بلاغت حاکمیّت!
حسن اکبری بیرق
مرزهای زبان من، مرزهای جهان منند.
(ویتگنشتاین)
از اواخر مردادماه ۱۴۰۰ به اینسو، اگر بر پارهگفتارهای منقول از برخی کارگزاران و مسؤولان ردهبالا و مدیران میانی نظام، اعم از لشکری و کشوری، انتخابی و انتصابی، از سرِ درنگ نگاهی افکندهشود، نوعی پریشانی آشکار در بلاغت و شلختگی بسیار در فصاحت و بیمعنایی مفرط در کلام، به چشم خواهدآمد که خود جزو خاطرات سیاسی مردمان این کشور میتواند باشد. این پدیده چنان آشکار، پُربسامد و غیرقابل توجیه و تأویل است که در رسانههای مختلف و بهویژه در شبکههای اجتماعی، مورد اشاره مکرّر و مایهٔ استهزا شدهاست. هر از گاهی، رئیسی! و وزیری و وکیلی و سرداری و امام جماعتی و جمعهای که تریبونی ملّی در اختیار دارد و به سندرم پُرگویی مبتلاست، سهواللسانی مرتکب میشود و جمله نامفهومی میگوید و سوژه به دست طنّازانِ دوست و عیبجویان دشمن میدهد و تا مدّتها معرکه تمسخر و ریشخند و درنهایت سرزنش و ملامت میگردد. حال، پرسش این است که آیا این پدیده، نوظهور بوده و پیشینهای ندارد و با روی کار آمدن دولت سیزدهم تبدیل به دشوارهای بغرنج شده، یا امری است معمول و متعارف؛ هم در نظام مستقر حاکم و هم در میان سردمداران دیگر کشورها. سؤال دیگر این میتواند باشد که ریشهٔ اینگونه خطاهای زبانیِ صادر از سوی مدیران ارشد و سیاستمداران عالیرتبه در چیست و چگونه میتوان از بروز آن جلوگیری نمود و اصل و بُن آن را خشکاند. سرانجام، اینکه آیا نارسایی در کلامِ حاکمان یک قلمرو سیاسی، پیامدی جز طنز و هزل و هجو و شوخی نیز دارد و هزینههایی قابل اعتنا برای سامانه مدیریتی آن کشور ایجاد میکند؟ این کافی نیست که در مواجهه با عبارات آشفته و فاقد معنای مُحَصَّلی که بر زبان حاکمان و مدیران جاریمیشود، لبخندی از سر تمسخر یا تأسف بزنیم و بهراحتی از کنارش عبور کنیم. برخی وقایع، ممکناست بهظاهر و بهخودیِ خود چندان اهمیّت درخوری نداشتهباشند، اما درواقع از مسأله یا مشکلهای حکایتکنند بسی فراخدامنتر و آسیبزنندهتر، که باید جدّی گرفتهشود.
برای پاسخ به این پرسشها و ریشهیابی علل و عوامل این پدیده، نخست به گونهشناسی این جملات و عبارتها و گفتارها باید پرداخت و سنخ آنها را، هم از نظر علوم بلاغی و ادبی و زبانی و هم از جنبه علومِ شناختی و نوروساینس و هم از منظر روانشناسیِ سیاستمداران و مدیران، بررسینمود. با یک بررسی میدانی میتوان نتیجهگرفت که گفتارهای معیوبِ مسؤولان و مدیران کشور، عجالتاً ذیل چهار عنوان قابل تجزیه و تحلیل است.
