1

تحلیلی انتقادی بر یک جریان تاریخی

حزب توده ایران: از صعود تا سقوط تحلیلی انتقادی بر یک جریان تاریخی

به کوشش مونا تلاشان

درباره حزب توده، به‌عنوان مؤثرترین، متشکّل‌ترین و دیرپاترین گروه سیاسی و جدّی‌ترین حزب به معنای واقعی کلمه در ایران عصر مدرن، سخن‌ها رفته و پژوهش‌ها انجام شده‌است. گاه این تحقیقات توسط پژوهشکده‌های بین‌المللی یا محقّقان خارجی صورت‌گرفته‌است که از اهمیّت موضوع حتی برای بیگانگان حکایت دارد. می‌توان با قاطعیت مدّعی شد که همه این تلاش‌ها درنهایت راهی به دهی بوده و مفیدِ فایده‌ای؛ حتی آنها که غرض‌ورزانه و با خاستگاهی ایدئولوژیک بوده‌اند. اما وجه مشترک تمامی آن تکاپوها، پایانِ باز و ناتمام بودن است و بس؛ چراکه هنوز پاره‌های بسیاری از این هزارتوی رازآلود، کشف‌ناشده مانده و ممکن است در آینده با یافتن اسنادی نایافته، جنبه‌های تاریک و در عین‌حال پرشمار قضیه، روشن و عیان گردد. پس هنوز تا انتهای مسیر شناخت پدیده‌ای به نام «حزب توده» فاصله‌ای بسیار داریم.
بنابر همین مبنا، در برخی از شماره‌های فصلنامه خاطرات سیاسی، به این موضوع پرداخته‌شده و ابعادی از آن واکاوی گردیده‌است. سعی ما بر آن بوده، که حتی‌الامکان بستری فراهم کنیم که صاحبان نظرات مختلف در این باب، نتیجه تأملات و تدقیق‌ها و تحقیق‌های خود را با علاقمندان و مخاطبان، درمیان بگذارند و البته زمینه‌ای نیز برای نقد و سنجش روشمند و بی‌طرفانه همان نظرات ایجاد شود.
در این شماره نیز با تأسّی به همین رویکرد جاری فصلنامه، مقاله‌ای با عنوان«نگاهی به سازمان انقلابی با گذری بر دو انشعاب» به قلم دکتر فرشاد قوشچی (۱۳۵۰)، نویسنده و محقق نام‌آشنای حوزه تاریخ سیاسی ایران معاصر، تقدیم خوانندگان می‌شود که حاوی نکاتی تازه و جذّاب است که علاوه بر متخصصان، به کار متفنّنان نیز می‌آید و دریچه‌ای بر شناخت هرچه بیشتر و گسترده‌تر حزب توده ایران می‌گشاید. پیش از مطالعه این مقاله، برای تشحیذ خاطر مخاطبان و احضار اطلاعاتی اجمالی در باب پیشینه این حزب کهن سیاسی، گاهشماری از کارنامه این حزب در بیش از هشت دهه گذشته ارائه می‌کنیم.




جستار شایی شماره ۲۷

جستارگشایی

چیزی نمانده که نیم‌قرن شود که کلید رابطۀ جمهوری‌اسلامی‌ایران با ایالات‌متّحده‌امریکا، در چاه ویلی افتاده‌ است که کسی را جرأت رفتن در آن ظلمات و یارای بیرون‌کشیدن آن مفتاح نبوده و نیست؛ حتی آن رئیس‌جمهور کهنه‌کار و جسور و سیاستمدار، که با «کلید» آمد و با قفلی سنگین‌تر در چاهی ژرف‌تر رفت.
آری، اگر سیزدهمین روز آبان‌ماه ۱۳۵۸ را مبدأ نه چندان خجستۀ این دشواره بدانیم، اینک بیش از ۴۵ سال است که در، بر همان پاشنۀ پشت‌کردن ایران به امریکا، قطب سیاسی، نظامی و اقتصادی دنیا، می‌چرخد. بی‌شک اشغال سفارت ایالات‌متّحده در تهران به دست «دانشجویان پیرو خطّ امام»، با اشارت سیّدمحمّد موسوی خوئینی‌ها و حمایت سیّداحمد خمینی و سرانجام تأیید آیت‌الله خمینی، آغاز تنشی دیر‌پا بود که می‌توانست بسی زودتر از اینها به نقطه پایان برسد؛ دستکم در خلال ماجرای مک‌فارلین(ایران کنترا)، بهار ۱۳۶۵، رونالد ریگان که ریاست‌جمهوری خود را تا حدودی مدیون نیروهای سیاسی تندروی ایران و گروگان‌گیرها بود، شرایطی ایجادکرد که آن کدورت شش‌ساله پایان یابد و ۴۶ ساله نشود؛ کدورتی که با هیچ قاعده دانش سیاست، نباید بیش از آن به طول می‌انجامید؛ چراکه هرکه الفبای سیاست‌ورزی را آموخته‌باشد، می‌داند که روابط بین‌الملل، عرصه قهروآشتی‌های رمانتیک یا شعارهای میان‌تهی آرمانگرایانه، یا رفاقت‌ها و لوطی‌گری‌های افسانه‌وار نیست.
متاسفانه مسألۀ سادۀ ایران و امریکا در سال‌های اخیر، چنان پیچیده‌شده‌است که حلّ آن دوراز ذهن می‌نماید. در حالی‌که رفع گیر از این مسیر، از فرط سهولت، دشوار به نظر می‌رسد؛ یک اراده سیاسی حاکمیتی کافیست که آغازی باشد بر پایان این قهر خسارتبار طولانی؛ قهری که آشتی در آن «سهلِ ممتنع» است، اما اگر بشود، نه‌تنها جلوی ضرر را می‌گیرد، بلکه منفعتش نصیب میلیونها نفری می‌شود که گذشته و حال و آینده‌شان در معرض یک ویرانی خودساخته و خودخواسته‌ای توسط دولتمردانشان، واقع شده‌است که جبران‌ناپذیر است. امان از دست ایدئولوژی اندیشی و دگماتیزیمی که نخستین قربانی‌اش، امید شهروندان است و بس.
به‌هرروی، اختاپوس رابطه، یا به تعبیر دقیق‌تر عدم رابطه ایران و امریکا، دهه‌هاست گلوی حکمرانی در ایران را سخت فشرده و دولتمردان و مدیران اجرائی را مشغول به خود ساخته‌است. کارگزارانی که باید تمام همّ و غمّ خود را مصروف توسعه و پیشرفت این کشور و همه وقت و انرژی خویش را مصرفِ رفاه حال شهروندان رنجور ایران کنند، در چنبره معضلاتی گرفتارند که عله‌العلل آن، امریکاستیزی، ضدیّت با موجودی موهوم به نام «غرب» و نابودی کشوری به نام اسرائیل، می‌باشد.
هیچ‌کس منکر خوی خودبرتربین امریکاییان و اروپاییان نیست و همچنین کسی روابط «خدایگان و بنده» کشورهای شمال و جنوب را انکار نمی‌کند؛ اما منکر این واقعیّت نیز نمی‌توان شد که بیش از ۱۹۰ کشور جهان، در عین‌حال با امریکا و متّحدانش روابط دیپلماتیک دارند و به هر قیمتی نیز زیربار چیزی موسوم به «نظام سلطه» نمی‌روند و حیاتی طبیعی برای اتباع خود در این کره خاکی رقم زده‌اند و هرروزشان بهتر از دیروز است.
امروزه روز که تحریم‌های کمرشکن که به تعبیر «معجزه هزاره سوّم» اصولگرایان، ورق‌پاره‌ای بیش نبود، قطار پیشرفت که نه، اتوبوس قراضۀ روزمرگی در مدیریت کشور را متوقف ساخته‌است، طبیعی است که در محافل سیاسی و مجامع علمی و افواه عام، سخن از لزوم بازنگری در سیاست‌های ستیزه‌جویانه جمهوری‌اسلامی‌ایران با نیمی از جهان که ۸۰ درصد ثروت و قدرت آن را در دست دارد، رود و زمزمه ایجاد رابطه با امریکا از هر کوی و برزن به گوش برسد؛ اما روزگاری بر این ملک و ملّت رفته‌است که در آن، معاون رئیس‌جمهور، با چند خط قلمی کردن درباره «مذاکره مستقیم» با امریکا، آماج طعن و لعن شده‌است.
سیدعطاءالله مهاجرانی، معاون حقوقی و پارلمانی دوران ریاست‌جمهوری مرحوم آیت‌الله هاشمی رسنجانی، در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۶۹ طی یادداشتی که با عنوان «مذاکرهٔ مستقیم با آمریکا» در روزنامهٔ اطلاعات چاپ شد، پیشنهاد برقراری رابطه با آمریکا را مطرح کرد. این سخنان سروصداهای زیادی بپا کرد که در نهایت، آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای طی یک سخنرانی اعلام کرد که من با مذاکرهٔ با آمریکا مخالفم و دولت جمهوری اسلامی، بدون اجازهٔ من امکان ندارد چنین کاری را بکند. بعد از سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای علیه مذاکرهٔ مستقیم، دکترمهاجرانی با فصل‌الخطاب دانستن نظر رهبری از پیگیری مطلب خود صرف‌نظر نمود. رهبری نیز با ارسال نامه‌ای، این‌گونه از او دلجویی کرد:
بسمه‌تعالى
 برادر گرامى، آقاى عطاءالله‌ مهاجرانى
شنیدم بعضى‌ها از حرفهاى امروز من  قصد طعن و توهینى نسبت به جنابعالى استنباط کرده‌اند و شاید بعضى خواسته‌اند یا بخواهند آن را مستمسکى براى اهانت به شما بسازند. اعلام میکنم که این استنباط غلط است. من یک فکر را تخطئه کرده‌ام و نیّت توهین به کسى نداشته‌ام و اگر بدون اراده‌ى من به شما توهین شده است، از شما عذر می‌خواهم.
من شما را ده سال است به صدق و صفا و طهارت می‌شناسم و مطمئنّم جز دلسوزى و خیرخواهى، نظرى نداشته‌اید. شما همچنان برادر خوب من هستید و حدّاکثر آن است که به توصیه‌ى شما در مقاله‌ى «مذاکره‌ى مستقیم» عمل نخواهیم کرد.
والسّلام‌علیکم   
سیّدعلى خامنه‌اى
۶۹/۲/۱۲
عطاءالله مهاجرانی در همین مورد گفته ‌است: «اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۹ که مقاله مذاکره مستقیم را در روزنامه اطلاعات نوشتم، جهان دوقطبی بود. ما تازه از مرحله دشوار و تاب‌سوز جنگ ۸ساله نجات پیدا کرده بودیم. هاشمی‌رفسنجانی و آیت‌الله خامنه‌ای هر کدام در نخستین سال مسؤولیت خویش بودند. بعد از جنگ شاهد وحدت ملی و انسجام بیشتر دولت- ملت بودیم و نهایتاً این آمریکا بود که بدون هیچ پیش‌شرطی جورج بوش پدر، پیشنهاد مذاکره را مطرح کرد…».
برای ثبت در خاطره سیاسی مخاطبان باید به جزئیات اجمالی ماجرای مورداشاره مهاجرانی بپردازیم و آن، اینکه جرج بوش پدر، رئیس‌جمهور ایالات‌متّحده‌آمریکا، بین سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۳، یکی از دستورکارهایش را آزادی آمریکایی‌‌هایی که در لبنان توسط حزب‌الله بازداشت شده بودند، اعلام کرده بود و بر همین اساس نیاز به کمک ایران داشت. او با صدور بیانیه‌ای، ایران را تنها ابزار ممکن برای آزادی گروگان‌ها دانست و نوشت: «حسن‌‌نیّت، حسن‌نیّت می‌آورد». بوش پدر با دکوئیار دبیرکل سازمان ملل تماس گرفت و گفت: «می‌تواند امتیازهایی به ایران بدهد». پس از آن، مشاور دکوئیار در دیدار با‌ مرحوم هاشمی می‌گوید: «رئیس‌جمهور آمریکا تقاضا کرده که به آزادی گروگان‌ها در بیروت کمک کنید. البته این کمک بی‌اجر نمی‌ماند». دولت مرحوم هاشمی پس از کمک به آزادی افراد موردنظر، در انتظار حسن‌نیّت طرف مقابل می‌ماند اما پس از گذشت مدت‌ها خبری از وعده طرف آمریکایی نمی‌شود. بنابراین مقامات ایرانی با پیکو مشاور دبیرکل سازمان ملل تماس می‌گیرند و اعتراض می‌کنند که چرا خبری از تحقق وعده آمریکا نشد؟ پیکو نیز به مقامات آمریکایی منتقل می‌‌کند، «ایرانی‌ها منتظر عملی‌شدن وعده آمریکا هستند. باید منصف باشیم، چون من به آنها قول دادم». اما آمریکا زیر تعهدش می‌زند. محمدجواد ظریف هم در کتاب «آقای سفیر» با‌ اشاره به این بدعهدی می‌نویسد: «آمریکایی‌ها پیغام داده بودند اگر شما به آزادی گروگان‌‌های آمریکایی کمک کنید، ما حسن‌نیّت خواهیم داشت، که به معنای آزاد کردن دارایی‌های ایران و این‌گونه کارها بود. اما به قول‌شان عمل نکردند. ۸ گروگان آمریکایی آزاد شدند. این یکی از نشانه‌های عدم پایبندی آمریکایی‌ها به تعهدات‌شان بود که در مرحله آخر گفتند به‌دلایل انتخاباتی نمی‌توانند قول‌شان را عملی کنند».
مرحوم هاشمی‌رفسنجانی هم در خاطرات روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۹ می‌نویسد: «شب به خانه آمدم. در حالی که مشغول نوشتن خاطرات بودم، به اخبار بخش فارسی صدای آمریکا گوش می‌دادم، خبر داد که دومین گروگان آمریکایی در لبنان، امشب آزاد شد. اظهاراتی شده که نشان می‌دهد، دولت آمریکا می‌خواهد تا پایان آزادی همه گروگان‌هایش، امتیازی ندهد».
این، تنها نمونه ناکامی دولتمردان دوطرف در بهبود روابط ایران و امریکا نیست و نبود؛ پس از آن نیز بارها از هردوسوی ماجرا تلاش‌شد که بر گذشته‌ها صلوات فرستاده‌شود، اما لابی صهیونیسم در هیأت حاکمه امریکا و تندروهایی در ایران که بقای سیاسی و منافع اقتصادی خود را در بحران‌زایی و تداوم امریکاستیزی می‌دانند، کار خود می‌کردند و مانع هرگونه پیشرفتی در این امر شدند. مثال‌هایی همچون قضیّۀ سفر مخفیانه رابرات مک‌فارلین مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا و هیأت همراه به ایران در ۲۵ مه ۱۹۸۶ (۴ خرداد ۱۳۶۵) و همکاری اطلاعاتی امنیتی ایران در حمله امریکا به افغانستان و عراق پس از ماجرای یازده سپتامبر۲۰۰۱، مذاکرات عمّان در سال ۱۳۹۱-۲ و سرانجام توافق‌نامه «برجام» در سال ۱۳۹۴، که همه و همه ناقص و ناتمام و ناموفق ماندند، شاهد صادق این مدّعا هستند. تلاش‌های بی‌نتیجۀ تقریباً همه رئیس‌جمهورهای پس از سال ۶۸ را نیز نباید فراموش‌کرد که در رأس آنان مرحوم هاشمی رفسنجانی و دکتر حسن روحانی قراردارد.
از اینها که بگذریم، باید پرسید که در ذهن آن‌دسته از بلوک‌های قدرت، که بر آتش خانمان‌سوز امریکاستیزی می‌دمند، چه می‌گذرد که این‌گونه تمامی فرصت‌های پیشرفت و توسعه را در ایران به پای عدم رابطه با امریکا می‌سوزانند. در خوشبینانه ترین قرائت، دلایل نفی رابطه با امریکا را در این چند جمله می‌توان خلاصه کرد:
– خوی استکباری و امپریالیستی امریکا
– اِعمال سیاست‌های مخرّب در منطقه خاورمیانه
– دخالت در امور داخلی ایران در طول تاریخ ازحمله ماجرای ملی‌شدن صنعت نفت و سقوط دولت مصدق
– حمایت از گروه‌های اپوزیسیون نظام جمهوری‌اسلامی
– حمایت مطلق از اسرائیل و سیاست‌های نژادپرستانه آن
– و…..
شاید بر بسیاری از این موارد، بتوان مهر تأیید زد و حتماً بسیاری از رفتارهای امریکا با دول دیگر، قابل نقد و حتی شماتت است؛ اما نباید از یادبرد که سیاست عملی و روابط بین‌الملل، عرصه اخلاق‌ورزی نیست، بلکه میدان عمل برپایه منافع ملّی است. به دیگر سخن، یک سیاستمدار، اگر خائن به وطن خود نباشد و سرسوزن عقلی داشته‌باشد، باید در جهت جلب حداکثر نفع و دفع حداکثر ضرر برای کشور و ملّت خود بکوشد. نخستین گام در این راستا نیز آن است که عمیقاً باور داشته‌باشد که نخستین شرط حرکت در راستای منافع ملّی، تعامل با همه قدرت‌های جهانی است و در این تعامل نیز مطلقاً نباید انتظار داشت که طرف‌های مقابل، پاسِ منافع کشور متبوع ما را داشته‌باشند و بقول معروف، «کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من».
ظاهراً در جهان جدید نیز بهترین و پرفایده‌ترین نوعِ تعامل با کشورهای دیگر، ازجمله قدرت‌های بزرگ نظامی و اقتصادی، بنیان‌گذاری روابط موقّت و مشروط است؛ یعنی یک سیاستمدار واقع‌گرا، باید بداند که هیچ دشمن همیشگی و هیچ دوست دائمی برای هیچ واحد سیاسی(کشور) وجود ندارد. چه‌بسا دوکشوری که تا دیروز مشغول جنگ با یکدیگر بودند، به اقتضای حال و مقام و در راستای حفظ موجودیت خود، دست دوستی به یکدیگر دهند و حتی به شرکای اقتصادی و امنیتی و سیاسی همدیگر بدل شوند. نمونه دم دستی آن، دو کشور ویتنام و ژاپن است که در قرن بیستم دشمنِ خونیِ هم بودند و اینک شریک مهم تجاری هم هستند. رئال‌پولیتیک حکم می‌کند که برای تأمین منافع کشور خود، اگر لازم باشد حتی می‌توان با شیطان نیز دست داد؛ امریکا که جای خود دارد.
واقع مطلب آن است که به‌جز موانع پیش‌گفته در تجدید رابطه امریکا و ایران، یک مسأله دیگر نیز خودنمایی می‌کند. روشن است که پس از حدود نیم‌قرن قطع رابطه و تشدید مخاصمه با ایالات‌متّحده، نمی‌توان توقع داشت که این یخ، به‌راحتی آب شود و فرداروزی سفارت امریکا در تهران، بازگشایی گردد؛ اما این انتظار را می‌توان از تصمیم‌سازان داشت که بین دو امر کاملا مجزّای «مذاکره» و «رابطه» با امریکا، قائل به تفکیک مفهومی باشند؛ به عبارت دیگر باید بپذیرند که مذاکره یک چیزست و رابطه یه چیز دیگر. ممکن‌است احیای رابطه این دوکشور به این سرعت میسّر نباشد؛ اما مذاکره‌کردن آن هم به‌صورت مستقیم و رودررو، حتی اگر بی‌نتیجه نیز باشد، متضمّن هیچ اشکال و هیچ هزینه‌ای نیست. ردکردن مطلق مذاکره، به‌ویژه وقتی طرف مقابل(دونالد ترامپ)، نامه‎‌ای نوشته و دعوت به گفتگو و حل و فصل مسائل کرده‌است، نه با عقل سلیم می‌خواند و نه حتی با آموزه‌های دینی: «وان جنحوا للسلم فاجنح لها وتوکل علی الله انه هو السمیع العلیم؛ و اگر به صلح و آشتى گرایند، تو نیز بدان بگراى و بر خدا توکل کن که مسلّما اوست شنوا و دانا.»(انفال، ۶۱).
به قدرت رسیدن دوباره دونالد ترامپ در امریکا و اقامت حدّاقل چهارساله او در کاخ سفید در شرایط طبیعی، به باور بسیاری از صاحب‌نظران سیاسی، فرصتی است مناسب و البته موقّت و زمانمند برای نظام جمهوری‌اسلامی، که یک بار برای همیشه حلّ مسائل خود را با امریکا در دستورکار خود قرار دهند؛ البته اگر همچون ۴۶ سال گذشته، این بار هم هیچ فرصتی را برای از دست دادن فرصت‌ها از دست ندهند! ‌




پادشاه، قانون نیست؛ قانون، پادشاه است!

پادشاه، قانون نیست؛
قانون، پادشاه است!

نقد و بررسی کتاب مشروطه نوین در گفتگوی اختصاصی رامین پرهام با خاطرات سیاسی

‌ با دیدن اسم رامین پرهام بر روی جلد کتاب «مشروطه نوین» طبعاً اولین سؤالی که متبادر به ذهن می‌شود، این است که یک عالِم علوم دقیقه را چه کار با تاریخ و تاریخ‌نویسی و این‌گونه موضوعات (البته با عرض معذرت)! خودتان بفرمایید که چطور شد که سر از مشروطه آن‌هم مشروطه‌نوین درآوردید و به فکر چنین تألیفی افتادید؟
با درود و سپاس از این‌که این فرصت را به من دادید که با هموطنان خودم در داخل کشور از طریق شما در این زمینه گفتگویی داشته‌باشم.
درست گفتید من از علوم دقیقه، علوم مثبت (Positive) یا اثبات‌گراییِ علوم تجربی می‌آیم؛ بعبارتِ دیگر انضباط فکریِ من مبتنی بر تحلیل داده‌هایِ عینی و مشاهداتی است و نه تفسیر حدس و گمان‌های متافیزیکی! رساله دکترای من در زمینه تشخیص و تبیین بیوشیمیایی برخی از ویژگی‌های یک آنزیم، یعنی یک پروتئین درفرآیند ساختن مولکول کلروفیل بود که سبزیِ گیاهان را مدیون آن هستیم. تقریباً تمام فصل‌های رساله من پیش از این‌که دوره دکترایم تمام شود در مجلات تخصصی این زمینه درآمریکا منتشر شده‌بود. پس از آن هم دوسالی در دانشگاه ویرجینیا همین کار را روی یک پروتئین دیگر ادامه دادم و چندسال بعد از آن یعنی اواخر دهه ۹۰ میلادی (دهه ۷۰ خورشیدی) که هم‌زمان با دور نخست ریاست‌جمهوری آقای خاتمی بود و یک فضای نسبتاً باز رسانه‌ای، گرچه پرتنش، و درنتیجه جوّ گفتگوی سیاسی و مدنی درایران گشوده بود، اولین نوشتهٔ من به فارسی درباره مسائل ایران منتشر شد. من آن‌زمان در فرانسه بودم. نوشتاری با امکانات آن‌موقع به ایران فرستادم که دست‌نویس و فکس بود؛ به روزنامه «صبح‌امروز» که آقای حجّاریان سردبیر آن بودند. آن جُستار را در دو شماره پیش از آن‌که روزنامه بسته‌شود منتشرکردند، و از آنجا بود که من رفته‌رفته شروع به فکرکردن راجع به مسائل ایران کردم و سلسله گفتگوهایی با برخی ناظران خارجی داشتم که اگر درست یادم باشد در بین آنها تنها ایرانی، نوه آقای خمینی «حسین خمینی» بود. و پس ازآن اندک اندک، بیشتر و بیشتر راجع به این مسائل فکر کردم و طبعاً مشکل کار من هم آن‌موقع و تا امروز همین بوده که یک چیزی‌است که ابتدای آن‌را می‌دانیم کجاست ولی انتهای آن‌را نمی‌دانیم؛ یعنی همیشه دانشجو باقی می‌مانیم؛ مثل بقیه مسائل. مشکل اساسی این بود که من تمام سال‌های تحصیل و دکترا و دو سال پس از دکترا سرگرم بیوشیمی مولکولی گیاهان بودم و درنتیجه وقتی‌که شروع به اندیشیدن راجع به این مسائل کردم، طبعاً باید اساس علوم انسانی، علوم سیاسی، فلسفه تاریخ و فلسفه را می‌نشستم برای اولین‌بار می‌خواندم و یاد می‌گرفتم؛ هنوزهم این روند پس از چندین‌سال ادامه دارد. برای همین هم آدم دانشجو باقی می‌ماند. ولی این کار، سختی خودش را داشت. نسبت به کسانی که تحصیلات و دکترای آنها در زمینه علوم انسانی، تاریخ و فلسفه بوده‌است، من باید از صفر شروع می‌کردم تا این‌که به این سال‌های اخیر رسیدیم. در این سال‌ها راجع به این مسائل سه کتاب به فرانسه و چندین مقاله نوشتم. تا این‌که طیّ سال‌های اخیر فکر من متوجه مشروطه شد. دلیل آن هم خیلی به نظرم ساده‌است: بدیهی‌ترین، بومی‌ترین و مأنوس‌ترین بدیل برای معضلی به نام مشروعه در ایران، مشروطه است؛ و درطول این سال‌ها که سرگرم یادگرفتن بودم و بیشتر ازطریق متون فرانسوی و انگلیسی، و با تاریخ‌نگاران و فلاسفه و اندیشمندان غربی، تعجّب من از این بود که میان این همه هیاهو و فلاکت درایران و میان این همه جریان‌هایی که از مارکسیست‌ها و مائوئیست‌های انقلابی گرفته تا سوسیال‌دمکرات و قومگرا و تجزیه‌طلبِ مسلح و غیرمسلح، مذهبی، التقاطی، چریک، مجاهد، سلطنت‌طلب و انواع اسلام‌گرایی‌ها… تعجب من از این بود که چرا یک چیز ایرانی که به نظرم خیلی درست، فصیح و خیلی مناسب هم می‌رسید و در ایران تاریخچه، سردار، سالار، نویسنده و شعر و ادبیات دارد و در یک کلام «مشروطه» نام گرفته، چرایتیم مانده‌است؟ یعنی شما یک تشکّل سیاسیِ درست و حسابی به این نام در داخل کشور ندارید! در داخل کشور اصلاً تشکّلی به این نام، نه پیش از انقلاب و نه پس از انقلاب، وجود نداشته است. اصلاً حرفی از آن نیست. از بقیه مسائل خیلی حرف است و بیشتر جریان‌های مورد اشاره متشکل هم بوده یا هستند، چه نیروهای چپ و قومی و چه نیروهای اسلامی و سلطنتی. و این در حالی است که بومی‌ترین جریان با بیشترین پشتوانه فکری، تاریخی، مدنی و اجتماعی، یعنی مشروطه، ده‌های متوالی است که یتیم مانده، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن. مانند دختربچه یا پسربچه‌ای که مانع رشد آن شده‌اند و در سپهر سیاست ایران، یتیم و کارتن‌خواب شده‌است. بقیه، در همین دوران یکصدساله، همگی فربه و چاق و چلّه شدند! و اگر نگوییم همه آنها، اکثراً هم ناکارآمد بوده‌اند، ورنه بکلی مخرّب. ولی این مشروطه که به‌قول پرفسور عبّاس امانت بزرگ‌ترین جنبش فکری و مهّم‌ترین جنبش تاریخی در پانصدسال اخیر ایران بوده‌است، یتیم و بی‌سرپرست و بی‌سرپناه مانده که حتی نام و تبارش را هم امروزه بسیاری یا بد تلفظ می‌کنند یا غلط بکار می‌برند: مشروطه برای بسیاری، از چپ گرفته تا راست اسلامی و سلطنتی، مترادف سلطنت شده و این شاید بزرگ‌ترین بدفهمی سیاسی در تاریخ معاصر ایران باشد. پس با خودم گفتم که تلاشم را بکنم، هرچند ناچیز و ناشی، تا شاید بتوانیم دوباره این را یک جوری زنده کنیم و از این‌رو بود که درباره این مسأله شروع به نوشتن کردم.
‌دقیقاً چه زمانی بود که نگارش آن را شروع کردید؟
فکر می‌کنم نیمه دوم ۲۰۱۸ یا ۲۰۱۹ بود.
‌چاپ کتاب سال ۲۰۱۹ است.
پس نیمه دوم ۲۰۱۸ بود. من آمریکا بودم. اول با یک جُستارِ مقاله‌مانند شروع کردم. بعد دیدم که بازدید و بازتاب نسبتاً خوبی در فضای مجازی داشته و مقاله دوم و سوم را پشت سر آن نوشتم. فکر می‌کنم اواخر پائیز ۲۰۱۹ بود که شروع به جمع‌آوری این سه مقاله و بسط دادن آنها به جستاری اندکی گسترده‌تر، از زوایای مختلف، در قالب یک کتاب کردم و از آن‌موقع ۵ سال می‌گذرد. در این چند سال هم مشروطه نوین در ذهن من زنده مانده و به فرایند تکاملی خودش ادامه می‌دهد. چیزهایی در این ۵ سال در ذهنم شکل گرفته که حتی در چاپ دوم هم نیست. مشروطه، مانند هر ایده دیگری، مانند هر موجود زنده‌ای، تا زنده است به تحول خودش ادامه می‌دهد و تا زمانی‌که تحوّل‌پذیری و سازگارپذیری خودش را ازدست نداده، می‌تواند به موجودیّت خودش ادامه‌بدهد.
‌چون ممکن است بعضی از خواننده‌های خاطرات سیاسی هنوز کتاب شما را نخوانده باشند و از طرفی هم اسم کتاب، کمی غلط‌انداز است، در این مورد درباره اسم کتاب هم توضیح بدهید که چرا «مشروطه‌نوین»؟ و درحقیقت مدّعای اصلی کتاب شما که باعث شده‌است اسم آن‌را «مشروطه‌نوین» بگذارید، چیست؟
یک گفتگویی دیدم از شادروان داریوش شایگان (بقول ما «عمو داریوش») که از خاطراتشان می‌گفتند؛ آن زمانی‌که همراه با دکتر سیدحسین نصر می‌رفت پای صحبت علامه طباطبایی که بقول شاعری زنده‌دل آخوندی بود که شگفتا خلق‌وخوی آدمیّت داشت. فکر می‌کنم در چارچوب همان محفلی بود که در دربار تحت عنوان انجمن «شاهنشاهی حکمت و فلسفه» شکل گرفته بود. شایگان می‌گفت آن زمانی که ما پای صحبت علامه طباطبایی می‌رفتیم، ناشی بودیم. منی که اصلاً چیزی درمقابل حجم شناخت و معرفت کسی مثل داریوش شایگان نیستم، با ناشی‌گری‌های زیاد، شروع به جستجو و اندیشیدن در مشروطه کردم، در مشروطه‌ای که بنظرم یتیم و مظلوم مانده بود. آن فکر و مکتبی را که باید می‌پروراندیم و عضله و عصب آن را زیاد می‌کردیم، یتیمش گذاشتیم تا جریان‌های دیگر فربه و چاق شدند. مشروطه نه‌تنها نسبت به چهار جریان فربه یعنی اسلام‌گرایی، چپ‌گرایی، قوم‌گرایی و سلطنت‌طلبی یتیم ماند، که بسیاری از شایعاتی که درپیرامون آن شکل گرفت نیز، حتی درحد شایعه هم غلط بود و غلط ماند: مشروطه دربرابر سلطنت با پرچم منوّرالفکری حاکمیت قانون قدعلم‌کرد و یک قرن بعد، وقتی با خیلی‌ها امروزه درمورد مشروطه حرف می‌زنید، حتی با روشنفکران، فوراً فکر می‌کنند شما سلطنت‌طلب هستید! حتی درمیان چهره‌های شناخته شده سیاست در خارج از کشور، از جمهوری‌خواه تا چپ، چهره‌هایی که من اغلب‌شان را حداقل یکبار دیده و با هرکدام صحبت کرده‌ام، حتی با آنها وقتی از مشروطه صحبت می‌کنید، اولین تصویری که در ذهن‌شان شکل می‌گیرد این است که شما سلطنت‌طلب هستید! یعنی می‌خواهید پهلوی برگردد و احیای سلطنت پهلوی بشود. درحالی‌که اندک کاوشی حتی در مشروطه، شما را خیلی زود به این مشاهده می‌رساند که مشروطه نه‌تنها ربطی به سلطنت ندارد که برعلیه آن جنگیده! مشروطه یعنی حکومت قانون. مشروطه نوین یعنی ضرورت بازاندیشی و بازآفرینی مشروطه در قرن بیستم، و نه احیای سلطنت قاجار یا پهلوی. یک قرن پیش، در دورانی که توده مردم بی‌سواد، فقیر، گرسنه و بدبخت بودند، چنان بدبخت که روی عکس‌های زمان قاجار هم این بدبختی و فلاکت براحتی قابل مشاهد است؛ توده خواهان عدالت بود. همزمان، اِلیت جامعه ایران، سرآمدان جامعه، منورالفکران و «فرهیختگان» جامعه قاجاری که اغلب متصل به دستگاه نیز بودند و از خاندان‌های بزرگ آن زمان، این‌ها به‌دنبال حکومت قانون بودند. توده عدالت می‌خواست، اِلیت‌ها قانون. چرا! چون می‌دانستند که خواست توده، یعنی «عدالت»، بدون حکومت قانون میسّر نیست. شما با قانون جنگل نمی‌توانید عدالت بوجود بیاورید. باید نخست حکومت قانون بوجود بیاورید. درنتیجه باید در گام نخست، دولت به معنای مدرن کلمه بسازید: دولت مدرن سخت‌افزاری است برای یک نظام عامل یا Operating System بنام حکومت قانون. سخت‌افزار و نظام عاملی که بدون آنها نرم‌افزاری بنام عدالت را نمی‌توان در سطح اجتماعی و ملی، کاربری و کاربردی کرد. بدبختی سیاسی ما در این است که یک قرنی پس از مهّم‌ترین تحول فکری، سیاسی و فرهنگی در ایران پانصد سال اخیر، در قعر مشروعه، تازه به جایی رسیده‌ایم که باید به دانشجو و روزنامه‌نگار و فعال سیاسی توضیح بدهی که مشروطه هیچ ربطی به سلطنت ندارد! در چنین شرایطی، خیلی طبیعی است که بزرگ‌ترین برنده این فقر فکری و این بدفهمی از مشروطه، که خود محصول یکصدسال یتیم ماندن مشروطه در سپهر سیاسی ایران بوده، مشروعه باشد. مشروعه‌ای که چنان فربه شد که نیم قرن است که بر همه چیز مسلط شده است. چراکه بَدیلِ ایرانی آن یعنی مشروطه، یا حاکمیت قانونِ وضعی و موضوعی و انسانی بر پایه دولت مدرن، چنان یک قرن یتیم ماند و به حاشیه کارتن‌خواب‌های اندیشه رانده شد که از دانشجو گرفته تا فرهیخته، در داخل و در خارج، جملگی به دنبال هر چیزی که بگوئید رفتند، از ولایت گرفته تا جمهوری استبدادی پرولتاریا، مگر دانش و هنر دولت‌سازی مدرن و حاکمیت قانون و درنتیجه عدالت، در بافتاری مأنوس با بافتارهای فرهنگی و ادبی ایران. حال، تازه کارمان به جایی رسیده که باید در قرن هوش مصنوعی به هوش طبیعی توضیح بدهی که مشروطه هیچ ربطی به سلطنت پهلوی سوم (و بویژه چهارم!) یا به سلطنت محمدحسن میرزا دوم قاجار هشتم ندارد!
‌خیلی ممنون از توضیحات شما. حالا کمی ریزتر وارد محتوای کتاب بشویم؛ یک نکته خیلی اساسی که من درباره آن سؤال دارم (اگر نگویم مخالف هستم)، این است که شما درچند موضع کتاب خود به تصریح یا به تلویح گفته‌اید: «جنبش اجتماعی باید مبتنی بر نظریّه و تئوری باشد یعنی یک مبنای تئوریک داشته باشد». اولاً که به نظر می‌رسد تجربه‌های تاریخی جوامع دیگری مثل فرانسه که درآن مثل انقلاب‌کبیر اتفاق افتاده‌است آن‌ها هم خیلی مبتنی بر تئوری نبودند و بلکه احتمالاً بعداً از روی آنها تئوری‌سازی شده‌است. البته من منکر این نیستم که مثلاً فیلسوفان فرانسوی یا اروپایی قبل از انقلاب‌کبیر فرانسه در تغییر تفکر مؤثر بودند؛ منتهی در بین فرهیختگان یا بقول شما الیت، نه مردم عادی و عامی؛ چون طبعاً مردم عادی انقلاب می‌کنند. حالا این یک بحث خیلی اساسی است که آیا عمل مقدم بر تئوری است یا تئوری مقدم بر عمل؟ و شاید شما تلویحاً می‌گویید که اگر مشروطه‌ای که ۱۲۰ سال پیش در ایران اتفاق افتاده‌است، انقلاب مشروطه، جنبش مشروطه، هر چیزی که اسم آن‌را بگذارید، ناکام بوده به خاطر نداشتن تئوری است (اگر من درست نظر شما را فهمیده باشم). اولاً بیشتر توضیح بدهید که چرا اصولاً شما معتقدید که حتماً باید تئوری برای یک جنبش اجتماعی وجود داشته باشد؟ و آیا تجربه‌های تاریخی همین را تأیید می‌کند؟ ثانیاً این‌که آیا واقعاً مدعای شما این است که جنبش مشروطه به‌خاطر نداشتن نظریّه شکست خورد یا عوامل دیگری هم پشت آن بوده‌است؟

