برای دریافت نسخه کامل این شماره (8) به سایت طاقچه مراجعه کنید.
خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست.
گفتوگوی امام موسی صدر و شهید بهشتی
|
گفتوگوی امام موسی صدر و شهید بهشتی به روایت صادق طباطبایی
روزنامه ایران فرازی از گفتوگوی منتشرنشده با مرحوم صادق طباطبایی پیرامون ابعاد شخصیتی شهید بهشتی را منتشر کرده که چند ماه قبل از فوت ایشان از سوی بنیاد نشر آثار شهید بهشتی انجام شده است.:
چشمانداز آقای بهشتی از روند انقلاب اسلامی بر چه پایه تحلیلی استوار بود؟ آقای بهشتی بعد از مدتها سفری به اروپا آمدند. البته دو بار آمدند، یک بار اردیبهشت ۵۷، یک بار هم آذر یا دیماه همان سال وقتی که امام به پاریس آمدند. در سفر اول جلسهای در مسجد هامبورگ با اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور گذاشت که دو یا سه روز طول کشید. بعد ایشان آمدند به بوخوم، امام موسی صدر هم آنجا بودند. البته مدتی که آقای بهشتی در هامبورگ بودند و مسئولیت اداره مسجد این شهر را برعهده داشتند، دو سه بار آقای صدر به این شهر سفر کرده و ملاقاتی با ایشان داشت. یک بار آن در سال ۱۹۶۵ بود که آمدند و به اتفاق ایشان به هامبورگ رفتیم. امام موسی صدر دو نفر همراه داشتند، به من گفتند اینها را دو، سه روز ببر یک جا بگردان.
من با آقای بهشتی کار دارم. من آن دو نفر را برداشتم بردم دانمارک. ۳ یا ۴ روز با آنها دانمارک و سوئد بودیم و برگشتیم. من شبی از دایی جان (امام موسی صدر) پرسیدم خب چه گفتید؟ چه شنیدید؟ چی به درد ما میخورد؟ گفتند؛ شب اول ایشان تا دیر وقت برنامههایشان را گفتند. شب بعد هم من برنامههایم را گفتم و شب سوم هماهنگیهای لازم صورت گرفت. آن مقدارش که لازم باشد شماها بدانید، از ایشان خواهید شنید.
محتوای آن گفتوگوها چه بود؟ بعد از این ماجرا مرحوم چمران هم به ما ملحق شد. در آن سفر متوجه شدیم که این آقایان بعد از ۱۵ خرداد، جلساتی با هم داشتند و ارزیابی میکردند که چرا جنبشهایی که در ایران اتفاق افتاده، به شکست انجامیده است؛ بخصوص آنهایی که پایههای مذهبی داشتند. علاوه بر آن چرا احزابی که در ایران فعالیت داشتهاند موفق نبودهاند. مجموعاً به یک جمعبندی رسیده بودند که آن جمعبندی این بود که یک حرکت اجتماعی وقتی که میخواهد در مقیاس جامعه حرکت کند باید یک حرکت حجیم باشد. یعنی ۳ بعد داشته باشد؛ بعد اعتقادی، بعد سیاسی و بعد قدرت، یعنی بعد نظامی. مثالی که آقای صدر میزدند این بود که شما از نقطهای که ایستادید، وقتی در بعد سیاسی حرکت میکنید، در بعد عقیدتی و بعد قدرت هم حرکت کنید، هر چه جلو بروید حجم بیشتری را اشغال میکنید. در جامعه هم اینطور است. در حرکت ۳ بعدی شما رشد میکنید و جامعه را از خودتان پر میکنید. اینجا شما انقلاب کردید؛ یعنی تمام مبانی پایین و بالای جامعه را دگرگون کردید. حال سرعت آن هم متناسب با آن جامعه و ابعاد آن باید اندازهگیری شود. بر اساس این تئوری حجیم بودن انقلاب یا ۳ بعدی انقلاب، برگردیم به حرکتهای گذشته. میبینید همه دو بعد داشتند. یکی از ۳ بعد را فاقد بودند. جنبش مشروطیت، بعد سیاسی را داراست. حرکت سیاسی هم معنا دارد. اینجا حرکت سیاسی عبارت است از حرکتی که افکار عوام را تسخیر کند. این میشود کار سیاسی. هر گروهی که افکار و اهدافش بتواند اذهان عمومی را جلب و جذب کند، او کار سیاسی موفق انجام داده است. حالا اگر آغازگر حرکت یا گروه حرکتگر یک مبانی دینی و اندیشه اجتماعی هم داشته باشند، جنبش میتواند در خط سیاسی هم حرکت کند و افکار جامعه را با این مبانی شکل دهد. در بعد عقیدتی هم بایستی روزبهروز خودشان را تقویت کنند و با افکار نو، مبتنی بر مکتب مشکلات روزمره را حل کنند. در واقع اجتهاد کنند به معنای واقعی کلمه، امور مستحدثهای که در اصل گفته میشود اینجاست. جنبش مشروطه همانطور که بعد سیاسی داشت، بعد نظامی هم داشت، اما بعد عقیدتی نداشت، لذا در یک سطح ماند. نتوانست همه ظرفیتها را پر کند. حرکت میرزا کوچکخان جنگلی بعد نظامی داشت، بعد عقیدتی هم داشت. اما بعد سیاسی نداشت، از اینرو ضربه خورد و از گسترش و ماندگاری بازماند. حرکت کلنل محمدتقیخان پسیان هم شبیه حرکت کوچکخان جنگلی چون بعد سیاسی نداشت به ثمر ننشست.
لذا ما باید از حالا دقت داشته باشیم که حرکتمان هر ۳ بعد را داشته باشد. برای این بعد باید بتوانیم مسائل مستحدثه را موضوعشناسی کنیم و پاسخ مسائل را مبتنی بر مبانی دربیاوریم. باید در سطح عوام کار سیاسی کنیم و پایههای قوام و زورمان را هم به وجود بیاوریم. عجیب این است که آقای صدر با همین نگاه میرود در لبنان، یک مدرسه تأسیس میکند. تعداد خاصی طلبه میپروراند. سازمان حرکت المحرومین را تأسیس میکند که تمام لبنانیها اعم از مسیحی و شیعه و سنی عضو این سازماناند. سازمان نظامی اَمَل راهم تأسیس میکند، تحت عنوان «افواج المقاومت لبنانیه»، متناسب با شرایط آنجا.
بازتاب این تفکر در داخل کشور چه بود؟ آقای بهشتی هم مدرسه حقانی را تأسیس میکند تا طلبههای آشنا به مسائل روز تربیت کند. به بعد سیاسی هم اهمیت میدهند و افرادی را رشد میدهند. به هرحال به قول آقای صدر در گفتوگویی که در بوخوم داشتند، مطلب را عنوان میکنند. میبینیم که انقلاب اسلامی بر اساس تحلیلی که در سالهای ۴۴-۴۳، این حضرات با هم داشتند، پایهریزی میشود. آقای صدر وقتی به ایران آمدند، ظاهراً تابستان سال ۴۳ بود. آن زمان من هم ایران بودم. به اتفاق ایشان به شیراز رفتیم که آنجا جلسات متعددی با آقای بهشتی داشتند. در آن جلسات ما فقط اجازه داشتیم چایی را داخل اتاق بگذاریم و بیرون بیاییم. این جلسات در بیرون منزل آقای صدر تشکیل میشد. عجیب اینکه یک هماهنگی بین کار ایشان در لبنان و کارهایی که در ایران صورت میگرفت دیده میشود. امام موسی صدر در لبنان بعد از ۲ تظاهرات مسلحانهای که انجام گرفت، یکی در صور، یکی هم در بعلبک با یک اجتماع عظیم، شعاری که روزنامه النهار فردای آن روز نوشت این بود که از قول ایشان اخطار داده بود به دولت لبنان که اگر به مسأله جنوب نرسید و کار نکنید ما اعمال قدرت میکنیم. اسرائیل اینجا خطر بزرگی است، باید برای مقابله با آن تدارک بشود، جمع کردن ارتش معنی ندارد. جنوب لبنان دارد دائم بمباران میشود. باید به جنوب رسیدگی شود. کمربند فقر دور بیروت کشیده شده و اخطار میدهم تا فلان مدت اگر کمیتهای تشکیل نشود برای بررسی مسائل جنوب، من خودم قیام میکنم که تهدیدشان را عملی میکنند در شهر صور و اعلام اجتماع عظیم میکنند. مردم از سراسر لبنان حرکت میکنند به طرف صور. از نیمههای شب به بعد، مأموران خاص میخهای ۳ شاخه میریزند در سطح جاده که ماشینها پنچر شوند و نتوانند بیایند. مردم خبردار میشوند و شروع میکنند از شهر صور به این طرف تمام سطح جاده را جارو کردن و این میخها را در دو تا گونی در کنار ایوان سخنرانی گذاشته بودند، ایشان در حالی که این میخها را برمیداشتند و میریختند، گفتند ای خفاشان شب، اگر تأمین خواستههای این مردم محروم، مستلزم سقوط نظام لبنان است، فلیسقط النظام. پس بگذارید این نظام ساقط شود؛ که این تیتر بزرگ النهار بود که «فلیسقط النظام». این خیلی انعکاس پیدا کرد، از یک طرف یک موج عظیمی در فلسطینیهای طرفدار به وجود آورد و منجر به یک حرکتی شد. بلافاصله دولت لبنان لُجنه جنوب را تشکیل داد. در این فاصله هر دو میآیند در بوخوم و یک بعدازظهر، من ۲ ساعتی ناظر گفتوگوی این دو بودم که در جنگل نزدیک منزل ما قدم میزدند، در جلسه بعد آقای صدر از ایشان پرسیدند آیا وضع ایران وضع خوبی است که ایشان گفتند من نگران یک مسأله هستم و آن اینکه نمیدانم در ذهن آقای خمینی چه میچرخد و آیا حساب شده و تشکیلاتی که ایشان تصورش را میکنند با واقعیات منطبق است یا نه! آقای صدر گفتند که من این نگرانی شما را ندارم. خب طبیعی است که شما به اعتبار اینکه داخل کشور هستید، مطالب باید برایتان بیشتر روشن باشد؛
اما آن چیزی که من میبینم یک بزنگاه تاریخی است که فراهم شده و این بزنگاه تاریخی نباید از دست برود که دیگر تکرار نخواهد شد و آن این است که وسعت نفوذ آقای خمینی و حرکت مذهبی که شما و آقای شریعتی و مطهری و دیگران به وجود آوردید، قشر دانشگاهی را هم همراه کرده است. مساجد را هم به حرکت درآورده، اینجا است که دیگر شما باید به فکر تسخیر ارتش باشید. این جمله خیلی معنی دارد؛ یعنی ارتش دارید در ایران. آن را باید تسخیر کنید و مال شما باشد. در واقع به دست آوردن بعد سوم و فراهم کردن زمینه آن با آمدن امام به ایران، با شعارها و برنامههایی که وجود داشت ارتش به سمت انقلاب کشانده شد و زمینههای پیروزی انقلاب فراهم آمد و ظرفیت جامعه در اختیار انقلاب قرار گرفت. به نقل از سایت تاریخ ایرانی ۰۸ تیر ۱۳۹۷ | ۱۷:۴۰ کد : ۶۳۵۶
انقلابیون تندرو ایران و مسألهای به نام «موسی صدر»
|
نگاه سید موسی صدر به انقلاب اسلامی ایران و رابطه وی با انقلابیون آن دوره و رهبرشان، آیتالله خمینی، همواره از مسائل بحثبرانگیز و چه بسا چالشی بودهاست. این دشواره، بیش از آنکه از ماهیت متفاوت مبارزه در لبنان و ایران نشأت گرفته باشد، ریشه در مَنِش، کُنِش و روش رهبر بلامعارض شیعیان لبنان داشته و دارد. به گمان ما درک و فهم پیچیدگیهای خاصی که در رابطه بین نظر و عمل امام صدر وجود داشت، شعور و شهود سیاسی فراتر از حدّ متعارف میطلبید که عموماً نزد انقلابیون عملگرا که دوراندیشی استراتژیک را فدای نتیجهگرایی تاکتیک محور میکردند و میکنند، یافت نمیشد و نمیشود. همین ظرافت دیرآشنا در موضعگیریهای سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی موسی صدر، در تمامی جبههها، دشمنانی پابهکار و دوستانی فداکار برای وی میتراشید؛ دوستان و دشمنانی که برای رویکردهای متعارض خود در این مورد، دلایلی معقول نیافته، همواره موضعی متزلزل و گاه هیستریک و هیجانی دربرابر امام صدر میگرفتند. این رویکردهای بیمبنا که محصول جهل مرکب نسبت به آرمانهای صدر بود، چنانچه در مرحله نظر و تحلیل باقی میماند، اشکالی نداشت؛ اما سخن بر سر آن است که برپایه ناتوانی از درک ژرفای آمال و آرزوها و برنامه-های سید موسی برای لبنان و جهان اسلام، توطئههایی شکل گرفته و به مرحله عمل رسید که منجر به حذف او از صحنه سیاسی خاورمیانه گردید. به تعبیر دیگر، معارضان سیاسی، عقیدتی امام موسی صدر از سر عداوت منبعث از نادانی کمر به نابودی این مصلح بزرگ زدند و دوستان کممایهاش نیز به دلیل عجز از شناخت فلسفه او، در آن مقطع زمانی طلایی که باید نگران حال او و در پی نجات او میبودند، گویی از خداخواسته، چشم بر فاجعهای که در حال وقوع بود بستند و عملا شریک جرم شدند. این مقاله در صدد آن است که عملکرد جناح تندرو انقلابی را در ایران پس از بهمن 1357 کاویده و بر ربط و نسبت آنان با مسأله بغرنج «موسی صدر» نظری اجمالی بیفکند با اذعان به این امر که هنوز ناشنیدهها و ناگفتههای فراوانی در این باب، باقی است که باید توسط محققان تاریخ تحولات خاورمیانه در نیم قرن اخیر مورد بررسی قرار گیرد.
امام موسی صدر در تاریخ 3 شهریور 1357 بر اساس دعوت رسمی دولت لیبی به آن کشور وارد شد و از روز 9 شهریور ارتباط جهان خارج با ایشان قطع شد. دولت لیبی مکرراً طی بیانیهها و یادداشتهای رسمی اعلام کرد که صدر با پرواز شماره 881 شرکت هواپیمایی آلیتالیا، طرابلس را به مقصد رم ترک کرده است اما برخی نهادهای رسمی و بینالمللی از جمله دولت ایتالیا و دادستانی رم پس از انجام تحقیقات گسترده عدم ورود امام به رم و کذب مدعای دولت لیبی را رسماً اعلام کردند. آخرین باری که امام موسی صدر و همراهانش زنده دیده شدهاند ساعت یک بعد از ظهر روز 8 شهریور 1357 مقابل هتل الشاطی بوده است که روزنامه نگاران صدر را دیدند و از او پرسیدند که عازم کجا هستند و او درحالیکه سوار بر خودروی تشریفاتی میشد، پاسخ داد به ملاقات سرهنگ معمر قذافی میرویم. در همان روزهای نخست که علیاکبر محتشمیپور به عنوان سفیر ایران در دمشق مستقر شد، ایشان به درخواست آیتالله خمینی برای مشخص کردن وضعیت صدر با حافظ اسد دیدار میکند؛ دیداری که به نظر میرسد عملاً تبدیل به نقطه پایانی برای پیگیری رسمی موضوع ناپدید شدن رهبر شیعیان لبنان شد. در این دیدار حافظ اسد به سفیر ایران میگوید که قضیه آقای صدر را تمام شده بدانید؛ پیگیری این موضوع نه به صلاح ماست و نه شما. امام موسی صدر درباره اولین رسالت حضرت زینب (س) پس از شهادت امام حسین (ع) تحلیل جالبی دارد که اگر با دیده بصیرت به آن نگاه شود، در گشودن گره معمای سرنوشت خود آن عزیز مفید است: چرا نگذاشتند امام حسین (ع) به کوفه وارد شود؟ برای اینکه میخواستند آن بزرگوار را خارج از کوفه به قتل برسانند. امام حسین (ع) را توسط حُر و افرادش در صحرا متوقف و به منقطهای هدایت کردند که از کوفه و همه شهرها فاصله داشت؛ چرا؟ برای اینکه آن بزرگوار را چنان به قتل برسانند که احدی اطلاع پیدا نکند. برنامه از این قرار بود؛ اینگونه همه مردان را به قتل رساندند و حتی درباره علی بن الحسین (ع) گفتند: او را نیز بکشید تا کسی از اهل بیت زنده نماند. تصور آنها این بود که طوفان شن اجساد را چنان در دل صحرا پنهان خواهد ساخت که اثری از آنها باقی نخواهد ماند. بعد هم میخواستند برای مردم چنین جا اندازند که مشتی خوارج را در صحرا به قتل رساندهاند؛ زیرا خوارج به عنوان نماد فتنه و ناامنی چنان در انظار مردم منفور بودند که اگر مسأله به نام آنها جا میافتاد، کار تمام بود. بنابراین دور ساختن امام حسین (ع) از شهرها، پنهانکاری و تبلیغات دروغ، رئوس اصلی برنامه-ای بود که برای قتل و بستن پرونده آن بزرگوار طراحی شده بود. اگر نگاهی به روند اقدامات ایران در خصوص رهایی امام موسی صدر بیندازیم متأسفانه با موارد و خاطراتی روبرو میشویم که بسیاری از شعارها و اقدامات انجام شده به کلی زیر سوال میرود. خاطراتی از جنس اینکه بعضی از انقلابیون، خود در ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر نقش مستقیم داشتند؛ یا اینکه افرادی در داخل کشور از پنهان ماندن نام و یاد او احساس رضایت میکردند و یا کسانی مخالف پیگیری ماجرای او بودند. هر سال نهم شهریور ماه که میشود، رسانهها به این میزان بسنده میکنند که امام موسی صدر در قم به دنیا آمد، به لبنان رفت، رهبر شعیان لبنان شد و در نهایت توسط معمر قذافی ربوده شد و البته وظیفه انسانی و شرعی خود میدانیم که برای گرامیداشت خاطره آن مرد بزرگ مراسمی بگیریم و یادش را گرامی بداریم؛ اما به ندرت صحبت از آدمهایی میشود که در این سالها از هیچ اقدامی در جهت پنهان ماندن نام و یاد امام موسی صدر فروگذار نکردند. در خوشبینانهترین حالت میتوان ادعا کرد که این افراد لااقل برای حل شدن مسأله امام هیچ اقدامی نکردند. اینان همانهایی هستند که بنا به اسناد و مدارک معتبر از دشمنان امام موسی صدر بوده و در محافل و مجالس مختلف نیز به این دشمنی خود اعتراف کرده بودند. دستهای از آنها، بزرگانی بودند از نسل مسئولان و رهبران انقلاب که در سالهای نخست پیروزی انقلاب به علت قدرت و موقعیت خود بیشترین سعی و تلاش خود را در پنهان ماندن وضعیت امام موسی صدر انجام دادند. نمونه بارز این افراد حسینعلی منتظری است که کینه و بغض عجیبی نسبت به امام موسی صدر در سینه داشت. دکتر صادق طباطبایی با ذکر خاطرهای در این خصوص میگوید: ماههای اول انقلاب، بودند کسانی که به دلیل ارتباطات سیاسی و عاطفی که با جناب معمرخان قذافی داشتند و از «کمکهای بیدریغ» او به انقلاب «مهجور» اسلامی در آن روزگار، هم منتفع بودند و هم آن را ضامن حفظ انقلاب در برابر مستکبران میپنداشتند، با صراحت اظهار میداشتند که ما نباید مصالح یک ملت و یک انقلاب به این عظمت را فدای روشن کردن سرنوشت نامعلوم یک شخصیت هر چند مهم و برجسته کنیم. پس از پیروزی انقلاب، دولت در آن زمان روابط سردی با لیبی داشت و شرط اساسی برای برقراری روابط حسنه با لیبی را مشخص شدن وضعیت امام موسی صدر اعلام کرده بود. اما متأسفانه با آغاز جنگ تحمیلی و اصرار رفقای ایرانی قذافی، روابط با لیبی برقرار شد. این افراد دائماً این تفکر را القا میکردند که رابطه با لیبی و پرونده امام موسی دو مسأله مجزا است و می توان هم با لیبی ارتباط داشت و هم پرونده امام موسی صدر را پیگیری کرد. پس از جنگ و آغاز دوران سازندگی نیز، ما شاهد بهبود روابط با لیبی بودیم و متأسفانه هیچ اقدام مناسبی در خصوص حل مسأله امام موسی صدر صورت نگرفت.
موسی صدر و روحانیون انقلاب یکی از شبهاتی که پس از پیروزی انقلاب در باره امام صدر مطرح شد، پیرامون رابطه ایشان با انقلاب اسلامی ایران و امام راحل است. امام موسی صدر بنا بر اولویتهایی كه در لبنان طراحی كرده بود، مرز خاصی میان خود و حلقه انقلابیون حول امام خمینی قائل بود و چه بسا، نگران بود كمك همهجانبه به نیروهای انقلابی و در نتیجه، رویارویی مستقیم با رژیم شاه به تلاشهای وی در راستای ارتقای موقعیت شیعیان در لبنان كه نجات آنان از وضعیت فقر و فلاكت، دغدغه و کوشش اصلی وی را تشكیل میداد، ضربه وارد نماید. از سالها پیش از انقلاب، هنگامی كه امام خمینی(ره) در نجف در تبعید به سر میبرد، این رویكرد باعث اختلافنظر میان امام موسی صدر با روحانیت انقلابی شده بود كه سعی داشت لبنان و امكانات تحت نظر امام موسی صدر را در راستای گسترش و تحكیم موقعیت انقلابی امام خمینی و حركتهای ضد شاه در لبنان به كار گیرد. در نگاهی وسیعتر و تاریخی، در تحلیل روابط امام موسی صدر با انقلابیون ایران و رابطه وی با امام خمینی، نباید فراموش کرد که از دو بستر تاریخی و سیاسی سخن میگوییم. اولویت اساسی صدر در لبنان سامان دادن به وضعیت شیعیان آن کشور بود و اولویت آیتالله خمینی مبارزه با شاه ایران و متحدان بینالمللی وی در یک چارچوب پاناسلامیسمی. این سخن به معنای این نیست که امام موسی صدر فرقهگرایانه عمل میکرد یا آیتالله خمینی به شیعیان در جهان اهمیت نمیداد. بلکه سخن بر سر دو رویکرد با دو خاستگاه تاریخی متفاوت است: یکی در بستر جامعه لبنان که در آن شیعیان به عنوان یک گروه اجتماعی سرکوب شده به دنبال رسیدن به حقوق برابر درون ساختاری سیاسی بودند. خاستگاه جریان سیاسی و فکری پیرامون امام خمینی، جامعهای بود که مسأله اساسی آن نه رقابت فرقهای، بلکه مبارزه با رژیمی بود که اتفاقاً ادعای شیعهگری میکرد ولی در داخل دست به سرکوب میزد و در جهان همگام با منافع آمریکا و اسرائیل عمل میکرد. درک این دو بستر تاریخی، فهم بهتری درباره دلایل واگرایی و اختلافهایی به دست میدهد که میان جریان صدر و انقلابیون ایرانی به وجود آمد؛ اختلافهایی که هنوز سایه آن بر سیاست ایران و لبنان سنگینی میکند.
باید در نظر داشت که عدهای بودند که میخواستند بین امام و ایشان را به هم بزنند. یعنی کسانی بودند که واقعا تلاش میکردند تا ایشان را پیش امام بد جلوه دهند. خیلی علیه ایشان شانتاژ و تبلیغات سوء کردند، خصوصاً در رابطه با مسأله فلسطین… افرادی که بیش از حد تند و انقلابی بودند، به ایشان خرده میگرفتند و متأسفانه نزد امام هم علیه ایشان مطالبی بیان میکردند. ارادههایی وجود داشتند که میخواستند رابطه افراد موثر منطقه را با امام قطع کند. برای اینکه اگر این افراد به امام متصل میشدند، هم قدرت امام بیشتر میشد و هم قدرت خود این افراد. بنابراین ایادی بودند که میخواستند تفرقه ایجاد کنند. البته طبیعی است که افراد هم حالات مختلفی دارند. ممکن است که کسی یک زمان مواضعی را داشته باشد و زمانی دیگر آنها را تغییر دهد. حقیقت آن است که برخی افراد که از مبارزین نزدیک به حضرت امام محسوب میشدند، در کتابهای خود، موسی صدر را مورد حمله قرار دادند. از جمله این افراد، آقایان حمید روحانی، محتشمیپور و جلالالدین فارسی هستند. طبعاً نزدیکی این افراد به امام خمینی این شبهه را ایجاد میکند که آیا آن بزرگوار نیز همین مواضع را داشتهاند؟
چه خطری در پس صدر نهان بود؟ موسی صدر حرکتی انقلاب گونه به راه انداخته بود تا از محرومان در لبنان حمایت کند، این حرکت در شرایطی شکل گرفت که او در پی مبارزه با نفوذ فئودالیسم سیاسی در همه فرقههای مذهبی بود. او تظاهراتی را برای این حرکت ترتیب داد؛ از جمله در سال 1974 میلادی با تظاهرات مسلحانه 75 هزار نفری عشایر شیعه شهر «بعلبک» و تظاهرات دوم را با 150 هزار نفر مسلح در شهر «صور» به راه انداخت. صدر اعلام کرد اگر دولت به درخواست های طبقات محروم لبنان پاسخ ندهد این تظاهرات گسترده را به بیروت خواهد کشاند و انقلاب راه می اندازد اما قبل از اینکه تظاهرات به بیروت برسد جنگ داخلی 16 ساله لبنان از سال 1975 شروع شد. جنگی که راه انداختنش دلایل زیادی داشت که یکی از آن خاموش کردن حرکت امام موسی صدر بود. جریانهایی در لبنان و منطقه بودند که از نفوذ صدر هراس داشتند. علل ربوده شدن صدر بسیار مهم است چون این اتفاق در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد و طبیعتاً با توجه به موقعیت صدر در لبنان و منطقه، او توانسته بود توجه جهان عرب به ویژه کشورهای مصر، عربستان، الجزایر و سوریه را به خطر ناشی از ادامه جنگ داخلی در لبنان جلب کند. در زمانی که انقلاب اسلامی در حال پیروزی بود صدر در مقالهای در روزنامه «لوموند» چاپ پاریس حمایت کامل خود را از انقلاب اسلامی ایران ابراز و تأکید کرد این انقلاب هیچ ارتباطی با کمونیسم و اتحاد شوروی ندارد و یک حرکت اجتماعی و فرهنگی است و از همه جهانیان خواست از این انقلاب حمایت کنند. گفتههای او در روزنامه لبنانی السفیر هم به چاپ رسید. در پاریس از قول امام خمینی (ره) در درس ولایت فقیه، نقل شده است، «اگر انقلاب ما پیروز شود امام موسی صدر در این انقلاب نقش مهمی خواهد داشت» بنابراین یکی از علل ربوده شدن وی را به مسأله پیروزی انقلاب اسلامی ارتباط می دهند تا نتواند نقش سازندهای داشته باشد. از سوی دیگر صلح «کمپ دیوید» میان رژیم صهیونیستی و مصر باعث شد جنگ در جبهه جنوبی به پایان رسد و اسرائیل تمام توان خودش را برای ضربه زدن به جبهه شمالی (لبنان و سوریه) متمرکز کند و چون نمی توانست توان ارتش خود را در دو جبهه تقسیم کند، همه فشار خود را روی لبنان و سوریه گذاشت. باتوجه به نفوذی که صدر نه فقط میان شیعیان بلکه در سراسر لبنان و منطقه داشت و سران کشورهای منطقه به شدت تحت تاثیر اندیشههای صدر قرار گرفته بودند، وجود این رهبر فکری، مانع بزرگی مقابل اسرائیل محسوب می شد. به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران یکی از علل ربوده شدن صدر همین مساله است تا مانعی برابر ارتش صهیونیستی برای حمله به لبنان و سوریه وجود نداشته باشد. ربوده شدن امام موسی صدر نتیجه منافع جناح های داخلی لبنان به همراه رژیم صهیونیستی و آمریکا بود. این منافع اقتضا می کرد در شرایط حساس منطقه و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی شخصیتی مانند صدر در صحنه نباشد. منصور قدر، سفیر وقت ایران در لبنان علاوه بر ارتباطی که با رژیم شاه و دستگاههای اطلاعاتی چون «موساد» و «سیا» داشت درواقع برنامههای آنها را علیه امام موسی صدر اجرا می کرد. تا آنجا که مربوط به جمهوری اسلامی ایران می شود نفوذ بعضی عناصر که با جناح چپ لبنان در ارتباط بودند مانع بزرگی برای پیگیری جدی مسؤولان بوده است. جناح چپ آن زمان مانند حزب توده، سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و برخی اشخاص مانند «جلال الدین فارسی»، «ابوشریف»، «ابوحنیف»، «محمد منتظری» که با جناح چپ لبنان و لیبی در ارتباط بودند همگی به شدت مخالف پیگیری سرنوشت امام موسی صدر بودند. حتی در آن زمان «صادق خلخالی» به لیبی سفر میکند و در مصاحبهای میگوید:«هم اکنون در لیبی هستم؛ نه ربوده و نه بازداشت شدم و به ایران باز می گردم» کنایه از اینکه ربوده شدن امام موسی صدر نادرست است. آیتالله خمینی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی با ارسال تلگرافهایی به «حافظ اسد» و «یاسر عرفات»، از آنها میخواهد موضوع ناپدید شدن صدر را پیگیری کنند. وی حتی آمدن قذافی به ایران را مشروط به این کردند که صدر را همراه خود به ایران بیاورد. همچنین ایشان دستور دادند کمیته تحقیقی برای سفر به لیبی تشکیل شود؛ لیکن اشخاصی چون محمد منتظری و جلال الدین فارسی و دیگران، تلاش می کردند کمیته پیگیری به لیبی سفر نکند و مسأله دنبال نشود. روزی که قرار بود این کمیته، تهران را به سمت طرابلس ترک کند آیت الله منتظری در نامهای از امام خواست به دلیل نامناسب بودن شرایط، سفر این کمیته لغو شود. به طور طبیعی افرادی که در بیت آیت الله منتظری بودند مانند مهدی هاشمی که با لیبی، سازمان های فلسطینی و جناح چپ لبنان ارتباط داشتند، صلاح نمیدانستند مسأله پیگیری شود و آیت الله منتظری را وادار به نوشتن این نامه به امام خمینی کردند. چه خوب بود که فقیه عالیقدر در جزوه انتقاد از خود، به این کوتاهی خویش هم اشاره ای و ابراز تاسفی میکرد! در آن سالها وجود این اشخاص در کشور و تبلیغاتی که علیه موسی صدر و شهید چمران میکردند و نفوذی که جناح چپ لبنان و برخی سازمانهای فلسطینی به همراه حکومت لیبی از طریق همین اشخاص در ایران به دست آورده بودند، بزرگترین مانع پیگیری سرنوشت صدر بود. بهطوری که «هانی الحسن» سفیر وقت فلسطین این مسأله را مدیریت میکرد و مانع از این میشد که جمهوری اسلامی ایران اقدام مؤثر و برنامه-ریزیشده برای حل مسأله انجام دهد. با شروع جنگ تحمیلی و محاصره و موشکباران شهرها توسط عراق، ایران نیازمند کمک خارجی بود. تنها دولت عربی که در کنار ایران ایستاد، سوریه و کشوری که به ایران موشک داد لیبی بود. بر همین اساس عده-ای استدلال میکردند در شرایطی که مقابل تسلیحات صدام به موشک نیاز داریم، درست نیست مسأله امام موسی صدر را دنبال کنیم. این دلایل در آن زمان مانع پیگیریها میشد. مرحوم صادق طباطبایی، خواهرزاده امام موسی صدر و برادر همسر احمد خمینی، در جلد دوم خاطرات خود از گروهی از مبارزین انقلابی ایران در لبنان سخن گفته که به شدت با امام موسی صدر مخالف بودند و میکوشیدند ذهنیت امام را نسبت به ایشان مشوش کنند.
منتظری پدر و پسر و مخالفت با موسی صدر شهید بهشتی و موسی صدر راجعبه انقلاب، نظری یکسان داشتند اما اختلافشان درباره جانشینی امام خمینی بود. شهید بهشتی آیتالله منتظری را مناسب این امر میدانست و میفرمود: ایشان فقیهی وارسته و شخصیتی انقلابی و باایمان است. اما امام موسی معتقد بود: این مسائل برای اداره یک دولت کافی نیست. این صفات، مناسب یک مرجع دینی است نه حاکم دولت اسلامی. یکی از افرادی که در عمل نشان داد با موسی صدر مخالفت دارد، محمد منتظری بود؛ پسر حسینعلی منتظری که پیشتر به بغض عجیب ایشان نسبت به موسی صدر اشارتی رفت. به نظر میرسد اتهاماتی را که علیه آیتالله منتظری در خصوص عدم پیگیری سرنوشت صدر مطرح میشود، باید در سابقه اختلاف شهید محمد منتظری با برخی سیاستهای امام موسی صدر و روابط نزدیک بیت آیتالله منتظری با گروههای فلسطینی و لیبی جستوجو کرد؛ در غیر اینصورت باید به طریق اولی این پرسش را مطرح کرد که چرا شخص حافظ اسد و چهرههای قدرتمند حکومت سوریه که رابطه بسیار دوستانهای با صدر داشتند، اقدامی برای قطع رابطه با لیبی یا حتی انتقاد از قذافی نکردند. عجیب است کسانی که از روابط جمهوری اسلامی و قذافی انتقاد میکنند، سخنی مشابه در خصوص سکوت رهبری سوریه مطرح نکردهاند. معروف است که محمد ناصیف که جزو مریدان امام موسی صدر بود و تا همین سال گذشته سمتهای کلیدی امنیتی و خارجی سوریه را در دست داشت، در جلسات خصوصی به قذافی و نقش وی در ربودن رهبر شیعیان لبنان دشنام میداد؛ ولی چرا سوریها علناً علیه لیبی موضع نگرفتند؟ احتمالاً پاسخ این پرسش مصلحت سیاسی باشد، همان مصلحتی که در دوران جنگ به گسترش روابط ایران و لیبی انجامید.