اول: اشتباهات زبانی، بلاغی
از مشکل رئیس دولت با تلفظ واژه «مگاوات» یا «لوکومتیو» و «شیخ طوطی» خواندن «شیخ محمد سعید رمضان البوطی» در کنفرانس وحدت اسلامی و عدم توانایی یک نماینده مجلس در تلفظ کلمه «لوور»، نام مشهورترین موزه فرانسه، که بگذریم و جمله مضحک علیرضا زاکانی را که به غلط از قول آیتالله خمینی نقل میکند: «امام یک موی کاخنشینان را به همه کوخنشینان نمیدادند»! که نادیده بگیریم و آنها را صرفاً اشتباهات لفظی معمول بیانگاریم، میرسیم به این خبر داغ رسانههای داخلی(و نه معاند)که: «حجهالاسلام رئیسی در اظهاراتی عجیب، اندونزی را کشور خود خطاب کرد!» یا دقیقتر بگوییم: «کشور ما و جوانان ما». اینگونه خطاها اگر از یک حدّی بیشتر شود، دیگر یک سهو لسان ساده به شمار نمیرود، بلکه در دل خود حقایق تلخ و نگرانکنندهای را جای میدهد؛ بهویژه اینکه جملات بسیارِ دیگری نیز که واجد عیوبی همچون «ضعفتألیف» و تشویش دستوری است، از آن ناحیه صادر گردیدهباشد. برای نمونه: «عدّهای میخواهند این قطارِ حرکتِ پیشرفتِ کشور را کند ببینند»! یا «اظهار تأسف نسبت به آنچه امروز به خاطر ناتوانی رژیم صهیونیستی نسبت به مردم عزیز غزه...»! همچنین جملات نازیبا و نه در خور شأن یک نظامی عالیجاه همچون سردار سلامی که: «اگر یک تار مو از یک ایرانی کم شود تمام کُرک و پشم شما را به باد میدهیم». اصطلاح «کُرک و پشم»، علاوه بر بیبهرهبودن از صفت فصاحت، در گفتار کسانی به کار میرود که نصیبی از نخبگی و فرهیختگی ندارند. از این رو صحیح نیست در جهانی که به دهکده میماند و کوچکترین کلام مسؤولان رصد شده و ما بازاء بیرونی پیدا کرده، حتی ممکن است در عرصه بینالملل هزینهساز نیز باشد، چنین جملاتی بر زبان کارگزاران ارشد یک کشور بیاید.
دوم: خطاهای جهلبنیان
گاه خطای در گفتار، نه از سر ضعف در رِتوریک و بلاغت، که ناشی از نادانی نسبت به موضوع مورد بحث است. این نادانی در عرصههای مختلف میتواند باشد؛ مثلا کسیکه زبان فارسی و عربی را بهخوبی نداند و در نتیجه با معانی قاموسی واژگان، آشنا نبوده و دریک کلام، اهل اصطلاح نباشد، ممکن است جملاتی از این دست در برابر چشم میلیونها نفر از او شنیدهشود: «وزیر صمت نسبت به نه گفتن به کسانی که میخواهند روابط ناسالمی را به ایشان حُقنه کنند، مصمم بوده». چراکه او نمیداند که معنای «حُقنه» چیست و در چه بافتاری از آن استفاده میشود؛ همچنین است تعبیر «حلقوم رهبری» که مدتها طنز محافل بود. گاه نیز جهل به مسائل تاریخی، علمی باعث اشتباهات فاحش گفتاری میشود. مثلا اگر از مسؤول ردهبالایی میشنویم که: «اردبیل مفاخر بسیاری دارد، ما در زمان خود نه محقق اردبیلی را درک کردیم و نه مقدس اردبیلی را.»، دلیلی جز این ندارد که ایشان آشنایی مقدماتی نیز با تاریخ فقه و فقها ندارند. حال اگر فرض کنیم که اینهاهمه تقصیر مشاوران حضرات است و نه لازم است و نه ممکن که حاکمان، علامه دهر باشند و از همه چیز سر در بیاورند، امّا و هزار امّا از این نمیتوان گذشت اگر مدیر عالیقدری که اجرائیات کشور در ید قدرت اوست، نداند که ما در نیویورک سفارتخانهای نداریم و بگوید: «بازگشت الواح هخامنشی با پیگیری سفارت ایران در نیویورک انجام شدهاست»، یا کلمه پروپاگندا را پُرپکان تلفظ کند و معلوم نباشد که معنای مراد او از واژه آنگوزمان(احتمالا همان engagement) چیست و نداند که «هِمّت» همان کوتاهشده هزارمیلیاردتومان است و نباید دربارهاش که مصطلح بین اقتصادیّون است مناقشه نماید، یا از خواندن یک عدد اعشاری عاجز باشد و چنان با اعداد و ارقام و نسبت آنها با یکدیگر بیگانه باشد که بگوید: «با فراهم شدن زمینه رونق تولید در کشور آمار بیکاری از ۸.۹ درصد به ۸.۲ درصد کاهش یافته که این آمار قابل توجه است.» که البته در گفتن تفاوت این دو عدد به اشتباه گفت ۷ درصد کاهش درحالیکه ۰.۷ درصد کاهش داشته است.
