1

سیاهکل

  • واقعه سیاهکل، شکستی که سبب پیروزی مذهبیون شد

رویداد سیاهکَل که به قیام و جنبش سیاهکَل نیز مشهور است، به یورش مسلحانه هواداران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در تاریخ ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ گفته می‌شود. هدف از این عملیات، آزادکردن یکی از اعضای دستگیرشده این سازمان بود. در درگیری پیش آمده سه نفر از چریک‌ها کشته و ده نفر دستگیر و سپس اعدام شدند. به نوشتة یان ریشار و نیکی کدی این رویداد، نخستین حرکت مسلحانه با اهداف سیاسی در تاریخ معاصر ایران به‌شمار می‌رود.

در سال‌های پس از سرکوب وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شمسی شماری از دانشجویان دانشگاه‌ها که روش‌های پیشین و مسالمت‌آمیز جبهه ملّی و حزب توده ایران را برای مبارزه با حکومت، موفقیت‌آمیز نمی‌دانستند، گروه‌های مباحثه مخفی و کوچکی را برای بررسی تجربیات اخیر چین، ویتنام، کوبا و الجزایر و ترجمه آثار مائو، جیاپ، چه‌گوارا و فانون تشکیل دادند. دستاورد این مباحث و بررسی‌ها، شکل‌گیری شماری گروه‌های کوچک مارکسیست و اسلامی بود که تنها راه رهایی را جنگ مسلحانه و نبرد چریکی می‌دانستند. از جمله اين گروه‌ها، سازماني بود كه در اوایل دهه پنجاه نام «چريك‌هاي فدايي خلق ايران» را براي خود برگزيد. سازمان چريك‌هاي فدايي خلق با ايدئولوژي ماركسيست – لنينيستي از پيوستن دو گروه كه به واسطه نداشتن نام مشخص به نام بنيانگذارانش شناخته مي‌شدند شكل گرفت. گروه نخست با نام جزني  ضياءظريفي شناخته مي‌شد و گروه دوم به نام پويان احمدزاده معروف بود.گروه جزني (بيژن جزني، حسن ضياءظريفي) اولين تكاپوهاي خود را براي تشكيل گروهي مسلح از سال 45 آغاز كرد. بيژن جزني سابقه عضويت در شاخه دانش‌آموزي حزب توده را در پيشينه خود داشت. او پس از انفعال و بي‌عملي اين حزب در برابر كودتاي 28 مرداد سال 1332 به كلّي از اين حزب بريد و در سال‌هاي 1340-1339 در سازمان دانشجويي جبهه ملّي به فعاليّت پرداخت. اين گروه پيش از آن­كه بتواند مبارزه مسلحانه عليه رژيم پهلوي را سامان دهد ضربه خورد و اعضاي اصلي آن دستگير شدند. اما دو تن از افراد باقيمانده گروه به نام علي‌اكبر صفايي فراهاني و محمد صفاري آشتياني،  بعد از مدت كوتاهي رهسپار اردوگاه‌هاي نظامي فلسطين شدند تا با كسب آموزش چريكي به ايران بازگردند و مبارزه مسلحانه را آغاز كنند. آن دو پس از بازگشت، به ايران در سال 1349به همراه بقيه اعضاء براي آغاز جنگ چريكي به كوهستان و جنگل‌هاي شمال ايران رفتند.

رهبری فدائیان خلق در عملیات سیاهکل برعهده دو تن به نام‌های علی‌اکبر صفایی فراهانی و حمید اشرف بود. این گروه از دو بخش تیم شهری و تیم روستایی تشکیل شده بود که در تاریخ ۱۵ شهریور ماه سال ۱۳۴۹ در دره مکار (اطراف چالوس) حرکت خود را آغاز کرد و پس از بررسی‌های فراوان جنگل‌های گیلان را انتخاب کرده و تیم روستایی را به آن‌جا فرستاد.

دلایل متعددی برای انتخاب گیلان وجود داشت. نخست آن‌که وجود کوهستان‌های صخره‌ای، استفاده از سلاح‌های سنگین در آن منطقه را ناممکن می‌ساخت و جنگل‌های این منطقه تاحدودی در برابر حملات هوایی، استتار مناسبی محسوب می‌شد؛ اما دلیل اصلی، سابقه مبارزاتی روستایی‌های این منطقه به­ویژه در جنبش جنگل در دهه ۱۳۰۰ شمسی بود. پیش­بردن برنامه تیم روستایی مستلزم تدارکات دقیق، زندگی با شبانان کوهستان، ایجاد ارتباط با روستاییان و قبول رزمنده از بین آنان بود، لیکن پس از دستگیر شدن یکی از هواداران فداییان بنام هادی بنده‌خدا لنگرودی توسط ژاندارم‌های شهرستان سیاهکل در اواسط بهمن ماه، این برنامه‌ها عقیم ماند.

ماجرای سیاهكل وقتی آغاز شد كه ایرج نیّری سپاه دانش محل، اهل لاهیجان و یكی از هواداران و رابطان اصلی چریك­ها در جنگل­های سیاهكل در چهاردهم بهمن ماه توسط ساواك و نیروهای امنیتی دستگیر و هادی بنده­خدا لنگرودی یكی از همرزمان آن­ها، عصر همان روز بی­خبر از دستگیری او برای بردنش به مقر چریك­های مستقر در كوهستان­های بالادست به روستای شبخوس لات، روستایی در نزدیكی شهر سیاهكل و محل خدمت وی می­آید ولی نیّری را نمی­یابد و این كار در هفدهم و نوزدهم بهمن هم تكرار می­شود. در عصر نوزدهم بهمن اتفاقات به گونه دیگری رقم خورد. چون ساواك به بومیان توصیه كرده بود كه هر غریبه­ای را دیدید دستگیر و یا به پاسگاه اطلاع دهید، بنده خدا لنگرودی كه به­دنبال نیّری به روستای محل خدمت او آمده بود در محاصره مردم محلی قرار گرفت. ابتدا برای ترساندن آنان اقدام به شلیك دو تیر هوایی می­كند و سپس پا به فرار می­گذارد كه با پا گذاشتن روی سنگ لیز رودخانه شنرود نقش بر زمین شده و در چنگ محلی­ها گرفتار می­شود. محاصره­كنندگان با ضربه­های شدید او را بیهوش می­كنند و دست و پای او را بسته و تحویل پاسگاه می­دهند.
ادامه در فصلنامه …




علل سقوط

گفتگوی مسعود خادمی با دکتر موسویان

رئیس شورای مرکزی جبهه ملی

دکتر موسویان با شروع مجدد فعالیت‌های جبهه ملی در سال 56 به عضویت هیأت اجرایی جبهه ملی درآمد و در کنار مهدی آذر و اصغر پارسا مسؤولیت اداره پیام جبهه ملی را عهده دار شد. او در سال 1361 در پی اعتراض جبهه ملی به لایحه قصاص و صدور حکم ارتداد جبهه ملی از سوی بنیانگذار انقلاب و غیر قانونی اعلام شدن این حزب و به محاق رفتن فعالیت‌های آن همانند سایر اعضا روزگار سختی را گذرانید و سیاست صبر و انتظار را تا تشکیل جبهه ملی پنجم پیشه کرد. با تشکیل شورای ملی پنجم توسط ادیب برومند و به همراهی پرویز ورجاوند و حسین شاه حسینی و علی اردلان وحسن لباسچی هیأت اجرایی را تشکیل و بعد از پلنوم به عضویت شورای مرکزی و پس از آن به ریاست کمیته تشکیلات و ریاست هیأت اجرایی انتخاب و بعد از فوت ادیب برومند و حسین شاه حسینی به ریاست شورای مرکزی انتخاب گردید.
مصاحبه‌ای که می‌خوانید به جهت نزدیکی فکری دکتر موسویان به بنیان گذار جبهه ملی وعضویت چندین ساله ایشان در این تشکل سیاسی قابل تأمل است.

جناب آقای موسویان با توجه به تحولات سیاسی داخلی منتهی به کودتا و انتقادات جبهه ملی به حزب توده و تحولات ناشی از جنگ سرد و قدرت حزب توده تا چه میزان این پارامتر را درتحولات مربوط به کودتای 28 مرداد مؤثر می‌دانید؟
البته رقابت بین اتحاد جماهیر شوروی وغرب و در رأس بلوک غرب، آمریکا به شکل بارزی وجود داشت وحزب توده طرفدار شوروی هم حزب قدرتمندی بود، که هم نیروی تشکیلاتی و هم سازمان نظامی قابل توجهی داشت. اما باتوجه به قدرت نیروها واحزاب ملی و با توجه به اینکه جامعه ایران در آن زمان به شدت تحت تأثیر نهضت ملی و کاریزمای رهبر آن دکتر محمد مصدق بود واز سوی دیگر با توجه به نفوذ مذهب در توده‌های مردم، شانس اینکه حزب توده در آن زمان بتواند قدرت را در دست گیرد خیلی کم بود وانگهی ایران برای غرب آن چنان موقعیت خاص ومهم ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک داشت که غرب به هیچ وجه اجازة روی کار آمدن یک رژیم کمونیستی و وابسته به شوروی را در ایران به اتحادشوروی نمی‌داد و خود اتحاد شوروی هم با علم به این وضعیت خاص در آن زمان قصد گرفتن حکومت در ایران را نداشت. باید به خاطر داشته باشیم که حتی در سال 1325 شوروی پشت حکومت فرقه پیشه‌وری را در آذربایجان خالی کرد و از آن‌ها حمایتی به عمل نیاورد وبا یک اولتیماتوم ترومن، به استالین، فرقه دموکرات پیشه وری از هم پاشید و آذربایجان نجات یافت. درباره نفوذ مذهب باید اشاره کنم که در یک سال حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان با اینکه دولت فرقه محصولات کشاورزی را به کشاورزان واگذار کرده بود، بسیاری از کشاورزان سهم گندم و جو مربوط به مالکان زمین‌های کشاورزی را که در انبارهای خود نگاه‌داشته بودند را بعد از سقوط فرقه دموکرات، سهم مالکان یا اربابان را به آن‌ها تحویل دادند. زیرا سهم اربابان را برای خود مال حرام می‌دانستند.

آیا خطر تهدید افتادن کشور به دست کمونیست‌ها واقعی بود؟
خیر، با توجه به آنچه گفتم چنین خطری محتمل نبود. و رویدادهای افغانستان درسال های بعد نشان داد که چگونه کودتای کمونیستی و دخالت شوروی در افغانستان نتوانست کاری از پیش ببرد و شوروی چگونه در آن جا زمین گیر شد. ولی به هر حال اتحاد جماهیر شوروی برای غرب یک نیروی بازدارنده قابل محاسبه تلقی می‌شد و غرب برای کودتا در ایران نمی‌توانست بی‌گدار به آب بزند. اما در نیمه اسفند 1331 ژوزف استالین دیکتاتور مقتدر شوروی بگونه ای مرموز و ناگهانی درگذشت و با مرگ استالین، درگیری و جنگ قدرت بین سردمداران کاخ کرملین شروع شد و به هر صورت اتحاد شوروی سرگرم و درگیر مشکلات داخلی خود گردید و تاحد زیادی از توجه به مسائل خارجی و بین‌المللی غافل شد ولذا انگلیس و آمریکا موقعیت را برای انجام کودتا بر علیه دولت ملی مصدق مناسب دیدند و اقدام کردند. البته انگلیس و آمریکا طرح کودتارا در مراحل آخر به اطلاع اتحاد شوروی هم رسانیدند ونظر مثبت این کشور را هم جلب کردند به طوری که اتحاد شوروی حتی اجازه مقابله با کودتا را به حزب توده نداد و حزب توده را در پیش پای سازش خود با غرب قربانی نمود. واز طرف دیگر اتحاد شوروی که 11 تن طلای مطالبات ایران را به دولت ملی مصدق نمی‌داد، اندک زمانی پس از کودتا این 11 تن طلا را به دولت زاهدی که برخاسته از کودتای سازمان سیا و اینتلجنت سرویس بود در 28 مرداد 32 تحویل داد.

به چه علت اتحاد جماهیرشوروی با کودتا علیه دولت ملی مصدق موافقت کرد و 11 تن طلای طلب ایران را به دکتر مصدق نداد و به دولت کودتا داد؟
اتحاد جماهیر شوروی به عنوان سردمدار اردوگاه کمونیسم و رهبر بلوک شرق با یک دولت ملی و دموکرات وپیشرفت های اقتصادی وسیاسی و اجتماعی که در سایه حکومت ملی، نصیب ملت ایران می‌شد موافق نبود زیرا وجود چنین دولتی را در ایران مخالف ایجاد شرایط برای نفوذ خودو برآورده شدن اهداف توسعه طلبانه ایدئولوژیک خود می‌دانست و لذا با انگلیس و آمریکا در موردکودتا موافقت کرد و 11 تن طلای بدهی خود به ایران را هم با وجود مطالبه مکرر دکترمصدق به اونداد و بعد به دولت کودتا تحویل داد وحزب توده را هم قربانی سیاست‌های خود نمود.
در روز 30 تیر 31 مردم در حمایت از مصدق به خیابان‌ها آمدند و آنروز روز قیام ملی اعلام شد، ولی در 28 مرداد 32 این مردم نبودند بلکه گروه‌های سازمان یافته بودند که در حمایت از شاه به خیابان آمدند. شما علت عدم توفیق مصدق در آوردن مردم به خیابان‌ها را چه می‌دانید؟
بعد از شکست مرحله اول کودتا در 25 مرداد، خیابان‌ها شاهد تظاهرات و پائین کشیدن مجسمه‌های شاه و رضاشاه و درخواست برقراری جمهوری توسط مردم بود و شاه هم همان صبح 25 مرداد با شنیدن خبر شکست کودتا از رامسر با هواپیمای شخصی خود به بغداد و از آن جا به رم گریخته بود. دکتر مصدق برای کنترل اوضاع و جلوگیری از درگیری‌ها، عصر روز 27 مرداد دستور داد که مردم دیگر به خیابان‌ها نیایند و تظاهرات نکنند ونیروهای مردمی و احزاب ملی بااین دستور از آمدن به خیابان خودداری کردند و در روز 28 مرداد خیابان از نیروهای طرفداردولت ملی خالی ماند و دستجات اراذل و اوباش مزدور کودتاچیان که با دلارهای پخش شده توسط آیت الله بهبهانی اجیر شده بودند همراه زنان نگون بخت محله بد نام تهران و برخی نیروهای نظامی وطن فروش تحت امر «کرمیت روزولت» فرمانده عملیات کودتا از موقعیت استفاده کرده وبه خیابان‌ها آمدند، به مراکز احزاب ملی و دفتر روزنامه‌ها هجوم بردند و خیلی از مراکز را به آتش کشیدند و فرستنده رادیو را اشغال و از طریق صدای رادیو شروع به ایجاد رعب و وحشت وتخریب روحیه مردم نمودند وسپس به خانه نخست وزیر با توپ وتانک حمله نموده، به تخریب وآتش زدن آن مبادرت کردند البته باید خاطر نشان کرد که دکتر مصدق در همان ساعات پیشنهاد برخی ازیاران خود را مبنی بر فراخوان کردن مردم ومسلح کردن آنان برای مقابله با نظامیان و اراذل را ردکرد؛ چون به هیچ وجه با درگیری و خونریزی وجنگ داخلی موافق نبود.

در این چند سال اخیر و شاید از مدتها قبل در بین محافل شبه روشنفکری کشور برای برون رفت کشور از مشکلات مبتلابه، عده‌ای معتقد به حضور یک نظامی قدرتمند و شخصیتی چون رضاشاه هستند!. چرا کسی فکر نمی‌کند بیشتر از آن چیزی که به رضاشاه نیاز باشد به مصدق نیاز داریم به کسی که بتواند دست به اصلاحات عمیق و بنیادین بزند و حضور خیلی‌ها را از نفوذ در قدرت کم نماید و نهادهای موازی و مزاحم قدرت ملی را کم کند؟
متاسفانه ملت مظلوم و محروم ایران که از قبل از انقلاب مشروطیت تا کنون به مدت بیش از 113 سال به دنبال آزادی و استقلال بوده و جز برهه‌هایی کوتاه، به دموکراسی و حاکمیت ملی واستقلال پایداری دسترسی پیدا نکرده است. لذا برخی با کوتاه اندیشی و به غلط فکر می‌کنند که ما ملت ایران شایسته مردم سالاری و آزادی نیستیم و همواره باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم و نباید بین خوب و خوب‌تر، بهترین را برگزینیم. آن کوتاه اندیشان به غلط فکر می‌کنند که ما ملت شایسته مردم سالاری نیستیم و باید همیشه یک دیکتاتور بالای سرمان باشد و هیچگاه فکر نمیکنندکه دیکتاتوری به هر نوع و در هر لباس جز پس رفت و فساد و عقب ماندگی چیزی در بر ندارد ونمی‌دانند که اگر در زمان رضاشاه چند کار عمرانی هم صورت پذیرفت خیلی کمتر از اقتضای زمان بود و نسبت به امکاناتی که در این کشور وجود دارد، پیشرفت و عمران و آبادی بسیار کند بود. رضا شاه با برقراری استبداد و اختناق و کشتن شخصیت‌های ملی و آزادیخواه، نویسندگان وشعرا ودگراندیشان، و تشکیل مجالس قلابی و فرمایشی از دوره ششم تا دوره سیزدهم، ملت ایران راازداشتن حاکمیت ملی محروم نمود. در زندان‌ها چه لب‌ها که ندوخت وچه آمپول هواهایی که دررگ زندا نیان نزد. راه آهن را به جای شرقی غربی و احیای جاده ابریشم که بسیار با منافع ملی ایران منطبق بود، مطابق میل انگلیس‌ها از جنوب به شمال کشید تا با پول ملت ایران ارتباط روس و انگلیس برای مقاصد نظامی آن‌ها برقرار شود. قرارداد نفت 60 ساله دارسی را که در سال 1312 سی ودوسال از آن سپری شده بود، ظاهراً به عنوان اعتراض، در بخاری انداخت وسوزاندولی در عمل بجای آن قرارداد جدیدی برای مدت 60 سال امضاء کرد یعنی در حقیقت 32 سال به مدت قرارداد دارسی و چپاول نفت ایران توسط انگلیس افزود. کج اندیشان باید بدانند که تنها درسایه آزادی و حاکمیت ملی است که اعتلا و شکوفایی و پیشرفت و توسعه به دست می‌آید. کما اینکه در مدت کوتاه 28 ماهه زمامداری دکترمصدق ده‌ها طرح مفید و اثرگذار و ماندگار در جامعه ایران صورت پذیرفت و تنها دورانی رقم خورد که بیلان اقتصادی کشور ما بدون فروش نفت مثبت گردید یعنی صادرات ما از واردات پیشی گرفت.

منحل شدن مجلس هفدهم چه تاثیرات منفی در سقوط دولت ملی داشت؟
برخی رفراندوم دکترمصدق برای منحل کردن مجلس هفدهم را یک اشتباه از طرف او قلمداد می‌کنند و می‌گویند که اگر مجلس تعطیل نمی‌شد شاه به عزل مصدق و کودتا اقدام نمی‌کرد. این نظریه از پایه و اساس مردود است. زیرا اکنون که اسناد محرمانه کودتا منتشر شده، معلوم گشت که طرح کودتا از مدت‌ها قبل از رفراندوم ریخته شده بوده و توطئه 9 اسفند 31 و ربودن قتل سرلشکر افشارطوس در اردیبهشت 32 پیش در آمد کودتا بوده است و اصولاً برای ساقط کردن دولت ملی قرار بر این بوده که این کار در مرحله اول با استیضاح مصدق توسط مجلس ودادن رأی عدم اعتماد به او صورت بگیرد و دکترمصدق با هوشیاری و زیرکی تمام با مطرح کردن رفراندوم و انحلال مجلس این قسمت از طرح آنان را ناکام گذاشت. مجلس هفدهم بارها نشان داده بود که در آن یک اکثریت اصیل و ملی و سالم و هوادار دولت ملی وجود ندارد. انتخابات این دوره مجلس با دخالت‌های دربار، ژاندارمری و ارتش و مالکان بزرگ طوری مخدوش بود که دکترمصدق ناگزیر شد پس از انتخاب 80 نماینده از 136 نماینده، ادامه انتخابات را متوقف کند؛ بنابراین انتخابات نیمه کاره ماند. این مجلس 80 نفره در ابتدای کارش آقای حسن امامی، امام جمعه رابه ریاست مجلس برگزید که فردی متمایل به سیاست انگلیس و دربار بود درحالیکه کاندیدای ریاست مجلس از طرف ملیون دکتر عبدالله معظمی بود وبعد زمانی که دکترمصدق از مجلس درخواست کرد که یک نماینده برای نظارت بر چاپ اسکناس انتخاب و معرفی نماید، آن مجلس آقای حسین مکی را که در آن زمان به شدت دشمن مصدق شده بود انتخاب کرد و بالاخره در آن مجلس کارشکنی نسبت به دولت ملی وجود داشت و زمزمه استیضاح دولت در آن شنیده می‌شد و مصدق یقین داشت که آن مجلس در پی استیضاح دولت و دادن رأی عدم اعتماد و برکنار کردن دولت ملی و به هدر دادن دستاوردهای نهضت ملی شدن نفت است؛ لذا تصمیم گرفت موضوع را با مردم درمیان بگذارد و با انجام رفراندوم و رأی مردم آن مجلس را منحل نماید. دکترمصدق از هیچ کوششی برای دفاع از دولت ملی و تداوم نهضت ملی فروگذار نکرد و انحلال مجلس هفدهم با رأی مردم و برگزاری رفراندوم از مهمترین کوشش‌های اثر گذار اوست.
نقش فدائیان اسلام و افرادی مثل حسین مکی و حزب زحمتکشان چه تاثیراتی بر کودتا 28 مرداد داشت؟
جمعیت فدائیان اسلام تحت تأثیر اخوان المسلمین مصر بود و افکار بنیادگرایی اسلامی وبرقراری قوانین شریعت را در سر داشت ومسلما این طرز تفکر با افکار سکولار و ترقی خواهانه و ملی گرایانه نهضت ملی تطبیق نمی‌کرد و لذا، این جمعیت با دکترمصدق و نهضت ملی به هیچ وجه همدلی نداشت. نشانه بارز آن ترور دکترحسین فاطمی وزیر خارجه شجاع دکترمصدق درمراسم سالگرد محمد مسعود بود. فدائیان اسلام چه مستقیم و چه از طریق آیت الله کاشانی مصدق را که به شدت مشغول مبارزه با استعمار و استبداد وابسته به بیگانه بود برای اجرای قوانین شرع زیر فشار گذاشته بودند. اما مصدق هیچگاه تسلیم نظریات آنان نگردید که البته مخالفت و کار شکنی آنانرا به دنبال داشت. تا آنجا که آیت الله کاشانی نقش برجسته‌ای در اجرای کودتای 28 مرداد ایفا کرد که اسناد آن اکنون منتشر شده است. حسین مکی که در آغاز از فعالان جبهه ملی بود پس از 30 تیر 31 به اردوی مخالفان پیوست و از درون به جبهه ملی خنجر زد و به همین ترتیب دکتر مظفربقایی و حزب زحمتکشان او در مقابل مصدق ایستاد. تا جایی که دکتر بقایی در توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور در دولت ملی مصدق، شرکت مستقیم داشت ودراسناد منتشر شده اخیر وابستگی او به سازمان اطلاعاتی آمریکا «سیا» نشان داده شده است. متاسفانه همواره در جنبش‌های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه ملت ایران پدیده رخنه و نفوذ عوامل بیگانه وجود داشته و باعث عقیم شدن این جنبش‌ها گردیده است.




جستار گشایی

با آثار و گفتاری از:
فاطمه رنجبر
ابوالفضل بازرگان
محمدعلی عمویی
ناصر زرافشان
سیدحسین موسویان

«مصدق در تاریخ ایران نو چه جایگاهی دارد؟ بااینکه شاید درباره مصدق و کارنامه سیاسی او بیش از هر دولتمرد دیگری در تاریخ ایرانِ صدسال اخیر پژوهش و کاوش شده است، بازهم شمار نوشته‌های دانشورانه دراین‌باره انگشت‌شمار است. اگر انبوه نوشته‌های موجود و کتاب‌هایی را که همه‌ساله، مثلاً درباره چرچیل، به چاپ می‌رسد با آنچه درباره مصدق منتشرشده است مقایسه کنیم درمی‌یابیم که دامنه پژوهشگری درباره دولتمردان و دیگر جنبه‌های تاریخ ایران نو، تا چه اندازه ناچیز است».
این چند جمله را از صفحه آغازین کتابِ حاکمیت ملی و دشمنان آن (پژوهشی در کارنامه مخافان بومی و بیگانه مصدق)، یکی از ده‌ها کتابی که درباره مصدق و نقش تاریخی او نوشته‌شده است، نقل کردم تا بر این نکته تأکید ورزم که در شصت‌وشش سالی که از واقعه 28 مرداد سال 1332 و درگیری‌های محمدمصدق با پهلوی دوم از سویی و با دولت بریتانیا از سوی دیگر، می‌گذرد، نه‌تنها سخن‌های بسیار گفته و این رویداد تاریخ‌ساز از جهات مختلف واکاویده شده، بلکه امر سیاسی در ایران نیز به‌نوعی معطوف به این قضیه بوده است؛ بدین معنا که در بسیاری موارد، صف‌بندی‌های سیاسی در نسبت باتجربة «مصدق» معنا و مفهوم پیدا می‌کرد. به تعبیر دیگر از آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت بدین سو مصدق، به اِنگاره‌ای غیریّت‌ساز تبدیل‌شده است که در ادوار مختلف، نقش‌های متفاوتی را در جداسازی فعالان سیاسی از یکدیگر بازی کرده است؛ تا بدانجا که مصدّقی بودن و مصدّقی نبودن، برچسبی بود که موضع گروه‌ها، گرایش‌ها و تشکل‌های سیاسی را از هم تمیز می‌داد. پدیده «مصدق» و شیوه حکمرانی و مدیریت او، در میانه یک دوره نوین خودکامگی، البته وصله‌ای ناجور و نغمه‌ای ناساز در سپهر سیاسی کشور بود که نه سَلَفی داشت و نه خَلَفی یافت. باید دوره کوتاه صدارت او را در بازخوانی تاریخ سیاسی ایران داخل پرانتز گذاشت و به‌مثابه واقعه نادره‌ای پنداشت؛ اما تأثیرات گسترده‌ای که این دوره محدود بر فضای سیاسی کشور نهاده و خوانش‌های متعدد و متکثری که از آن به دست داده‌شده است، لزوم بازخوانی ادواری آن را بیش‌ازپیش نمایان می‌سازد.
طیف قرائت‌های مختلف و گاه متناقض از واقعه 28 مرداد، نهضت ملی شدن صنعت نفت و شخصیت و عملکرد دکتر مصدق به‌گونه‌ای بود که از این سیاستمدار کهنه‌کار، تصویرهای گوناگونی فراهم می‌آورد. چهره مصدق در نیم‌قرن گذشته از یک آنارشیست پوپولیست تا یک رهبر کاریزماتیک و فرّهمند ملی، از بیگانه‌ستیزی سرسخت تا دل‌سپرده آمریکاییان، از وطن‌پرستی تمام‌عیار تا وطن‌فروشی خیانت‌کار، از نخست‌وزیری توانمند تا یک انتلکتوئل ناتوان و سرانجام از یک غیرمُسلمِ سکولار تا یک مسلمان وجوهات‌پرداز، در نوسان بوده است. این فرازوفرود، هم تابعی از ادوار تاریخی و هم منبعث از جریان‌های سیاسی است. به دیگر سخن از فردای 28 مرداد 1332 تا 22 بهمن 1357 و پس‌ازآن تا به امروز که شورای شهر تهران توانست خیابانی به اسم مصدق نام‌گذاری کند، رویکرد حاکمیت وقت و جریان‌های سیاسی نسبت به او و کارنامه‌اش همواره در تغییر و تبدل از خدمت تا خیانت بوده است. از سوی دیگر هرکسی، هر حاکمی، هر سیاستمداری و هر حزب و دسته‌ای به فراخور تعریفی که از مفاهیمی چون: ملی‌گرایی، مبارزه، بیگانه‌ستیزی و وطن‌دوستی داشته است، نسبت خود را با مصدق و عمل سیاسی او تعیین و تعریف کرده است. امریکا از فرایند سرنگونی او به‌عنوان «عملیات آژاکس» و دستگاه تبلیغاتی پهلوی با تعبیر «رستاخیز ملی» و طرفدارانش با عبارت «کودتا» یادکرده‌اند و امروزه نیز جماعتی در فضای سیاسی ایران پدیدار شده‌اند که با شبیه‌سازی تاریخی و قیاس مع‌الفارق، شکست مصدق را نتیجه محتوم و همیشگی دل بستن به شیطان بزرگ و مذاکره با ایالات‌متحده امریکا می‌دانند و اِبایی از این ندارند که ممکن است تکذیب مصدق از سوی ایشان به تأیید محمدرضا پهلوی بیانجامد!
هرچه هست، دکتر محمد مصدق به‌هرروی شمایلی است تأثیرگذار که برای عده‌ای همچون آریامهر، کابوسی تلخ و برای عده‌ای دیگر، همانند اعضای جبهه ملی، رؤیایی شیرین است و برای بسیاری، اسطوره وطن‌دوستی؛ هرچند برای هیأت حاکمه بریتانیای کبیر، مجسمه لجاجت و سرسختی بوده باشد.
آنچه در این میانه به‌مانند حلقه مفقوده‌ای خودنمایی می‌کند، نگرشی انتقادی به میراث دکتر محمد مصدق است. هاله تقدسی که از سوی دوستدارانش به دور او کشیده شده، همچنین تبلیغات منفی و مسمومی که بیش ازنیم قرن است از چندین سو، چه بیگانگان استعمارگر و چه خودی‌های مذهبی، علیه او به راه افتاده است، راه دشوار نقد علمی و منصفانه را دشوارتر می‌نماید.
فصلنامه خاطرات سیاسی در شماره تابستان خود، بر آن شده است، باب سلسله مباحثی را به‌تناوب، درباره این سیاسی‌ترین خاطره ایرانیان در قرن اخیر بگشاید به امید آن‌که بتواند قرائتی واقع‌گرایانه و به‌دوراز حبّ و بغض و ایدئولوژی اندیشی، از این تجربه ارزشمند تاریخی به دست دهد. ازین رو چشم‌انتظار مباحث انتقادی و پژوهش‌های علمی خوانندگان فرهیخته خویش می‌ماند.