1

گاهشمار زندگی استاد محمدرضا شجریان


یکم مهر ۱۳۱۹: تولد در شهر مشهد
۱۳۲۶: ورود به مدرسه ابتدایی
۱۳۳۱: پخش صدای محمدرضا از رادیو خراسان برای نخستین بار
۱۳۳۶: ورود به دانشسرای مقدماتی در مشهد و آشنایی با یک معلم موسیقی به نام جوان
۱۳۳۸: اجرای آواز بدون ساز و قرائت قرآن برای رادیو خراسان
۱۳۳۹: استخدام در آموزش و پرورش با دیپلم دانشسرای عالی – آشنایی با ساز سنتور شروع به یادگیری این ساز نزد استاد جلال اخباری
۱۳۴۰: ازدواج با فرخنده گل‌افشان در شهر قوچان
۱۳۴۲: انتقال از بخش رادکان به روستای شاه آباد مشهد به عنوان مدیر دبستان، ساخت اولین سنتور با چوب توت، تولد اولین فرزندش راحله (فرزانه)
۱۳۴۴: تولد دختر دومش افسانه در مشهد
۱۳۴۶: انتقال به تهران، آشنایی با احمد عبادی، نوازنده و نواساز نامی سه‌تار، آغاز همکاری با رادیو ایران با نام مستعار «سیاوش بیدکانی» تا سال ۱۳۵۰ و بعد از آن در رادیو و تلویزیون با نام خودش، محمدرضا شجریان، شرکت در کلاس درس اواز استاد اسماعیل مهرتاش و فراگیری هنر خوشنویسی درانجمن خوشنویسان نزد استاد بوذری و آشنایی با رضا ورزنده، استاد سنتور، در تابستان همین سال، پخش اولین برنامه او در رادیو ایران با نام «برگ سبز شماره ی ۲۱۶»در 15آذر همین سال
۱۳۴۷: انتقال از آموزش و پرورش به وزارت منابع طبیعی، حضوردر کلاس خوشنویسی استاد حسن میرخانی
۱۳۴۸: تولد دختر سومش مژگان در تهران.
۱۳۴۹: آغاز همکاری با برنامه‌های تلویزیون ملی ایران و همزمان بدست آوردن رتبه «ممتاز» در خوش‌نویسی
۱۳۵۰: آشنایی با فرامرز پایور، سنتورنواز و آهنگساز، وآموختن ردیف آوازی صبا از یشان، آشنایی با هوشنگ ابتهاج (سایه) و همکاری با برنامه گلهای تازه رادیو
۱۳۵۱: فراگرفتن سبک آوازی طاهر زاده از نور علی خان برومند، آشنایی با عبدالله دوامی و آموختن دیگر ردیف‌های آوازی موسیقی ایرانی در همین سال
۱۳۵۲: تاسیس مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به سرپرستی داریوش صفوت با همراهی محمدرضا لطفی، ناصر فرهنگ‌فر، حسین علیزاده، جلال ذوالفنون، داود گنجه‌ای و برخی دیگر از هنرمندان.
۱۳۵۴: تولد پسرش همایون وآغاز اجرای کنسرت او در دیگر کشورها
۱۳۵۵: شرکت در جشنواره توس (نیشابور)با شماری از بزرگان موسیقی، و پس از آن جشن هنر شیراز، و اجرای موسیقی در راست پنجگاه با محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگ‌فر، کناره گیری از همکاری با رادیو به دلیل سیاست‌های موسیقی رادیو که از آن با عنوان «کاباره‌ای» یاد می‌کرد، ادامه همکاری با هوشنگ ابتهاج و محمدرضا لطفی
۱۳۵۶: تاسیس شرکت دل‌آواز برای انتشار آثار خود
شهریور ۱۳۵۷: خودداری از برگزاری کنسرت در مسکو در واکنش به واقعه ۱۷ شهریور، همراه با هوشنگ ابتهاج و محمدرضا لطفی و گروه شیدا.
تاسیس «کانون چاووش»در همین سال با همکاری ابتهاج و لطفی پس از جدایی آن ها از رادیو، و انتشار بیش از ده آلبوم تاریخی
۱۳۵۷: کسب مقام نخست در مسابقات تلاوت قرآن سراسر کشور
سال ۱۳۵۸: آشنایی با غلامرضا دادبه، ایرانشناس و استاد آواز، انتشار آلبوم هایی با گروه پایور و گروه‌های شیدا و عارف
۱۳۵۹ تا ۱۳۶۱: قطع ارتباط با با همتایانش در کانون چاووش به دلیل اختلاف نظر سیاسی با آنان و خانه‌نشین شدن
دهه ۱۳۶۰ : همکاری گسترده‌ با پرویز مشکاتیان که حاصل ‌آن چندین آلبوم مشهور بود. رابطه‌ عاطفی شجریان با مشکاتیان که دامادش هم بود نهایتاً به هم خورد، اما بعدها گفت: هیچ موسیقیدانی را به اندازه پرویز این‌قدر عمیق دوست نداشتم. برگزاری کنسرت هایی در خارج از ایران همراه با گروه عارف
۱۳۶۸: برگزاری کنسرت با گروه پیرنیاکان و عندلیبی در آمریکا و اروپا
۱۳۶۹: برگزاری کنسرت در کاخ باربد به دعوت وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان با همراهی محمود تبریزی‌زاده، رضا قاسمی و مجید خلج، برگزاری کنسرت‌هایی نیز در امریکا به همراهی پیرنیاکان عندلیبی و انتشار در قالب آلبومی سه‌گانه.
۱۳۷۰: برگزاری کنسرت در فرهنگسرای بهمن به مدت پنج شب در پارک ارم و هشت شب برای مردم جنوب شهر تهران، برگزاری کنسرت‌های چهل‌ستون اصفهان، کنسرت‌های اروپا با جهاندار و گروه آوا و اجرای موسیقی دلشدگان و آسمان عشق و سه‌گانه سرو چمان و خلوت‌گزیده، جداشدن از همسر اولش فرخنده گل‌افشان
۱۳۷۱: اجرای کنسرت های مرحله دوم در آمریکا با داریوش پیر نیاکان ،جمشید عندلیبی و همایون شجریان پس از ازدواج با همسر دومش، کتایون خوانساری، برگزاری برنامه‌ای نیز با هابیل علی‌اف و همایون شجریان در تالار رودکی
۱۳۷۲ تا ۱۳۷۴: برگزاری کنسرت‌های متعدد دیگری در اروپا، با همراهی لطفی و خلج، و مشکاتیان و همایون و انتشار چندین آلبوم دیگر نیز از او
۱۳۷۴: برگزاری کنسرت‌هایی در شهرهای اصفهان، شیراز، ساری، کرمان و سنندج و انتشار چند آلبوم دیگر از او در همین سال با همکاری لطفی یا مجید درخشانی
۱۳۷۶: تولد فرزند دیگرش، رایان، از همسر دومش
۱۳۷۷: انتشار آلبوم «شب، سکوت، کویر» با آهنگسازی کیهان کلهر
۱۳۷۸: اهدای جایزه افتخاری یونسکو به او
۱۳۷۹: انتشار کتاب «راز مانا»، شامل شرح زندگی و فعالیت‌هایش(در میان آثار متعدد در این زمینه، این کتاب تنها اثری بود که شجریان محتوای آن را تأیید کرد)، یکی دو سال بعد : اجرای کنسرت هایی در اروپا و آمریکا همراه با کیهان کلهر و حسین علیزاده و همایون شجریان – انتشار سه آلبوم دیگر
۱۳۸۲: برگزاری کنسرت «همنوا با بم »در تهران همراه با علیزاده و کلهر و همایون در پی زلزله بم، و انتشار آن البوم سال بعد، آغاز احداث باغ هنر بم ( پروژه‌ای که اجرای آن با موانع آشکار و پنهان بسیار روبه‌رو شد و نهایتاً پس از ۱۵ سال، در سال ۱۳۹۷ و بدون حضور خود او افتتاح ش)
۱۳۸۴: برگزاری کنسرت دیگری با علیزاده و کلهر و همایون در تالار وزارت کشور
۱۳۸۸: واکنش به سخن محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور وقت ایران که مردم معترض به نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری را «خس و خاشاک» لقب داد، گفت: «صدای من در صداوسیما جایی ندارد. صدای من صدای خس و خاشاک است و همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد بود.»، نگارش نامه به رئیس وقت این سازمان عزت‌الله ضرغامی در اعتراض به پخش سرود میهنی «ای ایران، ای سرای امید» در مناسبت‌های سیاسی جمهوری اسلامی از صداوسیما، و درخواست عدم پخش آثار او به‌جز دعای «ربنا» از این رسانه، انتشار تک‌آهنگ «زبان آتش» در حمایت از معترضان که به تصنیف «تفنگت را زمین بگذار» مشهور شد. مسؤولان صداوسیما، در واکنش، پخش صدای محمدرضا شجریان از صداسیما را به‌کلی ممنوع کردند و این ممنوعیت شامل دعای ربنا در ماه رمضان نیز شد.
اوایل دهه ۱۳۹۰: انتشار یک آلبوم صوتی دیگر و دو آلبوم تصویری کنسرتش با گروه شهناز در دبی و تهران، همکاری با برادران پورناظری که حاصل آن نیز یک آلبوم دیگر شد که هنوز به صورت رسمی منتشر نشده است.
۱۳۹۳: برگزاری کنسرت جهانی با عنوان سرگشتگان عشق در پی قطع ارتباط همکاری با برادران پورناظری، با گروه شهناز و با حضور سعید فرج‌پوری
۱۳۹۴: لغو برگزاری کنسرت محمد رضا شجریان در پی اعلام رسمی
نوروز ۱۳۹۵: حاضر شدن در پیامی ویدئویی برای تبریک نوروز، (وی در این پیام گفت: با یک میهمان ۱۵ ساله‌ای سال‌هاست که آشنا هستم و دوست شدیم با همدیگر و الآن هم من به خاطر همان اینجا ایستاده‌ام و طبق دستور ایشان موهای سرم را هم کوتاه کردم و بچۀ حرف‌گوش‌کنی شدم و چند وقت دیگر هم در این‌جا هستم، چون آرامش خوبی دارم و خیلی راحتم این‌جا، برای این‌که با این میهمان بتوانیم به تفاهم برسیم ان‌شاءالله. به تفاهم که رسیدیم، راه می‌افتم می‌آیم به سراغ شما هم‌میهنان عزیزم و کارهای هنری‌ام را دنبال خواهم کرد.)
۱۷ مهرماه ۹۹: فوت در بیمارستان جم تهران
محمدرضا شجریان مبدع چند ساز جدید در موسیقی ایرانی است. محمدرضا شجریان در اردیبهشت ۱۳۹۰ در نمایشگاه در تهران این سازها را رسماً به نمایش عمومی درآورد. برخی این سازها عبارتند از: صراحی، شهر آشوب، ساغر، کرشمه، سبو و… این سازها در کنسرت‌های محمدرضا شجریان به همراه گروه شهناز یا برادران پورناظری استفاده می‌شوند. مرغ خوش خوان، کنسرت محمدرضا شجریان و گروه شهناز در دبی و رنگ‌های تعالی از جمله آثاری هستند که در آن‌ها بخشی از سازهای ابداعی استفاده شده‌اند.


برخی از جوایز و افتخارات محمدرضا شجریان عبارت‌اند از:

جایزه بنیاد آقاخان: در فروردین ۱۳۹۸ جشنواره موسیقی بنیاد آقاخان جایزه ویژه خداوندگار موسیقی را به محمدرضا شجریان تقدیم کرد.
– نشان عالی هنر برای صلح: در شهریور ۱۳۹۶ در پنجمین جشنواره بین‌المللی هنر برای صلح، نشان عالی هنر برای صلح به محمدرضا شجریان و ۳ هنرمند دیگر اهدا شد.
– نشان شوالیه: نشان شوالیه ملی لیاقت در آیینی رسمی، شامگاه دوم تیر ۱۳۹۳ (۲۳ ژوئن ۲۰۱۴) به شجریان اهدا شد. محمدرضا شجریان و شهرام ناظری تنها خوانندگان ایرانی هستند که تاکنون این جایزه را دریافت کرده‌اند.




زنده عشق

جستارگشایی


معامله‌ای که در ایران با مفاخر علمی، فرهنگی و هنری می‌شود، به جرأت می‌توان گفت در دنیای متمدن امروز بی‌نظیر است. هر کشوری و جامعه‌ای اگر از نعمت انتساب هنرمندی همچون محمدرضا شجریان به خود برخوردار بود، قدرش می‌دانست و بر صدرش می‌نشاند و به وجودش می‌بالید و با او همچون سرمایه‌ای معنوی، حتی مادی برخورد می‌کرد و آورده‌های او را جزو تولید ناخالص ملی‌اش محسوب می‌داشت. ولی ما با سرمایه‌هایمان چه کرده‌ایم؟ برای نمونه، روزنامه رسمی‌مان، جریده شریفه! کیهان، تحت عنوان هجونامه‌ای به نام «هویت» هرکه را در این کشور سرش به تنش می‌ارزید، جیره‌خوار بیگانه، فراماسونر، صهیونیست، جاسوس، عامل استعمار، دزد، شیاد، شارلاتان، مفسد اخلاقی، دائم‌الخمر و الخمار و … خوانده و می‌خواند و هرگاه دستش به‌جایی بند نشده با استفاده از قاعده فقهی «مُباهته[1]» اساتید فرهنگ و اندیشه و علم و ادب این سرزمین را بهایی و بابی و منحرف و… معرفی و پرونده‌­اش را مختومه اعلام کرده ­است. آنگاه دیگر برای نسل جوانی که باید الگوی فکری برای پرورش ذهنی و روحی خود داشته باشد، چه می‌ماند برای افتخار و احساس وجود و سرمشق گرفتن؟! نتیجه و ثمره این نوع برخورد با سرمایه‌های عظیم فرهنگی ایران که هر کشوری آرزوی داشتن تنها یکی از آن‌ها را در سر می‌پروراند، سرگشتگی و حیرت و بی‌هویتی جوانان این مرزبوم است که در تاریخ معاصر خودسر به هر جا می‌گرداند مشتی فاسد و مفسد و محارب در جلد دانشمند و شاعر و نویسنده و خواننده و نوازنده می‌بیند و از ایرانی بودن خود شرمنده شده سودای رفتن به بهشت موعود غرب را در خیال می‌پزد. به‌راستی اگر از فرهنگ و تمدنی که تنها در یک قرن اخیر بزرگانی چون صادق هدایت، محمدعلی فروغی، عبدالحسین زرین‌کوب، محمدعلی جمال‌زاده، سیمین دانشور، ابراهیم گلستان، عباس زریاب، غلامحسین ساعدی، عباس کیارستمی، محمدحسین شهریار، پرویز یاحقی، ناصر ملک‌مطیعی، همایون خرم، بهروز وثوقی، مهدی بازرگان، محمد مصدق، سید محمد خاتمی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، سیمین بهبهانی، عبدالکریم سروش، آرش نراقی، مصطفی ملکیان، هوشنگ ابتهاج، محمدرضا شجریان و… صدها نخبه دیگر را در دامن خود پرورده است، این اسطوره‌های علم و ادب و هنر را بگیریم، دیگر چیزی برای بالش و نازش خواهد داشت؟ آیا اگر هریک از کشورهای پیرامونمان تنها یکی از این بزرگ‌مردان و بزرگ زنان را داشتند بدان‌ها افتخار نکرده و از آنان برای توسعه فرهنگیشان مدد نمی‌جستند؟ لیکن ما با این‌ها و همالانشان چه کرده‌ایم؟ هریک را به بهانه‌ای، لجن‌مال و از حیّز انتفاع ساقط کرده‌ایم و طُرفه این‌که چیزی جز ابتذال هم جایگزینشان نکرده‌ایم. بیایید ببینیم با اینان چه تعاملی کرده‌ایم. آن‌ها که دیگر در کنارمان نیستند هریک به نحوی در تنگنا و عسرت و گاه زجر و آزار روزگار گذرانده و سر در نقاب خاک کشیده و به تعبیری دق‌مرگ شده، بقیه نیز یا آواره دیار بیگانه و دستشان از وطن کوتاه شده، یا در وطن خویش غریب گشته و بی آن‌که تریبونی برای عرضه هنرشان داشته باشند در گوشه‌ای عزلت گزیده‌اند. سایت کدام‌یک از اینان فیلتر نیست و کدام‌یک در دانشگاه‌های کشور اجازه تدریس دارند و کدام را به رسانه ملی دعوت می‌کنند؟!! بگذاریم و بگذریم که هیچ ملتی در نابودی نخبگان خود همچون ما ثابت‌قدم نبوده و نیست.
پرواز جان‌گداز زنده‌یاد استاد محمدرضا شجریان به دیار ابدیت بار دیگر شعله این تأمل توأم با تأثر را در دلمان روشن کرد که چرا حاکمیت و متولیان فرهنگی این ملت هنوز که هنوز است در ربط و نسبت با ارباب هنر و حکمت و معرفت گیج و گول‌اند و حیات و ممات اینان را همچنان به‌مثابه بحران می‌دانند و تشییع و ترحیم بزرگان فرهنگ و ادب را تهدید و نه فرصت می‌انگارند. آیا زندگی و مرگ استادشجریان نمی‌توانست برای مقابله با ایران ستیزی وسیعی که در دنیا به راه افتاده دستمایه‌ای سترگ باشد؟! آیا مسئولان ما اگر از حداقل هوش و ذکاوت و سیاست برخوردار بودند، نمی‌توانستند از سرمایه بزرگی همچون شجریان دستکم استفاده ابزاری کرده و به جهانیان بگویند که ایران را تنها با بمب اتم و اعدام نشناسید؛ ما جز آن‌ها این‌چنین پدیده‌هایی فرهنگی و صلح‌باور داریم؟ بماند که انتظار قدر هنرمند دانستن از سیاستمداران، آب در هاون کوبیدن است و بس.
به‌هرروی اسطوره موسیقی سنّتی و خسرو آواز ایران پس از عمری خدمت بی منّت به فرهنگ، هنر و ادب ایران هفدهم مهرماه سال جاری به سرای باقی شتافت. او که از هشتاد سال عمر خود بی‌گمان هفتادسال را با «صدا و نوا» زیسته و از موسیقی قرآن به موسیقی جان رسیده بود، آن‌چنان در دل‌وجان مردمان ایران جا کرده بود که اگر نبود بیماری کرونا و برخی محدودیت‌ها که از سوی کج‌سلیقگان هنر ناشناس اعمال شد، تشییع پیکر پاک او می‌توانست به باشکوه‌ترین و بزرگ‌ترین وداع یک ملت با یک هنرمند در تاریخ جهان تبدیل شود. دریغا که این‌گونه نشد و بخت با هنر ستیزان یار بود که اولاً بهانه همه‌گیری بیماری و ثانیاً نجابت ذاتی خود آن مرحوم و خانواده و حامیانش مانع از ایجاد صحنه‌ای شد که تجلّی ملموس شکافِ غیرقابل‌انکار ملت-دولت باشد. بااین‌حال پدیدۀ شجریان چه با مجلس یادبود و چه بی آن، بار دیگر فاصله بین فرهنگ عمومی در ایران را بافرهنگ رسمی که از رسانه‌های دولتی تزریق می‌شود بر آفتاب افکند. عدم درک و فهم درست این شکاف پر ناشدنی که تنها در اثر کژفهمی و بدسلیقگی متولیان و سیاست‌گذاران فرهنگی در این کشور در طول سال‌ها به وجود آمده است، ممکن است عواقب ناگواری برای جامعه در حال گذار ایران به وجود بیاورد. مدت‌هاست که جامعه شناسان و اندیشمندان دلسوز و وطن‌دوست، خطر عمیق‌تر شدن این شکاف را هشدار می‌دهند اما عملکرد صداوسیما و کارگزاران رسمی فرهنگ در واقعۀ غمبار درگذشت استاد شجریان یک‌بار دیگر ثابت کرد که گویا گوش شنوایی برای نصایح کارشناسان امر وجود ندارد. مایۀ شرمساری است که میزان کمّی و کیفی انعكاس صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران از خبر فوت خسرو آواز ایران به‌مراتب کمتر از رسانه‌های بین‌المللی بود و هزاران بار کمتر از پوشش خبری رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور. خوشبختانه فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی جور رسانه‌های دولتی را کشیده و با همه محدودیت‌ها تلاش کردند از خدمات این هنرمند پرآوازه به فرهنگ و هنر ایران تقدیر شایسته‌ای به عمل بیاورند. آری شجریان درگذشت اما یک روسیاهی دیگر به زغال ماند!

