1

پیشینه و چالش‌های تاریخ شفاهی

_____________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

تاریخ شفاهی مفهوم و مصداقی سهل و ممتنع دارد؛ از این رو هنوز جایگاهی متزلزل در بین شاخه‌های مختلف و سنت‌های متنوع تاریخنگاری دارد. از سویی به جهت آسان‌نمایی آن همگان تمایل به آزمودن طبع خویش در این دانش نوپای نقلی دارند و از سوی دیگر، آکادمسین‌های متبحر در این علم، حیثیتی عقلی و البته استعلایی برای آن قائل هستند. آنچه در این میان مسلم است این که برای ترسیم و تصویر و تصور برخی از جنبه‌های رویدادهای تاریخی، ناگزیر باید به روایت‌های شفاهی افراد از آن وقایع تکیه و بسنده کرد. همین امر در عین حال ممکن است بر سر راه این دانش به عنوان دیسیپلین مستقل دانشگاهی چالشی جدی ایجاد کند که غلبه بر آن چندان سهل و آسان نباشد. به هر روی همچون هر شاخه معرفتی نوظهور، باید در این زمانه آنقدر تدقیق و تحقیق نمود که به‌تدریج پایه‌های نظری و مبانی عملی مستحکمی برای آن فراهم آمده و در میان دیگر معارف بشری جایگاهی درخور پیدا کند. مقاله پیش رو نگاهی دارد به مقومات اصلی تاریخ شفاهی و برخی فرصت‌ها و تهدیدهایی مربوط بدان. از این فرصت استفاده کرده از خوانندگان خاطرات سیاسی که دستی در دانش تاریخنگاری شفاهی دارند دعوت می‌کنیم که با دامن زدن به چنین مباحثی بر غنای تئوریک «تاریخ شفاهی» در فضای فکری ایران امروز بیافزایند.

_____________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

پیشینه و چالش‌های تاریخ شفاهی

آزاده نوردی
پژوهشگر تاریخ
حقوق و قضا

وقتی عبارت تاریخ شفاهی به کار برده می‌شود، هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که این دو واژه حامل مفهومی دقیق و موشکافانه هستند. هر چقدر مدرنیته راه خود را در زمان باز کند و پیش بیاید، جریانی از گذشته هم همچنان روان خواهد بود. این روایت‌ها و گزارش‌ها که از گذشته تا حال توسط حافظان و حاملان سنت به ما رسیده‌اند، به نام تاریخ شفاهی موسوم‌اند. لازم به تذکر است که هر روایتی قابل قبول نیست و نمی‌توان آن را در زمره تاریخ شفاهی قرار داد؛ بلکه ناقلان این روایات، باید به لحاظ فرهنگی متقن و موثق باشند. اگر بخواهیم تعریفی مختصر از تاریخ شفاهی ارائه دهیم، باید بگوییم که تاریخ شفاهی گفت‌وگویی قاعده‌مند و آگاهانه بین دو نفر درباره ابعادی از وقایع گذشته است که از نظر هر دوی آن‌ها دارای اهمیت تاریخی است و برای تبدیل شدن به سند و ماندگاری آن، ضبط و ثبت می‌شود. هر چند مکالمه در قالب مصاحبه اتفاق می‌افتد یعنی یک طرف-مصاحبه‌گر- سؤالاتی را از طرف دیگر-موسوم به مصاحبه‌شونده یا راوی- می‌پرسد، اما تاریخ شفاهی اصولاً یک دیالوگ یا گفت‌وگوست. این‌که چه سوالاتی پرسیده شود که به صورتی ماهرانه باعث حل معمایی تاریخی گردد یا فایده‌ای از این دست داشته باشد، بستگی دارد به مصاحبه‌گر. قصه‌های دوران‌ گذشته و ماجراهایی را که امروزه گردآوری و منتشر می‌شوند می‌توان ذیل مدخل تاریخ شفاهی قرار داد؛ همچنین است مصاحبه‌های ضبط‌شده با افرادی که، به زعم مورخ یا محقق، سرگذشتی مهم برای گفتن دارند. دامنه موضوعات و عناوین مصاحبه‌های تاریخ شفاهی بسیار گسترده است و شامل هر چیزی می‌شود، از معروف‌ترین وقایع تاریخی گرفته تا خصوصی‌ترین جزئیات زندگی راوی.
در زمانی که کتابت هنوز ابداع نشده بود، اقوام برای جلوگیری از فراموشی آنچه پس سر نهاده بودند، راهی جز قول و سخن نداشتند. اینان حوادث پیرامون خود را از طریق کلام شفاهی خود پخش و نشر می‌کردند. اندک اندک خط، پدید آمد و رفته رفته افرادی که شعور تاریخی‌شان یک استعداد محسوب می‌شد، سر برآوردند. اینان شروع به نوشتن گزارش‌های دست اول دیگران از وقایع کردند تا در تاریخ ثبت و به آیندگان منتقل شود. معمولاً این رویداد زمانی رخ می‌نمود که بازیگران اصلی آن واقعه چیزی نمانده بود که ترک صحنة روزگار کنند.
این تلاش‌ها برای ثبت و ضبط روایات دست اول از وقایع گذشته هرچند بسیار ارزشمند بودند اما به سخاوتمندانه‌ترین تعاریف ممکن، تنها می‌توان آن‌ها را تاریخ شفاهی نامید. درحالی‌که شیوه‌های استخراج اطلاعات از مصاحبه‌شوندگان و ثبت آن‌ها کم و بیش دقیق بودند اما فقدان دستگاه‌های ضبط صوت و تصویر یا دیجیتال موجب شده بود تا اتکای زیادی به یادداشت‌برداری توسط عامل انسانی وجود داشته باشد که همین امر صحت کار و قابلیت اطمینان بدان را با تردید مواجه می‌ساخت.
سنّت‌های شفاهی مبتنی بر تحرکات فرهنگی است و تاریخ شفاهی احتمالاً مبتنی بر تجارب زندگی افراد به‌طور مجزا به نظر می‌رسد.
تاریخ شفاهی، همان‌طور که عموماً تدوین می‌شود، بسیار فردگراست. فرض می‌کند که تجربه زندگی یک انسان تنها، یا حتی بخشی از تجربه زندگی عمومی، به خودی خود مهم است یا آن‌که نمودی از پدیده بسیار مهم‌تری است که متضمن یک پایگاه اطلاعاتی برای تحقیق تاریخی به‌شمار می‌رود.
مراکز تاریخ شفاهی از شیوه‌های کاملاً متفاوتی برای طبقه‌بندی و سازماندهی منابع استفاده می‌کنند و این مسأله نشان‌دهنده فقدان روش استاندارد و پذیرفته‌شده جهانی در مراکز مذکور است. به دلیل عدم اتفاق آراء در روش-های دسترسی، هر راهنمای استانداردی در این حوزه نیازمند به‌روز شدن است. باید دید که آیا فهرست‌نویسی تاریخ‌های شفاهی بیشتر شبیه مطالب چاپی است یا آرشیوی و یا صرفاً دیداری و شنیداری. اصول فهرست‌نویسی سند و منابع آرشیوی، کتاب، منابع دیداری و شنیداری و مطالعات تاریخ معاصر و مبانی تاریخ شفاهی، زمینه‌های علمی هستند که امکان توصیف این دسته از منابع را فراهم می‌سازند. با وجود شكل‌هاي مختلفي از پروژه‌هاي تاريخ شفاهي که به آرشيو مي‌رسند، تحقيقات مصاحبه‌گر، متن پياده‌شده و متن ويرايش‌شده و فرمت‌هاي متنوع از منابع تولیدشده، خيلي كم هستند.
مورخان باید در حین استفاده از مصاحبه‌ها مانند هر منبع دیگری با نگاه نقادی به آنها نزدیک شوند-به صرف اینکه کسی مطلبی را با آب و تاب و در ظاهری قانع‌کننده بیان کرده و مدعی صحت آن بشود، نباید دربست آن را پذیرفت. به صرف اینکه کسی در صحنه وقوع واقعه‌ای «حاضر» بوده، نباید چنین تعبیر شود که «اصل واقعه» را کاملاً فهمیده است.
در سنجش راوی به عنوان منبع تاریخی باید به مواردی از این دست توجه نمود:‌

  1. نسبت او با وقایع مورد نظر
  2. سهم شخصی‌اش در بیان روایت خاصی از وقایع
  3. سلامت یا عدم سلامت جسمی و روحی او در هنگام وقوع روایت و در حین مصاحبه
  4. توجه کامل و دقتی که به مصاحبه می‌کند و انسجام درونی گزارش او
    یکی از راه‌هایی که می‌توان بر طبق آن، صحت گفته‌های راوی را تایید کرد، مقایسه گفته‌های راوی در یک مصاحبه با مصاحبه‌های دیگر در یک موضوع واحد است.
    چنانچه مصاحبه با سایر مدارک چفت و بست می‌شود و به نحوی منطقی و معقول به اعتبار آن مدارک می‌افزاید یا آنها را تکمیل می‌نماید می‌توان صحت گزارش را پذیرفت؛ اما در صورتی که با مدارک و شواهد دیگر تناقض داشته یا چفت و بست نمی‌شود، مورخ باید علت پراکنده‌گویی‌ها را پیدا کند: آیا مصاحبه‌شوندگان مختلف در هنگام وقوع رویدادهای مورد بحث در موقعیت‌های مختلفی قرار داشته‌اند؟ آیا علل خاصی وجود دارد که باعث شده است آن‌ها روایت‌های متفاوتی از یک واقعه نقل کنند؟ آیا احتمال دارد که منابع مکتوب با غرض‌ورزی نوشته شده یا به نحوی با محدودیت مواجه بوده باشند؟
    آن‌طور که پیداست تاریخ شفاهی مانند دیگر منابع نیست که بتوان بدون دردسر و اشکال، آن را مورد ارزیابی و استفاده قرار داد. مصاحبه بی‌شک یک فعل یادآوری است، و درحالی‌که خاطرات فردی ممکن است کم و بیش دقیق، کامل یا صحیح باشند، اما در مصاحبه‌ها می‌توان اطلاعات غیر دقیق و غلطی را نیز یافت. راویان غالباً در یادآوری اسامی و تاریخ‌ها اشتباه می‌کنند، وقایع پراکنده را در قالب یک واقعه واحد می‌ریزند و داستان‌هایی را که حقیقت‌شان مورد تردید است نقل می‌کنند. هر چند مورخان شفاهی می‌کوشند تا با مطالعه دقیق پیشینه و طرح سؤالات آگاهانه از راوی، داستان را بی‌نقص دریافت کنند، اما نهایتاً آنقدر که به بستر اصلی و بزرگ فعل یادآوری افراد یا چیزی که بدان می‌توان خاطره اجتماعی گفت توجه دارند، به نوسان‌های خاطرات فردی توجه نمی‌کنند.
    پس لازم است به این درک برسیم که تاریخ شفاهی صرفاً تمرینی برای کشف حقیقت نیست؛ بلکه یک واقعة تفسیری است. زیرا راوی خاطرات چند سال و دهه را در چند ساعت فشرده می‌کند و آگاهانه و ناآگاهانه آنچه را که باید بگوید، به زبان جاری می‌سازد.
    درباره تاریخ شفاهی می‌توانیم بپرسیم که چه کسی چه چیزی را به چه منظوری و تحت چه شرایطی به چه کسی می‌گوید؟
    کلام راوی و نحوه بیان او ارتباط تنگاتنگی با هویت اجتماعی او دارند. کیستی راوی در این مقوله تبدیل به یک فیلتر معرفتی برای تجارب او می‌شود. هویت نژادی نیز در گزارش‌های تاریخ شفاهی نقش مؤثری را ایفا می‌کند. هویت‌ها به هیچ وجه واحد و ثابت نیستند. این که دقیقاً «چه کسی» در حال سخن گفتن است را رابطه راوی با وقایع مورد بحث و فاصله زمانی‌اش از آن وقایع تعیین می‌نماید. بدین ترتیب دور از انتظار نیست که کارفرما و کارگران، هر یک روایت متفاوتی از اعتصاب را بیان کنند.
    مهم‌ترین عامل در ساخت مصاحبه، سؤالاتی است که مصاحبه‌گر می‌پرسد. وی درباره واقعه‌ای که از اهمیت تاریخی برخوردار است مفروضاتی را در ذهن خود دارد و سؤالاتش را بر همین اساس مطرح می‌کند که چارچوب فکری مصاحبه را شکل می‌دهد و جهت آن را مشخص می‌سازد؛ اما صرفاً سؤالات نیستند که مصاحبه‌گر با پرسیدن آن‌ها می‌تواند بر چیستی گفته‌های راوی تأثیر بگذارد. مصاحبه‌گر نیز مانند راوی دارای هویت اجتماعی است که در داد و ستد مصاحبه به میدان می‌آید و نقش ایفا می‌کند. راویان نیز مصاحبه‌گران را محک می‌زنند و در این ارزیابی ذهنی تعیین می‌کنند که پاسخ مناسب به چنین شخصی چه چیزی می‌باشد، چه باید و چه نباید بگویند.
    در تاریخ شفاهی، چیزی که گفته نمی‌شود به اندازه چیزی که گفته می‌شود اهمیت دارد، یعنی نکته یا مطلبی که راوی بد تعبیر می‌نماید، آن را نادیده می‌گیرد یا از بیانش طفره می‌رود. سکوت بر معانی متعددی دلالت دارد مانند یک سوءتفاهم ساده؛ ناراحتی از یک موضوع دشوار یا حساسیت‌برانگیز؛ عدم اعتماد به مصاحبه‌گر؛ یا قطع ارتباط معرفتیِ مصاحبه‌گر و راوی.
    شرایط مصاحبه نیز در یادآوری خاطرات راوی مؤثر است. عموماً مصاحبه‌هایی که با آمادگی قبلی مصاحبه‌گر و راوی صورت می‌گیرند به احتمال زیاد حاوی گزارش‌های کامل‌تر و مشروح‌تری خواهند بود تا مبادلات کلامی برنامه‌ریزی‌نشده و بی‌مقدمه.
    اگر بخواهیم نقطه آغاز تاریخ شفاهی را جویا شویم، بر طبق نظر عموم مورخان می‌توانیم معتقد باشیم که تاریخ شفاهی با کارهای آلن نِوینز در دانشگاه کلمبیا در دهه 1940 پا به عرصه وجود گذاشت. وی نخستین کسی بود که تلاشی قاعده‌مند و اصولی برای ضبط و نگهداری خاطراتی که از ارزش و اهمیت تاریخی برخوردار بودند، کرد و آن‌ها را برای پژوهش‌های آینده آماده ساخت.
    در زمانی‌که او روی زندگی‌نامه رئیس‌جمهور گروور کلیولند کار می‌کرد، متوجه شد که دستیاران کلیولند اسناد و مدارک شخصی مانند نامه‌ها، یاداشت‌های روزانه و خاطرات او را جمع‌آوری نکرده‌اند. این‌ها چیزهایی است که زندگی‌نامه‌نویسان برای کار خود عموماً بدان‌ها نیازمند می‌باشند. ضمن آن‌که بوروکراتیک شدن امور دولت موجب افزایش کاغذبازی شده بود و تلفن جای نامه‌نگاری‌های شخصی را می‌گرفت. در آن زمان این طور به ذهن نوینز رسید که برای تکمیل اسناد مکتوب بهتر است با شرکت‌کنندگان یا بازیگران تاریخ معاصر مصاحبه‌هایی انجام دهد. وی نخستین مصاحبه‌اش را در سال 1948 با جرج مکاننی، رهبر مدنی نیویورک، انجام داد و بدین ترتیب دفتر پژوهشی تاریخ شفاهی کلمبیا -بزرگ‌ترین مجموعه آرشیوی مصاحبه‌های تاریخ شفاهی دنیا- و جنبش تاریخ شفاهی معاصر، زاده شدند.
  5. نخستین مصاحبه‌ها در کلمبیا و دیگر نقاط به زندگی نخبگان-افراد شاخص در عرصه سیاست، تجارت، تخصص‌های مهم و اجتماع- معطوف بودند؛ اما در واکنش به جنبش‌های اجتماعی دهه 1960 و 1970 و علاقة روزافزون مورخان به تجارب و زندگی «غیر نخبگان»، دامنه تاریخ شفاهی گسترش یافت که در پی‌آمد آن، مصاحبه‌هایی با کارگران یقه‌آبی، اقلیت‌های قومی و نژادی، زنان، فعّالان سیاسی و کارگری و افرادی که زندگی‌شان معرّف یک تجربه اجتماعی خاص است به طور روزافزون انجام گرفت. صداهایی که نه از نظر تاریخی بلکه به لحاظ تاریخ‌نگاری تا مدت‌ها خاموش بودند، به کمک این نوع مصاحبه‌ها که انگیزه‌ای مشابه با مصاحبه‌های سازمان توسعه مشاغل در نسل قبل داشتند، ضبط و ماندگار شدند. تاریخ شفاهی با ضبط گزارش‌های دست اول از راویان متنوع و متعدد در نیم قرن گذشته ابعادی مردمی به اسناد تاریخی بخشیده است.
    تاریخ شفاهی از آن جا اهمیت پیدا می‌کند که مصاحبه‌های انجام گرفته در آن، دریچه‌ای از اطلاعات جدید به روی گذشته هستند و نظریات مختلفی را در اختیار مورخان قرار می‌دهند. بسیاری از کتاب‌های تاریخی ما که بعدها جنبه ادبی هم پیدا کردند، به زندگی بزرگان و اشخاص درباری و پادشاه و … پرداختند درحالی‌که مردم عادی در این تواریخ، اثری از آثارشان نیست؛ اما در مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، اطلاعاتی درباره زندگی روزمره و ذهنیت قشری موسوم به «مردم عادی» یافت می‌شود که غالباً در منابع سنتی‌تر نمی‌توان آن‌ها را دید.
    مضاف بر آن، اکثر مردم با ذهنیتی فوق‌العاده شخصی به گذشته خود وارد می‌شوند و مدعی‌اند که مطالعه رسمی تاریخ امر ملال‌آوری است. در این جا می‌توان مدعی شد که چون مصاحبه‌های تاریخ شفاهی غالباً داستان‌های خیلی خوبی هستند و ویژگی‌های شورانگیز و تکان‌دهنده‌ای از تجارب فردی دارند، موجب جذب شنونده و خواننده می‌شوند و همدردی آن‌ها را قلقلک می‌دهند. چنانچه با دقت ویرایش و آماده شوند و تیزبینانه در قالب متن ریخته شوند، قادرند به خواننده کمک کنند تا تجربه شخصی را نیز به مثابه امری عمیقاً اجتماعی قلمداد نموده و آن را درک کند.
    درباره پاره‌ای از فواید تاریخ شفاهی سخن گفته شد اما هیچ چیز از قاعده گنج و مار و گل و خار، مستثنی نیست؛ بنابراین در مقابل فواید تاریخ شفاهی، عده‌ای استدلال آورده‌اند که چشم‌انداز شدیداً فردی و شخصی مصاحبه در تلفیق با تمرکز شاخص مورخ اجتماعی بر زندگی روزمره، عموماً به مبالغه در مورد مدخلیت فردی منجر می‌شود و ساز و کارهای قدرت سیاسی و فرهنگی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در واقع، عجیب نیست که بسیاری از راویان، خاطرات خود از نحوة مقابله با مشقت‌های زندگی از طریق تلاش‌های فردی و سخت‌کوشی را با غرور و سربلندی به یاد می‌آورند و نمی‌شنویم که مستقیماً با آن شرایط سخت روبه‌رو شده باشند. و باید متذکر شویم که راویان به طور معمول یک گروه خودانگیخته هستند؛ گویاترین و خوداتکاترین اعضای هر گروهی-یعنی بازماندگان واقعی و خوش‌ذهن- دقیقاً کسانی هستند که به مصاحبه تن می‌دهند و تلویحاً موجب پیش-داوری می‌شوند. با این وصف، آنگاه که افراد از قدرت مانور خود با شدت و ضعف در حوزة استقلال عمل یا انطباق، ریسک، محاسبه یا ترس در بستر شرایط زندگی خود سخن می‌گویند، تاریخ شفاهی به پیچیده شدن تصورات ساده‌انگارانه درباره هژمونی یعنی قدرت نیروهای مسلط سیاسی یا فرهنگی برای کنترل اندیشه و عمل منجر می‌شود.
    تاریخ شفاهی به دلیل بی‌واسطگی و القائات هیجانی‌اش، به مثابه چیزی است فراتر از تفسیر یا پاسخگویی؛ همچون پنجره‌ای است که مستقیماً رو به احساسات و تجارب گذشته باز می‌شود. از این رو مورخی به نام مایکل فریش از تاریخ شفاهی با نام ضد تاریخ یاد کرده است. پس می‌توان نتیجه گرفت که مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، به رغم ارزش بی‌نهایت‌شان، از دردسر هم خالی نیستند.



پرونده خاطره دکتر انقلاب

یادی از علی شریعتی

با گفتارهایی از

زهرا کریمی
فاطمه رنجبر
یونس صمدنژاد
آتنا محفوظی

29 خرداد یکی از ماندگارترین خاطرات نسل‌هایی از ایرانیان به وقوع پیوسته و در طول قریب به نیم قرن گذشته همواره الهام‌بخش بوده است؛ درگذشت دکتر علی شریعتی در انگلستان. زندگی و مرگ دراماتیک شریعتی، ظرفیت آن را داشته و دارد که هیجان جوانان دغدغه‌مند دیروز و امروز ایرانی و حتی برخی از مسلمانان غیر ایرانی را برانگیزد. از این روست که برآنیم این روشنفکر دردمند از تاثیرگذارترین چهره‌های ایران مدرن است. درباره هیچ‌یک از اندیشمندان قرن اخیر ایران به اندازه شریعتی اظهار نظر نشده‌است. به جرأت می‌توان گفت که او جنجالی‌ترین روشنفکر عصر جدید ایران است که طیف مخالفان و موافقان وی از چنان وسعتی برخوردار است که او را با القابی از «معلم شهید» تا «جاده صاف‌کن استبداد دینی» وصف کرده‌اند. اما در این میان بیش از هر چیز خود شریعتی است که ناشناخته مانده و چهره و آثار او در میان هاله‌ای از تمجید و تحقیر محو شده است. او که در حیاتش از تنهایی پر هیاهویی رنج می‌برد، در مماتش نیز دچار همین مسأله شد. البته یکی از دلایل ناشناخته ماندن شریعتی، شاید این باشد که افکار او هنوز انسجام نیافته و در ذهن او به شیوه‌ای هندسی صورتبندی نشده بود. از یاد نبریم که او در آغاز دهه پنجم زندگیش از دنیا رفت!
برای پرهیز از توقف در این مرحله از شناخت شریعتی، و بررسی روشمند کارنامه او لازم است احوال، آثار و افکار وی را در بافتار تاریخی- مقوله‌ای مورد مطالعه قرار دهیم. به دیگر سخن، شریعتی را باید ذیل تاریخ پرفرازونشیب روشنفکری دینی در ایران بررسی کنیم. اگر اینگونه به خوانش شریعتی نپردازیم و او را از زمانه و زمینه تاریخی خویش بیرون بکشیم، یا باید لعن و نفرینش کنیم و یا تجلیل و تمجیدش. ما در این جستار از سقوط در این ورطه حذر کرده، تصویری بزرگتر از پیشینه روشنفکری دینی در ایران به دست می‌دهیم تا شریعتی در آن بگنجد و جایگاه و سهمش هویدا شود.
از موقفی تاریخی، روشنفکری ایرانی دستکم هفت مرحله را پشت سر نهاده است:
دوره اول: دوره «تفسیر و انطباق فرهنگی» است. این دوره از قرن سیزدهم آغاز می‌شود و در عصر مشروطه به بار می‌نشیند. در این زمانه روشنفکران دینی غالباً متأثر از روشنفکران غیردینی هستند و از الگوی مسلط آن زمان که «جامعه مدرن» باشد پیروی می‌کنند. کوشش آنها بازخوانی مفاهیم اسلامی برای سازگار کردنشان با مقولات مدرن می‌باشد. شاخص‌ترین چهره این دوره، سیدجمال‌الدین اسدآبادی(۱۲۵۴-۱۳۱۴ق) است.
دوره دوم: در زمانه پهلوی اول و اوایل پهلوی دوم، گفتمان غالب، ایرانشناسی و تاریخ باستانی ایران پیش از اسلام، همراه با تجددخواهی آمرانه رضاشاه بود. این عوامل به اضافه ظهور روزافزون مارکسیسم و کمونیسم در پهنه سیاست و فرهنگ ایران، موجب شد که روشنفکران دینی در واکنش به دو نوع هویت خواهی افراطی(ناسیونالیسم و مارکسیسم)، به هویت صنفی خویش روی آورند. این عصر برای روشنفکری دینی، دوره «هویت جویی و رقابت» به شمار می‌آید. وضعیت سیاسی خاص و حضور رقیبان جدی برای روشنفکران دینی، پرسش‌های وسیع‌تر و عمیق‌تری پیش روی آنان نهاد. بنابراین دین‌شناسی در این دوره تحول جدی پیدا کرده‌است. مهندس بازرگان مهم‌ترین چهره روشنفکری دینی در این عصر است که ما آن را «دوره تجربه» می‌نامیم. پروژه او معطوف به چالش‌هایی بود که میان دین و علم، دموکراسی، مردم‌سالاری و تمدن ایجاد شده بود.
دوره سوم: در دهه 40 و 50 شمسی، روشنفکری ایدئولوژیک دینی ظهور و بروز می‌یابد. احساسات و علایق دینی روشنفکران در فضای نوستالژیک، رشد بومی‌گرایی در ایران در اعتراض به نوسازی غربگرایانه پهلوی و خالی شدن صحنه اجتماعی از شخصیت‌های کاریزماتیکی چون «مصدق»، زمینه را برای حضور گسترده‌تر روشنفکران دینی و تعبیر ایدئولوژیک از دین(جایگزین ایدئولوژی‌های مارکسیستی و ملی‌گرایانه) فراهم کرد. برجسته ترین چهره روشنفکری ایدئولوگ در این دوره، دکتر علی شریعتی است. او با بهره‌گیری از ایدئولوژی های جامعه‌شناختی تفسیری ایدئولوژیک از دین را غالب نمود. دین‌شناسی این عصرمتکی برتفسیری دیالکتیکی از جهان‌بینی اسلامی است. روشنفکران دینی این دوره دو تفاوت بارز با مقطع پیشین دارند؛ اول اتخاذ رویکرد ستیزه‌جویانه به نظام اجتماعی به جای رویکرد وفاق و دودیگر رهیافت جامعه‌گرایانه و سوسیالیستی به جای رهیافت فردگرایانه و لیبرالیستی که در «عصر تجربه» مسلط بود.
دوره چهارم: این مرحله با انقلاب بهمن 1357 کلید می‌خورد. به دلیل گفتمان غالب سنّت‌گرایی، صورتبندی روشنفکری دینی به سوی «ائتلاف با سنّت گرایان» متمایل شد. برخی از آنان در ساخت قدرت و تثبیت نظام جمهوری اسلامی، شرکت کردند. طبیعی بود که این امر به تداوم رویکرد ایدئولوژیک منجر شود.
دوره پنجم: در دهه اول انقلاب، روشنفکران شروع به انتقاد و اعتراض کردند؛ چراکه ایده‌ها و آرمان‌های خود را نامحقق می‌دیدند. این اعتراض رفته رفته تبدیل به اعتزال و حاشیه نشینی و نقد قدرت شده، منجر به ترجمه کتاب‌هایی درباره آسیب‌شناسی انقلاب و ایدئولوژی شد.
دوره ششم: در دهه دوم انقلاب، روند اعتزالی دیگری آغاز شد که نماینده تامّ و تمام آن دکتر عبدالکریم سروش بود. وی به مباحث معرفت شناسانه‌ای دامن زد که در نهایت زیربنای ساختاری و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را مورد نقد قرا می‌داد. می‌توان این دوره را از نظر پراتیک روشنفکری دینی، «عصر بازنگری» نامید.
دوره هفتم: این مرحله از تاریخ روشنفکری دینی را می‌توان دوره «روشنفکران عمل‌گرا» نامید. فعالیت‌های روشنفکری در دو دهه بعد از انقلاب، به همراه عوامل جهانی و منطقه‌ای دیگر ، روشنفکری دینی را به جستجوی یک «برنامه اجتماعی» فراخواند. خرداد 1376 نقطه عطفی برای ظهور روشنفکران عمل گرایی است که با یک برنامه اجتماعی به صحنه سیاست باز گشتند. روشنفکران دینی همچنان در بررسی ساختار برنامه‌ای خود برای فعالیت سیاسی و فرهنگی به رایزنی‌های فکری مشغولند؛ اما به نظر می‌رسد در دهه اخیر، دیگر توش و توان خود را از دست داده و اثربخشی سابق را ندارند.

حال که پیشینه و گونه‌شناسی روشنفکری دینی در ایران را به اجمال مورد بررسی قرار دادیم، بهتر می‌توانیم نقش و جایگاه دکتر شریعتی را در این روند پر ماجرا بکاویم و بر رسیم.
اگر به دیده تحقیق بنگریم، نقش روشنفکران دینی در سال‌های قبل از انقلاب، متأثر از دو متغیر نظام سیاسی استبدادی شاهنشاهی و تفوق نسبی نظام کمونیسم بین‌الملل(دوقطبی بودن جهان) بوده‌است. طبیعی است که در این گیرودار، روشنفکر مسؤول و متعهد، نگران صورتبندی رابطه ایران و جهان غرب و در یک کلام مدرنیسم بوده باشد. بنابراین تقریبا در همان هنگام که روشنفکرانی چون آل احمد(1348-1302) و احسان نراقی(1391-1305) درگیر مسأله ایران و غرب بودند، علی شریعتی نیز به همین مسأله روی آورد و از یک دیدگاه جدید احیاگرانه، هویت اسلامی را به عنوان منبع اصیل فرهنگ ایرانی در نظر گرفت. مانند آل احمد و نراقی، او هم برنامه مشخصی پدید نیاورد؛ او بیش از این‌که اندیشه بازگشت به ساختارهای سنّتی و گذشته کهن را داشته باشد، رویای احیای رادیکال یا افراطی و عمدتا سیاسی فرهنگ اسلامی را در سر داشت. اسلامی که شریعتی در نظر داشت به دور از برداشت مرسوم یا رایج بود. اولا مقصود او از اسلام مشخصاً مذهب تشیع بود به همراه آمیزه‌ای از اندیشه های غیر اسلامی و غیرایرانی، از جمله سوسیالیسم، مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، نوشته های برخی نظریه‌پردازان جهان سوم و مایه ها و استعارات رمزی تصوف ایرانی- اسلامی.
برداشت سیاسی شریعتی از اسلام در پیدایش احیاگری اسلامی در ایران تاثیر بسزایی داشت. برای روشنفکران جوان مسلمان که نمی توانستند برداشت سنتی علما را از اسلام به راحتی بپذیرند، زبان شریعتی جاذبه خاصی داشت. مانند بیژن جزنی(1354-1316)، سرمشق نسل جوان مارکسیست‌های ایران، شریعتی هم در اواخر دهه چهل و در دهه پنجاه برای موج نو احیاگری اسلامی به چهره‌ای مقدس بدل شد.
شریعتی در دوره‌ای ظهور کرد که قرائت رایج از دین (در دهه‌های چهل و پنجاه)قرائتی ایدئولوژیک بود. این قرائت، درست از دل شرایط ایدئولوژیک متولد شد. شرایط ساختاری جامعه، عدم وجود طبقات اجتماعی و ذره‌ای شدن مردم، ناهمسازی‌های به وجود آمده بر اساس اجرای پروژه نوسازی، وجود یک قدرت تمامیت‌خواه، فقدان جامعه مدنی و ظهور شکاف‌های دولت-ملت، سنّت- مدرن، شمال-جنوب، غنی- فقیر، زمینه را از لحاظ ساختاری برای ظهور ایدئولوژی های متعددی فراهم نمود. بنابراین اگر پروژه شریعتی، به باور برخی از روشنفکران بعدی از جمله دکتر عبدالکریم سروش، ایدئولوژیک کردن دین بود، نباید تعجب نمود؛ چراکه او در چنین فضایی به میدان آمده و مسأله مواجهه با فرهنگ و تمدن غرب را وجهه همت خود ساخته بود.
در سال‌های اخیر در فضاهای مجازی و حتی در مجلات و کتاب‌های منتشر شده در داخل و خارج کشور، موجی از هجمه علیه شریعتی به عنوان مسؤول تئوریک وقوع انقلاب اسلامی به راه افتاده است که با ادبیاتی گاه زننده و ستیزه‌جو وی را به جرم فراهم آوردن زمینه برای ظهور استبداد دینی مورد طعن و لعن قرار می‌دهند. این قبیل تحلیل‌گران، از شریعتی همچون اندیشه‌ورزی ضد مردم سالاری و ضد دموکراسی یاد کرده، مسؤولیت وقایع غیر دموکراتیک بعدی را در ایران به عهده او می‌نهند.
این انتقاد به شریعتی چقدر وارد است؟ آیا او واقعاً دشمن دموکراسی بود و آب در آسیاب استبداد دینی ریخت؟ برای پاسخ به این سؤال اساسی باید فلسفه سیاسی شریعتی را از خلال آثارش، صورتبندی کنیم. از خوانش آثار مکتوب و درسگفتارها و سخنرانی های شریعتی به مناسبت های گوناگون چنین بر می‌آید که وی مدلی را تأیید می‌کرد که در راستای الگوی جامعه‌شناسان و روشنفکران کشورهای در حال توسعه، یعنی «دموکراسی هدایت شده یا متعهد» باشد؛ یعنی حکومتی از نوع نخبگان روشنفکر که برای این کار به یک ایدئولوژی تعهد دارند و دارای یک برنامه مشخص انقلابی هستند. این «رهبری متعهد انقلابی» هدف خود را دگرگون کردن بینش افراد، فرهنگ و روابط اجتماعی مردم می‌داند تا جامعه را خارج از قالب‌های متحجرانه و پوسیده سنّتی آن، به طرف پیشرفته ترین شکل ممکن آن سوق دهد. این رهبری روشنفکرانه به طور طبیعی، از سوی مردم انتخاب می‌شود ولی خود را ملزم نمی‌داند تا به رأی دهندگان وفادار بماند، این بدان خاطر است که آن رهبری معمولا مادام‌العمر یا برای مدتی طولانی برای این مقام برگزیده می‌شود. در هر صورت، نخستین دغدغه رهبری، جامه عمل پوشاندن به سیاست‌هایی است که ایدئولوژی‌اش به وی دیکته می‌کند؛ بنابراین مستلزم این امر است که وی به مدت طولانی قدرت را در دست داشته باشد تا بتواند تغییرات و پیشرفت واقعی را به منصه ظهور برساند. آنچه شریعتی در دل داشت، مدلی بود که در سال 1954، سوکارنو و تیتو پس از کنفرانس باندونگ برای حکومت‌هایشان در پیش گرفتند. این همان نوع حکومتی بود که شریعتی معتقد بود هر ملتی پس از پشت سر گذاشتن آشوب‌ها و اغتشاشات مرحله انقلاب یا نهضت، بدان نیازمند است. شریعتی با ارائه توجیهی اسلامی از تئوری انقلابی مارکسیستی درباره حکومت، این مدل را برای جامعه اسلامی پس از پیامبر- که در مرحله بازسازی پس از انقلاب به یک دوره رهبری متعهد(دوازده امام) نیاز داشت- به تصویر می‌کشد. آن جامعه ناگزیر بود تا خود را بر بنیان شالوده‌های محکمی از اهداف و آرمان‌های انقلابی تازه رخ داده تثبیت کند. با اشتیاقی که او برای یک اسلام ناب آرمانی از خود نشان می‌دهد و به رغم این واقعیت که یازده تن از این دوازده امام هرگز حکومت نکردند، وی معتقد است که دوازده امام منتصب بودند و مردم آنان را به‌طور مستقیم انتخاب نکردند؛ چراکه از دیدگاه شریعتی، در مراحل اولیه هر بازسازی پس از انقلاب، توده ها نمی‌توانند بهترین رهبران را انتخاب کنند. پس از این مرحله که شاید چندین نسل طول بکشد، امت باید به آن حد از تربیت و حکمت رسیده باشد که شکل دموکراتیک حکومت را از راه شورا، بیعت و اجماع، تأسیس و از آن محافظت کند؛ اما متاسفانه تاریخ مسیر متفاوتی را رقم زد.
موضع دوگانه شریعتی راجع به دموکراسی به وضوح در توضیحات وی درباره نقش رهبری مسؤول از نظر ایدئولوژیکی در دموکراسی هدایت شده مشهود است. در دوران غیبت امام دوازدهم، که از نظر شریعتی دوره تمرین دموکراسی است، رهبر جامعه انتصابی نیست یلکه مردم وی را از طریق فرایند دموکراتیک انتخاب می‌کنند. رهبر منتخب در این سیستم به مثابه یکی از «نواب عام» عمل می کند که پاسخگوی امام و مردم است. در حالی‌که رهبری در تمام اشکال دیگر دموکراسی، فقط پاسخگوی موکلان(رای دهندگان) است. افزون بر این، در دموکراسی متعهد شیعی، رهبر متعهد است که جامعه‌اش را بر اساس قانون و هرآنچه که مکتب امام وی، یعنی اسلام، حکم می‌کند، تربیت و هدایت کند. به هر حال وی خود را ملزم به این نمی‌داند که ایده ها و ایده‌آل ها و نیازهای مردمی را که او را انتخاب کرده‌اند، برآورده کند. نامزد این امر نیز باید واجد صلاحیت هایی باشد که هرکسی نمی‌تواند آنها را داشته باشد. از آنجا که این رهبر، رهبر عادی اجتماعی نیست؛ بلکه کسی است که رسالت هدایت امت به سوی کمال به وی واگذار شده‌است، وی باید شخصیتی علمی باشد. در دوره غیبت، امام دوازدهم این مسؤولیت را بر عهده علمای پاک و آگاهان بر مذهب خود گذاشته است. در این بحث وی بیش از همه به دو روایت استناد می‌کند. در روایت نخست امام دوازدهم به پیروانش دستور می‌دهد در دوران غیبتش، در صورت وقوع حوادث و رویدادهایی در مسیر زمان و در طی تحولات و تغییرات، به علما مراجعه نموده، اهتدا نمایند. روایت دیگر از امام صادق است که در آن، امام ویژگی فقهایی که مردم باید آنان را برای مرجعیت تقلید انتخاب کنند اعلام می‌کند.
این همان مدل و الگوی تشیع علوی دموکراسی هدایت‌شده‌ای که شریعتی تئوریسین آن بود. نظریه‌ای که شاید ناخواسته زمینه را برای نظریه ولایت فقیه فراهم آورد. در کنار همه اینها از یاد نباید برد که شریعتی دموکراسی غربی را «دموکراسی رأس‌ها» نام نهاد. این تعبیر کنایه آمیز نشان از آن داشت که وی با شیوه‌های مردم‌سالاری غربی چندان بر سر مهر نبود و اگر امروزه برخی از او انتقادهای عنیف کرده، مسؤولیت تمامی اتفاقات بعدی را در ایران به گردن او می نهند، پر بیراه نمی‌گویند. تنها این نکته را نباید از نظر دور داشت که در اینگونه خوانش از فلسفه سیاسی شریعتی، همواره در معرض مغالطه و خطای «زمان‌پریشی» یا «ناهمزمانی» هستیم. به هر روی زمانه و زمینه شریعتی چنان نبود که بتواند در عین ستیز با مظاهر مدرنیته و فرهنگ و تمدن غربی با مهم‌ترین دستاورد آن که لیبرال دموکراسی باشد، اظهار همدلی نماید. شاید اگر دکتر شریعتی دو دهه دیگر زنده می‌ماند، در دفاع از آزادی و مردم سالاری و حقوق شهروندی، هم‌پای روشن اندیشان مسلمان و حتی فقهای روشنفکری همچون مرحوم آیت‌الله منتظری، چیزی فروگذار نمی‌کرد. دریغا که تاریخ پر است از چنین اما و اگر ها!
برای مطالعه بیشتر:
اسلام، دموکراسی و نوگرایی دینی در ایران(از بازرگان تا سروش)، نوشته فروغ جهان‌بخش، ترجمه جلیل پروین، گام نو 1385
جامعه شناسی روشنفکری در ایران، نوشته عباس کاظمی، طرح نو 1383
روشنفکران ایران در قرن بیستم، نوشته علی قیصری، ترجمه محمد دهقانی، هرمس، 1383




تاریخ شفاهی و نسبت آن با واقعیت

میترا سادات دهقانی

کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی

تاریخ شفاهی، روش استفاده از مصاحبه هدفمند، فعال و آگاهانه با شاهد و ناظر یا عامل در یک رویداد برای گردآوری داده‌های تاریخی می‌باشد. پیشینه این روش به اوایل قرن بیستم میلادی باز می‌گردد. زمانی که با اختراع ضبط صوت، ضبط صدای واقعی، ممکن و عملی شد. در ایران نیز پس از انقلاب اسلامی و همزمان با شروع جنگ، با توجه به رخدادهای تاریخی فراوان و سرنوشت سازی که به وقوع پیوسته بود، توجه به همه گونه منابع برای محققان و مورخان در جهت بالا بردن فهم و شناخت این رخدادها اعتبار یافت و در این میان تاریخ شفاهی نیز مورد توجه قرار گرفت. هر چند در همین حیات کوتاه تاریخ شفاهی گامهای تکاملی بلندی برداشته شده است، خطاست اگر تصور کنیم که باید در همین سنتها و روشهای متعارف گردآوری داده‌ها و نقل خاطرات متوقف گردد، زیرا وضعیت موجود رهاوردی جز تولید داده نداشته است. و به عقیده بسیاری از صاحبنظران، نمی‌توان نام تاریخ نگاری شفاهی را روی آن گذاشت. بعلاوه داده‌های تاریخی حاصل از این شیوه در بسیاری موارد به دلایل گوناگونی از جمله تحریف‌های شخصی و سلیقه‌ای مصاحبه شونده، از واقعیت دور هستند. مقاله پیش رو به بررسی نقاط ضعف و قدرت تاریخ شفاهی به ویژه نسبت آن با واقعیت می‌پردازد و به این سؤال پاسخ می‌دهد که تا چه حد می‌توان به این روش اعتماد داشت!


پیشینه تاریخ شفاهی

پیش از پیدایش خط، همة تاریخ بالاجبار شفاهی بود. از آن جمله فصلهای اول کتاب مقدس که از نسلی به نسلی دیگر منتقل شد، مبتنی بر تاریخ شفاهی بودو نمونه‌هایی از آن تا به امروز در سنت‌های شفاهی، در جوامع باسواد و بیسواد، برجای مانده است.
در واقع انسان‌ها تاریخ خود را بدین شکل و از طریق اشعار و افسانه‌های منقول به نسل‌های بعد انتقال دادند. در مغرب زمین مورخان دست کم از عهد یونان باستان از حاضران در رخدادها به منظور ثبت وقایع، پرس و جو می‌کردند تا خاطراتشان را به عنوان بخشی از اسناد تاریخی انتقال دهند. گرچه این گزارش‌ها تنها به عنوان نوعی از اسناد محسوب می‌شوند اما برخی مورخان آن‌ها را به عنوان روایات شفاهی اولیه پذیرفته‌اند، زیرا آن‌ها هدف تاریخی مشخصی درگردآوری اطلاعات داشتند که تنها درخاطرات ماندگارِ حاضران در صحنه موجود بود.. «هرودوت» و»توسیدید» نمونه‌های شناخته شده‌ای از اولین مورخانی به شمار می‌آیند که بدین شکل منابع شفاهی را اساس کار خود قرار دادند. بعدها در قرون وسطی نیز وقایع نگاران کلیسا این روش را ادامه دادند. در چین در حدود سه هزار سال پیش دست نوشته‌هایی از سلسله زو (Zhou) وجود دارد که در آنخا از جمع آوری اطلاعات و گفته‌های مردمی برای دربار، سخن آورده شده است.
با آغاز شکوفایی تمدن اسلامی، استفاده از نقل قول‌ها و منابع شفاهی مورد توجه وقایع نگاران قرار گرفت. به گونه‌ای که از روایت راویان به عنوان سند تاریخی برای شرح و بیان جنگها، غزوات صدر اسلام، زندگی پیامبر و ائمه ع و حکومت خلفا و … بهره گرفته می‌شد. این جریان تا سده‌های میانی در قلمرو اسلامی به ویژه ایران ادامه پیدا کرد و اگر چه استفاده از آن آگاهانه نبود به تدریج به فراموشی سپرده شد.
پس از پایان قرن نوزدهم و از هنگامی که ضبط صدای واقعی، ممکن و عملی شد و دستگاه ضبط صوت که صدا را بر صفحه‌های مومی ض بط می‌کرد، در معرض فروش گسترده‌ای قرار گرفت و به ویژه پس از این که تاریخ از محدوده سیاست، دولت و جنگ خارج گردید و به سمت تاریخ نگاری اجتماعی سوق داده شد، تاریخ شفاهی به شکل علمی آن مورد توجه جدی قرار گرفت.
در انگلستان «ونربل بد « در مقدمه‌اش بر «تاریخ کلیسا و مردم در انگلستان « می‌نویسد که بر اطلاعات هیچ نویسنده‌ای متکی نبوده و جز آنچه خودش می‌دانست، بیشتر روی شاهدان قابل اِعتماد بی شماری که یا از وقایع اطلاع داشتند یا وقایع را به خاطر داشتند، تکیه داشته است همچنین مورخان شفاهی علاقه دارند به افرادی اشاره کنند که در دوران خودشان خواهانچیزی همانند تاری خشفاهی بودند. این نقطه نظر «ساموئل جانسون» درباره اینکه مرده هیچ گاه نمی‌تواند شهادت دهد توسط «آلن نویز» و بعدتر « پایویل تامسون» نقل شده است.
به هر ترتیب پژوهشگران، زمان رسمی شروع تاریخ شفاهی نوین را سال ۱۹۴۸ م. می‌دانند که در این سال آلن نوینز ((Allen nevins اولین آرشیو مدرن تاریخ شفاهی را در دانشگاه کلمبیا به وجود آورد و بعد از دهه ۶۰ میلادی بود که این شیوه در تاریخ اجتماعی و فرهنگی نیز رخنه کرد.
این دهه طلایی تاریخ شفاهی، همزمان است با تأسیس انجمن جهانی تاریخ شفاهی (OHA) عملاً زمینه را برای شکوفایی جنبشی موسوم به جنبش تاریخ شفاهی هموار نمود.
در ایران نیز پس از انقلاب اسلامی و همزمان با شروع جنگ، با توجه به رخدادهای تاریخی فراوان و در عین حال سرنوشت سازی که به وقوع پیوسته بود، توجه به همه گونه منابع برای محققان و مورخان در جهت بالا بردن فهم و شناخت این رخدادها اعتبار یافت و در این میان تاریخ شفاهی نیز مورد توجه قرار گرفت.

تاریخ شفاهی، تعاریف و نقاط ضعف و قوت

تاریخ شفاهی (Oral History) هم جدیدترین و هم کهن‌ترین شیوة تاریخ نگاری است که به شرح رویدادها و شناسایی حوادث تاریخی بر اساس دیده‌ها، شنیده‌ها و عملکرد ناظران و فعالان آن ماجراها می‌پردازد و حتی اگر به شکل مکتوب درآید، متن آن خصلتی گفتاری دارد. این شیوه از تاریخ نگاری همچنین در پی ثبت هرگونه تجربة انسانی است که به مرور زمان و در پی بروز تغییرات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در خطر نابودی قرار دارد. تا کنون تعار یف بسیاری در مورد تاریخ شفاهی ارائه شده است. در این جا برای آشنایی هر چه بیشتر، به برخی از آن‌ها اشاره می‌گردد:
1 تاریخ شفاهی مجموعه گفتگوها با افراد مطلع است که منجر به تولید اطلاعاتی می‌شود که بر اساس خاطره فرد مصاحبه شونده و در قالب کلمات شفاهی بیان و ضبط می‌گردد.
2– تاریخ شفاهی مجموعه منظمی از اظهارت افراد زنده درباره تجربیات خودشان است.
3– تاریخ شفاهی یک علم پیشرفته است که از راه مصاحبه‌های صوتی و تصویری برای کسب اطلاعات از افراد صاحب نظر تلاش می‌نماید.
4– تاریخ شفاهی عبارت است از ثبت و نگهداری حافظه و یادداشت‌های شخصی افراد از حوادث تاریخی که از طریق مصاحبه جمع آوری می‌شود.
5– تاریخ شفاهی روشی برای جمع آوری و نگهداری خاطرات گفته شده و نظرات شخصی از حوادث تاریخی است که از طریق مصاحبه‌های ضبط شده با شرکت کنندگان در وقایع گذشته شکل می‌گیرد.
6– تاریخ شفاهی در اصل، گزارشی است از تجربه دست اول و یادآوری حوادث گذشته و برقراری ارتباط توسط مصاحبه گر برای مقاصد تاریخی
7تاریخ شفاهی یکی از شیوه‌های پژوهش در تاریخ است که به شرح و شناسایی وقایع، رویدادها و حوادث تاریخی بر اساس دیدگاه‌ها و شنیده‌های شاهدان و ناظران و مهتر از همه بر اساس عملکرد و اقدامات فعالان یک ماجرا ازطریق ضبط و ثبت با وسائل می‌پردازد.
در یک نگاه کلی می‌توان تمامی این تعاریف را برای تاریخ شفاهی پذیرفت. البته به نظر می‌رسد این گوناگونی تعاریف در عین یکسانی ماهیت آن، با توجه به جنبه‌های مختلف تاریخ شفاهی بیان شده باشد. در حالت کلی می‌توان تاریخ شفاهی را ابزاری برای جمع‌آوری اطلاعات تاریخی دانست. ابزاری که اگرچه دارای نکات مثبتی ست، ضعف‌هایی نیز دارد.
در یک تحلیل و جمع بندی نهایی می‌توان برخی از نکات مثبتی که تاریخ شفاهی در مقایسه با سایر منابع از آن برخوردار است را در ابعاد ذیل بیان کرد:
1– نو و جدید بودن مطالب: با نگاهی به اطلاعات شفاهی که در خصوص موضوع مورد نظر جمع آوری شده به این نتیجه می‌رسیم که حدود ۶۰ درصد مطالب نسبت به سایر منابع یا به طور کلی نو و جدید هستند و یا این که به شکل بسیار مفصل‌تری و همراه با جزئیات کامل ذکر گردیده است.
2– ارائه تصویر کم و بیش زنده از وقایع تاریخی: درآن جایی که شخص راوی خود در جریان وقایع و حوادثی که شرح آن را بیان می‌کند، بوده باشد توجه و ارائه برخی نکات توسط مصاحبه شونده که ممکن است از دید سایر منابع دور مانده باشد سبب ارائه تصویری روشن از جریانات تاریخی می‌گردد
اما در این میان تاریخ شفاهی نیز مانند هر شیوه پژوهشی دیگر با مشکلات و نقایص متنوعی روبه رو می‌باشد:
دخالت دیدگاه‌های شخصی در بیان مطالب که در ادامه بیشتر به آن می‌پردازیم.
– تأثیر گذشت زمان و فراموشی حا صل از آن در بیان برخی جزئیات نظیر زمان و تاریخ دقیق وقوع حو ادث
– وجود برخی نقایص در امر مصاحبه: عدم تسلط مصاحبه کننده به موضوع، ارائه پا سخ های نامفهوم به پرسش
– پراکندگی منابع شفاهی: این موضوع زمانی خود را بیشتر نمایان می‌کند که دسترسی به افراد دارای اطلاعات در زمینه مورد نظر به دلایلی از جمله بعد مسافت امکان پذیر نباشد.
– عدم نتیجه گیری و چندگزینگی در داده‌های تاریخی شفاهی: اطلاعات حاصل از تاریخ شفاهی به علت اینکه گذشته فردی را توصیف می‌کنند و اطلاعات متناقضی را در اختیار محقق می‌گذارد قابلیت استفاده به عنوان یک شاهد را ندارد.
– دسترسی دشوار به اصل منابع و عدم قابلیت تشخیص در منابع دست اول و دست دوم و عدم در دست بودن اطلاعات کافی برای شناسایی افکار و آرا.
– ارائه ریز و درشت اطلاعات بدون ارزشگذاری و سنجیدن صحت آن‌ها و ارائه اطلاعات راحت طلبانه
– ارائه اطلاعات شفاهی بدون پس زمینه تولید و ارائه آن

تاریخ شفاهی و نسبت آن با واقعیت

با توجه به نقاط ضعف ذکر شده در سطرهای گذشته و بر مبنای دلایل دیگر، شماری از صاحب‌نظران رشته‌های علوم انسانی، به‌ویژه استادان رشته‌های تاریخ، ارزش تاریخ شفاهی را به‌طور کلی زیر سؤال برده‌اند. آن‌ها معتقدند اشخاص در تاریخ شفاهی، با اغراض شخصی و به قصد خودنمایی و توجیه اقدامات گذشته خود، دست به تحریف واقعیت می‌زنند. بنابراین داده‌های تاریخ شفاهی به تنهایی نمی‌تواند پایه‌ای برای شناخت تاریخ قلمداد شود. آن‌ها همچنین معتقدند دخالت انسانی یکی از مسائلی ست که از جمله نقاط ضعف در تاریخ شفاهی شمرده می‌شود.
دخالت تفکر انسانی در جمع‌آوری اطلاعات که ناخودآگاه با شخصیت، سلیقه و دیدگاه، پیوند می‌خورد. دخالت عنصر انسانی به عنوان مصاحبه کننده و مصاحبه شونده نیز در خروجی منابع تأثیر بسزایی دارد زیرا معمولاً بین آن چیزی که حقیقت است و آن چیزی که از دیدگاه مصاحبه شوندگان حقیقت به شمار می‌آید تفاوت وجود دارد. هر کس به تناسب قرار گرفتن در موقعیت خاص، بخشی از حادثه را که درگیر آن بوده، بر اساس برداشت شخصی خود نقل می‌نماید و در نهایت که بخواهد صداقت و راستی به خرج دهد و برای گفتن واقعیت تحت فشار قرار نگیرد، آن چه را که دیده و یا شنیده بی‌واسطه و کم و کاست، نقل و واقعیت برداشتی خود را ارائه می‌دهد. در حالی که ممکن است به دلایل گوناگونی روایت او از واقعه با اصل ماجرا و حقیقت منطبق نبوده و یا ارتباط کمی داشته باشد. از سوی دیگر باید در نظر گرفت که ذهن انسان یک انبار انفعالی از حقایق نیست بلکه عوامل مختلفی بر آن تأثیرمی‌گذارند این مسأله در کشورهایی که به نوعی با سانسور اطلاعات یا آزادی بیان مواجه هستند و مصاحبه شوندگان دچار خود سانسوری در بیان حقایق تاریخی‌اند دشوارتر می‌نماید. بعلاوه وابسته بودن تاریخ شفاهی به حافظه انسانی و عوامل گوناگونی که بر آن مترتب می‌گردد نظیر سن، موقعیت سیاسی و اجتماعی، زمان گذشته و حال، باعث می‌شود بدبینی و گاهی مخالفت با محتوای خروجی آن به وجود آید.
دونالد ای.ریچی (- 1945) مورخ آمریکایی و رئیس پیشین انجمن تاریخ شفاهی آمریکا معتقد است «خیلی از امور انسانی بدون به جا گذاشتن نشانه‌ای از خود، اتفاق می‌افتند. گذشته از بین رفته و اثرات محدودی به جا گذاشته است. تعداد کمی از نوشته‌های تاریخی به صورت متناوب، تنها قسمت کمی از آن چه که فقط یک بار اتفاق افتاده را به تصویر کشیده‌اند و تعداد کمی از آن چه که مشاهده شده، به وسیله کسانی که آن را مشاهده کرده‌اند به خاطر آورده می‌شود و تنها قسمت کمی از آن چه که به خاطر آورده شده، ثبت می‌گردد و قسمت کمی از آن چه ثبت می‌گردد باقی می‌ماند و تنها قسمت کمی از آن چه باقی مانده مورد توجه مورخان قرار می‌گیرد و تنها قسمتی از آن چه که مورد توجه مورخان قرار گرفته قابل اعتماد هستند، و تنها قسمتی از آن چه قابل اعتماد هست درک شمرده می‌شود.»
با این سهم کم از اطلاعات که در اختیار تاریخ شفاهی قرار می‌گیرد، چگونه می‌توان مرز بین واقعیت و حقیقت را تشخیص داد؟
در تأیید تاریخ نگاری شفاهی، طرفداران این شیوه بر این باورندکه نه تنها تاریخ شفاهی که حتی واژه «تاریخ» در زبان انگلیسی حامل معنایی دوگانه است زیرا هم به وقایع و رویدادهای واقعی گذشته اشاره می‌کند و هم معنای روایت یا شرح وقایع گذشته از آن مستفاد می‌شود؛ بنابراین مرز بین آنچه که عملاً اتفاق افتاده و چیزهایی که در برابر چشم بینندگان ظاهر و نموده یافته‌اند مبهم است. آن‌ها همچنین معتقدند که نمی‌توان انکار کرد که شمار قابل توجهی از شخصیت‌ها به قصد خودنمایی و تعریف و تمجید از خود و یا توجیه و تبرئه در مقابل معاصران و آیندگان مصاحبه می‌کنند اما با قدری تأمل می‌توان دید چنین ایرادی تنها به تاریخ شفاهی اختصاص ندارد، چرا که مؤلفان و نویسندگان حرفه‌ای نیز در بسیاری از نوشته‌های خود دست به تحریف می‌زنند و بنا بر ذوق و علاقه خود نسبت به موضوع خاصی بسیاری از حقایق را کتمان می‌کنند و گاهی حتی به سفسطه روی می‌آورند. بنابراین کمتر نوشته یا خودنوشته‌ای پیدا می‌کنیم که نویسنده‌اش خالی از شائبه خودستایی بوده باشد.
به هر ترتیب اگرچه محققان تاریخ شفاهی در طول زمان بیشتر از اینکه سعی کنند به انتقادات ارائه شده پاسخ دهند، اطمینان بسیار بیشتری نسبت به چیزی که انجام می‌دادند، نشان دادند اما منتقدین این شیوه همچنان تاکید دارند که اساساً تاریخ شفاهی به داشته‌های ذهنی تکیه دارد و ذهن و حافظه با تهدیدهایی روبروست که مهم‌ترین آن فرموشی است. در واقع ما در مواجهه با تاریخ شفاهی با انبوه سوالاتی از این دست روبه رو هستیم:
«آیا مصاحبه شونده در پاسخ به سؤالات پرسیده شده واقعیت را از نگاه خود بیان می‌کند یا حقیقت ماجرا را؟ چگونه می‌توان بین این دو مؤلفه ارتباط برقرار نمود و یا نسبت بین آن‌ها را در اطلاعات سنجید؟ تا چه اندازه تعیین مرز بین این دو در تاریخ شفاهی به عهده مصاحبه‌کننده و تا چه اندازه متولی آن استفاده کنندگان هستندآیا می‌توان مؤلفه‌هایی برای تشخیص و تعیین این دو عامل در داده‌های تاریخ شفاهی تبیین نمود؟»
در پاسخ به این پرسش‌ها باید توجه داشت که هیچ پژوهشگری نباید انتظار داشته باشد که مجموعه تاریخ شفاهی لزوماً به دنبال کشف حقایق مطلق است، چنین چیزی ممکن نیست. این مجموعه‌ها بیشتر به دنبال ثبت تجربه‌هایی هستند که تاکنون به هر دلیلی بیان نشده ولی وجود داشته است. هدف اصلی و عمده‌ای که در مصاحبه‌های تاریخ شفاهی دنبال می‌شود، ارائه اطلاعات جدید، پرهیز دادن مخاطبان از ساده‌انگاری در تحلیل‌های متعارف تاریخی و روشن کردن بیشتر واقعیات از طریق راویان و طرح به موقع پرسش‌هاست. تاریخ شفاهی اصولاً و عموماً ملهم از تجربه شخصی است و دیدگاه‌های فردی در آن نهفته است، لذا در مقایسه و مقابله با آثار مشابه باید مورد بررسی قرار بگیرد.
نه‌تنها تاریخ شفاهی بلکه اسناد مکتوب هم ممکن است ناقص، اشتباه و یا گمراه‌کننده باشند و از روی غرض‌ورزی تهیه شده باشند. کما اینکه می‌دانیم افراد مختلف غالباً در مورد اعتبار سند واحد، داوری یکسانی ندارند.
مهم این است که این شواهد اعم از مکتوب یا شفاهی باید قانع‌کننده و قابل قبول باشد. در جایی که اسناد به درستی ثبت ودر دسترس قرار داده می‌شود و گستردگی و فراوانی هم وجود دارد؛ اهمیت تاریخ نگاری مکتوب بالاست. بنابراین اگر چه تاریخ شفاهی باید بیشتر در جهت بهبود ثبت وقایع تاریخی و نه کشف مطلق آن به خدمت گرفته شود، در جایی که اسناد مکتوب ناموجود و محدود است؛ تاریخ شفاهی اهمیت پیدا می‌کند.
نکته پایانی و مهم در استفاده از منابع شفاهی لزوم پی بردن مورخان دانشگاهی به جایگاه و نقش خود در جامعه می‌باشد. واقعیت این است که امروزه آن قسمت از مورخان که در حوزه تاریخ معاصر کار می‌کنند حضور کمتری در جامعه دارند و در واقع بیشتر استفاده کننده حرف از منابع تاریخی هستند. دورسون معتقد است که مورخان به احساس شخصی از تاریخ در جامعه توجه کافی ندارند و این نقش افعال آنها را در مهندسی خودآگاهی اجتماعی و ترسی آینده کمتر می‌کند. و به گفته کالوم دیویس مورخان وظایفشان را نسبت به جامعه ترک کرده‌اند، زیرا تاریخ فقط درباره حوادث گذشته یا ساختارها نیست بلکه علاوه بر حوادث باید به اعتقادات و ذهنیات مردم نیز توجه داشت و این آن چیزی است که مورخان ما باید به بعد آموزشی تاریخ شفاهی در یادگیری روحیات اجتماعی زمان خود و همبستگی بین تاریخ و فرهنگ و گفتگوی بین نسلها توجه کنند و این آن چیزی است که به گفته تامپسون به مورخان درک حوادث و حقایق گذشته کمک می‌کند.
به هرحال مورخان باید این مسأله را توجه داشته باشند که آنها هیچ گاه نمی‌توانند از قطعیت در وقایع تاریخی سخن گویند و همیشه درباره یک واقعه شرح حالهای مختلفی وجود دارد و یک مورخ خوب نزدیکترین شرح به واقعیت را انتخاب می‌کند و می‌تواند تنها بخشی از حقایق تاریخی را بیان کند. برای همین ایراد به شفاهیات به خاطر عدم وجود و قطعیت منابع نمی‌تواند به عنوان دلیلی برای انکار آن محسوب گردد.
زمانی که مورخان می‌توانند نه به عنوان مصرف کننده بلکه تولیدکننده منابع شفاهی نیز اقدام نمایند، بسیاری از ایرادات وارده به تاریخ شفاهی را حل می‌کنند.
از سوی دیگراستانداردسازی منابع شفاهی مسأله‌ای است که اگر مورد توجه مورخان و دانشگاهیان قرار بگیرد می‌تواند به وارد کردن تاریخ شفاهی به صورت آکادمیک به دانشگاهها و ارتقای کیفیت تاریخ نگاری شفاهی بیانجامد.
واقعیت این است که مورخان دانشگاهی چه بخواهند و چه نخواهند تولید منابع شفاهی روزبروزدر کشور در حال افزایش می‌باشد و حضور فعال آن‌ها در این عرصه می‌تواند نقش و حایگاه آن‌ها را در تاریخ سازی برای آینده و تاثیرگذاری بر روند تاریخ نگاری پررنگتر نماید و زمینه ارتباط بیشتر آن‌ها با مورخان غیر دانشگاهی را فراهم کند.

نتیجه گیری
در یک نتیجه گیری کلی می‌توان گفت که با توجه به ضعف‌ها و تردیدهایی که در مورد تاریخ شفاهی قابل بحث است و در طول مقاله به آن اشاره شد، تاریخ شفاهی جایگزینی برای اسناد کتبی نیست، بلکه مکملی برای آن‌ها محسوب می‌گردد و خصوصًا در زمانی که اطلاعاتی در زمینه مورد نظر در دسترس نباشد، تاریخ شفاهی می‌تواند از طریق ضبط و مستندسازی اطلاعات تاحدودی این خلاء را پرکند. با این نگرش، تاریخ شفاهی را می‌توان یکی از روزنه‌های منتج به روند گذار از تاریخ نگاری سنتی به سوی تاریخ نگاری نوین دانست.
بنابراین تاریخ شفاهی را می‌توان منبعی از منابع بی شمار تحقیقات تاریخی به شمار آورد که مورخان به کمک آن می‌توانند محدودة تاریخ سیاسی، حقوقی و دیپلماسی به تاریخ نگاری اجتماعی وارد شده و قشری از جامعه را که تاکنون در تجربة تاریخی
نادیده گرفته می‌شدند، به سخن درآورند.




تقدس زدایی و تاریخ

حسن اکبری بیرق

هدف غایی از انتشار «خاطرات سیاسی» تنها یادآوری وقایع تاریخی نیست؛ هرچند نفسِ این امر نیز ارزنده و ضروری است و حتی در قرآن کریم نیز بارها به فعل «فَذَکِّر» بر می‌خوریم که از اهمیت موضوع حکایت می‌کند. ما نیز می‌کوشیم اهل تذکر باشیم و آنچه در این فصلنامه دنبال می‌کنیم، بازخوانی وقایعی است که در سرنوشت این سرزمین و در احوال اینجا و اکنونی آن مؤثر بوده است. برای نمونه اگر فرض کنیم که وقایع ۷ مهر 1360 (سقوط هواپیمای حامل جمعی از فرماندهان جنگ) و اول آبان 1356(رحلت سید مصطفی خمینی) و 4 آبان 1343 (اعتراض و افشاگری آیت‌الله خمینی علیه پذیرش کاپیتولاسیون) و 13 آبان ۱۳۵۸ (سالروز تسخیر سفارت آمریکا به دست دانشجویان پیرو خط امام) و 16 آذر 1332 (شهادت سه دانشجوی دانشگاه تهران به دست رژیم پهلوی)، که شرح هرکدام پرونده‌ای مستقل می‌طلبد، در صفحات تاریخ این مرزبوم به ثبت نمی‌رسید، بی‌ترید ما چنین نبودیم که الان هستیم! آینده هر ملتی در تلازم و تلائم مستمر با گذشته اوست. آنچه امروز و فردای ما را می‌سازد قطعاً ریشه در دیروزمان دارد. از این اما و اگر ها در تاریخ بسیار است و به قول مولانا «در اگر نتوان نشست». ما نیز قصد توقف در این مرحله را نداریم و حتی آن جمله کلیشه‌ای را که: از تاریخ باید درس آموخت تا تکرار نشود، بر زبان نمی‌رانیم. هدف ما از یادآوری خاطرات سیاسی در این نکته بسیار مهم نهفته است که بیشترینه وقایعی که بر سرنوشت این ملت اثر مثبت یا منفی- و اغلب منفی- گذارده‌اند، رنگ و اَنگ سیاست داشته‌اند. آن وقایع سرنوشت‌ساز در زمانه خود قابل تحلیل و تعلیل نبوده‌اند؛ چرا که هزارویک دلیل موجّه و غیر موجّه، اعم از معاصریّت و ایدئولوژی اندیشی و تعصب و تجزم و تحجر، مانع از خوانش واقع‌بینانه آنان بوده‌است و به یک معنا ما ندانستیم چه بر سرمان آمد. اما امروزه که اولاً از آن وقایع فاصله گرفته‌ایم و ثانیاً گردوغبار آرمان‌خواهی فرونشسته است، بهتر می‌توانیم به بازاندیشی در آنها بپردازیم. نکته سوم هم این که در طول این سال‌های پرحادثه، شیوه‌های نوین علم تاریخ‌نگاری نیزدر فضاهای دانشگاهی و آکادمیک پدیدار گشته و کار دشوار بررسی‌های تاریخی را آسان‌تر کرده است. با بهره‌گیری از این امکانات، در ارائه قرائتی دیگر از تاریخ معاصر ایران، می‌کوشیم به نوبه خود از رسوب باورهای غلط عادت‌گون درباره هویت ملی خویش و همچنین پیشداوری‌های نادرست درباره شخصیت‌های تاریخی، جلوگیری کنیم. بسیار دیده شده است که پدیده‌ای در زمینه و زمانه خود جلوه‌ای خاص و مفهومی ویژه داشته است که در گذر زمان از فرط تکرار، بَدل به حقیقتی بین‌الاذهانی شده و چشم‌ها را برای رصد واقعیتِ امر بسته است. اما اگر هرازگاهی این تفسیر مقبول و مشهور از یک رویداد تاریخی، به چالش کشیده شود- هرچند نادرست- دستکم آن پندارِ حقیقت نما، در لایه‌های متصلّب قرون و اعصار، سنگواره نشده و نشانی غلط به آیندگان نمی‌دهد. باید بپذیریم که تمامی باورها و عادت‌های ذهنی و زبانی و فکری یک جامعه به طور مستمر باید با سوهان نقد روشمند، صیقلی بخورند. نباید بگذاریم بر روی سوگیری‌ها و قضاوت‌هایمان درباره آدمیان و عملکردشان، غبار زمان بنشیند و چشم جویندگان حقیقت را به کدورت و کثافت و تیرگی عادت دهد. از پسِ پشتِ شیشه‌های کدر و غبارروبی نشده نمی‌توان به چشم‌انداز تاریخ نگریست. باید، هم چشم‌ها را شست و هم پنجره‌ها را رُفت تا جور دیگر دید.
ما در فصلنامه خاطرات سیاسی چنین سودایی در سر داریم. اگر به یاری دوستان اهل فکر و قلم بتوانیم اندکی از جزم‌اندیشی و سنگوارگی افکار و اذهان درباره پیشینه دیرینه خودمان کاسته و با تیغ اسطوره‌زدای تاریخی نگری، جراحی‌های کوچک و بزرگی در پیکره پندارهای صامت و ساکن خود و مخاطبان خود بکنیم، راه دشوار آزاداندیشی، ژرف نگری و رهایی از انگاره‌های چسبنده بر دل و جانمان را هموارتر کرده‌ایم. هیچ دیواری سِتَبرتر از هاله تقدّس، مانع و عایق از درآغوش کشیدن شاهد حقیقت نیست. پس باید دیگ درهم‌جوش تاریخ را پیوسته، هم بزنیم تا تلبیس رخوت و سکون باعث التباس بین حق و باطل و درست و نادرست نشود. از این روست که در شماره‌های آتی نیز همچون فصول گذشته به شالوده شکنیِ انگاشت‌های معمولمان درباب شخصیت‌های به اصطلاح خوش‌نام و بدنام تاریخی و در مورد ماجراهایی که قرائت رسمی و معروف، مانع بازاندیشی درباره آنها شده است ادامه خواهیم داد و در این امر خطیر همه صاحب‌نظران را به یاری می‌طلبیم.