در نهم شهریور سال 1357 اتفاق ناگواری رخ داد. اتفاقی که جریان مقاومت در ایران و لبنان و فلسطین به شدت از آن ضربه خوردند. امام موسی صدر برای پیشبرد روند صلح و آرامش در لبنان و بهبود شرایط زندگی مردم، نه تنها در میان طوایف و احزاب سیاسی و دینی متعدد لبنان برای تبلیغ و ترویج آن فعالیت و دوندگی میکرد، بلکه گام هایش سراسر لبنان و خاورمیانه را برای انجام سخنرانیهای آرامبخش و اقدامات هماهنگ کننده سیاسی در نوردیده است، و سرانجام به عنوان پیشوای دینی شیعیان لبنان مرتباً در صحنه سیاسی لبنان و کشورهای خاورمیانه و نیز مصاحبه با جراید و رسانه های گروهی نمایان بود. نه تنها از پشتیبانی صمیمانه تمام اقشار، احزاب و طوایف سیاسی و دینی مسلمانان شیعه و سنی و مسیحیان، جایگاه و موقعیت رفیع، آوازه و شهرت بسیار برخوردار بود، بلکه به ستارهای درخشان با اقبال بسیار و بخت بلند در صحنه سیاسی خاورمیانه معاصر تبدیل گردید. تاثیر و نفوذ فوق العاده امام صدر که از مرزهای فردی و کشوری فراتر رفته بود، خیلی سریع توجه و حتی حسادت اسرائیل، کشورهای غربی و برخی کشورهای خاورمیانه را که مدت درازی در امور داخلی کشور لبنان دخالت داشتند را برانگیخت؛ و عوامل مختلفی دست به دست هم دادند تا امام موسی صدر در لیبی ربوده شد. اما آنچه از او به عنوان عالمی دینی و رهبری اجتماعی باقی مانده است، لایه های شخصیتی و فکری او را برای ما نمایان میکند. هرچند او ربوده شد، اما حجم بسیار زیادی از سخنرانی ها و نوشته ها و مصاحبه از او و درباره او باقی مانده است که توانسته به خوبی خلأ وجود او را پر کند. کتابها و محصولات به جا مانده از او را در دو دسته میتوان تقسیم کرد؛ «در قلمرو اندیشه امام موسی صدر»؛کتابهایی که محصول مستقیمِ فکر، بینش و عملکرد او بوده اند و کتابهایی که بیشتر مصاحبه هایی درباره شخصیت، فکر و منش او هستند. مورد اول مربوط به میراث بیانی و علمی و فکری اشان است و دومی میراث عملی و کاری او را برای ما باقی گذاشته است.
ادیان در خدمت انسان این کتاب شامل بیست و نه عنوان از مقالات و سخنرانیهای امام موسی صدر است و نام کتاب نیز از موضوع سخنرانی تاریخی امام موسی صدر در کلیسای کبوشین بیروت اقتباس شده است. «ادیان در خدمت انسان»، «در پاسداشت آزادی»، «دین در جهان امروز»، »جلوههایی از تمدن ما»،«مبارز کیست؟»، «جایگاه دین در جنبشهای رهایی بخش»، «اسلام، و عدالت اجتماعی و اقتصادی»، «شیعه و دیگر فرق اسلامی»، «اخلاق پیروزی» و «روزه، تمرین جهاد» از مقالات و سخنرانیهای این کتاب است. در صفحه 57، در مصاحبه «دین و مشارکت اجتماعی» میخوانیم: «ما بر این باوریم که مسلمان باید به امور دیگر مسلمانان و اهل کتاب اهتمام ورزد. فعالیتهای اجتماعی و مصالح مردم را میتوان به دو دسته مستقیم و غیرمستقیم تقسیم کرد. فعالیت مستقیم یعنی اصلاحاتی که خود میتوانیم در پی آنها برآییم و برای تحققشان تلاش کنیم. فعالیت غیرمستقیم یعنی تلاش برای تجدید نظام تا بر اساس مصلحت مردم و هدایت آنها برپا شود».
نای و نی کتاب نای و نی شامل برخی از سخنرانیها، مقالات، مصاحبه ها و بیانیه هایی است که از زمان استقرار امام موسی صدر در لبنان تا نخستین سال تاسیس مجلس اعلای شیعیان ارائه یا صادر شده است. فصل اول این مجموعه به اصول عقاید، جهان بینی، ارزشها و اخلاق و تاریخ اسلامی اختصاص یافته است. مخاطبان موضوعات این فصل گاهی شیعیان در مساجد ، گاهی مسیحیان درکلیسا، زمانی مسلمانان و غیر ایشان در محافل علمی و دانشگاهی لبنان یا دیگر کشورهای عربی و اروپایی بوده اند. بخش دوم این کتاب گزارشی است از تجربه امام موسی صدر در لبنان ، البته نه درباره ورود به اسلام به سرزمینی و تشکیل امت آن برای نخستین بار، بلکه برای احیای هویت، حرکت و شخصیت شیعیان در لبنان. این بخش، روش کار امام را که از صور در لبنان شروع شده و سپس به تمام مناطق شیعهنشین لبنان گسترش یافته، تشریح میکند. قسمت آخر (فصل سوم) این مجموعه به معرفی دشمن مشترک و تمهیدات جمعی، ملی و فراملی ای میپردازد که برای مبارزه با اسرائیل و حمایت از ملت مظلوم فلسطین صورت گرفته است. این اقدامات، پس از تاسیس مجلس اعلای شیعیان و آغاز حملات اسرائیل به جنوب لبنان شدت بیشتر و ماهیت جدیدی به خود گرفت و به سبب اعتماد قاطبه ملت لبنان به امام، نقش و موقعیت خاصی برای رهبری ایشان در راه مبارزه با تجاوزگران و اشغالگران و دفاع از شیعیان جنوب لبنان، که در معرض حملات دائمی اسرائیل قرارگرفته بودند، فراهم آورد. این کتاب به همت مرحوم علی حجتی کرمانی گردآوری و ترجمه شده است.
رهیافت های اقتصادی اسلام فصل نخست مجموعه مقالات فارسی امام موسی صدر است که به قلم خود او در مجله مکتب اسلام به چاپ رسیده است که پیش از این، همراه با مقدمه و توضیحاتی از مرحوم علی حجتی کرمانی، بارها و بارها به چاپ رسیده بود. فصل دوم کتاب، گفتارهای اقتصادی امام موسی صدر در لبنان است که بخش عمده آن درسگفتارهای وی برای اعضای ارشد جنبش امل است. فصل سوم کتاب نیز دو مقاله جامعه شناختی ـ اقتصادی است که در یکی مسئله اختلاف طبقاتی و راه حل اسلام برای آن و در دیگری مبحث عدالت اقتصادی و اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته است. در این کتاب میخوانیم: «جدایی اصل عدالت اقتصادی و اجتماعی از ایدئولوژی اسلامی، که خود گوشهای از فاجعه جدایی عقیده از شریعت است و گروههای مختلف مسلمان آن را پذیرفتهاند، باعث شده است که عدالت، ژرفا و کلیت و استمرار خود را از دست بدهد، به طوری که امروز عدالت اقتصادی و اجتماعی به صورت یک مسئله اجتماعی محض و موضوع سیاسی خالص در آمده است. این نوع عقیده اسلامی، مجرد از نتایج اجتماعی، نزد اغلب مسلمانان به صورت احساسی ذهنی درآمده، که نه بر زندگی آنان اثر میگذارد، و نه بر رفتار فردی و اجتماعی آنان. این گونه عقاید، در تصور برخی مسلمانها، با عبادت قرین شده است، آن هم برای تنظیم پیوند انسان و آفریدگارش، و برای آسان کردن سفر مرگ، و دیگر هیچ.»
حدیث سحرگاهان این کتاب گفتارهای تفسیری است که امام موسی صدر در سحرگاهان ماه مبارک رمضان در رادیو لبنان بیان کرده است. با توجه به اینکه این سخنرانیها در آخرین سالهای حضور امام موسی صدر در لبنان ایراد شده است، به نوعی عصاره اندیشه و فکر امام موسی صدر در زمینههای مختلف و انعکاس و خلاصه معرفت وجودی امام صدر است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «قرآن سند صدقِ گفتار محمد(ص) و اساس اسلام و کلام خداست. هنگامی که به قرآن گوش فرا میدهیم، به خدا گوش میکنیم که با ما سخن میگوید. پس هرچه علم و بینش و معرفت ما افزون و وضعیت اندیشة ما بهتر و تجربة ما بیشتر شود، از قرآن چیز جدیدتری درمییابیم غیر از آنچه تا کنون دریافته ایم. امروزه، در پرتو اطلاعات جدید خود، قرآن را بیش از گذشته می فهمیم. بنابراین، قرآن در هر عصر و هر زمانی راهنمای ماست، هر قدر هم که پیشرفتها زیاد شود.»
انسان آسمان کتاب «الامام علی(ع) انسانیة الاسماء» از منشورات مرکز مطالعات و تحقیقات امام موسی صدر در لبنان محسوب میشود و جلد یکم و یازدهم مجموعه دوازده جلدی «مسیرة الامام السید موسی الصدر» منابع این گفتارهای امام موسی صدر هستند و میتوان گفت که این کتاب، تمامی مباحث کامل و مستقلی را که تاکنون از امام موسی صدر درباره امیرالمؤمنین گردآورری شده، دربردارد: «ما امروز چه بهره ای از دین میبریم؟ در عصر ما دین چه کارکردی دارد؟ آیا دین سرنوشت را تعیین میکند؟ سرنوشت شما به دست خودتان است؟ […] امنیت کشور به دست شماست؟ آینده خودتان چطور؟ تجارت شما؟ دارایی شما؟ […] ناموس و آبروی شما به دست شماست یا به دست کافران جهان؟ کدام دین؟ دین در جهان معاصر چه سخنی و پیامی دارد؟ نماز خواندن و روزه گرفتن پیام دین نیست. پیام و محتوای درست دین این است که زندگی شما را دین رهبری کند. آینده شما را دین تأمین کند؛ آبرو و ناموس شما را دین حفظ کند؛ جامعه شما بر پایه دین تشکیل شود. […] ما تنها هاله و شبح دین را داریم و شبح، کسی را نمیترساند و صورت و ظاهر هیچ کاری از پیش نمیبرد. باید از نفس خود آغاز و دین را اجرا کنیم، نگویید دیگران به دین عمل نمیکنند، شما را به دیگران چه کار؟»
سفر شهادت سفر شهادت، حسین(ع) وارث انبیا، پرتوهایی از انقلاب کربلا، به سوی خط حسینی، امام حسین(ع) و قداست جانفشانی، مناسبتهای ماه رجب و زیارت امام حسین(ع) ، امام حسین(ع)، پیشوای اصلاحگری و عطای حسینی در واقعه کربلا از جمله عناوین منتشر شده در این کتاب است. همچنین از دریچه عاشورا، حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات، صلح، پیوند پاینده اسلام و مسیحیت، نامهای به مردم لبنان، شهادت، چشمه جوشان تحول، زینب(س)شکوه شکیبایی(1) ، زینب(س) شکوه شکیبایی(2) و رسالت حضرت زینب(س) در عاشورا دیگر عناوین منتشر شده در کتاب «سفر شهادت» است. امام موسی صدر در این گفتارها به تبیین هدف امام حسین(ع) از این حرکت و نیز آسیب شناسی سوگواری و هدف از سوگواری ها پرداخته است. در مقدمه این کتاب میخوانیم: «امام موسی صدر از درسهای این واقعه برای ارائه راهحل مشکلات و انسانسازی و تربیت انسان بهره ها برده و از این فرصت و از این اقدام امام سوم درس آموزی کرده و از آن برای راست کردنِ کژیها استفاده کرده است.» «همچنین، به نقش زنان و به ویژه حضرت زینب در این واقعه پرداخته است. در واقع، این گفتارها بررسی چهار مسئله پیشگفته است. امام موسی صدر بارها به خطبه آتشین حضرت زینب در کاخ یزید اشاره کرده است. به همین سبب متن عربی و ترجمه این خطبه به پیوست کتاب آورده شده است.»
روح تشریع در اسلام این کتاب، در بردارنده مقاله امام موسی صدر در هفتمین کنفرانس «ملتقی الفکر الاسلامی» در سال 1973 است که همراه با نقد و نظر اندیشمندان جهان اسلام و پاسخهای امام صدر منتشر شده است. امام موسی صدر در این گفتگوها، مسائل فلسفه فقه را بررسی کرده و کوشیده تا 2 مسئله اساسی را تببین کند که عبارتند از «تفاوت قوانین بشری و الهی» و «نسبت قوانین الهی و شریعت با تحول جهان و انسان»: «در مفهوم دینی کمال کمیتی است همواره مقترن با حق. در این میان، تحصیل دستاوردهای بیشتر مهم نیست، مهم جدا نبودن از حق است. حال آنکه اصل در مفهوم قانون وضعی، تأمین حصول حداکثر دستاوردهاست. هرچند به بهای نادیده گرفتن حق دیگران باشد. […] عرصه کمال انسانی در دین پهناور است و در آن نه تحقق بلندپروازیهای دور و دراز فرد، با بلندپروازیهای دیگران در تعارض است و نه منافع گروه با منافع گروههای دیگر. رضای خداوند بیحد و مرز است و «ولا یشغله شأنً عن شأنٍ»
برای زندگی کتاب برای زندگی ترجمه کتاب «دراسات للحیاه» است که برای نخستین بار در سال 1389 به فارسی منتشر شده است. تفسیرهای در درسگفتارهای او برای کادرهای جنبش امل ارایه شده است: «قرآن به آیات تکوینی، برای اهداف تربیتی می پردازد و نه مقاصد علمی، قرآن کتاب هدایت و دین و تربیت است، نه کتاب فیزیک و شیمی و یا علم طبیعی. مقصود از آیات، دعوت انسان به تدبر و تامل در هستی و پدیده ها و شگفتیهای آن برای اهداف تربیتی و شناخت بیشتر خداوند و آثار این شناخت در زندگی است. از سوی دیگر، هدف از این آیات قراردادن راه و روشی درست در برابر آدمی است که در پی علم و کشف حقایق هستی است؛ این راه هر حقیقتی را در جایگاه خود مینهد و بر این مبناست که این کشفیات کلماتی از کتاب یگانه خداوند، یعنی کتاب هستی است. با این روش شناخت انسان از خداوند و تواضع او در برابر خدا افزایش می یابد و انسان دچار طغیان و غرور نمیشود.»
امام صدر؛ امید محرومان در برخی محافل سیاسی تلاش و تکاپو میشود تا چهره انقلابی امام موسی صدر را مخدوش کنند و با تحریف خاص، نقش اساسی این شخصیت کم نظیر و جهانی را در جهت رشد و بالندگی نهضت اسلامی ایران ناچیز جلوه دهند، با طرح مسائل موهوم وی را از پیکره انقلاب جدا سازند و چنین القا نمایند که امام موسی صدر بر خلاف مسیر انقلاب بوده و در جهت مخالف مشی حضرت امام خمینی حرکت میکرده است. در فصل دهم این کتاب در حد توانایی سعی شده با اسناد و مدارک لازم به این شبهات پاسخ داده شود که طرح این بحث در فصلی مستقل، از امتیازات بزرگ این کتاب به شمار میآید. این کتاب از یک مقدمه و سیزده فصل تشکیل یافته که عناوین این فصلها به ترتیب، عبارت اند از: در حلقه نور، دوران شکوفایی،در حریم شرف، نمایش نور، لبنان آن روز، هجرت به لبنان، چشمه های همیشه جوشان، قصه ها و غصه ها، به زلالی آب، مهتاب در کنار آفتاب، «یک چهره و صد آینه ی صاف.
اندیشه ربوده شده مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، مقالات، سخنرانیها، مصاحبه ها میزگردها و حاصل برخی نشستهای انجام گرفته درباره امام صدر را به صورت این کتاب در اختیار علاقه مندان قرار داد: در چند سال اخیر، خانواده و برخی دوستداران امام صدر، در کنار پیگیری قضیه ربودن ایشان، برای معرفی وی به جامعه ایران تلاش شایانی کرده اند. از جمله این کوششها میتوان به برگزاری سه همایشِ دانشگاه مفید (خرداد ۱۳۷۸)، دانشگاه تهران (اسفند ۱۳۸۱) و دانشگاه شهید بهشتی (اردیبهشت ۱۳۸۲) اشاره کرد. همچنین، ترجمه و انتشار مقاله ها و کتابهایی از امام و درباره امام و همکاری با تشکلهای دانشجویی و غیر دانشجویی برای برگزاری گردهماییها و نمایشگاههای عکس در شهرهای مختلف. این کتاب شامل یادداشت ناشر، پیشگفتار و پنجاه عنوان مطلب از اندیشمندان و شخصیتهای علمی و فرهنگی و دینی برجسته ایران و اسلام است که درباره امام موسی صدر سخن گفته اند.
گزارش کمیته پیگیری سرنوشت کمیتۀ پیگیری سرنوشت امام موسی صدر در مجلس شورای اسلامی تصمیم گرفت همۀ گزارشها و اسناد مربوط به ربودن امام موسی صدر را جمع آوری کند تا به صورت سندی ملی از سوی مجلس شورای اسلامی منتشر شود. این اسناد به صورت گزارش کمیسیون اصل نود در مجلس ارائه شد و مجموعۀ این اسناد به صورت این کتاب پیش روی ماست. از فصل اول تا نهم این کتاب، گزارشی است مستند و جامع از علل سفر امام به لیبی و شرح وقایعی که در آن کشور رخ داده، سپس گزارشهای مفصل امنیتی مقامات لبنان و ایتالیا، گزارش مفصل جنبش امل و مجلس اعلای شیعیان که پاسخ به ادعاهای کذب مقامات لیبی است و در نهایت پیگیریهای انجام گرفته در لبنان و سپس بررسیها و صدور رأی دادگاه ایتالیا است. فصل دهم به اقدامات صورت گرفته در ایران میپردازد. و فصل یازدهم نیز تعدادی از اسناد ساواک را شامل میشود. فصل دوازدهم گزارش-های سازمان عفو بین الملل را از سال 2001 تا 2005 در همین زمینه در بر میگیرد. و فصل سیزدهم چند سخنرانی از معمر قذافی در زمینۀ ربودن امام موسی صدر است. در این سخنان به خوبی تناقضات موجود در گفتههای مقامات لیبی و شخص قذافی آشکار میشود. فصل چهاردهم نیز راهکارهای ارائه شدۀ مجلس شورای اسلامی برای پیگیری قضیۀ آزادی امام موسی صدر را در بر میگیرد.
عزت شیعه این کتاب متن کامل تعداد 25 گفتگوی دیگر نگارندگان با دوستان، نزدیکان و همکاران امام موسی صدر است که در بازه زمانی زمستان 1374 تا پائیز 1383 انجام گرفته است. در انتخاب کسانی که طرف گفتگو قرار گرفتند، همیشه، تنها یک معیار وجود داشته: هرکس با امام صدر انس، تاریخ و نتیجتاً روایتی برای گفتن داشت، بدون توجه به سلایق سیاسی و جایگاه اجتماعی او. در این تلاش؛ از جایگاه حوزوی، فقه ، فلسفی و اجتهادی امام صدر بیشتر سوال شده، چون پشتوانه اصلی، دردمندیها و افکار ناب و اصلاحگرانه آن بزرگوار در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه اسلامی امروزمان دانسته شده است. از اخلاق سیاسی و جلوههای متنوع آن، خصوصاً صبر، انصاف، جوانمردی، احترام و مهرورزی امام صدر با منتقدان، مخالفان و حتی دشمنانشان، سوال شده؛ چون از رموز موفقیت آن بزرگوار در دیار غربت لبنان است. از سرنوشت و روند پیگیری مساله امام موسی صدر بیش از پیش سوال شده؛ چون با کشف شواهد تازه این اعتقاد راسختر شده که ارادهای شوم در منطقه و جهان، با بکار گیری برخی محافل قدرت در سوریه، بعضی گروههای فلسطینی، پاره ای گروههای لبنانی و نیز برخی جریانات معاند و معارض نظام در ایران، رژیم معمر قذافی را در اجرای عملیات ربایش، اسارت و پنهانسازی حقیقت، تشویق، هدایت و یاری کرده است. درونمایه گفتگوها، اصیل و دست اول است؛ کلیه گفتگوها، در چارچوب طرح «روایت صدر» و متناسب با امکانات متواضع آن، طراحی، اجرا، پیاده، ترجمه، تنظیم و ویرایش شده اند.
سیره و سرگذشت امام موسی صدر کتاب «سیره و سرگذشت امام موسی صدر» که در دو جلد منتشر شده است نگاهی تاریخی ـ تحلیلی به جنبه های سیاسی و فعالیتهای اجتماعی زندگی امام موسی صدر در لبنان دارد و وقایع سالهای حضور امام موسی صدر در لبنان را به صورت روزشمار گرد آورده است. جلد اول این کتاب تاریخ فعالیتهای امام را از ورود به لبنان تا سال ۱۹۷۴ در بر میگیرد و در جلد دوم، فاصله سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ یعنی سال ربودن امام به دست قذافی را پوشش میدهد. کتاب روایتی تاریخی دارد و بیانیههای و سخنرانیهای کلیدی و مهم امام موسی صدر در آن گنجانده شده است. نسخه عربی این کتاب را با عنوان «السیره و المسیره» هیأت رئیسه جنبش امل تدوین کرده است و مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر آن را با ترجمه مهدی سرحدی به فارسی منتشر کرده است.