در هر حال آیتالله منتظری مانع از پیگیری سرنوشت امام موسی صدر شد. بیگمان حکومت لیبی به واسطه کمکهایی که به انقلابیون ایرانی علیه شاه کرده بود، روابط نزدیکی با بیشتر جناحهای انقلابی ایران از جمله محمد منتظری، فرزند ارشد آیتالله منتظری داشت. پس از حمله عراق به خاک ایران، این رابطه به دلیل مواضع سرهنگ قذافی علیه صدام حسین که مانع از ایجاد اجماع عربی علیه ایران شد و همچنین برخی کمکهای تسلیحاتی طرابلس به تهران اهمیت بیشتری پیدا کرد. هر چند سایه ناپدید شدن صدر در لیبی چنان سنگین بود که هیچگاه زمینه سفر سرهنگ قذافی به ایران فراهم نشد، ولی روابط جمهوری اسلامی با طرابلس باقی ماند. دیدار گرم سرگرد عبدالسلام جلود، مرد شماره دو لیبی با آیتالله خمینی و استقرار سعد مجبر، از نزدیکان قذافی در تهران، نشاندهنده اهمیت روابط دو کشور در دوران جنگ هشت ساله بود. طبیعی بود که این رابطه باعث رنجش اطرافیان موسی صدر شود و آنها جمهوری اسلامی را در موضوع پیگیری مقصر بدانند. محمد منتظری بنابر یک تحلیل که آن را در چند سخنرانی بیان داشت، ماجرای ناپدید شدن موسی صدر را برای جلوگیری از نزدیکی دو حکومت انقلابی و صاحب نفت، ساخته سیا تلقی میکرد و عوامل پیگیر این کار، از جمله احمد خمینی، دکتر بهشتی، دکتر ابراهیم یزدی، قطبزاده و مهندس چمران را عوامل سیا میخواند. در هیاهویی که بر سر این اتهامات برپا شده بود، دو بار رفت و آمد محمد منتظری به لیبی حادثهها آفرید و از جمله آن که یک بار که وی و همراهانش میخواستند با هواپیمایی که از آشیانه هواپیمایی ملی آماده کرده بودند، با مقداری اسناد و مدارک که هنوز درباره کم و کیف آن ابهامهایی هست، راهی طرابلس شود، مأموران دولتی در فرودگاه مانع حرکت هواپیما شدند و درحالیکه نزدیک بود ماجرا با دستور تیر محمد منتظری به فاجعهای بینجامد، مأموران شهربانی به دستور مهندس بازرگان، هواپیما را محاصره کردند. محمد منتظری و همراهانش در حدود هشتاد نفر که بدون روادید و اوراق شناسایی، قصد سفر داشتند، روی باند فرودگاه تحصن کردند و مانع از پروازهای دیگر شدند. در این زمان به دستور آیتالله خمینی، دولت بازرگان اعلامیهای صادر کرد و آیتالله منتظری نیز در نامهای که از رادیو و تلویزیون پخش شد، فرزند بزرگ خود را دارای ناهنجاریهای عصبی خواند که شکنجههای دوران زندان شاه در او پدید آورده است. محمد منتظری در پاسخ پدر اعلامیهای صادر کرد و در طی آن بیان کرد که چون میخواهد انقلاب ایران را به نهضتهای اصیل انقلابی گره بزند و دست عاملان بیگانه را رو کند، به این جوسازیها اهمیت نمیدهد. با این-همه، وی موفق به انجام کار خود نشد، اما ماجرا به اینجا ختم نمیشد. محمد منتظری که روز بعد به همراه عده کمی از همراهان که روادید داشتند کشور را به مقصد لیبی ترک گفت و چند روز بعد اعلام شد، جلود، نخست وزیر لیبی، همراه با محمد منتظری به ایران آمده و در قم قصد دیدار با آیتالله خمینی را دارد. به این ترتیب، از همان زمان، یکی از پرگفتوگوترین و نخستین سرفصل اختلافات درونی جامعه روحانیت و دولت پایهریزی شد که با مقاومت آیتالله خمینی به شکست لیبی انجامید. با پافشاری محمد منتظری و عدهای از روحانیون دیگر، جلود تنها توانست در مراسمی عمومی در جایی که رهبر انقلاب بود حاضر شود و بدون نتیجهای از ایران رفت و ایجاد روابط بین دو کشور به فراموشی سپرده شد و پرونده امام موسی هم بسته ماند. پس از سفر محمد منتظری به لیبی در تابستان سال 1358، صادق طباطبایی، سخنگوی دولت موقت اعلام كرد كه او نماینده دولت ایران نبوده و سفر او به لیبی یك سفر رسمی نیست و آیتالله مهدوی كنی و مهندس بازرگان دستور بازداشت وی را صادر كردهاند. ائمه جماعات و روحانیون تهران نیز به ملاقات بازرگان رفته و خواستار عدم ارتباط سیاسی ایران و لیبی شدند. بحث ارتباط با جنبشها و شعار صدور انقلاب در تمام دوران دولت موقت كه در صدد برقراری روابط با كشورها و دولتهای منطقه و جهان بود، به صورت یك تعارض باقی ماند. این تعارض در دوره ریاستجمهوری بنیصدر نیز یكی از محورهای ستیز بنیصدر و جناح مكتبی بود كه بنیصدر میگفت ما در دنیا منزوی شدهایم و امام خمینی، متقابلاً در پاسخ بنیصدر از این انزوا دفاع میكرد و آن را راه رشد و پیشرفت میدانست. همانگونه كه جناح مكتبی و چپگرا، بنیصدر و بازرگان را متهم به «پشت كردن به ملتها» میكرد، محمد منتظری نیز كه به بینالملل اسلامی باور داشت، عملكرد دولت موقت و جناح راست را در سیاست خارجی در تناقض با شعارهای انقلاب و صدور آن میدید. در سالهای نخست انقلاب به ویژه در دورهای كه دولت موقت بر سر كار بود، اختلاف و كشمكش بر سر محدود كردن فعالیت ارگانهای انقلابی خارج از دولت به طور مستمر ادامه داشت و سبب بروز كشمكش میان نیروهای چپ و خط امام با دولت موقت و حامیانش شده بود. كما اینكه برخی شخصیتهای انقلاب چون آیتالله منتظری كه طرفدار تفكیك و جدایی میان ارگانهای انقلابی و دستگاههای دولتی بود، از روند بروكراتیزه شدن انقلاب انتقاد میكردند. درباره برقراری رابطه با لیبی در سالهای اول انقلاب، استدلال محمد منتظری این بود: «چرا با رژیم شاهحسین كه خیانت او به انقلاب فلسطین و مبارزان انقلاب ایران بر همه واضح و آشكار بود، میتوان رابطه داشت، اما با قذافی كه از سالها پیش از انقلاب، جانب انقلابیون ایران را داشت ، نمیشود؟ و این در حالی است كه نقش قذافی در ربودن امام موسی صدر و همراهانش علنی و ثابت نشده. آیا اینگونه خصومت دولت موقت و برخی روحانیون با برقراری رابطه با لیبی كه امكانات متعدد در جریان انقلاب و جنگ عراق در اختیار ایران قرار داد، عجیب نیست؟ حال آنكه با رژیمهای عربستان و اردن كه جنایتها و خطمشی ضد ایران آنها بر كسی مخفی نبوده، بسیار بهتر از این معامله شد.» اختلافنظر بر سر رابطه با لیبی ورای پرونده امام موسی صدر بود و اساساً در آن مقطع به یك خطكشی میان جناحهای راستگرا و چپگرا بدل گشته بود. تلاشهای دولت موقت و جناح راست در سالهای نخست انقلاب در راستای محدود ساختن خیزش دهقانان در جهت اصلاح ارضی و تلاشهای كارگران برای ایجاد شوراهای كارگری با واكنش نیروهای چپ و موسوم به مكتبی روبهرو شده و این انتقادات به رویكرد سیاست خارجی دولت موقت نیز تسری پیدا كرده بود. در آن دوره، محمد منتظری، بزرگترین منتقد عملكرد دولت موقت بود و دولت موقتی را زیر سوال برده بود كه وزیر كشاورزی آن در حمایت از زمینداران میگفت:«همه زمینها در اصلاحات ارضی شاه در میان دهقانان تقسیم شده است» و ابراهیم یزدی، وزیر خارجه وقت، در زمینه سیاست خارجی آن اصرار داشت كه شوروی دشمن اصلی ایران است؛ نه آمریكا و خواهان حمایت همهجانبه دولت از نهضتهای آزادیبخش در راستای صدور انقلاب و برقراری روابط با كشورهای انقلابی منطقه و جهان، از جمله لیبی بود. واكنش در برابر پافشاری محمد منتظری بر مواضعش آن بود كه نشریه پیام شهید وی به علت اخلال در سیاست خارجی دولت موقت و توهین به مقامات دولتی توقیف شود و پس از چندی او را ممنوعالخروج و حكم بازداشت وی را صادر نمایند. اظهارات محمد منتظری در مصاحبه با نشریه النهار: «اما در رابطه با امام موسی صدر، این ایادی صهیونیزم و آمریکایی بودند که او را ربودند و برای ضربه زدن به لیبی ادعا کردند که لیبی عامل ربودن اوست. اگر لیبیاییها میخواستند موسی صدر را از میان بردارند، این کار را در صیدا، صور، بیروت و یا هر جای دیگری خارج از لیبی میکردند، نه این که او را به لیبی دعوت کنند، تا در آنجا مخفی سازند. امام صدر در لیبی نیست و به ایتالیا سفر کرده است. لیبیاییها مردمی عاقلند و معقول به نظر نمیرسد که به عملی علیه امام موسی صدر دست زده باشند، به ویژه آنکه خود، او را به طرابلس دعوت کردند. آنان بارها اعلام و تأکید کردند که هر هیأتی را از طرف امام خمینی برای تحقیق در مورد مسأله امام موسی صدر با آغوش باز میپذیرند و آمادهاند هر حکمی را که امام خمینی در نتیجه تحقیقات هیأت مزبور صادر کنند، بپذیرند.» اوهمچنین در مصاحبه دیگری در آبان ماه 58 حول امام موسی صدر میگوید: «بنده میگویم امام موسی صدر انسان بسیار جالبی است و قذافی هم انسان بسیار جالبی است. این صهیونیسم است که امام موسی صدر را میرباید و او را از بین میبرد و سپس جاسوسانش را وا میدارد که شایع کنند قذافی امام موسی صدر را ربوده است.»
حمید زیارتی(روحانی) و معرفی موسی صدر به عنوان جاسوس صهیونیست صادق طباطبایی در خاطراتش پرده ازجلسهای برمیدارد که درآن حمید روحانی تلاش میکند امام موسی صدر را جاسوس صهیونیستها معرفی کند. او مینویسد: امام در تمام سفرهایی که من خدمتشان میرسیدم، در مورد آقای صدر از من سؤال میکردند. احوالپرسی میکردند و سلام ایشان را میرساندند. حتی امام خمینی از بدگویی اطرافیان نسبت به امام موسی صدر ناراحت میشدند. از جمله در سفری به عراق (به نظرم سال ۱۳۴۹ بود)، یک شب منزل آقای شیخ حسن کروبی بودم. عدهای از دوستان روحانی از جمله آقایان محتشمی، شریعتی، معین، فاضل و روحانی و احتمالاً مرحوم املائی و شیخ احمد نفری هم آنجا بودند. البته آقای دعایی مرا به آنجا رساند ولی خودش داخل نیامد، چون زیاد در این جلسات شرکت نمیکرد. آن شب آقای حمید روحانی سخنان تندی علیه امام موسی صدر و سید محمدباقر صدر اظهار کرد. از جمله این که آقای موسی صدر عامل و جیره خوار امپریالیسم و صهیونیسم است و همینطور هم حرکت کرده که هیچ ردپایی از خودش به جای نگذاشته است. منباب دلیل هم این را اظهار داشت که ایشان مروّج آقای خویی است نه امام خمینی. آقای سیدمحمدباقر صدر هم که در اینجا (نجف) است همینطور. دلایلی که آقای روحانی علیه آیتالله صدر اقامه میکرد، این بود: «روزی که امام، مبحث ولایت فقیه را شروع کردند، جا داشت که آقای صدر هم همان مبحث را دنبال میکردند. دوم این که ایشان در قید و بند مرجعیت است، درحالیکه ما مرجع داریم. سوم این که آقای صدر طهارت اهل کتاب را به آقایان حکیم و خویی تحمیل کرده است و این موضوع در راستای خواسته سید موسی صدر بوده، زیرا او در ارتباط با غربیهاست و میخواهد راه آنها را به جهان اسلام باز کند و از طریق طهارت اهل کتاب میخواهد مقاومتی از سوی مسلمانان نسبت به کفار بروز داده نشود.» طباطبایی در ادامه تعریف میکند که بعد از آن جلسه به منزل خالهاش رفته و با شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر صحبت کرده و این مسائل را مطرح کرده که شهید صدر با لبخندی به همه آنها پاسخ داده است. طباطبایی در این بخش از خاطراتش درباره عکسالعمل امام خمینی(ره) به اظهارات حمید روحانی مینویسد: صحبت من با آیتالله صدر تمام شد. فردا بعد از ظهر با امام قرار داشتم، وقتی رفتم خدمتشان گفتم: آقا! شما وقتی که در حضور خودتان اجازه نمیدهید افراد با بیاحترامی از مراجع نام ببرند چه برسد به اسائه ادب و غیبت که اصلاً تحمل نمیکنید، پس چرا عدهای از کسانی که به شما منتسب هستند، از شاگردان و اطرافیان که فکر و گفتار و اعمال و کردار آنها به حساب شما گذاشته میشود، به خودشان اجازه میدهند در مورد بعضی از شخصیتهای برجسته که به هر دلیل اختلاف نظر و سلیقه با آنها دارند، چنین اتهاماتی را مطرح کنند؛ از جمله در مورد آقا سیدمحمدباقر و آقا موسی صدر این مطالب گفته شود؟ پرسیدند چه کسی این مطالب را میگوید؟ من هم ماجرای روز قبل و نیز پاسخ شهید صدر را شرح دادم. پس از آنکه من این حرفها را زدم، امام خیلی متأثر شدند. به حدی که من احساس کردم بهتر بود این مطالب را با ایشان در میان نمیگذاشتم. هیچ پاسخی ندادند. سکوت کردند و یک حالت نگران کنندهای در چهرهشان نمایان شد. اصلاً جلسه آن روز من با ایشان ادامه پیدا نکرد، قرار بود مطالبی را بگویند که موکول به فردا شد. ظاهراً امام فردا یا پس فردا در درس خود در این زمینه تذکراتی به آقایان داده بودند.
جلالالدین فارسی؛ دیگر مخالف موسی صدر جلالالدین فارسی که نخستین کاندیدای حزب جمهوری اسلامی برای اولین دور انتخابات ریاستجمهوری در ایران بود، اما بعد به خاطر اینکه محل صدور شناسنامهاش افغانستان بود و نه ایران، پیش از ورود به دور رقابتها از این عرصه حذف شد، سخنان قابل تأملی درباره امام موسی صدر بر زبان رانده است. او در مصاحبه با خبرگزاری فارس گفته است:«آقای موسی صدر قبل از پیروزی انقلاب که من در لبنان حضور داشتم و انقلابیون دور من بودند نه دور او، با شاه رابطه خوبی داشت، ایشان میگفت که ما باید با مسیحیان متحد شویم و یک آخوند به کلیسا برود و یک کشیش نیز در مسجد پیشنماز شود. وقتی چنین حرفی را زد باید علیه او قیام میشد. ایشان باید به خاطر این حرف کشته میشد اما ما دیدیم که ارزشی ندارد هرچند قذافی او را کشت. قذافی به نهضتهای انقلابی و ضد استعماری کمک میکرد اما هر چه امام موسی صدر اقدام میکرد به او کمک نکرد وقتی او را دعوت کردند او به آنجا رفت، من آنجا مراوده و از همه جزئیات اطلاع داشتم و در نهایت او را کشتند.» مهدی فیروزان، خواهرزاده امام موسی صدر در گفتوگو با خبرگزاری فارس و در واکنش به اظهارات جلالالدین فارسی پیرامون عملکرد و سرنوشت امام موسی صدر اظهار داشت:« همه میدانند که جامعه لبنانی یک جامعه چند طایفهای و چند مذهبی است و طبیعی است که شخصیتی مثل امام موسی صدر در آن مقطع برای اینکه بتواند عزت و هویت واقعی جامعه شیعیان را که در آن زمان در پایینترین سطوح جامعه لبنانی و با محرومیت زندگی میکردند، به آنها برگرداند، میبایست با همه طرفها و ادیان و قومیتها گفتوگو میکرد و امروز نتیجه آن را میبینیم که جامعه شیعیان لبنان یک طرف جدی در موضوعات منطقهای است و جمهوری اسلامی ایران نیز سالها است همین روند را ادامه میدهد. اینکه آقای فارسی میگوید امام موسی صدر نباید با جامعه مسیحی ارتباط میداشت، ممکن است یا به دلیل این باشد که ایشان موضوعات تاریخی را فراموش کرده است و یا آنکه امروز با نگاه دیگری به مسائل مینگرد چون خود ایشان در جنبش فتح فلسطین با مسیحیان و اهل سنت کار میکرد چرا که هم اهل تسنن و هم مسیحیان در این جنبش فعال بودند و اتفاقاً شیعیان نقش بسیار کمی داشتند بنابراین چطور آقای فارسی میتواند در آن مقطع این ارتباط را داشته باشد ولی یک رهبر دینی و مجتهد و مصلحی مثل امام موسی صدر این حق را ندارد؟ آقای فارسی، قذافی را یک رهبر موفق معرفی میکند در حالی که من بعید میدانم بعد از انقلاب مردم لیبی و افشای بسیاری از جنایتهای تروریستی قذافی در سطوح جهانی و محلی کسی این موضع را بپذیرد. به نظر من مابقی اظهارات آقای فارسی هم مثل اطلاعات و اعتقادشان درباره امام موسی صدر است. ایشان نه تنها حکم اعدام برای امام صدر به دلیل ملاقات با مسیحیان میدهد بلکه قذافی را هم عامل آن معرفی میکند. درحالیکه طبق اطلاعات مقامات امروز لیبیایی و مقامات لبنان و کمیته رسمی پیگیری لبنانی و طبق تفاهم-نامه رسمی لبنان و لیبی و نیز اطلاعات و مواضع جمهوری اسلامی، امام موسی صدر زنده و در قید حیاتند بنابراین برای جلوگیری از خلط مباحث و جلوگیری از خیانت تاریخی، دستگاه قضایی و دادستانی و اطلاعاتی خود دانند که با آقای فارسی و اظهاراتشان چه کنند».
