پرونده اصلی شماره نهم خاطرات سیاسی به امام موسی صدر اختصاص داشت. مطالب منتشر شده در آن پرونده بازتابهای متفاوتی، اعم از منفی و مثبت، یافت و افراد متعددی در این باره اظهارنظرهای مختلفی کردند. در میان عکس العملهای مذکور یادداشتی از دکتر محمدجواد اکبرین، پژوهشگر دینی، به دست ما رسید که حاوی نکات نیکویی بود. با توجه به اینکه ایشان سالها در لبنان حضور داشته و از نزدیک با آنان که تجربه مستقیم از فعالیتها و تأثیرات امام موسی صدر داشتهاند، مرتبط بودهاست، نقل و انتشار این یادداشت میتواند زوایای دیگری از اندیشه و عمل امام صدر را روشن کند.
وقتی پروندهای را که فصلنامه «خاطرات سیاسی» به یاد و نام امام موسی صدر در نهمین شمارهاش گشود خواندم، دیدم همه آنان که دربارۀ ایشان سخن گفتهاند در یک نکته مشترکاند و آن روایت تسامح و مدارای صدر در رهبری دینی و منش سیاسیاش بود. در این میان اما سخنی از رباب خانم صدر در همین پرونده آمده که به گمانم مهمترین نکته در شناخت سیره و مسیر برادر اوست! خانم صدر میگوید: «تسامح در نظر امام صدر صرفاً نوعی رفتار نیست بلکه یک سبک زندگی است که در هر بخشی از زندگی او یافت میشود… او دریافت که لبنان سرزمینی بارور است که با همه طیفهای متنوعش سزاوار این تجربه فرهنگی است.»
پرسش اصلی این یادداشت که مایلم در حاشیه سخن ایشان مطرح کنم این است: آیا اگر صدر درجایی مثل لبنان نمیزیست میتوانست چنین دریافتی از یک «سرزمین بارور» داشته باشد و آیا بازهم همینقدر گشوده و اهل مدارا بود؟
به نظر میرسد رابطه میان صدر و لبنان یک رابطه دوطرفه بود نه یکطرفه؛ یعنی اینگونه نبود که او تنها با سرمایهای از روشنبینی و قرائتی انسانی و رحمانی از دین به لبنان برود و بر آن جامعه تأثیر بگذارد، بلکه پیش و بیش از تأثیرگذاری، تأثیرپذیر بود، جانش را در برابر آن هجده طایفه که در آن سرزمین میزیستند گشود و چشمهایش را نبست. بهعبارتدیگر این درست است که تسامح و مدارایی که او الگوی عملی آن بود محصولی از نوع قرائتش از دین بود اما این تمام واقعیت نیست، بلکه رسیدن به چنان نگاه و برداشتی و شکلگیری چنین شخصیتی تحت تأثیر تاریخ و فرهنگِ آن «سرزمین بارور» اتفاق افتاد.
از فرزند ایشان شنیدم که «پدر تا مدتی پس از نخستین ورودش به لبنان سخنرانی نمیکرد بلکه فقط میشنید». در سالهای زندگیام در لبنان سخنی از امام موسی صدر را چنان مشهور و متواتر یافتم که گویی او را با همین میراث میشناسند! میگوید «همزیستی اسلامی مسیحی ثروتی است که باید از آن محافظت کنیم و اگر لبنانی با این تنوع و تکثر وجود نداشت باید آن را میآفریدیم.»
یعنی نسبت او با این تنوع و تکثر، از جنس «تحمل» نبود بلکه از جنس باور و عین زیستن بود. کسی که وجود «دیگری و دیگران» را تحمل میکند و بهمثابه تاکتیک با آنها مدارا میکند (چون «هستند» و چارهای جز مدارا با آنها و مدیریت روابط با آنها و همزیستی ندارد) کاملاً متفاوت است باکسی که این تنوع و تکثر را و حضور دیگری و دیگران را ثروت میداند و ضروری میشمارد، از این همزیستی میآموزد و بهجای اینکه آنها را گمراهانی محتاج هدایت بداند، حقیقت را نزد آنها نیز جستجو میکند و به دنبال تعارف (یعنی تبادل معرفت) و تفاهم است!
مدارا در نگاه چنین کسی تاکتیک نیست، استراتژیِ معطوف به آموختن و یافتن و شدن است. بدون «دیگران» جهانبینیاش را ناقص میداند و ایمان و جهان را «در میان آنها» و نهفقط در کنارشان، میفهمد و تجربه میکند. چنین نگاه و مبنایی در سیاست ورزی نیز خود را نشان میدهد و از یک رهبر دینی و سیاسی مانند امام موسی صدر چهرهای متمایز و چتری فراگیر میسازد.
بهعنوان نمونه: چرا او در قامت رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان ناگهان به یک معترض متحصن تبدیل میشود و در مسجد الصفاء (رأس النبع بیروت) دست به اعتصاب غذا میزند؟ چه کسی از یک رهبر چنین توقع یا تصوری دارد؟ ماجرا ازاینقرار است که وقتی تمام تلاشها و رایزنیهایش برای متوقف کردن جنگ داخلی ناکام میماند او از تن و جان و آبرویش مایه میگذارد. روز جمعه، ۲۷ ژوئن ۱۹۷۵ دست به اعتصاب غذای نامحدود میزند و در نامهای تاریخی، خواستههایش را که در رأس آنها «پایان خونریزی و برقراری آتشبس از سوی همۀ نیروها» بود اعلام میکند. او در بخشی از نامهاش مینویسد: «آنان خاک وطن را آلوده کردند؛ پس به خانۀ خدا پناه آوردم… من بهجز جان خود چیزی ندارم و همان را به میدان آوردهام تا برای وطن و زندگی هموطنان و مصلحت والای وطن قربانی کنم و بر این عقیدهام که شرط اصلی موفقیت تحصن این است که ادامه پیدا کند و تمام هموطنان در تمام فرقهها و منطقهها از آن حمایت کنند و این اقدام مسالمتآمیز و غیرمسلحانه باقی بماند، چرا که اقدامات مسلحانه و قدرتنماییهای سیاسی و همۀ مظاهر خشونت، کشور را فراگرفته و درد و رنج مردم را بیشتر کرده و به پیچیدگی بحران افزوده است. در این اوضاع انسان با همۀ دارایی و تواناییاش، باروح و جسمش، با حیات شخصی و روابط انسانیاش، با همۀ تواناییها و روابطی که خداوند به او عطا کرده است، تنها مانده و باید با همۀ سرمایۀ خود وارد میدان شود».
یعنی بهجای آنکه خودش یک طرف جنگ باشد و پرچم حقانیتِ هویت و طایفهاش را به دست بگیرد و نیروهایش را مسلح کند (کاری که تقریباً همۀ احزاب در آن روزها کردند) او فقط به دنبال صلح میدود و وقتی صدایش شنیده نمیشود اعتصاب غذا میکند. کاری که او برای باورش به «اصالت صلح» و تقدمش بر هر اختلاف سیاسی یا طائفیِ دیگری انجام داد برخی از همصنفان او نهتنها هرگز تصورش را نمیکردند بلکه گاه برای باوری مذهبی آتش جنگ میافروختند، ازجمله یکی از معاصران ایشان (مرحوم آیتالله محمدصادقی تهرانی) که برای اصرار بر باوری مذهبی، جمعی از شیعیان منطقه را مسلح کرد و نزدیک بود جنگی خونین به راه بیندازد که بازهم باتدبیر امام موسی صدر ماجرا مهار شد (که حکایت تفصیلیاش از مجال این یادداشت بیرون است).
در پایان این یادداشت یادی کنم از عصام یوحنا درویش (اسقف اعظم کلیسای کاتولیک در شرق لبنان) که خداوند نگهدارش باشد. وقتی وارد دفتر کارش میشوید عکس امام موسی صدر را میبینید؛ میگفت: جوانی من در کلیسا با دیدار صدر گرهخورده است وقتی هنوز راهبی جوان بودم! او را همان زمان انسانی فراتر از ادیان یافتم و بعدها که در روزهای اعتصاب غذا از او شنیدم «هر تیری به قلب یک مسیحی، شلیک به قلب من است» باورش کردم که راست میگوید. آنچه این اسقف باور داشت تمام آن چیزی بود که امام موسی صدر در لبنان زیسته بود. محدود ماندن در یک طایفه محدودیت میآورد و بهتدریج آدمی را از زیستنِ «دیگری و دیگران» و آموختن از آنها محروم میکند. کسی که فرصت زیستن و گشودگی بر دیگران را دارد خوشبخت است اگر این فرصت را مغتنم بداند و تمایز امام موسی صدر در همین خوشبختی بود.
برای دریافت نسخه کامل این شماره (9) به سایت طاقچهمراجعه کنید.
خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست.
سرمقاله
|
نهمین شماره خاطرات سیاسی در تابستان 1399 هنگامی منتشر میشود که ایران و جهان هنوز درگیر بیماری همه گیر کرونا(کووید19) است. در آغازین روزهای پدیداری این مصیبت جهانی شاید کسی گمان نمیکرد که این دردِ فعلا بیدرمان چنین طولانی، گسترده و ژرف همراه ما بوده، جمیع شؤون بشری را تحتالشعاع قرار خواهد داد. هنوز زود است که ابعاد متعدد و پیدا و پنهان این پدیده مورد مداقّه علمی قرار گیرد؛ اما در همین مدت نُه ماهه نشانههایی از عمق تأثیرگذاری آن هویدا شدهاست که شاید بیشترین نمودِ آن پس از «نظام سلامت جهانی» در «سیاست» قابل ردیابی است. نمیتوان انکار کرد که کرونا همه چیز را تغییر دادهاست و میدهد؛ ولی از کنار این هم بهراحتی نمیتوان گذشت که این همهگیری خانمان برانداز، مناسبات قدرت را در همه جهات آن متحول ساخته است. این تحول، ظرفیت آن را دارد که در تغییر پارادایمهای سیاست ورزی ملی و بینالمللی، نقش ایفا کند. تاریخ علم نیز حکایت از آن دارد که تحولات بنیادین در زمینه و زمانهای ناخواسته و نامنتظَر ایجاد شدهاست. البته همان تاریخ نیز گواه آن است که این پیشامدهای به ظاهر تلخ تیغ دودم بوده، هم می میتوانند فرصتی برای تغییر الگوهای نظری و عملی باشند و هم تهدیدی خانمانسوز؛ مهم نحوه برخورد با این مسأله است و پایهریزی مبانی تئوریک برای همزیستی درازمدت در سایه آن. ما برآنیم که در شمارههای آتی با محوریت سیاست و امر سیاسی، عواقب ریز و درشت همهگیری کرونا را در کشورمان، بکاویم و بررسیم. به نظر میرسد از رهگذر این عطف توجه و تأمل روشمند، بتوان روندها و فرایندهای معیوب و لااقل غیرضرور را در نظام مدیریت خرد و کلان جامعه، شناسایی نمود. برای نمونه در این روزگاران میزان توفیق کنشهای غیرحضوری و غیرفیزیکی سیاسی، اجتماعی، به بهترین نحوی به محک تجربه زدهشد و وسعت و دامنه تأثیر آن، مشخص گردید. همچنین است در عرصه تحولات زبانی، ردّپای کرونا را میتوان دید و دریافت که چسان ادبیات گفتاری، نوشتاری و ژانر طنز و فنّ استعاره و نظم گفتار سیاسی را تغییر دادهاست. اینها همه نیازمند رویکردی جدی و رهیافتی علمی برای تبیین و تحلیل و در نهایت درس-آموزی است که در آینده با یاری شما خوانندگان در این فصلنامه بدان خواهیم پرداخت.
از اینها که بگذریم باید به پرونده اصلی این شماره- امامموسیصدر- و فلسفه وجودی آن اشاره کنیم. مسأله بغرنج و حلناشده ناپدیدسازی این شخصیت بزرگ و سیاستمدار سترگ را شاید بتوان در زمره پنج خاطره سیاسی، انسانی مهم و فراموشناشدنی در قرن بیستم به شمار آورد. ازآنجاکه این پرونده هنوز مفتوح است و به سرانجام حقوقی و حقیقی خود نرسیده، پرداختن بدان در چنین جایگاهی، شایسته و بلکه بایسته است؛ بایسته از این جهت که میراث عملی و نظری موسیصدر، از چنان قوّت و قدرت و پویایی برخوردار است که در عرصه های مختلف میتواند الگویی قابل پیروی برای رهبران جهانی و منطقهای باشد. در جهانی که نژادپرستی، استبداد دینی، خشونت مذهبی، منازعات قومی و قبیلهای، کینهتوزی و نفرتپراکنی، سکّه رایج در مناسبات انسانی و سیاسی، اجتماعی شدهاست، جای خالی نگاه روادارانه، بردبارانه، غیر متجزم و دوراندیشانه امامصدر، کاملا احساس میشود. بنابر آنچه هنوز در خاطرهها مانده و در افواه عامه در جریان است و در کتب و رسالات و مقالات آمده، افق نظر و گستره عمل موسیصدر به گونهای بودهاست که از اسلام و تشیع، تصویری رحمانی به دست دادهشده بود؛ تا آنجا که نه تنها مسلمانان اهل تسنّن را همراه خود ساختهبود بلکه مسیحیان و اقوام و طوایف مختلف لبنان بدان گرایش پیدا کردهبودند. به دیگر سخن امامموسیصدر در خود و یاران خود و تشکیلات منسوب به خویش چنان هاضمهای قوی و فراخ ایجاد کردهبود که میتوانست ارباب ادیان و عقاید و دیدگاههای مختلف را دور خود جمع کند و برای هدفی واحد که در جایگاهی فراتر از تفاوتهای معمول قرار دارد، به حرکت وادارد. سیره صدر مبتنی بر جذب حداکثری بر پایه تکیه بر مشترکات و تأکید بر اهداف متعالی بود که آن خود نیز در هستی شناسی استعلایی و انسان-شناسی اخلاقمحور ریشه داشت. تبیین فلسفی و کلامی و دینشناختی این نوع رهیافت به هستی و انسان و جایگاه او در جهان، مستلزم مداقهای جامع، روشمند و واقعگراست. جامع از این نظر که موسیصدر را نباید در دایره تنگ روحانیت شیعی و نقش او در سامانبخشی به شیعیان لبنان تعریف کرده، کارویژه وی را به آنچه او در دودهه حضورش در لبنان به سرانجام رساند تقلیل داد. دایره عمل و تأثیرگذاری او بسی فراتر از این مقولات محدود است. ای بسا اگر امامصدر بدین زودی و آسانی از میان ما نمیرفت، در سنین پختگی خویش بنیانهای تئوریک فعالیتهای خود را سامان میداد تا شاهد قرائتی پیشرو و انسانی از اسلام و تشیع میبودیم. افسوس که اینگونه نشد. روشمند نیز از این جنبه که مطالعه بر روی آثار و احوال و افکار موسیصدر باید همچون یک پروژه دانشگاهی دیدهشود و با آن همان رود که با اندیشه-های امثال گاندی و ماندلا رفتهاست. در دپارتمانهای دینشناسی و سیاست-پژوهی در مراکز علمی سراسر جهان باید دلایل و علل توفیقات و کامیابیهای خارقالعاده او بررسی و الگوریتم رفتاری وی طراحی و تبیین گردد؛ بهویژه در روزگار فعلی که موج اسلام هراسی و شیعه ستیزی در جهان و منطقه به راه افتادهاست. واقعگرایی در شناخت سیدموسیصدر از اهمّ واجبات میباشد. شخصیتهای تاریخی همانند او همواره با آفت اسطوره سازی و قهرمان پروری مواجه هستند. شکی نیست که امامصدر چهرهای کاملا استثنایی و کم نظیر در تاریخ معاصر بودهاست؛ اما این بدان معنا نیست که وی عاری از خطا در تحلیل و اشتباه در عمل بود. همین سفر آخر او مصداق بارز عدم دقت در محاسبه میزان قدرت دشمنانش بود. بنابراین باید در روایت پیروزیهای او در عرصه سیاست منطقهای از دایره واقعیت خارج نشده از سیمای کاریزماتیک او موجودی فوق بشری نسازیم. در 42 سالی که از ربودهشدن امام میگذرد، به همت دوستداران وی و روزنامه نگاران و محققان، مطالب پرشماری حول محور اندیشه و عمل او تألیف و تصنیف شدهاست؛ اما ظاهرا تنها پژوهش علمی و دانشگاهی که به زبان فارسی درباره شیوه رهبری امامموسیصدر انجام شده، اثر ارزشمند دکتر محمود سریعالقلم است. وی در کتابی به نام «پیشوایی فراتر از زمان»، نظام فکری و سیره عملی موسیصدر را به نحو سیستماتیک کاویدهاست. جای آن است که پژوهشهایی از این دست، هرکدام به جنبهای از جوانب این پدیده نادر بپردازند. به هر روی فصلنامه خاطرات سیاسی در آغاز راهی که غایت آن شناخت عمیق وقایع تاریخی و درس آموزی از آن در وانفسای کنونی است، در این شماره بر آن شد که به قدر مقدور، به این شخصیت بزرگ معاصر پرداخته، یادآور شود که شیوهای که او در پیش گرفتهبود، به گواهی تاریخ، پاسخگوی نیازهای پیچیده جهان امروز است در عین حال که آبرویی برای اسلام و دیانت میخرد. مسؤولان فعلی باید پندار، گفتار و کردار او را که بر کرامت انسان و تحمل و مدارا مبتنی بود، الگوی خود در عمل سازند تا شاهد گرویدن افواج جوانان به دین و معنویت گردند نه گریز از دین سیاسی و سیاست دینی.
چهره امام موسی صدر در کتابهای خارجی
|
موسی الصدر مسار التحدّیات و التحولات کتاب «موسی الصدر مسار التحدیات و التحولات» (امام موسی صدر سیر چالشها و تحولات) تالیف حجت الاسلام صادق النابلسی از روحانیون لبنانی، از سلسله کتابهای أعلام الفکر و الإصلاح فی العالم الإسلامی (بزرگان اندیشه و اصلاحات در جهان اسلام) است که توسط از سوی مرکز الحضارۀ لتنمیۀ الفکر الاسلامی منتشر شدهاست. این کتاب شامل شش فصل، یک مقدمه و سخن مرکز الحضارۀ است که در بخشی از آن آمده: امام موسی صدر نامی درخشان در آسمان لبنان است که درخشش پرتو آن به تمام جهان رسیده، تا آنجا که هر کس کوچکترین آشنایی با تاریخ لبنان، منطقه عربی و اسلامی داشته باشد، با این نام آشنا است. سخن از این شخصیت، دارای ابعاد گوناگونی است، به گونهای که انسان نمیداند سخن را از کجا آغاز کند؟، از «صدر»، عالمی که بسیاری از علمای معاصر وی به نبوغ و گستره دانش وی در زمینه تحصیل و آموزش در حوزه و دانشگاه شهادت دادهاند؟ یا «صدر» به عنوان یک فعال اجتماعی و مصلحی که ترک وطن کرد و رو به سوی موطن پدران خود نمود تا لبنان را عرصه ارائه دیدگاهها و نظریات خود و محقق ساختن اهداف خود قرار دهد. البته ماجرای مرکز الحضارۀ لتنمیۀ الفکر الاسلامی با امام موسی صدر ماجرایی طولانی است. ما در روزهای نخستین تاسیس و شروع فعالیت این مرکز، به دنبال انتشار یک اثر علمی درباره ایشان بودیم، اما به دلایل مختلف موفق به انجام این کار نشدیم؛ تا اینکه به خواست و یاری خداوند متعال کتاب حاضر در سلسله آثار بزرگان فکر و اصلاحات در جهان اسلام (أعلام الفکر و الإصلاح فی العالم الإسلامی) منتشر شد. البته ما این ادعا را نداریم که در این کتاب حق این شخصیت ادا شده، کما اینکه این ادعا را نداریم که به تمام ابعاد و جوانب شایسته توجه در این شخصیت جامع و بینظیر پرداخته شده است. تنها ادعای ما این است که تلاش کردهایم تا نام ایشان به عنوان شخصیتی شایسته در میان بزرگان اندیشه و اصلاحات جهان اسلام گنجانده شود.
توجه به سیر تحول اهداف امام صدر از زوایه روش اسلامی در مقدمه این کتاب آمده: کتاب حاضر در بخش اول به دنبال آشکار ساختن سیر تحول اهداف امام موسی صدر از زاویه روش اسلامی و مضامین دینی و اخلاقی عمیق آن و همچنین پیگیری تطبیقهای دینی ایشان در مسایل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و بررسی این شیوه تجدیدی در منطقهای است که در گیر و دارهای محلی، منطقهای و بین المللی قرار دارد و مملو از ملاحظات جغرافیای سیاسی و دینی است که مواضع و پیمانهای منحصر به فردی را در آن دوران ایجاد کرده بود. این تحقیق همچنین به بررسی عوامل و شیوههای تاثیر گذار در محدود ساختن رفتار و عملکرد برخی گروهها و کشورهای تاثیر گذار در آن دوره میپردازد. این پژوهش همچنین پیوندی ذاتی با مساله تجدید ایمان و احیای آن در دلهای شیعیان لبنان و متحد ساختن آنها دارد؛ اتحادی برای ایجاد یک دیدگاه ایدئولوژی تقویت کننده ایمان و ایجاد تغییرات و اصلاحات و تقویت اقتدار ملی و تقویت جایگاه شیعه در لبنان.
نقش رهبری امام صدر در توفیقات شیعه و لبنان رهبری صدر همواره عاملی تعیین کننده در ایجاد تغییرات بود و این رهبری، بدون مبالغه، با ایجاد یک جبهه مثبت توانست شیعه و لبنان را به ثبت لحظاتی استثنایی در تاریخ خود موفق سازد. این تغییر را میتوان در پنج جنبه مورد توجه قرار داد: بعدهای ایمانی، عقلانی و واقع نگر، سازمانی و سبک کار، تبلیغی و عملی. در تمامی این ابعاد، امام صدر تلاش کرد که تصویری جدید و نوین از ارزشها و جهتگیریهای فکری و سیاسی و اقتصادی موجود ارائه دهد. البته توجه به این نکته ضروری است که تمرکز ما در این کتاب بر ثبت اقدامات و دستآوردهای امام صدر نیست، گرچه اینها نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است، بلکه تمرکز ما بر تراکم سریع این تجربه و سرعت زیاد گسترش و تکامل آن میباشد که توانست راه خود را در میان موانع و مشکلات فراوان و اشکالات و اعتراضهایی که معمولا بر سر راه اصلاحات وجود دارد، باز کند به گونهای که این اصلاحات توانست با ابعاد ارزشی، زمانی و مکانی خود جهشهای بزرگی در فضای سنتی و عادتهای رایج ایجاد کند.
امام صدر و حرکتی هم افق با امام خمینی و شهید صدر امام موسی صدر فعالیت اصلاحی خود را در زمینههای متعددی آغاز کرد: زمینه دینی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی. در بحث خود درباره این عناوین به تعریف شاخصهها و مفردات و زمینههای جنبش اصلاحی امام صدر پرداخته و آن را به عنوان یکی از حلقههای برتری اسلامی در منطقه مورد مطالعه و بررسی قرار دادهایم به ویژه اینکه ما جنبش امام موسی صدر را همافق با تغییرات کلان اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی (ره) و در عراق، به رهبری امام محمد باقر صدر میدانیم.
نقش بیبدیل امام صدر در شرایط بحرانی لبنان در این پژوهش فاصله میان سالهای ۱۹۵۹ یعنی تاریخ هجرت امام صدر به لبنان تا زمان ربوده شدن ایشان در سال ۱۹۷۸ از مراحلی است که در آن شاهد تغییرات زیادی در جهان عرب هستیم که همراه با انفجارهای لبنان از شمال تا جنوب میباشد که نشان دهنده میزان خشونت موجود و وارد شدن لبنانیها به یک بازی مرگبار و کشنده میباشد. در چنین شرایطی بود که جنبشهای اسلامی تمام نقشه جهان عرب و بلکه جهان اسلام را در بر گرفت و لبنان نیز به برکت پدیده امام موسی صدر از این جنبش بینصیب نماند و امام صدر بود که اسلام جنبشی را به عنوان یکی از ارکان ثابت پروژه پیشرفت جامعه اسلامی تثبیت کرد و تلاش کرد که مسملانان نیز در کنار سایر طوایف لبنان در تشکیل حکومتی عادلانه برای همه لبنانیها سهیم باشند. وی همچنین تلاش کرد بهترین و محکمترین روابط را با امت اسلامی و در راستای وحدت مسلمانان بر اساس وحدت تاریخ، هویت و تمدن داشته باشد و جایگاه ویژهای برای شیعیان لبنان و بر اساس ارتباط با ایران و عراق ایجاد کند؛ چرا که این دو کشور به عنوان دو نماد ویژه در اذهان شیعیان هستند. امام صدر همچنین مفاهیم جدید مستند به اندیشه اسلامی را در راستای ایجاد تحول در شیوه اصلاحات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حل و فصل درگیریهای طایفی ـ به عنوان یکی از عوامل جنگ داخلی در لبنان ـ وضع نمود.
مبنای فکری امام موسی صدر مبنای فکری امام صدر مبتنی بر فرضیهای بود که بنابر آن، هر تحول ظاهری و روبنایی باید مبتنی بر تحولی در زیر ساختها و ریشههای فکری انسان باشد. از دیدگاه امام موسی صدر انحطاط فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جامعه لبنان نتیجه دوری اینجامعه از مفاهیم دینی، حاکمیت غرایز، تعصبات طایفی و مذهبی و همچنین قرار گرفتن نظام ارباب رعیتی به جای ارزشهای دینی میباشد. از این رو، این پژوهش بر این باور است که امام صدر تلاش کرد تا گفتمان جدیدی را در زمینههای سیاسی، اجتماعی، ملی، دینی و انسانی ایجاد کند و راهحلهای مناسبی بر اساس دین، فلسفه و اخلاق ارابه دهد.
امام ناپدید The Vanished Imam: Musa al Sadr and the Shia of Lebanon By Fouad Ajami Cornell University Press, New York, 1986 کتاب امام ناپدید، مسی صدر و تشیع در لبنان، عنوان کتابی است به زبان انگلیسی که توسط محقق، نویسنده و تحلیلگر و مفسر اخبار، فواد عجمی، تالیف شده است كه پژوهشی است محققانه و فوق العاده و دارای نثر و سبكی روشن. نویسنده با تبیین پیش زمینه ماموریت امام (رهبر دینی) شروع می کند. او تاریخچهای بسیار مستند از لبنان (به ویژه جنوب ، محل سکونت شیعیان لبنان) و چالشهای بی شماری که در اواسط قرن بیستم در آنجا وجود داشت (خصوصاً عدم وجود زیرساختهای اساسی) ارائه میکند. وی همچنین پیشینه خانوادگی بسیار مفیدی از خود امام و از خاندان وی و سلسله نسب او(که به پیامبر اسلام برمی گردد) به دست میدهد. وقتی امامصدردر سال 1959 از زادگاهش ایران به لبنان وارد شد، یک فرد خارجی محسوب می شد. وی به تدریج نقش روحانی کاریزماتیک را بر عهده گرفت ، و در تبدیل شیعه ، اقلیت ساکت و محروم اسلامی، به فعالان سیاسی متعهد نقش مهمی داشت. موسی صدر که بود؟ زندگی وی چه تاثیراتی از آموزههای شیعه گرفتهبود؟ او در کجای گروههای درگیر در جنگهای لبنان قرار گرفت؟ چه رازی در پشت ناپدید شدن او بود؟ در این روایت جالب و جذاب oفوادعجمی تاریخ فراموش شده شیعه را ، چه در گذشتههای دور و چه در دوران اخیر، زنده می کند و زندگی و کار موسی صدر را با جنبههای وسیعتر شیعه در هم می آمیزد. نویسنده کوشش بسیاری را صرف مرور جنبه های مختلف اجتماعی، مذهبی، اقتصادی، سیاسی و تاریخی می کند که درک آن برای خواننده غربی ممکن است دشوار باشد، اما برای درک داستان کلی (و زمینه مناسب آن) ضروری است. اصل رسالت امام توسط نویسنده در صفحه 96 اینگونه خلاصه می شود: « دستور کار سیاسی موسی صدر از روشی که وی در تفسیر ایمان داشت پدید آمد. ایمان نه درمورد آیین و دین، بلکه درمورد مسائل های اجتماعی، درمورد نیازهای مردمان بود. دین چیزی نیست که باید توسط نگهبانان سختگیر قرنطینه و در پستوی محراب و مسجد پنهان شود و پاک و بکرنگه داشته شود؛ بلکه ین می تواند برای رفع نیازهای مدرن مؤثر واقع شود. بنابراین یک رجل و شخصیت دینی نیست نباید گوشه عزلت جسته، خود را با کتاب ها و آیین های قدیمی مشغول و سرگرم سازد». نویسنده در این تالیف خویش کار فوق العاده ای انجام داده است. این کتاب، خواننده را در جریان باورها و آرمان های موسی صدر قرار دهد. همان چیزی که بدان معتقد بود و به پای آن به طرز خستگی ناپذیری ایستادگی می کرد در حالی که برای اصلاح امور و ساختن آینده ای بهتر برای مردم خود، کشور خوانده اش، و شاید در افقی وسیعتر برای خود اسلام در دورهای بسیار دشوار و شرایط چالش برانگیز تلاش می کرد. این کتاب یک داستان تکان دهنده درباره یک شخصیت نادر است که توسط یک نویسنده با استعداد و یک محقق محترم نقل شده است. با این حال، این کتاب دو مشکل اساسی دارد: 1) بسیاری از گفته ها مستند و منطبق بر واقعیت نیستند و صرفاً گمانه زنی هایی هستند که ایده نویسنده را تقویت می-کنند2) اطلاعات زیادی که می تواند درک بهتری از امام ارائه دهد از جمله سخنرانی ها و نوشته های فراوان وی از این کتاب غایب است. با همه اینها، این کتاب در میان معدود کتاب های خوب انگلیسی درباره سید موسی صدر است.
غائله لبنان A Lebanon Defied Musa al-Sadr and the Shi›a Community Majed Halawi Westview Press BOULDER • SAN FRANCISCO • OXFORD 1992 کتاب غائله لبنان، موسی صدر و جماعت شیعیان، اثر ماجد الحلوی، بر نقش سازنده تودههای شیعه در جنبشی به رهبری سید موسی صدر در لبنان تمرکز دارد. این کتاب ریشه های جنبش شیعیان لبنان و عزم آنان برای تبدیل شدن به یک بازیگر اصلی در سیاست اصلاح طلبانه لبنان را بررسی میکند. در این کتاب با تحقیقی جامع درباره تاریخ شیعیان لبنان و نقش آنان در جامعه لبنان روبرو هستیم. همچنین از پیشینه سیاسی و نهاد دولت و حاکمیت لبنان در این کتاب سخن رفته و سرانجام به نقشی که امامموسیصدر در مشارکت دادن جماعت شیعیان در سرنوشت سیاسی، اجتماعی جامعه لبنان داشته، پرداخته شدهاست.