با همه کوششی که کینه‌توزان برای تخفیف مقام و تحقیر موقعیت استاد شجریان در میان مردم ایران انجام دادند، ازقضا سرکنگبین صفرا فزود و چیزی از جایگاه او کم نشد؛ چراکه شجریان شخصیتی خودبسنده بوده و محبوبیت و مقبولیت خود را از هیچ جریان سیاسی و یا نهادی حکومتی کسب نکرده بود. وجوه عظمت شجریان چنان ابعاد گسترده‌ای دارد که در این مقال، مجال کافی برای پرداختن به آن نیست اما باید پرسید که راز این محبوبیت و رمز آن مقبولیت و سّر این کارنامه کامیاب و مفتاح این معمای دیریاب را در کجا باید جُست؟ حریفان، از حکومت او بر دل‌ها می‌گویند و رقیبان کلید حاکمیت او را بر جان‌ها می‌جویند. با کدام منطق و برهان می‌توان دلیل این تجلیل بی‌پایان را از شجریان، توسط مردم ایران، تحلیل کرد؟ این توفیق، چگونه رفیق او شده بود و این مُهره مار چِسان در این روزگار نصیب او گشته بود که در فراقش پیر و جوان به درد گریستند و خویش و بیگانه در برابر عظمتش سر تعظیم فرود آوردند.

فارغ از مرده ریگ گران‌بهای آن اوستاد استادان و صرف‌نظر از میراث گران‌سنگ موسیقایی او که تا جاودان، زنده و پاینده خواهد ماند، شجریان را فضایلی بود که بر هنرش افزود. این قِران سَعدِین که دور است در ادوار آینده تکرار شود و در یَلی همچون او پدیدار گردد، از خسرو آواز ایران اسطوره‌ای ساخت در لباس واقعیت و حقیقت. به دیگر سخن، استاد محمدرضا شجریان هنرمندی بود که ظرایف و لطایف فنی کارنامه‌اش در بوته نقد صرّافان معنا باید آزموده شود؛ اما روی دیگر سکّه زرین حیات او، هنرهایی است نه از جنس صدا و نوا بلکه از سنخ وفا و صفا.
بیهوده نیست که او را بی‌هیچ شک و ریبت می‌توان بر قلّه عزّت و مقبولیت نشاند و نامدارترین چهرۀ آواز و موسیقی تمام ادوار تاریخ پارسی‌زبانان خواند. بی‌سببی نیست که شجریان بافاصله‌ای پر ناشدنی گوی سبقت از همگنان ربوده و در دل‌های ایرانیان اجلال نزول کرده است. فهرست این اسباب و علل، بسیار است و شمارش آن‌ها از مجالِ این مقال بیرون؛ ازین رو تنها به شمّه‌ای از آن‌ها بسنده کرده و شرح این اجمال را به فرصت و حالی دیگر احاله می‌کنم.
1 عشق: شجریان به معنای اتمّ کلمه عاشق بود؛ عاشق زیبایی‌ها از هر صنف که بوده باشد؛ اما عشق او به کاری که در پیش‌گرفته بود، برترین و والاترین حسّ زندگی‌اش بود. او عاشق دل‌خسته موسیقی و آواز بود و تا آخر نیز بر سر پیمانش با حضرت معشوق ماند. گاه برای وصال بدان، از جاده‌های پرپیچ‌وخم گذر کرده و برای نیوشیدن نوایی ناشنوده، کوه و دشت و دمن را پشت سر می‌نهاد و رنج بسیار می‌کشید تا یک ملودی و نغمه محلی را با گوش تن و جان بشنود. این قبیل کارها تنها از یک عاشق برمی‌آید و بس.
2 شوقِ آموختن: استاد شجریان عشق به موسیقی را با عقلانیت، درآمیخته بود. علاوه بر آنکه به صدا عشقی جِبلّی می‌ورزید، شوقی غیرقابل وصف برای آموختنِ زیروبم فنی و علمی آن داشت. کمتر موزیسینی می‌شناسیم که در تمام طول زندگی خود، به‌ویژه پس از به شهرت رسیدن و اسطوره شدن، در باد موفقیت‌های پیشین نخوابیده، روند آموختن را ادامه دهد. شجریان، دستکم در سه دهه آخر زندگی زمینی خود، از چنان اعتباری برخوردار بود که اگر باقی حیات خود را آسوده و راحت، به بازخوانی آثار گذشته‌اش می‌گذراند کسی سرزنشش نمی‌کرد؛ اما او با افق‌های بازِ موسیقی، نسبت داشت و همواره در حال تجربه کردن و یادگرفتن و نو شدن بود. حتی آنگاه‌که دریافت، سازهای معمول ایرانی در برخی موارد توان اجرای ایده‌های تازه یافته‌اش را ندارند، خود، دست‌به‌کار ساختن آلات موسیقی شد.
3 هدفمندی: از اختصاصات کم‌نظیر خسرو آواز ایران، هدفمندی او در زندگی هنری‌اش بود. او می‌دانست که از آواز و موسیقی ایرانی چه می‌خواهد و موسیقی و آواز ایرانی نیز در مقابل، از او چه چشمداشتی دارد. شجریان رسالتی برای خود تعریف کرده بود که بی‌شباهت به فردوسی نمی‌نمود. همان‌گونه که حکیم توس، کار ویژه‌ای بسی بالاتر از شعر و شاعری برای خود برگزیده بود و می‌خواست ناجی زبان پارسی باشد، شجریان نیز غایت قُصوای نجات موسیقی اصیل ایرانی را برای خود هدف‌گذاری کرده بود. بی‌گمان تاریخ نیز همان قضاوتی را دربارۀ نسبت شجریان با هنر آواز ایرانی خواهد کرد که دربارۀ فردوسی و نسبت او با زبان پارسی کرده است.
4 خلاقیت: مفهوم دقیق هنرمندی عبارت است از آفرینش گری؛ ازین جهت است که هنرمندان، تجلیِ اسم «خالق» خداوند هستند. بسیاری از هنروران، در تمامی عمر حرفه‌ای خویش بر سر سفره پیشینیان نشسته از روزی آن‌ها ارتزاق می‌کنند که البته این خود نیز مستلزم قابلیتی است؛ اما شجریان علاوه بر استفاده از میراث پیشینیان، بر آن گنج شایگان گوهرهای فراوان افزود. به دیگر سخن، آن خسرو خوبان با بهره‌گیری از نیروی خدادادی خلاقیت و استفاده از هاضمۀ فکری و عاطفی قوی خویش، تنها به تکرار و یا حتی احیاء و بسط و توسعه مرده ریگ گذشتگان بسنده نکرد و با آفریدن آثاری ناب و بی‌نظیر، مُهر خود را بر دفتر تاریخ هنر آواز ایران زد؛ تا آنجا که می‌توان تاریخ این هنر را به دو دوره متمایز قبل و بعد از شجریان تقسیم کرد.
5 استمرار: از دیگر ویژگی‌های متمایز استاد، پایداری و استمرار در کار بود. او را به‌حق، مجاهدی نستوه در معرکۀ موسیقی آوازی ایران می‌توان تلقّی کرد. همه می‌دانیم که مهم‌ترین خصیصۀ جامعه ایران، به تعبیر دکتر کاتوزیان، کوتاه‌مدت و کلنگی بودن آن است. در این دیار هیچ نگاه و برنامه درازمدتی بخت و اقبالِ به بار نشستن ندارد. همه ارکان و شئون این مُلک و ملت دچار روزمرگی است و هیچ‌کس به فرداهای دور نمی‌اندیشد و هیچ امری بیش از چند صباحی نمی‌پاید. یک نشریه و کانون و مؤسسه و طرح و برنامه در این کشور نمی‌توان یافت که عمری فی‌المثل پنجاه یا صدساله داشته باشد؛ اما استاد شجریان، شش دهه با ایستادگی مثال‌زدنی، بر کاروبار خود پای فشرد و علی‌الدوام نه‌تنها مسیر خود را ادامه داد، بلکه برای آیندگان نیز زمینه‌ای فراهم کرد تا راه او را ادامه دهند.
6 دوراندیشی: استاد محمدرضا شجریان، هنرمندی بسیار آینده‌نگر بود. اگر به دیدۀ تحقیق در داستان زیست هنری او نظر بی افکنیم، درخواهیم یافت که او از قدرت آینده‌پژوهی و بصیرت دوراندیشی در عرصۀ هنر و رابطۀ آن با تحولات پیش رو، بهره‌مند بود. مطالعۀ مسیری که او برای فعالیت هنری خود در پیش‌گرفته بود حاکی از آن است که تمامی برنامه‌های او بر درکی عمیق از آتیه و اقتضائات آن مبتنی بود. این امر، هم در خلاقیت هنری، هم در توجه به امور فنی و هم در شاگرد پروری و آموزش زنان و مردان مستعد، ظهور و بروز یافته است. در این باب، آیندگان بیش از ما سخن خواهند گفت!
7 زمان‌شناسی: به گمان من تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی پنجاه سال اخیر ایران را بر اساس روند فعالیت‌های هنری زنده‌یاد شجریان می‌توان تدوین نمود. شجریان، ریتم هنر اصیل خود را با نبض زمان و زمانه و زمینه، کوک و تنظیم کرده بود. شاهکار وی نه‌تنها ارائۀ آثار باکیفیت، بلکه هماهنگی آن آثار با روح روزگاری بود که در آن می‌زیست. آلبوم‌های شجریان، هریک گزارشی است از وجدان عمومی جامعه ایرانی در دورۀ خود. شجریان از این نظر با لسان‌الغیب حافظ شیرازی قابل قیاس است؛ اگر امروزه پس از قرن‌ها، هنگام تفأل به دیوان حافظ، حرف دل خود را در آن می‌یابیم، به همین قیاس نیز از پس دهه‌ها در هر آلبوم شجریان، اسرار مگوی درون خود را بازمی‌یابیم. این نیست مگر در سایۀ زمان‌شناسی و اغتنام فرصت‌هایی که در طول زندگی آن استاد بی‌بدیل رخ‌داده و فراهم آمده است؛ درحالی‌که دیگران از این فراست و کیاست بی‌بهره بوده‌اند. کدام ایرانی است که با گوش دادن به آلبوم «بیداد» یا «زمستان است» یا تک آوازهایی همچون «سپیده» (ایران ای سرای امید) و «زبان آتش» (تفنگت را زمین بگذار)، وضع و وضعیت دوره‌های مختلف زندگی خود و کشورش را در آن نیابد؟ آری، این‌چنین مینا گری‌ها کار اوست!
8 گزینش‌های درست: اغلب شخصیت‌های برجسته در تمام جوامع انسانی، در طول زندگی خود، هم در حوزۀ شخصی و هم در حیطۀ حرفه‌ای، با فرازونشیب‌ها و شکست و پیروزی‌ها و به‌ویژه تصمیم‌های سخت روبرو بوده‌اند و کمتر کسی از میان ایشان به‌سلامت از این گریوه‌های دشوار عبور کرده و حداقل یک‌بار، دچار خطا و اشتباه در گزینش و انتخاب نشده‌است. استاد شجریان نیز از این قاعده برکنار نبوده‌اند؛ اما سرگذشت افتخارآمیزشان، نشان از آن دارد که همواره بهترین تصمیم‌ها را گرفته و درست‌ترین انتخاب‌ها را کرده‌اند و برخلاف بسیاری از هم کسوتانشان، اندیشیده قدم برداشته و خردمندانه کارکرده‌اند. برای نمونه به‌گزینش همکارانشان در ادوار مختلف می‌توان اشاره کرد که دوست و دشمن قائل‌اند که به لحاظ حرفه‌ای، بهترین انتخاب ممکن بوده است. ترکیب شادروانان محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان یا گروه استادان درخشانی، کلهر و همایون عزیز، چنان رؤیایی بود که تنها قابل‌مقایسه با ترکیب تیم آ.ث.میلان در دهه نود میلادی است؛

کافی بود استاد، انتخاب دیگری می‌کردند تا سرنوشت هنری‌شان طور دیگری رقم بخورد. همچنین است گزینش‌های حیرت‌آور او از دواوین شعرای پارسی‌گو که به‌اجمال از آن سخن خواهم‌گفت. از سوی دیگر باوجود این‌که ایشان در دوره‌ای مملو از تلاطمات و تغیّرات زندگی کردند، هیچ‌یک از این تقلّب احوال بی‌شمار نتوانست پای ایشان را بلغزاند و حاشیه‌ای ناخواسته برایشان درست کند؛ چراکه عقلانیت در عمل و حتی بی‌عملی، سرلوحۀ کارشان بوده است؛ به‌خوبی می‌دانستند کجا باید دست یازند و چه وقت باید دست بکشند. از این نظر استادشجریان به لوح سفیدی می‌مانند که لکه سیاهی بر آن نمی‌توان‌یافت. بقول حافظ: کِرا رسد که کند عیب دامن پاکت/ که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی!
9 تسلط بر فرهنگ و ادب ایرانی: سیاوشِ آواز ایران، وجه تمایزی اساسی با اَقران خود داشت و آن سیطرۀ شگفت‌انگیزش بر متون ادب سنّتی و حتی معاصر ایران بود؛ علی‌الخصوص شعر صوفیانه و عاشقانه پارسی. حاصل جمع گزینش اشعار و انتخاب دستگاه‌های مختلف و ردیف‌های آوازی متنوع برای اجرا در دوره‌های متفاوت تاریخی، به‌علاوه لحن مناسب و ادای صحیح کلمات و جملات اشعار، خود فی‌نفسه به یک سمفونی و ارکستری کامل می‌مانست که درنهایت فخامت بود؛ اینجاست که باید از زبان سعدی گفت: «حد همین است سخن‌دانی و زیبایی را!» نوع گزینش‌های او از میان هزاران منظومه پارسی، نهایت تسلط او را به لحاظ محتوایی و زیبایی‌شناختی بر ادبیات ایرانی نشان‌می‌دهد. به جرأت و قاطعیت تمام می‌توان مدعی شد که استاد شجریان در تمام طول دوران حرفه‌ای خود حتی یک بیت ضعیف برای اجرا انتخاب نکرد و غالب اشعار منتخب او نیز در تناسب و تلائم تامّ و تمام با روح زمانه بود. از حق نمی‌توان گذشت که آلبوم‌های استادشجریان و اشعار آوازها و تصنیف‌هایشان، تنها منفذ و منبع آشنایی با زبان فاخر فارسی و ادبیات بلندپایه آن، برای بسیاری از مخاطبانشان در ایران و سایر نقاط جهان بود. چند نسل از پارسی‌زبانان، انس و الفت خود را با خیام و باباطاهر و عطار و سعدی و مولانا و حافظ و اخوان و نیما، مدیون این نابغۀ نادرۀ تاریخ هنر ایرانی بودند و هستند.
10 آشنایی با قرآن: از دیگر وجوه عظمت استاد شجریان، آشنایی عمیق و دیرپای وی با موسیقی قرآن و حتی نواها و الحان عربی است. برکسی پوشیده نیست که نقطه عزیمت استاد، تلاوت قرآن و انس با زبان موزون این کتاب آسمانی بود. ثمرۀ ممارست و مداومت او در قرائت و تجوید و ترتیل در سالیان کودکی و نوجوانی، «رَبَّنایی» شد که قاریان و مؤذنان عرب را نیز به شگفتی واداشت؛ نیایشی ربانی که هرگز تکرار نخواهد شد و جزو میراث ملفوظ بشری باید در یونسکو ثبت شود، به‌رغم آنان که از سر لجاج و کینه و حسد، ملتی را از شنیدن آن محروم ساختند.
11 ذوفنونی: آنچه خوبان هنرمند همه دارند، استاد شجریان به‌تنهایی داشت. به معنای واقعی کلمه از هر انگشت او صد هنر می‌بارید. کدام آوازخوان را در این مرزبوم سراغ دارید که هم قاری قرآن باشد و هم موسیقیدان؛ هم آشپزی کند و هم گل‌کاری؛ هم خط بنویسد و هم نجاری کند؛ هم نقاشی بلد باشد و هم ساز بسازد؛ هم دارای ذوق ادبی باشد و هم شمّ سیاسی؛ و از هم بالاتر هم پسر سایه باشد و هم پدر همایون؟!
12 بی‌اعتنایی به قدرت و ثروت: دودسته از برجستگان در تاریخ بشریت هستند که بیش از دیگران مستعد آلودگی به آلایش قدرت و ثروت می‌باشند؛ دانشمندان و هنروران. این نوع از تباهی و فسادِ گاه نامحسوس، معمولاً گریبان بسیاری را در ادوار مختلف گرفته و بر زمینشان زده است. تا آنجا که ما می‌دانیم شادروان شجریان نه دامن درویشی به لوث قدرت ملوّث نمود و نه آبروی زهد و قناعت با دل‌بستگی به حُطام دنیا برد. شاید همین خَلیقۀ آزادگی او بود که باعث شد در بزنگاه‌های خطیر که پای پیلان نیز بلغزد، در موقف درست و جایگاه صحیح تاریخ ایستاد و نامش را در دفتر جاودانگان به ثبت رساند. آنان که در لحظات مِه‌آلود تاریخی، بصیرت تشخیص سره را از ناسره از دست می‌دهند، همانان هستند که از وسوسۀ زر و زور نرهیده‌اند. شجریان در تمام برهه‌های حیات شرافتمندانه خویش بارها ثابت کرد که درراه حق و حقیقت، حاضر است از همه‌چیز خود بگذرد و دست رد به سینه ارباب قدرت و ثروت بزند و در مسیر قاطبۀ ملت، گام بردارد.
***
بی‌شک این‌ها همه که مشتی از خروار است و جرعه‌ای از دریای فضایل محمدرضا شجریان، به معنای کمالِ مطلقِ او نیست؛ شجریان کاملاً انسان بود نه انسان کامل. او نیز مثل هر بشر دیگر، نقایصی داشت؛ اما دریغ و افسوس که کینه‌ورزان عنود و خناسان حسود چه در حیات و چه پس از وفات ایشان، به‌جای نقد هنر او، زبان شناعت به ایراد تهمت گشودند و به‌جای افتخار و نازش به ظهور چنین بزرگ‌مردی در این سرزمین، تیغ کین به روی او کشیدند و حتی بر پیکر رنجور وی نیز رحم نکردند؛ اما به‌رغم همۀ بی‌مهری‌ها، شجریان بر جان‌ودل مردم ایران و بلکه جهان خوش نشسته است و همچون آفتاب بر آفاق نور می‌افشاند و تا ابد نیز خواهد افشاند. باوجود نامردمی‌های فراوان هنر ناشناسان، تا زمانی که زبان و فرهنگ ایران زنده است نام زیبای شجریان نیز بر قلۀ آن خواهد ماند.
در حشمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
***
فصلنامه خاطرات سیاسی ضمن عرض تسلیت این ضایعه جبران ناشدنی به ملت بزرگ ایران و خانواده، شاگردان و دوستان آن فقید سعید کوشیده است پرونده‌ای نه درخور نام بلند او بلکه در حد وسع خویش تقدیم خوانندگان خود کند.
پی‌نوشت:
[1] ـ جواز شرعی برای بهتان زدن به بدعت‌گذاران در دین




داود فیرحی ومسأله قفل شدن دوره گذار درایران

احمد حکیمی پور

باورم نیست نگاه تو و این خاموشی
باز برگردش چشم تو گمانی است مرا
با زنده یاد داود فیرحی باوجود این‌که همشهری وتقریباً هم سن وسال بودیم، درنیمه دهه ۶۰ خورشیدی از نزدیک آشنا شدم. از هنگامی که در رشته علوم سیاسی در دانشکده حقوق وعلوم سیاسی دانشگاه تهران مشغول ادامه تحصیل شدیم، این دوستی و علاقه، تحکیم شد و ژرفای بیشتری یافت. ما فرصت این را داشتیم که در طلایی‌ترین دوران تحصیل در آن رشته، از خرمن دانش استادان بی‌بدیلی همچون دکتر شیخ‌الاسلامی، دکتر مقتدر، دکتر رضوی، دکتر افتخاری، دکتربشیریه، دکتر ابوالحمد، دکترسیدجواد طباطبایی، دکترسیف‌زاده، دکتر فرهنگ رجایی و…. خوشه‌ها برچینیم و توشه‌ها برگیریم. درآن زمان، تنها دانشگاه تهران در رشته علوم سیاسی دانشجو می‌پذیرفت؛ آن‌هم باظرفیت زیر پنجاه نفر. درواقع نخبگان کنکورعلوم انسانی، این رشته را انتخاب می‌کردند. این دوران لذت و خاطرات خاصّ شیرین و ماندگاری داشت که همواره حسّ و عطر آن را با خودم دارم.
ازجمله بهترین اوقات این مقطع، لحظه‌ها و ساعات حشرونشر در محیط کلاس و دانشکده وخوابگاه کوی دانشگاه تهران با دوستان عزیز دوران تحصیل ازجمله داود فیرحی بود. من و داود تا پایان مقطع کارشناسی ارشد دراغلب کلاس‌ها باهم بودیم و سعی می‌کردیم هماهنگ و مشابه هم انتخاب واحد کنیم. این امر به جز علل عاطفی و وابستگی روحی، دلیل دیگری نیز داشت؛ چراکه او درکنارتحصیل در دانشگاه، درقم هم دروس حوزه را باجدّیت و دقّت دنبال می‌کرد و به اصطلاح یک‌پایش در قم بود و پایی دیگر در تهران داشت. من هم در حین تحصیل، یک‌پایم درجبهه‌ها بود و پای دیگرم در تهران. بنابراین برای جبران عقب ماندگی از دروس و تبادل جزوه، خیلی به هم نیازداشتیم. یادداشت‌برداری‌های داود از دروس استادان، بی‌نظیر بود و دانشجویان مشتری همیشگی‌اش بودند. من هم البته یادداشت‌های سرکلاسم بدنبود. حتی دربعضی درس‌ها پروژه تحقیقی مشترک انتخاب می‌کردیم. به‌هرحال، دوران خوشِ درس و بحث تمام شد و دست تقدیر، سرنوشت متفاوتی برایمان رقم زد؛ داود فیرحی بی‌درنگ مقطع تحصیلی دکتری را نیز دردانشکده خودمان و با همان استادان طی‌کرد ومن با ورود به مجلس شورای اسلامی به‌عنوان نماینده دوره چهارم از حوزه زنجان و طارم، به کوران سیاست عملی وارد شدم و مجال ادامه تحصیل پیوسته را ازدست دادم. اما پیوند این دوستی و صمیمیت هیچ‌گاه گسسته‌نشد و دیدارهای گاه و بیگاهمان به بهانه‌های مختلف ادامه‌داشت. هروقت دلم هوایش را می‌کرد دراتاقش، یا در راهرو دانشکده قرار می‌گذاشتیم و اوقاتی را به مصاحبت پربار و لذت‌بخش با او سپری می‌کردم. دکتر فیرحی حتی در اوایل شکل‌گیری حزب اراده ملت ایران، با اعضای مؤسس که عمدتاً از دوستان و هم کلاسی‌های دوران تحصیلش بودند، همفکری و همراهی کرد ولی خیلی زود، تمام تمرکزش را درعرصه سیاست نظری گذاشت و انصافاً گل کاشت.

اگر دست تقدیرمهلت می‌داد از این تکاپوی علمی او در حوزه قدرت و سیاست درایران و اسلام، شاهد ثمرات بیشتری بودیم. البته هرزمان برای میزگرد، سخنرانی و کارگاه آموزشی به جمع‌مان دعوت می‌کردیم، با آغوش باز و متواضعانه می‌پذیرفت. سال‌ها پیش دریکی از دیدارهای دوستانه، با شوق تمام که در برق چشمانش نمایان بود گفت: «دارم کارهایی را پی‌می‌گیرم که اگر به سرانجام برسانم خیلی به‌درد امروز جامعه‌مان خواهدخورد». بعدها که یکایک آثارش منتشر گشت، معلوم شدکه پا درمسیر مهم وگره‌گشایی گذاشته‌است. بی‌شک، بررسی آثار و دیدگاه‌ها وتزهایی که دکتر فیرحی داشت، بر عهده محافل علمی و اهل فنّ و صاحب‌نظران حوزه اندیشه‌های سیاسی در اسلام و ایران است؛ اما من دراین مجال آنچه را که دغدغه اصلی او از تکاپوی نظری برای پیدا کردن راه حل عملی مقدور وکم هزینه برای این مُلک و ملت یافتم عرضه می‌کنم:
داود فیرحی مثل همه عالمان متعهد و مسؤول، دغدغه عبورکم‌هزینه ایران از دوره گذار را داشت. او معتقد بود جامعه ایران از زمان مشروطه تاکنون در دوره گذار، گیر کرده‌است؛ تعبیری هم که به‌کارمی برد، «قفل شدن» بود. او همواره می‌گفت ایران دهه‌هاست در مرحله گذارِ قفل شده، قراردارد. تمثیل جالبی هم در میان می‌آورد و جامعه ایران را به برگی که درگرداب رودخانه گرفتارشده‌است، تشبیه می‌کرد؛ یعنی تحولات جهان بشری، مانند آب رودخانه‌ای درجریان است اما دراین میان، ایران از زمان مشروطه مثل برگی در جایی از این رودخانه داخل گرداب گیر کرده‌است و به‌دورخود می‌چرخد. این جامعه گمان می‌کند درحال حرکت است ولی درجا می‌زند. کافی است با یک تکان کوچک این برگ را ازگرداب نجات داد تا درمسیر رودخانه به راهش ادامه دهد. البته از این تمثیل، برای فهم آسان این مشکل، استفاده می‌کرد. او راه حل را در پیوند درست سنّت و مدرنیته در الگوی جامعه ایرانی جستجو می‌کرد و معتقد بود دراین بیش از یک قرن گذشته، هم حاملان مدرنیته و هم نگهبانان سنّت‌ها نه تنها کمکی به خروج ایران ازگرداب دوره گذار قفل‌شده نکرده‌اند و نمی‌کنند بلکه به طولانی شدن این مرحله هم یاری رسانده و موجب تأخّر تاریخی شده‌اند.
او قویاً معتقد بود باید توان وموتور سنّت و توان وموتور مدرنیته را که بیش از یک قرن است درجامعه ایران برخلاف هم حرکت می‌کنند و عملاً انرژی وتوان خود و جامعه را به هدر داده و تحلیل می‌برند هم‌راستا کرد تا به‌جای این‌که جامعه را دوتکه کرده و این طناب کشی تاریخی را ادامه دهند، پشتِ سرِ هم قرار گرفته، یکدیگر را تقویت‌کنند. نمونه موفق این فرایند را جامعه بریتانیا می‌دانست.

به باور او جامعه انگلستان نیز در سال‌های آغازین انقلاب صنعتی و شکل‌گیری حکومت مشروطه سلطنتی این مشکل را داشت و رقابت سخت و پرهزینه بین نهادهای نوگرا و در رأس آنها مجلس عوام و احزاب با نهادهای سنّتی مثل نهاد سلطنت و مجلس لردها وجودداشت؛ به‌طوری‌که این کمشکش حدود یک قرن توان و انرژی جامعه انگلیس را مصروف خود نموده، هر دو موتور محرک جامعه عملاً یکدیگر راخنثی و زمین‌گیر کرده‌بودند. تا این‌که توسط روزنامه نگار جوانی، نظریه تعامل وتقویت این نیروها بجای تقابل و خنثی کردن یکدیگر طرح شد. اوایل، کسی به این موضوع توجهی نشان‌نداد ولی آن‌قدر پیرامون این ضرورت، بحث‌کرد و پیگیر شد تا بالاخره تبدیل به مسأله روزِ جامعه بریتانیا شد وهمه به آن توجه کردند و درنهایت کشاکش حدود یک‌قرنی که عملاً ساختار را قفل کرده بود پایان یافت و از آن به بعد درنظام سیاسی انگلیس هردو نهاد سنّت و مدرنیته به تعامل مثبت و هم‌افزا، با حفظ شأن و جایگاه یکدیگر، رسیدند. دکتر فیرحی معتقد بود این اتفاق که می‌بایست در ایران دوره مشروطه به وقوع می‌پیوست، به هر دلیلی نه تنها اتفاق نیافتاد بلکه وارد کژراهه‌های پیچیده‌ای شده‌ایم که البته دلایل خاصّ خود را دارد. فیرحی تلاش‌های مرحوم نائینی را در راستای تأمین امکان تلفیق درست و تعالی‌بخش سنّت ومدرنیته درعصر مشروطه تحلیل وارزیابی می‌کرد که هم ازسوی روشنفکران وهم از سوی سنّت‌گرایان نادیده گرفته‌شد و این افسوس و دریغ تاریخی کماکان ادامه دارد. تلاش‌های مرحوم طالقانی هم در دوران بعد ازکودتای ۲۸ مرداد برای احیای اندیشه سیاسی مرحوم نائینی به دلیل رونق مشی مبارزات چریکی و قهرآمیز و یکه‌تازی حاکمان وقت، عملاً راه به‌جایی نبرد. مرحوم فیرحی با بهره‌گیری همزمان از میراث و توش و توان حوزه و دانشگاه و بازخوانی مجدد تاریخ معاصر ایران، معضل اصلی را در قفل شدن ایران در دوره گذار یافته و درتلاش بود تا ابتدا از تقابل دایمی حاملان مدرنیته و حافظان سنّت بکاهد و نقاط تفاهم وآشتی را شناسایی و برجسته نماید و درنهایت، توان و ظرفیت این دو موتور فعال درجامعه ایران را هم‌راستا کرده، یا امکان هم‌راستایی آنها راعملی و ممکن نشان‌دهد. او درآسیب شناسی تحولات تاریخ معاصر ایران به‌خوبی به مفهوم ملت‌سازی و مشکلی که بعدها مشروطه در این مفهوم به آن دچار می‌شود توجه دارد. فیرحی یکی ازدلایل گیرکردن در گرداب دوره گذار را فهم نادرست ملیت و ملت سازی در ایران می‌داند که ازخطاهای بارز روشنفکران عصر مشروطه، بالاخص منورالفکران دوره پهلوی اول بود. آن‌ها ملیت را به اشتباه با ناسیونالیسم و باستان‌گرایی و تفاخرهای نژادی اشتباه گرفته، از مفهوم واقعی آن در دوران رنسانس وعصر نوگرایی دور و تهی کردند و ملیت را به‌جای این‌که به عامل وحدت ملی تبدیل‌کنند، به موضوع چالشی دایمی برای کشور بدل‌کردند. به باور فیرحی درتفاهم بین روشنفکران و نخبگان جامعه سنّتی ایران فعالان دلسوز هر دوطرف کوتاهی کردند و میدان به‌دست مغرضان افتاد وعملاً درمسیر طبیعی تحولات، انقطاع به‌وجودآمد. ازسوی دیگر حاکمان نیز بعد از تحقق مشروطه در ایجاد بسترهای طبیعی شکل‌گیری نهادهای حقوقی وقانونی استمراردهنده جریان مشروطه، کوتاهی وحتی کارشکنی کردند. به‌زعم فیرحی این مشکلات کمابیش ادامه پیدا کرده و با انباشت تاریخی آن پیچیده‌تر هم شده است. او در آثار اخیر خود به‌ویژه آخرین کتاب منتشر شده‌اش، که به مسأله حکمرانی حزبی از منظر فقهی پرداخته‌است، عملاً راه وارد آوردن تلنگری کوچک ولی مفید و اساسی، برای بیرون آوردن همان برگ گرفتار درگرداب را نشان‌می‌دهد.
امیدوارم رحلت نابه‌هنگام این استاد فرهیخته هشدارگونه‌ای باشد بر نیروهای اصلی تعیین کننده سرنوشت این مُلک وملت تا به آثاری که برای حل معضلات وچالش‌های اساسی وتاریخی کشور، پاسخ‌های علمی، حکیمانه و واقع بینانه می‌دهند توجه جدی و عملی داشته‌باشند.