منشأ اختلاف جلالالدین فارسی با موسی صدر اختلاف نظری که به وجود آمد، برمیگردد به سال ۱۳۵۰؛ در آن اوج خفقانی که در ایران وجود داشت و بسیاری از علماء و مبارزین تبعید، زندان و شکنجه می شدند، امام موسی صدر به ایران میآید و به ملاقات شاه می رود، خود ایشان میگوید که من را آقای مهندس بازرگان و دوستان مبارز در ایران تشویق کردند و گفتند با توجه به موقعیتی که شما دارید می توانید با شاه ملاقات کنید و از شاه درخواست کنید که آقای حنیف نژاد و سران مجاهدین خلق را اعدام نکنند و من به اصرار آنها به ملاقات با شاه رفتم. دوستان امام در ایران و کشورهای مختلف اعتراض کردند که چرا امام موسی صدر به دیدن شاه با این همه جنایاتی که کرده، رفته است، این که یک روحانی به دیدن شاه برود، به نوعی تأیید و تبلیغ شاه است؛ البته هیچ تبلیغی برای ملاقات امام موسی صدر و شاه در رادیو و تلویزیون شاه نشد و خبری از اینکه امام موسی صدر برای جلوگیری از اعدام زندانیان به دیدن شاه رفته است، گفته نشد. در نتیجه برداشت این است که شما به دیدن شاه رفتید و بر این اساس یک اختلافی بین نیروهای انقلابی در داخل و خارج ایران و هواداران امام موسی صدر و خود ایشان به وجود آمد. همچنین آقای جلال الدین فارسی در لبنان نیز با آقای صدر به شدت مخالفت کرد. امام هیچ دخالت و صحبتی نکردند فقط حاج آقا مصطفی (ره) که هر سال تابستانها به صورت معمول به سوریه و لبنان میرفتند، پس از اینکه این واقعه اتفاق افتاد ایشان ارتباط خود را با آقای صدر قطع میکند و وقتی به سوریه و لبنان سفر میکنند، برنامه ملاقات با امام موسی صدر برای ایشان ترتیب داده نمیشود و ایشان از ملاقات با آقای صدر امتناع میکند تا سال ۵۶ که آن تابستان هم طبق معمول مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به سوریه سفر کرد و همزمان مرحوم حاج سیداحمد آقا خمینی هم به سوریه آمد و پادرمیانی کرد و برنامه دیدار حاج آقا مصطفی و آقای موسی صدر را ترتیب داد و بدینسان ملاقاتی میان آیت الله حاج مصطفی خمینی و امام موسی صدر در منزل آقای کشمیری در لبنان صورت گرفت.
با وجود اعمال خصمانه جلالالدین فارسی، موسی صدر او را از اعدام رهانید؛ در یک درگیری، دولت لبنان حکم اخراج چند نفر از ایرانیها از جمله آقای فارسی را صادر کرد. ساعت ۱۲ و نیم شب به آقای صدر اطلاع دادند که بر اساس حکم یک دادگاه، فردا صبح قرار است این افراد از لبنان اخراج شده و احتمالاً تحویل حکومت ایران داده شوند. موسی صدر شبانه با رئیسجمهور لبنان (شارل حلو) تماس گرفت و گفت چنین حکمی برای امضا پیش شما آمده، آن را امضا نکنید تا فردا صبح شما را ببینم. فردا صبح دوباره تماس گرفت و گفت:«اینها در ایران فعالیتهایی داشتهاند البته من در حکم دادگاه مداخله نمیکنم، اما تحویل دادن آنها به ایران منجر به اعدام آنها خواهد شد، اجازه بدهید اینها به سوریه بروند، من هم تلاش میکنم که سوریه از ورود آنها ممانعت نکند.» پس از آن موسی صدر با مقامات سوری تماس گرفت و اظهار داشت که «این افراد البته شلوغ هستند و شلوغ میکنند، اما مخل امنیت شما نیستند، اینها در تبعید و خارج از وطن هستند و مبارزه میکنند.» بعد هم کمکهایی به این افراد کرد؛ اما همین قضیه را آقای فارسی تحریف کرد و در یک اعلامیهای عنوان کرد که اخراج این افراد از لبنان زیر سر آقای صدر و تشکیلات ایشان بود. زیرا باور داشت در صورت حضور ایشان در لبنان کسی طرف آقای صدر نمیرود و یا ایرانیهایی که میآیند به سوی دکتر چمران کشیده نمیشوند؛ لذا برای رهایی از این مخمصه آقای صدر ترتیب اخراج آنان را داده است تا بیرقیب باشد. در یک مقطعی آقای فارسی مرتباً گزارشهایی برای امام میفرستاد و سعی داشت ذهن امام را نسبت به آقای صدر مشوش کند. علاوهبر این او و برخی افراد سعی میکردند از طریق حاج آقا مصطفی نظر امام را درباره موسی صدر تحت تاثیر قرار دهند. حاج آقا مصطفی دارای دیدگاههای خاصی بود و بیشتر در فکر جا انداختن مرجعیت علیالاطلاق امام، هم در ایران و هم در کل عالم تشیع بود. خودش صراحتاً گفت که گله ما از آقای صدر این است که او در لبنان آقای خویی را به عنوان مرجع معرفی کرده است. همین انتقاد را نسبت به شهید سید محمدباقر صدر هم مطرح میکرد. البته امام موسی صدر نهایت اشتیاق و علاقه را به امام داشت و برای رهایی ایشان از تبعید در ترکیه تلاشهای گستردهای انجام داد. از آن جمله دیدار و ملاقات با پاپ در واتیکان بود، که به عقیده مرحوم آیتالله العظمی خویی مهمترین عامل انتقال امام از ترکیه به عراق بود. موسی صدر میگفت:« در باب مرجعیت عالم تشیع چهرههای شناختهشده در این منطقه آقایان سید عبدالهادی شیرازی، حکیم و خویی هستند، و آقای خمینی آنطور که در ایران شناخته شده، برای شیعیان خارج از ایران شناخته شده نیستند. اگر من ایشان را آنطور که مورد نظر آقایان است مطرح کنم، یک حالت تصنعی دارد و در شأن ایشان نیست. مردم باید به مرور با مسائل ایران آشنا شوند. اکثر شیعیان لبنان به دلیل اقدامات روحانیون درباری و تبلیغات سفارت ایران و عوامل دیگر تصویری که از شاه دارند، غیر از تصویری است که شما از شاه دارید. آنها شاه را به عنوان یک زمامدار و رئیس یک حکومت شیعه میشناسند و برای او قداست قائل هستند. عوامل رژیم شاه در لبنان اینگونه تبلیغ کردهاند که او خیلی خواهان نجات شیعیان از فقر و بدبختی است. من در این چند جبهه باید بجنگم و این افکار را عوض کنم.» از جمله مطالبی که آخوندهای درباری – به تعبیر امام – میگفتند این بود که چه معنی دارد یک روحانی ایرانی بلند شود و بیاید به لبنان و رهبری شیعیان را بر عهده بگیرد؟ از این تحریکات علیه امام موسی صدر زیاد بود؛ بنابراین محذوراتی که آقای صدر به ویژه در اوایل ورود امام به نجف داشتند، اقتضا میکرد نتوانند بحث مرجعیت مطلق امام را مطرح کنند. اما کسانی، چون حاج آقا مصطفی و برخی مبارزین ایرانی مقیم لبنان در کوران مشکلات این کشور نبودند و توقعات خاصی داشتند. حاج آقا مصطفی مشی آقای صدر را اینگونه تعبیر میکرد که ایشان اعتقادی به مسائل سیاسی و مبارزه ندارد و صرفاً از نزدیکی با مراجع بهرهبرداری میکند. در میان گروههای خارج از کشور، جبهه ملی سوم و آقای بنیصدر هرچند بدشان نمیآمد که آقای صدر را تخطئه کنند و تغذیه اطلاعاتی آنها هم از طریق جلالالدین فارسی بود؛ اما روی هم رفته نسبت به آقای صدر و دکتر چمران محتاطانهتر و منصفانهتر برخورد میکردند. اگرچه جلال الدین فارسی طی 8 سال پیش از انقلاب یکی از محورهای فعالیت های انقلابی – اسلامی در لبنان و عراق بود اما بیشتر از این که با امام موسی و دکتر چمران در ارتباط باشد با سازمان آزادی بخش فلسطین در ارتباط بود و پس از پیروزی انقلاب هم با یاسر عرفات به ایران بازگشت. بر این اساس می توان نتیجه گرفت که اگرچه جلال الدین فارسی با سازمان های مسلح و چریکی روابط خوبی داشت ولی در حالت کلی نفوذ و تاثیر او در لبنان با نفوذ و تاثیر گسترده امام موسی صدر قابل قیاس نیست.
فرجام سخن در میان بزرگان ما كسانیكه به حق نزدیكتر بودهاند، تعداد دشمنان آنان فزونتر بوده است. چیزی که در امام موسی صدر بود و انقلاب بسیار بدان نیاز داشت، عقلانیت او بود. وی در همه کارها خیلی عقلانی عمل میکرد؛ با همه روابط خوبی داشت؛ با همه رؤسا، مشایخ و بزرگان رابطه حسنه داشت. امام موسی صدر نشان داد که برای حفظ آرامش و ثبات یك جامعه، انسانها باید بتوانند از حق خود گذشت كنند، تلخیها را به فراموشی سپارند و حتی با سرسختترین مخالفان خود فصلی جدید از مناسبات سازنده را بگشایند. شاید باید راز ربودن موسی صدر را در همین خلق خوب او جست. چیزهایی که ما به قیمت اینهمه تجربههای تلخ و آزار و اذیت خودمان و دیگران به آنها رسیدیم، ایشان از همان اول درک کرده و به کار بسته بود… برای همین ایشان را ناپدید کردند. برای اینکه میدیدند که اگر ایشان بماند، پس از پیروزی انقلاب ایران به درد انقلاب و جمهوری اسلامی ایران خواهد خورد… این قضیه ما را به یاد دکتر بهشتی هم میاندازد. اما و دریغا در حالیکه رژیم صهیونیستی برای استخوان های پوسیده یک سرباز خود حاضر است جنگ راه بیندازد و هزینه دهد، آن وقت جمهوری اسلامی ایران و یا لبنان نسبت به سرنوشت فقیه بزرگ و اندیشمندی مانند امام موسی صدر (حتی اگر فکر کنیم وی شهید شده است) بی تفاوت است. هیچ گروه و کشوری، منافعی برای بازگرداندن صدر یا روشن شدن پرونده وی ندارد.
برای دریافت نسخه کامل این شماره (7) به سایت طاقچهمراجعه کنید.
خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست.
انقلاب اسلامی در کتابهای غربی از ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶
|
انقلاب اسلامی ایران در نگاه خارجی، همواره جزئی از تاریخ نوشتاری نویسندگان و تحلیل گران قرن معاصر به شمار می رفته و می رود؛ انقلابی که هر چه بر عمر آن افزوده می شود، گویی تشنگی دانستن از چگونگی وقوع و پایداری آن نیز بیشتر می شود. آنچه در این گزارش آمده است، روایتی است کوتاه از نگاه برخی نویسندگان غربی به انقلاب اسلامی ایران در حوزه کتاب؛ نگاهی به برجسته ترین آثار این حوزه در بین سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ میلادی است که به زعم خود غربی ها، جزو کتاب های مرجع درباره تاریخ نگاری و تحلیل انقلاب اسلامی ایران هستند. تحلیلهایی که در بسیاری از اوقات، به ناچار منصفانه شده اند. ایران مدرن:ریشه ها و دلایل انقلاب/ نیکی آر کدی انتشارات دانشگاه ییل آمریکا، آگوست ۲۰۰۶ نیکی کدی، تاریخ نگار و استاد دانشگاه کالیفرنیا در این کتاب به بررسی ریشه های انقلاب اسلامی ایران و عوامل پیدایش آن می پردازد. وی در این کتاب ۴۴۸ صفحه ای سعی می کند روایتی از ایران مدرن سال های آینده را در زمان حال نقل کرده و همچنین تغییرات و اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که در یک ربع قرن گذشته رخ داده در مقابل مخاطب ترسیم کند. کدی در این کتاب علاوه بر حوادث و جریانات انقلاب به نقد و بررسی جنگ ایران و عراق، جنگ خلیج فارس و حوادث یازدهم سپتامبر و تاثیرات هر یک بر روابط ایران و آمریکا می پردازد. اگرچه نگاه کدی در این کتاب خالی حب و بغض های مرسوم غرب نسبت به اسلام نیست، اما وی در این کتاب به پیشرفت های قابل توجه ایران پس از سقوط رژیم شاه در حوزه های مختلف علمی، بهداشتی، فرهنگی و افزایش نقش زنان در امور جامعه اشاره می کند و از ایران پس از بهمن ۵۷ تمجید می کند. دموکراسی در ایران / ولی نصر و علی قیاسی انتشارات دانشگاه آکسفورد. ژوئن ۲۰۰۶
«امروزه ایران از یک سو مورد تهاجم سیاست های جنگ طلبانة بوش قرارگرفته و از طرفی دیگر به عنوان تنها دروازة خاورمیانه معرفی می شود. لذا آیندة این کشور به طور مستقیم با امنیت و ثبات منطقه خاورمیانه مرتبط است. « ولی نصر و علی قیاسی» در این کتاب، با بررسی تاریخ سیاسی ایران در عصر معاصر، از مردم سالاری سخن می گویند. فاکتوری که در ایران بعد از انقلاب ۵۷، رشدی چشمگیر داشته و همچنان سیر صعودی خود را دنبال می کند.
بعد از انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، ایران در حال تجربه نوع تکامل یافته ای از دموکراسی در میان کشورهای اسلامی است.» نویسندگان این کتاب، دموکراسی در ایران را نه تنها یک امر اتفاقی نمی خوانند، بلکه آن را اصیل و دارای ریشه در فرهنگ و جامعة ایرانی معرفی می کنند که زمزمه های آن را می توان از آغاز انقلاب مشروطیت در دوره قاجار شنید. مفهوم دموکراسی در ایران در حال حاضر از غرب وارد نشده و خود از فرهنگ و تاریخ سنتی مردم این کشور برخاسته است.» نویسندگان این کتاب به تاثیر انقلاب و تغییر و تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در رسیدن به این دموکراسی ایده آل پرداخته اند. فوکالت و انقلاب ایران / جانت افاری و کوین اندرسون انتشارات: دانشگاه شیکاگو. ژوئن ۲۰۰۵ در سال ۱۹۷۸ زمانی که اعتراض مردم علیه شاه به اوج خود رسیده بود، مایکل فوکالت، استاد فلسفه و خبرنگار روزنامة لوموند فرانسه برای دیدار با امام خمینی (ره) و سایر رهبران انقلاب مردمی ایران به ایران سفر کرد و در طول اقامت طولانی اش، مجموعه مقالات و تحلیل هایی درباره انقلاب نوشت که در آن زمان از سوی محافل غربی مورد انتقاد واقع شد. «جنت افاری و کوین اندرسون» در این کتاب در اصل به شفاف سازی علل تغییر عقیدة فوکالت پس از دیدار با امام خمینی (ره) و حمایت و طرفداری وی از حرکت اسلامی مردم ایران می پردازند. آنها تجربة فوکالت در سفرش به ایران را به رشته تحریر درآورده و از عقاید و افکاری صحبت می کنند که فوکالت تحت تاثیر رهبر انقلاب کسب کرده است. نویسندگان این کتاب همچنین با استناد به نوشته های ژورنالیستی فوکالت جوان در سال های اوایل انقلاب، مبحثی دربارة اسلام گرایی مطرح می کنند که باید در روابط غرب و ایران و به طور کل جهان اسلام، مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. در واقع آنها از انقلاب اسلامی ایران، نوعی الگوسازی برای سایر ملل را ارائه می کنند. انقلاب باورنکردنی در ایران / چارلز کورزمن انتشارات دانشگاه هاروارد. «سپتامبر ۲۰۰۵ محمد رضا پهلوی، شاه ایران در آینده ای قابل پیش بینی در راس قدرت باقی خواهد ماند.» این جمله سخنان و تحلیل یک مقام ارشد سازمان سیا در اکتبر سال ۱۹۷۸ است. «صد روز بعد، شاه با وجود حمایت شدید از سوی دولت های غربی و ارتش تا دندان مسلح، توسط قشرهای مردمی طی یک انقلاب صلح آمیز سقوط می کند.» چارلز کورزمن با بیان وقایع قبل و بعد از سقوط شاه اگرچه از کلمة «باورنکردنی» برای کتابش استفاده کرده، ولی روند پیشرفت انقلاب را کاملاً منطقی و روشن ارزیابی می کند. کورزمن با استفاده از مصاحبه ها و اسناد و مدارک محرمانه و همچنین سخنان شاهدان عینی این انقلاب را بر خلاف افکار رایج آن روز، کاملاً قابل پیش بینی می داند. وی می نویسد «شاید در آن زمان مردم با پیروی از یکدیگر در تظاهرات شرکت می کردند، ولی راه انقلاب چنان روشن و هموار بود که اگر مردم به این مسئله آگاهی داشتند، خیلی زودتر به پیروزی می رسیدند.» ایران مدرن بعد از ۱۹۲۱/ علی انصاری انتشارات لانگمن. آوریل ۲۰۰۳ « وجود دو منطقة خلیج فارس و دریای خزر، باعث شده نام ایران از سال های اوایل قرن بیستم همواره در محافل اقتصادی مطرح باشد. ولی بعد از وقوع انقلاب در سال ۱۹۷۸ این نام به محافل سیاسی نیز کشیده شد.» علی انصاری در این کتاب با نگاهی گذرا به تاریخچة رشد و توسعه اقتصادی در ایران، به نقش انقلاب در جریان رشد اقتصادی و تاثیر محدودیت روابط ایران با کشورهای غربی در سیر صعودی و نزولی این روند پرداخته است. انصاری توسعة اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران را از سال ۱۹۲۱ به بعد دنبال و از پیدایش تفکر و گرایش های جدیدی دراین حوزه ها خبر می دهد. وی ایران مدرن را مخلوطی از سیاست و فرهنگ قلمداد می کند که می تواند نقش بسزایی در رشد و توسعة این کشور در سالهای آینده ایفا کند. آخرین انقلاب بزرگ / رابین رایت گروه انتشاراتی نوف Knopf Publishing Group. مارس ۲۰۰۱در غرب، کمتر خبرنگاری پیدا می شود که به اندازه رابین رایت به فرهنگ بعد از انقلاب ایران و نوع نگرش مردم آن آشنایی داشته باشد. رایت برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ به عنوان خبرنگار به ایران سفر کرد و در روزهای وقوع انقلاب در ایران حضور داشت.
رایت لحظه به لحظه انقلاب را در کتابش به تصویر کشیده و به عنوان یک زن نویسنده با نگاهی تحلیلی، اتفاقات پس از انقلاب ۵۷ را ـ بویژه در حوزه سیاست ـ به نفع قشر زن تشریح می کند. او اعتقاد دارد انقلاب اسلامی ایران بود که آموزه های اسلام را به طرز صحیح به اجرا گذاشت. وی می نویسد: «من در اینجا زنانی را می بینم که با روسری و چادر در صحنه های مختلف اجتماعی و سیاسی حضور پیدا می کنند و این از نتایج بزرگ انقلاب ۵۷ است، حضور فعال و معتقدانه زن در جامعه ایرانی.» او انقلاب اسلامی را با انقلاب های روسیه و فرانسه مقایسه و از آن به عنوان آخرین و بزرگترین انقلاب تاریخ بشریت یاد می کند. عبای پیامبر: مذهب و سیاست در ایران/ روی متحده انتشارات: oneworld. آگوست ۲۰۰۰ از ۱۵ سال پیش که اولین نسخه از این کتاب نوشته «روی متحده» به چاپ رسیده، هنوز هم اگر کسی بخواهد دربارة فرهنگ و جامعة ایرانی بعد از انقلاب مطالعه کند، به این کتاب مراجعه می کند. عبای پیامبر با روایت داستان زندگی یک طلبة جوان و شیوة زندگی وی در شهر مذهبی و قدیمی قم، در حقیقت به زندگی و فرهنگ نسل اول انقلاب می پردازد. روی متحده به صورت داستان گونه فرهنگ شیعه و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را در میان کشورهای اسلامی خاورمیانه مطالعه و منتشر می کند. وی همچنین سعی دارد کتاب خود را به عنوان مرجعی در این زمینه برای مخاطب غربی معرفی کند، مرجعی که مبدا خود را انقلاب اسلامی ایران می داند. نمایش یک انقلاب: هنر اعتقاد در انقلاب اسلامی ایران / پیتر چاوسکی انتشارات دانشگاه نیویورک. اکتبر ۱۹۹۹ انقلاب اسلامی ایران یکی از نادرترین حوادث تاریخی است که برتری و قدرت کلمات را در مقابل اسلحه به خوبی نشان داد. سخنان امام خمینی [ره] و شعار ها و پوسترهای مردم، رژیمی را سرکوب کرد که بیش از دوهزار سال ادعای حکومت و سلطنت را با خود داشت.» پیتر چاوسکی با همکاری حامد دهباشی همکار ایرانی خود در دانشگاه نیویورک، با نوشتن نمایش «یک انقلاب» سعی دارد به بررسی چگونگی وقوع انقلاب مردمی ایران بپردازد. چاوسکی نمایش بزرگی از انقلاب را به تصویر می کشد که در آن به ظاهر مجموعه ای شعار و سمبل های انقلابی، رژیم شاه را سرنگون می کند. ولی نویسنده مهم ترین سلاح مردم را در مقابل رژیم طاغوتی، نیروی اعتقاد و مذهب ارزیابی می کند. چاوسکی با بهره گیری از اسناد و مدارک، بر خلاف متفکران و تحلیل گران غربی، ثابت می کند که تنها نیروی مردم در به ثمر نشستن انقلاب ۵۷، ایمان و باور به آینده ای روشن بوده است. انقلاب ناشناخته ایران/ مارک داونز انتشارات Ashgate Publishing, Limited «انقلاب اسلامی تاثیرات عمیق و گسترده ای در ساختار سیاسی کشور ایران ایجاد کرد و این تحولات سیاسی بیش از همه روی تفکر و هویت اجتماعی مردم این کشور تاثیر گذاشته است.» این کتاب با تاکید بر این تغییر و تحولات درونی به بررسی و کاوش در ساختارهای جدید جامعه ایرانی نیز می پردازد.
داونز به عنوان نویسنده و عضو آژانس بین المللی حقوق مدنی و دموکراسی جهانی، در این کتاب به مبحث برخورد نامناسب کشورهای غربی با انقلاب اسلامی ایران می پردازد. وی می نویسد «نظریه پردازان غربی از انقلاب به عنوان حرکتی غیر دینی و غیر مردمی یاد می کنند و آن را زاییده افکار قشر خاصی از مردم می دانند، حال آنکه انقلاب اسلامی در ایران زاییده قشرهای مختلف مردمی بود که حکومت را برای خود می خواستند و نه بیگانگانی از آن سوی مرزهاشان».
داونز انقلاب ایران را حرکتی مذهبی عنوان می کند و اندیشمندان غربی را در درک صحیح اسلام شیعی که سکاندار اصلی این انقلاب است، ناتوان ارزیابی می کند.
منبع: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران
مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
اثر انقلاب اسلامی ایران در نظریههای تبیینی وقوع انقلابها
|
محمدحسین پناهی
استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی
ظهور انقلاب اسلامی ایران، ناتوانی بسیاری از نظریههای انقلاب را در تحلیل و تبیین انقلابهای سیاسی و اجتماعی نمایان كرد. شاید وقوع انقلاب اسلامی را بتوان نقطه عطفی در نظریه پردازیهای اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی دانست كه بسیاری از آنان را به بازاندیشی در نظریههای خویش وادار نمود و بعضی آشكارا به ضعف نظریههای خود در مواجهه با انقلاب اسلامی ایران اعتراف كردند. نوشتار حاضر، چكیدهای از سخنرانی دكتر محمد حسین پناهی با عنوان: تأثیر فرهنگی انقلاب اسلامی ایران بر تئوریهای انقلاب، در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. پناهی دارای مدرك دكترای جامعه شناسی و فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه ویسكانسین- مدیسون آمریكا و اكنون عضو هیئت علمی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. حوزه تخصصی وی جامعه شناسی سیاسی و انقلاب میباشد. از او تا به حال علاوه بر مقالات متعدد، كتاب «جامعهشناسی شعارهای انقلاب اسلامی» نیز منتشر شده است.
انقلاب اسلامي ايران به عنوان يكي از انقلابهاي برجسته قرن بيستم ، آثار متعددي را به دنبال داشت و توجه بسياري از انديشمندان انقلاب را به خود جلب نمود. شايد هيچ انقلابي در چنين مدت كوتاهي به اندازه انقلاب اسلامي مورد توجه انديشمندان قرارنگرفته باشد. در نتيجه امروزه شما كتابنامههاي قطوري از تحقيقات، مقالات و كتابهايي در زمينه انقلاب اسلامي ميبينيد كه حاوي صدها مقاله علمي و كتاب است. براي مقايسهاي اجمالي جهت تبيين دامنه وسيع كار بر روي انقلاب اسلامي توجهتان را به جستجويي كوتاه در سايت گوگل(Google) با موضوع انقلاب اسلامي جلب ميكنم. براي نمونه امروز صبح اين جستجو را انجام دادم. در اين جستجو در ارتباط با انقلاب اسلامي يك ميليون و ششصد و هفتاد و يك هزار مدخل وجود داشت. همين جستجو را نيز براي انقلاب نيكاراگوئه كه تقريباً همزمان با انقلاب اسلامي اتفاق افتاده است،انجام دادم. نتيجه، پنجاه و يك هزار مدخل در گوگل بود. بدين ترتيب ميبينيم كه به هيچ وجه اين دو انقلاب(انقلاب اسلامي و انقلاب نيكاراگوئه) قابل مقايسه نيستند.اين نكته خود به خود اين سؤال را مطرح ميكند كه اساساً چرا چنين توجهي به انقلاب اسلامي ايران شده است؟ براي مثال اگر پيرامون انقلاب فرانسه كه دويست و سي سال پيش اتفاق افتاده است و هنوز روي آن مطالعه ميكنند، در سايت گوگل جستوجو كنيم، تعداد مدخل آن حدود دو ميليون و سيصدهزار مورد است. به عبارت ديگر انقلاب اسلامي ايران در اين مدت كوتاه سي ساله تقريباً ششصد هزار مدخل كمتر از انقلاب فرانسه دارد. انقلابي كه در واقع به عنوان مادر انقلابهاي مدرن شناخته ميشود و جزء مهمترين آنهاست. البته اين مدخلها دائماً در حال تغيير است. به احتمال زياد اگر از امروز ده سال بگذرد و شما بار ديگر اين جستجو را انجام دهيد، خواهيد ديد كه دامنه كار بر روي انقلاب اسلامي بيش از انقلاب فرانسه خواهد بود. به هر حال اين نكته اهميت انقلاب اسلامي را در صحنه بين المللي و براي انديشمندان حوزه انقلاب و جامعه شناسي سياسي و انقلاب نشان ميدهد. اينكه چه عواملي باعث اهميت فراوان انقلاب اسلامي شده است، خود جاي بحث دارد.
قطعاً عواملي مانند: زمان و مكان وقوع ، ايدئولوژي، ميزان موفقيت، آثار بين المللي، هويت دشمنان و مخالفان انقلاب اسلامي و عوامل ديگري در توجه فراوان به انقلاب اسلامي ايران مؤثر بوده اند. اين اهميت براي انديشمندان حوزه جامعه شناسي انقلاب قاعدتاً منجر به اين خواهد شد كه مطالعات بسياري بر روي انقلاب اسلامي ايران انجام دهند كه يكي از اولين تلاشها آزمون تئوريهاي خودشان است. به عبارت ديگر بررسي كنند، تئوريهايي كه تا آن زمان براي تبيين انقلابها به كار ميرفته به چه ميزان در مورد انقلاب اسلامي صادق است و ميتواند براي تبيين اين انقلاب مفيد باشد؟ و الزاماً اين مسئله آثار علمي فراواني را ايجاد خواهد نمود. براي نمونه جالب است بگويم طبق بررسي كه انجام داده ام، هيچ مطالعهاي بر روي آثار علمي انقلابات حتي انقلاب كبير فرانسه را مشاهده نكردم. به عبارت ديگر تحقيقي كه اثر يك انقلاب را به عنوان پديدهاي اجتماعي در روند تغيير و تحولات علمي بررسي نمايد، نديدم. بنابراين مطالعهاي كه من انجام داده ام، كار بسيار جديدي است و تقريباً به معنايي منحصر به فرد است. البته دو- سه نفر از دوستان در ايران چنين صحبتهايي را به طور پراكنده و سطحي در برخي سمينارها داشته اند، اما مقاله علمي مدوني در اين زمينه پيدا نكردم و اين خود جاي شگفتي است كه در حوزه جامعه شناسي علم كه محملي براي چنين مطالعاتي است، به اين موضوع و اين انقلاب توجهي نشده است. به هر حال مستحضر هستيد، موضوعي كه به اين شكل انتخاب كرده ام، به لحاظ مباني نظري در حوزه جامعه شناسي علم قرار ميگيرد. يعني بررسي اثر يك پديده اجتماعي در روند تغيير و تحولات علمي. بنده حوزه مطالعاتي ام جامعه شناسي علم نبود، بنابراين براي اينكه بتوانم اين تحقيق را انجام دهم، ناچار بودم كه مطالعه دقيقتري در جامعه شناسي علم و جامعه شناسي معرفت داشته باشم و طبيعتاً ميبايد با مطالعات كلاسيك و متأخر در اين زمينه آشنا ميشدم كه وقت زيادي از من گرفت. با مطالعاتي كه در اين حوزه انجام دادم به اين نتيجه رسيدم كه شايد يك مبناي نظري تلفيقي، از جامعه شناسي علم بتواند مرا در اين تحقيق كمك كند. دو مطالعه در بين كارهايي كه در حوزه جامعه شناسي علم يا تاريخ تحولات علمي صورت گرفته بسيار شاخص هستند؛ يكي از آنها كاري است كه توماس كوهن تحت عنوان «ساختار انقلابات علمي» انجام داده كه كتاب آن نيز به فارسي ترجمه شده است. اين كتاب، انقلابات علمي يا بطور عام تر تحولات علمي را مورد مداقه قرار ميدهد. از نظر توماس كوهن دو شكل دگرگوني در علم وجود دارد: اولي دگرگوني تدريجي در داخل يك پارادايم يا نظريه موجود است كه از آن تحت عنوان علم عادي يا معمولي و يا فعاليت علمي معمول ياد ميكند. اغلب ما اينگونه عمل ميكنيم، يعني يك نظريه مورد قبول و جاافتادهاي را مبناي كار قرار ميدهيم و يا با اصلاحاتي در آن فرضياتي را مطرح مينماييم و سپس به بررسي آنها ميپردازيم كه اين شيوه باعث توسعه علم در درون يك پارادايم ميشود. توماس كوهن مقايسه بسيار جالبي را ميان انقلابهاي علمي و انقلابات اجتماعي انجام ميدهد. به نظر او همانطور كه زمينههايي براي انقلابهاي اجتماعي فراهم ميشود، شرايط انقلابي بوجود ميآيد،انقلاب اتفاق ميافتد و بعد هم پيامدهايي را به دنبال ميآورد، انقلابهاي علمي نيز فرآيندي شبيه انقلابات اجتماعي دارد. از ديدگاه او معمولاً توسعه جامعه در شرايط عادي،در بستر ساختار موجود اتفاق ميافتد و بنابراين علم عادي هم علمي است كه در واقع بر اساس نظريههاي مقبول موجود تحول مييابد.همچنين در اين ساختار است كه فعاليتهاي علمي و پژوهشي و اساساً توسعه علمي به وقوع ميپيوندد.اين قضيه نوعي تغيير علمي است، منتها اين پارادايمهاي مورد قبول و نظريههاي حاكم در زمانهايي و به علل مختلف مورد تشكيك قرار ميگيرند، چراكه توانايي تبيين پديدههاي نوظهور را ندارند. البته اين را هم اشاره كنم كه بحث كوهن بيشتر معطوف به علوم تجربي است. البته در مورد علوم انساني هم اشاراتي دارد كه با علوم تجربي قابل تطبيق ميباشد.توجه به اين نكته بسيار مهم است. به هر حال اين نظريات يا پارادايمهاي موجود مورد سؤال قرار ميگيرند و نمي توانند اتفاقات جديد را تبيين كنند. به اين صورت رفته رفته دانشمندان و انديشمندان مبتكري به وجود ميآيند كه نظريهها و پارادايمهاي جديد را مطرح ميكنند و آن نظريهها به تدريج مورد پذيرش قرار ميگيرند و بعد از يك دوره گذار، جايگزين نظريات و پارادايمهاي قبلي ميشوند. به اين ترتيب نظريه يا پارادايم بعدي با قبلي قابل قياس نيست، به طوري كه اساساً ساختار ديگري پيدا ميكند و به همين دليل كوهن حركت از يك پارادايم به پارادايم ديگر يا از يك نظريه به نظريه ديگر را انقلاب علمي مينامد و نشان ميدهد كه از اين دست انقلابها، بسيار در تاريخ علم و در سطوح مختلف كلان و خرد اتفاق افتاده است. اين كار توماس كوهن بستر نظري را براي من فراهم نمود. بر اين مبنا و در حوزه جامعه شناسي علم ميتوانيم انقلاب اسلامي را به عنوان يك حادثه بين المللي مهم تلقي كنيم كه ظهور آن قاعدتاً نظريات موجود، پيرامون انقلاب را به چالش ميكشد و بايد اين واقعه با آن نظريهها آزمون شوند.آنوقت متوجه خواهيد شد كه نظريههاي موجود چقدر توان اين تبيين پديده را دارند و اگر چنين تواني وجود نداشته باشد، حركتي براي خلاقيتهاي علمي جديد را بوجود ميآورد كه مباحث جديد علمي مطرح شوند و به اين ترتيب تغيير در نظريههاي انقلاب حاصل ميشود. يكي از كتابهاي برجسته ديگر در اين زمينه(حوزه جامعه شناسي علم) كه متأخرتر از كتاب ساختار انقلابات علمي كوهن و متعلق به اواسط دهه 80 ميلادي است ، كتابي است كه دو نفر با نامهاي شاپين و شفر نوشته اند. نام اين كتاب، «قدرت و پمپ هوا» تا اندازهاي گمراه كننده است. اين اثر هم، از كارهاي بسيار برجسته و كلاسيك در حوزه جامعه شناسي علم است. اين دو نفر(شاپين و شفر) مطالعهاي بر روي فرآيند ساخت پمپ هوا توسط رابرت بويل كه از دانشمندان علم مكانيك بود، انجام دادند. آنها قصد داشتند دريابند كه نظريه پردازي رابرت بويل و دستگاهي كه او به عنوان يك تكنولوژي علمي جديد ساخت، چگونه مورد پذيرش جامعه علمي قرار گرفت؟ آنها به طور دقيق مراحل ساخت و آزمايش دستگاه و در نهايت،پذيرفته شدن آنرا علي رغم انتقادات شديدي كه افرادي مانند توماسهابز به آن وارد كرده اند، مورد مطالعه قرار داده اند. توماسهابز به شدت به اين دستگاه و نحوه عملكرد آن انتقاد ميكند و تمام يافتهها و استدلالهاي بويل و آزمايشهايي را كه او انجام داده است، زير سؤال برده و آنها را رد ميكند. اما چيزي كه در نهايت اتفاق ميافتد پذيرش نظر بويل از طرف جامعه علمي و رد نظر توماسهابز است. آنها نشان ميدهند كه شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي حاكم در آن زمان به گونهاي بود كه درواقع به سود نظرات و دستگاه ساخته شده بويل و بر ضد نظراتهابز بوده است، درحاليكه هر دوي اين نظريهها اشكالات جدي داشتند. نكته جالب اين است كه هر دو نظريه ميتوانستند به يك اندازه مورد پذيرش قرار گيرند، اما يكي رد و ديگري پذيرفته ميشود. علت اين اتفاق پشتوانه سياسي نظريه بويل بوده است. حرف اساسي شاپين و شفر اين است كه اساساً دادههاي علمي و تفسير و تعبيرهاي اين دادهها و نيز نظريه پردازيهاي علمي به شدت تحت تأثير شرايط فرهنگي، تاريخي، اجتماعي و سياسي است، به طوري كه هيچكدام از آنها و روشهايي هم كه براي توليدشان بكار گرفته ميشود، حقيقت نيستند. از اين منظر ساخته و پرداختن علوم ميتواند داراي تعبير و تفسيرهاي متعدد و مختلفي باشد و اينگونه نيست كه عينيت و حقيقتي وجود دارد كه قابل كشف باشد. به اين معنا كلاً كشف حقيقت و واقعيت بيروني توسط علم زير سؤال رفته و رد ميشود. نكته جالبي از اين كتاب نقل ميكنم؛ شاپين و شفر ميگويند: «علوم تجربي، اجتماعي و انساني كنوني در غرب محصول ساختار اجتماعي ليبرالي و كثرت گرايي غربي است و حامي و حافظ چنين ساختاري ميباشد و با آن رابطه متقابل دارد، به نحوي كه اگر يكي را برداريم، ديگري فرو ميريزد». البته دقت كنيد كه آنها از علوم، مخصوصاً علوم تجربي سخن ميگويند. حال وقتي تاريخ علوم تجربي ثابت كند كه يك دستاورد علمي تجربي، محصول شرايط سياسي و اجتماعي جامعه است، ديگر علوم اجتماعي جاي خود را دارد. به طور كلي امروز ديگرآن نوع تلقي كه از علم به عنوان پوزيتويستي كلمه در گذشته مورد قبول بود و به عنوان يك حقيقت مطلق، بازنماينده واقعيتها و حقايق بيروني شناخته ميشد- حتي در علوم تجربي جايگاهش را در نزد جامعه شناسي علم، از دست داده و قابل قبول نيست،چه برسد به علوم اجتماعي و انساني يا به معنايي علوم فرهنگي. قاعدتاً نظريهها در اين علوم بسيار كمتر از علوم تجربي ميتوانند ادعاي جهانشمولي داشته باشند، درحاليكه در گذشته چنين بوده است. بدين ترتيب من از تلفيق اين دو نظريه و بعضي نظريههاي ديگر كه در زمينه جامعه شناسي علم مطرح بود، مباني نظري خود را در اين تحقيق سازمان دادم. در واقع نتيجه اين شد كه انقلاب اسلامي در زماني اتفاق ميافتد كه ميتوان گفت نظريههاي پوزيتويستي، تدريجاً زير سؤال رفته و خود انقلاب اسلامي هم ضربه بسيار سنگيني به اين پوزيتيويسم حاكم مخصوصاً در علوم اجتماعي و در جامعه شناسي سياسي و انقلاب وارد ميكند. از سوي ديگر اين جريان همزمان با شرايط تاريخي و شروع چرخش فرهنگي و پست مدرنيسم(فرا مدرنيته) در غرب است. اين عوامل دست به دست هم داده و باعث شده است كه انقلاب اسلامي اثرات بسيار مهمي را در روند تحقيقات – لااقل مربوط به حوزه انقلاب و كمي عامتر در حوزه جامعه شناسي انقلاب- ايجاد كند. بدين ترتيب چارچوب نظري من شكل گرفت و فرضيه ام نيز بر اين اساس،بررسي دگرگوني است كه انقلاب اسلامي در نظريههاي انقلاب ايجاد كرده است.