کتاب شناسی امام موسی صدر
|
در نهم شهریور سال 1357 اتفاق ناگواری رخ داد. اتفاقی که جریان مقاومت در ایران و لبنان و فلسطین به شدت از آن ضربه خوردند. امام موسی صدر برای پیشبرد روند صلح و آرامش در لبنان و بهبود شرایط زندگی مردم، نه تنها در میان طوایف و احزاب سیاسی و دینی متعدد لبنان برای تبلیغ و ترویج آن فعالیت و دوندگی میکرد، بلکه گام هایش سراسر لبنان و خاورمیانه را برای انجام سخنرانیهای آرامبخش و اقدامات هماهنگ کننده سیاسی در نوردیده است، و سرانجام به عنوان پیشوای دینی شیعیان لبنان مرتباً در صحنه سیاسی لبنان و کشورهای خاورمیانه و نیز مصاحبه با جراید و رسانه های گروهی نمایان بود. نه تنها از پشتیبانی صمیمانه تمام اقشار، احزاب و طوایف سیاسی و دینی مسلمانان شیعه و سنی و مسیحیان، جایگاه و موقعیت رفیع، آوازه و شهرت بسیار برخوردار بود، بلکه به ستارهای درخشان با اقبال بسیار و بخت بلند در صحنه سیاسی خاورمیانه معاصر تبدیل گردید. تاثیر و نفوذ فوق العاده امام صدر که از مرزهای فردی و کشوری فراتر رفته بود، خیلی سریع توجه و حتی حسادت اسرائیل، کشورهای غربی و برخی کشورهای خاورمیانه را که مدت درازی در امور داخلی کشور لبنان دخالت داشتند را برانگیخت؛ و عوامل مختلفی دست به دست هم دادند تا امام موسی صدر در لیبی ربوده شد. اما آنچه از او به عنوان عالمی دینی و رهبری اجتماعی باقی مانده است، لایه های شخصیتی و فکری او را برای ما نمایان میکند. هرچند او ربوده شد، اما حجم بسیار زیادی از سخنرانی ها و نوشته ها و مصاحبه از او و درباره او باقی مانده است که توانسته به خوبی خلأ وجود او را پر کند. کتابها و محصولات به جا مانده از او را در دو دسته میتوان تقسیم کرد؛ «در قلمرو اندیشه امام موسی صدر»؛کتابهایی که محصول مستقیمِ فکر، بینش و عملکرد او بوده اند و کتابهایی که بیشتر مصاحبه هایی درباره شخصیت، فکر و منش او هستند. مورد اول مربوط به میراث بیانی و علمی و فکری اشان است و دومی میراث عملی و کاری او را برای ما باقی گذاشته است.
ادیان در خدمت انسان این کتاب شامل بیست و نه عنوان از مقالات و سخنرانیهای امام موسی صدر است و نام کتاب نیز از موضوع سخنرانی تاریخی امام موسی صدر در کلیسای کبوشین بیروت اقتباس شده است. «ادیان در خدمت انسان»، «در پاسداشت آزادی»، «دین در جهان امروز»، »جلوههایی از تمدن ما»،«مبارز کیست؟»، «جایگاه دین در جنبشهای رهایی بخش»، «اسلام، و عدالت اجتماعی و اقتصادی»، «شیعه و دیگر فرق اسلامی»، «اخلاق پیروزی» و «روزه، تمرین جهاد» از مقالات و سخنرانیهای این کتاب است. در صفحه 57، در مصاحبه «دین و مشارکت اجتماعی» میخوانیم: «ما بر این باوریم که مسلمان باید به امور دیگر مسلمانان و اهل کتاب اهتمام ورزد. فعالیتهای اجتماعی و مصالح مردم را میتوان به دو دسته مستقیم و غیرمستقیم تقسیم کرد. فعالیت مستقیم یعنی اصلاحاتی که خود میتوانیم در پی آنها برآییم و برای تحققشان تلاش کنیم. فعالیت غیرمستقیم یعنی تلاش برای تجدید نظام تا بر اساس مصلحت مردم و هدایت آنها برپا شود».
نای و نی کتاب نای و نی شامل برخی از سخنرانیها، مقالات، مصاحبه ها و بیانیه هایی است که از زمان استقرار امام موسی صدر در لبنان تا نخستین سال تاسیس مجلس اعلای شیعیان ارائه یا صادر شده است. فصل اول این مجموعه به اصول عقاید، جهان بینی، ارزشها و اخلاق و تاریخ اسلامی اختصاص یافته است. مخاطبان موضوعات این فصل گاهی شیعیان در مساجد ، گاهی مسیحیان درکلیسا، زمانی مسلمانان و غیر ایشان در محافل علمی و دانشگاهی لبنان یا دیگر کشورهای عربی و اروپایی بوده اند. بخش دوم این کتاب گزارشی است از تجربه امام موسی صدر در لبنان ، البته نه درباره ورود به اسلام به سرزمینی و تشکیل امت آن برای نخستین بار، بلکه برای احیای هویت، حرکت و شخصیت شیعیان در لبنان. این بخش، روش کار امام را که از صور در لبنان شروع شده و سپس به تمام مناطق شیعهنشین لبنان گسترش یافته، تشریح میکند. قسمت آخر (فصل سوم) این مجموعه به معرفی دشمن مشترک و تمهیدات جمعی، ملی و فراملی ای میپردازد که برای مبارزه با اسرائیل و حمایت از ملت مظلوم فلسطین صورت گرفته است. این اقدامات، پس از تاسیس مجلس اعلای شیعیان و آغاز حملات اسرائیل به جنوب لبنان شدت بیشتر و ماهیت جدیدی به خود گرفت و به سبب اعتماد قاطبه ملت لبنان به امام، نقش و موقعیت خاصی برای رهبری ایشان در راه مبارزه با تجاوزگران و اشغالگران و دفاع از شیعیان جنوب لبنان، که در معرض حملات دائمی اسرائیل قرارگرفته بودند، فراهم آورد. این کتاب به همت مرحوم علی حجتی کرمانی گردآوری و ترجمه شده است.
رهیافت های اقتصادی اسلام فصل نخست مجموعه مقالات فارسی امام موسی صدر است که به قلم خود او در مجله مکتب اسلام به چاپ رسیده است که پیش از این، همراه با مقدمه و توضیحاتی از مرحوم علی حجتی کرمانی، بارها و بارها به چاپ رسیده بود. فصل دوم کتاب، گفتارهای اقتصادی امام موسی صدر در لبنان است که بخش عمده آن درسگفتارهای وی برای اعضای ارشد جنبش امل است. فصل سوم کتاب نیز دو مقاله جامعه شناختی ـ اقتصادی است که در یکی مسئله اختلاف طبقاتی و راه حل اسلام برای آن و در دیگری مبحث عدالت اقتصادی و اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته است. در این کتاب میخوانیم: «جدایی اصل عدالت اقتصادی و اجتماعی از ایدئولوژی اسلامی، که خود گوشهای از فاجعه جدایی عقیده از شریعت است و گروههای مختلف مسلمان آن را پذیرفتهاند، باعث شده است که عدالت، ژرفا و کلیت و استمرار خود را از دست بدهد، به طوری که امروز عدالت اقتصادی و اجتماعی به صورت یک مسئله اجتماعی محض و موضوع سیاسی خالص در آمده است. این نوع عقیده اسلامی، مجرد از نتایج اجتماعی، نزد اغلب مسلمانان به صورت احساسی ذهنی درآمده، که نه بر زندگی آنان اثر میگذارد، و نه بر رفتار فردی و اجتماعی آنان. این گونه عقاید، در تصور برخی مسلمانها، با عبادت قرین شده است، آن هم برای تنظیم پیوند انسان و آفریدگارش، و برای آسان کردن سفر مرگ، و دیگر هیچ.»
حدیث سحرگاهان این کتاب گفتارهای تفسیری است که امام موسی صدر در سحرگاهان ماه مبارک رمضان در رادیو لبنان بیان کرده است. با توجه به اینکه این سخنرانیها در آخرین سالهای حضور امام موسی صدر در لبنان ایراد شده است، به نوعی عصاره اندیشه و فکر امام موسی صدر در زمینههای مختلف و انعکاس و خلاصه معرفت وجودی امام صدر است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «قرآن سند صدقِ گفتار محمد(ص) و اساس اسلام و کلام خداست. هنگامی که به قرآن گوش فرا میدهیم، به خدا گوش میکنیم که با ما سخن میگوید. پس هرچه علم و بینش و معرفت ما افزون و وضعیت اندیشة ما بهتر و تجربة ما بیشتر شود، از قرآن چیز جدیدتری درمییابیم غیر از آنچه تا کنون دریافته ایم. امروزه، در پرتو اطلاعات جدید خود، قرآن را بیش از گذشته می فهمیم. بنابراین، قرآن در هر عصر و هر زمانی راهنمای ماست، هر قدر هم که پیشرفتها زیاد شود.»
انسان آسمان کتاب «الامام علی(ع) انسانیة الاسماء» از منشورات مرکز مطالعات و تحقیقات امام موسی صدر در لبنان محسوب میشود و جلد یکم و یازدهم مجموعه دوازده جلدی «مسیرة الامام السید موسی الصدر» منابع این گفتارهای امام موسی صدر هستند و میتوان گفت که این کتاب، تمامی مباحث کامل و مستقلی را که تاکنون از امام موسی صدر درباره امیرالمؤمنین گردآورری شده، دربردارد: «ما امروز چه بهره ای از دین میبریم؟ در عصر ما دین چه کارکردی دارد؟ آیا دین سرنوشت را تعیین میکند؟ سرنوشت شما به دست خودتان است؟ […] امنیت کشور به دست شماست؟ آینده خودتان چطور؟ تجارت شما؟ دارایی شما؟ […] ناموس و آبروی شما به دست شماست یا به دست کافران جهان؟ کدام دین؟ دین در جهان معاصر چه سخنی و پیامی دارد؟ نماز خواندن و روزه گرفتن پیام دین نیست. پیام و محتوای درست دین این است که زندگی شما را دین رهبری کند. آینده شما را دین تأمین کند؛ آبرو و ناموس شما را دین حفظ کند؛ جامعه شما بر پایه دین تشکیل شود. […] ما تنها هاله و شبح دین را داریم و شبح، کسی را نمیترساند و صورت و ظاهر هیچ کاری از پیش نمیبرد. باید از نفس خود آغاز و دین را اجرا کنیم، نگویید دیگران به دین عمل نمیکنند، شما را به دیگران چه کار؟»
سفر شهادت سفر شهادت، حسین(ع) وارث انبیا، پرتوهایی از انقلاب کربلا، به سوی خط حسینی، امام حسین(ع) و قداست جانفشانی، مناسبتهای ماه رجب و زیارت امام حسین(ع) ، امام حسین(ع)، پیشوای اصلاحگری و عطای حسینی در واقعه کربلا از جمله عناوین منتشر شده در این کتاب است. همچنین از دریچه عاشورا، حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات، صلح، پیوند پاینده اسلام و مسیحیت، نامهای به مردم لبنان، شهادت، چشمه جوشان تحول، زینب(س)شکوه شکیبایی(1) ، زینب(س) شکوه شکیبایی(2) و رسالت حضرت زینب(س) در عاشورا دیگر عناوین منتشر شده در کتاب «سفر شهادت» است. امام موسی صدر در این گفتارها به تبیین هدف امام حسین(ع) از این حرکت و نیز آسیب شناسی سوگواری و هدف از سوگواری ها پرداخته است. در مقدمه این کتاب میخوانیم: «امام موسی صدر از درسهای این واقعه برای ارائه راهحل مشکلات و انسانسازی و تربیت انسان بهره ها برده و از این فرصت و از این اقدام امام سوم درس آموزی کرده و از آن برای راست کردنِ کژیها استفاده کرده است.» «همچنین، به نقش زنان و به ویژه حضرت زینب در این واقعه پرداخته است. در واقع، این گفتارها بررسی چهار مسئله پیشگفته است. امام موسی صدر بارها به خطبه آتشین حضرت زینب در کاخ یزید اشاره کرده است. به همین سبب متن عربی و ترجمه این خطبه به پیوست کتاب آورده شده است.»
روح تشریع در اسلام این کتاب، در بردارنده مقاله امام موسی صدر در هفتمین کنفرانس «ملتقی الفکر الاسلامی» در سال 1973 است که همراه با نقد و نظر اندیشمندان جهان اسلام و پاسخهای امام صدر منتشر شده است. امام موسی صدر در این گفتگوها، مسائل فلسفه فقه را بررسی کرده و کوشیده تا 2 مسئله اساسی را تببین کند که عبارتند از «تفاوت قوانین بشری و الهی» و «نسبت قوانین الهی و شریعت با تحول جهان و انسان»: «در مفهوم دینی کمال کمیتی است همواره مقترن با حق. در این میان، تحصیل دستاوردهای بیشتر مهم نیست، مهم جدا نبودن از حق است. حال آنکه اصل در مفهوم قانون وضعی، تأمین حصول حداکثر دستاوردهاست. هرچند به بهای نادیده گرفتن حق دیگران باشد. […] عرصه کمال انسانی در دین پهناور است و در آن نه تحقق بلندپروازیهای دور و دراز فرد، با بلندپروازیهای دیگران در تعارض است و نه منافع گروه با منافع گروههای دیگر. رضای خداوند بیحد و مرز است و «ولا یشغله شأنً عن شأنٍ»
برای زندگی کتاب برای زندگی ترجمه کتاب «دراسات للحیاه» است که برای نخستین بار در سال 1389 به فارسی منتشر شده است. تفسیرهای در درسگفتارهای او برای کادرهای جنبش امل ارایه شده است: «قرآن به آیات تکوینی، برای اهداف تربیتی می پردازد و نه مقاصد علمی، قرآن کتاب هدایت و دین و تربیت است، نه کتاب فیزیک و شیمی و یا علم طبیعی. مقصود از آیات، دعوت انسان به تدبر و تامل در هستی و پدیده ها و شگفتیهای آن برای اهداف تربیتی و شناخت بیشتر خداوند و آثار این شناخت در زندگی است. از سوی دیگر، هدف از این آیات قراردادن راه و روشی درست در برابر آدمی است که در پی علم و کشف حقایق هستی است؛ این راه هر حقیقتی را در جایگاه خود مینهد و بر این مبناست که این کشفیات کلماتی از کتاب یگانه خداوند، یعنی کتاب هستی است. با این روش شناخت انسان از خداوند و تواضع او در برابر خدا افزایش می یابد و انسان دچار طغیان و غرور نمیشود.»
امام صدر؛ امید محرومان در برخی محافل سیاسی تلاش و تکاپو میشود تا چهره انقلابی امام موسی صدر را مخدوش کنند و با تحریف خاص، نقش اساسی این شخصیت کم نظیر و جهانی را در جهت رشد و بالندگی نهضت اسلامی ایران ناچیز جلوه دهند، با طرح مسائل موهوم وی را از پیکره انقلاب جدا سازند و چنین القا نمایند که امام موسی صدر بر خلاف مسیر انقلاب بوده و در جهت مخالف مشی حضرت امام خمینی حرکت میکرده است. در فصل دهم این کتاب در حد توانایی سعی شده با اسناد و مدارک لازم به این شبهات پاسخ داده شود که طرح این بحث در فصلی مستقل، از امتیازات بزرگ این کتاب به شمار میآید. این کتاب از یک مقدمه و سیزده فصل تشکیل یافته که عناوین این فصلها به ترتیب، عبارت اند از: در حلقه نور، دوران شکوفایی،در حریم شرف، نمایش نور، لبنان آن روز، هجرت به لبنان، چشمه های همیشه جوشان، قصه ها و غصه ها، به زلالی آب، مهتاب در کنار آفتاب، «یک چهره و صد آینه ی صاف.
اندیشه ربوده شده مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، مقالات، سخنرانیها، مصاحبه ها میزگردها و حاصل برخی نشستهای انجام گرفته درباره امام صدر را به صورت این کتاب در اختیار علاقه مندان قرار داد: در چند سال اخیر، خانواده و برخی دوستداران امام صدر، در کنار پیگیری قضیه ربودن ایشان، برای معرفی وی به جامعه ایران تلاش شایانی کرده اند. از جمله این کوششها میتوان به برگزاری سه همایشِ دانشگاه مفید (خرداد ۱۳۷۸)، دانشگاه تهران (اسفند ۱۳۸۱) و دانشگاه شهید بهشتی (اردیبهشت ۱۳۸۲) اشاره کرد. همچنین، ترجمه و انتشار مقاله ها و کتابهایی از امام و درباره امام و همکاری با تشکلهای دانشجویی و غیر دانشجویی برای برگزاری گردهماییها و نمایشگاههای عکس در شهرهای مختلف. این کتاب شامل یادداشت ناشر، پیشگفتار و پنجاه عنوان مطلب از اندیشمندان و شخصیتهای علمی و فرهنگی و دینی برجسته ایران و اسلام است که درباره امام موسی صدر سخن گفته اند.
گزارش کمیته پیگیری سرنوشت کمیتۀ پیگیری سرنوشت امام موسی صدر در مجلس شورای اسلامی تصمیم گرفت همۀ گزارشها و اسناد مربوط به ربودن امام موسی صدر را جمع آوری کند تا به صورت سندی ملی از سوی مجلس شورای اسلامی منتشر شود. این اسناد به صورت گزارش کمیسیون اصل نود در مجلس ارائه شد و مجموعۀ این اسناد به صورت این کتاب پیش روی ماست. از فصل اول تا نهم این کتاب، گزارشی است مستند و جامع از علل سفر امام به لیبی و شرح وقایعی که در آن کشور رخ داده، سپس گزارشهای مفصل امنیتی مقامات لبنان و ایتالیا، گزارش مفصل جنبش امل و مجلس اعلای شیعیان که پاسخ به ادعاهای کذب مقامات لیبی است و در نهایت پیگیریهای انجام گرفته در لبنان و سپس بررسیها و صدور رأی دادگاه ایتالیا است. فصل دهم به اقدامات صورت گرفته در ایران میپردازد. و فصل یازدهم نیز تعدادی از اسناد ساواک را شامل میشود. فصل دوازدهم گزارش-های سازمان عفو بین الملل را از سال 2001 تا 2005 در همین زمینه در بر میگیرد. و فصل سیزدهم چند سخنرانی از معمر قذافی در زمینۀ ربودن امام موسی صدر است. در این سخنان به خوبی تناقضات موجود در گفتههای مقامات لیبی و شخص قذافی آشکار میشود. فصل چهاردهم نیز راهکارهای ارائه شدۀ مجلس شورای اسلامی برای پیگیری قضیۀ آزادی امام موسی صدر را در بر میگیرد.
عزت شیعه این کتاب متن کامل تعداد 25 گفتگوی دیگر نگارندگان با دوستان، نزدیکان و همکاران امام موسی صدر است که در بازه زمانی زمستان 1374 تا پائیز 1383 انجام گرفته است. در انتخاب کسانی که طرف گفتگو قرار گرفتند، همیشه، تنها یک معیار وجود داشته: هرکس با امام صدر انس، تاریخ و نتیجتاً روایتی برای گفتن داشت، بدون توجه به سلایق سیاسی و جایگاه اجتماعی او. در این تلاش؛ از جایگاه حوزوی، فقه ، فلسفی و اجتهادی امام صدر بیشتر سوال شده، چون پشتوانه اصلی، دردمندیها و افکار ناب و اصلاحگرانه آن بزرگوار در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه اسلامی امروزمان دانسته شده است. از اخلاق سیاسی و جلوههای متنوع آن، خصوصاً صبر، انصاف، جوانمردی، احترام و مهرورزی امام صدر با منتقدان، مخالفان و حتی دشمنانشان، سوال شده؛ چون از رموز موفقیت آن بزرگوار در دیار غربت لبنان است. از سرنوشت و روند پیگیری مساله امام موسی صدر بیش از پیش سوال شده؛ چون با کشف شواهد تازه این اعتقاد راسختر شده که ارادهای شوم در منطقه و جهان، با بکار گیری برخی محافل قدرت در سوریه، بعضی گروههای فلسطینی، پاره ای گروههای لبنانی و نیز برخی جریانات معاند و معارض نظام در ایران، رژیم معمر قذافی را در اجرای عملیات ربایش، اسارت و پنهانسازی حقیقت، تشویق، هدایت و یاری کرده است. درونمایه گفتگوها، اصیل و دست اول است؛ کلیه گفتگوها، در چارچوب طرح «روایت صدر» و متناسب با امکانات متواضع آن، طراحی، اجرا، پیاده، ترجمه، تنظیم و ویرایش شده اند.
سیره و سرگذشت امام موسی صدر کتاب «سیره و سرگذشت امام موسی صدر» که در دو جلد منتشر شده است نگاهی تاریخی ـ تحلیلی به جنبه های سیاسی و فعالیتهای اجتماعی زندگی امام موسی صدر در لبنان دارد و وقایع سالهای حضور امام موسی صدر در لبنان را به صورت روزشمار گرد آورده است. جلد اول این کتاب تاریخ فعالیتهای امام را از ورود به لبنان تا سال ۱۹۷۴ در بر میگیرد و در جلد دوم، فاصله سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ یعنی سال ربودن امام به دست قذافی را پوشش میدهد. کتاب روایتی تاریخی دارد و بیانیههای و سخنرانیهای کلیدی و مهم امام موسی صدر در آن گنجانده شده است. نسخه عربی این کتاب را با عنوان «السیره و المسیره» هیأت رئیسه جنبش امل تدوین کرده است و مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر آن را با ترجمه مهدی سرحدی به فارسی منتشر کرده است.
امام موسی صدر، گذارها و خاطرهها؛ ایران، نجف، لبنان ربودن امام موسی صدر، شناسنامه امام موسی صدر، شجرهنامه امام موسی صدر، ضمایم و نمایه بخشهای اصلی این کتاب هستند. چنانکه مؤلف کتاب خود توضیح داده است، این کتاب نگاهی دارد به محیط پرورش امام موسی صدر و اظهارات رفقا و دوستان درباره او، به همراه توضیحات اضافی گردآورنده کتاب، به گونه ای که با یک نگاه گذرا به این اوراق مختصر میتوان تصویری از امام موسی صدر در سه مرحله حضور در ایران، نجف و لبنان به دست آورد. گردآورنده در مقدمه کتاب، شرحی از زندگی امام موسی صدر و خاندان ایشان آورده است با این توضیح که: «او سلاله نسلی استوار از دانش و ادب و شعر و فرزند خاندانی است که نوآوری در دیدگاههای فقهی و تفسیر و فلسفه و گشاده دستی در دهش و شرح صدر برای ذیرش رنجدیدگان و تهیدستان، از ویژگیهای بارز آنان به شمار میآید.» کتابهای دیگری نیز درباره شخصیت و فکر امام موسی صدر تولید و منتشر شده اند، که بیشترشان بازآرایی ای از محتوای کتابهای فوق هستند و ابداع و نوشتار جدیدی ندارند. اما برای مطالعه موردی فکر و نگاه ایشان مؤثر هستند. مجموعه کتابهای « پرتوها» از این دست کتابهاست.
گزین گویههایی از آن صدر فرزانگان
|
درباره افکار و احوال و افعال امام صدر کتب، رسالات، مقالات علمی و جستارهای فراوانی منتشر شدهاست که از گستره و ژرفای تأثیر این اندیشمند ارجمند درچندین نسل از مخاطبان خود حکایت میکند. از آنجا که عمده شهرت آن امام غایب مرهون فعالیت-های عملگرایانه او در محدوده لبنان و خاورمیانه بودهاست، غالب محققان از جنبههای نظری و فکری شخصیت وی غافل بوده، چندان در نوشتهها و سخنان وی غور نکردهاند؛ در حالیکه این بخش از میراث امام موسی صدر بسیار در خور اهمیت بوده، نمایانگر تیزبینی، دوراندیشی و رویکردهای علمی فرازمانی او به مسایل میباشد. از این رو بر آن شدیم در این پرونده به قدر مقدور شمّه ای از دریای دانش و معرفت آن فقیه و اندیشمند فرزانه را با خوانندگان خاطرات سیاسی در میان نهیم.
سیاست دو بار از دین و ارزشها سوءاستفاده کرده است: یک بار وقتی ادیان را به ابزار کسب و کار و رسیدن به کرسی و جاه و مقام و تبعیض میان مردم تبدیل کردند. این کار، ادیان را از محتوای خود تهی کرد و به آنها جنبهی مادی داد؛ به گونهای که مردم از منظر سود به دین نگاه میکردند. ارزشها را به سودهای مادی تبدیل کردیم. بار دوم، سیاست از دین در برابر محرومیت و طغیان طبقات گستردهی محروم، سوءاستفاده کرد و کوشید تا از مطالبات مردم در زمینهی اصلاح امور و برقراری عدالت، جلوگیری کند و هدف آن، نگه داشتن این منطقه در مصیبتی مذهبگرایانه بود.1975/7/5
ایمان دارم یکسانسازی شعائر اسلامی کاملا امکانپذیر است. چند سال قبل به مجمع پژوهشهای اسلامی پیشنهاد دادم کمیتهای برای مطالعه دربارهی امکان یکسانسازی شعائر اسلامی همچون اعیاد و مناسبتها و مناسک و اذان و… تشکیل شود. من ایمان کامل دارم که تحقق چنین هدفی امکانپذیر است و میتوانم به کسانی که به این مسئله اهتمام دارند، اطمینان کامل دهم که صِرف آشنایی مسلمانان با یکدیگر و مذاهب با یکدیگر بهترین وسیله برای به وجود آمدن باور و اعتماد کامل و محبت صادقانه میان همهی مسلمانان است، چون دور بودن از یکدیگر و نشناختن مذاهب، دو عامل ناسازگاری و بدگمانی و تردید است؛ و این، بستری حاصلخیز برای فرصتطلبان و بدخواهان در جهت توهمزایی در میان مسلمانان نسبت به یکدیگر است. ولی وقتی خورشید معرفت طلوع کند هر مسلمانی میبیند که برادر مسلمانش مکمّل وجود اوست و از کیان اسلام پاسداری میکند و قلب او با محبت اسلام میتپد و عقل او در راستای منافع این امت میاندیشد. از این رو من به آینده بسیار خوشبینم چرا که ابزارهای لازم برای آشنا کردن مسلمانان با یکدیگر روز به روز در حال افزایش است.1973/3/15
من همواره سعی کردهام تاکید کنم که دین پیش از آنکه توشهی آخرت باشد والاترین وسیله برای زندگی است. 1969/4/27
ایمان به انسان جنبهی زمینی ایمان به خداست. منشور جنبش امل 1975/3/30
همه چیزی که میتوانم بگویم این است که عزّت و قدرت و جاودانگی انسان، در خدمت به مردم و پاسداری از کرامت شهروندان است. 1975/1/
ایمان به خدا در برخی شرایط، کفر به روحانیان را اقتضا میکند. هنگامی که اسلام به نژاد یا سازمان تبدیل میشود و همانند مسیحیت [تاریخی] در خدمت منافع خاص قرار میگیرد، میگویند: جز خداوند همهچیز باطل است. با حاکمان مخالفت کنید، با مال و ثروت مخالفت کنید، ثروت را دور بیاندازید، آن را به خداوند بدهید و چون دسترسی به خداوند وجود ندارد، من وکیل او هستم. پس از من اطاعت کنید و پولهایتان را به من بدهید و در برابر من خضوع داشته باشید و دستم را ببوسید… خطرناکترین چیز آن است که فردی خود را دروازه و فرستادهی مرتبط با خداوند بداند و کاهنان را طبقهای مرتبط با خداوند و واسطهی خلق و خالق و وکیلان خداوند در زمین ببیند. و نتیجه بگیرد و بگوید: تو مؤمن هستی یا نیستی؟ اگر مؤمن هستی باید به من ایمان داشته باشی. در حالی که میدانیم ایمان به خدا به این معنا نیست که باید به وی ایمان داشته باشیم. بالعکس، گاهی ایمان به خدا در برخی شرایط کفر به روحانیان را اقتضا میکند، آن هنگام که روحانیان از خط الهی خارج شده باشند. 1976/5/28
عبادت در تصور ما تنها به نماز و روزه محدود میشود، در حالی که عبادت در خدمت به رنجدیدگان و عزت و کرامت بخشیدن به انسان است. 1975/9/27
سرّ دلبر در حدیث دیگر
|
یکی از موضوعات مناقشه برانگیز حیات سیاسی امام موسی صدر، نحوه تعامل او با رژیم محمدرضا شاه پهلوی و عوامل آن میباشد. این بخش از کارنامه وی از آن جهت حائز اهمیت است که نگاه او را به مسأله سیاست ورزی و تعاملات بین المللی غیر ایدئولوژیک بر آفتاب میافکند. به دیگر سخن، نحوه ارتباط با دستگاه حاکمه در ایران آن دوره، میتواند مبیّن رهیافت و رویکرد موسی صدر به فلسفه سیاسی در اسلام و رابطه دیانت و سیاست باشد چراکه از دید روحانیون سیاسی شیعه در آن دوره، حکومت پهلوی مصداق بارز حکومت جائر بود؛ پس هرگونه همکاری و تعامل با آن میتوانست محل اشکال باشد. اصولا دستآویز برخی اشخاص و جریانها برای انتقاد جدی از موسیصدر، همین مسأله بوده است. برخی از منتقدان تندرو به دلیل وسعت مشربی که امامصدر در ارتباط با حاکمان و رهبران کشورهای اسلامی داشت، از او تصویر فردی بیپرنسیب و دستکم سازشکار ساخته و پرداخته بودند که البته این روایت و نمادسازی از وی در نزد ناظران تحولات لبنان و منطقه خریدارانی هم داشت و احتمالا هنوز هم دارد. واقع مطلب آن است که آن وسعت مشربی که طعن طاعنان را برمیانگیخت، نه محصول فقدان اصول مشخص و معیّن، نه نتیجه عملگرایی محض و نه تحت تأثیر جبر زمانه بود؛ بلکه آنچه باعث میشد موسی صدر، هم با پادشاه عربستان و هم با رهبران دیگرکشورهای عربی و پادشاه ایران در مقاطعی دست تعامل بدهد، ایستادن در موقفی رفیع و اتخاذ منظری بسیار گسترده و جامع در نگرش به مسائل لبنان و منطقه و از همه مهمتر، پرهیز از برخورد ایدئولوژیک و غیر روادارانه با موارد کاملا عرفی بود. امام موسیصدر برای کاستن از آلام مردم محروم لبنان و گذر دادن آنان از مسیر دشوار توسعه در شرایط پر التهاب منطقه، حاضر بود برای مصلحتی ضروریتر، حتی با سلاطین جور نیز معامله نماید. برای به تصویر کشیدن یکی از مصادیق این سیره و روش امامصدر، خالی از لطف نخواهد بود که بخشی از خاطرات هوشنگ معین زاده، از افسران دوران سلطنت پهلوی دوم را که به مدت چهار سال رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت ایران(ساواک) در لبنان بودهاست، بازنشر نماییم. از لابلای سطور این یادداشتها، تاحدودی میتوان به شیوه مدیریتی امامصدر در ارتباط با پادشاه وقت ایران پیبرد و از این رهگذر آرزو نمود که این سیره و روش متناسب با اقتضائات زمانه، در دولتمردان فعلی ما نیز یافت شود.
آخرین دیدار من با امام موسی صدر، یک دیدار تاریخی بود. دیداری که حاصل آن، طرحی شد که به اتفاق هم تهیه کرده بودیم. اگر سازمان اطلاعات و امنیت کشور با طرح ما موافقت کرده بود، چه بسا انقلاب ۱۳۵۷ اتفاق نمیافتاد و اگر هم اتفاق میافتاد، به این شکل و با این شخصیتهائی که گردانندگان آن بودند، نبود. این که میگویند: بعضی از عناصر رژیم گذشته دانسته یا نادانسته در انقلاب ایران نقش داشتند و در ایجاد آن سهیم بودند، بیسبب نیست! با نگاهی دقیق به این مقاله، به خصوص این بخش آن، میتوان سایههائی از نقش آنانی که زمینه ساز انقلاب ۱۳۵۷ ایران بودند، را شناسائی کرد. آخرین دیدار من با امام موسی صدر زمانی بود که میخواست نتیجه گفتگوهایش را درباره مصاحبهای که با الحوادث کرده بود، و من آن را به تهران منعکس کرده بودم، بداند. او از من خواسته بود به مرکز بگویم که برای رفع سوءتفاهم درباره مصاحبهاش با الحوادث، از یک مترجم وارد به زبان عرب بخواهند که گفتههای او را ترجمه کند. وقتی نتیجه درخواست خود را از من شنید که سازمان همان ترجمه مترجم سفارت را قبول کرده بود، با دلتنگی از این خبر، با من به درد دل نشست. درباره بیتوجهی دولتمردان ایران به اوضاع و احوال منطقه و جهان و دشمنتراشیهای بیسبب بعضی مقامات ایران گلهها کرد و با سخنان سنجیده و منطقی خود، مرا نیز به تأثر انداخت، به خصوص این که متاسفانه جواب قانع کنندهای هم برای سخنان او نداشتم. داستان مصاحبه آقای صدر با سلیم لوزی سردبیر الحوادث چیزی نبود که از دید اهل نظر پوشیده بماند. آنها که به زبان عربی آشنا بودند، هیچ یک سخنان او را دال بر خلیج عربی نامیدن خلیج فارس نمیدیدند، ولی کسانی که با غرضورزی این مصاحبه را به ایران فرستاده بودند، میدانستند که چرا این کار را کردهاند و برای چه منظوری سخنان او را تحریف نمودهاند. بگذریم از این که آقای قدر با ترجمه نادرست مصاحبه موسی صدر با الحوادث، آخرین میخ خود را بر تابوت نیمه جان دور کردن موسی صدر از ایران کوبید و با خیال راحت به دنبال برنامههای خود رفت که ماحصل آن محروم کردن موسی صدر از کمک سخاوتمندانه پادشاه ایران به شیعیان لبنان بود.
گفتگوی من و موسی صدر، درباره بازگردانیدنِ مخالفان به کشور در آخرین دیداری که با آقای صدر داشتم، تحت تأثیر گلههای به حق وی از دولتمردان ایرانی، من هم بی پرده، حرف هائی که میباید پیش یا پس از دیدارش با پادشاه ایران، توسط مقامات سازمان به او گفته میشد که نگفته بودند، به زبان آوردم و گفتم: جناب صدر! همان طور که میدانید، آقای قدر پیش از این که یک دیپلمات باشد، یک افسر اطلاعاتی است و مسائل را با دید اطلاعاتی و امنیتی نگاه میکند. در این زمینه او ضمن این که با شخص پادشاه ایران در ارتباط است، با مقامات سازمان اطلاعات و امنیت کشور نیز رابطه نزدیکی دارد. از اینرو، به خوبی میداند که چه میکند. در مورد رابطه شما با او نیز، این خود شما هستید که بهانه به دست او دادهاید. بهانهای که نه تنها من، بلکه دست اندرکاران سازمان هم قادر نیستند کاری برای شما انجام دهند. به زبان دیگر، شما دست همه را بستهاید و کسی نمیتواند در این کشمکش از شما حمایت کند. آقای صدر با شنیدن سخنان صریح و بی پرده من، با تعجب و حیرت پرسید: کدام بهانه!؟ گفتم: نگاهی به اطراف خود و اطرافیان خود بیندازید و ببینید چه کسانی شما را احاطه کردهاند!؟ مگر نه این که همه مخالفین شاه ایران در حول و حوش شما هستند و دفتر شما محل رفت و آمد همه آنهائی است که به قول خودشان با رژیم ایران مبارزه میکنند. مگر آقایان مصطفی چمران، صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی، صادق طباطبائی و دیگران که مرکز فعالیتشان لبنان و محل تجمعشان مجلس اعلی شیعیان لبنان است، دوستان شما نیستند؟! مگر شما در جریان فعالیتهای آنها نیستید؟ بعد بی آن که مجالی برای پاسخگوئی او بدهم افزودم: فکر میکنید ما و سازمان از این ماجراها بی اطلاع هستیم؟ فکر میکنید که آقای قدر با جمع شدن دشمنان شاه در اطراف شما، اجازه میدهد من و امثال من بتوانیم از شما دفاع و حمایت کنیم؟ سپس ادامه دادم: من تمام سعی خود را کردم که بتوانم رابطه شما با آقای قدر را روبه راه کنم و دیدید که چندین بار هم وسائل دیدار شما را، چه در خانه دوست تاجرم و چه در منزل خودم فراهم ساختم و نظرات شما را هم با حسن نیت به تهران منعکس کردم، ولی در مقابل مشکلاتی که شما دارید، نه من، بلکه هیچ کس دیگر هم قادر نیست به حمایت از شما برخیزد. آقای صدر پس از یک سکوت طولانی شروع به صحبت کرد و گفت: فکر میکنید همه مشکلات من با آقای سفیر مربوط به رفت و آمد این افراد به دفتر من است؟
موسی صدر و خواهر زاده اش صادق طباطبائی گفتم: یقیناً! و به نظر من عمدهترین مشکل شما با ایران مربوط به ارتباطات شما با آنهائی است که به قول خودشان با حکومت شاه ایران مخالفند و با عوامل دشمنان او مانند عبدالناصر، قذافی، صدام حسین، فیدل کاسترو و کشورهای کمونیستی مانند شوروی و چین در ارتباطند. اگر تاکنون کسی این موضوع را به شما نگفته و خودتان هم متوجه نشدهاید، جای تعجب است و من حیرت میکنم! آقای صدر گفت: من فکر نمیکردم رفت و آمد این اشخاص به لبنان و دفتر من، این قدر برای دولت ایران اهمیت داشته باشد، آن هم کسانی که فعالیتشان در حد چهار تا اعلامیه دادن و سخنرانی کردن و برپائی تظاهرات گاه به گاه خلاصه میشود. حالا به نظر شما چه باید بکنم؟ فرصت را غنیمت شمردم و شرح کشافی از اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی و ثبات حکومت ایران بیان کردم و رسیدم به این نکته که: مردم ایران همه دست به دست هم داده و با بهره برداری از امنیت و آرامشی که شاه در مملکت به وجود آورده، مشغول سازندگی و جبران عقب ماندگی چند قرن گذشته هستند. در این میان بخشی از نیروهای جوان مملکت که در خارج به سر میبرند، تحت تأثیر القائات دشمنان ایران، از هر نوع همکاری و همیاری در سازندگی کشور کناره گرفته و با مخالفت با شخص شاه که پرچمدار سازندگی و پیشرفت و ترقی کشور است، مشغول تخطئه کردن او و روند پیشرفت مملکت هستند. بعد هم موضوع را به اشخاصی کشاندم که در حول و حوش او پراکنده هستند و گفتم: نگاه کنید به وضعیت دوستانتان! مثلاً دکتر مصطفی چمران که مدیر مدرسه حرفهای شما در صور است! مگر نه این که مملکت ما مبالغ زیادی خرج تحصیل او و امثال او کرده تا در بهترین دانشگاههای دنیا تحصیل کنند، بیاموزند، برگردنند و به مردم و مملکت خود خدمت کنند!؟ و آنها به جای برگشت به مملکت خود و شرکت در سازندگی آن، اینجا و آنجا نشستهاند و مشغول توطئه چینی علیه کشورِ خود هستند. دکتر مصطفی چمران مدیریت مدرسه حرفهای شما را بر عهده دارد، کاری که هیچ ربطی به رشته تحصیلی او ندارد. در حالی که آقای چمران در پوشش مدیریت مدرسه حرفهای شما، پایگاه ارتباط مخالفین ایران با سازمانهای تروریستی فلسطینی و غیره است. این اوست که فراهم کننده امکانات لازم برای مخالفین ایران در جهت دیدن دورههای آموزش جنگهای چریکی علیه ایران است. بیشک مسؤولین اطلاعاتی ایران، مانند آقای قدر شما را هم که او را در پناه خود گرفتهاید، مقصر میشمارند و حق هم دارند. البته دکتر چمران تنها ایرانی نیست که علیه پیشرفت و ترقی کشور خود، تحت تأثیر بیگانگان فعالیت میکند، دوستان دیگر شما مانند صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی، صادق طباطبائی و غیره هم هر یک دانسته و یا نادانسته از کشورهای خاصی خط میگیرند و هدف همه آنها هم در قالب ایجاد دمکراسی در ایران، بر هم زدن ثبات و امنیت کشور و ممانعت از پیشرفت و ترقی ایران است. آقای صدر در مقابل سخنان منطقی من گفت: دوست عزیز، هر یک از این اشخاصی که نام بردید، اگر به ایران برگردند، دستگیر و زندانی و شکنجه و چه بسا محکوم به اعدام میشوند. گفتم: درست میگوئید جناب صدر! وقتی آقای چمران برای آموزش جنگهای چریکی، همراه تنی چند از دانشجویان به مصر زمان عبدالناصر میرود، دیگری با جمعی راهی چین مائو میشوند و گروه بعدی به کوبای فیدل کاسترو و یا سازمانهای تروریستی فلسطینی میروند، میخواستید دولت ایران که همه این فریب خوردهها را تحت نظر دارد، آنها را رها کند و بگذارد هر کاری که دشمنان ایران به آنان دیکته میکنند عملی سازند؟ شما اگر در رأس دولت ایران بودید، چنین اجازهای به آنها میداید؟ به کسانی که در کشورهای دشمن ایران آموزش چریکی ببینند و برای براندازی حکومت کشورشان توطئه چینی کنند؟ مسلماً نه! کاری که دولت ایران میکند، کاری است که هر دولت دیگر با این گونه افراد انجام میدهد و فرقی هم نمیکند که آنها در یک کشور آزاد و دمکرات باشند و یا یک کشور غیر آزاد و غیر دمکرات، همه دولتها موظفند جلوی توطئه و تحریکات دشمنان کشورشان را بگیرند. گفتگویمان در این باره به درازا کشید. عاقبت گفتم: قصد من از باز کردن این موضوع آن بود که بگویم آقای قدر به عنوان یک افسر اطلاعاتی میداند چگونه از این نقاط ضعف شما استفاده کند و رابطه شما را با ایران به هم بزند. گفت: تکلیف چیست؟ در مقابل ایشان چه باید کرد؟ گفتم: ساده است! بیائید و خود شما پیشقدم شوید! به عنوان یک شخصیت مذهبی و یک مصلح دینی آنها را به ایران برگردانید. برگردند به کشورشان تا مانند بسیاری دیگر در سازندگی و آبادانی مملکت خود شریک شوند. در آن صورت، تحت شرایطی ممکن است از مجازات آنها نیز صرفنظر شود، با این کار، شما هم این جماعت را که عاطل و باطل در کشورهای دیگر پراکنده هستند، به سرزمین مادری خود بر میگردانید و هم به عنون یک مصلح خیراندیش دینی مورد حمایت و پشتیبانی دولت مقتدر شیعه جهان قرار میگیرید. آقای صدر مدتی سکوت کرد و به من هم فرصت داد که در سکوت او کلی از این برنامه سخن بگویم و مزایای آن را برای او و کسانی که گرد او جمع شده بودند، بیان کنم. تا این که سکوت خود را شکست و گفت: با توضیحاتی که دادید، در همین فرصت کوتاه به نظرم رسید که نظر مصلحانهٔ شما کاملاً درست است و من هم با این طرز فکر موافقام. منتهی باید با کمک هم این مسأله را به سرانجام برسانیم، زیرا من به تنهائی قادر به انجام آن نیستم. بعد هم همان طور که خودتان گفتید، باید تضمین لازم و کافی برای این آقایان بگیریم که آگر آماده برگشت به ایران و دست برداشتن از فعالیتهای سیاسی شدند، دستگیر و زندانی و شکنجه نشوند. سپس گفت: تنها و بزرگترین شانس ما در این برنامه آن است که دکتر چمران که آدمی منطقی و اصولی است، در اینجاست و ما میتوانیم به راحتی با او به گفتگو بنشینیم و به توافق برسیم. اگر او را که تئوریسین ملی مذهبیها محسوب میشود و مورد احترام سایر گروهها هم هست، بتوانیم با این برنامه همراه کنیم، همراهی بقیه کسانی که نام بردید، آسان خواهد بود. برای شروع هم من میتوانم از جنبه معنوی و اخلاقی با او صحبت و وی را قانع کنم. اما از جنبههای دیگر و چگونگی انجام کار، شما باید با او صحبت کنید.
گفتم: با کمال میل من این کار را خواهم کرد. آقای صدر پرسید: کی میخواهید کار را شروع کنیم؟ گفتم: اجازه بدهید من قبلاً موضوع را با تهران در میان بگذارم و موافقت آنها را بگیرم، بعد شروع کنیم. آقای صدر با تعجب پرسید: مگر این برنامه خواسته تهران نبود؟ گفتم: خیر! این ایده و نظر من است. در واقع این من هستم که میخواهم با این برنامه اتهامی که به شما میزنند، از گردنتان بردارم. علاوه بر این با این کار میخواهم بهانه بزرگ آقای قدر در دشمنی با شما را هم از دست او بگیرم. وقتی مطمئن شوم که با این برنامه موافقت کردند، تضمین کافی برای دوستان شما را هم خواهم گرفت. آقای صدر نگاه قدرشناسانهای به من انداخت و گفت: تشکر میکنم آقای معین زاده! فکر میکردم که این برنامه از طرف تهران رسیده است و افزود: هر موقع موافقت تهران را گرفتید، به من خبر بدهید که شروع کنیم. با گرفتن موافقت آقای صدر با برنامهام، با خوشحالی برخاستم تا به سفارت برگردم. زیرا، در آن روزها من هم مانند بسیاری از دست اندرکاران مملکت ناظر و شاهد پیکهائی بودم که از ایران به نقاط مختلف جهان اعزام میشدند که با ایرانیان سرشناس و معروف در سرتاسر جهان تماس بگیرند و آنها را برای بازگشت به ایران و شرکت در سازندگی مملکت دعوت کنند. نمونه آن دکتر هوشنگ نهاوندی بود که در دعوت ایرانیان تحصیلکرده برای بازگشت به ایران بسیار تلاش میکرد. با توجه به این که، داستان پیشنهاد من به آقای صدر نیز در همین راستا بود. کاری که من به فکر انجامش بودم، برگرداندن مخالفین سرشناس رژیم ایران بود که سالیان دراز با حمایت و پشتیبانی کشورهای استعماری و کمک دشمنان ایران، مانند عبدالناصر و قذافی و غیره بزرگترین صدمات را به مملکت ما زده بودند.
اگر تهران با این برنامه موافقت میکرد و اجازه میداد که این آقایان به ایران برگردند و هر یک در رشته تحصیلی و تخصصیِ خود به کار گماره شوند، بیآن که آنها را دستگیر و زندانی و بازجوئی کنند، کلی از مشکلات سیاسی مملکت حل میشد و در سطح جهانی نیز کلی از کنفدراسیون بازیها، تشکیل انجمنهای اسلامی، همین طور چریک بازی و غیره نیز انجام نمیگرفت و حکومت هم بیشتر به مشکلات خود میپرداخت. با تشکر از آقای صدر در همراهی ایشان با برنامهٔ پیشنهادیام، با او خداحافظی کردم و او مرا تا درب دفترش بدرقه کرد و گفت: منتظر شنیدن خبر از جانب شما هستم.
آیتالله خمینی در نجف بازگرداندنِ آیتالله خمینی به ایران دفتر آقای صدر در مجلس اعلای شیعیان لبنان، در طبقه اول بود و من پس از خروج از دفتر ایشان، چند پله پائین نرفته بودم که ایشان از نو از دفترشان بیرون آمدند و مرا صدا زدند و گفتند: آقای معین زاده، لطفاً چند دقیقه تشریف بیارید بالا. و من برگشتم و پلهها را طی کردم و به طبقه اول رسیدم. ایشان مجدداً مرا به دفتر خود دعوت و صندلی جلوی میزش را به من تعارف کرد و روبه روی من نشست و گفت: با تشکر مجدد از حسن ظن شما، برای این که برنامه پیشنهادیتان بهتر مورد پذیرش تهران قرار بگیرد، من حاضرم کار دیگری را هم در این راستا انجام دهم. کاری که میدانم چقدر به سود مملکت ایران خواهد بود! در ضمن برنامه شما را هم پر بارتر خواهد کرد. آقای صدر بعد از توضیحات کوتاهی درباره حرکتهای روحانیون در گذشته گفت: اگر تهران موافقت بکند، من حاضرم با همین برنامه، خمینی را هم به ایران بفرستم، با این شرط که از او تعهد بگیریم که هیچ گونه فعالیت سیاسی نکند. برود قم و به کار مرجعیت خود مشغول شود. در این صورت یکی از بزرگترین مخالفین مذهبی شاه، دست از مخالفت برخواهد داشت و به این ترتیب، تلاشهای دیگر روحانیون مخالف در داخل و خارج از کشور نیز برچیده خواهد شد. پیشنهاد غیره منتظره آقای صدر و توضیحاتی که در باره مزایای پیشنهاد خود داد، علاوه این که مرا حیرتزده کرد، در عین حال نیز پی به رابطهٔ او با خمینی نیز بردم. متوجه شدم که آقای صدر هم میخواست یکی از روحانیون مخالف و سرشناس شاه را از صحنه سیاسی ایران بیرون کند! با شنیدن پیشنهاد بسیار جالب و ارزنده او، از حسن نیتشان سپاسگزاری نمودم و برخاستم و آنجا را ترک کردم، در حالی که از شادی چنین موقعیتی، آنچنان در هیجان بودم که قابل توصیف نیست. به سفارت برگشتم، به اتاق خود رفتم و بی-کمترین تاخیری، شروع به نوشتن گزارش این ملاقات و گفتگوهایمان کردم و در پایان هم پیشنهاد موسی صدر را به تفصیل شرح دادم. گزارشم را با تجزیه تحلیل دقیق و تحلیل مفصلی از مزایای پیشنهاد من و پذیرفتن و همکاری کردن با آن از جانب آقای صدر به پایان بردم و آن را با خوشحالی و دنیائی از امید به ایران ارسال کردم. امیدم این بود که در تهران مسؤولین مربوطه با توجه به اهمیت موضوع، آن را عمیقاً بررسی و در اسرع وقت به عرض مقامات مربوطه و چه بسا پادشاه ایران برسانند. تا با تصویب آن، بتوانیم یکی از برنامههای استثنائی سازمان اطلاعات و امنیت کشور را به مرحله اجرا در آوریم. در برشمردن امتیازات این برنامه چندین صفحه مطلب نوشته و به مقامات مربوطه یادآور شده بودم که اگر بتوانیم این برنامه را پیاده کنیم، بخش بزرگی از سازمانهای مخالف را خنثی و کسانی را که با کمک بیگانگان در صدد سرنگونی حکومت ایران هستند، از صحنه خارج خواهیم کرد. در آن زمان، بیشتر مخالفین شاه در احزاب چپ سنتی و گروههای وابسته به آنها گرد آمده بودند. سازمانهای دانشجوئی هم که تحت عنوان کنفدراسیون دانشجویان فعالیت میکردند با انجمنهای اسلامی، اعضاء جبهه ملی، نهضت آزادی و غیره بخش دیگر مخالفین را تشکیل میدادند. روحانیون به صورت مستقل فعالیت سیاسی چندانی نداشتند. فقط بعدها با هماهنگی با نهضت آزادی در انجمنهای اسلامی وارد فعالیت سیاسی شدند. گفتنی است که حرکت خشونت بار فدائیان اسلام که یک سازمان افراطی تروریستی بود، در یک برهه از زمان، درست در تب و تاب ملی شدن نفت، وارد بازیهای سیاسی ایران شده بودند. آنها پس از گرد و غبار خشونتباری که در کوران ملی شدن نفت به راه انداختند، ماموریتشان به پایان رسید و از میان رفتند. بگذریم از این که بازماندگان دست چندم این حرکت، پس از انقلاب ۵۷ به دروغ ادعا کردند که همیشه در صحنه سیاست ایران حضور داشتند و نمادشان نیز آیتالله خمینی بود که در تبعیدگاه نجف به سر میبرد. با اوضاع و احوال مخالفین رژیم ایران، اگر مرکز با اجرای برنامه ارائه شده ما موافقت میکرد، به راحتی میتوانستیم هم کنفدراسیون دانشجویان را که بزرگترین نیروی بیرونی مخالفین محسوب میشد، از حرکت باز داریم و هم طرفداران نهضت آزادی، جبهه ملی و سازمانهای مذهبی را از صحنه خارج کنیم. روحانیونی هم که به دنبال بوی کباب بودند، با کنار رفتن خمینی که رهبر نمادین مذهبیون بود، دنبال کسب و کار مذهبی خود میرفتند. و در نتیجه جنب و جوش مخالفین در خارج از کشور فروکش میکرد و کشورهای بیگانه هم نمیتوانستند از این افراد بهره برداری و از دولت ایران هم به بهانه کنترل آنها باج خواهی کنند. گزارش من درباره مزایای این برنامه آن قدر حساب شده و دقیق و مستند بود که فکر میکردم هیچ کس نمیتواند با آن، مخالفت کند. دلخوشیام هم این بود که با این کار ارتباط موسی صدر با ایران هم ترمیم میشود و دشمنی آقای قدر با او نیز کاهش مییابد. دریغ و دردا! که گزارش من به سازمان رفت و یک هفته و دو هفته منتظر پاسخ ماندم و خبری واصل نشد. آقای صدر هم که مدام تلفن میزد و از من جویای پاسخ تهران میشد، کم کم دچار یأس و نا امیدی شد و لذا، برای پیگیری موضوع با تقاضای چند روز مرخصی به ایران رفتم که حضوری مسأله را دنبال کنم.
یک پاسخ کوتاه: نه! به یک برنامه سرنوشت ساز! در ایران، با مقام ارشد امنیت داخلی که پرونده موسی صدر، خمینی و دیگرانی که در گزارش مربوطه از آنها نام برده شده بود، بر عهده او بود، ملاقات کردم و در باره برنامه بازگرداندن مخالفین به ایران از ایشان جویا شدم، و او با بیتفاوتی و بیاهمیت جلوه دادن طرح ما، گفت: با این برنامه موافق نیستیم، هر یک از این آقایان اگر خواستند! به ایران بیایند، در بدو ورود، دستگیر شده، مورد بازجوئی قرار خواهند گرفت تا شرح تمام فعالیتهای خود و ارتباطشان را بدهند، و ما بر اساس فعالیت آنها در بارهشان اقدام خواهیم کرد! و…. در پاسخ گفتم: این آقایان خودشان تقاضای برگشت به ایران را نکردهاند، من این برنامه را برای خنثی کردن فعالیتهای آنها در خارج از کشور تهیه کردهام و با کمک آقای صدر میخواهیم آنها را به ایران برگردانیم. بعد هم وقتی این آقایان تعهد دادند که دیگر فعالیت سیاسی نکنند، پس از ورودشان به ایران در اختیار شما هستند و به مرور زمان، میتوان همه این اطلاعات مورد نیاز را از آنها گرفت و افزودم: بگذارید بیایند، دستشان از خارج کوتاه شود و بعد، همه آنها در مملکت و در اختیار ما هستند. با یک روز و دو روز، یک ماه و چند ماه تاخیر، فرقی در اصل قضیه نخواهد کرد و ما میتوانیم هم از شر مخالفت آنان رها شویم، و هم به موقع آنان را تخلیه اطلاعاتی کنیم. با همه توضیحاتی که دادم، ایشان زیر بار منطق و استدلال من نرفت و با بازگشت آنها به صورتی که پیشنهاد شده بود، مخالفت نمود! و گذاشت که حضرات در خارج از کشور بمانند و مورد بهره برداری کسانی قرار بگیرند که قصد اضمحلال کشورمان را داشتند. برنامه پیشنهادی من، مربوط به اداره کل سوم (امنیت داخلی) بود. در آن زمان، فکر نمیکردم که مقامات این اداره با آشنائی به سوابق افرادی که از آنها نام برده بودم، با برنامه بازگرداندنشان مخالفت کنند. واقعیت این است که مقام ارشد امنیت داخلی که من با او گفتگو کردم، با همه سابقه خوب خود در سازمان، نمیبایستی به تنهائی در باره چنین برنامه کلانی تصمیم گیرنده باشد. من او را متهم نمیکنم که با سوء نیت این کار را کرد، ولی همان طور که پیشاپیش در همین یاداشتها مطرح کردهام، این امر، یکی از اشکالات عمده سازمان اطلاعات و امنیت ایران بود. به این معنا که حتی در یک امر مهمی مثل برنامهای که ما ارائه داده بودیم، یک شخص به تنهائی تصمیم گیرنده بود. و ما نتیجه این گونه تصمیمگیریهای فردی را در انقلاب ۵۷ مشاهده کردیم! نگاهی به نام کسانی که آن روز، من و آقای صدر، درصدد فرستادنشان به ایران بودیم، نشان دهنده آن است که آنها گردانندگان اصلی انقلاب۵۷ ایران بودند!
برداشت نادرست من! من پس از دیداری که با مقام مسؤول اداره کل سوم داشتم و نظر منفی او درباره برنامه بازگرداندن رهبران مخالف به کشور را شنیدم، در برداشتم نسبت به صلاحیت و کاردانی مقامات ارشد سازمان بیش از پیش به شک و تردید افتادم و در باره آنان خود را با دو دیدگاه رو به رو دیدم: نخست این که این مقامات، دانش و معرفت کافی و صلاحیت مناصبی را که احراز کرده بودند، نداشتند. دیدگاه دیگرم این بود که آنها دانش و معرفت لازم را داشتند، ولی رفتارشان یا با حب و بغض بود و یا با «سوء نیت». در آن روز من به عنوان یک افسر جوان و خارج از هر نوع وابستگی به این و آن فقط مصالح و منافع میهنم را در نظر داشتم و در اولویت قرار میدادم. پندارم هم این بود که دیگرانی هم که در این سازمان مهم خدمت میکنند، مانند من هستند، در حالی که چنین نبود! اگر شناخت من از مقامات
سازمان غیر از آن بود، شاید به طرز دیگری عمل میکردم. زیرا، من هم با بعضی از شخصیتهای مهم کشورمان آشنائی داشتم و امکان ارتباط با آنان برایم فراهم بود و به راحتی میتوانستم برنامهام را از طریق این شخصیتها، حتی به عرض پادشاه برسانم.
چراهای بیپاسخ! چرا نتوانستیم مانع از وقوع انقلاب ۵۷ بشویم!؟ چنان که در بالا به تفصیل نوشتم، حدود پنج سال پیش از انقلاب ۱۳۵۷، به عنوان رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت ایران در لبنان، با جلب موافقت امام موسی صدر، رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، طرحی تهیه کردم که با آن طرح میتوانستیم بخش بزرگی از مخالفین رژیم ایران را با این تعهد که دست از مبارزه سیاسی بردارند، به کشورمان برگردانیم. اما، اداره کل سوم، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، با طرح ما مخالفت کرد و اجازه نداد که مخالفین رژیم ایران دست از مبارزه بر دارند و به کشورشان برگردند. پنج سال بعد از تلاش بیثمر ما، همانها که ما در صدد برگرداندنشان به مملکت بودیم، بازیگران اصلی انقلاب بودند. با پیروزی آنها:«نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان». همه آنانی، که مقام امنیتی کشورمان با بازگشتشان به علل نامعلومی مخالفت کرد، به عنوان رهبران اصلی انقلاب، با هواپیمای ارفرانسی که پیش بینیهای لازم را برای به سلامت رسیدن مسافرینش کرده بودند، در میان استقبال پرشور مردم ایران، وارد مملکت شدند.
اما، خطای بزرگ من! من به عنوان یک عضو کوچک حکومت ایران که وظیفه داشتم تا از وقوع حوادثی نظیر انقلاب شوم ۵۷ جلوگیری کنم، به صراحت اعتراف میکنم که در آن زمان، «من با خطای بزرگ زندگیام، که ناشی از اطمینانم به حسن نیت مقامات امنیتی کشورم بود، به نوعی به وقوع این تراژدی کمک کردم». به این معنا که در آن زمان، من خواسته بودم به تنهائی سنگ بزرگ این فرصت استثنائی را به دوش بکشم و به مقصد برسانم. در حالی که در اطراف من شخصیتهائی مهمی بودند که تنها آرزویشان داشتن یک چنین فرصت و شانسی بودند که خودی نشان دهند، ولی به دستشان نمیافتاد. من میبایستی از امکانات آنها بهره میجستم و برنامهام را به ثمر میرساندم. واقعیت این است که در یک چنین موضوع بسیار مهم و حساسی، من نه تنها به توانائیهای خودم، بلکه به صداقت مقامات سازمان نیز نبایستی اطمینان میکردم. و به جای این که بخواهم شخصاً این کار بزرگ را به ثمر برسانم، آن را با شخصیتهائی، مانند همین آقای «منصور قدر» در میان میگذاشتم و این امتیاز بزرگ و مهم را به او واگذار میکردم تا مستقیماً به عرض پادشاه برساند و موافقت او را برای اجرای این برنامه بگیرد. من، خودم را به خاطر این خطای بزرگ، هرگز نبخشیدم. ضمن این که این را هم میدانم که در این امر مقصر اصلی من نبودم، تقصیر به گردن تصمیمگیرندگان سازمان بود که درک درستی از اهمیت این برنامه نداشتند و یا داشتند و به دلایلی که من از آن آگاه نیستم، با انجام آن مخالفت کردند. ماجرای مخالفت سازمان با بازگرداندن مخالفین رژیم به کشور، خطائی بود که نتیجه آن را دیدیم و این همان خطا، یا ندانم کاری و یا سوء نیتی است که در تاریخ کشورمان به کرات اتفاق افتاده و ما از آن به عنوان حلقههای مفقوده تاریخ سرزمینمان یاد میکنیم، مانند رفتار اطرافیان سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه و حمله چنگیز خان مغول به ایران و غیره! در واقع همین خطاها و ندانمکاریها و سوء نیتهاست که باعث رفتن این سلسله و آمدن آن سلسله یا رفتن این حاکم و آمدن آن فرمانروا گردیده که عواقب این جابه جائیها هم همیشه گریبان ملت ایران را گرفته.
