از زمان ناپدید شدن امام موسی صدر در لیبی، دهها و بلکه صدها نفر مدعی داشتن اطلاعاتی درباره او شده، گاه مبالغ هنگفتی نیز برای دادن آن اطلاعات مشکوک، گرفتهاند که بعدها معلوم شده بهره چندانی از واقعیت نداشته و آن اشخاص از نگرانی یاران، دوستداران و خانواده امام و همراهانشان سوء استفاده و اخاذی کردهاند. اما به نظر میرسد یکی از آن موارد، از قوّت قابل استنادی برخوردار بوده و میتوانسته پایهای باشد برای طرحریزی تحقیقات قضایی و جنایی که به شرحی که مسعود بهنود در این خاطرهگوییاش توضیح میدهد این امر میسّر نشد؛ همچون پروندههای بسیاری که هنوز است باز شده و باز مانده و به نتیجه نرسیدهاست. این خاطره را از سلسله خاطرات بهنود با عنوان «هزار داستان» انتخاب و پیاده کرده، با افسوس فراوان تقدیم خوانندگان مینماییم؛ با این امید که پیش از آنکه خیلی دیر شود خبری موثق از آن امام غایب به دستمان برسد.
دقیق یادم نیست چه سالی بود ولی به هر حال میانههای جنگ بود که آقای صادق طباطبایی یک روزی با عجله به من تلفن کرد و از من پرسید که تو پخش ویدئوی بتامکس داری؟ و من نداشتم. گفت خیلی واجب و لازم است و گفتم الان شما کجا هستید؛ گفت که خانه یکی از دوستان مشترک در چهارراه آصف در زعفرانیه. گفت نواری داریم و این نوار مهم است و اگر هم خودت میتوانی بیا ببین؛ درباره آقا موسی است. این را که گفت من را خیلی به وجد انداخت چون هم میدانستم او چقدر پیگیر ناپدید شدن آقا موسی صدر هست که کمی قبل از انقلاب ایران در جریان سفر بین لیبی و بیروت ناپدید شد و هم اینکه اصولا موضوعی بود که در سیاست خارجی ایران خیلی موثر شده بود و رابطه ایران و دولت قذافی را زیر سؤال برده بود و ابعاد جهانی داشت. بههرحال آقا موسی صدر رئیس شیعیان لبنان بود و اصلا آدم کوچکی در منطقه نبود به هر حال در منزل یکی از دوستان دستگاه را پیدا کردیم که اتفاقا خانه ایشان یعنی آقای ضرغام هم در زعفرانیه بود و من رفتم آن را گرفتم و در آنجا دیدم آیت الله آقا رضای صدر برادر بزرگ آقا موسی هم تشریف دارند و همه نشسته اند که این نوار را ببینند. نوار بتامکس در دستگاه گذاشته شد و همه با علاقه و دقت در کتابخانه حاجی فرزانه فر حدود هفت نفر با دقت به تماشا نشستیم. پرویز یاحقی موسیقیدان را هم به دلیل احاطهای که به این وسایل فنّی ضبط و این چیزها داشت و وسایل خیلی خوبی هم خودش داشت خواسته بود و آمده بود و به هر حال با احتیاط در دستگاه گذاشته شد و ناگهان یک قلعه ای ظاهر شد که به نظر زندان بسته ای بود و به هر حال در یک جای کویری در جایی مثل جنوب لیبی و طبیعتا همه چیز مثل قلعه های کویری ایران کاهگلی بود. یک اتومبیل کنار کادر بود و دوربین ثابت بود در روبروی دوربین از لای یک دری آقا موسی صدر بیرون آمد بدون عمامه بود ولی یک عبایی روی دوشش بود و یک نگاهی هم به محل دوربین کرد انگار که میدانست که دوربینی هست که دارد فیلم میگیرد و به داخل حیاط آمد و از در دیگر بیرون رفت. این مجموعا شاید 3 یا 4 دقیقه طول کشید. من شخصا که دوبار آقا موسی را در لبنان دیده بودم مطمئن شدم که آقای صدر بود و تردید نداشتم و کلا کسانی که در اتاق بودیم بی تردید بودیم که همینطور است و طبیعتا میل همه بود که دوباره دیده شود و آقا رضای صدر به عنوان برادر بزرگ اشکی هم از چهره شان آمده بود و دعا میخواندند و دوباره که این نوار را در دستگاه گذاشتیم کار نکرد و تمام تلاش همه برای اینکه این کار کند نشد. در اینجا پرویز یاحقی پیشنهاد داد که این کار را نکنیم و نوار را پیش یک آدم فنی ببریم و احیانا بفرستیم رادیو و تلویزیون و صادق طباطبایی قرار شد خودش پیگیری این موضوع باشد؛ چون موضوع مهمی برای خانواده بود و نواری بود که به دست برادر بزرگ آقا موسی رسیده بود. من چند ماه بعد از آن از صادق طباطبایی در این مورد پرسیدم با تاسفی گفت که یک سیستمی بوده که فقط یک بار از جلوی آهنربا رد می شده و این روشی است که آن موقع به ما گفتند که در میان سازمان های اطلاعاتی و سازمان های جاسوسی معمول هست و اینها یک نوع نوارهایی هست که بعد از یک بار دیدن پاک می شود یعنی هد دستگاه با اینکه دارد برای اولین بار پخش میکند همزمان پاک هم می کند و به این ترتیب یکی از دهها موردی که در مورد آقا موسی صدر و زنده بودن او تا آن زمان سندهایی به دست آوردند و از هواداران ایشان بعضی هایشان مبالغی گرفتند و داستان هایی پرداخته و نوشته شد این ماجرا بود. آقا موسی صدر هرگز تا این لحظه پیدا نشده و بسیاری احتمال می دهند که در آخرین سال های قذافی به دستور او کشته شده ولی به هر حال قدر مسلم این است که این حادثه در تاریخ سیاسی دوره جمهوری اسلامی تاثیر فوق العاده بزرگی گذاشت.
گفتوگوی امام موسی صدر و شهید بهشتی
|
گفتوگوی امام موسی صدر و شهید بهشتی به روایت صادق طباطبایی
روزنامه ایران فرازی از گفتوگوی منتشرنشده با مرحوم صادق طباطبایی پیرامون ابعاد شخصیتی شهید بهشتی را منتشر کرده که چند ماه قبل از فوت ایشان از سوی بنیاد نشر آثار شهید بهشتی انجام شده است.:
چشمانداز آقای بهشتی از روند انقلاب اسلامی بر چه پایه تحلیلی استوار بود؟ آقای بهشتی بعد از مدتها سفری به اروپا آمدند. البته دو بار آمدند، یک بار اردیبهشت ۵۷، یک بار هم آذر یا دیماه همان سال وقتی که امام به پاریس آمدند. در سفر اول جلسهای در مسجد هامبورگ با اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور گذاشت که دو یا سه روز طول کشید. بعد ایشان آمدند به بوخوم، امام موسی صدر هم آنجا بودند. البته مدتی که آقای بهشتی در هامبورگ بودند و مسئولیت اداره مسجد این شهر را برعهده داشتند، دو سه بار آقای صدر به این شهر سفر کرده و ملاقاتی با ایشان داشت. یک بار آن در سال ۱۹۶۵ بود که آمدند و به اتفاق ایشان به هامبورگ رفتیم. امام موسی صدر دو نفر همراه داشتند، به من گفتند اینها را دو، سه روز ببر یک جا بگردان.
من با آقای بهشتی کار دارم. من آن دو نفر را برداشتم بردم دانمارک. ۳ یا ۴ روز با آنها دانمارک و سوئد بودیم و برگشتیم. من شبی از دایی جان (امام موسی صدر) پرسیدم خب چه گفتید؟ چه شنیدید؟ چی به درد ما میخورد؟ گفتند؛ شب اول ایشان تا دیر وقت برنامههایشان را گفتند. شب بعد هم من برنامههایم را گفتم و شب سوم هماهنگیهای لازم صورت گرفت. آن مقدارش که لازم باشد شماها بدانید، از ایشان خواهید شنید.
محتوای آن گفتوگوها چه بود؟ بعد از این ماجرا مرحوم چمران هم به ما ملحق شد. در آن سفر متوجه شدیم که این آقایان بعد از ۱۵ خرداد، جلساتی با هم داشتند و ارزیابی میکردند که چرا جنبشهایی که در ایران اتفاق افتاده، به شکست انجامیده است؛ بخصوص آنهایی که پایههای مذهبی داشتند. علاوه بر آن چرا احزابی که در ایران فعالیت داشتهاند موفق نبودهاند. مجموعاً به یک جمعبندی رسیده بودند که آن جمعبندی این بود که یک حرکت اجتماعی وقتی که میخواهد در مقیاس جامعه حرکت کند باید یک حرکت حجیم باشد. یعنی ۳ بعد داشته باشد؛ بعد اعتقادی، بعد سیاسی و بعد قدرت، یعنی بعد نظامی. مثالی که آقای صدر میزدند این بود که شما از نقطهای که ایستادید، وقتی در بعد سیاسی حرکت میکنید، در بعد عقیدتی و بعد قدرت هم حرکت کنید، هر چه جلو بروید حجم بیشتری را اشغال میکنید. در جامعه هم اینطور است. در حرکت ۳ بعدی شما رشد میکنید و جامعه را از خودتان پر میکنید. اینجا شما انقلاب کردید؛ یعنی تمام مبانی پایین و بالای جامعه را دگرگون کردید. حال سرعت آن هم متناسب با آن جامعه و ابعاد آن باید اندازهگیری شود. بر اساس این تئوری حجیم بودن انقلاب یا ۳ بعدی انقلاب، برگردیم به حرکتهای گذشته. میبینید همه دو بعد داشتند. یکی از ۳ بعد را فاقد بودند. جنبش مشروطیت، بعد سیاسی را داراست. حرکت سیاسی هم معنا دارد. اینجا حرکت سیاسی عبارت است از حرکتی که افکار عوام را تسخیر کند. این میشود کار سیاسی. هر گروهی که افکار و اهدافش بتواند اذهان عمومی را جلب و جذب کند، او کار سیاسی موفق انجام داده است. حالا اگر آغازگر حرکت یا گروه حرکتگر یک مبانی دینی و اندیشه اجتماعی هم داشته باشند، جنبش میتواند در خط سیاسی هم حرکت کند و افکار جامعه را با این مبانی شکل دهد. در بعد عقیدتی هم بایستی روزبهروز خودشان را تقویت کنند و با افکار نو، مبتنی بر مکتب مشکلات روزمره را حل کنند. در واقع اجتهاد کنند به معنای واقعی کلمه، امور مستحدثهای که در اصل گفته میشود اینجاست. جنبش مشروطه همانطور که بعد سیاسی داشت، بعد نظامی هم داشت، اما بعد عقیدتی نداشت، لذا در یک سطح ماند. نتوانست همه ظرفیتها را پر کند. حرکت میرزا کوچکخان جنگلی بعد نظامی داشت، بعد عقیدتی هم داشت. اما بعد سیاسی نداشت، از اینرو ضربه خورد و از گسترش و ماندگاری بازماند. حرکت کلنل محمدتقیخان پسیان هم شبیه حرکت کوچکخان جنگلی چون بعد سیاسی نداشت به ثمر ننشست.
لذا ما باید از حالا دقت داشته باشیم که حرکتمان هر ۳ بعد را داشته باشد. برای این بعد باید بتوانیم مسائل مستحدثه را موضوعشناسی کنیم و پاسخ مسائل را مبتنی بر مبانی دربیاوریم. باید در سطح عوام کار سیاسی کنیم و پایههای قوام و زورمان را هم به وجود بیاوریم. عجیب این است که آقای صدر با همین نگاه میرود در لبنان، یک مدرسه تأسیس میکند. تعداد خاصی طلبه میپروراند. سازمان حرکت المحرومین را تأسیس میکند که تمام لبنانیها اعم از مسیحی و شیعه و سنی عضو این سازماناند. سازمان نظامی اَمَل راهم تأسیس میکند، تحت عنوان «افواج المقاومت لبنانیه»، متناسب با شرایط آنجا.
بازتاب این تفکر در داخل کشور چه بود؟ آقای بهشتی هم مدرسه حقانی را تأسیس میکند تا طلبههای آشنا به مسائل روز تربیت کند. به بعد سیاسی هم اهمیت میدهند و افرادی را رشد میدهند. به هرحال به قول آقای صدر در گفتوگویی که در بوخوم داشتند، مطلب را عنوان میکنند. میبینیم که انقلاب اسلامی بر اساس تحلیلی که در سالهای ۴۴-۴۳، این حضرات با هم داشتند، پایهریزی میشود. آقای صدر وقتی به ایران آمدند، ظاهراً تابستان سال ۴۳ بود. آن زمان من هم ایران بودم. به اتفاق ایشان به شیراز رفتیم که آنجا جلسات متعددی با آقای بهشتی داشتند. در آن جلسات ما فقط اجازه داشتیم چایی را داخل اتاق بگذاریم و بیرون بیاییم. این جلسات در بیرون منزل آقای صدر تشکیل میشد. عجیب اینکه یک هماهنگی بین کار ایشان در لبنان و کارهایی که در ایران صورت میگرفت دیده میشود. امام موسی صدر در لبنان بعد از ۲ تظاهرات مسلحانهای که انجام گرفت، یکی در صور، یکی هم در بعلبک با یک اجتماع عظیم، شعاری که روزنامه النهار فردای آن روز نوشت این بود که از قول ایشان اخطار داده بود به دولت لبنان که اگر به مسأله جنوب نرسید و کار نکنید ما اعمال قدرت میکنیم. اسرائیل اینجا خطر بزرگی است، باید برای مقابله با آن تدارک بشود، جمع کردن ارتش معنی ندارد. جنوب لبنان دارد دائم بمباران میشود. باید به جنوب رسیدگی شود. کمربند فقر دور بیروت کشیده شده و اخطار میدهم تا فلان مدت اگر کمیتهای تشکیل نشود برای بررسی مسائل جنوب، من خودم قیام میکنم که تهدیدشان را عملی میکنند در شهر صور و اعلام اجتماع عظیم میکنند. مردم از سراسر لبنان حرکت میکنند به طرف صور. از نیمههای شب به بعد، مأموران خاص میخهای ۳ شاخه میریزند در سطح جاده که ماشینها پنچر شوند و نتوانند بیایند. مردم خبردار میشوند و شروع میکنند از شهر صور به این طرف تمام سطح جاده را جارو کردن و این میخها را در دو تا گونی در کنار ایوان سخنرانی گذاشته بودند، ایشان در حالی که این میخها را برمیداشتند و میریختند، گفتند ای خفاشان شب، اگر تأمین خواستههای این مردم محروم، مستلزم سقوط نظام لبنان است، فلیسقط النظام. پس بگذارید این نظام ساقط شود؛ که این تیتر بزرگ النهار بود که «فلیسقط النظام». این خیلی انعکاس پیدا کرد، از یک طرف یک موج عظیمی در فلسطینیهای طرفدار به وجود آورد و منجر به یک حرکتی شد. بلافاصله دولت لبنان لُجنه جنوب را تشکیل داد. در این فاصله هر دو میآیند در بوخوم و یک بعدازظهر، من ۲ ساعتی ناظر گفتوگوی این دو بودم که در جنگل نزدیک منزل ما قدم میزدند، در جلسه بعد آقای صدر از ایشان پرسیدند آیا وضع ایران وضع خوبی است که ایشان گفتند من نگران یک مسأله هستم و آن اینکه نمیدانم در ذهن آقای خمینی چه میچرخد و آیا حساب شده و تشکیلاتی که ایشان تصورش را میکنند با واقعیات منطبق است یا نه! آقای صدر گفتند که من این نگرانی شما را ندارم. خب طبیعی است که شما به اعتبار اینکه داخل کشور هستید، مطالب باید برایتان بیشتر روشن باشد؛
اما آن چیزی که من میبینم یک بزنگاه تاریخی است که فراهم شده و این بزنگاه تاریخی نباید از دست برود که دیگر تکرار نخواهد شد و آن این است که وسعت نفوذ آقای خمینی و حرکت مذهبی که شما و آقای شریعتی و مطهری و دیگران به وجود آوردید، قشر دانشگاهی را هم همراه کرده است. مساجد را هم به حرکت درآورده، اینجا است که دیگر شما باید به فکر تسخیر ارتش باشید. این جمله خیلی معنی دارد؛ یعنی ارتش دارید در ایران. آن را باید تسخیر کنید و مال شما باشد. در واقع به دست آوردن بعد سوم و فراهم کردن زمینه آن با آمدن امام به ایران، با شعارها و برنامههایی که وجود داشت ارتش به سمت انقلاب کشانده شد و زمینههای پیروزی انقلاب فراهم آمد و ظرفیت جامعه در اختیار انقلاب قرار گرفت. به نقل از سایت تاریخ ایرانی ۰۸ تیر ۱۳۹۷ | ۱۷:۴۰ کد : ۶۳۵۶
سرّ دلبر در حدیث دیگر
|
یکی از موضوعات مناقشه برانگیز حیات سیاسی امام موسی صدر، نحوه تعامل او با رژیم محمدرضا شاه پهلوی و عوامل آن میباشد. این بخش از کارنامه وی از آن جهت حائز اهمیت است که نگاه او را به مسأله سیاست ورزی و تعاملات بین المللی غیر ایدئولوژیک بر آفتاب میافکند. به دیگر سخن، نحوه ارتباط با دستگاه حاکمه در ایران آن دوره، میتواند مبیّن رهیافت و رویکرد موسی صدر به فلسفه سیاسی در اسلام و رابطه دیانت و سیاست باشد چراکه از دید روحانیون سیاسی شیعه در آن دوره، حکومت پهلوی مصداق بارز حکومت جائر بود؛ پس هرگونه همکاری و تعامل با آن میتوانست محل اشکال باشد. اصولا دستآویز برخی اشخاص و جریانها برای انتقاد جدی از موسیصدر، همین مسأله بوده است. برخی از منتقدان تندرو به دلیل وسعت مشربی که امامصدر در ارتباط با حاکمان و رهبران کشورهای اسلامی داشت، از او تصویر فردی بیپرنسیب و دستکم سازشکار ساخته و پرداخته بودند که البته این روایت و نمادسازی از وی در نزد ناظران تحولات لبنان و منطقه خریدارانی هم داشت و احتمالا هنوز هم دارد. واقع مطلب آن است که آن وسعت مشربی که طعن طاعنان را برمیانگیخت، نه محصول فقدان اصول مشخص و معیّن، نه نتیجه عملگرایی محض و نه تحت تأثیر جبر زمانه بود؛ بلکه آنچه باعث میشد موسی صدر، هم با پادشاه عربستان و هم با رهبران دیگرکشورهای عربی و پادشاه ایران در مقاطعی دست تعامل بدهد، ایستادن در موقفی رفیع و اتخاذ منظری بسیار گسترده و جامع در نگرش به مسائل لبنان و منطقه و از همه مهمتر، پرهیز از برخورد ایدئولوژیک و غیر روادارانه با موارد کاملا عرفی بود. امام موسیصدر برای کاستن از آلام مردم محروم لبنان و گذر دادن آنان از مسیر دشوار توسعه در شرایط پر التهاب منطقه، حاضر بود برای مصلحتی ضروریتر، حتی با سلاطین جور نیز معامله نماید. برای به تصویر کشیدن یکی از مصادیق این سیره و روش امامصدر، خالی از لطف نخواهد بود که بخشی از خاطرات هوشنگ معین زاده، از افسران دوران سلطنت پهلوی دوم را که به مدت چهار سال رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت ایران(ساواک) در لبنان بودهاست، بازنشر نماییم. از لابلای سطور این یادداشتها، تاحدودی میتوان به شیوه مدیریتی امامصدر در ارتباط با پادشاه وقت ایران پیبرد و از این رهگذر آرزو نمود که این سیره و روش متناسب با اقتضائات زمانه، در دولتمردان فعلی ما نیز یافت شود.
آخرین دیدار من با امام موسی صدر، یک دیدار تاریخی بود. دیداری که حاصل آن، طرحی شد که به اتفاق هم تهیه کرده بودیم. اگر سازمان اطلاعات و امنیت کشور با طرح ما موافقت کرده بود، چه بسا انقلاب ۱۳۵۷ اتفاق نمیافتاد و اگر هم اتفاق میافتاد، به این شکل و با این شخصیتهائی که گردانندگان آن بودند، نبود. این که میگویند: بعضی از عناصر رژیم گذشته دانسته یا نادانسته در انقلاب ایران نقش داشتند و در ایجاد آن سهیم بودند، بیسبب نیست! با نگاهی دقیق به این مقاله، به خصوص این بخش آن، میتوان سایههائی از نقش آنانی که زمینه ساز انقلاب ۱۳۵۷ ایران بودند، را شناسائی کرد. آخرین دیدار من با امام موسی صدر زمانی بود که میخواست نتیجه گفتگوهایش را درباره مصاحبهای که با الحوادث کرده بود، و من آن را به تهران منعکس کرده بودم، بداند. او از من خواسته بود به مرکز بگویم که برای رفع سوءتفاهم درباره مصاحبهاش با الحوادث، از یک مترجم وارد به زبان عرب بخواهند که گفتههای او را ترجمه کند. وقتی نتیجه درخواست خود را از من شنید که سازمان همان ترجمه مترجم سفارت را قبول کرده بود، با دلتنگی از این خبر، با من به درد دل نشست. درباره بیتوجهی دولتمردان ایران به اوضاع و احوال منطقه و جهان و دشمنتراشیهای بیسبب بعضی مقامات ایران گلهها کرد و با سخنان سنجیده و منطقی خود، مرا نیز به تأثر انداخت، به خصوص این که متاسفانه جواب قانع کنندهای هم برای سخنان او نداشتم. داستان مصاحبه آقای صدر با سلیم لوزی سردبیر الحوادث چیزی نبود که از دید اهل نظر پوشیده بماند. آنها که به زبان عربی آشنا بودند، هیچ یک سخنان او را دال بر خلیج عربی نامیدن خلیج فارس نمیدیدند، ولی کسانی که با غرضورزی این مصاحبه را به ایران فرستاده بودند، میدانستند که چرا این کار را کردهاند و برای چه منظوری سخنان او را تحریف نمودهاند. بگذریم از این که آقای قدر با ترجمه نادرست مصاحبه موسی صدر با الحوادث، آخرین میخ خود را بر تابوت نیمه جان دور کردن موسی صدر از ایران کوبید و با خیال راحت به دنبال برنامههای خود رفت که ماحصل آن محروم کردن موسی صدر از کمک سخاوتمندانه پادشاه ایران به شیعیان لبنان بود.
گفتگوی من و موسی صدر، درباره بازگردانیدنِ مخالفان به کشور در آخرین دیداری که با آقای صدر داشتم، تحت تأثیر گلههای به حق وی از دولتمردان ایرانی، من هم بی پرده، حرف هائی که میباید پیش یا پس از دیدارش با پادشاه ایران، توسط مقامات سازمان به او گفته میشد که نگفته بودند، به زبان آوردم و گفتم: جناب صدر! همان طور که میدانید، آقای قدر پیش از این که یک دیپلمات باشد، یک افسر اطلاعاتی است و مسائل را با دید اطلاعاتی و امنیتی نگاه میکند. در این زمینه او ضمن این که با شخص پادشاه ایران در ارتباط است، با مقامات سازمان اطلاعات و امنیت کشور نیز رابطه نزدیکی دارد. از اینرو، به خوبی میداند که چه میکند. در مورد رابطه شما با او نیز، این خود شما هستید که بهانه به دست او دادهاید. بهانهای که نه تنها من، بلکه دست اندرکاران سازمان هم قادر نیستند کاری برای شما انجام دهند. به زبان دیگر، شما دست همه را بستهاید و کسی نمیتواند در این کشمکش از شما حمایت کند. آقای صدر با شنیدن سخنان صریح و بی پرده من، با تعجب و حیرت پرسید: کدام بهانه!؟ گفتم: نگاهی به اطراف خود و اطرافیان خود بیندازید و ببینید چه کسانی شما را احاطه کردهاند!؟ مگر نه این که همه مخالفین شاه ایران در حول و حوش شما هستند و دفتر شما محل رفت و آمد همه آنهائی است که به قول خودشان با رژیم ایران مبارزه میکنند. مگر آقایان مصطفی چمران، صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی، صادق طباطبائی و دیگران که مرکز فعالیتشان لبنان و محل تجمعشان مجلس اعلی شیعیان لبنان است، دوستان شما نیستند؟! مگر شما در جریان فعالیتهای آنها نیستید؟ بعد بی آن که مجالی برای پاسخگوئی او بدهم افزودم: فکر میکنید ما و سازمان از این ماجراها بی اطلاع هستیم؟ فکر میکنید که آقای قدر با جمع شدن دشمنان شاه در اطراف شما، اجازه میدهد من و امثال من بتوانیم از شما دفاع و حمایت کنیم؟ سپس ادامه دادم: من تمام سعی خود را کردم که بتوانم رابطه شما با آقای قدر را روبه راه کنم و دیدید که چندین بار هم وسائل دیدار شما را، چه در خانه دوست تاجرم و چه در منزل خودم فراهم ساختم و نظرات شما را هم با حسن نیت به تهران منعکس کردم، ولی در مقابل مشکلاتی که شما دارید، نه من، بلکه هیچ کس دیگر هم قادر نیست به حمایت از شما برخیزد. آقای صدر پس از یک سکوت طولانی شروع به صحبت کرد و گفت: فکر میکنید همه مشکلات من با آقای سفیر مربوط به رفت و آمد این افراد به دفتر من است؟
موسی صدر و خواهر زاده اش صادق طباطبائی گفتم: یقیناً! و به نظر من عمدهترین مشکل شما با ایران مربوط به ارتباطات شما با آنهائی است که به قول خودشان با حکومت شاه ایران مخالفند و با عوامل دشمنان او مانند عبدالناصر، قذافی، صدام حسین، فیدل کاسترو و کشورهای کمونیستی مانند شوروی و چین در ارتباطند. اگر تاکنون کسی این موضوع را به شما نگفته و خودتان هم متوجه نشدهاید، جای تعجب است و من حیرت میکنم! آقای صدر گفت: من فکر نمیکردم رفت و آمد این اشخاص به لبنان و دفتر من، این قدر برای دولت ایران اهمیت داشته باشد، آن هم کسانی که فعالیتشان در حد چهار تا اعلامیه دادن و سخنرانی کردن و برپائی تظاهرات گاه به گاه خلاصه میشود. حالا به نظر شما چه باید بکنم؟ فرصت را غنیمت شمردم و شرح کشافی از اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی و ثبات حکومت ایران بیان کردم و رسیدم به این نکته که: مردم ایران همه دست به دست هم داده و با بهره برداری از امنیت و آرامشی که شاه در مملکت به وجود آورده، مشغول سازندگی و جبران عقب ماندگی چند قرن گذشته هستند. در این میان بخشی از نیروهای جوان مملکت که در خارج به سر میبرند، تحت تأثیر القائات دشمنان ایران، از هر نوع همکاری و همیاری در سازندگی کشور کناره گرفته و با مخالفت با شخص شاه که پرچمدار سازندگی و پیشرفت و ترقی کشور است، مشغول تخطئه کردن او و روند پیشرفت مملکت هستند. بعد هم موضوع را به اشخاصی کشاندم که در حول و حوش او پراکنده هستند و گفتم: نگاه کنید به وضعیت دوستانتان! مثلاً دکتر مصطفی چمران که مدیر مدرسه حرفهای شما در صور است! مگر نه این که مملکت ما مبالغ زیادی خرج تحصیل او و امثال او کرده تا در بهترین دانشگاههای دنیا تحصیل کنند، بیاموزند، برگردنند و به مردم و مملکت خود خدمت کنند!؟ و آنها به جای برگشت به مملکت خود و شرکت در سازندگی آن، اینجا و آنجا نشستهاند و مشغول توطئه چینی علیه کشورِ خود هستند. دکتر مصطفی چمران مدیریت مدرسه حرفهای شما را بر عهده دارد، کاری که هیچ ربطی به رشته تحصیلی او ندارد. در حالی که آقای چمران در پوشش مدیریت مدرسه حرفهای شما، پایگاه ارتباط مخالفین ایران با سازمانهای تروریستی فلسطینی و غیره است. این اوست که فراهم کننده امکانات لازم برای مخالفین ایران در جهت دیدن دورههای آموزش جنگهای چریکی علیه ایران است. بیشک مسؤولین اطلاعاتی ایران، مانند آقای قدر شما را هم که او را در پناه خود گرفتهاید، مقصر میشمارند و حق هم دارند. البته دکتر چمران تنها ایرانی نیست که علیه پیشرفت و ترقی کشور خود، تحت تأثیر بیگانگان فعالیت میکند، دوستان دیگر شما مانند صادق قطب زاده، ابوالحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی، صادق طباطبائی و غیره هم هر یک دانسته و یا نادانسته از کشورهای خاصی خط میگیرند و هدف همه آنها هم در قالب ایجاد دمکراسی در ایران، بر هم زدن ثبات و امنیت کشور و ممانعت از پیشرفت و ترقی ایران است. آقای صدر در مقابل سخنان منطقی من گفت: دوست عزیز، هر یک از این اشخاصی که نام بردید، اگر به ایران برگردند، دستگیر و زندانی و شکنجه و چه بسا محکوم به اعدام میشوند. گفتم: درست میگوئید جناب صدر! وقتی آقای چمران برای آموزش جنگهای چریکی، همراه تنی چند از دانشجویان به مصر زمان عبدالناصر میرود، دیگری با جمعی راهی چین مائو میشوند و گروه بعدی به کوبای فیدل کاسترو و یا سازمانهای تروریستی فلسطینی میروند، میخواستید دولت ایران که همه این فریب خوردهها را تحت نظر دارد، آنها را رها کند و بگذارد هر کاری که دشمنان ایران به آنان دیکته میکنند عملی سازند؟ شما اگر در رأس دولت ایران بودید، چنین اجازهای به آنها میداید؟ به کسانی که در کشورهای دشمن ایران آموزش چریکی ببینند و برای براندازی حکومت کشورشان توطئه چینی کنند؟ مسلماً نه! کاری که دولت ایران میکند، کاری است که هر دولت دیگر با این گونه افراد انجام میدهد و فرقی هم نمیکند که آنها در یک کشور آزاد و دمکرات باشند و یا یک کشور غیر آزاد و غیر دمکرات، همه دولتها موظفند جلوی توطئه و تحریکات دشمنان کشورشان را بگیرند. گفتگویمان در این باره به درازا کشید. عاقبت گفتم: قصد من از باز کردن این موضوع آن بود که بگویم آقای قدر به عنوان یک افسر اطلاعاتی میداند چگونه از این نقاط ضعف شما استفاده کند و رابطه شما را با ایران به هم بزند. گفت: تکلیف چیست؟ در مقابل ایشان چه باید کرد؟ گفتم: ساده است! بیائید و خود شما پیشقدم شوید! به عنوان یک شخصیت مذهبی و یک مصلح دینی آنها را به ایران برگردانید. برگردند به کشورشان تا مانند بسیاری دیگر در سازندگی و آبادانی مملکت خود شریک شوند. در آن صورت، تحت شرایطی ممکن است از مجازات آنها نیز صرفنظر شود، با این کار، شما هم این جماعت را که عاطل و باطل در کشورهای دیگر پراکنده هستند، به سرزمین مادری خود بر میگردانید و هم به عنون یک مصلح خیراندیش دینی مورد حمایت و پشتیبانی دولت مقتدر شیعه جهان قرار میگیرید. آقای صدر مدتی سکوت کرد و به من هم فرصت داد که در سکوت او کلی از این برنامه سخن بگویم و مزایای آن را برای او و کسانی که گرد او جمع شده بودند، بیان کنم. تا این که سکوت خود را شکست و گفت: با توضیحاتی که دادید، در همین فرصت کوتاه به نظرم رسید که نظر مصلحانهٔ شما کاملاً درست است و من هم با این طرز فکر موافقام. منتهی باید با کمک هم این مسأله را به سرانجام برسانیم، زیرا من به تنهائی قادر به انجام آن نیستم. بعد هم همان طور که خودتان گفتید، باید تضمین لازم و کافی برای این آقایان بگیریم که آگر آماده برگشت به ایران و دست برداشتن از فعالیتهای سیاسی شدند، دستگیر و زندانی و شکنجه نشوند. سپس گفت: تنها و بزرگترین شانس ما در این برنامه آن است که دکتر چمران که آدمی منطقی و اصولی است، در اینجاست و ما میتوانیم به راحتی با او به گفتگو بنشینیم و به توافق برسیم. اگر او را که تئوریسین ملی مذهبیها محسوب میشود و مورد احترام سایر گروهها هم هست، بتوانیم با این برنامه همراه کنیم، همراهی بقیه کسانی که نام بردید، آسان خواهد بود. برای شروع هم من میتوانم از جنبه معنوی و اخلاقی با او صحبت و وی را قانع کنم. اما از جنبههای دیگر و چگونگی انجام کار، شما باید با او صحبت کنید.
گفتم: با کمال میل من این کار را خواهم کرد. آقای صدر پرسید: کی میخواهید کار را شروع کنیم؟ گفتم: اجازه بدهید من قبلاً موضوع را با تهران در میان بگذارم و موافقت آنها را بگیرم، بعد شروع کنیم. آقای صدر با تعجب پرسید: مگر این برنامه خواسته تهران نبود؟ گفتم: خیر! این ایده و نظر من است. در واقع این من هستم که میخواهم با این برنامه اتهامی که به شما میزنند، از گردنتان بردارم. علاوه بر این با این کار میخواهم بهانه بزرگ آقای قدر در دشمنی با شما را هم از دست او بگیرم. وقتی مطمئن شوم که با این برنامه موافقت کردند، تضمین کافی برای دوستان شما را هم خواهم گرفت. آقای صدر نگاه قدرشناسانهای به من انداخت و گفت: تشکر میکنم آقای معین زاده! فکر میکردم که این برنامه از طرف تهران رسیده است و افزود: هر موقع موافقت تهران را گرفتید، به من خبر بدهید که شروع کنیم. با گرفتن موافقت آقای صدر با برنامهام، با خوشحالی برخاستم تا به سفارت برگردم. زیرا، در آن روزها من هم مانند بسیاری از دست اندرکاران مملکت ناظر و شاهد پیکهائی بودم که از ایران به نقاط مختلف جهان اعزام میشدند که با ایرانیان سرشناس و معروف در سرتاسر جهان تماس بگیرند و آنها را برای بازگشت به ایران و شرکت در سازندگی مملکت دعوت کنند. نمونه آن دکتر هوشنگ نهاوندی بود که در دعوت ایرانیان تحصیلکرده برای بازگشت به ایران بسیار تلاش میکرد. با توجه به این که، داستان پیشنهاد من به آقای صدر نیز در همین راستا بود. کاری که من به فکر انجامش بودم، برگرداندن مخالفین سرشناس رژیم ایران بود که سالیان دراز با حمایت و پشتیبانی کشورهای استعماری و کمک دشمنان ایران، مانند عبدالناصر و قذافی و غیره بزرگترین صدمات را به مملکت ما زده بودند.
اگر تهران با این برنامه موافقت میکرد و اجازه میداد که این آقایان به ایران برگردند و هر یک در رشته تحصیلی و تخصصیِ خود به کار گماره شوند، بیآن که آنها را دستگیر و زندانی و بازجوئی کنند، کلی از مشکلات سیاسی مملکت حل میشد و در سطح جهانی نیز کلی از کنفدراسیون بازیها، تشکیل انجمنهای اسلامی، همین طور چریک بازی و غیره نیز انجام نمیگرفت و حکومت هم بیشتر به مشکلات خود میپرداخت. با تشکر از آقای صدر در همراهی ایشان با برنامهٔ پیشنهادیام، با او خداحافظی کردم و او مرا تا درب دفترش بدرقه کرد و گفت: منتظر شنیدن خبر از جانب شما هستم.
آیتالله خمینی در نجف بازگرداندنِ آیتالله خمینی به ایران دفتر آقای صدر در مجلس اعلای شیعیان لبنان، در طبقه اول بود و من پس از خروج از دفتر ایشان، چند پله پائین نرفته بودم که ایشان از نو از دفترشان بیرون آمدند و مرا صدا زدند و گفتند: آقای معین زاده، لطفاً چند دقیقه تشریف بیارید بالا. و من برگشتم و پلهها را طی کردم و به طبقه اول رسیدم. ایشان مجدداً مرا به دفتر خود دعوت و صندلی جلوی میزش را به من تعارف کرد و روبه روی من نشست و گفت: با تشکر مجدد از حسن ظن شما، برای این که برنامه پیشنهادیتان بهتر مورد پذیرش تهران قرار بگیرد، من حاضرم کار دیگری را هم در این راستا انجام دهم. کاری که میدانم چقدر به سود مملکت ایران خواهد بود! در ضمن برنامه شما را هم پر بارتر خواهد کرد. آقای صدر بعد از توضیحات کوتاهی درباره حرکتهای روحانیون در گذشته گفت: اگر تهران موافقت بکند، من حاضرم با همین برنامه، خمینی را هم به ایران بفرستم، با این شرط که از او تعهد بگیریم که هیچ گونه فعالیت سیاسی نکند. برود قم و به کار مرجعیت خود مشغول شود. در این صورت یکی از بزرگترین مخالفین مذهبی شاه، دست از مخالفت برخواهد داشت و به این ترتیب، تلاشهای دیگر روحانیون مخالف در داخل و خارج از کشور نیز برچیده خواهد شد. پیشنهاد غیره منتظره آقای صدر و توضیحاتی که در باره مزایای پیشنهاد خود داد، علاوه این که مرا حیرتزده کرد، در عین حال نیز پی به رابطهٔ او با خمینی نیز بردم. متوجه شدم که آقای صدر هم میخواست یکی از روحانیون مخالف و سرشناس شاه را از صحنه سیاسی ایران بیرون کند! با شنیدن پیشنهاد بسیار جالب و ارزنده او، از حسن نیتشان سپاسگزاری نمودم و برخاستم و آنجا را ترک کردم، در حالی که از شادی چنین موقعیتی، آنچنان در هیجان بودم که قابل توصیف نیست. به سفارت برگشتم، به اتاق خود رفتم و بی-کمترین تاخیری، شروع به نوشتن گزارش این ملاقات و گفتگوهایمان کردم و در پایان هم پیشنهاد موسی صدر را به تفصیل شرح دادم. گزارشم را با تجزیه تحلیل دقیق و تحلیل مفصلی از مزایای پیشنهاد من و پذیرفتن و همکاری کردن با آن از جانب آقای صدر به پایان بردم و آن را با خوشحالی و دنیائی از امید به ایران ارسال کردم. امیدم این بود که در تهران مسؤولین مربوطه با توجه به اهمیت موضوع، آن را عمیقاً بررسی و در اسرع وقت به عرض مقامات مربوطه و چه بسا پادشاه ایران برسانند. تا با تصویب آن، بتوانیم یکی از برنامههای استثنائی سازمان اطلاعات و امنیت کشور را به مرحله اجرا در آوریم. در برشمردن امتیازات این برنامه چندین صفحه مطلب نوشته و به مقامات مربوطه یادآور شده بودم که اگر بتوانیم این برنامه را پیاده کنیم، بخش بزرگی از سازمانهای مخالف را خنثی و کسانی را که با کمک بیگانگان در صدد سرنگونی حکومت ایران هستند، از صحنه خارج خواهیم کرد. در آن زمان، بیشتر مخالفین شاه در احزاب چپ سنتی و گروههای وابسته به آنها گرد آمده بودند. سازمانهای دانشجوئی هم که تحت عنوان کنفدراسیون دانشجویان فعالیت میکردند با انجمنهای اسلامی، اعضاء جبهه ملی، نهضت آزادی و غیره بخش دیگر مخالفین را تشکیل میدادند. روحانیون به صورت مستقل فعالیت سیاسی چندانی نداشتند. فقط بعدها با هماهنگی با نهضت آزادی در انجمنهای اسلامی وارد فعالیت سیاسی شدند. گفتنی است که حرکت خشونت بار فدائیان اسلام که یک سازمان افراطی تروریستی بود، در یک برهه از زمان، درست در تب و تاب ملی شدن نفت، وارد بازیهای سیاسی ایران شده بودند. آنها پس از گرد و غبار خشونتباری که در کوران ملی شدن نفت به راه انداختند، ماموریتشان به پایان رسید و از میان رفتند. بگذریم از این که بازماندگان دست چندم این حرکت، پس از انقلاب ۵۷ به دروغ ادعا کردند که همیشه در صحنه سیاست ایران حضور داشتند و نمادشان نیز آیتالله خمینی بود که در تبعیدگاه نجف به سر میبرد. با اوضاع و احوال مخالفین رژیم ایران، اگر مرکز با اجرای برنامه ارائه شده ما موافقت میکرد، به راحتی میتوانستیم هم کنفدراسیون دانشجویان را که بزرگترین نیروی بیرونی مخالفین محسوب میشد، از حرکت باز داریم و هم طرفداران نهضت آزادی، جبهه ملی و سازمانهای مذهبی را از صحنه خارج کنیم. روحانیونی هم که به دنبال بوی کباب بودند، با کنار رفتن خمینی که رهبر نمادین مذهبیون بود، دنبال کسب و کار مذهبی خود میرفتند. و در نتیجه جنب و جوش مخالفین در خارج از کشور فروکش میکرد و کشورهای بیگانه هم نمیتوانستند از این افراد بهره برداری و از دولت ایران هم به بهانه کنترل آنها باج خواهی کنند. گزارش من درباره مزایای این برنامه آن قدر حساب شده و دقیق و مستند بود که فکر میکردم هیچ کس نمیتواند با آن، مخالفت کند. دلخوشیام هم این بود که با این کار ارتباط موسی صدر با ایران هم ترمیم میشود و دشمنی آقای قدر با او نیز کاهش مییابد. دریغ و دردا! که گزارش من به سازمان رفت و یک هفته و دو هفته منتظر پاسخ ماندم و خبری واصل نشد. آقای صدر هم که مدام تلفن میزد و از من جویای پاسخ تهران میشد، کم کم دچار یأس و نا امیدی شد و لذا، برای پیگیری موضوع با تقاضای چند روز مرخصی به ایران رفتم که حضوری مسأله را دنبال کنم.
یک پاسخ کوتاه: نه! به یک برنامه سرنوشت ساز! در ایران، با مقام ارشد امنیت داخلی که پرونده موسی صدر، خمینی و دیگرانی که در گزارش مربوطه از آنها نام برده شده بود، بر عهده او بود، ملاقات کردم و در باره برنامه بازگرداندن مخالفین به ایران از ایشان جویا شدم، و او با بیتفاوتی و بیاهمیت جلوه دادن طرح ما، گفت: با این برنامه موافق نیستیم، هر یک از این آقایان اگر خواستند! به ایران بیایند، در بدو ورود، دستگیر شده، مورد بازجوئی قرار خواهند گرفت تا شرح تمام فعالیتهای خود و ارتباطشان را بدهند، و ما بر اساس فعالیت آنها در بارهشان اقدام خواهیم کرد! و…. در پاسخ گفتم: این آقایان خودشان تقاضای برگشت به ایران را نکردهاند، من این برنامه را برای خنثی کردن فعالیتهای آنها در خارج از کشور تهیه کردهام و با کمک آقای صدر میخواهیم آنها را به ایران برگردانیم. بعد هم وقتی این آقایان تعهد دادند که دیگر فعالیت سیاسی نکنند، پس از ورودشان به ایران در اختیار شما هستند و به مرور زمان، میتوان همه این اطلاعات مورد نیاز را از آنها گرفت و افزودم: بگذارید بیایند، دستشان از خارج کوتاه شود و بعد، همه آنها در مملکت و در اختیار ما هستند. با یک روز و دو روز، یک ماه و چند ماه تاخیر، فرقی در اصل قضیه نخواهد کرد و ما میتوانیم هم از شر مخالفت آنان رها شویم، و هم به موقع آنان را تخلیه اطلاعاتی کنیم. با همه توضیحاتی که دادم، ایشان زیر بار منطق و استدلال من نرفت و با بازگشت آنها به صورتی که پیشنهاد شده بود، مخالفت نمود! و گذاشت که حضرات در خارج از کشور بمانند و مورد بهره برداری کسانی قرار بگیرند که قصد اضمحلال کشورمان را داشتند. برنامه پیشنهادی من، مربوط به اداره کل سوم (امنیت داخلی) بود. در آن زمان، فکر نمیکردم که مقامات این اداره با آشنائی به سوابق افرادی که از آنها نام برده بودم، با برنامه بازگرداندنشان مخالفت کنند. واقعیت این است که مقام ارشد امنیت داخلی که من با او گفتگو کردم، با همه سابقه خوب خود در سازمان، نمیبایستی به تنهائی در باره چنین برنامه کلانی تصمیم گیرنده باشد. من او را متهم نمیکنم که با سوء نیت این کار را کرد، ولی همان طور که پیشاپیش در همین یاداشتها مطرح کردهام، این امر، یکی از اشکالات عمده سازمان اطلاعات و امنیت ایران بود. به این معنا که حتی در یک امر مهمی مثل برنامهای که ما ارائه داده بودیم، یک شخص به تنهائی تصمیم گیرنده بود. و ما نتیجه این گونه تصمیمگیریهای فردی را در انقلاب ۵۷ مشاهده کردیم! نگاهی به نام کسانی که آن روز، من و آقای صدر، درصدد فرستادنشان به ایران بودیم، نشان دهنده آن است که آنها گردانندگان اصلی انقلاب۵۷ ایران بودند!
برداشت نادرست من! من پس از دیداری که با مقام مسؤول اداره کل سوم داشتم و نظر منفی او درباره برنامه بازگرداندن رهبران مخالف به کشور را شنیدم، در برداشتم نسبت به صلاحیت و کاردانی مقامات ارشد سازمان بیش از پیش به شک و تردید افتادم و در باره آنان خود را با دو دیدگاه رو به رو دیدم: نخست این که این مقامات، دانش و معرفت کافی و صلاحیت مناصبی را که احراز کرده بودند، نداشتند. دیدگاه دیگرم این بود که آنها دانش و معرفت لازم را داشتند، ولی رفتارشان یا با حب و بغض بود و یا با «سوء نیت». در آن روز من به عنوان یک افسر جوان و خارج از هر نوع وابستگی به این و آن فقط مصالح و منافع میهنم را در نظر داشتم و در اولویت قرار میدادم. پندارم هم این بود که دیگرانی هم که در این سازمان مهم خدمت میکنند، مانند من هستند، در حالی که چنین نبود! اگر شناخت من از مقامات
سازمان غیر از آن بود، شاید به طرز دیگری عمل میکردم. زیرا، من هم با بعضی از شخصیتهای مهم کشورمان آشنائی داشتم و امکان ارتباط با آنان برایم فراهم بود و به راحتی میتوانستم برنامهام را از طریق این شخصیتها، حتی به عرض پادشاه برسانم.
چراهای بیپاسخ! چرا نتوانستیم مانع از وقوع انقلاب ۵۷ بشویم!؟ چنان که در بالا به تفصیل نوشتم، حدود پنج سال پیش از انقلاب ۱۳۵۷، به عنوان رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت ایران در لبنان، با جلب موافقت امام موسی صدر، رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، طرحی تهیه کردم که با آن طرح میتوانستیم بخش بزرگی از مخالفین رژیم ایران را با این تعهد که دست از مبارزه سیاسی بردارند، به کشورمان برگردانیم. اما، اداره کل سوم، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، با طرح ما مخالفت کرد و اجازه نداد که مخالفین رژیم ایران دست از مبارزه بر دارند و به کشورشان برگردند. پنج سال بعد از تلاش بیثمر ما، همانها که ما در صدد برگرداندنشان به مملکت بودیم، بازیگران اصلی انقلاب بودند. با پیروزی آنها:«نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان». همه آنانی، که مقام امنیتی کشورمان با بازگشتشان به علل نامعلومی مخالفت کرد، به عنوان رهبران اصلی انقلاب، با هواپیمای ارفرانسی که پیش بینیهای لازم را برای به سلامت رسیدن مسافرینش کرده بودند، در میان استقبال پرشور مردم ایران، وارد مملکت شدند.
اما، خطای بزرگ من! من به عنوان یک عضو کوچک حکومت ایران که وظیفه داشتم تا از وقوع حوادثی نظیر انقلاب شوم ۵۷ جلوگیری کنم، به صراحت اعتراف میکنم که در آن زمان، «من با خطای بزرگ زندگیام، که ناشی از اطمینانم به حسن نیت مقامات امنیتی کشورم بود، به نوعی به وقوع این تراژدی کمک کردم». به این معنا که در آن زمان، من خواسته بودم به تنهائی سنگ بزرگ این فرصت استثنائی را به دوش بکشم و به مقصد برسانم. در حالی که در اطراف من شخصیتهائی مهمی بودند که تنها آرزویشان داشتن یک چنین فرصت و شانسی بودند که خودی نشان دهند، ولی به دستشان نمیافتاد. من میبایستی از امکانات آنها بهره میجستم و برنامهام را به ثمر میرساندم. واقعیت این است که در یک چنین موضوع بسیار مهم و حساسی، من نه تنها به توانائیهای خودم، بلکه به صداقت مقامات سازمان نیز نبایستی اطمینان میکردم. و به جای این که بخواهم شخصاً این کار بزرگ را به ثمر برسانم، آن را با شخصیتهائی، مانند همین آقای «منصور قدر» در میان میگذاشتم و این امتیاز بزرگ و مهم را به او واگذار میکردم تا مستقیماً به عرض پادشاه برساند و موافقت او را برای اجرای این برنامه بگیرد. من، خودم را به خاطر این خطای بزرگ، هرگز نبخشیدم. ضمن این که این را هم میدانم که در این امر مقصر اصلی من نبودم، تقصیر به گردن تصمیمگیرندگان سازمان بود که درک درستی از اهمیت این برنامه نداشتند و یا داشتند و به دلایلی که من از آن آگاه نیستم، با انجام آن مخالفت کردند. ماجرای مخالفت سازمان با بازگرداندن مخالفین رژیم به کشور، خطائی بود که نتیجه آن را دیدیم و این همان خطا، یا ندانم کاری و یا سوء نیتی است که در تاریخ کشورمان به کرات اتفاق افتاده و ما از آن به عنوان حلقههای مفقوده تاریخ سرزمینمان یاد میکنیم، مانند رفتار اطرافیان سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه و حمله چنگیز خان مغول به ایران و غیره! در واقع همین خطاها و ندانمکاریها و سوء نیتهاست که باعث رفتن این سلسله و آمدن آن سلسله یا رفتن این حاکم و آمدن آن فرمانروا گردیده که عواقب این جابه جائیها هم همیشه گریبان ملت ایران را گرفته.
پایان ماموریت لبنان با عدم موافقت سازمان در برنامه بازگرداندن رهبران مخالف رژیم به ایران و آگاهی آقای قدر از تلاشهای پنهانی من برای جلوگیری از کارهای نادرست او، رفتار مغرضانهاش نسبت به من شدت گرفت. در همین رابطه او در سفری به ایران، از ارتشبد نصیری خواست که مرا از تماس با موسی صدر منع کند، به این بهانه که من تحت تأثیر آقای صدر هستم. لذا، به تقاضای او، سازمان به من ابلاغ کرد که ارتباطم را با موسی صدر قطع کنم. با شرایطی که برایم به وجود آمده بود، دیگر بودنم در لبنان بیاثر بود. از این رو، طی نامهای از مرکز تقاضای پایان ماموریت خود را کردم که به ایران برگردم. کاری که همه دوستان و آشنایانم را در مرکز به تعجب و حیرت انداخت. چرا که من با درجه سرگردی ریاست یکی از مهمترین نمایندگیهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور را در خارج از کشور بر عهده داشتم. پیش از من همه رؤسای نمایندگی لبنان، افسران و امیران بلند پایه ارتش بودند، لذا تقاضای برکناریام از این سمت را همگی دیوانگی محض دانستند. از عجایب روزگار این که، وقتی آقای قدر از تقاضای رسمی من مبنی بر برگشتم به تهران آگاه شد، به دروغ خود را حیرتزده نشان داد. از آن تاریخ تا پذیرفته شدن خاتمه خدمت من در لبنان که مدتی به درازا کشید، بدون استثناء نه هر روز، بلکه هفتهای چند روز در ساعت ناهار مرا همراه خود به رزیدانس سفیر میبرد تا با هم ناهار بخوریم و مدام هم از من میخواست که از برگشت به ایران منصرف شوم که البته من زیر بار نرفتم، زیرا میدانستم که خدمت صادقانه با او غیر ممکن است. در میهمانی که او برای برگشت من به تهران ترتیب داد، از من خواست که لیست میهمانانی را که علاقمند بودم در مراسمی که به مناسبت پایان ماموریت من در لبنان برگزار میشد، حضور داشته باشند، خودم تهیه کنم و در اختیار منشی سفیر قرار دهم تا از طرف او دعوت شوند. در شب میهمانی وقتی آقای قدر میهمانانی را که برای بدرقه من به سفارت آمده بودند، دید، به حیرت افتاد و با تعجب از من پرسید: همه اینها از دوستان تو هستند!؟ زیرا تعداد زیادی از شخصیتهای آن روز لبنان همراه همسرانشان در این میهماتی حضور پیدا کرده بودند تا با من وداع کنند. موضوع بسیار به یاد ماندنیِ این میهمانی هم این بود که آقای سالیوان مدیر و ناظم «امریکن انترناشینال کالج – بیروت» که در زمان خدمت من در لبنان بیشترین تعداد دانش آموز را داشت، در موقع خداحافظی با آقای قدر با عصبانیت به او گفت: آقای سفیر! میدانید شما به ماموریت چه کسی در لبنان پایان دادید؟ من در طول چندین سالی که مدیریت این کالج را بر عهده دارم، تنها دیپلمات خارجی که از کشورهای آسیائی با کالج تماس دائم داشت، ایشان بود، شما او را با چه کسی میخواهید عوض کنید؟ به جای او چه کسی را خواهید آورد که مثل او به فکر مشکلات دانشجویان ایرانی باشد و به کار آنان برسد ؟ و…. دیدار موسی صدر با شاپور بهرامی، سفیر ایران در مصر موضوع دیگری که در رابطه من و آقایان قدر و صدر اتفاق افتاد، ترتیبی بود که من برای دیدار آقای صدر با آقای شاهپور بهرامی، سفیر ایران در مصر دادم. در اواخر سال ۱۹۷۷ من و دوست لبنانیام به اتفاق همسرانمان از طریق مصر- قاهره، عازم ایتالیا بودیم، که از تصادف روزگار در زمان اقامت ما در قاهر، آقای صدر نیز در مصر بود و هر دو نیز در هتل شرایتون قاهره اقامت داشتیم. در این سفر دوست لبنانی من با توجه به آشنائیاش با آقای صدر، وقتی او را در هتل میبیند و ایشان را از حضور من در قاهره مطلع میکند، آقای صدر اظهار علاقه مینماید که مرا ببیند. اما من به دلایلی حاضر به این دیدار نشدم، در عوض با دوست عزیزم، زنده یاد نوذر رزم آرا که در آن زمان رئیس نمایندگی ساواک در مصر بود، صحبت کردم و خواهش کردم که ترتیبی بدهد که آقای صدر دیداری با جناب شاهپور بهرامی که سفیر ایران در مصر بودند، داشته باشد. قصدم از این کار، این بود که شاید با موقعیت خوبی که شاهپور بهرامی پیش شاه داشت، بتواند نظرات آِقای صدر را بدون سانسور به آگاهی پادشاه برساند که چنین هم شد. ملاقات شاهپور بهرامی با آقای موسی صدر انجام گرفت و آقای سفیر، گزارش مفصلی از این ملاقات تهیه و به وزارت خارجه ارسال داشت که توسط زنده یاد خلعتبری، وزیر خارجه به شرف عرض میرسد. پادشاه هم با توجه به موضوعاتی که دکتر شاهپور بهرامی مطرح کرده بود، دستور میدهد که وزارت خارجه باسازمان اطلاعات و امنیت کشور کمیسیونی تشکیل دهند و به این موضوع رسیدگی کنند. کمیسیون در وزارت خارجه تشکیل میشود. دکتر خلعتبری وزیر خارجه و آقای منوچهر ظلی معاون ایشان که قبلاً در سمت سفیر ایران در لبنان خدمت کرده و با امور این کشور و به ویژه شخص آقای صدر آشنائی داشت و ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور و آقای پرویز ثابتی مدیر کل اداره سوم در آن کمیسیون شرکت میکنند. در آن جلسه بدون توجه به محتوای گزارش سفیر ایران در قاهره، مقامات امنیتی عنوان میکنند که موضوع لبنان و موسی صدر به امنیت کشور مربوط است و بهتر است وزارت خارجه در این مورد دخالت نکند. به عبارتی، نه اهمیتی به دستور پادشاه میدهند که از دو نهاد مهم سیاسی کشور، وزارت خارجه و سازمان امنیت خواسته بود که بنشینند، بررسی کنند و ببینند با گزارش سفیر ایران در مصر چه باید کرد! و نه توجهی به محتوای گزارش سفیر ایران میکنند. بیشک دلیل اصلی اظهارات مقامات امنیتی، همانا حضور مخالفین شاه در اطراف آقای صدر بود که شخصیتهای عالیرتبه وزارت خارجه وادار به سکوت و پذیرفتن نظر سازمان امنیت شدند. با این که من در آن جلسه نبودم و از گفتگوی شرکت کنندگان فقط با واسطه این و آن جسته و گریخته مطالبی را شنیده بودم، اشاره مقامات سازمان همان موضوعاتی بود که من به استناد آنها، آقای صدر را راضی به همکاری برای باز گرداندن مخالفین شاه از جمله چمران، قطب زاده، بنی صدر، یزدی و طباطبائی کرده بودم که آقای صدر هم خمینی را به لیست من اضافه کرده بود. ولی سازمان به دلایلی(!)آن را نپذیرفت و به اطلاع پادشاه هم نرساند. حاصل آن که، برنامه من که در آن برهه از زمان به نظرم راه حلی برای رفع مشکلات آقای موسی صدر بود، بینتیجه به پایان رسد و آخرین تیر من نیز برای ممانعت از بی-تدبیری آقای قدر به سنگ خورد. در حالی که پس از انقلاب ۵۷ و دیدن شخصیتهائی که بازیگران اصلی انقلاب بودند، تازه پی به اهمیت برنامهام بردم که اگر در آن سال کذائی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، اندکی هوشمندی به خرج داده و با پیشبینی اوضاع و احوال سیاست جهانی آشنائی داشت، با اجرای همین برنامه یکی از کارمندان جوانش، ممکن بود بخشی از مشکلات مملکت را برطرف کنند که نکردند وسزایش را هم دیدند! پادشاهی که او را حتی از برنامه بازگرداندن مخالفینش به کشور،بیاطلاع گذاشته بودند! در بحبوحه انقلاب ۵۷ بار دیگر فیل من یاد هندوستان کرد. در آن زمان توسط برادرم تیمسار معین زاده که از زمره افسرانی بود که با پادشاه در تماس بودند، پیامی فرستادم که اگر ما تلاشی برای یافتن موسی صدر بکنیم و او را از دست قذافی نجات بدهیم، میتوانیم جلوی بازیهای آیتاللهخمینی را بگیریم و به عنوان دلیل هم چکیده گفتگوهایم با آقای صدر را که در لبنان انجام داده و گزارش آن را به سازمان فرستاده بودم که نپذیرفتند، برای برادرم شرح دادم که به عرض پادشاه برساند. برادرم این کار را انجام داد که پادشاه با کمال تأسف گفته بود که: هرگز چنین گزارشی را ندیده است. اما در مقابل پیشنهاد من مبنی بر نجات آقای صدر، ایشان میگوید: برادرت هنوز جوان است، و نمیداند که رهبر یک کشوری که به صراحت اعلام میکند که فلان کس از کشور من خارج شده است، او را زنده نگاه نمیدارد. بی شک قذافی با دیوانگیاش موسی صدر را سر به نیست کرده است.
. محمد رضا شاه، هنگام ترکِ وطن بعد از انقلاب هم توسط یکی از دوستان لبنانیام به دکتر مصطفی چمران که او را از لبنان میشناختم، پیام فرستادم که مرا با هیئتی به لیبی بفرستند تا موضوع آقای صدر را پیگیری کنم، ولی دکتر چمران که به یقین خبر داشت که چه بلائی سر موسی صدر آوردهاند، از این کار طفره رفت. در حالی که میدانست که من دست کم میتوانستم پرده از اسرار پنهانی مفقود شدن موسی صدر بردارم.
****
چند ماه پس از بازگشتم از لبنان بنا به تقاضای شخصی به ماموریت خود در سازمان اطلاعات و امنیت کشور خاتمه دادم و به نیروی دریائی باز گشتم. مدتی پس از آن نیز به تقاضای آقای پرویز صفاری مدیر کل بنادر کشور، برای تصدی مدیریت شرکت کشتیرانی مشترک بین ایران و عراق در اروند رود، از ارتش به وزارت راه و سازمان بنادر منتقل شدم. در گیر و دار برنامهریزی برای تشکیل این شرکت کشتیرانی بودیم که نائره انقلاب سراسر ایران را فرا گرفت و این بار به خاطر آشنائی با دکتر منوچهر آزمون، وزیر مشاور در امور اجرائی کابینه شریف امامی که قصد دلجوئی از روحانیت را داشتند، با سابقه خدمتی من در ترکیه و اردن و به خصوص در لبنان و نزدیکی من با طایفه آخوندی، به ویژه با امام موسی صدر و اطرافیان او، مرا برای همکاری در وزارت خود به عنوان مدیر کل امور اجرائی و پیگیری وزیر مشاور در امور اجرائی و پیگیری دعوت به همکاری کرد که من پذیرفتم و به نخست وزیری منتقل شدم. در مدت کوتاهی که در نخست وزیری خدمت کردم، با سه نخست وزیر دوران پایانی رژیم پادشاهی ایران، مهندس شریف امامی، ارتشبد ازهاری و دکتر بختیار همکاری کردم. و، من آخرین نفری بودم که پس از سقوط دولت دکتر شاپور بختیار ساختمان نخست وزیری را ترک کردم!
انقلابیون تندرو ایران و مسألهای به نام «موسی صدر»
|
آتنا محفوظی پژوهشگر حوزه روشنفکری دینی
نگاه سید موسی صدر به انقلاب اسلامی ایران و رابطه وی با انقلابیون آن دوره و رهبرشان، آیتالله خمینی، همواره از مسائل بحثبرانگیز و چه بسا چالشی بودهاست. این دشواره، بیش از آنکه از ماهیت متفاوت مبارزه در لبنان و ایران نشأت گرفته باشد، ریشه در مَنِش، کُنِش و روش رهبر بلامعارض شیعیان لبنان داشته و دارد. به گمان ما درک و فهم پیچیدگیهای خاصی که در رابطه بین نظر و عمل امام صدر وجود داشت، شعور و شهود سیاسی فراتر از حدّ متعارف میطلبید که عموماً نزد انقلابیون عملگرا که دوراندیشی استراتژیک را فدای نتیجهگرایی تاکتیک محور میکردند و میکنند، یافت نمیشد و نمیشود. همین ظرافت دیرآشنا در موضعگیریهای سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی موسی صدر، در تمامی جبههها، دشمنانی پابهکار و دوستانی فداکار برای وی میتراشید؛ دوستان و دشمنانی که برای رویکردهای متعارض خود در این مورد، دلایلی معقول نیافته، همواره موضعی متزلزل و گاه هیستریک و هیجانی دربرابر امام صدر میگرفتند. این رویکردهای بیمبنا که محصول جهل مرکب نسبت به آرمانهای صدر بود، چنانچه در مرحله نظر و تحلیل باقی میماند، اشکالی نداشت؛ اما سخن بر سر آن است که برپایه ناتوانی از درک ژرفای آمال و آرزوها و برنامه-های سید موسی برای لبنان و جهان اسلام، توطئههایی شکل گرفته و به مرحله عمل رسید که منجر به حذف او از صحنه سیاسی خاورمیانه گردید. به تعبیر دیگر، معارضان سیاسی، عقیدتی امام موسی صدر از سر عداوت منبعث از نادانی کمر به نابودی این مصلح بزرگ زدند و دوستان کممایهاش نیز به دلیل عجز از شناخت فلسفه او، در آن مقطع زمانی طلایی که باید نگران حال او و در پی نجات او میبودند، گویی از خداخواسته، چشم بر فاجعهای که در حال وقوع بود بستند و عملا شریک جرم شدند. این مقاله در صدد آن است که عملکرد جناح تندرو انقلابی را در ایران پس از بهمن 1357 کاویده و بر ربط و نسبت آنان با مسأله بغرنج «موسی صدر» نظری اجمالی بیفکند با اذعان به این امر که هنوز ناشنیدهها و ناگفتههای فراوانی در این باب، باقی است که باید توسط محققان تاریخ تحولات خاورمیانه در نیم قرن اخیر مورد بررسی قرار گیرد.
امام موسی صدر در تاریخ 3 شهریور 1357 بر اساس دعوت رسمی دولت لیبی به آن کشور وارد شد و از روز 9 شهریور ارتباط جهان خارج با ایشان قطع شد. دولت لیبی مکرراً طی بیانیهها و یادداشتهای رسمی اعلام کرد که صدر با پرواز شماره 881 شرکت هواپیمایی آلیتالیا، طرابلس را به مقصد رم ترک کرده است اما برخی نهادهای رسمی و بینالمللی از جمله دولت ایتالیا و دادستانی رم پس از انجام تحقیقات گسترده عدم ورود امام به رم و کذب مدعای دولت لیبی را رسماً اعلام کردند. آخرین باری که امام موسی صدر و همراهانش زنده دیده شدهاند ساعت یک بعد از ظهر روز 8 شهریور 1357 مقابل هتل الشاطی بوده است که روزنامه نگاران صدر را دیدند و از او پرسیدند که عازم کجا هستند و او درحالیکه سوار بر خودروی تشریفاتی میشد، پاسخ داد به ملاقات سرهنگ معمر قذافی میرویم. در همان روزهای نخست که علیاکبر محتشمیپور به عنوان سفیر ایران در دمشق مستقر شد، ایشان به درخواست آیتالله خمینی برای مشخص کردن وضعیت صدر با حافظ اسد دیدار میکند؛ دیداری که به نظر میرسد عملاً تبدیل به نقطه پایانی برای پیگیری رسمی موضوع ناپدید شدن رهبر شیعیان لبنان شد. در این دیدار حافظ اسد به سفیر ایران میگوید که قضیه آقای صدر را تمام شده بدانید؛ پیگیری این موضوع نه به صلاح ماست و نه شما. امام موسی صدر درباره اولین رسالت حضرت زینب (س) پس از شهادت امام حسین (ع) تحلیل جالبی دارد که اگر با دیده بصیرت به آن نگاه شود، در گشودن گره معمای سرنوشت خود آن عزیز مفید است: چرا نگذاشتند امام حسین (ع) به کوفه وارد شود؟ برای اینکه میخواستند آن بزرگوار را خارج از کوفه به قتل برسانند. امام حسین (ع) را توسط حُر و افرادش در صحرا متوقف و به منقطهای هدایت کردند که از کوفه و همه شهرها فاصله داشت؛ چرا؟ برای اینکه آن بزرگوار را چنان به قتل برسانند که احدی اطلاع پیدا نکند. برنامه از این قرار بود؛ اینگونه همه مردان را به قتل رساندند و حتی درباره علی بن الحسین (ع) گفتند: او را نیز بکشید تا کسی از اهل بیت زنده نماند. تصور آنها این بود که طوفان شن اجساد را چنان در دل صحرا پنهان خواهد ساخت که اثری از آنها باقی نخواهد ماند. بعد هم میخواستند برای مردم چنین جا اندازند که مشتی خوارج را در صحرا به قتل رساندهاند؛ زیرا خوارج به عنوان نماد فتنه و ناامنی چنان در انظار مردم منفور بودند که اگر مسأله به نام آنها جا میافتاد، کار تمام بود. بنابراین دور ساختن امام حسین (ع) از شهرها، پنهانکاری و تبلیغات دروغ، رئوس اصلی برنامه-ای بود که برای قتل و بستن پرونده آن بزرگوار طراحی شده بود. اگر نگاهی به روند اقدامات ایران در خصوص رهایی امام موسی صدر بیندازیم متأسفانه با موارد و خاطراتی روبرو میشویم که بسیاری از شعارها و اقدامات انجام شده به کلی زیر سوال میرود. خاطراتی از جنس اینکه بعضی از انقلابیون، خود در ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر نقش مستقیم داشتند؛ یا اینکه افرادی در داخل کشور از پنهان ماندن نام و یاد او احساس رضایت میکردند و یا کسانی مخالف پیگیری ماجرای او بودند. هر سال نهم شهریور ماه که میشود، رسانهها به این میزان بسنده میکنند که امام موسی صدر در قم به دنیا آمد، به لبنان رفت، رهبر شعیان لبنان شد و در نهایت توسط معمر قذافی ربوده شد و البته وظیفه انسانی و شرعی خود میدانیم که برای گرامیداشت خاطره آن مرد بزرگ مراسمی بگیریم و یادش را گرامی بداریم؛ اما به ندرت صحبت از آدمهایی میشود که در این سالها از هیچ اقدامی در جهت پنهان ماندن نام و یاد امام موسی صدر فروگذار نکردند. در خوشبینانهترین حالت میتوان ادعا کرد که این افراد لااقل برای حل شدن مسأله امام هیچ اقدامی نکردند. اینان همانهایی هستند که بنا به اسناد و مدارک معتبر از دشمنان امام موسی صدر بوده و در محافل و مجالس مختلف نیز به این دشمنی خود اعتراف کرده بودند. دستهای از آنها، بزرگانی بودند از نسل مسئولان و رهبران انقلاب که در سالهای نخست پیروزی انقلاب به علت قدرت و موقعیت خود بیشترین سعی و تلاش خود را در پنهان ماندن وضعیت امام موسی صدر انجام دادند. نمونه بارز این افراد حسینعلی منتظری است که کینه و بغض عجیبی نسبت به امام موسی صدر در سینه داشت. دکتر صادق طباطبایی با ذکر خاطرهای در این خصوص میگوید: ماههای اول انقلاب، بودند کسانی که به دلیل ارتباطات سیاسی و عاطفی که با جناب معمرخان قذافی داشتند و از «کمکهای بیدریغ» او به انقلاب «مهجور» اسلامی در آن روزگار، هم منتفع بودند و هم آن را ضامن حفظ انقلاب در برابر مستکبران میپنداشتند، با صراحت اظهار میداشتند که ما نباید مصالح یک ملت و یک انقلاب به این عظمت را فدای روشن کردن سرنوشت نامعلوم یک شخصیت هر چند مهم و برجسته کنیم. پس از پیروزی انقلاب، دولت در آن زمان روابط سردی با لیبی داشت و شرط اساسی برای برقراری روابط حسنه با لیبی را مشخص شدن وضعیت امام موسی صدر اعلام کرده بود. اما متأسفانه با آغاز جنگ تحمیلی و اصرار رفقای ایرانی قذافی، روابط با لیبی برقرار شد. این افراد دائماً این تفکر را القا میکردند که رابطه با لیبی و پرونده امام موسی دو مسأله مجزا است و می توان هم با لیبی ارتباط داشت و هم پرونده امام موسی صدر را پیگیری کرد. پس از جنگ و آغاز دوران سازندگی نیز، ما شاهد بهبود روابط با لیبی بودیم و متأسفانه هیچ اقدام مناسبی در خصوص حل مسأله امام موسی صدر صورت نگرفت.
موسی صدر و روحانیون انقلاب یکی از شبهاتی که پس از پیروزی انقلاب در باره امام صدر مطرح شد، پیرامون رابطه ایشان با انقلاب اسلامی ایران و امام راحل است. امام موسی صدر بنا بر اولویتهایی كه در لبنان طراحی كرده بود، مرز خاصی میان خود و حلقه انقلابیون حول امام خمینی قائل بود و چه بسا، نگران بود كمك همهجانبه به نیروهای انقلابی و در نتیجه، رویارویی مستقیم با رژیم شاه به تلاشهای وی در راستای ارتقای موقعیت شیعیان در لبنان كه نجات آنان از وضعیت فقر و فلاكت، دغدغه و کوشش اصلی وی را تشكیل میداد، ضربه وارد نماید. از سالها پیش از انقلاب، هنگامی كه امام خمینی(ره) در نجف در تبعید به سر میبرد، این رویكرد باعث اختلافنظر میان امام موسی صدر با روحانیت انقلابی شده بود كه سعی داشت لبنان و امكانات تحت نظر امام موسی صدر را در راستای گسترش و تحكیم موقعیت انقلابی امام خمینی و حركتهای ضد شاه در لبنان به كار گیرد. در نگاهی وسیعتر و تاریخی، در تحلیل روابط امام موسی صدر با انقلابیون ایران و رابطه وی با امام خمینی، نباید فراموش کرد که از دو بستر تاریخی و سیاسی سخن میگوییم. اولویت اساسی صدر در لبنان سامان دادن به وضعیت شیعیان آن کشور بود و اولویت آیتالله خمینی مبارزه با شاه ایران و متحدان بینالمللی وی در یک چارچوب پاناسلامیسمی. این سخن به معنای این نیست که امام موسی صدر فرقهگرایانه عمل میکرد یا آیتالله خمینی به شیعیان در جهان اهمیت نمیداد. بلکه سخن بر سر دو رویکرد با دو خاستگاه تاریخی متفاوت است: یکی در بستر جامعه لبنان که در آن شیعیان به عنوان یک گروه اجتماعی سرکوب شده به دنبال رسیدن به حقوق برابر درون ساختاری سیاسی بودند. خاستگاه جریان سیاسی و فکری پیرامون امام خمینی، جامعهای بود که مسأله اساسی آن نه رقابت فرقهای، بلکه مبارزه با رژیمی بود که اتفاقاً ادعای شیعهگری میکرد ولی در داخل دست به سرکوب میزد و در جهان همگام با منافع آمریکا و اسرائیل عمل میکرد. درک این دو بستر تاریخی، فهم بهتری درباره دلایل واگرایی و اختلافهایی به دست میدهد که میان جریان صدر و انقلابیون ایرانی به وجود آمد؛ اختلافهایی که هنوز سایه آن بر سیاست ایران و لبنان سنگینی میکند.
باید در نظر داشت که عدهای بودند که میخواستند بین امام و ایشان را به هم بزنند. یعنی کسانی بودند که واقعا تلاش میکردند تا ایشان را پیش امام بد جلوه دهند. خیلی علیه ایشان شانتاژ و تبلیغات سوء کردند، خصوصاً در رابطه با مسأله فلسطین… افرادی که بیش از حد تند و انقلابی بودند، به ایشان خرده میگرفتند و متأسفانه نزد امام هم علیه ایشان مطالبی بیان میکردند. ارادههایی وجود داشتند که میخواستند رابطه افراد موثر منطقه را با امام قطع کند. برای اینکه اگر این افراد به امام متصل میشدند، هم قدرت امام بیشتر میشد و هم قدرت خود این افراد. بنابراین ایادی بودند که میخواستند تفرقه ایجاد کنند. البته طبیعی است که افراد هم حالات مختلفی دارند. ممکن است که کسی یک زمان مواضعی را داشته باشد و زمانی دیگر آنها را تغییر دهد. حقیقت آن است که برخی افراد که از مبارزین نزدیک به حضرت امام محسوب میشدند، در کتابهای خود، موسی صدر را مورد حمله قرار دادند. از جمله این افراد، آقایان حمید روحانی، محتشمیپور و جلالالدین فارسی هستند. طبعاً نزدیکی این افراد به امام خمینی این شبهه را ایجاد میکند که آیا آن بزرگوار نیز همین مواضع را داشتهاند؟
چه خطری در پس صدر نهان بود؟ موسی صدر حرکتی انقلاب گونه به راه انداخته بود تا از محرومان در لبنان حمایت کند، این حرکت در شرایطی شکل گرفت که او در پی مبارزه با نفوذ فئودالیسم سیاسی در همه فرقههای مذهبی بود. او تظاهراتی را برای این حرکت ترتیب داد؛ از جمله در سال 1974 میلادی با تظاهرات مسلحانه 75 هزار نفری عشایر شیعه شهر «بعلبک» و تظاهرات دوم را با 150 هزار نفر مسلح در شهر «صور» به راه انداخت. صدر اعلام کرد اگر دولت به درخواست های طبقات محروم لبنان پاسخ ندهد این تظاهرات گسترده را به بیروت خواهد کشاند و انقلاب راه می اندازد اما قبل از اینکه تظاهرات به بیروت برسد جنگ داخلی 16 ساله لبنان از سال 1975 شروع شد. جنگی که راه انداختنش دلایل زیادی داشت که یکی از آن خاموش کردن حرکت امام موسی صدر بود. جریانهایی در لبنان و منطقه بودند که از نفوذ صدر هراس داشتند. علل ربوده شدن صدر بسیار مهم است چون این اتفاق در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد و طبیعتاً با توجه به موقعیت صدر در لبنان و منطقه، او توانسته بود توجه جهان عرب به ویژه کشورهای مصر، عربستان، الجزایر و سوریه را به خطر ناشی از ادامه جنگ داخلی در لبنان جلب کند. در زمانی که انقلاب اسلامی در حال پیروزی بود صدر در مقالهای در روزنامه «لوموند» چاپ پاریس حمایت کامل خود را از انقلاب اسلامی ایران ابراز و تأکید کرد این انقلاب هیچ ارتباطی با کمونیسم و اتحاد شوروی ندارد و یک حرکت اجتماعی و فرهنگی است و از همه جهانیان خواست از این انقلاب حمایت کنند. گفتههای او در روزنامه لبنانی السفیر هم به چاپ رسید. در پاریس از قول امام خمینی (ره) در درس ولایت فقیه، نقل شده است، «اگر انقلاب ما پیروز شود امام موسی صدر در این انقلاب نقش مهمی خواهد داشت» بنابراین یکی از علل ربوده شدن وی را به مسأله پیروزی انقلاب اسلامی ارتباط می دهند تا نتواند نقش سازندهای داشته باشد. از سوی دیگر صلح «کمپ دیوید» میان رژیم صهیونیستی و مصر باعث شد جنگ در جبهه جنوبی به پایان رسد و اسرائیل تمام توان خودش را برای ضربه زدن به جبهه شمالی (لبنان و سوریه) متمرکز کند و چون نمی توانست توان ارتش خود را در دو جبهه تقسیم کند، همه فشار خود را روی لبنان و سوریه گذاشت. باتوجه به نفوذی که صدر نه فقط میان شیعیان بلکه در سراسر لبنان و منطقه داشت و سران کشورهای منطقه به شدت تحت تاثیر اندیشههای صدر قرار گرفته بودند، وجود این رهبر فکری، مانع بزرگی مقابل اسرائیل محسوب می شد. به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران یکی از علل ربوده شدن صدر همین مساله است تا مانعی برابر ارتش صهیونیستی برای حمله به لبنان و سوریه وجود نداشته باشد. ربوده شدن امام موسی صدر نتیجه منافع جناح های داخلی لبنان به همراه رژیم صهیونیستی و آمریکا بود. این منافع اقتضا می کرد در شرایط حساس منطقه و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی شخصیتی مانند صدر در صحنه نباشد. منصور قدر، سفیر وقت ایران در لبنان علاوه بر ارتباطی که با رژیم شاه و دستگاههای اطلاعاتی چون «موساد» و «سیا» داشت درواقع برنامههای آنها را علیه امام موسی صدر اجرا می کرد. تا آنجا که مربوط به جمهوری اسلامی ایران می شود نفوذ بعضی عناصر که با جناح چپ لبنان در ارتباط بودند مانع بزرگی برای پیگیری جدی مسؤولان بوده است. جناح چپ آن زمان مانند حزب توده، سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق و برخی اشخاص مانند «جلال الدین فارسی»، «ابوشریف»، «ابوحنیف»، «محمد منتظری» که با جناح چپ لبنان و لیبی در ارتباط بودند همگی به شدت مخالف پیگیری سرنوشت امام موسی صدر بودند. حتی در آن زمان «صادق خلخالی» به لیبی سفر میکند و در مصاحبهای میگوید:«هم اکنون در لیبی هستم؛ نه ربوده و نه بازداشت شدم و به ایران باز می گردم» کنایه از اینکه ربوده شدن امام موسی صدر نادرست است. آیتالله خمینی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی با ارسال تلگرافهایی به «حافظ اسد» و «یاسر عرفات»، از آنها میخواهد موضوع ناپدید شدن صدر را پیگیری کنند. وی حتی آمدن قذافی به ایران را مشروط به این کردند که صدر را همراه خود به ایران بیاورد. همچنین ایشان دستور دادند کمیته تحقیقی برای سفر به لیبی تشکیل شود؛ لیکن اشخاصی چون محمد منتظری و جلال الدین فارسی و دیگران، تلاش می کردند کمیته پیگیری به لیبی سفر نکند و مسأله دنبال نشود. روزی که قرار بود این کمیته، تهران را به سمت طرابلس ترک کند آیت الله منتظری در نامهای از امام خواست به دلیل نامناسب بودن شرایط، سفر این کمیته لغو شود. به طور طبیعی افرادی که در بیت آیت الله منتظری بودند مانند مهدی هاشمی که با لیبی، سازمان های فلسطینی و جناح چپ لبنان ارتباط داشتند، صلاح نمیدانستند مسأله پیگیری شود و آیت الله منتظری را وادار به نوشتن این نامه به امام خمینی کردند. چه خوب بود که فقیه عالیقدر در جزوه انتقاد از خود، به این کوتاهی خویش هم اشاره ای و ابراز تاسفی میکرد! در آن سالها وجود این اشخاص در کشور و تبلیغاتی که علیه موسی صدر و شهید چمران میکردند و نفوذی که جناح چپ لبنان و برخی سازمانهای فلسطینی به همراه حکومت لیبی از طریق همین اشخاص در ایران به دست آورده بودند، بزرگترین مانع پیگیری سرنوشت صدر بود. بهطوری که «هانی الحسن» سفیر وقت فلسطین این مسأله را مدیریت میکرد و مانع از این میشد که جمهوری اسلامی ایران اقدام مؤثر و برنامه-ریزیشده برای حل مسأله انجام دهد. با شروع جنگ تحمیلی و محاصره و موشکباران شهرها توسط عراق، ایران نیازمند کمک خارجی بود. تنها دولت عربی که در کنار ایران ایستاد، سوریه و کشوری که به ایران موشک داد لیبی بود. بر همین اساس عده-ای استدلال میکردند در شرایطی که مقابل تسلیحات صدام به موشک نیاز داریم، درست نیست مسأله امام موسی صدر را دنبال کنیم. این دلایل در آن زمان مانع پیگیریها میشد. مرحوم صادق طباطبایی، خواهرزاده امام موسی صدر و برادر همسر احمد خمینی، در جلد دوم خاطرات خود از گروهی از مبارزین انقلابی ایران در لبنان سخن گفته که به شدت با امام موسی صدر مخالف بودند و میکوشیدند ذهنیت امام را نسبت به ایشان مشوش کنند.
منتظری پدر و پسر و مخالفت با موسی صدر شهید بهشتی و موسی صدر راجعبه انقلاب، نظری یکسان داشتند اما اختلافشان درباره جانشینی امام خمینی بود. شهید بهشتی آیتالله منتظری را مناسب این امر میدانست و میفرمود: ایشان فقیهی وارسته و شخصیتی انقلابی و باایمان است. اما امام موسی معتقد بود: این مسائل برای اداره یک دولت کافی نیست. این صفات، مناسب یک مرجع دینی است نه حاکم دولت اسلامی. یکی از افرادی که در عمل نشان داد با موسی صدر مخالفت دارد، محمد منتظری بود؛ پسر حسینعلی منتظری که پیشتر به بغض عجیب ایشان نسبت به موسی صدر اشارتی رفت. به نظر میرسد اتهاماتی را که علیه آیتالله منتظری در خصوص عدم پیگیری سرنوشت صدر مطرح میشود، باید در سابقه اختلاف شهید محمد منتظری با برخی سیاستهای امام موسی صدر و روابط نزدیک بیت آیتالله منتظری با گروههای فلسطینی و لیبی جستوجو کرد؛ در غیر اینصورت باید به طریق اولی این پرسش را مطرح کرد که چرا شخص حافظ اسد و چهرههای قدرتمند حکومت سوریه که رابطه بسیار دوستانهای با صدر داشتند، اقدامی برای قطع رابطه با لیبی یا حتی انتقاد از قذافی نکردند. عجیب است کسانی که از روابط جمهوری اسلامی و قذافی انتقاد میکنند، سخنی مشابه در خصوص سکوت رهبری سوریه مطرح نکردهاند. معروف است که محمد ناصیف که جزو مریدان امام موسی صدر بود و تا همین سال گذشته سمتهای کلیدی امنیتی و خارجی سوریه را در دست داشت، در جلسات خصوصی به قذافی و نقش وی در ربودن رهبر شیعیان لبنان دشنام میداد؛ ولی چرا سوریها علناً علیه لیبی موضع نگرفتند؟ احتمالاً پاسخ این پرسش مصلحت سیاسی باشد، همان مصلحتی که در دوران جنگ به گسترش روابط ایران و لیبی انجامید.
در هر حال آیتالله منتظری مانع از پیگیری سرنوشت امام موسی صدر شد. بیگمان حکومت لیبی به واسطه کمکهایی که به انقلابیون ایرانی علیه شاه کرده بود، روابط نزدیکی با بیشتر جناحهای انقلابی ایران از جمله محمد منتظری، فرزند ارشد آیتالله منتظری داشت. پس از حمله عراق به خاک ایران، این رابطه به دلیل مواضع سرهنگ قذافی علیه صدام حسین که مانع از ایجاد اجماع عربی علیه ایران شد و همچنین برخی کمکهای تسلیحاتی طرابلس به تهران اهمیت بیشتری پیدا کرد. هر چند سایه ناپدید شدن صدر در لیبی چنان سنگین بود که هیچگاه زمینه سفر سرهنگ قذافی به ایران فراهم نشد، ولی روابط جمهوری اسلامی با طرابلس باقی ماند. دیدار گرم سرگرد عبدالسلام جلود، مرد شماره دو لیبی با آیتالله خمینی و استقرار سعد مجبر، از نزدیکان قذافی در تهران، نشاندهنده اهمیت روابط دو کشور در دوران جنگ هشت ساله بود. طبیعی بود که این رابطه باعث رنجش اطرافیان موسی صدر شود و آنها جمهوری اسلامی را در موضوع پیگیری مقصر بدانند. محمد منتظری بنابر یک تحلیل که آن را در چند سخنرانی بیان داشت، ماجرای ناپدید شدن موسی صدر را برای جلوگیری از نزدیکی دو حکومت انقلابی و صاحب نفت، ساخته سیا تلقی میکرد و عوامل پیگیر این کار، از جمله احمد خمینی، دکتر بهشتی، دکتر ابراهیم یزدی، قطبزاده و مهندس چمران را عوامل سیا میخواند. در هیاهویی که بر سر این اتهامات برپا شده بود، دو بار رفت و آمد محمد منتظری به لیبی حادثهها آفرید و از جمله آن که یک بار که وی و همراهانش میخواستند با هواپیمایی که از آشیانه هواپیمایی ملی آماده کرده بودند، با مقداری اسناد و مدارک که هنوز درباره کم و کیف آن ابهامهایی هست، راهی طرابلس شود، مأموران دولتی در فرودگاه مانع حرکت هواپیما شدند و درحالیکه نزدیک بود ماجرا با دستور تیر محمد منتظری به فاجعهای بینجامد، مأموران شهربانی به دستور مهندس بازرگان، هواپیما را محاصره کردند. محمد منتظری و همراهانش در حدود هشتاد نفر که بدون روادید و اوراق شناسایی، قصد سفر داشتند، روی باند فرودگاه تحصن کردند و مانع از پروازهای دیگر شدند. در این زمان به دستور آیتالله خمینی، دولت بازرگان اعلامیهای صادر کرد و آیتالله منتظری نیز در نامهای که از رادیو و تلویزیون پخش شد، فرزند بزرگ خود را دارای ناهنجاریهای عصبی خواند که شکنجههای دوران زندان شاه در او پدید آورده است. محمد منتظری در پاسخ پدر اعلامیهای صادر کرد و در طی آن بیان کرد که چون میخواهد انقلاب ایران را به نهضتهای اصیل انقلابی گره بزند و دست عاملان بیگانه را رو کند، به این جوسازیها اهمیت نمیدهد. با این-همه، وی موفق به انجام کار خود نشد، اما ماجرا به اینجا ختم نمیشد. محمد منتظری که روز بعد به همراه عده کمی از همراهان که روادید داشتند کشور را به مقصد لیبی ترک گفت و چند روز بعد اعلام شد، جلود، نخست وزیر لیبی، همراه با محمد منتظری به ایران آمده و در قم قصد دیدار با آیتالله خمینی را دارد. به این ترتیب، از همان زمان، یکی از پرگفتوگوترین و نخستین سرفصل اختلافات درونی جامعه روحانیت و دولت پایهریزی شد که با مقاومت آیتالله خمینی به شکست لیبی انجامید. با پافشاری محمد منتظری و عدهای از روحانیون دیگر، جلود تنها توانست در مراسمی عمومی در جایی که رهبر انقلاب بود حاضر شود و بدون نتیجهای از ایران رفت و ایجاد روابط بین دو کشور به فراموشی سپرده شد و پرونده امام موسی هم بسته ماند. پس از سفر محمد منتظری به لیبی در تابستان سال 1358، صادق طباطبایی، سخنگوی دولت موقت اعلام كرد كه او نماینده دولت ایران نبوده و سفر او به لیبی یك سفر رسمی نیست و آیتالله مهدوی كنی و مهندس بازرگان دستور بازداشت وی را صادر كردهاند. ائمه جماعات و روحانیون تهران نیز به ملاقات بازرگان رفته و خواستار عدم ارتباط سیاسی ایران و لیبی شدند. بحث ارتباط با جنبشها و شعار صدور انقلاب در تمام دوران دولت موقت كه در صدد برقراری روابط با كشورها و دولتهای منطقه و جهان بود، به صورت یك تعارض باقی ماند. این تعارض در دوره ریاستجمهوری بنیصدر نیز یكی از محورهای ستیز بنیصدر و جناح مكتبی بود كه بنیصدر میگفت ما در دنیا منزوی شدهایم و امام خمینی، متقابلاً در پاسخ بنیصدر از این انزوا دفاع میكرد و آن را راه رشد و پیشرفت میدانست. همانگونه كه جناح مكتبی و چپگرا، بنیصدر و بازرگان را متهم به «پشت كردن به ملتها» میكرد، محمد منتظری نیز كه به بینالملل اسلامی باور داشت، عملكرد دولت موقت و جناح راست را در سیاست خارجی در تناقض با شعارهای انقلاب و صدور آن میدید. در سالهای نخست انقلاب به ویژه در دورهای كه دولت موقت بر سر كار بود، اختلاف و كشمكش بر سر محدود كردن فعالیت ارگانهای انقلابی خارج از دولت به طور مستمر ادامه داشت و سبب بروز كشمكش میان نیروهای چپ و خط امام با دولت موقت و حامیانش شده بود. كما اینكه برخی شخصیتهای انقلاب چون آیتالله منتظری كه طرفدار تفكیك و جدایی میان ارگانهای انقلابی و دستگاههای دولتی بود، از روند بروكراتیزه شدن انقلاب انتقاد میكردند. درباره برقراری رابطه با لیبی در سالهای اول انقلاب، استدلال محمد منتظری این بود: «چرا با رژیم شاهحسین كه خیانت او به انقلاب فلسطین و مبارزان انقلاب ایران بر همه واضح و آشكار بود، میتوان رابطه داشت، اما با قذافی كه از سالها پیش از انقلاب، جانب انقلابیون ایران را داشت ، نمیشود؟ و این در حالی است كه نقش قذافی در ربودن امام موسی صدر و همراهانش علنی و ثابت نشده. آیا اینگونه خصومت دولت موقت و برخی روحانیون با برقراری رابطه با لیبی كه امكانات متعدد در جریان انقلاب و جنگ عراق در اختیار ایران قرار داد، عجیب نیست؟ حال آنكه با رژیمهای عربستان و اردن كه جنایتها و خطمشی ضد ایران آنها بر كسی مخفی نبوده، بسیار بهتر از این معامله شد.» اختلافنظر بر سر رابطه با لیبی ورای پرونده امام موسی صدر بود و اساساً در آن مقطع به یك خطكشی میان جناحهای راستگرا و چپگرا بدل گشته بود. تلاشهای دولت موقت و جناح راست در سالهای نخست انقلاب در راستای محدود ساختن خیزش دهقانان در جهت اصلاح ارضی و تلاشهای كارگران برای ایجاد شوراهای كارگری با واكنش نیروهای چپ و موسوم به مكتبی روبهرو شده و این انتقادات به رویكرد سیاست خارجی دولت موقت نیز تسری پیدا كرده بود. در آن دوره، محمد منتظری، بزرگترین منتقد عملكرد دولت موقت بود و دولت موقتی را زیر سوال برده بود كه وزیر كشاورزی آن در حمایت از زمینداران میگفت:«همه زمینها در اصلاحات ارضی شاه در میان دهقانان تقسیم شده است» و ابراهیم یزدی، وزیر خارجه وقت، در زمینه سیاست خارجی آن اصرار داشت كه شوروی دشمن اصلی ایران است؛ نه آمریكا و خواهان حمایت همهجانبه دولت از نهضتهای آزادیبخش در راستای صدور انقلاب و برقراری روابط با كشورهای انقلابی منطقه و جهان، از جمله لیبی بود. واكنش در برابر پافشاری محمد منتظری بر مواضعش آن بود كه نشریه پیام شهید وی به علت اخلال در سیاست خارجی دولت موقت و توهین به مقامات دولتی توقیف شود و پس از چندی او را ممنوعالخروج و حكم بازداشت وی را صادر نمایند. اظهارات محمد منتظری در مصاحبه با نشریه النهار: «اما در رابطه با امام موسی صدر، این ایادی صهیونیزم و آمریکایی بودند که او را ربودند و برای ضربه زدن به لیبی ادعا کردند که لیبی عامل ربودن اوست. اگر لیبیاییها میخواستند موسی صدر را از میان بردارند، این کار را در صیدا، صور، بیروت و یا هر جای دیگری خارج از لیبی میکردند، نه این که او را به لیبی دعوت کنند، تا در آنجا مخفی سازند. امام صدر در لیبی نیست و به ایتالیا سفر کرده است. لیبیاییها مردمی عاقلند و معقول به نظر نمیرسد که به عملی علیه امام موسی صدر دست زده باشند، به ویژه آنکه خود، او را به طرابلس دعوت کردند. آنان بارها اعلام و تأکید کردند که هر هیأتی را از طرف امام خمینی برای تحقیق در مورد مسأله امام موسی صدر با آغوش باز میپذیرند و آمادهاند هر حکمی را که امام خمینی در نتیجه تحقیقات هیأت مزبور صادر کنند، بپذیرند.» اوهمچنین در مصاحبه دیگری در آبان ماه 58 حول امام موسی صدر میگوید: «بنده میگویم امام موسی صدر انسان بسیار جالبی است و قذافی هم انسان بسیار جالبی است. این صهیونیسم است که امام موسی صدر را میرباید و او را از بین میبرد و سپس جاسوسانش را وا میدارد که شایع کنند قذافی امام موسی صدر را ربوده است.»
حمید زیارتی(روحانی) و معرفی موسی صدر به عنوان جاسوس صهیونیست صادق طباطبایی در خاطراتش پرده ازجلسهای برمیدارد که درآن حمید روحانی تلاش میکند امام موسی صدر را جاسوس صهیونیستها معرفی کند. او مینویسد: امام در تمام سفرهایی که من خدمتشان میرسیدم، در مورد آقای صدر از من سؤال میکردند. احوالپرسی میکردند و سلام ایشان را میرساندند. حتی امام خمینی از بدگویی اطرافیان نسبت به امام موسی صدر ناراحت میشدند. از جمله در سفری به عراق (به نظرم سال ۱۳۴۹ بود)، یک شب منزل آقای شیخ حسن کروبی بودم. عدهای از دوستان روحانی از جمله آقایان محتشمی، شریعتی، معین، فاضل و روحانی و احتمالاً مرحوم املائی و شیخ احمد نفری هم آنجا بودند. البته آقای دعایی مرا به آنجا رساند ولی خودش داخل نیامد، چون زیاد در این جلسات شرکت نمیکرد. آن شب آقای حمید روحانی سخنان تندی علیه امام موسی صدر و سید محمدباقر صدر اظهار کرد. از جمله این که آقای موسی صدر عامل و جیره خوار امپریالیسم و صهیونیسم است و همینطور هم حرکت کرده که هیچ ردپایی از خودش به جای نگذاشته است. منباب دلیل هم این را اظهار داشت که ایشان مروّج آقای خویی است نه امام خمینی. آقای سیدمحمدباقر صدر هم که در اینجا (نجف) است همینطور. دلایلی که آقای روحانی علیه آیتالله صدر اقامه میکرد، این بود: «روزی که امام، مبحث ولایت فقیه را شروع کردند، جا داشت که آقای صدر هم همان مبحث را دنبال میکردند. دوم این که ایشان در قید و بند مرجعیت است، درحالیکه ما مرجع داریم. سوم این که آقای صدر طهارت اهل کتاب را به آقایان حکیم و خویی تحمیل کرده است و این موضوع در راستای خواسته سید موسی صدر بوده، زیرا او در ارتباط با غربیهاست و میخواهد راه آنها را به جهان اسلام باز کند و از طریق طهارت اهل کتاب میخواهد مقاومتی از سوی مسلمانان نسبت به کفار بروز داده نشود.» طباطبایی در ادامه تعریف میکند که بعد از آن جلسه به منزل خالهاش رفته و با شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر صحبت کرده و این مسائل را مطرح کرده که شهید صدر با لبخندی به همه آنها پاسخ داده است. طباطبایی در این بخش از خاطراتش درباره عکسالعمل امام خمینی(ره) به اظهارات حمید روحانی مینویسد: صحبت من با آیتالله صدر تمام شد. فردا بعد از ظهر با امام قرار داشتم، وقتی رفتم خدمتشان گفتم: آقا! شما وقتی که در حضور خودتان اجازه نمیدهید افراد با بیاحترامی از مراجع نام ببرند چه برسد به اسائه ادب و غیبت که اصلاً تحمل نمیکنید، پس چرا عدهای از کسانی که به شما منتسب هستند، از شاگردان و اطرافیان که فکر و گفتار و اعمال و کردار آنها به حساب شما گذاشته میشود، به خودشان اجازه میدهند در مورد بعضی از شخصیتهای برجسته که به هر دلیل اختلاف نظر و سلیقه با آنها دارند، چنین اتهاماتی را مطرح کنند؛ از جمله در مورد آقا سیدمحمدباقر و آقا موسی صدر این مطالب گفته شود؟ پرسیدند چه کسی این مطالب را میگوید؟ من هم ماجرای روز قبل و نیز پاسخ شهید صدر را شرح دادم. پس از آنکه من این حرفها را زدم، امام خیلی متأثر شدند. به حدی که من احساس کردم بهتر بود این مطالب را با ایشان در میان نمیگذاشتم. هیچ پاسخی ندادند. سکوت کردند و یک حالت نگران کنندهای در چهرهشان نمایان شد. اصلاً جلسه آن روز من با ایشان ادامه پیدا نکرد، قرار بود مطالبی را بگویند که موکول به فردا شد. ظاهراً امام فردا یا پس فردا در درس خود در این زمینه تذکراتی به آقایان داده بودند.
جلالالدین فارسی؛ دیگر مخالف موسی صدر جلالالدین فارسی که نخستین کاندیدای حزب جمهوری اسلامی برای اولین دور انتخابات ریاستجمهوری در ایران بود، اما بعد به خاطر اینکه محل صدور شناسنامهاش افغانستان بود و نه ایران، پیش از ورود به دور رقابتها از این عرصه حذف شد، سخنان قابل تأملی درباره امام موسی صدر بر زبان رانده است. او در مصاحبه با خبرگزاری فارس گفته است:«آقای موسی صدر قبل از پیروزی انقلاب که من در لبنان حضور داشتم و انقلابیون دور من بودند نه دور او، با شاه رابطه خوبی داشت، ایشان میگفت که ما باید با مسیحیان متحد شویم و یک آخوند به کلیسا برود و یک کشیش نیز در مسجد پیشنماز شود. وقتی چنین حرفی را زد باید علیه او قیام میشد. ایشان باید به خاطر این حرف کشته میشد اما ما دیدیم که ارزشی ندارد هرچند قذافی او را کشت. قذافی به نهضتهای انقلابی و ضد استعماری کمک میکرد اما هر چه امام موسی صدر اقدام میکرد به او کمک نکرد وقتی او را دعوت کردند او به آنجا رفت، من آنجا مراوده و از همه جزئیات اطلاع داشتم و در نهایت او را کشتند.» مهدی فیروزان، خواهرزاده امام موسی صدر در گفتوگو با خبرگزاری فارس و در واکنش به اظهارات جلالالدین فارسی پیرامون عملکرد و سرنوشت امام موسی صدر اظهار داشت:« همه میدانند که جامعه لبنانی یک جامعه چند طایفهای و چند مذهبی است و طبیعی است که شخصیتی مثل امام موسی صدر در آن مقطع برای اینکه بتواند عزت و هویت واقعی جامعه شیعیان را که در آن زمان در پایینترین سطوح جامعه لبنانی و با محرومیت زندگی میکردند، به آنها برگرداند، میبایست با همه طرفها و ادیان و قومیتها گفتوگو میکرد و امروز نتیجه آن را میبینیم که جامعه شیعیان لبنان یک طرف جدی در موضوعات منطقهای است و جمهوری اسلامی ایران نیز سالها است همین روند را ادامه میدهد. اینکه آقای فارسی میگوید امام موسی صدر نباید با جامعه مسیحی ارتباط میداشت، ممکن است یا به دلیل این باشد که ایشان موضوعات تاریخی را فراموش کرده است و یا آنکه امروز با نگاه دیگری به مسائل مینگرد چون خود ایشان در جنبش فتح فلسطین با مسیحیان و اهل سنت کار میکرد چرا که هم اهل تسنن و هم مسیحیان در این جنبش فعال بودند و اتفاقاً شیعیان نقش بسیار کمی داشتند بنابراین چطور آقای فارسی میتواند در آن مقطع این ارتباط را داشته باشد ولی یک رهبر دینی و مجتهد و مصلحی مثل امام موسی صدر این حق را ندارد؟ آقای فارسی، قذافی را یک رهبر موفق معرفی میکند در حالی که من بعید میدانم بعد از انقلاب مردم لیبی و افشای بسیاری از جنایتهای تروریستی قذافی در سطوح جهانی و محلی کسی این موضع را بپذیرد. به نظر من مابقی اظهارات آقای فارسی هم مثل اطلاعات و اعتقادشان درباره امام موسی صدر است. ایشان نه تنها حکم اعدام برای امام صدر به دلیل ملاقات با مسیحیان میدهد بلکه قذافی را هم عامل آن معرفی میکند. درحالیکه طبق اطلاعات مقامات امروز لیبیایی و مقامات لبنان و کمیته رسمی پیگیری لبنانی و طبق تفاهم-نامه رسمی لبنان و لیبی و نیز اطلاعات و مواضع جمهوری اسلامی، امام موسی صدر زنده و در قید حیاتند بنابراین برای جلوگیری از خلط مباحث و جلوگیری از خیانت تاریخی، دستگاه قضایی و دادستانی و اطلاعاتی خود دانند که با آقای فارسی و اظهاراتشان چه کنند».
منشأ اختلاف جلالالدین فارسی با موسی صدر اختلاف نظری که به وجود آمد، برمیگردد به سال ۱۳۵۰؛ در آن اوج خفقانی که در ایران وجود داشت و بسیاری از علماء و مبارزین تبعید، زندان و شکنجه می شدند، امام موسی صدر به ایران میآید و به ملاقات شاه می رود، خود ایشان میگوید که من را آقای مهندس بازرگان و دوستان مبارز در ایران تشویق کردند و گفتند با توجه به موقعیتی که شما دارید می توانید با شاه ملاقات کنید و از شاه درخواست کنید که آقای حنیف نژاد و سران مجاهدین خلق را اعدام نکنند و من به اصرار آنها به ملاقات با شاه رفتم. دوستان امام در ایران و کشورهای مختلف اعتراض کردند که چرا امام موسی صدر به دیدن شاه با این همه جنایاتی که کرده، رفته است، این که یک روحانی به دیدن شاه برود، به نوعی تأیید و تبلیغ شاه است؛ البته هیچ تبلیغی برای ملاقات امام موسی صدر و شاه در رادیو و تلویزیون شاه نشد و خبری از اینکه امام موسی صدر برای جلوگیری از اعدام زندانیان به دیدن شاه رفته است، گفته نشد. در نتیجه برداشت این است که شما به دیدن شاه رفتید و بر این اساس یک اختلافی بین نیروهای انقلابی در داخل و خارج ایران و هواداران امام موسی صدر و خود ایشان به وجود آمد. همچنین آقای جلال الدین فارسی در لبنان نیز با آقای صدر به شدت مخالفت کرد. امام هیچ دخالت و صحبتی نکردند فقط حاج آقا مصطفی (ره) که هر سال تابستانها به صورت معمول به سوریه و لبنان میرفتند، پس از اینکه این واقعه اتفاق افتاد ایشان ارتباط خود را با آقای صدر قطع میکند و وقتی به سوریه و لبنان سفر میکنند، برنامه ملاقات با امام موسی صدر برای ایشان ترتیب داده نمیشود و ایشان از ملاقات با آقای صدر امتناع میکند تا سال ۵۶ که آن تابستان هم طبق معمول مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به سوریه سفر کرد و همزمان مرحوم حاج سیداحمد آقا خمینی هم به سوریه آمد و پادرمیانی کرد و برنامه دیدار حاج آقا مصطفی و آقای موسی صدر را ترتیب داد و بدینسان ملاقاتی میان آیت الله حاج مصطفی خمینی و امام موسی صدر در منزل آقای کشمیری در لبنان صورت گرفت.