امام موسی صدر، گذارها و خاطرهها؛ ایران، نجف، لبنان ربودن امام موسی صدر، شناسنامه امام موسی صدر، شجرهنامه امام موسی صدر، ضمایم و نمایه بخشهای اصلی این کتاب هستند. چنانکه مؤلف کتاب خود توضیح داده است، این کتاب نگاهی دارد به محیط پرورش امام موسی صدر و اظهارات رفقا و دوستان درباره او، به همراه توضیحات اضافی گردآورنده کتاب، به گونه ای که با یک نگاه گذرا به این اوراق مختصر میتوان تصویری از امام موسی صدر در سه مرحله حضور در ایران، نجف و لبنان به دست آورد. گردآورنده در مقدمه کتاب، شرحی از زندگی امام موسی صدر و خاندان ایشان آورده است با این توضیح که: «او سلاله نسلی استوار از دانش و ادب و شعر و فرزند خاندانی است که نوآوری در دیدگاههای فقهی و تفسیر و فلسفه و گشاده دستی در دهش و شرح صدر برای ذیرش رنجدیدگان و تهیدستان، از ویژگیهای بارز آنان به شمار میآید.» کتابهای دیگری نیز درباره شخصیت و فکر امام موسی صدر تولید و منتشر شده اند، که بیشترشان بازآرایی ای از محتوای کتابهای فوق هستند و ابداع و نوشتار جدیدی ندارند. اما برای مطالعه موردی فکر و نگاه ایشان مؤثر هستند. مجموعه کتابهای « پرتوها» از این دست کتابهاست.
سرّ دلبر در حدیث دیگر
|
یکی از موضوعات مناقشه برانگیز حیات سیاسی امام موسی صدر، نحوه تعامل او با رژیم محمدرضا شاه پهلوی و عوامل آن میباشد. این بخش از کارنامه وی از آن جهت حائز اهمیت است که نگاه او را به مسأله سیاست ورزی و تعاملات بین المللی غیر ایدئولوژیک بر آفتاب میافکند. به دیگر سخن، نحوه ارتباط با دستگاه حاکمه در ایران آن دوره، میتواند مبیّن رهیافت و رویکرد موسی صدر به فلسفه سیاسی در اسلام و رابطه دیانت و سیاست باشد چراکه از دید روحانیون سیاسی شیعه در آن دوره، حکومت پهلوی مصداق بارز حکومت جائر بود؛ پس هرگونه همکاری و تعامل با آن میتوانست محل اشکال باشد. اصولا دستآویز برخی اشخاص و جریانها برای انتقاد جدی از موسیصدر، همین مسأله بوده است. برخی از منتقدان تندرو به دلیل وسعت مشربی که امامصدر در ارتباط با حاکمان و رهبران کشورهای اسلامی داشت، از او تصویر فردی بیپرنسیب و دستکم سازشکار ساخته و پرداخته بودند که البته این روایت و نمادسازی از وی در نزد ناظران تحولات لبنان و منطقه خریدارانی هم داشت و احتمالا هنوز هم دارد. واقع مطلب آن است که آن وسعت مشربی که طعن طاعنان را برمیانگیخت، نه محصول فقدان اصول مشخص و معیّن، نه نتیجه عملگرایی محض و نه تحت تأثیر جبر زمانه بود؛ بلکه آنچه باعث میشد موسی صدر، هم با پادشاه عربستان و هم با رهبران دیگرکشورهای عربی و پادشاه ایران در مقاطعی دست تعامل بدهد، ایستادن در موقفی رفیع و اتخاذ منظری بسیار گسترده و جامع در نگرش به مسائل لبنان و منطقه و از همه مهمتر، پرهیز از برخورد ایدئولوژیک و غیر روادارانه با موارد کاملا عرفی بود. امام موسیصدر برای کاستن از آلام مردم محروم لبنان و گذر دادن آنان از مسیر دشوار توسعه در شرایط پر التهاب منطقه، حاضر بود برای مصلحتی ضروریتر، حتی با سلاطین جور نیز معامله نماید. برای به تصویر کشیدن یکی از مصادیق این سیره و روش امامصدر، خالی از لطف نخواهد بود که بخشی از خاطرات هوشنگ معین زاده، از افسران دوران سلطنت پهلوی دوم را که به مدت چهار سال رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت ایران(ساواک) در لبنان بودهاست، بازنشر نماییم. از لابلای سطور این یادداشتها، تاحدودی میتوان به شیوه مدیریتی امامصدر در ارتباط با پادشاه وقت ایران پیبرد و از این رهگذر آرزو نمود که این سیره و روش متناسب با اقتضائات زمانه، در دولتمردان فعلی ما نیز یافت شود.
آخرین دیدار من با امام موسی صدر، یک دیدار تاریخی بود. دیداری که حاصل آن، طرحی شد که به اتفاق هم تهیه کرده بودیم. اگر سازمان اطلاعات و امنیت کشور با طرح ما موافقت کرده بود، چه بسا انقلاب ۱۳۵۷ اتفاق نمیافتاد و اگر هم اتفاق میافتاد، به این شکل و با این شخصیتهائی که گردانندگان آن بودند، نبود. این که میگویند: بعضی از عناصر رژیم گذشته دانسته یا نادانسته در انقلاب ایران نقش داشتند و در ایجاد آن سهیم بودند، بیسبب نیست! با نگاهی دقیق به این مقاله، به خصوص این بخش آن، میتوان سایههائی از نقش آنانی که زمینه ساز انقلاب ۱۳۵۷ ایران بودند، را شناسائی کرد. آخرین دیدار من با امام موسی صدر زمانی بود که میخواست نتیجه گفتگوهایش را درباره مصاحبهای که با الحوادث کرده بود، و من آن را به تهران منعکس کرده بودم، بداند. او از من خواسته بود به مرکز بگویم که برای رفع سوءتفاهم درباره مصاحبهاش با الحوادث، از یک مترجم وارد به زبان عرب بخواهند که گفتههای او را ترجمه کند. وقتی نتیجه درخواست خود را از من شنید که سازمان همان ترجمه مترجم سفارت را قبول کرده بود، با دلتنگی از این خبر، با من به درد دل نشست. درباره بیتوجهی دولتمردان ایران به اوضاع و احوال منطقه و جهان و دشمنتراشیهای بیسبب بعضی مقامات ایران گلهها کرد و با سخنان سنجیده و منطقی خود، مرا نیز به تأثر انداخت، به خصوص این که متاسفانه جواب قانع کنندهای هم برای سخنان او نداشتم. داستان مصاحبه آقای صدر با سلیم لوزی سردبیر الحوادث چیزی نبود که از دید اهل نظر پوشیده بماند. آنها که به زبان عربی آشنا بودند، هیچ یک سخنان او را دال بر خلیج عربی نامیدن خلیج فارس نمیدیدند، ولی کسانی که با غرضورزی این مصاحبه را به ایران فرستاده بودند، میدانستند که چرا این کار را کردهاند و برای چه منظوری سخنان او را تحریف نمودهاند. بگذریم از این که آقای قدر با ترجمه نادرست مصاحبه موسی صدر با الحوادث، آخرین میخ خود را بر تابوت نیمه جان دور کردن موسی صدر از ایران کوبید و با خیال راحت به دنبال برنامههای خود رفت که ماحصل آن محروم کردن موسی صدر از کمک سخاوتمندانه پادشاه ایران به شیعیان لبنان بود.
گفتگوی من و موسی صدر، درباره بازگردانیدنِ مخالفان به کشور در آخرین دیداری که با آقای صدر داشتم، تحت تأثیر گلههای به حق وی از دولتمردان ایرانی، من هم بی پرده، حرف هائی که میباید پیش یا پس از دیدارش با پادشاه ایران، توسط مقامات سازمان به او گفته میشد که نگفته بودند، به زبان آوردم و گفتم: جناب صدر! همان طور که میدانید، آقای قدر پیش از این که یک دیپلمات باشد، یک افسر اطلاعاتی است و مسائل را با دید اطلاعاتی و امنیتی نگاه میکند. در این زمینه او ضمن این که با شخص پادشاه ایران در ارتباط است، با مقامات سازمان اطلاعات و امنیت کشور نیز رابطه نزدیکی دارد. از اینرو، به خوبی میداند که چه میکند. در مورد رابطه شما با او نیز، این خود شما هستید که بهانه به دست او دادهاید. بهانهای که نه تنها من، بلکه دست اندرکاران سازمان هم قادر نیستند کاری برای شما انجام دهند. به زبان دیگر، شما دست همه را بستهاید و کسی نمیتواند در این کشمکش از شما حمایت کند. آقای صدر با شنیدن سخنان صریح و بی پرده من، با تعجب و حیرت پرسید: کدام بهانه!؟ گفتم: نگاهی به اطراف خود و اطرافیان خود بیندازید و ببینید چه کسانی شما را احاطه کردهاند!؟ مگر نه این که همه مخالفین شاه ایران در حول و حوش شما هستند و دفتر شما محل رفت و آمد همه آنهائی است که به قول خودشان با رژیم ایران مبارزه میکنند. مگر آقایان مصطفی چمران، صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی، صادق طباطبائی و دیگران که مرکز فعالیتشان لبنان و محل تجمعشان مجلس اعلی شیعیان لبنان است، دوستان شما نیستند؟! مگر شما در جریان فعالیتهای آنها نیستید؟ بعد بی آن که مجالی برای پاسخگوئی او بدهم افزودم: فکر میکنید ما و سازمان از این ماجراها بی اطلاع هستیم؟ فکر میکنید که آقای قدر با جمع شدن دشمنان شاه در اطراف شما، اجازه میدهد من و امثال من بتوانیم از شما دفاع و حمایت کنیم؟ سپس ادامه دادم: من تمام سعی خود را کردم که بتوانم رابطه شما با آقای قدر را روبه راه کنم و دیدید که چندین بار هم وسائل دیدار شما را، چه در خانه دوست تاجرم و چه در منزل خودم فراهم ساختم و نظرات شما را هم با حسن نیت به تهران منعکس کردم، ولی در مقابل مشکلاتی که شما دارید، نه من، بلکه هیچ کس دیگر هم قادر نیست به حمایت از شما برخیزد. آقای صدر پس از یک سکوت طولانی شروع به صحبت کرد و گفت: فکر میکنید همه مشکلات من با آقای سفیر مربوط به رفت و آمد این افراد به دفتر من است؟
موسی صدر و خواهر زاده اش صادق طباطبائی گفتم: یقیناً! و به نظر من عمدهترین مشکل شما با ایران مربوط به ارتباطات شما با آنهائی است که به قول خودشان با حکومت شاه ایران مخالفند و با عوامل دشمنان او مانند عبدالناصر، قذافی، صدام حسین، فیدل کاسترو و کشورهای کمونیستی مانند شوروی و چین در ارتباطند. اگر تاکنون کسی این موضوع را به شما نگفته و خودتان هم متوجه نشدهاید، جای تعجب است و من حیرت میکنم! آقای صدر گفت: من فکر نمیکردم رفت و آمد این اشخاص به لبنان و دفتر من، این قدر برای دولت ایران اهمیت داشته باشد، آن هم کسانی که فعالیتشان در حد چهار تا اعلامیه دادن و سخنرانی کردن و برپائی تظاهرات گاه به گاه خلاصه میشود. حالا به نظر شما چه باید بکنم؟ فرصت را غنیمت شمردم و شرح کشافی از اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی و ثبات حکومت ایران بیان کردم و رسیدم به این نکته که: مردم ایران همه دست به دست هم داده و با بهره برداری از امنیت و آرامشی که شاه در مملکت به وجود آورده، مشغول سازندگی و جبران عقب ماندگی چند قرن گذشته هستند. در این میان بخشی از نیروهای جوان مملکت که در خارج به سر میبرند، تحت تأثیر القائات دشمنان ایران، از هر نوع همکاری و همیاری در سازندگی کشور کناره گرفته و با مخالفت با شخص شاه که پرچمدار سازندگی و پیشرفت و ترقی کشور است، مشغول تخطئه کردن او و روند پیشرفت مملکت هستند. بعد هم موضوع را به اشخاصی کشاندم که در حول و حوش او پراکنده هستند و گفتم: نگاه کنید به وضعیت دوستانتان! مثلاً دکتر مصطفی چمران که مدیر مدرسه حرفهای شما در صور است! مگر نه این که مملکت ما مبالغ زیادی خرج تحصیل او و امثال او کرده تا در بهترین دانشگاههای دنیا تحصیل کنند، بیاموزند، برگردنند و به مردم و مملکت خود خدمت کنند!؟ و آنها به جای برگشت به مملکت خود و شرکت در سازندگی آن، اینجا و آنجا نشستهاند و مشغول توطئه چینی علیه کشورِ خود هستند. دکتر مصطفی چمران مدیریت مدرسه حرفهای شما را بر عهده دارد، کاری که هیچ ربطی به رشته تحصیلی او ندارد. در حالی که آقای چمران در پوشش مدیریت مدرسه حرفهای شما، پایگاه ارتباط مخالفین ایران با سازمانهای تروریستی فلسطینی و غیره است. این اوست که فراهم کننده امکانات لازم برای مخالفین ایران در جهت دیدن دورههای آموزش جنگهای چریکی علیه ایران است. بیشک مسؤولین اطلاعاتی ایران، مانند آقای قدر شما را هم که او را در پناه خود گرفتهاید، مقصر میشمارند و حق هم دارند. البته دکتر چمران تنها ایرانی نیست که علیه پیشرفت و ترقی کشور خود، تحت تأثیر بیگانگان فعالیت میکند، دوستان دیگر شما مانند صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی، صادق طباطبائی و غیره هم هر یک دانسته و یا نادانسته از کشورهای خاصی خط میگیرند و هدف همه آنها هم در قالب ایجاد دمکراسی در ایران، بر هم زدن ثبات و امنیت کشور و ممانعت از پیشرفت و ترقی ایران است. آقای صدر در مقابل سخنان منطقی من گفت: دوست عزیز، هر یک از این اشخاصی که نام بردید، اگر به ایران برگردند، دستگیر و زندانی و شکنجه و چه بسا محکوم به اعدام میشوند. گفتم: درست میگوئید جناب صدر! وقتی آقای چمران برای آموزش جنگهای چریکی، همراه تنی چند از دانشجویان به مصر زمان عبدالناصر میرود، دیگری با جمعی راهی چین مائو میشوند و گروه بعدی به کوبای فیدل کاسترو و یا سازمانهای تروریستی فلسطینی میروند، میخواستید دولت ایران که همه این فریب خوردهها را تحت نظر دارد، آنها را رها کند و بگذارد هر کاری که دشمنان ایران به آنان دیکته میکنند عملی سازند؟ شما اگر در رأس دولت ایران بودید، چنین اجازهای به آنها میداید؟ به کسانی که در کشورهای دشمن ایران آموزش چریکی ببینند و برای براندازی حکومت کشورشان توطئه چینی کنند؟ مسلماً نه! کاری که دولت ایران میکند، کاری است که هر دولت دیگر با این گونه افراد انجام میدهد و فرقی هم نمیکند که آنها در یک کشور آزاد و دمکرات باشند و یا یک کشور غیر آزاد و غیر دمکرات، همه دولتها موظفند جلوی توطئه و تحریکات دشمنان کشورشان را بگیرند. گفتگویمان در این باره به درازا کشید. عاقبت گفتم: قصد من از باز کردن این موضوع آن بود که بگویم آقای قدر به عنوان یک افسر اطلاعاتی میداند چگونه از این نقاط ضعف شما استفاده کند و رابطه شما را با ایران به هم بزند. گفت: تکلیف چیست؟ در مقابل ایشان چه باید کرد؟ گفتم: ساده است! بیائید و خود شما پیشقدم شوید! به عنوان یک شخصیت مذهبی و یک مصلح دینی آنها را به ایران برگردانید. برگردند به کشورشان تا مانند بسیاری دیگر در سازندگی و آبادانی مملکت خود شریک شوند. در آن صورت، تحت شرایطی ممکن است از مجازات آنها نیز صرفنظر شود، با این کار، شما هم این جماعت را که عاطل و باطل در کشورهای دیگر پراکنده هستند، به سرزمین مادری خود بر میگردانید و هم به عنون یک مصلح خیراندیش دینی مورد حمایت و پشتیبانی دولت مقتدر شیعه جهان قرار میگیرید. آقای صدر مدتی سکوت کرد و به من هم فرصت داد که در سکوت او کلی از این برنامه سخن بگویم و مزایای آن را برای او و کسانی که گرد او جمع شده بودند، بیان کنم. تا این که سکوت خود را شکست و گفت: با توضیحاتی که دادید، در همین فرصت کوتاه به نظرم رسید که نظر مصلحانهٔ شما کاملاً درست است و من هم با این طرز فکر موافقام. منتهی باید با کمک هم این مسأله را به سرانجام برسانیم، زیرا من به تنهائی قادر به انجام آن نیستم. بعد هم همان طور که خودتان گفتید، باید تضمین لازم و کافی برای این آقایان بگیریم که آگر آماده برگشت به ایران و دست برداشتن از فعالیتهای سیاسی شدند، دستگیر و زندانی و شکنجه نشوند. سپس گفت: تنها و بزرگترین شانس ما در این برنامه آن است که دکتر چمران که آدمی منطقی و اصولی است، در اینجاست و ما میتوانیم به راحتی با او به گفتگو بنشینیم و به توافق برسیم. اگر او را که تئوریسین ملی مذهبیها محسوب میشود و مورد احترام سایر گروهها هم هست، بتوانیم با این برنامه همراه کنیم، همراهی بقیه کسانی که نام بردید، آسان خواهد بود. برای شروع هم من میتوانم از جنبه معنوی و اخلاقی با او صحبت و وی را قانع کنم. اما از جنبههای دیگر و چگونگی انجام کار، شما باید با او صحبت کنید.
گفتم: با کمال میل من این کار را خواهم کرد. آقای صدر پرسید: کی میخواهید کار را شروع کنیم؟ گفتم: اجازه بدهید من قبلاً موضوع را با تهران در میان بگذارم و موافقت آنها را بگیرم، بعد شروع کنیم. آقای صدر با تعجب پرسید: مگر این برنامه خواسته تهران نبود؟ گفتم: خیر! این ایده و نظر من است. در واقع این من هستم که میخواهم با این برنامه اتهامی که به شما میزنند، از گردنتان بردارم. علاوه بر این با این کار میخواهم بهانه بزرگ آقای قدر در دشمنی با شما را هم از دست او بگیرم. وقتی مطمئن شوم که با این برنامه موافقت کردند، تضمین کافی برای دوستان شما را هم خواهم گرفت. آقای صدر نگاه قدرشناسانهای به من انداخت و گفت: تشکر میکنم آقای معین زاده! فکر میکردم که این برنامه از طرف تهران رسیده است و افزود: هر موقع موافقت تهران را گرفتید، به من خبر بدهید که شروع کنیم. با گرفتن موافقت آقای صدر با برنامهام، با خوشحالی برخاستم تا به سفارت برگردم. زیرا، در آن روزها من هم مانند بسیاری از دست اندرکاران مملکت ناظر و شاهد پیکهائی بودم که از ایران به نقاط مختلف جهان اعزام میشدند که با ایرانیان سرشناس و معروف در سرتاسر جهان تماس بگیرند و آنها را برای بازگشت به ایران و شرکت در سازندگی مملکت دعوت کنند. نمونه آن دکتر هوشنگ نهاوندی بود که در دعوت ایرانیان تحصیلکرده برای بازگشت به ایران بسیار تلاش میکرد. با توجه به این که، داستان پیشنهاد من به آقای صدر نیز در همین راستا بود. کاری که من به فکر انجامش بودم، برگرداندن مخالفین سرشناس رژیم ایران بود که سالیان دراز با حمایت و پشتیبانی کشورهای استعماری و کمک دشمنان ایران، مانند عبدالناصر و قذافی و غیره بزرگترین صدمات را به مملکت ما زده بودند.
اگر تهران با این برنامه موافقت میکرد و اجازه میداد که این آقایان به ایران برگردند و هر یک در رشته تحصیلی و تخصصیِ خود به کار گماره شوند، بیآن که آنها را دستگیر و زندانی و بازجوئی کنند، کلی از مشکلات سیاسی مملکت حل میشد و در سطح جهانی نیز کلی از کنفدراسیون بازیها، تشکیل انجمنهای اسلامی، همین طور چریک بازی و غیره نیز انجام نمیگرفت و حکومت هم بیشتر به مشکلات خود میپرداخت. با تشکر از آقای صدر در همراهی ایشان با برنامهٔ پیشنهادیام، با او خداحافظی کردم و او مرا تا درب دفترش بدرقه کرد و گفت: منتظر شنیدن خبر از جانب شما هستم.