پایان ماموریت لبنان با عدم موافقت سازمان در برنامه بازگرداندن رهبران مخالف رژیم به ایران و آگاهی آقای قدر از تلاشهای پنهانی من برای جلوگیری از کارهای نادرست او، رفتار مغرضانهاش نسبت به من شدت گرفت. در همین رابطه او در سفری به ایران، از ارتشبد نصیری خواست که مرا از تماس با موسی صدر منع کند، به این بهانه که من تحت تأثیر آقای صدر هستم. لذا، به تقاضای او، سازمان به من ابلاغ کرد که ارتباطم را با موسی صدر قطع کنم. با شرایطی که برایم به وجود آمده بود، دیگر بودنم در لبنان بیاثر بود. از این رو، طی نامهای از مرکز تقاضای پایان ماموریت خود را کردم که به ایران برگردم. کاری که همه دوستان و آشنایانم را در مرکز به تعجب و حیرت انداخت. چرا که من با درجه سرگردی ریاست یکی از مهمترین نمایندگیهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور را در خارج از کشور بر عهده داشتم. پیش از من همه رؤسای نمایندگی لبنان، افسران و امیران بلند پایه ارتش بودند، لذا تقاضای برکناریام از این سمت را همگی دیوانگی محض دانستند. از عجایب روزگار این که، وقتی آقای قدر از تقاضای رسمی من مبنی بر برگشتم به تهران آگاه شد، به دروغ خود را حیرتزده نشان داد. از آن تاریخ تا پذیرفته شدن خاتمه خدمت من در لبنان که مدتی به درازا کشید، بدون استثناء نه هر روز، بلکه هفتهای چند روز در ساعت ناهار مرا همراه خود به رزیدانس سفیر میبرد تا با هم ناهار بخوریم و مدام هم از من میخواست که از برگشت به ایران منصرف شوم که البته من زیر بار نرفتم، زیرا میدانستم که خدمت صادقانه با او غیر ممکن است. در میهمانی که او برای برگشت من به تهران ترتیب داد، از من خواست که لیست میهمانانی را که علاقمند بودم در مراسمی که به مناسبت پایان ماموریت من در لبنان برگزار میشد، حضور داشته باشند، خودم تهیه کنم و در اختیار منشی سفیر قرار دهم تا از طرف او دعوت شوند. در شب میهمانی وقتی آقای قدر میهمانانی را که برای بدرقه من به سفارت آمده بودند، دید، به حیرت افتاد و با تعجب از من پرسید: همه اینها از دوستان تو هستند!؟ زیرا تعداد زیادی از شخصیتهای آن روز لبنان همراه همسرانشان در این میهماتی حضور پیدا کرده بودند تا با من وداع کنند. موضوع بسیار به یاد ماندنیِ این میهمانی هم این بود که آقای سالیوان مدیر و ناظم «امریکن انترناشینال کالج – بیروت» که در زمان خدمت من در لبنان بیشترین تعداد دانش آموز را داشت، در موقع خداحافظی با آقای قدر با عصبانیت به او گفت: آقای سفیر! میدانید شما به ماموریت چه کسی در لبنان پایان دادید؟ من در طول چندین سالی که مدیریت این کالج را بر عهده دارم، تنها دیپلمات خارجی که از کشورهای آسیائی با کالج تماس دائم داشت، ایشان بود، شما او را با چه کسی میخواهید عوض کنید؟ به جای او چه کسی را خواهید آورد که مثل او به فکر مشکلات دانشجویان ایرانی باشد و به کار آنان برسد ؟ و…. دیدار موسی صدر با شاپور بهرامی، سفیر ایران در مصر موضوع دیگری که در رابطه من و آقایان قدر و صدر اتفاق افتاد، ترتیبی بود که من برای دیدار آقای صدر با آقای شاهپور بهرامی، سفیر ایران در مصر دادم. در اواخر سال ۱۹۷۷ من و دوست لبنانیام به اتفاق همسرانمان از طریق مصر- قاهره، عازم ایتالیا بودیم، که از تصادف روزگار در زمان اقامت ما در قاهر، آقای صدر نیز در مصر بود و هر دو نیز در هتل شرایتون قاهره اقامت داشتیم. در این سفر دوست لبنانی من با توجه به آشنائیاش با آقای صدر، وقتی او را در هتل میبیند و ایشان را از حضور من در قاهره مطلع میکند، آقای صدر اظهار علاقه مینماید که مرا ببیند. اما من به دلایلی حاضر به این دیدار نشدم، در عوض با دوست عزیزم، زنده یاد نوذر رزم آرا که در آن زمان رئیس نمایندگی ساواک در مصر بود، صحبت کردم و خواهش کردم که ترتیبی بدهد که آقای صدر دیداری با جناب شاهپور بهرامی که سفیر ایران در مصر بودند، داشته باشد. قصدم از این کار، این بود که شاید با موقعیت خوبی که شاهپور بهرامی پیش شاه داشت، بتواند نظرات آِقای صدر را بدون سانسور به آگاهی پادشاه برساند که چنین هم شد. ملاقات شاهپور بهرامی با آقای موسی صدر انجام گرفت و آقای سفیر، گزارش مفصلی از این ملاقات تهیه و به وزارت خارجه ارسال داشت که توسط زنده یاد خلعتبری، وزیر خارجه به شرف عرض میرسد. پادشاه هم با توجه به موضوعاتی که دکتر شاهپور بهرامی مطرح کرده بود، دستور میدهد که وزارت خارجه باسازمان اطلاعات و امنیت کشور کمیسیونی تشکیل دهند و به این موضوع رسیدگی کنند. کمیسیون در وزارت خارجه تشکیل میشود. دکتر خلعتبری وزیر خارجه و آقای منوچهر ظلی معاون ایشان که قبلاً در سمت سفیر ایران در لبنان خدمت کرده و با امور این کشور و به ویژه شخص آقای صدر آشنائی داشت و ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور و آقای پرویز ثابتی مدیر کل اداره سوم در آن کمیسیون شرکت میکنند. در آن جلسه بدون توجه به محتوای گزارش سفیر ایران در قاهره، مقامات امنیتی عنوان میکنند که موضوع لبنان و موسی صدر به امنیت کشور مربوط است و بهتر است وزارت خارجه در این مورد دخالت نکند. به عبارتی، نه اهمیتی به دستور پادشاه میدهند که از دو نهاد مهم سیاسی کشور، وزارت خارجه و سازمان امنیت خواسته بود که بنشینند، بررسی کنند و ببینند با گزارش سفیر ایران در مصر چه باید کرد! و نه توجهی به محتوای گزارش سفیر ایران میکنند. بیشک دلیل اصلی اظهارات مقامات امنیتی، همانا حضور مخالفین شاه در اطراف آقای صدر بود که شخصیتهای عالیرتبه وزارت خارجه وادار به سکوت و پذیرفتن نظر سازمان امنیت شدند. با این که من در آن جلسه نبودم و از گفتگوی شرکت کنندگان فقط با واسطه این و آن جسته و گریخته مطالبی را شنیده بودم، اشاره مقامات سازمان همان موضوعاتی بود که من به استناد آنها، آقای صدر را راضی به همکاری برای باز گرداندن مخالفین شاه از جمله چمران، قطب زاده، بنی صدر، یزدی و طباطبائی کرده بودم که آقای صدر هم خمینی را به لیست من اضافه کرده بود. ولی سازمان به دلایلی(!)آن را نپذیرفت و به اطلاع پادشاه هم نرساند. حاصل آن که، برنامه من که در آن برهه از زمان به نظرم راه حلی برای رفع مشکلات آقای موسی صدر بود، بینتیجه به پایان رسد و آخرین تیر من نیز برای ممانعت از بی-تدبیری آقای قدر به سنگ خورد. در حالی که پس از انقلاب ۵۷ و دیدن شخصیتهائی که بازیگران اصلی انقلاب بودند، تازه پی به اهمیت برنامهام بردم که اگر در آن سال کذائی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، اندکی هوشمندی به خرج داده و با پیشبینی اوضاع و احوال سیاست جهانی آشنائی داشت، با اجرای همین برنامه یکی از کارمندان جوانش، ممکن بود بخشی از مشکلات مملکت را برطرف کنند که نکردند وسزایش را هم دیدند! پادشاهی که او را حتی از برنامه بازگرداندن مخالفینش به کشور،بیاطلاع گذاشته بودند! در بحبوحه انقلاب ۵۷ بار دیگر فیل من یاد هندوستان کرد. در آن زمان توسط برادرم تیمسار معین زاده که از زمره افسرانی بود که با پادشاه در تماس بودند، پیامی فرستادم که اگر ما تلاشی برای یافتن موسی صدر بکنیم و او را از دست قذافی نجات بدهیم، میتوانیم جلوی بازیهای آیتاللهخمینی را بگیریم و به عنوان دلیل هم چکیده گفتگوهایم با آقای صدر را که در لبنان انجام داده و گزارش آن را به سازمان فرستاده بودم که نپذیرفتند، برای برادرم شرح دادم که به عرض پادشاه برساند. برادرم این کار را انجام داد که پادشاه با کمال تأسف گفته بود که: هرگز چنین گزارشی را ندیده است. اما در مقابل پیشنهاد من مبنی بر نجات آقای صدر، ایشان میگوید: برادرت هنوز جوان است، و نمیداند که رهبر یک کشوری که به صراحت اعلام میکند که فلان کس از کشور من خارج شده است، او را زنده نگاه نمیدارد. بی شک قذافی با دیوانگیاش موسی صدر را سر به نیست کرده است.
. محمد رضا شاه، هنگام ترکِ وطن بعد از انقلاب هم توسط یکی از دوستان لبنانیام به دکتر مصطفی چمران که او را از لبنان میشناختم، پیام فرستادم که مرا با هیئتی به لیبی بفرستند تا موضوع آقای صدر را پیگیری کنم، ولی دکتر چمران که به یقین خبر داشت که چه بلائی سر موسی صدر آوردهاند، از این کار طفره رفت. در حالی که میدانست که من دست کم میتوانستم پرده از اسرار پنهانی مفقود شدن موسی صدر بردارم.
****
چند ماه پس از بازگشتم از لبنان بنا به تقاضای شخصی به ماموریت خود در سازمان اطلاعات و امنیت کشور خاتمه دادم و به نیروی دریائی باز گشتم. مدتی پس از آن نیز به تقاضای آقای پرویز صفاری مدیر کل بنادر کشور، برای تصدی مدیریت شرکت کشتیرانی مشترک بین ایران و عراق در اروند رود، از ارتش به وزارت راه و سازمان بنادر منتقل شدم. در گیر و دار برنامهریزی برای تشکیل این شرکت کشتیرانی بودیم که نائره انقلاب سراسر ایران را فرا گرفت و این بار به خاطر آشنائی با دکتر منوچهر آزمون، وزیر مشاور در امور اجرائی کابینه شریف امامی که قصد دلجوئی از روحانیت را داشتند، با سابقه خدمتی من در ترکیه و اردن و به خصوص در لبنان و نزدیکی من با طایفه آخوندی، به ویژه با امام موسی صدر و اطرافیان او، مرا برای همکاری در وزارت خود به عنوان مدیر کل امور اجرائی و پیگیری وزیر مشاور در امور اجرائی و پیگیری دعوت به همکاری کرد که من پذیرفتم و به نخست وزیری منتقل شدم. در مدت کوتاهی که در نخست وزیری خدمت کردم، با سه نخست وزیر دوران پایانی رژیم پادشاهی ایران، مهندس شریف امامی، ارتشبد ازهاری و دکتر بختیار همکاری کردم. و، من آخرین نفری بودم که پس از سقوط دولت دکتر شاپور بختیار ساختمان نخست وزیری را ترک کردم!
انقلابیون تندرو ایران و مسألهای به نام «موسی صدر»
|
نگاه سید موسی صدر به انقلاب اسلامی ایران و رابطه وی با انقلابیون آن دوره و رهبرشان، آیتالله خمینی، همواره از مسائل بحثبرانگیز و چه بسا چالشی بودهاست. این دشواره، بیش از آنکه از ماهیت متفاوت مبارزه در لبنان و ایران نشأت گرفته باشد، ریشه در مَنِش، کُنِش و روش رهبر بلامعارض شیعیان لبنان داشته و دارد. به گمان ما درک و فهم پیچیدگیهای خاصی که در رابطه بین نظر و عمل امام صدر وجود داشت، شعور و شهود سیاسی فراتر از حدّ متعارف میطلبید که عموماً نزد انقلابیون عملگرا که دوراندیشی استراتژیک را فدای نتیجهگرایی تاکتیک محور میکردند و میکنند، یافت نمیشد و نمیشود. همین ظرافت دیرآشنا در موضعگیریهای سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی موسی صدر، در تمامی جبههها، دشمنانی پابهکار و دوستانی فداکار برای وی میتراشید؛ دوستان و دشمنانی که برای رویکردهای متعارض خود در این مورد، دلایلی معقول نیافته، همواره موضعی متزلزل و گاه هیستریک و هیجانی دربرابر امام صدر میگرفتند. این رویکردهای بیمبنا که محصول جهل مرکب نسبت به آرمانهای صدر بود، چنانچه در مرحله نظر و تحلیل باقی میماند، اشکالی نداشت؛ اما سخن بر سر آن است که برپایه ناتوانی از درک ژرفای آمال و آرزوها و برنامه-های سید موسی برای لبنان و جهان اسلام، توطئههایی شکل گرفته و به مرحله عمل رسید که منجر به حذف او از صحنه سیاسی خاورمیانه گردید. به تعبیر دیگر، معارضان سیاسی، عقیدتی امام موسی صدر از سر عداوت منبعث از نادانی کمر به نابودی این مصلح بزرگ زدند و دوستان کممایهاش نیز به دلیل عجز از شناخت فلسفه او، در آن مقطع زمانی طلایی که باید نگران حال او و در پی نجات او میبودند، گویی از خداخواسته، چشم بر فاجعهای که در حال وقوع بود بستند و عملا شریک جرم شدند. این مقاله در صدد آن است که عملکرد جناح تندرو انقلابی را در ایران پس از بهمن 1357 کاویده و بر ربط و نسبت آنان با مسأله بغرنج «موسی صدر» نظری اجمالی بیفکند با اذعان به این امر که هنوز ناشنیدهها و ناگفتههای فراوانی در این باب، باقی است که باید توسط محققان تاریخ تحولات خاورمیانه در نیم قرن اخیر مورد بررسی قرار گیرد.
امام موسی صدر در تاریخ 3 شهریور 1357 بر اساس دعوت رسمی دولت لیبی به آن کشور وارد شد و از روز 9 شهریور ارتباط جهان خارج با ایشان قطع شد. دولت لیبی مکرراً طی بیانیهها و یادداشتهای رسمی اعلام کرد که صدر با پرواز شماره 881 شرکت هواپیمایی آلیتالیا، طرابلس را به مقصد رم ترک کرده است اما برخی نهادهای رسمی و بینالمللی از جمله دولت ایتالیا و دادستانی رم پس از انجام تحقیقات گسترده عدم ورود امام به رم و کذب مدعای دولت لیبی را رسماً اعلام کردند. آخرین باری که امام موسی صدر و همراهانش زنده دیده شدهاند ساعت یک بعد از ظهر روز 8 شهریور 1357 مقابل هتل الشاطی بوده است که روزنامه نگاران صدر را دیدند و از او پرسیدند که عازم کجا هستند و او درحالیکه سوار بر خودروی تشریفاتی میشد، پاسخ داد به ملاقات سرهنگ معمر قذافی میرویم. در همان روزهای نخست که علیاکبر محتشمیپور به عنوان سفیر ایران در دمشق مستقر شد، ایشان به درخواست آیتالله خمینی برای مشخص کردن وضعیت صدر با حافظ اسد دیدار میکند؛ دیداری که به نظر میرسد عملاً تبدیل به نقطه پایانی برای پیگیری رسمی موضوع ناپدید شدن رهبر شیعیان لبنان شد. در این دیدار حافظ اسد به سفیر ایران میگوید که قضیه آقای صدر را تمام شده بدانید؛ پیگیری این موضوع نه به صلاح ماست و نه شما. امام موسی صدر درباره اولین رسالت حضرت زینب (س) پس از شهادت امام حسین (ع) تحلیل جالبی دارد که اگر با دیده بصیرت به آن نگاه شود، در گشودن گره معمای سرنوشت خود آن عزیز مفید است: چرا نگذاشتند امام حسین (ع) به کوفه وارد شود؟ برای اینکه میخواستند آن بزرگوار را خارج از کوفه به قتل برسانند. امام حسین (ع) را توسط حُر و افرادش در صحرا متوقف و به منقطهای هدایت کردند که از کوفه و همه شهرها فاصله داشت؛ چرا؟ برای اینکه آن بزرگوار را چنان به قتل برسانند که احدی اطلاع پیدا نکند. برنامه از این قرار بود؛ اینگونه همه مردان را به قتل رساندند و حتی درباره علی بن الحسین (ع) گفتند: او را نیز بکشید تا کسی از اهل بیت زنده نماند. تصور آنها این بود که طوفان شن اجساد را چنان در دل صحرا پنهان خواهد ساخت که اثری از آنها باقی نخواهد ماند. بعد هم میخواستند برای مردم چنین جا اندازند که مشتی خوارج را در صحرا به قتل رساندهاند؛ زیرا خوارج به عنوان نماد فتنه و ناامنی چنان در انظار مردم منفور بودند که اگر مسأله به نام آنها جا میافتاد، کار تمام بود. بنابراین دور ساختن امام حسین (ع) از شهرها، پنهانکاری و تبلیغات دروغ، رئوس اصلی برنامه-ای بود که برای قتل و بستن پرونده آن بزرگوار طراحی شده بود. اگر نگاهی به روند اقدامات ایران در خصوص رهایی امام موسی صدر بیندازیم متأسفانه با موارد و خاطراتی روبرو میشویم که بسیاری از شعارها و اقدامات انجام شده به کلی زیر سوال میرود. خاطراتی از جنس اینکه بعضی از انقلابیون، خود در ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر نقش مستقیم داشتند؛ یا اینکه افرادی در داخل کشور از پنهان ماندن نام و یاد او احساس رضایت میکردند و یا کسانی مخالف پیگیری ماجرای او بودند. هر سال نهم شهریور ماه که میشود، رسانهها به این میزان بسنده میکنند که امام موسی صدر در قم به دنیا آمد، به لبنان رفت، رهبر شعیان لبنان شد و در نهایت توسط معمر قذافی ربوده شد و البته وظیفه انسانی و شرعی خود میدانیم که برای گرامیداشت خاطره آن مرد بزرگ مراسمی بگیریم و یادش را گرامی بداریم؛ اما به ندرت صحبت از آدمهایی میشود که در این سالها از هیچ اقدامی در جهت پنهان ماندن نام و یاد امام موسی صدر فروگذار نکردند. در خوشبینانهترین حالت میتوان ادعا کرد که این افراد لااقل برای حل شدن مسأله امام هیچ اقدامی نکردند. اینان همانهایی هستند که بنا به اسناد و مدارک معتبر از دشمنان امام موسی صدر بوده و در محافل و مجالس مختلف نیز به این دشمنی خود اعتراف کرده بودند. دستهای از آنها، بزرگانی بودند از نسل مسئولان و رهبران انقلاب که در سالهای نخست پیروزی انقلاب به علت قدرت و موقعیت خود بیشترین سعی و تلاش خود را در پنهان ماندن وضعیت امام موسی صدر انجام دادند. نمونه بارز این افراد حسینعلی منتظری است که کینه و بغض عجیبی نسبت به امام موسی صدر در سینه داشت. دکتر صادق طباطبایی با ذکر خاطرهای در این خصوص میگوید: ماههای اول انقلاب، بودند کسانی که به دلیل ارتباطات سیاسی و عاطفی که با جناب معمرخان قذافی داشتند و از «کمکهای بیدریغ» او به انقلاب «مهجور» اسلامی در آن روزگار، هم منتفع بودند و هم آن را ضامن حفظ انقلاب در برابر مستکبران میپنداشتند، با صراحت اظهار میداشتند که ما نباید مصالح یک ملت و یک انقلاب به این عظمت را فدای روشن کردن سرنوشت نامعلوم یک شخصیت هر چند مهم و برجسته کنیم. پس از پیروزی انقلاب، دولت در آن زمان روابط سردی با لیبی داشت و شرط اساسی برای برقراری روابط حسنه با لیبی را مشخص شدن وضعیت امام موسی صدر اعلام کرده بود. اما متأسفانه با آغاز جنگ تحمیلی و اصرار رفقای ایرانی قذافی، روابط با لیبی برقرار شد. این افراد دائماً این تفکر را القا میکردند که رابطه با لیبی و پرونده امام موسی دو مسأله مجزا است و می توان هم با لیبی ارتباط داشت و هم پرونده امام موسی صدر را پیگیری کرد. پس از جنگ و آغاز دوران سازندگی نیز، ما شاهد بهبود روابط با لیبی بودیم و متأسفانه هیچ اقدام مناسبی در خصوص حل مسأله امام موسی صدر صورت نگرفت.
موسی صدر و روحانیون انقلاب یکی از شبهاتی که پس از پیروزی انقلاب در باره امام صدر مطرح شد، پیرامون رابطه ایشان با انقلاب اسلامی ایران و امام راحل است. امام موسی صدر بنا بر اولویتهایی كه در لبنان طراحی كرده بود، مرز خاصی میان خود و حلقه انقلابیون حول امام خمینی قائل بود و چه بسا، نگران بود كمك همهجانبه به نیروهای انقلابی و در نتیجه، رویارویی مستقیم با رژیم شاه به تلاشهای وی در راستای ارتقای موقعیت شیعیان در لبنان كه نجات آنان از وضعیت فقر و فلاكت، دغدغه و کوشش اصلی وی را تشكیل میداد، ضربه وارد نماید. از سالها پیش از انقلاب، هنگامی كه امام خمینی(ره) در نجف در تبعید به سر میبرد، این رویكرد باعث اختلافنظر میان امام موسی صدر با روحانیت انقلابی شده بود كه سعی داشت لبنان و امكانات تحت نظر امام موسی صدر را در راستای گسترش و تحكیم موقعیت انقلابی امام خمینی و حركتهای ضد شاه در لبنان به كار گیرد. در نگاهی وسیعتر و تاریخی، در تحلیل روابط امام موسی صدر با انقلابیون ایران و رابطه وی با امام خمینی، نباید فراموش کرد که از دو بستر تاریخی و سیاسی سخن میگوییم. اولویت اساسی صدر در لبنان سامان دادن به وضعیت شیعیان آن کشور بود و اولویت آیتالله خمینی مبارزه با شاه ایران و متحدان بینالمللی وی در یک چارچوب پاناسلامیسمی. این سخن به معنای این نیست که امام موسی صدر فرقهگرایانه عمل میکرد یا آیتالله خمینی به شیعیان در جهان اهمیت نمیداد. بلکه سخن بر سر دو رویکرد با دو خاستگاه تاریخی متفاوت است: یکی در بستر جامعه لبنان که در آن شیعیان به عنوان یک گروه اجتماعی سرکوب شده به دنبال رسیدن به حقوق برابر درون ساختاری سیاسی بودند. خاستگاه جریان سیاسی و فکری پیرامون امام خمینی، جامعهای بود که مسأله اساسی آن نه رقابت فرقهای، بلکه مبارزه با رژیمی بود که اتفاقاً ادعای شیعهگری میکرد ولی در داخل دست به سرکوب میزد و در جهان همگام با منافع آمریکا و اسرائیل عمل میکرد. درک این دو بستر تاریخی، فهم بهتری درباره دلایل واگرایی و اختلافهایی به دست میدهد که میان جریان صدر و انقلابیون ایرانی به وجود آمد؛ اختلافهایی که هنوز سایه آن بر سیاست ایران و لبنان سنگینی میکند.
باید در نظر داشت که عدهای بودند که میخواستند بین امام و ایشان را به هم بزنند. یعنی کسانی بودند که واقعا تلاش میکردند تا ایشان را پیش امام بد جلوه دهند. خیلی علیه ایشان شانتاژ و تبلیغات سوء کردند، خصوصاً در رابطه با مسأله فلسطین… افرادی که بیش از حد تند و انقلابی بودند، به ایشان خرده میگرفتند و متأسفانه نزد امام هم علیه ایشان مطالبی بیان میکردند. ارادههایی وجود داشتند که میخواستند رابطه افراد موثر منطقه را با امام قطع کند. برای اینکه اگر این افراد به امام متصل میشدند، هم قدرت امام بیشتر میشد و هم قدرت خود این افراد. بنابراین ایادی بودند که میخواستند تفرقه ایجاد کنند. البته طبیعی است که افراد هم حالات مختلفی دارند. ممکن است که کسی یک زمان مواضعی را داشته باشد و زمانی دیگر آنها را تغییر دهد. حقیقت آن است که برخی افراد که از مبارزین نزدیک به حضرت امام محسوب میشدند، در کتابهای خود، موسی صدر را مورد حمله قرار دادند. از جمله این افراد، آقایان حمید روحانی، محتشمیپور و جلالالدین فارسی هستند. طبعاً نزدیکی این افراد به امام خمینی این شبهه را ایجاد میکند که آیا آن بزرگوار نیز همین مواضع را داشتهاند؟
چه خطری در پس صدر نهان بود؟ موسی صدر حرکتی انقلاب گونه به راه انداخته بود تا از محرومان در لبنان حمایت کند، این حرکت در شرایطی شکل گرفت که او در پی مبارزه با نفوذ فئودالیسم سیاسی در همه فرقههای مذهبی بود. او تظاهراتی را برای این حرکت ترتیب داد؛ از جمله در سال 1974 میلادی با تظاهرات مسلحانه 75 هزار نفری عشایر شیعه شهر «بعلبک» و تظاهرات دوم را با 150 هزار نفر مسلح در شهر «صور» به راه انداخت. صدر اعلام کرد اگر دولت به درخواست های طبقات محروم لبنان پاسخ ندهد این تظاهرات گسترده را به بیروت خواهد کشاند و انقلاب راه می اندازد اما قبل از اینکه تظاهرات به بیروت برسد جنگ داخلی 16 ساله لبنان از سال 1975 شروع شد. جنگی که راه انداختنش دلایل زیادی داشت که یکی از آن خاموش کردن حرکت امام موسی صدر بود. جریانهایی در لبنان و منطقه بودند که از نفوذ صدر هراس داشتند. علل ربوده شدن صدر بسیار مهم است چون این اتفاق در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد و طبیعتاً با توجه به موقعیت صدر در لبنان و منطقه، او توانسته بود توجه جهان عرب به ویژه کشورهای مصر، عربستان، الجزایر و سوریه را به خطر ناشی از ادامه جنگ داخلی در لبنان جلب کند. در زمانی که انقلاب اسلامی در حال پیروزی بود صدر در مقالهای در روزنامه «لوموند» چاپ پاریس حمایت کامل خود را از انقلاب اسلامی ایران ابراز و تأکید کرد این انقلاب هیچ ارتباطی با کمونیسم و اتحاد شوروی ندارد و یک حرکت اجتماعی و فرهنگی است و از همه جهانیان خواست از این انقلاب حمایت کنند. گفتههای او در روزنامه لبنانی السفیر هم به چاپ رسید. در پاریس از قول امام خمینی (ره) در درس ولایت فقیه، نقل شده است، «اگر انقلاب ما پیروز شود امام موسی صدر در این انقلاب نقش مهمی خواهد داشت» بنابراین یکی از علل ربوده شدن وی را به مسأله پیروزی انقلاب اسلامی ارتباط می دهند تا نتواند نقش سازندهای داشته باشد. از سوی دیگر صلح «کمپ دیوید» میان رژیم صهیونیستی و مصر باعث شد جنگ در جبهه جنوبی به پایان رسد و اسرائیل تمام توان خودش را برای ضربه زدن به جبهه شمالی (لبنان و سوریه) متمرکز کند و چون نمی توانست توان ارتش خود را در دو جبهه تقسیم کند، همه فشار خود را روی لبنان و سوریه گذاشت. باتوجه به نفوذی که صدر نه فقط میان شیعیان بلکه در سراسر لبنان و منطقه داشت و سران کشورهای منطقه به شدت تحت تاثیر اندیشههای صدر قرار گرفته بودند، وجود این رهبر فکری، مانع بزرگی مقابل اسرائیل محسوب می شد. به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران یکی از علل ربوده شدن صدر همین مساله است تا مانعی برابر ارتش صهیونیستی برای حمله به لبنان و سوریه وجود نداشته باشد. ربوده شدن امام موسی صدر نتیجه منافع جناح های داخلی لبنان به همراه رژیم صهیونیستی و آمریکا بود. این منافع اقتضا می کرد در شرایط حساس منطقه و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی شخصیتی مانند صدر در صحنه نباشد. منصور قدر، سفیر وقت ایران در لبنان علاوه بر ارتباطی که با رژیم شاه و دستگاههای اطلاعاتی چون «موساد» و «سیا» داشت درواقع برنامههای آنها را علیه امام موسی صدر اجرا می کرد. تا آنجا که مربوط به جمهوری اسلامی ایران می شود نفوذ بعضی عناصر که با جناح چپ لبنان در ارتباط بودند مانع بزرگی برای پیگیری جدی مسؤولان بوده است. جناح چپ آن زمان مانند حزب توده، سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و برخی اشخاص مانند «جلال الدین فارسی»، «ابوشریف»، «ابوحنیف»، «محمد منتظری» که با جناح چپ لبنان و لیبی در ارتباط بودند همگی به شدت مخالف پیگیری سرنوشت امام موسی صدر بودند. حتی در آن زمان «صادق خلخالی» به لیبی سفر میکند و در مصاحبهای میگوید:«هم اکنون در لیبی هستم؛ نه ربوده و نه بازداشت شدم و به ایران باز می گردم» کنایه از اینکه ربوده شدن امام موسی صدر نادرست است. آیتالله خمینی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی با ارسال تلگرافهایی به «حافظ اسد» و «یاسر عرفات»، از آنها میخواهد موضوع ناپدید شدن صدر را پیگیری کنند. وی حتی آمدن قذافی به ایران را مشروط به این کردند که صدر را همراه خود به ایران بیاورد. همچنین ایشان دستور دادند کمیته تحقیقی برای سفر به لیبی تشکیل شود؛ لیکن اشخاصی چون محمد منتظری و جلال الدین فارسی و دیگران، تلاش می کردند کمیته پیگیری به لیبی سفر نکند و مسأله دنبال نشود. روزی که قرار بود این کمیته، تهران را به سمت طرابلس ترک کند آیت الله منتظری در نامهای از امام خواست به دلیل نامناسب بودن شرایط، سفر این کمیته لغو شود. به طور طبیعی افرادی که در بیت آیت الله منتظری بودند مانند مهدی هاشمی که با لیبی، سازمان های فلسطینی و جناح چپ لبنان ارتباط داشتند، صلاح نمیدانستند مسأله پیگیری شود و آیت الله منتظری را وادار به نوشتن این نامه به امام خمینی کردند. چه خوب بود که فقیه عالیقدر در جزوه انتقاد از خود، به این کوتاهی خویش هم اشاره ای و ابراز تاسفی میکرد! در آن سالها وجود این اشخاص در کشور و تبلیغاتی که علیه موسی صدر و شهید چمران میکردند و نفوذی که جناح چپ لبنان و برخی سازمانهای فلسطینی به همراه حکومت لیبی از طریق همین اشخاص در ایران به دست آورده بودند، بزرگترین مانع پیگیری سرنوشت صدر بود. بهطوری که «هانی الحسن» سفیر وقت فلسطین این مسأله را مدیریت میکرد و مانع از این میشد که جمهوری اسلامی ایران اقدام مؤثر و برنامه-ریزیشده برای حل مسأله انجام دهد. با شروع جنگ تحمیلی و محاصره و موشکباران شهرها توسط عراق، ایران نیازمند کمک خارجی بود. تنها دولت عربی که در کنار ایران ایستاد، سوریه و کشوری که به ایران موشک داد لیبی بود. بر همین اساس عده-ای استدلال میکردند در شرایطی که مقابل تسلیحات صدام به موشک نیاز داریم، درست نیست مسأله امام موسی صدر را دنبال کنیم. این دلایل در آن زمان مانع پیگیریها میشد. مرحوم صادق طباطبایی، خواهرزاده امام موسی صدر و برادر همسر احمد خمینی، در جلد دوم خاطرات خود از گروهی از مبارزین انقلابی ایران در لبنان سخن گفته که به شدت با امام موسی صدر مخالف بودند و میکوشیدند ذهنیت امام را نسبت به ایشان مشوش کنند.
منتظری پدر و پسر و مخالفت با موسی صدر شهید بهشتی و موسی صدر راجعبه انقلاب، نظری یکسان داشتند اما اختلافشان درباره جانشینی امام خمینی بود. شهید بهشتی آیتالله منتظری را مناسب این امر میدانست و میفرمود: ایشان فقیهی وارسته و شخصیتی انقلابی و باایمان است. اما امام موسی معتقد بود: این مسائل برای اداره یک دولت کافی نیست. این صفات، مناسب یک مرجع دینی است نه حاکم دولت اسلامی. یکی از افرادی که در عمل نشان داد با موسی صدر مخالفت دارد، محمد منتظری بود؛ پسر حسینعلی منتظری که پیشتر به بغض عجیب ایشان نسبت به موسی صدر اشارتی رفت. به نظر میرسد اتهاماتی را که علیه آیتالله منتظری در خصوص عدم پیگیری سرنوشت صدر مطرح میشود، باید در سابقه اختلاف شهید محمد منتظری با برخی سیاستهای امام موسی صدر و روابط نزدیک بیت آیتالله منتظری با گروههای فلسطینی و لیبی جستوجو کرد؛ در غیر اینصورت باید به طریق اولی این پرسش را مطرح کرد که چرا شخص حافظ اسد و چهرههای قدرتمند حکومت سوریه که رابطه بسیار دوستانهای با صدر داشتند، اقدامی برای قطع رابطه با لیبی یا حتی انتقاد از قذافی نکردند. عجیب است کسانی که از روابط جمهوری اسلامی و قذافی انتقاد میکنند، سخنی مشابه در خصوص سکوت رهبری سوریه مطرح نکردهاند. معروف است که محمد ناصیف که جزو مریدان امام موسی صدر بود و تا همین سال گذشته سمتهای کلیدی امنیتی و خارجی سوریه را در دست داشت، در جلسات خصوصی به قذافی و نقش وی در ربودن رهبر شیعیان لبنان دشنام میداد؛ ولی چرا سوریها علناً علیه لیبی موضع نگرفتند؟ احتمالاً پاسخ این پرسش مصلحت سیاسی باشد، همان مصلحتی که در دوران جنگ به گسترش روابط ایران و لیبی انجامید.