سوم: اطلاعات غلط
اگر از منظر ماکیاوللی به امر سیاست و قدرت نگاه کنیم، نباید از هیچ دولت و حاکمیتی توقع داشت که با شهروندان یا رعایای خویش روراست باشد و هرگز بدانها اطلاعات غلط ندهد یا کتمان حقیقت نکند. این مسأله وقتی تشدید میشود که با حکومتی سروکار داشتهباشیم که وظیفه خود را نه توسعه بلکه راهیکردن اتباعش به بهشت موعود بداند و بر محور یک ابدئولوژی خاص حکمرانی نماید؛ در این صورت دروغگفتن نه تنها مباح، حتی در مواردی جایز و واجب نیز میشود؛ چراکه در چنان نظامهایی، حفظ «نظام» مهمترین و واجبترین اصل میشود که اصول دیگر مملکتداری باید فدای آن گردد. همین رویکرد، پمپاژ هر اطلاعات نادرستی را در رگهای جامعه از طریق منابع و منابر رسمی مجاز میشمرد؛ اما گاه این تبلیغاتی که از بیشتر حکومتها توقع میرود، چنان با واقعیت روی زمین، بیگانه است که جملات صادره از حکمرانان و ایادیشان، بسیار عجیب و قریب به هذیان مینماید. مثلا آنگاه که امام جمعه مشهد میفرماید: «اقدامات دولت ما به جایی رسیده که دیگر به انتقال پول از طریق بانکهای بینالمللی احتیاج نداریم» یا «۹۹ درصد تصاویر فرزندان مسؤولان در فضای مجازی ساختگی است» یا فیالمثل جناب حدادعادل مدعی میشوند: «اول انقلاب، از هر صد نوزادی که به دنیا میآمد حدود ۱۵۰ تایش در سال اول تولد، میمرد» یا سردار سلامی افاضه میفرمایند که: «ایران در آستانه ابرقدرت جهانی است»!، یا سردار محسن رضایی وعده میدهد که «پول ایران را بعد از دلار و یورو قویترین پول منطقه میکنم»!، دیگر از استاد دانشگاه اینچنین کشوری نباید توقع داشت که در نشست رئیسجمهور با جمعی از دانشمندان یکدرصد برتر جهان «پایتون» را نرم افزاری دارای «شبکههای جهانی» با قابلیت «پیش بینی آینده» نخوانَد؛ چراکه او برای حضور بر سر سفرهٔ قدرت و ثروت و مرجعیت، به همین مزخرفگوییهای تهوعآور نیازمند است و دیگر هیچ!
