما باید، علی‌رغم همه دشواری‌های روانی، تن ندهیم، ایستادگی کنیم و شعارها و اشکال مبارزه خود را بر پایه منافع ملی، نیازهای دموکراسی‌خواهی و برابری‌طلبی استوار سازیم. موفقیت ما زمانی است که رفتارها و واکنش‌های حکومت تحت‌تأثیر مخالفان (دموکراسی خواهان) قرار گیرد.
وظیفه این نوشته مروری بود بر کنشگری سازمان اکثریت در ۳۰ماهه اول جنگ و رفتار حکومتگران در مقابل آن. اما ازآنجاکه در پایان این دوره ۳۰ماهه سازمان اکثریت زیر پیگرد و فشار سنگین حکومت قرار گرفت و دستگاه رهبری سازمان و عدهٔ زیادی از کادرهای برجسته آن مجبور به خروج از کشور شدند، پرسش‌هایی بسیار دشوار از سوی بدنه سازمان در مقابل دستگاه رهبری سازمان قرار گرفت که آیا سمت عمومی حرکت سازمان و شناخت ما از ماهیت حکومت درست بوده است؟
من نمی‌توانستم آنچه که در آن ۳۰ ماه بر ما گذشت را مرور کنم و به پرسشی نپردازم که این مرور به ذهن هر خواننده‌ای القا می‌کند. بخش مهمی از پاسخ به این پرسش به دیدگاه‌های نظری، و تولیدات تحلیلی و راهبردی ناشی از آن دیدگاه‌ها، مرتبط است و من در این موارد، در طول ۳۰ساله اخیر، به‌تفصیل یا به‌اختصار، اظهارنظر کرده‌ام. هرگاه خواننده پرسشگر نظر مرا درباره اقدامات عملی و فعالیت میدانی سازمان در آن ۳۰ماهه اول جنگ پرس‌وجو کند، هرگاه در سه درسی که آموختم با من همراه باشد، پاسخ درست و محکم به پرسش‌های دشوار فوق را در آستین خواهد داشت.
فرخ نگهدار چهارم شهریورماه ۱۴۰۲ – لندن




جستارگشایی (جنگ و احزاب)

فروپاشی امپراتوری عثمانی و پایان جنگ‌جهانی‌اول، فاتحان این منازعات عالمگیر را چنان اعتمادبه-نفسی بخشید که خود را مالکان و صاحبان و رهبران تمدن بشری دانسته و در قالب استعمار نو به دخل و تصرفاتی در نظام بین‌الملل دست‌یازیدند. البته از حق نباید گذشت که برخی اقدامات ایشان در آن دوران، درمجموع به سود جامعه جهانی بود؛ اما آنچه در خاورمیانه به دست ایشان اتفاق‌افتاد، مقدمه و بلکه بنیان نزاعی درازدامن و پرهزینه و دیرپا شد که تا به امروز ادامه‌دارد.
تأسیس دولت‌ملت‌هایی گاه مجعول در خاورمیانه و خط‌کشی‌های مرزی بر روی نقشه کاغذی جغرافیایی، بدون توجه به پیشینه این سرزمین هماره آشوب‌خیز، یکی از آن موارد است که کمترین تالی فاسد آن مسأله لاینحل فلسطین و در سطحی دیگر مناقشه مرزی مملکت ایران کهن و کشور تازه‌تأسیس عراق بود.
مجموعه رفتارها و سیاست‌گذاری‌های عمل‌گرایانه رژیم پهلوی دوم در دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی، به پشتوانه سرمایه تمدنی، اقتصادی و نظامی ایران، همچنین ژئوپولیتیک ویژه منطقه، مانع از آن شد که این مناقشه مرزی دیرین به رویارویی نظامی نوین و جنگی تمام‌عیار منجرگردد. قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، جلوه‌ای نمادین از سیطره عقلانیت به‌علاوه بالانس قدرت منطقه‌ای به نفع ایران بود که دستکم برای مدتی، مواجهه خشونت‌بار و خونین بین پادشاهی دیرین ایران و کشور نوین عراق را به عهده تعویق افکند.
اما با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در ایران و تغییر موازنه قوا به واسطه ضعف جایگاه جمهوری اسلامی ایران در مجامع جهانی به دلیل واقعه نامیمون اشغال سفارت ایالات‌متحده‌امریکا و گروگان‌گیری طویل-المدت دیپلمات‌های آن کشور، همچنین نابودی ارتش شاهنشاهی و اعدام فلّه‌ای یا اخراج امرا و افسران ارشد و کارکشته آن برای رئیس کشور نوظهور عراق، فرصتی پیش‌آمد تا خودی نشان‌دهد و عرض‌اندامی کند و از این موقعیت بادآورده نهایت بهره را ببرد و گفتمان بی‌محتوا و لفاظی‌های غیردیپلماتیک تولیدشده توسط رهبران جدید ایران را بهانه قرارداده و متن مکتوب قرارداد الجزایر را علی‌رئوس‌الاشهاد پاره‌نموده و درنهایت به ایران آشوب‌زده و سردرگم حمله نظامی نماید.
قول مشهوری‌است که در ذهن آرزواندیش صدام‌حسین، رئیس‌جمهور وقت عراق، پیروزی یک‌هفته-ای بر ایران و حضور تانک‌های عراقی در تهران، نقش بسته‌بود. اما اگر آن نظامی بی‌خرد، مشاورینی خردمند داشت که پیشینه اساطیری، تاریخی ایران را پیش چشم او بیاورد، هرگز برخود این گمان نمی‌نمود و خیال خام تسلط بر این مرزبوم را در مخیله‌اش نمی‌پرورید.
تاریخ، گواه صادقی است بر این‌که در اوج مناقشات سیاسی و جنگ قدرت در رأس هرم نظام جدید حاکم بر ایران، آحاد مردم و نهادهای مختلف، همه آن موارد اختلافی را به کناری نهاده، به دفاع از آب و خاک خویش پرداخته و رؤیای صدّامیان را به کابوسی سهمگین تبدیل‌کردند. هیچیک از آن اختلافات درونی مانع از آن نشد که در روزها و ماه‌های آغازین جنگ، ایرانیان وطن‌دوست به جبهه-های جنگ نشتابند و از میهن خویش دفاع ننمایند. حتی رئیس‌جمهور نظام نیز که دل‌خوشی از نیروهای انقلابی تندرو نداشت و توسط مجلس و برخی احزاب و تشکل‌های سیاسی و شبه‌سیاسی تحت‌فشار شدید بود، لباس رزم پوشید و حضوری مستمر در مناطق جنگی یافت و برای خلبانان نیروی هوایی در خوزستان، فقراتی از شاهنامه فردوسی خواند و ایشان را به جان‌فشانی برای میهن تشجیع و تشویق کرد.
در این میان، احزاب و تشکل‌های سیاسی و شبه‌نظامی قدیم و جدید، از ملیّون گرفته تا ملّی، مذهبی‌ها و انقلابیون و قائلان به جنگ مسلحانه با رژیم پهلوی و ….. همه و همه پابپای آحاد ملّت ایران، دین خود را به مام میهن ادا و سهم خود را در دفاع از وطن گزاردند و نام نیکی از خود به یادگار نهادند. اما این مشارکت همگانی نهادهای مردمی و احزاب سیاسی و اقلیّت‌های دینی و مذهبی در تاریخ هشت‌ساله جنگ عراق با ایران، به یک منوال و یک میزان نبود و فراز و نشیب‌ها و افت و خیزهایی داشت که در اصل این پرونده از این شماره فصلنامه خاطرات‌سیاسی، روایتگر آن خواهد‌بود؛ اما برای ورود به بحث لازم است تاریخچه جنگ هشت‌ساله ایران و عراق را برپایه واقعیتّ-های غیرقابل انکار به مقاطع مختلفی با اقتضائات و شرایط متفاوت تقسیم‌کنیم.
هم‌چنان‌که گفتیم، در آغازین ایام جنگ تحمیلی و تهاجم ارتش عراق به ایران، همه جریان‌های سیاسی، بجز معدودی انگشت‌شمار از آنان، همچون سازمان‌مجاهدین‌خلق، سهمی و نقشی برای خویش تعریف کرده، عمده همّت خود را مصروف بیرون‌راندن متجاوزان متجاسر از خاک میهن نمودند و حاصل این اتحاد خودجوش نیز آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ شد. در این مقطع هیجده‌ماهه از تاریخ جنگ هشت‌ساله، موتور محرّکه اغلب نیروهای رزمنده برای جانبازی و جهاد و دفاع، روحیّه ملّی و حمیّت وطن‌پرستی و انگیزه مقابله با مهاجمان و اشغالگران بعثی بود، درست همان‌گونه که در آن‌سوی ماجرا نیز شعارهای وطنی، نیروی انگیزاننده سربازان و نظامیان بود.
پس از آزادسازی خرمشهر و بیرون راندن ارتش متجاوز عراق از سرزمین‌های ایران، ظاهراً شرایط منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای مهیای پایان این جنگ بی‌حاصل بود و هیأت‌هایی از کشورهای عربی و غیر عربی برای حل این منازعه بی‌دلیل و حتی جبران خسارت‌های وارده، در رفت‌وآمد بودند؛ اما به دلایل مختلف که مجال بحث آن در این مقال نیست، این مهم صورت نگرفت و جنگ علی‌رغم نصیحت دلسوزان و توصیه عقلای قوم، ادامه‌یافت. اما این‌بار تدبیری دیگر و توجیهی قوی‌تر برای استمرار این جنگ پرهزینه و پرتلفات، لازم بود. هم دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی ایران و هم سیستم پروپاگاندای عراق، جهدی بلیغ نمودند در تولید گفتمانی مهیّج و انگیزه‌ساز برای ادامه جنگی که هیچ علت و هیچ دلیل معقولی برای آن متصور نبود. دستکم در این‌سوی ماجرا، دالّ‌های تحریک کننده مذهبی-ایدئولوژیک، همچون «زیارت کربلا»، «انتقام خون حسین»، و حتی فراتر از آن «فتح قدس» و «نابودی اسرائیل»، در مرکز گفتمان جنگ یا همان «دفاع مقدس» قرارگرفت؛ دفاعی که معلوم نبود از کیست و چیست، چراکه در آن مقطع، دشمن از خاک میهن بیرون رانده-شده و در نهایت ضعف نظامی و سیاسی بود. این‌گونه بود که مرحله دوم جنگ‌هشت‌ساله آغاز شد؛ اما این‌بار نه با شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» بلکه با آرمان «جنگ تا رفع فتنه از عالم» بر اساس آیه‌ای از قرآن که: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِینَ»(بقره، ۱۸۳). دیگر هدف جنگ، نه اخراج و تنبیه متجاوز بلکه نابودی رژیمی بود که دیگر در تبلیغات رسمی جمهوری‌اسلامی‌ایران متّصف به صفت «بعثی، صهیونیستی» شده‌بود؛ عبارتی که بی‌معنایی و بلامصداقی آن امروزه بر کسی پوشیده-نیست. طُرفه آن که در آن‌سوی خاکریزها، دستگاه پروپاگندای عراق، همین اتهام را به ایران زده، آن را عامل امپریالیسم و صهیونیسم می‌نامید و پس از ماجرای رسوای مک‌فارلین(ایران گیت/ ایران کنترا) دیگر گزگ دست صدام افتاد و با مظلوم‌نمایی ایران را به خرید سلاح از اسرائیل صهیونیست و به‌کارگیری آن علیه برادران مسلمان خود متهم نمود. البته این لفّاظی‌ها گوش شنوایی نیز در جامعه جهانی پیدا کرده، چهره ستمدیده ایران را به سیمای ستمگر بدل کرد و جای قاتل و مقتول عوض شد! این‌گونه بود که پس از آزادسازی خرمشهر، در بهار ۱۳۶۱، دیگر جنگ ایران و عراق به جنگ عرب و عجم یا شیعه و سنّی تبدیل ماهیت داد. از یاد نبریم که فضای دوقطبی حاکم بر جهان آن دوره و جنگ سرد نیز در تشدید این وضع، بی‌تأثیر نبود.
پرواضح است که بخش قابل اعتنای نیروهای سیاسی ریشه‌دار و قدیمی ایرانی در آن دوره، به‌طور طبیعی نسبت به مشارکت فعال در این جنگ فرسایشی، دچار تردید و حتی کناره‌گیری شدند. عملیات‌های ناموفق خیبر در سال ۶۲ و بدر در سال ۶۳ نیز بر این تردیدها افزود و حتی در رده‌های فرماندهی جنگ نیز سؤال‌های اساسی برانگیخت که بعدها اسناد آن منتشر شد. اما پیروزی در عملیات والفجر۸ و تصرف فاو موقتاً آبی بر این آتش افکند و امیدها را برای فشار بیشتر بر رژیم عراق و امتیازگیری‌های سیاسی و درنهایت پایان جنگ زنده نمود. ولی دریغا که دستگاه به‌اصطلاح دیپلماسی جمهوری‌اسلامی‌ایران، نه درایت لازم برای تبدیل پیروزی نظامی به مزیّت نسبی سیاسی را داشت و نه توانسته‌بود خود را از دام آرمان‌گرایی پمپاژشده توسط دستگاه تبلیغاتی فعال آن‌دوره ایران، رها سازد؛ لذا این مقطع از جنگ ادامه یافت و همچنان بر خسارت‌ها افزود و افزود.
صدور قطعنامه ۵۹۸ در سال ۱۳۶۶ که می‌توانست طریقه‌ای میانه برای پایان جنگ باشد، مقارن بود با پدیداری تدریجی ضعف و فتور در این‌سوی معرکه و قدرت و قوّت در آن‌سوی میدان. به گمان ما مرحله سوم جنگ هشت‌ساله از این دوره و حتی کمی‌پیش از آن یعنی پس از عملیات کربلای۵ و عدم تحقق وعده مرحوم هاشمی رفسنجانی برای تعیین سرنوشت جنگ پس از یک پیروزی نظامی عمده بر عراق، آغاز شد؛ دوره‌ای که دیگر نه فقط احزاب سیاسی و اقلیت‌های دینی و مذهبی، بلکه نیروهای خودی نیز، دلزده و سرخورده از ادامه این جنگ فرسایشی بی‌حاصل شده‌بودند. آنان به چشم خود می‌دیدند که تمامی سرمایه‌های مادی و معنوی و انسانی و لجستیکی کشور در خدمت جنگی خانمان‌سوز قرارگرفته و تباه می‌شود؛ بی‌آنکه چشم‌انداز مثبتی در آن دوردست‌ها دیده‌شود.
هرچه بود این دوره سوم نیز با افت شدید کیفی و کمّی اعزام نیرو به جبهه و متعاقب آن خوردن کف‌گیر به ته دیگ اقتصاد و خزانه کشور، سپری و به پذیرش قطعنامه و نوشیدن جام زهر توسط رهبر وقت نظام جمهوری‌اسلامی‌ایران منتهی شد.
حداقل دو دوره اخیر از سه دوره مورد بحث جنگ تحمیلی میان ایران و عراق، رنگ و بویی به‌شدّت سیاسی-ایدئولوژیک و نه میهنی و وطنی به‌خود گرفت و حتی به تعبیر برخی تحلیل‌گران، فرصتی مغتنم برای نظام پدیدآورد که نیروهای سیاسی منتقد و معاند و رقبای سیاسی را کنار زده و به تثبیت پایه‌های ساختاری خویش مشغول شود؛ آری ازاین جهت جنگ چیز خوبی بود و نعمتی بیکران.
پرونده پیش رو می‌کوشد به نحوی اجمالی نشان دهد که بویژه در دوره اول جنگ، احزاب و تشکل-های سیاسی عمده کشور چسان با انگیزه‌های ملّی و میهنی در دفاع از مام وطن سنگ تمام گذاشته، دین خود را به آب و خاک خویش اداکردند و چگونه با ایدئولوژیک شدن جنگ، پتانسیل این نیروهای سیاسی برای مشارکت در اداره جبهه‌ها به هدر رفت و کشور را از فرصت حضور مؤثر ایشان محروم ساخت.
این پرونده را تقدیم می‌کنیم به تمامی جان‌باختگان و آسیب‌دیدگان هشت‌سال جنگ عراق و ایران و به خانواده‌های ایشان درود می‌فرستیم.