1

یاد و خاطره ای از استاد محمدرضا شجریان

یوسف نوظهور
دانشیار دانشگاه
علامه طباطبایی

استاد شجریان را ابتدا، در عنفوان جوانی، از طریق آوای ملکوتی ربّنا و مثنوی افشاری او می‌شناختم: «این دهان بستی دهانی باز شد تاخورنده لقمه‌های راز شد». به تدریج شیفته او شدم. کاملاً یادم هست که وقتی برای خواندن اشعار به مثنوی شریف مولانا مراجعه کردم، دریافتم که آنها دریکجا و کنارهم قرار ندارند، بلکه استاد شجریان با ذوق سرشار و تسلط مثال زدنی خود، این ابیات را از مواضع مختلف مثنوی جمع آورده و دستمایه آواز اهورایی خود ساخته است. بدین ترتیب بود که علاقه به اشعار مولانا و حافظ و سعدی، با آواز دلنشین استاد در ذهن و ضمیر من پدیدار گشت.
سال‌های آغازین دهه شصت، دانشجویی بودم با سری پرسودا، چنانکه اقتضای آن سن و سال و دوران دانشجویی است. در آن برهه از عمر، با آلبوم‌های «بیداد» و «نوا مرکب خوانی» و «دستان» استاد شجریان، چه شب‌ها که به صبح نرسانده و چه روزها که به شب متصل نمی‌ساختم. دهه هفتاد را با «رسوای دل» و «آسمان عشق» به هنگام رانندگی و مسافرت با یاران گرمابه و گلستان گوش می‌کردم و هنوز لذت آن لحظات شیرین در لایه‌های عمیق روح و روانم رسوب کرده و گویی بر اساس قاعده «اتحاد عاقل و معقول» با آن یکی شده است. من تا سال 1380 هجری شمسی حتی یک‌بار هم استاد شجریان را از نزدیک ندیده بودم، تا آن زمان نه توفیق شرکت در کنسرتی از او را داشتم و نه دیداری و ملاقاتی حتی تصادفی. اما این آرزو در روح و جانم شکل گرفته‌بود که ای‌کاش روزی ایشان را ببینم واز نزدیک بوسه‌ای بر رخ مهتاب زنم. صد شکر خدا را که این آرزو برآورده شد.
قصه از این قرار بود که در اواخر سال 1380 صاحبدلی از دوستان خبر آورد که استاد شجریان عزم سفر به تبریز کرده‌است. آن دوست افزود که می‌تواند ترتیب ملاقاتی را میان این حقیر و استاد بدهد. از آن لحظه، همچون عاشقی بیدل برای دیدار خسرو آواز ایران لحظه شماری می‌کردم. روز موعود فرارسید همراه با تنی چند از دوستان، رهسپار فرودگاه تبریز جهت استقبال از استاد شدیم. پس از ساعتی انتظار خبر رسید که استاد پرواز خود را کنسل کرده و آن را به بعد از ظهر تغییر داده‌اند، به دلیل آنکه در فرودگاه مهرآباد متوجه شده‌اند که هواپیمای این پرواز از نوع توپولف روسی است و آن زمان سریال سقوط توپولف‌ها در ایران آغاز شده بود.
به ناچار، ملول و مأیوس به خانه برگشتیم و دوباره عصر به امید دیدار استاد به فرودگاه رفتیم. خوشبختانه این بار هواپیمای ایرباس، استاد محمد رضا شجریان را از فراز ابرها عبور داده و صحیح و سالم به شهر تبریز رسانده بود:
شهر تبریز است و کوی دلبران
ساربانا بار بگشا زاشتران
استقبال کنندگان از استاد در فرودگاه کم نبودند. غیر از خویشان و اقربا، تنی چند از اهالی فرهنگ و هنر و مدیرکل وقت ارشاد و…. آنگاه که دوست صاحبدلمان بنده را به استاد معرفی کرد، استاد بالبخندی پر از مهر تفقدی فرمود من بلافاصله دعوت نامه‌ای را که از قبل به امضای رئیس وقت دانشگاه تبریز آماده کرده بودم، تقدیم ایشان کردم (من آن زمان عهده دار معاونت دانشجویی و فرهنگی دانشگاه بودم). در دعوت نامه از ایشان خواسته‌شده بود که در مجلس بزرگداشت استاد جواد آذر، که از شعرای معاصرمحسوب می‌شد و قرابتی نیز با استاد شجریان داشت و شعر برخی از ترانه‌ها و تصنیف‌های زیبای ایشان را سروده و یک سال قبل از آن تاریخ در آلمان بدرود حیات گفته بود، در تالار وحدت دانشگاه شرکت کند.
پیشاپیش خود را آماده کرده بودم که استاد در پاسخ بگویند: چطور در گنگره بین المللی نظامی گنجوی که در همین دانشگاه و به سال 1368 برگزار می‌شد، به رغم اظهار تمایل، با آمدن وی مخالفت شده بود ولی اکنون ایشان به همانجا دعوت می‌شود! ولی برخلاف انتظار، استاد بی هیچ تأنی و تأملی دعوت ما را پذیرفتند. از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. دعوت برای عصر یک روز تعطیل بود مصادف با عید غدیر خم و قرار بود در این مراسم تنی چند از شاعران تبریز شعرخوانی کنند و برخی هم در باره کارنامه جواد آذر سخن بگویند و استاد هم فقط در این مراسم حضور یابند. مراسم برای ساعت چهار عصر از سوی مدیریت فرهنگی دانشگاه تنظیم شده بود. ساعت دوازده ظهر بود که مسؤولین حراست دانشگاه تماس گرفتند که فلانی کجایی که تالار وحدت – که در نوع خود یکی از بزرگترین تالارهای دانشگاهی کشور است – مملو از جمعیت شده و حتی درِ ورودی هم به دلیل ازدحام جمعیت آسیب دیده است. با خود گفتم خدایا هنوز چهار ساعت به وقت مراسم مانده است و اکنون چه باید کرد. به ناچار عازم سازمان مرکزی شدیم و در دفتر رئیس دانشگاه جلسه‌ای اضطراری گذاشتیم. مقرر شد اولاً در سالن‌های همجوار تالار وحدت تلویزیون مداربسته کارگذاشته شود و ثانیاً از کانون‌های شعر و ادب و گروه‌های دانشجویی خواسته شود که خود، انتظامات مراسم را عهده دار شوند و با قرائت شعر و اجرای برنامه‌های فرهنگی به نوعی وقت را پرکنند تا به مراسم اصلی برسیم. از سوی دیگر قرار شد بنده تلفنی با استاد شجریان صحبت و شرح ماوقع را برای ایشان گزارش کنم و درخواست نمایم که در صورت امکان قدری زودتر به دانشگاه بیایند. وقتی از طریق تلفن یکی از همراهان ایشان در باره اشتیاق زائدالوصف دانشجویان برای دیدار استاد گفتگو کردم، بی درنگ پذیرفتند که زودتر در دانشگاه حاضر شوند. وقتی در پله‌های سازمان مرکزی دانشگاه به استقبال ایشان رفتیم، شکوه و عظمتی وصف ناپذیر سرتاسر وجودمان را تسخیر کرده بود.
استاد با کت و شلواری آبی رنگ و پیراهنی به رنگ آبی آسمانی و کراواتی به رنگ آبی تیره‌تر، آرامش و متانتی بی نظیر داشت. فقط به اندازه صرف یک فنجان چای در دفتر نشستیم و ایشان از رشته‌های تحصیلی هر یک از ما پرسیدند. بلافاصله از در پشتی وارد سن تالار وحدت شدیم. قیامتی برپاشد، صدای سوت و کف و شادمانی دانشجویان و خیل مشتاقان شجریان، گوش فلک را کر می‌کرد. ابتدا نوای دلنشین قرآن با قرائت خود استاد از بلندگو پخش شد سپس تنی چند از شاعران معاصر تبریز، اشعار خود را خواندند. در این حین، استاد شجریان به آرامی به گوش من گفت که دیوان حافظ لازم دارند و من یقین پیدا کردم که استاد می‌خواهند غزلی مناسب با اوضاع و احوال آن مجلس برگزینند. وقتی دیوان حافظ را به دست ایشان دادم، بلافاصله رفتند سراغ این غزل که:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نما ند و چنین نیز هم نخواهد ماند
وقتی مجری مراسم، استاد را به پای تریبون فراخواند به یکباره صدای تشویق حضار همه جا را فراگرفت. استاد چه خواهد کرد؟ ناگهان استاد تصنیفی از استاد غلامحسین بنان را در دستگاه سه گاه آغاز کرد:
مرا عاشقی شیدا، مست و بی پروا تو کردی
سپس غزلی را که از حافظ برگزیده بودند و کاملاً مناسب حال و هوای مجلس بود، در دستگاه ماهور خواندند و نشان دادند که الحق استاد مناسب خوانی هم هستند. نهایتاً تصنیف «هر دمی چون نی از دل نالان شکوه‌ها دارم» را که از ساخته‌های خود استاد با شعر جواد آذر بود، در مایه ماهور اجرا کردند.
در پایان مراسم، لوح سپاس دانشگاه به‌همراه تابلوفرشی از صنایع دستی هنرمندان تبریزی به استاد اهدا شد و روزی به یادماندنی در تاریخ فرهنگ و هنر این مرز بوم ثبت گردید.
***
استاد شجریان هشتاد سال عمر پربرکت خود را به خوبی و در حد کمال زیست و هر جا رفت قدر دید و بر صدر نشست. چون هنرمندی بود طرازاول و اصیل. زمانی هم که تسلیم پیک اجل شد، همچنان در اوج بود و در اوج رفت. درگذشت استاد، یکبار دیگر این سخن حکیم توس، فردوسی بزرگ را به خاطر یکایک ما آورد تا «مرگ آگاهی» را به ما موجودات فانی دوباره گوشزد کند:
ندارد کسی چاره از دست مرگ
چو باد خزان است و ما همچو برگ
جسم خاکی استاد شجریان اکنون در توس، در کنار مقبره فردوسی بزرگ آرمیده است ولی صدای آسمانی او در دل عاشقان همچنان شورآفرین است و پابرجا. شامگاهی که خبر پرواز ابدی استاد را به سوی لامکان شنیدم، بی اختیار از سر تأسف و با دیدگانی گریان این ابیات را قلمی و تقدیم روح بلند ایشان کردم:
افسوس که آن خسرو آواز وطن رفت
آن بلبل خوش نغمه از این باغ و چمن رفت
آن طوطی شکرشکن از نطق فروماند
شیرینی و قند از همه بازار سخن رفت
اندر پی شهناز و بنان و قمر و تاج
باشور و همایون و سه گاه از برمن رفت
آن مرغ خوش الحان و خوش آواز خمش گشت
آن آهوی خوش نقش ز صحرای ختن رفت
با سعدی و حافظ کنداو سیر درآفاق
با مولوی و شمس به فردوس عدن رفت
صد شکر خدا راکه چنین سرو به ما داد
صد حیف که آن سرو از این دشت و دمن رفت
از دیده خونبارکنون اشک ببارید
در سوگ سیاوش که از این ملک کهن رفت




یادها و خاطره ها

مسعود بهنود

یادم نمی‌آید اولین باری که سیاوش آواز ایران، شجریان، را دیدم کِی بود؟ ولی تصور می‌کنم که شبی بود در منزل مهندس روحانی که دو نفر از اساتید بزرگ ساز ایران از اصفهان آمده و آنجا بودند؛ آقای کسایی و در عین حال آقای مجد هم در آنجا بودند. فکر می‌کنم برای اولین بار به جوانی تقریبا هم سن و سال خودم برخوردم که با آنها آواز خواند ولی آنچه برای من مهم بود آوازش نبود؛ من آنقدر متخصص آواز سنتی ایران نیستم که بدانم او چقدر درست می‌خواند. آوازش شیرین بود، مانوس بود، دلچسب بود ولی نمی دانستم ارزشش چقدر است. وقتی که با بنان مصاحبه می‌کردم از او پرسیدم: «شما آواز کسی به اسم سیاوش را شنیده اید؟» گفتند: «بله». گفتم: «نظرتان چیست؟» گفت: «اگر یک کسی از آواز ایران بعد از من باقی بماند همین است!»
بعدها من این سوال را از آقای برومند هم پرسیدم؛ چرا؟ چون در جشن هنر شیراز او را که در آن زمان اسمش سیاوش و مدتی هم سیاوش بیدگانی بود و ما به نام شجریان او را نمی شناختیم و معرفی نشده بود، دیده و شنیده بودم و آرام آرام پی برده بودیم.
از همه این سال ها به بعد، یعنی حدود چهل و اندی سال، در فرصت های مختلف آقای شجریان را دیدم و تقریبا می‌شود گفت هر روزی شنیدم. می توانم شهادت بدهم که آنچه که بسیار مهم است این است که او از اولین روزی که در صحنه ظاهر و دیده شد، پیدا بود که یک کس دیگری است. به قول آقای برومند «اگر چیزی که عوام، مطرب می‌گویند ما بوده باشیم، این شخص نیست». در حقیقت شباهتی به هیچ کدام از کسانی دیگر که در این عالم دیده بودیم، نداشت. اولا بسیار چیز می‌خواند و جستجوگر بود و پیگیری استثنایی داشت؛ ثانیا سلامت نفس غریبی داشت. سال ها بود که به دنبال پیدا کردن یک گوشه‌ای، یک صدایی بود و وقتی چیزی به او خبر داده می‌شد، راه می افتاد و می‌رفت. یکی از قول‌هایی که از مردی در حوالی اصفهان شنیدم، این بود که می‌گفت یک موقعی یک کسی آمد و از کجا فهمیده بود که من اینقدر خوش اشتها (شکمو) هستم؛ چون وارد که شد گفت استاد اجازه می دهید بیاییم منزل شما کباب درست کنیم؟ من گفتم حیاط ما کوچک است و گفت عیبی ندارد و بعد با چند نفر از دوستانش آمد. گوشت آورده بودند، کباب درست کردند و این بهانه بود برای اینکه من را بنشانند و من بخوانم و بعضی از گوشه‌های ناشنیده را بشنوند. بعدها دکتر علومی هم همین حرف را راجع به ایشان زد. این که الان یک سالی است که مردم ایران وقتی صدای شجریان را نمی‌شنوند، این همه بی‌تابِ او هستند و به هر مناسبتی بهانه می‌گیرند از ربنا و چیزهای دیگر، بیهوده نیست؛ شجریان، موجود یکتایی در موسیقی ایران است که در تاریخ موسیقی سنتی ایران هم کسی با این شهرت شخصی و شخصیتی به چشم نمی آید.




