1

فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۱۵

 فهرست عناوین 

سرمقاله
‌به نام پوتین به کام چین
‌یادها و خاطره ها
‌بازتاب
‌تکمله ای بر پرونده فرقه دموکرات آذربایجان مندرج در شماره ۱۴ خاطرات سیاسی
‌گزارشی از نخستین برنامه فصلنامه خاطرات سیاسی در فضای کلاب‌هاوس
‌دگردیسی اندیشه و رفتار سیاسی سید جعفر پیشه‌وری

‌خاطره در سپهر اندیشه
جستارگشایی
‌نگاهی به زندگی، آثار و اندیشه‌های ولادیمیر واینوویچ
‌مسکو ۲۰۴۲ هجویه‌ای بر توتالیتاریزم
‌سوء‌ تفاهمات کیهانی
‌استبداد علیه استبداد!

‌مجموعه ادیبان سیاست‌ورز(۲)
‌فرخی یزدی

‌مردی برای تمام فصول
جستارگشایی
‌احوال، آثار و افکار محمد علی فروغی دردشتی (۱۳۲۱- ۱۲۵۶) ملقب به ذکاء المُلک
‌نگاهی به یادداشت های روزانه محمدعلی فروغی
‌فروغی، لُرد کرزن و ادوارد براون
‌فروغی، مردی که دیر سراغش می رفتند
‌ذکاءالملک در بوتۀ نظریۀ کنشگران مرزی

‌کتابخانه خاطرات سیاسی
‌کتابشناسی محمدعلی فروغی
‌معرفی کتاب ۵۰ ترک پارسی‌نویس

برای دریافت نسخه کامل این شماره (۱۵) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۱۴

فهرست عناوین


سرمقاله
یادها و خاطره ها
درس‌هایی از زندگی سیاسی بنی‌صدر
شاغل لاهوت و غافل از ناسوت
یادی از مرد فقاهت و سیاست
درگذشت اردشیر زاهدی دیپلمات ‌تراز عصر پهلوی دوم

پرونده قصۀ پر غصۀ ارگی که مسجد شد!
جستارگشایی
نگاهی به کارنامه آیت‌الله مسلم ملکوتی
داستان ارگ علیشاه از دیرباز تا امروز
ناگفته‌هایی درباره آخرین کوشش‌ها برای نجات ارک 
جاروی جهل، شوکتی روبید
آنهمه احتشام را کوبید
ارگ تبریز

پرونده عبارات و عبرت‌های فرقه
جستارگشایی
حزب دموکرات آذربایجان و چهره‌های شاخص آن
گاهشمار ظهور و افول فرقه دموکرات
غائله فرقه دموکرات آذربایجان در یک نگاه
۷۵ سال پس از فرقه دموکرات آذربایجان
فریب‌خورده آگاه
فرازو فرود «فرقه» در گفتگوی حسن اکبری بیرق باتورج اتابکی
«فرقه» و اندرزهای تاریخ در گفتگوی اختصاصی خاطرات سیاسی باعباس جوادی
دشوارۀ فرقه دموکرات هویت آذربایجان و انسجام ملی ایرانیان 
حکایتی دیگر از قضیّۀ فرقه به روایت محمدحسین یحیایی
«میلّت بئله ایستییر» خاطراتی از سیدجعفر پیشه‌وری

خاطره در سپهر اندیشه
تاریخ شفاهی چیست؟
مجموعه ادیبان سیاست ورز (۱)

کتابخانه خاطرات سیاسی
شمّه‌ای از کتابشناسی فرقه دموکرات آذربایجان


برای دریافت نسخه کامل این شماره (۱۴) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

 

     خاطرات سیاسی فصلنامه ای است با روش تحلیلی آموزشی و اطلاع رسانی. مطالب مندرج در این فصلنامه بیانگر آرائ نویسندگان آنهاست.




‌مردی برای تمام فصول (جستارگشایی)

مردی برای تمام فصول

جستارگشایی

سخن گفتن درباره محمدعلی فروغی و داوری درباره کارنامه او همانقدر دشوار و پیچیده است که توضیح نظریه کوانتوم. به قول یک فیزیکدان شهیر، هرکه ادعا کند که فیزیک کوانتوم را دریافته است، نشانه آن است که آن را نفهمیدهاست! در باب ذکاءالملک دوم نیز قضیه کمابیش از همین قرار است. این دشورای و پیچیدگی البته معلول علل عدیدهای است؛ صرفاً نگاهی به کارنامه سیاسی- مدیریتی او، بخشی از این صعوبت را توجیه میکند. دفعات حضور فروغی فقط در جایگاه وزارت، چنین پرشمار است: پنجبار وزیر خارجه، چهاربار وزیردارایی، سه بار وزیر دادگستری، چهاربار وزیر جنگ، یک بار وزیر اقتصاد ملی و سرانجام یک بار وزیر دربار. فروغی همچنین در سه برهه حساس تاریخی به نخست وزیری رسید. بار اول به سال ۱۳۰۴ هنگام انتقال قدرت از سلسله قاجار به پهلوی بود که نقشی پررنگ در تشکیل مجلس مؤسسان برای تغییر سلطنت داشت. این دوره صدارت او بیش ازششماه به درازا نیانجامید. فروغی در کابینه میرزا حسن مستوفی، جانشین خود، وزارت جنگ را بر عهده گرفت؛ هرچند عملاً رضاشاه وزیر جنگ بود و نقش تعیین کننده را از آن خود کرده بود. فروغی در سال ۱۳۰۹ نخستین وزیر اقتصادملی شد و با حضوری فعال و تأثیرگذار در کابینه حاج مخبرالسلطنه هدایت با برکناری وی جانشین او گردید. دومین نخستوزیری او هم حکایت غریبی دارد که به تفصیل دربارهاش سخن خواهیم گفت. او در دوره حضور قوای متفقین در ایران، نقش سیاسی – تاریخی برجستهای ایفا نمود که عبارت بود از نجات نسبی کشور از نایره جنگ، برکناری رضاشاه و تثبیت موقعیت ولیعهد جوانش و استمرار سلسله پهلوی.

همچنانکه گفتیم، تأمل درباره فروغی و اندیشهها و اعمالش از دشوارهای بزرگتر و عمیقتر رنج میبرد که ریشه در مسائلی چند دارد. عدم شناخت آن مسائل باعث بروز قضاوتهای چندگانه درباره او میشود. در مجموع اگر بخواهیم آن داوریها را دستهبندی کنیم، به رویکردی دوگانه میرسیم؛ برخی وی را شخصیتی ضعیف و وابسته و نیز از بنیان گذاران حکومت دیکتاتوری پهلوی میدانند که در این میان فعالیت وی در لُژ بیداری ایرانیان و ارتباطات وی با انگلیسیها بیشترین توجه و متعاقب آن سوءظن را به خود جلب کردهاست و رویکرد دوم، که بیشتر در میان رجال سیاسی – فرهنگی به چشم میخورد، متوجه تعلقات فرهنگی – علمی فروغی و تعادل پندار، گفتار و رفتار وی است.

معضل روششناختی دیگری که در تحلیل نهایی کارنامه فروغی وجود دارد، خلط بین انگیخته و انگیزه است که مغالطهای شایع در میان فرایند اندیشهنگاری است؛ به این معنا که ممکن است در یک عمل سیاسی-اجتماعی، بین نیّات فرد و نتایج و پیامدهای آن، شکافی گاه پرناشدنی باشد که لزوماً نتوان به قصور یا تقصیری اخلاقی احاله کرد. به هر روی، پیامدهای ناخواسته کنشهای افراد، همواره ممکن است در داوری فرجامین مؤثر باشد و کمتر تحلیلگری است که بتواند از این مخمصه روششناختی رهایی یابد. درباره فروغی نیز چنین است؛ بهعلاوه این که غالب محققانی که از منظر ایدئولوژیک به مسألۀ «فروغی» تقرب جستهاند به مغلطه «زمانپریشی» نیز دچار گشته و با موازین امروزین به قضاوت درباره کنشگریهای یکصدسال پیش پرداختهاند؛ معمّا چو حل گشت، آسان شود. وقتی با رویکرد پسینی- تجربی به کارنامه فروغی میپردازیم، طبعاً باید انصاف علمی و اخلاقی را رعایت کرده، نگاه توطئهاندیشانه را تا زمانیکه مستنداتی متقن برای تقویت آن به دست نیاوردهایم، از ذهن و ضمیر خود دور نماییم وگرنه ثمره کارمان لجنمال کردن ذخایر فرهنگی، علمی و انسانی کشور خواهد بود؛ همان سیئۀ عظمایی که سازندگان برنامه «هویت» در دهه هفتاد مرتکب شده، از رسانهای که متعلق به آحاد ملت ایران میباشد، تقریباً تمامی فرهیختگان و نخبگان قرن اخیر ایران را ملکوک و ملوث ساختند.

یکی از راههای اجتناب از این ورطههای اندیشهسوز، تعمق روشمند در بنیانهای نظریِ اعمال و رفتار شخصیتهای برجسته تاریخی میباشد. اگر یک پژوهشگر که صادقانه به دنبال تحرّی حقیقت است، بتواند به ژرفای اندیشههای بزرگان مورد مطالعهاش راه یابد، نیمی از راهِ داوری منصفانه را پیمودهاست؛ چراکه «عند العلم بالاسباب، تُرفَعُ الاعجاب». اگر مبانی اندیشه و عمل یک شخصیت تاریخی به درستی کاویده و با او به لحاظ نظری همزادپنداری گردد، بسیاری از سوء تفاهمها حل و رفع میگردد. از این روست که در این جستار میکوشیم به ذهنیت ذکاءالملک فروغی نقبی زده، فعل و عمل او را به جهانبینی و هستیشناسی او ارجاع بدهیم.

پرواضح است که محمدعلی فروغی تحت تأثیر اندیشههای فرهنگی و سیاسی تمدن غرب میکوشید در مقام یک سیاستورز و تکنوکرات، بین حق حیات بشر و حق حیات ملتها توازن برقرار کند. مباحثی چون حقوق بشر، حقوق طبیعی و ارتباط میان حقوق بشر و حق حیات ملتها از مبانی حقوق طبیعی غرب نشأت گرفتهاست. خود فروغی نیز بر نوپدید بودن این مفاهیم اذعان دارد. باید پذیرفت که نه تنها فروغی که بسیاری از افراد و جناحهای درگیر در انقلاب مشروطه و تحولات سیاسی – اجتماعی زمانه با این افکار و آرمانهای مدرن غربی آشنا و ایبسا همدل بودند. شکی نیست که فروغی قرائتی محدود و مضیق از حقوق را در نظر داشت که دور از انتظار نیز نیست. ریشۀهای این محدودیت برداشت را، چه خودآگاه بپنداریم و چه ناخودآگاه، در خلقیات فردی فروغی از یکسو و شرایط سیاسی – اجتماعی ایران از دیگر سو باید جستجو کنیم. فروغی خود میگوید:

«یک مدت دلیلی که پیش خود میآوردم فقط عاطفه بود؛ یعنی میگفتم چون همه اقوام و ملل به استقلال و آزادی، علاقه و عشق دارند، سلب آزادی از آنها ظلم خواهد بود و ظلم اساساً بد است و نباید مرتکب شد. بعدها به نکتهای برخوردم که گمان میکنم اصل رعایت استقلال ملل را گذشته از امر عاطفه، استدلالی هم میکند و آن این است که استقلال اقوام و ملل برای ترقی نوع بشر لازم است» .

از سوی دیگر، فروغی تعلق فکری خود به «اندیشه ترقی» و نیز «تکامل» را در رسالۀ «اندیشه دور و دراز» که در سال ١٣٠۶ قمری نگاشتهاست، بر آفتاب میافکند. این رساله که در فضایی تخیلی و پرسش و پاسخ گروهی فرضی با فروغی طراحی شده است، زیرساختهای فکری فروغی در مورد اصل پیشرفت و فرگشت را در بردارد. وی با معادل قرار دادن کلماتی چون: تکامل، نشو و ارتقاء در برابر واژۀ (Evolution) پذیرش نظریه فرگشت داروینی را اعلام میکند: «من به فلسفه تکامل یا نشو و ارتقا (Evolution) یا رأی تحول انواع موجودات معتقدم» .

بر اهل اصطلاح و ارباب نظر پوشیده نیست که این تئوری، صرفاً یک نظریه زیستشناخختی محض نبوده و با ورود خود به ذهن و زبان هر انسان هوشمندی، تمامی ارکان اندیشه او را متحول خواهد ساخت؛ هرچند باید اذعان داشت که فروغی تکامل و فرگشت را با قرائت مارکسیستی و ماتریالیستی آن درک نکرده و باور نداشت. وی در کتاب سیر حکمت در اروپا هیچ فصل یا بخشی را به مارکس اختصاص نداده و داروین را اگرچه فیلسوف نبوده با این نگاه که اندیشهاش در مبانی فلسفه مؤثر بوده در این کتاب یاد میکند. البته در اتخاذ این موضع از سوی فروغی، حساسیتهای منفی رژیم رضاشاه و اعمال قانون ضد کمونیستی در زمان نگارش کتاب مزبور را نباید از نظر دور داشت.

از فروغی رساله دیگری نیز با نام «مردم شناسی چیست؟» برجای ماندهاست که نشان از نبوغ ذاتی و ژرفاندیشی اکتسابی او دارد. او در این مقاله، بار دیگر به بحث تکامل میپردازد و مینویسد: «مردم شناسی به طور اخص بیشتر به تحول و تکامل انسان توجه دارد» . وی به شاهنامه به عنوان تنها کتاب از تاریخ پیشینیان، چه در اروپا و چه در آسیا اشاره دارد که در آن به نوعی به تکامل توجه شدهاست. در واقع فروغی نشان شاهنامه از سیر تحول انسان از توحش به تمدن را ذیل بحث فرگشت درک میکند. وی در این رساله بار دیگر به بحث تکامل داروین باز میگردد و یافتههای دانشمندان قرن نوزده را بر این میداند که «امروز مسلم شدهاست که همه موجودات مخصوصاً انسان در حال تحول و تکاملند و رأی داروین… جز این نیست» .

کوتاه سخن اینکه، رهیافت فروغی درباره ملیت، افکار عمومی و حکمت تنوع ملتها و… را میتوان برگرفته از اندیشههای متعلق به حقوق طبیعی و حقوق بشر و الزامات بعدی آن و نیز تأثیرپذیری فروغی از بحثهای ترقی و تکامل و تفسیرهای حول این نظریه دانست. ایدههای ترقی و تکامل را که در توجه فروغی به مسأله ملت خود را بروز میدهند، میتوان مهمترین مواردی دانست که فروغی از تمدن غرب پذیرفته است. این نکته از آن رو حائز اهمیت است که فروغی در پذیرش و تأثیرپذیری از حقوق و اندیشه پیشرفت در میان روشنفکران ایرانی در اقلیت قرار گرفت. این در حالی است که حقوق طبیعی و نیز حقوق عمومی با حضوری گسترده در فضای فکری ایران، اثرات انکارناپذیر و دیرینهای در اندیشه و رفتار ایرانیان داشته است.

یکی دیگر از شاخصههای اندیشه فروغی که در عمل او نیز تبلور پیدا کردهاست، توجه به افکار عمومی و تلاش برای احیای روح ایرانی در راستای استقلال ایران از قدرتهای خارجی است. این گرایش فروغی به اقتدار روح ایرانی در برابر دخالت و نفوذ خارجی را در نامه وی با عنوان «ایران در ۱۹۱۹» خطاب به دوستانش میتوان دید که در انتقاد از سیاستهای کارشکنانه انگلستان در قبال ایران مینویسد: «چون اوضاع دنیا و هیاهوهای ما در پاریس طوری پیش آورد که صریحاً و برحسب ظاهر نمیتوانند بگویند ایران را به ما واگذار کنید، میخواهند ایرانیها را وادار کنند که خودشان امور را به آنها واگذار کنند» .

این سخن شکفتانگیز فروغی، مربوط به زمانی است که وی در کنفرانس صلح پاریس حضور یافتهاست. در این نامه، فروغی در کنار تحلیل سیاست انگلستان، شمّهای از افکار عمومی و فضای بین المللی را تصویر میکند و در ادامه سیاست انگلستان را به «اغفال ما و امرار وقت» معطوف میداند و با تفسیر اوضاع بینالمللی به سود ایران از ناتوانی انگلستان در این شرایط در پیشبرد سیاستهایش مینویسد: «با همه قدرتی که انگلیس دارد و امروز یکّه مرد میدان است، با ایران هیچ کار نمیتواند بکند» .

با عنایت به این که فروغی مطلقاً روحیهای انقلابی و ذهنی عصیانگر نداشت، رفتار و گفتار وی در مواجهه با قرارداد ۱۹۱۹ که ایران را تا سطح تحت الحمایگی فرومیکاست جالب توجه است. او در نامهای از پاریس به محمود وصال این قرارداد را به شدت محکوم نمود.

با وجود چنین رویکردی در فروغی، هنوز هم نمیتوان از لابلای اندیشهها و کردار او نسخهای عملیاتی برای حل مشکلات متعدد ایران صورتبندی کرد. تنها از اشارات تلویحی او میتوان پاسخی به این پرسش استنباط نمود که: «چه باید کرد؟»

میدانیم که فروغی عضو لژ بیداری ایران بود که محوریترین بخش اساسنامهاش، نوع دوستی و اندیشه ترقی بود.

تکاپوهای فراماسونری فروغی در التفات معنیدار او به مقوله ملیت بیتأثیر نبود. بر این اساس میتوان گفت توجه وی به تاریخ بشر و میراث حقوق انسانها خاستگاهی سیاسی نداشته بلکه رویکردی فرهنگی بوده است که ریشه در تعلق خاطر او به تاریخ ادبی و فرهنگی ایران زمین داشت. پیشینه بلند فرهنگی ایران در طول تاریخ، اتخاذ چنین منظری از سوی فروغی را کاملاً پذیرفتنی مینماید. ناگفته نماند که آنچه توجه فروغی به ملیت و ملیت گرایی را از خطر تبدیل شدن به شوونیسم بازداشت، طبع ملایم و گرایشهای فراماسونری وی بود. فروغی ملت و ملیت را در کنار پذیرش دیگر ملتها میداند و در راستای این همراهی در سخنرانیای به مناسبت ریاست مجمع ملل در ۱۳۰۸، نیازهای متقابل کشورها و ملتها را از نظر دور نداشته و در رساله خویش درباره جامعه ملل سازمانی که پاسداری از صلح جهانی را عهده دار شود ضروری میداند .

هرچند فروغی به ارزش ملیّت ایران و ذخایر تاریخی، فرهنگی و ادبی آن اذعان دارد ولی اگاه است که سهم ایران در فرهنگ گذشته جهانی را نمیتوان مبنایی برای نادیده انگاشتن یا حتی جبران کمبودهای حاضر بدانیم. این مهم را در رساله ۱۹۱۹ بیان میکند: «آخر همه را که نمیتوان مغلطه کرد و گفت ایران مملکت داریوش و انوشیروان است. من چند مرتبه بوذرجمهری و نظام الملک و فردوسی و خواجه نصیر تحویل مردم بدهم، چقدر شعر بخوانم و عرفان ببافم» .

این توجه و آگاهی در حالی است که فروغی همه مشکلات حاضر ایران را داخلی ندانسته به سیاستهای بیگانگان و تلویحاً انگلیس را نیز در این نابسامانیها و ناتوانیها دخیل و مؤثر میداند. وی این امر در مقالهای که در پاسخ به مطبوعات انگلیس در مورد ادعاهای ایران در کنگره صلح پاریس تون اشاره نمود و ناتوانی ایرانیان برای اداره کشور که میرفت تا زمینه را برای انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ فراهم به «شکالات خارجی دسایس و حیل و اعمال جبر و زور» (همان، ج ۲، ص ۵۴) مرتبط ساخته

نگاه فروغی تنها به ایران و ملت ایرانی معطوف نبود بلکه وی به اجتماعات گستردهتر جوامع انسه نیز توجه و گرایش داشت. آشنایی فروغی با تحولات جهانی و شکل گیری اجتماعات فراملی همچون دولتهای متحد و حضور وی در عرصههای بینالمللی و نیز بینش فراماسونری وی از فرهنگ و پیشرفت انسانها، وی را بر آن داشت که آسیاییها را نسبت به تحولات کلی در عرصه اقتصاد و و جهان هشیار نماید . فروغی در این انذار دادن و توجه به مراقبت از کیان خویش، معنای در بستن به روی خویش و قطع ارتباط با تحولات غرب و بینالملل را مراد نمیکند. وی در رساله «فرهنگستان چیست؟» در سال ۱۳۱۵، با اشاره به همین مطلب مینویسد: «البته شنیدهاید که اروپاییها می گویند آسیاییها حیف است اروپایی شوند» .

این هشدار فروغی به آن معنا نیست که آسیاییها از جلوههای تمدن غرب چون کارخانه و راه آهن و… کناره بگیرند، بلکه وجه خوشبینانه آن در نظر است و آن حفظ هویت مستقل آسیایی است. به این تعبیر ظاهراً فروغی اخذ جلوههای تمدن فرنگی را با حفظ هویت سازگار میداند. این مضمونی است که در رساله استقلال فرهنگی ملتها نیز دیده میشود . فروغی به ناسیونالیسم فرهنگی قائل است که چگونگی موضع گیریها و حضور سیاسی وی در بنیان آن خللی وارد نمیسازد. این امر آن جا اهمیت مییابد که بسیاری از نویسندگان و شارحان، خطابه فروغی به مناسبت تاج گذاری رضاشاه را چاپلوسانه تلقی میکنند و برآنند که این تنها جایی نیست که موضع گیری فروغی در قبال رضاشاه چنین رنگ و بویی دارد.

پیش از فرجام سخن لازم است به اجمال به جنبه دیگر شخصیت فروغی در جایگاه مترجم و مؤلف کتاب دورانساز سیر حکمت در اروپا بپردازیم. فروغی پس از ترجمه رساله گفتار در روش درست راه بردن عقل، اثر رنه دکارت، برای فهم دقیق این رساله سیر حکمت در اروپا از عهد باستان تا زمان دکارت را به مثابه درآمدی برای آن تألیف نمود و تصمیم داشت این سیر را تا زمان حاضر ادامه دهد. وی دکارت و فرانسیس بیکن را دو اندیشمندی میدانست که یاری رسان تمدن جدید بودهاند و بر این مبنا همچون بسیاری دیگر نوزایی را آغاز ترقی اروپاییان دانسته و تربیت عقلانی را از مؤلفههای مهم و تاثیرگذار این دوران میانگاشت. تعلق خاطر فروغی به دکارت. ترجمه رساله گفتار وی، با توجه به اهمیت و شهرت شکاکیت آغازین دکارت و سپس اثبات خود، خدا و جهان و نیز دوگانه ذهن و عین یا در ترجمه فروغی «سوژه» و «اُبژه» در کنار تلاش فروغی برای ایجاد نوزایی در ایران همچون آغاز ترقی اروپاییان، آنچه به دست میدهد مسلک عقل گرایی فروغی است. وی دکارت را مؤسس انقلابی میداند که در علم و فلسفه و پس از سپری شدن دوران کلاسیک ظاهر شد.

البته بر این مبنا نمیتوان فروغی را «دکارتی» (کارتزین) دانست، بلکه وی همچون بسیاری دیگر در پرداختن به رشد و پیشرفت غرب و نسبت شرق و غرب، به نوزایی و پیدایش تحولات جدید علمی – فلسفی بذل توجه داشته و طبیعتاً در این راه دکارت اهمیت بسیار یافته است. در نهایت با همه این مباحث نمیتوان از فروغی چهرهای پرسشگر با ذهنیتی فلسفی ساخت. فروغی بیشتر در زمینه علوم و اندیشههای غربی غیرحرفهای و اهل ذوق است و یا در بهترین حالت میتوان گفت معلم زمانه خویش است. وی در اوان آشنایی ایران و ایرانیان با امواج تمدنی و فکری غرب، براساس منابع و عمدۀ اتکایش به زبان و روایت فرانسوی، شرح و روایت مختصری ارائه میدهد.


تکاپوهای فراماسونری فروغی در التفات معنیدار او به مقوله ملیت بیتأثیر نبود. بر این اساس میتوان گفت توجه وی به تاریخ بشر و میراث حقوق انسانها خاستگاهی سیاسی نداشته بلکه رویکردی فرهنگی بوده است که ریشه در تعلق خاطر او به تاریخ ادبی و فرهنگی ایران زمین داشت. پیشینه بلند فرهنگی ایران در طول تاریخ، اتخاذ چنین منظری از سوی فروغی را کاملاً پذیرفتنی مینماید


مسائلی چون روش دکارت و رساله گفتار وی، توجه به تکامل، انگارهای ناقص و کلی از خود حضور در محفل فراماسوتری که زمینه ساز ساخت روانی و فکری متفاوتی از واقعیات جامعه برای فروغی شده در میان ذوقیات علمی و اندیشهای فروغی اهمیت اساسی دارند و آنچه در فروغی این آموزهها و برگرفتهها را با وضعیت بومی و پیشینه اجتماعی پیوند میزند، احساسات ناسیونالیستی و جنبه فرهنگی آن است. متفکران و برگزیدگان جامعه ایرانی نیز چون دیگر جوامع با موقعیت مراحل اولیه برخورد با سرریزهای تمدنی و فکری غرب، مجال بسیاری برای اندیشه نظام مند در تبیین جهان جدید و اندیشیدن به راهکار مناسب نداشتند از آن دست که فروغی در دکارت میپسندید و وجه ممیزه وی با بیکن میدانست.

ملخص کلام اینکه فروغی در «رسالۀ ۱۹۱۹» بارها و با تاکید فراوان میکوشد ارتباطی جدی میان داشتن ملت و افکار عامه برقرار کند. وی بر این باور پای میفشرد که ایران، ملت و افکار عامه ندارد و پیش شرط اساسی برای بهبود وضعیت ایران در عرصه بینالمللی داشتن ملت و افکار عمومی است. به گفته وی: «ملت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد. ایران باید ملت داشته باشد» .

او با اینکه به افکار عمومی بین المللی بهای زیادی میداد، سرانجام دریافت که پیش از همراه کردن فضای بینالمللی با ایران لازم است در داخل اصلاحات صورت بگیرد و این امری است که هم در «رسالۀ ۱۹۱۹» هم در نامه به محمود وصال بر آن تاکید فراوان دارد: «تصور نکنید با این فسادی که در ما هست اگر از آمریکا استمداد کنیم بهتر از انگلیس است، هرکس باشد باید اختیارات را از ما سلب کند و به اراده خود عمل نماید، در آن صورت که ما استقلال را از دست داده باشیم مرا چه أبن یامین چه یهودا» .

از مجموع آنچه به اختصار بیان شد، لزوم شناخت هرچه بیشتر و دقیقتر فروغی، فارغ از حبّ و بغضها و آفرین و نفرینها، بیش از پیش نمایان میشود. چراکه فروغی در قامت یک روشنفکر تکنوکرات، منادی آرمانهایی بود که بیش از یکصدسال است که ذهن متفکران و نواندیشان و طرفداران اندیشه ترقی را در ایران به خود مشغول داشته و اغراق نیست اگر بگوییم که حتی یکی از پرابلماتیکهایی که زندهیاد فروغی در دوران حیات فکری خود طرح کرده بود، در ایرانِ اینجا و اکنون حل و فصل نشده و تلاش روشنفکران و مصلحان دینی و غیر دینی راه به جایی نبردهاست.

برای نمونه یکی از مسائلی که بهشدت ذهن فروغی را به خود مشغول داشته بود، ایجاد موازنه در ارتباط با قدرتهای بزرگ آن دوران در راستای تأمین امنیت ایران در بلبشوی جنگ جهانی دوم بود. فروغی بر این باور بود که ایران باید در معاهدههای متعدد بینالمللی یک پای قضیه باشد و با همه قدرتهای مطرح جهان وارد مراوده گردد. از این روی تلاش فراوانی کرد تا پیمان سهجانبهای با انگلیس و شوروی در سال ١٩۴٢ منعقد نماید. پافشاری فروغی برانعقاد پیمان اتحاد، از این واقعیت سرچشمه میگرفت که بیشتر آنچه شرایط پیمان بود، پیشتر از سوی نیروهای متفقین در ایران به عمل درآمده بود. پیمان، فقط فعالیتهای آنها را عادی و محدود میکرد. فروغی در مصاحبهای مطبوعاتی یادآور شد: «دولت ایران، هم از لحاظ سیاسی و هم از جهات اقتصادی سعی دارد برای مدت جنگ، منافع کشور را به هروجهی که ممکن است، بهتر تأمین کند و اشکالاتی را که در امور اقتصادی کشور پیش آمده، حتی الامکان مرتفع سازد و خسارات وارده به مردم و دولت جبران گردد و از هرجهت منافع ایران بعد از جنگ هم محفوظ بماند… تاکنون به هیچ وجه تقاضای عقد معاهده نظامی از ایران نشده است، و دولت ایران معتقد است و صریحاً هم گفته است که قوای ایران برای حفظ امنیت داخلی ایران و برای نگاه داری اساس استقلال ایران است».

پیمان سرانجام در ۶ بهمن ۱۳۲۰ تقریباً به اتفاق آراء به تصویب مجلس رسید، البته پس از بحثهای داغ و طولانی برخی نمایندگان. در ۹ بهمن ۱۳۲۰ /۲۹ ژانویه ۱۹۴۲ نیز به امضای نمایندگان سه کشور رسید

متفقین براساس مفاد پیمان سه جانبه پذیرفتند که به استقلال سیاسی ایران احترام بگذارند. شش ماه پس از ترک مخاصمات، نیروهایشال را از ایران بیرون ببرند و از ایران در برابر تجاوز دفاع کنند. ایران در عوض تعهد کرد تسهیلات لازم را برای عبور لشکریان و مهمات متقین فراهم آورد، در تأمین نیروی کار مساعدت ورزد و با کشورهای محور هیچگونه مناسباتی نداشته باشد.

فروغی در امضای این پیمان نقش عمدهای ایفا کرد. کوششهای شخصیش در گفت و گو با متفقین و جلب موافقت مجلس، محمد رضا شاه را واداشته است که بنویسد: «نخست وزیر جدید من محمد علی فروغی که یکی از سیاستمداران و دانشمندان بنام ایران بود… و به کوشش آن مرد مذاکرات به منظور انعقاد قرارداد اتحاد سه جانبه به عمل آمد». پس از انعقاد پیمان سه جانبه، مشکلات فروغی با مجلس آغاز شد. در ۱۲ اسفند ۱۳۲۰ که فروغی به مجلس شورا رفت تا کابینهاش را معرفی کند و از نمایندگان رأی اعتماد بگیرد، مشکلات علنی شد. با اینکه فروغی پنج روز پیش از آن در جلسهای غیر علنی، رأی اعتماد نمایندگان را تمریۀ به اتفاق کسب کرده بود، این بار فقط ۶۵ نماینده از مجموع ۱۱۲ تن به سود او رأی دادند. اگرچه این تعداد رأی اکثریت به شمار میآمد. فروغی پنداشت که این پشتیبانی ضعیف از سوی مجلس، حکومت را نفعبن میکند و به ناتوانی آن در برابر فشارهای داخلی و خارجی میانجامد. بنابراین، همان روز به کاخ رفت و استعفایش را به شاه تقدیم کرد. روزنامه اطلاعات از رفتار متناقض نمایندگان مجلس نشانهای به دست میدهد: «پرده از رخسار مجلس برداشته شد و مجلس باطن خود را نشان داد همین موضوع بود که همه را گیج و مبهوت ساخنه بود.. نخست عقاید خود را مخفی و نظریه خویش را در سینههای خود پهان کرده بودند و بعد از دو سه جلسه خصوصی که از اظهار هرگونه عقیده و نظر صریحی در این موضوع خودداری کردند، مخالفت خود را تحت عنوان غیر مناسب بودن پست وزیران و در لفانه عدم رضایت از تشکیل کابینه که خودشان به اکثریت قریب به اتفاق، نظر موافق به آن دادهبودند، از راه مقاومت منفی، یعنی ندادن رأی اعتماد به کابینه فروغی اعلام داشتند».

آیا رنجی که فروغی برای اقناع نمایندگان مجلس برد، تا جاییکه حتی در صحن علنی از برخی از ایشان توهین و ناسزا شنید و برخورد فیزیکی دید، یادآور داستان برجام، حدود هشتاد سال بعد از آن قضایا نیست؟ همانگونه که عدهای در هشتادسال گذشته فروغی را به خیانت متهم کردهاند، آیا نحوه برخورد برخی از بلوکهای قدرت با روحانی و ظریف، از همان سنخ نیست؟

پس سخن به گزاف نگفتهایم اگر مدعی شویم که هنوز در بر همان پاشنه میچرخد و اگر امیدی به رهایی از این بنبست و رکود و انسداد تاریخی بودهباشد، بازهم ناگزیر باید به مسائلی بازگردیم که امثال فروغیها و تقیزادهها و کسرویها و… با آن درگیر بودهاند. هدف غایی از تشکیل چنین پروندههایی در فصلنامه خاطرات سیاسی، دستکم یادآوری این حقیقت تلخ است که نیروهای فکری ایران قرن اخیر هنوز نتوانستهاند تکلیف خود را با مسائلی که از عصر مشروطه به این سو طرح شده، روشن نمایند: نسبت سنّت و مدرنیته.

این جستارگشایی را با نقل بخشی از نطق مفصلی به پایان میبرم که فروغی، در ۱۳ مهر ۱۳۲۰ در رادیو ایران، ایراد کرد و همگان را به اطاعت از حکم قانون، عدم دخالت در حقوق یکدیگر، و درس گرفتن از گذشته فراخواند:

«از رنج و محنتی که در ظرف سی – چهل سال گذشته به شما رسیده است امیدوارم تجربه آموخته و عبرت گرفته و متوجه شده باشید که قدر نعمت آزادی را چگونه باید دانست. شما ملت ایران به موجب قانون اساسی، که تقریباً ۳۵ سال پیش مقرر شده است، دارای حکومت ملی پادشاهی هستید، اما اگر درست توجه کنید، تصدیق خواهید کرد که در مدت این ۳۵ سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی برخوردار بوده باشید… علت اصلی این بوده است که قدر این نعمت را به درستی نمیدانستید و به وظایف آن قیام نمیکردید… وظیفۀ مستخدمین و کارکنان دولت این است که در خدمت اجرای قوانین از روی صحت و درستی باشند. وظیفه روزنامهنگاران این است که هادی افکار مردم شوند و ملت و دولت را به راه خیر دلالت کنند. وظیفه پادشاه این است که حافظ قانون اساسی و ناظر اعمال دولت باشد و افراد ملت را فرزندان خود بداند و به مقتضای مهر پدری با آنها رفتار کند و گفتار و کردار خود را با اصول شرافتمندی و آبرومندی تطبیق کند…و بالاخره جمیع طبقات باید دست به دست یکدیگر داده در پیش بردن حکومت ملی متفق و متحد باشند».

• در تدوین این گفتار از دو کتاب ارزشمند «تاریخ فکری ایران معاصر»، به اهتمام عباس منوچهری، و زندگی و زمانه محمدعلی فروغی، نوشته احمد واردی با ترجمه عبدالحسین آذرنگ، بهرههای فراوان برده شدهاست.

 




واینوویچ، وجدان بیدار روس (جستار گشایی)

واینوویچ، وجدان بیدار روس

جستار گشایی

سخن به گزاف نگفته‌ایم اگر مدعی شویم که ادبیات، همارهٔ تاریخ، در خط مقدم کُنشگری سیاسی بوده‌است. این کنشگری البته تیغ دو دَم بوده؛ گاه توجیه‌گر استبداد سیاسی و سیاست استبداد، وگاه در جبهه مخالف آن؛ هرچند بُرّایی این تیغ در هر دو عرصه به یک میزان نبوده‌است. ادبیات ایدئولوژیکی که متعهدِ توجیه رفتارهای نظامات توتالی‌تر باشد، پیشینه بلندی دارد و کارنامه‌ای سیاه؛ اما ادبیات آزادی‌خواه و ظلم‌ستیز نیز حضوری تأثیرگذار و امیدبخش داشته‌است و از قضا نمونه‌های موفق فراوانی به جهان اندیشه و ادب تقدیم نموده. در مجموع، حاکمان خودکامه پیوسته با این حربهٔ مؤثر، به نوعی درگیر بوده‌اند؛ یا در تلاش برای بهره‌برداری از ادیبان برای تعمیق و گسترش گفتار رسمی خود در میان عامّه؛ یا در کشمکش با آزادگان اهل قلم تا در برابر کژروی‌های ایشان دم برنیاورند. با این‌حال، در تمامی اعصار و ادوار، نویسندگانِ ملتزم به ارزش‌های انسانی، که همچون وجدان بیدار جوامع بشری، در رهگذار بادِ سلطه و خودکامگی، نگهبان لالهٔ آزادی و شرافت هستند، به مسؤولیت تاریخی خود واقف و عامل بوده، «کلمه» را در خدمت «آدم» های پوست و گوشت و استخوان‌دار گرفته، از درد و رنج توده‌های تحت ستمِ زورمداران، حکایت و شکایت کرده‌اند.
قرن بیستم میلادی، این قرن پرتلاطم، که صحنه منازعات «ایسم» ها و «ایده» های مختلف و همه نفرت‌انگیز، بوده در دل خود ادبیاتی پدید آورد که در مقابل پروپاگاندای پرطمطراق آن ایدئولوژی‌های ستیزه‌جو، قَد عَلَم کرده، به نیروی قلم، تشت رسوایی آنان را که پشت عناوین دهن‌پرکنی همچون کمونیسم و سوسیالیسم و فاشیسم و اسلامیسم سَلَفی و… پنهان شده‌بودند از بام فلک انداختند. هنرمندان بزرگی همچون جورج اُروِل، بوریس پاسترناک، آلکساندر سولژنیتسین، واتسلاف هاول، ایوان کلیما، میلان کوندرا و… هریک به سبکی و بیانی، در لابلای صفحات آثار خود، رسوایی حاکمانی را فریاد زدند که با وعدهٔ بهشت، جهنمی از رنج و عذاب برای انسان آفریدند. این نویسندگان با به جان خریدن مصائبی نه چندان شیرین و تحمل انواع و اقسام آزار و اذیت‌ها، اعم از آوارگی، تبعید، شکنجه، حصر و حبس و از همه دردناک‌تر، سانسور و توقیف آثارشان، پوچی ایدئولوژی‌های آرمانشهری را، که دل از عوام‌الناس و حتی خواص جامعه برده‌بود، برملا کردند. آنان برای پیکار با جهلِ علم‌نما، نه لشکر کشیدند، نه تیری شلیک کردند و نه جانی را ستاندند، حتی جان جلادان خود را. بلکه با تیزی قلم خویش، دُمل‌های چرکین فریب و نیرنگ را نشتر زدند تا «انسان»، رها و آزاد و یله، بزاید و بزید و بمیرد.یکی از قهرمانان بلندآوازه این میدان، ولادیمیر واینوویچ (۲۰۱۸ – ۱۹۳۲) داستان‌نویس و طنزپرداز روس بود، که با روشن‌بینی و دوراندیشی مثال‌زدنی خود، هم در دوران سیاه شوروی نقاب از رخ زمامداران ریاکار کشور خود کنار زد و هم با بصیرتی شگرف، فریبِ رفتن آن رژیم و آمدن این نظام را نخورد و با پیش‌بینی بازتولید همان دستگاه مزوّر ستم‌پیشه، برآمدن دیکتاتوری در کالبد ولادیمیر پوتین را هشدار داد. در سال‌های واپسین اتحادجماهیرشوروی، کمتر روشنفکر و نخبه آزادیخواه روس بود که از گلاسنوست و پروستریکای گورباچف خشنود نباشد و از فروریختن دیوار ستبر کمونیسم در آن دیار، دست‌افشانی و غزلخوانی نکند؛ اما واینوویچ، صاحب رمان دُژستانی «مسکو ۲۰۴۲»، تنها چهارسال پیش از فروپاشی شوروی، ظهور نسخه قرن بیست‌ویکمی «استالین» را با زبان طنز و هزل، پیشاپیش به تصویر کشیده‌بود.
در پرونده پیش‌رو، به مناسبت انتشار ترجمه فارسی رمان «مسکو ۲۰۴۲» از واینوویچ، برآن شده‌ایم نگاهی دقیق به این اثر برجسته انداخته، در ضمن آن به تحلیل جایگاه ادبیات سیاسی در سپهر اندیشه‌ورزی جهانی بپردازیم و وزن و ارج تکاپوهای نویسندگان سیاست‌ورز را در تحولاتی اجتماعی و فرهنگی، برسیم.

 




صدایی که شنیده نشد و نمیشود (سر مقاله ۱۵)

صدایی که شنیده نشد و نمیشود!

سرمقاله 

حسن اکبری بیرق

زمستان هرسال، به‌ویژه فاصله ۲۶ دیماه تا ۲۲ بهمن، یادآور یکی از مهم‌ترین و پرپیامدترین رویدادهای قرن بیستم است. در این بازه زمانی، یکی از قدرتمندترین واحدهای سیاسی منطقهٔ خاورمیانه و بلکه جهان، با سرعتی حیرت‌انگیز فروپاشید. انقلاب ۱۳۵۷ و سقوط نظام سلطنت در ایران، آن‌چنان غیرمنتظره بود که حتی رهبران و کارگزارانش تا چند ماه قبل از آن نیز پیش‌بینی‌اش نمی‌کردند؛ اما به هر روی این اتفاق، افتاد و به‌شدت بر سپهر سیاست بین‌الملل تأثیر گذاشت و در دفتر تاریخ خیزش‌های مذهبی-ملی، فصل نوینی گشود.
انقلاب و نظام برآمده از آن، تحت عنوان «جمهوری اسلامی ایران» از همان آغاز، با چنان بحران‌های سهمگینی روبرو شده‌بود که بسیاری از ناظران و اکثریت معاندان و حتی منتقدانش، به جدّ بر این باور بودند که فروپاشی آن در کوتاه‌مدت حتمی است؛ اما هرچه بود، آن نظام، به‌رغم فراز و فرودهای بسیار در التزام به ایدئولوژی انقلابی که برآمده از آن بود و وفاداری به آموزه‌های بنیانگذارش، پایید و اکنون چهل‌وسه‌سالگیش را گرامی‌می‌دارد.
این پایداری و پابرجایی، در حالی است که دستکم در یک دهه گذشته، نسلی از شهروندان جمهوری‌اسلامی‌ایران، که هیچ خاطره‌ای از دوران سلطنت پهلوی ندارند و سال‌ها پس از استقرار نظام سیاسی فعلی به دنیا آمده‌اند، با اتّکا به حافظه تاریخی نه چندان قابل اعتمادی که فراوردهٔ پروپاگاندای طیف سلطنت‌طلب و مشروطه‌خواه مخالفان نظام است، سودای دوران پهلوی را در سر می‌پرورانند. نوک قلّهٔ این کوه یخ، در اعتراضات سال‌های ۹۶ و ۹۸ با جمله «رضاشاه روحت شاد» از زیر اقیانوس جامعهٔ ملتهب ایران، بیرون زد و خودی نشان داد. این شعار، پدیده‌ای قابل تأمل است و معلول عواملی چند که نادیده انگاشتن آنها، عواقب منفی فراوانی خواهد داشت.
نوستالژی دوران رژیم پهلوی، در ذهن و زبان عدّه معتنابهی از جوانان و حتی میان‌سالان ایرانی، بیش از آن که معلول بزرگنمایی پیشرفت‌های آن عصر، توسط دستگاه‌های تبلیغاتی معاند، یا ثمرهٔ ناکارآمدی سامانهٔ مدیریتی فعلی بوده باشد، محصول استضعاف فکری نسل پس از انقلاب توسط سیاستگذارانی است که مانع نهادینه شدن اندیشه انتقادی و تفکر تاریخی در اذهان جوانانی شده‌اند که همگی در ظلّ نظام جمهوری اسلامی پرورش یافته‌اند.
واقعیت آن است که به سختی می‌توان باور کرد که جوانان تحصیل‌کرده ایرانی، صرفاً متأثر از رسانه‌های فارسی‌زبان خارج یا خشمگین و مأیوس از شیوه حکمرانی داخل، به نظام شاهنشاهی گرایش پیدا کرده و شعار «رضاشاه روحت شاد» سر داده‌باشند. ساده اندیشی است اگر گمان کنیم که جوانان آگاه این دوره و زمانه، ساده‌دلانه طریق ارتجاع پیموده و صرفاً از بُغض این نظام به حُبّ آن رژیم متمایل شده‌اند. پس ایراد کار در جای دیگری است.
اگر امروزه شاهدیم که تطهیر رژیم پهلوی و افسانه‌پردازی درباره خدمات آن نظام، سکّه رایج در میان ناراضیان از دستگاه حاکمه شده‌است، باید انگشت ملامت را به سوی کسانی نشانه بگیریم که در چهاردهه گذشته خوانشی کاملاً ایدئولوژیک، جانبدارانه و سطحی از بیش از نیم قرن حکومت پهلوی‌ها به دست داده و در تریبون‌های رسمی، رسانهٔ به اصطلاح ملی، کتاب‌های درسی و دپارتمان‌های دانشگاهیِ مربوط و غیر مربوط، سیلی از دشنام و ناسزا و تقبیح و تکذیب را نثار نظام گذشته کرده‌اند و طُرفه آنکه اخیراً به دستکاری تاریخ انقلاب و نظام دست یازیده و به‌تدریج شخصیت‌های اصیل مبارز و ستون‌های اصلی انقلاب را نیز از متون درسی زدوده‌اند. حذف تصاویر همراهان بنیانگذار جمهوری اسلامی، از پرواز انقلاب، تنها استعاره‌ای از این واقعیت تلخ است.
نتیجه ناتاریخی‌گری و سیطره قرائت حبّ و بغض محور از دوران حکومت پهلوی، شعار «رضاشاه روحت شاد» است و چیزی بیش از آن. نسبت دادن تمام پلیدی‌ها و پلشتی‌های کلّ جهان هستی به یک خاندان ممکن است تا مدتی، رعایای یک قوم و قبیله را قانع کند که همه گرفتاری‌های ایران از آن خاندان است و هرچه فریاد داریم باید بر سر آنها بکشیم؛ اما این مدّت دیر نخواهد پایید و فرزندان آن رعایا به لطف تحصیلات فراگیر انشگاهی و دسترسی به منابع و مآخذ علمی، به شهروندانی آگاه و مسؤول تبدیل شده و خوانش خاصّ خود را از تاریخ خواهند داشت و به تبلیغات یک‌سویه اعتنایی نخواهند کرد. در این میان، البته نتیجه آن افراط‌ها در تقبیح مطلق نظام پیشین، تفریط در دیدن کاستی‌هایش و تکریم مطلق آن خواهد بود و حتی به شکلی هیستریک حسّ نوستالژی آن عصر را در اذهان برخی جوانان بیدار خواهد کرد. این در حالی است که حجم خطاها و ناراستی‌های رژیم پهلوی آن‌مایه بود که در سایه یک مطالعه روشمند و دیدی انتقادی، بتوان حکم به زوال آن به دست ملت داد. به دیگر سخن، مشروعیت و مقبولیت و حتی کارآمدی نظام سلطنتی سابق، به حدّی نازل بود که نسل جدید را با بیانی منصفانه قانع کرد که انقلاب ۵۷ سرنوشت ناگزیر آن سیستم بود؛ اما جلوگیری عامدانه از ارائه روایتی واقع‌گرایانه از آن دوره و نادیده گرفتن برخی سیاست‌های درست و منطقی آن عصر، در گفتار رسمی نظام فعلی، پرسش تعداد پرشماری از شهروندان جمهوری اسلامی ایران را برانگیخته است که: «آیا پهلوی‌ها حتی یک کار درست انجام نداده بودند؟» تردیدی نیست که اگر ما خودمان به خوانش روشمند تاریخ همت نگماریم، دیگران به انگیزه‌های متفاوت، قرائتی گاه باژگون از تاریخ این مرزبوم ارائه خواهند کرد و ای بسا مقبول‌تر نیز خواهدافتاد. درست به همان دلیل که ممنوعیت تحقیق درباره «هولوکاست» در اروپا، یک قانون غیرخردمندانه است، ممانعت از گزارش انتقادیِ خدمت و خیانت نظام‌های پیشین، از هخامنشیان گرفته تا سامانیان و از سلاجقه گرفته تا جمهوری اسلامی، امری است غیرعاقلانه و در درازمدت برای تک‌تک ایرانیان بحران هویت به بار خواهد آورد. اگر دستگاه تبلیغاتی حاکم، در هر دوره‌ای اصرار بورزد که همه نظام‌های پیشین، خائن و جانی و دزد و غارتگر بوده و فقط «ما خوبیم!»، طبیعی است که شهروندان آن نظام، احساس بسیار بدی نسبت به هویت تاریخی خود پیدا کرده و گردوغبار حقارت بر روی آن جامعه خواهد نشست که به تعبیر شریعتی درباب فیلسوفان، گویی ما «پُفیوزانی بیش در طول تاریخ» نبوده‌ایم!
قوّهٔ عاقله هر سیستم حکومتی، حداقل باید نسبت به این دو امرِ بنیادین، خودآگاهی داشته باشد؛ نخست، از نفی مطلق گذشتگان بپرهیزد چرا که اولاً این رفتار غیراخلاقی منجر به اثبات مطلق خود نمی‌شود و ثانیاً راه را باز می‌کند که آیندگان نیز درباره نظام فعلی همان داوری مغرضانه را داشته‌باشند؛ نکته نغزی که حتی ۱۴۰۰ سال پیش مولای متّقیان، به عنوان حاکم نظام اسلامی، بدان تفطّن داشته و کارگزار خود، مالک اشتر، را نسبت به آن هشدار داده‌است که: «… و مالک! بدان که من تو را به شهرهایی می‌فرستم که دستخوش دگرگونیها گردیده، گاه داد و گاه ستم دیده، و مردم در کارهای تو چنان می‌نگرند که تو در کارهای والیان پیش از خود می‌نگری، و درباره تو آن می‌گویند که درباره آنان می‌گویی…»(نهج‌البلاغه، نامه ۵۳، ترجمه شهیدی). امام علی، درباره حاکمی همچون عمرو عاص، که برکنارش کرده‌بود، حاضر نشد به نحو مطلق داوری کند و حتی در منشور خود به حاکم بعدی، از عدل و داد حکومت پیشین نیز در کنار جور و ستمش یاد کرد. پس سیاه‌نمایی مطلق پیشینیان، در تعارض آشکار با سیره حضرت‌علی است که ما داعیه پیروی از او را داریم. نتیجه این رفتار، چیزی نیست جز به مُحاق رفتن حقیقت و بحران هویت.
نکته دوم نیز آن است که تن ندادن به اصلاح امور و تصحیح سیاست‌ها و پای فشاری دُگماتیک و لجوجانه به روش‌های ناکارآمدِ جاری، که آزمون تاریخی خویش را پس‌داده‌اند و بی نتیجه بودن و بلکه زیان‌باریشان بر همگان ثابت شده‌است، باعث زوال تدریجی و ای‌بسا ناگهانی یک سیستم می‌شود که قطعاً زحمات زیادی برای استقرار آن کشیده شده‌است. اگر دانش و معرفت مدرن، یک ارمغان برای بشر جدید داشته‌باشد، این است که: «سرنوشت حتمی آنها که تغییر نمی‌کنند، نابودی است».
سالگرد پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، فرصت مغتنمی است برای بازاندیشی درباره دستاوردهای آن انقلاب و نظام منتج از آن؛ اما دریغا که هرسال بیش از سال قبل، شاهد پمپاژ شعارهای بی‌محتوا از تریبون‌ها هستیم؛ شعارهایی که حتی قائلان بدانها را قانع نمی‌کند. این همان پدیده‌ای است که به درستی می‌توان نام «بحران دستاورد» بر آن نهاد. به هر روی، این پارادایم تکراری باید تغییر کند. لازم است به طور مستمر، متخصصان امر، اعم از جامعه‌شناسان، مؤرخان، فیلسوفان و در یک کلام اهل نظر، بی‌آنکه خوشامد و بدآمد این و آن را رعایت کنند، به تشریح زمینه‌هایی که منجر به انقلاب شد پرداخته و نتایج مثبت و منفی آن را بررسند تا حال و آینده با این پرسش ملامتگرانهٔ نسل جدید مواجه نشوند که: «اصلاً چرا انقلاب کردید؟!»
ثمرهٔ ترویج کلان‌روایت‌های یکطرفه از انقلاب، توسط هر دو سوی قضیه، سردرگمی چندین نسل از ایرانیانی است که در داخل کشور با انواع و اقسام دشواری‌هایی دست و پنجه نرم می‌کنند که شایسته آن نیستند. همینان در تحلیل نهایی، انقلاب و نظام را باعث و بانی این همه درد و رنج می‌انگارند. اگر از نظر عقلای قوم، این تحلیل، درست است، باید با حاکمیت به نحوی منطقی وارد گفتگو شد که سیاست‌ها، استراتژی‌ها و تاکتیک‌های خود را به گونه‌ای تغییر دهد که مشقّت کمتری را به شهروندان خود تحمیل کند؛ و اگر این تحلیل، درست نیست و تمام گرفتاری‌های ما از امریکا و اسرائیل و نظام پیشین است، در این صورت نیز حاکمیت باید وارد گفتگوی اقناعی با جامعه شده، با زبان علم و دانش و خرد و نه زبان ایدئولوژیک و حق‌به‌جانب، دشواره‌های اصلی را که رنجی بی‌پایان برای مردم این سامان به ارمغان آورده‌است، تشریح نماید.
واقع امر، آن است که علت و دلیل اصلی سقوط رژیم سابق، نشنیدن صدای عقلای مُلک و ملت و دلسوزان مملکت بود که یک موردِ آن، انذارها و هشدارهای کسانی همچون علی اسدی و مجید تهرانیان، است که اخیراً به کوشش عباس عبدی و محسن گودرزی در کتابی تحت عنوان «صدایی که شنیده نشد» منتشر شده است. همچنین کتاب ارزشمند زنده‌یاد هُدی صابر، «فروپاشی»، با شیوه‌ای علمی، بحران‌ها، تضادها و ناکامی‌های نظام پیشین را بر آفتاب افکنده‌است. نسل جوان ایران که درصد عمده‌ای از ایشان واجد تحصیلات دانشگاهی هستند، اگر بخواهند با صرف نظر از نحوه مدیریت کارگزاران فعلی و از منظری وسیع‌تر درباره کارنامه پهلوی‌ها داوری کنند، باید علاوه بر مطالعه عمیق و گسترده، به‌ویژه درباره علل وقوع انقلاب، با درس‌آموزی از گذشته و نگاهی به آینده، صدای خیرخواهی خود را به نحوی خردمندانه و نه احساسی، بلند کرده و مسؤولانه و دلسوزانه، در بهبود امور فردای ایران سهیم شوند و از یاد نبرند که رژیم پهلوی اگر بی عیب و نقص بود اصلاً انقلابی اتفاق نمی‌افتاد و اگر گوشش را به روی ناصحان نمی‌بست و به‌موقع اصلاحات ساختاری را شروع می‌کرد، شاید هم‌اکنون نیز پابرجا بود و نسل‌های بعدی دچار گرفتاری‌های پرهزینه نمی‌شدند.
مسؤولان امر نیز باید در سالگرد استقرار نظام جمهوری اسلامی، درنگی متأملانه نموده و پشتِ سر خود را بنگرند تا در پیش رو مرتکب خطای حاکمان سابق نشده و با شنیدن صدای عقلا و خردمندان، تا دیر نشده ساختارهای معیوب فعلی را هدف نقد روشمند و سپس اصلاح و تغییر ضابطه‌مند قرار دهند. در غیر این صورت، چشم‌انداز چندان امیدوار کننده‌ای در آینده ایران متصور نیست.
افسوس که نه‌تنها همین صداهای خیرخواهانه در مدیریت کلان کشور گوش شنوایی پیدا نمی‌کند، بلکه در مجلس شورایی که باید از اراده اکثریت ملت نمایندگی کند نیز خریداری ندارد؛ مجلسی که بی‌توجه به تجربه‌های شکست خورده و مصیبت‌بار پیشین در ممنوعیت نوار کاست و ویدئو و ماهواره و…. کمر به محدودیت اینترنت با اسم بی‌مسمای «صیانت» بسته و آنگاه که با سیل بنیان‌کن اعتراضات شهروندان روبرو شد، پروژه اجرای تدریجی طرح بی‌خردانه و نیاندیشیده خود را با کاهش سرعت اینترنت کلید زده‌است. اگر هزار و یک دلیل کارشناسانه برای ضدمردمی بودن این طرح می‌آوردیم به اندازه این جمله مهرداد ویسی، دبیر کمیسیون صیانت از فضای مجازی، مؤثر نبود که: «سگ‌های قلاده‌بند غربگرا از طرح صیانت می‌ترسند». طنز ماجرا آنجاست که ایشان برای توجیه سخن توهین‌آمیز خود، دست به دامن همان غربی‌ها شده، منبع تعبیر خود را رئیس سابق سازمان سیا اعلام می‌کند! آنچه مسلم است، طراحان این پروژه ضدامنیتی، نه مسأله‌ای با کسب و کارهای اینترنتی دارند و نه مشکلی با تبلیغ ایدئولوژی مطلوبشان از طریق فضای مجازی دارند؛ آنچه آنان را می‌ترساند، صرفاً خاصیت آینگی و ویژگی آگاهی بخشی آن است؛ چرا که در سال‌های اخیر تنها از همین طریق، پرده از روی چندین رفتار غیراخلاقی و غیر قانونی و اختلاس‌های خرد و کلان ایشان برداشته شده‌است. این قبیل رفتارها، محصول درس نگرفتن از تحولات ادوار اخیر و ناکامی‌های پی‌درپی در اِعمال سیاست‌های تنگ نظرانه است که هزینه تاریخی آن را باید ملت نجیب ایران بپردازد.
هرکه نامخت ازگذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار




فصلنامه خاطرات سیاسی شماره ۱۳

سرمقاله

یادها و خاطره ها
یادی از حکیم خراسان (ملیحه عمادی)
مقاله سیاه مستی از خراسان، یادی ازعلامه حکیمی(مونا تلاشان) 

پرونده حزب جمهوری اسلامی
جستار گشایی
نگاهی به مشکلات تحزّب در ایران (یونس صمدنژاد)
آغاز و پایان یک حزب(فاطمه رنجبر)
حزب ناتمام(احمد حکیمی‌پور)
گفتگوی احمد حکیمی‌پور و حسن اکبری بیرق با حجه‌الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری

خاطره در سپهر اندیشه
جایگاه خاطره نویسی در تاریخ نگاری( عالمه رنگریز)
خاطرات سیاسی و بازتاب آن در شعر فارسی(۲)؛ فصل تابستان(فریبا جعفری)

کتابخانه خاطرات سیاسی
معرفی و بررسی کتاب پشت پرده کودتا(المیرا یعقوبی)
شمّه‌ای از کتابشناسی حزب جمهوری اسلامی(رضوانه امینیان)

برای دریافت نسخه کامل این شماره (۱۳) به سایت طاقچه مراجعه کنید.

 




دستگاه سیاستگذاری دولت سیزدهم(سرمقاله ۱۴)

سرمقاله

حسن اکبری بیرق

ارسطوی بزرگ در کتاب «سیاست» می­نویسد: «سه گروه از مردمان به ‌درد مدیریت جامعه نمی‌خورند: نخست، ثروتمندان؛ چراکه آنان غالباً با درد و رنج فقرا آشنا نیستند و زمانی‌که به‌ حکومت می‌رسند، به‌ دنبال افزایش دارایی خود هستند. دوم، فقیران؛ چون این­ها کمبودهای فراوانی در زندگی داشته‌اند، زمانی‌که به ‌حکومت می‌رسند ناخودآگاه به‌دنبال جبران کمبودهای گذشته هستند! پس به دیکتاتورهای وحشتناکی تبدیل می‌شوند که می‌خواهند به ‌هر قیمت حکومت را حفظ کنند. سوم، علما و مردان خدا؛ این طبقه خود را از نظر دانایی بالاتر از مردم و نماینده خدا می‌دانند و انتقاد پذیر نیستند پس با نوآوری و اصلاح امور مخالفت می‌‌کنند. اما فاجعه زمانی است که علما از طبقه فقیر هم باشند، هم می‌خواهند کمبودهای گذشته را جبران کنند وهم انتقادپذیر نیستند. سرانجام به خودکامه­هایی تبدیل می­شوند که مُلک و ملّت را به ‌فنا می­دهند. در حالت کلی بهترین گروه برای فرمانروایی، طبقه متوسط جامعه است».

این نسخۀ جاودانۀ معلّم اول برای اداره کشور، همانند اغلب آراء فلسفی او، پس از حدود ۲۵۰۰ سال، همچنان اعتبار و کارآمدی خود را حفظ کرده­است؛ یعنی با عمل بدان، می­توان امور جامعه را به­سامان کرد. اما دشواره اصلی اینجاست که چنین طرحی در زمانه و زمینه­ای قابل اجراست که طبقه متوسطی وجود داشته و به شرط وجود، بستر بهره­مندی از ظرفیت­های کارشناسی آن، آماده و مهیّا باشد. دریغا که در سرزمین ما، در روزگار کنونی، هیچ­یک از آن دو شرط، محقق نیست؛ چراکه در هیچ­کدام از ادوار مدیریتی ۴۳ سال گذشته، هدف غایی دولت­ها سیاستگذاری در راستای رشد و توسعه طبقه متوسط و ارجاع امور مُلک، به خودِ ملّت از طریق این واسطه قابل اعتماد، نبوده­است؛ اگر هم لحظات و نفرات کم­شماری در دولت سازندگی و اصلاحات وجود داشته که مانع شتاب گرفتن آن روند بوده­اند، دو دولتِ­ نهم و دهم، بی هیچ مانع و رادعی، تیر خلاص را بر پیکر نیمه­جان این طبقه شلیک کرد و بر کُشته خویش نیز سوگواری ننمود. دولت یازدهم و دوازدهم با تکیه بر تدبیر مدیران مجرّب و معتقد به توسعه پایدار و با امید به گشودن بندهای تحریم از بدنه مدیریت کشور، پای به میدان نهاد و توفیقاتی نیز به­دست آورد و کوشید با دم مسیحایی آشتی با جهان، جان تازه­­ای در آن کالبد افسرده دمد؛ اما صدافسوس که تقدیر، موافق تدبیر او نبود و نشد. ثمرۀ آن ناکامی پرهزینه، که توسط دست­های پنهان و آشکار بر مردم ایران تحمیل شد، دولتی است که در جریان غیررقابتی­ترین انتخابات تاریخ جمهوری­اسلامی با حداقل مشارکت، روی کار آمد.

رسمِ مرسوم این است که ضعف و قوّت کارگزاران، از پس گذشت دورانی نه چندان طولانی آشکار می­گردد؛ اما دولت سیزدهم از همان آغاز، ضعف مفرط خود را بر آفتاب افکند. نگاهی به فهرست وزرا و معاونان و مشاوران رئیس جمهور، این واقعیت تلخ را پیش چشم همگان نهاد که این تیم برای بردن، بسته ­نشده­است. معاون اول آن هموست که قول ساخت واکسنی موسوم به «برکت» و تحویل ۵۰ میلیون دوُز آن را تا شهریور ماه گذشته داده بود؛ بگذریم از اطلاعات غلط راهبردی دیگر که به مسؤولان بلندپایه کشور ارائه نموده­بوده­است. وزرای پیشنهادی آموزش و پروش نیز، که دو نفرشان حتی مقبول وکیل­الدوله­ها نیز نبود، حکایت از آن داشت که اساسی­ترین و پرمشکل­ترین وزارتخانه کشور در درجۀ چندم اولویت­های رئیس دولت نبوده و نیست و متأسفانه مجلس و دولت یکدست، سرانجام کسی را بر کُرسی آن وزارت نگون­بخت نشاندند که نقطه درخشان کارنامه­اش، حضور در راهپیمایی اربعین و فتح قله دماوند بوده­است! از تیم ناهمگون اقتصادی دولت نیز هرچه بگوییم کم است. گویی تمامی اِنذارها و تحذیرهای ارسطو، یک­جا و در یک زمان و در یک دولت، مصداق خود را پیدا کرده­است.

اما سخن اصلی ما به تَبَعِ طبیعت و رسالت این جریده، بر سر دستگاه سیاست­ورزی دولت سیزدهم است که متشکل از افرادی­است غیرباورمند به اصول بنیادین حضور در جامعه جهانی و بهره­مندی از مواهب آن؛ مواهبی که علی­القاعده، تأمین کننده منافع ملّی است، اما به تعریف متعارف و علمیِ آن. البته بر هر ناظر بابصیرتی پوشیده نیست که تعارضات درونی تناقضات سیستمیِ نظام دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران، به این دولت و آن دولت و این وزیر و آوزیر چندان ربطی ندارد؛ مشکل اساسی در فلسفه وجودی روابط­بین­الملل در این نظام است که از منطق منحصر­به­فرد و قاعدۀ شاذّی پیروی می­کند. به تعبیر روشن­تر، در همه­جای جهان، از کشورهای جنوب گرفته تا شمال و حتی ابرقدرت­های امروز و دیروز، دیپلماسی در خدمت پیشبرد منافع اقتصادی و گسترش هژمونی بوده­است؛ یعنی حتی سیاستمداران نیز در هر سطحی باید به سود و زیان اقتصادی شهروندانی بیاندیشند که از آنان نمایندگی می­کنند و در یک کلام دستگاه دیپلماسی هر دولت-ملتی باید زمینه ساز جلب منفعت و دفع ضرر و نیل به رفاه و امنیت و آسایش مردم خود باشد و بس.

متأسفانه همچنان­که گفتیم ناهمگونی ذاتی در ساختار سیاسی موجود، که در این دولت به حدّ اعلای خود رسیده­است، موجب شده­است که قرائتی منسوخ از مفهوم «استقلال»، سایه بی­اعتمادی و  عدم اطمینان را بر سر اقتصاد ایران افکنده و آن را زمین گیر کند. انسداد داخلی و انزوای خارجی اقتصاد ایران ثمرۀ فروبستگی در نظام سیاسی است. پرواضح است که هیچ نهاد و نیرویی نیز جز همان نظام سیاسی نمی­تواند، برون­شدی از این ورطه بیابد. هر عقل سلیمی گواهی می­دهد که رشد و توسعه همه­جانبه از جمله پیشرفت اقتصادی، جز از طریق تعامل با جهان و افق­گشایی از راه پارادایم­شیفتِ هستی­شناسانه و معرفت­شناسانه تصمیم­سازانِ نظام حاکم، امکان­پذیر نیست. در شرایط فعلی، این تغییر رویکرد، بسیار ضروری و در عین حال، به­غایت دشوار است. ضروری­است چراکه ادامه این وضع نه ممکن است و نه مطلوب و دشوار است به این دلیل عمده که حتی اگر نظام سیاسی، همین امروز به اجماع برسد که لاجرم باید تکلیف‌ خود را با دنیا روشن کند دو مانع جدّی گریبانش را خواهد گرفت؛ نخست آنکه بارِ سنگین شعارهای ایدئولوژیک تهی از معنای محصّل، یک مسألۀ عُرفی را تبدیل به معضلی حیثیتی کرده­است و عبور از آن را ناممکن. دوم این­که بی­ثباتی­ها و بی­برنامه­گی­هایی که در اثر تغییر دولت­ها، دستکم در سه­دهه گذشته، بر روابط سیاسی و اقتصادی ما با جهان حاکم بوده­است، چنان اقتصاد ایران را در چشم جهانیان، غیرقابل اطمینان جلوه داده­ و در نتیجه زمین­گیرش کرده­است که هر دولتی که مصمم به افق­گشایی گردد، باید متحمل هزینه­های مادی و معنوی گزافی گردد که در نهایت از جیب ملت پرداخت خواهد­شد.  

از آنجاکه بنابر عقل و منطق و واقعیت­های تلخ و سخت، گزینه­ای دیگر پیش روی دولتمردان ما نیست، باید امیدوار بود که نظام سیاسی یکدست­شده که اینک به صورت عریان با مسائل روبه‌رو شده­است بتواند از این فرصت، نهایت بهره را برده و برای یک افق­گشاییِ اندیشیده گام­های اساسی و ماندگار بردارد. اما و هزار اما که وقتی از زبان رئیس دولت و مجریان دستگاه دیپلماسی، مدام جملاتی این چنین به گوش می­رسد که: «ما نان مردم را به مذاکرات هسته­ای گره نخواهیم زد» و می­بینیم که شخص اول مذاکرات هسته­ای، علی­رغم این­که بشدت در صدد احیای توافق تیم مذاکره­کننده پیشین است، لجوجانه حتی از به­کار بردن لفظ «برجام» نیز خودداری می­کند، امیدهایمان، به یأس می­گراید.

 




حزب جمهوری اسلامی

جستارگشایی حزب جمهوری اسلامی 

سخن گفتن درباره وجود و ماهیت «حزب جمهوری اسلامی» همان­قدر دشوار است که بحث درباره نفس تحزّب در ایران، به­ویژه در دوره پس از انقلاب ۱۳۵۷٫ به عبارت دیگر، پیچیدگی­های مترتّب بر قضاوت درباره کارنامه احزاب در ایران مدرن، بر داوری درباره حزب جمهوری اسلامی و عملکرد آن نیز صادق است؛ اما یک وجه مشترک میان این دو مقوله می­توان یافت و آن عبارت است از: ناکامی!

ناگفته پیداست که ناکامی حزب جمهوری اسلامی، آن­هم در چنان مقطع تاریخی حساس، اثرات سوء ماندگارتری داشت؛ چراکه به تحقق حکمرانی حزبی، که لازمه نظام های جمهوری و مردم­سالار است آسیب جدّی زد و عملا اصول مربوط به تحزّب و حقوق و آزادی­های ملت در قانون اساسی را به محاق برده، یک فرصت تاریخی را برای نهادینه شدن فعالیت حزبی در ایران نه تنها در آن برهه زمانی از بین برد، بلکه آن را به یک چالش و حتی تهدید برای سیاست­ورزان، در آینده جمهوری اسلامی ایران تبدیل نمود.

اگر سابقه و لاحقۀ تحزّب در ایران، به یک داستان تراژیک می­ماند و آکنده از عدم کامیابی در رسیدن به اهداف تعریف شده و در پاره­ای موارد مشوب به شائبۀ خیانت و ارتباط با بیگانگان است، که هست، عقل سلیم حکم می­کند که وضع فعلی احزاب را، خوب یا بد، به همان پیشینه ارجاع داده و به تَبَعیت از قاعدۀ «گندم از گندم بروید، جو ز جو»، عوامل این بی­توفیقی را در گذشته های دور و نزدیک بجوییم.

از آنجا که تحولات سیاسی جاری در ایران، به گونه­ای رقم خورده و می­خورد که بیش از پیش پیامدهای مخرّبِ فقدان نهاد تأثیرگذاری همچون احزاب به چشم می­آید و ضرورت وجود احزاب واقعی و مستقل برای گذار از موقعیت دشوار فعلی در کشور، احساس می­شود، بر آن شدیم ذیل موضوع خاطره­نگاری سیاسی، طی چندین شماره به بررسی مسائل و مشکلات احزابی بپردازیم که پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ در ایران پدیدار و غالباً دچار سندرم «ناکامی» گشتند. پرواضح است که برای کاویدن علل و اسباب مرادنیافتن احزاب در این بازۀ زمانی در جامعه ایران، باید از تعارف و تجلیل یا تقبیح، کم کرده و بر مبلغ پژوهش و تحقیق بیافزاییم تا به سهم خود، فضایی دانش­محور برای طرح و تبیین و حلّ این مسأله فراهم آوریم. سایه سنگین دوگانۀ ساختگی «دیو و دلبر»، تاکنون یکی از موانع اصلی برای بحث جدّی در این باب، بوده­است؛ بدین جهت باید هاله­های تقدّس را همگام با سایه­های تیرۀ پلیدپنداری و زشت­انگاری، کنار زده و غبار از چهره تاریخ تحزّب در چهاردهۀ اخیر بزداییم تا شاید راهی به رهایی از این «ناکامی» مُزمن بیابیم.

بر صاحب­نظران پوشیده نیست که از لحظه پیدایش نخستین نهادهای حزب­گون در ایران، از فراموشخانه و فراماسونری گرفته تا جامع آدمیّت و سپس­تر تشکیل احزابی همچون اعتدالیون، عامیّون، ایران نوین، مردم، توده و… همواره این ساختارها و سردمدارانشان به دیدۀ تردید نگریسته شده و همیشه مورد سوءظنّ حاکمان و حتی مردم عادی بودند؛ بگذریم از فقها که بنابر مبانی فقهی خود با تحزّب بر سر مهر نبودند. ظاهراً همین حزب جمهوری نیز که به شرحی که خواهد آمد، فرزند خلف انقلاب ۵۷ بود، بر بنیانگذار نظام تحمیل گشت و دستکم ایشان با اکراه و مشروط به شرایطی، با تشکیل آن موافقت کردند.پس تاریخ تحزّب در ایران مدرن همعنان است با بدفهمی­ها و تردیدها و تردّدهایی که در ایجاد و گسترش آنها، عملکرد و سوگیری­های خودِ احزاب نیز بی­تأثیر نبوده­است.

همین بدبینی ریشه­دار نسبت به احزاب، در بین خواص و عوام، همچون دشواره­ای حل­ناشدنی باقی­ماند و نحوه ظهور حزب رستاخیز نیز در سال­های پایانی حکومت پهلوی دوم، بر آن دامن زد و این بار سنگین شکاکیت را به دوران استقرار نظام جمهوری­اسلامی منتقل نمود. از این روست که تشکیل حزبی برخاسته از متن انقلابیون مذهبی و چهره­های نزدیک به رهبر انقلاب نیز به تفصیلی که خواهد آمد، نتوانست از بدنامی تحزّب بکاهد و همان علامت سؤال­های پیشین بر جای خود ماند و ماند تا به امروز. 

 بدین منظور در این شماره از فصلنامه خاطرات سیاسی، پرونده­ای تدارک دیده­ایم تا نگاهی از نزدیک به حزب جمهوری­اسلامی بیافکنیم. حزبی فراگیر که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب پای به عرصه وجود نهاد و به قوی­ترین تشکل سیاسی- انقلابی، مبتنی بر ارزش­های اسلامی- شیعی تبدیل شد و در برخی مقاطع نیز سرنوشت انقلاب و نظام را رقم زد.

ادامه در فصلنامه شماره  سیزده ..




رنگین کمان سیاسی در آسمان انتخابات

سید محمود کمال آرا ” زکریا ” نویسنده و پژوهشگر مسائل سیاسی

با لبخندی متمدنانه یا کاپشن عدالت محورانه و یا کلید مدبرانه؟ صندوق های انتخابات بیشتر با چه رنگی پر خواهند شد؟ کدام چهره یا جناح سیاسی بی آلایش تر است؟ کاندیدایی برنده است که ما از او وعده ی کمتری شنیده ایم یا کاندیدایی که او را در میدان عمل بیشتر دیده ایم؟ او با چه وعده هایی قرار است ما را در لیست آراء خود جای دهد؟

هر چه به روزهای های انتخابات نزدیک تر می شویم شاید صدا و تصویر سیاسی از دو رنگی به هفت رنگی برسد، گویی برخی چهره ها و جریانات سیاسی بار دیگر قلم شعار محورانه خود را برداشته و رنگین کمانی در آسمان سیاسی خواهند کشید. بنابراین کمی کلاه قضاوت و انتخاب را بالاتر گذاشته و به آسمان هفت رنگ انتخابات نگاه می کنیم.

به روزهای من گفتم و شما کرده بودی نزدیک خواهیم شد. روزهایی که قرار است چند چهره ی سیاسی شانه به شانه هم بنشیند و در زمان های معین خاطرات انقلابی و اجرایی خود را با یکدیگر مرور کنند و در نهایت اگر نتوانستند در این گفتگو از دیگری پیشی بگیرند، از  ناگفته هایی حرف بزنند که روزی قرار بود بعنوان اسرار نظام در سینه ی آنان بایگانی شود. اسراری که شاید بازگو کردنشان، آنان را در محضر ولی نعمتان انقلاب مکدر کند. همان صحبت هایی که با سلام و تحیت و درود به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا (ره) آغاز می شود و در نهایت به پشت بام بنیاد شهید و نامه های خمینی کبیر(ره) ختم می گردد. حرف هایی که پای خانواده ی یکدیگر را به میان کشیده و به آتش زیر خاکستر زبانه می زند. در یک حرکت خلاقانه و در میانه آن، تصویر معدن به صنعت توریسم تعبیر و تشبیه شده و سپس با یک حمله گاز انبری، از تمایل رقیب برای ارجح دانستن قطعنامه شورای حکام به قطعنامه شورای امنیت و یا بالعکس پرده برداری می شود. یکی سکوت کرده و به دوربین زل می زند و زمانش را در اختیار هم فکرش قرار می دهد و آن یکی به جای تشریح برنامه های چهار ساله خود، می آید تا در تایید هم حزبی خود یادآوری کند که: ((ملت ایران خاطرتان است که شب میخوابیدید و صبح بیدار میشدید نرخ ارز لحظه به لحظه تغییر میکرد؟ ما بودیم که ثبات به اقتصاد ایران آوردیم)) وکاندیدایی دیگر هم تریبون را اشغال  خواهد کرد تا در دادگاه عدل مردمی که همگان از رسانه ملی نظاره گر آن هستند، شاهد خودخوانده ی اعمال اجرایی دوستانش باشد و از طرف حزب خویش وکالت گرفته که چگونه و در چه زمانی به نفع آن یکی کناره گیری کند. ادامه در فصلنامه شماره ۱۲٫٫

 

 




سیاهکل

  • واقعه سیاهکل، شکستی که سبب پیروزی مذهبیون شد

رویداد سیاهکَل که به قیام و جنبش سیاهکَل نیز مشهور است، به یورش مسلحانه هواداران سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در تاریخ ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ گفته می‌شود. هدف از این عملیات، آزادکردن یکی از اعضای دستگیرشده این سازمان بود. در درگیری پیش آمده سه نفر از چریک‌ها کشته و ده نفر دستگیر و سپس اعدام شدند. به نوشتة یان ریشار و نیکی کدی این رویداد، نخستین حرکت مسلحانه با اهداف سیاسی در تاریخ معاصر ایران به‌شمار می‌رود.

در سال‌های پس از سرکوب وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شمسی شماری از دانشجویان دانشگاه‌ها که روش‌های پیشین و مسالمت‌آمیز جبهه ملّی و حزب توده ایران را برای مبارزه با حکومت، موفقیت‌آمیز نمی‌دانستند، گروه‌های مباحثه مخفی و کوچکی را برای بررسی تجربیات اخیر چین، ویتنام، کوبا و الجزایر و ترجمه آثار مائو، جیاپ، چه‌گوارا و فانون تشکیل دادند. دستاورد این مباحث و بررسی‌ها، شکل‌گیری شماری گروه‌های کوچک مارکسیست و اسلامی بود که تنها راه رهایی را جنگ مسلحانه و نبرد چریکی می‌دانستند. از جمله اين گروه‌ها، سازماني بود كه در اوایل دهه پنجاه نام «چريك‌هاي فدايي خلق ايران» را براي خود برگزيد. سازمان چريك‌هاي فدايي خلق با ايدئولوژي ماركسيست – لنينيستي از پيوستن دو گروه كه به واسطه نداشتن نام مشخص به نام بنيانگذارانش شناخته مي‌شدند شكل گرفت. گروه نخست با نام جزني  ضياءظريفي شناخته مي‌شد و گروه دوم به نام پويان احمدزاده معروف بود.گروه جزني (بيژن جزني، حسن ضياءظريفي) اولين تكاپوهاي خود را براي تشكيل گروهي مسلح از سال 45 آغاز كرد. بيژن جزني سابقه عضويت در شاخه دانش‌آموزي حزب توده را در پيشينه خود داشت. او پس از انفعال و بي‌عملي اين حزب در برابر كودتاي 28 مرداد سال 1332 به كلّي از اين حزب بريد و در سال‌هاي 1340-1339 در سازمان دانشجويي جبهه ملّي به فعاليّت پرداخت. اين گروه پيش از آن­كه بتواند مبارزه مسلحانه عليه رژيم پهلوي را سامان دهد ضربه خورد و اعضاي اصلي آن دستگير شدند. اما دو تن از افراد باقيمانده گروه به نام علي‌اكبر صفايي فراهاني و محمد صفاري آشتياني،  بعد از مدت كوتاهي رهسپار اردوگاه‌هاي نظامي فلسطين شدند تا با كسب آموزش چريكي به ايران بازگردند و مبارزه مسلحانه را آغاز كنند. آن دو پس از بازگشت، به ايران در سال 1349به همراه بقيه اعضاء براي آغاز جنگ چريكي به كوهستان و جنگل‌هاي شمال ايران رفتند.

رهبری فدائیان خلق در عملیات سیاهکل برعهده دو تن به نام‌های علی‌اکبر صفایی فراهانی و حمید اشرف بود. این گروه از دو بخش تیم شهری و تیم روستایی تشکیل شده بود که در تاریخ ۱۵ شهریور ماه سال ۱۳۴۹ در دره مکار (اطراف چالوس) حرکت خود را آغاز کرد و پس از بررسی‌های فراوان جنگل‌های گیلان را انتخاب کرده و تیم روستایی را به آن‌جا فرستاد.

دلایل متعددی برای انتخاب گیلان وجود داشت. نخست آن‌که وجود کوهستان‌های صخره‌ای، استفاده از سلاح‌های سنگین در آن منطقه را ناممکن می‌ساخت و جنگل‌های این منطقه تاحدودی در برابر حملات هوایی، استتار مناسبی محسوب می‌شد؛ اما دلیل اصلی، سابقه مبارزاتی روستایی‌های این منطقه به­ویژه در جنبش جنگل در دهه ۱۳۰۰ شمسی بود. پیش­بردن برنامه تیم روستایی مستلزم تدارکات دقیق، زندگی با شبانان کوهستان، ایجاد ارتباط با روستاییان و قبول رزمنده از بین آنان بود، لیکن پس از دستگیر شدن یکی از هواداران فداییان بنام هادی بنده‌خدا لنگرودی توسط ژاندارم‌های شهرستان سیاهکل در اواسط بهمن ماه، این برنامه‌ها عقیم ماند.

ماجرای سیاهكل وقتی آغاز شد كه ایرج نیّری سپاه دانش محل، اهل لاهیجان و یكی از هواداران و رابطان اصلی چریك­ها در جنگل­های سیاهكل در چهاردهم بهمن ماه توسط ساواك و نیروهای امنیتی دستگیر و هادی بنده­خدا لنگرودی یكی از همرزمان آن­ها، عصر همان روز بی­خبر از دستگیری او برای بردنش به مقر چریك­های مستقر در كوهستان­های بالادست به روستای شبخوس لات، روستایی در نزدیكی شهر سیاهكل و محل خدمت وی می­آید ولی نیّری را نمی­یابد و این كار در هفدهم و نوزدهم بهمن هم تكرار می­شود. در عصر نوزدهم بهمن اتفاقات به گونه دیگری رقم خورد. چون ساواك به بومیان توصیه كرده بود كه هر غریبه­ای را دیدید دستگیر و یا به پاسگاه اطلاع دهید، بنده خدا لنگرودی كه به­دنبال نیّری به روستای محل خدمت او آمده بود در محاصره مردم محلی قرار گرفت. ابتدا برای ترساندن آنان اقدام به شلیك دو تیر هوایی می­كند و سپس پا به فرار می­گذارد كه با پا گذاشتن روی سنگ لیز رودخانه شنرود نقش بر زمین شده و در چنگ محلی­ها گرفتار می­شود. محاصره­كنندگان با ضربه­های شدید او را بیهوش می­كنند و دست و پای او را بسته و تحویل پاسگاه می­دهند.
ادامه در فصلنامه …