چهارم: مهملگویی
تقریبا در همه فرهنگهای لغت فارسی، کلمه «مُهمَل» به سخن و کلام یاوه، چرت و پرت، بیمعنی و بی اراده و بیقصد و بینتیجه معنا شدهاست و به تَبَع آن، مهملگو، عبارتاست از کسیکه که سخنانش معنی ندارد، اراجیف، حرف پوچ و مزخرف، چرند، بیاساس، لیچار، بیهوده، حرف مفت، یاوه و... است. مهملگویی در میان حاکمان ریشههای فراوانی دارد که مجال پرداختن به همه آنها نیست؛ ولی اگر بخواهیم حتی مُشتی از خروارها مهملبافی مدیران کشور را در این مقال، نقل کنیم، مثنوی هفتادمن کاغذ شود. مدیر پتروشیمی در پاسخ به سؤال تخصصی یک خبرنگار، داستان ابرهه را بازگو میکند، آنیکی «کرونا یاب مستعان» را در تلویزیون «ملّی» معرفی میکند، آن دیگری «سلام فرمانده» را سرودی جهانی شده میانگارد، رئیس دولت هم در دفتری دستخط مینویسد که: «روحیّه ملی ما مقابله با آمریکاست»!! و میگوید: «کاهش هزینه مردم، در گرو کاهش هزینه مردم و سبد هزینه مردم نسبت به مسکن است»! و «آقایان بانکها.... به هیچ عنوان نباید هیچ بانکی که میخواهد تملّک بکند، موجب تعطیلی بانک شود»! و در اجلاس سران سازمان همکاری شانگهای، سخنرانی خود را از روی متنی که کارشناسان برایش نوشته بودند، هم نمیتواند بخواند و معلوم است که او بر مفاهیم متن تسلطی ندارد و با دایره واژگانی سیاست و اقتصاد، پاک بیگانه است.
***
حال برگردیم به پرسشهای آغاز کلام و به پاسخ تحلیلی آنها بپردازیم. نخست آنکه این پدیده، چندان نوظهور نیست؛ نه در جهان و نه در ایران. تقریباً تمامی رهبرانی که پشتوانه حکمرانیشان نوعی ایدئولوژی و اندیشه آرمانشهری بوده، از این گزارههای بیمعنا بهره بردهبودهاند؛ هیتلر میگفت تاریخ ازآن ماست! لنین سیر تاریخ را به سوی حاکمیت پرولتاریا میدانست؛ بانیان اسرائیل از ارض موعود سخن میگفتند و همین اواخر دونالد ترامپ شعارش این بود:«اول امریکا»! و... اما سخن بر سر این است که دستکم آن حاکمان جبّار بلاغتی در کلام و گفتارشان بود و میتوانستند آن مهملات را در قالبی بیان کنند که تودهها را بفریبد و اقناع کند. یکی از پایههای سیاستورزی در عالم انسانی، رِتوریک و شیوایی و رسایی سخن است. بسیاری از رهبران کشورهای جهان، خود اُدبایی سخنور بودهاند و کلامشان جزو متون ادبی زبانشان به حساب میآید؛ همچون، فرانکلین و چرچیل و واتسلاو هاول و... نه همانند رؤسای ما که حتی از قرائت یک بیت شعر بدون غلط ناتوانند آن هم در کشور شعر و شاعری! این قضیه در نظام جمهوری اسلامی ایران هم بیپیشینهای نیست. امروزه اگر به برخی سخنرانیهای سالهای آغازین پس از پیروزی انقلاب۵۷ مراجعه کنیم، از میزان تولید مهملات تعجب میکنیم و از خودمان میپرسیم گذشتگانمان فریفته چه گزارههای بیاساسی شدهبودهاند؛ اما جانب انصاف را باید نگاه داشت که همان گزارههای بیپایه هم صورتبندی زبانی و بلاغی درستی داشت و صرفاً یاوهسرایی نبود. بههر روی آنکه بهطور جدّی وارد سیاست میشود باید حداقلی از سواد و بلاغت را دارا باشد. دیگر امروزه همه میدانند سه کانون اصلی رتوریک سیاسی عبارتند از اتوس، پاتوس و لوگوس. اصل اتوس به شخصیت فرد به خصوص تسلط و تخصص او در موضوع بحث، مرتبط است و رابطه معناداری با اعتمادسازی سیاسی برای مخاطب (مردم) دارد. پاتوس بر احساسات مخاطبان تأکید دارد. امروزه از این اصل هم برای تحریک احساسات مثبت و هم احساسات منفی استفاده میشود. یک سخنران، میتواند احساسات مخاطبان را در مورد یک موضوع خاص تغییر بدهد یا احساسات خاصی را در آنها برانگیزد. اصل پاتوس نیز وابسته به استدلال منطقی است. لوگوس در واقع بر وضوح، صحت و ثبات یک بحث تأکید دارد. یک گوینده با ارائه ادعاهای معقول و پشتیبانی از آنها با اثبات منطقی، این اصل را در کلام مورد توجه قرار میدهد. اثبات منطقی باید بر اساس حقایق و آمار و دادههای صحیح صورت بگیرد. رتوریک سیاسی به عنوان یکی از فنون اصلی سازوکارهای اقناع یا مهندسی افکار عمومی شناختهمیشود که در مطالعات روانشناسی سیاسی، جامعه شناسی سیاسی و افکار عمومی تأثیر فراوانی دارد. توجه و تأکید اصلی در مطالعات رتوریکی بر نحوه بیان و انتقال پیام از طرق سخنران یا خطیب یا هر کنشگر شفاهی دیگری است که با موضوعات زبان شناسی و ملاحظات روانشناسی پیوندی عمیق دارد. رتوریک سیاسی همواره موردتوجه کنشگران سیاسی و مردم واقع شدهاست؛ به نحوی که اولین تلاشهای ثبت شده در تاریخ در راستای آموزش رتوریک سیاسی را به دوران یونان و روم باستان و تلاش های سوفسطائیان و شخص ارسطو در فن خطابه میدانند که تفصیل آن از حوصله این بحث خارج است.
پرسش دوم این بود که ریشهٔ اینگونه خطاهای زبانیِ صادر از سوی مدیران ارشد در چیست و چگونه میتوان از بروز آن جلوگیری نمود. در مقام پاسخ به این سؤال میتوان یک تعبیر را با صدای بلند ادا کرد؛ سفلهپروری سیستماتیک! سازوکارهایی که در نظام حکمرانی فعلی ایران تعبیه شدهاست و راههای فراروی از نردبان قدرت در این سامانه مدیریتی، متوسطالحال بودن و بلکه نادانی و عدم استقلال فکری است و بس. نمونه بارز آن استفاده ابزارانگارانه از حربه «نظارت استصوابی» برای غربالکردن متقاضیان ورود در دالان قدرت، از طریق پارلمان میباشد. تیغ نظارت، چنان بُرّا و بیپرواست که دیگر هیچ کسی که درجهای از فضل و فضیلت و استقلال رأی دارد، جرأت ورود بدین عرصهای را پیدا نمیکند؛ از بیم از دست رفتن آبرو و اعتباری که به روزگاران کسبکرده و طی دقایقی به اشاره قلم و بلکه ابروی دوازده نفر بر باد میرود. همچنین است شیوه گزینشها و انتصابات و... وگرنه در حالت عادی بسیاری از مدیران فعلی میبایست بر سر کلاسهای ابتدایی علم و دانش و ادب و فرهنگ مینشستند نه اینکه بر همه شؤون شهروندان این دیار که قطعا متوسط بهره هوشیشان از ایشان بالاتر است، حاکم شوند. چاره چیست؟ چاره اصلی معطوف به همان عاملی است که این معضل را آفریدهاست؛ شایستهسالاری سیستماتیک در برابر سفلهپروری سیستماتیک. همین و بس.
پرسش واپسین این است که در این روزگاران عسرت و غم و اندوه، شایسته است دلخوش به لبخندی از سر تمسخر یا تأسف باشیم که سخنرانیهای مسؤولانمان بر لبانمان مینشانند، یا اینکه نگران عواقب کلان این قضیه باید بود؟ جناحهای مختلف سیاسی ممکن است از این نقیصه برای تحقیر جناح مقابل خود بهرهبرداری کنند و رسانهها نیز ممکن است برای افزایش مخاطب خود، به این خطاهای آشکار کلامی، رنگ و لعاب طنز و شوخی بدهند؛ اما باید دانست که اینگونه امور، شوخیبردارنیست و نه تنها آبرو و اعتبار کشور حافظ و سعدی و نظامی را در نزد جهانیان مخدوش میکند و نهتنها مایه سرافکندگی و یأس قاطبه شهروندان ایران که هرکدام واجد درجاتی از فرهیختگی و سواد و فرهیختگی هستند، میشود، بلکه سطح اعتماد بهنفس خود آن مدیران را نیز پایین آورده و در فرایند مدیریتشان(البته اگر بتوان نام مدیریت بر آن نهاد) اختلالی اساسی ایجاد میکند. به هرروی کسیکه از خواندن یک متن نوشتهشده واز ادای یک جمله با معنا و قرائت یک بیت شعر و... عاجز است، معلوم است که در عمرش نه شعری و نه رمانی خوانده، نه تحصیل دانشی کرده، نه پای درس استادی نشسته و نه فضیلتی تحصیل کرده که او را شایسته حکمرانی بر این مردم بافرهنگ نماید. این پدیده شوم، بذر ناامیدی فراگیری را در کشتزار این نظام و سرزمین میکارد که ممکن است تا دههها گیاه هرز از آن بروید و هرچه بوته فرزانگی است را بروبد و ببرد.
این لکنت زبان البته منحصر در افراد نیست؛ در کلیت نظام نیز به جهت تهیشدن انبان ایدئولوژیک آن، بهشدّت مشهود است. برای نمونه میتوان به فاجعه تأسفبار اخیر کرمان در چهارمین سالگرد سردار سلیمانی اشاره کرد که مسؤولان امر از یک اطلاع رسانی ساده و معمولی نیز ناتوان ماندند و نه علت فیزیکی فاجعه را توانستند کشفکنند و نه تعداد تلفات را بهدرستی و بهموقع توانستند اعلام کنند و نه توان پیشگیری آن را داشتند؛ اما تا دلتان بخواهد از همان دقایق اولیه وقوع آن حادثه تروریستی بر طبل اسرائیل و امریکا ستیزی کوبیدند و مثل همیشه همه مشکلات جامعه ایران، از جمله همین حمله ددمنشانه را به گردن آن دو انداختند؛ و چه زود طشت تهیمایگی ادعاهایشان از بام فلک افتاد و گروه تروریستی داعش مسؤولیت این حمله را برعهده گرفت. در این میان نیز کسی برنخاست که بگوید شما که میگفتید اسرائیل بچهکش، شهروندان ما را به خاک و خون کشیدهاست؛ پس چهشد؟ البته اگر بانگی نیز از سوی وجدان بیداری در گوشهای از این دیار بلندشد، به دادسرای فرهنگ و رسانه احضار گشت.
ختم کلام آنکه گفتار ناهنجار بیشتر مدیران فعلی نظام جمهوری اسلامی ایران، آینهای است در برابر ملت که سطح نازل حکمرانی در این کشور را به نمایش بگذارد؛ اینها تنها لغزشهای زبانی نیستند، بلکه کوه یخی هستند که فقط قلّه آن از آب بیرون زدهاست و معلوم نیست در دامنه و کوهپایه آن که همانا اتاقهای دربسته تصمیمسازی و اجرا در سامانه مدیریتی کشور است، چه خبر است. الله اعلم! حقّا که با تأسی به قول ویتگنشتاین، باید مرزهای جهان اندیشه و عمل ایشان را با توجه به مرزهای زبان و بلاغتشان تخمین زد و نتیجهای اسفانگیز گرفت.