سرمقاله شماره ۱۰

حسن اکبری بیرق

خاطره، هم به لحاظ مفهومی و هم ازنظر مصداقی، ارجاع به گذشته دارد؛ بنابراین شاید برخی این سؤال را در میان افکنند که باوجود اَبَرچالش‌های فوری که کشور در حال حاضر با آن روبروست، پرداختن به «گذشته» چه ضرورت و اهمیتی دارد و کدام درد را دوا می‌کند. شکی نیست که ایران امروز، با بحران‌های انباشته‌ای مواجه است که اگر در هر جغرافیای سیاسی دیگری اتفاق می‌افتاد، موجب فروپاشی و ازهم‌گسیختگی آنی آن می‌شد. شکاف نسلی، شکاف حاکمیت ـ ملت، بحران‌های اعتقادی، بن‌بست اقتصادی، ناکارآمدی‌های مدیریتی، فساد سیستمی، فرتوتی ایدئولوژیک، فروپاشی اخلاقی و… تنها بخش آشکارِ دشواره‌های پیش روی نظام چهل‌ودوساله جمهوری اسلامی ایران می‌باشد. در این میان نیز آنچه مسلّم است، حاکمیت در معنای عام آن یا توان حل مسأله را ندارد و یا اراده‌اش را. اصولاً در چند دهه گذشته آنچه بیش از همه در سازوکار اداره کشور به چشم می‌خورد نه حل مسأله، بلکه بیشتر دور زدن آن و یا نادیده انگاشتن و در بهترین حالت، به تعویق افکندن آن است. این فرایند معیوب، البته اختصاصی به این دولت و آن دولت نداشته، حکایتِ اغلبی کابینه‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بر روی کار آمده‌اند؛ دریکی بیشتر و دریکی کمتر. حتی در شکوفاترین دورۀ حیات این نظام که مربوط به دولت‌های سازندگی و اصلاحات باشد، این بیماری عدم حل مسأله کم‌وبیش مشهود بود. مترقی‌ترین و عمل‌گراترین کابینه‌های چهار دهه اخیر نیز نتوانستند یک‌بار برای همیشه پرابلماتیک‌هایی همچون رابطه با ایالات‌متحده امریکا و متحدان آن، حجاب اجباری، نظارت استصوابی، قانون مطبوعات و جرم سیاسی، تحزّب و… را یک‌سویه و حل کنند. گویی همه کابینه‌ها تا یکجایی پیش می‌روند و سپس سرشان به سنگ که نه به دیواری ستبر خورده، متوقف می‌شوند. این «موتیف» داستان مدیریت و حکومت در دستکم چهل سال گذشته بوده است؛ قصه تکرارشونده‌ای که گویی در سیکل غیرقابل توقفی افتاده که به این زودی‌ها خیال ایستادن ندارد. پس در میانۀ این غوغا چه نیازی به زنده کردن خاطرات گذشته و مشغول کردن ذهن سیاست ورزان و روشنفکران و اربابان اندیشه؟
در پاسخ به این سؤال مقدر و شاید محقق باید گفت که اگر برای این رنج بی‌پایان، نقطۀ انتهایی قابل‌تصور باشد و اگر برای ماشین پرشتاب تخریب سرمایه‌های این مرزبوم، ترمزی متصور است، قطعاً منوط به مفهومین کردن وضعیت حالِ این سرزمین می‌باشد. چراکه مشکل اصلی احتمالاً در اینجاست که ما حتی از وضعیت اینجا و اکنونی‌مان بی‌خبریم و به‌اصطلاح، سوراخ دعا را گم‌کرده جهل مرکبی نسبت به مسائلمان داریم. منظور از ضمیر «ما» در این گفتار، همۀ‌کسانی است که به نحوی و به درجاتی در تمشیت امور عملی و نظری کشور دخیل هستند؛ از حاکمیت گرفته تا دولت و از دانشگاه و دانشگاهیان گرفته تا سیاسیون و روشنفکران و اصحاب قلم که همگی از توصیف و تبیین وضع اکنونمان ناتوان‌اند؛ بنابراین ضروری‌ترین و فوری‌ترین کُنشی که برای نجات کشور از این مخمصه دیرپا لازم است که متأسفانه قدمتی بیش از چهل‌ساله داشته و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، مربوط به پس از انقلاب مشروطیت می‌شود، شناخت حال از راه مفهومی کردن ابرچالش‌های موجود از طریق تدوین بنیانی متافیزیکی و نه پدیدارشناسانه است.
اگر ضرورت تمرکز فکری در «حال» را دریابیم و بپذیریم که با مشکلاتی دست‌به‌گریبانیم که باید به حل نهایی آن‌ها کمر همت بندیم، قاعدتاً باید وضعیت حال را اُبژه و متعلق شناسایی خود قرار دهیم؛ اما مشکل اصلی تقرّب معرفت‌شناختی به مقوله حال است. چگونه می‌توانیم «حال» را بشناسیم درحالی‌که این پدیده، ذاتاً فرّار است و دست‌نیافتنی: به‌محض این‌که بخواهیم التفاتِ شناختی به لحظه حال داشته باشیم، مربوط به گذشته می‌شود! این «اکنون»، وقتی بدان می‌اندیشیم، پیشاپیش یا آینده‌ای است که نیامده و یا گذشته‌ای است که ازدست‌رفته است. ازین رو با رهیافتی هگلی به این امر باید اذعان کنیم که پرداختن به حال، عملاً پرداختن به گذشته است؛ بنابراین از این منظر وقتی با گذشته، چه دور چه نزدیک، ارتباط معرفتی برقرار می‌کنیم، درواقع می‌خواهیم حال حاضرمان را بکاویم. به دیگر سخن، بر اساس دیالکتیک هگلی، ما می‌توانیم با بررسی روشمند گذشته، در حقیقت به آینده بپردازیم و سرانجام بر سرشت و سرنوشت جامعه خویش تأثیر بگذاریم. این‌ها همه را گفتیم تا ضرورت عطف نظر به گذشته سیاسی این سرزمین را در قالب خاطرات سیاسی توجیه و تبیین نماییم. آنچه در پیش‌گرفته‌ایم تنها یک سیر و سلوک انفسی و گشت‌وگذار متفنّنانه در جهان انتزاعیات نیست؛ بلکه حرکت حتی‌الامکان علمی در مسیری است که انتهایی برای آن متصور نیست و تنها در ایستگاه‌های بین راه ممکن است به تأملاتی نائل آییم که ادامۀ طریق را مورد بازبینی منتقدانه قرار دهد. دست‌اندرکاران «فصلنامه خاطرات سیاسی» بدون ملحوظ داشتن پیش‌فرض‌های غیرعلمی، در این تلاش فکری خود، سعادت نسل‌های آینده ایران عزیز را از طریق کمک به اصلاح روندها و فرایندها و انذار و هشدار به متولیان مدیریت کلان کشور، با استفاده از تاریخ‌نگاری انتقادی، هدف قرارداده است. بی‌گمان در این مسیر خطیر، همیاری اندیشمندان و نقادی ناقدان، در عبور از گریوه‌های خوفناک تأمل دربارۀ ایران و مسأله ایران می‌تواند قوّت قلبی برای ادامه راه باشد.

پاییز سال ۱۳۹۹ را در حالی پشت سر می‌نهیم که ایران و جهان همچنان درگیر بیماری همه‌گیر کوید ۱۹ است، مرضی که صغیر و کبیر نمی‌شناسد و فیلسوف و عالم و هنرمند و ورزشکار و سیاستمدار را از غیر آن تمیز نداده و سمند وحشی خود را بر هر اقلیمی می‌تازد و با شمشیر برّان خود به جان گندمزار بشریت افتاده است. چه کسی گمان می‌برد که در خزان امسال، بهار عمر علمی استادی فرهیخته همچون داود فیرحی به زمستان برسد و خانواده و دوستداران و شاگردان خود را در سوگ خویش بنشاند؟

 

آری کرونای بی‌رحم، یکی از استوانه‌های دانش فقاهت و سیاست را در ایران معاصر فروریخت و ثُلمه‌ای پر ناشدنی بر جامعۀ علمی ما وارد کرد. دکتر فیرحی دُرّ یگانه‌ای بود که فقدانش همه آشنایان بافضل و فضیلت او را در بهت و اندوه فروبرد. خاطرات سیاسی در چهارمین شماره خود، هنگام بحث از کارنامه روشنفکری دینی به سراغ این دانشور فرزانه رفت و آراء وی را در این باب به‌تفصیل منعکس نمود (یاد باد آن روزگاران یاد باد!). امیدواریم در آینده‌ای نزدیک پرونده‌ای درخور ژرفای اندیشه‌های او ترتیب داده و جایگاه وی را در جغرافیای دانش سیاسی ایران امروز بررسیم.

غمباری پاییز امسال را پایانی نبوده است؛ علاوه بر تلفات وحشتناک روزانه‌ای که پاندمی کرونا از ما گرفت و می‌گیرد، شاهد هجرت ابدی دو شخصیت مهم و تأثیرگذار فرهنگی نیز بودیم. نخست، استاد بی‌بدیل، محمدرضا شجریان که پس از تحمل سال‌ها بیماری طاقت‌فرسا جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و دیگری استاد دکتر غلام عباس توسلی که پس از عمری مجاهدت فکری و فعالیت سیاسی- اجتماعی، شاگردان و پروردگان مکتب خود را تنها گذارد و رهسپار جهان ابدیت شد. در بخش «یادها و خاطره‌ها»، از هر سۀ این بزرگ‌مردان به‌قدر مقدور سخن گفته و پرونده‌ای را نیز به بررسی مقام و منزلت هنری، اجتماعی استاد زنده‌یاد شجریان اختصاص داده‌ایم.

پاییز جاری از نگاهی دیگر نیز اهمیت داشت و آن این‌که یادآور وقایع تلخ و جان‌سوز آبان ماه ۱۳۹۸ بود. هرچند مشکلات عدیده کشور، همچنین شیوع بیماری کرونا و انتخابات ریاست جمهوری امریکا، اذهان قاطبۀ مردم را معطوف به خودساخته بود، اما وجدان عمومی جامعۀ ملتهب ایران، آن حادثه عبرت‌آموز را از یاد نبرده و تا جایی که برخی محدودیت‌ها اجازه می‌داد، رسانه‌های مستقل و شبکه‌های اجتماعی به تحلیل آن پرداختند. امیدواریم در شماره‌های آتی خاطرات سیاسی، امکان بررسی علمی و تحلیل همه‌جانبۀ آن رویداد تأسف‌بار که منتهی به جان باختن بیش از ۲۳۰ نفر از هم‌وطنانمان شد، فراهم آید.

عصر روز جمعه هفتم آذرماه، گزارشی در خروجی خبرگزاری‌های ایران و جهان قرار گرفت که قاعدتاً در آینده، جزو یکی از مهم‌ترین و تأسف‌بارترین خاطرات سیاسی، امنیتی در واپسین ماه‌های قرن چهاردهم خورشیدی به شمار خواهدآمد؛ محسن فخری‌زاده مهابادی، معاون وزیر و رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در ورودی شهرک آبسرد واقع در حوالی دماوند، هدف یک حمله تروریستی سازماندهی شده قرار گرفته، در پی شدت جراحاتی که در اثر انفجار و تیراندازی به وی وارد شده‌بود جان خود را از دست داده‌است.
این چندمین سوء قصد موفق به جان دست‌اندرکاران پروژه‌های هسته‌ای و موشکی ایران در طی دهسال گذشته بود که اتفاقا در سالگرد ترور دیگر مسؤول بلندپایه صنایع هسته‌ای ایران، مرحوم مجید شهریاری، روی داد. هرچند مقامات عالیرتبه کشور و کنشگران و چهره‌ها و احزاب سیاسی از هر رویکرد و جناحی این اقدام تروریستی را که به باور تحلیل گران بین‌المللی و داخلی، با اشارت و مباشرت رژیم صهیونیستی(اسرائیل) صورت گرفته‌است، محکوم کرده، وعده انتقام دادند، چیزی از خسارت‌بار بودن و دردناکی قضیه کم نمی‌کند. هنوز از یاد نبرده‌ایم که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، چندی پیش محسن فخری‌زاده را به عنوان مدیر پروژه آماد معرفی کرده و اشاره کرده بود که او به عنوان رئیس سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی (سپند) بسیاری از چهره‌های کلیدی برنامه هسته‌ای ایران را در مجموعهخود داشته‌است و تأکید کرده‌بود که این نام را به خاطر بسپارید! قدر مسلم آن است که سردار فخری‌زاده، سال‌ها توسط موساد زیر نظر و هدف شماره یک اسرائیل بوده‌است؛ حتی یوسی ملمن کارشناس و تحلیل‌گر ارشد نظامی-امنیتی روزنامه هاآرتص اذعان کرد که موساد یک بار دیگر نیز برای ترور وی اقدام کرده بود که ناکام ماند. با این اوصاف، موفقیت تروریست‌ها، به هرجا که وابسته باشند، در حذف وی از صحنه صنایع نظامی ایران، دلیلی جز وجود رخنه و حفره در دیوار دفاعی، امنیتی جمهوری اسلامی ایران، نمی‌تواند داشته‌باشد.
پرواضح است که فارغ از ابعاد سیاسی، بین‌المللی و ژئوپلیتیک این واقعه، آن هم در این مقطع خطیر در تاریخ حیات نظام، و در حالی‌که همه نگاه‌ها منتظر انتقال قدرت در ایالات متحده امریکا و تغییرات اساسی در سیاست‌های کاخ سفید در قبال ایران می‌باشد، ترور فخری‌زاده حاوی پیامی است از سوی نظام سلطه که محتوای آن جز تشدید فزاینده تنش در منطقه و جلوگیری عملی از حلّ و فصل و یا دستکم فروکش شدن تقابل‌ها بین بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نمی‌تواند باشد. طراحی و اجرای این‌گونه اعمال تروریستی تنها از قدرت‌هایی سر می‌زند که مایلند هم در ایران، هم اسرائیل و هم امریکا، نیروهای تندرو دست بالا را داشته، مانع مفاهمه بین‌المللی و به بار نشستن تحرکات دیپلماتیک چندجانبه گردند. در این میان علاوه بر این‌که باید نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران، با هشیاری بیشتری تحرکات ایادی تروریسم بین‌الملل را در درون مرزهای ایران زیر نظر داشته و دسیسه‌های آنان را خنثی کنند، به مقوله بسیار مهم نفوذ نیز بیش از پیش اهتمام بورزند؛ چراکه شکل و قالب ترورهایی که در سال‌های اخیر علیه کارشناسان ارشد هسته‌ای و موشکی ایران برنامه‌ریزی و اجرا شده‌است و بی شباهت به فیلم‌های سینمایی هالیودی نیست، حاکی از آن است که طراحان و مجریان آن اشراف اطلاعاتی دقیق و وسیعی بر نقاط حساس و شخصیت‌های مهم نظامی و دفاعی ایران دارند.
فصلنامه خاطرات سیاسی در نظر دارد در شماره‌های آینده به پدیده ترور مقامات نظامی ایران در سال‌های اخیر، نگاهی از نزدیک افکنده، ابعاد سیاسی، دفاعی، امنیتی و اقتصادی این امر را به شیوه‌ای تحلیلی بکاود.




سرمقاله

حسن اکبری بیرق

خاطره، هم به لحاظ مفهومی و هم ازنظر مصداقی، ارجاع به گذشته دارد؛ بنابراین شاید برخی این سؤال را در میان افکنند که باوجود اَبَرچالش‌های فوری که کشور در حال حاضر با آن روبروست، پرداختن به «گذشته» چه ضرورت و اهمیتی دارد و کدام درد را دوا می‌کند. شکی نیست که ایران امروز، با بحران‌های انباشته‌ای مواجه است که اگر در هر جغرافیای سیاسی دیگری اتفاق می‌افتاد، موجب فروپاشی و ازهم‌گسیختگی آنی آن می‌شد. شکاف نسلی، شکاف حاکمیت ـ ملت، بحران‌های اعتقادی، بن‌بست اقتصادی، ناکارآمدی‌های مدیریتی، فساد سیستمی، فرتوتی ایدئولوژیک، فروپاشی اخلاقی و… تنها بخش آشکارِ دشواره‌های پیش روی نظام چهل‌ودوساله جمهوری اسلامی ایران می‌باشد. در این میان نیز آنچه مسلّم است، حاکمیت در معنای عام آن یا توان حل مسأله را ندارد و یا اراده‌اش را. اصولاً در چند دهه گذشته آنچه بیش از همه در سازوکار اداره کشور به چشم می‌خورد نه حل مسأله، بلکه بیشتر دور زدن آن و یا نادیده انگاشتن و در بهترین حالت، به تعویق افکندن آن است. این فرایند معیوب، البته اختصاصی به این دولت و آن دولت نداشته، حکایتِ اغلبی کابینه‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ۵۷ بر روی کار آمده‌اند؛ دریکی بیشتر و دریکی کمتر. حتی در شکوفاترین دورۀ حیات این نظام که مربوط به دولت‌های سازندگی و اصلاحات باشد، این بیماری عدم حل مسأله کم‌وبیش مشهود بود. مترقی‌ترین و عمل‌گراترین کابینه‌های چهار دهه اخیر نیز نتوانستند یک‌بار برای همیشه پرابلماتیک‌هایی همچون رابطه با ایالات‌متحده امریکا و متحدان آن، حجاب اجباری، نظارت استصوابی، قانون مطبوعات و جرم سیاسی، تحزّب و… را یک‌سویه و حل کنند. گویی همه کابینه‌ها تا یکجایی پیش می‌روند و سپس سرشان به سنگ که نه به دیواری ستبر خورده، متوقف می‌شوند. این «موتیف» داستان مدیریت و حکومت در دستکم چهل سال گذشته بوده است؛ قصه تکرارشونده‌ای که گویی در سیکل غیرقابل توقفی افتاده که به این زودی‌ها خیال ایستادن ندارد. پس در میانۀ این غوغا چه نیازی به زنده کردن خاطرات گذشته و مشغول کردن ذهن سیاست ورزان و روشنفکران و اربابان اندیشه؟
در پاسخ به این سؤال مقدر و شاید محقق باید گفت که اگر برای این رنج بی‌پایان، نقطۀ انتهایی قابل‌تصور باشد و اگر برای ماشین پرشتاب تخریب سرمایه‌های این مرزبوم، ترمزی متصور است، قطعاً منوط به مفهومین کردن وضعیت حالِ این سرزمین می‌باشد. چراکه مشکل اصلی احتمالاً در اینجاست که ما حتی از وضعیت اینجا و اکنونی‌مان بی‌خبریم و به‌اصطلاح، سوراخ دعا را گم‌کرده جهل مرکبی نسبت به مسائلمان داریم. منظور از ضمیر «ما» در این گفتار، همۀ‌کسانی است که به نحوی و به درجاتی در تمشیت امور عملی و نظری کشور دخیل هستند؛ از حاکمیت گرفته تا دولت و از دانشگاه و دانشگاهیان گرفته تا سیاسیون و روشنفکران و اصحاب قلم که همگی از توصیف و تبیین وضع اکنونمان ناتوان‌اند؛ بنابراین ضروری‌ترین و فوری‌ترین کُنشی که برای نجات کشور از این مخمصه دیرپا لازم است که متأسفانه قدمتی بیش از چهل‌ساله داشته و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، مربوط به پس از انقلاب مشروطیت می‌شود، شناخت حال از راه مفهومی کردن ابرچالش‌های موجود از طریق تدوین بنیانی متافیزیکی و نه پدیدارشناسانه است.
اگر ضرورت تمرکز فکری در «حال» را دریابیم و بپذیریم که با مشکلاتی دست‌به‌گریبانیم که باید به حل نهایی آن‌ها کمر همت بندیم، قاعدتاً باید وضعیت حال را اُبژه و متعلق شناسایی خود قرار دهیم؛ اما مشکل اصلی تقرّب معرفت‌شناختی به مقوله حال است. چگونه می‌توانیم «حال» را بشناسیم درحالی‌که این پدیده، ذاتاً فرّار است و دست‌نیافتنی: به‌محض این‌که بخواهیم التفاتِ شناختی به لحظه حال داشته باشیم، مربوط به گذشته می‌شود! این «اکنون»، وقتی بدان می‌اندیشیم، پیشاپیش یا آینده‌ای است که نیامده و یا گذشته‌ای است که ازدست‌رفته است. ازین رو با رهیافتی هگلی به این امر باید اذعان کنیم که پرداختن به حال، عملاً پرداختن به گذشته است؛ بنابراین از این منظر وقتی با گذشته، چه دور چه نزدیک، ارتباط معرفتی برقرار می‌کنیم، درواقع می‌خواهیم حال حاضرمان را بکاویم. به دیگر سخن، بر اساس دیالکتیک هگلی، ما می‌توانیم با بررسی روشمند گذشته، در حقیقت به آینده بپردازیم و سرانجام بر سرشت و سرنوشت جامعه خویش تأثیر بگذاریم. این‌ها همه را گفتیم تا ضرورت عطف نظر به گذشته سیاسی این سرزمین را در قالب خاطرات سیاسی توجیه و تبیین نماییم. آنچه در پیش‌گرفته‌ایم تنها یک سیر و سلوک انفسی و گشت‌وگذار متفنّنانه در جهان انتزاعیات نیست؛ بلکه حرکت حتی‌الامکان علمی در مسیری است که انتهایی برای آن متصور نیست و تنها در ایستگاه‌های بین راه ممکن است به تأملاتی نائل آییم که ادامۀ طریق را مورد بازبینی منتقدانه قرار دهد. دست‌اندرکاران «فصلنامه خاطرات سیاسی» بدون ملحوظ داشتن پیش‌فرض‌های غیرعلمی، در این تلاش فکری خود، سعادت نسل‌های آینده ایران عزیز را از طریق کمک به اصلاح روندها و فرایندها و انذار و هشدار به متولیان مدیریت کلان کشور، با استفاده از تاریخ‌نگاری انتقادی، هدف قرارداده است. بی‌گمان در این مسیر خطیر، همیاری اندیشمندان و نقادی ناقدان، در عبور از گریوه‌های خوفناک تأمل دربارۀ ایران و مسأله ایران می‌تواند قوّت قلبی برای ادامه راه باشد.

پاییز سال ۱۳۹۹ را در حالی پشت سر می‌نهیم که ایران و جهان همچنان درگیر بیماری همه‌گیر کوید ۱۹ است، مرضی که صغیر و کبیر نمی‌شناسد و فیلسوف و عالم و هنرمند و ورزشکار و سیاستمدار را از غیر آن تمیز نداده و سمند وحشی خود را بر هر اقلیمی می‌تازد و با شمشیر برّان خود به جان گندمزار بشریت افتاده است. چه کسی گمان می‌برد که در خزان امسال، بهار عمر علمی استادی فرهیخته همچون داود فیرحی به زمستان برسد و خانواده و دوستداران و شاگردان خود را در سوگ خویش بنشاند؟ آری کرونای بی‌رحم، یکی از استوانه‌های دانش فقاهت و سیاست را در ایران معاصر فروریخت و ثُلمه‌ای پر ناشدنی بر جامعۀ علمی ما وارد کرد. دکتر فیرحی دُرّ یگانه‌ای بود که فقدانش همه آشنایان بافضل و فضیلت او را در بهت و اندوه فروبرد. خاطرات سیاسی در چهارمین شماره خود، هنگام بحث از کارنامه روشنفکری دینی به سراغ این دانشور فرزانه رفت و آراء وی را در این باب به‌تفصیل منعکس نمود (یاد باد آن روزگاران یاد باد!). امیدواریم در آینده‌ای نزدیک پرونده‌ای درخور ژرفای اندیشه‌های او ترتیب داده و جایگاه وی را در جغرافیای دانش سیاسی ایران امروز بررسیم.

غمباری پاییز امسال را پایانی نبوده است؛ علاوه بر تلفات وحشتناک روزانه‌ای که پاندمی کرونا از ما گرفت و می‌گیرد، شاهد هجرت ابدی دو شخصیت مهم و تأثیرگذار فرهنگی نیز بودیم. نخست، استاد بی‌بدیل، محمدرضا شجریان که پس از تحمل سال‌ها بیماری طاقت‌فرسا جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و دیگری استاد دکتر غلام عباس توسلی که پس از عمری مجاهدت فکری و فعالیت سیاسی- اجتماعی، شاگردان و پروردگان مکتب خود را تنها گذارد و رهسپار جهان ابدیت شد. در بخش «یادها و خاطره‌ها»، از هر سۀ این بزرگ‌مردان به‌قدر مقدور سخن گفته و پرونده‌ای را نیز به بررسی مقام و منزلت هنری، اجتماعی استاد زنده‌یاد شجریان اختصاص داده‌ایم.

پاییز جاری از نگاهی دیگر نیز اهمیت داشت و آن این‌که یادآور وقایع تلخ و جان‌سوز آبان ماه ۱۳۹۸ بود. هرچند مشکلات عدیده کشور، همچنین شیوع بیماری کرونا و انتخابات ریاست جمهوری امریکا، اذهان قاطبۀ مردم را معطوف به خودساخته بود، اما وجدان عمومی جامعۀ ملتهب ایران، آن حادثه عبرت‌آموز را از یاد نبرده و تا جایی که برخی محدودیت‌ها اجازه می‌داد، رسانه‌های مستقل و شبکه‌های اجتماعی به تحلیل آن پرداختند. امیدواریم در شماره‌های آتی خاطرات سیاسی، امکان بررسی علمی و تحلیل همه‌جانبۀ آن رویداد تأسف‌بار که منتهی به جان باختن بیش از 230 نفر از هم‌وطنانمان شد، فراهم آید.

عصر روز جمعه هفتم آذرماه، گزارشی در خروجی خبرگزاری‌های ایران و جهان قرار گرفت که قاعدتاً در آینده، جزو یکی از مهم‌ترین و تأسف‌بارترین خاطرات سیاسی، امنیتی در واپسین ماه‌های قرن چهاردهم خورشیدی به شمار خواهدآمد؛ محسن فخری‌زاده مهابادی، معاون وزیر و رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران و از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در ورودی شهرک آبسرد واقع در حوالی دماوند، هدف یک حمله تروریستی سازماندهی شده قرار گرفته، در پی شدت جراحاتی که در اثر انفجار و تیراندازی به وی وارد شده‌بود جان خود را از دست داده‌است.
این چندمین سوء قصد موفق به جان دست‌اندرکاران پروژه‌های هسته‌ای و موشکی ایران در طی دهسال گذشته بود که اتفاقا در سالگرد ترور دیگر مسؤول بلندپایه صنایع هسته‌ای ایران، مرحوم مجید شهریاری، روی داد. هرچند مقامات عالیرتبه کشور و کنشگران و چهره‌ها و احزاب سیاسی از هر رویکرد و جناحی این اقدام تروریستی را که به باور تحلیل گران بین‌المللی و داخلی، با اشارت و مباشرت رژیم صهیونیستی(اسرائیل) صورت گرفته‌است، محکوم کرده، وعده انتقام دادند، چیزی از خسارت‌بار بودن و دردناکی قضیه کم نمی‌کند. هنوز از یاد نبرده‌ایم که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، چندی پیش محسن فخری‌زاده را به عنوان مدیر پروژه آماد معرفی کرده و اشاره کرده بود که او به عنوان رئیس سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی (سپند) بسیاری از چهره‌های کلیدی برنامه هسته‌ای ایران را در مجموعهخود داشته‌است و تأکید کرده‌بود که این نام را به خاطر بسپارید! قدر مسلم آن است که سردار فخری‌زاده، سال‌ها توسط موساد زیر نظر و هدف شماره یک اسرائیل بوده‌است؛ حتی یوسی ملمن کارشناس و تحلیل‌گر ارشد نظامی-امنیتی روزنامه هاآرتص اذعان کرد که موساد یک بار دیگر نیز برای ترور وی اقدام کرده بود که ناکام ماند. با این اوصاف، موفقیت تروریست‌ها، به هرجا که وابسته باشند، در حذف وی از صحنه صنایع نظامی ایران، دلیلی جز وجود رخنه و حفره در دیوار دفاعی، امنیتی جمهوری اسلامی ایران، نمی‌تواند داشته‌باشد.
پرواضح است که فارغ از ابعاد سیاسی، بین‌المللی و ژئوپلیتیک این واقعه، آن هم در این مقطع خطیر در تاریخ حیات نظام، و در حالی‌که همه نگاه‌ها منتظر انتقال قدرت در ایالات متحده امریکا و تغییرات اساسی در سیاست‌های کاخ سفید در قبال ایران می‌باشد، ترور فخری‌زاده حاوی پیامی است از سوی نظام سلطه که محتوای آن جز تشدید فزاینده تنش در منطقه و جلوگیری عملی از حلّ و فصل و یا دستکم فروکش شدن تقابل‌ها بین بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نمی‌تواند باشد. طراحی و اجرای این‌گونه اعمال تروریستی تنها از قدرت‌هایی سر می‌زند که مایلند هم در ایران، هم اسرائیل و هم امریکا، نیروهای تندرو دست بالا را داشته، مانع مفاهمه بین‌المللی و به بار نشستن تحرکات دیپلماتیک چندجانبه گردند. در این میان علاوه بر این‌که باید نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران، با هشیاری بیشتری تحرکات ایادی تروریسم بین‌الملل را در درون مرزهای ایران زیر نظر داشته و دسیسه‌های آنان را خنثی کنند، به مقوله بسیار مهم نفوذ نیز بیش از پیش اهتمام بورزند؛ چراکه شکل و قالب ترورهایی که در سال‌های اخیر علیه کارشناسان ارشد هسته‌ای و موشکی ایران برنامه‌ریزی و اجرا شده‌است و بی شباهت به فیلم‌های سینمایی هالیودی نیست، حاکی از آن است که طراحان و مجریان آن اشراف اطلاعاتی دقیق و وسیعی بر نقاط حساس و شخصیت‌های مهم نظامی و دفاعی ایران دارند.
فصلنامه خاطرات سیاسی در نظر دارد در شماره‌های آینده به پدیده ترور مقامات نظامی ایران در سال‌های اخیر، نگاهی از نزدیک افکنده، ابعاد سیاسی، دفاعی، امنیتی و اقتصادی این امر را به شیوه‌ای تحلیلی بکاود.




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۱۰

برای دریافت نسخه کامل این شماره (۱۰) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست




برای دریافت نسخه کامل این شماره (9) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

 
     خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست.



فصلنامه خاطرات سیاسی شماره 8

برای دریافت نسخه کامل این شماره (8) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

 

      خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست.

 




سوسیالیستِ تنها

فاطمه رنجبر
نویسنده و پژوهشگر

«کسی که پلیس سیاسی را نمی‌شناسد، غلط می‌کند که کار سیاسی کند»؛ این جمله‌ای است که فریبرز رییس دانا از تروتسکی نقل می‌کند ، اقتصاددان و کنشگر چپ‌گرای سیاسی که هم در دورۀ پهلوی و هم بعد از انقلاب به خاطر ابراز نظرهایش دربارۀ سیاست‌های اقتصادی ایران بارها تهدید شد، به زندان افتاد و از دانشگاه اخراج شد؛ اما علی رغم مخالف‌های فراوان هیچ‌گاه از بیان عقیده و حضور فعالانه و جدی در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی دست نکشید. دکتر فریبرز رئیس دانا دانش‌آموختۀ مدرسۀ اقتصادی لندن، نویسنده، شاعر، استاد پیشین دانشگاه، فعال و کنشگر سیاسی که از او با عناوینی چون «چپ اندیش فرهیخته»، «چپ مصدقی»، «اقتصاددان انقلابی»، «مارکسیست آکادمیک» و «آموزگار سوسیالیسم» نام می‌برند، در طول ۷۵ سال زندگی پربار خود فراز و نشیب‌های زیادی را طی کرد. اگرچه بسیاری از راست‌گرایان سیاسی و کنشگران ملی – مذهبی و اصلاح‌طلبان، از جمله مخالفان جدی اندیشه‌ها و رویکردهای او بودند، اما همگان بر صداقت، علم، آگاهی، شجاعت و حضور پرشور و هیجان ایشان اذعان داشتند. رئیس دانا ‌علاوه بر کار تخصصی درزمینۀ پژوهش و تدریس رشتۀ اقتصاد، به کارهای سیاسی، اجتماعی، ادبی و مطبوعاتی نیز می‌پرداخت. او در جنبش روشنفکری ایران به دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم علاقه‌مند بود. این اقتصاددان فرهیخته که عضو سابق کانون نویسندگان ایران نیز بود، در صبح ۲۶ اسفند 1398 در بیمارستان تهران‌پارس درگذشت. آنچه در پی می‌آید گذری است کوتاه بر زندگی، آثار و اندیشه‌های این آموزگارِ سوسیالیسم که منشی روشنفکرانه داشت.

  • رییس دانا که بود؟
    فریبرز رئیس دانا نویسنده، اقتصاددان، سوسیالیست، سندیکالیست، استاد پیشین دانشگاه در رشتۀ اقتصاد، کنشگر حقوق بشر و زندانی سیاسی بود. اصالت خانوادگی او به روستای ابراهیم‌آباد (بوئین‌زهرا) برمی‌گردد. پدرش (حاجی خان) دکتر آزمایشگاه در تهران و یکی از خان‌های منطقۀ بوئین زهرا بود. او تحصیلات ابتدایی را در دبستان مولوی در محله شاپور تهران و دبیرستان را در مدرسۀ حکیم نظامی در محلۀ خانی‌آباد سپری کرد. تجربۀ زندگی در روستا نخستین جرقه‌های تفکر و پرسش دربارۀ نابرابری‌های اجتماعی را در او روشن کرد. او در مقالۀ «درسی از قصه بوق حمام» این مسأله را این گونه بیان می‌کند: «از این اختلاف‌پتانسیل اجتماعی، ناخواسته، نیروی زیادی ذخیره می‌کردم تا نوبت به پاسخ فراخوان‌های سیاسی زمانه‌ام برسد .» نوجوانی فریبرز رئیس دانا همزمان با بحث‌های نهضت ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد بود. او در سال ۱۳۴۰ که فقط 16 سال داشت به عضویت «جبهه ملی دوم» درآمد و بعدها به دلیل عضویت در سازمان جوانان جبهه ملی ایران چند بار بازداشت شد. رئیس دانا از همان سال‌های نوجوانی نسبت به محمد مصدق علاقه و احترام زیادی قائل بود. این علاقه و احترام، بعدها نیز با وجود نقد عملکردهای مصدق ادامه یافت. او شعر «قطعه‌ای آرام، از درون بی‌تاب» را در سال ۱۳۴۵ دربارۀ مصدق سرود؛ اما به‌تدریج طی دورۀ دانشگاه و پس‌ازآن، گرایش فکری و سیاسی او تغییر کرد. رئیس دانا دورۀ کارشناسی و کارشناسی ارشد رشتۀ اقتصاد در گرایش اقتصادسنجی را در دانشگاه ملی ایران گذراند؛ پس از پایان این دوره‌ها او به ‌عنوان مربی آموزشی در دانشگاه ملی مشغول به کار شد و هم زمان در چند دانشگاه دیگر نیز تدریس می کرد. درآن زمان رئیس دانا به چند دلیل از جبهۀ ملی به سمت جریان‌های چپ گروید؛ دلایلی از قبیل تغییر رویکردهای جبهۀ ملی، تحولات فکری، ارتباط با افرادی مانند احمد جلیل‌فشار، حسن ضیاظریفی و بیژن جزنی ـ در سال‌های دورترـ و تغییر فضای دانشگاهی در ایران و…. در همان دوران رییس دانا توسط ساواک بازداشت شد و به همین دلیل مجبور به خروج از ایران شد. او ابتدا به آلمان، ترکیه، بیروت، بلغارستان و سرانجام به انگلستان رفت. در انگلیس دورۀ دکتری اقتصاد را در مدرسه اقتصاد وعلوم سیاسی دانشگاه لندن (L.S.E)گذراند؛ دانشگاهی که به‌عنوان یکی از معتبرترین دانشگاه‌های اقتصادی جهان شناخته می‌شود و البته در آن دوران پایگاه دانشجویان چپ‌گرا نیز شده بود. یکی از استادان رئیس دانا به نام آمارتیا سن نظریه‌پرداز تأثیرگذار مفهوم عدالت اجتماعی در دوران معاصر بود که تأثیر زیادی بر او گذاشت. رئیس دانا رسالۀ دکترای خود را دربارۀ «مهاجرت کارگران از روستا به شهر در کشورهای توسعه‌نیافته» ارائه داد. او مدتی هم در مدرسه اقتصاد لندن به‌عنوان استادیار ریاضیات اقتصادی مشغول به کار شد و چند دورۀ تکمیلی ازجمله «اقتصاد فناوری» را نیز گذراند. ایشان در آن زمان علاوه بر درس و تدریس به همکاری با کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی ـ اتحادیۀ ملی و یکی از سازمان‌های چپ‌گرا نیز می پرداخت.
    فریبرز رئیس دانا پس از انقلاب ۱۳۵۷ به ایران بازگشت و به کارهای دانشگاهی و پژوهشی در رشتۀ اقتصاد مشغول شد و همچنان به کنشگری اجتماعی و سیاسی خود نیز ادامه داد. او یکی از اعضای اصلی کانون نویسندگان ایران به‌ویژه در دهه‌های شصت و هفتاد شمسی بود و سهم چشمگیری در مبارزه برای آزادی بیان و آزادی رسانه داشت.
  • گرایش‌های فکری
    رئیس دانا که اقتصاددانی چپ‌گرا بود. علاوه بر کارهای تخصصی درزمینۀ پژوهش و تدریس در رشتۀ اقتصاد، به کارهای سیاسی، اجتماعی، ادبی و مطبوعاتی نیز می‌پرداخت و در جریان‌های روشنفکری در ایران به حوزه دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم علاقه‌مند بود؛ او مخالف سرسخت سیاست‌های لیبرالی و نئولیبرال بود و آن‌ها را مغایر با منافع کارگران و زحمت‌کشان می‌دانست. از منظر اندیشه‌ای رئیس دانا جزو اقتصاددانانی بود که شیفتۀ اندیشه‌های کارل مارکس هستند اما هیچ‌گاه اندیشه سیاسی خود را به منافع حزبی و جریانیِ برآمده از این اندیشه ها گره نزد. رئیس دانا معتقد بود که شکاف مطلق در جهان افزایش‌یافته است؛ درنتیجه شکاف بین کشورهای دارا و فقیر نیز افزایش‌یافته و این افزایش شکاف مطلقاً نتیجۀ اجرای سیاست‌های اقتصادی نئو لیبرالی است؛ به‌ اعتقاد او همین وضعیت در داخل ایران نیز حاکم است. رییس دانا همزمان با داشتن دانش اقتصادی بالا، مسائل جهانی را بسیار خوب می‌شناخت و همچنین در حوزه‌های هنر و فرهنگ مانند نقاشی، شعر، ادبیات، سینما و مسائل علوم اجتماعی نیز بسیار بااطلاعات بود.
  • دیدگاه‌های او دربارۀ وضع ایران
    رئیس دانا از منتقدان سرشناس و جدی سیاست‌های تعدیل اقتصادی در دوران سازندگی و خصوصی‌سازی در ایران به شمار می رفت. او خودش را از مدافعان عدالت اجتماعی معرفی می‌کرد و در پاسخ به این پرسش روزنامۀ الشرق الاوسط که سرمایه‌داری را نفی می‌کند یا نه گفته بود: «سرمایه‌داری را نه یکسره می‌توان نفی کرد نه یکسره پذیرفت. من از آن دسته آدم‌های افراطی نیستم که یا عاشق بازار باشم یا عاشق استالین. من از عدالت اجتماعی صحبت می‌کنم. افراطی نباید فکر کرد. سرمایه‌داری ارزش‌های فراوانی را هم ایجاد کرده و هنوز دارد به وجود می‌آورد .» ازنظر او آزادسازی اقتصادی همان آزادی در اقتصاد و سیاست نیست و ازاین‌رو منتقد انتقال منابع و سرمایه‌ها به گروه‌های خاص بود.
    رئیس دانا دربارۀ هدف تحریم‌های آمریکا علیه ایران چنین استدلال می کرد: «هدف آمریکا تحت‌فشار قرار دادن مردم برای شورش و تغییر حکومت است. آن‌ها فکر می‌کنند با زیر فشار قرار دادن مردم، باید از آن‌ها مردمی ساخت که برای تغییر اساسی در کشور اقدام کنند. این روش قابل قبولی برای آزادی‌خواهان نیست؛ اما ممکن است چنین اتفاقاتی بیفتد .» او تحریم‌ها را موجب شدیدتر شدن فاصله طبقاتی می‌دانست چراکه ثروتمندان، هم با ساخت قدرت در ایران روابط دارند و هم در اثر تورم ارزش دارایی‌ها و حاشیه سودشان بالاتر می‌رود؛ اما تاکنون در روند این تورم ها دستمزدها افزایشی پیدا نکرده است؛ درواقع تحریم کننده خواهان حرکت چپ‌گرایانه در ایران نیست؛ چون حذف مداخله آمریکا و امپریالیست‌ها در کشوری چون ایران، در رأس خواسته‌های حرکت چپ‌گرایانه است. به عقیدۀ رئیس دانا «دولت ایران در روابط بین‌المللی سطحی کاری می‌کند، به مباحث سطحی می‌پردازد، برخوردهای سیاسی مقابله‌ای را به‌جای روابط اساسی اقتصاد سیاسی می‌نشاند و متوجه سلطه دلار نیست .» رئیس‌دانا به‌محض قدرت گرفتن اصولگرایان در قالب دولت نهم، اتخاذ سیاست هدفمندی یارانه‌ها را به‌شدت به باد انتقاد گرفت. او هدفمندی یارانه‌ها را سیاستی «نئولیبرالی» می‌دانست که نمی‌تواند به سود جامعه و مردم باشد. به اعتقاد او دولت به‌عنوان نهاد بالادستی نه از طریق شوک‌درمانی که از طریق «توهم درمانی» وارد شد تا بتواند مشکلات اقتصادی نشأت‌گرفته از تحریم‌ها را درمان کند. او دراین‌باره تأکید داشت این اقدام به معنای فشردن گلوی کارگران و زحمتکشان و حملۀ همه‌جانبه به سفره خالی آنان است . رییس دانا این دیدگاه را در مصاحبه با شبکۀ بی‌بی‌سی فارسی نیز عنوان کرد، موضوعی که در نهایت موجب بازداشت و زندانی شدن او به مدت یک سال شد. در متن حکم دادگاه، عضویت در کانون نویسندگان، صدور بیانیه علیه سانسور، مصاحبه با رسانه‌های بی‌بی‌سی و بخش فارسی صدای آمریکا و متهم کردن جمهوری اسلامی ایران به آزار و تجاوز و شکنجه زندانیان، از دلایل صدور حکم بازداشت و زندانی شدن او اعلام‌شده بود. پس از دستگیری ایشان بسیاری از نویسندگان، منتقدان و کنشگران مدنی داخل و خارج از کشور با ارائۀ بیانیه‌ای زندانی شدن این اقتصاددان برجسته و کنشگر سیاسی را محکوم کرده و خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط ایشان و سایر کنشگران مدنی شدند. از جمله امضاکنندگان این بیانیه: یرواند آبراهامیان، سهراب بهداد، رامین جهانبگلو، رضا براهنی، منصور فرهنگ، رضا قریشی، احمد کریمی حکاک، فرهاد خسروخاور، حسن منصور، فرهاد نعمانی و نیره توحیدی بودند.
    رییس دانا پس از آزادی از زندان به تدریس و پژوهش پرداخت اما به گفتۀ خود محدودیت‌های زیادی در کارهایش ایجاد شد. چنان‌که بعدها اظهار می‌کرد «پیشینۀ ۳۵ سال کار دانشگاهی دارم اما فقط ۶ – ۷ سال کلاس رفته‌ام». او شمار زیادی پژوهش‌ مستقل و جامع دارد که به میل خود و با پشتیبانی مالی همسر نخست، میراث خانوادگی و کارهای مزدی‌اش انجام می‌داد. بیشتر کارهای مزدی او در این زمان، خدمات مشاوره‌ای و پژوهشی درزمینۀ مسائل اقتصادی به‌ویژه اقتصاد شهری، جمعیت‌شناسی و جامعه‌شناسی شهری بود. مدتی نیز مدیر گروه پژوهش‌های اقتصادی مؤسسه عالی پژوهش تأمین اجتماعی بود و مقالاتی نیز در حوزۀ رفاه و تأمین اجتماعی نوشت. رییس دانا چندی پس از اعتراضات آبان ماه به خبرگزاری ایلنا گفت: «آن زمان با من برخورد کردند؛ اما بر نظر خود در مورد ماهیت هدفمندی یارانه‌ها پافشاری کردم و بر این عقیده ماندم که این طرح نمی‌تواند به رفاه مردم منتهی شود .» رئیس‌دانا تا روزهای پایانی زندگی خود بر این باور بود که می‌توان نظام‌های اقتصادی جهان را بر اساس رابطه کار و سرمایه تحلیل کرد. او همواره به‌نقد وضع موجود به نفع طبقه کارگر می‌پرداخت.

سوسیالیستِ تنها
فریبرز رییس دانا در پژوهش‌ها، سخنرانی‌ها و کلاس‌های خود، آشکارا خود را سوسیالیست و اقتصاددان مارکسی می‌دانست. تقریباً همۀ آثار او تلاش‌هایی برای توضیح، بسط یا مداخله از منظری مارکسی و سوسیالیستی در وضعیت ایران بود. او در اقتصاد به اصول سوسیالیستی (برابری خواهانه) باور داشت و معتقد بود که توزیع باید قبل از تولید شکل بگیرد. او از عقاید سوسیالیستی برای دفاع از حقوق طبقات آسیب‌پذیر استفاده می‌کرد و به همین دلیل نیز در محافل اقتصادی از او با عنوان اقتصاددان «چپ‌گرا»، «چپ اندیش فرهیخته» یا «اقتصاددان انقلابی» نام‌برده می‌شد. نطق‌های پرشور و اندیشمندانۀ او درباره سوسیالیسم و اهمیت آن و مجادلاتش با لیبرال‌ها و نئولیبرال‌های ایرانی، او را در بین آکادمیسین ها به‌عنوان یک سوسیالیست تمام‌عیار و حتی آموزگار سوسیالیسم مطرح کرده بود. او در چند دهۀ اخیر همچون یک کنشگر پرشور سیاسی در مقابل سیاست‌های نئولیبرالی ایران موضع گرفت و عقاید خود را آشکارا اعلام می‌کرد. رئیس‌دانا از نئولیبرالیسمی سخن می گفت که سلطه طبقاتی را به جامعه تحمیل می‌کند و هدف آن غلبۀ کامل سرمایه بر نیروی کار است؛ و با ظهور بی‌ثباتی ناشی از اجرای برنامه‌های نئولیبرالیستی همچون خصوصی‌سازی خدمات عمومی، کاهش حمایت جمعی از طبقه کارگر از طریق حذف نظارت دولتی، افزایش تعداد شاغلین با دستمزدهای ناچیز و بی‌ثبات، موجب به وجود آمدن یک طبقۀ اجتماعی بزرگ با بحران‌های حاد اجتماعی و اقتصادی از قبیل عدم امنیت و ازخودبیگانگی می‌شود.
رییس دانا در چندین دهه مبارزه فرهنگی خود همواره کوشید با نقدی منسجم و نظام مند سیاست های نئولیبرالیستی ایران را تحلیل کند؛ تحقیقاً او این کار را از نیمه‌های دهۀ شصت آغاز کرد و در ابتدای دهۀ هفتاد شمسی با نقدی به مقاله‌ای از جمشید آموزگار اقتصاددان لیبرال ایرانی رسماً کلید خورد و در سال های بعد نیز در همۀ آثارش همین مسیر را در پیش گرفت. کتابی از او با عنوان «رهایی بشر» نیز در خارج از ایران منتشر شد که در آن کوشید در مباحث گوناگون اقتصادی ـ سیاسی وارد شود و مسائل مرتبط به چپ مارکسیستی را بکاود. او در این کتاب به مسئلۀ «مارکس، دولت و آزادی» اشاره می‌کند و نئولیبرالیسم جهانی را نقد کرده و پای مسئلۀ عدالت اجتماعی را در سطحی عام‌تر به میدان می‌کشد.
ناصر زرافشان، دوست دیرینه و وکیل فریبرز رئیس دانا پس از مرگ او در گفتگو با انصاف نیوز دربارۀ آنچه موکلش در این سال‌ها با آن درگیر و دغدغۀ اصلی‌اش بوده است، می‌گوید: فریبرز در مقابل سیاست‌های نئو لیبرالی چند دهۀ اخیر به‌شدت موضع داشت و این را آشکارا همه‌جا اعلام می‌کرد؛ او خیلی روشن و علنی، یک اقتصاددان سوسیالیست بود که اعتقاد داشت اقداماتی که ظرف این چند دهۀ اخیر با ظهور «لیبرالیسم نو» در عرصۀ جهانی بر اقتصاد جهان تسلط پیداکرده، نه‌فقط به‌هیچ‌وجه در جهت آن وعده‌هایی که درزمینۀ برابری و از بین رفتن فواصل طبقاتی و… که داده بودند حرکت نکرده، بلکه حتی فاصلۀ بین فقیر و غنی، دارا و ندار و به‌طورکلی فواصل طبقاتی را به‌شدت گسترش داده است؛ درواقع این سیاست‌ها، در جهت پمپاژ کردن ثروت‌های اجتماعی از ناحیۀ محروم‌ترین و فرودست‌ترین لایه‌های جامعه به سمت سرمایه‌داران بوده است. زرافشان دربارۀ اینکه آیا در این سال‌ها هرگز به‌عنوان اقتصاددان از دیدگاه‌های فریبرز رییس دانا استفاده‌ شده است یا نه، گفت: به‌هیچ‌وجه از دیدگاه‌های اقتصادی او نه‌تنها استفاده نشد، بلکه هیچ گوش شنوایی هم در کار نبود؛ زیرا کسانی که سررشتۀ امور را به دست داشتند در این سال‌‌ها، به فکر مصلحت عمومی و جامعه نبودند؛ آگاهی و سوادشان در حدی نبود که اصلاً به این مسائل توجه داشته باشند؛ آن‌ها از راه رسیدگانی بودند که فقط فکر پر کردن جیب خود و اطرافیانشان بودند. به گفتۀ زرافشان این اقتصاددان فرهیخته در حاشیه و برکنار بود؛ هر جا شروع به کار می‌کرد، بعد از مدتی مزاحمت‌هایی برای او فراهم می‌کردند. در سیستم دانشگاهی که آقایان تحملش را نداشتند، برای اینکه دانشگاه را مرجعی می‌دانستند که باید مبلغ توجیهات رفتار قدرت باشد و فریبرز اهل این حرف‌ها نبود؛ بنابراین در کنار بود و درواقع باید بگویم در زندگی‌اش با عسرت اما باعزت زندگی کرد.
در زندگی سیاسی هم با جناح چپ جبهۀ ملی و جوانان چپ جبهۀ ملی شروع کرده بود و بعد از مدتی هم گرایشش به این‌طرف بود و همان‌طور که اشاره کردم یک اقتصاددان سوسیالیست بود و در انگلیس تحصیل‌کرده بود. به پای نقطه نظرات و اندیشه هایش ایستاد و همواره از آن‌ها دفاع ‌کرد چیزی که در مقالات، نوشته‌ها و ترجمه‌هایش هم منعکس است. او در طی این سال‌ها همواره سعی می‌کرد صحبت کند. فریبرز درگیر بود. فریبرز با تمام سیاست‌هایی که از ناحیۀ دستگاه قدرت اجرا می‌شد به‌عنوان سیاست‌هایی که علیه مصالح جامعه است، مخالف بود. در باور این اقتصاددان چپ‌گرا، آزادی نه با لیبرالیسم که با سوسیالیسم پیوند خورده است. به گفتۀ وی، آزادی‌خواهان به‌جای تن دادن به گوشه‌‌گیری و صدور تزهای سیاسی و اجتماعی باید در پی ارتباط با لایه‌های محروم جامعه و حتی زیستن در میان آن‌ها باشند. وی دور شدن اقتصاددان‌ها از مردم را زمینه‌ساز تشدید شکاف طبقاتی می‌دانست .

  • آثار فریبرز رییس دانا
    اگرچه فریبرز رئیس دانا در حوزۀ رسانه‌ای و دانشگاه، به‌عنوان اقتصاددان شناخته می‌شد اما فعالیت‌های او محدود به این حوزه‌ نبود و در بخش‌های فنی اقتصاد نیز صاحب اثر و تألیف است. او نویسندۀ بیش از پانزده کتاب دربارۀ مسائل اقتصادی و سیاسی است که از آن میان می‌توان آثار مهمی چون «آزادی و سوسیالیسم»، «اقتصاد سیاسی توسعه» و «منش روشنفکری» را نام برد. در ادامه به تعدادی از مهمترین آثار ایشان اشاره می شود.
  • فقر در ایران (1379) «مجموعه مقالات زیر نظر فریبرز رئیس دانا، ژاله شادی طلب، پرویز پیران» ویرایش و تنظیم حسن رفیعی، سعید مدنی قهفرخی، تهران، دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی.
  • منش روشنفکری، (1396) تهران، گل‌آذین.
  • آزادی و سوسیالیسم: چند بحث و نظر (1385) تهران، انتشارات دیگر.
  • اقتصاد سیاسی توسعه (1381) تهران، انتشارات نگاه.
  • دموکراسی در برابر بی‌عدالتی (1381) تهران، نشر علم
  • چند کاوش در سیاست و جامعه (1394) تهران، نشرگل‌آذین
  • ناموزونی‌ها (1371)، تهران، نشر سمر
  • پول و تورم (1368) تهران، انتشارات پیشبرد
  • ب‍ررس‍ی‌ه‍ای‍ی در آس‍ی‍ب‌ش‍ن‍اس‍ی اجتم‍اع‍ی ای‍ران (1379) ت‍ه‍ران، س‍ازم‍ان ب‍ه‍زی‍ستی کش‍ور، دان‍ش‍گ‍اه ع‍ل‍وم ب‍ه‍زی‍ستی و ت‍وان‍ب‍خشی، چاپ دوم(1380) دفت‍ر پ‍ژوه‍ش‌ه‍ای ف‍ره‍ن‍گ‍ی.
  • کم ت‍وس‍ع‍گ‍ی اجتم‍اع‍ی-اق‍ت‍ص‍ادی (1371) ت‍ه‍ران، ن‍ش‍ر ق‍طره
  • فساد، ویژه بهر، ویژه خواری؛ در قلمرو امتیازهای دولتی (1388) نشریه حقوق و اقتصاد، شماره 6، صص 37 ـ 51
  • جنایتکارانی که در «زوم» قرار ندارند (1375) نشریه گزارش شماره 66، صص 20 ـ 26
  • درس‌هایی برای دموکراسی در ایران (1379) نشریه گزارش، شماره 117، صص 24 ـ 29
    ترجمه‌ها
  • ادل، ماتیو (1380) اق‍ت‍ص‍اد س‍ی‍اس‍ی ش‍ه‍ری و م‍ن‍طق‍ه‌ای، ترجمه: ف‍ری‍ب‍رز رئیس دانا، ت‍ه‍ران: ن‍ش‍ر ق‍طره
  • پانیچ، لئو، لیز، کالین (1393)بربریت واقعاً موجود، ترجمه فریبرز رئیس دانا، تهران، نگاه

سخن پایانی
آنچه در این جستار آمد تنها گوشه ای است از فعالیت‌ها، آثار و نقطه نظرات فریبرز رییس دانا؛ و بیش از هر چیز ادای دینی است به این پژوهشگر برجسته و ارجمند که همواره دغدغۀ انسان داشت. ذکر این نکته ضروری است که در این مجال تنها بخش کوچکی از آثار و افکار این پژوهشگر و آموزگار فرهیخته را مرور کردیم، به این امید که مجالی کوتاه برای نشان دادن جنبه‌هایی خاص از میراث پژوهشی و حیات فکری او را برجسته کرده باشیم.

منابع
ج‍ه‍ان‍ی‌س‍ازی و ج‍ه‍ان م‍ا (1384) گ‍ف‍ت‍گ‍و ب‍ا ف‍ری‍ب‍رز رئ‍ی‍س دان‍ا، م‍ازی‍ار ص‍ال‍حی و نی‍م‍ا ک‍وه‍ب‍نان، ت‍ه‍ران، آروی‍ج
رهایی کارگران از ستم طبقاتی عصارۀ تفکرفریبرز رئیس دانا، خبرگزاری ایلنا، لینک خبر : https://www.ilna.news/fa/tiny/news-)) 26 اسفند 1398
درسی از قصه بوق حمام، نشریۀ گزارش، شماره 97و98، سال (1378)صص 45ـ47
زر افشان از فریبرز رییس دانا می‌گوید، انصاف نیوز، 27 اسفند 1398
فریبرز رئیس دانا؛ زندگی و زمانۀ چپ اندیش خاص ، سایت فرادید، صفحه اقتصاد ، 27 اسفند 1398 کد خبر: ۷۸۱۳۴
قلعه‌ای عظیم که طلسم دروازه‌اش کلام کوچک دوستی است، پیام روشنفکر، انجمن جامعه‌شناسی ایران؛ ۲۸ اسفند ۱۳۹۸
مصاحبه با محسن آزموده، چاپ‌شده در روزنامه اعتماد ۶ مرداد 13۹۹ و منتشر شده در سایت صدای معلم: پایگاه خبری ـ تحلیلی معلمان ایران 7 مرداد 1399
وداع با رئیس دانا؛ چپ‌ ملی‌گرا، سایت تاریخ ایرانی،27 اسفند 1398
هدف تحریم‌ها فشار بر مردم برای شورش است، فرشتۀ قاضی، فریبرز رییس دانا، یورونیوز فارسی، 24 آبان 1397
یادداشتی به بهانۀ درگذشت اقتصاددانی که جمع اضداد بود، مهرداد خدیر، سایت تحلیلی خبری عصر ایران، 26 اسفند 1398 ، لینک خبر : asriran.com/00312v




سرمقاله

حسن اکبری بیرق

نهمین شماره خاطرات سیاسی در تابستان 1399 هنگامی منتشر می‌شود که ایران و جهان هنوز درگیر بیماری همه گیر کرونا(کووید19) است. در آغازین روزهای پدیداری این مصیبت جهانی شاید کسی گمان نمی‌کرد که این دردِ فعلا بی‌درمان چنین طولانی، گسترده و ژرف همراه ما بوده، جمیع شؤون بشری را تحت‌الشعاع قرار خواهد داد. هنوز زود است که ابعاد متعدد و پیدا و پنهان این پدیده مورد مداقّه علمی قرار گیرد؛ اما در همین مدت نُه ماهه نشانه‌هایی از عمق تأثیرگذاری آن هویدا شده‌است که شاید بیشترین نمودِ آن پس از «نظام سلامت جهانی» در «سیاست» قابل ردیابی است. نمی‌توان انکار کرد که کرونا همه چیز را تغییر داده‌است و می‌دهد؛ ولی از کنار این هم به‌راحتی نمی‌توان گذشت که این همه‌گیری خانمان برانداز، مناسبات قدرت را در همه جهات آن متحول ساخته است. این تحول، ظرفیت آن را دارد که در تغییر پارادایم‌های سیاست ورزی ملی و بین‌المللی، نقش ایفا کند. تاریخ علم نیز حکایت از آن دارد که تحولات بنیادین در زمینه و زمانه‌ای ناخواسته و نامنتظَر ایجاد شده‌است. البته همان تاریخ نیز گواه آن است که این پیشامدهای به ظاهر تلخ تیغ دودم بوده، هم می می‌توانند فرصتی برای تغییر الگوهای نظری و عملی باشند و هم تهدیدی خانمان‌سوز؛ مهم نحوه برخورد با این مسأله است و پایه‌ریزی مبانی تئوریک برای همزیستی درازمدت در سایه آن.
ما برآنیم که در شماره‌های آتی با محوریت سیاست و امر سیاسی، عواقب ریز و درشت همه‌گیری کرونا را در کشورمان، بکاویم و بررسیم. به نظر می‌رسد از رهگذر این عطف توجه و تأمل روشمند، بتوان روندها و فرایندهای معیوب و لااقل غیرضرور را در نظام مدیریت خرد و کلان جامعه، شناسایی نمود. برای نمونه در این روزگاران میزان توفیق کنش‌های غیرحضوری و غیرفیزیکی سیاسی، اجتماعی، به بهترین نحوی به محک تجربه زده‌شد و وسعت و دامنه تأثیر آن، مشخص گردید. همچنین است در عرصه تحولات زبانی، ردّپای کرونا را می‌توان دید و دریافت که چسان ادبیات گفتاری، نوشتاری و ژانر طنز و فنّ استعاره و نظم گفتار سیاسی را تغییر داده‌است. اینها همه نیازمند رویکردی جدی و رهیافتی علمی برای تبیین و تحلیل و در نهایت درس-آموزی است که در آینده با یاری شما خوانندگان در این فصلنامه بدان خواهیم پرداخت.

____________________________________________________________________________________________________________

از اینها که بگذریم باید به پرونده اصلی این شماره- امام‌موسی‌صدر- و فلسفه وجودی آن اشاره کنیم. مسأله بغرنج و حل‌ناشده ناپدیدسازی این شخصیت بزرگ و سیاستمدار سترگ را شاید بتوان در زمره پنج خاطره سیاسی، انسانی مهم و فراموش‌ناشدنی در قرن بیستم به شمار آورد. ازآنجاکه این پرونده هنوز مفتوح است و به سرانجام حقوقی و حقیقی خود نرسیده، پرداختن بدان در چنین جایگاهی، شایسته و بلکه بایسته است؛ بایسته از این جهت که میراث عملی و نظری موسی‌صدر، از چنان قوّت و قدرت و پویایی برخوردار است که در عرصه های مختلف می‌تواند الگویی قابل پیروی برای رهبران جهانی و منطقه‌ای باشد. در جهانی که نژادپرستی، استبداد دینی، خشونت مذهبی، منازعات قومی و قبیله‌ای، کینه‌توزی و نفرت‌پراکنی، سکّه رایج در مناسبات انسانی و سیاسی، اجتماعی شده‌است، جای خالی نگاه روادارانه، بردبارانه، غیر متجزم و دوراندیشانه امام‌صدر، کاملا احساس می‌شود. بنابر آنچه هنوز در خاطره‌ها مانده و در افواه عامه در جریان است و در کتب و رسالات و مقالات آمده، افق نظر و گستره عمل موسی‌صدر به گونه‌ای بوده‌است که از اسلام و تشیع، تصویری رحمانی به دست داده‌شده بود؛ تا آنجا که نه تنها مسلمانان اهل تسنّن را همراه خود ساخته‌بود بلکه مسیحیان و اقوام و طوایف مختلف لبنان بدان گرایش پیدا کرده‌بودند. به دیگر سخن امام‌موسی‌صدر در خود و یاران خود و تشکیلات منسوب به خویش چنان هاضمه‌ای قوی و فراخ ایجاد کرده‌بود که می‌‌توانست ارباب ادیان و عقاید و دیدگاه‌های مختلف را دور خود جمع کند و برای هدفی واحد که در جایگاهی فراتر از تفاوت‌های معمول قرار دارد، به حرکت وادارد.
سیره صدر مبتنی بر جذب حداکثری بر پایه تکیه بر مشترکات و تأکید بر اهداف متعالی بود که آن خود نیز در هستی شناسی استعلایی و انسان-شناسی اخلاق‌محور ریشه داشت. تبیین فلسفی و کلامی و دین‌شناختی این نوع رهیافت به هستی و انسان و جایگاه او در جهان، مستلزم مداقه‌ای جامع، روشمند و واقع‌گراست.
جامع از این نظر که موسی‌صدر را نباید در دایره تنگ روحانیت شیعی و نقش او در سامان‌بخشی به شیعیان لبنان تعریف کرده، کارویژه وی را به آنچه او در دودهه حضورش در لبنان به سرانجام رساند تقلیل داد. دایره عمل و تأثیرگذاری او بسی فراتر از این مقولات محدود است. ای بسا اگر امام‌صدر بدین زودی و آسانی از میان ما نمی‌رفت، در سنین پختگی خویش بنیان‌های تئوریک فعالیت‌های خود را سامان می‌داد تا شاهد قرائتی پیشرو و انسانی از اسلام و تشیع می‌بودیم. افسوس که این‌گونه نشد.
روشمند نیز از این جنبه که مطالعه بر روی آثار و احوال و افکار موسی‌صدر باید همچون یک پروژه دانشگاهی دیده‌شود و با آن همان رود که با اندیشه-های امثال گاندی و ماندلا رفته‌است. در دپارتمان‌های دین‌شناسی و سیاست-پژوهی در مراکز علمی سراسر جهان باید دلایل و علل توفیقات و کامیابی‌های خارق‌العاده او بررسی و الگوریتم رفتاری وی طراحی و تبیین گردد؛ به‌ویژه در روزگار فعلی که موج اسلام هراسی و شیعه ستیزی در جهان و منطقه به راه افتاده‌است.
واقع‌گرایی در شناخت سیدموسی‌صدر از اهمّ واجبات می‌باشد. شخصیت‌های تاریخی همانند او همواره با آفت اسطوره سازی و قهرمان پروری مواجه هستند. شکی نیست که امام‌صدر چهره‌ای کاملا استثنایی و کم نظیر در تاریخ معاصر بوده‌است؛ اما این بدان معنا نیست که وی عاری از خطا در تحلیل و اشتباه در عمل بود. همین سفر آخر او مصداق بارز عدم دقت در محاسبه میزان قدرت دشمنانش بود. بنابراین باید در روایت پیروزی‌های او در عرصه سیاست منطقه‌ای از دایره واقعیت خارج نشده از سیمای کاریزماتیک او موجودی فوق بشری نسازیم.
در 42 سالی که از ربوده‌شدن امام می‌گذرد، به همت دوستداران وی و روزنامه نگاران و محققان، مطالب پرشماری حول محور اندیشه و عمل او تألیف و تصنیف شده‌است؛ اما ظاهرا تنها پژوهش علمی و دانشگاهی که به زبان فارسی درباره شیوه رهبری امام‌موسی‌صدر انجام شده، اثر ارزشمند دکتر محمود سریع‌القلم است. وی در کتابی به نام «پیشوایی فراتر از زمان»، نظام فکری و سیره عملی موسی‌صدر را به نحو سیستماتیک کاویده‌است. جای آن است که پژوهش‌هایی از این دست، هرکدام به جنبه‌ای از جوانب این پدیده نادر بپردازند.
به هر روی فصلنامه خاطرات سیاسی در آغاز راهی که غایت آن شناخت عمیق وقایع تاریخی و درس آموزی از آن در وانفسای کنونی است، در این شماره بر آن شد که به قدر مقدور، به این شخصیت بزرگ معاصر پرداخته، یادآور شود که شیوه‌ای که او در پیش گرفته‌بود، به گواهی تاریخ، پاسخگوی نیازهای پیچیده جهان امروز است در عین حال که آبرویی برای اسلام و دیانت می‌خرد. مسؤولان فعلی باید پندار، گفتار و کردار او را که بر کرامت انسان و تحمل و مدارا مبتنی بود، الگوی خود در عمل سازند تا شاهد گرویدن افواج جوانان به دین و معنویت گردند نه گریز از دین سیاسی و سیاست دینی.




پیشینه و چالش‌های تاریخ شفاهی

_____________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

تاریخ شفاهی مفهوم و مصداقی سهل و ممتنع دارد؛ از این رو هنوز جایگاهی متزلزل در بین شاخه‌های مختلف و سنت‌های متنوع تاریخنگاری دارد. از سویی به جهت آسان‌نمایی آن همگان تمایل به آزمودن طبع خویش در این دانش نوپای نقلی دارند و از سوی دیگر، آکادمسین‌های متبحر در این علم، حیثیتی عقلی و البته استعلایی برای آن قائل هستند. آنچه در این میان مسلم است این که برای ترسیم و تصویر و تصور برخی از جنبه‌های رویدادهای تاریخی، ناگزیر باید به روایت‌های شفاهی افراد از آن وقایع تکیه و بسنده کرد. همین امر در عین حال ممکن است بر سر راه این دانش به عنوان دیسیپلین مستقل دانشگاهی چالشی جدی ایجاد کند که غلبه بر آن چندان سهل و آسان نباشد. به هر روی همچون هر شاخه معرفتی نوظهور، باید در این زمانه آنقدر تدقیق و تحقیق نمود که به‌تدریج پایه‌های نظری و مبانی عملی مستحکمی برای آن فراهم آمده و در میان دیگر معارف بشری جایگاهی درخور پیدا کند. مقاله پیش رو نگاهی دارد به مقومات اصلی تاریخ شفاهی و برخی فرصت‌ها و تهدیدهایی مربوط بدان. از این فرصت استفاده کرده از خوانندگان خاطرات سیاسی که دستی در دانش تاریخنگاری شفاهی دارند دعوت می‌کنیم که با دامن زدن به چنین مباحثی بر غنای تئوریک «تاریخ شفاهی» در فضای فکری ایران امروز بیافزایند.

_____________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

پیشینه و چالش‌های تاریخ شفاهی

آزاده نوردی
پژوهشگر تاریخ
حقوق و قضا

وقتی عبارت تاریخ شفاهی به کار برده می‌شود، هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که این دو واژه حامل مفهومی دقیق و موشکافانه هستند. هر چقدر مدرنیته راه خود را در زمان باز کند و پیش بیاید، جریانی از گذشته هم همچنان روان خواهد بود. این روایت‌ها و گزارش‌ها که از گذشته تا حال توسط حافظان و حاملان سنت به ما رسیده‌اند، به نام تاریخ شفاهی موسوم‌اند. لازم به تذکر است که هر روایتی قابل قبول نیست و نمی‌توان آن را در زمره تاریخ شفاهی قرار داد؛ بلکه ناقلان این روایات، باید به لحاظ فرهنگی متقن و موثق باشند. اگر بخواهیم تعریفی مختصر از تاریخ شفاهی ارائه دهیم، باید بگوییم که تاریخ شفاهی گفت‌وگویی قاعده‌مند و آگاهانه بین دو نفر درباره ابعادی از وقایع گذشته است که از نظر هر دوی آن‌ها دارای اهمیت تاریخی است و برای تبدیل شدن به سند و ماندگاری آن، ضبط و ثبت می‌شود. هر چند مکالمه در قالب مصاحبه اتفاق می‌افتد یعنی یک طرف-مصاحبه‌گر- سؤالاتی را از طرف دیگر-موسوم به مصاحبه‌شونده یا راوی- می‌پرسد، اما تاریخ شفاهی اصولاً یک دیالوگ یا گفت‌وگوست. این‌که چه سوالاتی پرسیده شود که به صورتی ماهرانه باعث حل معمایی تاریخی گردد یا فایده‌ای از این دست داشته باشد، بستگی دارد به مصاحبه‌گر. قصه‌های دوران‌ گذشته و ماجراهایی را که امروزه گردآوری و منتشر می‌شوند می‌توان ذیل مدخل تاریخ شفاهی قرار داد؛ همچنین است مصاحبه‌های ضبط‌شده با افرادی که، به زعم مورخ یا محقق، سرگذشتی مهم برای گفتن دارند. دامنه موضوعات و عناوین مصاحبه‌های تاریخ شفاهی بسیار گسترده است و شامل هر چیزی می‌شود، از معروف‌ترین وقایع تاریخی گرفته تا خصوصی‌ترین جزئیات زندگی راوی.
در زمانی که کتابت هنوز ابداع نشده بود، اقوام برای جلوگیری از فراموشی آنچه پس سر نهاده بودند، راهی جز قول و سخن نداشتند. اینان حوادث پیرامون خود را از طریق کلام شفاهی خود پخش و نشر می‌کردند. اندک اندک خط، پدید آمد و رفته رفته افرادی که شعور تاریخی‌شان یک استعداد محسوب می‌شد، سر برآوردند. اینان شروع به نوشتن گزارش‌های دست اول دیگران از وقایع کردند تا در تاریخ ثبت و به آیندگان منتقل شود. معمولاً این رویداد زمانی رخ می‌نمود که بازیگران اصلی آن واقعه چیزی نمانده بود که ترک صحنة روزگار کنند.
این تلاش‌ها برای ثبت و ضبط روایات دست اول از وقایع گذشته هرچند بسیار ارزشمند بودند اما به سخاوتمندانه‌ترین تعاریف ممکن، تنها می‌توان آن‌ها را تاریخ شفاهی نامید. درحالی‌که شیوه‌های استخراج اطلاعات از مصاحبه‌شوندگان و ثبت آن‌ها کم و بیش دقیق بودند اما فقدان دستگاه‌های ضبط صوت و تصویر یا دیجیتال موجب شده بود تا اتکای زیادی به یادداشت‌برداری توسط عامل انسانی وجود داشته باشد که همین امر صحت کار و قابلیت اطمینان بدان را با تردید مواجه می‌ساخت.
سنّت‌های شفاهی مبتنی بر تحرکات فرهنگی است و تاریخ شفاهی احتمالاً مبتنی بر تجارب زندگی افراد به‌طور مجزا به نظر می‌رسد.
تاریخ شفاهی، همان‌طور که عموماً تدوین می‌شود، بسیار فردگراست. فرض می‌کند که تجربه زندگی یک انسان تنها، یا حتی بخشی از تجربه زندگی عمومی، به خودی خود مهم است یا آن‌که نمودی از پدیده بسیار مهم‌تری است که متضمن یک پایگاه اطلاعاتی برای تحقیق تاریخی به‌شمار می‌رود.
مراکز تاریخ شفاهی از شیوه‌های کاملاً متفاوتی برای طبقه‌بندی و سازماندهی منابع استفاده می‌کنند و این مسأله نشان‌دهنده فقدان روش استاندارد و پذیرفته‌شده جهانی در مراکز مذکور است. به دلیل عدم اتفاق آراء در روش-های دسترسی، هر راهنمای استانداردی در این حوزه نیازمند به‌روز شدن است. باید دید که آیا فهرست‌نویسی تاریخ‌های شفاهی بیشتر شبیه مطالب چاپی است یا آرشیوی و یا صرفاً دیداری و شنیداری. اصول فهرست‌نویسی سند و منابع آرشیوی، کتاب، منابع دیداری و شنیداری و مطالعات تاریخ معاصر و مبانی تاریخ شفاهی، زمینه‌های علمی هستند که امکان توصیف این دسته از منابع را فراهم می‌سازند. با وجود شكل‌هاي مختلفي از پروژه‌هاي تاريخ شفاهي که به آرشيو مي‌رسند، تحقيقات مصاحبه‌گر، متن پياده‌شده و متن ويرايش‌شده و فرمت‌هاي متنوع از منابع تولیدشده، خيلي كم هستند.
مورخان باید در حین استفاده از مصاحبه‌ها مانند هر منبع دیگری با نگاه نقادی به آنها نزدیک شوند-به صرف اینکه کسی مطلبی را با آب و تاب و در ظاهری قانع‌کننده بیان کرده و مدعی صحت آن بشود، نباید دربست آن را پذیرفت. به صرف اینکه کسی در صحنه وقوع واقعه‌ای «حاضر» بوده، نباید چنین تعبیر شود که «اصل واقعه» را کاملاً فهمیده است.
در سنجش راوی به عنوان منبع تاریخی باید به مواردی از این دست توجه نمود:‌

  1. نسبت او با وقایع مورد نظر
  2. سهم شخصی‌اش در بیان روایت خاصی از وقایع
  3. سلامت یا عدم سلامت جسمی و روحی او در هنگام وقوع روایت و در حین مصاحبه
  4. توجه کامل و دقتی که به مصاحبه می‌کند و انسجام درونی گزارش او
    یکی از راه‌هایی که می‌توان بر طبق آن، صحت گفته‌های راوی را تایید کرد، مقایسه گفته‌های راوی در یک مصاحبه با مصاحبه‌های دیگر در یک موضوع واحد است.
    چنانچه مصاحبه با سایر مدارک چفت و بست می‌شود و به نحوی منطقی و معقول به اعتبار آن مدارک می‌افزاید یا آنها را تکمیل می‌نماید می‌توان صحت گزارش را پذیرفت؛ اما در صورتی که با مدارک و شواهد دیگر تناقض داشته یا چفت و بست نمی‌شود، مورخ باید علت پراکنده‌گویی‌ها را پیدا کند: آیا مصاحبه‌شوندگان مختلف در هنگام وقوع رویدادهای مورد بحث در موقعیت‌های مختلفی قرار داشته‌اند؟ آیا علل خاصی وجود دارد که باعث شده است آن‌ها روایت‌های متفاوتی از یک واقعه نقل کنند؟ آیا احتمال دارد که منابع مکتوب با غرض‌ورزی نوشته شده یا به نحوی با محدودیت مواجه بوده باشند؟
    آن‌طور که پیداست تاریخ شفاهی مانند دیگر منابع نیست که بتوان بدون دردسر و اشکال، آن را مورد ارزیابی و استفاده قرار داد. مصاحبه بی‌شک یک فعل یادآوری است، و درحالی‌که خاطرات فردی ممکن است کم و بیش دقیق، کامل یا صحیح باشند، اما در مصاحبه‌ها می‌توان اطلاعات غیر دقیق و غلطی را نیز یافت. راویان غالباً در یادآوری اسامی و تاریخ‌ها اشتباه می‌کنند، وقایع پراکنده را در قالب یک واقعه واحد می‌ریزند و داستان‌هایی را که حقیقت‌شان مورد تردید است نقل می‌کنند. هر چند مورخان شفاهی می‌کوشند تا با مطالعه دقیق پیشینه و طرح سؤالات آگاهانه از راوی، داستان را بی‌نقص دریافت کنند، اما نهایتاً آنقدر که به بستر اصلی و بزرگ فعل یادآوری افراد یا چیزی که بدان می‌توان خاطره اجتماعی گفت توجه دارند، به نوسان‌های خاطرات فردی توجه نمی‌کنند.
    پس لازم است به این درک برسیم که تاریخ شفاهی صرفاً تمرینی برای کشف حقیقت نیست؛ بلکه یک واقعة تفسیری است. زیرا راوی خاطرات چند سال و دهه را در چند ساعت فشرده می‌کند و آگاهانه و ناآگاهانه آنچه را که باید بگوید، به زبان جاری می‌سازد.
    درباره تاریخ شفاهی می‌توانیم بپرسیم که چه کسی چه چیزی را به چه منظوری و تحت چه شرایطی به چه کسی می‌گوید؟
    کلام راوی و نحوه بیان او ارتباط تنگاتنگی با هویت اجتماعی او دارند. کیستی راوی در این مقوله تبدیل به یک فیلتر معرفتی برای تجارب او می‌شود. هویت نژادی نیز در گزارش‌های تاریخ شفاهی نقش مؤثری را ایفا می‌کند. هویت‌ها به هیچ وجه واحد و ثابت نیستند. این که دقیقاً «چه کسی» در حال سخن گفتن است را رابطه راوی با وقایع مورد بحث و فاصله زمانی‌اش از آن وقایع تعیین می‌نماید. بدین ترتیب دور از انتظار نیست که کارفرما و کارگران، هر یک روایت متفاوتی از اعتصاب را بیان کنند.
    مهم‌ترین عامل در ساخت مصاحبه، سؤالاتی است که مصاحبه‌گر می‌پرسد. وی درباره واقعه‌ای که از اهمیت تاریخی برخوردار است مفروضاتی را در ذهن خود دارد و سؤالاتش را بر همین اساس مطرح می‌کند که چارچوب فکری مصاحبه را شکل می‌دهد و جهت آن را مشخص می‌سازد؛ اما صرفاً سؤالات نیستند که مصاحبه‌گر با پرسیدن آن‌ها می‌تواند بر چیستی گفته‌های راوی تأثیر بگذارد. مصاحبه‌گر نیز مانند راوی دارای هویت اجتماعی است که در داد و ستد مصاحبه به میدان می‌آید و نقش ایفا می‌کند. راویان نیز مصاحبه‌گران را محک می‌زنند و در این ارزیابی ذهنی تعیین می‌کنند که پاسخ مناسب به چنین شخصی چه چیزی می‌باشد، چه باید و چه نباید بگویند.
    در تاریخ شفاهی، چیزی که گفته نمی‌شود به اندازه چیزی که گفته می‌شود اهمیت دارد، یعنی نکته یا مطلبی که راوی بد تعبیر می‌نماید، آن را نادیده می‌گیرد یا از بیانش طفره می‌رود. سکوت بر معانی متعددی دلالت دارد مانند یک سوءتفاهم ساده؛ ناراحتی از یک موضوع دشوار یا حساسیت‌برانگیز؛ عدم اعتماد به مصاحبه‌گر؛ یا قطع ارتباط معرفتیِ مصاحبه‌گر و راوی.
    شرایط مصاحبه نیز در یادآوری خاطرات راوی مؤثر است. عموماً مصاحبه‌هایی که با آمادگی قبلی مصاحبه‌گر و راوی صورت می‌گیرند به احتمال زیاد حاوی گزارش‌های کامل‌تر و مشروح‌تری خواهند بود تا مبادلات کلامی برنامه‌ریزی‌نشده و بی‌مقدمه.
    اگر بخواهیم نقطه آغاز تاریخ شفاهی را جویا شویم، بر طبق نظر عموم مورخان می‌توانیم معتقد باشیم که تاریخ شفاهی با کارهای آلن نِوینز در دانشگاه کلمبیا در دهه 1940 پا به عرصه وجود گذاشت. وی نخستین کسی بود که تلاشی قاعده‌مند و اصولی برای ضبط و نگهداری خاطراتی که از ارزش و اهمیت تاریخی برخوردار بودند، کرد و آن‌ها را برای پژوهش‌های آینده آماده ساخت.
    در زمانی‌که او روی زندگی‌نامه رئیس‌جمهور گروور کلیولند کار می‌کرد، متوجه شد که دستیاران کلیولند اسناد و مدارک شخصی مانند نامه‌ها، یاداشت‌های روزانه و خاطرات او را جمع‌آوری نکرده‌اند. این‌ها چیزهایی است که زندگی‌نامه‌نویسان برای کار خود عموماً بدان‌ها نیازمند می‌باشند. ضمن آن‌که بوروکراتیک شدن امور دولت موجب افزایش کاغذبازی شده بود و تلفن جای نامه‌نگاری‌های شخصی را می‌گرفت. در آن زمان این طور به ذهن نوینز رسید که برای تکمیل اسناد مکتوب بهتر است با شرکت‌کنندگان یا بازیگران تاریخ معاصر مصاحبه‌هایی انجام دهد. وی نخستین مصاحبه‌اش را در سال 1948 با جرج مکاننی، رهبر مدنی نیویورک، انجام داد و بدین ترتیب دفتر پژوهشی تاریخ شفاهی کلمبیا -بزرگ‌ترین مجموعه آرشیوی مصاحبه‌های تاریخ شفاهی دنیا- و جنبش تاریخ شفاهی معاصر، زاده شدند.
  5. نخستین مصاحبه‌ها در کلمبیا و دیگر نقاط به زندگی نخبگان-افراد شاخص در عرصه سیاست، تجارت، تخصص‌های مهم و اجتماع- معطوف بودند؛ اما در واکنش به جنبش‌های اجتماعی دهه 1960 و 1970 و علاقة روزافزون مورخان به تجارب و زندگی «غیر نخبگان»، دامنه تاریخ شفاهی گسترش یافت که در پی‌آمد آن، مصاحبه‌هایی با کارگران یقه‌آبی، اقلیت‌های قومی و نژادی، زنان، فعّالان سیاسی و کارگری و افرادی که زندگی‌شان معرّف یک تجربه اجتماعی خاص است به طور روزافزون انجام گرفت. صداهایی که نه از نظر تاریخی بلکه به لحاظ تاریخ‌نگاری تا مدت‌ها خاموش بودند، به کمک این نوع مصاحبه‌ها که انگیزه‌ای مشابه با مصاحبه‌های سازمان توسعه مشاغل در نسل قبل داشتند، ضبط و ماندگار شدند. تاریخ شفاهی با ضبط گزارش‌های دست اول از راویان متنوع و متعدد در نیم قرن گذشته ابعادی مردمی به اسناد تاریخی بخشیده است.
    تاریخ شفاهی از آن جا اهمیت پیدا می‌کند که مصاحبه‌های انجام گرفته در آن، دریچه‌ای از اطلاعات جدید به روی گذشته هستند و نظریات مختلفی را در اختیار مورخان قرار می‌دهند. بسیاری از کتاب‌های تاریخی ما که بعدها جنبه ادبی هم پیدا کردند، به زندگی بزرگان و اشخاص درباری و پادشاه و … پرداختند درحالی‌که مردم عادی در این تواریخ، اثری از آثارشان نیست؛ اما در مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، اطلاعاتی درباره زندگی روزمره و ذهنیت قشری موسوم به «مردم عادی» یافت می‌شود که غالباً در منابع سنتی‌تر نمی‌توان آن‌ها را دید.
    مضاف بر آن، اکثر مردم با ذهنیتی فوق‌العاده شخصی به گذشته خود وارد می‌شوند و مدعی‌اند که مطالعه رسمی تاریخ امر ملال‌آوری است. در این جا می‌توان مدعی شد که چون مصاحبه‌های تاریخ شفاهی غالباً داستان‌های خیلی خوبی هستند و ویژگی‌های شورانگیز و تکان‌دهنده‌ای از تجارب فردی دارند، موجب جذب شنونده و خواننده می‌شوند و همدردی آن‌ها را قلقلک می‌دهند. چنانچه با دقت ویرایش و آماده شوند و تیزبینانه در قالب متن ریخته شوند، قادرند به خواننده کمک کنند تا تجربه شخصی را نیز به مثابه امری عمیقاً اجتماعی قلمداد نموده و آن را درک کند.
    درباره پاره‌ای از فواید تاریخ شفاهی سخن گفته شد اما هیچ چیز از قاعده گنج و مار و گل و خار، مستثنی نیست؛ بنابراین در مقابل فواید تاریخ شفاهی، عده‌ای استدلال آورده‌اند که چشم‌انداز شدیداً فردی و شخصی مصاحبه در تلفیق با تمرکز شاخص مورخ اجتماعی بر زندگی روزمره، عموماً به مبالغه در مورد مدخلیت فردی منجر می‌شود و ساز و کارهای قدرت سیاسی و فرهنگی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در واقع، عجیب نیست که بسیاری از راویان، خاطرات خود از نحوة مقابله با مشقت‌های زندگی از طریق تلاش‌های فردی و سخت‌کوشی را با غرور و سربلندی به یاد می‌آورند و نمی‌شنویم که مستقیماً با آن شرایط سخت روبه‌رو شده باشند. و باید متذکر شویم که راویان به طور معمول یک گروه خودانگیخته هستند؛ گویاترین و خوداتکاترین اعضای هر گروهی-یعنی بازماندگان واقعی و خوش‌ذهن- دقیقاً کسانی هستند که به مصاحبه تن می‌دهند و تلویحاً موجب پیش-داوری می‌شوند. با این وصف، آنگاه که افراد از قدرت مانور خود با شدت و ضعف در حوزة استقلال عمل یا انطباق، ریسک، محاسبه یا ترس در بستر شرایط زندگی خود سخن می‌گویند، تاریخ شفاهی به پیچیده شدن تصورات ساده‌انگارانه درباره هژمونی یعنی قدرت نیروهای مسلط سیاسی یا فرهنگی برای کنترل اندیشه و عمل منجر می‌شود.
    تاریخ شفاهی به دلیل بی‌واسطگی و القائات هیجانی‌اش، به مثابه چیزی است فراتر از تفسیر یا پاسخگویی؛ همچون پنجره‌ای است که مستقیماً رو به احساسات و تجارب گذشته باز می‌شود. از این رو مورخی به نام مایکل فریش از تاریخ شفاهی با نام ضد تاریخ یاد کرده است. پس می‌توان نتیجه گرفت که مصاحبه‌های تاریخ شفاهی، به رغم ارزش بی‌نهایت‌شان، از دردسر هم خالی نیستند.