آیتالله خمینی در نجف بازگرداندنِ آیتالله خمینی به ایران دفتر آقای صدر در مجلس اعلای شیعیان لبنان، در طبقه اول بود و من پس از خروج از دفتر ایشان، چند پله پائین نرفته بودم که ایشان از نو از دفترشان بیرون آمدند و مرا صدا زدند و گفتند: آقای معین زاده، لطفاً چند دقیقه تشریف بیارید بالا. و من برگشتم و پلهها را طی کردم و به طبقه اول رسیدم. ایشان مجدداً مرا به دفتر خود دعوت و صندلی جلوی میزش را به من تعارف کرد و روبه روی من نشست و گفت: با تشکر مجدد از حسن ظن شما، برای این که برنامه پیشنهادیتان بهتر مورد پذیرش تهران قرار بگیرد، من حاضرم کار دیگری را هم در این راستا انجام دهم. کاری که میدانم چقدر به سود مملکت ایران خواهد بود! در ضمن برنامه شما را هم پر بارتر خواهد کرد. آقای صدر بعد از توضیحات کوتاهی درباره حرکتهای روحانیون در گذشته گفت: اگر تهران موافقت بکند، من حاضرم با همین برنامه، خمینی را هم به ایران بفرستم، با این شرط که از او تعهد بگیریم که هیچ گونه فعالیت سیاسی نکند. برود قم و به کار مرجعیت خود مشغول شود. در این صورت یکی از بزرگترین مخالفین مذهبی شاه، دست از مخالفت برخواهد داشت و به این ترتیب، تلاشهای دیگر روحانیون مخالف در داخل و خارج از کشور نیز برچیده خواهد شد. پیشنهاد غیره منتظره آقای صدر و توضیحاتی که در باره مزایای پیشنهاد خود داد، علاوه این که مرا حیرتزده کرد، در عین حال نیز پی به رابطهٔ او با خمینی نیز بردم. متوجه شدم که آقای صدر هم میخواست یکی از روحانیون مخالف و سرشناس شاه را از صحنه سیاسی ایران بیرون کند! با شنیدن پیشنهاد بسیار جالب و ارزنده او، از حسن نیتشان سپاسگزاری نمودم و برخاستم و آنجا را ترک کردم، در حالی که از شادی چنین موقعیتی، آنچنان در هیجان بودم که قابل توصیف نیست. به سفارت برگشتم، به اتاق خود رفتم و بی-کمترین تاخیری، شروع به نوشتن گزارش این ملاقات و گفتگوهایمان کردم و در پایان هم پیشنهاد موسی صدر را به تفصیل شرح دادم. گزارشم را با تجزیه تحلیل دقیق و تحلیل مفصلی از مزایای پیشنهاد من و پذیرفتن و همکاری کردن با آن از جانب آقای صدر به پایان بردم و آن را با خوشحالی و دنیائی از امید به ایران ارسال کردم. امیدم این بود که در تهران مسؤولین مربوطه با توجه به اهمیت موضوع، آن را عمیقاً بررسی و در اسرع وقت به عرض مقامات مربوطه و چه بسا پادشاه ایران برسانند. تا با تصویب آن، بتوانیم یکی از برنامههای استثنائی سازمان اطلاعات و امنیت کشور را به مرحله اجرا در آوریم. در برشمردن امتیازات این برنامه چندین صفحه مطلب نوشته و به مقامات مربوطه یادآور شده بودم که اگر بتوانیم این برنامه را پیاده کنیم، بخش بزرگی از سازمانهای مخالف را خنثی و کسانی را که با کمک بیگانگان در صدد سرنگونی حکومت ایران هستند، از صحنه خارج خواهیم کرد. در آن زمان، بیشتر مخالفین شاه در احزاب چپ سنتی و گروههای وابسته به آنها گرد آمده بودند. سازمانهای دانشجوئی هم که تحت عنوان کنفدراسیون دانشجویان فعالیت میکردند با انجمنهای اسلامی، اعضاء جبهه ملی، نهضت آزادی و غیره بخش دیگر مخالفین را تشکیل میدادند. روحانیون به صورت مستقل فعالیت سیاسی چندانی نداشتند. فقط بعدها با هماهنگی با نهضت آزادی در انجمنهای اسلامی وارد فعالیت سیاسی شدند. گفتنی است که حرکت خشونت بار فدائیان اسلام که یک سازمان افراطی تروریستی بود، در یک برهه از زمان، درست در تب و تاب ملی شدن نفت، وارد بازیهای سیاسی ایران شده بودند. آنها پس از گرد و غبار خشونتباری که در کوران ملی شدن نفت به راه انداختند، ماموریتشان به پایان رسید و از میان رفتند. بگذریم از این که بازماندگان دست چندم این حرکت، پس از انقلاب ۵۷ به دروغ ادعا کردند که همیشه در صحنه سیاست ایران حضور داشتند و نمادشان نیز آیتالله خمینی بود که در تبعیدگاه نجف به سر میبرد. با اوضاع و احوال مخالفین رژیم ایران، اگر مرکز با اجرای برنامه ارائه شده ما موافقت میکرد، به راحتی میتوانستیم هم کنفدراسیون دانشجویان را که بزرگترین نیروی بیرونی مخالفین محسوب میشد، از حرکت باز داریم و هم طرفداران نهضت آزادی، جبهه ملی و سازمانهای مذهبی را از صحنه خارج کنیم. روحانیونی هم که به دنبال بوی کباب بودند، با کنار رفتن خمینی که رهبر نمادین مذهبیون بود، دنبال کسب و کار مذهبی خود میرفتند. و در نتیجه جنب و جوش مخالفین در خارج از کشور فروکش میکرد و کشورهای بیگانه هم نمیتوانستند از این افراد بهره برداری و از دولت ایران هم به بهانه کنترل آنها باج خواهی کنند. گزارش من درباره مزایای این برنامه آن قدر حساب شده و دقیق و مستند بود که فکر میکردم هیچ کس نمیتواند با آن، مخالفت کند. دلخوشیام هم این بود که با این کار ارتباط موسی صدر با ایران هم ترمیم میشود و دشمنی آقای قدر با او نیز کاهش مییابد. دریغ و دردا! که گزارش من به سازمان رفت و یک هفته و دو هفته منتظر پاسخ ماندم و خبری واصل نشد. آقای صدر هم که مدام تلفن میزد و از من جویای پاسخ تهران میشد، کم کم دچار یأس و نا امیدی شد و لذا، برای پیگیری موضوع با تقاضای چند روز مرخصی به ایران رفتم که حضوری مسأله را دنبال کنم.
یک پاسخ کوتاه: نه! به یک برنامه سرنوشت ساز! در ایران، با مقام ارشد امنیت داخلی که پرونده موسی صدر، خمینی و دیگرانی که در گزارش مربوطه از آنها نام برده شده بود، بر عهده او بود، ملاقات کردم و در باره برنامه بازگرداندن مخالفین به ایران از ایشان جویا شدم، و او با بیتفاوتی و بیاهمیت جلوه دادن طرح ما، گفت: با این برنامه موافق نیستیم، هر یک از این آقایان اگر خواستند! به ایران بیایند، در بدو ورود، دستگیر شده، مورد بازجوئی قرار خواهند گرفت تا شرح تمام فعالیتهای خود و ارتباطشان را بدهند، و ما بر اساس فعالیت آنها در بارهشان اقدام خواهیم کرد! و…. در پاسخ گفتم: این آقایان خودشان تقاضای برگشت به ایران را نکردهاند، من این برنامه را برای خنثی کردن فعالیتهای آنها در خارج از کشور تهیه کردهام و با کمک آقای صدر میخواهیم آنها را به ایران برگردانیم. بعد هم وقتی این آقایان تعهد دادند که دیگر فعالیت سیاسی نکنند، پس از ورودشان به ایران در اختیار شما هستند و به مرور زمان، میتوان همه این اطلاعات مورد نیاز را از آنها گرفت و افزودم: بگذارید بیایند، دستشان از خارج کوتاه شود و بعد، همه آنها در مملکت و در اختیار ما هستند. با یک روز و دو روز، یک ماه و چند ماه تاخیر، فرقی در اصل قضیه نخواهد کرد و ما میتوانیم هم از شر مخالفت آنان رها شویم، و هم به موقع آنان را تخلیه اطلاعاتی کنیم. با همه توضیحاتی که دادم، ایشان زیر بار منطق و استدلال من نرفت و با بازگشت آنها به صورتی که پیشنهاد شده بود، مخالفت نمود! و گذاشت که حضرات در خارج از کشور بمانند و مورد بهره برداری کسانی قرار بگیرند که قصد اضمحلال کشورمان را داشتند. برنامه پیشنهادی من، مربوط به اداره کل سوم (امنیت داخلی) بود. در آن زمان، فکر نمیکردم که مقامات این اداره با آشنائی به سوابق افرادی که از آنها نام برده بودم، با برنامه بازگرداندنشان مخالفت کنند. واقعیت این است که مقام ارشد امنیت داخلی که من با او گفتگو کردم، با همه سابقه خوب خود در سازمان، نمیبایستی به تنهائی در باره چنین برنامه کلانی تصمیم گیرنده باشد. من او را متهم نمیکنم که با سوء نیت این کار را کرد، ولی همان طور که پیشاپیش در همین یاداشتها مطرح کردهام، این امر، یکی از اشکالات عمده سازمان اطلاعات و امنیت ایران بود. به این معنا که حتی در یک امر مهمی مثل برنامهای که ما ارائه داده بودیم، یک شخص به تنهائی تصمیم گیرنده بود. و ما نتیجه این گونه تصمیمگیریهای فردی را در انقلاب ۵۷ مشاهده کردیم! نگاهی به نام کسانی که آن روز، من و آقای صدر، درصدد فرستادنشان به ایران بودیم، نشان دهنده آن است که آنها گردانندگان اصلی انقلاب۵۷ ایران بودند!
برداشت نادرست من! من پس از دیداری که با مقام مسؤول اداره کل سوم داشتم و نظر منفی او درباره برنامه بازگرداندن رهبران مخالف به کشور را شنیدم، در برداشتم نسبت به صلاحیت و کاردانی مقامات ارشد سازمان بیش از پیش به شک و تردید افتادم و در باره آنان خود را با دو دیدگاه رو به رو دیدم: نخست این که این مقامات، دانش و معرفت کافی و صلاحیت مناصبی را که احراز کرده بودند، نداشتند. دیدگاه دیگرم این بود که آنها دانش و معرفت لازم را داشتند، ولی رفتارشان یا با حب و بغض بود و یا با «سوء نیت». در آن روز من به عنوان یک افسر جوان و خارج از هر نوع وابستگی به این و آن فقط مصالح و منافع میهنم را در نظر داشتم و در اولویت قرار میدادم. پندارم هم این بود که دیگرانی هم که در این سازمان مهم خدمت میکنند، مانند من هستند، در حالی که چنین نبود! اگر شناخت من از مقامات
سازمان غیر از آن بود، شاید به طرز دیگری عمل میکردم. زیرا، من هم با بعضی از شخصیتهای مهم کشورمان آشنائی داشتم و امکان ارتباط با آنان برایم فراهم بود و به راحتی میتوانستم برنامهام را از طریق این شخصیتها، حتی به عرض پادشاه برسانم.
چراهای بیپاسخ! چرا نتوانستیم مانع از وقوع انقلاب ۵۷ بشویم!؟ چنان که در بالا به تفصیل نوشتم، حدود پنج سال پیش از انقلاب ۱۳۵۷، به عنوان رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت ایران در لبنان، با جلب موافقت امام موسی صدر، رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، طرحی تهیه کردم که با آن طرح میتوانستیم بخش بزرگی از مخالفین رژیم ایران را با این تعهد که دست از مبارزه سیاسی بردارند، به کشورمان برگردانیم. اما، اداره کل سوم، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، با طرح ما مخالفت کرد و اجازه نداد که مخالفین رژیم ایران دست از مبارزه بر دارند و به کشورشان برگردند. پنج سال بعد از تلاش بیثمر ما، همانها که ما در صدد برگرداندنشان به مملکت بودیم، بازیگران اصلی انقلاب بودند. با پیروزی آنها:«نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان». همه آنانی، که مقام امنیتی کشورمان با بازگشتشان به علل نامعلومی مخالفت کرد، به عنوان رهبران اصلی انقلاب، با هواپیمای ارفرانسی که پیش بینیهای لازم را برای به سلامت رسیدن مسافرینش کرده بودند، در میان استقبال پرشور مردم ایران، وارد مملکت شدند.
اما، خطای بزرگ من! من به عنوان یک عضو کوچک حکومت ایران که وظیفه داشتم تا از وقوع حوادثی نظیر انقلاب شوم ۵۷ جلوگیری کنم، به صراحت اعتراف میکنم که در آن زمان، «من با خطای بزرگ زندگیام، که ناشی از اطمینانم به حسن نیت مقامات امنیتی کشورم بود، به نوعی به وقوع این تراژدی کمک کردم». به این معنا که در آن زمان، من خواسته بودم به تنهائی سنگ بزرگ این فرصت استثنائی را به دوش بکشم و به مقصد برسانم. در حالی که در اطراف من شخصیتهائی مهمی بودند که تنها آرزویشان داشتن یک چنین فرصت و شانسی بودند که خودی نشان دهند، ولی به دستشان نمیافتاد. من میبایستی از امکانات آنها بهره میجستم و برنامهام را به ثمر میرساندم. واقعیت این است که در یک چنین موضوع بسیار مهم و حساسی، من نه تنها به توانائیهای خودم، بلکه به صداقت مقامات سازمان نیز نبایستی اطمینان میکردم. و به جای این که بخواهم شخصاً این کار بزرگ را به ثمر برسانم، آن را با شخصیتهائی، مانند همین آقای «منصور قدر» در میان میگذاشتم و این امتیاز بزرگ و مهم را به او واگذار میکردم تا مستقیماً به عرض پادشاه برساند و موافقت او را برای اجرای این برنامه بگیرد. من، خودم را به خاطر این خطای بزرگ، هرگز نبخشیدم. ضمن این که این را هم میدانم که در این امر مقصر اصلی من نبودم، تقصیر به گردن تصمیمگیرندگان سازمان بود که درک درستی از اهمیت این برنامه نداشتند و یا داشتند و به دلایلی که من از آن آگاه نیستم، با انجام آن مخالفت کردند. ماجرای مخالفت سازمان با بازگرداندن مخالفین رژیم به کشور، خطائی بود که نتیجه آن را دیدیم و این همان خطا، یا ندانم کاری و یا سوء نیتی است که در تاریخ کشورمان به کرات اتفاق افتاده و ما از آن به عنوان حلقههای مفقوده تاریخ سرزمینمان یاد میکنیم، مانند رفتار اطرافیان سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه و حمله چنگیز خان مغول به ایران و غیره! در واقع همین خطاها و ندانمکاریها و سوء نیتهاست که باعث رفتن این سلسله و آمدن آن سلسله یا رفتن این حاکم و آمدن آن فرمانروا گردیده که عواقب این جابه جائیها هم همیشه گریبان ملت ایران را گرفته.
پایان ماموریت لبنان با عدم موافقت سازمان در برنامه بازگرداندن رهبران مخالف رژیم به ایران و آگاهی آقای قدر از تلاشهای پنهانی من برای جلوگیری از کارهای نادرست او، رفتار مغرضانهاش نسبت به من شدت گرفت. در همین رابطه او در سفری به ایران، از ارتشبد نصیری خواست که مرا از تماس با موسی صدر منع کند، به این بهانه که من تحت تأثیر آقای صدر هستم. لذا، به تقاضای او، سازمان به من ابلاغ کرد که ارتباطم را با موسی صدر قطع کنم. با شرایطی که برایم به وجود آمده بود، دیگر بودنم در لبنان بیاثر بود. از این رو، طی نامهای از مرکز تقاضای پایان ماموریت خود را کردم که به ایران برگردم. کاری که همه دوستان و آشنایانم را در مرکز به تعجب و حیرت انداخت. چرا که من با درجه سرگردی ریاست یکی از مهمترین نمایندگیهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور را در خارج از کشور بر عهده داشتم. پیش از من همه رؤسای نمایندگی لبنان، افسران و امیران بلند پایه ارتش بودند، لذا تقاضای برکناریام از این سمت را همگی دیوانگی محض دانستند. از عجایب روزگار این که، وقتی آقای قدر از تقاضای رسمی من مبنی بر برگشتم به تهران آگاه شد، به دروغ خود را حیرتزده نشان داد. از آن تاریخ تا پذیرفته شدن خاتمه خدمت من در لبنان که مدتی به درازا کشید، بدون استثناء نه هر روز، بلکه هفتهای چند روز در ساعت ناهار مرا همراه خود به رزیدانس سفیر میبرد تا با هم ناهار بخوریم و مدام هم از من میخواست که از برگشت به ایران منصرف شوم که البته من زیر بار نرفتم، زیرا میدانستم که خدمت صادقانه با او غیر ممکن است. در میهمانی که او برای برگشت من به تهران ترتیب داد، از من خواست که لیست میهمانانی را که علاقمند بودم در مراسمی که به مناسبت پایان ماموریت من در لبنان برگزار میشد، حضور داشته باشند، خودم تهیه کنم و در اختیار منشی سفیر قرار دهم تا از طرف او دعوت شوند. در شب میهمانی وقتی آقای قدر میهمانانی را که برای بدرقه من به سفارت آمده بودند، دید، به حیرت افتاد و با تعجب از من پرسید: همه اینها از دوستان تو هستند!؟ زیرا تعداد زیادی از شخصیتهای آن روز لبنان همراه همسرانشان در این میهماتی حضور پیدا کرده بودند تا با من وداع کنند. موضوع بسیار به یاد ماندنیِ این میهمانی هم این بود که آقای سالیوان مدیر و ناظم «امریکن انترناشینال کالج – بیروت» که در زمان خدمت من در لبنان بیشترین تعداد دانش آموز را داشت، در موقع خداحافظی با آقای قدر با عصبانیت به او گفت: آقای سفیر! میدانید شما به ماموریت چه کسی در لبنان پایان دادید؟ من در طول چندین سالی که مدیریت این کالج را بر عهده دارم، تنها دیپلمات خارجی که از کشورهای آسیائی با کالج تماس دائم داشت، ایشان بود، شما او را با چه کسی میخواهید عوض کنید؟ به جای او چه کسی را خواهید آورد که مثل او به فکر مشکلات دانشجویان ایرانی باشد و به کار آنان برسد ؟ و…. دیدار موسی صدر با شاپور بهرامی، سفیر ایران در مصر موضوع دیگری که در رابطه من و آقایان قدر و صدر اتفاق افتاد، ترتیبی بود که من برای دیدار آقای صدر با آقای شاهپور بهرامی، سفیر ایران در مصر دادم. در اواخر سال ۱۹۷۷ من و دوست لبنانیام به اتفاق همسرانمان از طریق مصر- قاهره، عازم ایتالیا بودیم، که از تصادف روزگار در زمان اقامت ما در قاهر، آقای صدر نیز در مصر بود و هر دو نیز در هتل شرایتون قاهره اقامت داشتیم. در این سفر دوست لبنانی من با توجه به آشنائیاش با آقای صدر، وقتی او را در هتل میبیند و ایشان را از حضور من در قاهره مطلع میکند، آقای صدر اظهار علاقه مینماید که مرا ببیند. اما من به دلایلی حاضر به این دیدار نشدم، در عوض با دوست عزیزم، زنده یاد نوذر رزم آرا که در آن زمان رئیس نمایندگی ساواک در مصر بود، صحبت کردم و خواهش کردم که ترتیبی بدهد که آقای صدر دیداری با جناب شاهپور بهرامی که سفیر ایران در مصر بودند، داشته باشد. قصدم از این کار، این بود که شاید با موقعیت خوبی که شاهپور بهرامی پیش شاه داشت، بتواند نظرات آِقای صدر را بدون سانسور به آگاهی پادشاه برساند که چنین هم شد. ملاقات شاهپور بهرامی با آقای موسی صدر انجام گرفت و آقای سفیر، گزارش مفصلی از این ملاقات تهیه و به وزارت خارجه ارسال داشت که توسط زنده یاد خلعتبری، وزیر خارجه به شرف عرض میرسد. پادشاه هم با توجه به موضوعاتی که دکتر شاهپور بهرامی مطرح کرده بود، دستور میدهد که وزارت خارجه باسازمان اطلاعات و امنیت کشور کمیسیونی تشکیل دهند و به این موضوع رسیدگی کنند. کمیسیون در وزارت خارجه تشکیل میشود. دکتر خلعتبری وزیر خارجه و آقای منوچهر ظلی معاون ایشان که قبلاً در سمت سفیر ایران در لبنان خدمت کرده و با امور این کشور و به ویژه شخص آقای صدر آشنائی داشت و ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور و آقای پرویز ثابتی مدیر کل اداره سوم در آن کمیسیون شرکت میکنند. در آن جلسه بدون توجه به محتوای گزارش سفیر ایران در قاهره، مقامات امنیتی عنوان میکنند که موضوع لبنان و موسی صدر به امنیت کشور مربوط است و بهتر است وزارت خارجه در این مورد دخالت نکند. به عبارتی، نه اهمیتی به دستور پادشاه میدهند که از دو نهاد مهم سیاسی کشور، وزارت خارجه و سازمان امنیت خواسته بود که بنشینند، بررسی کنند و ببینند با گزارش سفیر ایران در مصر چه باید کرد! و نه توجهی به محتوای گزارش سفیر ایران میکنند. بیشک دلیل اصلی اظهارات مقامات امنیتی، همانا حضور مخالفین شاه در اطراف آقای صدر بود که شخصیتهای عالیرتبه وزارت خارجه وادار به سکوت و پذیرفتن نظر سازمان امنیت شدند. با این که من در آن جلسه نبودم و از گفتگوی شرکت کنندگان فقط با واسطه این و آن جسته و گریخته مطالبی را شنیده بودم، اشاره مقامات سازمان همان موضوعاتی بود که من به استناد آنها، آقای صدر را راضی به همکاری برای باز گرداندن مخالفین شاه از جمله چمران، قطب زاده، بنی صدر، یزدی و طباطبائی کرده بودم که آقای صدر هم خمینی را به لیست من اضافه کرده بود. ولی سازمان به دلایلی(!)آن را نپذیرفت و به اطلاع پادشاه هم نرساند. حاصل آن که، برنامه من که در آن برهه از زمان به نظرم راه حلی برای رفع مشکلات آقای موسی صدر بود، بینتیجه به پایان رسد و آخرین تیر من نیز برای ممانعت از بی-تدبیری آقای قدر به سنگ خورد. در حالی که پس از انقلاب ۵۷ و دیدن شخصیتهائی که بازیگران اصلی انقلاب بودند، تازه پی به اهمیت برنامهام بردم که اگر در آن سال کذائی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، اندکی هوشمندی به خرج داده و با پیشبینی اوضاع و احوال سیاست جهانی آشنائی داشت، با اجرای همین برنامه یکی از کارمندان جوانش، ممکن بود بخشی از مشکلات مملکت را برطرف کنند که نکردند وسزایش را هم دیدند! پادشاهی که او را حتی از برنامه بازگرداندن مخالفینش به کشور،بیاطلاع گذاشته بودند! در بحبوحه انقلاب ۵۷ بار دیگر فیل من یاد هندوستان کرد. در آن زمان توسط برادرم تیمسار معین زاده که از زمره افسرانی بود که با پادشاه در تماس بودند، پیامی فرستادم که اگر ما تلاشی برای یافتن موسی صدر بکنیم و او را از دست قذافی نجات بدهیم، میتوانیم جلوی بازیهای آیتاللهخمینی را بگیریم و به عنوان دلیل هم چکیده گفتگوهایم با آقای صدر را که در لبنان انجام داده و گزارش آن را به سازمان فرستاده بودم که نپذیرفتند، برای برادرم شرح دادم که به عرض پادشاه برساند. برادرم این کار را انجام داد که پادشاه با کمال تأسف گفته بود که: هرگز چنین گزارشی را ندیده است. اما در مقابل پیشنهاد من مبنی بر نجات آقای صدر، ایشان میگوید: برادرت هنوز جوان است، و نمیداند که رهبر یک کشوری که به صراحت اعلام میکند که فلان کس از کشور من خارج شده است، او را زنده نگاه نمیدارد. بی شک قذافی با دیوانگیاش موسی صدر را سر به نیست کرده است.
