1

حقوق بشر در نگاه آیت‌الله منتظری

گفتگوی تلگرامی عمادالدین باقی

و دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه بوعلی سینای همدان

با موضوع «حقوق بشر در نگاه آیت‌الله منتظری»

در تاریخ پنج شنبه22تیر1396 (برابر با13جولای2017/16شوال1438) ساعت10 شب.
مدیرکنفرانس: علی قاهری

باقی: من با شعری از فرخی سیستانی آغاز می‌کنم. این شعر را از آنجایی که با مرحوم آیت‌الله منتظری تناسب داشت انتخاب کردم؛
نه اندر مردمی کردن ترا یاری همی بینم             نه جز آزادگی کردن تو را کاری همی بینم
ز کردار تو هر کس را به گفتاری همی بینم          ز نیکویی به هر دم، از تو کرداری همی بینم
بَرِ دیگر کسان با هر گُلی خاری همی بینم          تو را بر جایگه بی‌خار گلزاری همی بینم

****

بنده در حد بضاعت در خدمت عزیزان و فرزانگان هستم؛ همان‌طور که اطلاع دارید موضوع بحث ما حقوق بشر و آیت‌الله منتظری است، وقتی‌که ما در مورد شخصیت و متفکری سخن می‌گوییم منظور و مقصود این نیست که او همیشه زندگی یکپارچه و یکدستی داشته و فراز و فرودی در کار نبوده است یا همواره این‌گونه می‌اندیشیده است، به‌هرحال انسان موجودی پویا و متحول است به‌خصوص متفکرانی که به اصل اجتهاد و تحقیق پایبند باشند در معرض دگردیسی هم قرار دارند؛ بنابراین این نکته و تذکر یک الگوی تحلیلی، در مورد هر متفکر و هر انسان و هر اندیشمندی با مجموعه ای از آرا و اقوال روبرو می‌شویم که ممکن است در مواردی تناقض و تعارض داشته باشند؛ اما آنچه مسلم است برآیند دیدگاه‌ها و کارنامه عملی و آخرین نظرات آن متفکر ملاک است. نکته‌ای که در مورد شخصیت آیت‌الله منتظری و همه متفکرین باید به آن توجه داشت این است که شخصیت و اندیشه هرکسی برآمده و برخاسته از دو منبع مهم یعنی «پروسه زیستی» و «پروسه آموزشی» اوست؛ که شاید در حین پرسش و پاسخ‌ها به تعامل این پروسه زیستی و آموزشی اشاره‌کنم و در این پروسه، مسئله برکناری ایشان از قائم‌مقامی رهبری رویداد مهمی بود و فرصت بزرگی برای ایشان و برای آزادی خواهان ایجاد کرد؛ ایشان مجال بیشتری برای تأمل و پاسخ دادن به پرسش‌ها و شبهات برای یک مرور مجدد در سیر اندیشه خودشان پیدا کردند. مرحوم استاد حضرت آیت‌الله منتظری تغییر را مذموم نمی‌دانستند و مانند برخی از افراد که فریز شدن و لایتغیر بودن را فضیلت می‌دانند نبودند، تعبیری که ایشان همیشه به کار می‌بردند به نقل از آیت‌الله بروجردی این بود که انسان تغییر می‌کند، «أَنا فی کُلِّ الیومَ الرَّجُل» تکیه‌کلام ایشان بود. همین روزها در رسانه‌های گروهی که به اصول‌گرا و مخالفین اصلاح‌طلبان موسوم است، به آقای روحانی حمله می‌کنند و یادآور می‌شوند که ایشان درگذشته و در دوره‌ای از مجلس در خطابه‌اش سخنی در مورد بدحجابی یا بی‌حجابی داشته است؛ اخیراٌ در یکی دو یادداشتم که منتشر شد متذکر شدم که مهم نیست که آقای روحانی درگذشته این‌گونه می‌اندیشیده؛ بلکه مهم این است که آقای روحانی تغییر کرده است و خودش هم این تغییر را پذیرفته و از مواضع گذشته دفاع نمی‌کند؛ امّا هنوز کسانی هستند که فکر می‌کنند منجمد بودن و تغییر نکردن فضیلت است و همچنان در موضع نادرست گذشته پافشاری می‌کنند. به هرحال این ویژگی پویایی آیت‌الله منتظری بود که ایشان را به جایگاه یک فقیه مؤسس رساند که بارها هم در بعضی از نوشته‌هایم از تعبیر فقیه مؤسس برای ایشان استفاده کردم.
ما باید بین «خطیب» و «محقق» و «مؤسس» تمایز قائل شویم، ایشان خطیب نبود چون کلام خطیب لزوماٌ محققانه نیست، محقق هم لزوماٌ مؤسس نیست، محقق اهل تحقق و تفکر است اما مؤسس کسی است که حتماً محقق هم باید باشد و بزرگ‌ترین ویژگی ایشان این بود که برای نخستین بار حقوق بشر را وارد فقه کردند، البته ادبیات حقوق بشر در ایران پیشینه درازی دارد از بیش از یک صد سال پیش در ایران مطرح بوده و اوج و حضیض‌هایی داشته و در دورانی به آن بیشتر توجه می‌شد و در دورانی طولانی مغفول و مدفون شده است. در مقطعی پیش از انقلاب مرحوم آیت‌الله مطهری ازجمله فقهایی بود که به مبحث حقوق بشر توجه ویژه کرد، امّا آیت‌الله منتظری نخستین شخصیتی است که حقوق بشر را با اسلوب فقه سنتی وارد فقه کرد و مسئله کرامت انسان و کرامت ذاتی انسان، جزو اصول فقهی و مبانی استنباط فقهی ایشان شد. زمانه‌ای هم که ایشان به مسئله حقوق بشر و کرامت انسانی چنین توجه داشتند، «حقوق بشر هراسی» در جامعه ما بسیار رواج داشت. در یک دوره طولانی چندساله آقای مصباح یزدی در نماز جمعه خطبه‌هایی علیه مفاهیم حقوق بشر، دموکراسی و اصلاحات می‌خواندند و در تلاش بودند که آن را به‌عنوان یک کالای غربی معرفی کنند؛ حتی همین امروز شاید دوستان به خاطر داشته باشند که مسئول فعلی قوه قضاییه(صادق لایجانی) مکرر در مورد حقوق بشر غربی و اینکه ما به حقوق بشر نباید اعتنایی داشته باشیم صحبت کرده است و حقوق بشر را دست‌آویز و وسیله و توطئه سیاسی می‌دانند و با افتخار می‌گوید که ما هیچ اهمیتی به حقوق بشر نمی‌دهیم؛ اما آیت‌الله منتظری از حقوق بشر نه هراس نظری و علمی داشتند و نه هراس عملی داشتند و در طول دوران پس از انقلاب و در سال‌های آخر عمرشان به این موضوع هم در سپهر عملی و هم در سپهر نظری توجه ویژه داشتند؛ شاید این از دلایلی بود که به ایشان و دیدگاه شان توجه ویژه‌ای شد؛ از جمله کتابی که اخیراٌ در انگلستان به سفارش دانشگاه کمبریج توسط خانم دکتر سیاوشی نوشته شده است و این کتاب بیشتر به بررسی دیدگاه‌ها و افکار آیت‌الله منتظری می‌پردازد و عنوان کتاب:
montazeri the life and thought of Iran,s revolutionary است و این کتاب به دنبال بررسی افکار و اندیشه ایشان به‌خصوص در زمینه حقوق بشر و مباحث مدرن و تأثیرش در غرب است، البته یک نویسنده هلندی نیز کتابی را دو سال پیش نوشت که بیشتر زندگی سیاسی و افکار سیاسی ایشان را موردتوجه قرار داده است؛ ولی جالب این است که حتی در عربستان یکی از این نویسندگان روحانی شیعه سعودی کتابی در زمینه حقوق بشر منتشر کرده که در پاورقی آن به بعضی از مباحث آیت‌الله منتظری در این زمینه استناد و ارجاع داده است. آیت الله منتظری در سال‌های آخر عمر به این راه سترگ و گرانسنگ پرداختند اما متأسفانه راه ایشان ناتمام ماند؛ همانطور که در این کتاب «انتقاد از خود» که عنوان فرعی‌اش «عبرت و وصیت» است، ایشان متذکر شدند که من فرصت این‌که بحث را به سرانجام برسانم ندارم و از شاگردان خود خواستند که این راه را ادامه دهند و اکنون این مسیر توسط شاگردان زبده ایشان دنبال می‌شود در دو سال اخیر هم فرزند گرانقدر ایشان حاج احمد آقای منتظری که اهل علم و از فضلا هستند و سال‌های زیادی را در حوزه علمیه قم تحصیل کردند و سال‌های زیادی در محضر پدر بزرگوار زانو زدند و دانش آموختند، ایشان کتابی را صورت مسلسل به اسم «مدرسه اجتهاد» منتشر می‌کنند که تاکنون دو شماره از آن منتشر شده است و امید است شماره سوم در سالگرد آیت‌الله منتظری عرضه شود؛ و این سلسله کتاب‌هایی که به اسم «مدرسه اجتهاد» به همت حاج احمد آقای منتظری در دست تدارک و انتشار است به‌منظور ادامه همین مسلک و مشرب فقهی است که حضرت آیت‌الله منتظری آغاز کرده اند.
سؤال اول: در اندیشه آیت‌الله منتظری چه نسبتی میان حقوق بشر و مسائلی مثل امر به معروف و نهی از منکر مشخص شده است و آیا با استناد به متون دینی که دال بر وجوب امربه‌معروف و نهی از منکر است، حقوق را می‌توان نقض کرد؟
در مورد مسئله امربه‌معروف و نهی از منکر همان‌طور که ما در سنت فکری و فقهی خودمان مشاهده می‌کنیم یک قرائت بنیادگرایانه و رادیکال از آن وجود دارد، حتی داعش به استناد امربه‌معروف و نهی از منکر خیلی اعمال را انجام می‌دهد و این به دلیل فهم نادرستی است که از مقوله امربه‌معروف و نهی از منکر دارند. این بحث گسترده‌ای است و در دو سه سال گذشته در یکی از شماره‌های «مجله چشم‌انداز» به‌صورت مبسوط در این زمینه توضیح دادم و از قرائت‌هایی که از امربه‌معروف و نهی از منکر وجود دارد گفتم لذا از تکرار آن‌ها خودداری می‌کنم و اشاره می‌کنم که آیت‌الله منتظری بر اساس همین وجوب امربه‌معروف و نهی از منکر بود که بخشی از نظریات در مورد حقوق بشر را تدوین کردند و برای اولین بار مفهوم تحزب را که یک مفهوم مدرن است و سابقه‌ای در سنت فقهی ما نداشت در مورد این مفهوم، اجتهاد فقهی کردند. اساس نظریه ایشان بر همین آیه امربه‌معروف و نهی از منکر بود و می‌گفتند «وَلتَکنَ مِنکم اُمّة یَدعونَ إلی الخِیر» یعنی اینکه یک گروهی از میان این مردم وظیفه و کارشان دعوت به خیر باشد و این گروه کسانی هستند که باید امربه‌معروف و نهی از منکر کنند و ایشان تحزب را از مصادیق امربه‌معروف و نهی از منکر می‌دانستند و معتقد بودند که امربه‌معروف و نهی از منکر فقط یک وظیفه «بین فردی» نیست. همان‌طور که در مقدمه قانون اساسی آمده است، وظیفه افراد و شهروندان نسبت به یکدیگر و وظیفه حکومت نسبت به مردم و وظیفه مردم نسبت به حکومت است. در مورد بخشی که مربوط به حکومت است، حکومت به‌اندازه کافی ابزار در اختیار دارد، امّا آن بخش که به مردم مربوط است یعنی امربه‌معروف مردم نسبت به حکومت نیازمند ابزار است که ایشان می‌گفتند آزادی بیان، مطبوعات مستقل، رسانه‌هایی که مقهور حکومت نباشند و آزادی بیان و آزادی بعد از بیان داشته باشند، انجمن‌ها و احزاب، نهادهایی هستند که می‌توانند امکان امربه‌معروف و نهی از منکر را نسبت به حکومت فراهم کنند؛ لذا اگر امربه‌معروف و نهی از منکر واجب است، از باب مقدمه واجب واجب است آزادی بیان، آزادی بعد از بیان و مطبوعات به‌عنوان رکن چهارم یعنی یک‌نهاد قدرتمند و احزاب هم مشمول وجوب قرار می‌گیرند. حتی ایشان در پاره‌ای از سخنان اشاره می‌کردند که قرن‌هاست در سنت شیعه از حرکت امام حسین با بزرگداشت یاد می‌کنیم؛ اساساً فلسفه این حرکت برای امربه‌معروف و نهی از منکر بود، اما مهم‌ترین هدف امربه‌معروف و نهی از منکر نسبت به حکومت است چون حکومت و یا هرکسی و در هر مقامی و جایگاهی تصمیم و رفتارش به نحوی بر زندگی آحاد مردم تأثیرگذار باشد، او بیشتر باید در معرض امربه‌معروف و نهی از منکر قرار گیرد؛ به همین جهت است که این وظیفه دینی و وظیفه اجتماعی بیشتر متوجه حکومت خواهد بود و ایشان در عمل هم خودشان همین کار را می‌کردند چه در دورانی که قائم‌مقام رهبری بودند چه بعد از آن از این وظیفه هیچ‌گاه کوتاه نیامدند و فروگذار نکردند؛ حتی وقتی‌که آیت‌الله خمینی در نامه معروف شان اشاره می‌کردند که ایشان فقیهی باشند که به حوزه و نظام گرمی ببخشند ولی تأکید داشتند که در سیاست دخالت نکند؛ حضرت آیت‌الله منتظری این را اساساً خلاف نص قرآن و خلاف مبانی فقهی و شرعی می‌دانستند و هرجا که تشخیص می‌دادند باید امربه‌معروف و نهی از منکر کنند حتی اگر برای شان هزینه‌ای و تبعات سنگینی داشت ایشان این کار را انجام می‌دادند.
سؤال دوم: در نظر فقهای سنتی برابر بودن مسلمان و غیرمسلمان جایز نیست و یکی از علل مبارزه گروهی از ایشان با مشروطه، همین امر بوده است. نظر مرحوم فقیه عالی‌قدر در این مورد چیست و چگونه این مسئله را حل کردند؟
در نظر فقهای سنتی این‌گونه بوده است و آیت‌الله منتظری در یکی از اجتهادات شان که اجتهاد مهمی بود رای دیگری داشتند. من چندین بار در اظهارات مختلف عرض کرده ام که آخرین جلسات درس خارج فقه ایشان به‌اندازه تمام دوران تدریس ایشان اهمیت دارد. مباحث آخرین درس خارج فقه ایشان که چندین جلسه بود و بنده این را به شکل جزوه‌ای تقریر کردم و در روزنامه شرق در سال 1382 منتشر شد. بعد به شکل جزوه‌ای انتشار عمومی پیدا کرد و دو سال پیش محتوای این جزوه یکی از فصول کتاب «فلسفه سیاسی اجتماعی آیت‌الله منتظری» شد که با مجوز وزارت ارشاد انتشار عام پیدا کرد. ایشان در این بحث دیدگاه سنتی فقهی را به چالش کشیده است. یکی از دلایلی که ایشان یک فقیه مؤسس به شمار می‌روند همین است. در بحث سبّ که فقهای ما می‌گفتند سبّ مؤمن جایز نیست ولی سبّ کافر جایز است و به همین قیاس هم در مورد دروغ بستن یا حتی تهمت و افترا زدن به غیرمسلمین و کفار وارد این جو می‌شدند؛ آیت‌الله منتظری در این بحث توقف و تأمل داشتند و گفتند من تمام ادله بزرگان و فقها را کاویده و بررسی کردم. ایشان همه ادله آن‌ها را احصاء کردند و تک‌به‌تک نقد کردند و بعد ادله خودشان را ذکر کردند. حاصل تمام این جلسات آخر ایشان که تحت عنوان «حقوق بشر یا حقوق مؤمنان» به شکل رساله مستقل و جزوه مختصری منتشر شد این است که ایشان استدلال کردند فتوای تمام فقهای ما در سده‌های پیش مبتنی بر مبنا و منطق محکمی نیست، مدارک فتوا را نقد کردند و نشان دادند که همه این‌ها به یک خبر واحد منتهی می‌شود که آن خبر واحد هم حجت نیست، به‌ویژه در مسائلی که مربوط به عِرض و دماء انسان‌ها می‌شود. بعد چهار دلیل قرآنی و یازده دلیل روایی از خودشان ذکر کرده و اثبات کردند که فقه ما درگذشته مبتنی بر حق مؤمن بوده است، این بنایی بوده که از ابتدا خشت اوّل کج گذاشته شده و این دیوار تاکنون کج بالا رفته است؛ ولی به استناد آیات و روایاتی که ایشان مطرح کردند و توضیح دادند فقه باید مبتنی بر حق انسان باشد. به همین جهت مبنای فقه ایشان بعد از آن تغییر کرد و به‌صراحت گفتند که تاکنون فقه ما مبتنی بر دفاع از حقوق مؤمن بوده است، ولی به همان دلیل که ما باید از حقوق مؤمن دفاع کنیم وبه همان دلیل که سبّ مؤمن حرام است، به همان دلیل که دروغ بستن به مؤمن حرام است، سبّ کافر هم حرام است و دروغ بستن یا تهمت زدن به کافر هم حرام است. ایشان نظر سنتی را با یک اسلوب سنتی و با همان روش فقه سنتی نقد و نظریه جایگزین را مطرح کردند. در این مبحث آیت‌الله منتظری مبنای جدیدی را ارائه کردند، اما فرصت این‌که با این مبنا تمامیت فقه را بازنگری کنند به دست نیاوردند و نتوانستند آن را به تمام احکام دیگر تعمیم دهند و این کار به عهده شاگردان ایشان است یعنی در فقه سنتی قائل‌اند به اینکه ارزش خون مؤمن بیش از ارزش خون کافر است، به همین دلیل است که در مورد یک انسان مؤمن دیه کامل فرض می‌شود یا اگر کافری مسلمانی را بکشد قصاص می‌شود، ولی اگر مسلمانی کافری را بکشد قصاص نمی‌شود زیرا فرض بر این بوده که ارزش خون مؤمن و کافر یکسان نیست؛ با دیدگاهی که آیت‌الله منتظری مطرح کردند و با این مبنا که فقه یک فقه انسان‌محور خواهد بود نه فقه مؤمن محور، در بسیاری از این احکام باید بازنگری شود.
سؤال سوم: نسبت حقوق بشر در نگاه آیت‌الله منتظری با حقوق بشر در نگاه کانت و پیروان او چیست؟
نقطه عزیمت این‌ها متفاوت است، ممکن است انسان‌ها از نقاط مختلف و پایگاه‌های مختلف حرکت کنند، ولی به مقصد واحدی برسند؛ اگر نقطه عزیمت کانت عقل و عقلانیت بود، آیت‌الله منتظری از پایگاه دین حرکت کرد و به حقوق بشر رسید؛ من تعمد دارم که نگویم از فقه به حقوق بشر رسید، به دلیل اینکه همان‌طور که ایشان در کتاب «اسلام دین فطرت» اشاره می‌کنند، اسلام از سه بخش اعتقادات، اخلاق و احکام تشکیل می‌شود که احکام یا آنچه ما فقه می‌نامیم فرع بر اعتقادات و اخلاق است، یعنی اعتقادات مبنا و زیربنا هستند، بعد اخلاق و بر مبنای این دو هم فقه یا احکام عملی بنا می‌شود. نقطه عزیمت آیت‌الله منتظری در این بحث، دین و نگاه دین‌شناسانه بود هرچند که معتقدم پروسه تربیتی ایشان بی‌تأثیر در پرورش یافتن این نوع نگاه دینی نبوده است. دیگر اینکه مشرب ایشان فقیهانه بود و مشرب عرفانی نبود. فقه یک نگاه حقوق محور دارد و در آن بحث حقوق و تکالیف مطرح است به همین جهت گرایش فقهی و زاویه دید ایشان منطق حقوقی را تقویت می‌کرد؛ مثلاً عمده بحث ایشان کرامت انسان برمبنای قرآن و کلمات امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه است و ممکن است ایشان با یک مطالعه برون دینی یا تجربیات برون دینی به اصل کرامت انسان رسیده باشند، اما شیوه ورود و استدلال ایشان در این بحث و منظومه فکری، فقهی و دین‌شناسانه و بر مبنای قرآن است. بنابراین به نظر من در دیدگاه آیت‌الله منتظری و کانت مقصد و نتیجه مشترک است؛ اما نقطه عزیمت آن‌ها تفاوت‌هایی دارد.
سؤال چهارم: آیا احکامی چون اعدام، اعدام مرتد، حد زدن و مفاهیمی چون برتری حقوقی مرد نسبت به زن، مسلمان نسبت به غیرمسلمان و… که در تضاد با حقوق بشر هستند، از نگاه آیت‌الله منتظری مردود است؟
در کتاب فلسفه سیاسی اجتماعی آیت‌الله منتظری فصلی تحت عنوان «مقطع گذار از فقه سنتی به فقه انسان‌محور» آمده است. در آنجا توضیح داده شده که در میانه دیدگاه سنتی و دیدگاه متأخر آیت‌الله منتظری مقطعی وجود داشت که با منطق دیگری پاره‌ای از این احکام را محل مناقشه و خدشه قرار می‌داد آن‌هم منطق تزاحم احکام با مصلحت عامه و بحث وَهن بود؛ مثلاً می‌گفتند اگر حکمی سبب وَهن اسلام شود آن حکم باید تعطیل شود، از جمله بحث حد جاری کردن، شلاق و یا سنگسار را با این منطق که موهون هستند و در دنیای امروز باعث ایجاد سیمای ناموجهی از اسلام و موجب دافعه شود، این نوع احکام مورد نقد یا خدشه قرار می‌گرفت؛ امّا تحولِ مبنایی نبوده و بیشتر تابع مصلحت و مصلحت‌اندیشی بود و درنتیجه هرگاه مصلحت رفع می‌شد آن احکام می‌توانستند با همان قوت بازگردند و اجرا شوند؛ امّا به‌مرور ایشان از آن دیدگاه مصلحتی به دیدگاه جدید گذر کردند که در این دیدگاه جدید، محور و مبنای نظریه ایشان، کرامت انسان بود یعنی اصل بر کرامت انسان است و هر چیزی که با آن مغایرت دارد غیر اسلامی محسوب می‌شود منتها خود کرامت انسان را به‌عنوان یک مبنا یا پایه اصلی، از قرآن و سنت استخراج کردند و بر همین اساس در مورد احکام مرتد بازنگری کردند. البته در یک مقطعی فرمودند که حکم مرتد حکمی سیاسی است و آنچه در صدر اسلام و در قرآن مورد اشاره قرار گرفته و مربوط به دوره‌ای است که جمعیت مسلمانان، قلیل و جامعه اسلامی ضعیف بوده و همان‌طور که قرآن هم اشاره کرده است، یکی از روش‌هایی که مخالفان به کار می‌بستند این بود که اسلام می‌آوردند و بعد دوباره به کفر بازمی‌گشتند که به این وسیله روحیه مسلمانان را تضعیف کنند و بحث ارتداد یک جنگ روانی بود، لذا احکام شدید در موردش بیان شده است. البته متذکر می‌شوم در قرآن این احکام شدید نیامده و در برابر همین مرتدینی که با هدف ضربه زدن به جمعیت و روحیه مسلمین، این‌ها مسلمان می‌شدند و دوباره کافر می‌شدند، در قرآن فقط وعده عقاب اُخروی داده شده و هیچ جا مجازات دنیوی مقرر نشده است و آنچه فقها مبتنی به روایت و سنت به آن استناد کردند، روایت را محل بحث و مناقشه می‌دانند؛ بعضی از این روایات در اصلش خدشه می‌شود، بعضی در سندش خدشه می‌شود، بعضی در راوی‌اش خدشه می‌شود، بعضی نهایتاً خبر واحد محسوب می‌شود که خبر واحد در امور مهم مانند جان، معتبر نیستند و آیت‌الله منتظری در یک مقطع گفتند که این احکام سیاسی بوده و برای اینکه جلوی این دسیسه‌ها گرفته شود حکم شدید داده شده است؛ دریک مقطعی نیز گفتند اساساً حکم، تاریخی ست و سالبه به انتفای موضوع شده است، یعنی در زمانه‌ای که جامعه اسلامی قدرتمند است و با این روش‌ها تضعیف نمی‌شود حکم ارتداد و مجازات منتفی است؛ به‌علاوه اینکه در یک مقطعی ایشان می‌گفتند که اساساً اگر ارتداد بر مبنای شبهه باشد ارتداد محسوب نمی‌شود؛ امّا در آخرین نظرات ایشان که با «فقه انسان محور» منطبق‌تر بود، آخرین کلام و فتوای ایشان این بود که می‌فرمودند اصولاً تغییر عقیده هیچ ربطی به مقوله ارتداد ندارد و ارتداد و تغییر عقیده در ماهیت متفاوت و از دو جنس مختلف هستند و اینکه درگذشته تغییر عقیده را مصداق ارتداد گرفتند نادرست می‌دانستند و معتقد بودند که اساساً ارتداد یک جرم عملی است؛ اولاً درصورتی‌که ارتداد منضمّ به فعلی مجرمانه از قبیل قتل و محاربه شود آن مجازات را دارد و صرف ارتدادی که بازگشت از دین است و اگر به خاطر شبهه باشد مجازات ندارد، چون می‌گفتند تغییر عقیده یک مسئله ذهنی و فکری است ممکن است کسی براثر تحقیق به نتیجه‌ای برسد و این را متفاوت از مسئله ارتدادی می‌دانستند که در ماهیت مربوط به یک جرم عملی است؛ به خصوص که می‌گفتند حتی اگر کسی مرتکب قتل هم نشود امّا آن از جنس عناد باشد؛ یعنی کسی تحقیق کرده و به حقانیت چیزی پی برده و اعلام هم کرده که قائل به حقانیت است، امّا از سر عناد و تعصب و لجاج با آن مبارزه می‌کند این نیز ارتداد می‌شود امّا مجازاتش کشتن نیست، برای اینکه منضمّ به فعل مجرمانه‌ای از قبیل قتل و سلب حیات نشده است، و در واقع ان فعل مجرمانه است که مورد مجازات است که اگر فرد مرتد هم نمی شد ولی ان جرم را مرتکب می شد مجازات داشت ولی درنهایت به‌طور کلی ایشان مسئله تغییر عقیده را مصداق ارتداد مجرمانه نمی‌دانستند و موضوعاً و ماهیتاً آن را از شمول ارتداد مورد مجازات خارج می‌دانستند؛ بحث برتری حقوقی مرد مسلمان یا مرد نسبت به زن با توجه به اصالت انسان و کرامت انسان تعدیل می‌شود و من همین‌جا مثالی را خدمت دوستان عرض می‌کنم؛ ایشان مجال این را پیدا نکردند که این مبنا را به همه احکام و فتواها تعمیم دهند و بازنگری کنند و از نو اجتهاد کنند؛ امّا در یک نمونه‌ای که برای شخصی که در افغانستان محکوم به ارتداد شده بود از ایشان استفتاء کرده بودند. ایشان پاسخی به استفتاء داده بودند و تصادفاً من توفیق داشتم در سفری به قم خدمت ایشان رسیدم. پاسخی که به استفتا داده بودند و هنوز این پاسخ ارسال نشده بود را خدمت بنده عرضه کردند؛ وقتی پاسخ را مطالعه کردم، به ایشان گفتم با این مبنایی که شما اتخاذ کردید و در آخرین درس‌های خارج فقه بیان کردید و گفتید حقوق انسان مبنا است و حقوق انسان مقدم بر مؤمن است مغایرت دارد؛ به همین جهت ایشان با مسئول دفترشان تماس گرفتند و درخواست کردند که اصل فتوایی که ایشان نوشته بودند را برگردانند و در آن بازنگری کردند. این نشان می‌داد که ایشان به لوازم و نتایج مبنایی که با اجتهاد و تحقیق به آن رسیده اند وفادار و پایبند هستند.
سؤال پنجم: در یکی از نوشته های خود اشاره کرده بودید که تفاوت آیت اللّه منتظری و آیت اللّه خمینی این است که ایشان نگاه فقهی و آیت اللّه خمینی نگاه عرفانی داشتند. امّا آموزه‌های عرفان ما قرابت بیشتری با حقوق بشر تا آموزه‌های فقهی دارند. آیا آیت‌اللّه منتظری در نگاه به حقوق بشر از نگاه عرفانی هم استفاده کردند؟
اشاره کردید که بنده در یکی از همین نوشته‌ها بیان کرده بودم که تفاوت آیت‌اللّه منتظری و آیت‌اللّه خمینی در این است که آیت‌الله منتظری نگاه فقهی و آیت‌اللّه خمینی عرفانی داشتند؛ من معتقدم که یکی از سرچشمه‌های اصلی اختلاف نظری و بعدها اختلاف در برخورد با مسائل مختلف که منجر به اتفاق‌های سال 68 شد همین تفاوت مشرب بود و این نکته بسیار مهمی است که نادیده گرفته می‌شود. در مورد اختلافات بین آیت‌اللّه خمینی و آیت‌اللّه منتظری بیشتر به جنبه‌های سیاسی پرداخته شده است، درحالی‌که یک مسئله مبنایی‌تر وجود داشت آن هم همین نکته‌ای بود که عرض کردم؛ اما همین‌جا اشاره می‌کنم که رویکردهای عرفانی هم دارای گرایش های مختلفی هستند. در برخی آموزه‌های عرفانی، دیدگاه‌های حقوق بشری هست کما اینکه در اشعار مولانا در مورد انسان می‌گوید که:
تاج کَرّمناست بر فرق سرت،         طوق اعطیناک آویز برت
آیه شریفه را با این زبان بیان می‌کند و اشعاری که به‌نوعی بیانگر حرمت و کرامت انسان است؛ امّا در عرفان رویکردهای مختلفی وجود دارد، یکی از رویکردها، رویکرد باطنی گری است، یعنی انسان‌ها نه برمبنای ظاهر و نه برمبنای آنچه ما انسان‌ها قادر به مشاهده و تشخیص هستیم، بلکه بر مبنای باطن شان قضاوت می‌شوند و این امر خطرناکی است چون فقط مرشد و صوفی و عارف و واصل است که می‌تواند با چشم باطن بینش در مورد اشخاص قضاوت کند، درحالی‌که در نگاه فقهی هیچ چشم باطن بینی وجود ندارد فقه به‌ظاهر امور نگاه می‌کند و باطن‌بینی کار فقه وکار حقوق نیست؛ اساساً نظام حقوقی و دانش حقوق هم مبتنی بر ظاهر است و حکم به‌ظاهر می‌کند؛ یا این نگاه که «لا دین لِمن لاشیخ لَه» یا قطب و مرشد و مراد است که بعضی را به این نتیجه می‌رساند که اگر همه اعمال و عبادات را انجام دهید ولی ولایت علی ابن ابی طالب را نداشته باشید، این موجب سقوط و هبوط اعمال است. اساساً معیار بهشتی و دوزخی بودن را بعضی از همین اهل عرفان، ولایت و تمسک به ولایت می‌دانند. نگاه عرفانی چون مبتنی بر تجربه‌های شخصی و فردی است برخلاف نگاه فقهی و حقوقی که متّکی به تجربیات قابل تعمیم است تجربه عرفانی قابل تعمیم نیست. در نگاه فقهی با انسان واقعی سروکار داریم و یک نگاه رئالیستی وجود دارد، یعنی انسانی که مؤمن است و گناه می‌کند مثلاً در همین رساله عملیه می‌بینیم حکم مؤمنی را که روزه‌دار است ولی به قصد ارتکاب گناه یا ارتکاب زنا سفر می‌کند. این نشان می‌دهد که فقه کاملاً رئالیستی است، یعنی در مورد انسان واقعی سخن می‌گوید که ممکن است مؤمن باشد و به‌قصد گناه، به‌قصد سرقت یا گناه دیگری سفر کند؛ امّا در نگاه عرفانی ما با یک انسان آرمانی سروکار داریم و این تفاوت رویکردها است که وقتی به حوزه سیاست منتقل می‌شوند تبعات بسیار مهمی خواهد داشت؛ به این معنا که انتقال دیدگاه‌ها و روش‌های عرفانی به حوزه سیاست در موارد زیادی باعث نادیده گرفتن حقوق انسان‌ها می‌شود، مثلاً فرض کنید که باعث ترجیح بلا مرجح می‌شود، همیشه مرید نسبت به غیر مرید مقدم خواهد بود یا کسی که عارف است و کسی که میدان‌هایی را طی کرده و به درجاتی متعالی از عرفان رسیده است این اشرف و اصلح است نسبت به کسانی که این مراحل را طی نکرده‌اند. بحث کرامت و انسانیت و حیوانیت انسان‌های ذو مراتب مطرح می‌شوند و این به لحاظ حقوقی که همه انسان‌ها را اعم از مؤمن و کافر و گناهکار و بی‌گناه و مجرم و غیرمجرم به لحاظ حقوقی برابر می‌داند با دیدگاه‌های عرفانی خیلی همخوانی ندارد. در دهه‌های اخیر و به‌خصوص در این دو سه دهه اخیر، عدّه‌ای از علاقه‌مندان به حوزه عرفان و یکی از نحله‌های عرفانی کوشش بیشتری برای تلفیق دیدگاه عرفانی با حقوق بشر به عمل آوردند که می‌شود گفت که یک مقداری وجه حقوقی بیشتری به مباحث آن‌ها دادند.
سؤال ششم: آیا در زمان حیات ایشان مفهوم جدید حقوق بشر اسلامی و اینکه برای مسلمانان باید حقوق بشر اسلامی تدوین کرد مطرح شده بود؟ و اگر شده بود موضع ایشان چه بود؟
مفهوم حقوق بشر اسلامی چیز جدیدی نیست البته پیش از انقلاب اسلامی هم توسط بعضی از روشنفکران مسلمان مطرح شده بود؛ امّا در سال‌های بعد از انقلاب، کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی یک بیانیه در تهران صادر کردند و بیانیه نهایی بیانیه‌ای بود که در اجلاس قاهره به تصویب رسید. در دهه شصت این بحث در سازمان کنفرانس اسلامی شروع شد و در دهه هفتاد در سومین اجلاس که البته در فاصله این نشست‌ها کمیته‌های فرعی زیادی برای تدوین مواد این حقوق بشر اسلامی تشریک مسائل و هم‌فکری کرده بودند و نهایتاً در اجلاس قاهره این متن به‌عنوان اعلامیه حقوق بشر اسلامی منتشر شد. این متن در بخش‌هایی کاملاً با اعلامیه جهانی حقوق بشر همخوانی داشت، ولی در بخش‌هایی قیود و شروطی گذاشته بود که این قیود و شروط، حقوق بشر به مفهوم واقعی آن را نقص می‌کرد؛ در دائره‌المعارف بزرگ اسلامی در جلد بیست‌ویک مقاله بلندی در زمینه حقوق بشر آمده است که در یک‌فصلی از آن مقاله مقایسه کردم اعلامیه حقوق بشر اسلامی را با اعلامیه جهانی حقوق بشر و آنجایی که باهم همخوانی دارند و آنجایی که باهم تفاوت دارند و آنجایی که فروتر از اعلامیه حقوق بشر است به‌طور جزئی بیان‌شده است. به عبارتی می‌شود گفت که بیانیه حقوق بشر اسلامی بیشتر یک تلاش و تکاپوی سیاسی بود که کشورهای اسلامی که متهم به نقص حقوق بشر بودند و دائم در معرض محکومیت از طرف نهادهای بین‌المللی حقوق بشر بودند؛ این‌ها چیزی را بتوانند جایگزین کنند و در مقابل بگویند که ما حقوق بشر خودمان را داریم و برمبنای این سند عمل می‌کنیم. این سند، پذیرش جهانی پیدا نکرده است و اغلب کشورهای اسلامی آن را امضاء کردند؛ ولی یک نکته جالب این است که همین کشورهای اسلامی عموماً 70 سال پیش یعنی چند دهه پیش در سازمان ملل، اعلامیه جهانی و بعد از آن میثاقین را امضاء کردند و وقتی آن اسناد بین‌المللی حقوق بشری و یا منشور حقوق بشر را پذیرفتند نمی‌شود بعد بیایند سندی را امضاء کنند که با آن سند در مواردی مغایرت دارد، یعنی از لحاظ بین‌المللی و حقوقی هم پذیرفته نیست، ضمن اینکه اساساً حقوق بشر، اسلامی یا غیر اسلامی ندارد؛ حقوق بشر، حقوق بشر است، اگر بنا باشد بگوییم حقوق بشر اسلامی بعد می‌شود حقوق بشر یهودی، حقوق بشر مسیحی، حقوق بشر بودائی و هر گروه و فرقه‌ای هم یک قیدی می‌گذارند، دیگر اینجا چیزی که باقی نخواهد ماند حقوق بشر است. آیت‌اللّه منتظری درمورد حقوق بشر اسلامی و این اعلامیه‌ای که در سازمان کنفرانس اسلامی حقوق بشر تصویب شد و انتشار پیدا کرد جایی موضع مشخصی را اتخاذ نکرده اند؛ امّا وقتی‌که ایشان در همین سلسله درس‌های خارج، اصطلاح «انسان بماهو انسان» را مطرح می‌کنند، این انسان بماهو انسان دیگر پسوند اسلامی و مسیحی برنمی‌دارد، یعنی حقوق بشر بماهو بشر، بشر به‌صرف این‌که بشر است، اعم از این‌که مسلمان باشد یا غیرمسلمان باشد، کافر باشد یا گناهکار یا بی‌گناه باشد، سیاه یا سفید باشد، یعنی تمام این اوصاف از قید انسان بماهو انسان خارج می‌شوند، بنابراین بر مبنای آخرین دیدگاه‌های ایشان که بیان و منتشر کرده اند و در سال‌های آخر عمر بر همان اساس بسیاری از مواضع ایشان اتخاذ می‌شد، ازجمله آن بیانیه بسیار مهم ایشان در مورد حقوق شهروندی بهاییان، با این وجود که در آن بیانیه بهاییان را ازنظر عقیدتی ردّ کردند امّا اعتقاد داشتند که ملازمه‌ای بین این‌که ما عقیده گروهی را نادرست بدانیم با حقوق شان وجود ندارد؛ حقوق انسان‌ها مستقل از عقیده آن‌ها است، ممکن است ما عقیده گروهی را باطل بدانیم، ولی آن‌ها از نظر حقوقی با ما مساوی هستند و حقوق شهروندی آن‌ها با دیگران یکسان است و همه هم در برابر قانون باید مساوی باشند. با این درکی که ایشان از حقوق بشر و انسان بماهو انسان داشتند طبیعتاً بحث حقوق بشر اسلامی در منظومه فکری ایشان رنگ می‌بازد.
سؤال هفتم: اوج اعتراض‌های مرحوم آیت‌الله منتظری به اعدام‌های دهه شصت بوده است و واکنش ایشان به اعدام‌های اوّل انقلاب و از دم تیغ ردّ کردن تتمه رژیم قبل در روزهای داغ انقلاب چه بوده است؟ آیا ایشان معیار حقوق بشر را در روزهای اول انقلاب لحاظ می‌کردند یا اساساً پس از ثبات جمهوری اسلامی به بیان این مسائل پرداختند و چشم را بر روزهای اول بستند؟
در خصوص اعدام‌های سال 58 یعنی اعدام‌های مربوط به سران رژیم گذشته تا جایی که من به یاد دارم و با تفحصی که در اسناد و منابع مربوط به ایشان داشتم و آشنایی مستقیمی که با ایشان داشتم؛ درست است که الآن به یاد نمی‌آورم که ایشان اعتراضی بیان کرده باشند، امّا با اطمینان می‌توانم بگویم که در هیچ مورد و موضعی به یاد نمی‌آورم ایشان از آن اعدام‌ها حمایت کرده باشند؛ و البته اگر کسی در فضای اوّل انقلاب قرار بگیرد و قادر باشد جغرافیای سیاسی و اجتماعی آن زمان را بازسازی و درک کند، خواهد پذیرفت همین سکوت کردن و همین حمایت نکردن هم نوعی عدم موافقت است چون در فضای اول انقلاب مانند امروز نبود که شما می‌بینید الآن به‌راحتی کسانی پیدا می‌شود که نقد می‌کنند؛ در آن زمان جَوّ غالب چه در نیروهای سیاسی چه در سطح جامعه جَوّ «اعدام باید گردد» بود؛ فکر نکنید فقط در نمازهای جمعه هرروز شعار اعدام باید گردد می‌دادند، بلکه تظاهرات گروه‌های سیاسی یعنی گروه‌های سیاسی چپ مارکسیست تا مجاهدین، همه این‌ها با همین شعار اعدام باید گردد برای بازماندگان و سران رژیم گذشته همراه بود، در آن فضا در نشریات و بیانیه‌ها و چه در تظاهرات و تجمعات، هم توده مردم، هم متدینین، هم حزب‌اللهی‌ها، هم مخالفین چپ و مارکسیست‌ها، منتقدین حکومت همه یک‌صدا زبان به کشتن و اعدام باید گردد و مرگ بر این‌وآن بود؛ در آن فضای سخت و سنگین وقتی کسی پیدا شود که با این موج همراهی نکند به نظر من خودش معنادار است؛ امّا آنچه بعداً اتفاق افتاد، خیلی کمک می‌کند برای این‌که بتوانیم این استنباط را تقویت کنیم که ایشان حتی در مورد اعدام‌های 58-59 هم به آن شکلی که انجام می‌شد قلباً موافق نبودند؛ برخلاف آنچه مشهور شده است و برای همگان مسجل شده است، به‌نحوی‌که در همین سؤال هم مشاهده می‌کنم که گفته شده است که اوج اعتراض ایشان به اعدام‌های دهه شصت بود و نوعاً هم ذهن‌ها معطوف به همان اعدام‌های سال 67 است؛ نکته بسیار مهمی که غالباً به آن توجه ندارند این است که دغدغه جدی ایشان از همان آغاز انقلاب مسئله رعایت حقوق افراد و زندانیان بود؛ یک دلیلش این بود که ایشان سال‌های سال در زمان شاه تجربه زندان را داشتند و اعدام‌ها و به‌خصوص اعدام‌های سیاسی را دیده بودند؛ و به لحاظ دیدگاه و آن نگرش فقهی ایشان، خیلی از این اعدام‌ها برایشان قابل توجیه نبود. عمدتاً موضع‌گیری‌های ایشان در مورد اعدام‌های سال 67 مطرح است و آنچه در خاطرات ایشان آمده یا این فایل صوتی که در سال گذشته یک انفجار خبری در سطح کشور و دنیا ایجاد کرد و بسیاری از رسانه‌های مهم دنیا هم به آن پرداختند، امّا این حساسیت آیت‌الله منتظری فقط مربوط به سال 67 نبود. این نکته منشأ یک اشتباه دیگری هم می‌شود؛ وقتی‌که توجه و تمرکز بر موضع‌گیری ایشان در مورد اعدام‌های 67 معطوف می‌شود، زمینه مساعد برای بعضی از مدعیان اصول‌گرایی و مخالفین آیت‌الله منتظری فراهم می شود تا بتوانند این تهمت را بر ایشان روا بدارند و بگویند که بعد از سال 65 و اعدام سید مهدی هاشمی ایشان به موضع انتقادی افتادند و این مواضع را به‌نوعی مرتبط یا متأثر از ماجراهای مربوط به سید مهدی هاشمی بعد از سال 65 بدانند؛ درحالی‌که در کتاب خاطرات ایشان جلد دوم که حاوی اسناد و نامه‌ها و مکاتبات ایشان با بنیان‌گذار جمهوری اسلامی است، یکی از نامه‌هایی که بسیار نامه مهمی است، نامه‌ای است که سه ماه بعد از شهادت فرزندشان محمد منتظری خطاب به آیت‌الله خمینی نوشته اند؛ یعنی درست همان زمانی که بعد از ماجرای هفتم تیر و انفجار حزب جمهوری اسلامی و بعد از انفجار نخست‌وزیری چنان فضای عاطفی ای سراسر کشور را تسخیر کرده بود که هیچکس به چیزی جز خشونت و انتقام فکر نمی‌کرد، در چنین شرایطی که یکی از معروف‌ترین و مشهورترین شهدای فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی، شهید محمد منتظری بود که نام بهشتی و محمد منتظری در کنار هم مطرح می‌شد و محمد منتظری شخصیتی بود که آیت‌الله منتظری به‌عنوان فرزند ارشدشان علاقه خاصی به او داشتند؛ سال‌های سال در زمان شاه زندان و شکنجه را تجربه کرده بود، آیت‌الله منتظری سه ماه بعد از این حادثه درحالی‌که خود ایشان داغدار بود نامه‌ای به رهبر انقلاب می‌نویسند و نسبت به اعدام‌ها و شکنجه‌های اعمال‌شده در مورد زندانی‌هایی که بعد از ماجرای هفتم تیر و انفجار حزب نخست‌وزیری دستگیر و بازداشت می‌شدند و رفتاری که با زندانیان شده است و حتی اعدام‌ها اعتراض می‌کنند. وقتی که ایشان از همان آغاز اعدام‌های سال60 در نامه‌های خصوصی نسبت به رفتار با زندانیان، نسبت به اعدام‌ها موضع‌گیری و انتقاد داشتند نشان می‌دهد که واقعاً مسئله ایشان مسئله رعایت حقوق انسانی افراد بوده است و اینکه ما باید نسبت به کسانی دشمن که ما هستند و فرزندان ما را کشته‌اند هم انصاف و عدالت و حقوق انسانی را رعایت کنیم؛ کسی که چنین روحیه‌ای را دارد و چنین مواضعی را در آن فضا و در شرایط به‌شدت عاطفی اتخاذ می‌کند، طبیعی است که می‌شود گفت سکوتش نسبت به اعدام‌هایی که در سال 57-59 صورت گرفته به معنای موافقت و همدلی نیست، بلکه به نوعی ناهمدلی و رنجش است؛ ایشان وقتی در مورد قاتلین فرزند خود و کسانی که دست به ترور و عملیات مسلحانه و انفجار زدند حساسیت دارد و در مورد رعایت حقوق شان تأکید و سفارش دارد، طبعاً نسبت به کسانی که از بازماندگان رژیم گذشته بودند و بعضی از آن‌ها در هیچ قتل و شکنجه و جنایتی مباشر نبودند و یا حتی اگر مرتکب شکنجه هم بودند بعضاً قتلی انجام نداده بودند، طبیعی است که نمی‌تواند نسبت به آن‌ها هم بی‌تفاوت باشد؛ و ممکن بود فقط در مورد کسانی که مسجل است که این‌ها در قتلی مباشر بودند، نسبت به اعدام شان موضع خاص و یا مخالفتی نداشته باشد، ولی طبعاً با چنین دیدگاهی نمی‌توانند نسبت به هر آنچه اتفاق افتاده است همراه باشند.
سؤال هشتم: مشکل اصلی اسلام در تحقق دمکراسی این است که نگاه اسلام به قضایا همیشه سنتی بوده است و در مواجه با مقولات مدرن همیشه سعی کرده است ارجاعات سنتی داشته باشد، نگاه آیت‌الله منتظری به ادغام مدرنیته و اسلام چگونه بوده است؟ آیا در نگاه ایشان اسلام باید متناسب با مدرنیته تغییر کند یا مدرنیته خودش را مطابقت دهد؟ یا دید متفاوتی به این موضوع داشت؟
البته به نظر من باید این سؤال را کمی تنقیح کرد، اینکه بگوییم مشکل اسلام در تحقق دمکراسی یا نگاه اسلام به قضایا این‌گونه بوده است، این کمی مجمل و شبهه‌ناک است، به خاطر اینکه منظور از این سؤال نگاه اهل اصلاح است یا نگاه علما و فقهای اسلامی است؛ اما اینکه فرمودند نگاه آیت‌الله منتظری به ادغام اسلام و مدرنیته چه بوده است؟ من تا جایی که می‌دانم ایشان هیچ‌گاه نه بحثی از اسلام و مدرنیته داشتند نه در مقام ادغام بودند؛ رویکردهای مختلفی وجود دارد، رویکرد تضادی است که بیشتر سنت‌گرایان بنیادگرا قائل به آن هستند. در این رویکرد بین اسلام و مدرنیته، بین اسلام و حقوق بشر، بین اسلام و دمکراسی، هیچ تجانسی نمی‌بینند البته روی دیگر سکه، نیروهای لائیک یا خداناباورانی هستند که برخلاف دسته اول که از موضع دفاع از دین قائل به تضاد هستند، این‌ها از موضع ضدیت با دین قائل به این تضاد هستند، یعنی معتقدند که هیچ نسبت و سنخیتی بین مدرنیته و اسلام وجود ندارد.
رویکرد سوم، رویکرد ادغام یا نگاه «این همانی» است که برخی خیلی کوشیدند نشان دهند که تمام آنچه در مدرنیته و در مفاهیم مدرن، دمکراسی و حقوق بشر است عیناً در اسلام وجود دارد و قابل بازیابی است، نه صرفاً بازیابی بلکه یک نوع نگاه این‌همانی داشتن است. البته این دیدگاه هم دیدگاه چندان پذیرفته‌شده‌ای نیست.
دیدگاه دیگر(چهارم) دیدگاه عدم تضاد است یعنی دیدگاهی که می‌خواهد نشان بدهد بین مدرنیته-آن هم نه همه مدرنیته- با اسلام تضاد و تناقضی نیست. این تأکید من بر اینکه دنبال این هستند که نه بین مدرنیته تام و تمام، بلکه بین بخشی از مدرنیته با اسلام تناقض نیست، این یک مبنا دارد و مبنای آن‌هم این است که کسانی که می‌خواهند اصل را بر مدرنیته بگذارند، گویی مدرنیته و تمام مفاهیم متعلق به آن یک امر مطلق و نگاه آیینی است و همان‌طور که بعضی فکر می‌کنند این معارف دینی یا باورداشت‌های دینی مطلقیت دارد و باید درستی و نادرستی همه چیز با آن سنجیده شود؛ بعضی هم نگاه مذهبی به مدرنیته دارند و فکرمی‌کنند که مدرنیته یعنی یک پکیج و یک بسته خدشه‌ناپذیرِ مطلق و ثابتِ لایتغیری که باید همه‌چیز با آن سنجیده شود؛ درحالی‌که در دل خود مدرنیته تکثر و تنوعی از آراء و مفاهیم وجود دارد و این تنوع به تعارض و تضاد می‌رسد و بعد نظریات پست‌مدرن که به‌طورکلی مدرنیته را نقد می‌کند و به چالش می‌کشاند نشان می‌دهد که مدرنیته و همه مظاهر عصر مدرن و مفاهیم مدرن نمی‌توانند تبدیل به یک آیین شوند و مانند مذهب به آن نگاه کنیم. بنابراین ما می‌توانیم بگوییم که اگر با مدرنیته برخورد گزینشی شود، این مدرنیته با اسلام و اگر به اسلام هم با نگاه به باورداشت‌های اسلامی و فهم اسلامی نظر کنیم، هردو دستآورد بشری تلقی خواهند شد، یعنی هم مدرنیته و هم این باورداشت‌های دینی، همه مشمول و محکوم نسبیت خواهند بود. در این نگاه بیشتر رویکرد عدم تضاد که رویکرد معقول و موجهی است، رویکردی است که آیت‌الله منتظری هم داشتند و اینجا نکته‌ای را که باید توجه داشت شباهتی است که بین آیت‌الله منتظری و آیت‌الله مطهری است. مرحوم آیت‌الله مطهری هم معتقد بودند که «منطقه الفراغ» یعنی آن حوزه وسیعی که اسلام در موردش سکوت کرده و سخن نگفته است. این منطقه الفراغ بسیار وسیع‌تر از آن منطقه‌ای است که احکام دینی در آن بیان می‌شود و متأسفانه اتفاقی که افتاده است چه در دیدگاه فقهی چه در دیدگاه سیاسی متأثر از دیدگاه فقهی، این است که اصالت الحظر به‌جای اصالت الاِباحه نشسته است. دیدگاه اسلامی بیشتر اصالت الاِباحه‌ای است و آن منطقه الفراغ وسیعی که در موردش سکوت شده و احکامی بیان‌نشده است و در مورد مستحدثات، اصالت الاِباحه جاری می‌شود؛ امّا آیت‌الله‌ها بیشتر اصالت الحظری شده‌اند؛ آیت‌الله منتظری هم از کسانی بودند که مانند آیت‌الله مطهری به منطقه‌الفراغ بیشتر توجه داشتند و اینجا جایی است که بحث سازش و آشتی با مدرنیته به‌راحتی میسر و امکان‌پذیر است. اساساً اینجا ما تضادی را دنبال نمی‌کنیم که بخواهیم در مقام آشتی دادن برآییم. به همین جهت آیت‌الله منتظری بهتر می‌توانستند خودشان را با این مفاهیم جدید تطبیق دهند و این بستری شد که ایشان به اجتهاد جدیدی در فقه دست یافتند و مبنای فقه را متحول کردند. ایشان با اتکای به همین فهم که از اصالت الاِباحه داشتند و با عنایت به منطقه الفراغ بود که توانستند به‌جای اجتهاد در فروع، اجتهاد در اصول کنند و در مبنای فقه تجدیدنظر کنند.
سؤال نهم و پایانی: بر اساس آیات قرآن همچون سوره های نساء و نور و فقه اسلامی که محدودیت‌هایی درمورد حقوق زنان ازجمله خشونت علیه زنان در سوره نساء و محدودیت‌هایی مثال دیه، ارث، طلاق، … وجود دارد، اغلب می‌گویند اسلام ناقض حقوق زنان است یا حداقل بین مرد و زن تبعیض قائل شده است؛ از نگاه آیت‌الله منتظری می‌توان گفت این قوانین درگذشته بوده و یا تفاسیر متفاوتی را در هر مورد مطرح کنیم و با توجه به گذر زمان این قوانین را تغییر دهیم؟
نکته مهمی را اینجا باید متعرض شوم آن هم سلوک اجتهادی آیت‌الله منتظری است، ایشان علی‌رغم این‌که انسان پویایی در برابر حرف‌ها و اندیشه‌های نو بودند و بر برداشت ها و مواضع قبلی خود جمود نمی‌ورزیدند و اگر سخنی را درست می‌یافتند از آن استقبال می‌کردند امّا ویژگی برجسته شان این بود که تا در موضوعی شخصاً با همان روش اجتهادی و تحقیقی به نتیجه نمی‌رسیدند، به‌هیچ‌وجه تسلیم ایده‌ها و نظرات دیگران ولو این‌که ایده‌ها و نظرات جذابی بود نمی‌شدند؛ مثلاً فرض کنید در مورد مسئله حقوق زنان ایشان در خصوص مسئله پذیرفتن پست ریاست جمهوری برای زنان حتی تا این اواخر هم‌نظر موافقی نداشتند و یا حداقل اینکه نظر گذشته‌شان را نفی نمی‌کردند. در واقع جزو مصادیقی بود که داشتند در موردش تأمل می‌کردند و تا خودشان با یک استقصای کامل و تحقیق و تتبع و مشاهده و مطالعه مدارک و منابع و ادلّه موافق و مخالف به نظری نمی‌رسیدند؛ علی‌رغم اینکه فعالان جنبش زنان به ایشان مراجعه می‌کردند و استفسار می‌کردند و از ایشان می‌خواستند که نظر مثبت اش را در مورد ریاست جمهوری زنان بدهد، امّا ایشان زیر بار نمی‌رفتند. این ویژگی خاص ایشان بود که جَوّ زده نبودند و براساس اینکه جَوّ و زمانه و روزگار چه می‌پسندد نظر نمی دادند و باید از لحاظ علمی مجاب می‌شدند امّا در بعضی مواضع، ایشان دیدگاه‌هایی در مورد زنان مطرح می‌کردند و حقوقی که برای زنان قائل بودن نشان می‌دهد که واقعاً قائل به این تبعیض‌ها در مورد حقوق زنان نبودند.
نکته مهم این است که زندگی خصوصی و شخصی این بزرگان را نمی‌شود از زندگی فکری شان جدا کرد، یعنی جایگاهی که زن در خانواده ایشان دارد حرمتی و شخصیتی که همسر ایشان داشت و مجموع رفتاری که در خانواده از ایشان مشاهده می‌شد، برخاسته از آن تفکر است، نمی‌شود کسی یک رفتار و اجتهادی داشته باشد و رفتارش متناقض با آن باشد. در خصوص این بحث زدن زنان هرچند این عبارتی که عرض می‌کنم منقول از دیدگاه ایشان نیست، امّا بنده به‌عنوان کسی که مشرب ایشان را دنبال می‌کنم و همان‌طور که ایشان توصیه فرمودند که شاگردان شان باید بر اساس مبانی ای که ایشان ارائه دادند به تحقیق بپردازند و این راه را ادامه دهند، ما هم در امتداد این راه در همه موضوعات تحقیق می‌کنیم، ازجمله تحقیق گسترده‌ای در مورد آیه ضرب(سوره نساء/ آیه34) انجام دادم که چند سال پیش در یک همایشی ارائه شد؛ بعد در مجله مهرنامه چاپ شد و بعد به شکل جزوه مستقلی تکثیر شد و اخیراً هم در وزارت ارشاد در دست بررسی است که به‌زودی مجوز آن صادر خواهد شد. عنوان کتاب «بحثی در آیه ضرب» است که با یک منطق درون دینی بر اساس همین سوره و آیات مکمل توضیح داده‌شده است که اساساً این برداشت که تاکنون رایج بوده، برداشت ناروایی بوده است و دلیل این کژتابی توضیح داده‌شده است. اینکه چگونه این آداب و عادات و رسوم تبدیل به برداشت و استنباط فقهی شدند و حتی در فهم کلمات قرآن و ترجمه آن تأثیر گذاشته‌اند. این تحقیق منتشر می‌شود، چون تحقیقی است که در امتداد مشی و سلوک فقهی حضرت آیت‌الله منتظری است، آنجا ثابت می‌شود که این تبعیض‌ها و استنباط‌ها در مورد زنان و خصوصاً ضرب و شتم زنان بی‌اساس بوده است و بیشتر، عادات رایج بوده است که تبدیل به این فهم و این ترجمه از قرآن شده است. نکته دیگر اینکه وقتی آیت‌الله منتظری جزو نادر فقهایی بودند که راه را برای اجتهاد در اصول باز می‌کنند و نشان می‌دهند که می‌شود در خیلی از این مبانی فقهی هم اجتهاد کرد، ازجمله اینکه فقهی که هزار سال بر مبنای دفاع از حق مؤمن بوده است، ایشان می‌گویند که باید این مخروط وارونه شود و حق انسان زیربنا قرار بگیرد؛ طبیعی است که چنین مکتب فکری ای درمورد احکام و فتواهای مربوط به دیه و ارث و طلاق جمود نمی‌ورزد و در این‌ها که فروع فقهی هستند به طریق اولی راه برای بازنگری و اجتهاد و استنباط‌های جدید باز است، منتها باید این استنباط‌ها و اجتهادها همان‌طور که آیت‌الله منتظری انجام دادند، پایه و مبنا داشته باشد؛ به عبارتی اجتهاد علی المبنا باشد نه علی اللبنا، اینکه امروز روزگار چگونه می‌پسندد و یا اینکه چگونه اجتهاد کنیم که خوشایند دیگران باشد، این خیلی ارزش و اصالت علمی ندارد؛ و امّا در پایان اگر دوستان نکته‌ای یا پرسش دیگری ندارند، جلسه را با چندجمله‌ای به یاد آیت‌الله منتظری تمام خواهم کرد.
با توجّه به اتمام سؤالات و نزدیکی به سقف جلسه اگر نکته‌ای باقی‌مانده‌ای در نظر دارید برای دانشجویان بفرمایید؟
من از همه دوستان و عزیزانی که در این کنفرانس شرکت کردند تشکر می‌کنم. البته برای من خیلی لذت‌بخش‌تر بود که چهره به چهره این گفتگو انجام می‌شد و من سیمای دوستان را هم از نزدیک می‌دیدم و بیشتر محظوظ می‌شدم. من از باب حسن ختام می‌خواستم نکته‌ای را عرض کنم. البته اشاره کنم که اصولاً نوشته و متن، معمولا پیراسته، منقح، سنجیده و شیواتر است، به همین دلیل است که من همواره نوشتن را برسخن گفتن و سخنرانی ترجیح می‌دهم چون در خلال گفته‌هایی که چه بسا گاهی بدیهه‌گویی هم هست ممکن است کلمات دقیق بیان نشوند یا نکاتی در لابلای بحث خلیده شود که در یک متن چه بسا عبارات خیلی شسته رفته‌تر و درست‌تری می‌توان بیان کرد؛ اما نکته پایانی این است که نسل ما و فرزندان این نسل مدیون مرحوم آیت‌الله منتظری هستند. ما این را بایستی بیان کنیم و به دیگران منتقل کنیم، چون شخصیتی که 50-60 سال زجر و زحمت کشید و هزینه داد و به‌خصوص در این دو سه دهه اخیر او دژ آزادی و دژ آزادی‌خواهی بود، سنگر مقاومتی را حفظ و تقویت کرد که در سال‌های پیش و پس از 88 این سنگر به دست ما رسید؛ و همیشه آنان که آخرین سنگرها را حفظ می‌کنند تا فرصت بقا و تنفس به دیگران ببخشند اهمیت زیادی دارند؛ کمترین کاری که ما می‌توانیم بکنیم این است که یاد او و راه او را همواره به هر نحوی که می‌توانیم زنده نگه داریم؛ این زنده نگه داشتن هم باز به سود خود ماست وگرنه که او علی‌الظاهر در این جهان نیست، در واقع با زنده نگه‌داشتن یاد او ما همان سنگر آزادی را همچنان حفظ کرده‌ایم؛ چیزی که حیفم آمد در پایان این جلسه خدمت دوستان اشاره نکنم روحیه بزرگ آیت‌الله منتظری در بخشش بود، رفتاری که ایشان با افرادی داشتند که نسبت به ایشان جفا کردند فوق‌العاده رفتار ستودنی و شگفت‌آوری بود. ایشان بعد از شهادت محمد منتظری آن نامه را نوشتند و اعتراض‌ها در مورد بدرفتاری ای که با زندانیان می شد کردند؛ امّا نکته مهم است که ایشان در آخرین سطور از کتاب «انتقاد از خود» همه افرادی که به ایشان ظلم کردند را بخشیدند؛ ولی فقط در این کتاب نیست من شخصاً شاهد بودم بعضی افرادی که سال‌ها به ایشان تهمت زدند، هتاکی کردند، ناسزا گفتند و خودشان شرم حضور داشتند و مایل نبودند خدمت ایشان برسند چون نمی‌خواستند تداعی شود، امّا وقتی‌که برای ادای بخشش یا پوزش خدمت ایشان می‌رفتند آیت‌الله منتظری چنان با ایشان رفتار می‌کردند که اساساً آن‌ها فراموش می‌کردند که نسبت به این شخصیت چه جفاهایی کردند؛ حتی اجازه این‌که آن‌ها طلب بخشش کنند را نمی‌دادند، خود ایشان هم در همین کتاب «انتقاد از خود» همه کسانی که به ایشان ظلم کردند را بخشیدند. این بخشش حاکی از یک روح بزرگ است که امیدوارم همه ما بتوانیم آن را داشته باشیم و نکته دیگر خاطره‌ای از حاج آقا سعید منتظری که نقل می‌کردند من شاهد بودم، وقتی ایشان نوار یا دی سی قتل‌های زنجیره‌ای را مشاهده می‌کردند، صحنه رفتارهای بی‌رحمانه بازجویان در این فیلم نسبت به همسر سعید امامی و بقیه متهمان آن پرونده را، ایشان وقتی این صحنه را می‌دیدند به گریه می‌افتند و آقای سعید منتظری می‌گفتند من شخصاً تراویدن اشک چشمان ایشان را می‌دیدم؛ این در حالی بود که خود آیت‌الله منتظری و برخی از افراد ایشان، در لیست ترور سعید امامی و گروه او بودند، اما آیت‌الله منتظری نسبت به بدرفتاری با آن‌ها هم این‌طور متأثر می‌شوند. این هم جلوه‌ای دیگری از آن روح انسانی لطیف و بخشنده ایشان است و امیدوارم که همه ما بتوانیم این راه، این اخلاق و منش را در خود و زندگی و در رابطه با دیگران تبلور ببخشیم. انشالله که پاینده و پیروز باشید چراغ توفیق همیشه فرا روی شما فروزان باد. شبتان به خیر. با تشکر مجدد و خداحافظ.




از چشم فرزند

منش و کنش آیت‌الله منتظری
در گفتگو با احمد منتظری

حجه الاسلام والمسلمین احمد منتظری، فرزند آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری است که فارغ از انتسابش به فقیه عالیقدر و صرف‌نظر از مواضع و اقدامات مناقشه برانگیزی که در سال‌های اخیر داشته است، از علمای جوان و زمان شناس به شمار آمده، متجاوز از سی سال از محضر مدرسین سطوح عالی علوم دینی در قم استفاده و در درس خارج آیات عظام منتظری، میرزا جواد تبریزی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی و محمدعلی گرامی شرکت کرده است. خوش‌تر داشتیم که گفتگوی خود را به مسائل علمی روز در زمانه هجوم چالش های فکری و عقیدتی محدود کنیم و از دانش دینی ایشان بیشتر بهره ببریم اما چون موضوع مجله ما خاطرات سیاسی است ناگزیر باید مقتضیات آن را هم رعایت کنیم.
در مصاحبه با ایشان از هر دری سخن رفته است؛ از جایگاه فقهی مرحوم آیت الله منتظری، از اجتهادات ایشان در باب نظریه ولایت فقیه و ابعاد فقهی حقوق شهروندی، از رابطه آن مرحوم با حضرت امام خمینی(ره)، قضیه برکناری از قائم‌مقامی، ماجرای سیدمهدی هاشمی، اعدام‌های سال 1367 و….
در این گفتگوی چندساعته که پاییز 1398 در قم صورت گرفت نکاتی از جانب ایشان طرح شده است که طبیعی است خاطرات سیاسی  نفیاً یا اثباتاً نظری درباره آنها نداشته، نقد و بررسی و حتی جرح  و تعدیل آن را به عهده صاحب‌نظران و افراد مطلع دیگر می نهد و همین جا اعلام می کند که با کمال میل و اشتیاق و بر اساس رسالت این نشریه که حرکت در جهت توسعه تاریخ شفاهی است، آماده انعکاس نظرات انتقادی درباره آنچه در این مصاحبه بیان شده، می‌باشد.
با سپاس از جناب احمد منتظری که این فرصت را در اختیار خاطرات سیاسی قرار دادند متن این گفتگو را بی کم و کاست تقدیم خوانندگان می نماییم.

__________________________________________________________________________________________________________

جایگاه مرحوم حضرت آیت الله‌العظمی منتظری در تاریخ فقه سیاسی را چطور ارزیابی می‌کنید؟ به تعبیر دیگر ایشان در کجای جغرافیای فقه سیاسی شیعه قرار دارد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من فکر می‌کنم تا قبل از آیت‌الله‌العظمی بروجردی برای فقها و مجتهدین یک روش بوده و از ایشان به بعد که آیت الله منتظری ادامه دهنده راه آیت الله بروجردی بودند، شیوه جدید شکل گرفت که درواقع نگاهی جامع به احکام اسلام بود. مجتهدین شیعه راه و روشی داشتند و آن بررسی احادیث شیعه بوده است؛ بررسی می‌کردند و قرآن را می‌دیدند و فتوا می‌دادند؛ اما آیت الله بروجردی به فقه اهل سنّت اهمیت دادند و می‌گفتند که حکومت ها معمولا دست اهل سنّت بوده است و از حوزه‌های علمیه و علمای سنّی حمایت می‌کردند و معتقد بودند که آن‌ها هستند که فقه را پرورش دادند و روی آن کار کردند و شیعه همیشه در اقلیت بوده است. این یک مطلب است؛ مطلب دیگر اینکه در زمان حیات ائمه علیهم السلام نیز فقه رایج، فقه اهل تسنّن بوده است و جایی که ائمه می‌دیدند آن‌ها دارند راه را اشتباه می‌روند، تذکری می‌دادند و این زمان بود که احادیث صادر می‌شد و گفته می‌شد مثلا امام صادق چنین فرمود؛ این سخن به این معنی است که آن فقه بین مسلمین جریان داشته است و ائمه اصلاح کننده‌اش بودند. اگر بنا باشد ما این احادیث را و شأن بیانش را ندانیم، در واقع برداشت ناقصی از احادیث شیعه خواهیم داشت. نظر آیت الله بروجردی این بود که فقه اهل سنّت مانند متن است و فقه شیعه مانند حاشیه است و ما تا متن را ندانیم و فقط حاشیه را بررسی کنیم، برداشت ناقصی خواهیم داشت. در این روش فکر می‌کنم آیت الله منتظری مانند آیت الله بروجردی رفتار می‌کردند. ایشان وقتی مسأله‌ای را طرح می‌کردند، می‌گفتند باید دید افرادی که قبلا بوده‌اند، چه گفته‌اند. شاید مقداری هم به دلیل حساسیت‌هایی بود که در حوزه وجود داشت؛ بنابراین هرچه کتاب سنی و شیعه بود، می‌خواندند و بعد در مورد آنها بحث می‌کردند. خصوصیت دیگری که هم در زندگی شخصی و هم در زندگی سیاسی و نیز در درس و بحث فقهی ایشان مؤثر بود، توجه خاص به نهج‌البلاغه بود زیرا نهج‌البلاغه در حوزه، چندان مورد توجه نیست و همین الان که حدود 40 سال از انقلاب می‌گذرد، آن را به عنوان یک درس جنبی می‌شناسند؛ یعنی اگر خوانده شود یا نه، زیاد فرقی نمی‌کند.
این به دلیل عدم وثاقت نهج البلاغه است؟
خیر؛ به این دلیل نیست و به قول خود آیت الله منتظری، غیر از امام علی(ع) چه کسی می‌تواند این متن را تدوین کرده باشد. ایشان در جوانی نزد استادی به نام میرزا علی آقا شیرازی که اصفهان بودند و مقبره‌شان نیز در شیخان قم است، نهج‌البلاغه را می‌آموخت. جوّ آن زمان طوری بوده که ایشان در خاطرات خود تعریف می‌کردند که به آیت الله مطهری گفتم درس نهج البلاغه است، شما هم بیایید و شرکت کنید. شهید مطهری گفته بودند نهج البلاغه را که آدم خودش می خواند؛ اما ایشان هم به این جلسه رفتند و با یک جلسه، مرید میرزا علی آقا شیرازی شدند و در کتاب سیری در نهج البلاغه شأن این تاثیرپذیری‌شان را توضیح داده‌اند وحتی یک بار که آقای مطهری از تهران به قم آمده بودند، فقط برای زیارت قبر میرزا علی آقا شیرازی آمده بودند و می‌خواستند این‌طور عنایت خود را به ایشان نشان دهند. در زندگی سیاسی آیت الله منتظری و نیز در فتاوی ایشان از جمله حق حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم مشاهده می‌شود و در واقع از نظر ایشان، نهج البلاغه تفسیر قرآن است. قرآن متنی کلی است و بطون مختلف دارد و امام علی(ع) مقداری از آن را توضیح داده‌اند. آیت الله منتظری به این مسأله بسیار عنایت داشت. در کل یکی از ویژگی های ایشان، این امر یعنی توجه به نهج البلاغه بود. دائم از نهج البلاغه و سیره امام علی(ع) نقل می‌کردند. حتی پول زکات را بعضی می‌گفتند شماره حساب بدهید می‌خواهیم بفرستیم؛ ایشان می‌گفت که امام علی(ع) می‌گفتند که اول به هم-شاریجه بدهید یعنی همشهری، اولی است. در تمام زندگی خود همین‌طور بودند و اینکه نهایتا زندگی سیاسی ایشان به این مرحله رسید، شاید علت اصلی‌اش همین پیروی از شیوه امام علی(ع) باشد.
به لحاظ تاریخی می‌توان گفت که فقه سیاسی شیعه با نظرات ایشان از جمله در کتاب دراسات یا درس ولایت فقیه ایشان ورق جدیدی خورده‌است و ایشان سبک جدیدی برای ورود و خروج به مسأله رابطه سیاست و فقه ابداع کرده بودند؛ یااین‌که ایشان را هم ذیل نظریه ولایت فقیه آیت الله خمینی باید دید و قرائت کرد؟
خیر؛ همان اولی است و به قول شما یک ورق جدید است و ایشان در خاطرات خود صفحه 199 می‌نویسند که با آیت الله خمینی و شهید مطهری در مورد ولایت فقیه بحث می‌کردیم که ایشان قبول نداشت و می‌گفت ما خود باید کاری کنیم که لایق آمدن امام زمان(عج) باشیم و اینکه ما بخواهیم حکومتی برپا کنیم، دلیلی ندارد. این مباحث مربوط به سال های قبل از سال 1342 بوده است؛ قبل از اینکه امام خمینی (قدس سره) از ایران تبعید شود. ایشان تعریف کرده‌اند که به امام خمینی می‌گفتیم که اهل سنّت می‌گویند حاکم، به انتخاب است و ما می‌گوییم به نصب است. تا زمانی که ائمه هستند، به نصب است و بعد از آن دیگر چاره‌ای نداریم غیر از اینکه انتخاب کنیم؛ راهی نداریم. آیت الله خمینی این را قبول نداشتند و می‌گفتند ما چه کاره هستیم که بیاییم انتخاب کنیم و یک فقیه را انتخاب کنیم و باید کاری کنیم که لایق آمدن امام زمان(عج) باشیم که بعد از آن هم امام به نجف رفتند و آن سیزده درس را در مورد ولایت فقیه گفتند. آیت الله منتظری می‌گفتند برای دوستان ما مثل آیت‌الله ابراهیم امینی قانع کننده نبود و از نظر افرادی که هم دوره آقای منتظری بودند، این دلیل که بنا بر آن کسی بخواهد ولایت فقیه را بپذیرد، درست نبود. آیت الله منتظری ولایت فقیه را آغاز کردند و از راه دیگری وارد شدند و گفتند که اصل بر این است که هرج و مرج نمی‌تواند باشد و حکومت باید وجود داشته باشد؛ اما خودِ حکومت چه شرایطی باید داشته باشد؟ این شرایط را از قرآن، سنّت و روایات بررسی کردند و متوجه شدند که مذهب تشیّع و دین اسلام، هشت شرط را برای حاکم قرار داده است و بررسی این هشت شرط منجر به این شد که حاکم باید فقیه جامع الشرایط باشد. البته لازم است همین جا چند پرانتز باز کنیم و آن اینکه ولایت فقیهی که ایشان می‌گفت، با آنچه الان اجرا می‌شود، خیلی فرق می‌کند؛ یعنی کاملا یک امر زمینی است اما در حال حاضر آن را یک امر آسمانی می‌پندارند.
نظر آیت الله منتظری این بود که ولایت فقیه انتخابی است و افراد با ولی فقیه بیعت می‌کنند. این بیعت در یک چارچوبی است و بیعت مطلق نیست و آن چارچوب، قانون اساسی است؛ بنابراین وقتی در چارچوب قانون اساسی بیعت کردند، آن فقیه هم حق ندارد از آن چارچوب خارج شود و به تعبیری می‌گفتند مردم این حد را تعیین می‌کنند و هر وقت خواستند، این حد را کم یا زیاد می‌کنند. در مقابل، آن‌هایی که به نصب معتقد هستند، می‌گویند همان نصبی است که پیامبر بعد از خود طی آن امام علی(ع) را نصب کردند و در ائمه ادامه دارد و می‌گویند ولایت فقیه استمرار حکومت ائمه است. این نظر اشکالاتی به وجود آورده است؛ مثلاً من خودم شخصاً خدمت آیت الله مؤمن بودم. آیت الله حسینی کاشانی که اکنون نیز در قید حیات هستند و در شورای استفتاء آیت الله منتظری بودند و بعد از وفات آیت الله منتظری که به دفتر آیت الله منتظری حمله کردند، ایشان اصرار داشتند که برویم و مطالب را به آقای مؤمن بگوییم؛ شاید آنطور که باید و شاید نمی‌دانند؛ برویم و با ایشان صحبت کنیم. وقتی به خدمت ایشان رفتیم، ایشان کامل گوش دادند و گفتند ببینید آقای حسینی، خلاصه دوستان ما می‌گویند قانون اساسی یک اصل دارد؛ آن هم اصل 4 است که همه چیز باید اسلامی شود. آقای حسینی گفتند لابد آن هم ولایت مطلقه فقیه؛ که آقای مؤمن گفتند خب بله. یعنی منظورشان این بود که خیالتان را راحت کنم. در این موقع بود که آقای حسینی کاشانی عصبانی شدند و گفتند که این همه گفتید بیایید و رای دهید به قانون اساسی و صد و چند اصل نوشتید و به رفراندوم گذاشتید، مردم را مسخره کردید؟ از اول می‌گفتید اسلام فقط اسلامی که ما می‌گوییم. این مسأله از ابتدا در مجلس خبرگان قانون اساسی مطرح بود و گاهی من در جلساتشان شرکت می‌کردم. همان زمان هم این بحث ها وجود داشت ولی نهایتا به این رسید که قانون اساسی اول یک ولایت فقیه تعدیل شده‌ای بود و مطلقه نبود و بعد آمدند و مطلقه را اضافه کردند. آقای دکتر یزدی در مصاحبه‌ای گفته بود که امام خمینی در پاریس 300 مصاحبه داشت و یک بار هم اسم ولایت فقیه را نیاورد و همیشه می‌گفت حکومت معمولی که همه جا هست و بعدها به این رسیدند که آیت الله خامنه‌ای در نماز جمعه گفته بودند که ولایت فقیه در محدوده احکام اسلام است. امام خمینی به ایشان گفت اگر اینطور باشد پس ولایت فقیه لغو است؛ یعنی امام خمینی یک چنین سیر صعودی داشته‌است ولی من فکر می‌کنم که نظر آیت الله منتظری ثابت بوده‌است؛ در اواخر هم برخی می‌گویند ایشان منکر ولایت فقیه شدند، خیر اینطور نبود. ایشان می‌گفتند ولایت فقیه برای آن است که چون اکثریت مردم، مسلمان هستند و می‌خواهند اسلام پیاده شود، در سه مرحله قانون‌گذاری، اجرا و قضا، باید مطابق احکام اسلام باشد و هر راهکاری برای انجام این امور باشد، کافی است و اینکه حتما باید ولی فقیه باشد و در همه کار هم دخالت کند، مورد قبول نیست. ایشان نظریه قبلی را دقیق‌تر و پخته‌تر، اصلاح کردند چون اصول نظریشان درست بود.
البته برخی خلاف دیدگاه شما را دارند و معتقد هستند مرحوم آیت الله منتظری از جهت رویکرد به ولایت فقیه، دو مرحله دارد: یکی اوایل انقلاب و در دوره‌ای که دراسات را به رشته تحریر در آوردند و حتی قبل از انقلاب ، یکی هم دهه آخر عمرشان و شاهد مثالی هم که می‌آورند برخی از فتاوی ایشان و برخی جهت گیری های سیاسی ایشان است و حتی عده‌ای گفته‌اند که مرحوم منتظری ولایت فقیه را در اواخر به وکالت فقیه تقلیل دادند. در این مورد روشنگری می‌کنید؟
کسانی که این را می‌گویند منظورشان کدام فتاوی است؟ آن فتاوی را بیاورند تا ببینیم چه بوده که آن‌ها چنین برداشتی داشته‌اند؟ من چنین برداشتی ندارم و تغییر عقیده‌ای در ایشان ندیدم ولی چون مرتب مسائل را می‌پرسیدند و ایشان آن‌ها را توضیح می‌داده، از جمله در مورد دخالت فقیه در سیاست خارجی یا اقتصاد، ایشان صریحاً می‌نوشتند و از آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی، متنی را آوردند که «فقیهُ بِما اَنَّهُ فقیه»؛ یعنی متخصص در فقه، نه متخصص در سیاست یا اقتصاد و اینکه ولی‌فقیه بخواهد در این امور دخالت مستقیم کند، کار درستی نیست و باید از متخصصین استفاده شود. شاید این مسأله را در حدود هشت جا تکرار کرده‌اند تا جا بیفتد و شاید همین‌ها باعث شده است فکر کنند که ایشان شأن ولی فقیه را پایین آورده‌اند.
نظر خود شما هم این است که ولایت فقیهی که آیت الله منتظری می‌گفتند، در مقایسه با ولایت فقیهی که در حال حاضر اجرا می‌شود، خیلی زمینی تر بود؟!
حتما به لحاظ فقهی تفاوتی بین آنچه الان اجرا می‌شود و نظر ایشان، وجود دارد.
به هرحال اگر آنچه الان اجرا می‌شود مطابق با نظرات امام باشد، به تعبیر خود شما با نظر آیت الله منتظری فرق دارد؟!
بله فرق که زیاد دارد؛ عرض کردم بعد از اینکه آقای خامنه‌ای آمد و در نماز جمعه صحبت کرد، در تلویزیون یک بار برنامه‌ای داشت و آیت الله جوادی آملی داشت صحبت می‌کرد و تهیه کننده برنامه، فکر می‌کرد دارد نظرات آیت الله خمینی را تایید می‌کند در حالی که برعکس بود و ایشان هم گفت ولایت فقیه یعنی همان ولایت فقه است. تلویزیون آن زمان هم می‌خواست نظرات امام خمینی را جا بیندازد. آن زمان آقای منتظری خندید و گفت ما هم همین را می‌گوییم و مثل اینکه تلویزیون نمی‌داند چه دارد پخش می‌کند. ایشان می‌گفتند در قرآن خطاب به پیامبر اکرم(ص) آمده:« فاحکم بینهم بما انزل الله» یعنی در محدوده احکام الهی. آقای خمینی گفت که ولی فقیه می‌تواند بر اساس مصلحت نظام کار کند. می‌بینیم که به کجاها کشیده شد و برخی شروع کردند مسابقه بدهند.

آقای خمینی مثالی که زد، گفت حج را می‌توان موقتا تعطیل کرد که قابل قبول بود؛ بعد یکی از علمای حوزه قم گفت نماز را هم می‌تواند تعطیل کند؛ اصلا قابل تصور نیست. غریق یعنی کسی که دارد غرق می‌شود، نمازش این است که پلک بزند؛ این می شود نماز او؛ حالا آن را ترک کند چه مصلحت نظامی می‌شود؟! یا مرحوم آذری قمی گفت توحید را هم می‌تواند تعطیل کند و حالتی شده بود که «مسابقه»، محترمانه‌ترین کلمه‌ای است که می‌توان درباره‌اش به کار برد. چیزی که جایش در حوزه خالی است، شورایی است که در آن بزرگان بنشینند و با هم صحبت کنند و این وجود ندارد و هرکسی فقط با افراد خود و با شورای استفتاء خود، جلسه مشورتی دارد.
از همین جا وارد فتاوای شاذّی که مرحوم آیت الله منتظری در اواخر عمر خود داده‌اند می‌شویم؛ به خصوص در مورد مسأله حقوق بشر و بهائیان. فکر می‌کنید این فتاوا مبانی فقهی داشته و از اول هم در ذهن آیت الله منتظری بوده یا اینکه اقتضائات زمان باعث شد که ایشان نظرشان عوض شد و آن فتاوای شاذ را دادند؟
فکر کنم هردو مورد با هم بوده است. در مورد بهائیان، خانم شیرین عبادی تلفن زد و گفت من وکالت این بهائیان را قبول کرده‌ام و بعضی دوستان به من می‌گویند چون مسلمان هستی نمی‌توانی وکالت بهائی را قبول کنی؛ از آقای منتظری بپرسید که من چه کنم؟ من به آیت الله منتظری گفتم و ایشان در جواب گفت بگویید شما که نمی‌خواهید از دین او دفاع کنید؛ بلکه می‌خواهید از حقوق آن‌ها دفاع کنید. آن‌ها هم حقوقی دارند و حق آب و گل دارند چون اهل این کشور هستند و قانون اساسی را قبول کرده‌اند و مالیات می‌دهند و بعد جمله‌ای اضافه کردند که من خودم خیلی تعجب کردم و فکر کنم علت اساسی این فتاوا همین باشد و گفتند به ایشان بگو اگر با قبول نکردن وکالت شما ظلمی به آنها بشود، واجب است قبول کنید؛ یعنی واجب است کاری کنید تا به کسی که عضو این مملکت است و مستأمن است و باید امنیتش حفظ شود، ظلم نشود. من خودم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و به ایشان هم گفتم؛ خانم عبادی هم تجلیل کردند و در مصاحبه هم این را گفته بودند. این قوانین وجود دارد نه اینکه چیز تازه‌ای باشد و مسائل مستحدثه است؛ یعنی جدید به وجود می‌آید. مبانی که دارند، قاعده عدم ظلم است؛ یعنی ظلم به کسی نباید بشود. دست دادن با اجنبی را آیت الله بروجردی هم گفته بودند. آیت الله محققی نماینده آیت الله بروجردی در اروپا بودند، به یک جلسه در مصر رفته بود؛ او گفته بود که برخی زنان مسلمان می‌آیند و دست می‌دهند. ما دست نمی‌دهیم و باعث رنجش آنان می‌شود. ایشان گفته بود اگر به قصد شهوت نباشد و بدانید با این دست دادن مشکلی پیش نمی‌آید، اشکالی ندارد.
آیا فرضاً اگر مرحوم آیت الله منتظری عملاً و اثباتاً در مقام ولایت فقیه بودند، به نظر شما باز هم از این فتواها می‌دادند؟
اگر چیزی می‌پرسیدند، ایشان احساس وظیفه می‌کردند، حتما این کار را می‌کردند.
اسم مجله ما خاطرات سیاسی است؛ من از اینجا گریزی می‌زنم به بحث اصلی‌مان و می‌خواهم روایت شما و ما ثبت شود. چون الان سی سال است که از در و دیوار و تلویزیون، یک روایت از اختلافات آیت الله منتظری و امام خمینی به خورد مردم داده‌اندکه غثّ و ثمین در آن فراوان است. ما تلاش می‌کنیم وسیله‌ای باشیم تا روایتی از زاویه‌ای دیگر هم به مردم گفته شود؛ گرچه در محافل خصوصی ممکن است که خود شما اتفاقاتی را که افتاده، تعریف کرده باشید ولی فارغ از آنچه در تلویزیون و سخنرانی‌ها گفته شده، سوال من این است: اتفاقی که در سال 67 و بعد از آن فروردین 68 افتاد و به هرحال یک تقابلی بین آیت الله منتظری و امام رخ داد، آیا ریشه در گذشته داشته یا خیر؛ فقط اتفاقاتی که در آن مقطع زمانی رخ داد، باعث شد که مرحوم آیت الله منتظری ظاهراً از بدنه نظام جدا شدند؟
من فکر کنم همه جواب شما در کلمه‌ای است که گفتید؛ یعنی کلمه ظاهراً. به گمان من اگر خود آیت الله منتظری و خود امام خمینی بودند، هیچ وقت این اتفاق نمی‌افتاد؛ اما یک گروه سومی آمدند و جدایی ایجاد کردند. گروه سومی که حتی تابستان 67 که هنوز هفت ماه به برکناری ایشان مانده بود، در فایلی صوتی گفته بودند اگر 10 دقیقه به من وقت می‌دادند، می‌رفتم و نظر امام را عوض می‌کردم. یعنی شخصیتی مثل آقای منتظری که قائم مقام رهبری بود، نمی‌تواند برود و 10 دقیقه صحبت کند! فقط می‌تواند این دلیل را داشته باشد که عده‌ای می‌خواستند فاصله ایجاد کنند و کارهایی می‌خواستند انجام دهند. آیت الله منتظری در خاطرات می‌گوید شخص مورد اطمینانی به من گفت که آقای فلاحیان گفته است که طی دو سال اخیر احمد آقا رهبر بوده و خیلی از منتقدین نوشتند که ایشان از قول یک آدم ناشناس، چیزی را نقل می‌کند و به او اعتماد می‌کند؛ با اینکه ناشناس نیست و در آن شرایط، ایشان برای حفظ امنیت آن شخص، اسمی از او نبرده بود و بعد در محافل می‌گفتند این شخص آقای نادی بود که در دور دوم مجلس شورا نماینده نجف آباد بود و از رفقای سابق آقای فلاحیان بوده و در مدرسه حقانی با هم درس خوانده‌اند و ارتباطشان هم از آن وقت بوده و آقای فلاحیان به آقای نادی گفته بود و آقای منتظری اسم نبرده بود؛ برای اینکه مزاحم او نشوند.

شواهد زیاد است که این اواخر به خاطر حال امام اینطور بود تا ایشان همیشه زنده باشد! در خاطرات، ماجرای کامل این قضیه هست که آقای طاهری اصفهانی یک ماه جبهه بوده و بعد پیش آقای منتظری می‌آید و خیلی درد دل می‌کند و می‌گوید نه مهمات داریم و نه سربازانی که شوقی داشته باشند و اوضاع جبهه‌ها اصلا خوب نیست. آقای منتظری می‌گوید شما نماینده امام در استان هستید؛ تازگی هم که قوم و خویش شده‌اید، چون نوه امام عروس ایشان بود. شما پیش امام بروید و به ایشان بگویید.
آقای طاهری به تهران می‌رود و در برگشت، دوباره به قم می‌آید و آیت الله منتظری می‌پرسد گفتید؟ ایشان می گوید نه؛ می‌پرسند چرا؟ می‌گوید قبل از اینکه بخواهم به خدمت ایشان بروم، احمد آقا گفت در مورد جبهه‌ها هیچ چیزی به امام نمی‌گویید! انسان خود را جای آقای خمینی می‌گذارد، می‌بیند همه یک چیز می‌گویند؛ آن هم اینکه اوضاع خوب است ولی آقای منتظری می‌گوید اوضاع بد است. مثلا یک نامه 9 صفحه‌ای وجود دارد که آقای منتظری در مورد وضع زندان‌ها نوشته بودند و می‌گوید آقای مشکینی آمد و خیلی گله داشت که وضع مملکت خیلی بد است که آقای منتظری به ایشان می‌گوید من یک نامه به امام نوشته‌ام، شما هم یک نامه بنویسید و به ایشان بگویید؛ بعد که آقای مشکینی نامه را خواند، گفت خوب الحمدلله هر چه من می‌خواستم بگویم، شما نوشته اید. که آقای منتظری گفتند نه اینطور نیست این یعنی فقط من دارم می‌گویم؛ شما هم بنویسید. خلاصه مجموع این مسائل باعث شد و کسانی باعث جدایی شدند. حالا این که چه قصدی داشتند، الله اعلم.
خود آیت الله منتظری در جزوه انتقاد از خود نوشته بودند من باید ارتباط خود را با امام بیشتر می‌کردم. الان بعد از سی سال قضاوت اینکه شخصیت ممتازی مانند مرحوم آیت الله منتظری گفته‌بودند من را راه نمی‌دادند که 10 دقیقه پیش امام بروم، برای افکار عمومی خیلی قابل قبول نیست که قائم مقام رهبری نتواند رهبر را ببیند مگر اینکه مرحوم آیت الله منتظری می‌خواسته شأن علمایی خود را حفظ کند؛ اینطور نیست؟
خیر. اتفاقا برخی دوستان صریحاً به ایشان می‌گفتند که شما همینطور بلند شوید به آنجا بروید، راهتان نمی‌دهند و برمی‌گردید و این مسأله چند جا که گفته شود به گوش ایشان می‌رسد و همین، خود موثر است؛ اما ایشان قبول نکرد. چه بسا اگر آنطور می‌رفت، اثرش خیلی کم بود. بالاخره اینکه در انتقاد از خود می‌گوید که چه بسا باید بی‌خبر می‌رفتم به هر طریقی و من فکر می‌کنم اگر هم این کار را انجام می‌داد، اثر منفی داشت. همان‌طور که مرحوم آقای ربانی املشی که در سال 62 دادستان کل کشور بود، از یک طرف شورای عالی قضایی و از طرف دیگر هم دادستان انقلاب، در اختلافی که پیش آمده بود، می‌خواستند نزد آقای خمینی بروند و صحبت کنند که ما این را می‌گوییم؛ امام وقت ملاقات نمی‌داد که در نتیجه سه نفر یعنی آقای مهدوی کنی، آقای جنتی و آقای خزعلی از طرف شورای عالی قضایی رفتند تا حرف های آن‌ها را به امام بگویند ولی امام گفته بود من همه چیز را می‌دانم! آقای ربانی تعریف می کرد که آقای خزعلی از پیش امام که می‌خواسته برگردد، سرپا چند جمله به امام گفته و امام هم گفته من همه چیز را می‌دانم. واقعا آن‌جا محیط بسته‌ای بود. اگر یک نفر می‌آمد و می‌خواست آیت الله منتظری را ملاقات کند، اگر صبح نمی‌شد بالاخره ظهر یا شب وقت نماز مغرب و عشاء می‌شد و کار به انجام می‌رسید ولی جماران اصلا اینطور نبود.
جریان سومی که شما نام بردید و گفتید می‌خواستند بین آیت الله منتظری و امام را خراب کنند، مصداقاً چه کسانی بودند و هدفشان از این کار چه بود؛ این مسأله را بیشتر باز می‌کنید؟
من فکر می‌کنم مشخصاً مرحوم احمد آقا خمینی بود. گزارش‌هایی تنظیم می‌کرد تا اختلاف بیفتد و بتواند قائم مقام رهبر شود. در آن زمان معروف بود اینکه برخی به امام نامه‌ای نوشته بودند که همانطور که امام جواد(ع) در 25 سالگی امام شد، عزیزترین شخص نزد شما و ملت ایران احمد آقا است که خوب است رهبر آینده شود؛ کارهایی هم برای جا انداختن این امرانجام شده بود؛ اما آنچه که پیش بینی می‌شد، زودتر رخ داد؛ چون پزشکان فوت امام را مهر 68 پیش بینی کرده بودند اما وقتی جلو افتاد نقشه هم خراب شد.
ما پاسخ شما را منعکس می‌کنیم که البته به معنای موافقت خاطرات سیاسی با این مدعای شما نیست؛ ولی رسانه وظیفه دارد نظرهای مختلف را انعکاس دهد. البته مطالبی خیلی صریح‌تر از اینها را «مستند قائم مقام» به عنوان پیاده شده متن کامل گفتگو با آقای عمادالدین باقی منتشر کرده؛ ولی حالا سوال من این است که مگر قرار بود در این فاصله چه اتفاقی بیفتد؟
قرار بود همین نامه‌ها برود و ائمه جمعه و علمای بلاد هم نامه بنویسند.
امکانش بود چنین اتفاقی بیفتد؟
بله چرا که نه؛ محیط و شرایط آن زمان را در نظر بگیرید.
منظورم جایگاه مرحوم حاج احمد آقا است؛ علما وائمه جمعه که جایگاه علمی بالاتری داشتند، همه نظرشان روی حاج احمد آقا بود؟
ابتدا به ساکن خیر؛ ولی وقتی از تهران اشاره‌ای شود که این کار را انجام دهید، حتما انجام می‌دهند. امام جمعه می‌دانست که بودن و نبودنش با نظر بیت امام و حاج احمد آقا است؛ تا او نخواهد نمی‌شود و ممکن است کسی دیگر جای او بیاید؛ او هم امضا می‌کند. نمی‌گویم صد در صد ولی نود درصد امضا می‌کردند.
غیر از خود احمد آقا در بین شخصیت‌های برجسته نظام مثل مرحوم آقای هاشمی و یا خود آیت‌الله خامنه‌ای، کسی که مدافع این نظر باشد، بوده است؟
فکر نمی‌کنم؛ تا آنجایی که می‌دانم خیر. حتی وقتی در 6 فروردین، نامه برکناری آمد، آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد در حال سخنرانی و تجلیل از آقای منتظری بوده که به او نامه‌ای می‌دهند که زودتر تمام کنید، باید به تهران برویم. یعنی اصلاً در این فاز نبوده است.
امام هم بی‌خبر بوده که ایشان چنین تلاشی می‌کند؟
من فکر می‌کنم ایشان از خیلی مسائل بی‌خبر بوده؛ حتی اعدام‌های سال 67. در نامه ای که آقای منتظری می‌نویسد شما چند هزار نفر را در ظرف چند روز اعدام کردید؛ خیلی نامه تندی است و آیت‌الله خمینی کسی نبود که در مقابل آن نامه سکوت کند؛ اما هیچ عکس العملی نداشت.
البته در بیانیه‌ها چیزهایی گفته بودند.
آخر اسفند 67 در بیانیه مهاجرین جنگ تحمیلی اشاره‌ای می‌کنند؛ اینکه این اشاره را چه کسی نوشته و ایشان امضا کرده‌اند بماند؛ کسی که داشته زمینه را آماده می‌کرده، این جمله را آورده یا خود امضا کننده؟ و این نامه مرداد ماه 67 به آیت‌الله خمینی، شب که از بی‌بی‌سی پخش می‌شود و در نامه 6 فروردین منسوب به ایشان می‌نویسند تعداد بسیار معدودی را شما به آلاف و الوف رساندید. یعنی هزاران. این مرداد ماه بوده، شما چطور هفت ماه بعد دارید جواب می‌دهید؟ این یک قضیه؛ مورد دیگر اینکه آقای منتظری می‌گوید مسأله‌ای به این اهمیت را گفتم بروید با امام صحبت کنید و شما چهار نفر در ملاقات دیگر خود رفتید با احمد آقا صحبت کرده‌اید که گفته بودند چاره‌ای نداریم. سوم اینکه دست خط‌هایی که نوشته شده «سر موضع» را اعدام کنید، اصلا دست‌خط امام نیست؛ تماماً دست خط احمد آقا است و چارچوبی که خود امام خمینی در وصیت‌نامه تعیین کرد، با تاکید نوشته که چیزی از من نیست مگر این‌که خط و امضای من باشد و قید کرده‌اند «آن هم به تشخیص کارشناسان»، نگفته‌اند به تشخیص دفتر نشر آثار امام؛ گفته کارشناسان؛ یعنی این سه نامه که خیلی معروف است، هیچ یک دست‌خط امام نیست، یکی در مورد نهضت آزادی که آقای محتشمی پور نوشته و نامه 6 فروردین و نامه اعدام‌های 67 این‌ها هیچ یک به دست‌خط امام نیست؛ بلکه دست خط احمد آقا است. اینکه دستخط امام نبود، مشکلی ندارد چون همه علما محرّر دارند که می‌نویسد و آن عالم می‌بیند و مهر می‌کند ولی ایشان خودشان در وصیتشان چارچوب تعیین کرده وگفته به تشخیص «کارشناسان» دست‌خط من باشد «یا از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده باشد» از سیما پخش شده، آقای خمینی زنده بوده، چیزی نگفته؛ مانند نامه 8 فروردین که دست‌خط آقای رسولی محلاتی است ولی از سیما پخش شده است.
شما چندین بار در جاهای مختلف به دست‌خط اشاره کرده‌اید ولی ظاهراً این مسأله هیچ‌وقت پیگیری نشد.
چرا؛ دادگاه حکم داده در مورد مهندس بازرگان که بالاخره حکم آن را مبنی بر اینکه دست‌خط امام است، گرفتند؛ گرچه امام نگفت، دادگاه گفت «کارشناسان» البته شرح این دادگاه را من کامل نمی‌دانم یا اینکه شاکی چه کسی بوده؛ این را باید پرسید ولی نهایتا آمدند و گفتند خیر، دست‌خط ایشان است. البته دادگاه ما دادگاه سوئیس نیست که بی‌طرف باشد. یک آقای قاضی بخشی بود که در قضیه آقای اکبر گنجی گفت 6 سال را به 6 ماه تبدیل کرده و رئیس دادگستری کل تهران او را برکنار کرد و پرونده را به شعبه دیگری دادند که همان 6 سال را قطعی کردند؛ یعنی اینقدر زننده بوده که حتی حداقل حفظ ظاهر نکردند.
پروژه ای که مرحوم حاج احمد آقا پیگیری می‌کرد و ترکش آن این بود که نقار بین امام و آقای منتظری ایجاد شود ولی عملا بعد از اینکه امام فوت کردند، شرایط و جریانات به سمتی پیش نرفت که ایشان به هدفشان برسند؛ اما شایعه ای همیشه بوده و من هم از افراد موثقی شنیدم و آن اینکه حتی بعد از فوت امام، حاج احمد آقا داشت تلاش خود را می‌کرد که جایگاهی پیدا کند و یک عده هم معتقدند ایشان را اصلا حذف کردند به این دلیل که فعالیت‌هایی داشت. شما اطلاع یا تحلیلی در این زمینه دارید؟
در محافل، اظهار ناراحتی می‌کرده که چرا اینطور شد. او به قم زیاد می‌آمد و می‌رفت؛ در کوشک نصرت چله نشینی می‌کرد و برخی رفقا که به آن‌جا، پیش او می‌رفتند، اظهار ناراحتی می‌کرد که اینطور نمی‌خواستیم بشود و خودخوری و اظهار پشیمانی می‌کرده‌است. ولی بعضی جاها شایع شد که آمده و عذرخواهی کرده؛ خیر اینطور نبود؛ هیچ وقت عذرخواهی نکرد. او تنها برخوردی که با آیت الله منتظری داشت در مجلس ختم مرحوم آیت الله حاج آقا رضا صدر بود. احمدآقا در آن برخورد خیلی احترام بیش از حد گذاشته بود و بعد به رفقای خود گفته بود می‌خواستم دست ایشان را هم ببوسم اما ترسیدم برایم حرف درست کنند. یک حالت پشیمانی داشته‌است. آقای توسلی نیز که هیچ‌وقت رابطه‌اش را با آقای منتظری قطع نکرد نقل می‌کرد که احمدآقا خوابی دیده بود و خیلی نگران بود و نگفت آن خواب چیست ولی در رابطه با آیت الله منتظری بوده. از او پرسیده بوده که چکار کنم؟ قطعا می‌دانسته که کار چندان مهمی نمی‌تواند بکند؛ آقای توسلی گفته بود صبح ساعت 8 آقای منتظری درس می‌دهد؛ بیایید دو نفری بی خبر در جلسه درس ایشان شرکت کنیم و وقتی تمام شد، برگردیم تهران. تعریف می‌کرد وقتی این را گفتم، احمد آقا خیلی خوشحال شد و گفت راه خیلی خوبی است و خیلی مسائل حل می‌شود؛ ولی وقتی می‌خواستیم حرکت کنیم، احمدآقا گفت نه، با دوستان مشورت کردم، گفتند خوب نیست. بعضی دوستان می‌گویند رنجنامه را سید حمید روحانی نوشته است؛ یعنی انشای سید حمید روحانی است. شاید مشورت هم با او کرده است.
موافق هستید که بخشی از بحث ما به داستان آقای مهدی هاشمی در وقایع سال 66 مربوط شود؟ در مورد آن واقعه نیز حرف و حدیث زیاد است و آنچه همان موقع مشهور شد و من هم در جبهه بودم و این چیزها را شنیدم، این بود که مرحوم آیت الله منتظری خیلی پشت ایشان ایستاده و از ایشان دفاع و حمایت کرده و بعدها خواندیم و شنیدیم که حقیقت ماجرا آن نبوده است. یک روایت هم از شما بشنویم آیا واقعا قضیه سیدمهدی هاشمی بین امام و آقای منتظری، مزید بر علت شده بود که موجب کینه یا ناراحتی باشد؟
اگر کینه ای هم بود، رفع شد؛ زیرا سال 66 آقای مهدی هاشمی اعدام شد و آیت الله منتظری همچنان قائم مقام رهبری بود. بعداز پذیرش قطعنامه یادم می‌آید ولوله ای شده بود که چرا قبول شد؟ حتی چند نفر از بچه های لشکر نجف با خود من تماس گرفتند و می‌گفتند اگر آقای منتظری بگوید ما می‌ایستیم و من جواب می‌دادم به هر حال رهبری گفته است؛ مگر می‌شود و مگر جنگ شوخی است. به هر حال یک چنین ولوله‌ای بود و آقای منتظری پیشنهاد کرد که راهپیمایی روز غدیر صورت گیرد و به شکل بیعت مجدد با ولایت و رهبری باشد که راهپیمایی با عظمتی شد و انگار شبهه‌ای پیش آمده و الان این شبهه رفع شده است؛ یعنی هنوز اینقدر به هم نزدیک بودند ولی اعدام های تابستان سال 67 مشکل ساز شد و من چند جا گفتم که ساعت 10 شب رفتم دیدم با جدیت مشغول نوشتن هستند؛ گفتم کار تازه‌ای است؟ پیش نویس آن را به من دادند و خواندم و دیدم لحن بسیار تندی داشت. من گفتم آقا این‌ها چیزهایی نیست که روی کاغذ بیاورید و اگر دست کسی بیفتد چه می‌شود؟ شما باید بروید و حضوری این‌ها را بگویید.

در جوابی که دادند، تعبیر ایشان این بود که دیگر همه چیز تمام شد. در آن زمان من پیش خود فکر کردم شاید خبر خاصی شده که من نمی‌دانم و پرسیدم یعنی چه تمام شد؟ ایشان گفتند خونی که به ناحق ریخته شود، دیگر همه چیز را تمام می‌کند و الان دارند کشتار می‌کنند و خلاصه این که به سیم آخر زده بود؛ ولی قضیه مهدی هاشمی مسأله خاصی بود که دادگاهی که داشت پرونده او را در سال 58 بررسی می‌کرد و آقای قنبرزاده کشته شده بود، پسرش آمده بود گفته بود ما اگر شکایت کنیم، شما رسیدگی می‌کنید؟ دادگاه گفته بود وظیفه ما است که رسیدگی کنیم و پرونده باز و درحال رسیدگی بود و قاضی آقای مظاهری بود که بعد قاضی کردستان شد و الان در قم هستند. ایشان گفتند از دفتر آقای موسوی‌اردبیلی زنگ زدند که پرونده مهدی هاشمی را به تهران بفرستید. ایشان گفته بود طبق قانون نمی شود؛ زیرا پرونده در حال رسیدگی است و نمی‌توان آن را جای دیگری فرستاد. آقای اردبیلی خودش به ایشان زنگ زده بود و آقای مظاهری گفته بوده خلاف قانون است و آقای اردبیلی گفته بود پسر! پرونده را بفرست. ایشان هم پرونده را فرستاده بود و تعریف می‌کرد که یک بار به تهران آمده بود و گفته بود ما داشتیم پرونده را رسیدگی می‌کردیم صبر می‌کردید تا تمام شود بعد شما هر کاری می‌خواستید انجام می‌دادید. آقای اردبیلی هم گفته بود آقای مقتدایی آمده و گفته این‌ها را باید بخواهید و چون آقای مظاهری نجف آبادی است، نمی‌تواند عادلانه قضاوت کند. ایشان بیشتر ناراحت شده بودند و گفتند شما به خاطر آقای مقتدایی عدالت من را زیر سؤال می‌برید؛ یعنی اراده ای بود که پرونده در آن زمان باز نشود و پرونده را گرفتند و تا سال 65 ماند. من یادم می‌آید اولین باری که می‌خواستند به پرونده مهدی هاشمی رسیدگی کنند، از تلویزیون شنیدم که امام خمینی به آقای ری‌شهری گفته فلان کار و فلان کار را انجام بدهید و آقای بنایی که دو دوره نماینده قم بود، ایشان هم در جمع ما بود و تا این خبر را گوش کردیم، گفت سید سرش بالای دار رفت؛ همه تعجب کردند. آقای بنایی گفت با این لحن نامه که آقای خمینی دارد، دیگر کسی رویش نمی‌شود حکمی کمتر از اعدام بدهد.
پس بعدها اراده‌ای باعث شد که پرونده ایشان دوباره باز شود؛ آن اراده چه بود؟
در مصاحبه با مجله رمز عبور، من این را گفتم و چاپ شد. آقای صالح منش که استاندار قم بود. ایام عید نوروز آقای فهیم کرمانی را دستگیر کرده بودند؛ آقای فهیم، رئیس کمیسیون اصل نود در مجلس بود و به کارهای دادگاه ویژه روحانیت گیر داده بودند؛ از این رو اواخر اسفند آقای فهیم را دستگیر کردند تا در ایام عید بیفتد و کسی نتواند او را آزاد کند و گفته بودند شما وقتی قاضی کرمان بودید فلان کار را انجام داده‌اید و الان شاکی داری و بازداشت هستی. اینکه رئیس کمیسیون اصل نود را ناگهان بازداشت کنند، خیلی مهم است. خانواده‌اش فعالیت کردند و به اینجا آمدند به این منظور که آقای منتظری کاری برای آنها انجام دهد که ایشان هم گفتند به آقای مومن بگویید؛ زیرا با دادگاه ویژه در ارتباط است و آقای فهیم را نیز خوب می‌شناسد. وقتی خانواده‌اش برای این کار رفتند؛ من هم به همراهشان رفتم و وقتی آقای مومن فهمید، خیلی ناراحت شد و با آقای رازینی تماس گرفت که موفق نشد و ایشان با عصبانیت پیغامی گذاشتند. این قصه را برای آقای صالحی منش در مدرسه فیضیه تعریف کردم و گفتم آقای مومن یک چنین اقدامی کرد اما نتوانست کاری از پیش ببرد. ایشان جمله ای از آقای رازینی و در بدگویی از ایشان گفت و من تعجب کردم زیرا آن‌ها خیلی با هم دوست بودند و گفتم چرا امام چنین کسی را مسؤول دادگاه ویژه روحانیت قرار داده؟ چه کسی این پیشنهاد را داده؟ گفت خودش! گفتم یعنی چه خودش؟ آقای صالحی منش گفت یک زمانی من در جماران بودم بعد احمد آقا وارد اتاق شد و گفت ما اگر بخواهیم این سید را اعدام کنیم، یعنی مهدی هاشمی را، چه کسی حاضر است حکم او را بدهد؟ جمله احمدآقا تمام نشده بود که رازینی گفت من. و این تمام شد و من برگشتم. فردای آن روز از رادیو شنیدم طی حکمی از سوی مقام معظم رهبری آقای علی رازینی به این سمت منصوب شد. به همین راحتی! این را کسی می‌گوید که خود در آن جلسه بوده و از دوستان آن‌ها هم هست.
به هر حال اراده ای سال 58 وجود داشت که این پرونده مسکوت بماند؛ چند سال بعد این اتفاق افتاد؟ مستمسک خوبی بود که انگار آقای منتظری به خاطر آن برکنار شده چون از یک قاتل حمایت کرده؛ آن اراده‌ای که می‌خواست مهدی هاشمی را حذف کند، ریشه اش در کجا است؟ چه جریانی بوده و چرا؟
نمی‌خواستند مهدی هاشمی را حذف کنند؛ کسانی که وابسته به بیوت هستند، همه پرونده ای دارند اما با آنها برخورد نمی‌کنند و منتظر می‌مانند و وقتی لازم باشد به آن روی می‌آورند و می‌گویند این هم هست و این فقط به این خاطر بود که با آقای منتظری برخورد کنند. البته آقای منتظری هم یک نامه به امام داد که هر کسی هر نسبتی با من دارد، مطابق حدود اسلامی عمل شود «ولو بلغ ما بلغ» یعنی حتی اعدام. این شاید ضربه را گرفت که با ایشان برخورد نشود و برخورد برای سال 67 بماند. یعنی کوتاه آمدنی بود تا باعث ضربه خوردن به آقای منتظری نشود.


اگر دادگاه صالح دیگری برگزار می‌شد، نتیجه کار آقای هاشمی چه می‌شد؟
من فکر می‌کنم حبس ابد می‌شد؛ زیرا مباشرتاً مرتکب قتل نشده بود؛ بلکه حداکثر دستور داده بود. آیت‌الله خمینی مصاحبه‌ای در پاریس دارد که خبرنگار از او می‌پرسد شما به ایران رفتید شاه را چکار می‌کنید؟ ایشان می‌گوید تکلیفش روشن است؛ اگر مباشرتاً مرتکب قتل شده باشد، حکمش اعدام است؛ اگر فقط دستور داده باشد، حکم او حبس ابد است. این هم همینطور بود.
به عنوان آخرین سوال؛ میراث مرحوم آیت الله منتظری در دو شاخه یعنی یکی میراث فقهی ایشان و دوم میراث سیاسی ایشان برای آینده حوزه و کشور و اصولا آینده جهان تشیع چیست و اگر بخواهید میراث آیت الله منتظری را فهرست کنید، چه می‌گویید؟
تاثیر روش فقهی که ایشان به دنبال استادشان آیت الله بروجردی داشت، ادامه دارد و از مدرسین جوانی که الان هستند، خیلی‌ها شیوه ایشان را ادامه می‌دهند. در امور سیاسی نیز اعتقاد به وحدت در مقابل کسانی که دائم اختلاف‌افکنی می‌کنند و هفته برائت اعلام می‌کنند؛ الان اکثر فقهای حوزه یا مدرسین جوان، طرفدار چنین عقیده‌ای هستند و اختلاف‌افکنی را قبول ندارند. ایشان همیشه تاکید داشت که ما نباید با اهل سنّت سر اینکه بعد پیامبر چه کسی باید جانشین باشد، دعوا کنیم؛ بلکه در قسمت دوم آن می‌توانیم با اهل سنّت احتجاج کنیم که پیغمبر فرمود کتاب الله و عترتی اهل بیتی یعنی احکام من را از اهل بیت بپرسید.
نکته و سوال دیگری هست؛ می‌خواهیم بدانیم الان که در قم زندگی می‌کنید، چه جریان هایی درقم در مباحث دین شناسی و فقاهت زنده است؟ غیر از جامعه مدرسین، چه جریان‌های شاخصی وجود دارد؟
عموما دو تا؛ یکی مجمع محققین و مدرسین که مواضع‌شان اصلاح‌طلبانه است و دوم جامعه مدرسین که یک حالت وابسته به حکومت دارد. با اینکه قبلا اینطور نبود و مثلا در بحث برکناری آقای منتظری، مجمع روحانیون مبارز تهران، اعلامیه تندی علیه آقای منتظری داد و برکناری ایشان را تأیید کرد ولی از بیت امام به جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین فشار آوردند که شما هم تایید کنید اما آنان زیربار نرفتند.
یعنی استقلال داشتند؟
بله؛ هم جامعه روحانیت مبارز تهران و هم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم قبول نکردند و گفتند برای ما مسأله، روشن نیست و حاضر به تایید نشدند؛ اما حالا می‌بینیم که دو قدم هم جلوتر از حکومت دارند می‌روند؛ اما مجمع محققین به نوعی استقلال دارد و سخنرانانی که دعوت می‌کنند، مفید هستند. ایام عاشورا رفته بودم مجمع محققین و به مسؤولین آن‌جا گفتم تنها جایی که جرأت می‌کنیم به جوانان خود بگوییم آنجا بروید، همین مجمع محققین است و سخنرانی‌های درست و حسابی و افراد محقق و با سواد دارد.
ظاهرا در رده مرجعیت کسی را ندارند؟
مرجعیت یعنی نهادی که مردم می‌توانند به آن رجوع کنند؛ البته آنان چون مستقل هستند، تحت فشار هستند. مانند آقای بیات زنجانی که الان خیلی تحت فشار است که پر و بال نگیرد.
ولی ایشان به هر حال اعلام مرجعیت کرده اند.
بله مرجعیت هم دارند.
غیر از مجمع محققین، جریان دیگری در حوزه نیست که مستقل باشد؟
بیت آقای شیرازی هستند که بسیار ولایتی هستند و باید مثلا قمه‌شان را بزنند؛ هر چه می‌خواهد بشود. خودم چند سال پیش خدمت آقای شیرازی گفتم شما من را به عنوان یک فرد راستگو قبول دارید؟ گفت خواهش می‌کنم؛ گفتم من شهادت می‌دهم که از نظر عرف، قمه زنی هیچ کار پسندیده‌ای نیست. تا دید وارد این مسأله شدم، گفت نخیر دلایل متقن هست. گفتم من با آن، کار ندارم ولی از نظر عرف درست نیست. عرف باید بپذیرد و باعث وهن مذهب نشود ولی ایشان به هیچ وجه نمی‌خواست قبول کند.
طلبه های نو اندیش و جدید چه؟ آقای رحیم پور ازغدی روزی سخنرانی می‌کرد؛ می‌گفت حوزه، سکولار شده. شما که در حوزه هستید این حقیقت دارد؟
بله حقیقت دارد. به آن سمت می‌رود؛ یعنی اینکه انقلاب کردیم، بدتر شد و انفلابیون می‌گویند چه می‌خواستیم، چه شد. همین باعث شده که بگویند دین باید از حکومت و نه از سیاست جدا باشد و آن نظرات در واقع دارند جان می‌گیرند و می‌گویند پیدا است حق با آنها بوده و دارد به این سمت می‌رود. آقای ربانی املشی پدر خانم من تعریف می‌کرد که مرحوم آیت الله بهجت چون با پدر من دوست بود و می‌دانست من در مبارزات هستم، قبل از انقلاب همیشه من را نهی از منکر می‌کرد و می‌گفت این کار را نکنید و روایت زیاد داریم که هر عَلَمی که قبل از امام زمان بلند شود، باطل است. بعد از اینکه انقلاب پیروز شد، ما سینه سپر خدمت آیت الله بهجت رفتیم و گفتیم انقلاب پیروز شده و آقای خمینی آمده، شما تایید کنید. ایشان می‌گفت آقای بهجت گفتند چیزی نشده، زندیه رفته، قاجاریه آمده و آقای ربانی عصبانی بود و می‌گفت آقای بهجت چنین چیزی می‌گوید. الان کسی این‌ها را بشنود، می‌گوید پیداست در خشت خام چیزی می‌دیده است. از مرحوم علامه طباطبایی هم چیزهایی شبیه این شنیده شده؛ ایشان هم چنین نظری داشتند.
من دو سوال شخصی دارم؛ یکی در مورد مرحوم آقای ربانی املشی که مشهور است ایشان را مسموم کرده‌اند و یا به نحوی مریض کرده‌اند، تا چه حد درست است؟
من خود به شخصه این را قبول ندارم. حال شاید خانواده ایشان نظر دیگری داشته باشند. آن نامه‌ای هم که پسر ایشان به آقای دری نجف آبادی نوشته و پیگیری می‌کند، جواب‌های سربالا به او می‌دهند. در زمان برگزاری نمایشگاه پیچک انحراف که فعالیت‌های وزارت اطلاعات را نمایش می‌داد، پسر آقای املشی نامه‌ای به آقای دُرّی در این مورد نوشت؛ قسمتی که یادم است این است که می‌گوید من بعد از اعترافاتی که گفتند آقای ربانی را شهید کرده‌اند، به ملاقات آقای رازینی رفتم و گفتم اگر ایشان چنین اعترافی کرد، چرا فردا صبحش ایشان را اعدام کردید؟ چرا چند روز صبر نکردید تحقیق کنید و بازجویی بیشتری بکنید؟ همان شب که گفته‌اند می‌خواهیم اعدامت کنیم، سیدمهدی هاشمی گفته بود دو چیز است که من نگفته‌ام؛ یکی این مورد، مورد دیگر سید عاقلی از مجاهدین افعانستان که در تصادف مشهد کشته شد. گفته بود این دو را ما کشتیم. آقای مهندس فتح الله ربانی در آن نامه نوشته بود من به رازینی گفتم چرا چنین مسأله مهمی را به تاخیر نینداختید؟ رازینی گفت بله ما ده شب پیش می‌خواستیم او را اعدام کنیم و کلید اتاق اعدام گم شده بود، ترسیدیم اگر به تاخیر بیندازیم، باز کلید را گم کنند!! من هم با آقای مومن در این مورد صحبت کردم؛ ایشان گفتند که من به آقای ری‌شهری گفتم که این چه قصه‌ای است که شما مجمل گذاشتید؟ اگر درست است چرا در تلویزیون مصاحبه‌ای نمی‌گذارید و مردم را خبر نمی‌کنید؟ اگر نیست چرا در جامعه پخش کرده‌اید؟ آقای ری‌شهری گفته بود چرا؛ درست است اما مسؤول اعلام آن آقای فلاحیان است؛ ایشان هم مشهد است، بیاید هفته دیگر اعلام می‌کند؛ هفته دیگر گفتم پس چه شد؟ گفت آمده ولی مریض است، تا خوب شود اعلام می‌کند. بعد که ایشان حساس شده بود و گفت من که آقای مؤمن هستم، این‌طور برخورد می‌کنند و باز پیگیری کرده بود و ری‌شهری گفته بود آقای فلاحیان گفته من در این قضیه وارد نمی‌شوم برای اینکه خوابی دیده ام که آتش بزرگی است و هر کسی دارد یک هیزم در آن آتش می‌اندازد و من هم یک بغل هیزم دارم می‌آورم و می‌ریزم و من که این خواب را دیدم، دیگر در این قضیه وارد نمی‌شوم. خلاصه اینطور تمام شد.
شما هم دیگر پیگیری نکردید؟
خیر؛ خود آن‌ها هم دو دسته بودند؛ یکی می‌گفته واقعا این کار را کرده، یکی دیگر می‌گفته خیر، چون می‌دانسته ناوگان آمریکا در خلیج فارس است، می‌خواسته تاخیر بیندازد. خود مقامات این را می‌گفتند؛ حال کدام یک درست می‌گفته، نمی‌دانم. آقای فتح الله ربانی می‌گوید مطلب دیگر که از لوازم صحیح دانستن این اعتراف است، این است که چرا بعد از اقرار، بلافاصله حکم اعدام را اجرا کرده‌اند در حالی که قاعدتاً می‌بایست درباره صحت و سقم این اعتراف و نحوه این عمل مجرمانه و شناسایی عوامل دخیل و انگیزه انجام چنین کاری و … تحقیق می‌شد. به گفته آقای رازینی، فاصله صدور حکم تا اجرای آن حدود 10 روز بوده است. حال خودتان کامل آن را می‌خوانید و در صحبت‌های آقای مؤمن هم هست که می‌گوید خواب دیده … رازینی گفته می‌ترسیدیم آن شب فرار کند چون تا آن موقع از حکم اعدام مطلع نبود و آدم زرنگی بود؛ می‌توانست با خرید یکی دو نفر از نگهبانان فرار کند. از طرفی احتمال حمله آمریکا در خلیج فارس را می‌دادیم و می‌خواستیم اگر این اتفاق افتاد، مشکل داخلی نداشته باشیم! کلید اتاق اعدام هم 10 شب بود که گم شده بود؛ آن شب پیدا کرده بودیم و می‌ترسیدیم دوباره گم شود.
در نامه فرزند آقای املشی بحثی هم از گفتگوی بیت آیت الله مؤمن و احمدآقا خمینی است. در زمانی که آقای ربانی و آقای جوادی آملی و آقای مؤمن را از شورای عالی قضایی برکنار کردند، دوستان می‌گفتند که احمد آقای خمینی این کار را کرده است و این جدایی هم همینطور ادامه داشت و آقای ربانی هم بعدها عضو فقهای شورای نگهبان شد و وقتی مدتش هم تمام شد، نماینده مردم تهران شد ولی با این حال وقتی فوت شد، آیت‌الله خمینی هیچ تسلیتی نگفت.
واقعا؟!
بله. و این مسأله مطرح بود که این امر کار احمد آقا است و در واقع بیت امام می‌خواست با زبان بی زبانی بگوید اگر کسی با ما دربیفتد اینطور است که بعداز فوتش هم تسلیتی نمی‌گوییم. در حالی که فقهای شورای نگهبان از طرف امام نصب می‌شدند ولی نهایتا این بود که هیچ تسلیتی نگفتند.




پرونده مرجع منتقد

پرونده مرجع منتقد

اگر در طول تاریخ 41 ساله نظام جمهوری اسلامی ایران، سه خاطره سیاسی تأثیرگذار و سرنوشت ساز بتوان شناسایی کرد، به قطع و یقین یکی از آن سه، حذف حسینعلی منتظری از قدرت حاکمه می‌تواند باشد. پس از پیروزی انقلاب 1357 و تغییر نظام سیاسی در ایران، در مقاطعی تصمیم‌های دشواری گرفته شده است. از تصمیم های گرفته نشده که می‌توانست سرنوشت دیگری برای نظام رقم زند که بگذریم، این انتخاب‌های دشوار به خودی خود تحول عمده‌ای در روند امور ایجاد کرده است که اثرات مثبت و منفی آن تا به امروز باقی، جاری و ساریست و حتی در کیفیت زندگی شهروندان ایران تأثیرگذار بوده‌است؛ ازجمله پذیرش قطعنامه 598، انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری و اخیراً توافق موسوم به برجام، که بود و نبودش به یک میزان، بر تمامی شؤون نظام جمهوری اسلامی ایران و شهروندانش مؤثر بوده‌است.
شاید انتخاب آیت‌الله منتظری از سوی مجلس خبرگان به قائم‌مقامی رهبری در سال 1364 در آن برهه، خبر چندان نامنتظَری نبوده‌باشد؛ چراکه برجستگی شخصیت علمی، دینی و سیاسی و پیشینه مبارزاتی وی، همچنین مجاهداتی که در راستای تحقق ایده‌های فقهی- سیاسی آیت‌الله خمینی از خود نشان داده‌ بود، اذهان عموم مردم را بسیار پیش‌تر از اعلام رأی خبرگان رهبری آماده پذیرش این امر کرده بود. اما خبر برکناری فقیه عالیقدر، که تاروپود نظام و انقلاب با نام و آوازه وی بافته و عجین شده‌بود، در فروردین 1368 دوست و دشمن را در بهت فروبرد. ناگفته نماند که اتخاذ این تصمیم سترگ تنها از عهده شخصیتی بزرگ همچون رهبر فرّهمند انقلاب و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران بر می‌آمد. کاریزمای شخصی امام‌خمینی، قطعا هزینه‌ها و عواقب منفی این اقدام را به حداقل رساند. کمترین پیامدی که این جابجایی در قدرت، در آن بازه زمانی پر عسرت می‌توانست داشته باشد، نارضایی جمعی از فضلای حوزه‌های علمیه و بسیاری از سران روحانی و غیر روحانی سهیم در قدرت بود که هرکدام در پیشینه علمی یا مبارزاتی خود، به درجاتی متأثر از آیت‌الله منتظری و چه بسا شاگرد بلافصل او بودند. ولی همچنان‌که گفتیم سیطره کم نظیر عاطفی رهبری وقت انقلاب بر اذهان بازیگران اصلی و شاخص مناسبات قدرت در ایران آن روزگار، نه تنها مجالی برای چون و چرا باقی نگذاشت، بلکه کاتولیک تر از پاپ هایی که به قول ابوالفضل بیهقی «همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبّار، بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی»، بی توجه به تجلیل‌های بی‌نظیری که امام از یار غار خود در همان نامه عزل نموده بودند، شروع به بدگویی‌های عنیف از مرشد و مراد دیروز خود کردند تا در مسابقه حمله به کسی‌که ماه‌ها و بلکه سال‌ها باید صرف محو آثارش از در و دیوار ملک و مملکت می‌شد، تا چه برسد از ذهن و زبان مردم، از همگنان عقب نمانند.
در اینجا سخن بر سر حقانیت کسی یا بطلان کسانی دیگر نیست؛ آنچه مهم است رفتارشناسی افراد و نهادهایی است که تنها با شنیدن خبر عزل قائم مقام رهبری از صداوسیما، از هر تریبونی برای کوبیدن یک مرجع تقلید استفاده کردند بی آن که از کمّ و کیف ماجرا خبری موثق داشته باشند. هرچه بود، روایتی یکسویه بود که در غیاب فضای مجازی امروزین در آن مقطع زمانی از تمامی رسانه‌های جمعی به خورد مخاطبان داده می‌شد. این هجمه رسانه‌ای و جوسازی های تبلیغاتی، عامه مردم را که هیچ بلکه نخبگان را نیز فریفته و از جاده صواب منحرف ساخته بود. چه بسیارند از مسؤولان و مشغولان آن دوره و مطرودان و معزولان این دوره که از کرده خود در حق فقیه عالیقدر پشیمان و از سنگینی بار گناهشان سر در گریبانند.
مسأله این جاست که آن مایه تبلیغات یکطرفه منفی علیه منتظری، ناخواسته آب در آسیاب کسانی می‌ریخت که درصدد قدیس سازی از آیت‌الله العظمای پیشین و روحانی ساده لوح پسین بودند؛ چراکه فضای غبارآلودی که توسط صداوسیما و جراید آن روز(وبلکه امروز) ساخته شد و می‌شود، هرگز مجال نقدی جدّی و موشکافانه از کارنامه منتظری را حتی برای مخالفانش فراهم نکرد. ای بسا اگر دستگاه تبلیغاتی رسمی در طول سی و اندی سال گذشته، زمینه‌ای شفاف و فارغ از غرض‌ورزی‌ها و کینه‌توزی های شخصی فراهم می‌آورد، عملکرد آیت‌الله منتظری در ترازوی خِردِ خود بنیاد، به دقت سنجیده و قصور و تقصیرهای احتمالی او بر آفتاب افکنده می‌شد؛ تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
اما و دریغا جار و جنجال هایی که همچون خاکستری نیم خفته، در طول بیش از سه دهه گذشته، هر از چندگاهی بر آن دمیده شده و آتش کینه و نفرت از آن زبانه می‌کشد، دایره نقد منصفانه را هر روز تنگ تر از دیروز کرده و جلوی روشنگری تاریخی را سد می‌کند.
هیچکس قائل به عصمت مطلق آیت‌الله منتظری و معصیت مطلق مخالفان او، که برخی از ایشان امروزه دیگر اسیر خاکند و پاسخگوی کرده‌های خویش، نیست. نه منتظری فرشته بود و نه ایشان ابلیس؛ اما تاریخ از آنها که نگذاشتند و هنوز هم نمی‌گذارند ابعاد مسأله‌ای بدین مهمی با شفافیت کامل شکافته و بررسی شود نخواهد گذشت. شیوه برخورد اینان تنها قابل قیاس با کسانی است که در دیار فرنگ، مانع تحقیقات مستقل از پدیده هولوکاست هستند و نمی‌گذارند احدی سخنی جز آنچه دستگاه رسمی تبلیغات می‌گوید بر زبان آورد. شاید آنان خود بر این باورند که زخمی که در فروردین ماه 1368 سر باز کرد و امام‌خمینی ناگزیر از حذف حاصل عمر خویش از دایره قدرت شد، ابعادی فاجعه آمیزتر از هولوکاست دارد که نباید درباره‌اش پژوهشی مستقل صورت گیرد.
به نظر می‌رسد، فارغ از پیشداوری‌های معمول که غالباً درباره تمامی وقایع مهم پس از انقلاب و بیشتر شخصیت‌های برجسته آن، از بنی صدر و قطب زاده و بهشتی گرفته، تا بازرگان و یزدی و احمد خمینی و… روا داشته می‌شود، یک بار برای همیشه باید مورخان حرفه‌ای و تحلیلگران نسبتاً منصف و حتی شاهدان عینی بی‌غرض بنشینند و از هرآنچه در این چهل و یکسال و بلکه شصت سال گذشته اتفاق افتاده است، روایتی غیر ایدئولوژیک و تهی از قضاوت‌های اخلاقی و عاری از اراده‌های معطوف به قدرت به دست دهند تا دستکم حکایتی نزدیک به واقع از ماجراهایی چنین با اهمیت در تاریخ ثبت شده، برای آیندگان مایه تأمل و عبرت گردد.
چنین معامله‌ای با تاریخ، به نفع تمامی اطراف دخیل در ماجراست؛ چراکه سهم هریک را از صواب و خطا در سنجه و میزان بی غشّ و قلب گذر زمان نهاده، همگان را راضی و خشنود از پیشگاه قاضی سختگیر تاریخ روانه جایگاه اصلی خود می‌کند. اما در فضای مبهم و مشوّه فعلی، حتی آنان‌که ارادتی به آیت‌الله منتظری نداشته و ندارند از ژرفا و گستره خطاهای احتمالی او بی‌خبرند؛ دوستانشان که جای خود دارد.
همین عدم شفافیت موجب شده‌است که روایات متعدد و در اغلب موارد، متناقضی از یک رویداد واحد بر سر هرکوی و بازار به گوش برسد که البته تفوق هژمونیک، همواره با صدایی است که به مدد قدرت، تشدید یافته و بر دیگر صداها غلبه کرده‌است. در این میانه برای آنان‌که جویای حقیقت هستند، تشخیص سره از سره بسیار دشوار خواهد بود.
از این روست که فصلنامه خاطرات سیاسی بر آن شد که پرونده‌های جنجالی و بحث‌برانگیز انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را بازگشایی و بازخوانی نموده، در حد توان و بضاعت خود با رعایت جمیع جوانب و ملحوظ داشتن حساسیت‌های معقول و قابل قبول حول محور این پرونده‌ها، تلاش کند ضمن تحرّی حقیقت به قدر استطاعت، برای طرح روایت یا روایت‌هایی که کمتر فرصت ظهور و بروز در رسانه‌های داخلی یافته‌اند محملی فراهم آورد. بی‌گمان پرونده آیت‌الله منتظری واجد همین خصوصیت است؛ بنابراین کوشیده‌ایم در این شماره به ضلعی از این کثیرالاضلاع پیچیده بپردازیم.
از یاد نباید برد که تقلیل دادن شخصیت آیت‌الله منتظری به مسأله قائم‌مقامی رهبری و فروکاستن فراز و فرود زندگی او به فراز و فرود مقوله قدرت و انقلابی‌گری، خطایی است نابخشودنی و جفایی است در حق وی؛ چراکه هیبت ظاهری این امر می‌تواند حجابی باشد بر قریب 90 سال حیاتی که هر مقطع آن می‌تواند موضوع پژوهشی درازدامن باشد. فی‌المثل مطالعه در باب دوره تحصیل وی، بویژه بخشی از آن که در قم و تحت تعالیم آیت‌الله العظمی بروجردی طی می‌شود، ضمن ترسیم شکل‌گیری شخصیت علمی و مراحل بلوغ فکری او می‌تواند کلیدواژه‌های شناخت عمیق آنچه را در ثلث پایانی زندگیش دیدیم در اختیارمان گذارد. همچنین غور در دوره آشنایی با آیت‌الله خمینی و آغاز مبارزه با رژیم پهلوی و مرارت‌هایی کم مانند که در این راه متحمل شد، دستمایه با ارزشی است برای محققی که می‌خواهد منتظری را به مثابه یک روحانی سیاسی بشناسد. برای آن پژوهشگری که به دنبال کشف و گزارش تجلی آموزه های اخلاقی در رفتار و گفتار و پندار آیت‌الله است، دهه اول انقلاب و شیوه برخورد او با قدرت بهترین بازه زمانی و مورد مطالعاتی است. اما برای محققی که ربط و نسبت فقه پویای شیعه با مظاهر تمدن جدید جذابیت پرابلماتیک دارد، ده سال آخر عمر این فقیه متظلع، ارزش بسیار زیادی خواهد داشت؛ چرا که در این دوره است که آیت‌الله العظمی منتظری، به عنوان یک مرجع تقلید پای‌بند به شیوه‌های سنّتی تفقّه در دین، به بازاندیشی در آراء و نظرات و اجتهادات خود پرداخته و حتی برخلاف عادت مألوف علمای دینی، تیغ انتقاد از نیام برکشیده، با بی‌رحمی تمام زبان به نقد خویش می‌گشاید. کاری کم نظیر در نهاد تاریخ مرجعیت، اگر نگوییم بی نظیر.
مواجهه منتظری با مسائل مستحدثه‌ای همچون حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق اقلیت‌های دینی، جایگاه تحزّب و نهادهای مردمی، جامعه مدنی و… که از رهاوردهای مدرنیته و مدرنیزاسیون می‌باشد، داستان شگفتی است که نیازمند بازگویی و بازخوانی چندباره است. به همین دلیل است که در این شماره، بیشتر حجم پرونده آیت‌الله منتظری به این امر اختصاص یافته است؛ حقوق بشر از دید این مرجع بلندپایه شیعه.
همچنان‌که بارها متذکر شده‌ایم، خاطرات سیاسی با هیچ شخص یا نهاد تاریخی عقد اخوت نبسته و به هیچ وجه نیز در پی اثبات مدعایی یا ردّ مدعای دیگر نیست؛ بلکه دغدغه این نشریه در درجه اول احیای خاطراتی است که می‌تواند در توسعه سیاسی این مرزبوم به کار آید و در مرتبت دوم جلوگیری از نشستن گرد خاموشی و فراموشی بر وقایعی است که بازخوانی آن باعث تأملی خردمندانه و درنگی معقول برای یکایک شهروندان کشور بویژه علاقمندان به تاریخ پرماجرای معاصر ایران می‌تواند باشد.
آیت‌الله منتظری هرکه بود و هرچه شد، با همه نقاط ضعف و قوتش، شخصیتی تأثیرگذار در تاریخ صدساله اخیر ایران بوده و از هر زاویه ای بدان بنگریم، شایسته مداقّه‌ای جدی و درخور مطالعه‌ای ژرف نگرانه است. حیات پربار او فصلی طولانی از تاریخ انقلاب اسلامی ایران و به احتمال زیاد سرآغاز فصلی نوین از کتاب قطور فقه شیعه و کلام جدید و مدرن اسلامی است.




سیاست در سایه کرونا

حسن اکبری بیرق
h.akbaribairagh@gmail.com

همه گیری ویروس کوید19 که میراث برجای مانده از سال98 بود، در سال 99 نیز همه شؤون زندگی بشر را تحت تآثیر خود قرار داده، سبک زندگی و حتی شیوه اندیشه آدمیان را دیگرگون کرد. در کشور عزیزمان ایران نیز این واقعیت تلخ جاری و ساری بود. غیر از آن که عفریت مرگ از طریق کرونا بر همه جای ایران چنبره زده‌بود و زده‌است، مرگ بسیاری ارزش‌ها و باورها نیز به همان میزان قربانی می‌گرفت و می‌گیرد.
گسترش ویروس کرونا عوارض پیدا و پیامدهای پنهانی دارد که شاید شناسایی و تحلیل آنها مهم‌ترین چالش اندیشمندان جهان در سال‌های آینده بوده‌باشد. برای نمونه تعلیق برگزاری نماز جمعه، تعطیل مساجد، منع تشکیل مجامع، به محاق رفتن بسیاری از مناسک مذهبی از جمله مراسم مربوط به ماه رمضان، عدم برپایی راهپیمایی روز قدس و… در چشم مفسران وقایع اتفاقیه در جوامع انسانی، معنا و مفهوم و عواقبی بیش از تعطیلی مراکز آموزشی و ورزشی دارد. این رویدادهای نادر و بلکه بی‌نظیر، با همه تلخکامی‌هایی که به بار آورده‌است، موضوع تأمل و مطالعه ای جدّی برای فیلسوفان، جامعه‌شناسان، دین‌پژوهان و حتی فقها می‌تواند باشد. به گواه فضای مجازی و به لطف شبکه‌های اجتماعی این واکنش‌ها از سوی صاحب‌نظران و متفکران انتشار عام یافته است؛ هرچند اینها همه نتایج سحرند و باید منتظر دمیدن صبح دولت باشیم تا از گستره و ژرفای تأثیری که این پاندمی بر شیوه زیست حیوان ناطق نهاده است باخبر شویم.
ازآنجا که در این مرزبوم، بنابر سابقه تاریخی بلند و پیشینه درازآهنگ، همه مسائل ریزودرشت و مرتبط و غیر مرتبط، رنگ و انگ سیاست به خود می‌گیرد، مسأله کرونا نیز ابعاد سیاسی پیدا کرده، صحنه تقابل برخی نهادهای رسمی و غیر رسمی با دولت شده‌است. مسأله‌ای همچون بسته شدن اماکن زیارتی و مذهبی، که تصمیمی اجماعی در سطح مسؤولان بلندپایه نظام بوده، مورد تأیید ضمنی رهبری نیز واقع گشته بود، دستاویزی برای برخی در قم و مشهد، جهت تقابل با دولت قرار گرفته، صحنه هجمه عده‌ای علیه متولیان سلامت و درمان شد.
شاید در بادی امر، این‌گونه برخوردهای نابخردانه با مسأله‌ای کاملا معقول و علمی چندان دور از انتظار نباشد؛ آن هم در کشوری که از استفاده از دوش حمام گرفته تا خوردن قهوه و چای و گوجه فرنگی، در مقطعی از تاریخ، نه تنها مقوله‌ای چالش‌برانگیز برای فقها گشته، بلکه نقطه تمایز بین ملت و دولت شده‌است؛ و ای بسا این مفهوم جدیدی که از واژه «ملت»(=دین و مذهب)در یکصد و ده سال اخیر رواج یافته است، محصول همین تقابل بوده باشد. طُرفه این که یکی از بزرگترین و مهم‌ترین وقایع سیاسی در این کشور، حول محور استعمال توتون و تنباکو به وجود آمده که گرچه هیچ اصل و اساس سیاسی نداشت اما استفاده از آن به فتوای میرزای شیرازی، در حکم محاربه با امام زمان تلقی شده‌بود و اهل نظر نیک می‌دانند که سیاسی کردن همین امر ذاتاً غیر سیاسی تا چه میزان بر سیاست داخلی و روابط خارجی ممالک محروسه ایران اثرگذار بوده‌است.
کرونا نیز با تفاوت‌هایی اندک از همین لون است؛ این پدیده خانمان‌برانداز، که مسأله‌ای اصولا بیولوژیک بوده و صغیر و کبیر و چپ و راست و لیبرال و مستبد و دمکرات و جمهوری‌خواه نمی‌شناسد چنان سایه گسترده‌ای بر جهان سیاست افکنده‌است که شاید سال‌ها زمان لازم باشد تا ابعاد آن توسط محققان روشن شود. بنابراین همه گیری ویروس کرونا را می‌توان جزو خاطرات سیاسی در ایران و جهان به شمار آورد که چه بسا تحولاتی را در جهان سیاست رقم زده و خواهد زد که در شرایط عادی امکان‌پذیر نبود.

در گیرودار این گرفتاری‌های حاصل از این سیاسی‌ترین ویروس عالمگیر، پدیده غیر سیاسی دیگری نیز سیاست جهانی را به‌شدت تحت تأثیر خود قرار داد و آن عبارت است از قتل سیاهپوستی به نام جرج فلوید به دست یک پلیس سفیدپوست در مهد آزادی، ایالات متحده امریکا!
برکسی پوشیده‌نیست که سالانه دهها نفر در اثر خشونت‌های معمول بین نیروهای پلیس محلی و فدرال امریکا با اقلیت‌های قومی، کشته و تعداد بسیار زیاد دیگری نیز مصدوم و زندانی می‌شوند، اما شیوه این قتل و نحوه رسانه‌ای شدن آن به گونه‌ای بود که زخم کهنه تبعیض‌های نژادی جاری در این قدرتمندترین کشور دنیا را تازه کرد و جهانیان را متوجه خویش ساخت. به رغم خطراتی که ویروس کرونا متوجه اجتماعات انسانی می‌کند در بسیاری از شهرهای بزرگ ایالات متحده و پایتخت‌های مهم اروپایی و آسیایی تظاهرات و راهپیمایی هایی انجام گرفت که در تاریخ مبارزات ضدتبعیض نژادی کم نظیر است.
در این میان موضع گیری‌های سیاستمداران داخلی در برابر کشته شدن یک نفر شهروند سیاهپوست امریکایی، تأمل برانگیز بود. بی‌شک توخالی بودن ادعای طرفداری و رعایت حقوق بشر از سوی حاکمان کشورهایی همانند امریکا، بر همگان واضح و مبرهن است؛ اما در ایامی که وزیر کشور جمهوری اسلامی ایران، از جان‌باختن حدود 230 نفر از شهروندان این سرزمین، طی دو روز ناآرامی در آبان‌ماه 1398 به دلیل اعتراض مردم به افزایش ناگهانی قیمت سوخت، خبر می‌دهد، حمله‌های تند از سوی برخی ناظران و تحلیل‌گران سیاسی به هیأت حاکمه ایالات متحده امریکا، چندان موجه به نظر نمی‌رسد. درست است که حقوق بشر و دموکراسی و موضوعاتی از این دست همواره از سوی قدرت‌های بزرگ همچون حربه‌ای علیه دول مستقل یا متخاصم از دید آنان، به کار رفته است اما این واقعیتی است غیرقابل انکار که امروز جوامعی مثل ما، دیروز جوامعی است که مردم‌سالاری و حقوق شهروندی در آنها نهادینه شده‌است و اگر برخی مواقع نقض آشکاری در آن کشورها به چشم می‌خورد، دلیل بر سیستماتیک بودن آن نیست. اما در اغلب کشورهای خاورمیانه حقوق بشر و دموکراسی هنوز به‌صورت سیستماتیک نهادینه نشده‌است و این قبیل کشورها از جمله ایران راه درازی تا رسیدن به ارزش‌هایی همچون کرامت انسانی و حقوق شهروندی دارند. این قضیه در ایران امروز چندان مهجور و مغفول افتاده‌است که منشور حقوق شهروندی که توسط دولت تدبیر و امید رونمایی شد و حداکثر یک سند بر روی کاغذ بود، از جانب بسیاری تحمل نشد و مثل دهها منشور دیگر نه تنها به دیار خاموشان و فراموشان منتقل گشت بلکه حتی پست دستیاری ویژه در حقوق شهروندی نیز از چارت سازمانی ریاست جمهوری به یکباره حذف گردید. در چنین فضایی تکیه بیش از اندازه بر موارد نقض حقوق بشر در ممالک دیگر از سوی رسانه‌هایی چون صداوسیمای خودمان، از سوی ناظران داخلی و خارجی به سخره گرفته خواهد شد که چنین نیز شد.
سخن از حقوق شهروندی را با یادی از مرجعی که در اجتهادات فقهی خود پاس حقوق انسان‌ها را بیش از تکالیفشان داشت به پایان می‌بریم. این مباحث مهم به اضافه مباحثی که در رسانه‌های رسمی ایران در سالروز رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران مطرح گردید، مقارن است با انتشار پرونده‌ای در شرح احوال و آثار و افکار آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در این شماره خاطرات سیاسی. از سر تصادف، این شماره هنگامی منتشر می‌شود که باردیگر مسائل مربوط به آیت‌الله منتظری، نقل محافل شده و ظاهراً به بهانه بزرگداشت سالگرد ارتحال امام خمینی، مطابق معمول روایت‌های غیر کارشناسانه، نامنقّح و گاه غرض‌ورزانه از تریبون‌های رسمی در سطح وسیع بازنشر شده، چه بسا موجبات گمراهی نسلی را فراهم می‌آورد که در بازه زمانی وقوع آن اتفاقات تلخ اصلا به دنیا نیامده بودند.
دأب فصلنامه خاطرات سیاسی این بوده و خواهد بود که در عمل به رسالت رسانگی خویش، بکوشد فارغ از حبّ و بغض هایی که یُعمِی وَ یُصِم، با تکیه بر متدولوژی‌های شناخته‌شده دانش نوپای تاریخ شفاهی، پرتوی بر آن بخش از تاریخ معاصر ایران بیفکند که حجابی از رذیلت اخلاقی خودبرحق‌پنداری و دیگرباطل‌انگاری چشم شِبهِ تاریخ‌نگاران را مبتلا به عَمیا کرده‌است. از این روست که در شماره پیش رو علاوه بر ارائه بحثی تئوریک در باب تاریخ شفاهی، به شخصیت تأثیر گذار انقلاب 1357، یعنی آیت‌الله منتظری عطف توجه کرده‌ایم. همچنین به مناسبت تلاقی انتشار این شماره با سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی، یادی از این چهره ممتاز روشنفکری در ایران نموده‌ایم.
با اذعان به این‌که انسان، محل نسیان و خسران است، از خوانندگان صاحب نظر و مخاطبان اندیشمند فصلنامه،مجدّانه خواستاریم نقد و نظرهای خود را درباب همه مطالب خاطرات سیاسی، بویژه مباحث این شماره از ما و دیگر خوانندگان دریغ نکنند.




آن سلیمانِ مُلکِ سرداران

جنگ، اصولاً پدیده نیکویی نیست؛ چه متقارن چه نامتقارن، چه رودر رو چه نیابتی و چه ببَری و چه ببازی. چراکه در هر صورت وقتی گَردوغبار جنگ خوابید، تازه باید بنشینی و با همو که می‌جنگیدی بگویی و بشنوی؛ آن هم پس خسارات مادی و معنوی فراوان و اغلب غیرقابل جبران.
با این حال همین پدیده که همواره همچون بختکی بر سر تاریخ بشریت سنگینی کرده و نقاط سیاهی در جغرافیای تمدن انسانی از خود برجای گذاشته، عوارض ناخواسته بابرکتی نیز داشته است. فی المثل دو جنگ عالمگیر در قرن بیستم باوجود تلفات هولناک، چشم وجدان آدمیان را باز کرد تا جایی‌که امروزه تصوّر بروز جنگی دیگر در قارّه سبز بسیار دور از ذهن می‌نماید.
این قاعده درباره جنگ هشت ساله عراق با ایران نیز صادق است. با وجود حجم بسیار وسیعی از خسارات جانی و مالی که بر هر دو کشور وارد شد، نسلی از فرماندهان نظامی در طول دوره دفاع مقدس پرورش پیدا کرد که مرزهای میلیتاریسم ایدئولوژیک را جابجا نمود. در آن دوره بود که چه در ارتش متلاشی شده ایرانِ بعد از انقلاب و چه در سپاه تازه تأسیس پاسداران انقلاب اسلامی، نیروهایی ظهور و بروز کرده و پرورش یافتند که هریک به تنهایی می‌توانند نمادی از قهرمانی و یادآور پهلوانان نامیرای تاریخ حماسی- اسطوره‌ای ایران باشند. شهیدان چمران، صیاد شیرازی، فکوری، مهدی باکری و… تنها و تنها به واسطه جنگ بود که فرصت اظهار وجود پیدا کرده و در تاریخ این مرزبوم جاودانه شدند. اینان سرمایه‌های معنوی و فرهنگی و اسطوره‌ای ایران زمین هستند که پیشتر نظایر آنها را در دل تاریخ  دیرپای ایران دیده و درباره اشان خوانده‌ایم؛ شخصیت‌هایی همچون بابک خرمدین، ابومسلم خراسانی، محمدتقی خان پسیان، ستارخان و باقرخان و…
جنگ تحمیلی هشت ساله عراق و ایران، همچنانکه گفتیم، عرصه‌ای بود برای کشف، ظهور و پرورش استعدادهای کم نظیری که هنوز هم عطر وجودشان از جامعه ما رخت بر نبسته است. گونه شناسی این سرداران که شاید در زمانه و زمینه خود در هیچ دانشگاه جنگی تعلیم ندیده بودند، شاید بتواند پرتوی بر بخشی از تاریخ انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران بیفکند و پرده از روی برخی حقایق، بردارد. به گمان من سرداران سپاه ایران اسلامی که در طول جنگ هشت ساله متجلی شدند، به چند دسته یا گونه تقسیم می‌شوند که هریک اثرات خاص خودشان را دارند:
اول: فرماندهانی که در جریان دفاع مقدس بالیدند و چه بسا در سرنوشت نهایی آن نیز مؤثر بودند اما تا پایان جنگ به فیض عظمای شهادت نائل آمدند؛ بزرگمردانی نظیر شهیدان حسن باقری، مهدی و حمید باکری، همت و زین‌الدین و امثال ایشان که امروزه بخش پرافتخار تاریخ دفاع مقدس را تشکیل  می‌دهند. ناگفته نماند که با توجه به روحیات خاصی که این بزرگوران داشته‌اند بعید است که اگر می‌ماندند و وارد دوران پساجنگ نظام جمهوری اسلامی ایران می‌شدند، می‌توانستند خود را با تحولات عظیمی که در سه دهه گذشته در ساختار نظام روی داده است وفق بدهند و ای بسا به حاشیه رانده شده و به محاق خاموشی و فراموشی می‌رفتند.
دوم: فرماندهانی که از معرکه جنگ جان سالم به در برده، به درجات بالای نظامی دست یافته و تحصیلات عالی خود را ادامه دادند اما در همراهی و همگامی با سپاهِ پساجنگ، با فراز و نشیب‌هایی روبرو شده و در نهایت نتوانستند با شرایط جدید کنار بیایند و به تعبیری، خرج خود را از دیگر همرزمان خویش جدا کردند؛ آنان که با عصر نوین از تاریخ نظام و سپاه، توانسته بودند سازگار شوند. چهره‌هایی نظیر سرداران حسین علایی، داود کریمی، مجید زهدی، مصطفی مولوی، جمشید نظمی و… که با وجود جایگاه بسیار ممتازی که در دوران دفاع مقدس داشته و شجاعانه از کیان این ملت دفاع کرده بودند، توسط سیستم نوپدید که چندان نسبتی با سازوکارها و فرهنگ خاصّ سپاه در دهه اول تاریخش ندارد، پس زده شدند و حذف گردیدند و برخی نیز همچون سردار شهید احمد کاظمی پیش از آن که به سرنوشت یاران همفکرشان دچار شوند از بخت و طالع خوش، شربت شهادت نوشیدند و عاقبت به خیر شدند.
سوم: فرماندهانی که پس از جنگ، سودای سیاست و صدارت و رقابت برای کسب قدرت در سر پروراندند و البته ان شاءالله به قصد قربت و به نیت خدمت رخت رزم از تن کندند و به خیل سیاست پیشگان پیوستند. سرداران محسن رضایی و محمدباقر قالیباف و در رده‌ای پایین‌تر امثال اسماعیل کوثری و دهها فرمانده عالیرتبه ای را که وزیر و وکیل و مدیر شدند می‌توان در این گونه جای داد.
چهارم: دسته دیگر از سپاهیان رده بالای دوره دفاع مقدس همانان هستند که نوعاً از دنیای ذهنی نظامی‌گری ایدئولوژیک فاصله چندانی نگرفته به نحوی حرفه‌ای به انجام وظیفه در راستای وظایف سازمانی خود ادامه دادند. بزرگانی همچون سرداران محمد باقری، غلامعلی رشید و زنده یاد قاسم سلیمانی از این دست فرماندهان بودند. اینان هرچند ممکن است هوش بالای سیاسی داشته، راه‌های پیشرفت سیاسی را نیز بیش از همگنانشان می‌شناختند، به آرمان‌های نظامی، اعتقادی خود پشت نکرده و کم و بیش روحیه سپاهی- بسیجی خود را حفظ و هویت خود را ذیل عنوان سرباز ولایت تعریف نمودند؛ گرچه در برهه‌ای از تاریخ نیز رفتاری پرسش برانگیز از خود نشان داده و مثلاً به رئیس جمهور وقت، سیدمحمد خاتمی، نامه‌ای به انواع عتاب آلوده نگاشته و زبان به تهدید او نیز گشودند. اما چنین کنش‌هایی در مجموعه کارنامه ایشان چندان وزنی نداشته است. از آنجا که در این مقال قصد ادای احترام به سردار رشید اسلام، شهید سپهبد قاسم سلیمانی را دارم می‌کوشم شخصیت و عملکرد او را در قالب چهارم بررسیده و در معرض داوری قرار دهم.
حاج قاسم سلیمانی، همچنانکه خود نیز تصریح کرده بود، به معنای واقعی و اتمّ کلمه سرباز ولایت بود. بدین مفهوم که هوش و استعداد و توانایی‌های فردی، ذاتی و اکتسابی خود را وقف تحقق منویّات فرمانده کل قوایش نموده بود و هرگز لحظه‌ای در این مسیر، غفلت و سستی و تردید به خود راه نداد. برای سردار سلیمانی دفاع مقدس هرگز پایان نپذیرفت؛ بلکه جغرافیای جبهه‌های آفندی و پدافندی برای او تغییر کرد. بنابراین او از سال 1359 شمسی همواره در حال جنگ با دشمنی بود که رهبرش مختصات آن را تعیین می‌کرد. دانسته نیست که رویکردها و تمایلات سیاسی حاج قاسم به چه سمت و سویی بود و چه بسا اگر رو به دنیای سیاست می‌آورد سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد؛ اما همین ابهام در مواضع سیاسی او حاکی از آن است که تا آخرین لحظه عمر یک نظامی تمام عیار که سلسله مراتب را می‌فهمد و رعایت می‌کند باقی ماند. نه به فعالیتی اقتصادی دست زد، نه در انتخاباتی از کسی حمایت و نه کسی را تخریب کرد و جز در یک مورد که نامه‌ای امضا کرد و ذکرش رفت به کنشگری سیاسی نپرداخت هرچند در دوران خدمتش در سپاه قدس، فعل و قول و تقریرش طنین سیاسی پیدا می‌کرد آن هم در عرصه منطقه‌ای و بین‌المللی. به دیگر سخن، او خواسته یا ناخواسته به نوعی وزیر امور خارجه ایران در عرصه منازعات منطقه‌ای بود. با این حال نه گول کاریزمای شخصی خود و نه فریب وسعت اختیارات و گستره حیطه عملش را خورد و با وجود این که عملاً مرد اول نظامی کشور بود، هرگز نظم موجود سپاه و سلسله مراتب آن را زیرپا ننهاد و حاشیه‌ای مدیریتی ایجاد نکرد. صرف نظر از نتایج طبعی و قهری آنچه حاج قاسم در سپاه قدس انجام داد، که باید قضاوت درباره آن را به قاضی بی‌رحم تاریخ سپرد، باید اذعان داشت که آن شهید جلیل القدر الگویی تمام و کمال برای آنانی است که مسیر نظامی‌گری ایدئولوژیک را در پیش گرفته‌اند. حیات طیّبه او می‌تواند نمونه‌ای قابل تقلید برای جوانانی باشد که نه از سر هوس قدرت بلکه برپایه نیّت خدمت رو به نظامی‌گری می‌آورند. سرنوشت یاران و همرزمان سردار سلیمانی در دوران دفاع مقدس، که در ذیل چهار مقوله مذکور برشمردیم، آینه عبرتی است که باید همواره نصب العین سپاهیان و ارتشیان و بسیجیان باشد؛ حرکت در پشت سر ولایت آن هم نه به قصد بالارفتن از پله‌های قدرت. حاج قاسم دستکم در دو دهه پایانی عمرش سیاستمداری در لباس نظامی بود اما هرگز دامن به آلایش‌های سیاست و جاه طلبی نیالود و یک سرباز تمام عیار باقی ماند. او مصداق بارز این بیت لسان الغیب بود که:
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
سردار سلیمانی حتی با شهادت خویش نیز آخرین خدمت صادقانه‌اش را به نظام جمهوری اسلامی به انجام رساند. کشور عزیز ما در روزهای مقارن شهادت او زخم‌هایی بر تن داشت که موجب شکاف‌های عمیق و فزاینده‌ای بین گروه‌های سیاسی مختلف و حاکمیت شده بود. شهادت حاج قاسم و مجموعه مراسمی که برای بزرگداشت او ترتیب داده شد، حداقل در کوتاه‌مدت، به نوعی آن شکاف‌هارا پر کرد و باعث هم آوازی جناح‌های متعدد سیاسی شد.
خدایش بیامرزاد بزرگا مردا که او بود!
به نقل از: @siaasatnegaar




بُرشی از اظهارات قطب زاده در دادگاه انقلاب ارتش

پدیده‌ای به نام صادق قطب زاده و کوشش های او در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و سپس اتهام توطئه علیه همان نظامی که در راه استقرارش بیش از بیست شال مبارزه کرده بود مسلماً جزو نقاط تاریک و مبهم تاریخ ایران معاصر می‌باشد. با این حال جریان دستگیری و محاکمه م اعدام او از ابهام مضاعفی برخوردار است که شاید هیچگاه روشن نشود. مرور بخش‌هایی از آنچه در جلسه دادگاه قطب‌زاده گذشته و سخنانی که ردوبدل شده است، علاوه بر این که تلاشی است مختصر در راستای ایضاح بیشتر در این باب، می‌تواند نمونه‌ای گویا از فضای حاکم بر روند دادرسی‌ها و روال‌های قضایی آن دوره باشد؛ بویژه در پرونده‌هایی‌که اتهاماتی بسیار سنگین، در حدّ محاربه طرح شده که مجازات آن گرفتن جان متهمان، آن هم در بازه زمانی کوتاهی بوده‌است!

محاکمه صادق قطب‌زاده و سید مهدوی «روحانی‌نما» که متهم به‌عضویت در شبکه براندازی می‌باشند.صبح روز شنبه در شعبه اول دادگاه انقلاب ارتش به‌ریاست حجت‌الاسلام محمدی‌ری‌شهری در محل زندان اوین تشکیل شد. دادگاه با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید رسمیت یافت و سپس دادستان انقلاب ارتش متن کیفرخواست علیه متهم ردیف اول صادق قطب‌زاده را قرائت کرد. وی پس از ذکر مقدماتی در مورد اتهامات وی گفت: موضوع اتهام نامبرده توطثه جهت براندازی و به‌شهادت رساندن حضرت امام خمینی بوده است.وی در ادامه‌قرائت کیفرخواست ضمن اشاره به‌نقش روحانیت شیعه در طول تاریخ به‌نقش این قشر در جنبش ضداستعماری تنباکو, انقلاب عراق. نهضت مشروطیت و انقلاب اسلامی ایران اشاره کرد.

اتهامات صادق قطب‌زاده
مشخصات: صادق قطب‌زاده. فرزند حسین, دارای شناسنامه شماره ۱۰۸ متولد ۰۱۳۱۵مجرد – بازداشت از تاریخ ۶۱/۱/۱۷
۱ -رهبری کردن عده‌ای جهت براندازی نظام جمهوری اسلامی در زیر پوشش پیاده
کردن جمهوری اسلامی واقعی به‌شرح مندرج در صفحات ۵. ۸۲ ۸۶ ۰۲۲ ‎۰۵٩‏ 1۶ پرونده؛
۲ همکاری با چند گروه نظامی به‌منظور تحقق بخشیدن به‌اهداف شوم خود به‌شرح
مندرج در صفحات ۵ ‎۰۱٩‏ ۰۳۱ ۱۰ پرونده؛
۳ – تغذیه مالی گروه‌های نظامی همکار به‌شرح مندرج در صفحات 1 ۰۳۶ ۰۵۱ 1۱» پرونده؛
4- برقراری ارتباط و حتی همکاری و تهیه پوشاک جهت مفسدین جریانات شمال به‌شرح مندرج در صفحات ۵ و ۷۵ پرونده و اين ارتباط به‌نحوی بوده که متهم سه روز قبل از حادثه آمل از آن‌چه بنا بوده واقع شود اطلاع داشته است.
۵ – اعزام رابط جهت تماس با قشقایی‌ها و درخواست کمک از آن‌ها به‌شرح مندرج در صفحات ۱۰۳ و ۱۰۶ پرونده؛
6- اعزام نمایندگانی به‌خارج از کشور جهت گرفتن پول و اطلاعات برای براندازی به‌شرح مندرج در صفحات ۰۲۰ ۰۲۱ ۰۲۲ ۰۲۳ ۱۳ 7 ‎٩۷‏ پرونده؛
۷-گرفتن مبلغ ‎٩۰‏ هزار دلار از خارج (ویل آلون)؛ به‌شرح مندرج در صفحه 10 پرونده؛
۸ – فرستادن سید مهدی مهدوی به‌عنوان نماینده به‌عربستان سعودی برای گرفتن پول به‌شرح مندرج در صفحات ۰۵۱ ۵۶, ۱۰۹۰۱۰۵ ۱۱۷ پرونده؛
‎٩‏ – برقراری ارتباط با جامعه سوسیالیست‌ها جهت براندازی و اعزام نمایندگانی نزد آنان به‌شرح مندرج در صفحات ۰۲۵ ۰۲۱ ۰۲۷ ۰۹7 ‎۹٩‏ پرونده؛
‏10- اعزام نمایندگانی نزد سید کاظم شریعتمداری برای جلب همکاری و تأیید وی به‌شرح مندرج در صفحات ۳۲ و ۵1 پرونده؛
‏۱۱ – درخواست اسلحه از خارج با فرستادن لیستی مرکب از اقلام مورد نیاز به ‌شرح ‏مندرج در صفحه ۲۶ پرونده؛
۱۲ – تهیه طرح و به‌عهده گرفتن رهبری عملیات تسخیر مراکز سپاه و کمیته‌ها و رادیوتلویزیون؛
۱۳- تهیه نقشه چگونگی انهدام بیت امام و شروع به‌اقدام به‌شرح مندرج در صفحات ۵ و ۵۸ پرونده و سایر مدارک موجود؛
14- در اختیار بعضی از افراد گروه قرار دادن ۲ منزل: یکی نزدیک بیت امام و دیگری خارج از جماران جهت دیده‌بانی و تخریب به‌شرح مندرج در صفحه ۵۸ پرونده؛
۱۵- اقدام جهت آزادی اصغر مهاجر یکی از بمب‌گذاران گروه پارس با دادن مبلغ ۰ هزار ریال که جهت این موضوع به‌عنوان رشوه پرداخت شود به‌شرح مندرج در
صفحه ۷۲ پرونده؛
16- ضمناً نامبرده به‌منظور آزادی یکی از منافقین از زندان تلاش و در جهت تهیه گذرنامه به‌منظور خروج ضد انقلابیون از کشور فعالیت‌هایی به‌شرح مندرج در صفحات ۹ ۸۰و ‎٩٩‏ پرونده داشته است.
با عنایت به‌شرح فوق رسیدگی نهایی به‌اتهام متهم و صدور حکم شرعی در مورد وی مورد تقاضا است. ضمناً کیفرخواست سایر متهمین و اتهامات آنان در جلسات بعدی مطرح خواهد شد.
پس از قرائت متن کیفرخواست. رئیس دادگاه خطاب به‌قطب‌زاده گفت: برای این‌که محورهای دفاع شما مشخص شود. من۶‎‏ مسأله را یادداشت کرده‌ام که محورهای اصلی بررسی اتهاماف شماست و براساس این 6 مسأله از خودتان دفاع کنید.
۱- در رابطه با ماهیت حرکت شما؛
۲ -در رابطه با طرح توطثه که چه بوده است؛
۳ چگونگی همکاری شما با بعضی از افراد در خارج و برخی از کشورهای بیگانه؛
4- همکاری با آقای شریعتمداری و یا همکاری ایشان با شما و تأیید این حرکت از
جانب ایشان؛
۵ – جریان آمل (حرکتی که تعدادی از ضد انقلاییون در آمل انجام دادند) و کمک شما به آن‌ها؛
6- تماس با خان‌های قشقایی و غیرقشقایی.
حجت‌الاسلام ری‌شهری افزود: اما توضیح در مورد محور اول این‌که: سؤال ما از شما در رابطه با ماهیت حرکت شما است؛ زیرا در بازجویی‌های شما در رابطه با تبیین این حرکت
نوعی تناقض دیده می‌شود. آن‌چه از مجموع پرونده شما و دیگر متهمین به‌نظر می‌رسد این‌است که حرکت شما حرکتی در رابطه با براندازی نظام جمهوری اسلامی بوده. ولی در بعضی از قسمت‌ها شما توضیح داده‌اید که اين حرکت در رابطه با براندازی نظام نبوده. سوال سؤال ما در این رابطه این است که حرکت شما در رابطه‌یا براندازی نظام بوده است یا خیر.
پس از اظهارات رئیس دادگاه، صادق قطب‌زاده آغاز به ‌سخن کرده و گفت: ادعانامه صادره علیه این‌جانب از واقعیت‌ها به‌ دور و در حدی از موارد در حد کذب است. اما از شما (رئیس دادگاه) متشکرم که موضوع را محوری کردید. به ‌نظر من محور اصلی و اساس بر سه محور استوار است: یکی توطثه براندازی نظام به‌قول شما و به‌قول من حکومت دولت.
دوم: توطئه‌ای که دادستان مدعی است در رابطه با شهادت امام که مهم‌تر از مسأّله اول است می‌باشد.
سوم: ارتباط با خارج از کشور و بقیه موارد در درجه دوم اهمیت قرار دارد. اما ضمن پاسخ به کلیه مطالب. تعجب می‌کنم که دادستان محترم در بعضی موارد مسائل را مسکوت گذاشته‌اند و از بردن نام افراد اصلی این جریان سر باز زده‌اند. آقای دادستان حدود چهارپنجم یا پنج ششم پرونده را به‌تاریخچه اختصاص داده‌اند و تنها یک ششم را به‌عنوان اتهامات مطرح نموده‌اند.
در قسمت اول تنها موردی را که من از روز اول قبول کرده‌ام و تا به‌امروز هم آن‌را مورد تأیید قرار داده‌ام، بعضی از اتهامات محور اول است که براندازی نظام بود يا حکومت.
من بارها چه به‌طور کتبی و شفاهی عنوان کرده‌ام که از روز اولی که صحبت از همکاری شد اساس همکاری و شرط اساسی همکاری را براین قرار دادم که نظام جمهوری اسلامی ایران باید با تمام قدرت خود برقرار باشد و وجود امام نیز جزو اصولی بود که روی آن توافق شد. و من در جلسه اول در یک بحث ۶ ساعته اوضاع تاریخی، اجتماعی و سیاسی ایران را مطرح کردم و ضمن تأیید اصول فوق‌الذکر از آن‌ها خواستم که با دوستان خود صحبت کنند و اگر اصول فوق پذیرفته شد حاضر به‌همکاری با آن‌ها هستم. و درجلسه بعد این قول قبول اصول به‌ من داده شد. حالا نام افرادی که در اين‌جا برده نشده است واقعاً آن مسائل را قلباً قبول کرده‌اند نمی‌دانم ولی از نظر من قبول شده بود. بنابراین مسأله، مسأله‌ی حکومت بود؛ من حکومت را منهای امام مطرح می‌کنم. زیرا حکومت با امام یک حرف استو حکومت بدون امام یک حرف دیگر و ما حکومت بدون امام را مطرح کردیم. من نمی آمدم برای رژیم جمهوری اسلامی که تمام عمر برای ایجاد آن تلاش کرده‌ام چنین رفتاری را که به‌من نسبت داده شده است رفتار کنم و آن‌را به‌ثمن بخس به ۱۰۰ نفر یا ۲۰۰ نفر يا ۱۰۰میلیون نفر بدهم.
س: شما براندازی نظام را تعریف کنید.
ج: براندازی نظام دقیقاً کاری است که در ۲۲ بهمن ۵۷ شد. نظام شاهنشاهی را برداشتند و نظام جمهوری اسلامی را جایش گذاشتند؛ به‌همین سادگی و روشنی!
س: شما می‌گویید بعد از اقدام خود. نظام جمهوری اسلامی باقی می‌ماند.به‌نظر شما چه اصولی از نظام جمهوری اسلامی باقی می‌ماند؟
ج: اصل قانون اساسی می‌ماند.
س: قانون اساسی را می‌خواستید عوض کنید؟
ج‌: بحثی در اين مورد نشد ولی مطمئناً در آینده بحث می‌شد.
س: اصل قانون اساسی جمهوری اسلامی بر منبای ولایت فقیه است.
ج: هیچ مبنایی ندارد.
س: یعنی محور قانون اساسی ولایت فقیه است؟
ج: من این‌طور از قانون اساسی نمی‌فهمم؛ قانون اساسی یک سلسله مواردی دارد.
ولایت فقیه هم یکی از مواردش است.
س: شما مسأله‌ی ولایت فقیه را در قانون اساسی خود مطرح می‌کردید؟
ج: راجع به‌اين مسأله فکر نشده بود.
س: شما می‌خواستید علیه افراد اقدام کنید. پس مسأّله‌ی نظام جمهوری اسلامی به‌چه صورتی درمی آمد؟
ج: جمهوری اسلامی به‌همان صورت که بود می‌ماند و قانون اساسی هم می‌ماند ولی نحوه‌ی اجرا و اداره‌ی مملکت عوض می‌شد.
س: قانون اساسی را قبول دارید؟
ج: قبول دارم ولی شرایط اجرای آن‌را قبول ندارم. قانون اساسی یک قراردادی است
بین مردم و حکومت که دو طرف این قرارداد ملتزم به‌اجرای این موارد هستند. اگر یکی از افراد اجتماع این مواد را نقض کند دستگاه حکومتی به‌علت نقض قرارداد او را می‌گیرد و محاکمه و مجازات می‌کند. ولی آن‌موقع که خود حکومت نقض قرارداد می‌کند آن‌موقع باید چکار کرد؟ اگر قدرت و زور باشد در مقابل اعتراض مردم می‌گوید کرده‌ام که کرده‌ام!چشمتان کور! همین است که هست!
س: قانون اساسی را قبول دارید؟
ج: برای پنجمین‌بار می‌گویم قبول دارم.
س: آیا قالون اساسی به‌شما اجازه می دا دکه کودتا کنید؟
ج: به‌من اجازه نمی‌داد ولی به‌کارگزاران دولت هم اجازه نمی‌داد که مواد قانون اساسی را نقض کند.
س: قانون اساسی شورای نگهبان تعیین کرده که افراد عادلی که منتخب ملت هستند به‌موارد نقض رسیدگی نمایند. آیا قانون اساسی این اجازه را به‌شما می‌دهد که کودتا کنید؟
ج: قانون اين اجازه را به‌هیچ‌کس نمی‌دهد؛ ولی علاوه بر آن قانون اساسی اجازه تحدید آزادی‌های فردی و عمومی را هم نمی‌دهد…
س: شما برطبق همان قانون اساسی که اظهار می‌کنید موارد آن‌را قبول دارید دست به‌کاری زدید که برطبق همان قانون مجاز به آن نبودید. پس عملاً باقانون اساسی مخالفت نموده‌ید.
ج: من قانون اساسی را نقض کردم ولی اولین‌بار از سوی مقامات دولتی نقض شده است.
اتابکی دادستان انقلاب ارتش توضیحاتی پیرامون سخنان قطب‌زاده را به‌عرض دادگاه
رسانید. وی گفت: اولاً تمام موارد کیفرخواست شما براساس موارد صریح اعترافات خود شما تنظیم شده و کوچک‌ترین خدشه‌ای در موارد آن نیست.
وی سپس به‌شرح تفکیک مسأله‌ی نظام و حکومت پرداخت و گفت: من شک کردم که شما مقدمه‌ی قانون اساسی را خوانده باشید. قسمتی از آن شورای‌عالی قضایی و مجلس وشورای‌عالی اقتصاد است. اگر شما مدارکی دارید که متصدیان امر برخلاف قانون اساسی متصدی امور شده‌اند را ارائه بدهید. ولی اين‌که شما می‌گویید از حرکت افراد متوجه شده‌ایدقانون اساسی نقض شده است این درست نیست. زیرا از حرکت افراد نمی‌توان به‌نقض قانون پی برد. نقض قانون را از تصویب قوانین عادی در مجلس که برخلاف قانون اساسی می‌باشد را تشخیص می‌توان داد و کار شورای نگهبان هم همین است.
پس از سخنان دادستان» رئیس دادگاه از متهم سوّال کرد:
س: آیا شما صلاحیت این کار را در خود می‌دیدید؟
ج: هیچ‌کس به‌تنهایی صلاحیت ندارد. من رهبر اجرایی بودم و در مسائل فکری و فقهی به‌افراد صلاحیت‌دار مراجعه می‌کردم. و قصد بیشتر از دوماه ماندن بر سر کار را هم نداشتم بلکه قصد داشتم حکومت را به‌دست افراد صلاحیت‌دار بدهم.
س: شما خود را صالح برای این‌کار می‌دانید؟
ج: برای اقدام بله. ِ
س: شما از نظر اخلاقی و مذهبی آیا صلاحیت کاری را داشتید که به‌قول خودتان امام نتوانسته است موفق بشود؟
ج: مرا دارید به‌جایی می‌کشانید که بگویم هیچ‌کس صلاحیت آن‌را ندارد. زیرا هیچ‌کس معصوم نیست و ما چهارده معصوم بیشتر نداشتیم.
کیهان: در ادامه جلسه دادگاه. مسائلی بین مسؤولین دادگاه و قطب‌زاده مورد بحث قرار گرفت که کیهان به خاطر حفظ مسائل اخلاقی نقل این موارد را در شأن روزنامه نیافت.
دادرسی به جلسه‌ی آینده صبح روز دوشنبه (امروز) موکول شد.
۱ -روزنامه کیهان. دوشنبه ۲۵ مردادماه ۰۱۳6۱




درباره صادق قطب‌زاده چه باید گفت؟

داود علی بابایی

درباره صادق قطب‌زاده حرف و حدیث بسیار است حکومتیان او را خائن می‌دانند و انقلابیون و روشنفکران و انسان‌هایی که اهل سیاست هستند و منصفانه قضاوت می‌کنند معتقدند که او خادم بود و به پیروزی انقلاب بسیار کمک کرد. او هر چه نبود مشاور ارشد امام خمینی بود و خدمات بسیاری به انقلابیون و پیروزی انقلاب کرد که به آنها خواهیم پرداخت.

زندگی سیاسی صادق قطب‌زاده
صادق قطب‌زاده در سال ۱۳۱۴ در دوره قدرت رضا شاه پهلوی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش آقا حسین یکی از بازاریان مشهور تهران بود. قطب‌زاده فعالیت سیاسی خود را از ۱۷ سالگی آغاز کرد و با آغاز حرکت ملی کردن صنعت نفت او شیفته دکتر محمد مصدق شد و به جبهه ملی پیوست و به یکی از چهره‌های اصلی شاخه دانش‌آموزی نهضت مقاومت ملی بدل شد.
صادق قطب‌زاده در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان انگلیسی به دانشگاه جرج تاون رفت؛ همان دانشگاهی که مادلین آلبرایت و الکساندر هیگ وزرای امور خارجه دولت‌های مختلف ایالات متحده آمریکا در آن تحصیل کرده بودند. با حضور صادق قطب‌زاده در دانشگاه جرج تاون مثلث وزرای خارجه‌ای که در این دانشگاه تحصیل کرده بودند کامل شد با این تفاوت که یک رأس این مثلث ایرانی بود.
درست در سال ۴۳ شاه به آمریکا سفر می‌کند. سفری که مصادف می‌شود با تظاهرات دانشجویان علیه او. از همان آغاز سفر دانشجویان ایرانی شاه را رها نمی‌کنند. از لحظه ورود شاه به فرودگاه تظاهرات علیه او آغاز می‌شود، تظاهراتی که نقطه اوج آن، مراسم اعطای دکترای افتخاری به شاه در لس‌آنجلس و نیویورک است. در میان دانشجویان، قطب‌زاده نامی آشنا و چهره معروفی بود. علت این شهرت هم سیلی‌ای بود که اودر مراسم ضیافت سفارت ایران در واشنگتن به گوش اردشیر زاهدی سفیر ایران نواخته بود. زمانی که زاهدی در این ضیافت مشغول سخنرانی بوده قطب‌زاده جسارت می‌کند، روی سن می‌رود و سیلی محکمی به گوش اردشیر زاهدی می‌زند. همین کار سبب می‌شود پاسپورت قطب زاده را از او بگیرند و از آمریکا اخراجش کنند.
قطب‌زاده بعد از اخراج از آمریکا مدتی راهی کانادا شد و سپس به اروپا رفت و در پاریس ارتباط نزدیکی با ابوالحسن بنی صدر و حسن حبیبی پیدا کرد. این سال‌ها مصادف بود با آغاز فعالیت‌های جبهه ملی در تهران. فعالیت‌های جبهه ملی دوباره اوج گرفته بود و همین دانشجویان ایرانی را به فکر انداخت تا در برگزاری میتینگ‌های مختلف از این حرکت حمایت کنند.
اولین دیدار قطب‌زاده با آیت اله خمینی در همین سال‌ها انجام می‌شود. او پس از اخراج از آمریکا و سفر کانادا و اروپا به کشورهای مختلف دیگری سفر می‌کند و ابتدا به الجزایر، مصر، سوریه و سپس به عراق رفت و در همین سفر با آیت‌الله خمینی دیدار کرد. پس از این ملاقات اوبا مصطفی چمران و ابراهیم یزدی آشنا می‌شود و در این ملاقات‌ها تصمیم می‌گیرند با کمک برخی چهره‌های مصری تشکیلاتی ضد شاه راه بیندازند. چمران به عنوان مسئول شاخه نظامی این تشکیلات انتخاب می‌شود. صادق قطب‌زاده در همین دوره آموزش‌های نظامی می‌بیند و با امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نیز آشنا می‌شود.
صادق قطب‌زاده در این دوره ارتباط گسترده‌ای با مبارزان لبنانی پیدا کرد و همین مسئله او را به امام موسی صدر نزدیک کرد. قطب زاده که نمی‌خواست حمایت چریک‌های خاورمیانه‌ای را هم از دست بدهد به ملاقات معمر قذافی هم می‌رفت و با او هم در ارتباط بود. قطب‌زاده بعد از تبعید آیت‌الله خمینی به ترکیه اولین دانشجویی است که به ملاقات ایشان می‌رود.
او به واسطه علاقه شدید صادق طباطبایی، رفت و آمد گسترده‌ای با آیت‌الله خمینی پیدا می‌کند و از معتمدین امام می‌شود. تا جایی که خودش را مقلد آیت الله خمینی معرفی می‌کند. اما قطب‌زاده یک مخالف سرسخت هم در بیت آیت‌الله خمینی داشته است. گفته می‌شود سید مصطفی خمینی فرزند ارشد امام مخالف سرسخت او بود و به نقل از مصطفی خمینی گفته شده که او قطب‌زاده را دشمنی بدتر از مارکسیست‌ها می‌دانسته و حتی یک بار از ورود او به خانه‌اش ممانعت می‌کند.
قطب‌زاده همراه با ابراهیم یزدی نقشی محوری در انتقال آیت‌الله خمینی به نجف بازی می‌کند. قطب‌زاده که رفیق مبارزی اهل مراکش به نام احمد داشته و از طریق او با رئیس جمهور وقت عراق دوستی پیدا کرده بوده زمینه را برای حضور آیت‌الله خمینی در نجف مهیا می‌کند.
قطب‌زاده در این ایام ارتباط گسترده خود را با آیت‌اله خمینی حفظ می‌کند تا جایی که بدل به یکی از معتمدین اصلی ایشان می‌شود. با وجود مخالفت شدید پسران آیت‌اله خمینی با قطب‌زاده او هیچ گاه از قطب‌زاده دل نمی‌کند. آیت‌اله خمینی قرار نبود بعد از نجف به فرانسه برود. بلکه قرار بود بعد از فرود آمدن هواپیما در پاریس با هواپیمای دیگری به الجزایر برود، اما قطب‌زاده با حضور در فرودگاه و ایجاد جنجال در فرودگاه اجازه این نقل و انتقال را نمی‌دهد و آیت اله خمینی را در پاریس نگه می‌دارد و ظرف دو ساعت خانه‌ای ویلایی برای وی پیدا می‌کند.
در این ایام ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده بعد از آیت‌اله خمینی مشهورترین چهره‌های اپوزیسیون حاکمیت ایران هستند و طرف اصلی مشورت‌های امام و مهم‌ترین ترسیم کنندگان چهره انقلاب اسلامی در خارج از ایران. همین نزدیکی باعث می‌شود که قطب‌زاده در پرواز سرنوشت به سوی ایران درست بغل دست آیت‌اله خمینی بنشیند و نقش مترجم آیت‌اله خمینی را بازی کند. بعد از بازگشت امام به ایران انقلاب ظرف ده روز پیروز شد.
بعد از پیروزی انقلاب، قطب زاده در مدرسه علوی به دیدار آیت‌اله خمینی می‌رود و به ایشان می‌گوید: «آقا اجازه بدهید من به فرانسه برگردم و به کارهایم برسم.» اما آیت‌اله خمینی به قطب‌زاده جواب می‌دهد: «به تو حکم شرعی می‌کنم، بروی تلویزیون. ماهی دو هزار تومان هم به عنوان حقوق طلبگی خودم به تو پرداخت می‌کنم.» به این ترتیب قطب‌زاده با حکم امام به صدا و سیما رفت اما بعد از ورود به تلویزیون با مشکلات عدیده‌ای روبرو شد.
او که هیچ تجربه‌ای در اداره تلویزیون نداشت در جواب کارکنان این سازمان که خواهان اداره شورایی تلویزیون بودند، گفت: «شورایی بی‌شورایی من به فرموده امام آمد اینجا، حقوقم را هم از امام می‌گیرم. همه باید از من حرف شنوی داشته باشید.» اداره رادیو و تلویزیون در اوایل انقلاب کار بسیار دشواری بود و همه گروه‌ها از رادیو و تلویزیون توقع داشتند که در حمایت از آنها فعالیت کند و این کار را برای قطب‌زاده که در میان جوانان و دانشگاهیان پایگاه چندانی نداشت و اکثراً تحت نفوذ بنی‌صدر بودند سخت می‌کرد. آن‌ها از رادیو و تلویزیون توقعاتی داشتند که با توقعات قطب‌زاده همخوانی نداشت. دولت موقت و شخص مهندس بازرگان هم از مخالفان مشی قطب‌زاده بودند و اعتقاد داشتند اخبار رادیو و تلویزیون یکسره بر ضد دولت موقت است. ریشه اختلاف مهندس مهدی بازرگان با قطب‌زاده به قبل از انقلاب برمی‌گشت. چه آن که دانشجویان مبارز مسلمان در اروپا شامل بنی‌صدر، حبیبی و قطب‌زاده با دانشجویان مبارز مسلمان آمریکا که تحت نظر ابراهیم یزدی فعالیت می‌کردند اختلافاتی داشتند و این اختلافات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تشدید شد.
اما مسئله‌ای که مشکل قطب‌زاده با مهندس بازرگان را عمیق می‌کرد جمله‌ای بود که مهندس درباره قطب‌زاده گفته بود: «آقای قطب‌زاده مثل تیمورتاش است در دولت» البته نمی‌توان رادیو و تلویزیون آن زمان را یکسره در قبضه قطب‌زاده دانست. احمد خمینی و روحانیان نزدیک به آیت‌اله خمینی هم نفوذ زیادی در رادیو و تلویزیون داشتند.
برخی معتقد هستند بعد از ورود موسوی خوئینی‌ها و معادیخواه به رادیو و تلویزیون است که آتش اختلاف میان قطب‌زاده و مهندس بازرگان شعله‌ور می‌شود.
۱۳ آبان ۱۳۵۸ روز بسیار مهمی در تاریخ سیاسی ایران است. روزی که عده‌ای از دانشجویان پیرو خط امام با حضور در سفارت آمریکا این سفارتخانه را تسخیر می‌کنند.
روایت بنی‌صدر که آن زمان سرپرست وزارت امور خارجه بود بسیار جالب است: «من قطب‌زاده را در فرودگاه دیدم. به او گفتم آخرش کار خودت را کردی؟ جواب داد: من کاری نکردم. به او گفتم این گندی ست که خودت زدی، خودت هم جمعش کن، و به این ترتیب پست وزارت امور خارجه را به او محول کردم.».
البته معلوم نیست که چرا بنی‌صدر تسخیر سفارت آمریکا را متوجه قطب‌زاده می‌داند؛ در حالی که او برای آزادی گروگان‌ها تلاش زیادی انجام داد. در این ایام قطب‌زاده مشهورترین چهره بعد از انقلاب است. مدام در رسانه‌های مختلف حاضر می‌شود به تشریح اوضاع می‌پردازد. از طرف دیگر با هماهنگی برخی ارکان نظام ملاقات‌های زیادی با آمریکایی‌ها انجام می‌دهد.
ملاقات‌هایی که بعدها در دادگاه علیه او استفاده می‌شود. قطب‌زاده به پشتوانه این محبوبیت کاندیدای ریاست جمهوری می‌شود، اما در این انتخابات نمی‌تواند حریف رفیق قدیمی خود ابوالحسن بنی‌صدر شود و شکست سختی می‌خورد. درست بعد از این شکست سنگین است که حضور سیاسی قطب‌زاده کم رنگ می‌شود تا این که با یک مناظره جنجالی نام قطب‌زاده دوباره بر سر زبان‌ها می‌افتد. در ۱۵ آبان ۱۳۵۹ قرار بود با حضور کلیه مدیران صدا و سیما مناظره‌ای درباره وضعیت این سازمان انجام شود. اما به جز قطب زاده سرپرست ودکتر مبلغی اسلامی معاون سازمان به دلیل وضعیت جنگی کشور حاضر نمی‌شوند در این مناظره شرکت کنند. هر چند در بیانیه‌ای اعلام شده بود که اگر بحث مناظره به مسائل جنگ مربوط شد آن بخش از برنامه حذف می‌شود، اما باز هم سایر مدیران سازمان حاضر نشدند در این مناظره شرکت کنند و به ناچار برنامه با حضور قطب‌زاده و مبلغی اسلامی برگزار شد.

دستگیری صادق قطب‌زاده (بار اول)
یکی از اولین معترضان به این دستگیری مهندس مهدی بازرگان بود که در مقاله‌ای نوشت: «بازداشت قطب‌زاده که در برخورد اول به افسانه و شایعه شباهت داشت با کمال تعجب واقعیت پیدا کرد! کاری ندارم که روش گذشته آقای قطب‌زاده چگونه بوده و مصاحبه اخیر در تلویزیون تا چه حد معقول و خالی از ایراد باشد. امر مسلم این است که برنامه زنده نبوده و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران می‌توانسته است پخش نکند. اما درد بزرگ در این است که چطور گردانندگان انحصارگر ما فکر نکرده‌اند عمل آنها چه اثر وحشتناکی به لحاظ احساس عدم امنیت و بی‌اعتبار کردن قانون اساسی در مردم سراپا ایمان و امید و فداکاری ایجاد می‌کند و چه قضاوتی دنیای خارج که هدف صدور انقلاب ما هستند خواهند نمود. وقتی با چنین سادگی و افتضاح به یک مبارز کهنه‌کار، عضو شورای انقلاب، مدیر عامل رادیو و تلویزیون و وزیر خارجه توقیف و توهین می‌شود دیگر چه آبرویی برای اسلام و انقلاب ایران باقی خواهد ماند؟! جدا و استراحاما از مقام رهبری انقلاب خواهان دخالت، جبران و جلوگیری از این تجاوزات هستم.» هم زمان گروهی از مردم قم در دفاع از قطب‌زاده تظاهرات کردند و شعار دادند: «درود هر آزاده، بر صادق قطب‌زاده».
جمع کثیری از بازاریان با انتشار بیانیه‌ای دستگیری او را محکوم کردند. آیت‌الله مرتضی پسندیده درباره دستگیری قطب‌زاده نوشت: «با عرض معذرت بازداشت جناب آقای قطب‌زاده که در جمهوری اسلامی ایران وزیر خارجه، عضو شورای انقلاب و رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و از ارکان مملکت و مورد علاقه اکثریت ملت است موجب تأسف و تعجب است و استخلاص فوری و معذرت و اعاده حیثیت مشارالیه مورد تقاضا است.»
آیت‌اله بهاءالدین محلاتی نیز طی تلگرامی که برای امام ارسال شده بود، توقیف قطب‌زاده را عملی ناروا دانست و ۳۶ نماینده مجلس نیز براساس اصل ۳۲ قانون اساسی خواستار آزادی وی شدند. با این فشارها قطب‌زاده بعد از دو روز از زندان آزاد شد. اما این پایان کار قطب‌زاده نبود، در فروردین ۱۳۶۱ خبری در رسانه‌ها پیچید که همه را در بهت و حیرت فرو برد. صادق قطب‌زاده به جرم تلاش برای کودتاه و براندازی نظام جمهوری اسلامی دستگیر شد. مدتی بعد از دستگیری، فیلم اعترافات او در همان سازمانی پخش شد که خودش رئیس آن بود.
ری شهری همچنین درباره نحوه بازجویی از آیت‌الله العظمی شریعمتداری می‌نویسد: «ایشان حاضر نمی‌شد که در ارتباط با اتهامات خود به بازجویان رسمی پاسخ گویند البته شاید هم کمتر کسی جرات بازرسی از او را داشت… احترام به شخصیت وی اقتضا می‌کرد که اینجانب برای تحقیق از وی به قم برود. از این رو به منزل ایشان رفتم و در قسمت بیرونی منزل ایشان نشستم و پیغام دادم که به این قسمت بیاید، آمد و نشست. به ایشان گفتم آقای قطب‌زاده تصمیم داشت حرکتی را علیه جمهوری اسلامی انجام دهد شما را در هم در جریان گذاشت، آیا شما این مطلب را قبول دارید؟ آقای شریعمتداری پاسخ داد: این نسبت دروغ است من هیچ اطلاعی از این ماجرا ندارم. گفتم بسیار خوب شما همین مطلب را بنویسد که آن چه به من نسبت داده‌اند دروغ است، در این هنگام این ورقه بازجویی را به ایشان دادم سوال‌هایی را به تدریج به صورت کتبی مطرح کردم و ایشان پاسخ داد».
در پی این ماجرا احمد عباسی (داماد آیت‌اله شریعمتداری)، دکتر جواد مناقبی و مهدوی نیز بازداشت شدند. اندکی بعد آیت‌الله شریعمتداری از سوی جامعه مدرسین حوزه عملیه قم از مرجعیت خلع شد یا آنچنان که ری شهری می‌نویسد: «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به عنوان یک وظیفه شرعی عدم صلاحیت ایشان را اعلام و غصب نابه‌حق مقام والای مرجعیت را به وسیله این آخرین نقطه امید آمریکا تذکر داد».
این بار خبری از تظاهرات پیگیری برای آزادی قطب‌زاده نبود. آن طور که کارول جروم نامزد قطب‌زاده می‌نویسد. به قطب‌زاده پیشنهاد خروج و فرار از کشور هم داده شد که قطب‌زاده نپذیرفت و این به معنای پایان کار قطب‌زاده بود. قطب‌زاده در سحرگاه بیست و چهار شهریور اعدام شد و زندگی‌اش به پایان رسید.

رابطه کارول جروم و صادق قطب‌زاده
قطب‌زاده زندگی شخصی پرماجرایی داشت. او نامزدی داشت به نام کارول جروم خبرنگار سی.بی.اس نیوز که همراه هواپیما حامل آیت‌اله خمینی به ایران آمد و بعدها کتاب «مرد در آینه» را درباره زندگی قطب‌زاده و رابطه خودش با او نوشت. جروم ماجرای عشقی خود با قطب‌زاده را این طور تعریف می‌کند: «در همان نظر اول عاشق قطب‌زاده شدم. او خیلی جذاب و کاریزماتیک بود». کارول جروم در این کتاب اولین تماس خود و قطب‌زاده را اینگونه توصیف می‌کند: «صدایش به شدت آزار دهنده و نرم بود، صدای مرد چرب زبان! هیچ تمایلی برای صحبت با این مرد روغن مار فروش خاورمیانه‌ای نداشتم اما برای کارم ناچار بودم». او بعدها رابطه خود با قطب‌زاده را نزد مدیران ارشد شبکه افشا می‌کند و آنها پس از بررسی می‌پذیرند او می‌تواند بی‌طرفی خود را نسبت به دوستش [قطب‌زاده] حفظ می‌کند. همین خانوم جروم است که پرده از اختلاف نظری میان قطب‌زاده و آیت‌الله خمینی برمی‌دارد و درباره دیدگاه قطب‌زاده درباره حکومت می‌گوید: «قطب‌زاده وقتی که یکباره انقلاب غلبه شد، انتظار داشت و شاید دیگرانی هم داشتند که امام خمینی … یک پیشوای اخلاقی فراگیر باشد، اما نه در رهبر سیاسی».
همین توضیح ساده علت اعمال بعدی قطب‌زاده را توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد با وجود نزدیکی بسیار اختلاف، عقیده عمیقی میان او و آیت‌الله خمینی درباره شکل حکومت آینده وجود داشته است.
کارول جرم ادامه می‌دهد:
بعد بنی‌صدر را از سمت وزیری برداشتند و اوایل دسامبر قطب‌زاده جایش را گرفت. مضمون یکی از اولین اظهارات عمومی قطب‌زاده این بود که لینگن و دو گروگان دیگر مستقر در وزارت امور خارجه آزادند بروند. این حرف سریع به همه جا مخابره شد، به خصوص به واشنگتن. ظرف چند ساعت از طریق منبعی واقعاً به ما توصیه شد که برای رفتن آماده شویم. اما بعد قطب‌زاده حرفش را این طور برای ما روشن کرد که ما آزادیم فقط از ساختمان وزارت امور خارجه برویم. خودش هم نمی‌توانست امنیت ما را بعد از ترک ساختمان تضمین کند. در نتیجه معلوم شد این قولش که ما آزادیم برویم، از اول پوک و پوچ بوده.
لینگن می‌گوید:
سر این ماجرا افسانه‌ای همه‌گیر شد که من آن زمان حاضر نشدم بروم چون نمی‌خواستم قبل از این که کارکنانم اجازه رفتن بگیرند، خودم بروم. افسانه است. حقیقت این نیست. دلیل این که نرفتم این بود که مطمئن نبودم واقعاً آزادم که بروم. گمانم اگر تمام و کمال آزاد بودم بروم می‌رفتم، اگر آزاد بودم از آن مملکت بروم، مشخصاً چون واشنگتن از من انتظار داشت بروم. می‌توانم با اطمینان به شما بگویم خوشحال نبودم از رفتن، چون آن زمان – تازه یک ماه از گروگان‌گیری گذشته بود – هنوز هم فکر می‌کردم می‌توانم قضیه را حل کنیم و دلم نمی‌خواست همکارانم را پا در هوا بگذارم و بروم.
به هر حال که نرفتم. نتوانستم بروم. همزمان در محوطه سفارتخانه دانشجوها هر از گاه و به دفعات با داد و بیداد از آیت‌الله و از کسانی دیگر ما را می‌خواستند. «شیطان بزرگ» را می‌خواستند، اسمی که روی ما گذاشته بودند، ما سه تا. این اتفاق در طول چند ماه بعدی سه، چهار، پنج بار افتاد. بعضی وقت‌ها هیاهویش بیشتر از همیشه هم بود. همان روزهای اوایل تسخیر سفارتخانه، یک بار خبر آمد دم در وزارت امور خارجه‌اند، حضوراً آمده بودند ما را ببرند. در همه موارد تصمیم نهایتاً با آیت‌الله بود و آیت‌الله هم تصمیمش این بود که نگذارد دست آنها به ما برسد. فقط این که چرایش را هم من هیچ وقت نخواهم فهمید. گمانم نهایتاً به این نتیجه برسم که حرکتش تا حدی – هر قدر هم خفیف – نمادین بود، به نشان احترامشان به شأن و مصونیت دیپلماتیک، حرکتی که می‌توانستند در پیشگاه افکار عمومی دنیا، گواه «احترام» شان به اصل مصونیت دیپلماتیک بگیرند.
هیچ تماس یا دیداری با قطب‌زاده داشتید؟
دو بار. یک بار ماه فوریه بود که من را احضار کرد به دفترش، در اوج گرفتاری‌های آمدن هیات تحقیق سازمان ملل و این امیدواری که در روند آن تحقیقات، مسئولیت سرپرستی و نگهداری گروگان‌های داخل سفارت رسماً از دانشجوها به دولت منتقل شود. فکر این بود که آنها هم از محوطه سفارت به ساختمان وزارت امور خارجه و اتاق‌هایی مشابه ما منتقل شوند، مخصوص مهمانان دیپلماتیک. آنجا سه تا اتاق خیلی بزرگ داشتند. قرار بود منتقل شوند به آنجا و در یکی از آن اتاق‌ها بمانند. راستش پنجاه تا تختخواب سفری و پنجاه تا کمد دیواری هم برای گروگان‌ها و لباس‌هایشان تدارک دیدند و به آنجا آوردند.
من را خواست به دفترش – دفترش توی همان طبقه‌ای بود که ما مستقر بودیم – که این را به ما بگوید و از ما خواست همکاری کند. تضمین بدهیم کسی اقدام به فرار از آنجا نخواهد کرد. نظریه‌اش این بود که دولت نهایتاً آن قدری قضیه را به دست خواهد گرفت که خودشان سر خود خواهند توانست گروگان‌ها را آزاد کنند. این اتفاق هیچ وقت نیفتاد.
بعدتر یک بار دیگر هم دیدمش؛ آمد به اتاقمان و از ویکتور تومست درخواست همکاری کرد که برود در محاکمه ضد انقلابی‌هایی که دستگیر کرده بودند، علیهشان شهادت بدهد. من اولش خیلی از قطب‌زاده بدم می‌آمد چون زمانی که به قول خودشان رئیس صدا و سیمای ایران بود، تصویر و اهداف ایالات متحده را در ایران ناجور بی‌آبرو کرده بود. اداره تبلیغات بود دیگر. در ماههایی که من کاردار سفارت تسخیر نشده بودم، او آن اداره را داشت. آدم خیلی کمک کننده و به دردخوری نبود. برای همین من هم ازش خوشم نمی‌آمد.
اولش که وزیر امور خارجه شده بود، ازش خوشم نمی‌آمد، اما آن ماههای اول که گذشت، حس کردم خودش – نسبتاً هم زود – به این نتیجه رسید که قضیه گروگان‌ها سد راه انقلاب است و باید تمامش کرد. به نظرم واقعاً دلش می‌خواست قضیه تمام شود و آماده بود سازش کند تا قال قضیه کنده شود. برای این کار خودش را به خطر انداخت. دل و جرات به خرج داد. متاسفم که نهایتاً اعدام شد. به نظرم در عرصه انقلاب، یکی از ایرانی‌هایی می‌آمد که می‌توانست طی زمان انقلاب را به مسیری عقلانی‌تر و معتدل‌تر ببرد. اما جلو روی تندروها آن قدر زیادی خطر کرد که نهایتاً متهم شد به توطئه برای کشتن خود آیت‌اله – به حق یا ناحقش را کی می‌تواند بگوید. اتهامش این بود. نهایتاً هم آیت‌الله اجازه داد اعدامش کنند. اگر چه گویا در حکومت انقلاب، قطب‌زاده یکی ازنزدیک‌ترین و صمیمی‌ترین ارتباط‌ها را با آیت‌الله داشت.
از حرف‌هایتان به نظرم می‌آید آیت‌الله تمام مدت در همه عرصه‌ها حضور داشت.
معلوم است انقلاب آیت‌الله بود دیگر. اگر هم از دست می‌رفت، باز انقلاب او بود. ما هیچ شکی سر این قضیه نداشتیم. همان زمانی هم که دولت موقت سر کار و طرف حساب ما بود، این را می‌دانستیم. بازرگان نخست‌وزیر موقت هم بهتر از هر کس دیگری می‌دانست در موضوعات مهم و اساسی، تصمیم‌گیری نه با او بلکه با آیت‌الله است. در یکی از مصاحبه‌های معروفش علناً از این عبارت استفاده کرد که مثل چاقوی بدون تیغه است. قدرت واقعی دست او نبود.
آیت‌الله همه جا حضور داشت. کلی در تلویزیون می‌دیدیمش، به خصوص زمانی که گروگان بودیم. توی این نگهبان‌ها که کنار اتاق ما بود، معمولاً می‌توانستیم تلویزیون تماشا کنیم. نگهبان‌های ارتشی اجازه می‌دادند این کار را بکنیم. سخنرانی‌ها، موعظه‌ها، خطابه‌ها و اندرزهای تقریباً هر روزه آیت‌اله به مومنان. اما مطمئنتان کنم که «احترام» مان را به او از دست ندادیم، احترام بابت این که می‌تواند با کلماتش، با افکارش، حضور فیزیکی و البته نقش محوری‌اش در وقوع انقلاب، کشور را هدایت کند.
۴۴ روز شد ۴۴۴ روز، فکر می‌کنم از گفته‌هایم تا اینجا معلوم باشد که من و دو تا همکارم و گمانم اغلب کارکنانم که در محوطه سفارت بودند، فکر می‌کردیم قضیه حل می‌شود، که این هم یک نمونه دیگر از ماجراهایی است که مثالشان را فوریه پیش از سر گذرانده بودیم، که احتمالاً یکی دو روز حلش می‌کنیم. وقتی ۱۴ تا از همکارانمان آزاد شدند… سیاه پوست‌ها، زن‌ها، جز دو تا زن و یک سیاه‌پوست… برایمان نشانه دیگری بود از این که فشار افکار عمومی دنیا کم‌کم دارد جواب می‌دهد و آیت‌اله ماجرا را تمام می‌کند. جور دیگر گفتمش این که ما با امید زندگی می‌کردیم و به هر تخته پاره و نشانه‌ای چنگ می‌زدیم. بعدها معلوم شد که زیادی، خیلی زیادی، به هر کدام این تخته پاره‌ها و نشانه‌ها اهمیت داده‌ایم.
در چنان وضعیتی با امید زندگی می‌کنی دیگر، تا هر قدر که بتوانی. این است که به خودت می‌گویی «هی، تا روز عید شکرگزاری دیگه ازت می‌کنن»، «کریسمس؟ ۵۳ تا آمریکایی رو کریسمس گروگان نگه می‌دارن که افکار عمومی دنیا فکر کنه چقدر سنگدل هستن.» خب، عید شکرگزاری و کریسمس سر رسید، سال نو سر رسید، عید سنت پاتریک سر رسید، تولدهایمان سر رسید. حتی دومین عید شکرگزاری، دومین کریسمس سر رسید. ما با امید زندگی می‌کردیم و مطمئنم همکارانم – در آن شرایط خیلی دشوارتر از من در محوطه سفارت – هم با امیدی مشابه زندگی می‌کردند.

گزیده‌ای از اظهارات دوستان صادق قطب‌زاده در مورد او
۱۳ بهمن ۱۳۹۲
تاریخ ایرانی: صادق طباطبایی، از همراهان امام خمینی در پرواز انقلاب، اتفاقاتی که برای صادق قطب‌زاده پس از انقلاب رخ داد را «نتیجه تدارک توده‌ای» می‌داند و می‌گوید: «قطب‌زاده ۲۵ سال مبارزه کرده بود و تمام دنیا را برای مبارزه علیه شاه زیر پا گذاشت اما در نهایت در دام توده‌ای گرفتار آمد. آن چه سرش آمد نتیجه تدارک توده‌ای بود.»
طباطبایی در گفتگو با مجله «اندیشه پویا» افزود که این موضوع «ریشه در مواضع سیاسی ملی گرایانه‌اش در دوران نهضت مقاومت ملی و دوران مبارزه علیه استبداد داخلی در آمریکا و اروپا و بالاخره حوادث بعد از انقلاب داشت. قطب زاده وقتی وزیر خارجه شد یک نامه سرگشاده بیست صفحه‌ای خطاب به آندره گرومیکو وزیر خارجه وقت شوروی نوشت. وقتی آن نامه منتشر شد، من سفری به لبنان و سوریه داشتم، عبدالحلیم خدام وزیر خارجه سوریه به من گفت: «آیا صادق دیوانه شده؟ این نامه چیست که نوشته؟ با این نامه حکم قتل خودش را به دست روس‌ها داده و بی‌تردید عوامل شوروی نقشه قتلش را می‌کشند.» طولی هم نکشید که آن ماجرا پیش آمد.»
به گزارش «تاریخ ایرانی»، سخنگوی دولت موقت درباره اتهام قطب‌زاده مبنی بر طراحی کودتا و بمب گذاری منزل امام که منجر به اعدام او شد، گفت: «منظورم این نیست که پاپوش بود. گروهی می‌خواستند این کار را انجام دهند و فکر کردند که می‌توانند از قطب‌زاده هم استفاده کنند. به او رجوع کردند و دو – سه جلسه با آنها گذاشت تا برنامه‌هایشان را بفهمد. در نهایت می‌خواست مخالفت خود را اعلام کند که دستگیر شد. وقتی بازداشت شد من آلمان بودم. رادیو ایران را گرفتم و صحبت‌های آقای ری شهری را شنیدم. در مغزم نمی‌گنجید. به ایران برگشتم و نزد امام رفتم. وقتی داخل اتاق شدم ایشان اشاره کردند به همان کاناپه آبی در اتاق که رویش بنشینم. به شوخی گفتم من آنجا نمی‌آیم. می‌ترسم که زیرش بمب باشد. امام هم به شوخی گفتند اگر بمب باشد کار رفیق خودت هست. از امام سؤال کردم اشکالی دارد اگر به دیدار قطب‌زاده بروم. گفتند نه! چه اشکالی؟»
طباطبایی فردای همان روز با تدارکات و تمهیدات قضایی به دیدن قطب‌زاده می‌رود: «لباس عربی سفید تنش بود. داشت روزنامه می‌خواند. در که باز شد ابتدا سر بلند نکرد. تا نیمه‌های اتاق که آمدم سر بالا کرد و من را که دید سخت از جا جست و مرا در آغوش گرفت. هر دو حال ملتهبی داشتیم. گفتم صادق این حرف چیست که درباره تو می‌زنند؟ گفت این حرف‌ها را ول کن، بیا بشین حرف خودمان را بزنیم. توقعش این بود که بعد از این همه سال سابقه انقلابی وقتی چنین ادعایی علیه‌اش مطرح می‌شود نزدیکترین دوستانش از او توضیح بخواهند نه این که آنها هم متهمش بدانند.»

صادق قطب‌زاده؛ از ریاست صدا و سیما تا اعتراف در صدا و سیما
مازیار وکیلی می‌گوید: «صادق قطب‌زاده در اروپا مثل موتور محرکه از این شهر به آن شهر می‌رفت و تمام فعالیت جمع‌آوری نیرو و از این دست کارها را خودش انجام می‌داد. از نظر سیاسی نیروی پرتحرکی بود. بنی‌صدر و حسن حبیبی حرکت نداشتند. بنی‌صدر خوب سخنرانی می‌کرد، حبیبی خوب می‌نوشت، اما صادق قطب‌زاده خوب حرکت می‌کرد. این سه با هم هماهنگی خوبی داشتند. هیچ کس توان رقابت با این گروه سه نفره را نداشت. ما اسمشان را گذاشته بودیم سه تفنگدار».
اردشیر هوشی می‌گوید: «صادق قطب‌زاده یکی از چهره‌های اصلی انقلاب اسلامی بود که در خارج از ایران تلاش‌های گسترده‌ای برای پیروزی انقلاب اسلامی انجام داد. او یکی از اولین کسانی بود که در ترکیه به دیدار آیت‌اله خمینی رفت و برای تبلیغ انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی تلاش زیادی انجام داد تا جایی که گفته شد در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ساواک تلاش کرد او را ترور کند اما ناموفق ماند».
آیت‌الله جنتی: قطب‌زاده، مرد عیاش و بی‌غیرتی بود
آیت‌الله جنتی: آن‌ها دلشان می‌خواست به جاه و مقام برسند و اختیار مملکت دستشان بیفتد و جای شاه بنشینند ولی با نام دیگر، ابوالحسن اول و دوم و ابوالحسن سوم!
قطب‌زاده یک مرد عیاش و بی‌غیرتی بود که یک مرتبه زندانیش کردند و بعد با دلیل‌های بی‌جا آزاد شد و بعد هم در آن خانه چند هزار متری نشسته بود عیاشی می‌کرد. من شرم دارم بگویم در رادیو تلویزیون چه کثافت کارهایی کرد و در پست وزارت خارجه چه اعمالی را انجام داد و آن وقت هم که در خانه‌اش بود چه روابطی برقرار کرده بود. منافقین هم همین را می‌خواستند. آن‌ها هم تلاش می‌کردند پست‌ها را در اختیار بگیرند و ماسک اسلامی به رویشان بکشند.
آیت‌الله جنتی افزود: منافقین فکر می‌کردند پیدا کردن ماسک آن قدرها مشکل، گران و کمیاب نیست. دست آخر عبا و عمامه را می‌شود خرید و جایی به تن کرده و یا اگر نخواستیم این قدرها هم به مردم نارو بزنیم، می‌توانیم کسی را در همین لباس پیدا کنیم ولو در سطح مرجعیت باشد. کسی را که سوابقش در لانه جاسوسی و ساواک جهنمی و وزارت دربار و جاهای دیگر هست و دم خروسش همه جا پیدا بود، به جلو می‌کشیم و بعد هم می‌گوییم کارها اسلامی شد! ولی الحمدالله که به آرزوهایشان نرسیدند.

بخشی از دفاعیات صادق قطب زاده در دادگاه
قطب زاده در دادگاهی که به تاریخ ۲۴/۵/۶۱ به ریاست محمد محمدی ری شهری برگزار شد اینگونه از خود دفاع کرد:
س- قانون اساسی را قبول دارید.
ج- قبول دارم ولی شرایط اجرای آن را قبول ندارم قانون اساسی یک قراردادی است بین مردم و حکومت که دو طرف این قرارداد ملتزم به اجرای این موارد هستند اگر یکی از افراد اجتماع این موارد را نقض کند دستگاه حکومتی به علت نقض قرارداد او را می‌گیرد و محاکمه و مجازات می‌کند ولی آن موقع که خود حکومت نقض قرارداد می‌کند آن موقع باید چکار کرد؟ اگر قدرت و زور باشد در مقابل اعتراض مردم می‌گوید کرده‌ام که کرده‌ام؟ چشمتان کور! همین است که هست.
روزنامه کیهان – دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۶۱

صادق قطب زاده از زبان ابراهیم یزدی
(به نقل از جلد سوم ۶۰ سال صبوری و شکوری – در ۱۱۸ روز در توفل لوشاتو نویسنده: ابراهیم یزدی)
یزدی می‌گوید زمانی که قطب‌زاده در لبنان بود. دکتر ضرابی در بیمارستان صحرایی لبنان که مجلس اعلای اسلامی شیعه ساخته بود نیز کار می‌کرد. این بیمارستان را در زمان جنگ داخلی لبنان گروه بین‌المللی «پزشکان بدون مرز» که با همت صادق قطب زاده به لبنان رفته بودند، در چادرهایی به صورت یک بیمارستان کاملاً صحرایی، تأسیس کرده بود بعد از فروکش کردن نسبی جنگ لبنان، اقداماتی شد که در همان محل بیمارستان دائمی دایر شود – ساختمان آن شروع شده بود، اما هنوز ناتمام بود که دکتر ضرابی به لبنان رفت و با عشق و ایمان و همت و پشتکار وی با وجود مشکلات و موانع فراوانی بالاخره، بیمارستان به راه افتاد و شروع به کار کرد.
در چهارشنبه ۵ مهرماه (۲۷ سپتامبر) قطب‌زاده که به سوریه رفته بود به بیروت برگشت. در جلسه‌ای با حضور دکتر چمران و دکتر ضرابی، صادق سفرش را به سوریه گزارش داد. او در این سفر با رفعت اسد، برادر حافظ اسد ملاقات و درباره ضرورت خروج آقای خمینی از عراق و سفر به سوریه با وی مذاکره کرده بود. استنباط صادق آن بود که استقبال مقامات مسئول از این امر خیلی گرم و امیدوار کننده نبوده است، به همین دلیل گفت که به الجزایر می‌رود و سعی می‌کند که علاوه بر جلب و نظر موافق مقامات دولتی الجزایر و دبیر کل جبهه آزادی بخش الجزایر آنها را به عنوان یک سازمان سیاسی مردمی، و نه یک دولت، قانع سازد که به همراه او به عراق بروند و رسماً از آقای خمینی برای سفر به الجزایر دعوت کنند و به این ترتیب مطمئن شود که با خروج ایشان از عراق، جای مطمئنی برای اقامت در یک کشور اسلامی وجود خواهد داشت. اما من با نظر صادق موافق نبودم. نه سوریه جای مناسبی بود و نه الجزایر. اگر چه سوریه از جهاتی بر الجزایر ارجع بود. الجزایر دور از دسترس ایرانیان هوادار آقای خمینی بود.
اقامت در الجزایر، بیشتر از نظر امنیتی اهمیت داشت. اما مساله اصلی این نبود. اقامت در الجزایر، در واقع به نوعی دور شدن و دور ماندن از صحنه اصلی مبارزه بود. نظری که من در این جمع مطرح کردم سفر به پاریس بود. توضیح دادم که چرا پاریس! اول این که پاریس به جهت سیاسی زنده‌ترین شهر اروپایی است. ورود ایرانیان به فرانسه، نیاز به ویزا ندارد. ایرانیان برای سفر به آلمان هم نیاز به ویزا نداشتند اما هیچ یک از شهرهای آلمان موقعیت سیاسی پاریس را نداشت. لندن موقعیت کم و بیش مشابه پاریس را از حیث سیاسی داشت. اما با توجه به ذهنیت منفی درباره رابطه انگلیسی‌ها با روحانیون، سفر آقای خمینی به لندن را مناسب نمی‌دانستم. علاوه بر همه اینها، در پاریس گروه‌های ایرانی هوادار زیاد بودند و امکانات خوبی هم داشتند که می‌توانستند این امکانات را در اختیار ما قرار بدهند. اما صادق به هر حال از بیروت به ژنو رفت تا ترتیب سفرش را به الجزایر بدهد.

قطب‌زاده در بغداد
در هتل دارالسلام، آقای خمینی در اتاق خود به استراحت پرداختند. و هر کدام از همراهان به انجام کاری مشغول شدند. در هتل برخی از روحانیون جوان حاضر در موقع رفتن به حمام و دستشویی، با دست خیس به دستگیره‌ها دست نمی‌زدند که مبادا «نجس» باشد. آقای خمینی نه تنها خود این کار را نکرد بلکه به آنها ایراد گرفت که کارشان بی‌اساس و نوعی خشکه مقدسی بی‌مورد است. با نجف تماس تلفنی گرفته شد تا آخرین اخبار گرفته و آخرین خبرها داده شود. براساس توصیه‌های آقا و شروطی که برای سفر به پاریس معین کرده بودند به پاریس تلفن زدم و با دکتر حبیبی درباره سفر به پاریس صحبت کردم و نظرم را برای ایشان توضیح دادم که: «ورود ما به پاریس باید با حداقل سر و صدا انجام گیرد. ما مطمئن نیستیم که دولت ایران از این برنامه مطلع شده است یا خیر؟ و اگر مطلع شود چه واکنش‌هایی احتمالاً نشان خواهد داد، آیا با فشار به دولت فرانسه مانع ورود ما به پاریس خواهد شد یا خیر؟ آیا دولت فرانسه از برنامه سفر آقای خمینی به پاریس مطلع شده است و آیا ممانعت به عمل خواهد آورد یا خیر؟ علاوه بر اینها، مسائل امنیتی نیز مطرح است. بنابراین با توجه به این نکات بهتر است که حتی‌الامکان افراد کمتری از ساعت ورود ما به پاریس مطلع شوند. سعی شود در فرودگاه فقط خود شما و آقایان قطب‌زاده و بنی‌صدر باشید ولی حتماً یک یا دو نفر وکیل حقوقی به همراه خود بیاورند که در صورت برخورد با اشکالات از جانب مقامات فرانسوی و یا ممانعت از ورود ما اقدام لازم را بکنند. همچنین به آقای حبیبی اطلاع دادم که آقا مایل نیستند به منزل هیچ کس وارد شوند. نه منزل قطب‌زاده و نه منزل بنی‌صدر و نه منزل شخصی دیگر، بلکه مایلند منزلی برای ایشان کرایه کنید و خودشان اجاره را خواهند پرداخت و نمی‌خواهند به کسی وابسته باشند.
ضمناً از ایشان خواستم که صادق قطب زاده را هر کجا هست پیدا کرده و به او اطلاع بدهند که برنامه سفرش را به الجزایر لغو کند. همان طور که قبلاً گفته شد قرار بود برای اطلاع از نظر مقامات الجزایری به آن کشور برود و مقدمات سفر آقا به الجزایر فراهم سازد. واضح بود که با سفر به پاریس آن مسأله دیگر منتفی است. صادق در پاریس نبود و ظاهراً برای مذاکره با صلیب سرخ بین‌المللی در مورد کار آقای خمینی، موسی صدر و همچنین مساله زندانیان سیاسی به سوئیس رفته بود که از همان جا به الجزایر پرواز کند.
بعد از صحبت تلفنی با آقای حبیبی، با حاج احمد آقا درباره جزئیات سفر صحبت کردیم. اولین سؤال این بود که غیر از آقا و حاج احمد آقا و نگارنده، چه کسی از روحانیان نجف همراه آقای خمینی خواهند آمد. آیا نیازی هست که در این سفر همراه بیایند یا خیر؟ نگران برخورد پلیس فرانسه در فرودگاه پاریس بودم. علت هم این بود که سال قبل در موقع اعتصاب غذای روحانیون مبارز نجف در پاریس، حادثه‌ای اتفاق افتاده بود که به این دلیل پلیس فرانسه چند نفر از روحانیان را بازداشت کرده بود. بعداً صادق قطب‌زاده با کوشش و تلاش فراوان آنها را آزاد می‌سازد.

در پاریس
من از آقایان حبیبی، بنی‌صدر و قطب‌زاده دعوت کردم که جلسه‌ای بگذاریم و شورایی برای هماهنگی همه این مسائل به وجود آوریم، کارها تقسیم شوند و هر کس مسئولیت انجام کاری را بپذیرد. علاوه بر مسائل ابتدایی بالا، می‌دانستم و پیش‌بینی می‌کردم که سفر آقا به پاریس تحرک جدیدی را در میان ایرانیان، به خصوص در داخل کشور، به وجود خواهد آورد و باید بتوانیم متناسب با آن ادای وظیفه کنیم. من و دوستانمان جداً و واقعاً آماده بودیم که به رغم اختلافاتمان با بنی‌صدر به صورت جمعی و هماهنگ کار کنیم.

انتقال به دهکده نوفل لوشاتو
به علت اشکالات متعددی که اقامت آقای خمینی در پاریس و منزل دکتر غضنفرپور به وجود آورده بود، قرار شد با کمک دوستان پاریس، که به اوضاع محلی آشنا بودند محل جدیدی فراهم شود. مرحوم صادق قطب‌زاده خیلی تلاش و کمک کرد. خیلی از شهرها و شهرک‌های حومه و اطراف پاریس، حتی تا شعاع یکصد کیلومتری مورد جستجو قرار گرفت. اما جای مناسبی پیدا نمی‌شد. وضع مسکن در پاریس خیلی بد بود.
بنابراین علاوه بر کوشش برای پیدا کردن یک محل استیجاری، خرید محل مناسب نیز مورد توجه قرار گرفت.
در این جستجو بودیم که آقای دکتر عسگری (از دوستان مرحوم دکتر سامی) استفاده از منزلی را در حومه پاریس پیشنهاد داد. آقای دکتر عسگری از ایرانی‌هایی هستند که سالها در پاریس اقامت داشته‌اند و با ایشان از زمان تحصیل مرحوم دکتر شریعتی در پاریس دورادور آشنایی داشتم. بعد از بازگشت دکتر شریعتی به ایران و سفر ما به مصر و خاورمیانه ارتباطمان قطع شده بود تا حدود یک ماه قبل از سفرم به نجف که ایشان به مناسبت کشتار میدان شهداء در ۱۷ شهریور به من تلفن زدند و اطلاعاتی در این باره دادند.
آقای دکتر عسگری گفتند که همسر فرانسوی ایشان منزلی در حومه پاریس دارد که حاضر است آن را در اختیار بگذارد و شاید مناسب باشد. با یکی دو نفر دیگر رفتیم منزل را دیدیم. محل باصفا و آرامی بود اما از جهت ساختمان و امکانات فوق‌العاده محدود و نامناسب بود. معذالک از جهاتی بهتر از آپارتمان آقای غضنفرپور بود و به این دلیل قبول کردیم، به شرط آن که اجاره بهای متعارف را دریافت کنند. آن‌ها هم این شرط را پذیرفتند، اگر چه هرگز پولی بابت اجاره بها قبول نکردند. به هر حال روز بعد، به محل جدید نقل مکان کردیم.
محل جدید در دهکده نوفل لوشاتو در ۱۵ کیلومتری جنوب شهر ورسای و در کنار جاده ۶۸ پاریس و حدوداً ۴۰ کیلومتری پاریس، قرار داشت. باغچه‌ای بود بر یک بلندی، در کنار خیابان اصلی نوفل لوشاتو با ساختمان محقر.

قطب‌زاده در پاریس
صادق قطب‌زاده به طور عمده عهده‌دار امور بین‌المللی بود. دکتر صادق طباطبایی که برادر همسر حاج احمد آقا بود، به طور دائم در تماس بود و در تمام موارد مورد مشورت قرار می‌گرفت. آقای کریم خداپناهی از آلمان آمده و در آپارتمان صادق قطب‌زاده در پاریس مستقر شده بود و پی‌گیری‌ها لازم را انجام می‌داد.
یزدی می‌گوید: ورود همسرم به پاریس چند روز بعد از ورود ما به پاریس واستقرار در نوفل لوشاتو، همسرم هم برای دیدار من و آقای خمینی به پاریس آمد. صادق قطب‌زاده او را از فرودگاه به منزل خود برد. در این سفر عروسم- رؤیا خدیجه، دختر برادرم و همسر پسرم خلیل و همچنین زهرا طلیعه، برادرزاده همسرم و آقای مهندس حسین مظفری با او همراه بودند. همسرم مراقبت از بچه‌ها را به دخی خانم (ستوده) سپرده و به پاریس آمده بود. دخی خانم از اعضای سازمان مجاهدین و همسر حسین روحانی بود که به علت مارکسیست شدنش از او جدا شده بود. شوک ناشی از مارکسیست شدن سازمان و همسرش به اضافه مشکلاتی که در جدا شدن از سازمان برای او ایجاد شده بود او را به شدت بیمار و افسرده کرده بود. دخی خانم به توصیه رضا رئیسی طوسی، شوهر خواهرش، پیش ما آمده بود. فرزندانمان او را «خاله ستوده» می‌خواندند. همسرم بعد از یک هفته می‌خواست برگردد اما به اصرار حاج احمدآقا بنا به دلایلی امنیتی و نظارت بر تهیه غذا برای آقای خمینی برگشت خود را به تعویق انداخت و مدت بیشتری ماند.
همسرم دختر مرحوم میرزا باقر طلیعه، از آزادی خواهان به نام آذربایجان است. مرحوم طلیعه که تحصیلات حوزوی خود را در نجف تا مرحله اجتهاد طی کرده بود، بعد از بازگشت به تبریز به صفوف آزادی‌خواهان پیوست و به علت زبردستی‌اش در فن خطابه به «باقر نطاق» معروف شده بود. او ناشر و نویسنده دو روزنامه کلید نجات و طلیعه سعادت بود. دکتر باقر عاقلی، شرح حال آن مرحوم را به اختصار آورده است. دوستان نزدیک و فعال در آمریکا، به خصوص در هیوستون، نظیر دکتر طباطبایی و دکتر جلیل ضرابی که نگران امنیت آقای خمینی و من بودند به همسرم پیشنهاد کردند که به نوفل لوشاتو بیاید. همسرم با روحیه مقاومت و ایثار و ماجراجویی که از پدر مرحومش به ارث برده است، خانواده را به دختر بزرگمان سارا و دخی خانم سپرد و به نوفل لوشاتو آمد.
مرحوم صادق قطب‌زاده علاوه بر همکاری در نهضت آزادی ایران – خارج از کشور، از دوستان خانوادگی ما بود. فرزندان من او و دکتر چمران را «عمو صادق» و «عمو مصطفی» صدا می‌کردند.
مقدم رئیس وقت ساواک در گفتگو با فلتمن، آیت‌اله خمینی در پاریس تحت تأثیر عواملی از جمله دکتر یزدی و صادق قطب‌زاده قرار دارد و این دو نفر او را هدایت می‌کنند. در اینجا نقش صادق قطب‌زاده مشخص می‌شود.
درباره شورای انقلاب و عضویت صادق قطب‌زاده
چند روز بعد آیت‌الله موسوی اردبیلی به تهران بازگشتند. مهندس عزت‌الله سحابی هم که از سال ۱۳۵۰ زندانی و تازه آزاد شده بود. برای کمی استراحت و معالجه خانمش با تأیید آقای خمینی راهی لندن و آمریکا شد. با آقای موسوی اردبیلی هم قبل از آمدن مهندس عزت‌اله سحابی، دو یا سه جلسه مشترک با آقای خمینی برگزار شد و مسائل پیشرفت کارها مورد بررسی قرار گرفت. آقای خمینی از این که دوستان ایران در انتخاب افراد برای شورا کند حرکت می‌کنند گله کردند. هم چنین آقا در این جلسه، در حضور آقای موسوی اردبیلی راجع به عضویت دو نفر آقایان صادق قطب‌زاده و بنی‌صدر برای عضویت در شورای انقلاب از من نظر خواستند. من مایل نبودم اظهار نظری بکنم. اما آقای خمینی دو بار سؤال خود را تکرار کردند و گفتند در مشورت هر نظری بدهی، غیبت محسوب نمی‌شود من بالاخره جواب دادم که مخالفم و دلایل مخالفت خود را نیز بیان کردم. این دو نفر برای عضویت در شورای انقلاب دعوت نشدند تا وقتی که دولت موقت تشکیل شد و ما بر طبق اساسنامه شورای انقلاب، با قبول عضویت در کابینه، از عضویت در شورای انقلاب استعفا دادیم. در آن موقع بود که آن دو را هم برای عضویت در شورا دعوت کردند!

اقدامات دیپلماتیک
به موازات فراخوان رهبران جنبش از ایران به پاریس و مذاکره با آنان، درباره تشکیل شورای انقلاب و نیز اقدام برای تهیه پیش‌نویس قانون اساسی، دو نوع اقدام دیپلماتیک صورت گرفت. اقدام نوع اول تماس و گفتگو با نمایندگان دولت آمریکا از یک طرف و با فرماندهان ارشد ارتش از جانب دیگر بود. هدف از این تماس‌ها و گفتگوها عبور از مرحله نهایی پیروزی با حداقل خسارات و آسیب‌ها بود. این نوع اقدامات، برنامه‌ای بود برای تماس و گفتگو با دولت‌هایی که احتمال داده می‌شد از جنبش ایران حمایت کنند با این هدف که در صورت معرفی دولت موقت، این دولت‌ها، آن را به رسمیت بشناسند.
برای این منظور صادق قطب‌زاده به لیبی و سوریه سفر کرد. آقایان دکتر کمال خرازی و محمد سوری به هند اعزام شدند. گزارش آقای قطب‌زاده، متأسفانه در دسترس نیست. اما به دنبال این سفر بود که نماینده‌هایی از جانب دولت سوریه (اسد) به نوفل لوشاتو آمد و نامه‌ای را ارائه دادند. گزارش تماس نماینده دولت سوریه در بخش تماس‌های دیپلماتیک آمده است. همزمان، در ۲۰ دی‌ماه ۵۷، خبرگزاری فرانسه به نقل از یک مقام بلند پایه سوری، خبر داد که: «سوریه مستقیماً از حضرت آیت‌اله العظمی خمینی علیه رژیم ایران پشتیبانی می‌کند و روابط سوریه با رهبران مذهبی ایران «عالی» است.» این مصاحبه در هفته نامه ماندی مورنینگ لندن انتشار یافته است.
«از دیدگاه سوریه سقوط شاه به منزله کنار رفتن یکی از استوارترین حامیان اسرائیل در منطقه است. بنابراین رفتن شاه موضع اعراب را تقویت خواهد کرد و برعکس سبب تضعیف موضع اسرائیل خواهد شد».
سفر آقای دکتر کمال خرازی به هند نیز موفقیت‌آمیز بود. بعد از انجام سفر گزارش مشروحی داده شد. به دنبال این سفر و دیدارها، نمایندگان دولت هند در پاریس به دیدن آقای خمینی آمدند.

ترتیب دهنده مصاحبه‌های امام
در گام اول ما باید دستور دولت فرانسه را مبنی بر منبع مصاحبه با رسانه‌های فرانسوی علیه دولت ایران لغو کنیم. برای این منظور صادق قطب‌زاده که مسئول روابط بین‌المللی نهضت آزادی ایران – خارج از کشور بود و آشنایی گسترده‌ای با محافل مطبوعاتی فرانسه داشت، نظرش را با من مطرح و مشورت کرد. او توضیح داد که سر دبیر روزنامه فیگارو، که یک روزنامه محافظه کار و دست راستی است روابط نزدیک با رئیس جمهور فرانسه دارد. مرحوم صادق قطب‌زاده با سردبیر آن آشنایی داشت. او اگر بتواند فیگارو را به مصاحبه آقای خمینی راضی کند، این سد شکسته خواهد شد. روابط ویژه سر دبیر فیگارو با رئیس جمهور به او امکان می‌دهد مصاحبه را چاپ کند. چاپ مصاحبه فیگارو با آقای خمینی یعنی شکستن این دو دستور و باز شدن راه برای مراجعه و مصاحبه سایر روزنامه‌ها و مجلات. با انتشار مصاحبه آقای خمینی در روزنامه فیگارو ما عملاً جلوی اعتراض‌های احتمالی بعدی دولت فرانسه در مورد انتشار مصاحبه‌های دیگر روزنامه و رسانه‌های گروهی را می‌گرفتیم. وقتی صادق قطب‌زاده در خواست سردبیر برای مصاحبه را مطرح کرد ما از آن استقبال کردیم.
این برنامه با موفقیت اجرا شد. البته کسانی بودند که به این نکات ظریف توجه نداشتند و به شدت با صادق و این مصاحبه مخالفت کردند اما پیامدهای مطلوب آن، این مخالفت‌ها را بی‌اثر ساخت. به این ترتیب اولین مصاحبه آقا با سردبیر روزنامه فیگارو تنظیم شد.
اولین مصاحبه آقای خمینی با روزنامه فیگارو، با وجود برخی ایرادات به آن، مشکل ممنوعیت مصاحبه‌ها را حل کرد. فرض ما این بود که با این مصاحبه ما می‌توانستیم بفهمیم که محدودیت‌ها از طرف دولت فرانسه واقعاً چقدر جدی است؟ مسلماً اگر فرانسوی‌ها در این مساله جدی بودند، سر دبیر و مدیر مسئول روزنامه فیگارو حاضر نمی‌شد با آقای خمینی مصاحبه کرده و آن را منتشر سازد.
انتشار مصاحبه بر ما روشن می‌ساخت که دولت فرانسه در مساله ممنوعیت‌ها چندان جدی نیست و اگر برنامه مصاحبه‌ها شروع شود، دولت فرانسه آن را نادیده خواهد گرفت. ما این موضوع را نمی‌توانستیم با انتشار مصاحبه توسط سایر روزنامه‌ها، از قبیل لوموند، بفهمیم. چرا که این مطبوعات یا مخالف دولت حاکم در فرانسه و یا بی‌تفاوت بودند، و آنها به هر حال به ممنوعیت‌ها و محدودیت‌های عنوان شده دولت فرانسه اهمیتی نمی‌دادند چه بسا برای ابراز مخالفت و دهن کجی به دولت وقت مصاحبه کرده و منتشر می‌ساختند. البته دولت فرانسه نمی‌توانست مانع آنها بشود. اما مسلماً می‌توانست مانع فعالیت‌های بعدی ما بشود. لذا از طریق مصاحبه با روزنامه فیگارو و انتشار آن ما می‌توانستیم کل مسأله ممنوعیت‌ها را ارزیابی کنیم.
به هر حال انتشار مصاحبه با فیگارو همان طور که پیش‌بینی شده بود، راه را باز کرد و بلافاصله مصاحبه‌های بعدی با رسانه‌ها، خبرگزاری‌ها و جراید خارجی شروع شد.
علاوه بر صادق قطب‌زاده سایر ایرانیان فعال و هوادار آقای خمینی در پاریس، آقایان بنی‌صدر، دکتر صادق طباطبایی و … هر یک با روزنامه‌ها، رادیوها و تلویزیون‌های فرانسه یا آلمان آشنایی و ارتباط داشتند و ترتیب مصاحبه‌ها را می‌دادند. اما همه روزه ده‌ها خبرنگار از سرتاسر جهان به نوفل لوشاتو می‌آمدند و برای مصاحبه مراجعه می‌کردند. مسئولیت برنامه‌ریزی این مصاحبه‌ها، عموماً بر عهده من بود. شیوه کار من این بود که اولاً هیچ درخواستی را رد نمی‌کردم (استثناً درخواست مصاحبه لی ماسی Massi Leie خبرنگار روزنامه اسرائیلی هاآرتص – در ۱۶ آبان ماه ۵۷ برابر با ۷، ۱۱، ۱۹۷۸ – و یوسف مازندی را رد کردم). ثانیاً از خبرنگاران می‌خواستم که پرسش‌های خود را به طور کتبی بنویسند و بدهند. توجیه من این بود که سؤالات باید برای آقای خمینی ترجمه شوند و جواب آنها را بگیریم و سپس جواب‌ها ترجمه شوند و بعد در یک دیدار حضوری پرسش‌ها و پاسخ‌ها رد و بدل شوند. این شیوه عمل به ما امکان می‌داد که پرسش و پاسخ‌ها را ویرایش کنیم و انسجام پاسخ‌ها را در نظر داشته باشیم. حتی در مورد مصاحبه تلویزیون‌های سرتاسری آمریکا، من این شرط را مطرح و اجرا کردم. علاوه بر این با اشراف و اطلاعاتی که از وابستگی‌های سیاسی و دینی خبرنگاران و رسانه‌ها داشتیم قبل از مصاحبه، آقای خمینی را مطلع می‌کردم تا در مورد پاسخ‌های خود آن را رعایت کنند. اگر چه درخواست خبرنگار اسرائیلی را نپذیرفتیم، اما آقای خمینی مصاحبه با رسانه‌های آمریکایی یا اروپایی نزدیک یا وابسته به محافل یهودی و یا محافظه کار را بلااشکال دانستند. این شیوه عمل به ما این امکان را داد که تقریباً از تمام مصاحبه‌ها، از پرسش‌ها و پاسخ‌ها یک نسخه نزد خود داشته باشیم.
به تدریج که تعداد مراجعات زیاد شد، و بسیاری از پرسش‌ها هم تکراری شده بودند، آقای خمینی به سه نفر، آقایان دکتر حسن حبیبی، موسوی خوئینی‌ها و من اجازه دادند که پرسش خبرنگاران را در چارچوب پاسخ‌های داده شده قبلی، مستقیماً پاسخ بدهیم. برای انسجام در پاسخ‌ها، به گروه سیاسی مستقر در نوفل لوشاتو مأموریت داده شده بود که از تمام مواضع اعلام شده آقای خمینی در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها فیش‌برداری کنند و جواب‌ها با توجه به مواضع قبلی داده شوند و اگر آقای خمینی به پرسش جوابی متفاوت با قبل می‌دادند، از ایشان می‌خواستیم یا آن را اصلاح کنند یا اگر واقعاً نظرشان عوض شده است، درباره آن توضیح بدهند.
در مصاحبه‌های زنده تلویزیونی، به وضع اتاق محل مصاحبه و وضعیت شخص آقای خمینی نیز توجه می‌شد. به عنوان مثال دست چپ آقای خمینی گاهی می‌لرزید. من از ایشان خواستم که دست چپ را با دست راست زیر عبا نگه دارند تا مصاحبه‌گر نتواند دوربین را روی دست لرزان ایشان متمرکز کند. اگر مصاحبه‌گر فرانسوی بود، ترجمه مصاحبه معمولاً با آقای بنی‌صدر یا صادق قطب‌زاده و اگر آلمانی بود توسط آقای دکتر صادق طباطبایی و اگر ایتالیایی بود، توسط یکی ازدانشجویان ایرانی در ایتالیا صورت می‌گرفت. ترجمه‌های انگلیسی را خود من شخصاً انجام می‌دادم. معمولاً کسانی در حاشیه بودند که دائماً به این ترجمه‌ها ایراد می‌گرفتند. و این اجتناب‌ناپذیر بود. انتخاب واژه مناسب برای یک جمله فارسی نه فقط علم، بلکه هنر است. من شخصاً سعی می‌کردم از واژه انگلیسی که نزدیک‌ترین معنا را دارد، استفاده کنم.

سایر دیدارهای فرانسویان
علاوه بر دیدار و مذاکره نمایندگان رسمی دولت فرانسه، سه گروه دیگر از فرانسویان نیز با آقای خمینی و اطرافیان ایشان در تماس بودند. گروه اول، مقامات رسمی امنیتی و ژاندرمری منطقه و گروه دوم شخصیت‌های سیاسی – علمی شناخته شده فرانسوی و گروه سوم، خبرنگاران رسانه‌های گروهی. علاوه بر اینها، گروه‌هایی از مردم فرانسه، به خصوص جوانان که به علت اقامت آقای خمینی در پاریس و انتشار مواضع ایشان به اسلام و حرکت اسلامی ملت ایران علاقمند شده بودند، با ایشان دیدار و گفتگو می‌کرده‌اند.
مقامات رسمی امنیتی و ژاندرمری در همان محل اقامتگاه با ما در تماس بودند ومطالبی رد و بدل می‌شد که عمدتاً در چهارچوب اخبار و مسائل مربوط به امنیت آقای خمینی و اطرافیان ایشان بود.
ملاقات شخصیت‌های سیاسی – علمی فرانسوی با آقای خمینی عموماً توسط آقای بنی‌صدر، صادق قطب‌زاده و دکتر حبیبی به دلیل آشنایی نزدیک آنان با این شخصیت‌ها و تسلط آنان بر زبان فرانسه ترتیب داده و به اجرا گذارده می‌شد.
در مورد مصاحبه خبرنگاران فرانسوی، ما عیناً نظر به همه خبرنگاران خارجی با آنها برخورد می‌کردیم و مصاحبه‌ها برنامه‌ریزی و به اجرا گذاشته می‌شد. این مصاحبه‌ها عموماً منتشر شده‌اند.

موضع فرانسه در گوآدلوپ
آخرین قسمت از پاسخ آقای خمینی به نماینده ژیسکاردستن حاوی تشکر از رئیس جمهور فرانسه است به مناسبت موضعی که در کنفرانس گوآدلوپ، علیه حمایت کارتر از شاه اتخاذ کرده بود.
به موجب اطلاعاتی که بعدها منتشر شد موضع ژیسکاردستن در کنفرانس گوآدلوپ علیه حمایت آمریکا از شاه بود و در این مورد مناقشاتی با کارتر داشته است:
«در کنفرانس گوآدلوپ، در اوائل ژانویه، وقتی کارتر با نخست وزیر انگلیس جیمز کالاهان و صدر اعظم آلمان غربی هلموت اشمیت و رئیس جمهوری فرانسه ژیسکاردستن دیدار کرد، این نظر که کار شاه تمام شده است تقویت گردید. رهبران هر سه کشور اروپایی موافق بودند که کار شاه دیگر تمام شده است، صحبت ژیسکاردستن که بعد از همه ایراد کرد، مخصوصاً درباره این نکته خیلی قوی بود. او گفت اگر شاه بماند، ایران دچار جنگی داخلی خواهد شد و مردم زیادی کشته خواهند شد و کمونیست‌ها نفوذ فوق‌العاده زیادی به دست خواهند آورد. در نهایت مستشاران نظامی آمریکایی حاضر در صحنه، در زد و خوردها درگیر می‌شوند و این امر ممکن است زمینه دخالت روس‌ها را فراهم سازد. او در ادامه گفت، آن چه اروپا احتیاج دارد نفت ایران و ثبات منطقه است. خمینی در فرانسه ساکن شده است وی خیلی هم غیرمنطقی نیست. واشنگتن باید خود را با تغییرات سیاسی تطبیق دهد. با مخالفان تماس بگیرید، به علت آن که در این مورد، خود دولت فرانسه براساس اطلاعات خصوصی، تصمیم گرفته است دور شاه را قلم بگیرد.»
اما نکته قابل توجه در پاسخ آقای خمینی این بود که آقای خمینی از موضع‌گیری دولت فرانسه، در کنفرانس گوآدلوپ اطلاع داشتند و در ملاقات نماینده رئیس جمهور فرانسه از این موضع‌گیری تشکر کردند.
اطلاع آقای خمینی ظاهراً ازطریق صادق قطب‌زاده بود. همان طور که اشاره کردم، یک هفته قبل از کنفرانس گوآدلوپ، وزارت امور خارجه فرانسه با صادق قطب زاده تماس می‌گیرد. علت تماس آنها با صادق قطب‌زاده چنین بیان شده است که: «… او بسیار به آیت‌اله خمینی نزدیک بود در واقع به آن حد نزدیک بود که به نام «داماد پیامبر» شناخته شده بود. فرانسوی‌ها مشغول تهیه تدارکات کنفرانس گوآدلوپ بودند و مطمئن بودند که مساله ایران در کنفرانس مطرح خواهد شد، لذا از قطب‌زاده خواستند که برای آنها روشن کند که در صورت پیروزی آیت‌اله خمینی، چه نوع سیاست‌هایی از جانب ایشان اتخاذ خواهد شد»
قطب زاده موضوع را پیگیری کرد:
«کمی بعد از سفر رئیس جمهور فرانسه به گوآدلوپ آیت اله از قطب‌زاده می‌خواهد که تحقیق کند آیا رئیس جمهور فرانسه مساله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطب‌زاده به رئیس جمهور داده شد که بله رئیس جمهور مساله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و او تحلیل قطب‌زاده را دیده است. علاوه بر این، نماینده وزارت امور خارجه گفت که تحلیل قطب‌زاده به قدری رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیت‌اله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود»
به نظر می‌رسد که صادق قطب‌زاده، این تماس‌ها را با اطلاع آقای خمینی انجام داده و طبیعتاً نتیجه را هم به اطلاع ایشان رسانیده است و آقای خمینی هم با توجه به این اطلاعات، که از کانال‌های دیگر نیز تأیید شد، ازموضع‌گیری رئیس جمهور فرانسه در گودآدلوپ تشکر کردند. لازم به تذکر است که موضع فرانسه قبلاً چنین نبود. مقامات رسمی دولت فرانسه بارها طی ملاقات‌هایی خصوصی با آقای خمینی و یا به طور مستقیم در مصاحبه‌ها در مورد فعالیت‌های ایشان اعتراض و تهدید هم کرده بودند. آخرین بار در ۱۴ آذرماه (۵ دسامبر ۷۸) دولت فرانسه آقای خمینی را تحت فشار قرار داد که:
«او دیگر نمی‌تواند بیش از این فرانسه را به عنوان یک پایگاه برای دعوت مردم ایران به شورش به کار برد.»
بازگشت به ایران
ابتدا قرار بود هواپیمایی از ایران به نام «پرواز انقلاب» به پاریس بیاید. اما بنا به عللی، از جمله مسائل امنیتی و احتمال واکنش ارتش به این پرواز، تصمیم گرفته شد با یک هواپیمای ایرفرانس به ایران پرواز کنیم. صادق قطب‌زاده و مهدی عراقی با ایرفرانس مذاکره کردند و هواپیما به مبلغ چهارصد هزار تومان دربست کرایه شد. این هزینه را بازاریانی که بعدها، بعد از انقلاب مورد بی‌لطفی حاکمان جدید قرار گرفتند، پرداخت کردند. با این احتمال که ممکن است نظامیان اجازه فرود به این هواپیما را ندهند، با مسئولان شرکت ایرفرانس صحبت شد که ذخیره بنزین هواپیما آن قدر باشد که در صورت لزوم بتواند به پاریس برگردد. سومین پیش‌بینی این بود که به بیش از ۱۰۰ خبرنگار خارجی از تمام رسانه‌ها اجازه دادیم در این سفر ما را همراهی کنند. همراهی این خبرنگاران در واقع یک چتر امنیتی برای این هواپیما بود. بدون شک ارتش حاضر نمی‌شد با حضور این تعداد خبرنگار خارجی هواپیما را بزند یا در محل دورافتاده‌ای آن را مجبور به فرود نماید. در بازگشت به ایران احتمال سقوط هواپیما یا مجبور کردن آن به فرود در یک منطقه دور افتاده وجود داشت. احتمال سقوط هواپیما کم بود اما دو احتمال جدی وجود داشت. اول این که هواپیماهای نظامی ارتش، هواپیمای ایرفرانس را مجبور به فرود در یک منطقه دور افتاده کرده و رهبری و همراهان را دستگیر کنند. احتمال دوم جلوگیری از فرود هواپیما در تهران و برگرداندن آن به پاریس بود. نظر ما این بود که اگر هواپیمای حامل رهبر انقلاب نتواند در تهران به زمین بنشیند و اگر چنین امکاناتی فراهم نشود به پاریس باز گردد. با این حال، در مصاحبه‌ای اعلام کرد که بازگشت آقای خمینی و همراهاش در روز معین و برنامه‌ریزی شده به رغم این که یک ریسک حساب شده است، انجام می‌شود.

در فرودگاه پاریس
در فرودگاه آقای خمینی قبل از سوار شدن به هواپیما در میان جمع کثیری از خبرنگاران، فیلم‌برداران، عکاسان، آخرین مصاحبه مطبوعاتی خود را انجام دادند. قبل از مصاحبه ابتدا پیامی خطاب به مردم و دولت فرانسه، که متن آن از قبل آماده شده بود قرائت شد. متن را ابتدا توسط آقای صادق قطب‌زاده به فرانسه و سپس من به انگلیسی ترجمه کردم. متن این پیام در صحیفه نور آمده است. بعد از قرائت پیام خبرنگاران سؤالات خود را مطرح کردند. متن این مصاحبه در همان زمان در رسانه‌های گروهی در فرانسه و ایران منتشر شد. در این مجموعه من نیازی ندیدم که مصاحبه‌های متعدد و سخنرانی‌های آقای خمینی را بیاورم. تقریباً تمامی این مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های آقای خمینی در مجموعه‌ای جداگانه منتشر شده است. فرودگاه تحت شدیدترین اقدامات احتیاطی قرار داشت: ۵۰۰۰ ژاندارم، پلیس، نیروهای مخصوص مسیر آقای خمینی را از نوفل لوشاتو تا فرودگاه زیر نظر داشتند. کنترل در فرودگاه تا آن زمان سابقه نداشت.
گزیده‌ای از مصاحبه ابراهیم یزدی با نشریه نامه شماره ۳۰- مورخ خرداد و تیر ۱۳۸۳
– یعنی شما هیچ حساسیتی برای ایشان به وجود نیاوردید؟ برای شما هم هیچ حساسیتی نداشت؟
ببینید می‌دانستم که آمریکایی‌ها مخالف هستند؛ و قطعاً ما نمی‌توانستیم با نظر آمریکا که می‌گفت شاه بماند و اصلاحات را انجام دهد موافق باشیم. فکر می‌کردیم که دیگر زمانش گذشته است امکان ندارد؛ اما ما در وضعیتی نبودیم که بتوانیم در تصمیمات گوآدلوپ مؤثر واقع شویم، بنابراین هنگامی که رئیس جمهور فرانسه از طریق وزارت امور خارجه، پیغام داد که شما یک گزارشی، که نقطه نظرات این طرف را به ما بدهد، تهیه کنید؛ آقای خمینی ضرورت آن را تأیید کردند و صادق قطب زاده هم آن گزارش را نوشت و به نماینده وزارت امور خارجه تحویل داد.
– بارها گفته شده که صادق قطب‌زاده آن تحلیل را تهیه کرده است ولی از مضمون آن چیزی گفته نشده است …
بله؛ متأسفانه ما هیچ کپی‌ای از آن گزارش نداریم. علتش هم این است که وقتی قطب‌زاده پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد، لوازم و کتابها و اسناد منزل خودش را در پاریس، که مرکز فعالیت‌هایش بود، جمع نکرد و به ایران نیاورد. بعد هم او را گرفتند و اعدامش کردند!! آپارتمانش در اختیار وکیلی بود که در فرانسه با او کار می‌کرد و ما نتوانستیم به آن مدارک دست پیدا کنیم و از سرنوشت آنها بی‌اطلاعیم.
– آن گزارشی را که او به مقامات فرانسوی داد، شما مطالعه نکردید؟ کمیته سیاسی در نوفل لوشاتو چه کسانی بودند؟
ببینید ما وقت بسیار کمی داشتیم؛ فرصت نبود که بنشینیم و گزارش را با هم بخوانیم و نهایی کنیم، با هم صحبت کردیم و بحث کردیم؛ محتوای گزارش شفاف و روشن بود. مسائل ما این بود که بگوییم که چرا با بودن شاه هیچ مساله‌ای حل نمی‌شود و با رفتن شاه است که مشکلات کشور و وضع فعلی اصلاح می‌شود. فرانسوی‌ها هم این را پذیرفته بودند.
– خوب، این نظر شما بود. قطب‌زاده از تحولات داخلی ایران چه شاخص‌هایی را در گزارش خود برجسته کرده بود، که مورد توجه فرانسه قرار گرفت؟
احتیاجی نبود که ما این شاخص‌ها را برجسته و معین کنیم؛ مشکل ایران، با هر علت و ریشه‌ای، در حادترین شکل سیاسی‌اش بروز کرده بود. تظاهرات میلیونی عظیم در خیابان‌ها صورت می‌گرفت تا آن جا که شاه هم گفت من صدای انقلاب شما را شنیدم – شاه و استبداد سلطنتی محور اصلی بحران سیاسی بود و نیاز به شاخص‌های دیگری نبود که ما بخواهیم درباره آنها بحث کنیم. کاملاً روشن بود. چیزی که آنها می‌خواستند بدانند نقطه نظرات رهبری انقلاب در مورد مسائل کلیدی از جمله روابط با غرب- بود که آن هم تبیین شد؛ که ما با غرب دعوا نداریم و استقلال خودمان را می‌خواهیم؛ حاضریم نفت را بفروشیم و به جایش مواد و وسایل مورد نیاز کشور – و نه اسلحه – بخریم. مسائل روشن بود؛ از آن جا که طبیعت انقلاب ایران اسلامی و ضد کمونیستی بود آنها آن نگرانی از این بابت نداشتند؛ بلکه می‌خواستند بدانند که آیا رژیمی که می‌آید توانایی مقابله با کمونیسم را دارد یا نه؟
– ولی شما در کتاب‌تان نوشته‌اید که گزارش قطب‌زاده، پاریس را تحت تأثیر قرار داد. پس این گزارش باید واجد یک سری خصوصیات بوده باشد؟
بله؛ ولی من متأسفانه الان حضور ذهن ندارم. آن گزارش هم تا آنجا که من به یاد می‌آورم کل گزارش را نخواندم، بلکه مطالبش را مرور کردیم و صادق قطب‌زاده یادداشت نمود و آن را تنظیم کرد. البته وقتی که آن گزارش را به دولت فرانسه داد، نماینده وزارت امور خارجه فرانسه از ما تشکر کرد، به دیدن ما آمد و گفت که فرانسه به شدت تحت تأثیر این گزارش قرار گرفته است.
– آقای طباطبایی سال گذشته و هنگام بیان خاطراتش از تلویزیون (در دهه فجر) گفت که یک گزارشی را برای نشست گوآدلوپ برده است و یک گزارش هم از گوآدلوپ آورده است …
نه؛ تا آن جا که من می‌دانم چنین چیزی وجود نداشت و کسی به گودآلوپ نرفت.
– یعنی هیچ پیغامی از طرف آیت‌الله خمینی برای نشست سران فرستاده نشد؟
نه؛ فقط همان گزارش قطب‌زاده به دولت فرانسه بود.
– آن وقت صادق طباطبایی چه نقشی داشت؟
دکتر صادق طباطبایی هم در پاریس حضور داشت و احتمالاً مورد مشورت قرار گرفته بود. البته من حضور ذهن ندارم که آیا آقای دکتر صادق طباطبایی هم در آن جلسه بود یا نه؛ ولی بعید نمی‌دانم، چون برادر خانم احمد آقا بود و می‌آمد و می‌رفت، و از نظر خانوادگی به آن‌ها نزدیک‌تر بود، باید سخن آقای دکتر صادق طباطبایی را بپذیریم.
– این که گزارشی به گوآدلوپ برده باشد، چه طور؟
نه؛ چنین چیزی نبوده است تا آنجا که من اطلاع دارم از طرف ایران کسی به گوآدلوپ نرفت و نماینده وزارت امور خارجه یا رئیس جمهور فرانسه آمد و آن گزارش را گرفت.
– یعنی با محوریت گوآدلوپ هیچ ارتباطی بین رهبری انقلاب و ستاد مستقر در نوفل لوشاتو با دول خارجی تا بعد از نشست گوآدلوپ وجود نداشت؟
نه؛ هیچ ارتباطی وجود نداشت؛ بعد از آن بود که نماینده ژیسکاردستن به دیدن آقای خمینی آمد و گفت که آقای کارتر پیغامی به آقای خمینی داده است و متن کتبی پیغام را خواند. متن جواب آقای خمینی را در کتابم آورده‌ام؛ این موقعی بود که هنوز آقای بختیار نیامده بود و شاه نرفته بود. در پیغام کارتر آمده بود که شاه ایران را به زودی ترک می‌کند و شما از بختیار حمایت کنید وگرنه ارتش کودتا می‌کند. آقای خمینی هم پاسخ قطعی داد و به کارتر توصیه کردند که نمایندگان آمریکا در ایران که با ارتش در ارتباط هستند مانع کشتار مردم شوند. به نظر من مهم‌ترین سند و حلقه مفقوده در ارتباط با آمریکا مذاکراتی است که مرحوم دکتر بهشتی مستقیماً با سولیوان در تهران کرده است.
– سران چه دولت‌هایی در گوآدلوپ شرکت داشتند؟ مکانیسم رابطه آنها با آقای خمینی چگونه بود وتوسط چه کسانی اجرایی می‌شد؟ نقش شما و آقای صادق قطب‌زاده چه بود؟
ج – به موجب اخباری که در همان زمان منتشر شد، در کنفرانس گوآدلوپ سران چهار کشور غربی شرکت داشتند. از میان آنها دولت فرانسه در تماس با آقای خمینی بود. بعد از کنفرانس، آمریکا هم رابطه برقرار کرد. من نقشی در این کنفرانس نداشتم. قبل از کنفرانس نماینده رئیس جمهور فرانسه تماس گرفت و گفت که ایشان قبل از سفر به کنفرانس می‌خواهند نظر رهبری انقلاب را در مورد مسائل ایران مستقیماً بدانند. آقای صادق قطب‌زاده گزارش تهیه کرد و ارسال نمود و مؤثر واقع شد. من در مصاحبه‌ای این مطالب را به تفصیل شرح داده‌ام.
– کنفرانس گوآدلوپ تیر خلاص به رژیم شاه نبود؟ یا تیر آخر بر باقیمانده اعتماد به نفس شاهی بیمار؟
ج- شاه اعتماد به نفس خود را ماهها بود که از دست داده بود. از اواخر سال ۱۳۵۶ بحث استعفای شاه به نفع پسرش، به جای تغییر دولت از هویدا به آموزگار، مطرح بود. در کتاب «آخرین تلاش در آخرین روزها» این موضوع را شرح داده‌ام. اعضای این کنفرانس، به جز آمریکا از ماه‌ها قبل به همان نتیجه رسیده بودند. در کنفرانس گودآلوپ آمریکا هم به همان نتیجه رسید.

ماجرای صادق قطب زاده
به نقل از کتاب کاگ ب در ایران نویسنده و لادیمیر کونریچین
صادق قطب زاده تحصیلات متوسطه خود را در ایران به اتمام رسانید. او پس از اخذ مدرک دیپلم عازم خارج از کشور شد و زندگی خود را تا زمان پیروزی انقلاب وقف مبارزه کرد.
قطب‌زاده از همان دوران تحصیل و در سال‌های ملی شدن صنعت نفت به نفع دکتر مصدق و پس از کودتا در نهضت مقاومت ملی بسیار فعال بود. مدتی پس از خروج از ایران در آمریکا بود و چون از آن کشور اخراج شد به اروپا و خاورمیانه رفت و در آن جا نیز به مبارزات علیه رژیم شاه ادامه داد. هنگامی که مرحوم امام خمینی در پاییز سال ۵۷ از نجف به پاریس رفتند به لحاظ آشنایی قطب‌زاده با آقای خمینی و آقای دکتر یزدی، به طور تمام وقت در خدمت آقای خمینی بود، وی در پاریس ایجاد ارتباطات و ساماندهی امور بین‌المللی فعال بود. پس از بازگشت به ایران به عنوان رئیس سازمان صدا و سیما انتخاب شد و خط مستقلی نیز داشت. وی گر چه در دوران خارج از کشور عضو نهضت آزادی بود ولی بعد از انقلاب جزو دولت موقت، شورای انقلاب، نهضت آزادی و حزب جمهوری اسلامی بود. به اصطلاح با هر کدام وجوه اشتراک و افتراقی داشت. ولی با خود امام خیلی نزدیک بود و رفت و آمد داشت. بعد از جریان خرداد سال ۶۰ و حذف بنی‌صدر و پس از آن حذف نیروهای روشنفکر مذهبی، قطب‌زاده نیز به تدریج از صحنه کنار رفت. و از آن پس به دلیل بدرفتاری‌ها و استبداد انحصار طلبی که مشاهده کرده یا احساس خطر کرده بود، مشی براندازی نظام را دنبال کرد. و در همین رابطه، ارتباطاتی نیز برقرار کرده، ولی این ارتباطات و اقدامات قطب‌زاده بسیار ناپخته و خام بود. قطب‌زاده ودوستانش برنامه‌ای را طراحی کرده بودند که از جمله آنها حمله به منزل امام خمینی در جماران بود. آن طرح کشف شد و در جریان آن نام آیت‌الله شریعمتداری هم به میان آمد.
به هر صورت آن طرح پیش از اجرا کشف شد. تا آنجا که من اطلاع دارم مرحوم آقای خمینی هم به اطرافیان خود گفته بود که با قطب‌زاده به دلیل آن که هیچ اقدام عملی نکرده بودند، برخورد نشود. ولی قطب‌زاده در بازجویی‌ها و برخورد با مسئولین دادگاه و زندان مقاومت کرده بود و حرف‌های درشتی در پاسخ آنان گفته بود و افشاگری نمود، به همین دلیل هم آقای ری شهری دستور داد ایشان را اعدام کنند و سرانجام در زندان اوین تیرباران شد. این اقدام درباره کسی که عمر خود را در راه مبارزه با رژیم گذشته صرف کرده، در سال ۵۷ در فرانسه نیز بهترین خدمتها را برای رهبری انقلاب انجام داده بود، حقیقتاً باور نکردنی بود.

ماجرای اعدام قطب‌زاده
در پایان نوامبر ۱۹۷۹ صادق قطب‌زاده به وزارت امور خارج منصوب شد. در مطبوعات جهانی برای اولین بار وقتی از قطب‌زاده نام بردند که وی از آمریکا برای پیوستن به همراهان آیت‌الله خمینی روانه پاریس شد، اما افراد معینی که نماینده منافع شوروی بودند از خیلی پیشتر او را می‌شناختند. صادق قطب‌زاده، در اوایل دهه شصت که نوجوان بود، از مد روز پیروی کرد و برای تحصیل روانه آمریکا شد. در آن جا به زودی مجذوب ایده‌های چپ گرایانه شد، که در میان دانشجویان ایرانی مقیم خارجه محبوبیتی داشت. در این حال و هوا بود که نظر گارئو را که در آن زمان نمایندگانش در میان دانشجویان چپ‌گرا به «شکار» می‌پرداختند، به خود جلب کرد.
به خدمت گرفتن قطب‌زاده چندان مشکل نبود، وی آماده کمک کردن به اتحاد شوروی در جهان کمونیسم، بود. اما به زودی اصطکاک‌هایی میان قطب‌زاده و گارئو پیدا شد. گارئو می‌خواست او تحت سرپرستی‌اش در ایالات متحده بماند و پس از خاتمه تحصیلاتش در آنجا کار کند، تا به این ترتیب گارئو بتواند مسأله کاشتن عاملش را در سرزمین دشمن اصلی حل کند. اما قطب‌زاده نقشه‌های دیگری داشت، می‌خواست برای ادامه تحصیل به شوروی برود. این خواسته او گارئو را غافلگیر کرد، سعی کردند قطب‌زاده را قانع کنند که تصمیمی عجولانه گرفته است، اما او در تصمیم خودش استوار بود. سپس به اعمال فشار بر او پرداختند و حتی تهدیدش کردند. در اثر وضع میان او و افسر سرپرستش مشاجره در گرفت، و در نتیجه قطب‌زاده از ادامه همکاری امتناع کرد. داستان معاشقه او با کمونیسم شوروی بسر رسید. از آن پس، به صورت دانشجوی دائمی در ایالات متحده زندگی کرد تا این که فرصت پیوستن به نهضت آیت‌الله خمینی به وجود آمد.
کینه قطب‌زاده نسبت به اتحاد شوروی از همان روزهای اولی که به وزارت امور خارجه منصوب شد خودنمایی کرد. اینک فرصت آن را یافته بود تا توهینی را که در جوانی به او شده است جبران کند. در زمانی که روحانیت سرگرم مبارزه سنگینی علیه آمریکا بود، قطب‌زاده هم مبارزه‌ای ضد شوروی را آغاز کرد. این مبارزه در ابتدا صورت دیپلماتیک داشت، ولی بعد، قطب‌زاده با بدتر شدن خلق و خویش، شروع به اظهار مطالب خیلی خطرناکی در جراید نمود. به این ترتیب در نخستین روزهایی که سر کار آمده بود، تصمیم گرفت وضع همه نمایندگان شوروی در ایران را دوباره بررسی نماید. می‌خواست بداند که چرا شوروی آن همه مایملک در ایران دارد. چرا دو کنسولگری داریم؟ چرا پرسنل سفارت شوروی در تهران بیشتر از پرسنل سفارت ایران در مسکو است؟ وی منشاء ابتکاراتی بود که می‌خواست همه چیز را باهم متعادل سازد. مسکو از هیچ کدام از این اقدامات راضی نبود. گفتگوهایی برای رام کردن این عامل کینه‌توز سابق انجام گرفت، ولی نتوانستند قطب‌زاده را سر جایش بنشاند.
وزیر خارجه ایران اظهارات مکرری درباره افغانستان می‌نمود، که نه تنها با اعتراض بلکه با تهدید علیه شوروی نیز همراه بود، و می‌گفت که شوروی حزب توده را از طریق نمایندگی بازرگانی خود کمک می‌کند، سرانجام، در ژوئیه ۱۹۸۰، وی بی‌پرده خواستار آن شد که پرسنل دیپلماتیک شوروی به سیزده نفر کاهش یابد. مقامات شوروی این را ناقض رفتار حسنه تلقی کردند ولی در این باره کاری از دستشان برنمی‌آمد. پس از قدری جر و بحث میان کارمندان وزارت خارجه و ک گ ب و گارئو، تصمیم بر آن شد که کاهش را متساویاً تسهیم نمایند. ضربه قطب‌زاده به هر حال کاملاً به نتیجه مطلوبش نرسید. واقعیت این بود که تعدادی از مشاغل دیپلماتیک سفارت بدون متصدی بود. همین مشاغل کاهش یافتند. وضعی که پیش آمده بود رزیدنسی کاگ ب مجال داد تا با بازگرداندن افسرانی که فقط وقت می‌گذارندند بار خود را سبک سازد.
آن چه قطب‌زاده می‌کرد طبعاً مقامات شوروی را خشمگین می‌ساخت، زیرا چنین رفتاری را از ناحیه وزیر خارجه یک کشور کوچک همسایه نمی‌توانستند تحمل کنند. از این رو پولیت بورو (دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی) به کاگ ب دستور داد قطب‌زاده را از سر راه بردارد. از قضای روزگار، ناگهان در اوت ۱۹۸۰ [مرداد ۵۹] قطب‌زاده از وزارت خارجه عزل گردید، گو این که کاگ ب هنوز اقدامی علیه او انجام نداده بود. قطب‌زاده از صحنه سیاست ناپدید شد، ولی کاری که شروع کرده بود هم چنان ادامه یافت. کنسولگری شوروی در رشت، در سپتامبر ۱۹۸۰ [شهریور ۵۹] تعطیل شد.
علیرغم طرد قطب‌زاده، دستور پولیت بورو به کاگ ب به قوت خویش باقی ماند. دستور دستور است. و اقدامات جدی بعمل آمد. از جمله این اقدامات آن بود که اطلاعاتی در اختیار مقامات ایرانی گذشته شود که قطب‌زاده را عامل سیا معرفی کند. در میان دیگر چیزها، این کار هم به وسیله حزب توده صورت گرفت. اقناع مقامات چندان مشکل نبود، چون قطب‌زاده سالیان درازی را در ایالات متحده گذرانده بود. سرانجام در آوریل ۱۹۸۲ او را به اتهام توطئه علیه رژیم wwدستگیر کردند.
وی دستگیر شده بود. که کاگ ب اقدام دیگری را علیه او کارگردانی کرد و آخرین میخ تابوت او را کوبید. در مرکز یک «نامه رمز از سیا به عاملش در تهران» تهیه کردند و رمز ساده‌ای را به کار بردند که هر متخصصی به آسانی می‌توانست آن را کشف کند. از کسی نامی برده نشده بود، ولی از متن آن به خوبی پیدا بود که این عامل پنهانی و بسیار باارزش قطب‌زاده است. بسته حامل این پیام را مقدار نسبتاً پرحجمی کاغذ سفید تشکیل می‌داد که آن را زیر یک باجه تلفن در نزدیکی پمپ بنزینی در خیابان تابنده واقع در شمال تهران گذاشتند. افسر ما سپس به سرویس خنثی سازی بمب تلفن کرد و به زبان فارسی گزارش داد که دیده است شخصی چیزی را در زیر کیوسک تلفنی کار گذاشته است. انفجار بمب در پمپ‌های بنزین در آن ایام اتفاق می‌افتاد. بسته به زودی از زیر کیوسک تلفن ناپدید شد. قطب‌زاده را در سپتامبر ۱۹۸۲ تیرباران کردند.

نتیجه‌گیری
صادق قطب‌زاده در طول ۴۷ سال زندگی خود شاید بیش از ۳۰ سال را به فعالیت سیاسی پرداخت در بهمن ماه سال ۵۷ ریاست رادیو و تلویزیون را از طرف امام خمینی به او پیشنهاد شده بود پذیرفت از تاریخ ۸/۹/۵۸ تا مدتی وزیر امور خارجه بود و مدتی نیز عضو شورای انقلاب بود قبل از انقلاب چندین سال در لبنان به همراه ابراهیم یزدی و مصطفی چمران فعالیت می‌کرد و همیشه از دو سال قبل از انقلاب و سه سال بعد از انقلاب مشاور ارشد امام خمینی بود و به جرأت می‌توانم بگویم یکی از عوامل پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۵۷ بود.




اتوپیای مردی لیبرال ـ مذهبی

جنبش‌های دانشجویی جزئی از یک جامعه سیاسی محسوب می‌شوند. سابقة تاریخیِ جنبش‌های دانشجویی به سابقة تأسیس دانشگاه‌ها برمی‌گردد، اما چگونگی شکل‌گیری این جنبش‌ها در مطالعات جامعه‌شناختی و سیاسی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است، شاید با اندکی مسامحه بتوان گفت که در عصر حاضر، تأثیر جنبش‌های دانشجویی نقشی ماندگارتر و تعیین‌کننده‌تر از سایر جنبش‌های اجتماعی دارد؛ درواقع این نوع حرکت، با ویژگی‌های خاص خودش به‌عنوان مؤثرترین فعالیت‌ها جهت اعتراضات و ایجاد تحولات در زمینه‌های گوناگون در تاریخچة نه‌چندان بلندمدت خود ایفای نقش کرده است. برای مثال در ایران رخدادهای مربوط به جنبش دانشجویی در 16 آذر سال 1332 و پدیدار شدن گروه‌های چریکی دانشجویی در تاریخ تحولات سیاسی ایران که به‌عنوان نماد جنبش دانشجویی در ایران شناخته می‌شود نشان می‌دهد جنبش دانشجویی نیرویی پیشتاز و بازیگری قدرتمند و تعیین‌کننده در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی است؛ بر این اساس گفتمان مسلط جنبش دانشجویی در سال‌های نخستین انقلاب که در حقیقت محور مطالبات آن «دفاع از انقلاب» و «پاسداری از نظام» و «مقابله با امپریالیسم» بود که متعاقباً منجر به «تسخیر سفارت امریکا» توسط دانشجویان پیرو خط امام گردید و بعدها نیز منجر به تحکیم پایه‌های قدرت راست‌گرایان و همچنین عواقب درازمدت دیگری ازجمله ضبط و مصادره اموال ایران در خارج از کشور، وضع تحریمات علیه ایران و طرد ایران از جوامع غربی شد، گویای این مدعاست. بر این اساس هر نوع پژوهش و ارزیابی از وضعیت جنبش دانشجویی و همچنین رفتارشناسی دانشجویان سازمان‌های دانشجویی می‌تواند در پیش‌بینی موقعیت آیندة سیاسی ـ اجتماعی و تبیین راهکارهای ارتقا بخش در بحران‌های سیاسی و ایجاد تحولات گسترده اجتماعی و جهت‌دهی خواست‌های عمومی جامعه مفید باشد.

گذری بر تاریخ جنبش دانشجویی در ایران
جنبش دانشجویی به حرکت و کوشش جمعی و البته کمتر سازمان‌یافته دانشجویان در قیاس با احزاب، به‌منظور ایجاد تغییر یا حفظ وضعیتی خاص در جامعه در عرصه‌های گوناگون گفته می‌شود. (کریمیان، ج اول، 1381: 61) این جنبش‌ها معمولاً جزئی از جنبش‌های ایدئولوژیک و روشنفکر هستند که یا به‌صورت جنبش منفی در پی منافع گروهی‌اند و یا جزئی از جنبش‌های سیاسی محسوب می‌شوند. (رهبری 1384: 151) از منظر جامعه‌شناسیِ سیاسی و همچنین از منظر تاریخی، فهم فرایند چگونگی شکل‌گیری جنبش‌های دانشجویی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. مطالعه زمینة ظهور این جریان فکری و نگاهی به سیر تحولات اجتماعی- سیاسی درگذشته نشان می‌دهد که جنبش دانشجویی در کنار سایر جنبش‌های اجتماعی از لحظه تولد، نقش تأثیرگذار، تعیین‌کننده و ماندگاری در عرصه‌های اجتماعی و بین‌المللی داشته است. درواقع وجود روحیة نقادانه و پرسشگرانة این جنبش سبب گردیده تا ساختار سیاسی، همواره حساسیت بالایی نسبت به حرکت‌های این جنبش از خود نشان دهد.
با نگاهی گذرا به جنبش‌هایی دانشجویی در ایران می‌توان گفت این فعالیت‌ها کمی پس از تأسیس دانشگاه تهران از اوایل دهة بیست آغاز شد و با فرازوفرودهایی همواره ادامه داشته است، اما بااین‌حال و حتی در مقاطعی بارزترین نقش را در سرنوشت تاریخی ایران به‌ویژه در دورة پهلوی دوم ایفا کرده است. درواقع در میانة سال‌های 1320 و 1330 سرعت ایجاد تشکل‌های دانشجویی و فعالیت آنان به حدی بود که گفته می‌شود در سال 1325 رئیس دانشگاه تهران به سفیر انگلیس می‌گوید که اکثر ۴۰۰۰ نفر دانشجوی این دانشگاه به شدت تحت تأثیر حزب توده قرارگرفته‌اند؛ اما با این‌وجود با توجه به خصوصیات جنبش‌های دانشجوئی در طی سالیان گذشته می‌توان گفت که فعالیت این جنبش‌ها، میان‌دوره‌های مختلف به‌شدت در نوسان بوده است. بااین‌حال به نظر می‌رسد اوج مبارزات جنبش دانشجویی در عصر پهلوی را می‌توان همزمان با گسترش مراکز آموزش عالی در دهة ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دانست. درواقع در این سال‌ها به‌موازات افزایش تعداد دانشگاه‌ها، جنبش دانشجویی نیز نقش مؤثرتری در تغییرات اجتماعی ـ سیاسی ایفا کرد. حرکت‌های سیاسی نخستین دانشجویان با توجه به فضای حاکم بر جامعه ایران بیشتر در قالب سه حزب «توده»، «جبهة ملی» و «انجمن اسلامی» بود. این تشکل‌های دانشجویی همسو با تحولات جامعة ایران با حضور در اکثر مراکز آموزش عالی به‌خصوص در سال‌های آخر عمر حکومت پهلوی، نقشی انکارناپذیر و باورنکردنی در ایجاد دگرگونی‌های بنیادین اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک داشته‌اند. درواقع به‌جرئت می‌توان گفت اعتراضات و اعتصابات گستردة دانشجویان در سال‌های پایانی دهة ۴۰ و اوایل دهة ۵۰ تأثیر بسزایی در سرنوشت مبارزات دانشجویی داشت که درنهایت منجر به تغییر رژیم از یک حکومت سلطنتی به جمهوری از نوع اسلامیِ آن شد. در این راستا ایجاد مراکز، کانون‌ها و کتابخانه‌های اسلامی که نوعی بازگشت به ارزش‌های دینی بود بیانگر مطالبات دانشجویان در جریان مبارزات سیاسی بود. پیوند بین حوزه و دانشگاه در طول نهضت اسلامی یکی از مهم‌ترین دلایل تسریع جریان انقلاب بود و در مقاطع مختلف این پیوند نمود پیدا می‌کرد. در مقاطعی نیز زمانی که دانشجویان تظاهراتی در اعتراض به مشکلات صنفی و عدم آزادی در کشور به راه امی انداختند، روحانیون در حمایت از آن‌ها وارد میدان می‌شدند و با تعطیلی دروس، همراهی و پیوند خود با دانشگاهیان را اعلام می‌کردند. در این رابطه شخصیت‌هایی نظیر شهید مطهری، بهشتی، باهنر، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله طالقانی و … در سازمان‌دهی کنش‌های سیاسی دانشگاهیان بسیار تأثیرگذار بودند و با سخنرانی‌ها، کتاب‌ها، مدیریت اعتراضات سیاسی، ایجاد بینش مذهبی، همراهی با اقشار دانشگاهی در تحصن‌های سیاسی و … نقش مهمی در هدایت دانشگاه در فرایند انقلاب اسلامی بر عهده داشتند و با فعالیت آنان بود که پیوند حوزه و دانشگاه ریشه‌دار شد و این در شرایطی بود که حکومت سعی داشت دانشگاه را به محیطی فاقد انگیزه‌های مذهبی و اجتماعی تبدیل کند. دانشجویان با تشکیل انجمن‌های اسلامی و ایجاد کتابخانه‌های اسلامی سعی در ترویج هر چه بیشتر اندیشه‌های مذهبی در دانشگاه داشتند و گرایش به اندیشه‌های مذهبی در دانشکدة علوم دانشگاه تهران به‌طور چشمگیری افزایش یافت و استفاده از آثار شهید مطهری و دکتر شریعتی به‌عنوان هدایت‌کنندة خط فکری دانشجویان موجب تشکیل هستة فکری منسجمی در آن دانشگاه گردید.

حرکت‌های سیاسی دانشگاهیان در خارج از کشور
کمی قبل از سال 1340 دانشجویان ایرانی علاوه بر دانشگاه‌های داخل، فعالیت‌های خود را در خارج از کشور نیز آغاز کردند و ارتباطی نظام مند با سازمان دانشجویی دانشگاه تهران و شاخة جبهة ملی شکل دادند. در سال 1339 علی‌محمد فاطمی، صادق قطب‌زاده و محمد نخشب سازمانی به نام دانشجویان ایرانی در آمریکا را پایه‌ریزی کردند. در این زمان حدود 4 هزار دانشجوی ایرانی در ایالات‌متحده به تحصیل اشتغال داشتند. ابراهیم یزدی نیز در خلال زندگی در آمریکا، درحالی‌که در دانشگاه «بیلر» درس می‌خواند به تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا، انجمن اسلامی پزشکان آمریکا و کانادا پرداخت. یزدی با تأسیس نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۰ به همراه صادق قطب‌زاده و چند تن دیگر به تأسیس شاخه‌های اروپایی و آمریکایی این نهضت مبادرت ورزید و به‌عنوان رئیس شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در خارج از کشور انتخاب شد. درواقع صادق قطب‌زاده یکی از مشهورترین نمایندگان جنبش دانشجوییِ قبل از انقلاب است که در خارج از کشور به همراه ابراهیم یزدی و بنی‌صدر فعالیت می‌کرد. او بدون شک یکی از تأثیرگذارترین دانشجویان سیاسی متأخر و یکی از مهم‌ترین نمایندگان جنبش دانشجویی در چند دهة اخیر بوده است. معروف بود که این شخصیت کلیدی و پرحاشیه، فرزند معنوی آیت‌الله خمینی (ره) بود و آیت‌الله صیغة فرزندخواندگی برای او خوانده بود… او یکی از اولین دانشجویانی بود که در ترکیه به دیدار آیت‌الله خمینی شتافت و برای تبلیغ انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی تلاش‌های زیادی انجام داد. او بعد از ورود آیت‌الله خمینی به پاریس، امکانات اقامت ایشان را در فرانسه فراهم کرد. ابتدا آنان را به خانه احمد غضنفرپور برد و سپس باغ نوفل‌لوشاتو را برای ایشان اجاره کرد. قطب‌زاده در زمان حضور آیت‌الله خمینی در فرانسه ازجمله مشاوران اصلی وی بود. البته ابراهیم یزدی و بنی‌صدر نیز همواره در کنار او حضور داشتند. کارول جروم(Carole Jerome)خبرنگار کاناداییِ شبکه سی بی سی و نامزد صادق قطب‌زاده، بعد از مرگ او کتابی به نام «مرد در آینه» (Man in the Mirror)پیرامون شخصیت و فعالیت‌های او منتشر کرد. جروم در این کتاب بیان می‌کند : زمانی که در ایران انقلاب برای روحانیت شروع‌شده بود این مرد جوان در تبعید، در دنیایی در غرب زندگی می‌کرد که هیچ از این‌ها نمی‌دانست ، فقط چشمان سیاهِ ایرانیِ او به آینده دوخته‌شده بود…(نک:جروم ،1987: 10) جروم در اولین دیدارهایش قطب‌زاده را چنین توصیف می‌کند :
«در پروندة ایرانمان نام ص.قطب‌زاده را یافتم، با این یادداشت: «به انگلیسی و فرانسه صحبت می‌کند.» قطب‌زاده به‌عنوان یکی از رهبران و سخنگوی نهضت آزادی ایران؛ جنبش در تبعید ضد شاه، شناخته می‌شد. به او زنگ زدم…بلندبالا و چهارشانه با موهای سیاه و چشمانی مهربان، در کت پشمینِ روشنش شبیه یک خرس باوقار می‌نمود. دوست‌داشتنی اما به‌نوعی خطرناک به نظر می‌رسد…مشخصات فیزیکی‌اش باشخصیتش درآمیخته بود…چهل دقیقه برایم شرح داد: از تاریخ استثمار ایران توسط انگلیس، روسیه و آمریکا، فعالیت‌های ساواک، پلیس شاه، فساد سلطنتی و لزوم هماهنگی بین سیاست و مذهب.»(جروم:32)
ظاهراً فعالیت‌های قطب‌زاده، یزدی و بنی‌صدر موردتوجه رسانه‌های خارجی بوده و هرروز خبرنگاران و روزنامه‌نگاران زیادی اطراف منزل آیت‌الله خمینی جمع می‌شدند تا از برنامه‌های آیندة این خیزش اجتماعی کسب اطلاع کنند. جروم دراین‌باره می‌گوید:
«هرروز من به خبرنگاران نوفل‌لوشاتو (Neauphle-le-Château) می‌پیوستم. صادق و دو نفر دیگر به نام‌های یزدی و بنی‌صدر، نوعی گروه مردان دانا ـ گروهی سه‌نفره از مردان دانا ـ گرد آیت‌الله تشکیل داده بودند، ازآنجایی‌که آن‌ها تحصیلات غربی داشتند، اعلامیه‌های آیت‌الله خمینی را به زبان‌های انگلیس و فرانسه ترجمه می‌کردند، آن‌ها در مرکز توجه قرارگرفته بودند …آنچه آن زمان هیچ‌کس نمی‌دانست این بود که مردان آیت‌الله ـ صادق، یزدی و بنی‌صدر ـ اعلامیه‌های آیت‌الله را می‌نوشتند. آن‌ها را، هم از روی اهمیت و هم سرگرمی می‌خواندم. این سه نفر برای تلویزیون ساخته‌شده بودند، آن‌ها به قول ما نمایش جالبی ارائه می‌کردند، اما همیشه ترجمة انگلیسیِ یزدی با ترجمة فرانسویِ بنی‌صدر تفاوت فاحش داشت و روز بعد صادق ترجمة کاملاً متفاوتی در هر دو زبان ارائه می‌داد! آیت‌الله خمینی ترکیبی بود از «یک نویددهندة دموکراسی اجتماعی» از زبان بنی‌صدر،» جهشی به‌سوی نیروی توقف‌ناپذیر سرنوشت اسلامی و نوید دموکراسی» از زبان یزدی و از زبان صادق» نویددهندة مبهمی از زندگی، آزادی و دوزخ.» خبرنگاران سرهای خود را می‌خاراندند و حداقل چیزی که می‌فهمیدند این بود که اتحادی در کار نبود… در حیاط نوفل‌لوشاتو به صادق نزدیک شدم و پرسیدم: صادق اینجا چه خبر است؟ شما واقعاً روی آنچه آن‌طرف می‌گویید توافق دارید؟ شانه‌هایش را به علامت بی‌تفاوتی بالا انداخت و گفت: درست می‌شود!»(کرول:1987: 28 ـ 29)
بر اساس اسناد تاریخی و مصاحبه‌های به‌دست‌آمده، قطب‌زاده برای تحقق آرمان‌های انقلاب اسلامی بسیار تلاش کرد. او به‌طورجدی از سال 1342 در پی گسترش مخالفت‌ها با رژیم پهلوی به‌صف هواداران امام پیوست و بعدازآن طی سفرهایی به لبنان پس از آشنایی با مبارزات و فعالیت‌های امام موسی صدر، شیفتة رهبر شیعیان این کشور شد و کمک به آنان را در رأس فعالیت‌هایش قرارداد. نزدیکی و دل‌بستگی او به آیت‌الله خمینی به حدی بود که گفته می‌شود آیت‌الله بدون مشورت او و ابراهیم یزدی حتی آب هم نمی‌خورد. طبق گفته‌های کرول جروم در کتاب «مرد در آینه» او به‌شدت ضد شاه بود و درواقع اساساً با تنفر از شاه بزرگ‌شده بود. او می‌گوید: «داستان خانوادة سلطنتی برای ما چیزی از جنس داستان‌های رمانتیک افسانه‌های پریان بود، اما برای صادق و دوستانش تهوع‌آور بود،» (جروم:24) او اعتقاد داشت «شاه یه احمقِ، فکر می کنه غیرقابل دسترسی است، فکر می کنه می تونه ایران رو به‌روزهای امپراتوری پارس بر گردونه، امپراتوری قبل از اسلام.» (جروم: 13) جروم او را مردی آسیب‌ناپذیر و با اعتمادبه‌نفس بالا نسبت به کاری که انجام می‌داد توصیف می‌کند: «به نظرم کاملاً به خود مطمئن، به خود متکی و آسیب‌ناپذیر می‌آمد. یک آدم معمولی نبود، او یکی از رهبران انقلاب زلزله آسایی بود که داشت شاهِ افسانه‌ای ایران را سرنگون می‌کرد.»(جروم:25)
درواقع او به دنبال ایجاد یک نوع حکومت آرمانیِ مذهبی بود. باوجوداینکه به نظر نمی‌آمد چندان شخصیت مذهبی‌ای داشته باشد، اما با تمام وجود به خاطر تأثیرات زیادی که از پدر معنوی خود (آیت‌الله خمینی) گرفته بود، در پی ایجاد نوعی حکومت اسلامی از نوعِ جمهوری بود. کرول جروم چندین بار در مصاحبه‌های خود از قطب‌زاده دربارة مکانیزم جمهوری اسلامی و حکومتی که انقلابیون در پی تشکیل آن در ایران بودند پرسید و او این‌گونه پاسخ داد:
«جروم: می‌توانید مکانیزم یک جمهوری اسلامی دموکراتیک را توصیف کنید؟ قانون اساسی، مجلس و سیستم قضایی چگونه کار خواهند کرد؟
قطب زاده: روی جزئیات مطابق قوانین اسلامی کار خواهند کرد.
پرسیدم: قوانین اسلام قرون‌وسطایی؟
او به من اطمینان می‌داد: نه.. نه اسلام یک نیروی پیشرو در حال تغییر است. (ص:11)،
آقای قطب‌زاده اگر به ایران برگردید آقای خمینی حکومت خواهد کرد؟
قطب‌زاده: نه مردم حکومت خواهند کرد. ما انتخابات برگزار می‌کنیم و دولت خودمان را انتخاب خواهیم کرد، خمینی یک راهنمای معنوی است. (ص: 16) او تأکید داشت که آیت‌الله یک نوع جدید جامعه به ما خواهد داد با یک‌پایة مذهبی حقیقی.»(جروم:32)
او تأکید داشت در این حکومت «مرد و زن کاملاً آزاد و برابر خواهند بود و من حرف او را باور کردم. زیرا معتقد بودم صادق راست‌گو بود.»(جروم:18)
قطب‌زاده در توضیحاتش شکاف تاریخی بین بختیار و گروه‌های اسلام‌گرای درون جبهة ملی متذکر می‌شد و به پیروی از رهبر معنوی‌اش آیت‌الله خمینی، خواستار استعفای بختیار بود. او در توضیحاتش از فساد دربار، نیاز به حکومت کردن سازگار با اسلام تأکید داشت و اینکه آیت‌الله خمینی وقتی مأموریت خاتمه پیدا کند به محافل روحانی بر خواهد گشت و ایرانِ جدید همچنان دوست غرب باقی خواهد ماند، صحبت می‌کرد. (جروم:30)
او همچنین مقاله‌ای در نشریة «لوموند» نوشته بود و در آنجا توضیح داده بود: «دین هیچ‌گاه از زندگی یک مرد مسلمان جدا نشده مگر آنکه بدبختی و ناخشنودی جایگزینش شده، بُعد مذهبی پایة تفکر است، به‌طوری‌که فرد بخشی از علت جهانی می‌شود و خود را فدای جامعه می‌کند، حکومت اسلامی به معنای خاص کلمه، مذهب سالاری نیست، قوانین الهی و اصول اسلامی، برابری و برادری، عدالت و آزادی را برپا می‌کند.»(جروم:36)
جروم دربارة قطب‌زاده و آرمان‌هایش، انقلاب ایران و کارکردهای نظام جمهوری اسلامی که قطب‌زاده و هم قطارانش برای ایجاد آن از تلاش‌های شبانه‌روزی دریغ نمی‌کرند، از دیگرانی که آنها را می‌شناختند نیز پرس‌وجو می‌کرد:
«برترال واله را دیدم، او مرا روی یک مبل روبه روی میزش جا داد، از صادق و انقلابش پرسیدم، برتران با صدای عمیق و محکمش دربارة مبارزة صادق در طول زندگی‌اش توضیح داد، از نفرتش دربارة شاه و از لزوم واردکردن روحانیت درون جنبش مخالفین. وقتی دربارة صادق حرف می‌زد، خیلی واضح بود که به او اطمینان داشت.»(جروم:29)
به‌هرحال طبق آنچه تا کنون در اسناد تاریخی نگاشته شده و همچنین بر اساس مصاحبه‌های دوستان و هم قطاران قطب‌زاده، او شخصیتی بود که برای تحقق اهداف انقلاب که نویددهندة یک جامعة آرمانی بود تلاش‌های بی‌شماری انجام داد. به گفتة دوستان نزدیکش: «قطب‌زاده در اروپا مثل موتور محرکه از این شهر به آن شهر می‌رفت و تمام فعالیت جمع‌آوری نیرو و ازاین‌دست کارها را خودش انجام می‌داد. ازنظر سیاسی نیروی پرتحرکی بود. بنی‌صدر و حسن حبیبی حرکت نداشتند. بنی‌صدر خوب سخنرانی می‌کرد، حبیبی خوب می‌نوشت، اما قطب‌زاده خوب حرکت می‌کرد… قطب‌زاده یکی از محورهای اصلی این فعالیت‌ها در اروپا بود. صادق قطب‌زاده بعد از آیت‌الله خمینی مشهورترین چهره‌های اپوزیسیون حاکمیت ایران هستند و طرف اصلی مشورت‌های امام و مهم‌ترین ترسیم‌کنندگان چهره‌های انقلاب اسلامی در خارج از ایران. همین نزدیکی باعث شد که قطب‌زاده در پرواز سرنوشت‌ساز به‌سوی ایران درست بغل‌دست آیت‌الله خمینی بنشیند و نقش مترجم آیت‌الله خمینی را بازی کند.»(مازیار وکیلی به نقل از اردشیر هوشی اردشیر هوشی از اعضای جبهه ملی در آلمان و دوست نزدیک صادق قطب‌زاده: www.rouydad24.ir/000mg0 )
به نظر می‌رسد با توجه به گفته‌های جروم او هیچ‌گاه به فکر قدرت‌طلبی‌های شخصی نبود و تنها به آرمان‌هایش پایبندی داشت. او در این رابطه ایدئال‌گرا بود و به شایسته‌سالاری اسلامی در جمهوری اسلامی باور داشت، جروم گفت‌وگوی کوتاه خود با قطب‌زاده را قبل از پیروزی انقلاب دربارة جایگاه احتمالی‌اش در حکومت جدید چنین بیان می‌کند:
«جروم: راستش به نظر من مثل وزیر خارجه می‌آیی! قطب‌زاده قاطعانه گفت: نه…نه! و بعد با پوزخندی ادامه داد: نمی‌خواهم هیچ نقشی تو کل این ماجرا داشته باشم، کل عمرم رو گذروندم تا شاه رو بیاریم پایین، که همة اینا ممکن بشه. (منظور حکومت اسلامی و شایسته‌سالاری است) من نمی خوام حکومت کنم، این کار بقیه است، من یه زندگی معمولی می‌خواهم.»(جروم:35)
بر اساس گفته‌های کرول جروم، قطب‌زاده حتی در تأمین هزینه‌های پرواز آیت‌الله خمینی تلاش‌های بسیاری کرد و این درست در حالی بود که مدیران ایرفرانس به خاطر اوضاع پرآشوب ایران برای این پرواز 500 هزار فرانک درخواست داده بودند.
«من‌بعدها فهمیدم صادق روزهای آخر در پاریس دیوانه‌وار به دنبال جمع‌آوری پول (برای پرواز آیت‌الله) بود و حصول اطمینان از هواپیما. درواقع مدیران ایرفرانس به خاطر اوضاع پرآشوب ایران برای این پرواز 500 هزار فرانک درخواست داده بودند…صادق اطمینان داد که پول را تهیه خواهد کرد … و وقتی صادق با یک کیسة پلاستیک سنگین و براق برگشت آن را زمین گذاشت و گفت بفرمایید! درون کیسه 500 هزار فرانک درخواستیِ خط هوایی بود… این کار او تعجب حاضران را برانگیخته بود … درواقع ظاهراً صادق بعد از کشمکشی چالش‌برانگیز موفق شده بود چرخ‌های مالی مخالفین ایرانی را به حرکت وادارد، تماس‌هایی باهم سنگران خود در آلمان آغاز کرده بود، آن‌ها با بانک‌هایی در زوریخ و هامبورگ تماس گرفتند که حساب‌های مخالفین را داشتند و ترتیب پرداخت نقدی از طریق شعبه‌هایشان در پاریس به صادق را دادند… به‌محض اینکه قرارداد را با ایرفرانس امضا کردند به چند نقطة شهر رفتند تا پول را به بانکی واریز کنند…» (نک: جروم:36)
در پرواز انقلاب به تاریخ ۱۲ بهمن‌ماه ۱۳۵۷، قطب‌زاده تنها کسی بود که اجازه یافت در طول این سفر پرالتهاب، در کنار آیت‌الله خمینی بنشیند. عملکرد صادق قطب‌زاده به‌عنوان دانشجویی مبارز برای بلندپایگان انقلاب 57 ستودنی بود، اما این تحسین و تمجید زیاد به طول نینجامید، درواقع عملکرد قطب‌زاده بعد از انقلاب و مواضعش او را به ورطة نابودی کشاند. از مخالفت‌های او با مهندس بازرگان و دولت موقت تا ماجرای بحران گروگان‌گیری و صحبت‌های تند سیاسی علیه احزاب اسلامی و تغییر موضع زودهنگام او و پشیمانی‌اش برای مبارزه درراه انقلاب، باعث شد خیلی زود از صحنة پرتلاطم سیاسی ایران حذف شود. ازجمله صحبت‌های تند او که اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری، با سایت تاریخ ایرانی از او نقل می‌کند این است:
«با آقای مبلغی اسلامی، قائم‌مقام سرپرست رادیوتلویزیون حرفی علیه حزب جمهوری اسلامی زد که برایش خیلی گران تمام شد. گفت: «کثیف‌ترین و مفتضح‌ترین حزبی که تابه‌حال در ایران وجود داشته حزب جمهوری اسلامی است.» من شب به دیدنش رفتم، گفتم: «این حرف کار دستت می‌دهد.» گفت: «چه طور؟» گفتم: چون دستور تأسیس این حزب را امام صادر کرده، آن‌وقت تو می‌گویی کثیف‌ترین و فاسدترین حزب…!» گفت: هرکسی دستور داده باشد، این حزب کثیف‌ترین است.»
و باز دریکی دیگر از مصاحبه‌هایش گفت:
«حرفة من حکومت عوض کردن است. گفتم: مرد حسابی این حرف‌ها چیه می‌زنی؟ رفتی نشستی در تلویزیون آن حرف‌ها را زدی حالا هم مصاحبه می‌کنی که حرفه‌ام حکومت عوض کردن است!»(اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری: تاریخ ایران، 1/11/1397 قابل‌دسترسی در http://www.ion.ir/news/443143)
قطب‌زاده در ابتدای پیروزی انقلاب با حکم امام خمینی (ره) ریاست صداوسیما را عهده‌دار شد و پس‌ازآن نیز به سِمت وزارت امور خارجه منسوب گردید و در انتخابات ریاست جمهوری نیز شرکت کرد اما پیروز نشد…درواقع قطب‌زاده به خاطر سخنان تند سیاسی و تغییر مواضعش پس از مدتی خانه‌نشین شد، او به این نتیجه رسیده بود که جمهوری اسلامی از مسیر خود منحرف‌شده و برای بازگرداندن آن به مسیر اصلی راهی جز برخورد نظامی وجود ندارد. او مدتی پس از فعالیت‌های زیرزمینی دستگیر شد. بعد از دستگیری توسط حکومت در اعترافات خود عنوان کرد فعالیت‌های او برای براندازی جمهوری اسلامی نبود بلکه هدفش نجات جمهوری اسلامی از دست کسانی است که به نظر وی صلاحیت حکومت کردن ندارند. اهدافی که قطب‌زاده برای حرکت خود ذکر کرده بود، دقیقاً همان اهدف کودتاگران نوژه بود که دو سال قبل از او با شکست مواجه شده بودند. صادق قطب‌زاده برای تحقق هدف خود حدود یک سال و نیم تلاش کرد. ارتباط با برخی از کشورهای منطقه، ارتباط با تنی چند از نظامیان و ارتباط با شماری از روحانیون مخالف، نمونه‌هایی از فعالیت‌های خام و حساب‌نشدة وی بود که قبل از آن‌که آن‌ها را عملیاتی کند دستگیر شد.
با توجه به موارد ذکرشده و برخی موارد دیگر، درنهایت صادق قطب‌زاده به اتهام انحراف از اصول بنیادین انقلاب اسلامی و تدارک یک کودتا علیه انقلاب و برنامه‌ریزی برای ترور امام خمینی (ره) در ۱۷ فروردین ۱۳۶۱ محاکمه و اعدام شد. طبق گفته‌های کرول جروم، بااینکه حتی فرصت فرار برای قطب‌زاده در روزهای آخر قبل از اعدام شدن مهیا شده بود او به این کارتن درنداد، او خود را مسئول اوضاع پیش‌آمده می‌دانست و می‌گفت که به خاطر این اوضاع شرمندة ملت است و حتی هنگامی‌که احمد آقا، پسر بزرگ آیت‌الله خمینی در زندان به دیدار او رفت و به او گفت پدرش او را خواهد بخشید اگر که او همة گفته‌هایش را پس بگیرد و طلب بخشش کند، اما صادق نپذیرفت. او در زندان به یکی از نگهبانان گفته بود: تمام آنچه می‌خواهم این است که مردم بدانند که مسئولیت همة آنچه کردم را قبول دارم و سر جایم باقی ماندم تا عوضش کنم، همین و بس. (نک: جروم: 231 و 221) درواقع خلاصة زندگی قطب‌زاده را هم می‌توان در جمله‌ای از نامزد او کرول جروم پیدا کرد: «مبارزه در سراسر زندگی برای یک رؤیا و در غلتیدن به یک کابوس.» درواقع سرگذشت این مبارز انقلابی که از نمایندگان مهم دانشجویانِ مبارز خط امام بود و به‌واسطة جنبش‌های دانشجویی موفق به پیشبرد اهداف انقلابی و اسلامی گردید و در این راه نه‌تنها از هیچ زحمتی فروگذار نکرد بلکه شجاعانه با خطر روبه‌رو شد تا اهداف انقلابی و سیاسی خود و گروه متعلق را برآورد، اما به‌زودی بعد از پیروزیِ انقلابیِ خود دچار پشیمانی و عدم ثبات عقیده شده و موضعی کاملاً متضاد یا کمابیش متقابل با عقاید سابق خود و همراهانش در پیش گرفت، هر شنونده و خوانندة ای را دچار حیرت و شگفتی می‌کند. شاید این گفتة هانا آرنت در مورد قطب‌زاده‌ها صادق باشدکه: «واقعیت اسفبار این است که بخش بزرگ بدی‌ها را کسانی مرتکب می‌شوند که هرگز تصمیم به بد بودن یا خوب بودن نمی‌گیرند…آن‌ها توانایی اندیشیدن ندارد.» (آرنت:1379)

سخن پایانی
به گمان بسیاری شاید بتوان گفت که حال‌وهوای جنبش‌های دانشجویی قبل از انقلاب در ایران تا حدی یک پدیدة جهانی بود؛ اما با توجه به اتفاقات و شورش‌های درون‌گروهی، اختلاف‌نظرها، تغییر مواضع مبارزان جنبش‌های دانشجویی، حذف و اعدام‌های متعدد حزبی و گروهی که پس از پیروزی انقلاب به وقوع پیوست تا چه حد می‌توان گفت جنبش دانشجویی ایران یک جنبش اصیل، درون‌زا، بومی و حساب‌شده بوده است؟ به‌زعم افشین متین عسگری، استاد دپارتمان تاریخ دانشگاه ایالتی کالیفرنیا و نویسندة کتاب «کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور:1332 ـ 57» پاسخ به این سؤال به روشن شدن ابعاد مختلف مسئله مبارزات سیاسی دهه‌های قبل و بعد از انقلاب کمک شایانی خواهد کرد.

منابع
آرنت، هانا، (1379) اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی، ترجمه: عباس باقری، تهران، نشر نی
افشین، (1378): کنفدراسیون تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور 57 ـ 1332، ترجمه: آذری، ارسطو، تهران، شیرازه.
جروم، کرول (1987)، مرد در آینه، ترجمه: پ. ایران‌دوست، pdf.tarikhema.Org
رهبری، مهدی: (1384) درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی انقلاب اسلامی ایران، چاپ اول، بابلسر، انتشارات دانشگاه مازندران
کریمیان، علیرضا: (1381) جنبش دانشجویی در ایران از تأسیس دانشگاه تا پیروزی انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
مصاحبه‌ها
اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری: تاریخ ایران، 1/11/1397 قابل‌دسترسی در (http://www.ion.ir/news/443143)
مازیار وکیلی به نقل از اردشیر هوشی، از اعضای جبهه ملی در آلمان و دوست نزدیک صادق قطب‌زاده: قابل‌دسترس در (www.rouydad24.ir/000mg0 )
پیشنهاد برای مطالعه
کورزمن، چارلز (1397) انقلاب تصورناپذیر در ایران، ترجمه: محمد ملاباشی، تهران، نشر ترجمان
Jerome.Carole, (1988) Man in the mirror: a true story of revolution,Love and treachery, Paperbacks Limited
L.Weiss,Meredith,Aspinall,Edward, (2012), Student Activism in Asia, by the Regents of the University of Minnesota




مردی در آینه

«صادق قطب زاده» را شاید بتوان قابل‌ترحّم ترین چهره و سرنوشت او را تراژیک ترین، در میان مبارزان پیش از انقلاب قلمداد کرد. او کمتر از چهار دهه زیست و بیشتر از سه دهه با رژیم پهلوی ستیزه کرد تا جایی‌که در قلب امریکا و در اوج اقتدار نظام سابق، بر گونه اردشیر زاهدی، سفیر وقت ایران در ایالات متحده یک سیلی به یاد ماندنی نواخت. از همین یک قلم کار او می‌توان میزان تهوّر وی را در فعالیت مبارزاتی‌اش تخمین زد.
تحرک فوق‌العاده، بیش فعالی و روابط عمومی قوی و مثال‌زدنی قطب‌زاده از او چهره‌ای نام‌آشنا در میان رهبران جهان و شخصیت‌های بین‌المللی و مبارزان با شاه ایران و طرفداران آرمان فلسطین ساخته بود. وی همانقدر با مصطفی چمران و احمد خمینی و ابراهیم یزدی نزدیک بود که با موسی‌صدر و حافظ اسد و قذافی! شاید وقتی مرحوم‌دکتر ابراهیم یزدی پیشنهاد سفر آیت‌الله خمینی را به فرانسه مطرح کرد، روی مدیریت و کاربلدی قطب زاده حساب کرده بود که او را یک شبه از سوئیس به پاریس کشاند تا در فرودگاه به استقبالشان آمده، جایی برای اقامت رهبر انقلاب دست و پا کند.
او به همراه یزدی و بنی‌صدر (در آن ایّام، معروف به سه تفنگدار)، طراح و نقاش تابلویی بودند که محتوای انقلابی را به نمایش می‌گذاشت که در نوفل‌لوشاتو رهبری می‌شد. تسلّط قطب‌زاده به دو زبان انگلیسی و فرانسه، ظرفیتی برای مکالمه حرفه‌ای و زیرکانه با ژورنالیست‌هایی فراهم آورده بود، که تشنه شنیدن پیام انقلاب از زبان رهبر انقلاب بودند. رهبری که پیش از آن با این تعداد روزنامه نگار اجنبی از اقصی نقاط جهان روبرو نشده بود. با زبان رسانه چندان بر سر مهر نبود و ادبیاتی صرفاً انقلابی داشت و اغلب علمایی. البته در این مورد نیز، گاه شیطنت‌های ذاتی قطب‌زاده به کار می‌آمد و دهان فرصت‌طلب ارباب جراید را که به دنبال کشف تناقضی و لغزشی در کلام سوژه بودند، می‌بست. خاطره ترجمه هوشمندانه او از پاسخ «هیچ» بنیانگذار انقلاب در پرواز انقلاب به خبرنگاری که از احساس او هنگام ورود به وطن پرسیده بود، همواره در یادها خواهد ماند.
دریغا که مردی چنین، در تنازع بقای قدرت قافیه را به قَدَرقُدرتان باخت؛ چراکه این قانون طبیعت و قاعده انتخاب طبیعی است که وقتی ضعیف و تنها شوی دیگر ذکاوت و بلاغت و شجاعت، چندان به کارت نمی‌آید و محکوم به فنایی. قطب‌زاده همانقدر که در مبارزه قوی و پرنشاط بود، در میدان سیاست و مدیریت ضعیف و بی‌بهره از کیاست و دوراندیشی می‌نمود. آنان که دانگی از پیشینه دیرین مبارزاتی او را نداشتند، موقع تقسیم غنائم انقلاب خروراها بر او پیشی گرفتند؛ اویی که نه طاقت حاشیه‌نشینی داشت و نه سیاستِ در متن و صدر بودن را. وگرنه چه کسی از او نزدیک‌تر به منبع بی‌رقیب قدرت!؟
صادق قطب زاده، هرکه بود و هرچه کرد، امروز در جهان برزخ پاسخگوی گفتار و پندار و کردار نیک و بد خود است. بسیاری از همالان او نیز امروز در جهان آخرتند. آن که اول بار حکم دستگیریش را صادر کرد ترور شد و آنکه حکم اعدامش را امضا کرد، امروز در گوشه‌ای افتاده و از قدرت کناره گرفته و یا کنار زده شده؛ آنچه می‌ماند تاریخ است و تاریخ است و تاریخ با آن قلم بی‌رحمش که از صغیر و کبیر اِبایی ندارد و می‌نویسد آنچه باید بنویسد. از قطب زاده اینک تنها خاطره‌ای مبهم برجای مانده‌است تا قریب به چهار دهه پس از مرگ او در خاطرات سیاسی بدان پرداخته شود. او رفته‌است و پرونده‌ای پر از پرسش برای مورخان برجای گذاشته؛ آیا او مأمور «سیا» بود؟ آیا «کا گ ب» او را از میان برداشت؟ آیا او قربانی مناسبات و بالانس قدرت در ایران و جهان شد؟ آیا او قصد جان مراد و مرشدش را کرده بود؟ آیا او سودای قدرت در دل و خیال براندازی در سر داشت؟ آیا او طراح بمباران جماران بود؟ آیا براستی رهبر انقلاب از چندوچون قضیه او باخبر شد؟ آیا با آن همه سوابق درخشان مبارزاتی مستحق مرگ بود؟ آیا مشمول عفو رهبری نمی‌توانست باشد؟ و دهها سؤال بی جواب دیگر که در رأس آن این پرسش اساسی است که: آیا کسی باور کرد که صادق قطب‌زاده به جدّ قصد کودتا داشت؟ شاید روزی پرتو حقیقت بر همه این ابهامات و تاریکی‌ها بتابد؛ اما حتی کشف حقیقت هم مرده‌ای را زنده نخواهد کرد!




اردوکشی در دانشگاه تبریز

نگاهی به ماجرای۲۰ تیر‌۱۳۷۸ در گفتگو با دکتر یوسف نوظهور

دکتر یوسف نوظهور که اینک استاد فلسفه در دانشگاه علامه طباطبایی است، در دوره اصلاحات، مدیریت فرهنگی و معاونت دانشجویی دانشگاه تبریز را بر عهده داشت که در آن زمان از دشوارترین و خطیرترین مشاغل و پست‌های دولتی بود. این مخاطره وقتی به اوج خود رسید که دانشجویان آن دانشگاه در محکومیت وقایع تأسف‌بار کوی دانشگاه تهران، تجمع کرده و شعارهایی سر دادند. نتیجه، قابل پیش‌بینی بود؛ در حضور نیروهای امنیتی و انتظامی، عده‌ای لباس شخصی به دانشجویان حمله کرده، با ایشان درگیر شدند. در میانه شلیک‌های هوایی که برای متفرق کردن دانشجویان انجام می‌شد، یکی از اعضای پایگاه بسیج که در نزدیک‌ترین فاصله با دانشگاه تبریز مستقر بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفته جان خود را از دست داد. دکتر نوظهور به همراه دکتر پورفیض، رئیس وقت دانشگاه تبریز در متن ماجرا قرار داشتند. از این رو به سراغ دکتر نوظهور رفته حافظه ایشان را برای بازگویی آن حوادث به یاری طلبیدیم.

‌آقای دکتر شما حدود بیست سال پیش در تیرماه ۱۳۷۸ شاهد عینی وقایع بیست تیر در دانشگاه تبریز بودید؛ پیش از اینکه خاطرات خود را از آن روز تعریف کنید کمی از حال و هوای دانشگاه و فعالیت‌های دانشجویی پس از دوم خرداد ۷۶ بگویید؟
بسم اله الرحمن الرحیم. سپاسگزاری می‌کنم از جنابعالی و دست اندرکاران نشریه وزین خاطرات سیاسی. همانطور که اشاره کردید الان زمان زیادی، حدود بیست سال، از آن دوران می‌گذرد. پدیده‌ها و حوادث تاریخی همیشه پس از گذر زمان خود را بهتر نشان می‌دهند. وقتی از آنها فاصله می‌گیریم ابعاد مختلف مساله روشن‌تر می‌شود و زوایای تاریک و محرمانه مسائل آشکارتر می‌شود و به راحتی و به روشنی می‌شود درباره آنها صحبت کرد. جنبش دانشجویی به طور کلی دوران‌های مختلفی را پشت سر گذاشته که یکی از نقاط عطف آن به دهه هفتاد شمسی و دوم خرداد سال ۱۳۷۶ برمی‌گردد. در واقع اتفاقی که در دوم خرداد افتاد این بود که بخش وسیعی از نخبگان، تحصیل کردگان، روشنفکران، اصلاح طلبان و در رأس آنها دانشجویان فعال در حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی به این نتیجه رسیدند که مطالبات انباشته خود را باید به نوعی متبلور کنند و دقیقاً برخلاف روند رسمی و تبلیغات وسیعی که وجود داشت این مطالبات مسیر خود را باز کرد و در انتخاب رئیس جمهور دوران اصلاحات یعنی آقای خاتمی خود را محقق و متبلور ساخت. پس از پیروزی جنبش اصلاح طلبی در ایران در خرداد ۱۳۷۶ فضای جدیدی در دانشگاه‌ها و مراکز علمی و فرهنگی کشور پدید آمد. در این فضا، هم روزنامه‌ها و نشریات و به طور کلی فعالان سیاسی و اجتماعی حیات جدیدی پیدا کردند و هم از نظر کمی و کیفی رشد کردند و به ویژه در دانشگاه‌ها فضای جدیدی برای فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دانشجویان ایجاد شد و کانون‌های مختلف دانشجویی شکل گرفت و انجمن‌های مختلف دانشجویی اعلام موجودیت کردند و نشریات دانشجویی به منصّه ظهور رسیدند. من به خاطر دارم که دانشجویانی با امید و با نشاط و جوان وارد عرصه فعالیت شدند و استعدادهای خود را در زمینه‌های مختلف فرهنگی از جمله نویسندگی و بازیگری، موسیقی و حتی در کانون قرآن بروز دادند و استعدادهای خوبی د این زمینه‌ها کشف شد و افرادی که حتی توانستند با مقاومتی که به خرج دادند به چهره‌های خیلی برجسته‌ای در حوزه‌های فرهنگی، هنری و سیاسی تبدیل شوند. الان که برمی‌گردیم و نگاه می‌کنیم، حال و هوای آن موقع شبیه یک رنسانس فرهنگی و اجتماعی در ایران بود و انرژی فوق العاده ای را آزاد می‌کرد و اگر به نظرم جامعه شناسان بتوانند آن را تحلیل کنند می‌توانند با من هم عقیده باشند که اگر آن انرژی را پاس می‌داشتیم و اجازه می‌دادیم که رشد کند و البته ضعف‌ها و مشکلات خود را هم رفع کند می‌توانست جامعه ما را بسیار جلو بیندازد و موتور محرکه‌ای برای پیشرفت در حوزه‌های مختلف فرهنگی، علمی، اجتماعی و تکنولوژیکی باشد و به نوعی مشکلات و مسائل تاریخی ما را می‌توانست تا حدودی حل و فصل کند و ما را وارد یک دوران تعامل با جهان جدید و فهم تازه‌ای از دنیا و مناسبات بین‌المللی و مناسبات اجتماعی به دست دهد و جامعه ما را چندین و چند قدم به پیش ببرد اما دریغ که هم خود جریان‌های برخاسته از دل دوم خردداد قدر این موقعیت را به خوبی ندانستند و هم اینکه گروه‌های مخالف رقیب با عینک بدبینی و به چشم اینکه این جریان می‌تواند باعث انحراف مسیر پیشرفت جامعه شود به آن می‌نگریستند و به هر حال با توسل به ابزارهای مختلف سعی می‌کردند جلوی این انرژی فعال را بگیرند و نهایتاً جامعه ما نتوانست از آن موقعیت تاریخی و فرصت بزرگی که برایش پیش آمده بود بهره کافی و واwفی را ببرد.

‌فرمودید که آن سال‌ها برای تاریخ جنبش دانشجویی نقطه عطفی بود؛ اگر چند مؤلفه اصلی برای تفاوت دوره پس از دوم خرداد و پیش از آن یعنی بعد از انقلاب تا دوم خرداد به عنوان معیار برای جنبش دانشجویی در نظر بگیریم پس از دوم خرداد مؤلفه‌هایی که تاثیرگذار بود و تحول ایجاد کرد اگر بخواهید فهرست وار نام ببرید به چه مؤلفه‌هایی اشاره می‌کنید؟
اولین تفاوت بارز و تاثیرگذار این بود که ما همواره در انقلاب اسلامی شاهد این بودیم که در چندین انتخابات رئیس جمهور که داشتیم همیشه پیشاپیش تا حدود زیادی معلوم بود که چه کسی می‌خواهد به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود و نتیجه انتخابات تا حد زیادی پیشاپیش معلوم بود و حتی خود نامزدهای ریاست جمهوری رسماً اعلام می‌کردند که ما فقط برای تزیین صحنه انتخابات و گرم کردن تنور آن وارد شده‌ایم وگرنه حود نامزد انتخاباتی در تبلیغات تلویزیونی بصراحت اذعان داشت که خود من هم به فلان نامزد شاخص رأی خواهم داد و بنابراین از قبل معلوم بود که چه کسی می‌خواهد رئیس جمهور شود. در دوم خرداد اتفاقی که افتاد دقیقاً این بود که برخلاف تبلیغات رسمی و وضعیتی که پیشاپیش اعلام می‌شد که نامزد رأی آور ریاست جمهوری چه کسی است، درست عکس آن اتفاق افتاد و مردم و به ویژه دانشجویان که فعالان اصلی این عرصه بودند به نوعی خودباوری رسیدند و احساس کردند که می‌توانند در عرصه انتخابات رأی و نظر خود را بر حاکمیت به طور کلی تحمیل کنند. این خودباوری و نوعی اعتماد به نفس به فعالان مدنی و نهادهای اجتماعی و جنبش‌های درون جامعه تزریق می‌کرد که پیش از آن سابقه نداشت. همه مؤلفه‌های دیگر تحت تأثیر این مؤلفه بودند و به هر حال همانطور که اشاره کردم فضای خیلی مناسب و تا حدود زیادی آزادی در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی حاکم شده بود ونویسندگان، قلم فرسایان، روزنامه نگاران و روشنفکران احساس می‌کردند که جامعه متعلق به آنها است و می‌توانند آزادانه فعالیت کنند و افکار و اندیشه‌های خود را بیان کنند و بر مناسبات اجتماعی و مناسبات قدرت تأثیر بگذارند این احساس خودباوری در جامعه و قدرتمند شدن بدنه اجتماعی مهم‌ترین مؤلفه در آن دوره بود.

‌ولی ظاهراً این اعتماد به نفس چندان دیری نپایید و دولت مستعجل بود و وقایع تیر ماه سال ۷۸ و مشخصاً ۱۸ تیر آنچه در کوی دانشگاه تهران اتفاق افتاد به نوعی تعبیر به انتقام گیری جناح بازنده در انتخابات از برندگان انتخابات بود. آیا به نظر شما اینطور است؟
بله تقریباً می‌شود از ذاین تعبیر استفاده کرد و من هم می‌خواستم به آن اشاره کنم. به هر حال آنچه در دوم خرداد اتفاق افتاد و پیشرو این جریانات جنبش دانشجویی و فعالان حوزه اجتماعی وفرهنگی بودند و گروه‌های رقیب هم این را تشخیص می‌دادند که دانشجویان به میزان الحراره جامعه تبدیل شده‌اند و اگر به نوعی با این انرژی فعال و عظیم برخورد نشود و کنترل نشوند ممکن است که در واقع مطالبات یکی پس از دیگری مطرح شود و مناسبات قدرت به هم بخورد یا تعادل قدرت در میان گروه‌های مختلف صاحب قدرت دچار مشکل شود؛ به همین خاطر پس از یکی دو سال که به نوعی از این فضای جدیدی که پیش آمده بود سردرگم بودند به تجدید قوا پرداختند و با ابزارهای مختلفی که در اختیار داشتند شروع به سرکوب گروه‌های رقیب خود و یا از میدان به در کردن آنها نمودند و بحث با توقیف مطبوعات پس از دوم خرداد آغاز شد و می‌دانیم که بسیاری از روزنامه‌ها توقیف شدند و بسیاری از نویسندگان مختلف پس از دوم خرداد مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و البته نوبت به خود دانشجویان هم رسید و در ۱۸ تیر سال ۷۸ فاجعه کوی دانشگاه رخ داد که واقعاً فاجعه‌ای به تمام معنا بود و دانشجویان مظلوم و بی دفاع و علاقمند به این کشور و فرزندان عزیز این جامعه مورد هجوم وحشیانه قرار گرفتند و گروه‌های فشار هرچه که توانستند بر سر این دانشجویان که حداکثر به بسته شدن روزنامه سلام یا به بحث اصلاح قانون مطبوعات که در آن زمان مطرح بود اعتراض داشتند و هرچه توانستند علیه آن انجام دادند؛ هر چه از دستشان بر می‌آمد و من خود که پس از فاجعه کوی دانشگاه تهران به عنوان هضو هیئت علمی با گروهی از دوستان از نزدیک کوی دانشگاه را بازدید کردیم با چشمان خود شاهد بودم که گویی یک ارتش ویرانگر به یک ساختمان حمله کرده‌است. ساختمان‌های خوابگاه‌ها و اتاق‌های دانشجویان ویران شده بود و در و پیکر سالمی در آنها وجود نداشت و این نشان می‌داد که در آنجا به نوعی با برنامه ریزی قبلی اتفاق بسیار وحشتناکی رخ داده که انگار جنبش دانشجویی هزینه فعالیت‌های خود را دارد اینجا پرداخت می‌کند.

‌برخی ناظران و صاحب نظران امور سیاسی معتقدند که سرمستی اصلاح طلب‌ها و جناح برنده در انتخابات سال ۷۶ و به تبع آن اعتماد به نفس بیش از اندازه دانشجویان باعث شد تحریکی صورت بگیرد و جناح مقابل را بیش از آنکه واقعاً تحریک شده بودند برانگیخت و در نتیجه بلایی که شما توصیف کردید بر سر جنبش دانشجویی آمد تحلیل شما از این قضیه چیست؟ آیا واقعاً می‌شد با سرعت و شتاب کمتری جنبش دانشجویی به راهش ادامه دهد و این هزینه سنگین را نپردازد؟
از آنجا که عمل کننده‌ها و پیشروان اصلی جنبش دانشجویی را جوانان تشکیل می‌دهند همیشه به نوعی از جنب و جوش و شور و حرارت بیشتری برخوردار است و در اکثر کشورها اینطور است؛ اما خوب، می‌شود در پاسخ به گفته شما این را هم بیان کرد که جنبش دانشجویی و جوانانی که بیست سال پیش در این جریانات فعالیت می‌کردند تجربه فعالیت سیاسی چندانی نداشتند و همین بی تجربگی و جوانی ممکن است باعث شده باشد که آنها قدری مطالبات خود را تند یا با زیان گزنده‌ای مطرح کنند و طرف مقابل یا جناح محافظه کار احساس کند که باید با آنها برخورد شدیدی کند تا سرجای خود بنشینند اما رفته رفته این جنبش و این بدنه‌ای که جنبش دانشجویی را پیش می‌برد به تندروی‌های خود واقف شده و جانب اعتدال را رعایت کرده باشند.

‌یک نظریه هم مطرح است که دانشجویان در آن مقطع مورد سوء استفاده جناح‌های رقیب در مناسبات قدرت در ایران قرار گرفتند و به نوعی وجه المصالحه یا قربانی تنازع قدرت در ایران شدند؛ نظر شما در این باره چیست؟
من این را نمی‌پذیریم زیرا دانشجویان هرچقدر هم که جوان و بی تجربه باشند بالاخره خودشان صاحب تشخیص هستند و خودشان در حقیقت بسیاری از جنبش‌ها و حرکت‌ها را راهبری می‌کنند نه اینکه فقط به عنوان سرباز پیاده نظام در اختیار احزاب یا گروه‌های سیاسی باشند این در واقع برچسبی بود که مخالفانشان به آن‌ها می‌دادند و از واقعیت چندانی برخوردار نبود این نظر من است.

‌حالا برگردیم به آنچه در واقع و در کف خیابان اتفاق افتاد؛ شما خاطرتان هست که کِی و چگونه از وقایع کوی دانشگاه در شامگاه ۱۸ تیر ۷۸ باخبر شدید و چون در دانشگاه تبریز بودید آیا احتمال می‌دادید که دامنه این ناآرامی‌های دانشجویی به دانشگاه تبریز هم بکشد یا خیر؟
همانطور که اشاره کردم در آن زمان فضای مطبوعات فوق العاده فعال بود و حتی خود صداوسیما هم اخبار را از زاویه دید خود انعکاس می‌داد. از همین طریق من با خبر شدم زیرا در آن موقع فضای مجازی وجود نداشت و بعد مطلع شدم که شب ۱۹ تیر ماه در خوابگاه دانشجویان دانشگاه تبریز دانشجویان به حمایت از دانشجویان کوی دانشگاه تهران اجتماع کرده‌اند و شعار داده‌اند و فوق العاده از این تجمع استقبال شده بود و تعداد زیادی از دانشجویان جمع شده بودند این شب نوزدهم بود و اعلام کرده بودند که فردای آن روز که بیست تیرماه بود در محوطه دانشگاه تبریز در اعتراض به اتفاقاتی که در کوی دانشگاه تهران به وقوع پیوسته تجمع خواهند کرد و همین اتفاق هم افتاد و در روز بیستم تیر ۷۸ تعداد زیادی از دانشجویان اجتماع بزرگی را در محوطه میدان اصلی دانشگاه ترتیب دادند و بیشتر انجمن اسلامی دانشجویان این تجمع را سازماندهی می‌کرد و شعارهایی در حمایت از دانشجویان دانشگاه تهران و در محکومیت گروه‌های فشار می‌دادند و به تدریج به تعداد دانشجویان افزوده شد و تعداد زیادی از دانشجویان در محوطه دانشگاه جمع شدند. آن موقع فصل امتحانات بود که امتحانات دانشگاه به حالت تعلیق درآمده بود و دانشجویان در محوطه دانشگاه شعار می‌دادند
‌شعارهای آنها را به خاطر دارید؟
بیشتر در حمایت از دانشجویان بود و مظلومیت آنها را بیان می‌کرد و محکومیت گروه‌های فشار که در آن زمان معروف به انصار بودند و در آن زمینه شعار می‌دادند.

‌ شعاری خارج از دایره اعتراض به برخوردی که با دانشجویان دانشگاه تهران شده بود به گوش می‌رسید؟
خیر نهایت شعارها انتقاد از عملکرد نیروهای امنیتی و انتظامی بود که نیروهای انتظامی می‌بایست ازدانشجویان حمایت می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که گروه‌های فشار وارد محوطه دانشگاه و خوابگاه دانشجویی شوند و آن اتفاقات رخ دهد در این زمینه‌ها شعار می‌دادند از این بیشتر را به یاد ندارم که شعاری داده شده باشد و بیشتر در داخل محوطه دانشگاه این اعتراضات را می‌کردند.

‌ولی ظاهراً در بیست تیر در دانشگاه تبریز اتفاقاتی افتاد که کمتر از دانشگاه تهران فاجعه آمیز نبود ولی تحت الشعاع دانشگاه تهران قرار گرفت واخبار آن انعکاس زیادی نداشت شما مشاهدات شخصی‌تان در بیستم تیر چه ثبت شده و چه اتفاقی افتاد و چگونه شد که عوامل نیروی انتظامی هم وارد عمل شدند؟
از لحاظ قانونی نیروهای نظامی و انتظامی وارد محوطه دانشگاه نمی‌شوند و در واقع امنیت داخل دانشگاه را باید نیروهای حفاظت فیزکی خود دانشگاه برقرار کنند. از این سنخ تجمع‌های دانشجویی همیشه در دانشگاه‌های بزرگ رخ می‌دهد و اتفاق خاصی هم نمی‌افتد. دانشجویان به چیزی اعتراض دارند جمع می‌شوند، شعار می‌دهند بیانیه می‌خوانند و سخنرانی می‌کنند و بعد تمام می‌شود. یا اینکه چند نفر ممکن است بیانیه و یا خواسته‌ها و مطالبات دانشجویان را بعدها به نمایندگی از دانشجویان از مسؤولان پیگیری کنند. اما اتفاقی که آن روز افتاد این بود که اولاً تعداد بسیار زیادی دانشجو در دانشگاه جمع شده بودند و سازمان دهندگان آن تظاهرات و تجمعات نیز سعی می‌کردند این تجمع در داخل خود دانشگاه محدود شود و به بیرون کشیده نشود؛ ولی بالاخره چون آنها در نزدیکی در اصلی دانشگاه روبروی دانشگاه کشاورزی جمع شده بودند گروه‌هایی بیرون آمده بودند و در بلوار روبروی دانشگاه با این دانشجویان که در داخل بودند درگیر شدند و سنگ پراکنی از هر دو طرف کم کم در بعدازظهر آن روز شروع شد و تعدادی از دانشجویان به محوطه خارج از دانشگاه نیز رفتند. درگیری‌ها بیشتر در بلوار روبروی دانشگاه میان گروه‌هایی که از دانشگاه بیرون آمده بودند و لباس شخصی‌هایی که بیرون بودند و دانشجونبودند رخ داد و به تدریج از عصر آن روز گروه‌هایی وارد شدند که اسلحه داشتند و تیراندازی هوایی می‌کردند. بعدها معلوم شد حتی در این اثنا دانشجویانی با سنگ زخمی شده‌بوده‌اند؛ هر چند گروه‌های سازمان دهنده این تظاهرات سعی می‌کردند فضا را آرام کنند و تنش‌ها را از میان بردارند و آنهایی را که به بیرون رفته بودند به داخل دانشگاه هدایت کنند. نهایتاً نزدیک غروب گروه‌های فشار وارد دانشگاه شدند و فاجعه از آن موقع به بعد اتفاق افتاد و دانشجویان را با ارعاب و تهدید به باد کتک گرفتند عده زیادی را مورد ضرب و شتم قرار دادند و دانشجویان در واقع برای نجات جان خود به ساختمان مرکزی دانشگاه فرار کرده بودند که آنها را حتی تا خود ساختمان مرکزی دانشگاه تعقیب کرده بودند و در آنجا رئیس دانشگاه برای دفاع از دانشجویان روی پله‌ها آمده بود و با این گروه‌ها و افرادی که از بیرون وارد دانشگاه شده بودند صحبت کرده بودند و آنها را به آرامش دعوت کرده بودند و گفته بودند شما حق ندارید دانشجویان را در خود دانشگاه مورد ضرب و شتم قرار دهید که خود او هم از این ضرب و شتم بی نصیب نمانده بود و شما می‌توانید با ایشان، دکتر پورفیض، گفتگو کنید. همه این اتفاقات فیلم برداری شده و عکس‌ها وگزارش‌های مختلقی از آن وجود دارد و کاملاً ثبت و ضبط شده است. فردای آن روز که به دانشگاه آمدیم دیدیم که در ورودی ساختمان مرکزی دانشگاه پر از کفش است؛ یعنی دانشجویان حتی کفش‌های خود را نیز در آنجا جا گذاشته بودند و از دست افرادی که مسلحانه وارد دانشگاه شده بودند، فرار کرده بودند. این نکته قابل توجهی است که شما هم اشاره کردید که فاجعه‌ای که در آنجا رخ داد به هر حال کمتر از دانشگاه تهران نبود. حتی تا حدودی ابعاد بیشتری هم داشت زیرا در تهران به خوابگاه دانشجویان حمله شده بود اما در تبریز به خود دانشگاه و ساختمان مرکزی آن حمله شد. بعدها هیئت‌های مختلفی به ویژه از شورای امنیت کشور آمدند و از دانشگاه تبریز بازدید کردند و با افراد زیادی در این زمینه گفتگو کردند و با آنها ملاقات کردند و گزارش‌هایی در این زمینه تهیه کردند که اگر روزی آن گزارش‌ها منتشر شود نشان می‌دهد که ابعاد قضیه چقدر بوده و ممکن است که شاهدان عینی هم آنها را ندیده باشند زیرا هرکسی حوزه‌ای را که در دیدرس خودش است مشاهده می‌کند ولی گزارش‌های جامعی هم از طرف دانشگاه و هم از طرف بازرسان مختلف تهیه شده و نشان می‌دهد که ابعاد فاجعه بسیار بزرگ بوده به طوری که بعد از آن روز، دانشگاه ناچار شد که امتحانات را تعطیل کند تا اینکه فضای آرامی در دانشگاه تأمین شود و دانشگاه برای برگزاری مجدد امتحانات آماده شود.

‌نیروی انتظامی چه نقشی در آن واقعه داشت؛ مخصوصاً در برابر ورود افراد غیر دانشجو و لباس شخصی‌ها و گروه‌های فشار به داخل دانشگاه تبریز؟
تا جایی که به خاطر دارم نیروهای انتظامی از بدو بروز تنش در دانشگاه مستقر شده بودند و بیشتر به دنبال این بودند که فضا را آرام کنند و هر دو طرف را به آرامش دعوت می‌کردند حتی به هر دو طرف اعلام می‌کردند که با هم درگیر نشوید و دانشجویان را دعوت می‌کردند که به داخل دانشگاه بروند و آن گروه‌های مخالف را دعوت می‌کردند که از جلوی دانشگاه دور شوند و به دنبال کار خود بروند ولی تقریباً در این کار فضا به تدریج از دست نیروی انتظامی هم خارج شد و آن گروه‌های خارج از دانشگاه بدون توجه به اخطارهای پلیس و نیروی انتظامی وارد محوطه دانشگاه شدند.

‌کمی دور از ذهن است که آدم بپذیرد که عده‌ای کمتر از صد نفر در خارج از دانشگاه تبریز بتوانند از سد نیروی انتظامی رد شده و وارد دانشگاه شوند یعنی اگر قصه برعکس بود و دانشجویان اصلاح طلب و معترض می‌خواستند که وارد جایی شوند و شلوغ کنند طبعاً نیروی انتظامی می‌توانست آنها را کنترل کند و مانع شود و این کار را انجام می‌داد. شما معتقد نیستید که نیروی انتظامی اگر هم با آن لباس شخصی‌ها همراهی نکرده حداقل نخواسته برخورد کند یا ضعیف برخورد کرده؟
این مساله باید در یک سپهر وسیع‌تری از زمینه ساخت قدرت در ایران تحلیل شود. به هر حال مساله و موضوع گروه‌های فشار در پهنه سیاست ایران یک معما است که در عین اینکه ساده است پیچیده هم هست. این گروه‌های فشار قطعاً سازماندهی خاص خود را دارند و ممکن است هماهنگی با نهادهای رسمی جامعه داشته باشند و حمایت‌هایی از سوی جایی یا کسی شده باشند. خود اینها نیاز به بررسی مستقل دارد هرچه که بود گروه‌هایی بودند که وارد دانشگاه شدند و بعد هم کسی مسؤولیت آنها را هم بر عهده نمی‌گیرد و همه می‌گویند گروه‌هایی بودند و انشاالله با آنها برخورد می‌کنیم و حق نداشتند این کار را انجام دهند حتی می‌گویند محکوم هم می‌کنیم ولی به هر حال آنها این کار را انجام می‌دهند و کسی جلودارشان نیست. این مساله را باید متخصصین از جمله جامعه شناسان بررسی کنند و بحث‌های زیادی هم در این زمینه شده که گروه‌های فشار در جامعه اصلاً چگونه شکل می‌گیرند و با چه هدفی به کار گرفته می‌شوند کارکرد آنها چیست اگر آن مساله و معما را بتوانیم برای خودمان حل کنیم این حادثه به به عنوان مصداقی از مساله کلی قابل حل و فصل است.

‌شما بنا ندارید که آن را حل و فصل کنید؟!
خیر من به عنوان یک جامعه شناس نمی‌توانم به مساله نگاه کنم و تخصص آن را ندارم و فقط آنچه از زاویه دید خودم اتفاق افتاده را تحلیل می‌کنم و می‌گویم قطعاً افرادی که وارد شدند از آسمان که نیامده بودند تعدادی از همین مردم و همین افرادی بودند که در آن شهر در آن زمان زندگی می‌کردند و افکار، باورها و اندیشه‌های خاص خود را داشتند و مخالف دیدگاه‌هایی بودند که دانشجویان دنبال می‌کردند و عملکرد دانشجویان را قبول نداشتند ولی آیا حق این را داشتند که علاوه بر اعلام و بیان نظر انتقادی خود وارد عمل هم بشوند و دانشجویان و مخالفان خود را مورد ضرب و شتم قرار دهند این بخش ماجرا برای من غیر قابل قبول است.

‌ظاهراً در روبروی دانشگاه تبریز یک پایگاه بسیج بوده و بنابر آنچه من شنیدم و آن موقع مطرح بود اعضای آن پایگاه هم حضور فعالی در این قضیه داشتند و حتی تیراندازی در آن شب شد و یک نفر از اعضای پایگاه نیز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان باخت شما چیزی به خاطر دارید؟
بله من هم این را شنیدم و آنجا در یک فاصله از در اصلی دانشگاه پایگاه بسیج بود و اینکه آن تیراندازی از چه سمت و سویی بوده و در واقع قاتل آن فرد چه کسی بوده است تا جایی که خاطرم هست معلوم نشد و در هاله‌ای از ابهام ماند.

‌دانشجویان که اسلحه نداشتند!
خیر ممکن است که وقتی یک تجمع صورت می‌گیرد و چندصد نفر دور هم جمع شوند چند نفر هم از این سو و آن سو نفوذ کنند و مسلح هم باشند. دانشجو به ماهو دانشجو نه اسلحه‌ای دارد و نه اینکه بنا بر این است که وارد مبارزه مسلحانه شود. دانشجویان به مساله ای اعتراض داشتند و تمام حرفشان هم غیر از این نبود که مثلاً اعتراض خود را با صدای بلند مطرح کنند یا بیانیه‌ای بخوانند غیر از این دانشجویان کار دیگری نمی‌کردند.

‌اصلاً چرا در آنجا تیراندازی شد و غیر از جان باختن این فرد کسی دیگر هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت؟
خیر نشنیدم کسی با گلوله زخمی شده باشد ولی با سنگ و چوب و چماق بسیار بود
‌به هر حال تیراندازی شده که یک نفر جان باخته!
بله عرض کردم همه آن کسانی که در آنجا حی و حاضر بودند صدای تیراندازی و حتی رگبار را می‌شنیدند ولی این تیراندازی به صورت هوایی بود. طبیعتاً اگر فرض کنیم که یک نفوذی وارد جمعیت شده باشد فقط یک نفر را هدف قرار نمی‌دهد و سعی می‌کند با استفاده از اسلحه خود تعداد وسیعی از هر دو طرف را مورد هدف قرار دهد؛ بنابراین این مساله منتفی است که یک یا چند نفر ضد انقلاب یا منافق نفوذ کرده باشند و همین یک نفر را کشته و رفته‌باشند و کسی هم نتوانسته باشد ردّش را بگیرد! درگیری‌های خیابانی وقتی به خشونت کشیده می‌شود و خشونت از حدی خارج می‌شود دیگر غیر قابل پیش بینی است که از درون آن چه چیزی در بیاید ولی اتفاقی که آنجا افتاد و بسیار هم مایه تأسف بود همین جان باختن یکی از افرادی بود که در آنجا حضور داشت و به هر حال از مردم این کشور و جوان بود و می‌توانست عمر بیشتری داشته باشد. چرا باید یک نفر در یک تظاهرات خیابانی کشته شود حداکثر این است که به گروهی اعتراض دارد و باورهای خاص خود را دارد ولی هرچه بود جریان مشکوکی بود و تا جایی که به خاطر دارم سازمان‌های متولی نظم و امنیت تا حدود زیادی دنبال کردند و همه فیلم‌ها و عکس‌هایی را که وجود داشت بررسی کردند و نهایتاً به نتایجی رسیدند ولی اتفاقی که افتاده بود برای این بود که در واقع درگیری و خشونت را به حد اعلای خود رساند.

‌آیا کشته شدن آن یک نفر پیگیری قضایی هم شد؟
بله هم از طرف دانشگاه و هم همانطور که اشاره کردم بازرسان مختلفی که از طرف شواری امنیت ملی آمده بودند همه موضوع را بررسی کردند و پرونده‌ای هم در قوه قضاییه در این خصوص تشکیل شد اما این که نتایج این پرونده چه بود من اطلاعی از آن ندارم.

‌البته ظاهراً نه شما، که هیچ کسی اطلاعی ندارد که این پرونده به کجا کشید و آیا قاتل پیدا شد یا خیر و تنها شما نیستید. آن شب چطور به پایان رسید و غائله چطور جمع شد؟
دانشجویان به هر کجا که توانسته بودند رفتند ودر واقع به خوابگاه‌های خودشان یا حتی بعضاً آنها که خوابگاهی بودند به منازل فامیل‌ها و دوستان خود پناه برده بودند و جو بسیار پریشان وفوق العاده نگران کننده‌ای هم در بین دانشجویان و هم اساتید و هم کارکنان دانشگاه و خانواده‌هایی که دختران و پسرانشان در دانشگاه بودند، حاکم بود و خوب آن زمان ارتباطات وسیعی وجود نداشت تا همه از هم با خبر شوند و قطعاً هم خود دانشجویان و هم خانواده‌هایی که این اخبار به گوششان رسیده بود خیلی نگران و ناراحت بودند به همین خاطر دانشگاه امتحانات را تعطیل کرد و اعلام کرد دانشجویان به منازل خود برگردند تا زمانی که به آنها اطلاع داده شود که دانشگاه بازگشایی شود و بیایند و امتحانات خود را بدهند.

‌ولی ظاهراً چند روز بعد از این قضیه دانشجویان دانشگاه تبریز و هیئت رئیسه دانشگاه دیداری با رهبر انقلاب داشتند درست است؟
بله اصلاً گزارش‌های مختلفی به مراکز و مجامع و در حقیقت تصمیم گیرندگان و مسؤولان کشور و رئیس جمهوری، رهبری و وزارت علوم فرستاده شد و هیئت‌های مختلف بازرسی چنانچه اشاره کردم از نهادهای مختلف و به ویژه متولیان امنیت کشور به لحاظ بحث اهمیت دانشگاه‌ها آمدند و از دانشگاه بازدید کردند و گزارش‌های مختلفی تهیه کردند آن هم یکی از فعالیت‌هایی بود که هئیت ریئسه آن زمان دانشگاه برای انعکاس وضعیت و دفاع از حقوق دانشجویان خود انجام داد.

‌آیا فکر می‌کنید واقعه بیست تیر در تبریز باعث سکته‌ای در فعالیت‌های سیاسی دانشگاه و دانشجویان شد و در حقیقت دانشجویان به تعبیر عامیانه فیتیله را پایین کشیدند یا خیر تاثیری نداشت؟
بله به هر حال وقتی فعالیت و جریانی احساس کند که هزینه‌های بالایی را متحمل می‌شود به طور طبیعی ممکن است برگردد و احساس کند که باید کمی با احتیاط بیشتری حرکت کند. فرض کنید دانشجویی عضو یک انجمن علمی یا فرهنگی است خانواده او دیگر اجازه نمی‌دهد که وارد این فعالیت‌ها شود چون به او می گویند اگر بخواهید این کار را انجام دهید ممکن است درس یا دانشگاهت را از دست بدهی یا کتک بخوری. انسان‌ها در شرایط مختلف تصمیمات را بر اساس مقتضیات و شرایط زمان خود می‌گیرند شرایط اگر خیلی امنیتی شود و فضا تند شود ممکن است عده زیادی دست از فعالیت بکشند و بگویند که ما عطای فعالیت سیاسی یا اجتماعی را به لقایش بخشیدیم.

‌ این از بُعد دانشحویی است. آیا مسؤولان دانشگاه هم بعد از آن تضییقاتی برای فعالیت سیاسی و فرهنگی دانشجویان قائل شدند؟ وفضای دانشگاه بعد از آن امنیتی‌تر شد؟
خیر تا جایی که به خاطر دارم یک نوع فضای یاس و ناامیدی در بین دانشجویان شکل گرفت و آنها احساس کردند که در واقع خیلی نمی‌توانند در روند امور و روند تصمیم گیری‌های کلان جامعه تاثیرگذار باشند و تا حدودی خودشان از فعالیت‌های فوق برنامه کاستند اما تا جایی که خاطرم هست آیین نامه‌ها و در واقع فضا سازی ها برنامه ریزی‌ها و حمایت‌ها از ناحیه وزارت علوم و مدیران دانشگاه‌ها مبتنی بر این بود که دانشجویان دوباره به نوعی به دوران شور و نشاط و فعالیت اجتماعی برگردند.

‌در دیداری که دانشجویان با رهبر انقلاب داشتند ادبیات مقام رهبری چطور بود؟ آیا می‌توان گفت دلجویانه بود؟ اصولاً نوع برخورد ایشان با دانشجویانی که برای تظلّم خدمت ایشان رسیده بودند چطور بود؟
تا جایی که به خاطر دارم ایشان همیشه از فاجعه کوی دانشگاه تهران به تلخی یاد می‌کردند که کاش اتفاق نمی‌افتاد و همیشه افرادی را که به صورت غیر قانونی دانشجویان را به قصد کشتن مورد ضرب و شتم قرار داده بودند- حتی دانشجویانی که ممکن بود انتقادات تندی علیه مسؤولان کشور داشتند- محکوم می‌کردند.

‌به عنوان سؤال آخر چون گفتید وقایع تیرماه ۷۸ نقطه عطفی در تاریخ جنبش دانشجویی در ایران بود فکر می‌کنید در بیست سال گذشته که از آن واقعه می‌گذرد جنبش دانشجویی چه مسیری را طی کرده و آینده این جنبش را چطور می‌بینید؟
همیشه این جنبش دانشجویی فراز و نشیب داشته و آن اتفاقات و وقایع سال ۱۳۷۸ یک نقطه عطفی بوده ولی به نظر من جامعه آن موقع هنوز امید خود را برای ادامه جنبش اصلاحی از دست نداده بود دلیل روشن آن هم اینکه دو سال بعد از آن واقعه دوباره در سال ۱۳۸۰ ما شاهد این هستیم که آقای خاتمی دوباره به عنوان ردیس جمهور با رأی بسیار بالاتری نسبت به دوره قبل انتخاب می‌شود و در سال ۸۰ هم بدنه دانشجویانی که این هزینه‌های مختلف و سنگین را متحمل بودند در میدان بودند و فعالیت می‌کردند و تأثیر می‌گذاشتند و همچنان به این باور رسیده بودند که جامعه به آنها تعلق داردند و می‌توانند با همه مشکلاتی که وجود دارد فرآیند اصلاحات را در جامعه به پیش ببرند اما به تدریج ما شاهد این هستیم که ممکن است این دانشجویان که بسیار فعال و تاثیرگذار بودند و با نیت پاک و بدون هیچ چشم داشتی فقط برای آینده بهتر جامعه خود فعالیت می‌کردند احساس کردند که کنار گذاشته شده‌اند و مطالبات آنها به خوبی پیگیری نمی‌شود و با موانع صعب العبوری مواجه می‌شوند و تا حدودی دوباره دچار یاس و ناامیدی می‌شوند و گروه‌های فرصت طلب یا تمامیت خواه این دانشجویان و جنبش اصیل دانشجویی را با زبان تحقیر یا حتی تهدید وادار به سکوت کنند و به یاس و ناامیدی آنها دامن بزنند تا اینکه ما شاهد هستیم که از سال ۱۳۸۴ اتفاقات دیگری در جامعه ما رخ می‌دهد و جریانی می‌آید و سکان امور را در دانشگاه‌ها و مراکز فرهنگی سیاسی و اجتماعی ما به دست می‌گیرد که دقیقاً نقطه مقابل عموم جامعه و بدنه اجتماعی فعال است و کاملاً یک ساز دیگری را کوک می‌کند که برخلاف روند بهبود و اصلاحی بود که در جامعه ما شروع شده بود و امید آن می‌رفت که جامعه را به سوی تعالی پیش ببرد.

‌از اینکه وقت خود را در اختیار فصل نامه خاطرات سیاسی قرار دادید بسیار سپاسگزارم.
من هم سپاسگزارم و برایتان آرزوی توفیق می‌کنم.

‌آقای دکتر شما حدود بیست سال پیش در تیرماه ۱۳۷۸ شاهد عینی وقایع بیست تیر در دانشگاه تبریز بودید؛ پیش از اینکه خاطرات خود را از آن روز تعریف کنید کمی از حال و هوای دانشگاه و فعالیت‌های دانشجویی پس از دوم خرداد ۷۶ بگویید؟
بسم اله الرحمن الرحیم. سپاسگزاری می‌کنم از جنابعالی و دست اندرکاران نشریه وزین خاطرات سیاسی. همانطور که اشاره کردید الان زمان زیادی، حدود بیست سال، از آن دوران می‌گذرد. پدیده‌ها و حوادث تاریخی همیشه پس از گذر زمان خود را بهتر نشان می‌دهند. وقتی از آنها فاصله می‌گیریم ابعاد مختلف مساله روشن‌تر می‌شود و زوایای تاریک و محرمانه مسائل آشکارتر می‌شود و به راحتی و به روشنی می‌شود درباره آنها صحبت کرد. جنبش دانشجویی به طور کلی دوران‌های مختلفی را پشت سر گذاشته که یکی از نقاط عطف آن به دهه هفتاد شمسی و دوم خرداد سال ۱۳۷۶ برمی‌گردد. در واقع اتفاقی که در دوم خرداد افتاد این بود که بخش وسیعی از نخبگان، تحصیل کردگان، روشنفکران، اصلاح طلبان و در رأس آنها دانشجویان فعال در حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی به این نتیجه رسیدند که مطالبات انباشته خود را باید به نوعی متبلور کنند و دقیقاً برخلاف روند رسمی و تبلیغات وسیعی که وجود داشت این مطالبات مسیر خود را باز کرد و در انتخاب رئیس جمهور دوران اصلاحات یعنی آقای خاتمی خود را محقق و متبلور ساخت. پس از پیروزی جنبش اصلاح طلبی در ایران در خرداد ۱۳۷۶ فضای جدیدی در دانشگاه‌ها و مراکز علمی و فرهنگی کشور پدید آمد. در این فضا، هم روزنامه‌ها و نشریات و به طور کلی فعالان سیاسی و اجتماعی حیات جدیدی پیدا کردند و هم از نظر کمی و کیفی رشد کردند و به ویژه در دانشگاه‌ها فضای جدیدی برای فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دانشجویان ایجاد شد و کانون‌های مختلف دانشجویی شکل گرفت و انجمن‌های مختلف دانشجویی اعلام موجودیت کردند و نشریات دانشجویی به منصّه ظهور رسیدند. من به خاطر دارم که دانشجویانی با امید و با نشاط و جوان وارد عرصه فعالیت شدند و استعدادهای خود را در زمینه‌های مختلف فرهنگی از جمله نویسندگی و بازیگری، موسیقی و حتی در کانون قرآن بروز دادند و استعدادهای خوبی د این زمینه‌ها کشف شد و افرادی که حتی توانستند با مقاومتی که به خرج دادند به چهره‌های خیلی برجسته‌ای در حوزه‌های فرهنگی، هنری و سیاسی تبدیل شوند. الان که برمی‌گردیم و نگاه می‌کنیم، حال و هوای آن موقع شبیه یک رنسانس فرهنگی و اجتماعی در ایران بود و انرژی فوق العاده ای را آزاد می‌کرد و اگر به نظرم جامعه شناسان بتوانند آن را تحلیل کنند می‌توانند با من هم عقیده باشند که اگر آن انرژی را پاس می‌داشتیم و اجازه می‌دادیم که رشد کند و البته ضعف‌ها و مشکلات خود را هم رفع کند می‌توانست جامعه ما را بسیار جلو بیندازد و موتور محرکه‌ای برای پیشرفت در حوزه‌های مختلف فرهنگی، علمی، اجتماعی و تکنولوژیکی باشد و به نوعی مشکلات و مسائل تاریخی ما را می‌توانست تا حدودی حل و فصل کند و ما را وارد یک دوران تعامل با جهان جدید و فهم تازه‌ای از دنیا و مناسبات بین‌المللی و مناسبات اجتماعی به دست دهد و جامعه ما را چندین و چند قدم به پیش ببرد اما دریغ که هم خود جریان‌های برخاسته از دل دوم خردداد قدر این موقعیت را به خوبی ندانستند و هم اینکه گروه‌های مخالف رقیب با عینک بدبینی و به چشم اینکه این جریان می‌تواند باعث انحراف مسیر پیشرفت جامعه شود به آن می‌نگریستند و به هر حال با توسل به ابزارهای مختلف سعی می‌کردند جلوی این انرژی فعال را بگیرند و نهایتاً جامعه ما نتوانست از آن موقعیت تاریخی و فرصت بزرگی که برایش پیش آمده بود بهره کافی و واwفی را ببرد.

‌فرمودید که آن سال‌ها برای تاریخ جنبش دانشجویی نقطه عطفی بود؛ اگر چند مؤلفه اصلی برای تفاوت دوره پس از دوم خرداد و پیش از آن یعنی بعد از انقلاب تا دوم خرداد به عنوان معیار برای جنبش دانشجویی در نظر بگیریم پس از دوم خرداد مؤلفه‌هایی که تاثیرگذار بود و تحول ایجاد کرد اگر بخواهید فهرست وار نام ببرید به چه مؤلفه‌هایی اشاره می‌کنید؟
اولین تفاوت بارز و تاثیرگذار این بود که ما همواره در انقلاب اسلامی شاهد این بودیم که در چندین انتخابات رئیس جمهور که داشتیم همیشه پیشاپیش تا حدود زیادی معلوم بود که چه کسی می‌خواهد به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود و نتیجه انتخابات تا حد زیادی پیشاپیش معلوم بود و حتی خود نامزدهای ریاست جمهوری رسماً اعلام می‌کردند که ما فقط برای تزیین صحنه انتخابات و گرم کردن تنور آن وارد شده‌ایم وگرنه حود نامزد انتخاباتی در تبلیغات تلویزیونی بصراحت اذعان داشت که خود من هم به فلان نامزد شاخص رأی خواهم داد و بنابراین از قبل معلوم بود که چه کسی می‌خواهد رئیس جمهور شود. در دوم خرداد اتفاقی که افتاد دقیقاً این بود که برخلاف تبلیغات رسمی و وضعیتی که پیشاپیش اعلام می‌شد که نامزد رأی آور ریاست جمهوری چه کسی است، درست عکس آن اتفاق افتاد و مردم و به ویژه دانشجویان که فعالان اصلی این عرصه بودند به نوعی خودباوری رسیدند و احساس کردند که می‌توانند در عرصه انتخابات رأی و نظر خود را بر حاکمیت به طور کلی تحمیل کنند. این خودباوری و نوعی اعتماد به نفس به فعالان مدنی و نهادهای اجتماعی و جنبش‌های درون جامعه تزریق می‌کرد که پیش از آن سابقه نداشت. همه مؤلفه‌های دیگر تحت تأثیر این مؤلفه بودند و به هر حال همانطور که اشاره کردم فضای خیلی مناسب و تا حدود زیادی آزادی در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی حاکم شده بود ونویسندگان، قلم فرسایان، روزنامه نگاران و روشنفکران احساس می‌کردند که جامعه متعلق به آنها است و می‌توانند آزادانه فعالیت کنند و افکار و اندیشه‌های خود را بیان کنند و بر مناسبات اجتماعی و مناسبات قدرت تأثیر بگذارند این احساس خودباوری در جامعه و قدرتمند شدن بدنه اجتماعی مهم‌ترین مؤلفه در آن دوره بود.

‌ولی ظاهراً این اعتماد به نفس چندان دیری نپایید و دولت مستعجل بود و وقایع تیر ماه سال ۷۸ و مشخصاً ۱۸ تیر آنچه در کوی دانشگاه تهران اتفاق افتاد به نوعی تعبیر به انتقام گیری جناح بازنده در انتخابات از برندگان انتخابات بود. آیا به نظر شما اینطور است؟
بله تقریباً می‌شود از ذاین تعبیر استفاده کرد و من هم می‌خواستم به آن اشاره کنم. به هر حال آنچه در دوم خرداد اتفاق افتاد و پیشرو این جریانات جنبش دانشجویی و فعالان حوزه اجتماعی وفرهنگی بودند و گروه‌های رقیب هم این را تشخیص می‌دادند که دانشجویان به میزان الحراره جامعه تبدیل شده‌اند و اگر به نوعی با این انرژی فعال و عظیم برخورد نشود و کنترل نشوند ممکن است که در واقع مطالبات یکی پس از دیگری مطرح شود و مناسبات قدرت به هم بخورد یا تعادل قدرت در میان گروه‌های مختلف صاحب قدرت دچار مشکل شود؛ به همین خاطر پس از یکی دو سال که به نوعی از این فضای جدیدی که پیش آمده بود سردرگم بودند به تجدید قوا پرداختند و با ابزارهای مختلفی که در اختیار داشتند شروع به سرکوب گروه‌های رقیب خود و یا از میدان به در کردن آنها نمودند و بحث با توقیف مطبوعات پس از دوم خرداد آغاز شد و می‌دانیم که بسیاری از روزنامه‌ها توقیف شدند و بسیاری از نویسندگان مختلف پس از دوم خرداد مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و البته نوبت به خود دانشجویان هم رسید و در ۱۸ تیر سال ۷۸ فاجعه کوی دانشگاه رخ داد که واقعاً فاجعه‌ای به تمام معنا بود و دانشجویان مظلوم و بی دفاع و علاقمند به این کشور و فرزندان عزیز این جامعه مورد هجوم وحشیانه قرار گرفتند و گروه‌های فشار هرچه که توانستند بر سر این دانشجویان که حداکثر به بسته شدن روزنامه سلام یا به بحث اصلاح قانون مطبوعات که در آن زمان مطرح بود اعتراض داشتند و هرچه توانستند علیه آن انجام دادند؛ هر چه از دستشان بر می‌آمد و من خود که پس از فاجعه کوی دانشگاه تهران به عنوان هضو هیئت علمی با گروهی از دوستان از نزدیک کوی دانشگاه را بازدید کردیم با چشمان خود شاهد بودم که گویی یک ارتش ویرانگر به یک ساختمان حمله کرده‌است. ساختمان‌های خوابگاه‌ها و اتاق‌های دانشجویان ویران شده بود و در و پیکر سالمی در آنها وجود نداشت و این نشان می‌داد که در آنجا به نوعی با برنامه ریزی قبلی اتفاق بسیار وحشتناکی رخ داده که انگار جنبش دانشجویی هزینه فعالیت‌های خود را دارد اینجا پرداخت می‌کند.

‌برخی ناظران و صاحب نظران امور سیاسی معتقدند که سرمستی اصلاح طلب‌ها و جناح برنده در انتخابات سال ۷۶ و به تبع آن اعتماد به نفس بیش از اندازه دانشجویان باعث شد تحریکی صورت بگیرد و جناح مقابل را بیش از آنکه واقعاً تحریک شده بودند برانگیخت و در نتیجه بلایی که شما توصیف کردید بر سر جنبش دانشجویی آمد تحلیل شما از این قضیه چیست؟ آیا واقعاً می‌شد با سرعت و شتاب کمتری جنبش دانشجویی به راهش ادامه دهد و این هزینه سنگین را نپردازد؟
از آنجا که عمل کننده‌ها و پیشروان اصلی جنبش دانشجویی را جوانان تشکیل می‌دهند همیشه به نوعی از جنب و جوش و شور و حرارت بیشتری برخوردار است و در اکثر کشورها اینطور است؛ اما خوب، می‌شود در پاسخ به گفته شما این را هم بیان کرد که جنبش دانشجویی و جوانانی که بیست سال پیش در این جریانات فعالیت می‌کردند تجربه فعالیت سیاسی چندانی نداشتند و همین بی تجربگی و جوانی ممکن است باعث شده باشد که آنها قدری مطالبات خود را تند یا با زیان گزنده‌ای مطرح کنند و طرف مقابل یا جناح محافظه کار احساس کند که باید با آنها برخورد شدیدی کند تا سرجای خود بنشینند اما رفته رفته این جنبش و این بدنه‌ای که جنبش دانشجویی را پیش می‌برد به تندروی‌های خود واقف شده و جانب اعتدال را رعایت کرده باشند.

‌یک نظریه هم مطرح است که دانشجویان در آن مقطع مورد سوء استفاده جناح‌های رقیب در مناسبات قدرت در ایران قرار گرفتند و به نوعی وجه المصالحه یا قربانی تنازع قدرت در ایران شدند؛ نظر شما در این باره چیست؟
من این را نمی‌پذیریم زیرا دانشجویان هرچقدر هم که جوان و بی تجربه باشند بالاخره خودشان صاحب تشخیص هستند و خودشان در حقیقت بسیاری از جنبش‌ها و حرکت‌ها را راهبری می‌کنند نه اینکه فقط به عنوان سرباز پیاده نظام در اختیار احزاب یا گروه‌های سیاسی باشند این در واقع برچسبی بود که مخالفانشان به آن‌ها می‌دادند و از واقعیت چندانی برخوردار نبود این نظر من است.

‌حالا برگردیم به آنچه در واقع و در کف خیابان اتفاق افتاد؛ شما خاطرتان هست که کِی و چگونه از وقایع کوی دانشگاه در شامگاه ۱۸ تیر ۷۸ باخبر شدید و چون در دانشگاه تبریز بودید آیا احتمال می‌دادید که دامنه این ناآرامی‌های دانشجویی به دانشگاه تبریز هم بکشد یا خیر؟
همانطور که اشاره کردم در آن زمان فضای مطبوعات فوق العاده فعال بود و حتی خود صداوسیما هم اخبار را از زاویه دید خود انعکاس می‌داد. از همین طریق من با خبر شدم زیرا در آن موقع فضای مجازی وجود نداشت و بعد مطلع شدم که شب ۱۹ تیر ماه در خوابگاه دانشجویان دانشگاه تبریز دانشجویان به حمایت از دانشجویان کوی دانشگاه تهران اجتماع کرده‌اند و شعار داده‌اند و فوق العاده از این تجمع استقبال شده بود و تعداد زیادی از دانشجویان جمع شده بودند این شب نوزدهم بود و اعلام کرده بودند که فردای آن روز که بیست تیرماه بود در محوطه دانشگاه تبریز در اعتراض به اتفاقاتی که در کوی دانشگاه تهران به وقوع پیوسته تجمع خواهند کرد و همین اتفاق هم افتاد و در روز بیستم تیر ۷۸ تعداد زیادی از دانشجویان اجتماع بزرگی را در محوطه میدان اصلی دانشگاه ترتیب دادند و بیشتر انجمن اسلامی دانشجویان این تجمع را سازماندهی می‌کرد و شعارهایی در حمایت از دانشجویان دانشگاه تهران و در محکومیت گروه‌های فشار می‌دادند و به تدریج به تعداد دانشجویان افزوده شد و تعداد زیادی از دانشجویان در محوطه دانشگاه جمع شدند. آن موقع فصل امتحانات بود که امتحانات دانشگاه به حالت تعلیق درآمده بود و دانشجویان در محوطه دانشگاه شعار می‌دادند
‌شعارهای آنها را به خاطر دارید؟
بیشتر در حمایت از دانشجویان بود و مظلومیت آنها را بیان می‌کرد و محکومیت گروه‌های فشار که در آن زمان معروف به انصار بودند و در آن زمینه شعار می‌دادند.

‌ شعاری خارج از دایره اعتراض به برخوردی که با دانشجویان دانشگاه تهران شده بود به گوش می‌رسید؟
خیر نهایت شعارها انتقاد از عملکرد نیروهای امنیتی و انتظامی بود که نیروهای انتظامی می‌بایست ازدانشجویان حمایت می‌کردند و اجازه نمی‌دادند که گروه‌های فشار وارد محوطه دانشگاه و خوابگاه دانشجویی شوند و آن اتفاقات رخ دهد در این زمینه‌ها شعار می‌دادند از این بیشتر را به یاد ندارم که شعاری داده شده باشد و بیشتر در داخل محوطه دانشگاه این اعتراضات را می‌کردند.

‌ولی ظاهراً در بیست تیر در دانشگاه تبریز اتفاقاتی افتاد که کمتر از دانشگاه تهران فاجعه آمیز نبود ولی تحت الشعاع دانشگاه تهران قرار گرفت واخبار آن انعکاس زیادی نداشت شما مشاهدات شخصی‌تان در بیستم تیر چه ثبت شده و چه اتفاقی افتاد و چگونه شد که عوامل نیروی انتظامی هم وارد عمل شدند؟
از لحاظ قانونی نیروهای نظامی و انتظامی وارد محوطه دانشگاه نمی‌شوند و در واقع امنیت داخل دانشگاه را باید نیروهای حفاظت فیزکی خود دانشگاه برقرار کنند. از این سنخ تجمع‌های دانشجویی همیشه در دانشگاه‌های بزرگ رخ می‌دهد و اتفاق خاصی هم نمی‌افتد. دانشجویان به چیزی اعتراض دارند جمع می‌شوند، شعار می‌دهند بیانیه می‌خوانند و سخنرانی می‌کنند و بعد تمام می‌شود. یا اینکه چند نفر ممکن است بیانیه و یا خواسته‌ها و مطالبات دانشجویان را بعدها به نمایندگی از دانشجویان از مسؤولان پیگیری کنند. اما اتفاقی که آن روز افتاد این بود که اولاً تعداد بسیار زیادی دانشجو در دانشگاه جمع شده بودند و سازمان دهندگان آن تظاهرات و تجمعات نیز سعی می‌کردند این تجمع در داخل خود دانشگاه محدود شود و به بیرون کشیده نشود؛ ولی بالاخره چون آنها در نزدیکی در اصلی دانشگاه روبروی دانشگاه کشاورزی جمع شده بودند گروه‌هایی بیرون آمده بودند و در بلوار روبروی دانشگاه با این دانشجویان که در داخل بودند درگیر شدند و سنگ پراکنی از هر دو طرف کم کم در بعدازظهر آن روز شروع شد و تعدادی از دانشجویان به محوطه خارج از دانشگاه نیز رفتند. درگیری‌ها بیشتر در بلوار روبروی دانشگاه میان گروه‌هایی که از دانشگاه بیرون آمده بودند و لباس شخصی‌هایی که بیرون بودند و دانشجونبودند رخ داد و به تدریج از عصر آن روز گروه‌هایی وارد شدند که اسلحه داشتند و تیراندازی هوایی می‌کردند. بعدها معلوم شد حتی در این اثنا دانشجویانی با سنگ زخمی شده‌بوده‌اند؛ هر چند گروه‌های سازمان دهنده این تظاهرات سعی می‌کردند فضا را آرام کنند و تنش‌ها را از میان بردارند و آنهایی را که به بیرون رفته بودند به داخل دانشگاه هدایت کنند. نهایتاً نزدیک غروب گروه‌های فشار وارد دانشگاه شدند و فاجعه از آن موقع به بعد اتفاق افتاد و دانشجویان را با ارعاب و تهدید به باد کتک گرفتند عده زیادی را مورد ضرب و شتم قرار دادند و دانشجویان در واقع برای نجات جان خود به ساختمان مرکزی دانشگاه فرار کرده بودند که آنها را حتی تا خود ساختمان مرکزی دانشگاه تعقیب کرده بودند و در آنجا رئیس دانشگاه برای دفاع از دانشجویان روی پله‌ها آمده بود و با این گروه‌ها و افرادی که از بیرون وارد دانشگاه شده بودند صحبت کرده بودند و آنها را به آرامش دعوت کرده بودند و گفته بودند شما حق ندارید دانشجویان را در خود دانشگاه مورد ضرب و شتم قرار دهید که خود او هم از این ضرب و شتم بی نصیب نمانده بود و شما می‌توانید با ایشان، دکتر پورفیض، گفتگو کنید. همه این اتفاقات فیلم برداری شده و عکس‌ها وگزارش‌های مختلقی از آن وجود دارد و کاملاً ثبت و ضبط شده است. فردای آن روز که به دانشگاه آمدیم دیدیم که در ورودی ساختمان مرکزی دانشگاه پر از کفش است؛ یعنی دانشجویان حتی کفش‌های خود را نیز در آنجا جا گذاشته بودند و از دست افرادی که مسلحانه وارد دانشگاه شده بودند، فرار کرده بودند. این نکته قابل توجهی است که شما هم اشاره کردید که فاجعه‌ای که در آنجا رخ داد به هر حال کمتر از دانشگاه تهران نبود. حتی تا حدودی ابعاد بیشتری هم داشت زیرا در تهران به خوابگاه دانشجویان حمله شده بود اما در تبریز به خود دانشگاه و ساختمان مرکزی آن حمله شد. بعدها هیئت‌های مختلفی به ویژه از شورای امنیت کشور آمدند و از دانشگاه تبریز بازدید کردند و با افراد زیادی در این زمینه گفتگو کردند و با آنها ملاقات کردند و گزارش‌هایی در این زمینه تهیه کردند که اگر روزی آن گزارش‌ها منتشر شود نشان می‌دهد که ابعاد قضیه چقدر بوده و ممکن است که شاهدان عینی هم آنها را ندیده باشند زیرا هرکسی حوزه‌ای را که در دیدرس خودش است مشاهده می‌کند ولی گزارش‌های جامعی هم از طرف دانشگاه و هم از طرف بازرسان مختلف تهیه شده و نشان می‌دهد که ابعاد فاجعه بسیار بزرگ بوده به طوری که بعد از آن روز، دانشگاه ناچار شد که امتحانات را تعطیل کند تا اینکه فضای آرامی در دانشگاه تأمین شود و دانشگاه برای برگزاری مجدد امتحانات آماده شود.

‌نیروی انتظامی چه نقشی در آن واقعه داشت؛ مخصوصاً در برابر ورود افراد غیر دانشجو و لباس شخصی‌ها و گروه‌های فشار به داخل دانشگاه تبریز؟
تا جایی که به خاطر دارم نیروهای انتظامی از بدو بروز تنش در دانشگاه مستقر شده بودند و بیشتر به دنبال این بودند که فضا را آرام کنند و هر دو طرف را به آرامش دعوت می‌کردند حتی به هر دو طرف اعلام می‌کردند که با هم درگیر نشوید و دانشجویان را دعوت می‌کردند که به داخل دانشگاه بروند و آن گروه‌های مخالف را دعوت می‌کردند که از جلوی دانشگاه دور شوند و به دنبال کار خود بروند ولی تقریباً در این کار فضا به تدریج از دست نیروی انتظامی هم خارج شد و آن گروه‌های خارج از دانشگاه بدون توجه به اخطارهای پلیس و نیروی انتظامی وارد محوطه دانشگاه شدند.

‌کمی دور از ذهن است که آدم بپذیرد که عده‌ای کمتر از صد نفر در خارج از دانشگاه تبریز بتوانند از سد نیروی انتظامی رد شده و وارد دانشگاه شوند یعنی اگر قصه برعکس بود و دانشجویان اصلاح طلب و معترض می‌خواستند که وارد جایی شوند و شلوغ کنند طبعاً نیروی انتظامی می‌توانست آنها را کنترل کند و مانع شود و این کار را انجام می‌داد. شما معتقد نیستید که نیروی انتظامی اگر هم با آن لباس شخصی‌ها همراهی نکرده حداقل نخواسته برخورد کند یا ضعیف برخورد کرده؟
این مساله باید در یک سپهر وسیع‌تری از زمینه ساخت قدرت در ایران تحلیل شود. به هر حال مساله و موضوع گروه‌های فشار در پهنه سیاست ایران یک معما است که در عین اینکه ساده است پیچیده هم هست. این گروه‌های فشار قطعاً سازماندهی خاص خود را دارند و ممکن است هماهنگی با نهادهای رسمی جامعه داشته باشند و حمایت‌هایی از سوی جایی یا کسی شده باشند. خود اینها نیاز به بررسی مستقل دارد هرچه که بود گروه‌هایی بودند که وارد دانشگاه شدند و بعد هم کسی مسؤولیت آنها را هم بر عهده نمی‌گیرد و همه می‌گویند گروه‌هایی بودند و انشاالله با آنها برخورد می‌کنیم و حق نداشتند این کار را انجام دهند حتی می‌گویند محکوم هم می‌کنیم ولی به هر حال آنها این کار را انجام می‌دهند و کسی جلودارشان نیست. این مساله را باید متخصصین از جمله جامعه شناسان بررسی کنند و بحث‌های زیادی هم در این زمینه شده که گروه‌های فشار در جامعه اصلاً چگونه شکل می‌گیرند و با چه هدفی به کار گرفته می‌شوند کارکرد آنها چیست اگر آن مساله و معما را بتوانیم برای خودمان حل کنیم این حادثه به به عنوان مصداقی از مساله کلی قابل حل و فصل است.

‌شما بنا ندارید که آن را حل و فصل کنید؟!
خیر من به عنوان یک جامعه شناس نمی‌توانم به مساله نگاه کنم و تخصص آن را ندارم و فقط آنچه از زاویه دید خودم اتفاق افتاده را تحلیل می‌کنم و می‌گویم قطعاً افرادی که وارد شدند از آسمان که نیامده بودند تعدادی از همین مردم و همین افرادی بودند که در آن شهر در آن زمان زندگی می‌کردند و افکار، باورها و اندیشه‌های خاص خود را داشتند و مخالف دیدگاه‌هایی بودند که دانشجویان دنبال می‌کردند و عملکرد دانشجویان را قبول نداشتند ولی آیا حق این را داشتند که علاوه بر اعلام و بیان نظر انتقادی خود وارد عمل هم بشوند و دانشجویان و مخالفان خود را مورد ضرب و شتم قرار دهند این بخش ماجرا برای من غیر قابل قبول است.

‌ظاهراً در روبروی دانشگاه تبریز یک پایگاه بسیج بوده و بنابر آنچه من شنیدم و آن موقع مطرح بود اعضای آن پایگاه هم حضور فعالی در این قضیه داشتند و حتی تیراندازی در آن شب شد و یک نفر از اعضای پایگاه نیز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان باخت شما چیزی به خاطر دارید؟
بله من هم این را شنیدم و آنجا در یک فاصله از در اصلی دانشگاه پایگاه بسیج بود و اینکه آن تیراندازی از چه سمت و سویی بوده و در واقع قاتل آن فرد چه کسی بوده است تا جایی که خاطرم هست معلوم نشد و در هاله‌ای از ابهام ماند.

‌دانشجویان که اسلحه نداشتند!
خیر ممکن است که وقتی یک تجمع صورت می‌گیرد و چندصد نفر دور هم جمع شوند چند نفر هم از این سو و آن سو نفوذ کنند و مسلح هم باشند. دانشجو به ماهو دانشجو نه اسلحه‌ای دارد و نه اینکه بنا بر این است که وارد مبارزه مسلحانه شود. دانشجویان به مساله ای اعتراض داشتند و تمام حرفشان هم غیر از این نبود که مثلاً اعتراض خود را با صدای بلند مطرح کنند یا بیانیه‌ای بخوانند غیر از این دانشجویان کار دیگری نمی‌کردند.

‌اصلاً چرا در آنجا تیراندازی شد و غیر از جان باختن این فرد کسی دیگر هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت؟
خیر نشنیدم کسی با گلوله زخمی شده باشد ولی با سنگ و چوب و چماق بسیار بود
‌به هر حال تیراندازی شده که یک نفر جان باخته!
بله عرض کردم همه آن کسانی که در آنجا حی و حاضر بودند صدای تیراندازی و حتی رگبار را می‌شنیدند ولی این تیراندازی به صورت هوایی بود. طبیعتاً اگر فرض کنیم که یک نفوذی وارد جمعیت شده باشد فقط یک نفر را هدف قرار نمی‌دهد و سعی می‌کند با استفاده از اسلحه خود تعداد وسیعی از هر دو طرف را مورد هدف قرار دهد؛ بنابراین این مساله منتفی است که یک یا چند نفر ضد انقلاب یا منافق نفوذ کرده باشند و همین یک نفر را کشته و رفته‌باشند و کسی هم نتوانسته باشد ردّش را بگیرد! درگیری‌های خیابانی وقتی به خشونت کشیده می‌شود و خشونت از حدی خارج می‌شود دیگر غیر قابل پیش بینی است که از درون آن چه چیزی در بیاید ولی اتفاقی که آنجا افتاد و بسیار هم مایه تأسف بود همین جان باختن یکی از افرادی بود که در آنجا حضور داشت و به هر حال از مردم این کشور و جوان بود و می‌توانست عمر بیشتری داشته باشد. چرا باید یک نفر در یک تظاهرات خیابانی کشته شود حداکثر این است که به گروهی اعتراض دارد و باورهای خاص خود را دارد ولی هرچه بود جریان مشکوکی بود و تا جایی که به خاطر دارم سازمان‌های متولی نظم و امنیت تا حدود زیادی دنبال کردند و همه فیلم‌ها و عکس‌هایی را که وجود داشت بررسی کردند و نهایتاً به نتایجی رسیدند ولی اتفاقی که افتاده بود برای این بود که در واقع درگیری و خشونت را به حد اعلای خود رساند.

‌آیا کشته شدن آن یک نفر پیگیری قضایی هم شد؟
بله هم از طرف دانشگاه و هم همانطور که اشاره کردم بازرسان مختلفی که از طرف شواری امنیت ملی آمده بودند همه موضوع را بررسی کردند و پرونده‌ای هم در قوه قضاییه در این خصوص تشکیل شد اما این که نتایج این پرونده چه بود من اطلاعی از آن ندارم.

‌البته ظاهراً نه شما، که هیچ کسی اطلاعی ندارد که این پرونده به کجا کشید و آیا قاتل پیدا شد یا خیر و تنها شما نیستید. آن شب چطور به پایان رسید و غائله چطور جمع شد؟
دانشجویان به هر کجا که توانسته بودند رفتند ودر واقع به خوابگاه‌های خودشان یا حتی بعضاً آنها که خوابگاهی بودند به منازل فامیل‌ها و دوستان خود پناه برده بودند و جو بسیار پریشان وفوق العاده نگران کننده‌ای هم در بین دانشجویان و هم اساتید و هم کارکنان دانشگاه و خانواده‌هایی که دختران و پسرانشان در دانشگاه بودند، حاکم بود و خوب آن زمان ارتباطات وسیعی وجود نداشت تا همه از هم با خبر شوند و قطعاً هم خود دانشجویان و هم خانواده‌هایی که این اخبار به گوششان رسیده بود خیلی نگران و ناراحت بودند به همین خاطر دانشگاه امتحانات را تعطیل کرد و اعلام کرد دانشجویان به منازل خود برگردند تا زمانی که به آنها اطلاع داده شود که دانشگاه بازگشایی شود و بیایند و امتحانات خود را بدهند.

‌ولی ظاهراً چند روز بعد از این قضیه دانشجویان دانشگاه تبریز و هیئت رئیسه دانشگاه دیداری با رهبر انقلاب داشتند درست است؟
بله اصلاً گزارش‌های مختلفی به مراکز و مجامع و در حقیقت تصمیم گیرندگان و مسؤولان کشور و رئیس جمهوری، رهبری و وزارت علوم فرستاده شد و هیئت‌های مختلف بازرسی چنانچه اشاره کردم از نهادهای مختلف و به ویژه متولیان امنیت کشور به لحاظ بحث اهمیت دانشگاه‌ها آمدند و از دانشگاه بازدید کردند و گزارش‌های مختلفی تهیه کردند آن هم یکی از فعالیت‌هایی بود که هئیت ریئسه آن زمان دانشگاه برای انعکاس وضعیت و دفاع از حقوق دانشجویان خود انجام داد.

‌آیا فکر می‌کنید واقعه بیست تیر در تبریز باعث سکته‌ای در فعالیت‌های سیاسی دانشگاه و دانشجویان شد و در حقیقت دانشجویان به تعبیر عامیانه فیتیله را پایین کشیدند یا خیر تاثیری نداشت؟
بله به هر حال وقتی فعالیت و جریانی احساس کند که هزینه‌های بالایی را متحمل می‌شود به طور طبیعی ممکن است برگردد و احساس کند که باید کمی با احتیاط بیشتری حرکت کند. فرض کنید دانشجویی عضو یک انجمن علمی یا فرهنگی است خانواده او دیگر اجازه نمی‌دهد که وارد این فعالیت‌ها شود چون به او می گویند اگر بخواهید این کار را انجام دهید ممکن است درس یا دانشگاهت را از دست بدهی یا کتک بخوری. انسان‌ها در شرایط مختلف تصمیمات را بر اساس مقتضیات و شرایط زمان خود می‌گیرند شرایط اگر خیلی امنیتی شود و فضا تند شود ممکن است عده زیادی دست از فعالیت بکشند و بگویند که ما عطای فعالیت سیاسی یا اجتماعی را به لقایش بخشیدیم.

‌ این از بُعد دانشحویی است. آیا مسؤولان دانشگاه هم بعد از آن تضییقاتی برای فعالیت سیاسی و فرهنگی دانشجویان قائل شدند؟ وفضای دانشگاه بعد از آن امنیتی‌تر شد؟
خیر تا جایی که به خاطر دارم یک نوع فضای یاس و ناامیدی در بین دانشجویان شکل گرفت و آنها احساس کردند که در واقع خیلی نمی‌توانند در روند امور و روند تصمیم گیری‌های کلان جامعه تاثیرگذار باشند و تا حدودی خودشان از فعالیت‌های فوق برنامه کاستند اما تا جایی که خاطرم هست آیین نامه‌ها و در واقع فضا سازی ها برنامه ریزی‌ها و حمایت‌ها از ناحیه وزارت علوم و مدیران دانشگاه‌ها مبتنی بر این بود که دانشجویان دوباره به نوعی به دوران شور و نشاط و فعالیت اجتماعی برگردند.

‌در دیداری که دانشجویان با رهبر انقلاب داشتند ادبیات مقام رهبری چطور بود؟ آیا می‌توان گفت دلجویانه بود؟ اصولاً نوع برخورد ایشان با دانشجویانی که برای تظلّم خدمت ایشان رسیده بودند چطور بود؟
تا جایی که به خاطر دارم ایشان همیشه از فاجعه کوی دانشگاه تهران به تلخی یاد می‌کردند که کاش اتفاق نمی‌افتاد و همیشه افرادی را که به صورت غیر قانونی دانشجویان را به قصد کشتن مورد ضرب و شتم قرار داده بودند- حتی دانشجویانی که ممکن بود انتقادات تندی علیه مسؤولان کشور داشتند- محکوم می‌کردند.

‌به عنوان سؤال آخر چون گفتید وقایع تیرماه ۷۸ نقطه عطفی در تاریخ جنبش دانشجویی در ایران بود فکر می‌کنید در بیست سال گذشته که از آن واقعه می‌گذرد جنبش دانشجویی چه مسیری را طی کرده و آینده این جنبش را چطور می‌بینید؟
همیشه این جنبش دانشجویی فراز و نشیب داشته و آن اتفاقات و وقایع سال ۱۳۷۸ یک نقطه عطفی بوده ولی به نظر من جامعه آن موقع هنوز امید خود را برای ادامه جنبش اصلاحی از دست نداده بود دلیل روشن آن هم اینکه دو سال بعد از آن واقعه دوباره در سال ۱۳۸۰ ما شاهد این هستیم که آقای خاتمی دوباره به عنوان ردیس جمهور با رأی بسیار بالاتری نسبت به دوره قبل انتخاب می‌شود و در سال ۸۰ هم بدنه دانشجویانی که این هزینه‌های مختلف و سنگین را متحمل بودند در میدان بودند و فعالیت می‌کردند و تأثیر می‌گذاشتند و همچنان به این باور رسیده بودند که جامعه به آنها تعلق داردند و می‌توانند با همه مشکلاتی که وجود دارد فرآیند اصلاحات را در جامعه به پیش ببرند اما به تدریج ما شاهد این هستیم که ممکن است این دانشجویان که بسیار فعال و تاثیرگذار بودند و با نیت پاک و بدون هیچ چشم داشتی فقط برای آینده بهتر جامعه خود فعالیت می‌کردند احساس کردند که کنار گذاشته شده‌اند و مطالبات آنها به خوبی پیگیری نمی‌شود و با موانع صعب العبوری مواجه می‌شوند و تا حدودی دوباره دچار یاس و ناامیدی می‌شوند و گروه‌های فرصت طلب یا تمامیت خواه این دانشجویان و جنبش اصیل دانشجویی را با زبان تحقیر یا حتی تهدید وادار به سکوت کنند و به یاس و ناامیدی آنها دامن بزنند تا اینکه ما شاهد هستیم که از سال ۱۳۸۴ اتفاقات دیگری در جامعه ما رخ می‌دهد و جریانی می‌آید و سکان امور را در دانشگاه‌ها و مراکز فرهنگی سیاسی و اجتماعی ما به دست می‌گیرد که دقیقاً نقطه مقابل عموم جامعه و بدنه اجتماعی فعال است و کاملاً یک ساز دیگری را کوک می‌کند که برخلاف روند بهبود و اصلاحی بود که در جامعه ما شروع شده بود و امید آن می‌رفت که جامعه را به سوی تعالی پیش ببرد.

‌از اینکه وقت خود را در اختیار فصل نامه خاطرات سیاسی قرار دادید بسیار سپاسگزارم.
من هم سپاسگزارم و برایتان آرزوی توفیق می‌کنم.