تاریخنگاری شفاهی» به عنوان روشی نوین در عرصه جمعآوری، نگهداری و ساماندهی منابع شفاهی در ایران نهادینه نشده است. انبوهی از خاطرات ثبت نشده و سنتهای فراموش شده، به همراه غنای فرهنگی این مرزوبوم، ضرورت توسعه و گسترش و ساماندهی آن را پدیدار میکند. پس، تاریخ شفاهی به عنوان یکی از ابزارهای مهم جمعآوری، حفظ و نگهداری اطلاعات، به ویژه از راه مصاحبههای صوتی و تصویری، مورد استفاده پژوهشگران قرار میگیرد. بنابر این مهم، و با توجه به نوپا بودن بحث «تاریخ شفاهی» در جهان و ایران، انتشار منابع و مآخذ کاربردی در این حوزه اهمیت بسیار مییابد.
تاریخ شفاهی و ایجاد آرشیوهای شفاهی در ایران پدیدهای نوظهور است که از اوایل دهه هفتاد متداول شده است. در ایران با توجه به سوابق تاریخ اسلام و آنچه بعدها در ایران صورت پذیرفت، تاریخ روایی و نقلی بسیار اهمیت داشت. مورخان جدید نیز بهرغم نقدهایی که به تاریخنگاری گذشته داشتند، خود را از بهکارگیری این شیوه بینیاز ندانستند ـ البته مشکل آنها دسترسی نداشتن به شیوهها و فناوریهای تاریخنگاری به کار گرفته شده در اروپا و امریکا بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مؤسساتی مانند «مرکز اسناد انقلاب اسلامی»، «مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران»، «بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی»، «کتابخانه و سازمان اسناد ملی ایران»، «دفتر ادبیات انقلاب اسلامی» و «بنیاد تنظیم و نشر آثار شهید بهشتی» به صورت گسترده و محدود به تاریخنگاری شفاهی روی آوردند. افزون بر این مراکز داخلی، مراکزی نیز در خارج از کشور با موضوع ایران به کار تاریخ شفاهی میپردازند. به طور نمونه، طرح تاریخ شفاهی ایران معاصر در دانشگاه هاروارد امریکا به کوشش حبیب لاجوردی و نیز شبکه بیبیسی شکل گرفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، رویکرد به تاریخ شفاهی به عنوان یک شیوة پژوهشی مورد توجه قرار گرفت.
تاریــخ شــفاهی ایــران از آن جهــت با مســائل اساسی مواجه اســت که جامعه ایــران قابلیــت مطالعه تاریخ شــفاهی را دارد، بعــد از شــهریور ۲۰ کــه حکومت پهلــوی دوم روی کارآمــد در درون جامعــه ایران شــاهد فعالیــت احــزاب مختلف، جنبشهای متفاوت، روزنامهها، تشکلها و تحولات گوناگونی هســتیم. پس از آن با جریان کودتای ۲۸ مرداد، تاریخ شفاهی ایــران وارد مرحلهای دیگر میشــود وتشکیلات نظامی- انتظامی (ساواک، گارد دانشگاه و…) و وقایعی که منجر به انقلاب شــدند به خصوص نقش روحانیت و غیره زمینههای مهمی برای تدوین تاریخ شفاهی ایران فراهم میآورند. اما جریان انقلاب اسلامی به عنــوان نقطه عطفــی در پژوهشهای شــفاهی مطرح میباشــد؛ زیرا در درون انقلاب ما شــاهد فعال شــدن بسیاری ازنهادهــای دولتی و مردمی هســتیم و درنهایت مسأله هشت ســال جنگ عراق علیــه ایران موضوعــات متنوعی از تاریخ شــفاهی را در اختیار محققان این بخش قرار داده است.
در مجموع اهمیت تاریخ شفاهی به این جهت است: به واسطه اینکه افرادی که در جریان یــک حادثــه بودهاند به نقــل رویدادها وخاطرات میپردازند، لــذا گفتههای افراد همسو و تکمیل کننده اسناد میباشند که میتوان از آن به عنوان منابع دســت اول یاد کرد.
از سوی دیگر، تاریخ شفاهی مقدمهای است بر تاریخ مکتوب از آن جهت که مورخ باصحنه سازان یک جریان تاریخی مواجه است؛ باافرادی که در بطن یک حادثه بودهاند و شاهدان اصلی وقایع تاریخیاند.
برخی از جامعه شناسان و تحلیل گران تاریخ معاصر ایران بر این باورند که «مدرنیته» در ایران سرنوشت غریبی پیدا کرده است؛ به این معنا که: مفهوم و به خصوص کارکرد مدرنیسم و مدرنیته به مجرد ورود به ایران دگرگونی اساسی پیدا کرده و به یک معنا دچار نوعی استحاله شده است. چه موافق این نظر باشیم یا مخالف آن، در مورد پدیده مدرنی چون «تاریخ شفاهی در ایران» این تئوری مصداق کامل دارد.
می دانیم که تاریخ شفاهی در مغرب زمین و در نیمه دوم قرن بیستم میلای، در واکنش به «تاریخ رسمی مکتوب» به وجود آمد. به این معنا که برخی از روشنفکران و گروههای متمایل به چپ در آمریکا و اروپا، برای هر چه مردمیتر کردن تاریخ نگاری نوین و رساندن صداهایی که هرگز به گوش طبقات فرادست اجتماع و مراکز تاریخ نگاری رسمی نرسیده بود، کوشیدند تا با استفاده از تکنولوژی جدید «ضبط صوت» در کنار تاریخ رسمی و مکتوب، تاریخ شفاهی اقشاری را که تا آن زمان در تاریخهای مکتوب رسمی نقشی نداشتند ثبت و ضبط کنند. اقشاری چون زنان، رنگینپوستها، اقلیتهای قومی و دینی و مذهبی و خرده فرهنگهای مطرود و به نوعی تابو شدهای چون روسپیها، همجنسگراها، مهاجران و حتی بزهکاران.
البته به دلیل پتانسیل بسیار قوی این شیوه نو در تاریخ نگاری، تاریخ شفاهی منحصر به اقشار و خرده فرهنگهای یاد شده باقی نماند و ظرف کمتر از چند دهه، به یکی از ابزارهای اصلی پژوهش در تقریباً همه رشتههای علوم انسانی و حتی علوم تجربی مبدل شد.
اما تولد و تکامل تاریخ شفاهی در ایران قصه پر غصه دیگری دارد. اگر چه در دوران حکومت پهلوی دوم در ایران به طور اتفاقی چند مورد ثبت تاریخ شفاهی در اوایل دهه چهل شمسی انجام شد، که شاید یکی از مهمترین آنها خاطرات شفاهی سید ضیاء الدین طباطبایی از کودتای سوم اسفند 1299 شمسی بود، اما به دنبال وقوع انقلاب اسلامی در ایران، تاریخ شفاهی مورد توجه جدّی برخی محافل و حتی توده مردم قرار گرفت. به خصوص در جامعهای چون ایران که از سنت و فرهنگ شفاهی بسیار قویای برخودار بود و کمتر کسی از مردم عادی گرفته تا نخبگان و رجال سیاسی، تمایلی به نوشتن داشتند.
نوار کاست و تکنولوژی شنیداری چون ضبط صوت، چنان نقش پررنگی در انقلاب اسلامی ایران داشت که پارهای از مورخان انقلاب در مغرب زمین، انقلاب ایران را «انقلاب با نوار کاست» نامیدند. تقریباً همه سخنرانیهای کسانی چون آیتالله خمینی و دکتر علی شریعتی از طریق نوار کاست، در سرتاسر ایران بخش و پراکنده میشد. در اغلب راهپیماییها و تظاهرات نیز مردم برای ضبط سخنرانیهای افشاگرایانه و شعارهای انقلابی، با خود ضبط صوت حمل میکردند. به همین دلیل هم نوار کاست و ضبط صوت یکی از ابزارهای تکنولوژیکی اصلی در بسط پیام انقلاب اسلامی و روند تکاملی آن بود.
نکته بسیار مهمی که تا کنون مورد توجه مورخان تاریخ شفاهی در ایران قرار نگرفته این است که، تقریباً هم زمان با ماههای آغازین انقلاب اسلامی، والبته قبل از پیروزی بهمن 1357، «تاریخ شفاهی» به شکل اولیه و جنینی آن در ایران شکل گرفت. بسیاری از مردم، سخنرانیهای روحانیون و دیگر انقلابیون را ضبط میکردند، همچنین برخی زندانیان سیاسی که تازه از زندان آزاد شده بودند، خاطرات شفاهی سالهای زندان و شکنجههایی را که تحمل کرده بودند، برای دوستان و آشنایانشان و یا برای مردم مشتاق در مساجد و محلهای تجمع، روایت میکردند. برخی از این خاطرات شفاهی روی نوار کاست ضبط میشد و بعدها به کتاب تبدیل شد. شاید یکی از اولین خاطرات و تاریخهای شفاهی که به همین شیوه به وجود آمد، خاطرات شفاهی شهید مهدی عراقی، یکی از پایه گذاران هیئتهای مؤتلفه اسلامی بود، که در چهارم شهریور ماه سال 1358 به دست گروه تروریستی «فرقان» ترور شد و جان خود را از دست داد.
حاج مهدی عراقی در گرماگرم انقلاب اسلامی برای دیدار با آیتالله خمینی در آبان ماه 1357 از تهران به پاریس رفت. در خلال اقامت در فرانسه، جمعی از اعضای مشتاق «انجمن اسلامی دانشجویان پاریس» از وی خواستند تا خاطرات سیاسیاش را از دوران مبارزه و سالهای زندان روایت کند. مهدی عراقی نیز پذیرفت و در چند جلسه خاطرات خود را از دوران پس از شهریور 1320 و سقوط رضاشاه پهلوی از قدرت، برای جمع کوچکی از دانشجویان ایرانی مقیم پاریس روایت کرد. البته به دلایلی این خاطرات ناتمام ماند. حاج مهدی عراقی هیچگاه فرصت بیان همه خاطراتش را پیدا نکرد. این خاطرات شفاهی نزدیک سیزده سال روی نوار کاست ماند، تا سرانجام در سال 1370 در قالب کتابی به عنوان «ناگفتهها» در ایران چاپ و منتشر شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی و فرار چهرههای سیاسی و نظامی رژیم پهلوی از ایران به غرب، پروژه «تاریخ شفاهی ایران» به مباشرت دانشگاه هاروارد کلید خورد. با دهها شخصیت کلیدی یا مهم عصر پهلوی مصاحبه شفاهی شد و آنها خاطرات خودشان را روایت کردند. نکته بسیار مهم ولی مورد غفلت قرار گرفته در این طرح این بود که به دلیل دید نخبه گرایانهای که بر کل پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد حاکم بود، دست اندرکاران این طرح فقط به سراغ رجال و چهرههای سیاسی و نخبگان عصر پهلوی رفتند؛ حال آن که فلسفه اصلی تاریخ شفاهی در آغاز تولدش در مغرب زمین، رویکردی متفاوت داشت. رویکردی که میبایست به سراغ اقشار و افرادی رفت که صدایشان در تاریخهای رسمی شنیده نمیشود، یعنی توده مردمی که انقلاب کردند. همین دید نخبهگرایانه در پروژه «تاریخ انقلاب ایران به روایت B.B.C.» نیز قابل مشاهده است. آنها نیز صرفاً به سراغ نخبگان و بازیگران سیاسی و نظامی رفتند و در روایت تاریخ شفاهی خود از انقلاب، باز توده مردم را فراموش کردند و به سراغشان نرفتند.
در داخل ایران نیز در مورد انقلاب اسلامی چنین اتفاقی افتاد. یعنی برخی از مراکز دولتی و پارهای از نشریات وابسته به دولت، از نیمه اول دهه شصت شمسی شروع به ضبط خاطرات شفاهی «چهرههای مهم» و مؤثر در انقلاب کردند. در این راستا و در بیست سال اخیر، دهها جلد کتاب از خاطرات اشخاص «برجسته»، به خصوص روحانیون و مذهبیها در ایران، منتشر شد، اما هرگز نهاد یا موسسهای به سراغ «توده مردم»، یعنی صاحبان و بانیان اصلی انقلاب، نرفت.
اما تاریخ شفاهی جنگ هشت ساله ایران و عراق قصه پیچیده دیگری دارد. تقریباً چند ماه پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در 31 شهریور ماه 1359، تاریخ شفاهی جنگ، به طور کاملاً خود جوش و مردمی، متولد شد. رزمندگانی که به جبهه رفته و در عملیات دفاع از آبادان و خرمشهر شرکت کرده بودند، پس از بازگشت به خانه، خاطرات شفاهی خود را برای رادیو و تلویزیون، خانواده، اقوام و دوستان روایت میکردند. برخی از این خاطرات روی نوار کاست ضبط میشد. بعضی نیز در مطبوعات منتشر شد. همچنین برخی از رزمندگانی که دارای خودآگاهی تاریخی بودند، در هر فرصتی که به دست میآورند، دیدههای خود را روی نوار ضبط میکردند. یکی از پیشگامان این راه، شهید بهروز مرادی بود. آن شهید عادت داشت علاوه بر یادداشت روزانه مشاهدات و خاطراتش، خاطرات شفاهی خودش را نیز روی نوار ضبط کند. چندین نوار از ایشان موجود است که وی در آنها خاطرات و مشاهدات خود را از جنگ روایت کرده است. خاطرات بهروز مرادی از مقاومت در خرمشهر و عملیات شکست حصرآبادان، از آن جمله است.
زنان نیز از همان آغاز جنگ در زمینه تاریخ شفاهی، همگام با مردها پیشگام بودند و در قالب تاریخ شفاهی مصاحبههایی انجام دادند. همچنین در چند ماه اول جنگ، «رادیو نفت آبادان» نیز گامهایی در این زمینه برداشت که متأسفانه تا امروز این تلاشها مورد غفلت مورخانی که مشغول پژوهش در باب تاریخچه تاریخ شفاهی جنگ در ایران هستند، قرار گرفته است.
اما بزرگترین واقعه در پروژه تاریخ شفاهی جنگ تحمیلی توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به وجود آمد. با ادامه جنگ، تقریباً از سال 1361 در واحد تبلیغات سپاه پاسداران در تهران، جمعی از افراد به طور خود جوش به فکر ضبط خاطرات شفاهی رزمندگان بسیجی و پاسدار شرکت کننده در جنگ افتادند. در همین راستا تشکیلاتی به وجود آمد و عدهای پس از آموزشهای مختصری، راهی پادگانهای نظامی و جبهههای نبرد شدند. پس از جنگ تحمیلی نیز، در سپاه پاسداران روند ضبط خاطرات شفاهی رزمندگان ادامه پیدا کرد.
در این طرح، هزاران ساعت خاطره شفاهی از جنگ و عملیاتهای مختلف روی نوار کاست ضبط شد. البته این طرح به دلیل نا آشنایی دست اندرکاران اولیه با اصول تاریخ شفاهی، دچار اشکالاتی بود که مهمترین آنها عدم شناسایی افراد خاطرهگو بود. به این ترتیب که بسیاری از افراد به دلیل باورهای خاصی که داشتند، مثل دوری از ریا، حاضر نبودند هنگام ضبط خاطراتشان، خود را معرفی کنند. همچنین از خود و احوالات شخصیشان چیزی نمیگفتند و فقط از دوستان شهیدشان یا دلاوریهای رزمندگان در حین نبرد، خاطره تعریف میکردند.
در این میان یک اتفاق مهم افتاد و آن این بود که جنگ، که به طور مردمی شروع شده بود، در یک فرایند چند ساله به یک پدیده دولتی تبدیل شد؛ به این معنا که همه کارهای مربوط به جنگ، از جمله تولید تاریخ شفاهی آن، به انحصار دولت درآمد. نهادهای مردمی دیگر برای خود در این زمینه رسالتی قائل نبودند. کما اینکه اکنون در ایران نزدیک به بیست مرکز مختلف به نوعی مشغول انجام پروژه تاریخ شفاهی انقلاب و علی الخصوص جنگ تحمیلی هستند، اما همه این مراکز، صد در صد وابسته به دولت هستند. در ایران کنونی حتی یک مرکز کاملاً خصوصی در زمینه تاریخ شفاهی جنگ یا تولید آثار مکتوب در این باره، فعال نیست. همین امر باعث شده که تاریخ شفاهی انقلاب و جنگ هشت ساله در ایران وابسته به «دولت» و «قدرت» شود. یعنی مراکز دولتی تعیین کننده خط مشیهای کلی روند تاریخ شفاهی باشند. مراکزی که به هر حال وابسته به سیاستهای خاص و محدود کننده دولت، با همه اعمال نظرهای آشکار و پنهان آن، هستند. از منظر فلسفه تاریخ شفاهی، شاید همین دولتی و وابسته به قدرت رسمی شدن، بزرگترین نقطه ضعف و آسیب تاریخ شفاهی انقلاب و جنگ هشت ساله در ایران باشد.
ایران، لبنان و موسی صدر
|
امام موسی صدر پیشوای دینی مشهور و ایرانیتبار شیعیان لبنان و بنیانگذار مجلس اعلا و جنبش امل، با اتکاء به سلوک سیاسی معتدل خویش پیروان ادیان و احزاب گوناگون را به همزیستی مسالمتآمیز دعوت میکرد و در این راه دوستان، همرزمان و پیروان زیادی را به خود جذب کرد. یکی از همراهان فکری و عملی این روحانی شیعی، محمدحسین متقی است. متقی به گفتۀ خود در سال ۱۳۵۰ تحت تأثیر گروههای سیاسی مبارز وارد فعالیتهای مبارزاتی شد. او که در انجمن ولیعصر قم با نام امام موسی صدر آشنا شده بود، پس از خروج از ایران، در لبنان به دیدار ایشان رفت و در کنار شهید چمران و محمد منتظری به فعالیتهای مبارزاتی پرداخت. محمدحسین متقی پس از انقلاب نیز در زمینههای سیاسی و اجرایی فعالیتهایی داشت؛ وی علاوه بر تحصیلات حوزوی، فارغالتحصیل رشتۀ حقوق نیز میباشد و در حال حاضر علاوه بر وکالت به امور خیریه نیز اشتغال دارد. اکنونکه حدود ۴۲ سال از زمان ناپدید شدن امام موسی صدر، این روحانی شیعه که نقش برجستهای درصحنۀ سیاسی لبنان معاصر و سیاست بینالملل خاورمیانه بازی کرد میگذرد، فصلنامۀ خاطرات سیاسی گفتگویی با جناب آقای محمدحسین متقی ترتیب دادهاست تا مخاطبان نشریه را با زوایای پنهان، مواضع و زمینه های مبارزاتی و عقیدتی ایشان بیشتر آشنا کند. ضمن تشکر از ایشان که وقت ارزشمند خود را در اختیار این نشریه قرار دادند از خانم دکتر فاطمه رنجبر نیز سپاسگزاریم که زحمت انجام این مصاحبه را بر عهده گرفتند.
در ابتدا لطفا قدری ازسوابق شخصی خودتان بگویید. بنده متولد سال 1335 هستم و تقریباً از سال 1347-1348 وارد عرصه سیاست و فعالیتهای اجتماعی شدم و در مقطعی در سال 1353 به دلیل حساسیت مبارزات داخل کشور، به خارج از کشور رفتم و در لبنان از طریق شهید محمد منتظری و شهید چمران با آقای صدر آشنا شدم و در آنجا گفتگوهایی داشتیم؛ بعد از انقلاب هم در ایران بودم و در کنار فعالیتهای مربوط به ساختار حکومت و ابتدای تشکیل سپاه با سپاهیها همکاری داشتم و سپس در استان خوزستان ـ در شرایطی که آنجا مشکل بود ـ به آنجا رفتم و فعالیتهایی نیز در آنجا داشتم و بعدازآن هم به اعتبار رشتهای که در آن تجربه کسب کرده بودم در شرکت نفت مشغول فعالیت شدم؛ زیرا تحصیلات من در رابطه با حقوق خصوصی است و من در حال حاضر وکیل پایهیک دادگستری هستم. بعد از پایان خدمتم در شرکت نفت فعالیتهایی درزمینۀ وکالت داشتم و امروز هم در موسسه خیریۀ دارالاکرام مشغولم حدود هشت سال سابقۀ فعالیت دارم؛ در آنجا برای کودکان یتیم بورسیه تحصیلی فراهم میکردیم؛ الآن هم با آنها همکاری دارم در حال حاضر حدود دو سال است در یک خیریۀ دیگر هم فعالیت دارم به نام خیریه مهر هوشمند که اگر نیاز باشد در مورد آنهم توضیحاتی ارائه خواهم داد. این خلاصه مختصر و چکیدهای از گذشته من . از نحوۀ آشنایی خود با امام موسی صدر بفرمایید. در سال 1354 بود که من وقتی به لبنان برای دیدن شهید چمران رفته بودم از طریق ایشان با همراهی شهید محمد منتظری و برخی از دوستان دیگر قرار شد به دیدن آقای صدر برویم؛ بنابراین به لبنان و به موسسه مربوط به آقای صدر رفتیم و آنجا اولین دیدار را با ایشان داشتم که جلسه بسیار خوب و شیرین و جذابی بود و شخصیت ایشان هم شخصیت جالبی بود و بعدازآن دیدار این مسأله ادامه پیدا کرد و ما بیشتر به ایشان ارادت پیدا کردیم. لطفا توصیف و تحلیلی از فعالیتهای امام موسی صدر در لبنان ارائه دهید. به نظر من جناب آقای سید موسی صدر بعدازاینکه از ایران به لبنان رفتند، آنجا بین شیعیان جنوب لبنان، این وظیفه را احساس کردند که یک حرکت اجتماعی به وجود بیاورند و دفاع از حقوق اجتماعی را به آنان بیاموزند و ارزشفعالیتهای اجتماعی و سیاسی موثر را برای آنان بیان کنندو قدرت اجتماعی لازم را برای آنها ایجاد کنند. در آنجا مجلس اعلی شیعیان را پایهگذاری کردند و چندین سال طول کشید تا در شهرها و روستاهای جنوب لبنان ازجمله صور و صیدا و نبطیه و سایر مناطق واقعاً بتوانند پیام یک روحانی شیعی را به گوش خانوادهها برسانند و فعالیت خیلی گستردهای در این زمینه انجام دادند و شبانهروز نیز تلاش کنند تا حرمتی را برای شیعیان ایجاد کنند؛ زیرا میدانید در جامعه لبنان آن روز تقریباً حکومت توسط مسیحیان و اهل تسنن اداره میشد و شیعیان علیرغم اینکه گروه بزرگی از اجتماع را تشکیل می دادند و میتوانستند نقش بزرگی در مسائل اجتماعی ایفا میکردند اما نقشی چندان برجسته ای نداشتند و درواقع نقشی بسیار کمرنگ و شاید نزدیک به صفر؛ اما آقای صدر این با ایجاد فعالیتها، روحیه دادن ، گفتگو و جلسات و فعالیتهای خستگیناپذیر در تمام لبنان ـ هم در بیروت و هم در شهرهای شمالی و جنوبی ـ توانستند حرکت بزرگی ایجاد کنند که مجلس اعلی نماد بیرونی آن بود و تا یک مقطعی مرحوم شهید دکتر چمران را دعوت کردند و ایشان در شهر صور موسسهای حرفهای را بنیان گذاشت که در آن موسسه حرفهای بچههای خانوادههای شیعه که عمدتاً محروم بودند و کارهای فنی بلد نبودند و سرمایهای هم نداشتند که بخواهند تجارت کنند و تحصیلی هم نداشتند که بخواهند با تحصیلات خود مطرح باشند و به معنای واقعی محروم بودند؛ با این حرکت که آنجا ایجاد کردند به نام حرکه المحرومین. در این «حرکت المحرومین» مرحوم شهید دکتر چمران سازمان «أمل» را پایه گذاری کرد “أمل” واژه اختصاری از «أفواج المقاومه اللبنانیه» بود، این فوجها یا افواج مقاومت که متشکل از بچههای شیعیان جنوب لبنان بودند، در آن موسسه حرفهای تحصیل کردند و به نحوی هم دروس رسمی را میخواندند و هم حرفهوفن یاد میگرفتند و برای یک حضور جدی در جامعه لبنان فردا آماده میشدند و همین حرکت أمل بود که بعدها بهصورت بسیار جدی تعقیب شد و آراء آنها حکومت ساز شد و برای آنها هویت ایجاد کرد و آنها توانستند یک مقام رسمی حکومتی را به خود اختصاص دهند و در حال حاضر ملاحظه میکنید که رئیس مجلس لبنان از بین همین گروه و شیعیان تعلیمیافته انتخاب میشود همانطور که رئیسجمهور مسیحی است و رئیس دولت از اهل تسنن و دروزی است؛ یعنی یکپایه از سهپایه حکومت در لبنان را شیعیان به خود اختصاص دادهاند و این نبود جز با تلاشهای مستمر و خستگیناپذیر جناب آقای صدر که دعا میکنیم خداوند ایشان را در هرکجا هست در دنیا یا در آخرت مشمول رحمت واسعه خودش قرار دهد. این مطلب که من راجع به شیعیان گفتم نیاز به یک ضمیمهای هم دارد و آن این است که نقش ایشان در بین جامعۀ اهل تسنن و در جامعۀ مسیحیان چگونه بود،آنقدر آقای صدر حسابشده و با دقت و هوشیاری منافع شیعیان را تعقیب میکرد که اهل تسنن و مسیحیان لبنان هم این حقوق را به رسمیت می شناختند و برای آقای صدر فوقالعاده احترام قائل بودند، آقای صدر در بین روستاهای مسیحی و خانوادههای مسیحی یا در بین خانوادههای اهل تسنن و حتی یهودیانی که اقلیتی در لبنان بودند خیلی نفوذ کلمه داشتند و خیلی به ایشان احترام میگذاشتند و او را به سخنرانی میکردند و ایشان در کلیساها حضور پیدا میکردند و در اختلافات آنها نقش داوری را به عهده میگرفتند و فوقالعاده برای آنها اهمیت داشتند؛این هوشیاری آقای صدر و ذکاوتی که از خود به خرج میداد و اینکه چه مطلبی را کجا بیان کنند و واقعاً از چهره اسلام که در آنجا غبارآلود شده بود و تحت تأثیر عوامل بیگانه، مظلوم واقعشده بود ایشان بیاید و یک چهره جدیدی و یک نماد جذابی از فعالیتهای اسلام شیعی را مطرح کند بهطوریکه مورد اتفاق هم مسیحیان و هم اهل تسنن و هم شیعیان باشد و فلسطینیهایی نیز که بعد از آوارگی و فعالیتهای رژیم صهیونیستی به لبنان واردشده بودند و در آن مناطق سکونت داشتند آنها نیز خیلی حامی آقای صدر بودند چون ایشان از فلسطینیها و از حقوق آنها و از مقاومت آنها نیز خیلی دفاع میکرد و اینها آثاری است که مقداری از آقای صدر بهصورت سخنرانی و کتاب باقیمانده که شما حتماً به آنها دسترسی دارید بههرحال یک شخصیت بانفوذ، فهیم، بسیار حسابگر و پرکار و خستگیناپذیر که توانست شیعیان لبنان را از یک شرایط بد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی که داشتند به یک شرایط نسبتاً مطلوب در لبنان امروزی تبدیل کند این چهره، چهره ماندگاری است که هیچگاه در نگاه آنها و در نگاه شیعیان جهان فراموش نخواهد شد. نگاه ایشان به آرمانهای فلسطین و رهبران فلسطینی چگونه بود؟ در دوران زعامت آقای صدر داستان پیچیدهای راجع به فلسطینیها شکل گرفت که این پیچیدگی هنوز هم همۀ ابعاد آن باز نشده شاید ما هم راوی صادقی از عمق این ماجرا نباشیم؛ چون ما فقط در مقطعی نظارهگر داستان بودیم و فقط میتوانیم یک اشارهای به برخی از جوانب آن کنیم و بقیه داستان را هم به آینده واگذار کنیم، یا اشخاصی که در این مسأله صاحبنظر هستند اعلام نظر کنند. جناب آقای صدر در مورد کلیت مسائل فلسطینیها نهتنها مخالف نبود بلکه بسیار موافق بود، اینکه فلسطینیها انسانهای مظلومی هستند و از سرزمینشان راندهشدهاند و بسیاری از آنها درراه مقاومت کشته و یا آواره شدهاند و باید از حقوق آنها دفاع کرد یا اینکه در فلسطین ما مسأله اسلام راداریم و مسجدالاقصی مسلمانان در آنجا واقع است و به حریم اسلام حمله شده و معارض ما در آنجا یهودیها بلکه صهیونیستها هستند. و در جهت منافع فلسطینیها تلاش میکرد و تبلیغ میکرد و سعی میکرد مردم لبنان را قانع کند که اینها مهمانان شما هستند پذیرای آنها شوید و با آنها همراهی کنید؛ تهدیدهای اسرائیل را به جد نگیرید مظلومیت آنها را بهمثابه مظلومیت امام حسین و ائمه تلقی میکرد و خیلی تلاش میکردند کلیت مسأله فلسطین نهتنها فراموش نشود بلکه موردحمایت مردم شیعۀ لبنان که هممرز با اسرائیل بودند هم قرار بگیرد و در بیروت و در محافل دیپلماتیک نیز از طرفداران این کلیت بود. منتها در حد فهم من نکتهای که اینجا وجود داشت این بود که خود فلسطینیها یک گروه نبودند و در همان زمان که آقای یاسر عرفات جنبش الفتح را اداره میکرد که همان جنبش عمومی فلسطین بود یک نوع از چپیها و جنبشهای چپگرایانه داشتند که مثلا آقای ژرژ حبش آن را ریاست میکرد یا آقای نایف حواتمه در آنجا در رأس گروه دیگری بود، رهبران چپ فلسطینی که شعارهای خیلی تند میدادند و با یاسر عرفات نیز مخالف بودند در کنار اینها گروههایی هم بودند که بسیار مقاوم خیلی منطقی ملی و اسلامی حالا شیعه یا سنی مبارزه میکردند و مقداری هم حتی از گرو الفتح یعنی گروه یاسر عرفات تندتر حرکت میکردند و رادیکالتر از فتحیها بودند خب آقای صدر در ضمن اینکه باکلیت مسأله فلسطین همراه بود با چپگرایی و گرایشهای وابستۀ فلسطینیها به قدرتهای کمونیست در دنیا به چین یا شوروی و شعارهای تند و رادیکال که مخرب سیاست عمومی فلسطینیها بود و به آنها ضرر و ضربه وارد میکرد خیلی موافق نبودند و با آنها کنار نمیآمدند گاهی هم مصاحبه میکردند و با آن مخالفت میکردند آنها هم متأسفانه بهجای رعایت حقوق ملی خود و شاید منافع اساسی خودشان به حالت چپگرایی و رادیکال بودن خود مینازیدند و خیلی در روزنامهها و مجلاتشان به آقای صدر حمله میکردند این منازعه وجود داشت، این منازعه گاهی حتی به یاسر عرفات هم کشیده میشد به این معنا که خود مرحوم یاسر عرفات هم درجاهایی از آقای صدر فاصله میگرفت یا آقای صدر از ایشان فاصله میگرفت علت هم این بود که جناب آقای صدر داستان فلسطین را در چارچوب اسلامیت آن میدید و علاقه داشت که جهان اسلام احساس کنند که این مسأله یعنی فلسطین مسأله آنها است و پشتیبانی و دفاع کنند و با معارضین فلسطینیها مقابله کنند اما حرکتهای الفتحی ها و آقای یاسر عرفات بیشتر جنبۀ عربی و ناسیونالیستی به خودش میگرفت و جنبههای اسلامیاش خیلی کمرنگ میشد؛ اینها در مصاحبههایشان، مواضعشان و گفتگوهایشان تأثیر میگذاشت و برای آقای صدر خیلی خوشایند نبود و باعث میشد که یک سری مشکلاتی هم برای ایشان درست کند چون ایشان باید از فلسطینیها دفاع میکرد وقتیکه مواضع آنها از قالب اسلامیت به یک داستان ناسیونالیستی فلسطینی یا عربی میرفت قانع کردن شیعیان لبنان برای دفاع از آنها کار دشواری میشد زیرا آنها حس میکردند که ما شیعه هستیم و آنها سنی هستند و ما اینجا در لبنان هستیم آنها در فلسطین هستند برای چه ما باید چنین خسارتی را تحملکنیم برای چه باید حملههای اسرائیل به ما به بهانه فلسطینیها صورت بگیرد و برای آقای صدر قانع کردن چنین جمعیت عظیمی که میزبان فلسطینیها بودند و دائما خشم اسرائیل را به دلیل دفاع از فلسطینیها به خود میخریدند، مشکل بود لذا آقای صدر گهگاه از جنبش فتح هم فاصله میگرفت، این داستان اثر گذاشت بر پیروان ایرانی فلسطینیها که داستان فلسطین برای آنها یک حالت حماسه پیداکرده بود و درواقع بهصورت یک امر بسیار مطلوب و رویکرد بسیار مثبت به فلسطینیها ، حرکت آقای صدر را نمیپسندیدند و بعضاً به آقای صدر حمله میکردند و به نحوی ایشان را مخالف فلسطین قلمداد میکردند چون آنقدر که موضوع برای ایشان روشن بود برای ایرانیها در آن موقع روشن نبود اینکه فلسطینیها یکدست نیستند و مسائلی که بین آنها مطرح میشود چه ویژگیهایی دارد، لذا انشقاق و شکافی هم در طرفداران انقلاب فلسطین در بین ایرانیها چه در اروپا و چه در ایران رخ داد یعنی دانشجویان خارج از کشور در اروپا و آمریکا و سازمانهای انقلابی ایرانی بعضی در تأیید مواضع آقای صدر موضع گرفتند بعضی در مخالفت با مواضع آقای صدر موضع گرفتند اگر بخواهم نام ببرم که البته خیلی هم درست نیست ولی چون بعضی از نامها خیلی مطرحشده و همه از آنها آگاه هستند ان شاء الله که ایراد نداشته باشد؛ مثلاً در لبنان جناب آقای جلالالدین فارسی که بعدها به ایران آمد و نامزد ریاست جمهوری دوره اول به همراه آقای بنیصدر و دیگران شد و میخواست رقابت کند ـ که حالا بنا به دلایلی کنار گذاشته شد ـ آقای فارسی آن موقع در سوریه و لبنان رفتوآمد میکرد و ایشان از مخالفان پروپاقرص آقای صدر بود و بهظاهر طرفدار فلسطینیها و آقای عرفات بود و به اروپا میرفت و سخنرانی میکرد و عده ای از دانشجویان ایرانی که گرایشهای چپ داشتند به مخالفت با آقای صدر تحریک میشدند و میگفتند آقای صدر ممکن است با فلسطینیها موضع مخالف داشته باشد ولی از طرف دیگر دانشجویانی که مسلمان و شیعه بودند و تا حدودی سر بهحساب بودند و آقای صدر را میشناختند تا حدی از مواضع آقای صدر دفاع میکردند مثل انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا که آقای صادق طباطبایی یکی از نمایندگان آنان بود، بههرحال این داستان در مورد آقای صدر داستانی بود که تقریباً به شهادت یا ناپدید شدن ایشان منجر شد یعنی در اثر مخالفتهای گروههای چپگرای فلسطینی که روی مواضع کسی مانند قذافی تأثیرگذار بودند، زیرا قذافی هم در لیبی یک رهبر خیلی تندروی رادیکال سلطهطلب بود که فلسطینیها خیلی روی او تأثیرگذار بودند و شنیدهاید که وقتی ایشان برای انجام کاری به لیبی رفت مفقود شد و بعد هم دیگر پیدا نشد بعدها آشکار شد که مشکلاتی که برای آقای صدر پیشآمده توسط همان گروههای چپگرای فلسطینی هدایتشده و اگر قذافی هم کاری کرده در اثر تحریکات آنها بوده داستانی که هنوز هم ناتمام است و مرثیهای است که ناسروده مانده و ان شاء الله در آینده باید ابعاد آن روشن شود. نظر ایشان درباره شخصیت امام خمینی و انقلاب اسلامی چه بود؟ در رابطه با ارتباط آقای صدر با مرحوم آقای خمینی شاید بهترین تحلیل این باشد که بگویم هردوی این بزرگواران از یک نقطه شروع کردند و به یک نقطه هم ختم کردند هر دو به دنبال اعتلای قدرت شیعه بودند، هر دو میخواستند در چارچوب اهداف اسلامی حرکت کنند ـ یکی در لبنان و یکی در ایران ـ اما روشهای آنها باهم متفاوت بود شاید امروز بهتر از آن سالها بتوانیم داوری کنیم و شاید بعد از ما یعنی چند سال بعد، دیگران بهتر از امروز بتوانند داوری کنند که آیا روش مرحوم امام خمینی بهتر، مناسبتر، ماندگارتر، تأثیرگذارتر و نافذتر بوده یا روش مرحوم آقای صدر- اینکه میگویم مرحوم نه اینکه ایشان شهید یا کشتهشده باشد ان شاء الله که ایشان زنده باشد و تحت رحمت و عنایت خداوند باشد- . روش آقای صدر برای اعتلای مقام شیعه در لبنان ضمن آنکه حمایت اولیه مردم را باکارهایی که انجام داد و رفتوآمدها و تأثیری که بهصورت عملی در خانوادهها گذاشت و آنها را نسبت به خود جذب کرد، عمدتاً در عرصه سیاست و دیپلماسی بود، در عرصه رفت و آمد بین دربارها و دفاتر ریاست جمهوری کشورهای مختلف در جامعه عربی و غیرعربی بود ایشان توانست یک برآیندی از حمایت را برای خود و برای شیعیان جنوب لبنان ایجاد کند حتی از کسی مانند محمدرضا شاه پهلوی و ملاقاتهایی که با شاه داشت. ولی روش آقای خمینی در چارچوب مرجعیت و روحانیت و مساجد و نفوذ از قاعده اجتماع بود و تأثیرگذاری روی تودههای مردم در اقصی نقاط دنیا و استفاده از فرصتهایی که در عرصه سیاست پیشآمده بود و فشار از پایین به بالا؛ و اینکه شاه باید برود و حکومت اسلامی تشکیل شود؛ البته در آن زمان آقای خمینی هنوز به این نقطه نرسیده بود آقای خمینی در نجف بود ولی آقای صدر در رأس قدرت سیاسی که به وجود آورده بود قرار داشت و اینکه ما بخواهیم داوری کنیم که آیا روش آقای صدر پسندیده بوده یا روش امام خمینی عرض کردم شاید امروز راحتتر بتوانیم این حرف را بزنیم و البته در آینده دیگران بهتر از امروز سخن خواهند گفت؛
ولی خوب شما نتیجۀ فعالیت آقای خمینی را در حکومت امروزی ایران میبینید و نتیجه فعالیت روشنگرانه و جسورانه و خستگیناپذیر آقای صدر را در لبنان، در قدرتی که شیعه امروزه در حکومت لبنان گرفته و در کنار اهل تسنن و مسیحیان یکی از بدنههای قوی حکومت لبنان شدهاست و همین حزب الله جنوب لبنان و قدرتی که آنها در مقابله با اسرائیل دارند، همهاش نتیجه فعالیتهای ایشان است، در ظاهر آن زمان روش آقای خمینی خیلی با روش آقای صدر انطباق پیدا نمیکرد و در مصاحبهها و گفتگوها خیلی آثاری نمیدیدیم که آقای خمینی در گفتههای خود از آقای صدر تأییدی کرده باشد یا آقای صدر اتکاء خیلی سنگینی به قدرت مرجعیت در مورد آقای خمینی داشته باشند، شاید قدرت آقای صدر به مرحوم آقای خویی بیشتر از آقای خمینی بود و پیروان آقای صدر هم گرایشهایشان به آقای خویی بیشتر از آقای خمینی بود ولی درهرحال معارضه و مخالفتی هم باهم نداشتند و شاید تأییدهای تلویحی نیز صورت میگرفت؛ بالاخره راهی که آقای صدر رفت یک شاخه از نتیجهاش وضع امروز شیعیان لبنان است و یک شاخهاش هم مرگ و تراژدی است که برای ایشان رخ داد و سرنوشت غمناکی که در ناپدید شدن ایشان بر همه ما تحمیل شد و هنوز هم ما در انتظار روشن شدن ابعاد آن حوادث هستیم و سرنوشتی هم که برای انقلاب ایران رخ داد در ده سال اول که مرحوم آقای خمینی زنده بود و سی سال بعد و دولتهای بعدی و رهبر بعدی که جایگزین شد آشکار است و بعدازاین دیگران خواهند گفت که کدامیک ثمرات بیشتری را به لحاظ کیفی به بار آورده است؛ هرچند به لحاظ کمی این دو باهم قابلمقایسه نیستند چون بالاخره آنچه در ایران رخداده در یک کشور 80 میلیونی با ثروتهای عظیم و استعدادهای فوقالعاده ولی لبنان یک کشور کوچک است و شیعیان لبنان هم جزئی از جامعه لبنان هستند و به لحاظ کمّی نمیتوان مقایسه کرد ولی به لحاظ کیفی روشی که ایشان رفته قابلمقایسه با مرحوم امام هست ان شاء الله با داوری که انسانهای بصیر در آینده خواهند کرد. سؤال دیگری که اینجا پیش میآید این است که آیا در ایجاد نگرش منفی در بین مبارزان ایرانی نسبت به امام موسی صدر در رابطه با مسأله فلسطین افرادی مانند محمد منتظری و جلالالدین فارسی دخیل بودند و آیا اغراض شخصی نیز داشتند؟ راجع به موضعگیری آقای صدر در مورد فلسطینیها یک دوگانگی پیدا شد و درواقع دو نظریه و دو گروه وارد این مناقشه شدند؛ تردیدی نیست و من خودم در متن برخی از مناقشاتشان بودهام شاید در سؤالات شما نباشد که بخواهم توضیح دهم، اما من در مصاحبههای دیگری که کردهام ـ و شما سوابق آن رادارید ـ به آن مطالب اشاره کرده ام، اما اینکه حالا چه کسی مؤثر بود و چه کسی مؤثر نبود قاعدتاً شخصی مانند آقای جلالالدین فارسی نمیتواند با روابط صمیمی و نزدیکی که با نجف و آقای خمینی داشته در نگاهی که آقای خمینی بر روی آقای صدر دارد بیتأثیر باشد؛ البته من اطلاع دقیقی ندارم که چه گفتگوهایی صورت گرفته ولی میدانم که موضع آقای جلالالدین فارسی کاملاً منفی بوده و رابطه ایشان هم با نجف خیلی رابطه نزدیک و صمیمیای بوده و میتوان پیشبینی کرد که بالاخره ایشان رفتهاند و گفتگوهایی کردهاند و حرفهایی زدهاند و احتمالاً هم تأثیراتی داشته است یا در مقابل انتقاداتی که به آقای صدر میشد و فرضاً موضعی که آقای صدر راجع به آقای خمینی داشت این روشن است که وقتی آقای صدر حمایت کاملی از طرف آقای خمینی دریافت نکند البته آقای خمینی را در نظر بگیرید که در نجف بین سالهای 50 تا 57 است نه آقای خمینی در اوج قدرت سیاسی بعد از سال 57. آن آقای خمینی که در نجف بود و بهعنوان یک مجتهد درس خارج میداد و گوشهای از حوزه نجف را با شاگردان خود اداره میکرد؛ شاید آقای صدر نقطه جذابی در حمایت آقای خمینی نمیدید و من احتمال میدهم که گرایش اطرافیان آقای صدر به آقای خویی نیز شاید تحت تأثیر این موضوع بود یعنی اینقدر که آنها در امر مرجعیت به آقای خویی اتکا میکردند به آقای خمینی اتکا نمیکردند و این را طبیعی میدانم؛ بالاخره دو روش توسط دو مرد که در آن زمان در مورد یکی هنوز به نتیجه نرسیده بود اما در مورد آن دیگری به نتیجه رسیده بود بالاخره یک مناقشه فکری درروش باهم داشته باشند و این را خیلی غیرطبیعی نمیدانم اما همانطور که گفتم تصور میکنم نقطه شروع آن دو بزرگوار برای اعتلای شیعه بود و پایان آن نیز با همدیگر تمام کردند و هر دو پروژه خود را به نتایجی رساندند ولی داوری در مورد اینکه کدام به لحاظ کیفیت، روش و نتایج موفقتر بوده، داوری است که آیندگان باید نسبت به این موضوع داشته باشند. نظر انقلابیون ایرانی درباره امام موسی صدر چه بود؟ انقلابیون ایران بهتبع این شکافی که در مورد صحت یا عدم صحت آن در روش پیشآمده بود نیز به سه گروه تقسیم میشدند، گروهی بودند که کاملاً روش آقای صدر را تأیید میکردند و خیلی با فلسطینیها و حتی الفتح سر و سرّی نداشتند و بحث آنها اسلام و شیعه و قدرت شیعه بود آنها شاید نسبت به فلسطینیهایی که سنی و یا رادیکال بودند یا بعضاً کمونیست بودند موضع داشتند این نظر گروهی از مبارزین ایران بود که من بهطور مثال میتوانم انجمنهای اسلامی ایران در اروپا و آمریکا را که بیشتر با آقای صدر محشور بودند مثال بزنم که بر روی مواضع آقای صدر تأکید میکردند یک گروهی هم در داخل ایران بودند که بیشتر مواضع فلسطینیها را تأیید میکردند و شیعه و سنی برایشان مطرح نبود و حتی برای برخی گروههای ایرانی مسلمان و یا کمونیست بودن هم مطرح نبود صرف فلسطین و اینکه آنها در مقابله با صهیونیستها و آمریکا هستند کافی بود تا از فلسطین حمایت کنند و خیلی مواضع آقای صدر را برنمیتافتند و بیشتر گروههایی که آن زمان مبارزه میکردند مانند مجاهدین خلق یا چریکهای فدایی یا فرضاً برخی از افراد درون روحانیت اینها کسانی بودند که بیشتر روی این موضع تأکید داشتند چون بالاخره برای ایرانیها فلسطین تبدیل به یک حماسه شده بود یعنی هر چیزی که اسم فلسطین روی آن میآمد و یا کسی که فلسطینی بود یا مسألهای که به آن دیار مربوط میشد برای مبارزان ایرانی یک جنبه بسیار حماسی و باارزش پیداکرده بود بنابراین مقام یاسر عرفات یا سایر رهبران انقلابی فلسطین برای آن گروه خیلی مقدس بود و خیلی با احترام و تقدیر با آن رفتار میکردند. یک گروه سوم و گروه میانهای هم بودند که خود را خیلی متعصبانه به مواضع این دو گروه نزدیک نمیکردند و تعصب به خرج نمیدادند و ضمن اینکه آقای صدر و حرکات ایشان مورد تأیید آنها بود درعینحال با فلسطینیها نیز رابطه نزدیک داشتند و سعی میکردند که در موارد اختلاف آنها را نیز به هم نزدیک کنند یعنی موارد اختلاف را از بین ببرند و سعی میکردند طرفداران را نیز تعدیل کنند که مرحوم شهید محمد منتظری و گروهی که منتسب به ایشان بود و خود من که عضو کوچکی از فعالان خارج کشور بودم در همین گروه جای میگرفتیم یعنی بدون تعصب هم با فلسطینیها رفاقت میکردیم و هم با آقای صدر و هم به آقای خمینی ارادت داشتیم و خود را خیلی درگیر مسائل اختلافی نمیکردیم به گمان من این سه موضع در بین انقلابیون ایران مطرح بود و طرفدارانی داشته که هنوز هم این مواضع وجود دارد و آثار آن از بین نرفته است. سؤال بعدی این است که درواقع چه کسانی از حذف آقای امام موسی صدر سود میبردند؟ اینکه چه کسانی سود میبردند سؤال خوبی است معمولاً در اتفاقاتی که در جهان سیاست میافتد وقتی عامل یک اتفاق نامعلوم است و میخواهند کنجکاوی کنند ببینند چه کسی باعث شده که فلان اتفاق بیفتد ، معمولاً افراد هوشمند سیاسی نگاه میکنند ببینند چه کسی از این حادثه سود میبرده و معمولا آنهایی که از این حادثه سود میبرند در معرض اتهام هستند؛ حالا آقای صدر در جهت اعتلای امر شیعیان سالها فعالیت کرده و کار خود را به نتیجه رسانده و شیعیان را به قدرتی تبدیل کرده و بعد به لیبی رفته آنجا محصور و ناپدیدشده و میخواهند ببینند چه کسی از این قصه سود میبرد. معلوم است که نیروهای چپ رادیکال فلسطینی جزو مخالفان قسمخورده و سرسخت آقای صدر بودند این هم معلوم بود که قذافی از آنها حمایت میکرد، از نایف حواتمه و ژرژ حبش حمایت میکرد و البته بازهم معلوم است که نیروهای چپ ایران و یا حتی مسلمانهای رادیکال چپ زده مانند مجاهدین خلق، گرایش به فلسطینیهای چپگرا داشتند کسانی که بههرحال در حوزۀ مسأله سیاست منطقه از حصر آقای صدر نفع میبردند، نیروهای چپگرا و بهظاهر رادیکال بودند و آنهایی که بیشترین ضرر و زیان از ناپدید شدن چنین شخصیتی به آنها وارد شد متن تودههای جنوب لبنان شیعیان مظلوم و گرفتار و بچههای آنها که تازه میخواستند شکوفا شوند و به قدرت برسند، آنها خیلی لطمه خوردند و خیلی صدمه دیدند هرچند که ارزش کار آقای صدر آنقدر بود که حتی در نبودش هم سایهاش، معنویتش، موعظههایش و کارهای سیاسیاش همچنان تأثیرگذار بود و آنها نهتنها آن حرکت را متوقف نکردند بلکه به ثمراتی رساندند که دیگر آقای صدر نماند که ثمرات کارهای خود را ببیند ولی الآن شیعیان در لبنان یکی از ستونهای قدرت سیاسی، نظامی، اجتماعی و اداری لبنان هستند یعنی هم در عرصه مسائل دفاعی و نظامی و تسلیحات و هم در مسائل سیاسی بدون نظر شیعیان لبنان هیچ تصمیمی نمیتواند نهایی و نافذ شود و قابل اجرا باشد، من امیدوارم که این حرکت همچنان ادامه داشته باشد و آقای صدر هم اگر زنده است خداوند زمینۀ آزادی ایشان را فراهم کند و اگر هم شهید شده در اعلیعلیین با مقربین درگاه خودش محشور کند و پیروان ایشان و وابستگان ایشان که به راه ایشان پایبند هستند بتوانند اهداف مقدس ایشان را عملی کنند و هرروز بهتر از روز قبل بتوانند آن نقطه نظرات و آن اهداف مقدس را شکوفا کنند.
آیا دولت ایران پس از انقلاب در پیگیری پرونده ایشان کوتاهی کرد؟ راجع به دولت ایران و کوتاهی احتمالی که در پیگیری پرونده آقای صدر احتمالاً صورت گرفتهشده باشد دو نکته مطرح است، یکی آنکه آنچه اتفاق افتاد چه بود و دیگر آنکه اگر اتفاق نمیافتاد چه میشد. آنچه اتفاق افتاد این بود که بعد از انقلاب آقای یاسر عرفات بلافاصله در ایران حاضر شد و بسیاری از شخصیتهای انقلابی، خود را به ایران رساندند تبریک گفتند و سفارت فلسطین در ایران بهجای سفارت اسرائیل تأسیس شد و روابط ایران با کشورهای اسلامی خیلی خوب پیش رفت و بالاخره کسانی هم که از دوستان شاه بودند موضع امتناع و سکوت گرفتند؛ در واقع ایران یک زلزلهای را در منطقه ایجاد کرده بود که پرستیژ بسیار بزرگی برایش ایجاد شده بود. دراینبین آقای قذافی یا معاون او آقای جلّود و یا کسانی که دستاندرکار دولت لیبی بودند اظهار تمایل کرده بودند که بلافاصله به ایران بیایند و مرحوم آقای خمینی به اینها اجازه نداد یعنی گروه طرفداران آقای صدر و دکتر چمران یا آقای صادق طباطبایی که خدا همه آنها را رحمت کند یا بزرگان دیگری که با آقای صدر مرتبط بودند، اینها بالاخره در آن زمان در اطراف آقای خمینی هم بودند و مرتب زمزمه می کردند که ایران به کشور لیبی فشار بیاورد و کشور لیبی پرده از این ابهام بردارد؛ بنابراین اوایل کار هم بود و احتمال زندهبودن آقای صدر هم زیاد بود و احتمال داشت که در زندان لیبی باشد و بعدها هم ثابت شد در آن زمان بوده و بالاخره دولت ایران تحت تأثیر فرمایش آقای خمینی ارتباط خود با لیبی را برقرار نکرد یعنی سعی کرد نفوذ خود را به کار بگیرد که آقای صدر آزاد شود و لیبی پاسخ گوی کار خودش باشد ولی در آن زمان تقریباً همزمان با این اتفاق یک حرکت دیگری هم رخ داد و آن حرکت این بود که طرفداران رادیکال و سرسخت انقلاب ایران که با فلسطینیها و حتی قذافی و سایر کشورهای دنیا میخواستند یک ارتباط وسیع انقلابی دامنهداری ایجاد کنند و ایران تازه آزادشده بود و این ارتباطات میتوانست توسعه پیدا کند اینها مسأله آقای صدر را در حاشیه میدیدند و موافق نبودند که ما رابطه خود را با دولت لیبی تحت تأثیر گمشدن آقای صدر خدشهدار کنیم و اگر اعتقادی هم داشتند که باید دنبال آقای صدر بگردیم شاید در خوب شدن رابطه ما با دولت لیبی عملیتر و محققتر میدیدند تا با قطع ارتباط و قهر کردن و فشار منفی آوردن؛ مخصوصاً یک گروهی هم حتی از آن گروهی که من سابق اسم بردم مثل شهید محمد منتظری طرفدار این نظریه شدند ولی من با این نظریه همفکر نبودم و موافق تندرویهای شهید محمد منتظری نبودم اما بالاخره اینها فشار آوردند و حتی در دولت بازرگان رفتند فرودگاه را اشغال کردند و هواپیما گرفتند با پاسپورت یا بدون پاسپورت به لیبی رفتند و با قذافی ملاقات کردند و سعی کردند که سیاست احتیاطآمیز یا توأم با طمأنینه مرحوم مهندس بازرگان که حمایت آقای خمینی همپشت آن بود، به نحوی خدشهدار کنند میدانید که در دولت مرحوم بازرگان مثلاً صادق طباطبایی که از طرفداران سرسخت آقا موسی بود و آقا موسی دایی ایشان میشد و ایشان خواهرزاده آقا موسی بود، خیلی نفوذ داشت و مدتی سخنگوی دولت بازرگان بود و از آن مهمتر شخصیتی بود که بین دولت آقای بازرگان و آقای خمینی رفتوآمد میکرد دلیلش هم این بود که یک قوموخویشی هم با احمد آقای خمینی داشتند درواقع وجه اشتراکی بین آقای خمینی و خانواده آقای خمینی و دولت آقای بازرگان بود؛ بنابراین شاید تأثیرگذاری آنها در موضوع بیارتباط نباشد که مخالف باشند بااینکه دولت بخواهد بیاید و فشار نیاورد، یعنی دولت را در موضعی گذاشته بودند که لیبی را قانع کند، حالا این دو گرایش بود بنابراین اگر مقصود شما از دولت آقای بازرگان باشد خوب، چرا آنها فشار آوردند و رابطه برقرار نکردند و آقای خمینی هم حمایت کرد که دولت لیبی را پاسخگو کند تا سرنوشت آقای صدر مشخص شود ولی اگر مجموع نیروهای انقلابی و حاکمیت ایران باشد بله یک گرایشهایی هم بودند و رفتند نشستند گفتگو کردند معارضه کردند و حتی دولت آقای بازرگان را در معرض اتهام قراردادند که برایتان عرض کردم که نمادشان هم خود آقای محمد منتظری بود. من نمیتوانم کوتاهی را نسبت دهم اما آن قسمت دوم پاسخ من این است که فرض کنیم که این اتفاقات هم نمیافتاد چه میشد؟ یعنی اگر دولت بازرگان یا آقای خمینی قذافی را هم میپذیرفتند و رابطه را هم خوب میکردند و با صدق و صفا و آقای محمد منتظری هم آن کارها را انجام نمیداد بازهم قذافی بود و این داستان ابهامآمیز که آن موقع کاملاً منکر بود که آقای صدر در لیبی است، قذافی یک سناریو درست کرده بود که آقای صدر از فرودگاه لیبی پاسپورتش مهرخورده و خارجشده و واقعاً هم مهرخورده بود و خارجشده بود اما خارج از دکه افسر پلیس فرودگاه و حدفاصل بین دروازه خروج آقای صدر تا آنجا که باید وارد هواپیما شود در این فاصله ایشان ربودهشده و این اتفاقات افتاده حالا لیبی میگفت از کشور خارجشده ایتالیا میگفت به کشور ما وارد نشده از همه اصرار، از دولت لیبی انکار که ایشان در آنجا نیست، آن زمان اگر به فرض رابطه ما با لیبی هم خوب میشد به گمان من خیلی تأثیر نداشت، الآن هم که این کار را کردیم و فشار آوردیم بازهم تأثیر نداشت. بعدها که دولت قذافی ساقط شد روایتهایی پیدا شد که آقای صدر سالها در آنجا زندانی بوده و بعد هم توسط دولت لیبی شهید و کشتهشده و حتی در مورد جنازه و آثار آنهم حرفهایی زدهشده که شما در مطبوعات خواندهاید بیشتر از این دیگر اطلاعاتی ندارم. چه طیفی از انقلابیون ایران مانع پیگیری پرونده ایشان شدند؟ گروهی بودند بیشتر اسم شهید محمد منتظری بهعنوان اینکه مسأله آقای صدر را خیلی درشت نکنید و مسأله اصلی نکنید مطرح بود و اینکه برای انقلاب ایران ارتباط با کشورهای مختلف ازجمله کشور لیبی که سالها بود به انقلابیون دنیا کمک میکرد و به انقلابیون ایران هم کمک میکرد قذافی هم یک چهره رادیکال داشت و میگفتند این ارتباط برای ایران و انقلاب ایران اصولیتر و استراتژیک تر است تا ترک کردن به خاطر یک مرگ مشکوک و ناپدید شدن فردی به نام آقای صدر در لیبی؛ لذا آنها میخواستند که آن ارتباط را برقرار کنند. شهید محمد منتظری با گروه انقلابیونی که در اول انقلاب داشت و به آنها ساتجا میگفتند و ایشان گروهی درست کرده بود از دوستان قدیم و جدیدش که مسلح بودند و تعدادی از افرادی ارتشی و گارد هم به آنها پیوسته بودند و ایشان هم بالاخره وجهۀ سیاسی خود را داشت و سابقۀ مبارزاتی داشت و فرزند آیت الله منتظری هم بود که از جانب فرزندی ایشان همکسب شهرت میکرد، علیایحال چهره شاخص مخالفت در بین دستاندرکاران حکومت ایران ایشان بود، ولی خوب به گمان من بهاحتمالقوی همانطور که در سؤالات قبل پاسخ دادم، شهید محمد منتظری با آقای صدر مخالف نبود با ایشان دوست هم بود و رفتوآمد هم داشت اما آنهایی که با آقای صدر مخالف بودند مثل چپگراهای ایران و رادیکالهای نیروهای کمونیست یا مسلمانان چپگرا مثل مجاهدین قاعدتاً اینها هم در آن زمان هنوز قدرت داشتند و نیرو و نفوذ در ایران داشتند و خیلی موافق این نبودند که لیبی را به خاطر آقای صدر تحتفشار بگذاریم چون آقای صدر را برنمیتافتند و خود نیز مخالف آقای صدر بودند و من تصور میکنم که بقیه نیروها ممتنع بودند یعنی نه خیلی آقای صدر را مهم میدانستند و نه لیبی را؛ و تابع بودند ببینند دولت و آقای خمینی چه میگوید و توضیح دادم برایتان که موضعی هم که از طرف دولت و آقای خمینی هم اعلام شد فشار بر روی دولت لیبی بود یعنی درواقع آزادی آقای صدر ملاک و میزان رابطه ما با لیبی قرار گرفت حالا مثلاً آقای جلالالدین فارسی هم که خیلی موافق آقای صدر نبود شاید بتوان جزو کسانی قلمداد کرد که از این داستان خوشش نمیآمد و خیلی رغبتی به فشار بر روی دولت لیبی نداشت و من شنیدهام که ایشان هنوز هم بعد اینهمه سال مواضع ضد صدری خود را حفظ کرده و یک سری مسائلی را به آقای صدر نسبت میدهد، اینها اجمال نظر گروههای ایرانی نسبت به آقای صدر بود. به عنوان سؤال آخر، اخیراً در مورد پرونده امیر انتظام اظهارنظر داشته اید، لطفا بفرمایید ماجرا چه بوده؟ ماجرای خاصی نبود قصهای بود که در تاریخ خاصی اتفاق افتاد و حقایقی بود که همزمان مطرح شده بود و بعد از سالها کسانی پیش من آمدند و پرسیدند که آن قصه و آن حقایق چه بوده من هم گوشهای از آن حقایق را بیان کردم؛ بعد به ما انتقاد کردند که چرا زودتر نگفتید گفتم خوب کسی زودتر از ما نپرسید که بگویم و اگر زودتر پرسیده بودید ما زودتر میگفتیم و تا انسان مورد سؤال قرار نگرفته نمیتواند حرفی بزند یا از خودش مسألهسازی کند و مطالبی که راجع به ایشان گفته شد بخشی از واقعیت بود که در آن سالها اتفاق افتاد. خدا ایشان را رحمت کند، به گمان من ایشان مظلوم واقع شدند، در مورد آقای صدر هم دعا میکنیم که خداوند ایشان را مشمول رحمت و مغفرت و آمرزش خود قرار دهد. بههرحال مسأله خاصی مطرح نبود فقط یک سؤال و جواب بود.