. محمد رضا شاه، هنگام ترکِ وطن بعد از انقلاب هم توسط یکی از دوستان لبنانیام به دکتر مصطفی چمران که او را از لبنان میشناختم، پیام فرستادم که مرا با هیئتی به لیبی بفرستند تا موضوع آقای صدر را پیگیری کنم، ولی دکتر چمران که به یقین خبر داشت که چه بلائی سر موسی صدر آوردهاند، از این کار طفره رفت. در حالی که میدانست که من دست کم میتوانستم پرده از اسرار پنهانی مفقود شدن موسی صدر بردارم.
****
چند ماه پس از بازگشتم از لبنان بنا به تقاضای شخصی به ماموریت خود در سازمان اطلاعات و امنیت کشور خاتمه دادم و به نیروی دریائی باز گشتم. مدتی پس از آن نیز به تقاضای آقای پرویز صفاری مدیر کل بنادر کشور، برای تصدی مدیریت شرکت کشتیرانی مشترک بین ایران و عراق در اروند رود، از ارتش به وزارت راه و سازمان بنادر منتقل شدم. در گیر و دار برنامهریزی برای تشکیل این شرکت کشتیرانی بودیم که نائره انقلاب سراسر ایران را فرا گرفت و این بار به خاطر آشنائی با دکتر منوچهر آزمون، وزیر مشاور در امور اجرائی کابینه شریف امامی که قصد دلجوئی از روحانیت را داشتند، با سابقه خدمتی من در ترکیه و اردن و به خصوص در لبنان و نزدیکی من با طایفه آخوندی، به ویژه با امام موسی صدر و اطرافیان او، مرا برای همکاری در وزارت خود به عنوان مدیر کل امور اجرائی و پیگیری وزیر مشاور در امور اجرائی و پیگیری دعوت به همکاری کرد که من پذیرفتم و به نخست وزیری منتقل شدم. در مدت کوتاهی که در نخست وزیری خدمت کردم، با سه نخست وزیر دوران پایانی رژیم پادشاهی ایران، مهندس شریف امامی، ارتشبد ازهاری و دکتر بختیار همکاری کردم. و، من آخرین نفری بودم که پس از سقوط دولت دکتر شاپور بختیار ساختمان نخست وزیری را ترک کردم!
ایران، لبنان و موسی صدر
|
امام موسی صدر پیشوای دینی مشهور و ایرانیتبار شیعیان لبنان و بنیانگذار مجلس اعلا و جنبش امل، با اتکاء به سلوک سیاسی معتدل خویش پیروان ادیان و احزاب گوناگون را به همزیستی مسالمتآمیز دعوت میکرد و در این راه دوستان، همرزمان و پیروان زیادی را به خود جذب کرد. یکی از همراهان فکری و عملی این روحانی شیعی، محمدحسین متقی است. متقی به گفتۀ خود در سال ۱۳۵۰ تحت تأثیر گروههای سیاسی مبارز وارد فعالیتهای مبارزاتی شد. او که در انجمن ولیعصر قم با نام امام موسی صدر آشنا شده بود، پس از خروج از ایران، در لبنان به دیدار ایشان رفت و در کنار شهید چمران و محمد منتظری به فعالیتهای مبارزاتی پرداخت. محمدحسین متقی پس از انقلاب نیز در زمینههای سیاسی و اجرایی فعالیتهایی داشت؛ وی علاوه بر تحصیلات حوزوی، فارغالتحصیل رشتۀ حقوق نیز میباشد و در حال حاضر علاوه بر وکالت به امور خیریه نیز اشتغال دارد. اکنونکه حدود ۴۲ سال از زمان ناپدید شدن امام موسی صدر، این روحانی شیعه که نقش برجستهای درصحنۀ سیاسی لبنان معاصر و سیاست بینالملل خاورمیانه بازی کرد میگذرد، فصلنامۀ خاطرات سیاسی گفتگویی با جناب آقای محمدحسین متقی ترتیب دادهاست تا مخاطبان نشریه را با زوایای پنهان، مواضع و زمینه های مبارزاتی و عقیدتی ایشان بیشتر آشنا کند. ضمن تشکر از ایشان که وقت ارزشمند خود را در اختیار این نشریه قرار دادند از خانم دکتر فاطمه رنجبر نیز سپاسگزاریم که زحمت انجام این مصاحبه را بر عهده گرفتند.
در ابتدا لطفا قدری ازسوابق شخصی خودتان بگویید. بنده متولد سال 1335 هستم و تقریباً از سال 1347-1348 وارد عرصه سیاست و فعالیتهای اجتماعی شدم و در مقطعی در سال 1353 به دلیل حساسیت مبارزات داخل کشور، به خارج از کشور رفتم و در لبنان از طریق شهید محمد منتظری و شهید چمران با آقای صدر آشنا شدم و در آنجا گفتگوهایی داشتیم؛ بعد از انقلاب هم در ایران بودم و در کنار فعالیتهای مربوط به ساختار حکومت و ابتدای تشکیل سپاه با سپاهیها همکاری داشتم و سپس در استان خوزستان ـ در شرایطی که آنجا مشکل بود ـ به آنجا رفتم و فعالیتهایی نیز در آنجا داشتم و بعدازآن هم به اعتبار رشتهای که در آن تجربه کسب کرده بودم در شرکت نفت مشغول فعالیت شدم؛ زیرا تحصیلات من در رابطه با حقوق خصوصی است و من در حال حاضر وکیل پایهیک دادگستری هستم. بعد از پایان خدمتم در شرکت نفت فعالیتهایی درزمینۀ وکالت داشتم و امروز هم در موسسه خیریۀ دارالاکرام مشغولم حدود هشت سال سابقۀ فعالیت دارم؛ در آنجا برای کودکان یتیم بورسیه تحصیلی فراهم میکردیم؛ الآن هم با آنها همکاری دارم در حال حاضر حدود دو سال است در یک خیریۀ دیگر هم فعالیت دارم به نام خیریه مهر هوشمند که اگر نیاز باشد در مورد آنهم توضیحاتی ارائه خواهم داد. این خلاصه مختصر و چکیدهای از گذشته من . از نحوۀ آشنایی خود با امام موسی صدر بفرمایید. در سال 1354 بود که من وقتی به لبنان برای دیدن شهید چمران رفته بودم از طریق ایشان با همراهی شهید محمد منتظری و برخی از دوستان دیگر قرار شد به دیدن آقای صدر برویم؛ بنابراین به لبنان و به موسسه مربوط به آقای صدر رفتیم و آنجا اولین دیدار را با ایشان داشتم که جلسه بسیار خوب و شیرین و جذابی بود و شخصیت ایشان هم شخصیت جالبی بود و بعدازآن دیدار این مسأله ادامه پیدا کرد و ما بیشتر به ایشان ارادت پیدا کردیم. لطفا توصیف و تحلیلی از فعالیتهای امام موسی صدر در لبنان ارائه دهید. به نظر من جناب آقای سید موسی صدر بعدازاینکه از ایران به لبنان رفتند، آنجا بین شیعیان جنوب لبنان، این وظیفه را احساس کردند که یک حرکت اجتماعی به وجود بیاورند و دفاع از حقوق اجتماعی را به آنان بیاموزند و ارزشفعالیتهای اجتماعی و سیاسی موثر را برای آنان بیان کنندو قدرت اجتماعی لازم را برای آنها ایجاد کنند. در آنجا مجلس اعلی شیعیان را پایهگذاری کردند و چندین سال طول کشید تا در شهرها و روستاهای جنوب لبنان ازجمله صور و صیدا و نبطیه و سایر مناطق واقعاً بتوانند پیام یک روحانی شیعی را به گوش خانوادهها برسانند و فعالیت خیلی گستردهای در این زمینه انجام دادند و شبانهروز نیز تلاش کنند تا حرمتی را برای شیعیان ایجاد کنند؛ زیرا میدانید در جامعه لبنان آن روز تقریباً حکومت توسط مسیحیان و اهل تسنن اداره میشد و شیعیان علیرغم اینکه گروه بزرگی از اجتماع را تشکیل می دادند و میتوانستند نقش بزرگی در مسائل اجتماعی ایفا میکردند اما نقشی چندان برجسته ای نداشتند و درواقع نقشی بسیار کمرنگ و شاید نزدیک به صفر؛ اما آقای صدر این با ایجاد فعالیتها، روحیه دادن ، گفتگو و جلسات و فعالیتهای خستگیناپذیر در تمام لبنان ـ هم در بیروت و هم در شهرهای شمالی و جنوبی ـ توانستند حرکت بزرگی ایجاد کنند که مجلس اعلی نماد بیرونی آن بود و تا یک مقطعی مرحوم شهید دکتر چمران را دعوت کردند و ایشان در شهر صور موسسهای حرفهای را بنیان گذاشت که در آن موسسه حرفهای بچههای خانوادههای شیعه که عمدتاً محروم بودند و کارهای فنی بلد نبودند و سرمایهای هم نداشتند که بخواهند تجارت کنند و تحصیلی هم نداشتند که بخواهند با تحصیلات خود مطرح باشند و به معنای واقعی محروم بودند؛ با این حرکت که آنجا ایجاد کردند به نام حرکه المحرومین. در این «حرکت المحرومین» مرحوم شهید دکتر چمران سازمان «أمل» را پایه گذاری کرد “أمل” واژه اختصاری از «أفواج المقاومه اللبنانیه» بود، این فوجها یا افواج مقاومت که متشکل از بچههای شیعیان جنوب لبنان بودند، در آن موسسه حرفهای تحصیل کردند و به نحوی هم دروس رسمی را میخواندند و هم حرفهوفن یاد میگرفتند و برای یک حضور جدی در جامعه لبنان فردا آماده میشدند و همین حرکت أمل بود که بعدها بهصورت بسیار جدی تعقیب شد و آراء آنها حکومت ساز شد و برای آنها هویت ایجاد کرد و آنها توانستند یک مقام رسمی حکومتی را به خود اختصاص دهند و در حال حاضر ملاحظه میکنید که رئیس مجلس لبنان از بین همین گروه و شیعیان تعلیمیافته انتخاب میشود همانطور که رئیسجمهور مسیحی است و رئیس دولت از اهل تسنن و دروزی است؛ یعنی یکپایه از سهپایه حکومت در لبنان را شیعیان به خود اختصاص دادهاند و این نبود جز با تلاشهای مستمر و خستگیناپذیر جناب آقای صدر که دعا میکنیم خداوند ایشان را در هرکجا هست در دنیا یا در آخرت مشمول رحمت واسعه خودش قرار دهد. این مطلب که من راجع به شیعیان گفتم نیاز به یک ضمیمهای هم دارد و آن این است که نقش ایشان در بین جامعۀ اهل تسنن و در جامعۀ مسیحیان چگونه بود،آنقدر آقای صدر حسابشده و با دقت و هوشیاری منافع شیعیان را تعقیب میکرد که اهل تسنن و مسیحیان لبنان هم این حقوق را به رسمیت می شناختند و برای آقای صدر فوقالعاده احترام قائل بودند، آقای صدر در بین روستاهای مسیحی و خانوادههای مسیحی یا در بین خانوادههای اهل تسنن و حتی یهودیانی که اقلیتی در لبنان بودند خیلی نفوذ کلمه داشتند و خیلی به ایشان احترام میگذاشتند و او را به سخنرانی میکردند و ایشان در کلیساها حضور پیدا میکردند و در اختلافات آنها نقش داوری را به عهده میگرفتند و فوقالعاده برای آنها اهمیت داشتند؛این هوشیاری آقای صدر و ذکاوتی که از خود به خرج میداد و اینکه چه مطلبی را کجا بیان کنند و واقعاً از چهره اسلام که در آنجا غبارآلود شده بود و تحت تأثیر عوامل بیگانه، مظلوم واقعشده بود ایشان بیاید و یک چهره جدیدی و یک نماد جذابی از فعالیتهای اسلام شیعی را مطرح کند بهطوریکه مورد اتفاق هم مسیحیان و هم اهل تسنن و هم شیعیان باشد و فلسطینیهایی نیز که بعد از آوارگی و فعالیتهای رژیم صهیونیستی به لبنان واردشده بودند و در آن مناطق سکونت داشتند آنها نیز خیلی حامی آقای صدر بودند چون ایشان از فلسطینیها و از حقوق آنها و از مقاومت آنها نیز خیلی دفاع میکرد و اینها آثاری است که مقداری از آقای صدر بهصورت سخنرانی و کتاب باقیمانده که شما حتماً به آنها دسترسی دارید بههرحال یک شخصیت بانفوذ، فهیم، بسیار حسابگر و پرکار و خستگیناپذیر که توانست شیعیان لبنان را از یک شرایط بد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی که داشتند به یک شرایط نسبتاً مطلوب در لبنان امروزی تبدیل کند این چهره، چهره ماندگاری است که هیچگاه در نگاه آنها و در نگاه شیعیان جهان فراموش نخواهد شد. نگاه ایشان به آرمانهای فلسطین و رهبران فلسطینی چگونه بود؟ در دوران زعامت آقای صدر داستان پیچیدهای راجع به فلسطینیها شکل گرفت که این پیچیدگی هنوز هم همۀ ابعاد آن باز نشده شاید ما هم راوی صادقی از عمق این ماجرا نباشیم؛ چون ما فقط در مقطعی نظارهگر داستان بودیم و فقط میتوانیم یک اشارهای به برخی از جوانب آن کنیم و بقیه داستان را هم به آینده واگذار کنیم، یا اشخاصی که در این مسأله صاحبنظر هستند اعلام نظر کنند. جناب آقای صدر در مورد کلیت مسائل فلسطینیها نهتنها مخالف نبود بلکه بسیار موافق بود، اینکه فلسطینیها انسانهای مظلومی هستند و از سرزمینشان راندهشدهاند و بسیاری از آنها درراه مقاومت کشته و یا آواره شدهاند و باید از حقوق آنها دفاع کرد یا اینکه در فلسطین ما مسأله اسلام راداریم و مسجدالاقصی مسلمانان در آنجا واقع است و به حریم اسلام حمله شده و معارض ما در آنجا یهودیها بلکه صهیونیستها هستند. و در جهت منافع فلسطینیها تلاش میکرد و تبلیغ میکرد و سعی میکرد مردم لبنان را قانع کند که اینها مهمانان شما هستند پذیرای آنها شوید و با آنها همراهی کنید؛ تهدیدهای اسرائیل را به جد نگیرید مظلومیت آنها را بهمثابه مظلومیت امام حسین و ائمه تلقی میکرد و خیلی تلاش میکردند کلیت مسأله فلسطین نهتنها فراموش نشود بلکه موردحمایت مردم شیعۀ لبنان که هممرز با اسرائیل بودند هم قرار بگیرد و در بیروت و در محافل دیپلماتیک نیز از طرفداران این کلیت بود. منتها در حد فهم من نکتهای که اینجا وجود داشت این بود که خود فلسطینیها یک گروه نبودند و در همان زمان که آقای یاسر عرفات جنبش الفتح را اداره میکرد که همان جنبش عمومی فلسطین بود یک نوع از چپیها و جنبشهای چپگرایانه داشتند که مثلا آقای ژرژ حبش آن را ریاست میکرد یا آقای نایف حواتمه در آنجا در رأس گروه دیگری بود، رهبران چپ فلسطینی که شعارهای خیلی تند میدادند و با یاسر عرفات نیز مخالف بودند در کنار اینها گروههایی هم بودند که بسیار مقاوم خیلی منطقی ملی و اسلامی حالا شیعه یا سنی مبارزه میکردند و مقداری هم حتی از گرو الفتح یعنی گروه یاسر عرفات تندتر حرکت میکردند و رادیکالتر از فتحیها بودند خب آقای صدر در ضمن اینکه باکلیت مسأله فلسطین همراه بود با چپگرایی و گرایشهای وابستۀ فلسطینیها به قدرتهای کمونیست در دنیا به چین یا شوروی و شعارهای تند و رادیکال که مخرب سیاست عمومی فلسطینیها بود و به آنها ضرر و ضربه وارد میکرد خیلی موافق نبودند و با آنها کنار نمیآمدند گاهی هم مصاحبه میکردند و با آن مخالفت میکردند آنها هم متأسفانه بهجای رعایت حقوق ملی خود و شاید منافع اساسی خودشان به حالت چپگرایی و رادیکال بودن خود مینازیدند و خیلی در روزنامهها و مجلاتشان به آقای صدر حمله میکردند این منازعه وجود داشت، این منازعه گاهی حتی به یاسر عرفات هم کشیده میشد به این معنا که خود مرحوم یاسر عرفات هم درجاهایی از آقای صدر فاصله میگرفت یا آقای صدر از ایشان فاصله میگرفت علت هم این بود که جناب آقای صدر داستان فلسطین را در چارچوب اسلامیت آن میدید و علاقه داشت که جهان اسلام احساس کنند که این مسأله یعنی فلسطین مسأله آنها است و پشتیبانی و دفاع کنند و با معارضین فلسطینیها مقابله کنند اما حرکتهای الفتحی ها و آقای یاسر عرفات بیشتر جنبۀ عربی و ناسیونالیستی به خودش میگرفت و جنبههای اسلامیاش خیلی کمرنگ میشد؛ اینها در مصاحبههایشان، مواضعشان و گفتگوهایشان تأثیر میگذاشت و برای آقای صدر خیلی خوشایند نبود و باعث میشد که یک سری مشکلاتی هم برای ایشان درست کند چون ایشان باید از فلسطینیها دفاع میکرد وقتیکه مواضع آنها از قالب اسلامیت به یک داستان ناسیونالیستی فلسطینی یا عربی میرفت قانع کردن شیعیان لبنان برای دفاع از آنها کار دشواری میشد زیرا آنها حس میکردند که ما شیعه هستیم و آنها سنی هستند و ما اینجا در لبنان هستیم آنها در فلسطین هستند برای چه ما باید چنین خسارتی را تحملکنیم برای چه باید حملههای اسرائیل به ما به بهانه فلسطینیها صورت بگیرد و برای آقای صدر قانع کردن چنین جمعیت عظیمی که میزبان فلسطینیها بودند و دائما خشم اسرائیل را به دلیل دفاع از فلسطینیها به خود میخریدند، مشکل بود لذا آقای صدر گهگاه از جنبش فتح هم فاصله میگرفت، این داستان اثر گذاشت بر پیروان ایرانی فلسطینیها که داستان فلسطین برای آنها یک حالت حماسه پیداکرده بود و درواقع بهصورت یک امر بسیار مطلوب و رویکرد بسیار مثبت به فلسطینیها ، حرکت آقای صدر را نمیپسندیدند و بعضاً به آقای صدر حمله میکردند و به نحوی ایشان را مخالف فلسطین قلمداد میکردند چون آنقدر که موضوع برای ایشان روشن بود برای ایرانیها در آن موقع روشن نبود اینکه فلسطینیها یکدست نیستند و مسائلی که بین آنها مطرح میشود چه ویژگیهایی دارد، لذا انشقاق و شکافی هم در طرفداران انقلاب فلسطین در بین ایرانیها چه در اروپا و چه در ایران رخ داد یعنی دانشجویان خارج از کشور در اروپا و آمریکا و سازمانهای انقلابی ایرانی بعضی در تأیید مواضع آقای صدر موضع گرفتند بعضی در مخالفت با مواضع آقای صدر موضع گرفتند اگر بخواهم نام ببرم که البته خیلی هم درست نیست ولی چون بعضی از نامها خیلی مطرحشده و همه از آنها آگاه هستند ان شاء الله که ایراد نداشته باشد؛ مثلاً در لبنان جناب آقای جلالالدین فارسی که بعدها به ایران آمد و نامزد ریاست جمهوری دوره اول به همراه آقای بنیصدر و دیگران شد و میخواست رقابت کند ـ که حالا بنا به دلایلی کنار گذاشته شد ـ آقای فارسی آن موقع در سوریه و لبنان رفتوآمد میکرد و ایشان از مخالفان پروپاقرص آقای صدر بود و بهظاهر طرفدار فلسطینیها و آقای عرفات بود و به اروپا میرفت و سخنرانی میکرد و عده ای از دانشجویان ایرانی که گرایشهای چپ داشتند به مخالفت با آقای صدر تحریک میشدند و میگفتند آقای صدر ممکن است با فلسطینیها موضع مخالف داشته باشد ولی از طرف دیگر دانشجویانی که مسلمان و شیعه بودند و تا حدودی سر بهحساب بودند و آقای صدر را میشناختند تا حدی از مواضع آقای صدر دفاع میکردند مثل انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا که آقای صادق طباطبایی یکی از نمایندگان آنان بود، بههرحال این داستان در مورد آقای صدر داستانی بود که تقریباً به شهادت یا ناپدید شدن ایشان منجر شد یعنی در اثر مخالفتهای گروههای چپگرای فلسطینی که روی مواضع کسی مانند قذافی تأثیرگذار بودند، زیرا قذافی هم در لیبی یک رهبر خیلی تندروی رادیکال سلطهطلب بود که فلسطینیها خیلی روی او تأثیرگذار بودند و شنیدهاید که وقتی ایشان برای انجام کاری به لیبی رفت مفقود شد و بعد هم دیگر پیدا نشد بعدها آشکار شد که مشکلاتی که برای آقای صدر پیشآمده توسط همان گروههای چپگرای فلسطینی هدایتشده و اگر قذافی هم کاری کرده در اثر تحریکات آنها بوده داستانی که هنوز هم ناتمام است و مرثیهای است که ناسروده مانده و ان شاء الله در آینده باید ابعاد آن روشن شود. نظر ایشان درباره شخصیت امام خمینی و انقلاب اسلامی چه بود؟ در رابطه با ارتباط آقای صدر با مرحوم آقای خمینی شاید بهترین تحلیل این باشد که بگویم هردوی این بزرگواران از یک نقطه شروع کردند و به یک نقطه هم ختم کردند هر دو به دنبال اعتلای قدرت شیعه بودند، هر دو میخواستند در چارچوب اهداف اسلامی حرکت کنند ـ یکی در لبنان و یکی در ایران ـ اما روشهای آنها باهم متفاوت بود شاید امروز بهتر از آن سالها بتوانیم داوری کنیم و شاید بعد از ما یعنی چند سال بعد، دیگران بهتر از امروز بتوانند داوری کنند که آیا روش مرحوم امام خمینی بهتر، مناسبتر، ماندگارتر، تأثیرگذارتر و نافذتر بوده یا روش مرحوم آقای صدر- اینکه میگویم مرحوم نه اینکه ایشان شهید یا کشتهشده باشد ان شاء الله که ایشان زنده باشد و تحت رحمت و عنایت خداوند باشد- . روش آقای صدر برای اعتلای مقام شیعه در لبنان ضمن آنکه حمایت اولیه مردم را باکارهایی که انجام داد و رفتوآمدها و تأثیری که بهصورت عملی در خانوادهها گذاشت و آنها را نسبت به خود جذب کرد، عمدتاً در عرصه سیاست و دیپلماسی بود، در عرصه رفت و آمد بین دربارها و دفاتر ریاست جمهوری کشورهای مختلف در جامعه عربی و غیرعربی بود ایشان توانست یک برآیندی از حمایت را برای خود و برای شیعیان جنوب لبنان ایجاد کند حتی از کسی مانند محمدرضا شاه پهلوی و ملاقاتهایی که با شاه داشت. ولی روش آقای خمینی در چارچوب مرجعیت و روحانیت و مساجد و نفوذ از قاعده اجتماع بود و تأثیرگذاری روی تودههای مردم در اقصی نقاط دنیا و استفاده از فرصتهایی که در عرصه سیاست پیشآمده بود و فشار از پایین به بالا؛ و اینکه شاه باید برود و حکومت اسلامی تشکیل شود؛ البته در آن زمان آقای خمینی هنوز به این نقطه نرسیده بود آقای خمینی در نجف بود ولی آقای صدر در رأس قدرت سیاسی که به وجود آورده بود قرار داشت و اینکه ما بخواهیم داوری کنیم که آیا روش آقای صدر پسندیده بوده یا روش امام خمینی عرض کردم شاید امروز راحتتر بتوانیم این حرف را بزنیم و البته در آینده دیگران بهتر از امروز سخن خواهند گفت؛
ولی خوب شما نتیجۀ فعالیت آقای خمینی را در حکومت امروزی ایران میبینید و نتیجه فعالیت روشنگرانه و جسورانه و خستگیناپذیر آقای صدر را در لبنان، در قدرتی که شیعه امروزه در حکومت لبنان گرفته و در کنار اهل تسنن و مسیحیان یکی از بدنههای قوی حکومت لبنان شدهاست و همین حزب الله جنوب لبنان و قدرتی که آنها در مقابله با اسرائیل دارند، همهاش نتیجه فعالیتهای ایشان است، در ظاهر آن زمان روش آقای خمینی خیلی با روش آقای صدر انطباق پیدا نمیکرد و در مصاحبهها و گفتگوها خیلی آثاری نمیدیدیم که آقای خمینی در گفتههای خود از آقای صدر تأییدی کرده باشد یا آقای صدر اتکاء خیلی سنگینی به قدرت مرجعیت در مورد آقای خمینی داشته باشند، شاید قدرت آقای صدر به مرحوم آقای خویی بیشتر از آقای خمینی بود و پیروان آقای صدر هم گرایشهایشان به آقای خویی بیشتر از آقای خمینی بود ولی درهرحال معارضه و مخالفتی هم باهم نداشتند و شاید تأییدهای تلویحی نیز صورت میگرفت؛ بالاخره راهی که آقای صدر رفت یک شاخه از نتیجهاش وضع امروز شیعیان لبنان است و یک شاخهاش هم مرگ و تراژدی است که برای ایشان رخ داد و سرنوشت غمناکی که در ناپدید شدن ایشان بر همه ما تحمیل شد و هنوز هم ما در انتظار روشن شدن ابعاد آن حوادث هستیم و سرنوشتی هم که برای انقلاب ایران رخ داد در ده سال اول که مرحوم آقای خمینی زنده بود و سی سال بعد و دولتهای بعدی و رهبر بعدی که جایگزین شد آشکار است و بعدازاین دیگران خواهند گفت که کدامیک ثمرات بیشتری را به لحاظ کیفی به بار آورده است؛ هرچند به لحاظ کمی این دو باهم قابلمقایسه نیستند چون بالاخره آنچه در ایران رخداده در یک کشور 80 میلیونی با ثروتهای عظیم و استعدادهای فوقالعاده ولی لبنان یک کشور کوچک است و شیعیان لبنان هم جزئی از جامعه لبنان هستند و به لحاظ کمّی نمیتوان مقایسه کرد ولی به لحاظ کیفی روشی که ایشان رفته قابلمقایسه با مرحوم امام هست ان شاء الله با داوری که انسانهای بصیر در آینده خواهند کرد. سؤال دیگری که اینجا پیش میآید این است که آیا در ایجاد نگرش منفی در بین مبارزان ایرانی نسبت به امام موسی صدر در رابطه با مسأله فلسطین افرادی مانند محمد منتظری و جلالالدین فارسی دخیل بودند و آیا اغراض شخصی نیز داشتند؟ راجع به موضعگیری آقای صدر در مورد فلسطینیها یک دوگانگی پیدا شد و درواقع دو نظریه و دو گروه وارد این مناقشه شدند؛ تردیدی نیست و من خودم در متن برخی از مناقشاتشان بودهام شاید در سؤالات شما نباشد که بخواهم توضیح دهم، اما من در مصاحبههای دیگری که کردهام ـ و شما سوابق آن رادارید ـ به آن مطالب اشاره کرده ام، اما اینکه حالا چه کسی مؤثر بود و چه کسی مؤثر نبود قاعدتاً شخصی مانند آقای جلالالدین فارسی نمیتواند با روابط صمیمی و نزدیکی که با نجف و آقای خمینی داشته در نگاهی که آقای خمینی بر روی آقای صدر دارد بیتأثیر باشد؛ البته من اطلاع دقیقی ندارم که چه گفتگوهایی صورت گرفته ولی میدانم که موضع آقای جلالالدین فارسی کاملاً منفی بوده و رابطه ایشان هم با نجف خیلی رابطه نزدیک و صمیمیای بوده و میتوان پیشبینی کرد که بالاخره ایشان رفتهاند و گفتگوهایی کردهاند و حرفهایی زدهاند و احتمالاً هم تأثیراتی داشته است یا در مقابل انتقاداتی که به آقای صدر میشد و فرضاً موضعی که آقای صدر راجع به آقای خمینی داشت این روشن است که وقتی آقای صدر حمایت کاملی از طرف آقای خمینی دریافت نکند البته آقای خمینی را در نظر بگیرید که در نجف بین سالهای 50 تا 57 است نه آقای خمینی در اوج قدرت سیاسی بعد از سال 57. آن آقای خمینی که در نجف بود و بهعنوان یک مجتهد درس خارج میداد و گوشهای از حوزه نجف را با شاگردان خود اداره میکرد؛ شاید آقای صدر نقطه جذابی در حمایت آقای خمینی نمیدید و من احتمال میدهم که گرایش اطرافیان آقای صدر به آقای خویی نیز شاید تحت تأثیر این موضوع بود یعنی اینقدر که آنها در امر مرجعیت به آقای خویی اتکا میکردند به آقای خمینی اتکا نمیکردند و این را طبیعی میدانم؛ بالاخره دو روش توسط دو مرد که در آن زمان در مورد یکی هنوز به نتیجه نرسیده بود اما در مورد آن دیگری به نتیجه رسیده بود بالاخره یک مناقشه فکری درروش باهم داشته باشند و این را خیلی غیرطبیعی نمیدانم اما همانطور که گفتم تصور میکنم نقطه شروع آن دو بزرگوار برای اعتلای شیعه بود و پایان آن نیز با همدیگر تمام کردند و هر دو پروژه خود را به نتایجی رساندند ولی داوری در مورد اینکه کدام به لحاظ کیفیت، روش و نتایج موفقتر بوده، داوری است که آیندگان باید نسبت به این موضوع داشته باشند. نظر انقلابیون ایرانی درباره امام موسی صدر چه بود؟ انقلابیون ایران بهتبع این شکافی که در مورد صحت یا عدم صحت آن در روش پیشآمده بود نیز به سه گروه تقسیم میشدند، گروهی بودند که کاملاً روش آقای صدر را تأیید میکردند و خیلی با فلسطینیها و حتی الفتح سر و سرّی نداشتند و بحث آنها اسلام و شیعه و قدرت شیعه بود آنها شاید نسبت به فلسطینیهایی که سنی و یا رادیکال بودند یا بعضاً کمونیست بودند موضع داشتند این نظر گروهی از مبارزین ایران بود که من بهطور مثال میتوانم انجمنهای اسلامی ایران در اروپا و آمریکا را که بیشتر با آقای صدر محشور بودند مثال بزنم که بر روی مواضع آقای صدر تأکید میکردند یک گروهی هم در داخل ایران بودند که بیشتر مواضع فلسطینیها را تأیید میکردند و شیعه و سنی برایشان مطرح نبود و حتی برای برخی گروههای ایرانی مسلمان و یا کمونیست بودن هم مطرح نبود صرف فلسطین و اینکه آنها در مقابله با صهیونیستها و آمریکا هستند کافی بود تا از فلسطین حمایت کنند و خیلی مواضع آقای صدر را برنمیتافتند و بیشتر گروههایی که آن زمان مبارزه میکردند مانند مجاهدین خلق یا چریکهای فدایی یا فرضاً برخی از افراد درون روحانیت اینها کسانی بودند که بیشتر روی این موضع تأکید داشتند چون بالاخره برای ایرانیها فلسطین تبدیل به یک حماسه شده بود یعنی هر چیزی که اسم فلسطین روی آن میآمد و یا کسی که فلسطینی بود یا مسألهای که به آن دیار مربوط میشد برای مبارزان ایرانی یک جنبه بسیار حماسی و باارزش پیداکرده بود بنابراین مقام یاسر عرفات یا سایر رهبران انقلابی فلسطین برای آن گروه خیلی مقدس بود و خیلی با احترام و تقدیر با آن رفتار میکردند. یک گروه سوم و گروه میانهای هم بودند که خود را خیلی متعصبانه به مواضع این دو گروه نزدیک نمیکردند و تعصب به خرج نمیدادند و ضمن اینکه آقای صدر و حرکات ایشان مورد تأیید آنها بود درعینحال با فلسطینیها نیز رابطه نزدیک داشتند و سعی میکردند که در موارد اختلاف آنها را نیز به هم نزدیک کنند یعنی موارد اختلاف را از بین ببرند و سعی میکردند طرفداران را نیز تعدیل کنند که مرحوم شهید محمد منتظری و گروهی که منتسب به ایشان بود و خود من که عضو کوچکی از فعالان خارج کشور بودم در همین گروه جای میگرفتیم یعنی بدون تعصب هم با فلسطینیها رفاقت میکردیم و هم با آقای صدر و هم به آقای خمینی ارادت داشتیم و خود را خیلی درگیر مسائل اختلافی نمیکردیم به گمان من این سه موضع در بین انقلابیون ایران مطرح بود و طرفدارانی داشته که هنوز هم این مواضع وجود دارد و آثار آن از بین نرفته است. سؤال بعدی این است که درواقع چه کسانی از حذف آقای امام موسی صدر سود میبردند؟ اینکه چه کسانی سود میبردند سؤال خوبی است معمولاً در اتفاقاتی که در جهان سیاست میافتد وقتی عامل یک اتفاق نامعلوم است و میخواهند کنجکاوی کنند ببینند چه کسی باعث شده که فلان اتفاق بیفتد ، معمولاً افراد هوشمند سیاسی نگاه میکنند ببینند چه کسی از این حادثه سود میبرده و معمولا آنهایی که از این حادثه سود میبرند در معرض اتهام هستند؛ حالا آقای صدر در جهت اعتلای امر شیعیان سالها فعالیت کرده و کار خود را به نتیجه رسانده و شیعیان را به قدرتی تبدیل کرده و بعد به لیبی رفته آنجا محصور و ناپدیدشده و میخواهند ببینند چه کسی از این قصه سود میبرد. معلوم است که نیروهای چپ رادیکال فلسطینی جزو مخالفان قسمخورده و سرسخت آقای صدر بودند این هم معلوم بود که قذافی از آنها حمایت میکرد، از نایف حواتمه و ژرژ حبش حمایت میکرد و البته بازهم معلوم است که نیروهای چپ ایران و یا حتی مسلمانهای رادیکال چپ زده مانند مجاهدین خلق، گرایش به فلسطینیهای چپگرا داشتند کسانی که بههرحال در حوزۀ مسأله سیاست منطقه از حصر آقای صدر نفع میبردند، نیروهای چپگرا و بهظاهر رادیکال بودند و آنهایی که بیشترین ضرر و زیان از ناپدید شدن چنین شخصیتی به آنها وارد شد متن تودههای جنوب لبنان شیعیان مظلوم و گرفتار و بچههای آنها که تازه میخواستند شکوفا شوند و به قدرت برسند، آنها خیلی لطمه خوردند و خیلی صدمه دیدند هرچند که ارزش کار آقای صدر آنقدر بود که حتی در نبودش هم سایهاش، معنویتش، موعظههایش و کارهای سیاسیاش همچنان تأثیرگذار بود و آنها نهتنها آن حرکت را متوقف نکردند بلکه به ثمراتی رساندند که دیگر آقای صدر نماند که ثمرات کارهای خود را ببیند ولی الآن شیعیان در لبنان یکی از ستونهای قدرت سیاسی، نظامی، اجتماعی و اداری لبنان هستند یعنی هم در عرصه مسائل دفاعی و نظامی و تسلیحات و هم در مسائل سیاسی بدون نظر شیعیان لبنان هیچ تصمیمی نمیتواند نهایی و نافذ شود و قابل اجرا باشد، من امیدوارم که این حرکت همچنان ادامه داشته باشد و آقای صدر هم اگر زنده است خداوند زمینۀ آزادی ایشان را فراهم کند و اگر هم شهید شده در اعلیعلیین با مقربین درگاه خودش محشور کند و پیروان ایشان و وابستگان ایشان که به راه ایشان پایبند هستند بتوانند اهداف مقدس ایشان را عملی کنند و هرروز بهتر از روز قبل بتوانند آن نقطه نظرات و آن اهداف مقدس را شکوفا کنند.
آیا دولت ایران پس از انقلاب در پیگیری پرونده ایشان کوتاهی کرد؟ راجع به دولت ایران و کوتاهی احتمالی که در پیگیری پرونده آقای صدر احتمالاً صورت گرفتهشده باشد دو نکته مطرح است، یکی آنکه آنچه اتفاق افتاد چه بود و دیگر آنکه اگر اتفاق نمیافتاد چه میشد. آنچه اتفاق افتاد این بود که بعد از انقلاب آقای یاسر عرفات بلافاصله در ایران حاضر شد و بسیاری از شخصیتهای انقلابی، خود را به ایران رساندند تبریک گفتند و سفارت فلسطین در ایران بهجای سفارت اسرائیل تأسیس شد و روابط ایران با کشورهای اسلامی خیلی خوب پیش رفت و بالاخره کسانی هم که از دوستان شاه بودند موضع امتناع و سکوت گرفتند؛ در واقع ایران یک زلزلهای را در منطقه ایجاد کرده بود که پرستیژ بسیار بزرگی برایش ایجاد شده بود. دراینبین آقای قذافی یا معاون او آقای جلّود و یا کسانی که دستاندرکار دولت لیبی بودند اظهار تمایل کرده بودند که بلافاصله به ایران بیایند و مرحوم آقای خمینی به اینها اجازه نداد یعنی گروه طرفداران آقای صدر و دکتر چمران یا آقای صادق طباطبایی که خدا همه آنها را رحمت کند یا بزرگان دیگری که با آقای صدر مرتبط بودند، اینها بالاخره در آن زمان در اطراف آقای خمینی هم بودند و مرتب زمزمه می کردند که ایران به کشور لیبی فشار بیاورد و کشور لیبی پرده از این ابهام بردارد؛ بنابراین اوایل کار هم بود و احتمال زندهبودن آقای صدر هم زیاد بود و احتمال داشت که در زندان لیبی باشد و بعدها هم ثابت شد در آن زمان بوده و بالاخره دولت ایران تحت تأثیر فرمایش آقای خمینی ارتباط خود با لیبی را برقرار نکرد یعنی سعی کرد نفوذ خود را به کار بگیرد که آقای صدر آزاد شود و لیبی پاسخ گوی کار خودش باشد ولی در آن زمان تقریباً همزمان با این اتفاق یک حرکت دیگری هم رخ داد و آن حرکت این بود که طرفداران رادیکال و سرسخت انقلاب ایران که با فلسطینیها و حتی قذافی و سایر کشورهای دنیا میخواستند یک ارتباط وسیع انقلابی دامنهداری ایجاد کنند و ایران تازه آزادشده بود و این ارتباطات میتوانست توسعه پیدا کند اینها مسأله آقای صدر را در حاشیه میدیدند و موافق نبودند که ما رابطه خود را با دولت لیبی تحت تأثیر گمشدن آقای صدر خدشهدار کنیم و اگر اعتقادی هم داشتند که باید دنبال آقای صدر بگردیم شاید در خوب شدن رابطه ما با دولت لیبی عملیتر و محققتر میدیدند تا با قطع ارتباط و قهر کردن و فشار منفی آوردن؛ مخصوصاً یک گروهی هم حتی از آن گروهی که من سابق اسم بردم مثل شهید محمد منتظری طرفدار این نظریه شدند ولی من با این نظریه همفکر نبودم و موافق تندرویهای شهید محمد منتظری نبودم اما بالاخره اینها فشار آوردند و حتی در دولت بازرگان رفتند فرودگاه را اشغال کردند و هواپیما گرفتند با پاسپورت یا بدون پاسپورت به لیبی رفتند و با قذافی ملاقات کردند و سعی کردند که سیاست احتیاطآمیز یا توأم با طمأنینه مرحوم مهندس بازرگان که حمایت آقای خمینی همپشت آن بود، به نحوی خدشهدار کنند میدانید که در دولت مرحوم بازرگان مثلاً صادق طباطبایی که از طرفداران سرسخت آقا موسی بود و آقا موسی دایی ایشان میشد و ایشان خواهرزاده آقا موسی بود، خیلی نفوذ داشت و مدتی سخنگوی دولت بازرگان بود و از آن مهمتر شخصیتی بود که بین دولت آقای بازرگان و آقای خمینی رفتوآمد میکرد دلیلش هم این بود که یک قوموخویشی هم با احمد آقای خمینی داشتند درواقع وجه اشتراکی بین آقای خمینی و خانواده آقای خمینی و دولت آقای بازرگان بود؛ بنابراین شاید تأثیرگذاری آنها در موضوع بیارتباط نباشد که مخالف باشند بااینکه دولت بخواهد بیاید و فشار نیاورد، یعنی دولت را در موضعی گذاشته بودند که لیبی را قانع کند، حالا این دو گرایش بود بنابراین اگر مقصود شما از دولت آقای بازرگان باشد خوب، چرا آنها فشار آوردند و رابطه برقرار نکردند و آقای خمینی هم حمایت کرد که دولت لیبی را پاسخگو کند تا سرنوشت آقای صدر مشخص شود ولی اگر مجموع نیروهای انقلابی و حاکمیت ایران باشد بله یک گرایشهایی هم بودند و رفتند نشستند گفتگو کردند معارضه کردند و حتی دولت آقای بازرگان را در معرض اتهام قراردادند که برایتان عرض کردم که نمادشان هم خود آقای محمد منتظری بود. من نمیتوانم کوتاهی را نسبت دهم اما آن قسمت دوم پاسخ من این است که فرض کنیم که این اتفاقات هم نمیافتاد چه میشد؟ یعنی اگر دولت بازرگان یا آقای خمینی قذافی را هم میپذیرفتند و رابطه را هم خوب میکردند و با صدق و صفا و آقای محمد منتظری هم آن کارها را انجام نمیداد بازهم قذافی بود و این داستان ابهامآمیز که آن موقع کاملاً منکر بود که آقای صدر در لیبی است، قذافی یک سناریو درست کرده بود که آقای صدر از فرودگاه لیبی پاسپورتش مهرخورده و خارجشده و واقعاً هم مهرخورده بود و خارجشده بود اما خارج از دکه افسر پلیس فرودگاه و حدفاصل بین دروازه خروج آقای صدر تا آنجا که باید وارد هواپیما شود در این فاصله ایشان ربودهشده و این اتفاقات افتاده حالا لیبی میگفت از کشور خارجشده ایتالیا میگفت به کشور ما وارد نشده از همه اصرار، از دولت لیبی انکار که ایشان در آنجا نیست، آن زمان اگر به فرض رابطه ما با لیبی هم خوب میشد به گمان من خیلی تأثیر نداشت، الآن هم که این کار را کردیم و فشار آوردیم بازهم تأثیر نداشت. بعدها که دولت قذافی ساقط شد روایتهایی پیدا شد که آقای صدر سالها در آنجا زندانی بوده و بعد هم توسط دولت لیبی شهید و کشتهشده و حتی در مورد جنازه و آثار آنهم حرفهایی زدهشده که شما در مطبوعات خواندهاید بیشتر از این دیگر اطلاعاتی ندارم. چه طیفی از انقلابیون ایران مانع پیگیری پرونده ایشان شدند؟ گروهی بودند بیشتر اسم شهید محمد منتظری بهعنوان اینکه مسأله آقای صدر را خیلی درشت نکنید و مسأله اصلی نکنید مطرح بود و اینکه برای انقلاب ایران ارتباط با کشورهای مختلف ازجمله کشور لیبی که سالها بود به انقلابیون دنیا کمک میکرد و به انقلابیون ایران هم کمک میکرد قذافی هم یک چهره رادیکال داشت و میگفتند این ارتباط برای ایران و انقلاب ایران اصولیتر و استراتژیک تر است تا ترک کردن به خاطر یک مرگ مشکوک و ناپدید شدن فردی به نام آقای صدر در لیبی؛ لذا آنها میخواستند که آن ارتباط را برقرار کنند. شهید محمد منتظری با گروه انقلابیونی که در اول انقلاب داشت و به آنها ساتجا میگفتند و ایشان گروهی درست کرده بود از دوستان قدیم و جدیدش که مسلح بودند و تعدادی از افرادی ارتشی و گارد هم به آنها پیوسته بودند و ایشان هم بالاخره وجهۀ سیاسی خود را داشت و سابقۀ مبارزاتی داشت و فرزند آیت الله منتظری هم بود که از جانب فرزندی ایشان همکسب شهرت میکرد، علیایحال چهره شاخص مخالفت در بین دستاندرکاران حکومت ایران ایشان بود، ولی خوب به گمان من بهاحتمالقوی همانطور که در سؤالات قبل پاسخ دادم، شهید محمد منتظری با آقای صدر مخالف نبود با ایشان دوست هم بود و رفتوآمد هم داشت اما آنهایی که با آقای صدر مخالف بودند مثل چپگراهای ایران و رادیکالهای نیروهای کمونیست یا مسلمانان چپگرا مثل مجاهدین قاعدتاً اینها هم در آن زمان هنوز قدرت داشتند و نیرو و نفوذ در ایران داشتند و خیلی موافق این نبودند که لیبی را به خاطر آقای صدر تحتفشار بگذاریم چون آقای صدر را برنمیتافتند و خود نیز مخالف آقای صدر بودند و من تصور میکنم که بقیه نیروها ممتنع بودند یعنی نه خیلی آقای صدر را مهم میدانستند و نه لیبی را؛ و تابع بودند ببینند دولت و آقای خمینی چه میگوید و توضیح دادم برایتان که موضعی هم که از طرف دولت و آقای خمینی هم اعلام شد فشار بر روی دولت لیبی بود یعنی درواقع آزادی آقای صدر ملاک و میزان رابطه ما با لیبی قرار گرفت حالا مثلاً آقای جلالالدین فارسی هم که خیلی موافق آقای صدر نبود شاید بتوان جزو کسانی قلمداد کرد که از این داستان خوشش نمیآمد و خیلی رغبتی به فشار بر روی دولت لیبی نداشت و من شنیدهام که ایشان هنوز هم بعد اینهمه سال مواضع ضد صدری خود را حفظ کرده و یک سری مسائلی را به آقای صدر نسبت میدهد، اینها اجمال نظر گروههای ایرانی نسبت به آقای صدر بود. به عنوان سؤال آخر، اخیراً در مورد پرونده امیر انتظام اظهارنظر داشته اید، لطفا بفرمایید ماجرا چه بوده؟ ماجرای خاصی نبود قصهای بود که در تاریخ خاصی اتفاق افتاد و حقایقی بود که همزمان مطرح شده بود و بعد از سالها کسانی پیش من آمدند و پرسیدند که آن قصه و آن حقایق چه بوده من هم گوشهای از آن حقایق را بیان کردم؛ بعد به ما انتقاد کردند که چرا زودتر نگفتید گفتم خوب کسی زودتر از ما نپرسید که بگویم و اگر زودتر پرسیده بودید ما زودتر میگفتیم و تا انسان مورد سؤال قرار نگرفته نمیتواند حرفی بزند یا از خودش مسألهسازی کند و مطالبی که راجع به ایشان گفته شد بخشی از واقعیت بود که در آن سالها اتفاق افتاد. خدا ایشان را رحمت کند، به گمان من ایشان مظلوم واقع شدند، در مورد آقای صدر هم دعا میکنیم که خداوند ایشان را مشمول رحمت و مغفرت و آمرزش خود قرار دهد. بههرحال مسأله خاصی مطرح نبود فقط یک سؤال و جواب بود.
مسیحای لبنان ، مصلح خاورمیانه
|
دشمن طاووس آمد پرّ او
چهاردهم خردادماه سال جاری، سید موسی صدر 92 ساله شد و غیبتش 42 ساله؛ در حالیکه حدود نیمی از این سالهای طولانی را همچون خورشیدی پشت ابر گذراندهاست و بسیاری از یاران و همرزمان و بستگانش در حسرت دیدار او روی در نقاب خاک کشیده. در طول این سالهای فرقت، نه تنها یاد و خاطره او از دلهای همگنانش زدوده نشده، بلکه نسلی که هیچ تجربه مستقیمی از او نداشته با گذشت زمان به صف دوستداران و پیروانش پیوستهاست. رمز و راز این ماندگاری و جاودانگی و تأثیرگذاری را در کجا باید جُست؟ این قدر و منزلت و عزّت و عظمت ریشه در کجا دارد؟ چگونه است که غیبت و حضور این انسان، کم و بیش به یک میزان تأثیرگذار است؟ چرا از پس این سالهای متمادی، هنوز میتوان سخن از او گفت بیآنکه دربند مضمون و موضوع بود؟ چراست که نه اسلاف او و نه اخلافش کمترین شباهتی بدو نداشته و ندارند؟ سرّ این توفیق مستمر، در کدام زاویه، مُستتر است؟ برای پاسخ به این پرسشهای اندیشه سوز، به سؤالهای اساسیتری باید جواب داد که البته چندان سهل و آسان نیست: او از کجا میآید و از اهالی کدام قبیله است؟ خاستگاه اندیشه و عمل او چیست؟ آیا او محصول حوزه قم یا نجف است؟ ثمره تربیت خانوادهاش است؟ تحصیلات دانشگاهی چه مایه تأثیر در سلوک نظری و عملی او داشته است؟ آیا نبوغ جبلّی وی بود که او را از همسلکانش متمایز میساخت؟ هریک از این مسائل میتواند موضوع تحقیق مستقلی باشد که از حوصله این مجالِ اندک، خارج است. اما در پاسخ به این پرسش مقدّر که پژوهش درباره شخصیتی که به لحاظ فیزیکی از صحنه سیاست خاورمیانه و لبنان و ایران غایب است چه ضرورت یا اهمیتی دارد، باید در مورد پیشینه روحانیت شیعه و نقشهای تاریخی آن، باب مبحثی فراخ دامن را گشود؛ چراکه امام موسی صدر و کامیابیهای او را در تقریبا تمامی عرصههای کُنشگری، باید در تصویر بزرگتری که دربرگیرنده تعاملات سازندۀ نهاد روحانیت و مرجعیّت شیعه با نهاد قدرت سیاسی در دوران پساصفویه باشد، تحلیل و بررسی نمود. طُرفه این که امام صدر از قوم و قبیلهای میآید که ریشه در علمای طراز اول جبل عامل دارد که بعدها به ایران مهاجرت کردهبودهاند. به دیگر سخن، پدیدهای به نام «امام موسی صدر»، تک ستارهای نیست که به یکباره در اتمسفر سیاستورزی لبنان درخشیده و افول کردهباشد، بلکه محصول فرایند تکاملی قرنها حضور مؤثر و سازنده روحانیت شیعه در آن منطقه و شکلگیری تدریجی اُتوریته مذهب در مناسبات قدرت در سرزمینی است که امروزه لبنانش مینامیم. البته تیزبینی، دوراندیشی و فِراست مرحوم علامه سیدعبدالحسین شرفالدین، رهبر وقت شیعیان آن دیار را نباید از نظر دور داشت که با تشخیص درست و معرفت شهودی خود از تواناییهای ذاتی و اکتسابی موسای جوان، باعث و بانی طلوع خورشید صدر از پشت جبال لبنان شد. میدانیم که خانواده صدر با خاندان شرفالدین رابطه نَسَبی داشتند. موسی صدر تا پیش از هجرت به لبنان، تنها دو بار به این کشور سفر و با سیدشرفالدین عاملی دیدار کرده بود. این روحانی بلندپایه و در عینحال نواندیش، به صراحت او را شایسته رهبری شیعیان لبنان خوانده و به فرزندانش در مورد وی سفارشهای اکید کرده بود. سرانجام توصیههای شخصیتهایی مانند آیاتعظام بروجردی، حکیم و شیخ مرتضی آل یاسین، مزید بر علت شد و سید موسی صدر 31 ساله در اواخر سال ۱۳۳۸ وصیت آیتالله سید عبدالحسین شرفالدین را پذیرفت و بهعنوان جانشین وی، ایران را به سوی لبنان ترک کرد. اصلاح شؤون اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شیعیان آن روز لبنان از یکسو، و استفاده از ظرفیتهای منحصر به فرد آن کشور جهت بازنمایی چهرهای خردگرا، عدالتمحور، انساندوست و سازگار با زمان، از تشیّع و معارف اهل بیت به جهان از سوی دیگر، اهداف اصلی این هجرت را تشکیل میداد. با توجه به جغرافیای اجتماعی و سیاسی لبنان و جایگاه آن در منطقه و جهان، امام صدر در طول کمتر از دودهه فعالیت طاقتفرسا و شبانهروزی، بویژه در صور و مناطق جنوبی و محروم این کشور، کاری کرد کارستان و فراتر از حدّ تصور ناظران؛ به گونهای که در دهه هفتاد میلادی، دیگر هیچ کنش سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی در لبنان، بدون لحاظ کردن منویّات موسی صدر و مشارکت دادن نهادهایی که او تأسیس کرده یا بازیگرانی که وی برکشیدهبود، ممکن و میسور نمینمود. موسی صدری که از سوی قاطبه اقوام، طوایف، مذاهب لبنان، لقب «امام» گرفتهبود، ضمن هدفگذاری مواردی چون انسجام جماعت شیعه، تأسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، پایان دادن به جنگهای خانمانبرانداز داخلی، مقاومت در برابر تجاوزهای گاه و بیگاه اسرائیل، حتی حمایت از انقلاب ایران و پناه دادن به انقلابیون آن، سوداهای بلندپروازانه دیگری نیز در سر داشت که یکی از آنها گفتگوی ادیان و مذاهب بود. تلاش خستگیناپذیر او در این باره ستودنی است و هرگز در هیچیک از بلاد اسلامی تکرار نشد. ایجاد زمینههای تقریب بین ادیان و مذاهب در لبنان از اصلیترین دغدغههای او بود. وی از اولین روزهای هجرت به لبنان در زمستان ۱۳۳۸، با طرح شعار «گفتگو، تفاهم و همزیستی»، پایههای روابط دوستانه و همکاری صمیمانهای را با مطران یوسف الخوری، مطران جرج حداد، شیخ محیالدین حسن و دیگر رهبران دینی مسیحی و اهل سنّت آن کشور بنا نهاد. مقارن زمانه او، سه شخصیت بزرگ تقریبی شیعه و سنّی، سید شرفالدین، آیت الله بروجردی و علامه عسگری، صاحب نظر و طرح و برنامه در زمینه گفتگوی بین مذاهب بودند که امام موسیصدر از ایشان الهام گرفتهبود. روش تقریب شرف الدین، «تئوری خلافت اسلامی»، آیتالله بروجردی «زیست مسالمتآمیز» (تعایش سلمی) و علامه سید مرتضی عسگری، «نوسازی تاریخ و حدیث» بود. امامصدر با نبوغ فطری و پشتکار شگرف خود به همراه اطلاعات وسیعی که از اقتضائات سرزمینی لبنان در اثر وسعت مشرب و کثرت مسافرت و ژرفای مطالعه و تحقیق به دست آوردهبود، نه تنها پروژه تقریب شیعه و سنّی، بلکه فرایند نزدیکی اسلام و مسیحیت را در لبنان کلید زده، به نتایج درخشانی نیز دست یافت. او اندیشه تسامح و تساهل را نه فقط در حیطه نظر بلکه در عرصه عمل نیز به کار بست؛ هنوز که هنوز است بعد از گذر نیم قرن، خاطره بستنی خوردن او در مغازه یک مسیحی دروزی و فتوای عملی طهارت اهل کتاب در یاد اهالی صور ماندهاست. از اواخر سال ۱۳۴۱ حضور گسترده امام صدر در کلیساها، دیرها و مجامع دینی و فرهنگی مسیحیان آغاز گردید. سخنرانیهای تاریخی وی در دیرالمخلص واقع در جنوب، و کلیسای مارمارون در شمال لبنان طی سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲، اثرات معنوی عمیقی در میان جامعه مسیحیان آن کشور بر جای نهاد. وی در بهار ۱۳۴۴، اولین دور سلسله گفتگوهای اسلام و مسیحیت را با حضور بزرگان این دو دین الهی، در مؤسسه فرهنگی «الندوه اللبنانیه» به راهانداخت. در سال ۱۳۴۶ به دیدار پاپ رفت و نشستی که در آغاز نیم ساعت پیش بینی شده بود، به تقاضای پاپ بیش از دو ساعت به درازا کشید؛که از حلاوت محضر او به علاوه چیره دستیاش در تأثیرگذاری بر مخاطب حکایت میکند. امام صدر از سال ۱۳۴۷ به عضویت مرکز اسلام شناسی استراسبورگ درآمد و از رهگذر همفکری و ارائه سمینارهای متعدد در آن، انتشار آثاری چون کتاب مغز متفکر جهان شیعه را زمینهسازی نمود. وی در سال ۱۳۴۹ به عضویت دائم «مجمع بحوث اسلامی قاهره» درآمد.
صدر در سال ۱۳۴۹ رهبران مذهبی طوایف مسلمان و مسیحی جنوب لبنان را در چارچوب «کمیته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا برای مقاومت در برابر تجاوزات رژیم صهیونیستی چارهاندیشی نمایند. وی در زمستان ۱۳۵۳ و در اقدامی بیسابقه، خطبههای عید موعظه روزه را در حضور شخصیتهای بلندپایه مسیحی لبنان در کلیسای کبوشیین بیروت ایراد نمود. امامموسی در اواسط سال ۱۳۵۷ موفق گردید رهبران مسلمان و مسیحی لبنان را جهت برپایی یک جبهه فراگیر ملی متقاعد نماید و در این مسیر تا آنجا پیش رفت که حتی موعد تأسیس و اولین گردهمایی آنان را برای پس از بازگشت خود از سفر لیبی مشخص نمود. اما همه اینها باوجود اهمیت بسیار، نقطه اوج آمال و آرزوهای او نبود؛ امام-صدر در پی صید نهنگی بزرگ در اقیانوس متلاطم جهان اسلام و تحقق ایده اتحاد و همبستگی اسلامی بود. او گرچه دراین راستا، همچون سیدجمال-الدین اسدآبادی به مسافرتها و ملاقاتهای پرشماری با رهبران سیاسی و فکری و دولتمردان کشورهای اسلامی دستیازید، لیکن بنابر شرایط دوران و مقتضیات زمینه و زمان، به هدفی فراتر نظر داشت. نفوذ کلام و کاریزمای شخصی و پشتوانه علمی و تجربههای زیسته ارزشمندش، نیل بدان مقاصد عالی را دیر و دور نمینمود. اما فقدان ناگهانی و بیموقع او همه آن رشتهها را پنبه کرد. رُبایش، اختفا و حذف او از صحنه کنش سیاسی منطقه، درست در زمانی اتفاق افتاد که شخصیتی در جهان اسلام ظهور کرده بود که به رغم شیعه بودن و تعلق به بخش اقلیت جامعه مسلمانان، نفوذ و اعتباری فرامنطقهای و فرامذهبی یافته و حرفش در میان رهبران کشورهای اسلامی خریدار داشت. از این رو، امید آن میرفت شکافهایی که ناسیونالیسم افراطی عرب در صف مسلمانان ایجاد کرده و شقّ عصای مسلمین شدهبود، با تدبیر سیاسی، فرّهمندی شخصی و مکارم اخلاق نبوی این روحانی-سیاستمدار خوش سیما و خوشسخنِ ایرانی و شیعه رفع و دفع گردیده، در خاورمیانه اسلامی که همواره متنازعٌ فیه قدرتهای استعماری در قرون اخیر بودهاست، فضای پاکیزهتری برای تنفس سیاسی فراهم آید. به دیگر سخن، در وجود امام-موسیصدر همه امتیازهای منفی از نظر سران کشورهای اسلامی جمعآمده بود؛ هم ایرانی بود، هم شیعه و هم انترناسیونالیست. بگذریم از این که صدر، آشکارا منتسب به جریان نواندیشی دینی نیز بود که در آن روزگار چندان مطلوب اهل تسنّن نبود؛ جریانی که شریعتیِ زنده را تأیید کرده و ترتیب ترجمه آثارش به زبان عربی را داده، بر مرده او نماز گزارده و علیرغم فشارها و مخالفتهای بسیار، برایش مجلس سوگواری و بزرگداشت برگزار میکرد. به هر روی با دریغ و درد و آه و افسوسِ بسیار این شخصیت فرّهمند و استثنایی به نحوی که کلیّت آن معلوم، جزئیات آن مجهول و سؤال و پیگیری از آن بی نتیجه است، ناپدید شده و تاکنون ناپدید ماندهاست. درباره این واقعه شوم و پیچیده که قطعا با مباشرت مستقیم معمر قذافی، حاکم وقت لیبی صورت پذیرفته، کتب و مقالات و جستارهای بسیاری به زبانهای مختلف، بهویژه عربی، فارسی، انگلیسی، فرانسه و ایتالیایی نوشته و منتشر شدهاست. از محتوای تحلیلی این منشورات که بگذریم، میتوان گفت که تقریبا هیچ خبر دقیق و قابل استنادی از سرنوشت امام موسی صدر در دست نیست و هرچه هست اقوال پراکنده متناقض است و بس. طیفی از مدعیات که یک سر آن این است که امام در قید حیات است و در لیبی محصور و یک سر دیگر آن نیز از شهادت وی به دست یا دستور مستقیم قذافی در همان روز ناخجسته نهم شهریور 1357 یا روزها و ماهها و سالهایی پس از آن خبر میدهد. قائلان به این اقوال هم هیچیک جزو عوامالناس یا افراد بیربط به مسأله نیستند؛ بلکه هریک به نوعی درگیر این امر بوده، نقشی بیش از یک مطلع داشتهاند. اگر همه این ادعاهای آشفته و پرتناقض را کنار هم بگذاریم، احتمالا به هیچ گزاره قابل استنادی درباره سرنوشت موسیصدر نمیرسیم ولی قطعا به تحلیل درستی از دلایل و علل حذف آن بزرگمرد از صحنه سیاست منطقهای خواهیم رسید. تفصیل امر این که در هر عمل مجرمانهای که به قتلی و حذفی منجر شده-باشد و قرائن و اَمارات وقوع جرم چندان روشن نباشد، نخستین گام عقلانی برای یک کارآگاه تحقیق، یافتن و تعیین افراد حقیقی یا حقوقی است که از نبود آن شخص بیشترین سود را برده، احیاناً انگیزهای نیز برای حذف او داشتهاند. ما نیز در این جستارگشایی، بیآنکه بخواهیم دچار حُبّ و بغض و فرزند نامشروع آن، مطلقاندیشی، شویم تلاش میکنیم دایرۀ افراد یا گروه-های منتفع از فقدان موسی صدر پنجاهساله را به وسیله کنار هم نهادن شواهد و کنارنهادن ملاحظات چهل ساله، هرچه تنگتر نماییم؛ شاید از این رهگذر به حقیقتِ ماجرا نزدیکتر شویم. هرچند امید به پردهبرداری کامل از این راز سربهمهر، واقعبینانه نیست. اول؛ روحانیت سیاسی: آغاز سال 1357 شمسی، مقارن بود با اوجگیری تدریجی انقلاب و برگزاری تظاهرات خیابانی در ایران. پرواضح است که در خیزشهای مردمی در جغرافیایی همچون ایران، نقش رهبران مذهبی بسیار پررنگتر میشود و اصولا در یکصدوپنجاه سال گذشته، هیچ جنبش قابل اعتنایی در ایران نتوانستهاست بدون دخالت و بلکه راهبری روحانیان شکل گیرد؛ نهضت تنباکو، انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت و قیام پانزده خرداد از آن جملهاند. در این میان یک مجتهد شیعی که در سال 1342 علیه شاه ایران کرّوفرّی کرده بود، در نجف به حال تبعید میزیست. وجود ایشان ،که آیتالله خمینی باشند، نعمت بزرگی برای انقلابیون بود تا پشت سرش سنگر گرفته، مشروعیتی پیدا کنند که نه نیروهای مبارز چپ واجد آن میتوانستند بود، نه نیروهای ملّی. البته در طول بیش از یک دهۀ پیش از آن، حضور فرزند ارشد آیتالله در بیت معظّمٌله، یعنی مصطفی خمینی، تا حدودی مانع ظهور و بروز سیاسی پدر میشد؛ چراکه وی قائل به تقویت جنبه مرجعیت ایشان و دوری از سیاست و سیاستپیشگان بود؛ کینه و نقاری زیرپوستی هم که بین آن مرحوم و امامصدر وجود داشت، محصول همین نگاه بود که انتظار داشت ایشان به جای تبلیغ آیتالله العظمی خویی، رساله عملیه پدرش را در لبنان توزیع و ترویج نماید. اما از آنجا که «پَریرو تاب مستوری ندارد»، پس از درگذشت ناگهانی سیدمصطفی، در آبان 56 زمینه برای فعالیت سیاسی این مرجع تبعیدی و به محاق رفته، فراهم شد؛ آن هم در شرایطی که زمزمه بازگشت حضرت ایشان به ایران، مشروط به کنارهگیری از هرگونه کنش سیاسی و انتقادی به گوش میرسید. طُرفه این که احمد، فرزند کِهتر امام-خمینی، درست برخلاف برادر مِهتر، شور انقلابی در سر داشت و با هدف غایی این که پدر، یکّهتاز بلامنازع صحنه انقلاب در ایران باشد به رتق و فتق امور بیت میپرداخت. البته بودند روحانیان بلند پایه دیگری همچون بهشتی، منتظری، طالقانی و مطهری که بتوانند زمام امور انقلاب را به دست گیرند، اما هیچیک اثباتاً و ثبوتاً نمیتوانستند جایگاه او را به دست بیاورند؛ جز امام موسی صدر که یگانه کسی بود که در آن مقطعِ زمانی، از بسیاری جهات، بویژه از جهت بینالمللی موقعیتی به مراتب قویتر از آیتالله خمینی داشت. با این اوصاف، طبیعی بود که اطرافیان این مرجع تقلید، بویژه پسرش که از قضا نسبت خانوادگی نیز با صدر داشت، حضور سیّد و رهبر و امامی دیگر را در عرض آیتالله، برنتابند. بهعلاوه، در آن بُرهه، مبارزانی که خود را پیرو مکتب آیتالله خمینی میانگاشته و به اصطلاح ذوب در شخصیت سیاسی، اخلاقی و عرفانی او بودند، تحت تأثیر همین نگاه و تعصب غیرعالمانه، نه فقط نسبت به امامصدر ارادتی از خود نشاننمیدادند، بلکه نوعی عناد و دستکم آلرژی و حسّاسیّت منفی نیز نسبت به ایشان داشتند و از ابراز این احساس، چه در حضور و چه در غیاب موسیصدر، تحفظ نمیکردند. افرادی همچون محمد منتظری و جلالالدین فارسی و همقطارانشان، از این دسته بودند؛ حتی فرد اخیر، ابائی از این نداشته و ندارد که از علم و اطلاع و خشنودی خود از سرنوشت تراژیک امام موسی، آشکارا سخن بگوید و تأسف خورد که چرا شخصا نقشی مستقیم در این ماجرا نداشتهاست. نقطه تأملبرانگیز و شاید تأسفبارِ ماجرا آن است که این عناصر مبارز اما خودسر منسوب به جناحی از روحانیت سیاسی و رهبری انقلاب اسلامی ایران، با گروههای فلسطینی و لیبیایی مرتبط بوده و چه بسا در مظانّ همدستی با قذافی قـرار داشتنـد. دوم؛ گروههای فلسطینی: امام صدر از بدو ورود خویش به لبنان، همواره در صدد ایجاد بستری مناسب برای توسعه پایدار در جامعه شیعیان و در افقی وسیعتر، کلیت لبنان بود. از این رو با هر عاملی که مانع تحقق این آرمان میبود، برخورد میکرد. در آن مقطع زمانی، علاوه بر آتش زیر خاکستر جنگهای داخلی لبنان، حضور و فعالیت گروههای چپگرا و مارکسیست فلسطینی در جنوب لبنان و متعاقب آن درگیریهای مرزی با اسرائیل، به معضلی برای امامموسیصدر و مانعی در راه تحقق برنامههایش تبدیل شدهبود. بر اینها بیفزایید طرح «توطین» آوارگان فلسطینی در جنوب لبنان که از دید موسی صدر خیانتی نابخشودنی به آرمان فلسطین بود. تفصیل مطلب این کـه صلح اعراب و اسرائیل بدون تعیین تکلیف موضوع آوارگان فلسطینی امکان-پذیر نبـود. برنامـه آن روز قدرتهای تأثیرگذار این بودکه آوارگان فلسطینی بهجای نـوارغـزه وکرانـه غربـی، در جنوب لبنان اسکان داده شوند؛ یعنی جنوب لبنان به وطنی جدید برای فلسطینیها بدل شود. اجراییشدن این طرح در گرو خالی شـدن جنـوب لبنـان ا ز سـاکنان عمـدتا شیعی خود بود. گروههای فلسطینی با موشکباران روستاهای شمال فلسـطین اشـغالی، بـه اسـرائیل بهانه میدادند تا مبدأ پرتاب موشک را در جنوب لبنان بمبـاران کنـد. بمبـاران پیوسـته جنـوب لبنان نیز ساکنان آنجا را وادار میکرد محل زندگی خود را ترک و به مرکـزلبنـان مهـاجرت کنند. نتیجه آن، پدیدآمدن سرزمینی بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین بود. ایـن همـان بحرانـی بود که امام صدر قصد حل آن را کردهبود. وی بهرغم اعتراض نیروهای چپگرا و انقلابی فلسطینی، لبنانی و حتی ایرانی، با موشکباران اسرائیل از جنوب لبنان مخالف بود. همین مسائل موجب آن میشد که تحقق بسیاری از برنامههایی که از دل روابط پیچیده کشورهای منطقه و مسألهای به نام رژیم صهیونیستی برمی-آمد، با حضور بازیگر عمدهای به نام سیّدموسیصدر، دشوار بنماید و بلکه ناممکن. ازین رو حذف وی از عرصه سیاست منطقه به مذاق کسانی چون یاسر عرفات، حافظ اسد و معمر قذافی و برخی دیگر میتوانست بسیار خوش بیاید. سوم؛ رهبران جهان عرب: دردهه هفتاد میلادی، خاطره جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل و تحقیری فزاینده که برای دنیای عرب به دنبال داشت، هنوز در خاطره و اذهان افکار عمومی زنده بود و تأثیرگذار؛ بدین لحاظ هریک از رهبران نسبتاً جوان کشورهای عربی، در غیاب جمال عبدالناصر، میکوشیدند به نوعی اعتبار مخدوش شده شعب عربی را ترمیم کرده، در ضمن از این نمد نیز برای خود کلاهی بدوزند. در این میان، شخصیتهایی همچون حافظ اسد و معمّر قذافی، که در آن دوره نماد انقلابیگری آوانگارد بودند، هریک به نوعی داعیه رهبری جهان عرب در خط مقدم مبارزه با اسرائیل را داشتند و در صدد احراز جایگاهی برجسته در مناقشات منطقهای بودند. طبیعی است بین مطامع و اهداف و غایات آنها که به چیزی جز برجستهسازی نقش خویش نمیاندیشیدند، و ایدههای جامعنگر امام موسیصدر که در وهله اول به لبنان و ثبات و امنیت آن میاندیشید، تزاحمی جدی وجود داشتهباشد. سفرهای متعدد وی به کشورهای مختلف عربی و دیدار با رهبران آنها و تحرک روزافزون دیپلماتیک وی، که از او شخصیتی محبوب، مؤثر، دوراندیش و مطرح در منظقه ساخته بود، در همین راستا قابل ارزیابی است.
اما به هر روی جنگیدن در چندین جبهه و مواجهه با دشمنان دوستنما و تعامل با رهبرانی بی پرنسیپ، دشوارهای و گریوهای است خطیر که حتی از توان خردمندمردی همچون موسی صدر نیز خارج باشد. کوتاه سخن این که امام موسی صدر و برنامههای وی در آن برهه نمیتوانست با جاهطلبیهای صاحبان عِدّه و عُدّه قابل جمع باشد. اینها همه، ادعاهای بیدلیل یا تحلیلهای بیاساس نیست؛ بلکه در بین انبوهی از مطالبی که در این مورد نوشته و منتشر شده، شواهد و قرائن متعدد و متقنی در تأیید این مدعا به چشم می-خورد؛ از جمله در اسناد ساواک و در خاطرات منصور قَدَر، آخرین سفیر شاه در لبنان نیـز که درحدود سه دهه بعد منتشر شدهاست با ذکر برخی جزئیات تصریح شده که شخص حـافظ اسـد، در جلسهای که تیر ماه سال ١٣٥٧شمسی همراه برادرش رفعت اسد با او داشت، بـرای شاه پیغام داده بودکه امام موسی صدر حداکثر ظرف دو ماه آینده از صحنه سیاسی خاورمیانـه حذف خواهد شد که همینگونه نیز شد.
با توجه به جمیع جهات مذکور، امامموسیصدر، وزنهای بود که برپای ایران و فلسطین و اعراب، سنگینی میکرد و همزمان باعث کُندی حرکت هرسه جناح میشد. بر اینها میتوان اهداف شوم استعمارگران و قدرتهای بزرگ غربی را نیز افزود که هریک به نوعی منافعی در لبنان و منطقه داشتند که به زعم ایشان با حضور موسیصدر قابل تحقق نبود. پس میتوان گفت امامصدر در یک لحظه تاریخی سرنوشتساز، در محاصره مثلث شومی قرار گرفت که رهایی از آن محال به نظر میرسید؛ تابدانجا که اگر در لیبی با آن سرنوشت غمانگیز روبرو نمیشد، به هرحال در نقطهای دیگر از این کره خاکی، باعفریت تقدیری که مناسبات قدرت برای او رقم زده بود، میبایست مواجهه میشد. بنابراین انتظار پیگیری مُجدّانۀ پرونده فقدان این شخصیت استثنائی تاریخ معاصر اسلام و تشیّع، از کسانیکه، مستقیم یا غیر مستقیم، در گرفتاری او دخیل بوده، یا حداقل ناخشنود از این واقعه نبودهاند، بیهوده و بیسرانجام است. به همین دلیل است که هیچیک از کمیتهها و پروندههایی که بدین منظور تشکیل شده، به نتیجه روشنی منتج نشدهاست. از کارشکنیهای سرویس اطلاعاتی لیبی و شخص قذافی گرفته تا بیمبالاتیهای دولت لبنان، همه و همه در بنبستهای ایجاد شده بر سر راه این پرونده دخیل هستند. بگذریم از شِبهِپیگیریهای ناقص دولتهای قبل و بعد از انقلاب ایران که کمکی برای بازکردن گره این موضوع نکردهاست. پس از انقلاب کمیتهای برای پیگیری سرنوشت امام موسی صدر تشکیل شد. خود مرحوم دکتر صادق طباطبایی که عضو و رئیس آن بود و البته خواهرزاده امام، بارها و بارها طی سالیان گذشته توضیح دادهبود که سبب اصلی ناکامی فعالیت کمیته مزبور در اول انقلاب، مخالفت شخص آیتالله العظمی منتظـری بـودهاست. مرحـوم منتظری در رأس جریانی قرار داشت که البته اغلب شخصیتهای انقلابی مـؤثر وقـت کشـور را در بر میگرفت و اعتقادشان این بود که مصالح کشور در گـروی رابطـه ایـران و رژیـم معمـر قذافی است و نباید این مصالح را فدای مصالح امام صدرکرد. از طنز تلخ روزگار است که مرحومان احمد خمینی و آیتالله منتظری که زمانی در بیاعتنایی به پرونده موسیصدر، همداستان بودند، در آیندهای نزدیک رو در روی هم قرار گرفتند و اینک در جهان برزخ پاسخگوی آنچه از ایشان رفتهاست؛ چه در برابر یکدیگر و چه درباره امام مظلوم لبنان!
****
فصلنامه خاطرات سیاسی که همواره در راستای عمل به رسالت مطبوعاتی خود، دغدغه چنین پروندههایی را داشته، بخش عمده مطالب شماره نهم را به خاطره امامموسیصدر اختصاص داده است؛ خاطرهای که دربرگیرنده یکی از پیچیدهترین، مرموزترین و امنیتی ترین وقایع قرن بیستم میتواند لقب گیرد. به گمان ما، پرونده امام صدر چه در عالم واقعیت و از نظر حقوقی و امنیتی، وچه در فصلنامه خاطرات سیاسی و رسانههای دیگر و افکار عمومی و وجدان بشری، بسته نشدهاست. اگر سیاستمداران، چندان وقعی بدان ننهاده و برای حل آن هزینهای نمیکنند، چیزی از بار مسؤولیت اصحاب قلم، کم نمیکند. تـا زمانی که رسـانهها و مطبوعـات، روشن شدن سرنوشت امام صدر را با جدیت تمام از مقامات مسؤول مطالبه نکنند، آنان هرگـز احسـاس نخواهند کردکه باید پاسخگو باشند. لذاکماکان بـاری بـه هـر جهـت بـا ایـن پرونـده برخـورد میکنند. رسانهها و مطبوعات ما متأسفانه حداکثر سالی یک بار در سالروز نهم شـهریور اسـت که چند ساعتی یاد سرنوشت امام صدر مظلوم میافتند؛ آنهم اگر بیفتند. در همین سالی چند سـاعت هـم البتـه خیلی کلیشهای، سطحی و بسیار غیرحرفهای و خیلی غیرمسؤولانه با موضوع برخورد میکنند. درحالیکه امروز بیش از هر روز دیگر به نهادینه شدن سیره و روش امام موسی صدر در تعامل با جامعه جهانی نیازمند هستیم. تصور کنید اگر در این گیرودار که برای عبور از گذرگاه خطرناکی که با کیان ایران گره خوردهاست، شخصیت معتبری همچون امامصدر حضور داشت، چقدر میتوانست در بازگشودن گرهِ تعامل و ارتباط سازنده با دنیا، مؤثر واقع شود. به نظر میرسد که باید همچون خبر دیگر پدیدههایی که هر از چندگاه در فضای مجازی داغ و ترند شده و توجه جامعه جهانی را به خود جلب کرده و گاه نیز تأثیر عملی میگذارند، مسأله امام موسی صدر نیز باید چنین شود. از این روست که فصلنامه خاطرات سیاسی نخستین گام را در ایجاد این کمپین و کارزار برداشتهاست تا شاید به حل موضوع کمکی کرده باشد. مطالبی که در این پرونده گنجانده شدهاست، اعم از مصاحبهها و مقالات و… همگی در شرایط بسیار دشواری که بر کشور حاکم بود و است، تهیه و تدوین گردیدهاست. بیشک اگر نبود همهگیری بیماری کووید19 و واهمه از ابتلا به کرونا، امکان مصاحبههای بیشتر با افراد متعدد دارای دیدگاههای مختلف فراهم میشد. از سوی دیگر آنگاه که برای ترتیب دادن این پرونده، کارهای تحقیقاتی را آغاز میکردیم، امید فراوانی به همکاری مفید و مؤثر «مؤسسه فرهنگی، تحقیقاتی امامموسیصدر» داشتیم؛ اما دریغ از ذرّهای حمایت از این پروژه حتی درحدّ راهنمایی و مشاوره. نه تنها هیچیک از فرزندان و بستگان امامصدر حاضر به مصاحبه با ما نشدند، بلکه مسؤولان مؤسسهای چنان عریض و طویل که قاعدتا تنها وظیفهاش نشر و ترویج افکار و آثار امام-صدر باید باشد، کوچکترین رغبتی به این امر از خود نشان نداده که هیچ، متذکر شدند که هر مطلبی درباره امامموسیصدر پیش از درج در فصلنامه باید به تأیید ایشان برسد! البته ما چنین ننمودیم؛ چراکه هیچ مساعدتی، حتی ترغیبی و تشویقی، از جانب آن مؤسسه دریافت نکردیم. اینچنین بود که با شگفتی و افسوس فراوان یاد این مصرع از حزین لاهیجی افتادیم که: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد. جستارگشایی پرونده امامموسیصدر را با این امید به پایان میبریم که پیش از آنکه خیلی دیر شود، خبری موثق و دلگرم کننده از یوسف گمگشته ما به گوش رسد و انتظار 42 ساله پایان یابد. به لحظه لحظه این روزهای یلدایی دلم گواهی آن میدهد که میآیی
مشروطه تبریز و حاکمیت ملی
|
متن سخنرانی دکتر عباس قدیمی قیداری
یکصد وچهاردهمین سالگرد نهضت مشروطیت ایران را گرامی می داریم و به روان کوشندگان راستین آزادی، استقلال و دموکراسی ایران درود می فرستیم. در ابتدا تشکر می کنم از اندیشگاه سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران آقایان دکتر ظریفیان و دکتر پاشا زاده که این برنامه بزرگداشت نهضت مشروطیت ایران را ترتیب داده و تدارک دیده اند. آنگونه که در برنامه این نشست مجازی اعلام شده موضوع اصلی این نشست جنبش مشروطیت و تحقق حاکمیت ملی است بحث کوتاهی که من در خدمت دوستان خواهم داشت در ذیل این موضوع کلی اصلی قرار می گیرد و به نیروهای سیاسی آذربایجان و تبریز عصر مشروطیت و مساله حاکمیت ملی اختصاص خواهد داشت. بر اساس موضوعی که من انتخاب کردهام لازم می دانم یک دسته بندی از نیروهای سیاسی تبریز عصر مشروطیت را داشته باشم و پیرو آن مساله حاکمیت ملی و مولفه های آن را در این مجال اندک پیش ببرم. نیروهای سیاسی تبریز عصر مشروطه در یک دسته بندی کلی به چندسه دسته تقسیم می شوند: دسته اول نیروهای مشروطه خواه و طرفدار آزادی و نظام سیاسی نوین که شامل بازرگانان ،طیفی از علما و مجاهدان و طبقه جدید درس خوانده که پایگاه این نیروهای سیاسی عمدتا بازار، مدارس جدید و بعضا کارگاه های تولیدی بود و عمدتا در محلات جنوب مهران رود و یکی دو محله در شمال مهران رود جای می گرفتند. این نکته هم مهم است که از نظر خاستگاه و پایگاه این نیروهای سیاسی مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرند. دومین دسته نیروهای ضد مشروطه و همسو با دربار هستند که شامل علمای برجسته، علمای میانه و طرفداران سنتی آنها و برخی روسای ایلات و عشایر آذربایجان که به طور آشکار اندیشه های ضد جریان آزادی و مشروطه را دنبال می کردند و طرفدار حفظ وضع سیاسی و اجتماعی موجود بودند. دسته سوم نیروهای سیاسی فاقد جهت گیری های خاص سیاسی هستند که گاه با واکنش ها و گرایش هایی به سمت و سوی دسته اول و دوم دیده می شوند. با این دسته بندی و طبقه بندی من می خواهم نسبت اندیشه ها، اقدامات و عملکرد این نیروها را در پیوند با حاکمیت ملی به طور کوتاه به بحث بگذارم. وقتی از حاکمیت ملی سخن به میان میآید، علی القاعده باید به چند ویژگی در یک نگاه کلی و شتابان توجه کرد این مؤلفه ها را می توان چنین مطرح کرد : به طور مشخص مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش ، نظارت مردم بر جامعه، حکومت و دولت و سوم استقلال و مقابله با هر گونه نفوذ و سلطه خارجی. از مظاهر و جلوه های آشکار حاکمیت ملی میتوان به مجلس یا پارلمان، قانون اساسی و نهادهای مردمی ملی و مدنی اشاره کرد. مطالعه و بررسی عصر مشروطیت که با نام تبریز و آذربایجان یک پیوند عمیق و غیر قابل انکار دارد در شهرهای ایران و البته آذربایجان و تبریز نشان می دهد که نیروهای سیاسی تبریز عصر مشروطه چه اندازه در اعتقاد و باور و تحقق حاکمیت ملی یا عدم تحقق آن کوشیده اند در اینجا بیشتر به این مساله به طور گذرا اشاره خواهم کرد. همه می دانیم که رویدادهای اعتراضی تهران که منجر به صدور فرمان مشروطیت در مرداد ماه 1285 شد از پاییز و زمستان 1284 در تهران آغاز شد و در بهار 1285 هجری شمسی تداوم پیدا کرد و در نهایت در مرداد منجر به صدور فرمان مشروطیت ایران شد. از تیر و مرداد 1285 بود که کم کم اخبار و رویدادهای تهران به تبریز کشید و تبریز بعد از تهران دومین شهر ایران شد که جنبش مشروطه خواهی ایران را پیش برد و البته مدتی بعد این شهر دوم نقش اساسی و اولین را در جریان مشروطه خواهی ایرانیان به عهده گرفت. از همان روزهای نخست نقش آفرینی تبریز و قبل از تدوین قانون انجمن های ایالتی و ولایتی همانطور که همه می دانیم انجمن تبریز شکل گرفت با ترکیبی از نیروهای مشروطه طلب و آزادی خواه که وظیفه پیشبرد مولفه های حاکمیت ملی را به طور شگفت انگیزی بر عهده گرفتند و نه تنها برای آذربایجان و تبریزبلکه برای سراسر ایران چنانکه می بینیم بعد از مدتی و بعد از چند ماه این انجمن ایالتی تبریز که انجمن ملی یا انجمن مقدس هم خوانده می شد این وظیفه را برای سراسر ایران برای خود قائل شد و آن را با ابزارهایی که در دست داشت به پیش برد. اقدامات و عملکرد انجمن تبریز دقیقا در جهت مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود، ترویج و تبلیغ وظیفه نظارتی و مقابله با هر گونه وابستگی اقتصادی و سیاسی به دول بیگانه بود. مطالب و نوشته های مندرج در روزنامه انجمن که ارگان انجمن ایالتی آذربایجان یا انجمن تبریز به شمار می رفت گویای این نکته است که انجمن تبریز برای خود نقشی فراتر از تبریز و آذربایجان قائل بود و عمدتا در یک موقعیت آرمانی و ملی به ایران و تمامیت ارضی ایران، وحدت ملی و در نهایت استقرار حاکمیت ملی می اندیشد. در جای جای روزنامه انجمن و در تلگراف هایی که انجمن تبریز به شهرهای مختلف ایران و یا به مجامع بین المللی فرستاده است این نکته ای که عرض کردم آشکارا دیده می شود. این نقش ماندگار و موثر انجمن تبریز صرفا متوقف در آنچه که گفتم نیست، انجمن تبریز با درک و اعتقاد به اجزا و عناصر شکل دهنده حاکمیت ملی که بعضی از ویژگی های آن را اشاره کردم هم در شهر تبریز و هم در شهرها و روستاهای آذربایجان و هم از طریق ابزارهایی برای کل ایران ، سعی می کرد اندیشه ها و مفاهیم جدید را به زبان ساده تبلیغ و ترویج کند و مبارزان راه آزادی، پیشرفت و استقلال ایران در نقاط مختلف را برای استقرار حاکمیت ملی تحریک کند و آنها را همسو با جریان بزرگ مشروطه خواهی ایران قرار دهد. بعد از این اشاره کلی لازم می بینم که به بعضی از مصادیق نقش و عملکرد نیروهای سیاسی تبریز در عصر مشروطه اشاره گذرایی داشته باشم. نخستین بار نقش و عملکرد نیروهای سیاسی در مقاومت یازده ماهه مردم تبریز از به توپ بستن مجلس از تیرماه 1286 تا اردیبهشت 1287 جلوه و ظهور می یابد. می دانیم که با به توپ بستن مجلس و انهدام آن به دست محمدعلی شاه و روس ها مشروطیت از ایران رخت بربست و این تنها تبریز بود که وظیفه احیا و بازگرداندن آن را بر عهده گرفت و به قول یحیی دولت آبادی به تنها امیدگاه آزادی خواهان تمام ایران تبدیل شد. روایت داستان حماسی این مقاومت جانانه و شگفت انگیز در این مجال نمی گنجد اما فقط باید به این نکته اشاره کنم که این مقاومت استبداد را بار دیگر شکست داد و مشروطه را احیا کرد و نماد نظام نوین سیاسی در ایران را بار دیگر برپا نمود. به این نقش تاریخی تبریز و مجاهدان و آزادی خواهان و مشروطه طلبان تبریز احمد کسروی در دو کتاب ارزشمند و معتبر خود به طور مفصل پرداخته که مطالعه چند باره این کتاب برای هر دوستدار و علاقمند به نهضت مشروطیت لازم و ضروری است. در روزهای مقاومت مردم تبریز که یازده ماه طول کشید در مقابل محاصره همه جانبه شهر و جنگ شهری بی سابقه و بی نظیری که در تبریز اتفاق افتاد، انجمن تبریز نقش مجلس شورای ملی را بر عهده گرفت و خیلی جالب است که از سوی مشروطه خواهان سایر شهرهای ایران این نقش پذیرفته شد. اخبار مقاومت مردم تبریز و نیز رهنمودهای انجمن به مبارزان و مجاهدان شهرهای دیگر زمینه خیزش مجدد را آماده ساخت و در نهایت چنانکه می دانیم مجاهدان بختیاری و گیلانی تهران را فتح کردند، همین سران مجاهدان بختیاری و گیلانی گزارش پیروزی ها و اقدامات خود را مرتب به انجمن تبریز ارسال می کردند نکته ای که می خواهم در رابطه با حاکمیت ملی بگویم در همین جا است در روزهای پایانی مقاومت مردم تبریز و مدتی کوتاه قبل از فتح تهران به دست مجاهدان بختیاری و گیلانی، تبریز به بهانه باز کردن راه آذوقه و حفظ امنیت اتباع خارجی از سوی روس ها تهدید به اشغال شد. همین تهدید سبب شد تا مجاهدان و مشروطه خواهان تبریز به محمدعلی شاه که در واقع دشمن و طرف اصلی آنها به شمار می آمد و تمام مشکلات، مصائب و دشواری های یازده ماهه ناشی از دیکتاتوری و استبداد محمدعلی شاه بود نامه ای شگفت انگیز ارسال کنند و آن اینکه مشروطه خواهان تبریز از خواسته های خود می گذرند و به ظلم شاه راضی هستند اما راضی به اشغال کشور به دست روس ها نیستند. این نمونه ای گویا، واضح و روشن است از گرایش و باور درونی آزادی خواهان و مشروطه خواهان تبریز به استقلال و نفی حضور بیگانه که از مولفه های مهم حاکمیت ملی به شمار می رود. این دیدگاه و باور وقتی برجسته می شود که در مقابلِ نقش سیاسی جریان ضد مشروطه تبریز قرار بگیرد که به آن اشاره خواهم کرد. با وجود تمام تلاش ها و تکاپوها روس ها تبریز را اشغال کردند بماند اینکه روس ها در این اشغال با زنان و کودکان و مردمان عادی چه کردند، اما نکته ای که مهم است و به اشاره و به تلویح به آن پرداختم نقش نیروهای سیاسی مخالف جریان مشروطه و جریان آزادی خواهی ایران است، این نیروهای سیاسی که طیف مقابل جریان مشروطه و آزادی خواه تبریز را شکل می دادند از آمدن روس ها و اشغال تبریز به دست نیروی بیگانه استقبال کردند و مخبر السلطنه والی جدید آذربایجان هم در این زمان به اقتضای موقعیت و ضرورت های جدید گرایش های روسی از خود نشان داد و با سیاست روس ها همراهی نمود.