بار ديگر تأكيد ميكنم كه وقتي ما از نظريههاي علمي مخصوصاً در حوزه علوم اجتماعي و جامعه شناسي صحبت ميكنيم، بايد ببينيم با چه نوع نظريههايي سر و كار داريم، ماهيت شكل گيري اينها چگونه و در چه بسترهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي بوجود آمده اند و چقدر ميتوانند در تبيين پديدههاي اجتماعي جامعه خودمان مفيد واقع شوند. به هر حال براي بررسي فرضيه خود ميبايد به نظريههاي انقلاب، قبل از مقطع وقوع انقلاب اسلامي بپردازم و نشان دهم كه موضوع فرهنگ و عوامل فرهنگي در اين نظريهها دخالت نداشته و سپس با نظريههاي بعد از انقلاب اسلامي مقايسه نمايم تا نقش انقلاب اسلامي را در توجه آنها به فرهنگ و عوامل فرهنگي بيابم. نظريههاي غالب در جامعه شناسي انقلاب، نظريههاي ماركسيستي كلاسيك و جديد هستند كه اساساً نقش چنداني به فرهنگ به معناي كلي آن- با در نظرگرفتن مذهب- نمي دهند و فرهنگ را به عنوان عامل تعيين كننده نمي پندارند، بلكه آنرا عامل تعيين شده ميدانند. نظريههاي روانشناختي انقلاب نيز كه متأخرترين آنها نظريههاي محروميت نسبي يا نظريههاي توقعات فزاينده است، جايگاهي را براي ارزشها و ايدئولوژي قائلند، اما بسيار رقيق و كم اثر. به عبارت ديگر آنها به عوامل ديگر ذهني مانند: نارضايتيهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و نيز قدرتهاي حاكم موجود اهميت بيشتري نسبت به ايدئولوژي و فرهنگ ميدهند. از سوي ديگر نظريههاي ساختارگرايي هم وضع مشابهي دارند. اساساً يكي از ويژگيهاي نظريههاي ساختاري اين است كه براي فرهنگ و عامليت نقشي قائل نيستند، چرا كه آنها را عواملي ذهني و غير از عوامل ساختاري ميدانند.. به عبارت ديگر ساختارگرايي هر چه خالص تر باشد به همان ميزان كمتر به عامل ايدئولوژي، فرهنگ و مذهب اهميت ميدهد. از برجسته ترين نظريههاي ساختارگرايي در حوزه انقلاب نظريه ي اسكاچپول است. اين نظريه در واقع بهترين و كاملترين نمونه ساختارگرايي مدرن ميباشد. شما در اين نظريه به وضوح ميبينيد كه چندان وزني براي فرهنگ و ايدئولوژي قائل نيست و بيشتر عوامل ساختاري-طبقاتي، ساختار دولت، ساختار طبقاتي اجتماعي و ساختار بين المللي مورد توجه است تا فرهنگ و ايدئولوژي. با بررسي نظريههاي سياسي- اجتماعي ، نظريههاي بسيج و انتخاب عقلاني نيز خواهيد ديد كه آنچنان بايد و شايد به مقوله فرهنگ، مذهب و عوامل اعتقادي يا ارزشي نمي پردازند. درواقع اگر هم به اين عوامل توجهي نشان دهند بصورت جنبي و سطحي از آن ميگذرند و آنها را به عنوان يك متغير اصلي تعيين كننده به حساب نمي آورند. براي نمونه شما نمي بينيد در دسته بنديهايي كه در مورد نظريات انقلابهاي اجتماعي وجود دارد، دستهاي هم به نام نظريههاي فرهنگي انقلاب داشته باشيم. چنين چيزي تا زمان وقوع انقلاب اسلامي ايران اصلاً وجود نداشت و اگر هم فرهنگ به شكلي در نظريات انقلاب وارد شده بود، به صورت جنبي و سطحي حضور داشت. همه اين نظريهها ادعاي جهانشمولي داشتند. به عبارت ديگر هر نظريه پردازي، نظريه خويش را براي تمامي انقلابها صادق ميدانست و براي آن قدرت تبيين كنندگي همه انقلابها را قائل بود. اما وقتي انقلاب اسلامي ايران به وقوع پيوست همه اين نظريه پردازان به سراغ نظريههاي خويش رفتند تا انقلاب اسلامي را تبيين نمايند. تلاشهاي اوليهاي نيز صورت گرفت. حتي ماركسيستها سعي كردند انقلاب اسلامي را بر اساس چارچوب ماركسيستي خود تبيين كنند، ولي موفق نشدند. هر تلاشي كه كردند متوجه شدند كه اين انقلاب داراي محتواي فرهنگي بسيار غليظي است كه نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت و آنرا بر اساس چارچوبهاي قبلي تحليل نمود. به هر حال تلاشهاي ابتدايي و آزمون اين نظريهها براي تبيين انقلاب اسلامي ايران با شكست مواجه شد و رفته رفته نظريه پردازان در آراء خويش تجديد نظر كردند. براي نمونه اسكاچپول كه از نظريه پردازان برجسته انقلاب بود در آنزمان سعي نمود تا با نظريه ساختارگرايي، انقلاب اسلامي ايران را تبيين نمايد. وي در مقالهاي كوشش كرد تا انقلاب اسلامي را تحليل نمايد اما خود به ناتواني نظريه خويش واقف بود و به همين دليل در مقاله ديگري به ضعف پاسخگويي نظريهي خود در تبيين انقلاب اسلامي اذعان نمود و سعي كرد تا با بازنگري در نظريهي خويش انقلاب اسلامي را در چارچوب نظريهي خود تبيين نمايد. ديگر نظريه پردازان انقلاب نيز به گونهاي به اين مشكل دچار شدند. دليل آن هم اين بود كه انقلاب اسلامي ايران با هر نگاهي داراي محتواي فرهنگي غليظي بود كه در بستر شكل گيري، فرآيند و پيامدهاي انقلاب اسلامي وجود داشت. در ادامه ميتوان به بعضي از ابعاد فرهنگي انقلاب اسلامي اشاره كرد: مذهبي بودن مردم؛ چالش باورها و اعتقادات مردم با نخبگان غرب زدهاي كه تلاش ميكردند فرهنگ مردم را غربي كنند و اين قضيه تضادهاي فرهنگي متعددي را به وجود آورد كه نهايتاً به از خود بيگانگي فرهنگي براي بخشي از مردم جامعه – لااقل شهرنشينان – منجر شد ؛ تبليغات فرهنگ غربي و مليت ايراني گذشته در برابر فرهنگ اسلامي نقشي اساسي در زمينه سازي انقلاب داشتند؛ از طرف ديگر عناصر و مجموعههاي فرهنگي بارزي در ايران وجود داشت كه كاركرد مهمي را در انقلاب اسلامي بر عهده داشتند: از جمله روحانيت به عنوان قشري كه به هر صورت كارگزار فرهنگي به معناي عام است و نهادهاي مربوط به عزاداري امام حسين (عليه السلام) و شهداي انقلاب؛ مساجد به عنوان يك نهاد فرهنگي مهم كه در آن زمان به عنوان پايگاه فعاليت فرهنگي و مذهبي به شمار ميرفتند؛ احيا و بازسازي ايدئولوژي اسلامي قبل از وقوع انقلاب به وسيله ي افرادي چون مرحوم دكتر علي شريعتي، استاد شهيد مطهري (ره) و امام خميني (ره). البته اين بازسازي و ايدئولوژيزه كردن اسلام و شيعه بسيار نقش آفرين بود؛ اعتقادات شيعه بر امامت و رهبري مؤمنان؛ ماهيت فرهنگي و مذهبي رهبران انقلاب در فرآيند انقلاب؛ استقبال مردم از ايدئولوژي اسلامي در مقابل ايدئولوژيهاي ديگري كه در آن زمان مطرح بودند؛ نماد پردازيهايي كه از شخصيتهاي اسلامي، تاريخي و اساطيري در فرآيند انقلاب اسلامي اتفاق افتاد و به ويژه اينكه اين نماد پردازيها بر اساس اسطورههاي شيعه بودند؛ اعلام و طرح خواستهها و آرمانهاي انقلابي به زبان مذهبي و به ويژه زبان تشيع؛ فهم و تفسير نظام حاكم – پهلوي – بر اساس همين فرهنگ و نماد پردازيها منتها در مقابل انقلابيون و رهبران انقلابي؛ از طرف ديگر مشاركت عظيم مردمي در اين انقلاب بي سابقه بوده است به طوري كه در هيچ انقلابي اين ميزان مشاركت مردمي بر پايه ي چنين مباني فرهنگي وجود نداشته است كه از چشم نظريه پردازان دور بماند، آن هم در زماني كه مذهب به شدت مورد حمله قرار گرفته و سكولاريزم ديدگاه غالب بود، چنانكه تصور ميشد دين به طور كلي به صورت تدريجي از صحنه ي فعاليت اجتماعي بيرون ميرود. بنابراين مجموعه ي اين عوامل نشان ميدهد كه انقلاب اسلامي داراي محتوايي غني به لحاظ فرهنگي ميباشد. البته اين بدان معنا نيست كه عوامل ديگري مانند عوامل سياسي، اقتصادي نقشي نداشته باشند. نه! قطعاَ آنها هم نقش مهمي داشتند، اما در مقايسه با بعضي از انقلابها يا ديگر ابعاد انقلاب بعد فرهنگي بسيار برجسته تر بود. اين به معني آن است كه نظريههاي موجود انقلاب توان تبيين چنين پديدهاي را نمي توانند داشته باشند و لازم است كه نظريه پردازيهاي جديد صورت گيرد كه اين اتفاق نيز افتاد. در حقيقت بعد از انقلاب اسلامي حوزه ي مطالعات انقلاب شور و شوق و دامنه جديدي پيدا كرد. هيچ وقت با اين شتاب اين ميزان توجه به انقلاب نشده بود. بدين ترتيب نه تنها انقلاب اسلامي با نظريات جديد به اصطلاح باز نگري شده يا نظريههاي جديدي كه مطرح شده بودند تبيين شد. حتي بعضي از نظريه پردازان نيز به انقلابهاي قبلي بازگشتند و حتي انقلابهاي ديگر از جمله انقلاب فرانسه را بازخواني نمودند و قرائتي مجدد داشتند تا عناصر فرهنگي را در آن كشف كنند. از اين نمونه تلاشها را ميتوان در مقالاتي كه به عناصري چون فرهنگ و ايدئولوژي در انقلاب فرانسه و ديگر انقلابها پرداخته اند اشاره نمود. به عبارت ديگر تبيينهاي گذشته از اين انقلابها مورد تشكيك قرار گرفته اند و تحليلهاي جديد بر اساس رويكرد فرهنگي براي توجه به بعد فرهنگ بوجود آمدند و به اين شكل حركت جديدي در حوزه نظريه پردازي انقلاب بوجود آمد. در مجموع تلاش من اين بود كه نظريه پردازيهايي راكه بعد از انقلاب اسلامي ايران صورت گرفته، بررسي نمايم تا دريابم اين نظريه پردازيها چه بصورت مستقيم (يعني با موضوع انقلاب اسلامي يا مقايسه آن با انقلابات ديگر) و يا غيرمستقيم (يعني نظريههايي كه بر روي انقلابهاي ديگر انجام شده) متأثر از مطالعاتي است كه بر روي انقلاب اسلامي ايران و يا مرتبط با آن انجام شده است. شما اگر مراجع مطالعات جديد در حوزه ي نظريه پردازي انقلاب را ملاحظه كنيد ميبينيد كه توجه به انقلاب اسلامي ايران بسيار زياد است.به عبارت ديگر هر چند كه موضوع مطالعه مربوط به انقلاب اسلامي نيست، اما ملهم از آن است. البته پژوهش من همچنان ادامه دارد و به بيان دقيقي نمي توانم اثر انقلاب اسلامي را بر نظريه پردازي جديد انقلابها مشخص كنم. اما مجموعه ي اين بررسيها براي من تا كنون اين مطلب را روشن كرده كه انقلاب اسلامي موج جديدي از نظريه پردازي انقلابات را ايجاد كرده است كه بعضي از انديشمندان به آن نسل چهارم انقلابات يا نسل چهارم نظريه پردازي در انقلابات لقب داده اند.در اين نسل، وجه فراموش شده فرهنگ كاملا برجسته ميشود و درك ابعاد ديگر اگر چه نه غالب ترين عنصر، اما به عنوان يك عنصر غالب و مهم بر انقلابات مورد توجه قرار گرفته است.براي مثال چهرههايي مانند جان فورن، گلدستون و حتي ساختارگراهاي قبلي در اين زمينه بحثهاي جدي را دارند.آنها سعي ميكنند به فرهنگ و بعد فرهنگي انقلاب تكيه كنند و نشان دهند اين بعد كمتر از ابعاد ديگر در انقلابات اثر گذار نبوده و بايد به آن توجه ويژهاي داشت.
