1

کتاب‌هایی که باید برای کودتای بیست و هشت مرداد خواند

فرزانه ابراهیم‌زاده

شصت و شش سال از روز بیست و هشت مردادماه سال ۱۳۳۲ می‌گذرد و همچنان کتاب‌ها و مقالات متعددی در شرح آن‌چه در این روز بر سر ایران، تاریخ آن، دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت آمد نوشته می‌شود. در رجوع به این روز و کودتای تاریخی اما سراغ چه کتاب‌هایی باید برویم؟ در این مقاله سعی شده است مهم‌ترین کتاب‌هایی که اسناد و خاطراتی دست اول در زمینه کودتای بیست و هشتم مرداد در خود دارند به خواننده معرفی شود.

کودتا به روایت کاغذ
۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شمسی حتی اگر مخالف باشیم با کودتا بودنِ اتفاقی که آن روز در تهران افتاد و منتهی به سقوط دولت دکتر مصدق شد، یکی از روزهای مهم و سرنوشت‌ساز تاریخ معاصر ایران است. روزی که هنوز بعد از ۶۶ سال از گذشتنش زوایای خوانده‌نشده، دیده‌نشده و شنیده‌نشده زیادی دارد و هزاران سوال بی‌جواب آن را انبوه کتاب‌ها و اسناد منتشر شده پاسخ نداده است. کتاب‌‌ها و اسنادی که وقایع آن روز را از زاویه دید خودشان تفسیر و تعبیر کرده‌اند.
با این همه سوال‌ها و ابهامات کودتای بیست و هشت مرداد در میان کلید‌واژه‌ کتاب‌های تاریخی جایگاه مهمی دارد و در ۶۶ سال گذشته بیش از ۱۲۰ کتاب با موضوع کودتا و موضوعات تاریخی نزدیک به آن نوشته شده است. کتاب‌هایی که بعضی از آن‌ها به دلیل نزدیکی نویسندگانش با موضوع سندیت تاریخی مهمی دارند و برای دانستن بخش‌های روشن‌شده و نشده وقایع آن روز باید آن‌ها را مرور کرد.
در این نوشته تلاش شده بعضی از کتاب‌های اصلی که در این سال‌ها درباره کودتای بیست و هشت مرداد و حواشی آن نوشته شده را برای خوانندگانی که قصد دارند این رویداد تاریخی را مرور کنند معرفی کنیم. تلاش شده است کتاب‌هایی معرفی شود که اطلاعات موثق‌تری دارند و نویسنده به اسناد قابل اعتمادتری دسترسی داشته باشد. در انتخاب کتاب‌ها سعی کردیم که کتاب‌هایی از جناح‌های مختلف با ایدئولوژی‌های متفاوت را در کنار هم بیاوریم تا خواننده در کنار خوانش روایت اصلی نظر گروه‌های درگیر در این رویداد تاریخی را نیز ببیند و قضاوت نهایی را بعد از خواندن این روایت‌ها در ذهن خود داشته باشد.
این مجموعه قطعا در برگیرنده همه کتاب‌های خواندنی با موضوع کودتا نیست، اما تلاش کردیم که آثار اصلی در میانشان باشد.

ایران بین دو کودتا
هرچند در معرفی کتاب‌های تاریخی اولویت با کتاب‌ها و خاطرات دست اول است اما در مورد کودتای بیست و هشت مرداد معرفی کتاب‌ها را از یکی از تقریبا جدیدترین مطالب پژوهشی درباره این رویداد تاریخی شروع می‌کنیم یعنی کتاب کودتا نوشته یرواند آبراهامیان استاد تاریخ و پژوهشگر ایرانی دانشگاه کلمبیا. این کتاب با نام کامل «کودتا (۲۸ مرداد، سازمان سیا و ریشه‌های روابط ایران و آمریکا در عصر مدرن)» در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. آبراهامیان در این کتاب تلاش می‌کند که اسناد کمتر دیده شده و روایت‌های کمتر خوانده شده کودتا را بررسی و معرفی کند. کتاب که از ملی‌شدن صنعت نفت شروع می‌شود در ۴ فصل تنظیم شده است که عبارتند از ملی شدن نفت، مذاکرات انگلیس و ایران، کودتا و میراث است. کتاب در این چهار فصل مناقشات میان ایران و انگلستان و ورود آمریکا و شوروی به این مناقشات را با محوریت موضوع نفت بررسی می‌کند و معتقد است که ایالات متحده هم به اندازه بریتانیا تلاش می‌کرد که با مقابله با دکتر مصدق نه تنها جلوی نفوذ کمونیسم را بگیرد که در مقابل موضوع ملی شدن نفت بایستد که می‌توانست تبعات زیادی برای آن‌ها داشته باشد.
آبراهامیان در این کتاب تلاش کرده است تا ادعاهایی که در مورد حس نیت انگلستان در مذاکره با ایران و تلاش آمریکا برای ایفای نقش ناجی را که نویسندگان غربی به آن می‌پردازند به چالش بکشد. او با بررسی منابع به این نتیجه می‌رسد که آمریکا روی سقوط دولت مصدق سرمایه‌گذاری کرد تا بتواند از نفت ایران به نفع خود استفاده کند.
ناشر انگلیسی این کتاب در مقدمه با اشاره به پژوهش گسترده یرواند آبراهامیان برای روایت ماجرای کودتا نوشته: «یرواند آبراهامیان اسناد کمتر شناخته‌شده را آشکار می‌کند و تفسیر عرفی را به چالش می‌کشد و نور تازه‌ای بر چگونگی نقش آمریکا در کودتا می‌افشاند. کودتایی که بر روابط ایالات متحده-ایران چه در گذشته و چه در حال، تأثیر گذاشت. آبراهامیان، با استفاده از اسناد بریتیش پترولیوم، وزارت خارجه و دپارتمان ایالات متحده که سابقاً محرمانه و محصور بودند، به علاوه خاطرات و مصاحبه‌های منتشره ایرانیان، گزارش این واقعه کلیدی تاریخی با تغییر فهم آمریکا از نقطه عطف در تاریخ ایران-ایالات متحده را متصل می‌کند.»
البته این کتاب با وجود آن که سعی کرده بی‌طرف باشد انتقادهای زیادی را هم به همراه داشت. یکی از این انتقادها استفاده نکردن آبراهامیان از نظرات و خاطرات افراد درگیر در کودتا و عدم پرداختن به نقش مردم در مراحل مختلف آن است. هرچند خود آبراهامیان در کتاب تاکید می‌کند: «دیرپاترین تاثیر کودتا، اثرگذاری آن بر حافظه جمعی(مردم ایران) بود. این اقدام نه تنها نگاه پارانوئید (توطئه‌اندیشانه) غالب در فرهنگ سیاسی را تشدید کرد بلکه آمریکا را نیز به این تصویر افزود.»
این کتاب با دو ترجمه در بازار کتاب تهران عرضه شده است. محمد ابراهیم فتاحی که پیش از این هم کتاب ایران بین دو انقلاب آبراهامیان را ترجمه کرده بود این کتاب را ترجمه کرده است. هچنین دکتر ناصر زرافشان کتاب ترجمه دیگری از کتاب منتشر کرده که نشر نگاه آن را روانه بازار کرده است.

برگ‌هایی برای تایید
یکی از مهمترین منابع بررسی کودتای بیست و هشت مرداد اسنادی است که از سال ۲۰۰۰ به بعد توسط آرشیو ملی آمریکا و سیا منتشر شده است. اسنادی که بخشی از آن‌ها در کتاب‌هایی با مقدمه‌های استادان دانشگاه جمع شده است. بخشی از اسناد سال ۲۰۰۰ سه سال بعد از مرگ دونالد ویلبر طراح این کودتا منتشر شده است. ویلبر تاریخچه عملیات را نوشته بود که به طور اتفاقی به دست یکی از خبرنگاران افتاد و او با همراهی نیویوک تایمز در سایت این رسانه منتشر کرد. بعد از انتشار این اسناد، دکتر غلامرضا وطن‌دوست استاد تاریخ دانشگاه شیراز آن‌ها را با همکاری حسن زنگنه و رضا دهدشتی گردآوری و ترجمه کرده و با مقدمه دکتر همایون کاتوزیان منتشر کردند. این کتاب در سال ۷۹ حدود ۴ ماه بعد از انتشار اسناد سیا توسط انتشارات رسا منتشر شد. کتاب در کنار مقدمه دکتر کاتوزیان در دو بخش تنظیم شده است یک چکیده اسناد و گزارش عملیات که شامل مراحل مختلف کودتا به روایت اسناد که شامل این مراحل است
الف: برنامه مقدماتی عمیات تی بی آژاکس در تاریخ اول ژوئن ۱۹۵۳
ب. طرح مقدماتی لندن برای عملیات آژاکس
ج. یادداشت وزارت امورخارجه بریتانیا مورخ ۲۳ ژوییه ۱۹۵۴
د. گزارش جنبه‌های نظامی عملیات آژاکس.
ه. نقد نظامی
نکته این اسناد منتشرشده این بود که بخشی از اسامی عوامل ایرانی به درخواست مورخان و پژوهشگران ایرانی در اسناد سیاه شده بود. استدلال سیاه کردن اسامی این بود که شاید بخشی از خانواده‌ها در ایران زندگی کنند و همکاری اعضای آن با سیا باعث مشکلاتی برای آن‌ها باشد.
به اعتقاد دکتر وطن‌دوست این اسناد اما کامل نیست و بخشی از آن شبیه یک راز مانده است. رازی که البته در سال ۱۳۹۶ با انتشار اسناد تازه‌تر بازتر شد. در مقاله‌ای که دکتر کاتوزیان نیز با عنوان اسناد سازمان سیا و کودتای ۱۳۳۲ منتشر کرد، به برخی نقاط کور این اسناد از جمله قتل افشارتوس و مساله امینی و قشقایی می‌پردازد. در پایان این مقاله دکتر کاتوزیان نقاط ضعف این اسناد را بررسی می‌کند.
کتاب در سال ۱۳۹۶ بار دیگر تجدید چاپ شده است.

بیست و پنج سال یار دکتر مصدق
سرهنگ غلامرضا نجاتی یکی از نظامیان هوادار دکتر مصدق بود که در زمینه ملی شدن صنعت نفت و کودتای بیست و هشت مرداد اطلاعات زیادی داشت. اطلاعاتی که در کتاب‌های مختلف آن‌ها را نوشت و منتشر کرد. او که جزو افسران ناسیونالیست هوادار نهضت ملی بود کتاب‌های مختلفی نوشت. یکی از این کتاب‌ها کتاب جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد است که ماجراها را از زمان ملی شدن صنعت نفت تا کودتا روایت می‌کند. اما نجاتی کتاب دیگری با عنوان تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ایران دارد که تلاش می‌کند روایت‌ دوره بعد از کودتا را بررسی کند. او در مقدمه نوشته: «هدف این کتاب، دفاع یا هواخواهی از یک موضوع سیاسی نیست، توصیف مستندی است از یک دوره بیست و پنج ساله تاریخ ایران، از ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ تا آغاز اسفند ۱۳۵۷ به منظور آگاهی نسل جوان و آیندگان.»
او در این کتاب به علل و عواملی که محمد رضاشاه و دولت‌های بعد از مصدق را به مدت بیست و پنج سال حاکم کرد پرداخته و با بررسی علل شکست نهضت ملی کودتا را با دید نقادانه بررسی می‌کند. این کتاب توسط انتشارات رسا در سال ۹۷ منتشر شده است.
غلامرضا نجاتی همچنین کتاب دو جلدی «مصدق سال‌های مبارزه و مقاومت» را نوشته است که در این کتاب نیز روایت کودتا را از زاویه زندگی دکتر مصدق بررسی می‌کند. کتابی که وجوه دیگری از بیست و هشت مرداد را روشن می‌کند.

روایت آمریکایی کودتا
مارک جی گازیوروسکی استاد گروه علوم سیاسی دانشگاه ایالتی دانشگاه لوییزیانا بود که کتاب‌های متعددی را در زمینه تاریخ معاصر ایران منتشر کرد. اما بی‌تردید کتابی که او را به خواننده ایرانی معرفی کرد، کتاب مصدق و کودتای ۱۹۵۳ در ایران بود. کتابی که با ترجمه‌های مختلف از جمله ترجمه سرهنگ غلامرضا نجاتی منتشر شده است. او در این کتاب پیش از انتشار اسناد سیا تلاش کرد تا نقش آمریکایی‌ها را در عملیات آژاکس ثابت کند. گازیوروسکی در این کتاب با استناد به اسنادی که دونالد ویلبر از طراحان عملیات آژاکس منتشر کرده بود تکه‌های گمشده کودتا را در کنار هم قرار دهد. او حتی فراتر از این سعی زیادی کرد تا افشاگری‌هایی در زمینه اسناد آمریکایی و بریتانیا و حتی مدارک آرشیوی شوروی داشته باشد.
گازیوروسکی همچنین با برخی از کسانی که در کودتا نقش داشتند و در این روایت‌ها تاثیر داشتند گفتگو کرده بود. اهمیت کتاب گازیوروسکی این بود که او پیش از انتشار اسناد توسط سیا که تایید کودتا با همراهی آمریکا بود به این واقعه پرداخته بود و از نگاه یک آمریکایی آن را ثابت کرده بود.استیفن کینزر نویسنده کتاب همه مردان شاه معتقد است که گازیوروسکی در بین گروه پژوهشگران تاریخ معاصر که تلاش کردند وقایع پشت پرده کودتا را روشن کنند از همه برجسته‌تر است.

یک کتابِ مخفیانه
در میان آثاری که در زمینه کودتا با زاویه دیگری منتشر شد، کتاب گذشته چراغ راه آینده بود. کتابی که در میانه دهه پنجاه توسط گروهی از نویسندگان با نام اختصاری جامی به صورت مخفیانه منتشر شد. نویسندگان این کتاب بعدها مشخص شد ک سه نفر به نام‌های دکتر دهقان، دکتر محمدعلی فرزانه و دکتر محمد حسین مبین بودند که هر سه گرایش به گروه‌های چپ داشتند و قسم خورده بودند که تا زمان مرگ نام‌شان منتشر نشود.
این کتاب روایت تاریخ معاصر ایران از واقعه سال ۱۳۲۴ و واقعه پیشه‌وری تا کودتای بیست و هشت مرداد است و بیشتر به شرح وقایع جبهه دموکراتیک آذربایجان می‌پردازد. اما این کتاب با توجه به این که گرایش‌های کمونیستی داشتند از نگاه گروه‌های چپ نوشته شده و همین باعث می‌شود تا بخشی از روایت بیست و هشت مرداد که گروه‌های چپ مانند حزب توده پشت ملی‌گرایان را خالی کردند را کمرنگ کند. اما روایت کودتا از سوی جبهه دیگری از سیاست ایران که در این کتاب روایت شده است خواندنی است و در کنار روایت‌های دیگر باید دیده شود.

شکست نهضت ملی به روایت محقق
محمدعلی همایون کاتوزیان یکی از مهمترین پژوهشگران تاریخ معاصر ایران بخصوص در زمینه تاریخ نهضت ملی ایران است که کتاب‌ها و مقاله‌های متعددی با موضوع جنبش ملی ایران دارد. یکی از این کتاب‌ها مصدق مبارز برای قدرت در ایران است که در سال ۱۳۷۳ با ترجمه فرزانه طاهری منتشر شد.
این کتاب با آن که دکتر کاتوزیان از چهره‌های نزدیک به دکتر مصدق و ملی‌گرایان است با نگاه دیگری به رهبر جبهه ملی می‌پردازد و در مواردی هم او را نقد می‌کند. هما کاتوزیان با آن که معتقد است دکتر مصدق نقش برجسته‌ای در تاریخ ایران بازی کرده است اما نقدهای زیادی داشته ودر جاهایی اشتباهاتی نیز کرده است که این اشتباهات بخشی از شکست بزرگ او در مقابل کودتاگران است.

به روایت وکیل
دکتر مصدق با آن که خودش وکالت خوانده بود اما در دادگاه نظامی دکتر جلیل بزرگمهر را به عنوان وکیل تسخیری خود قبول کرد. بزرگمهر که نظامی بود و در زمان خلع ید حاکم شهر آبادان بود آن‌چنان از دکتر مصدق دفاع می‌کند که می‌توانست حکم او را تغییر بدهد. دکتر مصدق به پاس قدردانی از او نوشته بود: «شما وکیل تسخیری بودید. تسخیر نشدید و از اجرای اوامر مافوق، سر باز زدید. سخنی برخلاف وجدان نگفتید و هرگونه مدارکی هم که مورد احتیاج این جانب بود از نظر انجام وظیفه، برایم تهیه نمودید که نمی‌دانم چگونه تشکر کنم؛ و این انجام وظیفه سبب شد که بعد از ختم محاکمه، شما را از کار خارج کنند و یک عمر صحت عمل و درستکاری شما را ندیده بگیرند.
بعقیده این جانب، شما چیزی گم نکردید و چنانچه نام نیک خود را با ثروتی که بعضی از راه خیانت به مملکت بدست آورده‌اند مقایسه کنید، معلوم خواهد شد کدام گواراتر و وزین‌تر است…»
اما آن چه جلیل بزرگمهر را به نسل بعدی شناسانید انتشار محاکمه‌های دکتر مصدق بود که در طی آن اسرار زیادی از کودتا نیز روشن می‌شود. او سه جلد کتاب با عنوان مصدق در محکمه نظامی منتشر کرد که اطلاعات زیادی در آن هست. او همچنین تقریرات مصدق در زندان و خاطرات خودش را نیز منتشر کرده است که وجوه دیگری از دادگاه‌های دکتر مصدق است. آخرین کتابی که درباره دکتر مصدق نوشت ناگفته‌ها و کم‌گفته‌ها از دکتر مصدق و نهضت ملی بود که می‌توان روایت‌های تازه‌تری از کودتا را در آن‌ها دید.
به روایت خانم وزیر
خاطرات همیشه مهم‌ترین منابع پژوهش‌گران در بررسی‌های تاریخی است. در مورد کودتای بیست و هشت مرداد خاطرات زیادی منتشر شده است که بی‌تردید مهم‌ترینش خاطرات دکتر غلامحسین صدیقی وزیر کشور دکتر مصدق است که در زمان حمله به منزل نخست وزیر در خانه‌ او بود و همراهش از آن خانه به جای امنی رفت. این خاطرات البته در ویژه‌نامه دکتر صدیقی منتشر شده است. خاطرات اردشیر زاهدی که در پژوه تاریخ شفاهی ضبط شده نیز از منابع جالب توجه کودتا است. اما در میان این همه برگ‌های خاطرات دو خاطره از سایر خاطرات قابل‌تامل‌تر است. یکی از این خاطرات خاطرات پریوش صالح همسر دکتر سیف‌الله معظمی وزیر دولت دکتر مصدق و از یاران او است. خاطرات خانم صالح از روز کودتا به عنوان کسی که در حاشیه اتفاق در کنار همسرش قرار داشت قابل توجه است. او در روز کودتا هفت ماهه باردار بود و در شمیران بود که شنید کودتا شده است و جز خاطرات خودش شرح صحبت‌های همسرش را نیز آورده است. این کتاب در سال ۹۵ توسط نشر نوگل منتشر شده است.
خاطرات بعدی قابل توجه کتاب در خلوت مصدق نوشته شیرین سمیعی عروس پسر دکتر مصدق بود. شیرین سمیعی همسر دکتر محمود مصدق نوه دکتر مصدق بود و فارغ‌التحصیل رشته علوم سیاسی بود. کتاب در خلوت مصدق از این نظر اهمیت دارد که نویسنده آن با وجود تحصیلات در رشته علوم سیاسی به عنوان یکی از خانواده دکتر مصدق نگاه غیر سیاسی دارد و زوایای زندگی دکتر مصدق را در سال‌های بعد کودتا تا مرگ روایت می‌کند. او سال‌های تبعید دکتر مصدق در احمدآباد بارها به تبعیدگاه دکتر مصدق رفته و او را در آن سال‌ها از نزدیک دیده بود و صحبت کرده است و از خستگی‌ها و کلافه‌گی‌ها و پایمردی دکتر مصدق بر مواضعش گفته است. خاطرات شیرین سمیعی همچنین تصاویری منحصر به فرد از دکتر مصدق در تبعید دارد.

نکته پایانی
اگر بخواهیم کتاب‌های مربوط به کودتا را بنویسم هنوز هم جای زیادی برای پرداختن به آن هست. کتاب‌هایی مثل کودتاهای ایران سهراب یزدانی، تراژدی تنهایی، خاطرات کرومیت روزولت، عملیات چکمه سی ام وود هاوس و .. کتاب‌هایی که شاید بتوان در یک مقال دیگر باز به آن‌ها پرداخت.




در باب چیستی تاریخ شفاهی

لیندا شوپس(Linda shopes)

ترجمه: دکتر حسن اکبری بیرق

منبع: historymatters.gmu.edu

نحوه استفاده مورخان از تاریخ شفاهی

مصاحبه‌های تاریخ شفاهی از آنجا که برای یک مورخ منبع دانش و اطلاعات جدیدی از روزگار پیشین بوده، نظرگاه‌های تفسیری نوینی نیز پیش روی او می‌نهند واجد ارزش فراوانی هستند. تجمیع اطلاعات دست اول درباره زندگی روزمره و ذهنیت قشری موسوم به «مردم عادی» از طریق مصاحبه، که غالباً در منابع سنتی‌تر یافت نمی­شود، نقش خاصی در غنا بخشیدن به کارهای نسلی از مورخان اجتماعی داشته‌است. همچنین تاریخ شفاهی نقش فعال افرادی را به اثبات می‌رساند که حیاتشان در شرایط بسیار سخت و رقت‌بار سپری شده است.

به گمان من ذکر تنها یک مثال کفایت می­کند: دو مورخ به نام والتر لیخت[1]  و توماس دابلین[2]  برای بررسی صنعت‌زدایی در منطقه ذغال‌سنگ آنتراسیت شمال ایالت پنسیلوانیا، تقریباً با نود مرد و زنی که در اواسط قرن بیستم و در زمان تعطیلی معادن منطقه، زندگی طاقت­فرسایی را پشت سر گذاشته بودند مصاحبه کردند. افت اقتصادی طولانی باعث تحمیل شرایط رقت‌باری بر آنها شده بود. این مصاحبه‌ها با رفتن به زیرپوست چکیده داده­های آماری و پاسخ‌هایی که گزارش‌های دولتی و اسناد و پیشینه اتحادیه‌ها و کمپانی‌ها در قالب اطلاعات حاصل از سرشماری می‌دادند آکنده از اطلاعات مفید درباره راهکارهای متنوع و عمیقاً اختصاصی و جنسیت‌محوری بودند که افراد برای تحمل این فاجعه به کار می‌بستند: مردان برای اشتغال به کار در کارخانه‌های خارج از محدوده خود مسافت‌های طولانی را طی  و غالباً نیز در طول هفته در پانسیون‌های شبانه‌روزی اقامت می‌کردند و تنها آخر هفته‌ها پیش همسر و فرزندانشان بازمی‌گشتند؛ زنان مراقبت از خانواده را برعهده داشتند و همزمان نیز به جرگه نیروی کار حقوق‌بگیر می‌پیوستند؛ خانواده‌ها به هر مشقتی بود با کمترین توقعات روزگار می‌گذراندند. برخی که تعلق­خاطر چندانی به منطقه نداشتند باروبنه خود را بسته، درمحل دیگری رحل اقامت افکندند. از این مصاحبه‌ها مشخص می‌شود که با بیکاری مردان و کاهش اقتدار آنان و اشتغال زنان که جایگاه آنان را تقویت نمود دینامیزم قدرت نیز در خانواده دستخوش تغییراتی شد و انتظارات پدر و مادرها از فرزندان را نیز به‌گونه‌ای شکل داد که مجبور بودند در شرایط اقتصادی جدید، در اندیشه زندگی و درآمدی برای خود باشند. لیخت و دابلین با جمع‌بندی آنچه که از این مصاحبه‌ها دستگیرشان شد، چنین می‌نویسند:

«تاریخ شفاهی مردان و زنان منطقه ذغال‌سنگ آنتراسیت، عموماً تصویر پیچیده و تفسیرناپذیری از بحران اقتصادی پیش روی ما می‌گذارند. فاجعه ازهم­پاشیدگی و بازسازی کامل خانواده‌ها هیچ‌یک فروپاشی اقتصاد منطقه را به طور مشخص بازتاب نمی‌داد بلکه نابرابری در همه جا به چشم می‌آمد. پیامدهای این نابرابری‌ها برای جوامع، افراد و خانواده‌های مختلف و واکنش آن‌ها به چنین تجربه دردناکی متفاوت بود. چنانچه مورخان حوزه کار و تجارت اخیراً تأکید کرده‌اند، نابرابری توسعه اقتصادی کاپیتالیستی—مثلاً گسترش صنعتی‌شدن به شیوه‌های مختلف و با عواقب و عوارض متفاوت در جوامع و حرفه‌های مختلف—و مصاحبه با کسانی که با بحران‌های بلندمدت اقتصادی در عصر مدرن مواجه شده‌اند حکایت از آن دارد که معنای نابرابری برای درک تجربه این زنان و مردان در دوران معاصر مفهوم بسیار ارزشمندی است»[3].

در یکایک مصاحبه‌ها می‌توان دریافت که تاریخ شفاهی چگونه دیدگاه‌های نوینی از گذشته به روی ما می‌گشاید؛ زیرا صدای راوی در مصاحبه به معنای واقعی کلمه برای تسلط بر روایت ماجرا با صدای مورخ دست­به گریبان می‌شود. راویان با شرح تجارب روزمره‌شان و فهماندن معنای آن تجربه درواقع تاریخ را عریان می‌کنند و انتظار دارند تا بدانیم که آن‌ها درگذشته بازیگران هدفمندی بوده‌اند. حرف زدن درباره زندگی آنها به‌سادگی در مقوله‌های پیش‌ساخته تحلیلی نمی‌گنجد.

البته تاریخ شفاهی به‌طور کامل در مقوله تاریخ اجتماعی جای نمی­گیرد. مصاحبه‌های فراوانی با سیاستمداران و هم‌پالگی‌هایشان، رهبران عرصه تجارت و نخبگان فرهنگی موجود است. این مصاحبه‌ها علاوه بر ثبت دیدگاه‌های صاحبان قدرت، غالباً به «کاسه زیر نیم‌کاسه ماجرا»، ظرایف تصمیم‌گیری، رقابت‌ها و اتحادهای شخصی و زیربنای انگیزه‌های گوناگون اقدامات عمومی که غالباً از اسناد عمومی غایب هستند، می‌رسند.

برخی از پروژه‌های مصاحبه به‌جای تمرکز بر روایت‌های فراگیرتری که شاخص مورخان اجتماعی است بر موضوعات معینی متمرکز می‌شوند- مانند خاطرات مردم از سیل، شرکت در جنگ، یا دوران حرفه‌ای یک شخصیت مطرح و مشهور. هرچند این مصاحبه‌ها قطعاً بر دامنه دانش ما می‌افزایند، بویژه که رابطه فرد با وقایع مهم اجتماعی را روشن می‌سازند؛ اما نقطه کانونی کوچک آن غالباً برای مورخان و بایگان‌ها ناامیدکننده است.

تاریخ شفاهی علاوه بر دانش و چشم‌اندازهایی که به مورخ می‌دهد از منظر دیگری نیز برای او ارزشمند است. همان‌طور که دیوید تِلِن[4]  و روی روزنزوئیگ[5]  در کتاب «حضور گذشته»[6]  به اثبات رسانده‌اند اکثر مردم با ذهنیتی فوق‌العاده شخصی به گذشته خود وارد می‌شوند و آن را همچون ثروت و سرمایه‌ای برای تحکیم هویت و شرح تجاربشان به کار می‌گیرند؛ اما درعین‌حال می‌بینیم که از عنایت به فهم و درک چیزی غیر از تجارب شخصی خود طفره می‌روند و مدعی‌اند که مطالعه رسمی تاریخ امر «ملال‌آوری» است[7]. تاریخ شفاهی به مورخ راهی را نشان می‌دهد تا این تناقض را حل کند و حتی ممکن است به جهیدن از روی مانعی که آثار تحلیلی مورخ حرفه‌ای را از تلاش‌های عادی و محدود تاریخ‌سازی جدا می‌سازد کمک نماید؛ زیرا مصاحبه‌های تاریخ شفاهی غالباً داستان‌های خیلی خوبی هستند و ویژگی خاص گزارش‌های عمیقاً شخصی و غالباً شورانگیز و تکان‌دهنده آنها از تجارب فردی موجب جذب شنونده و خواننده می‌شود و علاقه و همدردی آن‌ها را برمی‌انگیزد. چنانچه با دقت ویرایش و آماده شوند شنونده را به شکلی بی‌خطر و جذاب با بعُد متفاوتی از زندگی آشنا می‌کنند و درصورتی‌که تیزبینانه و عالمانه در قالب متن ریخته شوند، می‌توانند به خواننده کمک کنند تا تجربه شخصی را نیز به مثابه امری عمیقاً اجتماعی قلمداد نموده و آن را بفهمد.

با این وجود، برخی، البته نه بدون سبب، استدلال کرده‌اند که چشم‌انداز شدیداً فردی و شخصی مصاحبه در تلفیق با تمرکز شاخص مورخ اجتماعی بر زندگی روزمره عموماً به مبالغه در مورد مدخلیت فردی منجر می‌شود و سازوکارهای قدرت سیاسی و فرهنگی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در واقع، جای شگفتی نیست که بسیاری از راویان، خاطرات خود از طرز مواجهه با دشواری‌های زندگی از طریق تلاش‌های فردی و سخت‌کوشی را با غرور و سربلندی به یاد می‌آورند و نمی‌شنویم که مستقیماً با آن شرایط سخت روبه‌رو شده باشند؛ و باید متذکر شویم که راویان به طور معمول یک گروه خودانگیخته هستند؛ گویاترین و خوداتکاترین اعضای هر گروهی یعنی بازماندگان واقعی و خوش‌فکر، دقیقاً کسانی هستند که به مصاحبه تن می‌دهند و تلویحاً موجب پیشداوری می‌شوند. با این اوصاف، آنگاه که افراد از قدرت مانور خود با شدت و ضعف در حوزه استقلال عمل یا انطباق، ریسک، محاسبه یا ترس در بستر شرایط زندگی خود سخن می‌گویند، تاریخ شفاهی به پیچیده شدن تصورات ساده‌انگارانه درباره قدرت نیروهای مسلط سیاسی یا فرهنگی برای کنترل اندیشه و عمل، منجر می‌شود.

تفسیر تاریخ شفاهی

مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، به رغم ارزش بی‌مانندشان، فارغ از دردسر هم نیستند. گرچه راویان از سوی خود سخن می‌گویند اما گفته‌‌های آنان چنین خصوصیتی ندارد. طُرفه اینجاست که تاریخ شفاهی به خاطر عینیت و بی‌واسطگی‌اش ما را دچار اشتباه می‌کند؛ رویکردی که مورخی به نام مایکل فریش[8]  از آن به «ضد تاریخ» یاد کرده است؛ یعنی توجه به تاریخ شفاهی به خاطر بی‌واسطگی و القاعات هیجانی‌اش، به مثابه چیزی فراتر از تفسیر یا پاسخگویی، همچون پنجره‌ای که مستقیماً رو به احساسات و … رو به معنای تجارب گذشته باز می‌شود[9].  مورخان باید در حین استفاده از مصاحبه‌ها مانند هر منبع دیگری با دیدی انتقادی به آن‌ها بنگرند؛ به صرف اینکه کسی ماجرایی را با آب و تاب و به شکل و شمایلی قانع‌کننده بیان کرده و مدعی صحت آن شود، نباید دربست آن را پذیرفت. به صرف اینکه کسی درصحنه وقوع واقعه‌ای «حاضر» بوده نباید چنین نتیجه­گیری شود که «اصل واقعه» را کاملاً  درک کرده است.

بررسی اعتبار و وثاقت راوی و اثبات پذیری گزارش او نخستین گام در سنجش و ارزیابی یک مصاحبه است. در ارزشیابی راوی به‌مثابه منبع تاریخی باید به مواردی از این قبیل توجه نمود:‌ نسبت او با وقایع مورد نظر، سهم شخصی‌اش در بیان روایت خاصی از وقایع، سلامت یا عدم سلامت جسمی و روحی او در هنگام وقوع واقعه و در حین مصاحبه، همچنین توجه کامل و دقتی که به مصاحبه می‌کند و انسجام درونی گزارش او. می‌توان گفته‌های راوی در یک مصاحبه را با مصاحبه‌های دیگری که به همین موضوع پرداخته‌اند و مدارک مستند مرتبط با آن موضوع مقایسه نمود و بدین ترتیب گفته‌های او را راستی­آزمایی کرد. چنانچه مصاحبه با سایر مدارک همخوانی داشته و به نحوی منطقی و معقول به اعتبار آن مدارک می‌افزاید یا آنها را تکمیل می‌نماید می‌توان صحت گزارش را پذیرفت؛ اما درصورتی‌که با مدارک و شواهد دیگر تناقض داشته یا جفت و جور نمی‌شود، مورخ باید ریشه این پراکنده‌گویی‌ها را پیدا کند: آیا مصاحبه‌شوندگان مختلف در هنگام وقوع رویدادهای موردبحث در موقعیت‌های مختلفی قرار داشته‌اند؟ آیا علل خاصی وجود دارد که باعث شده است آنها روایت‌های متفاوتی از یک واقعه نقل کنند؟ آیا احتمال دارد که منابع مکتوب با غرض‌ورزی نوشته شده یا به نحوی با محدودیت مواجه بوده باشند. آیا ممکن است وقایع میانجی مانند تغییرات ایدئولوژیکی در فاصله زمانیِ وقوع رویدادها تا زمان مصاحبه یا گزارش‌های فرهنگی مردمی از وقایع مورد بحث بر خاطرات مصاحبه‌شوندگان تأثیر گذاشته باشند؟ روزنامه‌نگاری به نام کالوین تریلین که در سال 1977 درباره تأیید صلاحیت گریفین بِل برای تصدی منصب دادستانی کل آمریکا تحلیل می‌نوشت کنایه یک وکیل سیاه‌پوست را نقل کرد که گفته بود اگر همه سیاستمداران سفیدپوستی که می‌گویند در پشت صحنه مشغول تلاش برای اجرای عدالت نژادی هستند واقعاً در کلام و عملشان صداقت داشتند، «پشت صحنه خیلی شلوغ می‌شد». به همین شکل، ترور جان اِف کِنِدی نه‌تنها دیدگاه‌های بعدی آمریکائیان درباره او را متحول ساخت بلکه حتی بر یادآوری تصورات قبلی آنها نیز تأثیر نهاد و خاطراتشان را دچار تغییراتی کرد. با وجود این که کِنِدی با حدود 7/49 درصد آرا در پاییز سال 1960 به ریاست‌جمهوری آمریکا انتخاب شد تقریباً دوسوم آمریکائیان بعد از ترور او وقتی از رأی به نامزد موردنظرشان سؤال می‌شد می‌گفتند که به کندی رأی داده بوده­اند[10].

درواقع، تناقضات و عدم انسجام میان مصاحبه با افراد و همین اشکالات بین مصاحبه‌ها و دیگر شواهد و مدارک، همگی حاکی از ماهیت ذاتاً ذهنی تاریخ شفاهی هستند. تاریخ شفاهی صرفاً منبع دیگری نیست که مانند دیگر منابع تاریخی بتوان آن را بدون دردسر و مشکل مورد ارزیابی قرارداد، زیرا در این صورت دومین مغالطه‌ای که فریش موفق به کشف آن شده است اثبات می‌شود؛ یعنی رویکرد «تاریخ بیشتر» به تاریخ شفاهی که مصاحبه را «مواد خام» تلقی می‌کند و «آن را تا سطح شواهد و مدارک دیگری که باید درون آسیاب نظارتی مورخ انداخته شود، پایین می‌آورد.»[11] مصاحبه بی‌شک یک عمل یادآورانه است و درحالی‌که خاطرات فردی ممکن است کم‌وبیش دقیق، کامل یا صحیح باشند، اما مصاحبه‌ها اگر نگوییم آغشته به دروغ محض هستند اما  اطلاعات غیردقیق و غلطی را نیز در آنها می‌توان یافت. راویان غالباً در یادآوری اسامی و تاریخ‌ها دچار اشتباه می‌شوند؛ وقایع جسته و گریخته را در قالب یک واقعه واحد می‌ریزند و حکایاتی را که اصالتشان محل تردید است بازگو می‌کنند. هرچند مورخان تاریخ شفاهی می‌کوشند تا با مطالعه دقیق پیشینه و طرح پرسش­های آگاهانه از راوی، داستان را بی عیب و ‌نقص بازسازی کنند، درنهایتا آن‌چنان که به بستر اصلی و بزرگ فعل یادآوری افراد یا چیزی که بدان می‌توان خاطره اجتماعی گفت توجه دارند به نوسان‌های خاطرات فردی توجه نمی‌کنند. آلساندرو پورتلی در مقاله‌ای که شاید بیش از دیگر مقالات تاریخ شفاهی مورد استناد واقع شده در تحلیلی هوشمندانه و حیرت‌انگیز چراییِ تناقض در ذکر تاریخ، مکان و علت مرگ لوئیجی تراستولی، کارگر یکی از کارخانه‌های فولاد ایتالیا را بیان می‌کند. در گزارش‌های شفاهی متعدد از مرگ این مرد ایتالیایی که در سال 1949 و در جریان اعتراضات کارگری به پیمان ناتو به قتل رسید تاریخ، مکان و علل متفاوتی بازگو شده است. واقعیات مرگ تراستولی در روایات راویان دستکاری و تحریف شد تا به زعم آن‌ها برایشان قابل درک و قابل هضم بشود؛ یا به قول پورتلی، «اشتباهات، چیزهای من درآوری، افسانه‌بافی و از این قبیل به ما کمک می‌کنند تا از پوسته ظاهری حقایق عبور نموده و معانی آن‌ها دست یابیم»[12].

پس لازم است به این درک برسیم که تاریخ شفاهی صرفاً تمرینی برای کشف حقیقت نیست بلکه یک واقعه تفسیری است زیرا راوی خاطرات چند سال و دهه را در چند ساعت فشرده می‌کند و آگاهانه و ناآگاهانه آنچه را که باید بگوید و نحوه بیان آن را انتخاب می‌نماید. تعداد منابع و آثاری که درباره پیچیدگی‌های تفسیری مصاحبه‌های تاریخ شفاهی تولید شده‌اند رو به افزایش است که در بخش کتاب¬شناسی این مقاله به برخی از آن‌ها اشاره شده است. در این آثار را‌هکارهای کشف معنای تاریخ شفاهی به وفور بیان شده‌اند. در اکثر این آثار گزاره‌ای بدین مضمون تکرار شده که مصاحبه درواقع گزارش داستان گونه ای از گذشته‌ای است که در زمان حال بازگو می‌شود، به عبارتی فعل یادآوری که تاریخ مورد روایت و مقطع زمانی یا لحظه راویت در شکل‌گیری آن مؤثراند. هر مصاحبه واکنشی است به یک شخص و مجموعه سؤالات خاص و همچنین به نیاز درونی راوی به درک معنای تجربه‌اش. چیزی که بیان می‌شود منبعث از عادات زبان‌شناختی و مفروضات فرهنگی راوی است و از این رو تبلور هویت، خودآگاهی و فرهنگ است. به زبان ساده باید بپرسیم که چه کسی چه چیزی را به چه منظوری و تحت چه شرایطی به چه کسی می‌گوید. هرچند نمی‌توان این سؤالات را هنگامی که در مصاحبه‌ای معین به کار می‌روند به طور مجزا بررسی نمود اما در اینجا آن‌ها را تک‌تک مورد بررسی قرار می‌دهیم تا نمایی کلی از موضوعات و سؤالات مطروحه در مصاحبه به شما ارائه داده باشیم.

چه کسی سخن می‌گوید؟

کلام راوی و نحوه بیان او ربط وثیقی با هویت اجتماعی او دارند. کیستی راوی در این مقوله تبدیل به یک فیلتر معرفتی برای تجارب او می‌شود. مورخان فمینیست با تشخیص تفاوت‌های تجارب اجتماعی مردان و زنان بدین نکته اشاره کرده‌اند که زنان بیش از مردان در شرح زندگی‌نامه‌هایشان به وقایع مهم و برجسته دوران زندگی اهمیت می‌دهند مثلاً بین واقعه دیدارهای قبل از ازدواج با همسرانشان و زمان تولد فرزندانشان رابطه برقرار می‌کنند. از طرف دیگر، مردان عموماً مایل‌اند وقایع‌نگاری‌های شخصی خود را به وقایع عمومی مانند جنگ، انتخابات و اعتصابات پیوند بزنند. چنانچه گوین اِتِر لوئیس گفته است، روایات زنان آکنده از احساس «شکسته‌نفسی، اجتناب از منظر اول شخص مفرد، ذکر موفقیت‌های شخصی در حد کم و اشارات پنهان و زیرکانه به قدرت شخصی است».[13] هویت نژادی نیز در گزارش‌های تاریخ شفاهی نقش مؤثری را ایفا می‌کند. اسکات الزورث در مطلبی که درباره شورش‌های نژادی سال 1921 در تولسا نوشته بود عبارت «تبعیض نژادی خاطره» را وضع می‌کند تا تفاوت نحوه یادآوری این واقعه دهشتناک در بیان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان را به شکل مشخص توصیف نماید[14]. این یک الگوی شاخص است که از اختلافات نژادی عمیق در آمریکا حکایت می‌کند. سفیدپوستان در مصاحبه‌ها یا اصلاً چیزی درباره اعضای گروه‌های اقلیت به یاد نمی‌آوردند و یا می‌گفتند که ما باهم کنار می‌آمدیم، اما اقلیت‌ها دیدگاه‌های متنوع‌تر و غیر خوش‌بینانه‌تری درباره سفیدپوستان ابراز می‌کردند. مصاحبه با سیاستمداران و شخصیت‌های سرشناس مشکلات خاصی دارد. هرچند نگرانی آن‌ها درباره حیثیت و آبرویشان از دیگران بیشتر نیست، اما تسلط آنان بر سخن و توانایی منحرف کردن پرسش­ها در بیشتر موارد به ارائه روایت‌هایی سطحی و نچسب منجر می‌شود. قاعده عمومی این است که هرچه مدت­زمان بیشتری از دوری شخصیت موردنظر از انظار عمومی گذشته باشد پاسخ‌های صادقانه‌تر و خردمندانه‌تری به پرسش­های مصاحبه‌گر خواهد داد.

از سبک و شیوه‌هایی که «افراد» مختلف برای نقل روایت خود در زمینه تاریخ شفاهی بهره می­برند، می‌توان فهرست بلندبالایی  تهیه کرد. بااین‌وجود، هویت‌ها به‌هیچ‌وجه واحد و ثابت نیستند. این‌که دقیقاً «چه کسی» در حال سخن گفتن است را رابطه راوی با وقایع موردبحث و فاصله زمانی‌اش از آن وقایع تعیین می‌نماید. بدین ترتیب دور از انتظار نیست که کارفرما و کارگران هر یک روایت متفاوتی از اعتصاب را بیان و یا ثبت کنند، اما اعضای یک اتحادیه کارگری نیز بسته به سود و زیانشان بعد از اعتصاب، تفاوت دیدگاه‌های سیاسی و احترامشان به مرجع قدرت، یا تفاوت سطح تحملشان در برابر بی‌نظمی‌های ناشی از اعتصاب می‌توانند با یکدیگر متفاوت باشند. با انبساط یا انقباض دورنمای فکری، کسب تجربه‌های جدید که انسان را وادار به تجدیدنظر در دیدگاه‌هایش می‌کند و بسترهای کنونی که درک انسان از وقایع گذشته را شکل می‌دهد دیدگاه‌های آنان نیز در طول زمان دستخوش تغییر می‌شود. همه اینها اجزای «چه کسی حرف می‌زند» است.

[1] Walter Licht

[2] Thomas Dublin

[3] Thomas Dublin and Walter Licht, “Gender and Economic Decline: The Pennsylvania Anthracite Region, 1920-1970, Oral History Review 27 (Winter/Spring 2000): 97.

[4] David Thelen

[5] Roy Rosenzwieg

[6] The Presence of the Past

[7] -Roy Rosenzweig and David Thelen, The Presence of the Past: Popular Uses of History in American Life (New York: Columbia University Press, 1988)

[8] Michael Frisch

[9] Michael Frisch, A Shared Authority: Essays on the Craft and Meaning of Oral and Public History (Albany: State University of New York Press, 1990), 159-160

[10] Calvin Trillin,“Remembrance of Moderates Past,» New Yorker (March 21, 1977): 85; quoted in Cliff Kuhn, “’There’s a Footnote to History!’ Memory and the History of Martin Luther King’s October 1960 Arrest and Its Aftermath, Journal of American History 84:2 (September 1997): 594; Godfrey Hodgson, America In Our Time (New York: Random House, 1976): 5.

[11] Frisch, 159-160.

[12] Alessandro Portelli,“The Death of Luigi Trastulli: Memory and the Event, in The Death of Luigi Trastulli, pp. 1-26; quoted material is from p. 2.

[13] Gwen Etter-Lewis, “Black Women’s Life Stories: Reclaiming Self in Narrative Texts, in Sherna Berger Gluck and Daphne Patai, eds. Women’s Words: The Feminist Practice of Oral History (New York: Routledge, Chapman & Hall, 1991), 48; quoted in Joan Sangster,“Telling Our Stories: Feminist Debates and the Use of Oral History, in The Oral History Reader, Robert Perks and Alistair Thomson, eds. (London: Routledge, 1988), 89.

[14] Scott Ellsworth, Death in a Promised Land: The Tulsa Race Riot of 1921 Baton Rouge: Louisiana State University Press, 1982.




کارنامه روشنفکری دینی در ایران

گزارش

نشست نقد و بررسی پرونده «کارنامه روشنفکری دینی در ایران»

مندرج در شماره چهارم فصلنامه خاطرات سیاسی

اشاره

به همت حزب اراده ملت ایران و با میزبانی فصلنامه خاطرات سیاسی روز چهارشنبه ۱۸ مهرماه 1398 در محل موسسه نشرآوران تهران، نشستی به منظور نقد و بررسی پرونده «کارنامه روشنفکری دینی در ایران» که در شماره چهارم فصلنامه منتشر شده بود برگزار گردید. در آن شماره گفتگوهایی با صاحب‌نظران حوزه روشنفکری دینی در ایران، از جمله داود فیرحی، عمادالدین باقی، غلامرضا ظریفیان، باقرصدری‌نیا و… انجام شده بود که بنابر رسم فصلنامه و بازتاب وسیع این مسأله چالش برانگیز در مطبوعات و فضای مجازی بر آن شدیم با حضور برخی صاحبان آثار و همچنین بعضی منتقدان میزگردی انتقادی درباره آراء مطروحه در آن شماره برگزار نماییم. در این جلسه عمادالدین باقی پژوهشگر دینی، فریدون رحیم زاده عضو هیأت علمی وزارت علوم، یوسف نوظهور استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، یونس نوربخش استاد دانشکده جامعه شناسی دانشگاه تهران و حسن اکبری بیرق سردبیر خاطرات سیاسی به عنوان دبیر نشست حضور داشتند. ضمن سپاسگزاری از آقای دکتر حکیمی‌پور، صاحب امتیاز و مدیر مسؤول فصلنامه، خلاصه‌ای از این نشست را تقدیم مخاطبان فرهیخته خاطرات سیاسی می‌کنیم.

 

در ابتدا هر یک از اساتید چند دقیقه‌ای برای ورود به مطلب صحبت کردند.
عمادالدین باقی در ابتدای سخن گفت: اولویت من بحث روشنفکری دینی نیست. اولویت من مباحث حقوقی است. ابتدا باید از حق آزادی بیان و زندگی دگراندیشان دفاع کرد و بعد در مورد افکار و عقایدشان بحث کرد. به علاوه ما باید از سرمایه‌سوزی اجتناب کنیم. نقد کسی به معنای حذف او نیست. متاسفانه فضای نقد در جامعه ما بسته است و به محض بحث و گفتگو درباره امری بلای شیفتگی و هواداری به جانت می‌افتد. ما نباید خط قرمزی درباره نقد آرا و اندیشه‌های شخصیتی داشته باشیم. هیچ‌کس از نقد مصون نیست. روش بایکوت که قبل از انقلاب مرسوم بود الان هم باب شده است و به محض اینکه یک نظریه را مطرح می‌کنیم بایکوت می‌شود.
نوربخش در بخش اول سخنان خود گفت: من سال‌هاست در دانشگاه تاریخ تفکر اجتماعی اندیشمندان مسلمان را تدریس می‌کنم. گفتگو یا دیالوگ اساساً برای من موضوعیت دارد. گفتگو از آن جهت مهم است که آستانه تحمل را بالا می‌برد. مشکل امروز ما نبود گفتگوی دو طرفه بین اندیشمندان و روشنفکران است. اغلب به شکل تک‌گویه حرفشان را می‌زنند و می‌گذرند. در فضای عمومی هم جایی نیست که اینها همدیگر را ببینند، یعنی فضای عمومی هم برای گفتگو محدود شده است. به هر حال جای گفتگوهای جدی خالی است. من در این بحث دنبال فهم تحولات اجتماعی جامعه هستم که در آینده ما را به چه سمتی می‌برد. چرا که اندیشه‌ها مقدم بر تحولات هستند.

ابتدا روشنفکری دینی را تعریف کنیم
نوظهور هم به عنوان نفر سوم در ابتدای سخنان خود گفت: در بحث از روشنفکری دینی ابتدا باید مُرادمان از روشنفکر و روشنفکر دینی را معلوم کنیم. روشنفکر مقدم بر جریان روشنفکری است. روشنفکر کار خودش را انجام می‌دهد پس از آن جریان روشنفکری ایجاد می‌شود. روشنفکری یک ویژگی شخصیتی و یک وجه شناختی دارد. ویژگی شخصیتی عبارت است از شجاعت و جسارت در طرح پرسش‌های بنیادین با نگاه انتقادی که عموماً به سمت و سوی سنت‌ها نشانه رفته است. تلاشی که با نقد میراث سنتی یک گشایش به سوی راه آینده ایجاد می‌کند. روشنفکر یک ترسیم آرمانی از آینده را معمولاً در جوامع در حال گذار مطرح می‌کند. به علاوه روشنفکر در مقوله‌های مختلفی کار می‌کند، روشنفکر دینی هم به عنوان یکی از این گونه‌ها سنت دینی را مورد توجه قرار می‌دهد و جرأت و جسارت می‌یابد که با نگاه انتقادی آن را مورد نقد و بررسی قرار دهد. پس شجاعت روشنفکری معطوف به طرح جسورانه پرسش‌ها و وجه شناختی به نگاه انتقادی برمی‌گردد.
ما با یک کارنامه جریان ۱۰۵ ساله طرفیم. نمی‌توان آن را به صورت یکجا بررسی کنیم. وقتی روشنفکران کارنامه خاص خود را دارند. به عنوان مثال کارنامه شریعتی از بازرگان متمایز است.

نام برخی روشنفکران دینی مطرح نمی‌شود
رحیم زاده به عنوان سخنران چهارم گفت: تعبیر من از نقد بر آمده از تعاریف فلسفی است و به معنای کلامی در درستی و نادرستی آرا نیست. معمولاً در جامعه ما درباره نقد نگاه کلامی‌مآب حاکم است. اما من نقد را مطابق تعریف کانت بررسی ظرفیت‌ها، محدودیت‌ها و توانش های موجود در یک اندیشه می‌دانم. من همچنین روشنفکری دینی را به رغم ملاحظات در مورد موجودیت زیر سؤال نمی‌برم و مثلاً نمی‌پرسم که آیا این ترکیب معنا دارد یا نه، متناقض است یا سازگار؟ روشنفکری دینی یک واقعیت است، چه دلمان بخواهد و چه نه. همچنین در این بحث ما باید بپرسیم که رهاورد بررسی، نقد و ارزشیابی کارنامه روشنفکری دینی به خوردِ کجا می‌رود؟ همانطور که در این جلسه که در فضای عمومی و نه در دانشگاه مطرح می‌شود، به دنبال آنیم که بگوییم روشنفکر دینی جامعه را چگونه می‌بیند و برای جامعه چه طرح‌هایی دارد. تلاش برای مخرج مشترک گرفتن از روشنفکران دینی امر دقیقی نیست. هر روشنفکر به بیان من DNA مخصوص خود را دارد.
رحیم زاده افزود: این گرایش در کشور ما وجود دارد که کمابیش از طریق انکار موجودیت واقعیت روشنفکری دینی با آن مواجه می‌شوند و تأثیر آن را انکار می‌کنند. این کار معمولاً از منظر فلسفه سیاسی است یا نگاه فیلسوفانه. مثلاً آقای داوری در واقعیت روشنفکر دینی تردید می‌کند. اینکه روشنفکری با دینداری آیا قابل جمع است یا خیر؟ اینکه روشنفکری مبتنی بر عقلانیت با دین‌داری مبتنی بر تعبد چگونه جمع می‌شود؟ این افراد مدعی‌اند روشنفکری دینی از جنس آبغوره فلزی یا مثلث هشت ضلعی است. اما دیدگاه من این است که ما به شهادت این که کسی بگوید من روشنفکر دینی هستم، باید بپذیریم روشنفکری دینی وجود دارد.
وی ادامه داد: در مصاحبه مزبور در نشریه و مباحثی از این دست گویی این گرایش وجود دارد که در طرح بحث روشنفکری دینی از نام بردن برخی اسامی تحاشی می‌کنند. به عنوان مثال در شبکه چهار و در برنامه زاویه در مباحث خود «صاحب‌نظریه» می‌گفتند. همه می‌دانستند منظور از صاحب نظریه دکتر سروش است. پرسش این است مگر می‌شود در تحلیل یک جریان تاریخ معاصر خود را نبینیم. نکته دیگر نوعی گرایش تاریخی‌گرایی و وسعت بخشیدن به این مفهوم وجود دارد. در دیدگاه‌های آقای باقی ایشان دست روشنفکری دینی را می‌گیرند و تا خواجه‌نصیر هم می‌برند!
عضو هیأت علمی وزارت علوم در بخش بعدی سخن ضمن تعریف روشنفکری دینی به کسی که دین را از بیرون نظارت می‌کند گفت: در مصاحبه مدنظر آقای باقی آیت الله منتظری را که فقیه برجسته‌ای است تقریباً معادل روشنفکر خوانده‌اند، صرفاً به خاطر آن که مثلاً در فلان موضوع نظری جدید دارند. رأی جدید داشتن معادل روشنفکر بودن نیست. این آرا در درون دین و ناظر به ظرفیت‌های تفقه و اجتهاد رایج صورت گرفته است. اما روشنفکر دینی کسی است که به درجات امکان بیرون ایستادن از دین و نگاه بیرونی به آن را دارد، وگرنه امام خمینی، آقای بروجردی و کسان دیگر هم رای‌های جدید بسیاری داشتند.
رحیم زاده ضمن اشاره به بخش دیگری از مصاحبه آقای باقی در مجله خاطرات سیاسی گفت: تلاشی وجود دارد که نمی‌خواهد واقعیت روشنفکر دینی را بپذیرد و سعی می‌کند روشنفکر دینی را به پژوهشگر دین تقلیل دهد. بعد روشنفکری دین به کسی گفته می‌شود که نظرش به عوام است و سوت و کف و هواداری و توجه آنها برایش مهم است. در حالی که در فضای آکادمیک و نظام پژوهشی امروز ما شاهد ابتذال، انتحال و اقتباس هستیم. این نیست که پژوهشگر مطلق دغدغه حقیقت دارد و روشنفکر این گونه نیست. این تقابل قابل دفاع نیست و گویندگان باید از عهده تبیین‌اش بربیایند.
وی در ادامه با اشاره به سخنان برخی مبنی بر از دست رفتن مخاطبان روشنفکری دینی هم گفت: برخی حتی با این تعبیر سیاسی «دیگه تمومه ماجرا» از کاهش اقبال مخاطبان روشنفکری دینی سخن به میان می‌آورند. اما اینگونه نیست و من ادعا می‌کنم هنوز هم روشنفکری دینی به تفاوت افراد پرمخاطب‌ترین نحله فکری به لحاظ عددی است.
رحیم زاده در پایان این بخش از سخنان خود گفت: همچنین در مصاحبه روشنفکری دینی به قبیله گرایی فرو کاسته شده است. در حالی که برای اطلاق عنوان قبیله بر یک گروه فکری باید بر اساس شاخص‌ها صحبت کنیم ولی هیچ شاخصی برای اطلاق شاخص قبیله بر روشنفکری دینی ارائه نشده است.

عنوان «قبیله‌گرایی» بار تحقیری دارد
نوظهور به عنوان سخنران بعدی در ابتدای این بخش از سخنان خود گفت: ما به هر حال به هر پدیده‌ای با رویکردهای مختلف می‌نگریم. نگاه جامعه شناسی یکی از این رویکردهاست. پدیده روشنفکری فقط بعد جامعه شناختی ندارد. اینکه ببینیم مثلاً روشنفکران دینی به لحاظ عملگرایانه چه کارنامه‌ای داشتند. ما می‌توانیم رویکردهای معرفت شناختی، تحلیل مبانی نظری، قوت و توانمندی استدلال و منطق‌ها را ارزیابی کنیم. همچنین تعبیر قبیله و قبیله گرایی و استفاده از آن‌ها برای یک نحله در یک بحث علمی نیازمند آن است که مبنایش را نشان دهیم. در غیر این صورت این ادبیات بیشتر بار تحقیری دارد. به معنای آن که گروه مزبور خود را مبرای از نقد می‌داند و قبیله‌ای به منتقدین حمله می‌کند.
وی ادامه داد: همچنین تفکیک میان پژوهشگر و روشنفکری دینی تقسیم بندی مناقشه برانگیزی است. روشنفکری از چه زمانی در ایران شروع شد؟ از زمانی که مدرنیسم ورود پیدا کرد. اگر شخص تحت تأثیر نسیمی از مدرنیسم که در کشور وزیدن گرفته است، جرأت و جسارت طرح پرسش‌های بنیادین داشته باشد و سعی کند با حفظ نگاه انتقادی تفکر را به پیش ببرد، قطعاً می‌تواند روشنفکر باشد. در حالیکه اگر صرفاً پژوهشی در حوزه دین می‌کند نمی‌تواند روشنفکر به حساب بیاید. روشنفکری بعد از بیداری و دیدار ما با خبرهای تازه در دنیا بود. وقتی دیدیم اندیشه و تعریف دیگری از انسان و علوم تازه شکل گرفته است. نمی‌توانیم بگوییم روشنفکران دینی قبیله‌ای از روشنفکران بودند، وقتی افراد زیادی تحت تأثیر این افراد سمت و سو یافته‌اند. اینکه این کار به اهداف مدنظر خود رسیده است، بحث دیگری است.

روشنفکر سنتی و ارگانیک
نوربخش در ابتدای بخش بعدی سخنان خود گفت: من از تقسیم‌بندی آنتونیو گرامشی (نظریه پرداز ایتالیایی) در تقسیم روشنفکری به روشنفکر سنتی و ارگانیک بهره می‌گیرم. در واقع روشنفکران قدیم همه روشنفکران سنتی‌اند. نوع مدرن روشنفکر ارگانیک برآمده از تحصیلات آکادمیک، شهرنشینی، در ارتباط با جامعه و روزنامه‌نگاران سکل گرفته است. این چیزی است که در غرب و جهان امروز مورد توجه است. وگرنه روشنفکر سنتی همیشه بوده است. مثلاً علامه طباطبایی با نظریات بنیادینش از زمره روشنفکران سنتی است. اما روشنفکران ارگانیک نوعی وظیفه آگاهی‌بخشی در جامعه را بر عهده دارند و جزء طبقه خاصی هستند
وی افزود: در تعریف روشنفکری من آن را صرفاً مقابل سنت قرار نمی‌دهم. من پرهیز از دوگانه سازی دارم. ما چرا دو وجهی نگاه نمی‌کنیم. دوگانه سازی ساده سازی مسئله است. از جمله دوگانه سنت و مدرنیته در تعریف روشنفکری را نمی‌پذیرم. روشنفکر در نفی سنت نیست. بلکه شاید مهمترین ویژگی روشنفکر در تقابل تحجر، طرفداری از تغییر است. شاید مهمترین ویژگی روشنفکر در مقابله با تحجر طرفداری از تغییر است. برخلاف روشنفکری که معمولاً محافظه‌کار است روشنفکر ارگانیک در برابر اندیشه‌های نو انفتاح و گشودگی دارد. ضمن اینکه حتماً نسبت به مطالبات اجتماعی پاسخگوست و تئوری‌هایش ناظر به گشودن انسدادهای اجتماعی است. وگرنه کشف یک امر علمی که فعلاً مشکل جامعه نیست، هرچند ارزشمند است، اما کار روشنفکرانه نیست.
استاد دانشگاه تهران در ادامه ضمن نقد اینکه وظیفه روشنفکری را صرفاً نباید در نقد خلاصه کنیم گفت: روشنفکر صرفاً وظیفه‌اش نقد نیست. نقد برای روشنفکر طریقیت دارد، نه موضوعیت. نقد پایان کار روشنفکر نیست، بلکه او باید به ارائه راهبرد هم بپردازد و پایبند حقیقت باشد. همچنین از نظر پایگاه اجتماعی استقلال هم در پایبندی به حقیقت مهم است. روشنفکر باید استقلالش را حفظ کند. چون آن چیزی که مانع تغییر است سلطه است، لذا نفی سلطه یک وظیفه روشنفکری است.
وی در بخش دیگری از سخنان خود ضمن نپذیرفتن دوگانه روشنفکری اجتماعی و روشنفکری دینی گفت: اتفاقاً اگر در دوره‌ای روی آوردن به روشنفکری دینی کاهش پیدا کرده است، آینده گرایش دوباره به آن وجود خواهد داشت. چرا؟ چون در دوران پساسکولاریزم و پسامدرن، نظریه‌های فراروایتی از مدرنیته پایان یافته است. این که مدرنیته صرفاً یک مدل است و غیر از آن نیست. دوم اینکه عصر سکولار هم پایان یافته است و نوعی بازگشت به دین در دنیا آغاز شده است. در عصر جهانی شدن همزیستی، پایان فراروایتهای از مدرنیته و همزمان با نوعی بازگشت معنویت، چگونه می‌توانیم صحبت از پایان روشنفکری دینی کنیم؟ بله، پایان برخی گفتمان‌های روشنفکری دینی می‌تواند باشد. مثلاً بعضی معتقدند پایان ایدئولوژیک دینی فرارسیده است و شریعتی دیگر جواب نمی‌دهد و گفتار روشنفکران مقبول و متناسب با عصر جدید نطیر آرای ملکیان، سروش و شبستری کاراست. اما این به معنای پایان یافتن عصر روشنفکری دینی نیست.
این جامعه شناس دین همچنین افزود: روشنفکری دینی طیفی گسترده است. از روزنامه نگاران تا دانشجویان و روحانیون و غیره. اما آن چیزی که ما جریان روشنفکری دینی می‌گوییم باید یک پایش در نظریه‌پردازی باشد، و گرنه کسانی که به نشر و پخش آرای روشنفکران در جامعه به عنوان توزیع کننده آن اندیشه می‌پردازند هرچند جزو این جریانند، اما جریان اصلی نیستند. مهم تولیدکنندگان نظریات و آینده وضعیت آنهاست. توزیع‌کنندگان بخشی هستند و تولید کنندگان کسانی دیگر.
آنتونیو گرامشی فیلسوف ایتالیایی می‌گوید روشنفکر را باید نسبت به نقش اجتماعی‌اش سنجید. اینکه در یک دوره چه نقشی باید ایفا می‌کرد. یک روشنفکر دینی باید در یک وضعیت از خود بپرسد که چه باید کند. شریعتی در دوران خودش از خود می‌پرسید که چه باید کرد. اما اینکه تحولات اجتماعی یکی را از رونق بیندازد، نباید در زمان کنونی مبنای سنجش باشد. باید پرسید او در زمان خودش چه کرد.

روشنفکران ما آثار همدیگر را نمی‌خوانند
باقی در بخش دوم سخنان در پاسخ به نقدها گفت: من در دو سه دهه گذشته به ویژه در بحث روشنفکری دینی و سیر تحول تاریخی‌اش بحث‌های پراکنده داشته‌ام. ضمن آن بحث‌ها به برخی از این اشکالات گفته شده در این جلسه پاسخ داده‌ام. یکی از علل بی ثمر بودن آن پاسخ‌ها این است که در ایران مرسوم نیست روشنفکران آثار هم را بخوانند.
وی ادامه داد: هر موضوعی را می‌توان از مناظر مختلف مورد بحث قرار داد. بحث روشنفکری دینی هم از مناظر کلامی جامعه شناختی و غیره می‌تواند تحلیل شود. در مصاحبه مورد اشاره نیز من یک سیر تاریخی در این زمینه داشتم. نکته که بیشترین سهم را به خود اختصاص داد این است که گفته‌ام مقطع آخر روشنفکری دینی در دهه ۷۰ به بعد دستخوش تغییر و تحول شده است. نگاه ما به روشنفکری دینی خطی و فیزیکال نیست. همان گونه که افراد در طول زندگی ممکن است ایده‌های مختلفی داشته باشند. چه رسد به جریان‌هایی که مجموعه‌ای از افراد مختلف است، می‌تواند تحولات گوناگون را از سر بگذراند. ما باید دوره‌های مختلف را از هم تفکیک کنیم. در هیچ دوره‌ای من وجود روشنفکری دینی و کارکرهای بزرگ آن را انکار نکردم.
باقی افزود: مرحوم شریعتی که یکی از مراجع روشنفکری و یکی از بزرگترین افراد و دست اول‌ترین شخصیت‌های این جریان محسوب می‌شود، خودش می‌گوید اساساً معادل‌سازی روشنفکری برای «انتلکتویٔل» از ابتدا اشتباه بوده است. اصطلاح روشنفکری معادل انتلکتوئل نیست. انتلکتوئل بیشتر معادل کسانی است که کارهای آکادمیک و عقلی می‌کنند. به همین اصطلاح ناصواب وقتی پسوند دینی را اضافه کنیم اشتباه آن در اشتباه پیش می‌آید. این اصطلاح از این باب از اول دقیق نبوده است. مبانی هر کدام از این‌ها فرق می‌کند. اما من فعلاً در بحث جامعه‌شناختی‌ام به این منظر توجه نظر ندارم.

ویژگی روشنفکران دینی خطابه است
باقی در ادامهٔ پاسخ به نقدهای مطرح شده به سخنانش در مصاحبه با فصلنامه خاطرات سیاسی درباره روشنفکری دینی گفت: من در مصاحبه روشنفکری دینی را به پژوهشگر دینی تقلیل ندادم، بلکه آنها را تفکیک کردم. در تفکیک هم در مقام ارزش‌گذاری نبودم، بحث تفاوت کارکرد است، نه تفاوت قیمت. برخی تصور کرده‌اند من در این تفکیک به دنبال نفی روشنفکری دینی هستم، خیر. بلکه می‌گویم اینها هرکدامشان وظیفه و کارکردی دارند. در این تفکیک مؤلفه‌ها و شاخص‌ها را هم بیان کرده‌ام. اتفاقاً این تفکیک نکردن است که آسیب‌زا شده و با آن بخشی از افراد مربوطی از دایره روشنفکری حذف و افراد نامربوطی اضافه می‌شوند. دکتر (عبدالکریم) سروش در بیانیه‌ای در دفاع از روشنفکری دینی افرادی را نام می‌برد که برخی‌شان کنشگران سیاسی‌اند. در حالیکه نام‌های مهمتری را اشاره نمی‌کند و این نشان می‌دهد روشنفکری دینی طوری تعریف می‌شود که تعداد زیادی از افرادی را که همه روشنفکر دینی می‌دانیم در بر نمی‌گیرد.
نویسنده کتاب گفتمان‌های دینی معاصر ادامه داد: وقتی وارد مصادیق می‌شویم و از نگاه انتزاعی فاصله می‌گیریم اشخاصی را داریم که خودشان بارها انکار می‌کنند روشنفکری دینی‌اند. مثل (محمد مجتهد) شبستری و (مصطفی) ملکیان. هر دو گزاره‌هایی را مطرح می‌کنند که در تضاد با روشنفکری دینی است. مثلاً هر دو در باب اصالت تعقل صحبت می‌کنند. آقای شبستری می‌گویند قرآن 1400 سال پیش برای رفع مشکلات آن دوران آمده و برای دورهٔ ما کارآمد نیست و ما الان باید به عقل بشر رجوع بکنیم. شبیه همین حرف را از آقای ملکیان هم داریم. آنان خودشان دارند انکار می‌کنند که روشنفکر دینی‌اند و تنها کسی که پای عنوان روشنفکری دینی ایستاده و محکم آر آن دفاع می‌کند، سروش است.
باقی افزود: پژوهشگر نگاهش از درون و روشنفکر نگاهش از بیرون است. لذا مجتهدان نوگرا از جمله پژوهشگران دینی‌اند. اما روشنفکران دینی ویژگی‌شان اتفاقاً خطابه است، برخلاف پژوهشگر که وسواس در مستندات علمی دارد که دقیق سخن بگوید. اکثر آثار روشنفکران مجموعه سخنرانی‌هاست. البته سخنرانی از قدر سخن نمی‌کاهد، اما گاهی یک سخنران بر اساس متن مکتوب و از پیش نوشته سخن می‌گوید. حتی اگر بر اساس آن هم نباشد در مرحله پیاده سازی به متن کسی که روحیه پژوهشگری دارد خود را موظف می‌داند اثر را در مرحله تبدیل گفتار به نوشتار پژوهشی مستند کند، در حالی که اکثر روشنفکران به این موضوع توجه نمی‌کنند. یعنی از پذیرفتن مسئولیت سخنشان می‌گریزند. اما پژوهشگر مسئول سخن است. حقیقت برای پژوهشگر موضوعیت دارد، در حالی که برای روشنفکر طریقیت دارد، چون نگاهش به نظر مردم درباره خود است و جاهایی به همین دلیل دربارهٔ حقیقت مصالحه می‌کند. واقعیت آن است که روشنفکران دینی نوعاً سلوکشان اینگونه است و برخی مباحث پیچیده و فنی دینی را به شکل بیانیه سیاسی در می‌آورند. در مصاحبه مواردش را با تفضیل گفته‌ام. اما پژوهشگر وظیفه اقناعی دارد و تلاش می‌کند مباحث خود را با تفضیل و وسواس بیان کند.
این پژوهشگر حقوقی ادامه داد: مثلاً مرحوم (علی) شریعتی در کتاب روشنفکر و مسئولیت‌های او به صراحت وظیفه روشنفکران را توده گرایی و ضداشرافی بودن می‌گوید. در کتاب از کجا آغاز کنیم هم اولین وظیفه روشنفکری را ایجاد پلی بین به متن توده می‌داند و نقشی شبه‌پیامبرانه در دگرگون کردن جامعه برای روشنفکر قائل است. همچنین روشنفکر کُل‌گرا، اما پژوهشگر جزءگراست. شریعتی در جزوه درباره «تخصص» خود، در نقد تخصص و زیان‌هایش می‌گوید و مدعی است که پیامبر متخصص نبود، بلکه کسی بود که هم حقوقدان، هم عابد، هم سیاستمدار، هم رزمنده و هم متفکر بود.
باقی در بخش دیگری از سخنان خود ناظر به نقد سخنرانان در چرایی آوردن تعبیر قبیله برای روشنفکران دینی گفت: از قضا تعبیر قبیله را سروش به کار برده است. وی در مقاله‌ای به نام جواب تهمت‌ها بیت «هر آنکه کشته نشد از قبیله ما نیست» را می‌آورد. یک بار هم پسرش در مقاله‌ای این عنوان را در صدر مطلب به کار گرفته که هر که کشته نشد از «قبیله» ما نیست.

استفاده از واژه قبیله بلاغی است
اکبری بیرق به عنوان دبیر نشست در تعریضی به انتساب عنوان قبیله برای روشنفکران دینی گفت: کاربرد عبارت «قبیله» در وصف روشنفکران دینی از جانب خود آنها رتوریک یا بلاغی است. منظورشان منظور آقای باقی نیست. آقای باقی قبیله را طوری به کار می‌برند که یادآور عهد جاهلی به معنای قومی قبیله‌ای است. یعنی هرکس با ماست روشنفکر است و هر کس بر ماست، روشنفکر نیست. در حالی که مقصود آنها بلاغی است. نکته دوم این که آقای باقی می‌گوید دهان و چشم روشنفکر به دهان عامه است. این نوعی نیت‌خوانی و از ضمیر دل آنها خبر دادن است.
اکبری در ادامه پرسش جدید مطرح کرد و از سخنرانان خواست به آن پاسخ بدهند: نسبت روشنفکری دینی یا روشنفکر دینی با خود دین چیست؟ آیا دین برای روشنفکری دینی یک اُبژه (مُدرَک یا متعلق شناسایی) است یا در دین برای آنها تعلق خاطر وجود دارد؟ همچنان که برخی می‌گویند برخی شخصیت‌ها خودشان انتساب نام روشنفکری دینی را برای خود قبول ندارند.
روشنفکر راستین پایی در حقیقت دارد و پایی در جامعه
نوربخش به عنوان سخنران بعدی در بخش اول سخنان گفت: اینکه واژه روشنفکری دینی متناقض است چه بسا درست است، اما ما ترجمهٔ واژه نمی‌کنیم. بلکه تحلیل یک مفهوم اجتماعی واقع در عالم خارج را می‌کنیم. مگر لوتر و کالوَن (دو اصلاح‌گر بزرگ دین مسیحی) نبودند که پروتستانیسم مسیحی را رقم زدند. آن‌ها به نوعی روشنفکری دینی بودند و رویکرد جدیدی را ایجاد کردند که به قول ماکس وِبِر سرمایه‌داری را ایجاد کرد؟ ما در بین خود این پارادوکس را پُررنگ کردیم، در حالی که در غرب این‌گونه نیست و اکثر روشنفکران از کلیسا برخواستند. پس به صرف پارادوکس بودن نمی‌شود بگوییم نمی‌توانیم آنها را کنار هم قرار دهیم. در مورد ملکیان و شبستری من نظر جامعه را گفتم وگرنه از نظر من هم این دو تقریباً از تعریف روشنفکری دینی بیرون‌اند. چون فرض اولیه روشنفکری دینی این است که شخص معتقد به ظرفیت دین برای تطابق و تحول با ضرورت‌های اجتماع است.
استاد دانشگاه تهران اضافه کرد: روشنفکر برخلاف استاد دانشگاه، چون ارتباط با جامعه دارد برای او شرط مخاطب فرض است. من تعبیر توده گرایی شریعتی برای روشنفکری را قبول ندارم. روشنفکری دینی ممکن است دچار سلبریتی‌زدگی شود و این از آفات آن است. همانند روحانیت که در گذشته از مردم پول می‌گرفت و وابسته به دولت نبود و به قول مرحوم (مرتضی) مطهری به همین دلیل دچار نوعی عوام‌زدگی می‌شد تا رویت‌پذیر شود. در عین حال مخاطب برای روشنفکر مهم است، چون سخنش ناظر به رفع انسدادهای اجتماعی است.
وی افزود: همچنین همانطور که گفتم داشتن بنیان‌های نظری و تولیدگر اندیشه بودن هم از دیگر شروط روشنفکری است. در اینجا فرق روشنفکر با فیلسوف نظریه‌پرداز این می‌شود که برای روشنفکر برخلاف فیلسوف مخاطب مهم است. یورگن هابرماس به عنوان رئیس مکتب فرانکفورت چون تلاش کرد اندیشه‌هایش را از آکادمی به جامعه بکشاند و جریانی حتی در جهان ایجاد کند، او را جزو روشنفکران قرار می‌دهیم
این جامعه شناس دین اضافه کرد: در عین مخاطب گرایی البته پایبندی به حقیقت هم مهم است، وگرنه حرف جلال آل احمد می‌شود که روشنفکران هُرهُری‌مذهب‌اند. گویی هر چه جامعه می‌خواهد را همانند سلبریتی‌ها می گویند و بر مدار آن حرکت می‌کند. اما روشنفکر راستین یک پایش در حقیقت است و یک پایش در جامعه. در مورد تعریف شریعتی از روشنفکری هم به نظرم تعریف او متناسب با عصر خودش است که دوران روشنفکران پیامبرگونه بود. اما امروز و آینده عصر روشنفکران پیامبرگونه و دگرگون‌کننده کلی جامعه نخواهد بود. در عصر جهانی جدید مرجعیت به معنای گذشته در شنیدن یک سخن وجود ندارد و دائماً با مراجع مختلف اندیشه‌سازی طرفیم. همچنین در موضوع قبیله گرایی این نکته در فضای آکادمیک امروزه هم وجود دارد که متاسفانه بحث و نقد آزادانهٔ افکار در آن وجود ندارد.
رحیم زاده به عنوان سخنران بعدی گفت: ما از هر معرفت و خاستگاهی شروع کنیم، از قبیل فقه، فلسفه، هنر و علم اگر شخص از پایگاه خود نگاهی به بیرون داشته باشد این در حوزه روشنفکری است، و الا شخص برج عاج‌نشین است. متاسفانه در بعضی از دانشگاهیان ما این نگاه وجود دارد که اگر کسی روشنفکر شد سوادش کمتر از افراد دانشگاهی است. یک مُد جاری در جامعه ما این است که در کتب پژوهشی ما مدام ارجاع به بیرون وجود دارد و دو خط فکر متعلق به خود شخص در پژوهش دیده نمی‌شود. پژوهشگر امروزی معادل این شده است. اگر کسی بیان خوبی داشت آن را نمی‌توان نقطه ضعفی برای او به حساب آورد و حرفش را خطابه نامید.
وی ادامه داد: افرادی هستند که دغدغه و دیسیپلین خود را اجتماع تعریف کردند. مثل پزشکی که اگر آن را تقلیل به جمع جبری ریاضی فیزیک و شیمی بکنیم، این‌ها تا زمانی که در قالب دیسیپلین پزشکی جمع و تعریف نشوند پزشکی نداریم. پزشکی‌ای که معطوف به بیماری است در حالی که هرکدام اینها به تنهایی به درمان بیماری مربوط نیستند. بر همین مبنا اگر کسی آمد و آموخته‌های فنی و تئوریک قبلی خود را به خوردِ اجتماع داد، روشنفکر می‌شود. شخصیت‌هایی نظیر (ابوالقاسم) گرجی، (سیدجعفر) شهیدی، (محمدرضا) شفیعی‌کدکنی و (غلامحسین) دینانی دغدغه و نگاه اجتماعی ندارند. گستره فقهی، تاریخی، رجالی و فلسفی آنها به خوردِ یک پروژه از جنس مسئولیت و تعهد اجتماعی داده نشده است. با منطق آقای باقی در مصاحبه مدنظر گفته شده شخص آیت‌الله مکارم شیرازی به روشنفکری نزدیکتر است. من حدس می‌زنم چون آیت‌الله مکارم شیرازی در روش از تکنیک‌های مدرن استفاده می‌کند آقای باقی ایشان را بیشتر نزدیک به روشنفکری دینی می‌دانند. در حالی که از آقای مکارم شیرازی کمتر تفقه مبتنی بر مبانی دنیای امروز می‌بینیم. استفاده از تکنیک و ابزار موجب روشنفکری نمی‌شود. اصلاً این طور نیست. روشنفکری یعنی کسی که از هر پایگاهی که هست به بیرون نگاه می‌کند.
عضو هیات علمی وزارت علوم افزود: ملکیان خاستگاه حوزوی دارد، شبستری هم به همین ترتیب. ولی اگر کسی معتقد شد با دین ظرفیت پاسخگویی به پرسش‌های جدید را دارد، روشنفکر دینی است. نوعِ ملکیان آن را بیشتر این پاسخگویی در حالت‌های عرفانی، رفتاری و مشاوره‌گرانه می‌داند. مثلاً سروش هم معتقد است از همین چارچوب‌ها می‌تواند تئوری‌های دیگری در آورد. البته ایشان هم از برخی از آنها عدول کرده است. بنابراین روشنفکر کسی است که دغدغه دین دارد، اما بیرون از دین ایستاده است. وی اضافه کرد: روشنفکر دینی از سنت نمی‌گسلد و نمی‌گذرد. بلکه نوعِ نگاهش به سنت متحول می‌شود. مثل دل‌بستن و دل‌نبستن است. اصلاً عبور از سنت ممکن نیست. برخی چیزی را نقد می‌کنند که اصلاً امکان ندارد. به علاوه در رابطه دین و روشنفکری دینی باید مصداقی صحبت کرد. برای مثال در آدمی مثل سروش هیچ گفتار یا رفتاری را نمی‌بینید که بگوید دین برای گذشته است و به درد نمی‌خورد. یا اینکه خودش عامل به دین نباشد. نقد سنت به معنای عبور از آن نیست. کسی که حتی به نفی سنت هم معتقد است، باز درگیر آن است.
رحیم زاده در بخش پایانی سخنان خود با اشاره به زاییده شدن حقیقت در بستر گفت‌وگو گفت: سروش در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت می‌گوید حقیقت مقدمه نیست، بلکه نتیجه است. حقیقت جایی پنهان نیست که کسی پیشش باشد. عقیده در تضارب است. به تعبیر امام علی (ع) (اِضرِبُوا بعضَ الرأیِ ببعضٍ یَتَوَلَّدْ مِنهُ الصَّوابُ. رایزنی کنید تا اندیشه درست متولّد شود) حقیقت پیشاپیش در جُبه و اختیار فردی و گروهی نیست. بلکه در همین گفت‌وگوهاست که حقیقت زاییده می‌شود.
روشنفکری دینی؛ یعنی اجتهاد در اصول
نوظهور به عنوان نفر بعدی راجع به نسبت روشنفکری با دین گفت: در سنت اجتهاد، ما اجتهاد در فروع و مسائل فقهی داریم. اما روشنفکری دینی یعنی اشتباه اجتهاد در اصول، اجتهاد در باورها و مبانی. همانگونه که در بحث جرأت و جسارت پرسشگر روشنفکر گفتم. به عنوان مثال در همه متون ادیان ابراهیمی بحث آفرینش مطرح است. کسی در مورد این نکته در متون مقدس قرن‌ها بحثی نداشت. چرا که متعارض با باورهای سنتی نبود. اما وقتی نظریه بیگ بنگ یا مهبانگ مطرح شد، آفرینش در شش روز مورد تردید قرار گرفت. در ذهن همگان به ویژه باورمندان خلجان ایجاد شد. روشنفکری دینی سعی می‌کند این تعارض‌ها را حل کند. بنابراین راجع به نسبت دین و روشنفکری دینی باید بگویم روشنفکری دینی اجتهاد در اصول می‌کند. او به این صرافت رسیده که پاسخ‌های رسیده از دالان تاریخ یا همان سنت جوابگو نیست و باید پاسخ‌های تازه پیدا کرد. استاد گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی در بخش بعدی سخن درباره کارنامه روشنفکران دینی گفت: در بررسی این کارنامه باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا دستاوردهای روشنفکری دینی در بهتر کردن فهم ما از مقولات دینی کارآمدی داشتند؟ پرسش دوم اینکه آیا تلاش‌های روشنفکران دینی در پیراستن دین از ضوابط و خرافات مؤثر بوده است یا نه؟ پاسخ به این سؤالات آشکار کننده کارنامه روشنفکری دینی است.
در پایان اکبری بیرق ضمن تشکر از برگزارکنندگان جلسه وعده داد این مباحث در جلسات آینده ادامه می‌یابد و افزود: هدف روشنگری راز زدایی از عالم است و روشنفکری بسته به اینکه در چه زمینه‌ای مطرح بشود، هدفش کلی‌تر است و جریان روشنفکری دینی در کشور ما از میرزا ملکم خان گرفته تا آخوند زاده و بعدها افرادی نظیر مهندس بازرگان و دکتر سحابی و فخرالدین شادمان و شریعتی و سروش و خودِ آقای باقی که جزو روشنفکران دینی هستند، گرچه خودشان قبول ندارند، و دیگران و دیگران، این‌ها در حوزهٔ روشنفکری دینی در ایران موضوع دین را روشن‌تر و روشن‌تر کردند و در اثر مجاهدت‌های آنان، کسانی که اسم بردم و کسانی که نام نبردم، دینداری ما قدری از دینداری معیشت‌اندیش به نوع معرفت‌اندیش نزدیک‌تر شده است. همچنین در تحولات سیاسی 50 سالهٔ اخیر روشنفکری دینی و نحله‌های مختلف آن حق بزرگی بر گردن شهروندان جمهوری اسلامی ایران دارند. زیرا واقعهٔ دوم خرداد و دورهٔ اصلاحات که نقطهٔ عطفی در تاریخ جمهوری اسلامی ایران است، محصول تلاش فکری روشنفکران دینی است. امیدواریم در جلسه‌ای در آینده کارنامهٔ روشن فکری دینی در حوزهٔ سیاست را به بحث بذاریم. امیدوارم این مباحث در گسترش اندیشه و تفکر و تعمیق باورهای دینی و البته رسیدن به حقوق شهروندی، مردم‌سالاری و آزادی یک گام به جلو باشد.




خاطرات آیت‌الله هاشمی در ترازوی نقد و نظر

مسیح مهاجری

همانگونه که درباره شخصيت آيت‌الله هاشمي رفسنجاني اختلاف‌نظر وجود دارد، قضاوت‌هائي که درباره خاطره‌نويسي وي مي‌شود نيز مختلف است. پيداست که بخشي از اين تفاوت نگاه‌ها از نوع نگاه به شخصيت آقاي هاشمي رفسنجاني ناشي مي‌شود ولي قطعاً يک بخش هم به عدم تسلط قضاوت‌کنندگان بر محتواي خاطرات برمي‌گردد. بعضي افراد، يک فراز يا چند روز از خاطرات را مي‌خوانند و نظر خود درباره همان بخش کوچک را به کل خاطرات تعميم مي‌دهند و درباره آن داوري مي‌کنند. اين قبيل اظهارنظرها قطعاً نمي‌توانند قابل اعتماد باشند. قضاوت درباره خاطره‌نويسي افراد هنگامي قابل اعتماد است که قضاوت‌کننده، تمام يا بخش عمده‌اي از خاطرات، مثلاً يکسال تمام را خوانده و تسلطي بر روش و محتواي آن پيدا کرده باشد.

خالي بودن ذهن قضاوت‌کننده از اغراض شخصي و گروهي نيز يکي از لوازم قضاوت صحيح درباره خاطرات ديگران است. کسي که از اين ويژگي‌ها برخوردار باشد مي‌تواند داوري کند و به داوري او چه مثبت باشد چه منفي بايد احترام گذاشت. چنين قضاوتي قاعدتاً منصفانه است و قضاوت منصفانه آن نيست که خاطرات را مطلق بداند، بلکه مي‌تواند نقاط قوت و ضعف کار را ببيند و از اینکه خود را ملزم کند آن را مطلقاً مثبت يا مطلقاً منفي بداند، پرهيز نماید.

ويژگي‌ها

خاطره‌نويسي به صورت مطلق توسط افراد مختلف اعم از مردم عادي و مسئولين حکومتي، سابقه‌اي طولاني دارد. در ايران نيز علاوه بر افرادي از اصناف مختلف، بسياري از صاحبان مناصب حکومتي اقدام به نگارش خاطرات خود کرده‌اند. نوشته‌هاي بعضي از صاحب‌منصبان دوران‌هاي قاجار و پهلوي هم‌اکنون در دسترس مي‌باشند. هرچند اکثر اين نوشته‌ها حالت غيرروزانه و ناپيوسته دارند ولي در ميان آنها نوشته‌هاي روزانه و تا حدودي پيوسته نيز ديده مي‌شود. با اين حال، خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني به دليل اينکه روز نوشته و پيوسته است بطوري که حتي روزهاي جمعه و ساير تعطيلات را هم دربر مي‌گيرد، از امتياز خاصي برخوردار است. مهم‌تر اينکه اين خاطرات، تمام چهار دهه مسئوليت نويسنده را دربر مي‌گيرد و اينگونه نيست که شامل بعضي مقاطع باشد و مقاطع ديگر را دربرنگيرد. اين پيوستگي، يکي از امتيازات منحصر به فرد خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني است و تاکنون ديده نشده فرد ديگري از مسئولين بلندپايه نظام جمهوري اسلامي اينگونه پيوسته و در تمام مدت مسئوليت و حضور در عرصه، روزنوشته‌هائي از خاطرات خود به جا گذاشته باشد.

ويژگي ديگر خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني اينست که نويسنده آن در تمام مدتي که اين خاطرات را مي‌نوشت، در بالاترين سطوح مسئوليتي فعال بود و با عالي‌ترين مقامات حکومتي از جمله رهبري انقلاب و نظام رابطه مستقيم داشت. علاوه بر اين، جايگاه ويژه شخص آقاي هاشمي رفسنجاني در انقلاب و نفوذي که در اقشار مختلف از جمله مسئولين نظام در رده‌هاي گوناگون داشت موجب شد ايشان از اطلاعات گسترده‌اي در تمام زمينه‌ها برخوردار باشد و آنها را در روزنوشت‌هاي خود منعکس کند. به عبارت ديگر، محتواي خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني، اطلاعات دست اول، موضوعات مهم داخلي و خارجي، تحليل‌هاي پشت‌پرده و مسائل ناگفته مربوط به افراد مختلف و رويدادهاي کمتر مطرح شده است. اين ويژگي‌ها توانسته‌اند اين خاطرات را از چنان جامعيتي برخوردار کنند که مي‌توان آن را داراي جامعيتي کم‌نظير دانست.

با اينهمه نبايد پنداشت خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني بدون عيب و نقص است. قطعاً اين کار عليرغم عظمتي که دارد، دچار نواقصي نيز هست که با نقدهاي منصفانه مي‌تواند به الگوئي کامل‌تر براي خاطره‌نويسي به ويژه براي مسئولين نظام جمهوري اسلامي در آينده تبديل شود.

اهميت اين روزنويسي در اينست که يکي از عالي‌ترين مسئولان و کارگزاران نظام جمهوري اسلامي آن را نوشته و با اطلاعات دقيقي که از مسائل نظام و کشور داشت، دقيق‌ترين گزارش‌ها را در اختيار عموم قرار داده است.

جامعيت مسئوليت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني، درجه غناي اين اطلاعات را بسيار بالا برده است. او فقط يک مسئول اجرائي نبود کمااينکه فقط يک نماينده مجلس قانونگذاري يا فقط يک عضو مجلس خبرگان نبود، بلکه در اکثر نهادها و ارگان‌هاي مؤثر در مديريت نظام جمهوري اسلامي حضور داشت. عضويت در شوراي انقلاب، نمايندگي و رياست مجلس قانونگذاري، عضويت در مجلس خبرگان قانون اساسي، عضويت و رياست مجلس خبرگان قانون اساسي، رياست جمهوري، عضويت و رياست شوراي عالي انقلاب فرهنگي، عضويت و رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، عضويت در شوراي عالي دفاع و فرماندهي جنگ از جمله مسئوليت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني بودند. علاوه بر اينها او از نزديک‌ترين و مورد اعتمادترين مشاوران امام خميني بود و به دليل سوابق مبارزاتي، جايگاه علمي و انقلابي و نفوذ فوق‌العاده‌اي که در ميان مردم و مديران نظام داشت مورد بيشترين مراجعه و مشاوره بود و همين جايگاه موجب مي‌شد بيشترين و شفاف‌ترين اطلاعات را در اختيار داشته باشد.

افسوس که روزنويسي خاطرات در دوران مبارزه تا پيروزي انقلاب اسلامي از ايشان وجود ندارد. اينگونه نيست که از خاطرات آن دوران چيزي در اختيار نباشد، ولي آنچه وجود دارد و خوشبختانه به صورت کتاب و نوعي زندگي‌نامه منتشر شده شکل روزنويسي ندارد و فاقد امتيازات روزنوشته‌هاي بعد از پيروزي انقلاب است. همين نيز از خاطرات کساني که بعد از گذشت چند دهه در صدد جمع‌آوري خاطراتشان از آرشيوها و از زبان اين و آن هستند، بسيار قابل استنادتر است، زيرا در زماني گردآوري و تدوين شده که فاصله زيادي با زمان وقوع نداشت.

در مورد انتشار خاطرات روزنوشت، تذکر اين نکته ضرورت دارد که آنچه در قالب کتاب در اختيار عموم قرار مي‌گيرد معمولاً به اقتضاي شرايط، تا حدودي کنترل شده است و بعضي مطالب نوشته شده در اصل خاطرات، در کتاب‌ها نيامده و حذف شده است. طبعاً اگر روزي اين امکان پديد آيد که اصل خاطرات بدون حذفيات منتشر شود، نماياننده کامل‌تر وقايع خواهد بود.

اينجانب زماني تصميم به نگارش اين مقاله گرفتم که يک جلد از روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني را قبل از انتشار و طبعاً بدون حذفيات بطور کامل خواندم. اين يک جلد به يکي از سا‌ل‌هاي حساس تاريخ انقلاب مربوط مي‌شود که تحولات زيادي در خود دارد. اگر اين روزنوشت‌ها به عنوان خاطرات آن يکسال بدون آنکه چيزي از آن حذف شود به چاپ برسد و در اختيار عموم قرار گيرد، نگاه بسياري از قضاوت‌کنندگان درباره خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني را دگرگون خواهد کرد.

نقاط قوت

اکنون که به بخشي از ويژگي‌هاي خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني اشاره کردم، به سراغ نقاط قوت و ضعف آن مي‌روم و اين بخش از مطالب را از نقاط قوت شروع مي‌کنم.

1- از جمله نقاط قوت خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني، روزنويس بودن آنست. از متن خاطرات کاملاً فهميده مي‌‌شود که نويسنده هر شب خاطرات روزي که سپري می‌شد را مي‌نوشت. شنيده‌هاي اينجانب از خود آقاي هاشمي رفسنجاني و فرزندانشان نيز همين نکته را تأييد مي‌کند. در مواردي که به دلايلي نمي‌توانست خاطرات يکي از روزها يا دو روز را بنويسد، مطالب مربوط به آن روز و روز بعد را مي‌نوشت و يادآور مي‌شد که مثلاً به دليل تراکم کارها و ضيق وقت نتوانستم خاطرات دو روز گذشته را بنويسم و امروز آنها را نوشتم: «عصر در خانه استراحت و مطالعه و استخر و نوشتن خاطرات دو روز را داشتم.»

اين نشان مي‌دهد خاطره‌نويسي تا آنجا که ممکن بود روزانه انجام مي‌شد و هرگز با تأخيرهاي طولاني مواجه نمي‌شد و در موارد استثنائي، در اولين فرصت صورت مي‌گرفت و در همه حال در اولويت قرار داشت. اهميت قائل شدن براي اين کار، موجب مصون ماندن خاطره‌نويسي از خطا و فراموشي مي‌شود و اين يکي از ويژگي‌هاي اين خاطرات است.

2- برخورداري از حافظه قوي يکي ديگر از نقاط قوت خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني است. در سفرهاي داخلي و خارجي، اطلاعات ريز، اسامی افراد و اماکن و ترتيب رويدادها با دقت بالائي در روزنويس‌ها يادداشت شده است. ايشان در سفرهاي خارجي دفتر يادداشت به همراه مي‌برد و وقايع را هر شب مي‌نوشت، اما آنچه بسيار مهم و جالب است اينست که در اين نوشته‌ها تمام ديدارها، موضوعات گفتگوها، اسامي اماکن و افراد با دقت و حتي ترتيب وقوع به ثبت رسيده است. جالب‌تر اينکه روزنوشت‌هاي سفرهاي خارجي برخلاف آنچه در خاطرات روزانه داخلي ديده مي‌شود که بسيار کوتاه و مختصر است، طولاني، پرمطلب و همراه با توصيفات و تفسيرهاست بطوري که گاهي به 5000 کلمه در هر روز مي‌رسد.

«خيبر با اينکه مجموعاً بيش از صد هزار جمعيت ندارد، استانداري است. چهل هزار نفر در شهر و بقيه در روستاها زندگي مي‌کنند. مستقيماً وارد شهرداري شديم. استاندار و رئيس دستگاه قضائي و شهردار استقبال کردند. در سالن شهرداري معارفه به عمل آمد. شهردار، خيرمقدم از روي نوشته خواند که جالب بود. به فتح خيبر توسط پيغمبر(ص) اشاره کرد و نقش برجسته علي(ع) در فتح خيبر را تصريح کرد. مسأله اعلان پيغمبر(ص) در مورد دادن پرچم رزم به فردي که آن صفات ممتاز را دارد و مرتضي علي(ع) با درد چشم و مشخص شدن علي و سپس فتح قلعه مرحب که بزرگترين دژ يهود بوده است براي حضار جالب افتاد. او را تحسين کرديم. هديه‌اي دادند. يک تابلو از تصوير پنج قلعه قديمي خيبر. سپس رفتيم به محل قلعه در شمال شهر که در درّه‌اي قرار دارد. منطقه‌اي مسکوني با خانه‌هاي گلي و چوبي که مسکوني نيست و نخلستاني سرسبز با قطعات ملکي کوچک که با ديوارکشي‌هاي گلي از هم جدا شده به صورت غيرمنظم و هر يک با سهمي از چشمه‌هاي آب.»

اين، قطعه‌اي از روزنوشت بازديد از منطقه خيبر است. مي‌بينيد که چقدر دقيق و همراه با جزئيات نوشته شده و چه اطلاعات دقيقي را به مخاطب مي‌دهد. اين نوشتار، از تمرکز نويسنده بر روي مشاهدات و همچنين حافظه او حکايت دارد و اينکه در صدد بود همه چيز را به کساني که اين خاطرات را مي‌خوانند منتقل کند.

3- صراحت در بيان واقعيت‌ها نقطه قوت ديگر خاطره‌نويسي آقاي هاشمي رفسنجاني است. جالب اينست که ايشان حتي واقعيت‌هائي که به زيان دولت خودش بود را هم مي‌نوشت. در دوران رياست‌جمهوري و درباره انتخاباتي که براي انتخاب رئيس‌جمهور بعدي برگزار شد، در يکي از روزنوشت‌ها اقدام نادرست يکي از وزارتخانه‌هاي دولت خود را اينگونه ثبت کرده است:

«جمعي از مديران اطلاعات آمدند. اظهار نگراني نمودند از احتمال اينکه در کابينه جديد وزيري خارج از اطلاعات بياورند و جمعشان را پراکنده کنند و شرمنده‌اند از دخالت در انتخابات به نفع آقاي ناطق و استمداد کردند براي اينکه فردي از خودشان باشد.»

همين صراحت را همراه با صداقت در مواردي که ممکن بود در انظار به زيان او باشد نيز حفظ کرده است.

«فاطي و سارا و علي آمدند خداحافظي کردند براي سفر به کانادا براي معالجه.»

آوردن اين فراز از خاطرات، با توجه به تلاش زياد مخالفان براي به دست آوردن بهانه براي تهاجم تبليغاتي عليه آقاي هاشمي در آن زمان، نشان مي‌دهد وي حاضر نبود واقعيت تاريخي را هرچند مي‌تواند به مخالفين کمک کند، کتمان نمايد. خودداري از نوشتن اين فراز از خاطره يکي از روزها کار ساده‌اي بود و حتي مي‌توانست از سپردن يک سند عليه نويسنده به مخالفين جلوگيري کند ولي آقاي هاشمي اين خودسانسوري را نوعي نفاق مي‌دانست و لذا فارغ از اينکه نوشتن اين مطلب چه پيامدي براي وي دارد، آن را به عنوان بخشي از خاطرات آن روز نوشت.

مطالعه روزنوشت‌هاي قبل و بعد از اين قطعه، نشان مي‌دهد فاطي (فاطمه دختر آقاي هاشمي رفسنجاني) مدتي براي معالجه در داخل کشور اقداماتي انجام داد ولي به نتيجه نرسيد و سرانجام براي ادامه معالجه به کانادا رفت.

فارغ از اينکه سفر به کانادا براي ادامه معالجه کار درستي بود يا نه، اينکه نويسنده اين خاطرات با توجه به شرايط آن زمان و موقعيتي که داشت، اين فراز را بدون سانسور در خاطرات خود آورده، نشان‌دهنده صداقت و صراحت وي مي‌باشد. نمونه‌هائي از اين قبيل در خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني، به‌وفور ديده مي‌شود که مربوط به زمان خاصي نيست و ايشان در تمام دوران خاطره‌نويسي بر همين منوال استوار و ثابت‌قدم مانده و اين روش با پيدايش تغييرات در شرايط زمان، تغيير نکرده است.

4- ثبت اطلاعات واقعي بدون پرداختن به تعصبات جناحي، يکي از امتيازات روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است. در مواردي که رويدادها به دو جناح يا دو فرد از دو خط فکري مربوط مي‌شد، ثبت اخبار و اطلاعات مربوط به آن رويدادها بدون آنکه گرايشي به يکي از دو طرف نشان داده شود به صورت شفاف کاملاً مشهود است. يک نمونه از اين قبيل رويدادها به تغيير امام جمعه قروه مربوط مي‌شود که بعد از انتخابات رياست‌جمهوري سال 1376 رخ داد و نوعي قدرت‌نمائي جناحي و انتقام‌گيري از رقيب بود. گزارش اين واقعه به صورت کاملاً شفاف در روزنوشت همان ايام چنين آمده است:

«سپس به دفتر رفتيم، آقاي نوري نماينده قروه آمد. طوماري آورد از اهالي که تقاضاي ابقاء امام جمعه را داشتند و توضيح داد که امام جمعه در زمان انتخابات از آقاي ريشهري و آقاي خاتمي استقبال کرده و با فشار استاندار سابق حکم عزلش را گرفته‌اند و امام جمعه ديگري از خط خودشان نصب کرده‌اند.»

در اين روزنوشت، چند نکته جلب توجه مي‌کنند. اول آنکه وجود فشار براي تغيير امام جمعه‌اي که از دو نامزد رياست‌جمهوري از خطي غير از خط صاحبان قدرت در آن زمان استقبال کرده، بدون پرده‌پوشي در اين نوشتار آمده است. دوم آنکه عزل و نصب امام جمعه براساس فشار و بازي‌هاي سياسي و گرايش‌هاي جناحي نيز با صراحت در اين روزنوشت منعکس شده و سوم آنکه نويسنده، بدون آنکه تمايلي به يکي از دو طرف منازعه و رقابت نشان دهد اخبار واصله را در خاطرات روزانه خود منعکس کرده است. اينها نقاط قوت مهمي هستند که ارزش کار خاطره‌نويسي را بسيار بالا مي‌برند. به همين جهت است که مي‌توان خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني را يکي از ممتازترين آثار در اين زمينه نه فقط در دوران معاصر بلکه در تاريخ خاطره‌نويسي دانست.

5- ثبت فرازهاي مهم تاريخي در روابط بين‌المللي از جمله امتيازات روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است. اين امتياز مهم را بايد مرهون مقيد بودن نويسنده خاطرات به نگارش روزانه مطالب دانست. به همين جهت است که حتي نکات ريز رويدادهاي روزانه هم در روزنوشت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني ثبت شده و خواننده را به پشت‌پرده بسياري از وقايع رهنمون مي‌شود.

در سفر به ترکيه که براي شرکت در اجلاس سران کشورهاي عضو دي 8 صورت گرفت، هنگامي که نجم‌الدين اربکان نخست‌وزير ترکيه به ديدار آقاي هاشمي رفسنجاني مي‌رود و گزارشي از تهمت‌هاي دستگاه‌هاي اطلاعاتي و امنيتي کشورش به رئيس‌جمهور ايران مي‌دهد، آقاي هاشمي با صراحت کامل درباره اين موضوع صحبت مي‌کند و صحبت‌ها را در روزنوشت خود بگونه‌اي منعکس مي‌کند که زواياي موضوع را کاملاً روشن و بي‌ابهام در اختيار خواننده قرار مي‌دهد.

«در هتل، آقاي اربکان براي ملاقات آمد. صحبت‌هاي ايشان درباره خطرهائي براي امنيت ترکيه بود و اتهاماتي را که ارتش و اطلاعات ترکيه به ايران مي‌زنند در خصوص حمايت از پ.ک.ک نقل کرد و توضيح خواست، بيشتر براي دفاع از خودش در مقابل مخالفان که متهمش مي‌کنند به عدم اهتمام به مسأله تروريسم پ.ک.ک.

من هم جواب تندي دادم و گفتم اينها همان کساني هستند که خود شما را متهم به بنيادگرائي مي‌کنند و مي‌خواهند حزب رفاه را منحل کنند و عجز خودشان را با متهم کردن ايران و منتقل کردن مسأله به خارج جبران مي‌کنند. گرچه از صحبت‌هاي من قلباً خوشحال شد ولي خواست که گروهي براي تحقيق تشکيل شود، پذيرفتم.»

منازعات داخلي ترکيه، وضعيت حزب کردي پ.ک.ک، مخالفت ارتش و اطلاعات ترکيه با ايران به دليل حمايت‌هائي که ايران از جمال‌الدين کاپلان و حزب وي کرده بود و صراحت آقاي هاشمي رفسنجاني در پاسخ دادن به اتهاماتي که متوجه ايران شده بودند، از نکات مهمي هستند که قطعاً انعکاس آنها در اين روزنوشت براي تدوين‌کنندگان تاريخ روابط دو کشور ايران و ترکيه قابل بهره‌برداري است. انعکاس شفاف اين مطالب با اين دقت و ريزه‌کاري، مرهون سرعت عمل نويسنده اين خاطرات در نگارش آن است.

6- قبل از آنکه از خاطرات سفر به ترکيه عبور کنيم، خوبست اين نکته بسيار مهم را نيز به عنوان يکي از امتيازات روزنوشت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني يادآور شويم که ايشان در نگارش خاطرات روزانه حتي به آفاتي که به سبب حضور در مسئوليت‌هاي بالاي دولتي به سراغ افراد مي‌آيد نيز توجه و آنها را بدون پرده‌پوشي منعکس مي‌کردند:

«ترکيه قرار گذاشته بود که براي هيچکس از سران، مراسم استقبال و بدرقه نداشته باشد. گرچه ورود و خروج راحت و بدون اتلاف وقت براي تشريفات بود اما به نظرم سرد و بي‌رونق آمد چون عادت کرده‌ايم به استقبال‌ها و…»

آوردن حرف واو و سپس سه نقطه (و…) و پايان دادن به اين فراز از روزنوشت در همينجا، نشانه اينست که علاوه بر استقبال به عنوان چيزي که مسئولان به آن عادت کرده‌اند، ساير حواشي اين قبيل تشريفات نيز براي آنان جاذبه دارد بطوري که ترک آنها موجب مي‌شود در سفر به يک کشور بدون اين امور، ورود و خروج، سرد و بي‌رونق جلوه کند. اين، يک آفت روحي است که مسئولان نظام جمهوري اسلامي به آن دچار شده‌اند و انعکاس صريح آن در روزنوشت سفر به ترکيه علاوه بر آنکه اين واقعيت تلخ را يادآور مي‌شود، از صداقت خود آقاي هاشمي رفسنجاني نيز حکايت دارد. ايشان مي‌توانست اين نکته را در روزنوشت خود منعکس نکند و از اين آفت روحي سخني به ميان نياورد ولي با آوردن آن در اين فراز از روزنوشت، به روشني نشان داد که اهل پرده‌پوشي و فريب دادن مخاطبان خود نيست و بدون توجه به اينکه ديگران درباره او چه قضاوتي خواهند کرد، به انعکاس مطالب مي‌پردازد.

7- پاي‌بندي به آوردن اسامي همراهان خانوادگي در سفرها و بي‌اعتنائي به احتياط‌هائي که بعضي افراد در اين زمينه مي‌کنند، از امتيازات روزنوشت آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است.

درباره اينکه مسئولان، اعضاء خانواده خود را در سفرهاي داخلي و خارجي به همراه خود ببرند کار درستي است يا نه، دو نظر وجود دارد. عده‌اي اين کار را به دلايلي نمي‌پسندند و حتي خلاف مي‌دانند و عده‌اي اشکالي در آن نمي‌بينند و دلايل مخالفان را رد مي‌کنند. ما بدون آنکه بخواهيم وارد اين بحث شويم و قضاوتي درباره اين دو نظر داشته باشيم، بر اين نکته تأکيد داريم که آيت‌الله هاشمي رفسنجاني با اينکه از مخالفت‌ها و تبليغات مخالفان عليه ايشان با توسل به اين قبيل اقدامات آگاهي کامل داشت، اعضاء خانواده را با خود به سفر مي‌برد و حتي مقيد بود اين اقدام را در روزنوشت خود منعکس نمايد. در سفر ترکيه هم مثل سفرهاي ديگر، اسامي همراهان خانوادگي را نوشت:

«عصمت و فاطي و مهدي و مهندس ترکان و… همراه بودند.»

در سفرهاي زيارتي مثل عربستان و عراق و مشهد معمولاً تعداد بيشتري از اعضاء خانواده به همراه آقاي هاشمي مي‌رفتند و ايشان اسامي آنها را نيز در روزنوشت خود مي‌آورد. نوشتن اسامي اعضاء خانواده، که در تمام سال‌هاي مسئوليت‌هاي مختلف رياست مجلس شوراي اسلامي، رياست جمهوري، رياست مجلس خبرگان و رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام ادامه يافت، حکايت از عزم راسخ نويسنده اين خاطرات بر فرهنگ‌سازي در اين زمينه دارد. به نظر مي‌رسد آقاي هاشمي رفسنجاني در صدد بود با پنهان‌کاري‌هائي که عده‌اي از مسئولين نظام جمهوري اسلامي در زمينه‌هاي مختلف داشتند مبارزه کند و شفاف عمل کردن و شفاف نوشتن و شفاف گفتن را به عنوان يک فرهنگ در جامعه اسلامي و انقلابي ايران جا بيندازد. اينکه کساني با به همراه بردن اعضاء خانواده توسط مسئولين در سفرهاي رسمي و کاري، مخالف باشند بحث ديگري است که به مباني مربوط مي‌شود، ولي وقتي کسي با اين کار مخالف نيست و مرتکب اين کار که عده‌اي آن را خلاف مي‌دانند مي‌شود، نبايد پرده‌پوشي کند و براي حفاظت از وجهه خود دچار کتمان و رياکاري شود. آقاي هاشمي رفسنجاني از رهگذر همين صراحت و صداقت در انعکاس واقعيت‌ها، آماج حملات زيادي قرار گرفت ولي از روشي که به آن اعتقاد داشت دست برنداشت و تا آخر عمر به آن پاي‌بند ماند.

8- رفع ابهام از مسائل مبهم و در عين حال مهم که بسياري از مردم درباره آنها سؤال‌هاي جدي دارند، امتياز ديگر روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است. ايشان چون مورد مراجعه عموم شخصيت‌ها، جناح‌ها و صاحبان گرايش‌ها بود و در بخش‌هاي مختلف نظام نيز نفوذ داشت، بطور طبيعي در جريان امور بود و به راحتي و روشني مي‌توانست درباره ابهامات اظهارنظر کند، به سؤال‌ها جواب بدهد و براي حل مشکلات اقدام نمايد. آنچه اين امتياز را برجسته‌تر مي‌کند، انعکاس اخبار مربوط به همين رويداد در روزنوشت‌هاست. يک مورد از اين روزنوشت‌ها که به ماجراي حصر آيت‌الله منتظري مربوط مي‌شود در خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني چنين آمده است:

«خانم زهرا رباني املشي عروس آقاي منتظري آمد. شکايت دارد از رفتاري که اخيراً با آقاي منتظري شده و سؤالات زيادي داشت در مورد اينگونه رفتارها. خيلي متأثر است و توقع دارند که من اقدامي بکنم. به آنها گفته‌اند که شوراي عالي امنيت ملي رأي به رفع محدوديت ايشان داده ولي رهبري امضاء نمي‌کند. گفتم خلاف گفته‌اند. خود شورا تصويب کرده که محدوديت‌ها ادامه يابد و گفتم آقاي منتظري کار درستي نکردند که اين مسائل را مطرح کردند و اگر مدتي صبر کنند کار درست مي‌شود. خودش هم قبول داشت که حرف‌ها تند بود.»

اين فراز از روزنوشت آقاي هاشمي رفسنجاني، خلاف بودن شايعاتي که در دوران حصر آيت‌الله منتظري بر سر زبان‌ها بود را به اثبات مي‌رساند و ابهامات مربوط به آن موضوع را برطرف مي‌کند. شايع کرده بودند که آقاي هاشمي رفسنجاني يکي از موافقان برخورد با آيت‌الله منتظري بود، ولي مراجعه خانم زهرا رباني املشي که همسر آقاي احمد منتظري (فرزند آيت‌الله منتظري) است، به آقاي هاشمي براي حل مشکل نشان مي‌دهد اين شايعه از نظر خود اعضاء خانواده آقاي منتظري درست نبوده است. همچنين شايع شده بود که رهبري مانع رفع محدوديت‌هاي آيت‌الله منتظري است ولي براساس روزنوشت آقاي هاشمي رفسنجاني، ادامه اين محدوديت‌ها تصميم شوراي عالي امنيت ملي بود. علاوه بر اينها، از عبارت «توقع دارند که من اقدامي بکنم» فهميده مي‌شود اعضاء خانواده آيت‌الله منتظري و چه بسا خود آيت‌الله منتظري نظر مثبتي نسبت به آقاي هاشمي رفسنجاني داشتند بطوري که انتظار داشتند ايشان مشکل محدوديت را حل کند.

اين ويژگي که در تاريخ دهه‌هاي اول عمر نظام جمهوري اسلامي مختص روزنوشت آقاي هاشمي رفسنجاني است، منحصر به فرد بودن خاطرات ايشان را در زدودن ابهام از وقايع تاريخي اين دوره نشان مي‌دهد. اين امتياز براي تدوين صحيح تاريخ معاصر و تصحيح خطاهاي آن دسته از تاريخ‌نويسان که بدون اطلاع از واقعيت‌ها يا با اغراض و سوء‌نيت به نگارش تاريخ اين مقطع اقدام کرده‌اند، بسيار مفيد است به ويژه آنکه نويسنده اين خاطرات، فردي مستقل از جناح‌ها و در عين حال مورد توجه و مراجعه تمام جناح‌ها بود بطوري که همه آنها را مي‌پذيرفت و به نقطه‌نظرهايشان توجه و تا آنجا که امکان داشت به آنها براي حل مشکلاتشان کمک مي‌کرد.

نقاط ضعف

برشمردن نقاط قوت روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني به اين معني نيست که خاطرات ايشان فاقد نقاط ضعف است. اصولاً مطلق‌انگاري درباره هرکس که باشد، نادرست است. انسان‌ها مجموعه‌اي از نقاط قوت و ضعف هستند و آنچه مهم است اينست که در جمع‌بندي منصفانه‌اي که درباره آنها صورت مي‌گيرد، مشخص شود کداميک از اين نقاط برتري دارد.

روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني داراي نقاط ضعف هم هست که در اينجا براي جامع‌نگر بودن اين مقاله به آنها هم مي‌پردازيم.

1- ناتمام گذاشتن تکليف مطالب مطرح شده در ديدارها، موجب بلاتکليفي مي‌شود و خواننده نمي‌تواند بفهمد نتيجه ديدار چه بوده است. در بسياري از ديدارها مي‌خوانيم آقاي فلاني آمد درباره فلان موضوع گلايه يا شکايت کرد، اما درباره اينکه آقاي هاشمي براي حل اين مشکل چه اقدامي کرده يا چه جوابي به او داده، مطلبي ديده نمي‌شود.

اين ابهام را خود اينجانب در اکثر مجلدات خاطرات منتشرشده آقاي هاشمي رفسنجاني درباره ديدارهايم با ايشان احساس کرده‌ام. معمولاً نوشته‌اند: «آقای مسيح مهاجري آمد براي حل مشکلات روزنامه استمداد کرد.» ولي نمي‌نويسند در پاسخ به اين استمداد چه کاري انجام داده‌اند. جالب اينست که بدانيد در هيچيک از موارد، نه پولي به روزنامه دادند و نه سفارش روزنامه را به کسي کردند و يا اگر سفارشي کرده باشند به آن سفارش عمل نشده است.

همين ابهام در موارد زيادي حتي نسبت به مشکلات عمومي که افرادي از مسئولين با ايشان مطرح مي‌کنند ديده مي‌شود.

«آقاي… عضو شوراي نگهبان آمد گزارش تأسيس مرکز تحقيقات فقهي و انتشارات فقهي را داد و کمک خواست و با توجه به نتايج انتخابات اخير از من خواست شخصاً براي امور فرهنگي و اقناع جوانان اقدام کنم.»

خواننده اين فراز از خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني اگر مايل باشد بداند ايشان آيا کمکي کرده و آيا اقدامي براي امور فرهنگي انجام داده يا نه، نمي‌تواند پاسخ سؤال‌هاي خود را از اين روزنوشت‌ها پيدا کند.

2- اختصار، در بعضي موارد موجب مبهم ماندن اصل موضوعاتي شده که در روزنوشت به آنها اشاره شده است.

«آقاي مسيح مهاجري آمد انتقاد داشت از سپردن کار دبيرخانه به آقاي محسن رضائي… و از من خواست که کمک کنم براي اصلاح حوزه قم و تقاضاي مصاحبه در اين باره داد و کتاب خاطرات فلسفي را آورد.»

در اين فراز از روزنوشت، حداقل سه ابهام وجود دارد. اول اينکه دبيرخانه چه مؤسسه‌اي به آقاي محسن رضائي سپرده شده؟ ديگر اينکه انتقاد به چه دليل بود؟ و سوم اينکه مشکل حوزه علميه قم چه بود که از ايشان خواسته شد براي اصلاح آن کمک کنند؟

طبعاً کساني که با وقايع مورد اشاره در اين فراز از روزنوشت‌ها مواجه مي‌شوند، مايل هستند پاسخ اين سؤال‌ها را نيز بدانند ولي فقط در صورتي مي‌توانند به پاسخ دست يابند که خارج از اين خاطرات، اطلاعات ديگري داشته باشند.

نمونه ديگر، ماجراي اختلاف ميان علامه سيدمحمدحسين فضل‌الله و بعضي مراجع قم است که در روزنوشت آقاي هاشمي رفسنجاني اينطور آمده:

«شب، مهمان رهبري بودم…. درباره سفر به اروميه و مرزها صحبت کرديم و سفر آينده‌ام به قم و اختلاف زشت بين علامه سيدفضل‌الله و آيات وحيد خراساني و شيخ‌جواد تبريزي که منجر به صدور اعلاميه عليه يکديگر شده، مذاکره شد. رهبري قبول نداشتند و نامه‌اي را خواندند که يکي از علماي عرب به ايشان نوشته که دخالت کنند براي رفع اختلاف سيدفضل‌الله و علماي قم بر سر فضائل و صفات حضرت زهرا.»

کسي که اين فراز از روزنوشت را مي‌خواند، اگر از محتواي اختلاف ميان علامه سيدمحمدحسين فضل‌الله که از علماي لبنان بود با بعضي مراجع قم اطلاعي نداشته باشد نمي‌تواند بفهمد دعوا بر سر چه چيزي بود. آوردن عبارت کوتاه «بر سر فضائل و صفات حضرت زهرا» اين ابهام را برطرف نمي‌کند و به سؤال مخاطب جواب نمي‌دهد، زيرا او نمي‌داند سخن از کدام فضائل و صفات است و کداميک از دو طرف درباره فضائل و صفات حضرت زهرا چه مي‌گفتند.

ماجرا اين بود که علامه سيدمحمدحسين فضل‌الله در سخنراني‌ها و نوشته‌هايش، سيلي زدن به حضرت زهرا و سقط جنين و بعضي مسائلي که در کتاب‌ها درباره‌ آن حضرت آمده است را نقد و رد کرده بود و بعضي از مراجع تقليد قم به اين مطالب اعتراض کردند و همين دعواها باعث شد علامه فضل‌الله از آن زمان (1367) به بعد تا آخر عمر از سفر به ايران خودداري کرد. آيت‌الله هاشمي رفسنجاني از اين جزئيات مطلع بود ولي براي رعايت اختصار آن را در روزنوشت خود نياورد شايد با اين تصور که همه از اين ماجرا خبر دارند درحالي که اولاً در همان زمان هم بسياري از مردم اطلاعي از اين قبيل مسائل نداشتند و ثانياً کساني که در آينده اين روزنوشت را مي‌خوانند با سؤال‌هايي مواجه مي‌شوند که پاسخ‌ آنها را از اين نوشته نمي‌توانند به دست بياورند.

3- پرداختن به مطالب غيرضروري و غير لازم، يکي از عيوب روزنوشت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني است. نگارش اينکه مثلاً در حياط خانه نشستيم، کاهو خورديم، يا وقتي به خانه رفتم کسي نبود و يا هواي اطاق گرم بود و دير خوابم برد، هرچند به عنوان خاطرات خانوادگي خوبست ولي گنجانده شدن اين قبيل مطالب در خاطرات کسي که در بالاترين سطوح مسئوليت‌هاي سياسي قرار داشت، زائد به نظر مي‌رسد. شايد به اصل نگارش اين قبيل مطالب جزئي ايرادي وارد نباشد ولي انتشار عمومي آنها ضرورتي ندارد.

غبارروبي از تاريخ

يکي از ويژگي‌هاي خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني اينست که بسياري از مجهولات تاريخ انقلاب و نظام جمهوري اسلامي را در معرض روشنائي قرار مي‌دهد و پرده ابهام از چهره آنها بر‌مي‌دارد. به عبارت ديگر، کار بزرگ اين روزنوشت‌ها اينست که از وقايع مهم تاريخ انقلاب اسلامي غبارروبي و کار تاريخ‌نويسان این مقطع از تاريخ ايران را آسان مي‌کند. به همين دليل، کساني که بخواهند تاريخ ايران معاصر را بنويسند، قطعاً از مراجعه به خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني بي‌نياز نيستند. نه‌تنها بي‌نياز نيستند، بلکه اگر بخواهند تاريخ‌نگاريشان از قوت و اعتبار برخوردار باشد چاره‌اي جز مراجعه به اين خاطرات ندارند.

نکته بسيار مهم اينکه آيت‌الله هاشمي رفسنجاني وقايع را خالي از سانسور و گرايش‌هاي جناحي و بدون آنکه تحت تأثير قدرت باشد همانطور که درک مي‌کرد مي‌نوشت. اين ويژگي بسيار ارزشمند را اگر کنار اشراف کامل نويسنده اين خاطرات بر رويدادها در بالاترين سطح حاکميتي قرار دهيم، اهميت و اعتبار اين روزنوشت‌ها مشخص مي‌شود.

يکي از جالب‌ترين نمونه‌هاي خالي بودن روزنوشت‌ها از گرايش‌ها در خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني اينست:

«شب رفتم به حسينيه امام خميني در روضه رهبري شرکت کردم. واعظ و مداح، حرف‌هاي سستی مطرح کردند و برخي مستمعين هم ناجور گريه مي‌کردند. جلسه رهبري مي‌تواند متين‌تر از اين باشد.»

مي‌بينيم که در اين فراز از روزنوشت، دقيقاً آنچه در ذهن نویسنده بوده بر روي کاغذ آمده و هيچگونه ملاحظه‌اي نسبت به قدرت يا دوستي يا جايگاه ويژه‌اي که براي صاحب مجلس قائل بود در نظر گرفته نشده. حتي مي‌توان گفت با کنار گذاشتن ملاحظات، دلسوزي براي جايگاه رهبري و اينکه در چنين جائي محتواي مطالب و نوع رفتارها بايد بالاتر و بهتر باشد، در اين روزنوشت کاملاً آشکار است.

اگر اين قبيل روزنوشت‌ها، که در خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني زياد است، بدون سانسور منتشر شوند، اصالت اين منبع تاريخ‌نگاري حفظ خواهد شد. چنين ويژگي‌هايي است که مي‌تواند تمام وقايع را همانگونه که رخ داده‌اند و تمام واقعيت‌ها را بدون آنکه غباري بر چهره داشته باشند در اختيار آيندگان و همينطور تاريخ‌نگاران قرار دهد.

مورد ديگر به نوع تعامل جناح‌ها با رهبري و اصولاً چگونگي عملکرد صاحبان قدرت مربوط مي‌شود. بعد از پيروزي حجت‌الاسلام سيد محمد خاتمي در انتخابات رياست جمهوري 1376 نکات مهمي درباره نوع برخورد حاکميت و صاحبان قدرت با او و کابينه‌اش مطرح بود. آقاي هاشمي رفسنجاني که قدرت را بسيار راحت به رئيس‌جمهور بعد از خود واگذار کرده و به او براي تشکيل کابينه و مسلط شدن بر امور کمک زيادي نموده بود، درباره نوع برخورد نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در همين زمينه در خاطرات خود مي‌نويسد:

«آقاي مرعشي آمد راجع به احتمالات کابينه صحبت کرد و خبر داد که دکتر روحاني در مجلس از قول رهبري نقل کرده که ايشان مايل است در تصويب وزراي پيشنهادي آقاي خاتمي، مجلس هماهنگي نشان دهد و اين باعث ناراحتي بخشي از جناح راست شد.»

اين فراز از روزنوشت، از يکطرف برخورد حاميانه رهبري نسبت به دولت اصلاحات را نشان مي‌دهد و بر روي شايعاتي که در جهت عکس اين برخورد دامن زده مي‌شد خط بطلان مي‌کشد و از طرف ديگر پرده از چهره کساني که مدعي پيروي از رهبري بودند برمي‌دارد. دوران حاکميت دولت اصلاحات يکي از مقاطع پرحساسيت و پرتنش ميان دو جناح راست و چپ بود و تلاش زيادي براي منفي نشان دادن رفتار رهبري نسبت به آن دولت صورت گرفت. مطالبي از قبيل آنچه در اين فراز از خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني آمده مي‌تواند واقعيّت‌هاي آن زمان را به صورت عريان نشان دهد و به تاريخ‌نگاران براي پيدا کردن واقعيت‌ها کمک کند.

نماياندن خطر گرايش‌هاي افراطي و تفريطي، يکي ديگر از ويژگي‌هاي خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است. در يکي از روزنوشت‌ها ايشان از گزارش افراطي يکي از مسئولين امنيتي دوران رياست جمهوري خود درباره بعضي از مسئولين خبر مي‌دهد که نشان‌دهنده تلاش آن شخص براي منحرف جلوه دادن اين و آن و فراهم ساختن زمينه برخورد با آنان است. در ادامه همين روزنوشت آمده است: «نصيحتش کردم که افراط‌کاري نکند و بدرفتاري با متهمان نکند و خدمات ارزشمند آنها را ببيند و عيوب را بزرگ نکند.»

نقل اين گزارش و نصيحتي که به آن مسئول افراطي کرده، قبل از هرچيز شرايط خاص زمان وقوع اين خاطره را نشان مي‌دهد و اينکه تلاش براي ايجاد تقابل و دوگانه‌سازي در جامعه اسلامي ما از چه زماني آغاز شد و چه کساني در پديد‌ آمدن اين وضعيت مؤثر بودند. علاوه بر اين، به روشني مي‌توان فهميد مشي اعتدالي آقاي هاشمي رفسنجاني و تلاش وي براي جلوگيري از دوقطبي شدن جامعه انقلابي و اسلامي، ريشه‌اي قديمي دارد و به سال‌هاي بعد از کناره‌گيري وي از قدرت مربوط نمي‌شود.

جمع‌بندي

هرچند اين بررسي از جامعيت لازم برخوردار نيست اما اين واقعيت را مي‌تواند به اثبات برساند که خاطره‌نويسي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني عليرغم داشتن بعضي ايرادها و نواقص، از امتيازاتي برخوردار است که آن را به منبعي مهم براي تاريخ‌نگاري معاصر تبديل کرده است.

نقاط ضعف موجود در روزنوشت‌هاي آقاي هاشمي رفسنجاني، به‌گونه‌اي نيستند که به مرجع بودن اين خاطرات لطمه‌اي وارد کنند. مي‌توان گفت اگر نواقصي از قبيل مختصر‌نويسي و بي‌پاسخ ماندن بعضي سؤال‌ها در اين روزنوشت‌ها وجود نداشت، بسيار بهتر بود ولي نقاط قوت و امتيازات بقدري زياد است که اين نواقص در برابر آنها ناچيز است.

اشراف بي‌نظير بر مسائل، حضور مستمر در متن تصميم‌گيري‌ها، ارتباط بسيار نزديک با رهبري چه در دوران امام و چه بعد از ايشان، بي‌نيازي از رعايت بعضي ملاحظه‌کاري‌ها، برخورداري از بالاترين سطوح مسئوليت‌هاي تقنینی، اجرائي، دفاعي و نظارتي و نفوذ بسيار بالاي شخصيتي در جامعه و در لايه‌هاي مختلف جامعه، نويسنده اين خاطرات را به مرجعي جامع تبديل کرده و همين ویژگی‌ها توانسته روزنوشت‌هاي او را از بالاترين امتيازات برخوردار کند. تأکيد مجدد و مضاعف بر اين امتياز که خاطرات آقاي هاشمي رفسنجاني واقعاً روزنوشت هستند يعني ايشان هرشب قبل از استراحت، مقید بود خاطرات روزانه را بنويسد و به فردا موکول نکند، از اهميت زيادي برخوردار است، زيرا دور ماندن آن از خطاي ذهن و فراموشي را به صفر يا نزديک صفر مي‌رساند.

نکته فوق‌العاده مهمي که لازم است در اينجا مورد توجه قرار گيرد اينست که خاطرات آيت‌الله هاشمي رفسنجاني علاوه بر اينکه براي تاريخ‌نگاران معاصر و آينده مرجع است، مي‌تواند مانع تحريف تاريخ انقلاب اسلامي و رويدادهاي مهم چهار دهه اول استقرار نظام جمهوري اسلامي نيز باشد. طبعاً هرکس بخواهد ميزان صحت و سقم مطالب نويسندگان و تاريخ‌نگاران درباره اين مقطع از تاريخ‌ ايران را به دست بياورد، يکي از معتبرترين مآخذ و منابع راستي‌آزمائي، روزنوشت‌هاي آيت‌الله هاشمي رفسنجاني است.

مسیح مهاجری

شهریور 1398




علل سقوط

گفتگوی مسعود خادمی با دکتر موسویان

رئیس شورای مرکزی جبهه ملی

دکتر موسویان با شروع مجدد فعالیت‌های جبهه ملی در سال 56 به عضویت هیأت اجرایی جبهه ملی درآمد و در کنار مهدی آذر و اصغر پارسا مسؤولیت اداره پیام جبهه ملی را عهده دار شد. او در سال 1361 در پی اعتراض جبهه ملی به لایحه قصاص و صدور حکم ارتداد جبهه ملی از سوی بنیانگذار انقلاب و غیر قانونی اعلام شدن این حزب و به محاق رفتن فعالیت‌های آن همانند سایر اعضا روزگار سختی را گذرانید و سیاست صبر و انتظار را تا تشکیل جبهه ملی پنجم پیشه کرد. با تشکیل شورای ملی پنجم توسط ادیب برومند و به همراهی پرویز ورجاوند و حسین شاه حسینی و علی اردلان وحسن لباسچی هیأت اجرایی را تشکیل و بعد از پلنوم به عضویت شورای مرکزی و پس از آن به ریاست کمیته تشکیلات و ریاست هیأت اجرایی انتخاب و بعد از فوت ادیب برومند و حسین شاه حسینی به ریاست شورای مرکزی انتخاب گردید.
مصاحبه‌ای که می‌خوانید به جهت نزدیکی فکری دکتر موسویان به بنیان گذار جبهه ملی وعضویت چندین ساله ایشان در این تشکل سیاسی قابل تأمل است.

جناب آقای موسویان با توجه به تحولات سیاسی داخلی منتهی به کودتا و انتقادات جبهه ملی به حزب توده و تحولات ناشی از جنگ سرد و قدرت حزب توده تا چه میزان این پارامتر را درتحولات مربوط به کودتای 28 مرداد مؤثر می‌دانید؟
البته رقابت بین اتحاد جماهیر شوروی وغرب و در رأس بلوک غرب، آمریکا به شکل بارزی وجود داشت وحزب توده طرفدار شوروی هم حزب قدرتمندی بود، که هم نیروی تشکیلاتی و هم سازمان نظامی قابل توجهی داشت. اما باتوجه به قدرت نیروها واحزاب ملی و با توجه به اینکه جامعه ایران در آن زمان به شدت تحت تأثیر نهضت ملی و کاریزمای رهبر آن دکتر محمد مصدق بود واز سوی دیگر با توجه به نفوذ مذهب در توده‌های مردم، شانس اینکه حزب توده در آن زمان بتواند قدرت را در دست گیرد خیلی کم بود وانگهی ایران برای غرب آن چنان موقعیت خاص ومهم ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک داشت که غرب به هیچ وجه اجازة روی کار آمدن یک رژیم کمونیستی و وابسته به شوروی را در ایران به اتحادشوروی نمی‌داد و خود اتحاد شوروی هم با علم به این وضعیت خاص در آن زمان قصد گرفتن حکومت در ایران را نداشت. باید به خاطر داشته باشیم که حتی در سال 1325 شوروی پشت حکومت فرقه پیشه‌وری را در آذربایجان خالی کرد و از آن‌ها حمایتی به عمل نیاورد وبا یک اولتیماتوم ترومن، به استالین، فرقه دموکرات پیشه وری از هم پاشید و آذربایجان نجات یافت. درباره نفوذ مذهب باید اشاره کنم که در یک سال حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان با اینکه دولت فرقه محصولات کشاورزی را به کشاورزان واگذار کرده بود، بسیاری از کشاورزان سهم گندم و جو مربوط به مالکان زمین‌های کشاورزی را که در انبارهای خود نگاه‌داشته بودند را بعد از سقوط فرقه دموکرات، سهم مالکان یا اربابان را به آن‌ها تحویل دادند. زیرا سهم اربابان را برای خود مال حرام می‌دانستند.

آیا خطر تهدید افتادن کشور به دست کمونیست‌ها واقعی بود؟
خیر، با توجه به آنچه گفتم چنین خطری محتمل نبود. و رویدادهای افغانستان درسال های بعد نشان داد که چگونه کودتای کمونیستی و دخالت شوروی در افغانستان نتوانست کاری از پیش ببرد و شوروی چگونه در آن جا زمین گیر شد. ولی به هر حال اتحاد جماهیر شوروی برای غرب یک نیروی بازدارنده قابل محاسبه تلقی می‌شد و غرب برای کودتا در ایران نمی‌توانست بی‌گدار به آب بزند. اما در نیمه اسفند 1331 ژوزف استالین دیکتاتور مقتدر شوروی بگونه ای مرموز و ناگهانی درگذشت و با مرگ استالین، درگیری و جنگ قدرت بین سردمداران کاخ کرملین شروع شد و به هر صورت اتحاد شوروی سرگرم و درگیر مشکلات داخلی خود گردید و تاحد زیادی از توجه به مسائل خارجی و بین‌المللی غافل شد ولذا انگلیس و آمریکا موقعیت را برای انجام کودتا بر علیه دولت ملی مصدق مناسب دیدند و اقدام کردند. البته انگلیس و آمریکا طرح کودتارا در مراحل آخر به اطلاع اتحاد شوروی هم رسانیدند ونظر مثبت این کشور را هم جلب کردند به طوری که اتحاد شوروی حتی اجازه مقابله با کودتا را به حزب توده نداد و حزب توده را در پیش پای سازش خود با غرب قربانی نمود. واز طرف دیگر اتحاد شوروی که 11 تن طلای مطالبات ایران را به دولت ملی مصدق نمی‌داد، اندک زمانی پس از کودتا این 11 تن طلا را به دولت زاهدی که برخاسته از کودتای سازمان سیا و اینتلجنت سرویس بود در 28 مرداد 32 تحویل داد.

به چه علت اتحاد جماهیرشوروی با کودتا علیه دولت ملی مصدق موافقت کرد و 11 تن طلای طلب ایران را به دکتر مصدق نداد و به دولت کودتا داد؟
اتحاد جماهیر شوروی به عنوان سردمدار اردوگاه کمونیسم و رهبر بلوک شرق با یک دولت ملی و دموکرات وپیشرفت های اقتصادی وسیاسی و اجتماعی که در سایه حکومت ملی، نصیب ملت ایران می‌شد موافق نبود زیرا وجود چنین دولتی را در ایران مخالف ایجاد شرایط برای نفوذ خودو برآورده شدن اهداف توسعه طلبانه ایدئولوژیک خود می‌دانست و لذا با انگلیس و آمریکا در موردکودتا موافقت کرد و 11 تن طلای بدهی خود به ایران را هم با وجود مطالبه مکرر دکترمصدق به اونداد و بعد به دولت کودتا تحویل داد وحزب توده را هم قربانی سیاست‌های خود نمود.
در روز 30 تیر 31 مردم در حمایت از مصدق به خیابان‌ها آمدند و آنروز روز قیام ملی اعلام شد، ولی در 28 مرداد 32 این مردم نبودند بلکه گروه‌های سازمان یافته بودند که در حمایت از شاه به خیابان آمدند. شما علت عدم توفیق مصدق در آوردن مردم به خیابان‌ها را چه می‌دانید؟
بعد از شکست مرحله اول کودتا در 25 مرداد، خیابان‌ها شاهد تظاهرات و پائین کشیدن مجسمه‌های شاه و رضاشاه و درخواست برقراری جمهوری توسط مردم بود و شاه هم همان صبح 25 مرداد با شنیدن خبر شکست کودتا از رامسر با هواپیمای شخصی خود به بغداد و از آن جا به رم گریخته بود. دکتر مصدق برای کنترل اوضاع و جلوگیری از درگیری‌ها، عصر روز 27 مرداد دستور داد که مردم دیگر به خیابان‌ها نیایند و تظاهرات نکنند ونیروهای مردمی و احزاب ملی بااین دستور از آمدن به خیابان خودداری کردند و در روز 28 مرداد خیابان از نیروهای طرفداردولت ملی خالی ماند و دستجات اراذل و اوباش مزدور کودتاچیان که با دلارهای پخش شده توسط آیت الله بهبهانی اجیر شده بودند همراه زنان نگون بخت محله بد نام تهران و برخی نیروهای نظامی وطن فروش تحت امر «کرمیت روزولت» فرمانده عملیات کودتا از موقعیت استفاده کرده وبه خیابان‌ها آمدند، به مراکز احزاب ملی و دفتر روزنامه‌ها هجوم بردند و خیلی از مراکز را به آتش کشیدند و فرستنده رادیو را اشغال و از طریق صدای رادیو شروع به ایجاد رعب و وحشت وتخریب روحیه مردم نمودند وسپس به خانه نخست وزیر با توپ وتانک حمله نموده، به تخریب وآتش زدن آن مبادرت کردند البته باید خاطر نشان کرد که دکتر مصدق در همان ساعات پیشنهاد برخی ازیاران خود را مبنی بر فراخوان کردن مردم ومسلح کردن آنان برای مقابله با نظامیان و اراذل را ردکرد؛ چون به هیچ وجه با درگیری و خونریزی وجنگ داخلی موافق نبود.

در این چند سال اخیر و شاید از مدتها قبل در بین محافل شبه روشنفکری کشور برای برون رفت کشور از مشکلات مبتلابه، عده‌ای معتقد به حضور یک نظامی قدرتمند و شخصیتی چون رضاشاه هستند!. چرا کسی فکر نمی‌کند بیشتر از آن چیزی که به رضاشاه نیاز باشد به مصدق نیاز داریم به کسی که بتواند دست به اصلاحات عمیق و بنیادین بزند و حضور خیلی‌ها را از نفوذ در قدرت کم نماید و نهادهای موازی و مزاحم قدرت ملی را کم کند؟
متاسفانه ملت مظلوم و محروم ایران که از قبل از انقلاب مشروطیت تا کنون به مدت بیش از 113 سال به دنبال آزادی و استقلال بوده و جز برهه‌هایی کوتاه، به دموکراسی و حاکمیت ملی واستقلال پایداری دسترسی پیدا نکرده است. لذا برخی با کوتاه اندیشی و به غلط فکر می‌کنند که ما ملت ایران شایسته مردم سالاری و آزادی نیستیم و همواره باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم و نباید بین خوب و خوب‌تر، بهترین را برگزینیم. آن کوتاه اندیشان به غلط فکر می‌کنند که ما ملت شایسته مردم سالاری نیستیم و باید همیشه یک دیکتاتور بالای سرمان باشد و هیچگاه فکر نمیکنندکه دیکتاتوری به هر نوع و در هر لباس جز پس رفت و فساد و عقب ماندگی چیزی در بر ندارد ونمی‌دانند که اگر در زمان رضاشاه چند کار عمرانی هم صورت پذیرفت خیلی کمتر از اقتضای زمان بود و نسبت به امکاناتی که در این کشور وجود دارد، پیشرفت و عمران و آبادی بسیار کند بود. رضا شاه با برقراری استبداد و اختناق و کشتن شخصیت‌های ملی و آزادیخواه، نویسندگان وشعرا ودگراندیشان، و تشکیل مجالس قلابی و فرمایشی از دوره ششم تا دوره سیزدهم، ملت ایران راازداشتن حاکمیت ملی محروم نمود. در زندان‌ها چه لب‌ها که ندوخت وچه آمپول هواهایی که دررگ زندا نیان نزد. راه آهن را به جای شرقی غربی و احیای جاده ابریشم که بسیار با منافع ملی ایران منطبق بود، مطابق میل انگلیس‌ها از جنوب به شمال کشید تا با پول ملت ایران ارتباط روس و انگلیس برای مقاصد نظامی آن‌ها برقرار شود. قرارداد نفت 60 ساله دارسی را که در سال 1312 سی ودوسال از آن سپری شده بود، ظاهراً به عنوان اعتراض، در بخاری انداخت وسوزاندولی در عمل بجای آن قرارداد جدیدی برای مدت 60 سال امضاء کرد یعنی در حقیقت 32 سال به مدت قرارداد دارسی و چپاول نفت ایران توسط انگلیس افزود. کج اندیشان باید بدانند که تنها درسایه آزادی و حاکمیت ملی است که اعتلا و شکوفایی و پیشرفت و توسعه به دست می‌آید. کما اینکه در مدت کوتاه 28 ماهه زمامداری دکترمصدق ده‌ها طرح مفید و اثرگذار و ماندگار در جامعه ایران صورت پذیرفت و تنها دورانی رقم خورد که بیلان اقتصادی کشور ما بدون فروش نفت مثبت گردید یعنی صادرات ما از واردات پیشی گرفت.

منحل شدن مجلس هفدهم چه تاثیرات منفی در سقوط دولت ملی داشت؟
برخی رفراندوم دکترمصدق برای منحل کردن مجلس هفدهم را یک اشتباه از طرف او قلمداد می‌کنند و می‌گویند که اگر مجلس تعطیل نمی‌شد شاه به عزل مصدق و کودتا اقدام نمی‌کرد. این نظریه از پایه و اساس مردود است. زیرا اکنون که اسناد محرمانه کودتا منتشر شده، معلوم گشت که طرح کودتا از مدت‌ها قبل از رفراندوم ریخته شده بوده و توطئه 9 اسفند 31 و ربودن قتل سرلشکر افشارطوس در اردیبهشت 32 پیش در آمد کودتا بوده است و اصولاً برای ساقط کردن دولت ملی قرار بر این بوده که این کار در مرحله اول با استیضاح مصدق توسط مجلس ودادن رأی عدم اعتماد به او صورت بگیرد و دکترمصدق با هوشیاری و زیرکی تمام با مطرح کردن رفراندوم و انحلال مجلس این قسمت از طرح آنان را ناکام گذاشت. مجلس هفدهم بارها نشان داده بود که در آن یک اکثریت اصیل و ملی و سالم و هوادار دولت ملی وجود ندارد. انتخابات این دوره مجلس با دخالت‌های دربار، ژاندارمری و ارتش و مالکان بزرگ طوری مخدوش بود که دکترمصدق ناگزیر شد پس از انتخاب 80 نماینده از 136 نماینده، ادامه انتخابات را متوقف کند؛ بنابراین انتخابات نیمه کاره ماند. این مجلس 80 نفره در ابتدای کارش آقای حسن امامی، امام جمعه رابه ریاست مجلس برگزید که فردی متمایل به سیاست انگلیس و دربار بود درحالیکه کاندیدای ریاست مجلس از طرف ملیون دکتر عبدالله معظمی بود وبعد زمانی که دکترمصدق از مجلس درخواست کرد که یک نماینده برای نظارت بر چاپ اسکناس انتخاب و معرفی نماید، آن مجلس آقای حسین مکی را که در آن زمان به شدت دشمن مصدق شده بود انتخاب کرد و بالاخره در آن مجلس کارشکنی نسبت به دولت ملی وجود داشت و زمزمه استیضاح دولت در آن شنیده می‌شد و مصدق یقین داشت که آن مجلس در پی استیضاح دولت و دادن رأی عدم اعتماد و برکنار کردن دولت ملی و به هدر دادن دستاوردهای نهضت ملی شدن نفت است؛ لذا تصمیم گرفت موضوع را با مردم درمیان بگذارد و با انجام رفراندوم و رأی مردم آن مجلس را منحل نماید. دکترمصدق از هیچ کوششی برای دفاع از دولت ملی و تداوم نهضت ملی فروگذار نکرد و انحلال مجلس هفدهم با رأی مردم و برگزاری رفراندوم از مهمترین کوشش‌های اثر گذار اوست.
نقش فدائیان اسلام و افرادی مثل حسین مکی و حزب زحمتکشان چه تاثیراتی بر کودتا 28 مرداد داشت؟
جمعیت فدائیان اسلام تحت تأثیر اخوان المسلمین مصر بود و افکار بنیادگرایی اسلامی وبرقراری قوانین شریعت را در سر داشت ومسلما این طرز تفکر با افکار سکولار و ترقی خواهانه و ملی گرایانه نهضت ملی تطبیق نمی‌کرد و لذا، این جمعیت با دکترمصدق و نهضت ملی به هیچ وجه همدلی نداشت. نشانه بارز آن ترور دکترحسین فاطمی وزیر خارجه شجاع دکترمصدق درمراسم سالگرد محمد مسعود بود. فدائیان اسلام چه مستقیم و چه از طریق آیت الله کاشانی مصدق را که به شدت مشغول مبارزه با استعمار و استبداد وابسته به بیگانه بود برای اجرای قوانین شرع زیر فشار گذاشته بودند. اما مصدق هیچگاه تسلیم نظریات آنان نگردید که البته مخالفت و کار شکنی آنانرا به دنبال داشت. تا آنجا که آیت الله کاشانی نقش برجسته‌ای در اجرای کودتای 28 مرداد ایفا کرد که اسناد آن اکنون منتشر شده است. حسین مکی که در آغاز از فعالان جبهه ملی بود پس از 30 تیر 31 به اردوی مخالفان پیوست و از درون به جبهه ملی خنجر زد و به همین ترتیب دکتر مظفربقایی و حزب زحمتکشان او در مقابل مصدق ایستاد. تا جایی که دکتر بقایی در توطئه ربودن و قتل سرلشکر افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور در دولت ملی مصدق، شرکت مستقیم داشت ودراسناد منتشر شده اخیر وابستگی او به سازمان اطلاعاتی آمریکا «سیا» نشان داده شده است. متاسفانه همواره در جنبش‌های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه ملت ایران پدیده رخنه و نفوذ عوامل بیگانه وجود داشته و باعث عقیم شدن این جنبش‌ها گردیده است.




روایت جدال کاشانی با مصدق

گفتگوی شمس افرازی زاده با ناصر زرافشان

جناب دکتر زرافشان شما از علاقه‌مندان به دکتر محمدمصدق بوده و هستید و در حوزه ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد 1332مطالعات گسترده‌ای داشته‌اید به طوری که این علاقه و کشش درونی شما را بر آن داشته که یکی از معتبر ترین آثار در این حوزه یعنی کتاب «کودتا» تألیف یرواند آبراهامیان را به فارسی ترجمه کنید، برای شروع بحث مختصری در این باره بفرمایید؟
این جنبش نه تنها از منظر داخلی و در تاریخ معاصر ایران بلکه در سطح منطقه‌ای و برای برخی از کشورهای آسیایی و افریقائی دیگر درمبارزه آنان در بدست گرفتن کنترل منابع و ثروت‌های طبیعی خویش یک سرمشق، و کودتای 28مرداد و رژیم کودتا که متعاقب آن برای سرکوب و از میان بردن دستاوردهای این جنبش در ایران روی کارآورده شد، در تاریخ جنبش‌های رهایی بخش ملی دوران پس از جنگ یکی از نقاط عطف است. روشن‌کردن اهمیت و جایگاه ملی و بین المللی این جنبش از اینرو ضرورت بیشتری می‌یابد که برخی از نیروها و عواملی که در آن کودتای ضد ملی و ضد مردمی شرکت داشتند و علیه مرم خود دست در دست بیگانه گذارند. پس از کودتا نیز سال‌ها جنبش مردم و کودتای بیگانه را از اساس انکار و وقیهانه آن را « قیام ملی مردم برای بازگرداندن پادشاه خود» می‌خواندند و در سالهای اخیر هم که به تدریج اسناد و مدارک روشن و انکارناپذیر بیشتری راجع به جرئیات آن کودتا از سوی خود تصمیم‌گیرندگان، طراحان، و مجریان آن، مانند اظهارات رئیس جمهوری وقت آمریکا و صدراعظم بریتانیا و اسناد وزارت خارجه آمریکا و انگلیس و مکاتبات روزمره مسوولان وزارت خارجه این دوکشور، یا گزارش‌ های عوامل اطلاعاتی سیا و ام، آی، سیکس از قبیل «کرمیت روزولت»، مجری آمریکایی کودتا، دونالد ویلبر تهیه‌کننده طرح عملیات آژاکس و نویسنده سند ویلبر، کریستوفرمونتاگ و وودهاوس، روبین‌زاهنر، سم فال و دیگران- افشاء و منتشر شده است، چون دیگر جایی برای تکرار ادعاهای بچه‌گانه و عوامفریبانه گذشته شان باقی نمانده، به تنها راه چاره باقی مانده خود، یعنی احتراز و جلو گیری از مطرح شدن مسئله و تلاش برای به فراموشی سپردن آن متوسل شده‌اند.

اظهار نظر های متعدد و بعضاً متناقضی از این رویداد تاریخی روایت شده، آن چیزی که مطالعات و مشاهدات شما در این خصوص به ما می دهد چیست؟
بعضی‌ها بدون اطلاعات تاریخی در این خصوص داستانسرایی می‌کنند و آنطور که دوست دارند این اتفاق مهم تاریخی را روایت می‌کنند ولی روایت‌هایی که هیچ حقیقتی را با خود ندارد برای مثال یکی دو ماه پیش یکی از پادوهای مطبوعاتی ساواک در رژیم گذشته که اکنون در خارج کشور به مقام تحلیل‌گر مسائل ایران ارتقاء یافته در تلویزیون بی بی سی در جریان گفتگوی پیرامون مسائل ایران با خاتمی که گویا در کانادا استاد تاریخ است گفتگویی داشته‌اند که هنگامی که آن خانم اشاره‌ای به خاطره منفی کودتای 28مرداد در ذهن سیاسی و جمعی مردم ایران و تأثیر آن در نگرش مردم نسبت به غرب کرد، وارث روزنامه کیهان دوران کودتا، سراسیمه فریاد کشید، ای وای! باز هم رفتید سراغ صحرای کربلا!! باز هم گذشته ها و کودتا! و در تمامی طول این گفتگو هم آشکارا تلاش می‌کرد به نوعی ازمطرح شدن مهم و این موضوع فرارکند.
اما به این« تحلیل‌گر» مسائل ایران و همفکران او باید یادآوری کرد که جنبش ملی‌کردن نفت وکودتای 28مرداد و رژیم برآمده از آن کودتا جزء لاینفک تاریخ معاصر ایران است و عواقب آن کودتا و تحولات بعدی از جمله اوضاع فعلی ایران هم نتیجه و دنباله طبیعی همان رویدادهاست و از این‌رو هنوز بسیار پژوهش‌های انجام نشده پیرامون زوایای گوناگون و عواقب آن و درس‌هایی که از آن جنبش و آن شکست می توان گرفت وجود دارد که باید در آینده انجام شود.

وقتی به سیر تکوینی تاریخ معاصر ایران نگاه می‌‌کنیم می‌بینیم که جنبش ملی شدن نفت، ادامه منطقی جنبش مشروطیت ایران است که علاوه بر تأثیرات داخلی در بعد خارجی و بین المللی نیز منشاء اثر بوده از اهمیت فراملی و فرامرزی این جنبش گفتید. ممکن است در این خصوص بیشتر توضیح دهید؟
در عرضه روابط و تأثیرات خارجی، مسائل و دغدغه‌های کشورهای خاورمیانه و تا حدودی سه قاره آسیا، افریقا و آمریکای لاتین، مشابه و از این‌رو تأثیرگذاری آنها بر یکدیگر هم درخور توجه است. دراین زمینه از بسیاری جهات باید «خاورمیانه» را بر روی هم یک کل واحد درنظرگرفت، زیرا ویژگی‌هایی که نظر کشورهای دیگر و به‌ ویژه قدرت‌های امیریالیستی را به این منطقه جلب می‌کند، یعنی موقعیت ژئوپولیتیک و استراتژیک منطقه و در رقابتهای بعدی نفت بین اغلب کشورهای این منطقه مشترک بوده و هست و به همین دلیل مسائل و دغدغه‌های آنها هم مشترک است. برای اینکه چهارچوب واقعی و طبیعی مشکلات و دغدغه‌های این کشورها در روابط خارجی‌شان روشن‌تر شود، باید پیرامون برخی جنبه‌های عمومی‌تر موضوع توضیح مختصری بدهم، لذا باید خاطر نشان کنم که:
با رشد نظام سرمایه‌داری، و بویژه در عصر امپریالیسم، بدلیل انباشت هر روز بیشتر سرمایه و گسترش ابعاد تولید درکشورهای پیشرفته سرمایه‌داری، نیاز این کشورها به مواد خام هر روز بیشتر و بازارهای جدید هر روز گسترده تر، بدلیل اشباع، بازار ملی آنها، دائم افزایش می‌یافت واین هر دو یعنی هم منابع تازه مواد خام و هم بازارهای جدید در کشورهای دیگر یافت می‌شد. این موجب شد توجه و طبع قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری به بیرون از قلمرو ملی خود هر روز بیشتر شود. به این ترتیب تعرض به سرزمین های دیگر برای دست‌یابی به منابع و بازارهای آنها برای این نظامها در اولویت قرار گرفت. این پدیده مرحله خاصی از رشد این نظام است که به استعمار منجر شد. اما خاورمیانه منطقه‌ای که از دیرباز بدلیل قرارگرفتن در محل تلاقی سه قاره آسیا، اروپا و افریقا اهمیت استراتژیک ویژه داشته و مورد توجه و تعرض قدرت هایی قرار داشته است که به بیرون از قلمرو ملی خود چشم داشته‌اند، حتی از نام این منطقه، یعنی «خاورمیانه»، هم پیدا است بوسیله خود مردم این منطقه ابداع و به آن اطلاق نشده است. تأمل در معنای «خاورمیانه» نشان می دهد این نام بوسیله کسانی الاغ شده و بکار رفته است که نه از درون خود منطقه، بلکه از بیرون و با یک نگاه جهانی به آن نگاه می‌کرده‌اند، زیرا موقعیت این منطقه و چگونگی استقرار آن را نسبت به سایر مناطق، از دید یک ناظر بیرون از خود منطقه توصیف می‌کند.
اما پس از کشف نفت و اهمیت هر روز بیشتر و نقش هر روز مهم تر آن در صنعت و اقتصاد جهان، جایگاه این منطقه هم، بعنوان انبار نفت جهان، در معادلات جهانی به مراتب بیشتر از گذشته شد. برای روشن شدن اهمیت خاورمیانه از لحاظ نفتی کافی است توجه کنیم که ایالات متحده، با همه نقش و اهمیتی که در اقتصاد جهان دارد صاحب 2 تا 3 درصد ذخائر شناخته شده نفت و گاز جهان است. اروپا با همه وزن و اهمیت خود در اقتصاد جهان چیزی کمتر از 2 درصد منابع شناخته شده نفت جهان را دارد. در این میان خاورمیانه یکباره صاحب 67 درصد ذخائر شناخته شده نفت و گاز جهان است و این رقمی است که طمع و توجه همه را در برمی‌انگیزد. به همین سبب طی صد سال گذشته نفت و مسائل مربوط به آن عمده ترین عامل در تعیین سرنوشت این منطقه بوده است و همواره بعنوان یکی از داغ ترین مناطق جهان مورد توجه و تجاوز قدرت‌های بزرگ قرار داشته است.

چه موضوعی باعث می‌شود که در خاور میانه، ایران به عنوان پیشتاز این تحول، پرچم مبارزه با استعمار را بردارد ؟
با نگاه عمیق به اهمیت انرژی و پیدایش چنین زمینه ای به‌عنوان بخشی از این پیکره کلی، اهمیت اولین جنبش مردمی در خاورمیانه برای ملی کردن نفت و بدست گرفتن کنترل و اختیار این ثروت ملی، روشن‌تر درک می‌شود.
یرواند آبراهامیان در این ارتباط می‌نویسد: «… کنترل بر تولید نفت سرانجام در اوایل دهه 1970 ( 1350شمسی) از شرکت‌های غربی به دولت‌های محلی منتقل شد، اما چنین شکستی برای غربی‌ها در اوایل دهه 1950 (1330 شمسی) غیرقابل قبول تلقی می‌شد.» باید اضافه کرد که این انتقال کنترل برتولید نفت از شرکت‌های غربی به دولت‌های محلی هم خودبه‌خود، بدست نیامد و نتیجه اوج‌گیری مبارزاتی بود که جنبش‌های آزادی بخش ملی آسیا و افریقا در دوره پس از جنگ دوم جهانی برای کسب استقلال ‌سیاسی و بدست گرفتن اختیار ثروت‌های ملی خود به انجام رساندند. جنبش ملی‌کردن نفت در ایران، به نوعی سرآغاز این موج از مبارزات کشورهای آسیایی و افریقایی برای بدست گرفتن اختیار منابع ملی‌شان بود.
در واقع، برای آگاهی از تأثیر فراملی جنبش ملی‌کردن نفت ایران، می توان به کتاب « فلسفه انقلاب مصر» نوشته جمال عبدالناصر مراجعه کرد، که درباره جنبش ملی‌کردن کانال سوئزدر سال 1956 و تأثیر مصدق و جنبش ملی‌کردن نفت ایران بر تحولات مصر و آن جنبش توضیح می دهد که چطور در مصر با تاثیر پذیری از ملی شدن نفت توسط مصدق می توان الگویی برای سایر کشورها داد.

با وجود این جایگاه و اهمیت جنبش ملی‌کردن نفت چرا هنوز برخی در ایران، سعی در تحریف، انکار و یا آنطور که گفتید بایگانی کردن و فرار از مطرح شدن این رویداد و جایگاه آن در مبارزات ملی مردم ایران دارند؟
این خیلی طبیعی است؛ زیرا آنچه روی داده، ضد منافع برخی و درجهت تأمین منافع و مصالح مردم بوده است. بنابراین طبیعی است که خوشایند آنان نباشدو چون نمی‌خواهند واقعیت‌های خارجی رویداد را آنگونه که اتفاق افتاده بیان کنند، به تحریف، حذف و ….. به جای بیان واقعیت آن می‌پردازند.

جناب زرافشان اگر بخواهید یک تقسیم بندی از جامعه و یا هرم قدرت در مقابل ملی شدن نفت و یا در مخالفت دکتر مصدق ارئه دهید به چه شکل این نیروها را تقسیم بندی می‌کنید؟
نیروهایی که در مقطع کودتا مقابل جنبش مردم ایستادند و در خدمت بیگانه و منافع آن حرکت کردند، عمدتاً دو دسته بودند، که رفتار آنان دلایل متفاوتی داشت. گروه اول هزار فامیل، سلطنت‌طلبان و برخی عوامل بیگانه، مانند شبکه غیررسمی انگلیسی‌ها در ستاد ارتش و درون نیروهای مسلح، سیدضیاءطباطبائی و حزب او، رشیدیان‌ها، برادران بوسکو و امثال آنها بودند، که آگاهانه و بدلیل جایگاه طبقاتی و منافع‌شان با جنبش سرستیز داشتند و نیروی اصلی کودتا را تشکیل می‌دادند و گروه دوم را که نیروی میدانی گروه اول را تشکیل می‌دادند، چماقداران، ارازل اوباش، میدانی‌ها، دارودسته‌های زورخانه‌ها که با پرداخت پول ناچیزی آنها را اجیر کرده بودند و مشتی از ناآگاه‌ترین مردم روزگار خود را تشکیل می‌دادند، که آنها را از طریق هیات‌های مذهبی و پاتوق‌های دسته‌های سینه‌زنی و عزاداری و سوءاستفاده از این هیات و دسته‌جات مذهبی و با تحریک تعصبات و استفاده از اطاعت کورکورانه آنان از برخی روحانیت مرتجع و نزدیک به دربار که بسیج شده بودند، که سلسله جنبان این گروه دوم آیت‌الله‌کاشانی بود. در چند دهه اخیر که بتدریج اسناد و مدارک بسیاری درباره ماهیت و نقش کاشانی و روابط او با آمریکائی‌ها و عوامل کودتا افشاء و منتشر شده است، این گروه کمتر ادعاهای گذشته خود را تکرار می‌کنند؛ اما سلطنت‌طلبان بویژه در دهه اخیر در خارج از کشور با استفاده از امکانات رسانه‌ای و شبکه‌های تلویزیونی ماهواره‌ای که در اختیار دارند و نیز استفاده از فضای داخلی، نارضایتی عمومی مردم از سرکوب و فشارهای اقتصادی و سیاسی، تبلیغات خود را شدت بخشیده‌اند و در این رسانه‌ها دائماً سرگرم واپس‌نگری و نشخوار گذشته‌اند. اما در این واپس‌نگری ها بیطرفانه اوضاع جامعه را در دوران حاکمیت رژیم پیشین روایت نمی‌کنند، بلکه بجای این کار، فیلم‌ها، نوشته‌ها، تصاویر و تبلیغاتی را باز پخش می‌کنند، که ماشین تبلیغاتی خود آن رژیم در زمان حاکمیت‌اش، راجع به خود تولید و پخش می‌کرد.به قول یکی از صاحب نظران که به ظرافت این موضوع را تحلیل می‌کرد و می‌گفت، درست مثل این است که، پنجاه سال دیگر، کسی بخواهد از روی آنچه دستگاه‌های تبلیغاتی نظام فعلی درباره این نظام می‌سازد و می‌گویند به بررسی و شناخت آن بپردازد.

حقیقت این تحول عظیم را چطور باید در یافت و خیر و صلاح ملت را چگونه در اتفاق روایت می‌کنید؟
واقعیت خیلی ساده ای که امروز جزئیات آن هم مثل روز روشن شده، این است که آمریکا و انگلیس در مرداد 32 در ایران کودتا کرده و نخست‌وزیری را که به شکل دموکراتیک انتخاب شده بود سرنگون ساخته‌اند. چون این واقعیت امروز دیگر به هیچ شکلی قابل انکار نیست، تنها راهی که برای سلطنت طلبان باقی مانده، این است که از طرح این موضوع طفره بروند.
حتی اگر امروز نظر سلطنت‌طلبان این باشد که برای حفظ و اداره کشور نظام پادشاهی مناسب‌ترین نظام است، کسی می تواند این موضوع را حتی به عنوان یک «نظر» مطرح کند و به بحث گذارد که نشان دهد انگیزه او اعتقاد صادقانه‌اش به این «نظر» است، و برای این که صداقت لازم برای طرح و بحث این نظر سیاسی خود را داشته باشد، ابتدا باید در بیان واقعیات گذشته صداقت خود را نشان دهد. سال‌ها‌ی سال پس از آنکه آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها خود در مورد کودتایشان در ایران، چگونگی طراحی عملیات آن، عوامل داخلی که از آنها برای اجرای این طرح استفاده کرده‌اند، پول‌هایی که به ایران فرستاده‌اند و نام و مشخصات دریافت‌کنندگان این پول‌ها گفته و نوشته‌اند و اسناد آنها هم بعضاً منتشر شده است، هنوز سلطنت‌طلبان ایرانی آنها را انکار می‌کنند. واقعیت‌ها آنچه هستند با بستن چشم و گوش خود به‌روی آنها که نمی توانیم آنها را از میان ببریم. بویژه گذشته، «گذشته است» و با انکار آن نمی توان آن را تغییر داد. کافی است بعنوان چند نمونه به منابعی مانند from yalta to Vietnam نوشته ↓David HorowiT (از یالتا تا ویتنام، سیاست خارجی آمریکا در دوران جنگ سرد، نوشته دیوید هورو و تیس)یا Mohammad mosaddegh and the 1953 coup in iran نوشته Mark Gasiorowski and MalcomByren( محمد مصدق کودتای 1953 در ایران نوشته مارک گازیو روسکی و مالکوم بایرن)، یا کتاب « همه مردان شاه» نوشته استیفن کینزو ( که به فارسی هم ترجمه منتشر شده است) مراجعه کنید تا متوجه شوید، این اتفاق نامبارک تاریخی، با این همه اسناد رسمی و معتبر، دیگر جای هیچ گونه شک و شبهه ای در خصوص دخالت خارجی و همراهی عوامل و مزدوران داخلی باقی نخواهد گذاشت.
طبق اسنادT آیت الله کاشانی ابتدا با جنبش همراه بود، چه شد که او راه خود را از راه مصدق جدا کرد و سرانجام به دشمنی به او رسید؟
این درست است. او ابتدا با جنبش همراهی و ازآن حمایت کرد، زیرا می‌خواست از نیروی مردمی آن برای تحقق خواسته‌های خود بهره گیرد، اما هدف او با هدف جنبش یکی نبود. هدف جنبش ملی‌کردن نفت، همانگونه که از نام آن پیدا است، برقرارکردن تسلط و کنترل ملی بر صنعت نفت کشور بود. اما دغدغه کاشانی، ناسیونالیسم ایرانی و منافع ملی نبود. او که فردی قدرت‌طلب بود می‌خواست « رهبر جهان اسلام» شود. در ملاقاتی که او در تاریخ هشتم نوامبر 1952 (17 آبان 31) با لوی هندرسون سفیر آمریکا در تهران داشته و طی آن از سفیرخواهان کمک آمریکا برای مبارزه علیه کمونیسم می‌شود، به هندرسون می‌گوید « من یک شخص عادی نیستم، من رهبر جهان اسلام هستم». به این ترتیب او در خدمت جنبش و هدف ها نبود، بلکه می‌خواست جنبش را در خدمت خود بگیرد. اما در برابر یک حریف کارکشته سیاسی قرار داشت که مجال چنین فرصت‌طلبی‌هایی را به او نمی‌داد. دلیل اقدامات اولیه کاشانی در حمایت از جنبش و جدایی و دشمنی بعدی او همین است. بموجب اسنادی که اخیراً آمریکا برخی از آنها را از وضعیت طبقه‌بندی فوق سری خارج ساخته، کاشانی با مقامات آمریکایی دیدارهای متعددی داشته و وعده های همکاری را به آنها می دهد و نهایتاً به وعده‌اش در قبال آمریکایی‌ها نیز عمل می‌کند .




شاهد عینی

واقعه 28 مرداد و نقش حزب توده

گفتگوی شمس افرازی زاده با محمدعلی عمویی

جناب عمویی شما در خاطرات‌تان فرمودید که حزب توده ایران قبل از انجام کودتا خبردار می شود و هم به مصدق و هم به اطرافیان ایشان اطلاع لازم را می‌دهید، در این مورد توضیح بیشتری اگر هست بفرمایید؟
بله حزب توده ایران از چند کانال در این خصوص اطلاع رسانی می‌کند و مریم فرمان‌فرما (دختردایی مصدق وهمسرآقای‌کیانوری) به منزل آقای مصدق تماس می‌گیرند و می‌گویند که کار خیلی مهمی داریم و با جناب مصدق صحبت می‌کنند، وقتی دکتر مصدق پای تلفن می‌آیند، گوشی را می‌دهند به آقای نورالدین کیانوری، و ایشان می‌گویند دکتر این اخباری که به شما داده‌ایم، کاملاً واقعیت دارد ما حتی اطلاع داریم، که تیپ زرهی کرمان و لشکر اصفهان آماده شدند برای سرکوب شما، لطفاً این موضوع را جدی بگیرید، ما با تمام توانمان از دولت ملی و کشورمان دفاع خواهیم کرد ،این حرف هم صرفاً برای این نبود که عاشق دکتر مصدق بودند، و این به خاطر نگرش‌شان بود، زیرا که زاهدی رفته است و فاطمی آمده است به شما مختصراً بگویم نزدیک‌ترین دوستان آقای دکتر مصدق از قبیل آقایان بقائی و مکی و حائری زاده و آقای آیت الله کاشانی بودند، اینها بیشترین لطمه را به آقای مصدق زدند و زمینه را برای مأیوس کردن افرادی که در کنار دکتر مصدق بودند بوجود آوردند.
چه چیزی باعث می شود که حزب توده دنبال دستور دکتر مصدق می‌ماند؟ چرا خود شما که احساس خطر کردید و به عنوان یک حزب فراگیر و دارای تشکیلات منسجم و حامی دولت بودید، خودتان وارد عمل نشدید؟
ما از آقای دکترمصدق فقط می‌خواستیم که به ملت ایران پیامی بدهد، کاری که اردوغان در ترکیه کرد، اردوغان از هوادارانش در ترکیه خواست که از خانه‌هایشان بیرون بیایند، ما هم از مصدق همین انتظار را داشتیم. مجله چشم‌انداز ایران، برنامه‌ای به عنوان محاکمه ترتیب داد، اسم محاکمه هم در واقع به این خاطر انتخاب شده بود، که درواقع دادگاه دکترمصدق بود، روند زندگی دکترمصدق تا نخست‌وزیری و به دادگاه رفتنش و محکوم شدن ایشان در دادگاه نظامی.
من در آنجا، خیلی از دکترمصدق تجلیل کردم، انصافاً ایشان هم شایسته تجلیل بودند و هستند، اما در پایان گفتارم، درآنجا بیان کردم ای ‌کاش، آن قاطعیت و صراحت بیان که دکترمصدق در دادگاه در مقابل دادستان‌اش داشت، را در روز 27 مرداد، هنگامی که سفیر آمریکا به ملاقاتش آمد و گفت، اگر قرار باشد مردم همچنان در خیابان‌های تهران، علیه آمریکا شعار بدهند ما دیپلمات‌های آمریکا را از ایران می‌بریم، و ای کاش دکترمصدق گفته بودند، که ببرید ما منافع مردم‌مان مورد توجه‌مان است، در اینجا در کمال تأسف آن چیزی که از مصدق انتظار می‌رفت انجام نداد.
وقتی تاریخ را می‌خوانیم، تا قبل از کودتای 28 مرداد 1332 ،کشور ما اختلافی چندانی با آمریکا ندارد، در ذهن و زبان جامعه و دولتمردان ایرانی، نکته منفی در پرونده آمریکا وجود ندارد، شاید دکترمصدق، بین درخواست سفیر آمریکا و حزب توده انتخاب سختی داشته و برای همین از مردم می‌خواهد که به خانه هایشان بروند و اینجا دوستان توده ای شما ناراحت می‌شوند که چرا؟
به نظر من انتخاب سختی نیست. در یک جلسه در دفتر مجله چشم‌انداز ایران، از من خواستند که چرا دکترمصدق آنطور جواب هندرسون را دادند، گفتم ما نمی‌توانیم نیت‌خوانی بکنیم، برخی می‌گویند به دلیل داشتن تبار اشرافیت، برخی دیگر می‌گویند بدلیل ترس از آن کشت و کشتارها، که در روز 30 ام تیر به وجود آمد، به هر دلیلی که باشد امپریالیسم آمریکا شناخته شده بود، روی اصل مونروئه آمریکای جنوبی را زیر و رو کرده بود، این نبود که آمریکا شناخته شده نباشد، آقای دکترمصدق یک فرد سابقه‌دار سیاسی بودند و آگاه بودند اینطور نبود که فریب بخورند، که آمریکا کشور دموکراتی است، اصلاً چنین چیزی نیست. ما تعریف مشخصی درباره واژه امپریالیسم داریم، نظام سرمایه‌داری به مرحله‌ای می‌رسد که خصلت امپریالیسمی پیدا می‌کند، یعنی صدور سرمایه می‌کند، انحصار طلبی می‌کند، حتی به قوه قهریه متوسل می شود، حکومت عوض می‌کنند، کودتا می‌کنند ….
جناب عمویی، مختصری از رابطه حزب توده و دکترمصدق بفرمایید؟
حزب توده ایران مهمترین تشکل سیاسی تاریخ معاصر ایران بود. هیچ حزب دیگری سازماندهی حزب توده ایران را نداشت ولی سازمان نظامی که حزب توده داشت، در مقابل ارتش هیچ چیزی نبود. ما امیدوار بودیم که اگر خطری دولت ملی و منافع ملی را تهدید کند بتوانیم با استفاده از اطلاعاتی که کسب می‌کنیم، با دکترمصدق در میان بگذاریم. این امید را داشتیم که با توجه به سوابق شخص دکترمصدق و تعداد اندکی از اطرافیانش، مانند دکتر شایگان، مهندس رضوی و دکتر فاطمی که شخصیت‌های برجسته این مملکت بودند و می‌توانستند مردم را در حمایت از دولت بسیج کنند.کثرت عددی جبهه ملی بسیار قابل توجه بود، حزب توده ایران می‌توانست به میدان بیاید، حتی خود من هم که افسر دانشکده افسری بودم، مأموریت داشتم که به راه آهن بروم و پاسگاه پلیس راه آهن، ‌(‌که به لحاظ نظامی جای مهمی بود) درروزکودتای 28 مرداد آنجا را اشغال کنم. شب 28 مرداد گروهان من ماموریت یافت، که به آنجا برود و من به سلطنت آباد رفتم و مهمات گرفتم، گروهان من که متشکل از دانشحویان من بود، 99 اسلحه و 18 مسلسل سبک داشتند، ولی مهمات کافی نداشتیم و دانشکده فقط زمانی که آموزش تیراندازی داشت و دانشجویان را به تپه‌های شیان برای تیراندازی می‌بردیم از اسلحه استفاده می‌کردند، ولی برای این موضوع، که قرار بود کودتا شود، شبانه مرا به سلطنت آباد ارجاع دادند و در آنجا به اندازه کافی مهمات تحویل گرفتم و به راه آهن رفتم و آنجا را اشغال کردم، بدین صورت که دسته‌های گروهانم را، در آنجا مستقرکردم و برای تقابل با کودتا آماده بودم و خیلی امیدوار بودم که دستور از طرف حزب برسد و دولت هم حمایت مردم را بطلبد، برنامه‌ام این بود که، چون قرار گرفتن مردم بدون سلاح با دست‌خالی در مقابل ارتش کار خطرناکی بود، من با پوشش تیراندازی،کاری کنم که نتوانند به مردم صدمه زیادی بزنند و حرکت کنیم و برویم یک‌به‌یک پادگان‌های تهران را اشغال کنیم.

زمان کودتا چند سال داشتید و آیا درجه نظامی شما، این امکان را به شما می داد که در صورت حمایت مردم و دولت در مقابل کودتا تاثیرگذار باشید؟
من حدود 25 یا 26 سال داشتم و ستوان‌یکم بودم و سال بعد از آن، قرار بود سروان شوم، از موقعی که از دانشکده افسری فارغ التحصیل شدم، به علت معدل بالایم من را در دانشکده افسری نگه داشتند، اول از دربار آمدند و من را برای گارد شاهنشاهی انتخاب کردند، اما با یک مکافاتی از چنگ آنها در رفتم؛ علت آن هم روشن بود که، می‌دیدم به هر مناسبتی که شاه یا فرزندانش به دانشکده افسری می‌آمدند، افسران گارد مانند خدمه آنها بودند و در ماشین را برای آنها باز می‌کرد و احترامات خاصی می‌گذاشت و من از شرم عرق به تنم می‌نشست، که من بروم چنین کاری کنم؟! به همین علت هم به آن سرهنگ گفتم، جناب سرهنگ اجازه بدهید من می‌خواهم به مناطق بد آب و هوا بروم و تجربه کسب کنم و بعد از اینکه یک افسر باتجربه شدم من را به گارد جاویدان به خدمت اعلی حضرت ببرید تا یک افسر با تجربه باشم و با این الفاظ خود را نجات دادم. یادم می‌آید فرمانده گروهان من که آقای هاشم نژاد بود و بعد، آجودان ویژه محمدرضا پهلوی شد، عصبانی شد و گفت چرا نپذیرفتی، بهترین موقعیت بود و هر روز اعلی‌حضرت تو را می‌دید و درجه‌ات به سرعت بالا می‌رفت، گفتم جناب سروان من برای درجه وارد ارتش نشدم، من برای خدمت کردن آمده‌ام، به همین علت هم می‌خواستم به نقاط بد آب و هوا بروم، در هر صورت شاید برخی این را ناشی از جوانی و بی‌تجربگی بدانند.
داشتن این روحیه، آن هم در جوانی و برای یک افسر نظامی، که قاعدتاً باید نگاه معطوف به قدرت داشته باشد، تا حدودی غیره قابل تصور است. چطور بین رشد و ارتقاء کاری و آرما‌‌ن‌هایتان دست به انتخاب زدید؟

در واقع من فکر می‌کردم خدمت اصلی را جایی می‌توانم انجام دهم که محروم و زحمت کشیده باشند و چقدر خوب شد، می‌خواستم به خاش بروم بعد رفقای حزبی من گفتند تو اصلاً نباید از تهران بیرون بروی، بهترین جا برای تو در دانشکده افسری و انتخاب بهترین دانشجوها و جذب آنها به سازمان نظامی است، کاری که من انجام دادم و از وقتی که من در دانشکده افسری ماندم سازمان دویست درصد رشد کرد، من با ورود به حزب توده راهم را انتخاب کرده بودم.
آقای عمویی با مراجعه به تاریخ و مطالعه تحولات سیاسی هم زمان با کودتا و رفتار حزب توده، شبهه‌ای به وجود می‌آید و برخی هم عقیده دارند که روز 28 مرداد حزب توده منفعل بوده است و آن هم به این خاطر که بعد از مرگ استالین و کشمکش قدرت در کاخ کرملین، باعث شد که شوروی سابق چندان کاری به ایران نداشته باشد، از طرف دیگر دستور انفعال صادر می شود و یک سند هم وجود دارد و آن اینکه وقتی آقای مصدق، یازده تن طلای مطالبه ایران را از شوروی درخواست می‌کند، به او تحویل نمی‌دهند، ولی همین که کودتا صورت می‌گیرد و دولت کودتا سرکار می‌آید شوروی یازده تن طلا را به ایران پس می‌دهد؟
نه به این صورت هم نیست که برخی از نیروهای ملی عنوان می‌کنند، در خصوص طلاهای مطالبه ایران، زمان مصدق مذاکرات آن انجام گرفته بود و اینطور نبود که یک شبه بعد از کودتا همه چیز عوض شود. خیر بر اساس همان درخواست اعاده یازده تن طلا مذاکرات داشت انجام می‌شد و حکومت شوروی بعداّ این طلاها را تحویل داد.

پس به نوعی می‌توان گفت که این قضیه هم مثل آزادی گروگان‌ها در زمان کارتر و بازرگان است یعنی این کار را انجام ندادند و همین که دیدند زیرپای دولت سست است، یازده تن طلا به نحوی وجه المصالحه قرار گرفت و شوروی بعد از کودتا نظرش این بود که اگر این مقدار را زودتر بدهد بهتر است ؟
خیر، اگر مذاکراتش قبلا انجام نگرفته بود به آن سرعت نمی توانست یازده تن طلا را پس بدهند.

یعنی شما معتقدید مذاکرات در دوران مصدق صورت گرفت ولی عمر دولت مصدق کفاف نداد که یازده تن طلا را بگیرد؟
بله، اصلاً سند آن وجود دارد، اما با کمال تعجب و تأسف، دوستان ملی ما، کارهایی که خودشان باید انجام می‌دادند را نسبت می‌دهند به اینکه حزب توده انفعالی عمل کرده، شما حکومت در دست‌تان بود، چکار کردید که ما نکردیم؟! قصور و کم‌کاری جبهه ملی را که نباید به پای حزب توده نوشت.

بعد از آمدن جکسون به ایران و مذاکره با دکتر حسیبی، هریمن می‌آید و چون او دیپلمات برجسته‌ای بود و قواعد مذاکره را می‌دانست امیدوار بودند که بتواند این فرصت را به وجود بیاورد، ولی باز هم مشکل حل نمی شود و مردم و حزب توده نیروهای خود را به خیابان می‌آورند و تجمعی شکل می‌گیرد، که شما نقل می کنید تجمعی است که بعد از 30 تیر فقط در سال 57 دیدم، لطفاً شما به نقش و سازماندهی حزب توده اشاره کنید و اینکه نقش نیروهای مذهبی، در این مرحله چه بود؟ آیا حضور داشتند؟ و اگر بودند با علایق شخصی حضور داشتند، یا سازماندهی شده بودند، مثلاً به گفته آقای کاشانی آمده بودند؟
حقیقت این است، که آقای کاشانی در ابتدای امر، نیروی مذهبی بسیاری را همراه خود داشت، ولی بعد از 30 تیر 1331، خود را بهتر معرفی کردند و همراه با دکتربقایی و دیگران، موضع مخالفت با دکترمصدق را در پیش گرفتند، جالب اینجا بود که، حزب توده ایران، که مخالفت‌های جدی، با کابینه اول مصدق داشت، حالا مهمترین متحد استراتژیک دکتر مصدق است، فراموش نمی‌کنم، ما برای تحویل دادن اخبار مهم، فقط به یک کانال اکتفا نکردیم و برای خبر دادن به دکترمصدق دو معلم به در خانه ایشان رفتند و وقتی دکتر شایگان می‌خواست وارد شود، سلام کردند وگفتند ما پیامی برای آقای دکتر داریم، اما به ایشان دسترسی نداریم، شما ممکن است این کار را انجام دهید، (این موضو در کتاب خاطرات دکترشایگان هم آمده) و می‌گوید من گفتم بله من این کار را انجام می‌دهم و آنها پیام را به ایشان دادند، که آن پیام درباره همین کودتا بود، یعنی حزب از هیچ کاری کوتاهی نکرد، اینکه بیان می‌کنند انفعال، نمی‌دانم چرا این حرف را میزنند، اما روزنامه به سوی آینده مرتب درباره خطر کودتا و اینکه ملت ایران، کودتا را با ضد کودتا خنثی می‌کنند مطلب می‌نوشت، ولی دو روزنامه دیگر، درست خلاف این مطالب می‌نوشتند، یکی روزنامه دکتر بقایی، یعنی روزنامه شاهد و دیگری روزنامه نیروی سوم متعلق به خلیل ملکی، که هر دو، مقاله می‌نوشتند که کودتا ترفندی است که حزب توده، برای به قدرت رسیدن خود، بکار می‌برد. این موضوع اتهام نابجایی بود که علیه حزب توده و برای تخریب آن بکار می‌بردند.
آقای عمویی حزب توده که در جامعه نفوذ بسیاربالایی داشت وهمه جا، از جمله در بازار، در دانشگاه، دولت، افسران نظامی و همه جا نیرو داشتید و به موقع از کودتا با خبر می‌شدید احساس می شود وقتی در روزنامه حزب توده، خبر کودتا انتشار پیدا کرد، و اینقدر تکرار شد که، موضوع لوث شده بود و کسی فکر نمی‌کرد این اتفاق بیفتد، خیلی کاری به خلیل ملکی نداریم، اما بقایی و دیگران اگر حرفی می‌ز‌دند، ضمن اینکه می‌خواستند نقش حزب توده را کمرنگ کنند، شاید معتقد بودند که فضا آرام است و با توجه به 30 تیر و ذهنیتی که داشتند، فکر نمی‌کردند چنین اتفاقی بیفتد، ولی سوالی که تا به حال جایی مطرح نشده، یا اینکه کسی به آن پاسخ داده این است که حزب توده که اینقدر دستیابی اطلاعاتی داشت در مرگ افشار طوس چطور از قضیه مطلع نشدند؟!
ما هم مانند بقیه از این خبر مطلع شدیم اما کسی که زمینه ربودن افشار طوس را مهیا کرد، فرد فاسدی بود و بیشتر مسائل اخلاقی، پایه‌های این کار را تشکیل می داد و در این زمینه کسی کاری انجام نداد، اگر هر اقدام جدی در رویارویی با کودتا توسط حزب بدون موافقت دکترمصدق انجام می‌گرفت در واقع تایید آنچه که دکتربقایی و خلیل ملکی می‌گفتند بود، آنها می‌گفتند، ترفند کودتایی که الان حزب توده مطرح کرده، برای به قدرت رسیدن خودش است، ما اگر هر اقدامی انجام می‌دادیم می‌گفتند ببینید مردم! ما نگفتیم که اینها خودشان می‌خواستند کودتا کنند، یعنی اقدم علیه کودتا را، کودتا حزب توده می‌نامیدند، این باعث می‌شد بسیاری از نیروهای ملی حرف آنها را باور کنند ولی ما همیشه منتظر پیامی از خود دکترمصدق بودیم.

روز 25 مرداد وقتی عملیات آژاکس شکست می‌خورد آقای کرمیت روزولت از مرز عراق خارج می شود عده ای معتقدند که خارج نشده، بلکه در ایران پنهان شده بود شما چه اطلاعاتی دارید؟
ایشان اصلاً از مرز خارج نشده بود، در هر حال اعتقاد ما براین بودکه مجدداً برمی‌گردد و طرح دوم خود را عملیاتی می‌کند. این گمانه وجود دارد که، در خوشبینانه‌ترین حالت، چون نیروهای کودتا، فهمیدند که اختلاف بین کاشانی و مصدق زیاد شده، پس بنابراین به کاشانی نزدیکتر شدند، و این خود چراغ سبزی بود برای کودتا چیان که پروژه کودتا را پیش بگیرند در کتاب، <<کوچ،کوچ>> به نویسندگی عطا طاهری که خاطرات سیاسی بخشی از سران عشایر جنوب است و ارتباط آنها با دکترمصدق و کاشانی و ارتباطاطی که داشتند، عطا طاهری که گویا دیداری با شما هم داشتند، در کتاب کوچ می‌نویسد، که پیش آقای مصدق و بعد از ایشان نزد آقای کاشانی رفتیم، زمانی که رابطه‌اش با دکترمصدق خوب بود او می‌گوید وقتی در خانه آقای کاشانی را زدیم یک جوان سینه ستبر و تنومندی در را بازکرد و ما را نزد ایشان برد، و نویسنده کتاب می‌نویسد این شخص، شعبان جعفری یا همان شعبان بی‌مخ بوده و مستنداتی وجود دارد که ارتباطات بین آنها خیلی نزدیک بوده و ایشان مرید آقای کاشانی بوده در این خصوص اگر مطلبی هست بفرمایید.

بله، میدانی‌ها و طیب و طاهر و اینها همگی زیر علم کاشانی بودند در واقع کودتا را آنها انجام دادند .
کاملاً آشکار شده بود که مصدق دیگر کاشانی را همراه خود ندارد، فاصله بین آنها خیلی بیشتر از مردادماه علنی شده بود و کاشانی در ردیف بقایی و دیگران قرار گرفته بود و توقعات و انتظاراتی که اطرافیان کاشانی از مصدق داشتند اینقدر زیاد بود که مصدق اصلا نمی‌توانست خواسته‌های منفعت طلبانه این آقایان را برآورده کند، اگر ابتدای موفقیت مصدق کاشانی یک چهره ملی- مذهبی مقبولی بود، که آن موقع ما نیز چنین تصوری از او داشتیم، ولی در 30 تیر 1331 چهره‌اش دیگر کاملاً علنی شد، می‌گویم سال 31 نه و 32 به همین علت هم کاشانی، در توطئه‌ها علیه نیروهای ملی و طرفداران مصدق و غیره دست داشت و با آنها همراهی می‌کرد، حتی آقایان نیروهای فدائیان اسلام توطئه‌هایی برای سوءقصد نسبت به مصدق انجام دادند و اصلا می‌خواستند مصدق را بکشند، به همین دلیل مدتی مصدق در مجلس می‌خوابید، یا اصلاً از خانه‌اش بیرون نمی‌آمد واز طرف یک گروهان مسلح، توسط ستوان علی اشرف شجاعیان حفاظت می‌شد، شجاعیان که جزو نیروهای ممتاز و با تجربه بود را فرستادیم تا مصدق را در برابر چاقوکش‌هایی مانند، شعبان جعفری و دار‌و دسته‌اش، که می‌آمدند، مراقبت و محافظت می‌کردند. همه این افراد منتسب به دربار نبودند، بلکه تعداد زیادی از آنها، منتسب به کاشانی بودند، همان‌هایی که بعدها مورد توجه جمهوری اسلامی نیز قرار گرفتند.

جناب عمویی این که بقایی و مکی، در آن موقع از طرف دربار پیشنهاداتی دریافت می‌کردند که وارد دولت شوند، یا نخست‌وزیر اینها چقدر تأثیر داشته که این مجموعه از بدنه مجموعه مصدق جدا شود؟
ببینید این شایعات در آن زمان زیاد مطرح بود و مکی خیلی مورد توجه افکار عمومی بود، اما این ابتدای دولت مصدق بود و دیگر در 30 تیر 31 این جایگاه را نه بقایی داشت و نه مکی و نه حتی کاشانی، ابتدای کار نیروی بزرگی همراه آنها می‌آمدند، افکار عمومی به عملکرد شخصیت‌ها بها می‌داد و از آنها حمایت می‌کرد، تا روز سرنگونی مصدق مورد حمایت مردم بود و همه کارهایش در راستای منافع ملت ایران و در راستای ملی شدن نفت ایران بود ولی پسران کاشانی اینقدر انتظارات از مصدق داشتند، که پست های مهم بگیرند، ولی مصدق اعتنایی نکرد. و یا بقایی اصلاً یک تعداد چاقوکش دنبال خود راه انداخته بود، جالب است جایی طرفداران خلیل ملکی می‌گفتند، زمانی که به حزب زحمتکشان بقایی پیوسته بودند، جلال آل‌احمد می‌گوید ما را از دفتر حزب‌شان بیرون کردند. جلال آل احمد، اینها را در خاطراتش می‌گوید، یعنی بقایی یک روحیه متجاوزی داشت، که با کسانی هم که با او همکاری می‌کردند اگر باب میلش عمل نمی‌کردند آنطور رفتار می‌کرد، اینها مورد حمایت دربار قرار گرفتند و ظاهرا دلخوری آقای عبدخدایی، از دوست ما یعنی آقای زرافشان از این است که درباره همکاری آقای کاشانی با دربار صریحاً اظهارنظر می‌کند و علنی و ثابت شده است، جای ابهامی وجود ندارد حالا ایشان دلش می‌خواهد از کاشانی تعریف کند، خوب تعریف کند.

اتحاد مصدق با طبقه متوسط جدید، موجب جدایی سه جریان مهم از جمله بازار، فداییان اسلام و حزب زحمتکشان بقایی می شود و موجب شد که عوامل کودتا برنامه را جدی‌تر ببینند، در این بین هم بحثی در مورد دلارهایی که آمده و بین اشرار توزیع شده هم وجود دارد، به نظر شما که در آن موقع حاضر وناظر بودید این چقدر صحت دارد؟
ما از پشت پرده اطلاعی نداشتیم، ولی از عملکرد سیاسی اینها آدم خوب می‌فهمید، که جایگاه سیاسی آن کجاست، ابتدای کار جنبش ملی کردن نفت، سخنرانی‌ها مانند همدیگر بود تجمعات تفکیک آنچنانی نداشت، جهت حمله کردن به شرکت نفت ایران و انگلیس بود، ولی با گذشت ایام کم‌کم جایگاه‌ها تغییر کرد و انتظارات متفاوت شد، ما عملاً می‌دیدیم که حزب زحمتکشان، علیه مصدق تبلیغ می‌کند، مگر این متحد دکتر مصدق نبود؟! تحقیقات بیشتر کردیم و کسی را به حزب زحمتکشان فرستادیم معلوم شد که بله! اینها از دربار دستور دارند و مستقیما از دربار دستور می‌گرفتند کاشانی خیلی جاه‌طلب شده بود ابتدای امر یک وجهه ضد امپریالیستی داشت آن هم موقعی که از بغداد آمده بود و یادم است آن موقع نوجوان بودم و در کرمانشاه استقبال خیلی عظیمی از او شد و توده مردم اصرار داشتند که دست او را ببوسند، یکی از اکراد بلند شد دستش را گرفت و کشید طرف خودش که ببوسد، در همین لحظه، یکی دیگر به کردی گفت: «دست آیت‌اله می‌شکند، دستش را ول کن» آن شخص که دست کاشانی را گرفته بود گفت «دستش می‌شکند، خوب بشکند، باید دست او را ببوسم».

سؤال دیگر ما در مورد این است که شما در سال 57 بعد از اینکه انقلاب شد و آزاد شدید به دلیل اینکه انقلابی و چپی بودید و سال‌های سال زندان بودید و بخشی عمده نیروهای انقلاب، نیروهای چپ بودند و تعدادی هم مذهبی ها و درست است که بعداً همه زیرچتر آیت‌اله خمینی می‌روند ولی قصه این است که چپ‌ها خیلی زودتر از مذهبی‌ها علیه سلطنت مبارزه تشکیلاتی و منسجم داشتند شما اشاره می‌کنیدکه بعد از انقلاب هم این ارتباط با نیروهای مذهبی ادامه داشته، به طوری که خود شما با اسم مستعار دکتر تبریزی، با آقای هاشمی و بیت آقای خمینی ارتباط داشتید یا در کودتای نوژه هوشنگ اسدی به آقای خامنه‌ای گزارش می‌دهد و در مورد انفجار ریاست جمهوری نقل قول است که آقای عمویی نزد آقای رفسنجانی می‌رود و می گوید بهزاد نبوی عامل این بمب‌گذاری است و اینها نشان می‌دهد که شما با نیروهای انقلاب در تماس بوده‌اید که بخشی از این ارتباطات در زندان شکل گرفته چه می شود که سال 61 همین عمویی زجرکشیده که 25 سال از جوانیش را در زندان پهلوی می‌گذراند، دوباره مورد غضب حکومت انقلابی قرار می‌گیرد و زندان می شود؟
با کمال تأسف انقلاب بهمن‌ماه مصادره شد، عظمت انقلاب سال 57 به هیچ وجه جای تردید نمی‌گذارد، که چه جمعیت کثیری در رویارویی با نظام فاسد پهلوی، قیام کردند خوب تکلیف ما روشن بود ما از مدتها قبل علیه پهلوی مبارزه می‌کردیم و حالا که از زندان بیرون آمدیم و حالا که این زمینه گسترده وجود دارد با جان و دل از این انقلاب دفاع می‌کنیم و هر خطری آن را تهدید کند، ما آن را افشا می‌کنیم و به سرنگونی آن توطئه کمک می‌کنیم، عملاً هم اسناد آن وجود دارد و کودتای نوژه را ما افشا کردیم و همه می‌دانند جالب است که آقای دکتر یزدی، یک بار در روزنامه اش گله‌گزاری کرده بود که پچ‌پچ‌هایی که گاهی عمویی و کیانوری در گوش آقای «خرمشاهی» یا یک چنین اسمی که نماینده امام در وزارت ارشاد بود، می‌خوانند و سعی می‌کنند بین ما فاصله ایجاد کنند، ایشان پاسخ داد و سند آن وجود دارد در روزنامه نوشت، پچ‌پچ آقای عمویی چیزی علیه شما نبود، او داشت به آقای خمینی خبر می‌داد، که عراق به زودی به ایران حمله می‌کند و ما اطلاعات موثق از این مطلب داشتیم، ما داشتیم به استقلال و تمامیت ارضی این کشور کمک می‌کردیم. متأسفانه نهضت آزادی بیش از اینکه به انقلاب خدمت کند بیشتر حالت تفرقه را موجب می‌شد و عجیب این است که در آستانه انقلاب نیز همین مساله با آقای به آذین بود. آقای به آذین به آقای بازرگان پیشنهاد می‌کند که امروز روز نزدیک شدن ما است و شاه دارد سرنگون می شود اما آقای بازرگان می‌گوید من به تفرق باور دارم.

جناب عمویی امروز هم شادروان بازرگان و هم مرحوم ابراهیم یزدی زنده نیستند که از خود دفاع کنند سند این حرف کجاست?
در روزنامه ها. در مرکز اسناد مجلس بروید و روزنامه های آن ایام را مطالعه کنید عینا وجود دارد .

لطفاً اگر دقیق‌ترآدرس بدهید بهتر است، خود نهضت آزادی ویا برخی از دوستان در سقوط دولت مهندس بازرگان رفتار دوگانه دارند، ولی در مورد خود بازرگان پذیرفتن این حرفها سخت است وکمی غیره قابل باور!!
چون من با آقای بازرگان مدت‌ها بوده‌ام، هم در زندان و هم بیرون از زندان و دقیقاً با روحیات او آشنا هستم، بودن آقای طالقانی کنارآقای بازرگان موجب تعدیل روحیات ایشان و دیگر دوستان بود، آقای طالقانی همه این موارد را رفو می‌کرد زیرا آقای طالقانی مرد بزرگی بود یکی از خصائصی که برای مردان بزرگ قایل هستند اصل رواداری است در دو معمم بزرگ ایران اصل رواداری به وفور وجود داشت یکی آقای منتظری بود و دیگری آقای طالقانی، من با خیلی از این آقایان آشنا بودم از دهه چهل کثرت و تعداد معممین چشمگیر بود، در حیاط زندان وقتی عصر می‌شد و برای هواخوری می‌آمدند، یادم می‌آید یک روز به دوستم هجری، گفتم عباس نگاه کن عمامه به سرها دارند آنجا رژه می‌روند، دور زندان شماره چهار، همینطور با عمامه سیاه و سفید می‌چرخیدند، آنجا گفتم ببین ما سیاست‌مان باید سیاست گسترده باشد و همکاری برای همه نیروها من جمله همین مذهبی ها باشد هر انقلابی در این کشور رخ دهد همین مذهبی ها نقش بزرگ و تعیین کننده‌ای خواهند داشت و عملاً دیده شد و رقم، رقم بزرگی بود و صحبت میلیونی بود هواداران ما مثلاً ده‌هزار ، بیست‌هزار و نهایتاً صدهزار بودند ولی هواداران آقای خمینی میلیونی بودند، اگر ما طرفدار توده مردم بودیم از این گروه میلیونی نه به خاطر مذهبی بودنشان بود بلکه به خاطر این بود که توده مردم ایران بودند و مطالبات مان باید مورد تایید قرار بگیرد.

ولی در انقلاب سال 57 کسی آنچنان مطالبه مذهبی نداشت؟
خیر، همه مطالبات مذهبی نبود ولی مذهبی‌ها بودند.

موضوع دیگر اینکه اشاره کردید که بعد از اینکه آقای سعادتی بازداشت می شود آقای طالقانی اعتراض می‌کند و می‌گوید چه شده که هر چپی را که دستگیر می‌کنند اتهام جاسوسی به او میزنند؟
ضمن اینکه آقای طالقانی در خصوص رواداری با آقای منتظری مقایسه شود این است که آقای طالقانی واقعاً نیروهای چپ را قبول داشت. آقای طالقانی واقعا رهبران سازمان مجاهدین را از نزدیک می‌شناخت و انسان‌های فرهیخته‌ای بودند وبعد به این فلاکت افتادند، که جلوی درگاه کنگره آمریکا برای گدایی کردن بروند امثال رجایی، محمد حنیف‌نژاد خیلی انسان‌های فرهیخته‌ای بودند، اتفاقاً یگانه سازمان سیاسی که شانس یک مبارزه گسترده توده‌ای را داشت، همین سازمان مجاهدین بود، علت اساسی آن هم این بود که اعتقادات مذهبی همگام با باورهای مذهبی مردم ایران و برخوردار از پاره‌ای از روش‌ها و دانش‌های مارکسیسم- لنینیسم بود، من این را در یک مصاحبه در چشم‌انداز ایران به صورت مفصل توضیح داده‌ام. البته سازمان می‌توانست یک آلترناتیو مناسب باشد، اما وقتی منحرف می شود و التقاط پیدا می‌کند، پتانسیل بسیار زیادی را از کشور می‌گیرد و شاید بهترین آلترناتیو بود، اگر درست حرکت می‌کرد. متأسفانه رهبران مناسبی نداشتند، تقی شهرام آمد و بعد رجوی، در واقع این سازمان را به فلاکت کشاندند، در واقع بدنه‌ای بزرگ با سری کوچک بود.

آقای عمویی شما بعد از آزادی از زندان در اوایل انقلاب به دیدن آقای هاشمی رفسنجانی رفتید؟ و دیدارهایی داشتید چه حرف‌هایی رد و بدل شد؟
آن موقع هاشمی رفسنجانی سرپرست وزارت کشور بود، من پیش او رفتم و تازه دفتر حزب را در خیابان 16 آذر افتتاح کرده بودیم و روزی نبود که حضرات نیایند بگویند، حزب فقط حزب اله رهبر فقط روح اله، حتی بمب دستی انداختند و یک اتاق شعله‌ور شد و آتش نشانی را خبر کردیم، در وزارت کشور تعداد زیادی منتظر بودند و رئیس دفتر ایشان هم یادداشت می‌کرد و به نوبت به اتاق نزد آقای هاشمی می‌فرستاد من که نزد ایشان رفتم و خودم را معرفی کرد می‌گفت، آقای عمویی فکر نمی‌کنم امروز نوبت به شما برسد، تعداد زیادی قبل از شما اینجا هستند، گفتم شما وقتی نفر بعد را می‌خواهید نزد آقای هاشمی ببرید، فقط به ایشان بگویید عمویی آمده می‌خواهد شما را ببیند همین. باورکنید به محض اینکه رفت و گفت، آقای هاشمی بدون عبا و بدون عمامه آمد بیرون و دست من را دو دستی گرفت و به مسئول دفترش گفت، تا وقتی آقای عمویی پیش من هست به هیچ کسی نوبت نده و نشستیم به صحبت، کردن و گفتم من آمدم از شما بپرسم شما با حزب ما چه می‌خواهید بکنید. ما شروع کرده‌ایم و در بیشتر شهرها شعب حزب دایر شده و رفقای قدیمی حزب آمده‌اند و جوانان هم می‌آیند و به زودی یک حزب سراسری راه خواهیم انداخت، آقای هاشمی عینا جمله‌ای که می‌گویم را ذکر کرد ایشان گفتند» از آنجایی که جوان‌های امروز بیش از اینکه به ما گرایش داشته باشند، به شما مارکسیست‌ها گرایش دارند، اما از بین مارکسیست‌ها حزب توده چون رأی آری به جمهوری اسلامی داده و آن را پذیرفته ما بنا نداریم مزاحمتی برای حزب توده ایجاد کنیم، شما آزادید که فعالیت خود را داشته باشید، ولی متأسفانه بعدا اتفاقات دیگری افتاد.

آقای عمویی شما که 25 سال زندان بوده و با آقایان بهشتی، طالقانی، هاشمی رفسنجانی و خیلی‌های دیگر در زندان و تبعیدهای کازرون و عادل آباد شیراز و برازجان ارتباطاتی داشتید و یا به اوین می‌رفتید و برخی گزارشات را به صفت انقلابی بودن به مدیران وقت از جمله لاجوردی می‌دهید، چه می شود که در سال 1361 شما را در حکومت انقلابی دستگیر و زندانی می‌کنند؟ داشتید توطئه ای می‌کردید؟! چه شده بود که حکومتی که در شکل‌گیریش نقش داشتید آمدند و شما را دستگیر کردند؟!
ببینید این داستان مازیار ابراهیمی که در تلویزیون مطرح شد که اینها را شکنجه دادند که اعتراف کنند دانشمندان هسته ای را ما کشتیم و بالاخره آقای سخنگوی دولت عذرخواهی کرد و گفت البته در دولت گذشته این اتفاق افتاده ولی با کمال تأسف این اتفاق افتاده با شکنجه از همه رفقای ما اعتراف گرفتند که می‌خواستیم جمهوری اسلامی را سرنگوون کنیم. خیلی‌هایی که به حکومت وارد شده بودند و با فلسفه انقلاب بیگانه بودند حضور نیروهای فکری و سازماندهی شده را در کنار خود تحمل نمی‌کردند و برای همین حضور ما برایشان آزاردهنده بود و مرتب برای ما پرونده‌سازی می‌کردند.

وقتی که در سال 61 زندانی شدید، از آقایان هاشمی، منتظری و خامنه ای خواسته ای یا مکاتبه‌ای نداشتید؟
نه درخواستی نداشتم، ولی یادم می‌آید در یکی از شب‌هایی که مرا به اتاق شکنجه برده بودند و شلاق می‌زدند، گفتم این است آن وعده‌ای که آقای هاشمی به ما داد، که مراقبت کنید مواظبت کنید خوب حق ما را کف دست‌مان گذاشتید.
البته خوب ما این را هم باید بپذیریم که جامعه تغییر کرده و خیی ها تغییر کرده‌اند و کسانی که تعییر کرده‌اند می‌آیند مثلا در مورد آقای امیرانتظام یا در مورد اشغال سفارت آمریکا برخی گفتند اشتباه بوده ولی خیلی‌ها هستند که حتی تلویحاً هم نگفتند مثلا آقای عباس عبدی درمورد آقای امیرانتظام نمی‌گوید ما اشتباه کردیم که ایشان زندانی شد می‌گوید این حبس طویل المدت حق ایشان نبود و 5 یا 6 سال کافی بود و من دوست داشتم وقتی تاریخ را می‌خوانم به آن فضا بروم ببیم البته رابطه من با آقای منتظری نسبت به بقیه آقایان که نام بردید خیلی فرق می‌کرد من خیلی به آقای منتظری نزدیک بودم وقتی به قم برای دیدار او می‌رفتم، به دامادش سفارش کرده بود هر وقت آقای عمویی آمد ایشان را به اتاق خلوتی دور از دسترس طلبه‌ها ببر تا با خیال راحت بنشینیم و با هم صحبت کنیم و می‌گفت من کاری در دستم نیست، ولی شما که سابقه اداری و دولتی و حکومتی دارید به شیخ علی اکبر منظورش آقای رفسنجانی بود یا سید علی منظورش آَقای خامنه‌ای بود و همه اینها را به اسم کوچک صدا می‌کرد می‌گفت به آنها مراجعه کن این کارها دست آنهاست. در زندان خیلی از این آقایان به دیدار من آمدند برخی از جانب آقای منتظری و با نهایت اظهار محبت، مثلاً خود آقای رئیس قوه قضاییه موسوی اردبیلی آمد به اتاق من که حدود هشت نفر در آن سلول بودیم و من هم در گوشه‌ای نشسته بودم، ایشان آمد و نشست و بعد از احوال پرسی گفت آقای عمویی کدامیک از آقایان است، من از دور گفتم من هستم، گفت آقا تشریف بیارید جلو ما به شما علاقه داریم، حالا من تا آن موقع اصلاً موسوی اردبیلی را ندیده بودم و نمی‌شناختم، رفتم و کنار او نشستم گفت، هفته‌ای که گذشت من خدمت آیت‌اله منتظری بودم، ایشان احوال شما را از من پرسید و گفت آقای عمویی حالش چطور است گفتم من ایشان را نمی‌شناسم و او گفته نیروهای شما ایشان را گرفته‌اند و در زندان اوین است، این دیدار مربوط به سال 65 می شود و گفت که به من توصیه کرده‌اند که حتما خدمت شما بیایم و سلام ایشان را به شما ابلاغ کنم و در عین حال از شما بپرسم نیازی دارید و چه کاری می‌توانم برای شما انجام بدهم همان موقع رئیس اوین گفت حاج آقا این آقای عمویی با چند نفر دیگر از دوستانش هیچی از ما نمی‌خواهند فقط می‌گویند چرا با ما اینطور عمل کردید، ما چه کاری علیه شما انجام دادیم که این مکافاتش باشد؟ یکی از آنها ایشان است دیگری آقای هجری است دیگری آقای شلتوکی است که ایشان فوت کرده، ناگهان من که بیخبر بودم چون شلتوکی، پسر خاله‌ام بود و می‌دانستم حالش خراب است ولی نمی‌دانستم فوت کرده و همه بچه‌ها گریه کردند و موسوی اردبیلی دید فضا عوض شده بلند شد و خداحافظی کرد و رفت، آقایان دیگر هم به دیدار من آمدند، مانند آقای ناطق نوری، یک حسینیه آنجا بود که هر دوشنبه آنجا سخرانی داشتند می‌فهمیدند من آنجا هستم به دیدار من می‌آمدند یادم می‌آید، ناطق نوری باز به همراه رئیس زندان آمد و حال‌و‌احوال کرد و خیلی صمیمی بود رئیس زندان گفت، حاج آقا شما آقای عمویی را قبلا می‌شناختید؟ گفت بله آقا ما در زندان خدمت ایشان بودیم، و خیلی آدم زرنگی است. رئیس زندان از آقای ناطق پرسید، شما چقدر زندان بودید؟ آقای ناطق جواب داد، به سال هم نکشید، گفت ما با آقای عمویی والیبال بازی می‌کردیم و می‌گفت یک کتانی، یعنی اینقدر بازی کردیم یک کتانی پاره شد و بعد از زندان بیرون رفتیم.

داشتید از رابطه‌تان با آقای منتظری می‌گفتید و اینکه خیلی احترام شما را داشت.
بله تابستان سال 65 بود، یک آقای معممی آمد زندان، نه من او را می‌شناختم نه او مرا می‌شناخت آمد و زندانبان او را به اتاقی که من بودم هدایت کرد، در واقع اتاقی بود که همه رفقای خود ما بودند ایشان که وارد شد گفت من با آقای عمویی کار دارم گفتم من هستم بفرمایید گفت من از طرف آقای منتظری آمده‌ام خیلی احوال پرس شما هستند و احوالات شما را پرسیده‌اند و گفته‌اند که شماری از خانواده‌های زندانیان سیاسی از نحوه رفتار مسئولان زندان شکایت دارند هم اهانت‌های زبانی و کلامی و هم رفتارهای خشونت‌آمیز، آیا شما این حرف‌ها را تأیید می‌کنید من گفتم پاسخ آقای منتظری آری یا نه، نیست من باید نحوه عملکرد اینها را توضیح دهم، از توی پوشه خود یک برگه آچار درآورد گفت بفرمایید بنویسید، گفتم نه تشریف ببرید یک دفتر برای من بخرید و بیاورید و هفته دیگر بیایید دفتر را به شما می‌دهم، این کار را کرد یک دفتر شصت برگ را آورد و من 45 برگ آن را پر کردم و جزئیات شکنجه‌هایی که دادند را نوشتم و گفتم، من نقل قول نمی‌کنم که از فلانی شنیدم که این کار را کرده‌اند، بلکه کارهایی که با خود من انجام داده‌اند را دارم برایتان می‌نویسم و یک‌به‌یک حتی آنجایی که من را خواباندند و زدند و گفتند امشب دیگر یا اصل قضیه را به ما می‌گویی یا جنازه ات را باید ببریم، گفتم هر شب همین داستان است گفتند رابطه‌ات را با همسر امام بگو اصلاً من جا خوردم حالا همه جور سؤالی کردند و همه جور تهمتی زدند یک هفته من برای جاسوسی شلاق خوردم آخر سر گفت که البته ما نباید از شما بخواهیم به جاسوسی اعتراف کنید چون شما در زندان شاه بودید و فرصت نداشتید که عضو ک.گ.ب شوید ولی به دلیل رده تشکیلاتی و عضو کمیته مرکزی بودند قطعاً می‌دانید چه کسانی عضو ک.گ.ب بوده‌اند، گفتم مسخره است اگر کسی عضو ک.گ.ب هم بوده باشد که نمی‌آید به من بگوید کاملا مخفی‌کاری می‌کند در دستگاه خود شما هم کسانی که در بخش جاسوسی و ضد جاسوسی کار می‌کنند نمی آیند جار بزنند که ما جاسوس هستم.

قضیه همسر امام چه بوده؟
در دفتر تلفن من، شماره تلفنی را می‌بینند، که جلوی اسمش نوشته شده بود ثقفی، که یکی از رفقای من در سازمان نظامی زمان شاه بود، پنج سال هم زندان کشید و وقتی از زندان بیرون آمد و انقلاب شد دیگر ادامه نداد ولی، آدم سالمی بود، اینها حتی نیامدند به همان شماره تلفن زنگ بزنند ببینند که کیست و چه رابطه‌ای با من داشته است، من تا پاییز 64 به مدت سه سال در انفرادی بودم من طی 25 سال که در زندان شاه بودم حداکثر شش ماه در انفرادی بودم،! ولی در جمهوری اسلامی سه سال! هیچ یادم نمی‌رودآن سالی را که دوستان آقای کرباسچی را بخاطر سوءاستفاده‌های مالی گرفته بودند و بعد برای نمایندگان مجلس تعریف کردند، که ما در انفرادی بودیم و گفته بودند، هر کدام یک هفته در انفرادی بودیم و ما اشک‌مان جاری شد، یک هفته کجا سه سال کجا، نه روزنامه، نه کتاب نه همدم و جز صدای پوتین مأمور، صدای دیگری نمی‌شنیدم.




زمینه‌ها، پیامدها و درس‌های کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران

ابوالفضل بازرگان

زمینه‌ها
زمینه اصلی کودتای 28 مرداد 1332 را باید در ملی شدن صنعت نفت در ایران جستجو کرد. پس از رخداد انقلاب صنعتی در اروپا، نیاز به سوخت برای به حرکت درآمدن چرخ کارخانه‌ها، کشتی‌ها و … ناگهان افزایش یافت و تلاش برای اکتشاف و استخراج نفت آغاز شد. با توجه به این که منابع اصلی نفت در منطقه موسوم به خاورمیانه تشخیص داده شده بود، چشم طمع ابرقدرتهای زمان، بویژه امپراتوری بریتانیا (انگلیس)، به این منطقه دوخته شد و از آن پس، این ماده گرانبها، که برای غرب رونق و پیشرفت صنعتی به همراه داشت مایه بدبختی و گرفتاری ملتهای خاورمیانه و دیگر نقاط نفت خیز در کشورهای توسعه نیافته (جهان سوم) شد، به گونه‌ای که در شکل‌گیری جنگها، شورشها، کودتاها و تغییر دولتها در این بخش از جهان، همواره پای نفت در میان بوده است.
در کشور خودمان، امتیاز اکتشاف و استخراج نفت برای نخستین بار در سال 1917 به ویلیام ناکس دارسی، شهروند انگلیس داده شد و پس از تغییراتی، سرانجام به شرکت نفت ایران و انگلیس، که سهامداران آن دولت ایران و شرکت‌های نفتی انگلیسی بودند واگذار گردید. سهم دولت ایران از درآمد نفت بسیار کم بود، به طوری که بنابر گزارش یک منبع انگلیسی، مالیات دریافتی دولت انگلیس از شرکتهای نفتی بیشتر از سهم ایران از عایدات شرکت نفت ایران و انگلیس بود.
افزون بر جنبه اقتصادی قضیه، دخالت انگلیس در امور داخلی ایران باعث نقض استقلال و حاکمیت ملی و دست نشاندگی دربار پهلوی و دولتهای گوناگون در ایران می‌شد. راه‌کاری که برای برون رفت ار آن وضعیت بسیار ناگوار پیشنهاد شد (بنا به گفته شادروان دکتر مصدق، از سوی شهید دکتر حسین فاطمی) ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران بود. بدیهی است که نه تنها دولت انگلیس، بلکه روسیه شوروی، که خواهان گرفتن امتیاز نفت در شمال ایران بود، نیز مخالف ملی شدن صنعت نفت بود و دست نشاندگان امریکا، انگلیس و شوروی در ایران هم مایل به این امر نبودند. با وجود این، فشار جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق و تاکتیک‌های هوشمندانه مصدق و یاران وفادارش در مجلس منجربه تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملی و سپس در مجلس سنا در اسفند 1330 شد و در پی آن، مجلس دکتر مصدق را به نخست وزیری برگزید. برای اجرایی کردن آن قانون، هیات خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس و در اختیار گرفتن تاسیسات نفتی در خوزستان به سرپرستی شادروان مهندس مهدی بازرگان به خوزستان اعزام شد و این کار بزرگ با موفقیت انجام گرفت. بدین ترتیب، اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری از نفت به دست ایرانیان افتاد.
بدیهی است که دولت انگلیس، که هنوز بسیار قدرتمند بود و افزون بر محروم شدن از منافع سرشار نفت از گسترش نهضت‌های آزادی خواهی و استقلال طلبی در مستعمرات و مناطق زیر نفوذ امپراتوری به شدت بیم داشت(همچنان که از نخستین پیامدهای آن ملی شدن کانال سوئز به رهبری جمال عبدالناصر بود)، از پای ننشست و از تمام امکانات از جمله محاصره دریایی ایران، ارجاع شکایت به شورای امنیت سازمان ملل متحد، دادگاه بین‌المللی لاهه و دادگاه‌های دست نشانده در کشورهای مستعمره، توقیف کشتی‌های حامل نفت ایران، اعزام ناوهای جنگی به خلیج فارس و تهدید به حمله نظامی برای به زانو درآوردن دولت ایران و تصاحب مجدد منابع نفتی ایران استفاده کرد، ولی با هوشمندی دولت ملی دکتر مصدق و پشتیبانی ملت به پاخاسته ایران، موفقیتی به دست نیاورد. دولت امریکا (در زمان ریاست جمهوری ترومن از حزب دمکرات) در آغاز، با امید به این که بعداً سهمی از نفت ایران را به دست آورد، ظاهراً از دولت مصدق پشتیبانی می‌کرد و برای حل اختلاف میان ایران و انگلیس می‌کوشید. مذاکرات مفصلی در این باره صورت گرفت ولی چون پیشنهادهای امریکا و انگیس مغایر قانون ملی شدن نفت ایران بود، مورد موافقت دکتر مصدق قرار نمی‌گرفت. دولت روسیه شوروی هم پس از آن که تلاش نمایندگان عضو حزب توده در مجلس برای اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی بی نتیجه ماند، عملاً مخالف دولت مصدق بود و حزب توده با برپایی تظاهرات و اعتصاب‌ها و نیز حمله و توهین به نخست وزیر و دولت در نشریات پرشمارش در جهت تضعیف دولت می‌کوشید. از سوی دیگر، علاوه بر عوامل دربار و دست نشاندگان دولتهای بیگانه، یاران سابق مصدق، از جمله آیت‌الله کاشانی، حسین مکی، مظفر بقایی، سیدابوالحسن حایری‌زاده، شمن قنات آبادی و … به علت جاه طلبی و زیاده خواهی و بعضا اجرای برنامه‌های دیکته شده به آنان، در صف مقابل دکتر مصدق ایستاده بودند و کارشکنی می‌کردند.
توطئه 9 اسفند 1331، قتل سرلشگر افشار طوس، رئیس شهربانی و موارد متعدد دیگر را می‌توان در این رابطه نام برد. همچنین، افسران برکنار یا بازنشسته شده در دولت مصدق، به سرکردگی سرلشگر فضل الله زاهدی، کانون افسران بازنشسته را تشکیل داده و در صدد سرنگون کردن دولت ملی بودند.
در ارتباط با نقش مردم، باید گفت که به رغم برنامه‌های موثر دولت در رویارویی با محاصره و تحریم اقتصادی و اجرای موفقیت‌آمیز برنامه اقتصاد بدون نفت، مردم در تنگنای معیشتی قرار داشتند و یکه تازیهای حزب توده، با سوء استفاده از آزادیهای اساسی، همراه با تبلیغات گسترده و هشدارهای مخالفان دولت نسبت به تسلط کمونیستها بر ایران، بسیاری از مردم ایران و بخشی از مراجع دینی را بسیار نگران کرده بود. از سوی دیگر، جبهه ملی ایران عملاً متلاشی شده بود و احزاب طرفدار دکتر مصدق نیز ضعیف و فاقد هماهنگی بودند و نمی‌توانستند نقشی در آگاه سازی، سازماندهی و رهبری مردم بازی کنند.
هنگامی که آخرین پیشنهاد امریکا و انگلیس (در زمان ریاست جمهوری آیزنهاور در امریکا و نخست وزیری چرچیل در انگلیس) نیز، به همان علل پیشین، مورد موافقت دکتر مصدق قرار نگرفت، سازمانهای اطلاعاتی آن دو کشور دست به برنامه‌ریزی برای واژگون کردن نخستین دولت ملی در ایران زدند.

رخداد کودتا
پس از راضی شدن امریکا به همکاری با انگلیس در سقوط دولت مصدق، طرح کودتا، با عنوان عملیات آژاکس، در اوایل تیر ماه 32 در امریکا به تصویب رسید و در پی آن، کرمیت روزولت، فرمانده عملیات، در اواخر تیر وارد ایران شد. اشرف پهلوی در اوایل مرداد به ایران آمد و پیام سیا را به شاه داد. در 10 مرداد، ژنرال شوارتسکف با میلیون‌ها دلار وارد شد و با زاهدی و روزولت تماس گرفت. با مخالفان اصلی دولت نیز هماهنگی‌های لازم انجام یافت و پولها برای استخدام عوامل اغتشاش‌گر به کار گرفته شد.
نخستین اقدام نظامی در شب 25 مرداد 32 با فرستادن تانک و خودروهای نظامی به محل اقامت دکتر مصدق و دستگیری تعدادی از وزیران، به طور جداگانه، صورت گرفت. سرهنگ نصیری فرمان عزل مصدق را به او ابلاغ کرد ولی با هوشیاری مصدق و افسران وفادار به او نقشه کودتاگران ناکام ماند و نصیری دستگیر شد.
در روز بعد، مصدق در باره جریان کودتا به مردم گزارش داد و طرفداران دولت شادمان شدند. ولی عوامل حزب توده (که انگلیسی‌ها در آن نفوذ داشتند) با برپایی تظاهرات پر سروصدا و پایین کشیدن مجسمه‌های شاه بر خشم مخالفان مصدق و نگرانی دلسوزان در مورد تسلط کمونیستها و افتادن ایران به دامان روسیه شوروی افزودند.
در تهران، از صبح روز 28 مرداد، کامیون‌های حامل مزدوران سازمان یافته در خیابانها به راه افتادند و افراد سوار بر آنها با تکان دادن پرچم ایران و سر دادن شعارهایی مانند زنده باد شاه و مرگ بر مصدق به تحریک مردم برای برپایی تظاهرات و نیز آتش زدن و تخریب اموال عمومی و قتل و غارت پرداختند. طبق گزارشها صدها تن از مردم کشته شدند. از سوی دیگر، بخشی از نیروهای نظامی با فرماندهی افسران بازنشسته یا مخالف دولت به حرکت در آمدند و از جمله با تانک به منزل دکتر مصدق یورش بردند که منجر به تخریب خانه و به غارت رفتن اموال و اسناد آن بزرگمرد شد. البته، مقاومت‌های جانانه‌ای از سوی نیروهای طرفدار دولت صورت گرفت ولی کافی نبود. حزب توده، با وجود نفوذش در ارتش، حرکتی انجام نداد و فقط تماشاگر اوضاع بود. طرفداران عادی هم فاقد سازماندهی و رهبری بودند و نمی‌توانستند در برابر مهاجمان مجهز به سلاح‌های سرد و گرم بایستند.
بدین ترتیب، عوامل کودتا، مراکز مهم دولتی و نظامی را اشغال کردند و کودتا در تهران پیروز شد. در اصفهان و تبریز، مقاومت در برابر کودتاگران ادامه یافت و کودتا با تاخیر به نتیجه رسید.
پیامدهای کودتا
پیامدهای عمده این کودتای ننگین را می‌توان در چند محور زیر خلاصه کرد.
توقف روند دمکراسی و بازگشت استبداد سلطنتی و حکومت پلیسی
نقض استقلال سیاسی ایران، با نفوذ یافتن دو باره عوامل بیگانه در دربار و مراکز قدرت و تصمیم‌گیری
نقض استقلال اقتصادی ایران، با الغای قانون ملی شدن صنعت نفت و تشکیل کنسرسیوم متشکل از شرکتهای قدرتمند و غارتگر نفتی امریکایی و اروپایی

درسهای کودتا
برای پیش‌گیری از تکرار خسارات ناشی از کودتای 28 مرداد، باید از جمله به نکات زیر توجه کرد.
تقویت نهادهای مدنی موجود و تشکیل نهادهای جدید، در جهت تشکیل یک جامعه مدنی قدرتمند
ایجاد هماهنگی و انسجام ملی در راستای استقرار حاکمیت ملت و حکومت قانون، با اولویت دادن به منافع ملی بر منافع گروهی و فردی
اتکا به سرمایه‌های انسانی و مادی داخلی و پرهیز از چشم دوختن به کمک و همراهی بیگانگان برای دستیابی به آزادی، دمکراسی و حقوق بشر




عملیات آژاکس یا رستاخیز ملی

فاطمه رنجبر

پژوهشگر و مدرس دانشگاه

مصدق: از ملی شدن صنعت نفت تا کودتا
مصدق یکی از پیشگامان نهضت ضد استعماری معاصر بود که نه‌تنها در ایران بلکه در بین کشورهای جهان سوم هم از او به‌عنوان کسی که شجاعانه و با سرسختی تحسین‌برانگیزی مقابل استعمار انگلیس ایستاد، نام می‌برند. مصدق نخستین دولتمرد خاورمیانه بود که با اجرایی کردن اندیشة ملی شدن صنعت نفت، پرچم مبارزه اقتصادی با قدرت‌های استعماری را برافراشت. ازاین‌رو در کشورهای خاورمیانه از او به‌عنوان «زعیم الشرق» یاد می‌شد. مصدق پس از سقوط رضاشاه در انتخابات دوره ۱۴ مجلس در مقام وکیل اول تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد. در این مجلس او برای مقابله با فشار شوروی برای گرفتن امتیاز نفت شمال ایران طرحی قانونی را به تصویب رساند که دولت از مذاکره در مورد امتیاز نفت تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران هستند منع می‌شد…گسترش فعالیت‌های سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ سبب گسترش مبارزات مردم و به‌ویژه توجه آنان به وضع قرارداد نفت شده بود. دکتر محمد مصدق در مجلس و بیرون از آن این جنبش را که به «نهضت ملی شدن نفت» معروف شد، هدایت می‌کرد و در رأس مبارزات ملی شدن صنعت نفت ایران قرار داشت. با رشد جنبش ملی شدن نفت، محافل وابسته برای سرکوب جنبش تلاش‌های تازه‌ای را آغاز کردند و هم‌زمان، فشارهای سیاسی و اقتصادی از جانب انگلیس فزونی گرفت و با اعزام ناوگان جنگی به خلیج‌فارس، این فشارها ابعاد نظامی یافت. در چنین موقعیتی کارگران با اعتصاب‌ها، موقعیت دکتر مصدق را مستحکم‌تر کردند… هنگامی‌که دکتر مصدق توانست با جلب موافقت آیت‌الله کاشانی و نمایندگان مجلس شانزدهم در اردیبهشت 1330 به نخست‌وزیری برسد، نخستین بند برنامه دولت خود را اجری قانون ملی شدن صنعت نفت و به‌کارگیری درآمدهای حاصله در جهت تقویت بنیة اقتصادی کشور و ایجاد موجبات رفاه و آسایش عمومی اعلام کرد. قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور بر طبق قانون طرز اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور مورخة نهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۳۰ و تخصیص عواید حاصله از آن برای تقویت بنیة اقتصادی کشور و ایجاد موجبات رفاه و آسایش عمومی اجرایی شد. درواقع بعد از ملی شدن نفت ایران، اختلافات نفتی دو کشور ایران و انگلیس بیشتر جنبه سیاسی پیدا نمود تا اقتصادی؛ ازنظر دولت ایران از بین بردن سلطة کامل انگلیس بر ایران بیش از جنبة اقتصادی مسئله اهمیت پیدا کرد. دورة تاریخی ملی شدن صنعت نفت ایران در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ با تصویب قانون ملی شدن نفت به اوج رسید و با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پایان گرفت. گفته می‌شود کودتای 28 مرداد علاوه بر تهران، در سایر شهرها نیز انعکاس‌هایی به همراه داشت، درواقع این ماجرا نظر عامه و خاصه مردم را به خود جلب کرده بود، در تهران تظاهرات ضد مصدقی از صبح آغاز شد، اما در شهرهای دیگر، مردم در صبح و بعدازظهر در دو حالت متفاوت ظاهر شدند؛ از صبح تا ظهر، تظاهرات به نفع مصدق و علیه شاه در جریان بود؛ در بعدازظهر، تظاهرات، برعکس گردید! آن زمان گفته می‌شد پیروزی کودتای ۲۸ مرداد در حقیقت به معنای به بن‌بست رسیدن جریانات «چپ» و «ملی» در ایران بود. با وقوع کودتای 28 مرداد 1332 هـ. ش و سقوط دولت مصدق نهضت ملی ایران در هم شکست و با تشکیل کنسرسیومی از شرکت‌های بزرگ نفت جهان، بار دیگر صادرات نفت ایران به‌سوی غرب از سر گرفته شد.
یروان آبراهامیان در کتاب «کودتا» تصریح می‌کند که این باور متعارف وجود دارد که بریتانیا اساساً از ابتدا با حسن نیت وارد مذاکره با ایران شد، و در این میان ایالات‌متحده نیز تلاشی جدی برای ایفای نقش میانجی یا واسطة درستکار صورت داد و در این میان علت شکست مصدق سرسختی او بود که ریشه‌اش در سرشت روان‌شناسانة شیعیِ او وجود داشت، در این رابطه حتی نویسندگان همدل با مصدق نیز مدعی‌اند که اگر مصدق سرسختی کمتری از خود نشان می‌داد می‌توانست به مصالحه‌ای منصفانه دست پیدا کند. (نک: آبراهامیان: کودتا: 1 12) در این رابطه گفته می‌شود آیت‌الله کاشانی در نامه‌ای تاریخی به مصدق ضمن برشمردن اشتباهات متعدد وی، خاطرنشان کرده بود که آمریکا دولت را درگرفتن نفت از انگلیسی‌ها کمک کرد و اکنون به دنبال آن است که آن را تحت اختیار خود درآورد و زاهدی که مورد پشتیبانی دربار، آمریکا و انگلیس است به دنبال کودتایی است که در تاریخ نهم اسفندماه 31 عقیم ماند. اما مصدق در جواب وی گفت: این‌جانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم به این معنا که با شما کاری ندارم و موضوع به شما ربطی ندارد و شما ارتباطی با ملت ندارید. ویلیام راجر نویسنده برخی از موشکافانه‌ترین آثار دربارة افول امپراتوری بریتانیا به‌طور کل و بحران انگلیس و ایران به‌طور اخص چنین استدلال می‌کند که بریتانیا اصل ملی شدن نفت را پذیرفت اما رفتار غیرمنطقی مصدق در این رابطه، باعث سرنگونی او شد. بر اساس آنچه آبراهامیان از مارک گازیورفسکی نویسندة دقیق‌ترین آثار موجود دربارةکودتا استدلال می‌کند که کودتا ارتباط چندانی با نفت نداشت و بیشتر معطوف به مسائل ژئوپولتیکی، ترس از کمونیسم و تهدید شوروی بوده است؛ درواقع این دیدگاه نظر بسیاری از کسانی را بیان می‌کند که پیش‌تر دراین‌باره باور داشتند که آمریکا حتی بریتانیا را نسبت به ملی شدن صنعت نفت ترغیب کرد و در این رابطه تلاش‌هایی را صورت داد تا مناقشه از طریق مذاکره حل‌وفصل شود و بریتانیا را از حمله به ایران منصرف کرد و در این رابطه آمریکا این موضع را تا دورة ریاست جمهوری ترومن (1953) حفظ کرد. نویسندة مذکور استدلال می‌کند که ایالات‌متحده و آمریکا برای توجیه کودتا از گفتمان مسلط زمانه (زبان جنگ سرد) استفاده کرده‌اند. آنچه به نظر می‌رسد این است که کودتای 28 مرداد هیچ قهرمان شاخصی به‌جا نگذاشت اما به‌عنوان «قیام شاه و مردم» یا «رستاخیز ملی» گرامی داشته می‌شد.

عملیات آژاکس
گفته می‌شود: عملیات آژاکس (T.P. AJAX) اسم رمز عملیات سازمان سیا در کودتای ۲۸ مرداد است. کودتایی که به‌زعم بسیاری با طرح و حمایت مالی و اجرایی سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا (SIS) و آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) و با پشتیبانی مخالفان محمد مصدق مانند سید ابوالقاسم کاشانی باهدف سرنگونی دولت قانونی محمد مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد؛ در آمریکا از آن به نام عملیات آژاکس «Operation Ajax» می‌شود. بر طبق این ادعا طرح کودتای 28 مرداد که به نام رمز «آژاکس» خوانده شد، پس از انتخاب چرچیل به نخست‌وزیری انگلیس در مهر ۱۳۳۱ تهیه شد و انتخاب آیزنهاور به ریاست جمهوری آمریکا در ماه آبان همان سال به پیشبرد این طرح در ایران کمک شایانی کرد. این طرح مشترک با کمک عواملی در داخل ایران و دیگر جریان‌های وابسته به انگلیس و آمریکا که از مرتبطین فعال در ایران بودند به اجرا گذاشته شد. بنا بر نوشته‌های کتاب «ضد کودتا» مأمور سیا کیم روزولت، او در این روز با خریدن فتوای برخی از روحانیون و همچنین دادن پول به ارتشیان، ولگردان و اوباش تهران آن‌ها را به خیابان‌ها کشانید.

نسخه‌های تاریخی که از آژاکس سخن می‌گویند
ماجرای بحران سال‌های 1330 32 را می‌توان از منابع متعددی که بعضی‌هایشان در سال‌های اخیر و به‌ویژه پس از انقلاب 1357 در دسترس قرارگرفته‌اند، استخراج کرد. در این راستا شرکت نفت انگلیس (برتیش پترولیوم: BP) اسناد مشروح خود را در اختیار دانشگاه وارویک (Warwick) انگلستان گذاشته است. این پرونده‌ها در آرشیو ملی بریتانیا در لندن که پیش‌تر با عنوان ادارة بایگانی عمومی شناخته می‌شد، در دسترس هستند.
وزارت امور خارجة آمریکا نیز پس از سه دهه طفره رفتن سرانجام در سال 1989 برخی از اطلاعات خود را در قالب مجلدهای سالانه‌ای تحت عنوان «روابط خارجی ایالات‌متحده» معروف به مجموعة فروس (FRUS) منتشر کرد، اما مجلدهای مربوط به ایران دچار انقطاعی عمده و توجیه‌ناپذیر بودند.
از سال ۱۹۵۳، سیا سه نسخه متفاوت از گزارش داخلی مربوط به کودتا تهیه‌کرده است. قدیمی‌ترین نسخه توسط یکی از طراحان نقشه، دونالد ویلبر (Donald Newton Wilber)، در ماه مارس ۱۹۵۴ – یعنی فقط چند ماه پس از اجرای عملیات تهیه‌شده است. این نسخه درواقع بیشترین جزئیات درباره طراحی و اجرای نقشه را در برمی‌گیرد. بنا به گفته مقامات کنونی سیا در این نسخه کمبودهایی وجود دارد. یکی از آن‌ها عدم بی‌طرفی نویسنده است، به نظر می‌رسد ویلبر بیشتر به دانسته‌های خود به‌اضافه آنچه از اسناد در اختیار داشته، اکتفا کرده است. (مجلد «روابط خارجی ایالات‌متحده آمریکا» نشان می‌دهد که او به واکنش کرمیت روزولت بلافاصله پس از انجام عملیات دسترسی داشته است.) نکته دیگر اینکه گزارش او فقط جوانب اجرایی عملیات را در برمی‌گیرد و جوانب تحلیلی این پروژه را شامل نمی‌شود. تاریخچة ویلبر علیرغم شکایت قضایی آرشیو امنیت ملی بر اساس قانون آزادی مطبوعات در سال ۱۹۹۹، تاکنون محرمانه باقی‌مانده است. درواقع پنهان‌کاری بیش‌ازحد دراین‌باره باعث شده تا مردم درک غلطی از کودتای ۱۹۵۳ داشته باشند. به هر طریق نیویورک‌تایمز توانست به یک نسخه از این اسناد دسترسی پیدا کند و بعضی از اسامی و جزئیات را حذف کرده و باقی مجموعه را در سال ۲۰۰۰ بر روی وب‌سایت خود منتشر کند. این سند تحت نظارت دایرة تاریخ سیا با عنوان «سرنگونی نخست‌وزیر مصدق در ایران» با نظارت دکتر دونالد ویلبر باستان‌شناسی که به فعالیت‌های جاسوسی روی آورده بود، تهیه‌شده است. گفته می‌شود هدف از تهیة آن نقد و ارزیابی دقیق کودتای 1332 و فراهم‌سازی سندی راهنما برای کودتاهای آینده در دیگر نقاط بود.
نسخه دوم، «نبرد بر سر ایران»، تاریخ مشخصی ندارد ولی در اواسط دهة ۱۹۷۰ مشاهده‌شده است. با در نظر گرفتن کانون تمرکز این نسخه و لحن آن و همچنین دورة تاریخی که در آن نوشته‌شده است، می‌توان نتیجه گرفت که هدف نگارنده به‌وضوح دفاع از عملیات سیا بوده است. نگارنده تلاش دارد تا ثابت کند که عملیات تی‌پی آژاکس، اسم رمز کودتای ۱۹۵۳، توسط بالاترین رده‌های دولت برنامه‌ریزی و تصویب‌شده است. بخش حیرت‌انگیزی از این گزارش گزیده‌ای از مطالب رسانه‌ها را نقل می‌کند و آن‌ها را موردانتقاد قرار می‌دهد که به‌عمد حقایق مربوط به کودتا و آژانس مرکزی اطلاعات را تحریف کرده‌اند.
آخرین گزارش درون‌سازمانی سیا که از آن اطلاع داریم در سال ۱۹۹۸ منتشرشده است. «زنده‌باد شاه! آژانس اطلاعات مرکزی و سقوط نخست‌وزیر ایران محمد مصدق، آگوست ۱۹۵۳» (ویرایش شده توسط: دنیل سیگل و مالکوم برن) نام دارد. (در سال‌های اخیر نسخه‌های کامل‌تری از این اسناد منتشر شد که نسبت به نسخه‌های قبل کامل‌تر بود.) بنا به گفته مقامات سیا، یکی از اهداف این نسخه توصیف تحلیلی اقدامات سیا در جریان کودتا بود. همچنین، یک دیدگاه عمومی وجود دارد که مسائل و مشکلات پیشین با دسترسی به اسناد موجود برطرف شده‌اند، درنتیجه یک تاریخ‌نگار برجسته از کارکنان سازمان بالاخره در جایگاهی قرارگرفته تا کامل‌ترین نسخه ماجرا را به نگارش دربیاورد. نسخه‌های پیشین «زنده‌باد شاه!» که طبق درخواست آرشیو امنیت ملی منتشر شدند فقط شامل پاراگراف‌هایی بودند که سیا در همان ابتدا از رده‌بندی خارج کرده بود. این نسخة جدید بخش‌های زیادی از متن را که پیش‌تر محرمانه بودند در دسترس قرار داده است. بیشتر این اسناد با آنچه که در مجلد وزارت امور خارجه FRUS منتشرشده مطابقت دارد ولی بااین‌وجود چندین اختلاف کوچک نیز به چشم می‌خورد.
بخش‌هایی از تاریخ سیا مربوط به کودتای 1332 ایران که به‌صورت کامل‌تر در اواخر سال ۲۰۱۷ تحت عنوان «زنده‌باد شاه» منتشر شد به رویکرد این سازمان در انجام عملیات نگاهی منتقدانه داشت و به تأثیر بوروکراسی و سیاست بر نحوه پیشبرد فعالیت‌های برون‌مرزی آمریکا تأکید می‌کرد، اما به‌طورکلی تی‌پی آژاکس یک نقطه عطف در تاریخ سازمان اطلاعات به شمار می‌رود زیرا این عملیات میزان قدرت عملیات برون‌مرزی به‌عنوان ابزار اجرایی سیاست خارجی آمریکا را تعریف کرد و همچنین جایگاه سیا به‌عنوان یک ابزار عملیاتی را تحکیم بخشید.
مطابق شواهدی که به‌تازگی در دسترس قرارگرفته‌اند – و همچنین اطلاعاتی که برای چندین دهه در دسترس بوده‌اند – بخش‌های جدید منتشرشده از «زنده‌باد شاه!» احتمالاً بحث‌های بیشتری را به وجود خواهند آورد که چه کسی باعث موفقیت کودتا شد. بااین‌وجود، کاملاً تأکید شده که بدون راهنمایی و حمایت سیا، کودتا علیه مصدق بدون تردید شکست می‌خورد. اما خوانندگان بامطالعة این اسناد باز به‌نوعی حس «آشنا پنداری» را تجربه خواهند کرد زیرا نویسنده «زنده‌باد شاه!» تا حد زیادی از همان منابعی استفاده کرده که طی سال‌های اخیر با بهره‌گیری از قانون آزادی اطلاعات از رده‌بندی خارج‌شده‌اند و یا در مجلد وزارت امور خارجه منتشرشده‌اند.بنا به گفتة مقامات سیا، یکی از اهداف این نسخه توصیف تحلیلی اقدامات سیا در جریان کودتا بود. نسخه سال ۲۰۱۷ «زنده‌باد شاه!» به این بحث تاریخی دامن می‌زند که اگر سقوط مصدق نتیجه آن چیزی است که در جامعه ایران و در میان نیروهای داخلی رخ داد، آیا سیا باید مسئولیت این سرنگونی را به عهده بگیرد؟ این گزارش اطلاعات جدیدی می‌دهد که نیروهای ایرانی در این امر دخیل بوده‌اند، ازجمله میزان اهمیت روحانیون در متقاعد ساختن مردم جنوب تهران و تظاهرات توده‌ای‌ها که نشان از دخالت شوروی دارد که مصدق به آن مجوز داده بود. (ص ۶۳) نکته مهم‌تر آن است که این گزارش در آخر نتیجه می‌گیرد بدون سیا، فرد مناسبی برای جایگزینی مصدق پیدا نمی‌شد. «هیچ نخست‌وزیری قدرت کافی نداشت تا اکثریت مجلس را در دست بگیرد و یا دولت ائتلافی از تمامی احزاب و دسته‌ها تشکیل دهد.» (ص ۸۸) درواقع نسخة سال ۲۰۱۷ «زنده‌باد شاه!» جزئیات جدیدی پیرامون طراحی، اجرا و پیامدهای تی‌پی آژاکس در اختیارمان قرارداد. نخست آنکه به این موضوع اشاره می‌شود که مقامات سیا عقیده داشتند دولت زاهدی به‌اندازه کافی قدرت آن را دارد تا برای مدت‌زمان کوتاهی جایگزین مصدق شود ولی برای طولانی‌مدت با چالش مواجه خواهد شد زیرا «شاه هیچ‌وقت به‌طور ثابت از هیچ نخست‌وزیری حمایت نکرده و سیا هیچ دلیل موجهی نمی‌بیند که در این مورد تغییری صورت بگیرد.» (ص ۷۰) این اطلاعات جدید نشان می‌دهد که سیا آگاهانه در تلاش بود تا مصدق را باکسی جایگزین کند که برای جلب اعتماد و حمایت ملی به مدت‌زمان بسیار زیادی نیاز داشت و ممکن بود باعث شود تا در عرصه سیاست ایران چنددستگی و افتراق پدید بیاید. در آخرین نسخه «زنده‌باد شاه!» به تغییر اساسی که در فاصله ۱۵ تا ۱۹ آگوست اتفاق افتاد نیز اشاره می‌شود. مؤلف می‌نویسد که تی‌پی آژاکس در اصل به‌عنوان نقشة یک کودتای نظامی طراحی شد که «هدفش بر سرکار نشاندن زاهدی به‌عنوان رئیس نیروهای نظامی و سپس نخست‌وزیر بود.» (ص ۴۸) این تلاش در روز ۱۵ آگوست شکست خورد، ارتشبد نصیری درحالی‌که فرمان شاه مبنی بر انتصاب زاهدی به نخست‌وزیری را تحویل می‌داد، دستگیر شد. به دلیل دستگیری نصیری، زاهدی پشتیبانی نظامیان را از دست داد و به‌این‌ترتیب در تلاش‌های بعدی برای برکناری مصدق نمی‌شد بر نظامیان تکیه کرد. این گزارش به این موضوع می‌پردازد که فرمان‌های امضاشده توسط شاه تمامی هویت تی‌پی آژاکس را تغییر داد زیرا هدف دیگر انجام یک کودتای نظامی نبود، بلکه باید مردم را متقاعد می‌کردند که شاه از قدرت قانونی‌اش برای برکناری نخست‌وزیر استفاده کرده ولی مصدق این حکم را نپذیرفته و درنتیجه نخست‌وزیری‌اش غیرقانونی‌اش است.» (ص ۴۸) نتیجه آنکه دومین و آخرین تلاش برای سرنگونی مصدق در روز ۱۹ آگوست بر جمع‌آوری حامیان شاه متمرکز شد و نویسنده ادعا می‌کند که «یک کارزار درگیری روانی با سرعت و تمرکز بالا» از یک کودتای نظامی به‌دقت طراحی‌شده، تأثیرگذارتر بود. (ص ۵۵) این نسخه جدید از «زنده‌باد شاه!» برخی از مباحث مربوط به دادگاه مصدق را علنی می‌کند، ازجمله اینکه رفتار شاه و نقش سیا در شکل‌گیری دولت زاهدی چه بوده و شاه چگونه با پیامدهای آن مواجه شد. در این گزارش به تلگرامی از سیا اشاره می‌شود که در آن سیا تلاش کرده تا شاه را متقاعد کند که اجازة برگزاری یک دادگاه علنی را ندهد و از هر حرکتی که مصدق را به یک شهید بدل کند، اجتناب به عمل بیاورد. (ص ۱۱۰) مطلب این‌گونه ادامه می‌یابد که به نظر می‌رسد «فشار قابل‌توجهی از جانب واشنگتن» باعث شد تا شاه علیرغم تمایلش از برگزاری دادگاه علنی چشم‌پوشی کند. اضافه بر این، در همین تلگرامِ سیا، به زاهدی توصیه‌شده تا مصدق را در اقامتگاهی در یک روستای کوچک محصور کرده و به‌شدت تحت نظر بگیرد. (ص ۱۱۰) برخی از این جزئیات در مجلد وزارت امور خارجه نیز موجود هستند. این نسخه از «زنده‌باد شاه!» می‌گوید که «اغراق نیست اگر بگوییم عملیات تنها به دلیل کرمیت روزولت و واکنش سریع او برای تغییر هویت تی‌پی آژاکس از عملیات نظامی به «واکنش سیاسی» با موفقیت انجام شد. (ص ۷۸) درعین‌حال نویسنده پیچیدگی شرایط را هم در نظر گرفته و چنین تحلیل‌هایی ارائه می‌دهد: «باید در نظر داشت که سیا به‌صورت مستقیم می‌توانست تنها بر پایتخت تأثیر بگذارد و این تأثیر اندک بود. کرمیت روزولت به‌اندازه کافی پول و یا مأمور در اختیار نداشت که بتواند تظاهراتی به وسعت آنچه در تهران و دیگر شهرها اتفاق افتاد را ساماندهی کند. (همان) در این نسخه اشاره می‌شود که روزولت در توضیح به آیزنهاور، دالس و رئیس ستاد کاخ سفید دربارة اینکه او «به‌عمد» به دولت اطلاعات نداده، نشان می‌دهد که عملیات تا چه میزان در روزهای حیاتی میان ۱۵ تا ۱۹ آگوست از تصمیم‌گیری در واشنگتن به دور بوده است.

سخن پایانی
با توجه به اسناد منتشرشده از زمان کودتای 1332 تاکنون، کمابیش افکار عمومی متقاعد شده است که سیا (CIA) قادر به انجام هرگونه عملیات کودتایی برای سرنگونی دولت‌هاست، با توجه به این موضوع یروان آبراهامیان در کتاب «کودتا» یادآوری می‌کند که ایران و آمریکا طی چند دهة گذشته در حلقه‌ای مرگبار گرفتارشده‌اند به‌طوری‌که به نظر می‌رسد دشمنان «ابدی» هم لقب گرفته‌اند. به نظر می‌رسد این دشمنی خونی، ریشه در بحران گروگان‌گیری در سفارت آمریکا تا شعارهای تحقیرآمیز ایران مبنی بر این‌که «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» و «آمریکا شیطان مستکبر جهان خوار» که مصمم به سلطة کل منطقه و همچنین تغییر رژیم است، داشته باشد. بدین طریق آبراهامیان تصریح می‌کند که این دو خود را گرفتار قفسی آهنین می‌بینند؛ البته باید اذعان داشت که بر هر سیاستمداری آشکار است که بخش عمده‌ای از این خصومت دیرین، ریشه در کودتای 1332 دارد. کودتایی که باعث سرنگونی دولت بسیار مردمیِ مصدق شد. درواقع شبح کودتا تا اکنون نیز بر روی روابط ایران و آمریکا سایه افکنده است و می‌توان این بحران را در بن‌بست مجادلات طولانی آمریکا و ایران بر سر برنامة هسته‌ای نیز مشاهده کرد. در این رابطه آمریکا به اهداف نظامی برنامة هسته‌ای ایران مشکوک است و همان‌طور که درگذشته ایران را فاقد دانش فنی برای ادارة صنعت نفت می‌دانست اکنون نیز این کشور را فاقد اعتبار اخلاقی لازم برای داشتن دانش هسته‌ای می‌داند.

منابع برای مطالعة بیشتر
موحد، محمدعلی: (1393) خواب آشفتة نفت (از قرارداد دارسی تا سقوط رضاشاه)، تهران، نشر کارنامه
یرواند آبراهامیان: (1389)، تاریخ ایران مدرن، ترجمه ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی
…………………..: (1391) کودتا، تهران، نشر نی
سیگل، دنیل، برن، مالکوم، «زنده‌باد شاه»: قابل‌دسترسی در: www.Hajij.com و خبرگزاری تحلیلی ایران: 15 اسفند 1396 کد خبر: 760588، برگرفته از آرشیو امنیت ملی آمریکا:
:https://nsarchive۲.gwu.edu/NSAEBB/NSAEBB۴۳۵/
«سازمان سیا اسرار تازه‌ای از کودتای 28 مرداد را فاش کرد». BBC Persian. ۲۳ ژوئن ۲۰۱۴
Bayandor,Darioush: 2010: Iran and the CIA: The Fall of Mosaddeq Revisited, Pablished by Palgrav Palgrave Macmillan. Uk.
_________________: 2019, The Shah,the Islamic Revolution and the United States, Pablished by registered company Springer Nature Switzerland AG
Gasiorowski, M. J., (1987) “The 1953 Coup d’Etat in Iran.” International Journal of Middle East Studies, vol.19 pp.
Kinzer,Stephen:2003-2008, All the Shah’s Men, Pablished by John Wiley& Sons.Inc. Hobboken,Newjersey




جستار گشایی

با آثار و گفتاری از:
فاطمه رنجبر
ابوالفضل بازرگان
محمدعلی عمویی
ناصر زرافشان
سیدحسین موسویان

«مصدق در تاریخ ایران نو چه جایگاهی دارد؟ بااینکه شاید درباره مصدق و کارنامه سیاسی او بیش از هر دولتمرد دیگری در تاریخ ایرانِ صدسال اخیر پژوهش و کاوش شده است، بازهم شمار نوشته‌های دانشورانه دراین‌باره انگشت‌شمار است. اگر انبوه نوشته‌های موجود و کتاب‌هایی را که همه‌ساله، مثلاً درباره چرچیل، به چاپ می‌رسد با آنچه درباره مصدق منتشرشده است مقایسه کنیم درمی‌یابیم که دامنه پژوهشگری درباره دولتمردان و دیگر جنبه‌های تاریخ ایران نو، تا چه اندازه ناچیز است».
این چند جمله را از صفحه آغازین کتابِ حاکمیت ملی و دشمنان آن (پژوهشی در کارنامه مخافان بومی و بیگانه مصدق)، یکی از ده‌ها کتابی که درباره مصدق و نقش تاریخی او نوشته‌شده است، نقل کردم تا بر این نکته تأکید ورزم که در شصت‌وشش سالی که از واقعه 28 مرداد سال 1332 و درگیری‌های محمدمصدق با پهلوی دوم از سویی و با دولت بریتانیا از سوی دیگر، می‌گذرد، نه‌تنها سخن‌های بسیار گفته و این رویداد تاریخ‌ساز از جهات مختلف واکاویده شده، بلکه امر سیاسی در ایران نیز به‌نوعی معطوف به این قضیه بوده است؛ بدین معنا که در بسیاری موارد، صف‌بندی‌های سیاسی در نسبت باتجربة «مصدق» معنا و مفهوم پیدا می‌کرد. به تعبیر دیگر از آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت بدین سو مصدق، به اِنگاره‌ای غیریّت‌ساز تبدیل‌شده است که در ادوار مختلف، نقش‌های متفاوتی را در جداسازی فعالان سیاسی از یکدیگر بازی کرده است؛ تا بدانجا که مصدّقی بودن و مصدّقی نبودن، برچسبی بود که موضع گروه‌ها، گرایش‌ها و تشکل‌های سیاسی را از هم تمیز می‌داد. پدیده «مصدق» و شیوه حکمرانی و مدیریت او، در میانه یک دوره نوین خودکامگی، البته وصله‌ای ناجور و نغمه‌ای ناساز در سپهر سیاسی کشور بود که نه سَلَفی داشت و نه خَلَفی یافت. باید دوره کوتاه صدارت او را در بازخوانی تاریخ سیاسی ایران داخل پرانتز گذاشت و به‌مثابه واقعه نادره‌ای پنداشت؛ اما تأثیرات گسترده‌ای که این دوره محدود بر فضای سیاسی کشور نهاده و خوانش‌های متعدد و متکثری که از آن به دست داده‌شده است، لزوم بازخوانی ادواری آن را بیش‌ازپیش نمایان می‌سازد.
طیف قرائت‌های مختلف و گاه متناقض از واقعه 28 مرداد، نهضت ملی شدن صنعت نفت و شخصیت و عملکرد دکتر مصدق به‌گونه‌ای بود که از این سیاستمدار کهنه‌کار، تصویرهای گوناگونی فراهم می‌آورد. چهره مصدق در نیم‌قرن گذشته از یک آنارشیست پوپولیست تا یک رهبر کاریزماتیک و فرّهمند ملی، از بیگانه‌ستیزی سرسخت تا دل‌سپرده آمریکاییان، از وطن‌پرستی تمام‌عیار تا وطن‌فروشی خیانت‌کار، از نخست‌وزیری توانمند تا یک انتلکتوئل ناتوان و سرانجام از یک غیرمُسلمِ سکولار تا یک مسلمان وجوهات‌پرداز، در نوسان بوده است. این فرازوفرود، هم تابعی از ادوار تاریخی و هم منبعث از جریان‌های سیاسی است. به دیگر سخن از فردای 28 مرداد 1332 تا 22 بهمن 1357 و پس‌ازآن تا به امروز که شورای شهر تهران توانست خیابانی به اسم مصدق نام‌گذاری کند، رویکرد حاکمیت وقت و جریان‌های سیاسی نسبت به او و کارنامه‌اش همواره در تغییر و تبدل از خدمت تا خیانت بوده است. از سوی دیگر هرکسی، هر حاکمی، هر سیاستمداری و هر حزب و دسته‌ای به فراخور تعریفی که از مفاهیمی چون: ملی‌گرایی، مبارزه، بیگانه‌ستیزی و وطن‌دوستی داشته است، نسبت خود را با مصدق و عمل سیاسی او تعیین و تعریف کرده است. امریکا از فرایند سرنگونی او به‌عنوان «عملیات آژاکس» و دستگاه تبلیغاتی پهلوی با تعبیر «رستاخیز ملی» و طرفدارانش با عبارت «کودتا» یادکرده‌اند و امروزه نیز جماعتی در فضای سیاسی ایران پدیدار شده‌اند که با شبیه‌سازی تاریخی و قیاس مع‌الفارق، شکست مصدق را نتیجه محتوم و همیشگی دل بستن به شیطان بزرگ و مذاکره با ایالات‌متحده امریکا می‌دانند و اِبایی از این ندارند که ممکن است تکذیب مصدق از سوی ایشان به تأیید محمدرضا پهلوی بیانجامد!
هرچه هست، دکتر محمد مصدق به‌هرروی شمایلی است تأثیرگذار که برای عده‌ای همچون آریامهر، کابوسی تلخ و برای عده‌ای دیگر، همانند اعضای جبهه ملی، رؤیایی شیرین است و برای بسیاری، اسطوره وطن‌دوستی؛ هرچند برای هیأت حاکمه بریتانیای کبیر، مجسمه لجاجت و سرسختی بوده باشد.
آنچه در این میانه به‌مانند حلقه مفقوده‌ای خودنمایی می‌کند، نگرشی انتقادی به میراث دکتر محمد مصدق است. هاله تقدسی که از سوی دوستدارانش به دور او کشیده شده، همچنین تبلیغات منفی و مسمومی که بیش ازنیم قرن است از چندین سو، چه بیگانگان استعمارگر و چه خودی‌های مذهبی، علیه او به راه افتاده است، راه دشوار نقد علمی و منصفانه را دشوارتر می‌نماید.
فصلنامه خاطرات سیاسی در شماره تابستان خود، بر آن شده است، باب سلسله مباحثی را به‌تناوب، درباره این سیاسی‌ترین خاطره ایرانیان در قرن اخیر بگشاید به امید آن‌که بتواند قرائتی واقع‌گرایانه و به‌دوراز حبّ و بغض و ایدئولوژی اندیشی، از این تجربه ارزشمند تاریخی به دست دهد. ازین رو چشم‌انتظار مباحث انتقادی و پژوهش‌های علمی خوانندگان فرهیخته خویش می‌ماند.