تیشه کرونا بر ریشه فقه سیاسی شیعه

حجه‌الاسلام والمسلمین دکتر داود فِیرَحی، نظریه‌پرداز و پژوهشگر علوم سیاسی و اندیشه سیاسی اسلام و استادتمام گروه علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در پاییز سیاه امسال، به دلیل ابتلا به بیماری کوید 19، جهان خاکی را ترک گفت.
وی که زاده متولد زنجان در سال 1343 بود درجه دکترای علوم سیاسی خود را از دانشگاه تهران اخذ کرده و تحصیلات حوزوی را نیز تا عالی‌ترین سطح به انجام رسانده‌بوده و در هر دو حیطه علوم سیاسی و فقه شیعه، صاحب رأی و نظر به شمار می‌آمد. وی مقدمات دروس حوزوی را بین سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ در حوزۀ علمیه ولی‌عصر شهرستان زنجان گذراند. پس از آن مقاطع سطح و دروس خارج را از ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۰ در حوزۀ علمیۀ قم ادامه داد. فیرحی از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۸ وی به تحصیل در مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای علوم سیاسی در دانشگاه تهران پرداخت. گرایش دکترای وی اندیشۀ سیاسی بود. رساله کارشناسی ارشد وی با عنوان «اندیشه سیاسی شیعه در دوره قاجاریه» بود که در آن به اندیشه سیاسی فقیهان مشهور شیعه دوره قاجار و مکاتب مهم فقهی-سیاسی ای که در دوره قاجاریه بسط یافته و در تحولاتی چون نهضت مشروطه و انقلاب اسلامی تأثیرگذار بودند پرداخته‌است. رسالۀ دکترای وی هم «دانش، قدرت و مشروعیت در اسلام» نام داشت که با الهام از روش‌شناسی فوکو و هرمنوتیک گادامر تنظیم شد. وی مؤلف ۱۰ کتاب و همچنین دارای حدود ۶۰ مقاله منتشره در مجلات و کنفرانس‌های علمی در حیطه اندیشه سیاسی اسلام می‌باشد. همچنین راهنمایی رساله‌های متعددی در مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا در حوزه اندیشه سیاسی اسلام را عهده‌دار بوده‌است. فیرحی در مقطع دکترا دروس «اندیشه سیاسی در ایران معاصر» و «اندیشه سیاسی در اسلام معاصر»، در مقطع کارشناسی ارشد دروس «فقه سیاسی» و «افکار سیاسی در ایران و اسلام»، «بنیاد گرائی و رادیکالیسم اسلامی معاصر» و در مقطع کارشناسی دروس «نظام سیاسی و دولت در اسلام»، «تاریخ تحول دولت در جهان اسلام» و «مبانی اندیشه‌های سیاسی در اسلام» را تدریس می‌کرد. دکتر داود فیرحی همچنین عضو شورای مرکزی مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم بوده و علاوه بر تدریس در دانشگاه مفید قم، درس‌گفتارهایی نیز در موسسه مطالعات سیاسی-اقتصادی «پرسش» برگزار کرد.از این نویسنده محقق، کتاب‌های چندی منتشر شده‌است که هریک اتفاقی تأثیرگذار در تاریخ اندیشه سیاسی معاصر به شمار می‌آید:

قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام (۱۳۷۸، چاپ شانزدهم: ۱۳۹۶)، تهران، نشر نی.
دولت اسلامی و تولیدات فکر دینی (۱۳۸۰)، تهران، بقعه
نظام سیاسی و دولت در اسلام (۱۳۸۲، چاپ پانزدهم: ۱۳۹۵)، تهران، سمت.
تاریخ تحول دولت در اسلام (۱۳۸۶، چاپ هفتم؛ ۱۳۹۵)، قم، دانشگاه علوم انسانی مفید.
روش‌شناسی و اندیشۀ سیاسی در اسلام (۱۳۸۷) (مشترکاً با سایر نویسندگان)، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
دین و دولت در عصر مدرن (جلد اول: ۱۳۸۹، جلد دوم: ۱۳۹۰)، تهران، نشر رخدادنو.
فقه و سیاست در ایران معاصر؛ فقه سیاسی و فقه مشروطه (۱۳۹۱، چاپ پنجم؛ ۱۳۹۴)، تهران، نشر نی.
«فقه و سیاست در ایران معاصر؛ تحول حکومت داری و فقه حکومت اسلامی» (۱۳۹۳، چاپ سوم؛ ۱۳۹۶) تهران، نشر نی.
«ستانۀ تجدّد؛ در شرح تنبیه الامة و تنزیه الملة» (۱۳۹۴، چاپ دوم؛ ۱۳۹۵) تهران: نشرنی.
«فقه و حکمرانی حزبی» (۱۳۹۶) تهران: نشر نی.
«مفهوم قانون در ایران معاصر (تحولات پیشامشروطه) » (۱۳۹۹) تهران: نشر نی

فصلنامه خاطرات سیاسی این ضایعه جبران‌ناپذیر را به خانواده آن مرحوم و کلیه همکاران، همفکران، دوستداران و شاگردانش تسلیت گفته و امیدوار است در آینده‌ای نزدیک پرونده‌ای مستقل در معرفی و نقد آثار وی منتشر نماید.




بزرگ مردی از جنس جامعه شناسی

دکتر سیدحسن موسوی چلک
رییس انجمن مددکاران اجتماعی ایران

من اولین بار استاد را از نزدیک در دروه کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی در دانشگاه آزاد اسلامی اراک در سال 1373 دیده بودم. در دوره کارشناسی خیلی ایشان را نمی‌شناختم چون در رشته مددکاری اجتماعی درس می‌خواندم ولی برای آزمون کارشناسی ارشد کتاب نظریه‌های جامعه‌شناسی ایشان را بارها و بارها مطالعه کرده بودم. هشت واحد درسی را با افتخار در مقطع کارشناسی ارشد با ایشان گذرانده بودم. در تمام مدتی که ایشان به اراک می‌آمد طبق دستوری که استاد ارجمند جناب آقای دکتر حسین ابوالحسن تنهایی داده بودند، من کنار استاد بودم تا اگر کاری دارد برایش انجام دهم. توفیق بزرگی برای من بود تا در تنهایی هم بیشتر با هم گفت‌وگو کنیم و از لحظه لحظه این حضور در کنار استاد، نکات جدیدی بیاموزم. همچنین توفیق داشتم دو روز در دو زمان متفاوت در نوشهر در منزل پدری‌ام میزبان ایشان باشم که سعادت بزرگی برای من بود. توفیق داشتم تندیس یادبود 60 سال مددکاری اجتماعی در ایران را در در منزل ایشان دریافت کنم. هدفم از این دل نوشته اشاره به برخی نکات است که من از آن‌ها به عنوان گوشه‌ایی از درس آموخته‌هایم از این استاد بزرگ، یاد می‌کنم. ایشان تأکید می‌کرد که کارکردن در حوزه اجتماعی مستلزم توجه به چند نکته است؛ که در ادامه به مواردی از آن‌ها اشاره می‌کنم. اعتراف کنم که درک برخی از نکات در آن شرایط برای من سخت بود ولی بعدها که تمرکز کاری‌ام را درحوزه اجتماعی و آسیب‌های اجتماعی و سیاستگذاری اجتماعی گذاشتم، توانستم کمی درک کنم.


Ο از کار کردن در حوزه اجتماعی خسته نشوید چون موانع زیادی را پیش رو خواهید داشت. حوزه اجتماعی علی‌رغم این‌که به ظاهر آشناست ولی غریب است و باید تلاش کنید تا این حوزه زنده شود، زنده بماند و گسترش پیدا کند و این با صبوری و تلاش هدفمند امکان پذیر خواهد بود.
Ο کارهای بزرگ انجام دهید حتی اگر امروز کسی خریداری نباشد ولی کارهای بزرگ و ایده‌های نو، اگر خوب مطرح شوند می‌توانند جای خود را باز کنند؛ حتی اگر به سختی باشد. نوآوری، موضوع مهمی در حوزه اجتماعی است و این امر مستلزم مطالعه همه‌جانبه است نه فقط یک تعدّی جامعه‌شناسی.
Ο از مسائل روز جامعه غافل نشوید. دور بودن از مسائل روز، موجب دور شدن و کم‌توجهی یا بی‌توجهی به حوزه اجتماعی و متخصصین آن می‌شود. فراموش نکنید که حوزه اجتماعی و مباحث اجتماعی باید به کار مردم هم بیایید و مسؤولین هم تأثیر آن را بپذیرند. در این زمینه باید خیلی کارها صورت گیرد تا ثابت شود که جامعه‌شناسی برای کشور مفید است.
Ο تأکید می‌کرد که آسیب‌های اجتماعی در ایران روند افزایشی پیدا خواهد کرد. پذیرش این موضوع هم برای مسؤولین راحت نخواهد بود؛ چون علاقمند به مطرح‌شدن این موضوع نیستند. نگران این وضعیت بود. من همزمان باتحصی در بیمارستان ولی‌عصر اراک به عنوان مددکار اجتماعی کار می‌کردم و دو تحقیق در زمینه اعتیاد و خودکشی در استان مرکزی هم برای بهزیستی استان انجام می‌دادم؛ چون هم اعتیاد و هم خودکشی زیاد بود. به استاد گفتم که درحال کار روی این موضوعات هستم. به یاد دارم تأکید می‌کرد که توسعه بدون برنامة شهرنشینی و صنعتی‌شدن شهرها که اراک هم یکی از همین شهرها بود، زمینه گسترش آسیب‌های اجتماعی را در جامعه فراهم می‌کند و حتی این آسیب‌های اجتماعی خانواده را هم تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و نگران افزایش آسیب‌های اجتماعی ازقبیل اعتیاد به مواد مخدر، الکل، طلاق، فحشاء، خودکشی و… در جامعه ایرانی بود. موضوعی که امروز شاهد آن هستیم.
Ο تأکید داشتند که از حوزه سیاستگذاری فاصله نگیرید. هر چقدر هم که صاحب‌نظر باشید ولی باید بتوانید در نظام سیاستگذاری تأثیرگذار باشید. معتقد بود کاری دشوار، ولی مهم است.


Ο مشارکت اجتماعی را یکی از مهمترین رویکردها برای برون‌رفت در حوزه اجتماعی می‌دانست و می‌گفت که معتقدم اگر بتوانیم زمینه افزایش مشارکت اجتماعی مردم و نهادهای مدنی را در جامعه افزایش دهیم، می‌توانیم در حوزه آسیب‌های اجتماعی، مدیریت بهتری را اعمال کنیم؛ در غیر این‌صورت برعکس خواهد شد. معتقد بود که مشارکت مردم در امور مختلف نشانه پویایی و زنده بودن جامعه است.

Ο نکته دیگر این بود که تأکید می‌کرد با استدلال حرف بزنید و نظر دهید. این مستلزم مطالعه و پژوهش و… است. اگر به عنوان یک جامعه‌شناس صحبت می‌کنید، صحبت‌هایتان باید منطبق بر یافته‌های علمی و شواهد باشد. تسلّط بر مبانی نظری خیلی خوب است و تلفیق با شواهد و مدارک و اسناد به مراتب تأثیرگذارتر خواهد بود. معتقد بود، نبود اطلاعات قابل اتکاء، یکی از مشکلات حوزه اجتماعی برای برنامه‌ریزی است. موضوعی که هنوز آن را به‌عنوان مشکل داریم.
Ο هیچگاه این نکته ایشان را فراموش نمی‌کنم که می‌گفت نباید حوزه اجتماعی و مسائل و آسیب‌های اجتماعی را به فرد تقلیل داد و نقش ساختار و جامعه و خانواده را مدّ‌نظر نداشت. نگاه همه‌جانبه مدّنظر ایشان بود.
Ο کار در حوزه اجتماعی را بدون لحاظ کردن فرهنگ مردمی که با آن‌ها کار می‌کنیم، مؤثر نمی دانست. حتی خرده فرهنگ ها را هم مهم می‌دانست.آن زمان شهرک مهاجران بین اراک و شازند برای کارگران و مهندسانی که در پتروشیمی اراک کار می کردند، در حال ساخت بود. یک بار با هم رفتیم و گشتی زدیم. می‌گفت این نوع ساخت‌وسازها و حضور افراد مهاجر با تنوع فرهنگی از سایر مناطق کشور به این منطقه، می‌تواند در زمینه افزایش آسیب‌های اجتماعی تأثیرگذار باشد.
Ο در شهر اراک مناطق حاشیه‌نشین(سکونتگاه‌های غیر رسمی) زیاد است. من هم مدتی در یکی از این مناطق به نام چشمه موشک زندگی می‌کردم. همیشه می‌گفت که این مناطق بستر مناسب‌تری برای رشد آسیب‌های اجتماعی و جرایم دارند چون معمولاً اقدامات و خدمات فرهنگی و اجتماعی در این مناطق کمتر مورد توجه قرار می گیرد. نظارت‌ها هم کمتر است. الان که دارم این یادداشت را می‌نویسم یکی از پنج مسأله اجتماعی کشور، همین مناطق تعیین شده است.
آن زمان نگرانی را اعلام می‌کرد که درکش برای من دشوار بود. ایشان اشاره می‌کرد که چشم انداز مشخص و جامعی برای مدیریت اجتماعی در حوزه آسیب‌های اجتماعی نداریم درحالی‌که به شدت به آن نیازمندیم. نگران برخوردهای سطحی با مسائل اجتماعی بود.
تنها به چند نکته از دغدغه‌های ایشان اشاره کردم و این‌که برای من توفیق بزرگی بود که خدمت ایشان بودم. بعدها که درحوزه آسیب‌های اجتماعی مشغول کار شدم، بارها در دانشگاه تهران و واحد علوم تحقیقات دانشگاه آزاد خدمت ایشان رسیدم، مشورت گرفتم و گزارش‌کار دادم. همیشه مشوّق من بودند. خدا رحمتش کند.




یادی از دانشی مرد سیاست

یونس صمدنژاد آذر
مردم شناس

پاییز سال 1399 مصداق بارز «هردم آید غمی از نو به مبارکبادم» بود. یکی از آن غم‌های سنگین در این فصل سرد، درگذشت مردی از تبار دنشوران بزرگ ایران، دکتر غلامعباس توسلی بود که نه تنها اهالی علوم اجتماعی را در عزای خود نشاند، بلکه سیاست‌پیشگان کشور را از هر تیره و تباری متأثر ساخت. دکتر توسلی جزو نوادر رجالی بود که توانسته‌اند کار روشنفکری و سیاست‌ورزی را همپایکنش علمی و دانشگاهی پیش‌برده یکی را فدای آن دیگری نکنند. او که آشکارا متعلق به جریان ریشه دار و قدیمی ملی، مذهبی و عضو فعال و تأثیرگذار نهضت آزادی بود، در طول حیات پربار خود هرگز از پرورش استعدادهای جوان و همچنین توسعه دانش جامعه‌شناسی غفلت نورزید؛ چراکه به درستی تشخیص داده بود که ضعف علوم انسانی و اجتماعی چه بر سر روند تفکر در ایران آورده‌است.
شادروان توسلی، که زاده 1314 در رشتخوار بود، مراحل مقدماتی تحصیل را در همین شهر و دوره دبیرستان را در تربت حیدریه و مشهد به پایان رساند، سپس وارد دانشسرای عالی تهران شد. او همزمان در سه رشته زبان فرانسه، ادبیات و فلسفه قبول شد، اما چون در کنکور زبان و ادبیات فرانسه اول شده بود، مجبور شد در آن رشته مشغول تحصیل شود، اما هم‌زمان با ورود او به این رشته، جایگاه زبان فرانسه متزلزل شد و او نیز مطالعه انگلیسی را در کنار فرانسه آغاز کرد. توسلی در خصوص این که چرا از میان سه رشته ادبیات، زبان فرانسه و فلسفه تحصیل در رشته زبان فرانسه را در دانشگاه انتخاب کرده، گفته بود: من نفر نخست آزمون در رشته زبان فرانسه شدم به همین دلیل ادامه تحصیل در این رشته را برگزیدم. در آن دو رشته دیگر، نفر دوم و سوم شدم به همین دلیل چندان مایل به ادامه تحصیل در این رشته‌ها نبودم. البته علاقه چندانی به یادگیری زبان فرانسه هم نداشتم و بیشتر مایل بودم که ادبیات فارسی بخوانم، چون در آن روزها در ایران، ادامه تحصیل تا مقطع دکتری برای رشته ادبیات فراهم بود.

وی در خصوص علت گرایش به رشته جامعه شناسی در پاریس گفته بود: داستان ادامه تحصیل من در رشته جامعه‌شناسی طولانی است. زمانی که به پاریس مهاجرت کردم نخست مشغول تحصیل در رشته «ادبیات فرانسه» شدم، ولی این رشته چندان ایده‌آل من نبود که بخواهم مدت چهار سال اقامت در پاریس فقط ادبیات فرانسه بخوانم. از این رو، تصمیم گرفتم، تغییر رشته بدهم و در رشته اقتصاد تحصیل کنم. در آن چهار سال نمی‌توانستم هم موفق به اخذ دکتری شوم و هم لیسانس در رشته دیگری را بگیرم. در آن سال‌ها دکتر علی شریعتی هم در پاریس بودند با ایشان و دیگر دوستان که مشورت کردم به این نتیجه رسیدم که در رشته علوم اجتماعی ادامه تحصیل دهم. این رشته بتازگی در دانشگاه‌های پاریس تأسیس شده بود و علاقه‌مندان زیادی داشت. دانشمندان زیادی از دیگر کشورها به پاریس می‌آمدند و در این حوزه سخنرانی می‌کردند. طولی نکشید که من شیفته این رشته شدم؛ این بود که تصمیم گرفتم، غیر از دکتری ادبیات فرانسه یک لیسانس دیگر هم بگیرم؛ بنابراین در پاریس دو رشته را به صورت همزمان خواندم، علوم‌اجتماعی را در سطح کارشناسی و زبان فرانسه را در سطح دکتری تحصیل کردم.
عنوان رساله اصلی او جامعه سنتی ایران از دید اروپاییان: مقایسه دیدگاه انگلیسی‌ها و فرانسویان» و رساله فرعی «صنایع دستی ایران و جنبه‌های روان‌شناسی اجتماعی آن» بود. توسلی در خصوص علت انتخاب این موضوع گفته است: این انتخاب خود من بود. من برای تحقیق به انگلیس رفتم و در کتابخانه‌های آنجا و بایگانی اسناد تاریخی شروع به یادداشت‌برداری کردم. خیلی از دانشجویان ایرانی به آنجا می‌رفتند و موضوع رساله آن‌ها غالباً در رابطه با ایران بود، اما من موضوعی را انتخاب کردم که مدارکش در اروپا و سندش در ایران بود. برای همین من دو قرن تاریخ قاجار را انتخاب کردم. همه اشخاصی که این رساله را مطالعه کردند، پسندیدند و خوشبختانه این رساله با کمک مالی «مرکز تحقیقات علمی فرانسه» قبل از دفاع من از آن به چاپ رسید. بدین ترتیب توسلی از نخستین ایرانیانی بود که با ارایه دو رساله موفق به دریافت دکتری دولتی از فرانسه شد.
شادروان توسلی در تابستان ۱۳۴۵ به ایران بازگشت و تدریس خود را با سمت استادیاری از سر گرفت. وی علاوه بر تدریس در دانشسرا از همان آغاز ورود، در بخش مطالعات شهری مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران نیز به پژوهش پرداخت. او در مطالعات اقتصادی و جامعه‌شناختی و طرح‌های جامع شهری از جمله طرح جامع تهران که از سوی سازمان برنامه به آن مؤسسه واگذار شده بود، طرح جامع شیراز که با همکاری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران انجام می‌پذیرفت، و همچنین طرح‌های جامع اراک و همدان و چند شهر دیگر شرکت داشت و به صورت مستقل آن‌ها را سرپرستی و تدوین می‌کردد. غلامعباس توسلی در آن دوره همچنین سرپرستی طرح ارزشیابی سواد همراه با حرفه را که در اصفهان و دزفول به‌طور آزمایشی از سوی یونسکو و سازمان برنامه، برای ارزیابی و بازسازی در مؤسسه اجرای می‌شد به عهده داشت. نتیجه این پژوهش‌ها و مطالعات علاوه بر گزارش‌های علمی، پیشنهادهایی عملی برای چگونگی توسعه و رشد شهرها در آینده بود.
مرحوم غلامعباس توسلی سپس به درخواست دانشگاه ملی ایران، رشته جامعه‌شناسی را در دانشکدۀ ادبیات آن دانشگاه پایه‌گذاری و برنامه‌ریزی کرد و به تدریس برخی دروس در آنجا پرداخت. او در سال ۱۳۵۰ از دانشسرای عالی به دانشگاه تهران منتقل شد و یک سال بعد به دانشیاری ارتقا یافت. وی یک سال پس از آن به سمت مدیر گروه جامعه‌شناسی برگزیده شد. در سال ۱۳۶۴ دوباره به عنوان مدیر گروه جامعه‌شناسی دانشگاه تهران برگزیده شد و یک سال بعد نیز به سمت ریاست دانشکده منصوب شد. او همچنین در ایجاد دوره دکترای در دانشگاه‌های تهران، تربیت مدرس و دانشگاه آزاد اسلامی نقش بسزایی داشته‌است.
دکتر توسلی پس از انقلاب به مدت کوتاهی به عنوان مشاور در رادیو و تلویزیون فعالیت داشت و سپس به ریاست دانشگاه اصفهان منصوب شد. وی در دوره انقلاب فرهنگی ایران تا زمان بازگشایی دانشگاه‌ها سرپرستی بخش برنامه‌ریزی علوم انسانی را در ستاد انقلاب فرهنگی بر عهده داشت و برنامه‌های این رشته‌ها را نهایی کرده و به تصویب ستاد رساند. او در مصاحبه‌ای با نشریه لوح در فروردین ۱۳۷۸ گفت که ستاد انقلاب فرهنگی نقش تعدیل‌کننده داشت و عمده اخراج‌ها و تبعیدهای اساتیدی که با جریان حاکم هماهنگ نبودند توسط دانشجویان و گروه‌های انقلابی داخل دانشگاه صورت می‌گرفت. توسلی بر این باور است که حتی پس از انحلال ستاد انقلاب فرهنگی هم، شورای عالی انقلاب فرهنگی هرگز نتوانست قدرت اجرایی خاصی در مدیریت دانشگاه‌ها پیدا کند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ خورشیدی توسلی دراین مدت ۵۶ فقره برنامه درسی در سطوح کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری با همکاری استادها ی رشته‌های مختلف تهیه و تنظیم و در بازگشایی دانشگاه مورد استفاده قرار گرفت.

فعالیت‌های پژوهشی
این استاد نامدار در طول دوره‌های خدمت دانشگاهی خود بیش از ۲۰ جلد کتاب درسی و کمک درسی نظری و کاربردی تألیف، ترجمه و منتشر کرد که برخی از آن‌ها چندین بار تجدید چاپ شده و بعضی از آن‌ها مشمول تشویق و دریافت لوح سپاس شده است، برای نمونه می‌توان به گروه سنجی و پویایی گروهی، نظریه‌های جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی کار و شغل، بینش‌ها و گرایش‌های عمده در جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی شهری، آینده بنیانگذاران جامعه‌شناسی، مبانی جامعه‌شناسی، فلسفه تاریخ از دیدگاه جامعه‌شناسی، روشنفکری و اندیشه دینی، جستارهایی در جامعه‌شناسی معاصر، پایان نظم و جامعه‌شناسی دینی و مشارکت و آسیب‌های از آن اشاره کرد. وی همچنین بیش از ۵۵ مقاله علمی ـ پژوهشی به زبان‌های فرانسه، انگلیسی و فارسی در مجلات معتبر داخلی و بین‌المللی منتشر کرده است و بیش از ۶۰ سخنرانی در کنفرانس‌های بین‌المللی و داخلی ارایه داده است که علاوه بر این موارد، این جامعه شناس برجسته حدود ۴۰ طرح تحقیقاتی را سرپرستی و مدیریت کرده که از آن جمله طرح رابطه مشارکت و آسیب‌های اجتماعی است که در سال ۷۳ـ۱۳۷۲ طرح برگزیده و نمونه دانشگاه شناخته شد و جایزه دریافت کرد. همچنین وی علاوه بر راهنمایی و مشاوره رساله‌ها دانشجویان، از بنیانگذاران انجمن جامعه‌شناسی ایران بود و هفت سال ریاست این انجمن را نیز به عهده داشت. از دیگر فعالیت‌های علمی و فرهنگی این استاد فرهیخته و همچنین از جمله افتخارات وی می‌توان به انتشار مجله «نامه علوم اجتماعی» پس از ۱۰ سال توقف، عضویت در انجمن بین‌المللی جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی دینی، رییس انجمن فرهنگی مطالعات بین‌المللی جوامع فارسی زبان، نماینده شورای پژوهشی و هیأت ممیزه دانشگاه تهران اشاره کرد

خاموشی
سرانجام این جامعه شناس و استاد نمونه و کنشگر و متفکر سیاسی با اخلاق، بعد از سال‌ها فعالیت دانشگاهی و علمی در ۲۵ مهر ۱۳۹۹خورشیدی بر اثر ایست قلبی، دیده از جهان فروبست.

برخی از ویژگی‌های بارز دکتر توسلی
♦نقش دکتر توسلی در دفاع از جامعه‌شناسی
مرحوم استاد توسلی در سه موقعیت تاریخی در ایران از نهاد علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی دفاع تعیین‌کننده ای کرد. موقعیت اول، در دهه ۵۰ بود که دکتر توسلی در مقام یک استاد مسلمان از رشته جامعه‌شناسی به‌عنوان یک‌رشته علمی و نه یک گفتمان ایدئولوژیک دفاع کرد و به وادی تفسیر ایدئولوژیک از علم جامعه‌شناسی نیفتاد. دفاع او از جامعه‌شناسی در برابر دو گفتمان دارای هوادار پرشمار (گفتمان مارکسیستی و گفتمان نوسازی در علوم اجتماعی در دهه ۴۰ و ۵۰) قرار داشت. حتی بااینکه او دوست، یار صدیق و همشهری دکتر علی شریعتی بود ولی مدافع «رویکرد انقلابی» نبود و از حیث تاریخی و جامعه‌شناسی دین به آثار شریعتی توجه داشت.
موقعیت دوم، استاد توسلی پس از انقلاب و در فرایند انقلاب فرهنگی تلاش چشمگیری برای بازگشایی دانشگاه و دفاع از جامعه‌شناسی داشت. در آن زمان علوم اجتماعی و خصوصاً جامعه‌شناسی، به‌عنوان رشته‌های سکولار، غربی و مادی زیر ضرب قرار داشت. در این بزنگاه دکتر سروش به‌عنوان یک متفکر مسلمان و از منظر معرفت‌شناسی از «علمی بودن جامعه‌شناسی» دفاع کرد و دکتر توسلی با زحمات بسیار در برابر اینکه امواج، نهاد علوم اجتماعی دانشگاهی در ایران را از ریشه بکند، مقاومت ثمربخش کرد و در اسرع وقت دروس جامعه‌شناسی را در دانشگاه‌ها با کمیت بیشتر به راه انداخت.
موقعیت سوم، در زمان حمله همه‌جانبه دولت موازی و وزارت علوم دولت احمدی‌نژاد بود که نه‌فقط علوم اجتماعی بلکه علوم انسانی را از طریق ابزار بوروکراسی دولتی (موج بازنشستگی از بالا) موردحمله قرار می‌داد. او بااینکه در این دوره کمی بیمار شده بود، در دفاع از علوم انسانی در حوزه عمومی دست از تلاش برنداشت. این در حالی بود که بعضی از دانشجویان تازه به دوران رسیده او در آن دوره او را بااینکه استاد مسلم جامعه‌شناسی بود، به‌سوی بازنشستگی هل دادند و حتی مترصد بودند که اتاقش را در دانشکده از او بگیرند و متأسفانه به او ادای احترام نکردند. از خصایص خوب اخلاقی ایشان این بود که نامرادی‌های این تازه به دوران رسیده‌ها را می‌دید و عزتمندانه از کنار آن می‌گذشت؛ و تمام سعی و همتش را صرف بقا و تداوم جامعه‌شناسی و پژوهشگری اجتماعی نمود و بی شک جامعه‌شناسی ایران و بالندگی آن میراث ارجمند استاد فقید دکتر توسلی می‌باشد.

♦تواضع علمی
از مهم‌ترین ویژگی‌های علمی درخورتوجه استاد تواضع معرفتی و علمی ایشان می‌باشد. بااینکه نزد استادان بزرگ جامعه‌شناسی فرانسه ژرژ گورویچ، آلن تورن و ریمون آرون درس‌خوانده بود، در ساحت بحث علمی دعاوی بزرگ نداشت و قبل از باران سیل جاری نمی‌کرد و جو گیر مدعیات بزرگ دیگران هم نمی‌شد. به نام افراد بزرگ حرف‌های خود را به مخاطب القا نمی‌کرد؛ به سؤالات و نظرات دانشجو احترام می‌گذاشت و خوب گوش می‌داد و مختصر و مربوط پاسخ می‌داد. در کار آموزش دروس خسته نمی‌شد و برای تدریس حتی به شهرستان‌ها سفر می‌کرد. حتی آخرین بار در ۱۳۹۷ در اوج بیماری با ویلچر خود را به سومین نشست آسیب‌شناسی انجمن‌های جامعه‌شناسی رساند.

♦حضور هم‌زمان و مستمر در سه حوزه
او در ۵۰ سال گذشته در سه حوزه «دانشگاه»، «عرصه عمومی» و «عرصه سیاسی» حضور فعال داشت و مدام تلاش می‌کرد. در دانشگاه ۵۰ سال کنار دانشجویان بود و برای پاسخ به سؤالاتشان همواره در دسترس بود. در «حوزه عمومی» صدها بار حضور رسانه‌ای داشت. او مؤسس انجمن جامعه‌شناسی بود و شاگردانش ازجمله مرحوم قانعی راد، این انجمن را به اولین انجمن علمی ایران، از حیث فعالیت‌های جامعه‌شناسانه ارتقا دادند. او در حوزه سیاسی مخالف رژیم موروثی و همراه انقلاب مردم در سال ۵۷ بود و از یاران بازرگان و نهضت آزادی ایران بود و در این راه ۵۰ سال در مواضعش استوار بود و به نرخ روز موضع عوض نمی‌کرد، ایشان در مسیر خود همواره ثابت و استوار و باصداقت بود.
مناعت طبع و حفظ ارزش خود
دکتر توسلی بااینکه از معتبرترین دانشگاه فرانسه (و با تسلط به دو زبان) فارغ‌التحصیل شده بود و هم‌زمان استاد دانشگاه تهران و از یاران نزدیک شریعتی و بازرگان بود، در فعالیت سیاسی معیار داشت و به هر دری نمی‌زد. او کافی بود در حوزه عمومی رسماً از نهضت آزادی فاصله بگیرد و درهای پست‌های بالا در حاکمیت بر رویش باز شود ولی چنین نکرد؛ و در مقابل، تمام اعتبار خود را صرف دفاع از نهاد علوم اجتماعی و حضور انتقادی در حوزه عمومی کرد. در تاریخ معاصر ایران معمولاً دولت‌ها دنبال کنترل جامعه مدنی ایران بودند و حتی آن را مرعوب کرده‌اند، ولی یکی از دلایلی که در این راه کاملاً موفق نشده‌اند حضور ایرانیانی همچون غلام عباس توسلی است.

♦دکتر توسلی و عشق به ایران
جامعۀ ایران هنوز از فقدان تحلیل‌های عمیق جامعه‌شناختی در موضوعات مختلف تهی و در رنج است و بازار کلی‌گویی‌های بدون ضابطه و کم‌مایه به‌جای بررسی‌های علمی، جدی و مشکل‌گشا به‌منظور کسب مراتب تحصیلی و منزلت‌های سیاسی و علمی – اداری رونق یافته است. دکتر توسلی دوران تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه سوربن فرانسه به انجام رسانده است و با اندیشه‌های بزرگانی مانند فرانتس فانون، ژان پل سارتر، ریمون آرون، لویی ماسینیون، لانگه، برگ و کارل ریموند پوپر از نزدیک آشنا بود.او توانست رویکرد دانشگاهی و آکادمیک خود را نسبت به تحولات فکری دو دهه آخر قرن بیستم نگه دارد و مقام دانشجویی و معلمی و روحیه انتقادی خود را به گرایش «ایسم‌های مختلف» و رایج آن روزگار به‌ویژه تفکرات مارکسیستی حفظ کند. برخلاف عمدۀ جامعه‌شناسان ایرانی که گرایش‌های سوسیالیستی داشتند، هم‌اندیشی با نهضت آزادی ایران و همراهی با مرحوم مهندس مهدی بازرگان در بعد از انقلاب اسلامی موجب شد تا دکتر توسلی بیشتر با گرایش‌های آزادی‌خواهی و لیبرالیست‌های مسلمان شناخته شود. ولی به خاطر حفظ جامعه‌شناسی و تداوم مشی علمی و پژوهشی هرگز مواضع و گرایش سیاسی خود را در محیط دانشگاهی و کار، کلاس درس یا همایش‌های علمی بروز نداد. دکتر توسلی از یک‌سو مانند ریمون آرون حوزه‌های مختلف جامعه‌شناسی را اعم از نظریه‌های جامعه‌شناسی، جامعه‌شناسی آموزش‌وپرورش، جامعه‌شناسی دین، جامعه‌شناسی کار و شغل و دیگر موضوعات موردتوجه قرارداد و با ارائه و تحلیل و نقد آن‌ها در طول عمر دانشگاهی خود به تربیت هزاران دانشجو در مقاطع تحصیلی کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاه تهران، دانشگاه تربیت مدرس و دانشگاه آزاد اسلامی پرداخت و با انتشار ده‌ها کتاب، مجله، مقالات علمی و شرکت در همایش‌های تخصصی در نهادینه کردن علوم اجتماعی و توسعه جامعه‌شناسی به مردم ایران خدمت کرد. از سوی دیگر او که مسئلۀ اصلی ایران را فقدان بینش جامعه‌شناختی در تحلیل مشکلات کشور می‌دانست، باوجود همه امکاناتی که برای مهاجرت به خارج داشت، با پایمردی در ایران ماند و تلاش کرد تا با استقرار دوره‌های کارشناسی ارشد و دکترا در دانشگاهای مهم کشور کمبود مدرسان این رشته را برطرف کند و با تأسیس «انجمن جامعه‌شناسی ایران» به تشکیل «اجتماع علمی» و نهادینه کردن رویکرد جامعه‌شناسی در تحلیل مسائل کشور کمک کند. راه دشوار معلمی و آزادی‌خواهی برای او کم‌هزینه نبود و در مسیر اعتلای علوم انسانی و تربیت نسل جوان و کنشگری سیاسی مشقات و نامهربانی‌های بسیاری را تحمل کرد و در سال‌های اخیر نیز با همان تن رنجور به‌محض دعوت در هر همایش و مراسمی که برای توسعه علم و پیشرفت ایران بود، شرکت می‌کرد او مصداق بارز یک استاد دلسوز و عاشق واقعی ایران عزیز است.

♦دکتر توسلی استادی خستگی‌ناپذیر
بسیاری از استادان امروز جامعه‌شناسی از محضر دکتر توسلی و یا آثار ایشان بهره برده‌اند.وی در این حوزه از سه منظر آموزشی، مدیریتی و پژوهشی حضوری فعال و جدی داشته‌اند. دکتر توسلی از سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران شده و از همان زمان سمت‌های مختلفی چون ریاست دانشکده علوم اجتماعی، مدیر گروه جامعه‌شناسی و انجمن جامعه‌شناسی ایران را بر عهده گرفته و نقش مدیریتی دکتر توسلی در حوزه علوم اجتماعی نیز قابل‌اعتناست و در بیرون از دانشکده علوم اجتماعی نیز نقش مؤثری در ستاد انقلاب فرهنگی ایفا کرده است. دکترتوسلی در عرصه‌ها و شاخه‌های مختلف جامعه‌شناسی صاحب اثر است که از آن جمله می‌توان به حوزه‌های جامعه‌شناسی آموزش‌وپرورش، جامعه‌شناسی شهری، جامعه‌شناسی دینی و… اشاره کرد. همچنین او یک استاد و پژوهشگر خستگی‌ناپذیر است که همواره دغدغه حوزه علوم اجتماعی را دارد و آثار و کارهای ایشان نشان‌دهنده این نگرانی اوست. دانشجویان و همکارانش نیز به‌نوعی اندیشه و آثار او را واکاوی کرده‌اند که آن‌هم نشان‌دهنده تأثیر توسلی در حوزه علوم اجتماعی است. درواقع می‌توان گفت که دکتر توسلی در عرصه مدیریت و آموزش و پژوهش و تحقیق و تألیف در عرصه جامعه‌شناسی سر از پا نشناخته و تاپای جان تلاش نموده است.

♦دکتر توسلی و عقلانیت
توسلی بعد از انقلاب اسلامی چراغ جامعه‌شناسی را برای نگاه به مسائل جامعه برافروخت، توسلی و همکاران او در ایران پیروز شدند. اگر امروز حساسیت نسبت به مسائل وجود دارد و کسی نمی‌تواند مانع از اندیشیدن جامعه‌شناختی به مسائل شود ماحصل نتایج امثال دکتر توسلی است، ایشان عقلانیتی را که ایدئولوژی به‌هم‌ریخته بود به جامعه بازگرداند. توسلی موفق شد همه را گرد درس جامعه‌شناسی بنشاند. توسلی هم به‌سان سی رایت میلز یک بینش و رسالت جامعه‌شناختی برای خودش قائل بود. پیوند نظر و عمل باهم و نقش دانشمند داشتن و به انباشت علمی افزودن همه میراثی است که از اساتید بزرگی چون توسلی به ما رسیده است، باید گفت توسلی شریعتی نیست هرچند که برشانه شریعتی می‌ایستد؛ توسلی عقلانیتی را که ایدئولوژی به‌هم‌ریخته بود به جامعه برگرداند با خلق گفتمان‌ها و پارادایم‌های جدید در حوزه‌های مختلف، عقلانیت را به جامعه بازگرداند.

منابع:
روزنامه شرق مورخه ۲۹/۷/۹۹
مقاله دکتر حمیدرضا جلایی پور در روزنامه شرق ۲۹/۷/۹۹
مطالب آیین بزرگداشت دکتر توسلی در مورخه ۱۷/۱۲/۹۵ پایگاه خبری قانون در همان تاریخ




یاد و خاطره ای از استاد محمدرضا شجریان

یوسف نوظهور
دانشیار دانشگاه
علامه طباطبایی

استاد شجریان را ابتدا، در عنفوان جوانی، از طریق آوای ملکوتی ربّنا و مثنوی افشاری او می‌شناختم: «این دهان بستی دهانی باز شد تاخورنده لقمه‌های راز شد». به تدریج شیفته او شدم. کاملاً یادم هست که وقتی برای خواندن اشعار به مثنوی شریف مولانا مراجعه کردم، دریافتم که آنها دریکجا و کنارهم قرار ندارند، بلکه استاد شجریان با ذوق سرشار و تسلط مثال زدنی خود، این ابیات را از مواضع مختلف مثنوی جمع آورده و دستمایه آواز اهورایی خود ساخته است. بدین ترتیب بود که علاقه به اشعار مولانا و حافظ و سعدی، با آواز دلنشین استاد در ذهن و ضمیر من پدیدار گشت.
سال‌های آغازین دهه شصت، دانشجویی بودم با سری پرسودا، چنانکه اقتضای آن سن و سال و دوران دانشجویی است. در آن برهه از عمر، با آلبوم‌های «بیداد» و «نوا مرکب خوانی» و «دستان» استاد شجریان، چه شب‌ها که به صبح نرسانده و چه روزها که به شب متصل نمی‌ساختم. دهه هفتاد را با «رسوای دل» و «آسمان عشق» به هنگام رانندگی و مسافرت با یاران گرمابه و گلستان گوش می‌کردم و هنوز لذت آن لحظات شیرین در لایه‌های عمیق روح و روانم رسوب کرده و گویی بر اساس قاعده «اتحاد عاقل و معقول» با آن یکی شده است. من تا سال 1380 هجری شمسی حتی یک‌بار هم استاد شجریان را از نزدیک ندیده بودم، تا آن زمان نه توفیق شرکت در کنسرتی از او را داشتم و نه دیداری و ملاقاتی حتی تصادفی. اما این آرزو در روح و جانم شکل گرفته‌بود که ای‌کاش روزی ایشان را ببینم واز نزدیک بوسه‌ای بر رخ مهتاب زنم. صد شکر خدا را که این آرزو برآورده شد.
قصه از این قرار بود که در اواخر سال 1380 صاحبدلی از دوستان خبر آورد که استاد شجریان عزم سفر به تبریز کرده‌است. آن دوست افزود که می‌تواند ترتیب ملاقاتی را میان این حقیر و استاد بدهد. از آن لحظه، همچون عاشقی بیدل برای دیدار خسرو آواز ایران لحظه شماری می‌کردم. روز موعود فرارسید همراه با تنی چند از دوستان، رهسپار فرودگاه تبریز جهت استقبال از استاد شدیم. پس از ساعتی انتظار خبر رسید که استاد پرواز خود را کنسل کرده و آن را به بعد از ظهر تغییر داده‌اند، به دلیل آنکه در فرودگاه مهرآباد متوجه شده‌اند که هواپیمای این پرواز از نوع توپولف روسی است و آن زمان سریال سقوط توپولف‌ها در ایران آغاز شده بود.
به ناچار، ملول و مأیوس به خانه برگشتیم و دوباره عصر به امید دیدار استاد به فرودگاه رفتیم. خوشبختانه این بار هواپیمای ایرباس، استاد محمد رضا شجریان را از فراز ابرها عبور داده و صحیح و سالم به شهر تبریز رسانده بود:
شهر تبریز است و کوی دلبران
ساربانا بار بگشا زاشتران
استقبال کنندگان از استاد در فرودگاه کم نبودند. غیر از خویشان و اقربا، تنی چند از اهالی فرهنگ و هنر و مدیرکل وقت ارشاد و…. آنگاه که دوست صاحبدلمان بنده را به استاد معرفی کرد، استاد بالبخندی پر از مهر تفقدی فرمود من بلافاصله دعوت نامه‌ای را که از قبل به امضای رئیس وقت دانشگاه تبریز آماده کرده بودم، تقدیم ایشان کردم (من آن زمان عهده دار معاونت دانشجویی و فرهنگی دانشگاه بودم). در دعوت نامه از ایشان خواسته‌شده بود که در مجلس بزرگداشت استاد جواد آذر، که از شعرای معاصرمحسوب می‌شد و قرابتی نیز با استاد شجریان داشت و شعر برخی از ترانه‌ها و تصنیف‌های زیبای ایشان را سروده و یک سال قبل از آن تاریخ در آلمان بدرود حیات گفته بود، در تالار وحدت دانشگاه شرکت کند.
پیشاپیش خود را آماده کرده بودم که استاد در پاسخ بگویند: چطور در گنگره بین المللی نظامی گنجوی که در همین دانشگاه و به سال 1368 برگزار می‌شد، به رغم اظهار تمایل، با آمدن وی مخالفت شده بود ولی اکنون ایشان به همانجا دعوت می‌شود! ولی برخلاف انتظار، استاد بی هیچ تأنی و تأملی دعوت ما را پذیرفتند. از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. دعوت برای عصر یک روز تعطیل بود مصادف با عید غدیر خم و قرار بود در این مراسم تنی چند از شاعران تبریز شعرخوانی کنند و برخی هم در باره کارنامه جواد آذر سخن بگویند و استاد هم فقط در این مراسم حضور یابند. مراسم برای ساعت چهار عصر از سوی مدیریت فرهنگی دانشگاه تنظیم شده بود. ساعت دوازده ظهر بود که مسؤولین حراست دانشگاه تماس گرفتند که فلانی کجایی که تالار وحدت – که در نوع خود یکی از بزرگترین تالارهای دانشگاهی کشور است – مملو از جمعیت شده و حتی درِ ورودی هم به دلیل ازدحام جمعیت آسیب دیده است. با خود گفتم خدایا هنوز چهار ساعت به وقت مراسم مانده است و اکنون چه باید کرد. به ناچار عازم سازمان مرکزی شدیم و در دفتر رئیس دانشگاه جلسه‌ای اضطراری گذاشتیم. مقرر شد اولاً در سالن‌های همجوار تالار وحدت تلویزیون مداربسته کارگذاشته شود و ثانیاً از کانون‌های شعر و ادب و گروه‌های دانشجویی خواسته شود که خود، انتظامات مراسم را عهده دار شوند و با قرائت شعر و اجرای برنامه‌های فرهنگی به نوعی وقت را پرکنند تا به مراسم اصلی برسیم. از سوی دیگر قرار شد بنده تلفنی با استاد شجریان صحبت و شرح ماوقع را برای ایشان گزارش کنم و درخواست نمایم که در صورت امکان قدری زودتر به دانشگاه بیایند. وقتی از طریق تلفن یکی از همراهان ایشان در باره اشتیاق زائدالوصف دانشجویان برای دیدار استاد گفتگو کردم، بی درنگ پذیرفتند که زودتر در دانشگاه حاضر شوند. وقتی در پله‌های سازمان مرکزی دانشگاه به استقبال ایشان رفتیم، شکوه و عظمتی وصف ناپذیر سرتاسر وجودمان را تسخیر کرده بود.
استاد با کت و شلواری آبی رنگ و پیراهنی به رنگ آبی آسمانی و کراواتی به رنگ آبی تیره‌تر، آرامش و متانتی بی نظیر داشت. فقط به اندازه صرف یک فنجان چای در دفتر نشستیم و ایشان از رشته‌های تحصیلی هر یک از ما پرسیدند. بلافاصله از در پشتی وارد سن تالار وحدت شدیم. قیامتی برپاشد، صدای سوت و کف و شادمانی دانشجویان و خیل مشتاقان شجریان، گوش فلک را کر می‌کرد. ابتدا نوای دلنشین قرآن با قرائت خود استاد از بلندگو پخش شد سپس تنی چند از شاعران معاصر تبریز، اشعار خود را خواندند. در این حین، استاد شجریان به آرامی به گوش من گفت که دیوان حافظ لازم دارند و من یقین پیدا کردم که استاد می‌خواهند غزلی مناسب با اوضاع و احوال آن مجلس برگزینند. وقتی دیوان حافظ را به دست ایشان دادم، بلافاصله رفتند سراغ این غزل که:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نما ند و چنین نیز هم نخواهد ماند
وقتی مجری مراسم، استاد را به پای تریبون فراخواند به یکباره صدای تشویق حضار همه جا را فراگرفت. استاد چه خواهد کرد؟ ناگهان استاد تصنیفی از استاد غلامحسین بنان را در دستگاه سه گاه آغاز کرد:
مرا عاشقی شیدا، مست و بی پروا تو کردی
سپس غزلی را که از حافظ برگزیده بودند و کاملاً مناسب حال و هوای مجلس بود، در دستگاه ماهور خواندند و نشان دادند که الحق استاد مناسب خوانی هم هستند. نهایتاً تصنیف «هر دمی چون نی از دل نالان شکوه‌ها دارم» را که از ساخته‌های خود استاد با شعر جواد آذر بود، در مایه ماهور اجرا کردند.
در پایان مراسم، لوح سپاس دانشگاه به‌همراه تابلوفرشی از صنایع دستی هنرمندان تبریزی به استاد اهدا شد و روزی به یادماندنی در تاریخ فرهنگ و هنر این مرز بوم ثبت گردید.
***
استاد شجریان هشتاد سال عمر پربرکت خود را به خوبی و در حد کمال زیست و هر جا رفت قدر دید و بر صدر نشست. چون هنرمندی بود طرازاول و اصیل. زمانی هم که تسلیم پیک اجل شد، همچنان در اوج بود و در اوج رفت. درگذشت استاد، یکبار دیگر این سخن حکیم توس، فردوسی بزرگ را به خاطر یکایک ما آورد تا «مرگ آگاهی» را به ما موجودات فانی دوباره گوشزد کند:
ندارد کسی چاره از دست مرگ
چو باد خزان است و ما همچو برگ
جسم خاکی استاد شجریان اکنون در توس، در کنار مقبره فردوسی بزرگ آرمیده است ولی صدای آسمانی او در دل عاشقان همچنان شورآفرین است و پابرجا. شامگاهی که خبر پرواز ابدی استاد را به سوی لامکان شنیدم، بی اختیار از سر تأسف و با دیدگانی گریان این ابیات را قلمی و تقدیم روح بلند ایشان کردم:
افسوس که آن خسرو آواز وطن رفت
آن بلبل خوش نغمه از این باغ و چمن رفت
آن طوطی شکرشکن از نطق فروماند
شیرینی و قند از همه بازار سخن رفت
اندر پی شهناز و بنان و قمر و تاج
باشور و همایون و سه گاه از برمن رفت
آن مرغ خوش الحان و خوش آواز خمش گشت
آن آهوی خوش نقش ز صحرای ختن رفت
با سعدی و حافظ کنداو سیر درآفاق
با مولوی و شمس به فردوس عدن رفت
صد شکر خدا راکه چنین سرو به ما داد
صد حیف که آن سرو از این دشت و دمن رفت
از دیده خونبارکنون اشک ببارید
در سوگ سیاوش که از این ملک کهن رفت




یادها و خاطره ها

مسعود بهنود

یادم نمی‌آید اولین باری که سیاوش آواز ایران، شجریان، را دیدم کِی بود؟ ولی تصور می‌کنم که شبی بود در منزل مهندس روحانی که دو نفر از اساتید بزرگ ساز ایران از اصفهان آمده و آنجا بودند؛ آقای کسایی و در عین حال آقای مجد هم در آنجا بودند. فکر می‌کنم برای اولین بار به جوانی تقریبا هم سن و سال خودم برخوردم که با آنها آواز خواند ولی آنچه برای من مهم بود آوازش نبود؛ من آنقدر متخصص آواز سنتی ایران نیستم که بدانم او چقدر درست می‌خواند. آوازش شیرین بود، مانوس بود، دلچسب بود ولی نمی دانستم ارزشش چقدر است. وقتی که با بنان مصاحبه می‌کردم از او پرسیدم: «شما آواز کسی به اسم سیاوش را شنیده اید؟» گفتند: «بله». گفتم: «نظرتان چیست؟» گفت: «اگر یک کسی از آواز ایران بعد از من باقی بماند همین است!»
بعدها من این سوال را از آقای برومند هم پرسیدم؛ چرا؟ چون در جشن هنر شیراز او را که در آن زمان اسمش سیاوش و مدتی هم سیاوش بیدگانی بود و ما به نام شجریان او را نمی شناختیم و معرفی نشده بود، دیده و شنیده بودم و آرام آرام پی برده بودیم.
از همه این سال ها به بعد، یعنی حدود چهل و اندی سال، در فرصت های مختلف آقای شجریان را دیدم و تقریبا می‌شود گفت هر روزی شنیدم. می توانم شهادت بدهم که آنچه که بسیار مهم است این است که او از اولین روزی که در صحنه ظاهر و دیده شد، پیدا بود که یک کس دیگری است. به قول آقای برومند «اگر چیزی که عوام، مطرب می‌گویند ما بوده باشیم، این شخص نیست». در حقیقت شباهتی به هیچ کدام از کسانی دیگر که در این عالم دیده بودیم، نداشت. اولا بسیار چیز می‌خواند و جستجوگر بود و پیگیری استثنایی داشت؛ ثانیا سلامت نفس غریبی داشت. سال ها بود که به دنبال پیدا کردن یک گوشه‌ای، یک صدایی بود و وقتی چیزی به او خبر داده می‌شد، راه می افتاد و می‌رفت. یکی از قول‌هایی که از مردی در حوالی اصفهان شنیدم، این بود که می‌گفت یک موقعی یک کسی آمد و از کجا فهمیده بود که من اینقدر خوش اشتها (شکمو) هستم؛ چون وارد که شد گفت استاد اجازه می دهید بیاییم منزل شما کباب درست کنیم؟ من گفتم حیاط ما کوچک است و گفت عیبی ندارد و بعد با چند نفر از دوستانش آمد. گوشت آورده بودند، کباب درست کردند و این بهانه بود برای اینکه من را بنشانند و من بخوانم و بعضی از گوشه‌های ناشنیده را بشنوند. بعدها دکتر علومی هم همین حرف را راجع به ایشان زد. این که الان یک سالی است که مردم ایران وقتی صدای شجریان را نمی‌شنوند، این همه بی‌تابِ او هستند و به هر مناسبتی بهانه می‌گیرند از ربنا و چیزهای دیگر، بیهوده نیست؛ شجریان، موجود یکتایی در موسیقی ایران است که در تاریخ موسیقی سنتی ایران هم کسی با این شهرت شخصی و شخصیتی به چشم نمی آید.




سرمقاله شماره ۱۰

حسن اکبری بیرق

خاطره، هم به لحاظ مفهومی و هم ازنظر مصداقی، ارجاع به گذشته دارد؛ بنابراین شاید برخی این سؤال را در میان افکنند که باوجود اَبَرچالش‌های فوری که کشور در حال حاضر با آن روبروست، پرداختن به «گذشته» چه ضرورت و اهمیتی دارد و کدام درد را دوا می‌کند. شکی نیست که ایران امروز، با بحران‌های انباشته‌ای مواجه است که اگر در هر جغرافیای سیاسی دیگری اتفاق می‌افتاد، موجب فروپاشی و ازهم‌گسیختگی آنی آن می‌شد. شکاف نسلی، شکاف حاکمیت ـ ملت، بحران‌های اعتقادی، بن‌بست اقتصادی، ناکارآمدی‌های مدیریتی، فساد سیستمی، فرتوتی ایدئولوژیک، فروپاشی اخلاقی و… تنها بخش آشکارِ دشواره‌های پیش روی نظام چهل‌ودوساله جمهوری اسلامی ایران می‌باشد. در این میان نیز آنچه مسلّم است، حاکمیت در معنای عام آن یا توان حل مسأله را ندارد و یا اراده‌اش را. اصولاً در چند دهه گذشته آنچه بیش از همه در سازوکار اداره کشور به چشم می‌خورد نه حل مسأله، بلکه بیشتر دور زدن آن و یا نادیده انگاشتن و در بهترین حالت، به تعویق افکندن آن است. این فرایند معیوب، البته اختصاصی به این دولت و آن دولت نداشته، حکایتِ اغلبی کابینه‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بر روی کار آمده‌اند؛ دریکی بیشتر و دریکی کمتر. حتی در شکوفاترین دورۀ حیات این نظام که مربوط به دولت‌های سازندگی و اصلاحات باشد، این بیماری عدم حل مسأله کم‌وبیش مشهود بود. مترقی‌ترین و عمل‌گراترین کابینه‌های چهار دهه اخیر نیز نتوانستند یک‌بار برای همیشه پرابلماتیک‌هایی همچون رابطه با ایالات‌متحده امریکا و متحدان آن، حجاب اجباری، نظارت استصوابی، قانون مطبوعات و جرم سیاسی، تحزّب و… را یک‌سویه و حل کنند. گویی همه کابینه‌ها تا یکجایی پیش می‌روند و سپس سرشان به سنگ که نه به دیواری ستبر خورده، متوقف می‌شوند. این «موتیف» داستان مدیریت و حکومت در دستکم چهل سال گذشته بوده است؛ قصه تکرارشونده‌ای که گویی در سیکل غیرقابل توقفی افتاده که به این زودی‌ها خیال ایستادن ندارد. پس در میانۀ این غوغا چه نیازی به زنده کردن خاطرات گذشته و مشغول کردن ذهن سیاست ورزان و روشنفکران و اربابان اندیشه؟
در پاسخ به این سؤال مقدر و شاید محقق باید گفت که اگر برای این رنج بی‌پایان، نقطۀ انتهایی قابل‌تصور باشد و اگر برای ماشین پرشتاب تخریب سرمایه‌های این مرزبوم، ترمزی متصور است، قطعاً منوط به مفهومین کردن وضعیت حالِ این سرزمین می‌باشد. چراکه مشکل اصلی احتمالاً در اینجاست که ما حتی از وضعیت اینجا و اکنونی‌مان بی‌خبریم و به‌اصطلاح، سوراخ دعا را گم‌کرده جهل مرکبی نسبت به مسائلمان داریم. منظور از ضمیر «ما» در این گفتار، همۀ‌کسانی است که به نحوی و به درجاتی در تمشیت امور عملی و نظری کشور دخیل هستند؛ از حاکمیت گرفته تا دولت و از دانشگاه و دانشگاهیان گرفته تا سیاسیون و روشنفکران و اصحاب قلم که همگی از توصیف و تبیین وضع اکنونمان ناتوان‌اند؛ بنابراین ضروری‌ترین و فوری‌ترین کُنشی که برای نجات کشور از این مخمصه دیرپا لازم است که متأسفانه قدمتی بیش از چهل‌ساله داشته و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، مربوط به پس از انقلاب مشروطیت می‌شود، شناخت حال از راه مفهومی کردن ابرچالش‌های موجود از طریق تدوین بنیانی متافیزیکی و نه پدیدارشناسانه است.
اگر ضرورت تمرکز فکری در «حال» را دریابیم و بپذیریم که با مشکلاتی دست‌به‌گریبانیم که باید به حل نهایی آن‌ها کمر همت بندیم، قاعدتاً باید وضعیت حال را اُبژه و متعلق شناسایی خود قرار دهیم؛ اما مشکل اصلی تقرّب معرفت‌شناختی به مقوله حال است. چگونه می‌توانیم «حال» را بشناسیم درحالی‌که این پدیده، ذاتاً فرّار است و دست‌نیافتنی: به‌محض این‌که بخواهیم التفاتِ شناختی به لحظه حال داشته باشیم، مربوط به گذشته می‌شود! این «اکنون»، وقتی بدان می‌اندیشیم، پیشاپیش یا آینده‌ای است که نیامده و یا گذشته‌ای است که ازدست‌رفته است. ازین رو با رهیافتی هگلی به این امر باید اذعان کنیم که پرداختن به حال، عملاً پرداختن به گذشته است؛ بنابراین از این منظر وقتی با گذشته، چه دور چه نزدیک، ارتباط معرفتی برقرار می‌کنیم، درواقع می‌خواهیم حال حاضرمان را بکاویم. به دیگر سخن، بر اساس دیالکتیک هگلی، ما می‌توانیم با بررسی روشمند گذشته، در حقیقت به آینده بپردازیم و سرانجام بر سرشت و سرنوشت جامعه خویش تأثیر بگذاریم. این‌ها همه را گفتیم تا ضرورت عطف نظر به گذشته سیاسی این سرزمین را در قالب خاطرات سیاسی توجیه و تبیین نماییم. آنچه در پیش‌گرفته‌ایم تنها یک سیر و سلوک انفسی و گشت‌وگذار متفنّنانه در جهان انتزاعیات نیست؛ بلکه حرکت حتی‌الامکان علمی در مسیری است که انتهایی برای آن متصور نیست و تنها در ایستگاه‌های بین راه ممکن است به تأملاتی نائل آییم که ادامۀ طریق را مورد بازبینی منتقدانه قرار دهد. دست‌اندرکاران «فصلنامه خاطرات سیاسی» بدون ملحوظ داشتن پیش‌فرض‌های غیرعلمی، در این تلاش فکری خود، سعادت نسل‌های آینده ایران عزیز را از طریق کمک به اصلاح روندها و فرایندها و انذار و هشدار به متولیان مدیریت کلان کشور، با استفاده از تاریخ‌نگاری انتقادی، هدف قرارداده است. بی‌گمان در این مسیر خطیر، همیاری اندیشمندان و نقادی ناقدان، در عبور از گریوه‌های خوفناک تأمل دربارۀ ایران و مسأله ایران می‌تواند قوّت قلبی برای ادامه راه باشد.

پاییز سال ۱۳۹۹ را در حالی پشت سر می‌نهیم که ایران و جهان همچنان درگیر بیماری همه‌گیر کوید ۱۹ است، مرضی که صغیر و کبیر نمی‌شناسد و فیلسوف و عالم و هنرمند و ورزشکار و سیاستمدار را از غیر آن تمیز نداده و سمند وحشی خود را بر هر اقلیمی می‌تازد و با شمشیر برّان خود به جان گندمزار بشریت افتاده است. چه کسی گمان می‌برد که در خزان امسال، بهار عمر علمی استادی فرهیخته همچون داود فیرحی به زمستان برسد و خانواده و دوستداران و شاگردان خود را در سوگ خویش بنشاند؟

 

آری کرونای بی‌رحم، یکی از استوانه‌های دانش فقاهت و سیاست را در ایران معاصر فروریخت و ثُلمه‌ای پر ناشدنی بر جامعۀ علمی ما وارد کرد. دکتر فیرحی دُرّ یگانه‌ای بود که فقدانش همه آشنایان بافضل و فضیلت او را در بهت و اندوه فروبرد. خاطرات سیاسی در چهارمین شماره خود، هنگام بحث از کارنامه روشنفکری دینی به سراغ این دانشور فرزانه رفت و آراء وی را در این باب به‌تفصیل منعکس نمود (یاد باد آن روزگاران یاد باد!). امیدواریم در آینده‌ای نزدیک پرونده‌ای درخور ژرفای اندیشه‌های او ترتیب داده و جایگاه وی را در جغرافیای دانش سیاسی ایران امروز بررسیم.

غمباری پاییز امسال را پایانی نبوده است؛ علاوه بر تلفات وحشتناک روزانه‌ای که پاندمی کرونا از ما گرفت و می‌گیرد، شاهد هجرت ابدی دو شخصیت مهم و تأثیرگذار فرهنگی نیز بودیم. نخست، استاد بی‌بدیل، محمدرضا شجریان که پس از تحمل سال‌ها بیماری طاقت‌فرسا جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و دیگری استاد دکتر غلام عباس توسلی که پس از عمری مجاهدت فکری و فعالیت سیاسی- اجتماعی، شاگردان و پروردگان مکتب خود را تنها گذارد و رهسپار جهان ابدیت شد. در بخش «یادها و خاطره‌ها»، از هر سۀ این بزرگ‌مردان به‌قدر مقدور سخن گفته و پرونده‌ای را نیز به بررسی مقام و منزلت هنری، اجتماعی استاد زنده‌یاد شجریان اختصاص داده‌ایم.

پاییز جاری از نگاهی دیگر نیز اهمیت داشت و آن این‌که یادآور وقایع تلخ و جان‌سوز آبان ماه ۱۳۹۸ بود. هرچند مشکلات عدیده کشور، همچنین شیوع بیماری کرونا و انتخابات ریاست جمهوری امریکا، اذهان قاطبۀ مردم را معطوف به خودساخته بود، اما وجدان عمومی جامعۀ ملتهب ایران، آن حادثه عبرت‌آموز را از یاد نبرده و تا جایی که برخی محدودیت‌ها اجازه می‌داد، رسانه‌های مستقل و شبکه‌های اجتماعی به تحلیل آن پرداختند. امیدواریم در شماره‌های آتی خاطرات سیاسی، امکان بررسی علمی و تحلیل همه‌جانبۀ آن رویداد تأسف‌بار که منتهی به جان باختن بیش از ۲۳۰ نفر از هم‌وطنانمان شد، فراهم آید.

عصر روز جمعه هفتم آذرماه، گزارشی در خروجی خبرگزاری‌های ایران و جهان قرار گرفت که قاعدتاً در آینده، جزو یکی از مهم‌ترین و تأسف‌بارترین خاطرات سیاسی، امنیتی در واپسین ماه‌های قرن چهاردهم خورشیدی به شمار خواهدآمد؛ محسن فخری‌زاده مهابادی، معاون وزیر و رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در ورودی شهرک آبسرد واقع در حوالی دماوند، هدف یک حمله تروریستی سازماندهی شده قرار گرفته، در پی شدت جراحاتی که در اثر انفجار و تیراندازی به وی وارد شده‌بود جان خود را از دست داده‌است.
این چندمین سوء قصد موفق به جان دست‌اندرکاران پروژه‌های هسته‌ای و موشکی ایران در طی دهسال گذشته بود که اتفاقا در سالگرد ترور دیگر مسؤول بلندپایه صنایع هسته‌ای ایران، مرحوم مجید شهریاری، روی داد. هرچند مقامات عالیرتبه کشور و کنشگران و چهره‌ها و احزاب سیاسی از هر رویکرد و جناحی این اقدام تروریستی را که به باور تحلیل گران بین‌المللی و داخلی، با اشارت و مباشرت رژیم صهیونیستی(اسرائیل) صورت گرفته‌است، محکوم کرده، وعده انتقام دادند، چیزی از خسارت‌بار بودن و دردناکی قضیه کم نمی‌کند. هنوز از یاد نبرده‌ایم که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، چندی پیش محسن فخری‌زاده را به عنوان مدیر پروژه آماد معرفی کرده و اشاره کرده بود که او به عنوان رئیس سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی (سپند) بسیاری از چهره‌های کلیدی برنامه هسته‌ای ایران را در مجموعهخود داشته‌است و تأکید کرده‌بود که این نام را به خاطر بسپارید! قدر مسلم آن است که سردار فخری‌زاده، سال‌ها توسط موساد زیر نظر و هدف شماره یک اسرائیل بوده‌است؛ حتی یوسی ملمن کارشناس و تحلیل‌گر ارشد نظامی-امنیتی روزنامه هاآرتص اذعان کرد که موساد یک بار دیگر نیز برای ترور وی اقدام کرده بود که ناکام ماند. با این اوصاف، موفقیت تروریست‌ها، به هرجا که وابسته باشند، در حذف وی از صحنه صنایع نظامی ایران، دلیلی جز وجود رخنه و حفره در دیوار دفاعی، امنیتی جمهوری اسلامی ایران، نمی‌تواند داشته‌باشد.
پرواضح است که فارغ از ابعاد سیاسی، بین‌المللی و ژئوپلیتیک این واقعه، آن هم در این مقطع خطیر در تاریخ حیات نظام، و در حالی‌که همه نگاه‌ها منتظر انتقال قدرت در ایالات متحده امریکا و تغییرات اساسی در سیاست‌های کاخ سفید در قبال ایران می‌باشد، ترور فخری‌زاده حاوی پیامی است از سوی نظام سلطه که محتوای آن جز تشدید فزاینده تنش در منطقه و جلوگیری عملی از حلّ و فصل و یا دستکم فروکش شدن تقابل‌ها بین بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نمی‌تواند باشد. طراحی و اجرای این‌گونه اعمال تروریستی تنها از قدرت‌هایی سر می‌زند که مایلند هم در ایران، هم اسرائیل و هم امریکا، نیروهای تندرو دست بالا را داشته، مانع مفاهمه بین‌المللی و به بار نشستن تحرکات دیپلماتیک چندجانبه گردند. در این میان علاوه بر این‌که باید نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران، با هشیاری بیشتری تحرکات ایادی تروریسم بین‌الملل را در درون مرزهای ایران زیر نظر داشته و دسیسه‌های آنان را خنثی کنند، به مقوله بسیار مهم نفوذ نیز بیش از پیش اهتمام بورزند؛ چراکه شکل و قالب ترورهایی که در سال‌های اخیر علیه کارشناسان ارشد هسته‌ای و موشکی ایران برنامه‌ریزی و اجرا شده‌است و بی شباهت به فیلم‌های سینمایی هالیودی نیست، حاکی از آن است که طراحان و مجریان آن اشراف اطلاعاتی دقیق و وسیعی بر نقاط حساس و شخصیت‌های مهم نظامی و دفاعی ایران دارند.
فصلنامه خاطرات سیاسی در نظر دارد در شماره‌های آینده به پدیده ترور مقامات نظامی ایران در سال‌های اخیر، نگاهی از نزدیک افکنده، ابعاد سیاسی، دفاعی، امنیتی و اقتصادی این امر را به شیوه‌ای تحلیلی بکاود.




سرمقاله

حسن اکبری بیرق

خاطره، هم به لحاظ مفهومی و هم ازنظر مصداقی، ارجاع به گذشته دارد؛ بنابراین شاید برخی این سؤال را در میان افکنند که باوجود اَبَرچالش‌های فوری که کشور در حال حاضر با آن روبروست، پرداختن به «گذشته» چه ضرورت و اهمیتی دارد و کدام درد را دوا می‌کند. شکی نیست که ایران امروز، با بحران‌های انباشته‌ای مواجه است که اگر در هر جغرافیای سیاسی دیگری اتفاق می‌افتاد، موجب فروپاشی و ازهم‌گسیختگی آنی آن می‌شد. شکاف نسلی، شکاف حاکمیت ـ ملت، بحران‌های اعتقادی، بن‌بست اقتصادی، ناکارآمدی‌های مدیریتی، فساد سیستمی، فرتوتی ایدئولوژیک، فروپاشی اخلاقی و… تنها بخش آشکارِ دشواره‌های پیش روی نظام چهل‌ودوساله جمهوری اسلامی ایران می‌باشد. در این میان نیز آنچه مسلّم است، حاکمیت در معنای عام آن یا توان حل مسأله را ندارد و یا اراده‌اش را. اصولاً در چند دهه گذشته آنچه بیش از همه در سازوکار اداره کشور به چشم می‌خورد نه حل مسأله، بلکه بیشتر دور زدن آن و یا نادیده انگاشتن و در بهترین حالت، به تعویق افکندن آن است. این فرایند معیوب، البته اختصاصی به این دولت و آن دولت نداشته، حکایتِ اغلبی کابینه‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بر روی کار آمده‌اند؛ دریکی بیشتر و دریکی کمتر. حتی در شکوفاترین دورۀ حیات این نظام که مربوط به دولت‌های سازندگی و اصلاحات باشد، این بیماری عدم حل مسأله کم‌وبیش مشهود بود. مترقی‌ترین و عمل‌گراترین کابینه‌های چهار دهه اخیر نیز نتوانستند یک‌بار برای همیشه پرابلماتیک‌هایی همچون رابطه با ایالات‌متحده امریکا و متحدان آن، حجاب اجباری، نظارت استصوابی، قانون مطبوعات و جرم سیاسی، تحزّب و… را یک‌سویه و حل کنند. گویی همه کابینه‌ها تا یکجایی پیش می‌روند و سپس سرشان به سنگ که نه به دیواری ستبر خورده، متوقف می‌شوند. این «موتیف» داستان مدیریت و حکومت در دستکم چهل سال گذشته بوده است؛ قصه تکرارشونده‌ای که گویی در سیکل غیرقابل توقفی افتاده که به این زودی‌ها خیال ایستادن ندارد. پس در میانۀ این غوغا چه نیازی به زنده کردن خاطرات گذشته و مشغول کردن ذهن سیاست ورزان و روشنفکران و اربابان اندیشه؟
در پاسخ به این سؤال مقدر و شاید محقق باید گفت که اگر برای این رنج بی‌پایان، نقطۀ انتهایی قابل‌تصور باشد و اگر برای ماشین پرشتاب تخریب سرمایه‌های این مرزبوم، ترمزی متصور است، قطعاً منوط به مفهومین کردن وضعیت حالِ این سرزمین می‌باشد. چراکه مشکل اصلی احتمالاً در اینجاست که ما حتی از وضعیت اینجا و اکنونی‌مان بی‌خبریم و به‌اصطلاح، سوراخ دعا را گم‌کرده جهل مرکبی نسبت به مسائلمان داریم. منظور از ضمیر «ما» در این گفتار، همۀ‌کسانی است که به نحوی و به درجاتی در تمشیت امور عملی و نظری کشور دخیل هستند؛ از حاکمیت گرفته تا دولت و از دانشگاه و دانشگاهیان گرفته تا سیاسیون و روشنفکران و اصحاب قلم که همگی از توصیف و تبیین وضع اکنونمان ناتوان‌اند؛ بنابراین ضروری‌ترین و فوری‌ترین کُنشی که برای نجات کشور از این مخمصه دیرپا لازم است که متأسفانه قدمتی بیش از چهل‌ساله داشته و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، مربوط به پس از انقلاب مشروطیت می‌شود، شناخت حال از راه مفهومی کردن ابرچالش‌های موجود از طریق تدوین بنیانی متافیزیکی و نه پدیدارشناسانه است.
اگر ضرورت تمرکز فکری در «حال» را دریابیم و بپذیریم که با مشکلاتی دست‌به‌گریبانیم که باید به حل نهایی آن‌ها کمر همت بندیم، قاعدتاً باید وضعیت حال را اُبژه و متعلق شناسایی خود قرار دهیم؛ اما مشکل اصلی تقرّب معرفت‌شناختی به مقوله حال است. چگونه می‌توانیم «حال» را بشناسیم درحالی‌که این پدیده، ذاتاً فرّار است و دست‌نیافتنی: به‌محض این‌که بخواهیم التفاتِ شناختی به لحظه حال داشته باشیم، مربوط به گذشته می‌شود! این «اکنون»، وقتی بدان می‌اندیشیم، پیشاپیش یا آینده‌ای است که نیامده و یا گذشته‌ای است که ازدست‌رفته است. ازین رو با رهیافتی هگلی به این امر باید اذعان کنیم که پرداختن به حال، عملاً پرداختن به گذشته است؛ بنابراین از این منظر وقتی با گذشته، چه دور چه نزدیک، ارتباط معرفتی برقرار می‌کنیم، درواقع می‌خواهیم حال حاضرمان را بکاویم. به دیگر سخن، بر اساس دیالکتیک هگلی، ما می‌توانیم با بررسی روشمند گذشته، در حقیقت به آینده بپردازیم و سرانجام بر سرشت و سرنوشت جامعه خویش تأثیر بگذاریم. این‌ها همه را گفتیم تا ضرورت عطف نظر به گذشته سیاسی این سرزمین را در قالب خاطرات سیاسی توجیه و تبیین نماییم. آنچه در پیش‌گرفته‌ایم تنها یک سیر و سلوک انفسی و گشت‌وگذار متفنّنانه در جهان انتزاعیات نیست؛ بلکه حرکت حتی‌الامکان علمی در مسیری است که انتهایی برای آن متصور نیست و تنها در ایستگاه‌های بین راه ممکن است به تأملاتی نائل آییم که ادامۀ طریق را مورد بازبینی منتقدانه قرار دهد. دست‌اندرکاران «فصلنامه خاطرات سیاسی» بدون ملحوظ داشتن پیش‌فرض‌های غیرعلمی، در این تلاش فکری خود، سعادت نسل‌های آینده ایران عزیز را از طریق کمک به اصلاح روندها و فرایندها و انذار و هشدار به متولیان مدیریت کلان کشور، با استفاده از تاریخ‌نگاری انتقادی، هدف قرارداده است. بی‌گمان در این مسیر خطیر، همیاری اندیشمندان و نقادی ناقدان، در عبور از گریوه‌های خوفناک تأمل دربارۀ ایران و مسأله ایران می‌تواند قوّت قلبی برای ادامه راه باشد.

پاییز سال ۱۳۹۹ را در حالی پشت سر می‌نهیم که ایران و جهان همچنان درگیر بیماری همه‌گیر کوید ۱۹ است، مرضی که صغیر و کبیر نمی‌شناسد و فیلسوف و عالم و هنرمند و ورزشکار و سیاستمدار را از غیر آن تمیز نداده و سمند وحشی خود را بر هر اقلیمی می‌تازد و با شمشیر برّان خود به جان گندمزار بشریت افتاده است. چه کسی گمان می‌برد که در خزان امسال، بهار عمر علمی استادی فرهیخته همچون داود فیرحی به زمستان برسد و خانواده و دوستداران و شاگردان خود را در سوگ خویش بنشاند؟ آری کرونای بی‌رحم، یکی از استوانه‌های دانش فقاهت و سیاست را در ایران معاصر فروریخت و ثُلمه‌ای پر ناشدنی بر جامعۀ علمی ما وارد کرد. دکتر فیرحی دُرّ یگانه‌ای بود که فقدانش همه آشنایان بافضل و فضیلت او را در بهت و اندوه فروبرد. خاطرات سیاسی در چهارمین شماره خود، هنگام بحث از کارنامه روشنفکری دینی به سراغ این دانشور فرزانه رفت و آراء وی را در این باب به‌تفصیل منعکس نمود (یاد باد آن روزگاران یاد باد!). امیدواریم در آینده‌ای نزدیک پرونده‌ای درخور ژرفای اندیشه‌های او ترتیب داده و جایگاه وی را در جغرافیای دانش سیاسی ایران امروز بررسیم.

غمباری پاییز امسال را پایانی نبوده است؛ علاوه بر تلفات وحشتناک روزانه‌ای که پاندمی کرونا از ما گرفت و می‌گیرد، شاهد هجرت ابدی دو شخصیت مهم و تأثیرگذار فرهنگی نیز بودیم. نخست، استاد بی‌بدیل، محمدرضا شجریان که پس از تحمل سال‌ها بیماری طاقت‌فرسا جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و دیگری استاد دکتر غلام عباس توسلی که پس از عمری مجاهدت فکری و فعالیت سیاسی- اجتماعی، شاگردان و پروردگان مکتب خود را تنها گذارد و رهسپار جهان ابدیت شد. در بخش «یادها و خاطره‌ها»، از هر سۀ این بزرگ‌مردان به‌قدر مقدور سخن گفته و پرونده‌ای را نیز به بررسی مقام و منزلت هنری، اجتماعی استاد زنده‌یاد شجریان اختصاص داده‌ایم.

پاییز جاری از نگاهی دیگر نیز اهمیت داشت و آن این‌که یادآور وقایع تلخ و جان‌سوز آبان ماه ۱۳۹۸ بود. هرچند مشکلات عدیده کشور، همچنین شیوع بیماری کرونا و انتخابات ریاست جمهوری امریکا، اذهان قاطبۀ مردم را معطوف به خودساخته بود، اما وجدان عمومی جامعۀ ملتهب ایران، آن حادثه عبرت‌آموز را از یاد نبرده و تا جایی که برخی محدودیت‌ها اجازه می‌داد، رسانه‌های مستقل و شبکه‌های اجتماعی به تحلیل آن پرداختند. امیدواریم در شماره‌های آتی خاطرات سیاسی، امکان بررسی علمی و تحلیل همه‌جانبۀ آن رویداد تأسف‌بار که منتهی به جان باختن بیش از 230 نفر از هم‌وطنانمان شد، فراهم آید.

عصر روز جمعه هفتم آذرماه، گزارشی در خروجی خبرگزاری‌های ایران و جهان قرار گرفت که قاعدتاً در آینده، جزو یکی از مهم‌ترین و تأسف‌بارترین خاطرات سیاسی، امنیتی در واپسین ماه‌های قرن چهاردهم خورشیدی به شمار خواهدآمد؛ محسن فخری‌زاده مهابادی، معاون وزیر و رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در ورودی شهرک آبسرد واقع در حوالی دماوند، هدف یک حمله تروریستی سازماندهی شده قرار گرفته، در پی شدت جراحاتی که در اثر انفجار و تیراندازی به وی وارد شده‌بود جان خود را از دست داده‌است.
این چندمین سوء قصد موفق به جان دست‌اندرکاران پروژه‌های هسته‌ای و موشکی ایران در طی دهسال گذشته بود که اتفاقا در سالگرد ترور دیگر مسؤول بلندپایه صنایع هسته‌ای ایران، مرحوم مجید شهریاری، روی داد. هرچند مقامات عالیرتبه کشور و کنشگران و چهره‌ها و احزاب سیاسی از هر رویکرد و جناحی این اقدام تروریستی را که به باور تحلیل گران بین‌المللی و داخلی، با اشارت و مباشرت رژیم صهیونیستی(اسرائیل) صورت گرفته‌است، محکوم کرده، وعده انتقام دادند، چیزی از خسارت‌بار بودن و دردناکی قضیه کم نمی‌کند. هنوز از یاد نبرده‌ایم که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، چندی پیش محسن فخری‌زاده را به عنوان مدیر پروژه آماد معرفی کرده و اشاره کرده بود که او به عنوان رئیس سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی (سپند) بسیاری از چهره‌های کلیدی برنامه هسته‌ای ایران را در مجموعهخود داشته‌است و تأکید کرده‌بود که این نام را به خاطر بسپارید! قدر مسلم آن است که سردار فخری‌زاده، سال‌ها توسط موساد زیر نظر و هدف شماره یک اسرائیل بوده‌است؛ حتی یوسی ملمن کارشناس و تحلیل‌گر ارشد نظامی-امنیتی روزنامه هاآرتص اذعان کرد که موساد یک بار دیگر نیز برای ترور وی اقدام کرده بود که ناکام ماند. با این اوصاف، موفقیت تروریست‌ها، به هرجا که وابسته باشند، در حذف وی از صحنه صنایع نظامی ایران، دلیلی جز وجود رخنه و حفره در دیوار دفاعی، امنیتی جمهوری اسلامی ایران، نمی‌تواند داشته‌باشد.
پرواضح است که فارغ از ابعاد سیاسی، بین‌المللی و ژئوپلیتیک این واقعه، آن هم در این مقطع خطیر در تاریخ حیات نظام، و در حالی‌که همه نگاه‌ها منتظر انتقال قدرت در ایالات متحده امریکا و تغییرات اساسی در سیاست‌های کاخ سفید در قبال ایران می‌باشد، ترور فخری‌زاده حاوی پیامی است از سوی نظام سلطه که محتوای آن جز تشدید فزاینده تنش در منطقه و جلوگیری عملی از حلّ و فصل و یا دستکم فروکش شدن تقابل‌ها بین بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نمی‌تواند باشد. طراحی و اجرای این‌گونه اعمال تروریستی تنها از قدرت‌هایی سر می‌زند که مایلند هم در ایران، هم اسرائیل و هم امریکا، نیروهای تندرو دست بالا را داشته، مانع مفاهمه بین‌المللی و به بار نشستن تحرکات دیپلماتیک چندجانبه گردند. در این میان علاوه بر این‌که باید نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران، با هشیاری بیشتری تحرکات ایادی تروریسم بین‌الملل را در درون مرزهای ایران زیر نظر داشته و دسیسه‌های آنان را خنثی کنند، به مقوله بسیار مهم نفوذ نیز بیش از پیش اهتمام بورزند؛ چراکه شکل و قالب ترورهایی که در سال‌های اخیر علیه کارشناسان ارشد هسته‌ای و موشکی ایران برنامه‌ریزی و اجرا شده‌است و بی شباهت به فیلم‌های سینمایی هالیودی نیست، حاکی از آن است که طراحان و مجریان آن اشراف اطلاعاتی دقیق و وسیعی بر نقاط حساس و شخصیت‌های مهم نظامی و دفاعی ایران دارند.
فصلنامه خاطرات سیاسی در نظر دارد در شماره‌های آینده به پدیده ترور مقامات نظامی ایران در سال‌های اخیر، نگاهی از نزدیک افکنده، ابعاد سیاسی، دفاعی، امنیتی و اقتصادی این امر را به شیوه‌ای تحلیلی بکاود.