با اشغال تبریز به دست روسها،آزادی خواهان و مشروطه طلبان یا دستگیر شدند و یا تبعید شدند و برخی نیز فرار کردند. پس در این رویداد تاریخی ما دو نقش را از دو طیف یا دو دسته مخالف هم در ربط با حاکمیت ملی شاهد هستیم. دو سال بعد از این بار دیگر نقش آفرینی جدیدی برای نیروهای سیاسی تبریز اتفاق افتاد و آن در دوران مجلس دوم و اولتیماتوم معروف روس ها به دولت ایران است. ببینید باز در اینجا انجمن تبریز نقش برجسته ای ایفا کرد و این نشان می دهد که انجمن تبریز برای خود نقش منطقه ای قائل نبود یک نقش ملی و فراملی در استقرار حاکمیت ملی ایران قائل بود، در این فقره نیز شاهد هستیم که انجمن تبریز فعالیت گسترده ای را آغاز کرد. به نمایندگان مجلس، دولت، انجمن های ایالتی و ولایتی تلگراف ها ارسال نمود مبنی بر عدم پذیرش اولتیماتوم روس ها و ضرورت مقابله با تعرض و سلطه روس ها بر ایران و حتی علمای نجف را بر علیه روس ها برانگیخت و از علمای نجف فتوای تحریم کالاهای روسی را گرفت و البته این موجب خشم روسیه و ارتش اشغال گر روسیه شد که بعدها در واقع به تلافی این فعالیت ها و مخالفت ها، ضربه شدیدی بر انجمن وارد کردند. بار دیگر روس ها در پی این اولتیماتوم مجلس دوم را به تعطیلی کشاندند و به دنبال آن در آذر 1290 و اوایل دی ماه تبریز بار دیگر اشغال شد. نقش متفاوت نیروهای سیاسی باز در اینجا جلوه گری نمود. قبل از اینکه روس ها وارد شهر بشوند اعضای انجمن و سران مشروطه طلب و آزادی خواه تبریز باز هم به خاطر استقلال و حفظ تمامیت ارضی ایران در صدد بر آمدند به گونه ای به یک تفاهم و وحدت با نیروهای مخالف مشروطه برسند و باب گفتگو را با سران و بزرگان جریان ضد مشروطه و طرفدار استبداد و محمد علی شاه باز و ضرورت اتحاد و همدلی در مقابل اشغال و نفوذ خارجی را برای این طیف بازگو کنند، اما جریان مخالف مشروطه از این درخواست و از این پیشنهاد انجمن تبریز و مجاهدان و مبارزان آزادی خواه و مشروطه استقبال نکرد و باز هم نقش سیاسی متفاوتی را ایفا کرد. تلاش انجمن چنانکه می دانیم به جایی نرسید و روس ها تبریز را اشغال کردند، ساختمان های دولتی را تخریب نمودند و به روی مردم آتش گشودند و حدود 500 نفر از مردم عادی زنان و کودکان را کشتند، نهادهای مدنی و ملی را منهدم کردند، ساختمان انجمن را نابود کردند و مدارس را تخریب و به تعطیلی کشاندند. و هرآنچه که با نظام سیاسی و اجتماعی نوین و مشروطیت نسبتی داشت را نابود کردند و حکومت هراس و وحشت را در تبریز راه انداختند و نکته مهم این است که عناصر مخالف مشروطه و آزادی در تبریز با روس ها در این کارها همراهی کردند. می دانیم که یکی از روزهای خونین تبریز در این دوران اتفاق افتاد. در 10 دی ماه 1290 که مصادف با روز عاشورا بود برخی از برجسته ترین، خوشنام ترین و پاک ترین چهره های مشروطه آذربایجان و ایران توسط روس ها به دار آویخته شدند و تبریز عملا در پی یک هراس و وحشتی که روس ها ایجاد کردند به وضعی بهت آور دچار شد. روس ها و عناصر ضد مشروطه و آزادی حکومت را در تبریز و آذربایجان در دست گرفتند. آنچه به اجمال اشاره شدگزارشی کوتاه بود از نقش نیروهای سیاسی تبریز در عصر مشروطه: دسته ای باورمند به آزادی و مشارکت مردم در سرنوشت خویش و استقرار قانون و پارلمان و مبارزه با هرگونه نفوذ و دخالت دولت خارجی و حتی در مواقعی دست کشیدن از باورها و اندیشه های معتقد به مشروطه و آزادی در هنگامه تهدید خارجی و دسته دیگر مخالف جریان آزادی و مشروطه و باورمند به بقای خویش حتی با اشغال سرزمین خود به دست بیگانه و به عبارت دیگر ذبح حاکمیت ملی و نهادهای ملی و مردمی و دموکراتیک در پای منافع گروهی. خود این در واقع اشاره موجز و کوتاهی از نقش متفاوت نیروهای سیاسی تبریز عصر مشروطه در پیوند با حاکمیت ملی بود. من آرزو می کنم تاریخ مشروطیت ایران در پیوند با حاکمیت ملی مورد توجه جدی قرار بگیرد که درس و تجربه ای است برای حال و آینده کشور عزیز ما ایران. در پایان یاد و خاطره کوشندگان راه آزادی و پیشرفت و استقلال ایران به ویژه کوشندگان آذربایجانی این راه را گرامی می دارم و آرزو می کنم نام آنها همیشه زنده و جاوید بماند.
انقلاب اسلامی در کتابهای غربی از ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶
|
انقلاب اسلامی ایران در نگاه خارجی، همواره جزئی از تاریخ نوشتاری نویسندگان و تحلیل گران قرن معاصر به شمار می رفته و می رود؛ انقلابی که هر چه بر عمر آن افزوده می شود، گویی تشنگی دانستن از چگونگی وقوع و پایداری آن نیز بیشتر می شود. آنچه در این گزارش آمده است، روایتی است کوتاه از نگاه برخی نویسندگان غربی به انقلاب اسلامی ایران در حوزه کتاب؛ نگاهی به برجسته ترین آثار این حوزه در بین سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ میلادی است که به زعم خود غربی ها، جزو کتاب های مرجع درباره تاریخ نگاری و تحلیل انقلاب اسلامی ایران هستند. تحلیلهایی که در بسیاری از اوقات، به ناچار منصفانه شده اند. ایران مدرن:ریشه ها و دلایل انقلاب/ نیکی آر کدی انتشارات دانشگاه ییل آمریکا، آگوست ۲۰۰۶ نیکی کدی، تاریخ نگار و استاد دانشگاه کالیفرنیا در این کتاب به بررسی ریشه های انقلاب اسلامی ایران و عوامل پیدایش آن می پردازد. وی در این کتاب ۴۴۸ صفحه ای سعی می کند روایتی از ایران مدرن سال های آینده را در زمان حال نقل کرده و همچنین تغییرات و اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که در یک ربع قرن گذشته رخ داده در مقابل مخاطب ترسیم کند. کدی در این کتاب علاوه بر حوادث و جریانات انقلاب به نقد و بررسی جنگ ایران و عراق، جنگ خلیج فارس و حوادث یازدهم سپتامبر و تاثیرات هر یک بر روابط ایران و آمریکا می پردازد. اگرچه نگاه کدی در این کتاب خالی حب و بغض های مرسوم غرب نسبت به اسلام نیست، اما وی در این کتاب به پیشرفت های قابل توجه ایران پس از سقوط رژیم شاه در حوزه های مختلف علمی، بهداشتی، فرهنگی و افزایش نقش زنان در امور جامعه اشاره می کند و از ایران پس از بهمن ۵۷ تمجید می کند. دموکراسی در ایران / ولی نصر و علی قیاسی انتشارات دانشگاه آکسفورد. ژوئن ۲۰۰۶
«امروزه ایران از یک سو مورد تهاجم سیاست های جنگ طلبانة بوش قرارگرفته و از طرفی دیگر به عنوان تنها دروازة خاورمیانه معرفی می شود. لذا آیندة این کشور به طور مستقیم با امنیت و ثبات منطقه خاورمیانه مرتبط است. « ولی نصر و علی قیاسی» در این کتاب، با بررسی تاریخ سیاسی ایران در عصر معاصر، از مردم سالاری سخن می گویند. فاکتوری که در ایران بعد از انقلاب ۵۷، رشدی چشمگیر داشته و همچنان سیر صعودی خود را دنبال می کند.
بعد از انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، ایران در حال تجربه نوع تکامل یافته ای از دموکراسی در میان کشورهای اسلامی است.» نویسندگان این کتاب، دموکراسی در ایران را نه تنها یک امر اتفاقی نمی خوانند، بلکه آن را اصیل و دارای ریشه در فرهنگ و جامعة ایرانی معرفی می کنند که زمزمه های آن را می توان از آغاز انقلاب مشروطیت در دوره قاجار شنید. مفهوم دموکراسی در ایران در حال حاضر از غرب وارد نشده و خود از فرهنگ و تاریخ سنتی مردم این کشور برخاسته است.» نویسندگان این کتاب به تاثیر انقلاب و تغییر و تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در رسیدن به این دموکراسی ایده آل پرداخته اند. فوکالت و انقلاب ایران / جانت افاری و کوین اندرسون انتشارات: دانشگاه شیکاگو. ژوئن ۲۰۰۵ در سال ۱۹۷۸ زمانی که اعتراض مردم علیه شاه به اوج خود رسیده بود، مایکل فوکالت، استاد فلسفه و خبرنگار روزنامة لوموند فرانسه برای دیدار با امام خمینی (ره) و سایر رهبران انقلاب مردمی ایران به ایران سفر کرد و در طول اقامت طولانی اش، مجموعه مقالات و تحلیل هایی درباره انقلاب نوشت که در آن زمان از سوی محافل غربی مورد انتقاد واقع شد. «جنت افاری و کوین اندرسون» در این کتاب در اصل به شفاف سازی علل تغییر عقیدة فوکالت پس از دیدار با امام خمینی (ره) و حمایت و طرفداری وی از حرکت اسلامی مردم ایران می پردازند. آنها تجربة فوکالت در سفرش به ایران را به رشته تحریر درآورده و از عقاید و افکاری صحبت می کنند که فوکالت تحت تاثیر رهبر انقلاب کسب کرده است. نویسندگان این کتاب همچنین با استناد به نوشته های ژورنالیستی فوکالت جوان در سال های اوایل انقلاب، مبحثی دربارة اسلام گرایی مطرح می کنند که باید در روابط غرب و ایران و به طور کل جهان اسلام، مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. در واقع آنها از انقلاب اسلامی ایران، نوعی الگوسازی برای سایر ملل را ارائه می کنند. انقلاب باورنکردنی در ایران / چارلز کورزمن انتشارات دانشگاه هاروارد. «سپتامبر ۲۰۰۵ محمد رضا پهلوی، شاه ایران در آینده ای قابل پیش بینی در راس قدرت باقی خواهد ماند.» این جمله سخنان و تحلیل یک مقام ارشد سازمان سیا در اکتبر سال ۱۹۷۸ است. «صد روز بعد، شاه با وجود حمایت شدید از سوی دولت های غربی و ارتش تا دندان مسلح، توسط قشرهای مردمی طی یک انقلاب صلح آمیز سقوط می کند.» چارلز کورزمن با بیان وقایع قبل و بعد از سقوط شاه اگرچه از کلمة «باورنکردنی» برای کتابش استفاده کرده، ولی روند پیشرفت انقلاب را کاملاً منطقی و روشن ارزیابی می کند. کورزمن با استفاده از مصاحبه ها و اسناد و مدارک محرمانه و همچنین سخنان شاهدان عینی این انقلاب را بر خلاف افکار رایج آن روز، کاملاً قابل پیش بینی می داند. وی می نویسد «شاید در آن زمان مردم با پیروی از یکدیگر در تظاهرات شرکت می کردند، ولی راه انقلاب چنان روشن و هموار بود که اگر مردم به این مسئله آگاهی داشتند، خیلی زودتر به پیروزی می رسیدند.» ایران مدرن بعد از ۱۹۲۱/ علی انصاری انتشارات لانگمن. آوریل ۲۰۰۳ « وجود دو منطقة خلیج فارس و دریای خزر، باعث شده نام ایران از سال های اوایل قرن بیستم همواره در محافل اقتصادی مطرح باشد. ولی بعد از وقوع انقلاب در سال ۱۹۷۸ این نام به محافل سیاسی نیز کشیده شد.» علی انصاری در این کتاب با نگاهی گذرا به تاریخچة رشد و توسعه اقتصادی در ایران، به نقش انقلاب در جریان رشد اقتصادی و تاثیر محدودیت روابط ایران با کشورهای غربی در سیر صعودی و نزولی این روند پرداخته است. انصاری توسعة اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران را از سال ۱۹۲۱ به بعد دنبال و از پیدایش تفکر و گرایش های جدیدی دراین حوزه ها خبر می دهد. وی ایران مدرن را مخلوطی از سیاست و فرهنگ قلمداد می کند که می تواند نقش بسزایی در رشد و توسعة این کشور در سالهای آینده ایفا کند. آخرین انقلاب بزرگ / رابین رایت گروه انتشاراتی نوف Knopf Publishing Group. مارس ۲۰۰۱در غرب، کمتر خبرنگاری پیدا می شود که به اندازه رابین رایت به فرهنگ بعد از انقلاب ایران و نوع نگرش مردم آن آشنایی داشته باشد. رایت برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ به عنوان خبرنگار به ایران سفر کرد و در روزهای وقوع انقلاب در ایران حضور داشت.
رایت لحظه به لحظه انقلاب را در کتابش به تصویر کشیده و به عنوان یک زن نویسنده با نگاهی تحلیلی، اتفاقات پس از انقلاب ۵۷ را ـ بویژه در حوزه سیاست ـ به نفع قشر زن تشریح می کند. او اعتقاد دارد انقلاب اسلامی ایران بود که آموزه های اسلام را به طرز صحیح به اجرا گذاشت. وی می نویسد: «من در اینجا زنانی را می بینم که با روسری و چادر در صحنه های مختلف اجتماعی و سیاسی حضور پیدا می کنند و این از نتایج بزرگ انقلاب ۵۷ است، حضور فعال و معتقدانه زن در جامعه ایرانی.» او انقلاب اسلامی را با انقلاب های روسیه و فرانسه مقایسه و از آن به عنوان آخرین و بزرگترین انقلاب تاریخ بشریت یاد می کند. عبای پیامبر: مذهب و سیاست در ایران/ روی متحده انتشارات: oneworld. آگوست ۲۰۰۰ از ۱۵ سال پیش که اولین نسخه از این کتاب نوشته «روی متحده» به چاپ رسیده، هنوز هم اگر کسی بخواهد دربارة فرهنگ و جامعة ایرانی بعد از انقلاب مطالعه کند، به این کتاب مراجعه می کند. عبای پیامبر با روایت داستان زندگی یک طلبة جوان و شیوة زندگی وی در شهر مذهبی و قدیمی قم، در حقیقت به زندگی و فرهنگ نسل اول انقلاب می پردازد. روی متحده به صورت داستان گونه فرهنگ شیعه و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را در میان کشورهای اسلامی خاورمیانه مطالعه و منتشر می کند. وی همچنین سعی دارد کتاب خود را به عنوان مرجعی در این زمینه برای مخاطب غربی معرفی کند، مرجعی که مبدا خود را انقلاب اسلامی ایران می داند. نمایش یک انقلاب: هنر اعتقاد در انقلاب اسلامی ایران / پیتر چاوسکی انتشارات دانشگاه نیویورک. اکتبر ۱۹۹۹ انقلاب اسلامی ایران یکی از نادرترین حوادث تاریخی است که برتری و قدرت کلمات را در مقابل اسلحه به خوبی نشان داد. سخنان امام خمینی [ره] و شعار ها و پوسترهای مردم، رژیمی را سرکوب کرد که بیش از دوهزار سال ادعای حکومت و سلطنت را با خود داشت.» پیتر چاوسکی با همکاری حامد دهباشی همکار ایرانی خود در دانشگاه نیویورک، با نوشتن نمایش «یک انقلاب» سعی دارد به بررسی چگونگی وقوع انقلاب مردمی ایران بپردازد. چاوسکی نمایش بزرگی از انقلاب را به تصویر می کشد که در آن به ظاهر مجموعه ای شعار و سمبل های انقلابی، رژیم شاه را سرنگون می کند. ولی نویسنده مهم ترین سلاح مردم را در مقابل رژیم طاغوتی، نیروی اعتقاد و مذهب ارزیابی می کند. چاوسکی با بهره گیری از اسناد و مدارک، بر خلاف متفکران و تحلیل گران غربی، ثابت می کند که تنها نیروی مردم در به ثمر نشستن انقلاب ۵۷، ایمان و باور به آینده ای روشن بوده است. انقلاب ناشناخته ایران/ مارک داونز انتشارات Ashgate Publishing, Limited «انقلاب اسلامی تاثیرات عمیق و گسترده ای در ساختار سیاسی کشور ایران ایجاد کرد و این تحولات سیاسی بیش از همه روی تفکر و هویت اجتماعی مردم این کشور تاثیر گذاشته است.» این کتاب با تاکید بر این تغییر و تحولات درونی به بررسی و کاوش در ساختارهای جدید جامعه ایرانی نیز می پردازد.
داونز به عنوان نویسنده و عضو آژانس بین المللی حقوق مدنی و دموکراسی جهانی، در این کتاب به مبحث برخورد نامناسب کشورهای غربی با انقلاب اسلامی ایران می پردازد. وی می نویسد «نظریه پردازان غربی از انقلاب به عنوان حرکتی غیر دینی و غیر مردمی یاد می کنند و آن را زاییده افکار قشر خاصی از مردم می دانند، حال آنکه انقلاب اسلامی در ایران زاییده قشرهای مختلف مردمی بود که حکومت را برای خود می خواستند و نه بیگانگانی از آن سوی مرزهاشان».
داونز انقلاب ایران را حرکتی مذهبی عنوان می کند و اندیشمندان غربی را در درک صحیح اسلام شیعی که سکاندار اصلی این انقلاب است، ناتوان ارزیابی می کند.
منبع: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران
مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی