1

دستگاه سیاستگذاری دولت سیزدهم(سرمقاله ۱۴)

سرمقاله

حسن اکبری بیرق

ارسطوی بزرگ در کتاب «سیاست» می­نویسد: «سه گروه از مردمان به ‌درد مدیریت جامعه نمی‌خورند: نخست، ثروتمندان؛ چراکه آنان غالباً با درد و رنج فقرا آشنا نیستند و زمانی‌که به‌ حکومت می‌رسند، به‌ دنبال افزایش دارایی خود هستند. دوم، فقیران؛ چون این­ها کمبودهای فراوانی در زندگی داشته‌اند، زمانی‌که به ‌حکومت می‌رسند ناخودآگاه به‌دنبال جبران کمبودهای گذشته هستند! پس به دیکتاتورهای وحشتناکی تبدیل می‌شوند که می‌خواهند به ‌هر قیمت حکومت را حفظ کنند. سوم، علما و مردان خدا؛ این طبقه خود را از نظر دانایی بالاتر از مردم و نماینده خدا می‌دانند و انتقاد پذیر نیستند پس با نوآوری و اصلاح امور مخالفت می‌‌کنند. اما فاجعه زمانی است که علما از طبقه فقیر هم باشند، هم می‌خواهند کمبودهای گذشته را جبران کنند وهم انتقادپذیر نیستند. سرانجام به خودکامه­هایی تبدیل می­شوند که مُلک و ملّت را به ‌فنا می­دهند. در حالت کلی بهترین گروه برای فرمانروایی، طبقه متوسط جامعه است».

این نسخۀ جاودانۀ معلّم اول برای اداره کشور، همانند اغلب آراء فلسفی او، پس از حدود ۲۵۰۰ سال، همچنان اعتبار و کارآمدی خود را حفظ کرده­است؛ یعنی با عمل بدان، می­توان امور جامعه را به­سامان کرد. اما دشواره اصلی اینجاست که چنین طرحی در زمانه و زمینه­ای قابل اجراست که طبقه متوسطی وجود داشته و به شرط وجود، بستر بهره­مندی از ظرفیت­های کارشناسی آن، آماده و مهیّا باشد. دریغا که در سرزمین ما، در روزگار کنونی، هیچ­یک از آن دو شرط، محقق نیست؛ چراکه در هیچ­کدام از ادوار مدیریتی ۴۳ سال گذشته، هدف غایی دولت­ها سیاستگذاری در راستای رشد و توسعه طبقه متوسط و ارجاع امور مُلک، به خودِ ملّت از طریق این واسطه قابل اعتماد، نبوده­است؛ اگر هم لحظات و نفرات کم­شماری در دولت سازندگی و اصلاحات وجود داشته که مانع شتاب گرفتن آن روند بوده­اند، دو دولتِ­ نهم و دهم، بی هیچ مانع و رادعی، تیر خلاص را بر پیکر نیمه­جان این طبقه شلیک کرد و بر کُشته خویش نیز سوگواری ننمود. دولت یازدهم و دوازدهم با تکیه بر تدبیر مدیران مجرّب و معتقد به توسعه پایدار و با امید به گشودن بندهای تحریم از بدنه مدیریت کشور، پای به میدان نهاد و توفیقاتی نیز به­دست آورد و کوشید با دم مسیحایی آشتی با جهان، جان تازه­­ای در آن کالبد افسرده دمد؛ اما صدافسوس که تقدیر، موافق تدبیر او نبود و نشد. ثمرۀ آن ناکامی پرهزینه، که توسط دست­های پنهان و آشکار بر مردم ایران تحمیل شد، دولتی است که در جریان غیررقابتی­ترین انتخابات تاریخ جمهوری­اسلامی با حداقل مشارکت، روی کار آمد.

رسمِ مرسوم این است که ضعف و قوّت کارگزاران، از پس گذشت دورانی نه چندان طولانی آشکار می­گردد؛ اما دولت سیزدهم از همان آغاز، ضعف مفرط خود را بر آفتاب افکند. نگاهی به فهرست وزرا و معاونان و مشاوران رئیس جمهور، این واقعیت تلخ را پیش چشم همگان نهاد که این تیم برای بردن، بسته ­نشده­است. معاون اول آن هموست که قول ساخت واکسنی موسوم به «برکت» و تحویل ۵۰ میلیون دوُز آن را تا شهریور ماه گذشته داده بود؛ بگذریم از اطلاعات غلط راهبردی دیگر که به مسؤولان بلندپایه کشور ارائه نموده­بوده­است. وزرای پیشنهادی آموزش و پروش نیز، که دو نفرشان حتی مقبول وکیل­الدوله­ها نیز نبود، حکایت از آن داشت که اساسی­ترین و پرمشکل­ترین وزارتخانه کشور در درجۀ چندم اولویت­های رئیس دولت نبوده و نیست و متأسفانه مجلس و دولت یکدست، سرانجام کسی را بر کُرسی آن وزارت نگون­بخت نشاندند که نقطه درخشان کارنامه­اش، حضور در راهپیمایی اربعین و فتح قله دماوند بوده­است! از تیم ناهمگون اقتصادی دولت نیز هرچه بگوییم کم است. گویی تمامی اِنذارها و تحذیرهای ارسطو، یک­جا و در یک زمان و در یک دولت، مصداق خود را پیدا کرده­است.

اما سخن اصلی ما به تَبَعِ طبیعت و رسالت این جریده، بر سر دستگاه سیاست­ورزی دولت سیزدهم است که متشکل از افرادی­است غیرباورمند به اصول بنیادین حضور در جامعه جهانی و بهره­مندی از مواهب آن؛ مواهبی که علی­القاعده، تأمین کننده منافع ملّی است، اما به تعریف متعارف و علمیِ آن. البته بر هر ناظر بابصیرتی پوشیده نیست که تعارضات درونی تناقضات سیستمیِ نظام دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران، به این دولت و آن دولت و این وزیر و آوزیر چندان ربطی ندارد؛ مشکل اساسی در فلسفه وجودی روابط­بین­الملل در این نظام است که از منطق منحصر­به­فرد و قاعدۀ شاذّی پیروی می­کند. به تعبیر روشن­تر، در همه­جای جهان، از کشورهای جنوب گرفته تا شمال و حتی ابرقدرت­های امروز و دیروز، دیپلماسی در خدمت پیشبرد منافع اقتصادی و گسترش هژمونی بوده­است؛ یعنی حتی سیاستمداران نیز در هر سطحی باید به سود و زیان اقتصادی شهروندانی بیاندیشند که از آنان نمایندگی می­کنند و در یک کلام دستگاه دیپلماسی هر دولت-ملتی باید زمینه ساز جلب منفعت و دفع ضرر و نیل به رفاه و امنیت و آسایش مردم خود باشد و بس.

متأسفانه همچنان­که گفتیم ناهمگونی ذاتی در ساختار سیاسی موجود، که در این دولت به حدّ اعلای خود رسیده­است، موجب شده­است که قرائتی منسوخ از مفهوم «استقلال»، سایه بی­اعتمادی و  عدم اطمینان را بر سر اقتصاد ایران افکنده و آن را زمین گیر کند. انسداد داخلی و انزوای خارجی اقتصاد ایران ثمرۀ فروبستگی در نظام سیاسی است. پرواضح است که هیچ نهاد و نیرویی نیز جز همان نظام سیاسی نمی­تواند، برون­شدی از این ورطه بیابد. هر عقل سلیمی گواهی می­دهد که رشد و توسعه همه­جانبه از جمله پیشرفت اقتصادی، جز از طریق تعامل با جهان و افق­گشایی از راه پارادایم­شیفتِ هستی­شناسانه و معرفت­شناسانه تصمیم­سازانِ نظام حاکم، امکان­پذیر نیست. در شرایط فعلی، این تغییر رویکرد، بسیار ضروری و در عین حال، به­غایت دشوار است. ضروری­است چراکه ادامه این وضع نه ممکن است و نه مطلوب و دشوار است به این دلیل عمده که حتی اگر نظام سیاسی، همین امروز به اجماع برسد که لاجرم باید تکلیف‌ خود را با دنیا روشن کند دو مانع جدّی گریبانش را خواهد گرفت؛ نخست آنکه بارِ سنگین شعارهای ایدئولوژیک تهی از معنای محصّل، یک مسألۀ عُرفی را تبدیل به معضلی حیثیتی کرده­است و عبور از آن را ناممکن. دوم این­که بی­ثباتی­ها و بی­برنامه­گی­هایی که در اثر تغییر دولت­ها، دستکم در سه­دهه گذشته، بر روابط سیاسی و اقتصادی ما با جهان حاکم بوده­است، چنان اقتصاد ایران را در چشم جهانیان، غیرقابل اطمینان جلوه داده­ و در نتیجه زمین­گیرش کرده­است که هر دولتی که مصمم به افق­گشایی گردد، باید متحمل هزینه­های مادی و معنوی گزافی گردد که در نهایت از جیب ملت پرداخت خواهد­شد.  

از آنجاکه بنابر عقل و منطق و واقعیت­های تلخ و سخت، گزینه­ای دیگر پیش روی دولتمردان ما نیست، باید امیدوار بود که نظام سیاسی یکدست­شده که اینک به صورت عریان با مسائل روبه‌رو شده­است بتواند از این فرصت، نهایت بهره را برده و برای یک افق­گشاییِ اندیشیده گام­های اساسی و ماندگار بردارد. اما و هزار اما که وقتی از زبان رئیس دولت و مجریان دستگاه دیپلماسی، مدام جملاتی این چنین به گوش می­رسد که: «ما نان مردم را به مذاکرات هسته­ای گره نخواهیم زد» و می­بینیم که شخص اول مذاکرات هسته­ای، علی­رغم این­که بشدت در صدد احیای توافق تیم مذاکره­کننده پیشین است، لجوجانه حتی از به­کار بردن لفظ «برجام» نیز خودداری می­کند، امیدهایمان، به یأس می­گراید.

 




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۱۳

فهرست عناوین


سرمقاله

یادها و خاطره ها
یادی از حکیم خراسان (ملیحه عمادی)
مقاله سیاه مستی از خراسان، یادی ازعلامه حکیمی(مونا تلاشان) 

پرونده حزب جمهوری اسلامی
جستار گشایی
نگاهی به مشکلات تحزّب در ایران (یونس صمدنژاد)
آغاز و پایان یک حزب(فاطمه رنجبر)
حزب ناتمام(احمد حکیمی‌پور)
گفتگوی احمد حکیمی‌پور و حسن اکبری بیرق با حجه‌الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری

خاطره در سپهر اندیشه
جایگاه خاطره نویسی در تاریخ نگاری( عالمه رنگریز)
خاطرات سیاسی و بازتاب آن در شعر فارسی(۲)؛ فصل تابستان(فریبا جعفری)

کتابخانه خاطرات سیاسی
معرفی و بررسی کتاب پشت پرده کودتا(المیرا یعقوبی)
شمّه‌ای از کتابشناسی حزب جمهوری اسلامی(رضوانه امینیان)

برای دریافت نسخه کامل این شماره (۱۳) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

Created with Visual Composer

خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۱۱

فهرست عناوین


پایان قرنی سهمگین
یادها و خاطره ها
زمستان و ثُلمه‌هایی در اسلام نظری و عملی
ابن‌ بطوطه زمان ما
حاصلِ عمر مصباح یزدی 
لغزشی دیگر از رسانه ملی
پرونده یک سده تکاپو برای جامعه مدنی
جستارگشایی
قرن سوءتفاهم‌ها
استبداد سیاسی و تکاپو برای آزادی
«اقتصاد سیاسی ایران در قرن ۱۴ هجری شمسی»
دهه اول: ظهور پدیده رضاخان
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه اول قرن چهاردهم
کارنامه رضاشاه در ترازوی انصاف
دهه دوم: نوسازی ایران هبوط رضاشاه
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه دوم قرن چهاردهم
ایران و پیامدهای جنگ جهانی دوم
دهه سوم: دهه طوفانی
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه سوم قرن چهاردهم
شاهد عینی
درباره غائله آذربایجان و عملکرد فرقه دموکرات
دهه چهارم: نفت، کودتا و ظهور مستبد
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه چهارم قرن چهاردهم
یافته‌های جدید درباره نقش روحانیون درکودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲۹۷
دهه پنجم: از انقلاب سفید تا جنبش سرخ
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه پنجم قرن چهاردهم
اوضاع سیاسی – اجتماعی ایران در دهه ۱۳۴۰۱۱۱
دهه ششم: از انقلا ب تا جنگ
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه ششم قرن چهاردهم
یادی از دوران مبارزه
نگاه پسینی یک مبارز و زندانی سیاسی به انقلاب ۵۷۱۴۹
دهه هفتم: پایان جنگ، انتقال قدرت و جمهوری دوم
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه هفتم قرن چهاردهم
نگاهی به «دهه خون و حذف»
دهه هشتم: سازندگی، توسعه سیاسی و اصلاحات
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه هشتم قرن چهاردهم
اقتراح
هسته سخت قدرت چالش اصلی اصلاحات
توسعه سیاسی لازمه توسعه اقتصادی است
اصلاحات از چشم یک اصلاح طلب
دهه نهم: انحطاط یا عدالت؟!
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه نهم قرن چهاردهم
ریشه اصلاح طلبی در آب است یا برآب!
دهه دهم: اعتدال، برجام و تحریم
مهم‌ترین حوادث سیاسی ایران در دهه آخرقرن چهاردهم
فرجام قرن، سرانجام سخن
اندیشه
کارنامه یکصدساله روشنفکری ایرانی
«سیاست معنویت» خاطره نگاری از فوکو و انقلاب ایران
اختلالات اجتماعی و تبعات آن در جامعه ایران


Created with Visual Composer

برای دریافت نسخه کامل این شماره (۱۱) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

 
     خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست.



در باب چیستی تاریخ شفاهی

لیندا شوپس(Linda shopes)

ترجمه: دکتر حسن اکبری بیرق

منبع: historymatters.gmu.edu

نحوه استفاده مورخان از تاریخ شفاهی

مصاحبه‌های تاریخ شفاهی از آنجا که برای یک مورخ منبع دانش و اطلاعات جدیدی از روزگار پیشین بوده، نظرگاه‌های تفسیری نوینی نیز پیش روی او می‌نهند واجد ارزش فراوانی هستند. تجمیع اطلاعات دست اول درباره زندگی روزمره و ذهنیت قشری موسوم به «مردم عادی» از طریق مصاحبه، که غالباً در منابع سنتی‌تر یافت نمی­شود، نقش خاصی در غنا بخشیدن به کارهای نسلی از مورخان اجتماعی داشته‌است. همچنین تاریخ شفاهی نقش فعال افرادی را به اثبات می‌رساند که حیاتشان در شرایط بسیار سخت و رقت‌بار سپری شده است.

به گمان من ذکر تنها یک مثال کفایت می­کند: دو مورخ به نام والتر لیخت[1]  و توماس دابلین[2]  برای بررسی صنعت‌زدایی در منطقه ذغال‌سنگ آنتراسیت شمال ایالت پنسیلوانیا، تقریباً با نود مرد و زنی که در اواسط قرن بیستم و در زمان تعطیلی معادن منطقه، زندگی طاقت­فرسایی را پشت سر گذاشته بودند مصاحبه کردند. افت اقتصادی طولانی باعث تحمیل شرایط رقت‌باری بر آنها شده بود. این مصاحبه‌ها با رفتن به زیرپوست چکیده داده­های آماری و پاسخ‌هایی که گزارش‌های دولتی و اسناد و پیشینه اتحادیه‌ها و کمپانی‌ها در قالب اطلاعات حاصل از سرشماری می‌دادند آکنده از اطلاعات مفید درباره راهکارهای متنوع و عمیقاً اختصاصی و جنسیت‌محوری بودند که افراد برای تحمل این فاجعه به کار می‌بستند: مردان برای اشتغال به کار در کارخانه‌های خارج از محدوده خود مسافت‌های طولانی را طی  و غالباً نیز در طول هفته در پانسیون‌های شبانه‌روزی اقامت می‌کردند و تنها آخر هفته‌ها پیش همسر و فرزندانشان بازمی‌گشتند؛ زنان مراقبت از خانواده را برعهده داشتند و همزمان نیز به جرگه نیروی کار حقوق‌بگیر می‌پیوستند؛ خانواده‌ها به هر مشقتی بود با کمترین توقعات روزگار می‌گذراندند. برخی که تعلق­خاطر چندانی به منطقه نداشتند باروبنه خود را بسته، درمحل دیگری رحل اقامت افکندند. از این مصاحبه‌ها مشخص می‌شود که با بیکاری مردان و کاهش اقتدار آنان و اشتغال زنان که جایگاه آنان را تقویت نمود دینامیزم قدرت نیز در خانواده دستخوش تغییراتی شد و انتظارات پدر و مادرها از فرزندان را نیز به‌گونه‌ای شکل داد که مجبور بودند در شرایط اقتصادی جدید، در اندیشه زندگی و درآمدی برای خود باشند. لیخت و دابلین با جمع‌بندی آنچه که از این مصاحبه‌ها دستگیرشان شد، چنین می‌نویسند:

«تاریخ شفاهی مردان و زنان منطقه ذغال‌سنگ آنتراسیت، عموماً تصویر پیچیده و تفسیرناپذیری از بحران اقتصادی پیش روی ما می‌گذارند. فاجعه ازهم­پاشیدگی و بازسازی کامل خانواده‌ها هیچ‌یک فروپاشی اقتصاد منطقه را به طور مشخص بازتاب نمی‌داد بلکه نابرابری در همه جا به چشم می‌آمد. پیامدهای این نابرابری‌ها برای جوامع، افراد و خانواده‌های مختلف و واکنش آن‌ها به چنین تجربه دردناکی متفاوت بود. چنانچه مورخان حوزه کار و تجارت اخیراً تأکید کرده‌اند، نابرابری توسعه اقتصادی کاپیتالیستی—مثلاً گسترش صنعتی‌شدن به شیوه‌های مختلف و با عواقب و عوارض متفاوت در جوامع و حرفه‌های مختلف—و مصاحبه با کسانی که با بحران‌های بلندمدت اقتصادی در عصر مدرن مواجه شده‌اند حکایت از آن دارد که معنای نابرابری برای درک تجربه این زنان و مردان در دوران معاصر مفهوم بسیار ارزشمندی است»[3].

در یکایک مصاحبه‌ها می‌توان دریافت که تاریخ شفاهی چگونه دیدگاه‌های نوینی از گذشته به روی ما می‌گشاید؛ زیرا صدای راوی در مصاحبه به معنای واقعی کلمه برای تسلط بر روایت ماجرا با صدای مورخ دست­به گریبان می‌شود. راویان با شرح تجارب روزمره‌شان و فهماندن معنای آن تجربه درواقع تاریخ را عریان می‌کنند و انتظار دارند تا بدانیم که آن‌ها درگذشته بازیگران هدفمندی بوده‌اند. حرف زدن درباره زندگی آنها به‌سادگی در مقوله‌های پیش‌ساخته تحلیلی نمی‌گنجد.

البته تاریخ شفاهی به‌طور کامل در مقوله تاریخ اجتماعی جای نمی­گیرد. مصاحبه‌های فراوانی با سیاستمداران و هم‌پالگی‌هایشان، رهبران عرصه تجارت و نخبگان فرهنگی موجود است. این مصاحبه‌ها علاوه بر ثبت دیدگاه‌های صاحبان قدرت، غالباً به «کاسه زیر نیم‌کاسه ماجرا»، ظرایف تصمیم‌گیری، رقابت‌ها و اتحادهای شخصی و زیربنای انگیزه‌های گوناگون اقدامات عمومی که غالباً از اسناد عمومی غایب هستند، می‌رسند.

برخی از پروژه‌های مصاحبه به‌جای تمرکز بر روایت‌های فراگیرتری که شاخص مورخان اجتماعی است بر موضوعات معینی متمرکز می‌شوند- مانند خاطرات مردم از سیل، شرکت در جنگ، یا دوران حرفه‌ای یک شخصیت مطرح و مشهور. هرچند این مصاحبه‌ها قطعاً بر دامنه دانش ما می‌افزایند، بویژه که رابطه فرد با وقایع مهم اجتماعی را روشن می‌سازند؛ اما نقطه کانونی کوچک آن غالباً برای مورخان و بایگان‌ها ناامیدکننده است.

تاریخ شفاهی علاوه بر دانش و چشم‌اندازهایی که به مورخ می‌دهد از منظر دیگری نیز برای او ارزشمند است. همان‌طور که دیوید تِلِن[4]  و روی روزنزوئیگ[5]  در کتاب «حضور گذشته»[6]  به اثبات رسانده‌اند اکثر مردم با ذهنیتی فوق‌العاده شخصی به گذشته خود وارد می‌شوند و آن را همچون ثروت و سرمایه‌ای برای تحکیم هویت و شرح تجاربشان به کار می‌گیرند؛ اما درعین‌حال می‌بینیم که از عنایت به فهم و درک چیزی غیر از تجارب شخصی خود طفره می‌روند و مدعی‌اند که مطالعه رسمی تاریخ امر «ملال‌آوری» است[7]. تاریخ شفاهی به مورخ راهی را نشان می‌دهد تا این تناقض را حل کند و حتی ممکن است به جهیدن از روی مانعی که آثار تحلیلی مورخ حرفه‌ای را از تلاش‌های عادی و محدود تاریخ‌سازی جدا می‌سازد کمک نماید؛ زیرا مصاحبه‌های تاریخ شفاهی غالباً داستان‌های خیلی خوبی هستند و ویژگی خاص گزارش‌های عمیقاً شخصی و غالباً شورانگیز و تکان‌دهنده آنها از تجارب فردی موجب جذب شنونده و خواننده می‌شود و علاقه و همدردی آن‌ها را برمی‌انگیزد. چنانچه با دقت ویرایش و آماده شوند شنونده را به شکلی بی‌خطر و جذاب با بعُد متفاوتی از زندگی آشنا می‌کنند و درصورتی‌که تیزبینانه و عالمانه در قالب متن ریخته شوند، می‌توانند به خواننده کمک کنند تا تجربه شخصی را نیز به مثابه امری عمیقاً اجتماعی قلمداد نموده و آن را بفهمد.

با این وجود، برخی، البته نه بدون سبب، استدلال کرده‌اند که چشم‌انداز شدیداً فردی و شخصی مصاحبه در تلفیق با تمرکز شاخص مورخ اجتماعی بر زندگی روزمره عموماً به مبالغه در مورد مدخلیت فردی منجر می‌شود و سازوکارهای قدرت سیاسی و فرهنگی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در واقع، جای شگفتی نیست که بسیاری از راویان، خاطرات خود از طرز مواجهه با دشواری‌های زندگی از طریق تلاش‌های فردی و سخت‌کوشی را با غرور و سربلندی به یاد می‌آورند و نمی‌شنویم که مستقیماً با آن شرایط سخت روبه‌رو شده باشند؛ و باید متذکر شویم که راویان به طور معمول یک گروه خودانگیخته هستند؛ گویاترین و خوداتکاترین اعضای هر گروهی یعنی بازماندگان واقعی و خوش‌فکر، دقیقاً کسانی هستند که به مصاحبه تن می‌دهند و تلویحاً موجب پیشداوری می‌شوند. با این اوصاف، آنگاه که افراد از قدرت مانور خود با شدت و ضعف در حوزه استقلال عمل یا انطباق، ریسک، محاسبه یا ترس در بستر شرایط زندگی خود سخن می‌گویند، تاریخ شفاهی به پیچیده شدن تصورات ساده‌انگارانه درباره قدرت نیروهای مسلط سیاسی یا فرهنگی برای کنترل اندیشه و عمل، منجر می‌شود.

تفسیر تاریخ شفاهی

مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، به رغم ارزش بی‌مانندشان، فارغ از دردسر هم نیستند. گرچه راویان از سوی خود سخن می‌گویند اما گفته‌‌های آنان چنین خصوصیتی ندارد. طُرفه اینجاست که تاریخ شفاهی به خاطر عینیت و بی‌واسطگی‌اش ما را دچار اشتباه می‌کند؛ رویکردی که مورخی به نام مایکل فریش[8]  از آن به «ضد تاریخ» یاد کرده است؛ یعنی توجه به تاریخ شفاهی به خاطر بی‌واسطگی و القاعات هیجانی‌اش، به مثابه چیزی فراتر از تفسیر یا پاسخگویی، همچون پنجره‌ای که مستقیماً رو به احساسات و … رو به معنای تجارب گذشته باز می‌شود[9].  مورخان باید در حین استفاده از مصاحبه‌ها مانند هر منبع دیگری با دیدی انتقادی به آن‌ها بنگرند؛ به صرف اینکه کسی ماجرایی را با آب و تاب و به شکل و شمایلی قانع‌کننده بیان کرده و مدعی صحت آن شود، نباید دربست آن را پذیرفت. به صرف اینکه کسی درصحنه وقوع واقعه‌ای «حاضر» بوده نباید چنین نتیجه­گیری شود که «اصل واقعه» را کاملاً  درک کرده است.

بررسی اعتبار و وثاقت راوی و اثبات پذیری گزارش او نخستین گام در سنجش و ارزیابی یک مصاحبه است. در ارزشیابی راوی به‌مثابه منبع تاریخی باید به مواردی از این قبیل توجه نمود:‌ نسبت او با وقایع مورد نظر، سهم شخصی‌اش در بیان روایت خاصی از وقایع، سلامت یا عدم سلامت جسمی و روحی او در هنگام وقوع واقعه و در حین مصاحبه، همچنین توجه کامل و دقتی که به مصاحبه می‌کند و انسجام درونی گزارش او. می‌توان گفته‌های راوی در یک مصاحبه را با مصاحبه‌های دیگری که به همین موضوع پرداخته‌اند و مدارک مستند مرتبط با آن موضوع مقایسه نمود و بدین ترتیب گفته‌های او را راستی­آزمایی کرد. چنانچه مصاحبه با سایر مدارک همخوانی داشته و به نحوی منطقی و معقول به اعتبار آن مدارک می‌افزاید یا آنها را تکمیل می‌نماید می‌توان صحت گزارش را پذیرفت؛ اما درصورتی‌که با مدارک و شواهد دیگر تناقض داشته یا جفت و جور نمی‌شود، مورخ باید ریشه این پراکنده‌گویی‌ها را پیدا کند: آیا مصاحبه‌شوندگان مختلف در هنگام وقوع رویدادهای موردبحث در موقعیت‌های مختلفی قرار داشته‌اند؟ آیا علل خاصی وجود دارد که باعث شده است آنها روایت‌های متفاوتی از یک واقعه نقل کنند؟ آیا احتمال دارد که منابع مکتوب با غرض‌ورزی نوشته شده یا به نحوی با محدودیت مواجه بوده باشند. آیا ممکن است وقایع میانجی مانند تغییرات ایدئولوژیکی در فاصله زمانیِ وقوع رویدادها تا زمان مصاحبه یا گزارش‌های فرهنگی مردمی از وقایع مورد بحث بر خاطرات مصاحبه‌شوندگان تأثیر گذاشته باشند؟ روزنامه‌نگاری به نام کالوین تریلین که در سال 1977 درباره تأیید صلاحیت گریفین بِل برای تصدی منصب دادستانی کل آمریکا تحلیل می‌نوشت کنایه یک وکیل سیاه‌پوست را نقل کرد که گفته بود اگر همه سیاستمداران سفیدپوستی که می‌گویند در پشت صحنه مشغول تلاش برای اجرای عدالت نژادی هستند واقعاً در کلام و عملشان صداقت داشتند، «پشت صحنه خیلی شلوغ می‌شد». به همین شکل، ترور جان اِف کِنِدی نه‌تنها دیدگاه‌های بعدی آمریکائیان درباره او را متحول ساخت بلکه حتی بر یادآوری تصورات قبلی آنها نیز تأثیر نهاد و خاطراتشان را دچار تغییراتی کرد. با وجود این که کِنِدی با حدود 7/49 درصد آرا در پاییز سال 1960 به ریاست‌جمهوری آمریکا انتخاب شد تقریباً دوسوم آمریکائیان بعد از ترور او وقتی از رأی به نامزد موردنظرشان سؤال می‌شد می‌گفتند که به کندی رأی داده بوده­اند[10].

درواقع، تناقضات و عدم انسجام میان مصاحبه با افراد و همین اشکالات بین مصاحبه‌ها و دیگر شواهد و مدارک، همگی حاکی از ماهیت ذاتاً ذهنی تاریخ شفاهی هستند. تاریخ شفاهی صرفاً منبع دیگری نیست که مانند دیگر منابع تاریخی بتوان آن را بدون دردسر و مشکل مورد ارزیابی قرارداد، زیرا در این صورت دومین مغالطه‌ای که فریش موفق به کشف آن شده است اثبات می‌شود؛ یعنی رویکرد «تاریخ بیشتر» به تاریخ شفاهی که مصاحبه را «مواد خام» تلقی می‌کند و «آن را تا سطح شواهد و مدارک دیگری که باید درون آسیاب نظارتی مورخ انداخته شود، پایین می‌آورد.»[11] مصاحبه بی‌شک یک عمل یادآورانه است و درحالی‌که خاطرات فردی ممکن است کم‌وبیش دقیق، کامل یا صحیح باشند، اما مصاحبه‌ها اگر نگوییم آغشته به دروغ محض هستند اما  اطلاعات غیردقیق و غلطی را نیز در آنها می‌توان یافت. راویان غالباً در یادآوری اسامی و تاریخ‌ها دچار اشتباه می‌شوند؛ وقایع جسته و گریخته را در قالب یک واقعه واحد می‌ریزند و حکایاتی را که اصالتشان محل تردید است بازگو می‌کنند. هرچند مورخان تاریخ شفاهی می‌کوشند تا با مطالعه دقیق پیشینه و طرح پرسش­های آگاهانه از راوی، داستان را بی عیب و ‌نقص بازسازی کنند، درنهایتا آن‌چنان که به بستر اصلی و بزرگ فعل یادآوری افراد یا چیزی که بدان می‌توان خاطره اجتماعی گفت توجه دارند به نوسان‌های خاطرات فردی توجه نمی‌کنند. آلساندرو پورتلی در مقاله‌ای که شاید بیش از دیگر مقالات تاریخ شفاهی مورد استناد واقع شده در تحلیلی هوشمندانه و حیرت‌انگیز چراییِ تناقض در ذکر تاریخ، مکان و علت مرگ لوئیجی تراستولی، کارگر یکی از کارخانه‌های فولاد ایتالیا را بیان می‌کند. در گزارش‌های شفاهی متعدد از مرگ این مرد ایتالیایی که در سال 1949 و در جریان اعتراضات کارگری به پیمان ناتو به قتل رسید تاریخ، مکان و علل متفاوتی بازگو شده است. واقعیات مرگ تراستولی در روایات راویان دستکاری و تحریف شد تا به زعم آن‌ها برایشان قابل درک و قابل هضم بشود؛ یا به قول پورتلی، «اشتباهات، چیزهای من درآوری، افسانه‌بافی و از این قبیل به ما کمک می‌کنند تا از پوسته ظاهری حقایق عبور نموده و معانی آن‌ها دست یابیم»[12].

پس لازم است به این درک برسیم که تاریخ شفاهی صرفاً تمرینی برای کشف حقیقت نیست بلکه یک واقعه تفسیری است زیرا راوی خاطرات چند سال و دهه را در چند ساعت فشرده می‌کند و آگاهانه و ناآگاهانه آنچه را که باید بگوید و نحوه بیان آن را انتخاب می‌نماید. تعداد منابع و آثاری که درباره پیچیدگی‌های تفسیری مصاحبه‌های تاریخ شفاهی تولید شده‌اند رو به افزایش است که در بخش کتاب¬شناسی این مقاله به برخی از آن‌ها اشاره شده است. در این آثار را‌هکارهای کشف معنای تاریخ شفاهی به وفور بیان شده‌اند. در اکثر این آثار گزاره‌ای بدین مضمون تکرار شده که مصاحبه درواقع گزارش داستان گونه ای از گذشته‌ای است که در زمان حال بازگو می‌شود، به عبارتی فعل یادآوری که تاریخ مورد روایت و مقطع زمانی یا لحظه راویت در شکل‌گیری آن مؤثراند. هر مصاحبه واکنشی است به یک شخص و مجموعه سؤالات خاص و همچنین به نیاز درونی راوی به درک معنای تجربه‌اش. چیزی که بیان می‌شود منبعث از عادات زبان‌شناختی و مفروضات فرهنگی راوی است و از این رو تبلور هویت، خودآگاهی و فرهنگ است. به زبان ساده باید بپرسیم که چه کسی چه چیزی را به چه منظوری و تحت چه شرایطی به چه کسی می‌گوید. هرچند نمی‌توان این سؤالات را هنگامی که در مصاحبه‌ای معین به کار می‌روند به طور مجزا بررسی نمود اما در اینجا آن‌ها را تک‌تک مورد بررسی قرار می‌دهیم تا نمایی کلی از موضوعات و سؤالات مطروحه در مصاحبه به شما ارائه داده باشیم.

چه کسی سخن می‌گوید؟

کلام راوی و نحوه بیان او ربط وثیقی با هویت اجتماعی او دارند. کیستی راوی در این مقوله تبدیل به یک فیلتر معرفتی برای تجارب او می‌شود. مورخان فمینیست با تشخیص تفاوت‌های تجارب اجتماعی مردان و زنان بدین نکته اشاره کرده‌اند که زنان بیش از مردان در شرح زندگی‌نامه‌هایشان به وقایع مهم و برجسته دوران زندگی اهمیت می‌دهند مثلاً بین واقعه دیدارهای قبل از ازدواج با همسرانشان و زمان تولد فرزندانشان رابطه برقرار می‌کنند. از طرف دیگر، مردان عموماً مایل‌اند وقایع‌نگاری‌های شخصی خود را به وقایع عمومی مانند جنگ، انتخابات و اعتصابات پیوند بزنند. چنانچه گوین اِتِر لوئیس گفته است، روایات زنان آکنده از احساس «شکسته‌نفسی، اجتناب از منظر اول شخص مفرد، ذکر موفقیت‌های شخصی در حد کم و اشارات پنهان و زیرکانه به قدرت شخصی است».[13] هویت نژادی نیز در گزارش‌های تاریخ شفاهی نقش مؤثری را ایفا می‌کند. اسکات الزورث در مطلبی که درباره شورش‌های نژادی سال 1921 در تولسا نوشته بود عبارت «تبعیض نژادی خاطره» را وضع می‌کند تا تفاوت نحوه یادآوری این واقعه دهشتناک در بیان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان را به شکل مشخص توصیف نماید[14]. این یک الگوی شاخص است که از اختلافات نژادی عمیق در آمریکا حکایت می‌کند. سفیدپوستان در مصاحبه‌ها یا اصلاً چیزی درباره اعضای گروه‌های اقلیت به یاد نمی‌آوردند و یا می‌گفتند که ما باهم کنار می‌آمدیم، اما اقلیت‌ها دیدگاه‌های متنوع‌تر و غیر خوش‌بینانه‌تری درباره سفیدپوستان ابراز می‌کردند. مصاحبه با سیاستمداران و شخصیت‌های سرشناس مشکلات خاصی دارد. هرچند نگرانی آن‌ها درباره حیثیت و آبرویشان از دیگران بیشتر نیست، اما تسلط آنان بر سخن و توانایی منحرف کردن پرسش­ها در بیشتر موارد به ارائه روایت‌هایی سطحی و نچسب منجر می‌شود. قاعده عمومی این است که هرچه مدت­زمان بیشتری از دوری شخصیت موردنظر از انظار عمومی گذشته باشد پاسخ‌های صادقانه‌تر و خردمندانه‌تری به پرسش­های مصاحبه‌گر خواهد داد.

از سبک و شیوه‌هایی که «افراد» مختلف برای نقل روایت خود در زمینه تاریخ شفاهی بهره می­برند، می‌توان فهرست بلندبالایی  تهیه کرد. بااین‌وجود، هویت‌ها به‌هیچ‌وجه واحد و ثابت نیستند. این‌که دقیقاً «چه کسی» در حال سخن گفتن است را رابطه راوی با وقایع موردبحث و فاصله زمانی‌اش از آن وقایع تعیین می‌نماید. بدین ترتیب دور از انتظار نیست که کارفرما و کارگران هر یک روایت متفاوتی از اعتصاب را بیان و یا ثبت کنند، اما اعضای یک اتحادیه کارگری نیز بسته به سود و زیانشان بعد از اعتصاب، تفاوت دیدگاه‌های سیاسی و احترامشان به مرجع قدرت، یا تفاوت سطح تحملشان در برابر بی‌نظمی‌های ناشی از اعتصاب می‌توانند با یکدیگر متفاوت باشند. با انبساط یا انقباض دورنمای فکری، کسب تجربه‌های جدید که انسان را وادار به تجدیدنظر در دیدگاه‌هایش می‌کند و بسترهای کنونی که درک انسان از وقایع گذشته را شکل می‌دهد دیدگاه‌های آنان نیز در طول زمان دستخوش تغییر می‌شود. همه اینها اجزای «چه کسی حرف می‌زند» است.

[1] Walter Licht

[2] Thomas Dublin

[3] Thomas Dublin and Walter Licht, “Gender and Economic Decline: The Pennsylvania Anthracite Region, 1920-1970, Oral History Review 27 (Winter/Spring 2000): 97.

[4] David Thelen

[5] Roy Rosenzwieg

[6] The Presence of the Past

[7] -Roy Rosenzweig and David Thelen, The Presence of the Past: Popular Uses of History in American Life (New York: Columbia University Press, 1988)

[8] Michael Frisch

[9] Michael Frisch, A Shared Authority: Essays on the Craft and Meaning of Oral and Public History (Albany: State University of New York Press, 1990), 159-160

[10] Calvin Trillin,“Remembrance of Moderates Past,» New Yorker (March 21, 1977): 85; quoted in Cliff Kuhn, “’There’s a Footnote to History!’ Memory and the History of Martin Luther King’s October 1960 Arrest and Its Aftermath, Journal of American History 84:2 (September 1997): 594; Godfrey Hodgson, America In Our Time (New York: Random House, 1976): 5.

[11] Frisch, 159-160.

[12] Alessandro Portelli,“The Death of Luigi Trastulli: Memory and the Event, in The Death of Luigi Trastulli, pp. 1-26; quoted material is from p. 2.

[13] Gwen Etter-Lewis, “Black Women’s Life Stories: Reclaiming Self in Narrative Texts, in Sherna Berger Gluck and Daphne Patai, eds. Women’s Words: The Feminist Practice of Oral History (New York: Routledge, Chapman & Hall, 1991), 48; quoted in Joan Sangster,“Telling Our Stories: Feminist Debates and the Use of Oral History, in The Oral History Reader, Robert Perks and Alistair Thomson, eds. (London: Routledge, 1988), 89.

[14] Scott Ellsworth, Death in a Promised Land: The Tulsa Race Riot of 1921 Baton Rouge: Louisiana State University Press, 1982.




کارنامه روشنفکری دینی در ایران

گزارش

نشست نقد و بررسی پرونده «کارنامه روشنفکری دینی در ایران»

مندرج در شماره چهارم فصلنامه خاطرات سیاسی

اشاره

به همت حزب اراده ملت ایران و با میزبانی فصلنامه خاطرات سیاسی روز چهارشنبه ۱۸ مهرماه 1398 در محل موسسه نشرآوران تهران، نشستی به منظور نقد و بررسی پرونده «کارنامه روشنفکری دینی در ایران» که در شماره چهارم فصلنامه منتشر شده بود برگزار گردید. در آن شماره گفتگوهایی با صاحب‌نظران حوزه روشنفکری دینی در ایران، از جمله داود فیرحی، عمادالدین باقی، غلامرضا ظریفیان، باقرصدری‌نیا و… انجام شده بود که بنابر رسم فصلنامه و بازتاب وسیع این مسأله چالش برانگیز در مطبوعات و فضای مجازی بر آن شدیم با حضور برخی صاحبان آثار و همچنین بعضی منتقدان میزگردی انتقادی درباره آراء مطروحه در آن شماره برگزار نماییم. در این جلسه عمادالدین باقی پژوهشگر دینی، فریدون رحیم زاده عضو هیأت علمی وزارت علوم، یوسف نوظهور استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، یونس نوربخش استاد دانشکده جامعه شناسی دانشگاه تهران و حسن اکبری بیرق سردبیر خاطرات سیاسی به عنوان دبیر نشست حضور داشتند. ضمن سپاسگزاری از آقای دکتر حکیمی‌پور، صاحب امتیاز و مدیر مسؤول فصلنامه، خلاصه‌ای از این نشست را تقدیم مخاطبان فرهیخته خاطرات سیاسی می‌کنیم.

 

در ابتدا هر یک از اساتید چند دقیقه‌ای برای ورود به مطلب صحبت کردند.
عمادالدین باقی در ابتدای سخن گفت: اولویت من بحث روشنفکری دینی نیست. اولویت من مباحث حقوقی است. ابتدا باید از حق آزادی بیان و زندگی دگراندیشان دفاع کرد و بعد در مورد افکار و عقایدشان بحث کرد. به علاوه ما باید از سرمایه‌سوزی اجتناب کنیم. نقد کسی به معنای حذف او نیست. متاسفانه فضای نقد در جامعه ما بسته است و به محض بحث و گفتگو درباره امری بلای شیفتگی و هواداری به جانت می‌افتد. ما نباید خط قرمزی درباره نقد آرا و اندیشه‌های شخصیتی داشته باشیم. هیچ‌کس از نقد مصون نیست. روش بایکوت که قبل از انقلاب مرسوم بود الان هم باب شده است و به محض اینکه یک نظریه را مطرح می‌کنیم بایکوت می‌شود.
نوربخش در بخش اول سخنان خود گفت: من سال‌هاست در دانشگاه تاریخ تفکر اجتماعی اندیشمندان مسلمان را تدریس می‌کنم. گفتگو یا دیالوگ اساساً برای من موضوعیت دارد. گفتگو از آن جهت مهم است که آستانه تحمل را بالا می‌برد. مشکل امروز ما نبود گفتگوی دو طرفه بین اندیشمندان و روشنفکران است. اغلب به شکل تک‌گویه حرفشان را می‌زنند و می‌گذرند. در فضای عمومی هم جایی نیست که اینها همدیگر را ببینند، یعنی فضای عمومی هم برای گفتگو محدود شده است. به هر حال جای گفتگوهای جدی خالی است. من در این بحث دنبال فهم تحولات اجتماعی جامعه هستم که در آینده ما را به چه سمتی می‌برد. چرا که اندیشه‌ها مقدم بر تحولات هستند.

ابتدا روشنفکری دینی را تعریف کنیم
نوظهور هم به عنوان نفر سوم در ابتدای سخنان خود گفت: در بحث از روشنفکری دینی ابتدا باید مُرادمان از روشنفکر و روشنفکر دینی را معلوم کنیم. روشنفکر مقدم بر جریان روشنفکری است. روشنفکر کار خودش را انجام می‌دهد پس از آن جریان روشنفکری ایجاد می‌شود. روشنفکری یک ویژگی شخصیتی و یک وجه شناختی دارد. ویژگی شخصیتی عبارت است از شجاعت و جسارت در طرح پرسش‌های بنیادین با نگاه انتقادی که عموماً به سمت و سوی سنت‌ها نشانه رفته است. تلاشی که با نقد میراث سنتی یک گشایش به سوی راه آینده ایجاد می‌کند. روشنفکر یک ترسیم آرمانی از آینده را معمولاً در جوامع در حال گذار مطرح می‌کند. به علاوه روشنفکر در مقوله‌های مختلفی کار می‌کند، روشنفکر دینی هم به عنوان یکی از این گونه‌ها سنت دینی را مورد توجه قرار می‌دهد و جرأت و جسارت می‌یابد که با نگاه انتقادی آن را مورد نقد و بررسی قرار دهد. پس شجاعت روشنفکری معطوف به طرح جسورانه پرسش‌ها و وجه شناختی به نگاه انتقادی برمی‌گردد.
ما با یک کارنامه جریان ۱۰۵ ساله طرفیم. نمی‌توان آن را به صورت یکجا بررسی کنیم. وقتی روشنفکران کارنامه خاص خود را دارند. به عنوان مثال کارنامه شریعتی از بازرگان متمایز است.