عوامل مؤثر در پیروزی انقلاب اسلامی سال۵۷
|
داود علی بابایی
نویسنده و پژوهشگرتاریخ معاصر
♦ تعریف انقلاب
تاکنون تعاریف متعددی از انقلاب ارائه شده است از جمله شهید میرزاده عشقی انقلاب را چنین تعریف میکند: انقلاب وقتی رخ میدهد که عادات و امیال طبقه فرادست موجب عدم رضایت طبقه فرودست میباشد. انقلاب عکس العمل تعدیات اربابان اقتدار و خودسری هایمتنفذین است. انقلاب یعنی دگرگونی کلی و بنیادی در ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی یک جامعه و کشور.
♦ یک انقلاب زمانی به پیروزی میرسد که
اولاً مراحل چهارگانة 1 ـ مرحله تظاهرات 2 ـ مرحله اعتصابات 3 ـ مرحله شورش گروهی و نظامی 4 ـ حکومت و دوره بعد از انقلاب را طی نماید. ثانیاً یک انقلاب زمانی ثمر میدهد و میتواند آرمانها و آرزوهای یک جامعه را برآورده سازد که بندهای پنج گانة 1 ـ استعمار 2 ـ استثمار 3 ـ استحمار 4 ـ استبداد 5 ـ استعباد را بگسلد ولیکن انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته است این بندها را باز کند و به همین سبب است که دچار بحران شده و مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را به سادگی حل ننموده و برای معضلات راه حل اساسی نیافته است.
بحران زمانی در یک جامعه پدید میآید که آن جامعه دچار معضلات زیر باشد: 1ـ ناکارآمدی مدیران 2 ـ فرار مغزها 3ـ عدم گردش نخبگان متاسفانه در حال حاضر جامعه ما دچار این مصائب و مشکلات میباشد یک انقلاب، دو چیز را در خود میپروراند: یکی وضعیت انقلابی است و دیگری نتایج انقلاب. وضعیت انقلابی در ایران متشکل بود از مراحل تظاهرات، اعتصابات و قیام مسلحانه و نتایج انقلاب در عملکردهای دولتهای بعد از انقلاب دیده میشود.
متاسفانه انقلاب اسلامی ایران که با مقالة استعمار سرخ و سیاه به اصطلاح به قلم احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات در 17 دی ماه 1356 به چاپ رسید شروع شد و ریشة عمیقی در تاریخ نداشت، بلکه به یکباره جرقهای زده شد و مردم به خیابانها ریختند و حدود 13 ماه وضعیت انقلابی به طول انجامید و این مدت برای ریشه دار شدن یک انقلاب بسیار کم میباشد و به همین سبب هم بود که اهداف انقلاب محقق نشد و این انقلاب به سرعت فرزندان خود را خورد، همچنانکه انقلاب مشروطیت نیز به همین دلیل نتوانست محقق شود، زیرا مردمی که برای برپا کردن عدالت خانه قیام کرده بودند به آن قانع نشدند و خواهان تأسیس مجلس شورا و حکومت مشروطیت شدند و به یکباره انقلاب مشروطیت از هدف اولیة خود منحرف گردید و انقلاب، بعد از چندین سال راه شکست را پیمود و اختلافی که بین مشروطه خواهان و مشروعه خواهان پیش آمد حکایت از همین میکند و متاسفانه انقلاب مشروطه نیزدارای ریشه و ماهیت تاریخی نبود.
به نظر من انقلاب اسلامی از زمانی در فکر مردم ایران پدیدار گردید که انقلاب مشروطیت شکست خورد و شیخ فضل الله نوری اعدام گردید. گرچه در آن دوران مردم در فکر انقلاب اسلامی نبودند ولیکن به انقلاب دیگری فکر میکردند که انقلاب مشروطیت را از بن بست دیکتاتوری رضاخانی نجات دهد.
♦ درباره شکوه انقلاب اسلامی
باید بگویم تاکنون چهار انقلاب بزرگ در دنیا رخ داده است و بقیه انقلابات از نظر ماهیت و محتوا زیر مجموعة این انقلابا ت میباشد.
به غیر از انقلاب فکری اروپا تحت عنون رنسانس و انقلاب صنعتی انگلستان چهار انقلاب دیگر که در بزرگی زبانزد عام و خاص میباشند عبارتند از: 1انقلاب کبیر فرانسه که در سال 1789 اتفاق افتاد یک انقلاب سرمایه داری و بورژوازی بود یعنی مردم فرانسه نظام اقتصادی فئودالی را به نظام سرمایه داری تبدیل کردند و پیامد آن اعلامیه جهانی حقوق بشر و حقوق شهروندی بود و با این که تاکنون 9 بار قانون اساسی فرانسه تغییر کرده است ولیکن هنوز عظمت و بزرگی این انقلاب پابرجا میباشد زیرا انقلاب کبیر فرانسه بر سه اصل بنا شده بود 1 ـ جدایی حکومت از روحانیت 2 ـ حکومت طبقه متوسط بر کشور 3 ـ مردم میباید به حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود آگاه شوند. و نیز قابل ذکر این که انقلاب فرانسه حدود 200 سال عمق و ریشه تاریخی داشته است و مردم عجولانه دست به انقلاب نزدند تا بعد از مدتی دچار رکود و عقب گرد گردند و بقیه انقلابهایی که ماهیت سرمایه داری داشتهاند مانند انقلاب بلژیک، انقلاب انگلیس زیر مجموعة انقلاب کبیر فرانسه بودهاند. 2انقلاب اکتبر 1917 روسیه که یک انقلاب سوسیالیستی بود و نظام فئودالیته روسیه را به نظام سوسیالیستی تبدیل کرد گرچه این انقلاب راه انحراف پیمود ولیکن در مجموع قابل تحسین و تجلیل میباشد و دیگر انقلابهایی که ماهیت سوسیالیستی داشتند مانند انقلاب کوبا، انقلاب چین زیر مجموعة انقلاب اکتبر روسیه بودهاند. 3انقلاب الجزایر که در سال 1962 به پیروزی رسید در سال 1955 جرقة آن زده شد و با دادن یک میلیون کشته یک انقلاب به تمام معنی ملی بود و انقلاب نیکاراگوئه و دیگر انقلابات که ماهیت ملی و وطنی داشتند زیر مجموعة این انقلاب میباشند. 4انقلاب اسلامی ایران تنها انقلاب ملی، مذهی میباشد که بعد از آن دیگر انقلابی بدین ماهیت در جهان صورت نگرفته است گرچه بعضی از کشورهای اسلامی کوشش نمودند تا انقلابی مشابه انقلاب اسلامی ایران انجام دهند ولیکن موفق نشدند.
انقلاب اسلامی ایران تنها یک سال قدمت تاریخی داشت و شاید به همین جهت میباشد که تاکنون نتوانسته است به آرمانها و آرزوهای مردم جامه عمل بپوشاند.
♦ انقلاب باید ریشه در تاریخ داشته باشد
هر انقلابی باید ریشه در زمان و تاریخ یک کشور داشته باشد مثلاً انقلاب هند 99 سال قدمت و ریشه در تاریخ دارد و انقلاب فرانسه 200 سال ریشه در زمان دارد به همین سبب اینها انقلابهای پیروزی بودهاند و توانستهاند تا اندازهای به آرمانها و اهداف مردم آن کشور جامه عمل بپوشانند ولیکن انقلاب الجزایر با 7 سال قدمت نتوانست بدان صورت در حکومت بعد از انقلاب موفق باشد و انقلاب ایران و انقلاب نیکاراگوئه چون زیاد ریشه در تاریخ نداشتند نتواستند در جهت اهداف مردم جامعه اشان موفق باشند.
و نیز در 17 دی ماه 56 به دنبال مقالهای در روزنامة اطلاعات جرقة انقلاب زده شد ولیکن مردم فقط مقلدانه به دنبال رهبری و با فرمایشات ایشان به خیابانها ریختند و لیکن نمیدانستند برای چه انقلاب میکنند و از انقلاب چه میخواهند به همین سبب بود که اریک رولو سردبیر لوموند در آن ایام میپرسند انقلاب امام خمینی را پدید آورد یا امام خمینی انقلاب را پدید آورد و در این مورد غلامحسین صدیقی از ملیون دوران نهضت ملی چه جالب میگوید که مردم ایران میدانند چه نمیخواهند ولی نمیدانند چه میخواهند و مردم ایران هم میدانستند که شاه را نمیخواهند ولی نمیدانستند چه چیزی را باید جایگزین سلطنت کنند و با این که بیش از 30 سال از انقلاب اسلامی میگذرد هنوز مردم نمیدانند برای چه انقلاب کردهاند. متاسفانه مردم ایران در آن دوران نمیتوانستند پنج واژه رااز هم تشخیص دهند و آن پنج واژه عبارت بودند از:
1 ـ تغییر: جابجایی حاکمان یک کشور تغییر میباشد مثلاً در اتیوپی هایله سلاسی جای خود را با منگیستو هایله ماریام رهبر چپ گرای مارکسیست این کشور بدون خونریزی عوض کرد در اوایل دوران بعد از انقلاب گروههای چپ و کمونیست در ایران ادعا میکردند که در اتیوپی و آنگولا انقلاب شده است زیرا یک تغییری در سیاست داخلی و خارجی این کشورها رخ داده است و مثلاً حاکم اولی گرایش به قطب سرمایه داری و آمریکا داشته است و حاکم دومی از اودموکرات تر بوده و گرایش به قطب کمونیستی و شوروی داشته است و نیز گروههای اسلامی و راست در برابر آنان مدعی بودند که در لیبی و سوریه نیزانقلاب اتفاق افتاده در حالی که پرواضح است که نه ادعادی چپ گرایان صحت داشت و نه ادعای راستگرایان و آنها خود میدانستند چه می گویند ولی مردم نمیتوانستند آن را تشخیص دهند و فکر میکردند که واقعاً در این جوامع انقلاب اتفاق افتاده است.
2 ـ تحول: جابجایی دولتها در یک کشور و استمرار محور اصلی در آن کشور تحولی ایجاد میکرد نه انقلابی مثلاً در دوران انقلاب هویدا جای خود را به جمشید آموزگار داد و بعد از آن شریف امامی آمد و بعد از آن ازهاری و بختیار، در حالی این جابجاییها انجام میشد که هنوز محور که شاه بود، مستحکم بر مواضع خود ایستاده بود و زور و دیکتاتوری بر کشور حاکم بود.
3 ـ شورش و کودتا: کشورهای زیادی میتوان نام برد که در آنها کودتا رخ داده است ولیکن این کودتاها منجر به انقلاب نشده است مثلاً در بولیوی کودتاهای زیادیاتفاق افتاده و یا در گینه و لیبی و سوریه نیز کودتا رخ داده است ولیکن منجر به انقلاب نشده است زمانی در یک کشور انقلاب میشود که توده مردمی در یک جنبش همگانی بر علیه نظام حاکم دست به شورش میزنند و نظام موجود را سرنگون میکنند.
4 ـ اصلاح یا رفرم: کشورهای زیادی را میتوان نام برد که در آن کشورها یک اصلاح اجتماعی، سیاسی و اقتصادی روی داده است، مثلاً ادعای شاه ایران در مورد انقلاب شاه و ملت در 6 بهمن 1341 و باز شدن فضای سیاسی و اجتماعی در 1340 به وسیله علی امینی که آنها همه اصلاح و رفرم بودند نه انقلاب.
5 ـ انقلاب: انقلاب زمانی در یک کشور به وقوع میپیوندد که تودههای مردم در ابعاد مختلف نمیتوانند نظام حاکم را تحمل کنند و دست به تظاهرات و اعتصابات و شورشهای مسلحانه میزنند مثلاً میتوان از انقلاب مصر، انقلاب الجزایر، انقلاب مکزیک نام برد.
عواملی که باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد مردم ایران فکر میکنند با ریختن هزار نفر، ده هزار نفر، صد هزار نفر به خیابانها انقلاب شکوهمند اسلامی پا گرفت در حالی که این چنین نبود و در پشت پرده رایزنیها و عوامل مختلفی باعث پیروزی انقلاب اسلامی گردید از جمله: 1 ـ نقش رهبری آیت الله خمینی به عنوان یک مرجع تقلید و به عنوان یک رهبر مذهبی مردم را به حرکت درآورد و اعلامیهها و سخنرانیهای امام در بعد مذهب و این که شیعه و اسلام در ایران در خطر است احساسات مذهبی مردم را تحریک کرد و تودهها به خیابانها ریختند به همین دلیل انقلاب ایران را یک انقلاب شاذ و نادر مینامند زیرا یک انقلاب ملی مذهبی بود.
میشل فوکو جامعه شناس فرانسوی میگوید: مردم ایران از یک چیز بیشتر از چیزهای دیگر خنده اشان میگیرد و آن این که دین افیون تودهها است؛ پس این چه محرکی بود که مردم را به حرکت درآورد به غیر از دین و احساسات مذهبی آیا میتوان از چیز دیگری یاد کرد. 2 ـ نقش روحانیون و معممین در تشویق و تحریک مردم، زیرا روحانیون از دوران گذشته در حسینیهها و مساجد از پایگاه و جایگاه مردمی برخوردار بودند و در دورن انقلاب مساجد اماکن تجمع مردم بود و مردم ایران برای روحانیون و متولیان مساجد و امامان جماعت احترام خاصی قائل بودند به همین دلیل سخنان روحانیون برایتحریک مردم نافذ واقع میشد. 3 ـ نقش روشنفکران در داخل و خارج کشور را نمیتوان نادیده گرفت. دانشگاههای کشور از مراکز مهم پایگاه سیاسی در تمام دوران محسوب میشود. شاید هیچ وقت نتوان حوادث روز 16 آذر 1332 را به فراموشی سپرد. شاید هیچ وقت نتوان تحصن اساتید در مسجد دانشگاه تهران در دوران انقلاب را فراموش کرد و نیز کسانی که همراه امام خمینی از نجف به پاریس آمدند هیچ وقت فراموش شدنی نیستند. گرچه این روشنفکران اطراف امام هر یک سرنوشت جداگانه پیدا نمودند. بعضی از آنان از کشور مهاجرت کردند و بعضی دیگر اعدام شدند و بعضی زندانی و بعضی منزوی گردیدند. با نگاهی گذرا به اقامت امام در پاریس که به همراهی دکتر ابوالحسن بنی صدر، صادق طباطبایی، ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و افراد دیگری بود میتوان برداشت نمود که اینان بودند که رهبری انقلاب را مشاوره میدادند و باعث تحریک مردم و بسط و گسترش خبرها از طریق رسانههای جهانی میشدند ولیکن همیشه گفتهاند انقلاب فرزندان صادق خود را میخورد. به قول یکی از روشنفکران و مشاوران امام در دوران انقلاب، روشنفکران فقط تا زمانی در این انقلاب نقش داشتند که امام در 12 بهمن پای خود را در فرودگاه از هواپیما پایین نگذاشته بود و همین که امام پای خود را پایین گذاشت دیگر نقش روشنفکران به پایان رسید و الان مشاهده میکنیم کسانی که همراه امام در فرودگاه بودند، همه تصاویرشان سانسور شده است و هیچ عکسی از آنها به چشم نمیخورد و حتی نخست وزیر مورد وثوق (مهندس بازرگان) امام چگونه مورد بی مهری حکومتیان قرار میگیرد که در دوره چهارم ریاست جمهوری رد صلاحیت میشود. 4 ـ تماسهای سرّی اعضای شورای انقلاب با سفارت آمریکا و رایزنیهای آنان با ژنرال هایزر نقش اساسی در فروکشی کشت و کشتار رژیم شاه داشت. ملاقات هایمکرر دکتر بهشتی، موسوی اردبیلی و مهندس بازرگان با سولیوان و ژنرال هایزر در منزل فریدون سحابی کمک زیادی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران کرد ولیکن تنگ نظران و انحصارطلبان تداعی میکردند که اگر این مطالب را بیان کنند که بعضی از اعضای شورای انقلاب با این افراد ملاقات کردهاند مردم این رایزنیها را خیانت قلمداد میکنند و طرح این مسائل توهین و افترا و بی مهری نسبت به این آقایان است و حتی در زمانی که دانشجویان پیرو خط امام سفارت آمریکا را به اشغال خود درآوردند اسنادی را که در رابطه با ملاقات بعضی از اعضای شورای انقلاب با سفارت آمریکا بود افشا ننمودند زیرا آنها به علت خام بودن و ناپختگی و جوانی و عدم اطلاع از مسائل سیاسی قلمداد میکردند طرح این مسائل در آن موقعیت خیانت به انقلاب میباشد و مردم پسند نخواهد بود در حالی که نمونههای بارزی در جهان میتوان سراغ کرد مثلاً رهبران ویتنام شمالی در حالی که با ویتنام جنوبی در حال جنگ بودند در پاریس با فرانسویان که حامیان ویت کنگ ها بودند مذاکره میکردند و از هویت کشور خود و منافع و مصالح کشور خود دفاع مینمودند تا شاید بدین طریق از جنگ و خونریزی جلوگیری نمایند و نیز گاندی در زندان با انگلیسها ملاقات میکرد تا بتواند از منافع ملی کشور خود دفاع کند و احمد بن بلا رهبر انقلاب الجزایر با فرانسویان درزندان ملاقات میکرد تمام این رایزنیها افتخار یک کشور باید قلمداد شود نه خیانت به مردم کشور، زیرا تمام این کارها قدرت و جسارت میطلبد که انسانی خود را به خطر بیندازد و مذمت مردم را تحمل کند تا بتواند از منافع و مصالح ملی کشور خود دفاع کند. 5 ـ تماسهای مکرر داریوش فروهر که از طرف امام مأمور شده بود با ارتشیان تماس و ملاقات داشته باشد تا شاید این برادران دست از کشت و کشتار مردم بکشند و بی طرفی خود را اعلام نمایند از عوامل مؤثر در پیروزی انقلاب اسلامی بود. علت اعتماد امام به داریوش فروهر از این جهت بود که سید مصطفی خمینی فرزند امام مدتی در زندان با داریوش فروهر هم سلول بود و صفا و صداقت و وطن پرستی او را برای امام شرح داده بود و ما دیدیم که چگونه پاداش زحمات داریوش فروهر و همسرش در آذر 77 با قطعه قطعه کردن آنها داده شد. 6 ـ کنفرانسی که در دی ماه 1979 در جزیره گوادولوپ برگزار شد و در آن سران چهار کشور بزرگ جهان فرانسه، انگلیس، آمریکا و آلمان شرکت کردند و با عدم حمایت خود از رژیم پهلوی کمک بزرگی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران نمودند. در این کنفرانس جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، اشمیت صدراعظم آلمان، والریژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه و جیمز کالاهان نخست وزیر انگلیس شرکت داشتند.
