1

از چشم فرزند

منش و کنش آیت‌الله منتظری
در گفتگو با احمد منتظری

حجه الاسلام والمسلمین احمد منتظری، فرزند آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری است که فارغ از انتسابش به فقیه عالیقدر و صرف‌نظر از مواضع و اقدامات مناقشه برانگیزی که در سال‌های اخیر داشته است، از علمای جوان و زمان شناس به شمار آمده، متجاوز از سی سال از محضر مدرسین سطوح عالی علوم دینی در قم استفاده و در درس خارج آیات عظام منتظری، میرزا جواد تبریزی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی و محمدعلی گرامی شرکت کرده است. خوش‌تر داشتیم که گفتگوی خود را به مسائل علمی روز در زمانه هجوم چالش های فکری و عقیدتی محدود کنیم و از دانش دینی ایشان بیشتر بهره ببریم اما چون موضوع مجله ما خاطرات سیاسی است ناگزیر باید مقتضیات آن را هم رعایت کنیم.
در مصاحبه با ایشان از هر دری سخن رفته است؛ از جایگاه فقهی مرحوم آیت الله منتظری، از اجتهادات ایشان در باب نظریه ولایت فقیه و ابعاد فقهی حقوق شهروندی، از رابطه آن مرحوم با حضرت امام خمینی(ره)، قضیه برکناری از قائم‌مقامی، ماجرای سیدمهدی هاشمی، اعدام‌های سال 1367 و….
در این گفتگوی چندساعته که پاییز 1398 در قم صورت گرفت نکاتی از جانب ایشان طرح شده است که طبیعی است خاطرات سیاسی  نفیاً یا اثباتاً نظری درباره آنها نداشته، نقد و بررسی و حتی جرح  و تعدیل آن را به عهده صاحب‌نظران و افراد مطلع دیگر می نهد و همین جا اعلام می کند که با کمال میل و اشتیاق و بر اساس رسالت این نشریه که حرکت در جهت توسعه تاریخ شفاهی است، آماده انعکاس نظرات انتقادی درباره آنچه در این مصاحبه بیان شده، می‌باشد.
با سپاس از جناب احمد منتظری که این فرصت را در اختیار خاطرات سیاسی قرار دادند متن این گفتگو را بی کم و کاست تقدیم خوانندگان می نماییم.

__________________________________________________________________________________________________________

جایگاه مرحوم حضرت آیت الله‌العظمی منتظری در تاریخ فقه سیاسی را چطور ارزیابی می‌کنید؟ به تعبیر دیگر ایشان در کجای جغرافیای فقه سیاسی شیعه قرار دارد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من فکر می‌کنم تا قبل از آیت‌الله‌العظمی بروجردی برای فقها و مجتهدین یک روش بوده و از ایشان به بعد که آیت الله منتظری ادامه دهنده راه آیت الله بروجردی بودند، شیوه جدید شکل گرفت که درواقع نگاهی جامع به احکام اسلام بود. مجتهدین شیعه راه و روشی داشتند و آن بررسی احادیث شیعه بوده است؛ بررسی می‌کردند و قرآن را می‌دیدند و فتوا می‌دادند؛ اما آیت الله بروجردی به فقه اهل سنّت اهمیت دادند و می‌گفتند که حکومت ها معمولا دست اهل سنّت بوده است و از حوزه‌های علمیه و علمای سنّی حمایت می‌کردند و معتقد بودند که آن‌ها هستند که فقه را پرورش دادند و روی آن کار کردند و شیعه همیشه در اقلیت بوده است. این یک مطلب است؛ مطلب دیگر اینکه در زمان حیات ائمه علیهم السلام نیز فقه رایج، فقه اهل تسنّن بوده است و جایی که ائمه می‌دیدند آن‌ها دارند راه را اشتباه می‌روند، تذکری می‌دادند و این زمان بود که احادیث صادر می‌شد و گفته می‌شد مثلا امام صادق چنین فرمود؛ این سخن به این معنی است که آن فقه بین مسلمین جریان داشته است و ائمه اصلاح کننده‌اش بودند. اگر بنا باشد ما این احادیث را و شأن بیانش را ندانیم، در واقع برداشت ناقصی از احادیث شیعه خواهیم داشت. نظر آیت الله بروجردی این بود که فقه اهل سنّت مانند متن است و فقه شیعه مانند حاشیه است و ما تا متن را ندانیم و فقط حاشیه را بررسی کنیم، برداشت ناقصی خواهیم داشت. در این روش فکر می‌کنم آیت الله منتظری مانند آیت الله بروجردی رفتار می‌کردند. ایشان وقتی مسأله‌ای را طرح می‌کردند، می‌گفتند باید دید افرادی که قبلا بوده‌اند، چه گفته‌اند. شاید مقداری هم به دلیل حساسیت‌هایی بود که در حوزه وجود داشت؛ بنابراین هرچه کتاب سنی و شیعه بود، می‌خواندند و بعد در مورد آنها بحث می‌کردند. خصوصیت دیگری که هم در زندگی شخصی و هم در زندگی سیاسی و نیز در درس و بحث فقهی ایشان مؤثر بود، توجه خاص به نهج‌البلاغه بود زیرا نهج‌البلاغه در حوزه، چندان مورد توجه نیست و همین الان که حدود 40 سال از انقلاب می‌گذرد، آن را به عنوان یک درس جنبی می‌شناسند؛ یعنی اگر خوانده شود یا نه، زیاد فرقی نمی‌کند.
این به دلیل عدم وثاقت نهج البلاغه است؟
خیر؛ به این دلیل نیست و به قول خود آیت الله منتظری، غیر از امام علی(ع) چه کسی می‌تواند این متن را تدوین کرده باشد. ایشان در جوانی نزد استادی به نام میرزا علی آقا شیرازی که اصفهان بودند و مقبره‌شان نیز در شیخان قم است، نهج‌البلاغه را می‌آموخت. جوّ آن زمان طوری بوده که ایشان در خاطرات خود تعریف می‌کردند که به آیت الله مطهری گفتم درس نهج البلاغه است، شما هم بیایید و شرکت کنید. شهید مطهری گفته بودند نهج البلاغه را که آدم خودش می خواند؛ اما ایشان هم به این جلسه رفتند و با یک جلسه، مرید میرزا علی آقا شیرازی شدند و در کتاب سیری در نهج البلاغه شأن این تاثیرپذیری‌شان را توضیح داده‌اند وحتی یک بار که آقای مطهری از تهران به قم آمده بودند، فقط برای زیارت قبر میرزا علی آقا شیرازی آمده بودند و می‌خواستند این‌طور عنایت خود را به ایشان نشان دهند. در زندگی سیاسی آیت الله منتظری و نیز در فتاوی ایشان از جمله حق حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم مشاهده می‌شود و در واقع از نظر ایشان، نهج البلاغه تفسیر قرآن است. قرآن متنی کلی است و بطون مختلف دارد و امام علی(ع) مقداری از آن را توضیح داده‌اند. آیت الله منتظری به این مسأله بسیار عنایت داشت. در کل یکی از ویژگی های ایشان، این امر یعنی توجه به نهج البلاغه بود. دائم از نهج البلاغه و سیره امام علی(ع) نقل می‌کردند. حتی پول زکات را بعضی می‌گفتند شماره حساب بدهید می‌خواهیم بفرستیم؛ ایشان می‌گفت که امام علی(ع) می‌گفتند که اول به هم-شاریجه بدهید یعنی همشهری، اولی است. در تمام زندگی خود همین‌طور بودند و اینکه نهایتا زندگی سیاسی ایشان به این مرحله رسید، شاید علت اصلی‌اش همین پیروی از شیوه امام علی(ع) باشد.
به لحاظ تاریخی می‌توان گفت که فقه سیاسی شیعه با نظرات ایشان از جمله در کتاب دراسات یا درس ولایت فقیه ایشان ورق جدیدی خورده‌است و ایشان سبک جدیدی برای ورود و خروج به مسأله رابطه سیاست و فقه ابداع کرده بودند؛ یااین‌که ایشان را هم ذیل نظریه ولایت فقیه آیت الله خمینی باید دید و قرائت کرد؟
خیر؛ همان اولی است و به قول شما یک ورق جدید است و ایشان در خاطرات خود صفحه 199 می‌نویسند که با آیت الله خمینی و شهید مطهری در مورد ولایت فقیه بحث می‌کردیم که ایشان قبول نداشت و می‌گفت ما خود باید کاری کنیم که لایق آمدن امام زمان(عج) باشیم و اینکه ما بخواهیم حکومتی برپا کنیم، دلیلی ندارد. این مباحث مربوط به سال های قبل از سال 1342 بوده است؛ قبل از اینکه امام خمینی (قدس سره) از ایران تبعید شود. ایشان تعریف کرده‌اند که به امام خمینی می‌گفتیم که اهل سنّت می‌گویند حاکم، به انتخاب است و ما می‌گوییم به نصب است. تا زمانی که ائمه هستند، به نصب است و بعد از آن دیگر چاره‌ای نداریم غیر از اینکه انتخاب کنیم؛ راهی نداریم. آیت الله خمینی این را قبول نداشتند و می‌گفتند ما چه کاره هستیم که بیاییم انتخاب کنیم و یک فقیه را انتخاب کنیم و باید کاری کنیم که لایق آمدن امام زمان(عج) باشیم که بعد از آن هم امام به نجف رفتند و آن سیزده درس را در مورد ولایت فقیه گفتند. آیت الله منتظری می‌گفتند برای دوستان ما مثل آیت‌الله ابراهیم امینی قانع کننده نبود و از نظر افرادی که هم دوره آقای منتظری بودند، این دلیل که بنا بر آن کسی بخواهد ولایت فقیه را بپذیرد، درست نبود. آیت الله منتظری ولایت فقیه را آغاز کردند و از راه دیگری وارد شدند و گفتند که اصل بر این است که هرج و مرج نمی‌تواند باشد و حکومت باید وجود داشته باشد؛ اما خودِ حکومت چه شرایطی باید داشته باشد؟ این شرایط را از قرآن، سنّت و روایات بررسی کردند و متوجه شدند که مذهب تشیّع و دین اسلام، هشت شرط را برای حاکم قرار داده است و بررسی این هشت شرط منجر به این شد که حاکم باید فقیه جامع الشرایط باشد. البته لازم است همین جا چند پرانتز باز کنیم و آن اینکه ولایت فقیهی که ایشان می‌گفت، با آنچه الان اجرا می‌شود، خیلی فرق می‌کند؛ یعنی کاملا یک امر زمینی است اما در حال حاضر آن را یک امر آسمانی می‌پندارند.
نظر آیت الله منتظری این بود که ولایت فقیه انتخابی است و افراد با ولی فقیه بیعت می‌کنند. این بیعت در یک چارچوبی است و بیعت مطلق نیست و آن چارچوب، قانون اساسی است؛ بنابراین وقتی در چارچوب قانون اساسی بیعت کردند، آن فقیه هم حق ندارد از آن چارچوب خارج شود و به تعبیری می‌گفتند مردم این حد را تعیین می‌کنند و هر وقت خواستند، این حد را کم یا زیاد می‌کنند. در مقابل، آن‌هایی که به نصب معتقد هستند، می‌گویند همان نصبی است که پیامبر بعد از خود طی آن امام علی(ع) را نصب کردند و در ائمه ادامه دارد و می‌گویند ولایت فقیه استمرار حکومت ائمه است. این نظر اشکالاتی به وجود آورده است؛ مثلاً من خودم شخصاً خدمت آیت الله مؤمن بودم. آیت الله حسینی کاشانی که اکنون نیز در قید حیات هستند و در شورای استفتاء آیت الله منتظری بودند و بعد از وفات آیت الله منتظری که به دفتر آیت الله منتظری حمله کردند، ایشان اصرار داشتند که برویم و مطالب را به آقای مؤمن بگوییم؛ شاید آنطور که باید و شاید نمی‌دانند؛ برویم و با ایشان صحبت کنیم. وقتی به خدمت ایشان رفتیم، ایشان کامل گوش دادند و گفتند ببینید آقای حسینی، خلاصه دوستان ما می‌گویند قانون اساسی یک اصل دارد؛ آن هم اصل 4 است که همه چیز باید اسلامی شود. آقای حسینی گفتند لابد آن هم ولایت مطلقه فقیه؛ که آقای مؤمن گفتند خب بله. یعنی منظورشان این بود که خیالتان را راحت کنم. در این موقع بود که آقای حسینی کاشانی عصبانی شدند و گفتند که این همه گفتید بیایید و رای دهید به قانون اساسی و صد و چند اصل نوشتید و به رفراندوم گذاشتید، مردم را مسخره کردید؟ از اول می‌گفتید اسلام فقط اسلامی که ما می‌گوییم. این مسأله از ابتدا در مجلس خبرگان قانون اساسی مطرح بود و گاهی من در جلساتشان شرکت می‌کردم. همان زمان هم این بحث ها وجود داشت ولی نهایتا به این رسید که قانون اساسی اول یک ولایت فقیه تعدیل شده‌ای بود و مطلقه نبود و بعد آمدند و مطلقه را اضافه کردند. آقای دکتر یزدی در مصاحبه‌ای گفته بود که امام خمینی در پاریس 300 مصاحبه داشت و یک بار هم اسم ولایت فقیه را نیاورد و همیشه می‌گفت حکومت معمولی که همه جا هست و بعدها به این رسیدند که آیت الله خامنه‌ای در نماز جمعه گفته بودند که ولایت فقیه در محدوده احکام اسلام است. امام خمینی به ایشان گفت اگر اینطور باشد پس ولایت فقیه لغو است؛ یعنی امام خمینی یک چنین سیر صعودی داشته‌است ولی من فکر می‌کنم که نظر آیت الله منتظری ثابت بوده‌است؛ در اواخر هم برخی می‌گویند ایشان منکر ولایت فقیه شدند، خیر اینطور نبود. ایشان می‌گفتند ولایت فقیه برای آن است که چون اکثریت مردم، مسلمان هستند و می‌خواهند اسلام پیاده شود، در سه مرحله قانون‌گذاری، اجرا و قضا، باید مطابق احکام اسلام باشد و هر راهکاری برای انجام این امور باشد، کافی است و اینکه حتما باید ولی فقیه باشد و در همه کار هم دخالت کند، مورد قبول نیست. ایشان نظریه قبلی را دقیق‌تر و پخته‌تر، اصلاح کردند چون اصول نظریشان درست بود.
البته برخی خلاف دیدگاه شما را دارند و معتقد هستند مرحوم آیت الله منتظری از جهت رویکرد به ولایت فقیه، دو مرحله دارد: یکی اوایل انقلاب و در دوره‌ای که دراسات را به رشته تحریر در آوردند و حتی قبل از انقلاب ، یکی هم دهه آخر عمرشان و شاهد مثالی هم که می‌آورند برخی از فتاوی ایشان و برخی جهت گیری های سیاسی ایشان است و حتی عده‌ای گفته‌اند که مرحوم منتظری ولایت فقیه را در اواخر به وکالت فقیه تقلیل دادند. در این مورد روشنگری می‌کنید؟
کسانی که این را می‌گویند منظورشان کدام فتاوی است؟ آن فتاوی را بیاورند تا ببینیم چه بوده که آن‌ها چنین برداشتی داشته‌اند؟ من چنین برداشتی ندارم و تغییر عقیده‌ای در ایشان ندیدم ولی چون مرتب مسائل را می‌پرسیدند و ایشان آن‌ها را توضیح می‌داده، از جمله در مورد دخالت فقیه در سیاست خارجی یا اقتصاد، ایشان صریحاً می‌نوشتند و از آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی، متنی را آوردند که «فقیهُ بِما اَنَّهُ فقیه»؛ یعنی متخصص در فقه، نه متخصص در سیاست یا اقتصاد و اینکه ولی‌فقیه بخواهد در این امور دخالت مستقیم کند، کار درستی نیست و باید از متخصصین استفاده شود. شاید این مسأله را در حدود هشت جا تکرار کرده‌اند تا جا بیفتد و شاید همین‌ها باعث شده است فکر کنند که ایشان شأن ولی فقیه را پایین آورده‌اند.
نظر خود شما هم این است که ولایت فقیهی که آیت الله منتظری می‌گفتند، در مقایسه با ولایت فقیهی که در حال حاضر اجرا می‌شود، خیلی زمینی تر بود؟!
حتما به لحاظ فقهی تفاوتی بین آنچه الان اجرا می‌شود و نظر ایشان، وجود دارد.
به هرحال اگر آنچه الان اجرا می‌شود مطابق با نظرات امام باشد، به تعبیر خود شما با نظر آیت الله منتظری فرق دارد؟!
بله فرق که زیاد دارد؛ عرض کردم بعد از اینکه آقای خامنه‌ای آمد و در نماز جمعه صحبت کرد، در تلویزیون یک بار برنامه‌ای داشت و آیت الله جوادی آملی داشت صحبت می‌کرد و تهیه کننده برنامه، فکر می‌کرد دارد نظرات آیت الله خمینی را تایید می‌کند در حالی که برعکس بود و ایشان هم گفت ولایت فقیه یعنی همان ولایت فقه است. تلویزیون آن زمان هم می‌خواست نظرات امام خمینی را جا بیندازد. آن زمان آقای منتظری خندید و گفت ما هم همین را می‌گوییم و مثل اینکه تلویزیون نمی‌داند چه دارد پخش می‌کند. ایشان می‌گفتند در قرآن خطاب به پیامبر اکرم(ص) آمده:« فاحکم بینهم بما انزل الله» یعنی در محدوده احکام الهی. آقای خمینی گفت که ولی فقیه می‌تواند بر اساس مصلحت نظام کار کند. می‌بینیم که به کجاها کشیده شد و برخی شروع کردند مسابقه بدهند.

آقای خمینی مثالی که زد، گفت حج را می‌توان موقتا تعطیل کرد که قابل قبول بود؛ بعد یکی از علمای حوزه قم گفت نماز را هم می‌تواند تعطیل کند؛ اصلا قابل تصور نیست. غریق یعنی کسی که دارد غرق می‌شود، نمازش این است که پلک بزند؛ این می شود نماز او؛ حالا آن را ترک کند چه مصلحت نظامی می‌شود؟! یا مرحوم آذری قمی گفت توحید را هم می‌تواند تعطیل کند و حالتی شده بود که «مسابقه»، محترمانه‌ترین کلمه‌ای است که می‌توان درباره‌اش به کار برد. چیزی که جایش در حوزه خالی است، شورایی است که در آن بزرگان بنشینند و با هم صحبت کنند و این وجود ندارد و هرکسی فقط با افراد خود و با شورای استفتاء خود، جلسه مشورتی دارد.
از همین جا وارد فتاوای شاذّی که مرحوم آیت الله منتظری در اواخر عمر خود داده‌اند می‌شویم؛ به خصوص در مورد مسأله حقوق بشر و بهائیان. فکر می‌کنید این فتاوا مبانی فقهی داشته و از اول هم در ذهن آیت الله منتظری بوده یا اینکه اقتضائات زمان باعث شد که ایشان نظرشان عوض شد و آن فتاوای شاذ را دادند؟
فکر کنم هردو مورد با هم بوده است. در مورد بهائیان، خانم شیرین عبادی تلفن زد و گفت من وکالت این بهائیان را قبول کرده‌ام و بعضی دوستان به من می‌گویند چون مسلمان هستی نمی‌توانی وکالت بهائی را قبول کنی؛ از آقای منتظری بپرسید که من چه کنم؟ من به آیت الله منتظری گفتم و ایشان در جواب گفت بگویید شما که نمی‌خواهید از دین او دفاع کنید؛ بلکه می‌خواهید از حقوق آن‌ها دفاع کنید. آن‌ها هم حقوقی دارند و حق آب و گل دارند چون اهل این کشور هستند و قانون اساسی را قبول کرده‌اند و مالیات می‌دهند و بعد جمله‌ای اضافه کردند که من خودم خیلی تعجب کردم و فکر کنم علت اساسی این فتاوا همین باشد و گفتند به ایشان بگو اگر با قبول نکردن وکالت شما ظلمی به آنها بشود، واجب است قبول کنید؛ یعنی واجب است کاری کنید تا به کسی که عضو این مملکت است و مستأمن است و باید امنیتش حفظ شود، ظلم نشود. من خودم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و به ایشان هم گفتم؛ خانم عبادی هم تجلیل کردند و در مصاحبه هم این را گفته بودند. این قوانین وجود دارد نه اینکه چیز تازه‌ای باشد و مسائل مستحدثه است؛ یعنی جدید به وجود می‌آید. مبانی که دارند، قاعده عدم ظلم است؛ یعنی ظلم به کسی نباید بشود. دست دادن با اجنبی را آیت الله بروجردی هم گفته بودند. آیت الله محققی نماینده آیت الله بروجردی در اروپا بودند، به یک جلسه در مصر رفته بود؛ او گفته بود که برخی زنان مسلمان می‌آیند و دست می‌دهند. ما دست نمی‌دهیم و باعث رنجش آنان می‌شود. ایشان گفته بود اگر به قصد شهوت نباشد و بدانید با این دست دادن مشکلی پیش نمی‌آید، اشکالی ندارد.
آیا فرضاً اگر مرحوم آیت الله منتظری عملاً و اثباتاً در مقام ولایت فقیه بودند، به نظر شما باز هم از این فتواها می‌دادند؟
اگر چیزی می‌پرسیدند، ایشان احساس وظیفه می‌کردند، حتما این کار را می‌کردند.
اسم مجله ما خاطرات سیاسی است؛ من از اینجا گریزی می‌زنم به بحث اصلی‌مان و می‌خواهم روایت شما و ما ثبت شود. چون الان سی سال است که از در و دیوار و تلویزیون، یک روایت از اختلافات آیت الله منتظری و امام خمینی به خورد مردم داده‌اندکه غثّ و ثمین در آن فراوان است. ما تلاش می‌کنیم وسیله‌ای باشیم تا روایتی از زاویه‌ای دیگر هم به مردم گفته شود؛ گرچه در محافل خصوصی ممکن است که خود شما اتفاقاتی را که افتاده، تعریف کرده باشید ولی فارغ از آنچه در تلویزیون و سخنرانی‌ها گفته شده، سوال من این است: اتفاقی که در سال 67 و بعد از آن فروردین 68 افتاد و به هرحال یک تقابلی بین آیت الله منتظری و امام رخ داد، آیا ریشه در گذشته داشته یا خیر؛ فقط اتفاقاتی که در آن مقطع زمانی رخ داد، باعث شد که مرحوم آیت الله منتظری ظاهراً از بدنه نظام جدا شدند؟
من فکر کنم همه جواب شما در کلمه‌ای است که گفتید؛ یعنی کلمه ظاهراً. به گمان من اگر خود آیت الله منتظری و خود امام خمینی بودند، هیچ وقت این اتفاق نمی‌افتاد؛ اما یک گروه سومی آمدند و جدایی ایجاد کردند. گروه سومی که حتی تابستان 67 که هنوز هفت ماه به برکناری ایشان مانده بود، در فایلی صوتی گفته بودند اگر 10 دقیقه به من وقت می‌دادند، می‌رفتم و نظر امام را عوض می‌کردم. یعنی شخصیتی مثل آقای منتظری که قائم مقام رهبری بود، نمی‌تواند برود و 10 دقیقه صحبت کند! فقط می‌تواند این دلیل را داشته باشد که عده‌ای می‌خواستند فاصله ایجاد کنند و کارهایی می‌خواستند انجام دهند. آیت الله منتظری در خاطرات می‌گوید شخص مورد اطمینانی به من گفت که آقای فلاحیان گفته است که طی دو سال اخیر احمد آقا رهبر بوده و خیلی از منتقدین نوشتند که ایشان از قول یک آدم ناشناس، چیزی را نقل می‌کند و به او اعتماد می‌کند؛ با اینکه ناشناس نیست و در آن شرایط، ایشان برای حفظ امنیت آن شخص، اسمی از او نبرده بود و بعد در محافل می‌گفتند این شخص آقای نادی بود که در دور دوم مجلس شورا نماینده نجف آباد بود و از رفقای سابق آقای فلاحیان بوده و در مدرسه حقانی با هم درس خوانده‌اند و ارتباطشان هم از آن وقت بوده و آقای فلاحیان به آقای نادی گفته بود و آقای منتظری اسم نبرده بود؛ برای اینکه مزاحم او نشوند.

شواهد زیاد است که این اواخر به خاطر حال امام اینطور بود تا ایشان همیشه زنده باشد! در خاطرات، ماجرای کامل این قضیه هست که آقای طاهری اصفهانی یک ماه جبهه بوده و بعد پیش آقای منتظری می‌آید و خیلی درد دل می‌کند و می‌گوید نه مهمات داریم و نه سربازانی که شوقی داشته باشند و اوضاع جبهه‌ها اصلا خوب نیست. آقای منتظری می‌گوید شما نماینده امام در استان هستید؛ تازگی هم که قوم و خویش شده‌اید، چون نوه امام عروس ایشان بود. شما پیش امام بروید و به ایشان بگویید.
آقای طاهری به تهران می‌رود و در برگشت، دوباره به قم می‌آید و آیت الله منتظری می‌پرسد گفتید؟ ایشان می گوید نه؛ می‌پرسند چرا؟ می‌گوید قبل از اینکه بخواهم به خدمت ایشان بروم، احمد آقا گفت در مورد جبهه‌ها هیچ چیزی به امام نمی‌گویید! انسان خود را جای آقای خمینی می‌گذارد، می‌بیند همه یک چیز می‌گویند؛ آن هم اینکه اوضاع خوب است ولی آقای منتظری می‌گوید اوضاع بد است. مثلا یک نامه 9 صفحه‌ای وجود دارد که آقای منتظری در مورد وضع زندان‌ها نوشته بودند و می‌گوید آقای مشکینی آمد و خیلی گله داشت که وضع مملکت خیلی بد است که آقای منتظری به ایشان می‌گوید من یک نامه به امام نوشته‌ام، شما هم یک نامه بنویسید و به ایشان بگویید؛ بعد که آقای مشکینی نامه را خواند، گفت خوب الحمدلله هر چه من می‌خواستم بگویم، شما نوشته اید. که آقای منتظری گفتند نه اینطور نیست این یعنی فقط من دارم می‌گویم؛ شما هم بنویسید. خلاصه مجموع این مسائل باعث شد و کسانی باعث جدایی شدند. حالا این که چه قصدی داشتند، الله اعلم.
خود آیت الله منتظری در جزوه انتقاد از خود نوشته بودند من باید ارتباط خود را با امام بیشتر می‌کردم. الان بعد از سی سال قضاوت اینکه شخصیت ممتازی مانند مرحوم آیت الله منتظری گفته‌بودند من را راه نمی‌دادند که 10 دقیقه پیش امام بروم، برای افکار عمومی خیلی قابل قبول نیست که قائم مقام رهبری نتواند رهبر را ببیند مگر اینکه مرحوم آیت الله منتظری می‌خواسته شأن علمایی خود را حفظ کند؛ اینطور نیست؟
خیر. اتفاقا برخی دوستان صریحاً به ایشان می‌گفتند که شما همینطور بلند شوید به آنجا بروید، راهتان نمی‌دهند و برمی‌گردید و این مسأله چند جا که گفته شود به گوش ایشان می‌رسد و همین، خود موثر است؛ اما ایشان قبول نکرد. چه بسا اگر آنطور می‌رفت، اثرش خیلی کم بود. بالاخره اینکه در انتقاد از خود می‌گوید که چه بسا باید بی‌خبر می‌رفتم به هر طریقی و من فکر می‌کنم اگر هم این کار را انجام می‌داد، اثر منفی داشت. همان‌طور که مرحوم آقای ربانی املشی که در سال 62 دادستان کل کشور بود، از یک طرف شورای عالی قضایی و از طرف دیگر هم دادستان انقلاب، در اختلافی که پیش آمده بود، می‌خواستند نزد آقای خمینی بروند و صحبت کنند که ما این را می‌گوییم؛ امام وقت ملاقات نمی‌داد که در نتیجه سه نفر یعنی آقای مهدوی کنی، آقای جنتی و آقای خزعلی از طرف شورای عالی قضایی رفتند تا حرف های آن‌ها را به امام بگویند ولی امام گفته بود من همه چیز را می‌دانم! آقای ربانی تعریف می کرد که آقای خزعلی از پیش امام که می‌خواسته برگردد، سرپا چند جمله به امام گفته و امام هم گفته من همه چیز را می‌دانم. واقعا آن‌جا محیط بسته‌ای بود. اگر یک نفر می‌آمد و می‌خواست آیت الله منتظری را ملاقات کند، اگر صبح نمی‌شد بالاخره ظهر یا شب وقت نماز مغرب و عشاء می‌شد و کار به انجام می‌رسید ولی جماران اصلا اینطور نبود.
جریان سومی که شما نام بردید و گفتید می‌خواستند بین آیت الله منتظری و امام را خراب کنند، مصداقاً چه کسانی بودند و هدفشان از این کار چه بود؛ این مسأله را بیشتر باز می‌کنید؟
من فکر می‌کنم مشخصاً مرحوم احمد آقا خمینی بود. گزارش‌هایی تنظیم می‌کرد تا اختلاف بیفتد و بتواند قائم مقام رهبر شود. در آن زمان معروف بود اینکه برخی به امام نامه‌ای نوشته بودند که همانطور که امام جواد(ع) در 25 سالگی امام شد، عزیزترین شخص نزد شما و ملت ایران احمد آقا است که خوب است رهبر آینده شود؛ کارهایی هم برای جا انداختن این امرانجام شده بود؛ اما آنچه که پیش بینی می‌شد، زودتر رخ داد؛ چون پزشکان فوت امام را مهر 68 پیش بینی کرده بودند اما وقتی جلو افتاد نقشه هم خراب شد.
ما پاسخ شما را منعکس می‌کنیم که البته به معنای موافقت خاطرات سیاسی با این مدعای شما نیست؛ ولی رسانه وظیفه دارد نظرهای مختلف را انعکاس دهد. البته مطالبی خیلی صریح‌تر از اینها را «مستند قائم مقام» به عنوان پیاده شده متن کامل گفتگو با آقای عمادالدین باقی منتشر کرده؛ ولی حالا سوال من این است که مگر قرار بود در این فاصله چه اتفاقی بیفتد؟
قرار بود همین نامه‌ها برود و ائمه جمعه و علمای بلاد هم نامه بنویسند.
امکانش بود چنین اتفاقی بیفتد؟
بله چرا که نه؛ محیط و شرایط آن زمان را در نظر بگیرید.
منظورم جایگاه مرحوم حاج احمد آقا است؛ علما وائمه جمعه که جایگاه علمی بالاتری داشتند، همه نظرشان روی حاج احمد آقا بود؟
ابتدا به ساکن خیر؛ ولی وقتی از تهران اشاره‌ای شود که این کار را انجام دهید، حتما انجام می‌دهند. امام جمعه می‌دانست که بودن و نبودنش با نظر بیت امام و حاج احمد آقا است؛ تا او نخواهد نمی‌شود و ممکن است کسی دیگر جای او بیاید؛ او هم امضا می‌کند. نمی‌گویم صد در صد ولی نود درصد امضا می‌کردند.
غیر از خود احمد آقا در بین شخصیت‌های برجسته نظام مثل مرحوم آقای هاشمی و یا خود آیت‌الله خامنه‌ای، کسی که مدافع این نظر باشد، بوده است؟
فکر نمی‌کنم؛ تا آنجایی که می‌دانم خیر. حتی وقتی در 6 فروردین، نامه برکناری آمد، آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد در حال سخنرانی و تجلیل از آقای منتظری بوده که به او نامه‌ای می‌دهند که زودتر تمام کنید، باید به تهران برویم. یعنی اصلاً در این فاز نبوده است.
امام هم بی‌خبر بوده که ایشان چنین تلاشی می‌کند؟
من فکر می‌کنم ایشان از خیلی مسائل بی‌خبر بوده؛ حتی اعدام‌های سال 67. در نامه ای که آقای منتظری می‌نویسد شما چند هزار نفر را در ظرف چند روز اعدام کردید؛ خیلی نامه تندی است و آیت‌الله خمینی کسی نبود که در مقابل آن نامه سکوت کند؛ اما هیچ عکس العملی نداشت.
البته در بیانیه‌ها چیزهایی گفته بودند.
آخر اسفند 67 در بیانیه مهاجرین جنگ تحمیلی اشاره‌ای می‌کنند؛ اینکه این اشاره را چه کسی نوشته و ایشان امضا کرده‌اند بماند؛ کسی که داشته زمینه را آماده می‌کرده، این جمله را آورده یا خود امضا کننده؟ و این نامه مرداد ماه 67 به آیت‌الله خمینی، شب که از بی‌بی‌سی پخش می‌شود و در نامه 6 فروردین منسوب به ایشان می‌نویسند تعداد بسیار معدودی را شما به آلاف و الوف رساندید. یعنی هزاران. این مرداد ماه بوده، شما چطور هفت ماه بعد دارید جواب می‌دهید؟ این یک قضیه؛ مورد دیگر اینکه آقای منتظری می‌گوید مسأله‌ای به این اهمیت را گفتم بروید با امام صحبت کنید و شما چهار نفر در ملاقات دیگر خود رفتید با احمد آقا صحبت کرده‌اید که گفته بودند چاره‌ای نداریم. سوم اینکه دست خط‌هایی که نوشته شده «سر موضع» را اعدام کنید، اصلا دست‌خط امام نیست؛ تماماً دست خط احمد آقا است و چارچوبی که خود امام خمینی در وصیت‌نامه تعیین کرد، با تاکید نوشته که چیزی از من نیست مگر این‌که خط و امضای من باشد و قید کرده‌اند «آن هم به تشخیص کارشناسان»، نگفته‌اند به تشخیص دفتر نشر آثار امام؛ گفته کارشناسان؛ یعنی این سه نامه که خیلی معروف است، هیچ یک دست‌خط امام نیست، یکی در مورد نهضت آزادی که آقای محتشمی پور نوشته و نامه 6 فروردین و نامه اعدام‌های 67 این‌ها هیچ یک به دست‌خط امام نیست؛ بلکه دست خط احمد آقا است. اینکه دستخط امام نبود، مشکلی ندارد چون همه علما محرّر دارند که می‌نویسد و آن عالم می‌بیند و مهر می‌کند ولی ایشان خودشان در وصیتشان چارچوب تعیین کرده وگفته به تشخیص «کارشناسان» دست‌خط من باشد «یا از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده باشد» از سیما پخش شده، آقای خمینی زنده بوده، چیزی نگفته؛ مانند نامه 8 فروردین که دست‌خط آقای رسولی محلاتی است ولی از سیما پخش شده است.
شما چندین بار در جاهای مختلف به دست‌خط اشاره کرده‌اید ولی ظاهراً این مسأله هیچ‌وقت پیگیری نشد.
چرا؛ دادگاه حکم داده در مورد مهندس بازرگان که بالاخره حکم آن را مبنی بر اینکه دست‌خط امام است، گرفتند؛ گرچه امام نگفت، دادگاه گفت «کارشناسان» البته شرح این دادگاه را من کامل نمی‌دانم یا اینکه شاکی چه کسی بوده؛ این را باید پرسید ولی نهایتا آمدند و گفتند خیر، دست‌خط ایشان است. البته دادگاه ما دادگاه سوئیس نیست که بی‌طرف باشد. یک آقای قاضی بخشی بود که در قضیه آقای اکبر گنجی گفت 6 سال را به 6 ماه تبدیل کرده و رئیس دادگستری کل تهران او را برکنار کرد و پرونده را به شعبه دیگری دادند که همان 6 سال را قطعی کردند؛ یعنی اینقدر زننده بوده که حتی حداقل حفظ ظاهر نکردند.
پروژه ای که مرحوم حاج احمد آقا پیگیری می‌کرد و ترکش آن این بود که نقار بین امام و آقای منتظری ایجاد شود ولی عملا بعد از اینکه امام فوت کردند، شرایط و جریانات به سمتی پیش نرفت که ایشان به هدفشان برسند؛ اما شایعه ای همیشه بوده و من هم از افراد موثقی شنیدم و آن اینکه حتی بعد از فوت امام، حاج احمد آقا داشت تلاش خود را می‌کرد که جایگاهی پیدا کند و یک عده هم معتقدند ایشان را اصلا حذف کردند به این دلیل که فعالیت‌هایی داشت. شما اطلاع یا تحلیلی در این زمینه دارید؟
در محافل، اظهار ناراحتی می‌کرده که چرا اینطور شد. او به قم زیاد می‌آمد و می‌رفت؛ در کوشک نصرت چله نشینی می‌کرد و برخی رفقا که به آن‌جا، پیش او می‌رفتند، اظهار ناراحتی می‌کرد که اینطور نمی‌خواستیم بشود و خودخوری و اظهار پشیمانی می‌کرده‌است. ولی بعضی جاها شایع شد که آمده و عذرخواهی کرده؛ خیر اینطور نبود؛ هیچ وقت عذرخواهی نکرد. او تنها برخوردی که با آیت الله منتظری داشت در مجلس ختم مرحوم آیت الله حاج آقا رضا صدر بود. احمدآقا در آن برخورد خیلی احترام بیش از حد گذاشته بود و بعد به رفقای خود گفته بود می‌خواستم دست ایشان را هم ببوسم اما ترسیدم برایم حرف درست کنند. یک حالت پشیمانی داشته‌است. آقای توسلی نیز که هیچ‌وقت رابطه‌اش را با آقای منتظری قطع نکرد نقل می‌کرد که احمدآقا خوابی دیده بود و خیلی نگران بود و نگفت آن خواب چیست ولی در رابطه با آیت الله منتظری بوده. از او پرسیده بوده که چکار کنم؟ قطعا می‌دانسته که کار چندان مهمی نمی‌تواند بکند؛ آقای توسلی گفته بود صبح ساعت 8 آقای منتظری درس می‌دهد؛ بیایید دو نفری بی خبر در جلسه درس ایشان شرکت کنیم و وقتی تمام شد، برگردیم تهران. تعریف می‌کرد وقتی این را گفتم، احمد آقا خیلی خوشحال شد و گفت راه خیلی خوبی است و خیلی مسائل حل می‌شود؛ ولی وقتی می‌خواستیم حرکت کنیم، احمدآقا گفت نه، با دوستان مشورت کردم، گفتند خوب نیست. بعضی دوستان می‌گویند رنجنامه را سید حمید روحانی نوشته است؛ یعنی انشای سید حمید روحانی است. شاید مشورت هم با او کرده است.
موافق هستید که بخشی از بحث ما به داستان آقای مهدی هاشمی در وقایع سال 66 مربوط شود؟ در مورد آن واقعه نیز حرف و حدیث زیاد است و آنچه همان موقع مشهور شد و من هم در جبهه بودم و این چیزها را شنیدم، این بود که مرحوم آیت الله منتظری خیلی پشت ایشان ایستاده و از ایشان دفاع و حمایت کرده و بعدها خواندیم و شنیدیم که حقیقت ماجرا آن نبوده است. یک روایت هم از شما بشنویم آیا واقعا قضیه سیدمهدی هاشمی بین امام و آقای منتظری، مزید بر علت شده بود که موجب کینه یا ناراحتی باشد؟
اگر کینه ای هم بود، رفع شد؛ زیرا سال 66 آقای مهدی هاشمی اعدام شد و آیت الله منتظری همچنان قائم مقام رهبری بود. بعداز پذیرش قطعنامه یادم می‌آید ولوله ای شده بود که چرا قبول شد؟ حتی چند نفر از بچه های لشکر نجف با خود من تماس گرفتند و می‌گفتند اگر آقای منتظری بگوید ما می‌ایستیم و من جواب می‌دادم به هر حال رهبری گفته است؛ مگر می‌شود و مگر جنگ شوخی است. به هر حال یک چنین ولوله‌ای بود و آقای منتظری پیشنهاد کرد که راهپیمایی روز غدیر صورت گیرد و به شکل بیعت مجدد با ولایت و رهبری باشد که راهپیمایی با عظمتی شد و انگار شبهه‌ای پیش آمده و الان این شبهه رفع شده است؛ یعنی هنوز اینقدر به هم نزدیک بودند ولی اعدام های تابستان سال 67 مشکل ساز شد و من چند جا گفتم که ساعت 10 شب رفتم دیدم با جدیت مشغول نوشتن هستند؛ گفتم کار تازه‌ای است؟ پیش نویس آن را به من دادند و خواندم و دیدم لحن بسیار تندی داشت. من گفتم آقا این‌ها چیزهایی نیست که روی کاغذ بیاورید و اگر دست کسی بیفتد چه می‌شود؟ شما باید بروید و حضوری این‌ها را بگویید.

در جوابی که دادند، تعبیر ایشان این بود که دیگر همه چیز تمام شد. در آن زمان من پیش خود فکر کردم شاید خبر خاصی شده که من نمی‌دانم و پرسیدم یعنی چه تمام شد؟ ایشان گفتند خونی که به ناحق ریخته شود، دیگر همه چیز را تمام می‌کند و الان دارند کشتار می‌کنند و خلاصه این که به سیم آخر زده بود؛ ولی قضیه مهدی هاشمی مسأله خاصی بود که دادگاهی که داشت پرونده او را در سال 58 بررسی می‌کرد و آقای قنبرزاده کشته شده بود، پسرش آمده بود گفته بود ما اگر شکایت کنیم، شما رسیدگی می‌کنید؟ دادگاه گفته بود وظیفه ما است که رسیدگی کنیم و پرونده باز و درحال رسیدگی بود و قاضی آقای مظاهری بود که بعد قاضی کردستان شد و الان در قم هستند. ایشان گفتند از دفتر آقای موسوی‌اردبیلی زنگ زدند که پرونده مهدی هاشمی را به تهران بفرستید. ایشان گفته بود طبق قانون نمی شود؛ زیرا پرونده در حال رسیدگی است و نمی‌توان آن را جای دیگری فرستاد. آقای اردبیلی خودش به ایشان زنگ زده بود و آقای مظاهری گفته بوده خلاف قانون است و آقای اردبیلی گفته بود پسر! پرونده را بفرست. ایشان هم پرونده را فرستاده بود و تعریف می‌کرد که یک بار به تهران آمده بود و گفته بود ما داشتیم پرونده را رسیدگی می‌کردیم صبر می‌کردید تا تمام شود بعد شما هر کاری می‌خواستید انجام می‌دادید. آقای اردبیلی هم گفته بود آقای مقتدایی آمده و گفته این‌ها را باید بخواهید و چون آقای مظاهری نجف آبادی است، نمی‌تواند عادلانه قضاوت کند. ایشان بیشتر ناراحت شده بودند و گفتند شما به خاطر آقای مقتدایی عدالت من را زیر سؤال می‌برید؛ یعنی اراده ای بود که پرونده در آن زمان باز نشود و پرونده را گرفتند و تا سال 65 ماند. من یادم می‌آید اولین باری که می‌خواستند به پرونده مهدی هاشمی رسیدگی کنند، از تلویزیون شنیدم که امام خمینی به آقای ری‌شهری گفته فلان کار و فلان کار را انجام بدهید و آقای بنایی که دو دوره نماینده قم بود، ایشان هم در جمع ما بود و تا این خبر را گوش کردیم، گفت سید سرش بالای دار رفت؛ همه تعجب کردند. آقای بنایی گفت با این لحن نامه که آقای خمینی دارد، دیگر کسی رویش نمی‌شود حکمی کمتر از اعدام بدهد.
پس بعدها اراده‌ای باعث شد که پرونده ایشان دوباره باز شود؛ آن اراده چه بود؟
در مصاحبه با مجله رمز عبور، من این را گفتم و چاپ شد. آقای صالح منش که استاندار قم بود. ایام عید نوروز آقای فهیم کرمانی را دستگیر کرده بودند؛ آقای فهیم، رئیس کمیسیون اصل نود در مجلس بود و به کارهای دادگاه ویژه روحانیت گیر داده بودند؛ از این رو اواخر اسفند آقای فهیم را دستگیر کردند تا در ایام عید بیفتد و کسی نتواند او را آزاد کند و گفته بودند شما وقتی قاضی کرمان بودید فلان کار را انجام داده‌اید و الان شاکی داری و بازداشت هستی. اینکه رئیس کمیسیون اصل نود را ناگهان بازداشت کنند، خیلی مهم است. خانواده‌اش فعالیت کردند و به اینجا آمدند به این منظور که آقای منتظری کاری برای آنها انجام دهد که ایشان هم گفتند به آقای مومن بگویید؛ زیرا با دادگاه ویژه در ارتباط است و آقای فهیم را نیز خوب می‌شناسد. وقتی خانواده‌اش برای این کار رفتند؛ من هم به همراهشان رفتم و وقتی آقای مومن فهمید، خیلی ناراحت شد و با آقای رازینی تماس گرفت که موفق نشد و ایشان با عصبانیت پیغامی گذاشتند. این قصه را برای آقای صالحی منش در مدرسه فیضیه تعریف کردم و گفتم آقای مومن یک چنین اقدامی کرد اما نتوانست کاری از پیش ببرد. ایشان جمله ای از آقای رازینی و در بدگویی از ایشان گفت و من تعجب کردم زیرا آن‌ها خیلی با هم دوست بودند و گفتم چرا امام چنین کسی را مسؤول دادگاه ویژه روحانیت قرار داده؟ چه کسی این پیشنهاد را داده؟ گفت خودش! گفتم یعنی چه خودش؟ آقای صالحی منش گفت یک زمانی من در جماران بودم بعد احمد آقا وارد اتاق شد و گفت ما اگر بخواهیم این سید را اعدام کنیم، یعنی مهدی هاشمی را، چه کسی حاضر است حکم او را بدهد؟ جمله احمدآقا تمام نشده بود که رازینی گفت من. و این تمام شد و من برگشتم. فردای آن روز از رادیو شنیدم طی حکمی از سوی مقام معظم رهبری آقای علی رازینی به این سمت منصوب شد. به همین راحتی! این را کسی می‌گوید که خود در آن جلسه بوده و از دوستان آن‌ها هم هست.
به هر حال اراده ای سال 58 وجود داشت که این پرونده مسکوت بماند؛ چند سال بعد این اتفاق افتاد؟ مستمسک خوبی بود که انگار آقای منتظری به خاطر آن برکنار شده چون از یک قاتل حمایت کرده؛ آن اراده‌ای که می‌خواست مهدی هاشمی را حذف کند، ریشه اش در کجا است؟ چه جریانی بوده و چرا؟
نمی‌خواستند مهدی هاشمی را حذف کنند؛ کسانی که وابسته به بیوت هستند، همه پرونده ای دارند اما با آنها برخورد نمی‌کنند و منتظر می‌مانند و وقتی لازم باشد به آن روی می‌آورند و می‌گویند این هم هست و این فقط به این خاطر بود که با آقای منتظری برخورد کنند. البته آقای منتظری هم یک نامه به امام داد که هر کسی هر نسبتی با من دارد، مطابق حدود اسلامی عمل شود «ولو بلغ ما بلغ» یعنی حتی اعدام. این شاید ضربه را گرفت که با ایشان برخورد نشود و برخورد برای سال 67 بماند. یعنی کوتاه آمدنی بود تا باعث ضربه خوردن به آقای منتظری نشود.


اگر دادگاه صالح دیگری برگزار می‌شد، نتیجه کار آقای هاشمی چه می‌شد؟
من فکر می‌کنم حبس ابد می‌شد؛ زیرا مباشرتاً مرتکب قتل نشده بود؛ بلکه حداکثر دستور داده بود. آیت‌الله خمینی مصاحبه‌ای در پاریس دارد که خبرنگار از او می‌پرسد شما به ایران رفتید شاه را چکار می‌کنید؟ ایشان می‌گوید تکلیفش روشن است؛ اگر مباشرتاً مرتکب قتل شده باشد، حکمش اعدام است؛ اگر فقط دستور داده باشد، حکم او حبس ابد است. این هم همینطور بود.
به عنوان آخرین سوال؛ میراث مرحوم آیت الله منتظری در دو شاخه یعنی یکی میراث فقهی ایشان و دوم میراث سیاسی ایشان برای آینده حوزه و کشور و اصولا آینده جهان تشیع چیست و اگر بخواهید میراث آیت الله منتظری را فهرست کنید، چه می‌گویید؟
تاثیر روش فقهی که ایشان به دنبال استادشان آیت الله بروجردی داشت، ادامه دارد و از مدرسین جوانی که الان هستند، خیلی‌ها شیوه ایشان را ادامه می‌دهند. در امور سیاسی نیز اعتقاد به وحدت در مقابل کسانی که دائم اختلاف‌افکنی می‌کنند و هفته برائت اعلام می‌کنند؛ الان اکثر فقهای حوزه یا مدرسین جوان، طرفدار چنین عقیده‌ای هستند و اختلاف‌افکنی را قبول ندارند. ایشان همیشه تاکید داشت که ما نباید با اهل سنّت سر اینکه بعد پیامبر چه کسی باید جانشین باشد، دعوا کنیم؛ بلکه در قسمت دوم آن می‌توانیم با اهل سنّت احتجاج کنیم که پیغمبر فرمود کتاب الله و عترتی اهل بیتی یعنی احکام من را از اهل بیت بپرسید.
نکته و سوال دیگری هست؛ می‌خواهیم بدانیم الان که در قم زندگی می‌کنید، چه جریان هایی درقم در مباحث دین شناسی و فقاهت زنده است؟ غیر از جامعه مدرسین، چه جریان‌های شاخصی وجود دارد؟
عموما دو تا؛ یکی مجمع محققین و مدرسین که مواضع‌شان اصلاح‌طلبانه است و دوم جامعه مدرسین که یک حالت وابسته به حکومت دارد. با اینکه قبلا اینطور نبود و مثلا در بحث برکناری آقای منتظری، مجمع روحانیون مبارز تهران، اعلامیه تندی علیه آقای منتظری داد و برکناری ایشان را تأیید کرد ولی از بیت امام به جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین فشار آوردند که شما هم تایید کنید اما آنان زیربار نرفتند.
یعنی استقلال داشتند؟
بله؛ هم جامعه روحانیت مبارز تهران و هم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم قبول نکردند و گفتند برای ما مسأله، روشن نیست و حاضر به تایید نشدند؛ اما حالا می‌بینیم که دو قدم هم جلوتر از حکومت دارند می‌روند؛ اما مجمع محققین به نوعی استقلال دارد و سخنرانانی که دعوت می‌کنند، مفید هستند. ایام عاشورا رفته بودم مجمع محققین و به مسؤولین آن‌جا گفتم تنها جایی که جرأت می‌کنیم به جوانان خود بگوییم آنجا بروید، همین مجمع محققین است و سخنرانی‌های درست و حسابی و افراد محقق و با سواد دارد.
ظاهرا در رده مرجعیت کسی را ندارند؟
مرجعیت یعنی نهادی که مردم می‌توانند به آن رجوع کنند؛ البته آنان چون مستقل هستند، تحت فشار هستند. مانند آقای بیات زنجانی که الان خیلی تحت فشار است که پر و بال نگیرد.
ولی ایشان به هر حال اعلام مرجعیت کرده اند.
بله مرجعیت هم دارند.
غیر از مجمع محققین، جریان دیگری در حوزه نیست که مستقل باشد؟
بیت آقای شیرازی هستند که بسیار ولایتی هستند و باید مثلا قمه‌شان را بزنند؛ هر چه می‌خواهد بشود. خودم چند سال پیش خدمت آقای شیرازی گفتم شما من را به عنوان یک فرد راستگو قبول دارید؟ گفت خواهش می‌کنم؛ گفتم من شهادت می‌دهم که از نظر عرف، قمه زنی هیچ کار پسندیده‌ای نیست. تا دید وارد این مسأله شدم، گفت نخیر دلایل متقن هست. گفتم من با آن، کار ندارم ولی از نظر عرف درست نیست. عرف باید بپذیرد و باعث وهن مذهب نشود ولی ایشان به هیچ وجه نمی‌خواست قبول کند.
طلبه های نو اندیش و جدید چه؟ آقای رحیم پور ازغدی روزی سخنرانی می‌کرد؛ می‌گفت حوزه، سکولار شده. شما که در حوزه هستید این حقیقت دارد؟
بله حقیقت دارد. به آن سمت می‌رود؛ یعنی اینکه انقلاب کردیم، بدتر شد و انفلابیون می‌گویند چه می‌خواستیم، چه شد. همین باعث شده که بگویند دین باید از حکومت و نه از سیاست جدا باشد و آن نظرات در واقع دارند جان می‌گیرند و می‌گویند پیدا است حق با آنها بوده و دارد به این سمت می‌رود. آقای ربانی املشی پدر خانم من تعریف می‌کرد که مرحوم آیت الله بهجت چون با پدر من دوست بود و می‌دانست من در مبارزات هستم، قبل از انقلاب همیشه من را نهی از منکر می‌کرد و می‌گفت این کار را نکنید و روایت زیاد داریم که هر عَلَمی که قبل از امام زمان بلند شود، باطل است. بعد از اینکه انقلاب پیروز شد، ما سینه سپر خدمت آیت الله بهجت رفتیم و گفتیم انقلاب پیروز شده و آقای خمینی آمده، شما تایید کنید. ایشان می‌گفت آقای بهجت گفتند چیزی نشده، زندیه رفته، قاجاریه آمده و آقای ربانی عصبانی بود و می‌گفت آقای بهجت چنین چیزی می‌گوید. الان کسی این‌ها را بشنود، می‌گوید پیداست در خشت خام چیزی می‌دیده است. از مرحوم علامه طباطبایی هم چیزهایی شبیه این شنیده شده؛ ایشان هم چنین نظری داشتند.
من دو سوال شخصی دارم؛ یکی در مورد مرحوم آقای ربانی املشی که مشهور است ایشان را مسموم کرده‌اند و یا به نحوی مریض کرده‌اند، تا چه حد درست است؟
من خود به شخصه این را قبول ندارم. حال شاید خانواده ایشان نظر دیگری داشته باشند. آن نامه‌ای هم که پسر ایشان به آقای دری نجف آبادی نوشته و پیگیری می‌کند، جواب‌های سربالا به او می‌دهند. در زمان برگزاری نمایشگاه پیچک انحراف که فعالیت‌های وزارت اطلاعات را نمایش می‌داد، پسر آقای املشی نامه‌ای به آقای دُرّی در این مورد نوشت؛ قسمتی که یادم است این است که می‌گوید من بعد از اعترافاتی که گفتند آقای ربانی را شهید کرده‌اند، به ملاقات آقای رازینی رفتم و گفتم اگر ایشان چنین اعترافی کرد، چرا فردا صبحش ایشان را اعدام کردید؟ چرا چند روز صبر نکردید تحقیق کنید و بازجویی بیشتری بکنید؟ همان شب که گفته‌اند می‌خواهیم اعدامت کنیم، سیدمهدی هاشمی گفته بود دو چیز است که من نگفته‌ام؛ یکی این مورد، مورد دیگر سید عاقلی از مجاهدین افعانستان که در تصادف مشهد کشته شد. گفته بود این دو را ما کشتیم. آقای مهندس فتح الله ربانی در آن نامه نوشته بود من به رازینی گفتم چرا چنین مسأله مهمی را به تاخیر نینداختید؟ رازینی گفت بله ما ده شب پیش می‌خواستیم او را اعدام کنیم و کلید اتاق اعدام گم شده بود، ترسیدیم اگر به تاخیر بیندازیم، باز کلید را گم کنند!! من هم با آقای مومن در این مورد صحبت کردم؛ ایشان گفتند که من به آقای ری‌شهری گفتم که این چه قصه‌ای است که شما مجمل گذاشتید؟ اگر درست است چرا در تلویزیون مصاحبه‌ای نمی‌گذارید و مردم را خبر نمی‌کنید؟ اگر نیست چرا در جامعه پخش کرده‌اید؟ آقای ری‌شهری گفته بود چرا؛ درست است اما مسؤول اعلام آن آقای فلاحیان است؛ ایشان هم مشهد است، بیاید هفته دیگر اعلام می‌کند؛ هفته دیگر گفتم پس چه شد؟ گفت آمده ولی مریض است، تا خوب شود اعلام می‌کند. بعد که ایشان حساس شده بود و گفت من که آقای مؤمن هستم، این‌طور برخورد می‌کنند و باز پیگیری کرده بود و ری‌شهری گفته بود آقای فلاحیان گفته من در این قضیه وارد نمی‌شوم برای اینکه خوابی دیده ام که آتش بزرگی است و هر کسی دارد یک هیزم در آن آتش می‌اندازد و من هم یک بغل هیزم دارم می‌آورم و می‌ریزم و من که این خواب را دیدم، دیگر در این قضیه وارد نمی‌شوم. خلاصه اینطور تمام شد.
شما هم دیگر پیگیری نکردید؟
خیر؛ خود آن‌ها هم دو دسته بودند؛ یکی می‌گفته واقعا این کار را کرده، یکی دیگر می‌گفته خیر، چون می‌دانسته ناوگان آمریکا در خلیج فارس است، می‌خواسته تاخیر بیندازد. خود مقامات این را می‌گفتند؛ حال کدام یک درست می‌گفته، نمی‌دانم. آقای فتح الله ربانی می‌گوید مطلب دیگر که از لوازم صحیح دانستن این اعتراف است، این است که چرا بعد از اقرار، بلافاصله حکم اعدام را اجرا کرده‌اند در حالی که قاعدتاً می‌بایست درباره صحت و سقم این اعتراف و نحوه این عمل مجرمانه و شناسایی عوامل دخیل و انگیزه انجام چنین کاری و … تحقیق می‌شد. به گفته آقای رازینی، فاصله صدور حکم تا اجرای آن حدود 10 روز بوده است. حال خودتان کامل آن را می‌خوانید و در صحبت‌های آقای مؤمن هم هست که می‌گوید خواب دیده … رازینی گفته می‌ترسیدیم آن شب فرار کند چون تا آن موقع از حکم اعدام مطلع نبود و آدم زرنگی بود؛ می‌توانست با خرید یکی دو نفر از نگهبانان فرار کند. از طرفی احتمال حمله آمریکا در خلیج فارس را می‌دادیم و می‌خواستیم اگر این اتفاق افتاد، مشکل داخلی نداشته باشیم! کلید اتاق اعدام هم 10 شب بود که گم شده بود؛ آن شب پیدا کرده بودیم و می‌ترسیدیم دوباره گم شود.
در نامه فرزند آقای املشی بحثی هم از گفتگوی بیت آیت الله مؤمن و احمدآقا خمینی است. در زمانی که آقای ربانی و آقای جوادی آملی و آقای مؤمن را از شورای عالی قضایی برکنار کردند، دوستان می‌گفتند که احمد آقای خمینی این کار را کرده است و این جدایی هم همینطور ادامه داشت و آقای ربانی هم بعدها عضو فقهای شورای نگهبان شد و وقتی مدتش هم تمام شد، نماینده مردم تهران شد ولی با این حال وقتی فوت شد، آیت‌الله خمینی هیچ تسلیتی نگفت.
واقعا؟!
بله. و این مسأله مطرح بود که این امر کار احمد آقا است و در واقع بیت امام می‌خواست با زبان بی زبانی بگوید اگر کسی با ما دربیفتد اینطور است که بعداز فوتش هم تسلیتی نمی‌گوییم. در حالی که فقهای شورای نگهبان از طرف امام نصب می‌شدند ولی نهایتا این بود که هیچ تسلیتی نگفتند.




طرحی از حیات فقیه عالیقدر

مقدمه
آیت‌الله‌العظمی حسینعلی منتظری ازجمله مهم‌ترین شخصیت‌های فقهی در عالَم تشیع و از چهره‌های شاخص انقلابی در جهان معاصر است. او در راه کسب علم لحظه‌ای از تلاش خود دست نکشید و پس از آشنایی با آیت‌الله خمینی و درک نهضت ایشان، در شرایطی که بسیاری، عقب نشسته بودند، میدان‌داری می‌کرد. در جریان انقلاب 1357 و بعد از به ثمر نشستن آن، آیت‌الله منتظری دومین شخصیت به‌حساب می‌آمد اما او بیش از سایر مراجع تقلید در معرض قضاوت عموم قرار داشت. این شخصیت باوجودآن همه زحمت و تحمل آن‌همه مشقت درراه انقلاب، مورد بی‌مهری مقامات نظام بعدازآنقلاب قرار گرفت و کم‌لطفی‌هایی در حق او روا داشته شد.

ابتدای حیات
حسینعلی منتظری در سال ۱۳۰۱ خورشیدی در نجف‌آباد اصفهان متولد شد. پدرش حاج علی، کشاورز بود و در کنار کار روزانه‌اش با کتاب نیز دمخور بود. او معلم اخلاق و مدرس قرآن بود و این‌ها را وامدار شرکت در جلسات درس و بحث شیخ احمد حججی. بااینکه یک روز هم به مدرسه دینی برای درس خواندن نرفته بود ولی در مسائل ورودی داشت. حاج علی تا روزهای پایانی عمر خود که در سال 1368 بود، دمی از علم‌اندوزی و آموزش فارغ نشد. زنی که حسینعلی از بطن او تولد یافت، بانویی تقواپیشه بود و از همان دوران شیردهی سعی می‌کرد با وضو طفل خود را تغذیه کند و اصولا به تربیت و رشد دینی فرزندش بسیار اهمیت می‌داد. او در سال 1349 خورشیدی، کمی بعدازاینکه فرزندش از زندان شاهنشاهی آزاد شد، به دیار باقی شتافت. آیت‌الله منتظری در ابتدا اندکی نزد پدرش درس خواند و از هفت‌سالگی آموختن را با ادبیات فارسی و سپس صرف و نحو عربی آغاز کرد. حدوداً پنج ماه به مکتب رفت، دو ماه هم در یک مدرسه ملی تحصیل کرد، معلم آنجا یک روزبه جهت بدخطی با شلاق او را تنبیه کرد. او ازآن‌پس دیگر به مدرسه نرفت. در این زمان پدرش وی را به مکتب برد و مدتی هم شب‌ها در مسجد صرف و نحو خواند. بعد او را به اصفهان فرستادند، چند ماهی هم در اصفهان ماند و سپس به قم رفت. عزیمت او به قم در زمان مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری در 1314 بود، زمانی که حسینعلی 13 سال داشت.

اقامت در اصفهان
منتظری در مدرسه جده بزرگ اصفهان ساکن شد و ا شروع کرد به تدریس؛ گاهی سیوطی درس می‌داد گاهی جامع المقدمات بخصوص «صرف میر». نزدیک به شش سال در اصفهان ماند و در این مدت علاوه بر تدریس به تحصیل علوم و خواندن کتاب‌هایی همچون شرح لمعه و قوانین و قسمت‌های زیادی از رسایل و بخش‌هایی از مکاسب پرداخت.

اقامت در قم
سال 1320 وارد قم شد و در مدرسه حاج ملا صادق ساکن شد. او از فرصت حضور در قم استفاده کرد و در کلاس درس مرحوم آیت‌الله سید محمد محقق (معروف به داماد) برای آموختن سطح کفایه جلد اول باب اوامر شرکت کرد. در این کلاس بود که با مرتضی مطهری آشنا شد و نزدیکی آن‌ها از بحث در باب مطالب درسی فراتر رفت و به مسائل مختلف اسلامی و فلسفی و عرفانی رسید. در این روزها بود که به پیشنهاد آیت‌الله مطهری محل سکونتش را به مدرسه فیضیه انتقال داد. یکی از کلاس‌هایی که این دو بزرگوار توأمان در آن شرکت می‌کردند، کلاس درس اخلاق حضرت آیت‌الله خمینی بود که عصرهای پنجشنبه و جمعه در مدرسه فیضیه برگزار می‌شد. آشنایی منتظری با آیت‌الله خمینی از همین‌جا شروع شد و همین نقطه آغازی بود برای وارد شدن در سیل انقلاب و فعالیت‌هایی که منتظری پیش، حین و پس از انقلاب انجام داد. منتظری در نیمه اول سال 1320 با ماه سلطان ربانی ازدواج کرد و پس از گذشت چند سال اولین فرزندش محمد به دنیا آمد و بعدازآن عصمت، اشرف، احمد، طاهره، سعید و سعیده حاصل این پیوند بودند.

استادان
بزرگانی که آیت‌الله منتظری در محضر آنان تحصیل علم کرده بود، تعداد بسیار زیادی را شامل می‌شوند ولی در اینجا به ذکر نام چند تن اکتفا می‌شود:
– سطح: آیت‌الله رضا بهاءالدینی، آیت‌الله عبدالرزاق قائینی
– فلسفه، منطق، هیات، نهج‌البلاغه و اخلاق: علامه طباطبائی، آیت‌الله‌العظمی شیخ احمد خوانساری
– خارج فقه و اصول: آیت‌الله‌العظمی بروجردی، آیت‌الله‌العظمی خمینی

مبارزات آزادی‌خواهانه
تثبیت مرجعیت آیت‌الله خمینی و بازداشت در سال 1342
در پی رحلت آیت‌الله بروجردی (در سال 1340 شمسی) بسیاری از بزرگان و استادان حوزه علمیه ازجمله آیت‌الله منتظری و آیت‌الله مطهری قائل به اعلمیت آیت‌الله خمینی بودند و او را برای زعامت مسلمانان شایسته‌تر می‌دانستند. هنگامی‌که ساواک آیت‌الله خمینی را در جریان قیام پانزده خرداد 1342 بازداشت کرد، آیت‌الله منتظری ابتدا در مسجد جامع نجف‌آباد یک هفته تحصن عمومی برقرار نمود و پس‌ازآن در جریان مهاجرت مراجع به تهران در اعتراض به بازداشت آیت‌الله خمینی شرکت کرد، تلگرافی تنظیم نمود و آن را به امضاء تمام علمای حاضر در جلسه رساند. این موضوع باعث خنثی شدن طرح ساواک شد؛ اما خشم آنان متوجه منتظری گشت و او را در صحن حرم حضرت عبدالعظیم دستگیر و پس از مدتی آزادش کردند. هنگامی‌که آیت‌الله خمینی را تبعید کرده بودند، کم‌کم نام و یاد ایشان هم داشت متروک می‌شد؛ روحانیان برای زنده نگاه‌داشتن قضیه و نیز به‌عنوان اعتراض به دستگاه پیشنهاد کردند جلسه‌ای در مدرسه فیضیه گرفته شود، در آن جلسه آقای حسین نوری و آقای مشکینی و منتظری سخنرانی کردند. منتظری بعد از خواندن خطبه و صحبت‌هایی در مورد امربه‌معروف و نهی از منکر، گفت: «حوزه علمیه قم که روح‌الله در آن نباشد روح ندارد، اکنون حوزه یک پیکر بی‌روح است، روح خدا باید در حوزه باشد، چرا ساکت نشسته‌اید، خمینی باید برگردد!» بعد از اتمام سخنان ایشان، جمعیت اطراف او را گرفتند و از طریق کتابخانۀ مدرسه فیضیه فراری‌اش دادند. چند شب هم به منزل نرفت تا بعداً آب‌ها از آسیاب افتاد. البته آن زمان دستگیرش نکردند ولی این سخنرانی جزو پرونده او شد و بعداً که بازداشت شد به خاطر انگیزه تشکیل این جلسه و مطالب آن سخنرانی مورد بازجویی قرار گرفت.
بازداشت به همراه فرزند در نوروز 1345
در عید نوروز سال ۱۳۴۵ محمد منتظری به دلیل پخش اعلامیه در حرم حضرت معصومه دستگیر شد. ساواک بدون فوت وقت به سراغ منتظری رفته و او را بازداشت نمود منتظری و پسرش در این دستگیری به شدت مورد شکنجه قرار گرفتند که برخی از آن ضربات منجر به کم شدن شنوایی و ضعف شدید بینایی او شد؛ اما اعتراض علما و روحانیون حوزه علمیه سبب شد تا او بعد از هفت ماه از زندان آزاد شود.
بازداشت در سال 1346
حسین‌علی منتظری چند ماه پس از آزادی از زندان جهت توسعه و تداوم جریان مبارزه ضرورتاً به‌طور مخفیانه برای زیارت عتبات در عراق و ملاقات با آیت‌الله خمینی رهسپار عراق شد، اما حکومت که از این سفر مطلع شده بود هنگام بازگشت از عراق او را در منطقه مرزی دستگیر کرد و به زندان فرستاد که پس از تحمل حدود پنج ماه حبس، آزاد شد.
تبعید به مسجدسلیمان در سال 1346
ساواک در خارج از زندان نیز همیشه او را زیر نظر داشت و در زمان برگزاری جشن‌های تاج‌گذاری تصمیم گرفت او را به مسجدسلیمان تبعید کند که این تبعید سه ماه به طول انجامید. بعدازآن در مسجدسلیمان به منتظری گفته شد که نباید به قم بازگردد، ولی او به قم مراجعت نمود و باوجود ممانعت شدید ساواک عدۀ کثیری از علما، اساتید و طلاب حوزۀ علمیه با او دیدار کردند؛ تا اینکه از جانب ساواک او را به نجف‌آباد منتقل کرده و در آنجا تحت مراقبت شدید قراردادند.
بازداشت در سال 1347
هنوز چند ماهی از پایان تبعید به مسجدسلیمان و انتقال به نجف‌آباد نگذشته بود که به علت ادامۀ فعالیت‌های سیاسی حسین‌علی منتظری خصوصاً در خطبه‌های نماز جمعه که او آن را در نجف‌آباد پایه‌گذاری کرده بود، در سال 1347 ساواک مجدداً او را دستگیر کرد و پس از محاکمه به سه سال زندان و در دادگاه تجدیدنظر به یک گوش‌به‌زنگ زندان محکوم نمود و به زندان قصر فرستاد.
تبعید دوباره به نجف‌آباد
منتظری پس از گذراندن دوران محکومیت، در اردیبهشت ۱۳۴۹ آزاد و راهی قم گشت؛ ولی حکومت نمی‌خواست او در میان طلاب و علمای حوزۀ علمیه قم حضورداشته باشد، بنابراین دوباره او را به زادگاه خود تبعید کرد. او در نجف‌آباد به فعالیت‌های خود ادامه داد و در ضمن ایراد خطبه‌های نماز جمعه و سخنرانی‌های خود از حکومت وقت انتقاد می‌کرد. مدت تبعید به نجف‌آباد مجموعاً حدود سه سال طول کشید.
تبعید به طبس در سال 1352
بار دیگر رژیم حضور حسین‌علی منتظری در زادگاه خود را تاب نیاورد و در سال 1352 او را به سه سال تبعید در طبس محکوم کرد. حضور او در طبس موجب اجتماع مبارزان شد. در طول اقامت منتظری علاوه بر مردم شهر، نزدیک به پنجاه‌هزار نفر از مردم شهرهای دیگر ایران برای دیدار با او وارد طبس شدند که همین تعداد کثیر دیدارکننده سبب نگرانی ساواک و انتقال او از طبس بعد از گذشت یک سال گشت.
تبعید به خلخال در سال 1353
تسلیم‌ناپذیری منتظری و اصرار او در فعالیت‌های سیاسی چنان شد که در اواسط سال ۱۳۵۳ رژیم تصمیم به تبعید مجدد وی گرفت و او را از طبس به خلخال تبعید کرد. ازآنجاکه زبان مردم آن خطه ترکی‌آذری بود، نفوذ منتظری در آغاز سرعت چندانی نداشت، اما اختلاف زبان نیز جلودار او نشد و بالاخره یکی از امامان جماعت آن شهر، مسجد خود را در اختیار او قرارداد. منتظری فعالیت خود را در آن مسجد آغاز کرد و همچون سایر تبعیدگاه‌های خویش در بین نماز قرآن تفسیر می‌کرد. به‌تدریج بر تعداد نمازگزاران افزوده شد و فضای مسجد برای تبلیغ نهضت اسلامی آماده‌تر گردید. مأموران رژیم شاه بار دیگر در جهت تضعیف منتظری کوشیدند و درنهایت پس از گذشت حدود چهار ماه او را به تبعیدگاه سقز بردند.
سقز آخرین تبعیدگاه
در تبعیدگاه سقز، منتظری آخرین دوران تبعید خویش را گذراند. باوجود دوری از شاگردان و دوستان و اختلاف با مردم بومی منطقه ازنظر مذهب و زبان، ساواک از دیدار مردم با وی مضطرب شده و از مرکز خواستار تصمیم‌گیری در این زمینه شد؛ از طرف دیگر در ارتباط با برگزاری مراسم سالگرد پانزده خرداد در مدرسه فیضیه قم که ده‌ها نفر از دوستان و شاگردان او دستگیرشده و ساواک به ارتباط دستگیرشدگان با منتظری پی برده بود، تصمیم به بازداشت و انتقال او به تهران گرفت.
بازداشت از تبعیدگاه سقز و انتقال به زندان اوین در سال 1354
در تیرماه ۱۳۵۴ منتظری را از تبعیدگاه سقز روانه زندان کردند. ابتدا او را به بازداشتگاه کمیتۀ مشترک تهران بردند و فردای آن روز روانه زندان اوین کردند. در اوین مدت شش ماه را در سلول انفرادی سپری کرد. در این بازداشتگاه‌ها با فشارهای روحی و جسمی روبرو گردید. در زیر همین فشارها و شکنجه‌ها بود که شکنجه‌گر «ازغندی» به او گفته بود: «علت این‌که تو را از حوزه دورنگه می‌داریم و از این‌طرف به آن‌طرف می‌فرستیم این است که یک خمینی دیگر به وجود نیاید.» پس از شش ماه بلاتکلیفی در زندان اوین بالاخره در یک دادگاه نظامی به اتهام کمک به جنبش اسلامی و خانوادۀ زندانیان سیاسی و اقدام برای تشکیل حکومت اسلامی، به ده سال زندان محکوم شد؛ اما در زندان نیز همراه رهبرانی همچون آیت‌الله طالقانی به فعالیت‌های جنبش اسلامی و سیاسی ادامه داد. سرانجام با اوج‌گیری مبارزات و عقب‌نشینی‌های مکرر حکومت پهلوی، منتظری پس از گذراندن حدود سه سال و نیم از دوران محکومیت به همراه آیت‌الله طالقانی در هشتم آبان ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد و مورد استقبال چشمگیر مردم قرار گرفت. میزان مقبولیت منتظری در مبارزه و انقلاب تا آنجا بود که آیت‌الله خمینی در زمان تبعید، او را به‌عنوان نماینده تام‌الاختیار خویش در ایران منصوب کرد. آیت‌الله خمینی از او با تعابیری همچون «حاصل عمر من»، «ذخیره انقلاب» و «برج بلند اسلام» یاد می‌کرد و پس از پیروزی انقلاب بسیاری از مسائل فقهی و سیاسی مربوط به قوه قضائیه و وزارتخانه‌ها را به ایشان ارجاع می‌دادند.

نقش آیت‌الله منتظری در پیروزی انقلاب اسلامی
بعد فکری و سیاسی
شرایط فکری حاکم در آن زمان، اندیشۀ جهاد و مبارزه با طاغوت را از بین برده بود ازاین‌رو آیت‌الله منتظری مسأله بیداری و رشد فکری جامعه را در بین قشر تحصیل‌کرده و روشنفکر مذهبی مکرراً تکرار می‌کرد. او می‌کوشید بین مردمی که فاصلۀ طبقاتی ناشی از نظام سرمایه‌داری بر آنان سایه گسترده بود، برادری و اخوت ایجاد کند تا آن‌ها سربازان یک سنگر علیه استبداد باشند. در آن شرایط که بیشتر روحانیون از نهضت خمینی حمایت نمی‌کردند، این منتظری بود که میدان را ترک نکرد. حمایت این شخصیت که موردقبول تمام علما و مراجع دینی بود، تأثیر غیرقابل‌انکاری در مشروعیت و مقبولیت و گسترش نهضت اسلامی داشت.
  حمایت از مرجعیت و رهبری آیت‌الله خمینی
آیت‌الله منتظری به همراه آیت‌الله مطهری و آیت‌الله ربانی شیرازی و جمعی از علما و فضلای حوزۀ علمیه قم به مرجعیت آیت‌الله خمینی توجه کردند و با تأیید کتبی آن و دادن اعلامیه، قدم بزرگی درراه حمایت از مرجعیت و رهبری امام خمینی برداشتند که نتیجه آن تبعید بود. در این موضوع نقش شهید محمد منتظری را هم باید در نظر داشت که با کارشکنی‌ها، برخورد صریح می‌کرد. تلاش آیت‌الله منتظری و آیت‌الله امینی جهت تهیۀ مقدمات تنظیم و ارسال تلگراف از طرف مراجع و علمای مهاجر به تهران، در رابطه با آیت‌الله خمینی به‌عنوان مرجع تقلید شیعیان، در تثبیت مرجعیت و رهبری انقلاب نقش زیادی داشت.
تنظیم اعلامیه‌ها و نشر آن‌ها
طبق اسناد ساواک آیت‌الله منتظری در پشت اکثر بیانیه‌ها و جزوات مخفی و نشریات حضور داشت که از داخل حوزۀ علمیه قم علیه رژیم فعالیت می‌کرد.
حمایت‌های مالی از نهضت اسلامی و افراد مبارز
هر نهضتی برای تداوم باید ازنظر مالی تأمین باشد. درزمانی که رهبر نهضت اسلامی در تبعید به سر می‌برد و ارتباط مبارزان با ایشان به‌طورکلی قطع‌شده بود، این آیت‌الله منتظری بود که از نهضت و مبارزان حمایت مالی می‌کرد. یکی از مواردی که آیت‌الله منتظری را به آن متهم کردند، حمایت از نهضت اسلامی و کمک به خانواده‌های زندانیان سیاسی بود.

همراه با انقلاب پس از پیروزی
در همان روزهای ابتدایی پس از انقلاب، برگزاری نماز جمعه موردتوجه آیت‌الله منتظری قرار گرفت و با بیان این موضوع در نزد امام خمینی، امام تصدی این کار را به آیت‌الله منتظری داد و منتظری به امامت جمعه تهران منصوب شد. برای انتخابات خبرگان قانون اساسی، عدۀ کثیری از نیروهای انقلاب خواستار نامزدی آیت‌الله منتظری در این انتخابات شدند که او بارأی بالا به خبرگان پذیرفته شد. پس از مراجعت او به قم منزلش محل مراجعه مسؤولین مملکتی و اقشار مختلف مردم بود بنابراین او مهم‌ترین پل ارتباطی مردم با امام بود. وی بر مشارکت همۀ مردم و گروه‌های سیاسی و استفاده از همه تفکرات و قابلیت‌ها اعم از موافق و مخالف تأکید داشت و حتی نسبت به جریانات منحرف و ضدانقلاب، اعتقاد به جذب آنان داشت. در سال‌های جنگ نیز کمک و مساعدت آیت‌الله منتظری بر همگان واضح بود. او علاوه بر ارائه سفارش‌ها مهم به فرماندهان ارتش در جلسات خصوصی و عمومی، بسیاری از بستگان خود را به جبهه‌های جنگ گسیل داشت. پس از فتح خرمشهر در سال 1361 بر پایان دادن به جنگ اصرار ورزید اما موافقت ابتدایی آیت‌الله خمینی با این موضوع، با گزارش‌های برخی از فرماندهان سپاه و مسؤولان جنگ به مخالفت انجامید و نظر امام خمینی بر ادامه جنگ تغییر مسیر داد تا اینکه در سال 1367 آیت‌الله خمینی ناچار از قبول قطعنامه 598 شد. در اینجا به چند نمونه از اقدامات و راهکارهایی که آیت‌الله منتظری در رابطه با موضوعات مختلف پیشنهاد داده بود اشاره می‌شود:
• تأسیس چهار مدرسه با برنامه‌های مخصوص در حوزۀ علمیه قم
ایجاد مدارس علمیه در خارج از کشور به‌منظور تربیت طلاب خارجی در کشورهای خود
به وجود آوردن جریان وحدت حوزه و دانشگاه
اعزام نماینده به داخل زندان‌ها جهت بررسی امور زندانیان
تشکیل هیئت عفو زندانیان
تأکید بر آزادی رسانه‌های جمعی اعم از صداوسیما و مطبوعات و امکان استفادۀ همه جناح‌ها و گروه‌های سیاسی و فکری از رسانه‌های جمعی
تأکید بر آزادی احزاب
تأکید بر حذف ارگان‌های مکرر و ادغام در مشابه‌های خود
تأکید برجذب مغزهای تحصیل‌کرده و متخصص که به دلایلی از کشور خارج‌شده‌اند
تأکید بر عدم تصدی پست‌های اجرایی توسط روحانیت،…و اقدامات و راهکارهای دیگر.

قائم‌مقامی رهبری و پیامدهای آن
بعد از پیروزی انقلاب، موضوع انتخاب وی به‌عنوان جانشین آیت‌الله خمینی به‌عنوان ولی‌فقیه آینده ایران مطرح گردید. درهرحال وقتی امام خارج از کشور بود، منتظری در داخل نقش رهبری انقلاب را در بین نیروهای مذهبی به نیابت از ایشان به عهده داشت و بزرگ‌ترین پشتوانه و پشتیبان مبارزان بود. در سال ۱۳۶۴ مجلس خبرگان رهبری با نظر به ادامه رهبریت پس از فوت آیت‌الله خمینی و با در نظر داشتن اقبال عمومی مردم به سمت حسینعلی منتظری تصمیم گرفت آیت‌الله منتظری را به‌عنوان قائم‌مقام روح‌الله خمینی معرفی کند. مخالفان سیاسی منتظری که توان تحمل انتقادات و برخوردهای او را نداشتند، در پی حذف کامل منتظری از صحنه‌های سیاسی و اجتماعی انقلاب برآمدند. پس از بازداشت مهدی هاشمی، منتظری به نشانه اعتراض درس‌های خود را تعطیل کرد. مهدی هاشمی که در افشای ماجرای مک فارلین نقش مهمی داشت به دلیل مجموعه‌ای اتهامات مجرم شناخته‌شده و در سال ۱۳۶۶ اعدام شد.
دشمنان و مخالفان منتظری این موضوع را دستاویز قرار داده و شروع به تخریب او کردند. این برنامه با جوسازی نزد آیت‌الله خمینی علیه منتظری شروع گردید و پس از دو سال ادامه این روند با ارسال نامه‌ای از بیت رهبری در تاریخ 6/1/1368 به منتظری وارد مرحله تازه‌ای شد و سپس جواب او در جهت واگذاری رهبری به انتخاب مجلس خبرگان به‌وسیله نامه‌ای در تاریخ 7/1/1368 و نهایتاً اعلام برکناری آیت‌الله منتظری از قائم‌مقامی رهبری (تحت عنوان استعفای او) توسط رسانه‌های جمعی همزمان با نامه آیت‌الله خمینی در تاریخ 8/1/1368 منتشر شد. به دنبال این مسأله بلافاصله ادامۀ اقدامات به شکل تخریب دیوار و حصار اطراف بیت، محو و حذف نام و عکس‌های آیت‌الله منتظری از کتب درسی، ادارات دولتی و معابر عمومی، تغییر نام خیابان‌ها و اماکنی که به نام آیت‌الله منتظری نام‌گذاری شده بود و جمع‌آوری رساله و تألیفات او و مزاحمت نسبت به بسیاری از شاگردان و علاقه‌مندان او ادامه یافت. علاوه بر فعالیت‌های فیزیکی فوق، تخریب شخصیت منتظری نیز با نوشتن «رنج‌نامه» توسط احمد خمینی و «خاطرات سیاسی» توسط ری‌شهری، مقالات توهین‌آمیز در روزنامه‌ها، سخنرانی‌ها و بیانیه‌های اهانت‌آمیز از طریق رادیو و تلویزیون و در مجالس و خطبه‌های نماز جمعه به‌طور مکرر صورت می‌گرفت؛ همه این موارد در حالی صورت می‌گرفت که وی مجال دفاع از خود را نداشت. در اواخر سال ۱۳۶۸ با مطرح‌شدن مسأله استقراض خارجی، آیت‌الله منتظری در سخنرانی اعتراضی این مطلب را عنوان کرد که «استقراض خارجی به ضرر مملکت است و به استقلال سیاسی و اجتماعی ما لطمه می‌زند». این انتقاد موجب شد که عده‌ای به‌سوی بیت او هجوم‌آورند و پس از دادن شعارهای توهین‌آمیز و کندن تابلوی دفتر وی محل را ترک کنند.

در ۲۱ بهمن ۱۳۷۱ در سخنرانی به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در اعتراض به فضای ارعاب آمیز و خفقانی که برای برخی از نیروهای انقلابی پیش آورده وعده‌ای، ازجمله فرمانده داوود کریمی را دستگیر و زندانی نموده بودند، منتظری در دفاع از آنان اظهاراتی را در حدود یک ربع ساعت، بیان داشت. دو روز بعد عده‌ای در برابر بیت تجمع کرده و با سنگ‌پرانی و شعار ایجاد اغتشاش نمودند و سپس صبح روز بعد به محل درس حمله کرده وعده‌ای از شاگردان او را مضروب و دستگیر کردند و شب‌هنگام در ساعت ده شب حدود هزار نفر نیروی نظامی با قطع برق و تلفن‌ها و با محاصره کامل منطقه با کندن درب‌ها به‌وسیله جرثقیل و شکستن شیشه‌ها به دفتر و حسینیه وی حمله کرده و پس‌ازاین تهاجم آرشیو دفتر و اموال زیادی را به غارت بردند.
در سال ۱۳۷۳ پس از درگذشت آیت‌الله‌العظمی اراکی، بار دیگر مسأله مرجعیت آیت‌الله منتظری توسط عده‌ای از علمای حوزه عنوان گردید؛ پس از سخنرانی آیت‌الله سید علی خامنه‌ای که در آن از آیت‌الله منتظری انتقاد شده بود، گروه‌های فشار به بیت آیت‌الله منتظری حمله کردند و فردای آن روز مورخ سوم دی‌ماه ۱۳۷۳ یورش مجدد به محل درس و شکستن میز خطابه و لوازم حسینیه و تهدید شاگردان صورت گرفت. ایشان در روز ۲۳ آبان سال ۱۳۷۶ در رابطه با مسأله مرجعیت شیعه و حکومتی شدن مرجعیت و دخالت ارگان‌های دولتی در آن احساس خطر نمود و در میان سخنرانی، راجع به استقلال کامل قوای سه‌گانه، مسؤول بودن کلیه افراد در برابر قانون و ردّ فراقانونی بودن اختیارات رهبری و تأکید بر محدود بودن قدرت آن طبق قانون اساسی، آزادی عمل در انتخاب مرجعیت شیعه و آزادی تشکل‌های حزبی و گروهی، مطالبی را بیان کرد. این بار مخالفین با قدرت‌نمایی و اعزام نیروهایی از شهرستان‌های مختلف علاوه بر حمله به حسینیه و تخریب و اشغال آن، به منزل مسکونی و دفتر آیت‌الله منتظری نیز هجوم بردند و با شکستن اثاثیه و پاره کردن اوراق و غارت مدارک، ضررهای زیادی ایجاد کردند. در حمله به منزل و محل سکونت وی، برخی از مسؤولان اصرار داشتند منتظری را به بهانه حفظ جان به مکان نامعلومی انتقال دهند که با مخالفت او روبه‌رو شدند. حسینیه پس از چند روز که محل استقرار مهاجمان بود، درحالی‌که به شکل خرابه‌ای درآمده بود، به‌حکم دادگاه ویژه روحانیت بسته شد و پس از چند روز در یورشی مجدد و باز بنا به‌حکم دادگاه ویژه روحانیت، در زمان دادستانی آقای ری‌شهری درهای ورودی به منزل آیت‌الله منتظری مسدود و جوش داده شد و تنها در ورودی به قسمت داخلی منزل او را باز گذاشتند که این در نیز به‌وسیله قرار دادن کیوسک و گماردن نیروهای سپاه پاسداران در جلوی آن به‌طور شبانه‌روزی کنترل می‌شد و بیش از پنج سال ایشان جز با فرزندان و خواهر و برادران و نوه‌های خویش با شخص دیگری اجازه ملاقات نداشتند.
این حصر تا زمانی که آیت‌الله منتظری بیمار شد ادامه داشت تا اینکه با فشار مراجع تقلید و نامۀ نمایندگان مجلس با بیش از یک‌صد و ده امضا و همچنین توجه رسانه‌های جهانی، کیوسک حصر در تاریکی شب پنج‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۱ برداشته شد و البته از حضور خبرنگاران و تصویربرداران جلوگیری به عمل آمد. گرچه وی پس از چندی از تداوم مزاحمت‌ها و شنودها از سوی برخی نهادها شکوه کرد. منتظری در تابستان ۱۳۷۹ وبگاه اینترنتی خود را تأسیس کرد و اولین مرجع تقلید شیعه بود که نظرات و فتاوای خود را از طریق اینترنت به اطلاع مقلدان و مریدانش می‌رساند. تأسیس پایگاه اینترنتی منتظری موجب بروز شگفتی فراوانی در جامعه شد چراکه او چندین سال در حبس خانگی به سر می‌برد. تمامی آثار منتظری بر روی این پایگاه اینترنتی قرارگرفته بود. او به گفته نزدیکانش مثل یک آدم امروزی اخبار سایت‌های مختلف را دنبال می‌کرد و در مورد مطالب سایتش صحبت می‌کرد. پس از فوت آیت‌الله منتظری واحد سایبری سپاه پاسداران این سایت را برای مدتی بطور کامل مسدود کرد. حسین‌علی منتظری در واکنش حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 1388 از مسؤولان خواست نسبت به «اشتباهات انجام‌شده در رویدادهای اخیر»، از مردم عذرخواهی کنند و گفت:
«اینکه عده‌ای بتوانند دست به هر جنایتی بزنند، به خوابگاه دانشجویان حمله کرده و آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار داده و از طبقه بالا به پایین پرتاب کنند، قتل‌های زنجیره‌ای را انجام دهند و فرهیختگان این ملت را وحشیانه ترور کنند و از مجازات مصون باشند، با هیچ دین و آیینی سازگار نیست.»
بعداز سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه تهران مورخ ۲۹ خردادماه ۸۸ ، تظاهرات و اعتراضات خیابانی مردم به نتیجۀ انتخابات همچنان ادامه داشت. به دنبال کشته و مجروح شدن تعدادی از مردم در آخرین روزهای خردادماه 1388 آیت‌الله منتظری بیانیه‌ای صادر کرد، او در این بیانیه خاطرنشان شد:
«با حمایت قاطع خود از حرکت‌های غیر خشونت‌بار ملت مسلمان برای دفاع از حقوق حقه خود در چارچوب قانون متقن اساسی جمهوری اسلامی که جمهوریت را رکن اصلی نظام می‌داند، هرگونه اقدامی که منجر به ضرر غیرقابل‌جبران به جمهوریت نظام گردد را جایز نمی‌دانم. هریک از برادران و خواهران دینی ما موظف است ملت را در دستیابی به حقوق حقه خودیاری دهد. بر این اساس، هرگونه مقاومت در این راستا، به‌خصوص ضرب و شتم و کشتار ملت را مصداق بارز مخالفت با اصول اساسی اسلام مبنی بر حاکمیت ملت بر سرنوشت خود دانسته و حرام شرعی اعلام می‌کنم.»
همچنین مهدی کروبی با ارسال نامه‌ای به آیت‌الله منتظری از حمایت‌های ایشان از خویش در حوادث پس از انتخابات قدردانی کرد. منتظری در این دوران رهبر معنوی جنبش سبز ایران و نیز مرجع سبز نامیده شد.

جایگاه علمی
آیت‌الله منتظری یکی از مجتهدان طراز اول جهان اسلام و جوامع شیعی به‌حساب می‌آمد. اگر یک مجتهد موارد احتیاط خود را به مجتهد دیگری ارجاع دهد، بدین معناست که او آن مجتهد را بعد از خود از سایر مجتهدین دیگر شایسته‌تر می‌داند و آیت‌الله خمینی بسیاری از مسائل احتیاطی خود را به آیت‌الله منتظری ارجاع می‌داد.
در بین فقها دو روش برای اجتهاد معمول بوده است:
1 ـ روش فقه مجرد (بررسی آیات و روایات و نظرات فقهای شیعه در هر مسأله)
2 ـ روش فقه تطبیقی یا مقارنه (بررسی آیات و روایات و نظرات فقهای شیعه و ملاحظه فتوای فقهای اهل سنت)
از میان فقها و مراجع، تنها آیت‌الله بروجردی روش دوم را اتخاذ نموده بود و این روش را نزدیک‌تر به صواب می‌دانست. آیت‌الله منتظری نیز روش فقهی خود را بر همین اساس انتخاب کرده بود. او در مقام فتوا دادن و اجتهاد به کتب قدما توجه داشت. در هنگام تدریس او مطالب را پیش از درس به قلم خود می‌نگاشت و سطح مطالب غامض را آسان می‌نمود و به‌دوراز اصطلاحات نامفهوم بیان می‌کرد.

آثار علمی
برخی از آثار علمی آیت‌الله منتظری منتشرشده‌اند و برخی دیگر در دست انتشار هستند. در ذیل به تعدادی از این آثار اشاره می‌شود:
1-نهایه الاصول
2-کتاب الخمس و الا نفاق
3-درس‌هایی از نهج‌البلاغه
4-رسالۀ توضیح المسائل
5-از آغاز تا انجام
6-البدر الزاهر
7-دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه
8-کتاب الزکاه
9-محاضرات فی الاصول
10-کتاب الصلوه … و 27 اثر دیگر.

پرورش‌یافتگان مکتب منتظری
شاگردان او را می‌توان به دو دوره تقسیم نمود:
دوره اول: کسانی که در سه دهه پیش از پیروزی انقلاب در درس ایشان حضور داشتند.
دوره دوم: کسانی که در سال‌های پس از انقلاب از محضر ایشان کسب فیض نمودند.
نام برخی از شاگردان ایشان عبارت است از: سید مصطفی خمینی، سید موسی صدر، محمد فاضل لنکرانی، محمدرضا مهدوی کنی، سید علی خامنه‌ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، محسن قرائتی و صدها عالم و مجتهد دیگر.

رحلت
صاحب این زندگی پرالتهاب، ساعت ۱ بامداد روز یک‌شنبه ۲۹ آذرماه سال ۱۳۸۸ رخت از جهان بربست. به گفته یکی از فرزندانش او به مرگ طبیعی فوت کرد. بعد از درگذشت ایشان، صدها هزار نفر از توده‌های مردمی پیکر او را تشییع کرده و در حرم حضرت معصومه در کنار مزار فرزند شهیدش ـ محمد منتظری ـ به خاک سپردند.




پرونده مرجع منتقد

پرونده مرجع منتقد

اگر در طول تاریخ 41 ساله نظام جمهوری اسلامی ایران، سه خاطره سیاسی تأثیرگذار و سرنوشت ساز بتوان شناسایی کرد، به قطع و یقین یکی از آن سه، حذف حسینعلی منتظری از قدرت حاکمه می‌تواند باشد. پس از پیروزی انقلاب 1357 و تغییر نظام سیاسی در ایران، در مقاطعی تصمیم‌های دشواری گرفته شده است. از تصمیم های گرفته نشده که می‌توانست سرنوشت دیگری برای نظام رقم زند که بگذریم، این انتخاب‌های دشوار به خودی خود تحول عمده‌ای در روند امور ایجاد کرده است که اثرات مثبت و منفی آن تا به امروز باقی، جاری و ساریست و حتی در کیفیت زندگی شهروندان ایران تأثیرگذار بوده‌است؛ ازجمله پذیرش قطعنامه 598، انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری و اخیراً توافق موسوم به برجام، که بود و نبودش به یک میزان، بر تمامی شؤون نظام جمهوری اسلامی ایران و شهروندانش مؤثر بوده‌است.
شاید انتخاب آیت‌الله منتظری از سوی مجلس خبرگان به قائم‌مقامی رهبری در سال 1364 در آن برهه، خبر چندان نامنتظَری نبوده‌باشد؛ چراکه برجستگی شخصیت علمی، دینی و سیاسی و پیشینه مبارزاتی وی، همچنین مجاهداتی که در راستای تحقق ایده‌های فقهی- سیاسی آیت‌الله خمینی از خود نشان داده‌ بود، اذهان عموم مردم را بسیار پیش‌تر از اعلام رأی خبرگان رهبری آماده پذیرش این امر کرده بود. اما خبر برکناری فقیه عالیقدر، که تاروپود نظام و انقلاب با نام و آوازه وی بافته و عجین شده‌بود، در فروردین 1368 دوست و دشمن را در بهت فروبرد. ناگفته نماند که اتخاذ این تصمیم سترگ تنها از عهده شخصیتی بزرگ همچون رهبر فرّهمند انقلاب و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران بر می‌آمد. کاریزمای شخصی امام‌خمینی، قطعا هزینه‌ها و عواقب منفی این اقدام را به حداقل رساند. کمترین پیامدی که این جابجایی در قدرت، در آن بازه زمانی پر عسرت می‌توانست داشته باشد، نارضایی جمعی از فضلای حوزه‌های علمیه و بسیاری از سران روحانی و غیر روحانی سهیم در قدرت بود که هرکدام در پیشینه علمی یا مبارزاتی خود، به درجاتی متأثر از آیت‌الله منتظری و چه بسا شاگرد بلافصل او بودند. ولی همچنان‌که گفتیم سیطره کم نظیر عاطفی رهبری وقت انقلاب بر اذهان بازیگران اصلی و شاخص مناسبات قدرت در ایران آن روزگار، نه تنها مجالی برای چون و چرا باقی نگذاشت، بلکه کاتولیک تر از پاپ هایی که به قول ابوالفضل بیهقی «همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبّار، بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی»، بی توجه به تجلیل‌های بی‌نظیری که امام از یار غار خود در همان نامه عزل نموده بودند، شروع به بدگویی‌های عنیف از مرشد و مراد دیروز خود کردند تا در مسابقه حمله به کسی‌که ماه‌ها و بلکه سال‌ها باید صرف محو آثارش از در و دیوار ملک و مملکت می‌شد، تا چه برسد از ذهن و زبان مردم، از همگنان عقب نمانند.
در اینجا سخن بر سر حقانیت کسی یا بطلان کسانی دیگر نیست؛ آنچه مهم است رفتارشناسی افراد و نهادهایی است که تنها با شنیدن خبر عزل قائم مقام رهبری از صداوسیما، از هر تریبونی برای کوبیدن یک مرجع تقلید استفاده کردند بی آن که از کمّ و کیف ماجرا خبری موثق داشته باشند. هرچه بود، روایتی یکسویه بود که در غیاب فضای مجازی امروزین در آن مقطع زمانی از تمامی رسانه‌های جمعی به خورد مخاطبان داده می‌شد. این هجمه رسانه‌ای و جوسازی های تبلیغاتی، عامه مردم را که هیچ بلکه نخبگان را نیز فریفته و از جاده صواب منحرف ساخته بود. چه بسیارند از مسؤولان و مشغولان آن دوره و مطرودان و معزولان این دوره که از کرده خود در حق فقیه عالیقدر پشیمان و از سنگینی بار گناهشان سر در گریبانند.
مسأله این جاست که آن مایه تبلیغات یکطرفه منفی علیه منتظری، ناخواسته آب در آسیاب کسانی می‌ریخت که درصدد قدیس سازی از آیت‌الله العظمای پیشین و روحانی ساده لوح پسین بودند؛ چراکه فضای غبارآلودی که توسط صداوسیما و جراید آن روز(وبلکه امروز) ساخته شد و می‌شود، هرگز مجال نقدی جدّی و موشکافانه از کارنامه منتظری را حتی برای مخالفانش فراهم نکرد. ای بسا اگر دستگاه تبلیغاتی رسمی در طول سی و اندی سال گذشته، زمینه‌ای شفاف و فارغ از غرض‌ورزی‌ها و کینه‌توزی های شخصی فراهم می‌آورد، عملکرد آیت‌الله منتظری در ترازوی خِردِ خود بنیاد، به دقت سنجیده و قصور و تقصیرهای احتمالی او بر آفتاب افکنده می‌شد؛ تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
اما و دریغا جار و جنجال هایی که همچون خاکستری نیم خفته، در طول بیش از سه دهه گذشته، هر از چندگاهی بر آن دمیده شده و آتش کینه و نفرت از آن زبانه می‌کشد، دایره نقد منصفانه را هر روز تنگ تر از دیروز کرده و جلوی روشنگری تاریخی را سد می‌کند.
هیچکس قائل به عصمت مطلق آیت‌الله منتظری و معصیت مطلق مخالفان او، که برخی از ایشان امروزه دیگر اسیر خاکند و پاسخگوی کرده‌های خویش، نیست. نه منتظری فرشته بود و نه ایشان ابلیس؛ اما تاریخ از آنها که نگذاشتند و هنوز هم نمی‌گذارند ابعاد مسأله‌ای بدین مهمی با شفافیت کامل شکافته و بررسی شود نخواهد گذشت. شیوه برخورد اینان تنها قابل قیاس با کسانی است که در دیار فرنگ، مانع تحقیقات مستقل از پدیده هولوکاست هستند و نمی‌گذارند احدی سخنی جز آنچه دستگاه رسمی تبلیغات می‌گوید بر زبان آورد. شاید آنان خود بر این باورند که زخمی که در فروردین ماه 1368 سر باز کرد و امام‌خمینی ناگزیر از حذف حاصل عمر خویش از دایره قدرت شد، ابعادی فاجعه آمیزتر از هولوکاست دارد که نباید درباره‌اش پژوهشی مستقل صورت گیرد.
به نظر می‌رسد، فارغ از پیشداوری‌های معمول که غالباً درباره تمامی وقایع مهم پس از انقلاب و بیشتر شخصیت‌های برجسته آن، از بنی صدر و قطب زاده و بهشتی گرفته، تا بازرگان و یزدی و احمد خمینی و… روا داشته می‌شود، یک بار برای همیشه باید مورخان حرفه‌ای و تحلیلگران نسبتاً منصف و حتی شاهدان عینی بی‌غرض بنشینند و از هرآنچه در این چهل و یکسال و بلکه شصت سال گذشته اتفاق افتاده است، روایتی غیر ایدئولوژیک و تهی از قضاوت‌های اخلاقی و عاری از اراده‌های معطوف به قدرت به دست دهند تا دستکم حکایتی نزدیک به واقع از ماجراهایی چنین با اهمیت در تاریخ ثبت شده، برای آیندگان مایه تأمل و عبرت گردد.
چنین معامله‌ای با تاریخ، به نفع تمامی اطراف دخیل در ماجراست؛ چراکه سهم هریک را از صواب و خطا در سنجه و میزان بی غشّ و قلب گذر زمان نهاده، همگان را راضی و خشنود از پیشگاه قاضی سختگیر تاریخ روانه جایگاه اصلی خود می‌کند. اما در فضای مبهم و مشوّه فعلی، حتی آنان‌که ارادتی به آیت‌الله منتظری نداشته و ندارند از ژرفا و گستره خطاهای احتمالی او بی‌خبرند؛ دوستانشان که جای خود دارد.
همین عدم شفافیت موجب شده‌است که روایات متعدد و در اغلب موارد، متناقضی از یک رویداد واحد بر سر هرکوی و بازار به گوش برسد که البته تفوق هژمونیک، همواره با صدایی است که به مدد قدرت، تشدید یافته و بر دیگر صداها غلبه کرده‌است. در این میانه برای آنان‌که جویای حقیقت هستند، تشخیص سره از سره بسیار دشوار خواهد بود.
از این روست که فصلنامه خاطرات سیاسی بر آن شد که پرونده‌های جنجالی و بحث‌برانگیز انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را بازگشایی و بازخوانی نموده، در حد توان و بضاعت خود با رعایت جمیع جوانب و ملحوظ داشتن حساسیت‌های معقول و قابل قبول حول محور این پرونده‌ها، تلاش کند ضمن تحرّی حقیقت به قدر استطاعت، برای طرح روایت یا روایت‌هایی که کمتر فرصت ظهور و بروز در رسانه‌های داخلی یافته‌اند محملی فراهم آورد. بی‌گمان پرونده آیت‌الله منتظری واجد همین خصوصیت است؛ بنابراین کوشیده‌ایم در این شماره به ضلعی از این کثیرالاضلاع پیچیده بپردازیم.
از یاد نباید برد که تقلیل دادن شخصیت آیت‌الله منتظری به مسأله قائم‌مقامی رهبری و فروکاستن فراز و فرود زندگی او به فراز و فرود مقوله قدرت و انقلابی‌گری، خطایی است نابخشودنی و جفایی است در حق وی؛ چراکه هیبت ظاهری این امر می‌تواند حجابی باشد بر قریب 90 سال حیاتی که هر مقطع آن می‌تواند موضوع پژوهشی درازدامن باشد. فی‌المثل مطالعه در باب دوره تحصیل وی، بویژه بخشی از آن که در قم و تحت تعالیم آیت‌الله العظمی بروجردی طی می‌شود، ضمن ترسیم شکل‌گیری شخصیت علمی و مراحل بلوغ فکری او می‌تواند کلیدواژه‌های شناخت عمیق آنچه را در ثلث پایانی زندگیش دیدیم در اختیارمان گذارد. همچنین غور در دوره آشنایی با آیت‌الله خمینی و آغاز مبارزه با رژیم پهلوی و مرارت‌هایی کم مانند که در این راه متحمل شد، دستمایه با ارزشی است برای محققی که می‌خواهد منتظری را به مثابه یک روحانی سیاسی بشناسد. برای آن پژوهشگری که به دنبال کشف و گزارش تجلی آموزه های اخلاقی در رفتار و گفتار و پندار آیت‌الله است، دهه اول انقلاب و شیوه برخورد او با قدرت بهترین بازه زمانی و مورد مطالعاتی است. اما برای محققی که ربط و نسبت فقه پویای شیعه با مظاهر تمدن جدید جذابیت پرابلماتیک دارد، ده سال آخر عمر این فقیه متظلع، ارزش بسیار زیادی خواهد داشت؛ چرا که در این دوره است که آیت‌الله العظمی منتظری، به عنوان یک مرجع تقلید پای‌بند به شیوه‌های سنّتی تفقّه در دین، به بازاندیشی در آراء و نظرات و اجتهادات خود پرداخته و حتی برخلاف عادت مألوف علمای دینی، تیغ انتقاد از نیام برکشیده، با بی‌رحمی تمام زبان به نقد خویش می‌گشاید. کاری کم نظیر در نهاد تاریخ مرجعیت، اگر نگوییم بی نظیر.
مواجهه منتظری با مسائل مستحدثه‌ای همچون حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق اقلیت‌های دینی، جایگاه تحزّب و نهادهای مردمی، جامعه مدنی و… که از رهاوردهای مدرنیته و مدرنیزاسیون می‌باشد، داستان شگفتی است که نیازمند بازگویی و بازخوانی چندباره است. به همین دلیل است که در این شماره، بیشتر حجم پرونده آیت‌الله منتظری به این امر اختصاص یافته است؛ حقوق بشر از دید این مرجع بلندپایه شیعه.
همچنان‌که بارها متذکر شده‌ایم، خاطرات سیاسی با هیچ شخص یا نهاد تاریخی عقد اخوت نبسته و به هیچ وجه نیز در پی اثبات مدعایی یا ردّ مدعای دیگر نیست؛ بلکه دغدغه این نشریه در درجه اول احیای خاطراتی است که می‌تواند در توسعه سیاسی این مرزبوم به کار آید و در مرتبت دوم جلوگیری از نشستن گرد خاموشی و فراموشی بر وقایعی است که بازخوانی آن باعث تأملی خردمندانه و درنگی معقول برای یکایک شهروندان کشور بویژه علاقمندان به تاریخ پرماجرای معاصر ایران می‌تواند باشد.
آیت‌الله منتظری هرکه بود و هرچه شد، با همه نقاط ضعف و قوتش، شخصیتی تأثیرگذار در تاریخ صدساله اخیر ایران بوده و از هر زاویه ای بدان بنگریم، شایسته مداقّه‌ای جدی و درخور مطالعه‌ای ژرف نگرانه است. حیات پربار او فصلی طولانی از تاریخ انقلاب اسلامی ایران و به احتمال زیاد سرآغاز فصلی نوین از کتاب قطور فقه شیعه و کلام جدید و مدرن اسلامی است.




سیاست در سایه کرونا

حسن اکبری بیرق
h.akbaribairagh@gmail.com

همه گیری ویروس کوید19 که میراث برجای مانده از سال98 بود، در سال 99 نیز همه شؤون زندگی بشر را تحت تآثیر خود قرار داده، سبک زندگی و حتی شیوه اندیشه آدمیان را دیگرگون کرد. در کشور عزیزمان ایران نیز این واقعیت تلخ جاری و ساری بود. غیر از آن که عفریت مرگ از طریق کرونا بر همه جای ایران چنبره زده‌بود و زده‌است، مرگ بسیاری ارزش‌ها و باورها نیز به همان میزان قربانی می‌گرفت و می‌گیرد.
گسترش ویروس کرونا عوارض پیدا و پیامدهای پنهانی دارد که شاید شناسایی و تحلیل آنها مهم‌ترین چالش اندیشمندان جهان در سال‌های آینده بوده‌باشد. برای نمونه تعلیق برگزاری نماز جمعه، تعطیل مساجد، منع تشکیل مجامع، به محاق رفتن بسیاری از مناسک مذهبی از جمله مراسم مربوط به ماه رمضان، عدم برپایی راهپیمایی روز قدس و… در چشم مفسران وقایع اتفاقیه در جوامع انسانی، معنا و مفهوم و عواقبی بیش از تعطیلی مراکز آموزشی و ورزشی دارد. این رویدادهای نادر و بلکه بی‌نظیر، با همه تلخکامی‌هایی که به بار آورده‌است، موضوع تأمل و مطالعه ای جدّی برای فیلسوفان، جامعه‌شناسان، دین‌پژوهان و حتی فقها می‌تواند باشد. به گواه فضای مجازی و به لطف شبکه‌های اجتماعی این واکنش‌ها از سوی صاحب‌نظران و متفکران انتشار عام یافته است؛ هرچند اینها همه نتایج سحرند و باید منتظر دمیدن صبح دولت باشیم تا از گستره و ژرفای تأثیری که این پاندمی بر شیوه زیست حیوان ناطق نهاده است باخبر شویم.
ازآنجا که در این مرزبوم، بنابر سابقه تاریخی بلند و پیشینه درازآهنگ، همه مسائل ریزودرشت و مرتبط و غیر مرتبط، رنگ و انگ سیاست به خود می‌گیرد، مسأله کرونا نیز ابعاد سیاسی پیدا کرده، صحنه تقابل برخی نهادهای رسمی و غیر رسمی با دولت شده‌است. مسأله‌ای همچون بسته شدن اماکن زیارتی و مذهبی، که تصمیمی اجماعی در سطح مسؤولان بلندپایه نظام بوده، مورد تأیید ضمنی رهبری نیز واقع گشته بود، دستاویزی برای برخی در قم و مشهد، جهت تقابل با دولت قرار گرفته، صحنه هجمه عده‌ای علیه متولیان سلامت و درمان شد.
شاید در بادی امر، این‌گونه برخوردهای نابخردانه با مسأله‌ای کاملا معقول و علمی چندان دور از انتظار نباشد؛ آن هم در کشوری که از استفاده از دوش حمام گرفته تا خوردن قهوه و چای و گوجه فرنگی، در مقطعی از تاریخ، نه تنها مقوله‌ای چالش‌برانگیز برای فقها گشته، بلکه نقطه تمایز بین ملت و دولت شده‌است؛ و ای بسا این مفهوم جدیدی که از واژه «ملت»(=دین و مذهب)در یکصد و ده سال اخیر رواج یافته است، محصول همین تقابل بوده باشد. طُرفه این که یکی از بزرگترین و مهم‌ترین وقایع سیاسی در این کشور، حول محور استعمال توتون و تنباکو به وجود آمده که گرچه هیچ اصل و اساس سیاسی نداشت اما استفاده از آن به فتوای میرزای شیرازی، در حکم محاربه با امام زمان تلقی شده‌بود و اهل نظر نیک می‌دانند که سیاسی کردن همین امر ذاتاً غیر سیاسی تا چه میزان بر سیاست داخلی و روابط خارجی ممالک محروسه ایران اثرگذار بوده‌است.
کرونا نیز با تفاوت‌هایی اندک از همین لون است؛ این پدیده خانمان‌برانداز، که مسأله‌ای اصولا بیولوژیک بوده و صغیر و کبیر و چپ و راست و لیبرال و مستبد و دمکرات و جمهوری‌خواه نمی‌شناسد چنان سایه گسترده‌ای بر جهان سیاست افکنده‌است که شاید سال‌ها زمان لازم باشد تا ابعاد آن توسط محققان روشن شود. بنابراین همه گیری ویروس کرونا را می‌توان جزو خاطرات سیاسی در ایران و جهان به شمار آورد که چه بسا تحولاتی را در جهان سیاست رقم زده و خواهد زد که در شرایط عادی امکان‌پذیر نبود.

در گیرودار این گرفتاری‌های حاصل از این سیاسی‌ترین ویروس عالمگیر، پدیده غیر سیاسی دیگری نیز سیاست جهانی را به‌شدت تحت تأثیر خود قرار داد و آن عبارت است از قتل سیاهپوستی به نام جرج فلوید به دست یک پلیس سفیدپوست در مهد آزادی، ایالات متحده امریکا!
برکسی پوشیده‌نیست که سالانه دهها نفر در اثر خشونت‌های معمول بین نیروهای پلیس محلی و فدرال امریکا با اقلیت‌های قومی، کشته و تعداد بسیار زیاد دیگری نیز مصدوم و زندانی می‌شوند، اما شیوه این قتل و نحوه رسانه‌ای شدن آن به گونه‌ای بود که زخم کهنه تبعیض‌های نژادی جاری در این قدرتمندترین کشور دنیا را تازه کرد و جهانیان را متوجه خویش ساخت. به رغم خطراتی که ویروس کرونا متوجه اجتماعات انسانی می‌کند در بسیاری از شهرهای بزرگ ایالات متحده و پایتخت‌های مهم اروپایی و آسیایی تظاهرات و راهپیمایی هایی انجام گرفت که در تاریخ مبارزات ضدتبعیض نژادی کم نظیر است.
در این میان موضع گیری‌های سیاستمداران داخلی در برابر کشته شدن یک نفر شهروند سیاهپوست امریکایی، تأمل برانگیز بود. بی‌شک توخالی بودن ادعای طرفداری و رعایت حقوق بشر از سوی حاکمان کشورهایی همانند امریکا، بر همگان واضح و مبرهن است؛ اما در ایامی که وزیر کشور جمهوری اسلامی ایران، از جان‌باختن حدود 230 نفر از شهروندان این سرزمین، طی دو روز ناآرامی در آبان‌ماه 1398 به دلیل اعتراض مردم به افزایش ناگهانی قیمت سوخت، خبر می‌دهد، حمله‌های تند از سوی برخی ناظران و تحلیل‌گران سیاسی به هیأت حاکمه ایالات متحده امریکا، چندان موجه به نظر نمی‌رسد. درست است که حقوق بشر و دموکراسی و موضوعاتی از این دست همواره از سوی قدرت‌های بزرگ همچون حربه‌ای علیه دول مستقل یا متخاصم از دید آنان، به کار رفته است اما این واقعیتی است غیرقابل انکار که امروز جوامعی مثل ما، دیروز جوامعی است که مردم‌سالاری و حقوق شهروندی در آنها نهادینه شده‌است و اگر برخی مواقع نقض آشکاری در آن کشورها به چشم می‌خورد، دلیل بر سیستماتیک بودن آن نیست. اما در اغلب کشورهای خاورمیانه حقوق بشر و دموکراسی هنوز به‌صورت سیستماتیک نهادینه نشده‌است و این قبیل کشورها از جمله ایران راه درازی تا رسیدن به ارزش‌هایی همچون کرامت انسانی و حقوق شهروندی دارند. این قضیه در ایران امروز چندان مهجور و مغفول افتاده‌است که منشور حقوق شهروندی که توسط دولت تدبیر و امید رونمایی شد و حداکثر یک سند بر روی کاغذ بود، از جانب بسیاری تحمل نشد و مثل دهها منشور دیگر نه تنها به دیار خاموشان و فراموشان منتقل گشت بلکه حتی پست دستیاری ویژه در حقوق شهروندی نیز از چارت سازمانی ریاست جمهوری به یکباره حذف گردید. در چنین فضایی تکیه بیش از اندازه بر موارد نقض حقوق بشر در ممالک دیگر از سوی رسانه‌هایی چون صداوسیمای خودمان، از سوی ناظران داخلی و خارجی به سخره گرفته خواهد شد که چنین نیز شد.
سخن از حقوق شهروندی را با یادی از مرجعی که در اجتهادات فقهی خود پاس حقوق انسان‌ها را بیش از تکالیفشان داشت به پایان می‌بریم. این مباحث مهم به اضافه مباحثی که در رسانه‌های رسمی ایران در سالروز رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران مطرح گردید، مقارن است با انتشار پرونده‌ای در شرح احوال و آثار و افکار آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در این شماره خاطرات سیاسی. از سر تصادف، این شماره هنگامی منتشر می‌شود که باردیگر مسائل مربوط به آیت‌الله منتظری، نقل محافل شده و ظاهراً به بهانه بزرگداشت سالگرد ارتحال امام خمینی، مطابق معمول روایت‌های غیر کارشناسانه، نامنقّح و گاه غرض‌ورزانه از تریبون‌های رسمی در سطح وسیع بازنشر شده، چه بسا موجبات گمراهی نسلی را فراهم می‌آورد که در بازه زمانی وقوع آن اتفاقات تلخ اصلا به دنیا نیامده بودند.
دأب فصلنامه خاطرات سیاسی این بوده و خواهد بود که در عمل به رسالت رسانگی خویش، بکوشد فارغ از حبّ و بغض هایی که یُعمِی وَ یُصِم، با تکیه بر متدولوژی‌های شناخته‌شده دانش نوپای تاریخ شفاهی، پرتوی بر آن بخش از تاریخ معاصر ایران بیفکند که حجابی از رذیلت اخلاقی خودبرحق‌پنداری و دیگرباطل‌انگاری چشم شِبهِ تاریخ‌نگاران را مبتلا به عَمیا کرده‌است. از این روست که در شماره پیش رو علاوه بر ارائه بحثی تئوریک در باب تاریخ شفاهی، به شخصیت تأثیر گذار انقلاب 1357، یعنی آیت‌الله منتظری عطف توجه کرده‌ایم. همچنین به مناسبت تلاقی انتشار این شماره با سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی، یادی از این چهره ممتاز روشنفکری در ایران نموده‌ایم.
با اذعان به این‌که انسان، محل نسیان و خسران است، از خوانندگان صاحب نظر و مخاطبان اندیشمند فصلنامه،مجدّانه خواستاریم نقد و نظرهای خود را درباب همه مطالب خاطرات سیاسی، بویژه مباحث این شماره از ما و دیگر خوانندگان دریغ نکنند.




انقلاب اسلامی در کتاب‌های غربی از ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶

انقلاب اسلامی ایران در نگاه خارجی، همواره جزئی از تاریخ نوشتاری نویسندگان و تحلیل گران قرن معاصر به شمار می رفته و می رود؛ انقلابی که هر چه بر عمر آن افزوده می شود، گویی تشنگی دانستن از چگونگی وقوع و پایداری آن نیز بیشتر می شود. آنچه در این گزارش آمده است، روایتی است کوتاه از نگاه برخی نویسندگان غربی به انقلاب اسلامی ایران در حوزه کتاب؛ نگاهی به برجسته ترین آثار این حوزه در بین سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ میلادی است که به زعم خود غربی ها، جزو کتاب های مرجع درباره تاریخ نگاری و تحلیل انقلاب اسلامی ایران هستند. تحلیل‌هایی که در بسیاری از اوقات، به ناچار منصفانه شده اند.
ایران مدرن: ریشه ها و دلایل انقلاب/ نیکی آر کدی انتشارات دانشگاه ییل آمریکا، آگوست ۲۰۰۶ نیکی کدی، تاریخ نگار و استاد دانشگاه کالیفرنیا در این کتاب به بررسی ریشه های انقلاب اسلامی ایران و عوامل پیدایش آن می پردازد. وی در این کتاب ۴۴۸ صفحه ای سعی می کند روایتی از ایران مدرن سال های آینده را در زمان حال نقل کرده و همچنین تغییرات و اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که در یک ربع قرن گذشته رخ داده در مقابل مخاطب ترسیم کند. کدی در این کتاب علاوه بر حوادث و جریانات انقلاب به نقد و بررسی جنگ ایران و عراق، جنگ خلیج فارس و حوادث یازدهم سپتامبر و تاثیرات هر یک بر روابط ایران و آمریکا می پردازد. اگرچه نگاه کدی در این کتاب خالی حب و بغض های مرسوم غرب نسبت به اسلام نیست، اما وی در این کتاب به پیشرفت های قابل توجه ایران پس از سقوط رژیم شاه در حوزه های مختلف علمی، بهداشتی، فرهنگی و افزایش نقش زنان در امور جامعه اشاره می کند و از ایران پس از بهمن ۵۷ تمجید می کند.
دموکراسی در ایران / ولی نصر و علی قیاسی انتشارات دانشگاه آکسفورد. ژوئن ۲۰۰۶
«امروزه ایران از یک سو مورد تهاجم سیاست های جنگ طلبانة بوش قرارگرفته و از طرفی دیگر به عنوان تنها دروازة خاورمیانه معرفی می شود. لذا آیندة این کشور به طور مستقیم با امنیت و ثبات منطقه خاورمیانه مرتبط است. « ولی نصر و علی قیاسی» در این کتاب، با بررسی تاریخ سیاسی ایران در عصر معاصر، از مردم سالاری سخن می گویند. فاکتوری که در ایران بعد از انقلاب ۵۷، رشدی چشمگیر داشته و همچنان سیر صعودی خود را دنبال می کند.
بعد از انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، ایران در حال تجربه نوع تکامل یافته ای از دموکراسی در میان کشورهای اسلامی است.» نویسندگان این کتاب، دموکراسی در ایران را نه تنها یک امر اتفاقی نمی خوانند، بلکه آن را اصیل و دارای ریشه در فرهنگ و جامعة ایرانی معرفی می کنند که زمزمه های آن را می توان از آغاز انقلاب مشروطیت در دوره قاجار شنید. مفهوم دموکراسی در ایران در حال حاضر از غرب وارد نشده و خود از فرهنگ و تاریخ سنتی مردم این کشور برخاسته است.» نویسندگان این کتاب به تاثیر انقلاب و تغییر و تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در رسیدن به این دموکراسی ایده آل پرداخته اند.
فوکالت و انقلاب ایران / جانت افاری و کوین اندرسون انتشارات: دانشگاه شیکاگو. ژوئن ۲۰۰۵ در سال ۱۹۷۸ زمانی که اعتراض مردم علیه شاه به اوج خود رسیده بود، مایکل فوکالت، استاد فلسفه و خبرنگار روزنامة لوموند فرانسه برای دیدار با امام خمینی (ره) و سایر رهبران انقلاب مردمی ایران به ایران سفر کرد و در طول اقامت طولانی اش، مجموعه مقالات و تحلیل هایی درباره انقلاب نوشت که در آن زمان از سوی محافل غربی مورد انتقاد واقع شد. «جنت افاری و کوین اندرسون» در این کتاب در اصل به شفاف سازی علل تغییر عقیدة فوکالت پس از دیدار با امام خمینی (ره) و حمایت و طرفداری وی از حرکت اسلامی مردم ایران می پردازند. آنها تجربة فوکالت در سفرش به ایران را به رشته تحریر درآورده و از عقاید و افکاری صحبت می کنند که فوکالت تحت تاثیر رهبر انقلاب کسب کرده است. نویسندگان این کتاب همچنین با استناد به نوشته های ژورنالیستی فوکالت جوان در سال های اوایل انقلاب، مبحثی دربارة اسلام گرایی مطرح می کنند که باید در روابط غرب و ایران و به طور کل جهان اسلام، مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. در واقع آنها از انقلاب اسلامی ایران، نوعی الگوسازی برای سایر ملل را ارائه می کنند.
انقلاب باورنکردنی در ایران / چارلز کورزمن انتشارات دانشگاه هاروارد. «سپتامبر ۲۰۰۵ محمد رضا پهلوی، شاه ایران در آینده ای قابل پیش بینی در راس قدرت باقی خواهد ماند.» این جمله سخنان و تحلیل یک مقام ارشد سازمان سیا در اکتبر سال ۱۹۷۸ است. «صد روز بعد، شاه با وجود حمایت شدید از سوی دولت های غربی و ارتش تا دندان مسلح، توسط قشرهای مردمی طی یک انقلاب صلح آمیز سقوط می کند.» چارلز کورزمن با بیان وقایع قبل و بعد از سقوط شاه اگرچه از کلمة «باورنکردنی» برای کتابش استفاده کرده، ولی روند پیشرفت انقلاب را کاملاً منطقی و روشن ارزیابی می کند. کورزمن با استفاده از مصاحبه ها و اسناد و مدارک محرمانه و همچنین سخنان شاهدان عینی این انقلاب را بر خلاف افکار رایج آن روز، کاملاً قابل پیش بینی می داند. وی می نویسد «شاید در آن زمان مردم با پیروی از یکدیگر در تظاهرات شرکت می کردند، ولی راه انقلاب چنان روشن و هموار بود که اگر مردم به این مسئله آگاهی داشتند، خیلی زودتر به پیروزی می رسیدند.»
ایران مدرن بعد از ۱۹۲۱/ علی انصاری انتشارات لانگمن. آوریل ۲۰۰۳ « وجود دو منطقة خلیج فارس و دریای خزر، باعث شده نام ایران از سال های اوایل قرن بیستم همواره در محافل اقتصادی مطرح باشد. ولی بعد از وقوع انقلاب در سال ۱۹۷۸ این نام به محافل سیاسی نیز کشیده شد.» علی انصاری در این کتاب با نگاهی گذرا به تاریخچة رشد و توسعه اقتصادی در ایران، به نقش انقلاب در جریان رشد اقتصادی و تاثیر محدودیت روابط ایران با کشورهای غربی در سیر صعودی و نزولی این روند پرداخته است. انصاری توسعة اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران را از سال ۱۹۲۱ به بعد دنبال و از پیدایش تفکر و گرایش های جدیدی دراین حوزه ها خبر می دهد. وی ایران مدرن را مخلوطی از سیاست و فرهنگ قلمداد می کند که می تواند نقش بسزایی در رشد و توسعة این کشور در سالهای آینده ایفا کند.
آخرین انقلاب بزرگ / رابین رایت گروه انتشاراتی نوف Knopf Publishing Group. مارس ۲۰۰۱ در غرب، کمتر خبرنگاری پیدا می شود که به اندازه رابین رایت به فرهنگ بعد از انقلاب ایران و نوع نگرش مردم آن آشنایی داشته باشد. رایت برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ به عنوان خبرنگار به ایران سفر کرد و در روزهای وقوع انقلاب در ایران حضور داشت.
رایت لحظه به لحظه انقلاب را در کتابش به تصویر کشیده و به عنوان یک زن نویسنده با نگاهی تحلیلی، اتفاقات پس از انقلاب ۵۷ را ـ بویژه در حوزه سیاست ـ به نفع قشر زن تشریح می کند. او اعتقاد دارد انقلاب اسلامی ایران بود که آموزه های اسلام را به طرز صحیح به اجرا گذاشت. وی می نویسد: «من در اینجا زنانی را می بینم که با روسری و چادر در صحنه های مختلف اجتماعی و سیاسی حضور پیدا می کنند و این از نتایج بزرگ انقلاب ۵۷ است، حضور فعال و معتقدانه زن در جامعه ایرانی.» او انقلاب اسلامی را با انقلاب های روسیه و فرانسه مقایسه و از آن به عنوان آخرین و بزرگترین انقلاب تاریخ بشریت یاد می کند.
عبای پیامبر: مذهب و سیاست در ایران/ روی متحده انتشارات: oneworld. آگوست ۲۰۰۰ از ۱۵ سال پیش که اولین نسخه از این کتاب نوشته «روی متحده» به چاپ رسیده، هنوز هم اگر کسی بخواهد دربارة فرهنگ و جامعة ایرانی بعد از انقلاب مطالعه کند، به این کتاب مراجعه می کند. عبای پیامبر با روایت داستان زندگی یک طلبة جوان و شیوة زندگی وی در شهر مذهبی و قدیمی قم، در حقیقت به زندگی و فرهنگ نسل اول انقلاب می پردازد. روی متحده به صورت داستان گونه فرهنگ شیعه و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را در میان کشورهای اسلامی خاورمیانه مطالعه و منتشر می کند. وی همچنین سعی دارد کتاب خود را به عنوان مرجعی در این زمینه برای مخاطب غربی معرفی کند، مرجعی که مبدا خود را انقلاب اسلامی ایران می داند.
نمایش یک انقلاب: هنر اعتقاد در انقلاب اسلامی ایران / پیتر چاوسکی انتشارات دانشگاه نیویورک. اکتبر ۱۹۹۹ انقلاب اسلامی ایران یکی از نادرترین حوادث تاریخی است که برتری و قدرت کلمات را در مقابل اسلحه به خوبی نشان داد. سخنان امام خمینی [ره] و شعار ها و پوسترهای مردم، رژیمی را سرکوب کرد که بیش از دوهزار سال ادعای حکومت و سلطنت را با خود داشت.» پیتر چاوسکی با همکاری حامد دهباشی همکار ایرانی خود در دانشگاه نیویورک، با نوشتن نمایش «یک انقلاب» سعی دارد به بررسی چگونگی وقوع انقلاب مردمی ایران بپردازد. چاوسکی نمایش بزرگی از انقلاب را به تصویر می کشد که در آن به ظاهر مجموعه ای شعار و سمبل های انقلابی، رژیم شاه را سرنگون می کند. ولی نویسنده مهم ترین سلاح مردم را در مقابل رژیم طاغوتی، نیروی اعتقاد و مذهب ارزیابی می کند. چاوسکی با بهره گیری از اسناد و مدارک، بر خلاف متفکران و تحلیل گران غربی، ثابت می کند که تنها نیروی مردم در به ثمر نشستن انقلاب ۵۷، ایمان و باور به آینده ای روشن بوده است.
انقلاب ناشناخته ایران/ مارک داونز انتشارات Ashgate Publishing, Limited «انقلاب اسلامی تاثیرات عمیق و گسترده ای در ساختار سیاسی کشور ایران ایجاد کرد و این تحولات سیاسی بیش از همه روی تفکر و هویت اجتماعی مردم این کشور تاثیر گذاشته است.» این کتاب با تاکید بر این تغییر و تحولات درونی به بررسی و کاوش در ساختارهای جدید جامعه ایرانی نیز می پردازد.
داونز به عنوان نویسنده و عضو آژانس بین المللی حقوق مدنی و دموکراسی جهانی، در این کتاب به مبحث برخورد نامناسب کشورهای غربی با انقلاب اسلامی ایران می پردازد. وی می نویسد «نظریه پردازان غربی از انقلاب به عنوان حرکتی غیر دینی و غیر مردمی یاد می کنند و آن را زاییده افکار قشر خاصی از مردم می دانند، حال آنکه انقلاب اسلامی در ایران زاییده قشرهای مختلف مردمی بود که حکومت را برای خود می خواستند و نه بیگانگانی از آن سوی مرزهاشان».
داونز انقلاب ایران را حرکتی مذهبی عنوان می کند و اندیشمندان غربی را در درک صحیح اسلام شیعی که سکاندار اصلی این انقلاب است، ناتوان ارزیابی می کند.
منبع: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران
مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی




اثر انقلاب اسلامی ایران در نظریه‌های تبیینی وقوع انقلابها

محمدحسین پناهی

استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی

ظهور انقلاب اسلامی ایران، ناتوانی بسیاری از نظریه‌های انقلاب را در تحلیل و تبیین انقلابهای سیاسی و اجتماعی نمایان كرد. شاید وقوع انقلاب اسلامی را بتوان نقطه عطفی در نظریه پردازی‌های اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی دانست كه بسیاری از آنان را به بازاندیشی در نظریه‌های خویش وادار نمود و بعضی آشكارا به ضعف نظریه‌های خود در مواجهه با انقلاب اسلامی ایران اعتراف كردند. نوشتار حاضر، چكیده‌ای از سخنرانی دكتر محمد حسین پناهی با عنوان: تأثیر فرهنگی انقلاب اسلامی ایران بر تئوری‌های انقلاب، در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. پناهی دارای مدرك دكترای جامعه شناسی و فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه ویسكانسین- مدیسون آمریكا و اكنون عضو هیئت علمی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. حوزه تخصصی وی جامعه شناسی سیاسی و انقلاب می‌باشد. از او تا به حال علاوه بر مقالات متعدد، كتاب «جامعه‌شناسی شعارهای انقلاب اسلامی» نیز منتشر شده است.


انقلاب اسلامي ايران به عنوان يكي از انقلاب‌هاي برجسته قرن بيستم ، آثار متعددي را به دنبال داشت و توجه بسياري از انديشمندان انقلاب را به خود جلب نمود. شايد هيچ انقلابي در چنين مدت كوتاهي به اندازه انقلاب اسلامي مورد توجه انديشمندان قرارنگرفته باشد. در نتيجه امروزه شما كتابنامه‌هاي قطوري از تحقيقات، مقالات و كتابهايي در زمينه انقلاب اسلامي مي‌بينيد كه حاوي صدها مقاله علمي و كتاب است. براي مقايسه‌اي اجمالي جهت تبيين دامنه وسيع كار بر روي انقلاب اسلامي توجهتان را به جستجويي كوتاه در سايت گوگل(Google) با موضوع انقلاب اسلامي جلب مي‌كنم. براي نمونه امروز صبح اين جستجو را انجام دادم. در اين جستجو در ارتباط با انقلاب اسلامي يك ميليون و ششصد و هفتاد و يك هزار مدخل وجود داشت. همين جستجو را نيز براي انقلاب نيكاراگوئه كه تقريباً همزمان با انقلاب اسلامي اتفاق افتاده است،انجام دادم. نتيجه، پنجاه و يك هزار مدخل در گوگل بود. بدين ترتيب مي‌بينيم كه به هيچ وجه اين دو انقلاب(انقلاب اسلامي و انقلاب نيكاراگوئه) قابل مقايسه نيستند.اين نكته خود به خود اين سؤال را مطرح مي‌كند كه اساساً چرا چنين توجهي به انقلاب اسلامي ايران شده است؟ براي مثال اگر پيرامون انقلاب فرانسه كه دويست و سي سال پيش اتفاق افتاده است و هنوز روي آن مطالعه مي‌كنند، در سايت گوگل جست‌وجو كنيم، تعداد مدخل آن حدود دو ميليون و سيصدهزار مورد است. به عبارت ديگر انقلاب اسلامي ايران در اين مدت كوتاه سي ساله تقريباً ششصد هزار مدخل كمتر از انقلاب فرانسه دارد. انقلابي كه در واقع به عنوان مادر انقلاب‌هاي مدرن شناخته مي‌شود و جزء مهمترين آنهاست. البته اين مدخل‌ها دائماً در حال تغيير است. به احتمال زياد اگر از امروز ده سال بگذرد و شما بار ديگر اين جستجو را انجام دهيد، خواهيد ديد كه دامنه كار بر روي انقلاب اسلامي بيش از انقلاب فرانسه خواهد بود. به هر حال اين نكته اهميت انقلاب اسلامي را در صحنه بين المللي و براي انديشمندان حوزه انقلاب و جامعه شناسي سياسي و انقلاب نشان مي‌دهد. اينكه چه عواملي باعث اهميت فراوان انقلاب اسلامي شده است، خود جاي بحث دارد.

قطعاً عواملي مانند: زمان و مكان وقوع ، ايدئولوژي، ميزان موفقيت، آثار بين المللي، هويت دشمنان و مخالفان انقلاب اسلامي و عوامل ديگري در توجه فراوان به انقلاب اسلامي ايران مؤثر بوده اند. اين اهميت براي انديشمندان حوزه جامعه شناسي انقلاب قاعدتاً منجر به اين خواهد شد كه مطالعات بسياري بر روي انقلاب اسلامي ايران انجام دهند كه يكي از اولين تلاشها آزمون تئوريهاي خودشان است. به عبارت ديگر بررسي كنند، تئوريهايي كه تا آن زمان براي تبيين انقلابها به كار مي‌رفته به چه ميزان در مورد انقلاب اسلامي صادق است و مي‌تواند براي تبيين اين انقلاب مفيد باشد؟ و الزاماً اين مسئله آثار علمي فراواني را ايجاد خواهد نمود. براي نمونه جالب است بگويم طبق بررسي كه انجام داده ام، هيچ مطالعه‌اي بر روي آثار علمي انقلابات حتي انقلاب كبير فرانسه را مشاهده نكردم. به عبارت ديگر تحقيقي كه اثر يك انقلاب را به عنوان پديده‌اي اجتماعي در روند تغيير و تحولات علمي بررسي نمايد، نديدم. بنابراين مطالعه‌اي كه من انجام داده ام، كار بسيار جديدي است و تقريباً به معنايي منحصر به فرد است. البته دو- سه نفر از دوستان در ايران چنين صحبتهايي را به طور پراكنده و سطحي در برخي سمينارها داشته اند، اما مقاله علمي مدوني در اين زمينه پيدا نكردم و اين خود جاي شگفتي است كه در حوزه جامعه شناسي علم كه محملي براي چنين مطالعاتي است، به اين موضوع و اين انقلاب توجهي نشده است. به هر حال مستحضر هستيد، موضوعي كه به اين شكل انتخاب كرده ام، به لحاظ مباني نظري در حوزه جامعه شناسي علم قرار مي‌گيرد. يعني بررسي اثر يك پديده اجتماعي در روند تغيير و تحولات علمي. بنده حوزه مطالعاتي ام جامعه شناسي علم نبود، بنابراين براي اينكه بتوانم اين تحقيق را انجام دهم، ناچار بودم كه مطالعه دقيقتري در جامعه شناسي علم و جامعه شناسي معرفت داشته باشم و طبيعتاً مي‌بايد با مطالعات كلاسيك و متأخر در اين زمينه آشنا مي‌شدم كه وقت زيادي از من گرفت. با مطالعاتي كه در اين حوزه انجام دادم به اين نتيجه رسيدم كه شايد يك مبناي نظري تلفيقي، از جامعه شناسي علم بتواند مرا در اين تحقيق كمك كند. دو مطالعه در بين كارهايي كه در حوزه جامعه شناسي علم يا تاريخ تحولات علمي صورت گرفته بسيار شاخص هستند؛ يكي از آنها كاري است كه توماس كوهن تحت عنوان «ساختار انقلابات علمي» انجام داده كه كتاب آن نيز به فارسي ترجمه شده است. اين كتاب، انقلابات علمي يا بطور عام تر تحولات علمي را مورد مداقه قرار مي‌دهد. از نظر توماس كوهن دو شكل دگرگوني در علم وجود دارد: اولي دگرگوني تدريجي در داخل يك پارادايم يا نظريه موجود است كه از آن تحت عنوان علم عادي يا معمولي و يا فعاليت علمي معمول ياد مي‌كند. اغلب ما اينگونه عمل مي‌كنيم، يعني يك نظريه مورد قبول و جاافتاده‌اي را مبناي كار قرار مي‌دهيم و يا با اصلاحاتي در آن فرضياتي را مطرح مي‌نماييم و سپس به بررسي آنها مي‌پردازيم كه اين شيوه باعث توسعه علم در درون يك پارادايم مي‌شود. توماس كوهن مقايسه بسيار جالبي را ميان انقلاب‌هاي علمي و انقلابات اجتماعي انجام مي‌دهد. به نظر او همانطور كه زمينه‌هايي براي انقلاب‌هاي اجتماعي فراهم مي‌شود، شرايط انقلابي بوجود مي‌آيد،انقلاب اتفاق مي‌افتد و بعد هم پيامدهايي را به دنبال مي‌آورد، انقلاب‌هاي علمي نيز فرآيندي شبيه انقلابات اجتماعي دارد. از ديدگاه او معمولاً توسعه جامعه در شرايط عادي،در بستر ساختار موجود اتفاق مي‌افتد و بنابراين علم عادي هم علمي است كه در واقع بر اساس نظريه‌هاي مقبول موجود تحول مي‌يابد.همچنين در اين ساختار است كه فعاليت‌هاي علمي و پژوهشي و اساساً توسعه علمي به وقوع مي‌پيوندد.اين قضيه نوعي تغيير علمي است، منتها اين پارادايمهاي مورد قبول و نظريه‌هاي حاكم در زمان‌هايي و به علل مختلف مورد تشكيك قرار مي‌گيرند، چراكه توانايي تبيين پديده‌هاي نوظهور را ندارند. البته اين را هم اشاره كنم كه بحث كوهن بيشتر معطوف به علوم تجربي است. البته در مورد علوم انساني هم اشاراتي دارد كه با علوم تجربي قابل تطبيق مي‌باشد.توجه به اين نكته بسيار مهم است. به هر حال اين نظريات يا پارادايمهاي موجود مورد سؤال قرار مي‌گيرند و نمي توانند اتفاقات جديد را تبيين كنند. به اين صورت رفته رفته دانشمندان و انديشمندان مبتكري به وجود مي‌آيند كه نظريه‌ها و پارادايمهاي جديد را مطرح مي‌كنند و آن نظريه‌ها به تدريج مورد پذيرش قرار مي‌گيرند و بعد از يك دوره گذار، جايگزين نظريات و پارادايمهاي قبلي مي‌شوند. به اين ترتيب نظريه يا پارادايم بعدي با قبلي قابل قياس نيست، به طوري كه اساساً ساختار ديگري پيدا مي‌كند و به همين دليل كوهن حركت از يك پارادايم به پارادايم ديگر يا از يك نظريه به نظريه ديگر را انقلاب علمي مي‌نامد و نشان مي‌دهد كه از اين دست انقلابها، بسيار در تاريخ علم و در سطوح مختلف كلان و خرد اتفاق افتاده است. اين كار توماس كوهن بستر نظري را براي من فراهم نمود. بر اين مبنا و در حوزه جامعه شناسي علم مي‌توانيم انقلاب اسلامي را به عنوان يك حادثه بين المللي مهم تلقي كنيم كه ظهور آن قاعدتاً نظريات موجود، پيرامون انقلاب را به چالش مي‌كشد و بايد اين واقعه با آن نظريه‌ها آزمون شوند.آنوقت متوجه خواهيد شد كه نظريه‌هاي موجود چقدر توان اين تبيين پديده را دارند و اگر چنين تواني وجود نداشته باشد، حركتي براي خلاقيتهاي علمي جديد را بوجود مي‌آورد كه مباحث جديد علمي مطرح شوند و به اين ترتيب تغيير در نظريه‌هاي انقلاب حاصل مي‌شود. يكي از كتابهاي برجسته ديگر در اين زمينه(حوزه جامعه شناسي علم) كه متأخرتر از كتاب ساختار انقلابات علمي كوهن و متعلق به اواسط دهه 80 ميلادي است ، كتابي است كه دو نفر با نامهاي شاپين و شفر نوشته اند. نام اين كتاب، «قدرت و پمپ هوا» تا اندازه‌اي گمراه كننده است. اين اثر هم، از كارهاي بسيار برجسته و كلاسيك در حوزه جامعه شناسي علم است. اين دو نفر(شاپين و شفر) مطالعه‌اي بر روي فرآيند ساخت پمپ هوا توسط رابرت بويل كه از دانشمندان علم مكانيك بود، انجام دادند. آنها قصد داشتند دريابند كه نظريه پردازي رابرت بويل و دستگاهي كه او به عنوان يك تكنولوژي علمي جديد ساخت، چگونه مورد پذيرش جامعه علمي قرار گرفت؟ آنها به طور دقيق مراحل ساخت و آزمايش دستگاه و در نهايت،پذيرفته شدن آنرا علي رغم انتقادات شديدي كه افرادي مانند توماس‌هابز به آن وارد كرده اند، مورد مطالعه قرار داده اند. توماس‌هابز به شدت به اين دستگاه و نحوه عملكرد آن انتقاد مي‌كند و تمام يافته‌ها و استدلالهاي بويل و آزمايشهايي را كه او انجام داده است، زير سؤال برده و آنها را رد مي‌كند. اما چيزي كه در نهايت اتفاق مي‌افتد پذيرش نظر بويل از طرف جامعه علمي و رد نظر توماس‌هابز است. آنها نشان مي‌دهند كه شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي حاكم در آن زمان به گونه‌اي بود كه درواقع به سود نظرات و دستگاه ساخته شده بويل و بر ضد نظرات‌هابز بوده است، درحاليكه هر دوي اين نظريه‌ها اشكالات جدي داشتند. نكته جالب اين است كه هر دو نظريه مي‌توانستند به يك اندازه مورد پذيرش قرار گيرند، اما يكي رد و ديگري پذيرفته مي‌شود. علت اين اتفاق پشتوانه سياسي نظريه بويل بوده است. حرف اساسي شاپين و شفر اين است كه اساساً داده‌هاي علمي و تفسير و تعبير‌هاي اين داده‌ها و نيز نظريه پردازي‌هاي علمي به شدت تحت تأثير شرايط فرهنگي، تاريخي، اجتماعي و سياسي است، به طوري كه هيچكدام از آنها و روشهايي هم كه براي توليدشان بكار گرفته مي‌شود، حقيقت نيستند. از اين منظر ساخته و پرداختن علوم مي‌تواند داراي تعبير و تفسيرهاي متعدد و مختلفي باشد و اينگونه نيست كه عينيت و حقيقتي وجود دارد كه قابل كشف باشد. به اين معنا كلاً كشف حقيقت و واقعيت بيروني توسط علم زير سؤال رفته و رد مي‌شود. نكته جالبي از اين كتاب نقل مي‌كنم؛ شاپين و شفر مي‌گويند: «علوم تجربي، اجتماعي و انساني كنوني در غرب محصول ساختار اجتماعي ليبرالي و كثرت گرايي غربي است و حامي و حافظ چنين ساختاري مي‌باشد و با آن رابطه متقابل دارد، به نحوي كه اگر يكي را برداريم، ديگري فرو مي‌ريزد». البته دقت كنيد كه آنها از علوم، مخصوصاً علوم تجربي سخن مي‌گويند. حال وقتي تاريخ علوم تجربي ثابت كند كه يك دستاورد علمي تجربي، محصول شرايط سياسي و اجتماعي جامعه است، ديگر علوم اجتماعي جاي خود را دارد. به طور كلي امروز ديگرآن نوع تلقي كه از علم به عنوان پوزيتويستي كلمه در گذشته مورد قبول بود و به عنوان يك حقيقت مطلق، بازنماينده واقعيتها و حقايق بيروني شناخته مي‌شد- حتي در علوم تجربي جايگاهش را در نزد جامعه شناسي علم، از دست داده و قابل قبول نيست،چه برسد به علوم اجتماعي و انساني يا به معنايي علوم فرهنگي. قاعدتاً نظريه‌ها در اين علوم بسيار كمتر از علوم تجربي مي‌توانند ادعاي جهانشمولي داشته باشند، درحاليكه در گذشته چنين بوده است. بدين ترتيب من از تلفيق اين دو نظريه و بعضي نظريه‌هاي ديگر كه در زمينه جامعه شناسي علم مطرح بود، مباني نظري خود را در اين تحقيق سازمان دادم. در واقع نتيجه اين شد كه انقلاب اسلامي در زماني اتفاق مي‌افتد كه مي‌توان گفت نظريه‌هاي پوزيتويستي، تدريجاً زير سؤال رفته و خود انقلاب اسلامي هم ضربه بسيار سنگيني به اين پوزيتيويسم حاكم مخصوصاً در علوم اجتماعي و در جامعه شناسي سياسي و انقلاب وارد مي‌كند. از سوي ديگر اين جريان همزمان با شرايط تاريخي و شروع چرخش فرهنگي و پست مدرنيسم(فرا مدرنيته) در غرب است. اين عوامل دست به دست هم داده و باعث شده است كه انقلاب اسلامي اثرات بسيار مهمي را در روند تحقيقات – لااقل مربوط به حوزه انقلاب و كمي عامتر در حوزه جامعه شناسي انقلاب- ايجاد كند. بدين ترتيب چارچوب نظري من شكل گرفت و فرضيه ام نيز بر اين اساس،بررسي دگرگوني است كه انقلاب اسلامي در نظريه‌هاي انقلاب ايجاد كرده است.

بار ديگر تأكيد مي‌كنم كه وقتي ما از نظريه‌هاي علمي مخصوصاً در حوزه علوم اجتماعي و جامعه شناسي صحبت مي‌كنيم، بايد ببينيم با چه نوع نظريه‌هايي سر و كار داريم، ماهيت شكل گيري اينها چگونه و در چه بسترهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي بوجود آمده اند و چقدر مي‌توانند در تبيين پديده‌هاي اجتماعي جامعه خودمان مفيد واقع شوند. به هر حال براي بررسي فرضيه خود مي‌بايد به نظريه‌هاي انقلاب، قبل از مقطع وقوع انقلاب اسلامي بپردازم و نشان دهم كه موضوع فرهنگ و عوامل فرهنگي در اين نظريه‌ها دخالت نداشته و سپس با نظريه‌هاي بعد از انقلاب اسلامي مقايسه نمايم تا نقش انقلاب اسلامي را در توجه آنها به فرهنگ و عوامل فرهنگي بيابم. نظريه‌هاي غالب در جامعه شناسي انقلاب، نظريه‌هاي ماركسيستي كلاسيك و جديد هستند كه اساساً نقش چنداني به فرهنگ به معناي كلي آن- با در نظرگرفتن مذهب- نمي دهند و فرهنگ را به عنوان عامل تعيين كننده نمي پندارند، بلكه آنرا عامل تعيين شده مي‌دانند. نظريه‌هاي روانشناختي انقلاب نيز كه متأخرترين آنها نظريه‌هاي محروميت نسبي يا نظريه‌هاي توقعات فزاينده است، جايگاهي را براي ارزشها و ايدئولوژي قائلند، اما بسيار رقيق و كم اثر. به عبارت ديگر آنها به عوامل ديگر ذهني مانند: نارضايتي‌هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و نيز قدرتهاي حاكم موجود اهميت بيشتري نسبت به ايدئولوژي و فرهنگ مي‌دهند. از سوي ديگر نظريه‌هاي ساختارگرايي هم وضع مشابهي دارند. اساساً يكي از ويژگيهاي نظريه‌هاي ساختاري اين است كه براي فرهنگ و عامليت نقشي قائل نيستند، چرا كه آنها را عواملي ذهني و غير از عوامل ساختاري مي‌دانند.. به عبارت ديگر ساختارگرايي هر چه خالص تر باشد به همان ميزان كمتر به عامل ايدئولوژي، فرهنگ و مذهب اهميت مي‌دهد.
از برجسته ترين نظريه‌هاي ساختارگرايي در حوزه انقلاب نظريه ي اسكاچپول است. اين نظريه در واقع بهترين و كاملترين نمونه ساختارگرايي مدرن مي‌باشد. شما در اين نظريه به وضوح مي‌بينيد كه چندان وزني براي فرهنگ و ايدئولوژي قائل نيست و بيشتر عوامل ساختاري-طبقاتي، ساختار دولت، ساختار طبقاتي اجتماعي و ساختار بين المللي مورد توجه است تا فرهنگ و ايدئولوژي. با بررسي نظريه‌هاي سياسي- اجتماعي ، نظريه‌هاي بسيج و انتخاب عقلاني نيز خواهيد ديد كه آنچنان بايد و شايد به مقوله فرهنگ، مذهب و عوامل اعتقادي يا ارزشي نمي پردازند. درواقع اگر هم به اين عوامل توجهي نشان دهند بصورت جنبي و سطحي از آن مي‌گذرند و آنها را به عنوان يك متغير اصلي تعيين كننده به حساب نمي آورند. براي نمونه شما نمي بينيد در دسته بندي‌هايي كه در مورد نظريات انقلابهاي اجتماعي وجود دارد، دسته‌اي هم به نام نظريه‌هاي فرهنگي انقلاب داشته باشيم. چنين چيزي تا زمان وقوع انقلاب اسلامي ايران اصلاً وجود نداشت و اگر هم فرهنگ به شكلي در نظريات انقلاب وارد شده بود، به صورت جنبي و سطحي حضور داشت. همه اين نظريه‌ها ادعاي جهانشمولي داشتند. به عبارت ديگر هر نظريه پردازي، نظريه خويش را براي تمامي انقلابها صادق مي‌دانست و براي آن قدرت تبيين كنندگي همه انقلابها را قائل بود. اما وقتي انقلاب اسلامي ايران به وقوع پيوست همه اين نظريه پردازان به سراغ نظريه‌هاي خويش رفتند تا انقلاب اسلامي را تبيين نمايند.
تلاشهاي اوليه‌اي نيز صورت گرفت. حتي ماركسيست‌ها سعي كردند انقلاب اسلامي را بر اساس چارچوب ماركسيستي خود تبيين كنند، ولي موفق نشدند. هر تلاشي كه كردند متوجه شدند كه اين انقلاب داراي محتواي فرهنگي بسيار غليظي است كه نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت و آنرا بر اساس چارچوبهاي قبلي تحليل نمود. به هر حال تلاشهاي ابتدايي و آزمون اين نظريه‌ها براي تبيين انقلاب اسلامي ايران با شكست مواجه شد و رفته رفته نظريه پردازان در آراء خويش تجديد نظر كردند. براي نمونه اسكاچپول كه از نظريه پردازان برجسته انقلاب بود در آنزمان سعي نمود تا با نظريه ساختارگرايي، انقلاب اسلامي ايران را تبيين نمايد. وي در مقاله‌اي كوشش كرد تا انقلاب اسلامي را تحليل نمايد اما خود به ناتواني نظريه خويش واقف بود و به همين دليل در مقاله ديگري به ضعف پاسخگويي نظريه‌ي خود در تبيين انقلاب اسلامي اذعان نمود و سعي كرد تا با بازنگري در نظريه‌ي خويش انقلاب اسلامي را در چارچوب نظريه‌ي خود تبيين نمايد. ديگر نظريه پردازان انقلاب نيز به گونه‌اي به اين مشكل دچار شدند. دليل آن هم اين بود كه انقلاب اسلامي ايران با هر نگاهي داراي محتواي فرهنگي غليظي بود كه در بستر شكل گيري، فرآيند و پيامدهاي انقلاب اسلامي وجود داشت. در ادامه مي‌توان به بعضي از ابعاد فرهنگي انقلاب اسلامي اشاره كرد: مذهبي بودن مردم؛ چالش باورها و اعتقادات مردم با نخبگان غرب زده‌اي كه تلاش مي‌كردند فرهنگ مردم را غربي كنند و اين قضيه تضادهاي فرهنگي متعددي را به وجود آورد كه نهايتاً به از خود بيگانگي فرهنگي براي بخشي از مردم جامعه – لااقل شهرنشينان – منجر شد ؛ تبليغات فرهنگ غربي و مليت ايراني گذشته در برابر فرهنگ اسلامي نقشي اساسي در زمينه سازي انقلاب داشتند؛ از طرف ديگر عناصر و مجموعه‌هاي فرهنگي بارزي در ايران وجود داشت كه كاركرد مهمي را در انقلاب اسلامي بر عهده داشتند: از جمله روحانيت به عنوان قشري كه به هر صورت كارگزار فرهنگي به معناي عام است و نهادهاي مربوط به عزاداري امام حسين (عليه السلام) و شهداي انقلاب؛ مساجد به عنوان يك نهاد فرهنگي مهم كه در آن زمان به عنوان پايگاه فعاليت فرهنگي و مذهبي به شمار مي‌رفتند؛ احيا و بازسازي ايدئولوژي اسلامي قبل از وقوع انقلاب به وسيله ي افرادي چون مرحوم دكتر علي شريعتي، استاد شهيد مطهري (ره) و امام خميني (ره). البته اين بازسازي و ايدئولوژيزه كردن اسلام و شيعه بسيار نقش آفرين بود؛ اعتقادات شيعه بر امامت و رهبري مؤمنان؛ ماهيت فرهنگي و مذهبي رهبران انقلاب در فرآيند انقلاب؛ استقبال مردم از ايدئولوژي اسلامي در مقابل ايدئولوژي‌هاي ديگري كه در آن زمان مطرح بودند؛ نماد پردازيهايي كه از شخصيتهاي اسلامي، تاريخي و اساطيري در فرآيند انقلاب اسلامي اتفاق افتاد و به ويژه اينكه اين نماد پردازيها بر اساس اسطوره‌هاي شيعه بودند؛ اعلام و طرح خواسته‌ها و آرمانهاي انقلابي به زبان مذهبي و به ويژه زبان تشيع؛ فهم و تفسير نظام حاكم – پهلوي – بر اساس همين فرهنگ و نماد پردازيها منتها در مقابل انقلابيون و رهبران انقلابي؛ از طرف ديگر مشاركت عظيم مردمي در اين انقلاب بي سابقه بوده است به طوري كه در هيچ انقلابي اين ميزان مشاركت مردمي بر پايه ي چنين مباني فرهنگي وجود نداشته است كه از چشم نظريه پردازان دور بماند، آن هم در زماني كه مذهب به شدت مورد حمله قرار گرفته و سكولاريزم ديدگاه غالب بود، چنانكه تصور مي‌شد دين به طور كلي به صورت تدريجي از صحنه ي فعاليت اجتماعي بيرون مي‌رود. بنابراين مجموعه ي اين عوامل نشان مي‌دهد كه انقلاب اسلامي داراي محتوايي غني به لحاظ فرهنگي مي‌باشد. البته اين بدان معنا نيست كه عوامل ديگري مانند عوامل سياسي، اقتصادي نقشي نداشته باشند. نه! قطعاَ آنها هم نقش مهمي داشتند، اما در مقايسه با بعضي از انقلابها يا ديگر ابعاد انقلاب بعد فرهنگي بسيار برجسته تر بود. اين به معني آن است كه نظريه‌هاي موجود انقلاب توان تبيين چنين پديده‌اي را نمي توانند داشته باشند و لازم است كه نظريه پردازيهاي جديد صورت گيرد كه اين اتفاق نيز افتاد.
در حقيقت بعد از انقلاب اسلامي حوزه ي مطالعات انقلاب شور و شوق و دامنه جديدي پيدا كرد. هيچ وقت با اين شتاب اين ميزان توجه به انقلاب نشده بود. بدين ترتيب نه تنها انقلاب اسلامي با نظريات جديد به اصطلاح باز نگري شده يا نظريه‌هاي جديدي كه مطرح شده بودند تبيين شد. حتي بعضي از نظريه پردازان نيز به انقلابهاي قبلي بازگشتند و حتي انقلابهاي ديگر از جمله انقلاب فرانسه را بازخواني نمودند و قرائتي مجدد داشتند تا عناصر فرهنگي را در آن كشف كنند. از اين نمونه تلاشها را مي‌توان در مقالاتي كه به عناصري چون فرهنگ و ايدئولوژي در انقلاب فرانسه و ديگر انقلابها پرداخته اند اشاره نمود. به عبارت ديگر تبيين‌هاي گذشته از اين انقلابها مورد تشكيك قرار گرفته اند و تحليل‌هاي جديد بر اساس رويكرد فرهنگي براي توجه به بعد فرهنگ بوجود آمدند و به اين شكل حركت جديدي در حوزه نظريه پردازي انقلاب بوجود آمد. در مجموع تلاش من اين بود كه نظريه پردازيهايي راكه بعد از انقلاب اسلامي ايران صورت گرفته، بررسي نمايم تا دريابم اين نظريه پردازيها چه بصورت مستقيم (يعني با موضوع انقلاب اسلامي يا مقايسه آن با انقلابات ديگر) و يا غيرمستقيم (يعني نظريه‌هايي كه بر روي انقلابهاي ديگر انجام شده) متأثر از مطالعاتي است كه بر روي انقلاب اسلامي ايران و يا مرتبط با آن انجام شده است. شما اگر مراجع مطالعات جديد در حوزه ي نظريه پردازي انقلاب را ملاحظه كنيد مي‌بينيد كه توجه به انقلاب اسلامي ايران بسيار زياد است.به عبارت ديگر هر چند كه موضوع مطالعه مربوط به انقلاب اسلامي نيست، اما ملهم از آن است. البته پژوهش من همچنان ادامه دارد و به بيان دقيقي نمي توانم اثر انقلاب اسلامي را بر نظريه پردازي جديد انقلاب‌ها مشخص كنم.
اما مجموعه ي اين بررسي‌ها براي من تا كنون اين مطلب را روشن كرده كه انقلاب اسلامي موج جديدي از نظريه پردازي انقلابات را ايجاد كرده است كه بعضي از انديشمندان به آن نسل چهارم انقلابات يا نسل چهارم نظريه پردازي در انقلابات لقب داده اند.در اين نسل، وجه فراموش شده فرهنگ كاملا برجسته مي‌شود و درك ابعاد ديگر اگر چه نه غالب ترين عنصر، اما به عنوان يك عنصر غالب و مهم بر انقلابات مورد توجه قرار گرفته است.براي مثال چهره‌هايي مانند جان فورن، گلدستون و حتي ساختارگراهاي قبلي در اين زمينه بحث‌هاي جدي را دارند.آنها سعي مي‌كنند به فرهنگ و بعد فرهنگي انقلاب تكيه كنند و نشان دهند اين بعد كمتر از ابعاد ديگر در انقلابات اثر گذار نبوده و بايد به آن توجه ويژه‌اي داشت.




در باب چیستی تاریخ شفاهی(۴)

لیندا شوپس

(Linda shopes)
ترجمه: دکتر حسن اکبری بیرق

منبع: historymatters.gmu.edu

نمونه تفسیر

مصاحبه
در دهه 1990 یک مربی بهداشت به نام پاتریشیا فابیانو (29)  به‌عنوان بخشی از پژوهش‌های خود در باب باشگاه دختران «پنج‌شنبه اول»(30)  با شخصی به نام خانم دُلارس بورداس کازکو از اهالی شهر مکیس‌راکس در ایالت پنسیلوانیا مصاحبه کرد. این باشگاه، به زنانی از طبقه کارگر تعلق دارد که در طول چهار دهه گذشته تاکنون در نخستین پنج‌شنبه هرماه دور هم جمع میش‌وند. فابیانو برای واکاوی ارتباط میان نظام‌های غیر رسمی حمایتی و نظام بهداشت که نشانگر احساس اتحاد و رفاه بین مردم است، با هفت تن از اعضای باشگاه مورد نظر مصاحبه‌هایی انجام داد؛ گفتگو با خانم کازکو نیز از این جمله به شمار می‌آید. او در این مصاحبه از خاطرات و تجربه‌های دوران شغلی‌اش در کمپانی دراوو (31)  که یک کارخانه صنعتی در نزدیکی مکیس‌راکس بود سخن می‌گوید.
«ژوئن 1972 بود که برای کار به کمپانی دراوو رفتم، دنبال پیشرفت نبودم، تنها می‌خواستم کمک‌خرج شوهرم باشم، چون فشار زیادی رویمان بود. اصلاً نمی‌شد با یک حقوق زندگی کرد. آخرماه چیزی برایمان باقی نمی‌ماند. از اول ماه تا آخر ماه فقط با همان چندرغاز سرمی‌کردیم. درآمد دیگری درکار نبود. باور کنید حتی نمی‌توانستیم آخر هفته‌ای به تعطیلات برویم. والری دوازده سال داشت و دیانا هم نه ساله بود که کاری نیمه‌وقت پیدا کردم. برای من خوب بود. اولش سه روز در هفته کار می‌کردم. بعد می‌دانید چه شد؟ ازمن تقاضا کردند چهار روز در هفته کار کنم. به همین منوال پیش می‌رود تا اینکه از تو بخواهند پنج روز در هفته برایشان کار کنی بی آن که تغییری در مزایایی که می‌دهند ایجاد شود. از مرخصی باحقوق که خبری نبود. آخرش به من پیشنهاد کار تمام‌وقت دادند که پیش خودم گفتم من همین الآن هم دارم پنج روز در هفته کار می‌کنم و باهاش کنار آمدم. من تمام زندگیم آنجا می‌گذشت… خیلی هم راحت بودم به همین خاطر تبدیل شدم به کارمند تمام‌وقت».

دوران شغلی او ظرف چند سال دستخوش تغییراتی شد:

«این وضع سه سال ادامه داشت تا این‌که به من پیشنهاد دادند مدیر بشم. من که از مدیریت چیزی نمی‌دانستم. قبول کردم ولی به خودم می‌گم چجوری از پسش براومدم؟ آموزش رسمی که ندیده بودم. مدرک دانشگاهی که نداشتم، اونا به من گفتن مدیر خدمات ماشین‌نویسی بشم. ده تا دختر زیر دستم کار می‌کردن. مسئولیت برنامه کارآموزی دانشجوهایی که به آموزشگاه حرفه‌ای می‌رفتن و توی دراوو کار می‌کردن هم جزوش بود. سازمان‌دهی این برنامه. مصاحبه. قبلاً برای مصاحبه‌ها آموزش رسمی ندیده بودم اما با مردم مصاحبه می‌کردم. باید بر عملکرد کارمندان نظارت می‌کردم. راهنمای شغلی می‌نوشتم. شاید یه بخشی از اون به خاطر آینه که ذاتاً استعداد سازمان‌دهی دارم. استعداد سازمان‌دهی و مدیریت یا اکتسابیه و یا با شخصیت شما عجین شده. شما کدومش رو دارین؟
الآن که به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم که هر چهارسال تغییراتی تو زندگیم به‌وجود می‌اومد. به قسمت سیستم‌های اتوماسیون منتقل شدم که مسئولیت اتوماسیون دفاتر، آزمایش نرم‌افزار و مشاوره داشتم. خیلی شوق داشتم به دانشگاه برم و مدرک بگیرم. تصور نمی‌کردم بتونم دانشگاه رو چهار ساله تموم کنم، اما دلم می‌خواست بالاخره یه فوق‌دیپلم بگیرم. دراوو به بعضی‌ها کمک‌هزینه تحصیلی می‌داد. اول باید خودمون هزینه‌های تحصیلمون رو می‌پرداختیم و بعد اونا جبران می‌کردن. کلاس‌هام رو شروع کردم. دوازده سال طول کشید اما بالاخره فوق‌دیپلم مدیریت بازرگانی گرفتم. خودستایی نمی‌کنم اما از اینکه تونستم از پسش بربیام احساس غرور می‌کنم، آخه تموم‌وقت کار می‌کردم، خونواده هم که بود، هر وقت که احتیاج داشتن باید اضافه‌کاری هم می‌کردم…».
سپس در سال 1988 وی را اخراج کردند. بحران بیکاری باعث شد برنامه‌های زندگی او دچار بی‌نظمی شود و او را وادار کرد تا در گزینه‌هایش تجدیدنظر کند:
«بعد از شونزده سال کار در دراوو، واحد شغلی من رو حذف کردن چون کارخونه می‌خواست تعدیل نیرو بکنه. همیشه پسِ ذهنتون می‌گین کاش اخراجم می‌کردن تا می‌رفتم خونه و استراحت می‌کردم؛ اما کسی به این فکر نمی‌کنه که آگه راستی‌راستی اخراج بشه بعدش باید چیکار بکنه. به هرحال واحد اداری من رو حذف کردن و اخراج شدم. دو هفته به هم مهلت دادن. خیلی‌های دیگه که حکم اخراجشون رو گرفته بودن با عصبانیت لوازمشون رو برداشتن و محل کارشون رو ترک کردن. من هم اولش از کارخونه اومدم بیرون اما دوباره برگشتم به دفترم. همکارام از کنارم می‌گذشتن و داشتن دودوتا چهارتا می‌کردن. می‌دونستن من هم اخراج شدم اما سر درنمی‌آوردن چرا هنوز داشتم کار می‌کردم. راستش راه حل دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسید. خب یه پروژه‌ای دستم بود که باید تمومش می‌کردم. ظرف دو هفته باقیمونده هم تمومش کردم و بعد لوازمم رو برداشتم و رفتم. چرا؟ چون دراوو به من استفاده رسونده بود. تحصیل کردم. حقوق گرفتم. ضمن اینکه قرارداد باهاشون داشتم که پروژه آخر رو تموم کنم و همین کار رو هم کردم. طور دیگه‌ای نمی‌تونستم عمل کنم.
ولی روزی که باید از کارخونه می‌رفتم بدترین روز زندگیم بود. انگار تو یه برزخ گیر افتاده بودم. همه جا بودم و هیچ جا نبودم. به خودم می‌گفتم از این مرخصی لذت ببر. از مزایای «مهلت کاریابی» می‌تونستم استفاده کنم. یه مدتی باهاش کلنجار رفتم و صبح‌ها به‌جای ساعت هشت، ساعت هشت و نیم می‌اومدم تا توی آسانسورها میون مردم گیر نیفتم. به همین دلیل دیر می‌اومدم و ساعت چهار عصر می‌رفتم چون باید کار پیدا می‌کردم. خودم رو توی برزخ می‌دیدم. انگار هویتم رو از دست دادم؛ اما این‌جور هم نبود. من دُلارس کازکو بودم، اما بعدش قاطی می‌کردم و می‌گفتم نه! من زن استیو نیستم، من مادر والری نیستم، من مادر دیانا نیستم، من دختر جولیا بورداس نیستم. توی بد برزخی دست و پا می‌زدم، احساس بی‌هویتی می‌کردم. فقط با همین الفاظ می‌تونم اون روزا رو توصیف کنم. من حقوق بیکاری می‌گرفتم. استیو داشت کار می‌کرد و حق سنوات خدمت هم تا پایان سال بهم داده بودن. چی باعث می‌شد دنبال یه کار دیگه بگردم؟ خودم هم نمی‌دونم. دوستم جوانا می‌گفت پاک خل شدی. بتمرگ خونه‌ات؛ اما سر درنمی‌آرم. هنوز هم سر درنمی‌آرم.
ذهنم همش درگیر بود. «برم سراغ یه شغل دیگه؟» مثلاً فروشندگی. آخه من که فروشندگی بلد نیستم، چون نمی‌تونم جنسی رو بفروشم، اصلاً تو خونم نیست. نمی‌تونم به کسی دروغ بگم. خوب حساب کردم و دیدم فروشندگی به درد من نمی‌خوره. بهترین پستی که در کارخونه داشتم مسئولیت اتوماسیون دفاتر بود و بعدش مسئولیت قسمت پست صوتی و جلسات آموزشی. کم‌کم فهمیدم که وظیفه‌ام رو تو زندگی درست انجام ندادم. باید معلم می‌شدم. افسوس می‌خورم که چرا به دانشگاه نرفتم؛ اما اون وقتا عقل امروز رو نداشتم یا نمی‌دونستم از زندگی چی می‌خوام. پدر و مادرم دوست داشتن من رو به دانشگاه بفرستن، ولی من دوست نداشتم اونها تو تنگنا قرار بگیرن چون از پسِ هزینه‌هاش برنمی‌اومدن. به همین خاطر فقط شش ماه به آموزشگاه حرفه‌ای رابرت موریس رفتم. تازه بعد از اخراجم بود که فهمیدم وظیفه زندگیم رو درست انجام ندادم؛ اما اون موقع که هجده سالم بود اینا رو نمی‌فهمیدم.»(32)

تحلیل مصاحبه

یادآوری می‌کنم که کازکو تاریخچه زندگی خانوادگی و شغلی‌اش را برای پاتریشیا فابیانو تعریف کرده است. موضوع تحقیقات او به گروهی از زنان که چهل سال به‌طور غیررسمی در پنج‌شنبه‌های اول هرماه گرد هم می‌آمدند اختصاص داشت. فابیانو مصاحبه‌گر خوبی است. او خود را برای مصاحبه آماده کرده بود و هدف تحقیقاتش را برای خانم کازکو هم تشریح کرده بود تا برای مصاحبه آمادگی داشته باشد. فابیانو آشنایی طولانی مدتی با کازکو دارد و خود نیز فرد مطلعی است اما به دنیای کازکو تعلق ندارد. با این وجود، احترام عمیقی به او می‌گذارد و به باشگاهشان به دیده تحسین می‌نگرد بدین معنا که بر ارزش این محفل واقف است و قصد دارد نحوه فعالیت‌ها آن‌ها برای ارتقاء سطح بهداشت را بشناسد. فابیانو می‌کوشد تا سیر شکل‌گیری و ماجراهای این باشگاه را در یک قاب فراگیر و جامع بیوگرافی، اجتماعی و به عبارتی تاریخی قرار دهد. همین ملزومات در مصاحبه است که بین او و راوی علقه ایجاد می‌کند و صحنه را برای یک کنکاش خلاقانه مهیا می‌سازد. کازکو تلاش می‌کند به سؤالات فابیانو پاسخ‌های عاقلانه، عمیق و صادقانه بدهد و همین خصوصیت نیز بر وزانت و غنای روایت او می‌افزاید که متأسفانه در متن ویراسته مصاحبه انعکاس نیافته است. نوع سؤالات فابیانو در تحقیقش از جنسی است که کازکو را بر سر شوق می‌آورد تا در بیان زندگی‌اش از گنجینه استدلالات شخصی و اجتماعی استفاده کند و منظورش را به مصاحبه‌گر بفهماند. کازکو نیز همانند اکثر افرادی که در چارچوب متفرد مصاحبه سخن می‌گویند، خودش را در کسوت یک قهرمان معرفی می‌کند. او بازمانده قوی‌بنیه و انسان اخلاق‌گرایی است که کارش را حتی بعد از اخراج ادامه می‌دهد و به شغلی مانند فروشندگی که آلوده به‌دروغ و فریب است وارد نمی‌شود. این تحقیق بر مفروضاتی استوار شده است که یک روایت مترقی حول محور رشد اعتماد به نفس و استقلال را در ذهن مخاطب شکل بدهند. ازقضا، موضوع تحقیق قرابت عجیبی با اندیشه فمینیستی معاصر که دم از آرمان‌های زنانه و حق اشتغال زنان متأهل می‌زند، دارد. البته کازکو خودش را فمینیست معرفی نمی‌کند، اما در روایات او مفروضات و ادبیات فمینیستی موج می‌زند و آن‌گاه که هویت او با از دست دادن شغلش با چالش روبه‌رو می‌شود از گزینه‌های محدود و فرصت‌های ازدست‌رفته زندگی که به خاطر محدودیت‌های شخصی (اون وقتا عقل امروز رو نداشتم [که در سن هجده‌سالگی به دانشگاه برم]) و تنگناهای منبعث از طبقه اجتماعی خانواده‌اش (از پس هزینه‌هاش برنمی‌اومدن) بر او تحمیل‌شده است سخن می‌گوید. هرچند این مصاحبه بدون حضور اغیار و در خانه کازکو انجام‌شده است اما شباهت فراوانی با محتوا، لحن و چشم‌انداز مصاحبه‌های فابیانو با شش عضو دیگر باشگاه دارد زیرا زندگی این زنان شبیه به هم بوده است؛ اما قابل استنباط است که روایت‌های فردی آن‌ها از مکالمات و گفت‌وگوهای چهل‌ساله‌ای که درباره شکل و معنای زندگی‌شان داشته‌اند تأثیر پذیرفته است. مصاحبه‌های فابیانو این درک و تفاهم را آشکار کرد و در پیشانی ذهن آنان آورد. ارزیابی مصاحبه بدین شیوه به‌هیچ‌وجه آن را در حد و اندازه‌های لذت بردن از یک احساس خوشایند یا گفتن چیزهایی که مصاحبه‌گر مایل به شنیدن آن‌هاست پایین نمی‌آورد. همچنین دال بر این نیستند که تهی از حقیقت می‌باشند و یا همه ارزش یکسانی باهم دارند، بعضی از آن‌ها پرمایه‌تر، عالمانه‌تر و عمیق‌تر از دیگر مصاحبه‌هاست و اطلاعات بیشتری برای تحلیل‌های تاریخی در اختیار مورخ و مصاحبه‌گر یا مخاطب قرار می‌دهد. ضمن آن‌که به ما کمک می‌کند تا ماهیت ریشه‌دار، مشروط و ذهنی مصاحبه‌های تاریخ شفاهی را درک کنیم.

تاریخ شفاهی در اینترنت

فناوری‌های الکترونیکی زمینه و امکاناتی را فراهم ساخته است تا مجموعه‌های موجود تاریخ شفاهی به‌واسطه انتشار صوت و تصویر مصاحبه‌های واقعی و متن پیاده شده آن‌ها در اینترنت برای جمعیت بسیار عظیمی قابل‌دسترسی باشد. درحالی‌که عمومِ مورخان شفاهی، فرصت‌های انتشار جهانی آثارشان از طریق اینترنت را مغتنم شمرده‌اند، بسیاری از آن‌ها نسبت به سهولت دسترسی به این آثار در وب‌سایت‌ها که احتمال سوءاستفاده از مصاحبه‌های موجود را افزایش داده است، نظر خوشی ندارند. انتشار مصاحبه‌های انجام‌شده در دوران قبل از فراگیری فناوری اینترنت بدون اجازه صریح راوی موجب دردسرهای ویژه‌ای می‌شود؛ بسیاری از مورخان معتقدند که انتشار اینترنتی این مصاحبه‌ها ناقض حقوق راوی در تعیین میزان و سطح دسترسی به مصاحبه‌هایشان است. مشکل دیگر این است که هرکسی می‌تواند در فضای اینترنت هر مطلبی را با هر کیفیتی منتشر کند. صرف‌نظر از این نگرانی‌ها باید بگوییم که انتشار مصاحبه‌ها از طریق اینترنت دارای مزیت‌های متعددی فراتر از صرفِ دسترسی است. موتورهای جست‌وجوی الکترونیکی به کاربران امکان می‌دهد تا به سهولت و به‌سرعت و بدون نیاز به گوش دادن به ساعت‌ها نوار یا ورق زدن صدها یا هزاران صفحه متن پیاده شده مصاحبه‌ها مطالب منطبق با علایق خود را شناسایی و پیدا کنند. لینک‌های فوق‌متنی Hypertex منتخب یا پانویس‌های مصاحبه‌ها که با کلیک کردن روی آن‌ها می‌توان به متن کامل دسترسی یافت به خواننده امکان می‌دهد تا یک نظریه یا نقل‌قول را در متن کاملش بخواند؛ میزان دقت نویسنده یا مؤلف در حفظ انطباق صدای راوی با متن پیاده شده مصاحبه‌اش را بسنجد؛ و ارزیابی کامل‌تری از نوع تفسیر نویسنده یا مؤلف از روایت راوی به دست بیاورد. انتشار اینترنتی روایت‌ها امکانی است که بدان وسیله می‌توان شفاهی‌ات تاریخ شفاهی را استمرار بخشید و این جالب‌ترین مزیت اینترنت است. تقریباً بیست سال پیش، آلساندرو پورتلی به‌درستی گفته بود که تاریخ شفاهی در وهله اول یک پدیده شفاهی است بدین معنا که «لحن و بلندی و کوتاهی صدا و ضرباهنگ کلام مردم حاوی معانی تلویحی و اشاراتی است که در نوشتار قابل‌تفهیم نیستند… . ممکن است در عبارات راوی، بسته به آهنگ کلامش، معانی ضد و نقیضی برداشت شود که امکان تفهیم آن به شکل عینی در متن وجود ندارد، اما پیاده کننده نوار مصاحبه تا حدودی شاید با کلمات خودش آن‌ها را روشن ساخته باشد.»(33) مثلاً می‌توان به کنایه اشاره کرد که با لحن صدا می‌توان به آن پی برد نه با کلمات؛ بنابراین اگر جمله‌ای کنایه‌دار نوشته شود نمی‌توان کنایه را فهمید. به همین گونه است شنیدن گزارش‌های راوی به‌جای خواندن متن مکتوب روایت‌هایشان که باعث می‌شود تأثیر عمیق‌تر، انسانی‌تر و سه‌بعدی‌تری از سخنان آن‌ها بگیریم. پس نیازی به توضیح ندارد که انتشار اینترنتی مصاحبه‌های تاریخ شفاهی به‌احتمال‌زیاد مفیدتر از انتشار مکتوب آن‌هاست.

معرفی چند وبگاه تاریخ شفاهی

تاریخچه زندگی آمریکائیان، دست‌نوشته‌هایی از پروژه نویسندگان فدرال، 1940-1936
Library of Congress, American Memory
http://memory.loc.gov/ammen/wpaintro//wpahome.html
تصاویر و متن پیاده شده نزدیک به 2900 تاریخچه زندگی که از سال 1936 تا 1940 گردآوری شده‌اند در این سایت قابل دسترسی و استفاده است. این اسناد محصول تلاش بیش از 300 نویسنده است که با حمایت پروژه نویسندگان فدرال متعلق به سازمان توسعه مشاغل چنین دستاوردی را به ظهور رسانده‌اند. پیش‌نویس و متن نهایی هر یک از تاریخچه‌ها را در قالب‌های مختلفی روی سایت گذاشته‌اند که شامل روایت، گفت‌وگو، گزارش و تاریخ‌های شفاهی نمونه می‌باشد. در هر از این عناوین مواردی مانند خانواده، میزان تحصیلات و درآمد، شغل، گرایش‌های سیاسی، مذهب، آداب و رسوم، وضعیت سلامت روحی و جسمی و همچنین ملاحظاتی درباره فرهنگ و جامعه راوی قید شده‌اند.

آرشیوهای مجموعه‌های تاریخ شفاهی و هنر آمریکا

Smithsonian Institution, Archives of American Art
http://www.archivesofamericanart.si.edu/oralhist/oralhist.html
متن مصاحبه با بیش از 180 تن از هنرمندان رشته‌های مختلف در این سایت قابل دسترسی است که از آن جمله می‌توان به متن مصاحبه با لوئیس نِوِلسون، ریچارد دیبِنکورن و روب گولدبرگ اشاره نمود. در این پروژه کوشش شده است تا مصاحبه‌هایی با هنرمندان تگزاس و ایالت‌های جنوب غربی، شمال غربی، لاتین تبارها، سیاه پوستان، آسیایی تبارها و زنان هنرمند کالیفرنیای جنوبی انجام و روی سایت گذاشته شود. در دهه 1960 در قالب اجرای «طرح نوین و برنامه تاریخ شفاهی هنر» با 400 هنرمند مصاحبه شد که متن بیش از 50 مصاحبه نیز در این سایت قابل دسترسی و بهره‌برداری است.

برده‌زادگان: روایت‌های برده‌گان به کوشش نویسندگان پروژه نویسندگان فدرال، 1938-1936

Library of Congress, American Memory
http://Icweb2.loc.gov/ammem/snhtml/snhome.html
این سایت که محصول تلاش جمعی «واحد دست‌نوشته‌ها، متون چاپی و تصاویر» کتابخانه کنگره آمریکاست بیش از 2300 روایت اول شخص درباره اوضاع و شرایط زندگی بردگان را در خود جای داده است. این کار با حمایت پروژه نویسندگان فدرال متعلق به سازمان توسعه مشاغل در دهه 1930 انجام شد و در سال 1941 نیز از آن‌ها ریزفیلم تهیه کردند که در 17 جلد به نام «روایت‌های بردگان: تاریخ عامیانه بردگی در ایالات‌متحده آمریکا از زبان بردگان سابق» در آرشیو نگهداری می‌شوند. متن دیجیتالی هر یک از روایت‌ها حاوی نکاتی مانند نام راوی، مکان و زمان مصاحبه، نام مصاحبه‌گر، اطلاعات فهرست‌بندی و طول متن پیاده شده می‌باشد.

بایگانی دیجیتالی حقوق مدنی در میسی‌سیپی

McCain Library and Archive, University of Southern Mississippi
http://www.lib.usm.edu/~spcol/crda/index.html
در این سایت، 125 تاریخ شفاهی مربوط به جنبش حقوق مدنی قابل دستیابی است که اطلاعات آن‌ها از مرکز مجموعه تاریخ شفاهی دانشگاه میسی‌سیپی اخذ شده است. از برجسته‌ترین مصاحبه‌های موجود در این مجموعه می‌توان به مصاحبه با رهبران حقوق مدنی نظیر چارلز کاب، چارلز اِوِرز و آرون هِنری اشاره کرد. شخصیت‌های موافق و مخالف جنبش مدنی نیز از دیدگان نافذ تاریخ شفاهی پنهان نمانده و اطلاعاتی درباره برخی از آنان مانند رأس بارِنت، فرماندار نژادپرست، شخصی به نام ویلیام جِی سیمونز، رهبر شورای ملی شهروندان سفیدپوست و همچنین اِرل جانستون، رهبر تشکیلات همبستگی کشوری، برای بهره‌برداری علاقه‌مندان درج‌شده است. قطعات صوتی کوتاهی از 25 مصاحبه روی سایت قرار دارد. هر مصاحبه مشتمل بر یک سرگذشت مفصل، فهرست عناوین موردبحث، متن مصاحبه و اطلاعاتی مشروح درباره مصاحبه، مصاحبه‌گر، مصاحبه‌شونده، عناوین، مقطع زمانی و مناطق موردنظر برای مصاحبه می‌باشد.

مجموعه تاریخ شفاهی مرکز تاریخ IEEE

Institute of Electrical and Electronics Engineers, Inc
http://www.ieee.org/organizations/history_center/oral_histories_menu.html
این مجموعه مشتمل بر مصاحبه با «180 تن از متخصصانی است که دنیا را در قرن بیستم متحول کردند.» مقولاتی که در مصاحبه‌های مذکور به آن‌ها پرداخته شده عبارت‌اند از تاریخ ادغام موسسه مهندسان برق آمریکا با مؤسسه مهندسان رادیویی برای تشکیل موسسه مهندسان برق و الکترونیک (IEEE)؛ مصاحبه با مهندسان و مدیران شاخص و سرشناس برق ژاپن؛ پنجاهمین سالگرد آزمایشگاه تشعشعات MIT؛ تواریخ شفاهی آزمایشگاه‌های RCA در اواسط دهه 1970؛ و مجموعه شرکای فردریک ایی تیرمان.

مانند یک خانواده: شکل‌گیری دنیای یک کارخانه پنبه‌پاک‌کنی در ایالت‌های جنوبی

James Leloudis and Kathryn Walbert, University of North Carolina, Chapel Hill
http://www.ibiblio.org/sohp/overview.html
در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 به همت «پروژه صنعتی شدن پیرامونِ برنامه تاریخ شفاهی جنوب» صدها مصاحبه با کارگران ایالت‌های جنوبی آمریکا صورت گرفت که متن آن‌ها هم‌اکنون روی این سایت قرار دارد. مقولات گوناگونی در این سایت اضافه شده است که برخی از آن‌ها عبارت‌اند از مقالات مطبوعات تجاری و همچنین نامه‌هایی که کارگران کارخانه‌های پنبه‌پاک‌کنی برای بیان نحوه زندگی خود و مشکلاتشان به فرانکلین روزولت می‌نوشتند. نزدیک به 70 کلیپ صوتی 15 ثانیه‌ای تا هشت دقیقه‌ای از مصاحبه با کارگران در این سایت قرار داده شده است.

مجموعه چهارم ماه می

Kent State University
http://www.library.kent.edu/exhibits/4may95/
وقایع روز چهارم ماه می سال 1970 که منجر به کشته شدن 13 دانشجو و مجروحیت عده‌ای دیگر در محوطه دانشگاه ایالت کِنت شد محور اصلی این سایت را تشکیل می‌دهد. در این کار تلاش شده است تا برای علت وقوع درگیری‌ها، درس‌هایی که می‌توان از این واقعه آموخت و تدابیری که می‌توان برای «جلوگیری از درگیری میان مردم، گروه‌ها و کشورها» اتخاذ نمود پاسخی داده شود. از میان 132 مصاحبه‌ای که در روز چهارم می سال 1990، 1995 و 2000 انجام شده است متن 93 مصاحبه روی سایت قرار دارد.

تاریخ شفاهی در اینترنت! دفتر منطقه‌ای تاریخ شفاهی (ROHO)

Bancroft Library, University of California, Berkeley
http://www.lib.berkeley.edu/BANC/ROHO/ohonline/
متن کامل بیش از 55 مصاحبه قابل جستجو و همچنین برنامه‌هایی برای افزودن تاریخ شفاهی فارغ‌التحصیلان سیاه‌پوست دانشگاه کالیفرنیا در این سایت قابل دستیابی است. برنامه‌های پیشنهادی کنونی دربرگیرنده این موارد است: «مجموعه تاریخ دانشگاه» با محوریت جنبش آزادی بیان؛ «پروژه تاریخ شفاهی طرفداران حق رأی» مشتمل بر جملات و دیدگاه‌های دوازده تن از زنان فعال در این جنبش؛ و مصاحبه‌هایی درباره اقدامات و تدابیر درمانی شهر سانفرانسیسکو از سال 1981 تا 1984 برای مبارزه با ایدز.

آرشیوهای تاریخ شفاهی جنگ جهانی دوم متعلق به دانشگاه راتگرز

Sandra Stewart Holyoak, Rutgers History Department
http://www.fas-history.rutgers.edu/oralhistory/orlhom.htm
خاطرات مردان و زنانی که در سال‌های جنگ جهانی دوم چه در داخل و چه در خارج از آمریکا خدمت کردند در این مصاحبه‌ها روایت شده‌اند. این آرشیو از متن کامل بیش از 160 مصاحبه با فارغ‌التحصیلان دانشگاه راتگرز و فارغ‌التحصیلان دانشگاه داگلاس (سابقاً موسوم به دانشگاه زنان نیوجرسی) تشکیل یافته است. بخش عمده مصاحبه‌ها را دانشجویان دانشگاه راتگرز انجام داده‌اند. فهرستی الفبایی از مصاحبه‌ها حاوی نام مصاحبه‌گران، تاریخ و مکان مصاحبه، دانشگاه مربوطه و سال تحصیلی، منطقه جنگیِ محل خدمت و یگان مربوطه در سایت قرار دارد. همچنین کدهایی «توصیفی» در این فهرست وجود دارد که محتوای مصاحبه شامل مشاغل نظامی (مانند پیاده‌نظام و توپخانه، پرستار، دریانورد و مهندس) و مشاغل غیرنظامی (مانند هشداردهنده حملات هوایی، دانشجو، کارمند و روزنامه‌نگار) را مشخص می‌کنند.

زنان روزنامه‌نگار

Washington Press Club Foundation
http://npc.press.org/wpforal/ohhome.htm
57 مصاحبه‌شونده به نمایندگی از سه نسل زنان روزنامه‌نگار آمریکا در مصاحبه‌های تاریخ شفاهی این سایت شرکت نموده‌اند که متن کامل زندگی 41 تن از آنان قابل دستیابی است. این سه نسل عبارت‌اند از: نسل پیش از سال 1942؛ نسل جنگ جهانی دوم تا سال 1964 و نسل پس از سال 1964. زنانی که در دهه 1920 وارد حرفه روزنامه‌نگاری شدند تا نسل امروزین زنان روزنامه‌نگار در این مجموعه مورد مصاحبه قرارگرفته‌اند. همچنین افرادی که در مطبوعات، رادیو و تلویزیون به شغل خبرنگاری اشتغال داشته‌اند نیز از این قاعده مستنثنی نشده‌اند. موضوع مصاحبه‌ها حول محور مشکلات زنان در این حرفه و نحوه تأثیرگذاری آن‌ها بر این حوزه می‌باشد. مصاحبه‌ها از یک تا دوازده جلسه و هر جلسه حدود 20 صفحه را شامل می‌شود.

راهنمای تاریخ شفاهی

برنامه تاریخ شفاهی ایالت‌های جنوبی
University of North Carolina, Chapel Hill, Southern Historical Collection
http://www.unc.edu/depts/sohp/sohpnew/
«طرز کار: منابعی برای برنامه‌ریزی و اجرای مصاحبه‌های تاریخ شفاهی» شامل کتابچه راهنمای برنامه تاریخ شفاهی ایالت‌های جنوبی، قالب‌های مصاحبه این برنامه و کتابشناسی حاوی معرفی بیش از 50 منبع تاریخ شفاهی است. قالب‌های مصاحبه مشتمل بر یک برگه روی جلد، توافقنامه مصاحبه، توافقنامه مصاحبه مشروط، فرم تاریخچه زندگی و فرم کلمات مناسب است. در کتابچه راهنمای این برنامه، توصیه‌هایی درباره طراحی یک پروژه تاریخ شفاهی، نحوه اجرای مصاحبه، فهرست بندی، پیاده کردن نوار مصاحبه، یادداشت‌هایی درباره هزینه و امکانات مورد نیاز و ده نکته ویژه در مصاحبه ارائه شده است.

راهنمای گام به گام تاریخ شفاهی

Judith Moyer
http://www.dohistory.org/on_your_own/toolkit/oralHistory.html
مورخ و مدرسی به نام جودیت مایر اقدام به طراحی و تهیه این راهنمای دقیق و آموزنده تاریخ شفاهی کرده است که شامل پیشنهادها و راهکارهایی برای گردآوری و نگهداری تاریخ شفاهی می‌باشد. عناوین این راهنما عبارت‌اند از: توضیح علت و نحوه گردآوری تاریخ شفاهی، راهنمایی‌هایی برای برنامه‌ریزی و اجرای مصاحبه شامل تحقیقات مقدماتی، پیدا کردن مصاحبه‌شوندگان، انتخاب امکانات و پرسیدن سؤالات مفید. وی همچنین به چند موضوع اخلاقی و مفهومی بسیار مهم در حوزه اجرای مصاحبه تاریخ شفاهی و استفاده از آن‌ها می‌پردازد؛ مانند سؤالاتی درباره صحت مطالب و گفته‌ها، حدودوثغور تاریخ شفاهی، راهکارهایی برای غلبه بر مشکلات خاص مصاحبه و بیست سؤال برای هموار نمودن راه یادگیری مصاحبه‌گران از تجربه‌هایشان.
توصیه‌هایی برای ارزیابی سایت‌های تاریخ شفاهی
هدف و منشأ: آیا هدف سایت به روشنی بیان شده است؟ کجا؟ چگونه؟ این سایت چه هدفی را دنبال می‌کند آرشیوی است یا آموزشی یا موارد دیگر؟ آیا هدف قابل اعتماد و مفیدی است؟ آیا اطلاعات کافی در اختیار شما می‌گذارد تا بستر بزرگ‌تری را که سایت مورد نظر در چارچوب آن طراحی و راه‌اندازی شده و همچنین منطق آن را بفهمید؟ چه علتی برای استفاده از این سایت می‌توان بیان کرد؟
اعتبار: بانی و سازمان دهنده این سایت چه فرد یا تشکیلاتی است؟ چگونه متوجه آن شده‌اید؟ آیا طراحان و سازمان دهندگان این سایت افراد قابل‌اعتماد و معتبری هستند؟ آیا امکان تماس با مسئولان سایت برای طرح سؤال یا موارد دیگر وجود دارد؟
مشخصات سایت: آیا طراحی خوبی در سایت به‌کاررفته است؟ آیا می‌توانید به‌راحتی از ساختار آن استفاده نمایید؟ آیا به‌طور منظم اطلاعات تازه‌ای روی سایت گذاشته می‌شود؟ آیا گرافیک‌هایش کمکی به کاربر می‌کند یا مزاحم تمرکز او می‌شود؟ آیا لینک‌هایی به سایت‌های دیگر گذاشته است؟ آیا این لینک‌ها مفید و قابل اعتماد و متداول‌اند؟
مطالب تاریخ شفاهی در سایت: آیا در این سایت گزیده مصاحبه‌ها قرار داده شده یا خلاصه و یا صوت و متن کامل آن‌ها؟ چگونه متوجه این موضوع می‌شوید؟ آیا علت ارائه خلاصه، گزیده یا صوت و متن کامل مصاحبه‌ها در سایت بیان شده است؟ چنانچه مصاحبه‌های واقعی در سایت قابل دریافت می‌باشد آیا متن پیاده شده آن‌ها، صوت یا هر دو مقوله قابل دستیابی است؟ آیا مشخص شده است که متن یا صدای مطالب سایت تا چه میزان اصلاح یا دست‌کاری شده‌اند؟
طراحی و کیفیت فنی: مصاحبه‌ها به چه شکلی در سایت قرار داده شده‌اند؟ آیا به‌راحتی قابل دستیابی هستند؟ در صورت ارائه صدای مصاحبه، آیا باکیفیت قابل قبولی دریافت یا پخش می‌شود؟ صدا را با چه کیفیتی می‌شنوید؟ کیفیت صدا خوب است یا مشکل دارد و یا اصلاً مفهوم نیست؟ چنانچه سایت از کاربران می‌خواهد تا خاطراتشان را ارسال نمایند، چه راهنمایی‌هایی به کاربران می‌دهد؟ آیا ارسال پاسخ به‌راحتی صورت می‌گیرد یا با مشکلاتی همراه است؟ پاسخ‌ها با چه کیفیتی به کاربران ارائه می‌شوند؟
زمینه‌ای برای مصاحبه: آیا مصاحبه‌ها چه انفرادی یا یکجا دارای زمینه مناسبی هستند؟ آیا سابقه‌ای از عناوین و موضوعات مصاحبه‌ها یا راویان ارائه شده است؟ آیا درباره هدف مصاحبه‌ها، متدولوژی پروژه و مصاحبه، سوابق مصاحبه‌گران و سایر موارد اطلاعاتی به کاربران ارائه شده است؟ به عبارت دیگر، چه ابزارهایی برای ارزیابی هر مصاحبه در اختیار کاربر گذاشته است؟
جستجوی سایت و کیفیت ارزیابی: آیا فهرست یا راهنمای جستجو و پیدا کردن مصاحبه‌هایی که حامی و بنیان‌گذار آن مدنظر داشته‌اند در این سایت پیدا می‌شود؟ این راهنما یا فهرست تا چه حد کامل یا مفید می‌باشند؟ آیا قابلیت جستجوی مصاحبه‌ها برای کسب اطلاعات درباره یک موضوع ویژه یا معین وجود دارد؟ آیا در جستجوها به استنادات مفیدی می‌توان دست یافت؟ آیا در سایت مشخص شده است که مصاحبه‌ها در کدام قسمت آرشیو شده‌اند و آیا برای کاربران قابل دسترسی هستند؟ مفیدی بودن مصاحبه‌ها چقدر است؟ آیا جالب، پرمحتوا، کامل، قابل توجه، واقعی و غیره هستند؟ آیا اطلاعات منحصربه‌فردی که در جای دیگری پیدا نمی‌شود دارند؟ درمجموع، از این مصاحبه‌ها چه آموختید؟ آیا چیزهایی هستند که موجود نباشند و آروز داشتید در سایت پیدا می‌شد یا نسبت به انجام آن‌ها تدبیری اندیشیده بود؟

منتخب کتاب شناسی
Coles, Robert, Doing Documentary Work. New York: Oxford University Press, 1997
مقالاتی عالمانه و عمیق درباره اخلاقیات و معضلات مستندسازی زندگی مردم.
Dunaway, David K. and Willa K. Baum, eds. Oral History: An Interdisciplinary Reader, 2nd ed. Thousand Oaks, Calf.: Sage Publishers, 1996.
گلچینی از مقالات مهمی که در نخستین سال‌های آغاز به کار پروژه‌های تاریخ شفاهی می‌کوشیدند فهم و درک مخاطب از متدولوژی مصاحبه و پیچیدگی تفسیری روایت‌های شفاهی را تعمیق ببخشند.
Frisch, Michael. A Shared Authority: Essays on the Craft and Meaning of Oral and Public History. Albany: SUNY Press, 1991.
مجموعه‌ای از مقالات انتشاریافته مایکل فریش؛ تلاشی اندیشمندانه و قابل تحسین برای درک ارتباط بین رویه عملی تاریخ شفاهی و سیاست‌های خاطرات همگانی.
Gluck, Sherna and Daphne Patai, eds. Women’s Words: The Feminist Practice of Oral History. New York: Praeger. 1991.
تلاش‌هایی هرچند پراکنده و نامتوازن اما مهم برای پیوند دادن تاریخ شفاهی به نظریه و عملِ اندیشه و مطالعات فمینیستی.
Grele, Ronald. Envelopes of Sound: The Art of Oral History, 2nd ed. New York: Praeger, 1991.
مقالاتی مملو از نظریه‌پردازی درباره مصاحبه‌های تاریخ شفاهی و نقش آن‌ها در تبیین ایدئولوژی و خودآگاهی انسان‌ها.
. “On Using Oral History Collections: An Introduction. Journal of American History 74:2 (September 1987): 570-578.
بحث سازنده و مفیدی درباره نقاط قوت و ضعف و محدودیت‌های کاربرد تاریخ شفاهی به‌عنوان منابع تاریخی.
Hardy III, Charles and Alessandro Portelli. “I Can Almost See the Lights of Home-A Field Trip to Harlan County, Kentucky. The Journal of Multimedia History 2 (1999).
تلاش موفق نویسندگان و مؤلفان برای کاربرد «تاریخ شنیداری» و تلفیق آن با مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، متن‌های پیاده شده، تفاسیر شفاهی و مکتوب و ارائه آن‌ها در قالب مقالاتی منسجم که در سایت زیر قابل‌دسترسی هستند
www.albany.edu/history_journals/jmmh.
Jackson, Bruce. Fieldwork. Urbana: University of Illinois Press, 1987.
متدولوژی مصاحبه از منظر فولکلور؛ این سایت به طور ویژه موضوعات تکنیکی مفیدی در اختیار کاربران قرار می‌دهد.
Jeffrey, Jaclyn and Glenace Edwall, eds. Memory and History: Essays on Recalling and Interpreting Experience. Lanham, Md.: University Press of America, 1991
گزارش روند همایش سال 1988 که با حمایت مؤسسه تاریخ شفاهی دانشگاه بایلور برگزار شد. مورخان شفاهی و روان‌شناسان شناختی در این همایش گردهم آمده بودند تا موضوع خاطره فردی و جمعی را مورد بررسی قرار دهند.
Journal of American History.
این مجله از سال 1987، شماره سپتامبر خود را به بخشی از مقالات نوشته‌شده درباره تاریخ شفاهی اختصاص داده است؛ هر یک از این مقالات می‌کوشد تا شیوه‌هایی را که مصاحبه‌های تاریخ شفاهی بدان وسیله می‌توانند تحقیقات و مطالعات تاریخی درباره یک موضوع معین (مانند جنبش حقوق مدنی، تعلیم و تربیت، زنان کشاورز و غیره) را غنا ببخشند و همچنین مجموعه‌های موجود و مهم که با موضوعاتش مرتبط می‌باشند را معرفی نماید.
Oral History Review.
مجله انجمن تاریخ شفاهی که از سال 1973 تا 1987 به شکل سالانه و از آن پس به شکل دوسالانه منتشر می‌شود و مشتمل بر مقالات، مصاحبه‌ها، مقالات انتقادی و نقادانه، نقد رسانه و کتاب مرتبط با رویه عملی تاریخ شفاهی در شرایط و بسترهای گوناگون به‌علاوه کاربرد و تفسیر مصاحبه‌ها با اهداف و اغراض گوناگون علمی و همگانی می‌باشد.
Perks, Robert, and Alistair Thompson. The Oral History Reader. New York: Routledge, 1988.
بهترین و تنها گلچین آثار انتشاریافته درگذشته درباره ابعاد و جنبه‌های نظری‌تر تاریخ شفاهی؛ حاوی مقالات و مقولاتی با برد بین‌المللی می‌باشد.
Portelli, Alessandro. The Battle of Valle Giulia: Oral History and the Art of Dialogue. Madison: University of Wisconsin Press, 1997.
مقالاتی درخشان و جذاب درباره مبادله مصاحبه‌ای یا دیالوگ همراه با مطالعات موردی با محوریت مصاحبه‌هایی درباره جنگ و جنبش‌های سیاسی.
. The Death of Luigi Trastulli and Other Stories: From and Meaning In Oral History. Albany: SUNY Press, 1991.
تحلیل‌های عمیق و بینش‌افزا از روایت‌های شفاهی که توسط یک محقق ادبی با نگاه و درکی عمیق از سیاست تاریخ و رویه‌های تاریخی نوشته شده‌اند؛ «مرگ لوئیجی تراستولی» به طرز عجیبی پراستنادترین مقاله‌ای است که درباره روایت‌های تاریخ شفاهی نوشته شده است.
Ritchie, Donald A. Doing Oral History. New York: Twayne Publishers, 1995.
راهنمای عملی برای ورود به عرصه تاریخ شفاهی مشتمل بر موضوعات و عناوین مختلف در قالب پرسش و پاسخ.
Thompson, Paul. The Voice of the Past: Oral History, 2nd ed. New York: Oxford Press, 1988.
دستورالعملی درباره برنامه‌نویسی و متدولوژی مصاحبه و مباحثی هوشمندانه و زیرکانه درباره سیاست تحقیقات تاریخی و ماهیت مدارک و شواهد تاریخی.
Yow, Valerie Raleigh. Recording Oral History: A Practical Guide for Social Scientists. Thousand Oaks, Calf.: Sage Publications, 1994.
مباحث منسجمی درباره طراحی پروژه، روش‌شناسی مصاحبه و کاربرد و تفسیر مطالب تاریخ شفاهی.

یادداشت‌ها
29-Patricia Fabiano
30-First Thursday Girls’ Club
31-Dravo
32-Patricia Maria Fabiano, “The First Thursday Girls’ Club: A Narrative Study of Health and Social Support in a Working-Class Community, (Ph.D. diss. The Graduate School of the Union Institute, 1999), 211-215.
33-Alessandro Portelli, The Death of Luigi Trastulli and Other Stories: Form and Meaning in Oral History (Albany: State University of New York Press, 1991), 47.




تاریخ شفاهی و نسبت آن با واقعیت

میترا سادات دهقانی

کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی

تاریخ شفاهی، روش استفاده از مصاحبه هدفمند، فعال و آگاهانه با شاهد و ناظر یا عامل در یک رویداد برای گردآوری داده‌های تاریخی می‌باشد. پیشینه این روش به اوایل قرن بیستم میلادی باز می‌گردد. زمانی که با اختراع ضبط صوت، ضبط صدای واقعی، ممکن و عملی شد. در ایران نیز پس از انقلاب اسلامی و همزمان با شروع جنگ، با توجه به رخدادهای تاریخی فراوان و سرنوشت سازی که به وقوع پیوسته بود، توجه به همه گونه منابع برای محققان و مورخان در جهت بالا بردن فهم و شناخت این رخدادها اعتبار یافت و در این میان تاریخ شفاهی نیز مورد توجه قرار گرفت. هر چند در همین حیات کوتاه تاریخ شفاهی گامهای تکاملی بلندی برداشته شده است، خطاست اگر تصور کنیم که باید در همین سنتها و روشهای متعارف گردآوری داده‌ها و نقل خاطرات متوقف گردد، زیرا وضعیت موجود رهاوردی جز تولید داده نداشته است. و به عقیده بسیاری از صاحبنظران، نمی‌توان نام تاریخ نگاری شفاهی را روی آن گذاشت. بعلاوه داده‌های تاریخی حاصل از این شیوه در بسیاری موارد به دلایل گوناگونی از جمله تحریف‌های شخصی و سلیقه‌ای مصاحبه شونده، از واقعیت دور هستند. مقاله پیش رو به بررسی نقاط ضعف و قدرت تاریخ شفاهی به ویژه نسبت آن با واقعیت می‌پردازد و به این سؤال پاسخ می‌دهد که تا چه حد می‌توان به این روش اعتماد داشت!


پیشینه تاریخ شفاهی

پیش از پیدایش خط، همة تاریخ بالاجبار شفاهی بود. از آن جمله فصلهای اول کتاب مقدس که از نسلی به نسلی دیگر منتقل شد، مبتنی بر تاریخ شفاهی بودو نمونه‌هایی از آن تا به امروز در سنت‌های شفاهی، در جوامع باسواد و بیسواد، برجای مانده است.
در واقع انسان‌ها تاریخ خود را بدین شکل و از طریق اشعار و افسانه‌های منقول به نسل‌های بعد انتقال دادند. در مغرب زمین مورخان دست کم از عهد یونان باستان از حاضران در رخدادها به منظور ثبت وقایع، پرس و جو می‌کردند تا خاطراتشان را به عنوان بخشی از اسناد تاریخی انتقال دهند. گرچه این گزارش‌ها تنها به عنوان نوعی از اسناد محسوب می‌شوند اما برخی مورخان آن‌ها را به عنوان روایات شفاهی اولیه پذیرفته‌اند، زیرا آن‌ها هدف تاریخی مشخصی درگردآوری اطلاعات داشتند که تنها درخاطرات ماندگارِ حاضران در صحنه موجود بود.. «هرودوت» و»توسیدید» نمونه‌های شناخته شده‌ای از اولین مورخانی به شمار می‌آیند که بدین شکل منابع شفاهی را اساس کار خود قرار دادند. بعدها در قرون وسطی نیز وقایع نگاران کلیسا این روش را ادامه دادند. در چین در حدود سه هزار سال پیش دست نوشته‌هایی از سلسله زو (Zhou) وجود دارد که در آنخا از جمع آوری اطلاعات و گفته‌های مردمی برای دربار، سخن آورده شده است.
با آغاز شکوفایی تمدن اسلامی، استفاده از نقل قول‌ها و منابع شفاهی مورد توجه وقایع نگاران قرار گرفت. به گونه‌ای که از روایت راویان به عنوان سند تاریخی برای شرح و بیان جنگها، غزوات صدر اسلام، زندگی پیامبر و ائمه ع و حکومت خلفا و … بهره گرفته می‌شد. این جریان تا سده‌های میانی در قلمرو اسلامی به ویژه ایران ادامه پیدا کرد و اگر چه استفاده از آن آگاهانه نبود به تدریج به فراموشی سپرده شد.
پس از پایان قرن نوزدهم و از هنگامی که ضبط صدای واقعی، ممکن و عملی شد و دستگاه ضبط صوت که صدا را بر صفحه‌های مومی ض بط می‌کرد، در معرض فروش گسترده‌ای قرار گرفت و به ویژه پس از این که تاریخ از محدوده سیاست، دولت و جنگ خارج گردید و به سمت تاریخ نگاری اجتماعی سوق داده شد، تاریخ شفاهی به شکل علمی آن مورد توجه جدی قرار گرفت.
در انگلستان «ونربل بد « در مقدمه‌اش بر «تاریخ کلیسا و مردم در انگلستان « می‌نویسد که بر اطلاعات هیچ نویسنده‌ای متکی نبوده و جز آنچه خودش می‌دانست، بیشتر روی شاهدان قابل اِعتماد بی شماری که یا از وقایع اطلاع داشتند یا وقایع را به خاطر داشتند، تکیه داشته است همچنین مورخان شفاهی علاقه دارند به افرادی اشاره کنند که در دوران خودشان خواهانچیزی همانند تاری خشفاهی بودند. این نقطه نظر «ساموئل جانسون» درباره اینکه مرده هیچ گاه نمی‌تواند شهادت دهد توسط «آلن نویز» و بعدتر « پایویل تامسون» نقل شده است.
به هر ترتیب پژوهشگران، زمان رسمی شروع تاریخ شفاهی نوین را سال ۱۹۴۸ م. می‌دانند که در این سال آلن نوینز ((Allen nevins اولین آرشیو مدرن تاریخ شفاهی را در دانشگاه کلمبیا به وجود آورد و بعد از دهه ۶۰ میلادی بود که این شیوه در تاریخ اجتماعی و فرهنگی نیز رخنه کرد.
این دهه طلایی تاریخ شفاهی، همزمان است با تأسیس انجمن جهانی تاریخ شفاهی (OHA) عملاً زمینه را برای شکوفایی جنبشی موسوم به جنبش تاریخ شفاهی هموار نمود.
در ایران نیز پس از انقلاب اسلامی و همزمان با شروع جنگ، با توجه به رخدادهای تاریخی فراوان و در عین حال سرنوشت سازی که به وقوع پیوسته بود، توجه به همه گونه منابع برای محققان و مورخان در جهت بالا بردن فهم و شناخت این رخدادها اعتبار یافت و در این میان تاریخ شفاهی نیز مورد توجه قرار گرفت.

تاریخ شفاهی، تعاریف و نقاط ضعف و قوت

تاریخ شفاهی (Oral History) هم جدیدترین و هم کهن‌ترین شیوة تاریخ نگاری است که به شرح رویدادها و شناسایی حوادث تاریخی بر اساس دیده‌ها، شنیده‌ها و عملکرد ناظران و فعالان آن ماجراها می‌پردازد و حتی اگر به شکل مکتوب درآید، متن آن خصلتی گفتاری دارد. این شیوه از تاریخ نگاری همچنین در پی ثبت هرگونه تجربة انسانی است که به مرور زمان و در پی بروز تغییرات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در خطر نابودی قرار دارد. تا کنون تعار یف بسیاری در مورد تاریخ شفاهی ارائه شده است. در این جا برای آشنایی هر چه بیشتر، به برخی از آن‌ها اشاره می‌گردد:
1 تاریخ شفاهی مجموعه گفتگوها با افراد مطلع است که منجر به تولید اطلاعاتی می‌شود که بر اساس خاطره فرد مصاحبه شونده و در قالب کلمات شفاهی بیان و ضبط می‌گردد.
2– تاریخ شفاهی مجموعه منظمی از اظهارت افراد زنده درباره تجربیات خودشان است.
3– تاریخ شفاهی یک علم پیشرفته است که از راه مصاحبه‌های صوتی و تصویری برای کسب اطلاعات از افراد صاحب نظر تلاش می‌نماید.
4– تاریخ شفاهی عبارت است از ثبت و نگهداری حافظه و یادداشت‌های شخصی افراد از حوادث تاریخی که از طریق مصاحبه جمع آوری می‌شود.
5– تاریخ شفاهی روشی برای جمع آوری و نگهداری خاطرات گفته شده و نظرات شخصی از حوادث تاریخی است که از طریق مصاحبه‌های ضبط شده با شرکت کنندگان در وقایع گذشته شکل می‌گیرد.
6– تاریخ شفاهی در اصل، گزارشی است از تجربه دست اول و یادآوری حوادث گذشته و برقراری ارتباط توسط مصاحبه گر برای مقاصد تاریخی
7تاریخ شفاهی یکی از شیوه‌های پژوهش در تاریخ است که به شرح و شناسایی وقایع، رویدادها و حوادث تاریخی بر اساس دیدگاه‌ها و شنیده‌های شاهدان و ناظران و مهتر از همه بر اساس عملکرد و اقدامات فعالان یک ماجرا ازطریق ضبط و ثبت با وسائل می‌پردازد.
در یک نگاه کلی می‌توان تمامی این تعاریف را برای تاریخ شفاهی پذیرفت. البته به نظر می‌رسد این گوناگونی تعاریف در عین یکسانی ماهیت آن، با توجه به جنبه‌های مختلف تاریخ شفاهی بیان شده باشد. در حالت کلی می‌توان تاریخ شفاهی را ابزاری برای جمع‌آوری اطلاعات تاریخی دانست. ابزاری که اگرچه دارای نکات مثبتی ست، ضعف‌هایی نیز دارد.
در یک تحلیل و جمع بندی نهایی می‌توان برخی از نکات مثبتی که تاریخ شفاهی در مقایسه با سایر منابع از آن برخوردار است را در ابعاد ذیل بیان کرد:
1– نو و جدید بودن مطالب: با نگاهی به اطلاعات شفاهی که در خصوص موضوع مورد نظر جمع آوری شده به این نتیجه می‌رسیم که حدود ۶۰ درصد مطالب نسبت به سایر منابع یا به طور کلی نو و جدید هستند و یا این که به شکل بسیار مفصل‌تری و همراه با جزئیات کامل ذکر گردیده است.
2– ارائه تصویر کم و بیش زنده از وقایع تاریخی: درآن جایی که شخص راوی خود در جریان وقایع و حوادثی که شرح آن را بیان می‌کند، بوده باشد توجه و ارائه برخی نکات توسط مصاحبه شونده که ممکن است از دید سایر منابع دور مانده باشد سبب ارائه تصویری روشن از جریانات تاریخی می‌گردد
اما در این میان تاریخ شفاهی نیز مانند هر شیوه پژوهشی دیگر با مشکلات و نقایص متنوعی روبه رو می‌باشد:
دخالت دیدگاه‌های شخصی در بیان مطالب که در ادامه بیشتر به آن می‌پردازیم.
– تأثیر گذشت زمان و فراموشی حا صل از آن در بیان برخی جزئیات نظیر زمان و تاریخ دقیق وقوع حو ادث
– وجود برخی نقایص در امر مصاحبه: عدم تسلط مصاحبه کننده به موضوع، ارائه پا سخ های نامفهوم به پرسش
– پراکندگی منابع شفاهی: این موضوع زمانی خود را بیشتر نمایان می‌کند که دسترسی به افراد دارای اطلاعات در زمینه مورد نظر به دلایلی از جمله بعد مسافت امکان پذیر نباشد.
– عدم نتیجه گیری و چندگزینگی در داده‌های تاریخی شفاهی: اطلاعات حاصل از تاریخ شفاهی به علت اینکه گذشته فردی را توصیف می‌کنند و اطلاعات متناقضی را در اختیار محقق می‌گذارد قابلیت استفاده به عنوان یک شاهد را ندارد.
– دسترسی دشوار به اصل منابع و عدم قابلیت تشخیص در منابع دست اول و دست دوم و عدم در دست بودن اطلاعات کافی برای شناسایی افکار و آرا.
– ارائه ریز و درشت اطلاعات بدون ارزشگذاری و سنجیدن صحت آن‌ها و ارائه اطلاعات راحت طلبانه
– ارائه اطلاعات شفاهی بدون پس زمینه تولید و ارائه آن

تاریخ شفاهی و نسبت آن با واقعیت

با توجه به نقاط ضعف ذکر شده در سطرهای گذشته و بر مبنای دلایل دیگر، شماری از صاحب‌نظران رشته‌های علوم انسانی، به‌ویژه استادان رشته‌های تاریخ، ارزش تاریخ شفاهی را به‌طور کلی زیر سؤال برده‌اند. آن‌ها معتقدند اشخاص در تاریخ شفاهی، با اغراض شخصی و به قصد خودنمایی و توجیه اقدامات گذشته خود، دست به تحریف واقعیت می‌زنند. بنابراین داده‌های تاریخ شفاهی به تنهایی نمی‌تواند پایه‌ای برای شناخت تاریخ قلمداد شود. آن‌ها همچنین معتقدند دخالت انسانی یکی از مسائلی ست که از جمله نقاط ضعف در تاریخ شفاهی شمرده می‌شود.
دخالت تفکر انسانی در جمع‌آوری اطلاعات که ناخودآگاه با شخصیت، سلیقه و دیدگاه، پیوند می‌خورد. دخالت عنصر انسانی به عنوان مصاحبه کننده و مصاحبه شونده نیز در خروجی منابع تأثیر بسزایی دارد زیرا معمولاً بین آن چیزی که حقیقت است و آن چیزی که از دیدگاه مصاحبه شوندگان حقیقت به شمار می‌آید تفاوت وجود دارد. هر کس به تناسب قرار گرفتن در موقعیت خاص، بخشی از حادثه را که درگیر آن بوده، بر اساس برداشت شخصی خود نقل می‌نماید و در نهایت که بخواهد صداقت و راستی به خرج دهد و برای گفتن واقعیت تحت فشار قرار نگیرد، آن چه را که دیده و یا شنیده بی‌واسطه و کم و کاست، نقل و واقعیت برداشتی خود را ارائه می‌دهد. در حالی که ممکن است به دلایل گوناگونی روایت او از واقعه با اصل ماجرا و حقیقت منطبق نبوده و یا ارتباط کمی داشته باشد. از سوی دیگر باید در نظر گرفت که ذهن انسان یک انبار انفعالی از حقایق نیست بلکه عوامل مختلفی بر آن تأثیرمی‌گذارند این مسأله در کشورهایی که به نوعی با سانسور اطلاعات یا آزادی بیان مواجه هستند و مصاحبه شوندگان دچار خود سانسوری در بیان حقایق تاریخی‌اند دشوارتر می‌نماید. بعلاوه وابسته بودن تاریخ شفاهی به حافظه انسانی و عوامل گوناگونی که بر آن مترتب می‌گردد نظیر سن، موقعیت سیاسی و اجتماعی، زمان گذشته و حال، باعث می‌شود بدبینی و گاهی مخالفت با محتوای خروجی آن به وجود آید.
دونالد ای.ریچی (- 1945) مورخ آمریکایی و رئیس پیشین انجمن تاریخ شفاهی آمریکا معتقد است «خیلی از امور انسانی بدون به جا گذاشتن نشانه‌ای از خود، اتفاق می‌افتند. گذشته از بین رفته و اثرات محدودی به جا گذاشته است. تعداد کمی از نوشته‌های تاریخی به صورت متناوب، تنها قسمت کمی از آن چه که فقط یک بار اتفاق افتاده را به تصویر کشیده‌اند و تعداد کمی از آن چه که مشاهده شده، به وسیله کسانی که آن را مشاهده کرده‌اند به خاطر آورده می‌شود و تنها قسمت کمی از آن چه که به خاطر آورده شده، ثبت می‌گردد و قسمت کمی از آن چه ثبت می‌گردد باقی می‌ماند و تنها قسمت کمی از آن چه باقی مانده مورد توجه مورخان قرار می‌گیرد و تنها قسمتی از آن چه که مورد توجه مورخان قرار گرفته قابل اعتماد هستند، و تنها قسمتی از آن چه قابل اعتماد هست درک شمرده می‌شود.»
با این سهم کم از اطلاعات که در اختیار تاریخ شفاهی قرار می‌گیرد، چگونه می‌توان مرز بین واقعیت و حقیقت را تشخیص داد؟
در تأیید تاریخ نگاری شفاهی، طرفداران این شیوه بر این باورندکه نه تنها تاریخ شفاهی که حتی واژه «تاریخ» در زبان انگلیسی حامل معنایی دوگانه است زیرا هم به وقایع و رویدادهای واقعی گذشته اشاره می‌کند و هم معنای روایت یا شرح وقایع گذشته از آن مستفاد می‌شود؛ بنابراین مرز بین آنچه که عملاً اتفاق افتاده و چیزهایی که در برابر چشم بینندگان ظاهر و نموده یافته‌اند مبهم است. آن‌ها همچنین معتقدند که نمی‌توان انکار کرد که شمار قابل توجهی از شخصیت‌ها به قصد خودنمایی و تعریف و تمجید از خود و یا توجیه و تبرئه در مقابل معاصران و آیندگان مصاحبه می‌کنند اما با قدری تأمل می‌توان دید چنین ایرادی تنها به تاریخ شفاهی اختصاص ندارد، چرا که مؤلفان و نویسندگان حرفه‌ای نیز در بسیاری از نوشته‌های خود دست به تحریف می‌زنند و بنا بر ذوق و علاقه خود نسبت به موضوع خاصی بسیاری از حقایق را کتمان می‌کنند و گاهی حتی به سفسطه روی می‌آورند. بنابراین کمتر نوشته یا خودنوشته‌ای پیدا می‌کنیم که نویسنده‌اش خالی از شائبه خودستایی بوده باشد.
به هر ترتیب اگرچه محققان تاریخ شفاهی در طول زمان بیشتر از اینکه سعی کنند به انتقادات ارائه شده پاسخ دهند، اطمینان بسیار بیشتری نسبت به چیزی که انجام می‌دادند، نشان دادند اما منتقدین این شیوه همچنان تاکید دارند که اساساً تاریخ شفاهی به داشته‌های ذهنی تکیه دارد و ذهن و حافظه با تهدیدهایی روبروست که مهم‌ترین آن فرموشی است. در واقع ما در مواجهه با تاریخ شفاهی با انبوه سوالاتی از این دست روبه رو هستیم:
«آیا مصاحبه شونده در پاسخ به سؤالات پرسیده شده واقعیت را از نگاه خود بیان می‌کند یا حقیقت ماجرا را؟ چگونه می‌توان بین این دو مؤلفه ارتباط برقرار نمود و یا نسبت بین آن‌ها را در اطلاعات سنجید؟ تا چه اندازه تعیین مرز بین این دو در تاریخ شفاهی به عهده مصاحبه‌کننده و تا چه اندازه متولی آن استفاده کنندگان هستندآیا می‌توان مؤلفه‌هایی برای تشخیص و تعیین این دو عامل در داده‌های تاریخ شفاهی تبیین نمود؟»
در پاسخ به این پرسش‌ها باید توجه داشت که هیچ پژوهشگری نباید انتظار داشته باشد که مجموعه تاریخ شفاهی لزوماً به دنبال کشف حقایق مطلق است، چنین چیزی ممکن نیست. این مجموعه‌ها بیشتر به دنبال ثبت تجربه‌هایی هستند که تاکنون به هر دلیلی بیان نشده ولی وجود داشته است. هدف اصلی و عمده‌ای که در مصاحبه‌های تاریخ شفاهی دنبال می‌شود، ارائه اطلاعات جدید، پرهیز دادن مخاطبان از ساده‌انگاری در تحلیل‌های متعارف تاریخی و روشن کردن بیشتر واقعیات از طریق راویان و طرح به موقع پرسش‌هاست. تاریخ شفاهی اصولاً و عموماً ملهم از تجربه شخصی است و دیدگاه‌های فردی در آن نهفته است، لذا در مقایسه و مقابله با آثار مشابه باید مورد بررسی قرار بگیرد.
نه‌تنها تاریخ شفاهی بلکه اسناد مکتوب هم ممکن است ناقص، اشتباه و یا گمراه‌کننده باشند و از روی غرض‌ورزی تهیه شده باشند. کما اینکه می‌دانیم افراد مختلف غالباً در مورد اعتبار سند واحد، داوری یکسانی ندارند.
مهم این است که این شواهد اعم از مکتوب یا شفاهی باید قانع‌کننده و قابل قبول باشد. در جایی که اسناد به درستی ثبت ودر دسترس قرار داده می‌شود و گستردگی و فراوانی هم وجود دارد؛ اهمیت تاریخ نگاری مکتوب بالاست. بنابراین اگر چه تاریخ شفاهی باید بیشتر در جهت بهبود ثبت وقایع تاریخی و نه کشف مطلق آن به خدمت گرفته شود، در جایی که اسناد مکتوب ناموجود و محدود است؛ تاریخ شفاهی اهمیت پیدا می‌کند.
نکته پایانی و مهم در استفاده از منابع شفاهی لزوم پی بردن مورخان دانشگاهی به جایگاه و نقش خود در جامعه می‌باشد. واقعیت این است که امروزه آن قسمت از مورخان که در حوزه تاریخ معاصر کار می‌کنند حضور کمتری در جامعه دارند و در واقع بیشتر استفاده کننده حرف از منابع تاریخی هستند. دورسون معتقد است که مورخان به احساس شخصی از تاریخ در جامعه توجه کافی ندارند و این نقش افعال آنها را در مهندسی خودآگاهی اجتماعی و ترسی آینده کمتر می‌کند. و به گفته کالوم دیویس مورخان وظایفشان را نسبت به جامعه ترک کرده‌اند، زیرا تاریخ فقط درباره حوادث گذشته یا ساختارها نیست بلکه علاوه بر حوادث باید به اعتقادات و ذهنیات مردم نیز توجه داشت و این آن چیزی است که مورخان ما باید به بعد آموزشی تاریخ شفاهی در یادگیری روحیات اجتماعی زمان خود و همبستگی بین تاریخ و فرهنگ و گفتگوی بین نسلها توجه کنند و این آن چیزی است که به گفته تامپسون به مورخان درک حوادث و حقایق گذشته کمک می‌کند.
به هرحال مورخان باید این مسأله را توجه داشته باشند که آنها هیچ گاه نمی‌توانند از قطعیت در وقایع تاریخی سخن گویند و همیشه درباره یک واقعه شرح حالهای مختلفی وجود دارد و یک مورخ خوب نزدیکترین شرح به واقعیت را انتخاب می‌کند و می‌تواند تنها بخشی از حقایق تاریخی را بیان کند. برای همین ایراد به شفاهیات به خاطر عدم وجود و قطعیت منابع نمی‌تواند به عنوان دلیلی برای انکار آن محسوب گردد.
زمانی که مورخان می‌توانند نه به عنوان مصرف کننده بلکه تولیدکننده منابع شفاهی نیز اقدام نمایند، بسیاری از ایرادات وارده به تاریخ شفاهی را حل می‌کنند.
از سوی دیگراستانداردسازی منابع شفاهی مسأله‌ای است که اگر مورد توجه مورخان و دانشگاهیان قرار بگیرد می‌تواند به وارد کردن تاریخ شفاهی به صورت آکادمیک به دانشگاهها و ارتقای کیفیت تاریخ نگاری شفاهی بیانجامد.
واقعیت این است که مورخان دانشگاهی چه بخواهند و چه نخواهند تولید منابع شفاهی روزبروزدر کشور در حال افزایش می‌باشد و حضور فعال آن‌ها در این عرصه می‌تواند نقش و حایگاه آن‌ها را در تاریخ سازی برای آینده و تاثیرگذاری بر روند تاریخ نگاری پررنگتر نماید و زمینه ارتباط بیشتر آن‌ها با مورخان غیر دانشگاهی را فراهم کند.

نتیجه گیری
در یک نتیجه گیری کلی می‌توان گفت که با توجه به ضعف‌ها و تردیدهایی که در مورد تاریخ شفاهی قابل بحث است و در طول مقاله به آن اشاره شد، تاریخ شفاهی جایگزینی برای اسناد کتبی نیست، بلکه مکملی برای آن‌ها محسوب می‌گردد و خصوصًا در زمانی که اطلاعاتی در زمینه مورد نظر در دسترس نباشد، تاریخ شفاهی می‌تواند از طریق ضبط و مستندسازی اطلاعات تاحدودی این خلاء را پرکند. با این نگرش، تاریخ شفاهی را می‌توان یکی از روزنه‌های منتج به روند گذار از تاریخ نگاری سنتی به سوی تاریخ نگاری نوین دانست.
بنابراین تاریخ شفاهی را می‌توان منبعی از منابع بی شمار تحقیقات تاریخی به شمار آورد که مورخان به کمک آن می‌توانند محدودة تاریخ سیاسی، حقوقی و دیپلماسی به تاریخ نگاری اجتماعی وارد شده و قشری از جامعه را که تاکنون در تجربة تاریخی
نادیده گرفته می‌شدند، به سخن درآورند.




فرایند هجرت امام خمینی از نجف به پاریس

زهرا کریمی

کارشناس ارشد و پژوهشگر

در تاریخ مبارزات ملت ایران به رهبری امام خمینی (ره) نقطه عطفی وجود دارد که هر یک در تعیین مسیر انقلاب نقشی تعیین کننده داشته است. سیزدهم مهر ماه سالروز هجرت امام از نجف به پاریس است. هجرتی تاریخی که بعد از آن فصلی دیگر درنهضت امام خمینی و انقلاب اسلامی گشوده شد.
علت هجرت امام به پاریس به جریاناتی که چند ماه قبل از این تصمیم روی داد بر می‌گردد. حجم ورود اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی امام از عراق به ایران در ماه‌های آخر سال 1356 افزون‌تر از گذشته بود و در تحریک مردم و تظاهرات اعتراض آمیز ضد رژیم شاه تأثیر انکار ناپذیری داشت.
بحران روز افزون رژیم پهلوی در سال 57 و تداوم تظاهرات و راهپیمایی‌ها دولتمردان را به این واقعیت رساند که عامل اصلی تشنجات در نجف به سر می‌برد. مقامات عراقی نیز که از نفوذ و محبوبیت امام نزد شیعیان و گروه‌های اسلامی خارج از ایران مطللع بودند از امام تقاضا نمودند که فعالیت‌های سیاسی‌شان را محدود کنند ولی هر بار با مخالفت امام مواجه می‌شدند.
حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی پور از نزدیک‌ترین یاران آیت‌الله خمینی که سال‌ها در نجف اشرف در کنار ایشان حضور مستمر داشته درباره هجرت امام چنین بیان می‌کند:
«از آبان ماه 1356 با قتل مشکوک آقا مصطفی توسط عوامل رژیم شاه، حوادث در ایران خیلی سریع پیش می‌رفت؛ تجمع و درگیری‌های زیادی شکل می‌گرفت و تعدادی از مردم در هر مراسم به شهادت می‌رسیدند. امام از این حوادث در جهت مبارزه با رژیم شاه بهره می‌جستند و تحرکات امام از این زمان گسترش پیدا کرد و جهت گیری‌های ایشان از این دوره به بعد مرزبندی جدی‌تری یافت. امام در اربعین شهدای هر شهر اعلامیه می‌دادند، به همین دلیل رژیم ایران از رژیم بعث عراق می‌خواست جلوی همه فعالیت‌های امام را بگیرد».
و همین مساله بود که دولتمردان امنیتی و اطلاعاتی را به فکر چاره جویی انداخت و براساس مفاد عهد نامه‌ای که در قرارداد الجزایر بین ایران و عراق تصویب شده بود، مقامات امنیتی ایران از مقامات عراقی خواستار ایجاد محدودیت برای آیت‌الله خمینی شده بودند.
دولت شریف امامی که جایگزین دولت آموزگار شده بود سعی در مهار این بحران داشت. و امام پس از ارزیابی مسائل سیاسی صریحاً و سریعاً در صدد برآمدند از عراق خارج شوند و این در حالی بود که رژیم عراق از بیم واکنش شیعیان سیاست‌های دو پهلویی اتخاذ کرده و در دادن اجازه تعلل می‌کرد.
گفت و گویی میان امام و سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق درمی‌گیرد که طی آن آیت‌الله خمینی به او می‌گوید: «من هرجا بروم سجاده‌ام را پهن می‌کنم و به فعالیتم ادامه می‌دهم و به جایی می‌روم که تحت سلطه شاه نباشد و شما نسبت به شاه متعهد هستید».

سخنان امام در 19 مهر دراین مورد

«رئیس اطلاعاتشان پیش من آمد و راجع به اینکه شما فعالیت نکنید، برای اینکه ما تعهداتی با دولت ایران داریم. من گفتم خوب شما تعهداتی نسبت به دولت ایران دارید اما من نسبت به آن تعهدی ندارم؛ ما هم تعهداتی نسبت به اسلام و نسبت به خودمان داریم. ما کار خود را ادامه می‌دهیم. شما هر کاری می‌خواهید بکنید. گفت آخر شما هر روز اعلامیه می‌دهید هر روز یک نواری می‌فرستید و چه می‌کنید؛ کمترش کنید. گفتم: نه، من اعلامیه می‌دهم، نوار هم پر می‌کنم و می‌فرستم، منبر هم اگر رفتم صحبت می‌کنم. این‌ها چیزی است که من نمی‌توانم کنارشان بگذارم. اوهم رفت. بعد تشدید کردند، به طوری که من دیدم این‌ها دیگر تحمل مطلب را ندارند. من دیدم اینها ممکن است رفقای ما را تهدید بکنند و برای ما هم مکانی مطرح نیست. می‌خواهیم کارمان را انجام دهیم. قرار گذاشتیم که به کویت برویم بعد به یکی از ممالک اسلامی».
این اتفاق جرقه اول برای هجرت امام بود. منزل امام هم تحت محاصرة نیروهای امنیتی عراق بود و از طرفی این محاصره باعث ارسال سیل تلگراف‌های مراجع، علما و دانشجویان و… به رئیس جمهور وقت عراق شد واز طرفی هم اتفاقاتی مانند آتش زدن سینما رکس،17 شهریور و … در ایران رخ می‌داد.
سید محمد علی موسوی که روابط نزدیکی با آیت الله خمینی داشته و در جریان مسافرت تا مرز کویت همراه وی بود می‌گوید:
«در اواسط رمضان دو نفر از مقامات امنیتی بغداد نزد آقای خمینی آمده و به ایشان گفتند دولت عراق به هیچ وجه مایل نیست اقدامات ضد ایرانی در عراق به عمل آید و از ایشان تقاضا کردند در فعالیت‌های خود این نکته را ملحوظ داشته باشند و آیت الله در جواب گفتند که شخصاً وظایف مذهبی دارند که باید به آن عمل نمایند. پس از تشدید فعالیت‌ها و رفت و آمد های بسیار، دولت عراق تحت عنوان محافظت از منزل ایشان تعدادی مأمور را در اطراف خانه ایشان گماشت. آیت الله در اواخر رمضان حس کرده بودند که دولت عراق مصمم است فعالیت‌های ایشان را محدود سازد تصمیم گرفتند خاک عراق را ترک کنند و به کویت بروند».
ایشان پس از دریافت مهر خروج از عراق و نیز هماهنگی‌های اولیه برای ورود به کویت، به دنبال سلسله حوادثی که در مرز کویت روی داد سرانجام تصمیم گرفتند عازم کشور فرانسه شوند.
مطابق سند 1494-12\5\57 نمایندگی کویت موضوع مسافرت امام به کویت را به اطلاع سفیر ایران رساند. خودداری کویت از ورود آیت‌الله خمینی به آن کشور مقامات امنیتی ایران را با این سؤال مواجه کرد که تصمیم بعدی امام چیست؟ با احتمال مسافرت امام به سوریه، طی تلگرافی به نمایندگی ساواک در دمشق، خواستار هماهنگی با سفیر و جلوگیری از تحرکات امام شد. استیصال رژیم از نا آگاهی نسبت تصمیم امام، از خلال گزارش‌های ساواک به خوبی نمایان است. در گیرو دار گمانه زنی‌ها و پیش بینی‌های مقامات امنیتی رژیم پهلوی که حتی بیم هراس از ورود امام به ایران در جلسات شورای امنیت ملی رژیم هم مطرح شده بود. ناگهان تصمیم تاریخی آیت‌الله خمینی در هجرت به فرانسه و انتشار خبر ورود ایشان به این کشور، همگان را به تحیر وا داشت.
نمایندگی ساواک در عراق طی سند شماره 353-18\7\57 با شرح جزئیات مسافرت آیت‌الله خمینی به فرانسه، دستگاه اطلاعاتی عراق را به عدم همکاری با طرف ایرانی متهم کرد و متذکر شد: «قرائن متعدد تأیید می‌نماید که همکاری سرویس عراق متاسفانه به پایه‌های سست و بی اساس استوار است و مسئولین آن از بیان مطالب دروغین و بدتر از آن اطلاعات منحرف کننده ابا نمی‌ورزند».
امام نیز در اعلامیه‌ای که به تاریخ 13 مهر 1357 با عنوان «متن اعلامیه حضرت آیت الله العظمی الامام خمینی به هنگام پرواز به سوی پاریس از بغداد» منتشر گردید به این نکته اشاره کردند:
«… اکنون که من باید ناچار جوار مولا امیر المومنین (ع) را ترک نمایم و در کشورهای اسلامی دست خود را برای خدمت به شما ملت محروم که مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنان هستید باز نمی‌بینم و از ورود به کویت با داشتن اجازه ممانعت نمودند، به سوی فرانسه پرواز می‌کنم. پیش من مکان معینی مطرح نیست؛ عمل به تکلیف الهی مطرح است».
بدین ترتیب عصر روز 14 مهر 1357 امام و همراهان به بغداد منتقل شده و در آنجا پس از توقفی کوتاه در پاریس در دهکدة نوفل لوشاتو اقامت کردند.

چه کسی پیشنهاد هجرت امام خمینی از عراق به پاریس را مطرح کرد؟

دربارة اینکه چه کسی پیشنهاد هجرت امام به پاریس را داد همواره ادعاهایی مطرح شده است. ابراهیم یزدی از جمله افرادی است که ادعا می‌کرد رفتن امام به پاریس پیشنهاد وی بوده است. این ادعا در زمان حیات امام مطرح شده بود لذا بنیانگذار انقلاب اسلامی در پایان وصیت نامه خود نوشتند: «از قرار مذکور، بعضی‌ها ادعا کرده‌اند که رفتن من به پاریس به وسیلة آنها بوده است؛ این دروغ محض است. من پس از برگرداندنم از کویت، با مشورت احمد پاریس را انتخاب نمودم، زیرا در کشورهای اسلامی احتمال راه دادن نبود، آنان تحت نفوذ شاه بودند ولی پاریس این احتمال نبود».
جای دیگر درباره عزیمتشان به پاریس می‌فرمایند: ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم مسائلی بود که اراده ما در آن دخالت نداشت هرچه بود، و تا حالا هر چه هست و از اول هرچه بود با اراده خدا بود.
ظاهراً فلسفه انتخاب فرانسه این بود که فرانسه یکی از کشورهای اروپایی که لغو روادید بود و ایرانیان به ویزا نیاز نداشتند از طرف دیگر فرانسه به مهد آزادی معروف بود و آزادی خواهان دنیا برای فعالیت به آنجا می‌رفتند.
مرحوم دکتر یزدی در کتاب شصت سال صبوری و شکوری می‌نویسند: «مورخان و تحلیل گران تاریخ انقلاب گفته و نوشته‌اند که اگرمن به نجف نمی‌رفتم و آقای خمینی را همراهی نمی‌کردم و اگر دولت کویت مانع از ورود آقای خمینی و همراهانش به کویت نمی‌شد، ایشان به سوریه می‌رفتند و در دمشق مستقر می‌شدند و جنبش به احتمال زیاد در همان سطح محدود ملی باقی می‌ماند. یکی از دستاوردهای این ارتباط سازمان یافته، سفر آقای خمینی به پاریس بود اگر این ارتباط‌های سازمان یافته نبود، به احتمال قریب به یقین سفر به پاریس هرگز صورت نمی‌گرفت».
پس از مراجعت به ایران و پیروزی انقلاب، در 6 اسفند 57 هیاتی از مسلمانان کویت برای دیدار آیت‌الله خمینی به ایران آمدند ایشان خطاب به آنها گفتند که می‌خواستند از عراق بروند به کویت و سپس در سوریه اقامت کنند. همچنین نگاه کنید به سخنرانی ایشان در مهر 57 و مصاحبه با روزنامه گاردین 10 آبان 57 و با رادیو تلویزیون اتریش 10 آبان 57.
سفر 118 روزه آیت‌الله خمینی به فرانسه و استقرار در دهکده نوفل لوشاتو، انقلاب ایران را ناگهان از یک پدیده محلی و ملی به صورت کانون توجهات جهانی در آورد. پاریس در میان شهرهای اروپا، ا یک موقعیت سیاسی ویژه در دنیا برخوردار بود. اقامت ایشان در فرانسه برخلاف تصور رژیم شاه، باعث تسریع در انقلاب شد و پس از چند ماه منجر به پیروزی انقلاب اسلامی گردید.
در بدو ورود به پاریس، نمایندگان کاخ الیزه با امام ملاقات کرده و پیام رسمی دولت را مبنی بر ممانعت ازهر گونه فعالیت سیاسی ابلاغ کردند آیت‌الله خمینی در پاسخ با همان قاطعیتی که با مسئولین عراق برخورد داشتند، گفتند که اینگونه محدودیت‌ها خلاف ادعای دموکراسی است: «ما فکر می‌کردیم که اینجا مثل عراق نیست، من هرکجا بروم حرفم را می‌زنم؛ من از فردوگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر می‌کنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشتند تا مردم جهان صدای مظلومان را نشوند. ولی من صدای مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند».
محبوبیت امام و فشار افکار عمومی سبب شد تا مسئولین فرانسوی بدون آنکه رسماً موضع خود را اعلام کنند، در عمل از فشارهای خود کم کردند. در مدت اقامت چهار ماهه امام در پاریس، نوفل لوشاتو مهم‌ترین مرکز خبری جهان بود و مصاحبه‌های متعدد و دیدارهای مختلف امام دیدگاه‌های ایشان را در زمینه حکومت اسلامی و هدف‌های آتی نهضت برای جهانیان بازگو می‌کرد و از همین جا بود که بحرانی‌ترین دوران نهضت را در ایران رهبری کرد.
جان استمیل عضو و مدیر بخش سیاسی نظارت آمریکا در رابطه با هجرت امام به پاریس در کتابی به نام اندرون انقلاب ایران می‌نویسد: «ضدیت مطلق آیت الله با شاه، سلطنت طلبان را قانع کرد که یک عمل جدی و برجسته‌ای باید انجام داد. در حدود اواسط سپتامبر، توافق موفقیت آمیزی با دولت عراق به دست آمد مبنی بر اینکه آیت الله را از عراق باید بیرون اندازند. آیت الله برای مدت 14 سال در نجف زندگی می‌کرد. در 23 سپتامبر، پلیس عراق منزل او را محاصره و مانع ورود افراد به جزاعضای خانواده به منزل گردید. هشت روز بعد دولت عراق رسماً از آیت الله خواست که عراق را ترک کند. او ابتدا به پاریس رفت. که به او اجازه ورود ندادند و سپس در 6 اکتبر به پاریس رفت. دولت فرانسه به خمینی به عنوان یک پناهندة سیاسی اجازه ورود داد؛ ولی او را از فعالیت‌های سیاسی منع نمود. ظاهراً قصد اولیه شاه آن بود که آیت الله به ترکیه یا کشور دیگری نظیر آن که در آنجا شیعیانی نباشند که او را نظیر نجف حمایت کنند، تبعید شود. اما آنچه شاه به دست آورد پاریس بود. آنجا که آیت الله به سرعت مرکز توجهات رسانه‌های گروهی غرب شد و امکانات ارتباطی به مراتب بهتر از نجف در دسترس قرار گرفت».

روایت شریف امامی از سفر آیت‌الله خمینی به پاریس

سفیر عراق نزد او می‌آید و دعوت رئیس جمهور عراق را از شاه به اطلاع او می‌رساند. وقتی شریف امامی شاه را در جریان می‌گذارد، شاه می‌گوید: چگونه می‌توانم به عراق بروم وقتی که یک آخوند آنجاست که به من مرتب حمله می‌کند. پس از اینکه سفیر عراق از طریق شریف امامی از پاسخ شاه آگاه می‌شود راه حل را در منزوی کردن آیت‌الله خمینی می‌داند و می‌گوید: تنها کاری که لازم است ما بکنیم این است که یک مأمور جلوی در منزل خمینی بگذاریم و به او مأموریت بدهیم که نام تمام مراجعین را یادداشت بکند. این اقدام برای منصرف کردن مراجعین کافی خواهد بود.
شریف امامی می‌گوید: ما تعجب کردیم که چرا ایشان به پاریس رفته؛ ما فکر می‌کردیم او به لیبی یا الجزایر یا به کلی به یکی از کشورهای اسلامی برود.
نویسندگان کتاب سقوط آمریکا در ایران درباره فشار شاه به دولت عراق برای خاموش کردن آیت‌الله خمینی می‌نویسند: از میان اشتباهات شاه، این بزرگ‌ترین آنها بود. برای آنکه رهبری و کنترل حرکت انقلابی را تسریع کرد.
قطعاً دوره چهار ماهه اقامت آیت‌الله خمینی در پاریس یکی از مهم‌ترین دوره‌های انقلاب اسلامی است؛ دوره‌ای که با اقدامات و تصمیمات اساسی حضرت امام به مبارزات مردم در ایران قدرت و انسجام بخشید و ابتکار عمل را از حکومت پهلوی گرفت. می‌توان گفت هجرت آیت‌الله خمینی به پاریس به جهانی شدن انقلاب اسلامی کمک شایانی کرد.
اما این پرسش همچنان به قوت خود باقی است که این فکر بکر از آنِ که بود؟

 




آنچه در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ در تبریز گذشت

آتنا محفوظی

نویسنده و پژوهشگر

مردم تبریز، که در سده اخیر یکی از مهم‌ترین کانون‌های آگاهی بخشی ایرانیان به شمار می‌رود، روز 29 بهمن 1356 مراسمی به مناسبت اربعین شهدای قیام نوزدهم دی قم بر پا می‌دارند که سکاندار آن روحانیت است. چهل روز پس از قیام 19 دی مردم قم، در اربعین شهدای آن قیام، در برخی از شهرها عزای عمومی اعلام شد. شهرهای قم و تبریز یکپارچه تعطیل گردیدند. در تبریز دانشگاه، بازار و مدارس به کلی تعطیل شدند و ده‌ها هزار نفر از مردم برای شرکت در مراسمی که قرار بود در مسجد میرزا یوسف آقا تشکیل شود، به سمت آن مسجد روی آوردند. اگرچه مرکزیت حادثه این نقطه بود اما نقاط دیگر نیز شاهد وقایعی بودند؛ ضربه تبریز به اندازه‌ای سهمگین بود که رژیم را گیج ساخت تا آن جا که برای تفسیر این واقعه متوسل به دروغی بزرگ شدند و گفتند این‌ها کسانی بودند که از آن سوی مرز به ایران آمده بودند.
سرانجام این رویدادها، چهلم به چهلمِ حوادث، زنجیروار یکی به دنبال دیگری، انقلاب سال 57 را رقم زد.


حادثه آب از کجا می‌خورد؟

شنبه روزی، در هفدهم دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و شش، مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات چاپ شد. عنوان استعمار سرخ و سیاه آن بالا عرض اندام می‌کرد. مقاله حاوی مطالبی انتقادآمیز بود و نوک پیکان به سمت روح الله خمینی نشانه رفته بود.
در مورد نویسنده این مقاله اتفاق نظر وجود نداشت اما نامی که با آن منتشر شده بود، احمد رشیدی مطلق، نامی مستعار بود. در این مقاله از همکاری نیروهای مذهبی و چپ در مقابله با اهداف انقلاب سفید انتقاد شده بود و توهین‌های تندی متوجه شخص خمینی، در آن مطرح شده بود. نویسنده با یاد آوری رویدادهای 15 و 16 خرداد 1342 آن را تلاش مشترک فئودال (استعمار سیاه) و چپ (استعمار سرخ) برای مقابله با طرح‌های انقلاب سفید معرفی می‌کرد. در مقاله مزبور، عناصر حزب توده، ورشکستگان سیاسی نامیده می‌شوند که توسط فئودال‌ها تأمین مالی می‌شوند و تلاش دارند نظر علمای برجسته مذهبی را به خود جلب کنند. که با ناکام ماندن در این امر به سراغ یک روحانی ماجراجو، بی اعتقاد و سرسپرده به مراکز استعماری و جاه طلب یعنی خمینی می‌روند و او را با اهداف خود ضد انقلاب سفید همراه می‌کنند.

برشی از مقاله:

مالکان که برای ادامه تسلط خود همواره از ژاندارم تا وزیر و از روضه خوان تا چاقو کش را در اختیار داشتند، وقتی با عدم توجه عالم روحانیت و در نتیجه مشکل ایجاد هرج و مرج علیه انقلاب روبرو شدند و روحانیون برجسته حاضر به همکاری با آن نشدند، درصدد یافتن یک روحانی برآمدند که مردی ماجراجو، بی اعتقاد، وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری و به خصوص جاه طلب باشد و بتواند مقصود آن‌ها را تأمین نماید و چنین مردی را آسان یافتند.
در ادامه آیت‌الله خمینی مردی معرفی می‌شود که با وجود حمایت‌های خاص، در سلسله مراتب مذهبی جایگاهی به دست نیاورده و در نتیجه در پی شهرت تلاش دارد خود را وارد سیاست کند. در این مقاله ادعا می‌شود روح الله خمینی مدتی در هندوستان به سر برده و با مراکز استعماری انگلیس ارتباط داشته و حمایت مادی و معنوی هم دریافت کرده.
فردای انتشار مقاله، جو غالب حوزه‌های علمیه در قم متشنج بود و کلاس‌های درس به تعطیلی کشیده شد. گروهی از روحانیون و مردم شهر قم نسبت به آن واکنش نشان دادند و در روز 19 دی دست به تظاهرات زدند. در این روز بازار قم هم به حوزه پیوست. هوادارن خمینی به دفتر حزب رستاخیز، دفتر روزنامه اطلاعات و روزنامه فروشی‌ها حمله کردند. با دخالت نیروهای دولتی خشونت بالا گرفت و در جریان این اعتراضات، عده‌ای توسط نیروهای وابسته به شاه کشته شدند. اعتراضات و در گیری‌ها در روز 20 دی هم در شهرهای تبریز، مشهد و اصفهان با شدت کمتری ادامه یافت.

میان گود

واقعه پس از چهل روز وصل به اتفاقی دیگر می‌شود. پیش‌تر از 29 بهمن 1356، از طرف آیت الله قاضی و ده تن از دیگر روحانیون تبریز، دعوتی به عمل آمده است مبنی بر شرکت در مراسم چهلم شهدای 19 دی قم. در 25 بهمن آیت الله گلپایگانی و شریعتمداری نیز به همین مناسبت، اعلامیه‌هایی صادر و این روز را عزای عمومی اعلام می‌کنند.
قرار است ساعت 10 صبح انقلابیون در مسجد قزلی تبریز (میرزا یوسف آقا) گرد هم آیند. از چندی قبل جلسات هفتگی روضه در منزل آقای قاضی برگزار می‌شد که در حقیقت جلسات سیاسی بود. این جلسات گسترده‌تر شد و هر هفته به تعداد شرکت کنندگان آن افزوده می‌شد. رابطه با امام خمینی نیز همچنان وجود داشت. دانشگاه تبریز هم پشتوانه‌ای دیگر برای جریان طرفدار نهضت امام در تبریز است. دانشجویان مذهبی که به فعالیت‌های سیاسی راغب بودند، اغلب با آیت الله قاضی رابطه برقرار می‌کردند و در نمازهای جماعت او در مسجد شعبان حاضر می‌شدند. در این اوضاع و احوال است که خبر شهادت فرزند بزرگ رهبر دور از وطن، نهضت ایران را در اندوه و ماتم فرو می‌برد.
یکی از نزدیکان آیت الله قاضی طباطبایی می‌گوید: «آقای قاضی علاقه خاصی به حضرت امام داشتند. شاید من کمتر نظیر آن را دیده‌ام. در شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی هم ایشان را بسیار ناراحت و دلگیر دیدم. حتی به من گفتند اگر یکی از فرزندان من و یا همه‌شان در می‌گذشتند، من اینچنین ناراحت نمی‌شدم که از شهادت آیت الله مصطفی خمینی ناراحت شدم».
آیت الله قاضی ومریدان امام در تکاپو و تلاش هستند که به هر طریقی مجلس ختمی منعقد نمایند. بعد از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی و اهانت رژیم به امام در روزنامه اطلاعات، جرقه نهضت به شعله‌ای تبدیل می‌شود.
آیت الله قاضی در ادارات، کارخانجات، خصوصاً کارخانه تراکتورسازی و حتی در ادارت دولتی، افرادی را جذب کرده است. تدارک گسترده‌ای در جریان است که از این فرصت ایجاد شده چیزی را که سال‌ها در انتظارش بود، به نحو احسن به اجرا در آورد. در 18 بهمن 56(28 صفر) در مسجد معتبره گفته بود: «ما نخواستیم که یک سری حادثه که در قم کردند، در اینجا پیش بیاورند. بعضی از آقایان متوجه نیستند. ما نخواستیم آن بحران در اینجا اتفاق بیفتد. یک عده از خود آن‌ها جلو افتاده‌اند که ایجاد بلوا و غوغا کنند. از آن رو است که می گویم با سکوت و آرامش، اصلاً هیچ تظاهری نکنید. برای کسانی که به دنبال بهانه‌ای هستند آرام و ساکت باشید. ما منطقی، قانونی و دینی حرف می‌زنیم. با چیز دیگر کاری نداریم…»
در ظاهر چنین گفته شد و به حرف اینگونه، اما برنامه‌هایی در پنهان در حال برنامه ریزی است که تا قبل از زمان اجرا هیچ کس نباید از آن مطلع شود. برنامه طراحی شده این است که پس از برگزاری مراسم، مردم به هدایت دانشجویان در خیابان‌های اصلی تبریز به تظاهرات بپردازند. آیت الله قاضی از دانشجویان خواسته است در جریان قیام از حمله به اماکن دولتی و عمومی و مردمی جلوگیری کنند. در غیر اینصورت او تأیید نخواهد کرد. البته خواهیم دید که خروش مردم چون سیل است و سیل را بند کردن، کاری ست توان فرسا.
به هر صورت، تدارکات گسترده‌ای طراحی شده است از جمله قرار است در چند نقطه حساس شهر، کامیون‌های آجر خالی کنند.
شنبه و روز اول هفته از راه می‌رسد. برخی از دانشجویان امتحانات دوره اول تحصیلی‌شان فرا رسیده است و با وجود این، اهتمام بیشتر دانشجویان مسلمان به برپایی مراسم چهلم شهدای قم است. گروهی از دانشجویان به سطح شهر می‌روند. شهر حالت نیمه تعطیل پیدا کرده است. قبلاً به محض رسیدن پلیس وقبل از درگیری، جمعیت متفرق می‌شد و سایر مردم کمتر با دانشجویان قاطی می‌شدند. امروز هم این دلهره وجود دارد این که اگر تنها باشند و فقط دانشجوها بخواهند مراسم چهلم شهدای قم را برگزار کنند، چیزی به چشم نخواهد آمد.
جمعیت دانشجویان به اواخر خیابان فردوسی که می‌رسند، مشاهده می‌کنند که مغازه‌ها غالباً بسته است. دلشان قوی می‌شود. گروهی از دانشجویان نیز در داخل دانشگاه می‌مانند تا تظاهراتی صورت دهند. راهپیمایی اعتراض آمیز دانشجویان در دانشگاه برپا می‌شود و شعارهایی علیه رژیم سر می‌دهند.
در گزارش هیات ویژه رسیدگی به حادثه تبریز آمده است: «وضعیت کلی در آغاز روز 29 بهمن 56 دانشگاه آذرآبادگان اگر چه رسماً تعطیل نبوده ولی حدود پنجاه درصد دانشجویان از حضور در دانشگاه خودداری نموده بودند. آن عده نیز که در دانشگاه حضور داشتند دو دسته بودند: یک دسته در کلاس‌های درس حاضر شده و دسته دیگر تعداد آن‌ها نسبتاً معدود بوده و از ساعت 9 به آشوبگری، دادن شعار و شکستن شیشه‌های ساختمان در داخل دانشگاه پرداخته و کلاس‌های تشکیل شده را تعطیل نمودند. متعاقباً بین ساعت 10 تا 11 پس از شکستن شیشه‌ها و آتش زدن کیوسک گارد دانشگاه در حالیکه از طریق کندن چوب‌های باغچه و شکستن درخت‌های دانشگاه چوب‌هایی بدست آورده بودند از دانشگاه خارج و به طرف شهر حرکت کردند».

روز 29 بهمن از زاویه‌ای دیگر

مردم زودتر از ساعت تعیین شده رسیده‌اند. انقلابیون در مقابل مسجد قزلی جمع شده و اعلامیه‌ها را مطالعه می‌کنند. در این حین سرگرد مقصود حق شناس-رئیس کلانتری بازار تبریز- به همراه عده‌ای از ماموران سر می‌رسند و به تجمع کنندگان اعلام می‌کنند که متفرق شوند اما مردم توجهی به اخطارهای او نمی‌کنند.
خادم مسجد که قصد باز کردن درِ مسجد را بنا به دستور آیت الله قاضی طباطبائی دارد، توسط ماموران از این کار منع می‌شود. تعدادی از جوانان انقلابی به طرف سرگرد حق شناس حرکت می‌کنند و از او می‌خواهند تا درب مسجد جهت برگزاری مراسم باز شود اما او با این کار مخالفت می‌کند. در این حین یکی از انقلابیون به نام محمد تجلا با سرگرد حق شناس گلاویز می‌شود که حق شناس نیز با اسلحه کمری گلوله‌ای به سینه محمد تجلا می زند و او را به قتل می‌رساند.
تجمع کنندگان جنازه خون آلود تجلا را بر می‌دارند و به طرف خیابان‌ها به راه می افتند. کم کم در طول راه افراد بیشتری به صف راهپیمایی می‌پیوندند و حرکت معترضان آغاز می‌شود. این حرکت اعتراضی در وسعتی به طول 12 کیلومتر از دانشگاه آذرآبادگان در شرق تا ایستگاه راه آهن در غرب و در عرض 4 کیلومتر از مقر حزب رستاخیز در شمال تا دو خیابان مانده به کنسولگری آمریکا در جنوب گسترده می‌شود. مردم به مراکز دولتی از قبیل مراکز حزب رستاخیز و نیز مشروب فروشی‌ها حمله می‌کنند و اتوموبیل های پلیس را آتش می‌زنند. در شهر جمعیت معترضان ساختمان حزب رستاخیز را تصرف می‌کنند و خودروها و ساختمان‌های دولتی را به آتش می‌کشند، بانک‌ها را تصرف می‌کنند و پول‌ها را می‌سوزانند. عملاً شهر را از کنترل دولت خارج می‌کنند.

در نقاط دیگر شهر چه در حال وقوع است؟

دانشگاه تبریز و محوطه مسجد قزلی تنها کانون حرکت مردم نیستند. جنایتی که مسوولان شهربانی در مقابل مسجد میرزا یوسف مرتکب شدند، به شکلی دیگر در مقابل باغ گلستان رخ می‌دهد. در آنجا بین ساعت 8 تا 9 تعداد معدودی از اهالی، تجمع و ستوان فرشاد-افسر شهربانی- با عده‌ای از افراد پلیس که در آن منطقه مستقر هستند. یکی از این افراد که قصد عبور از یک طرف خیابان به طرف دیگر را دارد مورد ضرب و شتم افسر مزبور قرار می‌گیرد. این موضوع موجب اعتراض سایرین می‌شود و ستوان مورد بحث، ضمن شلیک دو تیر هوایی به پلیس‌های مستقر در آنجا دستور می‌دهد آن‌ها را با باطوم متفرق کنند. این کار منجر به جری شدن مردم می‌شود و ایجاد اغتشاش به دنبال آن رخ می‌نماید.
نقطه دیگری که ماموران شهربانی با مردم درگیر می‌شوند، مسجد جامع است. ساعت 9 عده‌ای از بازاریان و طلاب مدرسه جامع، مقابل مسجد جامع اجتماع می‌کنند و دسته جمعی قصد حرکت به سمت مسجد میرزا یوسف را دارند. مأمورین شهربانی از حرکت آن‌ها جلوگیری می‌کنند و در نتیجه میان آن‌ها و مردم تجمع کننده درگیری صورت می‌گیرد.
از جانب دیگر جنازه محمد تجلا روی دست‌ها قرار دارد و فریاد لا اله الا الله بالا می‌رود. مردم از مقابل مسجد قزلی شروع به حرکت می‌کنند. هر آن به تعداد جمعیت اضافه می‌گردد. جمعیت به سمت اول خیابان فردوسی کشیده می‌شود. نخستین شعار را دانشجوها سر می‌دهند. بعد از موتور سیکلت واژگون شده پلیس راهنمایی و رانندگی که در آتش می‌سوزد، جیپ سرگرد نظری در محاصره قرار می‌گیرد و سرگرد که از جیپ پیاده می‌شود، مردم ماشین او را آتش می‌زنند.


نحستین بانک‌هایی که شیشه‌شان شکسته می‌شود در خیابان فردوسی هستند و بعد خیابان دارایی و با پخش شدن مردم، خیابان‌ها و نقاط دیگر. یکی از حاضران در صحنه به نام خرقانیان می‌گوید: «آمدیم به سمت دارایی. در خیابان دارایی بانک‌های زیادی هست. دیدیم دست نخورده مانده مردم را با لا اله الا الله و گفتن تکبیر تهییج کردیم. آن‌ها هم شیشه‌های بانک‌ها را شکستند. آن‌هایی که آتش زدنی بود آتش می‌زدند. تا ته این خیابان هر چه بانک بود رفت هوا». رژیم که هرگز انتظار چنین حرکتی را از مردم نداشته است ناچار علاوه بر نیروهای موجود، نیروهای ارتش را نیز وارد عمل می‌کند تا شورش را فرو نشاند.
یحیی لیقوانی رئیس ساواک تبریز که متوجه غیر عادی بودن اوضاع شهر شده و به گستردگی نا آرامی‌ها واقف می‌گردد، بلافاصله با تهران تماس می‌گیرد و کسب تکلیف می‌کند. شاه که خبر نا آرامی‌های تبریز به او رسیده است، در تماس با جمشید آموزگار دستور حفاظت از پمپ بنزین‌ها، کارخانه‌ها، ادارات دولتی و مقابله با معترضین را می‌دهد. شورای امنیتی استان تشکیل جلسه می‌دهد و تصمیم می‌گیرند از نیروهای ارتش و ژاندارمری استفاده کرده و یگان‌های نظامی در سطح شهر مستقر شوند و برای اینکه نشان بدهند در سرکوب جدیت دارند، دستور می‌دهد دو دستگاه تانک چیفتن دو دستگاه نفر بر و یک دستگاه تانک اسکورپین را مقابل بانک ملی مرکزی و استانداری مستقر کنند. همچنین تصمیم گرفته می‌شود استاندار تبریز-سپهبد اسکندر آزموده- با آیت الله قاضی تماس بگیرد و بگوید مراسمی که صبح برپا نشد می‌شود بعد از ظهر هم در مساجد مختلف برگزار شود به شرطی که مردم به رعایت نظم و آرامش دعوت شوند.
در جریان این اعتراضات برای نخستین بار پس از واقعه 15 خرداد 1342 ارتش برای کنترل وضعیت مستقیماً ئارد درگیری‌ها می‌شود.
ساعت 12:30 ارتش وارد شهر می‌شود. چنین اقدامی همانطور که گفته شد با نظر شخص شاه صورت گرفته است و به نیروهای تابع یگان‌های تیپ مرند و گردان مراغه دستور داده می‌شود در خیابان‌های اصلی شهر مستقر شوند. پس از ورود ارتش شهربانی تحت امر نظامیان قرار می‌گیرد. در تبریز حکومت نظامی اعلام نمی‌شود اما آرایش نیروهای نظامی به نحوی است که عملاً چنین تصوری در اذهان مردم به وجود می‌آورد.
اینکه چرا دستور داده شد نیروهای تیپ دو مرند و نیز گردان مراغه که هر یک به ترتیب 45 و 120 دقیقه از تبریز فاصله دارند، برای سرکوب قیام به این شهر بیایند و از سربازان پادگان تبریز برای مقابله با مردم استفاده نشود، پاسخی صریح ندارد. شاید مرکز آموزش پشتیبانمی در تبریز به دلیل ماهیت آموزشی و غیر رزمی بودنش امکان رویارویی با مردم را نداشت. اما همان روز در سطح شهر شایعه می‌شود که سربازان پادگان تبریز از رفتن و جلوگیری از اغتشاشات امتناع نموده و بدین خاطر از سربازان پادگان مراغه و مرند برای این منظور استفاده می‌گردد. شایعه دیگر این است که سربازان پادگان تبریز روی تانک‌ها نوشته‌اند ما بر روی برادران و خواهران خود تیر اندازی نمی‌کنیم. اگر نظریه ساواک مبنی بر بی اساس بودن این شایعات درست باشد، با این حال، رد و بدل شدن چنین حرف‌هایی نشان از جدا نبودن پیکره ارتش از توده مردم بوده است.
کنسول آمریکا در تبریز در واپسین ساعت‌های روز، این یادداشت را به سفارت آمریکا در تهران مخابره می‌کند: «بیشتر تظاهر کنندگان را مردان جوان تشکیل می‌دهند و اهدافشان مظاهر جامعه غیر مذهبی از قبیل سینماها و کلوب ها است. نیروهای اجتماعی و مذهبی به حالتی در آمده‌اند که کنترلشان آسان نیست. شاه (شاید) با تعویض استاندار آذربایجان و تحت ضبط در آوردن اواک و مقامات پلیس این استان، به شورش‌های تبریز واکنش نشان دهد. با این حال چهل روز بعد در شهرهای مختلف ایران تظاهرات و خشونت‌هایی به وقوع خواهد پیوست».
در اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا در تهران این گونه آمده است: «تاکتیک‌هایی که شورشیان به کار می‌بردند نشانگر آمادگی کامل آنان بود. شورشیان اهداف مشخصی در سر داشتند».
بنا بر نوشته مرکز اسناد انقلاب اسلامی این اعتراضات که با رهبری آیت الله قاضی بود، چنان گستردگی و عمقی داشت که ماموران ساواک هر چند پیشتر وضعیت شهر را غیر عادی ارزیابی می‌کردند اما از پیش بینی قیامی به این عظمت به دلیل همان برنامه ریزی دقیق آن، عاجز ماندند.

کشته شدگان

در آماری که برای رئیس ساواک تبریز تهیه کردند، اینطور نوشته شده بود: «581 نفر دستگیر و 9 نفر کشته، 118 نفر زخمی، 3 دستگاه تانک، 2 سینما، یک هتل، کاخ جوانان، حزب رستاخیز و تعدادی اتوموبیل شخصی و دولتی به آتش کشیده شدند».
شمار کسانی که تا ظهر 29 بهمن به شهادت رسیدند 6 تن بود. چند روز بعد تعداد کشته شدگان افزوده شد. از جمله کشته شدگان این واقعه می‌توان به محمد تجلا که دانشجویی 22 ساله بود و همان روز کشته شد اشاره کرد و محمدباقر رنجبر آذرفام که بعد از 10 روز کشته شد. همچنین جوانی به نام قربانعلی شاکری در چهار راه دانشسرا با هدف سرنگونی مجسمه شاه خود را به مجسمه رساند اما گلوله ماموران به وی اصابت کرد و کشته شد.
به گفته شاهدان، به احتمال زیاد کسی توسط ارتش به شهادت نرسید و همه کسانی که گلوله خوردند توسط ماموران ساواک و شهربانی مجروح یا شهید شدند و شاید سهم نیروهای امنیتی در کشتار این روز بیشتر از شهربانی بود. ((آن روز هر شهیدی داشتیم توسط ساواک به شهادت رسید. سربازان تیر مستقیم نزدند.))(الهی) شاهد دیگری می‌گوید: ((ساواکی‌ها بیشتر مردم را شهید کردند. این‌ها ساوار ماشین‌های شخصی بودند. به جایی که می‌رسیدند و می‌دیدند خیلی شلوغ است، بانک را آتش می‌زنند یا ادارات را، سر اسلحه را می‌دادند بیرون و به طرف مردم تیر اندازی می‌کردند.))(گرجی) تعدادی از مردم هم هنگام محاصره کلانتری‌ها تیر خوردند. غیر از 6 شهید روز بیست و نهم، 8 تن از مجروحان نیز طی چند روز بعد به شهادت رسیدند.

مجروحان

بنابر گزارش هیات ویژه رسیدگی به حادثه تبریز که به سرپرستی ارتشبد شفقت تهیه شد، روز 29 بهمن 118 نفر مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و زخمی شدند. به گفته «ام. هنری مارشال» مدیر مرکز فرهنگی فرانسه که آن روز در تبریز به سر می‌برد، شمار مجروحان بیش از 500 نفر بوده است. مارشال که این رقم را از قول دوستان پزشک خود نقل کرده، تعداد کشته شدگان این روز را بین 90 تا 100 نفر یاد نموده است که هر دو اعداد اغراق آمیز به نظر می‌رسند. بیشتر این مجروحان به بیمارستان پهلوی (امام خمینی) منتقل و در آنجا مداوا شدند که آن روز اورژانس بیمارستان مملو از مجروحان شهر بود و ماموران امنیتی نیز در رفت و آمد و شناسایی آنان بودند. در اینجا نقش دانشجویان رشته پزشکی که دوره کارآموزی خود را می‌گذراندند در فراری دادن تعدادی از مجروحان بسیار مؤثر بوده.
سید یحیی رحیم صفوی نیز از مجروحان این حادثه بود و پس از انقلاب 57 به عضویت و سپس فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

دستگیرشدگان

دستگیری‌ها پس از این واقعه گسترده بود. برخی از دانشجویان دانشگاه تبریز که خود را در معرض بازداشت می‌دیدند، همان شب یا فردای روز 29 بهمن، از تبریز خارج شدند و به شهرهای خود گریختند و مدتی در خفا به سر بردند و برخی دیگر به دام ساواک افتادند.
در گزارش ارتشبد شفقت تعداد دستگیرشدگان 581 نفر یاد شده است. این رقم در گزارش دیگری که ساواک با عنوان «وضعیت افراد دستگیر شده در جریان وقایع اخلالگرانه 29 بهمن ماه 56 در تبریز» تهیه کرد و با طبقه بندی سری در قالب بولتنی تک برگی انتشار داد تفاوت دارد. در آنجا آمده است که طی هفته اول تعداد 693 نفر به اتهام شرکت در تظاهرات و تخریب توسط مأمورین انتظامی محل دستگیر و به دادسرای تبریز تسلیم گردیدند.
بالا بودن آمار افراد بازداشتی نشان می‌دهد که ماموران امنیتی معیار خاصی برای دستگیر کردن عاملان اصلی تظاهرات تبریز نداشتند. دیگر اینکه به دلیل شرکت عامه مردم در این رویداد نشانه گذاری روی افراد خاص و تحت تعقیب قرار دادن آنان امری بی حاصل بود. مجرم اصلی خود مردم بودند. همین مساله موجب شد که مقامات قضایی دادگستری آذربایجان شرقی با بررسی‌های لازم 647 نفر از افراد دستگیر شده را از زندان آزاد و اعلام نمودند که دلایل قاطعی در مورد شرکت مؤثر آنان در اخلالگری‌های تبریز به دست نیامده است.

این شیوه از دستگیری و آزاد کردن بدون دستیابی به عوامل اصلی، حکومت را قانع نکرد. به همین دلیل بار دیگر به ساواک دستور داد موضوع دستگیری‌ها را پیگیری کند. ساواک دوباره اقدام به بازداشت عده‌ای که در مظان اتهام بودند یا گزارشاتی در مورد آنان دریافت گردیده بود کرد و پس از رسیدگی‌های لازم به جز چهار نفر بقیه را آزاد نمود. پرونده این افراد به دادگاه نظامی ارسال شد و آن محکمه سه نفر از آن‌ها را به 12، 15 و 30 سال حبس محکوم کرد.

 

بر صفحه اول روزنامه کیهان چنین جملاتی به چشم می‌خورد:
سخنگوی دولت شایعه کشته شدن ده‌ها نفر را در تبریز تکذیب کرد.
۵۰۰ هزار تومان شیشه در تظاهرات تبریز شکست.
حمله کنندگان صدها میلیون ریال به بانک‌ها، هتل‌ها، سینماها، تاسیسات شهری و اموال مردم خسارت وارد کردند.

نکاتی در خصوص محمد تجلا

او متولد ۱۳۳۵ در اردبیل بود. نام خانوادگی محمد تجلا، زنوزی عراقیان بود که به دلیل مراقبت‌های ساواک مجبور به تغییر نام خود شد. خواهرش می‌گوید: «پدر ما ارتشی بود و مدام به اقتضای مأموریت‌هایی که به او می‌دادند، از شهری به شهر دیگر انتقال می‌یافت. محمد دوران تحصیلات مدرسه‌ای را در مراغه سپری کرد اما بعدها دوباره به تبریز آمدیم. او می‌خواست مرا نزد دوستانش ببرد و درگیر فعالیت‌ها بکند. به من گفت چند نفر دختر در گروه ما هستند که می‌توانم با آن‌ها آشنا شوم. آن دخترها شبانه مخفیانه جهت تبلیغ و برگزاری جلسات تفسیر قرآن به مساجد می‌رفتند. اما پدرم به من اجازه نداد. محمد قصد داشت جهت شرکت در یک دوره آموزشی به لبنان و بعد از آن به فلسطین برود. شب‌ها هر دو اول شب می‌خوابیدیم تا پدر و مادرم به ما و کارهای محمد شک نکنند اما بعد از به خواب رفتن پدر و مادر، بلند می‌شدیم و به کارمان ادامه می‌دادیم. محمد در اوج جوانی قرار داشت اما هرگز خود را سرگرم لهو و لعب نمی‌کرد هرچند همه جا خواننده‌ها و نوازنده‌ها تار تنبک و بزن و بکوب داشتند. اما برادر من اصلاً طرف موسیقی نمی‌رفت و گوش نمی‌کرد. پدرم هم می‌گفت تلویزیون حرام است. محمد کتابی داشت که رویش نوشته بود: موسیقی اعصاب کش است».
پدر محمد نیروی نظامی پهلوی بود اما با آیت الله قاضی در ارتباط بود و او محمد و دیگران را به مسیر انقلاب هدایت کرد.
جواد علیپور، همسر مرضیه زنوزی عراقیان می‌گوید: ((در خیابان بهار سازمانی به نام هنرهای زیبا مخصوص دختران وجود داشت و زنانی که آنجا می‌آمدند، پوشش خوبی نداشتند یک پسر جوان که نشانه گیری خیلی خوبی هم داشت با سنگ به شیشه‌های آن ساختمان می‌زد. مردم شرکت تعاونی را سرنگون کردند اما یک نفر یک کبریت هم جابجا نکرد. همه مقید به حلال و حرام بودند.))

سرانجامِ سرگرد حق شناس

سرگرد مقصود حق شناس پس از به شهادت رساندن محمد تجلا و شلیک دو تیر هوایی از آنجا دور شد و به طرف دکه پلیس که در آن نزدیکی قرار داشت رفت. اما پیش از آن موتور سیکلت پلیس و آن دکه توسط حاضران به آتش کشیده شده بود.
پس از تصمیم مقامات رژیم به جابجایی مسوولان شهر که به دنبال حادثه ۲۹ بهمن صورت گرفت سرگرد مقصود حق شناس از تبریز به تهران منتقل شد و به معاونت کلانتری یوسف آباد منصوب گردید.
پس از پیروزی انقلاب دستگیر شد و به مدرسه علوی منتقل گردید اما هویت او به درستی شناخته نشد و آزاد گردید. بار دوم توسط نیروهای کمیته انقلاب اسلامی در کرج دستگیر شد و به زندان افتاد. او که در دوران دانشکده افسری با دیگر هم ردیفان خود در سرکوب قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شرکت کرده بود این بار پس از شناسایی محاکمه و به اعدام محکوم شد.

آیت‌الله کاظم شریعتمداری و قیام ۲۹ بهمن ۵۶

حسن عبد یزدانی از انقلابیون تبریز در کتاب خود به عنوان «اعدامم کنید» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره واکنش آیت‌الله شریعتمداری به قیام مردم تبریز در ۲۹ بهمن ۵۶ گفته است: «آقای شریعتمداری بر خلاف شهید قاضی مردم را به آرامش و عدم مخالفت با رژیم دعوت می‌کرد. ضمن اینکه رفتار شاه و عمال او را مورد تأیید قرار نمی‌داد و حتی با ملایمت با آن‌ها اعتراض می‌کرد. در کل شیوه ایشان به نعل و میخ زدن بود. به نظرم می‌رسید که آقای شریعتمداری محمدرضا را به عنوان شاه اسلام و مملکت اسلامی پذیرفته بود. منتها با توجه به روزنامه‌هایی که در دست است و در بر دارنده افکار و عقاید ایشان است با ایجاد حمام خون مخالف بود. اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در فتنه خلق مسلمان و تحریک مردم برای قیام در برابر حکومت اسلامی دست داشت». به زعم نویسنده (حسن عبد یزدانی) این دومی بیشتر و بهتر نشان دهنده ماهیت اوست. وی افزوده است: «این ماجرا ثابت می‌کند که اگر هم وی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی پای اعلامیه‌ای را امضا کرده است تنها برای همراهی با جمع بوده و برخاسته از یک باور قلبی نبوده است».
پس از انقلاب بین او و آیت‌الله خمینی در جریان کودتای نوژه و مخالفت او با ولایت فقیه و درگیری‌های حزب جمهوری خلق مسلمان ایران اختلافاتی به وجود آمد. پس از اعتراف صادق قطب زاده و اتهام همکاری شریعتمداری در طرح ترور آیت‌الله خمینی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در اقدامی بی سابقه در تاریخ شیعه او را از مرجعیت خلع کرد. سپس آیت‌الله شریعتمداری محصور شد و تا پایان عمر (۱۴/۱/۶۵) در حصر خانگی ماند.

پایان کار آیت الله قاضی و گلپایگانی

آیت الله قاضی طباطبائی نماز عید قربان سال ۱۳۵۸ را امامت کرد و پس از اقامه نماز مغرب و عشا در مسجد در راه بازگشت به منزل، توسط گروهک فرقان ترور شد.
آیت الله گلپایگانی در هجدهم آذر ۱۳۷۲ ه.ش در شهر قم در گذشت.

پیادمد های قیام ۲۹ بهمن ۵۶ در تبریز

پس از این ماجرا رئیس شهربانی تبریز معزول و به تهران احضار و استاندار هم بر کنار گردید. خمینی نیز بعد از این جریان، پیامی خطاب به انقلابیون تبریز صادر کرد: ((سلام بر اهالی شجاع و متدین آذربایجان عزیز، درود بر مردان برومند و جوانان غیرتمند تبریز. درود بر مردانی که در مقابل دودمان بسیار خطرناک پهلوی قیام کردند و با فریاد مرگ بر شاه خط بطلان بر خرافه گویی های اوکشیدند. زنده باشند مردم مجاهد عزیز تبریز که با نهضت عظیم خود مشت محکم بر دهان یاوه گویانی زدند که با بوق‌های تبلیغاتی انقلاب خونین استعمار را که ملت شریف ایران با آن صد در صد مخالف است، انقلاب سفید شاه و ملت می‌نامند و این نوکر اجانب و خودباخته مستعمرین را نجات دهنده کشور می‌شمارند… من نمی‌دانم با چه زبانی به اهالی محترم تبریز و مادران داغدیده و پدران مصیبت کشیده تسلیت بگویم. با چه بیانی این قتل عام‌های پی در پی را محکوم کنم…))
اعتراضات تبریز پس از چندی جنبه سراسری پیدا کرده و چهل روز پس از آن در ۱۰ فروردین ۵۷ انقلابیون شهرهای اصفهان، شیراز، یزد، جهرم و اهواز نیز به مناسبت چهلمین روز کشته شدگان تبریز دست به تجمع و اعتراض زدند که باعث کشته شدن عده‌ای دیگر در آن شهرها شد. این اعتراضات سراسری در نهایت منجر به توجه رسانه‌های خارجی به اعتراضات ایران شد. به عنوان مثال روزنامه تایمز به نقل از خبرگزاری فرانسه و رویترز نوشت: «در اغتشاشات و تظاهراتی که در تبریز دومین شهر بزرگ و صنعتی ایران توسط مارکسیست‌های اسلامی به راه افتاد ۶ نفر کشته و ۱۲۵ نفر زخمی شدند».
با فرا رسیدن چهلم کشته شدگان تبریز روح الله خمینی پیام دیگیری به این مناسبت صادر نمود. در بخشی از این پیام آمده است: کشتار بی رحمانه قم ایران را به هیجان آورد و تبریز را به قیام همگانی مردانه در قبال ظلم و بیدادگری. نشانه و کشتار دسته جمعی تبریز ملت غیور ایران را چنان تکان داد که در آستانه انفجار است انفجاری که دست اجانب را به خواست خدای متعال برای همیشه قطع کند.
پس از اعتراضات تبریز و یزد علاوه بر اقدامات پلیسی کوشش‌هایی از طریق حزب رستاخیز صورت گرفت یک کمیته راهنمایی و اطلاعات که هدف آن تشریح توطئه‌هایی بود که از خارج هدایت می‌شود تا مملکت را نابود سازد و همچنین کمیته دیگری به نام کمیته اقدام سراسری در پایتخت و مراکز استان‌ها شکل گرفت تا با اغتشاشات مبارزه کند.

قیام چه بازتاب‌هایی داشت؟

مراجع حوزه علمیه قم اولین مقامات روحانی بودند که در این خصوص با اعلامیه و تلگراف موضع گیری کردند. اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا، جنبش مسلمانان مبارز، کنفدراسیون محصلان و دانشجویان ایرانی خارج از کشور و نهضت آزادی ایران نیز اعلامیه‌هایی نشر دادند.
نشریه ۱۶ آذر، نشریه کنفدراسیون محصلان و دانشجویان ایرانی خارج از کشور نوشت: قیام تبریز نه فقط برگی زرین به تاریخ مبارزات ضد ارتجاعی و قهرمانانه اهالی ستمکش این شهر می‌افزاید بلکه لحظه‌ای درخشان در تاریخ پیکار خلق‌های میهن است.
تعدادی از دانشجویان ایرانی مشغول به تحصیل در برلین شرقی (پایتخت جمهوری دموکراتیک سابق آلمان) سفارت ایران در برلین را به اشغال خود در آوردند و به پخش خبر مبارزه انقلابیون تبریز پرداختند. خبر این جریان به سراسر جهان مخابره شد. دانشجویان مقیم اتریش نیز مقارن سفر وزیر امور خارجه ایران که به دعوت صدر اعظم و رئیس جمهور اتریش به آن کشور رفته بود در خارج دانشگاه وین دست به تظاهراتی زدند و شعار خود را «حمام خون در ایران» قرار دادند. آن‌ها می‌گفتند تعداد بسیار زیادی از مردم به خصوص از شهر تبریز ضمن تظاهرات در زد و خورد هایی که با پلیس صورت گرفت کشته شده‌اند.
روزنامه نیویورک تایمز چند مقاله به اوضاع تبریز اختصاص داد. نیویورک تایمز در روزهای بعد تعداد کشته شدگان تبریز را از ۶ به بالاتر از ۷۰ رساند و توضیح داد که بلوای تبریز بلوایی ست پیچیده.
در این اثنا آیت الله قاضی در تکاپوی تحریم عید نوروز بود. سرانجام اعلام کرد عید نوروز در تبریز گرفته نشود و پول‌هایی که برای مراسم عید مصرف می‌شود، را جمع کنند و برای کمک به جنگ زدگان لبنانی بفرستند.
پس از این جریانات هلاکو رامبد اعلام کرد: عوامل آشوب تبریز معلوم نیست چه زمان و از کدام مرز وارد ایران شده‌اند. وی در روز بعد گفت کمونیست‌های شناخته شده سبب اغتشاش تبریز بوده‌اند. محمود جعفریان در اجتماع اعضای حزب رستاخیز تبریز چند روز بعد از این ماجرا اعلام کرد: آشوبگرانی که تبریز را به آتش کشیدند تبریزی نبودند.
در ۱۱ اسفند ۵۶ ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در تهران در یکی از کلوپ‌های شهر سانفرانسیسکو در مورد ایران سخنرانی نمود و در آن از عدم لیاقت مردم ایران برای دادن آزادی‌های اجتماعی اظهار تأسف کرده و گفت: به علت آزادی‌های اجتماعی در ایران بالطبع در وقایع اخیر تبریز مقامات انتظامی دخالت نکرده تا جایی که متاسفانه در تظاهرات تبریز خسارت‌های زیادی وارد آمده.
نهادهای وابسته به حکومت پهلوی در واکنش به این اعتراضات در روز ۱۹ فروردین ۵۷ در تبریز اقدام به برگزاری تجمعی با عنوان تظاهرات میهنی نمودند. در این تجمع حکومتی جمشید آموزگار و محمود جعفریان حضور داشتند. طبق اسناد منتشر شده در ویکی لیکس به کارمندان دولت در شهر و حومه آن گفته شده بود که در این تظاهرات شرکت کنند در غیر اینصورت شغل خود را از دست خواهند داد.
پس از این تجمعات شاه با اشاره به این تظاهرات اینچنین اظهار نظر کرد: «چند هفته نگذشته بود که نخست وزیر من آقای آموزگار برای برقراری تماس با مردم به استان‌ها سفر کرد. و سیصد هزار نفر در تبریز گرد او را گرفتند. دقیقاً درهمین تبریز که شورش‌های ۲۹ بهمن ۵۶ موجب شد تا مردم درباره من و دولت من به شک بیفتند».
شاه پس از سرنگونی حکومتش در کتاب پاسخ به تاریخ می‌نویسد: «طبق سنن اسلامی، والدین و دوستان شخص متوفی در چهلمین روز پس از مرگش می‌بایست بر سر قبر او حضور یابند. گمان ندارم تاکنون این گونه بی شرمانه از مرگ کسی برای رسیدن به اهداف سیاسی استفاده شده باشد».