در هر حال آیتالله منتظری مانع از پیگیری سرنوشت امام موسی صدر شد. بیگمان حکومت لیبی به واسطه کمکهایی که به انقلابیون ایرانی علیه شاه کرده بود، روابط نزدیکی با بیشتر جناحهای انقلابی ایران از جمله محمد منتظری، فرزند ارشد آیتالله منتظری داشت. پس از حمله عراق به خاک ایران، این رابطه به دلیل مواضع سرهنگ قذافی علیه صدام حسین که مانع از ایجاد اجماع عربی علیه ایران شد و همچنین برخی کمکهای تسلیحاتی طرابلس به تهران اهمیت بیشتری پیدا کرد. هر چند سایه ناپدید شدن صدر در لیبی چنان سنگین بود که هیچگاه زمینه سفر سرهنگ قذافی به ایران فراهم نشد، ولی روابط جمهوری اسلامی با طرابلس باقی ماند. دیدار گرم سرگرد عبدالسلام جلود، مرد شماره دو لیبی با آیتالله خمینی و استقرار سعد مجبر، از نزدیکان قذافی در تهران، نشاندهنده اهمیت روابط دو کشور در دوران جنگ هشت ساله بود. طبیعی بود که این رابطه باعث رنجش اطرافیان موسی صدر شود و آنها جمهوری اسلامی را در موضوع پیگیری مقصر بدانند. محمد منتظری بنابر یک تحلیل که آن را در چند سخنرانی بیان داشت، ماجرای ناپدید شدن موسی صدر را برای جلوگیری از نزدیکی دو حکومت انقلابی و صاحب نفت، ساخته سیا تلقی میکرد و عوامل پیگیر این کار، از جمله احمد خمینی، دکتر بهشتی، دکتر ابراهیم یزدی، قطبزاده و مهندس چمران را عوامل سیا میخواند. در هیاهویی که بر سر این اتهامات برپا شده بود، دو بار رفت و آمد محمد منتظری به لیبی حادثهها آفرید و از جمله آن که یک بار که وی و همراهانش میخواستند با هواپیمایی که از آشیانه هواپیمایی ملی آماده کرده بودند، با مقداری اسناد و مدارک که هنوز درباره کم و کیف آن ابهامهایی هست، راهی طرابلس شود، مأموران دولتی در فرودگاه مانع حرکت هواپیما شدند و درحالیکه نزدیک بود ماجرا با دستور تیر محمد منتظری به فاجعهای بینجامد، مأموران شهربانی به دستور مهندس بازرگان، هواپیما را محاصره کردند. محمد منتظری و همراهانش در حدود هشتاد نفر که بدون روادید و اوراق شناسایی، قصد سفر داشتند، روی باند فرودگاه تحصن کردند و مانع از پروازهای دیگر شدند. در این زمان به دستور آیتالله خمینی، دولت بازرگان اعلامیهای صادر کرد و آیتالله منتظری نیز در نامهای که از رادیو و تلویزیون پخش شد، فرزند بزرگ خود را دارای ناهنجاریهای عصبی خواند که شکنجههای دوران زندان شاه در او پدید آورده است. محمد منتظری در پاسخ پدر اعلامیهای صادر کرد و در طی آن بیان کرد که چون میخواهد انقلاب ایران را به نهضتهای اصیل انقلابی گره بزند و دست عاملان بیگانه را رو کند، به این جوسازیها اهمیت نمیدهد. با این-همه، وی موفق به انجام کار خود نشد، اما ماجرا به اینجا ختم نمیشد. محمد منتظری که روز بعد به همراه عده کمی از همراهان که روادید داشتند کشور را به مقصد لیبی ترک گفت و چند روز بعد اعلام شد، جلود، نخست وزیر لیبی، همراه با محمد منتظری به ایران آمده و در قم قصد دیدار با آیتالله خمینی را دارد. به این ترتیب، از همان زمان، یکی از پرگفتوگوترین و نخستین سرفصل اختلافات درونی جامعه روحانیت و دولت پایهریزی شد که با مقاومت آیتالله خمینی به شکست لیبی انجامید. با پافشاری محمد منتظری و عدهای از روحانیون دیگر، جلود تنها توانست در مراسمی عمومی در جایی که رهبر انقلاب بود حاضر شود و بدون نتیجهای از ایران رفت و ایجاد روابط بین دو کشور به فراموشی سپرده شد و پرونده امام موسی هم بسته ماند. پس از سفر محمد منتظری به لیبی در تابستان سال 1358، صادق طباطبایی، سخنگوی دولت موقت اعلام كرد كه او نماینده دولت ایران نبوده و سفر او به لیبی یك سفر رسمی نیست و آیتالله مهدوی كنی و مهندس بازرگان دستور بازداشت وی را صادر كردهاند. ائمه جماعات و روحانیون تهران نیز به ملاقات بازرگان رفته و خواستار عدم ارتباط سیاسی ایران و لیبی شدند. بحث ارتباط با جنبشها و شعار صدور انقلاب در تمام دوران دولت موقت كه در صدد برقراری روابط با كشورها و دولتهای منطقه و جهان بود، به صورت یك تعارض باقی ماند. این تعارض در دوره ریاستجمهوری بنیصدر نیز یكی از محورهای ستیز بنیصدر و جناح مكتبی بود كه بنیصدر میگفت ما در دنیا منزوی شدهایم و امام خمینی، متقابلاً در پاسخ بنیصدر از این انزوا دفاع میكرد و آن را راه رشد و پیشرفت میدانست. همانگونه كه جناح مكتبی و چپگرا، بنیصدر و بازرگان را متهم به «پشت كردن به ملتها» میكرد، محمد منتظری نیز كه به بینالملل اسلامی باور داشت، عملكرد دولت موقت و جناح راست را در سیاست خارجی در تناقض با شعارهای انقلاب و صدور آن میدید. در سالهای نخست انقلاب به ویژه در دورهای كه دولت موقت بر سر كار بود، اختلاف و كشمكش بر سر محدود كردن فعالیت ارگانهای انقلابی خارج از دولت به طور مستمر ادامه داشت و سبب بروز كشمكش میان نیروهای چپ و خط امام با دولت موقت و حامیانش شده بود. كما اینكه برخی شخصیتهای انقلاب چون آیتالله منتظری كه طرفدار تفكیك و جدایی میان ارگانهای انقلابی و دستگاههای دولتی بود، از روند بروكراتیزه شدن انقلاب انتقاد میكردند. درباره برقراری رابطه با لیبی در سالهای اول انقلاب، استدلال محمد منتظری این بود: «چرا با رژیم شاهحسین كه خیانت او به انقلاب فلسطین و مبارزان انقلاب ایران بر همه واضح و آشكار بود، میتوان رابطه داشت، اما با قذافی كه از سالها پیش از انقلاب، جانب انقلابیون ایران را داشت ، نمیشود؟ و این در حالی است كه نقش قذافی در ربودن امام موسی صدر و همراهانش علنی و ثابت نشده. آیا اینگونه خصومت دولت موقت و برخی روحانیون با برقراری رابطه با لیبی كه امكانات متعدد در جریان انقلاب و جنگ عراق در اختیار ایران قرار داد، عجیب نیست؟ حال آنكه با رژیمهای عربستان و اردن كه جنایتها و خطمشی ضد ایران آنها بر كسی مخفی نبوده، بسیار بهتر از این معامله شد.» اختلافنظر بر سر رابطه با لیبی ورای پرونده امام موسی صدر بود و اساساً در آن مقطع به یك خطكشی میان جناحهای راستگرا و چپگرا بدل گشته بود. تلاشهای دولت موقت و جناح راست در سالهای نخست انقلاب در راستای محدود ساختن خیزش دهقانان در جهت اصلاح ارضی و تلاشهای كارگران برای ایجاد شوراهای كارگری با واكنش نیروهای چپ و موسوم به مكتبی روبهرو شده و این انتقادات به رویكرد سیاست خارجی دولت موقت نیز تسری پیدا كرده بود. در آن دوره، محمد منتظری، بزرگترین منتقد عملكرد دولت موقت بود و دولت موقتی را زیر سوال برده بود كه وزیر كشاورزی آن در حمایت از زمینداران میگفت:«همه زمینها در اصلاحات ارضی شاه در میان دهقانان تقسیم شده است» و ابراهیم یزدی، وزیر خارجه وقت، در زمینه سیاست خارجی آن اصرار داشت كه شوروی دشمن اصلی ایران است؛ نه آمریكا و خواهان حمایت همهجانبه دولت از نهضتهای آزادیبخش در راستای صدور انقلاب و برقراری روابط با كشورهای انقلابی منطقه و جهان، از جمله لیبی بود. واكنش در برابر پافشاری محمد منتظری بر مواضعش آن بود كه نشریه پیام شهید وی به علت اخلال در سیاست خارجی دولت موقت و توهین به مقامات دولتی توقیف شود و پس از چندی او را ممنوعالخروج و حكم بازداشت وی را صادر نمایند. اظهارات محمد منتظری در مصاحبه با نشریه النهار: «اما در رابطه با امام موسی صدر، این ایادی صهیونیزم و آمریکایی بودند که او را ربودند و برای ضربه زدن به لیبی ادعا کردند که لیبی عامل ربودن اوست. اگر لیبیاییها میخواستند موسی صدر را از میان بردارند، این کار را در صیدا، صور، بیروت و یا هر جای دیگری خارج از لیبی میکردند، نه این که او را به لیبی دعوت کنند، تا در آنجا مخفی سازند. امام صدر در لیبی نیست و به ایتالیا سفر کرده است. لیبیاییها مردمی عاقلند و معقول به نظر نمیرسد که به عملی علیه امام موسی صدر دست زده باشند، به ویژه آنکه خود، او را به طرابلس دعوت کردند. آنان بارها اعلام و تأکید کردند که هر هیأتی را از طرف امام خمینی برای تحقیق در مورد مسأله امام موسی صدر با آغوش باز میپذیرند و آمادهاند هر حکمی را که امام خمینی در نتیجه تحقیقات هیأت مزبور صادر کنند، بپذیرند.» اوهمچنین در مصاحبه دیگری در آبان ماه 58 حول امام موسی صدر میگوید: «بنده میگویم امام موسی صدر انسان بسیار جالبی است و قذافی هم انسان بسیار جالبی است. این صهیونیسم است که امام موسی صدر را میرباید و او را از بین میبرد و سپس جاسوسانش را وا میدارد که شایع کنند قذافی امام موسی صدر را ربوده است.»
حمید زیارتی(روحانی) و معرفی موسی صدر به عنوان جاسوس صهیونیست صادق طباطبایی در خاطراتش پرده ازجلسهای برمیدارد که درآن حمید روحانی تلاش میکند امام موسی صدر را جاسوس صهیونیستها معرفی کند. او مینویسد: امام در تمام سفرهایی که من خدمتشان میرسیدم، در مورد آقای صدر از من سؤال میکردند. احوالپرسی میکردند و سلام ایشان را میرساندند. حتی امام خمینی از بدگویی اطرافیان نسبت به امام موسی صدر ناراحت میشدند. از جمله در سفری به عراق (به نظرم سال ۱۳۴۹ بود)، یک شب منزل آقای شیخ حسن کروبی بودم. عدهای از دوستان روحانی از جمله آقایان محتشمی، شریعتی، معین، فاضل و روحانی و احتمالاً مرحوم املائی و شیخ احمد نفری هم آنجا بودند. البته آقای دعایی مرا به آنجا رساند ولی خودش داخل نیامد، چون زیاد در این جلسات شرکت نمیکرد. آن شب آقای حمید روحانی سخنان تندی علیه امام موسی صدر و سید محمدباقر صدر اظهار کرد. از جمله این که آقای موسی صدر عامل و جیره خوار امپریالیسم و صهیونیسم است و همینطور هم حرکت کرده که هیچ ردپایی از خودش به جای نگذاشته است. منباب دلیل هم این را اظهار داشت که ایشان مروّج آقای خویی است نه امام خمینی. آقای سیدمحمدباقر صدر هم که در اینجا (نجف) است همینطور. دلایلی که آقای روحانی علیه آیتالله صدر اقامه میکرد، این بود: «روزی که امام، مبحث ولایت فقیه را شروع کردند، جا داشت که آقای صدر هم همان مبحث را دنبال میکردند. دوم این که ایشان در قید و بند مرجعیت است، درحالیکه ما مرجع داریم. سوم این که آقای صدر طهارت اهل کتاب را به آقایان حکیم و خویی تحمیل کرده است و این موضوع در راستای خواسته سید موسی صدر بوده، زیرا او در ارتباط با غربیهاست و میخواهد راه آنها را به جهان اسلام باز کند و از طریق طهارت اهل کتاب میخواهد مقاومتی از سوی مسلمانان نسبت به کفار بروز داده نشود.» طباطبایی در ادامه تعریف میکند که بعد از آن جلسه به منزل خالهاش رفته و با شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر صحبت کرده و این مسائل را مطرح کرده که شهید صدر با لبخندی به همه آنها پاسخ داده است. طباطبایی در این بخش از خاطراتش درباره عکسالعمل امام خمینی(ره) به اظهارات حمید روحانی مینویسد: صحبت من با آیتالله صدر تمام شد. فردا بعد از ظهر با امام قرار داشتم، وقتی رفتم خدمتشان گفتم: آقا! شما وقتی که در حضور خودتان اجازه نمیدهید افراد با بیاحترامی از مراجع نام ببرند چه برسد به اسائه ادب و غیبت که اصلاً تحمل نمیکنید، پس چرا عدهای از کسانی که به شما منتسب هستند، از شاگردان و اطرافیان که فکر و گفتار و اعمال و کردار آنها به حساب شما گذاشته میشود، به خودشان اجازه میدهند در مورد بعضی از شخصیتهای برجسته که به هر دلیل اختلاف نظر و سلیقه با آنها دارند، چنین اتهاماتی را مطرح کنند؛ از جمله در مورد آقا سیدمحمدباقر و آقا موسی صدر این مطالب گفته شود؟ پرسیدند چه کسی این مطالب را میگوید؟ من هم ماجرای روز قبل و نیز پاسخ شهید صدر را شرح دادم. پس از آنکه من این حرفها را زدم، امام خیلی متأثر شدند. به حدی که من احساس کردم بهتر بود این مطالب را با ایشان در میان نمیگذاشتم. هیچ پاسخی ندادند. سکوت کردند و یک حالت نگران کنندهای در چهرهشان نمایان شد. اصلاً جلسه آن روز من با ایشان ادامه پیدا نکرد، قرار بود مطالبی را بگویند که موکول به فردا شد. ظاهراً امام فردا یا پس فردا در درس خود در این زمینه تذکراتی به آقایان داده بودند.
جلالالدین فارسی؛ دیگر مخالف موسی صدر جلالالدین فارسی که نخستین کاندیدای حزب جمهوری اسلامی برای اولین دور انتخابات ریاستجمهوری در ایران بود، اما بعد به خاطر اینکه محل صدور شناسنامهاش افغانستان بود و نه ایران، پیش از ورود به دور رقابتها از این عرصه حذف شد، سخنان قابل تأملی درباره امام موسی صدر بر زبان رانده است. او در مصاحبه با خبرگزاری فارس گفته است:«آقای موسی صدر قبل از پیروزی انقلاب که من در لبنان حضور داشتم و انقلابیون دور من بودند نه دور او، با شاه رابطه خوبی داشت، ایشان میگفت که ما باید با مسیحیان متحد شویم و یک آخوند به کلیسا برود و یک کشیش نیز در مسجد پیشنماز شود. وقتی چنین حرفی را زد باید علیه او قیام میشد. ایشان باید به خاطر این حرف کشته میشد اما ما دیدیم که ارزشی ندارد هرچند قذافی او را کشت. قذافی به نهضتهای انقلابی و ضد استعماری کمک میکرد اما هر چه امام موسی صدر اقدام میکرد به او کمک نکرد وقتی او را دعوت کردند او به آنجا رفت، من آنجا مراوده و از همه جزئیات اطلاع داشتم و در نهایت او را کشتند.» مهدی فیروزان، خواهرزاده امام موسی صدر در گفتوگو با خبرگزاری فارس و در واکنش به اظهارات جلالالدین فارسی پیرامون عملکرد و سرنوشت امام موسی صدر اظهار داشت:« همه میدانند که جامعه لبنانی یک جامعه چند طایفهای و چند مذهبی است و طبیعی است که شخصیتی مثل امام موسی صدر در آن مقطع برای اینکه بتواند عزت و هویت واقعی جامعه شیعیان را که در آن زمان در پایینترین سطوح جامعه لبنانی و با محرومیت زندگی میکردند، به آنها برگرداند، میبایست با همه طرفها و ادیان و قومیتها گفتوگو میکرد و امروز نتیجه آن را میبینیم که جامعه شیعیان لبنان یک طرف جدی در موضوعات منطقهای است و جمهوری اسلامی ایران نیز سالها است همین روند را ادامه میدهد. اینکه آقای فارسی میگوید امام موسی صدر نباید با جامعه مسیحی ارتباط میداشت، ممکن است یا به دلیل این باشد که ایشان موضوعات تاریخی را فراموش کرده است و یا آنکه امروز با نگاه دیگری به مسائل مینگرد چون خود ایشان در جنبش فتح فلسطین با مسیحیان و اهل سنت کار میکرد چرا که هم اهل تسنن و هم مسیحیان در این جنبش فعال بودند و اتفاقاً شیعیان نقش بسیار کمی داشتند بنابراین چطور آقای فارسی میتواند در آن مقطع این ارتباط را داشته باشد ولی یک رهبر دینی و مجتهد و مصلحی مثل امام موسی صدر این حق را ندارد؟ آقای فارسی، قذافی را یک رهبر موفق معرفی میکند در حالی که من بعید میدانم بعد از انقلاب مردم لیبی و افشای بسیاری از جنایتهای تروریستی قذافی در سطوح جهانی و محلی کسی این موضع را بپذیرد. به نظر من مابقی اظهارات آقای فارسی هم مثل اطلاعات و اعتقادشان درباره امام موسی صدر است. ایشان نه تنها حکم اعدام برای امام صدر به دلیل ملاقات با مسیحیان میدهد بلکه قذافی را هم عامل آن معرفی میکند. درحالیکه طبق اطلاعات مقامات امروز لیبیایی و مقامات لبنان و کمیته رسمی پیگیری لبنانی و طبق تفاهم-نامه رسمی لبنان و لیبی و نیز اطلاعات و مواضع جمهوری اسلامی، امام موسی صدر زنده و در قید حیاتند بنابراین برای جلوگیری از خلط مباحث و جلوگیری از خیانت تاریخی، دستگاه قضایی و دادستانی و اطلاعاتی خود دانند که با آقای فارسی و اظهاراتشان چه کنند».
منشأ اختلاف جلالالدین فارسی با موسی صدر اختلاف نظری که به وجود آمد، برمیگردد به سال ۱۳۵۰؛ در آن اوج خفقانی که در ایران وجود داشت و بسیاری از علماء و مبارزین تبعید، زندان و شکنجه می شدند، امام موسی صدر به ایران میآید و به ملاقات شاه می رود، خود ایشان میگوید که من را آقای مهندس بازرگان و دوستان مبارز در ایران تشویق کردند و گفتند با توجه به موقعیتی که شما دارید می توانید با شاه ملاقات کنید و از شاه درخواست کنید که آقای حنیف نژاد و سران مجاهدین خلق را اعدام نکنند و من به اصرار آنها به ملاقات با شاه رفتم. دوستان امام در ایران و کشورهای مختلف اعتراض کردند که چرا امام موسی صدر به دیدن شاه با این همه جنایاتی که کرده، رفته است، این که یک روحانی به دیدن شاه برود، به نوعی تأیید و تبلیغ شاه است؛ البته هیچ تبلیغی برای ملاقات امام موسی صدر و شاه در رادیو و تلویزیون شاه نشد و خبری از اینکه امام موسی صدر برای جلوگیری از اعدام زندانیان به دیدن شاه رفته است، گفته نشد. در نتیجه برداشت این است که شما به دیدن شاه رفتید و بر این اساس یک اختلافی بین نیروهای انقلابی در داخل و خارج ایران و هواداران امام موسی صدر و خود ایشان به وجود آمد. همچنین آقای جلال الدین فارسی در لبنان نیز با آقای صدر به شدت مخالفت کرد. امام هیچ دخالت و صحبتی نکردند فقط حاج آقا مصطفی (ره) که هر سال تابستانها به صورت معمول به سوریه و لبنان میرفتند، پس از اینکه این واقعه اتفاق افتاد ایشان ارتباط خود را با آقای صدر قطع میکند و وقتی به سوریه و لبنان سفر میکنند، برنامه ملاقات با امام موسی صدر برای ایشان ترتیب داده نمیشود و ایشان از ملاقات با آقای صدر امتناع میکند تا سال ۵۶ که آن تابستان هم طبق معمول مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به سوریه سفر کرد و همزمان مرحوم حاج سیداحمد آقا خمینی هم به سوریه آمد و پادرمیانی کرد و برنامه دیدار حاج آقا مصطفی و آقای موسی صدر را ترتیب داد و بدینسان ملاقاتی میان آیت الله حاج مصطفی خمینی و امام موسی صدر در منزل آقای کشمیری در لبنان صورت گرفت.
با وجود اعمال خصمانه جلالالدین فارسی، موسی صدر او را از اعدام رهانید؛ در یک درگیری، دولت لبنان حکم اخراج چند نفر از ایرانیها از جمله آقای فارسی را صادر کرد. ساعت ۱۲ و نیم شب به آقای صدر اطلاع دادند که بر اساس حکم یک دادگاه، فردا صبح قرار است این افراد از لبنان اخراج شده و احتمالاً تحویل حکومت ایران داده شوند. موسی صدر شبانه با رئیسجمهور لبنان (شارل حلو) تماس گرفت و گفت چنین حکمی برای امضا پیش شما آمده، آن را امضا نکنید تا فردا صبح شما را ببینم. فردا صبح دوباره تماس گرفت و گفت:«اینها در ایران فعالیتهایی داشتهاند البته من در حکم دادگاه مداخله نمیکنم، اما تحویل دادن آنها به ایران منجر به اعدام آنها خواهد شد، اجازه بدهید اینها به سوریه بروند، من هم تلاش میکنم که سوریه از ورود آنها ممانعت نکند.» پس از آن موسی صدر با مقامات سوری تماس گرفت و اظهار داشت که «این افراد البته شلوغ هستند و شلوغ میکنند، اما مخل امنیت شما نیستند، اینها در تبعید و خارج از وطن هستند و مبارزه میکنند.» بعد هم کمکهایی به این افراد کرد؛ اما همین قضیه را آقای فارسی تحریف کرد و در یک اعلامیهای عنوان کرد که اخراج این افراد از لبنان زیر سر آقای صدر و تشکیلات ایشان بود. زیرا باور داشت در صورت حضور ایشان در لبنان کسی طرف آقای صدر نمیرود و یا ایرانیهایی که میآیند به سوی دکتر چمران کشیده نمیشوند؛ لذا برای رهایی از این مخمصه آقای صدر ترتیب اخراج آنان را داده است تا بیرقیب باشد. در یک مقطعی آقای فارسی مرتباً گزارشهایی برای امام میفرستاد و سعی داشت ذهن امام را نسبت به آقای صدر مشوش کند. علاوهبر این او و برخی افراد سعی میکردند از طریق حاج آقا مصطفی نظر امام را درباره موسی صدر تحت تاثیر قرار دهند. حاج آقا مصطفی دارای دیدگاههای خاصی بود و بیشتر در فکر جا انداختن مرجعیت علیالاطلاق امام، هم در ایران و هم در کل عالم تشیع بود. خودش صراحتاً گفت که گله ما از آقای صدر این است که او در لبنان آقای خویی را به عنوان مرجع معرفی کرده است. همین انتقاد را نسبت به شهید سید محمدباقر صدر هم مطرح میکرد. البته امام موسی صدر نهایت اشتیاق و علاقه را به امام داشت و برای رهایی ایشان از تبعید در ترکیه تلاشهای گستردهای انجام داد. از آن جمله دیدار و ملاقات با پاپ در واتیکان بود، که به عقیده مرحوم آیتالله العظمی خویی مهمترین عامل انتقال امام از ترکیه به عراق بود. موسی صدر میگفت:« در باب مرجعیت عالم تشیع چهرههای شناختهشده در این منطقه آقایان سید عبدالهادی شیرازی، حکیم و خویی هستند، و آقای خمینی آنطور که در ایران شناخته شده، برای شیعیان خارج از ایران شناخته شده نیستند. اگر من ایشان را آنطور که مورد نظر آقایان است مطرح کنم، یک حالت تصنعی دارد و در شأن ایشان نیست. مردم باید به مرور با مسائل ایران آشنا شوند. اکثر شیعیان لبنان به دلیل اقدامات روحانیون درباری و تبلیغات سفارت ایران و عوامل دیگر تصویری که از شاه دارند، غیر از تصویری است که شما از شاه دارید. آنها شاه را به عنوان یک زمامدار و رئیس یک حکومت شیعه میشناسند و برای او قداست قائل هستند. عوامل رژیم شاه در لبنان اینگونه تبلیغ کردهاند که او خیلی خواهان نجات شیعیان از فقر و بدبختی است. من در این چند جبهه باید بجنگم و این افکار را عوض کنم.» از جمله مطالبی که آخوندهای درباری – به تعبیر امام – میگفتند این بود که چه معنی دارد یک روحانی ایرانی بلند شود و بیاید به لبنان و رهبری شیعیان را بر عهده بگیرد؟ از این تحریکات علیه امام موسی صدر زیاد بود؛ بنابراین محذوراتی که آقای صدر به ویژه در اوایل ورود امام به نجف داشتند، اقتضا میکرد نتوانند بحث مرجعیت مطلق امام را مطرح کنند. اما کسانی، چون حاج آقا مصطفی و برخی مبارزین ایرانی مقیم لبنان در کوران مشکلات این کشور نبودند و توقعات خاصی داشتند. حاج آقا مصطفی مشی آقای صدر را اینگونه تعبیر میکرد که ایشان اعتقادی به مسائل سیاسی و مبارزه ندارد و صرفاً از نزدیکی با مراجع بهرهبرداری میکند. در میان گروههای خارج از کشور، جبهه ملی سوم و آقای بنیصدر هرچند بدشان نمیآمد که آقای صدر را تخطئه کنند و تغذیه اطلاعاتی آنها هم از طریق جلالالدین فارسی بود؛ اما روی هم رفته نسبت به آقای صدر و دکتر چمران محتاطانهتر و منصفانهتر برخورد میکردند. اگرچه جلال الدین فارسی طی 8 سال پیش از انقلاب یکی از محورهای فعالیت های انقلابی – اسلامی در لبنان و عراق بود اما بیشتر از این که با امام موسی و دکتر چمران در ارتباط باشد با سازمان آزادی بخش فلسطین در ارتباط بود و پس از پیروزی انقلاب هم با یاسر عرفات به ایران بازگشت. بر این اساس می توان نتیجه گرفت که اگرچه جلال الدین فارسی با سازمان های مسلح و چریکی روابط خوبی داشت ولی در حالت کلی نفوذ و تاثیر او در لبنان با نفوذ و تاثیر گسترده امام موسی صدر قابل قیاس نیست.
فرجام سخن در میان بزرگان ما كسانیكه به حق نزدیكتر بودهاند، تعداد دشمنان آنان فزونتر بوده است. چیزی که در امام موسی صدر بود و انقلاب بسیار بدان نیاز داشت، عقلانیت او بود. وی در همه کارها خیلی عقلانی عمل میکرد؛ با همه روابط خوبی داشت؛ با همه رؤسا، مشایخ و بزرگان رابطه حسنه داشت. امام موسی صدر نشان داد که برای حفظ آرامش و ثبات یك جامعه، انسانها باید بتوانند از حق خود گذشت كنند، تلخیها را به فراموشی سپارند و حتی با سرسختترین مخالفان خود فصلی جدید از مناسبات سازنده را بگشایند. شاید باید راز ربودن موسی صدر را در همین خلق خوب او جست. چیزهایی که ما به قیمت اینهمه تجربههای تلخ و آزار و اذیت خودمان و دیگران به آنها رسیدیم، ایشان از همان اول درک کرده و به کار بسته بود… برای همین ایشان را ناپدید کردند. برای اینکه میدیدند که اگر ایشان بماند، پس از پیروزی انقلاب ایران به درد انقلاب و جمهوری اسلامی ایران خواهد خورد… این قضیه ما را به یاد دکتر بهشتی هم میاندازد. اما و دریغا در حالیکه رژیم صهیونیستی برای استخوان های پوسیده یک سرباز خود حاضر است جنگ راه بیندازد و هزینه دهد، آن وقت جمهوری اسلامی ایران و یا لبنان نسبت به سرنوشت فقیه بزرگ و اندیشمندی مانند امام موسی صدر (حتی اگر فکر کنیم وی شهید شده است) بی تفاوت است. هیچ گروه و کشوری، منافعی برای بازگرداندن صدر یا روشن شدن پرونده وی ندارد.
ایران، لبنان و موسی صدر
|
امام موسی صدر پیشوای دینی مشهور و ایرانیتبار شیعیان لبنان و بنیانگذار مجلس اعلا و جنبش امل، با اتکاء به سلوک سیاسی معتدل خویش پیروان ادیان و احزاب گوناگون را به همزیستی مسالمتآمیز دعوت میکرد و در این راه دوستان، همرزمان و پیروان زیادی را به خود جذب کرد. یکی از همراهان فکری و عملی این روحانی شیعی، محمدحسین متقی است. متقی به گفتۀ خود در سال ۱۳۵۰ تحت تأثیر گروههای سیاسی مبارز وارد فعالیتهای مبارزاتی شد. او که در انجمن ولیعصر قم با نام امام موسی صدر آشنا شده بود، پس از خروج از ایران، در لبنان به دیدار ایشان رفت و در کنار شهید چمران و محمد منتظری به فعالیتهای مبارزاتی پرداخت. محمدحسین متقی پس از انقلاب نیز در زمینههای سیاسی و اجرایی فعالیتهایی داشت؛ وی علاوه بر تحصیلات حوزوی، فارغالتحصیل رشتۀ حقوق نیز میباشد و در حال حاضر علاوه بر وکالت به امور خیریه نیز اشتغال دارد. اکنونکه حدود ۴۲ سال از زمان ناپدید شدن امام موسی صدر، این روحانی شیعه که نقش برجستهای درصحنۀ سیاسی لبنان معاصر و سیاست بینالملل خاورمیانه بازی کرد میگذرد، فصلنامۀ خاطرات سیاسی گفتگویی با جناب آقای محمدحسین متقی ترتیب دادهاست تا مخاطبان نشریه را با زوایای پنهان، مواضع و زمینه های مبارزاتی و عقیدتی ایشان بیشتر آشنا کند. ضمن تشکر از ایشان که وقت ارزشمند خود را در اختیار این نشریه قرار دادند از خانم دکتر فاطمه رنجبر نیز سپاسگزاریم که زحمت انجام این مصاحبه را بر عهده گرفتند.
در ابتدا لطفا قدری ازسوابق شخصی خودتان بگویید. بنده متولد سال 1335 هستم و تقریباً از سال 1347-1348 وارد عرصه سیاست و فعالیتهای اجتماعی شدم و در مقطعی در سال 1353 به دلیل حساسیت مبارزات داخل کشور، به خارج از کشور رفتم و در لبنان از طریق شهید محمد منتظری و شهید چمران با آقای صدر آشنا شدم و در آنجا گفتگوهایی داشتیم؛ بعد از انقلاب هم در ایران بودم و در کنار فعالیتهای مربوط به ساختار حکومت و ابتدای تشکیل سپاه با سپاهیها همکاری داشتم و سپس در استان خوزستان ـ در شرایطی که آنجا مشکل بود ـ به آنجا رفتم و فعالیتهایی نیز در آنجا داشتم و بعدازآن هم به اعتبار رشتهای که در آن تجربه کسب کرده بودم در شرکت نفت مشغول فعالیت شدم؛ زیرا تحصیلات من در رابطه با حقوق خصوصی است و من در حال حاضر وکیل پایهیک دادگستری هستم. بعد از پایان خدمتم در شرکت نفت فعالیتهایی درزمینۀ وکالت داشتم و امروز هم در موسسه خیریۀ دارالاکرام مشغولم حدود هشت سال سابقۀ فعالیت دارم؛ در آنجا برای کودکان یتیم بورسیه تحصیلی فراهم میکردیم؛ الآن هم با آنها همکاری دارم در حال حاضر حدود دو سال است در یک خیریۀ دیگر هم فعالیت دارم به نام خیریه مهر هوشمند که اگر نیاز باشد در مورد آنهم توضیحاتی ارائه خواهم داد. این خلاصه مختصر و چکیدهای از گذشته من . از نحوۀ آشنایی خود با امام موسی صدر بفرمایید. در سال 1354 بود که من وقتی به لبنان برای دیدن شهید چمران رفته بودم از طریق ایشان با همراهی شهید محمد منتظری و برخی از دوستان دیگر قرار شد به دیدن آقای صدر برویم؛ بنابراین به لبنان و به موسسه مربوط به آقای صدر رفتیم و آنجا اولین دیدار را با ایشان داشتم که جلسه بسیار خوب و شیرین و جذابی بود و شخصیت ایشان هم شخصیت جالبی بود و بعدازآن دیدار این مسأله ادامه پیدا کرد و ما بیشتر به ایشان ارادت پیدا کردیم. لطفا توصیف و تحلیلی از فعالیتهای امام موسی صدر در لبنان ارائه دهید. به نظر من جناب آقای سید موسی صدر بعدازاینکه از ایران به لبنان رفتند، آنجا بین شیعیان جنوب لبنان، این وظیفه را احساس کردند که یک حرکت اجتماعی به وجود بیاورند و دفاع از حقوق اجتماعی را به آنان بیاموزند و ارزشفعالیتهای اجتماعی و سیاسی موثر را برای آنان بیان کنندو قدرت اجتماعی لازم را برای آنها ایجاد کنند. در آنجا مجلس اعلی شیعیان را پایهگذاری کردند و چندین سال طول کشید تا در شهرها و روستاهای جنوب لبنان ازجمله صور و صیدا و نبطیه و سایر مناطق واقعاً بتوانند پیام یک روحانی شیعی را به گوش خانوادهها برسانند و فعالیت خیلی گستردهای در این زمینه انجام دادند و شبانهروز نیز تلاش کنند تا حرمتی را برای شیعیان ایجاد کنند؛ زیرا میدانید در جامعه لبنان آن روز تقریباً حکومت توسط مسیحیان و اهل تسنن اداره میشد و شیعیان علیرغم اینکه گروه بزرگی از اجتماع را تشکیل می دادند و میتوانستند نقش بزرگی در مسائل اجتماعی ایفا میکردند اما نقشی چندان برجسته ای نداشتند و درواقع نقشی بسیار کمرنگ و شاید نزدیک به صفر؛ اما آقای صدر این با ایجاد فعالیتها، روحیه دادن ، گفتگو و جلسات و فعالیتهای خستگیناپذیر در تمام لبنان ـ هم در بیروت و هم در شهرهای شمالی و جنوبی ـ توانستند حرکت بزرگی ایجاد کنند که مجلس اعلی نماد بیرونی آن بود و تا یک مقطعی مرحوم شهید دکتر چمران را دعوت کردند و ایشان در شهر صور موسسهای حرفهای را بنیان گذاشت که در آن موسسه حرفهای بچههای خانوادههای شیعه که عمدتاً محروم بودند و کارهای فنی بلد نبودند و سرمایهای هم نداشتند که بخواهند تجارت کنند و تحصیلی هم نداشتند که بخواهند با تحصیلات خود مطرح باشند و به معنای واقعی محروم بودند؛ با این حرکت که آنجا ایجاد کردند به نام حرکه المحرومین. در این «حرکت المحرومین» مرحوم شهید دکتر چمران سازمان «أمل» را پایه گذاری کرد “أمل” واژه اختصاری از «أفواج المقاومه اللبنانیه» بود، این فوجها یا افواج مقاومت که متشکل از بچههای شیعیان جنوب لبنان بودند، در آن موسسه حرفهای تحصیل کردند و به نحوی هم دروس رسمی را میخواندند و هم حرفهوفن یاد میگرفتند و برای یک حضور جدی در جامعه لبنان فردا آماده میشدند و همین حرکت أمل بود که بعدها بهصورت بسیار جدی تعقیب شد و آراء آنها حکومت ساز شد و برای آنها هویت ایجاد کرد و آنها توانستند یک مقام رسمی حکومتی را به خود اختصاص دهند و در حال حاضر ملاحظه میکنید که رئیس مجلس لبنان از بین همین گروه و شیعیان تعلیمیافته انتخاب میشود همانطور که رئیسجمهور مسیحی است و رئیس دولت از اهل تسنن و دروزی است؛ یعنی یکپایه از سهپایه حکومت در لبنان را شیعیان به خود اختصاص دادهاند و این نبود جز با تلاشهای مستمر و خستگیناپذیر جناب آقای صدر که دعا میکنیم خداوند ایشان را در هرکجا هست در دنیا یا در آخرت مشمول رحمت واسعه خودش قرار دهد. این مطلب که من راجع به شیعیان گفتم نیاز به یک ضمیمهای هم دارد و آن این است که نقش ایشان در بین جامعۀ اهل تسنن و در جامعۀ مسیحیان چگونه بود،آنقدر آقای صدر حسابشده و با دقت و هوشیاری منافع شیعیان را تعقیب میکرد که اهل تسنن و مسیحیان لبنان هم این حقوق را به رسمیت می شناختند و برای آقای صدر فوقالعاده احترام قائل بودند، آقای صدر در بین روستاهای مسیحی و خانوادههای مسیحی یا در بین خانوادههای اهل تسنن و حتی یهودیانی که اقلیتی در لبنان بودند خیلی نفوذ کلمه داشتند و خیلی به ایشان احترام میگذاشتند و او را به سخنرانی میکردند و ایشان در کلیساها حضور پیدا میکردند و در اختلافات آنها نقش داوری را به عهده میگرفتند و فوقالعاده برای آنها اهمیت داشتند؛این هوشیاری آقای صدر و ذکاوتی که از خود به خرج میداد و اینکه چه مطلبی را کجا بیان کنند و واقعاً از چهره اسلام که در آنجا غبارآلود شده بود و تحت تأثیر عوامل بیگانه، مظلوم واقعشده بود ایشان بیاید و یک چهره جدیدی و یک نماد جذابی از فعالیتهای اسلام شیعی را مطرح کند بهطوریکه مورد اتفاق هم مسیحیان و هم اهل تسنن و هم شیعیان باشد و فلسطینیهایی نیز که بعد از آوارگی و فعالیتهای رژیم صهیونیستی به لبنان واردشده بودند و در آن مناطق سکونت داشتند آنها نیز خیلی حامی آقای صدر بودند چون ایشان از فلسطینیها و از حقوق آنها و از مقاومت آنها نیز خیلی دفاع میکرد و اینها آثاری است که مقداری از آقای صدر بهصورت سخنرانی و کتاب باقیمانده که شما حتماً به آنها دسترسی دارید بههرحال یک شخصیت بانفوذ، فهیم، بسیار حسابگر و پرکار و خستگیناپذیر که توانست شیعیان لبنان را از یک شرایط بد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی که داشتند به یک شرایط نسبتاً مطلوب در لبنان امروزی تبدیل کند این چهره، چهره ماندگاری است که هیچگاه در نگاه آنها و در نگاه شیعیان جهان فراموش نخواهد شد. نگاه ایشان به آرمانهای فلسطین و رهبران فلسطینی چگونه بود؟ در دوران زعامت آقای صدر داستان پیچیدهای راجع به فلسطینیها شکل گرفت که این پیچیدگی هنوز هم همۀ ابعاد آن باز نشده شاید ما هم راوی صادقی از عمق این ماجرا نباشیم؛ چون ما فقط در مقطعی نظارهگر داستان بودیم و فقط میتوانیم یک اشارهای به برخی از جوانب آن کنیم و بقیه داستان را هم به آینده واگذار کنیم، یا اشخاصی که در این مسأله صاحبنظر هستند اعلام نظر کنند. جناب آقای صدر در مورد کلیت مسائل فلسطینیها نهتنها مخالف نبود بلکه بسیار موافق بود، اینکه فلسطینیها انسانهای مظلومی هستند و از سرزمینشان راندهشدهاند و بسیاری از آنها درراه مقاومت کشته و یا آواره شدهاند و باید از حقوق آنها دفاع کرد یا اینکه در فلسطین ما مسأله اسلام راداریم و مسجدالاقصی مسلمانان در آنجا واقع است و به حریم اسلام حمله شده و معارض ما در آنجا یهودیها بلکه صهیونیستها هستند. و در جهت منافع فلسطینیها تلاش میکرد و تبلیغ میکرد و سعی میکرد مردم لبنان را قانع کند که اینها مهمانان شما هستند پذیرای آنها شوید و با آنها همراهی کنید؛ تهدیدهای اسرائیل را به جد نگیرید مظلومیت آنها را بهمثابه مظلومیت امام حسین و ائمه تلقی میکرد و خیلی تلاش میکردند کلیت مسأله فلسطین نهتنها فراموش نشود بلکه موردحمایت مردم شیعۀ لبنان که هممرز با اسرائیل بودند هم قرار بگیرد و در بیروت و در محافل دیپلماتیک نیز از طرفداران این کلیت بود. منتها در حد فهم من نکتهای که اینجا وجود داشت این بود که خود فلسطینیها یک گروه نبودند و در همان زمان که آقای یاسر عرفات جنبش الفتح را اداره میکرد که همان جنبش عمومی فلسطین بود یک نوع از چپیها و جنبشهای چپگرایانه داشتند که مثلا آقای ژرژ حبش آن را ریاست میکرد یا آقای نایف حواتمه در آنجا در رأس گروه دیگری بود، رهبران چپ فلسطینی که شعارهای خیلی تند میدادند و با یاسر عرفات نیز مخالف بودند در کنار اینها گروههایی هم بودند که بسیار مقاوم خیلی منطقی ملی و اسلامی حالا شیعه یا سنی مبارزه میکردند و مقداری هم حتی از گرو الفتح یعنی گروه یاسر عرفات تندتر حرکت میکردند و رادیکالتر از فتحیها بودند خب آقای صدر در ضمن اینکه باکلیت مسأله فلسطین همراه بود با چپگرایی و گرایشهای وابستۀ فلسطینیها به قدرتهای کمونیست در دنیا به چین یا شوروی و شعارهای تند و رادیکال که مخرب سیاست عمومی فلسطینیها بود و به آنها ضرر و ضربه وارد میکرد خیلی موافق نبودند و با آنها کنار نمیآمدند گاهی هم مصاحبه میکردند و با آن مخالفت میکردند آنها هم متأسفانه بهجای رعایت حقوق ملی خود و شاید منافع اساسی خودشان به حالت چپگرایی و رادیکال بودن خود مینازیدند و خیلی در روزنامهها و مجلاتشان به آقای صدر حمله میکردند این منازعه وجود داشت، این منازعه گاهی حتی به یاسر عرفات هم کشیده میشد به این معنا که خود مرحوم یاسر عرفات هم درجاهایی از آقای صدر فاصله میگرفت یا آقای صدر از ایشان فاصله میگرفت علت هم این بود که جناب آقای صدر داستان فلسطین را در چارچوب اسلامیت آن میدید و علاقه داشت که جهان اسلام احساس کنند که این مسأله یعنی فلسطین مسأله آنها است و پشتیبانی و دفاع کنند و با معارضین فلسطینیها مقابله کنند اما حرکتهای الفتحی ها و آقای یاسر عرفات بیشتر جنبۀ عربی و ناسیونالیستی به خودش میگرفت و جنبههای اسلامیاش خیلی کمرنگ میشد؛ اینها در مصاحبههایشان، مواضعشان و گفتگوهایشان تأثیر میگذاشت و برای آقای صدر خیلی خوشایند نبود و باعث میشد که یک سری مشکلاتی هم برای ایشان درست کند چون ایشان باید از فلسطینیها دفاع میکرد وقتیکه مواضع آنها از قالب اسلامیت به یک داستان ناسیونالیستی فلسطینی یا عربی میرفت قانع کردن شیعیان لبنان برای دفاع از آنها کار دشواری میشد زیرا آنها حس میکردند که ما شیعه هستیم و آنها سنی هستند و ما اینجا در لبنان هستیم آنها در فلسطین هستند برای چه ما باید چنین خسارتی را تحملکنیم برای چه باید حملههای اسرائیل به ما به بهانه فلسطینیها صورت بگیرد و برای آقای صدر قانع کردن چنین جمعیت عظیمی که میزبان فلسطینیها بودند و دائما خشم اسرائیل را به دلیل دفاع از فلسطینیها به خود میخریدند، مشکل بود لذا آقای صدر گهگاه از جنبش فتح هم فاصله میگرفت، این داستان اثر گذاشت بر پیروان ایرانی فلسطینیها که داستان فلسطین برای آنها یک حالت حماسه پیداکرده بود و درواقع بهصورت یک امر بسیار مطلوب و رویکرد بسیار مثبت به فلسطینیها ، حرکت آقای صدر را نمیپسندیدند و بعضاً به آقای صدر حمله میکردند و به نحوی ایشان را مخالف فلسطین قلمداد میکردند چون آنقدر که موضوع برای ایشان روشن بود برای ایرانیها در آن موقع روشن نبود اینکه فلسطینیها یکدست نیستند و مسائلی که بین آنها مطرح میشود چه ویژگیهایی دارد، لذا انشقاق و شکافی هم در طرفداران انقلاب فلسطین در بین ایرانیها چه در اروپا و چه در ایران رخ داد یعنی دانشجویان خارج از کشور در اروپا و آمریکا و سازمانهای انقلابی ایرانی بعضی در تأیید مواضع آقای صدر موضع گرفتند بعضی در مخالفت با مواضع آقای صدر موضع گرفتند اگر بخواهم نام ببرم که البته خیلی هم درست نیست ولی چون بعضی از نامها خیلی مطرحشده و همه از آنها آگاه هستند ان شاء الله که ایراد نداشته باشد؛ مثلاً در لبنان جناب آقای جلالالدین فارسی که بعدها به ایران آمد و نامزد ریاست جمهوری دوره اول به همراه آقای بنیصدر و دیگران شد و میخواست رقابت کند ـ که حالا بنا به دلایلی کنار گذاشته شد ـ آقای فارسی آن موقع در سوریه و لبنان رفتوآمد میکرد و ایشان از مخالفان پروپاقرص آقای صدر بود و بهظاهر طرفدار فلسطینیها و آقای عرفات بود و به اروپا میرفت و سخنرانی میکرد و عده ای از دانشجویان ایرانی که گرایشهای چپ داشتند به مخالفت با آقای صدر تحریک میشدند و میگفتند آقای صدر ممکن است با فلسطینیها موضع مخالف داشته باشد ولی از طرف دیگر دانشجویانی که مسلمان و شیعه بودند و تا حدودی سر بهحساب بودند و آقای صدر را میشناختند تا حدی از مواضع آقای صدر دفاع میکردند مثل انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا که آقای صادق طباطبایی یکی از نمایندگان آنان بود، بههرحال این داستان در مورد آقای صدر داستانی بود که تقریباً به شهادت یا ناپدید شدن ایشان منجر شد یعنی در اثر مخالفتهای گروههای چپگرای فلسطینی که روی مواضع کسی مانند قذافی تأثیرگذار بودند، زیرا قذافی هم در لیبی یک رهبر خیلی تندروی رادیکال سلطهطلب بود که فلسطینیها خیلی روی او تأثیرگذار بودند و شنیدهاید که وقتی ایشان برای انجام کاری به لیبی رفت مفقود شد و بعد هم دیگر پیدا نشد بعدها آشکار شد که مشکلاتی که برای آقای صدر پیشآمده توسط همان گروههای چپگرای فلسطینی هدایتشده و اگر قذافی هم کاری کرده در اثر تحریکات آنها بوده داستانی که هنوز هم ناتمام است و مرثیهای است که ناسروده مانده و ان شاء الله در آینده باید ابعاد آن روشن شود. نظر ایشان درباره شخصیت امام خمینی و انقلاب اسلامی چه بود؟ در رابطه با ارتباط آقای صدر با مرحوم آقای خمینی شاید بهترین تحلیل این باشد که بگویم هردوی این بزرگواران از یک نقطه شروع کردند و به یک نقطه هم ختم کردند هر دو به دنبال اعتلای قدرت شیعه بودند، هر دو میخواستند در چارچوب اهداف اسلامی حرکت کنند ـ یکی در لبنان و یکی در ایران ـ اما روشهای آنها باهم متفاوت بود شاید امروز بهتر از آن سالها بتوانیم داوری کنیم و شاید بعد از ما یعنی چند سال بعد، دیگران بهتر از امروز بتوانند داوری کنند که آیا روش مرحوم امام خمینی بهتر، مناسبتر، ماندگارتر، تأثیرگذارتر و نافذتر بوده یا روش مرحوم آقای صدر- اینکه میگویم مرحوم نه اینکه ایشان شهید یا کشتهشده باشد ان شاء الله که ایشان زنده باشد و تحت رحمت و عنایت خداوند باشد- . روش آقای صدر برای اعتلای مقام شیعه در لبنان ضمن آنکه حمایت اولیه مردم را باکارهایی که انجام داد و رفتوآمدها و تأثیری که بهصورت عملی در خانوادهها گذاشت و آنها را نسبت به خود جذب کرد، عمدتاً در عرصه سیاست و دیپلماسی بود، در عرصه رفت و آمد بین دربارها و دفاتر ریاست جمهوری کشورهای مختلف در جامعه عربی و غیرعربی بود ایشان توانست یک برآیندی از حمایت را برای خود و برای شیعیان جنوب لبنان ایجاد کند حتی از کسی مانند محمدرضا شاه پهلوی و ملاقاتهایی که با شاه داشت. ولی روش آقای خمینی در چارچوب مرجعیت و روحانیت و مساجد و نفوذ از قاعده اجتماع بود و تأثیرگذاری روی تودههای مردم در اقصی نقاط دنیا و استفاده از فرصتهایی که در عرصه سیاست پیشآمده بود و فشار از پایین به بالا؛ و اینکه شاه باید برود و حکومت اسلامی تشکیل شود؛ البته در آن زمان آقای خمینی هنوز به این نقطه نرسیده بود آقای خمینی در نجف بود ولی آقای صدر در رأس قدرت سیاسی که به وجود آورده بود قرار داشت و اینکه ما بخواهیم داوری کنیم که آیا روش آقای صدر پسندیده بوده یا روش امام خمینی عرض کردم شاید امروز راحتتر بتوانیم این حرف را بزنیم و البته در آینده دیگران بهتر از امروز سخن خواهند گفت؛
ولی خوب شما نتیجۀ فعالیت آقای خمینی را در حکومت امروزی ایران میبینید و نتیجه فعالیت روشنگرانه و جسورانه و خستگیناپذیر آقای صدر را در لبنان، در قدرتی که شیعه امروزه در حکومت لبنان گرفته و در کنار اهل تسنن و مسیحیان یکی از بدنههای قوی حکومت لبنان شدهاست و همین حزب الله جنوب لبنان و قدرتی که آنها در مقابله با اسرائیل دارند، همهاش نتیجه فعالیتهای ایشان است، در ظاهر آن زمان روش آقای خمینی خیلی با روش آقای صدر انطباق پیدا نمیکرد و در مصاحبهها و گفتگوها خیلی آثاری نمیدیدیم که آقای خمینی در گفتههای خود از آقای صدر تأییدی کرده باشد یا آقای صدر اتکاء خیلی سنگینی به قدرت مرجعیت در مورد آقای خمینی داشته باشند، شاید قدرت آقای صدر به مرحوم آقای خویی بیشتر از آقای خمینی بود و پیروان آقای صدر هم گرایشهایشان به آقای خویی بیشتر از آقای خمینی بود ولی درهرحال معارضه و مخالفتی هم باهم نداشتند و شاید تأییدهای تلویحی نیز صورت میگرفت؛ بالاخره راهی که آقای صدر رفت یک شاخه از نتیجهاش وضع امروز شیعیان لبنان است و یک شاخهاش هم مرگ و تراژدی است که برای ایشان رخ داد و سرنوشت غمناکی که در ناپدید شدن ایشان بر همه ما تحمیل شد و هنوز هم ما در انتظار روشن شدن ابعاد آن حوادث هستیم و سرنوشتی هم که برای انقلاب ایران رخ داد در ده سال اول که مرحوم آقای خمینی زنده بود و سی سال بعد و دولتهای بعدی و رهبر بعدی که جایگزین شد آشکار است و بعدازاین دیگران خواهند گفت که کدامیک ثمرات بیشتری را به لحاظ کیفی به بار آورده است؛ هرچند به لحاظ کمی این دو باهم قابلمقایسه نیستند چون بالاخره آنچه در ایران رخداده در یک کشور 80 میلیونی با ثروتهای عظیم و استعدادهای فوقالعاده ولی لبنان یک کشور کوچک است و شیعیان لبنان هم جزئی از جامعه لبنان هستند و به لحاظ کمّی نمیتوان مقایسه کرد ولی به لحاظ کیفی روشی که ایشان رفته قابلمقایسه با مرحوم امام هست ان شاء الله با داوری که انسانهای بصیر در آینده خواهند کرد. سؤال دیگری که اینجا پیش میآید این است که آیا در ایجاد نگرش منفی در بین مبارزان ایرانی نسبت به امام موسی صدر در رابطه با مسأله فلسطین افرادی مانند محمد منتظری و جلالالدین فارسی دخیل بودند و آیا اغراض شخصی نیز داشتند؟ راجع به موضعگیری آقای صدر در مورد فلسطینیها یک دوگانگی پیدا شد و درواقع دو نظریه و دو گروه وارد این مناقشه شدند؛ تردیدی نیست و من خودم در متن برخی از مناقشاتشان بودهام شاید در سؤالات شما نباشد که بخواهم توضیح دهم، اما من در مصاحبههای دیگری که کردهام ـ و شما سوابق آن رادارید ـ به آن مطالب اشاره کرده ام، اما اینکه حالا چه کسی مؤثر بود و چه کسی مؤثر نبود قاعدتاً شخصی مانند آقای جلالالدین فارسی نمیتواند با روابط صمیمی و نزدیکی که با نجف و آقای خمینی داشته در نگاهی که آقای خمینی بر روی آقای صدر دارد بیتأثیر باشد؛ البته من اطلاع دقیقی ندارم که چه گفتگوهایی صورت گرفته ولی میدانم که موضع آقای جلالالدین فارسی کاملاً منفی بوده و رابطه ایشان هم با نجف خیلی رابطه نزدیک و صمیمیای بوده و میتوان پیشبینی کرد که بالاخره ایشان رفتهاند و گفتگوهایی کردهاند و حرفهایی زدهاند و احتمالاً هم تأثیراتی داشته است یا در مقابل انتقاداتی که به آقای صدر میشد و فرضاً موضعی که آقای صدر راجع به آقای خمینی داشت این روشن است که وقتی آقای صدر حمایت کاملی از طرف آقای خمینی دریافت نکند البته آقای خمینی را در نظر بگیرید که در نجف بین سالهای 50 تا 57 است نه آقای خمینی در اوج قدرت سیاسی بعد از سال 57. آن آقای خمینی که در نجف بود و بهعنوان یک مجتهد درس خارج میداد و گوشهای از حوزه نجف را با شاگردان خود اداره میکرد؛ شاید آقای صدر نقطه جذابی در حمایت آقای خمینی نمیدید و من احتمال میدهم که گرایش اطرافیان آقای صدر به آقای خویی نیز شاید تحت تأثیر این موضوع بود یعنی اینقدر که آنها در امر مرجعیت به آقای خویی اتکا میکردند به آقای خمینی اتکا نمیکردند و این را طبیعی میدانم؛ بالاخره دو روش توسط دو مرد که در آن زمان در مورد یکی هنوز به نتیجه نرسیده بود اما در مورد آن دیگری به نتیجه رسیده بود بالاخره یک مناقشه فکری درروش باهم داشته باشند و این را خیلی غیرطبیعی نمیدانم اما همانطور که گفتم تصور میکنم نقطه شروع آن دو بزرگوار برای اعتلای شیعه بود و پایان آن نیز با همدیگر تمام کردند و هر دو پروژه خود را به نتایجی رساندند ولی داوری در مورد اینکه کدام به لحاظ کیفیت، روش و نتایج موفقتر بوده، داوری است که آیندگان باید نسبت به این موضوع داشته باشند. نظر انقلابیون ایرانی درباره امام موسی صدر چه بود؟ انقلابیون ایران بهتبع این شکافی که در مورد صحت یا عدم صحت آن در روش پیشآمده بود نیز به سه گروه تقسیم میشدند، گروهی بودند که کاملاً روش آقای صدر را تأیید میکردند و خیلی با فلسطینیها و حتی الفتح سر و سرّی نداشتند و بحث آنها اسلام و شیعه و قدرت شیعه بود آنها شاید نسبت به فلسطینیهایی که سنی و یا رادیکال بودند یا بعضاً کمونیست بودند موضع داشتند این نظر گروهی از مبارزین ایران بود که من بهطور مثال میتوانم انجمنهای اسلامی ایران در اروپا و آمریکا را که بیشتر با آقای صدر محشور بودند مثال بزنم که بر روی مواضع آقای صدر تأکید میکردند یک گروهی هم در داخل ایران بودند که بیشتر مواضع فلسطینیها را تأیید میکردند و شیعه و سنی برایشان مطرح نبود و حتی برای برخی گروههای ایرانی مسلمان و یا کمونیست بودن هم مطرح نبود صرف فلسطین و اینکه آنها در مقابله با صهیونیستها و آمریکا هستند کافی بود تا از فلسطین حمایت کنند و خیلی مواضع آقای صدر را برنمیتافتند و بیشتر گروههایی که آن زمان مبارزه میکردند مانند مجاهدین خلق یا چریکهای فدایی یا فرضاً برخی از افراد درون روحانیت اینها کسانی بودند که بیشتر روی این موضع تأکید داشتند چون بالاخره برای ایرانیها فلسطین تبدیل به یک حماسه شده بود یعنی هر چیزی که اسم فلسطین روی آن میآمد و یا کسی که فلسطینی بود یا مسألهای که به آن دیار مربوط میشد برای مبارزان ایرانی یک جنبه بسیار حماسی و باارزش پیداکرده بود بنابراین مقام یاسر عرفات یا سایر رهبران انقلابی فلسطین برای آن گروه خیلی مقدس بود و خیلی با احترام و تقدیر با آن رفتار میکردند. یک گروه سوم و گروه میانهای هم بودند که خود را خیلی متعصبانه به مواضع این دو گروه نزدیک نمیکردند و تعصب به خرج نمیدادند و ضمن اینکه آقای صدر و حرکات ایشان مورد تأیید آنها بود درعینحال با فلسطینیها نیز رابطه نزدیک داشتند و سعی میکردند که در موارد اختلاف آنها را نیز به هم نزدیک کنند یعنی موارد اختلاف را از بین ببرند و سعی میکردند طرفداران را نیز تعدیل کنند که مرحوم شهید محمد منتظری و گروهی که منتسب به ایشان بود و خود من که عضو کوچکی از فعالان خارج کشور بودم در همین گروه جای میگرفتیم یعنی بدون تعصب هم با فلسطینیها رفاقت میکردیم و هم با آقای صدر و هم به آقای خمینی ارادت داشتیم و خود را خیلی درگیر مسائل اختلافی نمیکردیم به گمان من این سه موضع در بین انقلابیون ایران مطرح بود و طرفدارانی داشته که هنوز هم این مواضع وجود دارد و آثار آن از بین نرفته است. سؤال بعدی این است که درواقع چه کسانی از حذف آقای امام موسی صدر سود میبردند؟ اینکه چه کسانی سود میبردند سؤال خوبی است معمولاً در اتفاقاتی که در جهان سیاست میافتد وقتی عامل یک اتفاق نامعلوم است و میخواهند کنجکاوی کنند ببینند چه کسی باعث شده که فلان اتفاق بیفتد ، معمولاً افراد هوشمند سیاسی نگاه میکنند ببینند چه کسی از این حادثه سود میبرده و معمولا آنهایی که از این حادثه سود میبرند در معرض اتهام هستند؛ حالا آقای صدر در جهت اعتلای امر شیعیان سالها فعالیت کرده و کار خود را به نتیجه رسانده و شیعیان را به قدرتی تبدیل کرده و بعد به لیبی رفته آنجا محصور و ناپدیدشده و میخواهند ببینند چه کسی از این قصه سود میبرد. معلوم است که نیروهای چپ رادیکال فلسطینی جزو مخالفان قسمخورده و سرسخت آقای صدر بودند این هم معلوم بود که قذافی از آنها حمایت میکرد، از نایف حواتمه و ژرژ حبش حمایت میکرد و البته بازهم معلوم است که نیروهای چپ ایران و یا حتی مسلمانهای رادیکال چپ زده مانند مجاهدین خلق، گرایش به فلسطینیهای چپگرا داشتند کسانی که بههرحال در حوزۀ مسأله سیاست منطقه از حصر آقای صدر نفع میبردند، نیروهای چپگرا و بهظاهر رادیکال بودند و آنهایی که بیشترین ضرر و زیان از ناپدید شدن چنین شخصیتی به آنها وارد شد متن تودههای جنوب لبنان شیعیان مظلوم و گرفتار و بچههای آنها که تازه میخواستند شکوفا شوند و به قدرت برسند، آنها خیلی لطمه خوردند و خیلی صدمه دیدند هرچند که ارزش کار آقای صدر آنقدر بود که حتی در نبودش هم سایهاش، معنویتش، موعظههایش و کارهای سیاسیاش همچنان تأثیرگذار بود و آنها نهتنها آن حرکت را متوقف نکردند بلکه به ثمراتی رساندند که دیگر آقای صدر نماند که ثمرات کارهای خود را ببیند ولی الآن شیعیان در لبنان یکی از ستونهای قدرت سیاسی، نظامی، اجتماعی و اداری لبنان هستند یعنی هم در عرصه مسائل دفاعی و نظامی و تسلیحات و هم در مسائل سیاسی بدون نظر شیعیان لبنان هیچ تصمیمی نمیتواند نهایی و نافذ شود و قابل اجرا باشد، من امیدوارم که این حرکت همچنان ادامه داشته باشد و آقای صدر هم اگر زنده است خداوند زمینۀ آزادی ایشان را فراهم کند و اگر هم شهید شده در اعلیعلیین با مقربین درگاه خودش محشور کند و پیروان ایشان و وابستگان ایشان که به راه ایشان پایبند هستند بتوانند اهداف مقدس ایشان را عملی کنند و هرروز بهتر از روز قبل بتوانند آن نقطه نظرات و آن اهداف مقدس را شکوفا کنند.
آیا دولت ایران پس از انقلاب در پیگیری پرونده ایشان کوتاهی کرد؟ راجع به دولت ایران و کوتاهی احتمالی که در پیگیری پرونده آقای صدر احتمالاً صورت گرفتهشده باشد دو نکته مطرح است، یکی آنکه آنچه اتفاق افتاد چه بود و دیگر آنکه اگر اتفاق نمیافتاد چه میشد. آنچه اتفاق افتاد این بود که بعد از انقلاب آقای یاسر عرفات بلافاصله در ایران حاضر شد و بسیاری از شخصیتهای انقلابی، خود را به ایران رساندند تبریک گفتند و سفارت فلسطین در ایران بهجای سفارت اسرائیل تأسیس شد و روابط ایران با کشورهای اسلامی خیلی خوب پیش رفت و بالاخره کسانی هم که از دوستان شاه بودند موضع امتناع و سکوت گرفتند؛ در واقع ایران یک زلزلهای را در منطقه ایجاد کرده بود که پرستیژ بسیار بزرگی برایش ایجاد شده بود. دراینبین آقای قذافی یا معاون او آقای جلّود و یا کسانی که دستاندرکار دولت لیبی بودند اظهار تمایل کرده بودند که بلافاصله به ایران بیایند و مرحوم آقای خمینی به اینها اجازه نداد یعنی گروه طرفداران آقای صدر و دکتر چمران یا آقای صادق طباطبایی که خدا همه آنها را رحمت کند یا بزرگان دیگری که با آقای صدر مرتبط بودند، اینها بالاخره در آن زمان در اطراف آقای خمینی هم بودند و مرتب زمزمه می کردند که ایران به کشور لیبی فشار بیاورد و کشور لیبی پرده از این ابهام بردارد؛ بنابراین اوایل کار هم بود و احتمال زندهبودن آقای صدر هم زیاد بود و احتمال داشت که در زندان لیبی باشد و بعدها هم ثابت شد در آن زمان بوده و بالاخره دولت ایران تحت تأثیر فرمایش آقای خمینی ارتباط خود با لیبی را برقرار نکرد یعنی سعی کرد نفوذ خود را به کار بگیرد که آقای صدر آزاد شود و لیبی پاسخ گوی کار خودش باشد ولی در آن زمان تقریباً همزمان با این اتفاق یک حرکت دیگری هم رخ داد و آن حرکت این بود که طرفداران رادیکال و سرسخت انقلاب ایران که با فلسطینیها و حتی قذافی و سایر کشورهای دنیا میخواستند یک ارتباط وسیع انقلابی دامنهداری ایجاد کنند و ایران تازه آزادشده بود و این ارتباطات میتوانست توسعه پیدا کند اینها مسأله آقای صدر را در حاشیه میدیدند و موافق نبودند که ما رابطه خود را با دولت لیبی تحت تأثیر گمشدن آقای صدر خدشهدار کنیم و اگر اعتقادی هم داشتند که باید دنبال آقای صدر بگردیم شاید در خوب شدن رابطه ما با دولت لیبی عملیتر و محققتر میدیدند تا با قطع ارتباط و قهر کردن و فشار منفی آوردن؛ مخصوصاً یک گروهی هم حتی از آن گروهی که من سابق اسم بردم مثل شهید محمد منتظری طرفدار این نظریه شدند ولی من با این نظریه همفکر نبودم و موافق تندرویهای شهید محمد منتظری نبودم اما بالاخره اینها فشار آوردند و حتی در دولت بازرگان رفتند فرودگاه را اشغال کردند و هواپیما گرفتند با پاسپورت یا بدون پاسپورت به لیبی رفتند و با قذافی ملاقات کردند و سعی کردند که سیاست احتیاطآمیز یا توأم با طمأنینه مرحوم مهندس بازرگان که حمایت آقای خمینی همپشت آن بود، به نحوی خدشهدار کنند میدانید که در دولت مرحوم بازرگان مثلاً صادق طباطبایی که از طرفداران سرسخت آقا موسی بود و آقا موسی دایی ایشان میشد و ایشان خواهرزاده آقا موسی بود، خیلی نفوذ داشت و مدتی سخنگوی دولت بازرگان بود و از آن مهمتر شخصیتی بود که بین دولت آقای بازرگان و آقای خمینی رفتوآمد میکرد دلیلش هم این بود که یک قوموخویشی هم با احمد آقای خمینی داشتند درواقع وجه اشتراکی بین آقای خمینی و خانواده آقای خمینی و دولت آقای بازرگان بود؛ بنابراین شاید تأثیرگذاری آنها در موضوع بیارتباط نباشد که مخالف باشند بااینکه دولت بخواهد بیاید و فشار نیاورد، یعنی دولت را در موضعی گذاشته بودند که لیبی را قانع کند، حالا این دو گرایش بود بنابراین اگر مقصود شما از دولت آقای بازرگان باشد خوب، چرا آنها فشار آوردند و رابطه برقرار نکردند و آقای خمینی هم حمایت کرد که دولت لیبی را پاسخگو کند تا سرنوشت آقای صدر مشخص شود ولی اگر مجموع نیروهای انقلابی و حاکمیت ایران باشد بله یک گرایشهایی هم بودند و رفتند نشستند گفتگو کردند معارضه کردند و حتی دولت آقای بازرگان را در معرض اتهام قراردادند که برایتان عرض کردم که نمادشان هم خود آقای محمد منتظری بود. من نمیتوانم کوتاهی را نسبت دهم اما آن قسمت دوم پاسخ من این است که فرض کنیم که این اتفاقات هم نمیافتاد چه میشد؟ یعنی اگر دولت بازرگان یا آقای خمینی قذافی را هم میپذیرفتند و رابطه را هم خوب میکردند و با صدق و صفا و آقای محمد منتظری هم آن کارها را انجام نمیداد بازهم قذافی بود و این داستان ابهامآمیز که آن موقع کاملاً منکر بود که آقای صدر در لیبی است، قذافی یک سناریو درست کرده بود که آقای صدر از فرودگاه لیبی پاسپورتش مهرخورده و خارجشده و واقعاً هم مهرخورده بود و خارجشده بود اما خارج از دکه افسر پلیس فرودگاه و حدفاصل بین دروازه خروج آقای صدر تا آنجا که باید وارد هواپیما شود در این فاصله ایشان ربودهشده و این اتفاقات افتاده حالا لیبی میگفت از کشور خارجشده ایتالیا میگفت به کشور ما وارد نشده از همه اصرار، از دولت لیبی انکار که ایشان در آنجا نیست، آن زمان اگر به فرض رابطه ما با لیبی هم خوب میشد به گمان من خیلی تأثیر نداشت، الآن هم که این کار را کردیم و فشار آوردیم بازهم تأثیر نداشت. بعدها که دولت قذافی ساقط شد روایتهایی پیدا شد که آقای صدر سالها در آنجا زندانی بوده و بعد هم توسط دولت لیبی شهید و کشتهشده و حتی در مورد جنازه و آثار آنهم حرفهایی زدهشده که شما در مطبوعات خواندهاید بیشتر از این دیگر اطلاعاتی ندارم. چه طیفی از انقلابیون ایران مانع پیگیری پرونده ایشان شدند؟ گروهی بودند بیشتر اسم شهید محمد منتظری بهعنوان اینکه مسأله آقای صدر را خیلی درشت نکنید و مسأله اصلی نکنید مطرح بود و اینکه برای انقلاب ایران ارتباط با کشورهای مختلف ازجمله کشور لیبی که سالها بود به انقلابیون دنیا کمک میکرد و به انقلابیون ایران هم کمک میکرد قذافی هم یک چهره رادیکال داشت و میگفتند این ارتباط برای ایران و انقلاب ایران اصولیتر و استراتژیک تر است تا ترک کردن به خاطر یک مرگ مشکوک و ناپدید شدن فردی به نام آقای صدر در لیبی؛ لذا آنها میخواستند که آن ارتباط را برقرار کنند. شهید محمد منتظری با گروه انقلابیونی که در اول انقلاب داشت و به آنها ساتجا میگفتند و ایشان گروهی درست کرده بود از دوستان قدیم و جدیدش که مسلح بودند و تعدادی از افرادی ارتشی و گارد هم به آنها پیوسته بودند و ایشان هم بالاخره وجهۀ سیاسی خود را داشت و سابقۀ مبارزاتی داشت و فرزند آیت الله منتظری هم بود که از جانب فرزندی ایشان همکسب شهرت میکرد، علیایحال چهره شاخص مخالفت در بین دستاندرکاران حکومت ایران ایشان بود، ولی خوب به گمان من بهاحتمالقوی همانطور که در سؤالات قبل پاسخ دادم، شهید محمد منتظری با آقای صدر مخالف نبود با ایشان دوست هم بود و رفتوآمد هم داشت اما آنهایی که با آقای صدر مخالف بودند مثل چپگراهای ایران و رادیکالهای نیروهای کمونیست یا مسلمانان چپگرا مثل مجاهدین قاعدتاً اینها هم در آن زمان هنوز قدرت داشتند و نیرو و نفوذ در ایران داشتند و خیلی موافق این نبودند که لیبی را به خاطر آقای صدر تحتفشار بگذاریم چون آقای صدر را برنمیتافتند و خود نیز مخالف آقای صدر بودند و من تصور میکنم که بقیه نیروها ممتنع بودند یعنی نه خیلی آقای صدر را مهم میدانستند و نه لیبی را؛ و تابع بودند ببینند دولت و آقای خمینی چه میگوید و توضیح دادم برایتان که موضعی هم که از طرف دولت و آقای خمینی هم اعلام شد فشار بر روی دولت لیبی بود یعنی درواقع آزادی آقای صدر ملاک و میزان رابطه ما با لیبی قرار گرفت حالا مثلاً آقای جلالالدین فارسی هم که خیلی موافق آقای صدر نبود شاید بتوان جزو کسانی قلمداد کرد که از این داستان خوشش نمیآمد و خیلی رغبتی به فشار بر روی دولت لیبی نداشت و من شنیدهام که ایشان هنوز هم بعد اینهمه سال مواضع ضد صدری خود را حفظ کرده و یک سری مسائلی را به آقای صدر نسبت میدهد، اینها اجمال نظر گروههای ایرانی نسبت به آقای صدر بود. به عنوان سؤال آخر، اخیراً در مورد پرونده امیر انتظام اظهارنظر داشته اید، لطفا بفرمایید ماجرا چه بوده؟ ماجرای خاصی نبود قصهای بود که در تاریخ خاصی اتفاق افتاد و حقایقی بود که همزمان مطرح شده بود و بعد از سالها کسانی پیش من آمدند و پرسیدند که آن قصه و آن حقایق چه بوده من هم گوشهای از آن حقایق را بیان کردم؛ بعد به ما انتقاد کردند که چرا زودتر نگفتید گفتم خوب کسی زودتر از ما نپرسید که بگویم و اگر زودتر پرسیده بودید ما زودتر میگفتیم و تا انسان مورد سؤال قرار نگرفته نمیتواند حرفی بزند یا از خودش مسألهسازی کند و مطالبی که راجع به ایشان گفته شد بخشی از واقعیت بود که در آن سالها اتفاق افتاد. خدا ایشان را رحمت کند، به گمان من ایشان مظلوم واقع شدند، در مورد آقای صدر هم دعا میکنیم که خداوند ایشان را مشمول رحمت و مغفرت و آمرزش خود قرار دهد. بههرحال مسأله خاصی مطرح نبود فقط یک سؤال و جواب بود.
کارنامه کامیاب موسی صدر
|
مهندس حسین کاشفی از چهرههای تحصیلکرده جریان اصلاحات در ایران است که دهسال از دوران جوانی خویش را در آلمان مشغول تحصیل و تحقیق و در همان دوران، سه دوره عضو هیئت مدیره اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا بودهاست. وی عضویت در هیات موسس جبهه مشارکت ایران اسلامی را نیز در کارنامه خود داشته ومعاون دبیر کل و رئیس هیات اجرایی و سخنگوی این حزب نیز بودهاست. کاشفی به عنوان نماینده جبهه مشارکت در شکل گیری و تاسیس خانه احزاب نقش داشته، عضو شورای مرکزی و نایب رئیس و رئیس شورای مرکزی دوره پنجم خانه احزاب ایران نیز بودهاست. این کنشگر سیاسی بیحاشیه، عضو شورای مرکزی و معاون دبیرکل و رئیس هیات اجرایی و رئیس کمیته تشکیلات حزب اتحاد ملت ایران اسلامی بوده و در کنار آن مسئولیتهای اجرایی چندی را بر عهده داشته است؛ از جمله قائم مقام معاون وزیر و مدیر عامل شرکت ملی پالایش و پخش فر آوردی های نفتی ایران ورئیس هیئت مدیره شرکت پالایشگاه نفت آبادان. حسین کاشفی در مدت اقامت خود در آلمان که مقارن پیرزوی انقلاب 1357 در ایران و اوجگیری فعالیتهای دانشجویی بودهاست، این فرصت تاریخی را داشته که با شخصیتهای تأثیرگذاری همچون دکتر صادق طباطبایی و امام موسی صدر مراوداتی داشته باشد. ضمن تشکر از ایشان که وقتشان را در اختیار خاطرات سیاسی قرار دادند متن گفتگوی مفصل حسن اکبری بیرق را با ایشان تقدیم خوانندگان میکنیم.
فایل صوتی مصاحبه تقدیم به پژوهشگران محترم:
در آغاز گفتگو لطفا از زمینههای آشنایی خود با امامموسیصدر گزارشی اجمالی ارائه نمایید. من در سال 1350 برای تحصیل به آلمان رفتم و چون قبل از آن در ایران با آقای مرتضی طباطبایی در انستیتو تکنولوژی مشهد با هم بودیم و آشنایی داشتیم، ایشان که متوجه شد من میخواهم به آلمان بروم، گفت: من برادرم آلمان است؛ شما آنجا میروی، پیش برادر من (یعنی آقای صادق طباطبایی) برو و اگر کار و مشکلی هم داشتی ایشان آنجا مسألهات را حل میکند. آقای صادق طباطبایی در شهر آخن دانشجو بود و آخن هم یکی از شهرهایی بود که انجمنهای اسلامی در آنجا فعّال بود؛ در واقع انجمن اسلامی آخن در آن زمان فعّالیتهای گستردهای داشت. البته بحث اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا خود نیز تاریخچهای دارد که خوشبختانه من و دوستانمان آن را تهیه کردهایم و تبدیل به کتاب شده است. ما از ابتدای شکلگیری آن تا زمانی که آنجا بودیم و مسؤولیت داشتیم (یعنی سال1360) توانستیم آن را مستند کنیم. در هرحال سال 1350 که من به آلمان رفتم، آنجا از طریق معرفی آقای دکتر طباطبایی با آقای دکتر صادق طباطبایی آشنا شدم و در انجمن اسلامی بودیم. طبیعتاً انجمن اسلامی یا اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا قسمتی از کارهایی که انجام میداد بحث فلسطین و حمایت از فلسطین و جنوب لبنان بود و ارتباط با حضرت امام در نجف بود. در مجموع ضمن کارهای مختلفی که انجام میداد، یک قسمتی از کارش فعالیت در زمینه شناخت و حمایت از حرکت فلسطین و بهخصوص دوستانی که در منطقه بودند بود؛ از جمله امام موسی صدر. ما با آقای طباطبایی در یک انجمن بودیم و ارتباط خیلی نزدیکی با هم داشتیم. از طریق ایشان ارتباط بیشتری با امام موسی صدر پیدا کردیم. یک سفر که ایشان به آلمان آمدند، به انجمن ما نیز آمدند و در مورد مسأله جنوب لبنان و اصلاً خود لبنان و منطقه صحبت کردند. همانطور که میدانید دکتر چمران قبلاً در آمریکا بود و ارتباط خوبی با آقای صادق طباطبایی داشت. در آن زمان فعالیتهایی که امام موسی صدر در لبنان داشتند و میخواستند در مؤسسهای که آنجا داشتند، به ایشان کمک شود، آقای دکتر چمران معرفی شده بود و ایشان هم پذیرفتند. دکتر چمران در کنار آقای امام موسی صدر فعالیتهایی داشتند که خیلی گسترده و مناسب بود و در تاریخ ماندگار است. ایشان هم عضو انجمنهای اسلامی آمریکا و کانادا بودند و ارتباطی بین انجمنهای اسلامی اروپا با آمریکا و کانادا وجود داشت؛ علاوهبر این دوستی و رفاقت آقای صادق طباطبایی با آقای دکتر چمران موجب میشد که دکتر چمران هم هر چند وقت یک بار به آلمان بیایند و از این رو در جلسات انجمن که در شهر آخن بود شرکت میکردند و بعداً نیز جلسات در شهر بوخوم تشکیل میشد زیرا آقای طباطبایی برای ادامه تحصیلش به بوخوم رفته بود. انجمن اسلامی بوخوم نیز جزو انجمنهای اسلامی فعّال بود و وقتی دکتر چمران میآمد، طبیعتاً گزارشی که ایشان میداد در رابطه با بحث منطقه و عمدتاً لبنان بود. پس آشنایی من اولاً از طریق آقای طباطبایی و ثانیاً خود اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا بود.
آن موقع خاطرتان هست که دکتر حبیبی نیز آنجا بود و مجموعه کتابی تحت عنوان حرکت کرامه و مجموعه کرامه تهیه کرد که از جمله کارهای انجمن اسلامی اروپا به حساب میآمد. هدف از این کار شناساندن فلسطین و حرکت فلسطین و جنایات صهیونیستها و صهیونیسم نسبت به مسلمانان و مردم فلسطین بود که اینها به زبانهای مختلف و بعد به فارسی ترجمه شد. یکی از کارهای خوب انجمنهای اسلامی، ترجمه کردن اینها بود تا این حرکت را هم به اعضای خود معرفی کند و هم به سایر فارسیزبانان و ایرانیانی که در سراسر دنیا بودند؛ از ایران گرفته تا پاکستان، افغانستان، هندوستان، سوریه و کشورهای اروپایی و اکثر کشورها مثل اتریش، ایتالیا، بلژیک، فرانسه، انگلستان، سوئد و … چون هم ایرانی داشتند و هم انجمنهای اسلامی فعّال. این کتابها از طریق انجمنهای اسلامی اروپا عرضه میشد و یکی از کارهای خوبی بود که این انجمنها در معرفی حرکت فلسطین و بهخصوص عزیزانمان از جمله آقای امام موسی صدر در جنوب لبنان انجام میدادند. این کتابها نیز در آشنایی ما با این حرکت نقش مهمی داشتند.
به یاد دارید شهید چمران چه سالی از آمریکا به لبنان رفت؟ فکر میکنم سالهای حدود 49 یا 50 بود. چون زمان زیادی گذشته تاریخ دقیق آن را نمیدانم ولی من سال 50 به بعد آنجا حضور داشتم پس با این تفاصیل، قبل از سال 50 رفته بود. یعنی وقتی شما به آلمان رفتید، ایشان به لبنان رفته بود؟ بله سخنرانی که گفتید آقای صدر در آلمان انجام داد، در بوخوم بود؟ نه در آخن؛ در انجمن اسلامی شهر آخن. در آن موقع چقدر دانشجوی ایرانی در آخن بود؟ در آن سخنرانی بیشتر بچههای انجمن اسلامی حضور داشتند. امام موسی صدر گاهی به خانوادهها سر میزدند و وقتی میآمدند، برنامههایی داشتند. ما از آمدن ایشان نزد آقای طباطبایی باخبر شدیم و این وقت را غنیمت شمردیم و به آقای طباطبایی گفتیم حالا که ایشان هستند، شما ایشان را با خود به انجمن بیاورید تا ما از صحبتهایشان استفاده کنیم؛ بنابراین حاضرین در حد خود جلسه انجمن بودند یعنی حدود 60 نفر اما بعداً این صحبتها منتشر شد یعنی اینطور نبود که یک جلسه خودمانی و چند نفره باشد؛ بلکه مطالبی که امام موسی صدر گفتند به بیرون نیز انتشار یافت. مطالبی که گفتند، بخشی جنبه داخلی داشت که هیچ؛ اما آن بقیه که در رابطه با خود لبنان و نقشی که ایشان داشتند بود، به بیرون انتشار یافت. آقای صدر بیشتر بحثهای کلان را مطرح میکرد ولی دکتر چمران بیشتر بر نقشی که امام موسی صدر داشت و جزئیات تأکید میکرد. اینکه فرد چه کاری میکند که در قلب افراد میرود و امام موسی صدر چه حرکتی میکرد که علاوهبر اهل سنّت، مسیحیان نیز جذب ایشان میشدند، ایشان را مورد تکریم قرار میدادند و حرفهایش را میپذیرفتند. دکتر چمران خیلی وارد جزئیات بحث میشد.
دانشجویان انجمن اسلامی چه نگاهی به امام موسی صدر داشتند؟ نگاهشان به او به عنوان یک شخصیت انقلابی بود یا خیر؟ در آن زمان همه ما جوان بودیم و همه دنبال مباحث انقلابی بودیم؛ میدیدیم که ایشان از حرکت جنبشهای فلسطین حمایت میکند و خودش دارد زمینهای فراهم میکند که بتواند در برابر صهیونیستها ایستادگی کند و دست به تشکیل یک سازمان میزند؛ پس ما او را یک فرد انقلابی میدانستیم. یک موقع فرد ضمن اینکه انقلابپرور است، سازمان نیز دارد و مدیریت میکند و در گسترهای کار میکند که در بخشی از آن، بحث انقلابی میشود. با توجه به خبرهایی که میشنیدم و کارهایی که آقای صدر انجام میدادند، ما ایشان را در صحنه گستردهتری میدیدیم. در آن سخنرانی درباره ایران هم صحبت کردند؟ در آنجا خیر، درباره ایران نبود و بیشتر بحثهای منطقه بود.
بعد این آشنایی ادامه پیدا کرد؟ بله. ما کاملاً در جریان مسائل قرار میگرفتیم. با سفرهایی که بعضی از دوستان از جمله خود مرحوم صادق طباطبایی میرفت، خبرهای آنجا میآمد و ما همیشه خبرهای دست اول آنجا را داشتیم. دکتر چمران هم که آنجا بود، سازمانهایی وجود داشت که آقای چمران مسؤول آن سازمانها بود ولی معلوم بود که نقشی بیش از مسؤولیت سازمان دارد؛ ایشان هم به نحو دیگری مورد تأیید همه ما بود و ایشان را میشناختیم؛ آقای چمران خیلی در آنجا نقش داشت از آن طریق هم ما باز تغذیه میشدیم و مطلع می شدیم. این بود که روز به روز این ارتباط و این نزدیکی و علاقمندی به حرکت جنوب لبنان که در آن زمان به عنوان حرکه المحرومین مطرح بود، بیشتر میشد. آنجا شبیه به فلسطین هم بود یعنی ما همانطور که برای ایران نگران بودیم و میخواستیم از مبارزین داخلی ایران به شکلهای مختلف حمایت کنیم، عین همین حس را هم برای جنوب لبنان یا برای فلسطین داشتیم یعنی چنین دیدی را بچهها در آن زمان داشتند و در مجموع میگفتند همه اینها، هم مسلمان هستند و هم انسان و ما باید از حقوق همه اینها دفاع کنیم؛ لذا همانطور که برای ایران نگران هستیم، باید برای لبنان و سوریه و فلسطین نیز نگران باشیم. این نگرانی که برای ایران گفتید، در منش و گفتار و رفتار آقای موسی صدر دیده میشد؟ بله. در نوع نگاه ایشان که بگویید از نظر عملکردی و برخوردی چه تأثیراتی داشته دیده میشد؛ اینکه چه کارهایی انجام داده و آیا این کارها صرفاً در جنوب لبنان بوده یا خیر، همه اینها نشانگر این نگرانی بودند. در اینجا لازم است اشاره شود که چرا آقای صدر به لبنان رفت. ایشان در ایران به حوزه رفت و بعد از دانشگاه تهران در رشته حقوق فارغ التحصیل شد. بعد که برای ادامه تحصیل به نجف رفت، از نجف برای دیدن عموزادههایش که در صور زندگی میکردند، راهی آنجا شد. در همین دیدار از صور، با علامه شرفالدین که در آن موقع رهبر شیعیان لبنان بود، آشنا شد. شرفالدین از او خیلی خوشش آمد و همان جا از او خواست که به آنجا برود و بعد از او، ادامهدهنده راهش باشد. آقای صدر میگوید که فعلاً در نجف کار دارد و بازمیگردد. تا اینکه در سال 1338 شرفالدین به رحمت خدا میرود. در این زمان امام موسی صدر راهی آنجا میشود که هم در مراسم شرکت کند و هم حضوری داشته باشد. ظاهراً علامه شرفالدین در وصیتنامهاش قید کرده بود که آقای موسی صدر این مسؤولیت را عهدهدار شود. به همین دلیل، هم آیتالله بروجردی که در آن موقع در قید حیات بودند و روحشان شاد، از این مسأله استقبال میکنند و هم اطرافیان خود شرفالدین و هم مردم لبنان. وقتی آقای صدر برای شرکت در مراسم میروند، از ایشان خواسته میشود که در همانجا بماند. آقای صدر قبول میکنند و از سال 1338 که 31 سال داشتند (چون متولد 1307 بودند) رهبر شیعیان لبنان میگردند. وقتی این شخص 31 ساله را به عنوان رهبری می پذیرند، به لحاظ وجاهت و مقبولیت بسیار ارزشمند بوده و از اینجا باید بحث آقای صدر شروع شود. بهطور خلاصه بدون اینکه خودش بخواهد، از آقای علامه شرفالدین گرفته تا آیتالله بروجردی و همچنین خود مردم، میخواهند که ایشان بیایند و این مسؤولیت را بپذیرند.
با توجه به وضعیتی که در جنوب لبنان یا در مجموع خود لبنان وجود داشته، بحث شهروند درجه یک و درجه دو، شیعیان شهروند درجه دو محسوب میشدند و بسیار پایین بودند، کارهای بسیار پایین را به شیعیان میدادند، اگر از فئودالهایی که در میان شیعیان بودند بگذریم، اکثر مردم شیعه در فقر و در استضعاف بودند و در این شرایط، آقای صدر رفته و میخواست با این مردم کار کند. حتماً در مورد حرکه المحرومین شنیدهاید که ایشان اذعان میدارد درست است که اینها محروم هستند ولی باید حرکتی در اینها به وجود بیاید و از اینجا دید و نگاه ما به آقای صدر مشخص میشود. ایشان وقتی حرکه المحرومین را شکل میدهد، نمیگوید فقط شیعیان بیایند عضو شوند؛ میگوید همه محرومین که میتوانند مسیحی باشند، میتوانند سنّی باشند و میتوانند شیعه باشند، فرقی نمیکند و این، گام مثبتی برای این حرکت بود. همانطور که میدانید قبل از سال 1919 فرانسویها در لبنان حضور داشتند و لبنان در اصل مستعمره فرانسه بود. در آن موقع مسائل و جنگهایی در خاورمیانه و بهخصوص در خود لبنان رخ میداد. در سال 1919 که آزادی به وجود میآید و قانون اساسی را مینویسند، در قانون خود پیشبینی میکنند که رئیس جمهور مسیحی باشد، رئیس دولت اهل سنت باشد و رئیس مجلس هم شیعه باشد که در واقع این پیشبینی بر اساس جمعیت بوده اما در اصل کسی نبود که از حقوق شیعیان دفاع کند و نسبیت به درستی رعایت نشده بود. آنها هر کدام جدا از بحث قانون و حضورشان در دولت و مجلس، جلسات جدا برای خود داشتند؛ مسیحیان جدا و اهل سنت جدا؛ اما شیعیان چنین چیزی نداشتند؛ بنابراین شیعیان مجلسی به وجود میآورند که همان مجلس اعلاء شیعیان لبنان باشد و چون همه امام موسی صدر را قبول داشتند، به او میگویند که خود ایشان باید رئیس این مجلس باشد. دستاوردهای آقای صدر از اینجا دارد شروع میشود که در رابطه با جایگاه شیعیان است. اولین کاری که آقای صدر میکند سازماندهی و ایجاد تشکیلات و مدیریت آنها است تا به شیعیان هویت جدیدی داده شود. چون همه مردم شاهد این تلاشهای آقای صدر بودند، علاقمندی نسبت به ایشان بیشتر میشود تا حدّی که خودشان تصویب میکنند آقای صدر مادام العمر رئیس این مجلس باشد؛ البته یک شرط میگذارند و آن هم سن است و میگویند تا 65 سالگیاش. البته با رفتن ایشان به لیبی و ربوده شدن و مسائلی که متأسفانه برایشان پیش میآید، به 65 سالگی هم نمیرسد. بعد از این مجلس اعلاء، کمی که جلوتر میروند یک هنرستان شبانهروزی درست میکنند که در آنجا چمران نقش داشته تا نیروهای جوان را بیاورند و هم از نظر تحصیلی و هم از نظر ایدئولوژی، کاری فرهنگی و نظامی انجام دهند. این جوانان بیایند و آنجا کاملاً تربیت شوند و اگر امروز بحث حزبالله را میبینیم، بسترش در آن زمان فراهم شده و هستههای اولیه آن در آن زمان کاشته شده که بعد تبدیل به اَمل میشود؛ یعنی سازمان اَمل. قبل از تشکیل این سازمان، بخشی از فلسطینیها در جنوب لبنان ساکن شده بودند و بخشی هم در اردن بودند و صهیونیستها دائم با آنها برخورد داشتند و حملاتی به آنها میشد. وقتی به جنوب لبنان حمله میشد دیگر فرقی نداشت و شیعه و سنی همگی دچار مشکل میشدند. به همین خاطر امام موسی صدر به دنبال این بود که سازمانی به وجود بیاورد تا بتوانند در قالب سازمان اَمل، در جنوب لبان که مورد یورش همیشگی صهیونیستها قرار میگرفت، سپر دفاعی ایجاد کنند و از خود دفاع کنند. تشکیل این سازمان، کاملاً مخفی بود تا اینکه اسرائیل حملهای صورت میدهد و آنها مجبور به دفاع از خود میشوند و این سازمان افشا میشود. پس از آن دیگر بهطور علنی کار خود را ادامه میدهند.
بنابراین بعد از حرکه المحرومین، این سازمان اَمل است که به وجود میآید. امام موسی صدر نقش هویتبخشی به شیعیان لبنان را بر عهده داشت. این هویتبخشی بهوسیله سازمانهایی بود که به وجود آورد اما نگاهش تنها اینطور نبود که معطوف به شیعیان جنوب لبنان باشد؛ بلکه به شکلی بود که به نظر میرسد بیشتر حفظ لبنان و یکپارچگی لبنان برای او ملاک بودهاست. دلیل اهمیت یکپارچگی لبنان برای آقای صدر این بود که در آنجا نیروهای داخلی مثل برخی گروههای مارکسیستی یا حزب بعث عراق که در لبنان پایگاه داشتند یا سازمان سیا و موساد داشتند زمینهای را فراهم میکردند که مجموعه لبنان را از بین ببرند و آن را تجزیه کنند، اینجاست که یکی از برخوردهای هوشمندانه امام موسی صدر این بود که از این اتفاق جلوگیری کند. نیروهای داخلی به دنبال این بودند که بگویند بخشی را به مسیحیان بدهید، بخشی را به سنّیها و بخشی را به شیعیان، همانطور که برخی کشورهای دیگر با اقوام یا مذاهب مختلف این کار را کردهاند. این پیشنهاد که هر کس گوشهای داشته باشد، شاید به نظر خوب بیاید و برخورد ملی ایجاد نشود اما در عوض برخوردهای قومی یا مذهبی رخ میدهد. از این رو این مسأله هم بسیار بالا میگیرد و حتی منجر به جنگ داخلی در لبنان میشود. در این اوضاع امام موسی صدر دو کار انجام میدهد: یک اینکه خودش به مسجد الصفا در بیروت میرود و در آنجا اعتصاب غذا میکند. کمی بعد، این اعتصاب علنی میگردد و همه متوجه میشوند که امام موسی صدر آمده و دست به اعتصاب غذا زده و میگوید من به خدا پناه بردم و میدانم چه اتفاقی میخواهد برای این کشور بیفتد. باید یکپارچگی اینجا را حفظ کنیم تا جلوی جنگ گرفته شود. سپس گروههای مختلفی در آنجا به دیدار امام موسی صدر میروند. این بحث جنگ داخلی آنقدر شدت گرفته بود که نمیتوانستند کاری کنند. حتی سران کشورهای دیگر از جمله یاسر عرفات یا حافظ اسد که رئیس جمهور سوریه بود و قدرت نظامی هم داشتند، اهمیتی به این قضیه نمیدهند. امام موسی صدر از حافظ اسد میخواهد که از نظر نظامی به آنها کمک کند تا بتوانند این بحث داخلی خود را جمع کنند. پس او با اعتصاب غذا از یک طرف و مدد جستن از حافظ اسد و سران دیگر کشورها جهت تقویت نظامی از طرف دیگر، موفق میشود جلوی جنگ داخلی را بگیرد. با جلوگیری از جنگ داخلی، همه میپذیرند که دیگر دنبال خواستههای بیشتر نباشند. از جمله مسیحیان مارونی به دنبال این بودند که همه چیز را مال خود کنند. حال اسمش را هوای نفس بگذاریم یا قدرت گهگاهی، طرف میگوید من باید همه کاره باشم و همه چیز باید در اختیار من باشد. اینجاست که نقش دوم امام موسی صدر شکل میگیرد. نقش اولش سازماندهی و ایجاد هویت برای شیعیان لبنان و مجلس اعلای لبنان بود و نقش بعدی انسجام و یکپارچگی لبنان. همانطور که ما درباره ایران میگوییم ایران برای همه ایرانیها است و رنگ و زبان و قومیت و مذهب فرقی نمیکند چون همه ایرانی هستند و حق زندگی دارند و طبق قانون اساسی باید اینجا زندگی کنند و فرقی بین این فرد و آن فرد وجود ندارد، در آنجا نیز امام موسی صدر این نگاه را به وجود میآورد که لبنان متعلق به همه لبنانیها است ولی بر طبق قانون باید بپذیریم که رئیس جمهور مسیحی باشد، رئیس دولت اهل سنّت باشد و رئیس مجلس نیز شیعه باشد. این بود گام دوم و حرکت دومی که امام موسی صدر به وجود میآورد و واقعاً در تاریخ لبنان اثر دارد. به همین خاطر مردم لبنان نیز ایشان را قبول داشتند و این مقبولیت فقط مختص شیعیان نبود بلکه همه لبنانیها او را دوست داشتند و مجذوب او بودند. کار دیگری که امام موسی صدر انجام میدهد در باب نقش منطقهای او است. در آن زمان یکی از مسائل و مشکلاتی که وجود داشت، اختلافاتی بود که بین گروههای مبارز در سطح منطقه وجود داشت به خصوص گروههای فلسطینی از یک طرف و کشورهای منطقه از طرف دیگر. کشورهای منطقه بهخصوص اردن و ملک حسین به دنبال این بودند که به نحوی دخالت کنند و نگذارند این گروههای فلسطینی کار کنند تا بتوانند به شکلی استفادههای سیاسی خود را ببرند. اینها نمیتوانستند بین خود به یک جمعبندی برسند زیرا مثلاً اگر شما میخواهید از حقوق فلسطینیها دفاع کنید، باید برنامهای داشته باشید و برای خود سازمانی داشته باشید و همدیگر را نیز قبول داشته باشید؛ این نمی شود که هم در داخل خود با هم بجنگید و هم ادعا کنید که میخواهید با صهیونیستها بجنگید. در اینجا امام موسی صدر این نقش را بسیار زیبا بر عهده میگیرد و بین همه آنها وحدت ایجاد میکند. چگونه؟ امام موسی صدر در ابتدا بین این گروههای فلسطینی بحثی را مطرح کرد و گفت شما اگر بخواهید با سازمان ملل حرفی داشته باشید، سازمان ملل از شما میخواهد که نماینده معرفی کنید. شما چه کسی را میخواهید مطرح کنید؟ پس آنان را به انتخاب نماینده رهنمون شد. سپس با همه گروههای سیاسی صحبت کرد و آنها را تشویق کرد که جمع شوند و سازمان آزادیبخش فلسطین را تحت عنوان الفتح شکل بدهند که به آن “ساف” هم میگفتند. آقای یاسر عرفات هم رهبر آنها میشود که سازمان ملل از او دعوت میکند که برای سخنرانی برود و حرف خود را بزند. یکی از برنامههایی که آقای موسی صدر در فلسطین داشت این بود که بتواند این سازماندهی را به وجود بیاورد که دنبال این نباشند که او شیعه است و او سنی است و غیره. همان کاری که در لبنان کرد و گفت که همه به عنوان یک کشور واحد هستیم و شما اگر میخواهید به خواسته خود برسید، نگویید من اسلام را قبول ندارم؛ من مارکسیست را قبول ندارم. البته باورهای افراد مورد احترام است ولی در اینجا بحث دفاع از آرمانهای فلسطین در میان است و برای رسیدگی به سرزمین خود، باید یکپارچگی خویش را حفظ کنید. از این رو ایشان در فلسطین نیز نقش بسیار موثری داشت که البته به همینجا ختم نمیشود. در پاسخ به سوال شما که پرسیدید آیا ایشان انقلابی بود، میدانید که در کشور ما از زمان آقای خاتمی بحث گفتوگو به وجود آمد و در سازمان ملل هم وقتی ایشان گفتوگوی تمدنها را مطرح کرد، همه استقبال کردند؛ زیرا میگفت به جای جنگیدن با هم حرف بزنیم. آقای صدر نیز اینگونه بود؛ ضمن اینکه آن کارها را انجام میداد ولی میگفت آخرش ما باید دنبال صلح باشیم آن هم از طریق گفتوگو و با منطق گفتوگو. ایشان با پاپ مذاکره میکرد، با جمال عبدالناصر گفتوگو میکرد و شما میبینید که ناصری که در آن زمان برای همه کشورهای عربی مورد قبول و احترام بود، وقتی که ایشان سفری به مصر میکند و ملاقاتی با جمال عبدالناصر دارد، ناصر از ایشان دعوت میکند که بیاید در نمازجمعه سخنرانی کند و امام موسی صدر هم به دانشگاه الازهر میرود و سخنرانی میکند. در یک جاهایی باید حرکت انقلابی داشته باشیم ولی آن حرکت انقلابی هم باید یک تعریفی داشته باشد. به قول دکتر شریعتی یک جایی شما باید شکل بگیری. وقتی شکل میگیری، باید دارای برنامه و سازمان باشی و بتوانی برنامهات را پیاده کنی. در حالت چهارم اگر بخواهیم از ویژگیهای امام موسی صدر بگوییم، اینکه ایشان دید بسیار وسعی داشت که بتواند این گفتوگو را داشته باشد و به سوی این برود که در منطقه دیگر جنگ نداشته باشیم. نزدیک به سال 57 که حرکت ایران موجش بالا گرفته بود تا انقلاب به پیروزی برسد، صحبتهایی میشد درباره اینکه آقای امام موسی صدر به جانشینی امام انتخاب شود؛ یعنی اینقدر در ایشان ویژگی میدیدند که شاید در آینده بتواند جانشین امام باشد. یک موقع هست که کسی صرفاً در حوزه است و مسائل حوزه را میداند. یکی از اشکالاتی که ما همان موقع در مورد مراجعمان داشتیم و داریم و در آن زمان در قالب رنجنامه ارائه نمودیم این است که آقا شما چرا به روز نیستید؟ چرا مسائل روز را دنبال نمیکنید؟ چرا با هم اختلاف دارید؟ چرا نمینشیند و مسائلتان را با هم حل نمیکنید؟ منِ دانشجو باید به شمای مرجع بگویم که چه بکنی؟ خلاصه از این مسأله رنج میبردیم. به همین خاطر اسمش را رنجنامه گذاشتیم که مای دانشجو در اروپا داریم رنج میبریم از اینکه شما با هم اختلاف دارید و برخی از مسائل را نمیتوانید حل بکنید. علاوهبر آنکه مسأله الان فراتر از اینها است. یکی از ویژگی های امام موسی صدر این بوده که دانشگاه هم رفته بود یعنی با علم روز هم آشنا بوده و بعد هم با جاهای مختلف ارتباط داشت. اگر بخواهیم به کسی بگوییم بیا کشور را اداره کن، آن شخص باید اطلاعاتی داشته باشد که بتواند کشور را اداره کند. امام موسی صدر به دلیل ارتباطاتی که داشت و با تماسها و اینکه خودش رئیس مجلس بود و با بحثهای حکومتداری آشنا بود و حرکتهای انقلابی و نظامیگری را میشناخت و دید وسیعی داشت، صحبت بر سر جانشینی ایشان وجود داشت. طبیعتاً اگر این آدم به میدان بیاید، عملکرد بهتری میتواند داشته باشد. ایشان این دید را داشت که همین کاری که در سطح منطقه دارد انجام میدهد بتواند در سطح جهان انجام دهد. البته آدمی بسیار آرزوها دارد که جامه عمل نمیپوشند. سپس در شهریور 57 معمر قذافی ایشان را دعوت میکند. اسمش را خیانت بگذاریم یا جنایت؟ شما به عنوان مهمان دعوت میکنید و تا همین الان که داریم صحبت میکنیم، نمیتوان به ضرس قاطع گفت که چه اتفاقی افتاده است. اوایل تبلیغات و شایعاتی درست کردند که ایشان از لیبی خارج شده ولی بعد که دولت جدیدی در لیبی بر سرکار آمد، خانواده موسی صدر و خود دولت لبنان پیگیر قضایی این مسأله بودند که چه اتفاقی افتاده و بررسی کردند و دیدند که ایشان خارج نشده است. پیگیریها ادامه داشت که چه بر سر مهمانی که دعوت کردید آمده است؟ اصلاً نه امام موسی صدر بلکه یک انسان معمولی هم اگر میبود، حق حیات داشت. وقتی فردی به کشوری می رود، آن کشور باید بتواند از او حفاظت کند. شما او را به کشورتان دعوت میکنید و همانطور که اسلام گفته باید پاسخگو باشید ولی تا الان که ما داریم با هم صحبت میکنیم و بیش از 40 سال از آن حادثه تلخ میگذرد، هنوز مشخص نیست. از این مطالب که بگذریم، همانطور که دکتر چمران میگفت، در آن زمان خیلی سعی میشد که به اختلافات قومی و دینی دامن زده شود و فلسطین به سمت مسائل واهی کشیده شود. مثلاً در طرابلس یک جوان فلسطینی یک دختر مسیحی را میکشد و بعد هم فرار میکند. این اتفاق بهانه خوبی به مسیحیان فالانژ میدهد و قصد تلافی میکنند. برای این منظور حدود 60 نفر زن و کودک و پیر و جوان را میگیرند و جمع میکنند و میگویند تا آن جوان را نیاورید، ما این 60 نفر را گروگان نگه میداریم و آزاد نمیکنیم. خبر به گوش امام موسی صدر میرسد و کمی تأمل میکند. برنامهای که قبلاً داشته را به تأخیر میاندازد و نمایندهاش را میفرستد تا با گروگانگیرها صحبت کند و بگوید من آن فرد را پیدا میکنم. او میدانست که اگر بگوید در جریان است و فرد مورد نظر را پیدا میکند، می پذیرند. امام موسی صدر برنامهای که داشت را کنار میگذارد تا در مراسم سوگواری دختر کشته شده شرکت کند. وقتی به آنجا میرود، از حضرت مسیح صحبت میکند و اینکه مسیح چه میخواست. بعد از صحبت ایشان، پدر و مادر دختر جلو میآیند و میگویند آقای موسی صدر! هر کاری که شما بگویید درست است، ما هم آن را قبول داریم. شما درباره آن جوان تصمیم بگیرید. بعد که آن جوان را میآورند، به او میگویند باید توبه کند و معذرت بخواهد و دیه بدهد. پس از آن، آن 60 نفر را نیز آزاد میکنند و به برخورد خونین دیگری نمیرسد.
دکتر چمران مورد دیگری را نیز میگفت درباره جوانی که در روستا با جوان دیگری برخوردی داشتند و بین دو قوم نزاع ایجاد کردند. امام موسی صدر برای اینکه جلوی خونریزی را بگیرد، شخصاً میرود و با پدر آن پسر یا دختر صحبت میکند که او را به منِ موسی صدر ببخش. یعنی سعی میکرد از آبرو و حیثیت خود استفاده کند و حتی به روستا برود تا جلوی مسألهای را بگیرد که میتوانست به کشتار برسد. آن هم کسی که با سران مختلف در ارتباط بوده مثل حافظ اسد یا عرفات و غیره. یعنی تا این حد ایشان وقت می گذاشت. در بحث های مدیریت میخواهند بدانند یک مدیر چقدر زمینه جذب به وجود میآورد و چقدر توجه میکند و چقدر احترام میگذارد. در مدیریت میبینیم برخیها برخوردهای از بالا به پایین ندارند و خیلی همراهی میکنند. امروزه یکی از مشکلاتی که ما در سازمانهای اداری خود داریم این است که فکر میکنیم این میز یا این صندلی یعنی دستور؛ پس خودمان را به آن میز یا صندلی وصل میکنیم نه به داشتههای خودمان که اگر این میز هم اینجا نبود، من بتوانم کلام خود را بگویم، حرف خود را بزنم، کار خود را انجام دهم و دیگران هم حرف مرا بپذیرند و بتواند با من وارد دیالوگ و گفتوگو شوند. این زمینه ارتباط حالا روانشناختی، انسانی یا اخلاقی، این هم یکی از ویژگیهایی است که در امام موسی صدر وجود داشته. من نماینده انجمنهای اسلامی در پاریس بودم بنابراین هر چند وقت یک بار امام را میدیدم و با ایشان ارتباط داشتم. نفرات دیگری از جمله شهید بهشتی یا آقای خاتمی که من با آنها از نزدیک ارتباط داشتم، حدود 40 سال پیش منی که فقط یک دانشجو بودم، اینها انسانهایی بودند که خودشان را کنار منِ دانشجو آورده و به عنوان یک فرد عادی ظاهر میشدند که این فرد برای خود با من هیچ تمایزی قائل نیست و آدم جذب این اخلاق میشود. صحبت از مدیریت بر دلها است. اگر ما بتوانیم مدیریت را بر دلها به وجود بیاوریم، این میتواند معنا داشته باشد و ماندگار است. امام موسی صدر از این ویژگی هم برخوردار بود. آن موقع اختلافات بسیار زیاد بود؛ الان هم زیاد است ولی اگر یک نفر مانند موسی صدر میبود، دیگر نیازی نبود که آمریکا یا روسیه بیاید دخالت کند. اگر قذافی را مسؤول این ربایش بدانیم، آیا همین بلندپروازیهایی که امام موسی صدر داشتند و نقش مهمی که در منطقه و بین سران کشورهای مسلمان بازی میکردند، باعث این ربایش شد؟ فکر میکنید علت اصلیاش این بوده است؟ یکی از علتها میتواند این باشد. چون شما میدانید قبل از این سفر در یک جلسهای امام موسی صدر درباره کتاب سبز معمر قذافی که راجعبه بحثهای دینی بود، یک چیزهایی در مورد بخشهایی از کتاب میگویند و بحث هم بالا میگیرد. البته امام موسی صدر اوایل خیلی از آقای قذافی تعریف میکرد. بهطور مثال میگفت ایشان کارهایش بسیار خوب است و حرکت بسیار خوبی کرده؛ تبعیض را از بین برده و این کار را نمیکند که بخواهد پستها را به فامیل خود بدهد؛ انتقادپذیر است؛ افرادی که تا دیروز در سازمان ارتش با هم بودند، وقتی میآیند با او حرف بزنند، مثل گذشته با آنها رفتار میکند. البته باید در نظر بگیریم این نفس اماره یا شیطانی که میگویند همیشه همراه ما است و دائم میتواند ما را به راههای دیگری بکشاند، در او تغییری به وجود میآورد یا خیر. آن زمان که امام موسی صدر و قذافی دچار اختلافنظر میشوند، دیگر قذافی آن قذافی روزهای اول حکومتداریاش نیست و به جایی میرسد که تبدیل به دیکتاتور میشود یعنی کسی که میگوید هرچه من میگویم، شما باید بپذیرید. برای دیکتاتور بودن که حتماً نباید سری را از تن جدا کند؛ همین که بگوید هر چه من میگویم همین است و هیچ نظر دیگری را قبول نمیکنم، نشان از دیکتاتوری اوست. او به جایی رسیده بود که برای خود سطحی بالاتر از لیبی در نظر میگرفت. سوالی که پرسیدید، بخشی از پاسخ آن میتواند این باشد و بخشی دیگر در سطوح دیگر . در منطقه همه امام موسی را به عنوان حَکَم قبول داشتند؛ بیش از همه حافظ اسد. مثل زمانی که ما نسبت به امام این حس را داشتیم و میگفتیم مرجع و رهبر ما فلان چیز را میگوید و باید بپذیریم. حتی میگویند مردم لیبی نظر آقای صدر را هر چه که بود، میپذیرفتند و آقای قذافی که میخواسته در منطقه جولان بدهد، این قضیه را به شکل مانع میدیده و میخواسته او را حذف کند. این یک مورد، و یک مورد هم در سطح سازمانهای بیرونی و یا کشورهای بیرونی از سیا گرفته تا موساد و تمام کشورها زیرا همه میدانند که نفع آمریکا، نفع روسیه، نفع چین در این است که ما در اینجا با هم یکپارچه نباشیم. بهخصوص اینکه تعدادی از ما هم کشورهای نفتی هستیم و آنها به نفت نیاز دارند. اگرچه الان انرژیهای جدید آمده ولی آن زمان همه وابسته به نفت بودند. پس فکر کردند که باید بین ما اختلاف بیندازند چون این بر هم زدن یکپارچگی و ایجاد اختلاف، به نفع آنها است و میتوانند سود کنند. در این مدت که بیش از 41 سال میگذرد، یک مورد شده که کسی بیاید بگوید حق من را آقای صدر خورده؟ بهجز اسرائیل؛ چون امام موسی صدر میخواسته آنجا وحدت درست کند که به ضرر اسرائیل بوده است ولی غیر از آن دیگر ایشان چه کاری کرده است؟ چیزی که امروز در کشور ما مطرح است، در لبنان مطرح است، همینکه از رانتخواری، از تبعیض، از فساد و عناوین دیگر میشنویم اما در مورد امام موسی صدر نشنیدم. من آدمی بودم که همه خبرها به دستم میرسید و اگر چیزی بود، میآمدند میگفتند که مطلع باش که چنین چیزی هست. آدم گوشهگیری نبودم و در جریان قرار میگرفتم ولی چنین چیزی درباره آقای صدر نشنیدم. آن موقع که ایشان ربوده شد شما آلمان بودید؟ نه، در آن لحظه سوئد بودم. اتحادیه انجمنهای اسلامی را داشتیم و رفته بودم برای اینکه آنجا حضور داشته باشم. یکی از مشکلاتی که آن زمان دوستان ما داشتند، این بود که مارکسیستها خیلی اذیت میکردند. انسان باید مسائل انسانی را رعایت کند. من حق ندارم در مسائل شما دخالت کنم. یک موقع هست مطالعه میکنیم و میخواهیم با هم بحث کنیم؛ این فرق میکند. ولی اگر من بخواهم از باورهای شما ایراد بگیرم یا شما بخواهید از باورهای من ایراد بگیرید، امروز دیگر انسان فهیم و توسعهیافته چنین کاری نمیکند. فرض کنیم یک نفر مسیحی یا سنّی است؛ ما نمیگوییم تو چرا مسیحی یا سنی هستی. داشتیم افرادی را که مثلاً افغانی بودند اما اهل سنّت بودند، داریم افرادی را که ایرانی هستند اما اهل سنّت هستند. قانون است و در حزبی که تشکیل دادیم با هم کار میکنیم و اینجا است که اگر ما به باورهای یکدیگر احترام بگذاریم، مشکلی پیش نمیآید اما مارکسیستها این کار را نمیکردند. مثلاً فردی که تازه از ایران آمده بود، نماز خواندن او را مسخره میکردند. یعنی سطح فرهنگی چقدر باید پایین باشد. من تا سال 59 در آلمان بودم. زمانی که امام به ایران آمد، من هم میخواستم به ایران برگردم اما نگذاشتند و گفتند تو جزو مسؤولان هستی و باید اینجا باشی؛ سازمان که تعطیل نشده. هنوز دانشجو بودید؟ بله ولی درس که نمیخواندیم؛ کارهای دیگر میکردیم. من بیش از 10 سال آنجا بودم و کارشناسی ارشد را هم در آنجا گرفتم. آن موقع در ایران جنگ بود و پس از اتمام کارشناسی ارشد، به من پیشنهاد شد که برای دکترا ثبتنام کنم ولی من گفتم نه در ایران جنگ است، باید بروم. رشتهتان چه بود؟ زمینشناسی. دوستان گفتند چون در حال انجام حرکت بزرگی هستیم و علنی است، شما هم حضور داشته باشید. آن موقع در سوئد بودم. آن موقع تحلیل شما چه بود؟ گویا آن موقع نسبت به قذافی بدبینی الان وجود نداشت. بله. به همین خاطر همه مات و مبهوت بودیم که چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد. بهخصوص ما بچههای انجمن اسلامی که ارتباط نزدیکی با این خانواده داشتیم زیرا بچههای ایشان هم میآمدند؛ دختر خانم ایشان. ارتباط خانوادگی هم با آقای طباطبایی داشتیم. من و خانواده امام موسی صدر هم ارتباط و رفت و آمد داشتیم؛ دختر خانمش آقا پسرهایش که آن زمان کوچک بودند و من خیلی وقت است آنها را ندیدهام. وقتی میگویم خانواده الان که نام آنها را میبرم، احساس میکنم نزدیکترین اشخاص به من بودند و همین احساس را آنها نیز نسبت به من داشتند. این رفت و آمد بهخصوص در بین انجمنهای اسلامی وجود داشت. من گهگاه به دوستان میگویم که آن زمان، چیزی به نام حزب نبود، انجمنهای اسلامی بود که خیلی گسترده و سراسری بودند. همین چند شب پیش یک جلسه حزبی بود و من گفتم ما انجمنهای اسلامی برای اینکه کسی را عضو کنیم، همینطور کسی را قبول نمیکنیم. در این انجمنهای اسلامی، گروههای مطالعاتی داشتیم در زمینههای مختلف که اقتصاد اسلامی چطور باید باشد یا حکومت اسلامی چطور باید باشد. بحثهای مطالعاتی مهمترین مسأله در انجمنهای اسلامی بودند و بچههای ما در مواردی که مطالعه نکرده بودند، گروه های مطالعاتی درست کرده بودیم که یک نفر که میآید، از کجا آغاز کنیم که طرف را بشناسیم. ممکن بود یک یا دو سال طول بکشد که ما طرف را بشناسیم و ببینیم که حالا باید او را عضو کنیم یا خیر. تازه انجمن بودیم و حزب نبودیم. به دوستان میگفتم اگر میخواهند عضو شوند، اول باید کانون هواداران را فعال کنند و اول باید خودشان را نشان بدهند. همچنین معلوم شود این پذیرش دو جانبه است یعنی هم او بپذیرد و هم ما بپذیریم؛ بعد بتوانیم کار را جلو ببریم. آن زمان مسأله به این شکل بود. کمی جلوتر بیاییم. چیزی که برای من مبهم است این است که انگار در بین انقلابیون سال 57 و 58 ایران آقای صدر خیلی جایگاهی نداشت و خیلیها با او مخالف بودند و حتی مانع پیگیری پرونده ربایش ایشان شدند. شما اطلاعاتی در این زمینه دارید؟ این که میگویید مخالف، نه. ولی این را خدمت شما بگویم چون با امکاناتی که از طریق اول حرکه المحرومین و سازمان اَمل با حضور شهید چمران به وجود آمد، یک عده با خلوص نیت آمده بودند تا کشور خود را آزاد کنند و مثل شهید رضایی و حنیف نژاد با خلوص نیت آمدند و شهید هم شدند. ممکن است امروز بگوییم این روش جواب نمیداده؛ این بحث دیگری است ولی بالأخره آنهایی که آن زمان در برابر رژیم شاه دست به اقدام مسلحانه میزدند، از همه وجود خود مایه میگذاشتند و همه آورده خود را به میدان میآوردند. اینکه امروز بگوییم جواب نداد یا نتیجه نداد، بحث دیگری است. بعضی از افرادی که میخواستند بروند و دوره های چریکی ببینند این امکاناتی که امام موسی صدر و دوستان در جنوب لبنان داشتند را در اختیار آنها میگذاشتند. اما بله ممکن است. شاید من هم به عنوان یک ایرانی و کسی که در جریان بودم انتظارم این بود. معمر قذافی میخواست به ایران بیاید و مسؤولان هم گفته بودند ما دیدار نمیکنیم. الان که این همه مدت گذشته، هنوز کسی نمیتواند بگوید واقعاً چه شده. بعضیها شاید خیلی خوشخیال باشند و بگویند ممکن است هنوز زنده باشند و در زندان باشند و یا میگویند همان روز اول یا دوم، قذافی دستور کشتار عزیزان را میدهد یا گفتهاند گروههای دیگر آنها را بدزدند و هر کاری میخواهند با آنها انجام دهند. چیزهای متناقضی گفته میشود. چه کسی باید جوابگو باشد؟ بالأخره حتماً دولت لیبی باید جوابگو باشد. خود آقای قذافی و به نظر من میتوانستیم به لحاظ حقوقی در سطح بین الملل، هم از راه دینی و هم از راه ایرانی وارد شویم؛ چون بالأخره ایشان ایرانی بودند. هر چند از سال 38 در آنجا بوده اما در ایران متولد شده و ایرانی بوده و پدر و مادرش ایرانی بودند؛ مادرش دختر آیتالله طباطبایی قمی و پدرش مدتی در مشهد ساکن بوده و همان جا با دختر آیتالله طباطبایی قمی ازدواج کرده و یکی از مبارزین بوده است. یادم میآید زمانی که مشهد بودم و مدرسه میرفتم، آیتالله قمی یکی از مراجع مشهور و معروف مشهد و مورد قبول همه بود. عمدی بوده؟ من واقعاً نمیدانم.
شما در دوره آقای خاتمی مسؤولیت داشتید؛ آن موقع به واسطه فامیل بودن، آقای خاتمی حرکتی انجام داد؟ در همه دولت ها حرکتهایی انجام شده ولی در مجموع ما به عنوان کسی که ایرانی بوده و کسی که تا این سطح مطرح بوده و مورد قبول بوده، حرکت ارزشمندی نکردیم. قبل از اینکه حضرت امام به پاریس بروند، در نجف محاصره میشوند؛ آن موقع صدام این کار را انجام میدهد. یکی از کسانی که بیانیه محکم می دهد، موسی صدر بوده که میگوید چرا باید اینطور باشد؟ باید زمینهای فراهم شود که ایشان هرجا که بخواهد، بتواند بیاید. موسی صدر دفاع خیلی جانانه ای از امام خمینی میکند. یکی از مواردی که بعضیها میگویند، این است که موسی صدر با حمایت قرص و محکمی که از امام خمینی میکند، با این موجی که شروع شده، همه میدانستند این به نتیجه میرسد؛ اگرچه شکلش معلوم نبود. چون میدانستند امام موسی صدر همراه با این مسأله است، این هم میتواند دلیلی بر ناپدید شدن ایشان باشد. این است که من در مجموع اسم آن را کمکاری میگذارم. فرقی هم نمیکند همه به نوعی کمکاری کردهاند ولی اینکه بگویم کدام یک از این دولتها عمدی داشتهاند یا در لیبی عمدی در کار بوده، این را من اطلاع ندارم ولی برای خودم انتظارم این بود که ما کارهایی انجام دادهایم. نه اینکه انجام نداده باشیم ولی خیلی بیش از این باید کار میشد. نهایتاً تحلیل خود شما به سمت این است که قذافی مسؤولیت این کار را بر عهده دارد یا سرویسهای اروپایی و آمریکایی؟ به نظر من قذافی. چرا ؟ چون حتی اگر بگوییم سرویسهای بیرونی هم بینقش نبودهاند ولی به لحاظ اینکه شما میزبان بودی و شما دعوت کردی، باید طوری نظارت و حفاظت میکردی که اگر دیگری هم بخواهد آسیب برساند، نتواند. پس شما باید پاسخگو باشید. دیگران هم به نحوی از این زمینه استفاده کردهاند ولی مقصر اصلی دولت لیبی و در رأس آن و همه کاره آن، آقای قذافی است. به لحاظ حقوقی ایشان میبایست جوابگو میبوده. یک نظریه هست که جانشینان احتمالی امام را یکی یکی حذف کردند؛ از جمله امام موسی صدر، آیتالله بهشتی. یعنی برنامهریزی شده بوده است. شما نظری دارید؟ چون وقتی این ویژگیها را در وجود اینها میبینیم، میتوانیم بگوییم بله. با توجه به اینکه اینها میتوانستند در آینده اثرگذار باشند و آقای صدر در صحنهای خودش را نشان داد که میتوانست نه تنها برای یک کشور بلکه در سطح بین الملل اثرگذار باشد، در زمینههای مختلف دید بازی داشته؛ در خصوص مسائل نظری، در خصوص مسائل مختلفی که وجود دارد و آدم وقتی نظرات و دیدگاههای ایشان را میبیند، مشاهده میکند که نسبت به خیلی از افراد دیگر دید باز و بسیار روشنی داشته. ممکن است خیلیها 20 سال بعد به آن دید برسند. این است که در مجموع نه تنها برای ایران بلکه حتی در سطح بالاتر از ایران، چون حس میکردند که ایشان میتواند فرد اثرگذاری باشد، این هم مطرح است. اگرچه درست است که هیچ یک نمیتوانیم بگوییم که حتماً چنین بوده ولی با توجه به شناختی که آدم پیدا میکند، میتواند به این گمانها برسد که دشمنی وجود داشته یا کسانی بودند که با انسانیت مشکل داشتهاند و این برخورد را کردند. نکته دیگری هست؟ نه، خیلی ممنون. اولاً تشکر میکنم از شما. من این را یک بار جای دیگری هم گفتم؛ خوب است که به خاطرات گذشته برگردیم و مرور کنیم ولی مهم این است که از این، چه رهنمود و درسی میخواهیم بگیریم. بحث مدیریت بر دلها خیلی کوتاه است ولی دریایی است و امام موسی صدر این را داشته و این که امروز در دانشگاههای ما به این نوع مدیریت چقدر توجه میشود؟ یا خود زندگی امام موسی صدر اینکه من روی 31 سالگی ایشان تأکید دارم چون خیلی از دوستان حوزوی ما میگویند آیتالله منتظری در این سن به مرجعیت رسیده و خیلی هم خوب است. پس وقتی که او اینقدر ظرفیت دارد، چرا نباید از این ظرفیت استفاده کنیم؟ حالا که نیست، از آنی استفاه کنیم که حضور دارد. ای همه دانشجوها! ای همه انسانها! ای همه جوانان! یک نفر میتواند به آنجا برسد که در حال حاضر اگرچه نیست ولی هست و ماندگار شده. زمینهای فراهم کنیم که این روش مدیریت فرهنگ، مدیریت ارتباط با مجموعه، برای ما و برای همه و برای جوامع انسانی جا بیفتد. آیا امروز همه مسؤولان و مدیران ما توانستهاند این ارتباط را به وجود آورند؟ این ارتباط چقدر میتواند مؤثر باشد؟ موردی هست که آدم واقعا ناراحت میشود. آقای یاسر عرفات در جایی از امام موسی صدر دعوت میکند و بعد کیفی یا ظرفی را به امام موسی نشان میدهد که سر بریده یک بچه فلسطینی درون آن بوده یعنی میخواسته این را به امام موسی صدر نشان بدهد که ببین دارند سر بچههای فلسطین را میبرند و تو باز هم به من میگویی من جور دیگری عمل کنم. این صحنه را امام موسی صدر میبینید که واقعاً دردآور است و ما که امروز به عنوان انسان میشنویم نیز ناراحت میشویم؛ ولی ایشان میتوانست این مسأله را مدیریت کند در حالی که امروز در مدیریت بحران، بر سر یک مسأله فوری دست و پای خود را گم میکنیم و میمانیم چه کار کنیم. به نظر من ما نباید از کسانی چون امام موسی صدر و افراد زیاد دیگری که مانند او بودند، فقط بازخوانی کنیم. نه اینکه نخوانیم، بخوانیم ولی همه حرف ما هم این نباشد که خواندهایم بلکه اگر روش مناسبی در این خواندهها دیدیم، در اداره و سازمانمان یا هر جای دیگر، به آن عمل کنیم. یک جوان تا آن سن میآید و بعد از آن زمان هم دائم در حرکت بوده و به فکر خودش نبوده؛ البته امامان خود را هم می توانیم مثال بزنیم اما چون بحث آقای صدر مطرح است، او را یک الگو قرار دهیم و در اینصورت این افراد نه تنها دیگر فراموش نمیشوند بلکه به عنوان سبک شناخته میشوند. وقتی از نسل جوانمان بپرسیم نسبت به تاریخمان چقدر آشنایی و علاقه دارند و اصلاً چقدر علاقه دارند تاریخ را بشناسند، چه جواب میدهند؟ چرا بی علاقه شدهاند و چرا ما فکری برای این موضوع نمیکنیم؟ وقتی میخواهیم از هویت یک جامعه تعریف کنیم، هویتها چه هستند؟ همینها هویت هستند. اگر اخلاق و هویت و درستکاری و امانتداری نباشد، پس ما به چه چیزی میخواهیم بنازیم و به نظر من اینهاست که الان مهم است ولی سرمست داریم زندگی میکنیم و میدانیم زندگی هم پایدار نیست. همانطور که دیگران رفتند، ما هم میرویم ولی چه بهتر در این مقطعی که هستیم، این الگوها را مطرح کنیم. طوری باشیم که بتوانیم هم در مورد خودمان احساس کنیم که از زمان و فرصتمان حسن استفاده را کردهایم و هم برای آیندگان بتوانیم مثمرثمر باشیم.