1

عوامل مؤثر در پیروزی انقلاب اسلامی سال۵۷

داود علی بابایی

نویسنده و پژوهشگرتاریخ معاصر


تعریف انقلاب

تاکنون تعاریف متعددی از انقلاب ارائه شده است از جمله شهید میرزاده عشقی انقلاب را چنین تعریف می‌کند:
انقلاب وقتی رخ می‌دهد که عادات و امیال طبقه فرادست موجب عدم رضایت طبقه فرودست می‌باشد. انقلاب عکس العمل تعدیات اربابان اقتدار و خودسری های‌متنفذین است.
انقلاب یعنی دگرگونی کلی و بنیادی در ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی یک جامعه و کشور.

یک انقلاب زمانی به پیروزی می‌رسد که

اولاً مراحل چهارگانة 1 ـ مرحله تظاهرات 2 ـ مرحله اعتصابات 3 ـ مرحله شورش گروهی و نظامی 4 ـ حکومت و دوره بعد از انقلاب را طی نماید.
ثانیاً یک انقلاب زمانی ثمر می‌دهد و می‌تواند آرمان‌ها و آرزوهای یک جامعه را برآورده سازد که بندهای پنج گانة 1 ـ استعمار 2 ـ استثمار 3 ـ استحمار 4 ـ استبداد 5 ـ استعباد را بگسلد ولیکن انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته است این بندها را باز کند و به همین سبب است که دچار بحران شده و مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را به سادگی حل ننموده و برای معضلات راه حل اساسی نیافته است.
بحران زمانی در یک جامعه پدید می‌آید که آن جامعه دچار معضلات زیر باشد: 1 ـ ناکارآمدی مدیران  2 ـ فرار مغزها  3 ـ عدم گردش نخبگان متاسفانه در حال حاضر جامعه ما دچار این مصائب و مشکلات می‌باشد
یک انقلاب، دو چیز را در خود می‌پروراند: یکی وضعیت انقلابی است و دیگری نتایج انقلاب. وضعیت انقلابی در ایران متشکل بود از مراحل تظاهرات، اعتصابات و قیام مسلحانه و نتایج انقلاب در عملکردهای دولت‌های بعد از انقلاب دیده می‌شود.
متاسفانه انقلاب اسلامی ایران که با مقالة استعمار سرخ و سیاه به اصطلاح به قلم احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات در 17 دی ماه 1356 به چاپ رسید شروع شد و ریشة عمیقی در تاریخ نداشت، بلکه به یکباره جرقه‌ای زده شد و مردم به خیابان‌ها ریختند و حدود 13 ماه وضعیت انقلابی به طول انجامید و این مدت برای ریشه دار شدن یک انقلاب بسیار کم می‌باشد و به همین سبب هم بود که اهداف انقلاب محقق نشد و این انقلاب به سرعت فرزندان خود را خورد، همچنانکه انقلاب مشروطیت نیز به همین دلیل نتوانست محقق شود، زیرا مردمی که برای برپا کردن عدالت خانه قیام کرده بودند به آن قانع نشدند و خواهان تأسیس مجلس شورا و حکومت مشروطیت شدند و به یکباره انقلاب مشروطیت از هدف اولیة خود منحرف گردید و انقلاب، بعد از چندین سال راه شکست را پیمود و اختلافی که بین مشروطه خواهان و مشروعه خواهان پیش آمد حکایت از همین می‌کند و متاسفانه انقلاب مشروطه نیزدارای ریشه و ماهیت تاریخی نبود.
به نظر من انقلاب اسلامی از زمانی در فکر مردم ایران پدیدار گردید که انقلاب مشروطیت شکست خورد و شیخ فضل الله نوری اعدام گردید. گرچه در آن دوران مردم در فکر انقلاب اسلامی نبودند ولیکن به انقلاب دیگری فکر می‌کردند که انقلاب مشروطیت را از بن بست دیکتاتوری رضاخانی نجات دهد.

درباره شکوه انقلاب اسلامی

باید بگویم تاکنون چهار انقلاب بزرگ در دنیا رخ داده است و بقیه انقلابات از نظر ماهیت و محتوا زیر مجموعة این انقلابا ت می‌باشد.
به غیر از انقلاب فکری اروپا تحت عنون رنسانس و انقلاب صنعتی انگلستان چهار انقلاب دیگر که در بزرگی زبانزد عام و خاص می‌باشند عبارتند از:
1 انقلاب کبیر فرانسه که در سال 1789 اتفاق افتاد یک انقلاب سرمایه داری و بورژوازی بود یعنی مردم فرانسه نظام اقتصادی فئودالی را به نظام سرمایه داری تبدیل کردند و پیامد آن اعلامیه جهانی حقوق بشر و حقوق شهروندی بود و با این که تاکنون 9 بار قانون اساسی فرانسه تغییر کرده است ولیکن هنوز عظمت و بزرگی این انقلاب پابرجا می‌باشد زیرا انقلاب کبیر فرانسه بر سه اصل بنا شده بود 1 ـ جدایی حکومت از روحانیت 2 ـ حکومت طبقه متوسط بر کشور 3 ـ مردم می‌باید به حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود آگاه شوند. و نیز قابل ذکر این که انقلاب فرانسه حدود 200 سال عمق و ریشه تاریخی داشته است و مردم عجولانه دست به انقلاب نزدند تا بعد از مدتی دچار رکود و عقب گرد گردند و بقیه انقلاب‌هایی که ماهیت سرمایه داری داشته‌اند مانند انقلاب بلژیک، انقلاب انگلیس زیر مجموعة انقلاب کبیر فرانسه بوده‌اند.
2 انقلاب اکتبر 1917 روسیه که یک انقلاب سوسیالیستی بود و نظام فئودالیته روسیه را به نظام سوسیالیستی تبدیل کرد گرچه این انقلاب راه انحراف پیمود ولیکن در مجموع قابل تحسین و تجلیل می‌باشد و دیگر انقلاب‌هایی که ماهیت سوسیالیستی داشتند مانند انقلاب کوبا، انقلاب چین زیر مجموعة انقلاب اکتبر روسیه بوده‌اند.
3 انقلاب الجزایر که در سال 1962 به پیروزی رسید در سال 1955 جرقة آن زده شد و با دادن یک میلیون کشته یک انقلاب به تمام معنی ملی بود و انقلاب نیکاراگوئه و دیگر انقلابات که ماهیت ملی و وطنی داشتند زیر مجموعة این انقلاب می‌باشند.
4 انقلاب اسلامی ایران تنها انقلاب ملی، مذهی می‌باشد که بعد از آن دیگر انقلابی بدین ماهیت در جهان صورت نگرفته است گرچه بعضی از کشورهای اسلامی کوشش نمودند تا انقلابی مشابه انقلاب اسلامی ایران انجام دهند ولیکن موفق نشدند.
انقلاب اسلامی ایران تنها یک سال قدمت تاریخی داشت و شاید به همین جهت می‌باشد که تاکنون نتوانسته است به آرمان‌ها و آرزوهای مردم جامه عمل بپوشاند.

انقلاب باید ریشه در تاریخ داشته باشد

هر انقلابی باید ریشه در زمان و تاریخ یک کشور داشته باشد مثلاً انقلاب هند 99 سال قدمت و ریشه در تاریخ دارد و انقلاب فرانسه 200 سال ریشه در زمان دارد به همین سبب اینها انقلاب‌های پیروزی بوده‌اند و توانسته‌اند تا اندازه‌ای به آرمان‌ها و اهداف مردم آن کشور جامه عمل بپوشانند ولیکن انقلاب الجزایر با 7 سال قدمت نتوانست بدان صورت در حکومت بعد از انقلاب موفق باشد و انقلاب ایران و انقلاب نیکاراگوئه چون زیاد ریشه در تاریخ نداشتند نتواستند در جهت اهداف مردم جامعه اشان موفق باشند.

و نیز در 17 دی ماه 56 به دنبال مقاله‌ای در روزنامة اطلاعات جرقة انقلاب زده شد ولیکن مردم فقط مقلدانه به دنبال رهبری و با فرمایشات ایشان به خیابان‌ها ریختند و لیکن نمی‌دانستند برای چه انقلاب می‌کنند و از انقلاب چه می‌خواهند به همین سبب بود که اریک رولو سردبیر لوموند در آن ایام می‌پرسند انقلاب امام خمینی را پدید آورد یا امام خمینی انقلاب را پدید آورد و در این مورد غلامحسین صدیقی از ملیون دوران نهضت ملی چه جالب می‌گوید که مردم ایران می‌دانند چه نمی‌خواهند ولی نمی‌دانند چه می‌خواهند و مردم ایران هم می‌دانستند که شاه را نمی‌خواهند ولی نمی‌دانستند چه چیزی را باید جایگزین سلطنت کنند و با این که بیش از 30 سال از انقلاب اسلامی می‌گذرد هنوز مردم نمی‌دانند برای چه انقلاب کرده‌اند.
متاسفانه مردم ایران در آن دوران نمی‌توانستند پنج واژه رااز هم تشخیص دهند و آن پنج واژه عبارت بودند از:
1 ـ تغییر: جابجایی حاکمان یک کشور تغییر می‌باشد مثلاً در اتیوپی هایله سلاسی جای خود را با منگیستو هایله ماریام رهبر چپ گرای مارکسیست این کشور بدون خونریزی عوض کرد در اوایل دوران بعد از انقلاب گروه‌های چپ و کمونیست در ایران ادعا می‌کردند که در اتیوپی و آنگولا انقلاب شده است زیرا یک تغییری در سیاست داخلی و خارجی این کشورها رخ داده است و مثلاً حاکم اولی گرایش به قطب سرمایه داری و آمریکا داشته است و حاکم دومی از اودموکرات تر بوده و گرایش به قطب کمونیستی و شوروی داشته است و نیز گروه‌های اسلامی و راست در برابر آنان مدعی بودند که در لیبی و سوریه نیزانقلاب اتفاق افتاده در حالی که پرواضح است که نه ادعادی چپ گرایان صحت داشت و نه ادعای راستگرایان و آنها خود می‌دانستند چه می گویند ولی مردم نمی‌توانستند آن را تشخیص دهند و فکر می‌کردند که واقعاً در این جوامع انقلاب اتفاق افتاده است.
2 ـ تحول: جابجایی دولت‌ها در یک کشور و استمرار محور اصلی در آن کشور تحولی ایجاد می‌کرد نه انقلابی مثلاً در دوران انقلاب هویدا جای خود را به جمشید آموزگار داد و بعد از آن شریف امامی آمد و بعد از آن ازهاری و بختیار، در حالی این جابجایی‌ها انجام می‌شد که هنوز محور که شاه بود، مستحکم بر مواضع خود ایستاده بود و زور و دیکتاتوری بر کشور حاکم بود.
3 ـ شورش و کودتا: کشورهای زیادی می‌توان نام برد که در آنها کودتا رخ داده است ولیکن این کودتاها منجر به انقلاب نشده است مثلاً در بولیوی کودتاهای زیادی‌اتفاق افتاده و یا در گینه و لیبی و سوریه نیز کودتا رخ داده است ولیکن منجر به انقلاب نشده است زمانی در یک کشور انقلاب می‌شود که توده مردمی در یک جنبش همگانی بر علیه نظام حاکم دست به شورش می‌زنند و نظام موجود را سرنگون می‌کنند.
4 ـ اصلاح یا رفرم: کشورهای زیادی را می‌توان نام برد که در آن کشورها یک اصلاح اجتماعی، سیاسی و اقتصادی روی داده است، مثلاً ادعای شاه ایران در مورد انقلاب شاه و ملت در 6 بهمن 1341 و باز شدن فضای سیاسی و اجتماعی در 1340 به وسیله علی امینی که آنها همه اصلاح و رفرم بودند نه انقلاب.

5 ـ انقلاب: انقلاب زمانی در یک کشور به وقوع می‌پیوندد که توده‌های مردم در ابعاد مختلف نمی‌توانند نظام حاکم را تحمل کنند و دست به تظاهرات و اعتصابات و شورش‌های مسلحانه می‌زنند مثلاً می‌توان از انقلاب مصر، انقلاب الجزایر، انقلاب مکزیک نام برد.
عواملی که باعث پیروزی انقلاب اسلامی شد
مردم ایران فکر می‌کنند با ریختن هزار نفر، ده هزار نفر، صد هزار نفر به خیابان‌ها انقلاب شکوهمند اسلامی پا گرفت در حالی که این چنین نبود و در پشت پرده رایزنی‌ها و عوامل مختلفی باعث پیروزی انقلاب اسلامی گردید از جمله:
1 ـ نقش رهبری آیت الله خمینی به عنوان یک مرجع تقلید و به عنوان یک رهبر مذهبی مردم را به حرکت درآورد و اعلامیه‌ها و سخنرانی‌های امام در بعد مذهب و این که شیعه و اسلام در ایران در خطر است احساسات مذهبی مردم را تحریک کرد و توده‌ها به خیابان‌ها ریختند به همین دلیل انقلاب ایران را یک انقلاب شاذ و نادر می‌نامند زیرا یک انقلاب ملی مذهبی بود.
میشل فوکو جامعه شناس فرانسوی می‌گوید: مردم ایران از یک چیز بیشتر از چیزهای دیگر خنده اشان می‌گیرد و آن این که دین افیون توده‌ها است؛ پس این چه محرکی بود که مردم را به حرکت درآورد به غیر از دین و احساسات مذهبی آیا می‌توان از چیز دیگری یاد کرد.
2 ـ نقش روحانیون و معممین در تشویق و تحریک مردم، زیرا روحانیون از دوران گذشته در حسینیه‌ها و مساجد از پایگاه و جایگاه مردمی برخوردار بودند و در دورن انقلاب مساجد اماکن تجمع مردم بود و مردم ایران برای روحانیون و متولیان مساجد و امامان جماعت احترام خاصی قائل بودند به همین دلیل سخنان روحانیون برای‌تحریک مردم نافذ واقع می‌شد.
3 ـ نقش روشنفکران در داخل و خارج کشور را نمی‌توان نادیده گرفت. دانشگاه‌های کشور از مراکز مهم پایگاه سیاسی در تمام دوران محسوب می‌شود. شاید هیچ وقت نتوان حوادث روز 16 آذر 1332 را به فراموشی سپرد. شاید هیچ وقت نتوان تحصن اساتید در مسجد دانشگاه تهران در دوران انقلاب را فراموش کرد و نیز کسانی که همراه امام خمینی از نجف به پاریس آمدند هیچ وقت فراموش شدنی نیستند. گرچه این روشنفکران اطراف امام هر یک سرنوشت جداگانه پیدا نمودند. بعضی از آنان از کشور مهاجرت کردند و بعضی دیگر اعدام شدند و بعضی زندانی و بعضی منزوی گردیدند. با نگاهی گذرا به اقامت امام در پاریس که به همراهی دکتر ابوالحسن بنی صدر، صادق طباطبایی، ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و افراد دیگری بود می‌توان برداشت نمود که اینان بودند که رهبری انقلاب را مشاوره می‌دادند و باعث تحریک مردم و بسط و گسترش خبرها از طریق رسانه‌های جهانی می‌شدند ولیکن همیشه گفته‌اند انقلاب فرزندان صادق خود را می‌خورد. به قول یکی از روشنفکران و مشاوران امام در دوران انقلاب، روشنفکران فقط تا زمانی در این انقلاب نقش داشتند که امام در 12 بهمن پای خود را در فرودگاه از هواپیما پایین نگذاشته بود و همین که امام پای خود را پایین گذاشت دیگر نقش روشنفکران به پایان رسید و الان مشاهده می‌کنیم کسانی که همراه امام در فرودگاه بودند، همه تصاویرشان سانسور شده است و هیچ عکسی از آنها به چشم نمی‌خورد و حتی نخست وزیر مورد وثوق (مهندس بازرگان) امام چگونه مورد بی مهری حکومتیان قرار می‌گیرد که در دوره چهارم ریاست جمهوری رد صلاحیت می‌شود.
4 ـ تماس‌های سرّی اعضای شورای انقلاب با سفارت آمریکا و رایزنی‌های آنان با ژنرال هایزر نقش اساسی در فروکشی کشت و کشتار رژیم شاه داشت. ملاقات های‌مکرر دکتر بهشتی، موسوی اردبیلی و مهندس بازرگان با سولیوان و ژنرال هایزر در منزل فریدون سحابی کمک زیادی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران کرد ولیکن تنگ نظران و انحصارطلبان تداعی می‌کردند که اگر این مطالب را بیان کنند که بعضی از اعضای شورای انقلاب با این افراد ملاقات کرده‌اند مردم این رایزنی‌ها را خیانت قلمداد می‌کنند و طرح این مسائل توهین و افترا و بی مهری نسبت به این آقایان است و حتی در زمانی که دانشجویان پیرو خط امام سفارت آمریکا را به اشغال خود درآوردند اسنادی را که در رابطه با ملاقات بعضی از اعضای شورای انقلاب با سفارت آمریکا بود افشا ننمودند زیرا آنها به علت خام بودن و ناپختگی و جوانی و عدم اطلاع از مسائل سیاسی قلمداد می‌کردند طرح این مسائل در آن موقعیت خیانت به انقلاب می‌باشد و مردم پسند نخواهد بود در حالی که نمونه‌های بارزی در جهان می‌توان سراغ کرد مثلاً رهبران ویتنام شمالی در حالی که با ویتنام جنوبی در حال جنگ بودند در پاریس با فرانسویان که حامیان ویت کنگ ها بودند مذاکره می‌کردند و از هویت کشور خود و منافع و مصالح کشور خود دفاع می‌نمودند تا شاید بدین طریق از جنگ و خونریزی جلوگیری نمایند و نیز گاندی در زندان با انگلیس‌ها ملاقات می‌کرد تا بتواند از منافع ملی کشور خود دفاع کند و احمد بن بلا رهبر انقلاب الجزایر با فرانسویان درزندان ملاقات می‌کرد تمام این رایزنی‌ها افتخار یک کشور باید قلمداد شود نه خیانت به مردم کشور، زیرا تمام این کارها قدرت و جسارت می‌طلبد که انسانی خود را به خطر بیندازد و مذمت مردم را تحمل کند تا بتواند از منافع و مصالح ملی کشور خود دفاع کند.
5 ـ تماس‌های مکرر داریوش فروهر که از طرف امام مأمور شده بود با ارتشیان تماس و ملاقات داشته باشد تا شاید این برادران دست از کشت و کشتار مردم بکشند و بی طرفی خود را اعلام نمایند از عوامل مؤثر در پیروزی انقلاب اسلامی بود. علت اعتماد امام به داریوش فروهر از این جهت بود که سید مصطفی خمینی فرزند امام مدتی در زندان با داریوش فروهر هم سلول بود و صفا و صداقت و وطن پرستی او را برای امام شرح داده بود و ما دیدیم که چگونه پاداش زحمات داریوش فروهر و همسرش در آذر 77 با قطعه قطعه کردن آنها داده شد.
6 ـ کنفرانسی که در دی ماه 1979 در جزیره گوادولوپ برگزار شد و در آن سران چهار کشور بزرگ جهان فرانسه، انگلیس، آمریکا و آلمان شرکت کردند و با عدم حمایت خود از رژیم پهلوی کمک بزرگی به پیروزی انقلاب اسلامی ایران نمودند. در این کنفرانس جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، اشمیت صدراعظم آلمان، والری‌ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه و جیمز کالاهان نخست وزیر انگلیس شرکت داشتند.
دراین کنفرانس مذاکراتی پیرامون انقلاب ایران، جنک کامبوج، خشونت در آفریقای جنوبی، نفوذ روزافزون شوروی‌ها در خلیج فارس، کودتای افغانستان و ناآرامی‌های ترکیه صورت گرفت.
در این کنفرانس رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر انگلیس معتقد بودند که کار شاه تمام است و باید از ایران خارج شود. در همین کنفرانس تصمیم گرفته شد که دیگر کشورهای غربی و آمریکا از رژیم شاه حمایت نکنند و همین مسئله باعث تسریع در پیروزی انقلاب اسلامی شد.
7 ـ ملاقات وارن زیمرمن مشاور سیاسی دولت آمریکا در سفارت پاریس با ابراهیم یزدی که در 5 نوبت انجام شد خود از عوامل مؤثر در دوران پیروزی انقلاب بود.
8 ـ تماس‌های مکرر نماینده والری ژیسکاردستن رئیس جمهوری فرانسه با امام خمینی در پاریس که حاوی پیام‌هایی از جانب دولت جیمی کارتر بود نیز قابل توجه می‌باشد.
9 ـ اعلام بی طرفی سران ارتش در روز 22 بهمن 57 و مخصوصاً امان خواستن ارتشبد قره باغی از مهندس بازرگان نتیجه رایزنی‌های قبلی اعضای اپوزیسیون با ارتشیان بوده است.




پرونده انقلاب

گاهشمار اوج‌گیری انقلاب‌۵۷

با آثار و گفتاری از: رضوانه امینیان-داود علی بابایی-آتنا محفوظی-زهرا کریمی

به کوشش رضوانه امینیان

سیدمصطفی خمینی فرزند آیت االله روح الله خمینی (ره) در سال 1309 در قم متولد شد. ایشان دارای استعداد فراوانی بود؛ به‌طوری‌که، در همان سنین جوانی به درجه اجتهاد نائل شد. سیدمصطفی خمینی از سال 1341 که نهضت آیت الله خمینی آغاز شد، همواره یار و همراه و مشاور ایشان بود. وی پس از جریان 15 خرداد و نیز بار دیگر پس از تبعید پدر بزرگوارشان، به علت اقدامات اعتراض‌آمیز خود بر علیه رژیم شاه، توسط ساواک دستگیر شد و در نهایت نیز در 13 دی 1343 مأموران رژیم، به خانه او حمله کرده و ایشان را نیز به ترکیه تبعید کردند. ایشان پس از ورود به نجف در کنار برنامه‌های درسی و علمی، مبارزه را در کنار آیت‌الله خمینی ادامه دادند.
در سال 48 به دنبال یک سلسله فعالیت علیه رژیم بعثی عراق، دستگیر و به بغداد منتقل شدند. سرانجام در نیمه شب اول آبان 1356، آیت‌الله سید مصطفی خمینی، به شکل مرموزی از دنیا رفتند.

هفدهم دی 1356
راهپیمایی علیه کشف حجاب، چاپ مقالة «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامه اطلاعات به قلم رشیدی مطلق که قطعاً اسم مستعار بوده است.

نوزدهم دی 1356
قیام مردم قم در اعتراض به چاپ مقاله ایران و استعمار سرخ و سیاه.

دوم بهمن 1356
صدور پیام آیت‌الله خمینی به مناسبت وقایع 19 دی ماه.

ششم بهمن 1356
رژه اعضای حزب رستاخیز در سالگرد انقلاب سفید.

بیست‌ونهم بهمن 1356
برپایی مراسم چهلم شهدای قم و قیام مردم تبریز.

هشتم اسفند 1356
صدور پیام آیت‌الله خمینی خطاب به ملت تبریز به مناسبت حوادث 29 بهمن.

بیست‌وپنجم اسفند 1356
تحریم جشن‌های نوروز توسط علمای حوزه علمیه قم و نهضت آزادی شاخه خارج از کشور.

چهارم فروردین 1357
انتشار پیام آیت‌الله خمینی به مناسبت اربعین شهدای تبریز.

دهم فروردین 1357
برگزاری مراسم چهلم شهدای تبریز، قیام مردم در شهر یزد، اهواز و جهرم.
نوزدهم اردیبهشت 1357
برپایی مراسم چهلم شهدای یزد، اهواز و جهرم. گسترش تظاهرات در 21 شهر کشور.

دهم خرداد 1357
سخنان آیت‌الله خمینی در آستانة سالگرد قیام 15 خرداد.

پانزدهم خرداد 1357
سالگرد قیام 15 خرداد و اقدام به اعتصاب عمومی.

بیست‌وهشتم خرداد 1357
اولین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی.

هشتم تیر 1357
تقسیم حزب رستاخیز به سه جناح سیاسی.

نهم تیر 1357
برگزاری تظاهرات وسیع در شیراز و کرمانشاه.

دوازدهم تیر 1357
تحریم جشن‌های ماه شعبان توسط آیت‌الله خمینی.
(ایشان در پیامی از مردم خواستند تا به عنوان اعتراض جشن‌های سوم و پانزدهم شعبان را برگزار نکنند)

سی‌ام تیر 1357
تبدیل شدن جشن‌های آیینی پانزدهم شعبان به تظاهرات ضد دولتی.

یکم مرداد 1357
درگیری و تیراندازی در صحن حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) در شهر مشهد.

چهاردهم مرداد 1357
سالگرد قیام مشروطه و سخنرانی شاه.

پانزدهم مرداد 1357
آغاز ماه مبارک رمضان و تبدیل مساجد به کانون‌های انقلاب.

بیست‌ویکم مرداد 1357
اعلام حکومت نظامی در اصفهان، تظاهرات علیه جشن فرهنگ و هنر در شیراز.

بیست‌وهشتم مرداد 1357
فاجعه سینما رکس آبادان.

پنجم شهریور 1357
استعفای دکتر جمشید آموزگار از نخست‌وزیری و انتصاب مهندس جعفر شریف امامی از سوی شاه به جای وی. اعلام سیاست‌های «دولت آشتی ملی» به وسیله شریف امامی.

هشتم شهریور 1357
چاپ عکس آیت‌الله خمینی برای نخستین بار در صفحة اول روزنامه‌های تهران. مصاحبة شاه با تلویزیون فرانسه.

شانزدهم شهریور 1357
راهپیمایی بزرگ در تهران. انتصاب ارتشبد غلامعلی اویسی به سمت فرمانداری نظامی تهران.
هفدهم شهریور 1357
کشتار وسیع مردم در میدان ژاله (شهدای) تهران.

هجدهم شهریور 1357
اشغال تهران توسط تانک‌ها. استیضاح شریف امامی از سوی مجلس شورای ملی. انتشار پیام آیت‌الله خمینی به مناسبت وقایع 17 شهریور.

دوم مهر 1357
محاصره منزل آیت‌الله خمینی در نجف. اعتصاب غذای زندانیان سیاسی.

هشتم مهر 1357
تهدید کارکنان اعتصابی دولت توسط فرمانداری نظامی. برگزاری مراسم چهلم قربانیان سینما رکس آبادان.

نهم مهر 1357
رفع محدودیت‌هایی که دولت عراق برای آیت‌الله خمینی ایجاد کرده بود. صدور اعلامیه دولت دربارة بخشودگی مخالفان سیاسی خارج از کشور. متلاشی شدن حزب فراگیر رستاخیز و استعفای دکتر جواد سعید دبیر کل آن.

سیزدهم مهر 1357
عزیمت آیت‌الله خمینی به کویت.

چهاردهم مهر 1357
هجرت آیت‌الله خمینی از بغداد به پاریس. بازگشایی دانشگاه‌ها.

نوزدهم مهر 1357
اعتصاب بزرگ کارکنان مطبوعات در اعتراض به سانسور و نظارت دولت.

بیست‌وسوم مهر 1357
پیروزی روزنامه‌نگاران و لغو قانون سانسور.

بیست‌وچهارم مهر 1357
چهلم شهدای 17 شهریور. حملة چماقداران به مردم در مسجد جامع کرمان.

دوم آبان 1357
آزادی هزار و صد و بیست و شش زندانی سیاسی.

هشتم آبان 1357
اعتصاب کارکنان شرکت ملی نفت.

نهم آبان 1357
آزادی آیت‌الله سیدمحمود طالقانی و آیت‌الله حسینعلی منتظری از زندان.

دهم آبان 1357
استیضاح شریف امامی

سیزدهم آبان 1357
کشتار دانش‌آموزان، دانشجویان و مردم انقلابی در دانشگاه تهران.

چهاردهم آبان 1357
آتش‌سوزی بزرگ تهران، استعفای مهندس جعفر شریف امامی از نخست وزیری.

پانزدهم آبان 1357
نخست‌وزیری ارتشبد غلامرضا ازهاری و تشکیل دولت نظامی. پخش نطق عذرخواهانه شاه از تلویزیون.

بیست‌ودوم آبان 1357
رادیو و تلویزیون توسط نظامیان اشغال شد و کارکنان آن اعتصاب کردند. پیوستن کارکنان ادارة برق به اعتصابیون.

دوم آذر 1357
تیراندازی ماموران به مردم در حرم مطهر امام رضا (ع).

سوم آذر 1357
انتشار پیام آیت‌الله خمینی به مناسبت کشتار در حرم ثامن‌الائمه (ع) و اعلام تعطیلی و عزای عمومی.

پنجم آذر 1357
اعلام عزای عمومی در سراسر کشور. تقاضای کمک کارکنان اعتصابی مطبوعات از مردم.

هفتم آذر 1357
انتشار لیست اسامی افرادی که مقادیر زیادی «ارز» از کشور خارج کرده‌بودند توسط کارکنان بانک مرکزی.

ششم آذر 1357
قطع برق در ساعت هشت شب به دست کارکنان اداره برق به منظور جلوگیری از پخش اخبار دولتی.

دهم آذر 1357
آغاز ماه محرم و تظاهرات شبانه بر فراز بام‌ها.

یازدهم آذر 1357
انتشار پیام آیت‌الله خمینی به مناسبت آغاز ماه محرم، تعطیل شدن مدارس به مدت ده روز.

نوزدهم آذر 1357
راهپیمایی بزرگ تاسوعا.

بیستم آذر 1357
راهپیمایی بزرگ عاشورا.

بیست‌وهفتم آذر 1357
اعلام عزای عمومی در کشور. استعفای دسته‌جمعی چند تن از مهندسان پرواز و خلبانان هواپیمای ملی ایران.

چهارم دی 1357
تظاهرات وسیع دانش‌آموزان.

پنجم دی 1357
قطع کامل صادرات نفت.

هشتم دی 1357
تعیین هیئتی از سوی آیت‌الله خمینیبرای نظارت بر امر تولید و توزیع نفت.

نهم دی 1357
استعفای ارتشبد ازهاری از نخست‌وزیری و انتخاب دکتر شاپور بختیار به جای وی.

شانزدهم دی 1357
اعلام سیاست‌های بختیار. کشف یک زندان سیاسی و شکنجه‌گاه در تهران.

نوزدهم دی 1357
افتادن اداره امور شیراز و اردبیل به دست مردم.

بیست‌ودوم دی 1357
اعلام تشکیل «شورای انقلاب» توسط آیت‌الله خمینی

بیست‌وسوم دی 1357
تشکیل اولین جلسة «شورای سلطنت» با حضور شاه.

بیست‌وششم دی 1357
خروج شاه و فرح از کشور.

بیست‌وهفتم دی 1357
انتشار پیام آیت‌الله خمینی در مورد رفتن شاه و دعوت مردم به راهپیمایی روز اربعین. اعلام آمادگی ولیعهد برای عهده‌دار شدن حکومت.

بیست‌ونهم دی 1357
راهپیمایی بزرگ روز اربعین.

سی‌ام دی 1357
سفر رئیس شورای سلطنت به فرانسه و تقاضای ملاقات با رهبر انقلاب.

یکم بهمن 1357
استعفای سیدجلال‌الدین تهرانی از ریاست شورای سلطنت و غیرقانون خواندن این شورا. پیوستن گروه‌هایی از نظامیان به مردم. استعفای بعضی از نمایندگان و وزرا. تهدید امام توسط شاه.

دوم بهمن 1357
رواج آموزش‌های نظامی و ساخت بمب‌های دستی بین مردم. شدت یافتن فرار سربازان از پادگان‌ها.

سوم بهمن 1357
افتادن اداره امور شهر قم به دست مردم. تشکیل کمیتة استقبال از آیت‌الله خمینی. رژة سربازان گارد سلطنتی در پادگان لویزان.

چهارم بهمن 1357
محاصرة مهرآباد توسط تانک‌ها. تدارک مراسم استقبال از امام.

پنجم بهمن 1357
بسته‌شدن فرودگاه به مدت سه‌روز. تظاهرات طرفداران دولت بختیار.

ششم بهمن 1357
تضمین امنیت فرود هواپیمای حامل امام از سوی کارکنان هواپیمایی. شدت یافتن درگیری میان مردم و نیروهای امنیتی در سطح کشو. ر

هفتم بهمن 1357
لغو تمام مرخصی‌ها و آماده‌باش تمام نیروهای مسلح.
اعلام سفر بختیار به پاریس و پاسخ آیت الله خمینی به او.

هشتم بهمن 1357
تجمع مردم در اطراف فرودگاه مهرآباد. تحصن روحانیون در دانشگاه تهران.

نهم بهمن 1357
بختیار: در راه بازگشت امام به کشور مانعی نیست. افزایش درگیری‌های خونین در سطح کشور.

دهم بهمن 1357
بازگشایی فرودگاه‌های کشور. موج فرار آمریکایی‌ها از ایران.

یازدهم بهمن 1357
اعلام برنامه‌های کمیته استقبال. آمادگی سراسری مردم برای استقبال از رهبر انقلاب.

دوازدهم بهمن 1357
بازگشت پیروزمندانه آیت‌الله خمینیبه میهن پس از سال‌ها تبعید.
سیزدهم بهمن 1357
دیدار گروه‌های مختلف مردم با آیت‌الله خمینی. ادامه درگیری‌های شدید در شهرهای کشور.

چهاردهم بهمن 1357
استعفای شهردار تهران و انتصاب دوباره او از سوی آیت‌الله خمینیبه همان سمت.

پانزدهم بهمن 1357
اعتصاب کارکنان نخست‌وزیری. بازداشت بسیاری از وزراء و کارمندان عالی‌رتبه دولت به جرم فساد مالی و سوءاستفاده از بیت‌المال توسط دولت بختیار.

شانزدهم بهمن 1357
انتخاب مهندس مهدی بازرگان به نخست‌وزیری دولت موقت از سوی رهبر انقلاب.

هفدهم بهمن 1357
تظاهرات گسترده به حمایت از بازرگان در سطح کشور. حذف سوگند وفاداری به شاه از مراسم قسم سربازی. خروج ژنرال هایزر از ایران.

هجدهم بهمن 1357
تجمع طرفداران بختیار در ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی) وآغاز کار کانال تلویزیونی انقلاب.

نوزدهم بهمن 1357
رژة عدة زیادی از همافران و افراد نیروی هوایی در مقابل آیت الله خمینی.

بیستم بهمن 1357
اعلام سیاست‌ها و وظایف دولت موقت توسط مهندس مهدی بازرگان. درگیری شدید میان همافران و دانشجویان نیروی هوایی و افراد گارد جاویدان.

بیست‌ویکم بهمن 1357
دست‌یابی مردم به اسلحه‌خانه نیروی هوایی و شدت یافتن درگیری مسلحانه مردم و نظامیان. انتشار متن فتوای امام مبنی بر باطل بودن قسم وفاداری ارتشیان به شاه. اعلام منع عبور و مرور از ساعت چهارونیم بعدازظهر. انتشار حکم امام دربارة ماندن مردم در خیابان‌ها. پیوستن نیروی دریایی و هوایی به مردم.

بیست‌ودوم بهمن 1357
اعلام بی‌طرفی ارتش. سقوط حکومت 2500 ساله شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی ایران.




مروری بر سیاست‌های انتخاباتی در ایران

فاطمه رنجبر

در اسفندماه سال 1398 یازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی هم‌زمان با اولین انتخابات میان‌دوره‌ای مجلس پنجم خبرگان (در ۵ استان) برگزار شد. این انتخابات سی‌وهفتمین انتخاباتی بود که در تاریخ جمهوری اسلامی ایران برگزار می‌شد. به عبارت دیگر، طی ۴۱ سال گذشته، ۳۶ انتخابات در ایران برگزار شده است، یعنی به طور متوسط هر یک سال و چند ماه، یک انتخابات ملی در ایران برگزار شده است. انتخاباتی که تجلی الگوی مترقی مردم‌سالاری دینی و نقش‌آفرینی و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود و پیشبرد امور کشور است. میزان مشارکت واجدان حق رأی در هر انتخاباتی، درست یا نادرست، همواره به معنای میزان دلبستگی شهروندان به سیستم سیاسی حاکم بر کشور تلقی می‌شود. در جمهوری اسلامی ایران نیز از فردای پیروزی انقلاب 57، که نخستین همه پرسی تغییر رژیم برگزار شد، تاکنون درصد مشارکت مردم در انتخابات‌ها در واقع میزان‌الحراره م ملاک و معیاری برای سنجش نزدیکی ایدئولوژیک بدنه جامعه با آرمان‌هایی دانسته شده‌است که از سوی حاکمیت و از طریق رسانه‌های رسمی القاء می‌گردد. از این نظر می‌توان نمودار محبوبیت نظام و همراهی مردم را با آن بر اساس درصد مشارکت مردم در انتخابات‌های 41 سال گذشته ترسیم نمود. اگر این نگاه، سنگ محک واقع نمایی از مساله بوده باشد، باید بر پایه همین منطق اذعان داشت که در طول تاریخ جمهوری اسلامی ایران، هرگز شهروندان ایران اینقدر از حاکمیت ناراضی نبوده‌اند چراکه بر اساس آمارهای رسمی در اسفند ماه بیش از شصت‌درصد مردم در انتخابات شرکت نکردند. فصلنامه خاطرات سیاسی بر آن است در شماره‌های آتی به روش‌های علمی این مسأله را کاویده و ربط و نسبت مشارکت مردم و مقبولیت و مشروعیت و کارآمدی نظام سیاسی حاکم را تبیین نماید. مقاله حاضر مقدمه‌ای است بر این موضوع.

انتخابات از ملزومات یک جامعه دموکراتیک، فعال و پویاست. این پدیده علاوه بر ایجاد مشروعیت‌های سیاسی برای حاکمان، باعث به وجود آمدن فضاهایی متناسب و درخور برای بسط و گسترش دامنة قدرت و مصون‌سازی نظام سیاسی و نهادهای اجتماعی و مردمی می‌شود؛ اما پذیرش الگوی انتخابات به‌عنوان شیوه ادارة امور کشور در قانون اساسی کشورهای دموکراتیک مانند هر الگوی دیگر، نیازمند لوازم و الزاماتی است، به همین علت تدوین قانون انتخابات که در آن از نظام انتخاباتی تا شیوه برگزاری، شرایط انتخاب شونده و انتخاب‌کننده، چگونگی رأی دادن، شمارش آرا، اعلام نتایج، چگونگی مشارکت در فرایند انتخابات، الگوها و روش‌های تبلیغی و ارائة برنامه‌ها و…تعیین‌شده باشد، ضروری است و البته مبرهن است که این دستورالعمل باید حتی‌الامکان برگزاری انتخاباتی «عادلانه»، «منصفانه»، «شفاف» و «کارآمد» را با کمترین مشکل فراهم آورد، زیرا چنین امری در جهت تضمین تداوم و تعادل نظام ضروری است. در این راستا، پرواضح است که بررسی منتقدانة نتایج عملی قوانین ناظر بر انتخابات می‌تواند به ارتقا اوضاع سیاسی و اجتماعی هر کشور کمک کند، در واقع بررسی بازخوردهای هر قانونی درروند تکمیلی قانون مذکور و کارکرد آن در مسیر سعادت و سلامت جامعه الزامی است.

مفهوم انتخابات سیاسی
واژة انتخابات جمع واژة عربی انتخاب از ریشة «نخب» به معنی گزینش یا به‌گزینی است. برخی از سره‌نویسان فارسی واژه‌های گزیدمان یا گزینمان را به‌جای آن بکار می‌برند، (نک: فرهنگ لغت، ذیل انتخابات) معادل اروپایی آن یعنی (Election) نیز به فعل لاتین (Eligeve) به معنای جدا کردن، سوا کردن و برگزیدن بازمی‌گردد. ازنظر علم معناشناسی (Semantics) نیز این اصطلاح تغییر و تحولات معنایی وسیعی پیداکرده است ولی در کاربرد رایج و عام آن به معنای روش یا شیوه‌ای است برای برگزیدن تعداد معینی از افراد که برای تصدی یک منصب یا مقام خود را نامزد کرده‌اند. به‌هرروی امروزه انتخابات یک فرایند رسمی برای تصمیم گیری است که طی آن مردم یا بخشی از مردم برای ادارۀ امور عمومی خود، شخص یا اشخاصی را برای مقامی رسمی به مدت معلوم، طبق قوانین موجود، جهت احراز مناصب و مصادر تصمیم‌گیری طی یک دوره مشخص برمی‌گزینند. در دنیای سیاست به‌طور حرفه‌ای انتخابات (Election) یعنی گزینش از میان بدیل‌های مختلف سیاسی که پیش روی انتخاب‌کنندگان قرارداد. درواقع در فرایند شکل‌گیری حکومت‌های دموکراتیک از طریق انتخاباتِ مردمی ، نظریه «قرار اجتماعی» جایگاه مهمی در پایه‌ریزی گفتمان مردم‌سالاری دارد؛ نظریه‌ای که می‌گوید افراد یک جامعه برای ادارة امور مربوط به آن باید به توافقی پایبند شوند که از طریق انتخاب نماینده یا نمایندگانی، بخشی از اختیارشان برای تصمیم‌گیری را به منتخب یا نمایندگانشان بسپارند.در این رابطه نظام انتخاباتی، حقانیت کاندیداها، ویژگی‌های رأی‌دهندگان، شرایط انتخاب شوندگان، تبلیغات و نظارت‌های انتخاباتی بر رأی‌گیری، ویژگی دموکراتیک یا غیر دموکراتیک نظام‌های سیاسی، و حقانیت نتیجة نهایی رأی‌گیری اهمیت بسیار دارد. درواقع به‌طور روشن‌تر، آزادی و سلامت انتخابات سیاسی در تمام ابعاد، به کیفیت تعیین این ویژگی‌ها و تضمین مؤثر آن‌ها توسط قواعد حقوقی انتخاباتی وابسته است.

کارکردهای انتخابات
در دنیای امروز انتخابات عمده‌ترین ابزار ایجاد صلح و ثبات داخلی و حفظ جامعه مدنی و اجرای دموکراسی به شمار می‌رود که طبق آن متصدیان قدرت به دست مردم انتخاب می‌شوند. درواقع کشورهایی که ادعای دموکراسی دارند همواره سعی می‌کنند انتخابات را در نظام سیاسی‌شان به بهترین صورت اداره کنند زیرا کسب قدرت از راه انتخابات ضمن دارا بودن مشروعیت لازم از سوی مردم، مسالمت‌آمیزترین شیوه دررسیدن به جایگاه قدرت است.

در نظام‌های دموکراتیک و مردم‌سالار انتخابات دوره‌ای فرصتی است برای مردم که نظر خودشان را نسبت به شیوة حکومت و مدیریت یک دولت ابراز نمایند و اگر عدم رضایتی نسبت به آن داشته باشند، نماینده یا نمایندگانی باکفایت تر را جایگزین سازند، از این طریق همواره سیستم سیاسی رو به اصلاح و تکامل تدریجی پیش می‌رود. از دیگر کارکردهای انتخابات قاعده‌مند نمودن انتقال قدرت سیاسی از گروهی به گروه دیگر است؛ زیرا ازنظر حکومت‌های دموکراتیک فقدان قاعده‌ای اصولی و قانونی برای انتقال و توزیع قدرت و مسئولیت ادارة جامعه، مصائب سیاسی گوناگونی به دنبال دارد.

پیشینة انتخابات در ایران
ظاهراً سابقة برگزاری انتخابات در ایران به کمتر از صد پیش (حدود نود و هفت) برمی‌گردد و برای اولین بار تشکیل مجلس در ایران به زمان بعد از مشروطیت می‌رسد. فرمان مشروطیت در تاریخ 14 جمادی‌الثانی سال 1324 هجری قمری از طرف مظفرالدین شاه قاجار  صادر شد. به‌طورکلی اولین دورة مجلس شورای ملی در تاریخ 17 مهر 1285 هجری شمسی افتتاح شد. درواقع پس از انقلاب مشروطه در زمان مظفرالدین‌شاه، حکومت مشروطه در ایران تشکیل شد و نخستین انتخابات کمی بعد در ایران آغاز شد. بر این اساس مظفر الدین شاه در سال 1285 برای آغاز کار مجلس چنین فرمانی را صادر کرد:
«مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان قاجاریه، علماء، اعیان، اشراف، ملاکین و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازمه را به عمل‌آورده به هیئت وزرای دولت‌خواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنماید.» (نک: نهاوندی، 1388: 36)
در زمان قاجار تنها انتخابات مجلس شورای ملی برگزار می‌گردید. در دوره محمدرضاشاه( پهلوی دوم) نیز، انتخابات مجلس سنا طبق قانون اساسی مشروطه برگزار می‌شد، همچنین دو همه‌پرسی نیز برگزار شد. در سال ۱۳۴۱ در زمان پهلوی دوم قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی تصویب گردید که در آن برای اولین بار به زنان ایرانی حق رأی می‌داد، البته روحانیون قم مخالفت‌های شدیدی با این قانون نشان دادند و این مسئله به خشونت نیز کشیده شد ولی درنهایت اجرایی شد.

انتخابات پس از انقلاب 1357
پس از پیروزی انقلاب اسلامی چندین نوبت همه‌پرسی و انتخابات عمومی و سراسری در کشور برگزار شد که درواقع اولین و مهم‌ترین آن‌که در حقیقت تعیین‌کنندة نوع حکومت کشور بود به پیشنهاد سید روح‌الله خمینی(ره) به شکل همه‌پرسی (رفراندوم) در روزهای ۱۰ و ۱۱ فروردین ۱۳۵۸ در سراسر ایران برگزار شد. بر پایة این رفراندوم، مردم باید با دادن رأی «آری» یا «نه» با تغییر نظام شاهنشاهی به جمهوری اسلامی ایران موافقت می‌کردند. در این راستا برگه رأی، دوقسمتی بود ـ شامل نیمة «آری» به رنگ سبز- و نیمة «نه» به رنگ قرمزـ و روی آن چنین درج‌شده بود:
بسمه‌تعالی
دولت موقّت انقلاب اسلامی
وزارت کشور
تعرفة انتخابات رفراندوم
تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی
که قانون اساسی آن از تصویب ملّت خواهد گذشت.
ظاهراً در این رابطه گفته‌شده بود اگر کسانی رأیشان برای نوع حکومت بعدی حکومت «جمهوری اسلامی» نیست می‌توانند آن نوع حکومت دلخواه خود را در برگه بنویسند و در صندوق بیندازند. بر اساس نتایج اعلام‌شده نزدیک ۹۸٫۲٪ واجدان شرایط در همه‌پرسی شرکت کردند. بیش از ۹۹٪ شرکت‌کنندگان نیز به همه‌پرسی رأی مثبت دادند. واجدان شرکت در همه‌پرسی به برقراری حکومت جمهوری اسلامی رأی «آری» دادند و به‌این‌ترتیب مردم، اراده و خواست خود را در تاریخ ثبت کردند. در رابطه باسیاست‌های اتخاذشده در راستای این رفراندوم که نهایتاً موجب استقرار حکومت جمهوری اسلامی شد در چهل سال اخیر همواره گمانه‌زنی‌ها و نقدهای متعددی وجود داشته است و اشکالاتی به جریان کلیِ همه‌پرسی، برگه‌های رأی و موارد دیگر واردشده است. برخی از مهم‌ترین نقدها متوجه این موضوع بود که قانون اساسی‌ای که متن آن معلوم نبود، چه تضمینی داشت که از تصویب ملت بگذرد؟ برخی نیز به جنبه‌های روانی مسئله واکنش نشان داده و اظهار داشته‌اند که مردم ایران در آن زمان، ـ با توجه به شرایط پیش‌آمده ـ بیش از آن‌که به فکر تعیین نظام از طریق انتخابات و تأیید نوع حکومت در کشور خود باشند تنها به سرنگونی نظام سلطنتی فکر می‌کردند و برای رسیدن به این هدف، نظام تازه‌ای که به آن اشاره‌شده بود را برگزیدند و البته چون گزینة دیگری نیز در این جریان معرفی نشده بود، در دسترس ترین گزینه ـ یعنی گزینة پیشنهادی ـ را انتخاب کردند. در این رابطه بیان می‌شود که حتی انتخاب رنگ‌های برگة رأی – نه به رنگ قرمز و آری به رنگ سبز- نیز می‌تواند به لحاظ روانی «جهت‌دار» تعبیر شود. در این رابطه صادق زیباکلام می‌گوید: اگرچه قرار دادن تنها یک گزینه برای همه‌پرسی، در طول سالیان گذشته انتقادهایی را به دنبال داشته اما واقعیت این است که اگر عناوین دیگری در کنار جمهوری اسلامی نوشته می‌شد، با توجه به فضایی که در دوازدهم فروردین 1358 در ایران حاکم بود، اکثریت مردم بازهم به همان چیزی رأی می‌دادند که «سید روح‌الله خمینی»(ره) گفت صه بود. (چگونه ایران جمهوری اسلامی شد؟: سایت بی‌بی‌سی فارسی 6 دسامبر 2015) ابراهیم یزدی نیز در این رابطه درگذشته اظهار کرده بود: در زمان برگزاری همه‌پرسی، برخی بر این نظر بودند که باید همه ـ یا برخی ـ گزینه‌های پیشنهادی، در پرسشنامة رفراندوم وارد شود، ولی شورای انقلاب و رهبری که تصمیم‌گیرنده اصلی و نهایی این مسئله بودند، تصمیم گرفتند تنها دربارة جمهوری اسلامی از مردم سؤال شود که تشتت آراء به وجود نیاید؛ (همان) البته برخی نیز مانند عبدالکریم لاهیجی این رفراندوم را نه یک همه‌پرسی به معنای واقعی، بلکه به‌مثابه یک بیعت بین مردم و رهبر در آن زمان تلقی می‌کنند، زیرا به‌زعم ایشان امری که در آن روز انجام گرفت بیشتر مشخصه‌های یک بیعت از مردم را داشت تا برگزاری یک همه‌پرسی. اشکال دیگری که در رابطه با برگزاری این همه‌پرسی عنوان می‌شود این است که در نظرسنجی دوازده فروردین ۱۳۵۸، نوع حکومت بعدی از مردم پرسیده نشد و نحوة سؤال «جمهوری اسلامی، آری یا نه؟» به شکلی بود که مردم را بین انتخاب شیوه‌ای «معلوم» یا تن دادن به شیوه‌ای «نامعلوم» مخیر می‌کرد که ازلحاظ روانی توده‌های مردم را به انتخاب پاسخ آری متمایل کرد.

باری، پس‌ازاین اتفاق با استقرار جمهوری اسلامی، انتخابات با نظارت شورای نگهبان ادامه یافت. درواقع در نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی باهدف امتزاج خاستگاه الهی دولت با ایدة «قرار اجتماعی» به نگارش درآمد، در این رابطه دست اندکاران نظام، «جمهوری اسلامی» را نه یک مرکب انضمامی بلکه آن را یک هویت می‌دانند که هر دو معیار از سوی خداوند فرمان داده‌شده است، با توجه به این ترکیب منحصربه‌فرد، مفهوم خاصی از انتخابات در ایران شکل گرفت که طبق مدعای متصدیان آن تلفیقی از دین‌داری و مردم‌سالاری در مدل جمهوری اسلامی است. هم‌اکنون طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، قوة مجریه و مقننه توسط مردم انتخاب می‌شوند و قوه قضائیه توسط رهبر ایران که خود توسط مجلس خبرگان رهبری انتخاب می‌گردد و اعضای مجلس خبرگان نیز توسط مردم انتخاب می‌شوند. بر اساس گزارش‌ها در چهل سال گذشته، مردم ۳۶ بار برای تعیین سرنوشت خود پای صندوق‌های رأی آمده‌اند. سه همه‌پرسی، یک انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی، ده دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، پنج دوره انتخابات مجلس خبرگان رهبری، پنج دوره انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا و دوازده دوره انتخابات ریاست‌جمهوری برگزارشده و حدود ۸۵۰ میلیون برگه رأی توسط مردم به داخل صندوق‌های رأی ریخته شده است. (این آمار بدون در نظر گرفتن دور دوم انتخابات یا انتخابات میان‌دوره‌ای است) طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران چهار دسته انتخابات در ایران برگزار می‌شود:
1 ـ ملت ایران به استناد قانون اساسی نمایندگان خود را درمجلس خبرگان رهبری برمی‌گزیند تا رهبری نظام را مشخص نمایند و رهبری در چارچوب قانون اساسی، سیاست‌های کلی نظام را با مشورت با مجمع تشخیص مصلحت معین و اعلام نمایند.
2 ـ ملت ایران به استناد قانون اساسی نمایندگان خود را درمجلس شورای اسلامی برمی‌گزینند تا قوانین کشور را در چارچوب قانون اساسی و سیاست‌های کلی نظام به تصویب برسانند.
3 ـ ملت ایران به استناد قانون اساسی فردی را به‌عنوان رئیس جمهور برمی‌گزینند تا قوانین کشور را از طریق هیئت دولت اجرا نمایند.
4 ـ ملت ایران به استناد قانون اساسی در روستاها، شهرها و استان‌ها به‌منظور حل مشکلات منطقه خود نمایندگانی برای شوراهای محلی برمی‌گزینند.
به نظر می‌رسد ساختار حقوقی جمهوری اسلامی به ترتیبی تنظیم‌شده است که همه مقام‌های حکومتی به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم بارأی مردم انتخاب شوند و تنها تغییر قانون رأی در این دوره در مورد شرط سن رأی‌دهندگان بود که در ابتدا به ۱۵ سال رسید و دوباره آن را در سال ۱۳۸۵ از ۱۵ سال به ۱۸ سال تغییر دادند.

آسیب‌شناسی سیاست‌های انتخاباتی در ایران
همان‌طور که اشاره شد برگزاری انتخابات در ایران با برگزاری همه‌پرسی نظام جمهوری اسلامی ایران در 10 فروردین 1358 و پس‌ازآن در 12 مردادماه همان سال با انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی که نهایتاً این قانون در 12 آذرماه همان سال با برگزاری همه‌پرسی دیگری به رأی عمومی گزارده شد، آغاز شد و تاکنون این روند ادامه دارد. همان‌طور که در اصل ششم قانون اساسی به‌صراحت بر امر انتخابات تأکید شده: در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکا آرا عمومی اداره شود در این راستا انتخاب رئیس‌جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظایر این‌ها از طریق انتخابات همگانی معین می‌گردد، اما علیرغم برگزاری انتخابات متعدد در طول انقلاب اسلامی در ایران کماکان برای انتخاب نمایندگان مجلس، شوراها و حتی عالی‌ترین مقام اجرایی کشور مشکلاتی در پیمایش محیطی ازجمله تغییرات مکرر قانون، حوزه‌های نظارتی، اجرا، نظام تبلیغات، عدم مشارکت حداکثری شهروندان و… رخ می‌نماید که بررسی این مشکلات می‌تواند به درک بهتر موضوع کمک نماید.

فقدان احزاب به معنای واقعی
1 در جوامع دموکراتیک احزاب سیاسی ارتباط تنگاتنگی با کلیة وجوه سیاست و علی‌الخصوص انتخابات دارند، زیرا احزاب سیاسی در هدایت و بسیج ملت برای آمدن به‌پای صندوق  رأی و معرفی چهره‌های کاندیداتور نقش مؤثری ایفا می‌کنند. موریس دوورژه انتخابات را میوه همگانی شدن حق رأی می‌داند درنتیجه، فرایند تشکیل نخستین احزاب سیاسی را به رقابتی شدن انتخابات گره می‌زند. (ایوبی،1390: 94) امروزه احزاب سیاسی را به‌واسطة نقش‌ها و کار ویژه‌هایی که در تعدیل ساخت قدرت اجتماعی و سیاسی ایفا می‌کند به‌عنوان چرخ‌دندة دموکراسی نام‌گذاری کرده‌اند. این نهادها امروزه با ایفای کارکردهای گسترده و متنوع به‌ویژه در انتخابات نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت سیاسی جوامع بر عهده‌دارند. احزاب برای ایفای نقش مطلوب خود در جامعه نیازمند سازمان‌دهی منسجم مالی واداری مستقل می‌باشند. در نظام‌های مردم‌سالار همواره احزاب در رأس قدرت هستند؛ به‌این‌ترتیب در طول جریان انتخابات علاوه بر دستگاه‌های رسمی اخذ رأی و نظارت، نمایندگان  احزاب و گروه‌های سیاسی نیز برای تائید درستی انتخابات و مراقبت در حُسن اجرای آن شرکت دارند (رضایی، 1385: 203 – 201) که این مسئله به‌سلامت انتخابات سیاسی کمک شایانی می‌کند. در کشور ما حدود ۲۰۰ حزب (به‌تقریب) مجوز فعالیت دارند که البته ازنظر حرفه‌ای، این موضوع نه‌تنها یک مزیت نیست، بلکه خود یک مشکل اساسی است؛ زیرا تعداد بسیار زیادی از این احزاب در حقیقت فقط یک «نام» هستند و یک حزب واقعی ـ به‌تمام‌معنا ـ نیستند و متأسفانه نه برنامه خاصی برای توسعة کشور دارند و نه از قدرت کافی در این زمینه برخوردارند. امروزه «فقدان» احزابِ سیاسی که دارای «چارچوب‌های نظری مدون» و «قابل‌اجرا» باشند در بسیاری از انتخابات مانند انتخابات شوراهای شهر و روستا به‌خوبی قابل‌مشاهده است. این مسئله به‌خصوص در کلان‌شهرها چهرة پیچیده‌تر و نامنظم‌تری به خود گرفته است. درواقع هر یک از شهروندان علاقه‌مند به مشارکت در فرایند سیاسی اگر بخواهد در یک شهر بزرگ و یا برخی کلان‌شهرها، در انتخابات شرکت کند با خیل انبوهی از نامزدها که گاه حداقل 50 نفر یا بیشتر می‌باشند مواجه می‌شود که خود باعث سردرگمی رأی‌دهندگان است. در ضمن برنامه‌های تبلیغاتی و نیز برنامه‌های کاری آیندة کاندیداها هم مسئله‌ای دیگر است. در بسیاری از موارد کاندیداها وعده‌هایی خارج از توان خود و به‌صورت کاملاً فردی به ارائة برنامه‌ها و راهکارهایی برای حل مسائل کلانِ کشور می‌دهند که شاید کاملاً ربطی به حوزه کارکردی ایشان نداشته باشد و یا اساساً ضمانت‌های اجرایی لازم برای تحقق مؤثر آن وجود نداشته باشد، این مسئله با نداشتن پایگاه اجتماعی و نظارت‌های تبلیغاتی، جدیت مسئلة انتخابات را خدشه‌دار می‌کند و چارچوب نظری توسعه سیاسی در جمهوری اسلامی را تقلیل می‌دهد. درواقع این مسئله تا جایی پیش رفته که به خاطر نبود احزاب سیاسی قدرتمند برای شناساندن کاندیداها و ارائة برنامه‌های مدون و منطقی، سیاستمداران، نمایندگان و کاندیداها بعضاً برای تصدی جایگاه قدرت و جلب نظر دست به دامن سلبریتی‌ها می‌شوند؛ این در حالی است که اگر احزاب سیاسی در کشور نهادینه شوند و انتخاب افراد بر مبنای شناخت فکری و تخصصی در غالب احزاب باشد و برنامه‌های آنان از طریق احزاب اعلام گردد، انتخابات حرفه‌ای‌تر شده و باعث مشارکت آگاهانه و حداکثری شهروندان خواهد شد؛ زیرا احزاب و گروه‌های سیاسی می‌توانند نقش مؤثری را در فرایند رشد و سواد سیاسیِ جامعه ایفا کنند.

بر این اساس احزاب موظف خواهند بود بر اساس ویژگی‌های تعریف‌شدة ذات مردم‌سالاری، در صورت قرار گرفتن در رأس امور همواره به مردم پاسخگو باشند؛ اما متأسفانه در یک جمع‌بندی و نگاه کلی باید گفت که عدم قدمت طولانی و تجربه ناموفق احزاب در ایران موجب شده است که به طور کلی انباشت تفکر سیاسی و حزبی صورت نگیرد. در میان مردم مشرق زمین و بخصوص ایرانیان فعالیت جمعی و گروهی جایگاه مناسبی ندارد و اگر بخواهیم علت‌های آن را ریشه‌یابی کنیم، علاوه برریشه‌های ساختاری و اجتماعی به ریشه‌های تاریخی آن نیز برمی‌خوریم. درواقع به لحاظ اجتماعی فردیت و تک‌روی در معنای منفی آن، تبدیل‌شدن اختلافات فکری به اختلاف شخصی، هیجانی و احساسی، عدم انتقادپذیری در بین گروه‌ها و حتی در بین مسئولین باعث جمع گریزی و ایجاد تفکر قالبی، شخصی و سلیقه‌ای شده و به این ترتیب ایجاد تشکل‌های مفید سیاسی را غیر ممکن ساخته است. هنر شنیدن، هنر درک کردن، هنر تبادل و ارتباط، هنر فراگیری و جمعی اندیشیدن و هنر همگانی  اندیشیدن از لوازم تشکیل یک جامعة متعالی است که به نظر می‌رسد در جامعة ایرانی چندان جایی ندارد و به‌تبع آن عدم تعمیق فرهنگ حزبی و استنباط منفی از آن نیز به‌گونه‌ای است که عضویت در یک حزب و یا حزبی بودن دارای بار منفی است. به‌طورکلی «فراجناحی» بودن به‌عنوان یک ارزش مثبت تلقی می‌شود و لذا برخی نخبگان و فعالان سیاسی کشور یکی از افتخارات خود را «حزبی نبودن» می‌دانند. (نک: مقتدائی، 1386: 155)

وجود احزاب دستوری و وابسته به دولت
2 وجود احزاب دستوری و وابسته به دولت نیز خود مشکلی دیگر است. به نظر می‌رسد یکی از عمده‌ترین مشکلات احزاب در ایران این است که آن‌ها دولت‌خواه یا وابسته به دولت هستند، منافع شخصی را به منافع ملی ترجیح می‌دهند و نیز غالباً شعار محورند تا برنامه محور. بسیاری از احزاب ایران در دهه‌های اخیر، دستوری و دولت‌خواه بوده‌اند. این احزاب به دلیل غیر مردمی بودن و نداشتن پایگاه‌های مستقل و طی نکردن فرایند تشکیل از پایین به بالا، انحرافی جدی و اساسی در مسیر تحزّب واقعی در ایران به وجود آورده و موجبات بی‌اعتمادی و بدبینی بیشتر مردم را به احزاب فراهم ساخته‌اند. تبریز نیا در کتاب «علل ناپایداری احزاب سیاسی در ایران» تصریح می‌کند این احزاب را ازآن‌جهت دستوری می‌نامند که پایه‌های آنان طبیعی نبوده و از بطن شرایط اجتماعی سرچشمه نگرفته‌اند و منافع گروهی و طبقاتی افراد و باندهای سیاسی و اقتصادی عامل ایجاد این‌گونه احزاب هستند (1371: 246) و این مسئله باعث ایجاد بدبینی و ناآگاهی عمومی نسبت به جایگاه احزاب شده است. سعید حجاریان دراین‌باره معتقد است در جامعة ما خاطرة سیاسی ــ اجتماعیِ مطلوبی از حزب گرایی وجود ندارد، یک بدبینی سیاسی همیشگی در تاریخ کشور وجود داشته است، مشکلات تاریخی و ساختاری احزابِ دستوری و دولت ساخته موجب شده‌اند که تشکل‌های سیاسی نتوانند روند نهادینه کردن خود را طی کنند و مورد اقبال عمومی قرار گیرند که البته بخشی از آن نیز ناشی از عملکرد بد برخی احزاب درگذشته بوده است. (نک: هفته‌نامه مشارکت، 15 فروردین: 137)

عدم جامعه‌پذیری سیاسی
3 بلوغ سیاسی مردم یکی از عوامل مهم در انتخابات سیاسی و نیل به یک جامعة دموکراتیک محسوب می‌شود. جامعه‌پذیری سیاسی، جریانی است که افراد از طریق جهت‌گیری‌ها و انگاره‌های سیاسی، رفتار، سواد و نوعی شعور سیاسی کسب می‌کنند. یکی از مشکلات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جامعة ایران، غفلت از جامعه‌پذیری و سواد سیاسی است؛ این مسئله شکاف بزرگی بین کارگزاران و مسئولان نظام با بخش بزرگی از جامعه ایجاد کرده است. بر این اساس از «جامعه‌پذیری سیاسی» می‌توانیم با عنوان «تربیت سیاسی» نیز یاد کنیم. تربیت سیاسی، مهم‌ترین نوع تربیت است که در تحقق اهداف مادی و معنوی جامعه نقش اساسی دارد. این جریان باید در بین مردان و زنان یک جامعه به یک اندازه جدی انگاشته شود. در فرایند جامعه‌پذیری سیاسی، فرهنگ سیاسی، حقوق شهروندی و جهت‌گیری‌های کلیِ سیاسی به عموم مردم یا گروهی کثیری از آنان منتقل می‌شود. درواقع جامعه‌پذیری سیاسی را می‌توان جریانی مستمر در تمام طول زندگی دانست که طی آن، شخصیت سیاسی افراد شکل می‌گیرد. برای تربیت چنین شهروندانی باید اقدام‌های لازم و به‌موقع صورت گیرد. علاوه بر آن، حل مسائل و مشکلات جامعه و ایجاد تغییر در آن‌ها، تنها از طریق مشارکت فعال اعضای جامعه امکان‌پذیر است. بدون آگاهی از حقوق شهروندی در بعدهای مدنی، سیاسی و اجتماعی، پشتوانة نظری برای مشارکت حداکثری و فعال در امور جمعی مانند انتخابات به وجود نخواهد آمد.

فقدان گفتگوهای باز سیاسی
4 بسیاری بر این باورند که منابع، احزاب، مطبوعات و انتخابات در راستای گفتگوهای سیاسی و ابراز عقیده آزادند اما حقیقت این است که نهادهای مربوطه در این رابطه با شرایط و محدودیت‌هایی در گفتار و عمل مواجه‌اند. بر این اساس حتی برخی منتقدان معتقدند راه‌اندازی کمپین‌های انتخاباتی نیز جوابگوی این نیاز اساسی نبوده و این کمپین‌ها غالباً برمدار برجسته‌سازی شکاف‌های اجتماعی و صرفاً مطرح کردن کاندیداهای خود به‌عنوان طیف‌های خاص اجتماعی سازمان‌دهی می‌شوند؛ بنابراین واضح است که مناسبات کسب رأی در چنین فضایی به‌طور کامل از سلامت سیاسی و مشارکت حداکثری برخوردار نیست.

فقدان امنیت سیاسی و وجود احساس ناامنی
5 به نظر می‌رسد احساس ناامنی سیاسی مقوله‌ای تاریخی در اذهان ایرانیان به شمار می‌رود. این موضوع حاصل رفتارهای به‌شدت خشونت‌آمیز قدرت‌ها و حاکمان طی دوران طولانی و متوالی است که اکنون نیز مشاهده می‌شود. فقدان امنیت سیاسی و وجود احساس ناامنیِ سیاسی نه‌تنها مستقیماً بر عدم شکل‌گیری هویت حزبی و نهادی در میان اکثریت مردم تأثیر می‌گذارد، بلکه موجب سیاست‌گریزی، عدم جامعه پذیریِ سیاسی و لاقیدی در قبال سیاست های خارجی و مسائل اجتماعی و میهنی و خودداری از مشارکت در جریانات سیاسی و جلوگیری از اتخاذ مشی سیاسی شفاف در بین مردم، دانشجویان و حتی روشنفکران می‌شود. با توجه به این مورد این مَثَل مشهور در بین آحاد مردم شکل‌گرفته که: «سیاست بی‌پدرومادر است» بر این اساس بسیاری از افراد ابراز می‌کنند که از سیاست بیزارند و یا اصلاً سیاسی نیستند و یا با سیاست کاری ندارند، غافل از اینکه همة انسان‌ها به‌واسطة نام، تابعیت به یک کشور خاص، جنسیت، طبقه، جایگاه اجتماعی، شغل، خانواده و …اساساً یک «موجود سیاسی» به شمار می‌آیند و مهم‌تر اینکه شعور سیاسی در دنیای امروز نه یک سری اطلاعاتی فانتزی، بلکه یک نیاز اساسی است و بی‌سواد سیاسی قادر نخواهد بود رویدادهای جامعه را تحلیل نموده و عوامل پنهان در جریانات سیاسی را دریابد، به این ترتیب این مسئله کار متقلبان سیاسی و مسئولانِ غیرمسئول را سهل و بالطبع زندگی شهروندان را مشکل و طاقت‌فرسا خواهد کرد. اگرچه امروزه برخی از منتقدان، احساسِ ناامنی شهروندان در امور سیاسی را ناشی از ناآگاهی‌های سیاسی و نداشتن آموزش‌های کافی در امور شهروندی می‌دانند، اما آنچه مبرهن است این فضا تاکنون کاملاً به سود محافل زمامدار ِ مرتجع و انحصارطلب تمام‌شده است. بنابراین مستلزم بررسی‌های عمیق جامعه شناسی است. در انتها باید این مسئله را خاطرنشان کرد وجود احساس ناامنی سیاسی، به لحاظ روانی در درازمدت، می‌تواند زمینه‌ساز بحران‌های سیاسی در آشوب‌های شهری و کشوری باشد.

سخن پایانی
آسیب‌شناسی فرایند انتخابات در هر کشوری باهدف درک سویه‌های تاریک و نتایج مخرب حاصل از آن و ارائة راهبردهای منطقی و سیاستیِ درست و آزموده، برای مدیریت این فرایند خطیر و تأثیرگذار، امری ضروری است؛ البته اگر این مهم در راستای بهبود فرایندهای دموکراتیک و مردم‌سالاری در جامعه صورت بگیرد.

منابع
ایوبی، حجت‌الله (1390)، «بایسته‌های تحزب پایدار»، فصلنامه سیاسی- اقتصادی، شماره 283.
تبریز نیا، (1371) علل ناپایداری احزاب سیاسی در ایران، تهران، مرکز نشر بین‌المللی
دوورژه، موریس (1354)، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی
رضایی، اسدالله (1385)، کالبدشکافی احزاب سیاسی، تهران، انتشارات آمه.
سعید حجاریان، «احزاب و ضرورت وجود آن‌ها درروند انقلاب»، (هفته‌نامه مشارکت، 15 فروردین 137)
عبدالکریم لاهیجی: ۱۲ فروردین «نه همه‌پرسی که بیعت با جمهوری اسلامی بود» (کد مطلب 15062، تاریخ انتشار 12 فروردین 1389، برابر با 1 آوریل 2010 مصاحبه با دویچه وله، قابل‌دسترس در سایت پیک ایران)
مقتدائی، مرتضی (1386)، «احزاب سیاسی ایران بعد از انقلاب: موانع و محدودیت‌ها»، پایان‌نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد زنجان.
نهاوندی، هوشنگ (1388)، سه رویداد، سه دولتمرد، تهران، شرکت کتاب

برای مطالعة بیشتر
ایوانز، پیتر (1382)، توسعه یا چپاول: نقش دولت در توسعة صنعتی، ترجمه عباس زند باف و عباس مخبر، تهران، طرح نو
بشیریه، حسین (1381)، دیباچه‌ای بر جامعه‌شناسی جمهوری اسلامی، تهران، نگاه نو
کلایو اسمیت، برایان (1380)، فهم سیاست جهان سوم، ترجمه از امیرمحمد حاجی یوسفی و محمد سعید قائنی نجفی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی بین‌المللی وزارت امور خارجه.
گر، تد رابرت (1394)، چرا انسان‌ها شورش می‌کنند، ترجمه علی مرشدی زاده، تهران، پژوهشکدة مطالعات راهبردی
وبر، ماکس (1387) دین، قدرت، جامعه، ترجمه احمد تدین، تهران، هرمس




آن سلیمانِ مُلکِ سرداران

جنگ، اصولاً پدیده نیکویی نیست؛ چه متقارن چه نامتقارن، چه رودر رو چه نیابتی و چه ببَری و چه ببازی. چراکه در هر صورت وقتی گَردوغبار جنگ خوابید، تازه باید بنشینی و با همو که می‌جنگیدی بگویی و بشنوی؛ آن هم پس خسارات مادی و معنوی فراوان و اغلب غیرقابل جبران.
با این حال همین پدیده که همواره همچون بختکی بر سر تاریخ بشریت سنگینی کرده و نقاط سیاهی در جغرافیای تمدن انسانی از خود برجای گذاشته، عوارض ناخواسته بابرکتی نیز داشته است. فی المثل دو جنگ عالمگیر در قرن بیستم باوجود تلفات هولناک، چشم وجدان آدمیان را باز کرد تا جایی‌که امروزه تصوّر بروز جنگی دیگر در قارّه سبز بسیار دور از ذهن می‌نماید.
این قاعده درباره جنگ هشت ساله عراق با ایران نیز صادق است. با وجود حجم بسیار وسیعی از خسارات جانی و مالی که بر هر دو کشور وارد شد، نسلی از فرماندهان نظامی در طول دوره دفاع مقدس پرورش پیدا کرد که مرزهای میلیتاریسم ایدئولوژیک را جابجا نمود. در آن دوره بود که چه در ارتش متلاشی شده ایرانِ بعد از انقلاب و چه در سپاه تازه تأسیس پاسداران انقلاب اسلامی، نیروهایی ظهور و بروز کرده و پرورش یافتند که هریک به تنهایی می‌توانند نمادی از قهرمانی و یادآور پهلوانان نامیرای تاریخ حماسی- اسطوره‌ای ایران باشند. شهیدان چمران، صیاد شیرازی، فکوری، مهدی باکری و… تنها و تنها به واسطه جنگ بود که فرصت اظهار وجود پیدا کرده و در تاریخ این مرزبوم جاودانه شدند. اینان سرمایه‌های معنوی و فرهنگی و اسطوره‌ای ایران زمین هستند که پیشتر نظایر آنها را در دل تاریخ  دیرپای ایران دیده و درباره اشان خوانده‌ایم؛ شخصیت‌هایی همچون بابک خرمدین، ابومسلم خراسانی، محمدتقی خان پسیان، ستارخان و باقرخان و…
جنگ تحمیلی هشت ساله عراق و ایران، همچنانکه گفتیم، عرصه‌ای بود برای کشف، ظهور و پرورش استعدادهای کم نظیری که هنوز هم عطر وجودشان از جامعه ما رخت بر نبسته است. گونه شناسی این سرداران که شاید در زمانه و زمینه خود در هیچ دانشگاه جنگی تعلیم ندیده بودند، شاید بتواند پرتوی بر بخشی از تاریخ انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران بیفکند و پرده از روی برخی حقایق، بردارد. به گمان من سرداران سپاه ایران اسلامی که در طول جنگ هشت ساله متجلی شدند، به چند دسته یا گونه تقسیم می‌شوند که هریک اثرات خاص خودشان را دارند:
اول: فرماندهانی که در جریان دفاع مقدس بالیدند و چه بسا در سرنوشت نهایی آن نیز مؤثر بودند اما تا پایان جنگ به فیض عظمای شهادت نائل آمدند؛ بزرگمردانی نظیر شهیدان حسن باقری، مهدی و حمید باکری، همت و زین‌الدین و امثال ایشان که امروزه بخش پرافتخار تاریخ دفاع مقدس را تشکیل  می‌دهند. ناگفته نماند که با توجه به روحیات خاصی که این بزرگوران داشته‌اند بعید است که اگر می‌ماندند و وارد دوران پساجنگ نظام جمهوری اسلامی ایران می‌شدند، می‌توانستند خود را با تحولات عظیمی که در سه دهه گذشته در ساختار نظام روی داده است وفق بدهند و ای بسا به حاشیه رانده شده و به محاق خاموشی و فراموشی می‌رفتند.
دوم: فرماندهانی که از معرکه جنگ جان سالم به در برده، به درجات بالای نظامی دست یافته و تحصیلات عالی خود را ادامه دادند اما در همراهی و همگامی با سپاهِ پساجنگ، با فراز و نشیب‌هایی روبرو شده و در نهایت نتوانستند با شرایط جدید کنار بیایند و به تعبیری، خرج خود را از دیگر همرزمان خویش جدا کردند؛ آنان که با عصر نوین از تاریخ نظام و سپاه، توانسته بودند سازگار شوند. چهره‌هایی نظیر سرداران حسین علایی، داود کریمی، مجید زهدی، مصطفی مولوی، جمشید نظمی و… که با وجود جایگاه بسیار ممتازی که در دوران دفاع مقدس داشته و شجاعانه از کیان این ملت دفاع کرده بودند، توسط سیستم نوپدید که چندان نسبتی با سازوکارها و فرهنگ خاصّ سپاه در دهه اول تاریخش ندارد، پس زده شدند و حذف گردیدند و برخی نیز همچون سردار شهید احمد کاظمی پیش از آن که به سرنوشت یاران همفکرشان دچار شوند از بخت و طالع خوش، شربت شهادت نوشیدند و عاقبت به خیر شدند.
سوم: فرماندهانی که پس از جنگ، سودای سیاست و صدارت و رقابت برای کسب قدرت در سر پروراندند و البته ان شاءالله به قصد قربت و به نیت خدمت رخت رزم از تن کندند و به خیل سیاست پیشگان پیوستند. سرداران محسن رضایی و محمدباقر قالیباف و در رده‌ای پایین‌تر امثال اسماعیل کوثری و دهها فرمانده عالیرتبه ای را که وزیر و وکیل و مدیر شدند می‌توان در این گونه جای داد.
چهارم: دسته دیگر از سپاهیان رده بالای دوره دفاع مقدس همانان هستند که نوعاً از دنیای ذهنی نظامی‌گری ایدئولوژیک فاصله چندانی نگرفته به نحوی حرفه‌ای به انجام وظیفه در راستای وظایف سازمانی خود ادامه دادند. بزرگانی همچون سرداران محمد باقری، غلامعلی رشید و زنده یاد قاسم سلیمانی از این دست فرماندهان بودند. اینان هرچند ممکن است هوش بالای سیاسی داشته، راه‌های پیشرفت سیاسی را نیز بیش از همگنانشان می‌شناختند، به آرمان‌های نظامی، اعتقادی خود پشت نکرده و کم و بیش روحیه سپاهی- بسیجی خود را حفظ و هویت خود را ذیل عنوان سرباز ولایت تعریف نمودند؛ گرچه در برهه‌ای از تاریخ نیز رفتاری پرسش برانگیز از خود نشان داده و مثلاً به رئیس جمهور وقت، سیدمحمد خاتمی، نامه‌ای به انواع عتاب آلوده نگاشته و زبان به تهدید او نیز گشودند. اما چنین کنش‌هایی در مجموعه کارنامه ایشان چندان وزنی نداشته است. از آنجا که در این مقال قصد ادای احترام به سردار رشید اسلام، شهید سپهبد قاسم سلیمانی را دارم می‌کوشم شخصیت و عملکرد او را در قالب چهارم بررسیده و در معرض داوری قرار دهم.
حاج قاسم سلیمانی، همچنانکه خود نیز تصریح کرده بود، به معنای واقعی و اتمّ کلمه سرباز ولایت بود. بدین مفهوم که هوش و استعداد و توانایی‌های فردی، ذاتی و اکتسابی خود را وقف تحقق منویّات فرمانده کل قوایش نموده بود و هرگز لحظه‌ای در این مسیر، غفلت و سستی و تردید به خود راه نداد. برای سردار سلیمانی دفاع مقدس هرگز پایان نپذیرفت؛ بلکه جغرافیای جبهه‌های آفندی و پدافندی برای او تغییر کرد. بنابراین او از سال 1359 شمسی همواره در حال جنگ با دشمنی بود که رهبرش مختصات آن را تعیین می‌کرد. دانسته نیست که رویکردها و تمایلات سیاسی حاج قاسم به چه سمت و سویی بود و چه بسا اگر رو به دنیای سیاست می‌آورد سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد؛ اما همین ابهام در مواضع سیاسی او حاکی از آن است که تا آخرین لحظه عمر یک نظامی تمام عیار که سلسله مراتب را می‌فهمد و رعایت می‌کند باقی ماند. نه به فعالیتی اقتصادی دست زد، نه در انتخاباتی از کسی حمایت و نه کسی را تخریب کرد و جز در یک مورد که نامه‌ای امضا کرد و ذکرش رفت به کنشگری سیاسی نپرداخت هرچند در دوران خدمتش در سپاه قدس، فعل و قول و تقریرش طنین سیاسی پیدا می‌کرد آن هم در عرصه منطقه‌ای و بین‌المللی. به دیگر سخن، او خواسته یا ناخواسته به نوعی وزیر امور خارجه ایران در عرصه منازعات منطقه‌ای بود. با این حال نه گول کاریزمای شخصی خود و نه فریب وسعت اختیارات و گستره حیطه عملش را خورد و با وجود این که عملاً مرد اول نظامی کشور بود، هرگز نظم موجود سپاه و سلسله مراتب آن را زیرپا ننهاد و حاشیه‌ای مدیریتی ایجاد نکرد. صرف نظر از نتایج طبعی و قهری آنچه حاج قاسم در سپاه قدس انجام داد، که باید قضاوت درباره آن را به قاضی بی‌رحم تاریخ سپرد، باید اذعان داشت که آن شهید جلیل القدر الگویی تمام و کمال برای آنانی است که مسیر نظامی‌گری ایدئولوژیک را در پیش گرفته‌اند. حیات طیّبه او می‌تواند نمونه‌ای قابل تقلید برای جوانانی باشد که نه از سر هوس قدرت بلکه برپایه نیّت خدمت رو به نظامی‌گری می‌آورند. سرنوشت یاران و همرزمان سردار سلیمانی در دوران دفاع مقدس، که در ذیل چهار مقوله مذکور برشمردیم، آینه عبرتی است که باید همواره نصب العین سپاهیان و ارتشیان و بسیجیان باشد؛ حرکت در پشت سر ولایت آن هم نه به قصد بالارفتن از پله‌های قدرت. حاج قاسم دستکم در دو دهه پایانی عمرش سیاستمداری در لباس نظامی بود اما هرگز دامن به آلایش‌های سیاست و جاه طلبی نیالود و یک سرباز تمام عیار باقی ماند. او مصداق بارز این بیت لسان الغیب بود که:
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
سردار سلیمانی حتی با شهادت خویش نیز آخرین خدمت صادقانه‌اش را به نظام جمهوری اسلامی به انجام رساند. کشور عزیز ما در روزهای مقارن شهادت او زخم‌هایی بر تن داشت که موجب شکاف‌های عمیق و فزاینده‌ای بین گروه‌های سیاسی مختلف و حاکمیت شده بود. شهادت حاج قاسم و مجموعه مراسمی که برای بزرگداشت او ترتیب داده شد، حداقل در کوتاه‌مدت، به نوعی آن شکاف‌هارا پر کرد و باعث هم آوازی جناح‌های متعدد سیاسی شد.
خدایش بیامرزاد بزرگا مردا که او بود!
به نقل از: @siaasatnegaar




زمستان است

حسن اکبری بیرق

سالی را که با سیل بنیان‌کن در برخی از استان‌های کشورمان آغاز کردیم در حالی به پایان می‌بریم که توفان ویروس کرونا اسفندماهش را شاید اندوهبارترین، در یک قرن اخیر ساخته‌است. چه بسیار عزیزانی که در طول بهمن و اسفند سال 1398 جان شیرین خود را در اثر ابتلا به بیماری کووید 19 از دست دادند و بسا خانواده‌هایی که به همین دلیل به سوگ عزیزانشان نشستند. چه مایه پرستاران و پزشکانی که با کوششی شبانروزی از آلودگان به ویروس منحوس کرونا مسؤولانه و ایثارگرانه تیمارداری کردند و گاه جان بر سر پیمان و سوگند حرفه‌ای خویش نهادند. قلم از شرح جانبازی و فداکاری این رزمندگان و شهیدان خدمت به خلق، ناتوان است و بیان از تبیین مجاهدات بی ارج و اجر و منّت و چشمداشت ایشان عاجز. تاریخ از این فرشتگان که رنج خود و راحت دیگران را طلبیدند به بزرگی و عظمت و نیکی یاد خواهد کرد. این واقعه غمبار البته به جهاتی دیگر نیز تبدیل به خاطره‌ای ماندگار و ای بسا منشاء تحولات بسیار خواهد گردید. تفصیل مطلب این که شعور حاکم بر جهان هستی، ظاهراً این سامانه بسیار پیچیده را طوری طراحی کرده است که هر پدیده به ظاهر منفی، در باطن خود پیامدهای مثبتی بپرورد که غالباً با کمی تأخیر رخ می‌نماید. تقریباً این قاعده، استثنایی ندارد و همواره از خاکستر ویرانی‌ها و نقمت ها، آبادانی ها و نعمت‌هایی سر بر می‌آورد که تنها اذهان شکیبا به درک آن نائل می‌شوند. ویروس عالمگیر کرونا نیز از این سنخ گرفتاری‌هاست که گرچه عوارض فاجعه بارِ گذرایی داشته است اما از ثمرات تأثیر گذار ماندگار آن نمی‌توان صرف نظر کرد.
برای درک هرچه بهتر این مدّعا نخست باید به تاریخ تعامل علم و دین نظری از سر تأمل و تحلیل بیفکنیم. در یک کلام می‌توان گفت که در درازنای پیشینه انسان خردمند، هرچه دانش پیش‌تر آمده، دین و اسطوره پس‌تر رفته است. بشر جدید از این نظر بسیار مدیون نخستین فیلسوفان یونان است که برای نخستین بار، منشاء هستی را نه در آسمان‌ها و اساطیر بلکه در زمین و ماده جستند. آنان بودند که به جای تفسیر اسطوره‌ای از پیدایش عالم و آدم، عناصری چون آب و باد و خاک و… را سرحلقه سلسله هستی دانستند. این، نقطه آغازی بود برای گسترش مرزهای دانش و خرد و عقب نشینی هر نظام فکری که نسبتی با عقلانیت و علم اندیشی ندارد. کوشش‌های مجاهدان راه دانش در منابع تاریخی و حافظه جمعی بشر ثبت و ضبط شده است؛ وقتی امثال گالیله و کپرنیک و پاسکال و نیوتن، بساط هیئت بطلمیوسی و طبیعیات قدیم مورد تأیید کلیسا را در هم پیچیدند و اسپینوزا در حجیت تاریخی کتاب مقدس تشکیک کرد و هیوم در وقوع معجزات، و داروین نظام هستی را بر اساس انتخاب طبیعی تبیین کرد و فروید و یونگ روح و روان آدمی را به تعبیر امروزی‌ها مونیتور کردند و بعدها مغز انسان اسکن شد و منشاء بسیاری توهمات روشن گردید و میکروب و ویروس و باکتری کشف شد و دیگر ارواح خبیثه تأثیر خود را در ابتلاء آدمیان به امراض گونه گون از دست دادند، در همه این اتفاقات یک چیز همیشه ثابت بوده است: مقاومت پرهزینه نهاد دین و تسلیم با تأخیر و پرهزینه‌تر آن، که عموماً موجب شده و می‌شود که از تعداد مومنان به دین و مذهب کاسته شود.

آری اگر کلیسا از قرن‌ها ستیزه با علم و دانش عبرت گرفت و یا خسته و رنجور گشته، به کار حقیقی و وظیفه اصلی خود مشغول شد، در میان مسلمین دستکم نهاد مرجعیت شیعه تصمیم گرفت بی اعتنا به تاریخ نزاع علم و دین، همه آن هزینه‌ها را بدهد و تجربه‌ها را بکند و نهایتاً دست خالی‌تر از کلیسا از این منازعه بی حاصل بیرون بیاید. ظاهراً اپیدمی و اینک پاندمی کرونا اگر با همه ویرانگری‌هایش یک نتیجه میمون و خجسته داشته باشد، عبارت است از فتح آخرین سنگر خرافه پرستی به نام اسلام و تشیع و باز کردن مشت خالی مدعیان طب اسلامی که در طول دودهه گذشته قدر می‌دیدند و بر صدر می‌نشستند و کتابسوزی راه می‌انداختند و طب هریسون آتش می‌زدند و مومنان ساده دل را فریفته به کام مرگ و فلاکت و بیماری می‌فرستادند. مقدم بدشگون کرونا از این نطر میمون و مبارک است که کاری که این چینی الاصل کرد هیچیک از سنت‌های نواندیشی دینی و روشنفکری اسلامی در جامعه الأزهر و تهران و مشهد و عراق با همه تلاشی که از خود نشان دادند، نتوانستند کرد.
پس شایسته است اینک از الهیات کرونا سخن بگوییم که بار دیگر و انشاء الله برای واپسین بار به همگان از عارف و عامی و عالم و مجتهد و مرجع تقلید و دستگاه فقاهت ثابت کرد که هرکسی باید به کار خویش مشغول باشد و از دخالت در کار دیگری ممنوع گردد. کار دنیا را باید به اهلش واگذار کرد و کار «یجوز و لایجوز» فقهی را نیز به اهلش وانهاد. فقیه را نرسد که از ویروس و باکتری و اجرام سماوی و ارضی سخن بگوید؛ همچنان که فیزیکدان هرگز لاف دین شناسی و فقه و تفسیر نمی‌زند. هرچند برخی فقهای عظام قم در مساله کرونا خردمنانه عمل کردند و به تعطیلی اجتماعات مذهبی رضا دادند و همنوا با متحجران خشک مغز نگشتند.
الهیات کرونا به ما می‌آموزد که طب اسلامی افسانه‌ای بیش نیست که دنیاپرستان شارلاتان تنها از سر بیکاری بدان پرداخته و مردم را فریفته‌اند. اگر این همه عِدّه و عدّه‌ای که در سالیان اخیر مصروف این لاطائلات شد، صرف طراحی اندیشه دینی متناسب با شرایط زمان و مکان و باز اندیشی در فقه مصطلح و تجدید نظر در احکام عقب مانده آن می‌شد، هم دین مردم بر جای می‌ماند و هم جسم و جان و دنیایشان قربانی جهل مقدس نمی‌گردید.
به قول حکیم توس:
نباید که باشید با ساز جنگ
نه زین گونه جوید کسی نام و ننگ
سپاهی نباید که به پیشه‌ور
به یک روی جویند هر دو هنر
یکی کارورز و یکی گرزدار
سزاوار هر کس پدیدست کار
چو این کار آن جوید آن کار این
پرآشوب گردد سراسر زمین
***
اما کرونا تنها واقعه مرگبار سال 98 نبود. از سیل گلستان که بگذریم وقایع تلخ آبان‌ماه و گرانی بنزین و ناآرامی‌های پس از آن، جان عده نامعلومی از هموطنانمان را قربانی خود کرد. هنوز رخت عزای ایشان را از تن به در نیاورده بودیم که حمله پهبادی ارتش ایالات متحده امریکا به کاروان سردار سلیمانی، دل‌هایمان را غمگین و خشمگین کرد. بدرقه جاویدان آن شهید والامقام که باید مرهمی بر زخم فقدان او می‌شد، در اثر سوء مدیریت و یا به تعبیر دقیق‌تر فقدان مدیریت مسؤولان در کرمان باردیگر جان بیش از شصت تن از عزادارن او را گرفت و خانواده‌های بسیاری را در سوگی مضاعف نشاند. متعاقب او در پاسخ به جسارت امریکا به ملت بزرگ ایران در ترور حاج قاسم سلیمانی، متولیان امر از انتقامی سخت گفتند که در پگاه ۱۸ دیماه 1398 به شلیک موشک به پایگاه عین‌الاسد امریکاییان در عراق ختم شد. به فاصله‌ای چند ساعته سامانه پدافند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مستقر در اطراف فرودگاه بین‌المللی و غیرنظامی امام خمینی، پرواز شماره ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین را که یک پرواز مسافربری از مبدأ تهران به مقصد کی‌یف بود به اشتباه هدف شلیک خود قرار داد و این بار 176 نفر در این سرزمین به کام مرگی تلخ و دردناک فرستاده‌شدند. این هواپیما روز چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۸ (۸ ژانویه ۲۰۲۰) ساعت ۶: ۱۹ صبح، اندکی پس از برخاستن از فرودگاه بین‌المللی امام خمینی هدف دو موشک قرار گرفت که به فاصله ۲۴ ثانیه از سامانه موشکی تور پدافند هوایی سپاه پاسداران شلیک شدند و کمی بعد این هواپیما در نزدیکی شاهدشهر استان تهران سقوط کرد. همه ۱۷۶ سرنشین این پرواز جان باختند. مقامات مسؤول در ایران بلافاصله علت سقوط را نقص فنی اعلام کردند. در مقابل کارشناسان بنابر شواهد فرضیه برخورد موشک را مطرح کردند. اما ایران برخورد هرگونه موشک به این هواپیما را انکار کرد. سپس در همان روز، سخنگوی نیروهای مسلح ایران، این ادعا را «دروغ محض» خواند و تأکید کرد که «این موضوع توسط خط نفاق به نفع آمریکایی‌ها دنبال می‌شود و توطئه‌ای دیگر در حوزه جنگ روانی» است. در روز بعد، مقامات اطلاعاتی آمریکایی اعلام کردند که تصاویر ماهواره‌های شناسایی مادون قرمز مستقر در فضا با اطمینان شلیک و نزدیک شدن دو موشک سطح به هوا به بدنه هواپیما را نشان می‌دهد. مقامات دفاعی انگلیس، ارزیابی آمریکایی‌ها در مورد برخورد موشک را تأیید کردند و نخست‌وزیر کانادا، جاستین ترودو، اظهار داشت شواهد نشان می‌دهد که این هواپیما توسط یک موشک ایرانی ساقط شده‌است. نیویورک‌تایمز با بررسی یکی از فیلم‌های منتشر شده در شبکه‌های مجازی که لحظه برخود موشک به هواپیما را نشان می‌داد، صحت آنرا با نظر کارشناسانِ خود تأیید کرد. در رسانه‌های رسمی و خبری در ایران نیز، کارشناسان، تحلیلگران و عده‌ای تحت عنوان متخصصان هوافضا، احتمال شلیک موشک به هواپیما را «یک شایعه»، «دروغ»، «شیادی آمریکا»، «جنگ روانی» و «سناریوسازی دروغین غرب» توسط «دشمنان»، «معاندین» و «ضدانقلاب» برای «دشمنی»، «به حاشیه بردن حمله به پادگان عین الاسد» یا «تلاش شرکت بوئینگ برای جلوگیری از سقوط سهام و سرپوشی بر روی مشکلات فنی هواپیمای خود» معرفی کردند و احتمال شلیک پدافند و همچنین سقوط هواپیما با این شلیک را از لحاظ علمی رد کردند. روز ۲۰ دی نیز، خبرگزاری نسیم، نزدیک به سپاه پاسداران، بر اساس «منابع آگاه خود» در فرودگاه امام خمینی و «طبق فرم موجود اجازه پرواز» اعلام کرد که در شب حادثه هواپیما دچار اشکال فنی بوده و مهندس ایرانی که پیش‌بینی حادثه را می‌کرده اجازه پرواز را نداده بود، اما مهندس اوکراینی ایرلاین مخالف کرده‌است و از این رو «فقط همان موتور هواپیما آتش گرفته‌است». با وجود تحلیل‌ها و خبرسازی‌های مختلف، همچنین پنهان‌کاری‌ها و تکذیب‌های متوالی، سرانجام روز شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸، شلیک موشک به پرواز ۷۵۲، توسط ستاد کل نیروهای مسلح ایران تأیید شد. دلیل شلیک موشک به این هواپیمای مسافربری، در اطلاعیه ستاد کل، «خطای انسانی غیرعمد در تشخیص شیء پرنده» اعلام گردید. شامگاه شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸ دانشجویان و مردم معترض برابر دانشگاه‌های امیرکبیر و صنعتی شریف تهران در اعتراض به حادثه شلیک موشک سپاه پاسداران به هواپیمای مسافری اوکراین و پنهان‌کاری سه روزه مقامات دست به تجمع و تظاهرات زده و علیه مسؤولان امر شعار دادند. متاسفانه از آنجا که ۸۲ نفر از مسافران این پرواز تابعیت ایرانی داشته و اکثراً از دانشجویان و دانشمندان و نخبگان کشورمان بودند، اسقاط این هواپیما سوگی بر سوگ‌های پرشمار ایرانیان و مصیبتی بر مصائب خانواده‌های ایرانی افزود. خسارت بزرگتر اما شکاف بزرگ بی‌اعتمادی مردم نسبت به حاکمیت بود که عمیق و عمیق‌تر گشت. مردمی که هنوز از اندوه حوادث آبانماه و شهادت سلیمانی و جان‌باختن مشایعان پیکر او و یارانش نیاسوده بودند و از بی‌کفایتی برخی دست‌اندرکاران امر خشمگین بودند، اینک با پدیده‌ای کم نظیر مواجه می‌شدند که انکار واقعیت از سوی مسؤولان، حتی برای سه روز هم که شده، دل ایشان را دردمندتر می‌ساخت.
شیوع بیماری کویید 19 در بهمن ماه در اثر ورود ویروس کرونا از کشور چین که به راحتی می‌توانست اتفاق نیفتد، یک بار دیگر مردم را از مدیران نظامی که همواره در طول بیش از چهل سال گذشته مسؤولانه حامی آن بوده‌اند مأیوس و ناامید ساخت. آنچه مردم انتظار داشتند و متولیان امر نکردند در وهله اول توقف پروازهای بین چین و ایران بود و در وهله دوم حفاظت شهروندان ایرانی از سرایت این ویروس از مسافران ورودی به روش‌های شناخته شده جهانی. اما حتی ظهور و بروز این ویروس در شهر قم و مرگ دونفر در اثر آن، نیز اولیای امور را بر آن نداشت که لااقل جلوی ضرر را بگیرند که به نفع مردم باشد. اینجاست که به زعم بسیاری از مردم ایران، تصمیم سازان کلان در کشور برای برگزاری هرچه باشکوه‌تر مراسم اربعین سردار سلیمانی و انتخابات مجلس شورای اسلامی از تحذیر و هشدار شهروندان ایرانی در برابر ویروس کرونا استنکاف ورزیدند و فردای انتخابات به اعلام وسیع آن رضایت دادند. این که چنین تحلیلی از چه مایه راستی و درستی برخوردار باشد چندان اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است دیوار بی اعتمادی میان دولت و ملت است که هر روز بر ارتفاع آن افزوده می‌شود.
انتخابات کم رونق و به تعبیری بی رمق ترین در جهل و یکسال گذشته، موضوع قابل بحث دیگری است که باید در جای خود به گونه‌ای روشمند تحلیل و تعلیل گردد که آن را به شماره‌ای دیگر احاله می‌کنیم.
القصه که مردم مقاوم ایران سال بسیار سختی را پشت سر نهادند و امیدواریم فرارسیدن بهار و تحول طبیعت حال این مردم رنج‌کشیده را به احسن حال بَدل نماید.




گاه‌شماری تاریخی برخی کتاب‌های منتشرشده در ایران با موضوع جنبش دانشجویی




در باب چیستی تاریخ شفاهی(۳)

لیندا شوپس
(Linda shopes)
ترجمه: دکتر حسن اکبری بیرق
منبع: historymatters.gmu.edu

مصاحبه‌گرکیست؟
بی تردید یگانه عامل اساسی در صورتبندی مصاحبه، پرسش‌هایی است که مصاحبه‌گر می‌پرسد. او درباره رویدادی که اهمیت تاریخی دارد قاعدتاً پیش فرض‌هایی در ذهن خود دارد و سؤالاتش را بر پایه همین مفروضات طرح می‌کند که ساختار و چارچوب فکری مصاحبه را شکل می‌دهد و جهت آن را معین می‌سازد. سؤالات مصاحبه‌گر برای راویان سخنور به مثابه میدانی است که می‌توانند تجارب خود را در آن به بوته آزمون گذارند. مصاحبه‌گر باهوش و باتدبیر گوش شنوایی دارد و می‌کوشد تا پرسش‌هایش را با نکاتی که بیان آن‌ها ازنظر راوی اهمیت دارد، هماهنگ کند. با این حال، تجربه توماس دابلین پس از مرور ذهنی مصاحبه‌هایش با خانواده‌های کارگران ذغال‌سنگ تقریباً برای همه مصاحبه‌گران اتفاق افتاده است. وی می‌نویسد: «روزی از روزها مشغول تماشای عکس‌های ایلا و تام استرول بودم که پیش‌تر با ایشان مصاحبه کرده بودم. از این‌که تصاویر فراوانی از صحنه‌های شکار او و دوستانش در آلبوم بود شگفت‌زده شدم. به تام گفتم که چرا درنیافته‌بودم که تا این درجه شکار در زندگی تو محوریت داشته است؟ او با خوش‌رویی پاسخ داد: «چون هرگز نپرسیدی.»(23) البته فقط سؤالات نیستند که مصاحبه‌گر با پرسیدن آن‌ها می‌تواند بر ماهیت گفته‌های راوی اثر بگذارد. مصاحبه‌گر نیز مانند راوی دارای هویت اجتماعی است که در حین مصاحبه ظهور و بروز یافته و نقش بازی می‌کند. راویان نیز مصاحبه‌گران را محک می‌زنند و در این آزمون ذهنی تعیین می‌کنند که پاسخ مناسب به چنین شخصی چه چیزی می‌باشد، چه باید و چه نباید بگویند؛ بنابراین، پدربزرگی که نوه‌اش با او برای ثبت تاریخچه خانوادگی مصاحبه می‌کند طبعاً ابعاد و زوایای ناخوشایند گذشته را پنهان می‌کند تا نوه‌اش آسیب نبیند، الگوی خوب و مسؤولیت‌پذیری از خود به نمایش بگذارد و اسطوره‌های خانوادگی را حفظ نماید. پیش‌تر نیز متذکرم که هویت اجتماعی من به‌عنوان نوه تازه‌به‌دوران‌رسیده و کلاس‌بالای مهاجران لهستانی باعث می‌شد تا مصاحبه‌هایم با کارگران لهستانیِ صنایع کنسروسازی آمریکا احساس خاصی را دامن بزند که به زبان نمی‌آمد اما بر فضای مصاحبه تأثیر می‌گذاشت.

از چه حرف می‌زنند؟
دامنه موضوعات و عناوین مصاحبه‌های تاریخ شفاهی بسیار گسترده است و شامل هر چیزی می‌شود، از معروف‌ترین وقایع تاریخی گرفته تا خصوصی‌ترین جزئیات زندگی راوی. البته نکته‌ای که به لحاظ تحلیلی اهمیت دارد شیوه شکل دادن راویان به روایت‌ها و نحوه انتخاب و چینش اجزاء مطالبی است که بیان می‌کنند. مصاحبه‌ها اغلب روایت‌های مبتنی بر نقشه و پیرنگ هستند به‌طوری‌که می‌بینیم راوی/قهرمان داستان بر موانع چیره می‌شود، بر مشکلات فائق می‌آید، از پلکان ترقی در اجتماع بالا می‌رود یا به رضایت درونی می‌رسد. البته استثنائاتی هم وجود دارند، اما این عرف که شاخصه بخش اعظم ادبیات غربی است، از گرایش‌های یک فرهنگ فردگرا، هدف‌محور، موفقیت‌خواه و حق‌به‌جانب و زیربنای مفروضاتی حکایت می‌کند که مردم برای درک و فهم تجاربشان بدان متکی هستند. همچنین شاید منعکس کننده تمایلات خودمحورانه و تشجیع کننده مصاحبه باشد یعنی فضایی که یک مصاحبه‌گر مؤدب و تحسین‌برانگیز از شخص دیگری می‌خواهد تا درباره زندگی خود سخن بگوید. در این‌جا مقایسه چنین مصاحبه‌هایی با مصاحبه‌های راویانی در بیرون از جریان اصلی فرهنگ غربی می‌تواند آموزنده باشد. مردم‌شناسی به نام جولی کروک شانک در مصاحبه با زنان سرخپوست منطقه یوکان کانادا متوجه شد که آنان سؤالات او درباره موضوعات متداول تاریخی مانند تأثیر هجوم جویندگان طلا به منطقه کلوندایک یا احداث بزرگراه آلاسکا را با داستان‌هایی فوق‌العاده استعاری و سنتی پاسخ می‌دهند و قسم می‌خورند که این‌ها ماجراهای زندگی خودشان است. لذا عبور از تفاوت‌های فرهنگی و توافق درباره آنچه که تاریخچه یک زندگی را می‌ساخت به چالش سختی برای خانم کروک شانک تبدیل شده بود. (24) راویان معمولاً تجربیاتی را که من نام «داستان‌های تمثال‌گونه»(25) بر آن‌ها می‌نهم در میان روایت‌های خود می‌گنجانند. این‌ها روایت‌های ملموس و خاصی هستند که راوی ازنظر خودش آن‌ها را مهم تلقی می‌نماید و غالباً نیز در قالب وقایعی منحصربه‌فرد و مقدس معرفی و با احساسات و عواطف شدیدی بیان می‌کند. از این رو مثلاً داستان زیر را یکی از زنان از دوران کودکی‌اش تعریف کرد تا نشان بدهد که ازخودگذشتگی و خیرخواهی برای او تا چه اندازه ارزشمند است:
«یه ماجرا هم از مادربزرگم بگم که عادت نداشت احساسش رو راحت نشون بده، اما یه روز شنید که خونواده‌ای که سه تا دختر داشتن حسابی توی تنگنا زندگی می‌کنن. دخترای اون خونواده همسن و سال دخترای خودش بودن. مادربزرگم تازه سه تا لباس قشنگ برای سه تا دخترای خودش دوخته بود. می‌دونین که اون‌وقتا دوختن لباس چقدر آدم رو خسته می‌کرد… حالا فکر می‌کنین مادربزرگم چیکار کرد؟ لباسای کهنه دختراش رو به اون خونواده داد؟ نخیر. همون لباسای نویی رو که با هزار مشقت دوخته بود داد به دخترای اون خونوادة تنگ‌دست. من که هر موقع این خاطره به یادم میاد چشمام پر از اشک می‌شه.»(26)
یک کارشناس فرهنگ عامیانه به نام باربارا آلن معتقد است که عنصر داستان گونه تاریخ شفاهی از ماهیت اجتماعی مصاحبه حکایت می‌کند زیرا این عناصر در انتقال معنا به دیگران غالباً یک آگاهی جمعی نسبت به مسئله یا واقعه مهم به وجود می‌آورند. آلن با به‌کارگیری این مفهوم در تعدادی از مصاحبه‌هایی که با اهالی مناطق کوهستانی میانه انجام داده بود موفق به شناسایی داستان‌هایی از چند مقوله مشخص شد. مقوله‌هایی مانند نحوه مهاجرت مردم به غرب، مشکلاتشان با وضعیت زمین و آب‌وهوای منطقه، «استقامتی» که برای ادامه بقای خود نیاز داشتند همگی بر این امر دلالت می‌کنند که چنین مضامینی در شعور جمعی بخش وسیعی از انسان‌های منطقه رسوب کرده است. مسئله این نیست که داستان روایت‌شده اساساً مبنای حقیقی داشته باشد یا نداشته باشد؛ حقیقت چنین ماجراهایی یک حقیقت تفسیری است، یعنی معنای آن و این‌که مظهر چه چیزی می‌باشند برای ما مهم است. (27)
چیزی که گفته نمی‌شود به اندازه چیزی که گفته می‌شود اهمیت دارد، یعنی نکته یا مطلبی که راوی بد تعبیر می‌نماید، آن را نادیده می‌گیرد یا از بیانش طفره می‌رود. سکوت بر معانی متعددی دلالت دارد مانند یک سوءتفاهم ساده؛ ناراحتی از یک موضوع دشوار یا حساسیت‌برانگیز؛ عدم اعتماد به مصاحبه‌گر؛ یا قطع ارتباط معرفتیِ مصاحبه‌گر و راوی. با دختر مهاجری درباره زندگی‌اش در اواسط قرن بیستم در شهر بالتیمور مصاحبه می‌کردم. از او پرسیدم که آیا بعد از ازدواجش به شغلی بیرون از خانه هم مشغول بوده است. پاسخ منفی داد و به بحثی درباره زندگی زناشویی‌اش وارد شد؛ اما کمی بعد در همین مصاحبه تصادفاً به زبان آورد که چند سال بعد از ازدواجش شب‌ها به رستورانی می‌رفته و کار پیشخدمتی را انجام می‌داده است. وقتی از او علت این تناقض در روایتش را جویا شدم، گفت که هیچ‌وقت به این قضیه نیندیشیده بود که پیشخدمتی در رستوران دوستش عملاً «شغل» به‌حساب آید چون هلن صاحب رستوران، دوست و همسایه‌اش بود و او نیز «کمک می‌کرد تا باری از دوشش برداشته شود». سکوت همچنین معانی فرهنگی گسترده‌ای می‌تواند داشته باشد. لوئیزا پاسرینی، مورخ ایتالیایی، دریافته بود که اعضای طبقه کارگری شهر تورین غالباً از فاشیسم که حکومتی سرکوب‌گر تشکیل داده و بر زندگی این مردم به‌هرحال تأثیرات عمیقی گذاشته بود، سخنی نمی‌گویند. وی تاریخچه زندگی عده‌ای از این مردم را ضبط نموده بود. حتی وقتی‌که مستقیماً از آنان می‌پرسید، از مراحل ظهور فاشیسم در دهه 1920 سریع عبور کرده و مستقیماً به افول آن در جنگ دوم جهانی می‌پریدند و از هرگونه بحثی درباره سال‌های سلطه سیاسی فاشیسم پرهیز می‌کردند. پاسرینی از یک سو چنین سکوت یا اجتنابی را شاهدی بر یک «زخم کهنه، فنا شدن ناگهانی و دردناک چندین سال از زندگی انسان، دملی چرکین در تجربه روزمره» بخش وسیعی از مردم و از سوی دیگر، اشتغالات مردم به فرازوفرودهای زندگی عادی خود-یعنی «شغل، ازدواج، فرزندان»- حتی در دشوارترین و پریشان‌ترین شرایط زمانه تعبیر می‌نماید. (28)

چرا حرف می‌زنند؟
هدف صریح و ضمنی، آگاهانه و ناآگاهانه مصاحبه نیز بر روایت مؤثر است و شکل آن را تعیین می‌نماید. نسلی از مورخان اجتماعی می‌کوشیدند تا محور کنکاش‌های تاریخی را از سیاست‌های حزبی و تمرکز بر شخصیت‌های معروف دور نموده و به سمت درک زندگی روزمره مردم عادی سوق دهند. درنتیجه، مصاحبه‌هایشان غالباً مملو از جزئیات فعالیت‌های شغلی، زندگی خانوادگی، مردم محله و رفت‌وآمد به کلیساست اما از فعالیت‌های مسئولان محلی سخن چندانی در آن‌ها پیدا نمی‌شود. مصاحبه‌ها همچنین غالباً تمرینی برای احیای تاریخی است، تلاش‌هایی برای تلنگر زدن به حافظه جمعی و تجدید حیات یک موضوع یا واقعه دقیقاً در برهه‌ای که در حال محو شدن از ذهن مردم است مانند مصاحبه‌های متعدد و مفصلی که در دهه 1960 و دهه 1970 با مهاجران قبل از جنگ جهانی اول صورت می‌گرفت؛ و ازجمله سیل مصاحبه‌هایی که به تازگی درباره جنگ جهانی دوم، هولوکاست و جنبش‌های حقوق مدنی انجام‌شده‌اند. این مصاحبه‌ها معمولاً راوی را به نشاط می‌آورند. شور و شوق یادآوری و لذت حاصل از این عمل همچون پالایه‌ای احساسات احیاناً تلخ را می‌زدایند حتی اگر راوی خود با فقدان و ناکامی، یأس و آرزوهای تحقق‌نیافته مواجه شود. پروژه‌های جامعه‌محور تاریخ شفاهی که غالباً سعی دارند احساس هویت و غرور بومی را استحکام ببخشند، با تبانی و توافق راوی و مصاحبه‌گر برای ارائه بهترین و خوشایندترین چهره آن جامعه، از زوایا و جنبه‌های دشوارتر و جنجالی‌تر تاریخ جامعه موردنظر عبور می‌کنند. از این جدی‌تر زمانی است که مصاحبه‌های راویان قرار است روی سایت‌های اینترنتی گذاشته شود و میلیون‌ها مخاطب به آن دسترسی داشته باشند. در چنین مواقعی احتمال خودسانسوری راویان به‌مراتب بیشتر از راویانی است که مصاحبه‌هایشان به بایگانی اسناد سپرده می‌شود و صرفاً در اختیار محققان قرار می‌گیرند. انگیزه‌های شخصی می‌توانند بر مصاحبه سایه بیفکنند. مصاحبه‌گری که مصاحبه‌شونده‌اش را دوست دارد و یا تحسینش می‌کند به احترام او ممکن است از پرسیدن سؤالات چالشی اجتناب کند؛ راوی یا مصاحبه‌شونده‌ای که به شأن و حیثیت اجتماعی‌اش خیلی اهمیت می‌دهد ممکن است از پاسخ دادن به سؤالاتی که وجهه مردمی‌اش را لکه‌دار می‌کند طفره برود.

چه شرایطی برای مصاحبه باید رعایت شود؟
شرایط مصاحبه نیز در یادآوری خاطرات راوی مؤثر است. عموماً مصاحبه‌هایی که با آمادگی قبلی مصاحبه‌گر و راوی صورت می‌گیرند به‌احتمال زیاد حاوی گزارش‌های کامل‌تر و مشروح‌تری خواهند بود تا مبادلات کلامی برنامه‌ریزی‌نشده و بی‌مقدمه. به همین ترتیب است آسایش روحی و جسمی و برخورداری از زمان کافی که ذهن راوی را بازنموده و بدون دستپاچگی به یادآوری او کمک می‌کند. یادم می‌آید دو ساعت از یک روز پرمشغله کاری را به مصاحبه با یکی از فعالان حقوق مدنی اختصاص دادم. ازقضا راوی‌ام نیز استثنائاً از فهم و درایت تاریخی بسیار بالایی برخوردار بود و سؤالاتم را نه تنها با دقت خاص بلکه با تعمق قابل توجهی درباره اهمیت بالای فعالیت‌هایش پاسخ می‌داد. دو ساعت از مصاحبه که گذشت کم‌کم داشتم نگران کارهای دیگرم در آن روز می‌شدم؛ ضمن آن‌که از ظهر گذشته بود و دلم از گرسنگی مالش می‌رفت. لذا بخش آخر مصاحبه تقریباً سرسری صورت گرفته است. بهتر بود مصاحبه را بیشتر از یک ساعت و نیم ادامه نمی‌دادم و دنباله آن را به روز دیگری موکول می‌کردیم. شرایط بیرونی دیگری نیز می‌توانند مصاحبه را تحت تأثیر قرار بدهند. برخی از مورخان شفاهی معتقدند که مکان مصاحبه به طور ناملموسی بر نوع مطالب راوی و نحوه بیان آن‌ها تأثیر می‌گذارد. مثلاً مصاحبه در دفتر کار راوی حالتی رسمی و غیر صمیمی به خود می‌گیرد و مصاحبه‌شونده به‌جای پرداختن به زندگی خصوصی‌اش وارد فعالیت‌های عمومی می‌شود. همین‌گونه است مصاحبه همزمان با بیش از یک نفر یا وقتی که نفر سومی در جلسه مصاحبه حضور دارد. راوی در چنین شرایطی احساس محدودیت و تنگنا می‌کند و گفت‌وگویی صمیمانه در محیطی اختصاصی تبدیل به یک ملاقات عمومی می‌شود. اغلب فکر می‌کنم مصاحبه هم‌زمان با چند عضو یک خانواده بیش آن‌که بر اصل موضوعِ موردنظر مصاحبه‌گر متمرکز شود روابط اعضای خانواده را ثبت می‌کند.

خلاصه‌ای از سؤالاتی که می‌توان پرسید
برای ارزیابی مصاحبه تاریخ شفاهی به سؤالات زیر توجه کنید:
1- راوی کیست؟ راوی با وقایع موردنظر مصاحبه‌گر چه نسبتی دارد؟ راوی با بیان روایت خاص خود از وقایع چه سودی می‌برد؟ هویت و جایگاه اجتماعی راوی چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه بگذارد؟ راوی چگونه خود را در مصاحبه معرفی می‌نماید؟ شخصیت راوی در طول مصاحبه دچار چه تغییراتی می‌شود؟ چه نوع تأثیرات شخصی، فرهنگی و اجتماعی می‌تواند نحوه بیان راوی را شکل بدهد؟ خلاصه توجه کنید که وقایع مورد بحث، در دیدگاه عموم مردم چه جایگاهی دارند و فرهنگ عمومی چگونه ممکن است روایت راوی را شکل دهد.
2- مصاحبه‌گر کیست؟ مصاحبه‌گر با چه پیشینه و علایقی به موضوع مصاحبه وارد می‌شود؟ پیشینه و علایق مصاحبه‌گر چگونه ممکن است بر مصاحبه تأثیر بگذارد؟ سؤالات مصاحبه‌گر چگونه ممکن است شکل روایت ماجرا را تعیین نموده و بر آن تأثیر بگذارد؟ آیا مصاحبه‌گر آمادگی‌های لازم را برای مصاحبه کسب کرده است؟ مهارت و زیرکی مصاحبه‌گر برای هدایت راوی به سمتی که داستانش را طبق شیوه و نظر او بیان کند تا چه حد است؟ هویت و جایگاه اجتماعی مصاحبه‌گر چه تأثیری می‌تواند بر مصاحبه‌شونده و روند مصاحبه داشته باشد؟ تعامل راوی و مصاحبه‌شونده چگونه ممکن است مطالبی را که در مصاحبه بیان می‌شود تحت تأثیر قرار دهد؟ آیا مصاحبه‌گر از قبل با مصاحبه‌شونده ارتباطی داشته است؟ این ارتباط قبلی چگونه ممکن است مصاحبه را تحت تأثیر قرار دهد؟
3- چه مطالبی در مصاحبه گفته شده است؟ راوی چگونه مصاحبه را شکل داده است؟ طرح یا پیرنگ داستان راوی چیست؟ از این پیرنگ چه چیزهایی درباره نوع نگرش راوی به تجربه‌اش دستگیرمان می‌شود؟ راوی برای هضم آسان تجربه‌اش از چه حکایات، آرایه‌های ادبی و مضامینی استفاده می‌کند؟
کاربرد چنین ابزارهایی چه چیزی درباره نوع نگرش راوی به تجربه‌اش به ما می‌فهماند؟ راوی از بیان چه چیزهایی اجتناب نمود یا طفره می‌رود؟
راوی درباره چه چیزهایی باعلاقه، اشتیاق یا قطعیت سخن می‌گوید؟
از حالات مختلف روحی و روانی راوی چه چیزی دستگیرمان می‌شود؟ آیا پیش‌آمده است که راوی به سؤالی پاسخ نداده باشد؟ علت این کار چه می‌تواند باشد؟ آیا خطاهای به لحاظ حقایق مطروحه در روایت وجود دارد؟ آیا از انسجام درونی برخوردار است؟ سهم شما در بروز این خطاها و آشفتگی‌ها چقدر است؟
روایت راوی چگونه با دیگر منابع و مصاحبه‌ها چفت‌وبست می‌شود؟
تفاوت‌های فاحش را چگونه می‌توانید توجیه یا تبیین کنید؟
4- این مصاحبه با چه هدفی صورت گرفته است؟ هدف مصاحبه چه نقشی در شکل‌گیری محتوا، منظر و لحن مصاحبه ایفا نموده است؟
5- مصاحبه در چه شرایطی انجام شده است؟ مکان مصاحبه چه تأثیری بر نوع مطالب بیان‌شده در مصاحبه داشته است؟ درصورتی‌که شخص سومی در جلسه مصاحبه حضورداشته است،‌ این حضور چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه گذاشته باشد؟ آیا از سلامت روحی و جسمی راوی و مصاحبه‌شونده مطلع بوده‌اید؟ این عامل چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه گذاشته باشد؟

23-Thomas Dublin, with photographs by George Harvan, When the Mines Closed: Stories of Struggles in Hard Times (Ithaca: Cornell University Press, 1998), 21.
24-Julie Cruikshank, in collaboration with Angela Sidney, Kitty Smith, and Annie Ned, Life Lived Like a Story: Life Stories of Three Yukon Native Elders Lincoln: University of Nebraska Press, 1990.
25-iconic stories
26-Louise Rhodes Dewees, interview by Nicolette Murray, March 29, 1979, transcript, pp. 7-8; Oral History among Friends in Chester Count[Pennsylvania] Library.
27-Barbara Allen, “Story in Oral History: Clues to Historical Consciousness, Journal of American History 79:2 (September 1992): 606-611.
28-Luisa Passerini,“Work ideology and consensus under Italian fascism, in The Oral History Reader, 58-60.




بُرشی از اظهارات قطب زاده در دادگاه انقلاب ارتش

پدیده‌ای به نام صادق قطب زاده و کوشش های او در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و سپس اتهام توطئه علیه همان نظامی که در راه استقرارش بیش از بیست شال مبارزه کرده بود مسلماً جزو نقاط تاریک و مبهم تاریخ ایران معاصر می‌باشد. با این حال جریان دستگیری و محاکمه م اعدام او از ابهام مضاعفی برخوردار است که شاید هیچگاه روشن نشود. مرور بخش‌هایی از آنچه در جلسه دادگاه قطب‌زاده گذشته و سخنانی که ردوبدل شده است، علاوه بر این که تلاشی است مختصر در راستای ایضاح بیشتر در این باب، می‌تواند نمونه‌ای گویا از فضای حاکم بر روند دادرسی‌ها و روال‌های قضایی آن دوره باشد؛ بویژه در پرونده‌هایی‌که اتهاماتی بسیار سنگین، در حدّ محاربه طرح شده که مجازات آن گرفتن جان متهمان، آن هم در بازه زمانی کوتاهی بوده‌است!

محاکمه صادق قطب‌زاده و سید مهدوی «روحانی‌نما» که متهم به‌عضویت در شبکه براندازی می‌باشند.صبح روز شنبه در شعبه اول دادگاه انقلاب ارتش به‌ریاست حجت‌الاسلام محمدی‌ری‌شهری در محل زندان اوین تشکیل شد. دادگاه با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید رسمیت یافت و سپس دادستان انقلاب ارتش متن کیفرخواست علیه متهم ردیف اول صادق قطب‌زاده را قرائت کرد. وی پس از ذکر مقدماتی در مورد اتهامات وی گفت: موضوع اتهام نامبرده توطثه جهت براندازی و به‌شهادت رساندن حضرت امام خمینی بوده است.وی در ادامه‌قرائت کیفرخواست ضمن اشاره به‌نقش روحانیت شیعه در طول تاریخ به‌نقش این قشر در جنبش ضداستعماری تنباکو, انقلاب عراق. نهضت مشروطیت و انقلاب اسلامی ایران اشاره کرد.

اتهامات صادق قطب‌زاده
مشخصات: صادق قطب‌زاده. فرزند حسین, دارای شناسنامه شماره ۱۰۸ متولد ۰۱۳۱۵مجرد – بازداشت از تاریخ ۶۱/۱/۱۷
۱ -رهبری کردن عده‌ای جهت براندازی نظام جمهوری اسلامی در زیر پوشش پیاده
کردن جمهوری اسلامی واقعی به‌شرح مندرج در صفحات ۵. ۸۲ ۸۶ ۰۲۲ ‎۰۵٩‏ 1۶ پرونده؛
۲ همکاری با چند گروه نظامی به‌منظور تحقق بخشیدن به‌اهداف شوم خود به‌شرح
مندرج در صفحات ۵ ‎۰۱٩‏ ۰۳۱ ۱۰ پرونده؛
۳ – تغذیه مالی گروه‌های نظامی همکار به‌شرح مندرج در صفحات 1 ۰۳۶ ۰۵۱ 1۱» پرونده؛
4- برقراری ارتباط و حتی همکاری و تهیه پوشاک جهت مفسدین جریانات شمال به‌شرح مندرج در صفحات ۵ و ۷۵ پرونده و اين ارتباط به‌نحوی بوده که متهم سه روز قبل از حادثه آمل از آن‌چه بنا بوده واقع شود اطلاع داشته است.
۵ – اعزام رابط جهت تماس با قشقایی‌ها و درخواست کمک از آن‌ها به‌شرح مندرج در صفحات ۱۰۳ و ۱۰۶ پرونده؛
6- اعزام نمایندگانی به‌خارج از کشور جهت گرفتن پول و اطلاعات برای براندازی به‌شرح مندرج در صفحات ۰۲۰ ۰۲۱ ۰۲۲ ۰۲۳ ۱۳ 7 ‎٩۷‏ پرونده؛
۷-گرفتن مبلغ ‎٩۰‏ هزار دلار از خارج (ویل آلون)؛ به‌شرح مندرج در صفحه 10 پرونده؛
۸ – فرستادن سید مهدی مهدوی به‌عنوان نماینده به‌عربستان سعودی برای گرفتن پول به‌شرح مندرج در صفحات ۰۵۱ ۵۶, ۱۰۹۰۱۰۵ ۱۱۷ پرونده؛
‎٩‏ – برقراری ارتباط با جامعه سوسیالیست‌ها جهت براندازی و اعزام نمایندگانی نزد آنان به‌شرح مندرج در صفحات ۰۲۵ ۰۲۱ ۰۲۷ ۰۹7 ‎۹٩‏ پرونده؛
‏10- اعزام نمایندگانی نزد سید کاظم شریعتمداری برای جلب همکاری و تأیید وی به‌شرح مندرج در صفحات ۳۲ و ۵1 پرونده؛
‏۱۱ – درخواست اسلحه از خارج با فرستادن لیستی مرکب از اقلام مورد نیاز به ‌شرح ‏مندرج در صفحه ۲۶ پرونده؛
۱۲ – تهیه طرح و به‌عهده گرفتن رهبری عملیات تسخیر مراکز سپاه و کمیته‌ها و رادیوتلویزیون؛
۱۳- تهیه نقشه چگونگی انهدام بیت امام و شروع به‌اقدام به‌شرح مندرج در صفحات ۵ و ۵۸ پرونده و سایر مدارک موجود؛
14- در اختیار بعضی از افراد گروه قرار دادن ۲ منزل: یکی نزدیک بیت امام و دیگری خارج از جماران جهت دیده‌بانی و تخریب به‌شرح مندرج در صفحه ۵۸ پرونده؛
۱۵- اقدام جهت آزادی اصغر مهاجر یکی از بمب‌گذاران گروه پارس با دادن مبلغ ۰ هزار ریال که جهت این موضوع به‌عنوان رشوه پرداخت شود به‌شرح مندرج در
صفحه ۷۲ پرونده؛
16- ضمناً نامبرده به‌منظور آزادی یکی از منافقین از زندان تلاش و در جهت تهیه گذرنامه به‌منظور خروج ضد انقلابیون از کشور فعالیت‌هایی به‌شرح مندرج در صفحات ۹ ۸۰و ‎٩٩‏ پرونده داشته است.
با عنایت به‌شرح فوق رسیدگی نهایی به‌اتهام متهم و صدور حکم شرعی در مورد وی مورد تقاضا است. ضمناً کیفرخواست سایر متهمین و اتهامات آنان در جلسات بعدی مطرح خواهد شد.
پس از قرائت متن کیفرخواست. رئیس دادگاه خطاب به‌قطب‌زاده گفت: برای این‌که محورهای دفاع شما مشخص شود. من۶‎‏ مسأله را یادداشت کرده‌ام که محورهای اصلی بررسی اتهاماف شماست و براساس این 6 مسأله از خودتان دفاع کنید.
۱- در رابطه با ماهیت حرکت شما؛
۲ -در رابطه با طرح توطثه که چه بوده است؛
۳ چگونگی همکاری شما با بعضی از افراد در خارج و برخی از کشورهای بیگانه؛
4- همکاری با آقای شریعتمداری و یا همکاری ایشان با شما و تأیید این حرکت از
جانب ایشان؛
۵ – جریان آمل (حرکتی که تعدادی از ضد انقلاییون در آمل انجام دادند) و کمک شما به آن‌ها؛
6- تماس با خان‌های قشقایی و غیرقشقایی.
حجت‌الاسلام ری‌شهری افزود: اما توضیح در مورد محور اول این‌که: سؤال ما از شما در رابطه با ماهیت حرکت شما است؛ زیرا در بازجویی‌های شما در رابطه با تبیین این حرکت
نوعی تناقض دیده می‌شود. آن‌چه از مجموع پرونده شما و دیگر متهمین به‌نظر می‌رسد این‌است که حرکت شما حرکتی در رابطه با براندازی نظام جمهوری اسلامی بوده. ولی در بعضی از قسمت‌ها شما توضیح داده‌اید که اين حرکت در رابطه با براندازی نظام نبوده. سوال سؤال ما در این رابطه این است که حرکت شما در رابطه‌یا براندازی نظام بوده است یا خیر.
پس از اظهارات رئیس دادگاه، صادق قطب‌زاده آغاز به ‌سخن کرده و گفت: ادعانامه صادره علیه این‌جانب از واقعیت‌ها به‌ دور و در حدی از موارد در حد کذب است. اما از شما (رئیس دادگاه) متشکرم که موضوع را محوری کردید. به ‌نظر من محور اصلی و اساس بر سه محور استوار است: یکی توطثه براندازی نظام به‌قول شما و به‌قول من حکومت دولت.
دوم: توطئه‌ای که دادستان مدعی است در رابطه با شهادت امام که مهم‌تر از مسأّله اول است می‌باشد.
سوم: ارتباط با خارج از کشور و بقیه موارد در درجه دوم اهمیت قرار دارد. اما ضمن پاسخ به کلیه مطالب. تعجب می‌کنم که دادستان محترم در بعضی موارد مسائل را مسکوت گذاشته‌اند و از بردن نام افراد اصلی این جریان سر باز زده‌اند. آقای دادستان حدود چهارپنجم یا پنج ششم پرونده را به‌تاریخچه اختصاص داده‌اند و تنها یک ششم را به‌عنوان اتهامات مطرح نموده‌اند.
در قسمت اول تنها موردی را که من از روز اول قبول کرده‌ام و تا به‌امروز هم آن‌را مورد تأیید قرار داده‌ام، بعضی از اتهامات محور اول است که براندازی نظام بود يا حکومت.
من بارها چه به‌طور کتبی و شفاهی عنوان کرده‌ام که از روز اولی که صحبت از همکاری شد اساس همکاری و شرط اساسی همکاری را براین قرار دادم که نظام جمهوری اسلامی ایران باید با تمام قدرت خود برقرار باشد و وجود امام نیز جزو اصولی بود که روی آن توافق شد. و من در جلسه اول در یک بحث ۶ ساعته اوضاع تاریخی، اجتماعی و سیاسی ایران را مطرح کردم و ضمن تأیید اصول فوق‌الذکر از آن‌ها خواستم که با دوستان خود صحبت کنند و اگر اصول فوق پذیرفته شد حاضر به‌همکاری با آن‌ها هستم. و درجلسه بعد این قول قبول اصول به‌ من داده شد. حالا نام افرادی که در اين‌جا برده نشده است واقعاً آن مسائل را قلباً قبول کرده‌اند نمی‌دانم ولی از نظر من قبول شده بود. بنابراین مسأله، مسأله‌ی حکومت بود؛ من حکومت را منهای امام مطرح می‌کنم. زیرا حکومت با امام یک حرف استو حکومت بدون امام یک حرف دیگر و ما حکومت بدون امام را مطرح کردیم. من نمی آمدم برای رژیم جمهوری اسلامی که تمام عمر برای ایجاد آن تلاش کرده‌ام چنین رفتاری را که به‌من نسبت داده شده است رفتار کنم و آن‌را به‌ثمن بخس به ۱۰۰ نفر یا ۲۰۰ نفر يا ۱۰۰میلیون نفر بدهم.
س: شما براندازی نظام را تعریف کنید.
ج: براندازی نظام دقیقاً کاری است که در ۲۲ بهمن ۵۷ شد. نظام شاهنشاهی را برداشتند و نظام جمهوری اسلامی را جایش گذاشتند؛ به‌همین سادگی و روشنی!
س: شما می‌گویید بعد از اقدام خود. نظام جمهوری اسلامی باقی می‌ماند.به‌نظر شما چه اصولی از نظام جمهوری اسلامی باقی می‌ماند؟
ج: اصل قانون اساسی می‌ماند.
س: قانون اساسی را می‌خواستید عوض کنید؟
ج‌: بحثی در اين مورد نشد ولی مطمئناً در آینده بحث می‌شد.
س: اصل قانون اساسی جمهوری اسلامی بر منبای ولایت فقیه است.
ج: هیچ مبنایی ندارد.
س: یعنی محور قانون اساسی ولایت فقیه است؟
ج: من این‌طور از قانون اساسی نمی‌فهمم؛ قانون اساسی یک سلسله مواردی دارد.
ولایت فقیه هم یکی از مواردش است.
س: شما مسأله‌ی ولایت فقیه را در قانون اساسی خود مطرح می‌کردید؟
ج: راجع به‌اين مسأله فکر نشده بود.
س: شما می‌خواستید علیه افراد اقدام کنید. پس مسأّله‌ی نظام جمهوری اسلامی به‌چه صورتی درمی آمد؟
ج: جمهوری اسلامی به‌همان صورت که بود می‌ماند و قانون اساسی هم می‌ماند ولی نحوه‌ی اجرا و اداره‌ی مملکت عوض می‌شد.
س: قانون اساسی را قبول دارید؟
ج: قبول دارم ولی شرایط اجرای آن‌را قبول ندارم. قانون اساسی یک قراردادی است
بین مردم و حکومت که دو طرف این قرارداد ملتزم به‌اجرای این موارد هستند. اگر یکی از افراد اجتماع این مواد را نقض کند دستگاه حکومتی به‌علت نقض قرارداد او را می‌گیرد و محاکمه و مجازات می‌کند. ولی آن‌موقع که خود حکومت نقض قرارداد می‌کند آن‌موقع باید چکار کرد؟ اگر قدرت و زور باشد در مقابل اعتراض مردم می‌گوید کرده‌ام که کرده‌ام!چشمتان کور! همین است که هست!
س: قانون اساسی را قبول دارید؟
ج: برای پنجمین‌بار می‌گویم قبول دارم.
س: آیا قالون اساسی به‌شما اجازه می دا دکه کودتا کنید؟
ج: به‌من اجازه نمی‌داد ولی به‌کارگزاران دولت هم اجازه نمی‌داد که مواد قانون اساسی را نقض کند.
س: قانون اساسی شورای نگهبان تعیین کرده که افراد عادلی که منتخب ملت هستند به‌موارد نقض رسیدگی نمایند. آیا قانون اساسی این اجازه را به‌شما می‌دهد که کودتا کنید؟
ج: قانون اين اجازه را به‌هیچ‌کس نمی‌دهد؛ ولی علاوه بر آن قانون اساسی اجازه تحدید آزادی‌های فردی و عمومی را هم نمی‌دهد…
س: شما برطبق همان قانون اساسی که اظهار می‌کنید موارد آن‌را قبول دارید دست به‌کاری زدید که برطبق همان قانون مجاز به آن نبودید. پس عملاً باقانون اساسی مخالفت نموده‌ید.
ج: من قانون اساسی را نقض کردم ولی اولین‌بار از سوی مقامات دولتی نقض شده است.
اتابکی دادستان انقلاب ارتش توضیحاتی پیرامون سخنان قطب‌زاده را به‌عرض دادگاه
رسانید. وی گفت: اولاً تمام موارد کیفرخواست شما براساس موارد صریح اعترافات خود شما تنظیم شده و کوچک‌ترین خدشه‌ای در موارد آن نیست.
وی سپس به‌شرح تفکیک مسأله‌ی نظام و حکومت پرداخت و گفت: من شک کردم که شما مقدمه‌ی قانون اساسی را خوانده باشید. قسمتی از آن شورای‌عالی قضایی و مجلس وشورای‌عالی اقتصاد است. اگر شما مدارکی دارید که متصدیان امر برخلاف قانون اساسی متصدی امور شده‌اند را ارائه بدهید. ولی اين‌که شما می‌گویید از حرکت افراد متوجه شده‌ایدقانون اساسی نقض شده است این درست نیست. زیرا از حرکت افراد نمی‌توان به‌نقض قانون پی برد. نقض قانون را از تصویب قوانین عادی در مجلس که برخلاف قانون اساسی می‌باشد را تشخیص می‌توان داد و کار شورای نگهبان هم همین است.
پس از سخنان دادستان» رئیس دادگاه از متهم سوّال کرد:
س: آیا شما صلاحیت این کار را در خود می‌دیدید؟
ج: هیچ‌کس به‌تنهایی صلاحیت ندارد. من رهبر اجرایی بودم و در مسائل فکری و فقهی به‌افراد صلاحیت‌دار مراجعه می‌کردم. و قصد بیشتر از دوماه ماندن بر سر کار را هم نداشتم بلکه قصد داشتم حکومت را به‌دست افراد صلاحیت‌دار بدهم.
س: شما خود را صالح برای این‌کار می‌دانید؟
ج: برای اقدام بله. ِ
س: شما از نظر اخلاقی و مذهبی آیا صلاحیت کاری را داشتید که به‌قول خودتان امام نتوانسته است موفق بشود؟
ج: مرا دارید به‌جایی می‌کشانید که بگویم هیچ‌کس صلاحیت آن‌را ندارد. زیرا هیچ‌کس معصوم نیست و ما چهارده معصوم بیشتر نداشتیم.
کیهان: در ادامه جلسه دادگاه. مسائلی بین مسؤولین دادگاه و قطب‌زاده مورد بحث قرار گرفت که کیهان به خاطر حفظ مسائل اخلاقی نقل این موارد را در شأن روزنامه نیافت.
دادرسی به جلسه‌ی آینده صبح روز دوشنبه (امروز) موکول شد.
۱ -روزنامه کیهان. دوشنبه ۲۵ مردادماه ۰۱۳6۱




درباره صادق قطب‌زاده چه باید گفت؟

داود علی بابایی

درباره صادق قطب‌زاده حرف و حدیث بسیار است حکومتیان او را خائن می‌دانند و انقلابیون و روشنفکران و انسان‌هایی که اهل سیاست هستند و منصفانه قضاوت می‌کنند معتقدند که او خادم بود و به پیروزی انقلاب بسیار کمک کرد. او هر چه نبود مشاور ارشد امام خمینی بود و خدمات بسیاری به انقلابیون و پیروزی انقلاب کرد که به آنها خواهیم پرداخت.

زندگی سیاسی صادق قطب‌زاده
صادق قطب‌زاده در سال ۱۳۱۴ در دوره قدرت رضا شاه پهلوی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش آقا حسین یکی از بازاریان مشهور تهران بود. قطب‌زاده فعالیت سیاسی خود را از ۱۷ سالگی آغاز کرد و با آغاز حرکت ملی کردن صنعت نفت او شیفته دکتر محمد مصدق شد و به جبهه ملی پیوست و به یکی از چهره‌های اصلی شاخه دانش‌آموزی نهضت مقاومت ملی بدل شد.
صادق قطب‌زاده در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان انگلیسی به دانشگاه جرج تاون رفت؛ همان دانشگاهی که مادلین آلبرایت و الکساندر هیگ وزرای امور خارجه دولت‌های مختلف ایالات متحده آمریکا در آن تحصیل کرده بودند. با حضور صادق قطب‌زاده در دانشگاه جرج تاون مثلث وزرای خارجه‌ای که در این دانشگاه تحصیل کرده بودند کامل شد با این تفاوت که یک رأس این مثلث ایرانی بود.
درست در سال ۴۳ شاه به آمریکا سفر می‌کند. سفری که مصادف می‌شود با تظاهرات دانشجویان علیه او. از همان آغاز سفر دانشجویان ایرانی شاه را رها نمی‌کنند. از لحظه ورود شاه به فرودگاه تظاهرات علیه او آغاز می‌شود، تظاهراتی که نقطه اوج آن، مراسم اعطای دکترای افتخاری به شاه در لس‌آنجلس و نیویورک است. در میان دانشجویان، قطب‌زاده نامی آشنا و چهره معروفی بود. علت این شهرت هم سیلی‌ای بود که اودر مراسم ضیافت سفارت ایران در واشنگتن به گوش اردشیر زاهدی سفیر ایران نواخته بود. زمانی که زاهدی در این ضیافت مشغول سخنرانی بوده قطب‌زاده جسارت می‌کند، روی سن می‌رود و سیلی محکمی به گوش اردشیر زاهدی می‌زند. همین کار سبب می‌شود پاسپورت قطب زاده را از او بگیرند و از آمریکا اخراجش کنند.
قطب‌زاده بعد از اخراج از آمریکا مدتی راهی کانادا شد و سپس به اروپا رفت و در پاریس ارتباط نزدیکی با ابوالحسن بنی صدر و حسن حبیبی پیدا کرد. این سال‌ها مصادف بود با آغاز فعالیت‌های جبهه ملی در تهران. فعالیت‌های جبهه ملی دوباره اوج گرفته بود و همین دانشجویان ایرانی را به فکر انداخت تا در برگزاری میتینگ‌های مختلف از این حرکت حمایت کنند.
اولین دیدار قطب‌زاده با آیت اله خمینی در همین سال‌ها انجام می‌شود. او پس از اخراج از آمریکا و سفر کانادا و اروپا به کشورهای مختلف دیگری سفر می‌کند و ابتدا به الجزایر، مصر، سوریه و سپس به عراق رفت و در همین سفر با آیت‌الله خمینی دیدار کرد. پس از این ملاقات اوبا مصطفی چمران و ابراهیم یزدی آشنا می‌شود و در این ملاقات‌ها تصمیم می‌گیرند با کمک برخی چهره‌های مصری تشکیلاتی ضد شاه راه بیندازند. چمران به عنوان مسئول شاخه نظامی این تشکیلات انتخاب می‌شود. صادق قطب‌زاده در همین دوره آموزش‌های نظامی می‌بیند و با امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نیز آشنا می‌شود.
صادق قطب‌زاده در این دوره ارتباط گسترده‌ای با مبارزان لبنانی پیدا کرد و همین مسئله او را به امام موسی صدر نزدیک کرد. قطب زاده که نمی‌خواست حمایت چریک‌های خاورمیانه‌ای را هم از دست بدهد به ملاقات معمر قذافی هم می‌رفت و با او هم در ارتباط بود. قطب‌زاده بعد از تبعید آیت‌الله خمینی به ترکیه اولین دانشجویی است که به ملاقات ایشان می‌رود.
او به واسطه علاقه شدید صادق طباطبایی، رفت و آمد گسترده‌ای با آیت‌الله خمینی پیدا می‌کند و از معتمدین امام می‌شود. تا جایی که خودش را مقلد آیت الله خمینی معرفی می‌کند. اما قطب‌زاده یک مخالف سرسخت هم در بیت آیت‌الله خمینی داشته است. گفته می‌شود سید مصطفی خمینی فرزند ارشد امام مخالف سرسخت او بود و به نقل از مصطفی خمینی گفته شده که او قطب‌زاده را دشمنی بدتر از مارکسیست‌ها می‌دانسته و حتی یک بار از ورود او به خانه‌اش ممانعت می‌کند.
قطب‌زاده همراه با ابراهیم یزدی نقشی محوری در انتقال آیت‌الله خمینی به نجف بازی می‌کند. قطب‌زاده که رفیق مبارزی اهل مراکش به نام احمد داشته و از طریق او با رئیس جمهور وقت عراق دوستی پیدا کرده بوده زمینه را برای حضور آیت‌الله خمینی در نجف مهیا می‌کند.
قطب‌زاده در این ایام ارتباط گسترده خود را با آیت‌اله خمینی حفظ می‌کند تا جایی که بدل به یکی از معتمدین اصلی ایشان می‌شود. با وجود مخالفت شدید پسران آیت‌اله خمینی با قطب‌زاده او هیچ گاه از قطب‌زاده دل نمی‌کند. آیت‌اله خمینی قرار نبود بعد از نجف به فرانسه برود. بلکه قرار بود بعد از فرود آمدن هواپیما در پاریس با هواپیمای دیگری به الجزایر برود، اما قطب‌زاده با حضور در فرودگاه و ایجاد جنجال در فرودگاه اجازه این نقل و انتقال را نمی‌دهد و آیت اله خمینی را در پاریس نگه می‌دارد و ظرف دو ساعت خانه‌ای ویلایی برای وی پیدا می‌کند.
در این ایام ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده بعد از آیت‌اله خمینی مشهورترین چهره‌های اپوزیسیون حاکمیت ایران هستند و طرف اصلی مشورت‌های امام و مهم‌ترین ترسیم کنندگان چهره انقلاب اسلامی در خارج از ایران. همین نزدیکی باعث می‌شود که قطب‌زاده در پرواز سرنوشت به سوی ایران درست بغل دست آیت‌اله خمینی بنشیند و نقش مترجم آیت‌اله خمینی را بازی کند. بعد از بازگشت امام به ایران انقلاب ظرف ده روز پیروز شد.
بعد از پیروزی انقلاب، قطب زاده در مدرسه علوی به دیدار آیت‌اله خمینی می‌رود و به ایشان می‌گوید: «آقا اجازه بدهید من به فرانسه برگردم و به کارهایم برسم.» اما آیت‌اله خمینی به قطب‌زاده جواب می‌دهد: «به تو حکم شرعی می‌کنم، بروی تلویزیون. ماهی دو هزار تومان هم به عنوان حقوق طلبگی خودم به تو پرداخت می‌کنم.» به این ترتیب قطب‌زاده با حکم امام به صدا و سیما رفت اما بعد از ورود به تلویزیون با مشکلات عدیده‌ای روبرو شد.
او که هیچ تجربه‌ای در اداره تلویزیون نداشت در جواب کارکنان این سازمان که خواهان اداره شورایی تلویزیون بودند، گفت: «شورایی بی‌شورایی من به فرموده امام آمد اینجا، حقوقم را هم از امام می‌گیرم. همه باید از من حرف شنوی داشته باشید.» اداره رادیو و تلویزیون در اوایل انقلاب کار بسیار دشواری بود و همه گروه‌ها از رادیو و تلویزیون توقع داشتند که در حمایت از آنها فعالیت کند و این کار را برای قطب‌زاده که در میان جوانان و دانشگاهیان پایگاه چندانی نداشت و اکثراً تحت نفوذ بنی‌صدر بودند سخت می‌کرد. آن‌ها از رادیو و تلویزیون توقعاتی داشتند که با توقعات قطب‌زاده همخوانی نداشت. دولت موقت و شخص مهندس بازرگان هم از مخالفان مشی قطب‌زاده بودند و اعتقاد داشتند اخبار رادیو و تلویزیون یکسره بر ضد دولت موقت است. ریشه اختلاف مهندس مهدی بازرگان با قطب‌زاده به قبل از انقلاب برمی‌گشت. چه آن که دانشجویان مبارز مسلمان در اروپا شامل بنی‌صدر، حبیبی و قطب‌زاده با دانشجویان مبارز مسلمان آمریکا که تحت نظر ابراهیم یزدی فعالیت می‌کردند اختلافاتی داشتند و این اختلافات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تشدید شد.
اما مسئله‌ای که مشکل قطب‌زاده با مهندس بازرگان را عمیق می‌کرد جمله‌ای بود که مهندس درباره قطب‌زاده گفته بود: «آقای قطب‌زاده مثل تیمورتاش است در دولت» البته نمی‌توان رادیو و تلویزیون آن زمان را یکسره در قبضه قطب‌زاده دانست. احمد خمینی و روحانیان نزدیک به آیت‌اله خمینی هم نفوذ زیادی در رادیو و تلویزیون داشتند.
برخی معتقد هستند بعد از ورود موسوی خوئینی‌ها و معادیخواه به رادیو و تلویزیون است که آتش اختلاف میان قطب‌زاده و مهندس بازرگان شعله‌ور می‌شود.
۱۳ آبان ۱۳۵۸ روز بسیار مهمی در تاریخ سیاسی ایران است. روزی که عده‌ای از دانشجویان پیرو خط امام با حضور در سفارت آمریکا این سفارتخانه را تسخیر می‌کنند.
روایت بنی‌صدر که آن زمان سرپرست وزارت امور خارجه بود بسیار جالب است: «من قطب‌زاده را در فرودگاه دیدم. به او گفتم آخرش کار خودت را کردی؟ جواب داد: من کاری نکردم. به او گفتم این گندی ست که خودت زدی، خودت هم جمعش کن، و به این ترتیب پست وزارت امور خارجه را به او محول کردم.».
البته معلوم نیست که چرا بنی‌صدر تسخیر سفارت آمریکا را متوجه قطب‌زاده می‌داند؛ در حالی که او برای آزادی گروگان‌ها تلاش زیادی انجام داد. در این ایام قطب‌زاده مشهورترین چهره بعد از انقلاب است. مدام در رسانه‌های مختلف حاضر می‌شود به تشریح اوضاع می‌پردازد. از طرف دیگر با هماهنگی برخی ارکان نظام ملاقات‌های زیادی با آمریکایی‌ها انجام می‌دهد.
ملاقات‌هایی که بعدها در دادگاه علیه او استفاده می‌شود. قطب‌زاده به پشتوانه این محبوبیت کاندیدای ریاست جمهوری می‌شود، اما در این انتخابات نمی‌تواند حریف رفیق قدیمی خود ابوالحسن بنی‌صدر شود و شکست سختی می‌خورد. درست بعد از این شکست سنگین است که حضور سیاسی قطب‌زاده کم رنگ می‌شود تا این که با یک مناظره جنجالی نام قطب‌زاده دوباره بر سر زبان‌ها می‌افتد. در ۱۵ آبان ۱۳۵۹ قرار بود با حضور کلیه مدیران صدا و سیما مناظره‌ای درباره وضعیت این سازمان انجام شود. اما به جز قطب زاده سرپرست ودکتر مبلغی اسلامی معاون سازمان به دلیل وضعیت جنگی کشور حاضر نمی‌شوند در این مناظره شرکت کنند. هر چند در بیانیه‌ای اعلام شده بود که اگر بحث مناظره به مسائل جنگ مربوط شد آن بخش از برنامه حذف می‌شود، اما باز هم سایر مدیران سازمان حاضر نشدند در این مناظره شرکت کنند و به ناچار برنامه با حضور قطب‌زاده و مبلغی اسلامی برگزار شد.

دستگیری صادق قطب‌زاده (بار اول)
یکی از اولین معترضان به این دستگیری مهندس مهدی بازرگان بود که در مقاله‌ای نوشت: «بازداشت قطب‌زاده که در برخورد اول به افسانه و شایعه شباهت داشت با کمال تعجب واقعیت پیدا کرد! کاری ندارم که روش گذشته آقای قطب‌زاده چگونه بوده و مصاحبه اخیر در تلویزیون تا چه حد معقول و خالی از ایراد باشد. امر مسلم این است که برنامه زنده نبوده و صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران می‌توانسته است پخش نکند. اما درد بزرگ در این است که چطور گردانندگان انحصارگر ما فکر نکرده‌اند عمل آنها چه اثر وحشتناکی به لحاظ احساس عدم امنیت و بی‌اعتبار کردن قانون اساسی در مردم سراپا ایمان و امید و فداکاری ایجاد می‌کند و چه قضاوتی دنیای خارج که هدف صدور انقلاب ما هستند خواهند نمود. وقتی با چنین سادگی و افتضاح به یک مبارز کهنه‌کار، عضو شورای انقلاب، مدیر عامل رادیو و تلویزیون و وزیر خارجه توقیف و توهین می‌شود دیگر چه آبرویی برای اسلام و انقلاب ایران باقی خواهد ماند؟! جدا و استراحاما از مقام رهبری انقلاب خواهان دخالت، جبران و جلوگیری از این تجاوزات هستم.» هم زمان گروهی از مردم قم در دفاع از قطب‌زاده تظاهرات کردند و شعار دادند: «درود هر آزاده، بر صادق قطب‌زاده».
جمع کثیری از بازاریان با انتشار بیانیه‌ای دستگیری او را محکوم کردند. آیت‌الله مرتضی پسندیده درباره دستگیری قطب‌زاده نوشت: «با عرض معذرت بازداشت جناب آقای قطب‌زاده که در جمهوری اسلامی ایران وزیر خارجه، عضو شورای انقلاب و رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و از ارکان مملکت و مورد علاقه اکثریت ملت است موجب تأسف و تعجب است و استخلاص فوری و معذرت و اعاده حیثیت مشارالیه مورد تقاضا است.»
آیت‌اله بهاءالدین محلاتی نیز طی تلگرامی که برای امام ارسال شده بود، توقیف قطب‌زاده را عملی ناروا دانست و ۳۶ نماینده مجلس نیز براساس اصل ۳۲ قانون اساسی خواستار آزادی وی شدند. با این فشارها قطب‌زاده بعد از دو روز از زندان آزاد شد. اما این پایان کار قطب‌زاده نبود، در فروردین ۱۳۶۱ خبری در رسانه‌ها پیچید که همه را در بهت و حیرت فرو برد. صادق قطب‌زاده به جرم تلاش برای کودتاه و براندازی نظام جمهوری اسلامی دستگیر شد. مدتی بعد از دستگیری، فیلم اعترافات او در همان سازمانی پخش شد که خودش رئیس آن بود.
ری شهری همچنین درباره نحوه بازجویی از آیت‌الله العظمی شریعمتداری می‌نویسد: «ایشان حاضر نمی‌شد که در ارتباط با اتهامات خود به بازجویان رسمی پاسخ گویند البته شاید هم کمتر کسی جرات بازرسی از او را داشت… احترام به شخصیت وی اقتضا می‌کرد که اینجانب برای تحقیق از وی به قم برود. از این رو به منزل ایشان رفتم و در قسمت بیرونی منزل ایشان نشستم و پیغام دادم که به این قسمت بیاید، آمد و نشست. به ایشان گفتم آقای قطب‌زاده تصمیم داشت حرکتی را علیه جمهوری اسلامی انجام دهد شما را در هم در جریان گذاشت، آیا شما این مطلب را قبول دارید؟ آقای شریعمتداری پاسخ داد: این نسبت دروغ است من هیچ اطلاعی از این ماجرا ندارم. گفتم بسیار خوب شما همین مطلب را بنویسد که آن چه به من نسبت داده‌اند دروغ است، در این هنگام این ورقه بازجویی را به ایشان دادم سوال‌هایی را به تدریج به صورت کتبی مطرح کردم و ایشان پاسخ داد».
در پی این ماجرا احمد عباسی (داماد آیت‌اله شریعمتداری)، دکتر جواد مناقبی و مهدوی نیز بازداشت شدند. اندکی بعد آیت‌الله شریعمتداری از سوی جامعه مدرسین حوزه عملیه قم از مرجعیت خلع شد یا آنچنان که ری شهری می‌نویسد: «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به عنوان یک وظیفه شرعی عدم صلاحیت ایشان را اعلام و غصب نابه‌حق مقام والای مرجعیت را به وسیله این آخرین نقطه امید آمریکا تذکر داد».
این بار خبری از تظاهرات پیگیری برای آزادی قطب‌زاده نبود. آن طور که کارول جروم نامزد قطب‌زاده می‌نویسد. به قطب‌زاده پیشنهاد خروج و فرار از کشور هم داده شد که قطب‌زاده نپذیرفت و این به معنای پایان کار قطب‌زاده بود. قطب‌زاده در سحرگاه بیست و چهار شهریور اعدام شد و زندگی‌اش به پایان رسید.

رابطه کارول جروم و صادق قطب‌زاده
قطب‌زاده زندگی شخصی پرماجرایی داشت. او نامزدی داشت به نام کارول جروم خبرنگار سی.بی.اس نیوز که همراه هواپیما حامل آیت‌اله خمینی به ایران آمد و بعدها کتاب «مرد در آینه» را درباره زندگی قطب‌زاده و رابطه خودش با او نوشت. جروم ماجرای عشقی خود با قطب‌زاده را این طور تعریف می‌کند: «در همان نظر اول عاشق قطب‌زاده شدم. او خیلی جذاب و کاریزماتیک بود». کارول جروم در این کتاب اولین تماس خود و قطب‌زاده را اینگونه توصیف می‌کند: «صدایش به شدت آزار دهنده و نرم بود، صدای مرد چرب زبان! هیچ تمایلی برای صحبت با این مرد روغن مار فروش خاورمیانه‌ای نداشتم اما برای کارم ناچار بودم». او بعدها رابطه خود با قطب‌زاده را نزد مدیران ارشد شبکه افشا می‌کند و آنها پس از بررسی می‌پذیرند او می‌تواند بی‌طرفی خود را نسبت به دوستش [قطب‌زاده] حفظ می‌کند. همین خانوم جروم است که پرده از اختلاف نظری میان قطب‌زاده و آیت‌الله خمینی برمی‌دارد و درباره دیدگاه قطب‌زاده درباره حکومت می‌گوید: «قطب‌زاده وقتی که یکباره انقلاب غلبه شد، انتظار داشت و شاید دیگرانی هم داشتند که امام خمینی … یک پیشوای اخلاقی فراگیر باشد، اما نه در رهبر سیاسی».
همین توضیح ساده علت اعمال بعدی قطب‌زاده را توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد با وجود نزدیکی بسیار اختلاف، عقیده عمیقی میان او و آیت‌الله خمینی درباره شکل حکومت آینده وجود داشته است.
کارول جرم ادامه می‌دهد:
بعد بنی‌صدر را از سمت وزیری برداشتند و اوایل دسامبر قطب‌زاده جایش را گرفت. مضمون یکی از اولین اظهارات عمومی قطب‌زاده این بود که لینگن و دو گروگان دیگر مستقر در وزارت امور خارجه آزادند بروند. این حرف سریع به همه جا مخابره شد، به خصوص به واشنگتن. ظرف چند ساعت از طریق منبعی واقعاً به ما توصیه شد که برای رفتن آماده شویم. اما بعد قطب‌زاده حرفش را این طور برای ما روشن کرد که ما آزادیم فقط از ساختمان وزارت امور خارجه برویم. خودش هم نمی‌توانست امنیت ما را بعد از ترک ساختمان تضمین کند. در نتیجه معلوم شد این قولش که ما آزادیم برویم، از اول پوک و پوچ بوده.
لینگن می‌گوید:
سر این ماجرا افسانه‌ای همه‌گیر شد که من آن زمان حاضر نشدم بروم چون نمی‌خواستم قبل از این که کارکنانم اجازه رفتن بگیرند، خودم بروم. افسانه است. حقیقت این نیست. دلیل این که نرفتم این بود که مطمئن نبودم واقعاً آزادم که بروم. گمانم اگر تمام و کمال آزاد بودم بروم می‌رفتم، اگر آزاد بودم از آن مملکت بروم، مشخصاً چون واشنگتن از من انتظار داشت بروم. می‌توانم با اطمینان به شما بگویم خوشحال نبودم از رفتن، چون آن زمان – تازه یک ماه از گروگان‌گیری گذشته بود – هنوز هم فکر می‌کردم می‌توانم قضیه را حل کنیم و دلم نمی‌خواست همکارانم را پا در هوا بگذارم و بروم.
به هر حال که نرفتم. نتوانستم بروم. همزمان در محوطه سفارتخانه دانشجوها هر از گاه و به دفعات با داد و بیداد از آیت‌الله و از کسانی دیگر ما را می‌خواستند. «شیطان بزرگ» را می‌خواستند، اسمی که روی ما گذاشته بودند، ما سه تا. این اتفاق در طول چند ماه بعدی سه، چهار، پنج بار افتاد. بعضی وقت‌ها هیاهویش بیشتر از همیشه هم بود. همان روزهای اوایل تسخیر سفارتخانه، یک بار خبر آمد دم در وزارت امور خارجه‌اند، حضوراً آمده بودند ما را ببرند. در همه موارد تصمیم نهایتاً با آیت‌الله بود و آیت‌الله هم تصمیمش این بود که نگذارد دست آنها به ما برسد. فقط این که چرایش را هم من هیچ وقت نخواهم فهمید. گمانم نهایتاً به این نتیجه برسم که حرکتش تا حدی – هر قدر هم خفیف – نمادین بود، به نشان احترامشان به شأن و مصونیت دیپلماتیک، حرکتی که می‌توانستند در پیشگاه افکار عمومی دنیا، گواه «احترام» شان به اصل مصونیت دیپلماتیک بگیرند.
هیچ تماس یا دیداری با قطب‌زاده داشتید؟
دو بار. یک بار ماه فوریه بود که من را احضار کرد به دفترش، در اوج گرفتاری‌های آمدن هیات تحقیق سازمان ملل و این امیدواری که در روند آن تحقیقات، مسئولیت سرپرستی و نگهداری گروگان‌های داخل سفارت رسماً از دانشجوها به دولت منتقل شود. فکر این بود که آنها هم از محوطه سفارت به ساختمان وزارت امور خارجه و اتاق‌هایی مشابه ما منتقل شوند، مخصوص مهمانان دیپلماتیک. آنجا سه تا اتاق خیلی بزرگ داشتند. قرار بود منتقل شوند به آنجا و در یکی از آن اتاق‌ها بمانند. راستش پنجاه تا تختخواب سفری و پنجاه تا کمد دیواری هم برای گروگان‌ها و لباس‌هایشان تدارک دیدند و به آنجا آوردند.
من را خواست به دفترش – دفترش توی همان طبقه‌ای بود که ما مستقر بودیم – که این را به ما بگوید و از ما خواست همکاری کند. تضمین بدهیم کسی اقدام به فرار از آنجا نخواهد کرد. نظریه‌اش این بود که دولت نهایتاً آن قدری قضیه را به دست خواهد گرفت که خودشان سر خود خواهند توانست گروگان‌ها را آزاد کنند. این اتفاق هیچ وقت نیفتاد.
بعدتر یک بار دیگر هم دیدمش؛ آمد به اتاقمان و از ویکتور تومست درخواست همکاری کرد که برود در محاکمه ضد انقلابی‌هایی که دستگیر کرده بودند، علیهشان شهادت بدهد. من اولش خیلی از قطب‌زاده بدم می‌آمد چون زمانی که به قول خودشان رئیس صدا و سیمای ایران بود، تصویر و اهداف ایالات متحده را در ایران ناجور بی‌آبرو کرده بود. اداره تبلیغات بود دیگر. در ماههایی که من کاردار سفارت تسخیر نشده بودم، او آن اداره را داشت. آدم خیلی کمک کننده و به دردخوری نبود. برای همین من هم ازش خوشم نمی‌آمد.
اولش که وزیر امور خارجه شده بود، ازش خوشم نمی‌آمد، اما آن ماههای اول که گذشت، حس کردم خودش – نسبتاً هم زود – به این نتیجه رسید که قضیه گروگان‌ها سد راه انقلاب است و باید تمامش کرد. به نظرم واقعاً دلش می‌خواست قضیه تمام شود و آماده بود سازش کند تا قال قضیه کنده شود. برای این کار خودش را به خطر انداخت. دل و جرات به خرج داد. متاسفم که نهایتاً اعدام شد. به نظرم در عرصه انقلاب، یکی از ایرانی‌هایی می‌آمد که می‌توانست طی زمان انقلاب را به مسیری عقلانی‌تر و معتدل‌تر ببرد. اما جلو روی تندروها آن قدر زیادی خطر کرد که نهایتاً متهم شد به توطئه برای کشتن خود آیت‌اله – به حق یا ناحقش را کی می‌تواند بگوید. اتهامش این بود. نهایتاً هم آیت‌الله اجازه داد اعدامش کنند. اگر چه گویا در حکومت انقلاب، قطب‌زاده یکی ازنزدیک‌ترین و صمیمی‌ترین ارتباط‌ها را با آیت‌الله داشت.
از حرف‌هایتان به نظرم می‌آید آیت‌الله تمام مدت در همه عرصه‌ها حضور داشت.
معلوم است انقلاب آیت‌الله بود دیگر. اگر هم از دست می‌رفت، باز انقلاب او بود. ما هیچ شکی سر این قضیه نداشتیم. همان زمانی هم که دولت موقت سر کار و طرف حساب ما بود، این را می‌دانستیم. بازرگان نخست‌وزیر موقت هم بهتر از هر کس دیگری می‌دانست در موضوعات مهم و اساسی، تصمیم‌گیری نه با او بلکه با آیت‌الله است. در یکی از مصاحبه‌های معروفش علناً از این عبارت استفاده کرد که مثل چاقوی بدون تیغه است. قدرت واقعی دست او نبود.
آیت‌الله همه جا حضور داشت. کلی در تلویزیون می‌دیدیمش، به خصوص زمانی که گروگان بودیم. توی این نگهبان‌ها که کنار اتاق ما بود، معمولاً می‌توانستیم تلویزیون تماشا کنیم. نگهبان‌های ارتشی اجازه می‌دادند این کار را بکنیم. سخنرانی‌ها، موعظه‌ها، خطابه‌ها و اندرزهای تقریباً هر روزه آیت‌اله به مومنان. اما مطمئنتان کنم که «احترام» مان را به او از دست ندادیم، احترام بابت این که می‌تواند با کلماتش، با افکارش، حضور فیزیکی و البته نقش محوری‌اش در وقوع انقلاب، کشور را هدایت کند.
۴۴ روز شد ۴۴۴ روز، فکر می‌کنم از گفته‌هایم تا اینجا معلوم باشد که من و دو تا همکارم و گمانم اغلب کارکنانم که در محوطه سفارت بودند، فکر می‌کردیم قضیه حل می‌شود، که این هم یک نمونه دیگر از ماجراهایی است که مثالشان را فوریه پیش از سر گذرانده بودیم، که احتمالاً یکی دو روز حلش می‌کنیم. وقتی ۱۴ تا از همکارانمان آزاد شدند… سیاه پوست‌ها، زن‌ها، جز دو تا زن و یک سیاه‌پوست… برایمان نشانه دیگری بود از این که فشار افکار عمومی دنیا کم‌کم دارد جواب می‌دهد و آیت‌اله ماجرا را تمام می‌کند. جور دیگر گفتمش این که ما با امید زندگی می‌کردیم و به هر تخته پاره و نشانه‌ای چنگ می‌زدیم. بعدها معلوم شد که زیادی، خیلی زیادی، به هر کدام این تخته پاره‌ها و نشانه‌ها اهمیت داده‌ایم.
در چنان وضعیتی با امید زندگی می‌کنی دیگر، تا هر قدر که بتوانی. این است که به خودت می‌گویی «هی، تا روز عید شکرگزاری دیگه ازت می‌کنن»، «کریسمس؟ ۵۳ تا آمریکایی رو کریسمس گروگان نگه می‌دارن که افکار عمومی دنیا فکر کنه چقدر سنگدل هستن.» خب، عید شکرگزاری و کریسمس سر رسید، سال نو سر رسید، عید سنت پاتریک سر رسید، تولدهایمان سر رسید. حتی دومین عید شکرگزاری، دومین کریسمس سر رسید. ما با امید زندگی می‌کردیم و مطمئنم همکارانم – در آن شرایط خیلی دشوارتر از من در محوطه سفارت – هم با امیدی مشابه زندگی می‌کردند.

گزیده‌ای از اظهارات دوستان صادق قطب‌زاده در مورد او
۱۳ بهمن ۱۳۹۲
تاریخ ایرانی: صادق طباطبایی، از همراهان امام خمینی در پرواز انقلاب، اتفاقاتی که برای صادق قطب‌زاده پس از انقلاب رخ داد را «نتیجه تدارک توده‌ای» می‌داند و می‌گوید: «قطب‌زاده ۲۵ سال مبارزه کرده بود و تمام دنیا را برای مبارزه علیه شاه زیر پا گذاشت اما در نهایت در دام توده‌ای گرفتار آمد. آن چه سرش آمد نتیجه تدارک توده‌ای بود.»
طباطبایی در گفتگو با مجله «اندیشه پویا» افزود که این موضوع «ریشه در مواضع سیاسی ملی گرایانه‌اش در دوران نهضت مقاومت ملی و دوران مبارزه علیه استبداد داخلی در آمریکا و اروپا و بالاخره حوادث بعد از انقلاب داشت. قطب زاده وقتی وزیر خارجه شد یک نامه سرگشاده بیست صفحه‌ای خطاب به آندره گرومیکو وزیر خارجه وقت شوروی نوشت. وقتی آن نامه منتشر شد، من سفری به لبنان و سوریه داشتم، عبدالحلیم خدام وزیر خارجه سوریه به من گفت: «آیا صادق دیوانه شده؟ این نامه چیست که نوشته؟ با این نامه حکم قتل خودش را به دست روس‌ها داده و بی‌تردید عوامل شوروی نقشه قتلش را می‌کشند.» طولی هم نکشید که آن ماجرا پیش آمد.»
به گزارش «تاریخ ایرانی»، سخنگوی دولت موقت درباره اتهام قطب‌زاده مبنی بر طراحی کودتا و بمب گذاری منزل امام که منجر به اعدام او شد، گفت: «منظورم این نیست که پاپوش بود. گروهی می‌خواستند این کار را انجام دهند و فکر کردند که می‌توانند از قطب‌زاده هم استفاده کنند. به او رجوع کردند و دو – سه جلسه با آنها گذاشت تا برنامه‌هایشان را بفهمد. در نهایت می‌خواست مخالفت خود را اعلام کند که دستگیر شد. وقتی بازداشت شد من آلمان بودم. رادیو ایران را گرفتم و صحبت‌های آقای ری شهری را شنیدم. در مغزم نمی‌گنجید. به ایران برگشتم و نزد امام رفتم. وقتی داخل اتاق شدم ایشان اشاره کردند به همان کاناپه آبی در اتاق که رویش بنشینم. به شوخی گفتم من آنجا نمی‌آیم. می‌ترسم که زیرش بمب باشد. امام هم به شوخی گفتند اگر بمب باشد کار رفیق خودت هست. از امام سؤال کردم اشکالی دارد اگر به دیدار قطب‌زاده بروم. گفتند نه! چه اشکالی؟»
طباطبایی فردای همان روز با تدارکات و تمهیدات قضایی به دیدن قطب‌زاده می‌رود: «لباس عربی سفید تنش بود. داشت روزنامه می‌خواند. در که باز شد ابتدا سر بلند نکرد. تا نیمه‌های اتاق که آمدم سر بالا کرد و من را که دید سخت از جا جست و مرا در آغوش گرفت. هر دو حال ملتهبی داشتیم. گفتم صادق این حرف چیست که درباره تو می‌زنند؟ گفت این حرف‌ها را ول کن، بیا بشین حرف خودمان را بزنیم. توقعش این بود که بعد از این همه سال سابقه انقلابی وقتی چنین ادعایی علیه‌اش مطرح می‌شود نزدیکترین دوستانش از او توضیح بخواهند نه این که آنها هم متهمش بدانند.»

صادق قطب‌زاده؛ از ریاست صدا و سیما تا اعتراف در صدا و سیما
مازیار وکیلی می‌گوید: «صادق قطب‌زاده در اروپا مثل موتور محرکه از این شهر به آن شهر می‌رفت و تمام فعالیت جمع‌آوری نیرو و از این دست کارها را خودش انجام می‌داد. از نظر سیاسی نیروی پرتحرکی بود. بنی‌صدر و حسن حبیبی حرکت نداشتند. بنی‌صدر خوب سخنرانی می‌کرد، حبیبی خوب می‌نوشت، اما صادق قطب‌زاده خوب حرکت می‌کرد. این سه با هم هماهنگی خوبی داشتند. هیچ کس توان رقابت با این گروه سه نفره را نداشت. ما اسمشان را گذاشته بودیم سه تفنگدار».
اردشیر هوشی می‌گوید: «صادق قطب‌زاده یکی از چهره‌های اصلی انقلاب اسلامی بود که در خارج از ایران تلاش‌های گسترده‌ای برای پیروزی انقلاب اسلامی انجام داد. او یکی از اولین کسانی بود که در ترکیه به دیدار آیت‌اله خمینی رفت و برای تبلیغ انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی تلاش زیادی انجام داد تا جایی که گفته شد در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ساواک تلاش کرد او را ترور کند اما ناموفق ماند».
آیت‌الله جنتی: قطب‌زاده، مرد عیاش و بی‌غیرتی بود
آیت‌الله جنتی: آن‌ها دلشان می‌خواست به جاه و مقام برسند و اختیار مملکت دستشان بیفتد و جای شاه بنشینند ولی با نام دیگر، ابوالحسن اول و دوم و ابوالحسن سوم!
قطب‌زاده یک مرد عیاش و بی‌غیرتی بود که یک مرتبه زندانیش کردند و بعد با دلیل‌های بی‌جا آزاد شد و بعد هم در آن خانه چند هزار متری نشسته بود عیاشی می‌کرد. من شرم دارم بگویم در رادیو تلویزیون چه کثافت کارهایی کرد و در پست وزارت خارجه چه اعمالی را انجام داد و آن وقت هم که در خانه‌اش بود چه روابطی برقرار کرده بود. منافقین هم همین را می‌خواستند. آن‌ها هم تلاش می‌کردند پست‌ها را در اختیار بگیرند و ماسک اسلامی به رویشان بکشند.
آیت‌الله جنتی افزود: منافقین فکر می‌کردند پیدا کردن ماسک آن قدرها مشکل، گران و کمیاب نیست. دست آخر عبا و عمامه را می‌شود خرید و جایی به تن کرده و یا اگر نخواستیم این قدرها هم به مردم نارو بزنیم، می‌توانیم کسی را در همین لباس پیدا کنیم ولو در سطح مرجعیت باشد. کسی را که سوابقش در لانه جاسوسی و ساواک جهنمی و وزارت دربار و جاهای دیگر هست و دم خروسش همه جا پیدا بود، به جلو می‌کشیم و بعد هم می‌گوییم کارها اسلامی شد! ولی الحمدالله که به آرزوهایشان نرسیدند.

بخشی از دفاعیات صادق قطب زاده در دادگاه
قطب زاده در دادگاهی که به تاریخ ۲۴/۵/۶۱ به ریاست محمد محمدی ری شهری برگزار شد اینگونه از خود دفاع کرد:
س- قانون اساسی را قبول دارید.
ج- قبول دارم ولی شرایط اجرای آن را قبول ندارم قانون اساسی یک قراردادی است بین مردم و حکومت که دو طرف این قرارداد ملتزم به اجرای این موارد هستند اگر یکی از افراد اجتماع این موارد را نقض کند دستگاه حکومتی به علت نقض قرارداد او را می‌گیرد و محاکمه و مجازات می‌کند ولی آن موقع که خود حکومت نقض قرارداد می‌کند آن موقع باید چکار کرد؟ اگر قدرت و زور باشد در مقابل اعتراض مردم می‌گوید کرده‌ام که کرده‌ام؟ چشمتان کور! همین است که هست.
روزنامه کیهان – دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۶۱

صادق قطب زاده از زبان ابراهیم یزدی
(به نقل از جلد سوم ۶۰ سال صبوری و شکوری – در ۱۱۸ روز در توفل لوشاتو نویسنده: ابراهیم یزدی)
یزدی می‌گوید زمانی که قطب‌زاده در لبنان بود. دکتر ضرابی در بیمارستان صحرایی لبنان که مجلس اعلای اسلامی شیعه ساخته بود نیز کار می‌کرد. این بیمارستان را در زمان جنگ داخلی لبنان گروه بین‌المللی «پزشکان بدون مرز» که با همت صادق قطب زاده به لبنان رفته بودند، در چادرهایی به صورت یک بیمارستان کاملاً صحرایی، تأسیس کرده بود بعد از فروکش کردن نسبی جنگ لبنان، اقداماتی شد که در همان محل بیمارستان دائمی دایر شود – ساختمان آن شروع شده بود، اما هنوز ناتمام بود که دکتر ضرابی به لبنان رفت و با عشق و ایمان و همت و پشتکار وی با وجود مشکلات و موانع فراوانی بالاخره، بیمارستان به راه افتاد و شروع به کار کرد.
در چهارشنبه ۵ مهرماه (۲۷ سپتامبر) قطب‌زاده که به سوریه رفته بود به بیروت برگشت. در جلسه‌ای با حضور دکتر چمران و دکتر ضرابی، صادق سفرش را به سوریه گزارش داد. او در این سفر با رفعت اسد، برادر حافظ اسد ملاقات و درباره ضرورت خروج آقای خمینی از عراق و سفر به سوریه با وی مذاکره کرده بود. استنباط صادق آن بود که استقبال مقامات مسئول از این امر خیلی گرم و امیدوار کننده نبوده است، به همین دلیل گفت که به الجزایر می‌رود و سعی می‌کند که علاوه بر جلب و نظر موافق مقامات دولتی الجزایر و دبیر کل جبهه آزادی بخش الجزایر آنها را به عنوان یک سازمان سیاسی مردمی، و نه یک دولت، قانع سازد که به همراه او به عراق بروند و رسماً از آقای خمینی برای سفر به الجزایر دعوت کنند و به این ترتیب مطمئن شود که با خروج ایشان از عراق، جای مطمئنی برای اقامت در یک کشور اسلامی وجود خواهد داشت. اما من با نظر صادق موافق نبودم. نه سوریه جای مناسبی بود و نه الجزایر. اگر چه سوریه از جهاتی بر الجزایر ارجع بود. الجزایر دور از دسترس ایرانیان هوادار آقای خمینی بود.
اقامت در الجزایر، بیشتر از نظر امنیتی اهمیت داشت. اما مساله اصلی این نبود. اقامت در الجزایر، در واقع به نوعی دور شدن و دور ماندن از صحنه اصلی مبارزه بود. نظری که من در این جمع مطرح کردم سفر به پاریس بود. توضیح دادم که چرا پاریس! اول این که پاریس به جهت سیاسی زنده‌ترین شهر اروپایی است. ورود ایرانیان به فرانسه، نیاز به ویزا ندارد. ایرانیان برای سفر به آلمان هم نیاز به ویزا نداشتند اما هیچ یک از شهرهای آلمان موقعیت سیاسی پاریس را نداشت. لندن موقعیت کم و بیش مشابه پاریس را از حیث سیاسی داشت. اما با توجه به ذهنیت منفی درباره رابطه انگلیسی‌ها با روحانیون، سفر آقای خمینی به لندن را مناسب نمی‌دانستم. علاوه بر همه اینها، در پاریس گروه‌های ایرانی هوادار زیاد بودند و امکانات خوبی هم داشتند که می‌توانستند این امکانات را در اختیار ما قرار بدهند. اما صادق به هر حال از بیروت به ژنو رفت تا ترتیب سفرش را به الجزایر بدهد.

قطب‌زاده در بغداد
در هتل دارالسلام، آقای خمینی در اتاق خود به استراحت پرداختند. و هر کدام از همراهان به انجام کاری مشغول شدند. در هتل برخی از روحانیون جوان حاضر در موقع رفتن به حمام و دستشویی، با دست خیس به دستگیره‌ها دست نمی‌زدند که مبادا «نجس» باشد. آقای خمینی نه تنها خود این کار را نکرد بلکه به آنها ایراد گرفت که کارشان بی‌اساس و نوعی خشکه مقدسی بی‌مورد است. با نجف تماس تلفنی گرفته شد تا آخرین اخبار گرفته و آخرین خبرها داده شود. براساس توصیه‌های آقا و شروطی که برای سفر به پاریس معین کرده بودند به پاریس تلفن زدم و با دکتر حبیبی درباره سفر به پاریس صحبت کردم و نظرم را برای ایشان توضیح دادم که: «ورود ما به پاریس باید با حداقل سر و صدا انجام گیرد. ما مطمئن نیستیم که دولت ایران از این برنامه مطلع شده است یا خیر؟ و اگر مطلع شود چه واکنش‌هایی احتمالاً نشان خواهد داد، آیا با فشار به دولت فرانسه مانع ورود ما به پاریس خواهد شد یا خیر؟ آیا دولت فرانسه از برنامه سفر آقای خمینی به پاریس مطلع شده است و آیا ممانعت به عمل خواهد آورد یا خیر؟ علاوه بر اینها، مسائل امنیتی نیز مطرح است. بنابراین با توجه به این نکات بهتر است که حتی‌الامکان افراد کمتری از ساعت ورود ما به پاریس مطلع شوند. سعی شود در فرودگاه فقط خود شما و آقایان قطب‌زاده و بنی‌صدر باشید ولی حتماً یک یا دو نفر وکیل حقوقی به همراه خود بیاورند که در صورت برخورد با اشکالات از جانب مقامات فرانسوی و یا ممانعت از ورود ما اقدام لازم را بکنند. همچنین به آقای حبیبی اطلاع دادم که آقا مایل نیستند به منزل هیچ کس وارد شوند. نه منزل قطب‌زاده و نه منزل بنی‌صدر و نه منزل شخصی دیگر، بلکه مایلند منزلی برای ایشان کرایه کنید و خودشان اجاره را خواهند پرداخت و نمی‌خواهند به کسی وابسته باشند.
ضمناً از ایشان خواستم که صادق قطب زاده را هر کجا هست پیدا کرده و به او اطلاع بدهند که برنامه سفرش را به الجزایر لغو کند. همان طور که قبلاً گفته شد قرار بود برای اطلاع از نظر مقامات الجزایری به آن کشور برود و مقدمات سفر آقا به الجزایر فراهم سازد. واضح بود که با سفر به پاریس آن مسأله دیگر منتفی است. صادق در پاریس نبود و ظاهراً برای مذاکره با صلیب سرخ بین‌المللی در مورد کار آقای خمینی، موسی صدر و همچنین مساله زندانیان سیاسی به سوئیس رفته بود که از همان جا به الجزایر پرواز کند.
بعد از صحبت تلفنی با آقای حبیبی، با حاج احمد آقا درباره جزئیات سفر صحبت کردیم. اولین سؤال این بود که غیر از آقا و حاج احمد آقا و نگارنده، چه کسی از روحانیان نجف همراه آقای خمینی خواهند آمد. آیا نیازی هست که در این سفر همراه بیایند یا خیر؟ نگران برخورد پلیس فرانسه در فرودگاه پاریس بودم. علت هم این بود که سال قبل در موقع اعتصاب غذای روحانیون مبارز نجف در پاریس، حادثه‌ای اتفاق افتاده بود که به این دلیل پلیس فرانسه چند نفر از روحانیان را بازداشت کرده بود. بعداً صادق قطب‌زاده با کوشش و تلاش فراوان آنها را آزاد می‌سازد.

در پاریس
من از آقایان حبیبی، بنی‌صدر و قطب‌زاده دعوت کردم که جلسه‌ای بگذاریم و شورایی برای هماهنگی همه این مسائل به وجود آوریم، کارها تقسیم شوند و هر کس مسئولیت انجام کاری را بپذیرد. علاوه بر مسائل ابتدایی بالا، می‌دانستم و پیش‌بینی می‌کردم که سفر آقا به پاریس تحرک جدیدی را در میان ایرانیان، به خصوص در داخل کشور، به وجود خواهد آورد و باید بتوانیم متناسب با آن ادای وظیفه کنیم. من و دوستانمان جداً و واقعاً آماده بودیم که به رغم اختلافاتمان با بنی‌صدر به صورت جمعی و هماهنگ کار کنیم.

انتقال به دهکده نوفل لوشاتو
به علت اشکالات متعددی که اقامت آقای خمینی در پاریس و منزل دکتر غضنفرپور به وجود آورده بود، قرار شد با کمک دوستان پاریس، که به اوضاع محلی آشنا بودند محل جدیدی فراهم شود. مرحوم صادق قطب‌زاده خیلی تلاش و کمک کرد. خیلی از شهرها و شهرک‌های حومه و اطراف پاریس، حتی تا شعاع یکصد کیلومتری مورد جستجو قرار گرفت. اما جای مناسبی پیدا نمی‌شد. وضع مسکن در پاریس خیلی بد بود.
بنابراین علاوه بر کوشش برای پیدا کردن یک محل استیجاری، خرید محل مناسب نیز مورد توجه قرار گرفت.
در این جستجو بودیم که آقای دکتر عسگری (از دوستان مرحوم دکتر سامی) استفاده از منزلی را در حومه پاریس پیشنهاد داد. آقای دکتر عسگری از ایرانی‌هایی هستند که سالها در پاریس اقامت داشته‌اند و با ایشان از زمان تحصیل مرحوم دکتر شریعتی در پاریس دورادور آشنایی داشتم. بعد از بازگشت دکتر شریعتی به ایران و سفر ما به مصر و خاورمیانه ارتباطمان قطع شده بود تا حدود یک ماه قبل از سفرم به نجف که ایشان به مناسبت کشتار میدان شهداء در ۱۷ شهریور به من تلفن زدند و اطلاعاتی در این باره دادند.
آقای دکتر عسگری گفتند که همسر فرانسوی ایشان منزلی در حومه پاریس دارد که حاضر است آن را در اختیار بگذارد و شاید مناسب باشد. با یکی دو نفر دیگر رفتیم منزل را دیدیم. محل باصفا و آرامی بود اما از جهت ساختمان و امکانات فوق‌العاده محدود و نامناسب بود. معذالک از جهاتی بهتر از آپارتمان آقای غضنفرپور بود و به این دلیل قبول کردیم، به شرط آن که اجاره بهای متعارف را دریافت کنند. آن‌ها هم این شرط را پذیرفتند، اگر چه هرگز پولی بابت اجاره بها قبول نکردند. به هر حال روز بعد، به محل جدید نقل مکان کردیم.
محل جدید در دهکده نوفل لوشاتو در ۱۵ کیلومتری جنوب شهر ورسای و در کنار جاده ۶۸ پاریس و حدوداً ۴۰ کیلومتری پاریس، قرار داشت. باغچه‌ای بود بر یک بلندی، در کنار خیابان اصلی نوفل لوشاتو با ساختمان محقر.

قطب‌زاده در پاریس
صادق قطب‌زاده به طور عمده عهده‌دار امور بین‌المللی بود. دکتر صادق طباطبایی که برادر همسر حاج احمد آقا بود، به طور دائم در تماس بود و در تمام موارد مورد مشورت قرار می‌گرفت. آقای کریم خداپناهی از آلمان آمده و در آپارتمان صادق قطب‌زاده در پاریس مستقر شده بود و پی‌گیری‌ها لازم را انجام می‌داد.
یزدی می‌گوید: ورود همسرم به پاریس چند روز بعد از ورود ما به پاریس واستقرار در نوفل لوشاتو، همسرم هم برای دیدار من و آقای خمینی به پاریس آمد. صادق قطب‌زاده او را از فرودگاه به منزل خود برد. در این سفر عروسم- رؤیا خدیجه، دختر برادرم و همسر پسرم خلیل و همچنین زهرا طلیعه، برادرزاده همسرم و آقای مهندس حسین مظفری با او همراه بودند. همسرم مراقبت از بچه‌ها را به دخی خانم (ستوده) سپرده و به پاریس آمده بود. دخی خانم از اعضای سازمان مجاهدین و همسر حسین روحانی بود که به علت مارکسیست شدنش از او جدا شده بود. شوک ناشی از مارکسیست شدن سازمان و همسرش به اضافه مشکلاتی که در جدا شدن از سازمان برای او ایجاد شده بود او را به شدت بیمار و افسرده کرده بود. دخی خانم به توصیه رضا رئیسی طوسی، شوهر خواهرش، پیش ما آمده بود. فرزندانمان او را «خاله ستوده» می‌خواندند. همسرم بعد از یک هفته می‌خواست برگردد اما به اصرار حاج احمدآقا بنا به دلایلی امنیتی و نظارت بر تهیه غذا برای آقای خمینی برگشت خود را به تعویق انداخت و مدت بیشتری ماند.
همسرم دختر مرحوم میرزا باقر طلیعه، از آزادی خواهان به نام آذربایجان است. مرحوم طلیعه که تحصیلات حوزوی خود را در نجف تا مرحله اجتهاد طی کرده بود، بعد از بازگشت به تبریز به صفوف آزادی‌خواهان پیوست و به علت زبردستی‌اش در فن خطابه به «باقر نطاق» معروف شده بود. او ناشر و نویسنده دو روزنامه کلید نجات و طلیعه سعادت بود. دکتر باقر عاقلی، شرح حال آن مرحوم را به اختصار آورده است. دوستان نزدیک و فعال در آمریکا، به خصوص در هیوستون، نظیر دکتر طباطبایی و دکتر جلیل ضرابی که نگران امنیت آقای خمینی و من بودند به همسرم پیشنهاد کردند که به نوفل لوشاتو بیاید. همسرم با روحیه مقاومت و ایثار و ماجراجویی که از پدر مرحومش به ارث برده است، خانواده را به دختر بزرگمان سارا و دخی خانم سپرد و به نوفل لوشاتو آمد.
مرحوم صادق قطب‌زاده علاوه بر همکاری در نهضت آزادی ایران – خارج از کشور، از دوستان خانوادگی ما بود. فرزندان من او و دکتر چمران را «عمو صادق» و «عمو مصطفی» صدا می‌کردند.
مقدم رئیس وقت ساواک در گفتگو با فلتمن، آیت‌اله خمینی در پاریس تحت تأثیر عواملی از جمله دکتر یزدی و صادق قطب‌زاده قرار دارد و این دو نفر او را هدایت می‌کنند. در اینجا نقش صادق قطب‌زاده مشخص می‌شود.
درباره شورای انقلاب و عضویت صادق قطب‌زاده
چند روز بعد آیت‌الله موسوی اردبیلی به تهران بازگشتند. مهندس عزت‌الله سحابی هم که از سال ۱۳۵۰ زندانی و تازه آزاد شده بود. برای کمی استراحت و معالجه خانمش با تأیید آقای خمینی راهی لندن و آمریکا شد. با آقای موسوی اردبیلی هم قبل از آمدن مهندس عزت‌اله سحابی، دو یا سه جلسه مشترک با آقای خمینی برگزار شد و مسائل پیشرفت کارها مورد بررسی قرار گرفت. آقای خمینی از این که دوستان ایران در انتخاب افراد برای شورا کند حرکت می‌کنند گله کردند. هم چنین آقا در این جلسه، در حضور آقای موسوی اردبیلی راجع به عضویت دو نفر آقایان صادق قطب‌زاده و بنی‌صدر برای عضویت در شورای انقلاب از من نظر خواستند. من مایل نبودم اظهار نظری بکنم. اما آقای خمینی دو بار سؤال خود را تکرار کردند و گفتند در مشورت هر نظری بدهی، غیبت محسوب نمی‌شود من بالاخره جواب دادم که مخالفم و دلایل مخالفت خود را نیز بیان کردم. این دو نفر برای عضویت در شورای انقلاب دعوت نشدند تا وقتی که دولت موقت تشکیل شد و ما بر طبق اساسنامه شورای انقلاب، با قبول عضویت در کابینه، از عضویت در شورای انقلاب استعفا دادیم. در آن موقع بود که آن دو را هم برای عضویت در شورا دعوت کردند!

اقدامات دیپلماتیک
به موازات فراخوان رهبران جنبش از ایران به پاریس و مذاکره با آنان، درباره تشکیل شورای انقلاب و نیز اقدام برای تهیه پیش‌نویس قانون اساسی، دو نوع اقدام دیپلماتیک صورت گرفت. اقدام نوع اول تماس و گفتگو با نمایندگان دولت آمریکا از یک طرف و با فرماندهان ارشد ارتش از جانب دیگر بود. هدف از این تماس‌ها و گفتگوها عبور از مرحله نهایی پیروزی با حداقل خسارات و آسیب‌ها بود. این نوع اقدامات، برنامه‌ای بود برای تماس و گفتگو با دولت‌هایی که احتمال داده می‌شد از جنبش ایران حمایت کنند با این هدف که در صورت معرفی دولت موقت، این دولت‌ها، آن را به رسمیت بشناسند.
برای این منظور صادق قطب‌زاده به لیبی و سوریه سفر کرد. آقایان دکتر کمال خرازی و محمد سوری به هند اعزام شدند. گزارش آقای قطب‌زاده، متأسفانه در دسترس نیست. اما به دنبال این سفر بود که نماینده‌هایی از جانب دولت سوریه (اسد) به نوفل لوشاتو آمد و نامه‌ای را ارائه دادند. گزارش تماس نماینده دولت سوریه در بخش تماس‌های دیپلماتیک آمده است. همزمان، در ۲۰ دی‌ماه ۵۷، خبرگزاری فرانسه به نقل از یک مقام بلند پایه سوری، خبر داد که: «سوریه مستقیماً از حضرت آیت‌اله العظمی خمینی علیه رژیم ایران پشتیبانی می‌کند و روابط سوریه با رهبران مذهبی ایران «عالی» است.» این مصاحبه در هفته نامه ماندی مورنینگ لندن انتشار یافته است.
«از دیدگاه سوریه سقوط شاه به منزله کنار رفتن یکی از استوارترین حامیان اسرائیل در منطقه است. بنابراین رفتن شاه موضع اعراب را تقویت خواهد کرد و برعکس سبب تضعیف موضع اسرائیل خواهد شد».
سفر آقای دکتر کمال خرازی به هند نیز موفقیت‌آمیز بود. بعد از انجام سفر گزارش مشروحی داده شد. به دنبال این سفر و دیدارها، نمایندگان دولت هند در پاریس به دیدن آقای خمینی آمدند.

ترتیب دهنده مصاحبه‌های امام
در گام اول ما باید دستور دولت فرانسه را مبنی بر منبع مصاحبه با رسانه‌های فرانسوی علیه دولت ایران لغو کنیم. برای این منظور صادق قطب‌زاده که مسئول روابط بین‌المللی نهضت آزادی ایران – خارج از کشور بود و آشنایی گسترده‌ای با محافل مطبوعاتی فرانسه داشت، نظرش را با من مطرح و مشورت کرد. او توضیح داد که سر دبیر روزنامه فیگارو، که یک روزنامه محافظه کار و دست راستی است روابط نزدیک با رئیس جمهور فرانسه دارد. مرحوم صادق قطب‌زاده با سردبیر آن آشنایی داشت. او اگر بتواند فیگارو را به مصاحبه آقای خمینی راضی کند، این سد شکسته خواهد شد. روابط ویژه سر دبیر فیگارو با رئیس جمهور به او امکان می‌دهد مصاحبه را چاپ کند. چاپ مصاحبه فیگارو با آقای خمینی یعنی شکستن این دو دستور و باز شدن راه برای مراجعه و مصاحبه سایر روزنامه‌ها و مجلات. با انتشار مصاحبه آقای خمینی در روزنامه فیگارو ما عملاً جلوی اعتراض‌های احتمالی بعدی دولت فرانسه در مورد انتشار مصاحبه‌های دیگر روزنامه و رسانه‌های گروهی را می‌گرفتیم. وقتی صادق قطب‌زاده در خواست سردبیر برای مصاحبه را مطرح کرد ما از آن استقبال کردیم.
این برنامه با موفقیت اجرا شد. البته کسانی بودند که به این نکات ظریف توجه نداشتند و به شدت با صادق و این مصاحبه مخالفت کردند اما پیامدهای مطلوب آن، این مخالفت‌ها را بی‌اثر ساخت. به این ترتیب اولین مصاحبه آقا با سردبیر روزنامه فیگارو تنظیم شد.
اولین مصاحبه آقای خمینی با روزنامه فیگارو، با وجود برخی ایرادات به آن، مشکل ممنوعیت مصاحبه‌ها را حل کرد. فرض ما این بود که با این مصاحبه ما می‌توانستیم بفهمیم که محدودیت‌ها از طرف دولت فرانسه واقعاً چقدر جدی است؟ مسلماً اگر فرانسوی‌ها در این مساله جدی بودند، سر دبیر و مدیر مسئول روزنامه فیگارو حاضر نمی‌شد با آقای خمینی مصاحبه کرده و آن را منتشر سازد.
انتشار مصاحبه بر ما روشن می‌ساخت که دولت فرانسه در مساله ممنوعیت‌ها چندان جدی نیست و اگر برنامه مصاحبه‌ها شروع شود، دولت فرانسه آن را نادیده خواهد گرفت. ما این موضوع را نمی‌توانستیم با انتشار مصاحبه توسط سایر روزنامه‌ها، از قبیل لوموند، بفهمیم. چرا که این مطبوعات یا مخالف دولت حاکم در فرانسه و یا بی‌تفاوت بودند، و آنها به هر حال به ممنوعیت‌ها و محدودیت‌های عنوان شده دولت فرانسه اهمیتی نمی‌دادند چه بسا برای ابراز مخالفت و دهن کجی به دولت وقت مصاحبه کرده و منتشر می‌ساختند. البته دولت فرانسه نمی‌توانست مانع آنها بشود. اما مسلماً می‌توانست مانع فعالیت‌های بعدی ما بشود. لذا از طریق مصاحبه با روزنامه فیگارو و انتشار آن ما می‌توانستیم کل مسأله ممنوعیت‌ها را ارزیابی کنیم.
به هر حال انتشار مصاحبه با فیگارو همان طور که پیش‌بینی شده بود، راه را باز کرد و بلافاصله مصاحبه‌های بعدی با رسانه‌ها، خبرگزاری‌ها و جراید خارجی شروع شد.
علاوه بر صادق قطب‌زاده سایر ایرانیان فعال و هوادار آقای خمینی در پاریس، آقایان بنی‌صدر، دکتر صادق طباطبایی و … هر یک با روزنامه‌ها، رادیوها و تلویزیون‌های فرانسه یا آلمان آشنایی و ارتباط داشتند و ترتیب مصاحبه‌ها را می‌دادند. اما همه روزه ده‌ها خبرنگار از سرتاسر جهان به نوفل لوشاتو می‌آمدند و برای مصاحبه مراجعه می‌کردند. مسئولیت برنامه‌ریزی این مصاحبه‌ها، عموماً بر عهده من بود. شیوه کار من این بود که اولاً هیچ درخواستی را رد نمی‌کردم (استثناً درخواست مصاحبه لی ماسی Massi Leie خبرنگار روزنامه اسرائیلی هاآرتص – در ۱۶ آبان ماه ۵۷ برابر با ۷، ۱۱، ۱۹۷۸ – و یوسف مازندی را رد کردم). ثانیاً از خبرنگاران می‌خواستم که پرسش‌های خود را به طور کتبی بنویسند و بدهند. توجیه من این بود که سؤالات باید برای آقای خمینی ترجمه شوند و جواب آنها را بگیریم و سپس جواب‌ها ترجمه شوند و بعد در یک دیدار حضوری پرسش‌ها و پاسخ‌ها رد و بدل شوند. این شیوه عمل به ما امکان می‌داد که پرسش و پاسخ‌ها را ویرایش کنیم و انسجام پاسخ‌ها را در نظر داشته باشیم. حتی در مورد مصاحبه تلویزیون‌های سرتاسری آمریکا، من این شرط را مطرح و اجرا کردم. علاوه بر این با اشراف و اطلاعاتی که از وابستگی‌های سیاسی و دینی خبرنگاران و رسانه‌ها داشتیم قبل از مصاحبه، آقای خمینی را مطلع می‌کردم تا در مورد پاسخ‌های خود آن را رعایت کنند. اگر چه درخواست خبرنگار اسرائیلی را نپذیرفتیم، اما آقای خمینی مصاحبه با رسانه‌های آمریکایی یا اروپایی نزدیک یا وابسته به محافل یهودی و یا محافظه کار را بلااشکال دانستند. این شیوه عمل به ما این امکان را داد که تقریباً از تمام مصاحبه‌ها، از پرسش‌ها و پاسخ‌ها یک نسخه نزد خود داشته باشیم.
به تدریج که تعداد مراجعات زیاد شد، و بسیاری از پرسش‌ها هم تکراری شده بودند، آقای خمینی به سه نفر، آقایان دکتر حسن حبیبی، موسوی خوئینی‌ها و من اجازه دادند که پرسش خبرنگاران را در چارچوب پاسخ‌های داده شده قبلی، مستقیماً پاسخ بدهیم. برای انسجام در پاسخ‌ها، به گروه سیاسی مستقر در نوفل لوشاتو مأموریت داده شده بود که از تمام مواضع اعلام شده آقای خمینی در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها فیش‌برداری کنند و جواب‌ها با توجه به مواضع قبلی داده شوند و اگر آقای خمینی به پرسش جوابی متفاوت با قبل می‌دادند، از ایشان می‌خواستیم یا آن را اصلاح کنند یا اگر واقعاً نظرشان عوض شده است، درباره آن توضیح بدهند.
در مصاحبه‌های زنده تلویزیونی، به وضع اتاق محل مصاحبه و وضعیت شخص آقای خمینی نیز توجه می‌شد. به عنوان مثال دست چپ آقای خمینی گاهی می‌لرزید. من از ایشان خواستم که دست چپ را با دست راست زیر عبا نگه دارند تا مصاحبه‌گر نتواند دوربین را روی دست لرزان ایشان متمرکز کند. اگر مصاحبه‌گر فرانسوی بود، ترجمه مصاحبه معمولاً با آقای بنی‌صدر یا صادق قطب‌زاده و اگر آلمانی بود توسط آقای دکتر صادق طباطبایی و اگر ایتالیایی بود، توسط یکی ازدانشجویان ایرانی در ایتالیا صورت می‌گرفت. ترجمه‌های انگلیسی را خود من شخصاً انجام می‌دادم. معمولاً کسانی در حاشیه بودند که دائماً به این ترجمه‌ها ایراد می‌گرفتند. و این اجتناب‌ناپذیر بود. انتخاب واژه مناسب برای یک جمله فارسی نه فقط علم، بلکه هنر است. من شخصاً سعی می‌کردم از واژه انگلیسی که نزدیک‌ترین معنا را دارد، استفاده کنم.

سایر دیدارهای فرانسویان
علاوه بر دیدار و مذاکره نمایندگان رسمی دولت فرانسه، سه گروه دیگر از فرانسویان نیز با آقای خمینی و اطرافیان ایشان در تماس بودند. گروه اول، مقامات رسمی امنیتی و ژاندرمری منطقه و گروه دوم شخصیت‌های سیاسی – علمی شناخته شده فرانسوی و گروه سوم، خبرنگاران رسانه‌های گروهی. علاوه بر اینها، گروه‌هایی از مردم فرانسه، به خصوص جوانان که به علت اقامت آقای خمینی در پاریس و انتشار مواضع ایشان به اسلام و حرکت اسلامی ملت ایران علاقمند شده بودند، با ایشان دیدار و گفتگو می‌کرده‌اند.
مقامات رسمی امنیتی و ژاندرمری در همان محل اقامتگاه با ما در تماس بودند ومطالبی رد و بدل می‌شد که عمدتاً در چهارچوب اخبار و مسائل مربوط به امنیت آقای خمینی و اطرافیان ایشان بود.
ملاقات شخصیت‌های سیاسی – علمی فرانسوی با آقای خمینی عموماً توسط آقای بنی‌صدر، صادق قطب‌زاده و دکتر حبیبی به دلیل آشنایی نزدیک آنان با این شخصیت‌ها و تسلط آنان بر زبان فرانسه ترتیب داده و به اجرا گذارده می‌شد.
در مورد مصاحبه خبرنگاران فرانسوی، ما عیناً نظر به همه خبرنگاران خارجی با آنها برخورد می‌کردیم و مصاحبه‌ها برنامه‌ریزی و به اجرا گذاشته می‌شد. این مصاحبه‌ها عموماً منتشر شده‌اند.

موضع فرانسه در گوآدلوپ
آخرین قسمت از پاسخ آقای خمینی به نماینده ژیسکاردستن حاوی تشکر از رئیس جمهور فرانسه است به مناسبت موضعی که در کنفرانس گوآدلوپ، علیه حمایت کارتر از شاه اتخاذ کرده بود.
به موجب اطلاعاتی که بعدها منتشر شد موضع ژیسکاردستن در کنفرانس گوآدلوپ علیه حمایت آمریکا از شاه بود و در این مورد مناقشاتی با کارتر داشته است:
«در کنفرانس گوآدلوپ، در اوائل ژانویه، وقتی کارتر با نخست وزیر انگلیس جیمز کالاهان و صدر اعظم آلمان غربی هلموت اشمیت و رئیس جمهوری فرانسه ژیسکاردستن دیدار کرد، این نظر که کار شاه تمام شده است تقویت گردید. رهبران هر سه کشور اروپایی موافق بودند که کار شاه دیگر تمام شده است، صحبت ژیسکاردستن که بعد از همه ایراد کرد، مخصوصاً درباره این نکته خیلی قوی بود. او گفت اگر شاه بماند، ایران دچار جنگی داخلی خواهد شد و مردم زیادی کشته خواهند شد و کمونیست‌ها نفوذ فوق‌العاده زیادی به دست خواهند آورد. در نهایت مستشاران نظامی آمریکایی حاضر در صحنه، در زد و خوردها درگیر می‌شوند و این امر ممکن است زمینه دخالت روس‌ها را فراهم سازد. او در ادامه گفت، آن چه اروپا احتیاج دارد نفت ایران و ثبات منطقه است. خمینی در فرانسه ساکن شده است وی خیلی هم غیرمنطقی نیست. واشنگتن باید خود را با تغییرات سیاسی تطبیق دهد. با مخالفان تماس بگیرید، به علت آن که در این مورد، خود دولت فرانسه براساس اطلاعات خصوصی، تصمیم گرفته است دور شاه را قلم بگیرد.»
اما نکته قابل توجه در پاسخ آقای خمینی این بود که آقای خمینی از موضع‌گیری دولت فرانسه، در کنفرانس گوآدلوپ اطلاع داشتند و در ملاقات نماینده رئیس جمهور فرانسه از این موضع‌گیری تشکر کردند.
اطلاع آقای خمینی ظاهراً ازطریق صادق قطب‌زاده بود. همان طور که اشاره کردم، یک هفته قبل از کنفرانس گوآدلوپ، وزارت امور خارجه فرانسه با صادق قطب زاده تماس می‌گیرد. علت تماس آنها با صادق قطب‌زاده چنین بیان شده است که: «… او بسیار به آیت‌اله خمینی نزدیک بود در واقع به آن حد نزدیک بود که به نام «داماد پیامبر» شناخته شده بود. فرانسوی‌ها مشغول تهیه تدارکات کنفرانس گوآدلوپ بودند و مطمئن بودند که مساله ایران در کنفرانس مطرح خواهد شد، لذا از قطب‌زاده خواستند که برای آنها روشن کند که در صورت پیروزی آیت‌اله خمینی، چه نوع سیاست‌هایی از جانب ایشان اتخاذ خواهد شد»
قطب زاده موضوع را پیگیری کرد:
«کمی بعد از سفر رئیس جمهور فرانسه به گوآدلوپ آیت اله از قطب‌زاده می‌خواهد که تحقیق کند آیا رئیس جمهور فرانسه مساله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطب‌زاده به رئیس جمهور داده شد که بله رئیس جمهور مساله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و او تحلیل قطب‌زاده را دیده است. علاوه بر این، نماینده وزارت امور خارجه گفت که تحلیل قطب‌زاده به قدری رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکاردستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیت‌اله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود»
به نظر می‌رسد که صادق قطب‌زاده، این تماس‌ها را با اطلاع آقای خمینی انجام داده و طبیعتاً نتیجه را هم به اطلاع ایشان رسانیده است و آقای خمینی هم با توجه به این اطلاعات، که از کانال‌های دیگر نیز تأیید شد، ازموضع‌گیری رئیس جمهور فرانسه در گودآدلوپ تشکر کردند. لازم به تذکر است که موضع فرانسه قبلاً چنین نبود. مقامات رسمی دولت فرانسه بارها طی ملاقات‌هایی خصوصی با آقای خمینی و یا به طور مستقیم در مصاحبه‌ها در مورد فعالیت‌های ایشان اعتراض و تهدید هم کرده بودند. آخرین بار در ۱۴ آذرماه (۵ دسامبر ۷۸) دولت فرانسه آقای خمینی را تحت فشار قرار داد که:
«او دیگر نمی‌تواند بیش از این فرانسه را به عنوان یک پایگاه برای دعوت مردم ایران به شورش به کار برد.»
بازگشت به ایران
ابتدا قرار بود هواپیمایی از ایران به نام «پرواز انقلاب» به پاریس بیاید. اما بنا به عللی، از جمله مسائل امنیتی و احتمال واکنش ارتش به این پرواز، تصمیم گرفته شد با یک هواپیمای ایرفرانس به ایران پرواز کنیم. صادق قطب‌زاده و مهدی عراقی با ایرفرانس مذاکره کردند و هواپیما به مبلغ چهارصد هزار تومان دربست کرایه شد. این هزینه را بازاریانی که بعدها، بعد از انقلاب مورد بی‌لطفی حاکمان جدید قرار گرفتند، پرداخت کردند. با این احتمال که ممکن است نظامیان اجازه فرود به این هواپیما را ندهند، با مسئولان شرکت ایرفرانس صحبت شد که ذخیره بنزین هواپیما آن قدر باشد که در صورت لزوم بتواند به پاریس برگردد. سومین پیش‌بینی این بود که به بیش از ۱۰۰ خبرنگار خارجی از تمام رسانه‌ها اجازه دادیم در این سفر ما را همراهی کنند. همراهی این خبرنگاران در واقع یک چتر امنیتی برای این هواپیما بود. بدون شک ارتش حاضر نمی‌شد با حضور این تعداد خبرنگار خارجی هواپیما را بزند یا در محل دورافتاده‌ای آن را مجبور به فرود نماید. در بازگشت به ایران احتمال سقوط هواپیما یا مجبور کردن آن به فرود در یک منطقه دور افتاده وجود داشت. احتمال سقوط هواپیما کم بود اما دو احتمال جدی وجود داشت. اول این که هواپیماهای نظامی ارتش، هواپیمای ایرفرانس را مجبور به فرود در یک منطقه دور افتاده کرده و رهبری و همراهان را دستگیر کنند. احتمال دوم جلوگیری از فرود هواپیما در تهران و برگرداندن آن به پاریس بود. نظر ما این بود که اگر هواپیمای حامل رهبر انقلاب نتواند در تهران به زمین بنشیند و اگر چنین امکاناتی فراهم نشود به پاریس باز گردد. با این حال، در مصاحبه‌ای اعلام کرد که بازگشت آقای خمینی و همراهاش در روز معین و برنامه‌ریزی شده به رغم این که یک ریسک حساب شده است، انجام می‌شود.

در فرودگاه پاریس
در فرودگاه آقای خمینی قبل از سوار شدن به هواپیما در میان جمع کثیری از خبرنگاران، فیلم‌برداران، عکاسان، آخرین مصاحبه مطبوعاتی خود را انجام دادند. قبل از مصاحبه ابتدا پیامی خطاب به مردم و دولت فرانسه، که متن آن از قبل آماده شده بود قرائت شد. متن را ابتدا توسط آقای صادق قطب‌زاده به فرانسه و سپس من به انگلیسی ترجمه کردم. متن این پیام در صحیفه نور آمده است. بعد از قرائت پیام خبرنگاران سؤالات خود را مطرح کردند. متن این مصاحبه در همان زمان در رسانه‌های گروهی در فرانسه و ایران منتشر شد. در این مجموعه من نیازی ندیدم که مصاحبه‌های متعدد و سخنرانی‌های آقای خمینی را بیاورم. تقریباً تمامی این مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های آقای خمینی در مجموعه‌ای جداگانه منتشر شده است. فرودگاه تحت شدیدترین اقدامات احتیاطی قرار داشت: ۵۰۰۰ ژاندارم، پلیس، نیروهای مخصوص مسیر آقای خمینی را از نوفل لوشاتو تا فرودگاه زیر نظر داشتند. کنترل در فرودگاه تا آن زمان سابقه نداشت.
گزیده‌ای از مصاحبه ابراهیم یزدی با نشریه نامه شماره ۳۰- مورخ خرداد و تیر ۱۳۸۳
– یعنی شما هیچ حساسیتی برای ایشان به وجود نیاوردید؟ برای شما هم هیچ حساسیتی نداشت؟
ببینید می‌دانستم که آمریکایی‌ها مخالف هستند؛ و قطعاً ما نمی‌توانستیم با نظر آمریکا که می‌گفت شاه بماند و اصلاحات را انجام دهد موافق باشیم. فکر می‌کردیم که دیگر زمانش گذشته است امکان ندارد؛ اما ما در وضعیتی نبودیم که بتوانیم در تصمیمات گوآدلوپ مؤثر واقع شویم، بنابراین هنگامی که رئیس جمهور فرانسه از طریق وزارت امور خارجه، پیغام داد که شما یک گزارشی، که نقطه نظرات این طرف را به ما بدهد، تهیه کنید؛ آقای خمینی ضرورت آن را تأیید کردند و صادق قطب زاده هم آن گزارش را نوشت و به نماینده وزارت امور خارجه تحویل داد.
– بارها گفته شده که صادق قطب‌زاده آن تحلیل را تهیه کرده است ولی از مضمون آن چیزی گفته نشده است …
بله؛ متأسفانه ما هیچ کپی‌ای از آن گزارش نداریم. علتش هم این است که وقتی قطب‌زاده پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد، لوازم و کتابها و اسناد منزل خودش را در پاریس، که مرکز فعالیت‌هایش بود، جمع نکرد و به ایران نیاورد. بعد هم او را گرفتند و اعدامش کردند!! آپارتمانش در اختیار وکیلی بود که در فرانسه با او کار می‌کرد و ما نتوانستیم به آن مدارک دست پیدا کنیم و از سرنوشت آنها بی‌اطلاعیم.
– آن گزارشی را که او به مقامات فرانسوی داد، شما مطالعه نکردید؟ کمیته سیاسی در نوفل لوشاتو چه کسانی بودند؟
ببینید ما وقت بسیار کمی داشتیم؛ فرصت نبود که بنشینیم و گزارش را با هم بخوانیم و نهایی کنیم، با هم صحبت کردیم و بحث کردیم؛ محتوای گزارش شفاف و روشن بود. مسائل ما این بود که بگوییم که چرا با بودن شاه هیچ مساله‌ای حل نمی‌شود و با رفتن شاه است که مشکلات کشور و وضع فعلی اصلاح می‌شود. فرانسوی‌ها هم این را پذیرفته بودند.
– خوب، این نظر شما بود. قطب‌زاده از تحولات داخلی ایران چه شاخص‌هایی را در گزارش خود برجسته کرده بود، که مورد توجه فرانسه قرار گرفت؟
احتیاجی نبود که ما این شاخص‌ها را برجسته و معین کنیم؛ مشکل ایران، با هر علت و ریشه‌ای، در حادترین شکل سیاسی‌اش بروز کرده بود. تظاهرات میلیونی عظیم در خیابان‌ها صورت می‌گرفت تا آن جا که شاه هم گفت من صدای انقلاب شما را شنیدم – شاه و استبداد سلطنتی محور اصلی بحران سیاسی بود و نیاز به شاخص‌های دیگری نبود که ما بخواهیم درباره آنها بحث کنیم. کاملاً روشن بود. چیزی که آنها می‌خواستند بدانند نقطه نظرات رهبری انقلاب در مورد مسائل کلیدی از جمله روابط با غرب- بود که آن هم تبیین شد؛ که ما با غرب دعوا نداریم و استقلال خودمان را می‌خواهیم؛ حاضریم نفت را بفروشیم و به جایش مواد و وسایل مورد نیاز کشور – و نه اسلحه – بخریم. مسائل روشن بود؛ از آن جا که طبیعت انقلاب ایران اسلامی و ضد کمونیستی بود آنها آن نگرانی از این بابت نداشتند؛ بلکه می‌خواستند بدانند که آیا رژیمی که می‌آید توانایی مقابله با کمونیسم را دارد یا نه؟
– ولی شما در کتاب‌تان نوشته‌اید که گزارش قطب‌زاده، پاریس را تحت تأثیر قرار داد. پس این گزارش باید واجد یک سری خصوصیات بوده باشد؟
بله؛ ولی من متأسفانه الان حضور ذهن ندارم. آن گزارش هم تا آنجا که من به یاد می‌آورم کل گزارش را نخواندم، بلکه مطالبش را مرور کردیم و صادق قطب‌زاده یادداشت نمود و آن را تنظیم کرد. البته وقتی که آن گزارش را به دولت فرانسه داد، نماینده وزارت امور خارجه فرانسه از ما تشکر کرد، به دیدن ما آمد و گفت که فرانسه به شدت تحت تأثیر این گزارش قرار گرفته است.
– آقای طباطبایی سال گذشته و هنگام بیان خاطراتش از تلویزیون (در دهه فجر) گفت که یک گزارشی را برای نشست گوآدلوپ برده است و یک گزارش هم از گوآدلوپ آورده است …
نه؛ تا آن جا که من می‌دانم چنین چیزی وجود نداشت و کسی به گودآلوپ نرفت.
– یعنی هیچ پیغامی از طرف آیت‌الله خمینی برای نشست سران فرستاده نشد؟
نه؛ فقط همان گزارش قطب‌زاده به دولت فرانسه بود.
– آن وقت صادق طباطبایی چه نقشی داشت؟
دکتر صادق طباطبایی هم در پاریس حضور داشت و احتمالاً مورد مشورت قرار گرفته بود. البته من حضور ذهن ندارم که آیا آقای دکتر صادق طباطبایی هم در آن جلسه بود یا نه؛ ولی بعید نمی‌دانم، چون برادر خانم احمد آقا بود و می‌آمد و می‌رفت، و از نظر خانوادگی به آن‌ها نزدیک‌تر بود، باید سخن آقای دکتر صادق طباطبایی را بپذیریم.
– این که گزارشی به گوآدلوپ برده باشد، چه طور؟
نه؛ چنین چیزی نبوده است تا آنجا که من اطلاع دارم از طرف ایران کسی به گوآدلوپ نرفت و نماینده وزارت امور خارجه یا رئیس جمهور فرانسه آمد و آن گزارش را گرفت.
– یعنی با محوریت گوآدلوپ هیچ ارتباطی بین رهبری انقلاب و ستاد مستقر در نوفل لوشاتو با دول خارجی تا بعد از نشست گوآدلوپ وجود نداشت؟
نه؛ هیچ ارتباطی وجود نداشت؛ بعد از آن بود که نماینده ژیسکاردستن به دیدن آقای خمینی آمد و گفت که آقای کارتر پیغامی به آقای خمینی داده است و متن کتبی پیغام را خواند. متن جواب آقای خمینی را در کتابم آورده‌ام؛ این موقعی بود که هنوز آقای بختیار نیامده بود و شاه نرفته بود. در پیغام کارتر آمده بود که شاه ایران را به زودی ترک می‌کند و شما از بختیار حمایت کنید وگرنه ارتش کودتا می‌کند. آقای خمینی هم پاسخ قطعی داد و به کارتر توصیه کردند که نمایندگان آمریکا در ایران که با ارتش در ارتباط هستند مانع کشتار مردم شوند. به نظر من مهم‌ترین سند و حلقه مفقوده در ارتباط با آمریکا مذاکراتی است که مرحوم دکتر بهشتی مستقیماً با سولیوان در تهران کرده است.
– سران چه دولت‌هایی در گوآدلوپ شرکت داشتند؟ مکانیسم رابطه آنها با آقای خمینی چگونه بود وتوسط چه کسانی اجرایی می‌شد؟ نقش شما و آقای صادق قطب‌زاده چه بود؟
ج – به موجب اخباری که در همان زمان منتشر شد، در کنفرانس گوآدلوپ سران چهار کشور غربی شرکت داشتند. از میان آنها دولت فرانسه در تماس با آقای خمینی بود. بعد از کنفرانس، آمریکا هم رابطه برقرار کرد. من نقشی در این کنفرانس نداشتم. قبل از کنفرانس نماینده رئیس جمهور فرانسه تماس گرفت و گفت که ایشان قبل از سفر به کنفرانس می‌خواهند نظر رهبری انقلاب را در مورد مسائل ایران مستقیماً بدانند. آقای صادق قطب‌زاده گزارش تهیه کرد و ارسال نمود و مؤثر واقع شد. من در مصاحبه‌ای این مطالب را به تفصیل شرح داده‌ام.
– کنفرانس گوآدلوپ تیر خلاص به رژیم شاه نبود؟ یا تیر آخر بر باقیمانده اعتماد به نفس شاهی بیمار؟
ج- شاه اعتماد به نفس خود را ماهها بود که از دست داده بود. از اواخر سال ۱۳۵۶ بحث استعفای شاه به نفع پسرش، به جای تغییر دولت از هویدا به آموزگار، مطرح بود. در کتاب «آخرین تلاش در آخرین روزها» این موضوع را شرح داده‌ام. اعضای این کنفرانس، به جز آمریکا از ماه‌ها قبل به همان نتیجه رسیده بودند. در کنفرانس گودآلوپ آمریکا هم به همان نتیجه رسید.

ماجرای صادق قطب زاده
به نقل از کتاب کاگ ب در ایران نویسنده و لادیمیر کونریچین
صادق قطب زاده تحصیلات متوسطه خود را در ایران به اتمام رسانید. او پس از اخذ مدرک دیپلم عازم خارج از کشور شد و زندگی خود را تا زمان پیروزی انقلاب وقف مبارزه کرد.
قطب‌زاده از همان دوران تحصیل و در سال‌های ملی شدن صنعت نفت به نفع دکتر مصدق و پس از کودتا در نهضت مقاومت ملی بسیار فعال بود. مدتی پس از خروج از ایران در آمریکا بود و چون از آن کشور اخراج شد به اروپا و خاورمیانه رفت و در آن جا نیز به مبارزات علیه رژیم شاه ادامه داد. هنگامی که مرحوم امام خمینی در پاییز سال ۵۷ از نجف به پاریس رفتند به لحاظ آشنایی قطب‌زاده با آقای خمینی و آقای دکتر یزدی، به طور تمام وقت در خدمت آقای خمینی بود، وی در پاریس ایجاد ارتباطات و ساماندهی امور بین‌المللی فعال بود. پس از بازگشت به ایران به عنوان رئیس سازمان صدا و سیما انتخاب شد و خط مستقلی نیز داشت. وی گر چه در دوران خارج از کشور عضو نهضت آزادی بود ولی بعد از انقلاب جزو دولت موقت، شورای انقلاب، نهضت آزادی و حزب جمهوری اسلامی بود. به اصطلاح با هر کدام وجوه اشتراک و افتراقی داشت. ولی با خود امام خیلی نزدیک بود و رفت و آمد داشت. بعد از جریان خرداد سال ۶۰ و حذف بنی‌صدر و پس از آن حذف نیروهای روشنفکر مذهبی، قطب‌زاده نیز به تدریج از صحنه کنار رفت. و از آن پس به دلیل بدرفتاری‌ها و استبداد انحصار طلبی که مشاهده کرده یا احساس خطر کرده بود، مشی براندازی نظام را دنبال کرد. و در همین رابطه، ارتباطاتی نیز برقرار کرده، ولی این ارتباطات و اقدامات قطب‌زاده بسیار ناپخته و خام بود. قطب‌زاده ودوستانش برنامه‌ای را طراحی کرده بودند که از جمله آنها حمله به منزل امام خمینی در جماران بود. آن طرح کشف شد و در جریان آن نام آیت‌الله شریعمتداری هم به میان آمد.
به هر صورت آن طرح پیش از اجرا کشف شد. تا آنجا که من اطلاع دارم مرحوم آقای خمینی هم به اطرافیان خود گفته بود که با قطب‌زاده به دلیل آن که هیچ اقدام عملی نکرده بودند، برخورد نشود. ولی قطب‌زاده در بازجویی‌ها و برخورد با مسئولین دادگاه و زندان مقاومت کرده بود و حرف‌های درشتی در پاسخ آنان گفته بود و افشاگری نمود، به همین دلیل هم آقای ری شهری دستور داد ایشان را اعدام کنند و سرانجام در زندان اوین تیرباران شد. این اقدام درباره کسی که عمر خود را در راه مبارزه با رژیم گذشته صرف کرده، در سال ۵۷ در فرانسه نیز بهترین خدمتها را برای رهبری انقلاب انجام داده بود، حقیقتاً باور نکردنی بود.

ماجرای اعدام قطب‌زاده
در پایان نوامبر ۱۹۷۹ صادق قطب‌زاده به وزارت امور خارج منصوب شد. در مطبوعات جهانی برای اولین بار وقتی از قطب‌زاده نام بردند که وی از آمریکا برای پیوستن به همراهان آیت‌الله خمینی روانه پاریس شد، اما افراد معینی که نماینده منافع شوروی بودند از خیلی پیشتر او را می‌شناختند. صادق قطب‌زاده، در اوایل دهه شصت که نوجوان بود، از مد روز پیروی کرد و برای تحصیل روانه آمریکا شد. در آن جا به زودی مجذوب ایده‌های چپ گرایانه شد، که در میان دانشجویان ایرانی مقیم خارجه محبوبیتی داشت. در این حال و هوا بود که نظر گارئو را که در آن زمان نمایندگانش در میان دانشجویان چپ‌گرا به «شکار» می‌پرداختند، به خود جلب کرد.
به خدمت گرفتن قطب‌زاده چندان مشکل نبود، وی آماده کمک کردن به اتحاد شوروی در جهان کمونیسم، بود. اما به زودی اصطکاک‌هایی میان قطب‌زاده و گارئو پیدا شد. گارئو می‌خواست او تحت سرپرستی‌اش در ایالات متحده بماند و پس از خاتمه تحصیلاتش در آنجا کار کند، تا به این ترتیب گارئو بتواند مسأله کاشتن عاملش را در سرزمین دشمن اصلی حل کند. اما قطب‌زاده نقشه‌های دیگری داشت، می‌خواست برای ادامه تحصیل به شوروی برود. این خواسته او گارئو را غافلگیر کرد، سعی کردند قطب‌زاده را قانع کنند که تصمیمی عجولانه گرفته است، اما او در تصمیم خودش استوار بود. سپس به اعمال فشار بر او پرداختند و حتی تهدیدش کردند. در اثر وضع میان او و افسر سرپرستش مشاجره در گرفت، و در نتیجه قطب‌زاده از ادامه همکاری امتناع کرد. داستان معاشقه او با کمونیسم شوروی بسر رسید. از آن پس، به صورت دانشجوی دائمی در ایالات متحده زندگی کرد تا این که فرصت پیوستن به نهضت آیت‌الله خمینی به وجود آمد.
کینه قطب‌زاده نسبت به اتحاد شوروی از همان روزهای اولی که به وزارت امور خارجه منصوب شد خودنمایی کرد. اینک فرصت آن را یافته بود تا توهینی را که در جوانی به او شده است جبران کند. در زمانی که روحانیت سرگرم مبارزه سنگینی علیه آمریکا بود، قطب‌زاده هم مبارزه‌ای ضد شوروی را آغاز کرد. این مبارزه در ابتدا صورت دیپلماتیک داشت، ولی بعد، قطب‌زاده با بدتر شدن خلق و خویش، شروع به اظهار مطالب خیلی خطرناکی در جراید نمود. به این ترتیب در نخستین روزهایی که سر کار آمده بود، تصمیم گرفت وضع همه نمایندگان شوروی در ایران را دوباره بررسی نماید. می‌خواست بداند که چرا شوروی آن همه مایملک در ایران دارد. چرا دو کنسولگری داریم؟ چرا پرسنل سفارت شوروی در تهران بیشتر از پرسنل سفارت ایران در مسکو است؟ وی منشاء ابتکاراتی بود که می‌خواست همه چیز را باهم متعادل سازد. مسکو از هیچ کدام از این اقدامات راضی نبود. گفتگوهایی برای رام کردن این عامل کینه‌توز سابق انجام گرفت، ولی نتوانستند قطب‌زاده را سر جایش بنشاند.
وزیر خارجه ایران اظهارات مکرری درباره افغانستان می‌نمود، که نه تنها با اعتراض بلکه با تهدید علیه شوروی نیز همراه بود، و می‌گفت که شوروی حزب توده را از طریق نمایندگی بازرگانی خود کمک می‌کند، سرانجام، در ژوئیه ۱۹۸۰، وی بی‌پرده خواستار آن شد که پرسنل دیپلماتیک شوروی به سیزده نفر کاهش یابد. مقامات شوروی این را ناقض رفتار حسنه تلقی کردند ولی در این باره کاری از دستشان برنمی‌آمد. پس از قدری جر و بحث میان کارمندان وزارت خارجه و ک گ ب و گارئو، تصمیم بر آن شد که کاهش را متساویاً تسهیم نمایند. ضربه قطب‌زاده به هر حال کاملاً به نتیجه مطلوبش نرسید. واقعیت این بود که تعدادی از مشاغل دیپلماتیک سفارت بدون متصدی بود. همین مشاغل کاهش یافتند. وضعی که پیش آمده بود رزیدنسی کاگ ب مجال داد تا با بازگرداندن افسرانی که فقط وقت می‌گذارندند بار خود را سبک سازد.
آن چه قطب‌زاده می‌کرد طبعاً مقامات شوروی را خشمگین می‌ساخت، زیرا چنین رفتاری را از ناحیه وزیر خارجه یک کشور کوچک همسایه نمی‌توانستند تحمل کنند. از این رو پولیت بورو (دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی) به کاگ ب دستور داد قطب‌زاده را از سر راه بردارد. از قضای روزگار، ناگهان در اوت ۱۹۸۰ [مرداد ۵۹] قطب‌زاده از وزارت خارجه عزل گردید، گو این که کاگ ب هنوز اقدامی علیه او انجام نداده بود. قطب‌زاده از صحنه سیاست ناپدید شد، ولی کاری که شروع کرده بود هم چنان ادامه یافت. کنسولگری شوروی در رشت، در سپتامبر ۱۹۸۰ [شهریور ۵۹] تعطیل شد.
علیرغم طرد قطب‌زاده، دستور پولیت بورو به کاگ ب به قوت خویش باقی ماند. دستور دستور است. و اقدامات جدی بعمل آمد. از جمله این اقدامات آن بود که اطلاعاتی در اختیار مقامات ایرانی گذشته شود که قطب‌زاده را عامل سیا معرفی کند. در میان دیگر چیزها، این کار هم به وسیله حزب توده صورت گرفت. اقناع مقامات چندان مشکل نبود، چون قطب‌زاده سالیان درازی را در ایالات متحده گذرانده بود. سرانجام در آوریل ۱۹۸۲ او را به اتهام توطئه علیه رژیم wwدستگیر کردند.
وی دستگیر شده بود. که کاگ ب اقدام دیگری را علیه او کارگردانی کرد و آخرین میخ تابوت او را کوبید. در مرکز یک «نامه رمز از سیا به عاملش در تهران» تهیه کردند و رمز ساده‌ای را به کار بردند که هر متخصصی به آسانی می‌توانست آن را کشف کند. از کسی نامی برده نشده بود، ولی از متن آن به خوبی پیدا بود که این عامل پنهانی و بسیار باارزش قطب‌زاده است. بسته حامل این پیام را مقدار نسبتاً پرحجمی کاغذ سفید تشکیل می‌داد که آن را زیر یک باجه تلفن در نزدیکی پمپ بنزینی در خیابان تابنده واقع در شمال تهران گذاشتند. افسر ما سپس به سرویس خنثی سازی بمب تلفن کرد و به زبان فارسی گزارش داد که دیده است شخصی چیزی را در زیر کیوسک تلفنی کار گذاشته است. انفجار بمب در پمپ‌های بنزین در آن ایام اتفاق می‌افتاد. بسته به زودی از زیر کیوسک تلفن ناپدید شد. قطب‌زاده را در سپتامبر ۱۹۸۲ تیرباران کردند.

نتیجه‌گیری
صادق قطب‌زاده در طول ۴۷ سال زندگی خود شاید بیش از ۳۰ سال را به فعالیت سیاسی پرداخت در بهمن ماه سال ۵۷ ریاست رادیو و تلویزیون را از طرف امام خمینی به او پیشنهاد شده بود پذیرفت از تاریخ ۸/۹/۵۸ تا مدتی وزیر امور خارجه بود و مدتی نیز عضو شورای انقلاب بود قبل از انقلاب چندین سال در لبنان به همراه ابراهیم یزدی و مصطفی چمران فعالیت می‌کرد و همیشه از دو سال قبل از انقلاب و سه سال بعد از انقلاب مشاور ارشد امام خمینی بود و به جرأت می‌توانم بگویم یکی از عوامل پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۵۷ بود.




اتوپیای مردی لیبرال ـ مذهبی

جنبش‌های دانشجویی جزئی از یک جامعه سیاسی محسوب می‌شوند. سابقة تاریخیِ جنبش‌های دانشجویی به سابقة تأسیس دانشگاه‌ها برمی‌گردد، اما چگونگی شکل‌گیری این جنبش‌ها در مطالعات جامعه‌شناختی و سیاسی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است، شاید با اندکی مسامحه بتوان گفت که در عصر حاضر، تأثیر جنبش‌های دانشجویی نقشی ماندگارتر و تعیین‌کننده‌تر از سایر جنبش‌های اجتماعی دارد؛ درواقع این نوع حرکت، با ویژگی‌های خاص خودش به‌عنوان مؤثرترین فعالیت‌ها جهت اعتراضات و ایجاد تحولات در زمینه‌های گوناگون در تاریخچة نه‌چندان بلندمدت خود ایفای نقش کرده است. برای مثال در ایران رخدادهای مربوط به جنبش دانشجویی در 16 آذر سال 1332 و پدیدار شدن گروه‌های چریکی دانشجویی در تاریخ تحولات سیاسی ایران که به‌عنوان نماد جنبش دانشجویی در ایران شناخته می‌شود نشان می‌دهد جنبش دانشجویی نیرویی پیشتاز و بازیگری قدرتمند و تعیین‌کننده در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی است؛ بر این اساس گفتمان مسلط جنبش دانشجویی در سال‌های نخستین انقلاب که در حقیقت محور مطالبات آن «دفاع از انقلاب» و «پاسداری از نظام» و «مقابله با امپریالیسم» بود که متعاقباً منجر به «تسخیر سفارت امریکا» توسط دانشجویان پیرو خط امام گردید و بعدها نیز منجر به تحکیم پایه‌های قدرت راست‌گرایان و همچنین عواقب درازمدت دیگری ازجمله ضبط و مصادره اموال ایران در خارج از کشور، وضع تحریمات علیه ایران و طرد ایران از جوامع غربی شد، گویای این مدعاست. بر این اساس هر نوع پژوهش و ارزیابی از وضعیت جنبش دانشجویی و همچنین رفتارشناسی دانشجویان سازمان‌های دانشجویی می‌تواند در پیش‌بینی موقعیت آیندة سیاسی ـ اجتماعی و تبیین راهکارهای ارتقا بخش در بحران‌های سیاسی و ایجاد تحولات گسترده اجتماعی و جهت‌دهی خواست‌های عمومی جامعه مفید باشد.

گذری بر تاریخ جنبش دانشجویی در ایران
جنبش دانشجویی به حرکت و کوشش جمعی و البته کمتر سازمان‌یافته دانشجویان در قیاس با احزاب، به‌منظور ایجاد تغییر یا حفظ وضعیتی خاص در جامعه در عرصه‌های گوناگون گفته می‌شود. (کریمیان، ج اول، 1381: 61) این جنبش‌ها معمولاً جزئی از جنبش‌های ایدئولوژیک و روشنفکر هستند که یا به‌صورت جنبش منفی در پی منافع گروهی‌اند و یا جزئی از جنبش‌های سیاسی محسوب می‌شوند. (رهبری 1384: 151) از منظر جامعه‌شناسیِ سیاسی و همچنین از منظر تاریخی، فهم فرایند چگونگی شکل‌گیری جنبش‌های دانشجویی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. مطالعه زمینة ظهور این جریان فکری و نگاهی به سیر تحولات اجتماعی- سیاسی درگذشته نشان می‌دهد که جنبش دانشجویی در کنار سایر جنبش‌های اجتماعی از لحظه تولد، نقش تأثیرگذار، تعیین‌کننده و ماندگاری در عرصه‌های اجتماعی و بین‌المللی داشته است. درواقع وجود روحیة نقادانه و پرسشگرانة این جنبش سبب گردیده تا ساختار سیاسی، همواره حساسیت بالایی نسبت به حرکت‌های این جنبش از خود نشان دهد.
با نگاهی گذرا به جنبش‌هایی دانشجویی در ایران می‌توان گفت این فعالیت‌ها کمی پس از تأسیس دانشگاه تهران از اوایل دهة بیست آغاز شد و با فرازوفرودهایی همواره ادامه داشته است، اما بااین‌حال و حتی در مقاطعی بارزترین نقش را در سرنوشت تاریخی ایران به‌ویژه در دورة پهلوی دوم ایفا کرده است. درواقع در میانة سال‌های 1320 و 1330 سرعت ایجاد تشکل‌های دانشجویی و فعالیت آنان به حدی بود که گفته می‌شود در سال 1325 رئیس دانشگاه تهران به سفیر انگلیس می‌گوید که اکثر ۴۰۰۰ نفر دانشجوی این دانشگاه به شدت تحت تأثیر حزب توده قرارگرفته‌اند؛ اما با این‌وجود با توجه به خصوصیات جنبش‌های دانشجوئی در طی سالیان گذشته می‌توان گفت که فعالیت این جنبش‌ها، میان‌دوره‌های مختلف به‌شدت در نوسان بوده است. بااین‌حال به نظر می‌رسد اوج مبارزات جنبش دانشجویی در عصر پهلوی را می‌توان همزمان با گسترش مراکز آموزش عالی در دهة ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ دانست. درواقع در این سال‌ها به‌موازات افزایش تعداد دانشگاه‌ها، جنبش دانشجویی نیز نقش مؤثرتری در تغییرات اجتماعی ـ سیاسی ایفا کرد. حرکت‌های سیاسی نخستین دانشجویان با توجه به فضای حاکم بر جامعه ایران بیشتر در قالب سه حزب «توده»، «جبهة ملی» و «انجمن اسلامی» بود. این تشکل‌های دانشجویی همسو با تحولات جامعة ایران با حضور در اکثر مراکز آموزش عالی به‌خصوص در سال‌های آخر عمر حکومت پهلوی، نقشی انکارناپذیر و باورنکردنی در ایجاد دگرگونی‌های بنیادین اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک داشته‌اند. درواقع به‌جرئت می‌توان گفت اعتراضات و اعتصابات گستردة دانشجویان در سال‌های پایانی دهة ۴۰ و اوایل دهة ۵۰ تأثیر بسزایی در سرنوشت مبارزات دانشجویی داشت که درنهایت منجر به تغییر رژیم از یک حکومت سلطنتی به جمهوری از نوع اسلامیِ آن شد. در این راستا ایجاد مراکز، کانون‌ها و کتابخانه‌های اسلامی که نوعی بازگشت به ارزش‌های دینی بود بیانگر مطالبات دانشجویان در جریان مبارزات سیاسی بود. پیوند بین حوزه و دانشگاه در طول نهضت اسلامی یکی از مهم‌ترین دلایل تسریع جریان انقلاب بود و در مقاطع مختلف این پیوند نمود پیدا می‌کرد. در مقاطعی نیز زمانی که دانشجویان تظاهراتی در اعتراض به مشکلات صنفی و عدم آزادی در کشور به راه امی انداختند، روحانیون در حمایت از آن‌ها وارد میدان می‌شدند و با تعطیلی دروس، همراهی و پیوند خود با دانشگاهیان را اعلام می‌کردند. در این رابطه شخصیت‌هایی نظیر شهید مطهری، بهشتی، باهنر، آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله طالقانی و … در سازمان‌دهی کنش‌های سیاسی دانشگاهیان بسیار تأثیرگذار بودند و با سخنرانی‌ها، کتاب‌ها، مدیریت اعتراضات سیاسی، ایجاد بینش مذهبی، همراهی با اقشار دانشگاهی در تحصن‌های سیاسی و … نقش مهمی در هدایت دانشگاه در فرایند انقلاب اسلامی بر عهده داشتند و با فعالیت آنان بود که پیوند حوزه و دانشگاه ریشه‌دار شد و این در شرایطی بود که حکومت سعی داشت دانشگاه را به محیطی فاقد انگیزه‌های مذهبی و اجتماعی تبدیل کند. دانشجویان با تشکیل انجمن‌های اسلامی و ایجاد کتابخانه‌های اسلامی سعی در ترویج هر چه بیشتر اندیشه‌های مذهبی در دانشگاه داشتند و گرایش به اندیشه‌های مذهبی در دانشکدة علوم دانشگاه تهران به‌طور چشمگیری افزایش یافت و استفاده از آثار شهید مطهری و دکتر شریعتی به‌عنوان هدایت‌کنندة خط فکری دانشجویان موجب تشکیل هستة فکری منسجمی در آن دانشگاه گردید.

حرکت‌های سیاسی دانشگاهیان در خارج از کشور
کمی قبل از سال 1340 دانشجویان ایرانی علاوه بر دانشگاه‌های داخل، فعالیت‌های خود را در خارج از کشور نیز آغاز کردند و ارتباطی نظام مند با سازمان دانشجویی دانشگاه تهران و شاخة جبهة ملی شکل دادند. در سال 1339 علی‌محمد فاطمی، صادق قطب‌زاده و محمد نخشب سازمانی به نام دانشجویان ایرانی در آمریکا را پایه‌ریزی کردند. در این زمان حدود 4 هزار دانشجوی ایرانی در ایالات‌متحده به تحصیل اشتغال داشتند. ابراهیم یزدی نیز در خلال زندگی در آمریکا، درحالی‌که در دانشگاه «بیلر» درس می‌خواند به تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا، انجمن اسلامی پزشکان آمریکا و کانادا پرداخت. یزدی با تأسیس نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۰ به همراه صادق قطب‌زاده و چند تن دیگر به تأسیس شاخه‌های اروپایی و آمریکایی این نهضت مبادرت ورزید و به‌عنوان رئیس شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در خارج از کشور انتخاب شد. درواقع صادق قطب‌زاده یکی از مشهورترین نمایندگان جنبش دانشجوییِ قبل از انقلاب است که در خارج از کشور به همراه ابراهیم یزدی و بنی‌صدر فعالیت می‌کرد. او بدون شک یکی از تأثیرگذارترین دانشجویان سیاسی متأخر و یکی از مهم‌ترین نمایندگان جنبش دانشجویی در چند دهة اخیر بوده است. معروف بود که این شخصیت کلیدی و پرحاشیه، فرزند معنوی آیت‌الله خمینی (ره) بود و آیت‌الله صیغة فرزندخواندگی برای او خوانده بود… او یکی از اولین دانشجویانی بود که در ترکیه به دیدار آیت‌الله خمینی شتافت و برای تبلیغ انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی تلاش‌های زیادی انجام داد. او بعد از ورود آیت‌الله خمینی به پاریس، امکانات اقامت ایشان را در فرانسه فراهم کرد. ابتدا آنان را به خانه احمد غضنفرپور برد و سپس باغ نوفل‌لوشاتو را برای ایشان اجاره کرد. قطب‌زاده در زمان حضور آیت‌الله خمینی در فرانسه ازجمله مشاوران اصلی وی بود. البته ابراهیم یزدی و بنی‌صدر نیز همواره در کنار او حضور داشتند. کارول جروم(Carole Jerome)خبرنگار کاناداییِ شبکه سی بی سی و نامزد صادق قطب‌زاده، بعد از مرگ او کتابی به نام «مرد در آینه» (Man in the Mirror)پیرامون شخصیت و فعالیت‌های او منتشر کرد. جروم در این کتاب بیان می‌کند : زمانی که در ایران انقلاب برای روحانیت شروع‌شده بود این مرد جوان در تبعید، در دنیایی در غرب زندگی می‌کرد که هیچ از این‌ها نمی‌دانست ، فقط چشمان سیاهِ ایرانیِ او به آینده دوخته‌شده بود…(نک:جروم ،1987: 10) جروم در اولین دیدارهایش قطب‌زاده را چنین توصیف می‌کند :
«در پروندة ایرانمان نام ص.قطب‌زاده را یافتم، با این یادداشت: «به انگلیسی و فرانسه صحبت می‌کند.» قطب‌زاده به‌عنوان یکی از رهبران و سخنگوی نهضت آزادی ایران؛ جنبش در تبعید ضد شاه، شناخته می‌شد. به او زنگ زدم…بلندبالا و چهارشانه با موهای سیاه و چشمانی مهربان، در کت پشمینِ روشنش شبیه یک خرس باوقار می‌نمود. دوست‌داشتنی اما به‌نوعی خطرناک به نظر می‌رسد…مشخصات فیزیکی‌اش باشخصیتش درآمیخته بود…چهل دقیقه برایم شرح داد: از تاریخ استثمار ایران توسط انگلیس، روسیه و آمریکا، فعالیت‌های ساواک، پلیس شاه، فساد سلطنتی و لزوم هماهنگی بین سیاست و مذهب.»(جروم:32)
ظاهراً فعالیت‌های قطب‌زاده، یزدی و بنی‌صدر موردتوجه رسانه‌های خارجی بوده و هرروز خبرنگاران و روزنامه‌نگاران زیادی اطراف منزل آیت‌الله خمینی جمع می‌شدند تا از برنامه‌های آیندة این خیزش اجتماعی کسب اطلاع کنند. جروم دراین‌باره می‌گوید:
«هرروز من به خبرنگاران نوفل‌لوشاتو (Neauphle-le-Château) می‌پیوستم. صادق و دو نفر دیگر به نام‌های یزدی و بنی‌صدر، نوعی گروه مردان دانا ـ گروهی سه‌نفره از مردان دانا ـ گرد آیت‌الله تشکیل داده بودند، ازآنجایی‌که آن‌ها تحصیلات غربی داشتند، اعلامیه‌های آیت‌الله خمینی را به زبان‌های انگلیس و فرانسه ترجمه می‌کردند، آن‌ها در مرکز توجه قرارگرفته بودند …آنچه آن زمان هیچ‌کس نمی‌دانست این بود که مردان آیت‌الله ـ صادق، یزدی و بنی‌صدر ـ اعلامیه‌های آیت‌الله را می‌نوشتند. آن‌ها را، هم از روی اهمیت و هم سرگرمی می‌خواندم. این سه نفر برای تلویزیون ساخته‌شده بودند، آن‌ها به قول ما نمایش جالبی ارائه می‌کردند، اما همیشه ترجمة انگلیسیِ یزدی با ترجمة فرانسویِ بنی‌صدر تفاوت فاحش داشت و روز بعد صادق ترجمة کاملاً متفاوتی در هر دو زبان ارائه می‌داد! آیت‌الله خمینی ترکیبی بود از «یک نویددهندة دموکراسی اجتماعی» از زبان بنی‌صدر،» جهشی به‌سوی نیروی توقف‌ناپذیر سرنوشت اسلامی و نوید دموکراسی» از زبان یزدی و از زبان صادق» نویددهندة مبهمی از زندگی، آزادی و دوزخ.» خبرنگاران سرهای خود را می‌خاراندند و حداقل چیزی که می‌فهمیدند این بود که اتحادی در کار نبود… در حیاط نوفل‌لوشاتو به صادق نزدیک شدم و پرسیدم: صادق اینجا چه خبر است؟ شما واقعاً روی آنچه آن‌طرف می‌گویید توافق دارید؟ شانه‌هایش را به علامت بی‌تفاوتی بالا انداخت و گفت: درست می‌شود!»(کرول:1987: 28 ـ 29)
بر اساس اسناد تاریخی و مصاحبه‌های به‌دست‌آمده، قطب‌زاده برای تحقق آرمان‌های انقلاب اسلامی بسیار تلاش کرد. او به‌طورجدی از سال 1342 در پی گسترش مخالفت‌ها با رژیم پهلوی به‌صف هواداران امام پیوست و بعدازآن طی سفرهایی به لبنان پس از آشنایی با مبارزات و فعالیت‌های امام موسی صدر، شیفتة رهبر شیعیان این کشور شد و کمک به آنان را در رأس فعالیت‌هایش قرارداد. نزدیکی و دل‌بستگی او به آیت‌الله خمینی به حدی بود که گفته می‌شود آیت‌الله بدون مشورت او و ابراهیم یزدی حتی آب هم نمی‌خورد. طبق گفته‌های کرول جروم در کتاب «مرد در آینه» او به‌شدت ضد شاه بود و درواقع اساساً با تنفر از شاه بزرگ‌شده بود. او می‌گوید: «داستان خانوادة سلطنتی برای ما چیزی از جنس داستان‌های رمانتیک افسانه‌های پریان بود، اما برای صادق و دوستانش تهوع‌آور بود،» (جروم:24) او اعتقاد داشت «شاه یه احمقِ، فکر می کنه غیرقابل دسترسی است، فکر می کنه می تونه ایران رو به‌روزهای امپراتوری پارس بر گردونه، امپراتوری قبل از اسلام.» (جروم: 13) جروم او را مردی آسیب‌ناپذیر و با اعتمادبه‌نفس بالا نسبت به کاری که انجام می‌داد توصیف می‌کند: «به نظرم کاملاً به خود مطمئن، به خود متکی و آسیب‌ناپذیر می‌آمد. یک آدم معمولی نبود، او یکی از رهبران انقلاب زلزله آسایی بود که داشت شاهِ افسانه‌ای ایران را سرنگون می‌کرد.»(جروم:25)
درواقع او به دنبال ایجاد یک نوع حکومت آرمانیِ مذهبی بود. باوجوداینکه به نظر نمی‌آمد چندان شخصیت مذهبی‌ای داشته باشد، اما با تمام وجود به خاطر تأثیرات زیادی که از پدر معنوی خود (آیت‌الله خمینی) گرفته بود، در پی ایجاد نوعی حکومت اسلامی از نوعِ جمهوری بود. کرول جروم چندین بار در مصاحبه‌های خود از قطب‌زاده دربارة مکانیزم جمهوری اسلامی و حکومتی که انقلابیون در پی تشکیل آن در ایران بودند پرسید و او این‌گونه پاسخ داد:
«جروم: می‌توانید مکانیزم یک جمهوری اسلامی دموکراتیک را توصیف کنید؟ قانون اساسی، مجلس و سیستم قضایی چگونه کار خواهند کرد؟
قطب زاده: روی جزئیات مطابق قوانین اسلامی کار خواهند کرد.
پرسیدم: قوانین اسلام قرون‌وسطایی؟
او به من اطمینان می‌داد: نه.. نه اسلام یک نیروی پیشرو در حال تغییر است. (ص:11)،
آقای قطب‌زاده اگر به ایران برگردید آقای خمینی حکومت خواهد کرد؟
قطب‌زاده: نه مردم حکومت خواهند کرد. ما انتخابات برگزار می‌کنیم و دولت خودمان را انتخاب خواهیم کرد، خمینی یک راهنمای معنوی است. (ص: 16) او تأکید داشت که آیت‌الله یک نوع جدید جامعه به ما خواهد داد با یک‌پایة مذهبی حقیقی.»(جروم:32)
او تأکید داشت در این حکومت «مرد و زن کاملاً آزاد و برابر خواهند بود و من حرف او را باور کردم. زیرا معتقد بودم صادق راست‌گو بود.»(جروم:18)
قطب‌زاده در توضیحاتش شکاف تاریخی بین بختیار و گروه‌های اسلام‌گرای درون جبهة ملی متذکر می‌شد و به پیروی از رهبر معنوی‌اش آیت‌الله خمینی، خواستار استعفای بختیار بود. او در توضیحاتش از فساد دربار، نیاز به حکومت کردن سازگار با اسلام تأکید داشت و اینکه آیت‌الله خمینی وقتی مأموریت خاتمه پیدا کند به محافل روحانی بر خواهد گشت و ایرانِ جدید همچنان دوست غرب باقی خواهد ماند، صحبت می‌کرد. (جروم:30)
او همچنین مقاله‌ای در نشریة «لوموند» نوشته بود و در آنجا توضیح داده بود: «دین هیچ‌گاه از زندگی یک مرد مسلمان جدا نشده مگر آنکه بدبختی و ناخشنودی جایگزینش شده، بُعد مذهبی پایة تفکر است، به‌طوری‌که فرد بخشی از علت جهانی می‌شود و خود را فدای جامعه می‌کند، حکومت اسلامی به معنای خاص کلمه، مذهب سالاری نیست، قوانین الهی و اصول اسلامی، برابری و برادری، عدالت و آزادی را برپا می‌کند.»(جروم:36)
جروم دربارة قطب‌زاده و آرمان‌هایش، انقلاب ایران و کارکردهای نظام جمهوری اسلامی که قطب‌زاده و هم قطارانش برای ایجاد آن از تلاش‌های شبانه‌روزی دریغ نمی‌کرند، از دیگرانی که آنها را می‌شناختند نیز پرس‌وجو می‌کرد:
«برترال واله را دیدم، او مرا روی یک مبل روبه روی میزش جا داد، از صادق و انقلابش پرسیدم، برتران با صدای عمیق و محکمش دربارة مبارزة صادق در طول زندگی‌اش توضیح داد، از نفرتش دربارة شاه و از لزوم واردکردن روحانیت درون جنبش مخالفین. وقتی دربارة صادق حرف می‌زد، خیلی واضح بود که به او اطمینان داشت.»(جروم:29)
به‌هرحال طبق آنچه تا کنون در اسناد تاریخی نگاشته شده و همچنین بر اساس مصاحبه‌های دوستان و هم قطاران قطب‌زاده، او شخصیتی بود که برای تحقق اهداف انقلاب که نویددهندة یک جامعة آرمانی بود تلاش‌های بی‌شماری انجام داد. به گفتة دوستان نزدیکش: «قطب‌زاده در اروپا مثل موتور محرکه از این شهر به آن شهر می‌رفت و تمام فعالیت جمع‌آوری نیرو و ازاین‌دست کارها را خودش انجام می‌داد. ازنظر سیاسی نیروی پرتحرکی بود. بنی‌صدر و حسن حبیبی حرکت نداشتند. بنی‌صدر خوب سخنرانی می‌کرد، حبیبی خوب می‌نوشت، اما قطب‌زاده خوب حرکت می‌کرد… قطب‌زاده یکی از محورهای اصلی این فعالیت‌ها در اروپا بود. صادق قطب‌زاده بعد از آیت‌الله خمینی مشهورترین چهره‌های اپوزیسیون حاکمیت ایران هستند و طرف اصلی مشورت‌های امام و مهم‌ترین ترسیم‌کنندگان چهره‌های انقلاب اسلامی در خارج از ایران. همین نزدیکی باعث شد که قطب‌زاده در پرواز سرنوشت‌ساز به‌سوی ایران درست بغل‌دست آیت‌الله خمینی بنشیند و نقش مترجم آیت‌الله خمینی را بازی کند.»(مازیار وکیلی به نقل از اردشیر هوشی اردشیر هوشی از اعضای جبهه ملی در آلمان و دوست نزدیک صادق قطب‌زاده: www.rouydad24.ir/000mg0 )
به نظر می‌رسد با توجه به گفته‌های جروم او هیچ‌گاه به فکر قدرت‌طلبی‌های شخصی نبود و تنها به آرمان‌هایش پایبندی داشت. او در این رابطه ایدئال‌گرا بود و به شایسته‌سالاری اسلامی در جمهوری اسلامی باور داشت، جروم گفت‌وگوی کوتاه خود با قطب‌زاده را قبل از پیروزی انقلاب دربارة جایگاه احتمالی‌اش در حکومت جدید چنین بیان می‌کند:
«جروم: راستش به نظر من مثل وزیر خارجه می‌آیی! قطب‌زاده قاطعانه گفت: نه…نه! و بعد با پوزخندی ادامه داد: نمی‌خواهم هیچ نقشی تو کل این ماجرا داشته باشم، کل عمرم رو گذروندم تا شاه رو بیاریم پایین، که همة اینا ممکن بشه. (منظور حکومت اسلامی و شایسته‌سالاری است) من نمی خوام حکومت کنم، این کار بقیه است، من یه زندگی معمولی می‌خواهم.»(جروم:35)
بر اساس گفته‌های کرول جروم، قطب‌زاده حتی در تأمین هزینه‌های پرواز آیت‌الله خمینی تلاش‌های بسیاری کرد و این درست در حالی بود که مدیران ایرفرانس به خاطر اوضاع پرآشوب ایران برای این پرواز 500 هزار فرانک درخواست داده بودند.
«من‌بعدها فهمیدم صادق روزهای آخر در پاریس دیوانه‌وار به دنبال جمع‌آوری پول (برای پرواز آیت‌الله) بود و حصول اطمینان از هواپیما. درواقع مدیران ایرفرانس به خاطر اوضاع پرآشوب ایران برای این پرواز 500 هزار فرانک درخواست داده بودند…صادق اطمینان داد که پول را تهیه خواهد کرد … و وقتی صادق با یک کیسة پلاستیک سنگین و براق برگشت آن را زمین گذاشت و گفت بفرمایید! درون کیسه 500 هزار فرانک درخواستیِ خط هوایی بود… این کار او تعجب حاضران را برانگیخته بود … درواقع ظاهراً صادق بعد از کشمکشی چالش‌برانگیز موفق شده بود چرخ‌های مالی مخالفین ایرانی را به حرکت وادارد، تماس‌هایی باهم سنگران خود در آلمان آغاز کرده بود، آن‌ها با بانک‌هایی در زوریخ و هامبورگ تماس گرفتند که حساب‌های مخالفین را داشتند و ترتیب پرداخت نقدی از طریق شعبه‌هایشان در پاریس به صادق را دادند… به‌محض اینکه قرارداد را با ایرفرانس امضا کردند به چند نقطة شهر رفتند تا پول را به بانکی واریز کنند…» (نک: جروم:36)
در پرواز انقلاب به تاریخ ۱۲ بهمن‌ماه ۱۳۵۷، قطب‌زاده تنها کسی بود که اجازه یافت در طول این سفر پرالتهاب، در کنار آیت‌الله خمینی بنشیند. عملکرد صادق قطب‌زاده به‌عنوان دانشجویی مبارز برای بلندپایگان انقلاب 57 ستودنی بود، اما این تحسین و تمجید زیاد به طول نینجامید، درواقع عملکرد قطب‌زاده بعد از انقلاب و مواضعش او را به ورطة نابودی کشاند. از مخالفت‌های او با مهندس بازرگان و دولت موقت تا ماجرای بحران گروگان‌گیری و صحبت‌های تند سیاسی علیه احزاب اسلامی و تغییر موضع زودهنگام او و پشیمانی‌اش برای مبارزه درراه انقلاب، باعث شد خیلی زود از صحنة پرتلاطم سیاسی ایران حذف شود. ازجمله صحبت‌های تند او که اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری، با سایت تاریخ ایرانی از او نقل می‌کند این است:
«با آقای مبلغی اسلامی، قائم‌مقام سرپرست رادیوتلویزیون حرفی علیه حزب جمهوری اسلامی زد که برایش خیلی گران تمام شد. گفت: «کثیف‌ترین و مفتضح‌ترین حزبی که تابه‌حال در ایران وجود داشته حزب جمهوری اسلامی است.» من شب به دیدنش رفتم، گفتم: «این حرف کار دستت می‌دهد.» گفت: «چه طور؟» گفتم: چون دستور تأسیس این حزب را امام صادر کرده، آن‌وقت تو می‌گویی کثیف‌ترین و فاسدترین حزب…!» گفت: هرکسی دستور داده باشد، این حزب کثیف‌ترین است.»
و باز دریکی دیگر از مصاحبه‌هایش گفت:
«حرفة من حکومت عوض کردن است. گفتم: مرد حسابی این حرف‌ها چیه می‌زنی؟ رفتی نشستی در تلویزیون آن حرف‌ها را زدی حالا هم مصاحبه می‌کنی که حرفه‌ام حکومت عوض کردن است!»(اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری: تاریخ ایران، 1/11/1397 قابل‌دسترسی در http://www.ion.ir/news/443143)
قطب‌زاده در ابتدای پیروزی انقلاب با حکم امام خمینی (ره) ریاست صداوسیما را عهده‌دار شد و پس‌ازآن نیز به سِمت وزارت امور خارجه منسوب گردید و در انتخابات ریاست جمهوری نیز شرکت کرد اما پیروز نشد…درواقع قطب‌زاده به خاطر سخنان تند سیاسی و تغییر مواضعش پس از مدتی خانه‌نشین شد، او به این نتیجه رسیده بود که جمهوری اسلامی از مسیر خود منحرف‌شده و برای بازگرداندن آن به مسیر اصلی راهی جز برخورد نظامی وجود ندارد. او مدتی پس از فعالیت‌های زیرزمینی دستگیر شد. بعد از دستگیری توسط حکومت در اعترافات خود عنوان کرد فعالیت‌های او برای براندازی جمهوری اسلامی نبود بلکه هدفش نجات جمهوری اسلامی از دست کسانی است که به نظر وی صلاحیت حکومت کردن ندارند. اهدافی که قطب‌زاده برای حرکت خود ذکر کرده بود، دقیقاً همان اهدف کودتاگران نوژه بود که دو سال قبل از او با شکست مواجه شده بودند. صادق قطب‌زاده برای تحقق هدف خود حدود یک سال و نیم تلاش کرد. ارتباط با برخی از کشورهای منطقه، ارتباط با تنی چند از نظامیان و ارتباط با شماری از روحانیون مخالف، نمونه‌هایی از فعالیت‌های خام و حساب‌نشدة وی بود که قبل از آن‌که آن‌ها را عملیاتی کند دستگیر شد.
با توجه به موارد ذکرشده و برخی موارد دیگر، درنهایت صادق قطب‌زاده به اتهام انحراف از اصول بنیادین انقلاب اسلامی و تدارک یک کودتا علیه انقلاب و برنامه‌ریزی برای ترور امام خمینی (ره) در ۱۷ فروردین ۱۳۶۱ محاکمه و اعدام شد. طبق گفته‌های کرول جروم، بااینکه حتی فرصت فرار برای قطب‌زاده در روزهای آخر قبل از اعدام شدن مهیا شده بود او به این کارتن درنداد، او خود را مسئول اوضاع پیش‌آمده می‌دانست و می‌گفت که به خاطر این اوضاع شرمندة ملت است و حتی هنگامی‌که احمد آقا، پسر بزرگ آیت‌الله خمینی در زندان به دیدار او رفت و به او گفت پدرش او را خواهد بخشید اگر که او همة گفته‌هایش را پس بگیرد و طلب بخشش کند، اما صادق نپذیرفت. او در زندان به یکی از نگهبانان گفته بود: تمام آنچه می‌خواهم این است که مردم بدانند که مسئولیت همة آنچه کردم را قبول دارم و سر جایم باقی ماندم تا عوضش کنم، همین و بس. (نک: جروم: 231 و 221) درواقع خلاصة زندگی قطب‌زاده را هم می‌توان در جمله‌ای از نامزد او کرول جروم پیدا کرد: «مبارزه در سراسر زندگی برای یک رؤیا و در غلتیدن به یک کابوس.» درواقع سرگذشت این مبارز انقلابی که از نمایندگان مهم دانشجویانِ مبارز خط امام بود و به‌واسطة جنبش‌های دانشجویی موفق به پیشبرد اهداف انقلابی و اسلامی گردید و در این راه نه‌تنها از هیچ زحمتی فروگذار نکرد بلکه شجاعانه با خطر روبه‌رو شد تا اهداف انقلابی و سیاسی خود و گروه متعلق را برآورد، اما به‌زودی بعد از پیروزیِ انقلابیِ خود دچار پشیمانی و عدم ثبات عقیده شده و موضعی کاملاً متضاد یا کمابیش متقابل با عقاید سابق خود و همراهانش در پیش گرفت، هر شنونده و خوانندة ای را دچار حیرت و شگفتی می‌کند. شاید این گفتة هانا آرنت در مورد قطب‌زاده‌ها صادق باشدکه: «واقعیت اسفبار این است که بخش بزرگ بدی‌ها را کسانی مرتکب می‌شوند که هرگز تصمیم به بد بودن یا خوب بودن نمی‌گیرند…آن‌ها توانایی اندیشیدن ندارد.» (آرنت:1379)

سخن پایانی
به گمان بسیاری شاید بتوان گفت که حال‌وهوای جنبش‌های دانشجویی قبل از انقلاب در ایران تا حدی یک پدیدة جهانی بود؛ اما با توجه به اتفاقات و شورش‌های درون‌گروهی، اختلاف‌نظرها، تغییر مواضع مبارزان جنبش‌های دانشجویی، حذف و اعدام‌های متعدد حزبی و گروهی که پس از پیروزی انقلاب به وقوع پیوست تا چه حد می‌توان گفت جنبش دانشجویی ایران یک جنبش اصیل، درون‌زا، بومی و حساب‌شده بوده است؟ به‌زعم افشین متین عسگری، استاد دپارتمان تاریخ دانشگاه ایالتی کالیفرنیا و نویسندة کتاب «کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور:1332 ـ 57» پاسخ به این سؤال به روشن شدن ابعاد مختلف مسئله مبارزات سیاسی دهه‌های قبل و بعد از انقلاب کمک شایانی خواهد کرد.

منابع
آرنت، هانا، (1379) اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی، ترجمه: عباس باقری، تهران، نشر نی
افشین، (1378): کنفدراسیون تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور 57 ـ 1332، ترجمه: آذری، ارسطو، تهران، شیرازه.
جروم، کرول (1987)، مرد در آینه، ترجمه: پ. ایران‌دوست، pdf.tarikhema.Org
رهبری، مهدی: (1384) درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی انقلاب اسلامی ایران، چاپ اول، بابلسر، انتشارات دانشگاه مازندران
کریمیان، علیرضا: (1381) جنبش دانشجویی در ایران از تأسیس دانشگاه تا پیروزی انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
مصاحبه‌ها
اردشیر هوشی در گفتگو با فهیمه نظری: تاریخ ایران، 1/11/1397 قابل‌دسترسی در (http://www.ion.ir/news/443143)
مازیار وکیلی به نقل از اردشیر هوشی، از اعضای جبهه ملی در آلمان و دوست نزدیک صادق قطب‌زاده: قابل‌دسترس در (www.rouydad24.ir/000mg0 )
پیشنهاد برای مطالعه
کورزمن، چارلز (1397) انقلاب تصورناپذیر در ایران، ترجمه: محمد ملاباشی، تهران، نشر ترجمان
Jerome.Carole, (1988) Man in the mirror: a true story of revolution,Love and treachery, Paperbacks Limited
L.Weiss,Meredith,Aspinall,Edward, (2012), Student Activism in Asia, by the Regents of the University of Minnesota