1

مردی در آینه

صادق قطب زاده را شاید بتوان قابل­ ترحّم ترین چهره و سرنوشت او را تراژیک ترین، در میان مبارزان پیش از انقلاب قلمداد کرد. او کمتر از چهار دهه زیست و بیشتر از سه دهه با رژیم پهلوی ستیزه کرد تا جایی­که در قلب امریکا و در اوج اقتدار نظام سابق، بر گونه اردشیر زاهدی، سفیر وقت ایران در ایالات متحده یک سیلی به یاد ماندنی نواخت. از همین یک قلم کار او می­توان میزان تهوّر وی را در فعالیت مبارزاتی­اش تخمین زد.

تحرک فوق­العاده، بیش فعالی و روابط عمومی قوی و مثال­زدنی قطب­زاده از او چهره­ای نام­آشنا در میان رهبران جهان و شخصیت­های بین­المللی و مبارزان با شاه ایران و طرفداران آرمان فلسطین ساخته بود. وی همانقدر با مصطفی چمران و احمد خمینی و ابراهیم یزدی نزدیک بود که با موسی­صدر و حافظ اسد و قذافی! شاید وقتی مرحوم­دکتر ابراهیم یزدی پیشنهاد سفر آیت­الله خمینی را به فرانسه مطرح کرد، روی مدیریت و کاربلدی قطب زاده حساب کرده بود که او را یک شبه از سوئیس به پاریس کشاند تا در فرودگاه به استقبالشان

آمده، جایی برای اقامت رهبر انقلاب دست و پا کند.

او به همراه یزدی و بنی­صدر(در آن ایّام، معروف به سه تفنگدار)، طراح و نقاش تابلویی بودند که محتوای انقلابی را به نمایش می­گذاشت که در نوفل­لوشاتو رهبری می­شد. تسلّط قطب­زاده به دو زبان انگلیسی و فرانسه، ظرفیتی برای مکالمه حرفه­ای و زیرکانه با ژورنالیست­هایی فراهم آورده بود، که تشنه شنیدن پیام انقلاب از زبان رهبر انقلاب بودند. رهبری که پیش از آن با این تعداد روزنامه نگار اجنبی از اقصی نقاط جهان روبرو نشده بود. با زبان رسانه چندان بر سر مهر نبود و ادبیاتی صرفاً انقلابی داشت و اغلب علمایی. البته در این مورد نیز، گاه شیطنت­های ذاتی قطب­زاده به کار می­آمد و دهان فرصت­طلب ارباب جراید را که به دنبال کشف تناقضی و لغزشی در کلام سوژه بودند، می­بست. خاطره ترجمه هوشمندانه او از پاسخ «هیچ» بنیانگذار انقلاب در پرواز انقلاب به خبرنگاری که از احساس او هنگام ورود به وطن پرسیده بود، همواره در یادها خواهد ماند.

دریغا که مردی چنین، در تنازع بقای قدرت قافیه را به قَدَرقُدرتان باخت؛ چراکه این قانون طبیعت و قاعده انتخاب طبیعی است که وقتی ضعیف و تنها شوی دیگر ذکاوت و بلاغت و شجاعت، چندان  به کارت نمی­آید و محکوم به فنایی. قطب­زاده همانقدر که در مبارزه قوی و پرنشاط بود، در میدان سیاست و مدیریت ضعیف و بی­بهره از کیاست و دوراندیشی می­نمود. آنان که دانگی از پیشینه دیرین مبارزاتی او را نداشتند، موقع تقسیم غنائم انقلاب خروراها بر او پیشی گرفتند؛ اویی که نه طاقت حاشیه­نشینی داشت و نه سیاستِ در متن و صدر بودن را. وگرنه چه کسی از او نزدیک تر به منبع بی­رقیب قدرت!؟

صادق قطب زاده، هرکه بود و هرچه کرد، امروز در جهان برزخ پاسخگوی گفتار و پندار و کردار نیک و بد خود است. بسیاری از همالان او نیز امروز در جهان آخرتند. آن که اول بار حکم دستگیریش را صادر کرد ترور شد و آنکه حکم اعدامش را امضا کرد، امروز در گوشه­ای افتاده و از قدرت کناره گرفته و یا کنار زده شده؛ آنچه می­ماند تاریخ است و تاریخ است و تاریخ با آن قلم بی­رحمش که از صغیر و کبیر اِبایی ندارد و می­نویسد آنچه باید بنویسد.

از قطب زاده اینک تنها خاطره­ای مبهم برجای مانده­است تا قریب به چهار دهه پس از مرگ او  در خاطرات سیاسی بدان پرداخته شود. او رفته­است و پرونده­ای پر از پرسش برای مورخان برجای گذاشته؛ آیا او مأمور «سیا» بود؟ آیا «کا گ ب» او را از میان برداشت؟ آیا او قربانی مناسبات و بالانس قدرت در ایران و جهان شد؟ آیا او قصد جان مراد و مرشدش را کرده بود؟ آیا او سودای قدرت در دل و خیال براندازی در سر داشت؟ آیا او طراح بمباران جماران بود؟ آیا براستی رهبر انقلاب از چندوچون قضیه او باخبر شد؟ آیا با آن همه سوابق درخشان مبارزاتی مستحق مرگ بود؟ آیا مشمول عفو رهبری نمی­توانست باشد؟ و دهها سؤال بی جواب دیگر که در رأس آن این پرسش اساسی است که: آیا کسی باور کرد که صادق قطب­زاده به جدّ قصد کودتا داشت؟ شاید روزی پرتو حقیقت بر همه این ابهامات و تاریکی­ها بتابد؛ اما حتی کشف حقیقت هم مرده­ای را زنده نخواهد کرد!