شما خیلی بهتر از من پاراگراف اولِ کتاب مقدس، یعنی «سِفرِ پیدایش» را می‌دانید، فرازی که می‌گوید: «روشنایی بشود. روشنایی شد». تئوری قبل از عمل می‌آید.
وقتی‌که در فلسفه آتن به اهمیت گفت‌وگو، اهمیت دیالوگ، نگاه می‌کنید، به سقراط و به افلاطون، ایده، نظریّه، تئوری قبل از عمل می‌آید، وگرنه خراب‌کاری می‌شود. به ۵۰ سال اخیر ایران و به ۵۰ سال قبل از ۲۲ بهمن نگاه کنید. دلیل عمده خراب‌کاری‌های این ۱۰۰ سال گذشته فقر تئوری بوده است. صدسال پیش، این‌را به نوعی می‌شد توجیه کرد که ۹۰% مردم بی‌سواد، فقیر و گرسنه بودند. رادمردان پاکدامنی مانند نسل ذکاءالملک فروغی و دیگران یا احمد کسروی و بزرگانی که خیلی از آنها هم از خطّه درخشان آذربایجان بودند، این‌ها وقت نداشتند، باید مشکلات مردم را باتمام نابسامانی‌های آن زمان حل می‌کردند و فرصت نشد که به اندازه کافی به تئوری پرداخته بشود. آن هم در کشوری مانند ایران، درآن منطقه خطرناک، با تمام تهدیدات امنیتی که متوجه کشور بوده و بدتر هم شده‌است. از سوی دیگر، فرهنگ دیالوگ، فرهنگ گفت‌وگو، فرهنگ پردازش تئوری و فلسفه، فرهنگ پرسش است نه پاسخ. شما باید دولت بسازید، شما باید نان به مردم برسانید، شما باید ارتش بسازید، شما باید همه این کارها را بکنید و در کنار آن باید تئوری هم داشته باشید و به شاید به همان دلایلی که گفتم، نشد. یعنی یک جوری کاستی‌های قدیم را می‌شود توجیه کرد ولی توجیه کاستی‌ها نه درقدیم، نه درحال‌حاضر، به این معنی نیست که شما بروید این کاستی‌ها را ادامه بدهید. این کاستی‌ها را می‌شود فهمید، ولی نباید آنها را تبرئه‌کرد. «تئوری قبل از عمل می‌آید، فکر قبل از عمل می‌آید، پندار قبل از گفتار، گفتار قبل از کردار می‌آید». ترتیب این را عوض کنید خراب‌کاری می‌کنید. در رابطه با این نکته، مثال خیلی خوبی زدید: انقلاب فرانسه. انقلاب فرانسه، انقلاب مادر در دوران مدرن است؛ انقلابِ مادرِ تمام انقلاب‌هایی که جنبش‌های اجتماعی در قرن نوزدهم پس از آن شکل می‌گیرد و سپس انقلاب‌های بزرگ در قرن بیستم. انقلاب‌هایی که از دل همه آنها هیولا بیرون آمده است. برخی تاریخدانان معتقدند که بدون ژان ژاک روسو و بدون وُلتر، اصلاً انقلابی شکل نمی‌گرفت. یا بدون لیبرالیسم درآن سوی آب‌ها به فاصله چندصد کیلومتر از سواحل فرانسه، در انگلستان، بدون لیبرالیسم بعنوان تئوری آزادی که ریشه در همان فلسفه آتن باستان دارد، یعنی در فرهنگِ استنتاج از تقابلِ ایده‌ها، شاید بسیاری از تحولاتِ اجتماعی، سیاسی و مدنی در اروپا اصلاً شکل نمی‌گرفت. در سیستم آموزشی انگلستان سنّتِ خیلی خوبی دارند، سنّتی که امیدوارم یک روزی بشود مثل آن را در ایران هم پیاده کرد، و بر این اساس است که کودکان را از همان کودستان عادت می‌دهند که وسط حلقه همکلاسی‌های خود بایستند و سخنوری کنند و این سخنوری گاه شکل مناظره هم به خودش می‌گیرد، یعنی دو تا از بچه‌ها وسط حلقه می‌آیند یا تنهایی سخنوری می‌کنند یا مناظره می‌کنند، تا فصاحت و بلاغت بیان آنها مورد چالش قرار بگیرد، تا یاد بگیرند یک ایده‌ای را مطرح کنند و ایده دیگری را به چالش بکشند. این خیلی سنت خوبی است و در پرورش شخصیّت بچه‌ها خیلی می‌تواند نقش مؤثری داشته باشد. متأسفانه چنین سنّتی گویا در فرهنگ ما اصلاً جایی ندارد. فرهنگ ما فرهنگ پرسش و پرسشگری نیست. فرهنگ حفظ‌کردن اشعار بزرگانی است که هشتصد یا هزارسال پیش زندگی می‌کردند و گویی برای تمام پرسش‌های ممکن و پرسش‌های آتی، از پیش پاسخ‌هایی را بنظم درآورده‌اند و شما کافی است پاسخ آنها را حفظ کنید.
برگردیم به همین اشاره‌ای که به انقلاب فرانسه و تقدم تئوری به عمل کردید. بدون ژان ژاک روسو، بدون ولتر، بدون آن اندیشه لیبرالی که از انگلستان آمد، احتمالاً انقلابی شکل نمی‌گرفت. نگاهی به خودِ روند انقلابی هم بیاندازید، دو شخصیّت برجسته می‌بینید، یکی ماکسیمیلیان روبسپیر و دیگری ژُرژ دانتون. روبسپیر، هرچه بود، خوب یا بد یا هر دو، آدم اهل کتاب بود، اهل تئوری. روبسپیر ایدئولوگ انقلاب بود. یا مثلاً به انقلاب ۱۹۱۷ در روسیّه اگر نگاه کنید، آنجا هم تقدم مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸ مارکس و نوشته‌های لنین را می‌بینید. به انقلاب اسلامی نگاه کنید. انقلاب اسلامی حدوداً ۷-۸ سالی پیش از این‌که در ایران تبدیل به یک رویداد تاریخی بشود، در عتبات تحت عنوان حکومت اسلامی و ولایت فقیه تدریس شده بود، یعنی تئوری داشت. بگذریم از این‌که اسلام دینی است که حداقل چیزی حدود ۱۰-۱۲ قرن ادبیات سیاسی دارد. با همین مشاهدات اولیه بود که من به سمت این فکر رفتم که این بچه یتیم وکارتن خوابی که ما در ایران داریم و نامش مشروطه است و شایعات زیادی درباره‌اش والدینش رایج شده، بچه بسیار بااستعدادی است. پس شروع بکار کردم، چراکه به این استدلال رسیده بودم که جنبش اجتماعی بدون تئوری شکل نمی‌گیرد و اگر هم بگیرد، از حالت آشوب و شورش فراتر نمی‌رود.
شما اگر بخواهید به شورش و آشوب بسنده نکنید و با قوّه جامعه تحرک و تحول پیش بیاورید، آن‌وقت باید فرهیختگان را همراه خود داشته‌باشید. یعنی باید آن قوّه یا نیرویی که انرژیِ نهفته در دل توده را بیدار می‌کند، آن را به حرکت درمی‌آورد و به حرکتِ آن جهت می‌دهد را درکنار خود داشته باشید. در هر تحولی، دو عامل دارید: خواستن و توانستن. اولی در دل توده است، دومی در دست اِلیت‌ها. این گروه دوم، یا بگوئیم نخبگان یا فرهیختگان، بدون تئوری کار نمی‌کنند. توده عاطفی عمل می‌کند، فرهیختگان عقلایی. توده مجذوب می‌شود، فرهیختگان متقاعد. فرهیختگان را باید اول با یک نظریّه متقاعد کرد؛ وقتی متقاعد شدند، آن‌وقت به‌عنوان اصلی‌ترین بازوی جهت‌دهنده به خواستِ توده وارد عمل می‌شوند. همچنان‌که در سال ۵۷ وارد عمل شدند، منتهی در راه اشتباه چون ضعف تئوریک داشتند. شاید یکی از عمده‌ترین ضعف‌هایِ تئوریکِ فرهیختگان ما هم، عوام‌زدگی بسیاری از ایشان باشد! از جلال آل‌احمد دیروزی گرفته تا دنباله‌روهایِ امروزی که باورشان شده که نسل زِد، نسلِ هانآ آرنت‌ها است! اصولاً آنچه باعث می‌شود فالووِر خودش را لیدر و دنباله‌رو خودش را رهبر بداند، فقر فکری است؛ فقری که می‌خواهد فقدانِ تئوری را با لایک پُر کند!
‌حالا یک بحثی اینجا هست که یک رابطه دیالکتیکی بین اندیشه و عمل وجود دارد؛ یعنی عمل اندیشه را سمت‌وسو می‌دهد؛ اندیشه عمل را می‌سازد. این یک بحث خیلی فلسفی‌تر و جامعه‌شناختی‌تر است که شاید در جای خود باید مفصّل درباره‌اش صحبت کنیم. ولی لازم است نکته‌ای را از شما بپرسم، چون می‌دانم که دراین‌مورد فکر کرده‌اید و نظر دارید: آن‌هم این است که اگر برگردیم به دوره جنبش مشروطه و دستاوردها و زمینه‌های آن، که طبعاً یک نقطه عطف خیلی مهّم در تاریخ مدرن ایران است، بازاندیشی دراین جنبش و بازسازی آن یا بازگشت به این جنبش و آرمان‌های آن در قرن ۲۱ توسط اندیشمند و نویسنده‌ای مثل شما، آیا نشانه این نیست که ما هنوز که هنوز است مسائل، پروبلماتیک‌هایمان و معضلاتمان، همان مسائل و پروبلماتیک‌ها و معضلات قرن گذشته یعنی ابتدای قرن بیستم است؟ و هنوز نتوانسته‌ایم از آن مسائل عبور کنیم و به یک معنا وارد دنیای مدرن بشویم؟ شما اینطور فکر نمی‌کنید؟
بگذارید به اندیشه و عمل اشاره دیگری هم داشته باشم. همان‌طوری‌که گفتید من از علوم دقیقه شروع کردم. استادی داشتم که یکی از بهترین استادهای تمام دوران تحصیلات من بود. استاد زیست‌شناسی حیوانی ما بود. رشته تکامل حیوانی. می‌گفت درمیان انسان‌ها علامتی داریم که وقتی می‌خواهیم به‌کمال‌رسیدن چیزی را نشان دهیم کنیم، نوکِ انگشتانِ اشاره و شست را به‌علامت حلقه به‌هم نزدیک می‌کنیم. این حلقه‌ای که با دو انگشت اشاره و شست به‌نشانهٔ کمال یا Perfection درست می‌کنیم، در تمام فرهنگ‌هایِ غربی و شرقی رایج است. پرسشی که در زیست‌شناسی مطرح می‌شود این است که این علامت از کجا آمده که توانسته این گونه در تمام فرهنگ‌ها رواج پیدا کند؟ تاجایی که بعنوان یک رفتار فرهنگی، انگار غریزی شده است. یک نظریّه این است که در فرآیند تکامل به سوی انسان، در مقطعی، در گونه‌ای از پستانداران، درپی جهش‌های ژنتیکی به مرحله‌ای می‌رسیم که می‌توانیم از انگشتانِ دست به‌عنوان یک آلت استفاده کنیم، آلتی برای به‌دست‌گرفتن. از این مرحله به بعد، یعنی با تغییر آناتومیِ انگشتان، دست تغییر کاربری پیدا می‌کند و به آلتی برای گرفتن تبدیل می‌شود. تازمانی که دو انگشت شست و اشاره از هم دور بودند، نمی‌شد. شست و اشاره باید به هم نزدیک شوند تا بشود چوب را گرفت و از آن چماق ساخت! یا عصا. ساختن با گرفتن آغاز می‌شود. تا نگیری، نمی‌فهمی؛ و تا نفهمی، نمی‌سازی.
از این مرحله به بعد، وقتی دست در نزد گونه‌ای از پستانداران پیشاانسانی تبدیل به وسیله‌ای برای ابزارسازی می‌شود، آنچه مَنوئال (Manual) است شروع به تأثیرگذاری روی آنچه اینتِلِکتوئال (Intellectual) است می‌کند. یعنی آنچه دستی است روی آنچه فکری است، تأثیر می‌گذارد. یعنی دست شما که وسیله‌ای ابزارساز شده، روی شکل‌گیری شبکه‌های عصبی، شبکه‌های یاخته‌های مغزِ تأثیر مستقیم می‌گذارد. هرچه بیشتر از این دست به‌عنوان وسیله‌ای ابزارساز استفاده کنید، شبکه‌های مغزی شما پیچیده‌تر می‌شود. تئوری بر عمل تقدّم دارد، و عمل بر تئوری بازخورد. آنچه روشِ علمی خوانده شده، روی عقل سلیم بنا شده است. با میلیون‌ها سال تجربهٔ بیولوژیکی.
درعرصه سیاسی هم همین‌طور است. یعنی شما اوّل یک نظریه می‌خواهید تا با آن فرهیختگان را متقاعد کنید. وقتی متقاعد کردید، قشر فرهیختگان،‌ بعنوان مهّم‌ترین عامل توانستن یا تحقق‌بخشیدن به آن خواستن که توده آبستن آن است، قوّه نهفته در بطن خواستِ توده را به‌حرکت درمی‌آورد و به این حرکت جهت می‌دهند: خواستِ بالقوّه توده با توانِ اجراییِ بخشِ تأثیرگذارِ اِلیت‌ها بالفعل می‌شود. هیچ جامعه و هیچ نظام سیاسی مبرّا از تنشِ درونی و ساختاری نیست. ولی تنها آن جوامع و نظام‌هایی دوام می‌آورند و بقاء پیدا می‌کنند که بتوانند تنش را به پویایی تبدیل کنند. یعنی از تنشِ سیستِمیک، پویاییِ سیستِمیک بسازند. این یعنی سازگارپذیری بمعنی بیولوژیک، علمی، تجربی و تکاملی قضیه. یعنی انعطاف‌پذیری و تحول‌پذیری. و اولین کسانی هم که باید این قضیه علمی را بفهمند، قشر فرهیختگان هستند، در داخل دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و دیگر دستگاه‌هایِ حساس قدرت. اگر این مسأله را نفهمند، خودکشی سیستم یا نظام حتمی است. نظام شاهنشاهی شکستِ اطلاعاتی خورد. خودش از خودش شکست خورد! یا بقول آتنی‌ها، «بیشتر شکست‌هایِ پارسیان ناشی از اشتباهاتِ خودشان بود» (توسیدید، جنگِ پِلوپونز). اطلاعات و تحلیل‌هایِ اطلاعاتی، یا درست تدوین نمی‌شدند؛ یا وقتی درست هم تدوین می‌شدند، به رأس تصمیم‌گیر سیستم نمی‌رسیدند؛ یا وقتی هم می‌رسیدند، شاهنشاه گوش شنوا برای تحلیل درست یا حرف حسابی یا برای کارگزاری که نوکر نباشد، نداشت!
حال به آن بخش دوم پرسش شما برسیم که فراموش کردم…
‌این‌که درطول ۱۲۰ سال گذشته هنوز مسأله جنبش مشروطه‌خواهی زنده است؛ آیا دلیل براین است که ما هنوز درآن زمان هستیم، مسائل و مشکلات ما مال همان زمان است؟
یک سری از مسائل و مشکلات ما تا موقعی که درست فکر نکنیم و درنتیجه درست عمل نکنیم، همان مشکلاتِ همیشگی باقی می‌ماند. تا علت یکی است، معلول همان است که همیشه بوده. تاریخ تکرار می‌شود. تا زمانی‌که شما به علت بطریقی فلسفی رسیدگی نکنید؛ یعنی پرسش‌های پایه و اصلی را مطرح نکنید؛ معلول‌ها همانی خواهند ماند که همیشه بوده‌اند. می‌دانید که «هیچ معلولی بدون علت نیست». و می‌دانید که این گزاره ارزشِ بن‌انگاشتی یا axiomatic دارد. یعنی بداهتِ آن چنان است که نیازی به اثباتِ علمی ندارد. تفاوت axiom با theorem در همین است. دومی را باید ثابت کرد، درحالی که اولی چنان بدیهی است که نیازی به اثبات ندارد. شکستِ ما در ساختن یک دولت مدرن و کارآمد در یکصدسالی که از مشروطه یا از اندیشه حاکمیت قانون می‌گذرد، چنان بدیهی است که نیازی به اثبات ندارد و بداهت آن چشم را آزار می‌دهد!
ما الان دچار معلول‌هایی هستیم که می‌شناسیم و مدام هم تکرار می‌شوند. چرا؟ چون به علت‌ها درست رسیدگی نکرده‌ایم. چرا؟ چون آن پرسش‌هایی را که باید مطرح می‌کردیم، نکرده‌ایم. چرا؟ چون ما ایرانی‌ها خیلی فلسفی نیستیم. بیشتر اهلِ اخلاق و عاطفه هستیم تا فلسفه. فرهنگ ما بیشتر شفاهی است تا مکتوب، بیشتر شعر است تا نثر. ما بیشتر عاشق و مجنون هستیم تا متفکر. قدمتِ ما نشان از فرسودگی و از انحطاط ما هم دارد. نیاکانِ ما شطرنج را برای بشریت به‌ارمغان آوردند و نوادگانِ آنها از آن بی‌بهره‌اند: مشکلاتمان ازجمله در روابطِ ما با آمریکا است، ولی روابط را قطع کردیم، از پای میز شطرنج با آمریکا بلند شدیم، و گذاشتیم روس‌ها و اعراب و اسرائیلی‌ها بجای ما پای میز بنشینند و بجای ما با آمریکایی‌ها بازی کنند! بعد غُر می‌زنیم که چرا معرفت ندارند و فقط برای منافع خودشان بازی می‌کنند!
انقلاب یعنی جابجاییِ کلان سیاست، قدرت و مالکیت. جابجاییِ کلان اِلیت‌ها و گفتمان یا ایدئولوژی. با انقلاب ۱۸۷۹ فرانسه، مادر انقلاب‌های دنیای مدرن، یک جابجایی کلان قدرت، یک جابجایی کلان ایدئولوژیک، و یک جابجایی کلان مالکیّت دارید. پیش از انقلاب، مالکیّت در فرانسه در دستِ اشرافیّت و کلیسا بود. با انقلاب، مالکیت جابجا می‌شود و بدست بورژوازی نوپا می‌افتد. مالکیّت به امثال دانتون‌ها و روبسپیرها می‌رسد. دستِ طبقات‌نوین شهری، وکلا، پزشک‌ها و مهندس‌ها، و به آنهایی که مدارس عالی را گذرانده بودند، می‌رسد. دیگر دست کلیسا و دست اشرافیّت نیست. امروزه، مدت‌هاست که اشرافیّت فرانسه عمدتاً یا از بین رفته یا آن چیزی هم که از آن باقی مانده، ندار است و باید کار کند. پیش از ۱۷۸۹ تئوری غالب که هزارسال هم دوام پیدا کرده‌بود، تئوری مسیحیت و نهاد سلطنت بود: Droit Divin یا «حق الهی» که یک نماینده در نهاد سلطنت داشت و یک پشتوانه در نهاد کلیسا. همین جابجایی‌هایِ کلان که انقلاب خوانده می‌شوند را شما در ایران داشته‌اید. نظم قدیم می‌پاشد، نظم نوین شکل می‌گیرد. ولی نه یک‌شبه. شکل‌گیریِ نظم نوین در فرانسه ۱۰۰ سال طول می‌کشد. از ۱۷۸۹ تا به امروز، شما در فرانسه پنج جمهوری، دو امپراتوری، و یک رستوراسیون یا احیایِ سلطنتِ قدیم را شاهد هستید. ما الان در جمهوری پنجم هستیم. هریک از این نظام‌هایِ سیاسی در دویست سال گذشته، قانون اساسی خودش را داشت. ساختار امروز فرانسه، ساختار سیاسی جمهوری پنجم، عمدتاً همان ساختار سیاسی جمهوری سوم است که اواخر قرن ۱۹ شکل می‌گیرد، پس از شکست فرانسه از پروس یا آلمان در ۱۸۷۱. به‌عبارت دیگر، صدسالی طول می‌کشد تا نظم قدیمی که با انقلاب منهدم شد و املاکِ آن غصب شد و اعضایِ آن یا تبعید شدند یا با گیوتین بقولِ انقلابیونِ فرانسوی «کوتاه شدند»، جای خود را به نظمی نوین و پایدار در جمهوری سوم بدهد. آن هم پس از یک قرن جنگ داخلی و خارجی و شورش و ناآرامی و تغییر رژیم‌های سیاسی. این اصلاً بدین معنی نیست که من به مخاطب فصلنامه خاطرات سیاسی بگویم «دوستان! پنجاه سال دیگر هم صبر کنید، درست می‌شود!» اصلاً! چون اگر بیش از این در قرن سرعت و تکنولوژی و انواع تغییراتِ اقلیمی، رفتاری، مهاجرتی، بیولوژیکی و اجتماعی صبر پیشه کنید، اصلاً دیگر چیزی از ایران باقی نمی‌ماند. ما اصلاً چنین فرصتی نداریم. ولی فکر هم نکنید که وقتی دو نهاد کهن و فرهنگیِ سلطنت و دین را نابود می‌کنید، یک‌شبه می‌توانید به جای آنها یک نظامِ سیاسیِ نوین و یک دین جدید بیاورید، به‌طوری که قاطبهٔ ملت هم مطیع آن باشد و آن را قبول کرده باشد. چنین چیزی ممکن نیست. با نابودی نظم قدیم در سه عرصهٔ گفتمان، قدرت و مالکیت؛ سه عرصهٔ کلانِ رقابتی باز می‌شود: رقابت برای گفتمانِ نوین، رقابت برای قدرت و رقابت برای ثروت. این رقابت یک‌شبه فیصله پیدا نمی‌کند. ولی اگر بیش از حدّ هم ادامه پیدا کند، به نابودیِ کلیّت می‌انجامد.
در فرانسه پس از انقلاب، تثبیت قوانین جدید مالکیت بتنهایی چند دهه به درازا انجامید! در ایران هم به همین‌گونه است. منتهی در جغرافیایی بسیار خطرناک، اگرنه وحشی و نامتمدّن، و در قرنی و در عصری بس بسیار خطرناک‌تر از اواخر سدهٔ ۱۸ میلادی در سواحل اقیانوس اطلس!
ما چاره‌ای نداریم مگر آنکه وضعیت خودمان را هرچه زودتر تثبیت کنیم. تثبیت وضعیت هم نه در نظم سلطنت ممکن است، نه در نظم مسجد. وقت هم نداریم. ایران در درازای تاریخ همواره دو پا داشته: پای پادشاه و پای دین. هر دو پا با انقلاب نابود شدند. علیرغم ظواهر، یادگاری هم از خودشان بجا نگذاشته‌اند که ارزش بحث کردن داشته باشد. ایران باید لنگ‌لنگان، در قرنی که همه مشغول دویدن هستند، دو پای سالم و کارآمد برای خودش دست‌وپا کند. نه چاره‌ای دارد، نه وقت. در این راستا، تنها راه، راه فرهیختگان است و بس. تنها راه، راه ائتلاف قلم با شمشیر است. ائتلافِ آتن با اسپارت.

‌در ادامه بحثمان بیشتر وارد ریز مطالب کتاب می‌شویم اما قبلش چند نکته مبهمی که باید لااقل برای خواننده امروز ایرانی توضیح بیشتری داده‌شود و این‌که در خود کتاب شما و در آثار دیگر و مصاحبه‌های شما گاهی برون رفت‌هایی برای همین گذار از مسائلی که در صدسال گذشته همچنان درگیر آن هستیم ارائه کرده‌اید. منتهی با یک زبان دیگر و صریح‌تری می‌خواهم بپرسم که این «مشروطه‌نوین» آیا می‌تواند دست این ملت را بگیرد و از این مسائل و یا ابر مسأله‌هایی که صدسال است که شاید هم بیشتر با آن درگیر است رها کند یا خیر؟
من اصولِ گفتمانیِ مشروطه نوین را این گونه بیان می‌کنم:
حاکمیتِ قانون: اصل الاصول مشروطه، حاکمیّتِ قانون است: پادشاه، قانون نیست؛ قانون، پادشاه است. معماریِ مدرن و مؤسّسِ حاکمیّتِ قانون ذاتاً جمهوری است و مبتنی بر خِیرِ عمومی (res publica): قانونی که حسِّ تعلق و تبعیّت ایجادنکند، قانون نیست.
دین و دولت: رستگاری و کشورداری دو حوزهٔ مجزّا از یکدیگرند. «من وطنم را از وجدانم بیشتر دوست دارم.» تا زمانی که تاریخ، تاریخ است؛ این گزاره شاه‌بیتِ سیاستِ مدرن است و خواهد ماند. طرح «واتیکانِ شیعی» در مشهد یا در عتبات، مناسب‌ترین طرح برای بازسازیِ دین از ویرانه‌هایِ بجامانده از تناقضی ساختاری و مفهومی بنامِ «دولتِ دینی» است.
عدالت: آنجاکه عدالتی درکار نیست، تکلیفی هم درکار نیست.
آزادی: آزادی بدون عدالت بی‌معنی است. گشودنِ هم‌زمانِ آزادی در سه عرصهٔ اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی، ممکن نیست و نیاز به برنامه‌ریزی دارد.
حقوق بشر: تازمانی‌که منشوری برای تکالیفِ بشر تدوین نشده، منشور حقوق بشر بی‌معنی است. بدین معنی که، بدست‌آوردنِ سَنتزی کارآمد و مستدل از تِز یا برنهادِ حقوق بشر، بدون آنتی‌تِز یا برابرنهادِ تکالیف بشر، منطقاً ممکن نیست.
تعلّق: هرآنچه ملّی است مبتنی بر یک حسِّ تعلّق است. اگر درپی بی‌عدالتی و فساد مفرط، حسِّ تعلّق آسیب‌های شدید بخود ببیند، درمان و بازسازیِ آن مستلزمِ طرحی است که آحاد مردم در آن شریک بوده، خویشاوندیِ ملّیِ و مدنیِ خود را در قالبِ کار و تلاش و توفیقِ مشترک بازیافته و بازسازی کنند.
شایسته‌سالاری: لیاقت موروثی نیست. سازماندهیِ مدنی و سیاسیِ جامعه بیش از هر چیز مبتنی بر لیاقت است. لیاقت معیاری است مبتنی بر شاخص‌هایِ مدرن و شناخته‌شده در عرصه‌های مختلفِ اقتصادی، مدیریتی، علمی، نظامی… هیچ نهادی نباید از قاعدهٔ لیاقت‌سالاری مستثنی بماند.
نهاد: نهاد از گردانندهٔ (موقت) نهاد مهم‌تر است.
دولت و مسؤولیت : ایران نیازمند دولتی است مرکزی همراه با توزیع مسؤولیت به نزدیک‌ترین حلقهٔ پاسخگو به نیازهای مردم. مسئوولیتِ پاسخگویی به نیازهایِ مردم زمانی به حلقهٔ بالادستی منتقل می‌شود که نزدیک‌ترین حلقه به نیازهای موردنظر از پاسخگویی به آنها ناتوان بماند.
سیاستِ داخلی: سیاست باید معطوف به توسعهٔ انسان باشد: توسعهٔ موجودِ انسانی به موجودِ مدنی ازطریقِ آموزش و کار. این سیاست باید با بافتارهایِ متنوع فرهنگیِ ایران همگون باشد: توسعهٔ فرهنگِ ایرانشهری که همانآ تشویقِ تنوع فرهنگی و پویاییِ اجتماعی و اقتصادیِ ناشی از آن در وحدتِ ملی است.
دراینجا امّا با مشکلِ بزرگی روبرو هستیم، چراکه عدّه‌ای فرهنگ را با تمدّن یکسان دیده و به‌سرشان زده که از فرهنگ و درنتیجه از قومِ خود، تمدّن و ملّت بسازند. فرهنگ مجموعه‌ای است از آداب و روسم و ترانه و موسیقی و رقص و پوشاک… طالبان فرهنگ دارند، ناقص، ولی تمدّن ندارند. تمدّن «فرآیندِ تاریخیِ مدنی‌سازی است» (نوربرت اِلیاس)؛ به‌عبارتِ دیگر، فرآیندی است برای همزیستی و زیستِ مشترک. فرایندی که در سِیرِ تاریخی، طولانی و تکاملیِ خود درنهایت به «الگویی برای دیگران» تبدیل می‌شود (فِرنان برودِل). هر تمدّنی در آغاز لزوماً برخاسته از یک فرهنگ است؛ ولی هر فرهنگی لزوماً به یک تمدّن یا الگویِ مدنی‌سازی تبدیل نمی‌شود. «ایران درکنارِ چین، کهن‌ترین ملّتِ دنیا است؛ ملّتی که توانست، پیش از همه و بدونِ امپریالیسم، سرحدّاتِ آن‌چیزی را مشخص کند که دیگران آن را فضایِ حیاتی نامیده‌اند» (لوئی ماسینیون – روح ایران، پیشگفتار داریوش شایگان – ۱۹۵۱). ملّت‌سازی از قوم، بقولِ هانتینگتون در برخوردِ تمدّن‌ها، یا تلاش برای Demos سازی از قوم یا Ethnos، نتیجه‌ای جز جنگ یا Polemos ندارد. اینکه عدّه‌ای در آینده بخواهند در ایران اِمانوئل کانت را به زبانِ مادری‌شان آموزش بدهند، مشکلِ خوشان است و باید با سرمایهٔ خصوصیِ خودشان این کارستان را پیش ببرند. کارستان چراکه آموزشِ کانت به زبانی که هزار سال ادبیاتِ مدوّن و شناخته‌شدهٔ جهانی دارد و یکصدسال است که بزرگانِ آن در سازگارساختن‌اش با علوم انسانی عمر خود را داده‌اند، کاری است بس دشوار. حال چه‌برسد به آموزشِ کانت به زبان‌هایِ شهرستانی! رویکرد درست به این مشکل، ملت‌سازی نیست. رویکرد درست به این مشکل، دادن آزادی‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی برای هرچه پویاتر کردن و هرچه غنی‌تر کردنِ فرهنگ‌هایِ ایرانی در چارچوبِ تاریخی و تمدّنیِ ایرانشهری است. ما در ایران یک ملّت، یک دولت، یک کشور و یک زبان مشترک یا Lingua franca بیشتر نداشته و تا هستیم، نخواهیم داشت.
سیاستِ خارجی: ایران برای توسعهٔ داخلی به تنش‌زداییِ خارجی نیاز دارد. تنش‌زداییِ خارجی مستلزم داشتن ارتباط دیپلماتیک با تمام کشورهای عضو سازمان ملل است.
گذار: گذار از وضع ناپایدار و انقلابیِ موجود به وضع پایدار و آرامِ مطلوب نیازمند ائتلافی است سیاسی – تکنوکراتیک، متکی به خواست مردم از یک سو، و به حداقل بخشی کارساز از نیروهای مسلح ایران از سوی دیگر.
خاصیّتِ تدوینِ چنین اصولی در قالبی بنام مشروطه نوین بدیهی است: دربرابر مشروعه، بومی‌ترین و مأنوس‌ترین قالبِ فرهنگی، سیاسی و بدیلِ ایرانی، همان مشروطه است. بدیهی‌ترین آلترناتیوِ مشروعه، مشروطه است. و لاغیر. در قرنِ بیست‌ویکم، در بحرانی‌ترین شرایطی که یادآور بحران‌هایِ موجودیتیِ ایران در یکصدوبیست سالِ پیش است، بدیهی‌ترین ائتلافِی که بتواند مشروطه نوین را دربرابر مشروعه به‌کرسی بنشاند، از جنس همان ائتلافِ یکصدوبیست سالِ پیش است: ائتلافِ قلم با شمشیر.
‌ با توجه به توضیحاتی که دادید، تفاوت مشروطه نوین با جمهوری چیست؟
اجازه بدید نخست به انگلیسی پاسخ بدم تا سپس توضیحی بدهم:
The Constitution of the State in the Modern era is essentially Republican
به نظر نمی‌رسد که ما در فارسی مترادفِ مناسبی برای دو واژه و مفهوم کلیدی در گزارهٔ بالا و بطور کلی در ادبیاتِ سیاسیِ مدرن داشته باشیم: دو واژه و مفهوم کلیدیِ Constitution و Republican.
گزاره‌ای را که به آن اشاره شد، شاید بتوان این‌گونه به فارسی برگرداند:
بنیادِ دولت در عصر مدرن ذاتاً جمهوری است.
یادآوری می‌کنم که Republic در ریشهٔ لاتینیِ واژه از res publica آمده، به معنیِ چیز عمومی. منظور در این‌جا همان خِیرِ مشترک است؛ خِیری که برای عموم است و نه برای گروه یا قشری خاص. چیزی که عمومی است نمی‌تواند خصوصی باشد. چیزی که برای عموم است نمی‌تواند تنها از خواص، با خواص و برای خواص باشد. ما در فارسی برای واژه و مفهومی چنین کلیدی، از واژهٔ عربی جُمْهُور استفاده می‌کنیم، از مصدر جَمّ به‌معنیِ الکثیر مِن کُلّ شَئ که بمعنی مخاطبین و مستمعین هم بکار رفته و تقریباً هیچ ربطی به مفهوم فلسفی، سیاسی و تاریخیِ Republic با همان ریشهٔ مفهومی و تاریخیِ res publica ندارد: منظور از بنیادِ ذاتاً جمهوریِ دولت در عصر مدرن این است که در عصر پیشامدرن، کارگزارانِ نظام‌هایِ سیاسی مطلقاً از اشرافیت و از روحانیت بودند؛ حال‌آنکه در عصر مدرن این کارگزاران از توده برخاسته‌اند. آنچه نظام‌هایِ سیاسیِ مدرن را از یکدیگر متفاوت می‌سازد، کارآمدیِ آنها است و آنچه کارآمدیِ آنها را از یکدیگر متمایز می‌سازد، سازوکارِ گزینشینی کارگزارانی است برخاسته از توده. دو نوع سازوکارِ گزینشی برای احراض صلاحیّت داریم: یکی دموکراتیک، یعنی احرازِ صلاحیّت با رأی توده؛ و دیگری مِریتوکراتیک یا شایسته‌سالار، با احرازِ صلاحیّت ازطریق احرازِ لیاقت در سلسله‌مراتبِ کیفیِ نظامِ آموزشی بعنوانِ بنیادی انسان‌ساز برای تمامِ نهادهایِ دیگر، نظامی، اقتصادی، دانشگاهی…
بنیادِ دولت در مشروطه نوین ذاتاً Republican است و عمدتاً مبتنی بر لیاقت‌سالاری Meritocratic ازطریقِ احراضِ صلاحیّت‌هایِ علمی و تجربی و، در مناصبِ حسّاس، شخصیتی. در قرنِ بیستم‌ویکم، تمام این صلاحیّت‌ها مبتنی بر معیارهایِ علمی و شناخته‌شده‌اند.
‌ می‌گویید اولویت ما دولت سازی است. چرا؟
دولت در فارسی مترادف مکنت و متضاد نکبت است. تشخیصِ این‌که ما اکنون در مکنت هستیم یا در نکبت را به خواننده واگذاریم و برسیم به دولت و دولت‌سازی.
علاوه بر آن‌چه در بالا گفته شد، دولت در عصر مدرن تفاوتِ برجسته و مشخصّهٔ دیگری هم با دولت در عصر پیشامدرن دارد: در عصر پیشامدرن، دولتِ مبتنی بر حقِّ الهی وظیفهٔ رساندن نان و آب و بیمه و درمان و بازنشستگیِ توده را نداشت. این کار برعهدهٔ خودِ دهقان بود و بر دوشِ اشرافیتِ محلّی و بر عهدهٔ روحانیت و آنچه قضاء و قدر خوانده‌شده. وقتی توده با عصر مدرن از حاشیه به متن می‌آید، یا بقولِ ادبیاتِ انقلاب، وقتی توده پا به صحنه می‌گذارد، نه‌تنها کارگزارانِ دولت را تأمین می‌کند که ارضایِ نیازهایِ خود را نیز از دولت انتظار دارد. از همان دولتی که بدنه‌اش از توده برخاسته و نه دیگر از اشرافیتِ قاجار یا ملّاکین یا امامانِ جمعه یا اسقف‌ها و کاردینال‌ها. بخشِ قابل‌توجهی از آن‌چه در عصر پیشامدرن برعهدهٔ قضاء و قدر بود، در عصر مدرن بر دوشِ دولت است. بنابراین، آنچه در عصر مدرن دولت خوب را از دولت بد یا دولت را از نکبت متمایز می‌سازد، کارآمدی دولت است: دولتی خوب است که کارآمد باشد و دولتی کارآمد است که نیازهایِ مردمش ارضاء شده باشند. دولتی که بطور سیستِمیک و مستمر از ارضای نیازهایِ مردمش دربماند، دیر یا زود به آن چیزی تبدیل می‌شود که باز معادلِ درستی برای آن در فارسی نداریم:Failed State. در دنیایِ بسیار درهم‌تنیدهٔ قرنِ بیست‌ویکمی، بزرگ‌ترین مخاطراتِ ژئوپولیتیک که می‌توانند یک موجودیّتِ ملّی و هرچند کهن را به نابودیِ کامل بکشانند، مانند آنچه در میان‌رودان و در شامات و نیز در اوکراین دیدیم، عمدتاً از پدیدهٔ مدرنِ Failed State ناشی می‌شوند. بنابراین، در عصر مدرن و بویژه از انقلابِ صنعتی دوّم به این سو، دولت‌سازیِ کارآمد بزرگ‌ترین اولویتِ هر مردمی است که بخواهند به موجودیّتِ ملّی و تاریخی و تمدّنیِ خود ادامه دهند. تمام داده‌هایِ عینی و قابل‌سنجش حاکی از این است که ما ایرانیان در این عصر، یعنی از انقلابِ صنعتی دوّم تا به امروز، در این کارستان، یعنی در دولت‌سازیِ کارآمد، چهار بار شکست خورده‌ایم: در دوران قاجار، در دوران هر دو پهلوی، و در دوران انقلابِ شکوهمند. در عصر غزّه و اوکراین، بارِ پنجمی درکار نخواهد بود.
‌ آیا انقلاب اسلامی را یک شکست می‌دانید؟
همزمان با چهل‌وششمین سالروز انقلابِ شکوهمند، امروز چهارشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۳، این خبر فوق از سوی خبرگزاری‌های دولتِ وفاق مخابره شد: «جدولِ خاموشیِ برقِ استان‌ها: جدولِ خاموشیِ برق در استان‌ها اعلام‌شد. این اعلامیه موجبِ نگرانی و ناراحتیِ بسیاری از مردم شده‌است. چراکه برنامهٔ قطعی برق به‌وضوح، زمان‌هایِ قطعیِ برق را مشخص می‌کند. مسئولان قول داده بودند که با بهینه‌سازیِ مصرف و افزایشِ تولید…» پایان خبر.
همزمان خبر رسید که لاورُف به تهران آمده تا به ایران بگوید که از آمریکایی‌ها چه شنیده. دولت هم چون عزّت را مثل مازوت تنگ دیده، چاره‌ای برای خود نگذاشته مگر این‌که به «بامعرفت» بودنِ واسطهٔ روسی اعتماد کند.
پایان پاسخ.
‌ آینده را چگونه می‌بینید؟
به غروب روشنگری خوش آمدید! به نیمهٔ تاریکِ عصری که با آرمانِ روشنگری آغاز شد و نخستین درست‌آوردش جنگ‌هایِ ناپُلِئونی، با آرمانِ برابری و برادری؛ و آخرین دست‌آوردش جنگِ غزّه برای امنیتِ بازماندگانِ آشویتس بود، خوش آمدید. اِلیت‌هایِ نوینی که انتخابِ مجددِ ترامپ، طلوع قدرتگیریِ سیاسیِ آنها است، نه با ویوالدی، باخ یا شوپَن، که با هِوی مِتال بزرگ شده‌اند: شخصیتِ اِلیت‌هایِ دیسراپشِن، در دیستورشِن شکل گرفته، نه در هارمونی.
آینده را هیچکس «نمی‌بیند»، ولی تولّد و مرگ را می‌توان شاهد بود: ما در پایانِ یک عصرِ تاریخی و در آغاز یک عصرِ تاریخیِ نوین هستیم؛ پایانِ عصر ایده‌ئالیسم و آغاز عصری که آن را عصرِ دیکتاتوریِ ضرورت می‌دانم. پایانِ آرمان‌هایِ اجتماعی (لیبرالیسم و پروگرسیسم)، طبقاتی (کمونیسم)، قومی و سنّتی (فاشیسم)، نژادی (نازیسم)، و مذهبی (اسلامیسم)؛ و آغاز عصرِ ضرورت، دیکتاتوریِ ضرورت، ضروت‌هایی که هریک خویشتن را به انسان دیکته خواهند کرد: ضروتِ آب، ضرورتِ نان، ضرورتِ واکسن، ضرورتِ ایمن‌سازیِ کلان‌شهرهایِ میلیونی، ضرورتِ پرستاری از جمعیت‌هایِ سالخورده، ضرورتِ هوایِ قابل‌تنفس، ضرورتِ محیطِ قابل‌زیست… ضرورت‌هایِ اقلیمی، ضرورت‌هایِ بیولوژیکی، ضرورت‌هایِ تکنولوژیکی… و ضرورتِ مدیریتِ توده‌هایِ ده‌هامیلیونی و صدهامیلیونی، متراکم در کلان‌شهرهایِ نابسامان، در میانهٔ انبوهی از بحران‌هایِ درهم‌تنیدهٔ اقلیمی، مهاجرتی، بیولوژیکی، اقتصادی و ژئوپولیتیک. حکمرانی در چنین عصری، جایِ زیادی برای مانورهایِ قافیه‌دارِ آرمانی – عرفانی باقی نخواهد گذاشت. عِزّت خوردنی نیست! عِفّت پروتئین نیست! اگر اِلیت‌هایِ پیشین، کارگزارانِ آرمان بودند؛ اِلیت‌هایِ نوین، کارگزارانِ ضرورت خواهند بود، مجریانِ استبدادِ ضرورت. بنابراین، در امکان‌ناپذیربودنِ پیش‌بینیِ آینده، یک چیز را لااقل می‌توان خطاب به آیندگان نصیحت‌وار گفت: ایده‌ئالیست‌ها و آرمان‌گرایانِ سراسرِ جهان، لطفاً متفرّق شوید!
روس‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید، «کاش جوان‌ها می‌دانستند، کاش پیرها می‌توانستند!» عصری که واردش می‌شویم، عصر جوان‌هایی است که هیچ نمی‌دانند ولی همه‌چیز می‌خواهند؛ و عصر پیرهایی که می‌دانند ولی دیگر اینفلوئنسی روی جوان‌ها ندارند: عصرِ لحظه عصرِ انقطاع است، عصرِ آنیّت.
تاجایی که به بیماریِ آرمان‌گرایی و ایده‌ئالیسمِ ایرانی برمی‌گردد، علامه طباطبائی به شایگان گفته بود که شهید واقعی انقلاب، اسلام خواهد بود. انقلابی که قرار بود سیاست را اخلاقی کند، اخلاق را سیاسی کرد. انقلابی که قرار بود نیهیلیسمِ مدرن را با معنویت و اخلاقیات پُر کند، چنان ظرفِ تاریخیِ خودش را تُهی کرد که توسعهٔ نیهیلیسمِ غربی به سرحدّاتِ خاورمیانه‌ای، شرقی و آسیایی را باید بدون تردید مدیونِ انقلابِ شکوهمند در ایران دانست: قتلِ دین بدستِ قاتلی بنام انقلابِ دینی. تنها انقلابی از این دست در عصر مدرن.
نیهیلیسمِ بومیِ انقلابِ اسلامی، نیهیلیسمِ غربی را تکمیل کرد. خلاء بوجودآمده از ترکیبِ این دو نیهیلیسم، هم یک خطر است، هم یک فرصت. خطرش در این است که پوکیِ وضع موجود به فروپاشیِ ملّی بیانجامد. فرصت‌اش امّا در این است که با همّتِ ائتلافی که در بالا به آن اشاره کردم، ائتلافِ قلم با شمشمیر، بشود پوکیِ ناشی از پوچیِ مدعیّاتِ شکوهمند را با گفتمانی نوین و معطوف به آموزش، تربیت و ارتقاء موجودِ انسانیِ پساانقلابی در ایران به موجودی مدنی، یعنی متمدّن، جبران کرد؛ یعنی بشود انسانی ساخت کوشا، همان اندازه مُحق که مُکلّف، که لذّت برایش پاداشی است برای کار و کوشش، نه افیونی برای اعتیادی نامولّد به مصرف و ارضاء پست‌ترین امیالِ نفس. بنظرم، کارآمدترین ائتلافی که هم با بافتارهایِ فرهنگی و روحیِ ایرانیان همگون باشد و هم از تواناییِ لازم برای برآمدن ازپسِ کارستانی چنین سهمگین برخوردار باشد، همان ائتلافِ مشروطه نوین است: ائتلافِ قلم با شمشیر. در عصر غزّه و اوکراین، در عصرِ پهپادهایی که با هوش مصنوعی و آنیِ داده‌هایِ حجیمِ اطلاعاتی، در عرصهٔ نبرد، اهدافِ انسانیِ خود را مستقلاً شناسایی و منهدم می‌کنند؛ در چنین عصری، تنها قوّه‌ای که بتواند آیندهٔ ایرانشهر، آیندهٔ این کهن‌دیار عزیزمان را تضمین کند، ائتلافِ قلم با شمشیر است، ائتلاف فکر با اراده.
گفتگو از: حسن اکبری بیرق




مرگ متهم انقلاب۵۷

مرگ متهم انقلاب ۵۷
نگاهی به حیات سیاسی جیمی کارتر

زهرا زمانی

جیمی کارتر، سی‌ونهمین رئیس‌جمهور ایالات ‌متحده‌ آمریکا (۱۹۷۷ تا ۱۹۸۱) در نهم دی‌ماه ۱۴۰۳ (۲۹ دسامبر ۲۰۲۴)، پس از یک‌قرن زندگی، بدرود حیات گفت و پرونده حسنات و سیّئات حرفه‌ای او بسته‌شد. قرنی که او زیست به اندازه کافی پرتلاطم بود؛ اما تجربه زیستهٔ او در جهان سیاست، به‌ویژه در مسند رهبری کشورش، به شرحی که خواهدآمد، در قیاس با همتایانش فرازوفرودی غیرعادّی داشت. او در کاخ سفید، روزها و شب‌هایی گذراند که احتمالاً اقران او حتی در زمانه جنگ‌های جهانی و غائله ویتنام نیز، نگذرانده‌باشند. اوج این تشویش خاطرها به وقایعی برمی‌گردد که در پیوند تامّ‌وتمام با دونظام سیاسی حاکم بر کشور ایران بوده‌است. از بخت خوش یا بد وی، دوره ریاست‌جمهوری چهارساله او مصادف‌شد با تغییرات کلان سیاسی، اجتماعی در نیرومندترین شریک خاورمیانه‌ای ایالات‌متحده؛ تغییراتی که در آغاز، چندان هم در مذاق وی به عنوان رئیس‌جمهور یکی از دو ابرقدرت دوران جنگ سرد، تلخ نمی‌نمود. سیر وقایع بعدی اما، ورق را برگرداند و همه رشته‌های استراتژیست‌های همراه وی در هیأت حاکمه امریکا را پنبه‌کرد و تا مدت‌ها از کشوری که مدّعی رهبریِ دستکم نیمی از جهان بشری بود، تصویر نامطلوبی برجای گذاشت.
طنز تراژدی‌مانندِ ماجرای انقلاب ۵۷ ایران، آن است که از نحوهٔ برخورد کارتر با این پدیدهٔ پیچیده و نوع رفتار وی با پادشاه ایران، نه قاطبهٔ مردم امریکا و نه برخی از همکاران کارتر و نه حزب رقیب و نه حتی دوطرف منازعه در ایران، راضی‌بودند. از خَلَفِ کارتر، رونالد ریگان، و عیبجویی‌هایش از او که بگذریم، باید به نگاه نسل‌های قدیم و جدید ایرانیان به دیده تأمل بنگریم؛ شاهدوست‌های سابق و سلطنت‌طلبان نوستالژیست لاحق، به گمانِ سُستی و بی‌تصمیمی او در حمایت از محمدرضا پهلوی و حتی به اتهام فروختن وی به روحانیان انقلابی، در گوادولوپ، لعن و نفرینی ابدی نثار او می‌کنند. سیاسیّون تازه به قدرت رسیده در ایران نیز کارتر را به دلیل دخالت در امور داخلی و تحویل‌ندادن شاه مخلوع ایران، آماج انتقاد خود کردند و با اشغال سفارت ایالات‌متحده، انتقام سختی از او گرفته و ضمن جلوگیری از اقامت دوباره وی در کاخ سفید، تخمِ امریکاستیزی فعلاً نیم‌قرنه‌ای را در این سرزمین کاشتند و داشتند و بارور ساختند.
کارنامه سیاسی جیمی کارتر اما منحصر به یک‌دوره ریاست‌جمهوری وی نیست. او پیش و پس از آن نیز دولتمردی برجسته و سیاستمداری کارکشته بود و ای‌بسا کنشگری‌های وی از زمان ترک آن تخت بَدشگون، نسبت به خودِ ریاست‌جمهوری‌اش ثمرهٔ خوشایندتر و درخشان‌تری داشته‌باشد و آیندگان و تاریخ جهان، داوری مهربانانه‌تری درباره او بکنند.
به هرروی، کارتر، یکصدسال در دنیا ماند و کارها راند و عاقبت کار آدمی مرگ است که در رسید و فرصتی عاجل فراهم‌آورد که نگاهی مجمل داشته‌باشیم به حیات طبیعی و سیاسی و اجتماعی آن مردِ پرحاشیه و به انتظار بنشینیم که اسناد بیشتر و گویاتری، از حجاب آرشیوها به درآیند و بتوانیم درباب آن مقطع پرالتهاب از تاریخ امریکا و ایران و جهان، قضاوت کنیم؛ از جمله درباره جیمی کارتر.
***
نگاهی به زندگی کارتر
جیمز ارل کارتر جونیور، مشهور به جیمی کارتر در ۱ اکتبر ۱۹۲۴ در پلیتویل، جورجیا، در یک خانواده کشاورز به‌دنیا آمد. دوران کودکی او در مزرعه‌ای در ایالت جورجیا گذشت و از همان دوران با سختی‌های زندگی کشاورزی و چالش‌های زندگی روستایی آشنا شد. خانواده او از طبقه متوسط پایین بودند و این موضوع تأثیر زیادی بر شکل‌گیری شخصیّت کارتر و دیدگاه‌های اجتماعی او گذاشت.
او دوران تحصیلات ابتدایی را در مدارس محلی گذراند و از آنجا که به تحصیل علاقه‌مند بود، به دانشگاه جورجیا رفت و در رشته مهندسی برق تحصیل کرد. او در سال ۱۹۴۶ دانش‌آموخته شد و به نیروی دریایی ایالات متحده پیوست. کارتر در دوران خدمتش در نیروی دریایی، تجربه‌های زیادی اندوخت که بعدها در کار مدیریت و رهبری به کارش آمد.
پس از پایان خدمت در نیروی دریایی، کارتر به خانه برگشت تا از مزرعه خانوادگی مراقبت کند. این دوران، او را با مشکلات و چالش‌های کشاورزی در جنوب ایالات متحده آشنا ساخت و به نوعی، درک عمیقی از مسائل اجتماعی و اقتصادی ایالات متحده پیدا کرد.
کارتر در سال ۱۹۶۲، وارد عرصه سیاست شد و به مجلس سنای ایالت جورجیا راه یافت. او در سال ۱۹۶۶ نامزد فرمانداری ایالت جورجیا شد. اما حزب دموکرات نامزدی او را تأیید نکرد. بااین‌حال عملکرد او در مبارزات انتخاباتی باعث ارتقاء جایگاه او بین مردم ایالت جورجیا شد. او با تکیه بر این تجربه و با یک کارزار انتخاباتی دقیق در سال ۱۹۷۰ به فرمانداری آن ایالت برگزیده و از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۴ عهده‌دار آن سمت بود. دوران فرمانداری او با اصلاحات عمده‌ای همراه بود که بسیاری از آنها مربوط به آموزش، بهداشت و بهبود شرایط اجتماعی در ایالت جورجیا بود. او همچنین در دوران فرمانداری خود اقدامات قابل‌توجهی در راستای مبارزه با تبعیض‌های نژادی و اجتماعی انجام داد که باعث افزایش محبوبیّتش شد. ویژگی‌های اخلاقی برجسته او، از جمله: «صداقت و شفافیّت» او را به یک چهره شناخته شده در سطح ملّی تبدیل کرد.
در سال ۱۹۷۶، جیمی کارتر تصمیم گرفت برای ریاست‌جمهوری ایالات متحده نامزد شود. او در رقابت با جرالد فورد، رئیس‌جمهور وقت، پیروز شد و به کاخ سفید راه یافت. کارتر ریاست‌جمهوری را در زمانی آغاز کرد که ایالات متحده با بحران‌های اقتصادی و سیاسی جدّی روبرو بود. بحران انرژی و رکود اقتصادی از مشکلات عمده‌ای بودند که کارتر با آنها مواجه شد. علاوه بر این، بحران گروگان‌گیری در ایران و تنش‌های جنگ سرد از دیگر چالش‌های بزرگ دوران ریاست‌جمهوری او بودند. درعین‌حال، کارتر در سیاست خارجی موفقیّت‌هایی به‌دست آورد که به‌عنوان دستاوردهای برجسته‌ای در تاریخ سیاست خارجی ایالات متحده شناخته می‌شوند.
یکی از مهم‌ترین دستاوردهای سیاست خارجی کارتر، توافق کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ بود. این توافق بین مصر و اسرائیل باعث شد که پس از سال‌ها تنش و جنگ، صلحی پایدار میان این دو کشور برقرار شود.
درعین حال، بحران گروگان‌گیری در ایران یکی از بزرگ‌ترین بحران‌های دوران ریاست‌جمهوری کارتر بود. ۵۲ دیپلمات آمریکایی به مدت ۴۴۴ روز در تهران به گروگان گرفته شدند و این موضوع تأثیر زیادی بر کاهش محبوبیت کارتر در داخل ایالات متحده داشت.
هم‌زمان با بحران گروگان‌گیری، کارتر با بحران انرژی نیز دست و پنجه نرم می‌کرد. ایالات متحده درآن زمان با کمبود منابع انرژی روبرو بود و این بحران باعث شد که قیمت بنزین افزایش یابد و مشکلات اقتصادی بیشتری برای مردم ایجاد شود. کارتر برای مقابله با این بحران، به تلاش برای کاهش وابستگی به منابع خارجی نفت و افزایش استفاده از منابع انرژی تجدیدپذیر پرداخت. با این حال، به دلیل مشکلات اقتصادی و بحران‌های مختلف، کارتر نتواست بطورکامل از بحران‌های داخلی عبور کند و این امر به کاهش محبوبیت او انجامید.
پس از پایان دوره ریاست‌جمهوری خود در سال ۱۹۸۱، جیمی کارتر به‌جای بازنشستگی، به فعالیّت‌های بشردوستانه خود ادامه‌داد. او بنیاد کارتر را تأسیس کرد که هدف آن ترویج بهداشت عمومی، دموکراسی و حقوق بشر درسراسر جهان بود. این بنیاد در زمینه‌های مختلفی از جمله مبارزه با بیماری‌های کشنده، بهبود شرایط بهداشتی در کشورهای درحال توسعه و حمایت از حقوق بشر فعالیّت می‌کرد. کارتر بویژه در مناطق فقیر و درحال توسعه مانند آفریقا و آمریکای لاتین حضور داشت و در این مناطق پروژه‌های مختلفی را به اجرا گذاشت. کارتر شخصاً در بسیاری از این پروژه‌ها حضور یافت و به مردم این مناطق کمک‌های زیادی ارائه داد.
در سال ۲۰۰۲، جیمی کارتر به دلیل تلاش‌هایش در راستای ترویج صلح و حقوق بشر، جایزه صلح نوبل را دریافت کرد. این جایزه به‌دلیل تلاش‌های گسترده او در زمینه حل منازعات بین‌المللی، مبارزه با فقر و حمایت از حقوق بشر اهدا شد. این جایزه باعث شد که کارتر به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین چهره‌های تاریخ معاصر شناخته شود.
کارتر به‌عنوان یک سیاستمدار و انسان‌دوست، تلاش‌های زیادی برای بهبود شرایط جهانی و ارتقاء حقوق بشر انجام داده است. او در دوران ریاست‌جمهوری و همچنین در دوران پس از آن، توانسته است میراثی از خود بجا بگذارد که تأثیرات آن همچنان در سیاست‌های داخلی و خارجی ایالات متحده و همچنین در سطح جهانی محسوس است. فعالیّت‌های بشردوستانه و دیپلماتیک او موجب شده تا کارتر نه تنها در دوران ریاست‌جمهوریش بلکه در طول سال‌های بعد از آن هم به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین شخصیّت‌های تاریخ معاصر شناخته شود. زندگی و دستاوردهای جیمی کارتر همچنان الهام‌بخش بسیاری از رهبران و فعالان اجتماعی در سراسر جهان است.

