1

از چشم دختر

دکترغلامعباس توسلی جامعه‌شناس برجسته ایرانی، عضو انجمن بین‌المللی جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی دینی، رئیس انجمن فرهنگی مطالعات بین‌المللی جوامع فارسی‌زبان، نمایندۀ شورای پژوهشی و هیئت ممیزه دانشگاه تهران، پژوهشگر برجسته سال ۱۳۸۰ و استاد برگزیده دانشگاه تهران در سال ۱۳۸۱، مؤسس انجمن جامعه‌شناسی ایران و از چهره‌های نامدار جریان ملی-مذهبی و عضو نهضت آزادی ایران بود که در ۲۵ مهر ۱۳۹۹ به دلیل کهولت سن و ایست قلبی در سن ۸۵ سالگی درگذشت. این استاد دانشور که از جامعه شناسان پیشکسوت ایران بود، بیش از چهل سال به آموزش دانشجویان، تألیف و ترجمه آثار علمی ارزشمند پرداخت و سالیان متمادی در سمت‌های مختلف اجرایی دانشگاهی خدمت کرد. دکتر توسلی با بزرگان حوزۀ سیاست و جامعه‌شناسی همچون حسن حبیبی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، علی شریعتی و بسیاری دیگر زیست و با آنان هم‌سخن و همکار شد؛ به گفتۀ برخی از صاحب‌نظران این حوزه، دکتر توسلی در مرحله‌ای از تاریخ ایران و زندگی دانشگاهی زیست و کارکرد که بغرنج‌ترین و غبارآلوده‌ترین دوران تاریخ دانشگاه، جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی ایران محسوب می‌شود؛ اما فعالیت‌های شاخص این استاد فرهیخته باعث شد نهاد علوم اجتماعی بعد از انقلاب از گزند حوادث و تغییرات در ایران مصون بماند. به همین علت غالب صاحب‌نظران حوزۀ جامعه‌شناسی درباره فضائل علمی، اخلاقی و شجاعت این استاد فرهیخته، اجماع کامل دارند.
فصلنامۀ خاطرات سیاسی ضمن اینکه درگذشت این استاد گران‌قدر را به خانواده ایشان و همچنین دانشگاهیان این مرزبوم تسلیت می‌گوید، مصاحبه‌ای نیز با فرزند گران‌قدر ایشان خانم دکتر افسانۀ توسلی ترتیب داده است که در ادامه می‌خوانید. از خانم دکتر فاطمه رنجبر نیز سپاسگزاریم که زحمت انجام این مصاحبه را متقبل شدند.


چنانچه مستحضرید جامعه‌شناسی در ایران عمدتاً با ادبیات مارکسیستی گسترش یافت و دکتر توسلی نیز در نقد و بررسی این امر تلاش‌های زیادی را جهت اصلاح این روند انجام دادند، درصورت امکان در این خصوص توضیحاتی ارائه بفرمایید.
مارکسیسم را باید از دو منظر موردبحث قرارداد. مارکسیسم علاوه بر بعد پیامبرگونگی بعد علمی نیز دارد و به عبارتی مفاهیم علمی مارکس مبتنی بر تحول دوره‌های تاریخی و نیز انقلاب اجتماعی پرولتاریا علیه بورژوا در نظام کاپیتالیستی فارغ از این بحث که تا چه حد نظریات مارکس به واقعیت پیوست و یا اینکه آینده جوامع سرمایه‌داری تا چه میزان بر اساس نظریات او رقم خورد، یکی از نظریات و پایه‌های علم جامعه‌شناسی محسوب می‌شود؛ اما بعد پیامبرگونگی مارکس و تأکید بر نظام کمونیستی با رویکرد غیردینی آن موردنظر دکتر توسلی نبوده به‌طوری‌که حتی در هنگام نگارش کتاب نظریه‌های جامعه‌شناسی از پرداختن به مکتب مارکسیسم خودداری نموده و عدم قرارگیری آن در کتاب ایشان از سویی به بحران‌های زمان انقلاب برمی‌گردد که می‌توانست بهانه‌ای باشد برای انزوای این رشته و از سویی شاید به نقطه‌نظر ایشان برمی‌گردد در این امر. ازنظر منش نیز ایشان همواره اعتقاد به دین و مذهب و مناسک دینی را مدنظر داشتند و راه طی شده ایشان ازنظر باورهای مذهبی برای همه روشن است. نوشتن کتب خاص مثل کتاب جامعه‌شناسی دینی و توجه به این اصل که می‌توان جامعه‌شناسی را بدون مارکس نیز فراگرفت بر اساس همین اصل بود.
اغلب استادان و محققان جامعه‌شناسی در ایران به مجاهدت‌ها و تلاش‌های گسترده استاد زنده‌یاد دکتر توسلی در مورد تحکیم و حفظ رشته جامعه‌شناسی بعد از انقلاب فرهنگی که مورد بی‌مهری برخی نیز قرارگرفته بود، اذعان کرده‌اند؛ شما کنش و شخصیت ایشان را در تثبیت جایگاه آکادمیک علوم اجتماعی و انسانی در ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟
نقش دکتر توسلی در تثبیت جایگاه آکادمیک علوم اجتماعی را باید در سه برهۀ تاریخی مدنظر قرارداد. اول: دوران ده-هفت ساله بازگشت از پاریس، ورود به دانشگاه تهران و تأسیس دانشکده علوم اجتماعی تا انقلاب، دوم: دوره سه‌ساله از انقلاب تا بازگشایی دانشگاه‌ها و سوم: دوران بازگشایی دانشگاه‌ها تاکنون. دوران اول بازمی‌گردد به برگشت از دانشگاه سوربن فرانسه و شروع کار به‌عنوان سرپرست تحقیقات اجتماعی در حوزه جامعه‌شناسی شهری در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران و تدریس دروس علوم اجتماعی به‌عنوان استادیار دانشسرای عالی و سپس ورود به دانشگاه تهران همزمان با تأسیس دانشکدۀ علوم اجتماعی در سال 1350. ارتقا به رتبۀ دانشیاری و انتخاب شدن به‌عنوان مدیر گروه جامعه‌شناسی به مدت دو دوره تا سال 1356 و اخذ رتبۀ استاد تمامی و سپس گذراندن فرصت مطالعاتی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا در کنار اساتیدی چون بلومر، اسملسر و نیز پارسونز که در آن زمان برای تدریس به برکلی آمده بود. دکتر توسلی در تمام دوران قبل از انقلاب به تشکیل سمینارهای جامعه‌شناسی، شرکت در سمینارهای مهم جامعه‌شناسی دنیا، انجام طرح‌های شهری و بسیاری از اموری که به شکل‌گیری رشته جامعه‌شناسی کمک می‌کرد اهتمام می‌ورزید.
دوران دوم بازمی‌گردد به اوج انقلاب، تعطیلی دانشگاه‌ها و تغییراتی که بعضاً دانشجویان تندرو از دانشگاه انتظار داشتند. می‌توان نقش ایشان در تثبیت جایگاه آکادمیک رشته علوم اجتماعی را در هر دوران ـ به‌خصوص دو دوره دوم ـ یک نقش متعصبانه ذکر کرد. به عبارتی دکتر توسلی در برهه‌ای از تاریخ که بسیاری از نهادها در حال فروپاشی بودند، با تعصب و تعهدی که نسبت به این علم از خود نشان دادند در دانشجویان علوم اجتماعی نوعی گرایش به وجود آوردند. در آن دوران خیمه علوم اجتماعی در بوران طوفان و حوادث قرارگرفته بود و نیاز به ستونی داشت که آن را از گزند حفظ کند. هرج‌ومرج به وجود آمده در ابتدای انقلاب که به‌صورت طبیعی در هر انقلابی رخ می‌دهد می‌تواند بسیاری از ساختارها را در هم ریزد و شکل‌گیری ساختار جدید یا ممکن نیست و یا به زمان بسیار طولانی نیاز دارد. در انتها نیز مشخص نیست تا چه حد ساختارهای جدید اولاً متفاوت از ساختار قدیم شکل خواهد گرفت و ثانیاً مؤثر خواهند بود؛ بنابراین فکر می‌شد که اگر چیزی ماهیتاً صحیح است و جایگزینی برای آن فعلاً وجود ندارد از کوران حوادث در امان بماند. به دلیل مشارکت ایشان در مبارزات از سال‌ها قبل از انقلاب و اعتمادی که گروه‌های انقلابی به دکتر توسلی داشتند و نقش کنشگری مرزی که ایشان در این برهه از تاریخ از خود نشان دادند از اهمیت به سزایی در موفقیت و حفظ این رشته برخوردار بود.
شاید بتوان گفت مهم‌ترین نقش دکتر توسلی همین دفاع از کیان علوم انسانی و علوم اجتماعی بو. در برهه‌ای از تاریخ که می‌توانست این علوم با طوفان حوادث بر باد رود. در این دوران راه تهران تا قم که یک مسیر 18 ماهه بود که تقریباً هر هفته و هفته‌ای دو روز پیموده می‌شد. ایشان به آنجا رفت‌وآمد می‌کرد تا ثابت کند علوم انسانی و علوم اجتماعی یک علم آکادمیک است تا اینکه از فاصله فکری زیادی که بین دانشگاه و حوزه وجود داشت، با تشکیل سمینارهای طاقت‌فرسا و شرکت در جلساتی که یا از سوی ستاد و دانشگاه و یا از سوی حوزه برگزار می‌شد، نهایتاً قم به نقطه‌ای رسید که برخی از آن‌ها بگویند فاصله جامعه‌شناسی با آنچه ما می‌گوییم در حد پنج درصد است و بالای نودوپنج درصد مشکلی با این علم نداریم!
عملکردها به نحوی شکل می‌گرفت که مانند بسیاری از اعمال رادیکالی آن زمان که توسط دانشجویان تندروی انقلابی صورت می‌گرفت این علوم نیز امکان داشت دگرگون شوند؛ اما این اتفاق نیفتاد. دکتر توسلی در حدود 16 کمیته تشکیل دادند و سرپرستی بخش برنامه‌ریزی برای علوم انسانی را به عهده گرفتند. در رابطه با تعطیلی دانشگاه‌ها دو راه پیش رو بود یا گذشتن از هر آنچه بود و مخالفت کامل با این قضیه و رها کردن آن در دست دانشجویان تندروی انقلابی آن‌هم دانشجویانی بیشتر از رشته‌های دیگر که ادعاهای آن‌ها می‌توانست در آن زمان به حذف این علوم بیانجامد یا مقاومت و ورود به این خانه و باز کردن قفل در از داخل برای صدها دانشجوی علوم انسانی و استاد که از این درگه به بیرون رانده‌شده بودند و منتظر بودند کسی در را باز کند.
در آن زمان این نیروهای انقلابی بودندکه بر تصمیم‌گیری‌ها اثر می‌گذاشتند به‌خصوص دانشجویان تندرو. جلساتی بود که ایشان با توجه به صبغۀ دینی خود استناد به آیات قرآن را برای تعطیلی علوم انسانی به بهانه تحول آن را با آیات قرآن پاسخ می‌دادند تا نشان دهند که افرادی که موافق بازگشایی دانشگاه‌ها هستند خود رویکرد مذهبی دارند و با این ترفند نمی‌توان آن‌ها را از این در راند. به‌هرحال پیگیری ایشان و سرسختی که نشان دادند مؤثر افتاد. دکتر توسلی از این زمان به‌عنوان زمان طلایی علوم اجتماعی و انسانی یاد می‌کنند که باعث شد 40 هزار دانشجوی سرگردان علوم انسانی را بر نیمکت‌های دانشگاه برگرداند. بازگشایی دانشگاه‌ها در سطح بین‌المللی نیز تأثیرات مثبتی داشت.
دوران سوم که دوران پس از بازگشایی دانشگاه‌ها است گرچه رها شدن از کابوس تعطیلی 10 ساله علوم انسانی به تأسی از چین بود اما به‌هرحال علم جامعه‌شناسی هنوز بسیار آسیب‌پذیر می‌نمود و همچون نهالی که نیاز داشت آبیاری شود، باید مورد رسیدگی و توجه قرار می‌گرفت. به عبارتی از تأسیس دانشکده علوم اجتماعی و تشکیل گروه جامعه‌شناسی تنها 6-7 سال گذشته بود که انقلاب اتفاق افتاد و این رشته نوپا ابتدا لازم بود مورد دفاع قرارگرفته، حفظ و سپس توسعه یابد. دکتر توسلی با ایجاد نهادهای مختلف جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی پس از انقلاب و به وجود آوردن دوره‌های دکتری در دانشگاه‌های مختلف و نیز انجمن جامعه‌شناسی ایران در تثبیت جایگاه این علم مؤثر بود. راه‌اندازی مجدد مجله علوم اجتماعی، کتب آکادمیکی که به رشته تحریر درآوردند و … همگی در تثبیت این علم نقش به سزایی داشته است.
آیا بین رشتۀ تحصیلی دکتر توسلی و گرایش‌های سیاسی‌شان می‌توان رابطه‌ای منطقی یافت؟
گرایش‌های سیاسی و آزادی‌خواهی ایشان قبل از انتخاب رشته جامعه‌شناسی صورت گرفته بود و در دوران دانشسرای عالی و رخدادهای پیش‌آمده در زمان دولت دکتر مصدق سمپاتی زیادی بین این جریانات و دکتر توسلی پیش آمد. ایشان بعد از رفتن به فرانسه رشته جامعه‌شناسی را انتخاب کردند و از ابتدا لیسانس، فوق‌لیسانس و دکتری را در رشته جامعه‌شناسی اخذ کردند؛ اما شواهد و عکس‌هایی از ایشان موجود است که نشان می‌دهد تفکر روشنگرانه ایشان قبل از رفتن به فرانسه شکل‌گرفته بود و در فرانسه نیز به نهضت‌های فکری مبارز پیوستند و چاپ نشریۀ ایران آزاد و شرکت در کنفدراسیون‌های دانشجویی و … را به‌عنوان برنامه‌ای در کنار تحصیلات خود به انجام می‌رساندند؛ بنابراین پیدایش این ایده و تفکر صرفاً به رشته ایشان منتسب نیست؛ اما این رشته و عقلانیت آکادمیک حاکم بر آن منجر شد که راه طی شده معتدل، مصلحانه و درعین‌حال علمی را در خط‌مشی سیاسی خود پی گیرند و از ابتدا تا انتهای عمر نیز بر آن مسیر مستدام ماندند.
ازآنجاکه بخشی از تحقیقات و فعالیت‌های استاد ارتباط جامعه‌شناسی با دین و جامعه‌شناسی در کشورهای اسلامی است و درواقع نظر به تعهد و تدین استاد بزرگوار و خصوصیات رشته جامعه‌شناسی که علمی فرا ارزشی و فرا جانب‌داری است، بفرمایید استاد چگونه این دو امر را در آثار و مقالات و تحقیقات خودشان مطرح کرده‌اند؟
نوشتن کتب جامعه‌شناسی دینی ازجمله اموری بود که به آن اهتمام می‌ورزیدند؛ و اصولاً با رویکرد وبری یا رویکرد دورکیمی آنجا که از صور ابتدایی حیات دینی بحث می‌کند، می‌توان گفت جامعه‌شناسی همواره دین و مذهب را جزو جدایی‌ناپذیر جامعه می‌دانسته است. از مارکس که مذهب را نفی می‌کند تا وبر و دورکیم که آن را به‌عنوان پدیده موردمطالعه می‌پذیرند و به بحث علمی در موردش می‌پردازند یک جامعه‌شناس نمی‌تواند دین را در جامعه ندیده بگیرد. دکتر توسلی نشان داد که می‌توان دین‌دار بود و درعین‌حال جامعه‌شناس هم بود. می‌توان در مورد جامعه‌شناسی دینی تحقیق کرد و سیاستمدار بود اما درعین‌حال سیاست و جامعه‌شناسی را از یکدیگر مجزا کرد. عملکرد ایشان مصداقی است ازآنچه در قرآن هم از آن اسم برده شده مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان (سوره الرحمن) دو دریای شیرین و شوری که به دلیل تفاوت درجه غلظت به هم‌آمیخته نمی‌شوند و مرزی آن‌ها را از هم متمایز می‌کند. گرچه درنهایت و بسیار آرام آب این دو دریا در هم فرو خواهد رفت؛ مثالی از ایشان است که سیاست و علم را و علم و روشنفکری را و علم و دین را در کنار هم داشتند با مرز مشخص بی‌آنکه این دو را مخلوط کنند.
دیگر اینکه، مباحث جامعه‌شناسی در کشورهای اسلامی یکی از مهم‌ترین مباحثی است که بدان مبادرت ورزیدند. به‌عبارت‌دیگر نه جامعه‌شناسی اسلامی بلکه جامعه‌شناسی در کشورهای اسلامی و یا جامعه شناسان مسلمان را موردنظر قراردادند تا مرز بین ایدئولوژی و دانش حفظ شود بی‌آنکه ایدئولوژی و تحقیق در مورد آن را نفی کنند؛ اما مرز همواره مشخص بود؛ به عبارتی شاید مدنظر ایشان این بود که زمانی که از علم دینی سخن می‌گوییم مانند این است که پیش‌فرضی داریم مبنی بر اینکه علم را از دین مجزا می‌دانیم اما بعید است یک دانشمند دین‌دار تفکیکی بین این دو قائل باشد و عقیده نداشته باشد که آنچه در جهان علم می‌گذرد کشف قوانین پدیده‌هایی است که خداوند آفریده است. نام این قوانین علم است.
ایشان بعد بین‌المللی جامعه‌شناسی بسیار قوی ای داشتند و درزمانی که ارتباطات مانند اکنون راحت نبود، روابط بین‌الملل علمی و دانشگاهی مناسبی با سایر دانشمندان کشورهای دیگر برقرار می‌کردند. زمانی که انجمن بین‌المللی جامعه‌شناسی ISA شاخۀ جامعه‌شناسی دین را تأسیس کرد، ایشان از اولین افرادی بودند که در آن عضو شدند و با سایر اندیشمندان جامعه‌شناس در این حوزه تعامل علمی داشتند و در کنفرانس‌های مهمی که در کشورهای مختلف تشکیل می‌شد سخنرانی می‌کردند. همچنین با پروفسور حسین العطاس و پروفسور نقیب العطاس آشنایی نزدیک داشتند و این تعاملات منجر به تشکیل سمینارهایی ازاین‌دست شد.
نظر به نقش ایدئولوژی در جوامع بشری و نیز با عنایت به دیدگاه برخی از جامعه شناسان در مورد به پایان رسیدن دورۀ ایدئولوژی خواهشمندیم نظر استاد و یا دیدگاه خودتان را در این مورد جهت آگاهی علاقه‌مندان به‌ویژه دانشجویان علوم اجتماعی بیان کنید.
به‌هرحال دیدگاه ضد سرمایه‌داری مارکسیستی یک دیدگاه ایدئولوژیک می‌تواند قلمداد شود و یا اعتقاد به لیبرالیسم و مفاهیم لیبرالیستی خود می‌تواند ایدئولوژیک باشد؛ اما زمانی که از علم صحبت می‌کنیم به این مفهوم است که بدون سوگیری در حال بررسی تأثیرات این مکاتب بر جامعه هستیم و یا در حال رصد مفاهیمی هستیم که این مکاتب فکری ایجاد کرده‌اند. خط و مرز باریک است؛ و دکتر توسلی همواره به‌خوبی این مرز را رعایت کردند.
با توجه به فعالیت‌های مرحوم دکتر شریعتی در حوزۀ اجتماعیات بقول خودشان و با عنایت به نوع رویکرد استاد فقید دکتر توسلی به جامعه‌شناسی و درعین‌حال به توسعۀ جامعه اسلامی‌ایران، آیا می‌توانیم بگوییم هردوی این بزرگواران به دنبال پی‌ریزی جامعه‌شناسی بومی و یا اسلامی بودند و یا تشابهات و تفاوت‌های این دو شخص چگونه تعبیر و تفسیر می‌شود؟
دکتر توسلی و دکتر شریعتی قبل از رفتن به فرانسه و آشنایی با رشته جامعه‌شناسی باهم یار بودند و در مراسم مختلفی که در محافل مهندس بازرگان یا مرحوم تقی شریعتی برگزار می‌شد با یکدیگر دیدار داشتند؛ بنابراین همدلی و همفکری ایشان قبل از ورود به رشته جامعه‌شناسی رقم خورده بود.
استاد محمدتقی شریعتی قبل از فعالیت‌های سیاسی خود موسسه کانون نشر حقایق اسلامی را تأسیس کرده بود که بعدها دکتر توسلی هم در جلسات تفسیر قرآن، کلاس‌های اخلاق، نقد کمونیسم و مارکسیسم، تاریخ و… ایشان شرکت می‌کرد. بیشتر سخنرانی‌ها توسط استاد شریعتی پدر ایراد می‌شد و گاهی دکتر علی شریعتی که آن زمان دانش‌آموز بود موسسه را اداره می‌کرد. در پاریس نیز دکتر توسلی در چاپ نشریه ایران آزاد که دکتر شریعتی دبیرش بود کمک و یاری می‌کردند و مقالات متعدد در آنجا به چاپ می‌رسید. در کنار هم در کلاس‌های جامعه‌شناسی ژرژ گورویچ شرکت می‌کردند. هفته‌ای سه یا چهار بار با یکدیگر ملاقات داشتند. ساعات متمادی کتاب‌خوانی داشتند. در سفرهای مربوط به کنفدراسیون‌های دانشجویی باهم بودند. پس از بازگشت از پاریس از سال 1351 در حسینیه ارشاد به همراه دکتر شریعتی فعالیت می‌کردند. در بسیاری امور مشارکت داشتند. برای مثال برگزاری سمینار خانواده و زن در اسلام که حدود 10 ساعت به طول انجامید و برای اولین بار نگاه جدیدی را نسبت به زن در اسلام بیان می‌کرد. در این سمینار، محمد تقی شریعتی، علی شریعتی و دکتر توسلی سخنرانی داشتند. در سال‌های فقدان علی شریعتی نیز، ابتدا به زبان انگلیسی و سپس به فارسی آثار شریعتی را شناساندند.
اینکه این دو فقید چه شباهت‌ها یا تفاوت‌هایی داشتند و اینکه آیا در پی شکل‌دهی جامعه‌شناسی بومی یا اسلامی بودند نیاز به تحقیق دارد و محل بحث مفصل دیگری است؛ اما به‌هرحال دکتر شریعتی بسیار زیبا سخنرانی می‌کردند و مفاهیم شیعه را به نحو خاصی تولید و منعکس می‌کردند و در شکل‌گیری اذهان عمومی نقش داشتند. جامعه‌شناسی دکتر توسلی آکادمیک و مبتنی بر عقلانیت بود و نوعی روشنفکری دینی با رعایت مرزهای دانش، سیاست و دین را طرح می‌کردند.
رابطۀ سیاست و علوم اجتماعی را از دیرباز در ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟
اگر ازنظر عملی در نظر بگیریم دانشگاه‌های امروزی به‌هرحال رویکرد محافظه‌کارانه‌ای دارند و عملاً افرادی که در دانشگاه درگیر هستند، حتی رشته‌های علوم اجتماعی که نقد و بررسی مسائل اجتماعی متن مباحثشان است، نمی‌توانند مستقیماً وارد سیاست شوند. البته دکتر توسلی یک رویکرد سیاسی هم داشت و علی‌رغم اینکه همه دانشجویان و اساتید اذعان دارند که ایشان هرگز سیاست و دانشگاه را به هم نیامیختند اما درعین‌حال هزینه رویکرد سیاسی خارج از دانشگاهش را هم داد. نمی‌توان گفت فردی در رشته علوم اجتماعی دستی داشته باشد و از سوی دیگر نسبت به مسائل روز جامعه‌اش بی‌تفاوت و عاری از نقد کردن باشد.
با توجه به بخش مهمی از آثار و تحقیقات استاد در مورد مسائل سازمان‌های اجتماعی و پژوهش‌های کاربردی در کشور و برخی استان‌ها بفرمایید جامعه شناسان در حل و رفع معضلات اجتماعی کنونی کشور چه‌کارهایی می‌توانند بکنند و دولت و حاکمیت نیز در این مورد باید چه تدابیری را اتخاذ نماید؟
در جامعه ما حضور جامعه‌شناسی در سازمان‌های مختلف مغفول مانده و نیاز است تا نگرشی کلی نسبت به موضوعات و دیدی از سوی افرادی که هم به پیشینه‌های تاریخی و هم به مفاهیم جامعه‌شناختی و هم به‌نوعی روانشناسی اجتماعی آَشنا هستند، وجود داشته باشد. دکتر توسلی در تدوین طرح برخی شهرها ازجمله اراک و همدان و … نقش داشتند و رویکرد جامعه‌شناسی شهری از روابط همسایگی در شهر گرفته تا امنیت اجتماعی زنان و مدل شهر بومی و … با حضور یک جامعه‌شناس می‌تواند در رفع معضلات بسیار کمک‌کننده باشد. متأسفانه امروزه توجه و تمرکز بر برخی رشته‌ها که نتیجه‌ای آنی اما سطحی را به دست می‌دهد باعث شده است که علوم مادر مانند جامعه‌شناسی که به کنه مسائل می‌پردازد و مسائل را ریشه‌ای و عمیق بررسی می‌کند مغفول مانده و فدای سرعت دررسیدن به نتیجه شود. پیامدهای عدم استفاده از جامعه‌شناس و متخصص علوم اجتماعی را چه در وضع قوانین، چه در ضمانت اجرای آن‌ها شاهدیم و می‌طلبد تا مسئولان رویکرد و نگاه جامعه‌شناسانه را در سازمان‌ها و نهادها به‌صورت جدی در نظرگیرند.
بدون شک دکتر توسلی یکی از روشنفکران جامعه ماست و می‌توانیم ایشان را مانند خیلی از روشنفکران در زمره روشنفکران دینی قلمداد کنیم. ابتدا نظر شریفتان را در خصوص مفهوم روشنفکری دینی بیان نموده و به رسالت روشنفکران جامعه در شرایط کنونی کشور اشاره‌هایی بفرمایید.
بحث در مورد روشنفکری و به‌خصوص روشنفکری دینی در زمان و شرایط دیگری امکان‌پذیر است اما اینجا در همین حد می‌توان گفت که روشنفکری دینی راهی است پرپیچ‌وخم. موافقان و مخالفان زیادی دارد. افرادی که به دین اعتنایی ندارند روشنفکری و دین‌داری را مانعه الجمع می‌دانند و عقیده دارند دین امری است مبتنی بر سنت و لذا با آنچه که روشنفکری خوانده می‌شود که مبتنی است بر مدرنیته تعارض دارد و آنان که به‌شدت به دستورات دینی پایبندند آن را جدایی از دین راستین می‌دانند و راه بی‌بازگشتی که نهایتش خروج از دین است؛ اما روشنفکری دینی را دکتر توسلی درراه مهندس بازرگان پیدا کردند. در خاطراتشان نقل کرده‌اند:
«… برای اولین بار بعد از کودتای 28 مرداد در روز عید فطر 1336 مهندس بازرگان در دانشکده کشاورزی کرج سخنرانی داشتند و ما با بچه‌های کوی دانشگاه برای شرکت در آن سخنرانی رفتیم و نماز عید فطر خواندیم. من اولین بار مهندس بازرگان را آنجا از نزدیک دیدم و خیلی تحت تأثیر ایشان قرار گرفتم. بعدها به‌طور مرتب در جلسات سخنرانی ایشان شرکت می‌کردم. بیشتر سخنرانی‌های ایشان مذهبی-سیاسی بود و به‌صورت منطقی و با نگاه علمی ارائه می‌شد. بعدها سخنرانی‌های ایشان به‌صورت مجلد تحت عنوان «احتیاج روز» چاپ و منتشر شد…»
افراد دین‌داری که به باورها و اعتقادات مذهبی پایبندند و درعین‌حال با علوم روز و جهان غرب نیز آشنایی دارند و دریافته‌اند که این ما نیستیم که مرکز جهان هستی باشیم، همواره در جستجوی راهی بوده‌اند که دین را از خرافه بزدایند و صراط مستقیم را بیابند. هماهنگی دین با علم و عدم تناقض این دو در کتب، نوشته‌ها و سخنرانی‌های مهندس بازرگان همان چیزی بود که امثال دکتر توسلی به‌عنوان راه راست پی گرفتند. روشنفکری دینی همواره از میان دین‌داران برمی‌خیزد چنانکه در دوران رنسانس اولین پروتستان‌ها خود از میان کشیشان مذهبی برخاستند که دانش اسکو لاستیک را که ملغمه‌ای بود از هژمونی کلیسا، حکومت، فلسفۀ ارسطویی و بخش کمی از انجیل را به زیر سؤال بردند. افرادی که در جهان علم قدم می‌زنند آفرینش هستی را با قوانین علمی می‌خوانند که در آن تعصب راهی ندارد. از این منظر می‌توان گفت که دکتر توسلی روشنفکر دین‌داری بودند.




بزرگ مردی از جنس جامعه شناسی

دکتر سیدحسن موسوی چلک
رییس انجمن مددکاران اجتماعی ایران

من اولین بار استاد را از نزدیک در دروه کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی در دانشگاه آزاد اسلامی اراک در سال 1373 دیده بودم. در دوره کارشناسی خیلی ایشان را نمی‌شناختم چون در رشته مددکاری اجتماعی درس می‌خواندم ولی برای آزمون کارشناسی ارشد کتاب نظریه‌های جامعه‌شناسی ایشان را بارها و بارها مطالعه کرده بودم. هشت واحد درسی را با افتخار در مقطع کارشناسی ارشد با ایشان گذرانده بودم. در تمام مدتی که ایشان به اراک می‌آمد طبق دستوری که استاد ارجمند جناب آقای دکتر حسین ابوالحسن تنهایی داده بودند، من کنار استاد بودم تا اگر کاری دارد برایش انجام دهم. توفیق بزرگی برای من بود تا در تنهایی هم بیشتر با هم گفت‌وگو کنیم و از لحظه لحظه این حضور در کنار استاد، نکات جدیدی بیاموزم. همچنین توفیق داشتم دو روز در دو زمان متفاوت در نوشهر در منزل پدری‌ام میزبان ایشان باشم که سعادت بزرگی برای من بود. توفیق داشتم تندیس یادبود 60 سال مددکاری اجتماعی در ایران را در در منزل ایشان دریافت کنم. هدفم از این دل نوشته اشاره به برخی نکات است که من از آن‌ها به عنوان گوشه‌ایی از درس آموخته‌هایم از این استاد بزرگ، یاد می‌کنم. ایشان تأکید می‌کرد که کارکردن در حوزه اجتماعی مستلزم توجه به چند نکته است؛ که در ادامه به مواردی از آن‌ها اشاره می‌کنم. اعتراف کنم که درک برخی از نکات در آن شرایط برای من سخت بود ولی بعدها که تمرکز کاری‌ام را درحوزه اجتماعی و آسیب‌های اجتماعی و سیاستگذاری اجتماعی گذاشتم، توانستم کمی درک کنم.


Ο از کار کردن در حوزه اجتماعی خسته نشوید چون موانع زیادی را پیش رو خواهید داشت. حوزه اجتماعی علی‌رغم این‌که به ظاهر آشناست ولی غریب است و باید تلاش کنید تا این حوزه زنده شود، زنده بماند و گسترش پیدا کند و این با صبوری و تلاش هدفمند امکان پذیر خواهد بود.
Ο کارهای بزرگ انجام دهید حتی اگر امروز کسی خریداری نباشد ولی کارهای بزرگ و ایده‌های نو، اگر خوب مطرح شوند می‌توانند جای خود را باز کنند؛ حتی اگر به سختی باشد. نوآوری، موضوع مهمی در حوزه اجتماعی است و این امر مستلزم مطالعه همه‌جانبه است نه فقط یک تعدّی جامعه‌شناسی.
Ο از مسائل روز جامعه غافل نشوید. دور بودن از مسائل روز، موجب دور شدن و کم‌توجهی یا بی‌توجهی به حوزه اجتماعی و متخصصین آن می‌شود. فراموش نکنید که حوزه اجتماعی و مباحث اجتماعی باید به کار مردم هم بیایید و مسؤولین هم تأثیر آن را بپذیرند. در این زمینه باید خیلی کارها صورت گیرد تا ثابت شود که جامعه‌شناسی برای کشور مفید است.
Ο تأکید می‌کرد که آسیب‌های اجتماعی در ایران روند افزایشی پیدا خواهد کرد. پذیرش این موضوع هم برای مسؤولین راحت نخواهد بود؛ چون علاقمند به مطرح‌شدن این موضوع نیستند. نگران این وضعیت بود. من همزمان باتحصی در بیمارستان ولی‌عصر اراک به عنوان مددکار اجتماعی کار می‌کردم و دو تحقیق در زمینه اعتیاد و خودکشی در استان مرکزی هم برای بهزیستی استان انجام می‌دادم؛ چون هم اعتیاد و هم خودکشی زیاد بود. به استاد گفتم که درحال کار روی این موضوعات هستم. به یاد دارم تأکید می‌کرد که توسعه بدون برنامة شهرنشینی و صنعتی‌شدن شهرها که اراک هم یکی از همین شهرها بود، زمینه گسترش آسیب‌های اجتماعی را در جامعه فراهم می‌کند و حتی این آسیب‌های اجتماعی خانواده را هم تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و نگران افزایش آسیب‌های اجتماعی ازقبیل اعتیاد به مواد مخدر، الکل، طلاق، فحشاء، خودکشی و… در جامعه ایرانی بود. موضوعی که امروز شاهد آن هستیم.
Ο تأکید داشتند که از حوزه سیاستگذاری فاصله نگیرید. هر چقدر هم که صاحب‌نظر باشید ولی باید بتوانید در نظام سیاستگذاری تأثیرگذار باشید. معتقد بود کاری دشوار، ولی مهم است.


Ο مشارکت اجتماعی را یکی از مهمترین رویکردها برای برون‌رفت در حوزه اجتماعی می‌دانست و می‌گفت که معتقدم اگر بتوانیم زمینه افزایش مشارکت اجتماعی مردم و نهادهای مدنی را در جامعه افزایش دهیم، می‌توانیم در حوزه آسیب‌های اجتماعی، مدیریت بهتری را اعمال کنیم؛ در غیر این‌صورت برعکس خواهد شد. معتقد بود که مشارکت مردم در امور مختلف نشانه پویایی و زنده بودن جامعه است.

Ο نکته دیگر این بود که تأکید می‌کرد با استدلال حرف بزنید و نظر دهید. این مستلزم مطالعه و پژوهش و… است. اگر به عنوان یک جامعه‌شناس صحبت می‌کنید، صحبت‌هایتان باید منطبق بر یافته‌های علمی و شواهد باشد. تسلّط بر مبانی نظری خیلی خوب است و تلفیق با شواهد و مدارک و اسناد به مراتب تأثیرگذارتر خواهد بود. معتقد بود، نبود اطلاعات قابل اتکاء، یکی از مشکلات حوزه اجتماعی برای برنامه‌ریزی است. موضوعی که هنوز آن را به‌عنوان مشکل داریم.
Ο هیچگاه این نکته ایشان را فراموش نمی‌کنم که می‌گفت نباید حوزه اجتماعی و مسائل و آسیب‌های اجتماعی را به فرد تقلیل داد و نقش ساختار و جامعه و خانواده را مدّ‌نظر نداشت. نگاه همه‌جانبه مدّنظر ایشان بود.
Ο کار در حوزه اجتماعی را بدون لحاظ کردن فرهنگ مردمی که با آن‌ها کار می‌کنیم، مؤثر نمی دانست. حتی خرده فرهنگ ها را هم مهم می‌دانست.آن زمان شهرک مهاجران بین اراک و شازند برای کارگران و مهندسانی که در پتروشیمی اراک کار می کردند، در حال ساخت بود. یک بار با هم رفتیم و گشتی زدیم. می‌گفت این نوع ساخت‌وسازها و حضور افراد مهاجر با تنوع فرهنگی از سایر مناطق کشور به این منطقه، می‌تواند در زمینه افزایش آسیب‌های اجتماعی تأثیرگذار باشد.
Ο در شهر اراک مناطق حاشیه‌نشین(سکونتگاه‌های غیر رسمی) زیاد است. من هم مدتی در یکی از این مناطق به نام چشمه موشک زندگی می‌کردم. همیشه می‌گفت که این مناطق بستر مناسب‌تری برای رشد آسیب‌های اجتماعی و جرایم دارند چون معمولاً اقدامات و خدمات فرهنگی و اجتماعی در این مناطق کمتر مورد توجه قرار می گیرد. نظارت‌ها هم کمتر است. الان که دارم این یادداشت را می‌نویسم یکی از پنج مسأله اجتماعی کشور، همین مناطق تعیین شده است.
آن زمان نگرانی را اعلام می‌کرد که درکش برای من دشوار بود. ایشان اشاره می‌کرد که چشم انداز مشخص و جامعی برای مدیریت اجتماعی در حوزه آسیب‌های اجتماعی نداریم درحالی‌که به شدت به آن نیازمندیم. نگران برخوردهای سطحی با مسائل اجتماعی بود.
تنها به چند نکته از دغدغه‌های ایشان اشاره کردم و این‌که برای من توفیق بزرگی بود که خدمت ایشان بودم. بعدها که درحوزه آسیب‌های اجتماعی مشغول کار شدم، بارها در دانشگاه تهران و واحد علوم تحقیقات دانشگاه آزاد خدمت ایشان رسیدم، مشورت گرفتم و گزارش‌کار دادم. همیشه مشوّق من بودند. خدا رحمتش کند.




یادی از دانشی مرد سیاست

یونس صمدنژاد آذر
مردم شناس

پاییز سال 1399 مصداق بارز «هردم آید غمی از نو به مبارکبادم» بود. یکی از آن غم‌های سنگین در این فصل سرد، درگذشت مردی از تبار دنشوران بزرگ ایران، دکتر غلامعباس توسلی بود که نه تنها اهالی علوم اجتماعی را در عزای خود نشاند، بلکه سیاست‌پیشگان کشور را از هر تیره و تباری متأثر ساخت. دکتر توسلی جزو نوادر رجالی بود که توانسته‌اند کار روشنفکری و سیاست‌ورزی را همپایکنش علمی و دانشگاهی پیش‌برده یکی را فدای آن دیگری نکنند. او که آشکارا متعلق به جریان ریشه دار و قدیمی ملی، مذهبی و عضو فعال و تأثیرگذار نهضت آزادی بود، در طول حیات پربار خود هرگز از پرورش استعدادهای جوان و همچنین توسعه دانش جامعه‌شناسی غفلت نورزید؛ چراکه به درستی تشخیص داده بود که ضعف علوم انسانی و اجتماعی چه بر سر روند تفکر در ایران آورده‌است.
شادروان توسلی، که زاده 1314 در رشتخوار بود، مراحل مقدماتی تحصیل را در همین شهر و دوره دبیرستان را در تربت حیدریه و مشهد به پایان رساند، سپس وارد دانشسرای عالی تهران شد. او همزمان در سه رشته زبان فرانسه، ادبیات و فلسفه قبول شد، اما چون در کنکور زبان و ادبیات فرانسه اول شده بود، مجبور شد در آن رشته مشغول تحصیل شود، اما هم‌زمان با ورود او به این رشته، جایگاه زبان فرانسه متزلزل شد و او نیز مطالعه انگلیسی را در کنار فرانسه آغاز کرد. توسلی در خصوص این که چرا از میان سه رشته ادبیات، زبان فرانسه و فلسفه تحصیل در رشته زبان فرانسه را در دانشگاه انتخاب کرده، گفته بود: من نفر نخست آزمون در رشته زبان فرانسه شدم به همین دلیل ادامه تحصیل در این رشته را برگزیدم. در آن دو رشته دیگر، نفر دوم و سوم شدم به همین دلیل چندان مایل به ادامه تحصیل در این رشته‌ها نبودم. البته علاقه چندانی به یادگیری زبان فرانسه هم نداشتم و بیشتر مایل بودم که ادبیات فارسی بخوانم، چون در آن روزها در ایران، ادامه تحصیل تا مقطع دکتری برای رشته ادبیات فراهم بود.

وی در خصوص علت گرایش به رشته جامعه شناسی در پاریس گفته بود: داستان ادامه تحصیل من در رشته جامعه‌شناسی طولانی است. زمانی که به پاریس مهاجرت کردم نخست مشغول تحصیل در رشته «ادبیات فرانسه» شدم، ولی این رشته چندان ایده‌آل من نبود که بخواهم مدت چهار سال اقامت در پاریس فقط ادبیات فرانسه بخوانم. از این رو، تصمیم گرفتم، تغییر رشته بدهم و در رشته اقتصاد تحصیل کنم. در آن چهار سال نمی‌توانستم هم موفق به اخذ دکتری شوم و هم لیسانس در رشته دیگری را بگیرم. در آن سال‌ها دکتر علی شریعتی هم در پاریس بودند با ایشان و دیگر دوستان که مشورت کردم به این نتیجه رسیدم که در رشته علوم اجتماعی ادامه تحصیل دهم. این رشته بتازگی در دانشگاه‌های پاریس تأسیس شده بود و علاقه‌مندان زیادی داشت. دانشمندان زیادی از دیگر کشورها به پاریس می‌آمدند و در این حوزه سخنرانی می‌کردند. طولی نکشید که من شیفته این رشته شدم؛ این بود که تصمیم گرفتم، غیر از دکتری ادبیات فرانسه یک لیسانس دیگر هم بگیرم؛ بنابراین در پاریس دو رشته را به صورت همزمان خواندم، علوم‌اجتماعی را در سطح کارشناسی و زبان فرانسه را در سطح دکتری تحصیل کردم.
عنوان رساله اصلی او جامعه سنتی ایران از دید اروپاییان: مقایسه دیدگاه انگلیسی‌ها و فرانسویان» و رساله فرعی «صنایع دستی ایران و جنبه‌های روان‌شناسی اجتماعی آن» بود. توسلی در خصوص علت انتخاب این موضوع گفته است: این انتخاب خود من بود. من برای تحقیق به انگلیس رفتم و در کتابخانه‌های آنجا و بایگانی اسناد تاریخی شروع به یادداشت‌برداری کردم. خیلی از دانشجویان ایرانی به آنجا می‌رفتند و موضوع رساله آن‌ها غالباً در رابطه با ایران بود، اما من موضوعی را انتخاب کردم که مدارکش در اروپا و سندش در ایران بود. برای همین من دو قرن تاریخ قاجار را انتخاب کردم. همه اشخاصی که این رساله را مطالعه کردند، پسندیدند و خوشبختانه این رساله با کمک مالی «مرکز تحقیقات علمی فرانسه» قبل از دفاع من از آن به چاپ رسید. بدین ترتیب توسلی از نخستین ایرانیانی بود که با ارایه دو رساله موفق به دریافت دکتری دولتی از فرانسه شد.
شادروان توسلی در تابستان ۱۳۴۵ به ایران بازگشت و تدریس خود را با سمت استادیاری از سر گرفت. وی علاوه بر تدریس در دانشسرا از همان آغاز ورود، در بخش مطالعات شهری مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران نیز به پژوهش پرداخت. او در مطالعات اقتصادی و جامعه‌شناختی و طرح‌های جامع شهری از جمله طرح جامع تهران که از سوی سازمان برنامه به آن مؤسسه واگذار شده بود، طرح جامع شیراز که با همکاری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران انجام می‌پذیرفت، و همچنین طرح‌های جامع اراک و همدان و چند شهر دیگر شرکت داشت و به صورت مستقل آن‌ها را سرپرستی و تدوین می‌کردد. غلامعباس توسلی در آن دوره همچنین سرپرستی طرح ارزشیابی سواد همراه با حرفه را که در اصفهان و دزفول به‌طور آزمایشی از سوی یونسکو و سازمان برنامه، برای ارزیابی و بازسازی در مؤسسه اجرای می‌شد به عهده داشت. نتیجه این پژوهش‌ها و مطالعات علاوه بر گزارش‌های علمی، پیشنهادهایی عملی برای چگونگی توسعه و رشد شهرها در آینده بود.
مرحوم غلامعباس توسلی سپس به درخواست دانشگاه ملی ایران، رشته جامعه‌شناسی را در دانشکدۀ ادبیات آن دانشگاه پایه‌گذاری و برنامه‌ریزی کرد و به تدریس برخی دروس در آنجا پرداخت. او در سال ۱۳۵۰ از دانشسرای عالی به دانشگاه تهران منتقل شد و یک سال بعد به دانشیاری ارتقا یافت. وی یک سال پس از آن به سمت مدیر گروه جامعه‌شناسی برگزیده شد. در سال ۱۳۶۴ دوباره به عنوان مدیر گروه جامعه‌شناسی دانشگاه تهران برگزیده شد و یک سال بعد نیز به سمت ریاست دانشکده منصوب شد. او همچنین در ایجاد دوره دکترای در دانشگاه‌های تهران، تربیت مدرس و دانشگاه آزاد اسلامی نقش بسزایی داشته‌است.
دکتر توسلی پس از انقلاب به مدت کوتاهی به عنوان مشاور در رادیو و تلویزیون فعالیت داشت و سپس به ریاست دانشگاه اصفهان منصوب شد. وی در دوره انقلاب فرهنگی ایران تا زمان بازگشایی دانشگاه‌ها سرپرستی بخش برنامه‌ریزی علوم انسانی را در ستاد انقلاب فرهنگی بر عهده داشت و برنامه‌های این رشته‌ها را نهایی کرده و به تصویب ستاد رساند. او در مصاحبه‌ای با نشریه لوح در فروردین ۱۳۷۸ گفت که ستاد انقلاب فرهنگی نقش تعدیل‌کننده داشت و عمده اخراج‌ها و تبعیدهای اساتیدی که با جریان حاکم هماهنگ نبودند توسط دانشجویان و گروه‌های انقلابی داخل دانشگاه صورت می‌گرفت. توسلی بر این باور است که حتی پس از انحلال ستاد انقلاب فرهنگی هم، شورای عالی انقلاب فرهنگی هرگز نتوانست قدرت اجرایی خاصی در مدیریت دانشگاه‌ها پیدا کند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ خورشیدی توسلی دراین مدت ۵۶ فقره برنامه درسی در سطوح کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری با همکاری استادها ی رشته‌های مختلف تهیه و تنظیم و در بازگشایی دانشگاه مورد استفاده قرار گرفت.

فعالیت‌های پژوهشی
این استاد نامدار در طول دوره‌های خدمت دانشگاهی خود بیش از ۲۰ جلد کتاب درسی و کمک درسی نظری و کاربردی تألیف، ترجمه و منتشر کرد که برخی از آن‌ها چندین بار تجدید چاپ شده و بعضی از آن‌ها مشمول تشویق و دریافت لوح سپاس شده است، برای نمونه می‌توان به گروه سنجی و پویایی گروهی، نظریه‌های جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی کار و شغل، بینش‌ها و گرایش‌های عمده در جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی شهری، آینده بنیانگذاران جامعه‌شناسی، مبانی جامعه‌شناسی، فلسفه تاریخ از دیدگاه جامعه‌شناسی، روشنفکری و اندیشه دینی، جستارهایی در جامعه‌شناسی معاصر، پایان نظم و جامعه‌شناسی دینی و مشارکت و آسیب‌های از آن اشاره کرد. وی همچنین بیش از ۵۵ مقاله علمی ـ پژوهشی به زبان‌های فرانسه، انگلیسی و فارسی در مجلات معتبر داخلی و بین‌المللی منتشر کرده است و بیش از ۶۰ سخنرانی در کنفرانس‌های بین‌المللی و داخلی ارایه داده است که علاوه بر این موارد، این جامعه شناس برجسته حدود ۴۰ طرح تحقیقاتی را سرپرستی و مدیریت کرده که از آن جمله طرح رابطه مشارکت و آسیب‌های اجتماعی است که در سال ۷۳ـ۱۳۷۲ طرح برگزیده و نمونه دانشگاه شناخته شد و جایزه دریافت کرد. همچنین وی علاوه بر راهنمایی و مشاوره رساله‌ها دانشجویان، از بنیانگذاران انجمن جامعه‌شناسی ایران بود و هفت سال ریاست این انجمن را نیز به عهده داشت. از دیگر فعالیت‌های علمی و فرهنگی این استاد فرهیخته و همچنین از جمله افتخارات وی می‌توان به انتشار مجله «نامه علوم اجتماعی» پس از ۱۰ سال توقف، عضویت در انجمن بین‌المللی جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی دینی، رییس انجمن فرهنگی مطالعات بین‌المللی جوامع فارسی زبان، نماینده شورای پژوهشی و هیأت ممیزه دانشگاه تهران اشاره کرد

خاموشی
سرانجام این جامعه شناس و استاد نمونه و کنشگر و متفکر سیاسی با اخلاق، بعد از سال‌ها فعالیت دانشگاهی و علمی در ۲۵ مهر ۱۳۹۹خورشیدی بر اثر ایست قلبی، دیده از جهان فروبست.

برخی از ویژگی‌های بارز دکتر توسلی
♦نقش دکتر توسلی در دفاع از جامعه‌شناسی
مرحوم استاد توسلی در سه موقعیت تاریخی در ایران از نهاد علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی دفاع تعیین‌کننده ای کرد. موقعیت اول، در دهه ۵۰ بود که دکتر توسلی در مقام یک استاد مسلمان از رشته جامعه‌شناسی به‌عنوان یک‌رشته علمی و نه یک گفتمان ایدئولوژیک دفاع کرد و به وادی تفسیر ایدئولوژیک از علم جامعه‌شناسی نیفتاد. دفاع او از جامعه‌شناسی در برابر دو گفتمان دارای هوادار پرشمار (گفتمان مارکسیستی و گفتمان نوسازی در علوم اجتماعی در دهه ۴۰ و ۵۰) قرار داشت. حتی بااینکه او دوست، یار صدیق و همشهری دکتر علی شریعتی بود ولی مدافع «رویکرد انقلابی» نبود و از حیث تاریخی و جامعه‌شناسی دین به آثار شریعتی توجه داشت.
موقعیت دوم، استاد توسلی پس از انقلاب و در فرایند انقلاب فرهنگی تلاش چشمگیری برای بازگشایی دانشگاه و دفاع از جامعه‌شناسی داشت. در آن زمان علوم اجتماعی و خصوصاً جامعه‌شناسی، به‌عنوان رشته‌های سکولار، غربی و مادی زیر ضرب قرار داشت. در این بزنگاه دکتر سروش به‌عنوان یک متفکر مسلمان و از منظر معرفت‌شناسی از «علمی بودن جامعه‌شناسی» دفاع کرد و دکتر توسلی با زحمات بسیار در برابر اینکه امواج، نهاد علوم اجتماعی دانشگاهی در ایران را از ریشه بکند، مقاومت ثمربخش کرد و در اسرع وقت دروس جامعه‌شناسی را در دانشگاه‌ها با کمیت بیشتر به راه انداخت.
موقعیت سوم، در زمان حمله همه‌جانبه دولت موازی و وزارت علوم دولت احمدی‌نژاد بود که نه‌فقط علوم اجتماعی بلکه علوم انسانی را از طریق ابزار بوروکراسی دولتی (موج بازنشستگی از بالا) موردحمله قرار می‌داد. او بااینکه در این دوره کمی بیمار شده بود، در دفاع از علوم انسانی در حوزه عمومی دست از تلاش برنداشت. این در حالی بود که بعضی از دانشجویان تازه به دوران رسیده او در آن دوره او را بااینکه استاد مسلم جامعه‌شناسی بود، به‌سوی بازنشستگی هل دادند و حتی مترصد بودند که اتاقش را در دانشکده از او بگیرند و متأسفانه به او ادای احترام نکردند. از خصایص خوب اخلاقی ایشان این بود که نامرادی‌های این تازه به دوران رسیده‌ها را می‌دید و عزتمندانه از کنار آن می‌گذشت؛ و تمام سعی و همتش را صرف بقا و تداوم جامعه‌شناسی و پژوهشگری اجتماعی نمود و بی شک جامعه‌شناسی ایران و بالندگی آن میراث ارجمند استاد فقید دکتر توسلی می‌باشد.

♦تواضع علمی
از مهم‌ترین ویژگی‌های علمی درخورتوجه استاد تواضع معرفتی و علمی ایشان می‌باشد. بااینکه نزد استادان بزرگ جامعه‌شناسی فرانسه ژرژ گورویچ، آلن تورن و ریمون آرون درس‌خوانده بود، در ساحت بحث علمی دعاوی بزرگ نداشت و قبل از باران سیل جاری نمی‌کرد و جو گیر مدعیات بزرگ دیگران هم نمی‌شد. به نام افراد بزرگ حرف‌های خود را به مخاطب القا نمی‌کرد؛ به سؤالات و نظرات دانشجو احترام می‌گذاشت و خوب گوش می‌داد و مختصر و مربوط پاسخ می‌داد. در کار آموزش دروس خسته نمی‌شد و برای تدریس حتی به شهرستان‌ها سفر می‌کرد. حتی آخرین بار در ۱۳۹۷ در اوج بیماری با ویلچر خود را به سومین نشست آسیب‌شناسی انجمن‌های جامعه‌شناسی رساند.

♦حضور هم‌زمان و مستمر در سه حوزه
او در ۵۰ سال گذشته در سه حوزه «دانشگاه»، «عرصه عمومی» و «عرصه سیاسی» حضور فعال داشت و مدام تلاش می‌کرد. در دانشگاه ۵۰ سال کنار دانشجویان بود و برای پاسخ به سؤالاتشان همواره در دسترس بود. در «حوزه عمومی» صدها بار حضور رسانه‌ای داشت. او مؤسس انجمن جامعه‌شناسی بود و شاگردانش ازجمله مرحوم قانعی راد، این انجمن را به اولین انجمن علمی ایران، از حیث فعالیت‌های جامعه‌شناسانه ارتقا دادند. او در حوزه سیاسی مخالف رژیم موروثی و همراه انقلاب مردم در سال ۵۷ بود و از یاران بازرگان و نهضت آزادی ایران بود و در این راه ۵۰ سال در مواضعش استوار بود و به نرخ روز موضع عوض نمی‌کرد، ایشان در مسیر خود همواره ثابت و استوار و باصداقت بود.
مناعت طبع و حفظ ارزش خود
دکتر توسلی بااینکه از معتبرترین دانشگاه فرانسه (و با تسلط به دو زبان) فارغ‌التحصیل شده بود و هم‌زمان استاد دانشگاه تهران و از یاران نزدیک شریعتی و بازرگان بود، در فعالیت سیاسی معیار داشت و به هر دری نمی‌زد. او کافی بود در حوزه عمومی رسماً از نهضت آزادی فاصله بگیرد و درهای پست‌های بالا در حاکمیت بر رویش باز شود ولی چنین نکرد؛ و در مقابل، تمام اعتبار خود را صرف دفاع از نهاد علوم اجتماعی و حضور انتقادی در حوزه عمومی کرد. در تاریخ معاصر ایران معمولاً دولت‌ها دنبال کنترل جامعه مدنی ایران بودند و حتی آن را مرعوب کرده‌اند، ولی یکی از دلایلی که در این راه کاملاً موفق نشده‌اند حضور ایرانیانی همچون غلام عباس توسلی است.

♦دکتر توسلی و عشق به ایران
جامعۀ ایران هنوز از فقدان تحلیل‌های عمیق جامعه‌شناختی در موضوعات مختلف تهی و در رنج است و بازار کلی‌گویی‌های بدون ضابطه و کم‌مایه به‌جای بررسی‌های علمی، جدی و مشکل‌گشا به‌منظور کسب مراتب تحصیلی و منزلت‌های سیاسی و علمی – اداری رونق یافته است. دکتر توسلی دوران تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه سوربن فرانسه به انجام رسانده است و با اندیشه‌های بزرگانی مانند فرانتس فانون، ژان پل سارتر، ریمون آرون، لویی ماسینیون، لانگه، برگ و کارل ریموند پوپر از نزدیک آشنا بود.او توانست رویکرد دانشگاهی و آکادمیک خود را نسبت به تحولات فکری دو دهه آخر قرن بیستم نگه دارد و مقام دانشجویی و معلمی و روحیه انتقادی خود را به گرایش «ایسم‌های مختلف» و رایج آن روزگار به‌ویژه تفکرات مارکسیستی حفظ کند. برخلاف عمدۀ جامعه‌شناسان ایرانی که گرایش‌های سوسیالیستی داشتند، هم‌اندیشی با نهضت آزادی ایران و همراهی با مرحوم مهندس مهدی بازرگان در بعد از انقلاب اسلامی موجب شد تا دکتر توسلی بیشتر با گرایش‌های آزادی‌خواهی و لیبرالیست‌های مسلمان شناخته شود. ولی به خاطر حفظ جامعه‌شناسی و تداوم مشی علمی و پژوهشی هرگز مواضع و گرایش سیاسی خود را در محیط دانشگاهی و کار، کلاس درس یا همایش‌های علمی بروز نداد. دکتر توسلی از یک‌سو مانند ریمون آرون حوزه‌های مختلف جامعه‌شناسی را اعم از نظریه‌های جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی آموزش‌وپرورش، جامعه‌شناسی دین، جامعه‌شناسی کار و شغل و دیگر موضوعات موردتوجه قرارداد و با ارائه و تحلیل و نقد آن‌ها در طول عمر دانشگاهی خود به تربیت هزاران دانشجو در مقاطع تحصیلی کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاه تهران، دانشگاه تربیت مدرس و دانشگاه آزاد اسلامی پرداخت و با انتشار ده‌ها کتاب، مجله، مقالات علمی و شرکت در همایش‌های تخصصی در نهادینه کردن علوم اجتماعی و توسعه جامعه‌شناسی به مردم ایران خدمت کرد. از سوی دیگر او که مسئلۀ اصلی ایران را فقدان بینش جامعه‌شناختی در تحلیل مشکلات کشور می‌دانست، باوجود همه امکاناتی که برای مهاجرت به خارج داشت، با پایمردی در ایران ماند و تلاش کرد تا با استقرار دوره‌های کارشناسی ارشد و دکترا در دانشگاهای مهم کشور کمبود مدرسان این رشته را برطرف کند و با تأسیس «انجمن جامعه‌شناسی ایران» به تشکیل «اجتماع علمی» و نهادینه کردن رویکرد جامعه‌شناسی در تحلیل مسائل کشور کمک کند. راه دشوار معلمی و آزادی‌خواهی برای او کم‌هزینه نبود و در مسیر اعتلای علوم انسانی و تربیت نسل جوان و کنشگری سیاسی مشقات و نامهربانی‌های بسیاری را تحمل کرد و در سال‌های اخیر نیز با همان تن رنجور به‌محض دعوت در هر همایش و مراسمی که برای توسعه علم و پیشرفت ایران بود، شرکت می‌کرد او مصداق بارز یک استاد دلسوز و عاشق واقعی ایران عزیز است.

♦دکتر توسلی استادی خستگی‌ناپذیر
بسیاری از استادان امروز جامعه‌شناسی از محضر دکتر توسلی و یا آثار ایشان بهره برده‌اند.وی در این حوزه از سه منظر آموزشی، مدیریتی و پژوهشی حضوری فعال و جدی داشته‌اند. دکتر توسلی از سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران شده و از همان زمان سمت‌های مختلفی چون ریاست دانشکده علوم اجتماعی، مدیر گروه جامعه‌شناسی و انجمن جامعه‌شناسی ایران را بر عهده گرفته و نقش مدیریتی دکتر توسلی در حوزه علوم اجتماعی نیز قابل‌اعتناست و در بیرون از دانشکده علوم اجتماعی نیز نقش مؤثری در ستاد انقلاب فرهنگی ایفا کرده است. دکترتوسلی در عرصه‌ها و شاخه‌های مختلف جامعه‌شناسی صاحب اثر است که از آن جمله می‌توان به حوزه‌های جامعه‌شناسی آموزش‌وپرورش، جامعه‌شناسی شهری، جامعه‌شناسی دینی و… اشاره کرد. همچنین او یک استاد و پژوهشگر خستگی‌ناپذیر است که همواره دغدغه حوزه علوم اجتماعی را دارد و آثار و کارهای ایشان نشان‌دهنده این نگرانی اوست. دانشجویان و همکارانش نیز به‌نوعی اندیشه و آثار او را واکاوی کرده‌اند که آن‌هم نشان‌دهنده تأثیر توسلی در حوزه علوم اجتماعی است. درواقع می‌توان گفت که دکتر توسلی در عرصه مدیریت و آموزش و پژوهش و تحقیق و تألیف در عرصه جامعه‌شناسی سر از پا نشناخته و تاپای جان تلاش نموده است.

♦دکتر توسلی و عقلانیت
توسلی بعد از انقلاب اسلامی چراغ جامعه‌شناسی را برای نگاه به مسائل جامعه برافروخت، توسلی و همکاران او در ایران پیروز شدند. اگر امروز حساسیت نسبت به مسائل وجود دارد و کسی نمی‌تواند مانع از اندیشیدن جامعه‌شناختی به مسائل شود ماحصل نتایج امثال دکتر توسلی است، ایشان عقلانیتی را که ایدئولوژی به‌هم‌ریخته بود به جامعه بازگرداند. توسلی موفق شد همه را گرد درس جامعه‌شناسی بنشاند. توسلی هم به‌سان سی رایت میلز یک بینش و رسالت جامعه‌شناختی برای خودش قائل بود. پیوند نظر و عمل باهم و نقش دانشمند داشتن و به انباشت علمی افزودن همه میراثی است که از اساتید بزرگی چون توسلی به ما رسیده است، باید گفت توسلی شریعتی نیست هرچند که برشانه شریعتی می‌ایستد؛ توسلی عقلانیتی را که ایدئولوژی به‌هم‌ریخته بود به جامعه برگرداند با خلق گفتمان‌ها و پارادایم‌های جدید در حوزه‌های مختلف، عقلانیت را به جامعه بازگرداند.

منابع:
روزنامه شرق مورخه ۲۹/۷/۹۹
مقاله دکتر حمیدرضا جلایی پور در روزنامه شرق ۲۹/۷/۹۹
مطالب آیین بزرگداشت دکتر توسلی در مورخه ۱۷/۱۲/۹۵ پایگاه خبری قانون در همان تاریخ




اثر انقلاب اسلامی ایران در نظریه‌های تبیینی وقوع انقلابها

محمدحسین پناهی

استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی

ظهور انقلاب اسلامی ایران، ناتوانی بسیاری از نظریه‌های انقلاب را در تحلیل و تبیین انقلابهای سیاسی و اجتماعی نمایان كرد. شاید وقوع انقلاب اسلامی را بتوان نقطه عطفی در نظریه پردازی‌های اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی دانست كه بسیاری از آنان را به بازاندیشی در نظریه‌های خویش وادار نمود و بعضی آشكارا به ضعف نظریه‌های خود در مواجهه با انقلاب اسلامی ایران اعتراف كردند. نوشتار حاضر، چكیده‌ای از سخنرانی دكتر محمد حسین پناهی با عنوان: تأثیر فرهنگی انقلاب اسلامی ایران بر تئوری‌های انقلاب، در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. پناهی دارای مدرك دكترای جامعه شناسی و فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه ویسكانسین- مدیسون آمریكا و اكنون عضو هیئت علمی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. حوزه تخصصی وی جامعه شناسی سیاسی و انقلاب می‌باشد. از او تا به حال علاوه بر مقالات متعدد، كتاب «جامعه‌شناسی شعارهای انقلاب اسلامی» نیز منتشر شده است.


انقلاب اسلامي ايران به عنوان يكي از انقلاب‌هاي برجسته قرن بيستم ، آثار متعددي را به دنبال داشت و توجه بسياري از انديشمندان انقلاب را به خود جلب نمود. شايد هيچ انقلابي در چنين مدت كوتاهي به اندازه انقلاب اسلامي مورد توجه انديشمندان قرارنگرفته باشد. در نتيجه امروزه شما كتابنامه‌هاي قطوري از تحقيقات، مقالات و كتابهايي در زمينه انقلاب اسلامي مي‌بينيد كه حاوي صدها مقاله علمي و كتاب است. براي مقايسه‌اي اجمالي جهت تبيين دامنه وسيع كار بر روي انقلاب اسلامي توجهتان را به جستجويي كوتاه در سايت گوگل(Google) با موضوع انقلاب اسلامي جلب مي‌كنم. براي نمونه امروز صبح اين جستجو را انجام دادم. در اين جستجو در ارتباط با انقلاب اسلامي يك ميليون و ششصد و هفتاد و يك هزار مدخل وجود داشت. همين جستجو را نيز براي انقلاب نيكاراگوئه كه تقريباً همزمان با انقلاب اسلامي اتفاق افتاده است،انجام دادم. نتيجه، پنجاه و يك هزار مدخل در گوگل بود. بدين ترتيب مي‌بينيم كه به هيچ وجه اين دو انقلاب(انقلاب اسلامي و انقلاب نيكاراگوئه) قابل مقايسه نيستند.اين نكته خود به خود اين سؤال را مطرح مي‌كند كه اساساً چرا چنين توجهي به انقلاب اسلامي ايران شده است؟ براي مثال اگر پيرامون انقلاب فرانسه كه دويست و سي سال پيش اتفاق افتاده است و هنوز روي آن مطالعه مي‌كنند، در سايت گوگل جست‌وجو كنيم، تعداد مدخل آن حدود دو ميليون و سيصدهزار مورد است. به عبارت ديگر انقلاب اسلامي ايران در اين مدت كوتاه سي ساله تقريباً ششصد هزار مدخل كمتر از انقلاب فرانسه دارد. انقلابي كه در واقع به عنوان مادر انقلاب‌هاي مدرن شناخته مي‌شود و جزء مهمترين آنهاست. البته اين مدخل‌ها دائماً در حال تغيير است. به احتمال زياد اگر از امروز ده سال بگذرد و شما بار ديگر اين جستجو را انجام دهيد، خواهيد ديد كه دامنه كار بر روي انقلاب اسلامي بيش از انقلاب فرانسه خواهد بود. به هر حال اين نكته اهميت انقلاب اسلامي را در صحنه بين المللي و براي انديشمندان حوزه انقلاب و جامعه شناسي سياسي و انقلاب نشان مي‌دهد. اينكه چه عواملي باعث اهميت فراوان انقلاب اسلامي شده است، خود جاي بحث دارد.

قطعاً عواملي مانند: زمان و مكان وقوع ، ايدئولوژي، ميزان موفقيت، آثار بين المللي، هويت دشمنان و مخالفان انقلاب اسلامي و عوامل ديگري در توجه فراوان به انقلاب اسلامي ايران مؤثر بوده اند. اين اهميت براي انديشمندان حوزه جامعه شناسي انقلاب قاعدتاً منجر به اين خواهد شد كه مطالعات بسياري بر روي انقلاب اسلامي ايران انجام دهند كه يكي از اولين تلاشها آزمون تئوريهاي خودشان است. به عبارت ديگر بررسي كنند، تئوريهايي كه تا آن زمان براي تبيين انقلابها به كار مي‌رفته به چه ميزان در مورد انقلاب اسلامي صادق است و مي‌تواند براي تبيين اين انقلاب مفيد باشد؟ و الزاماً اين مسئله آثار علمي فراواني را ايجاد خواهد نمود. براي نمونه جالب است بگويم طبق بررسي كه انجام داده ام، هيچ مطالعه‌اي بر روي آثار علمي انقلابات حتي انقلاب كبير فرانسه را مشاهده نكردم. به عبارت ديگر تحقيقي كه اثر يك انقلاب را به عنوان پديده‌اي اجتماعي در روند تغيير و تحولات علمي بررسي نمايد، نديدم. بنابراين مطالعه‌اي كه من انجام داده ام، كار بسيار جديدي است و تقريباً به معنايي منحصر به فرد است. البته دو- سه نفر از دوستان در ايران چنين صحبتهايي را به طور پراكنده و سطحي در برخي سمينارها داشته اند، اما مقاله علمي مدوني در اين زمينه پيدا نكردم و اين خود جاي شگفتي است كه در حوزه جامعه شناسي علم كه محملي براي چنين مطالعاتي است، به اين موضوع و اين انقلاب توجهي نشده است. به هر حال مستحضر هستيد، موضوعي كه به اين شكل انتخاب كرده ام، به لحاظ مباني نظري در حوزه جامعه شناسي علم قرار مي‌گيرد. يعني بررسي اثر يك پديده اجتماعي در روند تغيير و تحولات علمي. بنده حوزه مطالعاتي ام جامعه شناسي علم نبود، بنابراين براي اينكه بتوانم اين تحقيق را انجام دهم، ناچار بودم كه مطالعه دقيقتري در جامعه شناسي علم و جامعه شناسي معرفت داشته باشم و طبيعتاً مي‌بايد با مطالعات كلاسيك و متأخر در اين زمينه آشنا مي‌شدم كه وقت زيادي از من گرفت. با مطالعاتي كه در اين حوزه انجام دادم به اين نتيجه رسيدم كه شايد يك مبناي نظري تلفيقي، از جامعه شناسي علم بتواند مرا در اين تحقيق كمك كند. دو مطالعه در بين كارهايي كه در حوزه جامعه شناسي علم يا تاريخ تحولات علمي صورت گرفته بسيار شاخص هستند؛ يكي از آنها كاري است كه توماس كوهن تحت عنوان «ساختار انقلابات علمي» انجام داده كه كتاب آن نيز به فارسي ترجمه شده است. اين كتاب، انقلابات علمي يا بطور عام تر تحولات علمي را مورد مداقه قرار مي‌دهد. از نظر توماس كوهن دو شكل دگرگوني در علم وجود دارد: اولي دگرگوني تدريجي در داخل يك پارادايم يا نظريه موجود است كه از آن تحت عنوان علم عادي يا معمولي و يا فعاليت علمي معمول ياد مي‌كند. اغلب ما اينگونه عمل مي‌كنيم، يعني يك نظريه مورد قبول و جاافتاده‌اي را مبناي كار قرار مي‌دهيم و يا با اصلاحاتي در آن فرضياتي را مطرح مي‌نماييم و سپس به بررسي آنها مي‌پردازيم كه اين شيوه باعث توسعه علم در درون يك پارادايم مي‌شود. توماس كوهن مقايسه بسيار جالبي را ميان انقلاب‌هاي علمي و انقلابات اجتماعي انجام مي‌دهد. به نظر او همانطور كه زمينه‌هايي براي انقلاب‌هاي اجتماعي فراهم مي‌شود، شرايط انقلابي بوجود مي‌آيد،انقلاب اتفاق مي‌افتد و بعد هم پيامدهايي را به دنبال مي‌آورد، انقلاب‌هاي علمي نيز فرآيندي شبيه انقلابات اجتماعي دارد. از ديدگاه او معمولاً توسعه جامعه در شرايط عادي،در بستر ساختار موجود اتفاق مي‌افتد و بنابراين علم عادي هم علمي است كه در واقع بر اساس نظريه‌هاي مقبول موجود تحول مي‌يابد.همچنين در اين ساختار است كه فعاليت‌هاي علمي و پژوهشي و اساساً توسعه علمي به وقوع مي‌پيوندد.اين قضيه نوعي تغيير علمي است، منتها اين پارادايمهاي مورد قبول و نظريه‌هاي حاكم در زمان‌هايي و به علل مختلف مورد تشكيك قرار مي‌گيرند، چراكه توانايي تبيين پديده‌هاي نوظهور را ندارند. البته اين را هم اشاره كنم كه بحث كوهن بيشتر معطوف به علوم تجربي است. البته در مورد علوم انساني هم اشاراتي دارد كه با علوم تجربي قابل تطبيق مي‌باشد.توجه به اين نكته بسيار مهم است. به هر حال اين نظريات يا پارادايمهاي موجود مورد سؤال قرار مي‌گيرند و نمي توانند اتفاقات جديد را تبيين كنند. به اين صورت رفته رفته دانشمندان و انديشمندان مبتكري به وجود مي‌آيند كه نظريه‌ها و پارادايمهاي جديد را مطرح مي‌كنند و آن نظريه‌ها به تدريج مورد پذيرش قرار مي‌گيرند و بعد از يك دوره گذار، جايگزين نظريات و پارادايمهاي قبلي مي‌شوند. به اين ترتيب نظريه يا پارادايم بعدي با قبلي قابل قياس نيست، به طوري كه اساساً ساختار ديگري پيدا مي‌كند و به همين دليل كوهن حركت از يك پارادايم به پارادايم ديگر يا از يك نظريه به نظريه ديگر را انقلاب علمي مي‌نامد و نشان مي‌دهد كه از اين دست انقلابها، بسيار در تاريخ علم و در سطوح مختلف كلان و خرد اتفاق افتاده است. اين كار توماس كوهن بستر نظري را براي من فراهم نمود. بر اين مبنا و در حوزه جامعه شناسي علم مي‌توانيم انقلاب اسلامي را به عنوان يك حادثه بين المللي مهم تلقي كنيم كه ظهور آن قاعدتاً نظريات موجود، پيرامون انقلاب را به چالش مي‌كشد و بايد اين واقعه با آن نظريه‌ها آزمون شوند.آنوقت متوجه خواهيد شد كه نظريه‌هاي موجود چقدر توان اين تبيين پديده را دارند و اگر چنين تواني وجود نداشته باشد، حركتي براي خلاقيتهاي علمي جديد را بوجود مي‌آورد كه مباحث جديد علمي مطرح شوند و به اين ترتيب تغيير در نظريه‌هاي انقلاب حاصل مي‌شود. يكي از كتابهاي برجسته ديگر در اين زمينه(حوزه جامعه شناسي علم) كه متأخرتر از كتاب ساختار انقلابات علمي كوهن و متعلق به اواسط دهه 80 ميلادي است ، كتابي است كه دو نفر با نامهاي شاپين و شفر نوشته اند. نام اين كتاب، «قدرت و پمپ هوا» تا اندازه‌اي گمراه كننده است. اين اثر هم، از كارهاي بسيار برجسته و كلاسيك در حوزه جامعه شناسي علم است. اين دو نفر(شاپين و شفر) مطالعه‌اي بر روي فرآيند ساخت پمپ هوا توسط رابرت بويل كه از دانشمندان علم مكانيك بود، انجام دادند. آنها قصد داشتند دريابند كه نظريه پردازي رابرت بويل و دستگاهي كه او به عنوان يك تكنولوژي علمي جديد ساخت، چگونه مورد پذيرش جامعه علمي قرار گرفت؟ آنها به طور دقيق مراحل ساخت و آزمايش دستگاه و در نهايت،پذيرفته شدن آنرا علي رغم انتقادات شديدي كه افرادي مانند توماس‌هابز به آن وارد كرده اند، مورد مطالعه قرار داده اند. توماس‌هابز به شدت به اين دستگاه و نحوه عملكرد آن انتقاد مي‌كند و تمام يافته‌ها و استدلالهاي بويل و آزمايشهايي را كه او انجام داده است، زير سؤال برده و آنها را رد مي‌كند. اما چيزي كه در نهايت اتفاق مي‌افتد پذيرش نظر بويل از طرف جامعه علمي و رد نظر توماس‌هابز است. آنها نشان مي‌دهند كه شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي حاكم در آن زمان به گونه‌اي بود كه درواقع به سود نظرات و دستگاه ساخته شده بويل و بر ضد نظرات‌هابز بوده است، درحاليكه هر دوي اين نظريه‌ها اشكالات جدي داشتند. نكته جالب اين است كه هر دو نظريه مي‌توانستند به يك اندازه مورد پذيرش قرار گيرند، اما يكي رد و ديگري پذيرفته مي‌شود. علت اين اتفاق پشتوانه سياسي نظريه بويل بوده است. حرف اساسي شاپين و شفر اين است كه اساساً داده‌هاي علمي و تفسير و تعبير‌هاي اين داده‌ها و نيز نظريه پردازي‌هاي علمي به شدت تحت تأثير شرايط فرهنگي، تاريخي، اجتماعي و سياسي است، به طوري كه هيچكدام از آنها و روشهايي هم كه براي توليدشان بكار گرفته مي‌شود، حقيقت نيستند. از اين منظر ساخته و پرداختن علوم مي‌تواند داراي تعبير و تفسيرهاي متعدد و مختلفي باشد و اينگونه نيست كه عينيت و حقيقتي وجود دارد كه قابل كشف باشد. به اين معنا كلاً كشف حقيقت و واقعيت بيروني توسط علم زير سؤال رفته و رد مي‌شود. نكته جالبي از اين كتاب نقل مي‌كنم؛ شاپين و شفر مي‌گويند: «علوم تجربي، اجتماعي و انساني كنوني در غرب محصول ساختار اجتماعي ليبرالي و كثرت گرايي غربي است و حامي و حافظ چنين ساختاري مي‌باشد و با آن رابطه متقابل دارد، به نحوي كه اگر يكي را برداريم، ديگري فرو مي‌ريزد». البته دقت كنيد كه آنها از علوم، مخصوصاً علوم تجربي سخن مي‌گويند. حال وقتي تاريخ علوم تجربي ثابت كند كه يك دستاورد علمي تجربي، محصول شرايط سياسي و اجتماعي جامعه است، ديگر علوم اجتماعي جاي خود را دارد. به طور كلي امروز ديگرآن نوع تلقي كه از علم به عنوان پوزيتويستي كلمه در گذشته مورد قبول بود و به عنوان يك حقيقت مطلق، بازنماينده واقعيتها و حقايق بيروني شناخته مي‌شد- حتي در علوم تجربي جايگاهش را در نزد جامعه شناسي علم، از دست داده و قابل قبول نيست،چه برسد به علوم اجتماعي و انساني يا به معنايي علوم فرهنگي. قاعدتاً نظريه‌ها در اين علوم بسيار كمتر از علوم تجربي مي‌توانند ادعاي جهانشمولي داشته باشند، درحاليكه در گذشته چنين بوده است. بدين ترتيب من از تلفيق اين دو نظريه و بعضي نظريه‌هاي ديگر كه در زمينه جامعه شناسي علم مطرح بود، مباني نظري خود را در اين تحقيق سازمان دادم. در واقع نتيجه اين شد كه انقلاب اسلامي در زماني اتفاق مي‌افتد كه مي‌توان گفت نظريه‌هاي پوزيتويستي، تدريجاً زير سؤال رفته و خود انقلاب اسلامي هم ضربه بسيار سنگيني به اين پوزيتيويسم حاكم مخصوصاً در علوم اجتماعي و در جامعه شناسي سياسي و انقلاب وارد مي‌كند. از سوي ديگر اين جريان همزمان با شرايط تاريخي و شروع چرخش فرهنگي و پست مدرنيسم(فرا مدرنيته) در غرب است. اين عوامل دست به دست هم داده و باعث شده است كه انقلاب اسلامي اثرات بسيار مهمي را در روند تحقيقات – لااقل مربوط به حوزه انقلاب و كمي عامتر در حوزه جامعه شناسي انقلاب- ايجاد كند. بدين ترتيب چارچوب نظري من شكل گرفت و فرضيه ام نيز بر اين اساس،بررسي دگرگوني است كه انقلاب اسلامي در نظريه‌هاي انقلاب ايجاد كرده است.

بار ديگر تأكيد مي‌كنم كه وقتي ما از نظريه‌هاي علمي مخصوصاً در حوزه علوم اجتماعي و جامعه شناسي صحبت مي‌كنيم، بايد ببينيم با چه نوع نظريه‌هايي سر و كار داريم، ماهيت شكل گيري اينها چگونه و در چه بسترهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي بوجود آمده اند و چقدر مي‌توانند در تبيين پديده‌هاي اجتماعي جامعه خودمان مفيد واقع شوند. به هر حال براي بررسي فرضيه خود مي‌بايد به نظريه‌هاي انقلاب، قبل از مقطع وقوع انقلاب اسلامي بپردازم و نشان دهم كه موضوع فرهنگ و عوامل فرهنگي در اين نظريه‌ها دخالت نداشته و سپس با نظريه‌هاي بعد از انقلاب اسلامي مقايسه نمايم تا نقش انقلاب اسلامي را در توجه آنها به فرهنگ و عوامل فرهنگي بيابم. نظريه‌هاي غالب در جامعه شناسي انقلاب، نظريه‌هاي ماركسيستي كلاسيك و جديد هستند كه اساساً نقش چنداني به فرهنگ به معناي كلي آن- با در نظرگرفتن مذهب- نمي دهند و فرهنگ را به عنوان عامل تعيين كننده نمي پندارند، بلكه آنرا عامل تعيين شده مي‌دانند. نظريه‌هاي روانشناختي انقلاب نيز كه متأخرترين آنها نظريه‌هاي محروميت نسبي يا نظريه‌هاي توقعات فزاينده است، جايگاهي را براي ارزشها و ايدئولوژي قائلند، اما بسيار رقيق و كم اثر. به عبارت ديگر آنها به عوامل ديگر ذهني مانند: نارضايتي‌هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و نيز قدرتهاي حاكم موجود اهميت بيشتري نسبت به ايدئولوژي و فرهنگ مي‌دهند. از سوي ديگر نظريه‌هاي ساختارگرايي هم وضع مشابهي دارند. اساساً يكي از ويژگيهاي نظريه‌هاي ساختاري اين است كه براي فرهنگ و عامليت نقشي قائل نيستند، چرا كه آنها را عواملي ذهني و غير از عوامل ساختاري مي‌دانند.. به عبارت ديگر ساختارگرايي هر چه خالص تر باشد به همان ميزان كمتر به عامل ايدئولوژي، فرهنگ و مذهب اهميت مي‌دهد.
از برجسته ترين نظريه‌هاي ساختارگرايي در حوزه انقلاب نظريه ي اسكاچپول است. اين نظريه در واقع بهترين و كاملترين نمونه ساختارگرايي مدرن مي‌باشد. شما در اين نظريه به وضوح مي‌بينيد كه چندان وزني براي فرهنگ و ايدئولوژي قائل نيست و بيشتر عوامل ساختاري-طبقاتي، ساختار دولت، ساختار طبقاتي اجتماعي و ساختار بين المللي مورد توجه است تا فرهنگ و ايدئولوژي. با بررسي نظريه‌هاي سياسي- اجتماعي ، نظريه‌هاي بسيج و انتخاب عقلاني نيز خواهيد ديد كه آنچنان بايد و شايد به مقوله فرهنگ، مذهب و عوامل اعتقادي يا ارزشي نمي پردازند. درواقع اگر هم به اين عوامل توجهي نشان دهند بصورت جنبي و سطحي از آن مي‌گذرند و آنها را به عنوان يك متغير اصلي تعيين كننده به حساب نمي آورند. براي نمونه شما نمي بينيد در دسته بندي‌هايي كه در مورد نظريات انقلابهاي اجتماعي وجود دارد، دسته‌اي هم به نام نظريه‌هاي فرهنگي انقلاب داشته باشيم. چنين چيزي تا زمان وقوع انقلاب اسلامي ايران اصلاً وجود نداشت و اگر هم فرهنگ به شكلي در نظريات انقلاب وارد شده بود، به صورت جنبي و سطحي حضور داشت. همه اين نظريه‌ها ادعاي جهانشمولي داشتند. به عبارت ديگر هر نظريه پردازي، نظريه خويش را براي تمامي انقلابها صادق مي‌دانست و براي آن قدرت تبيين كنندگي همه انقلابها را قائل بود. اما وقتي انقلاب اسلامي ايران به وقوع پيوست همه اين نظريه پردازان به سراغ نظريه‌هاي خويش رفتند تا انقلاب اسلامي را تبيين نمايند.
تلاشهاي اوليه‌اي نيز صورت گرفت. حتي ماركسيست‌ها سعي كردند انقلاب اسلامي را بر اساس چارچوب ماركسيستي خود تبيين كنند، ولي موفق نشدند. هر تلاشي كه كردند متوجه شدند كه اين انقلاب داراي محتواي فرهنگي بسيار غليظي است كه نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت و آنرا بر اساس چارچوبهاي قبلي تحليل نمود. به هر حال تلاشهاي ابتدايي و آزمون اين نظريه‌ها براي تبيين انقلاب اسلامي ايران با شكست مواجه شد و رفته رفته نظريه پردازان در آراء خويش تجديد نظر كردند. براي نمونه اسكاچپول كه از نظريه پردازان برجسته انقلاب بود در آنزمان سعي نمود تا با نظريه ساختارگرايي، انقلاب اسلامي ايران را تبيين نمايد. وي در مقاله‌اي كوشش كرد تا انقلاب اسلامي را تحليل نمايد اما خود به ناتواني نظريه خويش واقف بود و به همين دليل در مقاله ديگري به ضعف پاسخگويي نظريه‌ي خود در تبيين انقلاب اسلامي اذعان نمود و سعي كرد تا با بازنگري در نظريه‌ي خويش انقلاب اسلامي را در چارچوب نظريه‌ي خود تبيين نمايد. ديگر نظريه پردازان انقلاب نيز به گونه‌اي به اين مشكل دچار شدند. دليل آن هم اين بود كه انقلاب اسلامي ايران با هر نگاهي داراي محتواي فرهنگي غليظي بود كه در بستر شكل گيري، فرآيند و پيامدهاي انقلاب اسلامي وجود داشت. در ادامه مي‌توان به بعضي از ابعاد فرهنگي انقلاب اسلامي اشاره كرد: مذهبي بودن مردم؛ چالش باورها و اعتقادات مردم با نخبگان غرب زده‌اي كه تلاش مي‌كردند فرهنگ مردم را غربي كنند و اين قضيه تضادهاي فرهنگي متعددي را به وجود آورد كه نهايتاً به از خود بيگانگي فرهنگي براي بخشي از مردم جامعه – لااقل شهرنشينان – منجر شد ؛ تبليغات فرهنگ غربي و مليت ايراني گذشته در برابر فرهنگ اسلامي نقشي اساسي در زمينه سازي انقلاب داشتند؛ از طرف ديگر عناصر و مجموعه‌هاي فرهنگي بارزي در ايران وجود داشت كه كاركرد مهمي را در انقلاب اسلامي بر عهده داشتند: از جمله روحانيت به عنوان قشري كه به هر صورت كارگزار فرهنگي به معناي عام است و نهادهاي مربوط به عزاداري امام حسين (عليه السلام) و شهداي انقلاب؛ مساجد به عنوان يك نهاد فرهنگي مهم كه در آن زمان به عنوان پايگاه فعاليت فرهنگي و مذهبي به شمار مي‌رفتند؛ احيا و بازسازي ايدئولوژي اسلامي قبل از وقوع انقلاب به وسيله ي افرادي چون مرحوم دكتر علي شريعتي، استاد شهيد مطهري (ره) و امام خميني (ره). البته اين بازسازي و ايدئولوژيزه كردن اسلام و شيعه بسيار نقش آفرين بود؛ اعتقادات شيعه بر امامت و رهبري مؤمنان؛ ماهيت فرهنگي و مذهبي رهبران انقلاب در فرآيند انقلاب؛ استقبال مردم از ايدئولوژي اسلامي در مقابل ايدئولوژي‌هاي ديگري كه در آن زمان مطرح بودند؛ نماد پردازيهايي كه از شخصيتهاي اسلامي، تاريخي و اساطيري در فرآيند انقلاب اسلامي اتفاق افتاد و به ويژه اينكه اين نماد پردازيها بر اساس اسطوره‌هاي شيعه بودند؛ اعلام و طرح خواسته‌ها و آرمانهاي انقلابي به زبان مذهبي و به ويژه زبان تشيع؛ فهم و تفسير نظام حاكم – پهلوي – بر اساس همين فرهنگ و نماد پردازيها منتها در مقابل انقلابيون و رهبران انقلابي؛ از طرف ديگر مشاركت عظيم مردمي در اين انقلاب بي سابقه بوده است به طوري كه در هيچ انقلابي اين ميزان مشاركت مردمي بر پايه ي چنين مباني فرهنگي وجود نداشته است كه از چشم نظريه پردازان دور بماند، آن هم در زماني كه مذهب به شدت مورد حمله قرار گرفته و سكولاريزم ديدگاه غالب بود، چنانكه تصور مي‌شد دين به طور كلي به صورت تدريجي از صحنه ي فعاليت اجتماعي بيرون مي‌رود. بنابراين مجموعه ي اين عوامل نشان مي‌دهد كه انقلاب اسلامي داراي محتوايي غني به لحاظ فرهنگي مي‌باشد. البته اين بدان معنا نيست كه عوامل ديگري مانند عوامل سياسي، اقتصادي نقشي نداشته باشند. نه! قطعاَ آنها هم نقش مهمي داشتند، اما در مقايسه با بعضي از انقلابها يا ديگر ابعاد انقلاب بعد فرهنگي بسيار برجسته تر بود. اين به معني آن است كه نظريه‌هاي موجود انقلاب توان تبيين چنين پديده‌اي را نمي توانند داشته باشند و لازم است كه نظريه پردازيهاي جديد صورت گيرد كه اين اتفاق نيز افتاد.
در حقيقت بعد از انقلاب اسلامي حوزه ي مطالعات انقلاب شور و شوق و دامنه جديدي پيدا كرد. هيچ وقت با اين شتاب اين ميزان توجه به انقلاب نشده بود. بدين ترتيب نه تنها انقلاب اسلامي با نظريات جديد به اصطلاح باز نگري شده يا نظريه‌هاي جديدي كه مطرح شده بودند تبيين شد. حتي بعضي از نظريه پردازان نيز به انقلابهاي قبلي بازگشتند و حتي انقلابهاي ديگر از جمله انقلاب فرانسه را بازخواني نمودند و قرائتي مجدد داشتند تا عناصر فرهنگي را در آن كشف كنند. از اين نمونه تلاشها را مي‌توان در مقالاتي كه به عناصري چون فرهنگ و ايدئولوژي در انقلاب فرانسه و ديگر انقلابها پرداخته اند اشاره نمود. به عبارت ديگر تبيين‌هاي گذشته از اين انقلابها مورد تشكيك قرار گرفته اند و تحليل‌هاي جديد بر اساس رويكرد فرهنگي براي توجه به بعد فرهنگ بوجود آمدند و به اين شكل حركت جديدي در حوزه نظريه پردازي انقلاب بوجود آمد. در مجموع تلاش من اين بود كه نظريه پردازيهايي راكه بعد از انقلاب اسلامي ايران صورت گرفته، بررسي نمايم تا دريابم اين نظريه پردازيها چه بصورت مستقيم (يعني با موضوع انقلاب اسلامي يا مقايسه آن با انقلابات ديگر) و يا غيرمستقيم (يعني نظريه‌هايي كه بر روي انقلابهاي ديگر انجام شده) متأثر از مطالعاتي است كه بر روي انقلاب اسلامي ايران و يا مرتبط با آن انجام شده است. شما اگر مراجع مطالعات جديد در حوزه ي نظريه پردازي انقلاب را ملاحظه كنيد مي‌بينيد كه توجه به انقلاب اسلامي ايران بسيار زياد است.به عبارت ديگر هر چند كه موضوع مطالعه مربوط به انقلاب اسلامي نيست، اما ملهم از آن است. البته پژوهش من همچنان ادامه دارد و به بيان دقيقي نمي توانم اثر انقلاب اسلامي را بر نظريه پردازي جديد انقلاب‌ها مشخص كنم.
اما مجموعه ي اين بررسي‌ها براي من تا كنون اين مطلب را روشن كرده كه انقلاب اسلامي موج جديدي از نظريه پردازي انقلابات را ايجاد كرده است كه بعضي از انديشمندان به آن نسل چهارم انقلابات يا نسل چهارم نظريه پردازي در انقلابات لقب داده اند.در اين نسل، وجه فراموش شده فرهنگ كاملا برجسته مي‌شود و درك ابعاد ديگر اگر چه نه غالب ترين عنصر، اما به عنوان يك عنصر غالب و مهم بر انقلابات مورد توجه قرار گرفته است.براي مثال چهره‌هايي مانند جان فورن، گلدستون و حتي ساختارگراهاي قبلي در اين زمينه بحث‌هاي جدي را دارند.آنها سعي مي‌كنند به فرهنگ و بعد فرهنگي انقلاب تكيه كنند و نشان دهند اين بعد كمتر از ابعاد ديگر در انقلابات اثر گذار نبوده و بايد به آن توجه ويژه‌اي داشت.