نام برخی روشنفکران دینی مطرح نمی‌شود
رحیم زاده به عنوان سخنران چهارم گفت: تعبیر من از نقد بر آمده از تعاریف فلسفی است و به معنای کلامی در درستی و نادرستی آرا نیست. معمولاً در جامعه ما درباره نقد نگاه کلامی‌مآب حاکم است. اما من نقد را مطابق تعریف کانت بررسی ظرفیت‌ها، محدودیت‌ها و توانش های موجود در یک اندیشه می‌دانم. من همچنین روشنفکری دینی را به رغم ملاحظات در مورد موجودیت زیر سؤال نمی‌برم و مثلاً نمی‌پرسم که آیا این ترکیب معنا دارد یا نه، متناقض است یا سازگار؟ روشنفکری دینی یک واقعیت است، چه دلمان بخواهد و چه نه. همچنین در این بحث ما باید بپرسیم که رهاورد بررسی، نقد و ارزشیابی کارنامه روشنفکری دینی به خوردِ کجا می‌رود؟ همانطور که در این جلسه که در فضای عمومی و نه در دانشگاه مطرح می‌شود، به دنبال آنیم که بگوییم روشنفکر دینی جامعه را چگونه می‌بیند و برای جامعه چه طرح‌هایی دارد. تلاش برای مخرج مشترک گرفتن از روشنفکران دینی امر دقیقی نیست. هر روشنفکر به بیان من DNA مخصوص خود را دارد.
رحیم زاده افزود: این گرایش در کشور ما وجود دارد که کمابیش از طریق انکار موجودیت واقعیت روشنفکری دینی با آن مواجه می‌شوند و تأثیر آن را انکار می‌کنند. این کار معمولاً از منظر فلسفه سیاسی است یا نگاه فیلسوفانه. مثلاً آقای داوری در واقعیت روشنفکر دینی تردید می‌کند. اینکه روشنفکری با دینداری آیا قابل جمع است یا خیر؟ اینکه روشنفکری مبتنی بر عقلانیت با دین‌داری مبتنی بر تعبد چگونه جمع می‌شود؟ این افراد مدعی‌اند روشنفکری دینی از جنس آبغوره فلزی یا مثلث هشت ضلعی است. اما دیدگاه من این است که ما به شهادت این که کسی بگوید من روشنفکر دینی هستم، باید بپذیریم روشنفکری دینی وجود دارد.
وی ادامه داد: در مصاحبه مزبور در نشریه و مباحثی از این دست گویی این گرایش وجود دارد که در طرح بحث روشنفکری دینی از نام بردن برخی اسامی تحاشی می‌کنند. به عنوان مثال در شبکه چهار و در برنامه زاویه در مباحث خود «صاحب‌نظریه» می‌گفتند. همه می‌دانستند منظور از صاحب نظریه دکتر سروش است. پرسش این است مگر می‌شود در تحلیل یک جریان تاریخ معاصر خود را نبینیم. نکته دیگر نوعی گرایش تاریخی‌گرایی و وسعت بخشیدن به این مفهوم وجود دارد. در دیدگاه‌های آقای باقی ایشان دست روشنفکری دینی را می‌گیرند و تا خواجه‌نصیر هم می‌برند!
عضو هیأت علمی وزارت علوم در بخش بعدی سخن ضمن تعریف روشنفکری دینی به کسی که دین را از بیرون نظارت می‌کند گفت: در مصاحبه مدنظر آقای باقی آیت الله منتظری را که فقیه برجسته‌ای است تقریباً معادل روشنفکر خوانده‌اند، صرفاً به خاطر آن که مثلاً در فلان موضوع نظری جدید دارند. رأی جدید داشتن معادل روشنفکر بودن نیست. این آرا در درون دین و ناظر به ظرفیت‌های تفقه و اجتهاد رایج صورت گرفته است. اما روشنفکر دینی کسی است که به درجات امکان بیرون ایستادن از دین و نگاه بیرونی به آن را دارد، وگرنه امام خمینی، آقای بروجردی و کسان دیگر هم رای‌های جدید بسیاری داشتند.
رحیم زاده ضمن اشاره به بخش دیگری از مصاحبه آقای باقی در مجله خاطرات سیاسی گفت: تلاشی وجود دارد که نمی‌خواهد واقعیت روشنفکر دینی را بپذیرد و سعی می‌کند روشنفکر دینی را به پژوهشگر دین تقلیل دهد. بعد روشنفکری دین به کسی گفته می‌شود که نظرش به عوام است و سوت و کف و هواداری و توجه آنها برایش مهم است. در حالی که در فضای آکادمیک و نظام پژوهشی امروز ما شاهد ابتذال، انتحال و اقتباس هستیم. این نیست که پژوهشگر مطلق دغدغه حقیقت دارد و روشنفکر این گونه نیست. این تقابل قابل دفاع نیست و گویندگان باید از عهده تبیین‌اش بربیایند.
وی در ادامه با اشاره به سخنان برخی مبنی بر از دست رفتن مخاطبان روشنفکری دینی هم گفت: برخی حتی با این تعبیر سیاسی «دیگه تمومه ماجرا» از کاهش اقبال مخاطبان روشنفکری دینی سخن به میان می‌آورند. اما اینگونه نیست و من ادعا می‌کنم هنوز هم روشنفکری دینی به تفاوت افراد پرمخاطب‌ترین نحله فکری به لحاظ عددی است.
رحیم زاده در پایان این بخش از سخنان خود گفت: همچنین در مصاحبه روشنفکری دینی به قبیله گرایی فرو کاسته شده است. در حالی که برای اطلاق عنوان قبیله بر یک گروه فکری باید بر اساس شاخص‌ها صحبت کنیم ولی هیچ شاخصی برای اطلاق شاخص قبیله بر روشنفکری دینی ارائه نشده است.

عنوان «قبیله‌گرایی» بار تحقیری دارد
نوظهور به عنوان سخنران بعدی در ابتدای این بخش از سخنان خود گفت: ما به هر حال به هر پدیده‌ای با رویکردهای مختلف می‌نگریم. نگاه جامعه شناسی یکی از این رویکردهاست. پدیده روشنفکری فقط بعد جامعه شناختی ندارد. اینکه ببینیم مثلاً روشنفکران دینی به لحاظ عملگرایانه چه کارنامه‌ای داشتند. ما می‌توانیم رویکردهای معرفت شناختی، تحلیل مبانی نظری، قوت و توانمندی استدلال و منطق‌ها را ارزیابی کنیم. همچنین تعبیر قبیله و قبیله گرایی و استفاده از آن‌ها برای یک نحله در یک بحث علمی نیازمند آن است که مبنایش را نشان دهیم. در غیر این صورت این ادبیات بیشتر بار تحقیری دارد. به معنای آن که گروه مزبور خود را مبرای از نقد می‌داند و قبیله‌ای به منتقدین حمله می‌کند.
وی ادامه داد: همچنین تفکیک میان پژوهشگر و روشنفکری دینی تقسیم بندی مناقشه برانگیزی است. روشنفکری از چه زمانی در ایران شروع شد؟ از زمانی که مدرنیسم ورود پیدا کرد. اگر شخص تحت تأثیر نسیمی از مدرنیسم که در کشور وزیدن گرفته است، جرأت و جسارت طرح پرسش‌های بنیادین داشته باشد و سعی کند با حفظ نگاه انتقادی تفکر را به پیش ببرد، قطعاً می‌تواند روشنفکر باشد. در حالیکه اگر صرفاً پژوهشی در حوزه دین می‌کند نمی‌تواند روشنفکر به حساب بیاید. روشنفکری بعد از بیداری و دیدار ما با خبرهای تازه در دنیا بود. وقتی دیدیم اندیشه و تعریف دیگری از انسان و علوم تازه شکل گرفته است. نمی‌توانیم بگوییم روشنفکران دینی قبیله‌ای از روشنفکران بودند، وقتی افراد زیادی تحت تأثیر این افراد سمت و سو یافته‌اند. اینکه این کار به اهداف مدنظر خود رسیده است، بحث دیگری است.

روشنفکر سنتی و ارگانیک
نوربخش در ابتدای بخش بعدی سخنان خود گفت: من از تقسیم‌بندی آنتونیو گرامشی (نظریه پرداز ایتالیایی) در تقسیم روشنفکری به روشنفکر سنتی و ارگانیک بهره می‌گیرم. در واقع روشنفکران قدیم همه روشنفکران سنتی‌اند. نوع مدرن روشنفکر ارگانیک برآمده از تحصیلات آکادمیک، شهرنشینی، در ارتباط با جامعه و روزنامه‌نگاران سکل گرفته است. این چیزی است که در غرب و جهان امروز مورد توجه است. وگرنه روشنفکر سنتی همیشه بوده است. مثلاً علامه طباطبایی با نظریات بنیادینش از زمره روشنفکران سنتی است. اما روشنفکران ارگانیک نوعی وظیفه آگاهی‌بخشی در جامعه را بر عهده دارند و جزء طبقه خاصی هستند
وی افزود: در تعریف روشنفکری من آن را صرفاً مقابل سنت قرار نمی‌دهم. من پرهیز از دوگانه سازی دارم. ما چرا دو وجهی نگاه نمی‌کنیم. دوگانه سازی ساده سازی مسئله است. از جمله دوگانه سنت و مدرنیته در تعریف روشنفکری را نمی‌پذیرم. روشنفکر در نفی سنت نیست. بلکه شاید مهمترین ویژگی روشنفکر در تقابل تحجر، طرفداری از تغییر است. شاید مهمترین ویژگی روشنفکر در مقابله با تحجر طرفداری از تغییر است. برخلاف روشنفکری که معمولاً محافظه‌کار است روشنفکر ارگانیک در برابر اندیشه‌های نو انفتاح و گشودگی دارد. ضمن اینکه حتماً نسبت به مطالبات اجتماعی پاسخگوست و تئوری‌هایش ناظر به گشودن انسدادهای اجتماعی است. وگرنه کشف یک امر علمی که فعلاً مشکل جامعه نیست، هرچند ارزشمند است، اما کار روشنفکرانه نیست.
استاد دانشگاه تهران در ادامه ضمن نقد اینکه وظیفه روشنفکری را صرفاً نباید در نقد خلاصه کنیم گفت: روشنفکر صرفاً وظیفه‌اش نقد نیست. نقد برای روشنفکر طریقیت دارد، نه موضوعیت. نقد پایان کار روشنفکر نیست، بلکه او باید به ارائه راهبرد هم بپردازد و پایبند حقیقت باشد. همچنین از نظر پایگاه اجتماعی استقلال هم در پایبندی به حقیقت مهم است. روشنفکر باید استقلالش را حفظ کند. چون آن چیزی که مانع تغییر است سلطه است، لذا نفی سلطه یک وظیفه روشنفکری است.
وی در بخش دیگری از سخنان خود ضمن نپذیرفتن دوگانه روشنفکری اجتماعی و روشنفکری دینی گفت: اتفاقاً اگر در دوره‌ای روی آوردن به روشنفکری دینی کاهش پیدا کرده است، آینده گرایش دوباره به آن وجود خواهد داشت. چرا؟ چون در دوران پساسکولاریزم و پسامدرن، نظریه‌های فراروایتی از مدرنیته پایان یافته است. این که مدرنیته صرفاً یک مدل است و غیر از آن نیست. دوم اینکه عصر سکولار هم پایان یافته است و نوعی بازگشت به دین در دنیا آغاز شده است. در عصر جهانی شدن همزیستی، پایان فراروایتهای از مدرنیته و همزمان با نوعی بازگشت معنویت، چگونه می‌توانیم صحبت از پایان روشنفکری دینی کنیم؟ بله، پایان برخی گفتمان‌های روشنفکری دینی می‌تواند باشد. مثلاً بعضی معتقدند پایان ایدئولوژیک دینی فرارسیده است و شریعتی دیگر جواب نمی‌دهد و گفتار روشنفکران مقبول و متناسب با عصر جدید نطیر آرای ملکیان، سروش و شبستری کاراست. اما این به معنای پایان یافتن عصر روشنفکری دینی نیست.
این جامعه شناس دین همچنین افزود: روشنفکری دینی طیفی گسترده است. از روزنامه نگاران تا دانشجویان و روحانیون و غیره. اما آن چیزی که ما جریان روشنفکری دینی می‌گوییم باید یک پایش در نظریه‌پردازی باشد، و گرنه کسانی که به نشر و پخش آرای روشنفکران در جامعه به عنوان توزیع کننده آن اندیشه می‌پردازند هرچند جزو این جریانند، اما جریان اصلی نیستند. مهم تولیدکنندگان نظریات و آینده وضعیت آنهاست. توزیع‌کنندگان بخشی هستند و تولید کنندگان کسانی دیگر.
آنتونیو گرامشی فیلسوف ایتالیایی می‌گوید روشنفکر را باید نسبت به نقش اجتماعی‌اش سنجید. اینکه در یک دوره چه نقشی باید ایفا می‌کرد. یک روشنفکر دینی باید در یک وضعیت از خود بپرسد که چه باید کند. شریعتی در دوران خودش از خود می‌پرسید که چه باید کرد. اما اینکه تحولات اجتماعی یکی را از رونق بیندازد، نباید در زمان کنونی مبنای سنجش باشد. باید پرسید او در زمان خودش چه کرد.

روشنفکران ما آثار همدیگر را نمی‌خوانند
باقی در بخش دوم سخنان در پاسخ به نقدها گفت: من در دو سه دهه گذشته به ویژه در بحث روشنفکری دینی و سیر تحول تاریخی‌اش بحث‌های پراکنده داشته‌ام. ضمن آن بحث‌ها به برخی از این اشکالات گفته شده در این جلسه پاسخ داده‌ام. یکی از علل بی ثمر بودن آن پاسخ‌ها این است که در ایران مرسوم نیست روشنفکران آثار هم را بخوانند.
وی ادامه داد: هر موضوعی را می‌توان از مناظر مختلف مورد بحث قرار داد. بحث روشنفکری دینی هم از مناظر کلامی جامعه شناختی و غیره می‌تواند تحلیل شود. در مصاحبه مورد اشاره نیز من یک سیر تاریخی در این زمینه داشتم. نکته که بیشترین سهم را به خود اختصاص داد این است که گفته‌ام مقطع آخر روشنفکری دینی در دهه ۷۰ به بعد دستخوش تغییر و تحول شده است. نگاه ما به روشنفکری دینی خطی و فیزیکال نیست. همان گونه که افراد در طول زندگی ممکن است ایده‌های مختلفی داشته باشند. چه رسد به جریان‌هایی که مجموعه‌ای از افراد مختلف است، می‌تواند تحولات گوناگون را از سر بگذراند. ما باید دوره‌های مختلف را از هم تفکیک کنیم. در هیچ دوره‌ای من وجود روشنفکری دینی و کارکرهای بزرگ آن را انکار نکردم.
باقی افزود: مرحوم شریعتی که یکی از مراجع روشنفکری و یکی از بزرگترین افراد و دست اول‌ترین شخصیت‌های این جریان محسوب می‌شود، خودش می‌گوید اساساً معادل‌سازی روشنفکری برای «انتلکتویٔل» از ابتدا اشتباه بوده است. اصطلاح روشنفکری معادل انتلکتوئل نیست. انتلکتوئل بیشتر معادل کسانی است که کارهای آکادمیک و عقلی می‌کنند. به همین اصطلاح ناصواب وقتی پسوند دینی را اضافه کنیم اشتباه آن در اشتباه پیش می‌آید. این اصطلاح از این باب از اول دقیق نبوده است. مبانی هر کدام از این‌ها فرق می‌کند. اما من فعلاً در بحث جامعه‌شناختی‌ام به این منظر توجه نظر ندارم.

ویژگی روشنفکران دینی خطابه است
باقی در ادامهٔ پاسخ به نقدهای مطرح شده به سخنانش در مصاحبه با فصلنامه خاطرات سیاسی درباره روشنفکری دینی گفت: من در مصاحبه روشنفکری دینی را به پژوهشگر دینی تقلیل ندادم، بلکه آنها را تفکیک کردم. در تفکیک هم در مقام ارزش‌گذاری نبودم، بحث تفاوت کارکرد است، نه تفاوت قیمت. برخی تصور کرده‌اند من در این تفکیک به دنبال نفی روشنفکری دینی هستم، خیر. بلکه می‌گویم اینها هرکدامشان وظیفه و کارکردی دارند. در این تفکیک مؤلفه‌ها و شاخص‌ها را هم بیان کرده‌ام. اتفاقاً این تفکیک نکردن است که آسیب‌زا شده و با آن بخشی از افراد مربوطی از دایره روشنفکری حذف و افراد نامربوطی اضافه می‌شوند. دکتر (عبدالکریم) سروش در بیانیه‌ای در دفاع از روشنفکری دینی افرادی را نام می‌برد که برخی‌شان کنشگران سیاسی‌اند. در حالیکه نام‌های مهمتری را اشاره نمی‌کند و این نشان می‌دهد روشنفکری دینی طوری تعریف می‌شود که تعداد زیادی از افرادی را که همه روشنفکر دینی می‌دانیم در بر نمی‌گیرد.
نویسنده کتاب گفتمان‌های دینی معاصر ادامه داد: وقتی وارد مصادیق می‌شویم و از نگاه انتزاعی فاصله می‌گیریم اشخاصی را داریم که خودشان بارها انکار می‌کنند روشنفکری دینی‌اند. مثل (محمد مجتهد) شبستری و (مصطفی) ملکیان. هر دو گزاره‌هایی را مطرح می‌کنند که در تضاد با روشنفکری دینی است. مثلاً هر دو در باب اصالت تعقل صحبت می‌کنند. آقای شبستری می‌گویند قرآن 1400 سال پیش برای رفع مشکلات آن دوران آمده و برای دورهٔ ما کارآمد نیست و ما الان باید به عقل بشر رجوع بکنیم. شبیه همین حرف را از آقای ملکیان هم داریم. آنان خودشان دارند انکار می‌کنند که روشنفکر دینی‌اند و تنها کسی که پای عنوان روشنفکری دینی ایستاده و محکم آر آن دفاع می‌کند، سروش است.
باقی افزود: پژوهشگر نگاهش از درون و روشنفکر نگاهش از بیرون است. لذا مجتهدان نوگرا از جمله پژوهشگران دینی‌اند. اما روشنفکران دینی ویژگی‌شان اتفاقاً خطابه است، برخلاف پژوهشگر که وسواس در مستندات علمی دارد که دقیق سخن بگوید. اکثر آثار روشنفکران مجموعه سخنرانی‌هاست. البته سخنرانی از قدر سخن نمی‌کاهد، اما گاهی یک سخنران بر اساس متن مکتوب و از پیش نوشته سخن می‌گوید. حتی اگر بر اساس آن هم نباشد در مرحله پیاده سازی به متن کسی که روحیه پژوهشگری دارد خود را موظف می‌داند اثر را در مرحله تبدیل گفتار به نوشتار پژوهشی مستند کند، در حالی که اکثر روشنفکران به این موضوع توجه نمی‌کنند. یعنی از پذیرفتن مسئولیت سخنشان می‌گریزند. اما پژوهشگر مسئول سخن است. حقیقت برای پژوهشگر موضوعیت دارد، در حالی که برای روشنفکر طریقیت دارد، چون نگاهش به نظر مردم درباره خود است و جاهایی به همین دلیل دربارهٔ حقیقت مصالحه می‌کند. واقعیت آن است که روشنفکران دینی نوعاً سلوکشان اینگونه است و برخی مباحث پیچیده و فنی دینی را به شکل بیانیه سیاسی در می‌آورند. در مصاحبه مواردش را با تفضیل گفته‌ام. اما پژوهشگر وظیفه اقناعی دارد و تلاش می‌کند مباحث خود را با تفضیل و وسواس بیان کند.
این پژوهشگر حقوقی ادامه داد: مثلاً مرحوم (علی) شریعتی در کتاب روشنفکر و مسئولیت‌های او به صراحت وظیفه روشنفکران را توده گرایی و ضداشرافی بودن می‌گوید. در کتاب از کجا آغاز کنیم هم اولین وظیفه روشنفکری را ایجاد پلی بین به متن توده می‌داند و نقشی شبه‌پیامبرانه در دگرگون کردن جامعه برای روشنفکر قائل است. همچنین روشنفکر کُل‌گرا، اما پژوهشگر جزءگراست. شریعتی در جزوه درباره «تخصص» خود، در نقد تخصص و زیان‌هایش می‌گوید و مدعی است که پیامبر متخصص نبود، بلکه کسی بود که هم حقوقدان، هم عابد، هم سیاستمدار، هم رزمنده و هم متفکر بود.
باقی در بخش دیگری از سخنان خود ناظر به نقد سخنرانان در چرایی آوردن تعبیر قبیله برای روشنفکران دینی گفت: از قضا تعبیر قبیله را سروش به کار برده است. وی در مقاله‌ای به نام جواب تهمت‌ها بیت «هر آنکه کشته نشد از قبیله ما نیست» را می‌آورد. یک بار هم پسرش در مقاله‌ای این عنوان را در صدر مطلب به کار گرفته که هر که کشته نشد از «قبیله» ما نیست.

استفاده از واژه قبیله بلاغی است
اکبری بیرق به عنوان دبیر نشست در تعریضی به انتساب عنوان قبیله برای روشنفکران دینی گفت: کاربرد عبارت «قبیله» در وصف روشنفکران دینی از جانب خود آنها رتوریک یا بلاغی است. منظورشان منظور آقای باقی نیست. آقای باقی قبیله را طوری به کار می‌برند که یادآور عهد جاهلی به معنای قومی قبیله‌ای است. یعنی هرکس با ماست روشنفکر است و هر کس بر ماست، روشنفکر نیست. در حالی که مقصود آنها بلاغی است. نکته دوم این که آقای باقی می‌گوید دهان و چشم روشنفکر به دهان عامه است. این نوعی نیت‌خوانی و از ضمیر دل آنها خبر دادن است.
اکبری در ادامه پرسش جدید مطرح کرد و از سخنرانان خواست به آن پاسخ بدهند: نسبت روشنفکری دینی یا روشنفکر دینی با خود دین چیست؟ آیا دین برای روشنفکری دینی یک اُبژه (مُدرَک یا متعلق شناسایی) است یا در دین برای آنها تعلق خاطر وجود دارد؟ همچنان که برخی می‌گویند برخی شخصیت‌ها خودشان انتساب نام روشنفکری دینی را برای خود قبول ندارند.
روشنفکر راستین پایی در حقیقت دارد و پایی در جامعه
نوربخش به عنوان سخنران بعدی در بخش اول سخنان گفت: اینکه واژه روشنفکری دینی متناقض است چه بسا درست است، اما ما ترجمهٔ واژه نمی‌کنیم. بلکه تحلیل یک مفهوم اجتماعی واقع در عالم خارج را می‌کنیم. مگر لوتر و کالوَن (دو اصلاح‌گر بزرگ دین مسیحی) نبودند که پروتستانیسم مسیحی را رقم زدند. آن‌ها به نوعی روشنفکری دینی بودند و رویکرد جدیدی را ایجاد کردند که به قول ماکس وِبِر سرمایه‌داری را ایجاد کرد؟ ما در بین خود این پارادوکس را پُررنگ کردیم، در حالی که در غرب این‌گونه نیست و اکثر روشنفکران از کلیسا برخواستند. پس به صرف پارادوکس بودن نمی‌شود بگوییم نمی‌توانیم آنها را کنار هم قرار دهیم. در مورد ملکیان و شبستری من نظر جامعه را گفتم وگرنه از نظر من هم این دو تقریباً از تعریف روشنفکری دینی بیرون‌اند. چون فرض اولیه روشنفکری دینی این است که شخص معتقد به ظرفیت دین برای تطابق و تحول با ضرورت‌های اجتماع است.
استاد دانشگاه تهران اضافه کرد: روشنفکر برخلاف استاد دانشگاه، چون ارتباط با جامعه دارد برای او شرط مخاطب فرض است. من تعبیر توده گرایی شریعتی برای روشنفکری را قبول ندارم. روشنفکری دینی ممکن است دچار سلبریتی‌زدگی شود و این از آفات آن است. همانند روحانیت که در گذشته از مردم پول می‌گرفت و وابسته به دولت نبود و به قول مرحوم (مرتضی) مطهری به همین دلیل دچار نوعی عوام‌زدگی می‌شد تا رویت‌پذیر شود. در عین حال مخاطب برای روشنفکر مهم است، چون سخنش ناظر به رفع انسدادهای اجتماعی است.
وی افزود: همچنین همانطور که گفتم داشتن بنیان‌های نظری و تولیدگر اندیشه بودن هم از دیگر شروط روشنفکری است. در اینجا فرق روشنفکر با فیلسوف نظریه‌پرداز این می‌شود که برای روشنفکر برخلاف فیلسوف مخاطب مهم است. یورگن هابرماس به عنوان رئیس مکتب فرانکفورت چون تلاش کرد اندیشه‌هایش را از آکادمی به جامعه بکشاند و جریانی حتی در جهان ایجاد کند، او را جزو روشنفکران قرار می‌دهیم
این جامعه شناس دین اضافه کرد: در عین مخاطب گرایی البته پایبندی به حقیقت هم مهم است، وگرنه حرف جلال آل احمد می‌شود که روشنفکران هُرهُری‌مذهب‌اند. گویی هر چه جامعه می‌خواهد را همانند سلبریتی‌ها می گویند و بر مدار آن حرکت می‌کند. اما روشنفکر راستین یک پایش در حقیقت است و یک پایش در جامعه. در مورد تعریف شریعتی از روشنفکری هم به نظرم تعریف او متناسب با عصر خودش است که دوران روشنفکران پیامبرگونه بود. اما امروز و آینده عصر روشنفکران پیامبرگونه و دگرگون‌کننده کلی جامعه نخواهد بود. در عصر جهانی جدید مرجعیت به معنای گذشته در شنیدن یک سخن وجود ندارد و دائماً با مراجع مختلف اندیشه‌سازی طرفیم. همچنین در موضوع قبیله گرایی این نکته در فضای آکادمیک امروزه هم وجود دارد که متاسفانه بحث و نقد آزادانهٔ افکار در آن وجود ندارد.
رحیم زاده به عنوان سخنران بعدی گفت: ما از هر معرفت و خاستگاهی شروع کنیم، از قبیل فقه، فلسفه، هنر و علم اگر شخص از پایگاه خود نگاهی به بیرون داشته باشد این در حوزه روشنفکری است، و الا شخص برج عاج‌نشین است. متاسفانه در بعضی از دانشگاهیان ما این نگاه وجود دارد که اگر کسی روشنفکر شد سوادش کمتر از افراد دانشگاهی است. یک مُد جاری در جامعه ما این است که در کتب پژوهشی ما مدام ارجاع به بیرون وجود دارد و دو خط فکر متعلق به خود شخص در پژوهش دیده نمی‌شود. پژوهشگر امروزی معادل این شده است. اگر کسی بیان خوبی داشت آن را نمی‌توان نقطه ضعفی برای او به حساب آورد و حرفش را خطابه نامید.
وی ادامه داد: افرادی هستند که دغدغه و دیسیپلین خود را اجتماع تعریف کردند. مثل پزشکی که اگر آن را تقلیل به جمع جبری ریاضی فیزیک و شیمی بکنیم، این‌ها تا زمانی که در قالب دیسیپلین پزشکی جمع و تعریف نشوند پزشکی نداریم. پزشکی‌ای که معطوف به بیماری است در حالی که هرکدام اینها به تنهایی به درمان بیماری مربوط نیستند. بر همین مبنا اگر کسی آمد و آموخته‌های فنی و تئوریک قبلی خود را به خوردِ اجتماع داد، روشنفکر می‌شود. شخصیت‌هایی نظیر (ابوالقاسم) گرجی، (سیدجعفر) شهیدی، (محمدرضا) شفیعی‌کدکنی و (غلامحسین) دینانی دغدغه و نگاه اجتماعی ندارند. گستره فقهی، تاریخی، رجالی و فلسفی آنها به خوردِ یک پروژه از جنس مسئولیت و تعهد اجتماعی داده نشده است. با منطق آقای باقی در مصاحبه مدنظر گفته شده شخص آیت‌الله مکارم شیرازی به روشنفکری نزدیکتر است. من حدس می‌زنم چون آیت‌الله مکارم شیرازی در روش از تکنیک‌های مدرن استفاده می‌کند آقای باقی ایشان را بیشتر نزدیک به روشنفکری دینی می‌دانند. در حالی که از آقای مکارم شیرازی کمتر تفقه مبتنی بر مبانی دنیای امروز می‌بینیم. استفاده از تکنیک و ابزار موجب روشنفکری نمی‌شود. اصلاً این طور نیست. روشنفکری یعنی کسی که از هر پایگاهی که هست به بیرون نگاه می‌کند.
عضو هیات علمی وزارت علوم افزود: ملکیان خاستگاه حوزوی دارد، شبستری هم به همین ترتیب. ولی اگر کسی معتقد شد با دین ظرفیت پاسخگویی به پرسش‌های جدید را دارد، روشنفکر دینی است. نوعِ ملکیان آن را بیشتر این پاسخگویی در حالت‌های عرفانی، رفتاری و مشاوره‌گرانه می‌داند. مثلاً سروش هم معتقد است از همین چارچوب‌ها می‌تواند تئوری‌های دیگری در آورد. البته ایشان هم از برخی از آنها عدول کرده است. بنابراین روشنفکر کسی است که دغدغه دین دارد، اما بیرون از دین ایستاده است. وی اضافه کرد: روشنفکر دینی از سنت نمی‌گسلد و نمی‌گذرد. بلکه نوعِ نگاهش به سنت متحول می‌شود. مثل دل‌بستن و دل‌نبستن است. اصلاً عبور از سنت ممکن نیست. برخی چیزی را نقد می‌کنند که اصلاً امکان ندارد. به علاوه در رابطه دین و روشنفکری دینی باید مصداقی صحبت کرد. برای مثال در آدمی مثل سروش هیچ گفتار یا رفتاری را نمی‌بینید که بگوید دین برای گذشته است و به درد نمی‌خورد. یا اینکه خودش عامل به دین نباشد. نقد سنت به معنای عبور از آن نیست. کسی که حتی به نفی سنت هم معتقد است، باز درگیر آن است.
رحیم زاده در بخش پایانی سخنان خود با اشاره به زاییده شدن حقیقت در بستر گفت‌وگو گفت: سروش در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت می‌گوید حقیقت مقدمه نیست، بلکه نتیجه است. حقیقت جایی پنهان نیست که کسی پیشش باشد. عقیده در تضارب است. به تعبیر امام علی (ع) (اِضرِبُوا بعضَ الرأیِ ببعضٍ یَتَوَلَّدْ مِنهُ الصَّوابُ. رایزنی کنید تا اندیشه درست متولّد شود) حقیقت پیشاپیش در جُبه و اختیار فردی و گروهی نیست. بلکه در همین گفت‌وگوهاست که حقیقت زاییده می‌شود.
روشنفکری دینی؛ یعنی اجتهاد در اصول
نوظهور به عنوان نفر بعدی راجع به نسبت روشنفکری با دین گفت: در سنت اجتهاد، ما اجتهاد در فروع و مسائل فقهی داریم. اما روشنفکری دینی یعنی اشتباه اجتهاد در اصول، اجتهاد در باورها و مبانی. همانگونه که در بحث جرأت و جسارت پرسشگر روشنفکر گفتم. به عنوان مثال در همه متون ادیان ابراهیمی بحث آفرینش مطرح است. کسی در مورد این نکته در متون مقدس قرن‌ها بحثی نداشت. چرا که متعارض با باورهای سنتی نبود. اما وقتی نظریه بیگ بنگ یا مهبانگ مطرح شد، آفرینش در شش روز مورد تردید قرار گرفت. در ذهن همگان به ویژه باورمندان خلجان ایجاد شد. روشنفکری دینی سعی می‌کند این تعارض‌ها را حل کند. بنابراین راجع به نسبت دین و روشنفکری دینی باید بگویم روشنفکری دینی اجتهاد در اصول می‌کند. او به این صرافت رسیده که پاسخ‌های رسیده از دالان تاریخ یا همان سنت جوابگو نیست و باید پاسخ‌های تازه پیدا کرد. استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی در بخش بعدی سخن درباره کارنامه روشنفکران دینی گفت: در بررسی این کارنامه باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا دستاوردهای روشنفکری دینی در بهتر کردن فهم ما از مقولات دینی کارآمدی داشتند؟ پرسش دوم اینکه آیا تلاش‌های روشنفکران دینی در پیراستن دین از ضوابط و خرافات مؤثر بوده است یا نه؟ پاسخ به این سؤالات آشکار کننده کارنامه روشنفکری دینی است.
در پایان اکبری بیرق ضمن تشکر از برگزارکنندگان جلسه وعده داد این مباحث در جلسات آینده ادامه می‌یابد و افزود: هدف روشنگری راز زدایی از عالم است و روشنفکری بسته به اینکه در چه زمینه‌ای مطرح بشود، هدفش کلی‌تر است و جریان روشنفکری دینی در کشور ما از میرزا ملکم خان گرفته تا آخوند زاده و بعدها افرادی نظیر مهندس بازرگان و دکتر سحابی و فخرالدین شادمان و شریعتی و سروش و خودِ آقای باقی که جزو روشنفکران دینی هستند، گرچه خودشان قبول ندارند، و دیگران و دیگران، این‌ها در حوزهٔ روشنفکری دینی در ایران موضوع دین را روشن‌تر و روشن‌تر کردند و در اثر مجاهدت‌های آنان، کسانی که اسم بردم و کسانی که نام نبردم، دینداری ما قدری از دینداری معیشت‌اندیش به نوع معرفت‌اندیش نزدیک‌تر شده است. همچنین در تحولات سیاسی 50 سالهٔ اخیر روشنفکری دینی و نحله‌های مختلف آن حق بزرگی بر گردن شهروندان جمهوری اسلامی ایران دارند. زیرا واقعهٔ دوم خرداد و دورهٔ اصلاحات که نقطهٔ عطفی در تاریخ جمهوری اسلامی ایران است، محصول تلاش فکری روشنفکران دینی است. امیدواریم در جلسه‌ای در آینده کارنامهٔ روشن فکری دینی در حوزهٔ سیاست را به بحث بذاریم. امیدوارم این مباحث در گسترش اندیشه و تفکر و تعمیق باورهای دینی و البته رسیدن به حقوق شهروندی، مردم‌سالاری و آزادی یک گام به جلو باشد.




خاطرات آیت‌الله هاشمی در ترازوی نقد و نظر

مسیح مهاجری

همانگونه که درباره شخصيت آيت‌الله هاشمي رفسنجاني اختلاف‌نظر وجود دارد، قضاوت‌هائي که درباره خاطره‌نويسي وي مي‌شود نيز مختلف است. پيداست که بخشي از اين تفاوت نگاه‌ها از نوع نگاه به شخصيت آقاي هاشمي رفسنجاني ناشي مي‌شود ولي قطعاً يک بخش هم به عدم تسلط قضاوت‌کنندگان بر محتواي خاطرات برمي‌گردد. بعضي افراد، يک فراز يا چند روز از خاطرات را مي‌خوانند و نظر خود درباره همان بخش کوچک را به کل خاطرات تعميم مي‌دهند و درباره آن داوري مي‌کنند. اين قبيل اظهارنظرها قطعاً نمي‌توانند قابل اعتماد باشند. قضاوت درباره خاطره‌نويسي افراد هنگامي قابل اعتماد است که قضاوت‌کننده، تمام يا بخش عمده‌اي از خاطرات، مثلاً يکسال تمام را خوانده و تسلطي بر روش و محتواي آن پيدا کرده باشد.

خالي بودن ذهن قضاوت‌کننده از اغراض شخصي و گروهي نيز يکي از لوازم قضاوت صحيح درباره خاطرات ديگران است. کسي که از اين ويژگي‌ها برخوردار باشد مي‌تواند داوري کند و به داوري او چه مثبت باشد چه منفي بايد احترام گذاشت. چنين قضاوتي قاعدتاً منصفانه است و قضاوت منصفانه آن نيست که خاطرات را مطلق بداند، بلکه مي‌تواند نقاط قوت و ضعف کار را ببيند و از اینکه خود را ملزم کند آن را مطلقاً مثبت يا مطلقاً منفي بداند، پرهيز نماید.

ويژگي‌ها

خاطره‌نويسي به صورت مطلق توسط افراد مختلف اعم از مردم عادي و مسئولين حکومتي، سابقه‌اي طولاني دارد. در ايران نيز علاوه بر افرادي از اصناف مختلف، بسياري از صاحبان مناصب حکومتي اقدام به نگارش خاطرات خود کرده‌اند. نوشته‌هاي بعضي از صاحب‌منصبان دوران‌هاي قاجار و پهلوي هم‌اکنون در دسترس مي‌باشند. هرچند اکثر اين نوشته‌ها حالت غيرروزانه و ناپيوسته دارند ولي در ميان آنها نوشته‌هاي روزانه و تا حدودي پيوسته نيز ديده مي‌شود. با اين حال، خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني به دليل اينکه روز نوشته و پيوسته است بطوري که حتي روزهاي جمعه و ساير تعطيلات را هم دربر مي‌گيرد، از امتياز خاصي برخوردار است. مهم‌تر اينکه اين خاطرات، تمام چهار دهه مسئوليت نويسنده را دربر مي‌گيرد و اينگونه نيست که شامل بعضي مقاطع باشد و مقاطع ديگر را دربرنگيرد. اين پيوستگي، يکي از امتيازات منحصر به فرد خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني است و تاکنون ديده نشده فرد ديگري از مسئولين بلندپايه نظام جمهوري اسلامي اينگونه پيوسته و در تمام مدت مسئوليت و حضور در عرصه، روزنوشته‌هائي از خاطرات خود به جا گذاشته باشد.

ويژگي ديگر خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني اينست که نويسنده آن در تمام مدتي که اين خاطرات را مي‌نوشت، در بالاترين سطوح مسئوليتي فعال بود و با عالي‌ترين مقامات حکومتي از جمله رهبري انقلاب و نظام رابطه مستقيم داشت. علاوه بر اين، جايگاه ويژه شخص آقاي هاشمي رفسنجاني در انقلاب و نفوذي که در اقشار مختلف از جمله مسئولين نظام در رده‌هاي گوناگون داشت موجب شد ايشان از اطلاعات گسترده‌اي در تمام زمينه‌ها برخوردار باشد و آنها را در روزنوشت‌هاي خود منعکس کند. به عبارت ديگر، محتواي خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني، اطلاعات دست اول، موضوعات مهم داخلي و خارجي، تحليل‌هاي پشت‌پرده و مسائل ناگفته مربوط به افراد مختلف و رويدادهاي کمتر مطرح شده است. اين ويژگي‌ها توانسته‌اند اين خاطرات را از چنان جامعيتي برخوردار کنند که مي‌توان آن را داراي جامعيتي کم‌نظير دانست.

با اينهمه نبايد پنداشت خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني بدون عيب و نقص است. قطعاً اين کار عليرغم عظمتي که دارد، دچار نواقصي نيز هست که با نقدهاي منصفانه مي‌تواند به الگوئي کامل‌تر براي خاطره‌نويسي به ويژه براي مسئولين نظام جمهوري اسلامي در آينده تبديل شود.

اهميت اين روزنويسي در اينست که يکي از عالي‌ترين مسئولان و کارگزاران نظام جمهوري اسلامي آن را نوشته و با اطلاعات دقيقي که از مسائل نظام و کشور داشت، دقيق‌ترين گزارش‌ها را در اختيار عموم قرار داده است.

جامعيت مسئوليت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني، درجه غناي اين اطلاعات را بسيار بالا برده است. او فقط يک مسئول اجرائي نبود کمااينکه فقط يک نماينده مجلس قانونگذاري يا فقط يک عضو مجلس خبرگان نبود، بلکه در اکثر نهادها و ارگان‌هاي مؤثر در مديريت نظام جمهوري اسلامي حضور داشت. عضويت در شوراي انقلاب، نمايندگي و رياست مجلس قانونگذاري، عضويت در مجلس خبرگان قانون اساسي، عضويت و رياست مجلس خبرگان قانون اساسي، رياست جمهوري، عضويت و رياست شوراي عالي انقلاب فرهنگي، عضويت و رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، عضويت در شوراي عالي دفاع و فرماندهي جنگ از جمله مسئوليت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني بودند. علاوه بر اينها او از نزديک‌ترين و مورد اعتمادترين مشاوران امام خميني بود و به دليل سوابق مبارزاتي، جايگاه علمي و انقلابي و نفوذ فوق‌العاده‌اي که در ميان مردم و مديران نظام داشت مورد بيشترين مراجعه و مشاوره بود و همين جايگاه موجب مي‌شد بيشترين و شفاف‌ترين اطلاعات را در اختيار داشته باشد.

افسوس که روزنويسي خاطرات در دوران مبارزه تا پيروزي انقلاب اسلامي از ايشان وجود ندارد. اينگونه نيست که از خاطرات آن دوران چيزي در اختيار نباشد، ولي آنچه وجود دارد و خوشبختانه به صورت کتاب و نوعي زندگي‌نامه منتشر شده شکل روزنويسي ندارد و فاقد امتيازات روزنوشته‌هاي بعد از پيروزي انقلاب است. همين نيز از خاطرات کساني که بعد از گذشت چند دهه در صدد جمع‌آوري خاطراتشان از آرشيوها و از زبان اين و آن هستند، بسيار قابل استنادتر است، زيرا در زماني گردآوري و تدوين شده که فاصله زيادي با زمان وقوع نداشت.

در مورد انتشار خاطرات روزنوشت، تذکر اين نکته ضرورت دارد که آنچه در قالب کتاب در اختيار عموم قرار مي‌گيرد معمولاً به اقتضاي شرايط، تا حدودي کنترل شده است و بعضي مطالب نوشته شده در اصل خاطرات، در کتاب‌ها نيامده و حذف شده است. طبعاً اگر روزي اين امکان پديد آيد که اصل خاطرات بدون حذفيات منتشر شود، نماياننده کامل‌تر وقايع خواهد بود.

اينجانب زماني تصميم به نگارش اين مقاله گرفتم که يک جلد از روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني را قبل از انتشار و طبعاً بدون حذفيات بطور کامل خواندم. اين يک جلد به يکي از سا‌ل‌هاي حساس تاريخ انقلاب مربوط مي‌شود که تحولات زيادي در خود دارد. اگر اين روزنوشت‌ها به عنوان خاطرات آن يکسال بدون آنکه چيزي از آن حذف شود به چاپ برسد و در اختيار عموم قرار گيرد، نگاه بسياري از قضاوت‌کنندگان درباره خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني را دگرگون خواهد کرد.

نقاط قوت

اکنون که به بخشي از ويژگي‌هاي خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني اشاره کردم، به سراغ نقاط قوت و ضعف آن مي‌روم و اين بخش از مطالب را از نقاط قوت شروع مي‌کنم.

1- از جمله نقاط قوت خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، روزنويس بودن آنست. از متن خاطرات کاملاً فهميده مي‌‌شود که نويسنده هر شب خاطرات روزي که سپري می‌شد را مي‌نوشت. شنيده‌هاي اينجانب از خود آقاي هاشمي رفسنجاني و فرزندانشان نيز همين نکته را تأييد مي‌کند. در مواردي که به دلايلي نمي‌توانست خاطرات يکي از روزها يا دو روز را بنويسد، مطالب مربوط به آن روز و روز بعد را مي‌نوشت و يادآور مي‌شد که مثلاً به دليل تراکم کارها و ضيق وقت نتوانستم خاطرات دو روز گذشته را بنويسم و امروز آنها را نوشتم: «عصر در خانه استراحت و مطالعه و استخر و نوشتن خاطرات دو روز را داشتم.»

اين نشان مي‌دهد خاطره‌نويسي تا آنجا که ممکن بود روزانه انجام مي‌شد و هرگز با تأخيرهاي طولاني مواجه نمي‌شد و در موارد استثنائي، در اولين فرصت صورت مي‌گرفت و در همه حال در اولويت قرار داشت. اهميت قائل شدن براي اين کار، موجب مصون ماندن خاطره‌نويسي از خطا و فراموشي مي‌شود و اين يکي از ويژگي‌هاي اين خاطرات است.

2- برخورداري از حافظه قوي يکي ديگر از نقاط قوت خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني است. در سفرهاي داخلي و خارجي، اطلاعات ريز، اسامی افراد و اماکن و ترتيب رويدادها با دقت بالائي در روزنويس‌ها يادداشت شده است. ايشان در سفرهاي خارجي دفتر يادداشت به همراه مي‌برد و وقايع را هر شب مي‌نوشت، اما آنچه بسيار مهم و جالب است اينست که در اين نوشته‌ها تمام ديدارها، موضوعات گفتگوها، اسامي اماکن و افراد با دقت و حتي ترتيب وقوع به ثبت رسيده است. جالب‌تر اينکه روزنوشت‌هاي سفرهاي خارجي برخلاف آنچه در خاطرات روزانه داخلي ديده مي‌شود که بسيار کوتاه و مختصر است، طولاني، پرمطلب و همراه با توصيفات و تفسيرهاست بطوري که گاهي به 5000 کلمه در هر روز مي‌رسد.

«خيبر با اينکه مجموعاً بيش از صد هزار جمعيت ندارد، استانداري است. چهل هزار نفر در شهر و بقيه در روستاها زندگي مي‌کنند. مستقيماً وارد شهرداري شديم. استاندار و رئيس دستگاه قضائي و شهردار استقبال کردند. در سالن شهرداري معارفه به عمل آمد. شهردار، خيرمقدم از روي نوشته خواند که جالب بود. به فتح خيبر توسط پيغمبر(ص) اشاره کرد و نقش برجسته علي(ع) در فتح خيبر را تصريح کرد. مسأله اعلان پيغمبر(ص) در مورد دادن پرچم رزم به فردي که آن صفات ممتاز را دارد و مرتضي علي(ع) با درد چشم و مشخص شدن علي و سپس فتح قلعه مرحب که بزرگترين دژ يهود بوده است براي حضار جالب افتاد. او را تحسين کرديم. هديه‌اي دادند. يک تابلو از تصوير پنج قلعه قديمي خيبر. سپس رفتيم به محل قلعه در شمال شهر که در درّه‌اي قرار دارد. منطقه‌اي مسکوني با خانه‌هاي گلي و چوبي که مسکوني نيست و نخلستاني سرسبز با قطعات ملکي کوچک که با ديوارکشي‌هاي گلي از هم جدا شده به صورت غيرمنظم و هر يک با سهمي از چشمه‌هاي آب.»

اين، قطعه‌اي از روزنوشت بازديد از منطقه خيبر است. مي‌بينيد که چقدر دقيق و همراه با جزئيات نوشته شده و چه اطلاعات دقيقي را به مخاطب مي‌دهد. اين نوشتار، از تمرکز نويسنده بر روي مشاهدات و همچنين حافظه او حکايت دارد و اينکه در صدد بود همه چيز را به کساني که اين خاطرات را مي‌خوانند منتقل کند.

3- صراحت در بيان واقعيت‌ها نقطه قوت ديگر خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني است. جالب اينست که ايشان حتي واقعيت‌هائي که به زيان دولت خودش بود را هم مي‌نوشت. در دوران رياست‌جمهوري و درباره انتخاباتي که براي انتخاب رئيس‌جمهور بعدي برگزار شد، در يکي از روزنوشت‌ها اقدام نادرست يکي از وزارتخانه‌هاي دولت خود را اينگونه ثبت کرده است:

«جمعي از مديران اطلاعات آمدند. اظهار نگراني نمودند از احتمال اينکه در کابينه جديد وزيري خارج از اطلاعات بياورند و جمعشان را پراکنده کنند و شرمنده‌اند از دخالت در انتخابات به نفع آقاي ناطق و استمداد کردند براي اينکه فردي از خودشان باشد.»

همين صراحت را همراه با صداقت در مواردي که ممکن بود در انظار به زيان او باشد نيز حفظ کرده است.

«فاطي و سارا و علي آمدند خداحافظي کردند براي سفر به کانادا براي معالجه.»

آوردن اين فراز از خاطرات، با توجه به تلاش زياد مخالفان براي به دست آوردن بهانه براي تهاجم تبليغاتي عليه آقاي هاشمي در آن زمان، نشان مي‌دهد وي حاضر نبود واقعيت تاريخي را هرچند مي‌تواند به مخالفين کمک کند، کتمان نمايد. خودداري از نوشتن اين فراز از خاطره يکي از روزها کار ساده‌اي بود و حتي مي‌توانست از سپردن يک سند عليه نويسنده به مخالفين جلوگيري کند ولي آقاي هاشمي اين خودسانسوري را نوعي نفاق مي‌دانست و لذا فارغ از اينکه نوشتن اين مطلب چه پيامدي براي وي دارد، آن را به عنوان بخشي از خاطرات آن روز نوشت.

مطالعه روزنوشت‌هاي قبل و بعد از اين قطعه، نشان مي‌دهد فاطي (فاطمه دختر آقاي هاشمي رفسنجاني) مدتي براي معالجه در داخل کشور اقداماتي انجام داد ولي به نتيجه نرسيد و سرانجام براي ادامه معالجه به کانادا رفت.

فارغ از اينکه سفر به کانادا براي ادامه معالجه کار درستي بود يا نه، اينکه نويسنده اين خاطرات با توجه به شرايط آن زمان و موقعيتي که داشت، اين فراز را بدون سانسور در خاطرات خود آورده، نشان‌دهنده صداقت و صراحت وي مي‌باشد. نمونه‌هائي از اين قبيل در خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني، به‌وفور ديده مي‌شود که مربوط به زمان خاصي نيست و ايشان در تمام دوران خاطره‌نويسي بر همين منوال استوار و ثابت‌قدم مانده و اين روش با پيدايش تغييرات در شرايط زمان، تغيير نکرده است.

4- ثبت اطلاعات واقعي بدون پرداختن به تعصبات جناحي، يکي از امتيازات روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است. در مواردي که رويدادها به دو جناح يا دو فرد از دو خط فکري مربوط مي‌شد، ثبت اخبار و اطلاعات مربوط به آن رويدادها بدون آنکه گرايشي به يکي از دو طرف نشان داده شود به صورت شفاف کاملاً مشهود است. يک نمونه از اين قبيل رويدادها به تغيير امام جمعه قروه مربوط مي‌شود که بعد از انتخابات رياست‌جمهوري سال 1376 رخ داد و نوعي قدرت‌نمائي جناحي و انتقام‌گيري از رقيب بود. گزارش اين واقعه به صورت کاملاً شفاف در روزنوشت همان ايام چنين آمده است:

«سپس به دفتر رفتيم، آقاي نوري نماينده قروه آمد. طوماري آورد از اهالي که تقاضاي ابقاء امام جمعه را داشتند و توضيح داد که امام جمعه در زمان انتخابات از آقاي ريشهري و آقاي خاتمي استقبال کرده و با فشار استاندار سابق حکم عزلش را گرفته‌اند و امام جمعه ديگري از خط خودشان نصب کرده‌اند.»

در اين روزنوشت، چند نکته جلب توجه مي‌کنند. اول آنکه وجود فشار براي تغيير امام جمعه‌اي که از دو نامزد رياست‌جمهوري از خطي غير از خط صاحبان قدرت در آن زمان استقبال کرده، بدون پرده‌پوشي در اين نوشتار آمده است. دوم آنکه عزل و نصب امام جمعه براساس فشار و بازي‌هاي سياسي و گرايش‌هاي جناحي نيز با صراحت در اين روزنوشت منعکس شده و سوم آنکه نويسنده، بدون آنکه تمايلي به يکي از دو طرف منازعه و رقابت نشان دهد اخبار واصله را در خاطرات روزانه خود منعکس کرده است. اينها نقاط قوت مهمي هستند که ارزش کار خاطره‌نويسي را بسيار بالا مي‌برند. به همين جهت است که مي‌توان خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني را يکي از ممتازترين آثار در اين زمينه نه فقط در دوران معاصر بلکه در تاريخ خاطره‌نويسي دانست.

5- ثبت فرازهاي مهم تاريخي در روابط بين‌المللي از جمله امتيازات روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است. اين امتياز مهم را بايد مرهون مقيد بودن نويسنده خاطرات به نگارش روزانه مطالب دانست. به همين جهت است که حتي نکات ريز رويدادهاي روزانه هم در روزنوشت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني ثبت شده و خواننده را به پشت‌پرده بسياري از وقايع رهنمون مي‌شود.

در سفر به ترکيه که براي شرکت در اجلاس سران کشورهاي عضو دي 8 صورت گرفت، هنگامي که نجم‌الدين اربکان نخست‌وزير ترکيه به ديدار آقاي هاشمي رفسنجاني مي‌رود و گزارشي از تهمت‌هاي دستگاه‌هاي اطلاعاتي و امنيتي کشورش به رئيس‌جمهور ايران مي‌دهد، آقاي هاشمي با صراحت کامل درباره اين موضوع صحبت مي‌کند و صحبت‌ها را در روزنوشت خود بگونه‌اي منعکس مي‌کند که زواياي موضوع را کاملاً روشن و بي‌ابهام در اختيار خواننده قرار مي‌دهد.

«در هتل، آقاي اربکان براي ملاقات آمد. صحبت‌هاي ايشان درباره خطرهائي براي امنيت ترکيه بود و اتهاماتي را که ارتش و اطلاعات ترکيه به ايران مي‌زنند در خصوص حمايت از پ.ک.ک نقل کرد و توضيح خواست، بيشتر براي دفاع از خودش در مقابل مخالفان که متهمش مي‌کنند به عدم اهتمام به مسأله تروريسم پ.ک.ک.

من هم جواب تندي دادم و گفتم اينها همان کساني هستند که خود شما را متهم به بنيادگرائي مي‌کنند و مي‌خواهند حزب رفاه را منحل کنند و عجز خودشان را با متهم کردن ايران و منتقل کردن مسأله به خارج جبران مي‌کنند. گرچه از صحبت‌هاي من قلباً خوشحال شد ولي خواست که گروهي براي تحقيق تشکيل شود، پذيرفتم.»

منازعات داخلي ترکيه، وضعيت حزب کردي پ.ک.ک، مخالفت ارتش و اطلاعات ترکيه با ايران به دليل حمايت‌هائي که ايران از جمال‌الدين کاپلان و حزب وي کرده بود و صراحت آقاي هاشمي رفسنجاني در پاسخ دادن به اتهاماتي که متوجه ايران شده بودند، از نکات مهمي هستند که قطعاً انعکاس آنها در اين روزنوشت براي تدوين‌کنندگان تاريخ روابط دو کشور ايران و ترکيه قابل بهره‌برداري است. انعکاس شفاف اين مطالب با اين دقت و ريزه‌کاري، مرهون سرعت عمل نويسنده اين خاطرات در نگارش آن است.

6- قبل از آنکه از خاطرات سفر به ترکيه عبور کنيم، خوبست اين نکته بسيار مهم را نيز به عنوان يکي از امتيازات روزنوشت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني يادآور شويم که ايشان در نگارش خاطرات روزانه حتي به آفاتي که به سبب حضور در مسئوليت‌هاي بالاي دولتي به سراغ افراد مي‌آيد نيز توجه و آنها را بدون پرده‌پوشي منعکس مي‌کردند:

«ترکيه قرار گذاشته بود که براي هيچکس از سران، مراسم استقبال و بدرقه نداشته باشد. گرچه ورود و خروج راحت و بدون اتلاف وقت براي تشريفات بود اما به نظرم سرد و بي‌رونق آمد چون عادت کرده‌ايم به استقبال‌ها و…»

آوردن حرف واو و سپس سه نقطه (و…) و پايان دادن به اين فراز از روزنوشت در همينجا، نشانه اينست که علاوه بر استقبال به عنوان چيزي که مسئولان به آن عادت کرده‌اند، ساير حواشي اين قبيل تشريفات نيز براي آنان جاذبه دارد بطوري که ترک آنها موجب مي‌شود در سفر به يک کشور بدون اين امور، ورود و خروج، سرد و بي‌رونق جلوه کند. اين، يک آفت روحي است که مسئولان نظام جمهوري اسلامي به آن دچار شده‌اند و انعکاس صريح آن در روزنوشت سفر به ترکيه علاوه بر آنکه اين واقعيت تلخ را يادآور مي‌شود، از صداقت خود آقاي هاشمي رفسنجاني نيز حکايت دارد. ايشان مي‌توانست اين نکته را در روزنوشت خود منعکس نکند و از اين آفت روحي سخني به ميان نياورد ولي با آوردن آن در اين فراز از روزنوشت، به روشني نشان داد که اهل پرده‌پوشي و فريب دادن مخاطبان خود نيست و بدون توجه به اينکه ديگران درباره او چه قضاوتي خواهند کرد، به انعکاس مطالب مي‌پردازد.

7- پاي‌بندي به آوردن اسامي همراهان خانوادگي در سفرها و بي‌اعتنائي به احتياط‌هائي که بعضي افراد در اين زمينه مي‌کنند، از امتيازات روزنوشت آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است.

درباره اينکه مسئولان، اعضاء خانواده خود را در سفرهاي داخلي و خارجي به همراه خود ببرند کار درستي است يا نه، دو نظر وجود دارد. عده‌اي اين کار را به دلايلي نمي‌پسندند و حتي خلاف مي‌دانند و عده‌اي اشکالي در آن نمي‌بينند و دلايل مخالفان را رد مي‌کنند. ما بدون آنکه بخواهيم وارد اين بحث شويم و قضاوتي درباره اين دو نظر داشته باشيم، بر اين نکته تأکيد داريم که آيت‌الله هاشمي رفسنجاني با اينکه از مخالفت‌ها و تبليغات مخالفان عليه ايشان با توسل به اين قبيل اقدامات آگاهي کامل داشت، اعضاء خانواده را با خود به سفر مي‌برد و حتي مقيد بود اين اقدام را در روزنوشت خود منعکس نمايد. در سفر ترکيه هم مثل سفرهاي ديگر، اسامي همراهان خانوادگي را نوشت:

«عصمت و فاطي و مهدي و مهندس ترکان و… همراه بودند.»

در سفرهاي زيارتي مثل عربستان و عراق و مشهد معمولاً تعداد بيشتري از اعضاء خانواده به همراه آقاي هاشمي مي‌رفتند و ايشان اسامي آنها را نيز در روزنوشت خود مي‌آورد. نوشتن اسامي اعضاء خانواده، که در تمام سال‌هاي مسئوليت‌هاي مختلف رياست مجلس شوراي اسلامي، رياست جمهوري، رياست مجلس خبرگان و رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام ادامه يافت، حکايت از عزم راسخ نويسنده اين خاطرات بر فرهنگ‌سازي در اين زمينه دارد. به نظر مي‌رسد آقاي هاشمي رفسنجاني در صدد بود با پنهان‌کاري‌هائي که عده‌اي از مسئولين نظام جمهوري اسلامي در زمينه‌هاي مختلف داشتند مبارزه کند و شفاف عمل کردن و شفاف نوشتن و شفاف گفتن را به عنوان يک فرهنگ در جامعه اسلامي و انقلابي ايران جا بيندازد. اينکه کساني با به همراه بردن اعضاء خانواده توسط مسئولين در سفرهاي رسمي و کاري، مخالف باشند بحث ديگري است که به مباني مربوط مي‌شود، ولي وقتي کسي با اين کار مخالف نيست و مرتکب اين کار که عده‌اي آن را خلاف مي‌دانند مي‌شود، نبايد پرده‌پوشي کند و براي حفاظت از وجهه خود دچار کتمان و رياکاري شود. آقاي هاشمي رفسنجاني از رهگذر همين صراحت و صداقت در انعکاس واقعيت‌ها، آماج حملات زيادي قرار گرفت ولي از روشي که به آن اعتقاد داشت دست برنداشت و تا آخر عمر به آن پاي‌بند ماند.

8- رفع ابهام از مسائل مبهم و در عين حال مهم که بسياري از مردم درباره آنها سؤال‌هاي جدي دارند، امتياز ديگر روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است. ايشان چون مورد مراجعه عموم شخصيت‌ها، جناح‌ها و صاحبان گرايش‌ها بود و در بخش‌هاي مختلف نظام نيز نفوذ داشت، بطور طبيعي در جريان امور بود و به راحتي و روشني مي‌توانست درباره ابهامات اظهارنظر کند، به سؤال‌ها جواب بدهد و براي حل مشکلات اقدام نمايد. آنچه اين امتياز را برجسته‌تر مي‌کند، انعکاس اخبار مربوط به همين رويداد در روزنوشت‌هاست. يک مورد از اين روزنوشت‌ها که به ماجراي حصر آيت‌الله منتظري مربوط مي‌شود در خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني چنين آمده است:

«خانم زهرا رباني املشي عروس آقاي منتظري آمد. شکايت دارد از رفتاري که اخيراً با آقاي منتظري شده و سؤالات زيادي داشت در مورد اينگونه رفتارها. خيلي متأثر است و توقع دارند که من اقدامي بکنم. به آنها گفته‌اند که شوراي عالي امنيت ملي رأي به رفع محدوديت ايشان داده ولي رهبري امضاء نمي‌کند. گفتم خلاف گفته‌اند. خود شورا تصويب کرده که محدوديت‌ها ادامه يابد و گفتم آقاي منتظري کار درستي نکردند که اين مسائل را مطرح کردند و اگر مدتي صبر کنند کار درست مي‌شود. خودش هم قبول داشت که حرف‌ها تند بود.»

اين فراز از روزنوشت آقاي هاشمي رفسنجاني، خلاف بودن شايعاتي که در دوران حصر آيت‌الله منتظري بر سر زبان‌ها بود را به اثبات مي‌رساند و ابهامات مربوط به آن موضوع را برطرف مي‌کند. شايع کرده بودند که آقاي هاشمي رفسنجاني يکي از موافقان برخورد با آيت‌الله منتظري بود، ولي مراجعه خانم زهرا رباني املشي که همسر آقاي احمد منتظري (فرزند آيت‌الله منتظري) است، به آقاي هاشمي براي حل مشکل نشان مي‌دهد اين شايعه از نظر خود اعضاء خانواده آقاي منتظري درست نبوده است. همچنين شايع شده بود که رهبري مانع رفع محدوديت‌هاي آيت‌الله منتظري است ولي براساس روزنوشت آقاي هاشمي رفسنجاني، ادامه اين محدوديت‌ها تصميم شوراي عالي امنيت ملي بود. علاوه بر اينها، از عبارت «توقع دارند که من اقدامي بکنم» فهميده مي‌شود اعضاء خانواده آيت‌الله منتظري و چه بسا خود آيت‌الله منتظري نظر مثبتي نسبت به آقاي هاشمي رفسنجاني داشتند بطوري که انتظار داشتند ايشان مشکل محدوديت را حل کند.

اين ويژگي که در تاريخ دهه‌هاي اول عمر نظام جمهوري اسلامي مختص روزنوشت آقاي هاشمي رفسنجاني است، منحصر به فرد بودن خاطرات ايشان را در زدودن ابهام از وقايع تاريخي اين دوره نشان مي‌دهد. اين امتياز براي تدوين صحيح تاريخ معاصر و تصحيح خطاهاي آن دسته از تاريخ‌نويسان که بدون اطلاع از واقعيت‌ها يا با اغراض و سوء‌نيت به نگارش تاريخ اين مقطع اقدام کرده‌اند، بسيار مفيد است به ويژه آنکه نويسنده اين خاطرات، فردي مستقل از جناح‌ها و در عين حال مورد توجه و مراجعه تمام جناح‌ها بود بطوري که همه آنها را مي‌پذيرفت و به نقطه‌نظرهايشان توجه و تا آنجا که امکان داشت به آنها براي حل مشکلاتشان کمک مي‌کرد.

نقاط ضعف

برشمردن نقاط قوت روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني به اين معني نيست که خاطرات ايشان فاقد نقاط ضعف است. اصولاً مطلق‌انگاري درباره هرکس که باشد، نادرست است. انسان‌ها مجموعه‌اي از نقاط قوت و ضعف هستند و آنچه مهم است اينست که در جمع‌بندي منصفانه‌اي که درباره آنها صورت مي‌گيرد، مشخص شود کداميک از اين نقاط برتري دارد.

روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني داراي نقاط ضعف هم هست که در اينجا براي جامع‌نگر بودن اين مقاله به آنها هم مي‌پردازيم.

1- ناتمام گذاشتن تکليف مطالب مطرح شده در ديدارها، موجب بلاتکليفي مي‌شود و خواننده نمي‌تواند بفهمد نتيجه ديدار چه بوده است. در بسياري از ديدارها مي‌خوانيم آقاي فلاني آمد درباره فلان موضوع گلايه يا شکايت کرد، اما درباره اينکه آقاي هاشمي براي حل اين مشکل چه اقدامي کرده يا چه جوابي به او داده، مطلبي ديده نمي‌شود.

اين ابهام را خود اينجانب در اکثر مجلدات خاطرات منتشرشده آقاي هاشمي رفسنجاني درباره ديدارهايم با ايشان احساس کرده‌ام. معمولاً نوشته‌اند: «آقای مسيح مهاجري آمد براي حل مشکلات روزنامه استمداد کرد.» ولي نمي‌نويسند در پاسخ به اين استمداد چه کاري انجام داده‌اند. جالب اينست که بدانيد در هيچيک از موارد، نه پولي به روزنامه دادند و نه سفارش روزنامه را به کسي کردند و يا اگر سفارشي کرده باشند به آن سفارش عمل نشده است.

همين ابهام در موارد زيادي حتي نسبت به مشکلات عمومي که افرادي از مسئولين با ايشان مطرح مي‌کنند ديده مي‌شود.

«آقاي… عضو شوراي نگهبان آمد گزارش تأسيس مرکز تحقيقات فقهي و انتشارات فقهي را داد و کمک خواست و با توجه به نتايج انتخابات اخير از من خواست شخصاً براي امور فرهنگي و اقناع جوانان اقدام کنم.»

خواننده اين فراز از خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني اگر مايل باشد بداند ايشان آيا کمکي کرده و آيا اقدامي براي امور فرهنگي انجام داده يا نه، نمي‌تواند پاسخ سؤال‌هاي خود را از اين روزنوشت‌ها پيدا کند.

2- اختصار، در بعضي موارد موجب مبهم ماندن اصل موضوعاتي شده که در روزنوشت به آنها اشاره شده است.

«آقاي مسيح مهاجري آمد انتقاد داشت از سپردن کار دبيرخانه به آقاي محسن رضائي… و از من خواست که کمک کنم براي اصلاح حوزه قم و تقاضاي مصاحبه در اين باره داد و کتاب خاطرات فلسفي را آورد.»

در اين فراز از روزنوشت، حداقل سه ابهام وجود دارد. اول اينکه دبيرخانه چه مؤسسه‌اي به آقاي محسن رضائي سپرده شده؟ ديگر اينکه انتقاد به چه دليل بود؟ و سوم اينکه مشکل حوزه علميه قم چه بود که از ايشان خواسته شد براي اصلاح آن کمک کنند؟

طبعاً کساني که با وقايع مورد اشاره در اين فراز از روزنوشت‌ها مواجه مي‌شوند، مايل هستند پاسخ اين سؤال‌ها را نيز بدانند ولي فقط در صورتي مي‌توانند به پاسخ دست يابند که خارج از اين خاطرات، اطلاعات ديگري داشته باشند.

نمونه ديگر، ماجراي اختلاف ميان علامه سيدمحمدحسين فضل‌الله و بعضي مراجع قم است که در روزنوشت آقاي هاشمي رفسنجاني اينطور آمده:

«شب، مهمان رهبري بودم…. درباره سفر به اروميه و مرزها صحبت کرديم و سفر آينده‌ام به قم و اختلاف زشت بين علامه سيدفضل‌الله و آيات وحيد خراساني و شيخ‌جواد تبريزي که منجر به صدور اعلاميه عليه يکديگر شده، مذاکره شد. رهبري قبول نداشتند و نامه‌اي را خواندند که يکي از علماي عرب به ايشان نوشته که دخالت کنند براي رفع اختلاف سيدفضل‌الله و علماي قم بر سر فضائل و صفات حضرت زهرا.»

کسي که اين فراز از روزنوشت را مي‌خواند، اگر از محتواي اختلاف ميان علامه سيدمحمدحسين فضل‌الله که از علماي لبنان بود با بعضي مراجع قم اطلاعي نداشته باشد نمي‌تواند بفهمد دعوا بر سر چه چيزي بود. آوردن عبارت کوتاه «بر سر فضائل و صفات حضرت زهرا» اين ابهام را برطرف نمي‌کند و به سؤال مخاطب جواب نمي‌دهد، زيرا او نمي‌داند سخن از کدام فضائل و صفات است و کداميک از دو طرف درباره فضائل و صفات حضرت زهرا چه مي‌گفتند.

ماجرا اين بود که علامه سيدمحمدحسين فضل‌الله در سخنراني‌ها و نوشته‌هايش، سيلي زدن به حضرت زهرا و سقط جنين و بعضي مسائلي که در کتاب‌ها درباره‌ آن حضرت آمده است را نقد و رد کرده بود و بعضي از مراجع تقليد قم به اين مطالب اعتراض کردند و همين دعواها باعث شد علامه فضل‌الله از آن زمان (1367) به بعد تا آخر عمر از سفر به ايران خودداري کرد. آيت‌الله هاشمي رفسنجاني از اين جزئيات مطلع بود ولي براي رعايت اختصار آن را در روزنوشت خود نياورد شايد با اين تصور که همه از اين ماجرا خبر دارند درحالي که اولاً در همان زمان هم بسياري از مردم اطلاعي از اين قبيل مسائل نداشتند و ثانياً کساني که در آينده اين روزنوشت را مي‌خوانند با سؤال‌هايي مواجه مي‌شوند که پاسخ‌ آنها را از اين نوشته نمي‌توانند به دست بياورند.

3- پرداختن به مطالب غيرضروري و غير لازم، يکي از عيوب روزنوشت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني است. نگارش اينکه مثلاً در حياط خانه نشستيم، کاهو خورديم، يا وقتي به خانه رفتم کسي نبود و يا هواي اطاق گرم بود و دير خوابم برد، هرچند به عنوان خاطرات خانوادگي خوبست ولي گنجانده شدن اين قبيل مطالب در خاطرات کسي که در بالاترين سطوح مسئوليت‌هاي سياسي قرار داشت، زائد به نظر مي‌رسد. شايد به اصل نگارش اين قبيل مطالب جزئي ايرادي وارد نباشد ولي انتشار عمومي آنها ضرورتي ندارد.

غبارروبي از تاريخ

يکي از ويژگي‌هاي خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني اينست که بسياري از مجهولات تاريخ انقلاب و نظام جمهوري اسلامي را در معرض روشنائي قرار مي‌دهد و پرده ابهام از چهره آنها بر‌مي‌دارد. به عبارت ديگر، کار بزرگ اين روزنوشت‌ها اينست که از وقايع مهم تاريخ انقلاب اسلامي غبارروبي و کار تاريخ‌نويسان این مقطع از تاريخ ايران را آسان مي‌کند. به همين دليل، کساني که بخواهند تاريخ ايران معاصر را بنويسند، قطعاً از مراجعه به خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني بي‌نياز نيستند. نه‌تنها بي‌نياز نيستند، بلکه اگر بخواهند تاريخ‌نگاريشان از قوت و اعتبار برخوردار باشد چاره‌اي جز مراجعه به اين خاطرات ندارند.

نکته بسيار مهم اينکه آيت‌الله هاشمي رفسنجاني وقايع را خالي از سانسور و گرايش‌هاي جناحي و بدون آنکه تحت تأثير قدرت باشد همانطور که درک مي‌کرد مي‌نوشت. اين ويژگي بسيار ارزشمند را اگر کنار اشراف کامل نويسنده اين خاطرات بر رويدادها در بالاترين سطح حاکميتي قرار دهيم، اهميت و اعتبار اين روزنوشت‌ها مشخص مي‌شود.

يکي از جالب‌ترين نمونه‌هاي خالي بودن روزنوشت‌ها از گرايش‌ها در خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني اينست:

«شب رفتم به حسينيه امام خميني در روضه رهبري شرکت کردم. واعظ و مداح، حرف‌هاي سستی مطرح کردند و برخي مستمعين هم ناجور گريه مي‌کردند. جلسه رهبري مي‌تواند متين‌تر از اين باشد.»

مي‌بينيم که در اين فراز از روزنوشت، دقيقاً آنچه در ذهن نویسنده بوده بر روي کاغذ آمده و هيچگونه ملاحظه‌اي نسبت به قدرت يا دوستي يا جايگاه ويژه‌اي که براي صاحب مجلس قائل بود در نظر گرفته نشده. حتي مي‌توان گفت با کنار گذاشتن ملاحظات، دلسوزي براي جايگاه رهبري و اينکه در چنين جائي محتواي مطالب و نوع رفتارها بايد بالاتر و بهتر باشد، در اين روزنوشت کاملاً آشکار است.

اگر اين قبيل روزنوشت‌ها، که در خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني زياد است، بدون سانسور منتشر شوند، اصالت اين منبع تاريخ‌نگاري حفظ خواهد شد. چنين ويژگي‌هايي است که مي‌تواند تمام وقايع را همانگونه که رخ داده‌اند و تمام واقعيت‌ها را بدون آنکه غباري بر چهره داشته باشند در اختيار آيندگان و همينطور تاريخ‌نگاران قرار دهد.

مورد ديگر به نوع تعامل جناح‌ها با رهبري و اصولاً چگونگي عملکرد صاحبان قدرت مربوط مي‌شود. بعد از پيروزي حجت‌الاسلام سيد محمد خاتمي در انتخابات رياست جمهوري 1376 نکات مهمي درباره نوع برخورد حاکميت و صاحبان قدرت با او و کابينه‌اش مطرح بود. آقاي هاشمي رفسنجاني که قدرت را بسيار راحت به رئيس‌جمهور بعد از خود واگذار کرده و به او براي تشکيل کابينه و مسلط شدن بر امور کمک زيادي نموده بود، درباره نوع برخورد نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در همين زمينه در خاطرات خود مي‌نويسد:

«آقاي مرعشي آمد راجع به احتمالات کابينه صحبت کرد و خبر داد که دکتر روحاني در مجلس از قول رهبري نقل کرده که ايشان مايل است در تصويب وزراي پيشنهادي آقاي خاتمي، مجلس هماهنگي نشان دهد و اين باعث ناراحتي بخشي از جناح راست شد.»

اين فراز از روزنوشت، از يکطرف برخورد حاميانه رهبري نسبت به دولت اصلاحات را نشان مي‌دهد و بر روي شايعاتي که در جهت عکس اين برخورد دامن زده مي‌شد خط بطلان مي‌کشد و از طرف ديگر پرده از چهره کساني که مدعي پيروي از رهبري بودند برمي‌دارد. دوران حاکميت دولت اصلاحات يکي از مقاطع پرحساسيت و پرتنش ميان دو جناح راست و چپ بود و تلاش زيادي براي منفي نشان دادن رفتار رهبري نسبت به آن دولت صورت گرفت. مطالبي از قبيل آنچه در اين فراز از خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني آمده مي‌تواند واقعيّت‌هاي آن زمان را به صورت عريان نشان دهد و به تاريخ‌نگاران براي پيدا کردن واقعيت‌ها کمک کند.

نماياندن خطر گرايش‌هاي افراطي و تفريطي، يکي ديگر از ويژگي‌هاي خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است. در يکي از روزنوشت‌ها ايشان از گزارش افراطي يکي از مسئولين امنيتي دوران رياست جمهوري خود درباره بعضي از مسئولين خبر مي‌دهد که نشان‌دهنده تلاش آن شخص براي منحرف جلوه دادن اين و آن و فراهم ساختن زمينه برخورد با آنان است. در ادامه همين روزنوشت آمده است: «نصيحتش کردم که افراط‌کاري نکند و بدرفتاري با متهمان نکند و خدمات ارزشمند آنها را ببيند و عيوب را بزرگ نکند.»

نقل اين گزارش و نصيحتي که به آن مسئول افراطي کرده، قبل از هرچيز شرايط خاص زمان وقوع اين خاطره را نشان مي‌دهد و اينکه تلاش براي ايجاد تقابل و دوگانه‌سازي در جامعه اسلامي ما از چه زماني آغاز شد و چه کساني در پديد‌ آمدن اين وضعيت مؤثر بودند. علاوه بر اين، به روشني مي‌توان فهميد مشي اعتدالي آقاي هاشمي رفسنجاني و تلاش وي براي جلوگيري از دوقطبي شدن جامعه انقلابي و اسلامي، ريشه‌اي قديمي دارد و به سال‌هاي بعد از کناره‌گيري وي از قدرت مربوط نمي‌شود.

جمع‌بندي

هرچند اين بررسي از جامعيت لازم برخوردار نيست اما اين واقعيت را مي‌تواند به اثبات برساند که خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني عليرغم داشتن بعضي ايرادها و نواقص، از امتيازاتي برخوردار است که آن را به منبعي مهم براي تاريخ‌نگاري معاصر تبديل کرده است.

نقاط ضعف موجود در روزنوشت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني، به‌گونه‌اي نيستند که به مرجع بودن اين خاطرات لطمه‌اي وارد کنند. مي‌توان گفت اگر نواقصي از قبيل مختصر‌نويسي و بي‌پاسخ ماندن بعضي سؤال‌ها در اين روزنوشت‌ها وجود نداشت، بسيار بهتر بود ولي نقاط قوت و امتيازات بقدري زياد است که اين نواقص در برابر آنها ناچيز است.

اشراف بي‌نظير بر مسائل، حضور مستمر در متن تصميم‌گيري‌ها، ارتباط بسيار نزديک با رهبري چه در دوران امام و چه بعد از ايشان، بي‌نيازي از رعايت بعضي ملاحظه‌کاري‌ها، برخورداري از بالاترين سطوح مسئوليت‌هاي تقنینی، اجرائي، دفاعي و نظارتي و نفوذ بسيار بالاي شخصيتي در جامعه و در لايه‌هاي مختلف جامعه، نويسنده اين خاطرات را به مرجعي جامع تبديل کرده و همين ویژگی‌ها توانسته روزنوشت‌هاي او را از بالاترين امتيازات برخوردار کند. تأکيد مجدد و مضاعف بر اين امتياز که خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني واقعاً روزنوشت هستند يعني ايشان هرشب قبل از استراحت، مقید بود خاطرات روزانه را بنويسد و به فردا موکول نکند، از اهميت زيادي برخوردار است، زيرا دور ماندن آن از خطاي ذهن و فراموشي را به صفر يا نزديک صفر مي‌رساند.

نکته فوق‌العاده مهمي که لازم است در اينجا مورد توجه قرار گيرد اينست که خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني علاوه بر اينکه براي تاريخ‌نگاران معاصر و آينده مرجع است، مي‌تواند مانع تحريف تاريخ انقلاب اسلامي و رويدادهاي مهم چهار دهه اول استقرار نظام جمهوري اسلامي نيز باشد. طبعاً هرکس بخواهد ميزان صحت و سقم مطالب نويسندگان و تاريخ‌نگاران درباره اين مقطع از تاريخ‌ ايران را به دست بياورد، يکي از معتبرترين مآخذ و منابع راستي‌آزمائي، روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است.

مسیح مهاجری

شهریور 1398




گاهنامه زندگی علی شریعتی

زهرا کریمی

کارشناس ارشد زبان
و ادبیات فارسی

دکتر علی شریعتی در سال 1312 در روستای مزینان از حوالی شهرستان سبزوار متولد شد. پدربزرگ او ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود و از شاگردان حاج ملا هادی سبزواری محسوب می‌شد. مادرش زهرا امینی دختری از اهالی روستای کاهک و پدر او، استاد محمدتقی شریعتی، مؤسس کانون حقایق اسلامی بود؛ او پس از گذراندن شش سال دورۀ دبستان وارد دانشسرای مقدماتی در مشهد شد. در سال 1334 به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد شد و رشتۀ ادبیات فارسی را برگزید؛ در همین سال با یکی از هم‌کلاسی‌های خود به نام پوران شریعت رضوی ازدواج کرد. شریعتی در دوران تحصیل به ترجمه آثاری چون: «ابوذر غفاری»، «نیایش» اثر الکسیس کارل (Alexis Carre) و نگارش یک‌رشته مقاله تحقیقی همت گماشت. در سال 1337 پس از دریافت لیسانس در رشتۀ ادبیات فارسی برای ادامۀ تحصیل به فرانسه رفت و در آنجا به تحصیل جامعه‌شناسی، مبانی علم و تاریخ، تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت. وی در سال 1343 به ایران باز‌گشت. ایشان پس از گذراندن زندگی پرفرازونشیب در روز یکشنبه 29 خردادماه 1356 ـ در حالی که سه هفته از سفرش به انگلستان می‌گذشت ـ در ساوت‌همپتون دیده از جهان فروبست.

________________________________________________________________________________________________

2 آذر 1312 ه.ش.
تولد در روستای کاهک از توابع سبزوار.
1 مهر 1319
آغاز تحصیلات ابتدایی در دبستان ابن یمین مشهد.
(1320)
به دلیل اوضاع بحرانی کشور مجبور شد به ده مهاجرت کند، بنابراین وقفۀ کوتاهی در تحصیلات وی ایجاد شد.
1 مهر 1325
ورود به دبیرستان فردوسی مشهد.
1 مهر 1327
عضویت در کانون نشر حقایق اسلامی.
(1329)
ثبت‌نام در دانشسرای مقدماتی مشهد.
(1331)
اتمام دوره دانشسرا و استخدام در ادارۀ فرهنگ مشهد، بنیان‌گذاری انجمن اسلامی، اولین بازداشت به بهانۀ شرکت در تظاهرت خیابانی علیه حکومت موقت قوام‌السلطنه
(1332)
عضویت در نهضت مقاومت ملی.
(1333)
اخذ دیپلم ادبی، ترجمه و انتشار کتاب و مقالات متعدد.
(1334)
پیوستن به نهضت خداپرستان سوسیالیست، ورود به دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، انتشار کتاب‌های «ابوذر غفاری» و «تاریخ تکامل فلسفه»
(1336)
به همراه 16 نفر از اعضای نهضت مقاومت در مشهد دستگیر و راهی زندان می‌شود.
(1337)
ازدواج با پوران شریعت رضوی، احراز رتبه اول دانشگاه و اعزام به فرانسه با بورس دولتی و ادامۀ تحصیل در دانشگاه سوربن فرانسه، عضویت در سازمان آزادی‌بخش الجزایر
(1338)
مقاله‌ای را تحت عنوان «به کجا تکیه کنیم؟» دریکی از نشریات فرانسه منتشر می‌کند.
(1339)
شریعتی «مقاله شعر چیست؟» اثر ساتر را ترجمه و در پاریس منتشر می‌کند. به علت فعالیت در سازمان آزادی‌بخش الجزایر گرفتار می‌شود و در زندان پاریس با «گیوز» مصاحبه‌ای می‌کند.
و بعدازآن هم مقالۀ مرگ فرانتس قانون را در پاریس منتشر می‌کند.
(1339)
به بهانۀ مبارزاتش در فرانسه روانه زندان می‌شود.
(1340)
به گروه فعالان ایرانی نظیر ابراهیم یزدی، صادق قطب‌زاده، ابوالحسن بنی‌صدر و مصطفی چمران می‌پیوندد. آغاز همکاری مستمر با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، جبهه ملی، نهضت آزادی و نشریه «ایران آزاد»
4 مهر 1341
تولد فرزند دومش سوسن، آغاز آشنایی با افکار ژان پل سارتر و فرانتس کافکا و ترجمۀ کتاب دوزخیان روی زمین
(1343)
اخذ مدرک دکترا در رشتۀ تاریخ. بازگشت به ایران و دستگیری در مرز و حبس در زندان قزل‌قلعه و آزادی پس از مدتی کوتاه.
(1344)
به‌عنوان دبیر انشاء کلاس چهارم دبستان دریکی از روستاهای مشهد استخدام می‌شود.
(1345)
به‌عنوان استادیار رشته تاریخ در دانشگاه مشهد استخدام می‌شود.
(1348)
آغاز سخنرانی‌های وی در حسینیه ارشاد، مسئول امور فرهنگی حسینیه می‌شود، انتشار کتاب‌های اسلام‌شناسی و هجرت
(1351)
حسینیۀ ارشاد تعطیل می‌شود و سخنرانی‌های وی ممنوع می‌گردد.
(1352)
شریعتی خود را به ساواک معرفی می‌کند و درنتیجه 18 ماه در زندان انفرادی شکنجه می‌شود.
(1354)
سخت‌ترین روزهای زندگی دکتر، وی از کلیۀ حقوق اجتماعی محروم می‌شود وزندگی نیمه پنهان خود را آغاز می‌کند.
16 اردیبهشت 1356
با گذرنامه‌ای به نام علی مزینانی از تهران به لندن می‌رود.
29 خرداد 1356
سرانجام در 44 سالگی در انگلستان درگذشت و پیکر وی برخلاف وصیتش در مکانی نزدیک حرم حضرت زینب (س) به خاک سپرده شد.
امام موسی صدر و دکتر ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده بر پیکر وی نماز اقامه می‌کنند. دلیل رسمی مرگ وی انسداد شرایین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد؛ هرچند مرگ وی توسط برخی به دلیل نداشتن سابقۀ بیماری قلبی و اعلام سریع نتیجه از سوی پزشک قانونی و خبر داشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی، قبل از اعلام رسمی، مشکوک دانسته شد. دکتر عبدالکریم سروش متذکر شد که پیکر دکتر شریعتی را دو بار مشاهده کرده است که جنازه در دیدار اول کاملاً سالم و دفعۀ دوم دارای شکافتگی‌های متعدد ناشی از کالبدشکافی بوده است.
احمد اشرف نیز می‌نویسد: علی شریعتی براثر سکته قلبی درگذشته درحالی‌که مخالفین شاه، سازمان ساواک را مقصر مرگ او قلمداد می‌کردند. هوشنگ شهابی هم همین نظر را داشت.
برگرفته از کتاب: «روزگار آفتابی‌: حکایت زندگی دکتر علی شریعتی‌«عبدالمجید نجفی‌، (1389)، «طرحی از یک زندگی» پوران شریعت‌رضوی، (1376) و سایت بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی؛ https//drshariati.org (بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی در سال 1377 توسط زنده یاد دکتر پوران شریعت رضوی، همسر ایشان، تأسیس شد تا ضمن نظارت، بازنگری و اصلاح آثار منتشرشده‌ی پیشین، به‌منظور حفظ میراث فکری شریعتی، به تدوین و بازنشر کلیه‌ی این آثار بی‌هیچ دخل و تصرفی همت گمارد.)




پرونده خاطره دکتر انقلاب

یادی از علی شریعتی

با گفتارهایی از

زهرا کریمی
فاطمه رنجبر
یونس صمدنژاد
آتنا محفوظی

29 خرداد یکی از ماندگارترین خاطرات نسل‌هایی از ایرانیان به وقوع پیوسته و در طول قریب به نیم قرن گذشته همواره الهام‌بخش بوده است؛ درگذشت دکتر علی شریعتی در انگلستان. زندگی و مرگ دراماتیک شریعتی، ظرفیت آن را داشته و دارد که هیجان جوانان دغدغه‌مند دیروز و امروز ایرانی و حتی برخی از مسلمانان غیر ایرانی را برانگیزد. از این روست که برآنیم این روشنفکر دردمند از تاثیرگذارترین چهره‌های ایران مدرن است. درباره هیچ‌یک از اندیشمندان قرن اخیر ایران به اندازه شریعتی اظهار نظر نشده‌است. به جرأت می‌توان گفت که او جنجالی‌ترین روشنفکر عصر جدید ایران است که طیف مخالفان و موافقان وی از چنان وسعتی برخوردار است که او را با القابی از «معلم شهید» تا «جاده صاف‌کن استبداد دینی» وصف کرده‌اند. اما در این میان بیش از هر چیز خود شریعتی است که ناشناخته مانده و چهره و آثار او در میان هاله‌ای از تمجید و تحقیر محو شده است. او که در حیاتش از تنهایی پر هیاهویی رنج می‌برد، در مماتش نیز دچار همین مسأله شد. البته یکی از دلایل ناشناخته ماندن شریعتی، شاید این باشد که افکار او هنوز انسجام نیافته و در ذهن او به شیوه‌ای هندسی صورتبندی نشده بود. از یاد نبریم که او در آغاز دهه پنجم زندگیش از دنیا رفت!
برای پرهیز از توقف در این مرحله از شناخت شریعتی، و بررسی روشمند کارنامه او لازم است احوال، آثار و افکار وی را در بافتار تاریخی- مقوله‌ای مورد مطالعه قرار دهیم. به دیگر سخن، شریعتی را باید ذیل تاریخ پرفرازونشیب روشنفکری دینی در ایران بررسی کنیم. اگر اینگونه به خوانش شریعتی نپردازیم و او را از زمانه و زمینه تاریخی خویش بیرون بکشیم، یا باید لعن و نفرینش کنیم و یا تجلیل و تمجیدش. ما در این جستار از سقوط در این ورطه حذر کرده، تصویری بزرگتر از پیشینه روشنفکری دینی در ایران به دست می‌دهیم تا شریعتی در آن بگنجد و جایگاه و سهمش هویدا شود.
از موقفی تاریخی، روشنفکری ایرانی دستکم هفت مرحله را پشت سر نهاده است:
دوره اول: دوره «تفسیر و انطباق فرهنگی» است. این دوره از قرن سیزدهم آغاز می‌شود و در عصر مشروطه به بار می‌نشیند. در این زمانه روشنفکران دینی غالباً متأثر از روشنفکران غیردینی هستند و از الگوی مسلط آن زمان که «جامعه مدرن» باشد پیروی می‌کنند. کوشش آنها بازخوانی مفاهیم اسلامی برای سازگار کردنشان با مقولات مدرن می‌باشد. شاخص‌ترین چهره این دوره، سیدجمال‌الدین اسدآبادی(۱۲۵۴-۱۳۱۴ق) است.
دوره دوم: در زمانه پهلوی اول و اوایل پهلوی دوم، گفتمان غالب، ایرانشناسی و تاریخ باستانی ایران پیش از اسلام، همراه با تجددخواهی آمرانه رضاشاه بود. این عوامل به اضافه ظهور روزافزون مارکسیسم و کمونیسم در پهنه سیاست و فرهنگ ایران، موجب شد که روشنفکران دینی در واکنش به دو نوع هویت خواهی افراطی(ناسیونالیسم و مارکسیسم)، به هویت صنفی خویش روی آورند. این عصر برای روشنفکری دینی، دوره «هویت جویی و رقابت» به شمار می‌آید. وضعیت سیاسی خاص و حضور رقیبان جدی برای روشنفکران دینی، پرسش‌های وسیع‌تر و عمیق‌تری پیش روی آنان نهاد. بنابراین دین‌شناسی در این دوره تحول جدی پیدا کرده‌است. مهندس بازرگان مهم‌ترین چهره روشنفکری دینی در این عصر است که ما آن را «دوره تجربه» می‌نامیم. پروژه او معطوف به چالش‌هایی بود که میان دین و علم، دموکراسی، مردم‌سالاری و تمدن ایجاد شده بود.
دوره سوم: در دهه 40 و 50 شمسی، روشنفکری ایدئولوژیک دینی ظهور و بروز می‌یابد. احساسات و علایق دینی روشنفکران در فضای نوستالژیک، رشد بومی‌گرایی در ایران در اعتراض به نوسازی غربگرایانه پهلوی و خالی شدن صحنه اجتماعی از شخصیت‌های کاریزماتیکی چون «مصدق»، زمینه را برای حضور گسترده‌تر روشنفکران دینی و تعبیر ایدئولوژیک از دین(جایگزین ایدئولوژی‌های مارکسیستی و ملی‌گرایانه) فراهم کرد. برجسته ترین چهره روشنفکری ایدئولوگ در این دوره، دکتر علی شریعتی است. او با بهره‌گیری از ایدئولوژی های جامعه‌شناختی تفسیری ایدئولوژیک از دین را غالب نمود. دین‌شناسی این عصرمتکی برتفسیری دیالکتیکی از جهان‌بینی اسلامی است. روشنفکران دینی این دوره دو تفاوت بارز با مقطع پیشین دارند؛ اول اتخاذ رویکرد ستیزه‌جویانه به نظام اجتماعی به جای رویکرد وفاق و دودیگر رهیافت جامعه‌گرایانه و سوسیالیستی به جای رهیافت فردگرایانه و لیبرالیستی که در «عصر تجربه» مسلط بود.
دوره چهارم: این مرحله با انقلاب بهمن 1357 کلید می‌خورد. به دلیل گفتمان غالب سنّت‌گرایی، صورتبندی روشنفکری دینی به سوی «ائتلاف با سنّت گرایان» متمایل شد. برخی از آنان در ساخت قدرت و تثبیت نظام جمهوری اسلامی، شرکت کردند. طبیعی بود که این امر به تداوم رویکرد ایدئولوژیک منجر شود.
دوره پنجم: در دهه اول انقلاب، روشنفکران شروع به انتقاد و اعتراض کردند؛ چراکه ایده‌ها و آرمان‌های خود را نامحقق می‌دیدند. این اعتراض رفته رفته تبدیل به اعتزال و حاشیه نشینی و نقد قدرت شده، منجر به ترجمه کتاب‌هایی درباره آسیب‌شناسی انقلاب و ایدئولوژی شد.
دوره ششم: در دهه دوم انقلاب، روند اعتزالی دیگری آغاز شد که نماینده تامّ و تمام آن دکتر عبدالکریم سروش بود. وی به مباحث معرفت شناسانه‌ای دامن زد که در نهایت زیربنای ساختاری و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را مورد نقد قرا می‌داد. می‌توان این دوره را از نظر پراتیک روشنفکری دینی، «عصر بازنگری» نامید.
دوره هفتم: این مرحله از تاریخ روشنفکری دینی را می‌توان دوره «روشنفکران عمل‌گرا» نامید. فعالیت‌های روشنفکری در دو دهه بعد از انقلاب، به همراه عوامل جهانی و منطقه‌ای دیگر ، روشنفکری دینی را به جستجوی یک «برنامه اجتماعی» فراخواند. خرداد 1376 نقطه عطفی برای ظهور روشنفکران عمل گرایی است که با یک برنامه اجتماعی به صحنه سیاست باز گشتند. روشنفکران دینی همچنان در بررسی ساختار برنامه‌ای خود برای فعالیت سیاسی و فرهنگی به رایزنی‌های فکری مشغولند؛ اما به نظر می‌رسد در دهه اخیر، دیگر توش و توان خود را از دست داده و اثربخشی سابق را ندارند.

حال که پیشینه و گونه‌شناسی روشنفکری دینی در ایران را به اجمال مورد بررسی قرار دادیم، بهتر می‌توانیم نقش و جایگاه دکتر شریعتی را در این روند پر ماجرا بکاویم و بر رسیم.
اگر به دیده تحقیق بنگریم، نقش روشنفکران دینی در سال‌های قبل از انقلاب، متأثر از دو متغیر نظام سیاسی استبدادی شاهنشاهی و تفوق نسبی نظام کمونیسم بین‌الملل(دوقطبی بودن جهان) بوده‌است. طبیعی است که در این گیرودار، روشنفکر مسؤول و متعهد، نگران صورتبندی رابطه ایران و جهان غرب و در یک کلام مدرنیسم بوده باشد. بنابراین تقریبا در همان هنگام که روشنفکرانی چون آل احمد(1348-1302) و احسان نراقی(1391-1305) درگیر مسأله ایران و غرب بودند، علی شریعتی نیز به همین مسأله روی آورد و از یک دیدگاه جدید احیاگرانه، هویت اسلامی را به عنوان منبع اصیل فرهنگ ایرانی در نظر گرفت. مانند آل احمد و نراقی، او هم برنامه مشخصی پدید نیاورد؛ او بیش از این‌که اندیشه بازگشت به ساختارهای سنّتی و گذشته کهن را داشته باشد، رویای احیای رادیکال یا افراطی و عمدتا سیاسی فرهنگ اسلامی را در سر داشت. اسلامی که شریعتی در نظر داشت به دور از برداشت مرسوم یا رایج بود. اولا مقصود او از اسلام مشخصاً مذهب تشیع بود به همراه آمیزه‌ای از اندیشه های غیر اسلامی و غیرایرانی، از جمله سوسیالیسم، مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، نوشته های برخی نظریه‌پردازان جهان سوم و مایه ها و استعارات رمزی تصوف ایرانی- اسلامی.
برداشت سیاسی شریعتی از اسلام در پیدایش احیاگری اسلامی در ایران تاثیر بسزایی داشت. برای روشنفکران جوان مسلمان که نمی توانستند برداشت سنتی علما را از اسلام به راحتی بپذیرند، زبان شریعتی جاذبه خاصی داشت. مانند بیژن جزنی(1354-1316)، سرمشق نسل جوان مارکسیست‌های ایران، شریعتی هم در اواخر دهه چهل و در دهه پنجاه برای موج نو احیاگری اسلامی به چهره‌ای مقدس بدل شد.
شریعتی در دوره‌ای ظهور کرد که قرائت رایج از دین (در دهه‌های چهل و پنجاه)قرائتی ایدئولوژیک بود. این قرائت، درست از دل شرایط ایدئولوژیک متولد شد. شرایط ساختاری جامعه، عدم وجود طبقات اجتماعی و ذره‌ای شدن مردم، ناهمسازی‌های به وجود آمده بر اساس اجرای پروژه نوسازی، وجود یک قدرت تمامیت‌خواه، فقدان جامعه مدنی و ظهور شکاف‌های دولت-ملت، سنّت- مدرن، شمال-جنوب، غنی- فقیر، زمینه را از لحاظ ساختاری برای ظهور ایدئولوژی های متعددی فراهم نمود. بنابراین اگر پروژه شریعتی، به باور برخی از روشنفکران بعدی از جمله دکتر عبدالکریم سروش، ایدئولوژیک کردن دین بود، نباید تعجب نمود؛ چراکه او در چنین فضایی به میدان آمده و مسأله مواجهه با فرهنگ و تمدن غرب را وجهه همت خود ساخته بود.
در سال‌های اخیر در فضاهای مجازی و حتی در مجلات و کتاب‌های منتشر شده در داخل و خارج کشور، موجی از هجمه علیه شریعتی به عنوان مسؤول تئوریک وقوع انقلاب اسلامی به راه افتاده است که با ادبیاتی گاه زننده و ستیزه‌جو وی را به جرم فراهم آوردن زمینه برای ظهور استبداد دینی مورد طعن و لعن قرار می‌دهند. این قبیل تحلیل‌گران، از شریعتی همچون اندیشه‌ورزی ضد مردم سالاری و ضد دموکراسی یاد کرده، مسؤولیت وقایع غیر دموکراتیک بعدی را در ایران به عهده او می‌نهند.
این انتقاد به شریعتی چقدر وارد است؟ آیا او واقعاً دشمن دموکراسی بود و آب در آسیاب استبداد دینی ریخت؟ برای پاسخ به این سؤال اساسی باید فلسفه سیاسی شریعتی را از خلال آثارش، صورتبندی کنیم. از خوانش آثار مکتوب و درسگفتارها و سخنرانی های شریعتی به مناسبت های گوناگون چنین بر می‌آید که وی مدلی را تأیید می‌کرد که در راستای الگوی جامعه‌شناسان و روشنفکران کشورهای در حال توسعه، یعنی «دموکراسی هدایت شده یا متعهد» باشد؛ یعنی حکومتی از نوع نخبگان روشنفکر که برای این کار به یک ایدئولوژی تعهد دارند و دارای یک برنامه مشخص انقلابی هستند. این «رهبری متعهد انقلابی» هدف خود را دگرگون کردن بینش افراد، فرهنگ و روابط اجتماعی مردم می‌داند تا جامعه را خارج از قالب‌های متحجرانه و پوسیده سنّتی آن، به طرف پیشرفته ترین شکل ممکن آن سوق دهد. این رهبری روشنفکرانه به طور طبیعی، از سوی مردم انتخاب می‌شود ولی خود را ملزم نمی‌داند تا به رأی دهندگان وفادار بماند، این بدان خاطر است که آن رهبری معمولا مادام‌العمر یا برای مدتی طولانی برای این مقام برگزیده می‌شود. در هر صورت، نخستین دغدغه رهبری، جامه عمل پوشاندن به سیاست‌هایی است که ایدئولوژی‌اش به وی دیکته می‌کند؛ بنابراین مستلزم این امر است که وی به مدت طولانی قدرت را در دست داشته باشد تا بتواند تغییرات و پیشرفت واقعی را به منصه ظهور برساند. آنچه شریعتی در دل داشت، مدلی بود که در سال 1954، سوکارنو و تیتو پس از کنفرانس باندونگ برای حکومت‌هایشان در پیش گرفتند. این همان نوع حکومتی بود که شریعتی معتقد بود هر ملتی پس از پشت سر گذاشتن آشوب‌ها و اغتشاشات مرحله انقلاب یا نهضت، بدان نیازمند است. شریعتی با ارائه توجیهی اسلامی از تئوری انقلابی مارکسیستی درباره حکومت، این مدل را برای جامعه اسلامی پس از پیامبر- که در مرحله بازسازی پس از انقلاب به یک دوره رهبری متعهد(دوازده امام) نیاز داشت- به تصویر می‌کشد. آن جامعه ناگزیر بود تا خود را بر بنیان شالوده‌های محکمی از اهداف و آرمان‌های انقلابی تازه رخ داده تثبیت کند. با اشتیاقی که او برای یک اسلام ناب آرمانی از خود نشان می‌دهد و به رغم این واقعیت که یازده تن از این دوازده امام هرگز حکومت نکردند، وی معتقد است که دوازده امام منتصب بودند و مردم آنان را به‌طور مستقیم انتخاب نکردند؛ چراکه از دیدگاه شریعتی، در مراحل اولیه هر بازسازی پس از انقلاب، توده ها نمی‌توانند بهترین رهبران را انتخاب کنند. پس از این مرحله که شاید چندین نسل طول بکشد، امت باید به آن حد از تربیت و حکمت رسیده باشد که شکل دموکراتیک حکومت را از راه شورا، بیعت و اجماع، تأسیس و از آن محافظت کند؛ اما متاسفانه تاریخ مسیر متفاوتی را رقم زد.
موضع دوگانه شریعتی راجع به دموکراسی به وضوح در توضیحات وی درباره نقش رهبری مسؤول از نظر ایدئولوژیکی در دموکراسی هدایت شده مشهود است. در دوران غیبت امام دوازدهم، که از نظر شریعتی دوره تمرین دموکراسی است، رهبر جامعه انتصابی نیست یلکه مردم وی را از طریق فرایند دموکراتیک انتخاب می‌کنند. رهبر منتخب در این سیستم به مثابه یکی از «نواب عام» عمل می کند که پاسخگوی امام و مردم است. در حالی‌که رهبری در تمام اشکال دیگر دموکراسی، فقط پاسخگوی موکلان(رای دهندگان) است. افزون بر این، در دموکراسی متعهد شیعی، رهبر متعهد است که جامعه‌اش را بر اساس قانون و هرآنچه که مکتب امام وی، یعنی اسلام، حکم می‌کند، تربیت و هدایت کند. به هر حال وی خود را ملزم به این نمی‌داند که ایده ها و ایده‌آل ها و نیازهای مردمی را که او را انتخاب کرده‌اند، برآورده کند. نامزد این امر نیز باید واجد صلاحیت هایی باشد که هرکسی نمی‌تواند آنها را داشته باشد. از آنجا که این رهبر، رهبر عادی اجتماعی نیست؛ بلکه کسی است که رسالت هدایت امت به سوی کمال به وی واگذار شده‌است، وی باید شخصیتی علمی باشد. در دوره غیبت، امام دوازدهم این مسؤولیت را بر عهده علمای پاک و آگاهان بر مذهب خود گذاشته است. در این بحث وی بیش از همه به دو روایت استناد می‌کند. در روایت نخست امام دوازدهم به پیروانش دستور می‌دهد در دوران غیبتش، در صورت وقوع حوادث و رویدادهایی در مسیر زمان و در طی تحولات و تغییرات، به علما مراجعه نموده، اهتدا نمایند. روایت دیگر از امام صادق است که در آن، امام ویژگی فقهایی که مردم باید آنان را برای مرجعیت تقلید انتخاب کنند اعلام می‌کند.
این همان مدل و الگوی تشیع علوی دموکراسی هدایت‌شده‌ای که شریعتی تئوریسین آن بود. نظریه‌ای که شاید ناخواسته زمینه را برای نظریه ولایت فقیه فراهم آورد. در کنار همه اینها از یاد نباید برد که شریعتی دموکراسی غربی را «دموکراسی رأس‌ها» نام نهاد. این تعبیر کنایه آمیز نشان از آن داشت که وی با شیوه‌های مردم‌سالاری غربی چندان بر سر مهر نبود و اگر امروزه برخی از او انتقادهای عنیف کرده، مسؤولیت تمامی اتفاقات بعدی را در ایران به گردن او می نهند، پر بیراه نمی‌گویند. تنها این نکته را نباید از نظر دور داشت که در اینگونه خوانش از فلسفه سیاسی شریعتی، همواره در معرض مغالطه و خطای «زمان‌پریشی» یا «ناهمزمانی» هستیم. به هر روی زمانه و زمینه شریعتی چنان نبود که بتواند در عین ستیز با مظاهر مدرنیته و فرهنگ و تمدن غربی با مهم‌ترین دستاورد آن که لیبرال دموکراسی باشد، اظهار همدلی نماید. شاید اگر دکتر شریعتی دو دهه دیگر زنده می‌ماند، در دفاع از آزادی و مردم سالاری و حقوق شهروندی، هم‌پای روشن اندیشان مسلمان و حتی فقهای روشنفکری همچون مرحوم آیت‌الله منتظری، چیزی فروگذار نمی‌کرد. دریغا که تاریخ پر است از چنین اما و اگر ها!
برای مطالعه بیشتر:
اسلام، دموکراسی و نوگرایی دینی در ایران(از بازرگان تا سروش)، نوشته فروغ جهان‌بخش، ترجمه جلیل پروین، گام نو 1385
جامعه شناسی روشنفکری در ایران، نوشته عباس کاظمی، طرح نو 1383
روشنفکران ایران در قرن بیستم، نوشته علی قیصری، ترجمه محمد دهقانی، هرمس، 1383




نظرات ۷ تن از مدرسان حوزه درباره منتظری

خبرگزاری تسنیم در هشتمین ساگرد فوت آیت الله منتظری اینگونه به توصیف وی پرداخته بود:
وی که از شاگردان مرحوم آیت‌الله بروجردی و امام راحل بود، در دوران پیش از پیروزی انقلاب بارها در راه مبارزه به زندان رفت و تبعید شد. بعد از پیروزی انقلاب نیز مسئولیت‌هایی همچون امامت جمعه تهران، ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی را برعهده داشت تا اینکه در سال 64 به‌عنوان قائم مقام رهبری انتخاب شد اما بعد از ماجرای مهدی هاشمی معدوم و دفاع آیت‌الله منتظری از او، در سال 68 از این مقام برکنار شد.
امام راحل در نامه‌ای که به تاریخ 1368/1/6 به آیت‌الله منتظری نوشت، می‌گوید «شما در اکثر نامه‌ها و صحبت‌ها و موضعگیری‌هایتان نشان دادید که معتقدید لیبرال‌ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می‌گفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده‌ای برای جواب به آنها نمی‌دیدم…»
خبرنگاران تسنیم از ماه‌ها پیش در سلسله گفت‌وگوهایی در قالب پرونده «نهضت؛ نگاهی‌نو» که همچنان ادامه دارد با شاگردان مرحوم آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره)، کاوشی نو در نهضت بنیان‌گذار انقلاب اسلامی داشته و در این بین به بیان ناگفته‌ها و کمترگفته‌شده‌هایی از تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته‌اند. در خلال این گفت‌وگوها، شاگردان برجسته آیت‌الله بروجردی و امام خمینی(ره) درباره شخصیت آیت‌الله منتظری، قائم مقام امام خمینی(ره) و رفتارهای او که منجر به عزل وی از این مقام شد، صحبت کردند که این بخش‌های مصاحبه را در ذیل می‌خوانید. / تسنیم

_______________________________________________________________________________________________________

مرحوم «شریعتمداری» و «منتظری» فریب اطرافیانشان را خوردند

آیت‌الله شیخ خلیل مبشر کاشانی(از مبارزان پیش از انقلاب):

بالاخره همه باید به خدا پناه ببریم. یک نفر رفته بود نجف زیارت و می‌گفت بعد از زیارت رفتم خدمت امام که امام آنجا تبعید بود. گفتم آقا نصیحتم کنید؟ گفت من دفعه اول است می‌آیم نجف و کربلا از خدا چه بخواهم؟ امام خمینی سرش را بالا آورد و گفت: فقط عاقبت بخیری، عاقبت بخیری. ما این 30 سال بحث عاقبت‌بخیری را دیدیم. خیلی‌ها زحمت کشیدند، آقای منتظری کم برای انقلاب زحمت نکشید، خیلی خون دل خورد، پسرش شهید شد، خودش شکنجه شده بود و رنج‌ها و مشقت‌ها کشیده بود، یک سادگی باعث شد از مهدی هاشمی دفاع کرد و کار خراب شد و در داستان مهدی هاشمی فریب خورد. در علم هم واقعاً ملا بود، خدایی از نظر علمی لیاقت رهبری را داشت اما از حیث مدیریتی و ذکاوت و هوشیاری کمبود داشت.
مثلا شریعتمداری مرجعی بود که علامه طباطبایی معتقد به علمیت او بود ولی یک چنین شخصیتی که شاید 5 میلیون در ایران مقلد هم داشت در عین حال می‌بینیم بر اثر یک اشتباه فریب فرزندش را خورد. یکی از امور مهم این است که ما هر چه تحلیل کردیم، تحقیق کردیم، تدبر کردیم در آقایانی که زمین خوردند دیدیم از بیت خودشان زمین خوردند یا پسرش یا دامادش یا مسئول دفترشان. می‌گفتند امام پیش خواهد رفت چون از کسی فریب نمی‌خورد و نظر خودش را انجام می‌دهد. مرحوم شریعتمدار فریب فرزندش را خورد، منتظری هم فریب دامادش را خورد. باید دعا کنیم برای عاقبت‌بخیری مان.

مرحوم منتظری استبداد در فهم داشت

آیت‌الله سید عبدالجواد علم‌الهدی(مؤسس حوزه علمیه امام القائم(عج) تهران و شاگرد امام(ره)):

آقای منتظری قبل از ما شاگرد امام بود و بعد خودش در قم مدرس شد و درس می‌داد. موقعیت خوبی هم در بین شاگردان امام داشت. امام که کارهای انقلابیش پا گرفت ایشان را زندان بردند و شکنجه‌های زیادی هم می‌شدند. امام به ایشان علاقه داشت به خاطر اینکه زمانی شاگرد امام بود که امام 5، 6 شاگرد بیشتر نداشت. زمان مرحوم بروجردی امام هنوز درس رسمی را شروع نکرده بودند که ما برویم، اما آقای منتظری، آقای اشرفی امام جمعه کرمانشاه، شهید صدوقی یزد، شاگرد ایشان بودند. آقایان منتظری و مطهری در مدرسه فیضیه در اتاق شهید مطهری با آیت الله خمینی درس می‌خواندند. خیلی طول نکشید که خودشان درس را شروع کردند و نوبت ما جوانان شد.
**به نظرم مرحوم منتظری یک استبدادی در فهم خودش داشت و اگر چیزی را می‌فهمید درست است امام را هم اذیت می‌کرد. درکش این حالت را داشت. عداوتی نداشت اما سلیقه‌اش را به امام تحمیل می‌کرد و چه قدر امام را به‌همین خاطر زجر داد.

آیت الله منتظری فریب خورد

آیت‌الله سید یوسف طباطبایی ‌نژاد(شاگرد مرحوم امام و امام جمعه اصفهان):

من فراوان در جلسات درس آیت الله منتظری بودم. از اولین سال‌هایی که درس خمس در مسجد اعظم می‌گفت می‌رفتم. بعد هم که قائم مقام رهبری شد و درس ولایت فقیه می‌گفتند من می‌رفتم. رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم. یکی از اشتباهات آیت الله منتظری این بود که برادر دامادش فریبش می‌داد، بالاخره اطرافیان آدم خیلی تأثیر گذارند. مهدی هاشمی انسان خوش قلمی بود. زمان شاه می‌خواستند اعدامش کنند که یک نامه به شاه نوشت تا اعدامش نکنند. در سازمان نهضت‌های آزادی‌بخش هم کارهای خلافی در افغانستان و دیگر جاها انجام داده بود و وقتی اشتباهاتش مشخص شد به همه آنها اعتراف کرد. آقای منتظری می‌دانست ری شهری که مهدی هاشمی را اعدام نمی‌کند بلکه دستور امام است. وقتی هم که جنازه اش را می‌خواستند قم بفرستند تمام اعضای خانواده اش را به استقبال جنازه فرستاد. برای کسی که به دستور امام پرونده‌اش رسیدگی و پس از اثبات جرم اعدام شده بود.

ترسیدیم با رهبری ِمنتظری انقلاب ضربه ببیند

آیت‌الله محمد علی فیض گیلانی( شاگرد امام خمینی(ره) و عضو ارشد جامعه مدرسین):

ابتدا منتظری را برای قائم‌مقامی رهبری انتخاب کردیم ولی بعد از چند سال در یکی از جلسات خبرگان عنوان شد که باید آقای منتظری از قائم مقامی عزل شود. افراد تقریباً نزدیک به بیت امام این پیشنهاد را داشتند. ما هم برای عزل او مخالف نکردیم و رای دادیم چون می‌ترسیدیم ایشان بیاید روی کار و یک‌سری گرفتاری‌ها برای انقلاب پیش بیاورد که به انقلاب ما ضربه وارد کند. البته آیت الله منتظری از کسانی بود که احتیاطات امام را به ایشان ارجاع می‌دادند یعنی ملا و مجتهد سرشناسی بود اما می‌ترسیدیم که ایشان جای امام خمینی بنشیند و گرفتاری‌هایی پیش بیاورد که انقلاب ما ضربه ببیند چون یک‌سری افراد در بیت او بودند که مشکل داشتند.

منتظری را «پل پیروزی» کردند

آیت‌الله سید جعفر کریمی(تنها وصی شرعی زنده امام خمینی(ره) و عضو ارشد جامعه مدرسین):

آقای منتظری سواد داشت، متدین هم بود اما متأسفانه آینده‌نگر نبود. من با هرکس مصاحبه کنم باید تا هزار سال بعدش را نگاه کنم اما آقای منتظری می‌آمدند و صحبت می‌کردند و صحبت‌هایی را داشت که به صلاح نظام و اسلام و خودشان نبود و یک عده دور ایشان را گرفته بودند و وی را «پل پیروزی» برای خودشان قرار داده بودند و از وجود ایشان سوءاستفاده می‌کردند. امام دید که چنین شخصی برای زعامت دینی صلاحیت ندارد. وی مرجع تقلید بود، فتوا می‌دهد و مقلدینش عمل کنند اما این که بخواهد رهبر جامعه شود و جامعه را اداره بکند این صلاحیت ندارد. منتظری توجه نداشت این مصاحبه‌هایی که می‌کند به کجا ضرر می‌زند و چه نفعی دارد.

مرحوم منتظری ساده بود و فریب خورد

آیت الله محمدحسن قافی یزدی از شاگردان آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره): آیت الله منتظری آدم خوبی بود اما ساده بود و فریب خورد. من در درس ایشان نرفتم و چندان با وی مأنوس نبودم. زندان رفته بود و فرزندش هم شهید شده بود ولی اطرافیانش خوب نبودند. ایشان باید بیشتر به حرف امام گوش می‌داد.

عده‌ای که سالم نبودند اطراف منتظری را گرفتند

آیت الله سیدرضا بنی‌طبا (شاگردان مرحوم امام خمینی و آیت‌الله بروجردی): آیت‌الله منتظری فقیه و عالم بود اما ساده بود. اینکه می‌گویند «المومن کیس» ایشان نبود. آیت‌الله منتظری خیلی خدمت کرد و از پایه‌گذاران ولایت‌فقیه بود. منتها یک عده که سالم نبودند اطراف ایشان را گرفتند و امام معتقد بود ایشان درس بدهد و وارد سیاست نشود.




نگاهی به کتاب مُلای مخالف

(آیت‌الله منتظری و تکاپوی اصلاح در ایران انقلابی)
و مصاحبه اختصاصی با نویسنده آن
دکتر اولریش فون شوورین

دوست و دشمن معترفند که آیت الله منتظری در وقوع انقلاب 1357 و تأسیس جمهوری اسلامی ایران نقشی اساسی ایفا کرد. با این وجود در زمان وفات، یکی از منتقدان جدی نظام به حساب می‌آمد. چه چیزی باعث شده بود که آن مرد، که زمانی تئوریسین، مبلغ و مدافع پیشرو نظریه ولی فقیه و از همه مهم‌تر قائم مقام ولی فقیه بود، نظر خود را تغییر دهد؟ چگونه تئوری سیاسی وی موضوعاتی مانند حقوق مدنی، کثرت گرایی و مشارکت مردمی را در بر داشته است؟ و سرانجام عقاید وی چه تاثیری بر دیگران گذاشت؟
کتاب «ملای مخالف» اثر دکتر اولریش فون شوورین با بررسی سیر تحول اندیشه سیاسی منتظری در طی پنج دهه به این سؤالات پاسخ داده، نقش او را در گفتمان دین و سیاست در ایران بررسی می کند. شوورین در این پژوهش برخی از مهم‌ترین وقایع و شخصیت‌های اصلی تاریخ اخیر ایران را در قالب زندگینامه فکری آیت‌الله منتظری، مورد بررسی قرار می‌دهد.
او دانش‌آموخته تاریخ و علوم سیاسی در دانشگاه‌های برلین، لیون و پاریس بوده و رساله دکترای خود را به بحث در باب زندگی و اندیشه‌های آیت‌الله منتظری اختصاص داده‌است. او به عنوان روزنامه نگار، تحولات سیاسی و اجتماعی خاورمیانه را پوشش می دهد و بدین منظور چندین سال را. به عنوان خبرنگار ترکیه ، سوریه و ایران، در استانبول گذرانده است. وی هم اکنون به عنوان سردبیر در روزنامه سوئیسی Neue Zürcher Zeitung فعالیت می کند. از آنجا که متأسفانه این کتاب پرمحتوا به فارسی ترجمه نشده است، لازم دیدیم نگاهی گذرا به محتویات آن افکنده، مدعای اصلی نویسنده و لبّ لباب آن را با مخاطبان خاطرات سیاسی در میان بگذاریم.
در این میان فرصتی دست داد، گفتگویی اختصاصی با نویسنده دانشور این کتاب انجام دهیم، تا خوانندگان «فصلنامه خاطرات سیاسی»، به نحوی بی‌واسطه در جریان چندوچون انجام این پژوهش از زبان مجری آن قرار گیرند. با سپاس از اولریش فون شوورین، که بی مزد و منّت، باوجود اشتغالات فراوان، وقت خود را به این امر مهم اختصاص دادند.

هرچه درباره انجام و انتشار تحقیقی جامع در احوال و آثار و افکار آیت‌الله منتظری، چه از جانب همفکران و شاگردان و چه از سوی مخالفان و منتقدان ایشان در داخل کشور کوتاهی صورت گرفته، در بیرون از مرزهای ایران کوشش‌های قابل اعتنایی انجام شده‌است؛ البته پرواضح است که هیچ‌یک در خور جایگاه و مقام و منزلت آیت‌الله نبوده و نیست.
یکی از پژوهش‌های جالب توجهی که به وسیله نویسندگان خارجی در قالب کتاب منتشر شده، عبارت است از کتاب « THE DISSIDENT MULLAH» با عنوان فرعی (Ayatollah Montazeri and the Struggle for Reform in Revolutionary Iran) که به قلم دکتر اُلریش فان شوورین ، روزنامه نگار و محقق آلمانی به رشته تحریر درآمده‌است. ترجمه انگلیسی این کتاب که ما از آن به «ملای مخالف» یاد می‌کنیم، در سیصد صفحه، همراه با یک مقدمه، هفت فصل و ضمایم وفهرست‌های مربوط، در سال 2015 توسط انتشارات بلومزبری منتشر شده‌است.
نویسنده در مقدمه کتاب هدف از این پژوهش را به دست دادن روایتی عینی از تاریخ سیاست‌ورزی در ایران پس از انقلاب و آزمون تاریخی نظریه ولایت فقیه، از طریق بررسی زندگی و افکار و کنشگری سیاسی مرحوم منتظری عنوان می‌کند. به گمان او با غور در حیات فقهی و سیاسی، اجتماعی آیت‌الله منتظری می‌توان گزارشی از رابطه دین و سیاست و فرازوفرودهای نظری و عملی آن ارائه نمود.
شورین با استفاده از نظریه گفتمان شناسی و آراء پی‌یر بوردیو و میشل فوکو به سراغ تاریخ سیاسی ایران معاصر و انقلاب 1357 و نقش مرحوم منتظری در شکل‌گیری و استمرار آن، به مثابه یک فقیه و نظریه‌پرداز در حوزه اسلام سیاسی و در عین حال، یک مبارز و فعال سیاسی رفته، سیر تحول فکری او را همگام با تحولات و تجربیات روزمره ایران پس از انقلاب، مورد بررسی روشمند قرار داده‌است. نویسنده که خود دانش‌آموخته دکتری تاریخ از دانشگاه هامبورگ است، با اتّکا به پیش زمینه مطالعات تاریخی خود در کشورهای خاورمیانه اسلامی، پژوهشی نسبتا ژرف درباره زنده‌یاد منتظری کرده و محصول تحقیقات دامنه‌دار خود را در فصول هفتگانه کتاب خویش به شرح زیرگنجانده‌است.
فصل اول، که «گذار منتظری به سیاست » نام گرفته‌است، ذیل عناوینی چون: مدرنیزاسیون اجتماعی و چالش‌های دیگر برای دین، شکست نهضت 1342، ایده دولت اسلامی و روحانیت در کسوت مخالفت با شاه، ضمن ارائه طرحی از حیات طبیعی، فکری و علمی منتظری، فضای حاکم بر حوزه علمیه تازه‌تاسیس قم و تحولاتی را که پس از ورود آیت‌الله العظمی بروجردی در این نهاد دینی ایجاد شد، به تصویر می‌کشد و نحوه آشنایی وی با آیت‌الله خمینی و به تبع آن ورود به عالم سیاست و وقایع خرداد 1342 و آغاز نهضت اسلامی را روایت می‌کند. به تصریح نویسنده، هرچند این کتاب بر وقایع پس از انقلاب تمرکز دارد اما فهم نقش کلیدی آیت‌الله منتظری در این رویداد تاریخی بدون تحلیل این دوره که در شکل‌گیری ساختار فکری او مؤثر بوده، امکان پذیر نمی‌باشد.
فصل دوم، که «ایجاد یک نظام جدید » نام دارد، تحت عناوین فرعی: ایجاد یک نظام جدید، اسلامی کردن گفتمان سیاسی، پیش نویس میانه‌روها برای قانون اساسی، بحث درباره مجلس خبرگان قانون اساسی و بحث و جدال عمومی درباب ولایت فقیه، نشان می‌دهد که اسلامگرایان چگونه با وجود رقبای سکولار خود، به گفتمان مسلط تبدیل شدند. همچنین نحوه برآمدن نظریه ولایت فقیه و مباحث مربوط به آن در مجلس خبرگان و خارج از آن و نقش منتظری در گنجاندن آن در قانون اساسی در این فصل مورد بررسی قرار گرفته است.
فصل سوم، با عنوان « تثبیت دشوار رژیم »، به دهه اول پس ازانقلاب اختصاص یافته که ذیل مباحثی چون: تثبیت دشوار رژیم،آرمانخواهی انقلابی و واقعگرایی سیاسی، بی میلی منتظری به قدرت، مشکلات فزاینده منتظری، بازخوانی ولایت فقیه، وصله ناجور جانشینی، جدال بر سر مهدی هاشمی، اعتراض به اعدام زندانیان، منتظری و مطالبه آزادی، سقوط منتظری، مسائل و معضلات نظام جمهوری اسلامی ایران را با محوریت آیت‌الله منتظری، گزارش می‌کند. به باور نویسنده، پراکسیس سیاسی بزودی نشان داد که برخلاف تصور اسلامگراها، قوانین و منابع اسلامی، برای اداره یک نظام سیاسی و جامعه مدرن نه تنها کافی نیستند بلکه حتی مورد مداقه و مطالعه جدی قرار نگرفته‌اند. بعلاوه، روحانیان نیز تجربه کافی برای اشغال پست‌های مدیریتی نداشتند. به گمان نویسنده این کتاب، هرج و مرج و خشونتی که در دهه اول انقلاب به چشم می‌خورد نتیجه این معضلات بوده‌است، که آیت الله منتظری پس از انتصاب به قائم‌مقامی رهبری تلاش کرد با بازخوانی نظریه ولایت فقیه به نفع مشارکت بیشتر مردم و آزادی‌های سیاسی بیشتر، سهمی در حل آن داشته باشد.
فصل چهارم، که « وصله ناجور جانشینی » نام گرفته است، روایت روند جدایی آیت‌الله، از ارکان نظام و حکایت اختلافات بنیادین وی با کارگزاران و سیاستگذاران جمهوری اسلامی است که نهایتاً منجر به از دست دادن رهبر کاریزماتیک نظام و برکناری از جانشینی وی شد. در این فصل، با مباحثی از این دست روبروییم: جدال بر سر مهدی هاشمی، اعتراض به اعدام زندانیان، منتظری و مطالبه آزادی، سقوط منتظری.
فصل پنجم، با عنوان «بحران سیاسی و بحث در مورد اصلاح »، به بحث درباره فهم دین و رابطه آن با سیاست در بستر وقایع پس از دوم خرداد 1376 و انتخاب سیدمحمد خاتمی به ریاست جمهوری می‌پردازد. به باور نویسنده، واقعه دوم خرداد، سطح حمایت مردمی از اصلاحات را به نمایش کشید؛ هرچند از آنجا که اصلاح‌طلبان کانون مرکزی قدرت را تحت کنترل خود نداشتند، نتوانستند برنامه های خود را پیش ببرند. نویسنده، جریان سخنرانی منتظری در سال 76 که منجر به حصر خانگی پنجساله او شد و همچنین ناتوانی اصلاح طلبان از جلوگیری از حصر او را با دقت تمام و به‌طورمستند به تصویر کشیده و تحلیل کرده‌است.
فصل ششم، که « قدرت و اهمیت جنبش اصلاحات » نام دارد، شامل مباحثی است چون: تحولات فرهنگی و امید برای اصلاحات، چالش منتظری با رهبری، حصر خانگی منتظری، اسکات صدای مخالف. در این فصل، نویسنده از نگاه خود به دستاوردها و ناکامی‌های دولت اصلاحات پرداخته و نسبت توده های مردم را با این جنبش مورد تحلیل موشکافانه قرار می‌دهد. در این فصل نیز محور اصلی روایت، آیت‌الله منتظری و کوشش های نظری و عملی اوست.
فصل هفتم، «جنبش سبز و ناکامی آن »، با نقل قولی از محمود احمدی‌نژاد شروع می‌شود که: « بعضی مرتب می‌گویند که هدف انقلاب ما ایجاد دموکراسی بوده است؛ نه‌خیر. نه در گفته های امام و نه در پیام شهدا و نه در تعبیرات ارکان واقعی نظام جمهوری اسلامی، چنین اندیشه ای مورد توجه قرار نگرفته است».(سخنرانی 21 اردیبهشت 1384). در این فصل از کتاب، از بازگشت پوپولیسم و عوامگرایی با روی کار آمدن احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور و سپس وقایعی که بعد از انتخابات سال 88 و تصدی دوباره این پست توسط او و اعتراضات متعاقب آن به نتیجه انتخابات و چگونگی تبدیل شدن آیت‌الله منتظری به پدر معنوی این اعتراضات گسترده سخن رفته‌است و در خاتمه به فوت آیت‌الله و ادامه اثرگذاری افکار و اعمالشان در صحنه سیاسی کشور پرداخته شده‌است.

****

نویسنده این کتاب، پس از ارائه زندگینامه‌ای ملخص از آیت‌الله، روایت خود را از ورود عملی وی به سیاست در سال 1342 و آغاز مبارزات علیه شاه و حکومت پهلوی آغاز می‌کند. شوورین با درک نسبتاً درستی که از دسته‌بندی های سیاسی در بین مبارزان آن دوره به دست آورده‌است نقش آیت‌الله منتظری در انقلاب و جایگاه او در تثبیت نظام و موضع وی درباب جناح‌های مختلف درون سیستم را به‌خوبی کاویده‌است. همچنین ضمن گزارش چگونگی انتخاب او به جانشینی رهبری، کوشش‌های فقیه عالیقدر برای پیشبرد اهداف اصلاحی با استفاده از این منصب را که سرانجام به عزل او منجر شد به نحو مبسوطی تشریح کرده‌است.
یکی از جذاب‌ترین مباحث این کتاب، مربوط به نحوه تعامل آیت‌الله العظمی منتظری به مثابه یک مرجع تقلید با اندیشمندان رفرمیست (به تعبیر نویسنده) است. شوورین تلویحاً تلاش می‌کند تمایل منتظری به گفتگو با نواندیشان روحانی و غیر روحانی را به درستی همچون امری بدیع و کم سابقه در نهاد مرجعیت شیعه، جلوه دهد. وی در راستای این امر به تأثیر و تأثرات و تعاملات روشنفکرانی چون عبدالکریم سروش، محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری، محمد خاتمی، سعید حجاریان، عبدالله نوری و… اشاره می‌کند.
شوورین در جای جای کتاب خود خاطرنشان می‌سازد که پژوهش او هدفی فراتر از معرفی آثار و احوال و افکار آیت‌الله منتظری داشته است. او تأکید می‌ورزد که بر اساس دیدگاه بوردیو شرایط بیرون گفتمانی یک سخن، منبع واقعی اثربخشی گفتمانی است. بنابراین سعی کرده است در این کتاب، فضای بیشتری به تحلیل منازعات و مناسبات قدرت در زمینه دینی و سیاسی اختصاص دهد در عین پرداختن به توسعه سیاسی و اجتماعی در ایران پس از انقلاب.
نویسنده بر این نکته پای می فشرد که نظریه ولایت فقیه و گفتمان رابطه دین و سیاست که منتظری تمام عمر درگیر آن بوده‌است، صرفا یک بحث آکادمیک و نظری نبوده بلکه در فضای مسموم نزاع بر سر قدرت شکل گرفته و از مدار مباحث تئوریک بحث خارج شده‌است. مجاهدات علمی و فقهی منتظری در تبیین و توسعه نظریه ولایت فقیه و بازخوانی آن را به گمان شوورین باید در پرتو این حقیقت قرائت کرد و فهمید.

ترجمه متن گفتگوی اولریش فون شوورین با خاطرات سیاسی

خیلی ممنون که در این ایام پر مشغله و پر اضطراب وقتی برای این گفت و شنود اختصاص دادید؛ بهتر است با این پرسش آغاز کنم که علاقه شما به مسائل سیاسی خاورمیانه، بویژه ایران از خلال آثار پربارتان مشهود است؛ آیا این امر برخاسته از یک علاقه شخصی است یا دلایل حرفه ای و علمی دیگری نیز دارد؟
علاقه من به سیاست و تاریخ ایران به سال‌های دور برمی‌گردد؛ وقتی که همراه با یک دوست ایرانی که او را از دانشگاه در پاریس می‌شناختم به ایران سفرکردم. وی درباره هنر و معماری ایرانی، به ویژه نقاشی دوره قاجار، چیزهای زیادی به من آموخت. ما همچنین در مورد جامعه معاصر و تاریخ سیاسی دوره اخیر ایران گفتگوهای جالب و بحث برانگیز بسیاری داشتیم. در طول دوره تحصیلم در مقطع کارشناسی ارشد در پاریس، شروع کردم به یادگیری زبان فارسی. از این رو وقتی تصمیم گرفتم تحصیلاتم را در مقطع دکتری ادامه دهم، برای من امر چندان غریب، دور از انتظار و غیرطبیعی نبود که روی تاریخ ایران تمرکز کنم.

برای خوانندگان خاطرات سیاسی کمی از روند تحقیقات خود برای نگارش این رساله یا کتاب بگویید.
من تز دکترای خودم را در دانشگاه هامبورگ انجام دادم اما در واقع بیشتر وقتم را در برلین گذراندم؛ چراکه در آنجا به عنوان سردبیر در یک خبرگزاری فعالیت می‌کردم. کتابخانه ای در برلین، مجموعه ای عالی و پروپیمان از کتب و اسناد بی‌نظیر درباره تاریخ و سیاست مدرن ایران دارد. در آن کتابخانه می‌توانید به بسیاری از نوشته های آیت‌الله منتظری دسترس داشته باشید. همچنین برخی از مجلات و روزنامه های مفید را در آرشیو کوچکی پیدا کردم که توسط یک زوج اندیشمند ایرانی در برلین اداره می شود. در نهایت این که، من توانستم منابع مهم دیگری را در تهران و قم جمع آوری کنم؛ به همین خاطر بارها برای تحقیقات میدانی به ایران سفر و از آن شهرها بازدید کردم.

از اینها گذشته آیا به عنوان یک خارجی در طول تحقیقات و فرایند گردآوری اطلاعات، با موانع و مشکلاتی هم روبرو شدید؟
یکی از موانع اصلی پیش روی یک محقق در ایران، دشواری و خطرناک بودن سخن گفتن صریح در مورد آیت الله منتظری بود. وقتی برای اولین بار برای تحقیقاتم به ایران سفر کردم، تنها چند ماه از درگذشت منتظری گذشته بود. واضح است که برخی از مقامات ایرانی خوش نداشتند مردم درباره آیت‌الله منتظری و آراء، مواضع و عقایدش صحبت کنند یا بنویسند و ترجیح می دادند بتدریج یاد و خاطره او از حافظه تاریخی مردم زدوده و پاک شود. مراسم تشییع جنازه وی پس از انتخابات بحث‌برانگیز 1388 به یکی از آخرین اعتراضات بزرگ تبدیل شده بود. در اولین سالگرد انتخابات، خانه وی مورد هجوم قرار گرفت و بعداً پلمپ شد و تابلوی روی آرامگاه وی نیز برداشته شد.
با توجه به مقالات متعددی که شما درباره ایران بعد از انقلاب نوشته‌اید، به نظر می رسد آیت الله منتظری بیشترین توجه شما را به خود جلب کرده است؛ آیا از پا گذاشتن در این عرصه خطیر و مطالعه بر روی موضوع دشواری همچون آیت‌الله منتظری به دنبال حلّ مشکل خاصی بوده اید؟ و اصولا این فقیه سنّتی شیعی چه موضوعیتی برای یک روزنامه نگار اروپایی می‌توانسته داشته باشد؟
منتظری چهره‌ای بسیار جذاب است؛ چراکه تجسم تمام نمای بسیاری از تناقضات درونی انقلاب اسلامی است. تحول و دگرگونی ماهوی و بنیادین وی از یکی از سرسخت ترین مدافعان نظریه حکومت ولایت فقیه به جایگاه جدی‌ترین طرفدار مشارکت مردمی، کثرت گرایی سیاسی و حقوق بشر، در میان علمای طراز اول شیعه، فوق العاده است. در عین حال، دگردیسی و تکامل وی برای تمامی نسل‌های روحانیان، سیاستمداران و روشنفکران اسوه و نمونه‌ای است عالی؛، چراکه آنان دریافتند، نظامیی که با مجاهدت و یاری ایشان به قدرت رسیده‌است، با آن مدینه فاضله ای که پیشتر تصورش را می‌کردند فاصله زیادی دارد.

جایگاه حقوق بشر را در منظومه فکری آیت‌الله منتظری چگونه ارزیابی می‌کنید؟
منتظری با رویکرد مثبتی که برای پذیرش ارزش جهانی حقوق بشر از خود نشان داد، در بین روحانیان بلندپایه شیعه از جایگاه ممتازی برخوردار است. او مدافع راستین حقوق زندانیان و مخالفان بود. وی همواره استفاده از شکنجه و اعترافات اجباری را محکوم و از حق دادرسی عادلانه دفاع می‌کرد. در میان علمای جهان اسلام به ندرت کسی به صراحت و وسعت آیت‌الله منتظری درباره این موضوع اظهارنظر کرده یا نوشته‌است. البته از نظر منتظری، حقوق بشر مشروط به اصول و ارزش‌های اسلام بود و به ویژه نظرات وی در مورد زنان و جنسیت کاملاً سنّتی و محافظه کارانه باقی‌ماند.

به نظر شما مهمترین دلیل عدم موفقیت پروژه منتظری چیست و چه بود؟
اگر ما در مورد تلاش های او برای بسط و توسعه یک قرائت تجدید نظر شده از ولایت فقیه سخن می‌گوییم که سازگاری بیشتری با اصول و قواعد دموکراسی داشته باشد، صدالبته منتظری شکست خورد؛ برای این‌که نتوانست ناسازگاری‌های ذاتی مفهوم مردم‌سالاری دینی را برطرف کند. علاوه بر این، پیشنهاد وی مبنی بر نظارت فقیه بر نهادهای سیاسی و نه اعمال قدرت او بر جمیع شؤون دولت و ملت، به معنای محدود کردن صلاحیت‌های فقیه می‌باشد که در تعارض با آن نظریه سنّتی درباره ولایت فقیه است. با این حال، نه منتظری و نه حامیان وی در جنبش اصلاحات قدرت تغییر سیستم و محدود کردن نقش ولی فقیه به نظارتِ صِرف را نداشتند.

وکلام آخر؟
حتی اگر اندیشه‌های منتظری در مورد اصلاح نظام، امروزه منسوخ به نظر برسد، مطالعه آثار وی همچنان برای درک جنبه‌هایی اساسی از تاریخ معاصر ایران از ضروریات است. بنابراین اگر امکان بحث آزاد و گفتگوی صریح درباره ایده‌های منتظری در ایران فراهم شود من یکی از آن استقبال خواهم کرد. منتظری همیشه از حق آزادی بیان دفاع می کرد – حقی که او و بسیاری دیگر از ایرانیان آن را انکار کردند و می‌کنند . به نظر من بدون بحث آزاد، توسعه و پیشرفت ممکن نیست . تنهاکسانی مخالف آزادی بیان و مدافع محدود کردن اندیشه‌ها هستند که اعتماد به نفس لازم را نسبت به قدرت استدلال و قوت منطقی و مبنایی آفکار خود ندارند. منتظری اینگونه نبود!