کارتر و خانواده
جیمی کارتر در زندگی شخصی خود با روزالین اسمیت آشنا شد و در تاریخ ۷ جولای ۱۹۴۶ با او ازدواج کرد. روزالین در تاریخ ۱۸ آگوست ۱۹۲۷ در ایالت جورجیا به‌دنیا آمده بود و او نیز از یک خانواده مذهبی و اخلاق‌گرا بود. این زوج صاحب چهار فرزند شدند؛ سه پسر و یک دختر.
روزالین در دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر، به‌عنوان بانوی اول ایالات متحده نقش مهمی ایفا کرد و در مسائل مختلف اجتماعی و بویژه در زمینه‌های بهداشت روانی و حقوق زنان فعّال بود.
روزالین کارتر در عرصه‌های مختلف اجتماعی نیز فعال بود و در حمایت از حقوق بشر و بهبود شرایط زنان در ایالات متحده گام‌های مؤثری برداشت. او بویژه در زمینه‌های آموزش، بهداشت روانی، و توانمندسازی زنان فعّال بود و تأکید داشت که جامعه باید توجّه ویژه‌ای به بهبود وضعیت زنان و خانواده‌ها داشته باشد. او همچنین در بسیاری از فعالیّت‌های بشردوستانه جیمی کارتر مشارکت داشت و با حمایت‌هایش، موجب تقویت فعالیّت‌های بین‌المللی او در راستای صلح و حقوق بشر شد.
اهمیت کارتر در تاریخ ایالات متحده و جهان
جیمی کارتر به‌عنوان سی و نهمین رئیس‌جمهور ایالات متحده، تأثیرات زیادی بر تاریخ ایالات متحده و جهان گذاشت. اهمیت وی نه‌تنها در دوران ریاست‌جمهوری او، بلکه در سال‌ها پس از آن، در فعالیّت‌های بشردوستانه و دیپلماتیک نیز نمایان است. در اینجا به برخی از جنبه‌های کلیدی اهمیت وی در تاریخ ایالات متحده و جهان پرداخته می‌شود:
۱) مبارزه با بحران‌های داخلی ایالات متحده
الف) بحران اقتصادی و رکود
دوران ریاست‌جمهوری کارتر با یک رکود اقتصادی در ایالات متحده همراه بود. اقتصاد آمریکا در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ بشدت آسیب دید. دلایل اصلی رکود شامل تورم بالا، بیکاری فزاینده و کُند شدن رشد اقتصادی بود. تورم در اواخر دهه ۱۹۷۰ به‌سرعت افزایش یافته بود و بسیاری از آمریکایی‌ها شاهد افزایش قیمت‌ها در زمینه‌های مختلف مانند کالاهای مصرفی، مسکن و انرژی بودند. این بحران اقتصادی در سال‌های پایانی دوران ریاست‌جمهوری جرالد فورد آغاز شده بود و کارتر در ابتدای ریاست‌جمهوری خود مجبور شد با پیامدهای آن دست و پنجه نرم کند.
کارتر برای مقابله با این بحران به چندین روش مختلف روی آورد. او برای کاهش تورم و رکود اقتصادی ابتدا به سیاست‌های انقباضی متوسل شد و تلاش کرد تا تقاضای کل در اقتصاد را کاهش دهد. این سیاست‌ها شامل افزایش نرخ‌های بهره توسط بانک مرکزی ایالات متحده بود تا بتواند تورم را کنترل کند. اما این سیاست‌ها خود باعث افزایش بیکاری و کند شدن رشد اقتصادی شد و بشدت بر زندگی مردم تأثیر گذاشت.
ب) بحران انرژی
یکی از بزرگ‌ترین بحران‌های دوران ریاست‌جمهوری کارتر، بحران انرژی بود که درپی افزایش قیمت نفت توسط کشورهای تولیدکننده نفت بویژه «اعضای اوپک» به‌وجود آمد. در سال ۱۹۷۳، اوپک تصمیم گرفت تولید نفت را کاهش دهد که منجر به افزایش قیمت نفت در بازار جهانی شد. این موضوع بر اقتصاد ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی تأثیر زیادی گذاشت و قیمت بنزین در آمریکا به شدت افزایش یافت.
در سال ۱۹۷۹، یک بحران انرژی جدید با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تعطیلی تولید نفت ایران ایجاد شد. ایران که یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان نفت در جهان بود، به دلیل انقلاب اسلامی تولید نفت را کاهش داد؛ که این بحران انرژی را شدیدتر کرد. در این دوران، مردم ایالات متحده با کمبود بنزین مواجه شدند و صف‌های طولانی برای سوخت‌گیری در پمپ بنزین‌ها به تصویری روزمره تبدیل شد.
کارتر برای مقابله با این بحران چندین سیاست را پیش برد. او بشدت بر اهمیت صرفه‌جویی در مصرف انرژی تأکید کرد و سیاست‌های مختلفی برای کاهش وابستگی به نفت خارجی ارائه داد. او همچنین از انرژی‌های تجدیدپذیر مانند انرژی خورشیدی و باد حمایت کرد و پروژه‌های تحقیقاتی و توسعه در این زمینه را آغاز کرد. کارتر همچنین خواستار افزایش تولید انرژی داخلی شد و به‌ترویج استفاده از سوخت‌های جایگزین مانند گاز طبیعی و سوخت‌های زیستی پرداخت. یکی از اقداماتی که در این دوره انجام شد، ایجاد «سازمان انرژی» بود که هدف آن بهبود بهره‌برداری از منابع انرژی و کاهش وابستگی به نفت خارجی بود.
ج) نرخ بیکاری و فقر
در کنار بحران اقتصادی و انرژی، نرخ بیکاری در دوران ریاست‌جمهوری کارتر نیز بشدت افزایش یافت. تا سال ۱۹۸۰، نرخ بیکاری به حدود ۷.۵ درصد رسید که برای بسیاری از مردم ایالات متحده تجربه‌ای ناخوشایند بود. بسیاری از کارگران و خانواده‌ها با مشکلات مالی جدی روبرو بودند و کارتر برای کاهش این مشکلات تلاش‌هایی انجام داد. او بویژه بر لزوم گسترش فرصت‌های شغلی و بهبود شرایط اقتصادی طبقات متوسط و پایین تأکید داشت. کارتر در راستای مقابله با بیکاری و فقر، طرح‌هایی برای افزایش حمایت‌های اجتماعی و بهبود دسترسی به خدمات بهداشتی، آموزش و مسکن برای اقشار کم‌درآمد ارائه داد. در این زمینه، او تلاش کرد تا با گسترش برنامه‌های دولتی و تأمین منابع مالی، کمک‌های اجتماعی بیشتری به افراد نیازمند ارائه دهد. یکی از اهداف او، ایجاد شغل برای افرادی بود که در معرض خطر فقر و بیکاری قرار داشتند.

د) تأثیرات اجتماعی و نارضایتی عمومی
بحران‌های اقتصادی و انرژی باعث شد که نارضایتی عمومی در ایالات متحده افزایش یابد. کارتر که به‌عنوان یک سیاستمدار با اصول اخلاقی شناخته می‌شد، تلاش کرد تا درمواجهه با این بحران‌ها، شفافیت و صداقت را در سیاست‌های خود حفظ کند، اما بسیاری از آمریکایی‌ها احساس می‌کردند که او نتواسته است بطور مؤثر با این بحران‌ها مقابله کند. بویژه بحران انرژی و افزایش قیمت‌ها باعث شد که محبوبیت کارتر در میان مردم کاهش یابد. یکی از جنبه‌های مهم در دوران ریاست‌جمهوری کارتر، تلاش او برای مقابله با مشکلات داخلی بدون استفاده از سیاست‌های نظامی یا اقدامات قهری بود. او به‌جای اتکا به نیروی نظامی و راه‌حل‌های سریع، به‌دنبال راه‌حل‌های بلندمدت و ساختاری برای مشکلات اقتصادی و اجتماعی بود. درعین حال، مدیریت این بحران‌ها باعث شد که کارتر در انتخابات ۱۹۸۰ که در آن با رونالد ریگان، رقیب جمهوری‌خواه خود، رقابت کرد، شکست بخورد.
۲) دستاوردهای سیاسی در زمینه حقوق بشر
دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر نه تنها با چالش‌های داخلی ایالات متحده همراه بود، بلکه کارتر در سیاست خارجی نیز بر جنبه‌های حقوق بشری تأکید زیادی داشت. این تأکید بر حقوق بشر در سیاست خارجی کارتر بویژه با مواضع و اقدامات او در مقابله با رژیم‌های مستبد و دیکتاتوری‌های جهان سوم و کشورهای تحت سلطه قدرت‌های بزرگ آن زمان مانند اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای آمریکای لاتین مرتبط بود. در این زمینه، کارتر بطور چشمگیری سیاست‌های حقوق بشری را در دکترین سیاست خارجی ایالات متحده وارد کرد و هدف خود را گسترش دموکراسی و حمایت از حقوق فردی و اجتماعی قرار داد. در اینجا به برخی از دستاوردهای او در زمینه حقوق بشر پرداخته می‌شود:

الف) تأکید بر حقوق بشر در سیاست خارجی
یکی از ویژگی‌های بارز دوران ریاست‌جمهوری کارتر، تغییر در رویکرد ایالات‌متحده نسبت به حقوق بشر در سیاست خارجی بود. در دوران پیشین، ایالات متحده گاهی با چشم‌پوشی از وضعیت حقوق بشر، به حمایت از رژیم‌های دیکتاتوری که منافع استراتژیک یا اقتصادی داشتند، پرداخته بود. اما جیمی کارتر بطور صریح و علنی بر اهمیت حقوق بشر تأکید کرد و اعلام کرد که حقوق بشر باید محور سیاست خارجی ایالات متحده باشد.
او با شعار «حقوق بشر» به‌عنوان یکی از اصول اساسی سیاست خارجی خود، همواره بر لزوم احترام به آزادی‌های فردی، دموکراسی و حقوق مردم در کشورهای مختلف تأکید می‌کرد. کارتر بر این باور بود که ایالات متحده باید از رژیم‌هایی که مردم را سرکوب می‌کنند، فاصله بگیرد و به حمایت از ملت‌ها و مردم آزادی‌خواه بپردازد.

ب) فشار بر دیکتاتوری‌ها و حکومت‌های سرکوبگر
جیمی کارتر تلاش کرد تا ایالات متحده را از حمایت از حکومت‌های سرکوبگر و دیکتاتوری‌ها در سراسر جهان دور کند. این رویکرد بویژه در رابطه با رژیم‌های نظامی و استبدادی در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا بطور مشخص نمود پیدا کرد.
یکی از مواردی که در این زمینه مورد توجه قرار گرفت، سیاست کارتر دربرابر رژیم‌های نظامی در کشورهای آمریکای لاتین بود. برای مثال، کارتر تصمیم گرفت که کمک‌های اقتصادی به حکومت‌های مستبد در کشورهای آمریکای لاتین، نظیر آرژانتین و شیلی، را کاهش دهد. در شیلی، کارتر بطورخاص در قبال حکومت آگوستو پینوشه که در آن زمان دیکتاتوری نظامی در این کشور برقرار بود، فشارهایی وارد کرد تا حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی در این کشور رعایت شود.
در همین راستا، کارتر حتی در مذاکرات با کشورهای دیگر نیز از مقامات این کشورها خواست که به حقوق بشر احترام بگذارند و در روابط خود با ایالات متحده بر این موضوع تأکید کرد. این اقدام‌ها سبب شد که ایالات متحده در برخی موارد از حمایت‌های نظامی و اقتصادی خود از دیکتاتورها دست بردارد.

پ) مشارکت در حل بحران‌های انسانی و صلح‌طلبانه
جیمی کارتر همچنین در زمینه حقوق بشر و صلح‌طلبی در سطح جهانی فعالیّت کرد. یکی از برجسته‌ترین دستاوردهای کارتر در این زمینه، نقش او در مذاکرات میان اسرائیل و مصر بود که منجر به توافق تاریخی کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ شد. در این توافق، کارتر توانست نقش میانجی‌گر را ایفا کند و اسرائیل و مصر را به یک توافق صلح پایدار برساند که یکی از دستاوردهای عمده در تاریخ دیپلماسی جهانی محسوب می‌شود.
در همین راستا، کارتر همواره در تلاش بود تا از راه‌های دیپلماتیک و مذاکره، صلح و حقوق بشر را در مناطق بحران‌زده برقرار کند. سیاست‌های کارتر در این زمینه موجب شد که در دوران پس از ریاست‌جمهوری خود نیز همچنان به‌عنوان یک شخصیّت جهانی در راستای ترویج صلح، دموکراسی و حقوق بشر شناخته شود.

ت) تأسیس بنیاد کارتر
یکی دیگر از جنبه‌های تأثیرگذاری جیمی کارتر در زمینه حقوق بشر، تأسیس «بنیاد کارتر» پس از دوران ریاست‌جمهوری او بود. این بنیاد، که در سال ۱۹۸۲ تأسیس شد، با هدف ارتقاء حقوق بشر، دموکراسی و صلح در سراسر جهان فعالیّت می‌کند. بنیاد کارتر در پروژه‌های مختلفی برای بهبود وضعیت حقوق بشر، کاهش فقر، تأمین خدمات بهداشتی و درمانی، و ترویج صلح در کشورهای مختلف فعالیّت می‌کند.
این بنیاد توانسته است در کشورهای مختلف با دولت‌ها، سازمان‌های غیردولتی و جوامع محلی همکاری کرده و به حمایت از مردم در برابر نقض حقوق بشر بپردازد. کارتر بویژه در زمینه پیشگیری از جنگ‌ها و حل منازعات از طریق دیپلماسی و مذاکرات صلح فعال بوده است.

ث) انتقاد از نقض حقوق بشر توسط اتحاد جماهیر شوروی
جیمی کارتر همچنین در سیاست‌های خود نسبت به اتحاد جماهیر شوروی شوروی و دیگر کشورهای کمونیستی تأکید ویژه‌ای برحقوق بشر داشت. یکی از نقاط عطف در این زمینه، انتقاد علنی کارتر از نقض حقوق بشر در شوروی و کشورهای تحت تسلط آن بود. کارتر بویژه در قبال سرکوب‌های سیاسی در کشورهای بلوک شرق مانند چکسلواکی و لهستان، با فشار بر دولت شوروی، خواستار بهبود وضعیت حقوق بشر در این کشورها شد.
در این دوران، کارتر همچنین از طریق سازمان‌های بین‌المللی و نشست‌های دوجانبه، فشارهایی بر کشورهای کمونیستی وارد آورد تا به آزادی‌های سیاسی و فردی احترام بگذارند. این رویکرد کارتر تأثیر زیادی در تنش‌های جنگ سرد و روند بعدی تغییرات در این کشورهای تحت سلطه شوروی داشت.

۳) توافق کمپ دیوید
همچنان‌که به‌اختصار گفتیم پیمان کمپ‌دیوید یکی از مهم‌ترین و تاریخی‌ترین دستاوردهای دیپلماسی جیمی کارتر، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، در عرصه سیاست خارجی بود. این توافق در سپتامبر ۱۹۷۸ میان مصر و اسرائیل به‌دست آمد و به یکی از نقاط عطف در تاریخ خاورمیانه تبدیل شد. مذاکرات کمپ دیوید نه‌تنها بر رابطه اسرائیل و مصر تأثیر گذاشت، بلکه پیامدهای گسترده‌ای برای منطقه خاورمیانه و حتی سیاست جهانی داشت. در اینجا به جزئیات بیشتر این توافق و اهمیت آن پرداخته می‌شود.

الف) پیش‌زمینه توافق کمپ دیوید
برای درک اهمیت توافق کمپ دیوید، ابتدا باید به تاریخچه تنش‌ها و جنگ‌ها میان اسرائیل و کشورهای عربی در دهه‌های پیش از آن نگاه کنیم. اسرائیل پس از تأسیس در سال ۱۹۴۸، با مخالفت شدید کشورهای عربی مواجه شد و این منجر به چندین جنگ میان اسرائیل و کشورهای عربی شد، از جمله جنگ‌های ۱۹۴۸ «پس از اعلام استقلال اسرائیل»، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳. جنگ ۱۹۶۷، که به جنگ شش‌روزه معروف است، بویژه تأثیر زیادی بر روابط اسرائیل با کشورهای عربی داشت، زیرا اسرائیل سرزمین‌های زیادی از جمله سینا «از مصر»، کرانه باختری، غزه و جولان را به تصرف درآورد.
جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ یکی دیگر از نقاط بحرانی در این منازعه بود. در این جنگ، مصر و سوریه به اسرائیل حمله کردند، اما در نهایت اسرائیل توانست پیروز شود. با وجود پیروزی اسرائیل، جنگ یوم کیپور بویژه برای اسرائیلی‌ها هزینه‌های سنگینی داشت و برای کشورهای عربی، بویژه مصر، شکست در این جنگ موجب احساس نیاز به تغییر در سیاست‌ها و مذاکرات شد.
در این زمینه، جیمی کارتر به‌عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده، نقش میانجی را ایفا کرد و برای برقراری صلح در این منطقه تلاش کرد. کارتر بویژه بر این باور بود که برای پایان دادن به بحران‌ها در خاورمیانه، اسرائیل و مصر باید بر سر مسائل مختلف به توافق برسند.

ب) روند مذاکرات کمپ دیوید
مذاکرات کمپ دیوید در سپتامبر ۱۹۷۸ در استراحتگاه کمپ دیوید، که در کوه‌های آپالاچین در ایالات متحده واقع است، برگزار شد. در این مذاکرات، علاوه بر جیمی کارتر، انور سادات، رئیس‌جمهور مصر و مناخیم بگین، نخست‌وزیر اسرائیل حضور داشتند. مذاکرات سه‌جانبه با هدف دستیابی به یک توافق صلح پایدار میان مصر و اسرائیل برگزار شد.
کارتر به‌عنوان میانجی‌گر در این مذاکرات، تلاش کرد تا به هر دو طرف نزدیک شود و نقطه نظرات آنها را با یکدیگر سازگار کند. مذاکرات به‌قدری دشوار و پیچیده بود که در ابتدا به بن‌بست رسید. با این حال، کارتر موفق شد طرفین را تحت فشار قرار دهد تا در نهایت به توافقاتی دست یابند که به صلح پایدار میان دو کشور منجر شد.

پ) مفاد توافق کمپ دیوید
توافق کمپ دیوید که در ۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸ بطور رسمی اعلام شد، شامل دو بخش اصلی بود: توافقات دوطرفه «مصر و اسرائیل» و طرح‌های گسترده‌تر برای صلح در خاورمیانه.

A) توافق مصر و اسرائیل
در این بخش از توافق، مصر و اسرائیل بر سر چهار موضوع اصلی به توافق رسیدند:
بازگشت شبه‌جزیره سینا به مصر: یکی از مهم‌ترین دستاوردهای توافق کمپ دیوید این بود که اسرائیل تصمیم گرفت شبه‌جزیره سینا را که در جنگ ۱۹۶۷ به تصرف درآورده بود، به مصر بازگرداند. این تصمیم اسرائیل موجب پایان دادن به یکی از طولانی‌ترین منازعات ارضی در منطقه شد.
تأسیس روابط دیپلماتیک: اسرائیل و مصر متعهد شدند که روابط دیپلماتیک خود را برقرار کنند. این اولین بار بود که یک کشور عربی بطور رسمی اسرائیل را به رسمیت می‌شناخت.
عدم استفاده از نیروی نظامی: هر دو کشور توافق کردند که از استفاده از نیروی نظامی علیه یکدیگر خودداری کنند و در صورت بروز اختلافات، از طریق دیپلماسی و مذاکرات مسائل خود را حل و فصل کنند.

B) طرح صلح گسترده‌تر برای خاورمیانه
در این بخش، توافق بطور کلی به سایر کشورهای عربی و مسائل فلسطینی نیز پرداخته بود:
خاورمیانه بدون جنگ: کارتر بطور خاص بر ضرورت ایجاد یک منطقه خاورمیانه بدون جنگ تأکید کرد. این شامل تلاش برای حل بحران‌های فلسطینی و دیگر منازعات در منطقه بود.
راه‌حل فلسطینی: یکی از جنبه‌های مهّم توافق این بود که طرفین توافق کردند به ایجاد یک راه‌حل برای مسأله فلسطین توجه کنند. طبق این توافق، مذاکرات برای دستیابی به یک راه‌حل منصفانه برای فلسطینی‌ها آغاز شد، هرچند که این بخش از توافق بزور کامل اجرا نشد و همچنان یکی از مسائل حل‌نشده باقی ماند.

ت) اهمیت و پیامدهای توافق کمپ دیوید
توافق کمپ دیوید بطور گسترده‌ای به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای دیپلماتیک در تاریخ معاصر شناخته می‌شود و تأثیرات آن فراتر از اسرائیل و مصر رفت.

اولین صلح میان اسرائیل و یک کشور عربی
توافق کمپ دیوید باعث شد که مصر به‌عنوان اولین کشور عربی، اسرائیل را به رسمیت بشناسد و روابط دیپلماتیک خود را با این کشور برقرار کند. این رویداد گامی بزرگ در جهت صلح میان اسرائیل و کشورهای عربی بود و به دیگر کشورهای عربی این پیام را داد که ممکن است توافقاتی با اسرائیل در زمینه صلح وجود داشته باشد.

تأثیر بر روابط اسرائیل با کشورهای عربی
درپی توافق کمپ دیوید، اسرائیل توانست روابط خود را با دیگر کشورهای عربی بویژه در زمینه‌های اقتصادی و تجاری گسترش دهد، هرچند که در ابتدا بیشتر کشورهای عربی از برقراری روابط با اسرائیل خودداری کردند.

تنش‌ها در دنیای عرب
توافق کمپ دیوید باعث شد که مصر در سطح جهان عرب بطور موقت از اعتبار خود بیفتد. بسیاری از کشورهای عربی بویژه فلسطینی‌ها، توافق را خیانت به آرمان فلسطین دانستند و از مصر بشدت انتقاد کردند. این موضوع تا سال‌ها تأثیرات منفی بر روابط مصر با دیگر کشورهای عربی داشت و مصر را از اتحادیه عرب اخراج کرد.

پیامدهای جهانی
توافق کمپ دیوید همچنین یک پیام قوی به سایر کشورهای جهان ارسال کرد: دیپلماسی و گفتگوهای صلح‌جویانه می‌تواند منجر به حل بحران‌های پیچیده و طولانی‌مدت شود. این توافق همچنان به‌عنوان یک مدل از دیپلماسی موفق در عرصه جهانی شناخته می‌شود و تأثیرات آن بویژه در خاورمیانه و روندهای صلح در مناطق دیگر ادامه داشته است.

رابطه کارتر با ایران و ایرانی‌ها
برخورد جیمی کارتر با ایران و تحولات مربوط به محمدرضا شاه پهلوی و آیه‌الله خمینی یکی از پیچیده‌ترین و حساس‌ترین دوره‌های روابط ایران و آمریکا در تاریخ معاصر است. این دوره که شامل سقوط نظام پادشاهی ایران، پیروزی انقلاب اسلامی و بحران گروگان‌گیری می‌شود، تأثیرات عمیقی بر سیاست خارجی و داخلی هر دو کشور گذاشت.

الف) روابط کارتر با محمدرضا پهلوی
در آغاز دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر «۱۹۷۷»، روابط ایران و آمریکا بسیار نزدیک بود. محمدرضا شاه پهلوی به‌عنوان یکی از متحدان استراتژیک واشنگتن در خاورمیانه نقش کلیدی در مقابله با نفوذ شوروی ایفا می‌کرد و از نظر اقتصادی نیز با خرید گسترده تسلیحات آمریکایی یکی از مهم‌ترین مشتریان نظامی ایالات متحده بود. با روی کار آمدن کارتر، موضوع حقوق بشر به یکی از محورهای اصلی سیاست خارجی او تبدیل شد. در این راستا، کارتر فشارهایی به شاه وارد کرد تا فضای سیاسی ایران را بازتر کند و به آزادی‌های مدنی و حقوق بشر احترام بگذارد. این فشارها به کاهش برخی محدودیت‌های سیاسی و آزادی نسبی مطبوعات در ایران منجر شد. بااین‌حال، این تغییرات زمینه‌ساز اعتراضات گسترده‌تری شد که درنهایت به انقلاب اسلامی انجامید.
کارتر در ابتدا تلاش داشت که شاه را به‌عنوان یک متحد نزدیک حفظ کند، با شدت گرفتن اعتراضات مردمی و تزلزل پایه‌های حکومت پهلوی، کاخ سفید در تصمیم‌گیری خود دچار تردید شد. کارتر سرانجام به شاه توصیه کرد که برای آرام کردن اوضاع از روش‌های سرکوبگرانه استفاده نکند و به‌جای آن به اصلاحات بیشتری بپردازد.
به دنبال سیاست حقوق بشری کارتر، او در خرداد ۱۳۵۶ جلوی فروش ۲۵۰ جنگنده اف-۱۸ به ارزش ۴ میلیارد دلار به ایران را گرفت. سایروس ونس از طرفداران این سیاست و زبیگنیف برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر (به دلیل جنگ سرد) از مخالفان این سیاست بودند. اما در تابستان همان سال دولت آمریکا پیشنهاد فروش هفت فروند هواپیمای آواکس به ایران را به کنگره این کشور ارائه داد. از این جهت به دورویی متهم شد.
او در مهر ۱۳۵۶ شاه و فرح را به کاخ سفید دعوت کرد. در جریان این سفر، تظاهرات مخالفان شاه در برابر کاخ سفید به خشونت کشیده شد. پلیس آمریکا تلاش کرد با شلیک گاز اشک‌آور، معترضان را متواری کند. همزمان وزش باد باعث شد تا گاز اشک‌آور به کاخ سفید و مراسمی که در حال برگزاری بود برسد و شاه مجبور شد با دستمال چشم‌های خود را پاک کند. با اینحال کارتر به پشتیبانی خود از شاه افزود و در پایان آخرین روزهای سال ۱۹۷۷ در یک سفر خاورمیانه به تهران نیز سفر کرد.
با آغاز حرکت انقلابی مردم ایران، کارتر در ۱۰ دی ۱۳۵۶ به تهران سفر کرد تا حمایت کامل واشینگتن را به محمدرضا پهلوی ابلاغ کند. کارتر در ضیافتی که از طرف شاه به مناسبت ورود او در کاخ نیاوران ترتیب داده شده بود، خطاب به محمدرضاشاه چنین گفت: «به دلیل رهبری بزرگ شاه، ایران جزیره ثبات در یکی از آشوب‌زده‌ترین نقاط جهان شده است. اعلی‌حضرت، این به دلیل تکریم بسیار نسبت به شما، رهبری شما و احترام و ستایش و عشقی است که ملت ایران به شما دارد. هیچ کشور دیگری در جهان برای برنامه‌ریزی مشترک از ایران به آمریکا نزدیک‌تر نیست. هیچ کشور دیگری برای بررسی مشکلات منطقه‌ای که مورد علاقه هر دو طرف ما نیز هست ارتباط نزدیک‌تری از ایران با ما ندارد و هیچ رهبر دیگری نزد من احترامی عمیق‌تر و رابطه‌ای دوستانه‌تر ندارد».

ب) انقلاب اسلامی و مواجهه کارتر با آیه‌الله خمینی
با تشدید اعتراضات مردمی در سال‌های ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹، دولت کارتر سعی کرد از طریق راه‌های دیپلماتیک بحران ایران را مدیریت کند. اما ظهور آیه الله خمینی به‌عنوان رهبر انقلاب اسلامی و محبوبیت گسترده او میان مردم ایران باعث شد که تلاش‌های دولت آمریکا برای حفظ نظام شاهنشاهی ناکام بماند.
آیه‌الله خمینی که در تبعید در فرانسه به سر می‌برد، هدایت اعتراضات را برعهده داشت و خواستار برچیده شدن کامل حکومت شاهنشاهی و تأسیس یک جمهوری اسلامی بود. دولت کارتر در این زمان تلاش کرد میان جناح‌های مختلف سیاسی ایران مصالحه برقرار کند و حتی به‌دنبال یافتن راه‌هایی برای انتقال قدرت به یک دولت معتدل بود که هم بتواند مطالبات مردم را پاسخ دهد و هم منافع آمریکا را حفظ کند. این تلاش‌ها با شکست مواجه شد و در فوریه ۱۹۷۹، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
ناگفته‌ها و شایعات بسیاری درباره ارتباط پیداوپنهان هیأت‌حاکمه امریکا، حتی شخص کارتر با اطرافیان آیت‌الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب ۵۷، پیش و پس از پیروزی وجوددارد که به دلیل غیرمیتندبودن، درحال‌حاضر از ورود بدانها می‌پرهیزیم.

پ) بحران پناهندگی محمدرضا شاه پهلوی
یکی از چالش‌های مهم کارتر پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مسأله پناهندگی محمدرضا شاه پهلوی بود. شاه که پس از ترک ایران به چند کشور مختلف سفر کرده بود، در نهایت در اکتبر ۱۹۷۹ به دلایل پزشکی درخواست ورود به آمریکا کرد. کارتر که نگران واکنش انقلابیون ایران و تحریک احساسات ضدآمریکایی بود، ابتدا با درخواست شاه مخالفت کرد. اما پس از فشارهای سیاسی داخلی و توصیه مشاورانش، اجازه داد که شاه برای درمان سرطان به نیویورک وارد شود. این تصمیم موجب خشم شدید انقلابیون در ایران شد و تصور عمومی این بود که آمریکا همچنان از شاه حمایت می‌کند و ممکن است برای بازگرداندن او به قدرت تلاش کند.

کارتر و بحران گروگان‌گیری در ایران
یکی از چالش‌های بزرگ در سیاست خارجی جیمی کارتر، بحران گروگان‌گیری در ایران بود. این بحران در چهارم نوامبر ۱۹۷۹ (۱۳ آبان ۱۳۵۸) هنگامی آغاز شد که پس از ورود شاه به آمریکا، گروهی از دانشجویان ایرانی موسوم به پیرو خطّ امام، سفارت ایالات‌متحده در تهران را اشغال کردند و ۵۲ دیپلمات و شهروند آمریکایی را به گروگان گرفتند. این اقدام ظاهراً در اعتراض به پذیرش شاه در آمریکا و همچنین سیاست‌های گذشته واشنگتن در حمایت از رژیم پهلوی صورت گرفت. گروگان‌گیری که به مدت ۴۴۴ روز ادامه یافت، یکی از تلخ‌ترین بحران‌های دیپلماتیک تاریخ ایالات متحده بود.
کارتر برای حل این بحران ابتدا به‌دنبال راه‌حل‌های دیپلماتیک بود و تلاش‌هایی برای آزادسازی گروگان‌ها از طریق مذاکره با مقامات ایرانی انجام داد. اما این تلاش‌ها نتیجه‌ای نداشت و گروگان‌ها همچنان در بند بودند. در نهایت، کارتر به عملیات نظامی برای نجات گروگان‌ها متوسل شد که ناکام‌ماند. اجمال قضیه این‌که کارتر شخصاً دستور انجام این عملیات را برای آزادسازی گروگان‌ها صادرکرد. براساس اسناد موجود هواپیماها و بالگردهای نظامی مجهز آمریکا در عملیات موسوم به «پنجه عقاب» شب پنجم اردیبهشت ۱۳۵۹ (۲۵ آوریل ۱۹۸۰ میلادی) از نقاط کور راداری وارد ایران شدند اما همان ابتدا یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری شهر راور دچار نقص فنی و مجبور به فرود شد. این ماجرا که در ادبیات سیاسی و رسمی ایران به «واقعه طبس» معروف است، به‌سرعت ابعاد مرموزتری پیدا کرد و درنهایت پرونده آن با مرگ چندتن از نیروهای آمریکایی و رسوایی بزرگ برای کارتر بسته‌شد.
این بحران نه‌تنها بر موقعیت بین‌المللی کارتر تأثیر منفی گذاشت، بلکه بر وضعیت داخلی او نیز تأثیرگذار بود. بسیاری از آمریکایی‌ها کارتر را به‌دلیل ناتوانی در حل بحران سرزنش کردند و این مسأله بطور مستقیم برکاهش محبوبیت وی در انتخابات سال ۱۹۸۰ تأثیر گذاشت. در نهایت، گروگان‌ها در روزهای پایانی ریاست‌جمهوری کارتر آزاد شدند، اما این بحران در حافظه تاریخی مردم آمریکا باقی ماند. بحران گروگان‌گیری تا روزهای پایانی ریاست‌جمهوری کارتر ادامه یافت و تنها با روی کار آمدن رونالد ریگان در ژانویه ۱۹۸۱ پایان یافت.

نتایج و تأثیرات برخورد کارتر با ایران
الف) روابط تیره میان ایران و آمریکا
دوران کارتر آغازگر قطع روابط دیپلماتیک میان ایران و آمریکا بود. این روابط پس از بحران گروگان‌گیری بطور کامل قطع شد و تا امروز نیز تیره باقی مانده است.
ب) تغییر راهبرد آمریکا در خاورمیانه
سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی باعث شد که آمریکا استراتژی جدیدی برای مقابله با نفوذ ایران در منطقه تدوین کند و به تقویت روابط خود با کشورهای عربی بپردازد.
پ) تأثیر بر سیاست داخلی آمریکا
شکست کارتر در مدیریت بحران گروگان‌گیری یکی از عوامل مهمی بود که به شکست او در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۹۸۰ و پیروزی رونالد ریگان منجر شد.
درنهایت، دوران تعامل کارتر با ایران یکی از پیچیده‌ترین فصول تاریخ روابط دو کشور است که تأثیرات آن تا دهه‌های بعد نیز باقی ماند.

به پایان رسیدن دوره ریاست جمهوری کارتر
دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر در ژانویه ۱۹۸۱ به پایان رسید. پایان این دوره با شکست او در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۸۰ در برابر رونالد ریگان از حزب جمهوری‌خواه رقم خورد. عوامل مختلفی در شکست کارتر نقش داشتند که برخی از آنها شامل بحران اقتصادی، افزایش تورم و بیکاری، و بویژه بحران گروگان‌گیری در ایران بودند.

شکست در انتخابات ۱۹۸۰
در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۹۸۰، کارتر با رقیب قدرتمندی یعنی رونالد ریگان، فرماندار سابق کالیفرنیا و چهره برجسته حزب جمهوری‌خواه، مواجه شد. ریگان با پیام‌هایی مبتنی بر بازگرداندن شکوه و اقتدار آمریکا و انتقاد شدید از ناکارآمدی‌های دولت کارتر در حل بحران‌های داخلی و بین‌المللی توانست حمایت گسترده مردم را جلب کند.
کارتر در دوران مبارزات انتخاباتی با چالش‌های متعددی روبرو بود. بحران اقتصادی که با تورم و رکود همراه بود، اعتماد عمومی به توانایی دولت او را زیر سؤال برده بود. از سوی دیگر، بحران گروگان‌گیری در ایران همچنان ادامه داشت و تلاش‌های کارتر برای آزادسازی گروگان‌ها به نتیجه نرسیده بود. این موضوع نمادی از ضعف دولت او در مدیریت بحران‌ها تلقی می‌شد.

تحلیف ریگان و پایان رسمی دوره کارتر
در ۲۰ ژانویه ۱۹۸۱، جیمی کارتر قدرت را به رونالد ریگان واگذار کرد. نکته تاریخی این است که درست چند دقیقه پس از پایان ریاست‌جمهوری کارتر و آغاز دوره ریگان، گروگان‌های آمریکایی که بیش از یک سال در ایران در بازداشت بودند، آزاد شدند. بسیاری این همزمانی را به‌عنوان نمادی از پیروزی دیپلماتیک ریگان و شکست کارتر در مدیریت بحران تفسیر کردند.

فعالیّت‌های پس از ریاست‌جمهوری
با پایان دوران ریاست‌جمهوری، کارتر به‌جای کناره‌گیری از فعالیّت‌های عمومی، مسیر تازه‌ای را در زندگی خود آغاز کرد. او به فعالیّت‌های بشردوستانه و دیپلماتیک روی آورد و «مرکز کارتر» را تأسیس کرد که در زمینه ارتقای صلح، نظارت بر انتخابات در کشورهای مختلف و ترویج حقوق بشر فعالیّت می‌کند.
در نهایت، اگرچه دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر با چالش‌های فراوان و شکست در انتخابات پایان یافت، اما او با فعالیّت‌های برجسته پس از ریاست‌جمهوری توانست چهره‌ای مثبت و تأثیرگذار از خود در سطح بین‌المللی به‌جا بگذارد. جایزه نوبل صلح که در سال ۲۰۰۲ به او اعطا شد، تأییدی بر این دستاوردها بود.

مرگ کارتر
جیمی کارتر، سی‌ونهمین رئیس‌جمهور ایالات متحده و یکی از چهره‌های برجسته سیاسی و بشردوست این کشور، در ۲۹ دسامبر ۲۰۲۴ در سن ۱۰۰ سالگی در خانه خود در پلینزِ جورجیا درگذشت. این سیاستمدار برجسته که طولانی‌ترین عمر را در میان تمامی رؤسای جمهور آمریکا داشت، در سال‌های پایانی زندگی خود با مشکلات جدّی سلامتی مواجه شد و در نهایت در کنار خانواده و در آرامش به زندگی پربارش پایان داد.
خبر درگذشت او بلافاصله در رسانه‌های جهانی بازتاب یافت و واکنش‌های گسترده‌ای از سوی رهبران سیاسی و شخصیّت‌های برجسته درپی داشت. جو بایدن، رئیس‌جمهور ایالات متحده، در بیانیه‌ای کارتر را «نماد اخلاق، عدالت و تعهد به صلح و حقوق بشر» توصیف کرد و دستور داد پرچم‌های آمریکا به مدت چند روز به حالت نیمه‌افراشته درآید. باراک اوباما نیز از او به‌عنوان «نمونه‌ای از یک رئیس‌جمهور متواضع و صلح‌طلب» یاد کرد.
رهبران جهانی از جمله مقامات سازمان ملل و اتحادیه اروپا نیز به تجلیل از دستاوردهای کارتر پرداختند. بسیاری از آنها او را به‌عنوان فردی که تأثیری ماندگار در زمینه حقوق بشر و صلح جهانی داشته است، ستودند. رسانه‌های بین‌المللی مانند CNN، BBC و نیویورک تایمز ویژه برنامه‌هایی درباره زندگی و میراث کارتر پخش کردند. کاربران شبکه‌های اجتماعی نیز با انتشار پیام‌هایی از این چهره تاریخی قدردانی کردند و هشتگ‌هایی مانند #RememberingCarter در صدر ترندهای جهانی قرار گرفت.
مراسم رسمی یادبود جیمی کارتر در آتلانتا و واشنگتن دی‌سی برگزار شد. این مراسم با حضور گسترده مردم، مقامات سیاسی و شخصیّت‌های برجسته همراه بود. سخنرانی‌های متعددی در ستایش دستاوردهای او انجام شد و از فعالیّت‌های بشردوستانه و صلح‌طلبانه او قدردانی به عمل آمد. در واشنگتن دی‌سی مراسم رسمی دولتی برگزار شد که شخصیّت‌های برجسته سیاسی و دیپلماتیک درآن حضور داشتند.
مطابق وصیت کارتر، مراسم تدفین او به‌صورت خصوصی در زادگاهش پلینزِ جورجیا برگزار شد. این مراسم ساده و بی‌پیرایه بود و تنها اعضای خانواده و نزدیکان او در آن شرکت داشتند. پیکر او در کنار همسرش که دوسالی پیش از او درگذشته بود، به خاک سپرده شد.
مرگ جیمی کارتر پایانی بود بر زندگی یکی از برجسته‌ترین چهره‌های سیاسی و اخلاقی ایالات متحده. او پس از ریاست‌جمهوری به دلیل فعالیّت‌های صلح‌طلبانه، نظارت بر انتخابات دموکراتیک و تلاش برای ترویج حقوق بشر در جهان، شهرتی جهانی پیدا کرد. بنیاد کارتر نیز اعلام کرد که فعالیّت‌های بشردوستانه او در زمینه حقوق بشر و صلح جهانی همچنان ادامه خواهد یافت.
میراث جیمی کارتر به‌عنوان فردی که پس از دوران ریاست‌جمهوری خود تأثیری پایدار در صحنه جهانی برجای گذاشت، همچنان الهام‌بخش بسیاری خواهد بود. تصمیم او برای پذیرش آرام و آگاهانه مرگ، نشانی از رضایت از یک زندگی پربار و متعهدانه بود که در تاریخ آمریکا به یاد خواهدماند.

افتخارات و جوایز
کارتر جوایز و افتخارات زیادی از زمان ریاست‌جمهوری خود دریافت کرد و نهادها و مکان‌های متعددی به افتخار او نامگذاری شدند. کتابخانه و موزه جیمی کارتر در سال ۱۹۸۶ افتتاح شد. در سال ۱۹۹۸ نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا سومین و آخرین زیردریایی کلاس سی‌ولف را به افتخار رئیس‌جمهور سابق، کارتر و خدمت او به عنوان افسر زیردریایی نامگذاری کرد. این یکی از معدود زیردریایی‌های نیروی دریایی بود که به افتخار یک شخص در قید حیات نامگذاری می‌شد. او در همان سال جایزه سازمان ملل متحد در زمینه حقوق بشر را به افتخار دستاوردهای حقوق بشریو مدال یادبود هوور را که برای پاسداشت مهندسانی است که در جنبش‌های جهانی مشارکت کرده‌اند، دریافت نمود. او جایزه صلح نوبل ۲۰۰۲ را که تا حدی پاسخی به تهدیدات جنگی رئیس‌جمهور جرج دابلیو. بوش علیه عراق و انتقادات کارتر از دولت بوش بود، دریافت کرد.
کارتر همچنین ۹ بار به خاطر ضبط صوتیِ کتاب‌های خود، نامزد جایزه گرمی برای بهترین آلبوم کلمات شفاهی شد و سه بار آن را برنده شد. او در سال ۱۹۸۴ برنده جایزه آکادمی دستاورد آمریکا شد. او در سال ۱۹۹۱ عضو افتخاری انجمن فی بتا کاپا در دانشگاه ایالتی کانزاس شد. او در همان سال به عضویت انجمن فیلسوفان آمریکا انتخاب در آمد.
فرودگاه سادر در امریکاس، جورجیا در سال ۲۰۰۹ به فرودگاه منطقه‌ای جیمی کارتر تغییر نام داده شد.




وفاق؟! تمام شد رفت!

وفاق؟!
تمام شد رفت!

حسن اکبری بیرق 

 

دالّ مرکزی و کلیدواژه تکراری مسعود پزشکیان در کارزار ریاست‌جمهوری گذشته، جمله «دعوا نکنیم!» بود. محور وعده‌های انتخاباتی او نیز حرفِ دلِ اکثریّت قریب به اتفاق کاربران اینترنت، یعنی رفع فیلترینگ، و مطالبه عقلایی بیشینه خواصّ و عوامِ شهروندان ایران، یعنی ورود به روند مذاکره و ارتباط با جامعۀ جهانی و کشورهای قدرتمند از جمله ایالات‌متّحده‌امریکا بود. البته موتیف دیگری که در فحوای سخنان وی، به عنوان برنامه‌، فراوان شنیده می‌شد، اجرای سیاست‌های ابلاغی از سوی رهبری بود. نکته جالب ماجرا این است که بیش از نیمی از شهروندان واجد حق رأی، گوششان نه بدهکار حرف‌‌های پزشکیان بود، نه رقبایش و اصولا نهاد انتخابات را نادیده گرفتند و پای صندوق‌های رأی نرفتند؛ آنهاهم که آمدند و پزشکیان را بر رقیبان پرشمارش ترجیح دادند، دوست‌تر داشتند شعارهای اصلاح‌طلبانه و آشتی‌جویانه او را بشنوند، نه الفاظ ولایتمدارانه وی را که به‌مراتب تندتر و چشمگیرتر از لفّاظی‌های حریفان اصولگرا و پایداری‌چی وی بود. ناگفته نماند تلاش‌های جانانه جوادظریف و یارانش نیز در کمرنگ شدن بُعدِ به‌اصطلاح اصولگرایانه گفتار پزشکیان بی‌تأثیر نبود؛ آن‌هم با پمپاژه این جمله محوری که: «فرق دارد چه کسی رئیس‌جمهور شود».
در بحبوحۀ مبارزات انتخاباتی، کسانی در میان تحوّل‌خواهان و اصلاح‌طلبان، نسبت به فریبندگی این شعارهای امیدآفرین هشدار داده، تأکید می‌کردند که تأییدصلاحیت پزشکیان، مطلقاً به معنی دگرگشت بنیادین در رویکردهای کلّی نظام، یا به اصطلاحِ رایج آن زمان، تغییر ریل قطار سیاست‌های حاکمیّت نیست و باید محتاطانه با این پدیده برخوردشود. چه‌بسا این شور و امید نیم‌بند، صرفا‌ً کوششی زیرکانه از طرف نظام برای جبران و تدارک مشارکت حدّاقلی و به تبع آن، مشروعیّت از دست‌رفته در دو انتخابات پیش از آن بوده‌باشد و تا زمانی‌که اصلاحات ساختاری و اساسی انجام نشود، عملاً «فرقی نمی‌کند چه کسی رئیس‌جمهور باشد»!
هرچه بود تجمیع آن شعارها و گفتارها، در فردای پیروزی نامزد اصلاح‌طلبِ اصولگرا و در پس‌فردای تشکیل دولت چهاردهم، به گفتمان «وفاق» فروکاست و تحویل یافت. ظریف نیز پس از قهر و آشتی و انتصاب بحث‌برانگیزش به سمت معاونت راهبردی رئیس‌جمهور، کوشید با فراخوان و سپس برگزاری کم‌سروصدای، همایش وفاق، این مفهوم تازه‌وارد به سپهر گفتمان سیاسی ایران را تئوریزه نماید؛ کوششی نه چندان موفق.
اما پرسش اصلی باید این می‌بود که این «وفاق» و «ترک دعوا» که از زبان رئیس‌جمهور فرونمی‌افتاد، چه معنا و مبنایی داشت. وفاق، متعلقی دارد که نپرداختن بدان، نه‌تنها واژه را بی‌اثر می‌سازد، بلکه مفهوم آن را چنان مبتذل و بی‌معنا می‌کند که دیگر پرداختن به آن را مشمئزکننده می‌سازد؛ امری رایج برای تغییر و تبدیل معنای واژگان در تاریخ جمهوری‌اسلامی، که مصادیق فراوانی برای آن می‌توان ذکر کرد.
باری، شعار وفاق که هر روز بیشتر از دیروز از بلندگوی پاستور طنین‌انداز می‌شد، علی‌رغم سعی مشکور عقلای قوم، مصداقی عملی نیافت؛ چراکه معلوم نبود این وفاق با که باید صورت‌پذیرد و بر سرِ چه؛ اصولاً وفاق دولتی که با وعده آزادی‌های مشروع و معقول شهروندان، عدم اِعمال اجبار در حجاب و امثال آن، حذف فیلترینگ، گفتگو با جامعه جهانی و رفع تحریم و…بر سرِ کار آمده، با جناح رقیب که نه به حقوق شهروندی قائل است و نه به مصالحه و گفتگو با قدرت‌های جهانی برای کاهش درد و رنج مردم باور دارد و حجاب اجباری را چماقی برای سرکوب زنان قرارداده‌است و نه در اساس به دولت-ملّت ایران اعتقادی دارد و در نهانخانه دل، در رؤیای و به دنبال تشکیل امّت اسلامی به مرکزیّت جمهوری‌اسلامی‌ایران است، چگونه و به چه معنایی می‌تواند وفاق حاصل‌کند و همسو شود؟! اتفاقاً آن چندمیلیون‌نفری که ملامت رفقا را به جان خریدند و در انتخابات شرکت کردند و به پزشکیان رأی دادند، درواقع او را به جنگ‌ودعوای کسانی فرستادند که در چنددهه گذشته، با اِعمال سیاست‌های تنگ نظرانه، خون ملّت را در شیشه کرده و حسرت یک روز زندگی معمولی را بر دل آنان نهادند؛ همانان که با ستیزه‌جویی با جهان و جهانیان، منابع این مرزبوم را هدردادند و موجبات تحریم‌های ظالمانه و کمرشکن را فراهم کردند؛ در یک کلام، هواداران پزشکیان به زبان بی‌زبانی از او خواستند که بر سر حقوق ملّت و عزّت دولت و اعتبار کشور، پای فِشُرَد و حتی تا پای جان مقاومت و دعوا کند. وفاق با کسی و گروهی معقول و منطقی است که در حداقل‌های راهبردی با تو هم‌آواز بوده، تنها در روش‌ها و شیوه‌های اجرا با تو اختلاف داشته‌باشد. برای نمونه دولت توسعه‌محور پزشکیان چگونه می‌تواند با گروه‌هایی در بدنه قدرت وفاق نماید که از بیخ و بن به توسعه اعتقادی نداشته حتی از تلفّظِ لفظ آن اِبا دارند و حدّاکثر، پیشرفت اسلامی- شیعی را مطمح نظر خود کرده‌اند؟ دولتی که در پی رفاه شهروندانش است چگونه قادر است با جناحی در بلوک قدرت و ثروت، همراستا شود که هدفشان نه رفاه ملّت بلکه توسعه قدرت در خارج از مرزهای مملکت است؟ مگر این‌که طرفین از اصول و مواضع خود عدول نمایند که تجربه ۴۶ سال گذشته نشان داده‌است که همواره نهادهای انتخابی در برابر نهادهای غیرانتخابی که معمولا نماینده قاطبه ملت نیستند، کوتاه آمده‌اند؛ دولت دوم مرحوم آیت‌الله هاشمی و دولت‌های سیدمحمد خاتمی و دکتر حسن روحانی آینه عبرت همه کسانی هستند که سودای ریاست‌جمهوری در ساختار فعلی را دارند. اینک اَخلاف و نوادگان فکری، سیاسی آنان‌که دولت‌های اصلاح‌طلب را با شکست مواجه ساختند، مجدّانه در تدارک نوشتن سناریویی مشابه برای دولت چهاردهم موسوم به وفاق، هستند.
القصه، هرچند دکتر مسعود پزشکیان، گردنش را گرو گذاشت که اگر نتوانست حقوق مردم رنجدیده ایران را استیفا کند، استعفا نماید، به نظر می‌رسد که عمق فاجعه را تا بدین حد درک نکرده‌بود. شگفتا که مسعود خان، علی‌رغم حضور سه دهه‌ای در ارکان قدرت، نمی‌دانست یا نمی‌خواست بداند که وفاق با چنین موجوداتی نه ممکن است و نه حتی مطلوب؛ ممکن نیست چراکه آنان میلیمتری از مواضع رادیکال خود عقب نخواهند نشست و مطلوب نیست به این دلیل که تا برنامه‌های اصلاحی دولت، قلب ماهیت نداده و تهی از معنا نشوند، وفاقی صورت نمی‌گیرد و این نقض غرض و شکستن عهد با مردم است. پس مرده باد وفاق یک‌طرفه و زنده باد دعوا بر سر حقوق ملت!
خوشبینی آزاردهنده و بی پشتوانه نظری پزشکیان به جناح مخالف دولت، که هنوز ستادهای انتخاباتی خودشان را تعطیل نکرده‌اند، تا بدانجا ادامه پیداکرد که مجلس‌نشینانی که با رأی ۴ درصدی به ساختمان بهارستان راه یافته‌اند، بر سر ابلاغ و اجرای شِبه‌قانونی ضدّملی و منافی امنیّت کشور، به نام «حجاب و عفاف»، به دولت منتخب ملّت فشار آوردند و در حالی‌که سایه جنگ بر سر کشور بود و مدیران تازه بر سر کار آمده، با انواع مشکلات و ویرانه‌های برجای مانده از دولت مستعجل سیزدهم دست و پنجه نرم می‌کردند، نشان از آن داشت که دستکم پایداری‌چی‌ها عزم خود را برای زمینگیرکردن دولت چهاردهم جزم کرده‌اند و پروای منافع ملّی را ندارند و می‌کوشند در شورای عالی فضای مجازی نیز مانع از تحقق وعده پزشکیان در رفع فیلترینگ شوند. مذاکره با امریکا جهت رفع تحریم‌ها هم از نگاه آنان گناه کبیره بود. درست در زمانی که ترامپ باردیگر ساکن کاخ سفید و رئیس‌جمهور ایالات‌متّحده‌امریکا شده‌بود و برای جمهوری‌اسلامی‌ایران چماق و هویچ نشان می‌داد و خط و نشان می‌کشید، و قیمت دلار سر بر آسمان می‌زد، عمده همّت بیشتر ساکنان بهارستان مصروف برکناری ظریف با ایرادهای بنی‌اسرائیلی و استیضاح دکتر عبدالناصر همّتی، یکی از وزرای مهم و قوی دولت می‌شد. سرانجام نیز با اسقاط او از مسند وزارت با سوءاستفاده از اختیارات قانونی مجلس، قهقهه مستانه سردادند؛ گویی تمام مشکلات کشور زیر سر این‌دو بوده‌است. این درحالی بود که رئیس‌جمهور باصفای ما، هر روز در سخنرانی‌های خود، دعوت به ترک دعوا و حرکت به سوی وفاق می‌کرد! زهی طریقت و ملت، زهی شریعت و کیش از سوی آنان و زهی خیال ساده و خام از طرف اینان!
امروز، نظام جمهوری‌اسلامی‌ایران بر یک دوراهی تعیین‌کننده قرارگرفته‌است؛ یا پیوستن عزّتمند به جامعه جهانی و تعامل راهگشا برای توسعه ایران با قدرت‌های بزرگ و یا ادامه وضع اسفبار فعلی که معلوم نیست به کجا بیانجامد. پزشکیانی که با همین راهبرد، کابینه خود را چیده‌بود، ظاهراً در هزارتوی بلوک‌های قدرت و ثروت حاکمیّت، که منفعت خود را در جنگ و ستیزه با مردم در داخل و دولت‌های غربی در خارج می‌دانند، گیر افتاده‌است و نه راه پس دارد و نه راه پیش. آیا او بازهم خوش‌خیالانه به راه خود ادامه می‌دهد یا به فکر وفای به عهدی است که گردنش را به‌پای آن گرو گذاشته‌است؟




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۲۷

سرمقاله
یادها و خاطره‌ها
مرگ متهم انقلاب 
چریکی مجاهد که استاد علوم سیاسی شد!
تنهاترین بانو
طنزپردازی که صدای انتقادش در غربت خاموش شد
درگذشت سیدحسن افتخارزاده سبزواری دومین رهبر انجمن حجّتیّه
دو قتل و سه قربانی در دیوان عالی

پرونده‌ای برای مشروطه نوین
لُبّ لُباب کتاب مشروطه نوین 
پادشاه، قانون نیست؛قانون، پادشاه است! (مصاحبه با رامین پرهام )
«مشروطه‌نوین» طرحی در غیاب مردم است! (مصاحبه با باقر صدری نیا)

پرونده‌ای برای ایران،آمریکا و ترامپ
جستارگشایی
گاه‌شمار جامع روابط ایران و آمریکا
ترامپ اهل معامله با ایران است
بازگشت ترامپ بادی در بادبان راست افراطی اروپا و جهان
ظهور غیرمتعهدها
«ایرانسانس» پروژه‌ای برای آینده ایران

پرونده‌ای برای ماجرای پایان‌ناپذیرحزب توده
تحلیلی انتقادی بر یک جریان تاریخی
نگاهی به سازمان انقلابی با گذری بر دو انشعاب

در اقیانوس خاطرات
آدم کسی نبودن(۵)؛ مجلس ششم
کاربست افکار عمومی در تصمیم‌های سیاسی دکتر محمد مصدق

کتابخانه خاطرات سیاسی
زندگی اجتماعی تصاویر

مقالات خارجی
Elon Musk and the rise of the alt-oligarchy
The Berlin Wall Never Fell
Comment Lénine a «inventé» le totalitarisme

برای تهیه نسخه الکترونیکی فصلنامه به سایت طاقچه مراجعه کنید.




مرخصی از سیاست

مرخصی از سیاست

(جهاد خانه‌سازی، ستاد فرماندهی کلّ قوا)

آدم کسی نبودن

خاطرات میرعلی اشرف عبدالله پوری حسینی
(سید مهدی حسینی)
(بخش چهارم)

‌بعد از خرداد ۷۱ شما دیگر به تبریز برنگشتید و در تهران ماندید و ظاهراً مسؤولیت‌هایی گرفتید.
بله همین‌طور است. من چهار سال در دوره سوم مجلس همه توانم را برای بحث کمیسیون امور دفاعی و نیروهای مسلح گذاشته بودم؛ عرض کردم قوانین بسیار مهم و پایه‌ای از جمله قانون مقررات استخدامی سپاه، قانون حقوق و مزایای ارتش جمهوری اسلامی ایران، قانون تشکیل وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، ادغام نیروهای انتظامی و تنظیم بخش دفاعی برنامه اول توسعه همه محصول کمیسیون امور دفاعی دوره سوم مجلس بود. به‌هرحال فعالیت‌های زیادی داشتم و نتیجه این فعالیت‌ها و این به آب‌وآتش زدن‌ها این بود که ریاست محترم ستاد کل نیروهای مسلح آقای دکتر فیروزآبادی، اواخر همین دوره، دقیقاً یادم نیست احتمالاً چند هفته به پایان دوره مانده بود، توسط آقای امیر موید که یکی از معاونان ستاد کل نیروهای مسلح بود و بیشتر در مجلس رفت‌وآمد داشتند، پل ارتباطی مجلس با ستاد کل نیروهای مسلح بیشتر از طریق آقای امیر موید بود، پیغام فرستادند و از من دعوت کردند که با ستاد کل نیروهای مسلح همکاری کنم.
پیش‌تر گفتم که من نوزدهم دی‌ماه سال ۶۶ از عضویت سپاه استعفا داده بودم و پاسدار نبودم، ایشان دعوتم کردند که با ستاد کل نیروهای مسلح همکاری کنم. آقای دکتر فیروزآبادی فرموده بودند از من به‌عنوان مشاور امور حقوقی و امور مجلس ستاد کل نیروهای مسلح استفاده خواهند کرد، این پست قبلاً در ستاد کل نبود و ارتباطات ستاد کل نیروهای مسلح با مجلس را معاونت طرح برنامه بودجه که آقای امیر موید بود انجام می‌داد و آقای دکتر فیروزآبادی باتوجه‌به شناختی که از من پیدا کرده بودند، تصمیم گرفته بودند که از من به‌عنوان مشاور امور مجلس و امور حقوقی استفاده کنند؛ البته ستاد کل، یک معاونت نیروی انسانی و حقوقی هم داشت که اداره حقوقی داشتند، منتها قرار بود من بیشتر آنچه را که به مجلس مربوط بود در قالب طرح و لایحه و امور مجلس پیگیری کنم.
یادم است که ایشان گردش کاری که برای رهبری تهیه کرده‌بودند، به این شکل بود که بعد از معرفی سوابق کاری من در سپاه و کمیسیون امور دفاعی مجلس، اجازه خواسته بودند از من به‌عنوان مشاور امور حقوقی مجلس استفاده کنند و ایشان هم فرموده بودند که اشکالی ندارد لابد به مجموعه نیروهای مسلح برمی‌گردند و سپس این سمت را به ایشان می‌دهیم. این گردش‌کار را آقای دکتر فیروزآبادی به من اطلاع دادند؛ به ایشان گفتم من دیگر نمی‌خواهم یک فرد نظامی باشم و از نظامی بودن راضی نیستم. آن زمان که جنگ بود بالاخره آدم احساس می‌کرد که می‌خواهد در جنگ از کشور دفاع کند. ولی بعد از جنگ من دوست ندارم نظامی باشم، الحمدالله این همه ارتشی و سپاهی هست. یک‌بار دیگر ایشان گردش‌کار کردند و عرایض من را خدمت فرماندهی کل منعکس کردند و نتیجه این شد که فرمودند: باشد نظامی نباشید و درجه هم نگیرید؛ ولی در حد یک کارمند در ستاد کل باشند. گفتم اشکالی ندارد؛ ولی نظامی‌گری و نظامی بودن را قبول نکردم و آنها هم پذیرفتند.
‌می‌خواستند به سپاه یا ستاد کل نیروهای مسلح برگردید؟
بله. آنها می‌خواستند به‌عنوان نظامی به سپاه برگردم؛ ولی قبول نکردم و به‌عنوان کارمند به ستاد کل نیروهای مسلح برگشتم. وقتی هم که برای دوره ششم می‌خواستم مجدد کاندیدا شوم از همین سمت استعفا کردم، ایشان هم پذیرفتند و از آنجا بیرون آمدم.
اول تیرماه سال ۱۳۷۱ گردش‌کار اعاده به خدمت من تصویب و پانزدهم تیرماه به من ابلاغ شد و من هم به فاصله چند روز همکاریم را با ستاد کل شروع کردم. معمولاً هرآنچه را مربوط به حقوق و مزایای نیروهای مسلح بود به من ارجاع می‌کردند، ده‌ها گردش‌کار تهیه کردم، در مورد فوق‌العاده شغل، مزایای شغل، آیین‌نامه‌های مختلف، بحث‌هایی که به قانون جدید ارتش، قانون مقررات استخدامی سپاه، قانون حقوق مزایای ارتش و قانون سپاه که به حقوق و مزایا مربوط بود معمولاً به من ارجاع می‌شد که من نظر بدهم و گردش‌کار تهیه کنم.
گاهی لازم که می‌شد جلسات مفصلی می‌گرفتیم و با آقایان نمایندگان سپاه و ارتش بحث می‌کردیم که از آن جلسات هم خاطراتی دارم. سمت من به‌عنوان مشاور امور حقوقی و مجلس تا شهریورماه سال ۷۸ ادامه پیدا کرد، چون آن زمان شش ماه قبل از ثبت‌نام باید استعفا می‌دادیم، شهریور ۷۸ من مجدد از آقای دکتر فیروزآبادی اجازه خواستم و استعفا دادم و به کاندیداتوری و مجلس دوره ششم برگشتم. آن فاصلهٔ حدوداً هفت سال و سه ماهه را من در ستاد کل نیروهای مسلح به‌عنوان مشاور امور حقوقی و مجلس بودم.
‌به‌موازات آن و البته ظاهراً یک کار دیگر را هم شروع کردید.
بله.
‌جهاد خانه‌سازی؟
بله.
تصویر ۲ اضهارنامه ثبت جهاد خانه سازی
‌ابتدا خاطرهٔ خود را که از ستاد کل دارید تعریف کنید، بعد مجدد به این موضوع برگردیم.
بله. آقای دکتر فیروزآبادی چند مشاور داشتند، یکی از آنها من بودم و منتسب به سپاه بودم و یک عزیز دیگر به نام سرتیپ سهندی که ایشان خلبان بود. دو مشاور ارتشی هم ایشان داشتند. به‌ندرت اتفاق می‌افتاد که آقای دکتر فیروزآبادی یک موضوع را به گروه مشاورانشان ارجاع دهند، شاید هر دو، سه سال یک‌بار این موضوع اتفاق می‌افتاد و ما چهار مشاور جمع می‌شدیم و یک نظر را خدمت ایشان ارائه می‌کردیم.
در یکی از آن جلسات ما چهارتا مشاور دور هم جمع شده بودیم و در مورد موضوعی که به ما ارجاع شده بود، بحث می‌کردیم، طبقه‌ای که من در آن بودم از طبقه‌ای که آقای دکتر فیروزآبادی تشریف داشتند مجزا بود، اگر اشتباه نکنم ایشان طبقه ششم بودند و من طبقه چهارم بودم، خیلی دقیق در خاطرم نیست، اما مشاور ارتشی آقای دکتر فیروزآبادی هم‌طبقهٔ آقای دکتر بودند و چون ایشان ارشد بودند جلسه را در اتاق ایشان برگزار می‌کردیم. یک طرف راه‌پله اتاق آقای دکتر فیروزآبادی و آن طرف هم اتاق مشاوران بود و اتاق‌های دیگری هم بود. آنجا نشسته و مشغول صحبت بودیم، معمولاً آقای دکتر فیروزآبادی وقتی از اتاق بیرون می‌آمدند یا وقتی به اتاقشان برمی‌گشتند از آسانسور که خارج می‌شدند، آجودانشان احترام نظامی تمام عیاری انجام می‌داد و آن‌چنان محکم به زمین پا می‌کوبید که در آن طبقه کاملاً احساس می‌شد، آن ساختمانی هم که ما در آن بودیم خیلی ساختمان محکمی نبود.
‌صدایش می‌پیچید؟
بله کاملاً مشخص بود که کسی محکم پا را جفت کرد و احترام نظامی گذاشت و لرزه مختصری هم به آن طبقه وارد می‌شد. خوب یادم است وسط جلسه بودیم که آقای دکتر تشریف می‌بردند یا تشریف می‌آوردند، این آجودانشان طوری محکم پا را به زمین کوبید که صدای آن پیچید. مشاور ارتشی آقای دکتر سرش را تکان داد و جمله‌ای گفت که باوجوداین‌که الان بیست و چند سال از گفتنش می‌گذرد؛ ولی در ذهن من مدام تکرار می‌شود. ایشان گفت: همین کارها بود که شاه را شاه کرد، نباید احترام از یک حدّی بیشتر شود وگرنه امر بر آن فرد مشتبه می‌شود.
‌ایشان همان خلبان بود؟
نه آن خلبان سپاهی بود. کسی که این جمله را گفت مشاور ارتشی بود. الان متأسفانه اسمش یادم نیست، فرد بسیار بزرگواری بودند مثل بقیه عزیزان که همه ارجمند بودند. چون ایشان زمان قبل از انقلاب هم در ارتش بود و این مسائل را کامل لمس کرده بود، اگر هم جمله‌ای می‌گفت در آن به اندازهٔ قرن‌ها تجربه نهفته بود. منظورش از گفتن این جمله این بود که برای افراد مافوق احترام بیش از حد کشنده و مانند سم است و باید آن فرد هم حواسش باشد به اینکه نگذارد اطرافیان بیش از حد به او احترام بگذارند. در غیر این صورت هم او و هم زیردست‌ها، هر دو مقصرند و نتیجه هم بسیار مهلک است.
‌حالا که حرف به اینجا رسید من می‌خواستم از شما سؤال کنم، آقای دکتر فیروزآبادی که نظامی نبودند. درست است؟
خیر.
‌سابقه نظامی هم که نداشتند؟
خیر.
‌همیشه این هم برای من هم برای بعضی از دوستان سؤال است که آن زمان از بین این‌همه افسر ارشد، مثلاً تیمسار، سردار و… چطور ایشان برای ریاست ستاد فرماندهی کل قوا انتخاب شدند؟
من نیز اطلاع دقیق و کافی در این زمینه ندارم که جواب قانع‌کننده‌ای به شما بدهم. اما توجه دارید که ستاد کل نیروهای مسلح، فرماندهی کل را در امور اداره سپاه و ارتش همراهی می‌کند؛ پس اگر فرماندهی کل قوا یک پاسدار یا یک ارتشی را انتخاب می‌کردند، آن‌یکی احساس می‌کرد که ضعیف نگه داشته خواهدشد. پس یکی از پارامترها این بوده است که ترجیحاً رئیس ستاد کسی باشد که نه پاسدار باشد نه ارتشی و همین ترجیح کافی است که دامنه برای کسانی که می‌توانستند رئیس ستاد کل شوند در حد چند نفر محدودشود.
تا جایی هم که شنیده‌ام زمان جنگ و زمانی که آقای میرحسین موسوی نخست‌وزیر و در خدمت آقای هاشمی رفسنجانی ستاد کل نیروهای مسلح را تشکیل دادند، آقای فیروزآبادی با تشکیلات نخست‌وزیری در زمینه جنگ همکاری داشتند و حالا معاون نخست‌وزیر در امور دفاعی بودند یا عنوانی دیگر خیلی دقیق نمی‌دانم، ولی یادم است که آقای فیروزآبادی با آقای مهندس میرحسین موسوی هم دررابطه‌با جنگ همکاری داشتند و احتمالاً در امر نیروهای مسلح بازوی ایشان بودند و به‌هرحال این هم چهرهٔ قشنگی از ایشان ترسیم می‌کرد و اینکه ایشان با دولت، بضاعت‌های دولت و نیروهای مسلح نیز آشنا بودند. ایشان دکتر، همچنین دامپزشک هم بودند و با اینکه پاسدار و ارتشی نبودند؛ اما هم دولت و هم نیروهای مسلح را تا حدودی می‌شناختند.
جایگاه ستاد کل هم بیشتر پشتیبانی‌کننده نیروهای مسلح بود تا در سلسله‌مراتب فرماندهی قرار بگیرد، فرماندهی را خود فرمانده کل قوا با فرمانده‌های نیروها مستقیماً انجام می‌داد. ستادها اساساً همیشه پشتیبان هستند و پشتیبانی‌کننده هم بالاخره باید با دولت و امکانات دولت آشنا باشد؛ لذا فکر می‌کنم به این دلایل بود که آقای فیروزآبادی به‌عنوان رئیس ستاد کل نیروهای مسلح انتخاب شده بودند.
ایشان هم به من خیلی لطف داشتند، روزهای یکشنبه خدمت فرمانده کل می‌رفتند و گردش‌کار می‌بردند، هفته‌ای که گردش‌کار تهیه شده توسط من را می‌بردند، قبل از رفتنشان به اتاق ایشان می‌رفتم و از من کاملاً درمورد همه چیز سؤال‌وجواب می‌کردند و کامل توجیه می‌شدند. به من می‌گفت: آقا تمام جزئیات را می‌پرسد بعد تصمیم‌گیری می‌کند.
خاطراتی که برای شما تعریف می‌کنم حاوی نکات خوبی است و شایسته است که در تاریخ ثبت شوند. یکی از این نکته‌ها این است که اختیارات فرماندهی کل قوا در امر نیروهای مسلح محدود به قانون نبود، مثلاً اگر در قانون نوشته شده بود اگر کسی بخواهد سرتیپ شود باید حداقل سه، چهار سال در رده‌پایین‌تر خدمت کرده باشد، اما ایشان می‌توانستند بدون رعایت‌کردن این قید، کسی را یک یا دو درجه ارتقا دهند، یا معکوسش رفتار کنند یا تصمیم‌های دیگری که می‌گرفتند.
در قانون سپاه ماده‌ای این را تصریح کرده بود، اگر اشتباه نکنم ماده ۲۲۶ بود، شاید شماره‌اش را اشتباه بگویم، آنجا گفته شده بود که اختیارات فرماندهی کل قوا محدود نیست به آن چیزی که ما در این قانون گفتیم. ایشان برای تمشیت امور نیروهای مسلح هر تصمیمی لازم باشد می‌توانند اتخاذ کنند. در قانون ارتش هم چنین مطلبی بود. بعضی وقت‌ها در گردش‌کار در بن‌بست گیر می‌کردیم، گاهی پیشنهادی به مصلحت نیروهای مسلح است؛ ولی قانون حکم دیگری دارد و یا سکوت کرده‌است. فرماندهی کل قوا به آقای فیروزآبادی فرموده بودند حواستان باشد که اگر چنین پیشنهادی در گردش‌کار باشد و اگر داخل پیشنهاد قید نکنید که این پیشنهاد خلاف قانون است و به من تذکر ندهید و من آن پیشنهاد شما را قبول کنم، این پیشنهاد قابل‌اجرا نیست و حتماً باید قید کنید و من بدانم این تصمیمی که می‌گیریم یا خلاف قانون نیروهای مسلح است و یا فاقد حکم است و من عملاً کار قانون‌گذاری را در میان نیروهای مسلح انجام می‌دهم و این نشان می‌داد که ایشان علاقه‌مند به رعایت قانون هستند.
‌ملتزم به قانون بودند.
بله. اگر جایی هم دارند ورای قانون یا احیاناً فوق قانون تصمیمی را می‌گیرند، دانسته تصمیم بگیرند و این‌طور نباشد که به قول خودمان لایی رد کنیم و یواشکی پیشنهادی را بدهیم و ایشان هم بگوید بسمه‌تعالی موافقم. گردش کارهایی که تهیه می‌کردیم پیشنهاد یک، دو، سه، چهار و … داشت، یک اولویت برتر بود؛ یعنی پیشنهاد ستاد کل محسوب می‌شد، اگر هرکدام از پیشنهادها نمی‌شد سراغ بعدی می‌رفتیم؛ مثلاً اگر یک نشد، دو، دو نشد، سه، و همین‌طور که پایین می‌آمدیم باید حواسمان را جمع می‌کردیم که اگر هریک از پیشنهادها که با استفاده از اختیارات خاص رهبری مطرح می‌شود، بنویسیم که این پیشنهاد خلاف قانون یا مشمول سکوت قانون است و این را باید قید می‌کردیم.
یک خاطره دیگر بگویم و از بحث ستاد کل بیرون بیاییم. من بااین‌وصف که در داخل نیروهای مسلح کارهای اداری محول شده را انجام می‌دادم و نیازی به موضع‌گیری سیاسی نبود لکن اغلب همکاران می‌دانستند که من دوره سوم نماینده مجلس و به تعبیر امروزی جزء اصلاح‌طلبان بودم. هر چه به دوم خرداد سال ۷۶ نزدیک می‌شدیم رقابت بین آقای ناطق نوری و آقای خاتمی جدی‌تر می‌شد و هواداران این دو بزرگوار به تقابل‌های جدی کشیده می‌شدند انصافاً این دو شخصیت محترم نظرات سیاسی و مدیریتی متضاد با هم نداشتند و از توانایی و عقلانیت کافی برای تصدی این سمت مهم اجرایی برخوردار بودند لکن بین هواداران دوقطبی ملموسی تشکیل شده بود و هر چه به دوم خرداد نزدیک می‌شدیم تقابل بین هواداران شدیدتر می‌شد تا جایی که در برخی شهرها و در بین افراد سپاهی حمایت از آقای ناطق نوری به‌صورت علنی صورت می‌گرفت و به نظر می‌رسید حمایت از آقای ناطق به خط قرمز سپاه تبدیل شده است. در این اثنا من یادداشتی دستی برای رئیس ستاد کل نیروهای مسلح نوشتم و از جانب‌داری سپاه از آقای ناطق گلایه کردم نه به این جهت که باشخصیت ایشان مشکل داشته باشم؛ بلکه به‌خاطر انحراف آشکاری که در سپاه پیش‌آمده بود و وارد فضای سیاسی کشور می‌شد و دخالت در این امور برای نیروهای مسلح سم مهلک محسوب می‌شود و از باب مشاور بودن برای ریاست ستاد این توجه و تذکر را به ایشان دادم، البته انتظار نداشتم که با این تذکر و گلایه من اتفاق خاصی بیفتد لکن بیش از آن توانی برای پیشگیری از دخالت سپاه در امور سیاسی نداشتم. این خاطره را شاید برای اولین‌بار بیان می‌کنم و می‌خواهم به اهمیت جلوگیری از انحرافات در مراحل نخستین اشاره کنم. به‌هرحال شنبه سوم خرداد که من به محل کار رفتم، آقایی که حالا اسمش یادم رفته‌است و فرد بسیار مؤثر و البته مؤدب و باهوش هم بودند تا مرا از راه دور دیدند، بلندبلند گفت آقا کاندیدای شما برنده شد.
‌با اینکه شما تعبیری نکرده بودید؟
بله من به تذکر خودم وفادار بودم و هیچ تبلیغ و اقدام سیاسی نمی‌توانستم بکنم؛ ولی ایشان از دور به من گفت آقا کاندیدای شما برنده شد. درهرحال این هم از جمله خاطرات من از روزهای آخری که در ستاد کل بودم. احساس می‌کردم که برای بعضی از دوستان تحمل‌کردن من خیلی سخت شده است، آقای خاتمی رئیس‌جمهور شده بود و بعضی از این ماجرا بسیار ناراحت بودند.
‌کامشان تلخ شده بود انگار.
بله. احساس من این بود. یکی دو نفر از آقایانی هم که از وزارت دفاع آنجا می‌آمدند، به‌شدت مخالف آقای خاتمی بودند و در ایامی که می‌آمدند احساس می‌کردم که به‌نوعی گفته‌های من که قبلاً برایشان خوشایند بود الان با دیده تردید به آن نگاه می‌کنند و مثل قبل حرف‌های مرا راحت نمی‌پذیرند و مدام دنبال ردکردن مطالب من هستند تا بیشتر به استعفادادن ترغیب شوم و بالاخره من به‌منظور کاندیداتوری دوره ششم مجلس از ستاد کل نیروهای مسلح استعفا دادم.
‌حال بپردازیم به موضوع جهاد خانه‌سازی.

درمورد جهاد خانه‌سازی رزمندگان که سؤال‌کردید؛ بعد از خاتمه دوره سوم مجلس آقای محسن رضایی فرمانده کل سپاه وقت از من دعوت کردند و گفتند که ما می‌خواهیم برای بچه‌های رزمنده خانه بسازیم و البته با این شرایط و اوضاع روزگار اگر کسی برنامه‌ریزی و پشتیبانی نکند و رزمندگان به طریق عادی صاحب‌خانه نمی‌شوند، ما قصد تأسیس یک شرکت خصوصی را داریم که دولتی نباشد، از دولت هم امکانات نگیرد، اما تلاش کند که قیمت تمام شده را برای بچه‌های سپاه کمتر کند و خیلی دنبال انتفاع نباشد و با قیمت تمام شده خودش واحدها را به بچه‌های سپاه تحویل دهد و بچه‌های رزمنده را صاحب‌خانه کنیم.
همین ایده منجر به تأسیس شرکتی به نام شرکت جهاد خانه‌سازی رزمندگان شد. البته ایدهٔ آقا محسن مقداری وسیع‌تر از این بود و ایشان دنبال این بود که سپاه در عرصه‌های اقتصادی هم وارد شود و به همین خاطر مؤسسه‌ای را به نام مؤسسه پیشگامان سازندگی تأسیس کردند. حوزه فعالیت این مؤسسه وسیع بود و در عرصه‌های اقتصادی شرکت می‌کرد. یادم است آن زمان سهام ایران وانت یا شرکتی مشابه را خریدند، البته من الان از سرنوشتش اطلاعی ندارم و نمی‌دانم اصلاً چنین چیزی هست یا نه ولی سپاه یک بنیاد تعاون تشکیل داده بود، ارتش هم بعداً به همین دلیل بنیاد تعاون ارتش را درست کرد، وظیفهٔ این بنیاد تعاون‌ها اساساً خدمت‌رسانی به پرسنل بود، کمااین‌که بنیاد تعاون آجا هم برای آقایان ارتشی این خدمات را ارائه می‌کرد، کار خوبی هم بود. معمولاً قبل از انقلاب هم همین‌طور بود، اتکا و تعاونی‌هایی وجود داشت که فعالیت می‌کردند؛ ولی سود تولید نمی‌کردند، محصولات را به قیمت تمام شده در اختیار اعضا قرار می‌دادند. همان تعاونی‌های مصرف کارگری کارمندی بود که در سپاه اسمش بنیاد تعاون سپاه و در ارتش بنیاد تعاون ارتش شد. منتها در بعضی امور بنیاد پا را از گلیم خودشان فراتر گذاشتند، یعنی جاهایی که خیلی هم به بچه‌های سپاه مربوط نبود وارد شدند که در این زمینه چون خیلی اطلاعات ندارم در این باره حرفی نمی‌زنم، ولی نفس کار خوب بود، اینکه خدماتی به بچه‌های سپاه داده شود. با این توضیح که این شرکت قرار نبود فقط برای پاسدارها خانه بسازد برای رزمنده‌ها که شاید جهادگر و یا بسیجی نیز باشند این خدمات ارائه می‌شد آقای محسن رضایی دراین‌رابطه دهم مرداد سال ۱۳۷۱ گردش کاری هم خدمت فرماندهی کل قوا تقدیم و کلیات را به استحضار ایشان گزارش کرده بودند و رهبری هم با کلیات طرح موافقت فرموده بودند. همچنین اعضای مجمع شرکت طی نامه‌ای خطاب به رئیس‌جمهور وقت آقای هاشمی رفسنجانی در تاریخ دوازدهم دی‌ماه سال ۱۳۷۱ ضمن ارائه گزارشی از اهداف تأسیس شرکت، درخواست مساعدت از جمله در اختصاص تسهیلات بانکی کرده بودند و ایشان نیز دستور مساعدی به مرحوم نوربخش صادر کرده بودند.
درهرحال ترکیب سهام‌داران شرکت جهاد خانه‌سازی رزمندگان چنین بود: چهل درصد بنیاد تعاون سپاه (به نمایندگی آقای محسن رضایی) بیست درصد شرکتی از جهاد سازندگی بنام جهاد تعاون (به نمایندگی آقای فروزش وزیر وقت) بیست درصد شرکت عمران شهرهای جدید (به نمایندگی آقای کازرونی وزیر وقت) و بیست درصد مؤسسه پیشگامان سازندگی بود (به نمایندگی آقای میرزاده از نهاد ریاست‌جمهوری). شرکت کاملاً خصوصی بود؛ یعنی هیچ اعتبارِ دولتی ما دریافت نمی‌کردیم و خودمان کار می‌کردیم و از محصول کار خودمان درآمد شرکت را تأمین می‌کردیم، منتها دیگر بنا نبود که ما به سهام‌داران سود بدهیم، قرار بود که با قیمت تمام شده واحدها را واگذار کنیم. در تهران ما سه پروژه را اجرا کردیم.
‌شما مدیرعامل شدید؟
بله.
‌هیات‌مدیره‌ای هم بود؟
بله. این شرکت در تاریخ هفدهم بهمن‌ماه سال ۱۳۷۱ در اداره کل ثبت شرکت‌ها و مالکیت صنعتی ثبت شد و در تاریخ بیست و پنجم همان ماه در روزنامه رسمی کشور چاپ شد. اولین هیات‌مدیره شرکت آقایان محمد کامروا به‌عنوان رئیس هیات‌مدیره (از مسکن و شهرسازی)، من به‌عنوان نایب‌رئیس و مدیرعامل (از بنیاد تعاون سپاه)، آقای محمدحسین مقیمی (استاندار سابق تهران و خوزستان از نهاد ریاست‌جمهوری و مؤسسه پیشگامان سازندگی)، آقای کریم کریمی (از جهاد تعاون)، آقای نصرت اله کاشانی (از بنیاد تعاون سپاه) بودند.
این ترکیب مدتی طولانی دوام نیاورد و با انتخاب آقای آخوندی به‌جای آقای کازرونی وزیر مسکن و شهرسازی (در دوره دوم ریاست‌جمهوری آقای هاشمی) و تغییر موضع آن وزارتخانه در مقابل اهداف شرکت و برخورد تندی که بین آقای محسن رضایی و آقای آخوندی در جلسه مجمع شرکت پیش آمد، دستخوش تغییر شد و به دستور آقای محسن رضایی در تاریخ شانزدهم بهمن‌ماه سال ۱۳۷۳ تغییرات در مورد ترکیب سهام‌داران آغاز شد، و سردار حسین دهقان از ستاد مشترک سپاه که در دولت اول آقای روحانی (دولت یازدهم) وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بودند، مأمور انتقال سهام کلیه سهام‌داران به بنیاد تعاون سپاه شدند. این نقل‌وانتقال حدود دو سال به طول انجامید و نهایتاً در تاریخ دهم دی‌ماه ۱۳۷۵ سهام‌داران کلیه سهام خود را طی صورت‌جلسهٔ مجمع‌عمومی شرکت به بنیاد تعاون سپاه منتقل کردند. ازآن‌پس پنج نفر هیات‌مدیره شرکت عبارت بودند از سردار حسین دهقان رئیس هیات‌مدیره، من همچنان نایب‌رئیس و مدیرعامل، آقایان نصرت‌اله کاشانی و عباس‌علی آبادی و علی خان‌محمدی اعضای هیئت بودند. در ده استان شرکت استانی تأسیس شده بود که اکثر کارهای اجرایی را آنها انجام می‌دادند.
در آذربایجان شرقی زمانی که آقایان خان‌محمدی و آقای جواد انصاری مدیرعامل بودند، شهرک شهید یاغچیان تأسیس شد که بعدها خیلی معروف شد و زمین‌هایش ارزش زیادی پیدا کرد و یک یادگاری بزرگ برای بچه‌های سپاه و بچه‌های رزمنده بجا گذاشته شد. زمین آنجا آن‌وقت در حاشیه شهر قرار داشت بود، وقتی که آقایان آنجا را گرفتند با تلاش همین جهاد خانه‌سازی مرکز بود که این زمین تغییر کاربری داد و مسکونی شد، نقشهٔ آن را طراحی کردند و بیش از دو هزار خانه ساخته شد و باقیات‌الصالحات شد برای بچه‌های جنگ که صاحب‌خانه شدند. همین کار را در استان‌های دیگر هم انجام دادیم. استان‌هایی که شرکت جهاد خانه‌سازی استانی در آنها تأسیس شد عبارت‌اند از: تهران، اصفهان، خراسان، خوزستان، گیلان، آذربایجان غربی، زنجان، مرکزی و بوشهر. اگر ذهنم درست یاری کند در استان خوزستان هم یک قطعه زمین را با مساعدت آقای کازرونی وزیر وقت و پیگیری و همراهی آقای کامروا تغییر کاربری دادند و آنجا هم برای بچه‌های رزمنده آماده شد. بقیه جاها هم همین‌طور بود. در طول آن هفت سالی که من مدیرعامل شرکت بودم بیش از سی هزار واحد مسکونی در سراسر کشور به بچه‌های رزمنده داده شد که در مقابل چند صدهزار رزمنده عدد زیادی نیست. بیشترین فعالیت به ترتیب در استان‌های اصفهان (به مدیریت آقای صبوری خوراسگانی)، خراسان، تهران (به مدیریت آقای نصرت اله کاشانی) آذربایجان شرقی، خوزستان، گیلان، مرکزی، زنجان، خوزستان و بوشهر صورت گرفت.
‌اولین بودجه‌ای که برای تأسیس آن شرکت گرفتید از کجا تأمین شد؟
سرمایه ثبت شده شرکت ده میلیون ریال بود که سپاه آن را تأمین کرده بود و برای شروع فعالیت‌های شرکت سرمایه‌ای را که سهام‌داران آوردند کلاً پنجاه میلیون تومان بود و آن را نیز بنیاد تعاون سپاه تأمین کرد.
‌دولتی بود دیگر؟
عرض کردم که بنیاد تعاون سپاه دولتی نبود. تعریفی که برای شرکت‌های دولتی می‌شود به‌موجب قانون محاسبات هیچ‌یک از سهام‌دارهای شرکت را شامل نمی‌شد، سرمایه اولیه بنیاد تعاون سپاه را بنیان‌گذار انقلاب اسلامی به آنها هبه کرده بود، غیر از این پنجاه میلیون تومان تأمین مالی دیگری از شرکت نشد و خود شرکت از محل کار و تلاش و از محل درآمد هزینه‌ها را پوششش داده بود و لابد توجه داشتند که تأسیس شرکت دولتی فقط به‌موجب قانون ممکن است. درهرحال غیر از آن پنجاه میلیون تومان اول که داده شد، از طرف سهام‌داران دیگر هیچ پولی به ما داده نشد، خودمان کار می‌کردیم و از محل کار خودمان پول درمی‌آوریم. یکی، دو سال اول متوجه شدیم شرکت‌های استانی نه‌تنها چیزی به ما برنمی‌گردانند؛ بلکه باید به آنها کمک هم کنیم، پس خودمان آمدیم در تهران چند تا پروژه اجرا کردیم. در سه پروژه جمعاً صد و چهل و نه واحد را خودمان ساختیم که از محل همین پروژه‌ها بود که شرکت توانست حقوق سر برج کارمندان را خودش پرداخت کند. ما هیچ اعتبار دولتی نداشتیم.
‌یعنی پیمانکاری کردید؟
نه
‌خودتان هم برای ساخت‌وساز زمین گرفتید و واحد تحویل دادید؟
بله.
‌غیر از رزمنده‌ها؟
نوعاً رزمنده بودند. شاید کسی سه ماه رفته بود جبهه یا کسی سه سال، کسی شاید بسیجی، شاید پاسدار بود. ولی این‌طور نبود که اگر کسی به ما مراجعه می‌کرد، به او بگوییم که برو مدارک جبهه را بیاور و اگر نیاوری به تو خانه نمی‌دهیم. گاهی خانواده شهیدی مراجعه می‌کرد یا کسانی که برای انقلاب زحمت کشیده بودند، ما هم نمی‌خواستیم که از جیب بیت‌المال به کسی چیزی بدهیم، شرکت خصوصی بود، سودی برای سهام‌داران برنمی‌داشتیم؛ ولی هزینه‌ها را از شرکت برمی‌داشتیم.
‌آیا مطلب دیگری از قسمت جهاد خانه‌سازی برای عنوان دارید؟
مطلب خیلی مهمی درمورد جهاد خانه‌سازی نیست. یکی از ارزشمندترین کارهایی هم که انجام دادیم و قدر آن را متأسفانه خیلی‌ها ندانستند این بود که بعد از سفر رهبری به استان کهگیلویه و بویراحمد احتمالاً سال ۱۳۷۴ (تا جایی که یادم میاد)، مقرر شده بود برای رزمنده‌های آن استان هزار دستگاه خانه ساخته‌شود. این کار در قالب مدیریت پیمان به شرکت ما محول شد البته هیچ پولی از طرف دولت داده نشد؛ فقط حمایت کردند برای هر واحد یک و نیم‌میلیون تومان (تا جایی که یادم میاد) وام بانکی گرفته شد به آنجا رفتیم مشکلات زیادی پیش روی ما بود اولین مشکل این بود که استان فرودگاه فعال نداشت و از طریق شیراز (هوایی) و یا اصفهان (زمینی) می‌شد تردد کنیم. همچنین هیچ کارخانه تولید مصالح ساختمانی قابل‌ذکری هم در استان وجود نداشت و همه کالاهای موردنظر باید از خارج استان تأمین و حمل می‌شد به‌هرحال مشکلات خاصی داشتند و با وجود این مشکلات برایشان هزار تا خانه در سه یا چهار شهر ساختیم، سفت کاری را انجام دادیم، به مساحت صد مترمربع به‌صورت ویلایی (نه آپارتمانی)، هر خانه‌ای یک میلیون و هفتصد هزار تومان هزینه برداشت، نه اینکه متری یک میلیون و هفتصد هزار تومان باشد، نه خیر هر واحد صدمتری یک میلیون و هفتصد هزار تومان تمام شد. یک میلیون و پانصد هزار تومان برای هر واحد از بانک وام گرفتیم، دویست هزار تومان هم از صندوقشان (سپاه و جهاد) وام گرفتیم. کار فوق‌العاده باارزش و زیبایی انجام دادیم؛ ولی قدردان این کار نشدند. چون نه من و نه همکاران اصلی من به جایی وصل نبودیم و اغلب کارهایمان در نهایت غربت انجام می‌شد. جا دارد از همه همکاران پرتلاش شرکت که این پروژه بی‌سروصدا را در نهایت دقت و سرعت و کیفیت و با نازل‌ترین قیمت انجام دادند هم یاد کنم و هم تشکر نمایم. اخوی من آقای سید صالح‌پوری حسینی به‌عنوان مدیر پروژه آقای محبوب عبداله‌پور معاون فنی و اجرایی پروژه آقایان عیدی مهاجری و اسد اقدم مدیران کارگاه آقای سید غلام خطیبی مسؤول تدارکات پروژها جمله همکاران سخت‌کوش و پرتلاش شرکت در این پروژه بودند که واقعاً افتخار آفریدند. لکن هیچ اسمی از این پروژه شنیده نشد مثل همه کارهای بزرگ دیگری که در نهایت گمنامی و صداقت توسط دوستان انجام شد
‌سرنوشت این شرکت جهاد خانه‌سازی چه شد؟ آیا تعطیل شد؟
خیر تعطیل نشد. من در اردیبهشت سال ۱۳۷۸ از هیات‌مدیره درخواست استعفا دادم و مورد موافقت قرار گرفت و آقای نصرت‌اله کاشانی همان‌طور که بعد از من ریاست ستاد لشکر عاشورا را در تابستان ۱۳۶۵ عهده‌دار شدند، این بار نیز به‌جای من مدیرعامل شرکت شدند. البته سردار دهقان و آقای علی‌آبادی حدود هشت ماه قبل، یعنی شهریور ۱۳۷۷ از هیات‌مدیره شرکت استعفا کرده بودند و سردار امین شریعتی که بعد از شهید باکری فرماندهی لشکر عاشورا را برعهده داشت به‌جای سردار دهقان و آقای علی‌اکبر مجد حکمت به‌جای آقای علی‌آبادی عضو هیات‌مدیره شده‌بودند.
توضیح مختصری عرض‌کردم که با روی کار آمدن دولت دوم آقای هاشمی در نیمه دوم سال ۱۳۷۲ وقتی آقای آخوندی وزیر مسکن و شهرسازی شدند، در یکی از جلسات مجمع با آقای محسن رضایی بحثشان شد. نظر آقای رضایی این بود که آن زمین‌هایی را که کاربری غیرمسکونی دارند شرکت تملک کند و وزارت مسکن و شهرسازی هم تغییر کاربری بدهد. البته این کار ارزش‌افزودهٔ زیادی ایجاد می‌کرد و اساساً دستاورد عمده جهاد خانه‌سازی در استان‌ها همین بود. آقای آخوندی هم بسیار محکم در مقابل این خواست سپاه ایستاد و گفت که نه من چنین کاری نمی‌کنم و اصلاً چرا باید چنین کاری کنم.
آن دیدگاهی که آقای کازرونی داشت آقای آخوندی نداشت و همین جلسه مجمع و همین اختلاف به درگیری بین آقای محسن رضایی و آقای آخوندی هم ختم شد. یادم است آقای محسن رضایی یک‌لحظه عصبانی شد و گفت: من سوار تانک می‌شوم و می‌آیم و خانه درست می‌کنم و بعد از آن شیرازه شرکت جهاد خانه‌سازی از هم پاشید. لازم می‌دانم این نکته را نیز اعتراف کنم که دیدگاه آقای عباس آخوندی به عدالت اجتماعی و ضرورت پرهیز از تبعیض نزدیک‌تر بود و اگر مدیریت شرکت قصد انتفاع می‌داشت رانت بسیار زیادی تولید می‌شد و می‌بایست نظارتی قوی اعمال می‌شد تا از این ره‌آورد فقط رزمندگان دوران دفاع مقدس و کسانی که استحقاقش را داشتند بهره‌مند شوند گرچه راه‌های کم‌ریسک‌تر دیگری هم برای این حمایت می‌شد تصور کرد. درهرحال توضیح دادم که این اتفاق حدود دو سال بعد از تأسیس شرکت افتاد، دو سال هم طول کشید تا اجرایی شود، بالاخره شرکت سهام‌دار داشت و با دستور نظامی که نمی‌شد کار را جلو برد، بعدازاین تغییرات زمزمه‌ها درون سپاه شروع شد و به تغییر سردار دهقان و آقای علی‌آبادی انجامید و من هم به فاصله کمی از آن تاریخ استعفا دادم و دیگر در آن شرکت نبودم و اما جهاد خانه‌سازی باقی ماند و منتها فعالیتش را به‌عنوان یک شرکت سپاه و یک شرکت زیرمجموعه بنیاد تعاون سپاه ادامه داد.
‌باتوجه‌به آن تجربهٔ تلخ و دو دوره دوری از مجلس، ایده اینکه دوباره کاندیدا شوید چگونه به ذهنتان رسید؟
اگرچه فرصتمان کم است؛ اما اجازه بدهید قبل از آنکه وارد این بحث شوم به یک نکته دیگر اشاره کنم. دوره پنجم یک سال قبل از ریاست‌جمهوری آقای خاتمی کارش را شروع کرد (خرداد سال ۷۵) و خرداد سال ۷۶ آقای خاتمی به ریاست‌جمهوری انتخاب شدند. وقتی دوره پنجم مجلس شروع شد کارگزاران سازندگی بااین‌وصف که حزب جدیدالتأسیسی بود، توانست رأی خوبی را در انتخابات بیاورد. فضای دوره پنجم مجلس اندکی بهتر شد، گرچه اکثریت دست آقایان اصلاح‌طلب نبود؛ ولی درهرحال مثل دوره چهارم هم نبود که در اقلیت ضعیفی باشند، اقلیتی قوی داشتند و گاه می‌توانستند مطالبی را بیان کنند و نتیجه‌اش این شد که آقای میرولد رئیس دیوان محاسبات کشور شد و ایشان طبق روال در ابتدای دوره باید مستشاران را انتخاب می‌کردند، از من هم به‌عنوان مستشار دیوان محاسبات دعوت کردند و من به مجلس معرفی شدم، مجلس باید دوازده نفر به‌عنوان مستشار انتخاب می‌کرد و من نیز یکی از آن دوازده نفر شدم.
‌دقیقاً چه سالی بود؟
کمیسیون مجلس در تاریخ دوم دی‌ماه ۱۳۷۶ مستشاران جدید دیوان محاسبات را انتخاب کرد و از سیزدهم دی‌ماه همان سال و با حکم آقای میر ولد من مستشار دیوان شدم. مجلس جدید وقتی که شروع به کار می‌کند، هم رئیس دیوان محاسبات و هم دادستان دیوان را انتخاب می‌کند، این دوتا را مجلس انتخاب می‌کند و کمیسیون مجلس مستشاران را انتخاب می‌کند، رئیس دیوان محاسبات تعدادی را معرفی می‌کند و کمیسیون مجلس از بین آنها دوازده نفر را به‌عنوان مستشار انتخاب می‌کند. چون اساساً دیوان محاسبات زیر نظر مجلس شورای اسلامی است و به‌عنوان بازوی نظارتی مجلس شورای اسلامی عمل می‌کند. علی‌ای‌حال اون سال هم آقای میرولد را انتخاب کردند و من هم به‌عنوان مستشار انتخاب شدم. نزدیک دو سال من مستشار دیوان محاسبات کشور بودم، تا اینکه چهاردهم آذرماه سال ۷۸ برای کاندیداتوری از مستشاری هم استعفا دادم. لازم می‌دانم تأکید کنم که باوجودآنکه همچنان مشاور امور حقوقی و مجلس آقای دکتر فیروزآبادی و هم‌زمان مستشار دیوان محاسبات بودم لکن یک حقوق می‌گرفتم
‌آقای میرولد قبلاً با شما آشنایی خاصی داشتند؟
بله. من و آقای میرولد هر دو نماینده دوره سوم مجلس شورای اسلامی بودیم. ایشان عضو کمیسیون برنامه‌وبودجه بود، من عضو کمیسیون امور دفاعی بودم، منتها چون خیلی فعال بودم، بسیار صحبت می‌کردم، خیلی این‌طرف و آن طرف می‌رفتم و زمان بودجه با آقایان کمیسیون برنامه‌وبودجه خیلی برخورد داشتم، از بودجه نیروهای مسلح بحث می‌کردم یا در قانون حقوق مزایای ارتش و سپاه زیاد دفاع می‌کردم به همین خاطر با هم رفیق شده بودیم. آقای علی آقامحمدی و آقای میرولد نیز از جمله افرادی بودند که دوره سوم مجلس با هم آشنا شدیم و آقای میرولد من را از دوره سوم مجلس می‌شناختند، حوزه انتخابیه ایشان ملایر بود و با تبریز از زمان تحصیلاتشان آشنا بودند. علاوه بر همه این فعالیت‌ها در طی این هفت سال و نیم نمایندگی دوره سوم و ششم مجلس، من تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی تمام کردم.
‌دانشگاه امام حسین بود؟
بله قبلاً عرض کردم که نتوانستم رشتهٔ مهندسی برق شریف را هم‌زمان با نمایندگی مجلس ادامه بدهم، درس را رها کردم و بعدش به کمیسیون موارد خاص رفتم و آنها نیز به من اجازه دادند که در دانشگاه امام حسین در مهندسی صنایع تحصیلاتم را ادامه دهم.
‌یعنی تغییر رشته داده‌اید؟
بله. هم دانشگاه و هم رشته‌ام را تغییر داده‌ام. با هر دو مورد به‌خاطر سوابق و حضور در جنگ و مسؤولیت‌های اجتماعی سنگینی که داشتم موافقت کردند و تعدادی از واحدهای مهندسی برق شریف را قبول کردند، بقیه واحدها را تا مقطع کارشناسی خواندم، انصافاً خوب هم درس خواندم.
‌به نظرم بسیار سخت بوده است، چون سه تا پست داشتید.
بله. باور کنید که بعضی وقت‌ها بیهوش می‌شدم؛ یعنی دیگر نمی‌توانستم به رختخواب بروم و بیهوش گوشه‌ای می‌افتادم. در این هفت سال بین دوره‌های سوم تا ششم انصافاً خیلی کار کردم. تا این‌که بالاخره به فضای دوم خرداد ۷۶ رسیدیم. بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۷۶ و تغییر در فضای کشور، بحث‌های بسیار سنگینی به وجود آمد و به سمتی سوق داده شدم که مجدد برگردم به مجلس و برای دوره ششم مجلس‌شورای‌اسلامی کاندیدا شوم، احساس می‌کردم که شاید وظیفه‌ام این باشد و باتوجه‌به توانمندی و تجربیاتی که داشتم آنجا می‌توانم مؤثرتر باشم.
‌در این جلسه به موضوع مجلس ششم که نمی‌توانیم بپردازیم، فقط در این حد سؤال کنم که آیا ایدهٔ ثبت‌نام مجدد برای مجلس، اولین‌بار به ذهن خودتان رسید یا اینکه مثلاً دوستان هم پیشنهاد می‌کردند و در این زمینه مشاوره داشتید؟ چون با تبریز تقریباً در قطع ارتباط بودید، آیا این‌که دوباره از آن حوزه انتخابیه شرکت کنید به ذهن خودتان رسید یا از آن طرف هم اشتیاقی دیدید؟
واقعیتش این است همین‌طور که فرمودید ارتباطم با تبریز قطع بود؛ این قطع ارتباط مطلق در دوره چهارم مجلس بود. من اصلاً یادم نمی‌آید که با کسی جلسه‌ای گذاشته یا حرفی زده باشم، سکوت مطلق بود. در دوره پنجم مجلس شورای اسلامی در تبریز اتفاقی افتاد، اگر خاطرتان باشد آن زمان هم آقای عبدالعلی‌زاده استاندار بودند و انتخابات دوره پنجم از حوزه انتخابیه تبریز یک نفر در مرحله اول، رأی اول را آورد.
‌آقای چهرگانی بودند.
بله آقای چهرگانی رأی اول را آورد و نفر اول شد و هیچ‌کس ایشان را نمی‌شناخت و می‌گفت: من چکمه‌های ستارخان را می‌پوشم و چه‌کارهایی که می‌کنم و بعد رأی اول را آورد و اگر اشتباه نکنم خانم آهور هم رأی دوم را در مرحله اول آورد و این برای دوستان ما در تبریز تلنگری شدید بود.
یادم است مرحوم آقای سید مصطفی الموسوی که مسؤول واحد مخابرات لشکر عاشورا در زمان جنگ بود، به من زنگ زد و گفت: آقای حسینی این چه وضعیتی است که در کشور درست‌کرده‌اید، می‌دانید که در انتخابات تبریز چه اتفاقی افتاده است؟
پاسخ دادم خیر، اما دورادور شنیده‌ام.
گفت: فلانی نفر اول، فلانی نفر دوم است، آقا انقلاب تمام شد، جنگ تمام شد، خون شهدا چه می‌شود؟
گفتم: آقای الموسوی من باید چه‌کار کنم، من که دوره چهارم آمدم و همهٔ زندگی‌ام را گذاشتم، دست آخر شما و مردم به من رأی ندادید. الان از من چه می‌خواهید؟ می‌خواهید باز هم کاندیدا شوم؟
گفت: نه آقا چرا ول کردی و رفتی، بالاخره با بچه‌های دلسوز انقلاب ارتباطت را حفظ کن.
آقای الموسوی باعث شد که من با ده، پانزده نفر از بچه‌های لشکر عاشورا در خانه خودشان یا خانه یکی دیگر از دوستان جلسه‌ای داشته باشم و آن جلسات منجر به تأسیس شرکتی به نام صبح زرین تبریز شد که شما شاید اسمش را نشنیده باشید، چون این شرکت هیچ فعالیتی نداشت و فقط قرار بود فعالیت مختصری انجام دهد و نتیجه‌اش این شود که ماهانه ما جلساتی به‌صرف شام داشته باشیم، در حدی که هزینه آن شام و چای از شرکت حاصل شود، یعنی در این حد درآمد داشته‌باشد. برای این شرکت جایی را هم اجاره کرده بودیم و ماهانه یک‌بار معمولاً در محل شرکتِ صبح زرین تبریز جلسه داشتیم. حدود دوازده نفر بودیم، آقای علاءالدین، آقای شکور اکبرنژاد، مرحوم سیدحسن شکوری، حاج ناصر بیرقی، حاج ناصر امینی، حاج علی غفوری، آقای محمدزاده، حاج کریم فتحی، آقای قهرمان زارعی و آقای صالح بیرامی از جمله آنها بودند. تعدادی از بچه‌های لشکر عاشورا بودیم که دور هم جمع شدیم و برای انقلاب احساس خطر کرده بودیم. این تشکل صبح زرین که تقریباً فعالیت اقتصادی هم نداشت، بستری شد که بعد از سال ۷۶ و بعد از روی کار آمدن آقای خاتمی، قضیه شوراها مطرح شد و قرار شد که شوراهای شهر تشکیل شود. سه یا چهار نفر از اعضای شورای شهر تبریز از همین جمع صبح زرین آنجا رفتند، یعنی نشان دادند که اگر آن تشکل کنار هم قرار بگیرند و دست‌به‌دست هم دهند، می‌توانند در تبریز کاری انجام دهند. من در فاصله دوره پنجم مجلس به‌واسطه صبح زرین با تبریز ارتباط داشتم. شما که برای انتخبات سال ۹۲ آمدید پیش من، من گفتم هیچ ارتباطی ندارم. من بین دوره ششم مجلس تا انتخابات آقای روحانی، در آن هشت سال هیچ ارتباطی با تبریز نداشتم و در این هشت سال ارتباطم کاملاً گسسته شده بود؛ ولی قبل از دوره ششم این‌طور نبود، قبل از دوره ششم من به فاصله سه چهار سال قبل از آن به‌واسطه تأسیس شرکت صبح زرین تبریز با بچه‌های تبریز و با بچه‌های لشکر عاشورای تبریز ارتباط داشتیم.
‌فرمودید که آقای چهرگانی و خانم آهور از تبریز انتخاب شدند.
در مرحله اول.
‌بله مرحله اول، یعنی برای مرحله دوم ماندند؟
البته مرحله دوم ظاهراً انصراف دادند.
‌برای ثبت در تاریخ می‌پرسم؛ زیرا بعداً فکر می‌کنند که آنها وارد مجلس شدند. چه شد که به مرحله دوم راه نیافتند؟
ظاهراً مرحله اول حدنصاب را آورده بودند؛ ولی ظاهراً بخشی از آرا باطل می‌شود و برای مرحله دوم می‌ماندند، در فاصله مرحله اول و دوم یا رد صلاحیت شدند یا انصراف دادند شاید هم اتفاقی افتاد که این دو نفر جزء منتخبان دوره پنجم مجلس از تبریز نشدند.
‌آن زمان رد صلاحیت نبود، آرا باطل شد.
بله ظاهراً ابتدا ابطال بخشی از آرا و سپس انصراف آن دو و یا به انصراف کشاندن آن دو بود.




جستار گشایی ۲۶

جستارگشایی

طلایه‌دار آفتاب، فریادگر بزرگ عرصه‌های انتظار، آموزگار مبانی مهدویت، سرداری بزرگ از خیل مرزبانان تشیّع، مجاهدی نستوه و مدافعی خستگی‌ناپذیر- در حیاتی نورانی به وسعت یک‌قرن- خطیبی کم‌نظیر و معلمی بی‌بدیل، حامل علوم اهل‌البیت، فائز به عنایات مدویّه و سرشار از معارف الهیّه، «خادم الحجّه» قَدَّسَ الله سِرّهُ القُدُّسی».
اینها، تنها بخشی از اوصافی است که والهان و طرفداران مرحوم شیخ‌محمود حلبی، مؤسّس انجمن خیریّه مهدویّه حجتیّه، بدو نسبت می‌دهند. در جای‌جایِ کتاب طلایه‌دار آفتاب که به مناسبت چهلمین روز درگذشت آن «استاد»، بکوشش «جمعی از شاگردانش» در بهمن‌ماه ۷۶ منتشر شده‌است، علاوه بر این نعوت و محامد، صفات بسیار دیگری در مَنقَبت وی ذکرشده‌است. نوع گفتمان غالب و فضای حاکم بر آن متن و متن‌های مشابه دیگر، که پیش یا پس انقلاب ۵۷ نشریافته‌اند، بیشتر به گفتارهایی می‌ماند که رعایا در برابر سلاطین، اعضای باند در مقابل رئیس و حلقه‌های مافیایی در حضور پدرخوانده، بر زبان می‌رانند. طُرفه این‌که در سراسر کتاب مزبور، هرگز نه اسمی از این پیر و مرادشان(جز یک بار آن‌هم نام کوچک، محمود) می‌برند و نه کوچکترین اشاره‌ای به انجمنی می‌کنند که بنیانگذارش بود و در اصل با آن شناخته‌می‌شد؛ انجمن حجتیّه!
اینها همه یادآور سیرهٔ محافل و فرقه‌های نهان‌رَوش است که سابقه‌اش در ایرانِ ادوار متقدّم به اخوان‌الصفا و باطنی‌ها و اسماعیلیه می‌رسد و در روزگاران متأخّر نیز نمونه‌های فراوان دارد.
اما این، فقط یک سوی ماجراست؛ در سمت دیگر نیز بودند و هستند کسانی‌که عنیف‌ترین اهانت‌ها و ثقیل‌ترین اتهامات را در کتاب‌ها و جزواتشان، نثار انجمن و مقتدای آن می‌کنند و از نام‌بردن و بدنام‌کردن، ابایی ندارند؛ اگر بهائیان در اشاره به بزرگترین دشمنشان، اغلب جانب حرمت نگه‌می‌دارند و زبان و بیان را به دشنام و اتهام نمی‌آلایند، آنان‌که ملاک حُسن و قُبح و حق و باطل را در پیروی یا عدم‌پیروی از انقلابشان می‌دانستند و می‌دانند چنین بی‌پروا اسب تهمت را در میدان ناسزاگویی می‌تازانند:
«انجمن حجتیّه جریانی ضدانقلابی است که با تمام نیرو به مخالفت با انقلاب ضدامپریالیستی میهنمان به رهبری امام‌خمینی برخاسته‌است. این انجمن که حامی سرمایه داران و زمین‌داران بزرگ است، اکنون زیر پوششِ اسلام خواهی همان خط لیبرال‌ها و بنی‌صدر را برای منحرف‌کردن انقلاب و به سازش کشاندن آن تعقیب می‌کند. این انجمن که تا دیروز دست در دست ساواک و دربار شاه خائن به دشمنی آشکارا با انقلابیون راستین و روحانیون مبارزه برخاسته بود. اکنون نیز دست در دست امپریالیسم و ضدانقلاب کمر به نابودی انقلاب شکوهمند میهنمان بسته‌است. اکنون وظیفه هر انقلابی است که ماهیّت ضدمردمی ضدانقلابی این جریان وابسته را بیش از پیش برای مردم میهنمان آشکار سازد.
نقاب دروغ و فریبکاری را از چهره کریه انجمن حجتیّه به کنار زنیم و عفریت انجمن را آنسان که هست به مردم نشان‌دهیم»(ماهیت ضدانقلابی انجمن حجتیّه را بشناسیم، بی‌تا، بی‌جا، ص۱).
هردو جزوه(بخوانید هردو گروه) دست‌کم یک ویژگی مشترک دارند؛ نویسنده و مؤلف ندارند و همچون اسطوره‌های عهد باستان، به صفت «نام‌پوشانی» متّصف هستند!
این مایه تفاوت آراء، درباره پدیده انجمن و پایه‌گذارش، بسیار سرگیجه‌آور است؛ یکی او را از خاک به افلاک می‌رساند و دیگری وی را کارگزار ساواک معرفی می‌کند!
اما به‌راستی که بود محمود حلبی و چه بود انجمنش، که این‌چنین چوب دوسرطلا شده‌است؟ شیخی که حمایت بزرگترین مجتهدان و مراجع تقلید شیعه از جمله: در مشهد آیت‌الله‌العظمی میلانی، در شیراز آیت‌الله بهاءالدین محلاتی، در همدان آیت‌الله آخوند ملاعلی همدانی، در مازندران آیت‌الله کوهستانی آیت‌الله روحانی و آیت‌الله فقیه در اصفهان آیت‌الله خادمی در یزد آیت‌الله صدوقی، در کرمان آیت‌الله صالحی کرمانی در زنجان آیت‌الله سیدعزالدین زنجانی، در زاهدان آیت‌الله کفعمی، همچنین آیات‌عظام خویی، سیستانی، مرعشی نجفی، گلپایگانی، طباطبائی قمی، سیداحمد خوانساری، حکیم و… حتی آیت‌الله خمینی را داشت، و از اعتبار و احترامی کم‌نظیر در میان فضلا و روحانیان نامدار عصر خود برخوردار بود؛ از علی مشکینی (۱۳۰۰–۱۳۸۶) گرفته تا مرتضی مطهری (۱۲۹۸–۱۳۵۸) و سیدمحمد بهشتی (۱۳۰۷–۱۳۶۰).
این پرسش اساسی، به همراه سؤالات بیشمار دیگر درباره وجود و ماهیت انجمن حجتیّه و کیستی و شخصیّت شیخ‌محمود حلبی، بیش از نیم‌قرن است که ذهن مؤرخان تاریخ جریان‌های دینی، سیاسی ایران را به خود مشغول داشته‌است. پرونده حاضر بدون هیچ ادعایی، صرفاً تلاشی است به قدر مقدور برای زنده نگه داشتن پرسش‌هایی که تاکنون پاسخ درستی بدان داده نشده‌است.
برای ورود به بحث ناگزیر از مقدمه‌ای مطوّل هستیم در باب تاریخچه انجمن حجتیّه:
‌ انجمن خیریّه حجتیّه مهدویّه، با هدف تعلیم کادرهایی برای دفاع علمی از اسلام و تشیع در برابر چالش الهیاتی بهائیت، پس از شکست نهضت ملی‌شدن صنعت نفت در مرداد ۱۳۳۲، بنیان نهاده‌شد. مرحوم شیخ‌محمود حلبی مؤسس این انجمن از مدرسان حوزه علمیّه مشهد و از طرفداران نهضت ملی در دوران حکومت مصدق بود که پس از آن غائله، فعالیّت مستقیم سیاسی را رها کرد.
حجتیّه به دنبال دفاع از موقعیت شیعه با مراجعه به متون اسلامی و بهائی بود؛ چراکه مبلّغان بهائی این نظر را تبلیغ می‌کردند که منجی منتظَر شیعیان ظهور کرده و پس از او پیامبری جدید برآمده و اسلام با ظهور این پیامبر آیین جدیدش که بهائیت نام دارد، منسوخ شده‌است.
حساسیّت حلبی نسبت به این موضوع از یک تجربه شخصی سرچشمه می‌گرفت. در دوران طلبگی، او و یار غارش سیدعباس علوی توسط یک مبلّغ به آئین بهائی دعوت شده‌بودند و دوست او به بهائیت گرویده‌بود. این موضوع زنگ خطری را برای حلبی به صدا درآورد و او با کنار گذاشتن تحصیلات و مطالعات معمول، وقت خود را وقف مطالعه تاریخ و متن‌های اصلی این آیین نمود تا یک پاسخ جامع اسلامی برای مسأله بهائیت بیابد. نخستین کوشش حلبی، آموزش گروهی از طلبه‌ها برای انجام این وظیفه بود؛ ظاهراً برگزاری کلاس‌هایی برای آموزش این دروس به طلبه‌ها با مخالفت مقامات مذهبی بلندپایه حوزه علمیه قم روبرو شد؛ ازین روست که حلبی یک گروه داوطلب غیرروحانی متبحر در مباحثه و مناظره را برای این منظور استخدام‌کرد. شاید تعداد بسیار اندک روحانی در میان اعضای اصلی انجمن، در همین تجربه ریشه داشته‌باشد؛ هرچند بسیاری بر این باورند که شیخ محمود، هیچ میانه خوبی با نهاد و صنف روحانیّت نداشت. روایتی است متواتر که به مرحوم حلبی گفته‌اند، دکترعلی شریعتی از قول ایشان نقل کرده‌است که «روحانیّت اقیانوسی‌است که یک بند انگشت بیشتر عمق ندارد». حلبی نیز در پاسخ گفته‌است، «این پسر دروغ می‌گوید، من هرگز چنین چیزی نگفته‌ام؛ چون روحانیّت اندازه پوست پیازی هم عمق ندارد»!
برای درک دقیق‌تر نگاه مثبت مرحوم حلبی به جوانان غیر روحانی، کافی‌است به مضمون نامه وی خطاب به مرحوم آیت‌اللّه سیدرضا صدر (۱۳۰۰- ۱۳۷۳ش)، برادر بزرگتر امام موسی صدر، توجه کنیم:
« به عرض شریف عالی می‌رساند، رقیمه کریمه توسط آقا سیّد علی متقی عزّوصول یافت.
اوّلاً بدون هیچ‌گونه مجامله از این حسّ زنده دینی و علاقه شدید ربّانی که در حضرت‌عالی دریافتم بی‌اندازه مقدِّر و متشکّرم. باور بفرمائید در این مدّت طولانی که بنده وارد این راه شده‌ام و آقایان روحانیین طهران عموماً و بسیاری از قمیین مطّلع شده‌اند، به استثناء جناب آقای شریعتمداری قم احدی تا کنون حتّی ابراز یک کلمه خداقوّتی نکرده تا چه رسد به همکاری و تشریک مساعی. خداوند بر علوّ درجات مرحوم آیت اللّه صدر و مرحوم صدر بزرگ و مرحوم آیت اللّه قمی بیفزاید که احساسات بی‌آلایش روحانی آن بزرگواران عصاره و نقاوه شده کم و بیش از زوایای وجود جناب‌عالی بروز و ظهور می‌کند. امید است در ظلّ ولایت اعلی‌حضرت ولی عصر(أرواحنا فداه) به ترویج دین و تشیید مبانی آیین مسدّد و مؤیّد شوید.
در ثانی جناب آقای معظم له تشریف آوردند و مثل آنکه میل می‌داشتند که در ظرف نیم ساعت – یک ساعت تمام اصول و فروع مبارزه با فرقه ضالّه را تعلّم فرمایند و به ایشان عرض شد این وادی وقت ممتدّ و طولانی لازم دارد: اولاً برای آموختن مطالب و ثانیاً برای پرداخت و به عمل آوردنش؛ زیرا که این علم، علم عملی است، نه نظری. و به علاوه طرفیت اهل علم یعنی کسانی که ملبّس به لباس روحانیتند با آنها مصلحت نیست و در هر حال به نفع آنها تمام می‌شود. باید جوان‌های متدیّن بااستعداد از غیر این لباس تهیّه شود و با آنها به میدان بروند تا اگر غالب شدند اثر زیادی داشته باشد و اگر مغلوب شدند مهم نباشد. علی العجاله من برای آگاهی شخص شما چند کتاب را معرفی می‌کنم؛ بخرید و دقیقاً بخوانید تا خودتان اگر احیاناً مصادف با آنها شدید خیلی از مطالب، نفیاً و اثباتاً بیگانه نباشید و [به] دفع الوقت گرفتار نشوید.
و امّا فکر اساسی این است که اگر یکی دو نفر جوان مستعدّ که اهل آن حدود باشند و در طهران به تحصیل مشغول باشند به ما معرّفی کنید ما آنها را به یاری صاحب الزّمان در مدّت یکی دو سال مجهّز می‌کنیم که در آن حدود بروند و در مقابل آنها سنگری محکم ببندند و خلق را از شرور تبلیغاتی آنان راحت و آسوده نمایند. ایشان جواب دادند که یک چنین زمینه فراهم نیست. در هر حال ما اگر بخواهیم خلق را از شکوک و شبهات این حزب گمراه خلاص کنیم به غیر از این، طریق مؤثّر ثابت دیگری نداریم. برای هر استان و شهرستان و دهستان چاره اساسی همین است و بس. از اطلاله کلام عذر می‌خواهم و در مظانّ اجابات ملتمس دعایم. محمود حلبی».
نقل مکان حلبی به تهران موفقیت‌های راهبردی فراوانی برای او به ارمغان آورد. نخستین حلقه شاگردان او از بازاری‌ها و پیشه‌وران مذهبی تشکیل می‌شد و آن‌ها توانستند گروهی از دانش‌آموزان مشتاق و بااستعداد حوزه‌های علمیه و دبیرستان‌ها را به خدمت گیرند.
***
درباره باورها و اعتقادات انجمن حجتیّه، می‌توان گفت که قرائتی است از آموزه‌های شیعه امامیّه با مکتب فقهی غیرسیاسی و جنبه موعودگرایانه و آخرالزمانی پررنگ و سنگین.
انجمن حجتیّه به‌شدت مخالف تشکیل حکومت اسلامی و دخالت عالمان دینی در سیاست بود. آنها با تمسک به روایت «رأیت» که «هر پرچمی که قبل از قیام قائم برپاداشته شود، صاحبش طاغوت است »، بر این باور بودند که پیش از قیام مهدی موعود شیعیان هر قیامی انحراف است و به شکست می‌انجامد. همچنین با تمسک به روایتی از امام جعفر صادق، تشکیل حکومت خالص را تنها در زمان موعود ممکن‌می‌دانستند؛ «هیچیک از ما اهل بیت تا روز قیام قائم ما، برای جلوگیری از ستمی یا برای بپاداشتن حقی خروج نمی‌کند، مگر آنکه بلا و آفتی، او را از بیخ برکند و قیام او بر اندوه ما و شیعیانمان بیفزای».
بر خلاف مشهور و مدعای منتقدان مرحوم حلبی و انجمن، آنها معتقد نبودند که باید گناه و ستم به اوج خود برسد تا زمینه قیام مهدی فراهم‌شود؛ بلکه آنان را اعتقاد بر این بوده و هست که راه گشایش از فتنه غیبت، خواست و اراده الهی است و خواست خداوند، تنها با درخواست مردم از او و دعا کردن برای فرج امکان پذیر است. لذا از دید آنها توجه دادن به این موضوع مصداق بارز امر به معروف است و بدین وسیله، باید مردم را به دعای برای ظهور آن حضرت توجه داد. این گروه در دوران غیبت امام عصر، مخالف جهاد ابتدایی (آغاز جنگ) بوده هر چند که منکر دفاع در صورت تجاوز نیستند.
اعضای انجمن حجتیّه در دوران غیبت امام عصر، قایل به تقیّه و معتقد بودند که «مبارزه» نابخردانه و ماجراجویانه، هدر دادن نیروهاست. آنان در عصر غیبت یکی از مسؤولیت‌ها و وظایف انسان مسلمان را «انتظار» می‌دانند و البته در کنار انتظار، سایر وظایف یک مسلمان شیعه، همچون برقراری نماز، روزه، پرداخت خمس و زکات و اقامه امر به معروف و نهی از منکر را برقرار می‌دانند.
آنها فلسفه را نوعی بدعت و ورود فلسفه یونان را به اسلام از طرح‌های خلفای بنی عباس برای مقابله با مکتب امامان شیعه و مبانی اندیشه دینی تشیع می‌دانستند؛ به همین دلیل، برخی ایشان را ذیل آموزه‌های «مکتب تفکیک» خراسان قرار می‌دهند که البته محل مناقشه است.
آنان معتقد بودند هر گونه مبارزه هیجانی و نابخردانه با استعمار و استبداد نه تنها سودی ندارد بلکه مایه نیرومندی و پیشرفت دشمنان خواهد شد و پیوسته این اندیشه شیعی را نشر می‌دادند که مبارزه با زورمندان و قدرت‌های جهانی ویژه مهدی است و قرآن با صدای رسا اعلام می‌دارد که خود را به دست خویش هلاک نکنید.
انجمنی‌ها خود را پیرو افرادی که «علما و فقهای اسلام شناس، آگاه، عالم و دلسوز برای اسلام» می‌نامیدند دانسته و معتقد بودند، رهبر و ولی و حاکم جامعه باید معصوم باشد، و عدالت تنها برای مرجعیت دینی کافی است، و برای تشکیل حکومت اسلامی به عصمت و علم الهی نیز احتیاج است. سه اصل اساسی آنها در زمان شاه چنین بود: ۱. مبارزه منطقی و علمی با گروه‌های از نظر آنان منحرف که اعتقادات شیعیان را هدف قرار گرفته بودند؛ ۲. خودداری از دخالت در سیاست به منظور حفظ کیان خود وجلوگیری از زد و خورد بی مورد با دولت مستقر در کشور؛۳. پیروی از مرجعیت دینی.
***
در اواخر دهه ۱۳۴۰ نسل دوم نوآموزان حجتیّه وارد دانشگاه‌ها شدند و در پی مدرنیزه و استاندارد کردن مدیریت انجمن برآمدند. به این ترتیب ابتدای دهه ۱۳۵۰ شاهد اصلاحات سازمانی در داخل انجمن بود که به تخصصی شدن و تقسیم کار در انجمن منجر شد. افراد پس از آموزش‌های پایه‌ای در مورد تشیع، تاریخ بهائیت و الهیات جذب گروه‌های عملیاتی تخصصی می‌شدند. این گروه‌ها عبارت بودند از: گروه ارشاد که مسؤولیت بحث با مبلغان بهایی، دعوت بهائیان به اسلام و خنثی‌سازی تأثیرات فعالیت‌های مبلغان بهائی را بر عهده داشت.گروه تدریس و گروه نگارش به استانداردسازی درجات و متن‌های آموزشی می‌پرداختند؛ متن‌های آموزشی حجتیّه به صورت تایپ‌شده و پلی‌کپی به کلاس‌های انجمن ارسال می‌شد. کلاس‌هایی که هر هفته در خانه‌های شخصی اعضا در سراسر کشور برگزار می‌شد. این جزوات تا یک هفته پس از توزیع از شاگردان تحویل گرفته و به نوعی از بین می‌رفتند؛ در نتیجه برای بررسی تاریخ انجمن چیزی از آن‌ها در دست نیست. به شاگردان نیز آموزش داده می‌شد که نباید جزوه‌ها را به دیگران نشان داده یا در مورد آن‌ها با دیگران بحث کنند.
گروه سخنرانی تجمع‌های هفتگی همگانی را در مکان‌های مختلف سازمان می‌داد که سخنرانان آموزش‌دیده حجتیّه در آن‌ها به به بحث در مورد الهیات شیعی، انتقاد از نگرش‌های بهایی و پاسخ به سؤالات می‌پرداختند.
گروه تحقیق، بازوی اطلاعاتی انجمن بود و در سه واحد عملیاتی جداگانه به عنوان ستون پنجم انجمن در بهائیت فعالیت می‌کرد و توانست با شکیبایی و به آرامی در سلسله مراتب مقامات بهائی نفوذکند. به این ترتیب بدون آن که بهائیان متوجه شوند، تعدادی از اعضای حجتیّه به‌ظاهر بهائی شده و از برجسته‌ترین مبلغان بهائی گشتند.
متخصصان ارشد انجمن در هر یک از این گروه‌ها در اصطلاح اعضای حجتیّه با القاب مبارز، سخنران، مدرس و محقق مشخص می‌شدند. بیشتر اعضای اصلی حجتیّه در جلسات هفتگی حداقل دو مورد از وظایف ذکر شده را انجام می‌دادند.
واکنش بهائیان به ظهور حجتیّه اتخاذ یک وضعیت تدافعی و محتاطانه و خودداری از بحث‌ها و رودررویی‌های علنی بود. این پاسخ اعضای حجتیّه را از مؤثر بودن رویکرد خود مطمئن کرد و تشویقی برای ادامه فعالیت آن‌ها بود. سازمان به طور مداوم رشد می‌کرد و در ابتدای دهه ۱۳۵۰ در سراسر ایران و تعدادی از کشورهای همسایه مانند پاکستان و هند گسترش یافت. در بخش‌هایی از ایران وسعت حجتیّه توازنی با میزان تهدید بهائیت نداشت و این امر رقابت، اختلاف نظر، خشم و حسادت سازمان‌های دیگر اسلامی را برانگیخت که قصد داشتند از موفقیت‌های حجتیّه الگوبرداری کنند و یا برای استفاده از منبع اصلی عضوگیری حجتیّه یعنی جوانان مذهبی مستعد با این انجمن در حال رقابت بودند. از ابتدای دهه ۱۳۳۰ تا ابتدای ۱۳۵۰ بسیاری از نخبگان آینده انقلاب ایران (۱۳۵۷) از آموزش‌های حجتیّه بهره‌مند شدند. آنان حداقل به عنوان یک مرحله مقطعی در دوران رشد ایدئولوژیکی‌شان، در برنامه‌های عملی و آموزشی که توسط حجتیّه ترتیب داده می‌شد، شرکت داشتند.
محمود صدری، جامعه‌شناس ایرانی و استاد دانشگاه زنان تگزاس و نویسنده مدخل شیخ محمود حلبی و مدخل انجمن حجتیّه در دانشنامه ایرانیکا و مدخل بهائیت در دانشنامه جهان اسلام، که در جوانی به مدت ۹ سال در انجمن حجتیّه فعالیت می‌کرد، ضمن این‌که معتقد است در بهترین حالت، اعضای اصلی انجمن از نهصد تا هزارنفر تجاوز نکرده‌است، خاطرنشان می‌کند که از میان آن ده‌هزارنفری که در جلسات انجمن شرکت می‌کردند، رهبران و مدیران جمهوری اسلامی، سربرآوردند. به تعبیر او، آنان در سال‌های پیش و پس از انقلاب، به سه گروه منشعب شدند؛ عده‌ای به مجاهدین‌خلق پیوستند، مانند علی‌اصغر حکمی و.. برخی به اپوزیسیون نظام تبدیل‌شدند، مانند عبدالکریم سروش، سعید حجاریان و هاشم آقاجری؛ بعضی نیز مدیران ارشد نظام شدند همچون غلامعلی حدادعادل، کمال خرازی و محمد سلیمی، علی اکبر پرورش و…
این مدّعا، پربیراه نیست؛ اگر نگاهی به ساختار قدرت در سال‌های بعد از انقلاب بیاندازیم، نیروهای نزدیک به انجمن حجتیّه بسیار یافت می‌شوند. حتی در جبهه اصلاح طلبان نیز نام انجمن حجتیّه بسیار شنیده‌می‌شود و نمی‌توان اثرگذاری حجتیّه بر تصمیم‌سازی‌های جمهوری اسلامی را نادیده گرفت. حجتیّه یک تفکر پخش شده در اتمسفر سیاسی است، مانند حزب توده که اثرات آن هم کماکان در ساختار سیاسی و روشنفکری ایران قابل لمس است. حتی برخی برآنند که تفکر حجتیّه در فیلسوفان ایرانی مانند احمد فردید نیز رخنه کرده‌بوده‌است؛ اگرچه نمی‌توان این موضوع را به همین سادگی اثبات کرد. ردّپای حجتیّه حتی در سازمان‌مجاهدین‌خلق و سابقه برخی از نیروهای آن نیز دیده می‌شود و سری دوم نیروهای این سازمان، یعنی نیروهایی که بعد از حنیف نژاد وارد سازمان شدند، بیشتر در جلسات حجتیّه شرکت داشته‌اند هرچند روشن‌است که نمی‌توان آموزه‌های حجتیّه را با تفکر مجاهدین یکی دانست. قرارگیری دو نیروی سیاسی در یک جلسه در کنار هم، الزاماً به معنای همفکری نیست و حجتیّه دارای هویت خاص خود است.
علاوه بر اهداف مشخص و تعریف‌شده حجتیّه: حسّ فداکاری، تعهد و وفاداری همانند نوعی تعصب فرقه‌ای نسل بعدی اعضای حجتیّه را به ادامه فعالیت ترغیب می‌کرد. در آن دوران انجمن حجتیّه در کنار مدرسه علوی به مدیریت علی‌اصغر کرباسچیان(۱۲۹۳ – ۱۳۸۲ش)، نشان‌گر تلاش اسلام شیعی سنّتی برای خوگیری با دنیای مدرن پیرامون بودند و با بهره‌گیری از منابع‌شان برای ترویج جهان‌بینی خود می‌کوشیدند.
طُرفه اینکه حجتیّه در مسیر مقابله با بهائیت برخی از ویژگی‌های بهائیان را تقلید کرد. مانند فعالیت محرمانه با مقید بودن به کارایی بوروکراسی ناشی از آن و با دست‌یابی به ادبیات اصلی بهائیت، ماهیت طبقاتی غیر مذهبی سازمان و استفاده از وسایل مدرن ارتباط جمعی. برای مثال مدت‌ها پیش از افتتاح حسینیه ارشاد نخستین سالن سخنرانی اسلامی مدرن در شمال تهران، حجتیّه با برگزاری تجمعات عمومی نخستین سازمان اسلامی بود که منبر و قالی را با تریبون و صندلی عوض کرد. اعضای حجتیّه برخلاف برادران مذهبی سنّتی خود آراسته و مرتب بودند تا در دنیای آموزشی و حرفه‌ای سکولار موفق باشند.
حجتیّه به رهبری محمود حلبی توانست اجازه دریافت و استفاده از بخشی از سهم امام را در فعالیت‌های خود از بسیاری از مراجع تقلید شیعه کسب‌کند. یکی از آن مراجع، آیت‌الله خمینی بود که با چنین جملاتی، اجازه صرف وجوه شرعی را در انجمن و زیر نظر مرحوم حلبی صادر نمود:
«بسمه تعالی
در فرض مذکور هم اقدامات آقایان مورد تقدیر و رضای خداوند متعال است و نیز همکاری و همراهی با آنها مرضی ولی‌عصر عجل الله فرجه است و هم مجازند مومنین از وجوه شرعیه از قبیل زکوات و تبرعات به آنها بدهند و در صورت لزوم مجازند از ثلث سهم مبارک امام به آنها کمک کنند البته تحت نظارت اشخاص معتمد و اگر جناب مستطاب حجه‌الاسلام آقای حلبی دامت برکات می‌توانند تحت نظر ایشان وجوه داده‌شود. از خداوند تعالی موفقیت آنها را خواستار است.
روح‌الله الموسوی‌الخمینی. ۵شهر شعبان معظم ۱۳۹۰(مطابق با ۱۵/۷/۱۳۴۹شمسی)».
فعالیت حجتیّه از روزهای اول شکل‌گیری توجه سازمان امنیتی رژیم پهلوی را برانگیخته بود. بر اساس اسنادی که پس از انقلاب منتشر شد، رهبری حجتیّه تحت فشار قرار گرفته بود تا انجمن را به طور رسمی به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی خیریه با نام «انجمن خیریه حجتیّه مهدویه» ثبت کند و قول دهد که از فعالیت سیاسی خودداری کند. گفتنی است که این تعهد بعد از انقلاب ۱۳۵۷ نیز صورت گرفت.
وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، به نوعی حجتیّه را غافلگیر کرد. واکنش آغازین رهبری انجمن نسبت به انقلاب با بدگمانی و بدبینی همراه بود. این موضوع باعث ریزش بسیاری از نیروهای سازمان شد. با پیروزی انقلاب حجتیّه به رهبری حلبی درصدد آشتی‌جویی با رهبری انقلاب برآمد اما مورد استقبال قرار نگرفت. آیت‌الله خمینی که پیش از این انجمن را تأیید کرده بود، اجازه انتقاد علنی را از ماهیت غیرسیاسی و گرایش محافظه‌کارانه انجمن در تفسیر اسلام داد. سرانجام، کمتر از پنج سال پس از پیروزی انقلاب، آیت‌الله خمینی در اشاره‌ای تلویحی به انجمن، آن‌ها را به سرکوب خشونت‌بار تهدید کرد: «یک دسته دیگر هم که تزشان این است که بگذارید که معصیت زیاد شود تا حضرت صاحب بیاید. حضرت صاحب مگر برای چه می‌آید؟ حضرت صاحب می‌آید معصیت را بردارد. ما معصیت می‌کنیم که او بیاید؟ این اعوجاجات را بردارید… در این موجی که الآن این ملت را به پیش می‌برد، در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پای‌تان خواهد شکست». پاسخ حلبی تعلیق کامل تمام فعالیت‌های انجمن بود. بیانیه کوتاه حلبی که تعطیلی حجتیّه را اعلام می‌کرد در ۵ فروردین ۱۳۶۲ در روزنامه‌ها به چاپ رسید.
پس از آن جنبشی برای تصفیه وابستگان به حجتیّه از نهادهای آموزشی، دانشگاهی و سیاست‌گذاری در سراسر ایران ایجاد شد.
در این میان، انتشار کتاب در شناخت حزب قاعدین زمان، که توسط عماد الدین باقی به رشته تحریر در آمده بود، بر شدت مخالفت طرفداران انقلاب اسلامی با انجمن حجتیّه افزود. باقی در این کتاب با انتقاد از انجمن حجتیّه و فعالیت‌های آنان، آشکارا این انجمن را عامل استعمار خوانده بود. او سال‌ها بعد، اعلام کرد که در نگارش این کتاب تحت تأثیر فضای حاکم در انتقاد و بدبینی نسبت به حجتیّه زیاده‌روی کرده‌است: «فکر می‌کنم در فضای پس از انقلاب و جو مسلط آن زمان، به شدت تحت تاثیر انقلاب بودم و در راستای دفاع مطلق از انقلاب و نفی هر جریان مخالف انقلاب، به دور از داوری منصفانه و با ادبیاتی تند، غیراخلاقی و غیرعلمی کتاب در شناخت حزب قاعدین را نوشتم. البته شور و حال جوانی نیز در این قضاوت شتاب‌زده و احساسی‌ام بی‌تاثیر نبود».
او همچنین با اشاره به نظرات انجمن حجتیّه در مورد ولایت، اعلام می‌کند که انتقادات او بر این انجمن، ناشی از تقلید او از آیت‌الله خمینی بوده و بعد از گذشت سال‌ها، هنگامی که با دیده یک محقق به آن مطالب نگاه می‌کند، پشیمانی وجودش را فرا می‌گیرد: «در شرایطی که پذیرفتن خطایای گذشته هنوز در جامعه ما به شکل یک فرهنگ درنیامده و بسیاری از آقایان که امروز به نظر و موضع خاصی دست یافته‌اند، با تکذیب عملکرد گذشته‌شان اصرار دارند که بگویند از بدو تولد چنین نظری داشته‌اند؛ من صادقانه می‌گویم که مواضعم در خصوص انجمن حجتیّه اشتباه بوده و در آن تجدیدنظر کرده‌ام. امروز نظراتم به برخی از دیدگاه‌های انجمن حجتیّه (نه همه آنها) نزدیک‌تر از گذشته شده‌است».
تعارض شیخ محمود حلبی و آیت‌الله خمینی به اختلاف آشکار آنان در مورد مفهوم موعودگرایی در اسلام (مهدویت) بازمی‌گشت. تفسیر کاملاً محافظه‌کارانه حجتیّه از موعودگرایی را می‌توان مشابه جهان‌بینی پیشاهزاره‌ای در دنیای یهودی مسیحی دانست. آن‌ها در حالی‌که از تمرین زاهدانه و مشتاقانه انتظار ِ ظهور ِ منجی دفاع می‌کردند، انقلاب ِ عملی برای تعجیل در ظهور مهدی یا هر اقدامی در جهت ساختن آرمان‌شهر نوید داده شده اسلامی را در غیاب شخص منتظَر نفی می‌کردند.
از سوی دیگر فعالیت انقلابی آیت‌الله خمینی گرایش پساهزاره‌ای در مسیحیت و یهودیت را به ذهن متبادر می‌کند که از برعهده گرفتن نقش فعال در ایجاد جامعه عادل اسلامی پیش از ظهور مهدی دفاع می‌کند تا زمینه آمدن او را فراهم آورد. این تضاد و تعارض، به نوعی یادآور تعجب و تأسف شیعه‌شناس مشهور فرانسوی، هانری کربن (۱۹۰۳ –۱۹۷۸م) ، از وقوع انقلاب در ایران شیعی است، که فردای ورود آیت‌الله خمینی به پاریس درگذشت!
در این زمینه می‌توان به رویدادی اشاره کرد که به خوبی این تمایز یاد شده را نشان می‌دهد: در ماه‌های آغازین پس از انقلاب، تجمع وابستگان حجتیّه با شعار «مهدی بیا مهدی بیا» برگزار شد. در پاسخ هواداران خمینی در تجمعات خود این شعار را ساختند: «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار».
در سال‌های پس از پایان فعالیت‌های حجتیّه، در مورد منشأ، ماهیت و اهداف انجمن بحث‌هایی مطرح می‌شود که بسیاری از اوقات بی‌دقت و جانبدارانه هستند. منتقدان نامنصف در هر دو جناح چپ و راست با پراکندن افسانه‌ها و تئوری‌های توطئه در مورد حجتیّه به جا انداختن دیدگاهی اغراق آمیز و تحریف‌شده از میزان تأثیرگذاری و برنامه‌های حجتیّه کمک‌کردند. سازمان‌ها و اشخاص هوادار آیت‌الله خمینی از جمله سپاه پاسداران و صادق خلخالی بارها به زنده بودن خط فکری حجتیّه اشاره کره و آن را تهدیدی جدی برای نهضت انقلابی می‌دانستند. منتقدان سکولار از جمله حزب توده و متحدان ایدئولوژیک آن نیز مدعی بودند که با وجود سقوط آشکار محبوبیت حجتیّه، آن‌ها همچنان دلال واقعی قدرت در پشت صحنه هستند. آن‌ها از واژه حجتیّه به عنوان لقب هر آن که از نظر آن‌ها مرتجع، مستبد و بورژوا به نظر می‌رسید استفاده می‌کردند و آن را عامل امپریالیسم در ایران پسا انقلابی می‌دانستند.
پس از آن نیز جناح‌های مختلف حکومت ایران نسبت به فعالیت دوباره حجتیّه هشدار داده و مدعی نفوذ آن در ارکان حکومت شده‌اند. برای نمونه مرحوم علی‌اکبر محتشمی‌پور (۱۳۲۶ –۱۴۰۰ش) معتقد بود که حجتیّه به واسطه ارتباط با برخی مراجع توانستند در نهادهای حاکمیتی چون جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری نفوذنمایند. با این حال اعضای اصلی انجمن حجتیّه عمدتاً از پاسخ‌گویی به اتهامات و ورود به این مباحثات خودداری کرده‌اند. این امر ممکن است دلایل متعددی داشته باشد از میل ذاتی برای رازداری و پنهان‌کاری گرفته تا ترس واقعی از سرکوب شدن.
انجمن حجتیّه ایجاد حکومت اسلامی را تنها با حضور مهدی، امام دوازدهم شیعیان، میسّر و نظریه ولایت فقیه مرسوم در جمهوری اسلامی را مردود می‌دانست و بیان می‌کرد که ولایت سیاسی فقیه فقط به امام معصوم تعلق دارد به همین علت بین اعضاء انجمن و افرادی که به ولایت مطلقه معتقد بودند اختلاف‌های زیادی وجود داشت. البته انجمن به ولایت محدود فقیه اعتقاد داشت و از مراجع تقلید تبعیت می‌کرد.
این‌گونه بود که با بالا گرفتن اختلاف میان انجمن حجتیّه و پاره‌ای از سران نظام جمهوری اسلامی، ارگان‌ها و نهادها، آیت‌الله خمینی، تلویحاً در یک سخنرانی در سال ۱۳۶۲ خواهان انحلال انجمن حجتیّه شد.
بعدها آیت‌الله خمینی در پیامی که سوم اسفند ۱۳۶۷ خطاب به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات کشور صادر کرد و به «منشور روحانیت» معروف شد نوشت:
«… دیروز حجتیّه‌ای‌ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی تر از انقلابیون شده‌اند! ولایتی‌های دیروز که در سکوت و تحجّر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته‌اند، در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‌اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسّب و تعیّش نبوده‌است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را می‌خورند!»
***
دفتر ایّام فعالیت انجمن حجتیّه بدینجا ختم نشد، بلکه در اَشکال و به روش‌های دیگری که در پرونده پیش روی شما بررسی شده‌است، به حیات خود ادامه داد و حتی اکنون نیز جلسات آن تحت رهبری آیت‌الله افتخارزاده سبزواری برگزار می‌شود.
***
پرداختن به پرونده حجتیّه مخالفین و موافقین بسیاری داشت. این پرونده از جهت اهمیت تاریخی، باید بررسی می‌شد؛ به نوعی موضوع حجتیّه، برگردن تمامی رسانه‌هاییست که در حوزه تاریخ فعالیت می‌کنند. نمی‌توان تاریخ ایران را بررسی کرد و با محافظه کاری و شاید هم بی توجهی از کنار حجتیّه گذشت. این‌که حجتیّه چه گروهی بود و امروز چه گروهی است را در داخل پرونده بخوانیم اما آنچه این مسأله را برای یک پژوهشگر تاریخ ایران با اهمیت می‌کند، ابهاماتی است که در حوزه‌ی حجتیّه مطرح است. در مسیر تهیه و تدوین این پرونده به چهره‌های بسیاری رجوع شد که عمدتاً از مصاحبه درباره‌ی این موضوع به روش‌های مختلف امتناع کردند اما فصلنامه از آوردن نام آن‌ها معذور است.
در مسیر پرونده مشخص شد که نگاه‌ها نسبت به حجتیّه یکسان نیست. برخی مدعی‌اند که انجمن حجتیّه آنقدر هم که از دور به نظر می‌رسد، پیچیده و مبهم نیست و حزب توده به دلیل رقابت‌های سیاسی اقدام به پیچیده معرفی کردن انجمن حجتیّه کرده است. برخی نیز مدعی‌اند که حجتیّه یکی از پیچیده‌ترین ساختارهای سیاسی قبل و بعد از انقلاب است که در حوزه مالی، سیاسی، عقیدتی و ارتباطات خارجی محل سؤال است. اگرچه اعضا انجمن حجتیّه چنین تصوری درباره خود ندارند و حتی برخی از اعضای آن در شهرستان‌ها مدعی‌اند که چیزی به عنوان حجتیّه در حال حاضر وجود ندارد و یک هیات مذهبی میراثدار تفکر شیخ محمود حلبی است. در مقابل عده‌ای نیز هستند که مدعی‌اند حجتیّه با زیرنظر گرفتن نیروهای مطلوب خود در هیئت‌های مذهبی ومدارس علمیه، فعالیت خود را پیش می‌برد و بعد از سال‌ها ممکن است یک فرد متوجه شود که در چارچوب انجمن فعالیت می‌کند. با این وجود پس از بررسی‌های فراوان، نتیجه پژوهش درباره این انجمن را می‌توان ابهام بیشتر نامید. هرچه درباره حجتیّه بیشتر تحقیق کنیم، ابهامات بیشتر خواهند شد اما این به منظور پیچیده‌تر شدن حجتیّه نیست. عدم پاسخ روشن و قانع‌کننده توسط هواداران این تفکر باعث ابهام‌انگیز بودن حجتیّه می‌شود و به ضرس قاطع نمی‌توان مدعی شدن که حجتیّه یک ساختار پیچیده مالی-سیاسی است که قصد کسب قدرت دارد.
ختم کلام، این‌که، هرچند کتاب‌ها و مقالات پرشماری درباره انجمن نوشته‌شده، بازهم حرف‌های ناگفته و اسرار ناگشوده بسیاری باقی مانده‌است. این دشواره که آنچه دوستان و دشمنان درباره انجمن می‌گویند، تا چه اندازه از وثاقت تاریخی برخوردار است، بیش از آن‌که معلول قلّت منابع و مصادر باشد، مدلّل به دلیلی است که منشأ آن، خود شخصیت پیچیده مرحوم حلبی و شیوه عمل نهان‌رَوشانه و مخفی‌کارانه انجمن بوده‌است. از این روست که شاید امیدی به حلّ همه معضلات در این موضوع نباشد. با گذشت زمان و زبان گشودن کسانی‌که در این انجمن فعالیت داشتند، شاید پازل‌های حجتیّه کامل‌تر شود و جامعه ایرانی بتواند پی به تفکر و تأثیرگذاری‌های این گروه بر ایران و ایرانی شود هرچند امید چندانی بدین آرزو نمی‌توان بست.




نصرالله و حزب الله در یک نگاه

نصرالله و حزب الله
در یک نگاه

زهرا زمانی 

سیدحسن نصرالله در ۳۱ اوت ۱۹۶۰ در منطقه برج حمود در بیروت، پایتخت لبنان، به دنیا آمد. او از یک خانواده شیعه و اصالتاً اهل روستای بازوریه در جنوب لبنان بود. خانواده او وضع مالی چندان مناسبی نداشتند؛ پدرش مغازه‌داری خُرد بود. این خانواده در محله‌ای فقیرنشین زندگی می‌کردند و همین شرایط سخت زندگی، تأثیر زیادی بر شخصیت و باورهای نصرالله، در دوران کودکی و جوانی او گذاشت. او فرزند ارشد میان ۹ فرزند دیگر خانواده بود. پدرش عضو حزب سوسیال ناسیونالیست سوری بود. به دلیل فقر اقتصادی و شرایط نامساعد کاری، خانواده وی به منطقه الکرنتینا در جنوب بیروت رفتند. خانواده وی در سال ۱۹۷۵، هم‌زمان با آغاز جنگ داخلی لبنان، به البازوریه برگشتند. سید حسن از کودکی شدیداً به سید موسی صدر، رهبر وقت شیعیان لبنان، سخت علاقه‌مند بود.
حسن نصرالله از اوان خردسالی به درس و تحصیل علاقمند بود. او در دوران مدرسه، دانش‌آموزی پرشور و مذهبی بود و به علوم اسلامی گرایش زیادی داشت. او به دلیل تمایل فراوان به فراگیری آموزه‌های دینی، در نوجوانی به مطالعه متون اسلامی پرداخت و در فعالیت‌های مذهبی شرکت‌کرد. در همان سال‌های نوجوانی، تحت تأثیر فضای سیاسی منطقه و به ویژه تحولات ایران و انقلاب اسلامی ایران قرار گرفت که به شکل‌گیری گرایش‌های سیاسی و اجتماعی او کمک کرد. در سنین جوانی، نصرالله برای ادامه تحصیل در علوم دینی راهی حوزه علمیه نجف در عراق شد؛ جایی که بسیاری از روحانیان برجسته شیعه، به تحصیل و تدریس مشغول بودند.
حسن نصرالله، در سال ۱۹۸۰ با فاطمه یاسین ازدواج کرد. او و همسرش صاحب چهار فرزند شدند:
۱. هادی: پسر بزرگ او بود که در سال ۱۹۹۷ در درگیری با نیروهای اسرائیلی، در جنوب لبنان جان خود را از دست داد و به نوعی به نماد مقاومت حزب‌الله تبدیل شد.
۲. محمد جواد: که مشغول فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی است و حضور زیادی در رسانه‌ها ندارد.
۳-زینب: که ازدواج کرده و زندگی خانوادگی خود را دارد. اطلاعات زیادی از او در دست نیست چرا که خانواده نصرالله به دلیل مسائل امنیتی و شرایط خاصشان، از رسانه‌ها دور نگه داشته شده‌اند.
۴. محمد علی: از دیگر فرزندان حسن نصرالله است که همانند برادران و خواهرش، زندگی خصوصی دارد و کمتر در محافل عمومی دیده می‌شود.

تحصیلات
همچنان‌که ذکر شد، نصرالله برای تحصیلات دینی خود ابتدا به نجف در عراق رفت و در آنجا دروس حوزوی را آغاز کرد. استادان برجسته‌ای همچون: آیت‌الله سید محمدباقر صدر (یکی از مراجع بزرگ شیعه و بنیان‌گذار حزب‌الدعوه در عراق) در نجف، از استادان نصرالله در علوم دینی محسوب می‌شود. سیدحسن، پس از مدتی به دلیل مشکلات امنیتی و شرایط سخت رژیم بعث عراق برای شیعیان و فعالان سیاسی، به‌ناگزیر نجف را ترک کرد و به لبنان بازگشت. او در لبنان به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه بعلبک و سپس در حوزه علمیه بیروت ادامه‌داد و تحت نظارت شیخ محمد غازی و سپس شهید سیدعباس موسوی به تکمیل دروس حوزوی خود پرداخت. بنابراین، حسن نصرالله دروس حوزوی خود را تا سطوح بالایی پی گرفت و این زمینه علمی به او کمک کرد تا در جنبش حزب‌الله به یکی از رهبران برجسته تبدیل‌شود.

پیوستن به جنبش امل
حسن نصرالله در سنین نوجوانی به جنبش امل پیوست. این جنبش در دهه ۱۹۷۰ میلادی و با هدف دفاع از حقوق شیعیان لبنان تأسیس شد و امام موسی صدر، روحانی برجسته لبنانی-ایرانی، از بنیان‌گذاران اصلی آن بود. امل که مخفف عبارت: «افواج مقاومت لبنان» است، در ابتدا بر مسائل اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی شیعیان تمرکز داشت و بعدها در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی لبنان، جنبه نظامی و مقاومت نیز پیداکرد. در آن زمان، وضعیت اجتماعی و اقتصادی شیعیان لبنان بسیار دشوار بود و بسیاری از مناطق جنوبی لبنان به دلیل حملات نیروهای اسرائیلی، شرایط امنیتی پیچیده‌ای داشت. نصرالله، که تحت تأثیر آموزه‌های امام موسی صدر و ایده‌های او درباره حقوق شیعیان و ضرورت مقاومت در برابر دشمنان لبنان بود، به امل پیوست و فعالیت‌های خود را در راستای اهداف این جنبش آغاز کرد.
حسن نصرالله در این دوره تحت تعلیمات دینی و نظامی قرار گرفت و به سرعت توانست خود را به عنوان یک نیروی مؤثر و فعال معرفی کند. با این حال، پس از مدتی، اختلافاتی در ایدئولوژی و اهداف بین او و دیگر رهبران امل به وجود آمد. این اختلافات بیشتر به دلایل زیر بود:
۱٫ اختلافات ایدئولوژیک: نصرالله و گروهی از اعضای امل خواستار نزدیکی بیشتر به انقلاب اسلامی ایران و حمایت از ایده‌های آیت‌الله خمینی بودند، در حالی‌که برخی دیگر از رهبران امل تمایل بیشتری به رویکردهای ملی‌گرایانه داشتند.
۲٫مسائل استراتژیک و نظامی: پس از اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل، برخی از اعضای امل، از جمله نصرالله، معتقد بودند که باید به یک سازمان مقاومت اسلامی با هدف مبارزه مستقیم با اسرائیل تبدیل شوند. این دیدگاه‌ها در نهایت منجر به جدایی او و گروهی از هم‌فکرانش از امل شد.
پس از این جدایی، حسن نصرالله به حزب‌الله لبنان پیوست، سازمانی که در سال ۱۹۸۲ و با حمایت جمهوری اسلامی ایران تأسیس شد و با هدف مقاومت در برابر اشغالگری اسرائیل و ایجاد جامعه‌ای اسلامی در لبنان فعالیت خود را آغاز کرد.
نمایندگیِ آیت‌الله خمینی در لبنان
در دیداری که حسن نصرالله در سال ۱۳۶۰ با آیت‌لله خمینی در تهران داشت، ایشان وی را به‌عنوان نماینده خود در امور حسبیّه و اخذ امور شرعیّه در لبنان منصوب کرد. نصرالله در زمان دریافت این حکم ۲۱ ساله بود و اولین فرد از رهبران حزب‌الله لبنان به شمار می‌آید که چنین حکمی را از آیت‌الله خمینی دریافت کرده‌است.

سفر به ایران
نصرالله در سال ۱۳۶۱ هم به‌عنوان سرپرست تیم ورزشی جنبش امل به تهران سفر کرد که به دلیل درگرفتن جنگ ۱۹۸۲ لبنان این سفر نیمه‌تمام ماند. نصرالله در سال ۱۳۶۶ تصمیم گرفت که برای ادامه تحصیلات دینی به قم مهاجرت کند. او دو سال در حوزه علمیه قم تحصیل کرد. نصرالله در این مدت زبان فارسی را به خوبی آموخت و دوستان نزدیکی در میان نخبگان سیاسی-نظامی ایران پیدا کرد. او در سال ۱۳۶۸ به لبنان بازگشت.

تأسیس حزب الله
تأسیس حزب‌الله لبنان به دلایل متعددی بازمی‌گردد که شامل عوامل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک است. حزب‌الله در سال ۱۹۸۲، در بحبوحه اشغال لبنان توسط اسرائیل و تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و نیاز به حمایت از جامعه شیعیان لبنان، شکل گرفت. دلایل و عوامل مؤثر در شکل‌گیری حزب‌الله را می‌توان در این نکات خلاصه‌کرد:

۱. اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل
اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل در سال ۱۹۷۸، و پس از آن حمله و اشغال بیروت در سال ۱۹۸۲، به شکل‌گیری حزب‌الله شتاب بخشید. حضور نظامی اسرائیل در لبنان و هدف قرار دادن زیرساخت‌ها، مناطق مسکونی و کشاورزی باعث شد که بخش‌های زیادی از جنوب لبنان آسیب ببینند و هزاران نفر از مردم شیعه از خانه و کاشانه‌شان آواره شوند. این اشغالگری و پیامدهای آن، احساس نیاز به یک نیروی مقاومت اسلامی را به وجود آورد که بتواند در برابر تهاجم و تهدید اسرائیل از جنوب لبنان دفاع‌کند.

۲. الهام از انقلاب اسلامی ایران و حمایت جمهوری اسلامی
انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، تأثیر عمیقی بر جنبش‌های اسلامی در سراسر خاورمیانه گذاشت. این انقلاب که به رهبری امام خمینی و بر پایه ایدئولوژی اسلام سیاسی و شیعی شکل گرفت، بسیاری از شیعیان لبنان را نیز تحت تأثیر قرار داد. ایده‌های انقلابی آیت‌الله خمینی، از جمله مبارزه با ظلم و استکبار، در میان جامعه شیعه لبنان بسیار مورد توجه قرار گرفت و الهام‌بخش رهبران حزب‌الله شد. جمهوری اسلامی ایران نیز با حمایت مالی، تسلیحاتی و آموزشی از گروه‌های مقاومت شیعه، از جمله حزب‌الله، زمینه‌ساز تقویت و سازمان‌دهی این جنبش شد.

۳. اختلافات ایدئولوژیک با جنبش امل
همچنان‌که یادآور شدیم، پیش از تشکیل حزب‌الله، جنبش امل به رهبری امام موسی صدر، نماینده اصلی شیعیان لبنان بود و با هدف دفاع از حقوق شیعیان و مقابله با نابرابری‌های اجتماعی و سیاسی فعالیت می‌کرد. اما پس از ناپدید شدن امام موسی صدر در سال ۱۹۷۸، اختلاف های ایدئولوژیک و راهبردی بین اعضای امل پدیدار شد. بسیاری از جوانان انقلابی و رهبران جدید، از جمله حسن نصرالله، به دلیل تمایل به ایدئولوژی انقلابی‌تر و پیروی از ولایت فقیه، از امل جدا شدند و به تشکیل گروهی مستقل، تحت عنوان «حزب‌الله» اقدام کردند. این گروه از همان ابتدا خود را به عنوان یک جنبش اسلامی رادیکال و مقاومتی معرفی کرد.

۴. فقدان حمایت دولتی از شیعیان و مسائل داخلی لبنان
شیعیان لبنان که یکی از بزرگترین جوامع مذهبی این کشور بودند، به لحاظ سیاسی و اقتصادی از جایگاه ضعیفی برخوردار بودند و در بسیاری از موارد از حمایت دولت محروم می‌شدند. نبود پشتیبانی و امنیت کافی برای جامعه شیعه، به ویژه در مناطق جنوبی لبنان که به صورت مکرر مورد تهاجم اسرائیل قرار می‌گرفت، آن‌ها را وادار کرد که به دنبال نیرویی برای دفاع از خود باشند. حزب‌الله با هدف دفاع از شیعیان و تأمین امنیت و رفاه جامعه شیعی و همچنین با تمرکز بر مقاومت در برابر اسرائیل، محبوبیت و مقبولیت گسترده‌ای در این جامعه یافت.

۵. جنگ داخلی لبنان(۱۹۷۵-۱۹۹۰)
جنگ داخلی لبنان که از ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ به طول انجامید، سبب گسترش شکاف‌ها و اختلاف های فرقه‌ای در لبنان شد. در این شرایط، شیعیان لبنان که از لحاظ نظامی و سیاسی قدرت چندانی نداشتند، به تشکیل یک نیروی نظامی مستقل و متحد نیاز داشتند که از منافع آن‌ها دفاع کند. این نیروی جدید، که بعدها به حزب‌الله معروف شد، با هدف ایجاد ثبات و حفظ جایگاه شیعیان در ساختار قدرت سیاسی لبنان تشکیل شد.
۶. ترکیب ایدئولوژی اسلامی و ناسیونالیسم لبنانی
حزب‌الله از همان ابتدا تلاش‌کرد که ایدئولوژی اسلام شیعی را با نوعی از ناسیونالیسم لبنانی درآمیزد. این جنبش نه تنها بر حمایت از جامعه شیعه لبنان تمرکز کرد، بلکه خود را به عنوان جنبشی لبنانی و مقاومتی در برابر اشغالگران معرفی کرد. این ترکیب ایدئولوژیک باعث شد که حزب‌الله نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان بخشی از دیگر جوامع لبنانی نیز حامیانی پیدا کند.

دبیرکلی حزب الله
سیدحسن نصرالله از ابتدای شکل‌گیری حزب‌الله در آن به فعالیت پراخت. وی در سال ۱۹۸۵ با انتقال به بیروت مسؤولیت‌های سنگین‌تری را عهده‌دار شد. نخستین مسؤولیت مهم نصرالله آماده‌سازی نیروهای مقاومت و تأسیس هسته‌های نظامی و در عین حال معاون ابراهیم امین از نمایندگان حزب‌الله در پارلمان لبنان بود. در سال ۱۹۸۷ و هم‌زمان با تشکیل کمیته اجرایی حزب‌الله، نصرالله به ریاست کمیته انتخاب شد. در عین حال او در شورای تصمیم‌گیری حزب‌الله نیز وارد شد و مسؤول اجرایی آن نیز بود. درنهایت پس از ترور سید عباس موسوی به وسیله بالگردهای اسرائیلی در ۱۶ فوریه ۱۹۹۲، با اجماع شورای تصمیم‌گیری حزب‌الله، سیدحسن نصرالله برای دبیرکلی حزب‌الله انتخاب شد. او در زمان رهبری حزب‌الله، ۳۲ سال داشت و به باور برخی، انتخاب او ناشی از ارتباطات ویژه‌اش با جمهوری‌اسلامی‌ایران بود. بسیاری از روحانیون شیعه، در کفایت دانش دینی نصرالله تشکیک می‌کردند؛ به همین دلیل، او همزمان تحصیلاتش را از سرگرفت. وی برخلاف رهبران قبلی حزب‌الله، عمل‌گرایی را وجهه همت خود ساخت. ناگفته نماند انتصاب او در شرایطی صورت گرفت که حزب‌الله نیازمند رهبری قدرتمند و سازمان‌یافته بود؛ تا هم به چالش‌های نظامی و امنیتی پاسخ دهد و هم بتواند موقعیت خود را در عرصه سیاسی لبنان تثبیت‌کند.

عوامل انتصاب حسن نصرالله به رهبری حزب‌الله:
۱. توانایی‌های رهبری: حسن نصرالله از جوانی به دلیل توانایی‌های مدیریتی و نظامی خود در جنبش امل و سپس حزب‌الله شناخته شده‌بود. او به سرعت در حزب‌الله به عنوان یک فرمانده نظامی قابل اعتماد و مدیری موفق شناخته شد و با اخلاق و جدّیّت خود توانست اعتماد و احترام هم رزمانش را جلب‌کند.
۲. ارتباط نزدیک با رهبران حزب‌الله و ایران: نصرالله رابطه نزدیکی با رهبران حزب‌الله و حامیان ایرانی آن‌ها داشت و به دلیل اعتقاد عمیق به ولایت فقیه، مورد اعتماد رهبران ایرانی نیز قرار داشت. این ارتباط باعث شد که او به عنوان فردی شایسته و هم سو با خط‌مشی ایدئولوژیک و استراتژیک حزب‌الله شناخته‌شود.
۳. درک قوی از شرایط و چالش‌های لبنان: نصرالله به دلیل شناخت عمیق از مسائل اجتماعی، سیاسی و نظامی لبنان و همچنین تجربه‌های خود در مقاومت و مبارزه، قادر بود به شکلی مؤثر حزب‌الله را در مسیر اهداف بلند مدت هدایت‌کند.

آرمان‌ها و اندیشه‌های نصرالله
حسن نصرالله به عنوان رهبر حزب‌الله لبنان، ایدئولوژی و اعتقادات مذهبی را به عنوان یکی از ارکان اصلی در شکل‌گیری دیدگاه‌های سیاسی و مبارزاتی خود قرار داده‌بود. او که از نوجوانی تحت تأثیر آموزه‌های اسلام شیعی و تفکرات انقلابی آیت‌الله خمینی و امام موسی صدر قرار داشت، توانست این باورها را به عنوان زیربنای ایدئولوژیک خود در مسیر مقاومت و مبارزه علیه ظلم و تجاوز قرار دهد. چند عنصر اصلی در باورهای مذهبی و ایدئولوژیک او نقش مؤثری در شکل‌گیری دیدگاه‌هایش داشته است:

۱. مبارزه با ظلم و دفاع از مستضعفان
حسن نصرالله از آموزه‌های اسلام شیعی، به‌ویژه تأکید بر حمایت از مستضعفان و مبارزه با ظلم، تأثیر عمیقی پذیرفته است. این آموزه‌ها که در فرهنگ شیعی و به خصوص در نهضت عاشورا بسیار برجسته است، او را به سمت یک رویکرد مقاومتی و ایستادگی در برابر اشغالگری اسرائیل و همچنین هر نوع ستمی که بر مردم لبنان اعمال می‌شود، سوق داده‌است. نصرالله باور داشت که مقابله با ظلم وظیفه‌ای دینی و اخلاقی است و همین اعتقاد، او را به یکی از حامیان اصلی مقاومت در منطقه تبدیل کرده‌بود.
۲. پیروی از ولایت فقیه و اندیشه‌های آیت‌الله خمینی
اندیشه‌های آیت‌الله خمینی درباره ولایت فقیه و مسؤولیت سیاسی و دینی جامعه اسلامی نقش مهمی در شکل‌گیری تفکرات حسن نصرالله ایفا کرده‌است. او به نظریه ولایت فقیه باور دارد و بر این اساس، پیروی از رهبری ایران و ایده‌های آیت‌الله خمینی را وظیفه‌ای دینی می‌دانست. این دیدگاه باعث شد که نصرالله پس از جدایی از امل و پیوستن به حزب‌الله، ارتباط تنگاتنگی با ایران برقرار کند و حزب‌الله را به یک سازمان قدرتمند با حمایت معنوی و استراتژیک ایران تبدیل کند. این باورها، جهت‌گیری سیاسی و مبارزاتی او را تحت تأثیر قرار داده و سبب تقویت پیوندهای فکری و سیاسی حزب‌الله با جمهوری اسلامی ایران شده است.

۳. الگوگیری از نهضت عاشورا و امام حسین(ع)
یکی از مهم‌ترین منابع الهام فکری نصرالله، نهضت عاشورا و قیام امام حسین (ع) است. او در سخنرانی‌های خود بارها به قیام عاشورا اشاره کرده و آن را الگویی برای مبارزه با ظلم و فداکاری در راه آرمان‌های الهی می‌دانست. عاشورا در فرهنگ شیعی، نماد مقاومت در برابر ظلم و ستم است و نصرالله تلاش کرده‌بود تا این روحیه را در حزب‌الله و هواداران خود تقویت کند و مفهوم «شهادت» را به عنوان یک ارزش دینی و انقلابی در فرهنگ سیاسی حزب‌الله نهادینه سازد.

۴. تأکید بر وحدت اسلامی
با وجود اختلاف های مذهبی در لبنان و جهان اسلام، حسن نصرالله همواره بر اهمیت وحدت اسلامی تأکید داشته و تلاش کرده که در مسیر مبارزه با دشمنان خارجی، به ویژه اسرائیل، از ایجاد اختلاف های فرقه‌ای پرهیز کند. او وحدت شیعه و سنی را یک اصل می‌داند و سعی کرده از آموزه‌های اسلام برای تقویت این وحدت بهره بگیرد. به باور او، دشمن اصلی اسرائیل و نیروهای استکباری هستند و جهان اسلام باید از هر نوع اختلاف داخلی فاصله بگیرد تا در برابر این تهدیدها متحد باشد.
۵. آرمان آزادی فلسطین
نصرالله، آزادی فلسطین و مبارزه با اشغالگری اسرائیل را نه فقط یک مساله سیاسی، بلکه یک وظیفه دینی و ایدئولوژیک می‌دانست. از منظر او، حمایت از مردم فلسطین و تلاش برای آزادی قدس، جزو اصول و اهداف مبارزاتی هر مسلمانی است و این وظیفه بر عهده حزب‌الله نیز قراردارد. این باور دینی در حمایت قاطعانه حزب‌الله از گروه‌های مقاومت فلسطینی نیز به وضوح دیده می‌شود.

نقش حسن نصرالله در تثبیت حزب‌الله در عرصه سیاسی و نظامی لبنان
۱. تقویت توان نظامی و ایجاد شبکه مقاومت: نصرالله پس از رسیدن به رهبری، تلاش کرد ساختار نظامی حزب‌الله را سازماندهی کرده و آن را به یک نیروی قدرتمند و سازمان یافته تبدیل کند. او توانست با استفاده از کمک‌های نظامی و آموزشی ایران، شبکه‌ای از نیروهای مقاومتی را ایجاد کند که به شکل مؤثری در برابر اسرائیل ایستادگی کردند و در نهایت باعث خروج اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ شدند. این موفقیت نظامی اعتبار حزب‌الله را در لبنان و منطقه افزایش داد.
۲. تبدیل حزب‌الله به یک نیروی سیاسی مؤثر: نصرالله تلاش کرد که حزب‌الله را به عنوان یک حزب سیاسی، رسمی و قانونی در لبنان معرفی کند. در دهه ۹۰ میلادی، حزب‌الله در انتخابات پارلمانی لبنان شرکت‌کرد و توانست چندین کرسی به دست آورد. با این حرکت، نصرالله نه تنها به تثبیت حزب‌الله در عرصه سیاسی لبنان کمک‌کرد، بلکه توانست حمایت بیشتری از مردم لبنان جلب‌کند و حزب‌الله را به عنوان یک بازیگر سیاسی مشروع در این کشور به رسمیّت بشناساند.
۳. ایجاد وجهه مردمی و ملّی‌گرایانه برای حزب‌الله: نصرالله توانست با تمرکز بر مفهوم مقاومت و ارائه خدمات اجتماعی و رفاهی به اقشار ضعیف لبنان، حزب‌الله را از یک گروه صرفاً شیعی به یک جنبش ملی‌گرا و مقاومتی در سطح کل لبنان تبدیل کند. او تلاش کرد که حزب‌الله به عنوان نماد مقاومت در برابر اسرائیل و حامی حقوق مردم لبنان معرفی‌شود.
۴. حفظ استقلال حزب‌الله در ساختار سیاسی لبنان: نصرالله همواره بر استقلال حزب‌الله در تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌ها تأکید داشته و تلاش‌می‌کرده تا این گروه را از اختلاف‌ها و کشمکش‌های داخلی لبنان دور نگه دارد. این استقلال‌طلبی به حزب‌الله اجازه داد که بدون وابستگی به سایر احزاب لبنانی، هم به عنوان نیروی مقاومت در برابر اسرائیل و هم به عنوان حامی منافع مردم لبنان عمل کند.
۵. ارتباط با ایران و تقویت محور مقاومت در منطقه: نصرالله با حفظ ارتباط نزدیک با جمهوری‌اسلامی‌ایران و حمایت از آرمان‌های مقاومت اسلامی، توانست حزب‌الله را به یکی از اعضای اصلی محور مقاومت در منطقه تبدیل کند. این ارتباط و حمایت ایران، حزب‌الله را از نظر نظامی و مالی تقویت و آن را به یک بازیگر مؤثر منطقه‌ای تبدیل‌کرد.

نبردهای مختلف با اسرائیل
درگیری‌های نظامی بین حزب‌الله و اسرائیل به عنوان بخشی از مقاومت حزب‌الله در برابر اشغالگری و تجاوزهای اسرائیل، تاریخچه‌ای طولانی دارد. این درگیری‌ها به ویژه پس از تأسیس حزب‌الله در دهه ۱۹۸۰ و در نتیجه حضور اسرائیل در جنوب لبنان شدت‌گرفت. برخی از مهم‌ترین جنگ‌ها و درگیری‌های بین حزب‌الله و اسرائیل، شامل آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ و جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶ است. مروری بر این جنگ‌ها و تأثیرات آن‌ها روشنگر می‌نماید:
۱. آزادسازی جنوب لبنان (۲۰۰۰)
در سال ۱۹۸۲، اسرائیل در جریان جنگ داخلی لبنان به این کشور حمله و بیروت را نیز اشغال کرد. اسرائیل بخش‌هایی از جنوب لبنان را نیز تحت اشغال خود نگه داشت. حزب‌الله، به عنوان یک نیروی مقاومتی اسلامی، از همان زمان فعالیت‌های نظامی خود را برای آزادی این مناطق آغاز کرد. پس از نزدیک به دو دهه عملیات‌های مقاومتی، سرانجام در سال ۲۰۰۰ و تحت فشار مداوم نیروهای حزب‌الله، اسرائیل مجبور به عقب‌نشینی از جنوب لبنان شد. این آزادسازی جنوب لبنان بدون توافق‌نامه رسمی و از طریق فشارهای نظامی و عملیاتی حزب‌الله به دست آمد و پیروزی بزرگی برای حزب‌الله محسوب شد. این موفقیت نظامی موجب تقویت موقعیت حزب‌الله در لبنان و منطقه و افزایش محبوبیت حسن نصرالله به عنوان رهبر این جنبش شد.

۲ .جنگ ۳۳ روزه (۲۰۰۶)
جنگ ۳۳ روزه یا جنگ دوم لبنان در سال ۲۰۰۶ و در پی یک عملیات نظامی حزب‌الله آغاز شد. در ژوئیه ۲۰۰۶، حزب‌الله در عملیاتی موسوم به «وعده صادق»، یک گروه از نیروهای اسرائیلی را در مرز لبنان و اسرائیل هدف قرار داد و دو سرباز اسرائیلی را به اسارت گرفت. این عملیات با هدف مبادله زندانیان لبنانی در اسرائیل انجام شد. با این حال، این اقدام به درگیری گسترده‌ای منجر شد که به جنگ ۳۳ روزه انجامید. این جنگ از ۱۲ ژوئیه تا ۱۴ اوت ۲۰۰۶ ادامه داشت و مناطق گسترده‌ای از لبنان و همچنین شهرهای شمال اسرائیل درگیر حملات و درگیری‌های نظامی شدند. جنگ ۳۳ روزه ویژگی‌های برجسته‌ای داشت که آن را به یک نقطه عطف در درگیری‌های حزب‌الله و اسرائیل تبدیل‌کرد:
حملات هوایی و تخریب زیرساخت‌ها: اسرائیل در جریان این جنگ، به حملات هوایی گسترده‌ای علیه زیرساخت‌های لبنان پرداخت و بسیاری از مناطق مسکونی و صنعتی، به‌ویژه در بیروت و جنوب لبنان، تخریب شد.
موشک باران شمال اسرائیل: حزب‌الله نیز در این جنگ از موشک‌های خود برای هدف قرار دادن شهرها و مناطق شمال اسرائیل استفاده کرد. این حملات باعث شد که بخش‌های وسیعی از جمعیت اسرائیل در شمال این کشور به پناهگاه‌ها منتقل شوند و زندگی روزمره آن‌ها مختل‌شود.
عملیات نظامی مقاومت و جلوگیری از نفوذ زمینی: حزب‌الله با تاکتیک‌های نظامی پیشرفته و استفاده از تونل‌ها، توانست از نفوذ نیروهای زمینی اسرائیل به جنوب لبنان جلوگیری کند و آن‌ها را به شدت متوقف سازد. این تاکتیک‌ها نشان‌دهنده سازمان‌دهی و آموزش‌های نظامی قوی حزب‌الله بود.
جنگ ۳۳ روزه در نهایت با دخالت سازمان ملل و صدور قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت به پایان رسید. بر اساس این قطعنامه، نیروهای اسرائیلی از جنوب لبنان عقب‌نشینی کردند و نیروهای حافظ صلح سازمان ملل (یونیفل) به همراه نیروهای ارتش لبنان در جنوب لبنان مستقر شدند.
پیامدهای جنگ ۳۳ روزه
تقویت جایگاه حزب‌الله: جنگ ۳۳ روزه و توانایی حزب‌الله در جلوگیری از پیشروی اسرائیل و مقاومت مؤثر در برابر این کشور، به اعتبار و محبوبیت حزب‌الله در لبنان و سراسر جهان عرب و اسلامی افزود. این جنگ، حزب‌الله را به عنوان نیرویی قدرتمند و مقاوم در برابر اسرائیل معرفی کرد و حسن نصرالله به عنوان رهبری محبوب شناخته شد.
تغییر در معادلات نظامی: حزب‌الله در این جنگ با استفاده از تاکتیک‌های جدید و سلاح‌های پیشرفته، از جمله موشک‌های کوتاه‌برد و ضدتانک، نشان داد که می‌تواند به طور مؤثری با ارتش قدرتمند اسرائیل مقابله کند. این موفقیت‌ها موجب تقویت محور مقاومت و حمایت بیشتر ایران و سوریه از حزب‌الله شد.
افزایش تنش‌ها در منطقه: پس از این جنگ، تنش‌های منطقه‌ای بین حزب‌الله، اسرائیل و متحدان منطقه‌ای آن‌ها افزایش یافت. اسرائیل پس از جنگ ۳۳ روزه، همواره حزب‌الله را به عنوان تهدیدی استراتژیک در مرزهای شمالی خود می‌بیند و از آن زمان تاکنون به تقویت نیروها و پدافندهای خود در مرز لبنان پرداخته است.

راهبردهای کلان حزب الله
۱. استراتژی‌ها و تاکتیک‌های نظامی حزب‌الله
الف) جنگ نامتقارن و چریکی
یکی از مهم‌ترین تاکتیک‌های حزب‌الله در جنگ با اسرائیل استفاده از جنگ نامتقارن است. حزب‌الله به جای درگیر شدن در جنگ کلاسیک و روبه‌رو با ارتش اسرائیل، بر استفاده از تاکتیک‌های چریکی، حملات کوچک و موضعی، و ضربه زدن سریع و عقب‌نشینی تمرکز کرد. این استراتژی در مناطق کوهستانی و پوشیده از درخت جنوب لبنان به خوبی جواب داد و باعث شد حزب‌الله بتواند از پیشروی نیروهای اسرائیلی جلوگیری کند.
ب) استفاده از تونل‌ها و پناهگاه‌های زیرزمینی
حزب‌الله با استفاده از تونل‌های زیرزمینی و شبکه‌های مخفی در مناطق مرزی، توانست نیروهای خود را از دید نیروهای اسرائیلی مخفی کند. این تونل‌ها به آن‌ها امکان جابه‌جایی سریع و حملات غافلگیرانه را می‌داد. این زیرساخت‌های زیرزمینی که به خوبی پنهان و محافظت می‌شدند، به حزب‌الله امکان مقابله مؤثر با حملات هوایی و زمینی اسرائیل را داد.
ج) استفاده از موشک‌ها و سلاح‌های دقیق
حزب‌الله با بهره‌گیری از موشک‌های کوتاه‌برد و متوسط‌برد توانست توازن جنگ را به نفع خود تغییر دهد. این موشک‌ها، که از حمایت و تامین جمهوری اسلامی ایران برخوردار بودند، به حزب‌الله امکان حمله به شهرهای شمالی اسرائیل را می‌داد. استفاده از موشک‌ها و حملات موشکی به شهرهای اسرائیل، نه تنها باعث اختلال در زندگی روزمره اسرائیلی‌ها شد، بلکه به عنوان یک ابزار بازدارنده قوی عمل کرد.
د) بهره‌گیری از جنگ روانی و رسانه‌ای
حزب‌الله به طور گسترده از رسانه‌ها و جنگ روانی استفاده کرد. شبکه تلویزیونی «المنار» که رسانه رسمی حزب‌الله است، به پخش تصاویر و پیام‌های مقاومت و موفقیت‌های نظامی حزب‌الله می‌پرداخت و به این ترتیب تصویر قدرتمندی از مقاومت در برابر اسرائیل به جهان عرب و جامعه لبنان ارائه می‌داد. این جنگ روانی باعث افزایش روحیه نیروهای حزب‌الله و جلب حمایت مردمی شد و اسرائیل را در عرصه افکار عمومی تحت فشار قرار داد.
ه) تمرکز بر پشتیبانی مردمی و ایجاد شبکه خدمات اجتماعی
حزب‌الله از همان ابتدای فعالیت خود، همواره به پشتیبانی مردمی اهمیت داده است. این گروه با ارائه خدمات اجتماعی، بهداشتی و آموزشی به اقشار ضعیف جامعه شیعی لبنان، پایگاه اجتماعی خود را تقویت کرد. این پایگاه اجتماعی قوی به حزب‌الله امکان می‌داد که در جنگ‌های نظامی از حمایت مردم برخوردار باشد و از آن‌ها به عنوان حامیان وفادار استفاده کند.

۲. تأثیر جنگ‌ها بر سیاست و روابط لبنان و اسرائیل
الف) تقویت جایگاه حزب‌الله در سیاست لبنان
پیروزی‌های نظامی حزب‌الله، به ویژه آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ و موفقیت‌های مقاومت در جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶، موقعیت حزب‌الله را به عنوان یک نیروی مقاومت مشروع و قدرتمند در لبنان تثبیت‌کرد. حزب‌الله از این پیروزی‌ها برای تقویت حضور خود در سیاست لبنان و ورود به مجلس و کابینه دولت استفاده‌کرد. این نقش دوگانه حزب‌الله به عنوان یک نیروی نظامی و سیاسی، آن را به یکی از بازیگران اصلی صحنه سیاست لبنان تبدیل نمود.
ب) تغییر معادلات نظامی و استراتژیک در منطقه
حزب‌الله با استفاده از استراتژی‌ها و تاکتیک‌های نظامی مؤثر، توانست معادلات نظامی منطقه را تغییر دهد و نوعی بازدارندگی در برابر اسرائیل ایجاد کند. این امر موجب شد که اسرائیل به طور محتاطانه‌تری با لبنان برخورد کند و هزینه‌های احتمالی درگیری با حزب‌الله را در نظر بگیرد. توانایی حزب‌الله در ایجاد تهدیدی جدّی و موثر برای اسرائیل، باعث شد که این گروه به عنوان یک نیروی بازدارنده در برابر حملات نظامی اسرائیل در منطقه شناخته شود. تحولات اخیر و هدف قرارگرفتن اکثر فرماندهان و نیروهای نخبه حزب‌الله این موازنه را در حال حاضر، برهم زده‌است.
ج) افزایش تنش‌های داخلی لبنان
با وجود حمایت بخش بزرگی از جامعه شیعه و سایر حامیان حزب‌الله در لبنان، برخی از گروه‌ها و احزاب لبنانی با سیاست‌ها و فعالیت‌های نظامی حزب‌الله مخالفت دارند. این گروه‌ها معتقدند که حزب‌الله با نگه داشتن تسلیحات خود و فعالیت‌های نظامی، استقلال لبنان را به خطر می‌اندازد و این کشور را وارد تنش‌های منطقه‌ای می‌کند. این اختلافات باعث شده که حزب‌الله بارها با فشارهای داخلی و درخواست‌ها برای خلع سلاح مواجه شود، اما این گروه تا پیش از وقایع اخیر توانسته‌بود با تاکید بر نقش مقاومت در برابر اسرائیل، جایگاه نظامی خود را حفظ‌کند.
د) تأثیر بر روابط لبنان و اسرائیل
حضور و قدرت نظامی حزب‌الله مانعی بزرگ در برابر هرگونه روابط رسمی و مسالمت‌آمیز بین لبنان و اسرائیل بوده‌است. در واقع، اسرائیل حزب‌الله را به عنوان تهدیدی استراتژیک و امنیتی در مرزهای شمالی خود می‌بیند و لبنان را به دلیل حضور و قدرت حزب‌الله تهدیدی بالقوه تلقی می‌کند. در نتیجه، تا زمانی که حزب‌الله به عنوان یک نیروی نظامی قدرتمند در لبنان حضور دارد، احتمال شکل‌گیری روابط رسمی یا آتش‌بس پایدار بین دو کشور ضعیف‌است.

تبلیغات رسانه‌ای
حزب‌الله و حسن نصرالله با آگاهی از اهمیت رسانه و پروپاگاندا در جلب حمایت مردمی و تقویت تصویر مقاومت، از رسانه‌ها به شکلی استراتژیک و منسجم استفاده کرده‌اند. این استفاده از رسانه‌ها نه تنها برای جلب حمایت داخلی در لبنان، بلکه برای ایجاد پایگاه‌های حامی در منطقه و در جهان عرب نیز بوده است. رسانه‌ها به حزب‌الله کمک کرده‌اند تا به عنوان نماد مقاومت در برابر اسرائیل شناخته شود و از این طریق نفوذ و مشروعیت خود را در بین جوامع مختلف تقویت کند.
۱. ابزارها و استراتژی‌های رسانه‌ای حزب‌الله
الف) شبکه تلویزیونی المنار
شبکه المنار یکی از مهم‌ترین ابزارهای رسانه‌ای حزب‌الله است که در سال ۱۹۹۱ تأسیس شد. این شبکه به عنوان رسانه رسمی حزب‌الله، از ابتدا به پخش اخبار و برنامه‌هایی در راستای تقویت ایدئولوژی مقاومت پرداخته‌است. المنار با پوشش جنگ‌ها، عملیات‌های نظامی، و پیروزی‌های حزب‌الله علیه اسرائیل، تصویری مثبت از مقاومت ارائه کرده است. برنامه‌های المنار شامل برنامه‌های مستند، اخبار زنده، مصاحبه‌های اختصاصی، و تحلیل‌های سیاسی است که همگی با هدف جلب حمایت عمومی و ایجاد احساس غرور ملی تهیه‌می‌شوند.
ب) سخنرانی‌های حسن نصرالله
حسن نصرالله با سخنرانی‌های منظم و جذاب خود از طریق رسانه‌ها، نقش مهمی در ایجاد ارتباط مستقیم با مردم و حامیان حزب‌الله داشت. او با استفاده از سخنرانی‌های خود، پیام‌های واضحی به مخاطبان خود می‌رساند. این سخنرانی‌ها که به شکل گسترده از طریق المنار و سایر شبکه‌های خبری پوشش داده می‌شد، به ابزاری قدرتمند برای ارتباط‌گیری نصرالله با جامعه لبنانی و جهان عرب تبدیل شده‌بود. لحن نصرالله در این سخنرانی‌ها معمولاً جدی و صمیمی بود و همین باعث شده‌بود که بتواند به خوبی اعتماد و همدلی مخاطبان را جلب کند.
ج) بهره‌گیری از رسانه‌های اجتماعی
در دهه‌های اخیر، حزب‌الله و نصرالله با درک اهمیت رسانه‌های اجتماعی، از این پلتفرم‌ها برای نشر پیام‌های خود و ارتباط مستقیم با نسل جوان بهره برده‌اند. در پلتفرم‌های مختلفی مانند توییتر، فیسبوک، اینستاگرام، حساب‌های رسمی و طرفداران حزب‌الله به نشر اخبار، تصاویر و پیام‌های نصرالله و فعالیت‌های حزب‌الله می‌پردازند. این رویکرد به حزب‌الله امکان داده است تا پیام‌های خود را به سرعت و گستردگی بیشتری در جهان عرب و حتی فراتر از آن منتشر کند.
د) استفاده از سمبل‌ها و نمادهای فرهنگی
حزب‌الله با ایجاد نمادها و سمبل‌های فرهنگی، تلاش کرده است که ارزش‌های خود را به‌صورت عمیق‌تری در میان مردم نفوذ دهد. تصاویری از شهدای مقاومت، پرچم حزب‌الله، و نمادهای مذهبی شیعی به وفور در رسانه‌ها و تبلیغات حزب‌الله دیده می‌شود. این نمادها به نوعی برای ایجاد حس اتحاد و همبستگی بین مردم طراحی شده‌اند و به ایجاد یک هویت مشترک بین طرفداران حزب‌الله کمک می‌کنند.

۲. محتوای پیام‌ها و اهداف پروپاگاندا
الف) تأکید بر مقاومت و مبارزه با اسرائیل
یکی از محورهای اصلی پروپاگاندا و پیام‌های رسانه‌ای حزب‌الله و نصرالله، تأکید بر مقاومت و مبارزه علیه اسرائیل بوده‌است. رسانه‌های حزب‌الله، اسرائیل را به عنوان نیروی متجاوز و اشغالگر معرفی می‌کنند و پیروزی‌های حزب‌الله را در جنگ‌ها و عملیات‌های مختلف به عنوان دستاوردی بزرگ در برابر اسرائیل مطرح می‌کنند. این تأکید بر مقاومت باعث شده که حزب‌الله به نمادی از ایستادگی و پایداری در برابر قدرت‌های خارجی تبدیل شود.
ب) تبلیغ ایدئولوژی اسلامی و شیعی
حزب‌الله به‌طور همزمان از رسانه‌ها برای انتشار ارزش‌های اسلامی و شیعی استفاده می‌کند. این ایدئولوژی شامل تبلیغ مفاهیمی مانند شهادت، جهاد، و عدالت اجتماعی است که از آموزه‌های اسلامی شیعی بهره می‌گیرد. این محتوا به حزب‌الله کمک می‌کند که هویت اسلامی خود را تقویت کند و حمایت اقشار مذهبی جامعه، به‌ویژه شیعیان لبنان و منطقه را به دست آورد.
ج) ارائه خدمات اجتماعی و کمک‌های مردمی
یکی از تاکتیک‌های تبلیغاتی مهم حزب‌الله، نمایش کمک‌های اجتماعی و اقتصادی به اقشار ضعیف است. رسانه‌ها تصاویری از بیمارستان‌ها، مدارس، و مراکز رفاهی را که توسط حزب‌الله تأسیس شده‌اند نمایش می‌دهند تا حزب‌الله را به عنوان نیرویی مردمی و حامی قشرهای مستضعف معرفی کنند. این فعالیت‌ها به حزب‌الله امکان داده که نه تنها به عنوان یک نیروی نظامی، بلکه به عنوان یک سازمان اجتماعی نیز شناخته شود.
د) بهره‌برداری از بحران‌ها و جنگ‌ها برای تقویت همبستگی
در زمان بحران‌ها و جنگ‌ها، حزب‌الله و نصرالله با انتشار پیام‌هایی که از طریق رسانه‌ها پخش می‌شود، سعی در ایجاد احساس همبستگی و اتحاد ملی دارند. به ویژه در دوران جنگ ۳۳ روزه، المنار و سایر رسانه‌های وابسته به حزب‌الله به صورت گسترده به پخش تصاویر و پیام‌های قهرمانی و استقامت نیروهای مقاومت پرداختند. این رویکرد باعث شد که حمایت مردمی از حزب‌الله افزایش یابد و حزب به عنوان مدافع خاک لبنان در برابر تجاوز اسرائیل شناخته شود.

۳٫ تأثیر رسانه بر حمایت داخلی و خارجی
الف) تأثیر بر جامعه لبنان
استفاده حزب‌الله از رسانه‌ها و سازوکارهای تبلیغاتی، جایگاه اجتماعی و سیاسی حزب‌الله را در جامعه لبنان تقویت کرده است. این رسانه‌ها توانسته‌اند حمایت بخش بزرگی از شیعیان و حتی سایر گروه‌های قومی و مذهبی را جلب کنند، زیرا حزب‌الله خود را به عنوان مدافع امنیت و استقلال لبنان معرفی کرده است.
ب) تأثیر بر جهان عرب و اسلامی
تصاویر و پیام‌های مقاومت حزب‌الله در برابر اسرائیل، همواره مورد توجه جهان عرب و اسلامی بوده‌است. حزب‌الله با استفاده از رسانه‌ها، توانسته‌است در بین ملت‌های مسلمان و عرب، محبوبیت زیادی کسب کند و به عنوان نیرویی که در برابر قدرت‌های غربی و اسرائیل ایستادگی می‌کند شناخته‌شود. این محبوبیت موجب شده که حزب‌الله نه تنها در لبنان بلکه در کشورهای دیگر منطقه نیز حامیان زیادی بیابد.؛ هرچند دشمنان و منتقدان زیادی نیز دارد.
ج) اثر بر تصویر بین‌المللی حزب‌الله
در سطح جهانی، رسانه‌های حزب‌الله و پیام‌های نصرالله به خوبی نشان داده‌اند که این گروه تنها به دنبال دفاع از منافع لبنان در برابر تجاوزات خارجی است. این رویکرد باعث شده‌است که بسیاری از مردم جهان حزب‌الله را نه به عنوان یک گروه شبه‌نظامی، بلکه به عنوان نیرویی مشروع و مقاوم در برابر تجاوزات خارجی بشناسند.

حزب الله در سیاست داخلی
حزب‌الله و حسن نصرالله نقش بسیار تأثیرگذاری در سیاست داخلی لبنان داشتند. این تأثیرگذاری از طریق چندین حوزه از جمله حضور در نهادهای حکومتی، ایجاد ائتلاف‌های سیاسی، و استفاده از قدرت نظامی و اجتماعی برای فشار بر سیاست‌های دولت صورت می‌گرفت. حزب‌الله توانسته‌بود به عنوان نیرویی تعیین‌کننده و باثبات در سیاست لبنان ظاهر شود و در مواقع بحران، به ویژه در برخورد با اسرائیل، قدرت خود را به عنوان یک نیروی مقاومت مشروع تثبیت کند. برخی از اصلی‌ترین راه‌های تأثیرگذاری حزب‌الله بر سیاست داخلی لبنان عبارتند از:

۱. حضور در نهادهای حکومتی و سیاست‌گذاری
الف) مشارکت در پارلمان و کابینه دولت
حزب‌الله از سال ۱۹۹۲ وارد پارلمان لبنان شد و در سال‌های بعد نیز توانست به یکی از اصلی‌ترین احزاب سیاسی لبنان تبدیل شود. این حضور به حزب‌الله امکان داد که از طریق قانونی و دموکراتیک در تصمیم‌گیری‌های ملی شرکت‌کند و نقش مؤثری در سیاست‌گذاری‌ها ایفا نماید. همچنین حزب‌الله چندین نماینده در کابینه دولت دارد که این امر به آن‌ها قدرت تأثیرگذاری بر سیاست‌های اجرایی و تصمیم‌گیری‌های کلان را می‌دهد.
ب) ائتلاف با سایر گروه‌های سیاسی
حزب‌الله توانسته است با گروه‌ها و احزاب دیگر، به ویژه احزاب شیعه و برخی گروه‌های مسیحی، ائتلاف‌های سیاسی قوی‌ای برقرار کند. یکی از مهم‌ترین ائتلاف‌های حزب‌الله، ائتلاف ۸ مارس است که شامل چندین گروه سیاسی و مذهبی دیگر نیز می‌شود. این ائتلاف به حزب‌الله کمک کرده تا با تشکیل جبهه‌ای متحد، قدرت سیاسی بیشتری در برابر ائتلاف‌های رقیب مانند ائتلاف ۱۴ مارس کسب کند. این توانایی در ایجاد ائتلاف، حزب‌الله را به یکی از بازیگران اصلی و تأثیرگذار در سیاست داخلی لبنان تبدیل کرده است.

۲. استفاده از قدرت نظامی برای تأثیرگذاری بر سیاست داخلی
الف) تأمین امنیت جنوب لبنان
حزب‌الله با داشتن یک نیروی نظامی قدرتمند و سازمان‌یافته، نقش مهمی در تأمین امنیت مناطق جنوبی لبنان و مقابله با تهدیدات اسرائیل ایفا کرده‌است. این نقش امنیتی، حزب‌الله را به عنوان نیرویی مشروع و مورد حمایت مردم، به ویژه شیعیان جنوب لبنان، مطرح کرده‌است. دولت لبنان نیز با توجه به قدرت نظامی حزب‌الله و پایگاه مردمی آن، به نوعی این نقش را به حزب‌الله واگذار کرده بوده‌است که این موضوع باعث تقویت موقعیت سیاسی حزب‌الله در داخل کشور شده‌بود.
ب) مقاومت مسلحانه در برابر اسرائیل
حزب‌الله به عنوان مقاومت اصلی در برابر اسرائیل شناخته می‌شود و این جایگاه به حزب‌الله مشروعیت خاصی داده است. این گروه با توانایی نظامی و حضور خود در جبهه‌های جنگ، به عنوان یک نیروی نظامی مؤثر در برابر اسرائیل عمل کرده و در نتیجه توانسته است تأثیرگذاری قابل توجهی بر سیاست‌های امنیتی و دفاعی لبنان داشته باشد. این جایگاه باعث شده که حزب‌الله در تصمیم‌گیری‌های کلان امنیتی کشور به عنوان یک طرف اصلی در نظر گرفته شود.
ج) استفاده از تهدید قدرت نظامی در زمان بحران سیاسی
حزب‌الله از قدرت نظامی خود به عنوان ابزاری برای فشار بر سیاست داخلی و حل بحران‌های سیاسی استفاده کرده‌است. برای مثال، در بحران سیاسی سال ۲۰۰۸، حزب‌الله با استفاده از قدرت نظامی و سازمان‌دهی راهپیمایی‌های گسترده، توانست دولت لبنان را وادار به تغییراتی در سیاست‌های خود کند. این نمایش قدرت نظامی در مواقع بحران، به حزب‌الله امکان می‌داد که به عنوان یک نیروی بازدارنده و تهدیدی برای رقبا عمل کند و به تأثیرگذاری خود در سیاست داخلی ادامه‌دهد.
۳. تأثیر اجتماعی و ارائه خدمات عمومی
الف) خدمات اجتماعی و رفاهی
حزب‌الله علاوه بر فعالیت‌های نظامی و سیاسی، در حوزه خدمات اجتماعی و رفاهی نیز نقش فعالی داشته‌است. این گروه به ایجاد بیمارستان‌ها، مدارس، مراکز آموزشی، و خدمات بهداشتی در مناطق فقیرنشین و به‌ویژه مناطق جنوبی لبنان پرداخته‌است. این خدمات نه تنها باعث محبوبیت بیشتر حزب‌الله شده، بلکه آن‌ها را به یکی از ستون‌های اجتماعی جامعه شیعه در لبنان تبدیل کرده‌بود. این نقش اجتماعی به حزب‌الله امکان می‌داد که به‌عنوان نیرویی مردمی و حامی محرومان شناخته‌شود.
ب) تقویت پایگاه اجتماعی
از طریق حمایت‌های مردمی
حزب‌الله با تأمین خدمات و حمایت‌های مالی و رفاهی برای خانواده‌ها و اقشار ضعیف، تا این اواخرتوانسته‌بود پایگاه اجتماعی نیرومندی در لبنان ایجادکند. این حمایت‌ها باعث‌شده‌بود که حزب‌الله از طرف مردم به عنوان نیرویی حامی شناخته‌شود و این پایگاه اجتماعی به‌ویژه در میان شیعیان لبنان، به تأثیرگذاری بیشتر این گروه در سیاست داخلی کمک کرده‌بود.

۴. نقش رسانه و پروپاگاندا در تأثیرگذاری سیاسی
الف) تبلیغ ایدئولوژی مقاومت و استقامت
حزب‌الله و شخص نصرالله با استفاده از رسانه‌های خود، از جمله شبکه تلویزیونی المنار، به تبلیغ ایدئولوژی مقاومت و استقامت در برابر اسرائیل و قدرت‌های خارجی می‌پرداختند. این پیام‌ها باعث شده که حزب‌الله به‌عنوان یک نماد مقاومت و استقامت در لبنان شناخته‌شود و حمایت بیشتری از طرف مردم کسب‌کند. حزب‌الله با استفاده از این تبلیغات، می‌کوشید حمایت داخلی و خارجی را تقویت کرده و بر سیاست داخلی لبنان تأثیر بگذارد.
ب) استفاده از سخنرانی‌های نصرالله برای ارتباط با مردم
حسن نصرالله با استفاده از سخنرانی‌های منظم و پرمحتوای خود، به‌طور مستقیم با مردم لبنان و حامیان خود ارتباط برقرار می‌کرد. او با استفاده از این سخنرانی‌ها، دیدگاه‌های حزب‌الله را درباره مسائل مختلف سیاسی، اجتماعی و امنیتی بیان و همچنین از این طریق به سیاست‌مداران و احزاب رقیب پیام‌های خود را منتقل می‌کرد. این سخنرانی‌ها به نصرالله امکان می‌داد که به عنوان یک رهبر پرنفوذ و دارای مشروعیت مردمی شناخته‌شود.

۵. تأثیر بر روابط و سیاست‌های خارجی لبنان
الف) روابط با ایران و سوریه
حزب‌الله از روابط نزدیک خود با ایران و سوریه به عنوان ابزاری برای تقویت نفوذ خود در سیاست داخلی لبنان استفاده می‌کند. این ارتباطات به حزب‌الله امکان دسترسی به منابع مالی و نظامی بیشتر را می‌دهد و به عنوان نیرویی نزدیک به محور مقاومت در برابر اسرائیل و کشورهای غربی شناخته می‌شود. این روابط خارجی بر سیاست‌های داخلی لبنان نیز تأثیر گذاشته و حزب‌الله را به عنوان نیرویی اثرگذار در تعیین جهت‌گیری‌های سیاسی کشور مطرح کرده است.
ب) تضعیف نفوذ آمریکا و غرب در لبنان
حزب‌الله با تبلیغ ایدئولوژی ضدغربی و ضدآمریکایی، توانسته است در بین برخی از گروه‌ها و اقشار لبنانی از حمایت بیشتری برخوردار شود. این گروه با ایجاد فضایی مقاومت محور در برابر نفوذ آمریکا و سایر کشورهای غربی، توانسته است برخی از سیاست‌های داخلی لبنان را تحت تأثیر قرار دهد و مانع از نزدیکی بیش از حد این کشور به غرب شود.

ائتلاف‌های حزب‌الله با گروه‌های دیگر در لبنان
حزب‌الله به عنوان یکی از اصلی‌ترین نیروهای سیاسی در لبنان، در ائتلاف‌های سیاسی و اختلافات با گروه‌های دیگر نقش محوری داشته است. پیوستگی‌ها و اختلافات این حزب همواره نقشی اساسی در تشکیل دولت‌ها و تعیین مسیر سیاست لبنان ایفا کرده‌اند. حزب‌الله با ائتلاف‌هایی از جمله ائتلاف ۸ مارس، در پی تقویت نفوذ سیاسی خود و ایجاد پایگاه اجتماعی وسیع‌تر بوده، در حالی که اختلافات جدی با ائتلاف‌های مخالف مانند ائتلاف ۱۴ مارس و برخی از احزاب مستقل به‌ویژه پس از ترور رفیق حریری، نخست‌وزیر پیشین لبنان، همچنان به چشم می‌خورد.
۱. ائتلاف‌های اصلی حزب‌الله
الف) ائتلاف ۸ مارس
ائتلاف ۸ مارس یکی از مهم‌ترین و مستحکم‌ترین ائتلاف‌های سیاسی لبنان است که از سال ۲۰۰۵ شکل گرفت و حزب‌الله یکی از پایه‌های اصلی آن است. این ائتلاف شامل احزاب و گروه‌هایی است که عموماً روابط نزدیکی با سوریه و ایران دارند و به نوعی از محور مقاومت حمایت می‌کنند. حزب‌الله در این ائتلاف با احزاب زیر همکاری می‌کند:
۱٫ جنبش امل به رهبری نبیه بری، رئیس مجلس لبنان، که یکی از متحدان سنتی حزب‌الله است و پایگاه مردمی قوی در میان شیعیان دارد.
۲٫ حزب ملی آزاد، به رهبری میشل عون (رئیس‌جمهور پیشین لبنان)، که از احزاب مسیحی مهم است و تا حدودی با سیاست‌های حزب‌الله در مقابل غرب همراهی دارد.
۳٫ احزاب چپ‌گرا و ملی‌گرا، مانند حزب سوریه قومی اجتماعی و حزب بعث، که ایدئولوژی‌هایی نزدیک به محور مقاومت دارند و از نفوذ غرب در لبنان انتقاد می‌کنند.
این ائتلاف به حزب‌الله اجازه داده تا به‌عنوان نیرویی متحد و مستحکم در عرصه سیاست داخلی لبنان ظاهر شود و در فرآیندهای سیاسی کشور، مانند تشکیل کابینه، نقش تأثیرگذاری داشته باشد.
ب) ائتلاف‌های اجتماعی و مذهبی
حزب‌الله علاوه بر ائتلاف‌های رسمی سیاسی، در سطح اجتماعی نیز با شخصیت‌ها و گروه‌های مذهبی و اجتماعی شیعی در جنوب لبنان و حومه جنوبی بیروت ارتباط و ائتلاف‌هایی ایجاد کرده است. این ائتلاف‌های اجتماعی به حزب‌الله امکان داده است که نفوذ و پایگاه مردمی قوی‌تری در مناطق شیعه‌نشین داشته باشد و حمایت مردمی بیشتری کسب کند.

۲. نقش حزب‌الله در تشکیل دولت‌ها
الف) تأثیرگذاری بر کابینه‌ها و تشکیل دولت
حزب‌الله به دلیل نفوذ گسترده سیاسی و نظامی خود، همواره یکی از نیروهای اصلی در تشکیل دولت‌ها و تعیین نخست‌وزیر بوده است. این گروه از طریق ائتلاف‌های سیاسی خود، به‌ویژه ائتلاف ۸ مارس، توانسته است در شکل‌دهی به کابینه‌ها و سیاست‌های دولت تأثیرگذار باشد. این تأثیرگذاری به حزب‌الله امکان داده است که سیاست‌های کلان کشور را به نفع خود جهت‌دهی کند و نفوذ محور مقاومت را در لبنان حفظ کند. برای مثال، در سال ۲۰۱۱ حزب‌الله و متحدانش موفق شدند با حمایت برخی از وزرا و پارلمان، سعد حریری، نخست‌وزیر وقت، را به دلیل اختلافات سیاسی برکنار کنند و نجیب میقاتی را به جای او به عنوان نخست‌وزیر معرفی کنند. این تغییر قدرت نشان‌دهنده توانایی حزب‌الله در تأثیرگذاری مستقیم بر تصمیمات و سمت‌های کلان حکومتی است.
ب) بحران‌های سیاسی و جلوگیری از خلاء قدرت
در مواقع بحرانی، حزب‌الله به عنوان نیرویی تعیین‌کننده وارد عمل می‌شود و از ایجاد خلاء قدرت جلوگیری می‌کند. برای مثال، در بحران سیاسی سال ۲۰۱۹ و اعتراضات مردمی، حزب‌الله نقش مهمی در حفظ ثبات کشور داشت. حسن نصرالله در سخنرانی‌های خود از دولت و نظام سیاسی حمایت کرد و با تأکید بر حفظ ثبات، به نوعی مانع از فروپاشی دولت شد.

۳. اختلافات سیاسی حزب‌الله با گروه‌های دیگر
الف) ائتلاف ۱۴ مارس و اختلافات اساسی
ائتلاف ۱۴ مارس به عنوان رقیب اصلی ائتلاف ۸ مارس، با محوریت سعد حریری و حامیان غربی و سعودی، به شدت با سیاست‌ها و ایدئولوژی حزب‌الله مخالف است. این ائتلاف که در پی ترور رفیق حریری، نخست‌وزیر وقت، در سال ۲۰۰۵ شکل گرفت، خواهان کاهش نفوذ حزب‌الله و محور مقاومت در سیاست داخلی لبنان است و با روابط حزب‌الله با ایران و سوریه مخالف است.
ائتلاف ۱۴ مارس معتقد است که قدرت نظامی حزب‌الله مانع از استقرار یک دولت مستقل و غیرنظامی در لبنان می‌شود. آن‌ها خواهان خلع سلاح حزب‌الله هستند و معتقدند که حضور نظامی این گروه در لبنان، امنیت و ثبات کشور را به خطر می‌اندازد. اختلافات ایدئولوژیکی و منافع استراتژیک مختلف، باعث شده که این دو ائتلاف به‌طور مداوم در عرصه سیاست داخلی لبنان با یکدیگر در تضاد باشند.
ب) اختلافات با حزب نیروهای لبنانی
حزب نیروهای لبنانی به رهبری سمیر جعجع نیز یکی از منتقدان اصلی حزب‌الله بوده‌است. نیروهای لبنانی به عنوان یک حزب مسیحی و ملی‌گرا، مخالف ایدئولوژی مقاومت حزب‌الله و سیاست‌های ایران و سوریه بوده‌است. سمیر جعجع بارها خواستار خلع سلاح حزب‌الله شده و معتقد است که تنها ارتش لبنان باید مسؤولیت امنیت کشور را بر عهده داشته‌باشد.

۴. بحران‌های سیاسی و بن‌بست‌های دولت
حزب‌الله و ائتلاف‌های آن در مواقعی باعث ایجاد بن‌بست‌های سیاسی در دولت لبنان شده‌است. برای مثال، در سال‌های اخیر بحران‌های مختلفی به دلیل اختلافات عمیق سیاسی بین حزب‌الله و گروه‌های مخالف، به ویژه ائتلاف ۱۴ مارس، به وجود آمده‌بوده‌است. این اختلافات باعث شده که روند تشکیل دولت یا اجرای سیاست‌های کلان به کندی پیش رود و یا حتی متوقف شود.

۵. رویکرد حزب‌الله در مواجهه با اختلافات سیاسی
الف) مصالحه و مذاکره
حزب‌الله در مواقع بحران، رویکرد مصالحه را در پیش می‌گیرد و تلاش می‌کند از طریق مذاکره و گفت‌وگو به توافق برسد. حسن نصرالله در بسیاری از سخنرانی‌های خود به لزوم وحدت ملی و اجتناب از درگیری‌های داخلی اشاره کرده و از همه گروه‌های سیاسی دعوت به همکاری کرده است. این رویکرد کمک کرده تا حزب‌الله بتواند از بحران‌های سیاسی به‌نحو سازنده‌تری عبور کند و به جای تشدید درگیری‌ها، به دنبال مصالحه باشد.
ب) استفاده از قدرت رسانه‌ای
حزب‌الله از طریق رسانه‌ها، از جمله شبکه المنار، دیدگاه‌های خود را مطرح کرده و در برابر انتقادات گروه‌های مخالف از خود دفاع می‌کند. این رسانه‌ها با پوشش گسترده فعالیت‌های حزب‌الله و پخش سخنرانی‌های نصرالله، به حزب کمک می‌کنند تا حمایت‌های داخلی و منطقه‌ای را به دست آورد و تأثیر رسانه‌ای بر سیاست داخلی لبنان داشته باشد.

بررسی موضع‌گیری‌های نصرالله در برابر تحولات مهم سال‌های اخیر
در سال‌های اخیر، لبنان با بحران‌های اقتصادی و سیاسی جدی و تظاهرات مردمی گسترده‌ای مواجه بوده که نقش و واکنش‌های حسن نصرالله و حزب‌الله در این بحران‌ها قابل توجه است. موضع‌گیری‌های نصرالله در برابر این تحولات مهم شامل حمایت از ثبات سیاسی، دعوت به آرامش و تاکید بر نقش حزب‌الله در مواجهه با چالش‌های خارجی و داخلی است. این موضع‌گیری‌ها بیانگر تلاش نصرالله برای حفظ نفوذ حزب‌الله و جلب حمایت مردمی در میان بحران‌های پی‌درپی لبنان بوده است.

۱. بحران اقتصادی و موضع حزب‌الله
الف) نگاه به بحران اقتصادی و علل آن
بحران اقتصادی لبنان از سال ۲۰۱۹ شدت گرفت و به تورم بالا، کاهش ارزش لیر لبنان، و از دست رفتن دسترسی به کالاهای اساسی انجامید. نصرالله در سخنرانی‌های خود بارها به این بحران اقتصادی اشاره کرده و مسؤولیت اصلی آن را به «سوءمدیریت دولت‌ها و فساد سیستماتیک» نسبت داده است. او با انتقاد از سیستم مالی و اقتصادی کشور، تاکید کرده است که حزب‌الله همواره به دنبال رفاه و عدالت اجتماعی بوده و برنامه‌هایی برای حمایت از مردم دارد.
ب) پیشنهاد راهکارهای جایگزین اقتصادی
نصرالله به منظور کاهش وابستگی لبنان به دلار و ایجاد تعادل در اقتصاد، پیشنهادهایی برای توسعه روابط اقتصادی با کشورهای شرقی مانند چین، ایران و سوریه ارائه کرده است. او معتقد است که لبنان می‌تواند با تقویت روابط اقتصادی با این کشورها، تا حدودی از بحران اقتصادی عبور کند. این پیشنهادها از سوی برخی از احزاب داخلی و جامعه لبنان با استقبال مواجه شد اما با توجه به فشارهای خارجی و تحریم‌ها، اجرای آن‌ها با چالش‌های بزرگی روبه‌رو شده است.

۲. تظاهرات مردمی ۲۰۱۹ و موضع‌گیری حزب‌الله
الف) حمایت از تظاهرات مسالمت‌آمیز
در اکتبر ۲۰۱۹، اعتراضات گسترده‌ای در لبنان به دلیل مشکلات اقتصادی، فساد، و نبود خدمات عمومی آغاز شد. نصرالله در نخستین موضع‌گیری‌های خود اعلام کرد که حزب‌الله از تظاهرات مسالمت‌آمیز و مطالبات مشروع مردم حمایت می‌کند. او تاکید کرد که مردم حق دارند نسبت به فساد و مشکلات اقتصادی اعتراض کنند، اما این اعتراضات نباید منجر به بی‌ثباتی کشور شود.
ب) هشدار در برابر خطر فروپاشی سیاسی
با ادامه و گسترش تظاهرات، نصرالله هشدار داد که سقوط دولت و فروپاشی سیاسی می‌تواند لبنان را با خطرات بزرگتری مواجه کند. او نسبت به دخالت‌های خارجی در این تظاهرات هشدار داد و گفت که برخی گروه‌ها و کشورها به دنبال سوءاستفاده از نارضایتی‌های مردم برای تضعیف لبنان و ایجاد بی‌ثباتی هستند. نصرالله با این رویکرد تلاش کرد میان مردم و دولت توازنی ایجاد کند و از تشدید بحران سیاسی جلوگیری کند.
ج) موضع‌گیری در برابر استعفای سعد حریری
پس از فشارهای زیاد و اعتراضات مردمی، سعد حریری، نخست‌وزیر وقت لبنان، استعفا داد. نصرالله با انتقاد از این استعفا، اعلام کرد که چنین اقداماتی بدون برنامه‌ای برای آینده می‌تواند به خلاء قدرت و تشدید بحران بیانجامد. او تاکید کرد که لبنان در شرایط فعلی نیاز به ثبات و وحدت دارد و استعفای نخست‌وزیر می‌تواند اوضاع را پیچیده‌تر کند.
۳. انفجار بندر بیروت و واکنش نصرالله
در اوت ۲۰۲۰، انفجار مهیبی در بندر بیروت رخ داد که به کشته و زخمی شدن صدها نفر و تخریب گسترده‌ای در بیروت منجر شد. این حادثه به شدت بر لبنان تاثیر گذاشت و موجی از اعتراضات مردمی و انتقادها به سوءمدیریت و فساد دولتی را به همراه داشت.
الف) رد هرگونه دخالت حزب‌الله در انفجار
نصرالله در پی این حادثه هرگونه دخالت حزب‌الله در انفجار را به شکل قوی تکذیب کرد و گفت که حزب‌الله هیچ ارتباطی با مواد نیترات آمونیوم در بندر بیروت ندارد. او همچنین تاکید کرد که حزب‌الله خواستار یک تحقیق شفاف و مستقل درباره حادثه است و از مقامات لبنانی و بین‌المللی خواست که به این پرونده رسیدگی کنند.

ب) حمایت از رسیدگی قضایی منصفانه
حزب‌الله از رسیدگی قضایی به این حادثه حمایت کرد، اما از روند تحقیقات و برخی از اتهامات علیه اعضای حزب و نزدیکان آن انتقاد کرد. نصرالله معتقد بود که برخی جناح‌ها و رسانه‌های داخلی و خارجی از این حادثه برای تضعیف حزب‌الله استفاده می‌کنند و خواستار یک تحقیق بی‌طرفانه و دور از فشارهای سیاسی شد.
۴. انتخابات و مسائل سیاسی اخیر
الف) موضع‌گیری نسبت به انتخابات پارلمانی
نصرالله در موضع‌گیری‌های خود نسبت به انتخابات پارلمانی بر اهمیت حضور گسترده مردم و حمایت از حزب‌الله و متحدانش در انتخابات تاکید کرده است. حزب‌الله به دنبال کسب جایگاه‌های بیشتری در پارلمان و کابینه لبنان است و نصرالله با تاکید بر «وحدت ملی» و «مقاومت»، مردم را به حمایت از ائتلاف ۸ مارس و حضور در انتخابات فراخوانده است.
ب) تلاش برای کاهش تنش‌های داخلی
نصرالله بارها تاکید کرده که لبنان در شرایط بحرانی و خطرناک قرار دارد و از همه گروه‌های سیاسی خواسته تا اختلافات خود را کنار بگذارند و برای حل مشکلات کشور به توافق برسند. او با دعوت به وحدت و همکاری، تلاش کرده تا حزب‌الله به عنوان نیرویی برای ثبات و امنیت در لبنان شناخته شود.
۱. روابط حزب‌الله با جمهوری‌اسلامی‌ایران
روابط حزب‌الله با جمهوری اسلامی ایران و سوریه به عنوان یکی از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین جنبه‌های سیاست خارجی و داخلی این گروه شناخته می‌شود. روابط نزدیک با ایران و سوریه نقش اساسی در شکل‌گیری هویت سیاسی و نظامی این حزب ایفا کرده است. این روابط نه‌تنها در تقویت ساختار داخلی حزب‌الله موثر بوده، بلکه تأثیر زیادی بر تحولات سیاسی، اقتصادی، و امنیتی منطقه به ویژه در لبنان، سوریه، و حتی درگیری‌های گسترده‌تر در منطقه خاورمیانه گذاشته است. شکل و محتوای این رابطه را در محورهای زیر می‌توان خلاصه‌کرد.
الف) حمایت ایدئولوژیک و مذهبی
حزب‌الله از ابتدا بر پایه ایدئولوژی شیعه و الهام‌گیری از انقلاب اسلامی ایران شکل گرفت. آیت‌الله روح‌الله موسوی خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران، و اصول انقلاب اسلامی ایران به‌ویژه تاکید بر «ولایت فقیه» و «مقاومت اسلامی»، نقش محوری در شکل‌گیری اهداف حزب‌الله داشتند. حزب‌الله از نظر ایدئولوژیک هم‌راستا با جمهوری‌اسلامی‌ایران بوده ‌است و در این راستا، جمهوری اسلامی به عنوان یک مدل انقلابی شیعی، الگویی برای حزب‌الله و دیگر گروه‌های مقاومتی در منطقه به شمار می‌رود.
ب) حمایت مالی و تسلیحاتی
یکی از ابعاد مهم روابط حزب‌الله با جمهوری اسلامی ایران، حمایت‌های مالی و نظامی گسترده‌ای است که ایران از حزب‌الله به عمل آورده است. ایران به ویژه از زمان آغاز فعالیت‌های حزب‌الله در اوایل دهه ۱۹۸۰، از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و به طور خاص واحد قدس، کمک‌های تسلیحاتی، آموزشی و مالی به حزب‌الله ارائه کرده است. این کمک‌ها شامل موشک‌های پیشرفته، تجهیزات نظامی، سلاح‌های سبک و سنگین، و آموزش نظامی بوده است. ایران همچنین در ارائه پناهگاه‌های امن، آموزش‌های فنی و مشاوره‌های استراتژیک به حزب‌الله نقش داشته است.
ج) نقشی در محور مقاومت
حزب‌الله به عنوان یکی از ارکان محور مقاومت که شامل ایران، سوریه، حزب‌الله و دیگر گروه‌های شیعه و سنی مخالف اسرائیل است، به دنبال مبارزه با اسرائیل و جلوگیری از نفوذ غرب در منطقه است. ایران به طور مداوم حزب‌الله را به عنوان یکی از نقاط قوت در جبهه مقاومت در برابر اسرائیل حمایت کرده است. این ارتباط استراتژیک به حزب‌الله این امکان را داده که به یک نیروی نظامی قدرتمند در جنوب لبنان تبدیل شود و توانایی‌های خود را در مقابله با اسرائیل به طور چشمگیری تقویت کند.
د) حمایت سیاسی و دیپلماتیک
ایران همچنین از حزب‌الله در عرصه سیاسی و دیپلماتیک حمایت کرده است. ایران در اجلاس‌های بین‌المللی و در مجامع مختلف، همواره از حزب‌الله حمایت کرده و آن را به عنوان یک گروه مقاوم و مستقل در لبنان به جهان معرفی کرده است. این حمایت‌ها شامل حق مقاومت مردم لبنان در برابر اشغالگری اسرائیل و همچنین تکیه بر مقاومت اسلامی برای آزادسازی سرزمین‌های اشغالی می‌شود.

۲. روابط حزب‌الله با سوریه
الف) حمایت راهبردی و امنیتی
سوریه یکی دیگر از متحدان مهم حزب‌الله در منطقه بود. روابط حزب‌الله با سوریه از اوایل تأسیس این گروه، به‌ویژه در زمان حکومت حافظ اسد، به عنوان یک محور اساسی برای حزب‌الله در برابر تهدیدات خارجی، به ویژه اسرائیل، محسوب می‌شد. سوریه به حزب‌الله کمک کرده تا در مناطق شیعه‌نشین لبنان به ساختار نظامی و پشتیبانی از این گروه دست یابد. سوریه به عنوان یک مقرّ امن برای حزب‌الله عمل کرده‌است و حزب‌الله توانسته‌است از طریق سوریه به سلاح‌های پیشرفته دست یابد و آموزش‌های نظامی لازم را در این کشور ببیند. این همکاری به حزب‌الله اجازه داده است که از طریق سوریه به حمایت‌های ایران دسترسی داشته باشد و به نوعی یک شبکه منطقه‌ای برای پشتیبانی از خود بسازد.
ب) مسیر ترانزیت سلاح و کمک‌ها
سوریه به عنوان مسیر ترانزیت برای سلاح‌ها و کمک‌های ایران به حزب‌الله در لبنان عمل کرده است. از طریق مرزهای سوریه، ایران توانسته است سلاح‌های خود را به حزب‌الله ارسال کند. این مسیر ترانزیتی از جمله راه‌های اصلی حمایت ایران از حزب‌الله در جنگ‌ها و درگیری‌های مختلف بوده است. به ویژه در دوران جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ میان حزب‌الله و اسرائیل، حمایت سوریه و ایران از حزب‌الله، از لحاظ نظامی و مالی، اهمیت زیادی داشت.
ج) حمایت سیاسی و دیپلماتیک در عرصه منطقه‌ای
سوریه همچنین به عنوان یک حامی سیاسی حزب‌الله در مجامع منطقه‌ای و بین‌المللی عمل کرده است. سوریه همواره از حزب‌الله در زمینه‌های دیپلماتیک حمایت کرده و از این گروه در برابر فشارهای بین‌المللی، به ویژه از سوی غرب و اسرائیل، دفاع کرده است. روابط نزدیک با سوریه، به حزب‌الله این امکان را داده تا در موضوعاتی چون بحران‌های منطقه‌ای و درگیری‌های نظامی در لبنان و سوریه، حضور و تاثیرگذاری خود را حفظ کند.

د) همکاری در جنگ داخلی سوریه
در سال‌های اخیر، با آغاز جنگ داخلی سوریه، حزب‌الله به عنوان یک حامی مهم برای دولت بشار اسد وارد جنگ داخلی سوریه شد. حضور حزب‌الله در سوریه با هدف مقابله با گروه‌های شورشی و تکفیری مانند داعش و جبهه النصره بود که تهدیدی جدی برای حکومت اسد و محور مقاومت به شمار می‌رفتند. حزب‌الله در کنار ارتش سوریه و ایران به مبارزه با این گروه‌ها پرداخت و در نهایت در تثبیت موقعیت بشار اسد در کشور نقش اساسی ایفا کرد.
۳. نقش حمایتی ایران و سوریه در جنگ‌ها
الف) جنگ ۲۰۰۰ و آزادی جنوب لبنان
پس از پایان جنگ ۱۵ ساله لبنان و خروج اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰، حزب‌الله به عنوان یک پیروزی بزرگ برای مقاومت شیعی شناخته شد. در این پیروزی، ایران و سوریه نقش بسیار مهمی در تقویت بنیه نظامی و معنوی حزب‌الله داشتند. حمایت‌های ایران از طریق تأمین سلاح‌ها و پشتیبانی مالی، و نیز حمایت‌های سیاسی سوریه از حزب‌الله، در این پیروزی بی‌تأثیر نبود.
ب) جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶
در جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ بین حزب‌الله و اسرائیل، حمایت‌های نظامی و لجستیکی ایران و سوریه برای حزب‌الله به اوج خود رسید. ایران به‌ویژه از طریق ارسال موشک‌های پیشرفته و تسلیحات سنگین به حزب‌الله، توانست قدرت نظامی این گروه را در مقابل اسرائیل تقویت کند. سوریه نیز به عنوان یک پناهگاه امن برای حزب‌الله در دوران جنگ و مسیر ترانزیتی برای ارسال تجهیزات و سلاح به گروه‌های مقاومت نقش ایفا کرد.

نقش حزب‌الله و نصرالله در معادلات سیاسی و نظامی منطقه
حزب‌الله و حسن نصرالله به عنوان یکی از بازیگران اصلی در سیاست و امنیت خاورمیانه، در سال‌های اخیر نقش مهمی در معادلات سیاسی و نظامی منطقه‌ای ایفا کرده‌اند. این گروه به ویژه در کشورهای عراق، سوریه و یمن حضور برجسته‌ای داشته و از طریق حمایت‌های نظامی، سیاسی و ایدئولوژیک، تاثیرات عمیقی بر تحولات داخلی این کشورها گذاشته است. روابط حزب‌الله با ایران و سوریه به این گروه قدرت و منابع لازم را برای مداخله در این کشورها فراهم کرده است.

۱. نقش حزب‌الله در سوریه
الف) حمایت از دولت بشار اسد
در جریان جنگ داخلی سوریه که از سال ۲۰۱۱ آغاز شد، حزب‌الله به عنوان یکی از اولین گروه‌های خارجی که وارد درگیری شد، از دولت بشار اسد حمایت کرد. حزب‌الله به درخواست دولت سوریه، به عنوان نیرویی حمایتی وارد شد تا به ارتش سوریه در مقابله با گروه‌های مخالف، از جمله جبهه النصره (شاخه القاعده در سوریه) و داعش، کمک کند. در این جنگ، حزب‌الله نقش محور مقاومت را ایفا کرد و از طریق مشارکت در عملیات‌های نظامی مختلف، از جمله بازیابی مناطق استراتژیک در استان‌های حمص، حلب، و درعا، توانست به حفظ دولت اسد کمک کند. حضور حزب‌الله در سوریه نه تنها برای حفظ رژیم بشار اسد حیاتی بود، بلکه موجب تقویت ارتباطات میان محور مقاومت، شامل ایران، حزب‌الله، سوریه و گروه‌های شیعه عراقی شد. حزب‌الله با حضور در سوریه به عنوان یک نیروی مهم منطقه‌ای، تلاش کرد تا از نفوذ غرب و کشورهای عربی سنی در سوریه جلوگیری کند.
ب) تقویت محور مقاومت
حزب‌الله به عنوان یک عامل کلیدی در تقویت محور مقاومت در سوریه شناخته می‌شود. این گروه به ویژه در تقویت جبهه مقاومت اسلامی در برابر حملات گروه‌های تروریستی و همچنین در تقویت روابط میان ایران و سوریه نقش داشت. همکاری حزب‌الله با گروه‌های شیعه عراقی و نیروهای نظامی سوریه باعث ایجاد یک راهرو زمینی از ایران به لبنان از طریق سوریه شد که این ارتباطات نظامی و لجستیکی برای حزب‌الله و ایران اهمیت زیادی داشت.
ج) هزینه‌های انسانی و سیاسی
حضور حزب‌الله در سوریه باعث افزایش هزینه‌های انسانی و سیاسی برای این گروه شد. بسیاری از جنگجویان حزب‌الله در این جنگ کشته یا زخمی شدند و این امر باعث شد که انتقادات داخلی در لبنان به وجود آید. با این حال، نصرالله توانست با تأکید بر مبارزه برای حفاظت از لبنان و مقابله با تهدیدات تکفیری‌ها، این حضور را توجیه کند.

۲. نقش حزب‌الله در عراق
الف) حمایت از گروه‌های شیعی عراقی
حزب‌الله در عراق نیز به عنوان یکی از حامیان گروه‌های شیعه فعال بوده است. ایران و حزب‌الله از زمان شروع جنگ علیه داعش در عراق، به حمایت از نیروهای شیعه مانند حشد الشعبی (نیروهای بسیج مردمی عراق) پرداختند. حزب‌الله و ایران کمک‌های نظامی و آموزشی به این گروه‌ها ارائه دادند و در عملیات‌های مشترک علیه داعش مشارکت کردند.
ب) تاثیرگذاری بر سیاست داخلی عراق
حزب‌الله از طریق حمایت از گروه‌های شیعی عراقی، به طور غیرمستقیم بر سیاست داخلی عراق تأثیرگذار بوده است. حشد الشعبی که بیشتر از گروه‌های شیعه تشکیل شده، به یک نیروی تاثیرگذار در عراق تبدیل شده است و بسیاری از اعضای آن، روابط نزدیک با حزب‌الله دارند. این نفوذ حزب‌الله و ایران در عراق به یکی از چالش‌های اساسی دولت مرکزی عراق تبدیل شده است، به ویژه با توجه به مخالفت‌های داخلی با حضور این گروه‌ها.
حزب‌الله به تقویت روابط میان گروه‌های شیعی عراق و ایران پرداخته و این همکاری‌ها موجب تقویت هویت شیعی و سیاست‌های مقاومت در عراق شده است. این نفوذ به نوبه خود تاثیر زیادی در تحولات سیاسی و امنیتی عراق داشت و منجر به افزایش تنش‌ها بین گروه‌های سنی و شیعی در این کشور شد.

۳. نقش حزب‌الله در یمن
الف) حمایت از انصارالله (حوثی‌ها)
در یمن، حزب‌الله به طور غیرمستقیم و با حمایت از گروه انصارالله (حوثی‌ها)، که یک گروه شیعه در یمن هستند، حضور دارد. این گروه از حمایت‌های ایران بهره‌مند بوده و حزب‌الله در زمینه آموزش‌های نظامی، مشاوره‌های استراتژیک و کمک‌های مالی از جمله ارسال سلاح‌های پیشرفته، به حوثی‌ها کمک کرده است. از دیدگاه حزب‌الله، حوثی‌ها بخشی از محور مقاومت علیه نفوذ سعودی‌ها و غرب در یمن و منطقه هستند.
ب) تقویت نفوذ ایران در منطقه
حزب‌الله در یمن نیز به عنوان یکی از ابزارهای نفوذ ایران در منطقه عمل کرده است. ایران از طریق حزب‌الله توانسته است روابط خود با حوثی‌ها را تقویت کرده و حمایت‌های نظامی و لجستیکی لازم را برای آن‌ها فراهم آورد. این نفوذ در یمن، همزمان با حمایت‌های ایران از دیگر گروه‌های شیعه در عراق و سوریه، به بخش مهمی از استراتژی نفوذ منطقه‌ای ایران تبدیل شده است.

۴. تاثیرات استراتژیک و امنیتی بر منطقه
الف) تقویت محور مقاومت
حضور حزب‌الله در عراق، سوریه و یمن به تقویت محور مقاومت علیه نفوذ اسرائیل، آمریکا و کشورهای عربی سنی کمک کرده است. این محور که شامل ایران، حزب‌الله، سوریه، حشد الشعبی در عراق، و انصارالله در یمن است، به یک نیروی مقابله‌کننده با حملات خارجی و بی‌ثباتی منطقه‌ای تبدیل شده‌است. حزب‌الله به ویژه از این محور برای حفظ استقلال خود و مقابله با تهدیدات نظامی و سیاسی در لبنان و منطقه استفاده می‌کند.
ب) تهدیدات امنیتی برای اسرائیل و کشورهای عربی
حضور حزب‌الله در این کشورها تهدیدات امنیتی جدیدی را برای اسرائیل و کشورهای عربی ایجاد کرده‌بود. از یک سو، حزب‌الله توانسته‌بود با تقویت جبهه مقاومت، تهدیداتی جدی برای اسرائیل ایجاد کند، به ویژه در جبهه شمالی لبنان و سوریه. از سوی دیگر، نفوذ حزب‌الله در عراق و یمن به افزایش نگرانی‌های عربستان سعودی و دیگر کشورهای عربی سنی منجر شدهاست. این گروه به عنوان یکی از عوامل اصلی بی‌ثباتی در منطقه، همچنان تهدیدی برای سیاست‌های سعودی‌ها و متحدان آن‌ها به شمار می‌رود.

نگاه کشورهای غربی و اسرائیل به نصرالله و حزب‌الله
نگاه کشورهای غربی و اسرائیل نسبت به حسن نصرالله و حزب‌الله پیچیده و متأثر از تحولات امنیتی و سیاسی منطقه‌ای بود. این دیدگاه‌ها بیشتر بر اساس تهدیدات نظامی و ایدئولوژیک حزب‌الله، حمایت‌های ایران از این گروه، و همچنین فعالیت‌های حزب‌الله در منطقه، به‌ویژه در لبنان، سوریه، عراق، و یمن، شکل گرفته‌بود. کشورهای غربی، به‌ویژه ایالات متحده آمریکا و اعضای اتحادیه اروپا، و همچنین اسرائیل، حزب‌الله را به عنوان یک گروه تروریستی و تهدیدی جدی برای امنیت منطقه و جهان می‌بینند. این دیدگاه‌ها پیامدهای عمده‌ای برای روابط بین‌المللی، سیاست‌های داخلی کشورهای مختلف، و وضعیت امنیتی منطقه داشته‌است.

۱. دیدگاه کشورهای غربی درباره حزب‌الله و نصرالله
الف) تروریسم و تهدید امنیتی
کشورهای غربی، به‌ویژه ایالات‌متحده ‌آمریکا و اتحادیه اروپا، حزب‌الله را به عنوان یک گروه تروریستی شناسایی کرده‌اند. این دیدگاه بر اساس فعالیت‌های نظامی و عملیات‌های تروریستی حزب‌الله، به‌ویژه علیه شهروندان غربی و منافع کشورهای غربی در خاورمیانه، شکل گرفته‌است. برخی از اقدامات حزب‌الله که به عنوان تروریستی شناخته می‌شود عبارتند از:
انفجارها و حملات تروریستی علیه اهداف غربی در لبنان و دیگر نقاط خاورمیانه.
حملات موشکی و عملیات نظامی علیه اسرائیل که در برخی مواقع منجر به کشته‌شدن غیرنظامیان و ایجاد تنش‌های بین‌المللی شده‌است.
اتهام به دست‌داشتن در تروریسم جهانی مانند تلاش برای بمب‌گذاری علیه دیپلمات‌ها و اهداف غربی در کشورهای مختلف.
این نگرش به حزب‌الله به ویژه در ایالات متحده تقویت شده‌است که در سال ۲۰۰۱ حزب‌الله را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار داد. پس از آن، اتحادیه اروپا نیز بخش‌های نظامی حزب‌الله را به همین ترتیب فهرست کرده‌است.
ب) ارتباط با ایران و ایفای نقش در سیاست‌های منطقه‌ای
کشورهای غربی حزب‌الله را به عنوان دستگاه اجرایی ایران در لبنان و دیگر نقاط منطقه می‌بینند. حمایت ایران از حزب‌الله، به‌ویژه از نظر مالی، تسلیحاتی و آموزشی، باعث شده بوده‌است که کشورهای غربی این گروه را به عنوان ابزاری در دست تهران برای گسترش نفوذ منطقه‌ای خود و به چالش کشیدن منافع غرب در خاورمیانه ارزیابی کنند. این نگرش بر پایه ارتباط نزدیک حزب‌الله با سپاه‌پاسداران‌انقلاب‌اسلامی و واحد قدس است که عملیات‌های نظامی و اطلاعاتی ایران را در سطح منطقه‌ای هدایت می‌کنند.
حزب‌الله همچنین به عنوان یک نیروی مقاومتی علیه اسرائیل و غرب شناخته می‌شود که در راستای محور مقاومت ایران در برابر فشارهای آمریکا و متحدانش در خاورمیانه عمل می‌کند. کشورهای غربی به همین دلیل حزب‌الله را تهدیدی جدی برای ثبات منطقه و سیاست‌های امنیتی خود در خاورمیانه می‌بینند.
ج) تحریم‌ها و فشارهای دیپلماتیک
بیشتر کشورهای غربی به منظور محدود کردن نفوذ حزب‌الله و جلوگیری از گسترش فعالیت‌های آن در سطح بین‌المللی، فشارهای اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی بر این گروه وارد کرده‌اند. این فشارها شامل:
تحریم‌های اقتصادی علیه اعضای حزب‌الله، مقامات و وابستگان آن.
محدودیت‌های دیپلماتیک و تلاش برای جلوگیری از مشروعیت دادن به حزب‌الله در عرصه بین‌المللی.
حمایت از اسرائیل در دفاع از خود در برابر حملات حزب‌الله و تأمین تسلیحات برای مقابله با این گروه.
با این حال، این تلاش‌ها به دلیل حمایت‌های مستمر ایران از حزب‌الله و نیز حمایت مردمی در لبنان، به ویژه در میان جامعه شیعی، با چالش‌هایی روبه‌رو بوده‌است.
۲. نگاه اسرائیل به حزب‌الله و نصرالله
الف) تهدید امنیتی و نظامی
برای اسرائیل، حزب‌الله یک تهدید مستقیم و جدّی به حساب می‌آید. این گروه از نظر اسرائیل، هم از لحاظ نظامی و هم از نظر ایدئولوژیک، تهدیدی است که باید با آن مقابله کرد. برخی از دلایل نگرانی اسرائیل از حزب‌الله عبارتند از:
موقعیت جغرافیایی حزب‌الله در لبنان، که باعث می‌شود این گروه توانایی حمله به خاک اسرائیل را داشته باشد، به ویژه از مناطق مرزی در جنوب لبنان.
توانایی‌های نظامی پیشرفته حزب‌الله، که از حمایت‌های تسلیحاتی ایران بهره می‌برد. حزب‌الله به طور مداوم موشک‌ها و سلاح‌های پیشرفته را از ایران و سوریه دریافت کرده‌است که به این گروه توانایی حمله به عمق خاک اسرائیل را می‌دهد.
استراتژی جنگ نامتقارن حزب‌الله که می‌تواند در هر لحظه تهدیداتی برای نیروهای نظامی اسرائیل ایجاد کند و این امر به تهدیدی برای امنیت داخلی اسرائیل تبدیل شده است.
ب) جنگ‌های متعدد و تقویت قدرت نظامی حزب‌الله
اسرائیل در چندین نوبت با حزب‌الله درگیر شده است که مهم‌ترین آن‌ها جنگ ۲۰۰۰ و جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ بود که ذکرش رفت.
ج) مقابله با قدرت منطقه‌ای حزب‌الله
اسرائیل به طور مداوم به تلاش برای محدود کردن نفوذ حزب‌الله در سطح منطقه‌ای پرداخته‌است. اسرائیل نگران است که حزب‌الله از لبنان به سایر کشورهای منطقه مانند سوریه و عراق گسترش یابد و این گروه بتواند درگیرهای منطقه‌ای بیشتری را به نفع خود به راه اندازد. به همین دلیل، اسرائیل همواره در تلاش است تا هر گونه فعالیت نظامی و تروریستی حزب‌الله را در مرزهای خود تحت کنترل داشته باشد و به دنبال انزوای بیشتر این گروه در سطح بین‌المللی باشد.

۳. پیامدهای دیدگاه‌ها
الف) تقویت جدایی در خاورمیانه
نگاه غرب و اسرائیل به حزب‌الله به تقویت دوقطبی شدن منطقه منجر شده است. کشورهای غربی و اسرائیل در مقابل حزب‌الله و محور مقاومت ایستاده‌اند، در حالی که ایران، سوریه، و گروه‌های متحد آن در منطقه (از جمله حزب‌الله) به تقویت یک بلوک مخالف می‌پردازند. این تقابل‌ها باعث افزایش تنش‌ها و بحران‌ها در خاورمیانه شده است و رقابت‌های استراتژیک و نظامی را در سطح منطقه‌ای شدت بخشیده است.
ب) تحریم‌های اقتصادی و دیپلماتیک
همچنین، فشارهای اقتصادی و دیپلماتیک علیه حزب‌الله و حمایت از اسرائیل در برابر حملات این گروه، موجب تنش‌های بین‌المللی شده است. کشورهایی مانند لبنان و عراق که در آن‌ها حزب‌الله یا گروه‌های مشابه فعالیت دارند، در میان فشارهای بین‌المللی از یک سو و حمایت‌های مردمی از گروه‌های مقاومتی از سوی دیگر قرار دارند. این وضعیت ممکن است به ایجاد مشکلات سیاسی و اجتماعی در این کشورها منجر شود.
ج) تأثیر بر روابط اسرائیل و کشورهای عربی
دیدگاه‌های اسرائیل و کشورهای غربی در مورد حزب‌الله می‌تواند بر روابط آن‌ها با کشورهای عربی تأثیر بگذارد. به ویژه با عادی‌سازی روابط برخی از کشورهای عربی با اسرائیل (مانند امارات متحده عربی و بحرین)، حزب‌الله همچنان به عنوان یک نماد مقاومت ضد اسرائیلی در نزد بسیاری از گروه‌های مردمی و برخی از کشورهای عربی باقی می‌ماند.

تحلیل ویژگی‌های شخصیتی و روش‌های رهبری نصرالله
شیوه رهبری و سبک خطابه‌ها یکی از جنبه‌های برجسته در شخصیت و تأثیرگذاری حسن نصرالله است. نصرالله به عنوان دبیر کل حزب‌الله، با استفاده از سبک رهبری خاص خود و قدرت خطابه‌هایش، توانسته است حزب‌الله را به یک نیروی مقاوم و تأثیرگذار در سیاست لبنان و منطقه تبدیل کند. روش‌های رهبری و ویژگی‌های شخصیتی او تأثیر زیادی بر جذب حمایت مردمی و تقویت جایگاه حزب‌الله در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی داشته است. در اینجا، به تحلیل ویژگی‌های شخصیتی و روش‌های رهبری او می‌پردازیم.

۱. ویژگی‌های شخصیتی حسن نصرالله
الف) اعتماد به نفس و ثبات روحی
یکی از ویژگی‌های برجسته حسن نصرالله، اعتماد به نفس و ثبات روحی او در مواجهه با فشارهای داخلی و خارجی بود. او همواره در سخنرانی‌هایش خود را به عنوان یک رهبر با اعتماد به خدا و ایمان به مبارزه معرفی می‌کرد. این ویژگی به او اجازه داده‌بود تا در زمان‌های بحرانی، مانند جنگ‌ها یا حملات اسرائیل، حفظ آرامش و تمرکز کند و به گروه خود روحیه دهد.
ب) توانایی در مدیریت بحران
نصرالله در مدیریت بحران‌ها و شرایط دشوار سیاسی و نظامی شهرت داشت. او به عنوان رهبر حزب‌الله، توانسته بود از بحران‌های سیاسی داخلی لبنان، جنگ‌های نظامی با اسرائیل، و چالش‌های منطقه‌ای به نفع خود و حزب‌الله استفاده‌کند. یکی از نمونه‌های برجسته این توانایی، در زمان جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ مشاهده می‌شود، که حزب‌الله تحت رهبری او توانست در برابر ارتش اسرائیل مقاومت و خود را به عنوان یک نیروی قدرتمند در معادلات منطقه‌ای معرفی‌کند.
ج) خودانگاره مقاومتی
نصرالله به شدت بر ایدئولوژی مقاومت تأکید داشت و خود را به عنوان یک رهبر انقلابی معرفی می‌کرد که برای آزادی فلسطین و مقابله با ظلم و استکبار جهانی مبارزه می‌کند. این خودانگاره مقاومتی و تاکید بر مبارزه برای حق و عدالت به او کمک کرده‌بود تا محبوبیت بالایی در میان بسیاری از مسلمانان، به‌ویژه در کشورهای عربی و شیعه، به‌دست آورد.

۲. شیوه رهبری نصرالله
الف) رهبری جمع‌گرا و توجه به نظرات اعضای حزب‌الله
یکی از ویژگی‌های بارز رهبری نصرالله جمع‌گرایی بود. او به نظرات اعضای شوراهای تصمیم‌گیری حزب‌الله توجه ویژه‌ای داشت و در فرآیندهای مهم سیاسی و نظامی، تصمیمات را پس از مشورت با اعضای ارشد حزب‌الله اتخاذ می‌کرد. این سبک رهبری، حزب‌الله را به یک سازمان منظم و هماهنگ تبدیل کرده‌است که قادر است در شرایط بحرانی تصمیمات سریع و مؤثری اتخاذ کند.
ب) رهبری استراتژیک و بلندمدت
حسن نصرالله علاوه بر تصمیم‌گیری‌های روزمره و فوری، به فکر استراتژی بلندمدت و آینده‌نگری نیز بود. این ویژگی را می‌توان در دیپلماسی منطقه‌ای و رویکردهای نظامی حزب‌الله مشاهده‌کرد. نصرالله به‌طور مداوم در حال برنامه‌ریزی و ساخت شبکه‌های حمایتی و ارتباطات سیاسی بود که از حمایت‌های مردمی، کشوری، و حمایت‌های ایران بهره می‌برد. این استراتژی‌ها حزب‌الله را از یک گروه نظامی محلی به یک بازیکن کلیدی در سیاست منطقه‌ای تبدیل کرده‌است.
ج) تطبیق‌پذیری و انعطاف‌پذیری در شرایط مختلف
نصرالله قادر به تطبیق‌پذیری با شرایط مختلف بود. او می‌توانست در مواقع حساس، از آتش‌بس‌های موقت استفاده‌کند یا گفتمان‌های جدید به‌کار گیرد تا حزب‌الله را از مشکلات سیاسی یا نظامی خلاص نماید. به عنوان مثال، در مواقعی که درگیری‌ها با اسرائیل تشدید می‌شد، نصرالله با رعایت موازنه قدرت، در پی استفاده از دیپلماسی برای کاهش تنش‌ها بود.

۳. سبک خطابه‌های حسن نصرالله
الف) ارتباط مستقیم با مردم
نصرالله با استفاده از خطابه‌های عمومی و سخنرانی‌های تلویزیونی خود، ارتباطی مستقیم با مردم برقرار می‌کرد. او به گونه‌ای سخنرانی می‌کرد که مردم احساس می‌کردند در کنار آنها ایستاده‌است و صدا و نماینده آن‌ها در برابر دشمنان است. این ارتباط عاطفی و اجتماعی، باعث می‌شد که پیام‌های او تأثیر عمیقی در توده‌های مردم بگذارد.
ب) استفاده از زبان ساده و قابل فهم
نصرالله در سخنرانی‌های خود از زبان ساده و روان استفاده می‌کرد که برای همه اقشار مردم قابل درک باشد. این شیوه، به‌ویژه در زمان‌های جنگ و بحران‌ها، کمک می‌کرد تا پیام‌های او سریع‌تر منتقل شود و مردم بتوانند با هدف‌گذاری‌ها و استراتژی‌های حزب‌الله هماهنگ شوند. این سبک از خطابه باعث می‌شد تا حزب‌الله برای جوانان و اقشار کم‌درآمد لبنان، که ممکن است دسترسی محدودی به اطلاعات پیچیده داشته‌باشند، بسیار جذاب و نزدیک به نظر برسد.
ج) استفاده از نمادهای مذهبی و فرهنگی
نصرالله در بسیاری از سخنرانی‌های خود از نمادهای مذهبی و ارزش‌های فرهنگی استفاده می‌کرد تا پیام‌های خود را در ذهن مردم و طرفداران حزب‌الله ماندگار کند. او معمولاً به امام حسین (ع) و نهضت عاشورا به عنوان نمادهای مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم اشاره می‌کرد و تلاش می‌کرد تا مردم را به یاد تاریخ مبارزات شیعی و الگوهای مقاومت بیاندازد. این روش باعث می‌شد که پیام‌های او به صورت عمیق‌تر در دل مخاطبانش جا بیفتد.
د) پیوند دادن مسائل داخلی لبنان با مسائل منطقه‌ای و جهانی
یکی دیگر از ویژگی‌های مهم سخنرانی‌های نصرالله، ارتباط دادن مسائل داخلی لبنان با مسائل منطقه‌ای و جهانی است. او توانسته‌بود نگرانی‌های مردم لبنان را با مسائل کلیدی منطقه مانند مقاومت در برابر اسرائیل، مبارزه با تروریسم، و مقابله با دخالت‌های خارجی در هم آمیخته و نشان دهد که مشکلات داخلی لبنان جزئی از یک مبارزه بزرگ‌تر است. این پیوند دادن موجب شده‌بود که حزب‌الله در نظر بسیاری از مردم لبنان نه تنها یک گروه سیاسی یا نظامی بلکه یک جنبش مقاومت با اهداف جهانی به نظر برسد.
ه) قدرت بیان و استفاده از احساسات
نصرالله به عنوان یک خطیب، از قدرت بیان و بیان احساسات بهره می‌برد. او توانسته‌بود در بسیاری از سخنرانی‌ها، احساسات مردم را برانگیزد و از این طریق آنها را به پیوستن به جنبش مقاومت و حمایت از حزب‌الله ترغیب‌کند. در مواقعی مانند جنگ‌ها و بحران‌ها، او با استفاده از زبان رسا و سخنان تحریکی، احساسات مردم را تحت تاثیر قرار می‌داد و آنها را به مبارزه و مقاومت بیشتر تشویق می‌کرد.

حزب‌الله و نصرالله در بوته نقد
انتقادات و چالش‌ها به حزب‌الله و حسن نصرالله به ویژه در سطح داخلی و خارجی از جنبه‌های مختلفی طرح شده‌است. این نقدها شامل موارد نظامی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بین‌المللی می‌شود. پیش از وقایع اخیر، حزب‌الله و نصرالله باوجود موفقیت‌های چشمگیر، با چالش‌های متعددی در داخل لبنان و در عرصه بین‌المللی مواجه بودند.

۱. انتقادات داخلی از حزب‌الله
حزب‌الله در لبنان باوجود داشتن حمایت‌های گسترده‌ای از طرف شیعیان، با انتقادات شدید از سوی دیگر گروه‌های سیاسی و اجتماعی مواجه است. این انتقادات به‌ویژه از سوی گروه‌های سُنّی، مسیحی، و برخی گروه‌های درون‌حکومتی صورت می‌گرفت.
الف)مداخلات نظامی حزب‌الله در لبنان
یکی از بزرگ‌ترین انتقادات وارده به حزب‌الله از سوی مخالفان داخلی، مداخله حزب‌الله در سیاست داخلی لبنان و نقض حاکمیّت ملی است. بسیاری از منتقدان حزب‌الله معتقدند که این گروه به عنوان یک جنبش مقاومتی، عملاً به یک دولت در دولت تبدیل شده‌بود که در برخی موارد حتی حاکمیت دولت لبنان را به چالش می‌کشید. در مواردی مانند اعتراضات مردمی ۲۰۱۹ و بحران اقتصادی اخیر لبنان، برخی منتقدان حزب‌الله را به عنوان عامل ایجاد بحران‌های داخلی لبنان معرفی کرده‌اند و از این گروه خواسته‌اند که به جای تقویت نقش خود در سیاست، بیشتر به مسائل داخلی لبنان توجه کند.
ب) وابستگی به ایران و آسیب به استقلال لبنان
حزب‌الله به شدت از جمهوری اسلامی ایران حمایت می‌کرد و می‌کند و این مسأله به یکی از بزرگ‌ترین انتقادات داخلی تبدیل شده‌بود. مخالفان حزب‌الله می‌گویند که وابستگی این گروه به ایران موجب آسیب به استقلال لبنان و ایجاد مشکلات در روابط لبنان با کشورهای عربی و غرب می‌شود. برخی از سیاستمداران و تحلیلگران داخلی اعتقاد دارند که حزب‌الله به عنوان یک نیروی نظامی و سیاسی در لبنان، به دنبال پیشبرد منافع ایران در منطقه بوده‌است و نه منافع لبنان.
ج) نقد اقتصادی و فساد
حزب‌الله در شرایط اقتصادی بحرانی لبنان نیز مورد نقد قرار گرفته‌است. بسیاری از منتقدان بر این باورند که حزب‌الله علی‌رغم داشتن منابع مالی گسترده، نتواسته است به مشکلات اقتصادی لبنان رسیدگی‌کند. در حالی که حزب‌الله از حمایت‌های مالی ایران برخوردار بوده‌است، منتقدان معتقدند که این گروه باید نقش بیشتری در حل بحران‌های اقتصادی و مقابله با فساد ایفا کند. این در حالی است که برخی از مخالفان حزب‌الله، این گروه را متهم به سوءاستفاده از منابع مالی و عدم پاسخگویی به مشکلات داخلی لبنان می‌کنند.

۲. انتقادات خارجی از حزب‌الله
حزب‌الله در عرصه بین‌المللی نیز با نقدهای زیادی مواجه بوده‌است، به‌ویژه از سوی ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و برخی از کشورهای غربی و عربی.
الف)تروریسم و فعالیت‌های نظامی حزب‌الله
یکی از اصلی‌ترین انتقادات وارد به حزب‌الله از سوی کشورهای غربی، به ویژه ایالات متحده و کشورهای اتحادیه اروپا، مربوط به فعالیت‌های به باور آنان، تروریستی و اقدامات نظامی این گروه است. ایالات متحده، حزب‌الله را به عنوان یک گروه تروریستی می‌شناسد و به‌طور مستمر از این گروه به دلیل انجام حملات تروریستی علیه منافع غربی و مشارکت در جنگ‌ها در سوریه و عراق انتقاد می‌کند. همچنین، اسرائیل حزب‌الله را به عنوان یکی از بزرگ‌ترین تهدیدات نظامی خود و اقدامات نظامی حزب‌الله در مرزهای شمالی اسرائیل را تهدیدی مستقیم برای امنیت خود می‌انگاشت.
ب)حمایت از گروه‌های مسلح در منطقه
حزب‌الله به عنوان حامی اصلی بشّار اسد در سوریه و نیز حمایت از گروه‌های شیعی مسلح در عراق و یمن، از سوی بسیاری از کشورهای عربی و حتی برخی کشورهای غربی به عنوان عامل بی‌ثباتی در منطقه شناخته می‌شود. حمایت حزب‌الله از گروه‌های شبه‌نظامی و مشارکت در جنگ‌های نیابتی در سوریه و عراق به شدت از سوی کشورهای عربی به‌ویژه عربستان سعودی و امارات متحده عربی مورد انتقاد قرار گرفته‌است. این کشورها حزب‌الله را متهم می‌کنند که به بی‌ثباتی و جنگ‌های داخلی در کشورهای عربی دامن زده‌است.
ج) نقش ایران در حمایت از حزب‌الله
در سطح بین‌المللی، حمایت‌های مالی و نظامی ایران از حزب‌الله موجب نگرانی‌های زیادی برای کشورهای غربی و عربی شده‌بوده‌است. این گروه به عنوان بازوی نظامی ایران در لبنان و منطقه شناخته می‌شد، و بسیاری از کشورها ایران را به دلیل حمایت‌های مالی و تسلیحاتی از حزب‌الله متهم می‌کنند که در تلاش بوده‌است نفوذ خود را در کشورهای مختلف گسترش دهد. کشورهای غربی از ایران به عنوان یک تهدید بزرگ برای امنیت جهانی یاد می‌کنند و فعالیت‌های حزب‌الله را به عنوان یکی از مظاهر این تهدید می‌دانند.

ترور سیدحسن نصرالله
نصرالله از بدو احراز دبیرکلی حزب‌الله لبنان، به عنوان یک هدف اسرائیل برای ترور شناخته‌می‌شد و بارها هدف ترور قرار گرفته‌بود. مهم‌ترین این ترورها در سال‌های ۲۰۰۶ و ۱۹۹۷ واقع شد که در هر دوی آنها، نافرجام بود. از این رو سال‌ها بود که کمتر در انظار عمومی حاضر می‌شد. تیم حفاظتی ۱۵۰ نفره‌ای مسؤولیت حفاظت وی را بر عهده داشتند. این تیم حفاظت را عماد مغنیه ایجاد کرد و ابو علی جواد مسؤولیت این تیم را بر عهده داشت. وی که داماد سید حسن نصرالله و به «سپر سید» معروف بود، دوره‌های متعدد و پیچیده نظامی را در ایران گذرانده است. به گفته کسانی که با او دیدار داشتند، نیروهای حزب‌الله آنان را برای دیدار با نصرالله با خودروهایی پوشیده از پرده‌های ضخیم و با تدابیر امنیتی شدید به مکانی نامشخص هدایت می‌کردند. همچنین سخنرانی‌هایش به‌طور زنده و بدون حضور مردم انجام می‌شد.
در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۴، تعداد قابل توجهی از پیجرهای حزب‌الله لبنان، منفجر شدند. این اقدام برای ترور اعضای حزب‌الله صورت گرفته بود. حسن نصرالله از این ترور جان سالم به در برد. به گفته رویترز، چندی پس از این رویداد، آیت‌الله خامنه‌ای از او خواسته بود تا برای حفظ جانش، به ایران بیاید.
سرانجام در ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۴ (۶ مهر ۱۴۰۳)، سخنگوی ارتش اسرائیل اعلام کرد که نیروی هوایی این کشور، مقرّ اصلی حزب‌الله در بیروت را با هدف کشتن نصرالله مورد حمله قرار داده‌است. منبع وابسته به حزب‌الله و همین‌طور برخی خبرگزاری‌های ایرانی به رویترز گفتند که نصرالله زنده است. اما ارتش اسرائیل در روز بعد مدعی شد که نصرالله طی حمله هوایی به زیرزمین یک ساختمان در ناحیه ضاحیه در جنوب بیروت کشته شده‌است. ساعاتی بعد این خبر از سوی حزب‌الله نیز تأیید شد.
واکنش‌ها به ترور نصرالله
حماس، جهاد اسلامی فلسطین، گردان‌های کتائب حزب‌الله، حشد شعبی و انصارالله یمن هر کدام با صدور بیانیه‌ای تسلیت گفتند.
به گفته عبد کنعانه، استاد دپارتمان خاورمیانه دانشگاه تل‌آویو، کشته شدن او به عنوان یکی از رهبران مقاومت اسلامی علیه اسرائیل، بیشتر منتقدان اسرائیل را ناراحت کرد. در مقابل، بسیاری از هم‌پیمانان اسرائیل نیز کشته شدن او را عدالت دانستند و از ترور او به عنوان یک تروریست حمایت‌کردند. بسیاری از مقامات سیاسی مسلمان نیز ترور حسن نصرالله را محکوم و پیام تسلیت صادر کردند. آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، به دنبال این واقعه، ۵ روز عزای عمومی در ایران اعلام کرد. در ۱ اکتبر ۲۰۲۴ نیز سپاه‌پاسداران‌انقلاب‌اسلامی، حملاتی موشکی موسوم به وعده صادق ۲ به اسرائیل انجام‌داد. در بیانیه سپاه آمده بود که این حملات به تلافی ترور سیّدحسن نصرالله، عباس نیلفروشان و اسماعیل هنیه انجام گرفته‌است.

پیامدهای ترور نصرالله
در پی ترور سید حسن نصرالله، کار برای تعیین جانشین او با کندی پیش رفت. به گفته مقامات لبنانی، این تأخیر در انتخاب جانشین برای دبیرکل حزب‌الله لبنان، به خاطر بیم از ترور رهبر جدید با وجود نفوذی‌ها در میان اعضای حزب‌الله بود.
ترور او با هدف سست کردن روحیه اعضای حزب‌الله و جلوگیری از ادامه روند حملات حزب‌الله به ناحیه شمالی اسرائیل انجام گرفت. ترور حسن نصرالله در ادامه روند ترور فرماندهان و اعضای حزب‌الله در لبنان، ضربات سنگینی به حزب‌الله وارد کرد.
مراسم یادبودی از طرف دفتر آیت‌الله خامنه‌ای برای سیّدحسن نصرالله در مصلی تهران  برگزار شد.




سرمقاله شماره ۲۶

پزشکیان در چنبره تعهداتش

حسن اکبری بیرق 

مسعود پزشکیان در حالی کلید پاستور را در مردادماه۱۴۰۳ از بقیّه‌السَلَفِ دولت رئیسی تحویل‌گرفت که نظام سیاسی- اجرایی کشور، از سویی وارث دشواره‌های برجای مانده از «عهدعتیق» جمهوری‌اسلامی‌ایران بود و از سوی دیگر بر ویرانه‌های «عهدجدید»ی ایستاده‌بود که از سال ۱۴۰۰ و روی کار آمدن دولت سیزدهم و جریان یکدست‌سازی و خالص‌سازی ایجاد شده‌بود؛ بر این‌ها بیافزایید، رخ‌نماییِ گسل‌های نسلی، عقیدتی و طبقاتیِ پنهان در جریان جنبش مهسا(زن، زندگی، آزادی) که هنوز هم بخشی از حاکمیّت را بیدار و هشیار نکرده‌است؛ اما آن خیزش اجتماعی، همچون قضا، کارِ خود می‌کند.
انباشت این‌همه معضل، چنان وضع سهمگینی ساخته‌است که برخی بر این باور شدند که نظام، در زمانِ سررسید ناترازی‌های کلان در عرصه مدیریت کشور، به دنبال یافتن یک قربانی از میان اصلاح‌طلبان، پزشکیان را به میدان آورده‌است که بارها پیش از آن برای انتخابات ریاست‌جمهوری حتی مجلس، ردّصلاحیت شده‌بود، و دیگر هیچ. این سکّه اما روی دیگری نیز داشت؛ به گمان بسیاری از صاحب‌نظران، آن طبیب معالج، به هردلیلی هم که مجوّز ورود به عمارت ریاست‌جمهوری را یافته‌باشد و نقشه بلوک‌های پیدا و پنهانِ مافیاگونِ قدرت، هرچه باشد و نباشد، آخرین فرصت نظام است برای تغییر ریل و اتّخاذ تصمیم‌های سخت. به دیگرسخن، یا نظام با اصلاحات ساختاری به دست پزشکیان، از این گریوه سخت عبورمی‌کند، یا… نَعُوذُ بِالله مِن قَضاءالسّوء!
پیچیدگی مأموریتی که برعهده پزشکیان گذاشته‌شده‌است، بسیار زودتر از آن‌چه خود می‌پنداشت، هویدا شد؛ آن‌گاه که تنها چندساعت پس از تحلیفش، به شیوه‌ای که هنوز بر عامّه مردم مبهم و علی‌القاعده بر خواص، روشن است، اسماعیل هنیه، رهبرحماس، در قلب تهران، ترورشد. اینجا بود که رئیس‌جمهور جدید، دریافت که علاوه بر کلان‌معضلات داخلی، قراراست با اَبَربحران‌های خارجی نیز دست‌وپنجه نرم‌کند؛ هرچند همان معضلات داخلی نیز در مسائل حل‌ناشده خارجی ریشه داشته و دارد.
پزشکیان که با شعار وفاق آمده و در کارزارهای انتخاباتی، از امتناع توسعه در قفس و لزوم ارتباط با دنیا سخن‌گفته‌بود و گردنش را برای تحقق وعده‌هایش، به‌ویژه مسألهٔ خودساختهٔ نظام(فیلترینگ و حجاب اجباری)، گرو گذاشته‌بود، با وجود همه تنگناها، شروع قابل‌قبولی داشت و وقتی به شیوه روزولت و اوباما و حسن روحانی، گزارش عملکرد صدروزه‌اش را ارائه کرد، کسی از طرفدارانش ناامید نشد؛ هرچند هنوز پشت دیوار سخت فیلترینگ و «نهان‌نوشتاری» موسوم به قانون «حجاب و عفاف» مانده‌بود.
این پزشک حاذق، توانسته‌بود در سه‌ماه اول، علی‌رغم همه کارشکنی‌های مجلس‌نشینانِ با رأی حداقلی و پایداری‌چی‌های شکست‌خورده در انتخابات و تنش‌های روزافزونی که بر سر انتصاب جواد ظریف به سمت معاونت راهبردی رئیس‌جمهور، ایجاد می‌کردند، کارهایی کارستان انجام‌دهد.
او در راستای همگرایی و وفاق در سیاست داخلی، برای نخستین بار در چهاردهه اخیر، دو استاندار اهل تسنّن در کردستان و زاهدان و یک فرماندار زن در شهرستان دهگلان منصوب‌کرد؛ پزشکیان همچنین معاون رئیس‌جمهور در امور توسعه روستاها را باوجود سنگ‌اندازی‌های اهالی بهارستان، از بین نمایندگان اهل‌سنّت، انتخاب‌کرد. این‌ها همه جدای از پرشمار وزیر و معاون و مدیر زنی است که جسورانه به کارهای خطیر گمارده‌بود. همچنین با هماهنگی با قوّه‌قضائیّه، تنی چند از زندانیان سیاسی را از بند رهاند و اکثر استادان و دانشجویان اخراجی و محروم را به دانشگاه‌ها بازگرداند.
در همین بازه زمانی، برای اولین بار برای سیّدمحمد خاتمی، در سفر به استان یزد شرایط دیدار و گفتگو با مردم فراهم و اندکی از محدودیت‌ها برای ایشان کاسته‌شد. همچنین زمزمه‌های جدّی برای رفع حصر از آقایان مهدی کروبی، میرحسین موسوی و خانم زهرا رهنورد به گوش می‌رسد، که امیدواریم به‌طورکامل عملی شود.
عرصه سیاست خارجی نیز با توجه به شرایط خاص منطقه غرب آسیا و خاورمیانه در این ایّام شاید پرچالش‌ترین حوزه دولت چهاردهم بوده‌باشد. پزشکیان و تیم امورخارجه وی در این مدت با مسائلی روبرو شد که شاید در کل دوران پس از انقلاب هیچ دولتی تجربه نکرده‌بود؛ از ترور رهبران جبهه مقاومت(هنیه، نصرالله و سنوار) گرفته تا عملیات نظامی اسرائیل در لبنان و غزه و دست‌آخر سقوط باورنکردنی و سریع حکومت بشّار اسد در سوریه، که هرکدام می‌توانست دولتی را زمین‌گیر کند؛ اما عملکرد مطلوب و خردمندانه وزیرخارجه‌ایران یکی از بهترین بخش‌های کارنامه این دولت را تا بدینجا رقم زده‌است. ظاهراً اقدام برای حل مشکل پیوستن به FATF از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام در دستور کار است و خبرهای خوبی شنیده شده‌است.
از نظر نباید دور داشت که پزشکیان و یارانش، وارث دولتی بدهکار به بخش خصوصی و بانک‌هاست؛ فقط بدهی دولت به بانک مرکزی و شبکه بانکی در آغاز فعالیت، به ترتیب ۴۸۰ همت و ۱۵۶۰ همت و تورم سالانه در تیرماه ۱۴۰۳، ۳۵.۵ درصد بوده‌است. گذشته از همه اینها و در میانه ابرچالش‌های طاقت‌فرسایی که دولت چهاردهم با آن دست‌به‌گریبان است؛ از ناترازی‌ها در عرصه تولید و مصرف انرژی، معضل مزمن بنزین، مشکلات زیست‌محیطی و آلودگی هوا، مخاطرات منطقه‌ای که کیان ایران را تهدید می‌کند و… پزشکیان در دو مقوله‌ای که دستپخت جناح تندروی محافظه‌کار است، به زمین سفت خورده‌است؛ نخست مسأله فیلترینگِ بی‌دلیل و منطق و دوم شبه‌قانون موسوم به عفاف و حجاب که پشت درهای بسته و دور از چشم مردم ننوشته‌شده و هردو در تعارض با بدیهیّات اولیّه خِرَد و حزم و احتیاط است.
اصرار تدین‌کنندگان این نوشتار غیرقابل اجرا، بر تحمیل آن به دولت و ملّت، نه نشانه درد دین و اخلاق، بلکه نشانگر عمق کینه ایشان نسبت به رقیب انتخاباتیشان و در خوشبینانه‌ترین حالت، حاکی از ژرفای مسأله‌ناشناسی و موقعیت نسنجیِ آنان‌است. وقتی جماعتی این‌قدر نامتمیّز باشند که در بحبوحه تحولات ناخوشایند در پیرامون کشور و در میانهٔ برآمدن نظم و نظامی نوین در خاورمیانه که جز تهدید و تک‌افتادگی برای ایران و ایرانیان ندارد و در دوره‌ای که بیش از هرزمان دیگری این مرزبومِ کهن تشنه انسجام ملّی و اتحاد میان حاکمیّت و شهروندان است، بر ابلاغ نوشتاری سراسر ضدملّی و فاجعه‌آفرین، پای‌فشاری نمایند، چگونه می‌توان نسبت بدیشان بدبین نبود و آنان را دانسته یا ندانسته کارگزار دشمن محسوب نداشت؟ آن مایه نفوذی که مسؤولان امر نسبت بدان همواره هشدار داده‌اند و تعداد نفوذی‌هایی که در سال‌های اخیر در ارکان مختلف نظام کشف‌شده‌اند، بی‌اختیار ذهن آدمی را بدان‌سو سوق می‌دهد که آنان‌که از طریق اجرای چنین به‌اصطلاح لوایحی و قوانینی، بر طبل ناراضی‌تراشی و تحقیر مردمان این دیار می‌کوبند، ای‌بسا جاده‌صاف کن تحقق خواب‌های شومی باشند که دول متخاصم برای فروپاشی و تجزیه ایران دیده‌اند.
همین‌گونه است فیلترینگ و محدودسازی فضای مجازی برای ملّت نجیب ایران، که علاوه بر توهین به شعور این مردم بافرهنگ، موجبات خسارت‌های غیرقابل جبران اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را فراهم‌آورده و از همه مهمتر باعث عمیق‌تر شدن روزافزون شکاف میان ملت و حاکمیّت شده‌است؛ شکافی خطرناک که نمونه‌اش را در سوریه امروزین دیدیم و شنیدم و هنوز هم از آن حیرت‌زده‌ایم. وقتی دغدغه حاکمان، چیزی جز دغدغه شهروندان بوده‌باشد، وقتی دولتمردان و زعمای قوم، به چیزی جز رضایت مردمان خود بیاندیشند، بر سر دم و دستگاه حکمرانیشان همان خواهدآمد که در شامات شاهدش بودیم.
پزشکیان اما از همین دو ورطه دشوار هم سربلند بیرون آمد؛ اولی را با رایزنی با رهبری، فعلا مدیریت کرده و زیر بار اجرای آن نرفته و در دومی نیز فعلا اعضای شورای‌عالی فضای مجازی را مُجاب کرده که به‌تدریج دست و پای خود را از روی مجاری اینترنت بردارند و بدین کار بیهوه ادامه‌ندهند؛ البته اگر هاضمه سیری‌ناپذیر مافیای تولید و فروش فیلترشکن، که مهم‌ترین مانع تحقق وعده رئیس‌جمهور است، هَل من مَزید، سرندهد و به میلیاردها میلیاردی که در این چندساله عایدش شده، قناعت ورزد.
باید این را نیز خاطرنشان شد که برای خشکاندن ریشه این‌گونه مداخلات دشمن‌شادکن و جلوگیری از تخریب اعصاب و آزار روان مردمان ایران‌زمین، باید تصمیمات اساسی‌تری گرفت و اعمال بنیادین‌تری انجام داد و دستورهای شجاعانه‌تری صادر نمود؛ سرآغاز آن انحلال قانونی، این ده‌ها شورای عالی غیرقانونی می‌تواندباشد که همچون علف هرز در زمین مدیریت کشور طی سال‌های اخیر روییده، بخشی از فصول قانون‌اساسی را معطل گذارده و بسیاری از دولت‌هایی را که دل در گروه حکمرانی خوب داشته و درصدد توسعه کشور و رفاه شهروندان آن بوده‌اند، ناکام گذارده‌اند.
خوب است در تأیید مشی و روش پزشکیان، در حل و فصل بسیاری از امور حل‌ناشدنی، به نکته‌ای از زبان زنده‌یاد آیت‌الله‌العظمی حسینعلی منتظری اشاره‌کنیم؛ آن فقیه عالیقدر، در کتاب «انتقاد از خود»، عدم ارتباط مستمر و مؤثر خویش با رهبر وقت انقلاب را منشأ بسیاری از مشکلات و سؤءتفاهمات دانسته‌است؛ اشتباهی که ظاهراً دکتر پزشکیان از آن احتراز جُسته و برخلاف رؤسای جمهور پیشین حتی از فاش‌گویی رایزنی‌هایش با مقام رهبری ابایی ندارد.
درهرحال کشور عزیزمان ایران، در مقطعی از تاریخ معاصر خود قرار دارد، که بدخواهان، از هرکران تیر خصومت در کمان کرده و به خیال خامشان دندان تضعیف و تجزیه ایران تیز نموده‌اند؛ ازین روست که هرگونه آسیب به وحدت ملّی، از طریق دوستان کج‌اندیش نادان و دشمنان نفوذی کاردان، گناهیست کبیره و نابخشودنی؛ حتی اگر از سوی ۱۳۶ نماینده مجلسی باشد که خوفناک از انتشار اسامی خود، طی نامه‌ای سراسر توطئه‌اندیشانه، رفع فیلترینگ را هدیه‌ای شگفتانه به دشمن دانسته‌اند؛ یا از سوی اعضای شورای عالی فضای مجازی باشد که فرزندان برخی از ایشان در خارج از کشور از نعمت اینترنت بدون فیلتر متنعّمند!