1

زیبایی‌شناسی و معرفت هنری شجریان

دکتر غلام‌حیدر ابراهیم بای سلامی، جامعه‌شناسی است که علاوه بر کاروبار آکادمیک و تحقیق و تدریس در دانشگاه تهران، در مقاطعی ردای سیاست را نیز به تن کرده و در دوره پنجم و ششم از حوزه انتخابیه خواف و رشتخوار به مجلس شورای اسلامی راه یافته‌است. نگاه جامعه‌شناختی او به پدیده هنر و ربط و نسبت آن با سیاست‌ورزی در حوزه عمومی، باعث شده است که پدیده‌ای تأثیرگذار به نام «شجریان» را به آزمایشگاه تخصصی خود برده و روایتی علمی توأم با چاشنی سیاست از حیات و ممات خسرو آواز ایران و جایگاه وی در بین مردم به دست بدهد. حاصل گفتگویمان با ایشان متنی است که از نظر شما خواننده گرامی می‌گذرد.


‌پیش از ورود به بحث خود، استاد شجریان، می‌خواستیم نظر شما را درباره رابطه هنر و سیاست در دنیا و البته در کشور خودمان ایران بدانیم؟
ضمن تشکر از دوستان فصلنامه خاطرات سیاسی و همینطور جناب آقای دکتر حکیمی پور که من را برای این مصاحبه دعوت کردند، جا دارد بگویم که هنر بخشی از زندگی انسان است و معرفت‌های هنری و زیباشناختی مقوله‌ای خاص از معارف است که زندگی را تلطیف و ترمیم می‌کند. هنر کمک می‌کند که انسان زیر بار واقعیت‌های سخت و تلاطمی که در زندگی وجود دارد بتواند هویت و عواطف و ارزش‌های اصلی انسانی خود را حفظ کند و به حس و خیال خود پر و بالی بدهد و از واقعیات خشک و دشوار به جایی بی‌انتها پرواز کند. به همین دلیل از زوایای مختلف به این قضیه نگاه می‌شود و ذکر بخشی از مبانی معرفتی هنر و زیباشناختی، ضروری است. دانشمند آلمانی ماکس شلر می‌گوید معرفت‌های بشر، دینی، فلسفی و علمی هستند. یک استاد ایرانی به‌نام دکتر محمد توکل کوثر اضافه می‌کند که معارف ایدئولوژیک چهارمین نوع معرفت هستند. من معرفت هنری و زیباشناختی و همچنین معرفت اخلاقی را دو مقوله دیگر متمایز از معارف می‌بینم؛ یعنی در واقع شناخت بشر شامل شش مؤلفه مختلف است که یکی از آن‌ها مؤلفه هنر و زیباشناختی است. این شش معرفت هم در موضوع، هم در روش نظری و هم در روش عملی، هم در هدف و خاستگاه اجتماعی و گروهی، در تیپ ایده‌آل، نمونه سازمانی و رهبری کلاً متفاوت هستند. از سوی دیگر، ابزار و روش تشخیص هنر، نوع اثر و کارکردهای آن با معارف دینی، فلسفی، علمی و ایدئولوژی تفاوت دارد. درک هنر منوط به قدرت اثر، سطح زیبایی‌شناسی، تفسیر و ادراک شهودی هنرمند و مخاطبان وی است و با معارف معمول فرق می‌کند. هرچند که تأثیر و تأثر متقابل بین هنر و دیگر حوزه‌های معرفتی به طور وسیع و معناداری غیرقابل انکار است.
هنر جوهر و روح فرهنگ است که در سطوح تجسمی و ماورایی آن جریان می‌یابد و یک وجه یا وجوهی از پدیده‌ها را به صورت ممتاز، متمایز می‌سازد. یعنی علم، فلسفه، دین و اخلاق و درک هر انسان از هر نوع هنری بستگی به سطح معرفت زیباشناسی و هنری آن دارد. هر پدیده، صدا و منظره‌ای که هر انسانی با آن روبه‌رو می‌شود تعبیر خاص خود را دارد؛ مثلاً موسیقی یکی از هنرهای مهم و رایج است که از اول به طور طبیعی با بشر بوده و از آوای لالایی مادران تا صوت دل‌انگیز پرندگان را در بر می‌گیرد. موسیقی هنری است که وجود لایه‌لایه انسان و نهاد ناآرام انسان را بیش از هر هنر دیگری تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و روح و روان آدمی را می‌گشاید. ما اگر ادبیات و شعر و حتی نوع عاشقانه و متعالی شعر یعنی غزل را در نظر بگیریم، ملاحظه می‌کنید که این یک نوع مهندسی ذهن و زبان است ولی موسیقی، مهندسی صدا و به صورت درآوردن آن و تحریک ذهن و دل است؛ یعنی به محض‌اینکه انسان آن را درک می‌کند، تحریک می‌شود و تحت‌تأثیر آن قرار می‌گیرد و دل انسان به حرکت در می‌آید و این نشان می‌دهد که انسان در آن حیرانی مداومی که دارد با این آوای خوش و با این صدای خوش زودتر از بقیه هنرها برانگیخته می‌شود و این هنر معطوف است به همان قسمت از ذهن و روان انسان که در برابر خلقت و کائنات سردرگم است.
خشک سیمی، خشک چوبی، خشک پوست/ از کجا می‌آید این آوای دوست؟
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش
بشنو از نی چون حکایت می‌کند/ از جدایی‌ها شکایت می‌کند
پس شنیدن از نی یعنی هنر موسیقی: کز نیستان تا مرا ببریده‌اند/ از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
یعنی هم آن تأثیرگذاری با صدا است و هم اظهار عاطفه و پاسخ با ناله و صدا است. از این‌رو موسیقی اوج بیان مهر و دوستی است. موسیقی از غزل هم به عشق نزدیکتر است و قاعده و منطق معمول و مرسوم را بر نمی‌تابد.
در عشق نداد هیچ مفتی فتوا/ در عشق زبان مفتیان لال بود
مفتی و فقیه برحسب تمدن متنی و هنجارهای مرسوم در حوزه معرفتی خود (پارادایم) آورده است که کلُ مطرباً حرام؛ حتی اگر صدای آهنگین کلنگی باشد که دیوار خانه همسایه را فرو می‌ریزد. از این‌رو کارکرد موسیقی گشایش روح و روان آدمی است. اگر موسیقی نباشد انسانیت و مهربانی در لایه‌های حیوانی و زیر آوار دشوار واقعیات به محاق می‌رود و خفه می‌شود.
در فراسوی هر پدیده هنری اشاره‌ای لطیف به سرزمین موعود وجود دارد و هنر، آرمان و آرزوی بشر را در بازجویی نیستان اصل خویش، به تصویر می‌کشد. در هنر نوعی نشئه روح القدسی پنهان است که زیبایی و جذّابیت خاص آن را موسیقی با صدا به صورت در می‌آورد و تبیین می‌کند و با معیارهای پوزیتیویستی امکان تعریف آن وجود ندارد. خاصیت اصلی هنر آن است که داوری و قضاوت را محو می‌کند و با مشاهده اثر هنری، فرآیند پذیرش و تحسین آغاز می‌گردد. خلق آثار هنری لایه‌های مختلف یک فرهنگ و معارف و زیبایی‌شناختی یک ملّت را نشان می‌دهد؛ همانند لایه‌های ماهیت و هویت انسان که تو در تو و بی‌نهایت است و به‌راحتی تعریف نمی‌شود.
با همین مبانی که فرمودید، استاد شجریان چه سهمی دارد در این‌که هم منعکس‌کننده ناله‌های جامعه خودش باشد و هم این‌که تأثیر بگذارد در نوع تفکر و عاطفه جمعی این جامعه؟
استاد شجریان یک پدیده ویژه در هنر موسیقی است و در واقع از آن‌جا که هنر موسیقی هم از رویکرد پدیدارشناسی، یک واقعیت اجتماعی است، من از رویکرد جامعه‌شناختی به هنر ایشان نگاه می‌کنم. استاد شجریان را کسی می‌دانم که به ژنوم فرهنگی و میراث تمدن ایرانی دست پیدا کرده بود؛ به‌همین‌خاطر سر رشته را رها نکرد. از نوجوانی که با قرآن مأنوس بود و بعد با موسیقی تا موقعی که از دنیا رفت این سررشته و این ژنوم فرهنگی را پیگیری می‌کرد که می‌توانست ما را به زیبایی محتوای کلام فردوسی و حافظ و مولوی و عطار و دیگران برساند و بتواند صدای حافظ را پس از قرن‌ها به زیبایی تمام به صورت درآورد و چون آینه منعکس کند. درواقع این نوع از موسیقی که شجریان وارث آن است و بیان می‌شود، مبتنی‌بر آن غنای ادبی است و غنای تمدنی ایرانی است که در نوع خودش ویژه، ممتاز و یکّه است و بدون اغراق در جهان بی‌نظیر است. موسیقی شجریان از مردمی‌ترین آواها و صداها شروع می‌شود یعنی از صدایی که در کوچه و بازار است و در آن ملودی و آهنگ هر محلی وجود دارد که در مردم‌شناسی به آن فولکلور می‌گویند. خصوصاً سرزمین خراسان در این زمینه بسیار غنی است و بر یک تمدن پرمایه و محکم ایستاده است و در چهار راه جهان، بین هند و چین و اروپا می‌درخشد. این همان غنای فرهنگی است که در عطار و مولوی و خیام به‌طور خاص آن را مشاهده می‌کنید و استاد شجریان توانست عناصر و اصالت آن فرهنگ را درک و حفظ کند و ارتقاء دهد. شجریان مطابق با نبض جامعه حرکت کرد و در این راستا شعر و هنر خود را جاری می‌نمود. این موضوع را استاد حسین علیزاده هم اشاره کردند. او نبض جامعه را می‌گرفت و برای آن، هنر خودش را جاری می‌کرد. در رویکرد شجریان، هنر مرهمی است بر دردها، هنر روشی است برای نگاه به مشکلات و وضعیت خاصی که جامعه در زمان خودش گرفتار آن است. شجریان فرزند زمان خودش بود؛ به این دلیل که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب گزینش‌های او از ادبیات فارسی مطابق با شرایط و اوضاع جامعه بود. هضم خود پدیده انقلاب توسط شجریان یک کار بسیار هنرمندانه‌ای است یعنی کسی که در جشن هنر شیراز به طور مکرر شرکت می‌کند و بعد مفاهیم ایدئولوژیک انقلاب اسلامی را هضم می‌کند و ایران را سرای امید می‌خواند و زمانی به‌سان یک چریک برای جستن راه، تفنگ می‌خواهد و در وقتی دیگر به این می‌رسد که اصلاح را بر انقلاب ترجیح دهد و بگوید تفنگت را زمین بگذار، نشان می‌دهد که همراه با جامعه حرکت می‌کند و نبض جامعه در دستش است؛ بنابراین هنر شجریان هم پایه مردمی دارد و هم یک هنر اجتماعی است. به همین دلیل است که وقتی او می‌خواند مردم هم با وی زمزمه می‌کنند و در واقع شجریان با مردم می‌خواند و مخاطب با وی هم‌صدا می‌شود. او استادی است که یک روحیه مردم‌شناسی و به اصطلاح یکتم هنری خاصی در بازی و کنشگری با پدیده‌های اجتماعی دارد.
به اعتقاد برخی از اندیشمندان، هنر فقط محصول آفرینش هنرمند نیست، بلکه محصول ساختارهای از پیش تعیین‌شده جامعه است. در رویکردی جامعه شناسانه، همان طور که ساخت یک کل منسجم تعریف می‌شود، هنر به عنوان یک پدیده اجتماعی نیز ارائه صورت و قالبی معنادار از مفاهیم است که قدرت برانگیختن حس متفاوت و متعالی را بر حسب فرضیه زیباشناختی دارد؛ تا آن‌جاکه برخی هنر را تراز و معیار خوب و بد و خدمتگزار اخلاق و یا اصل ارزش‌های اخلاقی جوامع نامیده‌اند. مخاطب اصلی هنر، روح انسان است و هرکس به فراخور معرفت خویش در مواجهه با آثار هنری به درک، تعریف، تفسیر و تأثیر آن می‌پردازد.
شجریان در رویدادهای اجتماعی بسیار هوشمندانه عمل می‌کند و همین است که شجریان را شجریان کرده و او را هم در این هنر ممتاز نموده است. چه آن‌جا که بر سر سفره افطار ربّنا را همه مردم از او به یاد دارند و چه هنگامی که در عرصه‌های مختلف عرفانی، اخلاقی و حماسی هنرنمایی می‌کند. این درک از عرفان است که می‌رسد به آن‌جا که بخواند:
بر آستان جانان گر سر توان نهادن/ گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
‌یک بحثی که اینجا وجود دارد این است که مردم ایران توانستند قدر شجریان را بدانند؛ چه موقعی که ایشان در قید حیات بودند در کنسرت‌هایشان، چه بعد از این‌که فوت کردند نسبت به استاد شجریان ابراز احساسات کردند. شما فرمودید عاطفه‌ای که مردم نسبت به استاد شجریان داشتند به‌خاطر این بود که ایشان نبض جامعه را گرفته بود و می‌دانست که کی چه موضعی بگیرد اما آیا به نظر شما تعامل حکومت‌هایی که در دوره زندگی ایشان بر سر کار بودند، چه در رژیم قبلی و چه در نظام فعلی با استاد شجریان چطور بود و تعامل حکومت و قدرت با شجریان چه مختصاتی داشت؟
من سؤال شما را این‌گونه مطرح می‌کنم که اصلاً تعامل شجریان با جامعه چه بود؟ خود موسیقی پاپ که در واقع هنر مردم‌پسند است و توده از آن استقبال می‌کند یک وجهی دارد که مردم از یک صدایی و از یک آوازی که مطابق با زندگی و سلیقه آن‌هاست خوششان می‌آید. هنر شجریان در این است که بین پاپ و موسیقی متعالی و عرفانی پیوند می‌زند؛ یعنی اگر بخوهیم از باب فلسفی و نگرش عرفانی به آن نگاه کنیم، او سیر الی الحق را که انجام می‌دهد، بعد می‌رسد به سیر مع الخلق و می‌خواهد به همان مسیر که می‌رود مردم را هم ببرد. شجریان جدای از مردم نیست و این حکومت‌ها هستند که یا با مردم هستند یا شکاف با مردم دارند. شجریان یک کنش‌گر سیاسی به معنای رایج آن نیست؛ شجریان هنرپیشه نیست؛ شجریان یک هنرمند است و هنرمند غیر از این است که کاسبی کند. هنرپیشه‌ای نیست که فقط شغل و حرفه‌اش موسیقی باشد. شجریان برای خودش یک هویت و یک رسالت تاریخی، میراثی و فرهنگی قائل است. یکی از شالوده‌های فرهنگ، سیاست است. شالوده فرهنگ، دین و مذهب هم هستند. شالوده فرهنگ، ارتباطات با جهان خارج و غرب نیز است؛ یعنی سه شالوده اصلی سازنده فرهنگ که عبارت است از ملّیت، دین و ارتباط با دیگر کشورها؛ چه غرب باشد که به معنی اروپا و آمریکا است و چه شرق باشد که چین و هند امثال آن را شامل می‌شود. یعنی فرهنگ مقوله‌ای اعم از ملّیت، دین و تعامل با غرب و شرق است. وقتی ایشان به آن ژنوم فرهنگی می‌رسد همیشه می‌خواهد هویت و فرهنگ خودش را از این جهت حفظ کند و تعالی بخشد. در نهایت شجریان به فراخور زمان زندگی خود، به پروسه جهانی‌شدن و گلوبالیزیشن می‌رسد و آن را درک می‌کند. آن‌جا است که هویت‌ها بیشتر اهمیت پیدا می‌کند. او می‌خواهد اصالت را حفظ کند و به همین دلیل موسیقی ایران را بر صدر می‌نشاند و اصلاً تابع موسیقی‌های غربی یا شرقی و امثال این‌ها نمی‌شود. او به بسیاری از هنرمندان توصیه می‌کند که ساز خود را آلوده نکنید حتی آلوده به زیر و بم و صداهای خاصی که از دیگران می‌رسد و ساز ایرانی را تا جایی که می‌توانید با اصالت حفظ کنید. وقتی به حاج قربان سلیمانی، علیرضا سلیمانی، عثمان خوافی و درمحمد نور پور می‌رسد به هر کدام از این‌ها حفظ اصالت ملودی و ساز را سفارش می‌کند. حالا اینکه کنش سیاسی وی چگونه است مشخص است کسی که با مردم است همان موضع مردم را اتخاذ می‌کند اما نه به صورت منفعلانه و پیرو بلکه به عنوان پیشتاز و چاوش در جلوی مردم می‌ایستد؛ از مردم فاصله نمی‌گیرد. این همراهی با مردم است که ممکن است تنش بین ایشان و بخشی از حکومت وجود آورده باشد. شجریان در رویدادهای سیاسی و اجتماعی مثل ماهی لیز می‌خورد. به هیچ عنوان استقلال خودش را از دست نمی‌دهد و این حفظ استقلال مهم است یعنی شما اگر به زندگی شجریان و به انتخاب‌های او نگاه کنید، به فعّالیت‌های او نگاه کنید، حتی در دکوراسیون و حضور او در کنسرت‌ها نگاه کنید، متوجه می‌شوید که همه این‌ها انتخاب شده است و او هنری فاخر و در عین حال ساده دارد و خودش را حفظ می‌کند و شکوفا می‌شود و نمی‌خواهد خود را به هر نوع سیاستی بیالاید. این امر به معنی سیاست‌ورزی روزمره است و به معنی آن نیست که بینش ندارد بلکه کاملاً حساب شده و با بینش و رسالت فرهنگی خود دارد حرکت می‌کند و به همین دلیل بینش سیاسی و اجتماعی نیز دارد که چوبش را می‌خورد و هزینه‌هایش را هم پرداخت می‌کند.
‌علیرغم این شرایط کرونا موجی که فوت مرحوم شجریان در ایران در بین تمام اقشار جامعه ایجاد می‌کند و درواقع ما انرژی عظیمی را شاهد هستیم که صرفاً به هنر بر نمی‌گردد. ایشان چه ویژگی در خودش داشت که باعث شد این آثار اجتماعی و سیاسی را در کنار آقای شجریان بینیم و فکر کنم این موضوع بی‌نظیر بوده و ما هنرمندی نداشتیم که وقتی فوت می‌کند اینطور موج در جامعه ایجاد شود. ای بسا اگر کرونا نبود تشییع جنازه استاد شجریان یکی از رکورددارترین تشییع جنازه‌های تاریخ تلقی می‌شد. این از کجاست؟ آیا صرفاً به ایشان بر می‌گردد یا به جامعه ما بر می‌گردد؛ به کجا بر می‌گردد این مسأله و تحلیل شما در این مورد به‌طور مشخص چیست؟
جامعه فرآیند اصلاح و تعالی دارد. غیر از شجریان ممکن است افراد سیاسی و اجتماعی و نویسندگان مهم دیگری هم در این فرآیند باشند. ایشان به دلیل تأثیر موسیقی که یک وجه آن وجه عمومی و مردمی است علاوه‌بر نخبگان، محبوب عامه نیز است. یعنی آن پیرمرد روستایی تا انسان دانشمندی که در دانشگاه است می‌فهمد که شما از کدام صدا و ملودی سخن می‌گویید و این احساس مشترک را دارد. درواقع شجریان هنرمندی است که بر ارزش‌ها تکیه می‌کند. آن ارزش‌ها، احساسات مشترک جامعه هستند. البته ارزش‌ها نه به معنی مبتذلی که در گروه‌های متعصب قشری‌نگر در ادبیات روزمره ایران اکنون رایج است، بلکه به معنای جامعه‌شناختی آن. این ارزش‌ها مولکول‌ها، ژن‌ها و پایه فرهنگ هستند و معیار ارزیابی آن هم به حساب می‌آیند. توماس هابز بر این باور است که حکومت و جامعه و فرهنگ، ماحصل ارزش‌های مردم هستند. کسی که هم‌فرهنگ ما است، هم‌درد ما است، هم‌رأی ما است، در غم و شادی جامعه شریک ما است و در بیان مشکلات هم‌زبان ما است.
مطالبات شجریان مطالبات جامعه بود و به‌همین خاطر مردم با او احساس یگانگی می‌کنند و به او احساس تعلّق دارند. کسی که در فرهنگ و هنر پیشرو است و این پیشروی در هنر و فرهنگ را نمی‌فروشد و سازش نمی‌کند، در مطامع دنیوی یا مطامع اجتماعی قرار نمی‌دهد و به توسعه مفهوم موسیقی فاخر کمک می‌کند و ثابت‌قدم است، مردم از او استقبال می‌کنند. حالا مشارکت گسترده در تشییع جنازه‌ها یکی از فاکتورها است. مرگ شجریان یک خسارت بزرگ برای انسانیت بود. آنچه در تمدن ایرانی و ادبیات آن وجود دارد ارزشمند است. خصوصاً آنچه در تمدن ایران بعد از اسلام می‌بینیم که از رودکی و فردوسی شروع می‌شود و به سعدی و حافظ و مولوی می‌رسد. مثلاً استاد هوشنگ ابتهاج (سایه) هم یک نشئه‌ای از حافظ دارد و شعر او در جامعه می‌گیرد و گل می‌کند. همه این‌ها دارای آن رشته اصلی ارزشی و فرهنگی هستند؛ یعنی ارزش به معنای احساس خوب مشترک در اجتماع. شجریان در فرآیند اصلاحی فرهنگ قرار دارد. کسانی هستند که امروز با فرهنگ ایران و عناصر و اِلِمان‌هایی که مربوط به این سرزمین و فرهنگ است مقابله می‌کنند. حالا ممکن است در رسانه ملّی و یا در رسانه‌های دیگر باشند. اکنون کلام و تحلیل محتوای سخنانی که برخی از سیاستمداران حتی در رتبه‌های عالی ابراز می‌کنند، مطابقتی با فرهنگ ایرانی ندارد. مطالبات و خواسته‌های هر کسی و این‌که آن فرد یا گروه مسأله جامعه را چه می‌داند و چه راه‌حلّی برای آن پیشنهاد می‌کند، نشان می‌دهد که او چه شخصیتی دارد. هر موضعی سطح تفکر فرد را نشان می‌دهد. شجریان همراه مردم این‌ها را درک کرده بود و خصوصاً او به نخبگان جامعه و کسانی که پیشران‌های امر اصلاح و تربیت جامعه و مهمتر از همه این‌ها جامعه‌پذیری سیاسی و فرهنگی جامعه هستند تعلق دارد. جامعه‌پذیری سیاسی و فرهنگی برای نسل آینده خیلی مهم است و این وقتی اتفاق می‌افتد که شما با تاریخ و فرهنگ ایرانی و اِلِمان‌های اصلی این فرهنگ آشنا باشید و آن‌ها را تقویت کنید؛ در جامعه جریان داشته باشید و تعالی ببخشید که مردم ما شجریان را نمونه رشد و ترویج این تعالی فرهنگی می‌دانند.
‌ما چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن خواننده و آوازخوان داشته‌ایم ولی وقتی مرغ سحری که شجریان می‌خواند تبدیل می‌شود به نمادی از اعتراض عمومی، شجریان این کار را نمی‌کند؛ این جامعه است که دارد از آن این را می‌سازد. سوالم این است که این که شجریان از سوی متن جامعه مرجعیت پیدا می‌کند، این صرفاً تابع شرایط بوده یا به ویژگی‌های آن فرد هم بر می‌گردد؟ زیرا گاهی مردم دوست دارند نمادسازی کنند بدون اینکه آن فرد بخواهد نماد شود. هنر و آواز مخاطب‌های خاص خود را دارد. من می‌خواهم بپرسم آیا مرجعیت در جامعه ایران که در گذشته روحانیان و بازاریان بودند تغییر کرده؟ یعنی دارد به سمت الگوهای غیرسیاسی می‌رود که عملاً خودشان دارند کارکرد سیاسی پیدا می‌کنند؟ شما چنین نظری دارید؟
چون معرفت هنری و زیبایی شناختی وجه خاص خودش را دارد، آدم‌های خاص خودش را نیز دارد. شما وقتی مواضع یک کنش‌گر سیاسی را تحلیل می‌کنید، شجریان یک فعّال سیاسی به حساب نمی‌آید. این به منزله این نیست که ایشان نگرش سیاسی ندارد یا جهت سیاسی ندارد. شجریان یک کنش‌گر اقتصادی به حساب نمی‌آید؛ شجریان یک کنش‌گر دینی به حساب نمی‌آید؛ حالا ربّنا را هم خوانده باشد، قرآن را هم خوانده باشد، هر کاری کرده باشد شجریان یک کنش‌گر هنری است و شالوده شخصیتش با همان موسیقی ارزیابی می‌شود و این همان هنری است که برتر از گوهر آمد پدید. اما او کسی است که دارای بینش سیاسی و فرهنگی و حتی اقتصادی هم است. وقتی هنرمندان مرجع اجتماعی و سیاسی می‌شوند، دارای قلمرو مشخص هستند؛ یعنی در یک حدّی مورد توجه واقع می‌شوند اما آن به این معنی نیست که جامعه با این فرمان در سیاست حرکت کند. سلبریتی‌ها و هنرمندان در همه دنیا به دلیل شناخت بیشتری که مردم از این افراد حتی نسبت به دانشمندان رشته‌های مختلف علوم دارند، بیشتر در سطح عمومی (پابلیک) و در عامه مورد توجه هستند ولی هیچ وقت این امر یک مبنای سیاست‌گذاری برای احزاب یا گروه‌ها یا به اصطلاح مردم فعّال سیاسی نبوده است ولی در کنار و حاشیه سیاست به عنوان سمپات به عنوان حامی ممکن است فعّال شوند. در دنیای غرب که گرایش‌های چپ و راست دارند، بیشتر محافظه‌کار و غیرمحافظه‌کار دارند که به اسم‌های مختلف شناخته می‌شود. مثلاً در انگلستان بین محافظه‌کاران و کارگران وجود دارد، در آمریکا بین جمهوری خواهان و دموکرات‌ها وجود دارد ولی مردم ایران هم گرایش‌های خاص خود را دارند. مثلاً شجریان به هیچ عنوان نگفت که من اصلاح‌طلب هستم یا وارد هیچ حزب و گروه و دسته‌ای نشد. این هم از زیرکی‌ها و هنرمندی‌های ایشان است ولی در قامت یک هنرمند فعّال مؤثر، همراه اصلاحات بود، همراه خاتمی بود، همراه آقای مهاجرانی بود، همراه مردم اصلاح‌طلب بود، حتی در انتخابات مختلف شرکت کرد و آخر هم که موضع سیاسی گرفت، نشان داد که هم‌جهت و همراه با مردم است.
‌آخرین نکته من این است که این پدیده که ما در جامعه‌ای مثل جامعه ایران می‌بینیم در فوت پاشایی یک جور، در فوت مرحوم شجریان در شدّت و حدّت و سطح بالاتر به این‌صورت، آیا این کنش‌ها به لحاظ جامعه‌شناسی نشان‌دهنده عدم تعادل در جامعه است یا نشانه رفتن به سمت تعادل؟
شرایط کرونا باعث شد که رفتار جمعی و ابراز احساسات نسبت به فقدان و هجران استاد شجریان کلاً متفاوت باشد و اتفاقاً از جهاتی جالب بود چون مردم حتی در خانه‌ها ابراز همدردی و گریه می‌کردند و از پنجره صدای ملودی و موسیقی مرغ سحر شنیده می‌شد و با پای دل توانستند حتی در منازل به تشییع جنازه بیایند. این همراهی خاص و معنوی، خودش یک نوع متعالی‌تر از این بود که دنبال جنازه بروند؛ چه در تهران و چه در مشهد در خیابان حرکت کنند. اکنون در عصر فراپست‌مدرن هستیم. در عصری هستیم که فناوری اطلاعات و ارتباطات و ICT سبک زندگی ما و حتی شیوه ابراز احساسات را عوض می‌کند و این در عالی‌ترین سطحش برای آقای شجریان انجام شد. ولی آنچه که شما گفتید که برای پاشایی پیش آمد برای مهوش هم پیش آمد. سر دبیر مجله امید ایران اظهار کرده است که مردم جنازه صادق هدایت و ملک الشعرای بهار را هم مثل مهوش تشییع نکرده‌اند. ما از نظر علمی و آکادمیک در جامعه‌شناسی این را به عنوان یک رفتار جمعی تحلیل می‌کنیم که مردم احساسات‌شان تحریک می‌شود و با توجه به سابقه‌ای که از آن فرد وجود دارد و با توجه به رویدادها و حتی صحنه‌ای که برای زندگی و مرگ او قائل هستند، واکنش نشان می‌دهند. شما می‌بینید که در قبل انقلاب همین مردمی که برای مهوش می‌آیند، سه ماه بعد برای آیت‌الله بروجردی نیز می‌آیند. بزرگ‌تر از همه بعد از انقلاب برای امام خمینی و بعد بزرگ‌تر از همه این‌ها برای سردارشهید سلیمانی می‌آیند و بعد برای استاد شجریان. باید با رویکرد جامعه‌شناختی به عمق جامعه رفت و تحلیل‌های خاص جامعه را دید و عواطف و احساسات جامعه را بررسی کرد. بستگی دارد که مردم چطور احساسات خود را درگیر کنند و در رسانه‌های گروهی و یا حوادثی که در این زمینه از جانب حکومت یا مردم اتفاق می‌افتد به چه چیزی توجه کنند یا حادثه‌ای به تحریک توده‌ها کمک کند. گستردگی تشییع جنازه معیار محکی برای ارزیابی‌های اجتماعی نیست ولی یک فاکتور قابل توجه و تحلیل است.
موسیقی یک هنر اجتماعی است که در کلیات خود دارای زبان بین‌المللی است و معمولاً برای فرد یا گروهی خوانده می‌شود و احساسات و ارزش‌های مشترک را بر می‌انگیزد و درک آن بسته به سطح معرفت و زیباشناسی افراد است و این همان امری بود که استاد شجریان آن را به خوبی به اوج رساند.




شجریان یک استثناء در تاریخ ایران

فریدون شهبازیان ، زاده ۱۳۲۱ در تهران، از شناخته‌شده‌ترین موسیقیدان‌های کشور در دهه‌های اخیر است. وی فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است و عامّه مردم نیز او را با نوار کاست «رباعیات خیام» به خوانندگی محمدرضا شجریان و دکلمه احمد شاملو، همچنین موسیقی‌هایی که برای فیلم‌های سینمایی ساخته‌است می‌شناسند. فریدون جوان با تشویق و راهنمایی پدرش حسین شهبازیان، به موسیقی گرایش پیدا کرد و در هنرستان عالی موسیقی به تحصیل موسیقی و فراگیری ساز ویلن زیر نظرعطاالله خادم میثاق سرژ خوتسیف پرداخت. پس از آن فراگیری ویلن را تا اخذ دیپلم نوازندگی این ساز، در کلاس‌های شبانۀ «لوئیجی پاساناری» که در آن زمان کنسرت‌مایستر ارکستر سمفونیک تهران بود ادامه داد. وی در ۱۷ سالگی به عضویت ارکستر سمفونیک تهران به رهبری حشمت سنجری درآمد پس از آن همکاری خود را با ارکستر گل‌های رادیو آغاز کرد. در آن هنگام ارکستر گل‌ها به رهبری روح‌الله خالقی و پس از او جواد معروفی فعالیت می‌کرد. در سال ۱۳۴۵ رهبر گروه کر و ارکستر سمفونیک رادیو شد. شهبازیان در دهه ۶۰ آهنگسازی برای فیلم را نیز آغاز نمود. وی به همراه علی معلم دامغانی شورای موسیقی را در صدا وسیما تشکیل دادند که وظیفه نظارت و حمایت از موسیقی پاپ را به عهده داشت. فریدون شهبازیان از مهر ماه ۱۳۹۵ تا فروردین ماه ۱۳۹۸ چوب رهبری ارکستر ملی ایران را در دست داشت. شهبازیان پس از استعفا از مدیریت هنری و رهبری دائم ارکستر ملی ایران، به عنوان مشاور موسیقی بنیاد رودکی منصوب شد که در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ از این سمت نیز کناره‌گیری کرد.
آشنایی دیرینه شهبازیان با زنده‌یاد شجریان در طول سال‌هایی که جزو دست‌اندرکاران برنامه گل‌ها در رادیو بود، بهانه‌ای شد تا به سراغ وی رفته و با او درباره خسرو آواز ایران بگوییم و بشنویم. از جناب شهبازیان و خانواده محترم ایشان که امکان این گفتگو را فراهم کردند سپاسگزاریم.


‌لطفاً قدری درباره نحوه آشنایی خود با استاد شجریان بفرمایید.
در دهه چهل خورشیدی زمانی بود که من در برنامه گلها در رادیو نوازندگی و آهنگسازی می‌کردم. در پایان این دهه، رادیو و تلویزیون با هم ادغام شدند. قطعاً شما یادتان نمی‌آید آن زمان رادیو زیرنظر وزارت اطلاعات بود تلویزیون هم تلویزیون دولتی ایران بود و آقای قطبی و اینها بودند اما در سال 1350 رادیو و تلویزیون با هم ادغام شدند و شد رادیو و تلویزیون ملی ایران و من مسؤولیت موسیقی رادیو را در کنار آقای هوشنگ ابتهاج شاعر بزرگ و بی همتای سرزمینمان داشتم و برنامه‌های «گل‌های تازه» و «گلچین هفته» را تهیه می‌کردیم و خیلی برنامه‌های دیگر. در آن زمان آقای شجریان تازه از مشهد به تهران آمده بودند و چند برنامه گل‌ها را خوانده بودند و در رادیو در کلاس آقای ادیب و دیگر خواننده‌های بزرگ کشور شرکت می‌کردند. من هم برنامه گل‌های تازه رادیو را تهیه می‌کردم. در آن شرایط با آقای شجریان آشنا شدم. ایشان تشریف آورده بودند رادیو. ما ایشان را آوردیم تا در کنار گروه‌های مختلفی مثل گروه آقای پایور، گروه آقای لطفی و گروه آقای مشکاتیان و آقای حسین علیزاده و دیگران کار می‌کردیم و آثار دیگری را با ایشان ضبط می‌کردیم.

در سال 1351 یعنی اولین سال ادغام رادیو و تلویزیون، من اولین اثر ارکسترال خودم را که با ارکستر بزرگ برای ایشان نوشته بودم با عنوان «جام تهی» با ایشان ضبط کردیم و در برنامه گل‌های تازه از رادیو پخش شد؛ به نام گل‌های 77 و با نام‌های «پرکن پیاله را»، که به نام اندیشه میان دو جام و جادوی بی اثر هم شناخته می‌شود. در کنار آن همینطور برنامه‌های مختلف با آقای شجریان ادامه داشت و سال‌های متمادی با ایشان همکاری و کار کردم و آثاری برای ایشان نوشتم مثل همین «جام تهی»، «رباعیات خیام»، «گلبانگ» و آثار دیگری که در برنامه گل‌های تازه استفاده می‌شد و در همان سال‌ها بهترین آثاری که واقعاً امروز می‌توانم بگویم آقای شجریان از عهده‌اش با استادی تمام بر می‌آمد اجرا می‌کردند و آوازهایشان واقعاً هر کدام از اجراهایشان بی بدیل و واقعاً شنیدنی و درشان و منزلت یک خواننده بزرگ بود و ایشان در همان اندازه‌ها بودند. این همکاری ادامه داشت و با هم صمیمی بودیم و با هم کار می‌کردیم و آثار بسیاری نوشته و اجرا کردیم تا سال 1357 که انقلاب شد و برنامه‌های رادیو دیگر منتفی شد و ادامه پیدا نکرد.
‌یعنی بعد از انقلاب هیچ کار مشترکی با استاد شجریان نداشتید؟
خیر
‌یکی از کارهای خیلی خیلی برجسته شما با استاد شجریان همین آلبوم رباعیات خیام است اگر ممکن است به طور اختصاصی درباره ماجرای خلق این آلبوم توضیحاتی ارائه دهید.
در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن زمان با دوست عزیزم احمدرضا احمدی که مدیریت تولید موسیقی آنجا را برعهده داشت شروع کردیم به موسیقی نوشتن و اجرای آثاری بر روی اشعار شعرای بزرگ پارسی‌گو. از حافظ شروع کردیم؛ حافظ، خیام، مولانا، رودکی، سعدی و اخوان ثالث. آرام آرام این کارها ضبط شد با دکلمه و روایت شاعر بزرگ و بی نظیر سرزمین‌مان زنده‌یاد احمد شاملو. غزلیات و اشعار را ایشان می‌خواندند و من برای ایشان نت می‌نوشتم؛ برای اشعار همین شعرایی که گفتم، مثل حافظ و مولانا البته اشعار سعدی را شاعر بی‌همتا و بزرگ ایران، هوشنگ ابتهاج دکلمه و اجرا نمودند تا اینکه رسیدیم به رباعیات خیام و همان سال‌ها اوایل دهه پنجاه خورشیدی شروع کردم به نوشتن آهنگ رباعیات خیام بر مبنای صدای آقای محمدرضا شجریان. به پیشنهاد خودم و به توصیه احمدرضا احمدی این کار را با صدای آقای شجریان ضبط کردیم. بی اغراق می‌توانم بگویم پرفروش‌ترین کار موسیقی ایرانی است که من ساختم و آقای شجریان خواندند. ابتدا به صورت صفحه بعد کاست و در دهه هشتاد سی دی و در دهه نود به صورت پلتفورم‌های مجازی پخش شد. در همان سال‌ها ایشان تشریف آوردند رباعیات را خواندند و من هم انتخاب کردم و بر مبنای انتخابی که انجام دادم برایش موسیقی آوایی و ارکسترال نوشتم و ایشان اجرا کردند و البته آقای شاملو هم دکلمه.
‌سوالی که جنبه فنی دارد این است که به نظر شما جایگاه استاد شجریان در هنر آواز و موسیقی ایرانی از نظر هنری و تکنیکی چه ویژگی‌هایی دارد که استاد شجریان را از دیگر خواننده‌ها و دیگر اهالی موسیقی متمایز می‌کند؟
به هر حال آقای شجریان سال‌های سال تلاش کردند و با استادان بزرگی کار کردند. من به یاد دارم برای جشن هنر شیراز من و آقای شجریان حدود دو ماهی در کنار آقای برومند و آقای لطفی تمرین می‌کردیم و کار می‌کردیم که در آن جشن اجرایش کنند؛ آن راست پنجگاه معروف را در جشن هنر اجرا کردیم و از نظر ویژگی‌های تکنیکی و فنی که ایشان داشتند و سبکی که در آوازشان وجود دارد که منحصر به خودشان است و اگرچه خیلی از ایشان تقلید می‌کنند و پیرو آواز خواندن ایشان هستند اما هیچ کدام آقای شجریان نمی‌شوند. ویژگی‌های تکنیکی‌شان را اصلاً نمی‌توان انکار کرد. من یادم می‌آید که ایشان می‌شنید در یک شهرستان کوچک مثلاً زابل که از قدیم آهنگی وجود دارد به آنجا می‌رفتند و آن را گوش می‌کردند و از آن استفاده می‌کردند یعنی آدم با انگیزه و پرشوری بودند. تمام تلاششان این بود که بهترین اجراها را داشته باشند و خوشبختانه موفق هم بودند و واقعاً بزرگی و عظمت کار ایشان در آواز خواندن بی نظیر است.
‌این داستان ضبط رّبنا فکر کنم در دوره همکاری شما اتفاق افتاده درست است؟
بله سال ۱۳۵۸
‌می‌شود روایت دست اولی از ماجرای «ربّنا» به ما ارائه بدهید؟!
البته آقای شجریان در مصاحبه معروفشان با روزنامه ایران در اواسط دهه نود خورشیدی، شرح کاملی از جریان «ربّنا» داده‌اند که توصیه می‌کنم برای آشنایی نسل جوان مصاحبه را در فصلنامه باز نشر بفرمایید. به هر حال یک فصلنامه وزین در کتابخانه‌ها می‌ماند. آن زمان در رادیو گروهی از جوانان بودند که کار می‌کردند و آواهای آیینی و مذهبی را اجرا می‌کردند و آقای شجریان هم می‌آمدند و تکنیک‌هایی هم بود که به آنها یاد می‌دادند؛ یعنی تکنیک‌ها و زیبایی‌های کار را از آقای شجریان می‌آموختند. یادم می‌آید که نزدیک ماه رمضان بود و می‌خواستند که یک ربّنایی به یاد ربّنایی که قبلاً در رادیو اجرا می‌شد و مرحوم آقای ذبیحی خوانده بودند اجرا کنند و در ماه مبارک رمضان از رادیو اجرا و پخش شود. کسانی که در این زمینه کار می‌کردند و شاگردان ایشان بودند و از ایشان یاد می‌گرفتند هرچه تلاش کردند ربّنایی را که آقای شجریان می‌خوانند اجرا کنند نتوانستند و نشد که آن اتفاق بیفتد و این زیبایی‌ها در بیاید. من در اتاق فرمان و رژی استودیو بودم و آقای شجریان در استودیو مشغول خواندن بودند. از ایشان خواهش کردم که بروند داخل استودیو و ربّنای مورد نظرشان را بخوانند و بعد بدهند به این بچه‌ها که بروند و یاد بگیرند که بیایند اجرا کنند و استفاده کنیم.

ایشان به استودیو رفتند و کاری کردند کارستان؛ یعنی ربّنا را به بهترین شکل ممکن با یک اجرا خواندند و من ضبط کردم بعد که تمام شد اینقدر زیبا و جذاب بود که تا شب ده‌ها بار گوش کردم. همان شب به هر حال کار را من از نظر فنی ادیت کردم و کمک کردم و آماده پخش شد. بعد که شاگردانش خواندند من بارها به ایشان چند روز اصرار کردم که اجازه بده ربنای خودت را پخش کنیم که مخالفت می‌نمود. نهایتاً بدون اجازه ایشان آن را اول ماه مبارک از رادیو پخش کردم که ناراحت شد. اما ربّنای ایشان سال‌های سال هر سال در ماه مبارک رمضان از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد و تا اوایل دهه هفتاد کسی نمی‌دانست این ربّنا را چه کسی خوانده‌است. خوشبختانه مورد توجه مردم و اقبال همه ایرانیان و حتی غیر ایرانیان قرار گرفت و میراث معنوی ایرانیان است. تا بعد که آن اتفاق‌ها در سال ۸۸ افتاد که حذفش کردند و البته مردم هنوز در ماه مبارک آن را آهنگ پیشواز موبایل می‌کنند یا در اپلیکیشن های موبایلی تنظیم می‌کنند قبل افطار موبایلشان پخش کند!
‌در بعضی از نشریات یا فضاهای مجازی مطلبی درباره اینکه اجرای ربّنای استاد شجریان تقلیدی از اجرایی عربی است یا چنین چیزی آیا واقعاً اینطور است؟
از کسی که قرآن را تلاوت می‌کند؟
‌بله.
احتمال می‌دهم که منظورشان عبدالباسط بوده منظورتان این است؟
‌نه، عبدالباسط نه؛ ظاهراً شخص دیگری حالا بعضی هم می‌گویند که از آقای ذبیحی تقلید کرده‌اند ولی فکر نمی‌کنم این درست باشد.
اصلاً به سبک ارتباطی ندارد. برای اینکه سبک آقای شجریان و سبک آقای ذبیحی و سبک آقای عبدالباسط یا دیگر مجریان قرآن و تلاوت کنندگان قرآن با هم فرق می‌کند و هر کدام سبک خود را دارند نمی‌توان گفت که آن سبک را تقلید کرده‌اند آنچه شما می گویید یعنی ملودی که مثلاً آقای ذبیحی استفاده کرده آقای شجریان هم از همان ملودی استفاده کرده که نه چنین چیزی نیست.
‌از این بگذریم درباره اینکه چرا اینقدر شجریان محبوب قلوب شد و مقبولیت عام پیدا کرد برخی نظرشان این است که یکی از دلایل عمده این است که با موسیقی‌دان‌ها و نوازندگان بزرگی کار کردند و این رمز موفقیت ایشان بوده است؛ نظر شما در این مورد چیست؟
طبیعی است، معلوم است خواننده‌ای به بزرگی ایشان و به تبحر ایشان باید کنارش چه کسی باشد؟ باید کنارش جلیل شهناز باشد فرامرز پایور باشد حبیب بدیعی باشد پرویز یاحقی باشد حسین علیزاده و لطفی و مشکاتیان باشند. این هنرمندان و این نوازنده‌های برتر باید باشند که این کار پرورش پیدا کند و به بهترین شکل ممکن ضبط شود. طبیعی است بدون این‌ها نمی‌شوند که شما با هر نوازنده‌ای بروید و بخواهید این کار را انجام دهید آن چیزی که لازم باشد در نمی‌آید و ایشان هم در هفت سالی که با کمال افتخار با ایشان بودم از سال 50 تا سال 57 که برنامه گل‌های تازه را کار می‌کردیم همه آثاری که ایشان خواندند بدون استثنا همه‌شان با بهترین نوازندگان کشور کار شد.
‌خود حضرت عالی که یکی از بزرگان موسیقی کشور ما هستید شاید بزرگترین نقش را در محبوبیت و مقبولیت رباعیات خیام داشتید. آن موقع که داشتید با استاد شجریان کار می‌کردید فکر می‌کردید که ایشان یک استعداد استثنایی و بی نظیری هستند و در آینده ممکن است که یکی از بزرگترین آوازخوانان کشور باشند؟
بله همان موقع که رباعیات خیام را ضبط کردیم آقای شجریان کلی برنامه خوانده‌بودند و پخش شده بود در رادیو ملی ایران و به خوبی همه ایشان را می‌شناختند.
‌به شهرت بعدشان که نبودند؟!
نخیر بسیار شهرت داشتند و مردم هم خیلی ایشان را دوست داشتند. بعدها کم کم آمدیم و رباعیات خیام را ضبط کردیم و آثاری که من برای ایشان نوشتم اگر از جام تهی شروع کنیم شاید بهترین آثار ارکسترالی که ایشان خواندند آثاری است که من برای ایشان با کار ارکسترال نوشتم معمولاً کارهایشان با ارکسترهای ایرانی بوده مثل گروه آقای لطفی و گروه آقای پایور گروه حسین علیزاده گروه پرویز مشکاتیان و خیلی دیگر از دوستان‌مان که همین الان هم کار می‌کنند؛ مثل آقای علیزاده عزیز که هنوز فعال هستند و همه این آقایان گروه‌هایشان گروه موسیقی ایرانی بود. هیچ کدام گروه ارکسترال بزرگ نبوده فقط آثار من ارکسترال بزرگ بود. ارکستر رادیووتلویزیون ملی ایران یا ارکستر گل‌ها که سعی کردم به بهترین شکل ممکن اجرای ارکستر با ایشان همکاری کنم.
‌علت اینکه بعدها دیگر این همکاری شکل نگرفت آیا بی علاقگی ایشان به ارکسترهای بزرگ بوده؟
خیر دلیلش تعطیلی ارکسترهای بزرگ در ابتدای انقلاب تا اواسط دهه ۷۰ بود.
‌دلایل دیگری هم داشته؟
خیر، پیش نیامد. آن موقع رادیو بود و من در رادیو این کار را می‌کردم و با ارکستر ضبط می‌کردیم بعداً دیگر ارکستری وجود نداشت به آن شکل که به آن خوبی باشد و بشود آثار را ضبط کرد.
‌درباره تاثیرات اجتماعی و سیاسی استاد شجریان در جامعه ما نظرتان چیست؟
به هر صورت آقای شجریان در جامعه محبوبیت بی نظیری دارند و مردم ایشان را دوست دارند و واقعاً به کارشان علاقمند هستند و قطعاً تاثیرات سیاسی و اجتماعی ایشان هم در مقایسه با هنرمندان دیگر غیر قابل قیاس است.
‌یعنی اصولاً از نظر شما هنرمند باید وارد مسائل اجتماعی بشود یا کنار بایستد؟
اینکه یک هنرمند بزرگ بخواهد وارد کارهای سیاسی شود و تأثیر بگذارد می تواند این راه را انتخاب کند که در سیاست تأثیر بگذارد.
‌به عنوان یک موسیقیدان برجسته و بزرگ اگر بخواهید گلچینی کنید از آثار استاد شجریان کدام ها را بیشتر می‌پسندید؟
من کارهای خودم را خیلی می‌پسندم؛ بیشترین سعی‌ام را کردم که بهترین آثار را برای ایشان بنویسم و آثاری که برای ایشان نوشته‌ام خیلی آثار زیبایی بوده و کارهایی که با آقای پایور انجام دادند و کارهایی که با آقای علیزاده و لطفی انجام دادند و کارهایی که برای گلهای تازه شده بود و پخش شده از رادیو و تلویزیون و بسیار مورد توجه بوده و بین کارهای خودشان مثلاً آن کار «بیداد» شان و به نظر من بهترین اثری که در آواز و موسیقی ایرانی اجرا کردند «نوا، مرکب خوانی» است از نظر آوایی.
‌خیلی از موسیقیدان‌ها نوا، مرکب خوانی را می‌پسندند. علتش این است که واقعاً مرکب خوانی کرده‌اند و چند دستگاه و ردیف را اجرا کرده‌اند؟
آن کار اصلاً شاهکاری است!
‌فکر می‌کنید که در آینده در موسیقی سنتی ایرانی شخصیتی می‌تواند به وجود بیاید که جایگاه ایشان را پیدا کند؟
شجریان استاد بی همتای آواز و نامیرا و یک حقیقت همیشه زنده است و موهبت ما این بود که در دوره ایشان زیستیم و به‌ویژه من که با ایشان همکاری نزدیکی داشتم. قبل از آقای شجریان که ایشان هنوز شروع نکرده بودند کسی نمی‌توانست حدس بزند یکی بیاید بعد از گلپایگانی و بعد از ایرج بعد از شهیدی بعد از قوامی بعد از بنان و خیلی‌های دیگر و جایگاهی برای خودش در این حد پیدا کند. شجریان البته یک استثناء در تاریخ ایران است. شجریان در موسیقی مثل حافظ، خیام، فردوسی، رودکی، سعدی، شاملو و ابتهاج در شعر است. البته هر اتفاقی ممکن است بیفتد؛ کسی باشد که تلاش کند و به جایی برسد ولی جایگاه شجریان در جهان بی بدیل است و سخت است و شاید دست نیافتنی.
‌یعنی از نظر فنی شما تأیید می‌فرمایید که ایشان یک مکتب خاص خودشان را تأسیس کردند؟
بله
‌به عنوان آخرین سؤال اگر نکته خاصی در باب استاد شجریان هست بفرمایید استفاده کنیم؟
نکته خاصی نیست جز این‌که همه جذابیت‌ها و زیبایی‌ها و حلاوت آواز ایرانی در صدای ایشان نهفته بود و هر آوازی که می‌خواندند واقعاً دلنشین بود و به دل می نشست و واقعاً قابل ستایش است از هر نظر. من کار ایشان را واقعاً دوست دارم و امیدوارم بشود و اتفاقی بیفتد و خوانندگان بسیاری بیایند و راه او را ادامه دهند. جوانان خوبی الان هستند که دارند کار می‌کنند؛ باید تلاش کنند تا جایگاهی بلند پیدا کنند.
‌بسیار سپاسگزاریم.




گاهشمار زندگی استاد محمدرضا شجریان


یکم مهر ۱۳۱۹: تولد در شهر مشهد
۱۳۲۶: ورود به مدرسه ابتدایی
۱۳۳۱: پخش صدای محمدرضا از رادیو خراسان برای نخستین بار
۱۳۳۶: ورود به دانشسرای مقدماتی در مشهد و آشنایی با یک معلم موسیقی به نام جوان
۱۳۳۸: اجرای آواز بدون ساز و قرائت قرآن برای رادیو خراسان
۱۳۳۹: استخدام در آموزش و پرورش با دیپلم دانشسرای عالی – آشنایی با ساز سنتور شروع به یادگیری این ساز نزد استاد جلال اخباری
۱۳۴۰: ازدواج با فرخنده گل‌افشان در شهر قوچان
۱۳۴۲: انتقال از بخش رادکان به روستای شاه آباد مشهد به عنوان مدیر دبستان، ساخت اولین سنتور با چوب توت، تولد اولین فرزندش راحله (فرزانه)
۱۳۴۴: تولد دختر دومش افسانه در مشهد
۱۳۴۶: انتقال به تهران، آشنایی با احمد عبادی، نوازنده و نواساز نامی سه‌تار، آغاز همکاری با رادیو ایران با نام مستعار «سیاوش بیدکانی» تا سال ۱۳۵۰ و بعد از آن در رادیو و تلویزیون با نام خودش، محمدرضا شجریان، شرکت در کلاس درس اواز استاد اسماعیل مهرتاش و فراگیری هنر خوشنویسی درانجمن خوشنویسان نزد استاد بوذری و آشنایی با رضا ورزنده، استاد سنتور، در تابستان همین سال، پخش اولین برنامه او در رادیو ایران با نام «برگ سبز شماره ی ۲۱۶»در 15آذر همین سال
۱۳۴۷: انتقال از آموزش و پرورش به وزارت منابع طبیعی، حضوردر کلاس خوشنویسی استاد حسن میرخانی
۱۳۴۸: تولد دختر سومش مژگان در تهران.
۱۳۴۹: آغاز همکاری با برنامه‌های تلویزیون ملی ایران و همزمان بدست آوردن رتبه «ممتاز» در خوش‌نویسی
۱۳۵۰: آشنایی با فرامرز پایور، سنتورنواز و آهنگساز، وآموختن ردیف آوازی صبا از یشان، آشنایی با هوشنگ ابتهاج (سایه) و همکاری با برنامه گلهای تازه رادیو
۱۳۵۱: فراگرفتن سبک آوازی طاهر زاده از نور علی خان برومند، آشنایی با عبدالله دوامی و آموختن دیگر ردیف‌های آوازی موسیقی ایرانی در همین سال
۱۳۵۲: تاسیس مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به سرپرستی داریوش صفوت با همراهی محمدرضا لطفی، ناصر فرهنگ‌فر، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون، داود گنجه‌ای و برخی دیگر از هنرمندان.
۱۳۵۴: تولد پسرش همایون وآغاز اجرای کنسرت او در دیگر کشورها
۱۳۵۵: شرکت در جشنواره توس (نیشابور)با شماری از بزرگان موسیقی، و پس از آن جشن هنر شیراز، و اجرای موسیقی در راست پنجگاه با محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگ‌فر، کناره گیری از همکاری با رادیو به دلیل سیاست‌های موسیقی رادیو که از آن با عنوان «کاباره‌ای» یاد می‌کرد، ادامه همکاری با هوشنگ ابتهاج و محمدرضا لطفی
۱۳۵۶: تاسیس شرکت دل‌آواز برای انتشار آثار خود
شهریور ۱۳۵۷: خودداری از برگزاری کنسرت در مسکو در واکنش به واقعه ۱۷ شهریور، همراه با هوشنگ ابتهاج و محمدرضا لطفی و گروه شیدا.
تاسیس «کانون چاووش»در همین سال با همکاری ابتهاج و لطفی پس از جدایی آن ها از رادیو، و انتشار بیش از ده آلبوم تاریخی
۱۳۵۷: کسب مقام نخست در مسابقات تلاوت قرآن سراسر کشور
سال ۱۳۵۸: آشنایی با غلامرضا دادبه، ایرانشناس و استاد آواز، انتشار آلبوم هایی با گروه پایور و گروه‌های شیدا و عارف
۱۳۵۹ تا ۱۳۶۱: قطع ارتباط با با همتایانش در کانون چاووش به دلیل اختلاف نظر سیاسی با آنان و خانه‌نشین شدن
دهه ۱۳۶۰ : همکاری گسترده‌ با پرویز مشکاتیان که حاصل ‌آن چندین آلبوم مشهور بود. رابطه‌ عاطفی شجریان با مشکاتیان که دامادش هم بود نهایتاً به هم خورد، اما بعدها گفت: هیچ موسیقیدانی را به اندازه پرویز این‌قدر عمیق دوست نداشتم. برگزاری کنسرت هایی در خارج از ایران همراه با گروه عارف
۱۳۶۸: برگزاری کنسرت با گروه پیرنیاکان و عندلیبی در آمریکا و اروپا
۱۳۶۹: برگزاری کنسرت در کاخ باربد به دعوت وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان با همراهی محمود تبریزی‌زاده، رضا قاسمی و مجید خلج، برگزاری کنسرت‌هایی نیز در امریکا به همراهی پیرنیاکان عندلیبی و انتشار در قالب آلبومی سه‌گانه.
۱۳۷۰: برگزاری کنسرت در فرهنگسرای بهمن به مدت پنج شب در پارک ارم و هشت شب برای مردم جنوب شهر تهران، برگزاری کنسرت‌های چهل‌ستون اصفهان، کنسرت‌های اروپا با جهاندار و گروه آوا و اجرای موسیقی دلشدگان و آسمان عشق و سه‌گانه سرو چمان و خلوت‌گزیده، جداشدن از همسر اولش فرخنده گل‌افشان
۱۳۷۱: اجرای کنسرت های مرحله دوم در آمریکا با داریوش پیر نیاکان ،جمشید عندلیبی و همایون شجریان پس از ازدواج با همسر دومش، کتایون خوانساری، برگزاری برنامه‌ای نیز با هابیل علی‌اف و همایون شجریان در تالار رودکی
۱۳۷۲ تا ۱۳۷۴: برگزاری کنسرت‌های متعدد دیگری در اروپا، با همراهی لطفی و خلج، و مشکاتیان و همایون و انتشار چندین آلبوم دیگر نیز از او
۱۳۷۴: برگزاری کنسرت‌هایی در شهرهای اصفهان، شیراز، ساری، کرمان و سنندج و انتشار چند آلبوم دیگر از او در همین سال با همکاری لطفی یا مجید درخشانی
۱۳۷۶: تولد فرزند دیگرش، رایان، از همسر دومش
۱۳۷۷: انتشار آلبوم «شب، سکوت، کویر» با آهنگسازی کیهان کلهر
۱۳۷۸: اهدای جایزه افتخاری یونسکو به او
۱۳۷۹: انتشار کتاب «راز مانا»، شامل شرح زندگی و فعالیت‌هایش(در میان آثار متعدد در این زمینه، این کتاب تنها اثری بود که شجریان محتوای آن را تأیید کرد)، یکی دو سال بعد : اجرای کنسرت هایی در اروپا و آمریکا همراه با کیهان کلهر و حسین علیزاده و همایون شجریان – انتشار سه آلبوم دیگر
۱۳۸۲: برگزاری کنسرت «همنوا با بم »در تهران همراه با علیزاده و کلهر و همایون در پی زلزله بم، و انتشار آن البوم سال بعد، آغاز احداث باغ هنر بم ( پروژه‌ای که اجرای آن با موانع آشکار و پنهان بسیار روبه‌رو شد و نهایتاً پس از ۱۵ سال، در سال ۱۳۹۷ و بدون حضور خود او افتتاح ش)
۱۳۸۴: برگزاری کنسرت دیگری با علیزاده و کلهر و همایون در تالار وزارت کشور
۱۳۸۸: واکنش به سخن محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور وقت ایران که مردم معترض به نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری را «خس و خاشاک» لقب داد، گفت: «صدای من در صداوسیما جایی ندارد. صدای من صدای خس و خاشاک است و همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد بود.»، نگارش نامه به رئیس وقت این سازمان عزت‌الله ضرغامی در اعتراض به پخش سرود میهنی «ای ایران، ای سرای امید» در مناسبت‌های سیاسی جمهوری اسلامی از صداوسیما، و درخواست عدم پخش آثار او به‌جز دعای «ربنا» از این رسانه، انتشار تک‌آهنگ «زبان آتش» در حمایت از معترضان که به تصنیف «تفنگت را زمین بگذار» مشهور شد. مسؤولان صداوسیما، در واکنش، پخش صدای محمدرضا شجریان از صداسیما را به‌کلی ممنوع کردند و این ممنوعیت شامل دعای ربنا در ماه رمضان نیز شد.
اوایل دهه ۱۳۹۰: انتشار یک آلبوم صوتی دیگر و دو آلبوم تصویری کنسرتش با گروه شهناز در دبی و تهران، همکاری با برادران پورناظری که حاصل آن نیز یک آلبوم دیگر شد که هنوز به صورت رسمی منتشر نشده است.
۱۳۹۳: برگزاری کنسرت جهانی با عنوان سرگشتگان عشق در پی قطع ارتباط همکاری با برادران پورناظری، با گروه شهناز و با حضور سعید فرج‌پوری
۱۳۹۴: لغو برگزاری کنسرت محمد رضا شجریان در پی اعلام رسمی
نوروز ۱۳۹۵: حاضر شدن در پیامی ویدئویی برای تبریک نوروز، (وی در این پیام گفت: با یک میهمان ۱۵ ساله‌ای سال‌هاست که آشنا هستم و دوست شدیم با همدیگر و الآن هم من به خاطر همان اینجا ایستاده‌ام و طبق دستور ایشان موهای سرم را هم کوتاه کردم و بچۀ حرف‌گوش‌کنی شدم و چند وقت دیگر هم در این‌جا هستم، چون آرامش خوبی دارم و خیلی راحتم این‌جا، برای این‌که با این میهمان بتوانیم به تفاهم برسیم ان‌شاءالله. به تفاهم که رسیدیم، راه می‌افتم می‌آیم به سراغ شما هم‌میهنان عزیزم و کارهای هنری‌ام را دنبال خواهم کرد.)
۱۷ مهرماه ۹۹: فوت در بیمارستان جم تهران
محمدرضا شجریان مبدع چند ساز جدید در موسیقی ایرانی است. محمدرضا شجریان در اردیبهشت ۱۳۹۰ در نمایشگاه در تهران این سازها را رسماً به نمایش عمومی درآورد. برخی این سازها عبارتند از: صراحی، شهر آشوب، ساغر، کرشمه، سبو و… این سازها در کنسرت‌های محمدرضا شجریان به همراه گروه شهناز یا برادران پورناظری استفاده می‌شوند. مرغ خوش خوان، کنسرت محمدرضا شجریان و گروه شهناز در دبی و رنگ‌های تعالی از جمله آثاری هستند که در آن‌ها بخشی از سازهای ابداعی استفاده شده‌اند.


برخی از جوایز و افتخارات محمدرضا شجریان عبارت‌اند از:

جایزه بنیاد آقاخان: در فروردین ۱۳۹۸ جشنواره موسیقی بنیاد آقاخان جایزه ویژه خداوندگار موسیقی را به محمدرضا شجریان تقدیم کرد.
– نشان عالی هنر برای صلح: در شهریور ۱۳۹۶ در پنجمین جشنواره بین‌المللی هنر برای صلح، نشان عالی هنر برای صلح به محمدرضا شجریان و ۳ هنرمند دیگر اهدا شد.
– نشان شوالیه: نشان شوالیه ملی لیاقت در آیینی رسمی، شامگاه دوم تیر ۱۳۹۳ (۲۳ ژوئن ۲۰۱۴) به شجریان اهدا شد. محمدرضا شجریان و شهرام ناظری تنها خوانندگان ایرانی هستند که تاکنون این جایزه را دریافت کرده‌اند.




یادها و خاطره ها

مسعود بهنود

یادم نمی‌آید اولین باری که سیاوش آواز ایران، شجریان، را دیدم کِی بود؟ ولی تصور می‌کنم که شبی بود در منزل مهندس روحانی که دو نفر از اساتید بزرگ ساز ایران از اصفهان آمده و آنجا بودند؛ آقای کسایی و در عین حال آقای مجد هم در آنجا بودند. فکر می‌کنم برای اولین بار به جوانی تقریبا هم سن و سال خودم برخوردم که با آنها آواز خواند ولی آنچه برای من مهم بود آوازش نبود؛ من آنقدر متخصص آواز سنتی ایران نیستم که بدانم او چقدر درست می‌خواند. آوازش شیرین بود، مانوس بود، دلچسب بود ولی نمی دانستم ارزشش چقدر است. وقتی که با بنان مصاحبه می‌کردم از او پرسیدم: «شما آواز کسی به اسم سیاوش را شنیده اید؟» گفتند: «بله». گفتم: «نظرتان چیست؟» گفت: «اگر یک کسی از آواز ایران بعد از من باقی بماند همین است!»
بعدها من این سوال را از آقای برومند هم پرسیدم؛ چرا؟ چون در جشن هنر شیراز او را که در آن زمان اسمش سیاوش و مدتی هم سیاوش بیدگانی بود و ما به نام شجریان او را نمی شناختیم و معرفی نشده بود، دیده و شنیده بودم و آرام آرام پی برده بودیم.
از همه این سال ها به بعد، یعنی حدود چهل و اندی سال، در فرصت های مختلف آقای شجریان را دیدم و تقریبا می‌شود گفت هر روزی شنیدم. می توانم شهادت بدهم که آنچه که بسیار مهم است این است که او از اولین روزی که در صحنه ظاهر و دیده شد، پیدا بود که یک کس دیگری است. به قول آقای برومند «اگر چیزی که عوام، مطرب می‌گویند ما بوده باشیم، این شخص نیست». در حقیقت شباهتی به هیچ کدام از کسانی دیگر که در این عالم دیده بودیم، نداشت. اولا بسیار چیز می‌خواند و جستجوگر بود و پیگیری استثنایی داشت؛ ثانیا سلامت نفس غریبی داشت. سال ها بود که به دنبال پیدا کردن یک گوشه‌ای، یک صدایی بود و وقتی چیزی به او خبر داده می‌شد، راه می افتاد و می‌رفت. یکی از قول‌هایی که از مردی در حوالی اصفهان شنیدم، این بود که می‌گفت یک موقعی یک کسی آمد و از کجا فهمیده بود که من اینقدر خوش اشتها (شکمو) هستم؛ چون وارد که شد گفت استاد اجازه می دهید بیاییم منزل شما کباب درست کنیم؟ من گفتم حیاط ما کوچک است و گفت عیبی ندارد و بعد با چند نفر از دوستانش آمد. گوشت آورده بودند، کباب درست کردند و این بهانه بود برای اینکه من را بنشانند و من بخوانم و بعضی از گوشه‌های ناشنیده را بشنوند. بعدها دکتر علومی هم همین حرف را راجع به ایشان زد. این که الان یک سالی است که مردم ایران وقتی صدای شجریان را نمی‌شنوند، این همه بی‌تابِ او هستند و به هر مناسبتی بهانه می‌گیرند از ربنا و چیزهای دیگر، بیهوده نیست؛ شجریان، موجود یکتایی در موسیقی ایران است که در تاریخ موسیقی سنتی ایران هم کسی با این شهرت شخصی و شخصیتی به چشم نمی آید.




سرمقاله

حسن اکبری بیرق

خاطره، هم به لحاظ مفهومی و هم ازنظر مصداقی، ارجاع به گذشته دارد؛ بنابراین شاید برخی این سؤال را در میان افکنند که باوجود اَبَرچالش‌های فوری که کشور در حال حاضر با آن روبروست، پرداختن به «گذشته» چه ضرورت و اهمیتی دارد و کدام درد را دوا می‌کند. شکی نیست که ایران امروز، با بحران‌های انباشته‌ای مواجه است که اگر در هر جغرافیای سیاسی دیگری اتفاق می‌افتاد، موجب فروپاشی و ازهم‌گسیختگی آنی آن می‌شد. شکاف نسلی، شکاف حاکمیت ـ ملت، بحران‌های اعتقادی، بن‌بست اقتصادی، ناکارآمدی‌های مدیریتی، فساد سیستمی، فرتوتی ایدئولوژیک، فروپاشی اخلاقی و… تنها بخش آشکارِ دشواره‌های پیش روی نظام چهل‌ودوساله جمهوری اسلامی ایران می‌باشد. در این میان نیز آنچه مسلّم است، حاکمیت در معنای عام آن یا توان حل مسأله را ندارد و یا اراده‌اش را. اصولاً در چند دهه گذشته آنچه بیش از همه در سازوکار اداره کشور به چشم می‌خورد نه حل مسأله، بلکه بیشتر دور زدن آن و یا نادیده انگاشتن و در بهترین حالت، به تعویق افکندن آن است. این فرایند معیوب، البته اختصاصی به این دولت و آن دولت نداشته، حکایتِ اغلبی کابینه‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بر روی کار آمده‌اند؛ دریکی بیشتر و دریکی کمتر. حتی در شکوفاترین دورۀ حیات این نظام که مربوط به دولت‌های سازندگی و اصلاحات باشد، این بیماری عدم حل مسأله کم‌وبیش مشهود بود. مترقی‌ترین و عمل‌گراترین کابینه‌های چهار دهه اخیر نیز نتوانستند یک‌بار برای همیشه پرابلماتیک‌هایی همچون رابطه با ایالات‌متحده امریکا و متحدان آن، حجاب اجباری، نظارت استصوابی، قانون مطبوعات و جرم سیاسی، تحزّب و… را یک‌سویه و حل کنند. گویی همه کابینه‌ها تا یکجایی پیش می‌روند و سپس سرشان به سنگ که نه به دیواری ستبر خورده، متوقف می‌شوند. این «موتیف» داستان مدیریت و حکومت در دستکم چهل سال گذشته بوده است؛ قصه تکرارشونده‌ای که گویی در سیکل غیرقابل توقفی افتاده که به این زودی‌ها خیال ایستادن ندارد. پس در میانۀ این غوغا چه نیازی به زنده کردن خاطرات گذشته و مشغول کردن ذهن سیاست ورزان و روشنفکران و اربابان اندیشه؟
در پاسخ به این سؤال مقدر و شاید محقق باید گفت که اگر برای این رنج بی‌پایان، نقطۀ انتهایی قابل‌تصور باشد و اگر برای ماشین پرشتاب تخریب سرمایه‌های این مرزبوم، ترمزی متصور است، قطعاً منوط به مفهومین کردن وضعیت حالِ این سرزمین می‌باشد. چراکه مشکل اصلی احتمالاً در اینجاست که ما حتی از وضعیت اینجا و اکنونی‌مان بی‌خبریم و به‌اصطلاح، سوراخ دعا را گم‌کرده جهل مرکبی نسبت به مسائلمان داریم. منظور از ضمیر «ما» در این گفتار، همۀ‌کسانی است که به نحوی و به درجاتی در تمشیت امور عملی و نظری کشور دخیل هستند؛ از حاکمیت گرفته تا دولت و از دانشگاه و دانشگاهیان گرفته تا سیاسیون و روشنفکران و اصحاب قلم که همگی از توصیف و تبیین وضع اکنونمان ناتوان‌اند؛ بنابراین ضروری‌ترین و فوری‌ترین کُنشی که برای نجات کشور از این مخمصه دیرپا لازم است که متأسفانه قدمتی بیش از چهل‌ساله داشته و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، مربوط به پس از انقلاب مشروطیت می‌شود، شناخت حال از راه مفهومی کردن ابرچالش‌های موجود از طریق تدوین بنیانی متافیزیکی و نه پدیدارشناسانه است.
اگر ضرورت تمرکز فکری در «حال» را دریابیم و بپذیریم که با مشکلاتی دست‌به‌گریبانیم که باید به حل نهایی آن‌ها کمر همت بندیم، قاعدتاً باید وضعیت حال را اُبژه و متعلق شناسایی خود قرار دهیم؛ اما مشکل اصلی تقرّب معرفت‌شناختی به مقوله حال است. چگونه می‌توانیم «حال» را بشناسیم درحالی‌که این پدیده، ذاتاً فرّار است و دست‌نیافتنی: به‌محض این‌که بخواهیم التفاتِ شناختی به لحظه حال داشته باشیم، مربوط به گذشته می‌شود! این «اکنون»، وقتی بدان می‌اندیشیم، پیشاپیش یا آینده‌ای است که نیامده و یا گذشته‌ای است که ازدست‌رفته است. ازین رو با رهیافتی هگلی به این امر باید اذعان کنیم که پرداختن به حال، عملاً پرداختن به گذشته است؛ بنابراین از این منظر وقتی با گذشته، چه دور چه نزدیک، ارتباط معرفتی برقرار می‌کنیم، درواقع می‌خواهیم حال حاضرمان را بکاویم. به دیگر سخن، بر اساس دیالکتیک هگلی، ما می‌توانیم با بررسی روشمند گذشته، در حقیقت به آینده بپردازیم و سرانجام بر سرشت و سرنوشت جامعه خویش تأثیر بگذاریم. این‌ها همه را گفتیم تا ضرورت عطف نظر به گذشته سیاسی این سرزمین را در قالب خاطرات سیاسی توجیه و تبیین نماییم. آنچه در پیش‌گرفته‌ایم تنها یک سیر و سلوک انفسی و گشت‌وگذار متفنّنانه در جهان انتزاعیات نیست؛ بلکه حرکت حتی‌الامکان علمی در مسیری است که انتهایی برای آن متصور نیست و تنها در ایستگاه‌های بین راه ممکن است به تأملاتی نائل آییم که ادامۀ طریق را مورد بازبینی منتقدانه قرار دهد. دست‌اندرکاران «فصلنامه خاطرات سیاسی» بدون ملحوظ داشتن پیش‌فرض‌های غیرعلمی، در این تلاش فکری خود، سعادت نسل‌های آینده ایران عزیز را از طریق کمک به اصلاح روندها و فرایندها و انذار و هشدار به متولیان مدیریت کلان کشور، با استفاده از تاریخ‌نگاری انتقادی، هدف قرارداده است. بی‌گمان در این مسیر خطیر، همیاری اندیشمندان و نقادی ناقدان، در عبور از گریوه‌های خوفناک تأمل دربارۀ ایران و مسأله ایران می‌تواند قوّت قلبی برای ادامه راه باشد.

پاییز سال ۱۳۹۹ را در حالی پشت سر می‌نهیم که ایران و جهان همچنان درگیر بیماری همه‌گیر کوید ۱۹ است، مرضی که صغیر و کبیر نمی‌شناسد و فیلسوف و عالم و هنرمند و ورزشکار و سیاستمدار را از غیر آن تمیز نداده و سمند وحشی خود را بر هر اقلیمی می‌تازد و با شمشیر برّان خود به جان گندمزار بشریت افتاده است. چه کسی گمان می‌برد که در خزان امسال، بهار عمر علمی استادی فرهیخته همچون داود فیرحی به زمستان برسد و خانواده و دوستداران و شاگردان خود را در سوگ خویش بنشاند؟ آری کرونای بی‌رحم، یکی از استوانه‌های دانش فقاهت و سیاست را در ایران معاصر فروریخت و ثُلمه‌ای پر ناشدنی بر جامعۀ علمی ما وارد کرد. دکتر فیرحی دُرّ یگانه‌ای بود که فقدانش همه آشنایان بافضل و فضیلت او را در بهت و اندوه فروبرد. خاطرات سیاسی در چهارمین شماره خود، هنگام بحث از کارنامه روشنفکری دینی به سراغ این دانشور فرزانه رفت و آراء وی را در این باب به‌تفصیل منعکس نمود (یاد باد آن روزگاران یاد باد!). امیدواریم در آینده‌ای نزدیک پرونده‌ای درخور ژرفای اندیشه‌های او ترتیب داده و جایگاه وی را در جغرافیای دانش سیاسی ایران امروز بررسیم.

غمباری پاییز امسال را پایانی نبوده است؛ علاوه بر تلفات وحشتناک روزانه‌ای که پاندمی کرونا از ما گرفت و می‌گیرد، شاهد هجرت ابدی دو شخصیت مهم و تأثیرگذار فرهنگی نیز بودیم. نخست، استاد بی‌بدیل، محمدرضا شجریان که پس از تحمل سال‌ها بیماری طاقت‌فرسا جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و دیگری استاد دکتر غلام عباس توسلی که پس از عمری مجاهدت فکری و فعالیت سیاسی- اجتماعی، شاگردان و پروردگان مکتب خود را تنها گذارد و رهسپار جهان ابدیت شد. در بخش «یادها و خاطره‌ها»، از هر سۀ این بزرگ‌مردان به‌قدر مقدور سخن گفته و پرونده‌ای را نیز به بررسی مقام و منزلت هنری، اجتماعی استاد زنده‌یاد شجریان اختصاص داده‌ایم.

پاییز جاری از نگاهی دیگر نیز اهمیت داشت و آن این‌که یادآور وقایع تلخ و جان‌سوز آبان ماه ۱۳۹۸ بود. هرچند مشکلات عدیده کشور، همچنین شیوع بیماری کرونا و انتخابات ریاست جمهوری امریکا، اذهان قاطبۀ مردم را معطوف به خودساخته بود، اما وجدان عمومی جامعۀ ملتهب ایران، آن حادثه عبرت‌آموز را از یاد نبرده و تا جایی که برخی محدودیت‌ها اجازه می‌داد، رسانه‌های مستقل و شبکه‌های اجتماعی به تحلیل آن پرداختند. امیدواریم در شماره‌های آتی خاطرات سیاسی، امکان بررسی علمی و تحلیل همه‌جانبۀ آن رویداد تأسف‌بار که منتهی به جان باختن بیش از 230 نفر از هم‌وطنانمان شد، فراهم آید.

عصر روز جمعه هفتم آذرماه، گزارشی در خروجی خبرگزاری‌های ایران و جهان قرار گرفت که قاعدتاً در آینده، جزو یکی از مهم‌ترین و تأسف‌بارترین خاطرات سیاسی، امنیتی در واپسین ماه‌های قرن چهاردهم خورشیدی به شمار خواهدآمد؛ محسن فخری‌زاده مهابادی، معاون وزیر و رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در ورودی شهرک آبسرد واقع در حوالی دماوند، هدف یک حمله تروریستی سازماندهی شده قرار گرفته، در پی شدت جراحاتی که در اثر انفجار و تیراندازی به وی وارد شده‌بود جان خود را از دست داده‌است.
این چندمین سوء قصد موفق به جان دست‌اندرکاران پروژه‌های هسته‌ای و موشکی ایران در طی دهسال گذشته بود که اتفاقا در سالگرد ترور دیگر مسؤول بلندپایه صنایع هسته‌ای ایران، مرحوم مجید شهریاری، روی داد. هرچند مقامات عالیرتبه کشور و کنشگران و چهره‌ها و احزاب سیاسی از هر رویکرد و جناحی این اقدام تروریستی را که به باور تحلیل گران بین‌المللی و داخلی، با اشارت و مباشرت رژیم صهیونیستی(اسرائیل) صورت گرفته‌است، محکوم کرده، وعده انتقام دادند، چیزی از خسارت‌بار بودن و دردناکی قضیه کم نمی‌کند. هنوز از یاد نبرده‌ایم که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، چندی پیش محسن فخری‌زاده را به عنوان مدیر پروژه آماد معرفی کرده و اشاره کرده بود که او به عنوان رئیس سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی (سپند) بسیاری از چهره‌های کلیدی برنامه هسته‌ای ایران را در مجموعهخود داشته‌است و تأکید کرده‌بود که این نام را به خاطر بسپارید! قدر مسلم آن است که سردار فخری‌زاده، سال‌ها توسط موساد زیر نظر و هدف شماره یک اسرائیل بوده‌است؛ حتی یوسی ملمن کارشناس و تحلیل‌گر ارشد نظامی-امنیتی روزنامه هاآرتص اذعان کرد که موساد یک بار دیگر نیز برای ترور وی اقدام کرده بود که ناکام ماند. با این اوصاف، موفقیت تروریست‌ها، به هرجا که وابسته باشند، در حذف وی از صحنه صنایع نظامی ایران، دلیلی جز وجود رخنه و حفره در دیوار دفاعی، امنیتی جمهوری اسلامی ایران، نمی‌تواند داشته‌باشد.
پرواضح است که فارغ از ابعاد سیاسی، بین‌المللی و ژئوپلیتیک این واقعه، آن هم در این مقطع خطیر در تاریخ حیات نظام، و در حالی‌که همه نگاه‌ها منتظر انتقال قدرت در ایالات متحده امریکا و تغییرات اساسی در سیاست‌های کاخ سفید در قبال ایران می‌باشد، ترور فخری‌زاده حاوی پیامی است از سوی نظام سلطه که محتوای آن جز تشدید فزاینده تنش در منطقه و جلوگیری عملی از حلّ و فصل و یا دستکم فروکش شدن تقابل‌ها بین بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نمی‌تواند باشد. طراحی و اجرای این‌گونه اعمال تروریستی تنها از قدرت‌هایی سر می‌زند که مایلند هم در ایران، هم اسرائیل و هم امریکا، نیروهای تندرو دست بالا را داشته، مانع مفاهمه بین‌المللی و به بار نشستن تحرکات دیپلماتیک چندجانبه گردند. در این میان علاوه بر این‌که باید نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران، با هشیاری بیشتری تحرکات ایادی تروریسم بین‌الملل را در درون مرزهای ایران زیر نظر داشته و دسیسه‌های آنان را خنثی کنند، به مقوله بسیار مهم نفوذ نیز بیش از پیش اهتمام بورزند؛ چراکه شکل و قالب ترورهایی که در سال‌های اخیر علیه کارشناسان ارشد هسته‌ای و موشکی ایران برنامه‌ریزی و اجرا شده‌است و بی شباهت به فیلم‌های سینمایی هالیودی نیست، حاکی از آن است که طراحان و مجریان آن اشراف اطلاعاتی دقیق و وسیعی بر نقاط حساس و شخصیت‌های مهم نظامی و دفاعی ایران دارند.
فصلنامه خاطرات سیاسی در نظر دارد در شماره‌های آینده به پدیده ترور مقامات نظامی ایران در سال‌های اخیر، نگاهی از نزدیک افکنده، ابعاد سیاسی، دفاعی، امنیتی و اقتصادی این امر را به شیوه‌ای تحلیلی بکاود.




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۱۰

برای دریافت نسخه کامل این شماره (۱۰) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست