در باب چیستی تاریخ شفاهی(۳)
لیندا شوپس
(Linda shopes)
ترجمه: دکتر حسن اکبری بیرق
منبع: historymatters.gmu.edu
مصاحبهگرکیست؟
بی تردید یگانه عامل اساسی در صورتبندی مصاحبه، پرسشهایی است که مصاحبهگر میپرسد. او درباره رویدادی که اهمیت تاریخی دارد قاعدتاً پیش فرضهایی در ذهن خود دارد و سؤالاتش را بر پایه همین مفروضات طرح میکند که ساختار و چارچوب فکری مصاحبه را شکل میدهد و جهت آن را معین میسازد. سؤالات مصاحبهگر برای راویان سخنور به مثابه میدانی است که میتوانند تجارب خود را در آن به بوته آزمون گذارند. مصاحبهگر باهوش و باتدبیر گوش شنوایی دارد و میکوشد تا پرسشهایش را با نکاتی که بیان آنها ازنظر راوی اهمیت دارد، هماهنگ کند. با این حال، تجربه توماس دابلین پس از مرور ذهنی مصاحبههایش با خانوادههای کارگران ذغالسنگ تقریباً برای همه مصاحبهگران اتفاق افتاده است. وی مینویسد: «روزی از روزها مشغول تماشای عکسهای ایلا و تام استرول بودم که پیشتر با ایشان مصاحبه کرده بودم. از اینکه تصاویر فراوانی از صحنههای شکار او و دوستانش در آلبوم بود شگفتزده شدم. به تام گفتم که چرا درنیافتهبودم که تا این درجه شکار در زندگی تو محوریت داشته است؟ او با خوشرویی پاسخ داد: «چون هرگز نپرسیدی.»(23) البته فقط سؤالات نیستند که مصاحبهگر با پرسیدن آنها میتواند بر ماهیت گفتههای راوی اثر بگذارد. مصاحبهگر نیز مانند راوی دارای هویت اجتماعی است که در حین مصاحبه ظهور و بروز یافته و نقش بازی میکند. راویان نیز مصاحبهگران را محک میزنند و در این آزمون ذهنی تعیین میکنند که پاسخ مناسب به چنین شخصی چه چیزی میباشد، چه باید و چه نباید بگویند؛ بنابراین، پدربزرگی که نوهاش با او برای ثبت تاریخچه خانوادگی مصاحبه میکند طبعاً ابعاد و زوایای ناخوشایند گذشته را پنهان میکند تا نوهاش آسیب نبیند، الگوی خوب و مسؤولیتپذیری از خود به نمایش بگذارد و اسطورههای خانوادگی را حفظ نماید. پیشتر نیز متذکرم که هویت اجتماعی من بهعنوان نوه تازهبهدورانرسیده و کلاسبالای مهاجران لهستانی باعث میشد تا مصاحبههایم با کارگران لهستانیِ صنایع کنسروسازی آمریکا احساس خاصی را دامن بزند که به زبان نمیآمد اما بر فضای مصاحبه تأثیر میگذاشت.
از چه حرف میزنند؟
دامنه موضوعات و عناوین مصاحبههای تاریخ شفاهی بسیار گسترده است و شامل هر چیزی میشود، از معروفترین وقایع تاریخی گرفته تا خصوصیترین جزئیات زندگی راوی. البته نکتهای که به لحاظ تحلیلی اهمیت دارد شیوه شکل دادن راویان به روایتها و نحوه انتخاب و چینش اجزاء مطالبی است که بیان میکنند. مصاحبهها اغلب روایتهای مبتنی بر نقشه و پیرنگ هستند بهطوریکه میبینیم راوی/قهرمان داستان بر موانع چیره میشود، بر مشکلات فائق میآید، از پلکان ترقی در اجتماع بالا میرود یا به رضایت درونی میرسد. البته استثنائاتی هم وجود دارند، اما این عرف که شاخصه بخش اعظم ادبیات غربی است، از گرایشهای یک فرهنگ فردگرا، هدفمحور، موفقیتخواه و حقبهجانب و زیربنای مفروضاتی حکایت میکند که مردم برای درک و فهم تجاربشان بدان متکی هستند. همچنین شاید منعکس کننده تمایلات خودمحورانه و تشجیع کننده مصاحبه باشد یعنی فضایی که یک مصاحبهگر مؤدب و تحسینبرانگیز از شخص دیگری میخواهد تا درباره زندگی خود سخن بگوید. در اینجا مقایسه چنین مصاحبههایی با مصاحبههای راویانی در بیرون از جریان اصلی فرهنگ غربی میتواند آموزنده باشد. مردمشناسی به نام جولی کروک شانک در مصاحبه با زنان سرخپوست منطقه یوکان کانادا متوجه شد که آنان سؤالات او درباره موضوعات متداول تاریخی مانند تأثیر هجوم جویندگان طلا به منطقه کلوندایک یا احداث بزرگراه آلاسکا را با داستانهایی فوقالعاده استعاری و سنتی پاسخ میدهند و قسم میخورند که اینها ماجراهای زندگی خودشان است. لذا عبور از تفاوتهای فرهنگی و توافق درباره آنچه که تاریخچه یک زندگی را میساخت به چالش سختی برای خانم کروک شانک تبدیل شده بود. (24) راویان معمولاً تجربیاتی را که من نام «داستانهای تمثالگونه»(25) بر آنها مینهم در میان روایتهای خود میگنجانند. اینها روایتهای ملموس و خاصی هستند که راوی ازنظر خودش آنها را مهم تلقی مینماید و غالباً نیز در قالب وقایعی منحصربهفرد و مقدس معرفی و با احساسات و عواطف شدیدی بیان میکند. از این رو مثلاً داستان زیر را یکی از زنان از دوران کودکیاش تعریف کرد تا نشان بدهد که ازخودگذشتگی و خیرخواهی برای او تا چه اندازه ارزشمند است:
«یه ماجرا هم از مادربزرگم بگم که عادت نداشت احساسش رو راحت نشون بده، اما یه روز شنید که خونوادهای که سه تا دختر داشتن حسابی توی تنگنا زندگی میکنن. دخترای اون خونواده همسن و سال دخترای خودش بودن. مادربزرگم تازه سه تا لباس قشنگ برای سه تا دخترای خودش دوخته بود. میدونین که اونوقتا دوختن لباس چقدر آدم رو خسته میکرد… حالا فکر میکنین مادربزرگم چیکار کرد؟ لباسای کهنه دختراش رو به اون خونواده داد؟ نخیر. همون لباسای نویی رو که با هزار مشقت دوخته بود داد به دخترای اون خونوادة تنگدست. من که هر موقع این خاطره به یادم میاد چشمام پر از اشک میشه.»(26)
یک کارشناس فرهنگ عامیانه به نام باربارا آلن معتقد است که عنصر داستان گونه تاریخ شفاهی از ماهیت اجتماعی مصاحبه حکایت میکند زیرا این عناصر در انتقال معنا به دیگران غالباً یک آگاهی جمعی نسبت به مسئله یا واقعه مهم به وجود میآورند. آلن با بهکارگیری این مفهوم در تعدادی از مصاحبههایی که با اهالی مناطق کوهستانی میانه انجام داده بود موفق به شناسایی داستانهایی از چند مقوله مشخص شد. مقولههایی مانند نحوه مهاجرت مردم به غرب، مشکلاتشان با وضعیت زمین و آبوهوای منطقه، «استقامتی» که برای ادامه بقای خود نیاز داشتند همگی بر این امر دلالت میکنند که چنین مضامینی در شعور جمعی بخش وسیعی از انسانهای منطقه رسوب کرده است. مسئله این نیست که داستان روایتشده اساساً مبنای حقیقی داشته باشد یا نداشته باشد؛ حقیقت چنین ماجراهایی یک حقیقت تفسیری است، یعنی معنای آن و اینکه مظهر چه چیزی میباشند برای ما مهم است. (27)
چیزی که گفته نمیشود به اندازه چیزی که گفته میشود اهمیت دارد، یعنی نکته یا مطلبی که راوی بد تعبیر مینماید، آن را نادیده میگیرد یا از بیانش طفره میرود. سکوت بر معانی متعددی دلالت دارد مانند یک سوءتفاهم ساده؛ ناراحتی از یک موضوع دشوار یا حساسیتبرانگیز؛ عدم اعتماد به مصاحبهگر؛ یا قطع ارتباط معرفتیِ مصاحبهگر و راوی. با دختر مهاجری درباره زندگیاش در اواسط قرن بیستم در شهر بالتیمور مصاحبه میکردم. از او پرسیدم که آیا بعد از ازدواجش به شغلی بیرون از خانه هم مشغول بوده است. پاسخ منفی داد و به بحثی درباره زندگی زناشوییاش وارد شد؛ اما کمی بعد در همین مصاحبه تصادفاً به زبان آورد که چند سال بعد از ازدواجش شبها به رستورانی میرفته و کار پیشخدمتی را انجام میداده است. وقتی از او علت این تناقض در روایتش را جویا شدم، گفت که هیچوقت به این قضیه نیندیشیده بود که پیشخدمتی در رستوران دوستش عملاً «شغل» بهحساب آید چون هلن صاحب رستوران، دوست و همسایهاش بود و او نیز «کمک میکرد تا باری از دوشش برداشته شود». سکوت همچنین معانی فرهنگی گستردهای میتواند داشته باشد. لوئیزا پاسرینی، مورخ ایتالیایی، دریافته بود که اعضای طبقه کارگری شهر تورین غالباً از فاشیسم که حکومتی سرکوبگر تشکیل داده و بر زندگی این مردم بههرحال تأثیرات عمیقی گذاشته بود، سخنی نمیگویند. وی تاریخچه زندگی عدهای از این مردم را ضبط نموده بود. حتی وقتیکه مستقیماً از آنان میپرسید، از مراحل ظهور فاشیسم در دهه 1920 سریع عبور کرده و مستقیماً به افول آن در جنگ دوم جهانی میپریدند و از هرگونه بحثی درباره سالهای سلطه سیاسی فاشیسم پرهیز میکردند. پاسرینی از یک سو چنین سکوت یا اجتنابی را شاهدی بر یک «زخم کهنه، فنا شدن ناگهانی و دردناک چندین سال از زندگی انسان، دملی چرکین در تجربه روزمره» بخش وسیعی از مردم و از سوی دیگر، اشتغالات مردم به فرازوفرودهای زندگی عادی خود-یعنی «شغل، ازدواج، فرزندان»- حتی در دشوارترین و پریشانترین شرایط زمانه تعبیر مینماید. (28)
چرا حرف میزنند؟
هدف صریح و ضمنی، آگاهانه و ناآگاهانه مصاحبه نیز بر روایت مؤثر است و شکل آن را تعیین مینماید. نسلی از مورخان اجتماعی میکوشیدند تا محور کنکاشهای تاریخی را از سیاستهای حزبی و تمرکز بر شخصیتهای معروف دور نموده و به سمت درک زندگی روزمره مردم عادی سوق دهند. درنتیجه، مصاحبههایشان غالباً مملو از جزئیات فعالیتهای شغلی، زندگی خانوادگی، مردم محله و رفتوآمد به کلیساست اما از فعالیتهای مسئولان محلی سخن چندانی در آنها پیدا نمیشود. مصاحبهها همچنین غالباً تمرینی برای احیای تاریخی است، تلاشهایی برای تلنگر زدن به حافظه جمعی و تجدید حیات یک موضوع یا واقعه دقیقاً در برههای که در حال محو شدن از ذهن مردم است مانند مصاحبههای متعدد و مفصلی که در دهه 1960 و دهه 1970 با مهاجران قبل از جنگ جهانی اول صورت میگرفت؛ و ازجمله سیل مصاحبههایی که به تازگی درباره جنگ جهانی دوم، هولوکاست و جنبشهای حقوق مدنی انجامشدهاند. این مصاحبهها معمولاً راوی را به نشاط میآورند. شور و شوق یادآوری و لذت حاصل از این عمل همچون پالایهای احساسات احیاناً تلخ را میزدایند حتی اگر راوی خود با فقدان و ناکامی، یأس و آرزوهای تحققنیافته مواجه شود. پروژههای جامعهمحور تاریخ شفاهی که غالباً سعی دارند احساس هویت و غرور بومی را استحکام ببخشند، با تبانی و توافق راوی و مصاحبهگر برای ارائه بهترین و خوشایندترین چهره آن جامعه، از زوایا و جنبههای دشوارتر و جنجالیتر تاریخ جامعه موردنظر عبور میکنند. از این جدیتر زمانی است که مصاحبههای راویان قرار است روی سایتهای اینترنتی گذاشته شود و میلیونها مخاطب به آن دسترسی داشته باشند. در چنین مواقعی احتمال خودسانسوری راویان بهمراتب بیشتر از راویانی است که مصاحبههایشان به بایگانی اسناد سپرده میشود و صرفاً در اختیار محققان قرار میگیرند. انگیزههای شخصی میتوانند بر مصاحبه سایه بیفکنند. مصاحبهگری که مصاحبهشوندهاش را دوست دارد و یا تحسینش میکند به احترام او ممکن است از پرسیدن سؤالات چالشی اجتناب کند؛ راوی یا مصاحبهشوندهای که به شأن و حیثیت اجتماعیاش خیلی اهمیت میدهد ممکن است از پاسخ دادن به سؤالاتی که وجهه مردمیاش را لکهدار میکند طفره برود.
چه شرایطی برای مصاحبه باید رعایت شود؟
شرایط مصاحبه نیز در یادآوری خاطرات راوی مؤثر است. عموماً مصاحبههایی که با آمادگی قبلی مصاحبهگر و راوی صورت میگیرند بهاحتمال زیاد حاوی گزارشهای کاملتر و مشروحتری خواهند بود تا مبادلات کلامی برنامهریزینشده و بیمقدمه. به همین ترتیب است آسایش روحی و جسمی و برخورداری از زمان کافی که ذهن راوی را بازنموده و بدون دستپاچگی به یادآوری او کمک میکند. یادم میآید دو ساعت از یک روز پرمشغله کاری را به مصاحبه با یکی از فعالان حقوق مدنی اختصاص دادم. ازقضا راویام نیز استثنائاً از فهم و درایت تاریخی بسیار بالایی برخوردار بود و سؤالاتم را نه تنها با دقت خاص بلکه با تعمق قابل توجهی درباره اهمیت بالای فعالیتهایش پاسخ میداد. دو ساعت از مصاحبه که گذشت کمکم داشتم نگران کارهای دیگرم در آن روز میشدم؛ ضمن آنکه از ظهر گذشته بود و دلم از گرسنگی مالش میرفت. لذا بخش آخر مصاحبه تقریباً سرسری صورت گرفته است. بهتر بود مصاحبه را بیشتر از یک ساعت و نیم ادامه نمیدادم و دنباله آن را به روز دیگری موکول میکردیم. شرایط بیرونی دیگری نیز میتوانند مصاحبه را تحت تأثیر قرار بدهند. برخی از مورخان شفاهی معتقدند که مکان مصاحبه به طور ناملموسی بر نوع مطالب راوی و نحوه بیان آنها تأثیر میگذارد. مثلاً مصاحبه در دفتر کار راوی حالتی رسمی و غیر صمیمی به خود میگیرد و مصاحبهشونده بهجای پرداختن به زندگی خصوصیاش وارد فعالیتهای عمومی میشود. همینگونه است مصاحبه همزمان با بیش از یک نفر یا وقتی که نفر سومی در جلسه مصاحبه حضور دارد. راوی در چنین شرایطی احساس محدودیت و تنگنا میکند و گفتوگویی صمیمانه در محیطی اختصاصی تبدیل به یک ملاقات عمومی میشود. اغلب فکر میکنم مصاحبه همزمان با چند عضو یک خانواده بیش آنکه بر اصل موضوعِ موردنظر مصاحبهگر متمرکز شود روابط اعضای خانواده را ثبت میکند.
خلاصهای از سؤالاتی که میتوان پرسید
برای ارزیابی مصاحبه تاریخ شفاهی به سؤالات زیر توجه کنید:
1- راوی کیست؟ راوی با وقایع موردنظر مصاحبهگر چه نسبتی دارد؟ راوی با بیان روایت خاص خود از وقایع چه سودی میبرد؟ هویت و جایگاه اجتماعی راوی چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه بگذارد؟ راوی چگونه خود را در مصاحبه معرفی مینماید؟ شخصیت راوی در طول مصاحبه دچار چه تغییراتی میشود؟ چه نوع تأثیرات شخصی، فرهنگی و اجتماعی میتواند نحوه بیان راوی را شکل بدهد؟ خلاصه توجه کنید که وقایع مورد بحث، در دیدگاه عموم مردم چه جایگاهی دارند و فرهنگ عمومی چگونه ممکن است روایت راوی را شکل دهد.
2- مصاحبهگر کیست؟ مصاحبهگر با چه پیشینه و علایقی به موضوع مصاحبه وارد میشود؟ پیشینه و علایق مصاحبهگر چگونه ممکن است بر مصاحبه تأثیر بگذارد؟ سؤالات مصاحبهگر چگونه ممکن است شکل روایت ماجرا را تعیین نموده و بر آن تأثیر بگذارد؟ آیا مصاحبهگر آمادگیهای لازم را برای مصاحبه کسب کرده است؟ مهارت و زیرکی مصاحبهگر برای هدایت راوی به سمتی که داستانش را طبق شیوه و نظر او بیان کند تا چه حد است؟ هویت و جایگاه اجتماعی مصاحبهگر چه تأثیری میتواند بر مصاحبهشونده و روند مصاحبه داشته باشد؟ تعامل راوی و مصاحبهشونده چگونه ممکن است مطالبی را که در مصاحبه بیان میشود تحت تأثیر قرار دهد؟ آیا مصاحبهگر از قبل با مصاحبهشونده ارتباطی داشته است؟ این ارتباط قبلی چگونه ممکن است مصاحبه را تحت تأثیر قرار دهد؟
3- چه مطالبی در مصاحبه گفته شده است؟ راوی چگونه مصاحبه را شکل داده است؟ طرح یا پیرنگ داستان راوی چیست؟ از این پیرنگ چه چیزهایی درباره نوع نگرش راوی به تجربهاش دستگیرمان میشود؟ راوی برای هضم آسان تجربهاش از چه حکایات، آرایههای ادبی و مضامینی استفاده میکند؟
کاربرد چنین ابزارهایی چه چیزی درباره نوع نگرش راوی به تجربهاش به ما میفهماند؟ راوی از بیان چه چیزهایی اجتناب نمود یا طفره میرود؟
راوی درباره چه چیزهایی باعلاقه، اشتیاق یا قطعیت سخن میگوید؟
از حالات مختلف روحی و روانی راوی چه چیزی دستگیرمان میشود؟ آیا پیشآمده است که راوی به سؤالی پاسخ نداده باشد؟ علت این کار چه میتواند باشد؟ آیا خطاهای به لحاظ حقایق مطروحه در روایت وجود دارد؟ آیا از انسجام درونی برخوردار است؟ سهم شما در بروز این خطاها و آشفتگیها چقدر است؟
روایت راوی چگونه با دیگر منابع و مصاحبهها چفتوبست میشود؟
تفاوتهای فاحش را چگونه میتوانید توجیه یا تبیین کنید؟
4- این مصاحبه با چه هدفی صورت گرفته است؟ هدف مصاحبه چه نقشی در شکلگیری محتوا، منظر و لحن مصاحبه ایفا نموده است؟
5- مصاحبه در چه شرایطی انجام شده است؟ مکان مصاحبه چه تأثیری بر نوع مطالب بیانشده در مصاحبه داشته است؟ درصورتیکه شخص سومی در جلسه مصاحبه حضورداشته است، این حضور چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه گذاشته باشد؟ آیا از سلامت روحی و جسمی راوی و مصاحبهشونده مطلع بودهاید؟ این عامل چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه گذاشته باشد؟
23-Thomas Dublin, with photographs by George Harvan, When the Mines Closed: Stories of Struggles in Hard Times (Ithaca: Cornell University Press, 1998), 21.
24-Julie Cruikshank, in collaboration with Angela Sidney, Kitty Smith, and Annie Ned, Life Lived Like a Story: Life Stories of Three Yukon Native Elders Lincoln: University of Nebraska Press, 1990.
25-iconic stories
26-Louise Rhodes Dewees, interview by Nicolette Murray, March 29, 1979, transcript, pp. 7-8; Oral History among Friends in Chester Count[Pennsylvania] Library.
27-Barbara Allen, “Story in Oral History: Clues to Historical Consciousness, Journal of American History 79:2 (September 1992): 606-611.
28-Luisa Passerini,“Work ideology and consensus under Italian fascism, in The Oral History Reader, 58-60.
بُرشی از اظهارات قطب زاده در دادگاه انقلاب ارتش
پدیدهای به نام صادق قطب زاده و کوشش های او در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و سپس اتهام توطئه علیه همان نظامی که در راه استقرارش بیش از بیست شال مبارزه کرده بود مسلماً جزو نقاط تاریک و مبهم تاریخ ایران معاصر میباشد. با این حال جریان دستگیری و محاکمه م اعدام او از ابهام مضاعفی برخوردار است که شاید هیچگاه روشن نشود. مرور بخشهایی از آنچه در جلسه دادگاه قطبزاده گذشته و سخنانی که ردوبدل شده است، علاوه بر این که تلاشی است مختصر در راستای ایضاح بیشتر در این باب، میتواند نمونهای گویا از فضای حاکم بر روند دادرسیها و روالهای قضایی آن دوره باشد؛ بویژه در پروندههاییکه اتهاماتی بسیار سنگین، در حدّ محاربه طرح شده که مجازات آن گرفتن جان متهمان، آن هم در بازه زمانی کوتاهی بودهاست!
محاکمه صادق قطبزاده و سید مهدوی «روحانینما» که متهم بهعضویت در شبکه براندازی میباشند.صبح روز شنبه در شعبه اول دادگاه انقلاب ارتش بهریاست حجتالاسلام محمدیریشهری در محل زندان اوین تشکیل شد. دادگاه با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید رسمیت یافت و سپس دادستان انقلاب ارتش متن کیفرخواست علیه متهم ردیف اول صادق قطبزاده را قرائت کرد. وی پس از ذکر مقدماتی در مورد اتهامات وی گفت: موضوع اتهام نامبرده توطثه جهت براندازی و بهشهادت رساندن حضرت امام خمینی بوده است.وی در ادامهقرائت کیفرخواست ضمن اشاره بهنقش روحانیت شیعه در طول تاریخ بهنقش این قشر در جنبش ضداستعماری تنباکو, انقلاب عراق. نهضت مشروطیت و انقلاب اسلامی ایران اشاره کرد.
اتهامات صادق قطبزاده
مشخصات: صادق قطبزاده. فرزند حسین, دارای شناسنامه شماره ۱۰۸ متولد ۰۱۳۱۵مجرد – بازداشت از تاریخ ۶۱/۱/۱۷
۱ -رهبری کردن عدهای جهت براندازی نظام جمهوری اسلامی در زیر پوشش پیاده
کردن جمهوری اسلامی واقعی بهشرح مندرج در صفحات ۵. ۸۲ ۸۶ ۰۲۲ ۰۵٩ 1۶ پرونده؛
۲ همکاری با چند گروه نظامی بهمنظور تحقق بخشیدن بهاهداف شوم خود بهشرح
مندرج در صفحات ۵ ۰۱٩ ۰۳۱ ۱۰ پرونده؛
۳ – تغذیه مالی گروههای نظامی همکار بهشرح مندرج در صفحات 1 ۰۳۶ ۰۵۱ 1۱» پرونده؛
4- برقراری ارتباط و حتی همکاری و تهیه پوشاک جهت مفسدین جریانات شمال بهشرح مندرج در صفحات ۵ و ۷۵ پرونده و اين ارتباط بهنحوی بوده که متهم سه روز قبل از حادثه آمل از آنچه بنا بوده واقع شود اطلاع داشته است.
۵ – اعزام رابط جهت تماس با قشقاییها و درخواست کمک از آنها بهشرح مندرج در صفحات ۱۰۳ و ۱۰۶ پرونده؛
6- اعزام نمایندگانی بهخارج از کشور جهت گرفتن پول و اطلاعات برای براندازی بهشرح مندرج در صفحات ۰۲۰ ۰۲۱ ۰۲۲ ۰۲۳ ۱۳ 7 ٩۷ پرونده؛
۷-گرفتن مبلغ ٩۰ هزار دلار از خارج (ویل آلون)؛ بهشرح مندرج در صفحه 10 پرونده؛
۸ – فرستادن سید مهدی مهدوی بهعنوان نماینده بهعربستان سعودی برای گرفتن پول بهشرح مندرج در صفحات ۰۵۱ ۵۶, ۱۰۹۰۱۰۵ ۱۱۷ پرونده؛
٩ – برقراری ارتباط با جامعه سوسیالیستها جهت براندازی و اعزام نمایندگانی نزد آنان بهشرح مندرج در صفحات ۰۲۵ ۰۲۱ ۰۲۷ ۰۹7 ۹٩ پرونده؛
10- اعزام نمایندگانی نزد سید کاظم شریعتمداری برای جلب همکاری و تأیید وی بهشرح مندرج در صفحات ۳۲ و ۵1 پرونده؛
۱۱ – درخواست اسلحه از خارج با فرستادن لیستی مرکب از اقلام مورد نیاز به شرح مندرج در صفحه ۲۶ پرونده؛
۱۲ – تهیه طرح و بهعهده گرفتن رهبری عملیات تسخیر مراکز سپاه و کمیتهها و رادیوتلویزیون؛
۱۳- تهیه نقشه چگونگی انهدام بیت امام و شروع بهاقدام بهشرح مندرج در صفحات ۵ و ۵۸ پرونده و سایر مدارک موجود؛
14- در اختیار بعضی از افراد گروه قرار دادن ۲ منزل: یکی نزدیک بیت امام و دیگری خارج از جماران جهت دیدهبانی و تخریب بهشرح مندرج در صفحه ۵۸ پرونده؛
۱۵- اقدام جهت آزادی اصغر مهاجر یکی از بمبگذاران گروه پارس با دادن مبلغ ۰ هزار ریال که جهت این موضوع بهعنوان رشوه پرداخت شود بهشرح مندرج در
صفحه ۷۲ پرونده؛
16- ضمناً نامبرده بهمنظور آزادی یکی از منافقین از زندان تلاش و در جهت تهیه گذرنامه بهمنظور خروج ضد انقلابیون از کشور فعالیتهایی بهشرح مندرج در صفحات ۹ ۸۰و ٩٩ پرونده داشته است.
با عنایت بهشرح فوق رسیدگی نهایی بهاتهام متهم و صدور حکم شرعی در مورد وی مورد تقاضا است. ضمناً کیفرخواست سایر متهمین و اتهامات آنان در جلسات بعدی مطرح خواهد شد.
پس از قرائت متن کیفرخواست. رئیس دادگاه خطاب بهقطبزاده گفت: برای اینکه محورهای دفاع شما مشخص شود. من۶ مسأله را یادداشت کردهام که محورهای اصلی بررسی اتهاماف شماست و براساس این 6 مسأله از خودتان دفاع کنید.
۱- در رابطه با ماهیت حرکت شما؛
۲ -در رابطه با طرح توطثه که چه بوده است؛
۳ چگونگی همکاری شما با بعضی از افراد در خارج و برخی از کشورهای بیگانه؛
4- همکاری با آقای شریعتمداری و یا همکاری ایشان با شما و تأیید این حرکت از
جانب ایشان؛
۵ – جریان آمل (حرکتی که تعدادی از ضد انقلاییون در آمل انجام دادند) و کمک شما به آنها؛
6- تماس با خانهای قشقایی و غیرقشقایی.
حجتالاسلام ریشهری افزود: اما توضیح در مورد محور اول اینکه: سؤال ما از شما در رابطه با ماهیت حرکت شما است؛ زیرا در بازجوییهای شما در رابطه با تبیین این حرکت
نوعی تناقض دیده میشود. آنچه از مجموع پرونده شما و دیگر متهمین بهنظر میرسد ایناست که حرکت شما حرکتی در رابطه با براندازی نظام جمهوری اسلامی بوده. ولی در بعضی از قسمتها شما توضیح دادهاید که اين حرکت در رابطه با براندازی نظام نبوده. سوال سؤال ما در این رابطه این است که حرکت شما در رابطهیا براندازی نظام بوده است یا خیر.
پس از اظهارات رئیس دادگاه، صادق قطبزاده آغاز به سخن کرده و گفت: ادعانامه صادره علیه اینجانب از واقعیتها به دور و در حدی از موارد در حد کذب است. اما از شما (رئیس دادگاه) متشکرم که موضوع را محوری کردید. به نظر من محور اصلی و اساس بر سه محور استوار است: یکی توطثه براندازی نظام بهقول شما و بهقول من حکومت دولت.
دوم: توطئهای که دادستان مدعی است در رابطه با شهادت امام که مهمتر از مسأّله اول است میباشد.
سوم: ارتباط با خارج از کشور و بقیه موارد در درجه دوم اهمیت قرار دارد. اما ضمن پاسخ به کلیه مطالب. تعجب میکنم که دادستان محترم در بعضی موارد مسائل را مسکوت گذاشتهاند و از بردن نام افراد اصلی این جریان سر باز زدهاند. آقای دادستان حدود چهارپنجم یا پنج ششم پرونده را بهتاریخچه اختصاص دادهاند و تنها یک ششم را بهعنوان اتهامات مطرح نمودهاند.
در قسمت اول تنها موردی را که من از روز اول قبول کردهام و تا بهامروز هم آنرا مورد تأیید قرار دادهام، بعضی از اتهامات محور اول است که براندازی نظام بود يا حکومت.
من بارها چه بهطور کتبی و شفاهی عنوان کردهام که از روز اولی که صحبت از همکاری شد اساس همکاری و شرط اساسی همکاری را براین قرار دادم که نظام جمهوری اسلامی ایران باید با تمام قدرت خود برقرار باشد و وجود امام نیز جزو اصولی بود که روی آن توافق شد. و من در جلسه اول در یک بحث ۶ ساعته اوضاع تاریخی، اجتماعی و سیاسی ایران را مطرح کردم و ضمن تأیید اصول فوقالذکر از آنها خواستم که با دوستان خود صحبت کنند و اگر اصول فوق پذیرفته شد حاضر بههمکاری با آنها هستم. و درجلسه بعد این قول قبول اصول به من داده شد. حالا نام افرادی که در اينجا برده نشده است واقعاً آن مسائل را قلباً قبول کردهاند نمیدانم ولی از نظر من قبول شده بود. بنابراین مسأله، مسألهی حکومت بود؛ من حکومت را منهای امام مطرح میکنم. زیرا حکومت با امام یک حرف استو حکومت بدون امام یک حرف دیگر و ما حکومت بدون امام را مطرح کردیم. من نمی آمدم برای رژیم جمهوری اسلامی که تمام عمر برای ایجاد آن تلاش کردهام چنین رفتاری را که بهمن نسبت داده شده است رفتار کنم و آنرا بهثمن بخس به ۱۰۰ نفر یا ۲۰۰ نفر يا ۱۰۰میلیون نفر بدهم.
س: شما براندازی نظام را تعریف کنید.
ج: براندازی نظام دقیقاً کاری است که در ۲۲ بهمن ۵۷ شد. نظام شاهنشاهی را برداشتند و نظام جمهوری اسلامی را جایش گذاشتند؛ بههمین سادگی و روشنی!
س: شما میگویید بعد از اقدام خود. نظام جمهوری اسلامی باقی میماند.بهنظر شما چه اصولی از نظام جمهوری اسلامی باقی میماند؟
ج: اصل قانون اساسی میماند.
س: قانون اساسی را میخواستید عوض کنید؟
ج: بحثی در اين مورد نشد ولی مطمئناً در آینده بحث میشد.
س: اصل قانون اساسی جمهوری اسلامی بر منبای ولایت فقیه است.
ج: هیچ مبنایی ندارد.
س: یعنی محور قانون اساسی ولایت فقیه است؟
ج: من اینطور از قانون اساسی نمیفهمم؛ قانون اساسی یک سلسله مواردی دارد.
ولایت فقیه هم یکی از مواردش است.
س: شما مسألهی ولایت فقیه را در قانون اساسی خود مطرح میکردید؟
ج: راجع بهاين مسأله فکر نشده بود.
س: شما میخواستید علیه افراد اقدام کنید. پس مسأّلهی نظام جمهوری اسلامی بهچه صورتی درمی آمد؟
ج: جمهوری اسلامی بههمان صورت که بود میماند و قانون اساسی هم میماند ولی نحوهی اجرا و ادارهی مملکت عوض میشد.
س: قانون اساسی را قبول دارید؟
ج: قبول دارم ولی شرایط اجرای آنرا قبول ندارم. قانون اساسی یک قراردادی است
بین مردم و حکومت که دو طرف این قرارداد ملتزم بهاجرای این موارد هستند. اگر یکی از افراد اجتماع این مواد را نقض کند دستگاه حکومتی بهعلت نقض قرارداد او را میگیرد و محاکمه و مجازات میکند. ولی آنموقع که خود حکومت نقض قرارداد میکند آنموقع باید چکار کرد؟ اگر قدرت و زور باشد در مقابل اعتراض مردم میگوید کردهام که کردهام!چشمتان کور! همین است که هست!
س: قانون اساسی را قبول دارید؟
ج: برای پنجمینبار میگویم قبول دارم.
س: آیا قالون اساسی بهشما اجازه می دا دکه کودتا کنید؟
ج: بهمن اجازه نمیداد ولی بهکارگزاران دولت هم اجازه نمیداد که مواد قانون اساسی را نقض کند.
س: قانون اساسی شورای نگهبان تعیین کرده که افراد عادلی که منتخب ملت هستند بهموارد نقض رسیدگی نمایند. آیا قانون اساسی این اجازه را بهشما میدهد که کودتا کنید؟
ج: قانون اين اجازه را بههیچکس نمیدهد؛ ولی علاوه بر آن قانون اساسی اجازه تحدید آزادیهای فردی و عمومی را هم نمیدهد…
س: شما برطبق همان قانون اساسی که اظهار میکنید موارد آنرا قبول دارید دست بهکاری زدید که برطبق همان قانون مجاز به آن نبودید. پس عملاً باقانون اساسی مخالفت نمودهید.
ج: من قانون اساسی را نقض کردم ولی اولینبار از سوی مقامات دولتی نقض شده است.
اتابکی دادستان انقلاب ارتش توضیحاتی پیرامون سخنان قطبزاده را بهعرض دادگاه
رسانید. وی گفت: اولاً تمام موارد کیفرخواست شما براساس موارد صریح اعترافات خود شما تنظیم شده و کوچکترین خدشهای در موارد آن نیست.
وی سپس بهشرح تفکیک مسألهی نظام و حکومت پرداخت و گفت: من شک کردم که شما مقدمهی قانون اساسی را خوانده باشید. قسمتی از آن شورایعالی قضایی و مجلس وشورایعالی اقتصاد است. اگر شما مدارکی دارید که متصدیان امر برخلاف قانون اساسی متصدی امور شدهاند را ارائه بدهید. ولی اينکه شما میگویید از حرکت افراد متوجه شدهایدقانون اساسی نقض شده است این درست نیست. زیرا از حرکت افراد نمیتوان بهنقض قانون پی برد. نقض قانون را از تصویب قوانین عادی در مجلس که برخلاف قانون اساسی میباشد را تشخیص میتوان داد و کار شورای نگهبان هم همین است.
پس از سخنان دادستان» رئیس دادگاه از متهم سوّال کرد:
س: آیا شما صلاحیت این کار را در خود میدیدید؟
ج: هیچکس بهتنهایی صلاحیت ندارد. من رهبر اجرایی بودم و در مسائل فکری و فقهی بهافراد صلاحیتدار مراجعه میکردم. و قصد بیشتر از دوماه ماندن بر سر کار را هم نداشتم بلکه قصد داشتم حکومت را بهدست افراد صلاحیتدار بدهم.
س: شما خود را صالح برای اینکار میدانید؟
ج: برای اقدام بله. ِ
س: شما از نظر اخلاقی و مذهبی آیا صلاحیت کاری را داشتید که بهقول خودتان امام نتوانسته است موفق بشود؟
ج: مرا دارید بهجایی میکشانید که بگویم هیچکس صلاحیت آنرا ندارد. زیرا هیچکس معصوم نیست و ما چهارده معصوم بیشتر نداشتیم.
کیهان: در ادامه جلسه دادگاه. مسائلی بین مسؤولین دادگاه و قطبزاده مورد بحث قرار گرفت که کیهان به خاطر حفظ مسائل اخلاقی نقل این موارد را در شأن روزنامه نیافت.
دادرسی به جلسهی آینده صبح روز دوشنبه (امروز) موکول شد.
۱ -روزنامه کیهان. دوشنبه ۲۵ مردادماه ۰۱۳6۱
درباره صادق قطبزاده چه باید گفت؟
داود علی بابایی
درباره صادق قطبزاده حرف و حدیث بسیار است حکومتیان او را خائن میدانند و انقلابیون و روشنفکران و انسانهایی که اهل سیاست هستند و منصفانه قضاوت میکنند معتقدند که او خادم بود و به پیروزی انقلاب بسیار کمک کرد. او هر چه نبود مشاور ارشد امام خمینی بود و خدمات بسیاری به انقلابیون و پیروزی انقلاب کرد که به آنها خواهیم پرداخت.
زندگی سیاسی صادق قطبزاده
صادق قطبزاده در سال ۱۳۱۴ در دوره قدرت رضا شاه پهلوی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش آقا حسین یکی از بازاریان مشهور تهران بود. قطبزاده فعالیت سیاسی خود را از ۱۷ سالگی آغاز کرد و با آغاز حرکت ملی کردن صنعت نفت او شیفته دکتر محمد مصدق شد و به جبهه ملی پیوست و به یکی از چهرههای اصلی شاخه دانشآموزی نهضت مقاومت ملی بدل شد.
صادق قطبزاده در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان انگلیسی به دانشگاه جرج تاون رفت؛ همان دانشگاهی که مادلین آلبرایت و الکساندر هیگ وزرای امور خارجه دولتهای مختلف ایالات متحده آمریکا در آن تحصیل کرده بودند. با حضور صادق قطبزاده در دانشگاه جرج تاون مثلث وزرای خارجهای که در این دانشگاه تحصیل کرده بودند کامل شد با این تفاوت که یک رأس این مثلث ایرانی بود.
درست در سال ۴۳ شاه به آمریکا سفر میکند. سفری که مصادف میشود با تظاهرات دانشجویان علیه او. از همان آغاز سفر دانشجویان ایرانی شاه را رها نمیکنند. از لحظه ورود شاه به فرودگاه تظاهرات علیه او آغاز میشود، تظاهراتی که نقطه اوج آن، مراسم اعطای دکترای افتخاری به شاه در لسآنجلس و نیویورک است. در میان دانشجویان، قطبزاده نامی آشنا و چهره معروفی بود. علت این شهرت هم سیلیای بود که اودر مراسم ضیافت سفارت ایران در واشنگتن به گوش اردشیر زاهدی سفیر ایران نواخته بود. زمانی که زاهدی در این ضیافت مشغول سخنرانی بوده قطبزاده جسارت میکند، روی سن میرود و سیلی محکمی به گوش اردشیر زاهدی میزند. همین کار سبب میشود پاسپورت قطب زاده را از او بگیرند و از آمریکا اخراجش کنند.
قطبزاده بعد از اخراج از آمریکا مدتی راهی کانادا شد و سپس به اروپا رفت و در پاریس ارتباط نزدیکی با ابوالحسن بنی صدر و حسن حبیبی پیدا کرد. این سالها مصادف بود با آغاز فعالیتهای جبهه ملی در تهران. فعالیتهای جبهه ملی دوباره اوج گرفته بود و همین دانشجویان ایرانی را به فکر انداخت تا در برگزاری میتینگهای مختلف از این حرکت حمایت کنند.
اولین دیدار قطبزاده با آیت اله خمینی در همین سالها انجام میشود. او پس از اخراج از آمریکا و سفر کانادا و اروپا به کشورهای مختلف دیگری سفر میکند و ابتدا به الجزایر، مصر، سوریه و سپس به عراق رفت و در همین سفر با آیتالله خمینی دیدار کرد. پس از این ملاقات اوبا مصطفی چمران و ابراهیم یزدی آشنا میشود و در این ملاقاتها تصمیم میگیرند با کمک برخی چهرههای مصری تشکیلاتی ضد شاه راه بیندازند. چمران به عنوان مسئول شاخه نظامی این تشکیلات انتخاب میشود. صادق قطبزاده در همین دوره آموزشهای نظامی میبیند و با امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نیز آشنا میشود.
صادق قطبزاده در این دوره ارتباط گستردهای با مبارزان لبنانی پیدا کرد و همین مسئله او را به امام موسی صدر نزدیک کرد. قطب زاده که نمیخواست حمایت چریکهای خاورمیانهای را هم از دست بدهد به ملاقات معمر قذافی هم میرفت و با او هم در ارتباط بود. قطبزاده بعد از تبعید آیتالله خمینی به ترکیه اولین دانشجویی است که به ملاقات ایشان میرود.
او به واسطه علاقه شدید صادق طباطبایی، رفت و آمد گستردهای با آیتالله خمینی پیدا میکند و از معتمدین امام میشود. تا جایی که خودش را مقلد آیت الله خمینی معرفی میکند. اما قطبزاده یک مخالف سرسخت هم در بیت آیتالله خمینی داشته است. گفته میشود سید مصطفی خمینی فرزند ارشد امام مخالف سرسخت او بود و به نقل از مصطفی خمینی گفته شده که او قطبزاده را دشمنی بدتر از مارکسیستها میدانسته و حتی یک بار از ورود او به خانهاش ممانعت میکند.
قطبزاده همراه با ابراهیم یزدی نقشی محوری در انتقال آیتالله خمینی به نجف بازی میکند. قطبزاده که رفیق مبارزی اهل مراکش به نام احمد داشته و از طریق او با رئیس جمهور وقت عراق دوستی پیدا کرده بوده زمینه را برای حضور آیتالله خمینی در نجف مهیا میکند.
قطبزاده در این ایام ارتباط گسترده خود را با آیتاله خمینی حفظ میکند تا جایی که بدل به یکی از معتمدین اصلی ایشان میشود. با وجود مخالفت شدید پسران آیتاله خمینی با قطبزاده او هیچ گاه از قطبزاده دل نمیکند. آیتاله خمینی قرار نبود بعد از نجف به فرانسه برود. بلکه قرار بود بعد از فرود آمدن هواپیما در پاریس با هواپیمای دیگری به الجزایر برود، اما قطبزاده با حضور در فرودگاه و ایجاد جنجال در فرودگاه اجازه این نقل و انتقال را نمیدهد و آیت اله خمینی را در پاریس نگه میدارد و ظرف دو ساعت خانهای ویلایی برای وی پیدا میکند.
در این ایام ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده بعد از آیتاله خمینی مشهورترین چهرههای اپوزیسیون حاکمیت ایران هستند و طرف اصلی مشورتهای امام و مهمترین ترسیم کنندگان چهره انقلاب اسلامی در خارج از ایران. همین نزدیکی باعث میشود که قطبزاده در پرواز سرنوشت به سوی ایران درست بغل دست آیتاله خمینی بنشیند و نقش مترجم آیتاله خمینی را بازی کند. بعد از بازگشت امام به ایران انقلاب ظرف ده روز پیروز شد.
بعد از پیروزی انقلاب، قطب زاده در مدرسه علوی به دیدار آیتاله خمینی میرود و به ایشان میگوید: «آقا اجازه بدهید من به فرانسه برگردم و به کارهایم برسم.» اما آیتاله خمینی به قطبزاده جواب میدهد: «به تو حکم شرعی میکنم، بروی تلویزیون. ماهی دو هزار تومان هم به عنوان حقوق طلبگی خودم به تو پرداخت میکنم.» به این ترتیب قطبزاده با حکم امام به صدا و سیما رفت اما بعد از ورود به تلویزیون با مشکلات عدیدهای روبرو شد.
او که هیچ تجربهای در اداره تلویزیون نداشت در جواب کارکنان این سازمان که خواهان اداره شورایی تلویزیون بودند، گفت: «شورایی بیشورایی من به فرموده امام آمد اینجا، حقوقم را هم از امام میگیرم. همه باید از من حرف شنوی داشته باشید.» اداره رادیو و تلویزیون در اوایل انقلاب کار بسیار دشواری بود و همه گروهها از رادیو و تلویزیون توقع داشتند که در حمایت از آنها فعالیت کند و این کار را برای قطبزاده که در میان جوانان و دانشگاهیان پایگاه چندانی نداشت و اکثراً تحت نفوذ بنیصدر بودند سخت میکرد. آنها از رادیو و تلویزیون توقعاتی داشتند که با توقعات قطبزاده همخوانی نداشت. دولت موقت و شخص مهندس بازرگان هم از مخالفان مشی قطبزاده بودند و اعتقاد داشتند اخبار رادیو و تلویزیون یکسره بر ضد دولت موقت است. ریشه اختلاف مهندس مهدی بازرگان با قطبزاده به قبل از انقلاب برمیگشت. چه آن که دانشجویان مبارز مسلمان در اروپا شامل بنیصدر، حبیبی و قطبزاده با دانشجویان مبارز مسلمان آمریکا که تحت نظر ابراهیم یزدی فعالیت میکردند اختلافاتی داشتند و این اختلافات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تشدید شد.
اما مسئلهای که مشکل قطبزاده با مهندس بازرگان را عمیق میکرد جملهای بود که مهندس درباره قطبزاده گفته بود: «آقای قطبزاده مثل تیمورتاش است در دولت» البته نمیتوان رادیو و تلویزیون آن زمان را یکسره در قبضه قطبزاده دانست. احمد خمینی و روحانیان نزدیک به آیتاله خمینی هم نفوذ زیادی در رادیو و تلویزیون داشتند.
برخی معتقد هستند بعد از ورود موسوی خوئینیها و معادیخواه به رادیو و تلویزیون است که آتش اختلاف میان قطبزاده و مهندس بازرگان شعلهور میشود.
۱۳ آبان ۱۳۵۸ روز بسیار مهمی در تاریخ سیاسی ایران است. روزی که عدهای از دانشجویان پیرو خط امام با حضور در سفارت آمریکا این سفارتخانه را تسخیر میکنند.
روایت بنیصدر که آن زمان سرپرست وزارت امور خارجه بود بسیار جالب است: «من قطبزاده را در فرودگاه دیدم. به او گفتم آخرش کار خودت را کردی؟ جواب داد: من کاری نکردم. به او گفتم این گندی ست که خودت زدی، خودت هم جمعش کن، و به این ترتیب پست وزارت امور خارجه را به او محول کردم.».
البته معلوم نیست که چرا بنیصدر تسخیر سفارت آمریکا را متوجه قطبزاده میداند؛ در حالی که او برای آزادی گروگانها تلاش زیادی انجام داد. در این ایام قطبزاده مشهورترین چهره بعد از انقلاب است. مدام در رسانههای مختلف حاضر میشود به تشریح اوضاع میپردازد. از طرف دیگر با هماهنگی برخی ارکان نظام ملاقاتهای زیادی با آمریکاییها انجام میدهد.
ملاقاتهایی که بعدها در دادگاه علیه او استفاده میشود. قطبزاده به پشتوانه این محبوبیت کاندیدای ریاست جمهوری میشود، اما در این انتخابات نمیتواند حریف رفیق قدیمی خود ابوالحسن بنیصدر شود و شکست سختی میخورد. درست بعد از این شکست سنگین است که حضور سیاسی قطبزاده کم رنگ میشود تا این که با یک مناظره جنجالی نام قطبزاده دوباره بر سر زبانها میافتد. در ۱۵ آبان ۱۳۵۹ قرار بود با حضور کلیه مدیران صدا و سیما مناظرهای درباره وضعیت این سازمان انجام شود. اما به جز قطب زاده سرپرست ودکتر مبلغی اسلامی معاون سازمان به دلیل وضعیت جنگی کشور حاضر نمیشوند در این مناظره شرکت کنند. هر چند در بیانیهای اعلام شده بود که اگر بحث مناظره به مسائل جنگ مربوط شد آن بخش از برنامه حذف میشود، اما باز هم سایر مدیران سازمان حاضر نشدند در این مناظره شرکت کنند و به ناچار برنامه با حضور قطبزاده و مبلغی اسلامی برگزار شد.
دستگیری صادق قطبزاده (بار اول)
یکی از اولین معترضان به این دستگیری مهندس مهدی بازرگان بود که در مقالهای نوشت: «بازداشت قطبزاده که در برخورد اول به افسانه و شایعه شباهت داشت با کمال تعجب واقعیت پیدا کرد! کاری ندارم که روش گذشته آقای قطبزاده چگونه بوده و مصاحبه اخیر در تلویزیون تا چه حد معقول و خالی از ایراد باشد. امر مسلم این است که برنامه زنده نبوده و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران میتوانسته است پخش نکند. اما درد بزرگ در این است که چطور گردانندگان انحصارگر ما فکر نکردهاند عمل آنها چه اثر وحشتناکی به لحاظ احساس عدم امنیت و بیاعتبار کردن قانون اساسی در مردم سراپا ایمان و امید و فداکاری ایجاد میکند و چه قضاوتی دنیای خارج که هدف صدور انقلاب ما هستند خواهند نمود. وقتی با چنین سادگی و افتضاح به یک مبارز کهنهکار، عضو شورای انقلاب، مدیر عامل رادیو و تلویزیون و وزیر خارجه توقیف و توهین میشود دیگر چه آبرویی برای اسلام و انقلاب ایران باقی خواهد ماند؟! جدا و استراحاما از مقام رهبری انقلاب خواهان دخالت، جبران و جلوگیری از این تجاوزات هستم.» هم زمان گروهی از مردم قم در دفاع از قطبزاده تظاهرات کردند و شعار دادند: «درود هر آزاده، بر صادق قطبزاده».
جمع کثیری از بازاریان با انتشار بیانیهای دستگیری او را محکوم کردند. آیتالله مرتضی پسندیده درباره دستگیری قطبزاده نوشت: «با عرض معذرت بازداشت جناب آقای قطبزاده که در جمهوری اسلامی ایران وزیر خارجه، عضو شورای انقلاب و رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و از ارکان مملکت و مورد علاقه اکثریت ملت است موجب تأسف و تعجب است و استخلاص فوری و معذرت و اعاده حیثیت مشارالیه مورد تقاضا است.»
آیتاله بهاءالدین محلاتی نیز طی تلگرامی که برای امام ارسال شده بود، توقیف قطبزاده را عملی ناروا دانست و ۳۶ نماینده مجلس نیز براساس اصل ۳۲ قانون اساسی خواستار آزادی وی شدند. با این فشارها قطبزاده بعد از دو روز از زندان آزاد شد. اما این پایان کار قطبزاده نبود، در فروردین ۱۳۶۱ خبری در رسانهها پیچید که همه را در بهت و حیرت فرو برد. صادق قطبزاده به جرم تلاش برای کودتاه و براندازی نظام جمهوری اسلامی دستگیر شد. مدتی بعد از دستگیری، فیلم اعترافات او در همان سازمانی پخش شد که خودش رئیس آن بود.
ری شهری همچنین درباره نحوه بازجویی از آیتالله العظمی شریعمتداری مینویسد: «ایشان حاضر نمیشد که در ارتباط با اتهامات خود به بازجویان رسمی پاسخ گویند البته شاید هم کمتر کسی جرات بازرسی از او را داشت… احترام به شخصیت وی اقتضا میکرد که اینجانب برای تحقیق از وی به قم برود. از این رو به منزل ایشان رفتم و در قسمت بیرونی منزل ایشان نشستم و پیغام دادم که به این قسمت بیاید، آمد و نشست. به ایشان گفتم آقای قطبزاده تصمیم داشت حرکتی را علیه جمهوری اسلامی انجام دهد شما را در هم در جریان گذاشت، آیا شما این مطلب را قبول دارید؟ آقای شریعمتداری پاسخ داد: این نسبت دروغ است من هیچ اطلاعی از این ماجرا ندارم. گفتم بسیار خوب شما همین مطلب را بنویسد که آن چه به من نسبت دادهاند دروغ است، در این هنگام این ورقه بازجویی را به ایشان دادم سوالهایی را به تدریج به صورت کتبی مطرح کردم و ایشان پاسخ داد».
در پی این ماجرا احمد عباسی (داماد آیتاله شریعمتداری)، دکتر جواد مناقبی و مهدوی نیز بازداشت شدند. اندکی بعد آیتالله شریعمتداری از سوی جامعه مدرسین حوزه عملیه قم از مرجعیت خلع شد یا آنچنان که ری شهری مینویسد: «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به عنوان یک وظیفه شرعی عدم صلاحیت ایشان را اعلام و غصب نابهحق مقام والای مرجعیت را به وسیله این آخرین نقطه امید آمریکا تذکر داد».
این بار خبری از تظاهرات پیگیری برای آزادی قطبزاده نبود. آن طور که کارول جروم نامزد قطبزاده مینویسد. به قطبزاده پیشنهاد خروج و فرار از کشور هم داده شد که قطبزاده نپذیرفت و این به معنای پایان کار قطبزاده بود. قطبزاده در سحرگاه بیست و چهار شهریور اعدام شد و زندگیاش به پایان رسید.
رابطه کارول جروم و صادق قطبزاده
قطبزاده زندگی شخصی پرماجرایی داشت. او نامزدی داشت به نام کارول جروم خبرنگار سی.بی.اس نیوز که همراه هواپیما حامل آیتاله خمینی به ایران آمد و بعدها کتاب «مرد در آینه» را درباره زندگی قطبزاده و رابطه خودش با او نوشت. جروم ماجرای عشقی خود با قطبزاده را این طور تعریف میکند: «در همان نظر اول عاشق قطبزاده شدم. او خیلی جذاب و کاریزماتیک بود». کارول جروم در این کتاب اولین تماس خود و قطبزاده را اینگونه توصیف میکند: «صدایش به شدت آزار دهنده و نرم بود، صدای مرد چرب زبان! هیچ تمایلی برای صحبت با این مرد روغن مار فروش خاورمیانهای نداشتم اما برای کارم ناچار بودم». او بعدها رابطه خود با قطبزاده را نزد مدیران ارشد شبکه افشا میکند و آنها پس از بررسی میپذیرند او میتواند بیطرفی خود را نسبت به دوستش [قطبزاده] حفظ میکند. همین خانوم جروم است که پرده از اختلاف نظری میان قطبزاده و آیتالله خمینی برمیدارد و درباره دیدگاه قطبزاده درباره حکومت میگوید: «قطبزاده وقتی که یکباره انقلاب غلبه شد، انتظار داشت و شاید دیگرانی هم داشتند که امام خمینی … یک پیشوای اخلاقی فراگیر باشد، اما نه در رهبر سیاسی».
همین توضیح ساده علت اعمال بعدی قطبزاده را توضیح میدهد و نشان میدهد با وجود نزدیکی بسیار اختلاف، عقیده عمیقی میان او و آیتالله خمینی درباره شکل حکومت آینده وجود داشته است.
کارول جرم ادامه میدهد:
بعد بنیصدر را از سمت وزیری برداشتند و اوایل دسامبر قطبزاده جایش را گرفت. مضمون یکی از اولین اظهارات عمومی قطبزاده این بود که لینگن و دو گروگان دیگر مستقر در وزارت امور خارجه آزادند بروند. این حرف سریع به همه جا مخابره شد، به خصوص به واشنگتن. ظرف چند ساعت از طریق منبعی واقعاً به ما توصیه شد که برای رفتن آماده شویم. اما بعد قطبزاده حرفش را این طور برای ما روشن کرد که ما آزادیم فقط از ساختمان وزارت امور خارجه برویم. خودش هم نمیتوانست امنیت ما را بعد از ترک ساختمان تضمین کند. در نتیجه معلوم شد این قولش که ما آزادیم برویم، از اول پوک و پوچ بوده.
لینگن میگوید:
سر این ماجرا افسانهای همهگیر شد که من آن زمان حاضر نشدم بروم چون نمیخواستم قبل از این که کارکنانم اجازه رفتن بگیرند، خودم بروم. افسانه است. حقیقت این نیست. دلیل این که نرفتم این بود که مطمئن نبودم واقعاً آزادم که بروم. گمانم اگر تمام و کمال آزاد بودم بروم میرفتم، اگر آزاد بودم از آن مملکت بروم، مشخصاً چون واشنگتن از من انتظار داشت بروم. میتوانم با اطمینان به شما بگویم خوشحال نبودم از رفتن، چون آن زمان – تازه یک ماه از گروگانگیری گذشته بود – هنوز هم فکر میکردم میتوانم قضیه را حل کنیم و دلم نمیخواست همکارانم را پا در هوا بگذارم و بروم.
به هر حال که نرفتم. نتوانستم بروم. همزمان در محوطه سفارتخانه دانشجوها هر از گاه و به دفعات با داد و بیداد از آیتالله و از کسانی دیگر ما را میخواستند. «شیطان بزرگ» را میخواستند، اسمی که روی ما گذاشته بودند، ما سه تا. این اتفاق در طول چند ماه بعدی سه، چهار، پنج بار افتاد. بعضی وقتها هیاهویش بیشتر از همیشه هم بود. همان روزهای اوایل تسخیر سفارتخانه، یک بار خبر آمد دم در وزارت امور خارجهاند، حضوراً آمده بودند ما را ببرند. در همه موارد تصمیم نهایتاً با آیتالله بود و آیتالله هم تصمیمش این بود که نگذارد دست آنها به ما برسد. فقط این که چرایش را هم من هیچ وقت نخواهم فهمید. گمانم نهایتاً به این نتیجه برسم که حرکتش تا حدی – هر قدر هم خفیف – نمادین بود، به نشان احترامشان به شأن و مصونیت دیپلماتیک، حرکتی که میتوانستند در پیشگاه افکار عمومی دنیا، گواه «احترام» شان به اصل مصونیت دیپلماتیک بگیرند.
هیچ تماس یا دیداری با قطبزاده داشتید؟
دو بار. یک بار ماه فوریه بود که من را احضار کرد به دفترش، در اوج گرفتاریهای آمدن هیات تحقیق سازمان ملل و این امیدواری که در روند آن تحقیقات، مسئولیت سرپرستی و نگهداری گروگانهای داخل سفارت رسماً از دانشجوها به دولت منتقل شود. فکر این بود که آنها هم از محوطه سفارت به ساختمان وزارت امور خارجه و اتاقهایی مشابه ما منتقل شوند، مخصوص مهمانان دیپلماتیک. آنجا سه تا اتاق خیلی بزرگ داشتند. قرار بود منتقل شوند به آنجا و در یکی از آن اتاقها بمانند. راستش پنجاه تا تختخواب سفری و پنجاه تا کمد دیواری هم برای گروگانها و لباسهایشان تدارک دیدند و به آنجا آوردند.
من را خواست به دفترش – دفترش توی همان طبقهای بود که ما مستقر بودیم – که این را به ما بگوید و از ما خواست همکاری کند. تضمین بدهیم کسی اقدام به فرار از آنجا نخواهد کرد. نظریهاش این بود که دولت نهایتاً آن قدری قضیه را به دست خواهد گرفت که خودشان سر خود خواهند توانست گروگانها را آزاد کنند. این اتفاق هیچ وقت نیفتاد.
بعدتر یک بار دیگر هم دیدمش؛ آمد به اتاقمان و از ویکتور تومست درخواست همکاری کرد که برود در محاکمه ضد انقلابیهایی که دستگیر کرده بودند، علیهشان شهادت بدهد. من اولش خیلی از قطبزاده بدم میآمد چون زمانی که به قول خودشان رئیس صدا و سیمای ایران بود، تصویر و اهداف ایالات متحده را در ایران ناجور بیآبرو کرده بود. اداره تبلیغات بود دیگر. در ماههایی که من کاردار سفارت تسخیر نشده بودم، او آن اداره را داشت. آدم خیلی کمک کننده و به دردخوری نبود. برای همین من هم ازش خوشم نمیآمد.
اولش که وزیر امور خارجه شده بود، ازش خوشم نمیآمد، اما آن ماههای اول که گذشت، حس کردم خودش – نسبتاً هم زود – به این نتیجه رسید که قضیه گروگانها سد راه انقلاب است و باید تمامش کرد. به نظرم واقعاً دلش میخواست قضیه تمام شود و آماده بود سازش کند تا قال قضیه کنده شود. برای این کار خودش را به خطر انداخت. دل و جرات به خرج داد. متاسفم که نهایتاً اعدام شد. به نظرم در عرصه انقلاب، یکی از ایرانیهایی میآمد که میتوانست طی زمان انقلاب را به مسیری عقلانیتر و معتدلتر ببرد. اما جلو روی تندروها آن قدر زیادی خطر کرد که نهایتاً متهم شد به توطئه برای کشتن خود آیتاله – به حق یا ناحقش را کی میتواند بگوید. اتهامش این بود. نهایتاً هم آیتالله اجازه داد اعدامش کنند. اگر چه گویا در حکومت انقلاب، قطبزاده یکی ازنزدیکترین و صمیمیترین ارتباطها را با آیتالله داشت.
از حرفهایتان به نظرم میآید آیتالله تمام مدت در همه عرصهها حضور داشت.
معلوم است انقلاب آیتالله بود دیگر. اگر هم از دست میرفت، باز انقلاب او بود. ما هیچ شکی سر این قضیه نداشتیم. همان زمانی هم که دولت موقت سر کار و طرف حساب ما بود، این را میدانستیم. بازرگان نخستوزیر موقت هم بهتر از هر کس دیگری میدانست در موضوعات مهم و اساسی، تصمیمگیری نه با او بلکه با آیتالله است. در یکی از مصاحبههای معروفش علناً از این عبارت استفاده کرد که مثل چاقوی بدون تیغه است. قدرت واقعی دست او نبود.
آیتالله همه جا حضور داشت. کلی در تلویزیون میدیدیمش، به خصوص زمانی که گروگان بودیم. توی این نگهبانها که کنار اتاق ما بود، معمولاً میتوانستیم تلویزیون تماشا کنیم. نگهبانهای ارتشی اجازه میدادند این کار را بکنیم. سخنرانیها، موعظهها، خطابهها و اندرزهای تقریباً هر روزه آیتاله به مومنان. اما مطمئنتان کنم که «احترام» مان را به او از دست ندادیم، احترام بابت این که میتواند با کلماتش، با افکارش، حضور فیزیکی و البته نقش محوریاش در وقوع انقلاب، کشور را هدایت کند.
۴۴ روز شد ۴۴۴ روز، فکر میکنم از گفتههایم تا اینجا معلوم باشد که من و دو تا همکارم و گمانم اغلب کارکنانم که در محوطه سفارت بودند، فکر میکردیم قضیه حل میشود، که این هم یک نمونه دیگر از ماجراهایی است که مثالشان را فوریه پیش از سر گذرانده بودیم، که احتمالاً یکی دو روز حلش میکنیم. وقتی ۱۴ تا از همکارانمان آزاد شدند… سیاه پوستها، زنها، جز دو تا زن و یک سیاهپوست… برایمان نشانه دیگری بود از این که فشار افکار عمومی دنیا کمکم دارد جواب میدهد و آیتاله ماجرا را تمام میکند. جور دیگر گفتمش این که ما با امید زندگی میکردیم و به هر تخته پاره و نشانهای چنگ میزدیم. بعدها معلوم شد که زیادی، خیلی زیادی، به هر کدام این تخته پارهها و نشانهها اهمیت دادهایم.
در چنان وضعیتی با امید زندگی میکنی دیگر، تا هر قدر که بتوانی. این است که به خودت میگویی «هی، تا روز عید شکرگزاری دیگه ازت میکنن»، «کریسمس؟ ۵۳ تا آمریکایی رو کریسمس گروگان نگه میدارن که افکار عمومی دنیا فکر کنه چقدر سنگدل هستن.» خب، عید شکرگزاری و کریسمس سر رسید، سال نو سر رسید، عید سنت پاتریک سر رسید، تولدهایمان سر رسید. حتی دومین عید شکرگزاری، دومین کریسمس سر رسید. ما با امید زندگی میکردیم و مطمئنم همکارانم – در آن شرایط خیلی دشوارتر از من در محوطه سفارت – هم با امیدی مشابه زندگی میکردند.
گزیدهای از اظهارات دوستان صادق قطبزاده در مورد او
۱۳ بهمن ۱۳۹۲
تاریخ ایرانی: صادق طباطبایی، از همراهان امام خمینی در پرواز انقلاب، اتفاقاتی که برای صادق قطبزاده پس از انقلاب رخ داد را «نتیجه تدارک تودهای» میداند و میگوید: «قطبزاده ۲۵ سال مبارزه کرده بود و تمام دنیا را برای مبارزه علیه شاه زیر پا گذاشت اما در نهایت در دام تودهای گرفتار آمد. آن چه سرش آمد نتیجه تدارک تودهای بود.»
طباطبایی در گفتگو با مجله «اندیشه پویا» افزود که این موضوع «ریشه در مواضع سیاسی ملی گرایانهاش در دوران نهضت مقاومت ملی و دوران مبارزه علیه استبداد داخلی در آمریکا و اروپا و بالاخره حوادث بعد از انقلاب داشت. قطب زاده وقتی وزیر خارجه شد یک نامه سرگشاده بیست صفحهای خطاب به آندره گرومیکو وزیر خارجه وقت شوروی نوشت. وقتی آن نامه منتشر شد، من سفری به لبنان و سوریه داشتم، عبدالحلیم خدام وزیر خارجه سوریه به من گفت: «آیا صادق دیوانه شده؟ این نامه چیست که نوشته؟ با این نامه حکم قتل خودش را به دست روسها داده و بیتردید عوامل شوروی نقشه قتلش را میکشند.» طولی هم نکشید که آن ماجرا پیش آمد.»
به گزارش «تاریخ ایرانی»، سخنگوی دولت موقت درباره اتهام قطبزاده مبنی بر طراحی کودتا و بمب گذاری منزل امام که منجر به اعدام او شد، گفت: «منظورم این نیست که پاپوش بود. گروهی میخواستند این کار را انجام دهند و فکر کردند که میتوانند از قطبزاده هم استفاده کنند. به او رجوع کردند و دو – سه جلسه با آنها گذاشت تا برنامههایشان را بفهمد. در نهایت میخواست مخالفت خود را اعلام کند که دستگیر شد. وقتی بازداشت شد من آلمان بودم. رادیو ایران را گرفتم و صحبتهای آقای ری شهری را شنیدم. در مغزم نمیگنجید. به ایران برگشتم و نزد امام رفتم. وقتی داخل اتاق شدم ایشان اشاره کردند به همان کاناپه آبی در اتاق که رویش بنشینم. به شوخی گفتم من آنجا نمیآیم. میترسم که زیرش بمب باشد. امام هم به شوخی گفتند اگر بمب باشد کار رفیق خودت هست. از امام سؤال کردم اشکالی دارد اگر به دیدار قطبزاده بروم. گفتند نه! چه اشکالی؟»
طباطبایی فردای همان روز با تدارکات و تمهیدات قضایی به دیدن قطبزاده میرود: «لباس عربی سفید تنش بود. داشت روزنامه میخواند. در که باز شد ابتدا سر بلند نکرد. تا نیمههای اتاق که آمدم سر بالا کرد و من را که دید سخت از جا جست و مرا در آغوش گرفت. هر دو حال ملتهبی داشتیم. گفتم صادق این حرف چیست که درباره تو میزنند؟ گفت این حرفها را ول کن، بیا بشین حرف خودمان را بزنیم. توقعش این بود که بعد از این همه سال سابقه انقلابی وقتی چنین ادعایی علیهاش مطرح میشود نزدیکترین دوستانش از او توضیح بخواهند نه این که آنها هم متهمش بدانند.»
صادق قطبزاده؛ از ریاست صدا و سیما تا اعتراف در صدا و سیما
مازیار وکیلی میگوید: «صادق قطبزاده در اروپا مثل موتور محرکه از این شهر به آن شهر میرفت و تمام فعالیت جمعآوری نیرو و از این دست کارها را خودش انجام میداد. از نظر سیاسی نیروی پرتحرکی بود. بنیصدر و حسن حبیبی حرکت نداشتند. بنیصدر خوب سخنرانی میکرد، حبیبی خوب مینوشت، اما صادق قطبزاده خوب حرکت میکرد. این سه با هم هماهنگی خوبی داشتند. هیچ کس توان رقابت با این گروه سه نفره را نداشت. ما اسمشان را گذاشته بودیم سه تفنگدار».
اردشیر هوشی میگوید: «صادق قطبزاده یکی از چهرههای اصلی انقلاب اسلامی بود که در خارج از ایران تلاشهای گستردهای برای پیروزی انقلاب اسلامی انجام داد. او یکی از اولین کسانی بود که در ترکیه به دیدار آیتاله خمینی رفت و برای تبلیغ انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی تلاش زیادی انجام داد تا جایی که گفته شد در سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ساواک تلاش کرد او را ترور کند اما ناموفق ماند».
آیتالله جنتی: قطبزاده، مرد عیاش و بیغیرتی بود
آیتالله جنتی: آنها دلشان میخواست به جاه و مقام برسند و اختیار مملکت دستشان بیفتد و جای شاه بنشینند ولی با نام دیگر، ابوالحسن اول و دوم و ابوالحسن سوم!
قطبزاده یک مرد عیاش و بیغیرتی بود که یک مرتبه زندانیش کردند و بعد با دلیلهای بیجا آزاد شد و بعد هم در آن خانه چند هزار متری نشسته بود عیاشی میکرد. من شرم دارم بگویم در رادیو تلویزیون چه کثافت کارهایی کرد و در پست وزارت خارجه چه اعمالی را انجام داد و آن وقت هم که در خانهاش بود چه روابطی برقرار کرده بود. منافقین هم همین را میخواستند. آنها هم تلاش میکردند پستها را در اختیار بگیرند و ماسک اسلامی به رویشان بکشند.
آیتالله جنتی افزود: منافقین فکر میکردند پیدا کردن ماسک آن قدرها مشکل، گران و کمیاب نیست. دست آخر عبا و عمامه را میشود خرید و جایی به تن کرده و یا اگر نخواستیم این قدرها هم به مردم نارو بزنیم، میتوانیم کسی را در همین لباس پیدا کنیم ولو در سطح مرجعیت باشد. کسی را که سوابقش در لانه جاسوسی و ساواک جهنمی و وزارت دربار و جاهای دیگر هست و دم خروسش همه جا پیدا بود، به جلو میکشیم و بعد هم میگوییم کارها اسلامی شد! ولی الحمدالله که به آرزوهایشان نرسیدند.
بخشی از دفاعیات صادق قطب زاده در دادگاه
قطب زاده در دادگاهی که به تاریخ ۲۴/۵/۶۱ به ریاست محمد محمدی ری شهری برگزار شد اینگونه از خود دفاع کرد:
س- قانون اساسی را قبول دارید.
ج- قبول دارم ولی شرایط اجرای آن را قبول ندارم قانون اساسی یک قراردادی است بین مردم و حکومت که دو طرف این قرارداد ملتزم به اجرای این موارد هستند اگر یکی از افراد اجتماع این موارد را نقض کند دستگاه حکومتی به علت نقض قرارداد او را میگیرد و محاکمه و مجازات میکند ولی آن موقع که خود حکومت نقض قرارداد میکند آن موقع باید چکار کرد؟ اگر قدرت و زور باشد در مقابل اعتراض مردم میگوید کردهام که کردهام؟ چشمتان کور! همین است که هست.
روزنامه کیهان – دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۶۱
صادق قطب زاده از زبان ابراهیم یزدی
(به نقل از جلد سوم ۶۰ سال صبوری و شکوری – در ۱۱۸ روز در توفل لوشاتو نویسنده: ابراهیم یزدی)
یزدی میگوید زمانی که قطبزاده در لبنان بود. دکتر ضرابی در بیمارستان صحرایی لبنان که مجلس اعلای اسلامی شیعه ساخته بود نیز کار میکرد. این بیمارستان را در زمان جنگ داخلی لبنان گروه بینالمللی «پزشکان بدون مرز» که با همت صادق قطب زاده به لبنان رفته بودند، در چادرهایی به صورت یک بیمارستان کاملاً صحرایی، تأسیس کرده بود بعد از فروکش کردن نسبی جنگ لبنان، اقداماتی شد که در همان محل بیمارستان دائمی دایر شود – ساختمان آن شروع شده بود، اما هنوز ناتمام بود که دکتر ضرابی به لبنان رفت و با عشق و ایمان و همت و پشتکار وی با وجود مشکلات و موانع فراوانی بالاخره، بیمارستان به راه افتاد و شروع به کار کرد.
در چهارشنبه ۵ مهرماه (۲۷ سپتامبر) قطبزاده که به سوریه رفته بود به بیروت برگشت. در جلسهای با حضور دکتر چمران و دکتر ضرابی، صادق سفرش را به سوریه گزارش داد. او در این سفر با رفعت اسد، برادر حافظ اسد ملاقات و درباره ضرورت خروج آقای خمینی از عراق و سفر به سوریه با وی مذاکره کرده بود. استنباط صادق آن بود که استقبال مقامات مسئول از این امر خیلی گرم و امیدوار کننده نبوده است، به همین دلیل گفت که به الجزایر میرود و سعی میکند که علاوه بر جلب و نظر موافق مقامات دولتی الجزایر و دبیر کل جبهه آزادی بخش الجزایر آنها را به عنوان یک سازمان سیاسی مردمی، و نه یک دولت، قانع سازد که به همراه او به عراق بروند و رسماً از آقای خمینی برای سفر به الجزایر دعوت کنند و به این ترتیب مطمئن شود که با خروج ایشان از عراق، جای مطمئنی برای اقامت در یک کشور اسلامی وجود خواهد داشت. اما من با نظر صادق موافق نبودم. نه سوریه جای مناسبی بود و نه الجزایر. اگر چه سوریه از جهاتی بر الجزایر ارجع بود. الجزایر دور از دسترس ایرانیان هوادار آقای خمینی بود.
اقامت در الجزایر، بیشتر از نظر امنیتی اهمیت داشت. اما مساله اصلی این نبود. اقامت در الجزایر، در واقع به نوعی دور شدن و دور ماندن از صحنه اصلی مبارزه بود. نظری که من در این جمع مطرح کردم سفر به پاریس بود. توضیح دادم که چرا پاریس! اول این که پاریس به جهت سیاسی زندهترین شهر اروپایی است. ورود ایرانیان به فرانسه، نیاز به ویزا ندارد. ایرانیان برای سفر به آلمان هم نیاز به ویزا نداشتند اما هیچ یک از شهرهای آلمان موقعیت سیاسی پاریس را نداشت. لندن موقعیت کم و بیش مشابه پاریس را از حیث سیاسی داشت. اما با توجه به ذهنیت منفی درباره رابطه انگلیسیها با روحانیون، سفر آقای خمینی به لندن را مناسب نمیدانستم. علاوه بر همه اینها، در پاریس گروههای ایرانی هوادار زیاد بودند و امکانات خوبی هم داشتند که میتوانستند این امکانات را در اختیار ما قرار بدهند. اما صادق به هر حال از بیروت به ژنو رفت تا ترتیب سفرش را به الجزایر بدهد.
قطبزاده در بغداد
در هتل دارالسلام، آقای خمینی در اتاق خود به استراحت پرداختند. و هر کدام از همراهان به انجام کاری مشغول شدند. در هتل برخی از روحانیون جوان حاضر در موقع رفتن به حمام و دستشویی، با دست خیس به دستگیرهها دست نمیزدند که مبادا «نجس» باشد. آقای خمینی نه تنها خود این کار را نکرد بلکه به آنها ایراد گرفت که کارشان بیاساس و نوعی خشکه مقدسی بیمورد است. با نجف تماس تلفنی گرفته شد تا آخرین اخبار گرفته و آخرین خبرها داده شود. براساس توصیههای آقا و شروطی که برای سفر به پاریس معین کرده بودند به پاریس تلفن زدم و با دکتر حبیبی درباره سفر به پاریس صحبت کردم و نظرم را برای ایشان توضیح دادم که: «ورود ما به پاریس باید با حداقل سر و صدا انجام گیرد. ما مطمئن نیستیم که دولت ایران از این برنامه مطلع شده است یا خیر؟ و اگر مطلع شود چه واکنشهایی احتمالاً نشان خواهد داد، آیا با فشار به دولت فرانسه مانع ورود ما به پاریس خواهد شد یا خیر؟ آیا دولت فرانسه از برنامه سفر آقای خمینی به پاریس مطلع شده است و آیا ممانعت به عمل خواهد آورد یا خیر؟ علاوه بر اینها، مسائل امنیتی نیز مطرح است. بنابراین با توجه به این نکات بهتر است که حتیالامکان افراد کمتری از ساعت ورود ما به پاریس مطلع شوند. سعی شود در فرودگاه فقط خود شما و آقایان قطبزاده و بنیصدر باشید ولی حتماً یک یا دو نفر وکیل حقوقی به همراه خود بیاورند که در صورت برخورد با اشکالات از جانب مقامات فرانسوی و یا ممانعت از ورود ما اقدام لازم را بکنند. همچنین به آقای حبیبی اطلاع دادم که آقا مایل نیستند به منزل هیچ کس وارد شوند. نه منزل قطبزاده و نه منزل بنیصدر و نه منزل شخصی دیگر، بلکه مایلند منزلی برای ایشان کرایه کنید و خودشان اجاره را خواهند پرداخت و نمیخواهند به کسی وابسته باشند.
ضمناً از ایشان خواستم که صادق قطب زاده را هر کجا هست پیدا کرده و به او اطلاع بدهند که برنامه سفرش را به الجزایر لغو کند. همان طور که قبلاً گفته شد قرار بود برای اطلاع از نظر مقامات الجزایری به آن کشور برود و مقدمات سفر آقا به الجزایر فراهم سازد. واضح بود که با سفر به پاریس آن مسأله دیگر منتفی است. صادق در پاریس نبود و ظاهراً برای مذاکره با صلیب سرخ بینالمللی در مورد کار آقای خمینی، موسی صدر و همچنین مساله زندانیان سیاسی به سوئیس رفته بود که از همان جا به الجزایر پرواز کند.
بعد از صحبت تلفنی با آقای حبیبی، با حاج احمد آقا درباره جزئیات سفر صحبت کردیم. اولین سؤال این بود که غیر از آقا و حاج احمد آقا و نگارنده، چه کسی از روحانیان نجف همراه آقای خمینی خواهند آمد. آیا نیازی هست که در این سفر همراه بیایند یا خیر؟ نگران برخورد پلیس فرانسه در فرودگاه پاریس بودم. علت هم این بود که سال قبل در موقع اعتصاب غذای روحانیون مبارز نجف در پاریس، حادثهای اتفاق افتاده بود که به این دلیل پلیس فرانسه چند نفر از روحانیان را بازداشت کرده بود. بعداً صادق قطبزاده با کوشش و تلاش فراوان آنها را آزاد میسازد.
در پاریس
من از آقایان حبیبی، بنیصدر و قطبزاده دعوت کردم که جلسهای بگذاریم و شورایی برای هماهنگی همه این مسائل به وجود آوریم، کارها تقسیم شوند و هر کس مسئولیت انجام کاری را بپذیرد. علاوه بر مسائل ابتدایی بالا، میدانستم و پیشبینی میکردم که سفر آقا به پاریس تحرک جدیدی را در میان ایرانیان، به خصوص در داخل کشور، به وجود خواهد آورد و باید بتوانیم متناسب با آن ادای وظیفه کنیم. من و دوستانمان جداً و واقعاً آماده بودیم که به رغم اختلافاتمان با بنیصدر به صورت جمعی و هماهنگ کار کنیم.
انتقال به دهکده نوفل لوشاتو
به علت اشکالات متعددی که اقامت آقای خمینی در پاریس و منزل دکتر غضنفرپور به وجود آورده بود، قرار شد با کمک دوستان پاریس، که به اوضاع محلی آشنا بودند محل جدیدی فراهم شود. مرحوم صادق قطبزاده خیلی تلاش و کمک کرد. خیلی از شهرها و شهرکهای حومه و اطراف پاریس، حتی تا شعاع یکصد کیلومتری مورد جستجو قرار گرفت. اما جای مناسبی پیدا نمیشد. وضع مسکن در پاریس خیلی بد بود.
بنابراین علاوه بر کوشش برای پیدا کردن یک محل استیجاری، خرید محل مناسب نیز مورد توجه قرار گرفت.
در این جستجو بودیم که آقای دکتر عسگری (از دوستان مرحوم دکتر سامی) استفاده از منزلی را در حومه پاریس پیشنهاد داد. آقای دکتر عسگری از ایرانیهایی هستند که سالها در پاریس اقامت داشتهاند و با ایشان از زمان تحصیل مرحوم دکتر شریعتی در پاریس دورادور آشنایی داشتم. بعد از بازگشت دکتر شریعتی به ایران و سفر ما به مصر و خاورمیانه ارتباطمان قطع شده بود تا حدود یک ماه قبل از سفرم به نجف که ایشان به مناسبت کشتار میدان شهداء در ۱۷ شهریور به من تلفن زدند و اطلاعاتی در این باره دادند.
آقای دکتر عسگری گفتند که همسر فرانسوی ایشان منزلی در حومه پاریس دارد که حاضر است آن را در اختیار بگذارد و شاید مناسب باشد. با یکی دو نفر دیگر رفتیم منزل را دیدیم. محل باصفا و آرامی بود اما از جهت ساختمان و امکانات فوقالعاده محدود و نامناسب بود. معذالک از جهاتی بهتر از آپارتمان آقای غضنفرپور بود و به این دلیل قبول کردیم، به شرط آن که اجاره بهای متعارف را دریافت کنند. آنها هم این شرط را پذیرفتند، اگر چه هرگز پولی بابت اجاره بها قبول نکردند. به هر حال روز بعد، به محل جدید نقل مکان کردیم.
محل جدید در دهکده نوفل لوشاتو در ۱۵ کیلومتری جنوب شهر ورسای و در کنار جاده ۶۸ پاریس و حدوداً ۴۰ کیلومتری پاریس، قرار داشت. باغچهای بود بر یک بلندی، در کنار خیابان اصلی نوفل لوشاتو با ساختمان محقر.
قطبزاده در پاریس
صادق قطبزاده به طور عمده عهدهدار امور بینالمللی بود. دکتر صادق طباطبایی که برادر همسر حاج احمد آقا بود، به طور دائم در تماس بود و در تمام موارد مورد مشورت قرار میگرفت. آقای کریم خداپناهی از آلمان آمده و در آپارتمان صادق قطبزاده در پاریس مستقر شده بود و پیگیریها لازم را انجام میداد.
یزدی میگوید: ورود همسرم به پاریس چند روز بعد از ورود ما به پاریس واستقرار در نوفل لوشاتو، همسرم هم برای دیدار من و آقای خمینی به پاریس آمد. صادق قطبزاده او را از فرودگاه به منزل خود برد. در این سفر عروسم- رؤیا خدیجه، دختر برادرم و همسر پسرم خلیل و همچنین زهرا طلیعه، برادرزاده همسرم و آقای مهندس حسین مظفری با او همراه بودند. همسرم مراقبت از بچهها را به دخی خانم (ستوده) سپرده و به پاریس آمده بود. دخی خانم از اعضای سازمان مجاهدین و همسر حسین روحانی بود که به علت مارکسیست شدنش از او جدا شده بود. شوک ناشی از مارکسیست شدن سازمان و همسرش به اضافه مشکلاتی که در جدا شدن از سازمان برای او ایجاد شده بود او را به شدت بیمار و افسرده کرده بود. دخی خانم به توصیه رضا رئیسی طوسی، شوهر خواهرش، پیش ما آمده بود. فرزندانمان او را «خاله ستوده» میخواندند. همسرم بعد از یک هفته میخواست برگردد اما به اصرار حاج احمدآقا بنا به دلایلی امنیتی و نظارت بر تهیه غذا برای آقای خمینی برگشت خود را به تعویق انداخت و مدت بیشتری ماند.
همسرم دختر مرحوم میرزا باقر طلیعه، از آزادی خواهان به نام آذربایجان است. مرحوم طلیعه که تحصیلات حوزوی خود را در نجف تا مرحله اجتهاد طی کرده بود، بعد از بازگشت به تبریز به صفوف آزادیخواهان پیوست و به علت زبردستیاش در فن خطابه به «باقر نطاق» معروف شده بود. او ناشر و نویسنده دو روزنامه کلید نجات و طلیعه سعادت بود. دکتر باقر عاقلی، شرح حال آن مرحوم را به اختصار آورده است. دوستان نزدیک و فعال در آمریکا، به خصوص در هیوستون، نظیر دکتر طباطبایی و دکتر جلیل ضرابی که نگران امنیت آقای خمینی و من بودند به همسرم پیشنهاد کردند که به نوفل لوشاتو بیاید. همسرم با روحیه مقاومت و ایثار و ماجراجویی که از پدر مرحومش به ارث برده است، خانواده را به دختر بزرگمان سارا و دخی خانم سپرد و به نوفل لوشاتو آمد.
مرحوم صادق قطبزاده علاوه بر همکاری در نهضت آزادی ایران – خارج از کشور، از دوستان خانوادگی ما بود. فرزندان من او و دکتر چمران را «عمو صادق» و «عمو مصطفی» صدا میکردند.
مقدم رئیس وقت ساواک در گفتگو با فلتمن، آیتاله خمینی در پاریس تحت تأثیر عواملی از جمله دکتر یزدی و صادق قطبزاده قرار دارد و این دو نفر او را هدایت میکنند. در اینجا نقش صادق قطبزاده مشخص میشود.
درباره شورای انقلاب و عضویت صادق قطبزاده
چند روز بعد آیتالله موسوی اردبیلی به تهران بازگشتند. مهندس عزتالله سحابی هم که از سال ۱۳۵۰ زندانی و تازه آزاد شده بود. برای کمی استراحت و معالجه خانمش با تأیید آقای خمینی راهی لندن و آمریکا شد. با آقای موسوی اردبیلی هم قبل از آمدن مهندس عزتاله سحابی، دو یا سه جلسه مشترک با آقای خمینی برگزار شد و مسائل پیشرفت کارها مورد بررسی قرار گرفت. آقای خمینی از این که دوستان ایران در انتخاب افراد برای شورا کند حرکت میکنند گله کردند. هم چنین آقا در این جلسه، در حضور آقای موسوی اردبیلی راجع به عضویت دو نفر آقایان صادق قطبزاده و بنیصدر برای عضویت در شورای انقلاب از من نظر خواستند. من مایل نبودم اظهار نظری بکنم. اما آقای خمینی دو بار سؤال خود را تکرار کردند و گفتند در مشورت هر نظری بدهی، غیبت محسوب نمیشود من بالاخره جواب دادم که مخالفم و دلایل مخالفت خود را نیز بیان کردم. این دو نفر برای عضویت در شورای انقلاب دعوت نشدند تا وقتی که دولت موقت تشکیل شد و ما بر طبق اساسنامه شورای انقلاب، با قبول عضویت در کابینه، از عضویت در شورای انقلاب استعفا دادیم. در آن موقع بود که آن دو را هم برای عضویت در شورا دعوت کردند!
اقدامات دیپلماتیک
به موازات فراخوان رهبران جنبش از ایران به پاریس و مذاکره با آنان، درباره تشکیل شورای انقلاب و نیز اقدام برای تهیه پیشنویس قانون اساسی، دو نوع اقدام دیپلماتیک صورت گرفت. اقدام نوع اول تماس و گفتگو با نمایندگان دولت آمریکا از یک طرف و با فرماندهان ارشد ارتش از جانب دیگر بود. هدف از این تماسها و گفتگوها عبور از مرحله نهایی پیروزی با حداقل خسارات و آسیبها بود. این نوع اقدامات، برنامهای بود برای تماس و گفتگو با دولتهایی که احتمال داده میشد از جنبش ایران حمایت کنند با این هدف که در صورت معرفی دولت موقت، این دولتها، آن را به رسمیت بشناسند.
برای این منظور صادق قطبزاده به لیبی و سوریه سفر کرد. آقایان دکتر کمال خرازی و محمد سوری به هند اعزام شدند. گزارش آقای قطبزاده، متأسفانه در دسترس نیست. اما به دنبال این سفر بود که نمایندههایی از جانب دولت سوریه (اسد) به نوفل لوشاتو آمد و نامهای را ارائه دادند. گزارش تماس نماینده دولت سوریه در بخش تماسهای دیپلماتیک آمده است. همزمان، در ۲۰ دیماه ۵۷، خبرگزاری فرانسه به نقل از یک مقام بلند پایه سوری، خبر داد که: «سوریه مستقیماً از حضرت آیتاله العظمی خمینی علیه رژیم ایران پشتیبانی میکند و روابط سوریه با رهبران مذهبی ایران «عالی» است.» این مصاحبه در هفته نامه ماندی مورنینگ لندن انتشار یافته است.
«از دیدگاه سوریه سقوط شاه به منزله کنار رفتن یکی از استوارترین حامیان اسرائیل در منطقه است. بنابراین رفتن شاه موضع اعراب را تقویت خواهد کرد و برعکس سبب تضعیف موضع اسرائیل خواهد شد».
سفر آقای دکتر کمال خرازی به هند نیز موفقیتآمیز بود. بعد از انجام سفر گزارش مشروحی داده شد. به دنبال این سفر و دیدارها، نمایندگان دولت هند در پاریس به دیدن آقای خمینی آمدند.
ترتیب دهنده مصاحبههای امام
در گام اول ما باید دستور دولت فرانسه را مبنی بر منبع مصاحبه با رسانههای فرانسوی علیه دولت ایران لغو کنیم. برای این منظور صادق قطبزاده که مسئول روابط بینالمللی نهضت آزادی ایران – خارج از کشور بود و آشنایی گستردهای با محافل مطبوعاتی فرانسه داشت، نظرش را با من مطرح و مشورت کرد. او توضیح داد که سر دبیر روزنامه فیگارو، که یک روزنامه محافظه کار و دست راستی است روابط نزدیک با رئیس جمهور فرانسه دارد. مرحوم صادق قطبزاده با سردبیر آن آشنایی داشت. او اگر بتواند فیگارو را به مصاحبه آقای خمینی راضی کند، این سد شکسته خواهد شد. روابط ویژه سر دبیر فیگارو با رئیس جمهور به او امکان میدهد مصاحبه را چاپ کند. چاپ مصاحبه فیگارو با آقای خمینی یعنی شکستن این دو دستور و باز شدن راه برای مراجعه و مصاحبه سایر روزنامهها و مجلات. با انتشار مصاحبه آقای خمینی در روزنامه فیگارو ما عملاً جلوی اعتراضهای احتمالی بعدی دولت فرانسه در مورد انتشار مصاحبههای دیگر روزنامه و رسانههای گروهی را میگرفتیم. وقتی صادق قطبزاده در خواست سردبیر برای مصاحبه را مطرح کرد ما از آن استقبال کردیم.
این برنامه با موفقیت اجرا شد. البته کسانی بودند که به این نکات ظریف توجه نداشتند و به شدت با صادق و این مصاحبه مخالفت کردند اما پیامدهای مطلوب آن، این مخالفتها را بیاثر ساخت. به این ترتیب اولین مصاحبه آقا با سردبیر روزنامه فیگارو تنظیم شد.
اولین مصاحبه آقای خمینی با روزنامه فیگارو، با وجود برخی ایرادات به آن، مشکل ممنوعیت مصاحبهها را حل کرد. فرض ما این بود که با این مصاحبه ما میتوانستیم بفهمیم که محدودیتها از طرف دولت فرانسه واقعاً چقدر جدی است؟ مسلماً اگر فرانسویها در این مساله جدی بودند، سر دبیر و مدیر مسئول روزنامه فیگارو حاضر نمیشد با آقای خمینی مصاحبه کرده و آن را منتشر سازد.
انتشار مصاحبه بر ما روشن میساخت که دولت فرانسه در مساله ممنوعیتها چندان جدی نیست و اگر برنامه مصاحبهها شروع شود، دولت فرانسه آن را نادیده خواهد گرفت. ما این موضوع را نمیتوانستیم با انتشار مصاحبه توسط سایر روزنامهها، از قبیل لوموند، بفهمیم. چرا که این مطبوعات یا مخالف دولت حاکم در فرانسه و یا بیتفاوت بودند، و آنها به هر حال به ممنوعیتها و محدودیتهای عنوان شده دولت فرانسه اهمیتی نمیدادند چه بسا برای ابراز مخالفت و دهن کجی به دولت وقت مصاحبه کرده و منتشر میساختند. البته دولت فرانسه نمیتوانست مانع آنها بشود. اما مسلماً میتوانست مانع فعالیتهای بعدی ما بشود. لذا از طریق مصاحبه با روزنامه فیگارو و انتشار آن ما میتوانستیم کل مسأله ممنوعیتها را ارزیابی کنیم.
به هر حال انتشار مصاحبه با فیگارو همان طور که پیشبینی شده بود، راه را باز کرد و بلافاصله مصاحبههای بعدی با رسانهها، خبرگزاریها و جراید خارجی شروع شد.
علاوه بر صادق قطبزاده سایر ایرانیان فعال و هوادار آقای خمینی در پاریس، آقایان بنیصدر، دکتر صادق طباطبایی و … هر یک با روزنامهها، رادیوها و تلویزیونهای فرانسه یا آلمان آشنایی و ارتباط داشتند و ترتیب مصاحبهها را میدادند. اما همه روزه دهها خبرنگار از سرتاسر جهان به نوفل لوشاتو میآمدند و برای مصاحبه مراجعه میکردند. مسئولیت برنامهریزی این مصاحبهها، عموماً بر عهده من بود. شیوه کار من این بود که اولاً هیچ درخواستی را رد نمیکردم (استثناً درخواست مصاحبه لی ماسی Massi Leie خبرنگار روزنامه اسرائیلی هاآرتص – در ۱۶ آبان ماه ۵۷ برابر با ۷، ۱۱، ۱۹۷۸ – و یوسف مازندی را رد کردم). ثانیاً از خبرنگاران میخواستم که پرسشهای خود را به طور کتبی بنویسند و بدهند. توجیه من این بود که سؤالات باید برای آقای خمینی ترجمه شوند و جواب آنها را بگیریم و سپس جوابها ترجمه شوند و بعد در یک دیدار حضوری پرسشها و پاسخها رد و بدل شوند. این شیوه عمل به ما امکان میداد که پرسش و پاسخها را ویرایش کنیم و انسجام پاسخها را در نظر داشته باشیم. حتی در مورد مصاحبه تلویزیونهای سرتاسری آمریکا، من این شرط را مطرح و اجرا کردم. علاوه بر این با اشراف و اطلاعاتی که از وابستگیهای سیاسی و دینی خبرنگاران و رسانهها داشتیم قبل از مصاحبه، آقای خمینی را مطلع میکردم تا در مورد پاسخهای خود آن را رعایت کنند. اگر چه درخواست خبرنگار اسرائیلی را نپذیرفتیم، اما آقای خمینی مصاحبه با رسانههای آمریکایی یا اروپایی نزدیک یا وابسته به محافل یهودی و یا محافظه کار را بلااشکال دانستند. این شیوه عمل به ما این امکان را داد که تقریباً از تمام مصاحبهها، از پرسشها و پاسخها یک نسخه نزد خود داشته باشیم.
به تدریج که تعداد مراجعات زیاد شد، و بسیاری از پرسشها هم تکراری شده بودند، آقای خمینی به سه نفر، آقایان دکتر حسن حبیبی، موسوی خوئینیها و من اجازه دادند که پرسش خبرنگاران را در چارچوب پاسخهای داده شده قبلی، مستقیماً پاسخ بدهیم. برای انسجام در پاسخها، به گروه سیاسی مستقر در نوفل لوشاتو مأموریت داده شده بود که از تمام مواضع اعلام شده آقای خمینی در سخنرانیها و مصاحبهها فیشبرداری کنند و جوابها با توجه به مواضع قبلی داده شوند و اگر آقای خمینی به پرسش جوابی متفاوت با قبل میدادند، از ایشان میخواستیم یا آن را اصلاح کنند یا اگر واقعاً نظرشان عوض شده است، درباره آن توضیح بدهند.
در مصاحبههای زنده تلویزیونی، به وضع اتاق محل مصاحبه و وضعیت شخص آقای خمینی نیز توجه میشد. به عنوان مثال دست چپ آقای خمینی گاهی میلرزید. من از ایشان خواستم که دست چپ را با دست راست زیر عبا نگه دارند تا مصاحبهگر نتواند دوربین را روی دست لرزان ایشان متمرکز کند. اگر مصاحبهگر فرانسوی بود، ترجمه مصاحبه معمولاً با آقای بنیصدر یا صادق قطبزاده و اگر آلمانی بود توسط آقای دکتر صادق طباطبایی و اگر ایتالیایی بود، توسط یکی ازدانشجویان ایرانی در ایتالیا صورت میگرفت. ترجمههای انگلیسی را خود من شخصاً انجام میدادم. معمولاً کسانی در حاشیه بودند که دائماً به این ترجمهها ایراد میگرفتند. و این اجتنابناپذیر بود. انتخاب واژه مناسب برای یک جمله فارسی نه فقط علم، بلکه هنر است. من شخصاً سعی میکردم از واژه انگلیسی که نزدیکترین معنا را دارد، استفاده کنم.
سایر دیدارهای فرانسویان
علاوه بر دیدار و مذاکره نمایندگان رسمی دولت فرانسه، سه گروه دیگر از فرانسویان نیز با آقای خمینی و اطرافیان ایشان در تماس بودند. گروه اول، مقامات رسمی امنیتی و ژاندرمری منطقه و گروه دوم شخصیتهای سیاسی – علمی شناخته شده فرانسوی و گروه سوم، خبرنگاران رسانههای گروهی. علاوه بر اینها، گروههایی از مردم فرانسه، به خصوص جوانان که به علت اقامت آقای خمینی در پاریس و انتشار مواضع ایشان به اسلام و حرکت اسلامی ملت ایران علاقمند شده بودند، با ایشان دیدار و گفتگو میکردهاند.
مقامات رسمی امنیتی و ژاندرمری در همان محل اقامتگاه با ما در تماس بودند ومطالبی رد و بدل میشد که عمدتاً در چهارچوب اخبار و مسائل مربوط به امنیت آقای خمینی و اطرافیان ایشان بود.
ملاقات شخصیتهای سیاسی – علمی فرانسوی با آقای خمینی عموماً توسط آقای بنیصدر، صادق قطبزاده و دکتر حبیبی به دلیل آشنایی نزدیک آنان با این شخصیتها و تسلط آنان بر زبان فرانسه ترتیب داده و به اجرا گذارده میشد.
در مورد مصاحبه خبرنگاران فرانسوی، ما عیناً نظر به همه خبرنگاران خارجی با آنها برخورد میکردیم و مصاحبهها برنامهریزی و به اجرا گذاشته میشد. این مصاحبهها عموماً منتشر شدهاند.
موضع فرانسه در گوآدلوپ
آخرین قسمت از پاسخ آقای خمینی به نماینده ژیسکاردستن حاوی تشکر از رئیس جمهور فرانسه است به مناسبت موضعی که در کنفرانس گوآدلوپ، علیه حمایت کارتر از شاه اتخاذ کرده بود.
به موجب اطلاعاتی که بعدها منتشر شد موضع ژیسکاردستن در کنفرانس گوآدلوپ علیه حمایت آمریکا از شاه بود و در این مورد مناقشاتی با کارتر داشته است:
«در کنفرانس گوآدلوپ، در اوائل ژانویه، وقتی کارتر با نخست وزیر انگلیس جیمز کالاهان و صدر اعظم آلمان غربی هلموت اشمیت و رئیس جمهوری فرانسه ژیسکاردستن دیدار کرد، این نظر که کار شاه تمام شده است تقویت گردید. رهبران هر سه کشور اروپایی موافق بودند که کار شاه دیگر تمام شده است، صحبت ژیسکاردستن که بعد از همه ایراد کرد، مخصوصاً درباره این نکته خیلی قوی بود. او گفت اگر شاه بماند، ایران دچار جنگی داخلی خواهد شد و مردم زیادی کشته خواهند شد و کمونیستها نفوذ فوقالعاده زیادی به دست خواهند آورد. در نهایت مستشاران نظامی آمریکایی حاضر در صحنه، در زد و خوردها درگیر میشوند و این امر ممکن است زمینه دخالت روسها را فراهم سازد. او در ادامه گفت، آن چه اروپا احتیاج دارد نفت ایران و ثبات منطقه است. خمینی در فرانسه ساکن شده است وی خیلی هم غیرمنطقی نیست. واشنگتن باید خود را با تغییرات سیاسی تطبیق دهد. با مخالفان تماس بگیرید، به علت آن که در این مورد، خود دولت فرانسه براساس اطلاعات خصوصی، تصمیم گرفته است دور شاه را قلم بگیرد.»
اما نکته قابل توجه در پاسخ آقای خمینی این بود که آقای خمینی از موضعگیری دولت فرانسه، در کنفرانس گوآدلوپ اطلاع داشتند و در ملاقات نماینده رئیس جمهور فرانسه از این موضعگیری تشکر کردند.
اطلاع آقای خمینی ظاهراً ازطریق صادق قطبزاده بود. همان طور که اشاره کردم، یک هفته قبل از کنفرانس گوآدلوپ، وزارت امور خارجه فرانسه با صادق قطب زاده تماس میگیرد. علت تماس آنها با صادق قطبزاده چنین بیان شده است که: «… او بسیار به آیتاله خمینی نزدیک بود در واقع به آن حد نزدیک بود که به نام «داماد پیامبر» شناخته شده بود. فرانسویها مشغول تهیه تدارکات کنفرانس گوآدلوپ بودند و مطمئن بودند که مساله ایران در کنفرانس مطرح خواهد شد، لذا از قطبزاده خواستند که برای آنها روشن کند که در صورت پیروزی آیتاله خمینی، چه نوع سیاستهایی از جانب ایشان اتخاذ خواهد شد»
قطب زاده موضوع را پیگیری کرد:
«کمی بعد از سفر رئیس جمهور فرانسه به گوآدلوپ آیت اله از قطبزاده میخواهد که تحقیق کند آیا رئیس جمهور فرانسه مساله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطبزاده به رئیس جمهور داده شد که بله رئیس جمهور مساله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و او تحلیل قطبزاده را دیده است. علاوه بر این، نماینده وزارت امور خارجه گفت که تحلیل قطبزاده به قدری رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیتاله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود»
به نظر میرسد که صادق قطبزاده، این تماسها را با اطلاع آقای خمینی انجام داده و طبیعتاً نتیجه را هم به اطلاع ایشان رسانیده است و آقای خمینی هم با توجه به این اطلاعات، که از کانالهای دیگر نیز تأیید شد، ازموضعگیری رئیس جمهور فرانسه در گودآدلوپ تشکر کردند. لازم به تذکر است که موضع فرانسه قبلاً چنین نبود. مقامات رسمی دولت فرانسه بارها طی ملاقاتهایی خصوصی با آقای خمینی و یا به طور مستقیم در مصاحبهها در مورد فعالیتهای ایشان اعتراض و تهدید هم کرده بودند. آخرین بار در ۱۴ آذرماه (۵ دسامبر ۷۸) دولت فرانسه آقای خمینی را تحت فشار قرار داد که:
«او دیگر نمیتواند بیش از این فرانسه را به عنوان یک پایگاه برای دعوت مردم ایران به شورش به کار برد.»
بازگشت به ایران
ابتدا قرار بود هواپیمایی از ایران به نام «پرواز انقلاب» به پاریس بیاید. اما بنا به عللی، از جمله مسائل امنیتی و احتمال واکنش ارتش به این پرواز، تصمیم گرفته شد با یک هواپیمای ایرفرانس به ایران پرواز کنیم. صادق قطبزاده و مهدی عراقی با ایرفرانس مذاکره کردند و هواپیما به مبلغ چهارصد هزار تومان دربست کرایه شد. این هزینه را بازاریانی که بعدها، بعد از انقلاب مورد بیلطفی حاکمان جدید قرار گرفتند، پرداخت کردند. با این احتمال که ممکن است نظامیان اجازه فرود به این هواپیما را ندهند، با مسئولان شرکت ایرفرانس صحبت شد که ذخیره بنزین هواپیما آن قدر باشد که در صورت لزوم بتواند به پاریس برگردد. سومین پیشبینی این بود که به بیش از ۱۰۰ خبرنگار خارجی از تمام رسانهها اجازه دادیم در این سفر ما را همراهی کنند. همراهی این خبرنگاران در واقع یک چتر امنیتی برای این هواپیما بود. بدون شک ارتش حاضر نمیشد با حضور این تعداد خبرنگار خارجی هواپیما را بزند یا در محل دورافتادهای آن را مجبور به فرود نماید. در بازگشت به ایران احتمال سقوط هواپیما یا مجبور کردن آن به فرود در یک منطقه دور افتاده وجود داشت. احتمال سقوط هواپیما کم بود اما دو احتمال جدی وجود داشت. اول این که هواپیماهای نظامی ارتش، هواپیمای ایرفرانس را مجبور به فرود در یک منطقه دور افتاده کرده و رهبری و همراهان را دستگیر کنند. احتمال دوم جلوگیری از فرود هواپیما در تهران و برگرداندن آن به پاریس بود. نظر ما این بود که اگر هواپیمای حامل رهبر انقلاب نتواند در تهران به زمین بنشیند و اگر چنین امکاناتی فراهم نشود به پاریس باز گردد. با این حال، در مصاحبهای اعلام کرد که بازگشت آقای خمینی و همراهاش در روز معین و برنامهریزی شده به رغم این که یک ریسک حساب شده است، انجام میشود.
در فرودگاه پاریس
در فرودگاه آقای خمینی قبل از سوار شدن به هواپیما در میان جمع کثیری از خبرنگاران، فیلمبرداران، عکاسان، آخرین مصاحبه مطبوعاتی خود را انجام دادند. قبل از مصاحبه ابتدا پیامی خطاب به مردم و دولت فرانسه، که متن آن از قبل آماده شده بود قرائت شد. متن را ابتدا توسط آقای صادق قطبزاده به فرانسه و سپس من به انگلیسی ترجمه کردم. متن این پیام در صحیفه نور آمده است. بعد از قرائت پیام خبرنگاران سؤالات خود را مطرح کردند. متن این مصاحبه در همان زمان در رسانههای گروهی در فرانسه و ایران منتشر شد. در این مجموعه من نیازی ندیدم که مصاحبههای متعدد و سخنرانیهای آقای خمینی را بیاورم. تقریباً تمامی این مصاحبهها و سخنرانیهای آقای خمینی در مجموعهای جداگانه منتشر شده است. فرودگاه تحت شدیدترین اقدامات احتیاطی قرار داشت: ۵۰۰۰ ژاندارم، پلیس، نیروهای مخصوص مسیر آقای خمینی را از نوفل لوشاتو تا فرودگاه زیر نظر داشتند. کنترل در فرودگاه تا آن زمان سابقه نداشت.
گزیدهای از مصاحبه ابراهیم یزدی با نشریه نامه شماره ۳۰- مورخ خرداد و تیر ۱۳۸۳
– یعنی شما هیچ حساسیتی برای ایشان به وجود نیاوردید؟ برای شما هم هیچ حساسیتی نداشت؟
ببینید میدانستم که آمریکاییها مخالف هستند؛ و قطعاً ما نمیتوانستیم با نظر آمریکا که میگفت شاه بماند و اصلاحات را انجام دهد موافق باشیم. فکر میکردیم که دیگر زمانش گذشته است امکان ندارد؛ اما ما در وضعیتی نبودیم که بتوانیم در تصمیمات گوآدلوپ مؤثر واقع شویم، بنابراین هنگامی که رئیس جمهور فرانسه از طریق وزارت امور خارجه، پیغام داد که شما یک گزارشی، که نقطه نظرات این طرف را به ما بدهد، تهیه کنید؛ آقای خمینی ضرورت آن را تأیید کردند و صادق قطب زاده هم آن گزارش را نوشت و به نماینده وزارت امور خارجه تحویل داد.
– بارها گفته شده که صادق قطبزاده آن تحلیل را تهیه کرده است ولی از مضمون آن چیزی گفته نشده است …
بله؛ متأسفانه ما هیچ کپیای از آن گزارش نداریم. علتش هم این است که وقتی قطبزاده پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد، لوازم و کتابها و اسناد منزل خودش را در پاریس، که مرکز فعالیتهایش بود، جمع نکرد و به ایران نیاورد. بعد هم او را گرفتند و اعدامش کردند!! آپارتمانش در اختیار وکیلی بود که در فرانسه با او کار میکرد و ما نتوانستیم به آن مدارک دست پیدا کنیم و از سرنوشت آنها بیاطلاعیم.
– آن گزارشی را که او به مقامات فرانسوی داد، شما مطالعه نکردید؟ کمیته سیاسی در نوفل لوشاتو چه کسانی بودند؟
ببینید ما وقت بسیار کمی داشتیم؛ فرصت نبود که بنشینیم و گزارش را با هم بخوانیم و نهایی کنیم، با هم صحبت کردیم و بحث کردیم؛ محتوای گزارش شفاف و روشن بود. مسائل ما این بود که بگوییم که چرا با بودن شاه هیچ مسالهای حل نمیشود و با رفتن شاه است که مشکلات کشور و وضع فعلی اصلاح میشود. فرانسویها هم این را پذیرفته بودند.
– خوب، این نظر شما بود. قطبزاده از تحولات داخلی ایران چه شاخصهایی را در گزارش خود برجسته کرده بود، که مورد توجه فرانسه قرار گرفت؟
احتیاجی نبود که ما این شاخصها را برجسته و معین کنیم؛ مشکل ایران، با هر علت و ریشهای، در حادترین شکل سیاسیاش بروز کرده بود. تظاهرات میلیونی عظیم در خیابانها صورت میگرفت تا آن جا که شاه هم گفت من صدای انقلاب شما را شنیدم – شاه و استبداد سلطنتی محور اصلی بحران سیاسی بود و نیاز به شاخصهای دیگری نبود که ما بخواهیم درباره آنها بحث کنیم. کاملاً روشن بود. چیزی که آنها میخواستند بدانند نقطه نظرات رهبری انقلاب در مورد مسائل کلیدی از جمله روابط با غرب- بود که آن هم تبیین شد؛ که ما با غرب دعوا نداریم و استقلال خودمان را میخواهیم؛ حاضریم نفت را بفروشیم و به جایش مواد و وسایل مورد نیاز کشور – و نه اسلحه – بخریم. مسائل روشن بود؛ از آن جا که طبیعت انقلاب ایران اسلامی و ضد کمونیستی بود آنها آن نگرانی از این بابت نداشتند؛ بلکه میخواستند بدانند که آیا رژیمی که میآید توانایی مقابله با کمونیسم را دارد یا نه؟
– ولی شما در کتابتان نوشتهاید که گزارش قطبزاده، پاریس را تحت تأثیر قرار داد. پس این گزارش باید واجد یک سری خصوصیات بوده باشد؟
بله؛ ولی من متأسفانه الان حضور ذهن ندارم. آن گزارش هم تا آنجا که من به یاد میآورم کل گزارش را نخواندم، بلکه مطالبش را مرور کردیم و صادق قطبزاده یادداشت نمود و آن را تنظیم کرد. البته وقتی که آن گزارش را به دولت فرانسه داد، نماینده وزارت امور خارجه فرانسه از ما تشکر کرد، به دیدن ما آمد و گفت که فرانسه به شدت تحت تأثیر این گزارش قرار گرفته است.
– آقای طباطبایی سال گذشته و هنگام بیان خاطراتش از تلویزیون (در دهه فجر) گفت که یک گزارشی را برای نشست گوآدلوپ برده است و یک گزارش هم از گوآدلوپ آورده است …
نه؛ تا آن جا که من میدانم چنین چیزی وجود نداشت و کسی به گودآلوپ نرفت.
– یعنی هیچ پیغامی از طرف آیتالله خمینی برای نشست سران فرستاده نشد؟
نه؛ فقط همان گزارش قطبزاده به دولت فرانسه بود.
– آن وقت صادق طباطبایی چه نقشی داشت؟
دکتر صادق طباطبایی هم در پاریس حضور داشت و احتمالاً مورد مشورت قرار گرفته بود. البته من حضور ذهن ندارم که آیا آقای دکتر صادق طباطبایی هم در آن جلسه بود یا نه؛ ولی بعید نمیدانم، چون برادر خانم احمد آقا بود و میآمد و میرفت، و از نظر خانوادگی به آنها نزدیکتر بود، باید سخن آقای دکتر صادق طباطبایی را بپذیریم.
– این که گزارشی به گوآدلوپ برده باشد، چه طور؟
نه؛ چنین چیزی نبوده است تا آنجا که من اطلاع دارم از طرف ایران کسی به گوآدلوپ نرفت و نماینده وزارت امور خارجه یا رئیس جمهور فرانسه آمد و آن گزارش را گرفت.
– یعنی با محوریت گوآدلوپ هیچ ارتباطی بین رهبری انقلاب و ستاد مستقر در نوفل لوشاتو با دول خارجی تا بعد از نشست گوآدلوپ وجود نداشت؟
نه؛ هیچ ارتباطی وجود نداشت؛ بعد از آن بود که نماینده ژیسکاردستن به دیدن آقای خمینی آمد و گفت که آقای کارتر پیغامی به آقای خمینی داده است و متن کتبی پیغام را خواند. متن جواب آقای خمینی را در کتابم آوردهام؛ این موقعی بود که هنوز آقای بختیار نیامده بود و شاه نرفته بود. در پیغام کارتر آمده بود که شاه ایران را به زودی ترک میکند و شما از بختیار حمایت کنید وگرنه ارتش کودتا میکند. آقای خمینی هم پاسخ قطعی داد و به کارتر توصیه کردند که نمایندگان آمریکا در ایران که با ارتش در ارتباط هستند مانع کشتار مردم شوند. به نظر من مهمترین سند و حلقه مفقوده در ارتباط با آمریکا مذاکراتی است که مرحوم دکتر بهشتی مستقیماً با سولیوان در تهران کرده است.
– سران چه دولتهایی در گوآدلوپ شرکت داشتند؟ مکانیسم رابطه آنها با آقای خمینی چگونه بود وتوسط چه کسانی اجرایی میشد؟ نقش شما و آقای صادق قطبزاده چه بود؟
ج – به موجب اخباری که در همان زمان منتشر شد، در کنفرانس گوآدلوپ سران چهار کشور غربی شرکت داشتند. از میان آنها دولت فرانسه در تماس با آقای خمینی بود. بعد از کنفرانس، آمریکا هم رابطه برقرار کرد. من نقشی در این کنفرانس نداشتم. قبل از کنفرانس نماینده رئیس جمهور فرانسه تماس گرفت و گفت که ایشان قبل از سفر به کنفرانس میخواهند نظر رهبری انقلاب را در مورد مسائل ایران مستقیماً بدانند. آقای صادق قطبزاده گزارش تهیه کرد و ارسال نمود و مؤثر واقع شد. من در مصاحبهای این مطالب را به تفصیل شرح دادهام.
– کنفرانس گوآدلوپ تیر خلاص به رژیم شاه نبود؟ یا تیر آخر بر باقیمانده اعتماد به نفس شاهی بیمار؟
ج- شاه اعتماد به نفس خود را ماهها بود که از دست داده بود. از اواخر سال ۱۳۵۶ بحث استعفای شاه به نفع پسرش، به جای تغییر دولت از هویدا به آموزگار، مطرح بود. در کتاب «آخرین تلاش در آخرین روزها» این موضوع را شرح دادهام. اعضای این کنفرانس، به جز آمریکا از ماهها قبل به همان نتیجه رسیده بودند. در کنفرانس گودآلوپ آمریکا هم به همان نتیجه رسید.
ماجرای صادق قطب زاده
به نقل از کتاب کاگ ب در ایران نویسنده و لادیمیر کونریچین
صادق قطب زاده تحصیلات متوسطه خود را در ایران به اتمام رسانید. او پس از اخذ مدرک دیپلم عازم خارج از کشور شد و زندگی خود را تا زمان پیروزی انقلاب وقف مبارزه کرد.
قطبزاده از همان دوران تحصیل و در سالهای ملی شدن صنعت نفت به نفع دکتر مصدق و پس از کودتا در نهضت مقاومت ملی بسیار فعال بود. مدتی پس از خروج از ایران در آمریکا بود و چون از آن کشور اخراج شد به اروپا و خاورمیانه رفت و در آن جا نیز به مبارزات علیه رژیم شاه ادامه داد. هنگامی که مرحوم امام خمینی در پاییز سال ۵۷ از نجف به پاریس رفتند به لحاظ آشنایی قطبزاده با آقای خمینی و آقای دکتر یزدی، به طور تمام وقت در خدمت آقای خمینی بود، وی در پاریس ایجاد ارتباطات و ساماندهی امور بینالمللی فعال بود. پس از بازگشت به ایران به عنوان رئیس سازمان صدا و سیما انتخاب شد و خط مستقلی نیز داشت. وی گر چه در دوران خارج از کشور عضو نهضت آزادی بود ولی بعد از انقلاب جزو دولت موقت، شورای انقلاب، نهضت آزادی و حزب جمهوری اسلامی بود. به اصطلاح با هر کدام وجوه اشتراک و افتراقی داشت. ولی با خود امام خیلی نزدیک بود و رفت و آمد داشت. بعد از جریان خرداد سال ۶۰ و حذف بنیصدر و پس از آن حذف نیروهای روشنفکر مذهبی، قطبزاده نیز به تدریج از صحنه کنار رفت. و از آن پس به دلیل بدرفتاریها و استبداد انحصار طلبی که مشاهده کرده یا احساس خطر کرده بود، مشی براندازی نظام را دنبال کرد. و در همین رابطه، ارتباطاتی نیز برقرار کرده، ولی این ارتباطات و اقدامات قطبزاده بسیار ناپخته و خام بود. قطبزاده ودوستانش برنامهای را طراحی کرده بودند که از جمله آنها حمله به منزل امام خمینی در جماران بود. آن طرح کشف شد و در جریان آن نام آیتالله شریعمتداری هم به میان آمد.
به هر صورت آن طرح پیش از اجرا کشف شد. تا آنجا که من اطلاع دارم مرحوم آقای خمینی هم به اطرافیان خود گفته بود که با قطبزاده به دلیل آن که هیچ اقدام عملی نکرده بودند، برخورد نشود. ولی قطبزاده در بازجوییها و برخورد با مسئولین دادگاه و زندان مقاومت کرده بود و حرفهای درشتی در پاسخ آنان گفته بود و افشاگری نمود، به همین دلیل هم آقای ری شهری دستور داد ایشان را اعدام کنند و سرانجام در زندان اوین تیرباران شد. این اقدام درباره کسی که عمر خود را در راه مبارزه با رژیم گذشته صرف کرده، در سال ۵۷ در فرانسه نیز بهترین خدمتها را برای رهبری انقلاب انجام داده بود، حقیقتاً باور نکردنی بود.
ماجرای اعدام قطبزاده
در پایان نوامبر ۱۹۷۹ صادق قطبزاده به وزارت امور خارج منصوب شد. در مطبوعات جهانی برای اولین بار وقتی از قطبزاده نام بردند که وی از آمریکا برای پیوستن به همراهان آیتالله خمینی روانه پاریس شد، اما افراد معینی که نماینده منافع شوروی بودند از خیلی پیشتر او را میشناختند. صادق قطبزاده، در اوایل دهه شصت که نوجوان بود، از مد روز پیروی کرد و برای تحصیل روانه آمریکا شد. در آن جا به زودی مجذوب ایدههای چپ گرایانه شد، که در میان دانشجویان ایرانی مقیم خارجه محبوبیتی داشت. در این حال و هوا بود که نظر گارئو را که در آن زمان نمایندگانش در میان دانشجویان چپگرا به «شکار» میپرداختند، به خود جلب کرد.
به خدمت گرفتن قطبزاده چندان مشکل نبود، وی آماده کمک کردن به اتحاد شوروی در جهان کمونیسم، بود. اما به زودی اصطکاکهایی میان قطبزاده و گارئو پیدا شد. گارئو میخواست او تحت سرپرستیاش در ایالات متحده بماند و پس از خاتمه تحصیلاتش در آنجا کار کند، تا به این ترتیب گارئو بتواند مسأله کاشتن عاملش را در سرزمین دشمن اصلی حل کند. اما قطبزاده نقشههای دیگری داشت، میخواست برای ادامه تحصیل به شوروی برود. این خواسته او گارئو را غافلگیر کرد، سعی کردند قطبزاده را قانع کنند که تصمیمی عجولانه گرفته است، اما او در تصمیم خودش استوار بود. سپس به اعمال فشار بر او پرداختند و حتی تهدیدش کردند. در اثر وضع میان او و افسر سرپرستش مشاجره در گرفت، و در نتیجه قطبزاده از ادامه همکاری امتناع کرد. داستان معاشقه او با کمونیسم شوروی بسر رسید. از آن پس، به صورت دانشجوی دائمی در ایالات متحده زندگی کرد تا این که فرصت پیوستن به نهضت آیتالله خمینی به وجود آمد.
کینه قطبزاده نسبت به اتحاد شوروی از همان روزهای اولی که به وزارت امور خارجه منصوب شد خودنمایی کرد. اینک فرصت آن را یافته بود تا توهینی را که در جوانی به او شده است جبران کند. در زمانی که روحانیت سرگرم مبارزه سنگینی علیه آمریکا بود، قطبزاده هم مبارزهای ضد شوروی را آغاز کرد. این مبارزه در ابتدا صورت دیپلماتیک داشت، ولی بعد، قطبزاده با بدتر شدن خلق و خویش، شروع به اظهار مطالب خیلی خطرناکی در جراید نمود. به این ترتیب در نخستین روزهایی که سر کار آمده بود، تصمیم گرفت وضع همه نمایندگان شوروی در ایران را دوباره بررسی نماید. میخواست بداند که چرا شوروی آن همه مایملک در ایران دارد. چرا دو کنسولگری داریم؟ چرا پرسنل سفارت شوروی در تهران بیشتر از پرسنل سفارت ایران در مسکو است؟ وی منشاء ابتکاراتی بود که میخواست همه چیز را باهم متعادل سازد. مسکو از هیچ کدام از این اقدامات راضی نبود. گفتگوهایی برای رام کردن این عامل کینهتوز سابق انجام گرفت، ولی نتوانستند قطبزاده را سر جایش بنشاند.
وزیر خارجه ایران اظهارات مکرری درباره افغانستان مینمود، که نه تنها با اعتراض بلکه با تهدید علیه شوروی نیز همراه بود، و میگفت که شوروی حزب توده را از طریق نمایندگی بازرگانی خود کمک میکند، سرانجام، در ژوئیه ۱۹۸۰، وی بیپرده خواستار آن شد که پرسنل دیپلماتیک شوروی به سیزده نفر کاهش یابد. مقامات شوروی این را ناقض رفتار حسنه تلقی کردند ولی در این باره کاری از دستشان برنمیآمد. پس از قدری جر و بحث میان کارمندان وزارت خارجه و ک گ ب و گارئو، تصمیم بر آن شد که کاهش را متساویاً تسهیم نمایند. ضربه قطبزاده به هر حال کاملاً به نتیجه مطلوبش نرسید. واقعیت این بود که تعدادی از مشاغل دیپلماتیک سفارت بدون متصدی بود. همین مشاغل کاهش یافتند. وضعی که پیش آمده بود رزیدنسی کاگ ب مجال داد تا با بازگرداندن افسرانی که فقط وقت میگذارندند بار خود را سبک سازد.
آن چه قطبزاده میکرد طبعاً مقامات شوروی را خشمگین میساخت، زیرا چنین رفتاری را از ناحیه وزیر خارجه یک کشور کوچک همسایه نمیتوانستند تحمل کنند. از این رو پولیت بورو (دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی) به کاگ ب دستور داد قطبزاده را از سر راه بردارد. از قضای روزگار، ناگهان در اوت ۱۹۸۰ [مرداد ۵۹] قطبزاده از وزارت خارجه عزل گردید، گو این که کاگ ب هنوز اقدامی علیه او انجام نداده بود. قطبزاده از صحنه سیاست ناپدید شد، ولی کاری که شروع کرده بود هم چنان ادامه یافت. کنسولگری شوروی در رشت، در سپتامبر ۱۹۸۰ [شهریور ۵۹] تعطیل شد.
علیرغم طرد قطبزاده، دستور پولیت بورو به کاگ ب به قوت خویش باقی ماند. دستور دستور است. و اقدامات جدی بعمل آمد. از جمله این اقدامات آن بود که اطلاعاتی در اختیار مقامات ایرانی گذشته شود که قطبزاده را عامل سیا معرفی کند. در میان دیگر چیزها، این کار هم به وسیله حزب توده صورت گرفت. اقناع مقامات چندان مشکل نبود، چون قطبزاده سالیان درازی را در ایالات متحده گذرانده بود. سرانجام در آوریل ۱۹۸۲ او را به اتهام توطئه علیه رژیم wwدستگیر کردند.
وی دستگیر شده بود. که کاگ ب اقدام دیگری را علیه او کارگردانی کرد و آخرین میخ تابوت او را کوبید. در مرکز یک «نامه رمز از سیا به عاملش در تهران» تهیه کردند و رمز سادهای را به کار بردند که هر متخصصی به آسانی میتوانست آن را کشف کند. از کسی نامی برده نشده بود، ولی از متن آن به خوبی پیدا بود که این عامل پنهانی و بسیار باارزش قطبزاده است. بسته حامل این پیام را مقدار نسبتاً پرحجمی کاغذ سفید تشکیل میداد که آن را زیر یک باجه تلفن در نزدیکی پمپ بنزینی در خیابان تابنده واقع در شمال تهران گذاشتند. افسر ما سپس به سرویس خنثی سازی بمب تلفن کرد و به زبان فارسی گزارش داد که دیده است شخصی چیزی را در زیر کیوسک تلفنی کار گذاشته است. انفجار بمب در پمپهای بنزین در آن ایام اتفاق میافتاد. بسته به زودی از زیر کیوسک تلفن ناپدید شد. قطبزاده را در سپتامبر ۱۹۸۲ تیرباران کردند.
نتیجهگیری
صادق قطبزاده در طول ۴۷ سال زندگی خود شاید بیش از ۳۰ سال را به فعالیت سیاسی پرداخت در بهمن ماه سال ۵۷ ریاست رادیو و تلویزیون را از طرف امام خمینی به او پیشنهاد شده بود پذیرفت از تاریخ ۸/۹/۵۸ تا مدتی وزیر امور خارجه بود و مدتی نیز عضو شورای انقلاب بود قبل از انقلاب چندین سال در لبنان به همراه ابراهیم یزدی و مصطفی چمران فعالیت میکرد و همیشه از دو سال قبل از انقلاب و سه سال بعد از انقلاب مشاور ارشد امام خمینی بود و به جرأت میتوانم بگویم یکی از عوامل پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۵۷ بود.
اتوپیای مردی لیبرال ـ مذهبی
جنبشهای دانشجویی جزئی از یک جامعه سیاسی محسوب میشوند. سابقة تاریخیِ جنبشهای دانشجویی به سابقة تأسیس دانشگاهها برمیگردد، اما چگونگی شکلگیری این جنبشها در مطالعات جامعهشناختی و سیاسی از جایگاه ویژهای برخوردار است، شاید با اندکی مسامحه بتوان گفت که در عصر حاضر، تأثیر جنبشهای دانشجویی نقشی ماندگارتر و تعیینکنندهتر از سایر جنبشهای اجتماعی دارد؛ درواقع این نوع حرکت، با ویژگیهای خاص خودش بهعنوان مؤثرترین فعالیتها جهت اعتراضات و ایجاد تحولات در زمینههای گوناگون در تاریخچة نهچندان بلندمدت خود ایفای نقش کرده است. برای مثال در ایران رخدادهای مربوط به جنبش دانشجویی در 16 آذر سال 1332 و پدیدار شدن گروههای چریکی دانشجویی در تاریخ تحولات سیاسی ایران که بهعنوان نماد جنبش دانشجویی در ایران شناخته میشود نشان میدهد جنبش دانشجویی نیرویی پیشتاز و بازیگری قدرتمند و تعیینکننده در عرصههای سیاسی و اجتماعی است؛ بر این اساس گفتمان مسلط جنبش دانشجویی در سالهای نخستین انقلاب که در حقیقت محور مطالبات آن «دفاع از انقلاب» و «پاسداری از نظام» و «مقابله با امپریالیسم» بود که متعاقباً منجر به «تسخیر سفارت امریکا» توسط دانشجویان پیرو خط امام گردید و بعدها نیز منجر به تحکیم پایههای قدرت راستگرایان و همچنین عواقب درازمدت دیگری ازجمله ضبط و مصادره اموال ایران در خارج از کشور، وضع تحریمات علیه ایران و طرد ایران از جوامع غربی شد، گویای این مدعاست. بر این اساس هر نوع پژوهش و ارزیابی از وضعیت جنبش دانشجویی و همچنین رفتارشناسی دانشجویان سازمانهای دانشجویی میتواند در پیشبینی موقعیت آیندة سیاسی ـ اجتماعی و تبیین راهکارهای ارتقا بخش در بحرانهای سیاسی و ایجاد تحولات گسترده اجتماعی و جهتدهی خواستهای عمومی جامعه مفید باشد.
گذری بر تاریخ جنبش دانشجویی در ایران
جنبش دانشجویی به حرکت و کوشش جمعی و البته کمتر سازمانیافته دانشجویان در قیاس با احزاب، بهمنظور ایجاد تغییر یا حفظ وضعیتی خاص در جامعه در عرصههای گوناگون گفته میشود. (کریمیان، ج اول، 1381: 61) این جنبشها معمولاً جزئی از جنبشهای ایدئولوژیک و روشنفکر هستند که یا بهصورت جنبش منفی در پی منافع گروهیاند و یا جزئی از جنبشهای سیاسی محسوب میشوند. (رهبری 1384: 151) از منظر جامعهشناسیِ سیاسی و همچنین از منظر تاریخی، فهم فرایند چگونگی شکلگیری جنبشهای دانشجویی از جایگاه ویژهای برخوردار است. مطالعه زمینة ظهور این جریان فکری و نگاهی به سیر تحولات اجتماعی- سیاسی درگذشته نشان میدهد که جنبش دانشجویی در کنار سایر جنبشهای اجتماعی از لحظه تولد، نقش تأثیرگذار، تعیینکننده و ماندگاری در عرصههای اجتماعی و بینالمللی داشته است. درواقع وجود روحیة نقادانه و پرسشگرانة این جنبش سبب گردیده تا ساختار سیاسی، همواره حساسیت بالایی نسبت به حرکتهای این جنبش از خود نشان دهد.
با نگاهی گذرا به جنبشهایی دانشجویی در ایران میتوان گفت این فعالیتها کمی پس از تأسیس دانشگاه تهران از اوایل دهة بیست آغاز شد و با فرازوفرودهایی همواره ادامه داشته است، اما بااینحال و حتی در مقاطعی بارزترین نقش را در سرنوشت تاریخی ایران بهویژه در دورة پهلوی دوم ایفا کرده است. درواقع در میانة سالهای 1320 و 1330 سرعت ایجاد تشکلهای دانشجویی و فعالیت آنان به حدی بود که گفته میشود در سال 1325 رئیس دانشگاه تهران به سفیر انگلیس میگوید که اکثر ۴۰۰۰ نفر دانشجوی این دانشگاه به شدت تحت تأثیر حزب توده قرارگرفتهاند؛ اما با اینوجود با توجه به خصوصیات جنبشهای دانشجوئی در طی سالیان گذشته میتوان گفت که فعالیت این جنبشها، میاندورههای مختلف بهشدت در نوسان بوده است. بااینحال به نظر میرسد اوج مبارزات جنبش دانشجویی در عصر پهلوی را میتوان همزمان با گسترش مراکز آموزش عالی در دهة ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دانست. درواقع در این سالها بهموازات افزایش تعداد دانشگاهها، جنبش دانشجویی نیز نقش مؤثرتری در تغییرات اجتماعی ـ سیاسی ایفا کرد. حرکتهای سیاسی نخستین دانشجویان با توجه به فضای حاکم بر جامعه ایران بیشتر در قالب سه حزب «توده»، «جبهة ملی» و «انجمن اسلامی» بود. این تشکلهای دانشجویی همسو با تحولات جامعة ایران با حضور در اکثر مراکز آموزش عالی بهخصوص در سالهای آخر عمر حکومت پهلوی، نقشی انکارناپذیر و باورنکردنی در ایجاد دگرگونیهای بنیادین اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک داشتهاند. درواقع بهجرئت میتوان گفت اعتراضات و اعتصابات گستردة دانشجویان در سالهای پایانی دهة ۴۰ و اوایل دهة ۵۰ تأثیر بسزایی در سرنوشت مبارزات دانشجویی داشت که درنهایت منجر به تغییر رژیم از یک حکومت سلطنتی به جمهوری از نوع اسلامیِ آن شد. در این راستا ایجاد مراکز، کانونها و کتابخانههای اسلامی که نوعی بازگشت به ارزشهای دینی بود بیانگر مطالبات دانشجویان در جریان مبارزات سیاسی بود. پیوند بین حوزه و دانشگاه در طول نهضت اسلامی یکی از مهمترین دلایل تسریع جریان انقلاب بود و در مقاطع مختلف این پیوند نمود پیدا میکرد. در مقاطعی نیز زمانی که دانشجویان تظاهراتی در اعتراض به مشکلات صنفی و عدم آزادی در کشور به راه امی انداختند، روحانیون در حمایت از آنها وارد میدان میشدند و با تعطیلی دروس، همراهی و پیوند خود با دانشگاهیان را اعلام میکردند. در این رابطه شخصیتهایی نظیر شهید مطهری، بهشتی، باهنر، آیتالله خامنهای، آیتالله طالقانی و … در سازماندهی کنشهای سیاسی دانشگاهیان بسیار تأثیرگذار بودند و با سخنرانیها، کتابها، مدیریت اعتراضات سیاسی، ایجاد بینش مذهبی، همراهی با اقشار دانشگاهی در تحصنهای سیاسی و … نقش مهمی در هدایت دانشگاه در فرایند انقلاب اسلامی بر عهده داشتند و با فعالیت آنان بود که پیوند حوزه و دانشگاه ریشهدار شد و این در شرایطی بود که حکومت سعی داشت دانشگاه را به محیطی فاقد انگیزههای مذهبی و اجتماعی تبدیل کند. دانشجویان با تشکیل انجمنهای اسلامی و ایجاد کتابخانههای اسلامی سعی در ترویج هر چه بیشتر اندیشههای مذهبی در دانشگاه داشتند و گرایش به اندیشههای مذهبی در دانشکدة علوم دانشگاه تهران بهطور چشمگیری افزایش یافت و استفاده از آثار شهید مطهری و دکتر شریعتی بهعنوان هدایتکنندة خط فکری دانشجویان موجب تشکیل هستة فکری منسجمی در آن دانشگاه گردید.
حرکتهای سیاسی دانشگاهیان در خارج از کشور
کمی قبل از سال 1340 دانشجویان ایرانی علاوه بر دانشگاههای داخل، فعالیتهای خود را در خارج از کشور نیز آغاز کردند و ارتباطی نظام مند با سازمان دانشجویی دانشگاه تهران و شاخة جبهة ملی شکل دادند. در سال 1339 علیمحمد فاطمی، صادق قطبزاده و محمد نخشب سازمانی به نام دانشجویان ایرانی در آمریکا را پایهریزی کردند. در این زمان حدود 4 هزار دانشجوی ایرانی در ایالاتمتحده به تحصیل اشتغال داشتند. ابراهیم یزدی نیز در خلال زندگی در آمریکا، درحالیکه در دانشگاه «بیلر» درس میخواند به تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا، انجمن اسلامی پزشکان آمریکا و کانادا پرداخت. یزدی با تأسیس نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۰ به همراه صادق قطبزاده و چند تن دیگر به تأسیس شاخههای اروپایی و آمریکایی این نهضت مبادرت ورزید و بهعنوان رئیس شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در خارج از کشور انتخاب شد. درواقع صادق قطبزاده یکی از مشهورترین نمایندگان جنبش دانشجوییِ قبل از انقلاب است که در خارج از کشور به همراه ابراهیم یزدی و بنیصدر فعالیت میکرد. او بدون شک یکی از تأثیرگذارترین دانشجویان سیاسی متأخر و یکی از مهمترین نمایندگان جنبش دانشجویی در چند دهة اخیر بوده است. معروف بود که این شخصیت کلیدی و پرحاشیه، فرزند معنوی آیتالله خمینی (ره) بود و آیتالله صیغة فرزندخواندگی برای او خوانده بود… او یکی از اولین دانشجویانی بود که در ترکیه به دیدار آیتالله خمینی شتافت و برای تبلیغ انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی تلاشهای زیادی انجام داد. او بعد از ورود آیتالله خمینی به پاریس، امکانات اقامت ایشان را در فرانسه فراهم کرد. ابتدا آنان را به خانه احمد غضنفرپور برد و سپس باغ نوفللوشاتو را برای ایشان اجاره کرد. قطبزاده در زمان حضور آیتالله خمینی در فرانسه ازجمله مشاوران اصلی وی بود. البته ابراهیم یزدی و بنیصدر نیز همواره در کنار او حضور داشتند. کارول جروم(Carole Jerome)خبرنگار کاناداییِ شبکه سی بی سی و نامزد صادق قطبزاده، بعد از مرگ او کتابی به نام «مرد در آینه» (Man in the Mirror)پیرامون شخصیت و فعالیتهای او منتشر کرد. جروم در این کتاب بیان میکند : زمانی که در ایران انقلاب برای روحانیت شروعشده بود این مرد جوان در تبعید، در دنیایی در غرب زندگی میکرد که هیچ از اینها نمیدانست ، فقط چشمان سیاهِ ایرانیِ او به آینده دوختهشده بود…(نک:جروم ،1987: 10) جروم در اولین دیدارهایش قطبزاده را چنین توصیف میکند :
«در پروندة ایرانمان نام ص.قطبزاده را یافتم، با این یادداشت: «به انگلیسی و فرانسه صحبت میکند.» قطبزاده بهعنوان یکی از رهبران و سخنگوی نهضت آزادی ایران؛ جنبش در تبعید ضد شاه، شناخته میشد. به او زنگ زدم…بلندبالا و چهارشانه با موهای سیاه و چشمانی مهربان، در کت پشمینِ روشنش شبیه یک خرس باوقار مینمود. دوستداشتنی اما بهنوعی خطرناک به نظر میرسد…مشخصات فیزیکیاش باشخصیتش درآمیخته بود…چهل دقیقه برایم شرح داد: از تاریخ استثمار ایران توسط انگلیس، روسیه و آمریکا، فعالیتهای ساواک، پلیس شاه، فساد سلطنتی و لزوم هماهنگی بین سیاست و مذهب.»(جروم:32)
ظاهراً فعالیتهای قطبزاده، یزدی و بنیصدر موردتوجه رسانههای خارجی بوده و هرروز خبرنگاران و روزنامهنگاران زیادی اطراف منزل آیتالله خمینی جمع میشدند تا از برنامههای آیندة این خیزش اجتماعی کسب اطلاع کنند. جروم دراینباره میگوید:
«هرروز من به خبرنگاران نوفللوشاتو (Neauphle-le-Château) میپیوستم. صادق و دو نفر دیگر به نامهای یزدی و بنیصدر، نوعی گروه مردان دانا ـ گروهی سهنفره از مردان دانا ـ گرد آیتالله تشکیل داده بودند، ازآنجاییکه آنها تحصیلات غربی داشتند، اعلامیههای آیتالله خمینی را به زبانهای انگلیس و فرانسه ترجمه میکردند، آنها در مرکز توجه قرارگرفته بودند …آنچه آن زمان هیچکس نمیدانست این بود که مردان آیتالله ـ صادق، یزدی و بنیصدر ـ اعلامیههای آیتالله را مینوشتند. آنها را، هم از روی اهمیت و هم سرگرمی میخواندم. این سه نفر برای تلویزیون ساختهشده بودند، آنها به قول ما نمایش جالبی ارائه میکردند، اما همیشه ترجمة انگلیسیِ یزدی با ترجمة فرانسویِ بنیصدر تفاوت فاحش داشت و روز بعد صادق ترجمة کاملاً متفاوتی در هر دو زبان ارائه میداد! آیتالله خمینی ترکیبی بود از «یک نویددهندة دموکراسی اجتماعی» از زبان بنیصدر،» جهشی بهسوی نیروی توقفناپذیر سرنوشت اسلامی و نوید دموکراسی» از زبان یزدی و از زبان صادق» نویددهندة مبهمی از زندگی، آزادی و دوزخ.» خبرنگاران سرهای خود را میخاراندند و حداقل چیزی که میفهمیدند این بود که اتحادی در کار نبود… در حیاط نوفللوشاتو به صادق نزدیک شدم و پرسیدم: صادق اینجا چه خبر است؟ شما واقعاً روی آنچه آنطرف میگویید توافق دارید؟ شانههایش را به علامت بیتفاوتی بالا انداخت و گفت: درست میشود!»(کرول:1987: 28 ـ 29)
بر اساس اسناد تاریخی و مصاحبههای بهدستآمده، قطبزاده برای تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی بسیار تلاش کرد. او بهطورجدی از سال 1342 در پی گسترش مخالفتها با رژیم پهلوی بهصف هواداران امام پیوست و بعدازآن طی سفرهایی به لبنان پس از آشنایی با مبارزات و فعالیتهای امام موسی صدر، شیفتة رهبر شیعیان این کشور شد و کمک به آنان را در رأس فعالیتهایش قرارداد. نزدیکی و دلبستگی او به آیتالله خمینی به حدی بود که گفته میشود آیتالله بدون مشورت او و ابراهیم یزدی حتی آب هم نمیخورد. طبق گفتههای کرول جروم در کتاب «مرد در آینه» او بهشدت ضد شاه بود و درواقع اساساً با تنفر از شاه بزرگشده بود. او میگوید: «داستان خانوادة سلطنتی برای ما چیزی از جنس داستانهای رمانتیک افسانههای پریان بود، اما برای صادق و دوستانش تهوعآور بود،» (جروم:24) او اعتقاد داشت «شاه یه احمقِ، فکر می کنه غیرقابل دسترسی است، فکر می کنه می تونه ایران رو بهروزهای امپراتوری پارس بر گردونه، امپراتوری قبل از اسلام.» (جروم: 13) جروم او را مردی آسیبناپذیر و با اعتمادبهنفس بالا نسبت به کاری که انجام میداد توصیف میکند: «به نظرم کاملاً به خود مطمئن، به خود متکی و آسیبناپذیر میآمد. یک آدم معمولی نبود، او یکی از رهبران انقلاب زلزله آسایی بود که داشت شاهِ افسانهای ایران را سرنگون میکرد.»(جروم:25)
درواقع او به دنبال ایجاد یک نوع حکومت آرمانیِ مذهبی بود. باوجوداینکه به نظر نمیآمد چندان شخصیت مذهبیای داشته باشد، اما با تمام وجود به خاطر تأثیرات زیادی که از پدر معنوی خود (آیتالله خمینی) گرفته بود، در پی ایجاد نوعی حکومت اسلامی از نوعِ جمهوری بود. کرول جروم چندین بار در مصاحبههای خود از قطبزاده دربارة مکانیزم جمهوری اسلامی و حکومتی که انقلابیون در پی تشکیل آن در ایران بودند پرسید و او اینگونه پاسخ داد:
«جروم: میتوانید مکانیزم یک جمهوری اسلامی دموکراتیک را توصیف کنید؟ قانون اساسی، مجلس و سیستم قضایی چگونه کار خواهند کرد؟
قطب زاده: روی جزئیات مطابق قوانین اسلامی کار خواهند کرد.
پرسیدم: قوانین اسلام قرونوسطایی؟
او به من اطمینان میداد: نه.. نه اسلام یک نیروی پیشرو در حال تغییر است. (ص:11)،
آقای قطبزاده اگر به ایران برگردید آقای خمینی حکومت خواهد کرد؟
قطبزاده: نه مردم حکومت خواهند کرد. ما انتخابات برگزار میکنیم و دولت خودمان را انتخاب خواهیم کرد، خمینی یک راهنمای معنوی است. (ص: 16) او تأکید داشت که آیتالله یک نوع جدید جامعه به ما خواهد داد با یکپایة مذهبی حقیقی.»(جروم:32)
او تأکید داشت در این حکومت «مرد و زن کاملاً آزاد و برابر خواهند بود و من حرف او را باور کردم. زیرا معتقد بودم صادق راستگو بود.»(جروم:18)
قطبزاده در توضیحاتش شکاف تاریخی بین بختیار و گروههای اسلامگرای درون جبهة ملی متذکر میشد و به پیروی از رهبر معنویاش آیتالله خمینی، خواستار استعفای بختیار بود. او در توضیحاتش از فساد دربار، نیاز به حکومت کردن سازگار با اسلام تأکید داشت و اینکه آیتالله خمینی وقتی مأموریت خاتمه پیدا کند به محافل روحانی بر خواهد گشت و ایرانِ جدید همچنان دوست غرب باقی خواهد ماند، صحبت میکرد. (جروم:30)
او همچنین مقالهای در نشریة «لوموند» نوشته بود و در آنجا توضیح داده بود: «دین هیچگاه از زندگی یک مرد مسلمان جدا نشده مگر آنکه بدبختی و ناخشنودی جایگزینش شده، بُعد مذهبی پایة تفکر است، بهطوریکه فرد بخشی از علت جهانی میشود و خود را فدای جامعه میکند، حکومت اسلامی به معنای خاص کلمه، مذهب سالاری نیست، قوانین الهی و اصول اسلامی، برابری و برادری، عدالت و آزادی را برپا میکند.»(جروم:36)
جروم دربارة قطبزاده و آرمانهایش، انقلاب ایران و کارکردهای نظام جمهوری اسلامی که قطبزاده و هم قطارانش برای ایجاد آن از تلاشهای شبانهروزی دریغ نمیکرند، از دیگرانی که آنها را میشناختند نیز پرسوجو میکرد:
«برترال واله را دیدم، او مرا روی یک مبل روبه روی میزش جا داد، از صادق و انقلابش پرسیدم، برتران با صدای عمیق و محکمش دربارة مبارزة صادق در طول زندگیاش توضیح داد، از نفرتش دربارة شاه و از لزوم واردکردن روحانیت درون جنبش مخالفین. وقتی دربارة صادق حرف میزد، خیلی واضح بود که به او اطمینان داشت.»(جروم:29)
بههرحال طبق آنچه تا کنون در اسناد تاریخی نگاشته شده و همچنین بر اساس مصاحبههای دوستان و هم قطاران قطبزاده، او شخصیتی بود که برای تحقق اهداف انقلاب که نویددهندة یک جامعة آرمانی بود تلاشهای بیشماری انجام داد. به گفتة دوستان نزدیکش: «قطبزاده در اروپا مثل موتور محرکه از این شهر به آن شهر میرفت و تمام فعالیت جمعآوری نیرو و ازایندست کارها را خودش انجام میداد. ازنظر سیاسی نیروی پرتحرکی بود. بنیصدر و حسن حبیبی حرکت نداشتند. بنیصدر خوب سخنرانی میکرد، حبیبی خوب مینوشت، اما قطبزاده خوب حرکت میکرد… قطبزاده یکی از محورهای اصلی این فعالیتها در اروپا بود. صادق قطبزاده بعد از آیتالله خمینی مشهورترین چهرههای اپوزیسیون حاکمیت ایران هستند و طرف اصلی مشورتهای امام و مهمترین ترسیمکنندگان چهرههای انقلاب اسلامی در خارج از ایران. همین نزدیکی باعث شد که قطبزاده در پرواز سرنوشتساز بهسوی ایران درست بغلدست آیتالله خمینی بنشیند و نقش مترجم آیتالله خمینی را بازی کند.»(مازیار وکیلی به نقل از اردشیر هوشی اردشیر هوشی از اعضای جبهه ملی در آلمان و دوست نزدیک صادق قطبزاده: www.rouydad24.ir/000mg0 )
به نظر میرسد با توجه به گفتههای جروم او هیچگاه به فکر قدرتطلبیهای شخصی نبود و تنها به آرمانهایش پایبندی داشت. او در این رابطه ایدئالگرا بود و به شایستهسالاری اسلامی در جمهوری اسلامی باور داشت، جروم گفتوگوی کوتاه خود با قطبزاده را قبل از پیروزی انقلاب دربارة جایگاه احتمالیاش در حکومت جدید چنین بیان میکند:
«جروم: راستش به نظر من مثل وزیر خارجه میآیی! قطبزاده قاطعانه گفت: نه…نه! و بعد با پوزخندی ادامه داد: نمیخواهم هیچ نقشی تو کل این ماجرا داشته باشم، کل عمرم رو گذروندم تا شاه رو بیاریم پایین، که همة اینا ممکن بشه. (منظور حکومت اسلامی و شایستهسالاری است) من نمی خوام حکومت کنم، این کار بقیه است، من یه زندگی معمولی میخواهم.»(جروم:35)
بر اساس گفتههای کرول جروم، قطبزاده حتی در تأمین هزینههای پرواز آیتالله خمینی تلاشهای بسیاری کرد و این درست در حالی بود که مدیران ایرفرانس به خاطر اوضاع پرآشوب ایران برای این پرواز 500 هزار فرانک درخواست داده بودند.
«منبعدها فهمیدم صادق روزهای آخر در پاریس دیوانهوار به دنبال جمعآوری پول (برای پرواز آیتالله) بود و حصول اطمینان از هواپیما. درواقع مدیران ایرفرانس به خاطر اوضاع پرآشوب ایران برای این پرواز 500 هزار فرانک درخواست داده بودند…صادق اطمینان داد که پول را تهیه خواهد کرد … و وقتی صادق با یک کیسة پلاستیک سنگین و براق برگشت آن را زمین گذاشت و گفت بفرمایید! درون کیسه 500 هزار فرانک درخواستیِ خط هوایی بود… این کار او تعجب حاضران را برانگیخته بود … درواقع ظاهراً صادق بعد از کشمکشی چالشبرانگیز موفق شده بود چرخهای مالی مخالفین ایرانی را به حرکت وادارد، تماسهایی باهم سنگران خود در آلمان آغاز کرده بود، آنها با بانکهایی در زوریخ و هامبورگ تماس گرفتند که حسابهای مخالفین را داشتند و ترتیب پرداخت نقدی از طریق شعبههایشان در پاریس به صادق را دادند… بهمحض اینکه قرارداد را با ایرفرانس امضا کردند به چند نقطة شهر رفتند تا پول را به بانکی واریز کنند…» (نک: جروم:36)
در پرواز انقلاب به تاریخ ۱۲ بهمنماه ۱۳۵۷، قطبزاده تنها کسی بود که اجازه یافت در طول این سفر پرالتهاب، در کنار آیتالله خمینی بنشیند. عملکرد صادق قطبزاده بهعنوان دانشجویی مبارز برای بلندپایگان انقلاب 57 ستودنی بود، اما این تحسین و تمجید زیاد به طول نینجامید، درواقع عملکرد قطبزاده بعد از انقلاب و مواضعش او را به ورطة نابودی کشاند. از مخالفتهای او با مهندس بازرگان و دولت موقت تا ماجرای بحران گروگانگیری و صحبتهای تند سیاسی علیه احزاب اسلامی و تغییر موضع زودهنگام او و پشیمانیاش برای مبارزه درراه انقلاب، باعث شد خیلی زود از صحنة پرتلاطم سیاسی ایران حذف شود. ازجمله صحبتهای تند او که اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری، با سایت تاریخ ایرانی از او نقل میکند این است:
«با آقای مبلغی اسلامی، قائممقام سرپرست رادیوتلویزیون حرفی علیه حزب جمهوری اسلامی زد که برایش خیلی گران تمام شد. گفت: «کثیفترین و مفتضحترین حزبی که تابهحال در ایران وجود داشته حزب جمهوری اسلامی است.» من شب به دیدنش رفتم، گفتم: «این حرف کار دستت میدهد.» گفت: «چه طور؟» گفتم: چون دستور تأسیس این حزب را امام صادر کرده، آنوقت تو میگویی کثیفترین و فاسدترین حزب…!» گفت: هرکسی دستور داده باشد، این حزب کثیفترین است.»
و باز دریکی دیگر از مصاحبههایش گفت:
«حرفة من حکومت عوض کردن است. گفتم: مرد حسابی این حرفها چیه میزنی؟ رفتی نشستی در تلویزیون آن حرفها را زدی حالا هم مصاحبه میکنی که حرفهام حکومت عوض کردن است!»(اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری: تاریخ ایران، 1/11/1397 قابلدسترسی در http://www.ion.ir/news/443143)
قطبزاده در ابتدای پیروزی انقلاب با حکم امام خمینی (ره) ریاست صداوسیما را عهدهدار شد و پسازآن نیز به سِمت وزارت امور خارجه منسوب گردید و در انتخابات ریاست جمهوری نیز شرکت کرد اما پیروز نشد…درواقع قطبزاده به خاطر سخنان تند سیاسی و تغییر مواضعش پس از مدتی خانهنشین شد، او به این نتیجه رسیده بود که جمهوری اسلامی از مسیر خود منحرفشده و برای بازگرداندن آن به مسیر اصلی راهی جز برخورد نظامی وجود ندارد. او مدتی پس از فعالیتهای زیرزمینی دستگیر شد. بعد از دستگیری توسط حکومت در اعترافات خود عنوان کرد فعالیتهای او برای براندازی جمهوری اسلامی نبود بلکه هدفش نجات جمهوری اسلامی از دست کسانی است که به نظر وی صلاحیت حکومت کردن ندارند. اهدافی که قطبزاده برای حرکت خود ذکر کرده بود، دقیقاً همان اهدف کودتاگران نوژه بود که دو سال قبل از او با شکست مواجه شده بودند. صادق قطبزاده برای تحقق هدف خود حدود یک سال و نیم تلاش کرد. ارتباط با برخی از کشورهای منطقه، ارتباط با تنی چند از نظامیان و ارتباط با شماری از روحانیون مخالف، نمونههایی از فعالیتهای خام و حسابنشدة وی بود که قبل از آنکه آنها را عملیاتی کند دستگیر شد.
با توجه به موارد ذکرشده و برخی موارد دیگر، درنهایت صادق قطبزاده به اتهام انحراف از اصول بنیادین انقلاب اسلامی و تدارک یک کودتا علیه انقلاب و برنامهریزی برای ترور امام خمینی (ره) در ۱۷ فروردین ۱۳۶۱ محاکمه و اعدام شد. طبق گفتههای کرول جروم، بااینکه حتی فرصت فرار برای قطبزاده در روزهای آخر قبل از اعدام شدن مهیا شده بود او به این کارتن درنداد، او خود را مسئول اوضاع پیشآمده میدانست و میگفت که به خاطر این اوضاع شرمندة ملت است و حتی هنگامیکه احمد آقا، پسر بزرگ آیتالله خمینی در زندان به دیدار او رفت و به او گفت پدرش او را خواهد بخشید اگر که او همة گفتههایش را پس بگیرد و طلب بخشش کند، اما صادق نپذیرفت. او در زندان به یکی از نگهبانان گفته بود: تمام آنچه میخواهم این است که مردم بدانند که مسئولیت همة آنچه کردم را قبول دارم و سر جایم باقی ماندم تا عوضش کنم، همین و بس. (نک: جروم: 231 و 221) درواقع خلاصة زندگی قطبزاده را هم میتوان در جملهای از نامزد او کرول جروم پیدا کرد: «مبارزه در سراسر زندگی برای یک رؤیا و در غلتیدن به یک کابوس.» درواقع سرگذشت این مبارز انقلابی که از نمایندگان مهم دانشجویانِ مبارز خط امام بود و بهواسطة جنبشهای دانشجویی موفق به پیشبرد اهداف انقلابی و اسلامی گردید و در این راه نهتنها از هیچ زحمتی فروگذار نکرد بلکه شجاعانه با خطر روبهرو شد تا اهداف انقلابی و سیاسی خود و گروه متعلق را برآورد، اما بهزودی بعد از پیروزیِ انقلابیِ خود دچار پشیمانی و عدم ثبات عقیده شده و موضعی کاملاً متضاد یا کمابیش متقابل با عقاید سابق خود و همراهانش در پیش گرفت، هر شنونده و خوانندة ای را دچار حیرت و شگفتی میکند. شاید این گفتة هانا آرنت در مورد قطبزادهها صادق باشدکه: «واقعیت اسفبار این است که بخش بزرگ بدیها را کسانی مرتکب میشوند که هرگز تصمیم به بد بودن یا خوب بودن نمیگیرند…آنها توانایی اندیشیدن ندارد.» (آرنت:1379)
سخن پایانی
به گمان بسیاری شاید بتوان گفت که حالوهوای جنبشهای دانشجویی قبل از انقلاب در ایران تا حدی یک پدیدة جهانی بود؛ اما با توجه به اتفاقات و شورشهای درونگروهی، اختلافنظرها، تغییر مواضع مبارزان جنبشهای دانشجویی، حذف و اعدامهای متعدد حزبی و گروهی که پس از پیروزی انقلاب به وقوع پیوست تا چه حد میتوان گفت جنبش دانشجویی ایران یک جنبش اصیل، درونزا، بومی و حسابشده بوده است؟ بهزعم افشین متین عسگری، استاد دپارتمان تاریخ دانشگاه ایالتی کالیفرنیا و نویسندة کتاب «کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور:1332 ـ 57» پاسخ به این سؤال به روشن شدن ابعاد مختلف مسئله مبارزات سیاسی دهههای قبل و بعد از انقلاب کمک شایانی خواهد کرد.
منابع
آرنت، هانا، (1379) اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی، ترجمه: عباس باقری، تهران، نشر نی
افشین، (1378): کنفدراسیون تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور 57 ـ 1332، ترجمه: آذری، ارسطو، تهران، شیرازه.
جروم، کرول (1987)، مرد در آینه، ترجمه: پ. ایراندوست، pdf.tarikhema.Org
رهبری، مهدی: (1384) درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی انقلاب اسلامی ایران، چاپ اول، بابلسر، انتشارات دانشگاه مازندران
کریمیان، علیرضا: (1381) جنبش دانشجویی در ایران از تأسیس دانشگاه تا پیروزی انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
مصاحبهها
اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری: تاریخ ایران، 1/11/1397 قابلدسترسی در (http://www.ion.ir/news/443143)
مازیار وکیلی به نقل از اردشیر هوشی، از اعضای جبهه ملی در آلمان و دوست نزدیک صادق قطبزاده: قابلدسترس در (www.rouydad24.ir/000mg0 )
پیشنهاد برای مطالعه
کورزمن، چارلز (1397) انقلاب تصورناپذیر در ایران، ترجمه: محمد ملاباشی، تهران، نشر ترجمان
Jerome.Carole, (1988) Man in the mirror: a true story of revolution,Love and treachery, Paperbacks Limited
L.Weiss,Meredith,Aspinall,Edward, (2012), Student Activism in Asia, by the Regents of the University of Minnesota
مردی در آینه
«صادق قطب زاده» را شاید بتوان قابلترحّم ترین چهره و سرنوشت او را تراژیک ترین، در میان مبارزان پیش از انقلاب قلمداد کرد. او کمتر از چهار دهه زیست و بیشتر از سه دهه با رژیم پهلوی ستیزه کرد تا جاییکه در قلب امریکا و در اوج اقتدار نظام سابق، بر گونه اردشیر زاهدی، سفیر وقت ایران در ایالات متحده یک سیلی به یاد ماندنی نواخت. از همین یک قلم کار او میتوان میزان تهوّر وی را در فعالیت مبارزاتیاش تخمین زد.
تحرک فوقالعاده، بیش فعالی و روابط عمومی قوی و مثالزدنی قطبزاده از او چهرهای نامآشنا در میان رهبران جهان و شخصیتهای بینالمللی و مبارزان با شاه ایران و طرفداران آرمان فلسطین ساخته بود. وی همانقدر با مصطفی چمران و احمد خمینی و ابراهیم یزدی نزدیک بود که با موسیصدر و حافظ اسد و قذافی! شاید وقتی مرحومدکتر ابراهیم یزدی پیشنهاد سفر آیتالله خمینی را به فرانسه مطرح کرد، روی مدیریت و کاربلدی قطب زاده حساب کرده بود که او را یک شبه از سوئیس به پاریس کشاند تا در فرودگاه به استقبالشان آمده، جایی برای اقامت رهبر انقلاب دست و پا کند.
او به همراه یزدی و بنیصدر (در آن ایّام، معروف به سه تفنگدار)، طراح و نقاش تابلویی بودند که محتوای انقلابی را به نمایش میگذاشت که در نوفللوشاتو رهبری میشد. تسلّط قطبزاده به دو زبان انگلیسی و فرانسه، ظرفیتی برای مکالمه حرفهای و زیرکانه با ژورنالیستهایی فراهم آورده بود، که تشنه شنیدن پیام انقلاب از زبان رهبر انقلاب بودند. رهبری که پیش از آن با این تعداد روزنامه نگار اجنبی از اقصی نقاط جهان روبرو نشده بود. با زبان رسانه چندان بر سر مهر نبود و ادبیاتی صرفاً انقلابی داشت و اغلب علمایی. البته در این مورد نیز، گاه شیطنتهای ذاتی قطبزاده به کار میآمد و دهان فرصتطلب ارباب جراید را که به دنبال کشف تناقضی و لغزشی در کلام سوژه بودند، میبست. خاطره ترجمه هوشمندانه او از پاسخ «هیچ» بنیانگذار انقلاب در پرواز انقلاب به خبرنگاری که از احساس او هنگام ورود به وطن پرسیده بود، همواره در یادها خواهد ماند.
دریغا که مردی چنین، در تنازع بقای قدرت قافیه را به قَدَرقُدرتان باخت؛ چراکه این قانون طبیعت و قاعده انتخاب طبیعی است که وقتی ضعیف و تنها شوی دیگر ذکاوت و بلاغت و شجاعت، چندان به کارت نمیآید و محکوم به فنایی. قطبزاده همانقدر که در مبارزه قوی و پرنشاط بود، در میدان سیاست و مدیریت ضعیف و بیبهره از کیاست و دوراندیشی مینمود. آنان که دانگی از پیشینه دیرین مبارزاتی او را نداشتند، موقع تقسیم غنائم انقلاب خروراها بر او پیشی گرفتند؛ اویی که نه طاقت حاشیهنشینی داشت و نه سیاستِ در متن و صدر بودن را. وگرنه چه کسی از او نزدیکتر به منبع بیرقیب قدرت!؟
صادق قطب زاده، هرکه بود و هرچه کرد، امروز در جهان برزخ پاسخگوی گفتار و پندار و کردار نیک و بد خود است. بسیاری از همالان او نیز امروز در جهان آخرتند. آن که اول بار حکم دستگیریش را صادر کرد ترور شد و آنکه حکم اعدامش را امضا کرد، امروز در گوشهای افتاده و از قدرت کناره گرفته و یا کنار زده شده؛ آنچه میماند تاریخ است و تاریخ است و تاریخ با آن قلم بیرحمش که از صغیر و کبیر اِبایی ندارد و مینویسد آنچه باید بنویسد. از قطب زاده اینک تنها خاطرهای مبهم برجای ماندهاست تا قریب به چهار دهه پس از مرگ او در خاطرات سیاسی بدان پرداخته شود. او رفتهاست و پروندهای پر از پرسش برای مورخان برجای گذاشته؛ آیا او مأمور «سیا» بود؟ آیا «کا گ ب» او را از میان برداشت؟ آیا او قربانی مناسبات و بالانس قدرت در ایران و جهان شد؟ آیا او قصد جان مراد و مرشدش را کرده بود؟ آیا او سودای قدرت در دل و خیال براندازی در سر داشت؟ آیا او طراح بمباران جماران بود؟ آیا براستی رهبر انقلاب از چندوچون قضیه او باخبر شد؟ آیا با آن همه سوابق درخشان مبارزاتی مستحق مرگ بود؟ آیا مشمول عفو رهبری نمیتوانست باشد؟ و دهها سؤال بی جواب دیگر که در رأس آن این پرسش اساسی است که: آیا کسی باور کرد که صادق قطبزاده به جدّ قصد کودتا داشت؟ شاید روزی پرتو حقیقت بر همه این ابهامات و تاریکیها بتابد؛ اما حتی کشف حقیقت هم مردهای را زنده نخواهد کرد!
بررسی جنبش دانشجویی ایران در سه نسل
«نگاهی به جنبش دانشجویی ایران، در گفتگوی سه نسل»، موضوع یکی از سلسله نشستهای تخصصی بود که به همت حزب اراده ملت ایران برگزار میشود. در این جلسه که در روز نوزدهم آبانماه ۱۳۹۸ برپا شد، نظرات کسانی را جویا شدیم که میتوانستند از زوایای مختلف و درباره زمانهای متفاوت راوی و تحلیلگر کارنامه جنبش دانشجویی در ایران باشند. به همین منظور سعید فائقی، علی شکوری راد، احمد زیدآبادی و علی صابری به نمایندگی از سه نسل متفاوت جنبش دانشجویی، به همراه حسن اکبری بیرق، در نشستی سه ابعادی چند از این مسأله را کاویدند. این گفت و شنود ناتمام را با اندکی جرح و تعدیل به این امید تقدیم خوانندگان «خاطرات سیاسی» میکنیم که در آیندهای نزدیک، پارههای دیگری از این موضوع کثیرالاضلاع را مورد بحث قرار دهیم.. بیشک فصلنامه خاطرات سیاسی همچون گذشته از مقالات و یادداشتهای انتقادی مخاطبان درباره مسائل مطروحه استقبال کرده، به فراخور حال در بخش «بازتاب» هر شماره منعکس مینماید.
اکبری: یک سؤال مشترک از همه مهمانان برنامه خواهم داشت و آن، این که در دورهای که فعالیت دانشجویی داشتند مسأله و گفتمان مسلط جنبش دانشجویی چه بوده و دانشجویان به دنبال چه چیزی بودهاند و هدف مبارزهشان چه بوده است؟ در ابتدا از جناب آقای مهندس فائقی که به نیابت از دانشجویان مبارز قبل از انقلاب اینجا هستند خواهم پرسید که در زمانی که ایشان دانشجو بودند و جنبش دانشجویی زنده و پویا بود درد دانشجویان در آن دوره چه بود؟ مسأله آنها با قدرت حاکمه و رژیم شاه و پهلوی دوم چه بوده است؟
فائقی: اگر اجازه بدهید مقداری فرمایش شما را به عقب بر میگردانم؛ اولین حرکتهای دانشجویی به زمان عباس میرزا برمیگردد که یک عده را برای تحصیلات به خارج از کشور فرستاد و همانها بودند که افکار جدید را به کشور آوردند و بعد نیز در دوره مشروطه دارالفنونیها بسیار مؤثر بودند زیرا دارالفنون نیز به نوعی یک مدرسه عالی بود و دبیرستان نبود و چون مدرسه عالی بود من فکر میکنم آنها هم مقداری باید در زمره حرکتهای دانشجویی قلمداد شوند و از آن به بعد طبق فرمایش شما بیشترین تحول دانشجویی را در دوره مرحوم مصدق داریم که نگاه خاص مرحوم مصدق به این مسأله بسیار زیباست. وقتی در جبهه ملی دوم مورد ایراد قرار گرفت و نسبت به آن منتقد بودند بنابراین آقای دبیرکل نامهای برای مصدق فرستاد و شرح داد که اوضاع و احوال به چه صورت است و مصدق آن نامه را برای کمیته دانشجویی فرستاد یعنی کمیته دانشجویی را خیلی فراتر از بقیه میدانست و همان کمیته دانشجویی منجر شد به ۱۶ آذر. البته در همین ایام مهر و آبان ۱۳۳۲ اعتراضات را شروع کردند و به ۱۶ آذر رسید اما در زمان من که سال ۵۲ وارد دانشگاه شدم و قبل از آن سال به دلیل اینکه برادرم دانشگاهی بود با حسینیه ارشاد آشنایی داشتم و مرکز فعالیت آن سالها حسینیه ارشاد بود و البته جنبش دانشجویی مرعوب حرکتهای چریکی بود یعنی هر نوع حرکتی در آن زمان بود؛ در دانشگاهها دو دستگی وجود داشت چه از طریق چپها و چه از طریق اسلام گراها که هر دوی اینها تحت تأثیر حنبش چریکی قرار گرفته بودند و در حقیقت سمپات های چریکها در دانشگاهها فعال بودند و دانشگاه را آنها جهت میدادند. به یاد دارم که مرحوم دکتر شریعتی در مسجد جامع نارمک بحث پس از شهادت را گفت که سخنرانی بسیار زیبایی است در حقیقت خطاب دکتر شریعتی در آن موقع به چریکهای فدایی بود که اعدام شده بودند و در آنجا که میگوید آنها که رفتند کار حسینی کردند جملهای عام است ولی در آن زمان محور اصلی، چریکهای فدایی خلق بود.
اکبری: مخاطبان از این که دکتر شریعتی به چه چیزی اشاره میکند آگاهی داشتند؟
فائقی: بله. من حتی مطلبی را خودم شاهد بودم؛ آقای احمدرضایی از چریکهای قدر آن روز بود و وقتی ایشان شهید شد سازمان مجاهدین دست غیر افتاد به یاد دارم که من بعدها فهمیدم آن عزیز آقای احمدرضایی است زیرا ایشان در حسینیه ارشاد گفتگویی با دکتر شریعتی داشت و به دکتر اشاره میکرد که حتماً در خصوص چریکهای فدایی در مسأله سیاهکل صحبتی داشته باشند که بعد منجر به آن سخنرانی شد.
اکبری: سؤال من را هم لطفاً پاسخ دهید که مسأله دانشجویان اسلام گرا در آن موقع چه بود؟ چه مشکلی با حاکمیت داشتند؟
فائقی: واقعیت این است که یک جوّ احساسی وجود داشت که البته اولین باری بود که حرکت اعتراضی را شروع کردیم و من وظیفه داشتم دانشگاه را به هم بریزم این اتفاق که افتاد یادم است استاد ریاضیمان آقای صبا آرام در گوش من گفت فلانی از ریا کم کن من واقعاً آن روز متوجه حرف ایشان نشدم ولی روزی که دیگر شناسایی شده بودم و ساواک مرا دستگیر کرد و دستگیری من هم روی حساب و کتاب بود یعنی به دانشگاه آمده بودند و روی اسامی ما را دستگیر کردند و ما را سوار ولوو کردند که این اولین و آخرین بارم بود! یک بار سوار ولوو شدم که همان ولووی سواری ساواک بود و وقتی سوار شدم تازه فهمیدم منظور ایشان چه بود و ایشان چه گفت. یعنی موجی به وجود آمده بود و همه ما غروری گرفته بودیم. خاطره دیگری بگویم اینکه یک شب من کتاب ناکثین و مارقین دکتر شریعتی را تا صبح خواندم و صبح میخواستم هیچ کدام از اینها نباشند و میخواستم حتماً کاری انجام دهم. اینکه الان در اینجا بیایم و بخواهم خیلی آن را استراتژیک کنم که اینطور و آنطور بودیم، خیر، واقعاً اینطور نبودیم؛ چریکها در بیرون کارهایی میکردند و ما هم بچه مسلمانهایی بودیم که از شهرستان آمده بودیم.
اکبری: به هر حال انداختید گردن مرحوم شریعتی؟
بله دیگر حتماً مقصر آقای شریعتی و چریکها بودند. البته خدا حاج محمد آقا را رحمت کند چون ما آذریها با حاج محمد آقای حنیف نژاد ارتباط خاصی داشتیم چون ایشان از آن مذهبیهای بسیار ناب در آذربایجان بود. الگو برای ما آذریها حاج محمد آقای حنیف نژاد بود.
اکبری: آقای دکتر زیدآبادی جزو مبارزان بعد از انقلاب هستند و حالا به حیث جنبش دانشجویی اینجا تشریف دارند. بفرمایید در چه مقطعی دانشجو بودید و سؤال بنده را هم لطفاً جواب بدهید که درد دانشجویان در آن موقع چه بود؟
زیدآبادی: سال ۱۳۶۲ که دانشگاهها بعد از انقلاب فرهنگی باز شدند همزمان شد با دیپلم گرفتن من. من وارد دانشگاه شدم و از ۶۲ تا ۸۱ هم تقریباً به طور مستمر جز یک مورد متناوب در دانشگاه تهران بودم. هر دوره آن یک طور بود. دورهای که من وارد شدم در سال ۶۲ که وضعیت خیلی روشن بود و دانشجویان کلاً سه دسته بودند یک تعداد آمده بودند که درس بخوانند و فارغ التحصیل شوند که شغلی پیدا کنند و اینجا و آنجا جستجو میکردند که مثلاً در رشته ما علوم سیاسی کجاها نیرو میگیرند تا اینها خود را آماده کنند و جلو بروند و متناسب با همین مسأله هم حرکت میکردند اینها که تکلیفشان مشخص بود. آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزند. گروه دوم دانشجویانی بودند که به تعبیر من چشم و گوش هیئت حاکمه در دانشگاه بودند و شب و روز انگشت در سوراخ جهان کرده بودند و مانند محمود غزنوی قرمطی میجستند که معرفی کنند که فلانی اسم شریعتی را سر کلاس برد یا فلانی اسم مصدق را برد؛ این احتمالاً چپ است او راست است و کل مجموعه انجمنهای اسلامی در آن سالها نقششان فقط و فقط همین بود که مراقب بودند که مبادا استادی یک کلمه متفاوت از قرائت رسمی حکومت در حوزه حقوق و فلسفه و سیاست بگوید. تعداد قلیلی هم از قبیل ما بودند که بزرگترین فعالیت و تلاش ما این بود که از زیر سایه سنگین آنها بتوانیم به نحوی رها شویم و بتوانیم در حوزه خصوصی خود مقداری راحتتر حرف بزنیم. در واقع در آن دو سال اول اساساً فعالیتی به آن مفهوم که بتوان اسم آن را جنبش دانشجویی نامید نبود؛ ولی از موقعی که شکافی در حاکمیت جمهوری اسلامی رخ داد و مجموعه روحانیون مبارز از جامعه روحانیت انشعاب کردند سایه آن در دانشگاهها هم افتاد. در واقع انجمنها در آن موقع دو شعبه شدند بعضیها طرفدار جناح راست بودند که شدند اقلیت و بعضیها هم طرفدار جناح چپ شدند که اکثریت بودند و از قبل این نزاع یک سری فضاهایی نیز برای آدمهای متفاوت ایجاد شد تا راحتتر حرف بزنند و خود آنها هم شروع کردند به حرفهای جدید زدن و انتقاد کردن و همین انتقادها فضایی را به وجود آورد و بعد فضای قالب اقلیتهای دانشجویی به نفع جریان چپ در انجمنها چرخید.
اکبری: منظورتان چپ اسلامی است؟
بله دیگر در دانشگاه چپ غیر از این نداشتیم. آنها همه را اخراج کرده بودند و یکی دو نفر هم که خیلی بیش از اندازه تواب شده بودند اجازه پیدا کرده بودند به دانشگاه بیایند که به یک حالت نکبت باری زندگی میکردند و درس میخواندند و از همه چیز وحشت داشتند و به طور رسمی دیگر چیزی به نام چپ تودهای وجود نداشت و بایستی میرفتی کشف میکردی که کسی احتمالاً در ذهنیت خود علایقی دارد که هرگز هم جرات نمیکرد بیان کند. ولی در واقع جریان چپ خط امامی که وجه غالب بود و شروع به فعالیت کرد کم کم در دوره هاشمی مقداری با اصل حاکمیت به دلیل یکپارچه شدن قدرت اصطکاکهایی پیدا کرد و یا پیدا شدن این اصطکاکها فضای بیشتری ایجاد شد. در آن زمان آقای هاشمی و دولت او به فکر افتادند که چیزی در مقابل این انجمنها ایجاد کنند و رفتند و با کسانی هم صحبت کردند و بالاخره قول و قراری گذاشتند و وزارتی هم در اختیار آنها گذاشتند با عنوان وزارت جوانان یک چیز بَدَل هم درست شد که البته در روند خود متناسب با پیش بینی و برنامهای که برای آن ریخته بودند اتفاق نیفتاد و دچار تغییر ماهیت شد و تبدیل به ضد هاشمی شد و طرف جناح دیگر رفت و پیشگو به اینها گفته بود به هاشمی میتوانید حمله کنید. گفته بودند کلاه بیاورید آنها دیگر سر آوردند تقدیم آنها کردند. تا اینکه دوم خرداد شد و اتفاقی که افتاد این بود که انجمنها در چارچوب اعتقادی خاصی که چارچوب خط امام حرکت میکردند مقداری درون این چارچوبها به هم خورد و انجمنها هر کدام شروع کردند به دگردیسی و فعالیت انجام دادن که تا قبل از آن مشکل اصلی بحث عدالت اجتماعی بود و در این دوره بحث آزادی و دموکراسی و حقوق بشر کم کم وارد فعالیتهای انجمنها شد و همینطور ادامه داشت با فراز و فرودهای خود.
اکبری: آقای دکتر شکوری سؤال مشترک را از شما میپرسیم و هم اینکه توضیحی درباره شکل گیری دفتر تحکیم وحدت و انشعاباتی که بعدها حاصل شد بفرمایید.
شکوری: ببینید اگر ما بخواهیم روایت کنیم که خوب شاهدان دورهای بودیم که میتوانیم روایت مستقیم کنیم که ارزش خاص خودش را دارد یک موقع هم تحلیل میکنیم که خوب نقطه نظر ماست.
اکبری: روایت تحلیلی بفرمایید.
بله. من سال ۵۷ وارد دانشگاه تهران شدم که خوب دانشگاه مادر بود و آن موقع تعداد دانشگاهها کم بود و موقعی که انقلاب پیروز شد تعداد دانشجویان کل کشور ۱۸۰ هزار نفر بود الان تعداد دانشجویان حدود ۴ میلیون است یعنی جمعیت تقریباً دو برابر و نیم شده ولی تعداد دانشجویان تقریباً بالای ۲۴ برابر شده است ولی فرق آن این است که در آن موقع دانشجویان در جامعه بودند و زنده و اثرگذار بودند. وقتی از جنبش دانشجویی حرف میزنیم واقعاً نبض بسیاری از مسائل در دانشگاه میتپید و دانشجو عنصر نایاب در جامعه بود و هر کسی هر جایی میرفت و میگفت دانشجو هستم در به روی او باز میشد و وقتی کسی دانشجو میشد یعنی آیندهاش تا حد زیادی تأمین بود اینطور نبود که مثل الان دانشجویان از همان اول به فکر این هستند که بعد میخواهند کجا کار پیدا کنند و چطور زندگی کنند و آن موقع که ما بودیم دانشگاه تهران بیشترین فعالیتها و کنشها اول در دانشکده فنی و بعد دانشکده پزشکی بود یعنی این دو بیش از دانشکدههای دیگر فعالیت داشتند؛ علت آن هم شاید این بود که دانشکده فنی دانشجویانش فوق لیسانس پیوسته بودند و وقتی میآمدند از همان اول که میآمدند تا فوق لیسانس را میگرفتند و کنکور دیگری نداشتند. دانشکده پزشکی هم که دوره دانشجویانش حدود ۶ یا ۷ سال بود یعنی بیشترین دوره دانشجویی را در دانشکده فنی و دانشکده پزشکی داشتیم. به همین دلیل دانشجویان آنها سرآمد دانشجویان دانشگاهها بودند. البته در هنرها هم دانشکده معماری به همین شکل پیوسته بود ولی خوب تعداد دانشجویان معماری کم بود و بقیه دانشکدهها به ویژه دانشکده هنرهای زیبا و ادبیات گل و بلبل دانشگاه بود و اصلاً فضای آنها با فضای دانشکدههای فنی و پزشکی فرق داشت. این را گفتم که وقتی می گوییم دانشجو و دانشگاه الان کسی که دارد به این مسائل فکر میکند تصور دیگری دارد. آن موقع خوب نبض جامعه در دانشگاه میتپید و دانشگاه و دانشجو محل اثر بود. من اول آبان ۵۷ وارد دانشگاه شدم و ۱۳ آبان نیز دانشگاه تعطیل شد و من قبل از انقلاب دو هفته بیشتر دانشجو نبودم؛ ولی در همان دو هفته هم خیلی چیزها دیدم به دلیل اینکه درست در تب و تاب انقلاب بود و در همان دو هفته ما چندین بار در تظاهرات شرکت کردیم. آن موقع هم چپها فعال بودند چپهای کمونیست و هم مذهبیها فعالیتهای دانشجویی هم تحت عنوان کتابخانه اسلامی و کتابخانه دانشجویی یا اتاق کوه دانشجویان انجام میشد. در دانشگاه تهران به این شکل بود جاهای دیگر هم اگر بوده من خبر خاصی ندارم در واقع اطلاع مستقیم ندارم ولی می دانم که بوده و تمام مذهبیها در کتابخانه اسلامی جمع میشدند و فعالیت میکردند و تمام چپها هم در کتابخانه دانشجویی که در آن موقع مخصوص چپها بود. اتاق کوه آنها هم جدا بود یعنی اتاق کوه دانشجویان مسلمان از اتاق کوه دانشجویان چپ از هم جدا بود. من البته قبل از انقلاب کوه نرفتم ولی بعد از انقلاب که دانشگاه باز شد این تمایزات وجود داشت و خوب شاهد این هم بودیم که بعد از پیروزی انقلاب تقریباً تمام دانشجویان به یک گرایشی پیوستند. تمام که میگویم مقداری با مسامحه است ولی مثلاً دانشجویانی که قبل از انقلاب وارد دانشگاه شده بودند ۸۰ درصد آنها بالاخره نسبت به یک انجمن یا گروهی هواداری نشان میدادند. بعداً در دانشجویان ورودی ۵۸ این درصد بالاتر رفت و دیگر روی هر کسی دست میگذاشتی معلوم بود که هوادار کدام گروه است و یا خود آدم میدانست که از کدام گروه دارد هواداری میکند. این ترکیب دانشجویان بود و جنبش دانشجویی هم در آن زمان به دانشجویان مذهبی یا فقط چپ اختصاص نداشت و همه بودند و فعالیت میکردند و گروههایی هم که در جامعه فعالیت میکردند مثل مجاهدین خلق، متناظر خود را در دانشگاه درست کردند؛ یعنی اولین انجمن دانشجویان مسلمان که در دانشگاه تشکیل شد ما در کتابخانه اسلامی بودیم. یک روز آمدند و فرمی توزیع کردند که هرکسی میخواهد در انجمن دانشجویان مسلمان عضو شود. بعد معلوم شد که مجاهدین خلق از بیرون دانشگاه سازماندهی کردهاند که این انجمن را درست کنند و اینها هواداران مجاهدین خلق شدند چریکهای فدایی خلق هم دانشجویان پیشگام را درست کردند. حزب توده هم دانشجویان دموکرات را درست کرد پیکاریها هم با همان دانشجویان پیکار بودند و غیر از اینها گروههای کوچکی هم بودند؛ مثلاً جنبش مسلمانان مبارز آمد دانشجویان امت را درست کرد به اسم نشریه آنها. دانشجویان هوادار کارگران و دهقانان و انواع و اقسام گروههای دانشجویی وجود داشت من در دانشکده خودمان به یاد دارم که کریدور جنوبی دانشکده که یک سری اتاق داشت تقریباً هر اتاق به یک گروه تعلق داشت که اینها در دانشگاه فعالیت میکردند و دیوارهای دانشکده هم تقسیم شد بین این گروهها و اینها اعلامیههای خود را روی آن دیوارها میچسباندند و دیوارها سرقفلی داشت. معلوم بود که از اینجا تا آنجای دیوار مال این گروه است و از اینجا تا آنجای دیوار مال گروه دیگر است اما در این بین انجمنهای اسلامی دانشجویان که تشکیل شدند هیچ گروه متناظری در آن بیرون نداشتند اگرچه حزب جمهوری تشکیل شده بود اما نیامد که انجمنهای اسلامی را مال خود کند. انجمنهای اسلامی خودجوش در دانشگاههای مختلف با اسامی مختلف تشکیل شدند؛ یک جا انجمن اسلامی دانشجویان بود یک جا سازمان دانشجویان مسلمان بود. ما در دانشکده خود کانون فعالیتهای اسلامی بود و در جاهای دیگر اسامی دیگر داشتند این انجمنها بعد از اینکه در دانشگاه تشکیل شدند اکثر آنها در بهار سال ۵۸ شکل گرفتند بعد که شکل گرفتند در تابستان سال ۵۸ که البته اینها دیگر شنیدههای من است و خودم تازه دانشجوی سال اول بودم و چون دانشجویان داخل کوی دانشگاه بودند، بیشتر تحولات در کوی دانشگاه رقم میخورد و من چون تهرانی بودم از اینها بی اطلاع بودم؛ ولی تقریباً بیشتر تشکلهای دانشجویی در بهار سال ۵۸ یعنی ترم دوم سال تحصیلی ۵۸-۵۷ شکل گرفت و انجمنهای اسلامی و سازمانهای دانشجویان مسلمان که در دانشگاههای مختلف شکل گرفته بودند در تابستان با هم ارتباط برقرار کردند و دفتر تحکیم وحدت را شکل دادند. بنابراین دفتر تحکیم وحدت اول، نسل اول دانشجویانی بودند که من در آن مجموعه نبودم چون سال اول بودم و آنها دانشجویان قدیمیتر بودند و دفتر تحکیم وحدت شکل گرفت اما قبل از اینکه اعلام موجودیت واضحی کند یا بیرون شناخته شود در اوایل ترم سال ۵۹-۵۸ به این جمعبندی رسیدند که بروند و لانه جاسوسی را بگیرند که داستان آن مفصل است و من نمیخواهم ورود پیدا کنم. مجموعهای که رفتند و لانه جاسوسی را تسخیر کردند دیگر دفتر تحکیم وحدت همراه با آنها تمام شد تا مدتی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بودند بعد از مدتی دانشجویانی که بیرون مانده بودند چون چهارصد نفر از دانشجویان برای تسخیر لانه جاسوسی رفته بودند اینهایی که بیرون بودند دوباره دور هم جمع شدند و دفتر تحکیم دوم را شکل دادند که داستان آن مفصل است و اگر بخواهم اینطور روایت کنم طولانی میشود ولی چون گفتند دردتان چه بود باید بگویم مقاطع مختلفی وجود دارد؛ یعنی از اول انقلاب تا انقلاب فرهنگی یک دوره است، در فاصله انقلاب فرهنگی تا بازگشایی دانشگاهها یک دوره است، اینها از یکدیگر متمایز است. از زمان بازگشایی دانشگاهها تا رحلت حضرت امام یک دوره است؛ از رحلت حضرت امام به بعد هم یک دوره دیگر است؛ یعنی اینها موضوعاتشان با هم فرق میکند ولی من باید این را اجمالاً بگویم که کلاً انقلاب اسلامی در فضای سیاسی چپ انقلابها شکل گرفت یعنی انقلاب اسلامی هم به نوعی متأثر از فضای چپ در سطح بین الملل بود ولی متمایز از آنها بود به دلیل اینکه ایدئولوژی آنها را نداشت. چپ به معنی طرفداری از طبقات ضعیف و محروم و جهت گیری علیه ثروتمندان و ضد امپریالیسم بود که در تقسیم بندیهایی که میگفتند کارگران و بورژوازی و خرده بورژوازی و بورژوازی ملی و بورژوازی کمپرادور که چپها تقسیم میکردند اینها در مفاهیم سیاسی آن موقع هم مورد استفاده قرار میگرفت که گروههای چریکی که از آنها نام برده شد همه در فضای چپ شکل گرفتند؛ چه از نوع مذهبی و چه از نوع مارکسیستی و به لحاظ مشی سیاسیشان چپ بودند اما ایدئولوژیکشان در بحثهای بعد در مورد آن گفته خواهد شد.
اکبری: جناب آقای صابری چون در دهه ۸۰ دانشجو بودند مختصری درباره دوره خودشان و مسائل و مشکلات و دردی که دانشجویان داشتند و انگیزههایشان از فعالیت سیاسی را توضیح خواهند داد.
صابری: میشود گفت ما نسل سوم انقلاب بودیم. من اول گریزی میزنم به صحبت دوستان که خوب اگر بخواهیم بگوییم جنبش دانشجویی ذات آن چپ میشود، چپ به معنای عدالت خواهی و عدالت طلبی نه مفهوم مارکسیستی آن، به صورت کلی عدالت خواهی ذات جنبش دانشجویی ذات اش عدالت خواهانه و جنس آن عدالت خواهانه است اگر بخواهد جنس دیگری پیدا کند آنگاه جنبش نخواهد بود میتواند چیزهای دیگری باشد فعالیت دانشجویی و act دانشجویی باشد و اسمهای دیگری میتوان بر آن گذاشت ولی وقتی به صورت خاص میگوییم، جنبش دانشجویی یک سری مفاهیم خاص و الزاماتی دارد که یکی از آن الزامات عدالت خواهی و نگرش چپ میشود؛ حالا چپ اسلامی یا غیر اسلامی به کنار. نسل ما و یک بخشی از نسل قبلتر از ما با فضای دیگری مواجه شدیم. جناب فائقی فرمودند نفهمیدیم و یک سری کارهایی را کردیم که اتفاقات دیگری افتاد. در واقع بدون برنامه و بدون اطلاع کارهایی را کردند و به نتایج دیگری رسیدند. یکی از اینها این بود که ما از ایدئولوژی گذشتیم به مفهوم کامل و کلی آن از ایدئولوژی گذشتیم. وقتی میگوییم ایدئولوژی من توضیح کوتاهی میدهم و سریع رد میشوم بعد یکی حقیقت را برای شما بسته بندی میکند و به شما علت میدهد دلیل نمیدهد؛ علت اتفاقات را میدهد و روی دلیلها بحث نمیکند. حالا میخواهید اسمش را آگاهی کاذب بگذارید یا هر چیز دیگر. ما عبور کردیم و ناآگاهانه هم عبور کردیم بدون اطلاع قبلی بدون اینکه بدانیم داریم چه میکنیم شروع کردیم. اگر دکتر شریعتی برای دوستان قبلتر باعث اتفاق بود دکتر سروش و آقای شبستری برای ما آمدند و گفتند قرائت رسمی را کنار بگذاریم و حقیقت را فربهتر ببینیم و یک مقدار از ایدئولوژی فربهتر شدیم و حوزه دین را فربهتر دیدیم از ایدئولوژی به حقیقت رسیدیم و مسأله ما حقیقت شد وقتی حقیقت شد سراغ خرده گفتمانهای حاشیهای و قرائتهای دیگر رفتیم و مسائل دیگری برای ما مطرح شد و به تدریج متوجه شدیم که برگردیم به یکی دیگر از خواستههایمان که پیونددهی اجتماعی بود و خرده جنبشهای اجتماعی حذف شده در کشور معطوف نظر ما شد که جنبش زنان و جنبش کارگران و بقیه خرده جنبشهایی که در کشور فعال بودند به نوعی برای ما اولویت پیدا کرد البته این که دارم می گویم سیری است که از دهه ۷۰ شروع میشود و تا دوره ما ختم میشود و اینطور نیست که بگوییم ما در عمر چهار ساله دانشجویی خود به چنین نتایج سهمگین و گزافی رسیدیم. آقای دکتر هم اشاره کردند، یکی دیگر از مسائل دیگری که وجود داشت حالا به لطف دولت آقای خاتمی بگوییم دوره دانشجویی محدود شد و دوره لیسانس نهایت شد شش ساله و ما با ارفاق نهایت میتوانستیم شش سال در دانشگاه بمانیم خوب نسل قبلتر ما میدید ده سال، یازده سال، دوازده سال دوره لیسانس طول میکشید و بالطبع این باعث میشد حوزه دانش آنها و حوزه فعالیت سیاسی و اجتماعی آنها قویتر میشد و ما نهایت میبایست چهار ساله تمام میکردیم وگرنه میبایست میرفتیم دم در آموزش میایستادیم و میگفتیم بگذارید این ترم را هم بخوانم و بالاتر بروم. همه اینها باعث میشد که مجموعه نسلی ما بالتطع به اندازه دوستان گذشته نتوانند حوزه اندیشه ورزی قویتری داشته باشند؛ اما این اتفاق به هر حال افتاد و در دهه ۷۰ انجمنهای اسلامی به این سمت حرکت کردند و شروع کردند خرده جنبشهای اجتماعی دیگر را مدنظر خود قرار دهند شاید بشود این را مهمترین اتفاق دانست و عملاً به دوره ما که میرسد دیگر بحث حیات میشود و ما از سال ۸۴ که دولت آقای خاتمی تمام میشود و دولت احمدی نژاد شروع میشود دوستان کارهایی را کرده بودند و ما باید میرفتیم جواب پس میدادیم و جواب گذشتگان خود را ما باید پس میدادیم. لذا دورهای که خود من نقش فعالی دانشجویی را داشتم میشد دوره حیات. یعنی ما فقط میگفتیم جان هر کسی دوست دارید بگذارید من زنده بمانم دیگر نمیگفتیم فلانی چه شد میگفتیم خودم دارم نابود میشوم و از بین میروم و عملاً همین بود و فضایی که بر جریانهای دانشجویی حاکم میشود فضای حذف شدن انجمنهای اسلامی ابود و حاکمیت به سمت حذف کردن رفت و حذف فیزیکی هم میکردند.
دفتر انجمن اسلامی پلی تکنیک تهران شبانه به بهانه آزمون سه روز پلمب شد و بعد نصف شب به من زنگ زدند فلانی کجا هستی بیا که دارند دفتر انجمن را با بولدوزر خراب میکنند. در چنین فضایی قرار میگیریم؛ فضایی که فقط به سمت دفاع از ماهیت و ذات خود رفتیم که بگذار من زنده بمانم و برای چه داری من را میزنی؟ ما که خودی هستیم عملاً در دهه هفتاد ما به سمت خرده جنبشها رفتیم و دولت آقای احمدی نژاد اگر بخواهیم ادامه بدهیم تقسیم بندیها را از سال ۶۸ تا ۸۴ در واقع ما یک دوران دیگری را داریم که مجموعه جنبش دانشجویی حرکت میکند و به سمت خرده جنبشهای اجتماعی میرود و از سال ۸۴ به بعد عملاً به سمت حفظ خود حرکت میکند.
اکبری: آقای مهندس فائقی قبل از اینکه بخواهیم از دوران قبل از انقلاب عبور کنیم یک سؤال در مورد جنبش دانشجویی این دوره باقی مانده این است که آیا اتفاقاتی که در دانشگاه در بین دانشجویان چپ گرای طرفدار مارکسیسم و یا دانشجویان مسلمان میافتاد آن جنبش دانشجویی بیانگر آنچه که در متن جامعه خارج از دانشگاه اتفاق میافتاد میتوانست باشد؟ و نمایندگی آنچه در فضای سیاسی و اجتماعی جامعه رخ میداد را میکرد؟
فائقی: بعد از واقعه ۲۸ مرداد به نظر من جامعه به سمت حرفهای شدن میرود؛ یعنی فکر میکنند که مبارزات آماتوری است و نسل جوان مبارزه آن روز میگویند که مبارزه را حرفهای میکنند همین باعث میشود که از همان جو اگر شما زیر ذره بین ببرید چریکهای آن روز را میبینید که مرحوم بیژن جزنی در جوانان جبهه ملی و آنطرف شهر آقای حنیف نژاد و دوستانشان از نهضت آزادی تصمیم میگیرند و منتقد رهبران خود میشوند و می گویند این افراد حرفهای بلد نیستند ما میگوییم مبارزه را حرفهای کنید و وقتی ما دانشجو بودیم این حرفهای شدن دانشجویان اثر خود را گذاشته بود اینکه در شعارها وجود داشت که بگوییم بله این در شعارها بود آن هم متأثر از انقلاب فرانسه و برابری و برادری و آزادی بود و آن روز به زعم ما خواست مردم خود را اینطور منعکس میکردیم که مردم ما این سه را میخواهند که معتقدم بعدها اینها از دانشگاه شکل میگرفت درست است که بعدها شکل اسلامی به خود میگیرد؛ ولی این بحثهایی است که به زعم من باید شکافته شود در بحث حرفهای شدن دو دوره فرصت طلبی وجود دارد یک فرصت طلبی وقتی به وجود آمد که سالهای ۵۲ یا ۵۳ بود که بحث انحراف مجاهدین خلق پیش آمد این انحراف جامعه را به شدت شکاند.
اکبری: در جامعه انعکاس داشت؟
فائقی: بله به شدت و چنان جامعه را شکاند که مبارزان قدیمی همگی مبارزه را رها کردند. یعنی یک انحمن حجتیه جدید شکل گرفت که آقا ما دیگر با شاه کاری نداریم میرویم و بچههایمان را از دست مارکسیستها نجات دهیم یعنی مبارزانی که من می گویم در سال ۵۵ که می گویم در ۶ بهمن عکسشان هنوز هم هست که خیلی از عزیزانی که بعد در جمهوری اسلامی در صف اول قرار گرفتند اینها با اعلام برائت از شاه رفتند و توبه کردند و از زندانها بیرون آمدند اما جوّ بیرون فرق کرد و همه چیز به دست اینها افتاد. بحث دوم در جنبش دانشجویی، بحث سال ۵۷ است این سال دانشگاهها تقّ و لقّ بود و نسلی که همانطور که آقای زیدآبادی گفتند درسخوان است و همه جا هست به دانشگاه آمده تا درس بخواند. آنهایی که آمده بودند درس بخوانند دانشگاهها را ول نمیکردند؛ فرض کنید روز ۱۳ آبان منِ فائقی جلوی دانشگاه تهران رفتم که اینهایی که از دانشگاه تهران بیرون نمیآیند و میخواهند کلاسها را تشکیل دهند با کمک دانشگاه تهرانیها آنها را بیرون کنیم. اینها میخواستند بمانند و درس بخوانند در این اوضاع و احوال بزرگانی مثل آیت اله طالقانی در آبان ماه از زندن آزاد شدند و به دانشگاه رفتند و تحصن کردند و دور و بر آنها چه کسانی بودند بچههای درسخوان بعد از این اوضاع و احوال انقلاب به دست بچه درسخوانها افتاد چرا؟ برای اینکه کسانی که از زندان آمده بودند کسی را نمیشناختند اینهایی که میگویم بچه مسلمانهایی از نوع انجمن حجتیه بودند که به مسجد دانشگاه تهران میرفتند و آنجا نماز میخواندند و اینها که اعتصاب کردند دیدند اینها چقدر بچههای خوبی هستند.
اکبری: یعنی چپها نمیرفتند دور آیت اله طالقانی را بگیرند؟
خیر، چپها که در انقلاب بودند و داشتند انقلاب را در همه ممکلت اداره میکردند در دانشگاه که نایستاده بودند وقتی طالقانی آزاد شد ما با فاصلهای به مسجد هدایت برای دیدار ایشان رفتیم ولی دیگر کاری با ایشان نداشتیم و بایستی کارهای وسیعتری میکردیم میخواهم بگویم دانشجویان مبارز در مبارزه بودند دانشجویانی که منتظر بودند دانشگاهها باز شود دور و بر آقایان را گرفتند و این دومین فرصت طلبی بود که در این بحث به وجود آمد و بعد از اینکه دانشجویان به دانشگاهها برگشتند و این تقسیم بندیها شروع شد همانطور که اشاره کردند دوستان چرا؟ چون فکر میکردند نسبت به آنهایی که الان اوضاع را در دست گرفتهاند بیشتر حق دارند و این آغاز مخالفت طیفهایی شد که مبارزه کرده بودند یک درسی هم من خواهشم هست که به آن عنایت شود در داخل زنان ها هم مسائلی بود و زندانها نیز مرعوب چریکها بودند و بدون اذن چریکها هیچ اتفاقی نمیافتاد و کسی جرات نفسکشیدن نداشت یعنی در آنجا به نوعی حصار در حصار وجود داشت و این عزیزانی که از دست آنها بیرون آمدند و آقای بادامچیان کتابی نوشتهاند که نقدی بر خاطرات آقای منتظری است و خواهشم این است که خوانده شود و در خاطره نویسی خیلی جالب است که اول نقد گفته میشود و بعد خاطره گفته میشود که این خود سبک جدیدی است؛ ولی خواندن دارد زیرا ایشان صادقانه در آنجا جاهایی را که با نقشه آمدند و مواردی را که گفتم و آنها را سنگر به سنگر گرفتند توضیح میدهد.
اکبری: اگر تقسیم بندی دکتر شکوری را به لحاظ ادواری در نظر بگیریم میخواهم از آقای دکتر زیدآبادی سؤال کنم که فاصله بین بازگشایی دانشگاهها بعد از انقلاب فرهنگی که مصادف با آغاز جنگ هشت ساله بود تا سال ۶۸ که امام فوت میکنند طبیعی بود که جنبش دانشجویی به دلیل مسائل آن دوره که با جنگ درگیر بودیم کمرنگ شود ولی به هر حال در آن دوره هم جنبش دانشجویی لابد کارنامهای دارد چون خود شما در این دوره دانشجو بودید یک گزارش تحلیلی هم از آن دوره بدهند که ببینیم دانشجویانی که در فاصله سالهای ۶۰ و ۶۸ در دانشگاهها بودند به لحاظ سیاسی کارکردشان چطور بوده است؟
زیدآبادی: قبل از هرچیز باید به بحثی پایهایتر بپردازیم که تا آن حل نشود ما به آن فکر نمیکنیم و اصلاً راجع به آن حرف نمیزنیم. اولاً دانشجو که میگوییم یعنی کسی که به دانشگاه رفته تا درس بخواند؛ حالا این که رفته درس بخواند چه صلاحیتی برای فعالیت سیاسی دارد خوب اگر بخواهد فعالیت کند، یک سلسله مشکلات در دانشگاه وجود دارد، میتواند آنها را مورد نقد قرار دهد و یک تشکل صنفی راه بیندازد. چرا ما پیشاپیش پذیرفتهایم که دانشگاهها باید مرکز فعالیت یک تعدادی از افراد به نام دانشجو باشد که اسم فعالیت خود را هم یک فعالیت جنبشی میگذارند؟ بعد باید فکر کنیم که این لوکومتیو حرکت جامعه هم باید باشد در حالی که این میزان توقعات از دانشگاه همیشه مشکل ساز بوده و ما باید مقداری دایره جنبش دانشجویی را تنگتر از این بگیریم. دوم دانشجویی که سال اول و دوم است و تجربهای ندارد، یکدفعه چطور حق دارد که به کل روشنفکران بیرون از دانشگاه، اساتید و غیره بشورد و آنها را رد کند؟ دلیلش این است که میگوید من انرژی بیشتری دارم شماها به لحاظ توان فکری و تئوریک و تحلیل مسائل فرسوده شدهاید، که البته اینجور نیست؛ بنابراین همیشه در همه جا اینطور بوده که روشنفکران از بیرون دانشجویان را تغذیه میکردند و این تقریباً عادی بوده است. دانشجو که اصلاً زایش فکری چندانی ندارد و فعالی است که میتواند در هر سطحی هم فعالیت کند و پیشاپیش چیز مقدسی نیست که چون اسم آن شد «جنبش دانشجویی»، دانشجو هر کاری کرد امر خیلی مقدسی باشد. خیر، بخشی از خرابکاریهای فراوانی که الان در کشور ما شده زیرسر دانشگاهها و فعالیتهای دانشجویی بوده که در دورهای به هر حال چند جوانی که تازه در عنفوان جوانی بودند و وارد ۲۰ یا ۲۱ سالگی شده بودند رفتند و استراتژی جنگ مسلحانه را راه انداختند. روی چه حسابی؟ یا بعد از انقلاب هم دورهای بود که گویی چون اجازه فعالیت در دانشگاه دارم میتوانم قسیم بین حق و باطل شوم که تو حق داری حرف بزنی و تو حق نداری حرف بزنی. بنابراین فکر میکنم باید بحثهای اولیهای بشود که اولاً دانشگاه اساساً چه صلاحیتی دارد و دانشجو مجاز است تا کجا پیش برود و کجا هم حق ندارد پیش برود. دیگر این که در جوامع باز جنبش دانشجویی وجود ندارد چون جامعه دارد فعالیت خود را در بیرون انجام میدهد و احزاب و گروهها کار خود را میکنند و حالا دانشگاه هم هست. آنجا هم که در فرانسه جنبش دانشجویی شکل گرفت اینقدر رنگ و لعاب تند چپ داشت که اصلاً بیشتر آنارشیست بود و میخواست نظمی را به هم بزند که نهایتاً هم نتوانست وگرنه اصل فعالیت دانشجویی چیزی در مورد انسداد و بسته بودن سیاسی است که اگر آن مشکلش حل شود این کارها را لازم نیست بکنیم. آن هم اگر بخواهد حل شود لزوماً از طریق دانشجو و دانشگاه نیست؛ خوب بالاخره در بیرون از دانشگاه هم گروهها و نحلهها و احزاب سیاسی باید شکل بگیرد و بعد رابطه بین احزاب و جنبش دانشجویی باید تعریف مشخصی شود و خیلی از این بحثها فکر میکنیم جواب آن داده شده و لازم نیست مطرح کنیم؛ اما آنچه که من در دورهای تجربه کردم همین بود که دانشجویان حزب اله همه کاره دانشگاه بودند و بقیه هم اجازه هیچگونه تحرکی نداشتند. رفتار آنها هم کاملاً فاشیستی بود. این چیزی بود که من تجربه کردم و البته من اسم آن را جنبش دانشجویی نمیگذارم؛ هرچند جنبش هم به خودی خود چیز مهمی نیست که بگوییم بود یا نبود. همانطور که گفتم کار آنها این بود که برای اساتید و دانشجویان پرونده درست کنند که بخشی از آن را در کتاب دوم خود توضیح دادهام. از موقعی که شکافی در حکومت افتاد و جناحها از هم جدا شدند بچههایی که گرایش خط امامی آنها پر رنگتر بود بادی به ذهن و افکارشان خورد و حرفهای جدیدی مطرح شد و اتفاقاً تنها کسی هم که از بیرون خیلی به آن دمید خود دکتر سروش و افکار وی بود. تولید اندیشهای که در کار نبود؛ مرحوم شریعتی که از بین رفته بود و کتابهایش هم مربوط به دوران قبل از انقلاب بود و برای دوره استقرار تقریباً چیزی نداشت و همهاش یک سری آرمان بود. مرحوم مطهری هم که در واقع خودش که شهید شده بود اما کتابهایش کمابیش خوانده میشد اما آنها هم چیزهایی بودند که دیگر مسأله ما نبودند و همهاش در برخورد با تفکر ماتریالیستی چپی بود که آن موقع با هم درگیر بودند و یک سلسله بحثهایی که هنوز به جایی نرسیده بود. بنابراین در درجه اول خود دکتر سروش این کار را کرد و از زمانی که دکتر سروش وارد دانشگاهها شد و شروع کرد به سخنرانی و خود انجمنها شروع کردند به برپا کردن سمینارهایی در دانشگاه که به مناسبتِ خود شریعتی هم بود. افراد مختلفی آمدند و صحبتهایی کردند بنابراین بازهم این جوّ بیرون بود که تاثیرگذار بود. نقش دکتر سروش خیلی مهم بود و اتفاقاً بزرگترین خدمت او هم این بود که از این جریان، ایدئولوژی زدایی کرد. شما وقتی در یک قالب ایدئولوژیک میروید، قالب سلبی است که همه مسائل را برای خود حل کردهاست. همه ایدئولوژیها در جهان دستگاه فکری درست میکنند که در آن دستگاه همه جهان تبیین شده و جواب همه چیز پیشاپیش مشخص است. فرد ایدئولوژیزده هیچ مسأله ای ندارد و هیچ احساس عدم آگاهی نمیکند. وقتی تو از آن فراتر میروی تازه میفهمی که نیاز به آگاهیهای بیشتری در حوزههای مختلفی داری و این بود که اتفاقاً باعث شد بچهها در آن دوران دنبال مطالعات بیشتر، دنبال حرفهای جدیدتر باشند و البته به دلیل انقلابی که در صنعت ارتباطات در جهان آن روز اتفاق افتاد، مقالات و کتابها و مجلات هم به میان آمدند. واقعیت این است که تا زمانی که آقای خمینی زنده بود از سال ۶۴ تا زمان فوت ایشان جو غالب در دانشگاهها دست دانشجویان خط امامی بود که خود را حزب اله حساب میکردند؛ ولی اینها مقداری ملایمتر شده بودند نسبت به دو سال قبل و با دیگران هم میجوشیدند و مقداری همراهی میکردند و گاهی میدان میدادند و از وضع قبلی خود خارج شده بودند. تا حدودی جای نفس کشیدن بود؛ البته وقتی میخواستید وارد دانشگاه شوید پیشاپیش شما گزینش میشدید و اول تا چند نسل شما را بررسی میکردند که شما از چه تیره و قبیله سیاسی هستید بعد امکان ورود به دانشگاه بود و اینطور نبود که راحت باشد. اوایل این داستان گزینشها خیلی شدید بود واقعاً بعد از اینکه ایشان فوت کردند جریان چپ همانطور ماند اما سیاست حکومت عوض شد و اینجا تقابلی بین انجمنهای اسلامی در آن موقع و سیاست رسمی اتفاق افتاد که ائتلافی بود بین آقای هاشمی و آن دیگری که حالا وقت نیست توضیح بدهم. اینجا شروع کردند فشارهایی وارد کردن؛ البته نقش این دوره هم نقش مثبتی نبود و به صرف اینکه دولت درگیر شد به این معنا نبود که حق با او است. رفتارهایی از خود نشان میداد که ظالمانه بود؛ مثلاً یک پیرمردی مانند سعیدی سیرجانی در روزنامه اطلاعات مقالهای نوشت و آدمی که از سیاست دور بود و با نظام هم خوب نبود خواست همدلی کند با رهبری و رئیس جمهور جدید و گفت آقا این کار را کنید خوب است و آن کار را کنید بد است و این شعار مرگ بر آمریکا مایه دردسر است اگر میشود این را هم نگویید. همین باعث شد که از یک طرف روزنامه جمهوری اسلامی و از طرف دیگر دفتر تحکیم علیه او تظاهرات کردند و اینقدر فشار آوردند که آن بیچاره را دستگیر کردند و در خانههای امن بردند و خدا میداند با چه وضعیت اسفناکی او را از بین بردند. میخواهم بگویم این دوره هم فعالیتها اینطور بود و اینجا هم اتفاقاً بحث خودجوش نیست این دانشجوها عمدتاً با نیروهای خط امام خارج از دانشگاه ارتباط داشتند و از آنها خط میگرفتند؛ بنابراین در واقع به طور مشخص ما تا سال ۷۶ یعنی بعد از دوم خرداد در داخل دانشگاه چیزی به اسم جنبش دانشجویی که در واقع بخواهد نماینده بخشی از افکار روشنفکری در خارج از دانشگاه باشد نداریم و روبرو نیستیم. خود دو جناح سیاسی با هم درگیر هستند و بخشی از آن هم در درون دانشگاهها بین انجمنها است تا اینکه یکی از آنها غالب میشود و این انجمنهای خط امامی موقعیت پیدا میکنند و بعد از اینکه ارتحال پیش میآید کم کم آنها سعی میکنند داستان را معکوس کنند و همانطورکه گفتم به دانشگاهها ورود کردند و گروههایی را به عنوان گروههای دانشجویی شکل دادند؛ ولی این هم نتیجه نداد تا اینکه همینها در طول زمان دچار دگردیسی شدند و دیدگاههایشان عوض شد و آماده شدند برای اتفاقی مثل آنچه در سال ۷۶ اتفاق افتاد. این چیزی است که من از بیرون دیدم چون من هیچ وقت فعالیت دانشجویی رسمی نداشتم. آن دوره هم که دوم خرداد بود معمولاً در انجمنها به اینطرف و آنطرف میرفتم و در سراسر ایران سخنرانی میکردیم و ارتباط نزدیک داشتیم و بعد هم که در ادوار بودم؛ ادوار یک سازمان سیاسی بود که نیروهای آن به عنوان تحصیل کردگان و فارغ التحصیلان دانشگاه مطرح میشدند ولی داخل انجمنها نبودم و نگاه بیرونی داشتم و وقتی میبینم نگاهم خیلی متفاوت میشود نسبت به جناب آقای دکتر شکوری راد که از داخل خیلی موجهتر میدید ولی برای کسی که مثل من از بیرون نگاه میکرد رفتار موجهی نداشتند.
اکبری: البته بحث مبنایی که دکتر زیدآبادی مطرح کردند درست است؛ اینکه آیا دانشجو صلاحیت آن را دارد که فعالیت سیاسی کند؛ بلکه رهبری سیاسی هم کند. ولی ما جنبش دانشجویی را به عنوان یک امر واقع در نظر گرفتیم که وجود دارد و پیشینه دارد و اینکه میگویند در خارج از کشور مطرح نبوده است، چندان دقیق نیست. در ایالات متحده آمریکا در دهه ۳۰ قرن بیستم که جنبش دانشجویی مدرن شروع شد، تشکلی داشتند به اسم جبهه دانشجویی ملی و بعد ائتلاف کردند با جبهه دانشجویی دموکراسی صنعتی که تشکلی شبیه دفتر تحکیم وحدت ما درست کردند با علامت اختصاری ASU که ضد جنگ بودند و در دهه شصت با جنگ ویتنام مخالفت کردند. یا در خود فرانسه حتی سال ۱۹۶۸ جنبش اعتراضی دانشجویان فرانسه حدود یک میلیون نفر به خیابانها آوردند. یعنی اینطور هم نیست که پیشینهای نداشته باشد؛ ولی این که آیا صلاحیت دارد یا خیر بحث دیگری است که ما مفروض گرفتهایم که بالاخره امر واقعی به نام جنبش دانشجویی وجود دارد که ما باید آن را تحلیل کنیم. من دوست دارم آقای دکتر شکوری راد در این مورد صحبت کنند که دورهای که مرحوم هاشمی رئیس جمهور بودند ظاهراً جنبش دانشجویی کارش این بود که نقد سیاستهای دولت ایشان را بکند و توسعه اقتصادی و فضای بسته سیاسی را نقد کند؛ ولی کم کم گفتمان جنبش دانشجویی از چپ رادیکال آرام آرام به راست رسید. البته راست به معنای سیاسی کلمه. این شیفت پارادایمی را آقای دکتر شکوری راد لطف کنند توضیح دهند که چطور شد که جنبش دانشجویی این طور تغییر ماهیت داد. البته شاید هم موافق نباشند که اینطور بوده به هر حال لطفاً برای ما توضیح دهند.
شکوری: من، هم به روایتها نقد دارم و هم به تحلیلها؛ یعنی اگر وقتی چیزی گفته میشود در جواب چیزی نگوییم انگار که پذیرفته شده و اگر بخواهیم بگوییم خیلی طولانی میشود. در مورد جنبش دانشجویی در ایران همانطور که گفتید دانشجویان خیلی اثرگذار بودند این را نمیتوان انکار کرد وقتی اثرگذار بودند یعنی جنبشی وجود داشته است این جنبش را کسی تقدیس نمیکند و نمیگوید این وظیفه دانشجویان بوده است. دانشجویان یک خلایی را پر کردند؛ خلایی که وجود داشت خلاء وجود احزاب بوده نه تنها دانشجویان این خلأ را پر کردند بلکه روزنامهها هم خلأ نبود احزاب را در دورهای پر کردند. آقای زیدآبادی بیشتر روزنامه نگار است ولی از طریق روزنامه نگاری سیاسی شده است. یعنی از اول آدم سیاسی که نبودهاند؛ چرا اینطور شده؟ به این دلیل که فقدان احزاب موجب شده هم ما شیفت نیروها از دانشجویی را به عرصه سیاسی داشته باشیم و هم از بین روزنامه نگاران داشته باشیم و هر دوی اینها به فضای سیاسی لطمه زدند. من نقدم به جنبش دانشجویی این است که این جنبش باری را برداشت که توان حمل آن را نداشت؛ ولی چرا برداشت چون این بار زمین مانده بود دانشجویان باری که زمین مانده بود را برداشتند و برای تدوام آن وقتی برداشتند گفتند ما دیگر صلاحیت داریم و باید ادامه دهیم در صورتی که یک جایی باید این بار را زمین میگذاشتند که اگر وقت شود من می گویم و همان موقع هم این حرف را گفتهام و حرف الان نیست همان موقع که من در دل جنبش دانشجویی بودم به دانشجویان توصیه کردم این بار را زمین بگذارید این کار شما نیست که ادامه بدهید اما وقت نیست اینها را توضیح دهیم و روایتهای آنها را بگوییم که چه بوده. بنابراین وقتی گفتم دانشجو عنصر کمیاب در جامعه بود و حرف دانشجو در جامعه برو داشت این را نمیتوان منکر شد و اگر بخواهیم باید فکت های آن را بیاوریم بعد هم بحث ایدئولوژی مطرح میشود. ببینید زمانی که انقلاب اسلامی شکل گرفت زمان حاکمیت ایدئولوژی در جهان بود. الان شما ایدئولوژی را نفی میکنید، در حالی که آن موقع کسی پیدا نمیشد بگوید ایدئولوژی نه! حتی دکتر سروش هم میگفت ایدئولوژی آری. یعنی شریعتی مروج ایدئولوژی بود و دکتر سروش ایدئولوژی را انکار نمیکرد. اینها تفکرات بعدی است که پیدا شده و هر کدام هم دلایل خاص خود را دارد. بنابراین وقتی میخواهید دورهای را نقد کنید باید متناسب با آن دوره پارامترهای آن را بسنجید ببینید چه کاری درست بوده و چه کاری نه. ولی اینکه جنبش دانشجویی بوده یک واقعیت است؛ خوب آقای زیدآبادی در جنبش نبودند ولی من نکاتی را میخواهم بگویم درباره این که جنبش دانشجویی چه کرد. در مور د جنبش دانشجویی، دانشجویان قبل از انقلاب فعالیت داشتند ولی در جریان انقلاب اسلامی روحانیت پیشتاز انقلاب شد و دانشجویان ذیل روحانیت قرار گرفتند و تحت الشعاع حرکت روحانیت قرار گرفتند و روحانیت و حرکت مساجد پیشرو بودند و دانشجویان هم به مساجد رفتند و هر جا دانشجویی وجود داشت مسجد را فعال میکرد ولی دیگر نیامدند در قالب تشکلهای دانشجویی در انقلاب سهمی داشته باشند؛ بلکه در قالب مساجد ایفای نقش میکردند یعنی هر مسجدی در هر جای کشور یک دانشجو آنجا حضور داشت آن مسجد فعال شده بود اما ذیل حرکت روحانیت در راستای حرکت روحانیت. بنابراین در انقلاب اسلامی نقش دانشجویان به طور مشخص برجسته نیست؛ این نقش تا قبل از اوج گیری انقلاب بوده است. بعد از اوج گیری انقلاب دانشجویان با مردم درآمیختند و بعد از انقلاب هم دانشجویان حرکتهایی انجام دادند از جمله آنها این است که مثلاً حرکت جهاد سازندگی که یک حرکت انقلابی بود. نبض کار دست دانشجویان بود. کسانی دیگر نیز در این زمینه نقش داشتند؛ مثل دکتر یزدی. ولی وقتی جهاد سازندگی تشکیل شد این دانشجویان بودند که به جهاد رفتند و جهاد را شکل دادند و آن را به روستاها بردند. حرکت جهاد سازندگی حرکت خیلی قشنگ و خیلی انقلابی و خیلی مؤثر بود. حالا ممکن است بعدها ما به جاهایی از آن نقد کنیم ولی در زمان خود یک حرکت خیلی اثرگذار بود و دانشجویان خیلی در آن نقش داشتند. بعد هم شما میبینید که در حرکتهای بعدی که مثلاً حالا نقد میکنیم که دانشجویان رفتند و لانه جاسوسی را تسخیر کردند ولی در زمان خود یک حرکت بسیار بزرگ و اثرگذاری بود. حالا شما میگویید اثر آن منفی بوده برخی میگویند اثر آن مثبت بوده ولی اثرگذاری آن را که نمیتوانید انکار کنید؛ زیرا یک حرکت بسیار اثرگذار بود. بعد از آن انقلاب فرهنگی بوده و دانشجویان در انقلاب فرهنگی نقش بسیاری داشتند و انقلاب فرهنگی حرکت بزرگی بوده است. حالا ممکن است شما بگویید بد بوده ممکن است کسی دیگر چیز دیگری بگوید ولی من چون در بطن ماجراها بودم میتوانم روایتهای دست اول به شما بگویم که بگویم چه بوده و قضیه چطور شده و این مسائل و بعد هم به لحاظ سیاسی جنبش دانشجویی در برهه پس از شروع جنگ من دورههای دانشجویی را می گویم دانشجوها در اول انقلاب تحت تأثیر اندیشه مطهری بودند. بعد از شروع جنگ و شروع انقلاب فرهنگی تحت تأثیر کتابهای شهید دستغیب قرار گرفتند و خودشان را زیر سؤال بردند و در دانشگاهها به مجالس گروههای چپ مراجعه میکردند ولی بعد تحت تأثیر کتابهای دستغیب که گناهان کبیره بود خودشان را زیر سؤال بردند و در آن زمان همه میگفتند که چطور گناهان خود را برطرف کنیم و یک آخرت گرایی شکل گرفته بود به خصوص با شروع جنگ که فرهنگ شهادت آمد یک فرهنگ دیگری بود که ایجاد شد و بعد که دانشگاهها پس از انقلاب فرهنگی باز شد در انتخابات مجلس دوم چون در فاصله انتخابات مجلس اول تا مجلس دوم چندین بار انتخابات میان دورهای برگزار شد. به این دلیل که نمایندگان مجلس مرتب شهید میشدند و حدود سه یا چهار انتخابات میان دورهای بین انتخابات مجلس اول و دوم شکل گرفت.
اکبری: برخی هم اعتبارنامهشان رد میشد مثل مرحوم رحمان دادمان.
شکوری: خیر، در مجلس اول اعتبارنامه نداشتیم
زیدآبادی: دکتر مدنی رد شد؛ آقای غضنفرپور رد شد.
شکوری: حالا یک تعداد هم اینطور بود. دادمان رد شد که این خود داستان مفصلی دارد که آن هم شهید محلاتی روبروی ایشان قرار گرفت که بحث آن جداست. خوب یک تعداد اینطور بودند اما بخش اعظم آن مربوط به ترورها بود که انتخابات میان دورهای برگزار شد و در این انتخابات میان دورهای بعد از شروع جنگ که گروههای چپ و مجاهدین خلق کنار رفته بودند انتخابات را حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز برگزار میکردند. آنها کاندیدا معرفی میکردند و مردم هم رأی میدادند و رقابتی هم در کار نبود. رقابتی شدن انتخابات مجلس دوم به دلیل حضور دانشجویان در انتخابات بود سال ۶۲ بود. برای انتخابات مجلس دوم دانشجویان خدمت امام رفتند و گفتند میخواهیم وارد فعالیت سیاسی شویم و امام هم به آنها مجوز دادند. آنها هم آمدند و شروع کردند ائتلاف محرومان و مستضعفان و انجمن اسلامی معلمان و دفتر تحکیم وحدت را راه انداختند و انحصار انتخابات را که دست حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز بود شکستند. در آن انتخابات آمدند و دانشجویان لیست سی نفره دادند ولی خوب در آن انتخابات شکست خوردند؛ ولی بعد به انتخابات مجلس سوم آمدند و تمام تدارک کار را دانشجویان دیدند و لیست را دانشجویان بستند ولی در آستانه انتخابات مجمع روحانیت مبارز از جامعه روحانیت جدا شد و مجمع روحانیت مبارز آمدند و از لیست سی نفره دانشجویان سه نفر را تغییر دادند که این سه نفر را که تغییر دادند یکیاش شد شیبانی. همان لیست را در انتخابات آوردند و این لیست را دانشجویان بسته بودند ولی در حقیقت مجمع روحانیون مبارز آمد و سه نفر از آن لیست را تغییر داد و در انتخابات شرکت کردند که لیست یکپارچه رأی آورد. اتفاقاً ورود دانشجویان به عرصه سیاسی در سال ۶۲ موجب شکست انحصار سیاسی حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز شد. در انتخابات سال ۶۷ نیز بحث جنگ فقر و غنا مطرح شد آنجا گفتند ائتلاف محرومین و مستضعفین و جهت گیری عدالت خواهانه خود را نشان دادند و در سال ۶۷ نیز بحث جنگ فقر و غنا مطرح شد که باز دانشجویان عهده دار ترویج آن بودند و نقش دانشجویان بسیار برجسته بود در شکست انحصار سیاسی حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز بنابراین جنبش دانشجویی خیلی زنده وجود داشت. حالا آقای زیدآبادی تقلیل میدهند و می گویند فضای دانشگاه فلان طور بوده؛ نه اصلاً فضای دانشگاه این نبود. البته ممکن است آن هم در برخی جاها بوده باشد ولی اساساً من چون در متن جریان دانشجویی بودم واقعاً ما به این چیزها فکر نمیکردیم ما به این فکر میکردیم که چگونه میتوان فضای سیاسی جامعه را شکل داد و چگونه میشود در انتخابات مشارکت سیاسی را افزایش داد و ارتقا داد و رقابت ایجاد کرد و بعد هم همه اینها با پرداخت هزینه زیاد بو. د اینطور نبود که شما فکر کنید. این هم که شما میگویید بله، دانشجویان وقتی انقلاب شد دانشجویان مسلمان هوادار انقلاب بودند و با امام در ارتباط قرار گرفتند و از امام هواداری میکردند ولی جریانات موجود در جامعه همه یکدست و یکپارچه نبود. به همین دلیل دانشجویان این تفکر چپ اسلامی را عهده دار بودند و حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز بیشتر جناح راست را نمایندگی میکردند. جناح چپ اسلامی که از مهندس موسوی در دولت حمایت میکرد در حقیقت علمدار آن دفتر تحکیم وحدت و دانشجویان بودند و از مهندس موسوی در مقابل کسانی که در حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز علیه ایشان بودند و میگفتند دولت مهندس موسوی دولتی کمونسیتی است بیانیه دادند حرف زدند و این مسائل بنابراین حیات سیاسی دانشجویان در آن دوره حیات سیاسی بسیار موثری در فضای عمومی جامعه بود.
اکبری: یکی از مطالبی را که من قرار بود مطرح کنم دکتر شکوری راد پیشاپیش طرح کردند و آن عبارت بود از جنبش دانشجویی و ربط و نسبت آن با تحزب و فعالیت سیاسی حزبی. به هر حال ببینید جنبش دانشجویی مثل هر جنبش دیگری میتواند فراز و فرود و خطا داشته باشد یا حتی ضریب خطای آن به دلیل جوان بودن بالا باشد ولی به هر حال از حق نباید گذشت که در طول این چند دهه گذشته جای حزب را پر کردند حالا آقای صابری چند دقیقه در مور د این صحبت کنند که به عنوان یک فعال دانشجویی آیا کارهایی که در دانشگاه میکردند خودآگاهی داشتند که دارند کاری را انجام میدهند که احزاب باید انجام میدادند و نسبت خود را با حزب و فعالیت حزبی چطور تعریف میکردند؟ چون در آن موقع بحثی مطرح بود بین دانشجویان که دانشجو مرغ عزا و عروسی است به خاطر اینکه در غیاب احزاب کار سیاسی میکند.
صابری: خوب حالا آقای دکتر شکوری راد زیاد آنجا که بحث ایدئولوژی را مطرح کردند نه به عنوان نقطه منفی به عنوان توصیفی به هر حال می دانیم در این دوره این اتفاق دارد می افتد و در دوران بعد این فضا عوض میشود و نمیخواهیم نه بار معنایی منفی بدهیم و نه بار معنایی مثبت. نه میخواهیم بگوییم ما خیلی بهتر بودیم و نه میخواهیم بگوییم شما خیلی بهتر بودید؛ بلکه داریم توصیف میکنیم که در دهه ۷۰ و ۸۰ چه اتفاقی دارد می افتد و کاملاً تحت تأثیر جامعه است. در صحبتهای آقای زیدآبادی هم این نکته بود که جنبش دانشجویی میتواند دو حالت داشته باشد؛ یکی فعال است و حالت پویا دارد که بیشتر متمایل به جریان روشنفکری میشود و به نوعی تبیین گفتمان روشنفکر در جامعه میشود و سعی میکند آنچه را از دکتر سروش یا دکتر شریعتی میگیرد مقداری تغییر دهد و سطح آن را پایینتر بیاورد و به عوام مردم انتقال دهد. بله در آنچه که به عنوان بازبینی خودمان در دهه ۷۰ و ۸۰ داشت اتفاق میافتاد این بحث مطرح بود که آیا ما حزب هستیم یا حزب نیستیم. این مسأله در دفتر تحکیم وحدت مطرح میشود و شاید شروع انشقاقهای دفتر تحکیم هم از همین جا بود که آیا ما حزب هستیم یا حزب نیستیم آیا باید از آقای خاتمی حمایت کنیم یا نباید از ایشان حمایت کنیم و آنچه به عنوان دفتر تحکیم وحدت طیف علامه مطرح میشود که طیف اکثریت بود و بیشتر دانشگاهها را داشتند نگاه این بود که برویم به سمت دیده بان جامعه مدنی شدن. یعنی خود را به عنوان دیده بان جامعه مدنی تعریف کنیم و از قالب حزبی آنچه را که در گذشته به نوعی به ما تحمیل شده بود و در خلاء وجود احزاب قدرتمند در خلاء مجموعه سیاسی با کارویژه مشخص ما مجبور شدیم به عنوان جنبش دانشجویی و دفتر تحکیم وحدت برداریم و حرکت کنیم که باعث آسیب به مجموعه هم شده بود و عملاً هم در گفتمان ایجاد مشکل کرده بود این بود که خوب به تدریج این بار را زمین بگذاریم و دیگر با خود حمل نکنیم و کم کم از این توهم که این کلمه ممکن است بار منفی ایجاد کند ولی از این نگاه که ما میتوانیم جهانی دیگر بسازیم و همدلی و برابری خارج شویم ما نمیتوانیم جهانی دیگر بسازیم این را آن موقع هم رسیده بودیم.
اکبری: الان که گذشته دارید این را می گویید!
صابری: نه، در ابتدای دهه ۸۰ مجموعه دفتر تحکیم وحدت به این نگاه میرسد که این خواست و این تمایل را که بخواهد برود جهانی دیگر بسازد، بگذارد کنار و بیاید وارد جامعه مدنی شود و مدافع حقوق بقیه اقشار شود. من قبلاً هم توضیح دادم که از این نگاه که ما برویم آرمان خواهی به مفهوم ایدئولوژیک داشته باشیم و اینکه بخواهیم برویم و همه چیز دنیا را ما بسازیم و ما وظیفه داریم که برویم همه چیز را بسازیم به تدریج کنار گذاشتیم و فهمیدیم که ما نباید این کار را بکنیم. چه کاری باید بکنیم؟ برویم به این سمت که دیده بان جامعه مدنی و حافظ جامعه مدنی بشویم. بر همین مبنا هم بود که طیف علامه دفتر تحکیم وحدت در سال ۸۰ موضع آنچنانی گرفت و گفت ما در انتخابات شرکت نمیکنیم که استمرار پیدا کرد و در سال ۸۴ هم به نوعی باز همین تکرار میشود؛ موضع ما این است که نمیخواهیم بازی دوستان دیگر را به هم بریزیم لذا نمیگوییم شرکت نمیکنیم ولی از کاندیدایی هم حمایت نمیکنیم. موضع ما عدم مشارکت فعال بود و گفتیم ما نه از کاندیدایی حمایت خواهیم کرد و نه له کاندیدایی صحبت میکنیم. میآییم کاندیداها را مقایسه میکنیم و بر ای جامعه تبیین میکنیم البته که این تبیین قطعاً برای ما بین کاندیداها کاملاً متفاوت بود و نگاههای ما فرق میکرد و مطلوبهایمان متفاوت بود ولی دیگر به صورت آنچه از قبل میآمدیم لیست میبستیم و داخل ائتلاف دوم خرداد شده بودیم و یا ائتلافهای مختلفی که مطرح شده بود خارج بشویم خروجی آن میشود خروجی دفتر تحکیم وحدت. از ائتلاف هجده گانه و جنبش دوم خرداد و فضا به تدریج به این سمت میآید که ما خود را به عنوان دیده بان جامعه مدنی معرفی کنیم برویم به این سمت که دیگر حوزههای دیگری از حقیقت و آن بخشهای دیگر از جامعه که نادیده گرفته شدهاند و قرائتهای غیررسمی را ببینیم و سعی کنیم به آنها وقت بدهیم و فرصت بدهیم این اتفاق البته بابت فضایی بود که در دانشگاهها بود و باعث شد ما در داخل خودمان هم این اتفاق بیفتد و قرائتهای غیررسمی و قرائتهایی غیر از قرائت خودمان در داخل دفتر تحکیم وحدت شروع به فعالیت کنند در داخل انجمنها فعال شوند و الزاماً ما در دهه هشتاد همه بچهها با آن نگاه صرف اسلامی و خوانش و قرائت دینی و رسمی دیگر نیست؛ سعی کردیم به قرائتها و به خوانش ها و به بقیه بخشها و گرایشهای فکری هم فرصت دهیم و وقت بدهیم تا وارد مجموعه انجمنها بشوند بابت اینکه یک نگاهمان هم این بود که به لحاظ قوانین موضوعهای که در دانشگاه بود امکان تشکل یابی سایر نگاهها نبود و هنوز هم نیست هنوز هم در دانشگاه ما کسی بخواهد با نگاهی غیر از نگاه رسمی فعالیت کند عملاً مقدور نیست و ما این فرصت را به قرائتهای حاشیهای و قرائتهای غیررسمی بدهیم که اینها در داخل دانشگاه بتوانند فعالیت کنند البته سعی کردیم این قرائتها دیگر قرائت رسمی را کنار نگذارد زیرا بعضاً در برخی از انجمنها این اتفاق افتاد و قرائتهای غیر رسمی قرائت رسمی را کنار گذاشتند و قرائت غالب شدند ولی آنچه که در کلیت جریان حاکم بود این بود که این اتفاق نیفتد و قرائت رسمی قرائت اکثریت باقی بماند.
اکبری: جناب فائقی شما از قبل از انقلاب تا چهل سال بعد از انقلاب ناظر فعالیتهای دانشجویی بودید و در بخشی هم اصلاً خودتان فعال بودید. شما روایتی از جنبش دانشجویی قبل از انقلاب و تحولات آن تا امروز حتماً مدنظرتان است. ارزیابی شما از جنبش دانشجویی که در سال ۷۸ در ۱۸ تیر آنطور عمل میکند و در سال ۹۶ که در داخل خود جامعه یک خیزشی هست تقریباً شرکت نمیکند و حتی حمایت هم نمیکند، چیست. علاوه بر اینکه نظرات خود را درباره مطالب دوستان بیان میکنید در این مورد هم لطفاً توضیح دهید.
فائقی: ما در ایام سالگرد شهادت دکتر فاطمی هستیم؛ آنچه از این زوایه یادم افتاد این است که ببینید ایدئولوژی که الان داریم در موردش صحبت میکنیم واقعیت را اگر بخواهم خدمت دوستان بگویم اینها همهاش به نحوی حالت شعاری دارد. هر آن چیزی که از غرب آمده ما کامل نیاوردهایم؛ ظاهر آن را گرفتیم باطن آن را رها کردهایم. مثلاً درباره ایدئولوژی در آن دوره وقتی سخن میگوییم فرضمان آن است که انقلابیون مطالعاتی داشتهاند. من در چند صباحی که زندان بودم متوجه شدم هیچ کدام از چپها کاپیتال را نخواندهاند؛ اصلاً نداشتند که بخوانند. بعد مدعی هم بودند. من دارم به شما عرض میکنم که یک شبه با یک کتاب داشتم چریک میشدم! ایدئولوژی در آن روزها یک مستمسکی بود و هیچ کدام سواد ایدئولوژیک نداشتیم؛ نه تنها آن روزها، بعدش هم همینطور است. ببینید الان ایشان مطلب خیلی مهمی گفتند؛ به عنوان جنبش دانشجویی ایستادیم و آقای میرحسین موسوی را حمایت کردیم که نماینده حزب جمهوری اسلامی بود و سردبیر روزنامهاش. تکامل را نمیخواهم نقد کنم این تکامل کار خود را میکند. باور کنید مرحوم آقای سید حسین فاطمی یک روز خدمت مرحوم مصدق میآید و میگوید قربان، ما این ارتش و شهربانی را که با ما نیستند میخواهیم چه کنیم. این جوانهایی که طرفدار ما هستند از این جوانها بیاییم یک میلیشیا درست کنیم! که همین ملیشیا در تاریخ سیاسی ما در آنجا شکل گرفت. مرحوم مصدق در جواب گفت من با این شاه ایستادهام و سر وزارت جنگ و دفاع با او دعوا دارم که وزارت جنگ را به وزارت دفاع تبدیل کنم تو به من میگویی که نیرو تربیت کنم که آدم بکشد؟ تفکر جوان این است و تفکر پیر این است! در قبل از انقلاب دانشجو مقابل نظام بود و بعد از انقلاب دانشجو ابزار نظام بود؛ این دو خیلی فرق میکند. یعنی شما آن تفکری که آن روز میخواست میلیشیا درست کند آن تفکر در مرحوم دکتر یزدی تبدیل به سپاه پاسداران شد. خوب ببینید بحث اینها در کجا است؟ دانشجویان؟ کدام دانشجویان؟ همین که الان هم در رابطه با حزب صحبت میکنند باید بدانیم خود حزب کلمه فارسی نیست. ما حزب نداشتیم و از زمانی که از بیرون آمد رفتیم گشتیم و یک کلمه عربی پیدا کردیم و گذاشتیم. پس فرهنگ حزب را نداشتیم. الان هم چون آن فرهنگ را نداریم پس یک جا که جمع میشویم مثلاً انجمن اسلامی یا یک NGO که در دنیا NGO تشکیلات مردم غیر سیاسی و مردم عادی است ولی ما زود وقتی پنج نفر دور هم جمع میشویم آن را تبدیل میکنیم به حزب. مرحوم آقای موسوی اردبیلی میگفت این حزب جمهوری را تشکیل دادهایم اما من از این جمع شدن خیلی نگرانم و در فکرش این بود که این جمع را به هم بریزد. قدرت همه چیز را عوض میکند. آن روز ما به عنوان جنبش دانشجویی جلوی قدرت بودیم و هزینه میدادیم و برای این هزینه از مردم مطالبهای نداشتیم. اگر من میرفتم شلاق میخوردم دیگر نمیآمدم بگویم ببینید زدند پای مرا چه کردند. نه، از مردم مطالبه نداشتیم. امروز برعکس است؛ اگر هزینهای داده میشود این هزینه را ما از مردم مطالبه میکنیم. ببینید من زندان رفتم؛ نمیدانید چه بلایی سر من آوردند. این متاسفانه حاصل همان قدرت است. چون به فرمایش دکتر زیدآبادی بعد از انقلاب نظام دانشجویی به دست مسلمانها افتاد چون اکثریت هم مسلمان بودیم دیگر؛ و از آن بقیه هم کسی نمانده بود یا اگر هم بودند ساکت بودند. پس اکثریت با ما بود. این اکثریت در خدمت نظام بود و شریک نظام بود. یاد خاطرهای افتادم؛ دانشگاه پلی تکنیک در دورانی که دوستان فعالیت میکردند ما با آقای سازگارا که الان خارج از کشور است و آن موقع خودش اساسنامه سپاه را نوشته بود پیش این دوستان میرفتیم چون پلی تکنیکیها تندترین دانشجویان بودند. چون من یک وقتی با آقای سازگارا همکار و معاون ایشان بودم. من متوجه شدم که آرام آرام ما ابزار دست حاکمیت شدهایم و از مردم داریم فاصله میگیریم؛ پس بهتر است که ما آرام آرام بیاییم و از این مسیر بیرون بیاییم. من قبول ندارم این مباحث را که مثلاً جای حزب را گرفته بودیم؛ نه، ما که الی ماشااله همیشه حزب داشتیم و داریم. همین الان در جامعه چند تا حزب درست میکنند می دانید به اندازه همه دنیا حزب داریم.
زیدآبادی: ببینید دانشگاه نمونه کوچکی از انعکاس وضعیت اجتماعی ما است یعنی در دانشگاه هم انواع و اقسام گرایشها و ایدهها و روحیهها در آن هست وقتی روحیه جامعه جنبشی است روحیه دانشگاه هم جنبشی میشود و وقتی روحیه جامعه انفعال است در دانشگاه هم انفعال پیش میآید و به عدد علائق سیاسی که در بیرون دانشگاه هست در دانشگاه هم همین علایق وجود دارد. حالا این علایق بیشتر یا کمتر است در جامعه ما. هر کسی بر اساس گرایشاتی معطوف به علایق خودش، در دانشگاه فعال هست و بر پایه آن میگوید آن جنبش، دانشجویی است. ببینید ما در این که چه چیزی جنبش دانشجویی است با هم اجماع نکردیم. مثلاً مجاهدین خلق میخواهند از جنبش دانشجویی اسم ببرند به آن فعالیتهایی که آنها مورد حمایت قرار میدهند می گویند جنبش دانشجویی و بقیه را هم ضد جنبش دانشجویی میدانند. چپهای مارکسیست هم همینطور؛ اصلاً برخی حرکات بعد از انقلاب را جنبش دانشجویی نمیدانند. اولاً وقتی میگوییم جنبش دانشجویی یعنی ما معطوف به کدام یک از این رفتارها هستیم. چون بعضی از آنها امکان فعالیت ندارند و یک تعدادی در دورههایی امکان فعالیت پیدا میکنند. همین الان اگر دانشجویان را آزاد بگذارید شاید جنگ هفتاد و دو ملت به وجود بیاید؛ چون بی نهایت گرایش در آنجا هست و شاید هر کسی بخواهد ستادی شکل دهد. برای همین گفتم که یک امر کنترل شدهای است و قرار نیست دانشگاهها همه نزاعهای جامعه را نمایندگی کنند و تنها چیزی که خوانده نشود درس و مشق است. چون به آنجا رفتهاید که درس بخوانید و تخصصی پیدا کنید و به کمک مردم بیایید نه اینکه بروید چهار سال توی سروکله هم بزنید و بعد هم به چه دردی میخورید و به فرض یک سلسله معلومات سیاسی هم داشته باشید، خیلی به کار نمیآید. حالا آنچه را آقای شکوری راد گفتند من به یک معنا رد نمینم که بله این دانشجویان خط امام علیه جناح راست فعالیت میکردند و فعالیت آنها یک فضایی را هم ایجاد کرد. این را من گفتم اما اگر فکر کنیم که واقعاً آن دوستان به انگیزه ایجاد رقابت وارد شدند به انگیزه اینکه باید یک نوع پلورالیسم و تکثر سیاسی باشد، واقعاً این چیزها نبود و لازم نیست که آدم داخل چیزی باشد تا متوجه بشود؛ اتفاقاً از بیرون بهتر متوجه میشوید. بله، یک دعوایی بین راست و چپ شکل گرفت و از موقعی که این دعوا شکل گرفت اکثریت دانشجویان طرفدار جناح چپ شدند؛ نه به این قصد که یک پلورالیسم ایجاد کنند، به قصد اینکه اگر زورشان برسد حذف کنند و گاهی موفق میشدند و گاهی هم نمیشدند چون آنها هم میخواستند همین کار را بکنند. ولی آنها در دانشگاهها واقعاً نفوذ کمتری داشتند و عناصر انگشت شماری از راست بودند که فعال باشند و همیشه هم باعث دردسر بزرگ بودند از این جهت آن جریانها اصلاً لزومی هم ندارد اسمشان را جنبش دانشجویی بگذاریم. تعدادی از دانشجویان بودند و فعالیت معطوف به علایق خود و علایق گروه سیاسی در خارج از دانشگاه انجام میدادند. از قضا من هم تاکید کردم که این فضایی را برای دیگران باز کرد چون وقتی انحصار قدرت است اساساً نمیشود تنفس کرد ولی وقتی قدرت در یک دورهای دچار اختلاف میشود فضا ایجاد میشود. البته نمیخواهم از این نتیجه بگیرم که تا ابد باید همیشه درگیری باشد که فضا باز باشد؛ چون اگر این درگیری هم تا ابد آن بالا باشد خود سیستم را ناکارآمد میکند که بحث دیگری معطوف به بحثهای دیگر ما در این زمینه است در حال حاضر وضعیت دانشگاههای ما را ملاحظه میکنید. همین سرخوردگی همین بی روحیه بودن، همین احساس عدم قدرت، همین احساس عدم تاثیرگذاری، همین که در فضای بیرون هست طبیعتاً در دانشگاهها هم دارید. جای دیگری که زندگی نمیکنند. انجمنها واقعاً هر کدام میآیند صحبت میکنند، حرفشان این است که چطور باید این افراد را جذب کنیم. با هیچ وسیلهای اینها جذب نمیشوند و به فعالیت سیاسی علاقه نشان نمیدهند و برنامه را با تعداد محدودی اجرا میکنیم. حرف ما این است که در این دوره دیگر معجزهای نمیتوانید بکنید که افراد را بیاورید و همین تعدادی که هستید همینها را سعی کنید کیفیتر و جدیتر کنید و آگاهتر کنید. بالاخره جامعه که همیشه یک روال ندارد دائم در فراز و فرود است و همین حالت بی روحیهای و ناامیدی ممکن است اتفاقی بیفتد و جایگاه معکوسی پیدا کند و دانشگاهها مثلاً برانگیخته شوند. بنابراین همیشه باید از یک منظر خاص با امیدی به آینده نگاه کرد. اتفاق دیگری که افتاده متاسفانه همین گسترش این دانشگاهها است که همیشه در سیستم ما به عنوان یک دستاورد از آن یاد میشود که میگویند دانشگاهها بیست برابر شدهاند. تقریباً میشود گفت این فاجعه آمیز بوده است؛ یعنی مثلاً ما در دورهای از زیدآباد دانشجو شده بودیم و آمده بودیم و خیلی سروصدا کرده بود که پسر آقا عبدلی به دانشگاه رفته آن هم دانشگاه تهران که خیلی موقعیت داشت. الان در خانواده ما سه پسرم همگی دانشگاهی هستند و فوق لیسانس گرفتهاند. خودشان هم کمترین اهمیتی به آن نمیدهند. ضمن اینکه آنچه هم میگویند کاملاً درست است از اینجا که حرکت کنید تقریباً شهرهایی که بالای ۵۰ هزار نفر جمعیت دارد که جای خود شهرهایی که اصلاً جمعیتشان به ده هزار نفر میرسد میبینیم آنجا دانشگاهی دارد که فوق لیسانس و دکترا هم دارد. یعنی اینکه یک مدرک را اینقدر گسترش دادهاند و اینکه پسرها برای اینکه سربازیشان به تأخیر بیفتد به تحصیلات بالاتر و بیشتر میروند. شغلی که در انتظارشان نیست و فکر میکنند که حالا اگر بروند و یک دو سالی فوق لیسانس بگیرند و بعد هم دکترا بخوانند شاید یک فرصت شغلی در انتظارشان باشد. میروند و بعد میبینند نیست. بعد خیلی از آنها واقعاً متناسب با این مدرک هم صلاحیت علمی هم ندارند. من به بچهها همیشه می گویم ما اگر این پولی را که به دانشگاههای آزاد شما دادیم اگر در صندوقی میریختیم نهایتاً پس از چند سال سرمایه میشد و میتوانستید با آن کاری کنید. پولمان را دادهایم و یک مدرک بی ربطی گرفتهایم که به هیچ کار ما نمیآید. نه شغل ایجاد کرده و نه صلاحیت ایجاد کرده. خوب دیگر اکثریت دانشگاههای ما شبیه مدرسه هستند با این حساب که از مدرسه انتظاری نمیرود اما از دانشگاه کلی هم انتظار میرود و بعد شما از آن میخواهید چه جنبش دانشجویی در آن اتفاق بیفتد. اینکه کلاً آموزش عالی و به تبع آن همه این چیزها به نظر من شاید بگویند اغراق آمیز است ولی تقریباً مضمحل شدهاست. من نمیدانم وقتی که علم به معنای واقعی کلمه خود از معنا ساقط شده دانشگاه اصلاً چه موقعیتی دارد. حالا درسهای تخصصی را من مطرح نمیکنم پزشکی قطعاً اینطور نیست ولی علوم انسانی ساقط شدهاست. خاطرتان جمع باشد این را به ضرس قاطع می گویم وقتی سطح دانشگاهها اینقدر است دیگر شما از دانشجویی که بخواهد مسبب جنبشی شود که بار یک سعادت تاریخی و نجات مردم را هم به دوش بگیرد چه توقعی دارید؟ همه چیز به این روز کشیده شده و همه اینها هم ریشههای صد ساله دارد و مشخصاً ریشههای چهل ساله دارد. همه اینها را ما به این روز کشاندیم همه اینها البته قابل بازیابی هستند. ما در سیستم سیاسیمان فکر میکنم دچار یک بن بست هستیم که امکان هیچ نوع ابتکار و ایده جدید و هیچ عمل و هیچ تصمیم واقعی را نمیدهد. نهایتاً هم اینکه دنیا هیچ وقت اینطور گردش نکرده گردش ایام که به سمت و سویی برود که خارج از اراده ما در دورهای خواهد رفت همه اینها البته قابل حل است ولی با زحمت و مشقت و بدبختی زیاد شاید دیگر به عمر ما کفاف ندهد و مجبوریم در همین وضعیت سیر کنیم ولی انشااله که بچههای ما موقعیتهای بهتری داشته باشند
-خیلی ممنون ما در مجموع یک ربع بیشتر وقت نداریم که سؤالات دوستان را هم پاسخ دهیم من نکتهای را که یادداشت کرده بودم که ا ز آقای دکتر شکوری راد بپرسم نسبت جنبش اصلاح طلبی و جنبش دانشجویی است مخصوصاً دورهای که دولت در دست اصلاح طلبان بود چون قاعدتاً عادت کردهایم که جنبش دانشجویی همیشه موضع انتقادی بگیرد از طرفی هم همه دوستان تصدیق کردند که جنبش دانشجویی در ایران همیشه یک حالت چپ گرا داشته آن وقت در دورهای که آقای خاتمی رئیس جمهور بود و اصلاح طلبان بر سر کار بودند نسبت جنبش دانشجویی که گرایشات اصلاح طلبی داشته با حاکمیت و دولت چطور بوده است اگر ممکن است در چند دقیقه در این مورد صحبت کنید می دانم که در مورد فرمایش دوستان نظر دارید ولی این را هم لحاظ کنید و در پنج یا شش دقیقه توضیح دهید.
شکوری: ببینید یکی از ویژگیهای دانشگاه، محل تجمع بودن آن است؛ این خاصیت، قابلیتی برای کنش سیاسی ایجاد میکند که در بیرون از دانشگاه چندان ممکن و عملی نیست. همین هم باعث شده که تمام جریانات سیاسی وقتی میخواهند کنش سیاسی داشته باشند به دانشگاه نگاه میکنند ببینند آیا دانشگاه امکانی برای آنها فراهم میکند یا خیر؛ از جمله اینکه وقتی آقای خاتمی در سال ۷۶ میخواست وارد عرصه انتخابات ریاست جمهوری شود به طور طبیعی دانشگاه را برای اعلام کاندیداتوری خود انتخاب کرد. آقای خاتمی آمد در یک اجتماع دانشجویی اعلام کاندیداتوری کرد. این به دلیل این بود که دانشجویان ظرفیت و قابلیت آن را داشتند که جمع شوند. حالا برای کسانی که الان به دانشگاهها نگاه میکنند ممکن است مفهوم نباشد؛ ولی لازم می دانم یک یا دو نکته را برای این موضوع که آقای زیدآبادی هم گفتند بگویم دانشگاه این امکان را داشت هم سالن آن را داشت و هم جمعیت اش را داشت که بتواند یک کنش سیاسی در آنجا انجام شود تا یک مدتی هم این کنشها همانطور که مهندس فائقی گفتند در حمایت از نظامی بود که بر اساس انقلاب شکل گرفته بود و اینها در حمایت از آن این کار را میکردند و وقتی یک اختلافاتی در درون حاکمیت بروز کرد دانشجویان از آن اختلافات استفاده کرده، به نفع محرومین و مستضعفین جهتگیری کردند و گرایشهایشان، هم عدالتخواهانه بود و هم آزادیخواهانه. این که میگویم دانشجویان انحصار سیاسی را در سال ۶۲ که هنوز فقط ۵ سال از انقلاب گذشته بود آگاهانه را شکستند واقعیت این است که این کار را انجام دادند و با آگاهی هم این کار را انجام دادند. این نبود که دانشجویان میخواستند به قدرت برسند؛ آنها واقعاً میخواستند آن انحصار سیاسی را بشکنند، حالا پلورالیسم واژهای بود که ما بعدها با آن آشنا شدیم ولی تکثر سیاسی و رقابت سیاسی در آن موقع کاملاً مفهوم بود که دانشجویان دنبال آن بودند و این کار را هم انجام دادند و کمک شایانی در این زمینه کردند. من فکر میکنم این جنبه را باید در نظر داشته باشیم که دانشگاهها مورد نظر جریانات سیاسی برای کنش سیاسی بودند همانطور که اول انقلاب مجاهدین خلق آمدند و متناظرِ خود را در دانشگاهها ساختند یا چریکهای فدایی خلق متناظر خود را در دانشگاهها ساختند؛ چرا این کارها را انجام دادند؟ چرا کنشهای سیاسی بخش دانشجویی آنها نسبت به تشکیلات مادر خود موثرتر بود؟ یعنی اگر مجاهدین خلق در متن جامعه کنش سیاسی خیلی بارزی نداشتند، این تشکل دانشجویی آنها بود که در دانشگاهها فعالیت بیشتری میکرد. همینطور چریکهای فدایی خلق. این را به عنوان یک واقعیت باید بدانیم که دانشگاه نه فقط به عنوان اینکه دانشجو در آن است بلکه به عنوان محیط تجمع و جایی که این امکان را برای کنشهای سیاسی در اختیار میگذاشت چیزی که من میخواستم بگویم این بود که ما در دانشگاه بعد از مدتی کنشهای سیاسی که داشتیم کاملاً کنشهای سیاسی مستقل و آگاهانه بود؛ من در این فرایندها حضور مستقیم داشتم، سال ۶۲ در دفتر تحکیم سال ۶۷ در دفتر تحکیم بعد از رحلت امام در بحث مسأله آقای هاشمی دوباره در دفتر تحکیم بودم. آن موقع من عضو شورای مرکزی تحکیم بودم و مثلاً در رابطه با دولت مرحوم آیتالله هاشمی، دانشجویان متوجه شدند که گرایش ایشان با دیدگاههای آنها سازگاری ندارد به همین دلیل در انتخاب اول مرحوم هاشمی دفتر تحکیم وحدت آمد و اعلام حمایت کرد ولی ۱۵ بند نوشت و گفت بر اساس این ۱۵ بند از شما مطالبه گری میکنیم حالا اسم مطالبه گری بعدها درآمد. ضمن اینکه از آقای هاشمی حمایت کرد گفت اینها را هم ما از شما میخواهیم و انتظار داریم. به یاد دارم آن زمان واردات خودرو وجهه همت دولت مرحوم هاشمی بود و دانشجویان کاملاً مخالف بودند. وقتی خودروهای پژو ۴۰۵ آمد، حتی در دفتر تحکیم وحدت این پیشنهاد یک زمانی مطرح شد که بیاییم در یکی از این خیابانها یکی از این پژوهای ۴۰۵ را پیدا کنیم و آتش بزنیم تا مخالفت خود را با گرایشی که آقای هاشمی دارد نشان دهیم که البته انجام نشد. میخواهم بگویم دانشجویان در برهههای مختلف بر اساس تحلیلهای خود موضعگیری داشتند و میفهمیدند مثلاً این به نفع مردم و محرومین هست یا عدالت خواهانه هست یا نیست.
نکتهای که من گفتم و آقای زیدآبادی جواب ندادند که چرا روزنامه نگاران در جامعه ما سیاست ورزی کردند و حتی به جایی رسید که در مجلس ششم روزنامه نگاران دور هم جمع شدند و لیست دادند؛ آیا این را باید نقد کرد یا نکرد؟ من آنچه در رابطه با دانشجویان گفتم یک زمانی که دیگر اواخر دوره من بود که در دانشگاه بودم به بچههای دفتر تحکیم وحدت دو پیشنهاد دادم گفتم شما اولاً از لیست سی نفره دادن دست بکشید چون ظرفیت دادن لیست سی نفره دادن را ندارید؛ اگر هم میخواهید در انتخابات شرکت کنید بیایید حدود شش یا هفت نفر از افراد دانشگاهی را معرفی کنید و دیگر لیست سی نفره ندهید. نکته دیگر هم اینکه گفتم شما از ادعای فعالیت انحصاری در دانشگاهها دست بردارید؛ چون آن موقع جامعه اسلامی دانشجویی میخواست تشکیل شود و انجمن اسلامی نمیگذاشت. آقای طبرزدی بعدها آمد اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویی را در مقابل دفتر تحکیم راه انداخت، اما دفتر تحکیم در مقابل آن ایستاد و من اخیراً هم گفتم حتی دفتر تحکیم رفت و از آقای طبرزدی شکایت کرد که این شخص آمده و دارد اخلال ایجاد میکند و بعد در ملاقاتی که با آقای خامنهای در آن سال داشتیم به عنوان شورای مرکزی انجمن دانشگاه تهران گفتیم که آقای طبرزدی دارد این کار را میکند که قبل از مراسم رحلت امام هم بود؛ آقای خامنهای گفتند شما رفتید از دانشجو شکایت کردید مگر میشود از دانشجو شکایت کرد که بعدها دیدیم برای دانشجویان چه پروندههایی باز کردند!
زیدآبادی: من چه چیز را باید چواب دهم من مخالف نبودم با اینکه این درست است، بار احزاب یک دورهای روی دوش جنبش دانشجویی و روزنامه نگاران افتاد.
صابری: خوب یک چند نکتهای را به عنوان جمعبندی بگویم؛ ببینید در جامعه دموکراتیک و باز فعالیت دانشجویی شکل نمیگیرد؛ اگر جامعه جامعهای نرمال باشد فعالیت دانشجویی محلی از اعراب نخواهد داشت. اما در جامعهای که دچار انسداد شده باشد و مشکل داشته باشد آن وقت جنبش دانشجویی فعال میشود و موتورش روشن میشود و شروع به کار میکند. این امر چند علت دارد یکی این است که دانشجو به اقتضای سنش شور و اشتیاق دارد، آرمانهایی دارد و حاضر است هزینه دهد. امکان پرداخت هزینه هم دارد. من امروز دیگر نمیتوانم هزینه بدهم ولی دوازده سال پیش اگر هم مرا میبردند اتفاقی برایم نمیافتاد. میگفتم میرویم مینشینیم استراحت میکنیم؛ اتفاق دیگری نمیافتد. یعنی امکان هزینه دادن بود و امنیت داشتیم؛ به لحاظ اقتصادی بار خانوادهای را به دوش نداشتم و دانشگاه دولتی بود و امکاناتی داشتیم و… جنبش دانشجویی در این فضا شکل میگیرد و فعال میشود و همانطور که گفتم در جامعه بیمار جنبش دانشجویی فعال میشود؛ اگر جامعه، جامعه سالمی باشد قطعاً نباید این اتفاق بیفتد. این یک نکته؛ نکته بعدی این است که آنچه امروز ما شاهد آن هستیم در صحبتهای آقای دکتر شکوری بود در صحبتهای آقای دکتر زیدآبادی هم بود ما از انتهای جنگ و ابتدای دولت اول آقای هاشمی با شعاری به اسم تعدیل اقتصادی مواجه میشویم؛ شعار در حوزه اقتصاد است اما تأثیر مستقیم در حوزه فرهنگ و اجتماع میگذارد یعنی شما نمیتوانید بگویید ما یک شعار اقتصادی میدهیم و این شعار اقتصادی در حوزه فرهنگی بلاتاثیر است.
ما خصوصی سازی میکنیم جامعه به سمت کالا سازی انواع و اقسام خدماتی که دولت بر عهده داشته میرود؛ از جمله آموزش وآموزش ما امروزه تبدیل به کالا شده است. وقتی خدمت را تبدیل به کالا میکنید خروجی این فرایند آن میشود که ما در دانشگاهمان وقتی میخواهیم بگوییم که فلانی برو فلان کار دانشجویی را انجام بده میگوید پدرم پول داده که بیایم درس بخوانم نه اینکه این کارها را بکنم! حاضر نیست فعالیت دانشجویی بکند، چرا؟ چون در حوزه آموزش متوسطه و حوزه آموزش ابتدایی و راهنمایی ما هم درگیر این چالش هستیم درس میخواند کنکور میدهد انواع و اقسام آزمونها و مافیاها و سیستمهای آموزشی شکل گرفته خروجی آن این میشود که وقتی میرسد دانشگاه میگوید تنها کارکرد ویژه من این است که مواظب سرمایههایی باشم که پدرم در این بیست سال خرج کرده است. مبادا این سرمایهها یک موقع با زندان رفتن یا پرونده سازی از دست برود. خروجی آن هم میشود جامعه بیخاصیتی که اصلاً صدا از آن در نمیآید.
اگر و فقط اگر…
علی مهری یکی از مؤسسین کانون مستقل دانشجویان است که به دلایلی حوادث دانشگاه تبریز بهپای ایشان نوشتهشده و بهعنوان یکی از لیدرهای مسلم آن جریان شناخته میشود. روایتهای رسمی حوادث بیست تیر دانشگاه تبریز را شنیدهایم، ولی هیچگاه فرصتی فراهم نشده که آن حوادث را از زبان خود اعضای کانون بشنویم. گزارش حاضر، روایت گونهای است از آن حوادث با یکی از اعضای مؤثر کانون مستقل دانشجویان دانشگاه تبریز:
امروز بیستم تیرماه است هوا آفتابی است و باد ملایمی در حال وزیدن است دانشجویان آرامآرام در مقابل سایت ریاست دانشگاه جمع میشوند. دوربین صداوسیما هم در محوطه مستقرشده است. در وسط محوطه، اعضای کانون مستقل دانشجویان روی زمین نشستهاند. کانون مستقل دانشجویان بیانیه داده است خون بر شمشیر پیروز است و دانشجویان را دعوت به تحصن مسالمتآمیز کرده است. اعضای کانون در تکاپو هستند تا دانشجویان به تحصن بپیوندند. در گوشه سایت انجمن اسلامی دانشجویان وانت نیسان مجهز به سیستم صوتی خود را مستقر کرده است. همه لباسهای سیاه بر تن کردهاند و شعارهای عزا عزاست امروز روز عزاست امروز خاتمی دلاور صاحبعزاست امروز را سر میدهند و دانشجویان همصدایی کرده و شعارهای آنان را زمزمه میکنند. جمعیت دانشجویان زیادتر و زیادتر میشود اما دانشجویان ترجیح میدهند بجای تحصن تظاهرات کنند. داود کرمی از اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی، (بعد از بیستم تیر و بلافاصله بعد از فارغالتحصیلی معاون سیاسی استانداری همدان میشود) پشت میکروفون است و سخنان مهیجی قرائت میکند. ناگهان کاظم قربانی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کشاورزی (او هم بعد از حادثه استخدام شهرداری تبریز میشود) به همراه تعدادی که همه لباس عزا بر تن کردهاند. با شعار مرگ بر دیکتاتور به سمت درب غربی دانشگاه راه میافتند خیل بسیاری از دانشجویان هم به دنبال آن جمع هفت هشتنفری به سمت درب غربی به راه میافتند.
علی مهری: «کاظم قربانی در دوران جنگ ظاهراً به لبنان هم رفته بود. بگفته خودش از نیروهای سپاه قدس (سرهنگ) بود قیافهای سه تیغ و ادبیاتی روشنفکرانه داشت خودش میگفت از فامیلها و آشنایان جلائی پور پدر است. بگفته خودش برادرش از مقامات لشگری و سپاه بود و ارتباطشان ادامه داشت؛ اما آنها که او را همراهی میکردند و لباس سیاه هم پوشیده بودند از وضعیت ظاهرشان معلوم بود که بهنوعی مأموریت تشکیلاتی دارند و نظامی هستند.»
به دنبال کاظم قربانی و جمعیت وانت آبی انجمن هم به سمت درب غربی به راه میافتد و از بلندگوی وانت آبی شعارهای تند و رادیکال داده میشود. درب غربی توسط حراست بستهشده است. دانشجویان سعی میکنند درب را شکسته و از دانشگاه خارج شوند. دکتر پور فیض رئیس دانشگاه تبریز و دکتر امین صدیقی (برادر همسر شهید رجائی عاطفه صدیقی) از اعضای پر سابقه و قدیمی انجمن اسلامی سعی میکنند دانشجویان را آرام کنند. علی مهری فوراً خیز برمیدارد و از بالای نردهها روی سقف درب قرار میگیرد؛ و به کمک دکتر پور فیض و امین صدیقی و نیروهای حراست دانشجویان را از توطئه در جریان آگاه کرده و تقاضا میکند که به داخل دانشگاه برگردند. آنها موقتاً موفق میشوند دانشجویان را از این کار منصرف کنند. ولی همان گروه ناگهان با همان شعارهای مرگ بر دیکتاتور دانشجویان را بهطرف درب اصلی دعوت میکنند.
علی مهری: «بعد از اینکه به خیل جمعیت نگاه کردم متوجه شدم که کاظم قربانی در وسط آن هفت هشت نفر دارد دانشجویان را به سمت بیرون هدایت میکند. در آن وضعیت تراژیک و خشمگین معلوم بود که شعار مرگ بر دیکتاتور جذابیت خاصی داشته باشد و بتواند جمعیت را به سمت بیرون هدایت بکند؛ بنابراین فوری خودم را به کاظم رساندم، یقهاش را گرفتهام و گفتم چهکار داری میکنی دستیدستی دانشجویان را به کشتن میدهی ولی او بیتوجه به حرف من به راه ادامه میداد. خاطرم هست که سیلی محکمی به گوشش زدم و فوراً به سمت درب غربی رفتم. در آنجا بعد از کلی تلاش موفق شدیم دانشجویان را منصرف کنیم. همان گروه که دیدند موفق نشدند گفتند به سمت درب اصلی…»
وانت انجمن هم به دنبال تظاهرکنندگان به سمت درب اصلی میرود. علی مهری هم سریعاً خود را به درب اصلی میرساند و جلوی دانشجویان را میگیرد و به آنها توضیح میدهد که این حرکت و خروج از دانشگاه بازی در میدان حریف است و باید در دانشگاه تحصن کنند؛ اما درب اصلی دانشگاه دوتا ورودی دارد و علی مهری بهتنهایی فقط میتواند جلوی خروج دانشجویان را از درب سمت چپ (ورودی) بگیرد. ولی دانشجویان موفق میشوند درب خروجی سمت راست را شکسته و خارج بشوند. بیرون از دانشگاه نیروهای بسیج پایگاه مقاومت حضور دارند و صفآرائی کردهاند و چند ماشین آبپاش آتشنشانی هم آنجا آماده هست.
علی مهری: «روز قبل که بیانیه تحصن داده بودیم، با بچههای کانون صحبت کرده بودیم و همه توجیه بودیم که بهترین کار فقط تحصن است. هرگونه تظاهرات، کنترل را از دستمان خارج میکند و ممکن است به بیرون کشیده شود که بازی در زمین حریف است. نه امکانات مقابله داشتیم و نه توان تشکیلاتی و نه توانسته بودیم بهقدر کفایت تولیدات فکری و فرهنگی و اطلاعرسانی داشته باشیم. گرچه آن موقع ویژهنامه آذربایجانِ هفتهنامه امید زنجان را منتشر میکردم، اما کانون هنوز در شرف تأسیس بود و کارهای زیادی داشتیم که باید انجام میدادیم؛ و همه اعضا این را پذیرفته بودیم؛ بنابراین بچههای کانون هم علیرغم میل باطنیشان که هم جوان بودند و هم طبعاً آزادی را دوست داشتند، بر اساس محاسبات عقلانی مجاب شده بودیم که نباید در زمین حریف بازی کنیم. آن روز مخصوصاً در درب اصلی دانشگاه به هم کمک میکردیم تا دانشجویان را مجاب کنیم که بیرون از دانشگاه نرفته و بجای تظاهرات تحصن کنیم. سرانجام موفق شدیم که جلوی ورودی دانشگاه تحصن را اجرا کنیم. ولی معلوم بود که وضعیت شکننده بود در قسمت خروجی مسلط نبودیم و ازآنجا با بسیجیان بیرون از دانشگاه درگیری داشتیم و به هم سنگ پرتاب میکردند.»
وانت آبی به درب اصلی میرسد؛ و این بار صفر حیدری که او هم لباس سیاه پوشیده است بر بالای وانت آبی سخنرانی میکند و میگوید از تهران آمده است و ماجرای کوی دانشگاه را با هیجان و خشم بیان میکند، دانشجویان خشمگین شده و سنگپرانی با بسیجیان آغاز میشود. اندکی بعد رحیم حمزه روزنامهنگار و مسئول دفتر نمایندگی امید زنجان نیز به جمع دانشجویان میپیوندد. پیمان عارف که در آن سالها دانشآموز دبیرستان است به هر زحمتی خود را به محوطه دانشگاه رسانده است. در یکطرف دانشجویان و در طرف دیگر بسیجیان ناگهان اولین سنگ به سر علی مهری اصابت میکند و خون جاری میشود. دانشجویان با دیدن این صحنه برآشفته شده و شعار میدهند مرگ بر دیکتاتور و درصدد انتقامجویی برمیآیند، اما علی مهری میگوید خون من فدای شما اگر من را قبول دارید، من میگویم برگردید به دانشگاه و تحصن را ادامه دهید و این خیلی تأثیر میگذارد و دانشجویان جلوی درب ورودی مینشینند و تحصن شکل میگیرد. در همین حین دکتر پور فیض و دکتر پزشکیان رئیس وقت دانشگاه علوم پزشکی میرسند و سعی میکنند دانشجویانی را که هنوز به تحصنکنندگان نپیوستهاند و با بسیجیان بیرون درگیر هستند و سنگپرانی میکنند را آرام کنند. در حین سنگپرانی طرفین زخمیهای زیادی میدهند. دانشجویان معترض با دکتر پور فیض درگیر میشوند و ایشان صحنه را ترک میکند. علی مهری که کمی اوضاع را آرام میبیند به سایت ریاست رفته و با دکتر پور فیض صحبت میکند که برگردند و با دانشجویان صحبت کنند ایشان مخالفت میکنند، سپس علی مهری پیشنهاد میکنند لااقل به استاندار محمد زاده بگویید بیاید و با دانشجویان صحبت بکنند. سید صمد حسینی مسئول حراست مظطرب و نگران است، علی مهری به ایشان میگوید با شورای تأمین تماس بگیرد و از سردار کریم فتحی بخواهد بسیجیان را از جلوی درب دانشگاه ببرند تا دانشجویان کمتر تحریک بشوند، این خواسته از سوی شورای تأمین استان اجابت نمیشود. استاندار محمد زاده در دانشگاه حاضر میشود و دانشجویان با گوجهفرنگی از ایشان استقبال میکنند و ایشان قهر کرده و بازمیگردد اما دکتر پزشکیان همچنان با دانشجویان صحبت کرده و آنان را آرام میکند. در همین اثنا دانشجویانی که به همراه علی مهری در جلوی دانشگاه نشستهاند، مورد هجمه بسیجیان قرار میگیرند. بهجز چند نفر اکثراً به داخل دانشگاه برمیگردند و در داخل دانشگاه تحصن میکنند علی مهری به همراه رحیم حمزه و چند نفر دیگر همچنان نشستهاند و عقب نمینشینند. اعضای کانون سعی میکنند چندنفری را که هنوز نشستهاند به داخل دانشگاه بیاورند. رحیم حمزه به توصیه علی مهری به دفتر نشریه میرود تا اخبار تحصن آرام و ضد خشونت کانون را قبل از سمپاشی و شانتاژ بسیج و دیگران به خبرگزاریها برساند.
علی مهری: «ما موفق شده بودیم دانشجویان را بهتدریج به تحصن قانع کنیم. فقط اگر شورای تأمین موافقت میکرد و بسیجیان را از جلوی دانشگاه جمع میکرد و بجای آن نیروی انتظامی را قرار میدادند شاید اکنون روایت بهگونهای دیگر بود. درواقع مشکل ما هم در داخل بود و هم در بیرون. من در این رابطه با آقای رضایی (فرمانده بسیج دانشجوئی دانشگاه علوم پزشکی) هم صحبت کردم و ایشان نظر من را قبول کرد و قرار شد با مقامات لشگری صحبت بکند.
روز قبل که ما (من و خلیل علیزاده آذر و علی صادقی و علی بیکس و علی امینی)، به فرمانداری رفته و با غلامرضا خورشیدی، (فرماندار وقت) راجع به برنامه تحصن صحبت میکردیم، داوود کرمی و تنی چند از اعضای انجمن هم آنجا بودند که بعد از آمدن ما رفتند، گویا آنها درخواست تظاهرات و راهپیمایی داشتند. چون فرماندار بیمقدمه گفت به انجمن هم گفتم تظاهرات و راهپیمایی نمیشود. خلیل علیزاده آذر، کرد بود و ترکی هم میدانست و خورشیدی را هم از میاندوآب میشناخت ظاهراً در آنجا باهم کارکرده بودند، گرچه با خورشیدی ملاقات نکرده بودم ولی اکثر مسئولین استان مرا به اسم و قیافه میشناختند، وقتی دید ما تقاضای تظاهرات نداریم کمی آرام شد، ولی گفت آقای مهری متأسفانه من هیچ کمکی به شما نمیتوانم بکنم ما بلند شدیم و آمدیم و رفتیم در دفتر نشریه و آن بیانیه معروف را نوشتیم که با سخن امام خمینی آغاز میشد: خون بر شمشیر پیروز است. آن را تکثیر کرده و در خوابگاهها پخش کردیم؛ دعوت به تحصن و لغو امتحانات در مقابل انجمن، بیانیه رسمی نداد و فقط اکتفا کرد به دعوت از دانشجویان در خوابگاهها.
ما در داخل مواجه بودیم با دعوت انجمن به تظاهرات و از بیرون هم حضور بسیجیان تحریکآمیز بود ولی سرانجام توانسته بودیم تا حدودی اوضاع را کنترل کرده و مسلط شویم. اگر میتوانستیم بسیجیان را از صحنه دور کنیم، ورق کاملاً به نفع ما برمیگشت ولی نشد. من به استانداری رفتم و سعی کردم سردار کریم فتحی فرمانده سپاه عاشورا را ببینم و بهعنوان یک بسیجی سابق سالهای جنگ و یک جانباز با ایشان صحبت کنم و قانع کنم که بسیجیان را از جلوی درب اصلی دانشگاه بردارند، اما پس از تلاش بسیار موفق نشدم و به دانشگاه برگشتم اوضاع بد نبود و در غیاب من خلیل علیزاده آذر، علی صادقی، احمدرضا یداللهی، علی بیکس، علی امینی، مصطفی بصیری تویسرکانی، عارف سلیمی و هیوا حسین زاده، سواران و رستمی توانسته بودند تا حدودی اوضاع را مدیریت کنند.»
شما همین را میخواستید دیگه! آزادی میخواستید!
بعدازظهر بر تعداد بسیجیان افزوده میشود گویا دستوری از شورای تأمین مبنی بر جمعکردن اوضاع میرسد. هوای آفتابی روبه سردی میگذارد. تعدادی از دانشجویان میروند، آقای رضایی به علی مهری میگوید صحنه را ترک کند، بسیجیان در بیرون از دانشگاه مسلح شده و شروع به تیراندازی هوائی میکنند. بسیجیان بهتدریج به دانشگاه نفوذ میکنند، دکتر پزشکیان که تقریباً تا آخر ایستاده است سرانجام میرود. بسیج وارد دانشگاه میشود. تیراندازی داخل دانشگاه آغاز میشود تقریباً کسی نمیماند علی مهری با تنی چند از اعضای کانون میمانند. سرانجام علی مهری به بقیه اعضای کانون میگوید فوراً دانشگاه را تخلیه کنند و بیانیهای در خصوص محکومیت حمله بسیج به دانشگاه نوشته و توسط علی بیکس بهطرف دفتر نشریه جهت چاپ و انتشار بیانیه اعزام میکند. این بیانیه به علت بسته بودن راه به مقصد نمیرسد و درجایی منتشر نمیشود. بسیجیان با آنچه در اختیاردارند دانشجویان را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. دانشجویان، براثر تیراندازی زخمی و مجروح میشوند. دانشجویان زخمی توسط سایر دانشجویان به همراه شعار این سند جنایت است روی دست دانشجویان در دانشگاه گردانده میشوند. علی مهری آخرین فردی است که جلوی درب ورودی دانشگاه در تحصن میماند ناگهان یکی از دانشجویان به علی مهری میگوید آقای مهری چند دختر در محاصره ماندهاند و یکی از آنان براثر ترس بیهوش شده است. علی مهری به همراه چهار دختر از دانشگاه از میان بسیجیان مسلح خارج میشود تا آن دختر را که ترسیده است به بیمارستان 29 بهمن تبریز برساند. به دنبال علی مهری بسیجیان به ماشین علی مهری تیراندازی کرده و بهسوی بیمارستان میآیند گلولهها به شیشه ماشین علی مهری و لاستیک و رینگ اصابت کرده ولی بههرحال دختران به بیمارستان رسیده و ایشان در بیمارستان دستگیر میشود.
علی مهری: «من به حرکات کاظم قربانی مشکوک بودم ولی از یک مسئله غافل بودم و آنهم برنامهریزی بسیج و بسیج دانشجوئی برای کشاندن دانشجویان به بیرون از دانشگاه بود. تا با ناامن نشان دادن اوضاع مجوز ورود به دانشگاه و تیراندازی را بگیرند. پنجشنبه 17 تیرماه پیمان پاک مهر، خبرنگار ویژهنامه امید زنجان به من خبری داد که بسیجیان محله مارالان به ایشان گفتهاند خبرهایی خواهید شنید فردا، همتان رو جمع خواهیم کرد. اول تهران بعد تبریز، من هم موضوع را کتباً به استانداری فکس کردم و درخواست نمودم که موضوع را بررسی کنند و تدابیر لازم را اتخاذ کنند. بعد که خبر 18 تیر و حمله به کوی دانشگاه را شنیدیم دیدم طبق برنامهریزی قبلی سعی دارند با مهار دانشگاه جنبش اصلاحطلبی را زمینگیر کنند. بعدازظهر جمعه که در دفتر نشریه بودم خلیل علیزاده آذر به همراه چند نفر دیگر ازجمله علی بیکس و علی صادقی و بقیه یادم نیست آمدند و گفتند که کوی دانشگاه به آتش و خون کشیده شده و ما باید کاری بکنیم، یادم هست من مخالفت کردم و گفتم این با اهداف ما همخوانی ندارد و آنها دلیلی آوردند که من دیدم دلیلشان درست و منطقی است. پذیرفتم، ولی با توجه به اخباری که شنیده بودم با تظاهرات مخالفت کردم و آنها هم قانع شدند و قرار شد در داخل دانشگاه تحصن برگزار کنیم. اکنونکه فکر میکنم میبینم اگر آن زمان بیانیه نمیدادیم و کار تشکیلاتی خودمان را ادامه میدادیم نتیجه بهتری میگرفتیم.
اصولاً کانون با این هدف تشکیل شد که بجای سیاستبازی هدفش معطوف به حقوق صنفی دانشجویان باشد به این معنا که دانشگاه و دانشجو درواقع سرچشمه اصلی جنبش مدرنیته است. اگر این سرچشمه را از موانعی مانند کمیتههای انضباطی و گزینش و نهادهای ایدئولوژیک پاک نکنیم دانشگاه نخواهد توانست نقش اصلی خود را که عبارت باشد از تأمین روشنفکرانی که ساب جنبشهای دموکراتیکی مانند زنان، کارگران، معلمان، کارمندان و سایر اقشار را ایفا، رهبری و هدایت بکند و ما در مبارزه با استبداد، به مجموعهای فراگیر از این جنبشها نیاز داریم. بنابراین بجای اینکه دانشگاه و دانشجو سیاهی لشگر جریانات خارج از دانشگاه مانند انجمنهای اسلامی، جامعه اسلامی و شاخه نظامی و فرهنگی بیرون دانشگاه باشد و جریانات چپ و راست و سایر جریانات مانند ملی مذهبیها و غیره دانشگاه را محل تاختوتاز خود ببینند، دانشگاه اول باید خود را از موانع آزاد کند. بر این اساس ما کانون مستقل دانشجویان طرفدار قانون اساسی را شکل دادیم، که در بند ششم اصل سوم قانون اساسی به مبارزه بیامان و محو استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی بهصراحت اشاره داشت و قرار بود در مواقع انتخابات فقط از جریاناتی حمایت کنیم که به این مطالبه ما جامعه عمل بپوشانند و دیگر ساب مجموعه هیچ جریانی نباشیم که بعد از موفقیت اصلاً سراغ دانشگاه را نگیرند و برای این هم که دریک محیط ایدئولوژیک و سنتی موفق بشویم، عالمانه و آگاهانه از پتانسیلهای قومی بهعنوان استراتژی بهره بردیم؛ بنابراین با شعار همگرائی دموکراتیک اقوام ایرانی هم میتوانستیم انگیزه لازم را برای پیوستن دانشجویان به کانون فراهم کنیم و هم با بدنه بیرون از دانشگاه راحتتر ارتباط برقرار کنیم. برنامههای ما نیز تشکیل فدراسیون ملی کانونهای مستقل دانشجویان طرفدار قانون اساسی بود.
زمانی که دانشگاه از ما خواست حداقل پنجاه نفر درخواست تأسیس کانون را بدهند با همین استراتژی توانستیم بجای پنجاه امضا هفتصد امضا جمعآوری بکنیم و این در حالی بود که کل مجموعههای حکومتی سرجمع بیش از 500 نفر عضو فعال و غیرفعال نداشتند. طبیعی بود که انجمن اسلامی و بسیج بااینهمه قدمت از وجود ما ترسیده باشند و از گفتوگو با ما طفره بروند. طبیعتاً در جریان حوادث تیرماه هم برخلاف اخلاق عمل کرده و همگام با سایر تشکلهای دانشجویی مانند بسیج و جامعه اسلامی طی بیانیههای مشترک ما را عامل درگیری و تظاهرات معرفی و قلمداد کردند، درحالیکه حداقل در بیانیه ما آمده بود که ما درخواست تحصن کرده بودیم و خودشان بهتصریح فرماندار درخواست تظاهرات کرده بودند.
از اینها که بگذریم به این دلیل معتقدم اگر ما بیانیه نداده بودیم در نوزدهم تیرماه مجوز موقت فعالیت را گرفته بودیم، شاید روند دیگری رقم میخورد. همچنین اگر ما کمی عمیقتر بودیم و توانسته بودیم دست بسیج را درست و دقیق بخوانیم بازهم شاید روند طور دیگری پیش میرفت همانطور که گفتم ما فهمیده بودیم آنها برنامه دارند ولی نسبت به سناریوی بسیج دقیق نشده بودیم. بحث کاظم قربانی که هم عضو انجمن بود و هم رابطه با سپاه داشت و دانشجویان را به بیرون از دانشگاه هدایت میکرد را گفتم اما موضوع دیگری را هم اشارهکنم، شاید پازل گمشده ما بود، ما فکر نمیکردیم بسیج دانشجویی هم در این سناریو نقش داشته باشد. علی بیکس که دانشجوی تاریخ بود همکلاسیای داشت بنام قادری که عضو بسیج دانشجویی بود و حتی از علی بیکس در کمیته انضباطی به خاطر ابراز عقیدهاش در کلاس که برخلاف روند ایدئولوژیک دانشگاه بود شکایت کرده بود. این فرد در روز حادثه کاملاً سه تیغ کرده و درحالیکه جلوی علی بیکس بود، با شعار مرگ بر دیکتاتور دانشجویان را تحریک به بیرون رفتن میکرده است. علی بیکس میگوید درب (درب خروجی) شکست و من روی ایشان افتادم وقتی ایشان صورتش را برگرداند او را شناختم و پس ازآن بود که فهمیدم حرف شما راست بوده و ما میباید تحصن میکردیم و نه تظاهرات. علی بیکس یک نفر را میشناخته که او را دیده آنهم با صورت کاملاً تراشیده. درصورتیکه اگر این موضوع را در کنار خبری که پیمان پاک مهر آورده بود و اتفاقاتی که فردای آن روز یعنی 18 تیر افتاد و بیانیه مشترک انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی و کاظم قربانی و پست معاونت سیاسی استانداری همدان را که به جناب کرمی بهعنوان دبیر انجمن اسلامی داده شد، کنار هم بگذاریم نشان میدهد که ما در قضایای دانشگاه تبریز بازی خوردیم و فرصت یک جنبش بینظیر را از دست دادیم.»
بعد از خروج علی مهری از دانشگاه بسیجیان وارد سایت ریاست دانشگاه شده و رئیس دانشگاه را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. وارد خوابگاه دختران واقع در محوطه دانشگاه شده و دختران دانشجو را بهصورت بیحجاب و بالباس استراحت سوار اتوبوس کرده و به اتوبانهای اطراف تبریز برده و بیپول و بیسرپناه رها میکنند و میگویند شما همین را میخواستید دیگه! آزادی میخواستید دیگه! وارد ساختمانها و تأسیسات شده تخریب میکنند آزمایشگاهها را تخریب میکنند. وارد بیمارستان امام شده و دانشجویان زخمی را دستگیر و به بیمارستان شهید محلاتی و بازداشتگاههای خود میبرند. به گفته یکی از سپاهیان که برای تخلیه اطلاعاتی از اعضای کانون وارد زندان میشود و بعد از مشاهده صداقت اعضای کانون به علی مهری میگوید من خودم آنجا بودم. بعد از دستگیری تو که سردار فرهنگی پشت بیسیم بود گفت دیگر کارمان دیگر تمام است.
علی مهری: «بعداز دستگیری من اتفاقات هولناکی افتاد که شرافت و کرامت انسانی و ناموس ملی و دینی مورد هتک حرمت کسانی قرار گرفت که قرار بود برای ما زندگی شرافتمندانه فراهم کنند. یک راننده تاکسی که جهت تخلیه اطلاعاتی وارد زندان شده بود و شناسائی شد، اعتراف میکرد که در کمربندی تبریز یک دانشجوی دختر را که بی پناه و بی حجاب بود و کمک میخواست را سوار تاکسی کرده و به منزلی برده و مورد تجاوز قرار داده است. واقعاً شرم آور بود…»
علی مهری: «… با اینکه خیلیها به من گفتند آقای مهری نمان و برو من به این دلیل ماندم که بعد از گرفتن من خیالشان راحت شود و از شدت برخورد با دانشجویان بکاهند. تجربه فرقه دموکرات و قتلعام فدائیان در بیستویک آذر به من این نکته را گوشزد میکرد که اگر سران فرقه در تبریز میماندند شاید اینهمه قتلعام اتفاق نمیافتاد و سایه وحشت، تبریز را در برنمیگرفت. درواقع فدائیان هزینه انتقامجوئی از سران فرقه شدند و مدتها مردم تبریز سایه وحشت را بالای سرخود حس میکردند.»
اعضای هیئت مؤسس کانون هرکدامشان به شهر خود میروند. خلیل علیزاده آذر به میاندوآب میرود و علی بیکس به مراغه ولی ارتباط خود را قطع نمیکنند. پس از خبردار شدن از دستگیری علی مهری با اینکه میتوانستند پناهندگی بگیرند، نمیروند و قرار میگذارند که باهم به تهران رفته و در یک کنفرانس مطبوعاتی که از قبل با دفتر تحکیم وحدت هماهنگ شده بودند مسائل دانشگاه تبریز را بازگویی کنند که متأسفانه در ترمینال تبریز در اتوبوس دستگیرشده و ده روز بعد از دستگیری علی مهری به او میپیوندند. بعدها اعضای هیئت مؤسس یکی پس از دیگری دستگیرشده و کانون مستقل را در زندان ادامه میدهند. بیانیههای معروف حمام و روزه اعتراض و استمداد که بیرون میفرستند و در روزنامههای خرداد عصر آزادگان نشاط و … منتشر میشوند موجب میشود نگاهها معطوف به دانشجویان تبریز شود. در آن سالها که جو سنگینی در زندانهای سیاسی حاکم بود بیانیههای اعضای هیئت مؤسس در سپهر سیاسی ایران طنینانداز شده و جو را به نفع دانشجویان برمیگرداند. از اعضای کانون، علی امینی موفق میشود دستگیر نشده و در دفاع از دانشجویان زندانی روشنگری کند. جالب اینجاست شرح ماوقع حادثه از زبان علی امینی و زندانیانی که در زندان بودهاند و در دادنامه و دفاعیاتشان ذکر نمودهاند، بدون هیچ اختلافی باهم همخوانی داشته ولی بیانیههای انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی و جامعه اسلامی دانشجویان و امامجمعه تبریز و استانداری هیچکدام با بیانیههای قبلیشان همخوانی نداشته است و این به تنهائی نشان میدهد که حق با چه کسی بوده است.
علی مهری: «اکثر دانشجویان پس از بیانیه روزه اعتراض و استمداد و پس از دو ماه از زندان آزاد شدند و من و علی بیکس به همراه چند نفر دیگر که آنها هم بعد از شش ماه آزاد شدند، یک سال و یک هفته در زندان ماندیم. پس از آزادی از زندان، متوجه شدیم اکثر دوستانمان پناهندگی گرفته و رفتهاند. کانون را با اعضای جدید پی گرفتیم و چندین کلاس برگزار کردیم. ازجمله پنج جلسه با دکتر محسن سازگارا تحت عنوان مشروطه انقلاب ناتمام و فلسفه هنر با دکتر رضا خالقی، بعد از فارغالتحصیلی با محسن سازگارا روزنامه گلستان ایران را راه انداختیم و اتفاقات بعدی که به حادثه دانشگاه تبریز مربوط نمیشود. موضوعی که تا یادم نرفته بگویم بعد از زندان متوجه شدیم تعداد هشت نفر از دانشجوها مفقودشدهاند و از سرنوشت آنان اطلاعی در دست نیست. اسامی آنها را به پور رضا از اعضای انجمن دادم تا پیگیری بکنند و تاکنون جوابی ندادهاند و البته بعدازآن بود که داوود کرمی پست معاونت سیاسی استانداری همدان را گرفت بعدها رئیس سازمان ملی جوانان شد و آقای طباطبائی و پور رضا هم در دوران احمدینژاد بر مدیریت سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران تکیه زدند.»
رحیم حمزه
♦ دانشگاه تبریز در کانون جنبشهای دانشجویی دانشجویان اصلاحطلب
دانشگاه تبریز منشأ تحولات بزرگی در تاریخ معاصر ایران بوده است، چه در آغاز و شکلگیری مبارزات مردم در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب ۵۷ و چه در آغاز شکلگیری جنبش اصلاحطلبی در سالهای منتهی به دوم خرداد ۷۶٫ به نظر میرسد متأسفانه به دلیل سانترالیسم فرهنگی و خبری نقش دانشگاه تبریز خصوصاً در جنبش اصلاحطلبی بهخوبی بررسی و رصد نشده است. در خصوص نقش دانشگاه تبریز در شکلگیری مبارزات مردم در سالهای قبل از انقلاب توسط نویسندگانی همچون میرحسین موسوی و هادی خانیکی (اسنادی از جنبش دانشجوئی ایران)، علی کریمیان (جنبش دانشجوئی از تأسیس دانشگاه در ایران تا پیروزی انقلاب اسلامی)، رحیم نیکبخت (جنبش دانشجوئی تبریز)، عمادالدین باقی (جنبش دانشجوئی از آغاز تا پیروزی انقلاب اسلامی)، امیرحسین ثابتی منفرد (تاریخ شفاهی جنبش دانشجویان مسلمان) و دیگران بررسی و به آن اشارهشده است؛ اما در خصوص جنبش دانشجوئی دانشگاه تبریز، علیالخصوص نقش دانشگاه تبریز در شکلگیری جنبش اصلاحطلبی مورد غفلت قرارگرفته است. در این گزارش سعی میشود به بخشی از زوایای پنهان و دیده نشده این نقش اشاره داشته باشیم، بدیهی است زوایای دیگری نیز باید به آن اضافه گردد. چنانچه فرصتی باشد این فصلنامه سعی خواهد کرد زوایای دیگر آن را با دانشجویانی که در سالهای منتهی به دوم خرداد ۷۶ در دانشگاه تبریز مشغول به تحصیل بودهاند، موردبررسی و کندوکاو قرار دهد.
♦ جنبش دانشجوئی بیستم تیرماه ۷۸
دو سال پس از آن دوم خرداد و در پی جریان جراحیای که در وزارت اطلاعات به دنبال قتلهای زنجیرهای رویداد، روزنامه سلام به دلیل درج یک نامه محرمانه بسته شد. بهدنبال بسته شدن روزنامه سلام اعتراضات دانشجویی نسبت به این واقعه منجر به حوادث ۱۸ تیرماه ۷۸ کوی دانشگاه شد. جو دانشگاههای ایران بشدت ملتهب بود. دانشگاه تبریز که از دانشگاههای قدیمی ایران و ازجمله سیاسیترین دانشگاههای ایران در تحولات سیاسی معاصر بشمار میرفت و نقش تعیینکنندهای در پاگیری انقلاب سال ۵۷ داشت. بسیاری از مسئولین لشگری و کشوری پسازآن انقلاب نیز از همین دانشگاه وارد حکومت تازه به قدرت رسیده شدند، بدیهی بود که در کوران حوادث تیرماه به کمک جنبش دانشجویی دانشگاههای تهران بپیوندد. خصوصاً اینکه از سال ۷۳ و بعدازآن درگذشت جانسوز سید احمد خمینی فعالیتهای اصلاحطلبانه خود را خیلی زودتر از دوم خرداد شروع کرده بود. بهطوریکه بیانیه انجمن اسلامی دانشکده علوم انسانی و اجتماعی این دانشگاه در اعتراض به سیاستهای محدودکننده وزارت فرهنگ و آموزش عالی در اوایل سال ۷۴ و چاپ آن در روزنامه محلی احرار در فضای سرد و خاموش آن سالها و دستبهدست شدن آن میان دانشجویان تهران بسان جرقهای که در خرمن افتد همچون موجی انجمنهای اسلامی امیرکبیر و سایر دانشگاههای تهران را در برگرفت و منشأ خیزشی دوباره شد. علی مهری از مؤسسین انجمن اسلامی دانشکده علوم انسانی دراینباره میگوید: «…بعدها علی سیاسی، دبیر انجمن اسلامی امیرکبیر در آن سالها به خود من گفت که روزنامه احرار را دیده ام و آن بیانیه در ما انگیزهای ایجاد کرد که وارد سیاست بشویم».
دانشگاه تبریز، یکبار دیگر در سیزدهم آبان ماه ۷۵ با راهپیمایی پانزدههزارنفری در سطح شهر تبریز و قرائت بیانیه مجزا و مستقل و غیر حکومتی و اتخاذ مشی جداگانه اعتراض خود را نسبت به سیاستهای حاکمیت در ابعاد مختلف نشان داده بود و سرانجام در ۱۵ اردیبهشت سال ۷۶ در آستانه انتخابات دوم خرداد با استقبال بینظیر تا آن سال (نزدیک به ۱۶ هزار نفر) در سالن ژیمناژیوم دانشگاه تبریز از سید محمد خاتمی از دانشگاههای پیشتاز و اصلاحطلب کشور مطرح شد. پس از آن در تاریخ ۲ خرداد نیز همانند پیروزی انقلاب تعداد زیادی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز موفق شدند مقاماتی در دولت اصلاحات و نیز در مجلس ششم از آن خود کنند؛ بنابراین طبیعی بود که نسبت به سرنوشت اصلاحطلبی حساس بوده و واکنش نشان بدهد.
به دنبال حوادث کوی دانشگاه در هجدهم تیرماه ۷۸، حوادث بیستم تیرماه در همان سال در دانشگاه تبریز به وقوع پیوست که کانون مستقل دانشجویان (طرفدار قانون اساسی) دانشگاه تبریز در کانون این حوادث بود و آن حوادث بهپای آن نوشته شد.
در این گزارش گفتوگوئی داریم با آقای علی مهری از مؤسسین انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه تبریز و نیز از دانشجویان مؤسس کانون مستقل دانشجویان دانشگاه تبریز.
فعالیتهای دانشجوئی علی مهری فقط به دانشگاه تبریز مربوط نمیشود ایشان در سال ۶۲ وارد دانشگاه صنعتی شریف شده و همزمان حضور در جبهه، در انجمن اسلامی دانشگاه شریف هم فعالیت داشتند. خودشان میگویند همراه با دکتر شیرزاد البته خیلی کمتر، مهندس بابائی و بیشتر با مهندس محمدباقر ذهبیون در سال ۶۳ در آستانۀ انتخابات مجلس دوم و داستان لیست دفتر تحکیم وحدت و مخالفت جامعه روحانیت مبارز و سخنرانی معروف حضرت امام خمینی در حمایت از دانشجویان و شکلگیری مجمع روحانیون مبارز و درگیر شدن با مفاهیم جنبش چپ و خط امام که تا آخر عمر امام خمینی در معرض عملی مفاهیمی قرار گرفتند، که بقول خودشان شخصیت فکریشان را شکیل داد. این موج فکری باعث تغییرات عمیق در باورها و اعتقاداتشان شد.
علی مهری: «قبل از هر چیز اجازه بدهید دو نکته در خصوص مبارزات جنبش دانشجوئی تبریز بگویم، نکته اول اینکه جنبش دانشجوئی تبریز فقط به فعالیتهای دانشجویان در دانشگاه تبریز منحصر نیست، قبل از انقلاب نقش دانشجویان دانشسرای مقدماتی تربیتمعلم تبریز را نباید فراموش بکنیم. متأسفانه اغلب نویسندگان توجهشان اگر متوجه تبریز شده باشد، فقط دانشگاه تبریز را دیدهاند و از سایر فعالیتهای دانشجوئی غفلت کردهاند. برای این منظور اشاره مختصری میخواهم به تعدادی از این دانشجویان داشته باشم. شهید محمدباقر رنجبر که در تبریز خیابانی به نام ایشان برگردانده شده است (خیابان بهار سابق)، ایشان در قیام ۲۹ بهمن تبریز به شهادت رسیدند. در سالهای قبل از انقلاب ایشان به همراه چند نفر دیگر که نامشان را میبرم، فعالیتهای قابلتوجهی در دانشسرای تربیتمعلم تبریز داشتند. آقای علی خشتگر، احد اصغر آژیری، سید فتاح سید عظیمی (رئیس بنیاد مسکن انقلاب اسلامی آذربایجان) و در جلسات قرآنشان در آن سالها مهندس چیت چیان (فرمانده سپاه تبریز و وزیر نیرو در دولت روحانی) هم شرکت میکرده است. به نظرم میبایست خصوصاً با علی خشتگر و احد اصغر آژیری در مورد فعالیتهایشان در آن دوره صحبت بشود. تا زوایای مغفول آن فعالیتها بازگفته شود. نکته بعدی و دوم این است که در اکثر کتابها متأسفانه نقش دانشجویان خصوصاً پس ازآن انقلاب به دلیل اهمیت تسخیر سفارت آمریکا در اداره کشور و نیز در دوره هشت سال جنگ نادیده گرفتهشده است. مثلاً از دانشگاه تبریز نقش مهندس مهدی باکری و مهندس شفیعزاده و مهندس پور شریفی و یا سردار رحیم صفوی که خاستگاهشان دانشگاه تبریز بوده دیده نشده است؛ یعنی خیلیها نمیدانند که مهدی باکری و رحیم صفوی و شفیعزاده و پور شریفی دانشجوی دانشگاه تبریز بودهاند. همچنین جناب مهندس علی عبدالعلیزاده و خیلیهای دیگر هم دانشجوی دانشگاه تبریز بودهاند. همچنین در طی فاصله تسخیر سفارت آمریکا تا پایان جنگ دانشجویان بسیاری بودهاند که در جبهه و جهاد خودکفائی صنایع نظامی خدمات بسیاری کردهاند. بسیاری نمیدانند که در طول جنگ چندین بار دانشگاه تبریز بمباران شده و دانشجویانی که در حال جهاد خودکفائی بودهاند به شهادت رسیدهاند؛ اما اوج فعالیتهای دانشجوئی دانشگاه تبریز پس ازآن انقلاب دوم، نقش بینظیری است که دانشگاه تبریز در خلق حماسه دوم خرداد ایفا کرد. هم از این بابت که همسو با تحولاتی که در عرصۀ اندیشگی در کشور برداشته میشد، دانشگاه تبریز خصوصاً باکلاسهای درس جناب دکتر فراستخواه در داخل و بیرون از دانشگاه تأثیر بسزایی در گسترش و تعمیم
دگراندیشی دینی داشت و هم در بعد عملیاتی کردن و به فعل رساندن اندیشه اصلاحطلبی و هم در معرفی چهرههای جدیدی که در کنار دیگران نقش تعیینکنندهای در جنبش اصلاحطلبی داشتند. ازجمله این افراد میتوان به جهانبخش خانجانی، (سخنگوی وزارت کشور در دوره اصلاحات) دکتر تاجرنیا و دکتر میثم سعیدی بهعنوان نمایندگان مجلس و داوود کرمی (معاون سیاسی استانداری همدان و رئیس سازمان ملی جوانان در دوره اصلاحات) و دیگران اشاره کرد. اهمیت دانشگاه تبریز آنجا بیشتر آشکار میشود که جناب تاجرنیا پس از رفتن به دانشگاه فردوسی مشهد جهت ادامه تحصیل تخصصی خود منشأ تحولات عمیقی در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد شدند و از همانجا هم به مجلس ششم راه یافتند.
اما در طی همۀ این سالها، جنبش دانشجوئی چه قبل از انقلاب و چه پس ازآن انقلاب و چه در دوره اصلاحطلبی بهجز در مقاطعی خاص و محدود درواقع بهعنوان ساب مجموعه جریانات بیرون از دانشگاه بوده و به نظرم یکی از دلایلی که جنبش مدرنیته در ایران عقیم مانده و به سرانجام نرسیده هم همین مساله است. به این معنا که دانشگاه و دانشجو درواقع سرچشمه اصلی جنبش مدرنیته است، اگر این سرچشمه را از موانعی مانند کمیتههای انضباطی و گزینش و نهادهای ایدئولوژیک پاک نکنیم، دانشگاه نخواهد توانست نقش اصلی خود را که عبارت باشد از تأمین روشنفکرانی که ساب جنبشهای دموکراتیکی مانند زنان، کارگران، معلمان، کارمندان و سایر اقشار را ایفا و رهبری و هدایت بکند و ما در مبارزه با استبداد به مجموعهای فراگیر از این جنبشها نیاز داریم. بنابراین بجای اینکه دانشگاه و دانشجو سیاهی لشگر جریانات خارج از دانشگاه بوده و دانشجو در تشکلاتی مانند انجمنهای اسلامی، جامعه اسلامی و بسیج دانشجوئی سپاه فعالیتهای سیاسیاش را تعریف بکند و شاخه نظامی و فرهنگی بیرون از دانشگاه بوده و جریانات چپ و راست و سایر جریانات مانند ملی مذهبیها و غیره دانشگاه را محل تاختوتاز خود و یارگیریهای خود در آن ببیند، دانشگاه و دانشجو میبایستی بهصورتی رها و آزاد و خود بنیاد محل رویش افکار و اندیشههای نو به نو و تحول گرایانه و تزریق آن به بدنه جامعه، خصوصاً محافل اندیشگی و روشنفکری و در تعامل با آن مانع ایستائی جامعه و گفتمانهای آن شده و تحول ساختاری مطابق مقتضیات زمان حال جامعه را بهبود بخشند. دانشگاه اول باید خود را از موانع آزاد کند و بنابراین باید مطالباتی داشته باشد و از نیروها و جریانهای سیاسی خارج از دانشگاه آنها را مطالبه کند؛ بر این اساس خود را در عرض هیچ تشکل دانشجوئی نمیدیدیم، بلکه کاری که ما درصدد انجامش بودیم در طول فعالیت سایر تشکل های دانشجوئی بود و به همین خاطر سعی کردیم با سایر تشکلهای دانشجوئی گفتوگو کنیم و مواضع خود را برای آنها تبیین کنیم. متأسفانه انجمن اسلامی دانشجویان و بسیج دانشجوئی حاضر به نشست با ما نشدند ولی جامعه اسلامی دانشجویان از این مسئله استقبال کرد و یک جلسه مشترک و پرباری هم برگزار شد. بر این اساس ما کانون مستقل دانشجویان طرفدار قانون اساسی را شکل دادیم که در بند ششم اصل سوم قانون اساسی به مبارزه بیامان و محو استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی بهصراحت اشاره داشت و قرار بود در مواقع انتخابات فقط از جریاناتی حمایت کنیم که به این مطالبۀ ما جامه عمل بپوشانند و برای این هم که در یک محیط ایدئولوژیک و سنتی موفق بشویم، عالمانه و آگاهانه از پتانسیلهای قومی بهعنوان استراتژی بهره بردیم؛ بنابراین با شعار همگرائی دموکراتیک اقوام ایرانی هم میتوانستیم انگیزۀ لازم را برای پیوستن دانشجویان به کانون فراهم کنیم و هم راحتتر با بدنه بیرون از دانشگاه ارتباط برقرار کنیم. برنامههای ما نیز تشکیل فدراسیون ملی کانونهای مستقل دانشجویان طرفدار قانون اساسی بود، که متأسفانه در کوران حوادث دانشگاه تبریز از این هدف بازماندیم.
زمانی که دوستان اعضای هیئت مؤسس کانون معتقد بودند در واکنش به حوادث کوی دانشگاه تهران باید کاری کرد، خاطرم هست من جملهای را گفتم که دوستان کمی تأمل کردند، من گفتم هدف ما از تشکیل کانون این بود که ساب مجموعه بیرون از دانشگاه نباشیم، دانشجویان تهران به خاطر روزنامه سلام تاوان دادند، آیا آقای خوئینیها حرکتی در دفاع از دانشجویان کرد؟ اصلاً این حرکت دانشجویان چه سودی به نفع جنبش مدرنیته داشت؟ این روند قرار بود با کانون خاتمه پیدا بکند حالا شما میگویید ما دنباله حرکت اشتباه دانشجویان تهرانی باشیم؟ این حرکت چه سودی به تحقق مطالبات ما دارد؟ ما باید هزینه مطالبات خودمان را بدهیم نه اینکه هزینه بیرون از دانشگاه بشویم. خلیل علیزاده آذر گفت: آقای مهری حرکت ما با آنها فرق دارد، ما نه به خاطر روزنامه سلام، بلکه در دفاع از حقوق دانشجویانی که مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، به خاطر هتک حرمت دانشگاه باید کاری بکنیم. کار ما درست در راستای هدف کانون است و من دیدم حرفشان درست است و قبول کردم.
اکنون حدود بیست سال به این فکر میکنم که چطور وجهالمصالحه بازیگران دانشگاه شدیم و در تله برنامهریزی انجمن اسلامی و بسیج افتادیم و بازی خوردیم، افسوس میخورم که ایکاش ما در این مساله وارد نمیشدیم و کانون و برنامه هایی که به دنبالش بودیم را محقق میکردیم و فدراسیون کانونهای مستقل دانشجوئی شکل میگرفت. در این صورت امروز میتوانست تکیهگاه مطمئنی برای دانشجو و دانشگاه باشد و در بیرون از دانشگاه هم قطعاً تأثیرات مثبتی داشت.»
سال ۷۵ اما سال تعیینکننده برای انجمن اسلامی دانشگاه تبریز از یک منظر دیگر هم بود. در زمان وزارت محمدرضا هاشمی گلپایگانی (۷۲-۷۶) سیاست هایی برای محدود کردن فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان و دفتر تحکیم وحدت هم بود. از ایجاد مجموعه فرمایشی و دولتی جامعه اسلامی دانشجویان گرفته تا انجمنهای اسلامی دانشجویی (حشمتالله طبرزدی) که در آن سالها نشریه دانشجویی پیام دانشجوی بسیجی را منتشر میکرد.
♦ انجمن اسلامی دانشجویان و آغازی دوباره
دانشگاه تبریز در معرض یکی از قویترین امواج این حرکت تا آستانه فروپاشی و تبدیلشدن آن به انجمن اسلامی دانشجویی پیش رفت؛ اما این بار نیز انجمن اسلامی دانشجویان دست تقدیر یارش بود و باتدبیر انجمن اسلامی دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی که فقط یک سال از تأسیس اش میگذشت، جان بهسلامت برد و سرانجام این توطئه هم خنثی شد و انجمن اسلامی دانشجویان مهرماه ۷۵ را با انرژی مضاعف آغاز کرد. چون اراده کرده بود که سالها تلاش انجمن اسلامی دانشجویان به سرانجام برسد.
علی مهری: «آقای آسیابی از وقتیکه من وارد انجمن اسلامی دانشجویان شدم، بهنوعی خطی را دنبال میکرد که درنهایت منجر به فروپاشی انجمن میشد و این برای من کاملاً مشخص بود. آسیابی دبیر انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه تبریز و یکی از قویترین انجمنهای دانشگاه بود. آسیابی همچنین شخصاً موردحمایت دکتر پور فیضی و آیتالله ملکوتی امامجمعه تبریز بود. آقای صادقی (دبیر انجمن اسلامی دانشکده شیمی) بعدها دبیر جامعه اسلامی دانشجویان شد و آقای محمد پور (مدیرکل ارشاد فعلی استان) دبیر انجمن اسلامی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی، سه ضلع این مثلث را تشکیل میدادند. هر سه نفر از شخصیتهای جذاب و مدیران موفق مجموعههای خود بهحساب میآمدند؛ اما اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان نیز شخصیتهای کاریزمایی داشتند، علی تاجرنیا و مهندس ارشدی، دکتر امین صدیقی، مهندس علیپور، دکتر مجیدی و دکتر میثم سعیدی خصوصاً جهانبخش خانجانی که تقریباً مانع موفقیت شخص آسیابی میشد. تلاشی که آسیابی در آن سالها میکرد، بیشتر شبیه جبهه پایداری بود. سال ۷۵ را وقتی آغاز کردیم که از این خیل تعداد کمی چون میثم سعیدی و چند نفر دیگر باقیمانده بود؛ بنابراین فرصت مناسبی پیشآمده بود تا مهندس ابوالفضل آسیابی برنامه خود را عملی کند. آن سال مجمع عمومی سالیانه را زمانی آغاز کردیم که حدود نه انجمن از چهارده انجمن اسلامی به آسیابی پیوسته بودند. میثم سعیدی دکتر قاسمی و … رفته بودند درواقع همه انجمن را ازدسترفته میدیدند. درواقع جلسه با مدیریت مهندس آسیابی و ارائه گزارش از عملکرد یکساله آغاز شد. هنوز به برگزاری انتخابات هیئت رئیسه نرسیده بودیم که با تلاش بنده و جناب حسن عباسی (فرماندار تکاب) و یکی از یاران صدیق من در تأسیس انجمن اسلامی دانشکده علوم انسانی و اجتماعی جو برگشت، اکثر انجمنهای اسلامی برگشتند و فقط همان سه انجمن قبلی با ایشان ماندند. بلافاصله انتخابات هیئت رئیس برگزار شد و بنده نیز جزو کسانی بودم که بهعنوان هیئت رئیسه انتخاب شدم. در همین حین، مهندس عبدالعلیزاده (استاندار وقت) تشریف آوردند. ولی پس از سرود جمهوری اسلامی رفتند. برخورد سرد ایشان خصوصاً زمانی که دیدند مهندس آسیابی در هیئت رئیسه نیستند من را به این نتیجه رساند که ایشان آمده بودهاند فروپاشی انجمن و تبدیل آن به انجمن اسلامی دانشجوئی را ببینند و خب دیگر قضیه معلوم بود که منتفی است و اکثریت هم با ما بود. آسیابی پیشنهاد خود را پس گرفت و انجمن اسلامی دانشجویان باقی ماند تا آنچه در تقدیرش بود و منشأ تحولات بزرگی در به وجود آمدن دوم خرداد بود را ایفا کند. میثم سعیدی و قاسمی و دکتر مجیدی و سایر دوستان با خوشحالی فرارسیدند و شورای مرکزی انجمن کار خودش را آغاز کرد. در همان سال من مزد تلاشهای صادقانه و پرخطر و پرهزینه خودم را گرفتم؛ و باز مثل سال پیش از فیلتر گزینشی شورای تحقیق انجمن نتوانستم رد بشوم. در عوض داوود کرمی، بعدها معاون سیاسی استانداری همدان و پس از آن رئیس سازمان ملی جوانان در دوره اصلاحات شد. از اعضای جدید انجمن اسلامی دانشکده علوم انسانی و اجتماعی توانسته بود صلاحیت بگیرد. پس با توجه به محبوبیتی که در بین اعضا پیداکرده بودم ایشان را حمایت کردم، البته ایشان خود نیز توانائی هایی داشت که سرانجام وارد شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه تبریز شد.
آغاز سال تحصیلی جدید همزمان شد با بحث انتخابات ریاست جمهوری، بار دیگر در محافل شنیده میشد که تلاش هایی برای کاندیداتوری مهندس میرحسین موسوی، نخستوزیر دوران جنگ صورت گرفته ولی خیلی زود معلوم شد ایشان قبول نکردهاند. نزدیک سیزدهم آبان ماه بودیم و من اصرار داشتم که راهپیمایی آن سال را علیرغم عدم استقبال میرحسین تبدیل کنیم بهنوعی درخواست مجدد از ایشان سرانجام نظر من پذیرفته شد. هدف من درواقع این بود که نشان دهم انجمن اسلامی چه خاستگاه فکری دارد با این فکر در سالن آمفیتئاتر شهید شایانمهر دانشکده کشاورزی شب تا صبح توسط اپک طرح میرحسین را روی چند ورق یونولیت کشیدم و صبح همان روز با تصویرهای میرحسین در دانشگاه دور زدیم و با حدود شش هزار نفر به سمت شهر راه افتادیم در راه نیز مردم با دیدن عکس میرحسین موسوی به ما پیوستند و زمانی که به فلکه ساعت رسیدیم قریب به پانزده هزار نفر را توانسته بودیم همراه خود کنیم و برای اولین بار بیانیه مستقل خود را در فلکه ساعت قرائت کرده و درواقع استارت یک حماسه را برای دوم خرداد زدیم.»
بدین ترتیب باانگیزۀ بالا و انرژی مضاعف انجمن اسلامی دانشگاه تبریز آماده خلق حماسه در دوم خرداد ۷۶ میشد. ذکر این نکته ضروری است که به گفته علی مهری از سال ۷۲ یعنی چهار سال پیش از دوم خرداد ۷۶ با اعضای شورای مرکزی تحکیم وحدت در کوچه شهید رجببیگی در ارتباط بود و نسبت به انفعال اعضای آن شورا در قبال اتفاقات جامعه انتقاد جدی داشت.
علی مهری: «اگر خاطرم باشد اولین بار که بعدازآن هشت سال یعنی پس از آخرین باری که خدا رحمتش کند شهید رجببیگی آن سخنرانی تاریخی را در دفتر تحکیم وحدت داشت و به دنبال آن سخنرانی خودش نیز به شهادت رسید. متن آن سخنرانی باید دوباره منتشر شود چراکه به نظر من هنوز هم میتواند در شکلگیری جنبش دانشجوئی بهعنوان مطالبه گر مؤثر بوده و هدایتکننده سایر ساب مجموعههای خارج از دانشگاه باشد. من دیگر فرصت نکرده بودم به دفتر تحکیم وحدت بروم. بههرحال با دوستان جدیدی مواجه شدم اکثر آنان را نمیشناختم و اولین بار بود که میدیدم. سعی کردم توصیفی از آن دوران داشته باشم و نقش رهبری دفتر تحکیم وحدت را یادآوری بکنم که از کجا و از کدام فراز به کجا و کدام حضیض غلطیده است. جامعه زیر بار ندانمکاریهای مسئولین از اهداف انقلاب خود بهشدت دور شده است و اگر ما بهعنوان جانشینان امثال رجببیگیها کوتاه بیاییم فردا در پیشگاه شهیدان راستقامت این راه جوابی نخواهیم داشت این ارتباط فکر کنم. چندین جلسه دیگر هم ادامه داشت خصوصاً بعدازآن رحلت سید احمد خمینی در فضای آمادهتری صحبت کردیم. یادم هست یکی از اعضای تحکیم وحدت گفت مجمع روحانیون مبارز و آقای کروبی انتخابات را تحریم کردهاند و مشارکتی ندارند فکر کنم در اردیبهشت سال ۷۴ بود من با اشاره به حضور خودم بهعنوان کاندیدا در سال ۷۱ که در حد وسع خودم این اندیشه و تفکر را در تبریز زنده نگهداشته بودم دفاع از فقرا و محرومین و حتی یکی از مبارزات جنبش کارگری را در شرکت منطقهای معادن آذربایجان علیرغم اراده حاکم بر استان و کشور موفق شده بودیم آن شرکت را بهصورت تعاونی به کارگران بازگردانیم، شرح دادم و نشان دادم که نقش و جایگاه جنبش دانشجوئی بهعنوان سرمنشأ جنبشهای مطالبه گر و سندیکالیسم خالی است. خاطرم هست من دریکی از جلسات جملهای گفتم به این مضمون که _ خب مجمع روحانیون نیایند آیا ما در دفاع از مردم و محرومین نیازی به مجوز مجمع روحانیون داریم؟ باید به وظیفهمان در قبال جامعه عمل بکنیم یا نه؟ آنها هم پسندیدند._ بههرحال فوت عجیب سید احمد خمینی پس از انتقاد تند ایشان نسبت به مدیریت کشور از یکسو و شرح شکلگیری مبارزات کارگری و سندیکائی از سوی دیگر موجب شد در آن جلسه قراری بگذاریم که ما در دانشگاه تبریز حرکتی را شروع بکنیم و آنان نیز مقدمات شرکت در انتخابات پیش رو یعنی (مجلس پنجم در سال ۷۵) را استارت بزنند. بههرحال همۀ دانشگاهها خصوصاً دانشگاه تبریز هم بهنوعی درگیر انتخابات مجلس پنجم شدیم. فکر کنم آن سال یعنی اسفند ۹۴ اتفاقی افتاد که برای اولین بار فائزه هاشمی بهعنوان یک زن منتقد وضع موجود در فضای بشدت مردانه آن روزها و علیرغم مخالفت بسیاری ولی با حمایت دانشجویان توانست بهعنوان نفر اول شهر تهران وارد مجلس شود و همین قضیه به نظرم دلیلی شد که مجمع روحانیون اقناع شوند. در سال ۷۶ به انتخابات ورود بکنند و شانس خود را بیازمایند و مابقی داستان که بعدش را اغلب دوستان در جریان هستند.»
اما کار به اینجا تمام نمیشود، دانشگاه تبریز با اعلام کاندیداتوری سید محمد خاتمی جزو اولین دانشگاههایی است که از کاندیداتوری ایشان استقبال کرده و با پتانسیلی که طی دو سال فعالیت سیاسی انباشته، وارد انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری میشود. دانشگاهها محملی میشوند برای استارت فعالیت سید محمد خاتمی، اول دانشگاه صنعتی شریف با استقبال ۳ هزارنفری دانشجویان از حضور و شرکت در سخنرانی ایشان و بار دوم دانشگاه زنجان با حضور ۴ هزار نفر و نهایتاً دانشگاه تبریز با حضور ۱۶ هزار نفر از دانشجویان و مردم بیرون از دانشگاه دین خود را به مردم و جنبش دوم خرداد بهخوبی ادا میکند.
علی مهری: «پس از آن راهپیمایی سیزدهم آبان ماه کارمان را در دانشگاه با دعوت از سخنرانانی مانند بهزاد نبوی و دکتر شعر دوست و دکتر میلانی، (نمایندگان مجلس پنجم) و سایرین که الآن حضور ذهن ندارم ادامه دادیم. ما در دانشکده علوم انسانی و اجتماعی جلسات هفتگی تریبون آزاد داشتیم که با استقبال خوب دانشجویان و گهگاه اساتید جامعهشناسی مانند دکتر حریری و فلاحی و طباطبائی و … مواجه شد. من بهعنوان مسئول کمیته انتخابات انجمن در مهرماه ۷۵ انتخابشده بودم و آن راهپیمایی سیزدهم آبان نیز درواقع خیزی بود که برای انتخابات بنا به پیشنهاد من به آن شکل و بیانیه جداگانه برداشته بودیم. خاطرم هست من قبل از عید چندین بار با مرحوم عباس دوزدوزانی تماس گرفته بودم که هرچه زودتر ستاد انتخابات آذربایجان را راهاندازی بکنیم، سرانجام ایشان در اول فروردین ۹۶ به تبریز آمدند و در فرودگاه شهید مدنی تبریز به استقبال ایشان رفتیم. مهندس ابراهیمی از آشنایان آقای دوردوزانی و فکر کنم حاجآقا مسافری از فعالین اوایل انقلاب و آقای دکتر بشیری از طرف دکتر جبار زاده و دکتر امین صدیقی و من از طرف انجمن در هیئت استقبالکنندگان بودیم. همان روز اول من پیشنهاد دادم ساختمانی که بعداً بهعنوان ستاد استان انتخاب شد، واقع در میدان جهاد… نصف راه تبریز… را بهعنوان ستاد انتخاب بکنیم. چند روز بعد ستاد در خیابان شمس تبریزی ایستگاه شکلّی رسماً آغاز بکار کرد. با حدود بیست نفر اعضای ستاد و جانشین ستاد هم جناب دکتر بشیری انتخاب شدند. با توجه به اینکه از طرف دانشگاه دکتر امین صدیقی مسئول کمیته دانشجوئی ستاد شدند، من همان ابتدای کار به دنبال تشکیل کمیته ایثارگران افتادم و برای این کار نیز چند بار به جلسات نهجالبلاغه و قرآن حاجآقای مهدوی رفتم و در آنجا با آقای نصرت شاهدی و دکتر شکور نژاد آشنا شدم. آقای مهدوی از اینکه کمیته ایثارگران تشکیل شود استقبال کردند و بدین ترتیب بنده به همراه جناب مهندس آسیابی و خود آقای دوزدوزانی اولین ستاد شهرستانی را در سراب در منزل پدر آقای آسیابی و با حضور آقای دکتر انواری نماینده سراب افتتاح کردیم و بهتدریج شهرستانهای دیگر هم به راه افتاد من پس از راه افتادن ستاد به دانشگاه برگشتم، جهت برنامهریزی برای استقبال از آقای خاتمی برای این کار سالن ژیمناژیوم را پیشنهاد دادم، بچههای انجمن دلنگران بودند نتوانیم سالن را بهخوبی پر بکنیم؛ اما من به آنها با توجه به استقبال دانشجویان و مردم در راهپیمایی سیزدهم آبان ماه اطمینان دادم که نگران نباشند، با برنامه هایی که داریم سالن پر خواهد شد. مهندس پاکپور از دیگر اعضای شورای مرکزی و انجمن دانشکده فنی مسئول مکاتبه با انجمنهای اسلامی کارکنان ادارات و دستگاههای دولتی و کارخانهها شدند. تهیۀ پلاکارد و اطلاعیه و نصب آنها به من محوّل شد. با برنامهریزی که انجام شد تقریباً معابر شهری از پلاکاردها و اطلاعیهها اشباع شد. سرانجام آقای خاتمی در تاریخ شانزدهم اردیبهشتماه به تبریز آمدند و برای سخنرانی نیز در محل سالن ژیمناژیوم حاضر شدند. استقبال به حدی بود که جایگاهها پر شد و کف سالن هم جای نشستن نبود و عدهای هم در بیرون سالن ماندند و نتوانستند داخل سالن بشوند و این استقبال بینظیر تا آن روز در صدر اخبار و رسانهها قرار گرفت؛ و بالطبع سخنان آقای خاتمی در آن روز بازتاب گستردهای یافت و بدینسان انجمن اسلامی دانشگاه تبریز توانست دین خودش را به جنبش اصلاحطلبی و تابوشکنی رسمی حکومتی که در لیست اعلامی شورای نگهبان نمود داشت، انجام داده و برای انتخابات خود را آماده کند.»
♦ کانون مستقل دانشجویان؛ طرحی نو
دانشگاه تبریز اما به این بسنده نکرد و سعی کرد طرحی نو دراندازد و رویههای پیشین را که عبارت بود از به دست گرفتن مناصب و کرسیهای حکومتی و نیز رشد ساب مجموعههای بیرون از دانشگاه را تغییر داده و بهطور منطقی و اصولی راه مطالبه گری و توجه به بازسازی چشمههای جوشان جنبش مدرنیته را از دانشگاه بهعنوان سرچشمه اصلی این جنبش آغاز کند. هرچند این ایده در عمل نتوانست قوامیافته و بارور گردد و در حوادث بیستم تیرماه ۷۸ عقیم شد ولی آن افکار و اندیشهها سینهبهسینه در کل کشور ریشه دواند.
در پایان این را باید گفت باآنکه بیش از دو دهه از آن وقایع میگذرد اکنون در هر محفل روشنفکری دینی یا غیردینی موافق یا مخالف اصلاحطلبی و یا حتی در خود محافل اصلاحطلبی وارد میشوی، وقتی صحبت از کانون مستقل دانشگاه تبریز و حوادث بیستم تیرماه میشود، بسیاری که در آن سالها دانشجو بوده و اکنون در مدارج بالا در حال تحصیل یا تدریس هستند، سعی میکنند نشان دهند که در آن موقع در دانشگاه تبریز حضور داشتهاند و از آن بهعنوان یک اتفاق مبارک و باافتخار یاد میکنند و غبار زمانه نتوانسته است از درخشندگی آن بکاهد. حتی دانشجویان ورودی جدید خود دانشگاه تبریز …که علاقهمند به فعالیتهای دانشجوئی و سیاسی هستند… باآنکه بیش از دو دهه از آن وقایع فاصلهدارند آن اتفاق را سینهبهسینه شنیده و دریافتشان از آن ایام را با شور و شعف و افتخار و احترام یاد میکنند.
علی مهری: «خیلیها من را نمیشناسند ولی سعی میکنند آن اتفاق را با درخشندگی خاصی بازتعریف کنند و از اینکه بعداً متوجه میشوند یکی از اعضای کانون بودهام با شور و شعف ابراز محبت میکنند.»
پرونده جنبش دانشجویی
جستارگشایی
با آثار و گفتاری از:
علیرضا کریمیان-رحیم حمزه-شمس افرازی زاده-یوسف نوظهور
علی شكوری راد-سعيد فايقی-احمد زيدآبادی-علی صابری
کوششها و فعالیتهای دانشجویی و سرانجام، آنچه تعبیر به «جنبش دانشجویی میشود»، در ایران قدمتی تقریبا همتراز با تأسیس دانشگاه تهران به عنوان اولین دانشگاه در ایران دارد. مجموعه تکاپوها و نقشآفرینیهایی که تشکلها و گروههای مختلف دانشجویی از اوایل دهه بیست شمسی انجام دادهاند و رویکردهای مختلفی که در بازههای زمانی گوناگون به خودگرفتهاند و تأثیرگذاریهای تاریخی که داشتهاند، پیشینهای درازآهنگ برای دانشگاه و دانشجو ایجاد کرده است که شایسته بازخوانی همه-جانبه است. بخش قابل توجهی از تاریخ سیاسی معاصر ایران با این مقوله گره خورده است. خاطرات مهم سیاسی در حافظه جمعیِ ایرانیان با تصاویری برجسته از جنبش دانشجویی درهم تنیده شده است. برای مرور دقیق این تصاویر و نیل به فهم و درک تاریخی متقن، بایسته است که این تاریخچه پرفراز و نشیب را ذیل مقاطع مختلف زمانی، به شرحی که در پی میآید مطالعه و تحلیل نماییم:
• از ۱۳۲۳ تا ۱۶ آذر ۱۳۳۲
مدت اندکی پس از خروج رضا شاه از کشور بود که با آزادی گروه ۵۳ نفره چپ، حزب توده شکل گرفت. پس از آن اتحادیه دانشجویی حزب توده که زیر نظر سازمان جوانان حزب توده بود، فعالیتش را در دانشگاه آغاز کرد. برای اولین بار، این سازمان در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران به فعالیت پرداخت و اتفاقاً مقامات دانشگاه آنها را به عنوان نمایندگان رسمی دانشجویان دانشکده پذیرفتند. با گذشت ۲ سال محدوده فعالیت اتحادیه به دانشکدههای حقوق، فنی، ادبیات و کشاورزی نیز تسری یافت.سرعت نفوذ این گروه مارکسیستی در دانشگاه تا به حدی بود که در سال ۱۳۲۵ و تنها با گذشت ۳ سال از آغاز فعالیت آن رئیس دانشگاه تهران به سفیر انگلیس میگوید که اکثر ۴۰۰۰ نفر دانشجوی این دانشگاه تحت تأثیر قوی از حزب توده قرار گرفتهاند. در سال ۱۳۲۷ و همزمان با غیرقانونی اعلام شدن حزب توده، اتحادیه دانشجویی نیز امکان فعالیت قانونی را از دست داد. بدین جهت حزب توده اقدام به تشکیل سازمان دانشجویان دانشگاه تهران کرد. این سازمان ارتباط تشکیلاتی قوی ای با انجمن بینالمللی دانشجویان در پراگ برقرار کرد.
• از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷
جنبش دانشجویی در خارج از کشور: کنفدراسیون
کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی – اتحادیه ملی (معروف به کنفدراسیون) سازمانی بود متشکل از دانشجویان ایرانی مقیم خارج (عمدتاً اروپای غربی و ایالات متحده) که گرچه ابتدا به این هدف بنیان نگذاشته بود، اما در یکی دو دهه قبل از انقلاب ۵۷ به یکی از سازمانهای مخالف رژیم سلطنتی ایران بدل شد و جمع کثیری از دانشجویان ایرانی را علیه حکومت بسیج کرد. مهمترین سالهای فعالیت این کنفدراسیون دهههای ۶۰ و ۷۰ بود که در این سالها مهمترین بلندگوی اعتراض نیروهای مخالف رژیم ایران به حساب میآمد.
پایگاه دانشجویی جنبش چریکی در ایران پیش از انقلاب
از اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه بود که این گفتمان چپ در قالب نگاه رادیکالی در سازمانهای چریکی و به صورت مبارزات مسلحانه نمود یافت. اغلب این گروهها با یارگیری از بدنه جنبش دانشجویی شکل یافته بود و در موارد بسیار دانشجویان بودند که رهبری و تشکل آنها را در دست داشتند. این گروهها که با تکیه بر الگوهای آمریکای لاتین، آفریقا، آسیای جنوب شرقی انجام میگرفت، دارای چهرههایی الگو از مناطق مختلف همچو مائو (چین)، کاسترو و چه گوارا (کوبا)، فرانتس فانون (الجزایر) و جیاپ (ویتنام) بودند که روشهای گوناگون آنها را به عنوان راههای مفید جهت مبارزه مورد استعمال قرار میدادند. بهطور کلی عمده این گروهها را که از جریان دانشجویی یارگیری میکردند میتوان در موارد زیر طبقه بندی نمود.
– سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (فدائیان مارکسیست)
– سازمان مجاهدین خلق ایران (مجاهدان اسلامی)
– مارکسیستهای منشعب از مجاهدین خلق (مجاهدان مارکسیست)
– گروههای کوچک اسلامی محلی چون: گروه ابوذر (نهاوند)، گروه شیعیان راستین (همدان)، گروه الله اکبر (اصفهان)، گروه والفجر (زاهدان)
گروههای کوچک مارکسیست که در دو گروه مستقل و وابسته میتوان تقسیمبندی گردد. مستقل مثل سازمان آزادیبخش خلق ایران، گروه لرستان و سازمان آرمان خلق؛ و شبکههای متعلق به احزاب سیاسی طرفدار مبارزه مسلحانه مانند گروه توفان، سازمان انقلاب حزب توده، حزب دموکرات کردستان و اتحادیه کمونیستها.
این گروهها که هسته اولیه بسیاری از آنها از جنبش دانشجویی بود، مبارزه مسلحانه و جنگ چریکی را به عنوان آخرین حربه برای مبارزه با رژیم بکار گرفتند، اما توفیقی حاصل نکردند. همراه با سرکوب جنبش مسلحانه بود که جنبش چپ به انتهای راه رسید؛ و کم کمک توجه به گرایش اسلام گرایانه فزونی یافت.
از ابتدای تأسیس اتحادیه دانشجویی و سپس سازمان دانشجویان، با گذشت زمان ایدئولوژی چپگرا مارکسیستی به صورت شدیدتری رشد و قدرت مییافت. همین غلبه فوق تصور گفتمان چپ بر فضای دانشگاهها بود که سپس ایجاد تشکلهای رقیب شد. در این بین نیروهای اسلام گرا در کنار ملی گرایان لیبرال برای رقابت با تودهایها در دانشگاه سعی در ایجاد تشکیلات مستقل کردند. بدین ترتیب بود که انجمن اسلامی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران به عنوان اولین گروه اسلام گرا در سال ۱۳۲۲ تأسیس شد. نفوذ گرایش چپ تا حدی بود که تعدادی از دانشجویان مسلمان تشکیلاتی را تحت نام نهضت خداپرستان سوسیالیست در سال ۱۳۲۲ شکل دادند. سازمان دانشجویی جبهه ملی هم در سال ۱۳۲۹ برای مقابله با تودهایها تشکیل شد. این سازمان که در پی شکست از چپیها در انتخابات سازمان دانشجویان با نام سازمان صنفی دانشجویان دانشگاه تهران کارش را آغاز کرد، دارای خرده گفتمان ناسیونالیستی-لیبرالیستی بود و بیشتر تاکیدش بر دموکراسی و آزادیخواهی بود در برابر فضای چپ دانشگاهی که بیشتر مطالبات عدالت طلبانه، فقرستیزانه، ضد استعمار، ضد امپریالیستی و ضد سرمایهداری داشت.
اگرچه میتوان گفت که در کل این برهه تا اواسط دهه پنجاه ادبیات مارکسیستی بر دانشگاه غلبه داشت، ما در این بین شاهد افولها و نهفتگیهایی در آن همانند پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بودیم. همچنین در این بازه حرکتهایی مستقل و جدای از جریان موجود را به عنوان مثال در جریان حرکت خودجوش ۱۶ آذر ۳۲ شاهدیم.
خود گرایش مارکسیستی هم که در دانشگاهها وجود داشت، به صورت ثابت و فقط در حیطه مکتب مارکسیسم-لنینیسم و استالینیسم نبود، بلکه بسیار سیال و متحرک بود و در محدودهای وسیع در حرکت بود.
• از ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹
دانشجویان اسلام گرا، پیش و پس از انقلاب
میتوان پیدایش رویکرد اسلام گرایانه در دانشگاه را به اوایل دهه بیست و تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده پزشکی مربوط دانست که در ادامه در دانشکدههای مثل فنی نیز گسترش یافت. اما برای تبدیل این گرایش به گفتمان هژمون جنبش دانشجویی بایستی سه دهه صبر پیشه میکرد. نهضت ۱۵ خرداد خمینی هم در تقویت این تفکر نوپا نقش بارزی داشت.
طبعاً رشد اسلام گرایی در فضای عمومی فعالیتها و مبارزات بر فضای دانشجویی در این راستا اثر گذاشتهاست. در این برههاست که گروههایی چون نهضت آزادی که با نوعی تلفیق اندیشه اسلام گرایی و منش لیبرالی جبهه ملی گرفتهبود در کنار گروههایی چون سازمان مجاهدین خلق ایران با اندیشه بین اسلام گرایی و منش مارکسیستی حزب توده بروز و ظهور مییابند. جنبش دانشجویی نیز همچنانکه گفتیم علی القاعده تحت تأثیر فضای عمومی خصوصاً فضای اسلام گرایانه طبقه متوسط قرار داشته است؛ بهطوریکه زمانی که در سال ۵۶ آشکارا رشد شاخصههای تفکر اسلام گرایی در جامعه مشاهده میشود، جنبش دانشجویی نیز به همان راه متمایل میگردد.در خرداد ۵۶ بود که برای اولین بار مراسم بزرگداشت ۱۵ خرداد در کوی دانشگاه تهران برگزار شد، و دانشجویان دانشکده اقتصاد در کلاسهای خود دقایقی به احترام شهدای ۱۵ خرداد سکوت کردند. با فاصله کمتر از دو هفته از آن، دکتر علی شریعتی که تفکرش نفوذ زیادی در بین مردم و خصوصاً روشنفکران و دانشجویان داشت به طرز مشکوکی در انگلستان درگذشت. کمتر از پنج ماه پس از آن سید مصطفی خمینی فرزند ارشد آیتالله روحالله خمینی به طرز غریبی از دنیا رفت. این حوادث بود که باعث شعلهور شدن آتش زیر خاکستر جنبش دانشجویی شد. پس از انقلاب، انجمنهای اسلامی رهبری جنبش دانشجویی را در اختیار گرفتند. شکلگیری اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان و سازمان دانشجویان مسلمان که به پیدایش دفتر تحکیم وحدت انجامید راه را در این راستا صاف کرد. از سوی دیگر همراه با تسخیر سفارت آمریکا این تشکل به صورت بلامنازع بر رقبای خود غلبه کرد. انقلاب فرهنگی بود که پازل قدرتنمائی تحکیم را در دانشگاهها کامل کرد. با اینکه تحکیم، مؤسس این تفکر نبود، اما با قرار گرفتن بر اوج هدایت جنبش دانشجویی را برای سالیانی در اختیار گرفت.
محتوای گفتمان این سالها به کلیدواژههایی نظیر عدالت در سیاست داخلی و مبارزه با امپریالیسم در سیاست خارجی تأکید میکند، طرفدار اقتصاد متمرکز دولتی برای برقراری هر چه بهتر عدالت است، مصادره زمینهای زمین داران بزرگ برای توزیع میان دهقانان و روستائیان را میخواهد، مخالف مدارس خصوصی است و از نهضتهای آزادیبخش اسلامی در جهان طرفداری میکند و به اصطلاح خود «خط امامی» است. از ویژگیهای بارز این مقطع تأکید بر جنگ فقر و غنا از یکسو و حمایت از اسلام ناب محمدی در برابر اسلام آمریکایی از سوی دیگر است.بجز ایام انقلاب و سالهای نخستین آن بخصوص ۵۸-۱۳۵۶ و بالاخص در برهه تسخیر سفارت آمریکا و انقلاب فرهنگی که جنبش دانشجویی در حالت فوران و آشکارگشتگی قرار داشت میتوان گفت که این موج از جنبش دانشجویی در حالت نهفتگی بودهاست. البته دوره نهفتگی جنبش دانشجویی در در این برهه، یکنواخت نیست، چه اینکه هم سالهای پر جنب و جوش دهه شصت را شاهدیم و هم بی تحرکی و حتی سیاست گریزی سالهای نخست دهه هفتاد را ملاحظه میکنیم. در گفتمان آن هم انسجام و وحدت تام وجود نداشته، بلکه همواره شاهد بروز خرده گفتمانها و گفتمانهای فرعی نیز بودهایم. شاید چند دهه چپگرایی شدید در کنار نزدیک شدن بیش از حد جنبش به حاکمیت، سنتزی را ایجاد کرد که از ان یک چرخش ایدئولوژیک شدیداً متمایل به راست لیبرالی نتیجه شد و حتی در راستای نفی بخش قابل توجهی از گذشته چپ گرایی خود گام برداشت و راست گرایی پیشه کرد.
• جنبش دوم خرداد
همراه با انتخابات هفتم ریاست جمهوری و پیروزی اصلاحطلبان ایرانی در آن بود که برههای جدید در تاریخ جنبش دانشجویی کشور رقم خورد. همگام با دولت اصلاحات با منش لیبرال گونه، دانشجویان سابق عدالتخواه و خط امامی که تجربه چندین سال محدودیت و انزواء را دیده بودند به این جریان پیوستند و همراه با وارد شدن فعالان سابق خط امامی در قدرت، انجمنهای اسلامی در راستای پیشروی این جریان حرکت کردند. دهه هفتاد را میتوان سالهای تغییر و تحولات رادیکال در فضا و ذائقه روشنفکری بالاخص روشنفکری دینی ایران دانست. مجموعه عوامل و شرایط داخلی و بینالمللی فضا و فرصت را جهت بازسازی و احیاء لیبرالیسم در کشور فراهم کرد. در این بازه بود که نئولیبرالیسم در قالب روشنفکری دینی رشد پیدا کرد و به کمک جنبش دانشجویی خصوصاً دفتر تحکیم وحدت گسترش مضاعف یافته و گفتمان هژمون جنبش دانشجویی تغییرات وسیع پیدا میکند. در این پروسه بود که سریعاً کلیدواژههای جنبش دانشجویی از چپ اسلام گرایی به راست لیبرالی مبدل میگردد. آزادی جای عدالتخواهی، پلورالیسم دینی و نوعی سکولاریسم جای اسلام ناب محمدی، تساهل و تسامح و حتی حمایت شدید از از رابطه با آمریکا جای استکبارستیزی، واقعگرایی در سیاست خارجی و حفظ منافع ملی جای دفاع از حقوق ملت فلسطین، حمایت از خصوصیسازی ناب لیبرالی جای اقتصاد دولتی و تعاونیها مینشیند و ایدئولوژی ستیزی اوج میگیرد.
جنبش دانشجویی در این برهه نیز از فضای عمومی طبقه متوسط، روشنفکری در ایران و جنبشهای اجتماعی پیروی میکند. تغییر در شاخصه هاس شرایط داخلی و بینالمللی در این روند کاملاً مؤثر است. در این موقع است که مباحث کلیدی گفتمان نوین لیبرالی جنبش دانشجویی میشوند: آزادی، دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق بشر، حقوق زنان، پلورالیسم دینی، جامعه باز، قانون گرایی، حقوق شهروندی و… تأثیرگذارترین شخصیت روشنفکر در این دوره که بیشترین نقش را در تثبیت این گفتمان داشته است، دکتر عبدالکریم سروش میباشد. در موج سوم بر خلاف دو جریان قبل، جنبش دانشجویی را میتوان تأثیرگذارتر و تعیینکنندهتر دانست. در این جریان، جنبش دانشجویی نسبت به فضای عمومی جامعه دارای استقلال عمل بیشتر و فعالیت تعیینکنندهتر کشور بودهاست. اینگونه میتوان توصیف کرد که در این سالها جنبش دانشجویی به عنوان نوک پیکان رقابتها و نزاعهای سیاسی در همه سطوح عمل کرد و در خط مقدم تلاقی، تضاد و تصادم جریانهای مختلف قرار فکری گرفتهاست.