با وجود اعمال خصمانه جلالالدین فارسی، موسی صدر او را از اعدام رهانید؛ در یک درگیری، دولت لبنان حکم اخراج چند نفر از ایرانیها از جمله آقای فارسی را صادر کرد. ساعت ۱۲ و نیم شب به آقای صدر اطلاع دادند که بر اساس حکم یک دادگاه، فردا صبح قرار است این افراد از لبنان اخراج شده و احتمالاً تحویل حکومت ایران داده شوند. موسی صدر شبانه با رئیسجمهور لبنان (شارل حلو) تماس گرفت و گفت چنین حکمی برای امضا پیش شما آمده، آن را امضا نکنید تا فردا صبح شما را ببینم. فردا صبح دوباره تماس گرفت و گفت:«اینها در ایران فعالیتهایی داشتهاند البته من در حکم دادگاه مداخله نمیکنم، اما تحویل دادن آنها به ایران منجر به اعدام آنها خواهد شد، اجازه بدهید اینها به سوریه بروند، من هم تلاش میکنم که سوریه از ورود آنها ممانعت نکند.» پس از آن موسی صدر با مقامات سوری تماس گرفت و اظهار داشت که «این افراد البته شلوغ هستند و شلوغ میکنند، اما مخل امنیت شما نیستند، اینها در تبعید و خارج از وطن هستند و مبارزه میکنند.» بعد هم کمکهایی به این افراد کرد؛ اما همین قضیه را آقای فارسی تحریف کرد و در یک اعلامیهای عنوان کرد که اخراج این افراد از لبنان زیر سر آقای صدر و تشکیلات ایشان بود. زیرا باور داشت در صورت حضور ایشان در لبنان کسی طرف آقای صدر نمیرود و یا ایرانیهایی که میآیند به سوی دکتر چمران کشیده نمیشوند؛ لذا برای رهایی از این مخمصه آقای صدر ترتیب اخراج آنان را داده است تا بیرقیب باشد. در یک مقطعی آقای فارسی مرتباً گزارشهایی برای امام میفرستاد و سعی داشت ذهن امام را نسبت به آقای صدر مشوش کند. علاوهبر این او و برخی افراد سعی میکردند از طریق حاج آقا مصطفی نظر امام را درباره موسی صدر تحت تاثیر قرار دهند. حاج آقا مصطفی دارای دیدگاههای خاصی بود و بیشتر در فکر جا انداختن مرجعیت علیالاطلاق امام، هم در ایران و هم در کل عالم تشیع بود. خودش صراحتاً گفت که گله ما از آقای صدر این است که او در لبنان آقای خویی را به عنوان مرجع معرفی کرده است. همین انتقاد را نسبت به شهید سید محمدباقر صدر هم مطرح میکرد. البته امام موسی صدر نهایت اشتیاق و علاقه را به امام داشت و برای رهایی ایشان از تبعید در ترکیه تلاشهای گستردهای انجام داد. از آن جمله دیدار و ملاقات با پاپ در واتیکان بود، که به عقیده مرحوم آیتالله العظمی خویی مهمترین عامل انتقال امام از ترکیه به عراق بود. موسی صدر میگفت:« در باب مرجعیت عالم تشیع چهرههای شناختهشده در این منطقه آقایان سید عبدالهادی شیرازی، حکیم و خویی هستند، و آقای خمینی آنطور که در ایران شناخته شده، برای شیعیان خارج از ایران شناخته شده نیستند. اگر من ایشان را آنطور که مورد نظر آقایان است مطرح کنم، یک حالت تصنعی دارد و در شأن ایشان نیست. مردم باید به مرور با مسائل ایران آشنا شوند. اکثر شیعیان لبنان به دلیل اقدامات روحانیون درباری و تبلیغات سفارت ایران و عوامل دیگر تصویری که از شاه دارند، غیر از تصویری است که شما از شاه دارید. آنها شاه را به عنوان یک زمامدار و رئیس یک حکومت شیعه میشناسند و برای او قداست قائل هستند. عوامل رژیم شاه در لبنان اینگونه تبلیغ کردهاند که او خیلی خواهان نجات شیعیان از فقر و بدبختی است. من در این چند جبهه باید بجنگم و این افکار را عوض کنم.» از جمله مطالبی که آخوندهای درباری – به تعبیر امام – میگفتند این بود که چه معنی دارد یک روحانی ایرانی بلند شود و بیاید به لبنان و رهبری شیعیان را بر عهده بگیرد؟ از این تحریکات علیه امام موسی صدر زیاد بود؛ بنابراین محذوراتی که آقای صدر به ویژه در اوایل ورود امام به نجف داشتند، اقتضا میکرد نتوانند بحث مرجعیت مطلق امام را مطرح کنند. اما کسانی، چون حاج آقا مصطفی و برخی مبارزین ایرانی مقیم لبنان در کوران مشکلات این کشور نبودند و توقعات خاصی داشتند. حاج آقا مصطفی مشی آقای صدر را اینگونه تعبیر میکرد که ایشان اعتقادی به مسائل سیاسی و مبارزه ندارد و صرفاً از نزدیکی با مراجع بهرهبرداری میکند. در میان گروههای خارج از کشور، جبهه ملی سوم و آقای بنیصدر هرچند بدشان نمیآمد که آقای صدر را تخطئه کنند و تغذیه اطلاعاتی آنها هم از طریق جلالالدین فارسی بود؛ اما روی هم رفته نسبت به آقای صدر و دکتر چمران محتاطانهتر و منصفانهتر برخورد میکردند. اگرچه جلال الدین فارسی طی 8 سال پیش از انقلاب یکی از محورهای فعالیت های انقلابی – اسلامی در لبنان و عراق بود اما بیشتر از این که با امام موسی و دکتر چمران در ارتباط باشد با سازمان آزادی بخش فلسطین در ارتباط بود و پس از پیروزی انقلاب هم با یاسر عرفات به ایران بازگشت. بر این اساس می توان نتیجه گرفت که اگرچه جلال الدین فارسی با سازمان های مسلح و چریکی روابط خوبی داشت ولی در حالت کلی نفوذ و تاثیر او در لبنان با نفوذ و تاثیر گسترده امام موسی صدر قابل قیاس نیست.
فرجام سخن در میان بزرگان ما كسانیكه به حق نزدیكتر بودهاند، تعداد دشمنان آنان فزونتر بوده است. چیزی که در امام موسی صدر بود و انقلاب بسیار بدان نیاز داشت، عقلانیت او بود. وی در همه کارها خیلی عقلانی عمل میکرد؛ با همه روابط خوبی داشت؛ با همه رؤسا، مشایخ و بزرگان رابطه حسنه داشت. امام موسی صدر نشان داد که برای حفظ آرامش و ثبات یك جامعه، انسانها باید بتوانند از حق خود گذشت كنند، تلخیها را به فراموشی سپارند و حتی با سرسختترین مخالفان خود فصلی جدید از مناسبات سازنده را بگشایند. شاید باید راز ربودن موسی صدر را در همین خلق خوب او جست. چیزهایی که ما به قیمت اینهمه تجربههای تلخ و آزار و اذیت خودمان و دیگران به آنها رسیدیم، ایشان از همان اول درک کرده و به کار بسته بود… برای همین ایشان را ناپدید کردند. برای اینکه میدیدند که اگر ایشان بماند، پس از پیروزی انقلاب ایران به درد انقلاب و جمهوری اسلامی ایران خواهد خورد… این قضیه ما را به یاد دکتر بهشتی هم میاندازد. اما و دریغا در حالیکه رژیم صهیونیستی برای استخوان های پوسیده یک سرباز خود حاضر است جنگ راه بیندازد و هزینه دهد، آن وقت جمهوری اسلامی ایران و یا لبنان نسبت به سرنوشت فقیه بزرگ و اندیشمندی مانند امام موسی صدر (حتی اگر فکر کنیم وی شهید شده است) بی تفاوت است. هیچ گروه و کشوری، منافعی برای بازگرداندن صدر یا روشن شدن پرونده وی ندارد.
ماجرای ربوده شدن
|
مرحوم سیدهادی خسروشاهی، محقق نامآشنا و مؤرخ برجسته تاریخ معاصر ایران، در واپسین روزهای سال 1398 دیده از جهان فروبست. او علاوه بر اینکه از دوستان و یاران آقا موسی صدر بود و شاهد عینی بسیاری از فعالیتهای وی، بیشترین تألیف و تصنیف و تحقیق را درباره شخصیت امام صدر به تنهایی انجام دادهاست. کتاب «حدیث روزگار» یکی از آن تألیفات است که حاوی خاطرات جذاب و شنیدنی و مستقیم ایشان از امام صدر میباشد. در تهیه پرونده این شماره، قرار بود به محضر ایشان رسیده، درباره رفیق شفیق غایب از نظرش بگوییم و بشنویم. دریغا که تقدیر، موافق تدبیر ما نبود و اجل مهلت این گفتگو را به ما نداد. اینک ضمن درود به روح آسمانی ایشان، مصاحبه ای را که در شهریور ۱۳۹۷ درباب ربایش امام موسی صدربا آن فقید سعید انجام شده است بازنشر مینماییم.
به نظر من یك توطئۀ جهانی بود كه از شوروی سابق تا آمریكای حاضر و رهبری باندهای تبهكار فلسطینیِ همكار با موساد همه در این قضیه درگیر بودند به گزارش نوید شاهد، سید هادی خسروشاهی می گوید:«این یك مسئلۀ سادۀ ناشی از حكومت سرهنگها در لیبی نبود. به نظر من یك توطئۀ جهانی بود كه از شوروی سابق تا آمریكای حاضر و رهبری باندهای تبهكار فلسطینیِ همكار با موساد همه در این قضیه درگیر بودند.» استاد سید هادی خسروشاهی، پژوهشگر تاریخ و از دوستان امام موسی صدر در گفتوگو با گروه تاریخ شفاهی مؤسسه امام موسی صدر درباره ربوده شدن امام صدر نکاتی را مطرح کرده است. بخشی از سخنان وی را که در کتاب «حدیث روزگار» منتشر شده در ادامه میخوانید. در مورد آخرین سفر ایشان به لیبی، همان طور كه برادر بسیار عزیزمان، شهید چمران نیز، اشاره دارند، این یك مسئلۀ سادۀ ناشی از حكومت سرهنگها در لیبی نبود. به نظر من یك توطئۀ جهانی بود كه از شوروی سابق تا آمریكای حاضر و رهبری باندهای تبهكار فلسطینیِ همكار با موساد ـ كه بعدها ماهیت خود را با عملكردشان در قبال مسئلۀ فلسطین نشان دادند ـ همه در این قضیه درگیر بودند. این مسئله یك توطئۀ جهانی بود تا ایشان را از صحنه خارج سازند. البته، مرحوم چمران را نیز، در آن سفر دعوت كرده بودند كه ایشان تصمیم میگیرد به این مسافرت نرود. خود امام موسی صدر نیز، با توجه به خصوصیات روحی بیمارگونه و خاص سرهنگ قذافی قصد نداشت كه به این مسافرت برود، ولی بعد از وساطت بومدین، رئیسجمهور سابق الجزایر، تصمیم میگیرند كه در ماه مبارك رمضان برای حل مشكلات جهان عرب، بهویژه، مسئلۀ فلسطین و جنگهای داخلی لبنان به این سفر بروند تا بلكه بتوانند سرهنگ را روشن كنند كه حقایق صحنه چگونه است و آن طور نیست كه باند تبهكار عرفات و یا دیگران مطرح میكنند. ولی متأسفانه ایشان گویا به این نكته توجه نداشتند كه مهمان كسی میشوند كه از نظر روحیات و اخلاقیات و شذوذات، رهبر همۀ این نوع عناصر میتواند باشد، عناصری مثل عرفات و… . بنابراین، ایشان این سفر را رفتند. ملاقاتها دوستانه نبوده و یا اصلاً انجام نشده و ایشان هم بهطور غیرطبیعی مفقود میشوند. متأسفانه افسرهای حاكم بر لیبی ـ مانند سرگرد جلّود كه به ایران هم آمد ـ حاضر نشدند مسؤولیت قضیه را بپذیرند و آن را به گردن ایتالیا و كشورهای دیگر انداختند. به نظر من این نوع بازیهای ماكیاولیستی دیگر نمیتواند كارساز باشد و مسؤولیت حاكمان لیبی و در رأس آنها، شخص سرهنگ قذافی در این مسئله به هیچ وجه، نه از جانب مردم ایران و لبنان و جهان اسلام فراموش شده است و نه از لحاظ تاریخی فراموش خواهد شد و به نظر من، لكۀ ننگی است كه با دوز و كلكهای سیاسی مرسوم در دنیا نیز نمیتوان آن را پاك کرد. وقتی كه یك آدم بی سر و پایی از اسرائیل یا آمریكا گم میشود و یا دستگیر میشود، دنیا را به آشوب میكشند كه آدم ما چه شد، ولی شخصیت برجستۀ جهانی و مفخّر عالم اسلام در عصر ما مثل امام موسی صدر میرود به لیبی و در آنجا ربوده میشود، آن وقت اینها احمقانه میگویند كه ایشان شبانه به ایتالیا رفت. مسئله به این سادگی نیست كه بگویند مسئله تمام شده است. به هر حال، هم مسؤولان دولت قذافی و هم مسؤولان فعلی باید پاسخگوی آنچه در آن كشور رخ داده باشند.
علت اقدام غیرانسانی لیبی علیه امام موسی صدر
تشریح این موضوع نیازمند بحث مستقل و مفصلی است و پرداختن به آن در یك گفتگوی كوتاه مقدور نیست. ولی میتوان اشاره كرد كه بخشی از آن مربوط به مسائل داخلی لبنان و بخش دیگر مربوط به اهداف قذافی در منطقۀ عربی خاورمیانه بود. از سوی دیگر، امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع عرب، حركتهای سرنوشتساز امام موسی صدر در منطقه را زیر نظر داشتند و چون به عمق موضوع و تأثیر شگرف كارهای امام موسی صدر پی بردند، خیال كردند كه با از میان برداشتن رهبری، مسئله پایان مییابد. غافل از آنكه ریشههای نهضت مقاومت استوار شده بود و آثار آن بعدها روشن كرد كه طرح امام موسی صدر برای رهایی شیعیان و همۀ مردم لبنان، بنیادی بوده است. لیبی پس از ربودن امام موسی صدر، چون با واكنش عظیمی در لبنان، ایران و عراق روبهرو شد ـ و هنگامی كه با سازمان فتح نیز اختلاف پیدا كرد ـ مدعی شد كه سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری عرفات در ربوده شدن امام موسی صدر دخالت داشته است. همانطور كه بعدها و پس از كشته شدن ابونضال در عراق، مدعی شد كه او امام موسی صدر را در فرودگاه لیبی ربوده. اما همۀ اینها افسانه بود و خود قذافی مسؤول اصلی این تراژدی است. در همان زمان، نشریۀ الثوره، ارگان رسمی ساف، در شمارۀ مورخ 11 دسامبر 1979 میلادی، در مقالهای تحت عنوان «جناب سرهنگ، چرا؟» قذافی را عامل ربودن امام موسی صدر معرفی كرد.
عملكرد قذافی در این زمینهها فقط در این دوره پایان نمیپذیرد؛ قذافی با اصرار زیاد شهید فتحی شقاقی رهبر حركت جهاد اسلامی فلسطین را برای حل قضیۀ كارگران فلسطینی كه خود میخواست آنها را از لیبی اخراج كند، به لیبی دعوت كرد. ولی به او یادآور شد كه محافظینش همراه نباشند، چون در لیبی حفاظت كامل به عمل خواهد آمد. پس از ملاقاتی بیثمر، احمد جبرئیل و چند نفر دیگر از رهبران فلسطینی با هواپیمایی سوریه عازم دمشق شدند. اما شهید شقاقی بدون حتی یك محافظ به جزیرۀ مالت فرستاده شد و در هتلی كه متعلق به لیبیاییهاست، سكونت كرد و عصر كه برای قدم زدن به بیرون از هتل رفته بود، از سوی گروه ترور موساد كه مستقیماً از اسرائیل به جزیرۀ مالت رفته بودند، به شهادت رسید. قذافی مانند حادثۀ مفقود شدن امام موسی صدر، پاسخی به فلسطینیها نداد كه چرا شهید شقاقی را همراه دیگر فلسطینیها به سوریه باز نگرداند. و چرا او را تنها به جزیره مالت فرستاد. و چه كسی به اسرائیل خبر داد كه شهید شقاقی در هتل سرهنگ در مالت سكونت دارد. به هر حال، بدون شك مسؤول اول و آخر ربوده شدن امام موسی صدر، سرهنگ قذافی و دولت لیبی است و راه روشن شدن حقیقت پیگیری جدی و مستقیم و قاطع ایران و لبنان و دیگر كشورهای عربی و اسلامی است و البته ما را امیدی به سازمانها و كشورهای آزادیخواه! حقوق بشری! غربی نیست.
ایران، لبنان و موسی صدر
|
امام موسی صدر پیشوای دینی مشهور و ایرانیتبار شیعیان لبنان و بنیانگذار مجلس اعلا و جنبش امل، با اتکاء به سلوک سیاسی معتدل خویش پیروان ادیان و احزاب گوناگون را به همزیستی مسالمتآمیز دعوت میکرد و در این راه دوستان، همرزمان و پیروان زیادی را به خود جذب کرد. یکی از همراهان فکری و عملی این روحانی شیعی، محمدحسین متقی است. متقی به گفتۀ خود در سال ۱۳۵۰ تحت تأثیر گروههای سیاسی مبارز وارد فعالیتهای مبارزاتی شد. او که در انجمن ولیعصر قم با نام امام موسی صدر آشنا شده بود، پس از خروج از ایران، در لبنان به دیدار ایشان رفت و در کنار شهید چمران و محمد منتظری به فعالیتهای مبارزاتی پرداخت. محمدحسین متقی پس از انقلاب نیز در زمینههای سیاسی و اجرایی فعالیتهایی داشت؛ وی علاوه بر تحصیلات حوزوی، فارغالتحصیل رشتۀ حقوق نیز میباشد و در حال حاضر علاوه بر وکالت به امور خیریه نیز اشتغال دارد. اکنونکه حدود ۴۲ سال از زمان ناپدید شدن امام موسی صدر، این روحانی شیعه که نقش برجستهای درصحنۀ سیاسی لبنان معاصر و سیاست بینالملل خاورمیانه بازی کرد میگذرد، فصلنامۀ خاطرات سیاسی گفتگویی با جناب آقای محمدحسین متقی ترتیب دادهاست تا مخاطبان نشریه را با زوایای پنهان، مواضع و زمینه های مبارزاتی و عقیدتی ایشان بیشتر آشنا کند. ضمن تشکر از ایشان که وقت ارزشمند خود را در اختیار این نشریه قرار دادند از خانم دکتر فاطمه رنجبر نیز سپاسگزاریم که زحمت انجام این مصاحبه را بر عهده گرفتند.
در ابتدا لطفا قدری ازسوابق شخصی خودتان بگویید. بنده متولد سال 1335 هستم و تقریباً از سال 1347-1348 وارد عرصه سیاست و فعالیتهای اجتماعی شدم و در مقطعی در سال 1353 به دلیل حساسیت مبارزات داخل کشور، به خارج از کشور رفتم و در لبنان از طریق شهید محمد منتظری و شهید چمران با آقای صدر آشنا شدم و در آنجا گفتگوهایی داشتیم؛ بعد از انقلاب هم در ایران بودم و در کنار فعالیتهای مربوط به ساختار حکومت و ابتدای تشکیل سپاه با سپاهیها همکاری داشتم و سپس در استان خوزستان ـ در شرایطی که آنجا مشکل بود ـ به آنجا رفتم و فعالیتهایی نیز در آنجا داشتم و بعدازآن هم به اعتبار رشتهای که در آن تجربه کسب کرده بودم در شرکت نفت مشغول فعالیت شدم؛ زیرا تحصیلات من در رابطه با حقوق خصوصی است و من در حال حاضر وکیل پایهیک دادگستری هستم. بعد از پایان خدمتم در شرکت نفت فعالیتهایی درزمینۀ وکالت داشتم و امروز هم در موسسه خیریۀ دارالاکرام مشغولم حدود هشت سال سابقۀ فعالیت دارم؛ در آنجا برای کودکان یتیم بورسیه تحصیلی فراهم میکردیم؛ الآن هم با آنها همکاری دارم در حال حاضر حدود دو سال است در یک خیریۀ دیگر هم فعالیت دارم به نام خیریه مهر هوشمند که اگر نیاز باشد در مورد آنهم توضیحاتی ارائه خواهم داد. این خلاصه مختصر و چکیدهای از گذشته من . از نحوۀ آشنایی خود با امام موسی صدر بفرمایید. در سال 1354 بود که من وقتی به لبنان برای دیدن شهید چمران رفته بودم از طریق ایشان با همراهی شهید محمد منتظری و برخی از دوستان دیگر قرار شد به دیدن آقای صدر برویم؛ بنابراین به لبنان و به موسسه مربوط به آقای صدر رفتیم و آنجا اولین دیدار را با ایشان داشتم که جلسه بسیار خوب و شیرین و جذابی بود و شخصیت ایشان هم شخصیت جالبی بود و بعدازآن دیدار این مسأله ادامه پیدا کرد و ما بیشتر به ایشان ارادت پیدا کردیم. لطفا توصیف و تحلیلی از فعالیتهای امام موسی صدر در لبنان ارائه دهید. به نظر من جناب آقای سید موسی صدر بعدازاینکه از ایران به لبنان رفتند، آنجا بین شیعیان جنوب لبنان، این وظیفه را احساس کردند که یک حرکت اجتماعی به وجود بیاورند و دفاع از حقوق اجتماعی را به آنان بیاموزند و ارزشفعالیتهای اجتماعی و سیاسی موثر را برای آنان بیان کنندو قدرت اجتماعی لازم را برای آنها ایجاد کنند. در آنجا مجلس اعلی شیعیان را پایهگذاری کردند و چندین سال طول کشید تا در شهرها و روستاهای جنوب لبنان ازجمله صور و صیدا و نبطیه و سایر مناطق واقعاً بتوانند پیام یک روحانی شیعی را به گوش خانوادهها برسانند و فعالیت خیلی گستردهای در این زمینه انجام دادند و شبانهروز نیز تلاش کنند تا حرمتی را برای شیعیان ایجاد کنند؛ زیرا میدانید در جامعه لبنان آن روز تقریباً حکومت توسط مسیحیان و اهل تسنن اداره میشد و شیعیان علیرغم اینکه گروه بزرگی از اجتماع را تشکیل می دادند و میتوانستند نقش بزرگی در مسائل اجتماعی ایفا میکردند اما نقشی چندان برجسته ای نداشتند و درواقع نقشی بسیار کمرنگ و شاید نزدیک به صفر؛ اما آقای صدر این با ایجاد فعالیتها، روحیه دادن ، گفتگو و جلسات و فعالیتهای خستگیناپذیر در تمام لبنان ـ هم در بیروت و هم در شهرهای شمالی و جنوبی ـ توانستند حرکت بزرگی ایجاد کنند که مجلس اعلی نماد بیرونی آن بود و تا یک مقطعی مرحوم شهید دکتر چمران را دعوت کردند و ایشان در شهر صور موسسهای حرفهای را بنیان گذاشت که در آن موسسه حرفهای بچههای خانوادههای شیعه که عمدتاً محروم بودند و کارهای فنی بلد نبودند و سرمایهای هم نداشتند که بخواهند تجارت کنند و تحصیلی هم نداشتند که بخواهند با تحصیلات خود مطرح باشند و به معنای واقعی محروم بودند؛ با این حرکت که آنجا ایجاد کردند به نام حرکه المحرومین. در این «حرکت المحرومین» مرحوم شهید دکتر چمران سازمان «أمل» را پایه گذاری کرد “أمل” واژه اختصاری از «أفواج المقاومه اللبنانیه» بود، این فوجها یا افواج مقاومت که متشکل از بچههای شیعیان جنوب لبنان بودند، در آن موسسه حرفهای تحصیل کردند و به نحوی هم دروس رسمی را میخواندند و هم حرفهوفن یاد میگرفتند و برای یک حضور جدی در جامعه لبنان فردا آماده میشدند و همین حرکت أمل بود که بعدها بهصورت بسیار جدی تعقیب شد و آراء آنها حکومت ساز شد و برای آنها هویت ایجاد کرد و آنها توانستند یک مقام رسمی حکومتی را به خود اختصاص دهند و در حال حاضر ملاحظه میکنید که رئیس مجلس لبنان از بین همین گروه و شیعیان تعلیمیافته انتخاب میشود همانطور که رئیسجمهور مسیحی است و رئیس دولت از اهل تسنن و دروزی است؛ یعنی یکپایه از سهپایه حکومت در لبنان را شیعیان به خود اختصاص دادهاند و این نبود جز با تلاشهای مستمر و خستگیناپذیر جناب آقای صدر که دعا میکنیم خداوند ایشان را در هرکجا هست در دنیا یا در آخرت مشمول رحمت واسعه خودش قرار دهد. این مطلب که من راجع به شیعیان گفتم نیاز به یک ضمیمهای هم دارد و آن این است که نقش ایشان در بین جامعۀ اهل تسنن و در جامعۀ مسیحیان چگونه بود،آنقدر آقای صدر حسابشده و با دقت و هوشیاری منافع شیعیان را تعقیب میکرد که اهل تسنن و مسیحیان لبنان هم این حقوق را به رسمیت می شناختند و برای آقای صدر فوقالعاده احترام قائل بودند، آقای صدر در بین روستاهای مسیحی و خانوادههای مسیحی یا در بین خانوادههای اهل تسنن و حتی یهودیانی که اقلیتی در لبنان بودند خیلی نفوذ کلمه داشتند و خیلی به ایشان احترام میگذاشتند و او را به سخنرانی میکردند و ایشان در کلیساها حضور پیدا میکردند و در اختلافات آنها نقش داوری را به عهده میگرفتند و فوقالعاده برای آنها اهمیت داشتند؛این هوشیاری آقای صدر و ذکاوتی که از خود به خرج میداد و اینکه چه مطلبی را کجا بیان کنند و واقعاً از چهره اسلام که در آنجا غبارآلود شده بود و تحت تأثیر عوامل بیگانه، مظلوم واقعشده بود ایشان بیاید و یک چهره جدیدی و یک نماد جذابی از فعالیتهای اسلام شیعی را مطرح کند بهطوریکه مورد اتفاق هم مسیحیان و هم اهل تسنن و هم شیعیان باشد و فلسطینیهایی نیز که بعد از آوارگی و فعالیتهای رژیم صهیونیستی به لبنان واردشده بودند و در آن مناطق سکونت داشتند آنها نیز خیلی حامی آقای صدر بودند چون ایشان از فلسطینیها و از حقوق آنها و از مقاومت آنها نیز خیلی دفاع میکرد و اینها آثاری است که مقداری از آقای صدر بهصورت سخنرانی و کتاب باقیمانده که شما حتماً به آنها دسترسی دارید بههرحال یک شخصیت بانفوذ، فهیم، بسیار حسابگر و پرکار و خستگیناپذیر که توانست شیعیان لبنان را از یک شرایط بد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی که داشتند به یک شرایط نسبتاً مطلوب در لبنان امروزی تبدیل کند این چهره، چهره ماندگاری است که هیچگاه در نگاه آنها و در نگاه شیعیان جهان فراموش نخواهد شد. نگاه ایشان به آرمانهای فلسطین و رهبران فلسطینی چگونه بود؟ در دوران زعامت آقای صدر داستان پیچیدهای راجع به فلسطینیها شکل گرفت که این پیچیدگی هنوز هم همۀ ابعاد آن باز نشده شاید ما هم راوی صادقی از عمق این ماجرا نباشیم؛ چون ما فقط در مقطعی نظارهگر داستان بودیم و فقط میتوانیم یک اشارهای به برخی از جوانب آن کنیم و بقیه داستان را هم به آینده واگذار کنیم، یا اشخاصی که در این مسأله صاحبنظر هستند اعلام نظر کنند. جناب آقای صدر در مورد کلیت مسائل فلسطینیها نهتنها مخالف نبود بلکه بسیار موافق بود، اینکه فلسطینیها انسانهای مظلومی هستند و از سرزمینشان راندهشدهاند و بسیاری از آنها درراه مقاومت کشته و یا آواره شدهاند و باید از حقوق آنها دفاع کرد یا اینکه در فلسطین ما مسأله اسلام راداریم و مسجدالاقصی مسلمانان در آنجا واقع است و به حریم اسلام حمله شده و معارض ما در آنجا یهودیها بلکه صهیونیستها هستند. و در جهت منافع فلسطینیها تلاش میکرد و تبلیغ میکرد و سعی میکرد مردم لبنان را قانع کند که اینها مهمانان شما هستند پذیرای آنها شوید و با آنها همراهی کنید؛ تهدیدهای اسرائیل را به جد نگیرید مظلومیت آنها را بهمثابه مظلومیت امام حسین و ائمه تلقی میکرد و خیلی تلاش میکردند کلیت مسأله فلسطین نهتنها فراموش نشود بلکه موردحمایت مردم شیعۀ لبنان که هممرز با اسرائیل بودند هم قرار بگیرد و در بیروت و در محافل دیپلماتیک نیز از طرفداران این کلیت بود. منتها در حد فهم من نکتهای که اینجا وجود داشت این بود که خود فلسطینیها یک گروه نبودند و در همان زمان که آقای یاسر عرفات جنبش الفتح را اداره میکرد که همان جنبش عمومی فلسطین بود یک نوع از چپیها و جنبشهای چپگرایانه داشتند که مثلا آقای ژرژ حبش آن را ریاست میکرد یا آقای نایف حواتمه در آنجا در رأس گروه دیگری بود، رهبران چپ فلسطینی که شعارهای خیلی تند میدادند و با یاسر عرفات نیز مخالف بودند در کنار اینها گروههایی هم بودند که بسیار مقاوم خیلی منطقی ملی و اسلامی حالا شیعه یا سنی مبارزه میکردند و مقداری هم حتی از گرو الفتح یعنی گروه یاسر عرفات تندتر حرکت میکردند و رادیکالتر از فتحیها بودند خب آقای صدر در ضمن اینکه باکلیت مسأله فلسطین همراه بود با چپگرایی و گرایشهای وابستۀ فلسطینیها به قدرتهای کمونیست در دنیا به چین یا شوروی و شعارهای تند و رادیکال که مخرب سیاست عمومی فلسطینیها بود و به آنها ضرر و ضربه وارد میکرد خیلی موافق نبودند و با آنها کنار نمیآمدند گاهی هم مصاحبه میکردند و با آن مخالفت میکردند آنها هم متأسفانه بهجای رعایت حقوق ملی خود و شاید منافع اساسی خودشان به حالت چپگرایی و رادیکال بودن خود مینازیدند و خیلی در روزنامهها و مجلاتشان به آقای صدر حمله میکردند این منازعه وجود داشت، این منازعه گاهی حتی به یاسر عرفات هم کشیده میشد به این معنا که خود مرحوم یاسر عرفات هم درجاهایی از آقای صدر فاصله میگرفت یا آقای صدر از ایشان فاصله میگرفت علت هم این بود که جناب آقای صدر داستان فلسطین را در چارچوب اسلامیت آن میدید و علاقه داشت که جهان اسلام احساس کنند که این مسأله یعنی فلسطین مسأله آنها است و پشتیبانی و دفاع کنند و با معارضین فلسطینیها مقابله کنند اما حرکتهای الفتحی ها و آقای یاسر عرفات بیشتر جنبۀ عربی و ناسیونالیستی به خودش میگرفت و جنبههای اسلامیاش خیلی کمرنگ میشد؛ اینها در مصاحبههایشان، مواضعشان و گفتگوهایشان تأثیر میگذاشت و برای آقای صدر خیلی خوشایند نبود و باعث میشد که یک سری مشکلاتی هم برای ایشان درست کند چون ایشان باید از فلسطینیها دفاع میکرد وقتیکه مواضع آنها از قالب اسلامیت به یک داستان ناسیونالیستی فلسطینی یا عربی میرفت قانع کردن شیعیان لبنان برای دفاع از آنها کار دشواری میشد زیرا آنها حس میکردند که ما شیعه هستیم و آنها سنی هستند و ما اینجا در لبنان هستیم آنها در فلسطین هستند برای چه ما باید چنین خسارتی را تحملکنیم برای چه باید حملههای اسرائیل به ما به بهانه فلسطینیها صورت بگیرد و برای آقای صدر قانع کردن چنین جمعیت عظیمی که میزبان فلسطینیها بودند و دائما خشم اسرائیل را به دلیل دفاع از فلسطینیها به خود میخریدند، مشکل بود لذا آقای صدر گهگاه از جنبش فتح هم فاصله میگرفت، این داستان اثر گذاشت بر پیروان ایرانی فلسطینیها که داستان فلسطین برای آنها یک حالت حماسه پیداکرده بود و درواقع بهصورت یک امر بسیار مطلوب و رویکرد بسیار مثبت به فلسطینیها ، حرکت آقای صدر را نمیپسندیدند و بعضاً به آقای صدر حمله میکردند و به نحوی ایشان را مخالف فلسطین قلمداد میکردند چون آنقدر که موضوع برای ایشان روشن بود برای ایرانیها در آن موقع روشن نبود اینکه فلسطینیها یکدست نیستند و مسائلی که بین آنها مطرح میشود چه ویژگیهایی دارد، لذا انشقاق و شکافی هم در طرفداران انقلاب فلسطین در بین ایرانیها چه در اروپا و چه در ایران رخ داد یعنی دانشجویان خارج از کشور در اروپا و آمریکا و سازمانهای انقلابی ایرانی بعضی در تأیید مواضع آقای صدر موضع گرفتند بعضی در مخالفت با مواضع آقای صدر موضع گرفتند اگر بخواهم نام ببرم که البته خیلی هم درست نیست ولی چون بعضی از نامها خیلی مطرحشده و همه از آنها آگاه هستند ان شاء الله که ایراد نداشته باشد؛ مثلاً در لبنان جناب آقای جلالالدین فارسی که بعدها به ایران آمد و نامزد ریاست جمهوری دوره اول به همراه آقای بنیصدر و دیگران شد و میخواست رقابت کند ـ که حالا بنا به دلایلی کنار گذاشته شد ـ آقای فارسی آن موقع در سوریه و لبنان رفتوآمد میکرد و ایشان از مخالفان پروپاقرص آقای صدر بود و بهظاهر طرفدار فلسطینیها و آقای عرفات بود و به اروپا میرفت و سخنرانی میکرد و عده ای از دانشجویان ایرانی که گرایشهای چپ داشتند به مخالفت با آقای صدر تحریک میشدند و میگفتند آقای صدر ممکن است با فلسطینیها موضع مخالف داشته باشد ولی از طرف دیگر دانشجویانی که مسلمان و شیعه بودند و تا حدودی سر بهحساب بودند و آقای صدر را میشناختند تا حدی از مواضع آقای صدر دفاع میکردند مثل انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا که آقای صادق طباطبایی یکی از نمایندگان آنان بود، بههرحال این داستان در مورد آقای صدر داستانی بود که تقریباً به شهادت یا ناپدید شدن ایشان منجر شد یعنی در اثر مخالفتهای گروههای چپگرای فلسطینی که روی مواضع کسی مانند قذافی تأثیرگذار بودند، زیرا قذافی هم در لیبی یک رهبر خیلی تندروی رادیکال سلطهطلب بود که فلسطینیها خیلی روی او تأثیرگذار بودند و شنیدهاید که وقتی ایشان برای انجام کاری به لیبی رفت مفقود شد و بعد هم دیگر پیدا نشد بعدها آشکار شد که مشکلاتی که برای آقای صدر پیشآمده توسط همان گروههای چپگرای فلسطینی هدایتشده و اگر قذافی هم کاری کرده در اثر تحریکات آنها بوده داستانی که هنوز هم ناتمام است و مرثیهای است که ناسروده مانده و ان شاء الله در آینده باید ابعاد آن روشن شود. نظر ایشان درباره شخصیت امام خمینی و انقلاب اسلامی چه بود؟ در رابطه با ارتباط آقای صدر با مرحوم آقای خمینی شاید بهترین تحلیل این باشد که بگویم هردوی این بزرگواران از یک نقطه شروع کردند و به یک نقطه هم ختم کردند هر دو به دنبال اعتلای قدرت شیعه بودند، هر دو میخواستند در چارچوب اهداف اسلامی حرکت کنند ـ یکی در لبنان و یکی در ایران ـ اما روشهای آنها باهم متفاوت بود شاید امروز بهتر از آن سالها بتوانیم داوری کنیم و شاید بعد از ما یعنی چند سال بعد، دیگران بهتر از امروز بتوانند داوری کنند که آیا روش مرحوم امام خمینی بهتر، مناسبتر، ماندگارتر، تأثیرگذارتر و نافذتر بوده یا روش مرحوم آقای صدر- اینکه میگویم مرحوم نه اینکه ایشان شهید یا کشتهشده باشد ان شاء الله که ایشان زنده باشد و تحت رحمت و عنایت خداوند باشد- . روش آقای صدر برای اعتلای مقام شیعه در لبنان ضمن آنکه حمایت اولیه مردم را باکارهایی که انجام داد و رفتوآمدها و تأثیری که بهصورت عملی در خانوادهها گذاشت و آنها را نسبت به خود جذب کرد، عمدتاً در عرصه سیاست و دیپلماسی بود، در عرصه رفت و آمد بین دربارها و دفاتر ریاست جمهوری کشورهای مختلف در جامعه عربی و غیرعربی بود ایشان توانست یک برآیندی از حمایت را برای خود و برای شیعیان جنوب لبنان ایجاد کند حتی از کسی مانند محمدرضا شاه پهلوی و ملاقاتهایی که با شاه داشت. ولی روش آقای خمینی در چارچوب مرجعیت و روحانیت و مساجد و نفوذ از قاعده اجتماع بود و تأثیرگذاری روی تودههای مردم در اقصی نقاط دنیا و استفاده از فرصتهایی که در عرصه سیاست پیشآمده بود و فشار از پایین به بالا؛ و اینکه شاه باید برود و حکومت اسلامی تشکیل شود؛ البته در آن زمان آقای خمینی هنوز به این نقطه نرسیده بود آقای خمینی در نجف بود ولی آقای صدر در رأس قدرت سیاسی که به وجود آورده بود قرار داشت و اینکه ما بخواهیم داوری کنیم که آیا روش آقای صدر پسندیده بوده یا روش امام خمینی عرض کردم شاید امروز راحتتر بتوانیم این حرف را بزنیم و البته در آینده دیگران بهتر از امروز سخن خواهند گفت؛
ولی خوب شما نتیجۀ فعالیت آقای خمینی را در حکومت امروزی ایران میبینید و نتیجه فعالیت روشنگرانه و جسورانه و خستگیناپذیر آقای صدر را در لبنان، در قدرتی که شیعه امروزه در حکومت لبنان گرفته و در کنار اهل تسنن و مسیحیان یکی از بدنههای قوی حکومت لبنان شدهاست و همین حزب الله جنوب لبنان و قدرتی که آنها در مقابله با اسرائیل دارند، همهاش نتیجه فعالیتهای ایشان است، در ظاهر آن زمان روش آقای خمینی خیلی با روش آقای صدر انطباق پیدا نمیکرد و در مصاحبهها و گفتگوها خیلی آثاری نمیدیدیم که آقای خمینی در گفتههای خود از آقای صدر تأییدی کرده باشد یا آقای صدر اتکاء خیلی سنگینی به قدرت مرجعیت در مورد آقای خمینی داشته باشند، شاید قدرت آقای صدر به مرحوم آقای خویی بیشتر از آقای خمینی بود و پیروان آقای صدر هم گرایشهایشان به آقای خویی بیشتر از آقای خمینی بود ولی درهرحال معارضه و مخالفتی هم باهم نداشتند و شاید تأییدهای تلویحی نیز صورت میگرفت؛ بالاخره راهی که آقای صدر رفت یک شاخه از نتیجهاش وضع امروز شیعیان لبنان است و یک شاخهاش هم مرگ و تراژدی است که برای ایشان رخ داد و سرنوشت غمناکی که در ناپدید شدن ایشان بر همه ما تحمیل شد و هنوز هم ما در انتظار روشن شدن ابعاد آن حوادث هستیم و سرنوشتی هم که برای انقلاب ایران رخ داد در ده سال اول که مرحوم آقای خمینی زنده بود و سی سال بعد و دولتهای بعدی و رهبر بعدی که جایگزین شد آشکار است و بعدازاین دیگران خواهند گفت که کدامیک ثمرات بیشتری را به لحاظ کیفی به بار آورده است؛ هرچند به لحاظ کمی این دو باهم قابلمقایسه نیستند چون بالاخره آنچه در ایران رخداده در یک کشور 80 میلیونی با ثروتهای عظیم و استعدادهای فوقالعاده ولی لبنان یک کشور کوچک است و شیعیان لبنان هم جزئی از جامعه لبنان هستند و به لحاظ کمّی نمیتوان مقایسه کرد ولی به لحاظ کیفی روشی که ایشان رفته قابلمقایسه با مرحوم امام هست ان شاء الله با داوری که انسانهای بصیر در آینده خواهند کرد. سؤال دیگری که اینجا پیش میآید این است که آیا در ایجاد نگرش منفی در بین مبارزان ایرانی نسبت به امام موسی صدر در رابطه با مسأله فلسطین افرادی مانند محمد منتظری و جلالالدین فارسی دخیل بودند و آیا اغراض شخصی نیز داشتند؟ راجع به موضعگیری آقای صدر در مورد فلسطینیها یک دوگانگی پیدا شد و درواقع دو نظریه و دو گروه وارد این مناقشه شدند؛ تردیدی نیست و من خودم در متن برخی از مناقشاتشان بودهام شاید در سؤالات شما نباشد که بخواهم توضیح دهم، اما من در مصاحبههای دیگری که کردهام ـ و شما سوابق آن رادارید ـ به آن مطالب اشاره کرده ام، اما اینکه حالا چه کسی مؤثر بود و چه کسی مؤثر نبود قاعدتاً شخصی مانند آقای جلالالدین فارسی نمیتواند با روابط صمیمی و نزدیکی که با نجف و آقای خمینی داشته در نگاهی که آقای خمینی بر روی آقای صدر دارد بیتأثیر باشد؛ البته من اطلاع دقیقی ندارم که چه گفتگوهایی صورت گرفته ولی میدانم که موضع آقای جلالالدین فارسی کاملاً منفی بوده و رابطه ایشان هم با نجف خیلی رابطه نزدیک و صمیمیای بوده و میتوان پیشبینی کرد که بالاخره ایشان رفتهاند و گفتگوهایی کردهاند و حرفهایی زدهاند و احتمالاً هم تأثیراتی داشته است یا در مقابل انتقاداتی که به آقای صدر میشد و فرضاً موضعی که آقای صدر راجع به آقای خمینی داشت این روشن است که وقتی آقای صدر حمایت کاملی از طرف آقای خمینی دریافت نکند البته آقای خمینی را در نظر بگیرید که در نجف بین سالهای 50 تا 57 است نه آقای خمینی در اوج قدرت سیاسی بعد از سال 57. آن آقای خمینی که در نجف بود و بهعنوان یک مجتهد درس خارج میداد و گوشهای از حوزه نجف را با شاگردان خود اداره میکرد؛ شاید آقای صدر نقطه جذابی در حمایت آقای خمینی نمیدید و من احتمال میدهم که گرایش اطرافیان آقای صدر به آقای خویی نیز شاید تحت تأثیر این موضوع بود یعنی اینقدر که آنها در امر مرجعیت به آقای خویی اتکا میکردند به آقای خمینی اتکا نمیکردند و این را طبیعی میدانم؛ بالاخره دو روش توسط دو مرد که در آن زمان در مورد یکی هنوز به نتیجه نرسیده بود اما در مورد آن دیگری به نتیجه رسیده بود بالاخره یک مناقشه فکری درروش باهم داشته باشند و این را خیلی غیرطبیعی نمیدانم اما همانطور که گفتم تصور میکنم نقطه شروع آن دو بزرگوار برای اعتلای شیعه بود و پایان آن نیز با همدیگر تمام کردند و هر دو پروژه خود را به نتایجی رساندند ولی داوری در مورد اینکه کدام به لحاظ کیفیت، روش و نتایج موفقتر بوده، داوری است که آیندگان باید نسبت به این موضوع داشته باشند. نظر انقلابیون ایرانی درباره امام موسی صدر چه بود؟ انقلابیون ایران بهتبع این شکافی که در مورد صحت یا عدم صحت آن در روش پیشآمده بود نیز به سه گروه تقسیم میشدند، گروهی بودند که کاملاً روش آقای صدر را تأیید میکردند و خیلی با فلسطینیها و حتی الفتح سر و سرّی نداشتند و بحث آنها اسلام و شیعه و قدرت شیعه بود آنها شاید نسبت به فلسطینیهایی که سنی و یا رادیکال بودند یا بعضاً کمونیست بودند موضع داشتند این نظر گروهی از مبارزین ایران بود که من بهطور مثال میتوانم انجمنهای اسلامی ایران در اروپا و آمریکا را که بیشتر با آقای صدر محشور بودند مثال بزنم که بر روی مواضع آقای صدر تأکید میکردند یک گروهی هم در داخل ایران بودند که بیشتر مواضع فلسطینیها را تأیید میکردند و شیعه و سنی برایشان مطرح نبود و حتی برای برخی گروههای ایرانی مسلمان و یا کمونیست بودن هم مطرح نبود صرف فلسطین و اینکه آنها در مقابله با صهیونیستها و آمریکا هستند کافی بود تا از فلسطین حمایت کنند و خیلی مواضع آقای صدر را برنمیتافتند و بیشتر گروههایی که آن زمان مبارزه میکردند مانند مجاهدین خلق یا چریکهای فدایی یا فرضاً برخی از افراد درون روحانیت اینها کسانی بودند که بیشتر روی این موضع تأکید داشتند چون بالاخره برای ایرانیها فلسطین تبدیل به یک حماسه شده بود یعنی هر چیزی که اسم فلسطین روی آن میآمد و یا کسی که فلسطینی بود یا مسألهای که به آن دیار مربوط میشد برای مبارزان ایرانی یک جنبه بسیار حماسی و باارزش پیداکرده بود بنابراین مقام یاسر عرفات یا سایر رهبران انقلابی فلسطین برای آن گروه خیلی مقدس بود و خیلی با احترام و تقدیر با آن رفتار میکردند. یک گروه سوم و گروه میانهای هم بودند که خود را خیلی متعصبانه به مواضع این دو گروه نزدیک نمیکردند و تعصب به خرج نمیدادند و ضمن اینکه آقای صدر و حرکات ایشان مورد تأیید آنها بود درعینحال با فلسطینیها نیز رابطه نزدیک داشتند و سعی میکردند که در موارد اختلاف آنها را نیز به هم نزدیک کنند یعنی موارد اختلاف را از بین ببرند و سعی میکردند طرفداران را نیز تعدیل کنند که مرحوم شهید محمد منتظری و گروهی که منتسب به ایشان بود و خود من که عضو کوچکی از فعالان خارج کشور بودم در همین گروه جای میگرفتیم یعنی بدون تعصب هم با فلسطینیها رفاقت میکردیم و هم با آقای صدر و هم به آقای خمینی ارادت داشتیم و خود را خیلی درگیر مسائل اختلافی نمیکردیم به گمان من این سه موضع در بین انقلابیون ایران مطرح بود و طرفدارانی داشته که هنوز هم این مواضع وجود دارد و آثار آن از بین نرفته است. سؤال بعدی این است که درواقع چه کسانی از حذف آقای امام موسی صدر سود میبردند؟ اینکه چه کسانی سود میبردند سؤال خوبی است معمولاً در اتفاقاتی که در جهان سیاست میافتد وقتی عامل یک اتفاق نامعلوم است و میخواهند کنجکاوی کنند ببینند چه کسی باعث شده که فلان اتفاق بیفتد ، معمولاً افراد هوشمند سیاسی نگاه میکنند ببینند چه کسی از این حادثه سود میبرده و معمولا آنهایی که از این حادثه سود میبرند در معرض اتهام هستند؛ حالا آقای صدر در جهت اعتلای امر شیعیان سالها فعالیت کرده و کار خود را به نتیجه رسانده و شیعیان را به قدرتی تبدیل کرده و بعد به لیبی رفته آنجا محصور و ناپدیدشده و میخواهند ببینند چه کسی از این قصه سود میبرد. معلوم است که نیروهای چپ رادیکال فلسطینی جزو مخالفان قسمخورده و سرسخت آقای صدر بودند این هم معلوم بود که قذافی از آنها حمایت میکرد، از نایف حواتمه و ژرژ حبش حمایت میکرد و البته بازهم معلوم است که نیروهای چپ ایران و یا حتی مسلمانهای رادیکال چپ زده مانند مجاهدین خلق، گرایش به فلسطینیهای چپگرا داشتند کسانی که بههرحال در حوزۀ مسأله سیاست منطقه از حصر آقای صدر نفع میبردند، نیروهای چپگرا و بهظاهر رادیکال بودند و آنهایی که بیشترین ضرر و زیان از ناپدید شدن چنین شخصیتی به آنها وارد شد متن تودههای جنوب لبنان شیعیان مظلوم و گرفتار و بچههای آنها که تازه میخواستند شکوفا شوند و به قدرت برسند، آنها خیلی لطمه خوردند و خیلی صدمه دیدند هرچند که ارزش کار آقای صدر آنقدر بود که حتی در نبودش هم سایهاش، معنویتش، موعظههایش و کارهای سیاسیاش همچنان تأثیرگذار بود و آنها نهتنها آن حرکت را متوقف نکردند بلکه به ثمراتی رساندند که دیگر آقای صدر نماند که ثمرات کارهای خود را ببیند ولی الآن شیعیان در لبنان یکی از ستونهای قدرت سیاسی، نظامی، اجتماعی و اداری لبنان هستند یعنی هم در عرصه مسائل دفاعی و نظامی و تسلیحات و هم در مسائل سیاسی بدون نظر شیعیان لبنان هیچ تصمیمی نمیتواند نهایی و نافذ شود و قابل اجرا باشد، من امیدوارم که این حرکت همچنان ادامه داشته باشد و آقای صدر هم اگر زنده است خداوند زمینۀ آزادی ایشان را فراهم کند و اگر هم شهید شده در اعلیعلیین با مقربین درگاه خودش محشور کند و پیروان ایشان و وابستگان ایشان که به راه ایشان پایبند هستند بتوانند اهداف مقدس ایشان را عملی کنند و هرروز بهتر از روز قبل بتوانند آن نقطه نظرات و آن اهداف مقدس را شکوفا کنند.
آیا دولت ایران پس از انقلاب در پیگیری پرونده ایشان کوتاهی کرد؟ راجع به دولت ایران و کوتاهی احتمالی که در پیگیری پرونده آقای صدر احتمالاً صورت گرفتهشده باشد دو نکته مطرح است، یکی آنکه آنچه اتفاق افتاد چه بود و دیگر آنکه اگر اتفاق نمیافتاد چه میشد. آنچه اتفاق افتاد این بود که بعد از انقلاب آقای یاسر عرفات بلافاصله در ایران حاضر شد و بسیاری از شخصیتهای انقلابی، خود را به ایران رساندند تبریک گفتند و سفارت فلسطین در ایران بهجای سفارت اسرائیل تأسیس شد و روابط ایران با کشورهای اسلامی خیلی خوب پیش رفت و بالاخره کسانی هم که از دوستان شاه بودند موضع امتناع و سکوت گرفتند؛ در واقع ایران یک زلزلهای را در منطقه ایجاد کرده بود که پرستیژ بسیار بزرگی برایش ایجاد شده بود. دراینبین آقای قذافی یا معاون او آقای جلّود و یا کسانی که دستاندرکار دولت لیبی بودند اظهار تمایل کرده بودند که بلافاصله به ایران بیایند و مرحوم آقای خمینی به اینها اجازه نداد یعنی گروه طرفداران آقای صدر و دکتر چمران یا آقای صادق طباطبایی که خدا همه آنها را رحمت کند یا بزرگان دیگری که با آقای صدر مرتبط بودند، اینها بالاخره در آن زمان در اطراف آقای خمینی هم بودند و مرتب زمزمه می کردند که ایران به کشور لیبی فشار بیاورد و کشور لیبی پرده از این ابهام بردارد؛ بنابراین اوایل کار هم بود و احتمال زندهبودن آقای صدر هم زیاد بود و احتمال داشت که در زندان لیبی باشد و بعدها هم ثابت شد در آن زمان بوده و بالاخره دولت ایران تحت تأثیر فرمایش آقای خمینی ارتباط خود با لیبی را برقرار نکرد یعنی سعی کرد نفوذ خود را به کار بگیرد که آقای صدر آزاد شود و لیبی پاسخ گوی کار خودش باشد ولی در آن زمان تقریباً همزمان با این اتفاق یک حرکت دیگری هم رخ داد و آن حرکت این بود که طرفداران رادیکال و سرسخت انقلاب ایران که با فلسطینیها و حتی قذافی و سایر کشورهای دنیا میخواستند یک ارتباط وسیع انقلابی دامنهداری ایجاد کنند و ایران تازه آزادشده بود و این ارتباطات میتوانست توسعه پیدا کند اینها مسأله آقای صدر را در حاشیه میدیدند و موافق نبودند که ما رابطه خود را با دولت لیبی تحت تأثیر گمشدن آقای صدر خدشهدار کنیم و اگر اعتقادی هم داشتند که باید دنبال آقای صدر بگردیم شاید در خوب شدن رابطه ما با دولت لیبی عملیتر و محققتر میدیدند تا با قطع ارتباط و قهر کردن و فشار منفی آوردن؛ مخصوصاً یک گروهی هم حتی از آن گروهی که من سابق اسم بردم مثل شهید محمد منتظری طرفدار این نظریه شدند ولی من با این نظریه همفکر نبودم و موافق تندرویهای شهید محمد منتظری نبودم اما بالاخره اینها فشار آوردند و حتی در دولت بازرگان رفتند فرودگاه را اشغال کردند و هواپیما گرفتند با پاسپورت یا بدون پاسپورت به لیبی رفتند و با قذافی ملاقات کردند و سعی کردند که سیاست احتیاطآمیز یا توأم با طمأنینه مرحوم مهندس بازرگان که حمایت آقای خمینی همپشت آن بود، به نحوی خدشهدار کنند میدانید که در دولت مرحوم بازرگان مثلاً صادق طباطبایی که از طرفداران سرسخت آقا موسی بود و آقا موسی دایی ایشان میشد و ایشان خواهرزاده آقا موسی بود، خیلی نفوذ داشت و مدتی سخنگوی دولت بازرگان بود و از آن مهمتر شخصیتی بود که بین دولت آقای بازرگان و آقای خمینی رفتوآمد میکرد دلیلش هم این بود که یک قوموخویشی هم با احمد آقای خمینی داشتند درواقع وجه اشتراکی بین آقای خمینی و خانواده آقای خمینی و دولت آقای بازرگان بود؛ بنابراین شاید تأثیرگذاری آنها در موضوع بیارتباط نباشد که مخالف باشند بااینکه دولت بخواهد بیاید و فشار نیاورد، یعنی دولت را در موضعی گذاشته بودند که لیبی را قانع کند، حالا این دو گرایش بود بنابراین اگر مقصود شما از دولت آقای بازرگان باشد خوب، چرا آنها فشار آوردند و رابطه برقرار نکردند و آقای خمینی هم حمایت کرد که دولت لیبی را پاسخگو کند تا سرنوشت آقای صدر مشخص شود ولی اگر مجموع نیروهای انقلابی و حاکمیت ایران باشد بله یک گرایشهایی هم بودند و رفتند نشستند گفتگو کردند معارضه کردند و حتی دولت آقای بازرگان را در معرض اتهام قراردادند که برایتان عرض کردم که نمادشان هم خود آقای محمد منتظری بود. من نمیتوانم کوتاهی را نسبت دهم اما آن قسمت دوم پاسخ من این است که فرض کنیم که این اتفاقات هم نمیافتاد چه میشد؟ یعنی اگر دولت بازرگان یا آقای خمینی قذافی را هم میپذیرفتند و رابطه را هم خوب میکردند و با صدق و صفا و آقای محمد منتظری هم آن کارها را انجام نمیداد بازهم قذافی بود و این داستان ابهامآمیز که آن موقع کاملاً منکر بود که آقای صدر در لیبی است، قذافی یک سناریو درست کرده بود که آقای صدر از فرودگاه لیبی پاسپورتش مهرخورده و خارجشده و واقعاً هم مهرخورده بود و خارجشده بود اما خارج از دکه افسر پلیس فرودگاه و حدفاصل بین دروازه خروج آقای صدر تا آنجا که باید وارد هواپیما شود در این فاصله ایشان ربودهشده و این اتفاقات افتاده حالا لیبی میگفت از کشور خارجشده ایتالیا میگفت به کشور ما وارد نشده از همه اصرار، از دولت لیبی انکار که ایشان در آنجا نیست، آن زمان اگر به فرض رابطه ما با لیبی هم خوب میشد به گمان من خیلی تأثیر نداشت، الآن هم که این کار را کردیم و فشار آوردیم بازهم تأثیر نداشت. بعدها که دولت قذافی ساقط شد روایتهایی پیدا شد که آقای صدر سالها در آنجا زندانی بوده و بعد هم توسط دولت لیبی شهید و کشتهشده و حتی در مورد جنازه و آثار آنهم حرفهایی زدهشده که شما در مطبوعات خواندهاید بیشتر از این دیگر اطلاعاتی ندارم. چه طیفی از انقلابیون ایران مانع پیگیری پرونده ایشان شدند؟ گروهی بودند بیشتر اسم شهید محمد منتظری بهعنوان اینکه مسأله آقای صدر را خیلی درشت نکنید و مسأله اصلی نکنید مطرح بود و اینکه برای انقلاب ایران ارتباط با کشورهای مختلف ازجمله کشور لیبی که سالها بود به انقلابیون دنیا کمک میکرد و به انقلابیون ایران هم کمک میکرد قذافی هم یک چهره رادیکال داشت و میگفتند این ارتباط برای ایران و انقلاب ایران اصولیتر و استراتژیک تر است تا ترک کردن به خاطر یک مرگ مشکوک و ناپدید شدن فردی به نام آقای صدر در لیبی؛ لذا آنها میخواستند که آن ارتباط را برقرار کنند. شهید محمد منتظری با گروه انقلابیونی که در اول انقلاب داشت و به آنها ساتجا میگفتند و ایشان گروهی درست کرده بود از دوستان قدیم و جدیدش که مسلح بودند و تعدادی از افرادی ارتشی و گارد هم به آنها پیوسته بودند و ایشان هم بالاخره وجهۀ سیاسی خود را داشت و سابقۀ مبارزاتی داشت و فرزند آیت الله منتظری هم بود که از جانب فرزندی ایشان همکسب شهرت میکرد، علیایحال چهره شاخص مخالفت در بین دستاندرکاران حکومت ایران ایشان بود، ولی خوب به گمان من بهاحتمالقوی همانطور که در سؤالات قبل پاسخ دادم، شهید محمد منتظری با آقای صدر مخالف نبود با ایشان دوست هم بود و رفتوآمد هم داشت اما آنهایی که با آقای صدر مخالف بودند مثل چپگراهای ایران و رادیکالهای نیروهای کمونیست یا مسلمانان چپگرا مثل مجاهدین قاعدتاً اینها هم در آن زمان هنوز قدرت داشتند و نیرو و نفوذ در ایران داشتند و خیلی موافق این نبودند که لیبی را به خاطر آقای صدر تحتفشار بگذاریم چون آقای صدر را برنمیتافتند و خود نیز مخالف آقای صدر بودند و من تصور میکنم که بقیه نیروها ممتنع بودند یعنی نه خیلی آقای صدر را مهم میدانستند و نه لیبی را؛ و تابع بودند ببینند دولت و آقای خمینی چه میگوید و توضیح دادم برایتان که موضعی هم که از طرف دولت و آقای خمینی هم اعلام شد فشار بر روی دولت لیبی بود یعنی درواقع آزادی آقای صدر ملاک و میزان رابطه ما با لیبی قرار گرفت حالا مثلاً آقای جلالالدین فارسی هم که خیلی موافق آقای صدر نبود شاید بتوان جزو کسانی قلمداد کرد که از این داستان خوشش نمیآمد و خیلی رغبتی به فشار بر روی دولت لیبی نداشت و من شنیدهام که ایشان هنوز هم بعد اینهمه سال مواضع ضد صدری خود را حفظ کرده و یک سری مسائلی را به آقای صدر نسبت میدهد، اینها اجمال نظر گروههای ایرانی نسبت به آقای صدر بود. به عنوان سؤال آخر، اخیراً در مورد پرونده امیر انتظام اظهارنظر داشته اید، لطفا بفرمایید ماجرا چه بوده؟ ماجرای خاصی نبود قصهای بود که در تاریخ خاصی اتفاق افتاد و حقایقی بود که همزمان مطرح شده بود و بعد از سالها کسانی پیش من آمدند و پرسیدند که آن قصه و آن حقایق چه بوده من هم گوشهای از آن حقایق را بیان کردم؛ بعد به ما انتقاد کردند که چرا زودتر نگفتید گفتم خوب کسی زودتر از ما نپرسید که بگویم و اگر زودتر پرسیده بودید ما زودتر میگفتیم و تا انسان مورد سؤال قرار نگرفته نمیتواند حرفی بزند یا از خودش مسألهسازی کند و مطالبی که راجع به ایشان گفته شد بخشی از واقعیت بود که در آن سالها اتفاق افتاد. خدا ایشان را رحمت کند، به گمان من ایشان مظلوم واقع شدند، در مورد آقای صدر هم دعا میکنیم که خداوند ایشان را مشمول رحمت و مغفرت و آمرزش خود قرار دهد. بههرحال مسأله خاصی مطرح نبود فقط یک سؤال و جواب بود.
کارنامه کامیاب موسی صدر
|
مهندس حسین کاشفی از چهرههای تحصیلکرده جریان اصلاحات در ایران است که دهسال از دوران جوانی خویش را در آلمان مشغول تحصیل و تحقیق و در همان دوران، سه دوره عضو هیئت مدیره اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا بودهاست. وی عضویت در هیات موسس جبهه مشارکت ایران اسلامی را نیز در کارنامه خود داشته ومعاون دبیر کل و رئیس هیات اجرایی و سخنگوی این حزب نیز بودهاست. کاشفی به عنوان نماینده جبهه مشارکت در شکل گیری و تاسیس خانه احزاب نقش داشته، عضو شورای مرکزی و نایب رئیس و رئیس شورای مرکزی دوره پنجم خانه احزاب ایران نیز بودهاست. این کنشگر سیاسی بیحاشیه، عضو شورای مرکزی و معاون دبیرکل و رئیس هیات اجرایی و رئیس کمیته تشکیلات حزب اتحاد ملت ایران اسلامی بوده و در کنار آن مسئولیتهای اجرایی چندی را بر عهده داشته است؛ از جمله قائم مقام معاون وزیر و مدیر عامل شرکت ملی پالایش و پخش فر آوردی های نفتی ایران ورئیس هیئت مدیره شرکت پالایشگاه نفت آبادان. حسین کاشفی در مدت اقامت خود در آلمان که مقارن پیرزوی انقلاب 1357 در ایران و اوجگیری فعالیتهای دانشجویی بودهاست، این فرصت تاریخی را داشته که با شخصیتهای تأثیرگذاری همچون دکتر صادق طباطبایی و امام موسی صدر مراوداتی داشته باشد. ضمن تشکر از ایشان که وقتشان را در اختیار خاطرات سیاسی قرار دادند متن گفتگوی مفصل حسن اکبری بیرق را با ایشان تقدیم خوانندگان میکنیم.
فایل صوتی مصاحبه تقدیم به پژوهشگران محترم:
در آغاز گفتگو لطفا از زمینههای آشنایی خود با امامموسیصدر گزارشی اجمالی ارائه نمایید. من در سال 1350 برای تحصیل به آلمان رفتم و چون قبل از آن در ایران با آقای مرتضی طباطبایی در انستیتو تکنولوژی مشهد با هم بودیم و آشنایی داشتیم، ایشان که متوجه شد من میخواهم به آلمان بروم، گفت: من برادرم آلمان است؛ شما آنجا میروی، پیش برادر من (یعنی آقای صادق طباطبایی) برو و اگر کار و مشکلی هم داشتی ایشان آنجا مسألهات را حل میکند. آقای صادق طباطبایی در شهر آخن دانشجو بود و آخن هم یکی از شهرهایی بود که انجمنهای اسلامی در آنجا فعّال بود؛ در واقع انجمن اسلامی آخن در آن زمان فعّالیتهای گستردهای داشت. البته بحث اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا خود نیز تاریخچهای دارد که خوشبختانه من و دوستانمان آن را تهیه کردهایم و تبدیل به کتاب شده است. ما از ابتدای شکلگیری آن تا زمانی که آنجا بودیم و مسؤولیت داشتیم (یعنی سال1360) توانستیم آن را مستند کنیم. در هرحال سال 1350 که من به آلمان رفتم، آنجا از طریق معرفی آقای دکتر طباطبایی با آقای دکتر صادق طباطبایی آشنا شدم و در انجمن اسلامی بودیم. طبیعتاً انجمن اسلامی یا اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا قسمتی از کارهایی که انجام میداد بحث فلسطین و حمایت از فلسطین و جنوب لبنان بود و ارتباط با حضرت امام در نجف بود. در مجموع ضمن کارهای مختلفی که انجام میداد، یک قسمتی از کارش فعالیت در زمینه شناخت و حمایت از حرکت فلسطین و بهخصوص دوستانی که در منطقه بودند بود؛ از جمله امام موسی صدر. ما با آقای طباطبایی در یک انجمن بودیم و ارتباط خیلی نزدیکی با هم داشتیم. از طریق ایشان ارتباط بیشتری با امام موسی صدر پیدا کردیم. یک سفر که ایشان به آلمان آمدند، به انجمن ما نیز آمدند و در مورد مسأله جنوب لبنان و اصلاً خود لبنان و منطقه صحبت کردند. همانطور که میدانید دکتر چمران قبلاً در آمریکا بود و ارتباط خوبی با آقای صادق طباطبایی داشت. در آن زمان فعالیتهایی که امام موسی صدر در لبنان داشتند و میخواستند در مؤسسهای که آنجا داشتند، به ایشان کمک شود، آقای دکتر چمران معرفی شده بود و ایشان هم پذیرفتند. دکتر چمران در کنار آقای امام موسی صدر فعالیتهایی داشتند که خیلی گسترده و مناسب بود و در تاریخ ماندگار است. ایشان هم عضو انجمنهای اسلامی آمریکا و کانادا بودند و ارتباطی بین انجمنهای اسلامی اروپا با آمریکا و کانادا وجود داشت؛ علاوهبر این دوستی و رفاقت آقای صادق طباطبایی با آقای دکتر چمران موجب میشد که دکتر چمران هم هر چند وقت یک بار به آلمان بیایند و از این رو در جلسات انجمن که در شهر آخن بود شرکت میکردند و بعداً نیز جلسات در شهر بوخوم تشکیل میشد زیرا آقای طباطبایی برای ادامه تحصیلش به بوخوم رفته بود. انجمن اسلامی بوخوم نیز جزو انجمنهای اسلامی فعّال بود و وقتی دکتر چمران میآمد، طبیعتاً گزارشی که ایشان میداد در رابطه با بحث منطقه و عمدتاً لبنان بود. پس آشنایی من اولاً از طریق آقای طباطبایی و ثانیاً خود اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا بود.
آن موقع خاطرتان هست که دکتر حبیبی نیز آنجا بود و مجموعه کتابی تحت عنوان حرکت کرامه و مجموعه کرامه تهیه کرد که از جمله کارهای انجمن اسلامی اروپا به حساب میآمد. هدف از این کار شناساندن فلسطین و حرکت فلسطین و جنایات صهیونیستها و صهیونیسم نسبت به مسلمانان و مردم فلسطین بود که اینها به زبانهای مختلف و بعد به فارسی ترجمه شد. یکی از کارهای خوب انجمنهای اسلامی، ترجمه کردن اینها بود تا این حرکت را هم به اعضای خود معرفی کند و هم به سایر فارسیزبانان و ایرانیانی که در سراسر دنیا بودند؛ از ایران گرفته تا پاکستان، افغانستان، هندوستان، سوریه و کشورهای اروپایی و اکثر کشورها مثل اتریش، ایتالیا، بلژیک، فرانسه، انگلستان، سوئد و … چون هم ایرانی داشتند و هم انجمنهای اسلامی فعّال. این کتابها از طریق انجمنهای اسلامی اروپا عرضه میشد و یکی از کارهای خوبی بود که این انجمنها در معرفی حرکت فلسطین و بهخصوص عزیزانمان از جمله آقای امام موسی صدر در جنوب لبنان انجام میدادند. این کتابها نیز در آشنایی ما با این حرکت نقش مهمی داشتند.
به یاد دارید شهید چمران چه سالی از آمریکا به لبنان رفت؟ فکر میکنم سالهای حدود 49 یا 50 بود. چون زمان زیادی گذشته تاریخ دقیق آن را نمیدانم ولی من سال 50 به بعد آنجا حضور داشتم پس با این تفاصیل، قبل از سال 50 رفته بود. یعنی وقتی شما به آلمان رفتید، ایشان به لبنان رفته بود؟ بله سخنرانی که گفتید آقای صدر در آلمان انجام داد، در بوخوم بود؟ نه در آخن؛ در انجمن اسلامی شهر آخن. در آن موقع چقدر دانشجوی ایرانی در آخن بود؟ در آن سخنرانی بیشتر بچههای انجمن اسلامی حضور داشتند. امام موسی صدر گاهی به خانوادهها سر میزدند و وقتی میآمدند، برنامههایی داشتند. ما از آمدن ایشان نزد آقای طباطبایی باخبر شدیم و این وقت را غنیمت شمردیم و به آقای طباطبایی گفتیم حالا که ایشان هستند، شما ایشان را با خود به انجمن بیاورید تا ما از صحبتهایشان استفاده کنیم؛ بنابراین حاضرین در حد خود جلسه انجمن بودند یعنی حدود 60 نفر اما بعداً این صحبتها منتشر شد یعنی اینطور نبود که یک جلسه خودمانی و چند نفره باشد؛ بلکه مطالبی که امام موسی صدر گفتند به بیرون نیز انتشار یافت. مطالبی که گفتند، بخشی جنبه داخلی داشت که هیچ؛ اما آن بقیه که در رابطه با خود لبنان و نقشی که ایشان داشتند بود، به بیرون انتشار یافت. آقای صدر بیشتر بحثهای کلان را مطرح میکرد ولی دکتر چمران بیشتر بر نقشی که امام موسی صدر داشت و جزئیات تأکید میکرد. اینکه فرد چه کاری میکند که در قلب افراد میرود و امام موسی صدر چه حرکتی میکرد که علاوهبر اهل سنّت، مسیحیان نیز جذب ایشان میشدند، ایشان را مورد تکریم قرار میدادند و حرفهایش را میپذیرفتند. دکتر چمران خیلی وارد جزئیات بحث میشد.
دانشجویان انجمن اسلامی چه نگاهی به امام موسی صدر داشتند؟ نگاهشان به او به عنوان یک شخصیت انقلابی بود یا خیر؟ در آن زمان همه ما جوان بودیم و همه دنبال مباحث انقلابی بودیم؛ میدیدیم که ایشان از حرکت جنبشهای فلسطین حمایت میکند و خودش دارد زمینهای فراهم میکند که بتواند در برابر صهیونیستها ایستادگی کند و دست به تشکیل یک سازمان میزند؛ پس ما او را یک فرد انقلابی میدانستیم. یک موقع فرد ضمن اینکه انقلابپرور است، سازمان نیز دارد و مدیریت میکند و در گسترهای کار میکند که در بخشی از آن، بحث انقلابی میشود. با توجه به خبرهایی که میشنیدم و کارهایی که آقای صدر انجام میدادند، ما ایشان را در صحنه گستردهتری میدیدیم. در آن سخنرانی درباره ایران هم صحبت کردند؟ در آنجا خیر، درباره ایران نبود و بیشتر بحثهای منطقه بود.
بعد این آشنایی ادامه پیدا کرد؟ بله. ما کاملاً در جریان مسائل قرار میگرفتیم. با سفرهایی که بعضی از دوستان از جمله خود مرحوم صادق طباطبایی میرفت، خبرهای آنجا میآمد و ما همیشه خبرهای دست اول آنجا را داشتیم. دکتر چمران هم که آنجا بود، سازمانهایی وجود داشت که آقای چمران مسؤول آن سازمانها بود ولی معلوم بود که نقشی بیش از مسؤولیت سازمان دارد؛ ایشان هم به نحو دیگری مورد تأیید همه ما بود و ایشان را میشناختیم؛ آقای چمران خیلی در آنجا نقش داشت از آن طریق هم ما باز تغذیه میشدیم و مطلع می شدیم. این بود که روز به روز این ارتباط و این نزدیکی و علاقمندی به حرکت جنوب لبنان که در آن زمان به عنوان حرکه المحرومین مطرح بود، بیشتر میشد. آنجا شبیه به فلسطین هم بود یعنی ما همانطور که برای ایران نگران بودیم و میخواستیم از مبارزین داخلی ایران به شکلهای مختلف حمایت کنیم، عین همین حس را هم برای جنوب لبنان یا برای فلسطین داشتیم یعنی چنین دیدی را بچهها در آن زمان داشتند و در مجموع میگفتند همه اینها، هم مسلمان هستند و هم انسان و ما باید از حقوق همه اینها دفاع کنیم؛ لذا همانطور که برای ایران نگران هستیم، باید برای لبنان و سوریه و فلسطین نیز نگران باشیم. این نگرانی که برای ایران گفتید، در منش و گفتار و رفتار آقای موسی صدر دیده میشد؟ بله. در نوع نگاه ایشان که بگویید از نظر عملکردی و برخوردی چه تأثیراتی داشته دیده میشد؛ اینکه چه کارهایی انجام داده و آیا این کارها صرفاً در جنوب لبنان بوده یا خیر، همه اینها نشانگر این نگرانی بودند. در اینجا لازم است اشاره شود که چرا آقای صدر به لبنان رفت. ایشان در ایران به حوزه رفت و بعد از دانشگاه تهران در رشته حقوق فارغ التحصیل شد. بعد که برای ادامه تحصیل به نجف رفت، از نجف برای دیدن عموزادههایش که در صور زندگی میکردند، راهی آنجا شد. در همین دیدار از صور، با علامه شرفالدین که در آن موقع رهبر شیعیان لبنان بود، آشنا شد. شرفالدین از او خیلی خوشش آمد و همان جا از او خواست که به آنجا برود و بعد از او، ادامهدهنده راهش باشد. آقای صدر میگوید که فعلاً در نجف کار دارد و بازمیگردد. تا اینکه در سال 1338 شرفالدین به رحمت خدا میرود. در این زمان امام موسی صدر راهی آنجا میشود که هم در مراسم شرکت کند و هم حضوری داشته باشد. ظاهراً علامه شرفالدین در وصیتنامهاش قید کرده بود که آقای موسی صدر این مسؤولیت را عهدهدار شود. به همین دلیل، هم آیتالله بروجردی که در آن موقع در قید حیات بودند و روحشان شاد، از این مسأله استقبال میکنند و هم اطرافیان خود شرفالدین و هم مردم لبنان. وقتی آقای صدر برای شرکت در مراسم میروند، از ایشان خواسته میشود که در همانجا بماند. آقای صدر قبول میکنند و از سال 1338 که 31 سال داشتند (چون متولد 1307 بودند) رهبر شیعیان لبنان میگردند. وقتی این شخص 31 ساله را به عنوان رهبری می پذیرند، به لحاظ وجاهت و مقبولیت بسیار ارزشمند بوده و از اینجا باید بحث آقای صدر شروع شود. بهطور خلاصه بدون اینکه خودش بخواهد، از آقای علامه شرفالدین گرفته تا آیتالله بروجردی و همچنین خود مردم، میخواهند که ایشان بیایند و این مسؤولیت را بپذیرند.
با توجه به وضعیتی که در جنوب لبنان یا در مجموع خود لبنان وجود داشته، بحث شهروند درجه یک و درجه دو، شیعیان شهروند درجه دو محسوب میشدند و بسیار پایین بودند، کارهای بسیار پایین را به شیعیان میدادند، اگر از فئودالهایی که در میان شیعیان بودند بگذریم، اکثر مردم شیعه در فقر و در استضعاف بودند و در این شرایط، آقای صدر رفته و میخواست با این مردم کار کند. حتماً در مورد حرکه المحرومین شنیدهاید که ایشان اذعان میدارد درست است که اینها محروم هستند ولی باید حرکتی در اینها به وجود بیاید و از اینجا دید و نگاه ما به آقای صدر مشخص میشود. ایشان وقتی حرکه المحرومین را شکل میدهد، نمیگوید فقط شیعیان بیایند عضو شوند؛ میگوید همه محرومین که میتوانند مسیحی باشند، میتوانند سنّی باشند و میتوانند شیعه باشند، فرقی نمیکند و این، گام مثبتی برای این حرکت بود. همانطور که میدانید قبل از سال 1919 فرانسویها در لبنان حضور داشتند و لبنان در اصل مستعمره فرانسه بود. در آن موقع مسائل و جنگهایی در خاورمیانه و بهخصوص در خود لبنان رخ میداد. در سال 1919 که آزادی به وجود میآید و قانون اساسی را مینویسند، در قانون خود پیشبینی میکنند که رئیس جمهور مسیحی باشد، رئیس دولت اهل سنت باشد و رئیس مجلس هم شیعه باشد که در واقع این پیشبینی بر اساس جمعیت بوده اما در اصل کسی نبود که از حقوق شیعیان دفاع کند و نسبیت به درستی رعایت نشده بود. آنها هر کدام جدا از بحث قانون و حضورشان در دولت و مجلس، جلسات جدا برای خود داشتند؛ مسیحیان جدا و اهل سنت جدا؛ اما شیعیان چنین چیزی نداشتند؛ بنابراین شیعیان مجلسی به وجود میآورند که همان مجلس اعلاء شیعیان لبنان باشد و چون همه امام موسی صدر را قبول داشتند، به او میگویند که خود ایشان باید رئیس این مجلس باشد. دستاوردهای آقای صدر از اینجا دارد شروع میشود که در رابطه با جایگاه شیعیان است. اولین کاری که آقای صدر میکند سازماندهی و ایجاد تشکیلات و مدیریت آنها است تا به شیعیان هویت جدیدی داده شود. چون همه مردم شاهد این تلاشهای آقای صدر بودند، علاقمندی نسبت به ایشان بیشتر میشود تا حدّی که خودشان تصویب میکنند آقای صدر مادام العمر رئیس این مجلس باشد؛ البته یک شرط میگذارند و آن هم سن است و میگویند تا 65 سالگیاش. البته با رفتن ایشان به لیبی و ربوده شدن و مسائلی که متأسفانه برایشان پیش میآید، به 65 سالگی هم نمیرسد. بعد از این مجلس اعلاء، کمی که جلوتر میروند یک هنرستان شبانهروزی درست میکنند که در آنجا چمران نقش داشته تا نیروهای جوان را بیاورند و هم از نظر تحصیلی و هم از نظر ایدئولوژی، کاری فرهنگی و نظامی انجام دهند. این جوانان بیایند و آنجا کاملاً تربیت شوند و اگر امروز بحث حزبالله را میبینیم، بسترش در آن زمان فراهم شده و هستههای اولیه آن در آن زمان کاشته شده که بعد تبدیل به اَمل میشود؛ یعنی سازمان اَمل. قبل از تشکیل این سازمان، بخشی از فلسطینیها در جنوب لبنان ساکن شده بودند و بخشی هم در اردن بودند و صهیونیستها دائم با آنها برخورد داشتند و حملاتی به آنها میشد. وقتی به جنوب لبنان حمله میشد دیگر فرقی نداشت و شیعه و سنی همگی دچار مشکل میشدند. به همین خاطر امام موسی صدر به دنبال این بود که سازمانی به وجود بیاورد تا بتوانند در قالب سازمان اَمل، در جنوب لبان که مورد یورش همیشگی صهیونیستها قرار میگرفت، سپر دفاعی ایجاد کنند و از خود دفاع کنند. تشکیل این سازمان، کاملاً مخفی بود تا اینکه اسرائیل حملهای صورت میدهد و آنها مجبور به دفاع از خود میشوند و این سازمان افشا میشود. پس از آن دیگر بهطور علنی کار خود را ادامه میدهند.
بنابراین بعد از حرکه المحرومین، این سازمان اَمل است که به وجود میآید. امام موسی صدر نقش هویتبخشی به شیعیان لبنان را بر عهده داشت. این هویتبخشی بهوسیله سازمانهایی بود که به وجود آورد اما نگاهش تنها اینطور نبود که معطوف به شیعیان جنوب لبنان باشد؛ بلکه به شکلی بود که به نظر میرسد بیشتر حفظ لبنان و یکپارچگی لبنان برای او ملاک بودهاست. دلیل اهمیت یکپارچگی لبنان برای آقای صدر این بود که در آنجا نیروهای داخلی مثل برخی گروههای مارکسیستی یا حزب بعث عراق که در لبنان پایگاه داشتند یا سازمان سیا و موساد داشتند زمینهای را فراهم میکردند که مجموعه لبنان را از بین ببرند و آن را تجزیه کنند، اینجاست که یکی از برخوردهای هوشمندانه امام موسی صدر این بود که از این اتفاق جلوگیری کند. نیروهای داخلی به دنبال این بودند که بگویند بخشی را به مسیحیان بدهید، بخشی را به سنّیها و بخشی را به شیعیان، همانطور که برخی کشورهای دیگر با اقوام یا مذاهب مختلف این کار را کردهاند. این پیشنهاد که هر کس گوشهای داشته باشد، شاید به نظر خوب بیاید و برخورد ملی ایجاد نشود اما در عوض برخوردهای قومی یا مذهبی رخ میدهد. از این رو این مسأله هم بسیار بالا میگیرد و حتی منجر به جنگ داخلی در لبنان میشود. در این اوضاع امام موسی صدر دو کار انجام میدهد: یک اینکه خودش به مسجد الصفا در بیروت میرود و در آنجا اعتصاب غذا میکند. کمی بعد، این اعتصاب علنی میگردد و همه متوجه میشوند که امام موسی صدر آمده و دست به اعتصاب غذا زده و میگوید من به خدا پناه بردم و میدانم چه اتفاقی میخواهد برای این کشور بیفتد. باید یکپارچگی اینجا را حفظ کنیم تا جلوی جنگ گرفته شود. سپس گروههای مختلفی در آنجا به دیدار امام موسی صدر میروند. این بحث جنگ داخلی آنقدر شدت گرفته بود که نمیتوانستند کاری کنند. حتی سران کشورهای دیگر از جمله یاسر عرفات یا حافظ اسد که رئیس جمهور سوریه بود و قدرت نظامی هم داشتند، اهمیتی به این قضیه نمیدهند. امام موسی صدر از حافظ اسد میخواهد که از نظر نظامی به آنها کمک کند تا بتوانند این بحث داخلی خود را جمع کنند. پس او با اعتصاب غذا از یک طرف و مدد جستن از حافظ اسد و سران دیگر کشورها جهت تقویت نظامی از طرف دیگر، موفق میشود جلوی جنگ داخلی را بگیرد. با جلوگیری از جنگ داخلی، همه میپذیرند که دیگر دنبال خواستههای بیشتر نباشند. از جمله مسیحیان مارونی به دنبال این بودند که همه چیز را مال خود کنند. حال اسمش را هوای نفس بگذاریم یا قدرت گهگاهی، طرف میگوید من باید همه کاره باشم و همه چیز باید در اختیار من باشد. اینجاست که نقش دوم امام موسی صدر شکل میگیرد. نقش اولش سازماندهی و ایجاد هویت برای شیعیان لبنان و مجلس اعلای لبنان بود و نقش بعدی انسجام و یکپارچگی لبنان. همانطور که ما درباره ایران میگوییم ایران برای همه ایرانیها است و رنگ و زبان و قومیت و مذهب فرقی نمیکند چون همه ایرانی هستند و حق زندگی دارند و طبق قانون اساسی باید اینجا زندگی کنند و فرقی بین این فرد و آن فرد وجود ندارد، در آنجا نیز امام موسی صدر این نگاه را به وجود میآورد که لبنان متعلق به همه لبنانیها است ولی بر طبق قانون باید بپذیریم که رئیس جمهور مسیحی باشد، رئیس دولت اهل سنّت باشد و رئیس مجلس نیز شیعه باشد. این بود گام دوم و حرکت دومی که امام موسی صدر به وجود میآورد و واقعاً در تاریخ لبنان اثر دارد. به همین خاطر مردم لبنان نیز ایشان را قبول داشتند و این مقبولیت فقط مختص شیعیان نبود بلکه همه لبنانیها او را دوست داشتند و مجذوب او بودند. کار دیگری که امام موسی صدر انجام میدهد در باب نقش منطقهای او است. در آن زمان یکی از مسائل و مشکلاتی که وجود داشت، اختلافاتی بود که بین گروههای مبارز در سطح منطقه وجود داشت به خصوص گروههای فلسطینی از یک طرف و کشورهای منطقه از طرف دیگر. کشورهای منطقه بهخصوص اردن و ملک حسین به دنبال این بودند که به نحوی دخالت کنند و نگذارند این گروههای فلسطینی کار کنند تا بتوانند به شکلی استفادههای سیاسی خود را ببرند. اینها نمیتوانستند بین خود به یک جمعبندی برسند زیرا مثلاً اگر شما میخواهید از حقوق فلسطینیها دفاع کنید، باید برنامهای داشته باشید و برای خود سازمانی داشته باشید و همدیگر را نیز قبول داشته باشید؛ این نمی شود که هم در داخل خود با هم بجنگید و هم ادعا کنید که میخواهید با صهیونیستها بجنگید. در اینجا امام موسی صدر این نقش را بسیار زیبا بر عهده میگیرد و بین همه آنها وحدت ایجاد میکند. چگونه؟ امام موسی صدر در ابتدا بین این گروههای فلسطینی بحثی را مطرح کرد و گفت شما اگر بخواهید با سازمان ملل حرفی داشته باشید، سازمان ملل از شما میخواهد که نماینده معرفی کنید. شما چه کسی را میخواهید مطرح کنید؟ پس آنان را به انتخاب نماینده رهنمون شد. سپس با همه گروههای سیاسی صحبت کرد و آنها را تشویق کرد که جمع شوند و سازمان آزادیبخش فلسطین را تحت عنوان الفتح شکل بدهند که به آن “ساف” هم میگفتند. آقای یاسر عرفات هم رهبر آنها میشود که سازمان ملل از او دعوت میکند که برای سخنرانی برود و حرف خود را بزند. یکی از برنامههایی که آقای موسی صدر در فلسطین داشت این بود که بتواند این سازماندهی را به وجود بیاورد که دنبال این نباشند که او شیعه است و او سنی است و غیره. همان کاری که در لبنان کرد و گفت که همه به عنوان یک کشور واحد هستیم و شما اگر میخواهید به خواسته خود برسید، نگویید من اسلام را قبول ندارم؛ من مارکسیست را قبول ندارم. البته باورهای افراد مورد احترام است ولی در اینجا بحث دفاع از آرمانهای فلسطین در میان است و برای رسیدگی به سرزمین خود، باید یکپارچگی خویش را حفظ کنید. از این رو ایشان در فلسطین نیز نقش بسیار موثری داشت که البته به همینجا ختم نمیشود. در پاسخ به سوال شما که پرسیدید آیا ایشان انقلابی بود، میدانید که در کشور ما از زمان آقای خاتمی بحث گفتوگو به وجود آمد و در سازمان ملل هم وقتی ایشان گفتوگوی تمدنها را مطرح کرد، همه استقبال کردند؛ زیرا میگفت به جای جنگیدن با هم حرف بزنیم. آقای صدر نیز اینگونه بود؛ ضمن اینکه آن کارها را انجام میداد ولی میگفت آخرش ما باید دنبال صلح باشیم آن هم از طریق گفتوگو و با منطق گفتوگو. ایشان با پاپ مذاکره میکرد، با جمال عبدالناصر گفتوگو میکرد و شما میبینید که ناصری که در آن زمان برای همه کشورهای عربی مورد قبول و احترام بود، وقتی که ایشان سفری به مصر میکند و ملاقاتی با جمال عبدالناصر دارد، ناصر از ایشان دعوت میکند که بیاید در نمازجمعه سخنرانی کند و امام موسی صدر هم به دانشگاه الازهر میرود و سخنرانی میکند. در یک جاهایی باید حرکت انقلابی داشته باشیم ولی آن حرکت انقلابی هم باید یک تعریفی داشته باشد. به قول دکتر شریعتی یک جایی شما باید شکل بگیری. وقتی شکل میگیری، باید دارای برنامه و سازمان باشی و بتوانی برنامهات را پیاده کنی. در حالت چهارم اگر بخواهیم از ویژگیهای امام موسی صدر بگوییم، اینکه ایشان دید بسیار وسعی داشت که بتواند این گفتوگو را داشته باشد و به سوی این برود که در منطقه دیگر جنگ نداشته باشیم. نزدیک به سال 57 که حرکت ایران موجش بالا گرفته بود تا انقلاب به پیروزی برسد، صحبتهایی میشد درباره اینکه آقای امام موسی صدر به جانشینی امام انتخاب شود؛ یعنی اینقدر در ایشان ویژگی میدیدند که شاید در آینده بتواند جانشین امام باشد. یک موقع هست که کسی صرفاً در حوزه است و مسائل حوزه را میداند. یکی از اشکالاتی که ما همان موقع در مورد مراجعمان داشتیم و داریم و در آن زمان در قالب رنجنامه ارائه نمودیم این است که آقا شما چرا به روز نیستید؟ چرا مسائل روز را دنبال نمیکنید؟ چرا با هم اختلاف دارید؟ چرا نمینشیند و مسائلتان را با هم حل نمیکنید؟ منِ دانشجو باید به شمای مرجع بگویم که چه بکنی؟ خلاصه از این مسأله رنج میبردیم. به همین خاطر اسمش را رنجنامه گذاشتیم که مای دانشجو در اروپا داریم رنج میبریم از اینکه شما با هم اختلاف دارید و برخی از مسائل را نمیتوانید حل بکنید. علاوهبر آنکه مسأله الان فراتر از اینها است. یکی از ویژگی های امام موسی صدر این بوده که دانشگاه هم رفته بود یعنی با علم روز هم آشنا بوده و بعد هم با جاهای مختلف ارتباط داشت. اگر بخواهیم به کسی بگوییم بیا کشور را اداره کن، آن شخص باید اطلاعاتی داشته باشد که بتواند کشور را اداره کند. امام موسی صدر به دلیل ارتباطاتی که داشت و با تماسها و اینکه خودش رئیس مجلس بود و با بحثهای حکومتداری آشنا بود و حرکتهای انقلابی و نظامیگری را میشناخت و دید وسیعی داشت، صحبت بر سر جانشینی ایشان وجود داشت. طبیعتاً اگر این آدم به میدان بیاید، عملکرد بهتری میتواند داشته باشد. ایشان این دید را داشت که همین کاری که در سطح منطقه دارد انجام میدهد بتواند در سطح جهان انجام دهد. البته آدمی بسیار آرزوها دارد که جامه عمل نمیپوشند. سپس در شهریور 57 معمر قذافی ایشان را دعوت میکند. اسمش را خیانت بگذاریم یا جنایت؟ شما به عنوان مهمان دعوت میکنید و تا همین الان که داریم صحبت میکنیم، نمیتوان به ضرس قاطع گفت که چه اتفاقی افتاده است. اوایل تبلیغات و شایعاتی درست کردند که ایشان از لیبی خارج شده ولی بعد که دولت جدیدی در لیبی بر سرکار آمد، خانواده موسی صدر و خود دولت لبنان پیگیر قضایی این مسأله بودند که چه اتفاقی افتاده و بررسی کردند و دیدند که ایشان خارج نشده است. پیگیریها ادامه داشت که چه بر سر مهمانی که دعوت کردید آمده است؟ اصلاً نه امام موسی صدر بلکه یک انسان معمولی هم اگر میبود، حق حیات داشت. وقتی فردی به کشوری می رود، آن کشور باید بتواند از او حفاظت کند. شما او را به کشورتان دعوت میکنید و همانطور که اسلام گفته باید پاسخگو باشید ولی تا الان که ما داریم با هم صحبت میکنیم و بیش از 40 سال از آن حادثه تلخ میگذرد، هنوز مشخص نیست. از این مطالب که بگذریم، همانطور که دکتر چمران میگفت، در آن زمان خیلی سعی میشد که به اختلافات قومی و دینی دامن زده شود و فلسطین به سمت مسائل واهی کشیده شود. مثلاً در طرابلس یک جوان فلسطینی یک دختر مسیحی را میکشد و بعد هم فرار میکند. این اتفاق بهانه خوبی به مسیحیان فالانژ میدهد و قصد تلافی میکنند. برای این منظور حدود 60 نفر زن و کودک و پیر و جوان را میگیرند و جمع میکنند و میگویند تا آن جوان را نیاورید، ما این 60 نفر را گروگان نگه میداریم و آزاد نمیکنیم. خبر به گوش امام موسی صدر میرسد و کمی تأمل میکند. برنامهای که قبلاً داشته را به تأخیر میاندازد و نمایندهاش را میفرستد تا با گروگانگیرها صحبت کند و بگوید من آن فرد را پیدا میکنم. او میدانست که اگر بگوید در جریان است و فرد مورد نظر را پیدا میکند، می پذیرند. امام موسی صدر برنامهای که داشت را کنار میگذارد تا در مراسم سوگواری دختر کشته شده شرکت کند. وقتی به آنجا میرود، از حضرت مسیح صحبت میکند و اینکه مسیح چه میخواست. بعد از صحبت ایشان، پدر و مادر دختر جلو میآیند و میگویند آقای موسی صدر! هر کاری که شما بگویید درست است، ما هم آن را قبول داریم. شما درباره آن جوان تصمیم بگیرید. بعد که آن جوان را میآورند، به او میگویند باید توبه کند و معذرت بخواهد و دیه بدهد. پس از آن، آن 60 نفر را نیز آزاد میکنند و به برخورد خونین دیگری نمیرسد.
دکتر چمران مورد دیگری را نیز میگفت درباره جوانی که در روستا با جوان دیگری برخوردی داشتند و بین دو قوم نزاع ایجاد کردند. امام موسی صدر برای اینکه جلوی خونریزی را بگیرد، شخصاً میرود و با پدر آن پسر یا دختر صحبت میکند که او را به منِ موسی صدر ببخش. یعنی سعی میکرد از آبرو و حیثیت خود استفاده کند و حتی به روستا برود تا جلوی مسألهای را بگیرد که میتوانست به کشتار برسد. آن هم کسی که با سران مختلف در ارتباط بوده مثل حافظ اسد یا عرفات و غیره. یعنی تا این حد ایشان وقت می گذاشت. در بحث های مدیریت میخواهند بدانند یک مدیر چقدر زمینه جذب به وجود میآورد و چقدر توجه میکند و چقدر احترام میگذارد. در مدیریت میبینیم برخیها برخوردهای از بالا به پایین ندارند و خیلی همراهی میکنند. امروزه یکی از مشکلاتی که ما در سازمانهای اداری خود داریم این است که فکر میکنیم این میز یا این صندلی یعنی دستور؛ پس خودمان را به آن میز یا صندلی وصل میکنیم نه به داشتههای خودمان که اگر این میز هم اینجا نبود، من بتوانم کلام خود را بگویم، حرف خود را بزنم، کار خود را انجام دهم و دیگران هم حرف مرا بپذیرند و بتواند با من وارد دیالوگ و گفتوگو شوند. این زمینه ارتباط حالا روانشناختی، انسانی یا اخلاقی، این هم یکی از ویژگیهایی است که در امام موسی صدر وجود داشته. من نماینده انجمنهای اسلامی در پاریس بودم بنابراین هر چند وقت یک بار امام را میدیدم و با ایشان ارتباط داشتم. نفرات دیگری از جمله شهید بهشتی یا آقای خاتمی که من با آنها از نزدیک ارتباط داشتم، حدود 40 سال پیش منی که فقط یک دانشجو بودم، اینها انسانهایی بودند که خودشان را کنار منِ دانشجو آورده و به عنوان یک فرد عادی ظاهر میشدند که این فرد برای خود با من هیچ تمایزی قائل نیست و آدم جذب این اخلاق میشود. صحبت از مدیریت بر دلها است. اگر ما بتوانیم مدیریت را بر دلها به وجود بیاوریم، این میتواند معنا داشته باشد و ماندگار است. امام موسی صدر از این ویژگی هم برخوردار بود. آن موقع اختلافات بسیار زیاد بود؛ الان هم زیاد است ولی اگر یک نفر مانند موسی صدر میبود، دیگر نیازی نبود که آمریکا یا روسیه بیاید دخالت کند. اگر قذافی را مسؤول این ربایش بدانیم، آیا همین بلندپروازیهایی که امام موسی صدر داشتند و نقش مهمی که در منطقه و بین سران کشورهای مسلمان بازی میکردند، باعث این ربایش شد؟ فکر میکنید علت اصلیاش این بوده است؟ یکی از علتها میتواند این باشد. چون شما میدانید قبل از این سفر در یک جلسهای امام موسی صدر درباره کتاب سبز معمر قذافی که راجعبه بحثهای دینی بود، یک چیزهایی در مورد بخشهایی از کتاب میگویند و بحث هم بالا میگیرد. البته امام موسی صدر اوایل خیلی از آقای قذافی تعریف میکرد. بهطور مثال میگفت ایشان کارهایش بسیار خوب است و حرکت بسیار خوبی کرده؛ تبعیض را از بین برده و این کار را نمیکند که بخواهد پستها را به فامیل خود بدهد؛ انتقادپذیر است؛ افرادی که تا دیروز در سازمان ارتش با هم بودند، وقتی میآیند با او حرف بزنند، مثل گذشته با آنها رفتار میکند. البته باید در نظر بگیریم این نفس اماره یا شیطانی که میگویند همیشه همراه ما است و دائم میتواند ما را به راههای دیگری بکشاند، در او تغییری به وجود میآورد یا خیر. آن زمان که امام موسی صدر و قذافی دچار اختلافنظر میشوند، دیگر قذافی آن قذافی روزهای اول حکومتداریاش نیست و به جایی میرسد که تبدیل به دیکتاتور میشود یعنی کسی که میگوید هرچه من میگویم، شما باید بپذیرید. برای دیکتاتور بودن که حتماً نباید سری را از تن جدا کند؛ همین که بگوید هر چه من میگویم همین است و هیچ نظر دیگری را قبول نمیکنم، نشان از دیکتاتوری اوست. او به جایی رسیده بود که برای خود سطحی بالاتر از لیبی در نظر میگرفت. سوالی که پرسیدید، بخشی از پاسخ آن میتواند این باشد و بخشی دیگر در سطوح دیگر . در منطقه همه امام موسی را به عنوان حَکَم قبول داشتند؛ بیش از همه حافظ اسد. مثل زمانی که ما نسبت به امام این حس را داشتیم و میگفتیم مرجع و رهبر ما فلان چیز را میگوید و باید بپذیریم. حتی میگویند مردم لیبی نظر آقای صدر را هر چه که بود، میپذیرفتند و آقای قذافی که میخواسته در منطقه جولان بدهد، این قضیه را به شکل مانع میدیده و میخواسته او را حذف کند. این یک مورد، و یک مورد هم در سطح سازمانهای بیرونی و یا کشورهای بیرونی از سیا گرفته تا موساد و تمام کشورها زیرا همه میدانند که نفع آمریکا، نفع روسیه، نفع چین در این است که ما در اینجا با هم یکپارچه نباشیم. بهخصوص اینکه تعدادی از ما هم کشورهای نفتی هستیم و آنها به نفت نیاز دارند. اگرچه الان انرژیهای جدید آمده ولی آن زمان همه وابسته به نفت بودند. پس فکر کردند که باید بین ما اختلاف بیندازند چون این بر هم زدن یکپارچگی و ایجاد اختلاف، به نفع آنها است و میتوانند سود کنند. در این مدت که بیش از 41 سال میگذرد، یک مورد شده که کسی بیاید بگوید حق من را آقای صدر خورده؟ بهجز اسرائیل؛ چون امام موسی صدر میخواسته آنجا وحدت درست کند که به ضرر اسرائیل بوده است ولی غیر از آن دیگر ایشان چه کاری کرده است؟ چیزی که امروز در کشور ما مطرح است، در لبنان مطرح است، همینکه از رانتخواری، از تبعیض، از فساد و عناوین دیگر میشنویم اما در مورد امام موسی صدر نشنیدم. من آدمی بودم که همه خبرها به دستم میرسید و اگر چیزی بود، میآمدند میگفتند که مطلع باش که چنین چیزی هست. آدم گوشهگیری نبودم و در جریان قرار میگرفتم ولی چنین چیزی درباره آقای صدر نشنیدم. آن موقع که ایشان ربوده شد شما آلمان بودید؟ نه، در آن لحظه سوئد بودم. اتحادیه انجمنهای اسلامی را داشتیم و رفته بودم برای اینکه آنجا حضور داشته باشم. یکی از مشکلاتی که آن زمان دوستان ما داشتند، این بود که مارکسیستها خیلی اذیت میکردند. انسان باید مسائل انسانی را رعایت کند. من حق ندارم در مسائل شما دخالت کنم. یک موقع هست مطالعه میکنیم و میخواهیم با هم بحث کنیم؛ این فرق میکند. ولی اگر من بخواهم از باورهای شما ایراد بگیرم یا شما بخواهید از باورهای من ایراد بگیرید، امروز دیگر انسان فهیم و توسعهیافته چنین کاری نمیکند. فرض کنیم یک نفر مسیحی یا سنّی است؛ ما نمیگوییم تو چرا مسیحی یا سنی هستی. داشتیم افرادی را که مثلاً افغانی بودند اما اهل سنّت بودند، داریم افرادی را که ایرانی هستند اما اهل سنّت هستند. قانون است و در حزبی که تشکیل دادیم با هم کار میکنیم و اینجا است که اگر ما به باورهای یکدیگر احترام بگذاریم، مشکلی پیش نمیآید اما مارکسیستها این کار را نمیکردند. مثلاً فردی که تازه از ایران آمده بود، نماز خواندن او را مسخره میکردند. یعنی سطح فرهنگی چقدر باید پایین باشد. من تا سال 59 در آلمان بودم. زمانی که امام به ایران آمد، من هم میخواستم به ایران برگردم اما نگذاشتند و گفتند تو جزو مسؤولان هستی و باید اینجا باشی؛ سازمان که تعطیل نشده. هنوز دانشجو بودید؟ بله ولی درس که نمیخواندیم؛ کارهای دیگر میکردیم. من بیش از 10 سال آنجا بودم و کارشناسی ارشد را هم در آنجا گرفتم. آن موقع در ایران جنگ بود و پس از اتمام کارشناسی ارشد، به من پیشنهاد شد که برای دکترا ثبتنام کنم ولی من گفتم نه در ایران جنگ است، باید بروم. رشتهتان چه بود؟ زمینشناسی. دوستان گفتند چون در حال انجام حرکت بزرگی هستیم و علنی است، شما هم حضور داشته باشید. آن موقع در سوئد بودم. آن موقع تحلیل شما چه بود؟ گویا آن موقع نسبت به قذافی بدبینی الان وجود نداشت. بله. به همین خاطر همه مات و مبهوت بودیم که چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد. بهخصوص ما بچههای انجمن اسلامی که ارتباط نزدیکی با این خانواده داشتیم زیرا بچههای ایشان هم میآمدند؛ دختر خانم ایشان. ارتباط خانوادگی هم با آقای طباطبایی داشتیم. من و خانواده امام موسی صدر هم ارتباط و رفت و آمد داشتیم؛ دختر خانمش آقا پسرهایش که آن زمان کوچک بودند و من خیلی وقت است آنها را ندیدهام. وقتی میگویم خانواده الان که نام آنها را میبرم، احساس میکنم نزدیکترین اشخاص به من بودند و همین احساس را آنها نیز نسبت به من داشتند. این رفت و آمد بهخصوص در بین انجمنهای اسلامی وجود داشت. من گهگاه به دوستان میگویم که آن زمان، چیزی به نام حزب نبود، انجمنهای اسلامی بود که خیلی گسترده و سراسری بودند. همین چند شب پیش یک جلسه حزبی بود و من گفتم ما انجمنهای اسلامی برای اینکه کسی را عضو کنیم، همینطور کسی را قبول نمیکنیم. در این انجمنهای اسلامی، گروههای مطالعاتی داشتیم در زمینههای مختلف که اقتصاد اسلامی چطور باید باشد یا حکومت اسلامی چطور باید باشد. بحثهای مطالعاتی مهمترین مسأله در انجمنهای اسلامی بودند و بچههای ما در مواردی که مطالعه نکرده بودند، گروه های مطالعاتی درست کرده بودیم که یک نفر که میآید، از کجا آغاز کنیم که طرف را بشناسیم. ممکن بود یک یا دو سال طول بکشد که ما طرف را بشناسیم و ببینیم که حالا باید او را عضو کنیم یا خیر. تازه انجمن بودیم و حزب نبودیم. به دوستان میگفتم اگر میخواهند عضو شوند، اول باید کانون هواداران را فعال کنند و اول باید خودشان را نشان بدهند. همچنین معلوم شود این پذیرش دو جانبه است یعنی هم او بپذیرد و هم ما بپذیریم؛ بعد بتوانیم کار را جلو ببریم. آن زمان مسأله به این شکل بود. کمی جلوتر بیاییم. چیزی که برای من مبهم است این است که انگار در بین انقلابیون سال 57 و 58 ایران آقای صدر خیلی جایگاهی نداشت و خیلیها با او مخالف بودند و حتی مانع پیگیری پرونده ربایش ایشان شدند. شما اطلاعاتی در این زمینه دارید؟ این که میگویید مخالف، نه. ولی این را خدمت شما بگویم چون با امکاناتی که از طریق اول حرکه المحرومین و سازمان اَمل با حضور شهید چمران به وجود آمد، یک عده با خلوص نیت آمده بودند تا کشور خود را آزاد کنند و مثل شهید رضایی و حنیف نژاد با خلوص نیت آمدند و شهید هم شدند. ممکن است امروز بگوییم این روش جواب نمیداده؛ این بحث دیگری است ولی بالأخره آنهایی که آن زمان در برابر رژیم شاه دست به اقدام مسلحانه میزدند، از همه وجود خود مایه میگذاشتند و همه آورده خود را به میدان میآوردند. اینکه امروز بگوییم جواب نداد یا نتیجه نداد، بحث دیگری است. بعضی از افرادی که میخواستند بروند و دوره های چریکی ببینند این امکاناتی که امام موسی صدر و دوستان در جنوب لبنان داشتند را در اختیار آنها میگذاشتند. اما بله ممکن است. شاید من هم به عنوان یک ایرانی و کسی که در جریان بودم انتظارم این بود. معمر قذافی میخواست به ایران بیاید و مسؤولان هم گفته بودند ما دیدار نمیکنیم. الان که این همه مدت گذشته، هنوز کسی نمیتواند بگوید واقعاً چه شده. بعضیها شاید خیلی خوشخیال باشند و بگویند ممکن است هنوز زنده باشند و در زندان باشند و یا میگویند همان روز اول یا دوم، قذافی دستور کشتار عزیزان را میدهد یا گفتهاند گروههای دیگر آنها را بدزدند و هر کاری میخواهند با آنها انجام دهند. چیزهای متناقضی گفته میشود. چه کسی باید جوابگو باشد؟ بالأخره حتماً دولت لیبی باید جوابگو باشد. خود آقای قذافی و به نظر من میتوانستیم به لحاظ حقوقی در سطح بین الملل، هم از راه دینی و هم از راه ایرانی وارد شویم؛ چون بالأخره ایشان ایرانی بودند. هر چند از سال 38 در آنجا بوده اما در ایران متولد شده و ایرانی بوده و پدر و مادرش ایرانی بودند؛ مادرش دختر آیتالله طباطبایی قمی و پدرش مدتی در مشهد ساکن بوده و همان جا با دختر آیتالله طباطبایی قمی ازدواج کرده و یکی از مبارزین بوده است. یادم میآید زمانی که مشهد بودم و مدرسه میرفتم، آیتالله قمی یکی از مراجع مشهور و معروف مشهد و مورد قبول همه بود. عمدی بوده؟ من واقعاً نمیدانم.
شما در دوره آقای خاتمی مسؤولیت داشتید؛ آن موقع به واسطه فامیل بودن، آقای خاتمی حرکتی انجام داد؟ در همه دولت ها حرکتهایی انجام شده ولی در مجموع ما به عنوان کسی که ایرانی بوده و کسی که تا این سطح مطرح بوده و مورد قبول بوده، حرکت ارزشمندی نکردیم. قبل از اینکه حضرت امام به پاریس بروند، در نجف محاصره میشوند؛ آن موقع صدام این کار را انجام میدهد. یکی از کسانی که بیانیه محکم می دهد، موسی صدر بوده که میگوید چرا باید اینطور باشد؟ باید زمینهای فراهم شود که ایشان هرجا که بخواهد، بتواند بیاید. موسی صدر دفاع خیلی جانانه ای از امام خمینی میکند. یکی از مواردی که بعضیها میگویند، این است که موسی صدر با حمایت قرص و محکمی که از امام خمینی میکند، با این موجی که شروع شده، همه میدانستند این به نتیجه میرسد؛ اگرچه شکلش معلوم نبود. چون میدانستند امام موسی صدر همراه با این مسأله است، این هم میتواند دلیلی بر ناپدید شدن ایشان باشد. این است که من در مجموع اسم آن را کمکاری میگذارم. فرقی هم نمیکند همه به نوعی کمکاری کردهاند ولی اینکه بگویم کدام یک از این دولتها عمدی داشتهاند یا در لیبی عمدی در کار بوده، این را من اطلاع ندارم ولی برای خودم انتظارم این بود که ما کارهایی انجام دادهایم. نه اینکه انجام نداده باشیم ولی خیلی بیش از این باید کار میشد. نهایتاً تحلیل خود شما به سمت این است که قذافی مسؤولیت این کار را بر عهده دارد یا سرویسهای اروپایی و آمریکایی؟ به نظر من قذافی. چرا ؟ چون حتی اگر بگوییم سرویسهای بیرونی هم بینقش نبودهاند ولی به لحاظ اینکه شما میزبان بودی و شما دعوت کردی، باید طوری نظارت و حفاظت میکردی که اگر دیگری هم بخواهد آسیب برساند، نتواند. پس شما باید پاسخگو باشید. دیگران هم به نحوی از این زمینه استفاده کردهاند ولی مقصر اصلی دولت لیبی و در رأس آن و همه کاره آن، آقای قذافی است. به لحاظ حقوقی ایشان میبایست جوابگو میبوده. یک نظریه هست که جانشینان احتمالی امام را یکی یکی حذف کردند؛ از جمله امام موسی صدر، آیتالله بهشتی. یعنی برنامهریزی شده بوده است. شما نظری دارید؟ چون وقتی این ویژگیها را در وجود اینها میبینیم، میتوانیم بگوییم بله. با توجه به اینکه اینها میتوانستند در آینده اثرگذار باشند و آقای صدر در صحنهای خودش را نشان داد که میتوانست نه تنها برای یک کشور بلکه در سطح بین الملل اثرگذار باشد، در زمینههای مختلف دید بازی داشته؛ در خصوص مسائل نظری، در خصوص مسائل مختلفی که وجود دارد و آدم وقتی نظرات و دیدگاههای ایشان را میبیند، مشاهده میکند که نسبت به خیلی از افراد دیگر دید باز و بسیار روشنی داشته. ممکن است خیلیها 20 سال بعد به آن دید برسند. این است که در مجموع نه تنها برای ایران بلکه حتی در سطح بالاتر از ایران، چون حس میکردند که ایشان میتواند فرد اثرگذاری باشد، این هم مطرح است. اگرچه درست است که هیچ یک نمیتوانیم بگوییم که حتماً چنین بوده ولی با توجه به شناختی که آدم پیدا میکند، میتواند به این گمانها برسد که دشمنی وجود داشته یا کسانی بودند که با انسانیت مشکل داشتهاند و این برخورد را کردند. نکته دیگری هست؟ نه، خیلی ممنون. اولاً تشکر میکنم از شما. من این را یک بار جای دیگری هم گفتم؛ خوب است که به خاطرات گذشته برگردیم و مرور کنیم ولی مهم این است که از این، چه رهنمود و درسی میخواهیم بگیریم. بحث مدیریت بر دلها خیلی کوتاه است ولی دریایی است و امام موسی صدر این را داشته و این که امروز در دانشگاههای ما به این نوع مدیریت چقدر توجه میشود؟ یا خود زندگی امام موسی صدر اینکه من روی 31 سالگی ایشان تأکید دارم چون خیلی از دوستان حوزوی ما میگویند آیتالله منتظری در این سن به مرجعیت رسیده و خیلی هم خوب است. پس وقتی که او اینقدر ظرفیت دارد، چرا نباید از این ظرفیت استفاده کنیم؟ حالا که نیست، از آنی استفاه کنیم که حضور دارد. ای همه دانشجوها! ای همه انسانها! ای همه جوانان! یک نفر میتواند به آنجا برسد که در حال حاضر اگرچه نیست ولی هست و ماندگار شده. زمینهای فراهم کنیم که این روش مدیریت فرهنگ، مدیریت ارتباط با مجموعه، برای ما و برای همه و برای جوامع انسانی جا بیفتد. آیا امروز همه مسؤولان و مدیران ما توانستهاند این ارتباط را به وجود آورند؟ این ارتباط چقدر میتواند مؤثر باشد؟ موردی هست که آدم واقعا ناراحت میشود. آقای یاسر عرفات در جایی از امام موسی صدر دعوت میکند و بعد کیفی یا ظرفی را به امام موسی نشان میدهد که سر بریده یک بچه فلسطینی درون آن بوده یعنی میخواسته این را به امام موسی صدر نشان بدهد که ببین دارند سر بچههای فلسطین را میبرند و تو باز هم به من میگویی من جور دیگری عمل کنم. این صحنه را امام موسی صدر میبینید که واقعاً دردآور است و ما که امروز به عنوان انسان میشنویم نیز ناراحت میشویم؛ ولی ایشان میتوانست این مسأله را مدیریت کند در حالی که امروز در مدیریت بحران، بر سر یک مسأله فوری دست و پای خود را گم میکنیم و میمانیم چه کار کنیم. به نظر من ما نباید از کسانی چون امام موسی صدر و افراد زیاد دیگری که مانند او بودند، فقط بازخوانی کنیم. نه اینکه نخوانیم، بخوانیم ولی همه حرف ما هم این نباشد که خواندهایم بلکه اگر روش مناسبی در این خواندهها دیدیم، در اداره و سازمانمان یا هر جای دیگر، به آن عمل کنیم. یک جوان تا آن سن میآید و بعد از آن زمان هم دائم در حرکت بوده و به فکر خودش نبوده؛ البته امامان خود را هم می توانیم مثال بزنیم اما چون بحث آقای صدر مطرح است، او را یک الگو قرار دهیم و در اینصورت این افراد نه تنها دیگر فراموش نمیشوند بلکه به عنوان سبک شناخته میشوند. وقتی از نسل جوانمان بپرسیم نسبت به تاریخمان چقدر آشنایی و علاقه دارند و اصلاً چقدر علاقه دارند تاریخ را بشناسند، چه جواب میدهند؟ چرا بی علاقه شدهاند و چرا ما فکری برای این موضوع نمیکنیم؟ وقتی میخواهیم از هویت یک جامعه تعریف کنیم، هویتها چه هستند؟ همینها هویت هستند. اگر اخلاق و هویت و درستکاری و امانتداری نباشد، پس ما به چه چیزی میخواهیم بنازیم و به نظر من اینهاست که الان مهم است ولی سرمست داریم زندگی میکنیم و میدانیم زندگی هم پایدار نیست. همانطور که دیگران رفتند، ما هم میرویم ولی چه بهتر در این مقطعی که هستیم، این الگوها را مطرح کنیم. طوری باشیم که بتوانیم هم در مورد خودمان احساس کنیم که از زمان و فرصتمان حسن استفاده را کردهایم و هم برای آیندگان بتوانیم مثمرثمر باشیم.
گاهشمار حیات طیبه امام موسی صدر
|
14 خرداد 1307: ولادت در محله چهار مردان شهر قم مهر 1313 تا خرداد 1322:اتمام سیکل اول دبیرستان مقدمات دروس حوزوی 1321: انتشار مقاله ای با عنوان «رنج تا کی؟» در روزنامه استوار خرداد 1322 تا اسفند 1325: پایان دروس سطح حوزه، اخذ دیپلم ادبی به صورت متفرقه فروردین 1326 تا بهار 1333: حضور در دروس فلسفه و خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم مهر 1329 :آغاز به تحصیل در رشته حقوق در اقتصاد دانشگاه تهران به عنوان نخستین دانشجوی روحانی خرداد 1332: اخذ لیسانس حقوق در اقتصاد از دانشگاه تهران بهار 1333 تا اردیبهشت 1334: ازدواج با خانم پروین خلیلی فرزند شیخ عزیزالله ،سفر به نجف جهت تکمیلتحصیلات، پیوستن به روزنامه «جمعیه منتدی النشر» و عضویت در کادر علمی آن، حضور در دروس فلسفه و خارج فقه و اصول حوزه نجف اردیبهشت 1334 تا مهر 1335: حضور مجدد در دروس فلسفه و خارج فقه و اصول حوزه قم مهر 1335 تا مرداد 1337: حضور مجدد در دروس فلسفه و خارج فقه و اصول حوزه نجف مرداد 1337 تا آبان 1338: بازگشت به شهر قم، تصدی مدیریت مجله مکتب اسلام و دبیرستان ملی صدر، تهیه طرحی برای اصلاح امور حوزه به اتفاق دوستان همفکر آبان 1338: هجرت به لبنان برای جانشینی علامه شرفالدین، آغاز مطالعات گسترده به منظور ریشه یابی عوامل عقب ماندگی اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی شیعیان لبنان 1340: تنظیم برنامه ای ضربتی جهت تامین نیازهای خانواده های بی بضاعت ،مبارزه با تکدی در شهر«صور»، ایراد سخنرانی در منزل آقای نوید به دعوت انجمن اسلامی معلمین و شخص مهندس مهدی بازرگان و نیز سخنرانی در کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد به دعوت محمد تقی شریعتی 1343: دعوت نهاد هم اندیشی لبنان از وی برای سخنرانی درباره ساختار فرقه ای و ترکیب جمعیتی و گفتگوی پیروان ادیان و مذاهب جهت همکاری او با این نهاد ،تاسیس خانه دختران و مدرسه المهدی ،تامین امنیت خمینی برای انتقال ایشان به عتبات عالیات 1344: سفر به ایران و سخنرانی در شهر های تهران ،قم ،کاشان، اصفهان و شیراز، درخواست از حکومت وقت لبنان جهت ایجاد مجلسی برای سازماندهی طایفه شیعه و پیگیری مسائل آن 1345: برگزاری کنفرانس مطبوعاتی جهت تبیین عوامل و نیازها برای ساماندهی وضعیت شیعیان لبنان،سخنرانی در دانشگاه آمریکایی بیروت ،سفر به آفریقای غربی جهت آشنایی با لبنانی های مهاجر ساکن آن منطقه آبان 1338 تا مرداد 1345: فعالیت گسترده تشکیلاتی برای ساماندهی امور فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی شیعیان لبنان، پرچمداری حرکت گفتگوی ادیان مرداد 1345: تظاهرات صدها هزار تن از شیعیان لبنان در بیعت با امام صدر مرداد 1345 تا خرداد 1348: تلاش برای تأسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، آغاز حمایتهای گسترده از سازمان مقاومت فلسطین 1347: عضویت در مرکز اسلام شناسی استراسبورگ و تمهید مقدمات انتشار آثار ارزشمندی چون«مغز متفکر جهان شیعه» ، نوشتن مقدمه بر کتاب فاطمه الزهرا وتر فی غمد 1 خرداد 1348: تأسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، برگزیده شدن به ریاست آن مجلس، صدور بیانیه ای خطاب به مسلمانان در محکومیت به اتش کشیدن مسجد الاقصی ،گفتگو با دولت وقت لبنان جهت اجرای پروژه های زیر بنایی در قبال مناطق شیعه نشین،دیدار با جمال عبدالناصر به منظور یک پارچه سازی تلاش ها برای مقابله با اسرائیل و آزاد سازی فلسطین 1349: گردآوردن رهبران مذهبی مسلمان و مسیحیان جنوب لبنان برای چاره اندیشی در برابر تجاوزات اسرائیل خرداد 1348 تا بهمن 1352: درخواست از دولت لبنان برای رفع محرومیت، انجام اصلاحات اجتماعی، مقابله با تجاوزات اسرائیل و حمایت از سازمان مقاومت فلسطین
1350: گفتگو با محمدرضا شاه پهلوی برای آزادی زندانیان سیاسی از جمله هاشمی رفسنجانی،دادن درخواست برای تامین تجهیزات دفاعی جدید و افزایش پناهگاه ها ،ارائه مقاله ای با عنوان «اسلام،ارزش ها و مفاهیم انسانی» 1351: پاشیده شدن اولین بذرهای مقاومت لبنان در پی اشغال دو روستای لبنان به دست سربازان اسرائیلی ،ارسال تلگراف به رهبران دینی و مذهبی جهان،و فراخواندن آنها به واکنش در برابر تجاوزات اسرائیل 1352: سفر به الجزایرجهت شرکت در همایش اندیشه اسلامی ،شکل گیری جنبش محرومان به رهبری موسی صدر 1353: سفر به پاریس جهت شرکت در «کنفرانس صلح» ،ایراد نمودن خطبه های عید موعظه روزه در کلیسای بیروت بهمن 1352 تا فروردین 1354: رهبری مبارزات گستردة مردمی علیه دولت سلیمان فرنجیه در قالب حرکت محرومین، آغاز دورههای پنهانی آموزش نظامی جوانان شیعه برای مقابله با تجاوزات اسرائیل به جنوب لبنان 1354: آغاز جنگ داخلی دو سالة لبنان، برگزیده شدن مجدد به ریاست مجلس اعلای اسلامی شیعیان، تلاش جهت پایان دادن به بحران جنگ داخلی، ارائه مقاله ای با عنوان «عدالت اقتصادی رو اجتماعی در اسلام و اوضاع کنونی امت اسلامی» فروردین 1354 تا مهر 1355: پرچمداری تلاشهای ملی و عربی برای پایان دادن به جنگ داخلی و جلوگیری از تقسیم لبنان، تلاش برای نزدیک کردن دیدگاه های رهبران سوریه و فلسطین و پیوند دادن آنها، تأسیس جناح نظامی حرکت محرومین، موسوم به افواج المقاومه اللبنانیه(امل) برای مقابله با تجاوزات اسرائیل به جنوب لبنان مخالفت با طرح سکولاریزاسیون، بازگرداندن آرامش به لبنان با اعزام نیروهای سوری ،برپایی کنفرانس سران عرب در ریاض مهر 1355: برپایی کنفرانس سران عرب در ریاض، پایان جنگ داخلی لبنان 1356: افشای طرح سازشکارانه توطین پناهندگان فلسطینی در جنوب لبنان و عدم تحقق آن/ اقامه نماز تدفین و برگزاری مراسم چهلم درگذشت دکتر علی شریعتی 1357: فرستادن لوسین ژرژنماینده لوموند به نجف برای انجام اولین مصاحبه بین المللی با آیت الله خمینی جهت آشنایی افکار عمومی جهانیان با انقلاب اسلامی/ معرفی آیتالله خمینی به عنوان تنها رهبر انقلاب اسلامی با انتشار مقاله «ندای پیامبران» 3 شهریور 1357: سفر به لیبی به پیشنهاد بومدین رئیس جمهور الجزایر و در پاسخ به دعوت رسمی معمر قذافی رهبر لیبی 9 شهریور 1357: رؤیت امام موسی صدر و دو همراه وی برای آخرین بار در حال عزیمت از هتل برای ملاقات با قذافی 11 شهریور 1357: آغاز تلاشها برای آگاهی از سرنوشت امام موسی صدر 15 شهریور 1357: تماس مجلس اعلای شیعیان با سفارت لیبی و پاسخ این سفارت مبنی بر اینکه امام مهمان لیبی است و دلیلی برای نگرانی وجود ندارد 17 شهریور 1357: تماس مجلس اعلای شیعیان با هتل الشاطیء طرابلس، محل استقرار امام و درخواست توضیح 19 شهریور 1357: مجلس اعلای شیعیان موضوع ربودن امام را با نخستوزیر لبنان در میان میگذارد و نخستوزیر همان روز کاردار لیبی را احضار میکند 20 شهریور 1357: ادعای کاردار لیبی مبنی بر اینکه امام و دو همراهش عصر روز 9 شهریور 1357 لیبی را به قصد ایتالیا ترک کردهاند 21 شهریور 1357: تلگراف امام خمینی به یاسرعرفات برای روشن شدن وضعیت امام صدر 22 شهریور 1357: اعزام هیأت تحقیق امنیتی ـ سیاسی لبنان به لیبی و ایتالیا. لیبی به این هیأت اجازه ورود به خاک لیبی را نداد 22 شهریور 1357: آغاز تحقیقات دستگاه قضایی ایتالیا 26 شهریور 1357: بیانیه رسمی لیبی مبنی بر سفر امام صدر به ایتالیا و تناقضات فراوان این بیانیه 30 شهریور1357: اجتماع عظیم لبنانیها در سوریه، محل برگزاری کنفرانس 5 کشور عربی. برای وادار کردن قذافی به آزاد ساختن امام موسی صدر 1 مهر 1357: تلگراف امام خمینی به حافظ اسد برای پیگیری قضیه امام صدر 10 آبان 1357: اعلام نتیجة تحقیقات هیأت لبنانی مبنی بر اینکه امام و دو همراهش خاک لیبی را ترک نکردهاند 17 اسفند 1357: ردّ درخواست هیأت لیبیایی از سوی امام خمینی برای آمدن قذافی به تهران 29 اردیبهشت 1358: اعلام رسمی تحقیقات دستگاه قضایی ایتالیا مبنی بر اینکه حتی یک دلیل هم وجود ندارد که ثابت کند امام موسی صدر لیبی را ترک کرده است بهمن 1358: درخواست لیبی برای تحقیقات دوبارة دستگاه قضایی ایتالیا 8 بهمن 1359: انتشار تحقیقات دادگاه تجدیدنظر ایتالیا مبنی بر عدم ورود امام موسی صدر به ایتالیا و اعلام اینکه تحقیقات امنیتی لیبی متقلبانه بوده است 15 بهمن 1359: لبنان ربودن امام موسی صدر و دو همراهش را تجاوز به امنیت ملی لبنان دانست 27 آبان 1365: قاضی لبنانی پرونده اعلام کرد که ربودن امام صدر و دو همراهش در داخل خاک لیبی صورت پذیرفته است خرداد 1378: تأکید مقام معظم رهبری مبنی بر پیگیری قضیة ربودن امام موسی صدر و اهتمام مسئولین و فعالان حقوق بشر به این مسأله 1 خرداد 1380: تقدیم شکایات فرزند امام موسی صدر و همسران شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین به شورای عالی قضایی لبنان 10 شهریور 1381: اعتراف ضمنی قذافی به ربوده شدن امام صدر در خاک لیبی 12 مرداد 1383: احضار 17 تن از سران لیبی از جمله معمر قذافی به دادگاه لبنان 10 آبان 1383: تشکیل کمیتة ویژه پیگیری سرنوشت امام موسی صدر در مجلس شورای اسلامی 26 اسفند 1383: امضای سند پیگیری قضیة امام موسی صدر توسط 150 تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی اسفند 1383: انتشار نامة سرگشاده 199 تن از مراجع، روحانیون، نمایندگان مجلس، فعالان سیاسی، هنرمندان و نویسندگان کشور برای پیگیری قضیه امام صدر
رژیم لیبی در 27شهریور 1357و به دنبال اعتراض مردم لبنان، حوزه های علمیه و مردم منطقه، با انتشار بیانیه ای رسما اعلام نمود که امام موسی صدر و دو همراه ایشان با پرواز 881 مورخ 9شهریور هواپیمایی آلیتالیا، طرابلس را به مقصد رم ترک کرده اند. دستگاه ها قضایی دولت های لبنان و ایتالیا و همچنین تحقیقات انجام شده از سوی واتیکان ادعای لیبی را مبنی بر خروج صدر از کشور را رسما تکذیب می کند. مجموعه اطلاعات آشکار و پنهانی که طی چهار دهه پیش به دست آمده گواه آنند که موسی صدر هرگز خاک لیبی را ترک نگفته. به علاوه نه صدر و نه هیچ یک از همراهانش در سفر لیبی تماسی با خانواده خود نداشتند و خبری از حضور او در لیبی در نشریات منتشر نشد. حسنی مبارک ،در مارس 2012در روزنامه «روز الیوسف» مدعی شد سرهنگ قذافی، سید موسی صدر را در لیبی پس از یک مشاجره کشته است او در یادداشت های خود می نوسید: قذافی سید موسی صدر را به شام دعوت کرد و در آن هنگام نوار صوتی ای برای وی پخش کرد که از مصر به دست وی رسیده بود. پس از مشاجره کلامی بین آن دو قذافی به سربازانش دستور ضرب و شتم آنها را می دهد و سپس دستور کشتن فوری او را صادر میکند. سایت آینده نیز به نقل از دکتر کنی نوشت که او از سوی محمد رضا شاه مامور پیگیری موسی صدر بوده ولیکن درملاقاتی انور سادات به او میگوید که به دلیل دیوانه بودن قذافی، سرویس اطلاعاتی مصر بر لیبی تسلط دارد وسید موسی صدر نیز باتوجه به این اطلاعات به دستور قذافی اعدام شده و جسد او نیز در یک بلوک بتونی به قعر اقیانوس فرستاده شد. با این حال از سرنوشت قطعی ایشان اطلاعات دقیقی دردست نیست.
مسیحای لبنان ، مصلح خاورمیانه
|
دشمن طاووس آمد پرّ او
چهاردهم خردادماه سال جاری، سید موسی صدر 92 ساله شد و غیبتش 42 ساله؛ در حالیکه حدود نیمی از این سالهای طولانی را همچون خورشیدی پشت ابر گذراندهاست و بسیاری از یاران و همرزمان و بستگانش در حسرت دیدار او روی در نقاب خاک کشیده. در طول این سالهای فرقت، نه تنها یاد و خاطره او از دلهای همگنانش زدوده نشده، بلکه نسلی که هیچ تجربه مستقیمی از او نداشته با گذشت زمان به صف دوستداران و پیروانش پیوستهاست. رمز و راز این ماندگاری و جاودانگی و تأثیرگذاری را در کجا باید جُست؟ این قدر و منزلت و عزّت و عظمت ریشه در کجا دارد؟ چگونه است که غیبت و حضور این انسان، کم و بیش به یک میزان تأثیرگذار است؟ چرا از پس این سالهای متمادی، هنوز میتوان سخن از او گفت بیآنکه دربند مضمون و موضوع بود؟ چراست که نه اسلاف او و نه اخلافش کمترین شباهتی بدو نداشته و ندارند؟ سرّ این توفیق مستمر، در کدام زاویه، مُستتر است؟ برای پاسخ به این پرسشهای اندیشه سوز، به سؤالهای اساسیتری باید جواب داد که البته چندان سهل و آسان نیست: او از کجا میآید و از اهالی کدام قبیله است؟ خاستگاه اندیشه و عمل او چیست؟ آیا او محصول حوزه قم یا نجف است؟ ثمره تربیت خانوادهاش است؟ تحصیلات دانشگاهی چه مایه تأثیر در سلوک نظری و عملی او داشته است؟ آیا نبوغ جبلّی وی بود که او را از همسلکانش متمایز میساخت؟ هریک از این مسائل میتواند موضوع تحقیق مستقلی باشد که از حوصله این مجالِ اندک، خارج است. اما در پاسخ به این پرسش مقدّر که پژوهش درباره شخصیتی که به لحاظ فیزیکی از صحنه سیاست خاورمیانه و لبنان و ایران غایب است چه ضرورت یا اهمیتی دارد، باید در مورد پیشینه روحانیت شیعه و نقشهای تاریخی آن، باب مبحثی فراخ دامن را گشود؛ چراکه امام موسی صدر و کامیابیهای او را در تقریبا تمامی عرصههای کُنشگری، باید در تصویر بزرگتری که دربرگیرنده تعاملات سازندۀ نهاد روحانیت و مرجعیّت شیعه با نهاد قدرت سیاسی در دوران پساصفویه باشد، تحلیل و بررسی نمود. طُرفه این که امام صدر از قوم و قبیلهای میآید که ریشه در علمای طراز اول جبل عامل دارد که بعدها به ایران مهاجرت کردهبودهاند. به دیگر سخن، پدیدهای به نام «امام موسی صدر»، تک ستارهای نیست که به یکباره در اتمسفر سیاستورزی لبنان درخشیده و افول کردهباشد، بلکه محصول فرایند تکاملی قرنها حضور مؤثر و سازنده روحانیت شیعه در آن منطقه و شکلگیری تدریجی اُتوریته مذهب در مناسبات قدرت در سرزمینی است که امروزه لبنانش مینامیم. البته تیزبینی، دوراندیشی و فِراست مرحوم علامه سیدعبدالحسین شرفالدین، رهبر وقت شیعیان آن دیار را نباید از نظر دور داشت که با تشخیص درست و معرفت شهودی خود از تواناییهای ذاتی و اکتسابی موسای جوان، باعث و بانی طلوع خورشید صدر از پشت جبال لبنان شد. میدانیم که خانواده صدر با خاندان شرفالدین رابطه نَسَبی داشتند. موسی صدر تا پیش از هجرت به لبنان، تنها دو بار به این کشور سفر و با سیدشرفالدین عاملی دیدار کرده بود. این روحانی بلندپایه و در عینحال نواندیش، به صراحت او را شایسته رهبری شیعیان لبنان خوانده و به فرزندانش در مورد وی سفارشهای اکید کرده بود. سرانجام توصیههای شخصیتهایی مانند آیاتعظام بروجردی، حکیم و شیخ مرتضی آل یاسین، مزید بر علت شد و سید موسی صدر 31 ساله در اواخر سال ۱۳۳۸ وصیت آیتالله سید عبدالحسین شرفالدین را پذیرفت و بهعنوان جانشین وی، ایران را به سوی لبنان ترک کرد. اصلاح شؤون اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شیعیان آن روز لبنان از یکسو، و استفاده از ظرفیتهای منحصر به فرد آن کشور جهت بازنمایی چهرهای خردگرا، عدالتمحور، انساندوست و سازگار با زمان، از تشیّع و معارف اهل بیت به جهان از سوی دیگر، اهداف اصلی این هجرت را تشکیل میداد. با توجه به جغرافیای اجتماعی و سیاسی لبنان و جایگاه آن در منطقه و جهان، امام صدر در طول کمتر از دودهه فعالیت طاقتفرسا و شبانهروزی، بویژه در صور و مناطق جنوبی و محروم این کشور، کاری کرد کارستان و فراتر از حدّ تصور ناظران؛ به گونهای که در دهه هفتاد میلادی، دیگر هیچ کنش سیاسی، اجتماعی و حتی نظامی در لبنان، بدون لحاظ کردن منویّات موسی صدر و مشارکت دادن نهادهایی که او تأسیس کرده یا بازیگرانی که وی برکشیدهبود، ممکن و میسور نمینمود. موسی صدری که از سوی قاطبه اقوام، طوایف، مذاهب لبنان، لقب «امام» گرفتهبود، ضمن هدفگذاری مواردی چون انسجام جماعت شیعه، تأسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، پایان دادن به جنگهای خانمانبرانداز داخلی، مقاومت در برابر تجاوزهای گاه و بیگاه اسرائیل، حتی حمایت از انقلاب ایران و پناه دادن به انقلابیون آن، سوداهای بلندپروازانه دیگری نیز در سر داشت که یکی از آنها گفتگوی ادیان و مذاهب بود. تلاش خستگیناپذیر او در این باره ستودنی است و هرگز در هیچیک از بلاد اسلامی تکرار نشد. ایجاد زمینههای تقریب بین ادیان و مذاهب در لبنان از اصلیترین دغدغههای او بود. وی از اولین روزهای هجرت به لبنان در زمستان ۱۳۳۸، با طرح شعار «گفتگو، تفاهم و همزیستی»، پایههای روابط دوستانه و همکاری صمیمانهای را با مطران یوسف الخوری، مطران جرج حداد، شیخ محیالدین حسن و دیگر رهبران دینی مسیحی و اهل سنّت آن کشور بنا نهاد. مقارن زمانه او، سه شخصیت بزرگ تقریبی شیعه و سنّی، سید شرفالدین، آیت الله بروجردی و علامه عسگری، صاحب نظر و طرح و برنامه در زمینه گفتگوی بین مذاهب بودند که امام موسیصدر از ایشان الهام گرفتهبود. روش تقریب شرف الدین، «تئوری خلافت اسلامی»، آیتالله بروجردی «زیست مسالمتآمیز» (تعایش سلمی) و علامه سید مرتضی عسگری، «نوسازی تاریخ و حدیث» بود. امامصدر با نبوغ فطری و پشتکار شگرف خود به همراه اطلاعات وسیعی که از اقتضائات سرزمینی لبنان در اثر وسعت مشرب و کثرت مسافرت و ژرفای مطالعه و تحقیق به دست آوردهبود، نه تنها پروژه تقریب شیعه و سنّی، بلکه فرایند نزدیکی اسلام و مسیحیت را در لبنان کلید زده، به نتایج درخشانی نیز دست یافت. او اندیشه تسامح و تساهل را نه فقط در حیطه نظر بلکه در عرصه عمل نیز به کار بست؛ هنوز که هنوز است بعد از گذر نیم قرن، خاطره بستنی خوردن او در مغازه یک مسیحی دروزی و فتوای عملی طهارت اهل کتاب در یاد اهالی صور ماندهاست. از اواخر سال ۱۳۴۱ حضور گسترده امام صدر در کلیساها، دیرها و مجامع دینی و فرهنگی مسیحیان آغاز گردید. سخنرانیهای تاریخی وی در دیرالمخلص واقع در جنوب، و کلیسای مارمارون در شمال لبنان طی سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲، اثرات معنوی عمیقی در میان جامعه مسیحیان آن کشور بر جای نهاد. وی در بهار ۱۳۴۴، اولین دور سلسله گفتگوهای اسلام و مسیحیت را با حضور بزرگان این دو دین الهی، در مؤسسه فرهنگی «الندوه اللبنانیه» به راهانداخت. در سال ۱۳۴۶ به دیدار پاپ رفت و نشستی که در آغاز نیم ساعت پیش بینی شده بود، به تقاضای پاپ بیش از دو ساعت به درازا کشید؛که از حلاوت محضر او به علاوه چیره دستیاش در تأثیرگذاری بر مخاطب حکایت میکند. امام صدر از سال ۱۳۴۷ به عضویت مرکز اسلام شناسی استراسبورگ درآمد و از رهگذر همفکری و ارائه سمینارهای متعدد در آن، انتشار آثاری چون کتاب مغز متفکر جهان شیعه را زمینهسازی نمود. وی در سال ۱۳۴۹ به عضویت دائم «مجمع بحوث اسلامی قاهره» درآمد.
صدر در سال ۱۳۴۹ رهبران مذهبی طوایف مسلمان و مسیحی جنوب لبنان را در چارچوب «کمیته دفاع از جنوب» گرد هم آورد، تا برای مقاومت در برابر تجاوزات رژیم صهیونیستی چارهاندیشی نمایند. وی در زمستان ۱۳۵۳ و در اقدامی بیسابقه، خطبههای عید موعظه روزه را در حضور شخصیتهای بلندپایه مسیحی لبنان در کلیسای کبوشیین بیروت ایراد نمود. امامموسی در اواسط سال ۱۳۵۷ موفق گردید رهبران مسلمان و مسیحی لبنان را جهت برپایی یک جبهه فراگیر ملی متقاعد نماید و در این مسیر تا آنجا پیش رفت که حتی موعد تأسیس و اولین گردهمایی آنان را برای پس از بازگشت خود از سفر لیبی مشخص نمود. اما همه اینها باوجود اهمیت بسیار، نقطه اوج آمال و آرزوهای او نبود؛ امام-صدر در پی صید نهنگی بزرگ در اقیانوس متلاطم جهان اسلام و تحقق ایده اتحاد و همبستگی اسلامی بود. او گرچه دراین راستا، همچون سیدجمال-الدین اسدآبادی به مسافرتها و ملاقاتهای پرشماری با رهبران سیاسی و فکری و دولتمردان کشورهای اسلامی دستیازید، لیکن بنابر شرایط دوران و مقتضیات زمینه و زمان، به هدفی فراتر نظر داشت. نفوذ کلام و کاریزمای شخصی و پشتوانه علمی و تجربههای زیسته ارزشمندش، نیل بدان مقاصد عالی را دیر و دور نمینمود. اما فقدان ناگهانی و بیموقع او همه آن رشتهها را پنبه کرد. رُبایش، اختفا و حذف او از صحنه کنش سیاسی منطقه، درست در زمانی اتفاق افتاد که شخصیتی در جهان اسلام ظهور کرده بود که به رغم شیعه بودن و تعلق به بخش اقلیت جامعه مسلمانان، نفوذ و اعتباری فرامنطقهای و فرامذهبی یافته و حرفش در میان رهبران کشورهای اسلامی خریدار داشت. از این رو، امید آن میرفت شکافهایی که ناسیونالیسم افراطی عرب در صف مسلمانان ایجاد کرده و شقّ عصای مسلمین شدهبود، با تدبیر سیاسی، فرّهمندی شخصی و مکارم اخلاق نبوی این روحانی-سیاستمدار خوش سیما و خوشسخنِ ایرانی و شیعه رفع و دفع گردیده، در خاورمیانه اسلامی که همواره متنازعٌ فیه قدرتهای استعماری در قرون اخیر بودهاست، فضای پاکیزهتری برای تنفس سیاسی فراهم آید. به دیگر سخن، در وجود امام-موسیصدر همه امتیازهای منفی از نظر سران کشورهای اسلامی جمعآمده بود؛ هم ایرانی بود، هم شیعه و هم انترناسیونالیست. بگذریم از این که صدر، آشکارا منتسب به جریان نواندیشی دینی نیز بود که در آن روزگار چندان مطلوب اهل تسنّن نبود؛ جریانی که شریعتیِ زنده را تأیید کرده و ترتیب ترجمه آثارش به زبان عربی را داده، بر مرده او نماز گزارده و علیرغم فشارها و مخالفتهای بسیار، برایش مجلس سوگواری و بزرگداشت برگزار میکرد. به هر روی با دریغ و درد و آه و افسوسِ بسیار این شخصیت فرّهمند و استثنایی به نحوی که کلیّت آن معلوم، جزئیات آن مجهول و سؤال و پیگیری از آن بی نتیجه است، ناپدید شده و تاکنون ناپدید ماندهاست. درباره این واقعه شوم و پیچیده که قطعا با مباشرت مستقیم معمر قذافی، حاکم وقت لیبی صورت پذیرفته، کتب و مقالات و جستارهای بسیاری به زبانهای مختلف، بهویژه عربی، فارسی، انگلیسی، فرانسه و ایتالیایی نوشته و منتشر شدهاست. از محتوای تحلیلی این منشورات که بگذریم، میتوان گفت که تقریبا هیچ خبر دقیق و قابل استنادی از سرنوشت امام موسی صدر در دست نیست و هرچه هست اقوال پراکنده متناقض است و بس. طیفی از مدعیات که یک سر آن این است که امام در قید حیات است و در لیبی محصور و یک سر دیگر آن نیز از شهادت وی به دست یا دستور مستقیم قذافی در همان روز ناخجسته نهم شهریور 1357 یا روزها و ماهها و سالهایی پس از آن خبر میدهد. قائلان به این اقوال هم هیچیک جزو عوامالناس یا افراد بیربط به مسأله نیستند؛ بلکه هریک به نوعی درگیر این امر بوده، نقشی بیش از یک مطلع داشتهاند. اگر همه این ادعاهای آشفته و پرتناقض را کنار هم بگذاریم، احتمالا به هیچ گزاره قابل استنادی درباره سرنوشت موسیصدر نمیرسیم ولی قطعا به تحلیل درستی از دلایل و علل حذف آن بزرگمرد از صحنه سیاست منطقهای خواهیم رسید. تفصیل امر این که در هر عمل مجرمانهای که به قتلی و حذفی منجر شده-باشد و قرائن و اَمارات وقوع جرم چندان روشن نباشد، نخستین گام عقلانی برای یک کارآگاه تحقیق، یافتن و تعیین افراد حقیقی یا حقوقی است که از نبود آن شخص بیشترین سود را برده، احیاناً انگیزهای نیز برای حذف او داشتهاند. ما نیز در این جستارگشایی، بیآنکه بخواهیم دچار حُبّ و بغض و فرزند نامشروع آن، مطلقاندیشی، شویم تلاش میکنیم دایرۀ افراد یا گروه-های منتفع از فقدان موسی صدر پنجاهساله را به وسیله کنار هم نهادن شواهد و کنارنهادن ملاحظات چهل ساله، هرچه تنگتر نماییم؛ شاید از این رهگذر به حقیقتِ ماجرا نزدیکتر شویم. هرچند امید به پردهبرداری کامل از این راز سربهمهر، واقعبینانه نیست. اول؛ روحانیت سیاسی: آغاز سال 1357 شمسی، مقارن بود با اوجگیری تدریجی انقلاب و برگزاری تظاهرات خیابانی در ایران. پرواضح است که در خیزشهای مردمی در جغرافیایی همچون ایران، نقش رهبران مذهبی بسیار پررنگتر میشود و اصولا در یکصدوپنجاه سال گذشته، هیچ جنبش قابل اعتنایی در ایران نتوانستهاست بدون دخالت و بلکه راهبری روحانیان شکل گیرد؛ نهضت تنباکو، انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت و قیام پانزده خرداد از آن جملهاند. در این میان یک مجتهد شیعی که در سال 1342 علیه شاه ایران کرّوفرّی کرده بود، در نجف به حال تبعید میزیست. وجود ایشان ،که آیتالله خمینی باشند، نعمت بزرگی برای انقلابیون بود تا پشت سرش سنگر گرفته، مشروعیتی پیدا کنند که نه نیروهای مبارز چپ واجد آن میتوانستند بود، نه نیروهای ملّی. البته در طول بیش از یک دهۀ پیش از آن، حضور فرزند ارشد آیتالله در بیت معظّمٌله، یعنی مصطفی خمینی، تا حدودی مانع ظهور و بروز سیاسی پدر میشد؛ چراکه وی قائل به تقویت جنبه مرجعیت ایشان و دوری از سیاست و سیاستپیشگان بود؛ کینه و نقاری زیرپوستی هم که بین آن مرحوم و امامصدر وجود داشت، محصول همین نگاه بود که انتظار داشت ایشان به جای تبلیغ آیتالله العظمی خویی، رساله عملیه پدرش را در لبنان توزیع و ترویج نماید. اما از آنجا که «پَریرو تاب مستوری ندارد»، پس از درگذشت ناگهانی سیدمصطفی، در آبان 56 زمینه برای فعالیت سیاسی این مرجع تبعیدی و به محاق رفته، فراهم شد؛ آن هم در شرایطی که زمزمه بازگشت حضرت ایشان به ایران، مشروط به کنارهگیری از هرگونه کنش سیاسی و انتقادی به گوش میرسید. طُرفه این که احمد، فرزند کِهتر امام-خمینی، درست برخلاف برادر مِهتر، شور انقلابی در سر داشت و با هدف غایی این که پدر، یکّهتاز بلامنازع صحنه انقلاب در ایران باشد به رتق و فتق امور بیت میپرداخت. البته بودند روحانیان بلند پایه دیگری همچون بهشتی، منتظری، طالقانی و مطهری که بتوانند زمام امور انقلاب را به دست گیرند، اما هیچیک اثباتاً و ثبوتاً نمیتوانستند جایگاه او را به دست بیاورند؛ جز امام موسی صدر که یگانه کسی بود که در آن مقطعِ زمانی، از بسیاری جهات، بویژه از جهت بینالمللی موقعیتی به مراتب قویتر از آیتالله خمینی داشت. با این اوصاف، طبیعی بود که اطرافیان این مرجع تقلید، بویژه پسرش که از قضا نسبت خانوادگی نیز با صدر داشت، حضور سیّد و رهبر و امامی دیگر را در عرض آیتالله، برنتابند. بهعلاوه، در آن بُرهه، مبارزانی که خود را پیرو مکتب آیتالله خمینی میانگاشته و به اصطلاح ذوب در شخصیت سیاسی، اخلاقی و عرفانی او بودند، تحت تأثیر همین نگاه و تعصب غیرعالمانه، نه فقط نسبت به امامصدر ارادتی از خود نشاننمیدادند، بلکه نوعی عناد و دستکم آلرژی و حسّاسیّت منفی نیز نسبت به ایشان داشتند و از ابراز این احساس، چه در حضور و چه در غیاب موسیصدر، تحفظ نمیکردند. افرادی همچون محمد منتظری و جلالالدین فارسی و همقطارانشان، از این دسته بودند؛ حتی فرد اخیر، ابائی از این نداشته و ندارد که از علم و اطلاع و خشنودی خود از سرنوشت تراژیک امام موسی، آشکارا سخن بگوید و تأسف خورد که چرا شخصا نقشی مستقیم در این ماجرا نداشتهاست. نقطه تأملبرانگیز و شاید تأسفبارِ ماجرا آن است که این عناصر مبارز اما خودسر منسوب به جناحی از روحانیت سیاسی و رهبری انقلاب اسلامی ایران، با گروههای فلسطینی و لیبیایی مرتبط بوده و چه بسا در مظانّ همدستی با قذافی قـرار داشتنـد. دوم؛ گروههای فلسطینی: امام صدر از بدو ورود خویش به لبنان، همواره در صدد ایجاد بستری مناسب برای توسعه پایدار در جامعه شیعیان و در افقی وسیعتر، کلیت لبنان بود. از این رو با هر عاملی که مانع تحقق این آرمان میبود، برخورد میکرد. در آن مقطع زمانی، علاوه بر آتش زیر خاکستر جنگهای داخلی لبنان، حضور و فعالیت گروههای چپگرا و مارکسیست فلسطینی در جنوب لبنان و متعاقب آن درگیریهای مرزی با اسرائیل، به معضلی برای امامموسیصدر و مانعی در راه تحقق برنامههایش تبدیل شدهبود. بر اینها بیفزایید طرح «توطین» آوارگان فلسطینی در جنوب لبنان که از دید موسی صدر خیانتی نابخشودنی به آرمان فلسطین بود. تفصیل مطلب این کـه صلح اعراب و اسرائیل بدون تعیین تکلیف موضوع آوارگان فلسطینی امکان-پذیر نبـود. برنامـه آن روز قدرتهای تأثیرگذار این بودکه آوارگان فلسطینی بهجای نـوارغـزه وکرانـه غربـی، در جنوب لبنان اسکان داده شوند؛ یعنی جنوب لبنان به وطنی جدید برای فلسطینیها بدل شود. اجراییشدن این طرح در گرو خالی شـدن جنـوب لبنـان ا ز سـاکنان عمـدتا شیعی خود بود. گروههای فلسطینی با موشکباران روستاهای شمال فلسـطین اشـغالی، بـه اسـرائیل بهانه میدادند تا مبدأ پرتاب موشک را در جنوب لبنان بمبـاران کنـد. بمبـاران پیوسـته جنـوب لبنان نیز ساکنان آنجا را وادار میکرد محل زندگی خود را ترک و به مرکـزلبنـان مهـاجرت کنند. نتیجه آن، پدیدآمدن سرزمینی بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین بود. ایـن همـان بحرانـی بود که امام صدر قصد حل آن را کردهبود. وی بهرغم اعتراض نیروهای چپگرا و انقلابی فلسطینی، لبنانی و حتی ایرانی، با موشکباران اسرائیل از جنوب لبنان مخالف بود. همین مسائل موجب آن میشد که تحقق بسیاری از برنامههایی که از دل روابط پیچیده کشورهای منطقه و مسألهای به نام رژیم صهیونیستی برمی-آمد، با حضور بازیگر عمدهای به نام سیّدموسیصدر، دشوار بنماید و بلکه ناممکن. ازین رو حذف وی از عرصه سیاست منطقه به مذاق کسانی چون یاسر عرفات، حافظ اسد و معمر قذافی و برخی دیگر میتوانست بسیار خوش بیاید. سوم؛ رهبران جهان عرب: دردهه هفتاد میلادی، خاطره جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل و تحقیری فزاینده که برای دنیای عرب به دنبال داشت، هنوز در خاطره و اذهان افکار عمومی زنده بود و تأثیرگذار؛ بدین لحاظ هریک از رهبران نسبتاً جوان کشورهای عربی، در غیاب جمال عبدالناصر، میکوشیدند به نوعی اعتبار مخدوش شده شعب عربی را ترمیم کرده، در ضمن از این نمد نیز برای خود کلاهی بدوزند. در این میان، شخصیتهایی همچون حافظ اسد و معمّر قذافی، که در آن دوره نماد انقلابیگری آوانگارد بودند، هریک به نوعی داعیه رهبری جهان عرب در خط مقدم مبارزه با اسرائیل را داشتند و در صدد احراز جایگاهی برجسته در مناقشات منطقهای بودند. طبیعی است بین مطامع و اهداف و غایات آنها که به چیزی جز برجستهسازی نقش خویش نمیاندیشیدند، و ایدههای جامعنگر امام موسیصدر که در وهله اول به لبنان و ثبات و امنیت آن میاندیشید، تزاحمی جدی وجود داشتهباشد. سفرهای متعدد وی به کشورهای مختلف عربی و دیدار با رهبران آنها و تحرک روزافزون دیپلماتیک وی، که از او شخصیتی محبوب، مؤثر، دوراندیش و مطرح در منظقه ساخته بود، در همین راستا قابل ارزیابی است.
اما به هر روی جنگیدن در چندین جبهه و مواجهه با دشمنان دوستنما و تعامل با رهبرانی بی پرنسیپ، دشوارهای و گریوهای است خطیر که حتی از توان خردمندمردی همچون موسی صدر نیز خارج باشد. کوتاه سخن این که امام موسی صدر و برنامههای وی در آن برهه نمیتوانست با جاهطلبیهای صاحبان عِدّه و عُدّه قابل جمع باشد. اینها همه، ادعاهای بیدلیل یا تحلیلهای بیاساس نیست؛ بلکه در بین انبوهی از مطالبی که در این مورد نوشته و منتشر شده، شواهد و قرائن متعدد و متقنی در تأیید این مدعا به چشم می-خورد؛ از جمله در اسناد ساواک و در خاطرات منصور قَدَر، آخرین سفیر شاه در لبنان نیـز که درحدود سه دهه بعد منتشر شدهاست با ذکر برخی جزئیات تصریح شده که شخص حـافظ اسـد، در جلسهای که تیر ماه سال ١٣٥٧شمسی همراه برادرش رفعت اسد با او داشت، بـرای شاه پیغام داده بودکه امام موسی صدر حداکثر ظرف دو ماه آینده از صحنه سیاسی خاورمیانـه حذف خواهد شد که همینگونه نیز شد.
با توجه به جمیع جهات مذکور، امامموسیصدر، وزنهای بود که برپای ایران و فلسطین و اعراب، سنگینی میکرد و همزمان باعث کُندی حرکت هرسه جناح میشد. بر اینها میتوان اهداف شوم استعمارگران و قدرتهای بزرگ غربی را نیز افزود که هریک به نوعی منافعی در لبنان و منطقه داشتند که به زعم ایشان با حضور موسیصدر قابل تحقق نبود. پس میتوان گفت امامصدر در یک لحظه تاریخی سرنوشتساز، در محاصره مثلث شومی قرار گرفت که رهایی از آن محال به نظر میرسید؛ تابدانجا که اگر در لیبی با آن سرنوشت غمانگیز روبرو نمیشد، به هرحال در نقطهای دیگر از این کره خاکی، باعفریت تقدیری که مناسبات قدرت برای او رقم زده بود، میبایست مواجهه میشد. بنابراین انتظار پیگیری مُجدّانۀ پرونده فقدان این شخصیت استثنائی تاریخ معاصر اسلام و تشیّع، از کسانیکه، مستقیم یا غیر مستقیم، در گرفتاری او دخیل بوده، یا حداقل ناخشنود از این واقعه نبودهاند، بیهوده و بیسرانجام است. به همین دلیل است که هیچیک از کمیتهها و پروندههایی که بدین منظور تشکیل شده، به نتیجه روشنی منتج نشدهاست. از کارشکنیهای سرویس اطلاعاتی لیبی و شخص قذافی گرفته تا بیمبالاتیهای دولت لبنان، همه و همه در بنبستهای ایجاد شده بر سر راه این پرونده دخیل هستند. بگذریم از شِبهِپیگیریهای ناقص دولتهای قبل و بعد از انقلاب ایران که کمکی برای بازکردن گره این موضوع نکردهاست. پس از انقلاب کمیتهای برای پیگیری سرنوشت امام موسی صدر تشکیل شد. خود مرحوم دکتر صادق طباطبایی که عضو و رئیس آن بود و البته خواهرزاده امام، بارها و بارها طی سالیان گذشته توضیح دادهبود که سبب اصلی ناکامی فعالیت کمیته مزبور در اول انقلاب، مخالفت شخص آیتالله العظمی منتظـری بـودهاست. مرحـوم منتظری در رأس جریانی قرار داشت که البته اغلب شخصیتهای انقلابی مـؤثر وقـت کشـور را در بر میگرفت و اعتقادشان این بود که مصالح کشور در گـروی رابطـه ایـران و رژیـم معمـر قذافی است و نباید این مصالح را فدای مصالح امام صدرکرد. از طنز تلخ روزگار است که مرحومان احمد خمینی و آیتالله منتظری که زمانی در بیاعتنایی به پرونده موسیصدر، همداستان بودند، در آیندهای نزدیک رو در روی هم قرار گرفتند و اینک در جهان برزخ پاسخگوی آنچه از ایشان رفتهاست؛ چه در برابر یکدیگر و چه درباره امام مظلوم لبنان!
****
فصلنامه خاطرات سیاسی که همواره در راستای عمل به رسالت مطبوعاتی خود، دغدغه چنین پروندههایی را داشته، بخش عمده مطالب شماره نهم را به خاطره امامموسیصدر اختصاص داده است؛ خاطرهای که دربرگیرنده یکی از پیچیدهترین، مرموزترین و امنیتی ترین وقایع قرن بیستم میتواند لقب گیرد. به گمان ما، پرونده امام صدر چه در عالم واقعیت و از نظر حقوقی و امنیتی، وچه در فصلنامه خاطرات سیاسی و رسانههای دیگر و افکار عمومی و وجدان بشری، بسته نشدهاست. اگر سیاستمداران، چندان وقعی بدان ننهاده و برای حل آن هزینهای نمیکنند، چیزی از بار مسؤولیت اصحاب قلم، کم نمیکند. تـا زمانی که رسـانهها و مطبوعـات، روشن شدن سرنوشت امام صدر را با جدیت تمام از مقامات مسؤول مطالبه نکنند، آنان هرگـز احسـاس نخواهند کردکه باید پاسخگو باشند. لذاکماکان بـاری بـه هـر جهـت بـا ایـن پرونـده برخـورد میکنند. رسانهها و مطبوعات ما متأسفانه حداکثر سالی یک بار در سالروز نهم شـهریور اسـت که چند ساعتی یاد سرنوشت امام صدر مظلوم میافتند؛ آنهم اگر بیفتند. در همین سالی چند سـاعت هـم البتـه خیلی کلیشهای، سطحی و بسیار غیرحرفهای و خیلی غیرمسؤولانه با موضوع برخورد میکنند. درحالیکه امروز بیش از هر روز دیگر به نهادینه شدن سیره و روش امام موسی صدر در تعامل با جامعه جهانی نیازمند هستیم. تصور کنید اگر در این گیرودار که برای عبور از گذرگاه خطرناکی که با کیان ایران گره خوردهاست، شخصیت معتبری همچون امامصدر حضور داشت، چقدر میتوانست در بازگشودن گرهِ تعامل و ارتباط سازنده با دنیا، مؤثر واقع شود. به نظر میرسد که باید همچون خبر دیگر پدیدههایی که هر از چندگاه در فضای مجازی داغ و ترند شده و توجه جامعه جهانی را به خود جلب کرده و گاه نیز تأثیر عملی میگذارند، مسأله امام موسی صدر نیز باید چنین شود. از این روست که فصلنامه خاطرات سیاسی نخستین گام را در ایجاد این کمپین و کارزار برداشتهاست تا شاید به حل موضوع کمکی کرده باشد. مطالبی که در این پرونده گنجانده شدهاست، اعم از مصاحبهها و مقالات و… همگی در شرایط بسیار دشواری که بر کشور حاکم بود و است، تهیه و تدوین گردیدهاست. بیشک اگر نبود همهگیری بیماری کووید19 و واهمه از ابتلا به کرونا، امکان مصاحبههای بیشتر با افراد متعدد دارای دیدگاههای مختلف فراهم میشد. از سوی دیگر آنگاه که برای ترتیب دادن این پرونده، کارهای تحقیقاتی را آغاز میکردیم، امید فراوانی به همکاری مفید و مؤثر «مؤسسه فرهنگی، تحقیقاتی امامموسیصدر» داشتیم؛ اما دریغ از ذرّهای حمایت از این پروژه حتی درحدّ راهنمایی و مشاوره. نه تنها هیچیک از فرزندان و بستگان امامصدر حاضر به مصاحبه با ما نشدند، بلکه مسؤولان مؤسسهای چنان عریض و طویل که قاعدتا تنها وظیفهاش نشر و ترویج افکار و آثار امام-صدر باید باشد، کوچکترین رغبتی به این امر از خود نشان نداده که هیچ، متذکر شدند که هر مطلبی درباره امامموسیصدر پیش از درج در فصلنامه باید به تأیید ایشان برسد! البته ما چنین ننمودیم؛ چراکه هیچ مساعدتی، حتی ترغیبی و تشویقی، از جانب آن مؤسسه دریافت نکردیم. اینچنین بود که با شگفتی و افسوس فراوان یاد این مصرع از حزین لاهیجی افتادیم که: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد. جستارگشایی پرونده امامموسیصدر را با این امید به پایان میبریم که پیش از آنکه خیلی دیر شود، خبری موثق و دلگرم کننده از یوسف گمگشته ما به گوش رسد و انتظار 42 ساله پایان یابد. به لحظه لحظه این روزهای یلدایی دلم گواهی آن میدهد که میآیی
مشروطه تبریز و حاکمیت ملی
|
متن سخنرانی دکتر عباس قدیمی قیداری
یکصد وچهاردهمین سالگرد نهضت مشروطیت ایران را گرامی می داریم و به روان کوشندگان راستین آزادی، استقلال و دموکراسی ایران درود می فرستیم. در ابتدا تشکر می کنم از اندیشگاه سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران آقایان دکتر ظریفیان و دکتر پاشا زاده که این برنامه بزرگداشت نهضت مشروطیت ایران را ترتیب داده و تدارک دیده اند. آنگونه که در برنامه این نشست مجازی اعلام شده موضوع اصلی این نشست جنبش مشروطیت و تحقق حاکمیت ملی است بحث کوتاهی که من در خدمت دوستان خواهم داشت در ذیل این موضوع کلی اصلی قرار می گیرد و به نیروهای سیاسی آذربایجان و تبریز عصر مشروطیت و مساله حاکمیت ملی اختصاص خواهد داشت. بر اساس موضوعی که من انتخاب کردهام لازم می دانم یک دسته بندی از نیروهای سیاسی تبریز عصر مشروطیت را داشته باشم و پیرو آن مساله حاکمیت ملی و مولفه های آن را در این مجال اندک پیش ببرم. نیروهای سیاسی تبریز عصر مشروطه در یک دسته بندی کلی به چندسه دسته تقسیم می شوند: دسته اول نیروهای مشروطه خواه و طرفدار آزادی و نظام سیاسی نوین که شامل بازرگانان ،طیفی از علما و مجاهدان و طبقه جدید درس خوانده که پایگاه این نیروهای سیاسی عمدتا بازار، مدارس جدید و بعضا کارگاه های تولیدی بود و عمدتا در محلات جنوب مهران رود و یکی دو محله در شمال مهران رود جای می گرفتند. این نکته هم مهم است که از نظر خاستگاه و پایگاه این نیروهای سیاسی مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرند. دومین دسته نیروهای ضد مشروطه و همسو با دربار هستند که شامل علمای برجسته، علمای میانه و طرفداران سنتی آنها و برخی روسای ایلات و عشایر آذربایجان که به طور آشکار اندیشه های ضد جریان آزادی و مشروطه را دنبال می کردند و طرفدار حفظ وضع سیاسی و اجتماعی موجود بودند. دسته سوم نیروهای سیاسی فاقد جهت گیری های خاص سیاسی هستند که گاه با واکنش ها و گرایش هایی به سمت و سوی دسته اول و دوم دیده می شوند. با این دسته بندی و طبقه بندی من می خواهم نسبت اندیشه ها، اقدامات و عملکرد این نیروها را در پیوند با حاکمیت ملی به طور کوتاه به بحث بگذارم. وقتی از حاکمیت ملی سخن به میان میآید، علی القاعده باید به چند ویژگی در یک نگاه کلی و شتابان توجه کرد این مؤلفه ها را می توان چنین مطرح کرد : به طور مشخص مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش ، نظارت مردم بر جامعه، حکومت و دولت و سوم استقلال و مقابله با هر گونه نفوذ و سلطه خارجی. از مظاهر و جلوه های آشکار حاکمیت ملی میتوان به مجلس یا پارلمان، قانون اساسی و نهادهای مردمی ملی و مدنی اشاره کرد. مطالعه و بررسی عصر مشروطیت که با نام تبریز و آذربایجان یک پیوند عمیق و غیر قابل انکار دارد در شهرهای ایران و البته آذربایجان و تبریز نشان می دهد که نیروهای سیاسی تبریز عصر مشروطه چه اندازه در اعتقاد و باور و تحقق حاکمیت ملی یا عدم تحقق آن کوشیده اند در اینجا بیشتر به این مساله به طور گذرا اشاره خواهم کرد. همه می دانیم که رویدادهای اعتراضی تهران که منجر به صدور فرمان مشروطیت در مرداد ماه 1285 شد از پاییز و زمستان 1284 در تهران آغاز شد و در بهار 1285 هجری شمسی تداوم پیدا کرد و در نهایت در مرداد منجر به صدور فرمان مشروطیت ایران شد. از تیر و مرداد 1285 بود که کم کم اخبار و رویدادهای تهران به تبریز کشید و تبریز بعد از تهران دومین شهر ایران شد که جنبش مشروطه خواهی ایران را پیش برد و البته مدتی بعد این شهر دوم نقش اساسی و اولین را در جریان مشروطه خواهی ایرانیان به عهده گرفت. از همان روزهای نخست نقش آفرینی تبریز و قبل از تدوین قانون انجمن های ایالتی و ولایتی همانطور که همه می دانیم انجمن تبریز شکل گرفت با ترکیبی از نیروهای مشروطه طلب و آزادی خواه که وظیفه پیشبرد مولفه های حاکمیت ملی را به طور شگفت انگیزی بر عهده گرفتند و نه تنها برای آذربایجان و تبریزبلکه برای سراسر ایران چنانکه می بینیم بعد از مدتی و بعد از چند ماه این انجمن ایالتی تبریز که انجمن ملی یا انجمن مقدس هم خوانده می شد این وظیفه را برای سراسر ایران برای خود قائل شد و آن را با ابزارهایی که در دست داشت به پیش برد. اقدامات و عملکرد انجمن تبریز دقیقا در جهت مشارکت مردم در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود، ترویج و تبلیغ وظیفه نظارتی و مقابله با هر گونه وابستگی اقتصادی و سیاسی به دول بیگانه بود. مطالب و نوشته های مندرج در روزنامه انجمن که ارگان انجمن ایالتی آذربایجان یا انجمن تبریز به شمار می رفت گویای این نکته است که انجمن تبریز برای خود نقشی فراتر از تبریز و آذربایجان قائل بود و عمدتا در یک موقعیت آرمانی و ملی به ایران و تمامیت ارضی ایران، وحدت ملی و در نهایت استقرار حاکمیت ملی می اندیشد. در جای جای روزنامه انجمن و در تلگراف هایی که انجمن تبریز به شهرهای مختلف ایران و یا به مجامع بین المللی فرستاده است این نکته ای که عرض کردم آشکارا دیده می شود. این نقش ماندگار و موثر انجمن تبریز صرفا متوقف در آنچه که گفتم نیست، انجمن تبریز با درک و اعتقاد به اجزا و عناصر شکل دهنده حاکمیت ملی که بعضی از ویژگی های آن را اشاره کردم هم در شهر تبریز و هم در شهرها و روستاهای آذربایجان و هم از طریق ابزارهایی برای کل ایران ، سعی می کرد اندیشه ها و مفاهیم جدید را به زبان ساده تبلیغ و ترویج کند و مبارزان راه آزادی، پیشرفت و استقلال ایران در نقاط مختلف را برای استقرار حاکمیت ملی تحریک کند و آنها را همسو با جریان بزرگ مشروطه خواهی ایران قرار دهد. بعد از این اشاره کلی لازم می بینم که به بعضی از مصادیق نقش و عملکرد نیروهای سیاسی تبریز در عصر مشروطه اشاره گذرایی داشته باشم. نخستین بار نقش و عملکرد نیروهای سیاسی در مقاومت یازده ماهه مردم تبریز از به توپ بستن مجلس از تیرماه 1286 تا اردیبهشت 1287 جلوه و ظهور می یابد. می دانیم که با به توپ بستن مجلس و انهدام آن به دست محمدعلی شاه و روس ها مشروطیت از ایران رخت بربست و این تنها تبریز بود که وظیفه احیا و بازگرداندن آن را بر عهده گرفت و به قول یحیی دولت آبادی به تنها امیدگاه آزادی خواهان تمام ایران تبدیل شد. روایت داستان حماسی این مقاومت جانانه و شگفت انگیز در این مجال نمی گنجد اما فقط باید به این نکته اشاره کنم که این مقاومت استبداد را بار دیگر شکست داد و مشروطه را احیا کرد و نماد نظام نوین سیاسی در ایران را بار دیگر برپا نمود. به این نقش تاریخی تبریز و مجاهدان و آزادی خواهان و مشروطه طلبان تبریز احمد کسروی در دو کتاب ارزشمند و معتبر خود به طور مفصل پرداخته که مطالعه چند باره این کتاب برای هر دوستدار و علاقمند به نهضت مشروطیت لازم و ضروری است. در روزهای مقاومت مردم تبریز که یازده ماه طول کشید در مقابل محاصره همه جانبه شهر و جنگ شهری بی سابقه و بی نظیری که در تبریز اتفاق افتاد، انجمن تبریز نقش مجلس شورای ملی را بر عهده گرفت و خیلی جالب است که از سوی مشروطه خواهان سایر شهرهای ایران این نقش پذیرفته شد. اخبار مقاومت مردم تبریز و نیز رهنمودهای انجمن به مبارزان و مجاهدان شهرهای دیگر زمینه خیزش مجدد را آماده ساخت و در نهایت چنانکه می دانیم مجاهدان بختیاری و گیلانی تهران را فتح کردند، همین سران مجاهدان بختیاری و گیلانی گزارش پیروزی ها و اقدامات خود را مرتب به انجمن تبریز ارسال می کردند نکته ای که می خواهم در رابطه با حاکمیت ملی بگویم در همین جا است در روزهای پایانی مقاومت مردم تبریز و مدتی کوتاه قبل از فتح تهران به دست مجاهدان بختیاری و گیلانی، تبریز به بهانه باز کردن راه آذوقه و حفظ امنیت اتباع خارجی از سوی روس ها تهدید به اشغال شد. همین تهدید سبب شد تا مجاهدان و مشروطه خواهان تبریز به محمدعلی شاه که در واقع دشمن و طرف اصلی آنها به شمار می آمد و تمام مشکلات، مصائب و دشواری های یازده ماهه ناشی از دیکتاتوری و استبداد محمدعلی شاه بود نامه ای شگفت انگیز ارسال کنند و آن اینکه مشروطه خواهان تبریز از خواسته های خود می گذرند و به ظلم شاه راضی هستند اما راضی به اشغال کشور به دست روس ها نیستند. این نمونه ای گویا، واضح و روشن است از گرایش و باور درونی آزادی خواهان و مشروطه خواهان تبریز به استقلال و نفی حضور بیگانه که از مولفه های مهم حاکمیت ملی به شمار می رود. این دیدگاه و باور وقتی برجسته می شود که در مقابلِ نقش سیاسی جریان ضد مشروطه تبریز قرار بگیرد که به آن اشاره خواهم کرد. با وجود تمام تلاش ها و تکاپوها روس ها تبریز را اشغال کردند بماند اینکه روس ها در این اشغال با زنان و کودکان و مردمان عادی چه کردند، اما نکته ای که مهم است و به اشاره و به تلویح به آن پرداختم نقش نیروهای سیاسی مخالف جریان مشروطه و جریان آزادی خواهی ایران است، این نیروهای سیاسی که طیف مقابل جریان مشروطه و آزادی خواه تبریز را شکل می دادند از آمدن روس ها و اشغال تبریز به دست نیروی بیگانه استقبال کردند و مخبر السلطنه والی جدید آذربایجان هم در این زمان به اقتضای موقعیت و ضرورت های جدید گرایش های روسی از خود نشان داد و با سیاست روس ها همراهی نمود.با اشغال تبریز به دست روسها،آزادی خواهان و مشروطه طلبان یا دستگیر شدند و یا تبعید شدند و برخی نیز فرار کردند. پس در این رویداد تاریخی ما دو نقش را از دو طیف یا دو دسته مخالف هم در ربط با حاکمیت ملی شاهد هستیم. دو سال بعد از این بار دیگر نقش آفرینی جدیدی برای نیروهای سیاسی تبریز اتفاق افتاد و آن در دوران مجلس دوم و اولتیماتوم معروف روس ها به دولت ایران است. ببینید باز در اینجا انجمن تبریز نقش برجسته ای ایفا کرد و این نشان می دهد که انجمن تبریز برای خود نقش منطقه ای قائل نبود یک نقش ملی و فراملی در استقرار حاکمیت ملی ایران قائل بود، در این فقره نیز شاهد هستیم که انجمن تبریز فعالیت گسترده ای را آغاز کرد. به نمایندگان مجلس، دولت، انجمن های ایالتی و ولایتی تلگراف ها ارسال نمود مبنی بر عدم پذیرش اولتیماتوم روس ها و ضرورت مقابله با تعرض و سلطه روس ها بر ایران و حتی علمای نجف را بر علیه روس ها برانگیخت و از علمای نجف فتوای تحریم کالاهای روسی را گرفت و البته این موجب خشم روسیه و ارتش اشغال گر روسیه شد که بعدها در واقع به تلافی این فعالیت ها و مخالفت ها، ضربه شدیدی بر انجمن وارد کردند. بار دیگر روس ها در پی این اولتیماتوم مجلس دوم را به تعطیلی کشاندند و به دنبال آن در آذر 1290 و اوایل دی ماه تبریز بار دیگر اشغال شد. نقش متفاوت نیروهای سیاسی باز در اینجا جلوه گری نمود. قبل از اینکه روس ها وارد شهر بشوند اعضای انجمن و سران مشروطه طلب و آزادی خواه تبریز باز هم به خاطر استقلال و حفظ تمامیت ارضی ایران در صدد بر آمدند به گونه ای به یک تفاهم و وحدت با نیروهای مخالف مشروطه برسند و باب گفتگو را با سران و بزرگان جریان ضد مشروطه و طرفدار استبداد و محمد علی شاه باز و ضرورت اتحاد و همدلی در مقابل اشغال و نفوذ خارجی را برای این طیف بازگو کنند، اما جریان مخالف مشروطه از این درخواست و از این پیشنهاد انجمن تبریز و مجاهدان و مبارزان آزادی خواه و مشروطه استقبال نکرد و باز هم نقش سیاسی متفاوتی را ایفا کرد. تلاش انجمن چنانکه می دانیم به جایی نرسید و روس ها تبریز را اشغال کردند، ساختمان های دولتی را تخریب نمودند و به روی مردم آتش گشودند و حدود 500 نفر از مردم عادی زنان و کودکان را کشتند، نهادهای مدنی و ملی را منهدم کردند، ساختمان انجمن را نابود کردند و مدارس را تخریب و به تعطیلی کشاندند. و هرآنچه که با نظام سیاسی و اجتماعی نوین و مشروطیت نسبتی داشت را نابود کردند و حکومت هراس و وحشت را در تبریز راه انداختند و نکته مهم این است که عناصر مخالف مشروطه و آزادی در تبریز با روس ها در این کارها همراهی کردند. می دانیم که یکی از روزهای خونین تبریز در این دوران اتفاق افتاد. در 10 دی ماه 1290 که مصادف با روز عاشورا بود برخی از برجسته ترین، خوشنام ترین و پاک ترین چهره های مشروطه آذربایجان و ایران توسط روس ها به دار آویخته شدند و تبریز عملا در پی یک هراس و وحشتی که روس ها ایجاد کردند به وضعی بهت آور دچار شد. روس ها و عناصر ضد مشروطه و آزادی حکومت را در تبریز و آذربایجان در دست گرفتند. آنچه به اجمال اشاره شدگزارشی کوتاه بود از نقش نیروهای سیاسی تبریز در عصر مشروطه: دسته ای باورمند به آزادی و مشارکت مردم در سرنوشت خویش و استقرار قانون و پارلمان و مبارزه با هرگونه نفوذ و دخالت دولت خارجی و حتی در مواقعی دست کشیدن از باورها و اندیشه های معتقد به مشروطه و آزادی در هنگامه تهدید خارجی و دسته دیگر مخالف جریان آزادی و مشروطه و باورمند به بقای خویش حتی با اشغال سرزمین خود به دست بیگانه و به عبارت دیگر ذبح حاکمیت ملی و نهادهای ملی و مردمی و دموکراتیک در پای منافع گروهی. خود این در واقع اشاره موجز و کوتاهی از نقش متفاوت نیروهای سیاسی تبریز عصر مشروطه در پیوند با حاکمیت ملی بود. من آرزو می کنم تاریخ مشروطیت ایران در پیوند با حاکمیت ملی مورد توجه جدی قرار بگیرد که درس و تجربه ای است برای حال و آینده کشور عزیز ما ایران. در پایان یاد و خاطره کوشندگان راه آزادی و پیشرفت و استقلال ایران به ویژه کوشندگان آذربایجانی این راه را گرامی می دارم و آرزو می کنم نام آنها همیشه زنده و جاوید بماند.