دراین کنفرانس مذاکراتی پیرامون انقلاب ایران، جنک کامبوج، خشونت در آفریقای جنوبی، نفوذ روزافزون شورویها در خلیج فارس، کودتای افغانستان و ناآرامیهای ترکیه صورت گرفت.
در این کنفرانس رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر انگلیس معتقد بودند که کار شاه تمام است و باید از ایران خارج شود. در همین کنفرانس تصمیم گرفته شد که دیگر کشورهای غربی و آمریکا از رژیم شاه حمایت نکنند و همین مسئله باعث تسریع در پیروزی انقلاب اسلامی شد. 7 ـ ملاقات وارن زیمرمن مشاور سیاسی دولت آمریکا در سفارت پاریس با ابراهیم یزدی که در 5 نوبت انجام شد خود از عوامل مؤثر در دوران پیروزی انقلاب بود. 8 ـ تماسهای مکرر نماینده والری ژیسکاردستن رئیس جمهوری فرانسه با امام خمینی در پاریس که حاوی پیامهایی از جانب دولت جیمی کارتر بود نیز قابل توجه میباشد. 9 ـ اعلام بی طرفی سران ارتش در روز 22 بهمن 57 و مخصوصاً امان خواستن ارتشبد قره باغی از مهندس بازرگان نتیجه رایزنیهای قبلی اعضای اپوزیسیون با ارتشیان بوده است.
پرونده انقلاب
|
گاهشمار اوجگیری انقلاب۵۷
با آثار و گفتاری از: رضوانه امینیان-داود علی بابایی-آتنا محفوظی-زهرا کریمی
سیدمصطفی خمینی فرزند آیت االله روح الله خمینی (ره) در سال 1309 در قم متولد شد. ایشان دارای استعداد فراوانی بود؛ بهطوریکه، در همان سنین جوانی به درجه اجتهاد نائل شد. سیدمصطفی خمینی از سال 1341 که نهضت آیت الله خمینی آغاز شد، همواره یار و همراه و مشاور ایشان بود. وی پس از جریان 15 خرداد و نیز بار دیگر پس از تبعید پدر بزرگوارشان، به علت اقدامات اعتراضآمیز خود بر علیه رژیم شاه، توسط ساواک دستگیر شد و در نهایت نیز در 13 دی 1343 مأموران رژیم، به خانه او حمله کرده و ایشان را نیز به ترکیه تبعید کردند. ایشان پس از ورود به نجف در کنار برنامههای درسی و علمی، مبارزه را در کنار آیتالله خمینی ادامه دادند. در سال 48 به دنبال یک سلسله فعالیت علیه رژیم بعثی عراق، دستگیر و به بغداد منتقل شدند. سرانجام در نیمه شب اول آبان 1356، آیتالله سید مصطفی خمینی، به شکل مرموزی از دنیا رفتند.
هفدهم دی 1356 راهپیمایی علیه کشف حجاب، چاپ مقالة «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامه اطلاعات به قلم رشیدی مطلق که قطعاً اسم مستعار بوده است.
نوزدهم دی 1356 قیام مردم قم در اعتراض به چاپ مقاله ایران و استعمار سرخ و سیاه.
دوم بهمن 1356 صدور پیام آیتالله خمینی به مناسبت وقایع 19 دی ماه.
ششم بهمن 1356 رژه اعضای حزب رستاخیز در سالگرد انقلاب سفید.
بیستونهم بهمن 1356 برپایی مراسم چهلم شهدای قم و قیام مردم تبریز.
هشتم اسفند 1356 صدور پیام آیتالله خمینی خطاب به ملت تبریز به مناسبت حوادث 29 بهمن.
بیستوپنجم اسفند 1356 تحریم جشنهای نوروز توسط علمای حوزه علمیه قم و نهضت آزادی شاخه خارج از کشور.
چهارم فروردین 1357 انتشار پیام آیتالله خمینی به مناسبت اربعین شهدای تبریز.
دهم فروردین 1357 برگزاری مراسم چهلم شهدای تبریز، قیام مردم در شهر یزد، اهواز و جهرم. نوزدهم اردیبهشت 1357 برپایی مراسم چهلم شهدای یزد، اهواز و جهرم. گسترش تظاهرات در 21 شهر کشور.
پانزدهم خرداد 1357 سالگرد قیام 15 خرداد و اقدام به اعتصاب عمومی.
بیستوهشتم خرداد 1357 اولین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی.
هشتم تیر 1357 تقسیم حزب رستاخیز به سه جناح سیاسی.
نهم تیر 1357 برگزاری تظاهرات وسیع در شیراز و کرمانشاه.
دوازدهم تیر 1357 تحریم جشنهای ماه شعبان توسط آیتالله خمینی. (ایشان در پیامی از مردم خواستند تا به عنوان اعتراض جشنهای سوم و پانزدهم شعبان را برگزار نکنند)
سیام تیر 1357 تبدیل شدن جشنهای آیینی پانزدهم شعبان به تظاهرات ضد دولتی.
یکم مرداد 1357 درگیری و تیراندازی در صحن حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) در شهر مشهد.
چهاردهم مرداد 1357 سالگرد قیام مشروطه و سخنرانی شاه.
پانزدهم مرداد 1357 آغاز ماه مبارک رمضان و تبدیل مساجد به کانونهای انقلاب.
بیستویکم مرداد 1357 اعلام حکومت نظامی در اصفهان، تظاهرات علیه جشن فرهنگ و هنر در شیراز.
بیستوهشتم مرداد 1357 فاجعه سینما رکس آبادان.
پنجم شهریور 1357 استعفای دکتر جمشید آموزگار از نخستوزیری و انتصاب مهندس جعفر شریف امامی از سوی شاه به جای وی. اعلام سیاستهای «دولت آشتی ملی» به وسیله شریف امامی.
هشتم شهریور 1357 چاپ عکس آیتالله خمینی برای نخستین بار در صفحة اول روزنامههای تهران. مصاحبة شاه با تلویزیون فرانسه.
شانزدهم شهریور 1357 راهپیمایی بزرگ در تهران. انتصاب ارتشبد غلامعلی اویسی به سمت فرمانداری نظامی تهران. هفدهم شهریور 1357 کشتار وسیع مردم در میدان ژاله (شهدای) تهران.
هجدهم شهریور 1357 اشغال تهران توسط تانکها. استیضاح شریف امامی از سوی مجلس شورای ملی. انتشار پیام آیتالله خمینی به مناسبت وقایع 17 شهریور.
دوم مهر 1357 محاصره منزل آیتالله خمینی در نجف. اعتصاب غذای زندانیان سیاسی.
هشتم مهر 1357 تهدید کارکنان اعتصابی دولت توسط فرمانداری نظامی. برگزاری مراسم چهلم قربانیان سینما رکس آبادان.
نهم مهر 1357 رفع محدودیتهایی که دولت عراق برای آیتالله خمینی ایجاد کرده بود. صدور اعلامیه دولت دربارة بخشودگی مخالفان سیاسی خارج از کشور. متلاشی شدن حزب فراگیر رستاخیز و استعفای دکتر جواد سعید دبیر کل آن.
سیزدهم مهر 1357 عزیمت آیتالله خمینی به کویت.
چهاردهم مهر 1357 هجرت آیتالله خمینی از بغداد به پاریس. بازگشایی دانشگاهها.
نوزدهم مهر 1357 اعتصاب بزرگ کارکنان مطبوعات در اعتراض به سانسور و نظارت دولت.
بیستوسوم مهر 1357 پیروزی روزنامهنگاران و لغو قانون سانسور.
بیستوچهارم مهر 1357 چهلم شهدای 17 شهریور. حملة چماقداران به مردم در مسجد جامع کرمان.
دوم آبان 1357 آزادی هزار و صد و بیست و شش زندانی سیاسی.
هشتم آبان 1357 اعتصاب کارکنان شرکت ملی نفت.
نهم آبان 1357 آزادی آیتالله سیدمحمود طالقانی و آیتالله حسینعلی منتظری از زندان.
دهم آبان 1357 استیضاح شریف امامی
سیزدهم آبان 1357 کشتار دانشآموزان، دانشجویان و مردم انقلابی در دانشگاه تهران.
چهاردهم آبان 1357 آتشسوزی بزرگ تهران، استعفای مهندس جعفر شریف امامی از نخست وزیری.
پانزدهم آبان 1357 نخستوزیری ارتشبد غلامرضا ازهاری و تشکیل دولت نظامی. پخش نطق عذرخواهانه شاه از تلویزیون.
بیستودوم آبان 1357 رادیو و تلویزیون توسط نظامیان اشغال شد و کارکنان آن اعتصاب کردند. پیوستن کارکنان ادارة برق به اعتصابیون.
دوم آذر 1357 تیراندازی ماموران به مردم در حرم مطهر امام رضا (ع).
سوم آذر 1357 انتشار پیام آیتالله خمینی به مناسبت کشتار در حرم ثامنالائمه (ع) و اعلام تعطیلی و عزای عمومی.
پنجم آذر 1357 اعلام عزای عمومی در سراسر کشور. تقاضای کمک کارکنان اعتصابی مطبوعات از مردم.
هفتم آذر 1357 انتشار لیست اسامی افرادی که مقادیر زیادی «ارز» از کشور خارج کردهبودند توسط کارکنان بانک مرکزی.
ششم آذر 1357 قطع برق در ساعت هشت شب به دست کارکنان اداره برق به منظور جلوگیری از پخش اخبار دولتی.
دهم آذر 1357 آغاز ماه محرم و تظاهرات شبانه بر فراز بامها.
یازدهم آذر 1357 انتشار پیام آیتالله خمینی به مناسبت آغاز ماه محرم، تعطیل شدن مدارس به مدت ده روز.
نوزدهم آذر 1357 راهپیمایی بزرگ تاسوعا.
بیستم آذر 1357 راهپیمایی بزرگ عاشورا.
بیستوهفتم آذر 1357 اعلام عزای عمومی در کشور. استعفای دستهجمعی چند تن از مهندسان پرواز و خلبانان هواپیمای ملی ایران.
چهارم دی 1357 تظاهرات وسیع دانشآموزان.
پنجم دی 1357 قطع کامل صادرات نفت.
هشتم دی 1357 تعیین هیئتی از سوی آیتالله خمینیبرای نظارت بر امر تولید و توزیع نفت.
نهم دی 1357 استعفای ارتشبد ازهاری از نخستوزیری و انتخاب دکتر شاپور بختیار به جای وی.
شانزدهم دی 1357 اعلام سیاستهای بختیار. کشف یک زندان سیاسی و شکنجهگاه در تهران.
نوزدهم دی 1357 افتادن اداره امور شیراز و اردبیل به دست مردم.
بیستودوم دی 1357 اعلام تشکیل «شورای انقلاب» توسط آیتالله خمینی
بیستوسوم دی 1357 تشکیل اولین جلسة «شورای سلطنت» با حضور شاه.
بیستوششم دی 1357 خروج شاه و فرح از کشور.
بیستوهفتم دی 1357 انتشار پیام آیتالله خمینی در مورد رفتن شاه و دعوت مردم به راهپیمایی روز اربعین. اعلام آمادگی ولیعهد برای عهدهدار شدن حکومت.
بیستونهم دی 1357 راهپیمایی بزرگ روز اربعین.
سیام دی 1357 سفر رئیس شورای سلطنت به فرانسه و تقاضای ملاقات با رهبر انقلاب.
یکم بهمن 1357 استعفای سیدجلالالدین تهرانی از ریاست شورای سلطنت و غیرقانون خواندن این شورا. پیوستن گروههایی از نظامیان به مردم. استعفای بعضی از نمایندگان و وزرا. تهدید امام توسط شاه.
دوم بهمن 1357 رواج آموزشهای نظامی و ساخت بمبهای دستی بین مردم. شدت یافتن فرار سربازان از پادگانها.
سوم بهمن 1357 افتادن اداره امور شهر قم به دست مردم. تشکیل کمیتة استقبال از آیتالله خمینی. رژة سربازان گارد سلطنتی در پادگان لویزان.
چهارم بهمن 1357 محاصرة مهرآباد توسط تانکها. تدارک مراسم استقبال از امام.
پنجم بهمن 1357 بستهشدن فرودگاه به مدت سهروز. تظاهرات طرفداران دولت بختیار.
ششم بهمن 1357 تضمین امنیت فرود هواپیمای حامل امام از سوی کارکنان هواپیمایی. شدت یافتن درگیری میان مردم و نیروهای امنیتی در سطح کشو. ر
هفتم بهمن 1357 لغو تمام مرخصیها و آمادهباش تمام نیروهای مسلح. اعلام سفر بختیار به پاریس و پاسخ آیت الله خمینی به او.
هشتم بهمن 1357 تجمع مردم در اطراف فرودگاه مهرآباد. تحصن روحانیون در دانشگاه تهران.
نهم بهمن 1357 بختیار: در راه بازگشت امام به کشور مانعی نیست. افزایش درگیریهای خونین در سطح کشور.
دهم بهمن 1357 بازگشایی فرودگاههای کشور. موج فرار آمریکاییها از ایران.
یازدهم بهمن 1357 اعلام برنامههای کمیته استقبال. آمادگی سراسری مردم برای استقبال از رهبر انقلاب.
دوازدهم بهمن 1357 بازگشت پیروزمندانه آیتالله خمینیبه میهن پس از سالها تبعید. سیزدهم بهمن 1357 دیدار گروههای مختلف مردم با آیتالله خمینی. ادامه درگیریهای شدید در شهرهای کشور.
چهاردهم بهمن 1357 استعفای شهردار تهران و انتصاب دوباره او از سوی آیتالله خمینیبه همان سمت.
پانزدهم بهمن 1357 اعتصاب کارکنان نخستوزیری. بازداشت بسیاری از وزراء و کارمندان عالیرتبه دولت به جرم فساد مالی و سوءاستفاده از بیتالمال توسط دولت بختیار.
شانزدهم بهمن 1357 انتخاب مهندس مهدی بازرگان به نخستوزیری دولت موقت از سوی رهبر انقلاب.
هفدهم بهمن 1357 تظاهرات گسترده به حمایت از بازرگان در سطح کشور. حذف سوگند وفاداری به شاه از مراسم قسم سربازی. خروج ژنرال هایزر از ایران.
هجدهم بهمن 1357 تجمع طرفداران بختیار در ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی) وآغاز کار کانال تلویزیونی انقلاب.
نوزدهم بهمن 1357 رژة عدة زیادی از همافران و افراد نیروی هوایی در مقابل آیت الله خمینی.
بیستم بهمن 1357 اعلام سیاستها و وظایف دولت موقت توسط مهندس مهدی بازرگان. درگیری شدید میان همافران و دانشجویان نیروی هوایی و افراد گارد جاویدان.
بیستویکم بهمن 1357 دستیابی مردم به اسلحهخانه نیروی هوایی و شدت یافتن درگیری مسلحانه مردم و نظامیان. انتشار متن فتوای امام مبنی بر باطل بودن قسم وفاداری ارتشیان به شاه. اعلام منع عبور و مرور از ساعت چهارونیم بعدازظهر. انتشار حکم امام دربارة ماندن مردم در خیابانها. پیوستن نیروی دریایی و هوایی به مردم.
بیستودوم بهمن 1357 اعلام بیطرفی ارتش. سقوط حکومت 2500 ساله شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی ایران.
|
فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۳
فهرست عناوین
سر مقاله
چله انقلاب
تقویم تاریخ
خاطرات سیاسی زمستان در تقویم تاریخ
پرونده اربعین انقلاب ۵۷
جستار گشایی
انقلاب به روایت مبارز دیروز، مرجع امروز
خاطرات مرد روز های سخت
دختری که نشان از پدر دارد
آخرین بازمانده غیر حکومتی شورای انقلاب
ایدئولوژی و انقلاب، ضرورت های عصر ما
روزگار سپری شده یک چیریک پیر
مشکلات انقلاب و نظام از نگاه یک سیاستمدار حقوقدان
پای صحبت آقا زادهای انقلابی
دو نگاه به یک پدیده
خاطره در سپهر اندیشه
خلاصه کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب
کتابخانه خاطرات سیاسی
تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی
از روزگار رفته
پاسخ شاهنشاه”
برای دریافت نسخه کامل این شماره (۳) به سایت طاقچهمراجعه کنید.
خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست