1

نظرات ۷ تن از مدرسان حوزه درباره منتظری

خبرگزاری تسنیم در هشتمین ساگرد فوت آیت الله منتظری اینگونه به توصیف وی پرداخته بود:
وی که از شاگردان مرحوم آیت‌الله بروجردی و امام راحل بود، در دوران پیش از پیروزی انقلاب بارها در راه مبارزه به زندان رفت و تبعید شد. بعد از پیروزی انقلاب نیز مسئولیت‌هایی همچون امامت جمعه تهران، ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی را برعهده داشت تا اینکه در سال 64 به‌عنوان قائم مقام رهبری انتخاب شد اما بعد از ماجرای مهدی هاشمی معدوم و دفاع آیت‌الله منتظری از او، در سال 68 از این مقام برکنار شد.
امام راحل در نامه‌ای که به تاریخ 1368/1/6 به آیت‌الله منتظری نوشت، می‌گوید «شما در اکثر نامه‌ها و صحبت‌ها و موضعگیری‌هایتان نشان دادید که معتقدید لیبرال‌ها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. به قدری مطالبی که می‌گفتید دیکته شده منافقین بود که من فایده‌ای برای جواب به آنها نمی‌دیدم…»
خبرنگاران تسنیم از ماه‌ها پیش در سلسله گفت‌وگوهایی در قالب پرونده «نهضت؛ نگاهی‌نو» که همچنان ادامه دارد با شاگردان مرحوم آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره)، کاوشی نو در نهضت بنیان‌گذار انقلاب اسلامی داشته و در این بین به بیان ناگفته‌ها و کمترگفته‌شده‌هایی از تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته‌اند. در خلال این گفت‌وگوها، شاگردان برجسته آیت‌الله بروجردی و امام خمینی(ره) درباره شخصیت آیت‌الله منتظری، قائم مقام امام خمینی(ره) و رفتارهای او که منجر به عزل وی از این مقام شد، صحبت کردند که این بخش‌های مصاحبه را در ذیل می‌خوانید. / تسنیم

_______________________________________________________________________________________________________

مرحوم «شریعتمداری» و «منتظری» فریب اطرافیانشان را خوردند

آیت‌الله شیخ خلیل مبشر کاشانی(از مبارزان پیش از انقلاب):

بالاخره همه باید به خدا پناه ببریم. یک نفر رفته بود نجف زیارت و می‌گفت بعد از زیارت رفتم خدمت امام که امام آنجا تبعید بود. گفتم آقا نصیحتم کنید؟ گفت من دفعه اول است می‌آیم نجف و کربلا از خدا چه بخواهم؟ امام خمینی سرش را بالا آورد و گفت: فقط عاقبت بخیری، عاقبت بخیری. ما این 30 سال بحث عاقبت‌بخیری را دیدیم. خیلی‌ها زحمت کشیدند، آقای منتظری کم برای انقلاب زحمت نکشید، خیلی خون دل خورد، پسرش شهید شد، خودش شکنجه شده بود و رنج‌ها و مشقت‌ها کشیده بود، یک سادگی باعث شد از مهدی هاشمی دفاع کرد و کار خراب شد و در داستان مهدی هاشمی فریب خورد. در علم هم واقعاً ملا بود، خدایی از نظر علمی لیاقت رهبری را داشت اما از حیث مدیریتی و ذکاوت و هوشیاری کمبود داشت.
مثلا شریعتمداری مرجعی بود که علامه طباطبایی معتقد به علمیت او بود ولی یک چنین شخصیتی که شاید 5 میلیون در ایران مقلد هم داشت در عین حال می‌بینیم بر اثر یک اشتباه فریب فرزندش را خورد. یکی از امور مهم این است که ما هر چه تحلیل کردیم، تحقیق کردیم، تدبر کردیم در آقایانی که زمین خوردند دیدیم از بیت خودشان زمین خوردند یا پسرش یا دامادش یا مسئول دفترشان. می‌گفتند امام پیش خواهد رفت چون از کسی فریب نمی‌خورد و نظر خودش را انجام می‌دهد. مرحوم شریعتمدار فریب فرزندش را خورد، منتظری هم فریب دامادش را خورد. باید دعا کنیم برای عاقبت‌بخیری مان.

مرحوم منتظری استبداد در فهم داشت

آیت‌الله سید عبدالجواد علم‌الهدی(مؤسس حوزه علمیه امام القائم(عج) تهران و شاگرد امام(ره)):

آقای منتظری قبل از ما شاگرد امام بود و بعد خودش در قم مدرس شد و درس می‌داد. موقعیت خوبی هم در بین شاگردان امام داشت. امام که کارهای انقلابیش پا گرفت ایشان را زندان بردند و شکنجه‌های زیادی هم می‌شدند. امام به ایشان علاقه داشت به خاطر اینکه زمانی شاگرد امام بود که امام 5، 6 شاگرد بیشتر نداشت. زمان مرحوم بروجردی امام هنوز درس رسمی را شروع نکرده بودند که ما برویم، اما آقای منتظری، آقای اشرفی امام جمعه کرمانشاه، شهید صدوقی یزد، شاگرد ایشان بودند. آقایان منتظری و مطهری در مدرسه فیضیه در اتاق شهید مطهری با آیت الله خمینی درس می‌خواندند. خیلی طول نکشید که خودشان درس را شروع کردند و نوبت ما جوانان شد.
**به نظرم مرحوم منتظری یک استبدادی در فهم خودش داشت و اگر چیزی را می‌فهمید درست است امام را هم اذیت می‌کرد. درکش این حالت را داشت. عداوتی نداشت اما سلیقه‌اش را به امام تحمیل می‌کرد و چه قدر امام را به‌همین خاطر زجر داد.

آیت الله منتظری فریب خورد

آیت‌الله سید یوسف طباطبایی ‌نژاد(شاگرد مرحوم امام و امام جمعه اصفهان):

من فراوان در جلسات درس آیت الله منتظری بودم. از اولین سال‌هایی که درس خمس در مسجد اعظم می‌گفت می‌رفتم. بعد هم که قائم مقام رهبری شد و درس ولایت فقیه می‌گفتند من می‌رفتم. رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم. یکی از اشتباهات آیت الله منتظری این بود که برادر دامادش فریبش می‌داد، بالاخره اطرافیان آدم خیلی تأثیر گذارند. مهدی هاشمی انسان خوش قلمی بود. زمان شاه می‌خواستند اعدامش کنند که یک نامه به شاه نوشت تا اعدامش نکنند. در سازمان نهضت‌های آزادی‌بخش هم کارهای خلافی در افغانستان و دیگر جاها انجام داده بود و وقتی اشتباهاتش مشخص شد به همه آنها اعتراف کرد. آقای منتظری می‌دانست ری شهری که مهدی هاشمی را اعدام نمی‌کند بلکه دستور امام است. وقتی هم که جنازه اش را می‌خواستند قم بفرستند تمام اعضای خانواده اش را به استقبال جنازه فرستاد. برای کسی که به دستور امام پرونده‌اش رسیدگی و پس از اثبات جرم اعدام شده بود.

ترسیدیم با رهبری ِمنتظری انقلاب ضربه ببیند

آیت‌الله محمد علی فیض گیلانی( شاگرد امام خمینی(ره) و عضو ارشد جامعه مدرسین):

ابتدا منتظری را برای قائم‌مقامی رهبری انتخاب کردیم ولی بعد از چند سال در یکی از جلسات خبرگان عنوان شد که باید آقای منتظری از قائم مقامی عزل شود. افراد تقریباً نزدیک به بیت امام این پیشنهاد را داشتند. ما هم برای عزل او مخالف نکردیم و رای دادیم چون می‌ترسیدیم ایشان بیاید روی کار و یک‌سری گرفتاری‌ها برای انقلاب پیش بیاورد که به انقلاب ما ضربه وارد کند. البته آیت الله منتظری از کسانی بود که احتیاطات امام را به ایشان ارجاع می‌دادند یعنی ملا و مجتهد سرشناسی بود اما می‌ترسیدیم که ایشان جای امام خمینی بنشیند و گرفتاری‌هایی پیش بیاورد که انقلاب ما ضربه ببیند چون یک‌سری افراد در بیت او بودند که مشکل داشتند.

منتظری را «پل پیروزی» کردند

آیت‌الله سید جعفر کریمی(تنها وصی شرعی زنده امام خمینی(ره) و عضو ارشد جامعه مدرسین):

آقای منتظری سواد داشت، متدین هم بود اما متأسفانه آینده‌نگر نبود. من با هرکس مصاحبه کنم باید تا هزار سال بعدش را نگاه کنم اما آقای منتظری می‌آمدند و صحبت می‌کردند و صحبت‌هایی را داشت که به صلاح نظام و اسلام و خودشان نبود و یک عده دور ایشان را گرفته بودند و وی را «پل پیروزی» برای خودشان قرار داده بودند و از وجود ایشان سوءاستفاده می‌کردند. امام دید که چنین شخصی برای زعامت دینی صلاحیت ندارد. وی مرجع تقلید بود، فتوا می‌دهد و مقلدینش عمل کنند اما این که بخواهد رهبر جامعه شود و جامعه را اداره بکند این صلاحیت ندارد. منتظری توجه نداشت این مصاحبه‌هایی که می‌کند به کجا ضرر می‌زند و چه نفعی دارد.

مرحوم منتظری ساده بود و فریب خورد

آیت الله محمدحسن قافی یزدی از شاگردان آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره): آیت الله منتظری آدم خوبی بود اما ساده بود و فریب خورد. من در درس ایشان نرفتم و چندان با وی مأنوس نبودم. زندان رفته بود و فرزندش هم شهید شده بود ولی اطرافیانش خوب نبودند. ایشان باید بیشتر به حرف امام گوش می‌داد.

عده‌ای که سالم نبودند اطراف منتظری را گرفتند

آیت الله سیدرضا بنی‌طبا (شاگردان مرحوم امام خمینی و آیت‌الله بروجردی): آیت‌الله منتظری فقیه و عالم بود اما ساده بود. اینکه می‌گویند «المومن کیس» ایشان نبود. آیت‌الله منتظری خیلی خدمت کرد و از پایه‌گذاران ولایت‌فقیه بود. منتها یک عده که سالم نبودند اطراف ایشان را گرفتند و امام معتقد بود ایشان درس بدهد و وارد سیاست نشود.




نگاهی به کتاب مُلای مخالف

(آیت‌الله منتظری و تکاپوی اصلاح در ایران انقلابی)
و مصاحبه اختصاصی با نویسنده آن
دکتر اولریش فون شوورین

دوست و دشمن معترفند که آیت الله منتظری در وقوع انقلاب 1357 و تأسیس جمهوری اسلامی ایران نقشی اساسی ایفا کرد. با این وجود در زمان وفات، یکی از منتقدان جدی نظام به حساب می‌آمد. چه چیزی باعث شده بود که آن مرد، که زمانی تئوریسین، مبلغ و مدافع پیشرو نظریه ولی فقیه و از همه مهم‌تر قائم مقام ولی فقیه بود، نظر خود را تغییر دهد؟ چگونه تئوری سیاسی وی موضوعاتی مانند حقوق مدنی، کثرت گرایی و مشارکت مردمی را در بر داشته است؟ و سرانجام عقاید وی چه تاثیری بر دیگران گذاشت؟
کتاب «ملای مخالف» اثر دکتر اولریش فون شوورین با بررسی سیر تحول اندیشه سیاسی منتظری در طی پنج دهه به این سؤالات پاسخ داده، نقش او را در گفتمان دین و سیاست در ایران بررسی می کند. شوورین در این پژوهش برخی از مهم‌ترین وقایع و شخصیت‌های اصلی تاریخ اخیر ایران را در قالب زندگینامه فکری آیت‌الله منتظری، مورد بررسی قرار می‌دهد.
او دانش‌آموخته تاریخ و علوم سیاسی در دانشگاه‌های برلین، لیون و پاریس بوده و رساله دکترای خود را به بحث در باب زندگی و اندیشه‌های آیت‌الله منتظری اختصاص داده‌است. او به عنوان روزنامه نگار، تحولات سیاسی و اجتماعی خاورمیانه را پوشش می دهد و بدین منظور چندین سال را. به عنوان خبرنگار ترکیه ، سوریه و ایران، در استانبول گذرانده است. وی هم اکنون به عنوان سردبیر در روزنامه سوئیسی Neue Zürcher Zeitung فعالیت می کند. از آنجا که متأسفانه این کتاب پرمحتوا به فارسی ترجمه نشده است، لازم دیدیم نگاهی گذرا به محتویات آن افکنده، مدعای اصلی نویسنده و لبّ لباب آن را با مخاطبان خاطرات سیاسی در میان بگذاریم.
در این میان فرصتی دست داد، گفتگویی اختصاصی با نویسنده دانشور این کتاب انجام دهیم، تا خوانندگان «فصلنامه خاطرات سیاسی»، به نحوی بی‌واسطه در جریان چندوچون انجام این پژوهش از زبان مجری آن قرار گیرند. با سپاس از اولریش فون شوورین، که بی مزد و منّت، باوجود اشتغالات فراوان، وقت خود را به این امر مهم اختصاص دادند.

هرچه درباره انجام و انتشار تحقیقی جامع در احوال و آثار و افکار آیت‌الله منتظری، چه از جانب همفکران و شاگردان و چه از سوی مخالفان و منتقدان ایشان در داخل کشور کوتاهی صورت گرفته، در بیرون از مرزهای ایران کوشش‌های قابل اعتنایی انجام شده‌است؛ البته پرواضح است که هیچ‌یک در خور جایگاه و مقام و منزلت آیت‌الله نبوده و نیست.
یکی از پژوهش‌های جالب توجهی که به وسیله نویسندگان خارجی در قالب کتاب منتشر شده، عبارت است از کتاب « THE DISSIDENT MULLAH» با عنوان فرعی (Ayatollah Montazeri and the Struggle for Reform in Revolutionary Iran) که به قلم دکتر اُلریش فان شوورین ، روزنامه نگار و محقق آلمانی به رشته تحریر درآمده‌است. ترجمه انگلیسی این کتاب که ما از آن به «ملای مخالف» یاد می‌کنیم، در سیصد صفحه، همراه با یک مقدمه، هفت فصل و ضمایم وفهرست‌های مربوط، در سال 2015 توسط انتشارات بلومزبری منتشر شده‌است.
نویسنده در مقدمه کتاب هدف از این پژوهش را به دست دادن روایتی عینی از تاریخ سیاست‌ورزی در ایران پس از انقلاب و آزمون تاریخی نظریه ولایت فقیه، از طریق بررسی زندگی و افکار و کنشگری سیاسی مرحوم منتظری عنوان می‌کند. به گمان او با غور در حیات فقهی و سیاسی، اجتماعی آیت‌الله منتظری می‌توان گزارشی از رابطه دین و سیاست و فرازوفرودهای نظری و عملی آن ارائه نمود.
شورین با استفاده از نظریه گفتمان شناسی و آراء پی‌یر بوردیو و میشل فوکو به سراغ تاریخ سیاسی ایران معاصر و انقلاب 1357 و نقش مرحوم منتظری در شکل‌گیری و استمرار آن، به مثابه یک فقیه و نظریه‌پرداز در حوزه اسلام سیاسی و در عین حال، یک مبارز و فعال سیاسی رفته، سیر تحول فکری او را همگام با تحولات و تجربیات روزمره ایران پس از انقلاب، مورد بررسی روشمند قرار داده‌است. نویسنده که خود دانش‌آموخته دکتری تاریخ از دانشگاه هامبورگ است، با اتّکا به پیش زمینه مطالعات تاریخی خود در کشورهای خاورمیانه اسلامی، پژوهشی نسبتا ژرف درباره زنده‌یاد منتظری کرده و محصول تحقیقات دامنه‌دار خود را در فصول هفتگانه کتاب خویش به شرح زیرگنجانده‌است.
فصل اول، که «گذار منتظری به سیاست » نام گرفته‌است، ذیل عناوینی چون: مدرنیزاسیون اجتماعی و چالش‌های دیگر برای دین، شکست نهضت 1342، ایده دولت اسلامی و روحانیت در کسوت مخالفت با شاه، ضمن ارائه طرحی از حیات طبیعی، فکری و علمی منتظری، فضای حاکم بر حوزه علمیه تازه‌تاسیس قم و تحولاتی را که پس از ورود آیت‌الله العظمی بروجردی در این نهاد دینی ایجاد شد، به تصویر می‌کشد و نحوه آشنایی وی با آیت‌الله خمینی و به تبع آن ورود به عالم سیاست و وقایع خرداد 1342 و آغاز نهضت اسلامی را روایت می‌کند. به تصریح نویسنده، هرچند این کتاب بر وقایع پس از انقلاب تمرکز دارد اما فهم نقش کلیدی آیت‌الله منتظری در این رویداد تاریخی بدون تحلیل این دوره که در شکل‌گیری ساختار فکری او مؤثر بوده، امکان پذیر نمی‌باشد.
فصل دوم، که «ایجاد یک نظام جدید » نام دارد، تحت عناوین فرعی: ایجاد یک نظام جدید، اسلامی کردن گفتمان سیاسی، پیش نویس میانه‌روها برای قانون اساسی، بحث درباره مجلس خبرگان قانون اساسی و بحث و جدال عمومی درباب ولایت فقیه، نشان می‌دهد که اسلامگرایان چگونه با وجود رقبای سکولار خود، به گفتمان مسلط تبدیل شدند. همچنین نحوه برآمدن نظریه ولایت فقیه و مباحث مربوط به آن در مجلس خبرگان و خارج از آن و نقش منتظری در گنجاندن آن در قانون اساسی در این فصل مورد بررسی قرار گرفته است.
فصل سوم، با عنوان « تثبیت دشوار رژیم »، به دهه اول پس ازانقلاب اختصاص یافته که ذیل مباحثی چون: تثبیت دشوار رژیم،آرمانخواهی انقلابی و واقعگرایی سیاسی، بی میلی منتظری به قدرت، مشکلات فزاینده منتظری، بازخوانی ولایت فقیه، وصله ناجور جانشینی، جدال بر سر مهدی هاشمی، اعتراض به اعدام زندانیان، منتظری و مطالبه آزادی، سقوط منتظری، مسائل و معضلات نظام جمهوری اسلامی ایران را با محوریت آیت‌الله منتظری، گزارش می‌کند. به باور نویسنده، پراکسیس سیاسی بزودی نشان داد که برخلاف تصور اسلامگراها، قوانین و منابع اسلامی، برای اداره یک نظام سیاسی و جامعه مدرن نه تنها کافی نیستند بلکه حتی مورد مداقه و مطالعه جدی قرار نگرفته‌اند. بعلاوه، روحانیان نیز تجربه کافی برای اشغال پست‌های مدیریتی نداشتند. به گمان نویسنده این کتاب، هرج و مرج و خشونتی که در دهه اول انقلاب به چشم می‌خورد نتیجه این معضلات بوده‌است، که آیت الله منتظری پس از انتصاب به قائم‌مقامی رهبری تلاش کرد با بازخوانی نظریه ولایت فقیه به نفع مشارکت بیشتر مردم و آزادی‌های سیاسی بیشتر، سهمی در حل آن داشته باشد.
فصل چهارم، که « وصله ناجور جانشینی » نام گرفته است، روایت روند جدایی آیت‌الله، از ارکان نظام و حکایت اختلافات بنیادین وی با کارگزاران و سیاستگذاران جمهوری اسلامی است که نهایتاً منجر به از دست دادن رهبر کاریزماتیک نظام و برکناری از جانشینی وی شد. در این فصل، با مباحثی از این دست روبروییم: جدال بر سر مهدی هاشمی، اعتراض به اعدام زندانیان، منتظری و مطالبه آزادی، سقوط منتظری.
فصل پنجم، با عنوان «بحران سیاسی و بحث در مورد اصلاح »، به بحث درباره فهم دین و رابطه آن با سیاست در بستر وقایع پس از دوم خرداد 1376 و انتخاب سیدمحمد خاتمی به ریاست جمهوری می‌پردازد. به باور نویسنده، واقعه دوم خرداد، سطح حمایت مردمی از اصلاحات را به نمایش کشید؛ هرچند از آنجا که اصلاح‌طلبان کانون مرکزی قدرت را تحت کنترل خود نداشتند، نتوانستند برنامه های خود را پیش ببرند. نویسنده، جریان سخنرانی منتظری در سال 76 که منجر به حصر خانگی پنجساله او شد و همچنین ناتوانی اصلاح طلبان از جلوگیری از حصر او را با دقت تمام و به‌طورمستند به تصویر کشیده و تحلیل کرده‌است.
فصل ششم، که « قدرت و اهمیت جنبش اصلاحات » نام دارد، شامل مباحثی است چون: تحولات فرهنگی و امید برای اصلاحات، چالش منتظری با رهبری، حصر خانگی منتظری، اسکات صدای مخالف. در این فصل، نویسنده از نگاه خود به دستاوردها و ناکامی‌های دولت اصلاحات پرداخته و نسبت توده های مردم را با این جنبش مورد تحلیل موشکافانه قرار می‌دهد. در این فصل نیز محور اصلی روایت، آیت‌الله منتظری و کوشش های نظری و عملی اوست.
فصل هفتم، «جنبش سبز و ناکامی آن »، با نقل قولی از محمود احمدی‌نژاد شروع می‌شود که: « بعضی مرتب می‌گویند که هدف انقلاب ما ایجاد دموکراسی بوده است؛ نه‌خیر. نه در گفته های امام و نه در پیام شهدا و نه در تعبیرات ارکان واقعی نظام جمهوری اسلامی، چنین اندیشه ای مورد توجه قرار نگرفته است».(سخنرانی 21 اردیبهشت 1384). در این فصل از کتاب، از بازگشت پوپولیسم و عوامگرایی با روی کار آمدن احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور و سپس وقایعی که بعد از انتخابات سال 88 و تصدی دوباره این پست توسط او و اعتراضات متعاقب آن به نتیجه انتخابات و چگونگی تبدیل شدن آیت‌الله منتظری به پدر معنوی این اعتراضات گسترده سخن رفته‌است و در خاتمه به فوت آیت‌الله و ادامه اثرگذاری افکار و اعمالشان در صحنه سیاسی کشور پرداخته شده‌است.

****

نویسنده این کتاب، پس از ارائه زندگینامه‌ای ملخص از آیت‌الله، روایت خود را از ورود عملی وی به سیاست در سال 1342 و آغاز مبارزات علیه شاه و حکومت پهلوی آغاز می‌کند. شوورین با درک نسبتاً درستی که از دسته‌بندی های سیاسی در بین مبارزان آن دوره به دست آورده‌است نقش آیت‌الله منتظری در انقلاب و جایگاه او در تثبیت نظام و موضع وی درباب جناح‌های مختلف درون سیستم را به‌خوبی کاویده‌است. همچنین ضمن گزارش چگونگی انتخاب او به جانشینی رهبری، کوشش‌های فقیه عالیقدر برای پیشبرد اهداف اصلاحی با استفاده از این منصب را که سرانجام به عزل او منجر شد به نحو مبسوطی تشریح کرده‌است.
یکی از جذاب‌ترین مباحث این کتاب، مربوط به نحوه تعامل آیت‌الله العظمی منتظری به مثابه یک مرجع تقلید با اندیشمندان رفرمیست (به تعبیر نویسنده) است. شوورین تلویحاً تلاش می‌کند تمایل منتظری به گفتگو با نواندیشان روحانی و غیر روحانی را به درستی همچون امری بدیع و کم سابقه در نهاد مرجعیت شیعه، جلوه دهد. وی در راستای این امر به تأثیر و تأثرات و تعاملات روشنفکرانی چون عبدالکریم سروش، محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری، محمد خاتمی، سعید حجاریان، عبدالله نوری و… اشاره می‌کند.
شوورین در جای جای کتاب خود خاطرنشان می‌سازد که پژوهش او هدفی فراتر از معرفی آثار و احوال و افکار آیت‌الله منتظری داشته است. او تأکید می‌ورزد که بر اساس دیدگاه بوردیو شرایط بیرون گفتمانی یک سخن، منبع واقعی اثربخشی گفتمانی است. بنابراین سعی کرده است در این کتاب، فضای بیشتری به تحلیل منازعات و مناسبات قدرت در زمینه دینی و سیاسی اختصاص دهد در عین پرداختن به توسعه سیاسی و اجتماعی در ایران پس از انقلاب.
نویسنده بر این نکته پای می فشرد که نظریه ولایت فقیه و گفتمان رابطه دین و سیاست که منتظری تمام عمر درگیر آن بوده‌است، صرفا یک بحث آکادمیک و نظری نبوده بلکه در فضای مسموم نزاع بر سر قدرت شکل گرفته و از مدار مباحث تئوریک بحث خارج شده‌است. مجاهدات علمی و فقهی منتظری در تبیین و توسعه نظریه ولایت فقیه و بازخوانی آن را به گمان شوورین باید در پرتو این حقیقت قرائت کرد و فهمید.

ترجمه متن گفتگوی اولریش فون شوورین با خاطرات سیاسی

خیلی ممنون که در این ایام پر مشغله و پر اضطراب وقتی برای این گفت و شنود اختصاص دادید؛ بهتر است با این پرسش آغاز کنم که علاقه شما به مسائل سیاسی خاورمیانه، بویژه ایران از خلال آثار پربارتان مشهود است؛ آیا این امر برخاسته از یک علاقه شخصی است یا دلایل حرفه ای و علمی دیگری نیز دارد؟
علاقه من به سیاست و تاریخ ایران به سال‌های دور برمی‌گردد؛ وقتی که همراه با یک دوست ایرانی که او را از دانشگاه در پاریس می‌شناختم به ایران سفرکردم. وی درباره هنر و معماری ایرانی، به ویژه نقاشی دوره قاجار، چیزهای زیادی به من آموخت. ما همچنین در مورد جامعه معاصر و تاریخ سیاسی دوره اخیر ایران گفتگوهای جالب و بحث برانگیز بسیاری داشتیم. در طول دوره تحصیلم در مقطع کارشناسی ارشد در پاریس، شروع کردم به یادگیری زبان فارسی. از این رو وقتی تصمیم گرفتم تحصیلاتم را در مقطع دکتری ادامه دهم، برای من امر چندان غریب، دور از انتظار و غیرطبیعی نبود که روی تاریخ ایران تمرکز کنم.

برای خوانندگان خاطرات سیاسی کمی از روند تحقیقات خود برای نگارش این رساله یا کتاب بگویید.
من تز دکترای خودم را در دانشگاه هامبورگ انجام دادم اما در واقع بیشتر وقتم را در برلین گذراندم؛ چراکه در آنجا به عنوان سردبیر در یک خبرگزاری فعالیت می‌کردم. کتابخانه ای در برلین، مجموعه ای عالی و پروپیمان از کتب و اسناد بی‌نظیر درباره تاریخ و سیاست مدرن ایران دارد. در آن کتابخانه می‌توانید به بسیاری از نوشته های آیت‌الله منتظری دسترس داشته باشید. همچنین برخی از مجلات و روزنامه های مفید را در آرشیو کوچکی پیدا کردم که توسط یک زوج اندیشمند ایرانی در برلین اداره می شود. در نهایت این که، من توانستم منابع مهم دیگری را در تهران و قم جمع آوری کنم؛ به همین خاطر بارها برای تحقیقات میدانی به ایران سفر و از آن شهرها بازدید کردم.

از اینها گذشته آیا به عنوان یک خارجی در طول تحقیقات و فرایند گردآوری اطلاعات، با موانع و مشکلاتی هم روبرو شدید؟
یکی از موانع اصلی پیش روی یک محقق در ایران، دشواری و خطرناک بودن سخن گفتن صریح در مورد آیت الله منتظری بود. وقتی برای اولین بار برای تحقیقاتم به ایران سفر کردم، تنها چند ماه از درگذشت منتظری گذشته بود. واضح است که برخی از مقامات ایرانی خوش نداشتند مردم درباره آیت‌الله منتظری و آراء، مواضع و عقایدش صحبت کنند یا بنویسند و ترجیح می دادند بتدریج یاد و خاطره او از حافظه تاریخی مردم زدوده و پاک شود. مراسم تشییع جنازه وی پس از انتخابات بحث‌برانگیز 1388 به یکی از آخرین اعتراضات بزرگ تبدیل شده بود. در اولین سالگرد انتخابات، خانه وی مورد هجوم قرار گرفت و بعداً پلمپ شد و تابلوی روی آرامگاه وی نیز برداشته شد.
با توجه به مقالات متعددی که شما درباره ایران بعد از انقلاب نوشته‌اید، به نظر می رسد آیت الله منتظری بیشترین توجه شما را به خود جلب کرده است؛ آیا از پا گذاشتن در این عرصه خطیر و مطالعه بر روی موضوع دشواری همچون آیت‌الله منتظری به دنبال حلّ مشکل خاصی بوده اید؟ و اصولا این فقیه سنّتی شیعی چه موضوعیتی برای یک روزنامه نگار اروپایی می‌توانسته داشته باشد؟
منتظری چهره‌ای بسیار جذاب است؛ چراکه تجسم تمام نمای بسیاری از تناقضات درونی انقلاب اسلامی است. تحول و دگرگونی ماهوی و بنیادین وی از یکی از سرسخت ترین مدافعان نظریه حکومت ولایت فقیه به جایگاه جدی‌ترین طرفدار مشارکت مردمی، کثرت گرایی سیاسی و حقوق بشر، در میان علمای طراز اول شیعه، فوق العاده است. در عین حال، دگردیسی و تکامل وی برای تمامی نسل‌های روحانیان، سیاستمداران و روشنفکران اسوه و نمونه‌ای است عالی؛، چراکه آنان دریافتند، نظامیی که با مجاهدت و یاری ایشان به قدرت رسیده‌است، با آن مدینه فاضله ای که پیشتر تصورش را می‌کردند فاصله زیادی دارد.

جایگاه حقوق بشر را در منظومه فکری آیت‌الله منتظری چگونه ارزیابی می‌کنید؟
منتظری با رویکرد مثبتی که برای پذیرش ارزش جهانی حقوق بشر از خود نشان داد، در بین روحانیان بلندپایه شیعه از جایگاه ممتازی برخوردار است. او مدافع راستین حقوق زندانیان و مخالفان بود. وی همواره استفاده از شکنجه و اعترافات اجباری را محکوم و از حق دادرسی عادلانه دفاع می‌کرد. در میان علمای جهان اسلام به ندرت کسی به صراحت و وسعت آیت‌الله منتظری درباره این موضوع اظهارنظر کرده یا نوشته‌است. البته از نظر منتظری، حقوق بشر مشروط به اصول و ارزش‌های اسلام بود و به ویژه نظرات وی در مورد زنان و جنسیت کاملاً سنّتی و محافظه کارانه باقی‌ماند.

به نظر شما مهمترین دلیل عدم موفقیت پروژه منتظری چیست و چه بود؟
اگر ما در مورد تلاش های او برای بسط و توسعه یک قرائت تجدید نظر شده از ولایت فقیه سخن می‌گوییم که سازگاری بیشتری با اصول و قواعد دموکراسی داشته باشد، صدالبته منتظری شکست خورد؛ برای این‌که نتوانست ناسازگاری‌های ذاتی مفهوم مردم‌سالاری دینی را برطرف کند. علاوه بر این، پیشنهاد وی مبنی بر نظارت فقیه بر نهادهای سیاسی و نه اعمال قدرت او بر جمیع شؤون دولت و ملت، به معنای محدود کردن صلاحیت‌های فقیه می‌باشد که در تعارض با آن نظریه سنّتی درباره ولایت فقیه است. با این حال، نه منتظری و نه حامیان وی در جنبش اصلاحات قدرت تغییر سیستم و محدود کردن نقش ولی فقیه به نظارتِ صِرف را نداشتند.

وکلام آخر؟
حتی اگر اندیشه‌های منتظری در مورد اصلاح نظام، امروزه منسوخ به نظر برسد، مطالعه آثار وی همچنان برای درک جنبه‌هایی اساسی از تاریخ معاصر ایران از ضروریات است. بنابراین اگر امکان بحث آزاد و گفتگوی صریح درباره ایده‌های منتظری در ایران فراهم شود من یکی از آن استقبال خواهم کرد. منتظری همیشه از حق آزادی بیان دفاع می کرد – حقی که او و بسیاری دیگر از ایرانیان آن را انکار کردند و می‌کنند . به نظر من بدون بحث آزاد، توسعه و پیشرفت ممکن نیست . تنهاکسانی مخالف آزادی بیان و مدافع محدود کردن اندیشه‌ها هستند که اعتماد به نفس لازم را نسبت به قدرت استدلال و قوت منطقی و مبنایی آفکار خود ندارند. منتظری اینگونه نبود!




از آخوند انقلابی تا مرجع آزادی‌خواه

سوسن سیاوشی استاد برجسته علوم سیاسی و روابط بین‌الملل در دانشگاه ترینیتی در سن آنتونیو، ایالت تگزاس امریکاست. سیاوشی مدرک لیسانس خود را در رشته اقتصاد از دانشگاه پهلوی شیراز دریافت کرده و دوره فوق لیسانس و دکتری علوم سیاسی را در دانشگاه ایالتی اوهایو گذرانده‌است. پروفسور سیاوشی دارای سمت‌های دانشگاهی در ایالت اوهایو، اوهایو وسلیان، UCLA و دانشگاه ترینیتی بوده است. در حال حاضر استاد سیاوشی عضو سنای دانشگاه ترینیتی است. وی عضو تعدادی از کمیته‌های دانشگاه ترینیتی بوده و با گروه های دانشگاهی و غیر آکادمیک در داخل و خارج از دانشگاه ترینیتی، همکاری داشته است.

او برای کارهای تحقیقاتی خود در خارج از ترینیتی از دانشگاه ترینیتی و بنیاد فورد کمک های مالی دریافت کرده‌است. کتاب‌ها و مقالات سیاوشی توسط انتشارات دانشگاه‌های آکسفورد، کمبریج، تگزاس و سایر دانشگاه ها و اندیشکده‌ها منتشر شده‌است. وی افزون بر سی سخنرانی در بیش از پنج کشور در زمینه‌های تخصص خود داشته‌است. دکتر سیاوشی نمونه‌ای از ایرانیان موفقی است که توانسته‌اند در سرزمین فرصت‌ها، استعدادهای خود را به منصّه ظهور رسانده، نقش مهمی در تولید دانش سیاسی ایفا نمایند.
پروفسور سیاوشی در زمینه‌هایی چون: دولت، جامعه و تحولات خاورمیانه، سینما، ادبیات و سیاست در جهان سوم و اندیشه سیاسی مدرن به آموزش و پژوهش اشتغال دارد. عمده مطالعات این استاد برجسته ایرانی، به خاورمیانه و مسائل ایران و هویت ایرانی اختصاص یافته است. از دکتر سیاوشی، در سال 1387 کتابی به فارسی تحت عنوان « لیبرال ناسیونالیسم در ایران» با ترجمه علی‌محمد قدسی توسط نشر باز، منتشر شده‌است.
شاید بتوان گفت مهم‌ترین آثار وی، کتاب و مقالاتی است که حول محور زندگی، شخصیت، افکار، آراء و میراث آیت‌الله منتظری به رشته تحریر درآمده‌است. به مناسبت پرونده این شماره از فصلنامه، فرصتی دست داد تا با ایشان گفتگوی کوتاهی داشته باشیم. ضمن سپاسگزاری از دکتر سیاوشی و معرفی اجمالی کتاب ارزشمند این محقق ارجمند درباره زنده‌یاد منتظری، توجه خوانندگان را به مصاحبه اختصاصی وی با خاطرات سیاسی جلب می‌نماییم.

یکی از روشمندترین پژوهش‌های دانشگاهی که حول محور آیت‌الله العظمی منتظری در خارج از کشور انجام شده است، کتابی است با عنوان: « منتظری، زندگی و اندیشه آیت‌الله انقلابی ایران » به قلم خانم دکتر سوسن سیاوشی که در سال 2017 توسط انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده‌است.
این کتاب که ظاهراً رساله دکترای نویسنده در دانشگاه ایالتی اوهایو در ایالات متحده امریکا بوده‌است، دارای دو بخش و هفت فصل می باشد. در چهار فصلِ بخش اول به موضوعاتی از این قبیل پرداخته شده است: 1. زندگی در حوزه علمیه: برآمدن یک عالم دینی، 2. تولد یک انقلابی، 3. دولت پسا انقلابی و منتظری؛ حامل، فتنه‌گر4. زندگی یک مخالف. در بخش دوم نیز با سه فصل به نام‌های: 5. نظریه ولایت فقیه، روابط دولت و جامعه، 6. حقوق بشر، 7. میراث یک آیت الله العظمی.
دکتر سوسن سیاوشی در این کتاب، زمینه تاریخی و همچنین فراز و فرود سفر سیاسی و فکری آیت‌الله منتظری را به تصویر می‌کشد. وی قوس صعود و نزول منتظری را از تولد در نجف‌آباد تا جانشینی رهبری و سپس فروافتادن از تخت قدرت، ترسیم کرده‌است. این کتاب خوشخوان و در عین حال مستند و معتبر، جزئیات جدیدی از زندگی، شکل‌گیری تفکر و اندیشه سیاسی منتظری را که در انقلاب 1357 متبلور شد، روایت می‌کند.
در فصل اول بخش نخست کتاب، سیاوشی سال‌های آغازین تحصیل منتظری را در محضر آیات عظام حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و سید روح‌الله موسوی خمینی گزارش می‌کند. بنابر آنچه در این فصل آمده، حسینعلی منتظری طلبه‌ای با ذکاوت و دقیق‌النظر بود که در اوان جوانی، حدود سال 1329 براساس استانداردهای حوزه علمیه به درجه اجتهاد رسیده و تبدیل به مدرس و محققی فاضل گشت و مجلس درس مستقل خود را ترتیب داد؛ به گونه‌ای که آیت‌الله های بعدی از جمله اکبر هاشمی رفسنجانی و سیدعلی خامنه‌ای جزو شاگردان او محسوب می‌شدند. این فصل از کتاب همچنین حاوی بحث مفیدی در مورد چگونگی ساماندهی نظام آموزشی فقه شیعه در حوزه های علمیه دینی و مکاتب مختلف فکری آن در سده های 19 و 20 است. در فصل دوم روند سیاسی شدن منتظری طی مبارزات دهه1340 به تفصیل بررسی شده‌است. سیاوشی خاطرنشان می کند که، منتظری به عنوان شاگرد آیت الله العظمی بروجردی، مانند اکثر هم‌قطارانش، نه مخالف مصدق بود و نه از او حمایتی کر؛د اما به یکباره در اوایل دهه 1340، وارد گود مبارزه شده و در مقابله با شاه و حمایت از آیت‌الله خمینی متحمل زندان ، شکنجه و تبعید شد. سیاوشی شرح می‌دهد که چگونه کتاب شهید جاوید آیت‌الله صالحی نجف آبادی تأثیر عمیقی بر منتظری و دیگران گذاشت. این کتاب تعبیر و تحلیلی نوین از شهادت امام حسین در کربلا ارائه می‌داد. در این تفسیر شاذّ و جدید، پیروان امام سوم شیعیان به اتخاذ موضع در مسائل اجتماعی و سیاسی ترغیب و تشویق شده‌اند. به گمان سیاوشی، مباحث دکتر علی شریعتی، که دیدگاه‌های وی درباره تشیع انقلابی مشابه این کتاب قلمداد شده است، برعمق کار نویسنده افزوده‌است و شاید نظرات وی بر نویسنده شهید جاوید تأثیر گذاشته باشد.
سیاوشی، پیرامون نقش منتظری در انقلاب و پس از آن بویژه در تئوریزه کردن و بسط و تشریح نظریه ولایت فقیه آیت‌الله خمینی که در آغاز دهه پنجاه شمسی ارائه کرده بود و محتوای این سیستم سیاسی به تفصیل بحث کرده‌است. از این رو، به باور او جای تعجب نیست که منتظری در نوشتن قانون اساسی جمهوری اسلامی نقش اساسی ایفا کرد. هرچند این حقیقت دارد که سندی که با مباشرت منتظری تهیه شده بود، بعداً با تغییراتی روبرو شد که جمهوری اسلامی را به ساختاری حتی محدودکننده‌تر و مضیّق‌تر تبدیل کرد. همچنین صحیح است که سندی که در ابتدا تحت هدایت وی تهیه شده بود، از همان آغاز، اعتنای چندانی به حقوق شهروندی نداشت و منتظری نیز مشکلی بنیادین با چنین محدودیت‌هایی از خود نشان نداد.
سپس این کتاب به تقابل منتظری با بخش‌هایی از ساختار سیاسی نظام می‌پردازد: حمایت وی از جنبش های آزادیخواه و برخورد با فعالان مخالف توسط نیروهای امنیتی. سیاوشی مدعی است که حمایت منتظری از حزب الله در لبنان سرانجام او را با رویکرد عملگرانه بخشی از حاکمیت مواجه کرد. وی توضیح می‌دهد که در بزنگاه تماس دولتمردان رونالد ریگان و رهبری ایران برای باز کردن درها و از سرگیری دوره جدیدی از روابط، عناصر مرتبط با منتظری این امر را رسانه‌ای کردند.در نتیجه ، رسوایی ایران کنترا به بار آمد و منجر به اعدام بستگان نزدیک منتظری شد. شاید مهمتر از این، نگاه منتظری به سیستم زندان‌های ایران در سال1364 و رویارویی وی با آیت‌الله خمینی در مورد اعدام‌های تابستان 1367 ، عامل سقوط نهایی او شد.
سیاوشی یادآور می‌شود که منتظری پس از برکناری از قائم مقامی رهبری، وقت زیادی داشت برای تأمل در گذشته خود و انقلابی که او در ایجاد آن نقش مهمی بازی کرده‌بود. بخش دوم کتاب ترجمه برخی از نوشته های مهم منتظری و تحلیل سیاوشی از میراث او را در اختیار خواننده قرار می‌دهد. وی در این بخش از کتاب درباره نقش منتظری به عنوان یک رهبر مذهبی و سیاسی بحث کرده و از تأثیرات وی بر جنبش اصلاحات در ایران پرده بر می‌دارد. در این نوشتارها می بینیم که منتظری پس از سقوط از قدرت، هم توانایی انتقاد از خود را دارد و هم انتقاد از نهاد حاکم.
سیاوشی نشان می‌دهد که چگونه منتظری، که در ابتدا به عنوان شاگرد و مرید آیت‌الله خمینی به شمار می‌آمد، در جریان انقلاب 1357 به یکی از چهره های اصلی نهضت، تبدیل شد و سپس از مشاور قابل اعتماد و بعدها جانشین بنیانگذار جمهوری اسلامی به منتقد صریح همان نظام بدل گشت. به باور نویسنده این کتاب، از دهه /13401960، یعنی هنگامی که منتظری از مخالفت آیت الله خمینی با شاه حمایت کرد، زندگی وی بازتاب تحولات اساسی سیاسی در داخل ایران بوده‌است. نویسنده برای ارائه تصویر تاریخی، سیاسی و فرهنگی بزرگتر، از ایران آن دوره ، بر تعامل بین شخصیت برجسته انقلاب و محیط در حال تغییر سریع او متمرکز شده‌است.
صرف نظر از همه اینها، نویسنده در قالب زندگی و اندیشه آیت‌الله منتظری به تنش بین سکولاریسم و دین در ایران پرداخته و زمینه های بیشتری برای بحث در حد و اندازه‌های جهانی پیرامون دین، سنّت و مدرنیته فراهم می آورد. از آنجا که خانم سیاوشی در پژوهش خود، هم اندیشه عمل سیاسی و هم تفکر و آراء دینی و مذهبی منتظری را مورد بررسی قرار داده‌است، برای کسانی‌که به مواجهه عینی، آن هم در یک قاب، با هم افزایی عملی و رابطه بین سیاست‌ورزی و شریعتمداری علاقه مند، مطالعه آن جذاب خواهد بود. کتاب سیاوشی که به بررسی نگرش و کنش سیاسی منتظری و همچنین زمینه تاریخی آن اندیشه‌ها و اعمال پرداخته است، برای علاقه مندان به ایران پس از انقلاب و پدیده اسلام سیاسی بسیار تأمل‌برانگیز است.
و دست آخر این که سیاوشی بر آن است که اگر منتظری کمی دندان روی جگر می‌گذاشت و سکوت می‌کرد، به‌یقین پس از فوت استادش به رهبری می‌رسید؛ با اختیارات نامحدود. اما او بین اصول و قدرت، این دوگانه کهن، جانب اصول را گرفت. کتاب سیاوشی، فرایند شکل گیری این شخصیت منحصر به فرد در تاریخ انقلاب اسلامی ایران را با جزئیات فراوان، به روی کاغذ آورده است.

منتظری در بوته نقدونظر

در گفتگو با دکتر سوسن سیاوشی

ضمن سپاس از این‌که این فرصت را در اختیار خاطرات سیاسی قرار دادید به عنوان نخستین سؤال لطفا درباره علل و عوامل علاقه تان به مسائل سیاسی خاورمیانه، بویژه ایران، که از خلال آثار پربارتان نیز مشهود است توضیح بفرمایید؛ آیا این امر برخاسته از یک علاقه شخصی و عِرق ملی است یا دلایل حرفه ای و علمی دیگری هم دارد؟
هر دو؛ ولی فکر می‌کنم عامل هویت ایرانی بر سایر عوامل تفوق داشته‌باشد. برای نمونه، زمانی که دوره دکترا را در دانشگاه اوهایو می‌گذراندم هیچ واحد درسی نه فقط درباره ایران بلکه در مورد کل خاورمیانه در دپارتمان علوم سیاسی وجود نداشت. بنابراین تمرکز من روی کشورهای جهان سوم و بعد از آن بلوک شرق بود. ولی در حول وحوش همین ایام، انقلاب ایران اتفاق افتاد و من با احساس گناهی که چرا در ایران نیستم تصمیم گرفتم که تز دکترایم را راجع به ایران بنویسم؛ تصمیمی که البته یکی دو سال به دوره پژوهش تز دکترا اضافه کرد. به‌هرحال این آغاز تمرکز من روی مسایل ایران بود.
با توجه به مقالات و کتابهای متعددی که از شما درباره برخی چهره‌های سیاسی- مذهبی مطرح پس از انقلاب 1357 منتشر شده است، به نظر می‌رسد بیش از همه مرحوم آیت‌الله منتظری توجه شما را جلب کرده است؛ آیا رویکرد شما به ایشان، تنها جنبه پژوهشی، آکادمیک داشته و به دنبال حل مساله ای خاص از طریق مطالعه درباره ایشان بوده‌اید یا تمایلات شخصی خودتان، چه از نظر سیاسی و چه عاطفی شما را به این وادی پرخطر کشانده است؟
البته من قبل از این‌که در مورد آیت الله منتظری کتابی بنویسم یکی دو مقاله راجع به آیت الله خمینی و آیت الله مصباح یزدی نوشته بودم. ولی توجه به خصوص من به آیت الله منتظری در سال ۲۰۰۹ شروع شد و آن زمانی بود که ایشان سال آخر زندگیشان را طی می‌کردند. همانطور که مستحضر هستید منتظری سفر پر از پیچ و خمی را در واحه تفکر سیاسی و عمل سیاسی پشت سر گذاشت و این کیفیت تجربه فکری وعملی وی بود که باعث کنجکاوی آکادمیک من شد. ولی باید بگویم که در این گذار علمی لاجرم علقه یا لااقل شناسایی عاطفی نیز نسبت به وی پیدا کردم.
آیا گفتمان منتظری پس از سقوط از قدرت سیاسی در تایید و دفاع ازحقوق شهروندی، حقوق بشر، و دمکراسی گواه بر این است که منتظری آدمی فرصت‌طلب و یا تاثیر پذیر از این و آن بوده، یا این تغییر ، تحولی از روی بازبینی واقعی و مبتنی بر مسائل اخلاقی بوده است؟ به عبارتی دیگر تحلیل شما از تضاد بین موضع وی

در مورد ولایت فقیه در دوره اولیه انقلاب و گفتمان بعدی وی که پیشتر اشاره شد چیست؟
تمام منتقدان سیاسی منتظری به او یکی یا تمامی این بر چسب‌ها را زده‌اند. من در این کتاب این سوال شما را هم مستقیما و هم بطور ضمنی توضیح داده‌ام. در اینجا فقط اشاره می‌کنم که به نظر من منتظری بواسطه تجربه زندگیش در یک دوران پر از نشیب و فراز تاریخی تحلیل‌های جدیدی از یک سری مفاهیم و یا اصول اخلاقی و دینی را پذیرفت. بنابراین بحث من در این کتاب بر این اساس کلی است که انسان نه موجودی ایستا بلکه پدیده ای تحول پذیر است. التبه میزان تغییر و تحول هر کس هم به تجربه زنده آن شخص بستگی دارد و هم تا حدودی متاثر از صفات شخصیتی اوست. حالا ممکن است که در منتظری تا حدی تمایل به قدرت وجود داشته، یا آدم تاثیر پذیری بوده، اما به نظر من و با توجه به کارنامه زندگیش این عوامل، عوامل تعین کننده نبودند۰ من بر این عقیده هستم که منتظری واقعا به مفهوم عدالت پایبند بوده و علت تغییرات نظری و سیاسی وی و تعبیرات جدید وی از این مفهوم حاصل تجربیات ۳۰ ساله وی در جمهوری اسلامی بوده است.

مهم‌ترین انتقاد شما به رویّه نظری و مشی عملی ایشان در فرایند انقلاب 57 و تاسیس جمهوری اسلامی ایران و پس از آن چیست؟
ببینید، بسیار آسان است برای کسی که بیرون از گود نشسته منتقد کسانی باشد که داخل آن هستند. ولی از این مساله که بگذریم باید بگویم که انحصار طلبی آن دوره و جو غالب گریبان منتظری را هم گرفته بود. گنجانیده شدن ولایت فقیه با تمام اختیاراتش در قانون اساسی مدیون کوشش‌های منتظری است. دیگر این‌که منتظری در مورد مساله تبعیض جنسی هیچگاه نظر خود را تغییر نداد و همیشه در صف سنتگرایان باقی ماند.




حقوق بشر در نگاه آیت‌الله منتظری

گفتگوی تلگرامی عمادالدین باقی

و دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه بوعلی سینای همدان

با موضوع «حقوق بشر در نگاه آیت‌الله منتظری»

در تاریخ پنج شنبه22تیر1396 (برابر با13جولای2017/16شوال1438) ساعت10 شب.
مدیرکنفرانس: علی قاهری

باقی: من با شعری از فرخی سیستانی آغاز می‌کنم. این شعر را از آنجایی که با مرحوم آیت‌الله منتظری تناسب داشت انتخاب کردم؛
نه اندر مردمی کردن ترا یاری همی بینم             نه جز آزادگی کردن تو را کاری همی بینم
ز کردار تو هر کس را به گفتاری همی بینم          ز نیکویی به هر دم، از تو کرداری همی بینم
بَرِ دیگر کسان با هر گُلی خاری همی بینم          تو را بر جایگه بی‌خار گلزاری همی بینم

****

بنده در حد بضاعت در خدمت عزیزان و فرزانگان هستم؛ همان‌طور که اطلاع دارید موضوع بحث ما حقوق بشر و آیت‌الله منتظری است، وقتی‌که ما در مورد شخصیت و متفکری سخن می‌گوییم منظور و مقصود این نیست که او همیشه زندگی یکپارچه و یکدستی داشته و فراز و فرودی در کار نبوده است یا همواره این‌گونه می‌اندیشیده است، به‌هرحال انسان موجودی پویا و متحول است به‌خصوص متفکرانی که به اصل اجتهاد و تحقیق پایبند باشند در معرض دگردیسی هم قرار دارند؛ بنابراین این نکته و تذکر یک الگوی تحلیلی، در مورد هر متفکر و هر انسان و هر اندیشمندی با مجموعه ای از آرا و اقوال روبرو می‌شویم که ممکن است در مواردی تناقض و تعارض داشته باشند؛ اما آنچه مسلم است برآیند دیدگاه‌ها و کارنامه عملی و آخرین نظرات آن متفکر ملاک است. نکته‌ای که در مورد شخصیت آیت‌الله منتظری و همه متفکرین باید به آن توجه داشت این است که شخصیت و اندیشه هرکسی برآمده و برخاسته از دو منبع مهم یعنی «پروسه زیستی» و «پروسه آموزشی» اوست؛ که شاید در حین پرسش و پاسخ‌ها به تعامل این پروسه زیستی و آموزشی اشاره‌کنم و در این پروسه، مسئله برکناری ایشان از قائم‌مقامی رهبری رویداد مهمی بود و فرصت بزرگی برای ایشان و برای آزادی خواهان ایجاد کرد؛ ایشان مجال بیشتری برای تأمل و پاسخ دادن به پرسش‌ها و شبهات برای یک مرور مجدد در سیر اندیشه خودشان پیدا کردند. مرحوم استاد حضرت آیت‌الله منتظری تغییر را مذموم نمی‌دانستند و مانند برخی از افراد که فریز شدن و لایتغیر بودن را فضیلت می‌دانند نبودند، تعبیری که ایشان همیشه به کار می‌بردند به نقل از آیت‌الله بروجردی این بود که انسان تغییر می‌کند، «أَنا فی کُلِّ الیومَ الرَّجُل» تکیه‌کلام ایشان بود. همین روزها در رسانه‌های گروهی که به اصول‌گرا و مخالفین اصلاح‌طلبان موسوم است، به آقای روحانی حمله می‌کنند و یادآور می‌شوند که ایشان درگذشته و در دوره‌ای از مجلس در خطابه‌اش سخنی در مورد بدحجابی یا بی‌حجابی داشته است؛ اخیراٌ در یکی دو یادداشتم که منتشر شد متذکر شدم که مهم نیست که آقای روحانی درگذشته این‌گونه می‌اندیشیده؛ بلکه مهم این است که آقای روحانی تغییر کرده است و خودش هم این تغییر را پذیرفته و از مواضع گذشته دفاع نمی‌کند؛ امّا هنوز کسانی هستند که فکر می‌کنند منجمد بودن و تغییر نکردن فضیلت است و همچنان در موضع نادرست گذشته پافشاری می‌کنند. به هرحال این ویژگی پویایی آیت‌الله منتظری بود که ایشان را به جایگاه یک فقیه مؤسس رساند که بارها هم در بعضی از نوشته‌هایم از تعبیر فقیه مؤسس برای ایشان استفاده کردم.
ما باید بین «خطیب» و «محقق» و «مؤسس» تمایز قائل شویم، ایشان خطیب نبود چون کلام خطیب لزوماٌ محققانه نیست، محقق هم لزوماٌ مؤسس نیست، محقق اهل تحقق و تفکر است اما مؤسس کسی است که حتماً محقق هم باید باشد و بزرگ‌ترین ویژگی ایشان این بود که برای نخستین بار حقوق بشر را وارد فقه کردند، البته ادبیات حقوق بشر در ایران پیشینه درازی دارد از بیش از یک صد سال پیش در ایران مطرح بوده و اوج و حضیض‌هایی داشته و در دورانی به آن بیشتر توجه می‌شد و در دورانی طولانی مغفول و مدفون شده است. در مقطعی پیش از انقلاب مرحوم آیت‌الله مطهری ازجمله فقهایی بود که به مبحث حقوق بشر توجه ویژه کرد، امّا آیت‌الله منتظری نخستین شخصیتی است که حقوق بشر را با اسلوب فقه سنتی وارد فقه کرد و مسئله کرامت انسان و کرامت ذاتی انسان، جزو اصول فقهی و مبانی استنباط فقهی ایشان شد. زمانه‌ای هم که ایشان به مسئله حقوق بشر و کرامت انسانی چنین توجه داشتند، «حقوق بشر هراسی» در جامعه ما بسیار رواج داشت. در یک دوره طولانی چندساله آقای مصباح یزدی در نماز جمعه خطبه‌هایی علیه مفاهیم حقوق بشر، دموکراسی و اصلاحات می‌خواندند و در تلاش بودند که آن را به‌عنوان یک کالای غربی معرفی کنند؛ حتی همین امروز شاید دوستان به خاطر داشته باشند که مسئول فعلی قوه قضاییه(صادق لایجانی) مکرر در مورد حقوق بشر غربی و اینکه ما به حقوق بشر نباید اعتنایی داشته باشیم صحبت کرده است و حقوق بشر را دست‌آویز و وسیله و توطئه سیاسی می‌دانند و با افتخار می‌گوید که ما هیچ اهمیتی به حقوق بشر نمی‌دهیم؛ اما آیت‌الله منتظری از حقوق بشر نه هراس نظری و علمی داشتند و نه هراس عملی داشتند و در طول دوران پس از انقلاب و در سال‌های آخر عمرشان به این موضوع هم در سپهر عملی و هم در سپهر نظری توجه ویژه داشتند؛ شاید این از دلایلی بود که به ایشان و دیدگاه شان توجه ویژه‌ای شد؛ از جمله کتابی که اخیراٌ در انگلستان به سفارش دانشگاه کمبریج توسط خانم دکتر سیاوشی نوشته شده است و این کتاب بیشتر به بررسی دیدگاه‌ها و افکار آیت‌الله منتظری می‌پردازد و عنوان کتاب:
montazeri the life and thought of Iran,s revolutionary است و این کتاب به دنبال بررسی افکار و اندیشه ایشان به‌خصوص در زمینه حقوق بشر و مباحث مدرن و تأثیرش در غرب است، البته یک نویسنده هلندی نیز کتابی را دو سال پیش نوشت که بیشتر زندگی سیاسی و افکار سیاسی ایشان را موردتوجه قرار داده است؛ ولی جالب این است که حتی در عربستان یکی از این نویسندگان روحانی شیعه سعودی کتابی در زمینه حقوق بشر منتشر کرده که در پاورقی آن به بعضی از مباحث آیت‌الله منتظری در این زمینه استناد و ارجاع داده است. آیت الله منتظری در سال‌های آخر عمر به این راه سترگ و گرانسنگ پرداختند اما متأسفانه راه ایشان ناتمام ماند؛ همانطور که در این کتاب «انتقاد از خود» که عنوان فرعی‌اش «عبرت و وصیت» است، ایشان متذکر شدند که من فرصت این‌که بحث را به سرانجام برسانم ندارم و از شاگردان خود خواستند که این راه را ادامه دهند و اکنون این مسیر توسط شاگردان زبده ایشان دنبال می‌شود در دو سال اخیر هم فرزند گرانقدر ایشان حاج احمد آقای منتظری که اهل علم و از فضلا هستند و سال‌های زیادی را در حوزه علمیه قم تحصیل کردند و سال‌های زیادی در محضر پدر بزرگوار زانو زدند و دانش آموختند، ایشان کتابی را صورت مسلسل به اسم «مدرسه اجتهاد» منتشر می‌کنند که تاکنون دو شماره از آن منتشر شده است و امید است شماره سوم در سالگرد آیت‌الله منتظری عرضه شود؛ و این سلسله کتاب‌هایی که به اسم «مدرسه اجتهاد» به همت حاج احمد آقای منتظری در دست تدارک و انتشار است به‌منظور ادامه همین مسلک و مشرب فقهی است که حضرت آیت‌الله منتظری آغاز کرده اند.
سؤال اول: در اندیشه آیت‌الله منتظری چه نسبتی میان حقوق بشر و مسائلی مثل امر به معروف و نهی از منکر مشخص شده است و آیا با استناد به متون دینی که دال بر وجوب امربه‌معروف و نهی از منکر است، حقوق را می‌توان نقض کرد؟
در مورد مسئله امربه‌معروف و نهی از منکر همان‌طور که ما در سنت فکری و فقهی خودمان مشاهده می‌کنیم یک قرائت بنیادگرایانه و رادیکال از آن وجود دارد، حتی داعش به استناد امربه‌معروف و نهی از منکر خیلی اعمال را انجام می‌دهد و این به دلیل فهم نادرستی است که از مقوله امربه‌معروف و نهی از منکر دارند. این بحث گسترده‌ای است و در دو سه سال گذشته در یکی از شماره‌های «مجله چشم‌انداز» به‌صورت مبسوط در این زمینه توضیح دادم و از قرائت‌هایی که از امربه‌معروف و نهی از منکر وجود دارد گفتم لذا از تکرار آن‌ها خودداری می‌کنم و اشاره می‌کنم که آیت‌الله منتظری بر اساس همین وجوب امربه‌معروف و نهی از منکر بود که بخشی از نظریات در مورد حقوق بشر را تدوین کردند و برای اولین بار مفهوم تحزب را که یک مفهوم مدرن است و سابقه‌ای در سنت فقهی ما نداشت در مورد این مفهوم، اجتهاد فقهی کردند. اساس نظریه ایشان بر همین آیه امربه‌معروف و نهی از منکر بود و می‌گفتند «وَلتَکنَ مِنکم اُمّة یَدعونَ إلی الخِیر» یعنی اینکه یک گروهی از میان این مردم وظیفه و کارشان دعوت به خیر باشد و این گروه کسانی هستند که باید امربه‌معروف و نهی از منکر کنند و ایشان تحزب را از مصادیق امربه‌معروف و نهی از منکر می‌دانستند و معتقد بودند که امربه‌معروف و نهی از منکر فقط یک وظیفه «بین فردی» نیست. همان‌طور که در مقدمه قانون اساسی آمده است، وظیفه افراد و شهروندان نسبت به یکدیگر و وظیفه حکومت نسبت به مردم و وظیفه مردم نسبت به حکومت است. در مورد بخشی که مربوط به حکومت است، حکومت به‌اندازه کافی ابزار در اختیار دارد، امّا آن بخش که به مردم مربوط است یعنی امربه‌معروف مردم نسبت به حکومت نیازمند ابزار است که ایشان می‌گفتند آزادی بیان، مطبوعات مستقل، رسانه‌هایی که مقهور حکومت نباشند و آزادی بیان و آزادی بعد از بیان داشته باشند، انجمن‌ها و احزاب، نهادهایی هستند که می‌توانند امکان امربه‌معروف و نهی از منکر را نسبت به حکومت فراهم کنند؛ لذا اگر امربه‌معروف و نهی از منکر واجب است، از باب مقدمه واجب واجب است آزادی بیان، آزادی بعد از بیان و مطبوعات به‌عنوان رکن چهارم یعنی یک‌نهاد قدرتمند و احزاب هم مشمول وجوب قرار می‌گیرند. حتی ایشان در پاره‌ای از سخنان اشاره می‌کردند که قرن‌هاست در سنت شیعه از حرکت امام حسین با بزرگداشت یاد می‌کنیم؛ اساساً فلسفه این حرکت برای امربه‌معروف و نهی از منکر بود، اما مهم‌ترین هدف امربه‌معروف و نهی از منکر نسبت به حکومت است چون حکومت و یا هرکسی و در هر مقامی و جایگاهی تصمیم و رفتارش به نحوی بر زندگی آحاد مردم تأثیرگذار باشد، او بیشتر باید در معرض امربه‌معروف و نهی از منکر قرار گیرد؛ به همین جهت است که این وظیفه دینی و وظیفه اجتماعی بیشتر متوجه حکومت خواهد بود و ایشان در عمل هم خودشان همین کار را می‌کردند چه در دورانی که قائم‌مقام رهبری بودند چه بعد از آن از این وظیفه هیچ‌گاه کوتاه نیامدند و فروگذار نکردند؛ حتی وقتی‌که آیت‌الله خمینی در نامه معروف شان اشاره می‌کردند که ایشان فقیهی باشند که به حوزه و نظام گرمی ببخشند ولی تأکید داشتند که در سیاست دخالت نکند؛ حضرت آیت‌الله منتظری این را اساساً خلاف نص قرآن و خلاف مبانی فقهی و شرعی می‌دانستند و هرجا که تشخیص می‌دادند باید امربه‌معروف و نهی از منکر کنند حتی اگر برای شان هزینه‌ای و تبعات سنگینی داشت ایشان این کار را انجام می‌دادند.
سؤال دوم: در نظر فقهای سنتی برابر بودن مسلمان و غیرمسلمان جایز نیست و یکی از علل مبارزه گروهی از ایشان با مشروطه، همین امر بوده است. نظر مرحوم فقیه عالی‌قدر در این مورد چیست و چگونه این مسئله را حل کردند؟
در نظر فقهای سنتی این‌گونه بوده است و آیت‌الله منتظری در یکی از اجتهادات شان که اجتهاد مهمی بود رای دیگری داشتند. من چندین بار در اظهارات مختلف عرض کرده ام که آخرین جلسات درس خارج فقه ایشان به‌اندازه تمام دوران تدریس ایشان اهمیت دارد. مباحث آخرین درس خارج فقه ایشان که چندین جلسه بود و بنده این را به شکل جزوه‌ای تقریر کردم و در روزنامه شرق در سال 1382 منتشر شد. بعد به شکل جزوه‌ای انتشار عمومی پیدا کرد و دو سال پیش محتوای این جزوه یکی از فصول کتاب «فلسفه سیاسی اجتماعی آیت‌الله منتظری» شد که با مجوز وزارت ارشاد انتشار عام پیدا کرد. ایشان در این بحث دیدگاه سنتی فقهی را به چالش کشیده است. یکی از دلایلی که ایشان یک فقیه مؤسس به شمار می‌روند همین است. در بحث سبّ که فقهای ما می‌گفتند سبّ مؤمن جایز نیست ولی سبّ کافر جایز است و به همین قیاس هم در مورد دروغ بستن یا حتی تهمت و افترا زدن به غیرمسلمین و کفار وارد این جو می‌شدند؛ آیت‌الله منتظری در این بحث توقف و تأمل داشتند و گفتند من تمام ادله بزرگان و فقها را کاویده و بررسی کردم. ایشان همه ادله آن‌ها را احصاء کردند و تک‌به‌تک نقد کردند و بعد ادله خودشان را ذکر کردند. حاصل تمام این جلسات آخر ایشان که تحت عنوان «حقوق بشر یا حقوق مؤمنان» به شکل رساله مستقل و جزوه مختصری منتشر شد این است که ایشان استدلال کردند فتوای تمام فقهای ما در سده‌های پیش مبتنی بر مبنا و منطق محکمی نیست، مدارک فتوا را نقد کردند و نشان دادند که همه این‌ها به یک خبر واحد منتهی می‌شود که آن خبر واحد هم حجت نیست، به‌ویژه در مسائلی که مربوط به عِرض و دماء انسان‌ها می‌شود. بعد چهار دلیل قرآنی و یازده دلیل روایی از خودشان ذکر کرده و اثبات کردند که فقه ما درگذشته مبتنی بر حق مؤمن بوده است، این بنایی بوده که از ابتدا خشت اوّل کج گذاشته شده و این دیوار تاکنون کج بالا رفته است؛ ولی به استناد آیات و روایاتی که ایشان مطرح کردند و توضیح دادند فقه باید مبتنی بر حق انسان باشد. به همین جهت مبنای فقه ایشان بعد از آن تغییر کرد و به‌صراحت گفتند که تاکنون فقه ما مبتنی بر دفاع از حقوق مؤمن بوده است، ولی به همان دلیل که ما باید از حقوق مؤمن دفاع کنیم وبه همان دلیل که سبّ مؤمن حرام است، به همان دلیل که دروغ بستن به مؤمن حرام است، سبّ کافر هم حرام است و دروغ بستن یا تهمت زدن به کافر هم حرام است. ایشان نظر سنتی را با یک اسلوب سنتی و با همان روش فقه سنتی نقد و نظریه جایگزین را مطرح کردند. در این مبحث آیت‌الله منتظری مبنای جدیدی را ارائه کردند، اما فرصت این‌که با این مبنا تمامیت فقه را بازنگری کنند به دست نیاوردند و نتوانستند آن را به تمام احکام دیگر تعمیم دهند و این کار به عهده شاگردان ایشان است یعنی در فقه سنتی قائل‌اند به اینکه ارزش خون مؤمن بیش از ارزش خون کافر است، به همین دلیل است که در مورد یک انسان مؤمن دیه کامل فرض می‌شود یا اگر کافری مسلمانی را بکشد قصاص می‌شود، ولی اگر مسلمانی کافری را بکشد قصاص نمی‌شود زیرا فرض بر این بوده که ارزش خون مؤمن و کافر یکسان نیست؛ با دیدگاهی که آیت‌الله منتظری مطرح کردند و با این مبنا که فقه یک فقه انسان‌محور خواهد بود نه فقه مؤمن محور، در بسیاری از این احکام باید بازنگری شود.
سؤال سوم: نسبت حقوق بشر در نگاه آیت‌الله منتظری با حقوق بشر در نگاه کانت و پیروان او چیست؟
نقطه عزیمت این‌ها متفاوت است، ممکن است انسان‌ها از نقاط مختلف و پایگاه‌های مختلف حرکت کنند، ولی به مقصد واحدی برسند؛ اگر نقطه عزیمت کانت عقل و عقلانیت بود، آیت‌الله منتظری از پایگاه دین حرکت کرد و به حقوق بشر رسید؛ من تعمد دارم که نگویم از فقه به حقوق بشر رسید، به دلیل اینکه همان‌طور که ایشان در کتاب «اسلام دین فطرت» اشاره می‌کنند، اسلام از سه بخش اعتقادات، اخلاق و احکام تشکیل می‌شود که احکام یا آنچه ما فقه می‌نامیم فرع بر اعتقادات و اخلاق است، یعنی اعتقادات مبنا و زیربنا هستند، بعد اخلاق و بر مبنای این دو هم فقه یا احکام عملی بنا می‌شود. نقطه عزیمت آیت‌الله منتظری در این بحث، دین و نگاه دین‌شناسانه بود هرچند که معتقدم پروسه تربیتی ایشان بی‌تأثیر در پرورش یافتن این نوع نگاه دینی نبوده است. دیگر اینکه مشرب ایشان فقیهانه بود و مشرب عرفانی نبود. فقه یک نگاه حقوق محور دارد و در آن بحث حقوق و تکالیف مطرح است به همین جهت گرایش فقهی و زاویه دید ایشان منطق حقوقی را تقویت می‌کرد؛ مثلاً عمده بحث ایشان کرامت انسان برمبنای قرآن و کلمات امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه است و ممکن است ایشان با یک مطالعه برون دینی یا تجربیات برون دینی به اصل کرامت انسان رسیده باشند، اما شیوه ورود و استدلال ایشان در این بحث و منظومه فکری، فقهی و دین‌شناسانه و بر مبنای قرآن است. بنابراین به نظر من در دیدگاه آیت‌الله منتظری و کانت مقصد و نتیجه مشترک است؛ اما نقطه عزیمت آن‌ها تفاوت‌هایی دارد.
سؤال چهارم: آیا احکامی چون اعدام، اعدام مرتد، حد زدن و مفاهیمی چون برتری حقوقی مرد نسبت به زن، مسلمان نسبت به غیرمسلمان و… که در تضاد با حقوق بشر هستند، از نگاه آیت‌الله منتظری مردود است؟
در کتاب فلسفه سیاسی اجتماعی آیت‌الله منتظری فصلی تحت عنوان «مقطع گذار از فقه سنتی به فقه انسان‌محور» آمده است. در آنجا توضیح داده شده که در میانه دیدگاه سنتی و دیدگاه متأخر آیت‌الله منتظری مقطعی وجود داشت که با منطق دیگری پاره‌ای از این احکام را محل مناقشه و خدشه قرار می‌داد آن‌هم منطق تزاحم احکام با مصلحت عامه و بحث وَهن بود؛ مثلاً می‌گفتند اگر حکمی سبب وَهن اسلام شود آن حکم باید تعطیل شود، از جمله بحث حد جاری کردن، شلاق و یا سنگسار را با این منطق که موهون هستند و در دنیای امروز باعث ایجاد سیمای ناموجهی از اسلام و موجب دافعه شود، این نوع احکام مورد نقد یا خدشه قرار می‌گرفت؛ امّا تحولِ مبنایی نبوده و بیشتر تابع مصلحت و مصلحت‌اندیشی بود و درنتیجه هرگاه مصلحت رفع می‌شد آن احکام می‌توانستند با همان قوت بازگردند و اجرا شوند؛ امّا به‌مرور ایشان از آن دیدگاه مصلحتی به دیدگاه جدید گذر کردند که در این دیدگاه جدید، محور و مبنای نظریه ایشان، کرامت انسان بود یعنی اصل بر کرامت انسان است و هر چیزی که با آن مغایرت دارد غیر اسلامی محسوب می‌شود منتها خود کرامت انسان را به‌عنوان یک مبنا یا پایه اصلی، از قرآن و سنت استخراج کردند و بر همین اساس در مورد احکام مرتد بازنگری کردند. البته در یک مقطعی فرمودند که حکم مرتد حکمی سیاسی است و آنچه در صدر اسلام و در قرآن مورد اشاره قرار گرفته و مربوط به دوره‌ای است که جمعیت مسلمانان، قلیل و جامعه اسلامی ضعیف بوده و همان‌طور که قرآن هم اشاره کرده است، یکی از روش‌هایی که مخالفان به کار می‌بستند این بود که اسلام می‌آوردند و بعد دوباره به کفر بازمی‌گشتند که به این وسیله روحیه مسلمانان را تضعیف کنند و بحث ارتداد یک جنگ روانی بود، لذا احکام شدید در موردش بیان شده است. البته متذکر می‌شوم در قرآن این احکام شدید نیامده و در برابر همین مرتدینی که با هدف ضربه زدن به جمعیت و روحیه مسلمین، این‌ها مسلمان می‌شدند و دوباره کافر می‌شدند، در قرآن فقط وعده عقاب اُخروی داده شده و هیچ جا مجازات دنیوی مقرر نشده است و آنچه فقها مبتنی به روایت و سنت به آن استناد کردند، روایت را محل بحث و مناقشه می‌دانند؛ بعضی از این روایات در اصلش خدشه می‌شود، بعضی در سندش خدشه می‌شود، بعضی در راوی‌اش خدشه می‌شود، بعضی نهایتاً خبر واحد محسوب می‌شود که خبر واحد در امور مهم مانند جان، معتبر نیستند و آیت‌الله منتظری در یک مقطع گفتند که این احکام سیاسی بوده و برای اینکه جلوی این دسیسه‌ها گرفته شود حکم شدید داده شده است؛ دریک مقطعی نیز گفتند اساساً حکم، تاریخی ست و سالبه به انتفای موضوع شده است، یعنی در زمانه‌ای که جامعه اسلامی قدرتمند است و با این روش‌ها تضعیف نمی‌شود حکم ارتداد و مجازات منتفی است؛ به‌علاوه اینکه در یک مقطعی ایشان می‌گفتند که اساساً اگر ارتداد بر مبنای شبهه باشد ارتداد محسوب نمی‌شود؛ امّا در آخرین نظرات ایشان که با «فقه انسان محور» منطبق‌تر بود، آخرین کلام و فتوای ایشان این بود که می‌فرمودند اصولاً تغییر عقیده هیچ ربطی به مقوله ارتداد ندارد و ارتداد و تغییر عقیده در ماهیت متفاوت و از دو جنس مختلف هستند و اینکه درگذشته تغییر عقیده را مصداق ارتداد گرفتند نادرست می‌دانستند و معتقد بودند که اساساً ارتداد یک جرم عملی است؛ اولاً درصورتی‌که ارتداد منضمّ به فعلی مجرمانه از قبیل قتل و محاربه شود آن مجازات را دارد و صرف ارتدادی که بازگشت از دین است و اگر به خاطر شبهه باشد مجازات ندارد، چون می‌گفتند تغییر عقیده یک مسئله ذهنی و فکری است ممکن است کسی براثر تحقیق به نتیجه‌ای برسد و این را متفاوت از مسئله ارتدادی می‌دانستند که در ماهیت مربوط به یک جرم عملی است؛ به خصوص که می‌گفتند حتی اگر کسی مرتکب قتل هم نشود امّا آن از جنس عناد باشد؛ یعنی کسی تحقیق کرده و به حقانیت چیزی پی برده و اعلام هم کرده که قائل به حقانیت است، امّا از سر عناد و تعصب و لجاج با آن مبارزه می‌کند این نیز ارتداد می‌شود امّا مجازاتش کشتن نیست، برای اینکه منضمّ به فعل مجرمانه‌ای از قبیل قتل و سلب حیات نشده است، و در واقع ان فعل مجرمانه است که مورد مجازات است که اگر فرد مرتد هم نمی شد ولی ان جرم را مرتکب می شد مجازات داشت ولی درنهایت به‌طور کلی ایشان مسئله تغییر عقیده را مصداق ارتداد مجرمانه نمی‌دانستند و موضوعاً و ماهیتاً آن را از شمول ارتداد مورد مجازات خارج می‌دانستند؛ بحث برتری حقوقی مرد مسلمان یا مرد نسبت به زن با توجه به اصالت انسان و کرامت انسان تعدیل می‌شود و من همین‌جا مثالی را خدمت دوستان عرض می‌کنم؛ ایشان مجال این را پیدا نکردند که این مبنا را به همه احکام و فتواها تعمیم دهند و بازنگری کنند و از نو اجتهاد کنند؛ امّا در یک نمونه‌ای که برای شخصی که در افغانستان محکوم به ارتداد شده بود از ایشان استفتاء کرده بودند. ایشان پاسخی به استفتاء داده بودند و تصادفاً من توفیق داشتم در سفری به قم خدمت ایشان رسیدم. پاسخی که به استفتا داده بودند و هنوز این پاسخ ارسال نشده بود را خدمت بنده عرضه کردند؛ وقتی پاسخ را مطالعه کردم، به ایشان گفتم با این مبنایی که شما اتخاذ کردید و در آخرین درس‌های خارج فقه بیان کردید و گفتید حقوق انسان مبنا است و حقوق انسان مقدم بر مؤمن است مغایرت دارد؛ به همین جهت ایشان با مسئول دفترشان تماس گرفتند و درخواست کردند که اصل فتوایی که ایشان نوشته بودند را برگردانند و در آن بازنگری کردند. این نشان می‌داد که ایشان به لوازم و نتایج مبنایی که با اجتهاد و تحقیق به آن رسیده اند وفادار و پایبند هستند.
سؤال پنجم: در یکی از نوشته های خود اشاره کرده بودید که تفاوت آیت اللّه منتظری و آیت اللّه خمینی این است که ایشان نگاه فقهی و آیت اللّه خمینی نگاه عرفانی داشتند. امّا آموزه‌های عرفان ما قرابت بیشتری با حقوق بشر تا آموزه‌های فقهی دارند. آیا آیت‌اللّه منتظری در نگاه به حقوق بشر از نگاه عرفانی هم استفاده کردند؟
اشاره کردید که بنده در یکی از همین نوشته‌ها بیان کرده بودم که تفاوت آیت‌اللّه منتظری و آیت‌اللّه خمینی در این است که آیت‌الله منتظری نگاه فقهی و آیت‌اللّه خمینی عرفانی داشتند؛ من معتقدم که یکی از سرچشمه‌های اصلی اختلاف نظری و بعدها اختلاف در برخورد با مسائل مختلف که منجر به اتفاق‌های سال 68 شد همین تفاوت مشرب بود و این نکته بسیار مهمی است که نادیده گرفته می‌شود. در مورد اختلافات بین آیت‌اللّه خمینی و آیت‌اللّه منتظری بیشتر به جنبه‌های سیاسی پرداخته شده است، درحالی‌که یک مسئله مبنایی‌تر وجود داشت آن هم همین نکته‌ای بود که عرض کردم؛ اما همین‌جا اشاره می‌کنم که رویکردهای عرفانی هم دارای گرایش های مختلفی هستند. در برخی آموزه‌های عرفانی، دیدگاه‌های حقوق بشری هست کما اینکه در اشعار مولانا در مورد انسان می‌گوید که:
تاج کَرّمناست بر فرق سرت،         طوق اعطیناک آویز برت
آیه شریفه را با این زبان بیان می‌کند و اشعاری که به‌نوعی بیانگر حرمت و کرامت انسان است؛ امّا در عرفان رویکردهای مختلفی وجود دارد، یکی از رویکردها، رویکرد باطنی گری است، یعنی انسان‌ها نه برمبنای ظاهر و نه برمبنای آنچه ما انسان‌ها قادر به مشاهده و تشخیص هستیم، بلکه بر مبنای باطن شان قضاوت می‌شوند و این امر خطرناکی است چون فقط مرشد و صوفی و عارف و واصل است که می‌تواند با چشم باطن بینش در مورد اشخاص قضاوت کند، درحالی‌که در نگاه فقهی هیچ چشم باطن بینی وجود ندارد فقه به‌ظاهر امور نگاه می‌کند و باطن‌بینی کار فقه وکار حقوق نیست؛ اساساً نظام حقوقی و دانش حقوق هم مبتنی بر ظاهر است و حکم به‌ظاهر می‌کند؛ یا این نگاه که «لا دین لِمن لاشیخ لَه» یا قطب و مرشد و مراد است که بعضی را به این نتیجه می‌رساند که اگر همه اعمال و عبادات را انجام دهید ولی ولایت علی ابن ابی طالب را نداشته باشید، این موجب سقوط و هبوط اعمال است. اساساً معیار بهشتی و دوزخی بودن را بعضی از همین اهل عرفان، ولایت و تمسک به ولایت می‌دانند. نگاه عرفانی چون مبتنی بر تجربه‌های شخصی و فردی است برخلاف نگاه فقهی و حقوقی که متّکی به تجربیات قابل تعمیم است تجربه عرفانی قابل تعمیم نیست. در نگاه فقهی با انسان واقعی سروکار داریم و یک نگاه رئالیستی وجود دارد، یعنی انسانی که مؤمن است و گناه می‌کند مثلاً در همین رساله عملیه می‌بینیم حکم مؤمنی را که روزه‌دار است ولی به قصد ارتکاب گناه یا ارتکاب زنا سفر می‌کند. این نشان می‌دهد که فقه کاملاً رئالیستی است، یعنی در مورد انسان واقعی سخن می‌گوید که ممکن است مؤمن باشد و به‌قصد گناه، به‌قصد سرقت یا گناه دیگری سفر کند؛ امّا در نگاه عرفانی ما با یک انسان آرمانی سروکار داریم و این تفاوت رویکردها است که وقتی به حوزه سیاست منتقل می‌شوند تبعات بسیار مهمی خواهد داشت؛ به این معنا که انتقال دیدگاه‌ها و روش‌های عرفانی به حوزه سیاست در موارد زیادی باعث نادیده گرفتن حقوق انسان‌ها می‌شود، مثلاً فرض کنید که باعث ترجیح بلا مرجح می‌شود، همیشه مرید نسبت به غیر مرید مقدم خواهد بود یا کسی که عارف است و کسی که میدان‌هایی را طی کرده و به درجاتی متعالی از عرفان رسیده است این اشرف و اصلح است نسبت به کسانی که این مراحل را طی نکرده‌اند. بحث کرامت و انسانیت و حیوانیت انسان‌های ذو مراتب مطرح می‌شوند و این به لحاظ حقوقی که همه انسان‌ها را اعم از مؤمن و کافر و گناهکار و بی‌گناه و مجرم و غیرمجرم به لحاظ حقوقی برابر می‌داند با دیدگاه‌های عرفانی خیلی همخوانی ندارد. در دهه‌های اخیر و به‌خصوص در این دو سه دهه اخیر، عدّه‌ای از علاقه‌مندان به حوزه عرفان و یکی از نحله‌های عرفانی کوشش بیشتری برای تلفیق دیدگاه عرفانی با حقوق بشر به عمل آوردند که می‌شود گفت که یک مقداری وجه حقوقی بیشتری به مباحث آن‌ها دادند.
سؤال ششم: آیا در زمان حیات ایشان مفهوم جدید حقوق بشر اسلامی و اینکه برای مسلمانان باید حقوق بشر اسلامی تدوین کرد مطرح شده بود؟ و اگر شده بود موضع ایشان چه بود؟
مفهوم حقوق بشر اسلامی چیز جدیدی نیست البته پیش از انقلاب اسلامی هم توسط بعضی از روشنفکران مسلمان مطرح شده بود؛ امّا در سال‌های بعد از انقلاب، کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی یک بیانیه در تهران صادر کردند و بیانیه نهایی بیانیه‌ای بود که در اجلاس قاهره به تصویب رسید. در دهه شصت این بحث در سازمان کنفرانس اسلامی شروع شد و در دهه هفتاد در سومین اجلاس که البته در فاصله این نشست‌ها کمیته‌های فرعی زیادی برای تدوین مواد این حقوق بشر اسلامی تشریک مسائل و هم‌فکری کرده بودند و نهایتاً در اجلاس قاهره این متن به‌عنوان اعلامیه حقوق بشر اسلامی منتشر شد. این متن در بخش‌هایی کاملاً با اعلامیه جهانی حقوق بشر همخوانی داشت، ولی در بخش‌هایی قیود و شروطی گذاشته بود که این قیود و شروط، حقوق بشر به مفهوم واقعی آن را نقص می‌کرد؛ در دائره‌المعارف بزرگ اسلامی در جلد بیست‌ویک مقاله بلندی در زمینه حقوق بشر آمده است که در یک‌فصلی از آن مقاله مقایسه کردم اعلامیه حقوق بشر اسلامی را با اعلامیه جهانی حقوق بشر و آنجایی که باهم همخوانی دارند و آنجایی که باهم تفاوت دارند و آنجایی که فروتر از اعلامیه حقوق بشر است به‌طور جزئی بیان‌شده است. به عبارتی می‌شود گفت که بیانیه حقوق بشر اسلامی بیشتر یک تلاش و تکاپوی سیاسی بود که کشورهای اسلامی که متهم به نقص حقوق بشر بودند و دائم در معرض محکومیت از طرف نهادهای بین‌المللی حقوق بشر بودند؛ این‌ها چیزی را بتوانند جایگزین کنند و در مقابل بگویند که ما حقوق بشر خودمان را داریم و برمبنای این سند عمل می‌کنیم. این سند، پذیرش جهانی پیدا نکرده است و اغلب کشورهای اسلامی آن را امضاء کردند؛ ولی یک نکته جالب این است که همین کشورهای اسلامی عموماً 70 سال پیش یعنی چند دهه پیش در سازمان ملل، اعلامیه جهانی و بعد از آن میثاقین را امضاء کردند و وقتی آن اسناد بین‌المللی حقوق بشری و یا منشور حقوق بشر را پذیرفتند نمی‌شود بعد بیایند سندی را امضاء کنند که با آن سند در مواردی مغایرت دارد، یعنی از لحاظ بین‌المللی و حقوقی هم پذیرفته نیست، ضمن اینکه اساساً حقوق بشر، اسلامی یا غیر اسلامی ندارد؛ حقوق بشر، حقوق بشر است، اگر بنا باشد بگوییم حقوق بشر اسلامی بعد می‌شود حقوق بشر یهودی، حقوق بشر مسیحی، حقوق بشر بودائی و هر گروه و فرقه‌ای هم یک قیدی می‌گذارند، دیگر اینجا چیزی که باقی نخواهد ماند حقوق بشر است. آیت‌اللّه منتظری درمورد حقوق بشر اسلامی و این اعلامیه‌ای که در سازمان کنفرانس اسلامی حقوق بشر تصویب شد و انتشار پیدا کرد جایی موضع مشخصی را اتخاذ نکرده اند؛ امّا وقتی‌که ایشان در همین سلسله درس‌های خارج، اصطلاح «انسان بماهو انسان» را مطرح می‌کنند، این انسان بماهو انسان دیگر پسوند اسلامی و مسیحی برنمی‌دارد، یعنی حقوق بشر بماهو بشر، بشر به‌صرف این‌که بشر است، اعم از این‌که مسلمان باشد یا غیرمسلمان باشد، کافر باشد یا گناهکار یا بی‌گناه باشد، سیاه یا سفید باشد، یعنی تمام این اوصاف از قید انسان بماهو انسان خارج می‌شوند، بنابراین بر مبنای آخرین دیدگاه‌های ایشان که بیان و منتشر کرده اند و در سال‌های آخر عمر بر همان اساس بسیاری از مواضع ایشان اتخاذ می‌شد، ازجمله آن بیانیه بسیار مهم ایشان در مورد حقوق شهروندی بهاییان، با این وجود که در آن بیانیه بهاییان را ازنظر عقیدتی ردّ کردند امّا اعتقاد داشتند که ملازمه‌ای بین این‌که ما عقیده گروهی را نادرست بدانیم با حقوق شان وجود ندارد؛ حقوق انسان‌ها مستقل از عقیده آن‌ها است، ممکن است ما عقیده گروهی را باطل بدانیم، ولی آن‌ها از نظر حقوقی با ما مساوی هستند و حقوق شهروندی آن‌ها با دیگران یکسان است و همه هم در برابر قانون باید مساوی باشند. با این درکی که ایشان از حقوق بشر و انسان بماهو انسان داشتند طبیعتاً بحث حقوق بشر اسلامی در منظومه فکری ایشان رنگ می‌بازد.
سؤال هفتم: اوج اعتراض‌های مرحوم آیت‌الله منتظری به اعدام‌های دهه شصت بوده است و واکنش ایشان به اعدام‌های اوّل انقلاب و از دم تیغ ردّ کردن تتمه رژیم قبل در روزهای داغ انقلاب چه بوده است؟ آیا ایشان معیار حقوق بشر را در روزهای اول انقلاب لحاظ می‌کردند یا اساساً پس از ثبات جمهوری اسلامی به بیان این مسائل پرداختند و چشم را بر روزهای اول بستند؟
در خصوص اعدام‌های سال 58 یعنی اعدام‌های مربوط به سران رژیم گذشته تا جایی که من به یاد دارم و با تفحصی که در اسناد و منابع مربوط به ایشان داشتم و آشنایی مستقیمی که با ایشان داشتم؛ درست است که الآن به یاد نمی‌آورم که ایشان اعتراضی بیان کرده باشند، امّا با اطمینان می‌توانم بگویم که در هیچ مورد و موضعی به یاد نمی‌آورم ایشان از آن اعدام‌ها حمایت کرده باشند؛ و البته اگر کسی در فضای اوّل انقلاب قرار بگیرد و قادر باشد جغرافیای سیاسی و اجتماعی آن زمان را بازسازی و درک کند، خواهد پذیرفت همین سکوت کردن و همین حمایت نکردن هم نوعی عدم موافقت است چون در فضای اول انقلاب مانند امروز نبود که شما می‌بینید الآن به‌راحتی کسانی پیدا می‌شود که نقد می‌کنند؛ در آن زمان جَوّ غالب چه در نیروهای سیاسی چه در سطح جامعه جَوّ «اعدام باید گردد» بود؛ فکر نکنید فقط در نمازهای جمعه هرروز شعار اعدام باید گردد می‌دادند، بلکه تظاهرات گروه‌های سیاسی یعنی گروه‌های سیاسی چپ مارکسیست تا مجاهدین، همه این‌ها با همین شعار اعدام باید گردد برای بازماندگان و سران رژیم گذشته همراه بود، در آن فضا در نشریات و بیانیه‌ها و چه در تظاهرات و تجمعات، هم توده مردم، هم متدینین، هم حزب‌اللهی‌ها، هم مخالفین چپ و مارکسیست‌ها، منتقدین حکومت همه یک‌صدا زبان به کشتن و اعدام باید گردد و مرگ بر این‌وآن بود؛ در آن فضای سخت و سنگین وقتی کسی پیدا شود که با این موج همراهی نکند به نظر من خودش معنادار است؛ امّا آنچه بعداً اتفاق افتاد، خیلی کمک می‌کند برای این‌که بتوانیم این استنباط را تقویت کنیم که ایشان حتی در مورد اعدام‌های 58-59 هم به آن شکلی که انجام می‌شد قلباً موافق نبودند؛ برخلاف آنچه مشهور شده است و برای همگان مسجل شده است، به‌نحوی‌که در همین سؤال هم مشاهده می‌کنم که گفته شده است که اوج اعتراض ایشان به اعدام‌های دهه شصت بود و نوعاً هم ذهن‌ها معطوف به همان اعدام‌های سال 67 است؛ نکته بسیار مهمی که غالباً به آن توجه ندارند این است که دغدغه جدی ایشان از همان آغاز انقلاب مسئله رعایت حقوق افراد و زندانیان بود؛ یک دلیلش این بود که ایشان سال‌های سال در زمان شاه تجربه زندان را داشتند و اعدام‌ها و به‌خصوص اعدام‌های سیاسی را دیده بودند؛ و به لحاظ دیدگاه و آن نگرش فقهی ایشان، خیلی از این اعدام‌ها برایشان قابل توجیه نبود. عمدتاً موضع‌گیری‌های ایشان در مورد اعدام‌های سال 67 مطرح است و آنچه در خاطرات ایشان آمده یا این فایل صوتی که در سال گذشته یک انفجار خبری در سطح کشور و دنیا ایجاد کرد و بسیاری از رسانه‌های مهم دنیا هم به آن پرداختند، امّا این حساسیت آیت‌الله منتظری فقط مربوط به سال 67 نبود. این نکته منشأ یک اشتباه دیگری هم می‌شود؛ وقتی‌که توجه و تمرکز بر موضع‌گیری ایشان در مورد اعدام‌های 67 معطوف می‌شود، زمینه مساعد برای بعضی از مدعیان اصول‌گرایی و مخالفین آیت‌الله منتظری فراهم می شود تا بتوانند این تهمت را بر ایشان روا بدارند و بگویند که بعد از سال 65 و اعدام سید مهدی هاشمی ایشان به موضع انتقادی افتادند و این مواضع را به‌نوعی مرتبط یا متأثر از ماجراهای مربوط به سید مهدی هاشمی بعد از سال 65 بدانند؛ درحالی‌که در کتاب خاطرات ایشان جلد دوم که حاوی اسناد و نامه‌ها و مکاتبات ایشان با بنیان‌گذار جمهوری اسلامی است، یکی از نامه‌هایی که بسیار نامه مهمی است، نامه‌ای است که سه ماه بعد از شهادت فرزندشان محمد منتظری خطاب به آیت‌الله خمینی نوشته اند؛ یعنی درست همان زمانی که بعد از ماجرای هفتم تیر و انفجار حزب جمهوری اسلامی و بعد از انفجار نخست‌وزیری چنان فضای عاطفی ای سراسر کشور را تسخیر کرده بود که هیچکس به چیزی جز خشونت و انتقام فکر نمی‌کرد، در چنین شرایطی که یکی از معروف‌ترین و مشهورترین شهدای فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی، شهید محمد منتظری بود که نام بهشتی و محمد منتظری در کنار هم مطرح می‌شد و محمد منتظری شخصیتی بود که آیت‌الله منتظری به‌عنوان فرزند ارشدشان علاقه خاصی به او داشتند؛ سال‌های سال در زمان شاه زندان و شکنجه را تجربه کرده بود، آیت‌الله منتظری سه ماه بعد از این حادثه درحالی‌که خود ایشان داغدار بود نامه‌ای به رهبر انقلاب می‌نویسند و نسبت به اعدام‌ها و شکنجه‌های اعمال‌شده در مورد زندانی‌هایی که بعد از ماجرای هفتم تیر و انفجار حزب نخست‌وزیری دستگیر و بازداشت می‌شدند و رفتاری که با زندانیان شده است و حتی اعدام‌ها اعتراض می‌کنند. وقتی که ایشان از همان آغاز اعدام‌های سال60 در نامه‌های خصوصی نسبت به رفتار با زندانیان، نسبت به اعدام‌ها موضع‌گیری و انتقاد داشتند نشان می‌دهد که واقعاً مسئله ایشان مسئله رعایت حقوق انسانی افراد بوده است و اینکه ما باید نسبت به کسانی دشمن که ما هستند و فرزندان ما را کشته‌اند هم انصاف و عدالت و حقوق انسانی را رعایت کنیم؛ کسی که چنین روحیه‌ای را دارد و چنین مواضعی را در آن فضا و در شرایط به‌شدت عاطفی اتخاذ می‌کند، طبیعی است که می‌شود گفت سکوتش نسبت به اعدام‌هایی که در سال 57-59 صورت گرفته به معنای موافقت و همدلی نیست، بلکه به نوعی ناهمدلی و رنجش است؛ ایشان وقتی در مورد قاتلین فرزند خود و کسانی که دست به ترور و عملیات مسلحانه و انفجار زدند حساسیت دارد و در مورد رعایت حقوق شان تأکید و سفارش دارد، طبعاً نسبت به کسانی که از بازماندگان رژیم گذشته بودند و بعضی از آن‌ها در هیچ قتل و شکنجه و جنایتی مباشر نبودند و یا حتی اگر مرتکب شکنجه هم بودند بعضاً قتلی انجام نداده بودند، طبیعی است که نمی‌تواند نسبت به آن‌ها هم بی‌تفاوت باشد؛ و ممکن بود فقط در مورد کسانی که مسجل است که این‌ها در قتلی مباشر بودند، نسبت به اعدام شان موضع خاص و یا مخالفتی نداشته باشد، ولی طبعاً با چنین دیدگاهی نمی‌توانند نسبت به هر آنچه اتفاق افتاده است همراه باشند.
سؤال هشتم: مشکل اصلی اسلام در تحقق دمکراسی این است که نگاه اسلام به قضایا همیشه سنتی بوده است و در مواجه با مقولات مدرن همیشه سعی کرده است ارجاعات سنتی داشته باشد، نگاه آیت‌الله منتظری به ادغام مدرنیته و اسلام چگونه بوده است؟ آیا در نگاه ایشان اسلام باید متناسب با مدرنیته تغییر کند یا مدرنیته خودش را مطابقت دهد؟ یا دید متفاوتی به این موضوع داشت؟
البته به نظر من باید این سؤال را کمی تنقیح کرد، اینکه بگوییم مشکل اسلام در تحقق دمکراسی یا نگاه اسلام به قضایا این‌گونه بوده است، این کمی مجمل و شبهه‌ناک است، به خاطر اینکه منظور از این سؤال نگاه اهل اصلاح است یا نگاه علما و فقهای اسلامی است؛ اما اینکه فرمودند نگاه آیت‌الله منتظری به ادغام اسلام و مدرنیته چه بوده است؟ من تا جایی که می‌دانم ایشان هیچ‌گاه نه بحثی از اسلام و مدرنیته داشتند نه در مقام ادغام بودند؛ رویکردهای مختلفی وجود دارد، رویکرد تضادی است که بیشتر سنت‌گرایان بنیادگرا قائل به آن هستند. در این رویکرد بین اسلام و مدرنیته، بین اسلام و حقوق بشر، بین اسلام و دمکراسی، هیچ تجانسی نمی‌بینند البته روی دیگر سکه، نیروهای لائیک یا خداناباورانی هستند که برخلاف دسته اول که از موضع دفاع از دین قائل به تضاد هستند، این‌ها از موضع ضدیت با دین قائل به این تضاد هستند، یعنی معتقدند که هیچ نسبت و سنخیتی بین مدرنیته و اسلام وجود ندارد.
رویکرد سوم، رویکرد ادغام یا نگاه «این همانی» است که برخی خیلی کوشیدند نشان دهند که تمام آنچه در مدرنیته و در مفاهیم مدرن، دمکراسی و حقوق بشر است عیناً در اسلام وجود دارد و قابل بازیابی است، نه صرفاً بازیابی بلکه یک نوع نگاه این‌همانی داشتن است. البته این دیدگاه هم دیدگاه چندان پذیرفته‌شده‌ای نیست.
دیدگاه دیگر(چهارم) دیدگاه عدم تضاد است یعنی دیدگاهی که می‌خواهد نشان بدهد بین مدرنیته-آن هم نه همه مدرنیته- با اسلام تضاد و تناقضی نیست. این تأکید من بر اینکه دنبال این هستند که نه بین مدرنیته تام و تمام، بلکه بین بخشی از مدرنیته با اسلام تناقض نیست، این یک مبنا دارد و مبنای آن‌هم این است که کسانی که می‌خواهند اصل را بر مدرنیته بگذارند، گویی مدرنیته و تمام مفاهیم متعلق به آن یک امر مطلق و نگاه آیینی است و همان‌طور که بعضی فکر می‌کنند این معارف دینی یا باورداشت‌های دینی مطلقیت دارد و باید درستی و نادرستی همه چیز با آن سنجیده شود؛ بعضی هم نگاه مذهبی به مدرنیته دارند و فکرمی‌کنند که مدرنیته یعنی یک پکیج و یک بسته خدشه‌ناپذیرِ مطلق و ثابتِ لایتغیری که باید همه‌چیز با آن سنجیده شود؛ درحالی‌که در دل خود مدرنیته تکثر و تنوعی از آراء و مفاهیم وجود دارد و این تنوع به تعارض و تضاد می‌رسد و بعد نظریات پست‌مدرن که به‌طورکلی مدرنیته را نقد می‌کند و به چالش می‌کشاند نشان می‌دهد که مدرنیته و همه مظاهر عصر مدرن و مفاهیم مدرن نمی‌توانند تبدیل به یک آیین شوند و مانند مذهب به آن نگاه کنیم. بنابراین ما می‌توانیم بگوییم که اگر با مدرنیته برخورد گزینشی شود، این مدرنیته با اسلام و اگر به اسلام هم با نگاه به باورداشت‌های اسلامی و فهم اسلامی نظر کنیم، هردو دستآورد بشری تلقی خواهند شد، یعنی هم مدرنیته و هم این باورداشت‌های دینی، همه مشمول و محکوم نسبیت خواهند بود. در این نگاه بیشتر رویکرد عدم تضاد که رویکرد معقول و موجهی است، رویکردی است که آیت‌الله منتظری هم داشتند و اینجا نکته‌ای را که باید توجه داشت شباهتی است که بین آیت‌الله منتظری و آیت‌الله مطهری است. مرحوم آیت‌الله مطهری هم معتقد بودند که «منطقه الفراغ» یعنی آن حوزه وسیعی که اسلام در موردش سکوت کرده و سخن نگفته است. این منطقه الفراغ بسیار وسیع‌تر از آن منطقه‌ای است که احکام دینی در آن بیان می‌شود و متأسفانه اتفاقی که افتاده است چه در دیدگاه فقهی چه در دیدگاه سیاسی متأثر از دیدگاه فقهی، این است که اصالت الحظر به‌جای اصالت الاِباحه نشسته است. دیدگاه اسلامی بیشتر اصالت الاِباحه‌ای است و آن منطقه الفراغ وسیعی که در موردش سکوت شده و احکامی بیان‌نشده است و در مورد مستحدثات، اصالت الاِباحه جاری می‌شود؛ امّا آیت‌الله‌ها بیشتر اصالت الحظری شده‌اند؛ آیت‌الله منتظری هم از کسانی بودند که مانند آیت‌الله مطهری به منطقه‌الفراغ بیشتر توجه داشتند و اینجا جایی است که بحث سازش و آشتی با مدرنیته به‌راحتی میسر و امکان‌پذیر است. اساساً اینجا ما تضادی را دنبال نمی‌کنیم که بخواهیم در مقام آشتی دادن برآییم. به همین جهت آیت‌الله منتظری بهتر می‌توانستند خودشان را با این مفاهیم جدید تطبیق دهند و این بستری شد که ایشان به اجتهاد جدیدی در فقه دست یافتند و مبنای فقه را متحول کردند. ایشان با اتکای به همین فهم که از اصالت الاِباحه داشتند و با عنایت به منطقه الفراغ بود که توانستند به‌جای اجتهاد در فروع، اجتهاد در اصول کنند و در مبنای فقه تجدیدنظر کنند.
سؤال نهم و پایانی: بر اساس آیات قرآن همچون سوره های نساء و نور و فقه اسلامی که محدودیت‌هایی درمورد حقوق زنان ازجمله خشونت علیه زنان در سوره نساء و محدودیت‌هایی مثال دیه، ارث، طلاق، … وجود دارد، اغلب می‌گویند اسلام ناقض حقوق زنان است یا حداقل بین مرد و زن تبعیض قائل شده است؛ از نگاه آیت‌الله منتظری می‌توان گفت این قوانین درگذشته بوده و یا تفاسیر متفاوتی را در هر مورد مطرح کنیم و با توجه به گذر زمان این قوانین را تغییر دهیم؟
نکته مهمی را اینجا باید متعرض شوم آن هم سلوک اجتهادی آیت‌الله منتظری است، ایشان علی‌رغم این‌که انسان پویایی در برابر حرف‌ها و اندیشه‌های نو بودند و بر برداشت ها و مواضع قبلی خود جمود نمی‌ورزیدند و اگر سخنی را درست می‌یافتند از آن استقبال می‌کردند امّا ویژگی برجسته شان این بود که تا در موضوعی شخصاً با همان روش اجتهادی و تحقیقی به نتیجه نمی‌رسیدند، به‌هیچ‌وجه تسلیم ایده‌ها و نظرات دیگران ولو این‌که ایده‌ها و نظرات جذابی بود نمی‌شدند؛ مثلاً فرض کنید در مورد مسئله حقوق زنان ایشان در خصوص مسئله پذیرفتن پست ریاست جمهوری برای زنان حتی تا این اواخر هم‌نظر موافقی نداشتند و یا حداقل اینکه نظر گذشته‌شان را نفی نمی‌کردند. در واقع جزو مصادیقی بود که داشتند در موردش تأمل می‌کردند و تا خودشان با یک استقصای کامل و تحقیق و تتبع و مشاهده و مطالعه مدارک و منابع و ادلّه موافق و مخالف به نظری نمی‌رسیدند؛ علی‌رغم اینکه فعالان جنبش زنان به ایشان مراجعه می‌کردند و استفسار می‌کردند و از ایشان می‌خواستند که نظر مثبت اش را در مورد ریاست جمهوری زنان بدهد، امّا ایشان زیر بار نمی‌رفتند. این ویژگی خاص ایشان بود که جَوّ زده نبودند و براساس اینکه جَوّ و زمانه و روزگار چه می‌پسندد نظر نمی دادند و باید از لحاظ علمی مجاب می‌شدند امّا در بعضی مواضع، ایشان دیدگاه‌هایی در مورد زنان مطرح می‌کردند و حقوقی که برای زنان قائل بودن نشان می‌دهد که واقعاً قائل به این تبعیض‌ها در مورد حقوق زنان نبودند.
نکته مهم این است که زندگی خصوصی و شخصی این بزرگان را نمی‌شود از زندگی فکری شان جدا کرد، یعنی جایگاهی که زن در خانواده ایشان دارد حرمتی و شخصیتی که همسر ایشان داشت و مجموع رفتاری که در خانواده از ایشان مشاهده می‌شد، برخاسته از آن تفکر است، نمی‌شود کسی یک رفتار و اجتهادی داشته باشد و رفتارش متناقض با آن باشد. در خصوص این بحث زدن زنان هرچند این عبارتی که عرض می‌کنم منقول از دیدگاه ایشان نیست، امّا بنده به‌عنوان کسی که مشرب ایشان را دنبال می‌کنم و همان‌طور که ایشان توصیه فرمودند که شاگردان شان باید بر اساس مبانی ای که ایشان ارائه دادند به تحقیق بپردازند و این راه را ادامه دهند، ما هم در امتداد این راه در همه موضوعات تحقیق می‌کنیم، ازجمله تحقیق گسترده‌ای در مورد آیه ضرب(سوره نساء/ آیه34) انجام دادم که چند سال پیش در یک همایشی ارائه شد؛ بعد در مجله مهرنامه چاپ شد و بعد به شکل جزوه مستقلی تکثیر شد و اخیراً هم در وزارت ارشاد در دست بررسی است که به‌زودی مجوز آن صادر خواهد شد. عنوان کتاب «بحثی در آیه ضرب» است که با یک منطق درون دینی بر اساس همین سوره و آیات مکمل توضیح داده‌شده است که اساساً این برداشت که تاکنون رایج بوده، برداشت ناروایی بوده است و دلیل این کژتابی توضیح داده‌شده است. اینکه چگونه این آداب و عادات و رسوم تبدیل به برداشت و استنباط فقهی شدند و حتی در فهم کلمات قرآن و ترجمه آن تأثیر گذاشته‌اند. این تحقیق منتشر می‌شود، چون تحقیقی است که در امتداد مشی و سلوک فقهی حضرت آیت‌الله منتظری است، آنجا ثابت می‌شود که این تبعیض‌ها و استنباط‌ها در مورد زنان و خصوصاً ضرب و شتم زنان بی‌اساس بوده است و بیشتر، عادات رایج بوده است که تبدیل به این فهم و این ترجمه از قرآن شده است. نکته دیگر اینکه وقتی آیت‌الله منتظری جزو نادر فقهایی بودند که راه را برای اجتهاد در اصول باز می‌کنند و نشان می‌دهند که می‌شود در خیلی از این مبانی فقهی هم اجتهاد کرد، ازجمله اینکه فقهی که هزار سال بر مبنای دفاع از حق مؤمن بوده است، ایشان می‌گویند که باید این مخروط وارونه شود و حق انسان زیربنا قرار بگیرد؛ طبیعی است که چنین مکتب فکری ای درمورد احکام و فتواهای مربوط به دیه و ارث و طلاق جمود نمی‌ورزد و در این‌ها که فروع فقهی هستند به طریق اولی راه برای بازنگری و اجتهاد و استنباط‌های جدید باز است، منتها باید این استنباط‌ها و اجتهادها همان‌طور که آیت‌الله منتظری انجام دادند، پایه و مبنا داشته باشد؛ به عبارتی اجتهاد علی المبنا باشد نه علی اللبنا، اینکه امروز روزگار چگونه می‌پسندد و یا اینکه چگونه اجتهاد کنیم که خوشایند دیگران باشد، این خیلی ارزش و اصالت علمی ندارد؛ و امّا در پایان اگر دوستان نکته‌ای یا پرسش دیگری ندارند، جلسه را با چندجمله‌ای به یاد آیت‌الله منتظری تمام خواهم کرد.
با توجّه به اتمام سؤالات و نزدیکی به سقف جلسه اگر نکته‌ای باقی‌مانده‌ای در نظر دارید برای دانشجویان بفرمایید؟
من از همه دوستان و عزیزانی که در این کنفرانس شرکت کردند تشکر می‌کنم. البته برای من خیلی لذت‌بخش‌تر بود که چهره به چهره این گفتگو انجام می‌شد و من سیمای دوستان را هم از نزدیک می‌دیدم و بیشتر محظوظ می‌شدم. من از باب حسن ختام می‌خواستم نکته‌ای را عرض کنم. البته اشاره کنم که اصولاً نوشته و متن، معمولا پیراسته، منقح، سنجیده و شیواتر است، به همین دلیل است که من همواره نوشتن را برسخن گفتن و سخنرانی ترجیح می‌دهم چون در خلال گفته‌هایی که چه بسا گاهی بدیهه‌گویی هم هست ممکن است کلمات دقیق بیان نشوند یا نکاتی در لابلای بحث خلیده شود که در یک متن چه بسا عبارات خیلی شسته رفته‌تر و درست‌تری می‌توان بیان کرد؛ اما نکته پایانی این است که نسل ما و فرزندان این نسل مدیون مرحوم آیت‌الله منتظری هستند. ما این را بایستی بیان کنیم و به دیگران منتقل کنیم، چون شخصیتی که 50-60 سال زجر و زحمت کشید و هزینه داد و به‌خصوص در این دو سه دهه اخیر او دژ آزادی و دژ آزادی‌خواهی بود، سنگر مقاومتی را حفظ و تقویت کرد که در سال‌های پیش و پس از 88 این سنگر به دست ما رسید؛ و همیشه آنان که آخرین سنگرها را حفظ می‌کنند تا فرصت بقا و تنفس به دیگران ببخشند اهمیت زیادی دارند؛ کمترین کاری که ما می‌توانیم بکنیم این است که یاد او و راه او را همواره به هر نحوی که می‌توانیم زنده نگه داریم؛ این زنده نگه داشتن هم باز به سود خود ماست وگرنه که او علی‌الظاهر در این جهان نیست، در واقع با زنده نگه‌داشتن یاد او ما همان سنگر آزادی را همچنان حفظ کرده‌ایم؛ چیزی که حیفم آمد در پایان این جلسه خدمت دوستان اشاره نکنم روحیه بزرگ آیت‌الله منتظری در بخشش بود، رفتاری که ایشان با افرادی داشتند که نسبت به ایشان جفا کردند فوق‌العاده رفتار ستودنی و شگفت‌آوری بود. ایشان بعد از شهادت محمد منتظری آن نامه را نوشتند و اعتراض‌ها در مورد بدرفتاری ای که با زندانیان می شد کردند؛ امّا نکته مهم است که ایشان در آخرین سطور از کتاب «انتقاد از خود» همه افرادی که به ایشان ظلم کردند را بخشیدند؛ ولی فقط در این کتاب نیست من شخصاً شاهد بودم بعضی افرادی که سال‌ها به ایشان تهمت زدند، هتاکی کردند، ناسزا گفتند و خودشان شرم حضور داشتند و مایل نبودند خدمت ایشان برسند چون نمی‌خواستند تداعی شود، امّا وقتی‌که برای ادای بخشش یا پوزش خدمت ایشان می‌رفتند آیت‌الله منتظری چنان با ایشان رفتار می‌کردند که اساساً آن‌ها فراموش می‌کردند که نسبت به این شخصیت چه جفاهایی کردند؛ حتی اجازه این‌که آن‌ها طلب بخشش کنند را نمی‌دادند، خود ایشان هم در همین کتاب «انتقاد از خود» همه کسانی که به ایشان ظلم کردند را بخشیدند. این بخشش حاکی از یک روح بزرگ است که امیدوارم همه ما بتوانیم آن را داشته باشیم و نکته دیگر خاطره‌ای از حاج آقا سعید منتظری که نقل می‌کردند من شاهد بودم، وقتی ایشان نوار یا دی سی قتل‌های زنجیره‌ای را مشاهده می‌کردند، صحنه رفتارهای بی‌رحمانه بازجویان در این فیلم نسبت به همسر سعید امامی و بقیه متهمان آن پرونده را، ایشان وقتی این صحنه را می‌دیدند به گریه می‌افتند و آقای سعید منتظری می‌گفتند من شخصاً تراویدن اشک چشمان ایشان را می‌دیدم؛ این در حالی بود که خود آیت‌الله منتظری و برخی از افراد ایشان، در لیست ترور سعید امامی و گروه او بودند، اما آیت‌الله منتظری نسبت به بدرفتاری با آن‌ها هم این‌طور متأثر می‌شوند. این هم جلوه‌ای دیگری از آن روح انسانی لطیف و بخشنده ایشان است و امیدوارم که همه ما بتوانیم این راه، این اخلاق و منش را در خود و زندگی و در رابطه با دیگران تبلور ببخشیم. انشالله که پاینده و پیروز باشید چراغ توفیق همیشه فرا روی شما فروزان باد. شبتان به خیر. با تشکر مجدد و خداحافظ.




از چشم فرزند

منش و کنش آیت‌الله منتظری
در گفتگو با احمد منتظری

حجه الاسلام والمسلمین احمد منتظری، فرزند آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری است که فارغ از انتسابش به فقیه عالیقدر و صرف‌نظر از مواضع و اقدامات مناقشه برانگیزی که در سال‌های اخیر داشته است، از علمای جوان و زمان شناس به شمار آمده، متجاوز از سی سال از محضر مدرسین سطوح عالی علوم دینی در قم استفاده و در درس خارج آیات عظام منتظری، میرزا جواد تبریزی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی و محمدعلی گرامی شرکت کرده است. خوش‌تر داشتیم که گفتگوی خود را به مسائل علمی روز در زمانه هجوم چالش های فکری و عقیدتی محدود کنیم و از دانش دینی ایشان بیشتر بهره ببریم اما چون موضوع مجله ما خاطرات سیاسی است ناگزیر باید مقتضیات آن را هم رعایت کنیم.
در مصاحبه با ایشان از هر دری سخن رفته است؛ از جایگاه فقهی مرحوم آیت الله منتظری، از اجتهادات ایشان در باب نظریه ولایت فقیه و ابعاد فقهی حقوق شهروندی، از رابطه آن مرحوم با حضرت امام خمینی(ره)، قضیه برکناری از قائم‌مقامی، ماجرای سیدمهدی هاشمی، اعدام‌های سال 1367 و….
در این گفتگوی چندساعته که پاییز 1398 در قم صورت گرفت نکاتی از جانب ایشان طرح شده است که طبیعی است خاطرات سیاسی  نفیاً یا اثباتاً نظری درباره آنها نداشته، نقد و بررسی و حتی جرح  و تعدیل آن را به عهده صاحب‌نظران و افراد مطلع دیگر می نهد و همین جا اعلام می کند که با کمال میل و اشتیاق و بر اساس رسالت این نشریه که حرکت در جهت توسعه تاریخ شفاهی است، آماده انعکاس نظرات انتقادی درباره آنچه در این مصاحبه بیان شده، می‌باشد.
با سپاس از جناب احمد منتظری که این فرصت را در اختیار خاطرات سیاسی قرار دادند متن این گفتگو را بی کم و کاست تقدیم خوانندگان می نماییم.

__________________________________________________________________________________________________________

جایگاه مرحوم حضرت آیت الله‌العظمی منتظری در تاریخ فقه سیاسی را چطور ارزیابی می‌کنید؟ به تعبیر دیگر ایشان در کجای جغرافیای فقه سیاسی شیعه قرار دارد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من فکر می‌کنم تا قبل از آیت‌الله‌العظمی بروجردی برای فقها و مجتهدین یک روش بوده و از ایشان به بعد که آیت الله منتظری ادامه دهنده راه آیت الله بروجردی بودند، شیوه جدید شکل گرفت که درواقع نگاهی جامع به احکام اسلام بود. مجتهدین شیعه راه و روشی داشتند و آن بررسی احادیث شیعه بوده است؛ بررسی می‌کردند و قرآن را می‌دیدند و فتوا می‌دادند؛ اما آیت الله بروجردی به فقه اهل سنّت اهمیت دادند و می‌گفتند که حکومت ها معمولا دست اهل سنّت بوده است و از حوزه‌های علمیه و علمای سنّی حمایت می‌کردند و معتقد بودند که آن‌ها هستند که فقه را پرورش دادند و روی آن کار کردند و شیعه همیشه در اقلیت بوده است. این یک مطلب است؛ مطلب دیگر اینکه در زمان حیات ائمه علیهم السلام نیز فقه رایج، فقه اهل تسنّن بوده است و جایی که ائمه می‌دیدند آن‌ها دارند راه را اشتباه می‌روند، تذکری می‌دادند و این زمان بود که احادیث صادر می‌شد و گفته می‌شد مثلا امام صادق چنین فرمود؛ این سخن به این معنی است که آن فقه بین مسلمین جریان داشته است و ائمه اصلاح کننده‌اش بودند. اگر بنا باشد ما این احادیث را و شأن بیانش را ندانیم، در واقع برداشت ناقصی از احادیث شیعه خواهیم داشت. نظر آیت الله بروجردی این بود که فقه اهل سنّت مانند متن است و فقه شیعه مانند حاشیه است و ما تا متن را ندانیم و فقط حاشیه را بررسی کنیم، برداشت ناقصی خواهیم داشت. در این روش فکر می‌کنم آیت الله منتظری مانند آیت الله بروجردی رفتار می‌کردند. ایشان وقتی مسأله‌ای را طرح می‌کردند، می‌گفتند باید دید افرادی که قبلا بوده‌اند، چه گفته‌اند. شاید مقداری هم به دلیل حساسیت‌هایی بود که در حوزه وجود داشت؛ بنابراین هرچه کتاب سنی و شیعه بود، می‌خواندند و بعد در مورد آنها بحث می‌کردند. خصوصیت دیگری که هم در زندگی شخصی و هم در زندگی سیاسی و نیز در درس و بحث فقهی ایشان مؤثر بود، توجه خاص به نهج‌البلاغه بود زیرا نهج‌البلاغه در حوزه، چندان مورد توجه نیست و همین الان که حدود 40 سال از انقلاب می‌گذرد، آن را به عنوان یک درس جنبی می‌شناسند؛ یعنی اگر خوانده شود یا نه، زیاد فرقی نمی‌کند.
این به دلیل عدم وثاقت نهج البلاغه است؟
خیر؛ به این دلیل نیست و به قول خود آیت الله منتظری، غیر از امام علی(ع) چه کسی می‌تواند این متن را تدوین کرده باشد. ایشان در جوانی نزد استادی به نام میرزا علی آقا شیرازی که اصفهان بودند و مقبره‌شان نیز در شیخان قم است، نهج‌البلاغه را می‌آموخت. جوّ آن زمان طوری بوده که ایشان در خاطرات خود تعریف می‌کردند که به آیت الله مطهری گفتم درس نهج البلاغه است، شما هم بیایید و شرکت کنید. شهید مطهری گفته بودند نهج البلاغه را که آدم خودش می خواند؛ اما ایشان هم به این جلسه رفتند و با یک جلسه، مرید میرزا علی آقا شیرازی شدند و در کتاب سیری در نهج البلاغه شأن این تاثیرپذیری‌شان را توضیح داده‌اند وحتی یک بار که آقای مطهری از تهران به قم آمده بودند، فقط برای زیارت قبر میرزا علی آقا شیرازی آمده بودند و می‌خواستند این‌طور عنایت خود را به ایشان نشان دهند. در زندگی سیاسی آیت الله منتظری و نیز در فتاوی ایشان از جمله حق حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم مشاهده می‌شود و در واقع از نظر ایشان، نهج البلاغه تفسیر قرآن است. قرآن متنی کلی است و بطون مختلف دارد و امام علی(ع) مقداری از آن را توضیح داده‌اند. آیت الله منتظری به این مسأله بسیار عنایت داشت. در کل یکی از ویژگی های ایشان، این امر یعنی توجه به نهج البلاغه بود. دائم از نهج البلاغه و سیره امام علی(ع) نقل می‌کردند. حتی پول زکات را بعضی می‌گفتند شماره حساب بدهید می‌خواهیم بفرستیم؛ ایشان می‌گفت که امام علی(ع) می‌گفتند که اول به هم-شاریجه بدهید یعنی همشهری، اولی است. در تمام زندگی خود همین‌طور بودند و اینکه نهایتا زندگی سیاسی ایشان به این مرحله رسید، شاید علت اصلی‌اش همین پیروی از شیوه امام علی(ع) باشد.
به لحاظ تاریخی می‌توان گفت که فقه سیاسی شیعه با نظرات ایشان از جمله در کتاب دراسات یا درس ولایت فقیه ایشان ورق جدیدی خورده‌است و ایشان سبک جدیدی برای ورود و خروج به مسأله رابطه سیاست و فقه ابداع کرده بودند؛ یااین‌که ایشان را هم ذیل نظریه ولایت فقیه آیت الله خمینی باید دید و قرائت کرد؟
خیر؛ همان اولی است و به قول شما یک ورق جدید است و ایشان در خاطرات خود صفحه 199 می‌نویسند که با آیت الله خمینی و شهید مطهری در مورد ولایت فقیه بحث می‌کردیم که ایشان قبول نداشت و می‌گفت ما خود باید کاری کنیم که لایق آمدن امام زمان(عج) باشیم و اینکه ما بخواهیم حکومتی برپا کنیم، دلیلی ندارد. این مباحث مربوط به سال های قبل از سال 1342 بوده است؛ قبل از اینکه امام خمینی (قدس سره) از ایران تبعید شود. ایشان تعریف کرده‌اند که به امام خمینی می‌گفتیم که اهل سنّت می‌گویند حاکم، به انتخاب است و ما می‌گوییم به نصب است. تا زمانی که ائمه هستند، به نصب است و بعد از آن دیگر چاره‌ای نداریم غیر از اینکه انتخاب کنیم؛ راهی نداریم. آیت الله خمینی این را قبول نداشتند و می‌گفتند ما چه کاره هستیم که بیاییم انتخاب کنیم و یک فقیه را انتخاب کنیم و باید کاری کنیم که لایق آمدن امام زمان(عج) باشیم که بعد از آن هم امام به نجف رفتند و آن سیزده درس را در مورد ولایت فقیه گفتند. آیت الله منتظری می‌گفتند برای دوستان ما مثل آیت‌الله ابراهیم امینی قانع کننده نبود و از نظر افرادی که هم دوره آقای منتظری بودند، این دلیل که بنا بر آن کسی بخواهد ولایت فقیه را بپذیرد، درست نبود. آیت الله منتظری ولایت فقیه را آغاز کردند و از راه دیگری وارد شدند و گفتند که اصل بر این است که هرج و مرج نمی‌تواند باشد و حکومت باید وجود داشته باشد؛ اما خودِ حکومت چه شرایطی باید داشته باشد؟ این شرایط را از قرآن، سنّت و روایات بررسی کردند و متوجه شدند که مذهب تشیّع و دین اسلام، هشت شرط را برای حاکم قرار داده است و بررسی این هشت شرط منجر به این شد که حاکم باید فقیه جامع الشرایط باشد. البته لازم است همین جا چند پرانتز باز کنیم و آن اینکه ولایت فقیهی که ایشان می‌گفت، با آنچه الان اجرا می‌شود، خیلی فرق می‌کند؛ یعنی کاملا یک امر زمینی است اما در حال حاضر آن را یک امر آسمانی می‌پندارند.
نظر آیت الله منتظری این بود که ولایت فقیه انتخابی است و افراد با ولی فقیه بیعت می‌کنند. این بیعت در یک چارچوبی است و بیعت مطلق نیست و آن چارچوب، قانون اساسی است؛ بنابراین وقتی در چارچوب قانون اساسی بیعت کردند، آن فقیه هم حق ندارد از آن چارچوب خارج شود و به تعبیری می‌گفتند مردم این حد را تعیین می‌کنند و هر وقت خواستند، این حد را کم یا زیاد می‌کنند. در مقابل، آن‌هایی که به نصب معتقد هستند، می‌گویند همان نصبی است که پیامبر بعد از خود طی آن امام علی(ع) را نصب کردند و در ائمه ادامه دارد و می‌گویند ولایت فقیه استمرار حکومت ائمه است. این نظر اشکالاتی به وجود آورده است؛ مثلاً من خودم شخصاً خدمت آیت الله مؤمن بودم. آیت الله حسینی کاشانی که اکنون نیز در قید حیات هستند و در شورای استفتاء آیت الله منتظری بودند و بعد از وفات آیت الله منتظری که به دفتر آیت الله منتظری حمله کردند، ایشان اصرار داشتند که برویم و مطالب را به آقای مؤمن بگوییم؛ شاید آنطور که باید و شاید نمی‌دانند؛ برویم و با ایشان صحبت کنیم. وقتی به خدمت ایشان رفتیم، ایشان کامل گوش دادند و گفتند ببینید آقای حسینی، خلاصه دوستان ما می‌گویند قانون اساسی یک اصل دارد؛ آن هم اصل 4 است که همه چیز باید اسلامی شود. آقای حسینی گفتند لابد آن هم ولایت مطلقه فقیه؛ که آقای مؤمن گفتند خب بله. یعنی منظورشان این بود که خیالتان را راحت کنم. در این موقع بود که آقای حسینی کاشانی عصبانی شدند و گفتند که این همه گفتید بیایید و رای دهید به قانون اساسی و صد و چند اصل نوشتید و به رفراندوم گذاشتید، مردم را مسخره کردید؟ از اول می‌گفتید اسلام فقط اسلامی که ما می‌گوییم. این مسأله از ابتدا در مجلس خبرگان قانون اساسی مطرح بود و گاهی من در جلساتشان شرکت می‌کردم. همان زمان هم این بحث ها وجود داشت ولی نهایتا به این رسید که قانون اساسی اول یک ولایت فقیه تعدیل شده‌ای بود و مطلقه نبود و بعد آمدند و مطلقه را اضافه کردند. آقای دکتر یزدی در مصاحبه‌ای گفته بود که امام خمینی در پاریس 300 مصاحبه داشت و یک بار هم اسم ولایت فقیه را نیاورد و همیشه می‌گفت حکومت معمولی که همه جا هست و بعدها به این رسیدند که آیت الله خامنه‌ای در نماز جمعه گفته بودند که ولایت فقیه در محدوده احکام اسلام است. امام خمینی به ایشان گفت اگر اینطور باشد پس ولایت فقیه لغو است؛ یعنی امام خمینی یک چنین سیر صعودی داشته‌است ولی من فکر می‌کنم که نظر آیت الله منتظری ثابت بوده‌است؛ در اواخر هم برخی می‌گویند ایشان منکر ولایت فقیه شدند، خیر اینطور نبود. ایشان می‌گفتند ولایت فقیه برای آن است که چون اکثریت مردم، مسلمان هستند و می‌خواهند اسلام پیاده شود، در سه مرحله قانون‌گذاری، اجرا و قضا، باید مطابق احکام اسلام باشد و هر راهکاری برای انجام این امور باشد، کافی است و اینکه حتما باید ولی فقیه باشد و در همه کار هم دخالت کند، مورد قبول نیست. ایشان نظریه قبلی را دقیق‌تر و پخته‌تر، اصلاح کردند چون اصول نظریشان درست بود.
البته برخی خلاف دیدگاه شما را دارند و معتقد هستند مرحوم آیت الله منتظری از جهت رویکرد به ولایت فقیه، دو مرحله دارد: یکی اوایل انقلاب و در دوره‌ای که دراسات را به رشته تحریر در آوردند و حتی قبل از انقلاب ، یکی هم دهه آخر عمرشان و شاهد مثالی هم که می‌آورند برخی از فتاوی ایشان و برخی جهت گیری های سیاسی ایشان است و حتی عده‌ای گفته‌اند که مرحوم منتظری ولایت فقیه را در اواخر به وکالت فقیه تقلیل دادند. در این مورد روشنگری می‌کنید؟
کسانی که این را می‌گویند منظورشان کدام فتاوی است؟ آن فتاوی را بیاورند تا ببینیم چه بوده که آن‌ها چنین برداشتی داشته‌اند؟ من چنین برداشتی ندارم و تغییر عقیده‌ای در ایشان ندیدم ولی چون مرتب مسائل را می‌پرسیدند و ایشان آن‌ها را توضیح می‌داده، از جمله در مورد دخالت فقیه در سیاست خارجی یا اقتصاد، ایشان صریحاً می‌نوشتند و از آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی، متنی را آوردند که «فقیهُ بِما اَنَّهُ فقیه»؛ یعنی متخصص در فقه، نه متخصص در سیاست یا اقتصاد و اینکه ولی‌فقیه بخواهد در این امور دخالت مستقیم کند، کار درستی نیست و باید از متخصصین استفاده شود. شاید این مسأله را در حدود هشت جا تکرار کرده‌اند تا جا بیفتد و شاید همین‌ها باعث شده است فکر کنند که ایشان شأن ولی فقیه را پایین آورده‌اند.
نظر خود شما هم این است که ولایت فقیهی که آیت الله منتظری می‌گفتند، در مقایسه با ولایت فقیهی که در حال حاضر اجرا می‌شود، خیلی زمینی تر بود؟!
حتما به لحاظ فقهی تفاوتی بین آنچه الان اجرا می‌شود و نظر ایشان، وجود دارد.
به هرحال اگر آنچه الان اجرا می‌شود مطابق با نظرات امام باشد، به تعبیر خود شما با نظر آیت الله منتظری فرق دارد؟!
بله فرق که زیاد دارد؛ عرض کردم بعد از اینکه آقای خامنه‌ای آمد و در نماز جمعه صحبت کرد، در تلویزیون یک بار برنامه‌ای داشت و آیت الله جوادی آملی داشت صحبت می‌کرد و تهیه کننده برنامه، فکر می‌کرد دارد نظرات آیت الله خمینی را تایید می‌کند در حالی که برعکس بود و ایشان هم گفت ولایت فقیه یعنی همان ولایت فقه است. تلویزیون آن زمان هم می‌خواست نظرات امام خمینی را جا بیندازد. آن زمان آقای منتظری خندید و گفت ما هم همین را می‌گوییم و مثل اینکه تلویزیون نمی‌داند چه دارد پخش می‌کند. ایشان می‌گفتند در قرآن خطاب به پیامبر اکرم(ص) آمده:« فاحکم بینهم بما انزل الله» یعنی در محدوده احکام الهی. آقای خمینی گفت که ولی فقیه می‌تواند بر اساس مصلحت نظام کار کند. می‌بینیم که به کجاها کشیده شد و برخی شروع کردند مسابقه بدهند.

آقای خمینی مثالی که زد، گفت حج را می‌توان موقتا تعطیل کرد که قابل قبول بود؛ بعد یکی از علمای حوزه قم گفت نماز را هم می‌تواند تعطیل کند؛ اصلا قابل تصور نیست. غریق یعنی کسی که دارد غرق می‌شود، نمازش این است که پلک بزند؛ این می شود نماز او؛ حالا آن را ترک کند چه مصلحت نظامی می‌شود؟! یا مرحوم آذری قمی گفت توحید را هم می‌تواند تعطیل کند و حالتی شده بود که «مسابقه»، محترمانه‌ترین کلمه‌ای است که می‌توان درباره‌اش به کار برد. چیزی که جایش در حوزه خالی است، شورایی است که در آن بزرگان بنشینند و با هم صحبت کنند و این وجود ندارد و هرکسی فقط با افراد خود و با شورای استفتاء خود، جلسه مشورتی دارد.
از همین جا وارد فتاوای شاذّی که مرحوم آیت الله منتظری در اواخر عمر خود داده‌اند می‌شویم؛ به خصوص در مورد مسأله حقوق بشر و بهائیان. فکر می‌کنید این فتاوا مبانی فقهی داشته و از اول هم در ذهن آیت الله منتظری بوده یا اینکه اقتضائات زمان باعث شد که ایشان نظرشان عوض شد و آن فتاوای شاذ را دادند؟
فکر کنم هردو مورد با هم بوده است. در مورد بهائیان، خانم شیرین عبادی تلفن زد و گفت من وکالت این بهائیان را قبول کرده‌ام و بعضی دوستان به من می‌گویند چون مسلمان هستی نمی‌توانی وکالت بهائی را قبول کنی؛ از آقای منتظری بپرسید که من چه کنم؟ من به آیت الله منتظری گفتم و ایشان در جواب گفت بگویید شما که نمی‌خواهید از دین او دفاع کنید؛ بلکه می‌خواهید از حقوق آن‌ها دفاع کنید. آن‌ها هم حقوقی دارند و حق آب و گل دارند چون اهل این کشور هستند و قانون اساسی را قبول کرده‌اند و مالیات می‌دهند و بعد جمله‌ای اضافه کردند که من خودم خیلی تعجب کردم و فکر کنم علت اساسی این فتاوا همین باشد و گفتند به ایشان بگو اگر با قبول نکردن وکالت شما ظلمی به آنها بشود، واجب است قبول کنید؛ یعنی واجب است کاری کنید تا به کسی که عضو این مملکت است و مستأمن است و باید امنیتش حفظ شود، ظلم نشود. من خودم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و به ایشان هم گفتم؛ خانم عبادی هم تجلیل کردند و در مصاحبه هم این را گفته بودند. این قوانین وجود دارد نه اینکه چیز تازه‌ای باشد و مسائل مستحدثه است؛ یعنی جدید به وجود می‌آید. مبانی که دارند، قاعده عدم ظلم است؛ یعنی ظلم به کسی نباید بشود. دست دادن با اجنبی را آیت الله بروجردی هم گفته بودند. آیت الله محققی نماینده آیت الله بروجردی در اروپا بودند، به یک جلسه در مصر رفته بود؛ او گفته بود که برخی زنان مسلمان می‌آیند و دست می‌دهند. ما دست نمی‌دهیم و باعث رنجش آنان می‌شود. ایشان گفته بود اگر به قصد شهوت نباشد و بدانید با این دست دادن مشکلی پیش نمی‌آید، اشکالی ندارد.
آیا فرضاً اگر مرحوم آیت الله منتظری عملاً و اثباتاً در مقام ولایت فقیه بودند، به نظر شما باز هم از این فتواها می‌دادند؟
اگر چیزی می‌پرسیدند، ایشان احساس وظیفه می‌کردند، حتما این کار را می‌کردند.
اسم مجله ما خاطرات سیاسی است؛ من از اینجا گریزی می‌زنم به بحث اصلی‌مان و می‌خواهم روایت شما و ما ثبت شود. چون الان سی سال است که از در و دیوار و تلویزیون، یک روایت از اختلافات آیت الله منتظری و امام خمینی به خورد مردم داده‌اندکه غثّ و ثمین در آن فراوان است. ما تلاش می‌کنیم وسیله‌ای باشیم تا روایتی از زاویه‌ای دیگر هم به مردم گفته شود؛ گرچه در محافل خصوصی ممکن است که خود شما اتفاقاتی را که افتاده، تعریف کرده باشید ولی فارغ از آنچه در تلویزیون و سخنرانی‌ها گفته شده، سوال من این است: اتفاقی که در سال 67 و بعد از آن فروردین 68 افتاد و به هرحال یک تقابلی بین آیت الله منتظری و امام رخ داد، آیا ریشه در گذشته داشته یا خیر؛ فقط اتفاقاتی که در آن مقطع زمانی رخ داد، باعث شد که مرحوم آیت الله منتظری ظاهراً از بدنه نظام جدا شدند؟
من فکر کنم همه جواب شما در کلمه‌ای است که گفتید؛ یعنی کلمه ظاهراً. به گمان من اگر خود آیت الله منتظری و خود امام خمینی بودند، هیچ وقت این اتفاق نمی‌افتاد؛ اما یک گروه سومی آمدند و جدایی ایجاد کردند. گروه سومی که حتی تابستان 67 که هنوز هفت ماه به برکناری ایشان مانده بود، در فایلی صوتی گفته بودند اگر 10 دقیقه به من وقت می‌دادند، می‌رفتم و نظر امام را عوض می‌کردم. یعنی شخصیتی مثل آقای منتظری که قائم مقام رهبری بود، نمی‌تواند برود و 10 دقیقه صحبت کند! فقط می‌تواند این دلیل را داشته باشد که عده‌ای می‌خواستند فاصله ایجاد کنند و کارهایی می‌خواستند انجام دهند. آیت الله منتظری در خاطرات می‌گوید شخص مورد اطمینانی به من گفت که آقای فلاحیان گفته است که طی دو سال اخیر احمد آقا رهبر بوده و خیلی از منتقدین نوشتند که ایشان از قول یک آدم ناشناس، چیزی را نقل می‌کند و به او اعتماد می‌کند؛ با اینکه ناشناس نیست و در آن شرایط، ایشان برای حفظ امنیت آن شخص، اسمی از او نبرده بود و بعد در محافل می‌گفتند این شخص آقای نادی بود که در دور دوم مجلس شورا نماینده نجف آباد بود و از رفقای سابق آقای فلاحیان بوده و در مدرسه حقانی با هم درس خوانده‌اند و ارتباطشان هم از آن وقت بوده و آقای فلاحیان به آقای نادی گفته بود و آقای منتظری اسم نبرده بود؛ برای اینکه مزاحم او نشوند.

شواهد زیاد است که این اواخر به خاطر حال امام اینطور بود تا ایشان همیشه زنده باشد! در خاطرات، ماجرای کامل این قضیه هست که آقای طاهری اصفهانی یک ماه جبهه بوده و بعد پیش آقای منتظری می‌آید و خیلی درد دل می‌کند و می‌گوید نه مهمات داریم و نه سربازانی که شوقی داشته باشند و اوضاع جبهه‌ها اصلا خوب نیست. آقای منتظری می‌گوید شما نماینده امام در استان هستید؛ تازگی هم که قوم و خویش شده‌اید، چون نوه امام عروس ایشان بود. شما پیش امام بروید و به ایشان بگویید.
آقای طاهری به تهران می‌رود و در برگشت، دوباره به قم می‌آید و آیت الله منتظری می‌پرسد گفتید؟ ایشان می گوید نه؛ می‌پرسند چرا؟ می‌گوید قبل از اینکه بخواهم به خدمت ایشان بروم، احمد آقا گفت در مورد جبهه‌ها هیچ چیزی به امام نمی‌گویید! انسان خود را جای آقای خمینی می‌گذارد، می‌بیند همه یک چیز می‌گویند؛ آن هم اینکه اوضاع خوب است ولی آقای منتظری می‌گوید اوضاع بد است. مثلا یک نامه 9 صفحه‌ای وجود دارد که آقای منتظری در مورد وضع زندان‌ها نوشته بودند و می‌گوید آقای مشکینی آمد و خیلی گله داشت که وضع مملکت خیلی بد است که آقای منتظری به ایشان می‌گوید من یک نامه به امام نوشته‌ام، شما هم یک نامه بنویسید و به ایشان بگویید؛ بعد که آقای مشکینی نامه را خواند، گفت خوب الحمدلله هر چه من می‌خواستم بگویم، شما نوشته اید. که آقای منتظری گفتند نه اینطور نیست این یعنی فقط من دارم می‌گویم؛ شما هم بنویسید. خلاصه مجموع این مسائل باعث شد و کسانی باعث جدایی شدند. حالا این که چه قصدی داشتند، الله اعلم.
خود آیت الله منتظری در جزوه انتقاد از خود نوشته بودند من باید ارتباط خود را با امام بیشتر می‌کردم. الان بعد از سی سال قضاوت اینکه شخصیت ممتازی مانند مرحوم آیت الله منتظری گفته‌بودند من را راه نمی‌دادند که 10 دقیقه پیش امام بروم، برای افکار عمومی خیلی قابل قبول نیست که قائم مقام رهبری نتواند رهبر را ببیند مگر اینکه مرحوم آیت الله منتظری می‌خواسته شأن علمایی خود را حفظ کند؛ اینطور نیست؟
خیر. اتفاقا برخی دوستان صریحاً به ایشان می‌گفتند که شما همینطور بلند شوید به آنجا بروید، راهتان نمی‌دهند و برمی‌گردید و این مسأله چند جا که گفته شود به گوش ایشان می‌رسد و همین، خود موثر است؛ اما ایشان قبول نکرد. چه بسا اگر آنطور می‌رفت، اثرش خیلی کم بود. بالاخره اینکه در انتقاد از خود می‌گوید که چه بسا باید بی‌خبر می‌رفتم به هر طریقی و من فکر می‌کنم اگر هم این کار را انجام می‌داد، اثر منفی داشت. همان‌طور که مرحوم آقای ربانی املشی که در سال 62 دادستان کل کشور بود، از یک طرف شورای عالی قضایی و از طرف دیگر هم دادستان انقلاب، در اختلافی که پیش آمده بود، می‌خواستند نزد آقای خمینی بروند و صحبت کنند که ما این را می‌گوییم؛ امام وقت ملاقات نمی‌داد که در نتیجه سه نفر یعنی آقای مهدوی کنی، آقای جنتی و آقای خزعلی از طرف شورای عالی قضایی رفتند تا حرف های آن‌ها را به امام بگویند ولی امام گفته بود من همه چیز را می‌دانم! آقای ربانی تعریف می کرد که آقای خزعلی از پیش امام که می‌خواسته برگردد، سرپا چند جمله به امام گفته و امام هم گفته من همه چیز را می‌دانم. واقعا آن‌جا محیط بسته‌ای بود. اگر یک نفر می‌آمد و می‌خواست آیت الله منتظری را ملاقات کند، اگر صبح نمی‌شد بالاخره ظهر یا شب وقت نماز مغرب و عشاء می‌شد و کار به انجام می‌رسید ولی جماران اصلا اینطور نبود.
جریان سومی که شما نام بردید و گفتید می‌خواستند بین آیت الله منتظری و امام را خراب کنند، مصداقاً چه کسانی بودند و هدفشان از این کار چه بود؛ این مسأله را بیشتر باز می‌کنید؟
من فکر می‌کنم مشخصاً مرحوم احمد آقا خمینی بود. گزارش‌هایی تنظیم می‌کرد تا اختلاف بیفتد و بتواند قائم مقام رهبر شود. در آن زمان معروف بود اینکه برخی به امام نامه‌ای نوشته بودند که همانطور که امام جواد(ع) در 25 سالگی امام شد، عزیزترین شخص نزد شما و ملت ایران احمد آقا است که خوب است رهبر آینده شود؛ کارهایی هم برای جا انداختن این امرانجام شده بود؛ اما آنچه که پیش بینی می‌شد، زودتر رخ داد؛ چون پزشکان فوت امام را مهر 68 پیش بینی کرده بودند اما وقتی جلو افتاد نقشه هم خراب شد.
ما پاسخ شما را منعکس می‌کنیم که البته به معنای موافقت خاطرات سیاسی با این مدعای شما نیست؛ ولی رسانه وظیفه دارد نظرهای مختلف را انعکاس دهد. البته مطالبی خیلی صریح‌تر از اینها را «مستند قائم مقام» به عنوان پیاده شده متن کامل گفتگو با آقای عمادالدین باقی منتشر کرده؛ ولی حالا سوال من این است که مگر قرار بود در این فاصله چه اتفاقی بیفتد؟
قرار بود همین نامه‌ها برود و ائمه جمعه و علمای بلاد هم نامه بنویسند.
امکانش بود چنین اتفاقی بیفتد؟
بله چرا که نه؛ محیط و شرایط آن زمان را در نظر بگیرید.
منظورم جایگاه مرحوم حاج احمد آقا است؛ علما وائمه جمعه که جایگاه علمی بالاتری داشتند، همه نظرشان روی حاج احمد آقا بود؟
ابتدا به ساکن خیر؛ ولی وقتی از تهران اشاره‌ای شود که این کار را انجام دهید، حتما انجام می‌دهند. امام جمعه می‌دانست که بودن و نبودنش با نظر بیت امام و حاج احمد آقا است؛ تا او نخواهد نمی‌شود و ممکن است کسی دیگر جای او بیاید؛ او هم امضا می‌کند. نمی‌گویم صد در صد ولی نود درصد امضا می‌کردند.
غیر از خود احمد آقا در بین شخصیت‌های برجسته نظام مثل مرحوم آقای هاشمی و یا خود آیت‌الله خامنه‌ای، کسی که مدافع این نظر باشد، بوده است؟
فکر نمی‌کنم؛ تا آنجایی که می‌دانم خیر. حتی وقتی در 6 فروردین، نامه برکناری آمد، آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد در حال سخنرانی و تجلیل از آقای منتظری بوده که به او نامه‌ای می‌دهند که زودتر تمام کنید، باید به تهران برویم. یعنی اصلاً در این فاز نبوده است.
امام هم بی‌خبر بوده که ایشان چنین تلاشی می‌کند؟
من فکر می‌کنم ایشان از خیلی مسائل بی‌خبر بوده؛ حتی اعدام‌های سال 67. در نامه ای که آقای منتظری می‌نویسد شما چند هزار نفر را در ظرف چند روز اعدام کردید؛ خیلی نامه تندی است و آیت‌الله خمینی کسی نبود که در مقابل آن نامه سکوت کند؛ اما هیچ عکس العملی نداشت.
البته در بیانیه‌ها چیزهایی گفته بودند.
آخر اسفند 67 در بیانیه مهاجرین جنگ تحمیلی اشاره‌ای می‌کنند؛ اینکه این اشاره را چه کسی نوشته و ایشان امضا کرده‌اند بماند؛ کسی که داشته زمینه را آماده می‌کرده، این جمله را آورده یا خود امضا کننده؟ و این نامه مرداد ماه 67 به آیت‌الله خمینی، شب که از بی‌بی‌سی پخش می‌شود و در نامه 6 فروردین منسوب به ایشان می‌نویسند تعداد بسیار معدودی را شما به آلاف و الوف رساندید. یعنی هزاران. این مرداد ماه بوده، شما چطور هفت ماه بعد دارید جواب می‌دهید؟ این یک قضیه؛ مورد دیگر اینکه آقای منتظری می‌گوید مسأله‌ای به این اهمیت را گفتم بروید با امام صحبت کنید و شما چهار نفر در ملاقات دیگر خود رفتید با احمد آقا صحبت کرده‌اید که گفته بودند چاره‌ای نداریم. سوم اینکه دست خط‌هایی که نوشته شده «سر موضع» را اعدام کنید، اصلا دست‌خط امام نیست؛ تماماً دست خط احمد آقا است و چارچوبی که خود امام خمینی در وصیت‌نامه تعیین کرد، با تاکید نوشته که چیزی از من نیست مگر این‌که خط و امضای من باشد و قید کرده‌اند «آن هم به تشخیص کارشناسان»، نگفته‌اند به تشخیص دفتر نشر آثار امام؛ گفته کارشناسان؛ یعنی این سه نامه که خیلی معروف است، هیچ یک دست‌خط امام نیست، یکی در مورد نهضت آزادی که آقای محتشمی پور نوشته و نامه 6 فروردین و نامه اعدام‌های 67 این‌ها هیچ یک به دست‌خط امام نیست؛ بلکه دست خط احمد آقا است. اینکه دستخط امام نبود، مشکلی ندارد چون همه علما محرّر دارند که می‌نویسد و آن عالم می‌بیند و مهر می‌کند ولی ایشان خودشان در وصیتشان چارچوب تعیین کرده وگفته به تشخیص «کارشناسان» دست‌خط من باشد «یا از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده باشد» از سیما پخش شده، آقای خمینی زنده بوده، چیزی نگفته؛ مانند نامه 8 فروردین که دست‌خط آقای رسولی محلاتی است ولی از سیما پخش شده است.
شما چندین بار در جاهای مختلف به دست‌خط اشاره کرده‌اید ولی ظاهراً این مسأله هیچ‌وقت پیگیری نشد.
چرا؛ دادگاه حکم داده در مورد مهندس بازرگان که بالاخره حکم آن را مبنی بر اینکه دست‌خط امام است، گرفتند؛ گرچه امام نگفت، دادگاه گفت «کارشناسان» البته شرح این دادگاه را من کامل نمی‌دانم یا اینکه شاکی چه کسی بوده؛ این را باید پرسید ولی نهایتا آمدند و گفتند خیر، دست‌خط ایشان است. البته دادگاه ما دادگاه سوئیس نیست که بی‌طرف باشد. یک آقای قاضی بخشی بود که در قضیه آقای اکبر گنجی گفت 6 سال را به 6 ماه تبدیل کرده و رئیس دادگستری کل تهران او را برکنار کرد و پرونده را به شعبه دیگری دادند که همان 6 سال را قطعی کردند؛ یعنی اینقدر زننده بوده که حتی حداقل حفظ ظاهر نکردند.
پروژه ای که مرحوم حاج احمد آقا پیگیری می‌کرد و ترکش آن این بود که نقار بین امام و آقای منتظری ایجاد شود ولی عملا بعد از اینکه امام فوت کردند، شرایط و جریانات به سمتی پیش نرفت که ایشان به هدفشان برسند؛ اما شایعه ای همیشه بوده و من هم از افراد موثقی شنیدم و آن اینکه حتی بعد از فوت امام، حاج احمد آقا داشت تلاش خود را می‌کرد که جایگاهی پیدا کند و یک عده هم معتقدند ایشان را اصلا حذف کردند به این دلیل که فعالیت‌هایی داشت. شما اطلاع یا تحلیلی در این زمینه دارید؟
در محافل، اظهار ناراحتی می‌کرده که چرا اینطور شد. او به قم زیاد می‌آمد و می‌رفت؛ در کوشک نصرت چله نشینی می‌کرد و برخی رفقا که به آن‌جا، پیش او می‌رفتند، اظهار ناراحتی می‌کرد که اینطور نمی‌خواستیم بشود و خودخوری و اظهار پشیمانی می‌کرده‌است. ولی بعضی جاها شایع شد که آمده و عذرخواهی کرده؛ خیر اینطور نبود؛ هیچ وقت عذرخواهی نکرد. او تنها برخوردی که با آیت الله منتظری داشت در مجلس ختم مرحوم آیت الله حاج آقا رضا صدر بود. احمدآقا در آن برخورد خیلی احترام بیش از حد گذاشته بود و بعد به رفقای خود گفته بود می‌خواستم دست ایشان را هم ببوسم اما ترسیدم برایم حرف درست کنند. یک حالت پشیمانی داشته‌است. آقای توسلی نیز که هیچ‌وقت رابطه‌اش را با آقای منتظری قطع نکرد نقل می‌کرد که احمدآقا خوابی دیده بود و خیلی نگران بود و نگفت آن خواب چیست ولی در رابطه با آیت الله منتظری بوده. از او پرسیده بوده که چکار کنم؟ قطعا می‌دانسته که کار چندان مهمی نمی‌تواند بکند؛ آقای توسلی گفته بود صبح ساعت 8 آقای منتظری درس می‌دهد؛ بیایید دو نفری بی خبر در جلسه درس ایشان شرکت کنیم و وقتی تمام شد، برگردیم تهران. تعریف می‌کرد وقتی این را گفتم، احمد آقا خیلی خوشحال شد و گفت راه خیلی خوبی است و خیلی مسائل حل می‌شود؛ ولی وقتی می‌خواستیم حرکت کنیم، احمدآقا گفت نه، با دوستان مشورت کردم، گفتند خوب نیست. بعضی دوستان می‌گویند رنجنامه را سید حمید روحانی نوشته است؛ یعنی انشای سید حمید روحانی است. شاید مشورت هم با او کرده است.
موافق هستید که بخشی از بحث ما به داستان آقای مهدی هاشمی در وقایع سال 66 مربوط شود؟ در مورد آن واقعه نیز حرف و حدیث زیاد است و آنچه همان موقع مشهور شد و من هم در جبهه بودم و این چیزها را شنیدم، این بود که مرحوم آیت الله منتظری خیلی پشت ایشان ایستاده و از ایشان دفاع و حمایت کرده و بعدها خواندیم و شنیدیم که حقیقت ماجرا آن نبوده است. یک روایت هم از شما بشنویم آیا واقعا قضیه سیدمهدی هاشمی بین امام و آقای منتظری، مزید بر علت شده بود که موجب کینه یا ناراحتی باشد؟
اگر کینه ای هم بود، رفع شد؛ زیرا سال 66 آقای مهدی هاشمی اعدام شد و آیت الله منتظری همچنان قائم مقام رهبری بود. بعداز پذیرش قطعنامه یادم می‌آید ولوله ای شده بود که چرا قبول شد؟ حتی چند نفر از بچه های لشکر نجف با خود من تماس گرفتند و می‌گفتند اگر آقای منتظری بگوید ما می‌ایستیم و من جواب می‌دادم به هر حال رهبری گفته است؛ مگر می‌شود و مگر جنگ شوخی است. به هر حال یک چنین ولوله‌ای بود و آقای منتظری پیشنهاد کرد که راهپیمایی روز غدیر صورت گیرد و به شکل بیعت مجدد با ولایت و رهبری باشد که راهپیمایی با عظمتی شد و انگار شبهه‌ای پیش آمده و الان این شبهه رفع شده است؛ یعنی هنوز اینقدر به هم نزدیک بودند ولی اعدام های تابستان سال 67 مشکل ساز شد و من چند جا گفتم که ساعت 10 شب رفتم دیدم با جدیت مشغول نوشتن هستند؛ گفتم کار تازه‌ای است؟ پیش نویس آن را به من دادند و خواندم و دیدم لحن بسیار تندی داشت. من گفتم آقا این‌ها چیزهایی نیست که روی کاغذ بیاورید و اگر دست کسی بیفتد چه می‌شود؟ شما باید بروید و حضوری این‌ها را بگویید.

در جوابی که دادند، تعبیر ایشان این بود که دیگر همه چیز تمام شد. در آن زمان من پیش خود فکر کردم شاید خبر خاصی شده که من نمی‌دانم و پرسیدم یعنی چه تمام شد؟ ایشان گفتند خونی که به ناحق ریخته شود، دیگر همه چیز را تمام می‌کند و الان دارند کشتار می‌کنند و خلاصه این که به سیم آخر زده بود؛ ولی قضیه مهدی هاشمی مسأله خاصی بود که دادگاهی که داشت پرونده او را در سال 58 بررسی می‌کرد و آقای قنبرزاده کشته شده بود، پسرش آمده بود گفته بود ما اگر شکایت کنیم، شما رسیدگی می‌کنید؟ دادگاه گفته بود وظیفه ما است که رسیدگی کنیم و پرونده باز و درحال رسیدگی بود و قاضی آقای مظاهری بود که بعد قاضی کردستان شد و الان در قم هستند. ایشان گفتند از دفتر آقای موسوی‌اردبیلی زنگ زدند که پرونده مهدی هاشمی را به تهران بفرستید. ایشان گفته بود طبق قانون نمی شود؛ زیرا پرونده در حال رسیدگی است و نمی‌توان آن را جای دیگری فرستاد. آقای اردبیلی خودش به ایشان زنگ زده بود و آقای مظاهری گفته بوده خلاف قانون است و آقای اردبیلی گفته بود پسر! پرونده را بفرست. ایشان هم پرونده را فرستاده بود و تعریف می‌کرد که یک بار به تهران آمده بود و گفته بود ما داشتیم پرونده را رسیدگی می‌کردیم صبر می‌کردید تا تمام شود بعد شما هر کاری می‌خواستید انجام می‌دادید. آقای اردبیلی هم گفته بود آقای مقتدایی آمده و گفته این‌ها را باید بخواهید و چون آقای مظاهری نجف آبادی است، نمی‌تواند عادلانه قضاوت کند. ایشان بیشتر ناراحت شده بودند و گفتند شما به خاطر آقای مقتدایی عدالت من را زیر سؤال می‌برید؛ یعنی اراده ای بود که پرونده در آن زمان باز نشود و پرونده را گرفتند و تا سال 65 ماند. من یادم می‌آید اولین باری که می‌خواستند به پرونده مهدی هاشمی رسیدگی کنند، از تلویزیون شنیدم که امام خمینی به آقای ری‌شهری گفته فلان کار و فلان کار را انجام بدهید و آقای بنایی که دو دوره نماینده قم بود، ایشان هم در جمع ما بود و تا این خبر را گوش کردیم، گفت سید سرش بالای دار رفت؛ همه تعجب کردند. آقای بنایی گفت با این لحن نامه که آقای خمینی دارد، دیگر کسی رویش نمی‌شود حکمی کمتر از اعدام بدهد.
پس بعدها اراده‌ای باعث شد که پرونده ایشان دوباره باز شود؛ آن اراده چه بود؟
در مصاحبه با مجله رمز عبور، من این را گفتم و چاپ شد. آقای صالح منش که استاندار قم بود. ایام عید نوروز آقای فهیم کرمانی را دستگیر کرده بودند؛ آقای فهیم، رئیس کمیسیون اصل نود در مجلس بود و به کارهای دادگاه ویژه روحانیت گیر داده بودند؛ از این رو اواخر اسفند آقای فهیم را دستگیر کردند تا در ایام عید بیفتد و کسی نتواند او را آزاد کند و گفته بودند شما وقتی قاضی کرمان بودید فلان کار را انجام داده‌اید و الان شاکی داری و بازداشت هستی. اینکه رئیس کمیسیون اصل نود را ناگهان بازداشت کنند، خیلی مهم است. خانواده‌اش فعالیت کردند و به اینجا آمدند به این منظور که آقای منتظری کاری برای آنها انجام دهد که ایشان هم گفتند به آقای مومن بگویید؛ زیرا با دادگاه ویژه در ارتباط است و آقای فهیم را نیز خوب می‌شناسد. وقتی خانواده‌اش برای این کار رفتند؛ من هم به همراهشان رفتم و وقتی آقای مومن فهمید، خیلی ناراحت شد و با آقای رازینی تماس گرفت که موفق نشد و ایشان با عصبانیت پیغامی گذاشتند. این قصه را برای آقای صالحی منش در مدرسه فیضیه تعریف کردم و گفتم آقای مومن یک چنین اقدامی کرد اما نتوانست کاری از پیش ببرد. ایشان جمله ای از آقای رازینی و در بدگویی از ایشان گفت و من تعجب کردم زیرا آن‌ها خیلی با هم دوست بودند و گفتم چرا امام چنین کسی را مسؤول دادگاه ویژه روحانیت قرار داده؟ چه کسی این پیشنهاد را داده؟ گفت خودش! گفتم یعنی چه خودش؟ آقای صالحی منش گفت یک زمانی من در جماران بودم بعد احمد آقا وارد اتاق شد و گفت ما اگر بخواهیم این سید را اعدام کنیم، یعنی مهدی هاشمی را، چه کسی حاضر است حکم او را بدهد؟ جمله احمدآقا تمام نشده بود که رازینی گفت من. و این تمام شد و من برگشتم. فردای آن روز از رادیو شنیدم طی حکمی از سوی مقام معظم رهبری آقای علی رازینی به این سمت منصوب شد. به همین راحتی! این را کسی می‌گوید که خود در آن جلسه بوده و از دوستان آن‌ها هم هست.
به هر حال اراده ای سال 58 وجود داشت که این پرونده مسکوت بماند؛ چند سال بعد این اتفاق افتاد؟ مستمسک خوبی بود که انگار آقای منتظری به خاطر آن برکنار شده چون از یک قاتل حمایت کرده؛ آن اراده‌ای که می‌خواست مهدی هاشمی را حذف کند، ریشه اش در کجا است؟ چه جریانی بوده و چرا؟
نمی‌خواستند مهدی هاشمی را حذف کنند؛ کسانی که وابسته به بیوت هستند، همه پرونده ای دارند اما با آنها برخورد نمی‌کنند و منتظر می‌مانند و وقتی لازم باشد به آن روی می‌آورند و می‌گویند این هم هست و این فقط به این خاطر بود که با آقای منتظری برخورد کنند. البته آقای منتظری هم یک نامه به امام داد که هر کسی هر نسبتی با من دارد، مطابق حدود اسلامی عمل شود «ولو بلغ ما بلغ» یعنی حتی اعدام. این شاید ضربه را گرفت که با ایشان برخورد نشود و برخورد برای سال 67 بماند. یعنی کوتاه آمدنی بود تا باعث ضربه خوردن به آقای منتظری نشود.


اگر دادگاه صالح دیگری برگزار می‌شد، نتیجه کار آقای هاشمی چه می‌شد؟
من فکر می‌کنم حبس ابد می‌شد؛ زیرا مباشرتاً مرتکب قتل نشده بود؛ بلکه حداکثر دستور داده بود. آیت‌الله خمینی مصاحبه‌ای در پاریس دارد که خبرنگار از او می‌پرسد شما به ایران رفتید شاه را چکار می‌کنید؟ ایشان می‌گوید تکلیفش روشن است؛ اگر مباشرتاً مرتکب قتل شده باشد، حکمش اعدام است؛ اگر فقط دستور داده باشد، حکم او حبس ابد است. این هم همینطور بود.
به عنوان آخرین سوال؛ میراث مرحوم آیت الله منتظری در دو شاخه یعنی یکی میراث فقهی ایشان و دوم میراث سیاسی ایشان برای آینده حوزه و کشور و اصولا آینده جهان تشیع چیست و اگر بخواهید میراث آیت الله منتظری را فهرست کنید، چه می‌گویید؟
تاثیر روش فقهی که ایشان به دنبال استادشان آیت الله بروجردی داشت، ادامه دارد و از مدرسین جوانی که الان هستند، خیلی‌ها شیوه ایشان را ادامه می‌دهند. در امور سیاسی نیز اعتقاد به وحدت در مقابل کسانی که دائم اختلاف‌افکنی می‌کنند و هفته برائت اعلام می‌کنند؛ الان اکثر فقهای حوزه یا مدرسین جوان، طرفدار چنین عقیده‌ای هستند و اختلاف‌افکنی را قبول ندارند. ایشان همیشه تاکید داشت که ما نباید با اهل سنّت سر اینکه بعد پیامبر چه کسی باید جانشین باشد، دعوا کنیم؛ بلکه در قسمت دوم آن می‌توانیم با اهل سنّت احتجاج کنیم که پیغمبر فرمود کتاب الله و عترتی اهل بیتی یعنی احکام من را از اهل بیت بپرسید.
نکته و سوال دیگری هست؛ می‌خواهیم بدانیم الان که در قم زندگی می‌کنید، چه جریان هایی درقم در مباحث دین شناسی و فقاهت زنده است؟ غیر از جامعه مدرسین، چه جریان‌های شاخصی وجود دارد؟
عموما دو تا؛ یکی مجمع محققین و مدرسین که مواضع‌شان اصلاح‌طلبانه است و دوم جامعه مدرسین که یک حالت وابسته به حکومت دارد. با اینکه قبلا اینطور نبود و مثلا در بحث برکناری آقای منتظری، مجمع روحانیون مبارز تهران، اعلامیه تندی علیه آقای منتظری داد و برکناری ایشان را تأیید کرد ولی از بیت امام به جامعه روحانیت مبارز تهران و جامعه مدرسین فشار آوردند که شما هم تایید کنید اما آنان زیربار نرفتند.
یعنی استقلال داشتند؟
بله؛ هم جامعه روحانیت مبارز تهران و هم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم قبول نکردند و گفتند برای ما مسأله، روشن نیست و حاضر به تایید نشدند؛ اما حالا می‌بینیم که دو قدم هم جلوتر از حکومت دارند می‌روند؛ اما مجمع محققین به نوعی استقلال دارد و سخنرانانی که دعوت می‌کنند، مفید هستند. ایام عاشورا رفته بودم مجمع محققین و به مسؤولین آن‌جا گفتم تنها جایی که جرأت می‌کنیم به جوانان خود بگوییم آنجا بروید، همین مجمع محققین است و سخنرانی‌های درست و حسابی و افراد محقق و با سواد دارد.
ظاهرا در رده مرجعیت کسی را ندارند؟
مرجعیت یعنی نهادی که مردم می‌توانند به آن رجوع کنند؛ البته آنان چون مستقل هستند، تحت فشار هستند. مانند آقای بیات زنجانی که الان خیلی تحت فشار است که پر و بال نگیرد.
ولی ایشان به هر حال اعلام مرجعیت کرده اند.
بله مرجعیت هم دارند.
غیر از مجمع محققین، جریان دیگری در حوزه نیست که مستقل باشد؟
بیت آقای شیرازی هستند که بسیار ولایتی هستند و باید مثلا قمه‌شان را بزنند؛ هر چه می‌خواهد بشود. خودم چند سال پیش خدمت آقای شیرازی گفتم شما من را به عنوان یک فرد راستگو قبول دارید؟ گفت خواهش می‌کنم؛ گفتم من شهادت می‌دهم که از نظر عرف، قمه زنی هیچ کار پسندیده‌ای نیست. تا دید وارد این مسأله شدم، گفت نخیر دلایل متقن هست. گفتم من با آن، کار ندارم ولی از نظر عرف درست نیست. عرف باید بپذیرد و باعث وهن مذهب نشود ولی ایشان به هیچ وجه نمی‌خواست قبول کند.
طلبه های نو اندیش و جدید چه؟ آقای رحیم پور ازغدی روزی سخنرانی می‌کرد؛ می‌گفت حوزه، سکولار شده. شما که در حوزه هستید این حقیقت دارد؟
بله حقیقت دارد. به آن سمت می‌رود؛ یعنی اینکه انقلاب کردیم، بدتر شد و انفلابیون می‌گویند چه می‌خواستیم، چه شد. همین باعث شده که بگویند دین باید از حکومت و نه از سیاست جدا باشد و آن نظرات در واقع دارند جان می‌گیرند و می‌گویند پیدا است حق با آنها بوده و دارد به این سمت می‌رود. آقای ربانی املشی پدر خانم من تعریف می‌کرد که مرحوم آیت الله بهجت چون با پدر من دوست بود و می‌دانست من در مبارزات هستم، قبل از انقلاب همیشه من را نهی از منکر می‌کرد و می‌گفت این کار را نکنید و روایت زیاد داریم که هر عَلَمی که قبل از امام زمان بلند شود، باطل است. بعد از اینکه انقلاب پیروز شد، ما سینه سپر خدمت آیت الله بهجت رفتیم و گفتیم انقلاب پیروز شده و آقای خمینی آمده، شما تایید کنید. ایشان می‌گفت آقای بهجت گفتند چیزی نشده، زندیه رفته، قاجاریه آمده و آقای ربانی عصبانی بود و می‌گفت آقای بهجت چنین چیزی می‌گوید. الان کسی این‌ها را بشنود، می‌گوید پیداست در خشت خام چیزی می‌دیده است. از مرحوم علامه طباطبایی هم چیزهایی شبیه این شنیده شده؛ ایشان هم چنین نظری داشتند.
من دو سوال شخصی دارم؛ یکی در مورد مرحوم آقای ربانی املشی که مشهور است ایشان را مسموم کرده‌اند و یا به نحوی مریض کرده‌اند، تا چه حد درست است؟
من خود به شخصه این را قبول ندارم. حال شاید خانواده ایشان نظر دیگری داشته باشند. آن نامه‌ای هم که پسر ایشان به آقای دری نجف آبادی نوشته و پیگیری می‌کند، جواب‌های سربالا به او می‌دهند. در زمان برگزاری نمایشگاه پیچک انحراف که فعالیت‌های وزارت اطلاعات را نمایش می‌داد، پسر آقای املشی نامه‌ای به آقای دُرّی در این مورد نوشت؛ قسمتی که یادم است این است که می‌گوید من بعد از اعترافاتی که گفتند آقای ربانی را شهید کرده‌اند، به ملاقات آقای رازینی رفتم و گفتم اگر ایشان چنین اعترافی کرد، چرا فردا صبحش ایشان را اعدام کردید؟ چرا چند روز صبر نکردید تحقیق کنید و بازجویی بیشتری بکنید؟ همان شب که گفته‌اند می‌خواهیم اعدامت کنیم، سیدمهدی هاشمی گفته بود دو چیز است که من نگفته‌ام؛ یکی این مورد، مورد دیگر سید عاقلی از مجاهدین افعانستان که در تصادف مشهد کشته شد. گفته بود این دو را ما کشتیم. آقای مهندس فتح الله ربانی در آن نامه نوشته بود من به رازینی گفتم چرا چنین مسأله مهمی را به تاخیر نینداختید؟ رازینی گفت بله ما ده شب پیش می‌خواستیم او را اعدام کنیم و کلید اتاق اعدام گم شده بود، ترسیدیم اگر به تاخیر بیندازیم، باز کلید را گم کنند!! من هم با آقای مومن در این مورد صحبت کردم؛ ایشان گفتند که من به آقای ری‌شهری گفتم که این چه قصه‌ای است که شما مجمل گذاشتید؟ اگر درست است چرا در تلویزیون مصاحبه‌ای نمی‌گذارید و مردم را خبر نمی‌کنید؟ اگر نیست چرا در جامعه پخش کرده‌اید؟ آقای ری‌شهری گفته بود چرا؛ درست است اما مسؤول اعلام آن آقای فلاحیان است؛ ایشان هم مشهد است، بیاید هفته دیگر اعلام می‌کند؛ هفته دیگر گفتم پس چه شد؟ گفت آمده ولی مریض است، تا خوب شود اعلام می‌کند. بعد که ایشان حساس شده بود و گفت من که آقای مؤمن هستم، این‌طور برخورد می‌کنند و باز پیگیری کرده بود و ری‌شهری گفته بود آقای فلاحیان گفته من در این قضیه وارد نمی‌شوم برای اینکه خوابی دیده ام که آتش بزرگی است و هر کسی دارد یک هیزم در آن آتش می‌اندازد و من هم یک بغل هیزم دارم می‌آورم و می‌ریزم و من که این خواب را دیدم، دیگر در این قضیه وارد نمی‌شوم. خلاصه اینطور تمام شد.
شما هم دیگر پیگیری نکردید؟
خیر؛ خود آن‌ها هم دو دسته بودند؛ یکی می‌گفته واقعا این کار را کرده، یکی دیگر می‌گفته خیر، چون می‌دانسته ناوگان آمریکا در خلیج فارس است، می‌خواسته تاخیر بیندازد. خود مقامات این را می‌گفتند؛ حال کدام یک درست می‌گفته، نمی‌دانم. آقای فتح الله ربانی می‌گوید مطلب دیگر که از لوازم صحیح دانستن این اعتراف است، این است که چرا بعد از اقرار، بلافاصله حکم اعدام را اجرا کرده‌اند در حالی که قاعدتاً می‌بایست درباره صحت و سقم این اعتراف و نحوه این عمل مجرمانه و شناسایی عوامل دخیل و انگیزه انجام چنین کاری و … تحقیق می‌شد. به گفته آقای رازینی، فاصله صدور حکم تا اجرای آن حدود 10 روز بوده است. حال خودتان کامل آن را می‌خوانید و در صحبت‌های آقای مؤمن هم هست که می‌گوید خواب دیده … رازینی گفته می‌ترسیدیم آن شب فرار کند چون تا آن موقع از حکم اعدام مطلع نبود و آدم زرنگی بود؛ می‌توانست با خرید یکی دو نفر از نگهبانان فرار کند. از طرفی احتمال حمله آمریکا در خلیج فارس را می‌دادیم و می‌خواستیم اگر این اتفاق افتاد، مشکل داخلی نداشته باشیم! کلید اتاق اعدام هم 10 شب بود که گم شده بود؛ آن شب پیدا کرده بودیم و می‌ترسیدیم دوباره گم شود.
در نامه فرزند آقای املشی بحثی هم از گفتگوی بیت آیت الله مؤمن و احمدآقا خمینی است. در زمانی که آقای ربانی و آقای جوادی آملی و آقای مؤمن را از شورای عالی قضایی برکنار کردند، دوستان می‌گفتند که احمد آقای خمینی این کار را کرده است و این جدایی هم همینطور ادامه داشت و آقای ربانی هم بعدها عضو فقهای شورای نگهبان شد و وقتی مدتش هم تمام شد، نماینده مردم تهران شد ولی با این حال وقتی فوت شد، آیت‌الله خمینی هیچ تسلیتی نگفت.
واقعا؟!
بله. و این مسأله مطرح بود که این امر کار احمد آقا است و در واقع بیت امام می‌خواست با زبان بی زبانی بگوید اگر کسی با ما دربیفتد اینطور است که بعداز فوتش هم تسلیتی نمی‌گوییم. در حالی که فقهای شورای نگهبان از طرف امام نصب می‌شدند ولی نهایتا این بود که هیچ تسلیتی نگفتند.




طرحی از حیات فقیه عالیقدر

مقدمه
آیت‌الله‌العظمی حسینعلی منتظری ازجمله مهم‌ترین شخصیت‌های فقهی در عالَم تشیع و از چهره‌های شاخص انقلابی در جهان معاصر است. او در راه کسب علم لحظه‌ای از تلاش خود دست نکشید و پس از آشنایی با آیت‌الله خمینی و درک نهضت ایشان، در شرایطی که بسیاری، عقب نشسته بودند، میدان‌داری می‌کرد. در جریان انقلاب 1357 و بعد از به ثمر نشستن آن، آیت‌الله منتظری دومین شخصیت به‌حساب می‌آمد اما او بیش از سایر مراجع تقلید در معرض قضاوت عموم قرار داشت. این شخصیت باوجودآن همه زحمت و تحمل آن‌همه مشقت درراه انقلاب، مورد بی‌مهری مقامات نظام بعدازآنقلاب قرار گرفت و کم‌لطفی‌هایی در حق او روا داشته شد.

ابتدای حیات
حسینعلی منتظری در سال ۱۳۰۱ خورشیدی در نجف‌آباد اصفهان متولد شد. پدرش حاج علی، کشاورز بود و در کنار کار روزانه‌اش با کتاب نیز دمخور بود. او معلم اخلاق و مدرس قرآن بود و این‌ها را وامدار شرکت در جلسات درس و بحث شیخ احمد حججی. بااینکه یک روز هم به مدرسه دینی برای درس خواندن نرفته بود ولی در مسائل ورودی داشت. حاج علی تا روزهای پایانی عمر خود که در سال 1368 بود، دمی از علم‌اندوزی و آموزش فارغ نشد. زنی که حسینعلی از بطن او تولد یافت، بانویی تقواپیشه بود و از همان دوران شیردهی سعی می‌کرد با وضو طفل خود را تغذیه کند و اصولا به تربیت و رشد دینی فرزندش بسیار اهمیت می‌داد. او در سال 1349 خورشیدی، کمی بعدازاینکه فرزندش از زندان شاهنشاهی آزاد شد، به دیار باقی شتافت. آیت‌الله منتظری در ابتدا اندکی نزد پدرش درس خواند و از هفت‌سالگی آموختن را با ادبیات فارسی و سپس صرف و نحو عربی آغاز کرد. حدوداً پنج ماه به مکتب رفت، دو ماه هم در یک مدرسه ملی تحصیل کرد، معلم آنجا یک روزبه جهت بدخطی با شلاق او را تنبیه کرد. او ازآن‌پس دیگر به مدرسه نرفت. در این زمان پدرش وی را به مکتب برد و مدتی هم شب‌ها در مسجد صرف و نحو خواند. بعد او را به اصفهان فرستادند، چند ماهی هم در اصفهان ماند و سپس به قم رفت. عزیمت او به قم در زمان مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری در 1314 بود، زمانی که حسینعلی 13 سال داشت.

اقامت در اصفهان
منتظری در مدرسه جده بزرگ اصفهان ساکن شد و ا شروع کرد به تدریس؛ گاهی سیوطی درس می‌داد گاهی جامع المقدمات بخصوص «صرف میر». نزدیک به شش سال در اصفهان ماند و در این مدت علاوه بر تدریس به تحصیل علوم و خواندن کتاب‌هایی همچون شرح لمعه و قوانین و قسمت‌های زیادی از رسایل و بخش‌هایی از مکاسب پرداخت.

اقامت در قم
سال 1320 وارد قم شد و در مدرسه حاج ملا صادق ساکن شد. او از فرصت حضور در قم استفاده کرد و در کلاس درس مرحوم آیت‌الله سید محمد محقق (معروف به داماد) برای آموختن سطح کفایه جلد اول باب اوامر شرکت کرد. در این کلاس بود که با مرتضی مطهری آشنا شد و نزدیکی آن‌ها از بحث در باب مطالب درسی فراتر رفت و به مسائل مختلف اسلامی و فلسفی و عرفانی رسید. در این روزها بود که به پیشنهاد آیت‌الله مطهری محل سکونتش را به مدرسه فیضیه انتقال داد. یکی از کلاس‌هایی که این دو بزرگوار توأمان در آن شرکت می‌کردند، کلاس درس اخلاق حضرت آیت‌الله خمینی بود که عصرهای پنجشنبه و جمعه در مدرسه فیضیه برگزار می‌شد. آشنایی منتظری با آیت‌الله خمینی از همین‌جا شروع شد و همین نقطه آغازی بود برای وارد شدن در سیل انقلاب و فعالیت‌هایی که منتظری پیش، حین و پس از انقلاب انجام داد. منتظری در نیمه اول سال 1320 با ماه سلطان ربانی ازدواج کرد و پس از گذشت چند سال اولین فرزندش محمد به دنیا آمد و بعدازآن عصمت، اشرف، احمد، طاهره، سعید و سعیده حاصل این پیوند بودند.

استادان
بزرگانی که آیت‌الله منتظری در محضر آنان تحصیل علم کرده بود، تعداد بسیار زیادی را شامل می‌شوند ولی در اینجا به ذکر نام چند تن اکتفا می‌شود:
– سطح: آیت‌الله رضا بهاءالدینی، آیت‌الله عبدالرزاق قائینی
– فلسفه، منطق، هیات، نهج‌البلاغه و اخلاق: علامه طباطبائی، آیت‌الله‌العظمی شیخ احمد خوانساری
– خارج فقه و اصول: آیت‌الله‌العظمی بروجردی، آیت‌الله‌العظمی خمینی

مبارزات آزادی‌خواهانه
تثبیت مرجعیت آیت‌الله خمینی و بازداشت در سال 1342
در پی رحلت آیت‌الله بروجردی (در سال 1340 شمسی) بسیاری از بزرگان و استادان حوزه علمیه ازجمله آیت‌الله منتظری و آیت‌الله مطهری قائل به اعلمیت آیت‌الله خمینی بودند و او را برای زعامت مسلمانان شایسته‌تر می‌دانستند. هنگامی‌که ساواک آیت‌الله خمینی را در جریان قیام پانزده خرداد 1342 بازداشت کرد، آیت‌الله منتظری ابتدا در مسجد جامع نجف‌آباد یک هفته تحصن عمومی برقرار نمود و پس‌ازآن در جریان مهاجرت مراجع به تهران در اعتراض به بازداشت آیت‌الله خمینی شرکت کرد، تلگرافی تنظیم نمود و آن را به امضاء تمام علمای حاضر در جلسه رساند. این موضوع باعث خنثی شدن طرح ساواک شد؛ اما خشم آنان متوجه منتظری گشت و او را در صحن حرم حضرت عبدالعظیم دستگیر و پس از مدتی آزادش کردند. هنگامی‌که آیت‌الله خمینی را تبعید کرده بودند، کم‌کم نام و یاد ایشان هم داشت متروک می‌شد؛ روحانیان برای زنده نگاه‌داشتن قضیه و نیز به‌عنوان اعتراض به دستگاه پیشنهاد کردند جلسه‌ای در مدرسه فیضیه گرفته شود، در آن جلسه آقای حسین نوری و آقای مشکینی و منتظری سخنرانی کردند. منتظری بعد از خواندن خطبه و صحبت‌هایی در مورد امربه‌معروف و نهی از منکر، گفت: «حوزه علمیه قم که روح‌الله در آن نباشد روح ندارد، اکنون حوزه یک پیکر بی‌روح است، روح خدا باید در حوزه باشد، چرا ساکت نشسته‌اید، خمینی باید برگردد!» بعد از اتمام سخنان ایشان، جمعیت اطراف او را گرفتند و از طریق کتابخانۀ مدرسه فیضیه فراری‌اش دادند. چند شب هم به منزل نرفت تا بعداً آب‌ها از آسیاب افتاد. البته آن زمان دستگیرش نکردند ولی این سخنرانی جزو پرونده او شد و بعداً که بازداشت شد به خاطر انگیزه تشکیل این جلسه و مطالب آن سخنرانی مورد بازجویی قرار گرفت.
بازداشت به همراه فرزند در نوروز 1345
در عید نوروز سال ۱۳۴۵ محمد منتظری به دلیل پخش اعلامیه در حرم حضرت معصومه دستگیر شد. ساواک بدون فوت وقت به سراغ منتظری رفته و او را بازداشت نمود منتظری و پسرش در این دستگیری به شدت مورد شکنجه قرار گرفتند که برخی از آن ضربات منجر به کم شدن شنوایی و ضعف شدید بینایی او شد؛ اما اعتراض علما و روحانیون حوزه علمیه سبب شد تا او بعد از هفت ماه از زندان آزاد شود.
بازداشت در سال 1346
حسین‌علی منتظری چند ماه پس از آزادی از زندان جهت توسعه و تداوم جریان مبارزه ضرورتاً به‌طور مخفیانه برای زیارت عتبات در عراق و ملاقات با آیت‌الله خمینی رهسپار عراق شد، اما حکومت که از این سفر مطلع شده بود هنگام بازگشت از عراق او را در منطقه مرزی دستگیر کرد و به زندان فرستاد که پس از تحمل حدود پنج ماه حبس، آزاد شد.
تبعید به مسجدسلیمان در سال 1346
ساواک در خارج از زندان نیز همیشه او را زیر نظر داشت و در زمان برگزاری جشن‌های تاج‌گذاری تصمیم گرفت او را به مسجدسلیمان تبعید کند که این تبعید سه ماه به طول انجامید. بعدازآن در مسجدسلیمان به منتظری گفته شد که نباید به قم بازگردد، ولی او به قم مراجعت نمود و باوجود ممانعت شدید ساواک عدۀ کثیری از علما، اساتید و طلاب حوزۀ علمیه با او دیدار کردند؛ تا اینکه از جانب ساواک او را به نجف‌آباد منتقل کرده و در آنجا تحت مراقبت شدید قراردادند.
بازداشت در سال 1347
هنوز چند ماهی از پایان تبعید به مسجدسلیمان و انتقال به نجف‌آباد نگذشته بود که به علت ادامۀ فعالیت‌های سیاسی حسین‌علی منتظری خصوصاً در خطبه‌های نماز جمعه که او آن را در نجف‌آباد پایه‌گذاری کرده بود، در سال 1347 ساواک مجدداً او را دستگیر کرد و پس از محاکمه به سه سال زندان و در دادگاه تجدیدنظر به یک گوش‌به‌زنگ زندان محکوم نمود و به زندان قصر فرستاد.
تبعید دوباره به نجف‌آباد
منتظری پس از گذراندن دوران محکومیت، در اردیبهشت ۱۳۴۹ آزاد و راهی قم گشت؛ ولی حکومت نمی‌خواست او در میان طلاب و علمای حوزۀ علمیه قم حضورداشته باشد، بنابراین دوباره او را به زادگاه خود تبعید کرد. او در نجف‌آباد به فعالیت‌های خود ادامه داد و در ضمن ایراد خطبه‌های نماز جمعه و سخنرانی‌های خود از حکومت وقت انتقاد می‌کرد. مدت تبعید به نجف‌آباد مجموعاً حدود سه سال طول کشید.
تبعید به طبس در سال 1352
بار دیگر رژیم حضور حسین‌علی منتظری در زادگاه خود را تاب نیاورد و در سال 1352 او را به سه سال تبعید در طبس محکوم کرد. حضور او در طبس موجب اجتماع مبارزان شد. در طول اقامت منتظری علاوه بر مردم شهر، نزدیک به پنجاه‌هزار نفر از مردم شهرهای دیگر ایران برای دیدار با او وارد طبس شدند که همین تعداد کثیر دیدارکننده سبب نگرانی ساواک و انتقال او از طبس بعد از گذشت یک سال گشت.
تبعید به خلخال در سال 1353
تسلیم‌ناپذیری منتظری و اصرار او در فعالیت‌های سیاسی چنان شد که در اواسط سال ۱۳۵۳ رژیم تصمیم به تبعید مجدد وی گرفت و او را از طبس به خلخال تبعید کرد. ازآنجاکه زبان مردم آن خطه ترکی‌آذری بود، نفوذ منتظری در آغاز سرعت چندانی نداشت، اما اختلاف زبان نیز جلودار او نشد و بالاخره یکی از امامان جماعت آن شهر، مسجد خود را در اختیار او قرارداد. منتظری فعالیت خود را در آن مسجد آغاز کرد و همچون سایر تبعیدگاه‌های خویش در بین نماز قرآن تفسیر می‌کرد. به‌تدریج بر تعداد نمازگزاران افزوده شد و فضای مسجد برای تبلیغ نهضت اسلامی آماده‌تر گردید. مأموران رژیم شاه بار دیگر در جهت تضعیف منتظری کوشیدند و درنهایت پس از گذشت حدود چهار ماه او را به تبعیدگاه سقز بردند.
سقز آخرین تبعیدگاه
در تبعیدگاه سقز، منتظری آخرین دوران تبعید خویش را گذراند. باوجود دوری از شاگردان و دوستان و اختلاف با مردم بومی منطقه ازنظر مذهب و زبان، ساواک از دیدار مردم با وی مضطرب شده و از مرکز خواستار تصمیم‌گیری در این زمینه شد؛ از طرف دیگر در ارتباط با برگزاری مراسم سالگرد پانزده خرداد در مدرسه فیضیه قم که ده‌ها نفر از دوستان و شاگردان او دستگیرشده و ساواک به ارتباط دستگیرشدگان با منتظری پی برده بود، تصمیم به بازداشت و انتقال او به تهران گرفت.
بازداشت از تبعیدگاه سقز و انتقال به زندان اوین در سال 1354
در تیرماه ۱۳۵۴ منتظری را از تبعیدگاه سقز روانه زندان کردند. ابتدا او را به بازداشتگاه کمیتۀ مشترک تهران بردند و فردای آن روز روانه زندان اوین کردند. در اوین مدت شش ماه را در سلول انفرادی سپری کرد. در این بازداشتگاه‌ها با فشارهای روحی و جسمی روبرو گردید. در زیر همین فشارها و شکنجه‌ها بود که شکنجه‌گر «ازغندی» به او گفته بود: «علت این‌که تو را از حوزه دورنگه می‌داریم و از این‌طرف به آن‌طرف می‌فرستیم این است که یک خمینی دیگر به وجود نیاید.» پس از شش ماه بلاتکلیفی در زندان اوین بالاخره در یک دادگاه نظامی به اتهام کمک به جنبش اسلامی و خانوادۀ زندانیان سیاسی و اقدام برای تشکیل حکومت اسلامی، به ده سال زندان محکوم شد؛ اما در زندان نیز همراه رهبرانی همچون آیت‌الله طالقانی به فعالیت‌های جنبش اسلامی و سیاسی ادامه داد. سرانجام با اوج‌گیری مبارزات و عقب‌نشینی‌های مکرر حکومت پهلوی، منتظری پس از گذراندن حدود سه سال و نیم از دوران محکومیت به همراه آیت‌الله طالقانی در هشتم آبان ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد و مورد استقبال چشمگیر مردم قرار گرفت. میزان مقبولیت منتظری در مبارزه و انقلاب تا آنجا بود که آیت‌الله خمینی در زمان تبعید، او را به‌عنوان نماینده تام‌الاختیار خویش در ایران منصوب کرد. آیت‌الله خمینی از او با تعابیری همچون «حاصل عمر من»، «ذخیره انقلاب» و «برج بلند اسلام» یاد می‌کرد و پس از پیروزی انقلاب بسیاری از مسائل فقهی و سیاسی مربوط به قوه قضائیه و وزارتخانه‌ها را به ایشان ارجاع می‌دادند.

نقش آیت‌الله منتظری در پیروزی انقلاب اسلامی
بعد فکری و سیاسی
شرایط فکری حاکم در آن زمان، اندیشۀ جهاد و مبارزه با طاغوت را از بین برده بود ازاین‌رو آیت‌الله منتظری مسأله بیداری و رشد فکری جامعه را در بین قشر تحصیل‌کرده و روشنفکر مذهبی مکرراً تکرار می‌کرد. او می‌کوشید بین مردمی که فاصلۀ طبقاتی ناشی از نظام سرمایه‌داری بر آنان سایه گسترده بود، برادری و اخوت ایجاد کند تا آن‌ها سربازان یک سنگر علیه استبداد باشند. در آن شرایط که بیشتر روحانیون از نهضت خمینی حمایت نمی‌کردند، این منتظری بود که میدان را ترک نکرد. حمایت این شخصیت که موردقبول تمام علما و مراجع دینی بود، تأثیر غیرقابل‌انکاری در مشروعیت و مقبولیت و گسترش نهضت اسلامی داشت.
  حمایت از مرجعیت و رهبری آیت‌الله خمینی
آیت‌الله منتظری به همراه آیت‌الله مطهری و آیت‌الله ربانی شیرازی و جمعی از علما و فضلای حوزۀ علمیه قم به مرجعیت آیت‌الله خمینی توجه کردند و با تأیید کتبی آن و دادن اعلامیه، قدم بزرگی درراه حمایت از مرجعیت و رهبری امام خمینی برداشتند که نتیجه آن تبعید بود. در این موضوع نقش شهید محمد منتظری را هم باید در نظر داشت که با کارشکنی‌ها، برخورد صریح می‌کرد. تلاش آیت‌الله منتظری و آیت‌الله امینی جهت تهیۀ مقدمات تنظیم و ارسال تلگراف از طرف مراجع و علمای مهاجر به تهران، در رابطه با آیت‌الله خمینی به‌عنوان مرجع تقلید شیعیان، در تثبیت مرجعیت و رهبری انقلاب نقش زیادی داشت.
تنظیم اعلامیه‌ها و نشر آن‌ها
طبق اسناد ساواک آیت‌الله منتظری در پشت اکثر بیانیه‌ها و جزوات مخفی و نشریات حضور داشت که از داخل حوزۀ علمیه قم علیه رژیم فعالیت می‌کرد.
حمایت‌های مالی از نهضت اسلامی و افراد مبارز
هر نهضتی برای تداوم باید ازنظر مالی تأمین باشد. درزمانی که رهبر نهضت اسلامی در تبعید به سر می‌برد و ارتباط مبارزان با ایشان به‌طورکلی قطع‌شده بود، این آیت‌الله منتظری بود که از نهضت و مبارزان حمایت مالی می‌کرد. یکی از مواردی که آیت‌الله منتظری را به آن متهم کردند، حمایت از نهضت اسلامی و کمک به خانواده‌های زندانیان سیاسی بود.

همراه با انقلاب پس از پیروزی
در همان روزهای ابتدایی پس از انقلاب، برگزاری نماز جمعه موردتوجه آیت‌الله منتظری قرار گرفت و با بیان این موضوع در نزد امام خمینی، امام تصدی این کار را به آیت‌الله منتظری داد و منتظری به امامت جمعه تهران منصوب شد. برای انتخابات خبرگان قانون اساسی، عدۀ کثیری از نیروهای انقلاب خواستار نامزدی آیت‌الله منتظری در این انتخابات شدند که او بارأی بالا به خبرگان پذیرفته شد. پس از مراجعت او به قم منزلش محل مراجعه مسؤولین مملکتی و اقشار مختلف مردم بود بنابراین او مهم‌ترین پل ارتباطی مردم با امام بود. وی بر مشارکت همۀ مردم و گروه‌های سیاسی و استفاده از همه تفکرات و قابلیت‌ها اعم از موافق و مخالف تأکید داشت و حتی نسبت به جریانات منحرف و ضدانقلاب، اعتقاد به جذب آنان داشت. در سال‌های جنگ نیز کمک و مساعدت آیت‌الله منتظری بر همگان واضح بود. او علاوه بر ارائه سفارش‌ها مهم به فرماندهان ارتش در جلسات خصوصی و عمومی، بسیاری از بستگان خود را به جبهه‌های جنگ گسیل داشت. پس از فتح خرمشهر در سال 1361 بر پایان دادن به جنگ اصرار ورزید اما موافقت ابتدایی آیت‌الله خمینی با این موضوع، با گزارش‌های برخی از فرماندهان سپاه و مسؤولان جنگ به مخالفت انجامید و نظر امام خمینی بر ادامه جنگ تغییر مسیر داد تا اینکه در سال 1367 آیت‌الله خمینی ناچار از قبول قطعنامه 598 شد. در اینجا به چند نمونه از اقدامات و راهکارهایی که آیت‌الله منتظری در رابطه با موضوعات مختلف پیشنهاد داده بود اشاره می‌شود:
• تأسیس چهار مدرسه با برنامه‌های مخصوص در حوزۀ علمیه قم
ایجاد مدارس علمیه در خارج از کشور به‌منظور تربیت طلاب خارجی در کشورهای خود
به وجود آوردن جریان وحدت حوزه و دانشگاه
اعزام نماینده به داخل زندان‌ها جهت بررسی امور زندانیان
تشکیل هیئت عفو زندانیان
تأکید بر آزادی رسانه‌های جمعی اعم از صداوسیما و مطبوعات و امکان استفادۀ همه جناح‌ها و گروه‌های سیاسی و فکری از رسانه‌های جمعی
تأکید بر آزادی احزاب
تأکید بر حذف ارگان‌های مکرر و ادغام در مشابه‌های خود
تأکید برجذب مغزهای تحصیل‌کرده و متخصص که به دلایلی از کشور خارج‌شده‌اند
تأکید بر عدم تصدی پست‌های اجرایی توسط روحانیت،…و اقدامات و راهکارهای دیگر.

قائم‌مقامی رهبری و پیامدهای آن
بعد از پیروزی انقلاب، موضوع انتخاب وی به‌عنوان جانشین آیت‌الله خمینی به‌عنوان ولی‌فقیه آینده ایران مطرح گردید. درهرحال وقتی امام خارج از کشور بود، منتظری در داخل نقش رهبری انقلاب را در بین نیروهای مذهبی به نیابت از ایشان به عهده داشت و بزرگ‌ترین پشتوانه و پشتیبان مبارزان بود. در سال ۱۳۶۴ مجلس خبرگان رهبری با نظر به ادامه رهبریت پس از فوت آیت‌الله خمینی و با در نظر داشتن اقبال عمومی مردم به سمت حسینعلی منتظری تصمیم گرفت آیت‌الله منتظری را به‌عنوان قائم‌مقام روح‌الله خمینی معرفی کند. مخالفان سیاسی منتظری که توان تحمل انتقادات و برخوردهای او را نداشتند، در پی حذف کامل منتظری از صحنه‌های سیاسی و اجتماعی انقلاب برآمدند. پس از بازداشت مهدی هاشمی، منتظری به نشانه اعتراض درس‌های خود را تعطیل کرد. مهدی هاشمی که در افشای ماجرای مک فارلین نقش مهمی داشت به دلیل مجموعه‌ای اتهامات مجرم شناخته‌شده و در سال ۱۳۶۶ اعدام شد.
دشمنان و مخالفان منتظری این موضوع را دستاویز قرار داده و شروع به تخریب او کردند. این برنامه با جوسازی نزد آیت‌الله خمینی علیه منتظری شروع گردید و پس از دو سال ادامه این روند با ارسال نامه‌ای از بیت رهبری در تاریخ 6/1/1368 به منتظری وارد مرحله تازه‌ای شد و سپس جواب او در جهت واگذاری رهبری به انتخاب مجلس خبرگان به‌وسیله نامه‌ای در تاریخ 7/1/1368 و نهایتاً اعلام برکناری آیت‌الله منتظری از قائم‌مقامی رهبری (تحت عنوان استعفای او) توسط رسانه‌های جمعی همزمان با نامه آیت‌الله خمینی در تاریخ 8/1/1368 منتشر شد. به دنبال این مسأله بلافاصله ادامۀ اقدامات به شکل تخریب دیوار و حصار اطراف بیت، محو و حذف نام و عکس‌های آیت‌الله منتظری از کتب درسی، ادارات دولتی و معابر عمومی، تغییر نام خیابان‌ها و اماکنی که به نام آیت‌الله منتظری نام‌گذاری شده بود و جمع‌آوری رساله و تألیفات او و مزاحمت نسبت به بسیاری از شاگردان و علاقه‌مندان او ادامه یافت. علاوه بر فعالیت‌های فیزیکی فوق، تخریب شخصیت منتظری نیز با نوشتن «رنج‌نامه» توسط احمد خمینی و «خاطرات سیاسی» توسط ری‌شهری، مقالات توهین‌آمیز در روزنامه‌ها، سخنرانی‌ها و بیانیه‌های اهانت‌آمیز از طریق رادیو و تلویزیون و در مجالس و خطبه‌های نماز جمعه به‌طور مکرر صورت می‌گرفت؛ همه این موارد در حالی صورت می‌گرفت که وی مجال دفاع از خود را نداشت. در اواخر سال ۱۳۶۸ با مطرح‌شدن مسأله استقراض خارجی، آیت‌الله منتظری در سخنرانی اعتراضی این مطلب را عنوان کرد که «استقراض خارجی به ضرر مملکت است و به استقلال سیاسی و اجتماعی ما لطمه می‌زند». این انتقاد موجب شد که عده‌ای به‌سوی بیت او هجوم‌آورند و پس از دادن شعارهای توهین‌آمیز و کندن تابلوی دفتر وی محل را ترک کنند.

در ۲۱ بهمن ۱۳۷۱ در سخنرانی به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در اعتراض به فضای ارعاب آمیز و خفقانی که برای برخی از نیروهای انقلابی پیش آورده وعده‌ای، ازجمله فرمانده داوود کریمی را دستگیر و زندانی نموده بودند، منتظری در دفاع از آنان اظهاراتی را در حدود یک ربع ساعت، بیان داشت. دو روز بعد عده‌ای در برابر بیت تجمع کرده و با سنگ‌پرانی و شعار ایجاد اغتشاش نمودند و سپس صبح روز بعد به محل درس حمله کرده وعده‌ای از شاگردان او را مضروب و دستگیر کردند و شب‌هنگام در ساعت ده شب حدود هزار نفر نیروی نظامی با قطع برق و تلفن‌ها و با محاصره کامل منطقه با کندن درب‌ها به‌وسیله جرثقیل و شکستن شیشه‌ها به دفتر و حسینیه وی حمله کرده و پس‌ازاین تهاجم آرشیو دفتر و اموال زیادی را به غارت بردند.
در سال ۱۳۷۳ پس از درگذشت آیت‌الله‌العظمی اراکی، بار دیگر مسأله مرجعیت آیت‌الله منتظری توسط عده‌ای از علمای حوزه عنوان گردید؛ پس از سخنرانی آیت‌الله سید علی خامنه‌ای که در آن از آیت‌الله منتظری انتقاد شده بود، گروه‌های فشار به بیت آیت‌الله منتظری حمله کردند و فردای آن روز مورخ سوم دی‌ماه ۱۳۷۳ یورش مجدد به محل درس و شکستن میز خطابه و لوازم حسینیه و تهدید شاگردان صورت گرفت. ایشان در روز ۲۳ آبان سال ۱۳۷۶ در رابطه با مسأله مرجعیت شیعه و حکومتی شدن مرجعیت و دخالت ارگان‌های دولتی در آن احساس خطر نمود و در میان سخنرانی، راجع به استقلال کامل قوای سه‌گانه، مسؤول بودن کلیه افراد در برابر قانون و ردّ فراقانونی بودن اختیارات رهبری و تأکید بر محدود بودن قدرت آن طبق قانون اساسی، آزادی عمل در انتخاب مرجعیت شیعه و آزادی تشکل‌های حزبی و گروهی، مطالبی را بیان کرد. این بار مخالفین با قدرت‌نمایی و اعزام نیروهایی از شهرستان‌های مختلف علاوه بر حمله به حسینیه و تخریب و اشغال آن، به منزل مسکونی و دفتر آیت‌الله منتظری نیز هجوم بردند و با شکستن اثاثیه و پاره کردن اوراق و غارت مدارک، ضررهای زیادی ایجاد کردند. در حمله به منزل و محل سکونت وی، برخی از مسؤولان اصرار داشتند منتظری را به بهانه حفظ جان به مکان نامعلومی انتقال دهند که با مخالفت او روبه‌رو شدند. حسینیه پس از چند روز که محل استقرار مهاجمان بود، درحالی‌که به شکل خرابه‌ای درآمده بود، به‌حکم دادگاه ویژه روحانیت بسته شد و پس از چند روز در یورشی مجدد و باز بنا به‌حکم دادگاه ویژه روحانیت، در زمان دادستانی آقای ری‌شهری درهای ورودی به منزل آیت‌الله منتظری مسدود و جوش داده شد و تنها در ورودی به قسمت داخلی منزل او را باز گذاشتند که این در نیز به‌وسیله قرار دادن کیوسک و گماردن نیروهای سپاه پاسداران در جلوی آن به‌طور شبانه‌روزی کنترل می‌شد و بیش از پنج سال ایشان جز با فرزندان و خواهر و برادران و نوه‌های خویش با شخص دیگری اجازه ملاقات نداشتند.
این حصر تا زمانی که آیت‌الله منتظری بیمار شد ادامه داشت تا اینکه با فشار مراجع تقلید و نامۀ نمایندگان مجلس با بیش از یک‌صد و ده امضا و همچنین توجه رسانه‌های جهانی، کیوسک حصر در تاریکی شب پنج‌شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۱ برداشته شد و البته از حضور خبرنگاران و تصویربرداران جلوگیری به عمل آمد. گرچه وی پس از چندی از تداوم مزاحمت‌ها و شنودها از سوی برخی نهادها شکوه کرد. منتظری در تابستان ۱۳۷۹ وبگاه اینترنتی خود را تأسیس کرد و اولین مرجع تقلید شیعه بود که نظرات و فتاوای خود را از طریق اینترنت به اطلاع مقلدان و مریدانش می‌رساند. تأسیس پایگاه اینترنتی منتظری موجب بروز شگفتی فراوانی در جامعه شد چراکه او چندین سال در حبس خانگی به سر می‌برد. تمامی آثار منتظری بر روی این پایگاه اینترنتی قرارگرفته بود. او به گفته نزدیکانش مثل یک آدم امروزی اخبار سایت‌های مختلف را دنبال می‌کرد و در مورد مطالب سایتش صحبت می‌کرد. پس از فوت آیت‌الله منتظری واحد سایبری سپاه پاسداران این سایت را برای مدتی بطور کامل مسدود کرد. حسین‌علی منتظری در واکنش حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 1388 از مسؤولان خواست نسبت به «اشتباهات انجام‌شده در رویدادهای اخیر»، از مردم عذرخواهی کنند و گفت:
«اینکه عده‌ای بتوانند دست به هر جنایتی بزنند، به خوابگاه دانشجویان حمله کرده و آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار داده و از طبقه بالا به پایین پرتاب کنند، قتل‌های زنجیره‌ای را انجام دهند و فرهیختگان این ملت را وحشیانه ترور کنند و از مجازات مصون باشند، با هیچ دین و آیینی سازگار نیست.»
بعداز سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه تهران مورخ ۲۹ خردادماه ۸۸ ، تظاهرات و اعتراضات خیابانی مردم به نتیجۀ انتخابات همچنان ادامه داشت. به دنبال کشته و مجروح شدن تعدادی از مردم در آخرین روزهای خردادماه 1388 آیت‌الله منتظری بیانیه‌ای صادر کرد، او در این بیانیه خاطرنشان شد:
«با حمایت قاطع خود از حرکت‌های غیر خشونت‌بار ملت مسلمان برای دفاع از حقوق حقه خود در چارچوب قانون متقن اساسی جمهوری اسلامی که جمهوریت را رکن اصلی نظام می‌داند، هرگونه اقدامی که منجر به ضرر غیرقابل‌جبران به جمهوریت نظام گردد را جایز نمی‌دانم. هریک از برادران و خواهران دینی ما موظف است ملت را در دستیابی به حقوق حقه خودیاری دهد. بر این اساس، هرگونه مقاومت در این راستا، به‌خصوص ضرب و شتم و کشتار ملت را مصداق بارز مخالفت با اصول اساسی اسلام مبنی بر حاکمیت ملت بر سرنوشت خود دانسته و حرام شرعی اعلام می‌کنم.»
همچنین مهدی کروبی با ارسال نامه‌ای به آیت‌الله منتظری از حمایت‌های ایشان از خویش در حوادث پس از انتخابات قدردانی کرد. منتظری در این دوران رهبر معنوی جنبش سبز ایران و نیز مرجع سبز نامیده شد.

جایگاه علمی
آیت‌الله منتظری یکی از مجتهدان طراز اول جهان اسلام و جوامع شیعی به‌حساب می‌آمد. اگر یک مجتهد موارد احتیاط خود را به مجتهد دیگری ارجاع دهد، بدین معناست که او آن مجتهد را بعد از خود از سایر مجتهدین دیگر شایسته‌تر می‌داند و آیت‌الله خمینی بسیاری از مسائل احتیاطی خود را به آیت‌الله منتظری ارجاع می‌داد.
در بین فقها دو روش برای اجتهاد معمول بوده است:
1 ـ روش فقه مجرد (بررسی آیات و روایات و نظرات فقهای شیعه در هر مسأله)
2 ـ روش فقه تطبیقی یا مقارنه (بررسی آیات و روایات و نظرات فقهای شیعه و ملاحظه فتوای فقهای اهل سنت)
از میان فقها و مراجع، تنها آیت‌الله بروجردی روش دوم را اتخاذ نموده بود و این روش را نزدیک‌تر به صواب می‌دانست. آیت‌الله منتظری نیز روش فقهی خود را بر همین اساس انتخاب کرده بود. او در مقام فتوا دادن و اجتهاد به کتب قدما توجه داشت. در هنگام تدریس او مطالب را پیش از درس به قلم خود می‌نگاشت و سطح مطالب غامض را آسان می‌نمود و به‌دوراز اصطلاحات نامفهوم بیان می‌کرد.

آثار علمی
برخی از آثار علمی آیت‌الله منتظری منتشرشده‌اند و برخی دیگر در دست انتشار هستند. در ذیل به تعدادی از این آثار اشاره می‌شود:
1-نهایه الاصول
2-کتاب الخمس و الا نفاق
3-درس‌هایی از نهج‌البلاغه
4-رسالۀ توضیح المسائل
5-از آغاز تا انجام
6-البدر الزاهر
7-دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه
8-کتاب الزکاه
9-محاضرات فی الاصول
10-کتاب الصلوه … و 27 اثر دیگر.

پرورش‌یافتگان مکتب منتظری
شاگردان او را می‌توان به دو دوره تقسیم نمود:
دوره اول: کسانی که در سه دهه پیش از پیروزی انقلاب در درس ایشان حضور داشتند.
دوره دوم: کسانی که در سال‌های پس از انقلاب از محضر ایشان کسب فیض نمودند.
نام برخی از شاگردان ایشان عبارت است از: سید مصطفی خمینی، سید موسی صدر، محمد فاضل لنکرانی، محمدرضا مهدوی کنی، سید علی خامنه‌ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، محسن قرائتی و صدها عالم و مجتهد دیگر.

رحلت
صاحب این زندگی پرالتهاب، ساعت ۱ بامداد روز یک‌شنبه ۲۹ آذرماه سال ۱۳۸۸ رخت از جهان بربست. به گفته یکی از فرزندانش او به مرگ طبیعی فوت کرد. بعد از درگذشت ایشان، صدها هزار نفر از توده‌های مردمی پیکر او را تشییع کرده و در حرم حضرت معصومه در کنار مزار فرزند شهیدش ـ محمد منتظری ـ به خاک سپردند.




پرونده مرجع منتقد

پرونده مرجع منتقد

اگر در طول تاریخ 41 ساله نظام جمهوری اسلامی ایران، سه خاطره سیاسی تأثیرگذار و سرنوشت ساز بتوان شناسایی کرد، به قطع و یقین یکی از آن سه، حذف حسینعلی منتظری از قدرت حاکمه می‌تواند باشد. پس از پیروزی انقلاب 1357 و تغییر نظام سیاسی در ایران، در مقاطعی تصمیم‌های دشواری گرفته شده است. از تصمیم های گرفته نشده که می‌توانست سرنوشت دیگری برای نظام رقم زند که بگذریم، این انتخاب‌های دشوار به خودی خود تحول عمده‌ای در روند امور ایجاد کرده است که اثرات مثبت و منفی آن تا به امروز باقی، جاری و ساریست و حتی در کیفیت زندگی شهروندان ایران تأثیرگذار بوده‌است؛ ازجمله پذیرش قطعنامه 598، انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری و اخیراً توافق موسوم به برجام، که بود و نبودش به یک میزان، بر تمامی شؤون نظام جمهوری اسلامی ایران و شهروندانش مؤثر بوده‌است.
شاید انتخاب آیت‌الله منتظری از سوی مجلس خبرگان به قائم‌مقامی رهبری در سال 1364 در آن برهه، خبر چندان نامنتظَری نبوده‌باشد؛ چراکه برجستگی شخصیت علمی، دینی و سیاسی و پیشینه مبارزاتی وی، همچنین مجاهداتی که در راستای تحقق ایده‌های فقهی- سیاسی آیت‌الله خمینی از خود نشان داده‌ بود، اذهان عموم مردم را بسیار پیش‌تر از اعلام رأی خبرگان رهبری آماده پذیرش این امر کرده بود. اما خبر برکناری فقیه عالیقدر، که تاروپود نظام و انقلاب با نام و آوازه وی بافته و عجین شده‌بود، در فروردین 1368 دوست و دشمن را در بهت فروبرد. ناگفته نماند که اتخاذ این تصمیم سترگ تنها از عهده شخصیتی بزرگ همچون رهبر فرّهمند انقلاب و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران بر می‌آمد. کاریزمای شخصی امام‌خمینی، قطعا هزینه‌ها و عواقب منفی این اقدام را به حداقل رساند. کمترین پیامدی که این جابجایی در قدرت، در آن بازه زمانی پر عسرت می‌توانست داشته باشد، نارضایی جمعی از فضلای حوزه‌های علمیه و بسیاری از سران روحانی و غیر روحانی سهیم در قدرت بود که هرکدام در پیشینه علمی یا مبارزاتی خود، به درجاتی متأثر از آیت‌الله منتظری و چه بسا شاگرد بلافصل او بودند. ولی همچنان‌که گفتیم سیطره کم نظیر عاطفی رهبری وقت انقلاب بر اذهان بازیگران اصلی و شاخص مناسبات قدرت در ایران آن روزگار، نه تنها مجالی برای چون و چرا باقی نگذاشت، بلکه کاتولیک تر از پاپ هایی که به قول ابوالفضل بیهقی «همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبّار، بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی»، بی توجه به تجلیل‌های بی‌نظیری که امام از یار غار خود در همان نامه عزل نموده بودند، شروع به بدگویی‌های عنیف از مرشد و مراد دیروز خود کردند تا در مسابقه حمله به کسی‌که ماه‌ها و بلکه سال‌ها باید صرف محو آثارش از در و دیوار ملک و مملکت می‌شد، تا چه برسد از ذهن و زبان مردم، از همگنان عقب نمانند.
در اینجا سخن بر سر حقانیت کسی یا بطلان کسانی دیگر نیست؛ آنچه مهم است رفتارشناسی افراد و نهادهایی است که تنها با شنیدن خبر عزل قائم مقام رهبری از صداوسیما، از هر تریبونی برای کوبیدن یک مرجع تقلید استفاده کردند بی آن که از کمّ و کیف ماجرا خبری موثق داشته باشند. هرچه بود، روایتی یکسویه بود که در غیاب فضای مجازی امروزین در آن مقطع زمانی از تمامی رسانه‌های جمعی به خورد مخاطبان داده می‌شد. این هجمه رسانه‌ای و جوسازی های تبلیغاتی، عامه مردم را که هیچ بلکه نخبگان را نیز فریفته و از جاده صواب منحرف ساخته بود. چه بسیارند از مسؤولان و مشغولان آن دوره و مطرودان و معزولان این دوره که از کرده خود در حق فقیه عالیقدر پشیمان و از سنگینی بار گناهشان سر در گریبانند.
مسأله این جاست که آن مایه تبلیغات یکطرفه منفی علیه منتظری، ناخواسته آب در آسیاب کسانی می‌ریخت که درصدد قدیس سازی از آیت‌الله العظمای پیشین و روحانی ساده لوح پسین بودند؛ چراکه فضای غبارآلودی که توسط صداوسیما و جراید آن روز(وبلکه امروز) ساخته شد و می‌شود، هرگز مجال نقدی جدّی و موشکافانه از کارنامه منتظری را حتی برای مخالفانش فراهم نکرد. ای بسا اگر دستگاه تبلیغاتی رسمی در طول سی و اندی سال گذشته، زمینه‌ای شفاف و فارغ از غرض‌ورزی‌ها و کینه‌توزی های شخصی فراهم می‌آورد، عملکرد آیت‌الله منتظری در ترازوی خِردِ خود بنیاد، به دقت سنجیده و قصور و تقصیرهای احتمالی او بر آفتاب افکنده می‌شد؛ تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
اما و دریغا جار و جنجال هایی که همچون خاکستری نیم خفته، در طول بیش از سه دهه گذشته، هر از چندگاهی بر آن دمیده شده و آتش کینه و نفرت از آن زبانه می‌کشد، دایره نقد منصفانه را هر روز تنگ تر از دیروز کرده و جلوی روشنگری تاریخی را سد می‌کند.
هیچکس قائل به عصمت مطلق آیت‌الله منتظری و معصیت مطلق مخالفان او، که برخی از ایشان امروزه دیگر اسیر خاکند و پاسخگوی کرده‌های خویش، نیست. نه منتظری فرشته بود و نه ایشان ابلیس؛ اما تاریخ از آنها که نگذاشتند و هنوز هم نمی‌گذارند ابعاد مسأله‌ای بدین مهمی با شفافیت کامل شکافته و بررسی شود نخواهد گذشت. شیوه برخورد اینان تنها قابل قیاس با کسانی است که در دیار فرنگ، مانع تحقیقات مستقل از پدیده هولوکاست هستند و نمی‌گذارند احدی سخنی جز آنچه دستگاه رسمی تبلیغات می‌گوید بر زبان آورد. شاید آنان خود بر این باورند که زخمی که در فروردین ماه 1368 سر باز کرد و امام‌خمینی ناگزیر از حذف حاصل عمر خویش از دایره قدرت شد، ابعادی فاجعه آمیزتر از هولوکاست دارد که نباید درباره‌اش پژوهشی مستقل صورت گیرد.
به نظر می‌رسد، فارغ از پیشداوری‌های معمول که غالباً درباره تمامی وقایع مهم پس از انقلاب و بیشتر شخصیت‌های برجسته آن، از بنی صدر و قطب زاده و بهشتی گرفته، تا بازرگان و یزدی و احمد خمینی و… روا داشته می‌شود، یک بار برای همیشه باید مورخان حرفه‌ای و تحلیلگران نسبتاً منصف و حتی شاهدان عینی بی‌غرض بنشینند و از هرآنچه در این چهل و یکسال و بلکه شصت سال گذشته اتفاق افتاده است، روایتی غیر ایدئولوژیک و تهی از قضاوت‌های اخلاقی و عاری از اراده‌های معطوف به قدرت به دست دهند تا دستکم حکایتی نزدیک به واقع از ماجراهایی چنین با اهمیت در تاریخ ثبت شده، برای آیندگان مایه تأمل و عبرت گردد.
چنین معامله‌ای با تاریخ، به نفع تمامی اطراف دخیل در ماجراست؛ چراکه سهم هریک را از صواب و خطا در سنجه و میزان بی غشّ و قلب گذر زمان نهاده، همگان را راضی و خشنود از پیشگاه قاضی سختگیر تاریخ روانه جایگاه اصلی خود می‌کند. اما در فضای مبهم و مشوّه فعلی، حتی آنان‌که ارادتی به آیت‌الله منتظری نداشته و ندارند از ژرفا و گستره خطاهای احتمالی او بی‌خبرند؛ دوستانشان که جای خود دارد.
همین عدم شفافیت موجب شده‌است که روایات متعدد و در اغلب موارد، متناقضی از یک رویداد واحد بر سر هرکوی و بازار به گوش برسد که البته تفوق هژمونیک، همواره با صدایی است که به مدد قدرت، تشدید یافته و بر دیگر صداها غلبه کرده‌است. در این میانه برای آنان‌که جویای حقیقت هستند، تشخیص سره از سره بسیار دشوار خواهد بود.
از این روست که فصلنامه خاطرات سیاسی بر آن شد که پرونده‌های جنجالی و بحث‌برانگیز انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را بازگشایی و بازخوانی نموده، در حد توان و بضاعت خود با رعایت جمیع جوانب و ملحوظ داشتن حساسیت‌های معقول و قابل قبول حول محور این پرونده‌ها، تلاش کند ضمن تحرّی حقیقت به قدر استطاعت، برای طرح روایت یا روایت‌هایی که کمتر فرصت ظهور و بروز در رسانه‌های داخلی یافته‌اند محملی فراهم آورد. بی‌گمان پرونده آیت‌الله منتظری واجد همین خصوصیت است؛ بنابراین کوشیده‌ایم در این شماره به ضلعی از این کثیرالاضلاع پیچیده بپردازیم.
از یاد نباید برد که تقلیل دادن شخصیت آیت‌الله منتظری به مسأله قائم‌مقامی رهبری و فروکاستن فراز و فرود زندگی او به فراز و فرود مقوله قدرت و انقلابی‌گری، خطایی است نابخشودنی و جفایی است در حق وی؛ چراکه هیبت ظاهری این امر می‌تواند حجابی باشد بر قریب 90 سال حیاتی که هر مقطع آن می‌تواند موضوع پژوهشی درازدامن باشد. فی‌المثل مطالعه در باب دوره تحصیل وی، بویژه بخشی از آن که در قم و تحت تعالیم آیت‌الله العظمی بروجردی طی می‌شود، ضمن ترسیم شکل‌گیری شخصیت علمی و مراحل بلوغ فکری او می‌تواند کلیدواژه‌های شناخت عمیق آنچه را در ثلث پایانی زندگیش دیدیم در اختیارمان گذارد. همچنین غور در دوره آشنایی با آیت‌الله خمینی و آغاز مبارزه با رژیم پهلوی و مرارت‌هایی کم مانند که در این راه متحمل شد، دستمایه با ارزشی است برای محققی که می‌خواهد منتظری را به مثابه یک روحانی سیاسی بشناسد. برای آن پژوهشگری که به دنبال کشف و گزارش تجلی آموزه های اخلاقی در رفتار و گفتار و پندار آیت‌الله است، دهه اول انقلاب و شیوه برخورد او با قدرت بهترین بازه زمانی و مورد مطالعاتی است. اما برای محققی که ربط و نسبت فقه پویای شیعه با مظاهر تمدن جدید جذابیت پرابلماتیک دارد، ده سال آخر عمر این فقیه متظلع، ارزش بسیار زیادی خواهد داشت؛ چرا که در این دوره است که آیت‌الله العظمی منتظری، به عنوان یک مرجع تقلید پای‌بند به شیوه‌های سنّتی تفقّه در دین، به بازاندیشی در آراء و نظرات و اجتهادات خود پرداخته و حتی برخلاف عادت مألوف علمای دینی، تیغ انتقاد از نیام برکشیده، با بی‌رحمی تمام زبان به نقد خویش می‌گشاید. کاری کم نظیر در نهاد تاریخ مرجعیت، اگر نگوییم بی نظیر.
مواجهه منتظری با مسائل مستحدثه‌ای همچون حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق اقلیت‌های دینی، جایگاه تحزّب و نهادهای مردمی، جامعه مدنی و… که از رهاوردهای مدرنیته و مدرنیزاسیون می‌باشد، داستان شگفتی است که نیازمند بازگویی و بازخوانی چندباره است. به همین دلیل است که در این شماره، بیشتر حجم پرونده آیت‌الله منتظری به این امر اختصاص یافته است؛ حقوق بشر از دید این مرجع بلندپایه شیعه.
همچنان‌که بارها متذکر شده‌ایم، خاطرات سیاسی با هیچ شخص یا نهاد تاریخی عقد اخوت نبسته و به هیچ وجه نیز در پی اثبات مدعایی یا ردّ مدعای دیگر نیست؛ بلکه دغدغه این نشریه در درجه اول احیای خاطراتی است که می‌تواند در توسعه سیاسی این مرزبوم به کار آید و در مرتبت دوم جلوگیری از نشستن گرد خاموشی و فراموشی بر وقایعی است که بازخوانی آن باعث تأملی خردمندانه و درنگی معقول برای یکایک شهروندان کشور بویژه علاقمندان به تاریخ پرماجرای معاصر ایران می‌تواند باشد.
آیت‌الله منتظری هرکه بود و هرچه شد، با همه نقاط ضعف و قوتش، شخصیتی تأثیرگذار در تاریخ صدساله اخیر ایران بوده و از هر زاویه ای بدان بنگریم، شایسته مداقّه‌ای جدی و درخور مطالعه‌ای ژرف نگرانه است. حیات پربار او فصلی طولانی از تاریخ انقلاب اسلامی ایران و به احتمال زیاد سرآغاز فصلی نوین از کتاب قطور فقه شیعه و کلام جدید و مدرن اسلامی است.




سیاست در سایه کرونا

حسن اکبری بیرق
h.akbaribairagh@gmail.com

همه گیری ویروس کوید19 که میراث برجای مانده از سال98 بود، در سال 99 نیز همه شؤون زندگی بشر را تحت تآثیر خود قرار داده، سبک زندگی و حتی شیوه اندیشه آدمیان را دیگرگون کرد. در کشور عزیزمان ایران نیز این واقعیت تلخ جاری و ساری بود. غیر از آن که عفریت مرگ از طریق کرونا بر همه جای ایران چنبره زده‌بود و زده‌است، مرگ بسیاری ارزش‌ها و باورها نیز به همان میزان قربانی می‌گرفت و می‌گیرد.
گسترش ویروس کرونا عوارض پیدا و پیامدهای پنهانی دارد که شاید شناسایی و تحلیل آنها مهم‌ترین چالش اندیشمندان جهان در سال‌های آینده بوده‌باشد. برای نمونه تعلیق برگزاری نماز جمعه، تعطیل مساجد، منع تشکیل مجامع، به محاق رفتن بسیاری از مناسک مذهبی از جمله مراسم مربوط به ماه رمضان، عدم برپایی راهپیمایی روز قدس و… در چشم مفسران وقایع اتفاقیه در جوامع انسانی، معنا و مفهوم و عواقبی بیش از تعطیلی مراکز آموزشی و ورزشی دارد. این رویدادهای نادر و بلکه بی‌نظیر، با همه تلخکامی‌هایی که به بار آورده‌است، موضوع تأمل و مطالعه ای جدّی برای فیلسوفان، جامعه‌شناسان، دین‌پژوهان و حتی فقها می‌تواند باشد. به گواه فضای مجازی و به لطف شبکه‌های اجتماعی این واکنش‌ها از سوی صاحب‌نظران و متفکران انتشار عام یافته است؛ هرچند اینها همه نتایج سحرند و باید منتظر دمیدن صبح دولت باشیم تا از گستره و ژرفای تأثیری که این پاندمی بر شیوه زیست حیوان ناطق نهاده است باخبر شویم.
ازآنجا که در این مرزبوم، بنابر سابقه تاریخی بلند و پیشینه درازآهنگ، همه مسائل ریزودرشت و مرتبط و غیر مرتبط، رنگ و انگ سیاست به خود می‌گیرد، مسأله کرونا نیز ابعاد سیاسی پیدا کرده، صحنه تقابل برخی نهادهای رسمی و غیر رسمی با دولت شده‌است. مسأله‌ای همچون بسته شدن اماکن زیارتی و مذهبی، که تصمیمی اجماعی در سطح مسؤولان بلندپایه نظام بوده، مورد تأیید ضمنی رهبری نیز واقع گشته بود، دستاویزی برای برخی در قم و مشهد، جهت تقابل با دولت قرار گرفته، صحنه هجمه عده‌ای علیه متولیان سلامت و درمان شد.
شاید در بادی امر، این‌گونه برخوردهای نابخردانه با مسأله‌ای کاملا معقول و علمی چندان دور از انتظار نباشد؛ آن هم در کشوری که از استفاده از دوش حمام گرفته تا خوردن قهوه و چای و گوجه فرنگی، در مقطعی از تاریخ، نه تنها مقوله‌ای چالش‌برانگیز برای فقها گشته، بلکه نقطه تمایز بین ملت و دولت شده‌است؛ و ای بسا این مفهوم جدیدی که از واژه «ملت»(=دین و مذهب)در یکصد و ده سال اخیر رواج یافته است، محصول همین تقابل بوده باشد. طُرفه این که یکی از بزرگترین و مهم‌ترین وقایع سیاسی در این کشور، حول محور استعمال توتون و تنباکو به وجود آمده که گرچه هیچ اصل و اساس سیاسی نداشت اما استفاده از آن به فتوای میرزای شیرازی، در حکم محاربه با امام زمان تلقی شده‌بود و اهل نظر نیک می‌دانند که سیاسی کردن همین امر ذاتاً غیر سیاسی تا چه میزان بر سیاست داخلی و روابط خارجی ممالک محروسه ایران اثرگذار بوده‌است.
کرونا نیز با تفاوت‌هایی اندک از همین لون است؛ این پدیده خانمان‌برانداز، که مسأله‌ای اصولا بیولوژیک بوده و صغیر و کبیر و چپ و راست و لیبرال و مستبد و دمکرات و جمهوری‌خواه نمی‌شناسد چنان سایه گسترده‌ای بر جهان سیاست افکنده‌است که شاید سال‌ها زمان لازم باشد تا ابعاد آن توسط محققان روشن شود. بنابراین همه گیری ویروس کرونا را می‌توان جزو خاطرات سیاسی در ایران و جهان به شمار آورد که چه بسا تحولاتی را در جهان سیاست رقم زده و خواهد زد که در شرایط عادی امکان‌پذیر نبود.

در گیرودار این گرفتاری‌های حاصل از این سیاسی‌ترین ویروس عالمگیر، پدیده غیر سیاسی دیگری نیز سیاست جهانی را به‌شدت تحت تأثیر خود قرار داد و آن عبارت است از قتل سیاهپوستی به نام جرج فلوید به دست یک پلیس سفیدپوست در مهد آزادی، ایالات متحده امریکا!
برکسی پوشیده‌نیست که سالانه دهها نفر در اثر خشونت‌های معمول بین نیروهای پلیس محلی و فدرال امریکا با اقلیت‌های قومی، کشته و تعداد بسیار زیاد دیگری نیز مصدوم و زندانی می‌شوند، اما شیوه این قتل و نحوه رسانه‌ای شدن آن به گونه‌ای بود که زخم کهنه تبعیض‌های نژادی جاری در این قدرتمندترین کشور دنیا را تازه کرد و جهانیان را متوجه خویش ساخت. به رغم خطراتی که ویروس کرونا متوجه اجتماعات انسانی می‌کند در بسیاری از شهرهای بزرگ ایالات متحده و پایتخت‌های مهم اروپایی و آسیایی تظاهرات و راهپیمایی هایی انجام گرفت که در تاریخ مبارزات ضدتبعیض نژادی کم نظیر است.
در این میان موضع گیری‌های سیاستمداران داخلی در برابر کشته شدن یک نفر شهروند سیاهپوست امریکایی، تأمل برانگیز بود. بی‌شک توخالی بودن ادعای طرفداری و رعایت حقوق بشر از سوی حاکمان کشورهایی همانند امریکا، بر همگان واضح و مبرهن است؛ اما در ایامی که وزیر کشور جمهوری اسلامی ایران، از جان‌باختن حدود 230 نفر از شهروندان این سرزمین، طی دو روز ناآرامی در آبان‌ماه 1398 به دلیل اعتراض مردم به افزایش ناگهانی قیمت سوخت، خبر می‌دهد، حمله‌های تند از سوی برخی ناظران و تحلیل‌گران سیاسی به هیأت حاکمه ایالات متحده امریکا، چندان موجه به نظر نمی‌رسد. درست است که حقوق بشر و دموکراسی و موضوعاتی از این دست همواره از سوی قدرت‌های بزرگ همچون حربه‌ای علیه دول مستقل یا متخاصم از دید آنان، به کار رفته است اما این واقعیتی است غیرقابل انکار که امروز جوامعی مثل ما، دیروز جوامعی است که مردم‌سالاری و حقوق شهروندی در آنها نهادینه شده‌است و اگر برخی مواقع نقض آشکاری در آن کشورها به چشم می‌خورد، دلیل بر سیستماتیک بودن آن نیست. اما در اغلب کشورهای خاورمیانه حقوق بشر و دموکراسی هنوز به‌صورت سیستماتیک نهادینه نشده‌است و این قبیل کشورها از جمله ایران راه درازی تا رسیدن به ارزش‌هایی همچون کرامت انسانی و حقوق شهروندی دارند. این قضیه در ایران امروز چندان مهجور و مغفول افتاده‌است که منشور حقوق شهروندی که توسط دولت تدبیر و امید رونمایی شد و حداکثر یک سند بر روی کاغذ بود، از جانب بسیاری تحمل نشد و مثل دهها منشور دیگر نه تنها به دیار خاموشان و فراموشان منتقل گشت بلکه حتی پست دستیاری ویژه در حقوق شهروندی نیز از چارت سازمانی ریاست جمهوری به یکباره حذف گردید. در چنین فضایی تکیه بیش از اندازه بر موارد نقض حقوق بشر در ممالک دیگر از سوی رسانه‌هایی چون صداوسیمای خودمان، از سوی ناظران داخلی و خارجی به سخره گرفته خواهد شد که چنین نیز شد.
سخن از حقوق شهروندی را با یادی از مرجعی که در اجتهادات فقهی خود پاس حقوق انسان‌ها را بیش از تکالیفشان داشت به پایان می‌بریم. این مباحث مهم به اضافه مباحثی که در رسانه‌های رسمی ایران در سالروز رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران مطرح گردید، مقارن است با انتشار پرونده‌ای در شرح احوال و آثار و افکار آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در این شماره خاطرات سیاسی. از سر تصادف، این شماره هنگامی منتشر می‌شود که باردیگر مسائل مربوط به آیت‌الله منتظری، نقل محافل شده و ظاهراً به بهانه بزرگداشت سالگرد ارتحال امام خمینی، مطابق معمول روایت‌های غیر کارشناسانه، نامنقّح و گاه غرض‌ورزانه از تریبون‌های رسمی در سطح وسیع بازنشر شده، چه بسا موجبات گمراهی نسلی را فراهم می‌آورد که در بازه زمانی وقوع آن اتفاقات تلخ اصلا به دنیا نیامده بودند.
دأب فصلنامه خاطرات سیاسی این بوده و خواهد بود که در عمل به رسالت رسانگی خویش، بکوشد فارغ از حبّ و بغض هایی که یُعمِی وَ یُصِم، با تکیه بر متدولوژی‌های شناخته‌شده دانش نوپای تاریخ شفاهی، پرتوی بر آن بخش از تاریخ معاصر ایران بیفکند که حجابی از رذیلت اخلاقی خودبرحق‌پنداری و دیگرباطل‌انگاری چشم شِبهِ تاریخ‌نگاران را مبتلا به عَمیا کرده‌است. از این روست که در شماره پیش رو علاوه بر ارائه بحثی تئوریک در باب تاریخ شفاهی، به شخصیت تأثیر گذار انقلاب 1357، یعنی آیت‌الله منتظری عطف توجه کرده‌ایم. همچنین به مناسبت تلاقی انتشار این شماره با سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی، یادی از این چهره ممتاز روشنفکری در ایران نموده‌ایم.
با اذعان به این‌که انسان، محل نسیان و خسران است، از خوانندگان صاحب نظر و مخاطبان اندیشمند فصلنامه،مجدّانه خواستاریم نقد و نظرهای خود را درباب همه مطالب خاطرات سیاسی، بویژه مباحث این شماره از ما و دیگر خوانندگان دریغ نکنند.




انقلاب اسلامی در کتاب‌های غربی از ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶

انقلاب اسلامی ایران در نگاه خارجی، همواره جزئی از تاریخ نوشتاری نویسندگان و تحلیل گران قرن معاصر به شمار می رفته و می رود؛ انقلابی که هر چه بر عمر آن افزوده می شود، گویی تشنگی دانستن از چگونگی وقوع و پایداری آن نیز بیشتر می شود. آنچه در این گزارش آمده است، روایتی است کوتاه از نگاه برخی نویسندگان غربی به انقلاب اسلامی ایران در حوزه کتاب؛ نگاهی به برجسته ترین آثار این حوزه در بین سالهای ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ میلادی است که به زعم خود غربی ها، جزو کتاب های مرجع درباره تاریخ نگاری و تحلیل انقلاب اسلامی ایران هستند. تحلیل‌هایی که در بسیاری از اوقات، به ناچار منصفانه شده اند.
ایران مدرن: ریشه ها و دلایل انقلاب/ نیکی آر کدی انتشارات دانشگاه ییل آمریکا، آگوست ۲۰۰۶ نیکی کدی، تاریخ نگار و استاد دانشگاه کالیفرنیا در این کتاب به بررسی ریشه های انقلاب اسلامی ایران و عوامل پیدایش آن می پردازد. وی در این کتاب ۴۴۸ صفحه ای سعی می کند روایتی از ایران مدرن سال های آینده را در زمان حال نقل کرده و همچنین تغییرات و اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که در یک ربع قرن گذشته رخ داده در مقابل مخاطب ترسیم کند. کدی در این کتاب علاوه بر حوادث و جریانات انقلاب به نقد و بررسی جنگ ایران و عراق، جنگ خلیج فارس و حوادث یازدهم سپتامبر و تاثیرات هر یک بر روابط ایران و آمریکا می پردازد. اگرچه نگاه کدی در این کتاب خالی حب و بغض های مرسوم غرب نسبت به اسلام نیست، اما وی در این کتاب به پیشرفت های قابل توجه ایران پس از سقوط رژیم شاه در حوزه های مختلف علمی، بهداشتی، فرهنگی و افزایش نقش زنان در امور جامعه اشاره می کند و از ایران پس از بهمن ۵۷ تمجید می کند.
دموکراسی در ایران / ولی نصر و علی قیاسی انتشارات دانشگاه آکسفورد. ژوئن ۲۰۰۶
«امروزه ایران از یک سو مورد تهاجم سیاست های جنگ طلبانة بوش قرارگرفته و از طرفی دیگر به عنوان تنها دروازة خاورمیانه معرفی می شود. لذا آیندة این کشور به طور مستقیم با امنیت و ثبات منطقه خاورمیانه مرتبط است. « ولی نصر و علی قیاسی» در این کتاب، با بررسی تاریخ سیاسی ایران در عصر معاصر، از مردم سالاری سخن می گویند. فاکتوری که در ایران بعد از انقلاب ۵۷، رشدی چشمگیر داشته و همچنان سیر صعودی خود را دنبال می کند.
بعد از انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، ایران در حال تجربه نوع تکامل یافته ای از دموکراسی در میان کشورهای اسلامی است.» نویسندگان این کتاب، دموکراسی در ایران را نه تنها یک امر اتفاقی نمی خوانند، بلکه آن را اصیل و دارای ریشه در فرهنگ و جامعة ایرانی معرفی می کنند که زمزمه های آن را می توان از آغاز انقلاب مشروطیت در دوره قاجار شنید. مفهوم دموکراسی در ایران در حال حاضر از غرب وارد نشده و خود از فرهنگ و تاریخ سنتی مردم این کشور برخاسته است.» نویسندگان این کتاب به تاثیر انقلاب و تغییر و تحولات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در رسیدن به این دموکراسی ایده آل پرداخته اند.
فوکالت و انقلاب ایران / جانت افاری و کوین اندرسون انتشارات: دانشگاه شیکاگو. ژوئن ۲۰۰۵ در سال ۱۹۷۸ زمانی که اعتراض مردم علیه شاه به اوج خود رسیده بود، مایکل فوکالت، استاد فلسفه و خبرنگار روزنامة لوموند فرانسه برای دیدار با امام خمینی (ره) و سایر رهبران انقلاب مردمی ایران به ایران سفر کرد و در طول اقامت طولانی اش، مجموعه مقالات و تحلیل هایی درباره انقلاب نوشت که در آن زمان از سوی محافل غربی مورد انتقاد واقع شد. «جنت افاری و کوین اندرسون» در این کتاب در اصل به شفاف سازی علل تغییر عقیدة فوکالت پس از دیدار با امام خمینی (ره) و حمایت و طرفداری وی از حرکت اسلامی مردم ایران می پردازند. آنها تجربة فوکالت در سفرش به ایران را به رشته تحریر درآورده و از عقاید و افکاری صحبت می کنند که فوکالت تحت تاثیر رهبر انقلاب کسب کرده است. نویسندگان این کتاب همچنین با استناد به نوشته های ژورنالیستی فوکالت جوان در سال های اوایل انقلاب، مبحثی دربارة اسلام گرایی مطرح می کنند که باید در روابط غرب و ایران و به طور کل جهان اسلام، مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. در واقع آنها از انقلاب اسلامی ایران، نوعی الگوسازی برای سایر ملل را ارائه می کنند.
انقلاب باورنکردنی در ایران / چارلز کورزمن انتشارات دانشگاه هاروارد. «سپتامبر ۲۰۰۵ محمد رضا پهلوی، شاه ایران در آینده ای قابل پیش بینی در راس قدرت باقی خواهد ماند.» این جمله سخنان و تحلیل یک مقام ارشد سازمان سیا در اکتبر سال ۱۹۷۸ است. «صد روز بعد، شاه با وجود حمایت شدید از سوی دولت های غربی و ارتش تا دندان مسلح، توسط قشرهای مردمی طی یک انقلاب صلح آمیز سقوط می کند.» چارلز کورزمن با بیان وقایع قبل و بعد از سقوط شاه اگرچه از کلمة «باورنکردنی» برای کتابش استفاده کرده، ولی روند پیشرفت انقلاب را کاملاً منطقی و روشن ارزیابی می کند. کورزمن با استفاده از مصاحبه ها و اسناد و مدارک محرمانه و همچنین سخنان شاهدان عینی این انقلاب را بر خلاف افکار رایج آن روز، کاملاً قابل پیش بینی می داند. وی می نویسد «شاید در آن زمان مردم با پیروی از یکدیگر در تظاهرات شرکت می کردند، ولی راه انقلاب چنان روشن و هموار بود که اگر مردم به این مسئله آگاهی داشتند، خیلی زودتر به پیروزی می رسیدند.»
ایران مدرن بعد از ۱۹۲۱/ علی انصاری انتشارات لانگمن. آوریل ۲۰۰۳ « وجود دو منطقة خلیج فارس و دریای خزر، باعث شده نام ایران از سال های اوایل قرن بیستم همواره در محافل اقتصادی مطرح باشد. ولی بعد از وقوع انقلاب در سال ۱۹۷۸ این نام به محافل سیاسی نیز کشیده شد.» علی انصاری در این کتاب با نگاهی گذرا به تاریخچة رشد و توسعه اقتصادی در ایران، به نقش انقلاب در جریان رشد اقتصادی و تاثیر محدودیت روابط ایران با کشورهای غربی در سیر صعودی و نزولی این روند پرداخته است. انصاری توسعة اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران را از سال ۱۹۲۱ به بعد دنبال و از پیدایش تفکر و گرایش های جدیدی دراین حوزه ها خبر می دهد. وی ایران مدرن را مخلوطی از سیاست و فرهنگ قلمداد می کند که می تواند نقش بسزایی در رشد و توسعة این کشور در سالهای آینده ایفا کند.
آخرین انقلاب بزرگ / رابین رایت گروه انتشاراتی نوف Knopf Publishing Group. مارس ۲۰۰۱ در غرب، کمتر خبرنگاری پیدا می شود که به اندازه رابین رایت به فرهنگ بعد از انقلاب ایران و نوع نگرش مردم آن آشنایی داشته باشد. رایت برای اولین بار در سال ۱۹۷۳ به عنوان خبرنگار به ایران سفر کرد و در روزهای وقوع انقلاب در ایران حضور داشت.
رایت لحظه به لحظه انقلاب را در کتابش به تصویر کشیده و به عنوان یک زن نویسنده با نگاهی تحلیلی، اتفاقات پس از انقلاب ۵۷ را ـ بویژه در حوزه سیاست ـ به نفع قشر زن تشریح می کند. او اعتقاد دارد انقلاب اسلامی ایران بود که آموزه های اسلام را به طرز صحیح به اجرا گذاشت. وی می نویسد: «من در اینجا زنانی را می بینم که با روسری و چادر در صحنه های مختلف اجتماعی و سیاسی حضور پیدا می کنند و این از نتایج بزرگ انقلاب ۵۷ است، حضور فعال و معتقدانه زن در جامعه ایرانی.» او انقلاب اسلامی را با انقلاب های روسیه و فرانسه مقایسه و از آن به عنوان آخرین و بزرگترین انقلاب تاریخ بشریت یاد می کند.
عبای پیامبر: مذهب و سیاست در ایران/ روی متحده انتشارات: oneworld. آگوست ۲۰۰۰ از ۱۵ سال پیش که اولین نسخه از این کتاب نوشته «روی متحده» به چاپ رسیده، هنوز هم اگر کسی بخواهد دربارة فرهنگ و جامعة ایرانی بعد از انقلاب مطالعه کند، به این کتاب مراجعه می کند. عبای پیامبر با روایت داستان زندگی یک طلبة جوان و شیوة زندگی وی در شهر مذهبی و قدیمی قم، در حقیقت به زندگی و فرهنگ نسل اول انقلاب می پردازد. روی متحده به صورت داستان گونه فرهنگ شیعه و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را در میان کشورهای اسلامی خاورمیانه مطالعه و منتشر می کند. وی همچنین سعی دارد کتاب خود را به عنوان مرجعی در این زمینه برای مخاطب غربی معرفی کند، مرجعی که مبدا خود را انقلاب اسلامی ایران می داند.
نمایش یک انقلاب: هنر اعتقاد در انقلاب اسلامی ایران / پیتر چاوسکی انتشارات دانشگاه نیویورک. اکتبر ۱۹۹۹ انقلاب اسلامی ایران یکی از نادرترین حوادث تاریخی است که برتری و قدرت کلمات را در مقابل اسلحه به خوبی نشان داد. سخنان امام خمینی [ره] و شعار ها و پوسترهای مردم، رژیمی را سرکوب کرد که بیش از دوهزار سال ادعای حکومت و سلطنت را با خود داشت.» پیتر چاوسکی با همکاری حامد دهباشی همکار ایرانی خود در دانشگاه نیویورک، با نوشتن نمایش «یک انقلاب» سعی دارد به بررسی چگونگی وقوع انقلاب مردمی ایران بپردازد. چاوسکی نمایش بزرگی از انقلاب را به تصویر می کشد که در آن به ظاهر مجموعه ای شعار و سمبل های انقلابی، رژیم شاه را سرنگون می کند. ولی نویسنده مهم ترین سلاح مردم را در مقابل رژیم طاغوتی، نیروی اعتقاد و مذهب ارزیابی می کند. چاوسکی با بهره گیری از اسناد و مدارک، بر خلاف متفکران و تحلیل گران غربی، ثابت می کند که تنها نیروی مردم در به ثمر نشستن انقلاب ۵۷، ایمان و باور به آینده ای روشن بوده است.
انقلاب ناشناخته ایران/ مارک داونز انتشارات Ashgate Publishing, Limited «انقلاب اسلامی تاثیرات عمیق و گسترده ای در ساختار سیاسی کشور ایران ایجاد کرد و این تحولات سیاسی بیش از همه روی تفکر و هویت اجتماعی مردم این کشور تاثیر گذاشته است.» این کتاب با تاکید بر این تغییر و تحولات درونی به بررسی و کاوش در ساختارهای جدید جامعه ایرانی نیز می پردازد.
داونز به عنوان نویسنده و عضو آژانس بین المللی حقوق مدنی و دموکراسی جهانی، در این کتاب به مبحث برخورد نامناسب کشورهای غربی با انقلاب اسلامی ایران می پردازد. وی می نویسد «نظریه پردازان غربی از انقلاب به عنوان حرکتی غیر دینی و غیر مردمی یاد می کنند و آن را زاییده افکار قشر خاصی از مردم می دانند، حال آنکه انقلاب اسلامی در ایران زاییده قشرهای مختلف مردمی بود که حکومت را برای خود می خواستند و نه بیگانگانی از آن سوی مرزهاشان».
داونز انقلاب ایران را حرکتی مذهبی عنوان می کند و اندیشمندان غربی را در درک صحیح اسلام شیعی که سکاندار اصلی این انقلاب است، ناتوان ارزیابی می کند.
منبع: پایگاه جامع تاریخ معاصر ایران
مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی




اثر انقلاب اسلامی ایران در نظریه‌های تبیینی وقوع انقلابها

محمدحسین پناهی

استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی

ظهور انقلاب اسلامی ایران، ناتوانی بسیاری از نظریه‌های انقلاب را در تحلیل و تبیین انقلابهای سیاسی و اجتماعی نمایان كرد. شاید وقوع انقلاب اسلامی را بتوان نقطه عطفی در نظریه پردازی‌های اندیشمندان علوم سیاسی و اجتماعی دانست كه بسیاری از آنان را به بازاندیشی در نظریه‌های خویش وادار نمود و بعضی آشكارا به ضعف نظریه‌های خود در مواجهه با انقلاب اسلامی ایران اعتراف كردند. نوشتار حاضر، چكیده‌ای از سخنرانی دكتر محمد حسین پناهی با عنوان: تأثیر فرهنگی انقلاب اسلامی ایران بر تئوری‌های انقلاب، در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. پناهی دارای مدرك دكترای جامعه شناسی و فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه ویسكانسین- مدیسون آمریكا و اكنون عضو هیئت علمی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی(ره) است. حوزه تخصصی وی جامعه شناسی سیاسی و انقلاب می‌باشد. از او تا به حال علاوه بر مقالات متعدد، كتاب «جامعه‌شناسی شعارهای انقلاب اسلامی» نیز منتشر شده است.


انقلاب اسلامي ايران به عنوان يكي از انقلاب‌هاي برجسته قرن بيستم ، آثار متعددي را به دنبال داشت و توجه بسياري از انديشمندان انقلاب را به خود جلب نمود. شايد هيچ انقلابي در چنين مدت كوتاهي به اندازه انقلاب اسلامي مورد توجه انديشمندان قرارنگرفته باشد. در نتيجه امروزه شما كتابنامه‌هاي قطوري از تحقيقات، مقالات و كتابهايي در زمينه انقلاب اسلامي مي‌بينيد كه حاوي صدها مقاله علمي و كتاب است. براي مقايسه‌اي اجمالي جهت تبيين دامنه وسيع كار بر روي انقلاب اسلامي توجهتان را به جستجويي كوتاه در سايت گوگل(Google) با موضوع انقلاب اسلامي جلب مي‌كنم. براي نمونه امروز صبح اين جستجو را انجام دادم. در اين جستجو در ارتباط با انقلاب اسلامي يك ميليون و ششصد و هفتاد و يك هزار مدخل وجود داشت. همين جستجو را نيز براي انقلاب نيكاراگوئه كه تقريباً همزمان با انقلاب اسلامي اتفاق افتاده است،انجام دادم. نتيجه، پنجاه و يك هزار مدخل در گوگل بود. بدين ترتيب مي‌بينيم كه به هيچ وجه اين دو انقلاب(انقلاب اسلامي و انقلاب نيكاراگوئه) قابل مقايسه نيستند.اين نكته خود به خود اين سؤال را مطرح مي‌كند كه اساساً چرا چنين توجهي به انقلاب اسلامي ايران شده است؟ براي مثال اگر پيرامون انقلاب فرانسه كه دويست و سي سال پيش اتفاق افتاده است و هنوز روي آن مطالعه مي‌كنند، در سايت گوگل جست‌وجو كنيم، تعداد مدخل آن حدود دو ميليون و سيصدهزار مورد است. به عبارت ديگر انقلاب اسلامي ايران در اين مدت كوتاه سي ساله تقريباً ششصد هزار مدخل كمتر از انقلاب فرانسه دارد. انقلابي كه در واقع به عنوان مادر انقلاب‌هاي مدرن شناخته مي‌شود و جزء مهمترين آنهاست. البته اين مدخل‌ها دائماً در حال تغيير است. به احتمال زياد اگر از امروز ده سال بگذرد و شما بار ديگر اين جستجو را انجام دهيد، خواهيد ديد كه دامنه كار بر روي انقلاب اسلامي بيش از انقلاب فرانسه خواهد بود. به هر حال اين نكته اهميت انقلاب اسلامي را در صحنه بين المللي و براي انديشمندان حوزه انقلاب و جامعه شناسي سياسي و انقلاب نشان مي‌دهد. اينكه چه عواملي باعث اهميت فراوان انقلاب اسلامي شده است، خود جاي بحث دارد.

قطعاً عواملي مانند: زمان و مكان وقوع ، ايدئولوژي، ميزان موفقيت، آثار بين المللي، هويت دشمنان و مخالفان انقلاب اسلامي و عوامل ديگري در توجه فراوان به انقلاب اسلامي ايران مؤثر بوده اند. اين اهميت براي انديشمندان حوزه جامعه شناسي انقلاب قاعدتاً منجر به اين خواهد شد كه مطالعات بسياري بر روي انقلاب اسلامي ايران انجام دهند كه يكي از اولين تلاشها آزمون تئوريهاي خودشان است. به عبارت ديگر بررسي كنند، تئوريهايي كه تا آن زمان براي تبيين انقلابها به كار مي‌رفته به چه ميزان در مورد انقلاب اسلامي صادق است و مي‌تواند براي تبيين اين انقلاب مفيد باشد؟ و الزاماً اين مسئله آثار علمي فراواني را ايجاد خواهد نمود. براي نمونه جالب است بگويم طبق بررسي كه انجام داده ام، هيچ مطالعه‌اي بر روي آثار علمي انقلابات حتي انقلاب كبير فرانسه را مشاهده نكردم. به عبارت ديگر تحقيقي كه اثر يك انقلاب را به عنوان پديده‌اي اجتماعي در روند تغيير و تحولات علمي بررسي نمايد، نديدم. بنابراين مطالعه‌اي كه من انجام داده ام، كار بسيار جديدي است و تقريباً به معنايي منحصر به فرد است. البته دو- سه نفر از دوستان در ايران چنين صحبتهايي را به طور پراكنده و سطحي در برخي سمينارها داشته اند، اما مقاله علمي مدوني در اين زمينه پيدا نكردم و اين خود جاي شگفتي است كه در حوزه جامعه شناسي علم كه محملي براي چنين مطالعاتي است، به اين موضوع و اين انقلاب توجهي نشده است. به هر حال مستحضر هستيد، موضوعي كه به اين شكل انتخاب كرده ام، به لحاظ مباني نظري در حوزه جامعه شناسي علم قرار مي‌گيرد. يعني بررسي اثر يك پديده اجتماعي در روند تغيير و تحولات علمي. بنده حوزه مطالعاتي ام جامعه شناسي علم نبود، بنابراين براي اينكه بتوانم اين تحقيق را انجام دهم، ناچار بودم كه مطالعه دقيقتري در جامعه شناسي علم و جامعه شناسي معرفت داشته باشم و طبيعتاً مي‌بايد با مطالعات كلاسيك و متأخر در اين زمينه آشنا مي‌شدم كه وقت زيادي از من گرفت. با مطالعاتي كه در اين حوزه انجام دادم به اين نتيجه رسيدم كه شايد يك مبناي نظري تلفيقي، از جامعه شناسي علم بتواند مرا در اين تحقيق كمك كند. دو مطالعه در بين كارهايي كه در حوزه جامعه شناسي علم يا تاريخ تحولات علمي صورت گرفته بسيار شاخص هستند؛ يكي از آنها كاري است كه توماس كوهن تحت عنوان «ساختار انقلابات علمي» انجام داده كه كتاب آن نيز به فارسي ترجمه شده است. اين كتاب، انقلابات علمي يا بطور عام تر تحولات علمي را مورد مداقه قرار مي‌دهد. از نظر توماس كوهن دو شكل دگرگوني در علم وجود دارد: اولي دگرگوني تدريجي در داخل يك پارادايم يا نظريه موجود است كه از آن تحت عنوان علم عادي يا معمولي و يا فعاليت علمي معمول ياد مي‌كند. اغلب ما اينگونه عمل مي‌كنيم، يعني يك نظريه مورد قبول و جاافتاده‌اي را مبناي كار قرار مي‌دهيم و يا با اصلاحاتي در آن فرضياتي را مطرح مي‌نماييم و سپس به بررسي آنها مي‌پردازيم كه اين شيوه باعث توسعه علم در درون يك پارادايم مي‌شود. توماس كوهن مقايسه بسيار جالبي را ميان انقلاب‌هاي علمي و انقلابات اجتماعي انجام مي‌دهد. به نظر او همانطور كه زمينه‌هايي براي انقلاب‌هاي اجتماعي فراهم مي‌شود، شرايط انقلابي بوجود مي‌آيد،انقلاب اتفاق مي‌افتد و بعد هم پيامدهايي را به دنبال مي‌آورد، انقلاب‌هاي علمي نيز فرآيندي شبيه انقلابات اجتماعي دارد. از ديدگاه او معمولاً توسعه جامعه در شرايط عادي،در بستر ساختار موجود اتفاق مي‌افتد و بنابراين علم عادي هم علمي است كه در واقع بر اساس نظريه‌هاي مقبول موجود تحول مي‌يابد.همچنين در اين ساختار است كه فعاليت‌هاي علمي و پژوهشي و اساساً توسعه علمي به وقوع مي‌پيوندد.اين قضيه نوعي تغيير علمي است، منتها اين پارادايمهاي مورد قبول و نظريه‌هاي حاكم در زمان‌هايي و به علل مختلف مورد تشكيك قرار مي‌گيرند، چراكه توانايي تبيين پديده‌هاي نوظهور را ندارند. البته اين را هم اشاره كنم كه بحث كوهن بيشتر معطوف به علوم تجربي است. البته در مورد علوم انساني هم اشاراتي دارد كه با علوم تجربي قابل تطبيق مي‌باشد.توجه به اين نكته بسيار مهم است. به هر حال اين نظريات يا پارادايمهاي موجود مورد سؤال قرار مي‌گيرند و نمي توانند اتفاقات جديد را تبيين كنند. به اين صورت رفته رفته دانشمندان و انديشمندان مبتكري به وجود مي‌آيند كه نظريه‌ها و پارادايمهاي جديد را مطرح مي‌كنند و آن نظريه‌ها به تدريج مورد پذيرش قرار مي‌گيرند و بعد از يك دوره گذار، جايگزين نظريات و پارادايمهاي قبلي مي‌شوند. به اين ترتيب نظريه يا پارادايم بعدي با قبلي قابل قياس نيست، به طوري كه اساساً ساختار ديگري پيدا مي‌كند و به همين دليل كوهن حركت از يك پارادايم به پارادايم ديگر يا از يك نظريه به نظريه ديگر را انقلاب علمي مي‌نامد و نشان مي‌دهد كه از اين دست انقلابها، بسيار در تاريخ علم و در سطوح مختلف كلان و خرد اتفاق افتاده است. اين كار توماس كوهن بستر نظري را براي من فراهم نمود. بر اين مبنا و در حوزه جامعه شناسي علم مي‌توانيم انقلاب اسلامي را به عنوان يك حادثه بين المللي مهم تلقي كنيم كه ظهور آن قاعدتاً نظريات موجود، پيرامون انقلاب را به چالش مي‌كشد و بايد اين واقعه با آن نظريه‌ها آزمون شوند.آنوقت متوجه خواهيد شد كه نظريه‌هاي موجود چقدر توان اين تبيين پديده را دارند و اگر چنين تواني وجود نداشته باشد، حركتي براي خلاقيتهاي علمي جديد را بوجود مي‌آورد كه مباحث جديد علمي مطرح شوند و به اين ترتيب تغيير در نظريه‌هاي انقلاب حاصل مي‌شود. يكي از كتابهاي برجسته ديگر در اين زمينه(حوزه جامعه شناسي علم) كه متأخرتر از كتاب ساختار انقلابات علمي كوهن و متعلق به اواسط دهه 80 ميلادي است ، كتابي است كه دو نفر با نامهاي شاپين و شفر نوشته اند. نام اين كتاب، «قدرت و پمپ هوا» تا اندازه‌اي گمراه كننده است. اين اثر هم، از كارهاي بسيار برجسته و كلاسيك در حوزه جامعه شناسي علم است. اين دو نفر(شاپين و شفر) مطالعه‌اي بر روي فرآيند ساخت پمپ هوا توسط رابرت بويل كه از دانشمندان علم مكانيك بود، انجام دادند. آنها قصد داشتند دريابند كه نظريه پردازي رابرت بويل و دستگاهي كه او به عنوان يك تكنولوژي علمي جديد ساخت، چگونه مورد پذيرش جامعه علمي قرار گرفت؟ آنها به طور دقيق مراحل ساخت و آزمايش دستگاه و در نهايت،پذيرفته شدن آنرا علي رغم انتقادات شديدي كه افرادي مانند توماس‌هابز به آن وارد كرده اند، مورد مطالعه قرار داده اند. توماس‌هابز به شدت به اين دستگاه و نحوه عملكرد آن انتقاد مي‌كند و تمام يافته‌ها و استدلالهاي بويل و آزمايشهايي را كه او انجام داده است، زير سؤال برده و آنها را رد مي‌كند. اما چيزي كه در نهايت اتفاق مي‌افتد پذيرش نظر بويل از طرف جامعه علمي و رد نظر توماس‌هابز است. آنها نشان مي‌دهند كه شرايط فرهنگي، سياسي و اجتماعي حاكم در آن زمان به گونه‌اي بود كه درواقع به سود نظرات و دستگاه ساخته شده بويل و بر ضد نظرات‌هابز بوده است، درحاليكه هر دوي اين نظريه‌ها اشكالات جدي داشتند. نكته جالب اين است كه هر دو نظريه مي‌توانستند به يك اندازه مورد پذيرش قرار گيرند، اما يكي رد و ديگري پذيرفته مي‌شود. علت اين اتفاق پشتوانه سياسي نظريه بويل بوده است. حرف اساسي شاپين و شفر اين است كه اساساً داده‌هاي علمي و تفسير و تعبير‌هاي اين داده‌ها و نيز نظريه پردازي‌هاي علمي به شدت تحت تأثير شرايط فرهنگي، تاريخي، اجتماعي و سياسي است، به طوري كه هيچكدام از آنها و روشهايي هم كه براي توليدشان بكار گرفته مي‌شود، حقيقت نيستند. از اين منظر ساخته و پرداختن علوم مي‌تواند داراي تعبير و تفسيرهاي متعدد و مختلفي باشد و اينگونه نيست كه عينيت و حقيقتي وجود دارد كه قابل كشف باشد. به اين معنا كلاً كشف حقيقت و واقعيت بيروني توسط علم زير سؤال رفته و رد مي‌شود. نكته جالبي از اين كتاب نقل مي‌كنم؛ شاپين و شفر مي‌گويند: «علوم تجربي، اجتماعي و انساني كنوني در غرب محصول ساختار اجتماعي ليبرالي و كثرت گرايي غربي است و حامي و حافظ چنين ساختاري مي‌باشد و با آن رابطه متقابل دارد، به نحوي كه اگر يكي را برداريم، ديگري فرو مي‌ريزد». البته دقت كنيد كه آنها از علوم، مخصوصاً علوم تجربي سخن مي‌گويند. حال وقتي تاريخ علوم تجربي ثابت كند كه يك دستاورد علمي تجربي، محصول شرايط سياسي و اجتماعي جامعه است، ديگر علوم اجتماعي جاي خود را دارد. به طور كلي امروز ديگرآن نوع تلقي كه از علم به عنوان پوزيتويستي كلمه در گذشته مورد قبول بود و به عنوان يك حقيقت مطلق، بازنماينده واقعيتها و حقايق بيروني شناخته مي‌شد- حتي در علوم تجربي جايگاهش را در نزد جامعه شناسي علم، از دست داده و قابل قبول نيست،چه برسد به علوم اجتماعي و انساني يا به معنايي علوم فرهنگي. قاعدتاً نظريه‌ها در اين علوم بسيار كمتر از علوم تجربي مي‌توانند ادعاي جهانشمولي داشته باشند، درحاليكه در گذشته چنين بوده است. بدين ترتيب من از تلفيق اين دو نظريه و بعضي نظريه‌هاي ديگر كه در زمينه جامعه شناسي علم مطرح بود، مباني نظري خود را در اين تحقيق سازمان دادم. در واقع نتيجه اين شد كه انقلاب اسلامي در زماني اتفاق مي‌افتد كه مي‌توان گفت نظريه‌هاي پوزيتويستي، تدريجاً زير سؤال رفته و خود انقلاب اسلامي هم ضربه بسيار سنگيني به اين پوزيتيويسم حاكم مخصوصاً در علوم اجتماعي و در جامعه شناسي سياسي و انقلاب وارد مي‌كند. از سوي ديگر اين جريان همزمان با شرايط تاريخي و شروع چرخش فرهنگي و پست مدرنيسم(فرا مدرنيته) در غرب است. اين عوامل دست به دست هم داده و باعث شده است كه انقلاب اسلامي اثرات بسيار مهمي را در روند تحقيقات – لااقل مربوط به حوزه انقلاب و كمي عامتر در حوزه جامعه شناسي انقلاب- ايجاد كند. بدين ترتيب چارچوب نظري من شكل گرفت و فرضيه ام نيز بر اين اساس،بررسي دگرگوني است كه انقلاب اسلامي در نظريه‌هاي انقلاب ايجاد كرده است.

بار ديگر تأكيد مي‌كنم كه وقتي ما از نظريه‌هاي علمي مخصوصاً در حوزه علوم اجتماعي و جامعه شناسي صحبت مي‌كنيم، بايد ببينيم با چه نوع نظريه‌هايي سر و كار داريم، ماهيت شكل گيري اينها چگونه و در چه بسترهاي فرهنگي، اجتماعي و سياسي بوجود آمده اند و چقدر مي‌توانند در تبيين پديده‌هاي اجتماعي جامعه خودمان مفيد واقع شوند. به هر حال براي بررسي فرضيه خود مي‌بايد به نظريه‌هاي انقلاب، قبل از مقطع وقوع انقلاب اسلامي بپردازم و نشان دهم كه موضوع فرهنگ و عوامل فرهنگي در اين نظريه‌ها دخالت نداشته و سپس با نظريه‌هاي بعد از انقلاب اسلامي مقايسه نمايم تا نقش انقلاب اسلامي را در توجه آنها به فرهنگ و عوامل فرهنگي بيابم. نظريه‌هاي غالب در جامعه شناسي انقلاب، نظريه‌هاي ماركسيستي كلاسيك و جديد هستند كه اساساً نقش چنداني به فرهنگ به معناي كلي آن- با در نظرگرفتن مذهب- نمي دهند و فرهنگ را به عنوان عامل تعيين كننده نمي پندارند، بلكه آنرا عامل تعيين شده مي‌دانند. نظريه‌هاي روانشناختي انقلاب نيز كه متأخرترين آنها نظريه‌هاي محروميت نسبي يا نظريه‌هاي توقعات فزاينده است، جايگاهي را براي ارزشها و ايدئولوژي قائلند، اما بسيار رقيق و كم اثر. به عبارت ديگر آنها به عوامل ديگر ذهني مانند: نارضايتي‌هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و نيز قدرتهاي حاكم موجود اهميت بيشتري نسبت به ايدئولوژي و فرهنگ مي‌دهند. از سوي ديگر نظريه‌هاي ساختارگرايي هم وضع مشابهي دارند. اساساً يكي از ويژگيهاي نظريه‌هاي ساختاري اين است كه براي فرهنگ و عامليت نقشي قائل نيستند، چرا كه آنها را عواملي ذهني و غير از عوامل ساختاري مي‌دانند.. به عبارت ديگر ساختارگرايي هر چه خالص تر باشد به همان ميزان كمتر به عامل ايدئولوژي، فرهنگ و مذهب اهميت مي‌دهد.
از برجسته ترين نظريه‌هاي ساختارگرايي در حوزه انقلاب نظريه ي اسكاچپول است. اين نظريه در واقع بهترين و كاملترين نمونه ساختارگرايي مدرن مي‌باشد. شما در اين نظريه به وضوح مي‌بينيد كه چندان وزني براي فرهنگ و ايدئولوژي قائل نيست و بيشتر عوامل ساختاري-طبقاتي، ساختار دولت، ساختار طبقاتي اجتماعي و ساختار بين المللي مورد توجه است تا فرهنگ و ايدئولوژي. با بررسي نظريه‌هاي سياسي- اجتماعي ، نظريه‌هاي بسيج و انتخاب عقلاني نيز خواهيد ديد كه آنچنان بايد و شايد به مقوله فرهنگ، مذهب و عوامل اعتقادي يا ارزشي نمي پردازند. درواقع اگر هم به اين عوامل توجهي نشان دهند بصورت جنبي و سطحي از آن مي‌گذرند و آنها را به عنوان يك متغير اصلي تعيين كننده به حساب نمي آورند. براي نمونه شما نمي بينيد در دسته بندي‌هايي كه در مورد نظريات انقلابهاي اجتماعي وجود دارد، دسته‌اي هم به نام نظريه‌هاي فرهنگي انقلاب داشته باشيم. چنين چيزي تا زمان وقوع انقلاب اسلامي ايران اصلاً وجود نداشت و اگر هم فرهنگ به شكلي در نظريات انقلاب وارد شده بود، به صورت جنبي و سطحي حضور داشت. همه اين نظريه‌ها ادعاي جهانشمولي داشتند. به عبارت ديگر هر نظريه پردازي، نظريه خويش را براي تمامي انقلابها صادق مي‌دانست و براي آن قدرت تبيين كنندگي همه انقلابها را قائل بود. اما وقتي انقلاب اسلامي ايران به وقوع پيوست همه اين نظريه پردازان به سراغ نظريه‌هاي خويش رفتند تا انقلاب اسلامي را تبيين نمايند.
تلاشهاي اوليه‌اي نيز صورت گرفت. حتي ماركسيست‌ها سعي كردند انقلاب اسلامي را بر اساس چارچوب ماركسيستي خود تبيين كنند، ولي موفق نشدند. هر تلاشي كه كردند متوجه شدند كه اين انقلاب داراي محتواي فرهنگي بسيار غليظي است كه نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت و آنرا بر اساس چارچوبهاي قبلي تحليل نمود. به هر حال تلاشهاي ابتدايي و آزمون اين نظريه‌ها براي تبيين انقلاب اسلامي ايران با شكست مواجه شد و رفته رفته نظريه پردازان در آراء خويش تجديد نظر كردند. براي نمونه اسكاچپول كه از نظريه پردازان برجسته انقلاب بود در آنزمان سعي نمود تا با نظريه ساختارگرايي، انقلاب اسلامي ايران را تبيين نمايد. وي در مقاله‌اي كوشش كرد تا انقلاب اسلامي را تحليل نمايد اما خود به ناتواني نظريه خويش واقف بود و به همين دليل در مقاله ديگري به ضعف پاسخگويي نظريه‌ي خود در تبيين انقلاب اسلامي اذعان نمود و سعي كرد تا با بازنگري در نظريه‌ي خويش انقلاب اسلامي را در چارچوب نظريه‌ي خود تبيين نمايد. ديگر نظريه پردازان انقلاب نيز به گونه‌اي به اين مشكل دچار شدند. دليل آن هم اين بود كه انقلاب اسلامي ايران با هر نگاهي داراي محتواي فرهنگي غليظي بود كه در بستر شكل گيري، فرآيند و پيامدهاي انقلاب اسلامي وجود داشت. در ادامه مي‌توان به بعضي از ابعاد فرهنگي انقلاب اسلامي اشاره كرد: مذهبي بودن مردم؛ چالش باورها و اعتقادات مردم با نخبگان غرب زده‌اي كه تلاش مي‌كردند فرهنگ مردم را غربي كنند و اين قضيه تضادهاي فرهنگي متعددي را به وجود آورد كه نهايتاً به از خود بيگانگي فرهنگي براي بخشي از مردم جامعه – لااقل شهرنشينان – منجر شد ؛ تبليغات فرهنگ غربي و مليت ايراني گذشته در برابر فرهنگ اسلامي نقشي اساسي در زمينه سازي انقلاب داشتند؛ از طرف ديگر عناصر و مجموعه‌هاي فرهنگي بارزي در ايران وجود داشت كه كاركرد مهمي را در انقلاب اسلامي بر عهده داشتند: از جمله روحانيت به عنوان قشري كه به هر صورت كارگزار فرهنگي به معناي عام است و نهادهاي مربوط به عزاداري امام حسين (عليه السلام) و شهداي انقلاب؛ مساجد به عنوان يك نهاد فرهنگي مهم كه در آن زمان به عنوان پايگاه فعاليت فرهنگي و مذهبي به شمار مي‌رفتند؛ احيا و بازسازي ايدئولوژي اسلامي قبل از وقوع انقلاب به وسيله ي افرادي چون مرحوم دكتر علي شريعتي، استاد شهيد مطهري (ره) و امام خميني (ره). البته اين بازسازي و ايدئولوژيزه كردن اسلام و شيعه بسيار نقش آفرين بود؛ اعتقادات شيعه بر امامت و رهبري مؤمنان؛ ماهيت فرهنگي و مذهبي رهبران انقلاب در فرآيند انقلاب؛ استقبال مردم از ايدئولوژي اسلامي در مقابل ايدئولوژي‌هاي ديگري كه در آن زمان مطرح بودند؛ نماد پردازيهايي كه از شخصيتهاي اسلامي، تاريخي و اساطيري در فرآيند انقلاب اسلامي اتفاق افتاد و به ويژه اينكه اين نماد پردازيها بر اساس اسطوره‌هاي شيعه بودند؛ اعلام و طرح خواسته‌ها و آرمانهاي انقلابي به زبان مذهبي و به ويژه زبان تشيع؛ فهم و تفسير نظام حاكم – پهلوي – بر اساس همين فرهنگ و نماد پردازيها منتها در مقابل انقلابيون و رهبران انقلابي؛ از طرف ديگر مشاركت عظيم مردمي در اين انقلاب بي سابقه بوده است به طوري كه در هيچ انقلابي اين ميزان مشاركت مردمي بر پايه ي چنين مباني فرهنگي وجود نداشته است كه از چشم نظريه پردازان دور بماند، آن هم در زماني كه مذهب به شدت مورد حمله قرار گرفته و سكولاريزم ديدگاه غالب بود، چنانكه تصور مي‌شد دين به طور كلي به صورت تدريجي از صحنه ي فعاليت اجتماعي بيرون مي‌رود. بنابراين مجموعه ي اين عوامل نشان مي‌دهد كه انقلاب اسلامي داراي محتوايي غني به لحاظ فرهنگي مي‌باشد. البته اين بدان معنا نيست كه عوامل ديگري مانند عوامل سياسي، اقتصادي نقشي نداشته باشند. نه! قطعاَ آنها هم نقش مهمي داشتند، اما در مقايسه با بعضي از انقلابها يا ديگر ابعاد انقلاب بعد فرهنگي بسيار برجسته تر بود. اين به معني آن است كه نظريه‌هاي موجود انقلاب توان تبيين چنين پديده‌اي را نمي توانند داشته باشند و لازم است كه نظريه پردازيهاي جديد صورت گيرد كه اين اتفاق نيز افتاد.
در حقيقت بعد از انقلاب اسلامي حوزه ي مطالعات انقلاب شور و شوق و دامنه جديدي پيدا كرد. هيچ وقت با اين شتاب اين ميزان توجه به انقلاب نشده بود. بدين ترتيب نه تنها انقلاب اسلامي با نظريات جديد به اصطلاح باز نگري شده يا نظريه‌هاي جديدي كه مطرح شده بودند تبيين شد. حتي بعضي از نظريه پردازان نيز به انقلابهاي قبلي بازگشتند و حتي انقلابهاي ديگر از جمله انقلاب فرانسه را بازخواني نمودند و قرائتي مجدد داشتند تا عناصر فرهنگي را در آن كشف كنند. از اين نمونه تلاشها را مي‌توان در مقالاتي كه به عناصري چون فرهنگ و ايدئولوژي در انقلاب فرانسه و ديگر انقلابها پرداخته اند اشاره نمود. به عبارت ديگر تبيين‌هاي گذشته از اين انقلابها مورد تشكيك قرار گرفته اند و تحليل‌هاي جديد بر اساس رويكرد فرهنگي براي توجه به بعد فرهنگ بوجود آمدند و به اين شكل حركت جديدي در حوزه نظريه پردازي انقلاب بوجود آمد. در مجموع تلاش من اين بود كه نظريه پردازيهايي راكه بعد از انقلاب اسلامي ايران صورت گرفته، بررسي نمايم تا دريابم اين نظريه پردازيها چه بصورت مستقيم (يعني با موضوع انقلاب اسلامي يا مقايسه آن با انقلابات ديگر) و يا غيرمستقيم (يعني نظريه‌هايي كه بر روي انقلابهاي ديگر انجام شده) متأثر از مطالعاتي است كه بر روي انقلاب اسلامي ايران و يا مرتبط با آن انجام شده است. شما اگر مراجع مطالعات جديد در حوزه ي نظريه پردازي انقلاب را ملاحظه كنيد مي‌بينيد كه توجه به انقلاب اسلامي ايران بسيار زياد است.به عبارت ديگر هر چند كه موضوع مطالعه مربوط به انقلاب اسلامي نيست، اما ملهم از آن است. البته پژوهش من همچنان ادامه دارد و به بيان دقيقي نمي توانم اثر انقلاب اسلامي را بر نظريه پردازي جديد انقلاب‌ها مشخص كنم.
اما مجموعه ي اين بررسي‌ها براي من تا كنون اين مطلب را روشن كرده كه انقلاب اسلامي موج جديدي از نظريه پردازي انقلابات را ايجاد كرده است كه بعضي از انديشمندان به آن نسل چهارم انقلابات يا نسل چهارم نظريه پردازي در انقلابات لقب داده اند.در اين نسل، وجه فراموش شده فرهنگ كاملا برجسته مي‌شود و درك ابعاد ديگر اگر چه نه غالب ترين عنصر، اما به عنوان يك عنصر غالب و مهم بر انقلابات مورد توجه قرار گرفته است.براي مثال چهره‌هايي مانند جان فورن، گلدستون و حتي ساختارگراهاي قبلي در اين زمينه بحث‌هاي جدي را دارند.آنها سعي مي‌كنند به فرهنگ و بعد فرهنگي انقلاب تكيه كنند و نشان دهند اين بعد كمتر از ابعاد ديگر در انقلابات اثر گذار نبوده و بايد به آن توجه ويژه‌اي داشت.